بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای دفاع عقلانی از دین، جلسه‌ی ۴۸، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه خاتم، ۱۴۰۱/۹/۱

همچنان در کلیات بحث هستیم، از اول که یک شبهه ­ای مطرح می‏شود با توجه به حرف‏هایی که در جلسه قبل زدم و با اصطلاحات جدیدی که برای اولین بار در جلسه قبل به کار بردم می‌گویم که اصولاً شبهه به معنای تعارض عقل و وحی است. یعنی شما احساس می‏کنید یک چیزی به نظر شما کاملاً غلط است و احساس می‏کنید در وحی وجود دارد. همانطور که در جلسه قبل گفتم عقل را هم به‌عنوان عقل ارسطویی و تفکر کامپیوتیشن نمی‌دانیم بلکه شامل کل قوای شناختی ما می‏تواند باشد؛ از حس و شهود درونی ما تا تفکری که می‏توانیم با آن به طور محاسباتی چیزهایی را پیش ببریم. ما درباره شبهات احکام و شریعت صحبت می‌کنیم؛ یعنی بایدها و نباید‏هایی که به‌وضوح می‏فهمیم غلط هستند؛ ولی در شریعت آمده­اند یا برعکس.

۱- شبهات درباره شریعت در مقایسه با شبهات درباره حقایق دین، بایدها و نبایدها در برابر هست‌ها

می­خواهم در این جلسه از آن تمثیل که یک دفترچه­ای از یک آزمایشگاهی هست و در عین حال خودمان هم یک آزمایشگاه ضعیف داریم و آزمایش‌ها را انجام می‏دهیم دو استفاده از کنم و دو موضوع کلی را مطرح کنم. شاید بخشی از آن تمثیل هم بسط پیدا کند و پیچیده­تر شود. نکته اولی که می‏خواهم بگویم به نفع شریعت است یعنی می‏خواهم از همان تمثیل استفاده کنم و بگویم که شبهات مربوط به شریعت که تعداد آنها شاید خیلی بیشتر از شبهات دیگر باشد به یک معنایی ضعیف­تر هستند. چرا؟ چون وقتی شما تمثیل را نگاه کنید وقتی درباره حقایق صحبت می‏کنیم – نه درباره بایدها و نبایدها – واقعاً این‌گونه است که ما با قوای شناختی خود درستی خیلی از هست‌ها و نیست‏ها را با وضوح خیلی بالا می‏توانیم تشخیص بدهیم. در حالیکه در مورد بایدها و نبایدها خیلی وضوح کمتر است. چرا؟ از همان تمثیل دیگری که یک بار گفتم استفاده می‏کنم، باید و نباید مثل این است که یک نقشه جغرافیایی دارید و یک محلی را به‌عنوان جایی که می‏خواهید به آن برسید روی نقشه علامت می‏زنید، بایدها و نبایدها یعنی چگونه باید به آن هدفی که دارم برسم.

نکته این است که اینجا پیچیدگی این است که هدف چیست و چه هدف‏هایی خوب هستند. ممکن است اهداف متفاوتی داشته باشیم، در تمام سطوح موضوعات مختلف از مسائل شخصی و انسانی و فردی در نظر بگیرید تا اقتصادی و کلیات مربوط به خانواده و جامعه، هر جایی ممکن است آدم‏ها اهداف مختلف داشته باشند. ممکن است در مورد مسائل فردی باهم تفاهم داشته باشند ولی در مورد مسائل اجتماعی-اقتصادی اهداف آنها متفات باشد. بنابراین یک پیچیدگی خیلی مهم این است که ممکن است هدف‏های مشخص و مشترکی نداشته باشیم، تعیین چنین اهدافی سخت است. بدتر از آن، همان نقشه جغرافیایی را در نظر بگیرید که صدها راه مختلف در آن وجود دارد و خیلی از آنها هیچ وقت طی نشده است و من می‏خواهم با حساب‏های تقریبی بفهمم که باید چه کاری بکنم تا فلان گونه شود. فرض کنید می‏خواهید یک زندگی داشته باشید که در آن آرامش داشته باشید، اولاً آیا در زندگی هدفی تحت عنوان آرامش داشتن هدف خوبی است؟ و بعد راه رسیدن به آرامش چیست؟ ممکن است جلوی شما هزار راه وجود داشته باشد و هیچ کدام از آنها به چیزی که می‏خواهید شما را نرساند. در مورد مسائل سیاسی و اجتماعی سیستم‏های مختلف وجود دارد و همین الآن هم تفاهم به آن معنا که مثلاً فرض کنید در ریاضیات و فیزیک وجود دارد – که بیشتر با هست‏ها سروکار دارند – وجود ندارد. آنجا که نزدیک می‏شود به اینکه “باید چه کاری بکنیم و چه سیستم اقتصادی خوب است” با وجود آنکه تا حدودی اهداف هم مشترک است باز هم اختلاف‌نظر به وجود می‏آید. در مسائل اقتصادی اختلاف اهداف هم وجود دارد، مثلاً عدالت اجتماعی اولویت دارد یا رسیدن به توسعه و تولید بیشتر؟ ممکن است آدم‏های مختلف باهم اختلاف داشته باشند اما اگر این اختلافات را هم رفع کنند باز مشکلاتی در پیدا کردن راه‏ها وجود دارد.

به‌عنوان یک مثال آیا همجنس‌گرایی کار بدی است یا کار خوبی است؟ آیا باید جلوی این کار گرفته شود یا آزاد باشد؟ پنجاه سال پیش همجنس‌گرایی قاطعانه بیماری روانی بود، یک انحراف جنسی روانی ثبت شده در همه کتاب‏های روانپزشکی بود. ظرف مدت ده الی بیست سال کم کم از کاتالوگ‏ها و رفرنس‏های روان‌شناسی حذف شد، الآن رسماً سازمان بهداشت جهانی اعلام کرده است که اینها کاملاً نرمال هستند و باید از آنها حمایت شود. این یک صورت مسئله خیلی روشنی است؛ ولی اینکه باید با آن چه کاری کنیم و آیا خوب یا بد است کاملاً مورد اختلاف است. ظرف پنجاه سال مسئله صد و هشتاد درجه تغییر کرده است. من چند بار به این موضوع اشاره کردم که من هیچ کشف روانپزشکی یا علمی سراغ ندارم که باعث این تغییر شده است، این تغییر حاصل فعالیت‏های سیاسی و اجتماعی و زیاد بودن جمعیت و لابی کردن است و اینکه حکومت‏های دموکراسی متوجه شدند که باید هوای اینها را داشته باشند و اینها جمعیتی هستند که رأی می‏دهند و قدرت دارند. واقعیت همین است. آن چیزی که باعث شده کاملاً از آنها حمایت شود این است که جمعیتی هستند که اینکه احزاب چه رفتاری را با آنها پیش می‏گیرند در رأی آنها تأثیر دارد و هر جمعیتی که بتواند چنین تأثیری را بگذارد در سطح بالا حامی پیدا می‏کند و می‏تواند مبارزات خود را پیش ببرد.

حضار: اینکه جمعیت آنها زیاد می‏شود منطقی است، نه از منظر سیاسی و اجتماعی و دنبال رأی بودن، بلکه ما الان نمی‏دانیم که آدم سالم کیست…

استاد: نکته همین است، ما اصلاً نمی‏دانیم که آدم سالم کیست، روی رشد اختلاف وجود دارد. آیا باید دنبال رشد باشیم یا دنبال آرامش باشیم؟ باید یک رودخانه خروشان در حال رفتن باشیم یا یک برکه زیبایی باشیم که زندگی خود را می‌گذرانیم؟ در اساسی­ترین موضوعات اختلاف‌نظر وجود دارد. این مانند یک آزمایش فیزیکی نیست. به این موضوع که “آیا کره زمین گرد است؟” قاطعانه می‏شد جواب داد؛ ولی شما یک باید یا نباید نمی‏توانید پیدا کنید که قاطعانه مانند گرد بودن کره زمین بتوانید به آن جواب بدهید. نکته­ای که می‏خواهم بگویم که به نفع شریعت است این است: در تمثیلی که یک دفترچه داریم و یک آزمایشگاهی که دستگاه‏های آن به دقت دستگاه‏های نوشته شده در دفترچه نیست و کسانی که در آزمایشگاه کار می‏کنند به علم کسانی که در آن آزمایشگاه ایده­آل بودند نیستند، در مورد شریعت و باید و نبایدها تصور شما باید این باشد که این آزمایشگاه خیلی خراب است، یک آزمایش را شش بار انجام می‏دهند و شش نتیجه متفاوت می‏گیرند. وقتی آزمایشگاه شما این‌گونه باشد تکیه شما به دفترچه ولو اینکه عددهای آن محو شده باشد بیشتر می‌شود. بالاخره چیزکی آنجا می‏بینید.

امروز که یادداشت‏ها را می‏نوشتم یاد یک تجربه شخصی خودم افتادم. می‏خواهم از دوران دانشجویی خود اعترافی کنم. کسانی که فنی بودند و آزمایشگاه رفتند می‏دانند که یکی از رسوم متداول در آزمایشگاه‏های دانشجویی این است که وقتی که گزارش نوشته می‏شود عددسازی انجام می‏شود. باور کنید من روی این قاعده که دروغ ننویسم تا آزمایشگاه الکترونیک ۲ و دیجیتال، اگر چیزی هم در نمی‏آمد همان را می‏نوشتم. حالا استاد اگر می‌خواست نمره را کم یا زیاد می‏کرد. البته استادها اصلاً نگاه نمی‏کردند و کسانی که عددسازی می‏کردند بازنده بودند. تا رسید به آزمایشگاه الکترونیک ۳ که فرکانس بالا بود، عدد باید ۲۰۰۰ می‏شد، ۲ می‏آمد. یعنی دستگاه‏هایی که در فرکانس‏های بالا داشتیم هیچ‌چیزی نشان نمی‏دادند، ده بار هم که تکرار می‏کردید چیزهای پرت‌وپلا نشان می‏داد. این را اعتراف می‏کنم که آزمایشگاه الکترونیک ۳ را – خدا من را ببخشد – همه را عددسازی کردیم. همان موقع که این کار را انجام می‏دادیم به مسئول آزمایشگاه گفتیم که این‌گونه است گفت “خودتان یک کاریش بکنید.” در فرکانس بالا خطا بالا می‏رفت دستگاه‏ها هم قدیمی و معمولی بودند.

نکته­ای که به نفع شریعت می‏خواهم بگویم این است که چون اینجا انگار با یک آزمایشگاه درب‌وداغان و آزمایش‌های پیچیده­تری طرف هستیم طبیعی است که وابستگی ما به دفترچه بیشتر شود. در مورد طبیعت خیلی احساس من این نیست که ببینم قرآن چه نوشته است یا دین چه می‌گوید؛ ولی وقتی که باید ببینم زندگی خود را چه کنم یا نکنم به نظر می‏رسد که نیاز بیشتری دارم و منطقی­تر و عقلانی­تر این است که از آن دفترچه استفاده کنم. نکته این است که چرا در این تمثیل می‏گویم دفترچه در طول زمان محو شده است؟ چون اینها مکتوباتی هستند که به دست ما رسیدند و احتمال خطایی در نحوه رسیدن آن به خودمان می‏دهیم که هرچه به سمت احادیث می‏رویم این احتمال خطا بیشتر می‏شود. واضح است که چیزی که تحت عنوان دین به من می‏رسد خطا دارد و درک من از آن متن هم خطا دارد؛ بنابراین خاصیت و ویژگی زبان این است که این خطاها وجود دارد. نکته این است که وقتی از گزاره‏های حقیقی به گزاره‏های باید و نباید عبور می‏کنم این طرف که می‏خواهم خودم تشخیص بدهم پیچیدگی خیلی زیاد می‏شود و خطای من بیشتر می‏شود در حالیکه آن طرف خطا همانی است که وجود داشت، مسئله نقل است که چقدر درست نقل شده است و مسئله فهم من از متن است. از نظر خطا فهم ما از متنی که باید و نباید دارد چندان تفاوتی ندارد با فهم ما از متنی که هست و نیست دارد. در شبهات مربوط به احکام این نکته به نفع شریعت است. ما اصولاً بایدها و نباید‏های خودمان را به‌وضوح نمی‌فهمیم؛ مانند اینکه کره زمین گرد یا مسطح است و مثلاً در متن آمده باشد مسطح است، من تقریباً هیچ باید و نبایدی با این قاطعیت نمی‏بینم.

[۰۰:۱۵]

نکته دیگر این است که شما یک لحظه فکر کنید که چند ده دلیل می‏توانید بیاورید که درک باید و نبایدها پیچیده­تر و سخت­تر و همراه با خطای بیشتر است. مثلاً تعیین هدف خیلی سخت است، ایشان حرف از الگوی انسان سالم زد، شما در باید و نبایدها معمولاً با انسان سروکار دارید که موجود بسیار بسیار پیچیده­ای است و مانند کره زمین جسمی نیست که یک گزاره بگویم که این گرد است یا خیر، وقتی با انسان سروکار دارم با یکی از پیچیده­ترین موجودات ممکن سروکار دارم. در مورد باید و نباید موضوع ربط پیدا می‏کند به روان‌شناسی و خیلی خیلی پیچیده­تر از زیست‌شناسی است. نکته دیگر تأثیر هواهای نفسانی است، شما وقتی زمین‌شناسی کار می‏کنید هوای نفس شما دخالت می‏کند که واقعیت را تحریف کند؟ خیر، اما اگر بخواهید یک گاو بکشید و گاو دوست داشته باشید، حال برای شما سؤال پیش می‏آید: آیا این گاو را باید از آنجا به اینجا بیاورم و بکشم؟ رنگ آن چه باشد؟… وقتی می‏خواهیم یک کاری را انجام بدهیم – ما که تنبلی ملی داریم و ترجیح می‏دهیم کاری را انجام ندهیم، اگر حکمی باشد و خیلی سخت باشد میل داریم از زیر آن در برویم و حال آن را نداریم – امیال و اهداف و خودخواهی‏های ما هزار جور در انحراف پیدا کردن باید‏ها و نبایدها دخالت می‏کنند، غیر از جهل به این موضوع ما خودمان یک اهداف پنهانی داریم که ممکن است برای خودمان هم پنهان باشد. مانند ماجرای تمثیل شتر که مولانا در مثنوی آورده است، طرف سوار شتر می‏شود و بچه شتر در طویله است، مثل اینکه نقشه را نگاه کرده است و هدف روشن است، شتر هم برنامه­ریزی شده است که به آنجا برود؛ ولی هروقت که طرف خوابش می‏برد شتر به سمت طویله می‏رود برای اینکه دل او با بچه است. (مثنوی / دفتر چهارم / بخش ۵۸) ما هم هزار جور بچه داریم. اگر خودمان را رها کنیم تمایلات مختلف داریم و اینها باعث تحریف درک ما از اینکه چه کاری باید بکنیم یا نکنیم می‏شود.

نکته دیگر که نتیجه جهان­بینی دینی است این است که خیلی از بایدها و نبایدها ربط به این پیدا می‏کنند که آخرت ما چه می‏شوند و تأثیر کارهایی که می‏کنیم در آخرت چگونه است؟ این تقریباً مجهول مطلق است؛ یعنی اگر خبری از طریق وحی به ما نرسیده باشد شاید خیلی درک خوبی نداشته باشیم از اینکه مثلاً فلان رفتار ممکن است چه عقوبت‏هایی داشته باشد، اجمالاً یک چیزهایی می‌فهمیم؛ ولی ممکن است نکاتی باشد که اصلاً نمی‏فهمیم. ما معتقد هستیم که شریعت یک‌جور راهنمایی است برای اینکه دنیا و آخرت خود را بسازیم. مفهوم سعادت که هدف انسان است وقتی شما به آخرت اعتقاد دارید یک مقدار پیچیده می‏شود. ده‏ها چیز می‏توان گفت که باعث پیچیدگی موضوع می‏شود در حالیکه آن طرف مسئله فهم یک متن است که اگر خوب نگهداری شده باشد و بخواهیم روی آن کار کنیم خیلی دشوار نیست.

این هواهای نفسانی و بچه شترها در طول تاریخ هم آن متون را تحریف کردند و هم در فهم آنها تأثیر می‏گذارد. یعنی من می‏بینم که اینجا نوشته است با اهل کتاب خوب رفتار کنیم؛ ولی من نمی‏توانم خوب رفتار کنم وقتی می‏خواهند من را بکشد. بالاخره یک جایی یک آیه پیدا می‏کنم که با او مبارزه کنم. جعل حدیث هم هست؛ بنابراین تأثیراتی در متن‏ها گذاشته است. من این را می‌پذیرم؛ ولی نکته این است که وقتی به آن متون نگاه می‏کنید می‏توانید بگویید که مانند روندهای تحریف و محو شدن اعداد است که یک مقدار شدیدتر از آن چیزی است که در مورد حقایق هست. مخصوصاً در حقایق تاریخی چنین چیزی وجود دارد؛ ولی در آن بخش که می‏خواهیم یک چیزی از آن استخراج کنیم خیلی مشکل نیست. مثلاً ما باید به مسئله جعل احادیث توجه کنیم.

۲- تناسب میزان تأکید روی مسائل مختلف شرعی با میزان پیچیدگی و واگرایی عقاید حول آنها

یک نکته خیلی کلی می‏خواهم بگویم، وقتی به طور کلی این تحلیل را در نظر می‏گیرید یک چیز خیلی واضح از دلایلی که من گفتم به دست می‏آید. هرچه از طرف مسائل شخصی و انسانی که به روان‌شناسی انسان مربوط است برویم به سمت مسائل اجتماعی و اقتصادی که کمیت­بردار هستند و می‏شود درباره آنها حرف‏های دقیق­تری زد حرف زدن ساده‌تر می‌شود. شما وضعیت یک سیستم اقتصادی را مقایسه کنید با روان‌شناسی انسان، هرچه مسائل شخصی­تر باشد ما سخت­تر می‏توانیم قاطعانه درباره آن چیزی بگوییم. همین الآن در علوم انسانی نگاه کنید: تئوری‏های اقتصاد همگراتر به نظر می‏رسد تا تئوری‏هایی که مربوط به روان‌شناسی یا “انسان باید در زندگی خود چکار کند” است. به نظر می‏آید آنجا میلی است؛ یعنی هزاران نفر برای خودشان حرف‏هایی می‌زنند؛ ولی این طرف چون می‏توان یک چیزهایی را اندازه گرفت و با بایدها و نبایدهایی که نتیجه آن را می‏بینیم و نتایج آنها قابل کمی‌سازی است درگیریم واگرایی کمتر است. به‌عنوان یک نکته می‏خواهم بگویم وقتی که شریعت را نگاه می‏کنیم برعکس است، یعنی بیشتر در مورد مسائل شخصی حرف دارد و کمتر در مورد مسائلی که به‌صورت عرفی می‏توانیم درباره آنها به نتایج مشخصی برسیم.

حضار: منظور شما این است که پیچیدگی یک انسان بیشتر از پیچیدگی یک اجتماع است؟

استاد: صد درصد.

حضار: اگر اقتصاد اجتماع را نگاه می‏کنیم با اقتصاد یک شخص مقایسه کنیم. اگر روان‌شناسی یک اجتماع را می‏بینیم با روان‌شناسی یک توده مقایسه کنیم…

استاد: دانشی وجود دارد به اسم اقتصاد، فرض کنید می‏خواهید یک حکومتی تشکیل بدهید و می‏خواهید اقتصاد آن را خوب کنید. ما با یک پدیده­ای سروکار داریم که یک سری کمیت و پارامتر داریم، منظور من خود اقتصاد است. مثلاً آیا اقتصاد سوسیالیستی بهتر است؟ چقدر کارها در دست دولت باشد؟ و… اختلاف‌نظر وجود دارد ولی می‏دانیم که چکار می‏کنیم. در مورد اقتصاد مدل‏های کمی خوبی داریم؛ ولی آیا در مورد انسان داریم؟ شما وقتی در مورد سعادت صحبت می‏کنید می‏توانید اندازه­گیری انجام دهید و بگویید این مدل زندگی از آن مدل بهتر است؟ واگرایی که در مورد مسائل اخلاقی و مسائلی که مربوط به زندگی فردی است فوق­العاده زیاد است؛ چون اهداف مشخص و قابل‌دسترسی که روی آن توافق شده باشد وجود ندارد، هر آدمی که بتواند نسخه­ای بپیچید که چگونه باید زندگی کرد احتمالاً با فرد دیگری فرق دارد. مثل این است که شما بگویید یک جامعه پیچیده­تر از یک انسان است؛ چون جامعه تعداد زیادی انسان است، ما سیستم را نگاه می‏کنیم که اینها Agent‏های آن هستند و با فانکشن‏های خیلی محدودی وارد آن سیستم می‏شوند. سلول‏های آنها که مهم نیست، زیست­شناسی انسان پیچیده­تر از یک جامعه است، زیست یک انسان میلیاردها سلول است با یک روابط پیچیده که اصلاً ما نمی‏شناسیم در حالیکه در جامعه یک سری agent دارم که هر کدام از آنها چند فانکشن دارند وقتی اقتصاد را بررسی می‏کنم که خیلی ساده­تر از زیست انسان از نظر زیست‌شناختی است و این هم خیلی ساده­تر از روان‌شناسی انسان است که ما در این حوزه دانش پیشرفته­ای هم نداریم، یک سری مدل‏های روانکاوی شل و ولی وجود دارد که در حال کار کردن روی آن هستند.

نکته­ای که می‏خواهم بگویم این است وقتی که به شریعت نگاه می‏کنید به‌درستی برعکس است. یعنی آن جاهایی که عقل آدم به طور عرفی کار می‌کند کمتر حرف زده است و آنجایی که عقل کمتر کار می‏کند و اختلافات بیشتر است بیشتر حرف زده شده است، این نشانه خوبی است از اینکه شریعت خوب تنظیم شده است. مثلاً هیچ گزاره­ای در مورد بهترین سیستم بازی فوتبال در شریعت نیست که چه کاری انجام دهید تا شش تا گل نخورید یا بیشتر گل بزنید و راهنمایی در این مورد وجود ندارد، برای اینکه مسئله عرفی است. مثلاً چه می‏خواهیم بگوییم؟ بسته به اینکه با چه کسی بازی می‏کنید و بازیکن‏های شما چه کسانی هستند سیستم را می‏چینید. شریعت اگر قرار بود چیزی در مورد فوتبال بگوید می‏گفت کمتر بخورید و بیشتر بزنید. البته از اول می‏گفت سعی کنید عادلانه بازی کنید. احتمالاً در شریعت اگر اصرار می‏کردند چیزی گفته شود می‏گفتند جوانمردانه بازی کنید. به داورها بیشتر توصیه می‏کرد تقلب نکنند و ادای پنالتی در نیاورید.

حضار: اگر با اهل کتاب بازی می‏کنید این کار را انجام بدهید. اگر گل زدن به شرط لذت نباشد اشکالی ندارد.

استاد: شما تحت‌تأثیر بعضی از علمای قم هستید. من یک توصیه شرعی خوب درباره فوتبال می‏کنم که مربی خوب داشته باشید، زودتر مربی بیاورید تا وقت داشته باشد و تمرین کنند، بیشتر بازی دوستانه انجام بدهید، اینها را به‌عنوان توصیه‏های شرعی می‏توانم به شما بگویم. ولی اینکه سیستم چیست و چه کسی بازی بکند یا نکند و مثلاً سرود بخوانند یا نخوانند بستگی به شرایط و حال و هوای آن بازی پیدا می‏کند.

از نظر من این نکته خیلی خوبی است که دقیقاً هرچقدر به جاهایی نزدیک شویم که عقل ما بهتر کار می‏کند و با عرف و نظر عقلاً می‏توان پیش رفت می‏بینید که شرع کمتر حرف زده است و آنجاهایی که پیچیدگی بیشتر است و اهداف خیلی می‏تواند متفاوت باشد و جای توافق نیست شرع بیشتر صحبت کرده است. فرض کنید شرعی نبود و روی اینکه چقدر عبادت کنیم و چگونه عبادت کنیم باید به توافق می‏رسیدیم، احتمالاً یک میلیون مکتب پیش می‏آمد که هرکس یک طور عبادت را ترجیح بدهد. الآن شرع قاطعانه می‏گوید که این‌قدر واجب است، این‌گونه عبادت کنید و یک راهنمایی مشخصی برای آدم‏ها آورده شده است. این نکته­ای است که جنبه مثبت دارد از نظر اینکه این طیف مسائل به خوبی طی شود.

[۰۰:۳۰]

۳- عوارض تبدیل شدن شرع به اصول والد و تنبلی در تعقل

من بارها در جلسات گذشته هم به مناسبت حرف‏هایی که در مورد بعضی از آیات قرآن زده می‏شد در مورد خطر تشکیل جامعه دینی، خطراتی که در شریعت است و در قرآن به صراحت به آنها اشاره می‏شود و این ساده‌دلی و خوش‌خیالی که “دین بیاید همه چیز خوب می‏شود، شریعت همیشه عالی است” گفته‌ام که این‌گونه نیست و قرآن هم به صراحت وقتی درباره جوامع دینی مثل جامعه یهود یا قوم بنی‌اسرائیل صحبت می‏کند یک عالمه انتقاد تند دارد و انگار بدترین آدم‏ها در این جامعه هستند. این‌گونه حرف‏ها در قرآن زیاد است. من می‏خواهم به یک خطری اشاره کنم که فکر می‏کنم خیلی مهم است، می‌خواهم درباره آسیب‏هایی که شریعت می‏تواند ایجاد کند صحبت کنم و آن را وصل کنم به نکته­ای که بعدها درباره آن بیشتر با جزئیات صحبت می‏کنیم.

آدمی را تصور کنید که تابع هیچ شریعتی نیست و فقط تابع عقل و احساس و به اصطلاح دینی فطرت خودش است، تشخیص می‏دهد که یک کاری بد است و یک کاری خوب است و سعی می‏کند یک اصول اخلاقی را رعایت کند. این را مقایسه کنید با یک آدمی که تابع شریعت است و در بسیاری از موارد کارهایی می‏کند که با عقل خودش خیلی جور در نمی‌آید؛ ولی چون شریعت این‌گونه گفته است انجام می‏دهد. یعنی در موقعیت‌هایی درونش این است که نباید این کار را انجام بدهد و اخلاقاً احساس می‏کند درست نیست؛ ولی چون شریعت به او حکم کرده است این کار را انجام می‏دهد. چگونه است که عقل یک آدم زیاد می‏شود و از نظر عقلی پیشرفت می‏کند؟ این‌طور که مدام از عقل خود استفاده کند، اگر جایی اشتباه می‏کند بفهمد که اشتباه کرده است. آدمی که تابع شریعت است مدام عقل خود را در مسائل کنار می‏گذارد و اگر هم کاری کند که خلاف عقل و احساس او باشد؛ چون فکر می‏کند که خدا این را از او خواسته است اگر کار خراب هم شود درس نمی‏گیرد. فکر می‏کند چیزهای پنهانی هست و در آخرت آثاری ظاهر می‏شود.

آدمی که با یک بینش عقلانی و یک حس درونی سعی می‏کند باید و نبایدها را تشخیص بدهد مدام ممکن است پیشرفت کند و به یک آدم عاقل تبدیل شود که حکیمانه تشخیص می‏دهد. ولی این آدم را در مقابل آدمی قرار دهید که عقل او گاهی به او چیزی می‌گوید؛ ولی از منبع دیگری استفاده می‏کند. کلاً سیستم پیشرفت عقل او ممکن است دچار مشکل شود. در واقع خطر این است که شریعت جای والد می‏نشیند و بالغ او را ممکن است تخریب کند. وقتی تمام وجود شما داد می‏زند که نباید کاری را بکنید؛ ولی آن را انجام می‌دهید؛ چون یکی به شما گفته است باید این کار را انجام دهید و فکر می‏کنید که این صدای خداوند است و به شما می‏گوید باید بکنید اثرات منفی خواهد داشت.

مانند همان مثال آزمایشگاه است. بالاخره اگر آن دفترچه نباشد و یک نفر آن دفترچه را کنار بگذارد با همین دستگاه‏های مزخرف به مرور به تکنیک او اضافه می‏شود و دستگاه‌ها را دست‌کاری می‏کند. حال آدمی را در نظر بگیرید که دچار تنبلی عقلانی شده است، از اول می‏داند که در آن دفترچه چیزی هست و می‏گوید از آن در می‏آورم. دستگاه‏ها خراب شدند و سرویس نمی‏کند و هیچ سعی و خطایی نکرده است و سعی نمی‏کند امکاناتی که دارد را بهتر به کار ببرد؛ بنابراین شریعت می‏تواند ما را دچار مشکل تنبلی و پیشرفت نکردن از نظر عقلانی کند. به سوءاستفاده‌ها هم فکر کنید، آدم می‏خواهد یک کاری انجام دهد و با عقل او جور در نمی‏آید و یک جوری از یک علما فتوایی می‏گیرد که آن کار را انجام بدهد.

خاطره­ای را یک بار نقل کردم، خدا رحمت کند یکی از علمای خوب تهران آقای سیدرضی شیرازی که در مسجد قبای تهران نماز می‏خواند و نوه میرزای شیرازی بود و روحانی جالبی بود، از این نظر که روابط خوب با مردم محل داشت و همه را می‏شناخت و روحانی مدل قدیمی بود و با روحانیون امروز خیلی سنخیت نداشت. یادم است که یک بار می‏خواستم از ایشان سؤالی کنم یک نفر هی در گوشش چیزی می‏گفت و او می‏گفت نههههه نمی‏شود که! من از فحوای کلام فهمیدم که یک ارثی را می‏خواستند بالا بکشند آمده بودند ببینند می‏توانند مجوز بگیرند. از این چیزها زیاد دیدیم، راضیه خانم در فیلم آقای فرهادی جدایی نادر از سیمین یک دفترچه تلفن داشت و هرجا گیر می‏کرد گوشی را بر می‏داشت و زنگ می‏زد سؤالات شرعی می‏پرسید، یک بار زنگ زد که آیا دروغ بگویم یا نگویم. تو که می‏دانی دروغ بد است. ممکن است طرف دلش بسوزد، اگر نه به یک شماره دیگر زنگ می‏زد.

آقای دستغیب در یکی از سخنرانی‏های خود حرف بامزه­ای می‏زد. می‏گفت خانمی آمد که می‏خواست دختر خود را به کسی بدهد که آدم مناسبی نیست. از من می‏پرسد می‏گویم نده، استخاره می‏کند بد می‏آید، یک جای دیگر استخاره می‏کند، این‌قدر استخاره می‏کند تا خوب شود! یک پسر پول‌دار خواستگاری دخترش آمده است. می‏خواهد به بدهد و یک جورایی عقل او می‏گوید که این مناسب نیست برای ازدواج دخترش. هوس‏های ما هم می‏توانند از این دوگانگی‏ها سوءاستفاده کنند. این یک نکته بر علیه شریعت است یا بر علیه رویکرد و شیوه آموزش شریعت؟ ما با یک سیستم آموزشی و با یک نگاه شریعت سروکار داریم متأسفانه که آموزش نمی‏دهند چرا این درست است، شریعت را برای شما معقول نمی‏کنند که اتفاقاً باعث رشد عقل شما شود؛ بلکه فقط به شما می‏گویند این کار را بکنید و این کار را نکنید. اگر برای تک‌تک آزمایش‏هایی که در دفترچه هست سعی کنم به جای اینکه فقط عدد را پیدا کنم و یک جا بنویسم که فردا ببینم آزمایشگاه اصلی این آزمایش را انجام داده است که اقتباس کنم، یک مقدار آدم باهوش­تر و یک مقدار آدم کاری­تری باشم و سعی می‏کنم از آن نتایج استفاده کنم برای کالیبره کردن همین دستگاه‏هایی که دارم و برای اینکه بفهمم کجاها خطا زیاد است و آنجاهایی که خطا زیاد است چگونه می‏توانم آزمایش را انجام دهم و یاد بگیرم از همین آزمایشگاه خودم به بهترین وجه ممکن استفاده کنم و سعی کنم بفهمم کجاها خطا زیاد است و چرا خطاها زیاد است، شاید بتوانم دستگاهم را تنظیم کنم. یک رویکرد این است و رویکرد دیگر هم این است که دفترچه را ببینیم که آیا حدیثی اینجا وجود دارد؟ بله یک کتاب پیدا کردم در ردیف آخر کتابخانه که نصف آن رفته و بقیه را موریانه خورده است؛ ولی چیزی نوشته است که به نظر می‏رسد به این موضوع ربط دارد.

مانند استفاده­ای است که یک دانشجو یا دانش­آموز از حل‌المسائل می‏کند. یک رویکرد این است که شما مسئله حل شده را جلوی خود می‏گذارید و سعی می‏کنید آن را حل کنید و اگر نتوانستید حل کنید؛ مثلاً نصف جوابش را می‏خوانید ببینید چگونه است و سعی کنید بقیه آن را حل کنید. اگر نشد همه جواب را نگاه می‌کنید و سعی می‌کنید روی مسئله تمرکز کنید که چرا این راه‌حل به فکر شما نرسید، اگر یک مسئله مشابه پیدا شود می‏توانید حل کنید؟ از مجموعه مسائل حل‌المسائل استفاده می‌کنید تا خودتان را تمرین دهید که بتوانید مسئله حل کنید. یک رویکرد دیگر مانند دانش‌آموزهای تنبل این است که همان را در دفتر بنویسید و در امتحان اگر همان مسائل آمد حل می‏کنید و اگر نیامد حل نمی‏کنید و این می‏شود مسائل مستحدثه و راه‌حل‌های آن را نمی‏دانید.

یک رویکرد به شریعت این است که خداوند پیامبران را فرستاده است و هرچیزی که لازم داشتیم از باید و نبایدها به ما گفتند. رویکرد دیگر این است که من بگویم میلیاردها باید و نباید وجود دارد، من از روی شریعت مانند مسئله حل شده باید خودم را تمرین بدهم که مسئله حل کردن یاد بگیرم. یعنی وقتی شریعت به من گفته است در این مسئله این کار را باید بکنید و من نمی‏فهمم چرا باید این کار را انجام بدهم فکر کنم و سعی کنم بفهمم که چرا باید این کار را انجام بدهم. این دو رویکرد مانند این است که در مورد شریعت یک بار فکر کنید که یک میلیون لامپی که باید روشن شود همه را روشن کردند – که نکردند – و یا اینکه جاهایی را علامت‏هایی زدند که اگر اینها را خوب بفهمید بقیه جاها برای شما روشن می‏شود. دو رویکرد وجود دارد و رویکرد متداول این است که انگار همه چیز را گفتند. برای شما پدیده عجیبی نیست که حجم احادیث قرن به قرن بیشتر شده است؟ چگونه ممکن است این اتفاق افتاده باشد؟ من واقعاً چیزی به ذهنم نمی‏رسد که چگونه ممکن است این اتفاق افتاده است.

وقتی رویکرد شما این است که تک تک مسائل باید گفته شده باشد و گفته نشده باشد خودتان آن را می‏سازید، تقدیم می‏کنید به ارواح ائمه! چون فکر می‏کنید راه حل را پیدا کردید. مانند آدم‏هایی که در مورد قضاوت‌های حضرت علی کتاب نوشتند و هر چیز جالبی که به ذهنش­شان رسیده را به حضرت علی نسبت دادند. انتظار هم دارند در آن دنیا برای این هدیه­ای که به حضرت علی دادند و یک مسئله زیبای ریاضی که خودشان حل کرده بودند یا در متن یونانی دیده بودند و ترجمه نکردند و به‌عنوان قضاوت حضرت علی آوردند – بعضی از این قضاوت‏ها در کتب قدیمی­تر و هم در یونان پیدا می‏شود، این‏ها در نظر خودشان خدمتی به حضرت علی می‏کردند و از روی ارادت این کار را کردند – پاداش خوبی داشته باشند. حتماً منتظر باشند در آن دنیا پاداش خوبی برای این آبروریزی بگیرند!

این نکته­ای که در مورد شریعت گفتم حاصل شیوه برخورد ما و آموزشی است که در مورد شریعت می‏بینیم. اینکه شماره تلفن بدهیم و هر کسی هرجایی مشکل پیدا کرد زنگ بزند و همان مسئله را بگوید و دیگری برای او تطبیق کند باعث می‌شود عقل طرف از کار می‏افتد. شما این پدیده را در آدم‏های متشرع نمی‏بینید؟ عقل آنها تقریباً کار نمی‏کند و وابسته هستند و ساده­ترین چیزها را می‏پرسند. بعضی مسائل خیلی بدیهی هستند؛ ولی طرف فکر می‏کند باید سؤال کند. بعضی از آنها به شدت وابسته هستند. هرچه تلفن بیشتر بگذارید وابستگی بیشتر می‏شود. قبلاً باید صبر می‏کردند تا وقت نماز شود و بعد از نماز از آقا سؤال کند. حالا همان موقع زنگ می‏زند سؤال می‌کند و مشکلش حل می‏شود. مانند این است که دانش‌آموزی مسئله را به بابای خود بدهد و او حل کند. این را هم اضافه کنید که بابا هم چیزی نمی‏داند و نمی‏خواهد جلوی بچه کم بیاورد؛ بنابراین آن را برای او حل می‏کند. این نکته منجر می‏شود به یک‌جور انتقاد از برخورد ما با شریعت نه اینکه واقعاً خود شریعت خوب است یا خیر. حل‌المسائل خوب است یا خیر؟

[۰۰:۴۵]

آقای لووس یک ریاضی‌دان بزرگ مجار است که سال‏ها در پرینستون بود و متأسفانه شنیدم به مایکروسافت رفت و پرینستون را ول کرد. آن موقع اعلام کرد که به مایکروسافت رفتم؛ چون حقوق بسیار بالا به او پیشنهاد کرده بودند. می‏خواست در مجارستان یک مؤسسه بزند و به آنجا برگردد، دید با پول پرینستون نمی‏تواند و یک دوره به مایکروسافت رفت و آنجا کار کرد. لووس یک دانشمند است و قطعاً جزو سه نفر اول ریاضیات گسسته است، ده‏ها قضیه خیلی اساسی و Conjecture اثبات کرده است. کتابی دارد تحت عنوان Combinatorial problems and exercises که در آن یک سری مسائلی که به نظر خودش خیلی جالب بود و آموزنده هستند را آورده است و اکثراً مسائل سختی هستند و حل‏های ابتکاری جالبی دارند. آیا کار بدی کرده است که یک سری مسائل را برای ما حل کرده است؟ اگر شب امتحان اینها را حفظ کنم و بروم امتحان بدهم من کار بدی کردم. اگر در طول ترم زحمت بکشم و روی تک‌تک مسائل فکر کنم و کار کنم و سعی کنم حل آنها را پیدا کنم و اگر نشد نگاه کنم یک چیزی از روش حل یاد بگیرم درست برخورد کردم. شریعت این‌گونه است، شریعت یک مجموعه از مسائل حل شده است که خیلی چیزها می‏توانیم از آن یاد بگیریم؛ ولی رویکرد متداول این است که آن را حفظ کنیم. اگر هم یک سری مسائل در آن نیست به آن اضافه کنیم و حجم آن زیاد شود. این انتقاد را کردم؛ ولی یک جوابی دادم.

حضار: نفهمیدم که رویکرد آخر ما چیست. مثلاً من متشرع هستم و یک مسئله­ای پیش می‏آید…

استاد: من به متشرعین کاری ندارم من با فقها کار دارم. اگر شما متشرع هستید باید در هر زمینه­ای تصمیم بگیرید که آیا آن‌قدر مسئله مهم و حیاتی است که لازم شود مشورت بکنید؟ در خیلی از مسائل مشورت کردن با علما لازم نیست. خیلی از مسائلی که ما در زندگی خودمان در آن گیر می‏کنیم ربطی به مسائل شرعی ندارند ولی به هر حال در این باره که تکلیف شما چیست شما برای خودتان می‏توانید تشخیص بدهید و تا جای ممکن سعی کنید خودتان حل کنید و اگر خیلی مهم است سؤال کنید. در رویکرد به فقه و شریعت چیزی که مهم است این است که حوزه علمیه چه کاری می‏کند، چطور شریعت را بسط می‏دهد و چگونه به مردم آموزش می‏دهد؟ مردم را وابسته می‏کند به خودش تا مدام سؤال کنند یا سعی می‏کند به آنها چیزی یاد بدهد؟ رویکرد درست این است که مثلاً اگر در هر موردی یک حکمی می‏گویم دلیل آن را هم بگویم و خودم بفهمم که چرا درست است.

در قرآن وقتی حرف از حکمت می‌شود؛ یعنی آن نیرو و دانشی که باعث می‏شود شما بایدها و نبایدها را تشخیص بدهید و حکم کنید. مانند تعلیم یافتن و آمادگی مغز شما برای حل مسئله ریاضی یا منطقی فکر کردن است. خداوند می‏گوید ما انبیا را فرستادیم «يُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ» (البقره:۱۵۱) قرار است به ما حکمت یاد بدهند. اگر علما خودشان حکیم شده باشند یعنی طرح درس آنها طوری شده باشد که یاد گرفته باشند و بایدها و نبایدها را صرفاً حفظ نکرده باشند و حل مسئله بلد باشند و شما که از آنها سؤال می‏کنید جواب مسئله را با راه حل و علت به شما یاد بدهند باعث پیشرفت می‏شود و دفعه بعد لازم نیست که از آنها سؤال کنید. ولی اگر هر چیزی را همینجوری جواب بدهند به نظر می‏آید که بیشتر باعث تنبیلی می‏شود. در واقع دور شدن شما از حکمت است. اگر با الفاظی که قرآنی هستند بخواهم حرف بزنم این رویکرد متداول به شریعت ما را از حکمت دور می‏کند. انسان‏هایی به وجود می‏آیند که بایدها و نبایدهای خود را تشخیص نمی‏دهند و اینها ضعیف­تر از آدمی هستند که شریعت ندیده است. بنابراین اینکه شما چه کاری باید بکنید خیلی مهم نیست، اینکه آنها چه کاری باید بکنند مهم است، آنهایی که مسئول شریعت هستند باید چه کاری کنند.

حضار: آیه «لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ» (المائده:۱۰۱) را – در ادامه یک تبصره­ای دارد که می‏گوید سؤالاتی که حین نزول قرآن پرسیده شده را خدا می‏بخشد – کلاً فقها در مسائل فقهی لحاظ می‏کنند؟

حضار: استثنا می‏کند و می‏گوید مسائلی که در پاسخ به سؤالات زمان…

استاد: زود این سؤال را پرسیدید. پنجاه و دو جلسه بعد بپرسید. جلوی خود را باز می‏کنم که عجله­ای نداشته باشم که زود به یک نتیجه برسیم.

۴- میزان اهمیت الویت‌ها – عقل، قرآن و… – نسبت به ابزارهای فقهی دیگر در حوزه‌های علمیه

دفعه قبل نکته­ای گفتم نه به‌عنوان اولین انتقاد از شرع بلکه می‏توان گفت اولین انتقاد از فقه، یعنی از این رویکردی که الآن نسبت به شریعت وجود دارد، مدارسی وجود دارد و افرادی را تربیت می‏کنند که مثلاً شریعت بلد هستند، مجتهد می‏شوند و می‏توانند احکام را استخراج کنند و البته مسائل مستحدثه را می‏توانند حل کنند کمااینکه می‏بینید در جامعه ما همه مسائل را حل کردند! جامعه ما نمونه روشن این است که چقدر قدرت حل مسئله وجود داشت و دارد! اگر جامعه را ول می‏کردید این‌گونه نمی‏پکید که الآن پکیده است.

انتقادی که کردم این بود که حرف از این زده می‏شود که منابع و حجت‏های استنباط شرعی چهار مورد است. در فقه می‌گویند این چهار مورد قرآن و حدیث و اجماع و عقل است، انتقاد من این بود که با عقل جور درنمی­آید که شما عقل را نه تنها آخر بلکه هم‌ردیف سه تای دیگر بگذارید. چرا؟ چون اصولاً ما وجود خدا را و وجود پیامبران و حقانیت قرآن و ائمه را با عقل خود تشخیص دادیم، من حقانیت قرآن را طبق احادیث نفهمیدم که حدیثی باشد و گفته باشد قرآن چیز خوبی است، وجود خدا را که از نقل در نیاوردم. اگر درآورده باشم هم قبول نیست باید تشخیص بدهم که دین حقی وجود دارد. در واقع عقل است که ما را تا اینجا می‏رساند که دنبال شریعت هستیم و شریعتی نازل شده است و تا اینجا را می‏فهمیم و این سه تا منابع ما هستند.

شما اگر به علما بگویید می‏گویند بله کاملاً درست است ما هم در آموزش‏های حوزوی این را می‏گوییم که عقل ام­الحجج است؛ یعنی ریشه همه حجت‏ها عقل است و کاملاً حرف شما درست است. اگر بگویید شما خیلی از قرآن استفاده نمی‏کنید و ظاهراً بیشتر وابسته به احادیث هستید می‏گویند بله ما این هم قبول داریم و قطعاً مرتبه قرآن بالاتر از حدیث است. در سطح نظری هرچه بگویید معمولاً قبول دارند. به نظرم آمد که بد نیست بگویم که این حرف‏ها زده می‏شود. یک فایل صوتی از آقای جوادی آملی اخیراً منتشر شد و در گروه نقد جلسات هم یک نفر گذاشت که ایشان می‏گوید واقعیت این است که در حوزه‏های علمیه قم نه فقط معمولاً از قرآن استفاده­ای نمی‌شود؛ بلکه از احادیث هم استفاده نمی‏شود و نظر علمای سابق است که بررسی می‏شود. یعنی مرحله­ای که بخواهیم شریعت را از قرآن و حدیث بگیریم برای قرن سوم و چهارم بود و بعد بحث بین علما است. یعنی کتاب‏های مختلف را می‏خوانند که چه کسی چه گفته و این بیشتر استفاده می‏شود. من قاطعانه می‏توانم این را بگویم که درباره خیلی از احکام که در کتب تفصیلی وجود دارد اگر از خود مرجع تقلید بپرسید که احادیث مربوط به آن کجا است ممکن است نداند؛ ولی یک جایی بررسی شده است و بداند که احادیث آن کجا بود، تقریباً برای یک فرد با این حجم احکامی که وجود دارد اینکه تک‌تک احادیث را بر اساس رجال و سند بررسی کند شاید ممکن نباشد.

عقل از نظر علما هم ام­الحجج است و این استدلالی که من کردم را قبول دارند و قرآن را بالاتر از حدیث می‌دانند؛ ولی عملاً طرح درس‌های حوزه‏های علمیه این را نمی‏رساند. فکر می‏کنم که از علامه طباطبایی نقل می‏شود که ابراز تأسف کرده است که ما حوزه‏های علمیه­ای داریم که مجتهدینی تربیت می‏کند که با تفسیر قرآن آشنا نیستند. شما اگر معتقد هستید که عقل ام­الحجج است و بالاتر از همه حجت‏ها است و بعد قرآن است باید در طرح درس‏ها این را ببینید، باید همه چیز به این سمت باشد که عقل طرف تربیت شود و قرآن را خیلی خوب یاد گرفته باشد، علوم قرآنی در حوزه‏های علمیه دروس اختیاری هستند، دروس اجباری جامع­المقدمات است که عربی یاد بگیرند و یک مقدار مختصری منطق، بعد وارد بحث‏های اصول فقه و رجال و حدیث‌شناسی شوند و بامزگی آن این است که خیلی طبق نقلی که آقای جوادی آملی می‏کند مستقیماً هم از این ابزارهایی که سال‏ها می‏خوانند استفاده نمی‌کنند؛ بلکه بیشتر کسانی که از این ابزارها استفاده کردند مورد وثوق هستند و در مورد احکام به آنها ارجاع داده می‏شود.

شما اگر به حوزه علمیه بروید و بگویید که اصولاً طبق آیات قرآن در اهداف انبیاء تزکیه مقدم بر تعلیم کتاب و حکمت است، نمی‏شود یک آدمی تزکیه نکرده باشد و بتواند مجتهد شود و احکام شریعت را خوب استنباط کند، تزکیه خیلی مهم است، قطعاً جواب آنها این است که قطعاً این‌گونه است ما همیشه گفتیم تزکیه بر تعلیم مقدم است؛ ولی آیا وارد حوزه می‏شوید اگر بداخلاق باشید مجتهد نمی‏شوید؟ کسی به اخلاق مجتهد کاری دارد؟ در حد حرف همه چیز گفته شده و مورد پذیرش است؛ ولی چیزی که واقعاً اتفاق می‏افتد خیلی دور از ایده­آل‏ها است. به نظر من می‏رسد که رویکرد عاقلانه به شریعت گزینه دوم باشد یعنی مانند مسائل حل شده­ای هستند که ذهن ما را تحریک می‌کنند و عقل ما را گسترش می‌دهند. مانند اینکه در یک جایی یک سری سنگ گذاشته­اند که می‏توانید از روی آن بپرید و راهی را طی کنید و همین‌طور که می‏روید می‏توانید آن را گسترش بدهید و نهایتاً یک پل بسازید تا دیگران هم از آن رد شوند؛ ولی انگار اکتفا می‏کنید به اینکه از چیزهایی که آماده است و راه‌حل‌هایی که گفته شده است تقلید کنید.

حضار: دفاعی از علما بکنم که ممکن است بگویند شما همین پدیده را در دانشکده ریاضی هم می‏بینید، از اساتید می‏پرسید که مهم‌ترین چیز این نیست که دانشجوی ریاضی یا فیزیک خودش فکر کند و مسئله حل کند یا تئوری جدید بگوید؟ می‏گویند بله ولی سخت است. اینکه بخواهید واقعاً یک سیستمی بگذارید تا مردم بتوانند مسئله حل کنند و فکر کنند خیلی سخت است و انتهای آن این‌گونه است که نمی‏توانند حل کنند؛ ولی لیسانس خود را هم می‏گیرند.

استاد: شما درباره دلایلی صحبت می‏کنید که چرا این‌گونه شده است، ممکن است سوء نیتی هم نبوده و مسئله سخت بودن است. دانش‌آموزی که حل‌المسائل را کپی می‏کند هم مشکل سخت بودن را دارد.

حضار: اگر بخواهم برای اساتید هم اعمال کنم برای اساتید هم سخت است که نگذارند این کار انجام شود.

استاد: ولی شما حوزه علمیه قم را مقایسه کنید با مکانی مانند پرینستون. بالاخره یک منبعی وجود دارد که ریاضیات را گسترش می‏دهد. آنها درست رفتار می‏کنند. مسئله این است که در جایی که شریعت گسترش پیدا می‏کند و می‏خواهند مسئله حل کنند چگونه باید برخورد کنند. اصل انتقاد ما به منشأ است.

[۰۱:۰۰]

۵- تاریخچه مفهوم عقل، تعبد

حضار: در جلسه قبل بحث کردید و دوگانه تعقل و تعبد را بی‌معنا کردید؛ ولی معنای خوبی هم دارد؛ یعنی یک قصدی هم در آن هست که مثلاً من حقیقتاً یک جاهایی منطق قضیه را می‏فهمم و می‌توانم؛ مثلاً در مورد مسائل ارث توضیحاتی بدهم و یک احساسی به موضوع پیدا می‏کنم که مثلاً به این دلیل این‌گونه شد، مکانیزم تعبد این‌گونه است که شما فقط می‏فهمید که حکم این است و این را خدا و پیامبران گفتند؛ ولی من هیچ حسی به آن ندارم که چرا این‌گونه باید باشد. در این دوگانه که من می‏دانم پیامبر این را گفته است و از طرفی سنجش دو دو تا چهارتای من چیز خلاف آن می‏گوید دوگانگی تعبد یا تعقل مفهوم دارد. اگر می‏دانید که پیامبر این را گفته است و اطمینان دارید به پیامبر تعقل می‏گوید که تعبد کنید. تعبد و تعقل یک معنی دارد.

استاد: حرف من این نبود که تعبد معنی ندارد. گفتم معنی درست تعبد یک معنای عقلانی است که نتایج منطقی چیزی را که پذیرفتم باید بپذیرم، نتیجه منطقی پذیرفتن قرآن به‌عنوان کتاب خدا این است که اگر باید و نبایدی در آن آمده باشد باید عمل کنم ولو اینکه نفهمم. من گفتم دوگانه تعبد و تعقل که معمولاً در آثار بعضی از آقایان به‌عنوان یک تضاد مقابل هم هستند اشتباه است.

حضار: تضاد به همین حس اشاره دارد که من یک جایی می‏فهمم، دودوتا چهارتایی هم دارم و یک عمقی هم دارم و یک جا فقط این سطح است که گفتند که این کار را انجام بدهید.

استاد: این‌گونه نیست. شما ورژن ملایم‌تری می‏گویید در حالیکه دوستان روشنفکر دینی ما یک جور دیگری این مسئله را می‏فهمند، تعبد را انگار بی­عقلی می‏دانند.

روشنفکری دینی در تمام جهان اسلام و جهان مسیحیت تحت‌تأثیر پدیده مدرنیته است؛ یعنی چند قرن قبل در اروپا تحولاتی اتفاق افتاد و در دنیا تفکر مدرن و اصطلاحاتی مثل عقل خودبنیاد به وجود آمد و الآن ما درگیر چنین ماجرا و تعارضاتی هستیم. دوباره می‏خواهم از آن تمثیل استفاده کنم. اگر یک طیفی تشکیل بدهید از آدم‏های خیلی مدرنی که در اروپا بودند و همین الآن هم هستند، در واقع یک آدم کاملاً مدرن را در نظر بگیرید در مقابل یکی از علمای سنتی حوزه علمیه قم، افرادی در حوزه علمیه قم هستند که از نظر من خیلی هم آدم‏های محترمی هستند و اصولاً با مسائل دنیای خارج ارتباطی ندارند، در کتب زندگی می‏کنند و احترام من از این جهت است که حرف‏های اشتباه در مورد مسائلی که نمی‏دانند چیست نمی‏زنند و روی کتاب‏ها کار می‏کنند. این دو سر طیف را در نظر بگیرید، اگر بخواهید از آن تمثیل استفاده کنید دقیقاً ماجرا این است که رویکرد حوزه علمیه قم طوری است که انگار در دفترچه همه آزمایش‌ها هست و کاملاً خوانا است، واقعاً یک جوری برخورد می‏کنند که انگار همه چیز در احادیث آمده و به‌اندازه کافی احادیث موثق داریم و از آنها استفاده می‏کنیم. یک حسی از اینکه دفترچه خیلی بزرگ و خوانا است وجود دارد، لااقل با بخش‏های خوانا انگار همه مسائل را می‏توان حل کرد.

در طرف مقابل اتفاقی که در مدرنیته افتاد و متولد شدن آدم مدرن، مانند این است که به کلی یک آدمی اعتماد خود را به آن دفترچه از دست داده است. درباره این تمثیل گفتم فرض کنید یک آزمایشگاه پیشرفته­ای بود و یک دانشمند بزرگ این کارها را انجام داده است، حالا یک آدمی را در نظر بگیرید که به دلایلی به کلی شک کرده است و شواهد برای او کافی نیست که ثابت شود اصلاً چنین آزمایشگاهی وجود داشته است. فکر می‏کند دروغ است و چنین آزمایشگاهی وجود نداشت و این آدم هم یک آدم خیالی است و دفترچه کلاً اعتبار خود را از دست داده است. حالا اگر جای این آدم مدرن باشید چه اتفاقی می‏افتد؟ خودتان و خودتان هستید و نتیجه آزمایشگاه خودتان است و سعی می‏کنید پیشرفت کنید. مزایایی هم دارد. اگر رویکرد اول به آن دفترچه غلط بود و شکل حل‌المسائل داشت این آدمی که الآن به اصطلاح عقل خودبنیاد دارد و هر کاری که خودش در آزمایشگاه کرد را قبول می‏کند ممکن است پیشرفت‏هایی بکند. دست او از دفترچه کوتاه شده است و نتیجه این است که روی دستگاه‏های خود کار می‏کند و پیشرفت می‏کند کمااینکه در جهان مدرن این پیشرفت را می‏بینید، عقل خودبنیاد چیزهای جالبی مثلاً در سیستم‏های اجتماعی دارد. کدام یک از کشورهایی که از شریعت پیروی می‏کنند پیشرفت کردند؟ منظور من از پیشرفت معنای مدرن آن است. یعنی از نظر اقتصادی و اجتماعی ساختارهای جالبی ایجاد کرده باشند، غالباً به نظر می‏رسد عقب‌افتاده هستند. پس ماجرای مدرنیته چیست؟ ماجرای عقل خودبنیاد چیست؟ اعتماد خود را نسبت به دین و وحی از دست دادند و آن را کنار گذاشتند و اسم این را عقل خودبنیاد گذاشتند و کم‌کم گفتند “عقل” و گفتند ما خردگرا هستیم.

آدم‏هایی که قبلاً در اروپا زندگی می‏کردند هم عقلشان می‏گفت که وحی هست. فکر می‏کنم عقل خودبنیاد آنها هم بود، اینکه دین درست است را از بیرون در سرشان با آمپول تزریق نمی‏کردند، طرف درک می‏کرد که خدایی هست و مثلاً مسیح ظهور کرده بود و انجیل کتاب مقدسی است. واقعاً این را می‏فهمید. اگر از یک عالم دینی می‏پرسیدید احساس او مانند خود بنده بود. احساس من این است که از عقل خود پیروی می‏کنم. کسی نه به من تلقین کرده و نه هیپنوتیزم شدم، احساس من این است که بهترین توضیح برای جهان این است که به خدا معتقد باشم، و بهترین توضیح برای خیلی چیزها این است که وحی آمده و کتاب قرآن کتاب خدا است. این را با عقل خود درک می‌کنم؛ بنابراین دفترچه را کنار نمی‏گذارم و برای من ارزش و اعتبار دارد هرچند که چون و چرا کنم که اینجای آن مبهم است پس از این قسمت آن تبعیت نمی‏کنم به نظر می‏رسد خوانا نیست… باز عقل من به من می‏گوید کجا لازم است تبعیت کنم و در کجا ابهام وجود دارد؛ بنابراین بحثی از اینکه مردم بی‌عقل بودند و یک‌دفعه عقل درآوردند نیست. می‏خواهم بگویم برعکس است، اتفاقی که افتاد این است که عقل کم‌کم منحصر شد به همان عقل ارسطویی کامپیوتیشنال که با آن نمی‏شد تشخیص داد که خدایی هست یا اثباتی ارائه کرد، کم‌کم بحث‏ها به این سمت رفت که اثبات‏ها از نظر منطقی خیلی اعتبار کافی ندارند و بنابراین یک چیزهایی زیر سؤال رفت.

ما قوای شناختی پیشرفته­ای داریم که شامل تفکر منطقی به معنای ارسطویی، شامل یک سری شهودهایی که خیلی لازم هستند برای اینکه جهان را درک کنیم و خیلی چیزهای دیگر است. اتفاقی که افتاد این بود که همه انگار قوای شناختی را غیرمجاز تشخیص دادند و به آن اتکا نکردند و به آن قسمت منطقی-فلسفی ارسطویی خیلی بها دادند و نتیجه این بهایی که دادند این شد که کم‌کم اعتبار بعضی چیزهایی که جنبه معنوی داشت و چیزهایی که باید با شهود درک می‏کردیم زیر سؤال رفت، یعنی عقلی که خدا را کشف می‏کند و عقلی که درستی دین را کشف می‏کند و شامل یک سری تجربه‏های معنوی است، شامل تجربه دینی است، شامل چیزهایی که مربوط به سبک زندگی می‏شود. یک جور پیشرفت قوای شناختی باید اتفاق بیفتد تا شما به‌وضوح ببینید که اینها حقیقت دارند. اگر آنها اتفاق نیفتند و دنبال آنها نروید و فکر کنید می‌شود فقط با تفکر منطقی و کامپیوتیشنال به حقیقت رسید بعد از یک مدتی به اینجا می‏رسید که نمی‏توانید برای آن موارد اثبات ریاضی بیاورید و واقعاً هم نمی‏شود آورد. در اولین جلسات دفاع عقلانی گفتم که این توهمی است که یک موقعی وجود داشت که مانند یک دستگاه اصل موضوعی می‏توان یک چیزهایی را ثابت کرد. اگر ثابت هم کنید در دستگاه خودتان ثابت کردید. اینکه به جهان ربط دارد یا خیر را باید با استفاده از حس و شهود و تجربه بفهمید.

اتفاقی که در اروپا افتاد این است که عقل منحصر شد به یک جنبه­ای از قوای شناختی ما، وقتی در قرآن از عقل صحبت می‏شود اصلاً منظور این نیست. چیز خیلی بزرگ‌تری است؛ یعنی کل چیزهایی که می‏توانیم بشناسیم به‌عنوان عقل مطرح می‏شود؛ بنابراین به جای اینکه اسم آن را بگذارند عقل خودبنیاد می‏توانستند اسم آن را عقل نارسا یا عقل ناقص بگذارند بعد کارشان را ادامه بدهند. اما کسی نمی‏گوید عقل من ناقص است! برای آن اسم‏های قشنگ گذاشتند. دقیقاً اتفاقی که در قرن هجدهم افتاد این بود که مردم به یک معنایی خرد به معنای واقعی آن را کنار گذاشتند و وارد یک جهان جدیدی شدند که اساس آن بی‌خردی بود. این میزان تأکیدی که در تاریخ­نگاری می‌بینیم که “ما وارد دوره Enlightenment شدیم، دوران خرد آغاز شد” دقیقاً واکنش روانی در مقابل این است که در ناخودآگاه یک چیزی را می‌خواهیم جبران کنیم. واقعیت این است که انگار عقل خود را کنار گذاشتیم و بخشی از چیزهایی که می‏شد فهمید را کنار گذاشتیم و به چیز خیلی محدودی که خرد خیلی ضعیفی است تکیه کردیم تا رسیدیم به ویتگنشتاین و در نهایت به این نتیجه رسید که این‌گونه هیچ‌چیزی نمی‏توان گفت. اول عقل را که محدود کردند به نظرشان آمد یک چیزهایی کنار می‏رود و یک چیزهایی را به خوبی روشن می‏کند. قرن به قرن که جلو آمدیم دیدیم اگر بخواهیم دقیق و کامپیوتیشنال نگاه کنیم هیچ‌چیزی درباره جهان نمی‏توان گفت. فکر می‏کنم این نتیجه منطقی روشی است که از قرن هجدهم شروع شد. این نامگذاری‏ها که به این دوران عصر خرد و روشنگری می‏گویند حالت جبرانی دارد. اسم واقعی آن عصر بی خردی و دوران تاریکی است.

[۰۱:۱۵]

وقتی یک نفر روی یک چیزی خیلی تأکید می‏کند معمولاً آدم شک می‏کند که طرف می‏خواهد یک چیزی را از خودش بپوشاند. می‌خواهم به این اشاره کنم که چرا این‌قدر معروف است که اینهایی که دین دارند تعبد می‏کنند و آنهایی که دین­دار نیستند از عقل خود استفاده می‏کنند. جلسه قبل توضیح دادم که این‌گونه نیست، اگر شما با عقل خود رسیده باشید به اینکه بهترین جهان‌بینی این است که به دین و خدا اعتقاد داشته باشید همه تعبدهای شما هم عاقلانه است. یک آدمی را در نظر بگیرید که به این نتیجه نرسیده است. عقل او نارسا است به این معنا که نمی‏تواند واقعاً حقایق دینی را درک کند، برای او درستی آن واضح نیست. این را اضافه کنید که آدم خودبزرگ­بین و مغروری است، بنابراین تبعاً نمی‏تواند قبول کند که دیگرانی هستند که به طور موجه انگار خدا را می‏بینند و درستی دین برای آنها واضح است. به جای اینکه بگوید عقل من نمی‏رسد پیش خودش باید این‌گونه بگوید که آنها فکر می‏کنند که می‏فهمند خوب دقت نکردند، من بیشتر دقت کردم و نارسایی برهان‏ها را بررسی کردم. چون کامپیوتیشنال فکر می‏کند به نظرش همه آدم‏هایی که به خدا اعتقاد دارند اثباتی نکردند؛ بنابراین فرض ما که امکان دارد یک نفر با عقل خود به درستی دین و شریعت رسیده باشد از نظر این آدم‏ها زیر سؤال است و قبول ندارند؛ بنابراین طبیعی است که احساس می‏کنند همه آدم‏هایی که دارند به دین عمل می‏کنند تعبدی به معنای غیرعقلانی رفتار می‏کنند. فرض­شان این است که اگر من نرسیدم پس کس دیگری نمی‏تواند برسد، فکر می‏کنم لایه زیری این رویکرد که خیلی متداول است از طرف آدم‏هایی است که دین دار نیستند یا اگر دین­دار هستند درستی حقایق اساسی دین برای آنها واضح نیست، شک و شبهه دارند و احساس می‏کنند تبعیت از دین همیشه حالت تعبد دارد و تبعیت از دین مقابل عقل قرار می‏گیرد.

چه شد که در اروپا این اتفاق افتاد؟ این یک سؤال خیلی خیلی مهم و اساسی است و در جلسات جدایی علم از دین روی این سؤال تأکید کردم و نکاتی در موردش گفتم منتها نه به این شکل، سؤال در مورد اینکه چگونه شد که شأنی که برای علم از نظر معرفتی نمی‏شود قائل شد را قائل شدند. دو نکته می‏خواهم بگویم، می‏توان گفت که خود کلیسا که بانی فرهنگ اروپایی بود تأکید فراوان و زیاد روی ارسطو را شروع کرد و روی منطق ارسطویی و فلسفه به معنای ارسطویی تأکید کرد. یعنی این گرایش زیاد در اروپا به سمت نوع نگاه استدلالی کامپیوتیشنال فلسفی توسط آموزش کلیسا شایع شد، منطق یاد می‏دادند و ارسطو بتی بود و نماد عقلانیت بود؛ بنابراین یک بخشی از این مسئله به آموزش و انتخابی که کلیسا در یک قرن‏هایی داشت بر می‌گردد و نزدیک به هزار سال پیش کم‌کم جریانی شروع شد و در دوران رنسانس اوج گرفت تا اینکه از آن این دنیای مدرن زاییده شد. این یک دلیل آموزشی دم‌دستی است.

ولی یک دلیل دیگری وجود دارد که فکر می‏کنم در همه موارد مهم است. یک نفر می‏تواند سؤال کند که چرا در یونان ارسطو این‌گونه شد؟ چرا فلسفه ارسطویی در یونان به وجود آمد؟ اتفاقی که رخ داد – شاید هرجای دنیا هم رخ بدهد کم‌کم چنین وضعیتی پیش بیاید – این است که سواد گسترش پیدا کرد و تعداد آدم‏های باسواد و تعداد دانشمندها زیاد شد و وقتی حالت جدل و مباحثه پیش بیاید شما احتیاج به دانش بین اذهانی دارید، کم‌کم ارزش اینکه من یک چیزی را درک می‏کنم ولی نمی‏توانم به شما منتقل کنم از بین می‏رود. فضای دانشگاهی که از قرن یازدهم و دوازدهم در اروپا به وجود آمد مخصوصاً از دورانی که سواد خیلی گسترش پیدا کرد، عامل مهمی بود. آدم‏ها باید حرف‏های خود را طوری بزنند که بتوانند به دیگران حرف خود را بقبولانند، وقتی فضا این‌گونه می‏شود اولاً جمعیت زیاد می‏شود، مجادله­ای می‏شود و دانش بین اذهانی ارزش پیدا می‏کند، وقتی این‌گونه شد طبیعی است که شما سراغ بخش کامپیوتیشنال مغز خود می‏روید که اگر بتوانید با آن یک چیزی را اثبات کنید همه می‏پذیرند. وزن ارزش‌دهی این بخش از کارکرد مغز زیاد شد و نتیجه آن هم این شد که کم‌کم چیزهایی که کامپیوتیشنال نمی‏شد اثبات کرد کنار رفت و دایره دانش‏های عمیقی که نسبت به جهان می‏توانستیم داشته باشیم کاهش پیدا کرد و کم‌کم احساس کردند با استدلال نمی‏شود و فقط باید به حس اعتماد کنند و بالاخره به یک دورانی رسیدیم که تقریباً هیچ‌چیزی نمی‏دانیم و “هر کسی هر چیزی گفت، گفت. نظر خودش است.” چنین اوضاع پست‌مدرنی که الآن در آن هستیم.

تأکید من روی این بود که اولاً باید این نگاه را داشته باشید که در دوران قبل از عصر خرد معنای عقل عوض شد و تقلیل یافت به یک بخشی از آن چیزی که به آن عقل می‏گفتند. اسم این را عقل خودبنیاد گذاشتند و مابقی آن انگار عقل نبود یا عقل نیست. در بحث‏های فلسفه تحلیلی هر چیزی که پیش می‏رود بیشتر به این می‏رسیم که پشت همه این استدلال‏ها شهودهایی هست که در مورد آنها باید بحث کرد. ما یک شهودهایی داریم که مهم‌تر از استدلال‏هایی هستند که می‏کنیم، یک چیزهایی را می‏بینیم. حقایق را انگار با قوای شناختی خود حس می‏کنیم و درک می‏کنیم و مانند پروسه دیدن است. حقایقی را یک آدم‏هایی می‏بینند و یک آدم‏هایی نمی‏بینند، ممکن است من یک چیزی را ببینم؛ ولی به طور منطقی و فلسفی نتوانم به شما منتقل کنم. چیزهایی که می‏بینم جزو ادراکات من است؛ بنابراین قوای شناختی من، من را به آن رساندند. نکته‌ای که می‏خواستم بگویم تغییر معنای عقل است و اسم آن را عقل خودبنیاد گذاشتند. بعد کم‌کم عقل شد و صفت آن را هم نباید بگوییم. این تنها بخشی از آن چیزی است که باید به‌عنوان عقل در نظر بگیریم.

۶- بین‌الاذهانی بودن، ملاک اشتباه برای ارزش‌گذاری تجربه دینی

نکته دوم اینکه احساس آدم‏های دین­ندار یا افرادی که یک جورایی ممکن است دین­دار باشند؛ ولی از دین بیشتر معنویت می‏فهمند تا درست و غلط به معنای فلسفی این است که انگار چون خودشان به یک چیزی نرسیدند باورشان نمی‏شود که دیگران به یک دلیل دیگری حقایق دینی برایشان واضح باشد، بدون استدلال‏هایی که جنبه فلسفی داشته باشد.

حضار: شهود زمانی حجت معتبر است که فقط بین‌الاذهانی باشد. اگر فقط برای من جنبه شهود داشته باشد و نتوانم آن را انتقال بدهم ارزشی ندارد.

استاد: ارزش ندارد؟ دیشب یک فرشته آمد به من یک جزوه داد و از او خواستم برای اثبات فرشته بودن خود معجزه بکند و کرد مطمئن شدم فرشته است. یک جزوه داد که در آن چیزهایی نوشته است. به کسی هم نمی‏توانم ثابت کنم که این جزوه را فرشته داده است. این ارزش ندارد؟

حضار: از نظر جامعه…

استاد: به جامعه چه کار داریم؟ دقیقاً این آدم مدرن است، جامعه را چه کار دارید؟ من فهمیدم که یک چیزی درست است…

حضار: آن فهم شاید ارزش نداشته باشد.

استاد: شما هم همین مشکل را دارید. عبارتی که گفتید این بود که “چنین چیزی ارزش ندارد”. نود و نه درصد حقایق عمیق همین‌گونه هستند. شما در یک دنیایی متولد شدید و آموزش دیدید که ارزش فوق­العاده زیادی برای بین­الاذهانی بودن قائل هستند. یعنی اگر یک چیزی بدانید و به جامعه نتوانید منتقل کنید ارزش ندارد. تجربه دینی که اساس ایمان است قابل‌انتقال نیست. در جلسات اول – خیلی خیلی اول – روی این مسئله تأکید کردم که این عادت ذهنی نتیجه آموزش رایج است. اگر من فرشته هم ببینم و معجزه هم برای من بکند فردا که از خواب بیدار می‏شوم می‏گویم من که نمی‏توانم به دیگران منتقل کنم و انگار نقصی در ادراک است. اصلاً مهم نیست چیزی را که شما مطمئن هستید و از درون آن را فهمیدید قابل‌انتقال نیست. این دقیقاً مسئله سیطره والد است. یک چیزی بیرون هست که انگار ما باید به آن جواب پس بدهیم، حتی اگر من یک چیزی را عمیقاً فهمیده باشم و مطمئن باشم درست است، ولی همان لحظه که این تجربه را می‏کنم در فکر این هستم که چگونه این را به بقیه بگویم. یک مدت در غار زندگی کنید و مردم را ول کنید، عقل این‌گونه رشد می‏کند که شما اعتمادبه‌نفس پیدا کنید که وقتی یک ادراکاتی پیدا می‏کنید و برای شما روشن است و نمی‏توانید به دیگران توضیح بدهید آن را کنار نگذارید و احساس نکنید که بی‌ارزش است، اتفاقی که در درون شما افتاده است همان اتفاقی است در قرن هجدهم افتاده است.

حضار: در اینترنت یک سری نقاشی هست که توسط آدم‏هایی که LSD کشیدند کشیده شده‌اند. این نقاشی‏ها را ببینید شاهکار هستند، این آدم باید مطمئن باشد به چیزهایی که دیده است؟

استاد: اگر فکر می‏کند که دیده است و مطمئن است، مطمئن است. دقیقاً نکته همین است. مانند این است که بگویم تجربه‏های دینی نزدیک به یک نوع تجربه‏های دیگر هستند که آنها خطا دارند، یا تجربه‏های عرفانی، در تجربه‏های عرفانی هم خطا پیش می‏آید. خب؟

حضار: من یک تحقیقی می‏دیدم راجع به مواد مخدر و عرفان که این دو خیلی خوب همبسته بودند.

استاد: آفرین ممکن است هر دو با هم همبستگی داشته باشند. چه اشکالی دارد؟

حضار: وقتی من این را می‏بینم و شب یک فرشته­ای می‏آید اگر صبح بیدار شوم به این فکر می‏کنم که شاید غذای سنگین خورده باشم.

استاد: نه برای شما یک معجزه کرده است که گفتید یک مجسمه بودا خلق کن و برای شما خلق کرده است و هر روز این را می‏بینید. ولی باز شک می‏کنید؟

حضار: ممکن است بگویم دیشب خود من این را خریدم، هرچقدر شما عقب­تر بروید من هم می‌توانم عقب­تر بروم.

استاد: موضوع این است که شما به یک عقل ناخودبنیادی که به هیچ‌چیزی نمی‏رسد اعتماد دارید. مگر استدلال فلسفی به خطا نمی‏رود؟ این دقیقاً چیزی است که شما را از آن ترسانده­اند، اینکه از یک ابزاری استفاده کنید که ممکن است خطا داشته باشد، همه ابزارهای شناختی خطا دارند. این شبیه آن است.

حضار: ما دنبال عدد هستیم و می‌خواهیم خطا را کمتر کنیم، من به ایشان می‏گویم شما به این میز نگاه کن آیا سیاه است؟ که اگر چشمم خطا می‏بیند این خطا کمتر شود.

استاد: دقیقاً نکته این است که چه چیزهایی بین­الاذهانی هستند؟ چه چیزهایی را می‏توانیم تست کنیم و به دیگری بگوییم و او هم بگوید بله من هم سیاه می‏بینم؟ چقدر این برای شما مهم است که قانع شوید سیاه است؟ یعنی تأیید گرفتن از دیگران…

حضار: این به‌عنوان یک ابزار است. ایشان اگر فوتوسل بود بهتر بود.

[۰۱:۳۰]

استاد: مسئله این است من بعضی از چیزهایی را که ادراک می‏کنم می‏توانم چک کنم و می‏بینم که درست هستند، فکر کنید سه شب این ماجرای فرشته برای من تکرار شود. دفعه اول به خودم اعتماد نداشتم گفتم شاید دچار توهم شدم. دفعه بعد می‏آید و یک مجسمه دیگر برای من می‏آورد. ببخشید که این را می‏گویم: شماهایی که این‌گونه هستید رشدیافته نیستید و ضعیف هستید و اعتمادبه‌نفس ندارید و در دین و عرفان پیشرفت نمی‏کنید برای اینکه باید به یک جایی برسید که بین شهودی که واقعی است با آن که تخیلی و توهمی است بتوانید فرق بگذارید، بفهمید که این با آن فرق دارد و درستی حس‏هایی که درست هستند را درک کنید. شما از بچگی قسمت‏هایی از مغز خود را تمرین دادید و به آن عادت دارید و احساس می‏کنید با آن خوب می‏توانید کار کنید، یک چیزهایی را تمرین ندادید، فکر می‏کنید “الآن وارد یک دنیای توهمی می‏شوم”.

این مانند ماجرایی است که در روان‌شناسی به فرق بین آدم thinking و feeling اشاره می‌کند. یک بار در جلسه­ای گفتم آدم‏های thinking که قسمت کامپیوتیشنال مغزشان خوب کار می‏کند از حس‏های خود می‏ترسند و احساس می‏کنند این حس سوار من می‏شود و معلوم نیست من را به کجا می‏برد و یک‌دفعه ممکن است کنترل از دست من خارج شود. آدم متعادل آدمی است که بتواند بین اینها تعادل برقرار کند. شهود شما را به جایی نمی‏برد و شما را وارد منطقه اوهام نمی‏کند مگر اینکه مواد مصرف کنید. عرفان این است که شهودها را تربیت کنید مانند احساسات خودتان. یک چیزی را می‏بینید و می‏دانید که درست می‏بینید و قابل توضیح برای دیگران هم نیست. من در جلسات خیلی قدیمی از تمثیلی استفاده کردم، تصاویر سه بعدی. تصاویری هستند که وقتی جور خاصی به آن نگاه می‏کنید یک شیر می‏بینید. یک سری خط درهم برهم است و هیچ جوری نمی‏توانید به یک آدمی که از زاویه دیگر نگاه می‌کند بگویید اینجا یک شیر است.

حضار: مسئله این است که آیا واقعاً آنجا شیر هست یا خیر.

استاد: بله شیر است. چگونه مطمئن هستم که درست می‏بینم؟ مثلاً من یک تجربه عرفانی دارم و می‏بینم در قرآن به آن اشاره شده است، یک روزی کتابی پیدا می‏کنم و می‏بینم عارفی این را در آن کتاب گفته است. از اینکه این تصویر را دیگران هم دیدند و می‏دانند شیر است خوشحال می‌شوم. کسانی هم هستند که ممکن است چرند و پرند گفته باشند، یک نفر گفته میمون است؛ چون چیزی ندیده است و الکی گفته است. من این را می‏بینم و می‏توانم با یک آدمی که با من شهود مشترک دارد share کنم. این مانند ترس موهومی است که نتیجه تربیت نکردن و سروکار نداشتن با بخش‌های دیگر ادراکمان است، مثل اینکه شما را بترسانند که به عواطف خود اصلاً میدان ندهید، آدم‏های ریاضی‌دان و کسانی که مهندسی خواندند thinking هستند و با عواطف خودشان هم همین‌گونه برخورد می‏کنند. این عواطف ما را به یک جایی می‏رسانند و ممکن است خیلی جالب باشد. خانم‏ها استاد این هستند که به عواطف خودشان میدان بدهند، با همین عواطف ساده روزمره به یک شهودهایی می‏رسند. مطمئن باشید از یک جایی به بعد هر درک عمیقی نسبت به جهان بین­الاذهانی نیست. یعنی نه از جنس حس است و نه از جنس چیزی که بتوانیم با استدلال بیان کنیم. در نتیجه یا مانند انسان مدرن به هیچی می‏رسید، یعنی همه ادراکات شما از بین می‏رود و در حد دیدن می‌شود، یا اینکه یاد می‏گیرد شهود غلط و درست را از هم تشخیص بدهید، توهم را از غیر توهم تشخیص بدهید.

حضار: یک چیزی می‏خواهم بگویم انتظار داشتم شما بگویید چون نگفتید من به آن اشاره می‏کنم که اسم آن را می‏توان مسئله یا نکته Bootstrapping گذاشت. فرض کنید شما می‏گویید تنها چیزهایی که بین­الاذهانی باشند اعتبار دارند. جواب من این است که چرا شما به خود این اعتقاد، اعتقاد دارید؟ این یک چیز کلاسیک است. خود اینکه بین­الاذهانی بودن منشأ اعتبار یک اعتقادی است از کجا می‏آید؟ این هم بین­الاذهانی است؟ اگر این‌گونه باشد استدلال دوری می‏شود. یا اینکه شما می‏گویید این برای من واضح است. اگر این‌گونه است پس چیزی که مبنای اعتقاداتتان هست را نمی‏توانید از روی بین‌الاذهانی بودن نتیجه بگیرید، اگر خود شما این را مبنا قرار می‏دهید نقضش می‏کنید. اولین چیزی که از آن شروع می‏کنید نمی‏توانید بگویید که باید خودش بین­الاذهانی باشد.

استاد: ایشان یک جواب کامپیوتیشنال دادند که شاید موردپسند شما باشد؛ ولی همان بهتر که اصولاً یاد بگیرید کامپیوتیشنال فکر نکند. من یک توهمی دارم که وقتی سخنرانی می‏کنم انگار همه سخنرانی‏های قبلی را گوش کردند. خیلی جاها لازم است یک چیزی را تکرار کنم ولی نمی‏کنم. نمونه آن این است که هر ده-بیست جلسه تذکر بین‌الاذهانی بودن را بگویم برای اینکه مبتلا به است. کلی وقت گذاشتم تا روشن شود که این مانند بیماری است، یک جور عدم اعتمادبه‌نفس است، یک جور آموزش غلط است که از بچگی به ما دادند، مخصوصاً کسانی که ریاضی و مهندسی هستند. چون اولین شنونده‏های من بچه‏های المپیاد کامپیوتر بودند مجبور بودم این حرف‏ها را بزنم. اینکه قوای شناختی من آن‌قدر رشد نکرده باشد که اگر حقایقی را می‏بینم واقعاً بفهمم که دارم حقیقت را می‏بینم به این دلیل است که چنین تجربه‏هایی را ندارم و از دور می‏گویم این چه فرقی با LSD دارد؟ موضوع این است که شما از یک بخش‏هایی از قوای شناختی خودتان از ترس استفاده نکردید. ترس از اینکه ممکن است اشتباه کنید، قوای شناختی کامپیوتیشنال هم پر از اشتباه است.

حضار: با همین کامپیوتیشنال ابزارهایی می‏سازیم که دوباره شهود ما را می‏شکنند، در فیزیک نوین وقتی می‏بینم الکترون در لحظه می‌تواند دو جا باشد شهود قبلی من می‏شکند. مسیری که شما می‏گویید مسیری است که انگار راه و اسلوب ندارد، من یک چیزی را باور می‏کنم و بغل‌دستی من هم دیده و باور می‏کند بعد به کجا می‏رسیم؟ تجربه عمیق یعنی چی؟

استاد: ببخشید ولی مانند این است که من می‏خواهم به یک آدمی که چنین درکی ندارد توضیح بدهم که چنین درکی داشتن یعنی چه. واقعاً مانند این است که به آدمی که تا حالا چیزی ندیده است بخواهم توضیح بدهم رنگ یعنی چه. در مورد یک چیزی صحبت می‏کنید که آن را نمی‏فهمید، حالتی دارید که انگار یک فضای عجیب و غریب تاریکی است که معلوم نیست داخل آن برویم دیو ما را می‏خورد یا لولو ما را دنبال می‏کند. این نتیجه این است که شما این‌گونه بار آمدید. از روز اول که مدرسه رفتید فقط از یک قسمت مغز خود استفاده کردید و از آن لازم بود که استفاده کنید. چرا؟ چون می‏خواهند به شما فیزیک یاد بدهند، یک چیز کامپیوتیشنال می‏خواهند به شما یاد بدهند. می‏خواهند شما را مهندس کنند.

نظر خیلی اساسی ابن عربی در مورد شناخت این است که تخیل مهم‌ترین ابزار شناختی بشر است در حالیکه در فرهنگ بشری – حتی در نسخه کلاسیک آن – تخیل عامل اوهام شناخته می‏شود. حرف ابن عربی این است چیزی که به‌عنوان قوه خیال در انسان گذاشته شده است را اگر تربیت کنید به شما حقایق را نشان می‏دهد و تشخیص می‏دهید که چیزی که با قوه خیال درک می‏کنید با یک چیزی که موهوم به معنای توهم است فرق دارد. یک آدمی که اصلاً منطق و استدلال بلد نباشد و حرف‏هایی که شما می‏زنید را نتواند منطقی دنبال کند احساس می‏کند هر چیزی را می‏توان گفت، وقتی رابطه منطقی را نفهمد احساس می‏کند هر چیزی را می‏توان گفت. یک بار یک دانش‌آموزی داشتم که هیچ‌چیز نمی‌فهمید؛ ولی آن‌قدر هم نمی‏فهمید که معلمش می‏فهمد، خدا شاهد است این تجربه شخصی من است، به او می‏گفتم لگاریتم این چه می‏شود می‏گفت آن که ۲ است این هم ۱۰ پس می‌شود ۸. در این حد حرف‏های من را فهمیده بود که من یک عددهایی گفتم و او هم چیزی گفت. تصور شما از شهود و قوه خیال همین‌طور است. فکر می‏کنید یک آدمی که از اینها استفاده می‏کند همین‌جوری چیزهایی می‏گوید. این‌گونه نیست، یک چیزی در درون شما تربیت نشده است. مهم‌ترین نکته این است که باور کنید ادراکات عمیق بشر بین‌الاذهانی نیستند، عمیق­ترین ادراک حضرت عالی این است که وجود دارید، نمی‏توانید این را بین‌الاذهانی بگویید که زامبی نیستید و آدم هستید. چگونه این را می‏خواهید به من ثابت کنید؟ من می‏گویم شما ربات هستید، می‏توانید این را به کسی توضیح دهید؟ نمی‏شود توضیح داد.

عمیق­ترین ادراک من این است که من وجود دارم و درون خود را می‏بینم. چیزی که به آن علم حضوری می‌گوییم؛ یعنی آن چیزی که من در درون خودم احساس می‏کنم و خودم را درک می‏کنم قابل‌انتقال نیست. احساساتی در درون من هست و می‏دانم وجود دارند ولی نمی‏توانم به شما ثابت کنم که چنین احساسی دارم. می‏توانم؟ هیچ ادراک عمیقی نیست که من بتوانم به بیرون منتقل کنم. این مانند دامی است که بشر چند قرن با این توهم که اگر اینها را کنار بگذاریم به حقیقت می‏رسیم در آن افتاد. دکارت فکر می‏کرد که این‌جوری پیش برود به یک حقیقت نابی می‌رسد؛ اما در نهایت چه شد؟ به هیچی رسیدیم. نهایت پروژه دکارت ویتگنشتاین اول است که به درستی اعلام می‏کند هیچ‌چیزی را با آن دقتی که می‏خواهیم نمی‏توانیم بیان کنیم؛ بنابراین بهتر است ساکت باشیم. یک سرابی وجود دارد که من از قوه خیال استفاده نکنم، از تمثیل و ابزارهای ادبی استفاده نکنم و با منطق که خیلی چیز روشنی است جلو بروم – از زمان ارسطو این توهم پیش آمد – و این من را به حقیقت می‏رساند. در حقیقت به هیچ ادراک عمیقی نمی‏رساند. بله این میز سیاه است اگر می‏خواهید به این ادراکات دل‌خوش کنید شما می‏گویید سیاه است و او هم می‏گوید سیاه است. من از شما می‏پرسم از کجا می‏دانید چیزی که به‌عنوان قرمز می‏فهمید در ذهن من سبز نیست؟

حضار: ام آر آی می‏گیریم.

استاد: واقعاً خیلی اوضاع خراب است. عزیز من آن چیزی که شما به‌عنوان قرمز می‏بینید فکر کن من آن را سبز می‏بینم و مغز من هم این‌گونه است.

حضار: چشم من چگونه کار می‏کند؟ یک طول موجی به اینها می‏خورد و اینها یک پیام خاصی را می‏فرستند. من اگر بتوانم آن پیام را بگیرم و با پیام شما مقایسه کنم اسمش ادراک است. مدارهایی که موقع دیدن رنگ مشکی فعال می‏شود…

حضار: Sensation با Perception فرق دارد. چیزی که شما می‌گویید Sensation است. Perception بعد سابجکتیو فرایند دیدن است، راجع به آن با ام آر آی چیزی نمی‌توانید بگویید.

استاد: این نمونه توضیحات cognitive scientistها (دانشمندان حوزه علوم‌شناختی) است که می‏خواهند دیدن را ببینند. کاملاً این احتمال وجود دارد که آدم‏هایی وجود داشته باشند که رنگ‏ها را اشتباهی متوجه شوند. موضوع این است که این را تشخیص نمی‏دهند، از بچگی به چیزی که سبز دیدند همه گفتند قرمز و اسم این برای او قرمز شده است. به او بگویید که یک چیز قرمز نام ببر به چیزهای قرمز اشاره می‌کند؛ ولی سبز می‏بیند.

حضار: روی مدل­سازی کلماتی که روی چیزها هستند ما هیچ‌وقت نمی‏توانیم سفت شویم…

[۰۱:۴۵]

استاد: می‌خواهم بگویم ادراکات درونی من، چیزهایی که حالت حضوری دارند، قابل‌انتقال نیستند و احساسات خود را هیچ‌وقت نمی‏توانم به طور کامپیوتیشنال بیان کنم و اینها عمیق­ترین چیزهایی هستند که من دارم. اصراری ندارم که چیزی که الآن می‏بینم قرمز است ولی Perception من قطعی است، این اساس تفکری بود که هوسرل بنا بر آن سعی کرد به‌عنوان تکمیل پروژه دکارت پدیدارشناسی را به وجود آورد: من نمی‏دانم که جهان خارج وجود دارد؛ ولی اینکه الآن دارم چیزهایی را می‏بینم را می‏دانم و در این شکی نیست، اینکه اینها بیرون هستند یا خیر، آیا اینکه این رنگ واقعاً سبز است یا خیر را نمی‌توانم بفهمم. الآن من چنین چیزی را بالای سر خود می‏بینم، این ادراکی است که من دارم ولو اینکه چنین چیزی وجود نداشته باشد؛ یعنی به اصطلاح هوسرل وجود جهان خارج را در پرانتز بگذارید و به پدیدارها نگاه کنید، پدیدارها قطعی هستند. می‏خواهم بگویم دقیقاً عمیق­ترین، جدی­ترین و مطمئن­ترین ادراکات ما آنهایی هستند که قابل‌انتقال نیستند و درونی هستند و ترس از اینکه من به جایی برسم که چیزی بفهمم که دیگران نمی‏فهمند، یک ادراکی پیدا کنم در اثر دیدن همان فرشته­ای که مجسمه‏ها را به من داد و قابل‌انتقال نباشد بی‌معنی است.

حضار: الآن تکنولوژی به جایی رسیده است که برای کسی که دستش قطع می‏شود این حس را به وجود می‌آورند که دست دارد و آن را حس می‏کند. چگونه است که برای او دست مصنوعی درست می‏کنند؟ همان سیگنال را دوباره درست می‏کنند، همان مدار را دوباره تعریف می‏کنند. می‏خواهم بگویم چیزهایی که شما می‌گویید و از کلمات کلی و عمیق استفاده می‏کنید در نهایت دوتا نود (Node) است.

استاد: این استدلال‌های شما مثل این است که من بگویم الآن اگر رنگ سبز را افرادی به رنگ دیگری ببینند این سؤال به وجود می‌آید که آیا واقعاً رنگ سبز وجود دارد؟ مثلاً شما تشخیص دادید که این نقطه از مغز من وقتی این‌گونه می‏شود من رنگ سبز می‏بینم. جای آن در مغز همه قابل‌تشخیص است یا باید از او بپرسیم؟

حضار: با همان ام آر آی نگاه می‏کنیم.

استاد: اگر این نورون را معادل با دیدن رنگ سبز می‌دانند وقتی به شما مغز بدهم جای آن را به من می‏گویید یا باید یک بار تست کنید که سبز می‏بیند بعد علامت بزنید که سبز می‏بیند؟ این فانکشن‌ها در مغز جایگزیده نیست؛ بنابراین وقتی می‏گوید سبز من می‏فهمم که اینجا وقتی سبز می‏بیند این‌گونه می‌شود. از او پرسیدم و تست گرفتم، اگر قرمز هم ببیند آنجا را به من نشان می‌دهد، یعنی اگر ادراک او سبز نباشد و معادل قرمزی باشد که من می‏بینم هم آن جایی که می‏گوید را من به‌عنوان سبز علامت می‏زنم در حالیکه او سبز به معنای آنکه من می‏بینم نمی‏بیند. همین الآن ممکن است رنگ‏ها را با یک طیفی از تفاوت پرسپت کنیم. من گاهی واقعاً به این فکر می‏کنم که شاید نقاش‏های بزرگ یک مقدار دنیا را با رنگ‏های جالب­تری می‏بینند از آن چیزی که من می‏بینم. شاید این بخش از مغز آنها پیشرفته­تر است، من این چیزها را نمی‏توانم خیلی تشخیص بدهم. در مورد موسیقیدان‏ها که واضح است، میزان حساسیت گوش‏ها باهم فرق می‏کند.

حضار: ممکن است کوررنگی داشته باشند.

استاد: کوررنگی خیلی پدیده بزرگی است؛ یعنی قابل‌تشخیص است و کوررنگ می‏فهمد که کوررنگ است. ولی ممکن است تفاوت‏هایی در Perception من و شما باشد و تا آخر عمر نفهمیم که شما چه حسی داشتید یا من چه حسی داشتم. نکته­ای که پیش آمد از جمله ایشان بود که چیزی که نتوانند به جامعه یا به دیگران توضیح بدهند ارزش ندارد. بر علیه این حرف یک استدلال کامپیوتیشنال آقای علیمی گفتند، تذکر من این است که این حاصل یک جور آموزش و یک فرض عجیب و غریب است که در قرن‏های اخیر به وجود آمده است. این حرف را در جلسات اول زدم که واقعاً اگر یک آدمی به اینجا برسد که حتی در خلوت خودش وقتی یک چیزهایی را به‌وضوح می‏فهمد نگران این باشد که آیا می‏تواند این را به دیگران بگوید یا خیر…

یونگ می‏گوید فردیت و فرد بودن انگار ارزشش را از دست داده است. همه آدم‏ها انگار به‌عنوان عضوی از جامعه مسئول هستند و همیشه باید به دیگران توضیح بدهند. به یک جایی برسید و به ادراک‏های خود اعتماد داشته باشید که وقتی واقعاً یک چیزی را درک می‏کنید ولو اینکه نتوانید به دیگران انتقال بدهید شک نکنید که من این را دیدم یا درک کردم. نکته­ای که من گفتم که چطور شد جهان به اینجا رسید همین است که فضا این‌گونه شد، یعنی تعداد آدم‏هایی که باید به آنها توضیح بدهیم و اگر به یک چیزی اعتقاد دارم باید بتوانم برای آنها اثبات کنم و آنها را هم با خود هم جهت کنم زیاد شد. این فضا که به وجود آمد کم‌کم قسمت‏های شهود کنار رفت و قسمت کامپیوتیشنال که قابل نوشتن بود و می‏شد به دیگران منتقل کرد باقی ماند. ارزش دانش بین‌الاذهانی رفته‌رفته بالاتر و بالاتر رفت و به جایی رسیدند که دیگر خدا را نمی‏دیدند و اگر هم ببینند باورشان نمی‏شود که دیدند به خاطر اینکه نمی‏توانند به دیگران توضیح بدهند. ادراکات عمیق قابل توضیح دادن و انتقال نیست و آدم‏ها باید به این اعتماد شناختی نسبت به ادراکات خودشان برسند که درست و غلطی که تشخیص می‏دهند باور کنند. شما می‏گویید ممکن است طرف دچار تخیل شده باشد. چه اهمیتی برای من دارد؟ بله اگر از قوه خیال تعلیم ندیده استفاده کنید به جای ادراکات عمیق ابن عربی وار دچار یک مشت ادراکات ال اس دی وار می‏شوید.

انگار یک پیش‌فرضی در جهان مدرن و این نوع تفکر به وجود آمد. تمام تاریخ از جمله ادیان تأکیدشان روی این بود که شما باید یک سیروسلوک نفسانی در طول زندگی خود بکنید تا بتوانید حقایق را کشف کنید. با کتاب خواندن به کشف حقیقت نمی‏رسید. فکر می‏کنم در تمام مکاتب باستانی شما باید یک جور خاصی زندگی کنید، مثلاً فرض کنید تزکیه کنید، تقوا داشته باشید، در دین چه می‏گویند؟ شما باید تقوا داشته باشید و این‌گونه زندگی کنید – به بحث شریعت برمی­گردیم – باید سبکی از زندگی داشته باشید تا به جایی برسید که حقیقت را درک کنید. با کتاب خواندن نمی‏توانید. فکر می‏کنم این فرض همیشگی همه ادیان و مکاتب عرفانی بود که یک‌طوری باید زندگی کنیم – یک کارهایی را انجام بدهیم و یک کارهایی را انجام ندهیم و یک سیر و سلوکی داشته باشیم – تا به چنین افتخاری نائل شویم که حقایق را درک کنیم.

حضار: شما می‌گویید ادراکات ابن عربی عمیق‌تر از کسی است که LSD مصرف می‏کند. من برعکس آن را می‏گویم شما چگونه باید حرف من را ابطال کنید؟

حضار: دنبال ابطال و اثبات نیستیم.

حضار: گفتید که این عمیق­تر از آن است. گفتید تخیل ابن عربی اصیل است و آن اصیل نیست.

استاد: ابن عربی چه چیزی شهود می‏کند؟ وحدت وجود را شهود می‌کند و بیان می‏کند و این با استدلال‏های فلسفی هم کم‌وبیش معقول است. کسی مانند دونخوان می‏گوید نهایت عرفان من این است که شما می‏بینید جهان در دهان یک عقاب است، فرض کنید که حرف او واقعاً همین است. یعنی برای شما یک تخیلی پیش بیاید که جهان در دهان عقابی است، آیا می‏توانید برای آن استدلال فلسفی بیاورید؟ ما برای وحدت وجود و اینکه همه چیز از خدا است استدلال‏های فلسفی ملموسی داریم. توهمات کسی که ال اس دی مصرف می‏کند قابل نزدیک شدن حتی با برهان و چیزهای عقلی نبود.

حضار: یکی از شهودهای ابن عربی این است که شیعیان به شکل کلاب و خنازیر هستند…

استاد: رافضیان. فکر کنم بودند. چیزهایی که شهود می‏کرد درست شهود می‏کرد. رافضیان نه شیعیان.

حضار: رافضیان همان شیعیان هستند.

استاد: رافضیان کارهای کردند که شما خبر ندارید. شاید سگ و خوک بودند. کسی که ال اس دی مصرف می‏کند این را نمی‏بیند چیزهای دیگری می‏بیند. کل بحث شما این است که احتمال خطا وجود دارد. فکر می‏کنم ابن عربی هم قبول دارد که خطاهایی پیش می‏آید. عرفاً یک اصطلاحی دارند به اسم صدفه، می‏گویند گاهی برای ما شهودهایی پیش می‏آید که اشتباه است، می‏فهمند که اشتباه است. یک عارفی که نمی‏دانم کیست نقل کرده است من یک روزی وارد یک مکانی می‏شدم و یک دفعه حال عجیبی به من دست داد و دیدم و شهود کردم که انگار جهان از من … [۰۱:۵۶:۰۰] می‏شود و یک لحظه به خودم آمدم و خودم را از این حالت درآوردم. صد حالت شهودی به او دست داده است و یکی خطا بود، اولاً این خطاها معمولاً تکرار نمی‏شوند و ماندگار نیستند و آن شهودهایی که حقیقت هستند تثبیت می‏شوند. حرفی که من می‏زنم یعنی چه؟ یعنی شهود حقیقی هر روز با شما است، اما تخیلات این‌گونه نیستند و تفاوت دارند. آدمی که اینها را می‏فهمد، می‏فهمد که این از آن نوع نیست و می‏تواند فرق بگذارد. اگر یک حس شهودی دارم ممکن است نتوانم این را در شما با حرف زدن بچپانم ولی خودم را تربیت کردم و می‏توانم تربیت کنم. یکی از ویژگی‏ها پایداری است. حقیقت پایدار است و چیزهایی که باطل هستند می‏آیند و می‏روند و دیگر هیچ وقت این حالت به این آدم دست نداد ولی شهودهای واقعی او با هم coherence هستند (انسجام دارند).

این نکته خیلی چیز عمیقی است و خیلی از نظر دینی مهم است. من در جلسات اول این پانصدتا فایلی که وجود دارد بیشترین چیزی که احساس کردم نیاز دارم به یک دانشجوی کامپیوتر و ریاضی و مستمعینی که آنجا بودند بگویم همین است. ریاضی و کامپیوتر اوج آن است ولی این فضای کلی دنیای مدرن است: ادراکات باید بین­الذهانی باشند و بتوانید به دیگران توضیح بدهید یا یک چیز حسی باشند که ببینند یا برای آنها فرمول بنویسید و اثبات کنید. غیر از این انگار اعتبار ندارد. این‌گونه کسی به ادراک عمیقی نرسیده و نمی‏رسد. فکر می‏کردند می‏رسند و به نهایت آن رسیدند و چیزی به دست نیامد، بدون شهودهای درونی، بدون علم حضوری و بدون تربیت قوای شناختی، سیروسلوک و شریعت نمی‌شود. همه اینها یک جور تربیت است برای اینکه قوای شناختی شما به جایی برسد که چیزهایی را که نمی‏دیدید ببینید. بخشی از شریعت، طریقت دینی است. یعنی راهی که شما باید طی کنید، شریعت یعنی راه رفتن، یک خیابانی برای شما باز کردند که این کارها را بکنید و به جایی برسید که بعد ببینید «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا» (الانفال:۲۹) کسی که تقوا پیشه کند خداوند برای او فرقان قرار می‏دهد، می‏فهمد که حق و باطل کدام است. فکر کنید که حق یک بو و مزه­ای دارد که آن را می‏فهمید، لازم نیست برای چیزی که درک می‏کنید استدلال داشته باشید. همین الآن برای کارهای درست و غلط استدلال دارید؟ یک کاری می‏کنید و تمام وجود شما فریاد می‏زند که این کار اشتباه است. شاید نتوانید بیان کنید که چرا اشتباه است ولی می‏فهمید که اشتباه است و نباید این کار را بکنید. این قابل تربیت شدن است. این حس‏های شهودی مبهم اولیه قابل تربیت شدن است طوری که وضوح پیدا کند. دقیقاً مسئله چشم باز کردن است. یک چشمی است که باز می‏شود و می‏بینید و همانقدری که به چشم خود اعتماد دارید بیشتر به آن اعتماد پیدا می‏کنید.

انگار جهان مدرن منکر این است. این را قبل گفتم، انگار فرض بر این است که در چهارده سالگی رشد قوای عقلانی و شناختی تکمیل می‏شود – جایی که بتوانید منطق را درک کنید – جهان قدیمی از جمله ادیان که درست فکر می‏کردند می‏گفتند تا چهل سالگی قوای شناختی رشد می‏کند و حالا می‏توانید آن را رشد بدهید یا ندهید. این به سبک زندگی شما و میزان تمرینی که برای رشد این قوا می‌کنید دارد. انگار یک جوری از فرهنگ مدرن حذف شده است که در چهارده سالگی یا بیست سالگی هنوز آدم‏ها باید کارهایی بکنند و پیش بروند به سمت اینکه شناخت‏های عمیق­تری پیدا کنند. علت آن هم این است که دنیای مدرن برای شناخت عمیق نیست. برای همین است که آن دستگاه‏ها را بسازند و آزمایش انجام بدهند و از آن تکنولوژی در می‏آید.

حضار: اقتضای آن coherence این نیست که همان حقیقت باشد؟

استاد: دو شعر در دیوان شمس با مطلع «زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا» وجود دارد. در شعر دوم در یک بیت می‏گوید «یقین گشت که آن شاه در این عرس نهان است» منظور از شاه خداوند و حق است. شاه یعنی داماد، رسیده به یک جایی که عروسی است و مطمئن شده که این همان عروسی است که دامادی که دنبالش می‏گشت آنجاست. «که اسباب شکر ریز مهیاست خدایا» شما به یک جایی می‏رسید که با تمام وجود احساس می‏کنید همه دنیا انگار هماهنگ است و خلق شده است برای این جایی که شما الآن رسیدید و چیزهایی که می‏بینید، همه چیز در ذهن شما هماهنگ می‏شود و زندگی خود را می‏فهمید. چگونه باید این را با توهم ال اس دی مقایسه کنید؟ همه چیز برای شما یک حالتی پیدا کنید که انگار این را دیدید، همه چیز را فهمیدید و همه چیز به هم ربط پیدا می‏کند، می‏فهمید که چرا دست دارید، می‏فهمید که چرا دو پا دارید و اینها ربط پیدا می‏کند به ادراکاتی که در مورد چیزهای دیگر دارید، در مورد باید و نبایدهایی که می‏فهمید. حس‏هایی که این‌گونه پیش می‏آید که می‏فهمید چه چیزی درست است و بعد می‏فهمید که دیگران هم همین را حس کردند و در کتاب‏هایی هم نوشتند. تا حالا کتاب را می‌خواندید؛ مانند ال اس دی به نظر می‌آمد؛ ولی الآن می‏بیند که نه! اینها وجود دارند. یک جوری قابل‌بیان هستند؛ ولی قابل‌استدلال و اثبات نیستند. بالاخره ما قوای شناختی قابل رشدی داریم که دنیای مدرن رشد نمی‏دهد و مخالف رشد آن است. چرا؟ چون ۴۰ سال وقت شما را می‏گیرد برای اینکه از یک بخشی از مغز خود کار کنید.

یکی از تفاوت‏های بین زن و مرد میزان ارتباط بین دو نیمکره مغز است، کلاً آدم وقتی فکر می‏کند و می‏خواهد به حقیقت برسد همه مغز او باید درگیر باشد در حالیکه وقتی کامپیوتیشنال کار می‏کنید بهتر است قسمتی از مغز را خاموش کنید و علت اینکه مردها در ریاضیات موفق­تر هستند همین است. یک چیزی به نفع زن‏ها گفتم، چون ارتباطات دو نیمکره در آنها بیشتر است نمی‏توانند یکی را خاموش کنند و موقتاً تحت‌تأثیر آن نباشند و فقط کامپیوتیشنال کار کنند. در زمینه کامپیوتیشنال ممکن است به نظر برسد که بهتر از مردها نیستند. مردها راحت ۲۴ ساعت یک قسمت از مغزشان خاموش است و با یک تکه می‏توانند کار کنند. این به معنای برتری نیست و یک جاهایی ممکن است کاملاً ضعف باشد؛ یعنی آن جایی که دو نیمکره باید با هم کار کنند. اگر از کل مغز ام آر آی بگیرید آنجایی که به یک شهود اساسی می‏رسید همه مغز شما کار می‏کند و همه آن روشن می‏شود. ان‌شاءالله این را آزمایش می‌کنند؛ بلکه شما باور کنید. در حالیکه با ال اس دی یک قسمت کوچکی از مغز اتصالی می‌کند و جرقه می‏زند. قطعاً در مغز هم تفاوت‏هایی از نظر نحوه کارکرد هست، یک آدم پیدا کنید و کم‌کم آزمایش انجام بدهید، ال اس دی بدهید، طرف حالت شهود عرفانی داشته باشد…

حضار: یک عارفی به من معرفی کنید که از آن بتوانیم ام آر ای بگیریم.

استاد: شما پیدا کنید و ام آر آی بگیرید. من فکر می‏کنم آزمایش کردند. در زمینه‏های اخلاقی چنین آزمایش‌هایی صورت گرفته است. مثلاً حس‏های اخلاقی چگونه در مغز انعکاس پیدا می‏کنند، یعنی چیزهای معنوی را هم سعی می‏کنند آزمایش کنند. بروید در حوزه‏های علمیه پر از عارف است روی هر کسی خواستید آزمایش کنید.

حضار: در کتاب درسی دوران تحصیل من نوشته شده بود که بیشتر کسانی که به زندان می‏روند سطح یون آلومینیوم خونشان پایین است، از اینجا به بعد من نسبت به هر حسی شک دارم.

استاد: این را هم من در جلساتی گفتم. اگر من آدم مجرمی باشم به تدریج ممکن است از نظر هورمونی برای من اتفاقاتی رخ دهد، آدم مجرم حس‏هایی دارد. این حس‏ها بازتاب هورمونی دارند و این بازتاب دو طرفه است. وقتی حالت عدم تعادل هورمونی تثبیت می‏شود آن حس‌ها در من تثبیت می‏شود. این چه چیزی را نشان می‏دهد؟ عدم تعادل‏های هورمونی که به‌خاطر مجرم بودن هستند به عنصر آلومینیوم ربط دارند.

حضار: من می‏دانم که این یک چرخه است که بازتولید می‏کند، ولی مثلاً کسی که عاشق شده است طوری که طرف می‏خواهد در شخص دیگری ذوب شود، اکسی‌توسینش بالا رفته است، این آزمایش شده است.

استاد: چه اهمیتی دارد؟

حضار: من رشته روان‌شناسی می‌خوانم. اکسی‌توسین هیچ کاری با عشق ندارد.

استاد: اصلاً یک عنصر دیگر. یک هورمونی به اسم لاو فرض کنیم وجود دارد. خب؟

حضار: وقتی این هورمون بالا رفته است من یک چیزی به شخص تزریق می‌کنم…

استاد: مثل اینکه در ذهن شما این است که اگر یک حالت معنوی با یک چیز هورمونی تطابق پیدا کند پس آن چیز معنوی نیست، این چه ربطی دارد؟ بالاخره حالت‏های ذهنی و روحی ما در جسم ما بازتاب پیدا می‏کنند. مثلاً وقتی دچار حالت انبساط هستم قطعاً تغییراتی در هورمون‏ها و مغز من اتفاق می‏افتد. خب به چه نتیجه‌ای می‌رسیم؟ منظور شما این است که اگر این‌گونه باشد پس آن حالت وجود ندارد؟ اینجا یک گیر اساسی وجود دارد. شما در مورد زندانی‏ها چیزی شنیدید و به همه چیز شک کردید؟ برای چه شک کردید؟ از من می‏پرسیدید می‏گفتم یک چیز بدیهی است. بالاخره آدم‏هایی که کارهای مشابه کردند وضعیت‏های هورمونی مشابه هم باید در آنها دیده شود. چرا نشود؟ ظاهراً در کودکی و نوجوانی به شما گفتند یک چیزی به اسم روح هست با یک جور ثنویت دکارتی که حالت‏های روحی برای این است و جسم هم مثلاً غذا می‏خورد و هورمون‏ها مربوط به هضم غذا هستند. هر چیزی که شما حس می‏کنید حتماً بازتاب‏های جسمانی دارد؛ ولی اینکه اول آن به وجود آمده بعداً این یا برعکس، هر دو می‏تواند باشد. یعنی من می‏توانم به شما عنصر آلومینیوم تزریق کنم تا حالت‏های مجرمانه به شما دست بدهد. این چیزی است که شاید قدیم‏ها نمی‏فهمیدند. مانند همین ال اس دی که تجربیات ذهنی مشترک ایجاد می‏کند. خب به چه نتیجه‌ای می‌خواهید برسید؟

حضار: ما الان گردش حرکت سیاره‏ها را با نظریه نیوتن توضیح می‏دهیم، شما فرض کنید که علاوه بر اینکه نظریه نیوتن را توضیح می‏دهیم فرشته‏ها هم در سیاره بال می‏زنند. این هم یک تبیین اضافه‌تر…

استاد: اینها را هم قبلاً گفتم، اینکه با نیوتن توضیح نمی‏دهیم را دوباره نمی‌گویم؛ چون زیاد گفتم. فیزیک اکسپلنیشن نمی‏کند. مدل کامپیوتیشنال ساختن اکسپلنیشن نیست. خیلی مهم است که این را بفهمید. همه فکر می‏کنند که با ساختن مدل کامپیوتیشنال اکسپلنیشن انجام می‏دهند. برای آن چند تمثیل هم گفتم. تیغ اوکام وقتی مؤثر است که شما از فرض اضافه نتوانید چیزی در بیاورید که از بقیه چیزها در نمی‏آورید. الآن خودتان اگر کامپیوتر باشید و فقط از بیرون آدم‏ها را با ام آر آی بتوانید چک کنید اصلاً لازم نیست که فرض کنید ما یک حالت‏های نفسانی و پرسپشین‏های درونی داریم. چه لزومی دارد که آن را فرض کنم؟

حضار: دنیل دنت منکر این است و کسان دیگری مثل دنیل دنت هستند که منکر باشند.

استاد: دنیل دنت منکر وجود qualia نیست.

حضار: می‌گوید یک توهم است.

استاد: توهم بودن با وجود نداشتن فرق می‏کند. بالاخره من یک درونی دارم. شاید دنت زامبی است و خودش درون نداشته باشد من نمی‏دانم، دنت این‌گونه نمی‏گوید. فهم مشترکی که به آن othermind می‏گویند که “من ذهن دارم تو هم داری، حالت‏های حضوری را درک می‏کنم و تو هم درک می‌کنی” را دنت هم قبول دارد. نمی‏گوید که من دارم و بقیه ندارند یا کسی ندارد. من یک پرسپشن‏هایی دارم و به این دلیل می‏فهمم در درون شما هم پرسپشن‏هایی هست. ما یک کانشسنسی داریم که اینها را از بیرون نمی‏توانیم ببینیم و به این دلیل آن را می‏پذیریم که “من دارم، این را می‏دانم که من این حالت‏ها را دارم و رنگ می‏بینم. پس تشخیص می‏دهم شماها هم دارید”. اگر یک روباتی باشد و خودش پرسپشن نداشته باشد و درون نداشته باشد نمی‏تواند از روی آزمایش ام آر ای بفهمد که شما درون دارید. انگار یک ناظر درونی می‏بیند. فقط محاسبات و اتفاقات نیست. او نمی‏تواند این را تشخیص بدهد. ما هم که تشخیص می‏دهیم یک چیز درونی خودمان را به دیگران تعمیم می‏دهیم.

یک بخشی از شریعت تعلیم دادن آدم‏ها است برای اینکه تقوا داشته باشند تا فرقان پیدا کنند، تقوا داشته باشید تا چیزهایی را که نمی‏بینید ببینید، واقعاً این‌گونه است. یک بخشی از شریعت عرفانی است به این معنا که می‏گوید این راه را بروید تا به معرفت برسید. به یک جایی می‏رسید و چیزهایی می‏فهمید که قبلاً نمی‌فهمید و چیزهایی می‏بینید که قبلاً نمی‏دید. مثلاً در مورد ابراهیم می‏گوید ملکوت آسمان‏ها و زمین را دید. پشت پرده غیب را می‏بینید و دنیاهایی که به طور طبیعی آدم‏ها وارد آن نمی‏شوند. این یک عقیده دینی است و هیچ‌کدام از این ادراکات را که آدم‏ها پیدا می‏کنند و قطعی­ترین چیز هم برای آنها است – یعنی طرف ملکوت آسمان را که می‏بینید از اینکه این سیاه است برای او بدیهی­تر است که چیزی که دیده درست است – قابل‌انتقال با بیان کامپیوتیشنال نیستند. باور کنید که اولین قدم این است که اعتماد به نفسی پیدا کنید و بین‌الاذهانی بودن را به‌عنوان یک شرط لازم و ضروری برای اینکه ادراک خود را ارزش‌گذاری کنید کنار بگذارید. این یک شرط در چند قرن اخیر است که آخرش همین “هیچی” و پست‌مدرنیسم است که “هر کسی هرچه فهمید همان را فهمیده” و برای هم توضیح هم نمی‏دهند. فرق پست‌مدرنیسم با ماقبل آن این است که قبلاً می‏دانستیم حقیقتی هست و یک عده می‌بینند؛ ولی الآن اصلاً حقیقت وجود ندارد و هر کس یک چیزی می‏بیند. مثل اینکه او ال اس دی مصرف کرده و شما یو اس دی مصرف کردید و یک نفر دیگر بی اس دی. مواد شما با هم فرق می‏کند و هر کسی دچار یک توهمی است و چیزی به اسم حقیقت رسمیت ندارد.

جلسه ۴۸ – دفاع عقلانی از دین
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو