بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای مقدمهای بر فهم قرآن، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه صنعتی شریف، جلسهی ۸، سال ۱۳۸۲
۱- تجربهی دینی، دالان هدایت الهی
پیشتر بیان شد که ما در این جلسات با فرض اینکه به قرآن ایمان داریم شرکت میکنیم. مثلاً در قرآن آمده که «اکثرهم لا یعقلون» (حجرات/۴) بنابراین این برای ما یک فکت است که اکثر مردم در حد مورد نظرِ قرآن، نمیفهمند. ممکن است یک نفر قرآن را بخواند به این منظور که اشکالی در آن پیدا کند و ایراداتی هم پیدا کند، مثلاً ایرادات گرامری یا چیزهای دیگر. حالا ما مفهوم هدایت را یک پله جلو میبریم. چندین پله وجود دارد، یکی این است که شخص یک ایمان مقدماتی دارد و قرآن غیر از توصیف حقیقت و نمایش راه به طور کلی، میتواند تأثیرات شدیدتری روی شخص بگذارد. هدایت در قرآن فقط به معنای پیدا کردن راه نیست. به عنوان نمونه تمام زندگی ما تحت تأثیر تجربیاتی است که از سر گذراندهایم. همه آدمها تصوری از دنیایی دارند که در آن زندگی میکنند. بخشی از این تصور، نتیجهی افکاری است که داشتهاند یا به آنها القا شده است و بخشی از آن نتیجهی فضایی است که در آن زندگی کردهاند. به عنوان مثال شخصی که از وقتی به دنیا آمده جنگ و خونریزی دیده است، خودبهخود حس مخصوصی به جهان پیدا میکند و کسی که در صلح و صفا بزرگ شده است، حس دیگری پیدا میکند. مجموعهی تجربیاتی که ما در زندگی پیدا میکنیم (چیزهایی که میبینیم و موقعیتهایی که با آن مواجه میشویم)، تصوری از جهانی که در آن زندگی میکنیم برایمان به وجود میآورد که معمولاً این تصور حتی از افکار هم قویتر است.
اگر من در دنیای بسیار ظالمی وسط یک جنگ زندگی کرده باشم، بعید است کسی به راحتی بتواند با حرف زدن، حس من را عوض کند، چون بنا بر تجربیاتی که پیدا کردهام (به خصوص در دوران کودکی) جهانی کاملاً واقعی برایم به وجود آمده است. این جهان نتیجهی افکار و تجربیات است و این تجربیات بسیار تأثیرگذار است. اصطلاحی که در فلسفه برای آن به کار میرود «تجربهی زیسته» است، تجربهای که من در آن واقعاً زندگی کردهام. این بر من در اینکه به دنیا چگونه نگاه کنم، بسیار تأثیر میگذارد. اینکه چه تصوری از کل دنیا داشته باشم، جای خوبی است یا جای بدی است؟ جزئیات آن و چیزهایی که ممکن است در آینده پیش بیاید. این به طور ناخودآگاه نتیجهی تجربیاتی است که تا الآن کسب کردهام.
۲- چشم الهی یافتن از دریچه خوانش قرآن
قرآن تجربیات کسی را که ایمان دارد اصلاح میکند. شخصی را در نظر بگیرید که به صورت افراطی زندگی خودش را رها کند و فقط قرآن بخواند و ایمان هم داشته باشد به اینکه چیزهایی که میخواند از طرف خداست و حقیقت دارد. این آدم هرروز با قیامت مواجه میشود، چون به آنچه میخواند ایمان دارد و هرقدر که ایمان شخص قویتر باشد، حس بیشتری به آنچه در قرآن میبیند پیدا میکند. اگر شخصی به من بگوید که اینجا اتفاقی مثل قتل رخ داده است و من مطمئن باشم که این خبر راست است، این با یک درصد بالایی حس تجربه را برای من دارد. ممکن است من در فضای جنگی رشد کرده باشم. اگر دنیا را رها کنم و با ایمان قرآن بخوانم، چون قرآن برای خودش دنیایی دارد و درصد آیههایی که در آن جنگ میبینم خیلی کم است، تصور من نسبت به جهانی که در آن زندگی میکنم به طور خودآگاه و ناخودآگاه عوض میشود. قرآن میتواند جانشین تجربه شود. وقتی معجزه یک پیغمبر در قرآن توصیف میشود، اگر ایمان کامل داشته باشم من در حال دیدن آن معجزه هستم درحالی که در زندگی خودم چنین چیزی ندیدهام.
در واقع مجموعهای از تجربیات و واقعیات در قرآن اتفاق میافتد که اگر با ایمان برخورد کنم و ساعات زیادی را صرف خواندن قرآن کنم دنیایم به دنیای جدیدی منتقل میشود، دنیایی پر از پیغمبرها، دعاهایی که به راحتی مستجاب میشود، کسانی که گناهان بزرگی مرتکب میشوند و با یک کلمه بخشوده میشوند، وقتی جنگ میشود ملائکه به کمک کسانی که بر حق هستند میآیند و الیآخر. با خواندن قرآن غیر از امرها و نهیهایی که در آن است، با تجربیات جدیدی مواجه میشویم و با پیامبران همگام میشویم. هرچه ایمان قویتر باشد این تأثیر، یعنی جایگزین شدن چیزهایی که در قرآن است با تجربیاتی که قبلاً داشتهایم، بیشتر میشود. اگر صددرصد ایمان داشته باشید دنیای شما همان چیزی میشود که در قرآن است و تمام تجربیات قبلی شما باد هوا میشود. چه آن تجربیات خوب بوده باشند، چه بد.
در قرآن طبیعت به اندازه کافی وجود دارد، در واقع طبیعت با یک زاویه دید خاصی وجود دارد. شما با خواندن قرآن، طبیعت را با یک دید خاص نگاه میکنید و مطمئن هم هستید که این طبیعت در جهان خارج وجود دارد. فرض کنید روزی برسد که همانطوری که در حال نابود کردن طبیعت هستیم، دیگر درختی باقی نماند، بنابراین در تجربیات زیسته ما دیگر درختی وجود ندارد، اما اگر به قرآن ایمان بیاوریم، تجربیاتی با درخت هم در زندگی خواهیم داشت. این تأثیری است که نتیجه ایمان است. کسی که قرآن را برای اینکه بفهمد راست است یا دروغ میخواند، این تأثیر حسی را رویش نمیگذارد و تجربیاتش اصلاح نمیشود.
۳- در چشمانداز الهی بودن از منظر قرآن
قرآن میگوید من درباره همه امور حکیم یعنی همه امور لازم و خوب صحبت کردهام. یک آدمی ممکن است ۹۹ درصد فکرش در زندگی متمرکز روی یکچیز خاصی باشد. اگر او وارد جهان قرآن شود ممکن است آن چیز اصلاً در قرآن نباشد؛ بنابراین کسی که به اشتباه به یکچیزی بیشازحد اهمیت میدهد، وقتی وارد جهان قرآن میشود و مدتی در آن میماند، حداقل تأثیری که میپذیرد این است که میفهمد آن چیزی که به آن خیلی اهمیت میداده اصلاً اینجا نیست. قرآن تعیین میکند که دانستن چه چیزهایی برای انسان مهم است و چه چیزهایی مهم نیست. ممکن است من کنجکاویهایی داشته باشم و وقتی قرآن میخوانم اگر ایمان داشته باشم، آن کنجکاویها از بین برود و متوجه شوم که بعضی چیزهایی که به طور تلقینی فکر میکردم خیلی مهم است یا موقعیتهایی که فکر میکردم مهم و اساسی است، مهم نیستند. قرآن جهانی به طور ذهنی میسازد که هرچه ایمان قویتر باشد این جهان ذهنی بیشتر به تجربه تبدیل میشود.
دعایی به اسم سمات وجود دارد که دعایی شناخته شده است و اسناد و مدارک معتبری هم دارد. در این دعا چیزهایی که مربوط به پیامبران است خطاب به خدا گفته میشود. در دعا گفته میشود که خدایا تو موسی را فرستادی و اینطور و آنطور شد…، ما اینها را ندیدم اما به چیزهایی که در کتاب تو نقل شده است ایمان داریم. کسی که ایمان دارد و دعا را میخواند میتواند بگوید خدایا موسی یک نفر را کشت، یک کلمه گفت و تو او را بخشیدی. من که آدم نکشتهام این کارها را کردهام من را هم ببخش. کسی که این دعا را میخواند میتواند مثل یک فکت از اینها استفاده کند.
در فلسفه نیچه مفهومی به اسم «چشمانداز» (Perspective) وجود دارد که تأکید زیادی روی آن دارد. نیچه میگوید فهم آدمها بر اساس چشماندازی است که در آنجا قرار دارند. انگار واقعاً جغرافیایی وجود دارد و هر کس بر اساس جایی که در این جغرافیا ایستاده است (مثلاً بالای یک تپه ایستاده است یا پایین آن) یکچیزهایی را میبیند و یکچیزهایی را نمیبیند. اینکه من چه حقایقی را درک میکنم و چه حقایقی را درک نمیکنم به موقعیت وجودی واقعی من و به اینکه هستی من در کجا قرار گرفته است، بستگی دارد. انگار ما در یک جغرافیایی در حال حرکت هستیم و بسته به اینکه به کجا برسیم چشمانداز جدیدی پیدا میکنیم و چیزهای جدیدی میبینیم. کاری که قرآن میکند این است که این چشمانداز را اصلاح میکند. همراه با خواندن قرآن، هستی شما جابهجا میشود و رشد پیدا میکند و در جغرافیای وجود انسانی به جای خاصی میرسید. این یکی از تأثیراتی است که بهشدت در درصدِ ایمان، ضرب میشود. اصولاً آدمی که با ایمان قرآن نمیخواند اینها برایش شکل تجربه را پیدا نمیکند و جهانش عوض نمیشود، برعکس کسی که با ایمان قرآن میخواند در جهان دیگری زندگی میکند. اول سوره کهف آیه جالبی وجود دارد که احساس میکنم میخواهد همین تأثیر را بگذارد.
«أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکهْفِ وَالرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنَا عَجَبًا» «آیا گمان کردی که اصحاب کهف و رقیم از نشانه های شگفت انگیز ما بودند؟» (کهف/۹)
قرآن میگوید اینکه چیزی نیست. یک عدهای ایمان آوردند و در غاری رفتند و ما آنها را سیصدسال در آنجا نگه داشتیم. اینکه اصلاً چیز عجیبی نیست. جهان قرآن جهانی است که در آن سیصدسال خوابیدن و بعد بیدار شدن چیز عجیبوغریبی نیست، خب خدا خواسته است و اینطور شده است؛ بنابراین این حس عمومی ما نسبت به دنیا که قواعدی دارد که شکسته نمیشوند و معجزه چیز نادری است در مورد جهان قرآن صدق نمیکند. در جهان قرآن، معجزه چیز نادری نیست، بنابراین کسی که با ایمان قرآن را میخواند دارد در جهانی پر از معجزه زندگی میکند، جهانی که دعاها به راحتی شنیده و مستجاب میشوند. اتفاقات زیادی در آنجا رخ میدهد که ما در تجربه زندگی طبیعی خود با آنها مواجه نمیشویم. این نمونهای از تأثیراتی است که با ایمان خواندن قرآن روی انسان میگذارد. اگر مسئله این باشد که ما فقط حقایقی را از قرآن بفهمیم و به احکامی که میگوید عمل کنیم آن اتفاق رخ نمیدهد. اینکه توصیه میشود که زیاد قرآن بخوانید به همین خاطر است.
۴- رابطهی میان ایمان و تجربهی دینی
شما از لحاظ روانی به زمان نیاز دارید تا این دنیا در وجودتان حل شود. فقط فهمیدن و عمل کردن نیست، مسئله تجربه کردن است. اگر کسی از بیستوچهار ساعت، بیستوسه ساعت و خوردهای را کاری به قرآن نداشته باشد و در تجربههای سابق خود باشد و دنیا را همانطور که قبلاً میدید، نگاه کند و فقط چند دقیقه قرآن بخواند، حتی اگر ایمان هم داشته باشد هرچند که تأثیری خواهد پذیرفت اما دنیای قرآن جایگزین دنیای غلط ذهنیاش نمیشود.
یک نمونه خیلی مهم مسئله آخرت است. آخرت جزو تجربیات این دنیا نیست، اما کسی که ایمان دارد و قرآن میخواند آخرت را تجربه میکند. به همین دلیل است که این همه توصیف بهشت و جهنم در قرآن وجود دارد. با خواندن این توصیفات کسی که ایمان دارد مثل این است که واقعاً به بهشت میرود و با ادامه خواندن، او را بیرون میآورند و در جهنم میاندازند. چنین کسی معلوم است که دیگر کار بدی انجام نمیدهد چون به شکلی واقعی تأثیر پذیرفته است. به همین خاطر است که نود درصد یک سوره به توصیف بهشت اختصاص یافته است. ممکن است کسی بگوید که یا بهشت و جهنمی هست یا نیست، این جزئیات به چه دردی میخورد؟ این جزئیات برای این است که آدم وارد دنیای مورد نظر شود و در بهشت تجربه کسب کند و بعد وارد جهنم شود و آن را تجربه کند. اینگونه است که این آیه معنی پیدا میکند:
«لَا یسْتَوِی أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ» «دوزخیان و بهشتیان برابر نیستند، بهشتیانند که رستگارند» (حشر/۲۰)
من شخصاً به دلیل سادگی این آیه به آن خیلی علاقه دارم. به دلیل سادگی خیلی زیادش روی آدم تأثیر خاصی میگذارد. بدیهی است که آدم به بهشت برود یا به جهنم، خیلی فرق میکند. چرا قرآن آخرت را اینقدر توصیف میکند؟ برای اینکه تأثیر تجربه را بگذارد. آدمی که خیلی قرآن میخواند در همین دنیاست، ولی آن را به شکل دیگری میبیند و مثلاً در هرلحظه میتواند درخواست یک معجزه داشته باشد و عجیب هم نباشد که آن معجزه اتفاق بیفتد؛ اما خطری هم وجود دارد و هیچ تضمینی برای هدایت شدن وجود ندارد. به عنوان مثال ابنملجم را در نظر بگیرید که از صبح تا شب قرآن میخواند و آنطور شد. اگر یکچیز غلط در ذهن آدم رفته شده باشد ممکن است همهچیز را غلط ببیند.
من برای اینکه منظورم را بفهمانم قضیه را اکستیریم کردم که چطور ممکن است که دنیای آدم با دنیای قرآن مخلوط شده و عوض شود، به همین خاطر از آدمی حرف زدم که کاری با جهان خارج ندارد و در قرآن زندگی میکند. قرار نیست که ما صبح تا شب قرآن بخوانیم. قرآن به ما یاد میدهد که به این دنیا برگردیم و بعد دوباره قرآن بخوانیم و باز به همین ترتیب. دکتر عبدالکریم سروش کتابی با عنوان «ما در کدام جهان زندگی میکنیم» (نشر پیام آزادی) دارد که در آن میگوید ما همیشه در دنیای ذهنی زندگی میکنیم، ما در دنیای مشترک زندگی نمیکنیم. اگر تمام ذهنیت کسی با ذهنیت قرآن عوض شود یعنی کاملاً ایمان آورده است و محال است که دیگر گناه کند. حرفی درباره عصمت انبیا وجود دارد که من خیلی میپسندم. میگویند علت عصمت انبیا این بوده که حقایق برایشان کاملاً روشن بوده است. اگر شخصی همهچیز را بداند و حقیقت بهشت و جهنم کاملاً برایش روشن باشد محال است که دیگر گناه کند. یکی از دلایل گناه کردن این است که شخص کاملاً این مسائل را باور نکرده است. اگر شما واقعاً دنیا را همانطور که قرآن توصیف کرده است باور کنید و ببینید، من فکر میکنم که حتی معصوم میشوید. البته باید بر حذر داشت که زیاد خواندن قرآن لزوماً تضمینی برای اثرپذیری از آن نیست. تجربههای کودکی یک شخص میتواند آنچنان قدرتی داشته باشد که حتی اگر صدسال هم قرآن بخواند باز هم به همه قرآن باور نکند و بعضی از آیهها را به شکل غلطی برای خودش توجیه کند.
۵- تمرین حرکت از وحدت به کثرت و از کثرت به وحدت در قرآن
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان نکتهای میگوید و روی آن خیلی هم تأکید دارد. علامه میگوید تمام قرآن حرکت از وحدت به کثرت و از کثرت به وحدت است. حقیقت اصلی جهان توحید است و انسان باید بفهمد و باور کند که هیچچیز بدون اراده خدا انجام نمیشود و هیچچیز به غیر از خدا وجود ندارد. حالا مشکل چیست؟ مشکل این است که ما در دنیایی پر از کثرت زندگی میکنیم. سؤالی وجود دارد که چرا در قرآن حقایق به طور کلی بیان نمیشود و مسائل به ظاهر بیاهمیتی در آن وجود دارد؟ چرا قرآن فقط یک سری گزارههای کلیتر و تمیز درباره توحید و پیامبران نیست؟
به این آیه دقت کنید:
«إِنَّ اللَّهَ لَا یسْتَحْیی أَنْ یضْرِبَ مثلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا» (بقره/۲۶) «خداوند پروا ندارد که به پشه و فراتر [یا فروتر] از آن مثل زند»
تأثیر اساسی که قرآن به شکل تکنیک و به طور ناخودآگاه میگذارد این است که از آیاتی با موقعیتهایی که سخیف به نظر میرسند مثل مردی که همسرش را بر خودش حرام کرده است به سمت آیاتی با موقعیتهایی که توحید در آنها آشکارتر است میرود. مثل این آیه که تماماً در باب وحدت وجود است.
«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ» «اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به همه چیز داناست» (حدید/۳)
ما غرق در کثرت و در موقعیتهایی سخیف زندگی میکنیم. ممکن است شما ازدواج کنید و در زندگی خانوادگیتان دعوایی پیش بیاید. قرآن به شما تعلیم میدهد که در هر موقعیت کثیر و زشت و سخیفی باز هم میتوان توحید را دید. رفتوبرگشتهای از وحدت به کثرت و از کثرت به وحدت، مثل یک تمرین ذهنی است.
ممکن است من به عنوان یک فرد موحد قرآن نخوانده باشم و فقط مشغول عبادت بودهام، وقتی از محل عبادتم خارج میشوم بهمحض اینکه کسی به من چیزی بگوید مجبور میشوم دوباره به آنجا برگردم، چون با موقعیتی مواجه شدهام که توحیدم را از بین میبرد. چون در این موقعیت که من در زندگی خصوصیام با آن مواجه شدهام، نه خدا را میبینم و نه وحدتی، موقعیت شیطانی عجیبوغریبی میبینم که ممکن است روی حس توحیدی من هم اثر بگذارد. چیزی که قرآن، نه آموزش بلکه تمرین میدهد این است که در همانجایی که یک مردی زنش را بر خودش حرام کرده است که کار مزخرفی کرده است و موقعیت سخیفی از نظر من است، باز هم توحید را ببینید.
وقتی شما قرآن میخوانید در حال تجربه کردن همه موقعیتها همراه با خدا هستید، چون خدا برای شما این موقعیت را روایت میکند. زاویه دید در قرآن زاویه دیدِ از بالاست که مخصوص نگاهِ خداست. خدا یکچیزهای خوب و کلی به من میگوید و بعد دست من را میگیرد و میگوید این موقعیت کثیر را هم نگاه کن. معمولاً آخر این موقعیتها عباراتی که متضمن وصفی از خداست میآید، مثل «ان الله عزیز حکیم». با این عبارت شما دوباره در موقعیت توحیدی میروید و کمی در آنجا میمانید و بعد از آن به یک موقعیت افتضاحتر میروید مثل موقعیت کسی که برادرش را کشته است و میخواهد او را دفن کند اما نمیداند چه کار کند و یک کلاغ میآید که به او یاد بدهد. این یک موقعیت بسیار شیطانی و سخیف است اما وقتی خداوند این را برای من روایت میکند و من با دید توحیدی به آن نگاه میکنم فردا که مثلاً به بازار رفتم و چنین موقعیتی برایم پیش آمد توحیدم از بین نمیرود. در خود قرآن میگوید:
«وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هَذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کلِّ مَثَلٍ» «و به راستی در این قرآن برای مردم از هر گونه مثلی آوردیم» (کهف/۵۴)
قرآن ادعا میکند که هر موقعیت مهمی که ممکن است در زندگی شما پیش بیاید اعم از خوب و بد، مَثَل آن در قرآن وجود دارد. شما با خواندن قرآن یک بار تمرین کردهاید که همهچیز را با دید توحیدی و همراه با خدا تجربه کنید. در آن خانه که مردی زنش را تحریم کرده و دعوایشان شده است هم خدا وجود دارد و آن موقعیت هم جزئی از توحید است اما دیدن آن نسبت به جایی که پیغمبر مشغول نمازخواندن است سختتر است. مثلاً در صحنه طلوع خورشید که ذکر آن در قرآن وجود دارد توحید خیلی آشکارتر است ولی همه جا همانقدر توحید هست که هر جای دیگری هست، فرقی ندارد. حقیقت توحید کموزیاد نمیشود، فقط دیدنش سختتر میشود. وقتی موقعیت سخیف و کثیر میشود، یعنی از کلیات خیلی دور میشود و همراه با جزئیات بسیار مزخرفی میشود که آدم حتی دوست ندارد به آن فکر کند، این موقعیت همانقدر غرق در توحید است که موقعیتهای کلی، اما دیدنش سخت میشود. عرفا و مخصوصاً علامه طباطبایی تأکید دارند که همه قرآن حرکت از وحدت به سمت کثرت و از کثرت، دوباره به وحدت است برای اینکه دنیا را یک بار به این شکل تجربه کنید.
در ادامه بحث قبلی، قرآن خواندن فقط برای تجربه کردن آن چیزهایی که تجربه نکردهاید (مثل آخرت) نیست، برای تغییر دادنِ دید شما نسبت به چیزهایی که تجربه کردهاید هم هست. به این شکل شما یاد میگیرید آنجا چیز جدیدی ببینید. انگار یک بار همهچیز را با دوربینی که از بالا فیلمبرداری میکند میبینید و توحیدِ آن را میفهمید. اینجا هم یک موقعیتی است که خدا همانقدر به آن مسلط است که مثلاً روی خورشیدی که هرروز طلوع میکند، مسلط است. هیچ فرقی نمیکند. وقتی راجع به آن حرف میزند و دربارهاش حکم میدهد، به نوعی مسئله حل میشود. این موقعیت هم میشود یک موقعیتی مثل بقیه موقعیتها؛ بنابراین فقط مسئله این نیست که ما تجربیات جدیدی پیدا کنیم و وارد فضای جدیدی بشویم، همان چیزهایی را هم که از سر گذراندهایم، جور دیگری تجربه میکنیم.