بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای سوره نمل، جلسهی ۲، دکتر روزبه توسرکانی، سال ۹۲
۱- مقدمه و مرور جلسه قبل
من جلسه گذشته یک توضیحات مقدماتی دادم. بعد هم شروع کردیم مقدمه سوره را خواندیم که فکر میکنم تا سر داستان سلیمان بود، حالا ادامه می دهیم.
بهعنوان یادآوری نکات مهم جلسه قبل این بود که شروع این سوره با چند تا سوره دیگر مثل سوره بقره و لقمان اشتراک دارد و اولین عبارتی که اینجا یه تفاوتی ایجاد میکند، این آیه است که: «إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ» (نمل:۴) من سعی کردم توضیح دهم که یکبار دیگر در داستان سلیمان به این نکته برمیگردیم. عبارت «زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ» که به نظر میرسد نکته مهمی در سوره است و بعداً در موردش بحث میکنیم. همچنین موضوع آخرت که در این مقدمه آمده جزو نکات مهم سوره است. زیرا واژه «آخرت» را در سه آیه پشت هم میبینید «الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ» (نمل:۳) آیه ی بعدی«إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ…» و نیزدرانتهای آیه پنجم «أُولَٰئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذَابِ وَهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ» (نمل:۵) سه بار واژه «آخرت» در همین آیات اولیه تکرار شده و بعدازاینکه داستان تمام میشود, بخش عمدهای از انتهای سوره با تأکید زیاد به آخرت اختصاص دارد. بنابراین مسئله آخرت همانطوری که در همین ابتدا میبینید جزو مسائل کلیدی سوره است.
همچنین به تکرار واژه قرآن در این سوره، باید دقت کنیم. آیه اول «تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُبِينٍ» (نمل:۱) که واژه قرآن در همان ابتدا ذکر میشود. در انتهای این مقدمه می گوید «وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ» (نمل:۶) و باز هم دوباره در قسمت پایانی سوره، واژه قرآن حداقل دو بار دیگر تکرار میشود. این نکاتی بود در مورد شش آیه اول که حالت مقدمه دارند.
۲- اشاره به بخشی از داستان موسی (لحظه اوج وحی) و ارتباط آن با سوره (قیاس حکومت سلیمان و فرعون)
به تناسب سوره با بخشی از داستان موسی که اولین داستان از چهار داستانی است که در این سوره ذکرشده دقت کنید که لحظه وحی به موسی را توصیف میکند و در انتها به فرعون اشاره میکند. در مورد مناسبت آن با قبل و بعد ازآن باید گفت که با قبل از آنکه مناسبتش واضح است. آخرین آیهای که شما در مقدمه میخوانید: «وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ»(نمل:۶) اشاره میشود به پدیده وحی و این قسمت داستان موسی, لحظه اوج وحی است. در بین پیامبران، موسی ازنظر وحی مستقیم و تکلم با خداوند یک جایگاه خاصی دارد و این لحظه خاص تاریخی که موسی به کوه طور میآید و تکلم خدا با انسان بهطور مستقیم شکل میگیرد، مدام در قرآن به آن اشاره میشود.
بنابراین اینکه بعد از آیه «وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ»(نمل:۶) این آیات آمده است، کاملاً مناسبت با قبل از آن دارد. مثلاینکه اشارهای به اوج وحی و آغاز نزول اولین کتاب که تورات است.
به این نکته دفعه قبل اشاره نکردم. دقت کنید که آیه «وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ»(نمل:۶) اولاً «لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ» واژه تلقی جوری است که میتواند همراه باواسطه باشد. مخصوصاً به این دقت کنید که گفته میشود «مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ» درحالیکه در لحظه وحی به موسی میگوید «مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ»(نمل:۹) این جانشینشدن واژه عزیز بهجای علیم قابلتأمل است. با توجه به اینکه شما میدانید که در شریعت موسی عزت خداوندی باعث میشود که یک مقدار سختگیریهایی به وجود بیاید.
[۰۰:۱۵]
خیلی نمیخواهم توضیح بدهم. همینقدر کافی است که بدانیم عزت خداوندی باعث میشود خیلیها رانده شوند و اینکه در مورد وحی به موسی واژه عزیز میآید که آن جنبه و صفتی است که باعث میشود خداوند حالت نفی و سختگیری پیدا کند. در مورد پیامبر این صفت ذکر نشده است. حکمت در هر دو مورد ذکرشده است. حکمتی که منشأ کتاب است و آنجا واژه علیم آمده است درحالیکه اینجا واژه عزیز آمده است. و در انتها میبینید که اشاره به قوم فرعون و حکومتش که با الفاظ خیلی بدی از آنها یاد میشود. بهعنوانکسانی که فاسق بودند ظلم کردند و آیات الهی را تفسید کردند. بهعنوان حکومتی که من جلسه قبل سعی کردم توضیح دهم که قبل از اینکه به داستان سلیمان برسیم که سلیمان در قرآن به معنای واقعی کلمه آن جلوه حکومت خداوند روی زمین در تاریخ است؛ یعنی حکومتی که جلوه حکومت صالحان در زمین است، در مقابل حکومت فرعون قرار می گیرد که دقیقاً سمبل حکومت معاند و مستکبری که در مقابل خداوند قرارگرفته است. حالا این مناسبتش با داستان سلیمان را چون جلسه قبل بیشتر توضیح دادم، فکر میکنم لازم نیست در موردش چیزی بگویم. برویم وارد داستان اصلی این سوره بشویم که از هرکسی که سوره را خوانده بپرسید در سوره نمل چی آمده است، احتمالاً میگویند داستان سلیمان و بلقیس آمده و اسم سوره هم از داخل همین داستان گرفته شده است. حجمش هم نسبت به داستانها و بخشهای دیگر سوره از همه بیشتر است. بنابراین شاخصترین بخش سوره، درواقع همین قسمتی است که مربوط به سلیمان میشود.
۳- داستان سلیمان
داستانی که پر از شگفتی است. شاید به این دلیل بیشتر در ذهن آدم میماند که خیلی شبیه به افسانهها است. حیوانات حرف میزنند. باد در اختیار سلیمان است. به نظر میآید که حکومت سلیمان خیلی حالت فانتزی دارد. مثل این است که تمام آن نیروهایی که به طور معجزهآسا و کرامت در مورد عرفا و افراد صالح ذکر میشود که معمولاً پنهان است و خیلی آشکار نیست، در دوران سلیمان بهطور کاملاً آشکار وجود دارد؛ یعنی سلیمان مثلاً در یک جمعی میگوید چه کسی میتواند تخت را بیاورد؟! دو نفر در رقابت با یکدیگر (مثلاً یکی یک ثانیه و یکی یکدهم ثانیه) ادعا میکنند و کار را انجام میدهند و به نظر میآید خیلی از چیزها علنی است. البته اینیکی درملأعام صورت نمیگیرد ولی به نظر میرسد مثلاً در مورد لشکریان سلیمان که گفته میشود جن و انس و پرندگان و… همه کنار هم هستند، همه مردم از این شیوه حکومت سلیمان آگاه هستند؛ یعنی خیلی چیز پنهانی اینجا وجود ندارد. خیلی از چیزهایی که حالت کرامت دارد، کاملاً آشکار جلوی مردم اینجا هست. مثلاً فرض کنید سلیمان میگوید «قَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ» (نمل:۱۶) ممکن است عرفا یا صالحینی در طول تاریخ هستند که بهجایی رسیدهاند که زبان حیوانات را بفهمند. ولی نمیآیند بگویند: يا ايها الناس… من این را بلد هستم؛ یعنی بالاخره یکچیزی اینجا در زمان سلیمان اتفاق افتاده است که عادی نیست. آنهم پنهان نبودن این کرامتها است که به نظر میرسد نهتنها قصد پنهان کردنش نیست. همانجور که میبینید در موردش سخنرانی میشود و کاملاً علنی به مردم اطلاع داده میشود.
همینطوری که میخوانیم و جلو میرویم من یک نکاتی در مورد اجزای داستان میگویم و بعد در مورد کلیت آن بیشتر صحبت میکنیم.
۱-۳ تاکید اولیه بر «علم» سلیمان نه قدرتهای دیگر او
اولین آیه داستان این است که «وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ عِلْمًا وَقَالَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَىٰ كَثِيرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ» (نمل:۱۵) روی علم تأکید میشود, شما این واژه علم را مرتب در قسمت ابتدایی داستان میشنوید که به داوود و سلیمان علم داده شده است. چیزی که من کمی در موردش صحبت خواهم کرد، سلیمان حاکم قدرتمندی است. ولی بهجای اینکه در ابتدا گفته شود که مثلاً به ما حکومت یا قدرت داده شده است، حرف از بخشیدن علم به داوود و سلیمان آمده که به نظرم نکته مهمی است که بعداً در موردش صحبت میکنیم. «وَقَالَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَىٰ كَثِيرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ» (نمل:۱۵) و حمد برای خدایی است که ما را بر بسیاری از عباد مؤمنش فضیلت داد. فضلیت دادن به معنای اینکه گویی استعدادهای ویژهای دارند که شکوفا شده است. مثلاً ممکن است خیلی از مؤمنین هستند که ممکن است قدرت, حکومت, مال یا خیلی از این علوم را نداشته باشند, درحالیکه شاید افراد خیلی صالحی هم هستند. ولی به داوود و سلیمان خیلی چیزها داده شده. جملهای حضرت سلیمان در همین آیه بعد میگوید: «وَأُوتِينَا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ» (نمل:۱۶) همهچیز! از همهچیز یک نعمتی به ما داده شده که این فضیلت داشتن هم از نظر علم و توانایی خاص است, هم اینکه واقعاً قدرتهای زیادی به آنها داده شده است. از مالکیت و چیزهایی که از جنس قدرت است و غیره… «وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ» (نمل:۱۶) که به نظر میرسد همان اول که گفته شده «وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ عِلْمًا» (نمل:۱۵) دانشی به داوود و سلیمان دادیم، نکته اصلی آن دانش خاصی که به آنها داده شده همین است که سلیمان در اینجا میگوید «وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ» که به خودش و قطعاً پدرش اشاره میکند که ما منطقالطیر و زبان پرندگان را بلد هستیم. «وَأُوتِينَا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ» (نمل:۱۶) و از همهچیز به ما داده شده است. «إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ»(نمل:۱۶) همان آیه قبل که خداوند را حمد کردند که «فَضَّلَنَا عَلَىٰ كَثِيرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ»(نمل:۱۵) آیه بعد هم گفته میشود که فضیلتهایی دارند و به آن اشاره میشود که ازلحاظ علم، منطقالطیر است و بعد یکچیز کلی هم گفته میشود که «اوتینا من کل شی»
این مقدمه داستان است که داوود و سلیمان بهعنوان شخصیتهای اصلی معرفی میشوند که درواقع شخصیت اصلی سلیمان است و بعد سخن سلیمان را میشنویم. یعنی همان نکتهای است که در مورد داوود و سلیمان گفتهشده، اینجا در مورد سلیمان با جزئیات از زبان خودش میشنویم. حالا درواقع هنوز داستان اصلی شروع نشده, اینها حالت مقدمه دارد. شخصیتها معرفی شدهاند. بعد یک قطعهای است که اسم کل سوره از آن آمده است. بنابراین اهمیت دارد. دقیقاً این قطعه اول داستان که داستان مورچه است، تمام میشود، متن اصلی داستان که داستان سلیمان و بلقیس است شروع میشود.
۲-۳ اهمیت ماجرای مورچه بطوریکه غیرمنتظره در ابتدای داستان آمده و اسم سوره از آن گرفته شده
صحنه اصلی داستان این است که «وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ» (نمل:۱۷) اولین صحنه این است که همه لشکریان سلیمان جمع شدهاند. از جن و انس و پرندگان که به نظر میآید جمعیت خیلی زیاد است. به ذهنم رسید که شاید «یوزعون» را بشود به “کنترل کردن” معنی کرد. گویی جمعیت اینقدر زیاد است که باید جمعیت را یکجوری کنترل کرد. مثلاینکه یک جمعیت خیلی بزرگی یکجا جمع شدهاند، حالا کنترل کردن اینها که مثلاً اول اینها بروند بعد آنها بیایند. یک جمعیت بزرگ احتیاج به چه چیزی دارد؟! حالا ما در زبان فارسی (درواقع انگلیسی) میگوییم کنترل کردن. بازداشتن یک جمعیتی که مثلاً جلوی درب بگویید اینطرف نیایند، با آنها قاطی نشوند، اینها زودتر نیایند. به نظر میآید «فهم یوزعون» یک همچنین مفهومی را درون خود دارد که اشاره به انبوه بودن این جنودی است که اینجا دربارهاش صحبت میشود. «حَتَّىٰ إِذَا أَتَوْا عَلَىٰ وَادِ النَّمْلِ» (نمل:۱۸) تا اینکه رسیدند به صحرای مورچگان. «قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ» (نمل:۱۸) یک مورچهای گفت که ای مورچهها در لانههای خود بروید. « لَا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ»(نمل:۱۸) که سلیمان و لشکریانش شما را له نکنند. درحالیکه نمیدانند. (مثلاً شما را نمیبینند و متوجه شما نیستند.) حضرت سلیمان چیزی که این مورچه گفت را شنید. «فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِنْ قَوْلِهَا» (نمل:۱۹) از حرفش تبسم کرد و خندهاش گرفت. «وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَالِدَيَّ»(نمل:۱۹) و گفت پروردگارا به من این توانایی را بده که شکر نعمتات کنم که نعمتی به من و پدرم دادی «وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ»(نمل:۱۹) و اینکه عملی انجام دهم که تو را راضی کند. «وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ»(نمل:۱۹) و من را با رحمت خودت عضو عباد صالح قرار بده.
صحنه خیلی کوتاهی است. اگر این دعای حضرت سلیمان را در نظر نگیریم، داستان در یک لحظه، در یک صحنه خیلی کوتاه خلاصه میشود. میگوید لشکریان بزرگ سلیمان از یک بیابانی رد میشوند, یک مورچهای به سایر مورچهها اعلامخطر میکند و سلیمانهم از حرفی که آن مورچه میزند به یک دلیلی خندهاش میگیرد و شاد میشود و از خدا میخواهد که توانایی شکرگزاری این نعمتی که به او دادهشده است را عطا کند.
چرا این صحنه اینقدر مهم است که اسم سوره از آن گرفتهشده است؟ چرا این صحنه اینقدر مهم است که ضرورت داشته قبل از اینکه داستان اصلی را شروع کنیم، این صحنه را ببینیم. یک صحنهای از انبوه لشکر سلیمان که می روند و یک مورچهای اینجا یکچیز کوچکی میگوید.چرا اینقدر فهمیدن عبارتی که مورچه گفته است برای سلیمان جالب است. به هرحال حتماً یکچیز خیلی جالبی اینجا وجود دارد. یک نکتهای که اولاً وقتی شما یک روایتی دارید که اینگونه است که یک مقدمهای برای داستان میگوییم بعداً یک نقطه عطفی پیش میآید. بعد داستان پیش میرود. وقایعی اتفاق میافتد. همه بهطور خطی روایت میشوند. شاید خیلی هیچ قسمتی از آن برجسته نباشد. چون در یک روال منطقی صورت میگیرد. ولی اگر وسطش یکدفعه یک پرانتز بازکنیم و یکچیز دیگر بگوییم، خب این خیلی احتیاج به سؤال و جواب دارد. آدم فکر میکند این قسمت چه ضرورتی داشته و میتوانست در داستان نباشد. دقیقاً آن بخشهایی که میتواند در داستان ذکر نشود و به روایت آسیب نرساند. ولی ذکر شده است، اینها جای تأمل دارد که دلیلش را پیدا کنیم. مثلاً من دلیلی نمی خواهم که چرا این صحنه میآید که هدهد نیامده است. سلیمان میگوید این کجاست؟ خب این شروع داستان است. قرار است که هدهد بیاید و این خبر را از راه دور بیاورد.
[۰۰:۳۰]
یا چرا این صحنه است که بلقیس به همراهان خودش میگوید که من نامه دریافت کردهام و محتوایش این است. کل داستان تا آخرش یک روال طبیعی را طی میکند. درباره کل آن میتوان خیلی حرف زد. در مورد اجزایش هم میشود حرف زد. ولی احتیاج به یک توجیه خاص ندارد که چرا این صحنه است. به نظر میآید تقریباهمه صحنههایی که در داستان بعد از قسمت هدهد میآید، مشخصاً در روال منطقی و طبیعی روایت است. ولی وقتی قبل از آن یک قسمتی میآید که میتواند نباشد سوالبرانگیز است. مثلا فکر میکنم آن مقدمهای که گفته میشود که ما منطقالطیر یاد دادیم خیلی مهم است. به خاطر اینکه حداقل جلوی اینجور تعبیر و تفسیر را میگیرد که مثلا سخن گفتن سلیمان با هدهد جنبه سمبلیک دارد. یا شاید هدهد اسم یکی از لشکریان سلیمان است. بهصراحت در ابتدای داستان گفته میشود که شما انتظار این را داشته باشید که سلیمان با پرندهها حرف میزند. حرف آنها را میفهمد و به نظر میآید حتی قدرت مکالمه با پرندهها را دارد. بنابراین آن جملههای اول واقعاً جزو ضروری داستان هستند. مقدمه خوبی هستند برای اینکه شما این داستان شگفتانگیز را بهعنوان واقعیت، نه بهعنوان مجاز مطالعه کنید. ولی این قسمت مربوط به مورچه یکقسمتی است که خیلی به نظر نمیرسد که ضروری باشد. درواقع این بخش مربوط به مورچه گویی معنیاش این است که در مورد سلیمان دو تا داستان میخوانیم. یک داستان خیلی کوتاه نمل و بعد یک داستان طولانی مربوط به حکومت بلقیس تا پایان داستان و این خودش یک شخصیت و هویتی به نقش نمل و قسمت مورچه می دهد.
باز هم من تأکید میکنم که اسم سوره هم ازاینجا گرفته شده, همانطوری که گفتم، حکومت سلیمان مظهر حکومت صالحین از طرف خداوند روی زمین است. ما در زبان فارسی یک ضربالمثلی داریم وقتی میخواهیم بگوییم یک نفر بیآزار است، میگوییم آزارش به مورچه هم نمیرسد. اینکه حکومت سلیمان با این عظمتش، این ویژگی را دارد که حتی مورچهها هم آسیب نمیبینند؛ (به معنای واقعی کلمه نه به معنای مجازی) شما یک صحنهای را میبینید که لشکریان سلیمان از داخل یک صحرا رد میشوند و مورچهها هم که به نظر میآید سلیمان و لشکریانش را میشناسد. یک اطلاعی در مورد آنها دارد و قبل از آن آگاهی به دیگران میدهد که در لانههای خود باشند تا به آنها آسیب نرسد.
۳-۳ ارتباط داستان و مسایل سیاسی بویژه مشکل ایرانیان با مسئله قدرت
نمیشود در مورد سوره نمل صحبت کرد و وارد بحثهای سیاسی نشد. اینجا یکی از معدود جاهایی است که یکمقدار سیاسی است. شما یک حکومت اسلامی را در اوج قدرت میبینید. (اسلام به معنای معنویاش) حکومت و قدرت اصولاً اینطوری است که یک عده زیردست و پای آن له میشوند. درحالیکه حکومت سلیمان یک حکومت خاصی است که انگار امکانی وجود دارد که ظلمی در آن صورت نگیرد. اگر حاکم علم وسیعی داشته باشد، مثلاً در قضاوتها اشتباه نکند. در مورد سلیمان و داوود گفته میشود که به اینها یک حکمتی دادیم. مثلاً به آنها فصلالخطاب دادیم. یا در جایی دیگر در قرآن گفته میشود داوود حکم میکند و سلیمان درباره حکم یکچیزی میفهمد و آن ماجرایی که گوسفندها در زمین دیگری چریدند. اینکه وقتی حکومت به معنای واقعی کلمه، نه به معنای مجازی و باواسطه یکجوری به خداوند اتصال دارد وعلم وسیعی به حاکم داده شده است, حکومت یک ویژگی پیدا میکند. حکومت سلیمان یک ویژگیای دارد که در حکومتهای دیگر نیست. حکومتهای دیگر حتی اگر سعی کنند عادل باشند، باز دچار مشکلاتی میشوند. در آن مقیاس حکومت کردن, همیشه اینطوری است که حتی اگر حاکم صالح باشد همراه با ظلم میشود. شما کنترل کاملی روی اجزای حکومت ندارید. بالاخره یک آدم فاسدی ممکن است رشوهای بگیرد. سر یک نفر کلاه بگذارد. کنترل کاملی روی اجزای حکومت نمیشود داشت. این واژه «یوزعون» را که من کنترل ترجمه کردم ، اینکه انگار روی لشکر و تمام جنودی که آنجا جمع شدهاند باهمه عظمتشان کنترل وجود دارد. اینکه کجا و از چه مسیری باید بروند. شما حکومت صالحی را میبینید که بهجایی رسیده که انگار عدالت مطلق در آن برقرار است. حاکمش هیچوقت در حکم کردن اشتباه نمیکند. علم وسیعی دارد. ولی در عین قدرت میبینید که مورچهها در اماناند. از یک جهاتی بزرگترین حکومت تاریخ است. رسماً در قرآن این مسئله که سلیمان دعا کرد که به من ملکی بده که « لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي»(ص:۳۵) وجود دارد که و این ادعا که این بزرگترین حکومت تاریخ بوده و خواهد بود. هرچند ممکن است حکومت را با وسعت قلمرو یا تعداد کسانی که آنجا زندگی میکنند و این کمیتها نسنجید، حکومت سلیمان یک عمقی دارد. حکومت بر جن و انس و باد و حیواناتی که در آن هستند. انگار حکومت بهکل چیزهایی که در کره زمین برای انسان وجود دارد. همه اینها تحت تسلط سلیمان هستند.
اینکه در اوج قدرت این صحنهای که ضعیفترین موجود مصون میماند از اینکه زیردست و پای این حکومت له بشود، مقدمه خوبی است برای وارد شدن به تصاویر بعدی که سیاسیتر هستند. و مسئله مواجهه حکومت سلیمان با یک حکومت دیگر است. انگار تهدید به جنگ در آن است. اعمال قدرت در یک مقیاس خیلی بزرگ وجود دارد. ولی این ظرافتی که در ابتدای داستان شما میبینید. این لشکریان با عظمت و شوکتی در بیابان می روند و طوری کنترل شدهاند که حتی مورچهها را له نمیکنند.
گویی مورچهای از مسیر حرکت اینها خبر دارد. و نیز آنها کنترلشده هستند. درواقع این عمقی که حکومت سلیمان دارد باعث میشود که هیچ موجودی آسیب نبیند.
حضار: ببخشید اینجا آخرش می گوید که « وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ» بعد در ادامهاش هم میگوید « رَبِّ أَوْزِعْنِي» می خواستم بدانم این اوزعنی از همان یوزعون میآید؟ یا حتی آنکه می گوید « فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا» من فکر میکنم که این سه تا شاید بتواند برداشت ما را کاملتر کند. یکی آن که ضاحکا یعنی چطور تبسمی؟ مثلاً شاید میتوانست بگوید «فتبسم من قولها» مثلاً این به ما این حس را بدهد که سلیمان چطور برداشتی کرده است…
استاد: من نکته شما را نمیفهمم.
حضار: میخواهم ازاینجا شروع کنم که « وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ» یکم شاید نقض کند این را که آن حکومتی بوده که به اینها آسیب نمیرسانده. منظورم این است که اینجا آن خبر مورچه مهم بوده. نه آنکه آن حکومت بیاید از روی قصد از کنار اینها رد شود یا مثلاً آنها را له نکند.
استاد: من بازم خیلی نکته شما را نمیگیرم. صحنهای که ما میبینیم صحنهای است که یک لشکر عظیمی رد میشود و حتی مورچهها هم آسیب نمیبینند. اینکه حالا فاعل این ماجرا (سلیمان) به مورچهها نگفت که بروید در خانههای خودتان مهم نیست. ارتباطی بین مورچهها و حکومت سلیمان برقرار است. و قبل از اینکه لشکر سلیمان برسد (که حیوانات هم در آن هستند) آن نمل این حرف را میزند. حالا مثلاً شما فرض کنید هدهد آمده به مورچه گفته که اینها دارند میآیند. آنهم به بقیه میگوید. مکانیسمهایی وجود دارد.
یکی اینکه این جنود که در آنها مثلاً جنیانی هستند که بعداً جای دیگر میبینید که در زنجیر هستند. لزوماً همه کسانی که در این جنود سلیمان هستند که صالح نیستند. نکته اصلی آنطور که من می فهمم اینست که لشکر بسیار بزرگی کنترلشده از جایی رد میشوند و با یک مکانیسمی شاید خارج از اینکه سلیمان ابداع کرده باشد اتفاق میاقتد. مثلاً فرض کنید خود حیوانات یکجوری به هم خبر دادند. هر چه شده که مورچهها آگاه میشوند که بروند در لانه هایشان و آسیب نبینند. این اتفاق در حکومتهای دیگر نمیافتد. همه حکومتها یکجوری مورچهها را له میکنند. مورچهها شامل اقشار مستضعف جامعهاند. مثلا جنگ میشود. یا مثلاً فرض کنید یک افرادی ممکن است خارج از کنترل خطایی کنند. من تأکیدم بیشتر روی آن کاری است که سلیمان میتواند بکند در این است که «وهم یوزعون» اینکه کنترل خوبی روی این جنود دارد. اینی که مثلاً از یک مسیر مشخصی میروند. همینطوری نیست که همه بیابان را لگدمال بکنند. یک مسیری میروند و این امکان وجود دارد. بعد هم اینکه بهطور الهی اینجا اطلاعاتی وجود دارد که به موجودات ضعیف میرسد و میروند. حالا آن نکته شما در مورد «ضاحک» چه چیز است؟ من آن را نمیفهمم.
حضار: نمیدانم؛ یعنی میخواستم بگوییم شاید این کلاً…
استاد: «فتبسم ضاحک» همراه با شادی است؛ یعنی از این اتفاق خوشحال است. اتفاقاً همین است که دعا میگوید که شکرگزار باشد؛ او که این کار را نکرده. اتفاقاً شاد است از اینکه این مکانیسمها وجود دارد که حتی مورچهها هم له نمیشوند. نمیدانم من حسم این است که نکته اصلی آسیب ندیدن مورچههاست و بزرگ بودن این لشکر بسیار عظیم که کنترلشده و یک مکانیسم که مهم نیست چگونه است. اشارهای به آن نمیشود که چطوری آن خبردار شده و به دیگران میگوید. ولی اتفاقی که میافتد این است که بالاخره مورچهها آسیب نمیبینند و این آن چیزی است که فکر میکنم دقیقاً سلیمان را شاد و خوشحال میکند. یکجوری شاد میشود و احساس میکند چه نعمت بزرگی که حکومت میکند و هر حکومتی ممکن است به ضعفا آسیب برساند. کلاً کنترل قدرت در مقیاس بزرگ سخت است. بالاخره یک مشکلاتی پیش میآورد که خداوند کمک میکند که حتی یک اتفاقات کوچک در این حد هم نیفتد. بنابراین مقدمه خوبی است برای اینکه شما تصویری ببینید از بیآزار بودن حکومت سلیمان. یک حکومت صالحی که خداوند هم کمک میکند به اینکه هیچ آزاری به هیچ موجود ضعیفی نرسد و این مکمل قسمت بعدی است که اعمال قدرت سلیمان و تهدیدهایش را میبینید که یا تسلیم شوید یا فلان کار میکنم.
[۰۰:۴۵]
اینکه همراه با ظلم نیست؛ یعنی قرار نیست که کسی در حکومت سلیمان آسیب ببیند. به نظر من داستان خیلی مهمی مخصوصاً برای ما ایرانیهاست. من به تمام مردم ایران توصیه میکنم که صبح، ظهر، شب، قبل از غذا مثلاً مثل کپسول این داستان را بخوانند. برای اینکه فکر میکنم ایرانیها بهشدت با مقوله قدرت مشکل دارند. یعنی به معنای روانی دچار کمپلکس هستند. ازیکطرف عاشق قدرت هستند. ازیکطرف این را نمیخواهند قبول کنند که عاشق قدرت هستند و از آدمهای قدرتمند بدشان میآید. همیشه به یک نحوی ضد قدرت هستند و این شاید بزرگترین نقطهضعف ملت ایران است که نمیتواند یک حکومت خوب تشکیل دهد. یعنی بطور شگفتانگیزی اگر قرار باشد مردم ایران بین دو تا شخصیت انتخاب بکند که این خوب است یا آن، یکجور عجیبی به آنی که قدرت دارد و مثلاً یکجوری زور میگوید اول رأی میدهند. بعداً هم علیه آن میشوند؛ یعنی اگر یک آدمی این تیپی باشد که آزارش به مورچه هم نرسد، خیلی نظر مردم ایران را جلب نمیکند. به نظرشان میآید که یک آدم ضعیفی است. نمیدانم چطوری این را بگویم. یک کمپلکسی اینجا وجود دارد که اولاً انگار از زورگویی خوششان میآید بعد دچار تناقض هستند. بدشان هم میآید. اولش مثلاً جلوههایی میبینند علاقهمند میشوند. بعد وقتیکه یک حکومتی تشکیل میشود دوباره انگار همه دستبهدست هم میدهند که آن را به هم بزنند. مدام در تاریخ این اتفاق افتاده است. اصلاً دچار یک دور باطل است.
این است که همیشه مشکل سیاسی داریم. سیاست یعنی قدرت. سیاست یعنی آدمهایی که تعیین کنند که چه کسی و چقدر قدرت داشته باشد. من حس میکنم که یکی از آن بخشهای قرآنی که اکثر مردم ایران بخوانند احتمالاً از اعمال قدرت سلیمان دچار مشکل میشوند؛ که این چه وضعش است؟! سلیمان میخواهد برود بزند و پیغام میفرستد و… به نظرم با این حالتی که سلیمان دارد که یا بیاید یا فلان میکنم و زور میگوید مشکلدارند. فکر نمیکنم اصلاً برایشان مهم باشد که هدف چه چیز است. به هرحال به نظرم داستان مهمی است و اگر قوم ایرانی یکجوری با سلیمان کنار بیاید، شاید بتوانند یک راهی پیدا بکنند تا مشکلات خودشان را حل کنند.
خب این مقدمه تمام شد. یکچیز خیلی کوتاهی دیدیم. یک صحنه بامزه که همانطوری که سلیمان تبسم میکند و میخندد، فکر میکنم هر دفعه که هرکسی این جمله مورچه را می خواند، یک تبسمی میکند.
۴-۳ ارتباط منطقالطیر (زبان پرندگان) و فهم زبان مورچه توسط سلیمان
نکته بعد اینکه آیا شما دچار مشکل نمیشوید که همواره تأکید بر اینست که سلیمان منطقالطیر میداند. درحالیکه اینها مورچه هستند. آیا زبان همه حیوانات را میداند؟ تأکید شده که داوود و سلیمان زبان پرندگان را بلد هستند، اولین حیوانی که اینجا حرفی را میزند و سلیمان میفهمد، مورچه است! حالا توجیهتان برای این چیست؟ واقعاً جای بحث ندارد. فقط چون فکر میکنم ممکن است این سؤال در ذهن یک نفر بیاید، در حد اشاره بگویم که مورچه پرنده هم داریم. چون اینجا کلاً یک مشکلی وجود دارد که چطور سلیمان اصلاً صدای مورچه را میشنود. چه سیگنالی ممکن است که یک مورچه تولید کرده باشد. شما میدانید که الآن یک تحقیقات قطعی در مورد زنبورهای عسل وجود دارد که باهم حرف میزنند؛ یعنی یک زنبورعسل میرود میچرخد (عین همین کاری که هدهد در این داستان میکند) و یکجایی را پیدا میکند که پر از گل است. بعد برمیگردد و به بقیه زنبورها میگوید که به چه سمتی بروند تا این گل را پیدا کنند. یکجور پرواز با مسیرهای خاصی میکند. حالا اینکه جزئیاتش را کشف کردند یا نه… مثلا زنبور جلوی کندو میآید و با مسیر حرکتش در فضا یک علائمی تولید میکند که به بقیه زنبورها اطلاع بدهد که مثلاً کجا یک منبع غذایی خوب است. بعد همگی آنجا میروند و از منبع غذایی استفاده میکنند. یا مثلاً الآن بعضی از دانشمندان میگویند که مورچهها خیلی با بو ارتباط برقرار میکنند. یا مثلاً فرض کنید ممکن است با حرکت شاخک خود ارتباط برقرار کنند. بنابراین اینکه شاید به نظر بعضیها این مشکل وجود داشته باشد که چطوری ممکن است سلیمان یک همچنین چیزی را از راه دور دیده باشد که شاخک یک مورچهای جنبید؟ شاید توجیهش این باشد که مورچهای که این سخن را میگوید بال دارد و باز مثل همان زنبورهای عسل از روی مسیر حرکتش است که سلیمان زبان را میفهمد. هیچچیز اسرارآمیزی در اینجا نیست. یک نوع حرکتی این مورچه میکند که معنیاش پیام به بقیه مورچههاست که پناه بگیرند. لزوماً همه مورچهها پردار نیستند. در سازماندهی مورچهها، مورچهها چندجور هستند و ممکن است این بقیه مورچههایی که روی زمین هستند این حرکت را میبینند و یکچیز میفهمند و میروند و سلیمان هم دقیقاً این حرکت را دیده و متوجه شده که این چه چیز به بقیه میگوید و زبانش را درک کرده است؛ بنابراین شاید این خیال پیش آید که منطقالطیر با استفاده از جیرجیر و جیکجیک و این صداهای پرندهها نیست. بلکه پرندهها مثلاً با شیوه پرواز به هم دیگر پیام میدهند و حرف میزنند. این مناسبتی دارد به منطقالطیر! گویی شما میتوانید بگویید منطق پرواز (ازنظر عربی) یعنی شاید زبان در پرواز است, نه مثلاً در سروصدا کردن. واقعاً نکته غیرضروری بود. من این را گفتم به خاطر اینکه فکر میکنم این مسئلهای که سلیمان با هدهد ارتباط برقرار میکند برای بعضیها باورپذیر نیست ولی با مورچه خیلی بیشتر. اصلاً معلوم نیست که مورچه دیده شود. حالا کسی بخواهد زبانش را بفهمد. یا مثلاً بویی حس کند. من فکر میکنم توجیه اکثر آدمهایی که فکر کنند اینها مورچههای ریزی روی زمین بودند, اینست که کاملاً یک موضوع غیبی است؛ یعنی یکچیزی است که برای آدمهای دیگر ممکن نیست. مثلاً سلیمان یکجور شهود عرفانی دارد و یکچیزی می فهمد. من سعی میکنم بگویم که لزوماً اینطوری نیست.
حضار: آن اولش هم که گفتید «اوتینا من کل شی» لزوماً شاید بحث پرواز نباشد.
استاد: بله. من گفتم که این نکته غیرضروری است. یک نفر میتواند بگوید سلیمان غیر از پرندهها, زبانهای دیگر را هم میفهمیده است. یا مثلاً فرض کنید مشاهده درک زبان مورچه هم برای سلیمان یکچیز کاملاً خارقالعاده است؛ یعنی مثلاً بوهایی را میشنود که دیگران نمیشوند. یا اصلاً یکچیز عرفانی از عالم معنا است. من سعی کردم بگویم که لزومی ندارد از حالت طبیعی خارج شویم. اینکه منطقالطیر و زبان مورچه را ببریم در «اوتینا من کل شی». یک مقدار ازلحاظ بلاغی ضعیف است که گفته شود به آنها علمی داده شده است, علم منطقالطیر. بعد یکدفعه یک موجودی که بال ندارد و نمیپرد حرف بزند. حداقل اینکه اگر آخر داستان میآمد قابل قبولتر بود. اینکه بلافاصله بعدازاین جمله مورچه حرف میزند یکجوری است. و بعد توجیه کنیم که یکی از «اوتینا من کل شی» مثلا زبان مورچههاست یکمقدار ضعیف است. به نظرم لازم نیست از حالت طبیعی خارج بشویم. لازم نیست. شاید هم باشه… ما که نمیدانیم مورچهها چطور حرف میزنند و سلیمان چطور ارتباط برقرار میکرده است. ولی میخواهم بگویم که راهی وجود دارد برای اینکه از حالت طبیعی خارج نشویم و این را از منطقالطیر خارج نکنیم، با تحقیقات دانشمندان در مورد زنبورعسل و بعضی از این حشرات هم سازگار است. ولی ممکن هم است کاملاً مکانیسمها چیز دیگری بوده و خیلی پیچیدهتر و عجیبتر از این حرفها باشد.
حضار: خود فرکانس آکوستیک میتواند در یک فشار خاصی تبدیل شود…
استاد: من توجیهم سادهتر است. بله ممکن است واقعاً یک اتفاقات دیگری بوده. من اصلاً اصراری ندارم. فقط خواستم بگویم که یک همچنین ایدهای هم میتواند وجود داشته باشد. این موضوع هیچ ارتباطی به داستان سوره و اینها ندارد. فقط یک کنجکاوی است که بعضیها دارند. چون من سالها قبل در جلسهای بودم. جلسه مذهبی بود که نباید بههیچوجه دنبال توجیه طبیعی و علمی و اینها برای قرآن باشیم. یک نفر میخواست دیگر یکچیزقاطع بگوید، میگفت مثلاً وقتی در قرآن میبینید که یک مورچه حرف میزند، دیگر چهکار میخواهید بکنید؟ یعنی این دیگر آخر یکچیز غیرعلمی و عجیب و غریبی است که در قرآن آمده است. بنابراین من دوست دارم بگویم که میتوانیم از محدوده علم خارج نشویم. هیچچیز عجیب وغریبی را تصور نکنیم و فکر کنیم که سلیمان از پرواز چیزی را میفهمد. حتی در مورد هدهد هم همین بوده یعنی شاید هدهد جیکجیک نکرده، بلکه جلوی سلیمان حرکاتی انجام داده باشد.
خب این قسمت مقدمه داستان تمام شد که مقدمه شیرین و جالب و درعینحال خیلی الهامبخشی است برای اینکه بعد از آن وارد بخش قدرتنمایی سلیمان میشویم.
۵-۳ قصد مجازات هدهد توسط حضرت سلیمان بدلیل غیبت
«وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ» (نمل:۲۰) اینکه از حال پرندگان جویا شد. بعضیها طیر را ترجمه میکنند از حال هدهد. یکمقدار به نظر من عجیب است؛ اینکه طیر در تمام این جملات جمع است. پرندگان است نه پرنده. «وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ» از حال پرندگان جویا شد ترجمه بهتری است. «فَقَالَ مَا لِيَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ». همه هستند و بعد میگوید چرا هدهد نیست.
حضار: پرنده جاندار است, یادم نیست معرفه میشود یا نکره؟
استاد: معرفه میشود. مثلاً آقای پورجوادی که من امروز استثنائا ترجمهشان همراهم است، میگوید او جویای پرنده شد و گفت…؛ یعنی معرفه و مفرد است. الطیر یعنی یک پرنده خاص. درحالیکه اصلاً معنی منطقالطیر این نیست که زبان یک پرنده خاص؛ یعنی زبان پرندگان. الف و لام روی پرندگان هم میآید. هیچ جا گفته نشده است طیور. همهاش همین طیر است. ولی منظور پرندگان است. بنابراین اینجا هم فکر میکنم طبیعی است. مخصوصاً اینکه می گوید «فَقَالَ مَا لِيَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ» یعنی همه آمدند و آنیکی نیامد.
[۱:۰۰:۰۰]
«أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ» (نمل:۲۰) آیا از غیبتکنندگان است؟ «لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا» (نمل:۲۱) قدرت را میبینید که در مقابل تخلف اعمال میشود. مجازات! همانکاری که خداوند هم میکند. مگر خداوند در مورد کسی که تخلف بکند اعمال قدرت نمیکند؟ خداوند اقوامی که تخلف میکنند را با خاک یکسان میکند و آن مشکل روانی که در ایرانیها وجود دارد، اینست که از این چیزها خوششان نمیآید. من بارها این را دیدهام که نسبت به لفظ جبار و جابریت خداوند دچار مشکل هستند. اصلاً مشکل با جباریت است. مردم ایران با جباریت مشکلدارند. یک کسی قدرت دارد و قدرت خودش را اعمال میکند و اراده دیگران را میشکند البته خداوند در جهت خیر. دیگران در جهت شر. مهم اینست که این جباریت در چه جهتی باشد. خود جباریت چیز بدی نیست. همین را اگر بتوانیم بفهمیم خیلی خوب است. الآن شما آن جلوه جباریت الهی را در سلیمان میبینید که هدهد باید الآن اینجا باشد و نیست. اگر تخلف کرده است «لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ»(نمل:۲۱) اصلاً آن را میکشم اگر غیبت غیرموجه کرده باشد. «أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ»(نمل:۲۱) یا اینکه یک دلیل روشنی برای من آورد که چرا اینجا نیست. قرار بوده که آنجا باشد ولی نیست.
۶-۳ خبر هدهد از سرزمین سبا
«فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ» (نمل:۲۲) خیلی طول نکشید که هدهد آمد. «فَقَالَ أَحَطْتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ»(نمل:۲۲) گفت من یکچیزی فهمیدم. یکچیزی دیدم که تو نمیدانی و از ملک سبا خبر قطعی برای تو آوردم. درواقع این همان سلطان مبینی است که هدهد همراه خودش آورده است که مانع عذابش شود. مأموریت رفته و کار خیلی مهمی را انجام داده است. برای همین دیرکرده است. از راه دوری آمده است و خبری آورده است. «إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ» (نمل:۲۳) آنجا زنی را دیدم که پادشاهی میکند بر آنها «وَأُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ» و همهچیز دارد. «وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ» و یک عرش, تخت یا اریکه خیلی بزرگی دارد. به تکرار بعضی از این عبارتها دقت بکنید. منجمله « وَأُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ» که در مورد وصف آن پادشاه گفته میشود. بنابراین چون شما این بحث را مطرح کردید، انگار یکمقدار مادیتر میشود این حرف را در مورد ملکه سبا هم گفت. به نظر نمیرسد که عبارتهایی که از هدهد اینجا نقل میشود، ازنظر داستانی ضعفی داشته باشد. هدهد اخبار دقیق و موثقی را میآورد و بعداً هم داستان اینطوری است که همه این چیزهایی که گفته است، راست است. عرش عظیم دوباره تکرار میشود و نیز «وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ» و عبارتهایی که هدهد میگوید، بهجاهای دیگر همین داستان یک پیوندهایی پیدا میکند.
«وَجَدْتُهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ»(نمل:۲۴) دیدم آنها بهجای خدا, خورشید را میپرستند و شیطان اعمالشان را در نظرشان زینت داده از راه راست بازداشته «…فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ» و هدایت نمیشوند. «أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»(نمل:۲۵) که سجده نمی کنند به خدایی که دانهها را در آسمانها و زمین خارج کرده است. «وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ»(نمل:۲۵) و میداند آنچیزی که پنهان میکنیم و آنچیزی را که آشکار میکنیم.
۱-۶-۳ کلیدی از فهم زبان حیوانات در این آیات: بهاصطلاح ویتگنشتاین زبان نتیجه شیوه معیشت است
به صحبت هدهد دقت کنید، من خیلی جلسات قبل، یکبار به همین آیه و هم آیه مربوط به مورچه اشاره کردم که گویی یک کلیدی از یادگیری زبان پرندهها و حیوانات، در این عبارتها هست. خیلی مهم است که ما زبان حیوانات را بلد نیستیم، از طریق قرآن و وحی یک چند جمله از عبارتهای حیوانات را میشنویم و اینکه بفهمیم در چه حدی میفهمند. در چه حدی مثلاً میتوانند تکلم کنند، به نظر میرسد که اوضاع خیلی فراتر از آن چیزی است که ما تصور میکنیم و مخصوصاً من قبلاً به این اشاره کردم که ببینید وقتی پرندهای میخواهد در مورد خداشناسی صحبت کند، آیت او اینست که خداوند این دانهها را مهیا میکند… شناختش از خداوند از طریق نحوه رزق و روزیاش است، ما هم همینطور چیزهایی در مورد خداوند میگوییم. بهاصطلاح ویتگنشتاین زبان نتیجه شیوه معیشت است؛ هدهد وقتیکه میخواهد در مورد خدا حرف بزند میگوید: « الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» کسی که دانهها را از آسمانها و زمین بیرون میآورد. آنچیزی که رزق هدهد است. « وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ» این عبارت یکجوری به شیوه زندگی این پرنده ارتباط دارد. وقتی شما میتوانید زبان حیوانات را بفهمید که شیوه زندگی آنها را درک کنید. مورچهها هم در مورد شیوه زندگی خودشان حرف میزنند. مثلا مورچهها کلاً از صبح تا شب به فکر این هستند که له نشوند. بنابراین حرفهایشان جوری در حول وحوش معیشت خودشان میگردد. این جمله ویتگنشتاین جمله الهامبخشی است که میگوید اگر شیر سخن میگفت، ما از حرف او چیزی نمیفهمیدیم. برای اینکه اینقدر معیشت شیر با ما متفاوت است که اگر کلماتی داشته و گرامری برای خودش درست کرده باشد, اصلاً ربطی به نحوه نگاه ما ندارد. یعنی شما باید نحوه نگاه یک موجود زنده به جهان را ازلحاظ سبک زندگیاش عمیقاً درک کنید تا شاید بفهمید که ممکن است چه بگوید و چه کلماتی داشته باشد. مثلا شیر لزوماً بین آهو و گورخر فرق نگذارد. همه در کلام یکچیز هستند. مثلاً جزو خوردنیها. مثلاً خوردنیهای تندرویی که گوشت آنها فلان مزه میدهد، ممکن است یککلمهای در زبان شیرها باشد؛ و آنهایی که مثلاً آرامتر می دوند ولی گوشتشان مثلاً مزه شیرینی دارد، کلمهای دیگر. ما چون جزو معیشتمان نیست که گورخر بخوریم یا آهو، اینها را از روی شکل ظاهریشان در گونههای مختلف طبقه بندی میکنیم. ولی اگر دنبال آنها میدویدیم و آنها را خام خام میخوردیم، ممکن بود تقسیم بندیهایمان در مورد دنیا فرق کند. کلاً انسان بوسیله کلام, جهان را بهنوعی پارهپاره میکند. من یکبار به این اشاره کردم که در لفظ عربی هم تکلم یعنی پارهپاره کردن. ما جهان را به قطعاتی افراز میکنیم و بعد اسم میگذاریم (و معیشت ما یا جاهایی که منافعی داریم) برای ما مقدم هستند. یکجاهایی هم ممکن است اصلاً نفعی نداشته باشیم. همینجوری بر اساس رنگ و شکل اسمگذاری کنیم. ما آدمها این ویژگی را داریم که همه اسماء را بدانیم. یک ظرفیت نامگذاری و یک زبان نامتناهی داریم که اصلاً برای همین خلقشدهایم. برای اینکه همه اسماء را درک میکنیم. روی همهچیز اسم میگذاریم. زبان جامع و نامتناهی داریم.
به نظرم دقت در این آیات ازین جهت مهمه که مشابه این نکته در تعبیر رؤیاهای یوسف است. دقت در آن رؤیاها و تعبیر آنها یک کلیدهای خوبی به دست میدهد که چطور معانی در رؤیاها ظاهر میشوند و تعبیر چهکار انجام می دهد، اینجا هم همینطور است. فکر میکنم بالاخره یک کلیدهایی است و لو اینکه همهچیز را نفهمید. ولی می توانید ازاینجا شروع کنید.
۷-۳ ادامه داستان و پیام سلیمان به ملکه سبا و عکسالعمل او
«اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ» (نمل:۲۶) خداست که عرش عظیم را دارد. جالب است که «وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ» (نمل:۲۳) را بدون الف و لام گفته بود، اینجا هم میگوید «هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ» عرش عظیم اصلی از آن پروردگار است. ازنظر ادبی یک حالت کنایه هم در این حرف هدهد است. البته لزوماً این عبارت جزو کلمات هدهد نیست؛ میتوانید جور دیگر هم بخوانید مثل جمله معترضهای که بعد از سخن هدهد آمده است. هدهد آن حرفها را زد. شاید اینگونه است که هدهد خیلی تحتتأثیر آن عرش عظیم قرارگرفته بود و گفت «و لها عرش عظیم» شاید این جمله، خارج از سخن هدهد باشد که میگوید «اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ» اصلاح اینکه خیلی هم بزرگ نیست و مثلاً قابلمقایسه نیست. یا لااقل اینکه عرش عظیمی آنجا وجود دارد و حرف درستی زده؛ یعنی ویژگی ملک سبا، وجود این تخت پادشاهی خیلی بزرگ است. برای همین است که این عرش هویت خاصی دارد که سلیمان برای آزمایش بلقیس آنرا حاضر میکند. در این داستان, عرش عظیم شخصیتی برای خودش است که در موردش حرف می زنند. آن را می آورند و بلقیس با استفاده از آن آزمایش میشود. بنابراین اگر آن سخن اولی برای هدهد باشد و آن دومی نباشد، بازهم میتواند حرف درستی باشد. به معنای مادی، عرش بزرگی است. ولی توسط این جمله یادآوری میشود. اگر این جمله را از جملههای هدهد نگیریم, یادآوری میشود که عرش واقعی واقعی متعلق به خداست.
سلیمان می گوید: «سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ» (نمل:۲۷) بهزودی میبینیم این چیزهایی که گفتی راست بود یا دروغ. «اذْهَبْ بِكِتَابِي هَٰذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ» (نمل:۲۸) نامهای به او میدهد و میگوید این را ببر و آنجا بیانداز و ببین که اینها چه میکنند و چه عکسالعملی نشان میدهند. این صحنه کات (cut) میشود و به لحظهای میرود که بلقیس نامه را پیدا کرده و خوانده است «قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ» (نمل:۲۹) درواقع چیزهایی که حذف شده است اینست که هدهد نامه را میگیرد و به سبا میبرد. در جایی مثلاً اتاق بلقیس میاندازد. بلقیس آن را پیداکرده و خوانده و ملأ (مشاورین) خودش را حاضر کرده است. حالا این صحنه را میبینیم. « قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ» (نمل:۲۹) ظاهرا نامه خیلی شکیل و زیبایی و باارزشی بوده که بلقیس میگوید به سمت من آمده, اینجا ترجمه کرده نامه پرارزشی نزد من انداخته شده است. «إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ» (نمل:۳۰) از طرف سلیمان و بهنام خداوند بخشنده مهربان است. با نام خداست. «أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ» (نمل:۳۱) که بر من برتری مجویید و تسلیم من شوید. سلیمان نامهای فرستاده و آنها را دعوت کرده است. درعینحال تهدیدآمیز است؛ و خیلی دوستانه نیست. درواقع دعوت کرده که بدون جنگ، تسلیم من شوید.
[۱:۱۵:۰۰]
۱-۷-۳ نکات ضمنی داستان
نکاتی در این عبارات هست: اولاً به نظر میآید سلیمان حکومت بلقیس را نشناسد زیرا حکومت بلقیس حکومت کوچکتری است و هدهد از آن خبر آورده، ولی بلقیس و اطرافیانش میدانند که سلیمان چطور حکومتی دارد. چیزهایی شنیدهاند. می خواهم بگویم از « إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمَانَ»(نمل:۳۰) میفهمیم که اولینبار نیست که اسم سلیمان را میشنوند. همینکه سلیمان نامه برایشان فرستاده ترسناک است. نامه پرابهت است که طرف شک نکند که از طرف سلیمان آمده است. داستانهایی در مورد حکومت سلیمان شنیدهاند. بگذارید من این عبارت تورات را برای شما بخوانم. در تورات داستان ملکه سبا شبیه قرآن نیست. ولی ترجمه کلدانی اهل عتیق که مورد قبول یهودیها نیست تقریباً مشابه این داستان آنجا آمده است. خیلی از اجزای داستان آنجا هست. در یک نسخه فرعی تورات که خیلی قدیمی است و اهل عتیق به زبان کلدانی ترجمه شده است. همین الآن در تورات این داستان را در کتاب اول پادشاهان میتوانید پیدا کنید. از تورات این عبارت را از بلقیس میخوانم (که بعدازآن است که بلقیس آمده و تسلیمشده است که قسمت آخر داستان است) میگوید: «آوازهای که در مورد کارها و حکمت تو در ولایت خود شنیدهام، راست بود؛ اما تا نیامدم و به چشمان خود ندیدم، اخبار را باور نکردم و اینک نصف آن به من اعلام نشده بود. حکمت و سعادتمندی تو از خبری که شنیده بودم، زیاده است.» یعنی حالا تازه آمده دیده آن چیزهایی که شنیده هیچ بوده، خیلی چیزهای دیگر هم است. این تأیید میکند که اینها سلیمان را میشناسند. میدانند که چه قدرتی دارد و چه پادشاهی است. از دادگری او احتمالاً شنیدهاند. همه اینها را طبق همین عبارت که از تورات میخوانم، میشود حدس زد. والبته لازم نیست که آن عبارت را دیده باشیم قطعا یک حکومت کوچکتر در کنار یک حکومت بسیار بزرگ، به دلایل استراتژیک و امنیتی اخباری دریافت میکند. اخبار حکومتهای بزرگ تا شعاع خیلی زیادی پخش میشود. تجار میآیند و میروند و خبرها را میبرند. اما لزوماً از سمت بلقیس خبری به سلیمان نمیرسد مگر اینکه هدهد بیاورد. بنابراین اینکه میگوید « إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمَانَ» (نمل:۳۰) یعنی همان سلیمان که ما میشناسیم «إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ» (نمل:۳۰) چرا این را ذکر میکند؟ نکتهاش این است که نامه از طرف خدا نوشته شده است و توصیف خداوند رحمان و رحیم است. نمیگوید «انه بسم الله» اینکه سلیمان مثلاً به نام خداوند مهربانِ مهربان شروع کرده است. دو تا صفت همراه اسم الله آمده که هر دو معنای مهربانی است. بنابراین شروع جذابی دارد. به نظر میآید بلقیس از اولش هم به دلیل اینکه از قدرت سلیمان آگاه است و هم به دلیل این نامه و محتوایش خیلی میلی به جنگ ندارد. درحالیکه ملأ که قرار است مشاورها باشند و عاقلتر باشند، به نظر میآید که بیمیل نیستند؛ یعنی حداقل لاف میزنند که ما قوی هستیم و میتوانیم بجنگیم. بلقیس به نظر میآید که از آنها عاقلتر است. محتوای نامه این است که «أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ» (نمل:۳۱) دعوت کرده که تسلیم من شوید.
۲-۷-۳ مشورت ملکه سبا با مشاورین و فرستادن هدیه نزد سلیمان
«قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مَا كُنْتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّىٰ تَشْهَدُونِ» (نمل:۳۲) میگوید که شما مشاوره دهید تا وقتی شما نباشید من به نتیجه قطعی نمیرسم. آنها میگویند ما قدرت زیادی داریم و «بَأْسٍ شَدِيدٍ» خیلی سلاح داریم و اینها. «وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ» (نمل:۳۳) ولی حکم، حکم توست. ببینیم تو چه میگویی. بلقیس میگوید که وقتی پادشاهها وارد یک قریه و شهری میشوند «جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً» (نمل:۳۴) معمولاً حداقل اتفاق این است که آنهایی که قبلاً آنجا قدرت داشتند، سقوط میکنند. «وَكَذَٰلِكَ يَفْعَلُونَ» (نمل:۳۴) و اینگونه عمل میکنند.پیشنهادی که عملی میشود این است که هدیه بفرستند. «وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ» (نمل:۳۵) آنجا سلیمان آن نامه را فرستاد گفت: «فَانْظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ» (نمل:۲۸) وایسا ببینیم که اینها چهکار میکنند. این هم میگوید «فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ» (نمل:۳۵) انگار باهمدیگر شبیه شطرنج برخورد میکنند. آنیک حرکتی کرده است و حالا من یک حرکتی میکنم ببینم آنها چه حرکتی میکنند. «فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ…» (نمل:۳۶) صحنه بعدی اینست که بعد از مشاوره به این تصمیم رسیدند، و برای سلیمان هدیه فرستادند و جواب نامه سلیمان هم این بود که تسلیم میشوند یا نمیشوند. هدیه حرکت بیمعنی است. یا معنیاش اینست که تسلیم نشدند. جوابی که سلیمان میخواست نیامد. او خیلی رک و راست نوشته بود. مشکل سلیمان اینست که آنها را دعوت به توحید کند. این هدیهگرفتن و دادن مثل این است که دو تا حکومت در کنار همدیگر به صلح و صفا زندگی کنند و کار خودشان کنند. و سلیمان این را نمیخواهد. پیام سلیمان این بود که آنها هم یکبخشی از این حکومت هستند . حق ندارند که خورشید را بپرستند. بالاخره در تسلیم شدن، یک مفهومی وجود دارد که با هدیه دادن کاملاً منافات دارد. بنابراین برای سلیمان مثل این است که جواب منفی گرفته. میگوید آیا با مال و مکنت میخواهید من را یاری و کمک کنید؟ و آنچه خداوند به من داده بهتر است. «أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ» (نمل:۳۶) احتمالاً در ملک سلیمان یک هدیهای آورده بودند، فکر میکردند خیلی چیز باارزشی را آوردهاند. درحالیکه در ملک سلیمان پشیزی ارزش نداشت. مشابه داستانی است که (البته آنجا معنی داستان کاملاً برعکس است.) یک اعرابی از بیابان کوزه آبی را بهزحمت جمع میکند به دربار خلیفه میبرد. خلیفه به او فرات را نشان میدهد و درعینحال از این رفتار خوشش میآید. ولی اینجا یک حالتی دارد که برای سلیمان چیزی فرستادند که اصلاً ازنظر خود سلیمان هیچچیز شادی آوری هم نیست. «ارْجِعْ إِلَيْهِمْ» (نمل:۳۷) به سمت آنها برگرد و من با لشکریانی که اول و آخرش معلوم نیست میآیم. «وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ»(نمل:۳۷) همانچیزی که بلقیس میفهمید که اگر بیایند، کسانی که آنجا حکومت می کنند، به ذلت کشیده میشوند.
۳-۷-۳ تسلیم ملکه سبا قبل از جنگ و آزمایش او توسط سلیمان
اینجا یک نکته روایی وجود دارد، که این عبارت را چطور بفهمیم که «قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا» (نمل:۳۸) این ادامه جمله است. به آنها میگوید برو. من لشکر میفرستم. خلاصه جنگ شده یا نشده؟!، لشکر فرستاده یا نفرستاده؟! یا قبل از اینکه لشکر بفرستد این جمله را می گوید؟! من فکر میکنم که بلقیس تسلیم شده است. بدون اینکه جنگی صورت گیرد و همراه با یک هیئتی برای تسلیم خدمت سلیمان دارد میآید. من تخیل میکنم. مثلاً تسلیمشده و سلیمان از او خواسته است. اینها همه رفتند. او شرایط را دید و پیغام داد که ما تسلیم هستیم. سلیمان از او خواسته که بیاید. و از راه دور با یک هیئتی دارد میآید. نزدیک است که برسد. مثلاً ممکن است چند سال بعد از این «قال» فاصله افتاده. با توجه به اینکه مسافت زیاد است و طول میکشد اینها بروند. پیغام بعدی بیاید و برود… البته سلیمان با هدهد پیغامهایش را زود می رساند ولی از آنطرف ممکن است پیغام رساندن دیر شود. بالاخره ماجراهایی گذشته و آن هیئت در راه است. قبل از اینکه برسند سلیمان این حرف را میزند. جنگی صورت نگرفته. تسلیم شدند و همهچیز تمام شد. سلیمان میخواهد ببینید که خود این بلقیس بهعنوان حاکم، قابل هدایت است یا نه؟ کارش به نتیجه رسیده ولی فعلاً با خود این شخص کار دارد. قبل از ورود آن هیئت یا حتی بعد از اینکه وارد و مستقر شدند، این حرف را میزند.
«قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا» (نمل:۳۸) نمیشود آدم این را بخواند و این دو تا ملأ را باهمدیگر مقایسه نکند. آنجا یک ملأ خنگ که حرف اشتباه میزنند. اینجا یک ملأ بسیارقدرتمند که سلیمان میگوید کدامیک از شما عرش را میآورید؟ آنیکی میگوید تا پا نشدهاید میآوریم. دیگری میگوید تا چشمهایت را بر هم نزدهای من برایت میآوردم و میآورد! یک ملأ خیلی شگفتانگیز و قدرتمندی اطراف سلیمان وجود دارد که از آنها نظر نمیخواهد. از آنها کار میخواهد. میگوید «قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ» (نمل:۳۸) هنوز نرسیدهاند. ولی از همین جمله میفهمیم که دیگر تمامشده و دارند میآیند. این عبارت « قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ » حس اینست که خودشان تسلیم شدند و جنگ نشده است و اینها دارند میآیند و بعداً هم میبینید که واقعاً میآیند. «قَالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِكَ» (نمل:۳۹) یک عفریت یا جنی میگوید که من قبل از اینکه از جایت بلند شوی میآورم. «وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ» (نمل:۳۹) من قدرتش را دارم. امین هم هستم؛ یعنی جوری میآورم که مثلاً شاید سالم برسد. بعد یک کسی که «عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ» (نمل:۴۰) علمی از کتاب دارد، میگوید «أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ» (نمل:۴۰) قبل از اینکه چشم برهم زنی، میآوردم و میآورد. سلیمان میبیند که عرش در کنارش مستقر شده است، «قَالَ هَٰذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي» (نمل:۴۰) داشتن این ملأ و قدرت, از فضل پروردگارش است که یک همچنین موجوداتی در کنارش هستند و قدرتشان در اختیار سلیمان است. «لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ» (نمل:۴۰) که آزمایش بکنیم که آیا شکرگزار یا کفران نعمت میکنند.
«قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا…» (نمل:۴۱) چرا این عرش را آورده است؟ میگوید این عرش را تغییر شکل بده. «نَنْظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لَا يَهْتَدُونَ» (نمل:۴۱) که ببینیم آیا جزو کسانی است که هدایت میشود یا از آن کسانی است که هدایت نمیشود. معنی این آزمایش چه چیز است؟ بالاخره اینجا ماجرایی است که عرش را میآورند و آزمایش میکند. جوابی که میدهد معنیاش اینست که هدایت میشود و بعداً هم واقعاً هدایت میشود و یک صحنه دیگری هم است که وارد صرح (قصر) میشود و آنجاست که دیگر میگوید «إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ…» (نمل:۴۴) این قسمت آخر داستان، نکتهای دارد که من فعلا جلسه را تمام میکنم.
درواقع قسمت اصلی داستان سلیمان و بلقیس اینجاست که این دو تا باهمدیگر مکالماتی دارند و نهایتاً با این عبارت بلقیس، داستان تمام میشود که «إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»(نمل:۴۴) با تسلیم شخص بلقیس، نهفقط قوم بلقیس تمام میشود، بلکه خود این آدم اهل هدایت بود و هدایت شد و همراه با سلیمان جزو مسلمین شد. کلاً یک حس ستایشآمیزی نسبت به بلقیس وجود دارد. از اول میبینید که او عاقل است، خوب حرف میزند. خیلی جملههایی که میگوید جالب است. قسمت بلقیس را برای جلسه بعد میگذاریم.