
بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای سوره رعد، جلسهی ۳، دکتر روزبه توسرکانی، ۱۳۹۴
این جلسۀ چهارم سورۀ رعد است که مروری به محتوای سوره میکنیم، انشالله که تمام شود. من از اول شروع میکنم. یکبار در دو جلسۀ قبل از اول سوره آیه به آیه خواندیم رفتیم جلو و توضیحاتی هم که بعضی جاها لازم بود دادم، حالا فکر میکنم یک دور برگردیم محتوای کلی سوره را مرور کنیم و نکاتی که باقی مانده را یادآوری میکنم و تمام میکنیم.
۱– حق، محتوای اصلی سوره
در دو جلسه ای که گذشت خیلی روی این تأکید کردم که آیۀ اول که میگوید «تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ» خیلی مهم است، یعنی تمام محتوای سوره روی همین مفهوم حق در مقابل باطل و اینکه این کتاب حق را دارد بیان میکند و آنچه در آن است تجلی حق است میگردد. سورههای زیادی داریم که با چنین آیهای شروع میشوند و دربارۀ حقانیت کتاب و رسالت پیامبر صحبت میکنند. به عنوان مثال، در سورۀ فرقان که بحث میکردیم نکتهای که روی خیلی آن تأکید میشود سخنانی است که در مقابل پیامبر گفته میشود و به آنها جواب داده میشود. تعداد سورههایی که دربارۀ کتاب و رسالت به صورت محوری صحبت میکنند زیاد است و هر کدام از آنها از یک دیدگاه خاصی به مسئله نگاه میکنند. به طور کلی موضوع محوری این سوره حق در مقابل باطل است و اینکه این کتاب بیانکنندۀ حق است. از همین آیۀ اول شروع میشود؛ مثلاً اگر کل سوره ۶ صفحه است نصف سوره که تمام میشود، یعنی ۳ صفحه را که میخوانیم، مجدداً آیهای میآید که محتوایش این است؛ میگوید «أَفَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَى»، این عبارت «الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ» دوباره تکرار میشود؛ یعنی نصف سوره را که میخوانید مطالبی گفته میشود و سپس این پرسش میآید که کسی که میداند محتوای این کتاب حق است مثل کسی است که نمیداند؟ دربارۀ آیۀ انتهایی سوره هم جلسۀ قبل صحبت کردم که میگوید «وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»، حالا اینکه «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» به نظر نشانههایی میرسد که شاید به شخص خاصی اشاره میکند، اما معمولاً مفسرینی که به این شکل تفسیر میکنند منظورشان این نیست که یعنی به هیچ کس دیگری اشاره نمیکند. یعنی میگویند کسانی که علم کتاب دارند، نمایندۀ برجسته آنها مشخصاً حضرت علی است. اگر کلی در نظر بگیرید یا اینکه فقط بگویید شخص خاصی است، منتها علم الکتاب داشتن مراتبی دارد. یک مرتبه پایینتر از آن هم این است که «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» یعنی همان کسی که در اینجا میپرسد که «أَفَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ». من دفعۀ قبل استدلال کردم که آن عبارت «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» عبارت خیلی خاصی است؛ فرق دارد با گفتن اینکه کسی که میداند کتاب حق است با اینکه کتاب را میداند، به هر حال پایان سوره هم اشاره به کسانی است که حداقل محتوای کتاب و حق بودن کتاب را درک میکنند. بنابراین ابتدا، وسط و انتهای سوره به محتوایی که در آیۀ اول هست اشاره میکند.
خود سوره از قسمتهایی تشکیل شده است که در مورد آن صحبت کردهام، اما سعی میکنم یک چیزهایی را اضافه کنم. محتوای عمدۀ دو صفحۀ اول بیان حقیقت یا یک جلوهای از حقیقت عالم تکوین است که روال خاصی هم دارد. معمولاً کسانی که دربارۀ قرآن حرف میزنند به خودشان اجازه نمیدهند که بگویند از یک جایی از قرآن خوششان میآید یا از یک جایی خوششان نمیآید یا از یک جایی بیشتر خوششان میآید، من کمی به خودم این اجازه را میدهم. دو صفحۀ اول این سوره به طرز وحشتناکی برای من تأثیرگذار است و از آن چیزهایی هم هست که نمیتوانم چرای آن را بگویم. باور کنید امروز خیلی حس من این بود که سعی کنم بگویم که چقدر این آیات تأثیرگذار هستند و باز طبق معمول چیز خوبی به نظرم نرسید که چگونه بیان کنم. گاهی یک حسی به شما دست میدهد، بیان کردن اینکه چرا این حس به شما دست میدهد و اینکه فکر میکنید میتوانید کاری کنید که این حس به دیگران هم دست دهد؛ شاید واقعاً یک حسی به من دست بدهد و من هر چه بگویم این آیه به این شکل روی کس دیگری تأثیر نگذارد. چون راه پیدا نکردم باز صرف نظر کردم ولی حداقل این را میگویم که دو صفحۀ اول فضای خیلی خاصی دارد. خیلی جاها در قرآن دربارۀ طبعیت صحبت میشود ولی اینجا یک جور خاصی است. نمیدانم مسئله لحن آیات است یا چیزهایی که به آنها اشاره میشود جالبند. سعی میکنم چیزهایی که دربارۀ محتوای آن را نگفتهام الان بگویم، شاید چیزهایی به صورت سؤال مطرح شد که باید در مورد آنها صحبت کنم، ولی اینکه تأثیرگذاری آن از کجا میآید برای من خیلی قابل بحث نیست. بارها این حرف را نه در مورد قرآن در مورد آثار هنری در جاهای مختلف زدهام، مثلاً در جلساتی که در دانشگاه تهران در مورد روانکاوی و فرهنگ داشتم این صحبت را باید کرده باشم که آثار هنری که روی شما تأثیرات عمیقی میگذارند و شما نمیتوانید بگویید که چرا، اینها آثار هنری مهمی هستند. وقتی من یک کار هنری را میبینم، روی من تأثیر گذاشته است اما میتوانم بیان کنم که چرا روی من تأثیر گذاشته است، فکر میکنم مثل این است که انگار آن هنرمند هم سطح خودم است. ولی وقتی یک کار هنری میبینم که دگرگونکننده است و اصلاً هم نمیفهمم که چرا این تأثیر ایجاد میشود، انگار فرد یک بینشی دارد یا یک کاری بلد است که من اصلاً نمیفهمم و بلد نیستم. شاید یک هنرمند دیگر بتواند درک کند که چه کاری انجام داده است که چنین تأثیری میگذارد. به هر حال، آثار هنری درجه یک معمولاً این ویژگی را دارند که تأثیر میگذارند ولی تأثیر آنها خیلی قابل بیان نیست و حتی اگر از خود هنرمند هم بپرسید که چه کاری انجام داده است، خیلی وقتها نمیداند و انگار این اثر هنری از یک جای عمیقی آمده است. بسیاری از هنرمندها اینگونهاند که شعر میگویند یا نقاشی میکشند یا فیلم میسازند و همه چیز حالت الهام دارد و دفعتاً یک چیزی به ذهنشان میرسد که خودشان هم خیلی هوشیار نیستند و کارشان را انجام میدهند. به هر حال اینجا من نمیخواهم بگویم که جاهای دیگری از قرآن را به خوبی میتوانم توضیح دهم که چرا تأثیر میگذارد، بالاخره به نظرم این دو صفحۀ اول سوره وضع خاصی دارد.
در همان جلسۀ اول که در مورد سوره صحبت کردم گفتم اینجا در نگاهی که به طبیعت داریم یک نظمی وجود دارد، یعنی دقیقاً از آسمان شروع میشود و همین طور پایین میآید. ابتدا نگاهمان به آسمان است و مخصوصاً این واژۀ «رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ» مثل اینکه آدم را ناچار میکند که سر خود را به سمت بالا بگیرد و به ارتفاع و بلندی آسمان اشاره میکند. در ادامه به سمت زمین میآید و چیزهایی که در زمین است نمایش داده میشود. از آسمان که دارد به سمت زمین میآید «وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ»، خورشید و بعد از آن ماه که به زمین نزدیکتر است میآید و بعد میگوید «وَهُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَجَعَلَ فِيهَا» زمین را میبینیم و بعد کوهها که بزرگترین چیزی است که در زمین است را میبینیم. به همین شکل نزدیکتر میشویم تا اینکه درختها را هم میبینیم، «جَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنْهَارًا» رودها را هم میبینیم، «وَمِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ»، دوباره «يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ» که روز را شب میپوشاند و «إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ». از آسمان روی زمین آمدیم و تأثیر وجود خورشید و ماه و اینها هم در زمین هست. در مورد اینکه چه ارتباطی هست بین اینکه بعد از «وَمِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ» «يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ» آمده، قبلاً یکبار صحبت کردهام. یک چیز معجزهآسا که باید به آن دقت کنیم این است که این دوگانیهای خلقت در مورد موجودات زنده در عالم طبیعت در جای دیگری هم است؛ به عنوان مثال، تطبیق دوگانگی حیات به خورشید و ماه یا به روز و شب. از دیدگاه مذهبی، کل عالم جلوۀ صفات حق است و در صفات حق یک دوگانگی وجود دارد. البته منظور از دوگانگی، تعارض نیست بلکه وجود دوگانی در آن است؛ رحمانیت و رحیمیت، جلال و جمال، و اینها در عالم یک دوگانی ایجاد میکنند که نهایت آن نر و ماده در حیات است. اگر بپذیرید و این حرف معنی داشته باشد که همین جور در اثر یک سری تصادف حیات به وجود آمده است، چگونه است که اولاً یک حیات دو جنسی به وجود آمده است، در حالی که حیات میتواند تک جنسی باشد، میتواند سه جنسی و چهار جنسی هم باشد و اینکه این با چیزهایی در بیرون و در آسمانها تطبیق دارد. وقتی که میخوابیم و رؤیا میبینیم، نمادهایی که در درون ما و به نظر میآید در درون همه انسانها مشترک است، این دوگانگی در آن هست، یعنی ممکن است زن و مرد را با خورشید و ماه در رؤیا به صورت تمثیلی و نمادین بیان کنیم. به عنوان مثال، اگر دو یا سه ماه داشتیم یا منبع نور چندتا بود، کسی نمیتواند بگوید که این با به وجود آمدن حیات در زمین تعارض دارد، ولی اینکه یک چیزهایی درونی در ذهن ما، در نمادهایی که در روان ما وجود دارد، در واقعیتهای حیات با آن چیزهایی که در آسمانها وجود دارد تطبیق میکند، این یک چیز جالب و قابل تأمل و قابل تفکری است، «إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ». اینکه نهایتاً به این میرسیم که در زمین حیات به وجود میآید و زوجین در آن وجود دارد و بعد «إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» مثلاً زوجیتی هم در شب و روز وجود دارد که جالب است. «وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ»، الان دارم سعی میکنم اینجا بایستم اما نمیشود، این آیه را که شروع میکنیم تا آخر باید برویم، «صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَى بِمَاءٍ وَاحِدٍ». بالاخره از آسمانها آمدیم روی زمین و داریم به گیاهان نگاه میکنیم. کم و بیش اینها را با یک چیزهایی که الان اضافه کردم روال را همان دفعه اول گفتم. بعد از آن هم میخواهیم به انسانها برسیم؛ انسان به عنوان فرد و در نهایت چیزی که در زمین به وجود میآید اقوام هستند که به آنها اشاره میشود.
[۰۰:۱۵]
بنابراین از بالای بالای آسمانها شروع کردیم، آمدیم روی کره زمین، گیاهان را دیدیم در واقع حیات را دیدیم و تنها چیزی که باقی مانده دیدن آدمها و تبدیل این آدمها به قوم است و در نهایت یک مؤخره هم دارد که اشاره به رعد در آن مؤخره است. یک قطعهای در این وسط وجود دارد که احتیاج به توضیح دارد که میگوید «وَإِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَإِذَا كُنَّا تُرَابًا أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ». محتوای آن دربارۀ این است که این آدمها متوجه نیستند که خلقتی که یکبار انجام شده است، دوباره بعد از مرگشان هم خلقت دیگری است هست. نمیخواهم الان درباره محتوای این قطعه صبحت کنم، اینکه چرا اینجا قرار گرفته است، چرا روال مرور عالم تکوین از آسمانها به سمت انسان را قطع کرده است؟ اینجا یک فایدهای دارد. به غیر از اینکه محتوای خود این آیات چیست، فعلاً درباره جای آن میگویم که یک چیز کاملاً تابلویی هست؛ وسط یک سری آیات تکوینی عبارتهایی میآید و بعد دوباره برمیگردیم و آن مرور را ادامه میدهیم. حداقل از نظر بیان و از نظر هنری این ویژگی را دارد که بین قسمت اول و قسمت دوم فاصله میاندازد. اینجا دیگر حیوانات را نمیبینیم، در حالی که احتمالاً انتظار داریم ببینیم بعد از گیاهان خلق شدن انعام گفته شود. این فاصلۀ زمانی که میافتد اولاً باعث میشود که یک چیزهایی را نبینیم و ثانیاً کاملاً فضای قطعۀ دوم با قطعۀ اول فرق دارد.
۲- انسان تافتۀ جدا بافته
واقعاً در فرهنگ دینی، انسان تافتۀ جدا بافته است و نمیخواهد به انسان در ادامۀ گیاهان و حیوانات به عنوان یک چیز طبیعی نگاه کند. مثل اینکه اگر این آیات نباشد هم قرار است یک کات بخورد؛ یعنی از آسمانها آمدم و عالم اجسام را دارم نگاه میکنم، از بیرون دارم نگاه میکنم. به خورشید و ماه و زمین و گیاهان رسیدم، اما به انسان که میرسم میگوید «اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثَى وَمَا تَغِيضُ الْأَرْحَامُ»، به داخل رحم میرود و انسان را از بیرون نشان نمیدهد، انگار که لحظۀ به وجود آمدن آن را در تاریکی رحم میبینیم. انسان حاوی غیب این عالم است. از آسمان آمدیم روی زمین و چیزهایی را دیدیم، اینها عالم شهادت است، چیزی که انسان برایش مهم است بخش غیبی آن است. این حسی که داخل رحم میرود، مثلاً همین جوری نمیگوید که میان این باغها هم انسانها مثلاً میوه میخورند. این جوری آدمیزاد هم میشود یک چیزی در کنار همان گیاهان که دارد چیزی میخورد.
به غیر از اینکه در جلسۀ اول هم گفتم محتوای این قطعه یک تناسبی دارد، فضا را هم عوض میکند. چند آیه میخوانیم و دوباره که شروع میکند به داخل یک تاریکی میرویم که اصلاً دیده نمیشود و یک موجودی واقعاً از عالم غیب دارد میآید و از جنس این موجوداتی که تا به حال دیدیم نیست. حداقل این نگاهی که تا الان به این موجودات کردیم از بیرون بود. فضا و محتوای خود آیات هم دیگر فرق میکند. در واقع انسان که در زمین پدیدار میشود، حالا بحث این است که او میتواند پیرو حق یا باطل باشد. تا زمانی که آسمان و خورشید و ماه و زمین و گیاهان هستند اوضاع بسیار خوب است؛ دلیل اینکه میگویم حیوانات هم ذکر نشدهاند برای این است که من همیشه روی آن تأکید میکنم که برای حیوانات از یک سری جهات تا حدودی حق و باطل معنی دارد؛ یعنی به رفتار و اعمال حیوانات هم میتوان خوب و بد نسبت داد. به عنوان مثال، سلیمان میخواهد هدهد را مجازات کند. من نمیتوانم یک گل بنفشه را برای دیر یا زود درآمدنش مجازات کنم، اما به نظر میرسد که حیوانات مثل سایۀ انسان هستند. انسان به نامتناهی وصل است؛ من یکبار این حرف را زدهام حالا دوباره تکرار میکنم، مثل این است که جنبۀ نامتناهی انسان را بگیرید، هر کدام از صفاتی که انسان دارد در بعضی از حیوانات پروجکتی وجود دارد. برای همین است که به اصطلاح حیوانات در سیستم نمادین درون ما زندگی میکنند. یکی از نویسندهها دربارۀ رؤیا و ناخودآگاه انسان این جمله را گفته است که هر انسانی در درون خودش یک باغ وحش دارد و ما با تفکیک بسیار خوبی حیوانات را در درون خود داریم، انگار که انسان شامل همۀ حیوانات است. انگار به نوعی اعمال خوب و بد برای حیوانات معنی دارد، در حالی که نمیتوان خورشید، ماه و سیارات را مجازات کرد، مثلاً عطارد را مجازات کنیم برای اینکه یک جایی از مدار آن یک چیز کوچک و یک بینظمی دارد و قابل مجازات کردن است. پس ذکر شدن حیوانات در اینجا خیلی مناسب نبود و بین گیاه و انسان توسط آیاتی پر شده است. نوع نگاه سوره به انسان چیز دیگری است؛ یعنی به جنبهای از انسان تأکید میکند که در موجوداتی که تا حالا ذکر شده است وجود ندارد.
اگر سخنرانیهای قبلی دربارۀ بحثهای مربوط به آدم و حوا و داستان آفرینش را گوش کرده باشید، اشاره به جنین و رحم کُد داستان آدم و حوا است. آن ماجرای «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا» و اینکه بر انسان سجده کنید و نکردند. یکبار همان دفعۀ اول که بحث میکردم به عنوان یک استدلال که چرا به نظر میرسد که داستان خلقت آدم در بهشت و بعد از آن هبوط او، در عین حال که واقعاً اتفاق افتاده است، یک بیان تمثیلی از رشد انسان در رحم است، یکی از استدلالهایی که گفتم به غیر از تطبیقهایی که میتوان مستقیماً داد این است که در سورۀ اعراف که داستان آدم و حوا را میخواهد بگوید عین همان داستانی که در سورۀ بقره است، از یک جایی تا جایی دیگر یک بخشی از داستان حذف شده است و میگوید که در ارحام به شما صورت دادیم؛ «يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ». انگار به جای یک پاراگراف از داستان این آمده است و اشاره به این است که میتوانید فکر کنید که حقیقت آن داستان همین است، یعنی اگر غیب آن را نگاه نکنید در عالم شهادت این است که انسانها یک مرحلۀ جنینی دارند. بنابراین اگر به این شکل نگاه کنید، در اینجا به داستان خلقت انسان اشارهای میشود و انگار وارد تاریکی ارحام میشویم که میگوید «اللَّهُ يَعْلَمُ»، تاریکی آن از اینجا برمیآید که فقط خدا میداند که در آنجا چه خبر است؛ «اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثَى وَمَا تَغِيضُ الْأَرْحَامُ وَمَا تَزْدَادُ وَكُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ». بلافاصله آیاتی میآید دربارۀ «عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ سَوَاءٌ مِنْكُمْ» که انگار انسان از غیب میآید. انگار بعد از صحبت دربارۀ ارحام این را میگوید «عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ»، انگار حرفی از غیب زده است. انسان هویتی دارد که انگار در عالم شهادت نیست و به غیب وصل است، به همین خاطر وقتی آن آیه میآید میگوید «عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ». تا حالا در قسمت اول همه چیز در مورد عالم شهادت و چیزهایی که ما هم میبینیم و همه چیز واضح است، اما در مورد انسان اینگونه است.
«سَوَاءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَمَنْ جَهَرَ بِهِ» که باز اشاره به اینکه آدم میتواند در درون خودش سخنی را بگوید یا اظهارش کند، یعنی در درون خودش که دیده نمیشود؛ چون انسان موجود عمیقی است و در درون خودش به جاهایی وصل است، میتواند یک سخن را در آنجا نگه دارد یا اظهار کند، که این متناسب با همان آیۀ «عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ» است. دربارۀ اینکه فضا فرق میکند توضیحی که من دادم این است که این قطعۀ «وَإِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ» که آیهای دربارۀ ایمان به قیامت و عدم اعتقاد به موضوع حشر و بعث مردگان است، یک فضایی را بین این دو قطعه پر کرده است که باعث میشود نگاه ما به آدم مستقیماً در ادامۀ توضیحاتی که دربارۀ عالم شهادت داده شد نباشد که این متناسب با چیزی است که میخواهد اینجا گفته شود. بلافاصله حرف غیب و شهادت میشود و بلافاصله حرف این میشود که ملائکه دارند به دنبال آدمها راه میروند و آنها را حفظ میکنند. نه اینکه ملائکه کاری به خورشید و ماه ندارند، اما آدمیزاد چیز عجیبی در زمین است، هر کسی میگوید یک سری ملائکه به دنبال او هستند که به امر خدا او را حفظ میکنند و دنبال او راه افتادهاند. حالا آدم میتواند کار خوب و یا کار بد انجام دهد و حق را بفهمد. اصلاً موضوع حق و باطل اینجا مطرح میشود که میگویند در زمین موجودی به وجود آمده که میتواند پیرو حق یا باطل باشد، ادراکات او میتواند حق یا باطل باشد، میتواند بفهمد که این کتاب حق است یا میتواند نفهمد و یک تفاوت عمدهای با بقیۀ موجودات دارد.
در نهایت هم پدیدهای که در مورد انسان وجود دارد، مسئلۀ اختیار اوست. مسئلۀ شگفتانگیزی که در مورد انسان وجود دارد این است که انسان با اختیار خودش سرنوشت خودش را انتخاب میکند. اینکه خلیفۀ خدا در زمین است و انگار مثل خداوند میتواند خلق کند و دستی در خلقت داشته باشد، همچنین آزاد است و اختیار دارد و میتواند کارهایی را به ارادۀ خودش انجام دهد، یک پدیدۀ شگفتانگیز است. انسان را از این دید دارد مطرح میکند. یعنی من الان چیزهایی خواندم، در مورد انسان دارد حرف میزند اما انگار اصلاً انسان را ندیدهایم. نمیدانم متوجه منظور من میشوید یا نه؟ در قسمت اول وقتی میگوید «رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا»، دارد به من نشان میدهد، یک تابلوی نقاشی است؛ خورشید و ماه و گیاهانی که در زمین رشد میکنند، کوهها و رودها، ولی زمانی که در مورد انسان صحبت میکند، از تاریکی رحم شروع میکند که ما اصلاً نمیدانیم و آنجا چیزی نمیبینیم، وقتی در مورد آدمیزاد حرف میزند انگار که چراغها خاموش شده است و «لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ» یک عباراتی در مورد انسان است ولی شما چه میبینید؟ مثلاً اگر ملائکه را هم تصور کنیم، انگار اینجا آدمیزاد را خیلی نمایش نداده است، برای اینکه جنبۀ معنوی و غیر انسان مورد نظر است. تا اینکه به اختیار انسان اشاره میکند، که در واقع همان پدیدۀ اصلی است که در مورد انسان وجود دارد که به صورت خلیفه الله بودن یا امانت الهی بگویید، یک چیزی در مورد انسان وجود دارد که در مورد سایر موجودات نیست، حداقل در این نمایشی که روی زمین آمدیم انسان تافتۀ جدا بافته است. بعد از آن میگوید که انسانها تبدیل به اقوام میشوند.
اقوام
معمولاً سرنوشت آدمها هم در قوم متأسفانه رقم میخورد و اگر اکثریت آدمها مجازات میشوند به این دلیل است که در قومی که مجازات میشوند حضور دارند؛ چه در این دنیا و چه در آن دنیا. بالاخره بشر زندگی گلهوار دارد و خلاصه یک بز جلو میافتد و بقیه هم دنبال آن میروند. آدمهای برجسته، آنهایی که کارشان درست است معمولاً در این گلهها زندگی نمیکنند و یک نکتۀ خیلی بد این است که اگر آدمهای برجسته هم برای خودشان گله تشکیل میدهند گلۀ آنها هم شبیه همان گلهها در میآید و آدمهایی که در این گله زندگی میکنند معمولاً وضعیت خوبی ندارند. در کل نمیتوان گلۀ خوب تشکیل داد که در آن همۀ آدمها هوشیار باشند و انگار به نوعی با گله بودن سازگار نیست. به هر حال، این نمایش اشاره به اینکه انسانها به صورت اقوام هستند میرسد و در نهایت به اختیار آنها اشاره میکند.
[۰۰:۳۰]
۳- إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ
این آیات که میگوید «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ» که انگار دارد به جمعیت آدمها اشاره میکند، «وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ» اینجا پدیدههای مربوط به انسان شروع میشود، مثلاً «أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا»، اینکه انسانها میتوانند «يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ» و اینکه اگر چیزی را تغییر دهند… این حرفهایی که من زدم، این آیه را دفعۀ قبل جا انداختم و گفتم بعداً دربارۀ آن صحبت میکنم. اینکه «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ» به دلیل اینکه قبلش آن چیزها گفته شده است و بعدش هم آن آیهای میآید که میگوید «وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا»، حسی که به من دست میدهد این است که یعنی همه چیزش خوب است؛ یعنی ما دنیایی را دیدیم که همه چیز آن خوب است، انسان در رحم به خوبی رشد میکند و بیرون میآید و غرق در نعمت الهی شده و وارد دنیایی میشود که در آن درخت هست و همه چیز برای خوردن آماده است و اوضاع خوب است و آلودگی هوا نیست و فضا شفاف است. انسان وارد این دنیا میشود و بنابراین معنی این آیه این است که اگر کار بدی انجام دهد «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ»، یعنی اساس این دنیا این است که همه چیز خوب است، همه اقوام هم در نعمت خداوند غرق هستند، اما این میتواند تغییر کند؛ «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ». یعنی فضای آیه بیشتر از این جهت است که همه چیزش خوب است مگر اینکه خود انسانها کارهایی انجام دهند و بلایی بر سر خودشان بیاورند که اوضاع خراب شود. بلافاصله هم بعد از آن میگوید «وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ»، یعنی اگر انسانها در خلقت خودشان تغییراتی ایجاد کنند، «يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ» کنند، یعنی شروع انگار بر اساس حق است و اگر اینها پیرو باطل شوند بعداً اتفاقات بدی میافتد.
البته آیۀ «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ» کلی است، ولی قبل و بعد آن را که نگاه میکنید انگار این تغییر یک تغییر منفی هست که بعدش آن آیه میآید. گفتم که در زمان انقلاب این آیه را بسیار میگفتند، برعکس میگفتند؛ یعنی ما آدمهای بدی بودیم حالا آدمهای خوبی شدیم و بعد انقلاب شد و همه چیز خوب شد.
۴- رعد
«هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ»، قسمت پایانی این آیات است که کلمۀ رعد هم در آن میآید. ببینید از آسمان آمدیم روی زمین و انسانها هم الان هستند. آدم یک خاصیتی دارد و آن آینه است. شما فکر میکنید موجودات دیگر در مقابل همدیگر چقدر حالت شناخت دارند؟ در جلسات آفرینش خیلی روی این تأکید کردم که خلقت آدم با تمام عواقبی که داشته است که از همان اول هم خدا و ملائکه این را میدانستند که در زمین فساد به پا میشود، اما تأکیدم در آن جلسات این بود که یک چیزی به جهان هستی اضافه شده است. انسان آینهای است که در مقابل جهان هستی قرار گرفته و همه چیز در آن انعکاس پیدا میکند. در آیات آخر، اگر اولش عالم تکوین است، بعد انسان است و حالا انسان در مقابل طبیعت است. به عنوان مثال، ابرها آمدهاند و رعد و برق اتفاق افتاده است و میگوید «هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا»، آدمیزاد در مقابل طبیعت که قرار میگیرد حالت خوف و طمع دارد و دچار احساسی میشود و با طبیعت ارتباطی برقرار میکند، یعنی قسمت پایانی یک Interaction است بین عالم تکوین و آدمی که الان اینجا آمده. مثل انعکاس چیزهایی که در طبیعت هست در درون انسان.
«هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا وَيُنْشِئُ السَّحَابَ الثِّقَالَ وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلَائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ»، جنبههایی از طبیعت که همگی با آنها آشنا هستیم و نسبت به آنها واکنش نشان میدهیم و این آیه که میگوید «وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ» طبیعت را که نگاه میکنیم چیزی که در آن وجود دارد. در تمام پدیدههای طبیعی یک معنا و محتوای الهی هست که انسان باید آن را ببیند. چند نفر واقعاً زمانی که در مقابل رعد یا برق قرار میگیرند این را میبینند؟ اینکه «يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا» معمولاً انسان میترسد که نکند به من برخورد کند یا طمعش این است که انشالله الان باران میبارد …، ولی آن پدیدهها معنی دارند. آیۀ دوم میگوید «وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ»، اولیای خدا صدای رعد را که میشنوند به این فکر نمیکنند که به آنها برخورد میکند یا نه یا چیزی که کاشتهاند خوب میشود یا نه، آدم باید صدای تسبیح خداوند را در طبیعت بشنود. «وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلَائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَيُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَيُصِيبُ بِهَا مَنْ يَشَاءُ وَهُمْ يُجَادِلُونَ فِي اللَّهِ وَهُوَ شَدِيدُ الْمِحَالِ»، این پایان این قسمت است.
۵- نیمه دوم سوره
من دیروز نگاهی به فی ظلال القرآن آقای سید قطب انداختم. به دلیل اینکه در آیات صفحه سوم همچنان نمایش طبیعت وجود دارد، میگوید از ابتدا تا انتهای صفحۀ سوم نیمۀ اول است و از صفحۀ چهارم تا آخر نیمۀ دوم سوره است، یعنی سوره را دو قسمت کرده است؛ دوست دارم که این را بگویم. این را که خواندم از این نظر خوشم آمد، هر چند خیلی موافق نیستم و فکر میکنم که تا اینجا یک چیز هست. از چیزی که خوشم آمد این است که ابتدای نیمۀ دوم همان آیۀ اول قرار میگیرد که خوب است. «أَفَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ» دوباره شروع نیمۀ دوم میشود که جالب است. اساس حرف ایشان که میگوید در تمثیل حق و باطل طبیعت هست این است که همچنان ذکر طبیعت با یک وقفهای ادامه دارد. این یک مقدار خیلی خوب نیست و احساس من این است که بعد از اینکه ظهور انسان در طبیعت و رابطۀ انسان با طبیعت تمام میشود، حسم این است که از «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ» انگار وارد اعمال انسانها میشود؛ جنبه تشریع و اینکه انسان میتواند کار خوب یا بد انجام دهد. به هر حال قابل ذکر بود؛ من آن لحظهای که خواندم خیلی خوشم آمد، به اینکه آن آیه تکرار شده شروع قطعه بعدی باشد احساس خوبی دارم، ولی همان طور که گفتم به نظرم میآید شاید مناسبتش از نظر محتوا بیشتر است.
قسمت دوم سوره از اینجاست که میگوید «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ»، که موضوع حق و باطل را در جهان انسانی دارد بیان میکند و انگار در قسمت اول باطلی وجود ندارد و از اینجا که وارد عالم انسانی میشویم حق و باطل داریم و انسان میتواند خداوند یا چیزی که نیست را صدا زند، میتواند خداوند و حق را اجابت کند یا میتواند پیرو باطل باشد و از نظر محتوا به نظر میآید که اینجا یک تغییر جدی اتفاق افتاده است. در مورد قطعۀ بعد که میگوید «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لَا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْءٍ إِلَّا كَبَاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْمَاءِ» فکر میکنم به اندازۀ کافی صحبت کردم، چون ابتدای جلسۀ قبل از اینجا شروع کردیم.
اساس محتوای این قطعه این است که حق و باطلی وجود دارد و برای حق و باطل دو تمثیل وجود دارد. تمثیل اول دعوت به باطل یا دعوت غیر حق است؛ یعنی خواندن غیر از خدا که میگوید «كَبَاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْمَاءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ وَمَا هُوَ بِبَالِغِهِ»، زمانی که باطل را به کمک بطلبید و بخواهید نیرویی از سمت باطل بگیرید، مثل این است که دست خود را به سمت سراب دراز میکنید. یک کسی دست خودش را دراز میکند به سمت آب که به دهان خودش برساند و بخورد ولی هرگز به دهانش نمیرسد. اینکه آب، آب نیست و سراب است به این دلیل است که مثل آدمی است که در توهم است. به نظر من این مناسبت بیشتری دارد که فکر میکند که آب است و دست خود را به سمت چیزی که فکر میکند آب است دراز میکند و به سمت دهان خودش میآورد ولی چیزی به دهانش نمیرسد. از این جهت میگویم خوب است که انگار آن آب اصلاً وجود ندارد. وقتی که باطل و غیر حق را صدا میزنید، انگار در خلأ هستید و چیزی را صدا نکردهاید که پاسخی به شما بدهد. تمثیل دیگر هم تمثیل معروفی است که جلسۀ قبل درباره آن مفصل صحبت کردیم که حق مثل آب و باطل مثل کف روی آب است که خیلی دیده میشود و ویژگیهایی دارد، اما عملا پایدار نیست و از بین میرود و آن چیزی که میماند آب است. در هر دو تمثیل حق با آب مثال زده شده است، چیزی که هست و به آن نیاز داریم و یک چیز واقعی در مقابل چیزهایی هست که حالت توهمی دارند. احتمالاً تمثیل اول سراب است. باطل چیزی است که انگار نیست اما جلوه میکند و به نظر میآید که وجود دارد و در کل سراب برای باطل تمثیل خوبی است.
حضار: در تمثیل اول، برداشت دوم این است که آب را برمیدارد اما از دست او میریزد؟
استاد: به دهان خودش نمیتواند برساند. یعنی با این قرینه که میگوید «كَبَاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْمَاءِ»، دست خودش را به سمت آب دراز میکند اما به هر دلیلی نمیتواند آب را به دهان خود برساند. مشکل سراب بودنش این است که ماء نیست و اینجا میگوید «كَبَاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْمَاءِ»، ولی آدمی که دست خودش را به سمت سراب دراز میکند، اگر از او پرسیده شود که چه کاری انجام میدهد جواب میدهد که دستش را به سمت آب دراز میکند؛ یعنی میخواهد از چیزی آب بنوشد ولی وقتی که میآورد میبیند که چیزی در دستش نیست. در اینجا توهمی وجود دارد که باعث میشود که چیزی در دست او نباشد و آن آب اصلاً وجود ندارد، اما جور دیگری هم میشود تعبیر کرد.
حضار: در اینکه حق با آب تمثیل شده است نکتهای وجود دارد؟
استاد: البته در قسمت دوم به طلا هم اشاره دارد. در تمثیل اصلی حق و باطل، نکته اصلی کف است. اینکه روی آب باشد یا روی یک فلز قیمتی باشد، هر دوتا آمده است. آب در هر دو تمثیل وجود دارد، زیرا حق چیزی است که به آن نیاز داریم. دفعۀ دوم هم میگوید که آن چیزی که میماند و به نفع مردم است، آن چیزی که پایه حیات است.
حضار: چیزی که شما گفتید من احساس خیلی خوبی دارم که کسی که دستش را به سوی آب دراز میکند انگار کسی است که جستوجوی حیات میکند، و این مکانیزمی نیست که بتواند به حیات برسد، یعنی حتی میتواند آب باشد اما نرسد؛ یعنی تمثیل دوم هم میتواند درست باشد. یعنی دستش را که دراز کرده است میخواسته تا چیزی به حیاتش اضافه کند ولی مکانیزم متوسل شدن به باطل کار نمیکند.
[۰۰:۴۵]
استاد: اینجا باطل چیست؟ اگر بگویید سراب است؛ میگویید این آدم جایی که آب نیست را آب فرض کرده است و به همین دلیل است که چیزی به دست او نمیآید. ولی اگر بگویید که آب است، آن وقت آب واقعاً آب است، اما در نحوۀ رفتارش مشکل وجود دارد؛ مثلاً دستهایش را جمع نمیکند و آب از لای انگشتانش میریزد. باید یک تصوری بسازم که مشکل چیست که دستش را به سمت آب دراز میکند اما نمیتواند آب را به سمت خودش بیاورد؟
حضار: من میخواهم بگویم این تمثیلی که سراب گفته نشده و آب گفته شده به نظرم جالبتر است.
استاد: مشکل سراب همین است که با جاذبهاش طرف فکر میکند آب است، تشنه است و از نظر تمثیلی آب چیزی است که باعث ادامۀ حیات میشود. اینها مشکل حیات دارند. واقعاً کسانی که اهل حق نیستند مردهاند و حیات ندارند. این آیه را فراموش نکنید در سورۀ شورا که میگوید دعوتی که شما را زنده میکند استجابت کنید؛ یعنی محترمانه میگوید اگر از دعوت حق پیروی نکنید میمیرید. به خاطر اینکه در عالم باطل آب وجود ندارد و اگر من در سراب زندگی کنم، کمکم نیروهای حیاتی من از بین میرود. حیات انسانهای کافر به نوعی مضمحل شده است و آن شور حیاتی را که باید داشته باشند ندارند و در حقیقت ارتباط با خدا و عشق الهی است که یک نفر واقعاً زنده میماند و حیات او به طور مستمر افزایش پیدا میکند. اینکه «وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» چقدر اینجا مهم است را جلسۀ قبل گفتم.
حضار: ؟ [۰۰:۴۷:۳۸]
استاد: «وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَظِلَالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ»، اینکه چرا به سایهها اشاره میکند و من جواب خاصی ندارم. این چیزی نیست که فکر کرده باشم، برای اینکه احساس من این است که در حد این جلسه که کلیات را میگوییم بعضی از این چیزها ممکن است خیلی بحث برانگیز باشد. نکتۀ مهم آن آیه این است که اشاره میکند به اینکه در این عالمی هم که حق و باطل وجود دارد، نهایتاً همه در حال سجده هستند. پارادوکسی که خیلی مهم است که آن را بفهمیم و نکتۀ جالب این است که یک نفر فکر نکند زمانی که باطلی وجود دارد و دعوت به غیر حق و عدم استجابت حق وجود دارد، به این معنی است که کارهایی خلاف مشیت الهی اتفاق میافتد و بالاخره همۀ چیزهایی که در آسمانها و زمین هستند «طَوْعًا وَكَرْهًا» در حال سجده هستند.
بعد از اینکه تمثیل حق و باطل میآید این آیات میآید که صراحتاً میگوید «لِلَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنَى وَالَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ أُولَئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسَابِ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ». این ادامۀ همین قطعه است که حق و باطل را میگوید و بعد احوال آدمهایی که حق را استجابت میکنند و نمیکنند در چند آیه در صفحۀ چهارم بیان میکند. «أَفَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَى»، توصیف این آدمها این است که «الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلَا يَنْقُضُونَ الْمِيثَاقَ»، فکر میکنم دفعۀ قبل هم اینجاها را نخواندم و الان هم حسم این است که لازم نیست جزئیات آن را بگویم. توصیف این آدمها این است که دو گروه متضاد هم بر اساس اینکه حق را استجاب میکنند یا نمیکنند و پیرو باطل هستند، به وجود میآید.
«وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ» منظور از پیروی از حق در عمل برای انسان این نیست که این آدم در جایی خوانده که خدا امر کرده است به اینکه صله ارحام کنید یا با آدمهای خاصی ارتباط داشته باشید، آدمی که اهل حق است اینگونه نیست که امر الهی را از روی کتاب خوانده است؛ یعنی به عنوان مثال حق این است که من باید به پدر و مادر خودم توجه کنم. لازم نیست که خداوند در کتاب بنویسد و به معنای مکتوبش امر کند تا انسان آن را بفهمد. اینکه من باید مثلاً با کسانی که اولوالارحام هستند، چون خیلیها میگویند که «وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ» یعنی صلۀ رحم. فرض کنید معنیاش همین باشد. به نظر میآید آیه لحن کلیتری دارد، حالا فرض کنید در مورد صلۀ ارحام است. «أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ» یعنی این نیست که در کتاب نوشته شده باشد و خداوند امر کرده باشد و آنها در جایی شنیدهاند یا خواندهاند و حالا به آن عمل میکنند. اهل حق؛ یعنی حقش این است که به او توجه کنم و با او ارتباط داشته باشم، پس به او توجه میکنم و با او ارتباط دارم. آنهایی که اهل باطل هستند مثلاً در گوش پدر یا مادر خود میزنند. حالا شنیده که خداوند گفته این کار انجام بده یا نده فرع است، این آدم اهل باطل است. آن لحظهای که این کار را انجام میدهد چون آدمیزاد همیشه فکر میکند که در حال انجام کار حق است، در گوش پدرش هم بزند میگوید حقش بود که او را بزنم. چه توهمی برای او پیش آمده یا در چه توهماتی دارد زندگی میکند که فکر میکند که حق پدرش است که در گوش او بزند؟ آدمی که اهل باطل است در عمل هم به دلیل اینکه در توهم زندگی میکند… اگر در عالم واقع زندگی کند، نسبت به چیزی که حق است احساسات و محبت دارد و از یک سری کارها و موجوداتی هم بدش میآید.
من برای چندمین بار این جملۀ حضرت مسیح را که در انجیل توماس آمده است و خیلی آن را دوست دارم یادآوری میکنم که به پیروان خود میگفت آن کاری را که دوست دارید انجام دهید نه آن کاری که از آن بدتان میآید. آدمی که ریگی در کفش ندارد و ظلم و گناه نکرده است، از خوبیها خوشش میآید. اگر فرد منحرف نشده باشد و از باطل پیروی نکرده باشد و سالم باشد، آدم سالم از کار خوب خوشش میآید و از کار بد بدش میآید. بنابراین جملۀ خوبی است که به مردم بگویید کلاً یک توصیه بیشتر نداریم؛ کارهای که دوست دارید را انجام دهید و کارهایی که بدتان میآید را انجام ندهید. اهل حق آن چیزهایی که دوست داشتنیاند را دوست دارند و مطابق با احساس خوبشان عمل میکنند و از چیزهایی که بد هستند بدشان میآید. به عنوان مثال، آدم کشتن مسئلهای نیست که آدم سالم از آن لذت ببرد و از آن بدش میآید. بنابراین آدمی که اهل حق است مرتکب قتل و خیلی از کارهای زشت نمیشود. شما بگویید کارهای زشت نکن و کارهای زیبا بکن. این هم یک دستورالعمل کلی است که فکر میکنم اگر یک نفر زشت و زیبا را بفهمد و آدم سالمی باشد و احساسات سالمی داشته باشد و مطابق با این عمل کند، مثل این است که به شرع عمل میکند. آن چیزی که خداوند به ما امر کرده چیزی به غیر از انجام دادن کارهای خوب و انجام ندادن کارهای بد نیست و فقط یک بیان تفصیلی از همین است. فطرت دست نخورده یا فطرت خیلی کج و معوج نشده، درک درستی از خوب و بد اعمال دارد اما در ذهنیت همه آدمها میتوان یک سری اعوجاجهایی ایجاد کرد که همه چیز برعکس شود؛ کارهای خوب به نظر بد و کارهای بد به نظر او کول (cool) بیاید. الان به کارهای خیلی فاجعهبار میگویند کول.
من یکبار نسبت به فیلم پالپ فیکشن (Pulp Fiction) ابراز علاقه کردم و علاقۀ من بیشتر فنی است، محتوای این فیلم مطمئناً محتوای جالبی نیست ولی از نظر فنی، کارگردانی و همه چیز پر از نکات جالب است. یکی از اقوام ساکن خارج از ایران تعجب کرد و گفت که چطوری از این فیلم خوشت میآید و خیلی افتضاح است. یک مقدار برای من توضیح داد که اثری که این فیلم در دنیا گذاشته اثر خیلی بدی بوده است و گفت که تو به خیلی از جاهای آن میخندی ولی خیلی از آدمهایی که این فیلم را میبنند برای آنها جدی است و فقط تو این شکلی نگاه میکنی و به این دوتا شخصیت اصلی جنایتکار این فیلم کول میگویند که جالب و قابل الگوبرداریاند، مثلاً طرف آدم میکشد و میخندد و بازی میکند، جاذبهای برای یک عده از جوانان داشته است که من آن را نمیفهمم و اینقدر دور از ذهن من است که متوجه آن نیستم و میگویم چه فیلم جالبی است. فکر میکنم وقتی بقیۀ مردم هم اینجا این فیلم را میبینند همان احساسی که من دارم به آنها دست میدهد. برای من بدیهی است که کسی که آدم میکشد قرار نیست از او الگو بگیرم، ولی برای بسیاری ظاهراً بدیهی نیست و میگفت که اینها برای بعضیها افراد کول و الگو هستند و آدم باید کول باشد. طرف آدمکشی را با شوخی و تفریح سردرمیآورد، انگار که دقیقاً دارد فیلم بازی میکند یک کاراکتر از خودش ساخته است که چیزهایی میگوید و میکشد و انگار هیچ احساس بدی هم ندارد. به هر حال، سینما پدیدهای است که به خوبی میتوان با آن خوب را بد کرد و بد را خوب کرد؛ یعنی میتوان اعوجاجها را مستقیماً در ذهن آدمها کاشت. در صورتی که به این راحتی نمیتوان با داستان و موسیقی و سایر هنرها جای حق و باطل را عوض کنید. سینما ابزار بسیار قدرتمندی برای این کار است.
در انتهای این قسمت «وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ»، این تمی هست که دوباره تکرار میشود تا اینکه به جوابگویی انتهایی برسد. از اول اینکه این کتاب دعوت حق است، یک عده میگویند چرا آیه نمیآید، چرا آیه نمیآید، چرا آیه نمیآید و این تا انتهای سوره تکرار میشود و آن قطعه پایانی مباحثه با همین آدمهاست که دیگر به آن نزدیک شدیم. قطعه پایانی که حالت محاجه با معاصرین دارد که خودش میشود گفت که دو قطعه است؛ قسمت اول که خطاب به مشرکین است و قسمت دوم که دربارۀ عکسالعمل اهل کتاب در مقابل وحی صحبت میکند. به طور کلی، موضوع این است که محتوای کتابی که آمده است حق است و در این سوره میفهمیم که حق و باطل چیست، پیروی از حق و پیروی از باطل چیست. در نهایت الان در وضعیتی قرار گرفتهایم که کتاب به یک امت عرضه شده که یک عده مشرک و عدۀ دیگر اهل کتاب هستند و اکثراً حق بودن این کتاب را درک نمیکنند و تعداد انگشتشماری میفهمند که این کتاب حق است. یک عده از اهل کتاب به نظر میآید که وضع بهتری دارند، «وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَفْرَحُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ»، یک عده از اهل کتاب با این چیزی که به تو نازل میشود شاد میشوند، «وَمِنَ الْأَحْزَابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ» عدهای بعضی از قسمتهای آن را انکار میکنند. اما در مورد مشرکین به نظر میآید که مثل مشرکین دوران گذشته کلاً حالت انکار وجود دارد و وجود آنها آنقدر با حق و باطل آشنا نیست که صددرصد حق بودن این کتاب و راه نداشتن باطل در آن، روی آنها تأثیر بگذارد. من دفعۀ قبل این جاها را خیلی سریع گفتم، حالا اگر نکاتی به ذهنم برسد که جلسات قبل اشاره نشده باشد را میگویم.
[۰۱:۰۰]
نکتهای که به نظر من خیلی جالب است این است که از اول این سوره که میخوانیم، مخصوصاً قسمت اول که دربارۀ طبیعت است، یک حسی از زیبایی کلام و فصاحت وجود دارد. به عنوان مثال همان آیهای که من تصادفاً خواندم و گفتم نمیشود آن را قطع کرد که میگوید «وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ»، این تنوینها اجازه نمیدهد که شما کلام را قطع کنید، جریان دارد. از اولش که شروع میشود «اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ»، زیبایی دارد، «وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلَائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ» حالت شعر دارد. به این توجه کنید که لحن آیات به قسمت آخر که میرسد، از لحاظ بیان کلاً تغییر میکند و یک چیز ویژهای در شیوۀ بیان است، از این جایی که میگوید «كَذَلِكَ أَرْسَلْنَاكَ فِي أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهَا أُمَمٌ لِتَتْلُوَ عَلَيْهِمُ…»، یک نحوۀ بیان خاص را میخواهم به شما نشان دهم، با این بحثی که اینجا باز شده است؛ یعنی سخن گفتن در مقابل کسانی که اهل باطلاند و حق را نمیفهمند. مثلاً میگوید «وَلَوْ أَنَّ قُرْآنًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى»، اگر قرآن چنین بود یا قرآنی بود «سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعًا»؛ این عبارتهای ناتمام، یک حالتی که چیزی میگوید بعد میگوید «بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعًا». مثلاً میگوید «أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ»، سؤالی هست، بعد میگوید «وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ»، جوابی داده نمیشود و حرفها ناتمام و نیمه کاره و بدون جواب است. مثلاً همین جا را ادامه دهید میگوید «أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَی كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ»، بگو بنامیدشان، «أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لَا يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ أَمْ بِظَاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ»؛ خیلی غیر عادی، یعنی یک نفر که به اینجا میرسد باید توجه کند. من نمیخواهم که بگویم دلیل آن دقیقاً چیست، مهم این است که یک دفعه آن حالت روان و زیبایی که سوره داشت، طبیعت را نشان میداد و فصیح و بلیغ بود، به جایی که یک سری سؤالهای بدون جواب و جملات شرطی که قسمت دوم آنها نیست رسیده است. انگار در مورد آدمهایی دارد صحبت میکند که لیاقت صحبت کردن ندارند، امیدی به این نیست که اینها جوابی به این سؤالها بدهند. مثل اینکه میخواهید یک چیزهایی بگویید، از یک آدمی چیزی میپرسید بعد میبینید که نمیتواند جواب دهد، بعد یک چیز دیگر و دوباره یک چیز دیگر و مطمئناً جواب هیچ کدام از اینها نمیآید. از اولش که شروع میشود، در این قسمت حالت نیمه کاره رها کردن این عبارتها وجود دارد، قسمتی که قرار است آنها جوابگو باشند. مخصوصاً این تکۀ «أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ» سؤال میکند آیا کسی «هُوَ قَائِمٌ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ» و ادامه پیدا نمیکند. «وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ»، برای خداوند شریک قرار میدهند، «قُلْ سَمُّوهُمْ»، بگو بنامیدشان و بعد دوباره میگوید «أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لَا يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ أَمْ بِظَاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ»، این دیگر اوجش است که میگوید اگر چیزی میدانید به خدا بگویید و او را آگاه کنید؛ «أَمْ بِظَاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ»، اصلاً ظاهری هست حرفهایی که میزنید و میدانید که چیزی نمیدانید. به جای اینکه آنها پاسخ دهند خود خداوند پاسخ میدهد که «أَمْ بِظَاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ»، حرفهای شما در حد ظاهر است. در کل، خواندن این قطعه سخت است، برعکس جاهایی که خواندن آن روان است و به آدم نشاط میدهد، انگار تطبیق فرم و محتوا است. به قسمت بد سوره رسیدهایم؛ داریم این آدمهای اهل باطل را میبینیم. قسمت بد سوره به معنای مقابل کول! قسمتی که آدمهای اهل باطل و نفهم و مشرک را میبینیم که به آنها امیدی نیست. اصلاً جایی میگوید «أَفَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعًا»، وسط همین جملهها میگوید آیا از هدایت نشدن اینها مأیوس نشدید. نتیجۀ این نوع حرف زدن این است که اینها جوابی ندارند؛ یعنی با آدمهایی دارید صحبت میکنید که میدانید در مقابل این سؤالها جوابی ندارند و شرطهایی را میگویید که طرف دوم ندارند و سؤالهایی میکنید که معلوم است جواب نمیدهد و یک چیز دیگر میپرسید. انگار حرفها ناتمام میماند و نتیجۀ این است که خداوند میداند که انگار اوضاع مأیوسکننده است؛ یعنی اگر من و شما مطمئن نیستیم که اوضاع بد است خداوند میداند که اینجا همه چیز در حد حرفهای بیمعنی و ظاهری است که آنها گفتهاند.
واقعاً گاهی اوقات یک آدم مؤمن ممکن است احساس کند که یک آدم ملحد به یک چیزی رسیده و درکی از جهان پیدا کرده است و حرفهایی میزند، اما واقعیت این جوری نیست. به غیر از کسی که به حق اعتقاد دارد، هیچ جور اعتقاد باطلی همراه با شهود و درک عمیق نیست و همه چیز ظاهری است. معمولاً همۀ آدمها ادعای عمق و اهل باطن هستند، همه کول هستند، ولی واقعیت این است که چیزی وجود ندارد. چیزی به غیر از حقیقت را نمیتوان عمیق فهمید، باطل سراب و ظاهری است و درک شما هم یک چیز ظاهری است. به نظر من این نکتۀ جالبی است که دربارۀ این قطعه وجود دارد که همهاش جملههایی دارد که انتظار دیگری از آنها داریم اما قطع میشوند و جملۀ دیگری میآید. جملهها کوتاه هستند، برعکس آن حالت روانی که آن آیه دارد که «جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ»، شما چگونه میخواهید این را بخوانید و مکث نکنید، برای اینکه یک دفعه سؤال میخوانید بعد یک چیز دیگر میآید، دوباره یک جملۀ کوتاه دیگر میآید که در واقع با گسستگی افکار کسانی که در مقابل ما ایستادهاند هماهنگی دارد.
۶- روان نبودن بعضی از قسمتهای قرآن
فکر کردم که امروز به این نکته اشاره کنم که لازم نیست حرفی بزنم و نکتۀ مهم این نیست که توضیح دهم چرا اینگونه است، مهم این است که شما دقت کنید که قرآن کتابی نیست که اگر میگوییم فصیح و بلیغ است به این معناست که همه جای آن مثل شعر حافظ روان است، واقعاً یک جاهایی از آن روان نیست، جایی که نباید روان باشد روان نیست. امکان ندارد یک نفر آنقدر نامرد باشد که بگوید این عمدی نیست؛ یعنی عمدی بودن اینکه به اینجا رسیدیم و یک دفعه لحن تغییر کرد واضح است و جاهای دیگر قرآن هم همین طور است. وقتی که خداوند دربارۀ آیات الهی صحبت میکند، داستان مسیح را میگوید، یک فضای کلامی خاصی دارد، اما وقتی دربارۀ بنی اسرائیل و مشرکین صحبت میکند، جملهها یک مقدار حالت گیر دارند و روان پیش نمیروند. وقتی که به اهل باطل میرسیم به این شکل است، کلاً در سراسر قرآن این حالت وجود دارد که بسته به این دارد که در مورد بهشت صحبت میکنیم یا دربارۀ جهنم، دربارۀ مؤمنین داریم صحبت میکنیم یا دربارۀ کفار، حرف حق را داریم بیان میکنیم یا چیزی از حرف باطل داریم میشنویم. به هر حال اینجا به شدت یک فضای خاصی از نظر کلامی ایجاد میشود که باید به آن دقت کرد.
در مورد محتوا قطعۀ سوم اینگونه است که شما تکوین و تشریع را دیدید، انگار در تکوین باطلی وجود ندارد و در تشریع حق و باطل وجود دارد. آدمها دو دسته میشوند که اهل بهشت یا جهنم هستند. اینکه چگونهاند، حق و باطل چیست، آدمهای پیرو حق و باطل به چه شکل هستند و سرنوشت آنها چه میشود، چیزی است که در قطعۀ دوم میبینید. اگر یک نفر خوب قطعۀ دوم را بخواند باید خیلی خوب بفهمید که حق و باطل چیست و ملاک عمل حق، استجابت حق و استجابت باطل چیست و اگر اینها را خوب بفهمد احتمالاً در نهایت این را میفهمد که آنهایی که اهل حق هستند به چه سرنوشتی در آن دنیا دچار میشوند. آن دنیا پردهها کنار میرود و بهشتی که اهل حق در آن زندگی میکنند و جهنمی که اهل باطل در آن زندگی میکنند، ظاهر میشود. بنابراین کسی که حق و باطل را به خوبی بفهمد، بهشت و جهنم را هم میبیند و میفهمد که کدام عمل جهنمی و کدام عمل بهشتی است و آدمی که اینجور عمل میکند اهل بهشت است و الان در بهشت است و در آن دنیا هم آن را خواهیم.
یک روایت معروفی هست که پیامبر یک جوانی را با حال خاصی دید و گفت که در چه حالی؟ گفت در این حالم که اهل بهشت و جهنم را میبینم. واقعاً اگر یک نفر در وجودش با حق آشنا شود، اهل حق را میبیند و سرنوشت آنها را میفهمد. قطعۀ دوم که تمام میشود، قطعۀ سوم حالت مجادله دارد؛ مجادله با اهل باطلی که در زمان پیامبر هستند. اول بیشتر خطاب به مشرکین است و قسمت دوم از جایی که میگوید «وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ» عدهای از اهل باطل که در مقابل پیامبر هستند مثلاً کسانیاند که پیروان انبیاء قبل هستند.
دفعۀ قبل اینجا را خیلی تند گفتم، به همین خاطر در مورد آیات انتهایی چیزهایی میگویم. کسانی که اهل کتاب هستند «يَفْرَحُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمِنَ الْأَحْزَابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ»، فکر کنم در تفاسیر این اختلاف هست که به نظر میرسد «وَمِنَ الْأَحْزَابِ» منظور مشرکین نیست، کلاً این قسمت دربارۀ اهل کتاب بحث میکند. گروه دومی که حق را نمیپذیرند کسانیاند که قبلاً برای آنها کتابهای برحقی آمده است اما دچار اعوجاج شدهاند، مثل همان بلایی که در حال حاضر بر سر مسلمانان آمده است. در حال حاضر اگر واقعاً پیامبری ظهور کند، داعش سرش را میبرد، عربستان و ایران او را اعدام میکنند. به نظر من تمام عالم اسلام به همین شکل است؛ یعنی اگر یک نفر بخواهد حرف حق را دوباره از طرف خداوند بگوید کلاً مهدورالدم اعلام میشود. این همان وضعیتی است که یهودیان و مسیحیان هم در زمان پیامبر داشتند. کلاً سرنوشت جامعۀ دینی همین است. تأکید من این است که خداوند هم از همان اول میدانست که اینگونه میشود؛ یعنی جامعۀ دینی یک گلۀ جدیدی است که قواعد گلهداری در آن صدق میکند. بالاخره توده مردم که دنبال یک چیزی راه میافتند، خیلی اهل حق نیستند و اعوجاجهایی پیدا میکنند. دوست دارم به این نکته اشاره کنم که مقدمۀ سوره بقره که باید توجیه کند که چرا دین جدید لازم است، در انتهای مرور تاریخ بنی اسرائیل که به آنها یادآوری میکند که شما چه کردید و چه کردید و چه کردید، کار به اینجا میرسد که میگوید اینها با جبرئیل دشمن هستند؛ یعنی آخرش این است که قبل از اینکه بگوید قبله را عوض کنید یک دین جدید آوردهایم، میگوید کار بنی اسرائیل به اینجا رسیده که دشمن جبرئیلاند؛ یعنی از فرشتۀ وحی بدشان میآید. اینکه چگونه کار به اینجا رسیده خدا میداند و از آن طرف میگوید کسانی که «وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطينُ عَلي مُلْکِ سُلَيْمانَ»، اگر شیاطین چیزی نازل کنند اینها تبعیت میکنند اما از چیزی که فرشته نازل کند تبعیت نمیکنند و میگویند که ما با فرشته دشمن هستیم. چه میشود کرد با قومی که به یک جایی رسیدهاند که میخواهند حضرت مسیح که بزرگترین پیامبر تاریخ بوده و نزد بنی اسرائیل رفته است را بکشند و اگر جبرئیل را هم ببینند دم او را میچینند؟ اصلاً برعکس شده است، یعنی بعد از مدتی قوم پیرو حضرت موسی به جایی رسیدهاند که دقیقاً ۱۸۰ درجه چرخیدهاند؛ همه حقها باطل و همه باطلها حقاند، میخواهند مسیح را بکشند و یک آدم شیطان صفت را به عنوان رهبر خود قبول کنند.
[۰۱:۱۵]
پیامبر روایت معروفی گفته است که چیزی در بنی اسرائیل اتفاق نیفتاده که برای شما هم اتفاق نیفتد. ما الان تقریباً به ته آن رسیدهایم، به این رسیدهایم که به هر جای جامعه اسلامی که نگاه میکنیم بیشتر آدمهای طرفدار باطل را میبینیم تا آدمهای طرفدار حق. در هر گوشۀ دنیا و در همۀ ادیان آدمهای اهل حق بوده و هستند، مسئله آن جماعتی است که کامل منحرف میشوند، وگرنه جامعۀ دینی بستری به وجود میآورد که در آن انسانهای خیلی متعالی و بزرگ رشد میکنند که اگر جامعۀ دینی نباشد به آنجایی که میرسند نمیتوانند برسند. بنابراین این مشکلات باید تحمل شود تا فضای دینی در جامعه به وجود بیاید. میگوید یک عده خوشحالند و یک عده هم منکر میشوند و «وَكَذَلِكَ أَنْزَلْنَاهُ حُكْمًا عَرَبِيًّا»، فضا طوری به نظر میرسد که هنوز خطاب به اهل کتاب است و دارد میگوید این دفعه عربی نازل شده است و اینکه بگوییم «وَمِنَ الْأَحْزَابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ» مربوط به مشرکین است فکر میکنم با سیاق آیات قبل و بعد خودش نمیخواند. فکر میکنم کسانی که میگویند منظور از احزاب مشرکین است، از این جهت است که واژۀ احزاب غالباً در مورد مشرکین است و مثلاً سوره احزاب در مورد مشرکین است؛ احزاب یا گروههای مشرک، ولی اینجا به نظر میآید اینگونه نیست.
«وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَمَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا وَاقٍ»، باز به نظر میرسد در مورد درخواستهای اهل کتاب پیامبر توجهی به درخواستهای مشرکین دربارۀ اینکه خداوند چند تا شود نداشتند، اما در مورد اهل کتاب در جاهایی گفته میشود که اینها هیچگاه از تو راضی نمیشوند مگر اینکه «إتَّبَعَ» از آنها پیروی کنی و اینگونه نیست که بگویند قبلهات اینجوری نباشد یا اینجوری باشد. یک درخواستهای جزئی داشتند و بیشتر به این میخورد که دربارۀ اهل کتاب باشد. اینکه میگوید «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجًا وَذُرِّيَّةً»، شاید نه در جواب مشرکین بلکه در جواب اهل کتاب است که به پیامبر ایراد میگیرند. مثلاً شاید مسیحیان یک چیزی گفتهاند که جوابش این است که پیامبرهای قبلی هم زن و بچه داشتند. مسیحیان با زن و بچه داشتن پیامبر مشکل داشتند و از مسیح به بعد چون او ازدواج نکرد و زن و بچه نداشت، خودشان را تحریم کردند و هنوز هم فکر میکنند که زن و بچهدار بودن نشانه الهی نبودن است. باز این به نظر میآید متناسبتر با این است که پاسخ اهل کتاب داده میشود. نهایتاً «وَإِنْ مَا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ»، این تهدیدهای نهایی تا جایی که میگوید «لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ» دیگر تمام است؛ در مورد مشرکین و اهل کتاب میگوید و در نهایت این آیات تهدیدآمیز میآید که میگوید شاید عذاب آنها را ببینی، باید ابلاغ کنی و اینکه مکر میکنند، «فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعًا يَعْلَمُ مَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ وَسَيَعْلَمُ الْكُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ» کفاری که در اینجا به آنها اشاره شده شامل کفار اهل کتاب و مشرکین است که در واقع حق را درک نمیکنند و در نهایت سوره به نوعی با برگشت به ابتدای خودش تمام میشود. فکر میکنم کافی باشد. در خیلی جاها عبارتها و جزئیاتی است که در همین جلسه یکی پرسیده شد که ضلالهم به چه معناست. در جلسات طولانی که در مورد سورهها بحث میکنیم، معمولاً در مورد این ابهامات حرف میزنم ولی برای این نوع جلسات در مورد کلیت سوره همین قدر که گفته شده کافی است.
حضار: یک نکتهای که اشاره فرمودید این بود که اتفاقی که برای جوامع انسانی، حتی جوامع دینی و جوامعی که با تکیه بر یک تئوری درستی کارشان را شروع کردهاند میافتد این است که به مرور زمان آن انحرافات به وجود میآید و باز اهل حق در اقلیت قرار دارند. این همیشه بوده و خیلی جاها خداوند در قرآن اشاره کرده است که ما اهل حق را نجات میدهیم و الباقی عذاب میشوند. نظر شما راجع به این موضوع چیست؟ آیا میتوان اینگونه بیان کرد که در مورد امر ظهور امام زمان باید قبل از آن اتفاقی خلاف این قاعده بیفتد؟
استاد: آن چیزهایی که در روایات هست این است که قبل از ظهور اهل حقی که به امام زمان میپیوندند که با همدیگر نیستند، مثل اینکه گزینش میشوند. ممکن است اطراف دنیا باشند و در یک جای خاص نباشند. یک سری روایات مربوط به علائم ظهور داریم که من نمیدانم چقدر اعتبار دارند که حرفهایی میزنند که یک سری اتفاقاتی میافتد و بعداً ظهور اتفاق میافتد. حقیقتاً من تحقیقی نکردهام که بدانم، اما عدهای اکثر این حرفها را قبول ندارند و میگویند که روایات موثقی نیستند، در کتابهای قدیمی هم نیامدهاند و اکثراً در کتابهای از یک قرنی به بعد آمدهاند. شما از طریق دریافتی از روایات به این نتیجه میرسید و تحقیق میکنید و فکر میکنید که این روایات درست هستند و بنابراین به این نتیجه میرسید که مثلاً اتفاقاتی قبل از ظهور میافتد. در حالت دیگر میگویید که ماجرا واضح است و باید این اتفاق بیفتد. برای من واضح نیست که اگر افراد خاصی هستند که به امام زمان میپیوندند، به همدیگر پیوسته باشند و بعداً ظهور صورت بگیرد. تصور من این است که اهل حق پراکنده هستند و باید جمعآوری شوند و ممکن است که هیچ کدام با هم ارتباطی نداشته باشند و حتی ممکن است اکثریت آنها هم شیعه نباشند. الان فکر کنید مثلاً پیغمبری ظهور کند، اینجوری نیست که اهل حقی که در مسلمانان هستند بهتر باشند، شاید اگر خداوند بخواهد همین الان از آدمهایی که سرتاسر دنیا هستند یک گزینشی کند، ممکن است اکثریت مسلمان نباشند و در دین خودشان آدمها خوبی باشند. عده زیادی فکر میکنند که غیر مسلمانان اهل جهنم هستند و فقط مسلمانان به بهشت میروند و بین مسلمانان هم فقط شیعیان اثنیعشری به بهشت میروند. من اینگونه نگاه نمیکنم و فکر میکنم که درک حقیقت یک چیز خیلی معنوی و درونی است و اهل حق هر پیامبر و امامي را که ببینند میشناسند و لازم نیست که قبلاً به آنها گفته شده باشد كه يك شخصي با چنين مشخصاتي سراغ شما ميآيد.
حضار: پس چرا وقتی پیغمبر ما آمد لزوماً فقط مسیحیان روی زمین او را شناختند؟
استاد: خیر، بین مشرکین هم آدمهایی بودند که فطرت پاکی داشتند و بلافاصله تشخیص میدادند که اين آدم با آدمهای دیگر فرق دارد و حق این است که از او پیروی کنند، در حالي كه خيلي از اهل كتاب دشمن درجۀ يك او بودند. مثلاً در یک سری روایات كه باز نميدانم موثق هستند يا نه، میگویند که امام زمان اولی که میآید روحانیون شیعه را میکشد.
حضار: بیشترین گروهی که میکشد روحانیون شیعه هستند.
استاد: بله، همه را که نمیکشد.
حضار: بله، گروههایی از آدمها هم هستند، اما بیشترین گروهی که میکشد اینها هستند.
استاد: ممکن است این روایات دروغ باشند و من نميدانم كه كدام راست و كدام دروغ است، اما با عقل من جور در میآید و به نظر من یک سد مهم در مقابل حق، روحانیون همان فرقههایی هستند که ممکن است فرقۀ حق باشند. مثلاً مسيحيان در زمان پيامبر يك جور دين حقاند و ممكن است روحانيون آنها برای اينكه حس رقابت ميكنند مخالفت كنند. به طور كلي مشخص نيست كه در كدام طايفه چه آدمهايي زندگي ميكنند، مثلاً در مسيحيان آدمهاي خیلی خوب هستند یا در مسلمانان آدمهای خیلی خوب هستند. اصلاً مهم نیست که یک نفر بداند که اصلاً ظهوری در کار است یا نه، هیچ وقت دعای فرج خوانده باشد یا نه، اینها اصلاً ملاک نیست، بلکه موحد بودن و اهل حق بودن، يعني همان موحد بودن ملاک است و این دوتا با هم فرقی ندارند. آدمهای موحد در سراسر دنیا هستند و همانها هستند که حق را یاری میکنند.
حضار: با این توصیفات شما، اهل حق باید به یک حداقل کیفیت و کمیتی در دنیا برسند تا بتوان با آنها کاری را شروع کرد.
استاد: بله، به قول شما ضرب کیفیت در کمیت آنها باید از یک حدی بگذرد.
حضار: درست است که اهل حق بودن مسئلهای خارج از تعلق داشتن به یک گروه خاص اجتماعی یا مذهبی است، ولی آموزههای مذهبی میتواند درجههای متعالیتری از باورها را به آدمها انتقال دهد؟ همان طور که گفتید یک جامعۀ مذهبی میتواند کمک کند که یک آدم با درجۀ بالاتری ظهور پیدا کند، پس یک آموزۀ مذهبی متکاملتری هم میتواند کمک کند که یک فرد به درجۀ بالاتری برسد.
استاد: بله صددرصد. آموزۀ مذهبی درست یعنی هر چه جامعۀ دینی بهتری باشد، اصلاً جامعۀ دینی تشکیل شده برای اینکه زمینههای رشد اینگونه افراد ایجاد شود. من بارها اين را گفتهام و فكر ميكنم كه مستند به قرآن است كه اگر موسی نیامده بود و جامعۀ دینی تشکیل نداده بود، زمینه برای ظهور عیسی به عنوان یک موجود استثنائی فراهم نمیشد. باید یک مریمی تعلیم ببیند و آرامشی پیدا کند تا بتواند چنین موجودی را به دنیا بیاورد. در معبدی که آدمی مانند زکریا بالای سر این دختر است چنین بستری فراهم میشود که مسیح بتواند به دنیا بیاید، وگرنه هیچ زنی نمیتوانست مسیح را به دنیا بیاورد. بالاخره جامعۀ دینی این فواید را دارد و انسانهای استثنایی را به وجود میآورد.
پرسش: به این معنا نیست که همه ؟ [۰۱:۲۸:۵۰]
استاد: به هیچ وجه به این معنا نیست. بلکه برعکس آن هم شاید درست باشد؛ یعنی اکثریت جامعه میتوانند شاید بدتر از آنی که قبلاً بودهاند هم بشوند. بارها گفتهام كه جامعۀ ديني گناههایی که قبل از جامعۀ دینی وجود داشت را انجام میدهند و یک سری گناههای جدید هم انجام میدهند. به عنوان مثال، حدیث و کتاب جعل میکنند یا تفسیرهای اشتباه میگویند یا با خدا و مفاهیم دینی بازی میکنند یا به اسم خدا یک سری کارها انجام میدهند. اینها از کارهایی که قبلاً انجام میشد مثل مشروب خوردن و خوشگذرانيهايي كه قبلاً بوده، بدتر هستند. افتراء علی الله بدترین کار است که خداوند بارها در قرآن میگوید «فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ»، این افتراء به خدا بیشتر در جوامع دینی اتفاق میافتد. مثلاً میگوید چه كساني بدتر از اين هستند كه يك فرد يك كتاب را با دست خودش مينويسد و ميگويد از طرف خداست؟
[۰۱:۳۰]
جامعه دینی دو جور گناه دارد؛ گناههای قبل از جامعۀ دینی و گناههای مخصوص جامعۀ دینی که وحشتناك هستند، برای اینکه از طرف خداوند حرف زدن، ادعاهای الکی کردن، که سر مردم را بِبُرید و نام خدا را هم بِبَرید. به عنوان مثال، يك خلبان اُردنی را گرفتند و گفتند مرتد است و بعد او را به خاطر اينكه مرتد بود آتش زدند، شايد آدم خيلي خوبي هم بوده، من نميدانم. من فيلمش را نديدهام ولي چند تا عكس ديدم كه اين آدم مرتدي كه آتش زدند تا آخرین لحظه در حالي كه داشت ميسوخت در حال عبادت بود. شايد واقعاً آدم خوبي بود، نمیدانم شاید بالاخره افسر ارتش اردن است لزومي ندارد كه آدم بدي باشد. به هر حال اینکه من يك آدم را اينگونه بسوزانم يك كار است و اينكه يك آدم را بسوزانم و بگويم الله اكبر و در حال سوزاندن تظاهر كنم كه از طرف خداوند او را سوزاندهام، كار ديگري است.
پرسش: ؟ [۰۱:۳۱:۱۵]
استاد: بله، اصلاً آنها در یک بهشت زندگی میکنند. اهل باطل قبل از جامعۀ دینی نصف گناهان اهل باطل جامعۀ دینی را ندارند، بنابراین یک سری از عذابها احتمالاً در آخرت هست که مخصوص افرادی است که در جوامع دینی زندگی کردهاند و كارهاي عجيب و غريبي كردهاند. از طرف خدا گناه کردن غلظت گناه را افزایش میدهد. به هر حال انشاالله ما كه داریم در یک جامعۀ ديني زندگي ميكنيم از فوايد آن بهره ببريم. جامعه ديني خيلي كفآلود است، سعي كنيم كه از آب آن استفاده كنيم ولي كف آن را استفاده نكنيم.