بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای سوره طه، جلسهی ۲، دکتر روزبه توسرکانی، مجازی، رمضان ۱۴۴۴، ۱۴۰۲/۱/۲۱
جلسه دوم سوره طه است و طبق کاری که در جلسه قبل شروع کردیم باید این جلسه در مورد صحنه وحی به حضرت موسی بحث کنیم. تا هر جایی که رسیدیم اگر امکانش بود قسمت مربوط به مرور کودکی حضرت موسی را هم بتوانم در موردش صحبت کنم. در مورد جلسه گذشته و بحثهایی که در گروه شد من فکر میکنم اول از یک جهت ابراز خوشحالی کنم که سطح توقعات بالا رفته است. من شمای خیلی کلی از سوره گفتم و گفتم اگر میخواستیم یک جلسهای برگزار کنیم چنین حرفهایی زده میشد. یک ابراز نارضایتیهایی به نظر من در گروه شد که خیلی اینگونه جور در نمیآید برای من جای خوشحالی دارد که توقعات بالا است. تک جلسههایی که میآمدیم و خیلی وارد قطعهها نمیشدیم به طور کلی از راه دور سعی میکردیم ارتباطهایی برقرار کنیم برای بعضیها کفایت نمیکند. قبلاً یک جلسه که میگفتیم همه خیلی خوشحال بودند به هر حال انشاالله که پیش برویم، عجله نکنید قرار است مانند جلسههای قبلی که در چند سال اخیر در ماه رمضان داشتیم در این قطعهها یک مقدار بیشتر کنجکاوی کنیم و عمیقتر بفهمیم تا یک ارتباط عمیقتری بین قطعهها انشاالله برقرار شود.
۱- عرش
این یک نکته که فکر کردم بد نیست در مورد آن تذکری بدهم، در مورد مسئله عرش هم یک بحثهایی در گروه شد که آن هم جای خوشحالی دارد. هرچند که خیلی با بحثهای این سوره مستقیماً مربوط نمیشود. شاید بد نباشد بعداً جلسه مستقلی در مورد مسائل و الفاظی که درباره آسمانها و زمین و کائنات در قرآن است، گذاشته شود. حرف من این بود به نظر میآید عرش با حیات ارتباط دارد ولی واقعاً منظور من این نبود که به چیز دیگری مربوط نیست. به نظر من آمد که بعضیها اینگونه برداشت کردند که عرش فقط به معنای حیات است. اصولاً آن چیزی که در زمین است یعنی آن چیزی که در زیر است در بالا یک انعکاسی دارد. یعنی فرض کنید حیات به تمام کائنات و کهکشانها یک جوری مربوط میشود و یک صورتی از آن چیزی که در بالا است در عالم معنوی است. عالم معنوی خودش به صورت آسمانها جلوه کرده و حیات هم مانند ورژنی دیگر تنازلی بین حیات و آسمانها و جهان معنوی برقرار است. به نظر میآید معنی ندارد که فقط بگوییم عرش یعنی حیات چون اینها همه به هم مربوط هستند. نمیخواهم بگویم دیدگاه دینی، میگویم دیدگاه عرفانی چون شاید بعضی از دیندارها در متنهای دینی به چنین حقایقی اشارهها را کافی ندانند هرچند به نظر من اشارهها کافی است.
۲- صحنه وحی
در این موردها زیاد بحث نمیکنیم چون میخواهم مطمئن باشم این قطعه داستان را میگویم و تمام میشود شروع کنیم درباره آیاتی که از آیه شروع میشود «وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَى» بعد صحنهای بیان میشود که تکلم خداوند با حضرت موسی و اطلاع دادن به حضرت موسی است که به عنوان پیامبر انتخاب شده است و قرار است به سمت فرعون برود و فرعون را دعوت کند و از او بخواهد که بنی اسرائیل را رها کند. این یک لحظه مهمی در تاریخ نجات و تاریخ انبیا است که اولین امت دینی انگار تشکیل میشود و شریعت نازل میشود. اهمیت فوقالعادهای که دوران حضرت موسی دارد دفعه قبل در حد یک اشاره گفتم که دوران تجلی و ظهور خداوند بر انسانها است و نه فقط بر عرفا بلکه بر انسانهای معمولی است طوری که انگار همه خداوند را میبینند و صدای او را میشنوند. اتفاقهایی که پای کوه طور میافتد و توصیفات شگفتانگیزی که در تورات است زمان خاصی است و این لحظه لحظه شروع این دوران است. لحظه تاریخی خیلی مهمی است و در قرآن بارها به آن اشاره میشود، حداقل فکر میکنم ۶ بار در سورههای مختلف که مفصلترین آن در سوره طه و سوره قصص است. بارها این صحنه تکرار میشود و امیدوارم نتیجه این جلسه این باشد که این احساس به شما دست بدهد جدای از این اهمیت تاریخی این لحظه یک جذابیتی دارد و یک تأثیری این صحنه روی آدم میگذارد که امیدوارم جلسه تمام میشود قانع شده باشید که این تکرار مکرر این صحنه در قرآن نشان دهنده اهمیت آن است. همانطوری که داستان آدم آفرینش انسان و اخراج او از بهشت بارها تکرار شده است و اهمیت آن خیلی زیاد است. یک جوری فلسفه زندگی انسانها و فلسفه دین در آن داستان آفرینش مشخص میشود و درک آن، اینکه در جان آدم بنشیند و آدم با آن احساس زندگی کند که موجودی است که برای بهشت خلق شده است و اکنون در حال هبوط است دوباره قرار است برگردد. چیزی که اینقدر اهمیت دارد طبعاً تکرار آن زیاد است. این صحنه هم امیدارم قانع شوید که باید تکرار شود و خیلی صحنه مهم و تأثیرگذاری است و درک آن شاید خیلی اهمیت داشته باشد از نظر تأثیری که از لحاظ دینی روی آدم میگذارد.
۳- ارتباط بین داستان حضرت موسی (ع) و حضرت محمد (ص)
داستان با این آیه شروع میشود که «وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَى» از پیامبر پرسیده میشود در ادامه مقدمهای که جلسه قبل در مورد آن صحبت کردیم اینکه آیا حدیث موسی را شنیدید. واوی که اول آن است «وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَى» انگار ادامه همان صحبت است این را به آدم اجبار میکند که این ادامه همان صحبت است و باید ارتباط آن را یک جوری کشف کنیم. من یک ارتباطی که از نظر خود من هم ارتباط سطحی میشود گفت است جلسه گذشته گفتم و قرار است حدیث موسی را بخوانیم و بیشتر درک کنیم و ارتباط آن را با قبل و بعد بهتر بفهمیم.
۴- حدیث
منتها من میخواهم تأکید کنم وقتی واژه حدیث میآید و شما سوره یوسف را هم خواندید و میدانید که احادیث تأویل دارند یک جوری در واژگان و جهانبینی قرآن یک دعوتی به تأویل حدیث هم میشویم. ناخودآگاه وقتی شما میشنوید که یک حدیثی میشنوید و کلمه حدیث را میشنوید و میدانید که همه احادیث قابل تأویل هستند. بنابراین از همین جا من میخواهم بگویم المانهایی که در این داستان میآید و اتفاقهایی که میافتد یک جوری قابل تأویل هستند اگر به یک آدمی مانند حضرت یوسف داستان را تعریف کنید داستان را برای شما تأویل خواهد کرد. تأویل فقط در قرآن مربوط به رویا نیست رویاها هم از احادیث هستند و تأویل دارند. اتفاقهای واقعی که میافتد به نوعی تأویل دارند ممکن است یک مقدار نحوه تأویل کردن آنها تفاوتی با رویا داشته باشد. ولی درک سمبلهای رویا و اصولاً درک تحلیلی کمک میکند به اینکه احادیث و اتفاقاتی که میافتد را خوب درک کنیم. این نکته اول در مورد واژه حدیث که در این آیه آمده است.
۵- خرق عادت
من انتهای جلسه قبل یک چیزی را شروع کردم و یک حرفی زدم که میخواهم الان آن را ادامه بدهم. آن هم این بود گفتم سعی کنید به این بخش از داستان به یک حالت خرق عادتی نگاه کنید. شگفتی که وجود دارد را درک کنید که چرا اینگونه حضرت موسی انتخاب میشود و در چنین شرایطی و چیزهایی هم که در آن بالا اتفاق میافتد چرا اینگونه است. کلاً این حرفهایی که زده میشود یک چیزهای شگفتانگیزی است که من سعی میکنم الان به چند نمونه از آن اشاره کنم. نمیخواهم وارد جزئیات دیالوگ شوم فقط همینکه جلسه قبل گفتم از همانجا شروع میکنم دوباره تکرار میکنم و چند چیز هم اضافه میکنم که این حس در شما ایجاد شود که با یک واقعهای روبرویی هستیم که به نوعی یک جوری شگفتی در آن است. اگر این را درک کنید کمک میکند به ما و سوالهایی برای ما ایجاد میشود که در جهت پاسخ دادن آن، خود واقعه را بهتر درک میکنیم.
۶- غافلگیری
نکته اول این است که پیامبری قرار است انتخاب شود. مثلاً میتواند در ابتدا یک رویایی ببیند که در آن به او تذکر داده شود به صورت سمبلیک که قرار است چنین اتفاقی بیفتد. بعد فرشتهای بیاید و چیزی به او بگوید و کم کم آماده شود تا اینکه رسالت او شروع شود و به او وحی شود. شما این داستان را که میخوانید کاملاً شروع داستان اینگونه است که حضرت موسی با خانواده خود احتمالاً با گله گوسفندان خود که به آن اشاره میکند در یک مسافرتی هستند و در این لحظه هم به جایی رسیدند در طی مسافرت خود که اوضاع خیلی قمر در عقربی پیش آمده است. شب است. به نظر میآید گم شدند و نمیدانند کجا هستند، احتیاج به راهنمایی دارند به نظر میرسد که به دلایلی در یک بارانی هم گرفتار شدند. اوضاع خوبی نیست، وسط این گیرودار که گرفتار هستند حضرت موسی یک آتشی میبیند و میرود که یک مشعلی از آنجا بیاورد. خودش میگوید میخواهم بروم یک مشعلی بیاورم یا راهنمایی بگیرم، احتمالاً جایی که آتش است آدمهایی هستند میتوانند راهنمایی کنند.
به آنجا میرود و ناغافل و یک دفعه صدایی میشنود که تو انتخاب شدی و باید پیش فرعون بروی، صدای خداوند را میشنود. این غیرعادی است! مثل اینکه حضرت موسی با این مقامی که در همین صحنهها مشخص میشود از لحاظ معنوی دارد، انتظار چنین چیزی ندارد. به زن و بچه خود گفته که اینجا بیاستید و یک چیزی آنجا است من بروم و برگردم. انگار خود حضرت موسی هم غافلگیر شده است و میخواهم روی عنصر غافلگیری تأکید کنم. تعمدی وجود دارد. مثل اینکه در لحظهای که حواس حضرت موسی خیلی پرت است، اتفاقهایی که میافتد و میخواهد زن و بچه خود را حفظ کند در خطر افتاده است این وحی به او نازل میشود و این تصادفی نیست.
عنصرهای دیگری که وجود و حس غافلگیری یک جوری شوک را در این ماجرا نشان میدهد، ماجرای عصا است که تبدیل به مار میمی شود. اول به حضرت موسی گفته میشود که کفشهای خود را در بیاور، طبیعی است که ما فکر میکنیم وقتی همان موقع به حضرت موسی گفتند در آورد.
[۰۰:۱۵]
یک مقدار وحی ادامه پیدا میکند و چند جمله گفته میشود بعد به حضرت موسی گفته میشود در دست تو چه است؟ حضرت موسی توضیح میدهد که این عصا است و با آن شکار میکنم. میگویند عصا را بینداز. این مانند ماجرای خلع نعلین است، مثل اینکه وسایل و متعلقات خود را رها کن. مگر حضرت موسی کفش خود را درآورد، این کفشها تبدیل به دو عقرب بزرگ شدند و به او حمله کردند و اتفاقی افتاد؟ کفشهای خود را درآورد و کنار گذاشت. حال عصای خود را بینداز، عصای خود را میاندازد خود الفاظ آیه را که میبینید مشخص است که کاملاً ناگهانی و غیرمنتظره این عصا تبدیل به مار میشود، طوری که حضرت موسی میترسد. انتظار چنین چیزی را ندارد. در حالی که میتوانست به این صورت باشد که خدا به موسی بگوید: موسی عصای خود را بینداز که تبدیل به مار شود و این یکی از معجزاتی است که باید نزد فرعون ببری. حضرت موسی هم عصا را میاندازد و با شادی میبیند عجب معجزه عجیبی است تبدیل به مار شد و از قبل هم به او گفتند هر وقت او را بگیری تبدیل به عصا میشود و ترس هم ندارد و خیلی خوب است، ولی چنین حرفی را به او نمیگویند.
مخصوصاً میخواهم بگویم بعد از خلع نعلین که هیچ اتفاقی نیفتاد، موسی انتظار چنین اتفاقی را ندارد. آیه را بخوانید این حس در آیه وجود دارد. من دیدم آقای فولادوند کلمه ناگهان را هم اضافه کرده است. «قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَى فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَى» انگار یک دفعه این اتفاق افتاد. نحوه گفتن آن «فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَى» یک دفعه یک مار بزرگی ظاهر میشود که خیلی هم پر جنب و جوش است و تبعاً ترسناک است. پس در لحظهای که اصلاً انتظار نمیرود و برای حضرت موسی یک جور گرفتاریای پیش آمده است، وحی آغاز میشود. معجزهای که داده میشود تعمداً حالت غیر منتظرهای دارد.
چیزهای غیرعادی دیگری هم وجود دارد. خود متن سوالها و جوابها یک حالتی دارد. مثلاً سوال اینکه چه چیزی در دست تو است. ممکن است دفعه اول آدم میخواند یک مقدار عجیب باشد. نکتهای که من میخواهم اشاره کنم این است که اگر خداوند میخواهد ظاهر شود و جلوه کند و موسی هم از دور یک چیزی ببیند که بیاید نزدیک آن، چرا آتش باید باشد؟ ما انتظار داریم خداوند اگر میخواهد جلوه کند به صورت نور باشد نه آتش. آتش آدم را یاد چیز دیگری میاندازد. اینکه شروع وحی با دیدن یک آتش است نه با دیدن نور در تمام آیات تأکید روی «إِذْ رَأى ناراً» نور آن را دید ولی تأکید روی این است که این یک آتش بود. در یک جایی آتشی بود در درخت من یک عکس تزئینی اول جلسه گذاشتم اینجا یک درخت شعلهور، این هم یک چیز شگفت انگیزی است. خداوند میخواهد وحی را آغاز کند با آتش و با روشن شدن و دیدن یک آتش است.
من از این توضیحات میخواهم یک چیزی را تثبیت کنم، آن هم حالت تعمد در غیرمنتظره بودن است. برای تأکید بیشتر این نکته را اضافه کنم که اگر فکر میکنید این چیزی که گفتم در مورد عصایی که انداخته میشود و تبدیل به مار میشود و حالت شوک دادن و غیرمنتظره بودن و غافلگیر شدن تعمدی است مربوط به این نیست که اینگونه روایت میشود یا نمیشد طور دیگری شود. به دومین معجزه نگاه کنید، دومین معجره که اتفاقاً خیلی معجزه ترسناک و غافلگیر کنندهای نیست ولی دقیقاً گفته میشود «وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَى جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ» به او میگویند دست خود را در گریبان خود بکن در بیاور سفید میشود و نگرانی هم نداشته باش. همین را در مورد معجزه اول و مار هم میشد گفت. همانطوری که این را میگوید موسی دست خود را در گریبان خود میکند و در میآورد «بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ» است اصلاً نه تعجب میکند و نه برای او غیرمنتظره است. کنتراست بین این دو معجزهای که داده میشود به نظر من کاملاً مشخص میکند که تعمدی است. در مورد اول هیچ توضیحی داده نمیشود و قرار است حالت غافلگیرکنندهای برای حضرت موسی داشته باشد. چرا اینگونه است؟ چرا موسی وسط سفر در یک شب تار چنین اتفاقی باید برای او بیفتد؟ چرا پیش زمینهای انگار ندارد و حالت غافلگیری دارد؟ این نکتهای بود که من میل داشتم جلسه قبل بگویم که با این حالت نگاه کنید. این اتفاقها اینکه به صورت آتش ظاهر میشود همه اینها حتی در خود دیالوگها جزئیاتی است که یک مقدار عجیب هستند. همان جلسه اول گفتم که کلاً مانند داستان یوسف انتظار نداشته باشید که ما صحنههایی که مربوط به فعل خداوند است به همان طریق و به همان روشنی درک کنیم که چیزهای دیگر را میفهمیم. به هر حال فهمیدن این جزئیات و فکر کردن به آنها کمک میکند المانها و وقایعی که در داستان است بهتر بفهمیم.
۷- وضعیت اورژانسی
پس داستان و این حدیث اینگونه شروع میشود که موسی با اهل خودش میرود، گفته نمیشود به کجا میرود ولی همه ما از داستان حضرت موسی و خلاصه زندگی نامهای که حضرت موسی در همین سوره یک مقدار جلوتر میآید این را مطمئن هستیم که از مدین به جایی میرود. یعنی از پیش حضرت شعیب (اسم پدر زن حضرت موسی را معمولاً میگویند حضرت شعیب است ولی در قرآن نام او برده نشده است) بعد از ۸ یا ۱۰ سال که به نظر میرسد ۱۰ سال بود کاری که برای حضرت شعیب کرده و در ازای آن با دختر حضرت شعیب ازدواج کرده این بعد از آن ماجرا است. انگار دوران ۱۰ساله تمام شده است آزاد است و میتواند برود و قرار نیست آنجا بماند احتمالاً سهمی از گوسفندان را برداشته و همراه با اهل خود در حال رفتن به یک جایی که معلوم نیست کجا است. در قرآن صراحتاً گفته نمیشود به نظر میآید که به سمت مصر میرود برای اینکه از ناحیهای رد میشود که کوه طور است ولی خیلی روشن نیست. در تفاسیر معمولاً گفته میشود به سمت مصر میرود که مادر و برادر خود را ببیند، خانواده خود را ملاقات کند. چون این اهمیتی ندارد که به سمت مصر میرود یا نمیرود من یک مقدار شک دارم در چیزی که خیلی معروف است که موسی به سمت مصر میرفت. به خاطر اینکه وقتی قرار میشود به عنوان پیامبر پیش فرعون به مصر برود ابراز نگرانی میکند که من آنجا جرمی مرتکب شدم که تحت تعقیب هستم و ممکن است مرا بگیرند و مجازات کنند.
وقتی به عنوان یک فرد عادی میرود و دستور خداوند نیست، به این راحتی با اهل خودش میخواهد برود، آیا قصد دارد یک جور مخیانهای برود برادرش اینها را ببیند. خیلی عجیب است به خاطر اینکه به نظر میرسد گوسفندان خود را با خودش آورده است، کوچ میکند که جایی زندگی کند و بعید است که به مصر برود. مصر همه موسی را میشناسند و جرم او هم در اولین ملاقاتی که با فرعون میکند به او گوشزد میشود که تو چنین قتلی را مرتکب شدی. یک مقدار برای من این عجیب است اگر درست باشد که به سمت مصر کوچ میکنند. به هر حال چون در داستان اهمیتی ندارد از نظر درک این محتوای داستان چیزی هم در قرآن ذکر نشده است. من فقط خواستم بگویم این چیزی که معروف است یک مقدار با بعضی از نکاتی که در قرآن است خیلی سازگار نیست ولی احتمال اینکه درست هم باشد منتفی نیست.
داستان پس اینگونه است که بعد از ۱۰ سال با خانواده خود میرود، دفعه قبل گفتم به نظر من باران است چرا گفتم حس من این است که باران است؟ برای اینکه یک آدمی مانند موسی که اصولاً در بیابان زندگی میکند، آتش روشن کردن بلد است یک چیزی باید باشد که نمیتواند آتش روشن کند. یک آتش دیده خوشحال شده که من بروم یک مشعلی بیاورم، یک مشکلی وجود دارد که نمیتواند آتش روشن کند. سرد است و راه را نمیبینند و خیلی به آتش احتیاج دارند ولی نمیتواند این کار را انجام بدهد. در حالیکه قطعاً یک آدمی مانند حضرت موسی این کار را بلد است بنابراین باید تصور کنید که یک وضعیت اورژانسی است که آتش روشن کردن مقدور نیست، هرچه میخواهید فکر کنید. خیلی شرایط غیرعادی است، شب و تاریک است احتمالاً نور مهتاب و ستاره و چیزی هم نیست، اگر باران باشد این هم درست است که تاریک و تاریک است. بنابراین آن شعله آتشی که حضرت موسی میبیند که از این لفظ آنَسْتُ استفاده میشود «إِذْ رَأَى نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا» آنَسْتُ دیدنی که شوق ایجاد میکند، چون از انس میآید دیدن همراه با یک حس خوبی است. آیه جالب است که میگوید «إِذْ رَأَى نَارًا» دید ولی نگفت دید گفت «آنَسْتُ» از طرف موسی یک چیز اضافه برای دیدن است یک حس خوب هم همراه با این دیدن وجود داشت که میتواند اینها را نجات دهد. در تفاسیر برای اینکه وضعیت اورژانس را تشدید کنند گفتند که درد زایمان همسر حضرت موسی شروع شد. همین مقداری که در قرآن میبینیم که وضعیت اورژانس را نشان میدهد که گیر افتادند میگوید بروم آتش بیاورم، کافی است دیگر لازم نیست به چنین چیزهایی که در متن نیست، اشاره شود. «أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى» معلوم است که گم شدند نمیدانند کجا هستند و آتش ندارند و خطرناک است. چند نفر آدم با یک گله در یک بیابانی که تاریک است و آتش ندارند و احتمال حمله حیوانات است. اوضاع خطرناکی است و وضعیت اورژانسی است و چیزی است که ما اینجا میفهمیم. آتش را میبیند و میآید و وحی به طور ناگهانی آنجا شروع میشود. در حالیکه خانواده خود را پایین گذاشته است و به آنها گفته است یک لحظه اینجا صبر کنید من یک آتشی دیدم که به نظر میآید خودش دیده و آنها ندیدند، آتشی دیدم بروم از آنجا آتش یا راهنمایی بیاورم.
یکی از دوستان نوشته که دلیل دیگر برای بارانی بودن این است که اگر ستارهها بودند راه را گم نمیکردند. ابری است و وقتی ابری است یعنی نزدیک میشویم به اینکه بارانی هم باشد بالاخره ایشان یک نکتهای گفتند که حالت گمشدهای که کاملاً در آیه صراحتاً گفته میشود که دنبال راه میگردند توسط اینکه ابری باشد قبول میکنید که بارانی هم است و آتش هم نمیتوانند روشن کنند پس اورژانس است.
۸- خلع نعلین
تمام مدتی که آنجا وحی میشود و طول میکشد، حرفهایی گفته میشود و معجزاتی داده میشود، حضرت موسی دعا میکند، درباره رسالت که چه کار باید بکند، بحث میشود، این خانواده اینجا منتظر هستند که حضرت موسی رفته و یک آتشی بیاورد. این تشدید میکند حالتی را که حضرت موسی میرسد این غافلگیری در اوج بیزینس، بیزینس به معنای مشغولیت به امور دنیا است. این نکتهای است که به نظر من برای درک «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» اهمیت دارد.
[۰۰:۳۰]
خانواده او در آنجا به طور کامل گرفتار هستند و حضرت موسی بالا آمده است و نزدیک آتش که میرسد «فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَى» ندا داده میشود که ای موسی «إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» من پروردگار تو هستم کفشهای خود را در بیاور. عادت کردید والا باید شگفت زده شوید، در چنین شرایطی حضرت موسی به آنجا رفته کاملاً مشخص است در سوره دیگر میگوید یک درختی آنجا بود در تورات به آن برنینگ بوش (burning bush) میگویند بوته شعلهور، در قرآن درختی که در آن آتش است. یعنی خداوند در آنجا آتشی روشن کرده موسی را توسط این آتش دعوت کرده و اولین جملهای که گفته میشود من پروردگار تو هستم کفش خود را در بیاور «إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى». به نظر این کفشت را در بیاور مهم است، حسی به حضرت موسی میدهد درکی حضرت موسی از این عبارت پیدا میکند. تو را انتخاب کردم «فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى» برای اینکه به وحی گوش بدهی. انگار اهمیت دارد که کفش خود را در بیاورد، خیلی در مورد اینکه کفش خود را در بیاور یعنی چه صحبت شده است.
در مورد خلع نعلین تا دلتان بخواهد در تفاسیر و متون عرفانی، از حرفهای بسیار سخیف تا حرفهای بسیار جالب مطلب وجود دارد. حرف سخیف مانند اینکه کفش او از پوست خر مرده بود چون نجاست داشت، آدم از یادآوری و گفتن آن معذب میشود که چنین چیزی است. چون اینجا «بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» است کفش تو نجس است پس این را در بیاور. یک درک فقهی از دین و مفاهیم مندرج در وحی این است یک علت اینکه کفش خود را دربیاور چی میتواند باشد؟ لابد نجس است و از مردار بود و از پوست خر مرده بود. ولی حرفهای خیلی عارفانه هم زده شده که قبلاً هم در مورد تعبیرهای تفاسیر عرفانی این نکته را گفتم خیلی جالب هستند و خیلی دلنواز هستند ولی خیلی هم با حالت بیتوجهی نسبت به متن و ذوقی هستند. اینکه اگر کسی بخواهد حرفهای عرفانی بزند به متن دقت کند استدلال متنی برای آن داشته باشد خیلی مهم است. درباره «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» من آخرین پستی که دیشب دیدم و دیگر هم نتوانستم وصل شوم این بود که یک مقالهای است که به زبان فارسی نوشتند و در یکی از ژورنالهای پژوهشی ایران چاپ هم شده است. درباره اینکه «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» چه چیزهایی درباره آن در تفاسیر گفته شده است که مفصلاً در آنجا در مورد آن بحث کرده بود. اگر کسی بخواهد مجموع چیزهایی که گفته شده را ببیند آن مقاله (۱) میتواند کمک کند.
منتها دو جفت کفش مانند خوف رجا هستند نماد دنیا و آخرت هستند و الی آخر. همه آنها ممکن است در یک لولی معنیدار باشند اما چقدر اینها متکی به خود متن است؟ من میخواهم بگویم تعابیر خیلی زیاد عرفانی را کنار بگذاریم از متن یک چیزی بر میآید و آن هم این است که آن وحی در شرایطی به حضرت موسی میرسد که خانواده او گرفتار هستند و او از خانواده خود دور شده است. ما میدانیم و در کتابهای تفسیر رویا و سمبلهایی که چه در سنت ما و چه در سنت روانکاوی مدرن وجود دارد، یکی از تفاسیرها و تعبیرهای کفش به دلیل اینکه کفش به نوعی Carrier است یعنی یک چیزی که آدم روی آن قرار میگیرد و با آن راه میرود، خانواده است. مثلاً همانطوری که اتومبیل در رویا میتواند تعبیر آن خانواده باشد و اختلال در رانندگی ممکن است معنی آن این باشد که خانواده را خوب اداره نمیکند یا شغل و بیزینس، هم بیزینس و هم خانواده به صورت Carrier و چیزی که آدم سوار آن است، ما سوار کفش هستیم و سوار خودرو میشویم و اینها میتواند به طور نمادین نشان دهنده خانواده و شغل باشد. چون ما سوار شغل خود هستیم و در مورد خانواده یک تذکری میدهم که چرا کفش میتواند نماد خوبی از خانواده باشد اگر در رویا ظاهر شود.
پس دیفالت ما اگر بخواهیم تعبیر کنیم باید ذهن ما برود سمت اینکه در آوردن کفش به نوعی کنار گذاشتن بیزینس و خانواده مربوط است. بعد متن را میخوانیم کاملاً واضح است که این وحی در زمانی اتفاق افتاده که این معنی را میدهد. حضرت موسی به آن بالا رفته که برای خانواده خود چیزی بیاورد و اولین چیزی که به او گفته میشود این است که کفش خود را در بیاور یعنی تمام شد. یعنی بیزینس و خانواده تمام شد مانند اینکه به یک آدمی میگویند تو دیگر مردی. مثلاً فکر کنید حضرت موسی به بالا رفت به طور ناگهانی سکته میکرد یا یک ماری او را میگزید و جان به جان آفرین تسلیم میکرد. در آن لحظه نه دیگر به فکر بیزینس است و نه به فکر خانواده است، تمام شد. خانواده او در حالیکه پایین امسکو کرده بودند و مدتی باید صبر کنند و راه خودشان را تا روز اگر زنده بمانند، ادامه بدهند و برگردند به همانجایی که از آن آمدند.
دو نکته وجود دارد. آن چیزی که مهم است این است که یادتان باشد بخشی از این روایت که در سوره قصص است، حضرت موسی عاشق دختر شعیب شد. ۸ یا ۱۰ سال قبول کرد که آنجا کار کند که با این دختر ازدواج کند. الان بعد از ۱۰ سال است و با همسر و خانواده خود که عاشق آنها است میرود به جایی، در ابتدای جدایی حضرت شعیب به او میگویند که خانواده خود را ول کن چون رسالت داری و پیامبر شدید. پیامبر نباید بیزینس کند و همه اینها را از ذهن خود کنار بگذار، رسالتی داری و ممکن است برای تو خطر جانی داشته باشد باید پیش فرعون بروی و رهبر بنی اسرائیل هستی. بنابراین روابط طبیعی و سادهای که داشتی و چوپانی میکردی و عاشق زن خود بودی و با هم زندگی میکردید و خداوند را عبادت میکردی دیگر بساط نرمال زندگی برچیده شده است.
خود آیات قرآن میگوید حالات ناگهانی بودن این وحی به معنای جدا شدن از خانواده محبوب و معشوق است. یک چیزی که ماجرا را تشدید میکند این است که یک چیزی مثل این است که حضرت ابراهیم زن و بچه خود را در بیابان رها میکند یا به ابراهیم گفته میشود فرزندی را که خیلی دوست داری باید سر ببری و ذبح کنی، نکتهای که اینجا است این است که حالت ناگهانی و غافلگیری در اوج گرفتاری خانواده است. مثلاً اگر پیش شعیب بودند حضرت موسی در یک شب برای عبادت به محلی میرفت به او وحی میشد و به او میگفتند خانواده تمام شد تو رسالت داری باید دنبال کار رسالت و بنی اسرائیل باشی، چوپانی و زندگی خوشی که داشتی به این فکر نکن. همسر او پیش شعیب است و پیش پدر خود است مشکلی نیست ول کند و برود. بگوید من رسول شدم تمام شود و برود نگرانی ندارد. در لحظهای این اتفاق میافتد، این غافلگیر کننده بودن یک طرح و یک آزمونی است برای اینکه تعلقات حضرت موسی قطع شود. حالت ابتلاء دارد ابتلایی که رشد میآورد. در این شرایط اگر حضرت موسی با آرامش بپذیرد در حالیکه خانواده او گرفتار هستند به عنوان پیامبر منسوب شده است مثل این است قطع علاقهای که باید انجام شود انجام شده و هدفی که باید به آن میرسیدند با این وحی انجام شد. بنابراین در شرایطی وحی میآید که در اوج گرفتاری خانواده و تمام گوسفندان در خطر هستند، کل بیزینس و زندگی حضرت موسی در هوا است به او میگویند خانواده را ول کن. این دستور «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» از نظر سمبلیک ما میدانیم چنین ارتباطی وجود دارد این مقدمه هم اینجا آمده است. بنابراین به طور طبیعی باید این احساس به شما دست بدهد که این به معنای کنار گذاشتن زندگی نرمالی است که حضرت موسی برای خودش داشت. طبعاً زندگی خود را به یک معنایی به آن خو کرده و به همسرش علاقهمند است و مثل اینکه آخرین علائق دنیوی خود را مانند حضرت ابراهیم رها میکند. بنابراین منطقی به نظر میرسد که در این لحظه انتخاب شده مثل یک شوکی که تمام این علائق را از بین ببرد و حضرت موسی هم میپذیرد. خدا میداند که این مکالمه چقدر طول کشیده، همسرش هم آنجا است و رها شده است و حضرت موسی هم با یک آرامشی همه چیز را پذیرفته است. منظور من از آرامش این است که شما نه عجلهای در کار خداوند و نه حضرت موسی میبینید یک دیالوگی برقرار میشود که خیلی جالب و عمیق است.
من میخواهم با استفاده از چیزهایی که در سوره نور گفتم و تصور نادرست من این است که همه کسانی که این سخنرانیها را گوش میدهند همه قبلیها را گوش دادند بر اساس آن یک چیزی بگویم.
آنجا اگر یادتان باشد من روی این نکته تأکید کردم که بعد از آیه نور، آیه زیبایی که میآید «رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ» اینکه مردان در این بیتها زندگی میکنند که هیچ تجارت و بیعی از ذکر خدا اینها را غافل نمیکند. سعی کردم این را بگویم نکته اصلی این است که خانواده برای رجالی که برای مردی که سیر و سلوک کرده و از یک مراحلی گذشته چیزی که میتواند انگیزه باشد برای اینکه ارتباط را با زمین قطع نکند ارتباط خود را با جسمانیت قطع نکند و نپرد و برود.
[۰۰:۴۵]
و کلاً بیخیال دنیا شود عشقی است که در خانواده و در این بیتها وجود دارد. مردی که چون عاشق است و خانواده خود را دوست دارد بیرون میآید و امرار و معاش میکند این امرار و معاش که معنیدار است و برای ادامه حیات موجوداتی است که ارزشمند هستند. این چیزی نیست که غافل کننده باشد از یاد خدا. در جهت چیزی که خداوند میخواهد کاملاً معنی دار است. وقتی انگیزه خانواده باشد غفلت نمیآورد این چیزی بود که در سوره نور خیلی روی آن تأکید کردم. بنابراین ارتباط یک مردی در حد حضرت موسی با جهان با دنیا اصولاً از طریق خانواده است اگر گوسفند دارد گوسفندهای خود را دوست دارد، گوسفندچرانی میکند و بیزنس میکند برای اینکه خانواده خود را دوست دارد و باید امرارومعاش کند.
بنابراین اینجا میخواهم بگویم شما اگر این تعبیر را در نظر بگیرید کفش به عنوان حائلی که بین این آدم و زمین است روی زمین با پای برهنه راه نمیرود. انگار یک حائلی است بین آدم و زمین که به طور سمبلیک معنی آن جهان جسمانی و مادی است. انگار یک چیز عمیقتری اینجا است. کفش با خانواده مربوط میشود یعنی کفش با خانواده و بیزینس و هردو مربوط است برای اینکه بیزینس برای خانواده است و اینها هر دو آن چیزی هستند که این آدم را به زمین وصل کرده است. مستقیم پای او به زمین نمیرسد مگر اینکه یک واسطهای وجود داشته باشد واسطه ارتباط با دنیا و جسمانیت برای یک مرد به کمال رسیده عشق به خانواده و بیزینسی است که توسط این عشق دارد. بنابراین کفش خیلی خوب به طور سمبلیک نشان دهنده این است و کفش در آوردن را موسی میفهمد. هرچند این چیزها لازم نیست که فهمیده شوند ولی کفش درآوردن یعنی به دستور خداوند ارتباط مستقیم پیدا کردن با همین عالم جسمانی و دنیا است.
شما اگر تعبیر اسفار اربعه را از عرفا شنیده باشید که ۴ سفر است که از خلق به سمت حق است. بعد سفر در خود حق است. نهایتاً سفر سوم سفر از حق به سمت خلق است که بعد خلق را با خودش بیاورد. یعنی به دستور خداوند انسان انگار به آسمانها رفته است و به زمین برگردد برای اینکه کسانی را هدایت کند. رسالت یعنی متصل کردن یک مرد تکامل یافته به زمین برای اینکه مردم را به خودش جذب کند و بیاورد. بنابراین کفش درآوردن و پا روی زمین گذاشتن اینجا وادی مقس طوی است که انگار وادی انبیا و وادی مقدسی است. این خیلی نماد خوبی است مثل اینکه قبل از اینکه به او گفته شود «وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى» گفتن اینکه کفش خود را دربیاور و با پای برهنه این زمین را لمس کن انگار یک جوری خداوند این را به پایین میفرستد. این دستور سفر سوم برای حضرت موسی است ممکن است خلع نعلین تعابیر دیگری هم داشته باشد احتمالش است. چیزی که از متن برمیآید مسئله جدا شدن از بیزینس و خانواده و یک جور بیزینس جدید است. این دفعه ارتباط با زمین بدون واسطهها به دستور خداوند است این نماد خوبی برای شروع رسالت است که در آیه بعدی بلافاصله گفته میشود «وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى» بنابراین آیه اول که مربوط به خانواده است و این آیه که شروع رسالت است بین آنها آیه «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» آمده است که به نظر من تا حدودی روشن است که چه ارتباطی دارد و چرا باید کفش خود را در بیاورد و چه حسی این کفش درآوردن دارد. خیلی چیزهای دیگر ممکن است در این باشد.
یک نکتهای را اشاره میکنم در جایی که هم سلولیهای حضرت یوسف از او تعبیر خواب میخواهند قبل از اینکه شروع به حرف زدن کند به آنها میگوید که قبل از اینکه برای شما غذا بیاورند تعبیر رویاهای شما را به شما میگویم. چرا این حرف را میزند؟ در بحثهای سروه یوسف مفصل درباره آن صحبت کردم چون میخواهد اینها را ارشاد کند و درباره توحید صحبت کند. اول صبح است و اینها از خواب بیدار شدند و گرسنه هستند با شکم گرسنه پای منبر نشستن ممکن است تأثیر منفی بگذارد، در حالیکه تمام مدت بزاق آنها ترشح میشود و منتظر هستند صبحانه آنها برسد. بنابراین اولین کاری که یوسف میکند قبل از اینکه حرفهای خود را شروع کند ذهن اینها را از اینکه غذایی قرار است بخورند و ممکن است این سخنرانی مانع از این شود که این غذا را بخورند و صبحانه را بیاورند و هنوز حضرت یوسف صحبت میکند این را میخواهد در ذهن اینها قطع کند که خوب گوش بدهند. مثل اینکه به آنها بگوید نگران نباشید من حرفهای خود را زیاد طولانی نمیکنم که جلوی خوردن شما را بگیرم قبل از اینکه غذا را بیاورند حرفهای من تمام میشود. این را میگوید مثل اینکه آنها را آماده شنیدن کند. بنابراین الان که حرفهای جدید زده میشود و وحی شروع میشود و دستوراتی داده میشود و تمام وجود حضرت موسی باید اینجا باشد، اولین چیزی که انگار به حضرت موسی القا میشود این است که خانواده خود را فراموش کن. اینکه از اینجا آتش ببری این ماجرا تمام شد، تمام حواس تو اینجا باشد. کفش درآوردن یک جوری قرار است این حس را القا کند برای اینکه از این بعد زندگی حضرت موسی چیز دیگری است.
خیلی شبیه فرا رسیدن آن چیزی است که در قرآن به عنوان ساعت یاد میکند، برای هر کدام از ما مرگ شتابان به سمت ما میآید، همانطوری که قیامت و آخرت به سمت همه جهان میآید. برای تک تک ما این شتابی که انگار یک مرگ میآید که ما را با خود ببرد. این حس مردن کسی که دنیای او تمام میشود. ما میگوییم طرف از دنیا رفت. حضرت موسی به یک معنایی از دنیای خود رفت وقتی که این حرفها را به او زدند. دنیای او تمام شد ولو اینکه به عنوان رسول کارهایی را در این دنیا انجام میدهد ولی انگار زندگی که میکرد تمام شد. از این جهت لحظهای که موسی در آن قرار دارد شبیه مرگ است. از این جهت که مواجه شده با خداوند مثل صحنههایی که در قیامت است که آدمها فرد هستند و به طور انفرادی با خداوند مواجه میشوند. توصیفهای این شکلی را بخوانید «خَشَعَتِ الْأَصْواتُ» انسانها خاشعانه جواب میدهند. یک حسی از مواجه مستقیم با خداوند که در این صحنه وجود دارد شبیه آن چیزی است که همه ما در آخرت در لقاءالله باید به آن توجه کنیم و در قرآن به این صحنه اشاره شده است. این تناظر و تشابه بین این صحنه با مردن به نوعی میتواند جالب باشد.
اینجا چند عبارت نوشتم یک عبارتی از میبدی در تفسیر عده الابرار است میگوید موسی چون به طلب آتش میرود شبانی است با گلیم و چون باز میگردد پیامبری است کلیم، این نثر مسجع عده الابرار قشنگ است. تحولی که اتفاق میافتد شبان میرود و پیامبر بر میگردد و این اتفاقی است که آنجا میافتد. یک چیزی هم از حضرت بحارالولد در کتاب معارف او درباره خلع نعلین است که این را هم نقل کنم بد نیست. پس در وقت سبحانک گفتن باید که به جز از وجه الله نیندیشم که معنی «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» این است. هرچند از تن مردار بیش اندیشم رنج بیش میبینم. جدا شدن از آن چیزی که بحارالولد در این دستور میبیند، جدا شدن از جسمانیت است و اینکه فقط به وجه الله بیندیشیم.
چیزی که خیلی شباهت دارد دعای حضرت موسی با سوره الم نشرح است که نمیتوانید تناظر آن را نبینید. اینجا ممکن است یک نفر این تناظر را با ضحی از نظر اینکه کودکی است و نبیند ولی آن خیلی واضح است و بعضی از مفسرین هم اشاره کردند به اینکه یک تناظری بین دعای حضرت موسی و سوره الم نشرح است میرسیم و در مورد آن صحبت میکنیم.
۹- درخت شعلهور
همه حرفی که زدم این است که اولاً تعمداً اینجا غافلگیری وجود دارد برای اینکه حالت ابتلاء دارد، قطع کامل علائق دنیوی لازم است بنابراین در چنین شرایطی وحی شروع میشود. «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» هم در جهت همین است که دیگر دنیایی که وجود داشت تمام شد پا به وادی مقدس طوی گذاشته است که خودش به طور سمبلیک نشان دهنده رسالت و دنیای انبیا است، چون جاهای دیگر حرف از بقعه مبارک است. درباره درخت شعلهور چون در این سوره نیامده است لزومی نمیبینم که خیلی صحبت کنم. فقط یک اشاره میکنم یک مقدار عجیب است که چرا اینجا درختی است که در آن آتش است و ندا انگار از این طریق به موسی میرسد. آیا خداوند است که به صورت یک درخت شعلهور ظاهر شده است؟ در قرآن میخوانیم که وحی به چند طریق به پیامبران میرسد یکی که به نظر میرسد اینجا همان است «أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ» از ورای یک حجابی وحی میرسد. آیه را میخوانم آیه ۵۱ سوره شوری «وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً» اینجا ارسال رسول که نداریم، فرشتهای در کار نیست «إِلاَّ وَحْياً» یعنی با اشاراتی مانند حضرت زکریا یا در مورد مادر حضرت موسی که اشاراتی ببینند اینگونه نبود.
[۰۱:۰۰]
«أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ» خداوند از ورای حجاب سخن میگوید، اینجا به نظر میرسد این است. بنابراین این درخت طبق این آیه باید اینگونه به آن نگاه کنیم که پردهای است از پشت آن خداوند صحبت میکند و این یک جوری برای این است که انسان تبدیل به پودر نشود. یک چیزی آنجا لازم است که آنجا گذاشته شود که حالت غیرمستقیم پیدا کند. چون بعداً میبینید که وقتی حضرت موسی مواجه مستقیم میخواهد «أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ» خداوند میگوید به این کوه نگاه کن اگر سر جای خود ماند میتوانی من را ببینی. بعد «جَعَلَهُ دَکّاً» مواجه مستقیم انگار ممکن نیست با یک واسطه و حجابی انگار این درختی که آتش در آن است حالت حجاب دارد. برای اینکه آن را درک کنیم باید بگویم اول باید این را بفهمیم که این تجلی خداوند نیست بلکه پرده است، پردهای که از پشت آن سخن گفته میشود. این واضح است هرچند که در قرآن صراحتاً در مورد این درخت صحبتی نشده ولی در تورات اینگونه توصیف شده است و در قرآن هم آتشی که ابراهیم در آن میاندازند همینطور است، آتش سوزاننده نیست درخت شعلهور است ولی نمیسوزد. این چیزی است که در تورات به صراحت گفته میشود بنابراین درخت به عنوان نماد حیات و آتش به عنوان نماد عشق چیزی که معرفت ایجاد میکند. همانطوری که در سوره نور چنین نمادی استفاده شده، درخت شعلهوری که نمیسوزد و آتش نورانی که تولید کرده است نماد خوبی از خود حضرت موسی، زندگی حضرت موسی و انسانی است که عاشق خداوند است. حیات شعلهور ولی با شعلهای که نمیسوزد، نماد خوبی برای اینگونه آدمها است. مثل اینکه آینهای به صورت نمادین آنجا گذاشتند خود حضرت موسی آنجا است، این تجلی است به جای اینکه بگوییم تجلی خداوند است انگار تجلی درون حضرت موسی است و انگار خودش را میبیند. حجاب خودش است. من بیشتر نمیخواهم توضیح بدهم برای اینکه در این سوره نیامده است. در جلسه اول گفتم این نکته مهمی است وقتی به یک سوره نگاه میکنیم به همان چیزهایی که در آن سوره آمده است، اکتفا کنیم مگر اینکه یک سری اطلاعات از جاهای دیگر بیاوریم. اینجا خیلی اطلاعات مهمی نیست اگر مهم بود اینجا گفته میشد.
۱۰- وحی به موسی (ع)
پس در چنین شرایط بحرانی حضرت موسی را با یک آتشی با کشیدن به وادی مقدس طوی کفش خود را درآورده است و این ندای شگفتانگیز «یا موسى! إِنِّي أَنَا رَبُّكَ» را شنیده است «وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى» به او اعلام میشود که تو رسالت پیدا کردی و به آنچه وحی میشود گوش بده «إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي» فولادوند ترجمه کرده است منم الهی که خدایی جز او نیست، مرا بپرست یا بندگی کن. جدای از حالت غافلگیرکنندگی وحشتناکی که در این صحنه است انگار انتظار هر چیزی میرود به غیر از اینکه به حضرت موسی وحی شود در این شرایط حالت ابتلایی که دارد و شوکی که ایجاد میکند اساساً سخن گفتن خدا و ایستادن یک جایی و خداوند سخن گفتن و شنیدن صدای خداوند برای بشر تحملش سخت است. هر کدام از ماها اگر در چنین شرایطی قرار بگیریم بدون شک تبدیل به پودر میشویم و امکان آن وجود ندارد و محال است که بتوانید چنین مواجهای را تجربه کنید برای اینکه ما اهل آن نیستیم که چنین حالتی پیش بیاید. نه گوش آن را داریم که بشنویم و نه تحمل آن را داریم که در مقابل خداوند مستقیم اینگونه قرار بگیریم.
گفته میشود من الله هستم، صدای خداوند میآید «وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي» اولین چیزی که گفته میشود «فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي» نماز را برای یاد من به پا دار. بعد یاد قیامت است «إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى» بین ساعت و سعی کلاً سعی چیزی است که در این سوره تکرار میشود. ساعت شتابان است و پایان آن تسعی یعنی تلاش کردن. خود مار هم حیة تسعی است، باز هم در سوره این واژه تکرار میشود. برای هر فردی مرگ و برای کل جهان ساعت قیامت در حال آمدن است «أَكَادُ أُخْفِيهَا» میخواهم پنهانش کنم. یا شاید نزدیک است که پنهانش کنم. شاید تحت لفظی این ترجم باشد اما اکثر مترجمین جور دیگری ترجمه کردند. «لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى» که هر انسانی را به تلاشی که کرده پاداش بدهیم. «فَلَا يَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَنْ لَا يُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَى» باز ندارد تو را از کسی که به آن ایمان نمیآورد و تبعیت از هوای نفس خود میکند و از مسیر حق خارج شود.
فعلاً نمیخواهم درباره جزئیات این آیات صحبت کنم برای اینکه عجله دارم تا چیز دیگری بگویم. شما در این صحنه موسی را تصور کنید در آن حول و ولا آمده آتشی ببرد و ناگهان چنین صحنهای پیش میآید و صدای خداوند میآید. تعمداً انگار سناریویی درست شده است که غافلگیرکننده باشد و تمام علائق موسی قطع شود و کفش خود را هم در آورده است. مانند قسمتی از سوره یوسف که من داشتم در مورد سوره یوسف صحبت میکردم گفتم همیشه وقتی میخوانم اینجا از نظر دراماتیک خیلی جلب توجه میکند. از وقتی که یوسف از خانواده خود جدا میشود شما داستان یوسف را میشنوید و هیچ وقت به داستان بر نمیگردید که ببینید که پدرش در چه حال است. فقط زندگی یوسف را تعقیب میکنیم ولی جملهای که حضرت یعقوب گفت که «قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ» به او گفتند صبح او را به گردش ببریم و او را عصر برگردانیم، گفت دل من تنگ میشود از صبح تا غروب او را نبینم. این حرف را که حضرت یعقوب زده بعد میآیند و یوسف را با خود نمیآورند و ما با یوسف حرکت میکنیم. دلتنگی حضرت یعقوب را که سالها گذشته و کسی که نمیتوانست یک روز او را نبیند و اینقدر به او علاقهمند شده بود سالها گذشته و ما خبری از یعقوب نداریم و میدانیم که شرایط خیلی خیلی سختی است. بنابراین آن لحظهای که بعد از این همه مدت که ما هم دچار فراق یعقوب شدیم و انگار دوربین به کنعان بر میگردد و قرار است یعقوب را ببینیم که چه میگوید این لحظه خیلی دراماتیک است. ملاقات مجدد یعقوب بعد از این همه سال اینکه چه بلایی سر او آمده است و چه حالی دارد خیلی مهم است.
صد برابر آن اینجا اهمیت دارد وقتی این شرایط را میبینیم و موسی آمده است و ما هم قرار است همراه با موسی با این غافلگیری را تجربه کنیم و این ندای پر ابهت و نابودکننده و پودرکننده وحی را بشنویم و بعد باید نگران این باشید که موسی در چه حالی است. برای اولین بار اینجور خداوند علنی با انسان صحبت میکند و هیچ وقت انگار به این حالت تکلم مستقیم با انسان سابقه نداشته است. به همین دلیل حضرت موسی به کلیم الله شهرت دارد. این صحنه پر ابهت بسیار بسیار دشوار دوربین به سمت حضرت موسی بر میگردد که در چه حالی است. پودر که نشده است و بند از بند او جدا نشده است، سجده هم نرفته است. همانجا ایستاده و عصای او در دست او است، این حضرت موسی است. پهلوان همه عرفا است که چنین ظرفیتی دارد که در چنین شرایطی و در غافلگیرکنندهترین لحظه چنین ندایی را شنیده و رسالت به او داده شده و صدای خدا است، خدا میداند اگر چنین چیزی یک انسانی بشنود چه بلایی سر او میآید از نظر ابهتی که دارد، شما حضرت موسی را میبینید چرا؟ برای اینکه میگوید «وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى» ایستاده و سوال را هم جواب میدهد و خوب هم جواب میدهد. حالتی است که انگار نه اینکه غافلگیر نشده، قطعاً غافلگیر شده ولی شما قدرت این آدم را در تحمل چنین شراطی میبینید و حداقل این است که آدم فکر میکند در حال سجده است و مدهوش شود. ایستاده عصا در دست و خداوند از او میپرسد در دست تو چه است خیلی عادی است و لحظه اول وحی است. در مورد پیامبر اسلام گفته میشود اوایل وحی خیلی سخت بود و قطعههای بزرگ در اواخر عمر ایشان نازل میشد برای اینکه ظرفیت تحمل وحی بالا رفته بود. این یک وحی مستقیم از طرف خداوند است در چنین شرایطی به حضرت موسی شده است و به نظر میرسد حضرت موسی تقریباً شرایط عادی دارد. نه غش کرده و نه دچار لرز شده است. در مورد پیامبر در خود قرآن است که «يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ یا اَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ» شروع وحی همراه با حالتهایی بود که در گلیم پیچیده است. بعد از آنکه از غار پایین آمد و به خانه خود رسید همچنان تحت تأثیر واقعهای بود که اتفاق افتاده است. حضرت موسی را اینجا نگاه کنید، پهلوان همه عرفا، یک چیزی در حضرت موسی است، یک تحمل و قدرتی در او است که اینجا شما میبینید «وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَی قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى» خیلی با آرامش میگوید این عصای من است و به آن تکیه میکنم و برگ درختان را برای گوسفندان میریزم و یک کارهای دیگری هم با آن میکنم. بعد میگوید «قَالَ أَلْقِهَا» بعد تبدیل به مار میشود.
آیهها را زیاد توضیح ندادم گفتم عجله دارم که به حال حضرت موسی برسم که شگفتانگیز است چطور آنجا ایستاده است و اینگونه جواب میدهد لحظه تاریخی عظیمی که در طول حیات بشر سابقه ندارد. این را گفتم بر میگردیم و در مورد محتوای وحی هم چند نکته میگویم. اینکه سرنوشت انگار در خلقت بشر همانطوری که از اول انسان خلق شد انگار یک عیسی باید متولد شود. لحظه تولد عیسی که یک انسان کامل آن شکلی به دنیا بیاید که از نظر تکوینی یک وضع غیر عادی است.
[۰۱:۱۵]
این هم در سرنوشت بشر قطعاً بود که یک موسیای باید باشد و این تکلم. لحظه مهم زندگی حضرت موسی تولدش نیست لحظه تکلم خداوند و رسالت او است. لحظات وحی است که تاریخی هستند. اگر یهودیها میخواستند یک مبدأ تاریخ داشته باشند تولد حضرت موسی نیست اینجا است، جایی که بالاخره خداوند با یک انسانی مستقیم صحبت کرد. انگار واجب بود که یک انسانی در این صحنه حضور داشته باشد و این تکلم صورت بگیرد، انگار این جزو اهداف خلقت است. همانطوری که نزول قرآن یعنی کتابی که کتاب هدایت است جزو اهداف خلقت است. از ازل انگار این لحظهها وجود دارند. این آن لحظه است، لحظه تکلم خداوند با بشر است که آغاز یک دوره گشودگی و ظهور خداوند در جهان است. وحی او هم اینگونه است که چرا رسالت حضرت موسی بعداً به تجلی خداوند بر بنی اسرائیل در پای کوه طور منجر میشود، از اول این حالت ظهور تام و تمام اینکه صدای خداوند شنیده میشود فقط «مِنْ وَراءِ حِجابٍ» است وگرنه نه رسولی است نه اشاراتی است. انگار خداوند تکلم میکند به صورت صوت ظاهر میشود و اوج ظهور خداوند است. این لحظه سخنی که گفته میشود مثل اینکه از ازل چنین لحظهای تعبیه شده که انسانی در زمین خلق شود، خلیفهای باشد و موجودی به اسم موسی به وجود بیاید که چنین تحملی داشته باشد و بتوان با او صحبت کرد و او هم سر جای خود در حال قیام بایستد روبروی خداوند و سخن خداوند را بشنود.
این سخن چیست؟ «فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى إِنَّنِي أَنَا ٱللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَأعبُدنِی» بندگی من را بکن «وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي» از ازل این لحظه وجود داشت که خداوند با بشر سخن بگوید و به انسان بگوید که برای یاد من نماز بخوان. قبل از اینکه نماز بخوانید همین آیه را یادتان بیاید که اولین جملهای که به حضرت موسی وحی میشود در آن این است «وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي» برای یاد من نماز به پا دار، نماز بخوان نه. در این اقامه ایستادن است. من شرط میبینم علت اینکه حضرت موسی اینجا ایستاده است این است که و قرینه «وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي» اهل قیامهای طولانی بوده در عبادتش ایستادن سهم زیادی داشته که میتواند چنین لحظهای را تحمل کند. محتوای وحی این است که «فَأعبُدنِی وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا» اینکه تذکر داده شود درباره قیامت و توحید و معاد، در اولین سخنی که خداوند به حضرت موسی میگوید اصلاً عجیب نیست. به قول علامه طباطبایی اینکه از رسالت و نبوت به عنوان سومین عقیده یادی نمیشود، برای اینکه این لحظه نبوت است و گفتن ندارد. خود ماجرا نبوت است و سخنی که گفته میشود از توحید و توحید نظری و عملی و یادی از اینکه معادی است و انسانها پاداش داده میشوند برای سعی که در این جهان میکنند.
۱۱- إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا
این خیلی عجیب نیست ولی عبارت «إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا» به نظر من شاید احتیاج به توضیح داشته باشد. تحت الفظی نگاه کنید «أَكَادُ أُخْفِيهَا» یعنی نزدیک است پنهانش کنند نه اینکه پنهانش میکنم. یک چیزی در ساعت است که همیشه گفته میشود زمان، ساعت که قیامت میآید پنهان است. این یک چیزی است که بارها در قرآن گفته میشود که هیچ کسی نمیداند کی قیامت برپا میشود و خداوند اینگونه خواسته که پنهان باشد. ولی اینجا لزوماً حرف از زمان ساعت نیست انگار خود ماجرای قیامت «أَكَادُ أُخْفِيهَا» انگار به کل ماجرا گفته میشود. «إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى» من در عین حالی که خیلی ابهامی وجود ندارد اگر این را به معنای لحظه وقوع قیامت بگیریم همانطور که مرگ خود را نمیدانیم کی اتفاق میافتد کل عالم هم نمیداند که قیامت کی برپا میشود، اینجا نکته خاصی وجود ندارد. ولی اگر مسئله را به کل خود قیامت و آخرت مربوط کنیم آنوقت «أَكَادُ أُخْفِيهَا» شاید اشاره به این است؛ نکتهای که در سوره اسراء روی آن تأکید کردم قبل از نزول قرآن شما در وحیهای پیامبران گذشته این مقدار آشکار کردن اینکه احوال قیامت چیست و چه اتفاقی میافتد که دنیا وارد آن مرحله میشود یعنی احوال لحظهای که قیامت برپا میشود «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَإِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ» اینجور توصیفها و اینکه بهشت و جهنم چگونه است. شما در تورات چیزی نمیبینید در انجیل چندان چیزی نمیبینید و این ویژگی قرآن است که خیلی آیات زیادی در توصیف قیامت دارد. شاید محض احتمال میگویم اگر یک نفر این را بپذیرد که در پایان کار بود که خداوند این را تا حدودی آشکار کرد، احوال قیامت و بهشت و جهنم را برای بشر در کتاب آورد و میبینیم که در تورات نیست نه اینکه اعتقاد ندارند با جزئیات آشکار نشده در متون تفسیری آنها چیزهایی گفته شده ولی در خود متن تورات خیلی اشارههای جزئی وجود دارد به احوال آخرت که چگونه برپا میشود و چه اتفاقاتی میافتد. در قرآن این ویژگی وجود دارد که اینها فراوان هستند شاید «أَكَادُ أُخْفِيهَا» اشاره به این باشد که به خود تو هم نمیخواهیم اینها را بگوییم. انگار نزدیک است پنهان کنم. یعنی اینکه تا الان تا حدود زیادی پنهان شده ولی نهایتاً یک مقدار شرح داده خواهد شد. شاید این عبارت عجیب «أَكَادُ أُخْفِيهَا» معنی آن این باشد. نمیدانم. خواستم یک ارتباطی برقرار کنم با نکتهای که در سوره اسرا نکته مهمی به نظر میآید.
۱۲- عصای موسی
«وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَی» در دست راست تو چیست ای موسی. خداوند که میداند در دست راست موسی چیست، میداند عصا است، میداند موسی با آن چه کاری میکند. بنابراین این پرسش یک مقدار عجیب است که خداوند از یک نفر بپرسد در دست راست تو چیست. حضرت موسی هم با متانت با جملههای بریده بریده صحبت میکند ولی همه حرفها کاملاً معنیدار و روشن هستند، خیلی روشن صحبت میکند. اصل اینکه چرا این پرسش انجام میشود و چرا حضرت موسی اینگونه جواب میدهد و چرا فقط نمیگوید «قَالَ هِيَ عَصَايَ». در دست راست تو چیست؟ این عصای من است. توضیح میدهد که به این عصا تکیه میکنم، برای گوسفندان برگ میریزم و کارهای دیگر هم با آن انجام میدهم. در داستاننویسی یک تکنیکی است که میگویند خیلی خیلی خوب است اگر بتوانید یک صحنهای بنویسید که معانی و کارکردهای چندگانه داشته باشد. مثلاً هم استان را پیش ببرد و هم یک معنای سمبلیک داشته باشد هم یک جوری زمینهسازی کند که یک چیزی قرار است بعداً اتفاق بیفتد. میگویند چنین صحنههایی که پیچیدگی دارند، کارکردهای چندگانه دارند اگر بنویسید یکی از چیزهای آن این است جدای از ایجازی که ایجاد میکند، خوانندهای که با این درام مواجه میشود اول یک چیزی میفهمد، بعد میفهمد یک چیز عمیقتری پشت آن بوده بعد یک چیز دیگر هم میفهمد، یک جوری یک حس اینکه با یک متن خیلی جالبی سروکار دارد و نظرش جلب میشود. به قول یک استادی که بحثهای داستان نویسی میکرد میگفت یک حسی از اینکه مولف از خواننده جلوتر است و در سطح بالاتری قرار دارد به خواننده دست میدهد که از یک جهاتی خوب است اینکه مولف دست بالاتر دارد.
اگر مثنوی خوانده باشید، به نظر من مولوی از یک تکنیکی که مدام استفاده میکند این است که یک داستان تمثیلی میگوید و این یک معنای خیلی عمیقی دارد. ولی اول یک جوری ذهن شما را میبرد به سمت معنایی که خیلی در لول پایینتری است ولی جالب است. شما احساس میکنید که این تمثیل گفته شده برای اینکه میخواهد این را نتیجه بگیرد. بعد یک دفعه آس خودش را رو میکند. یک چیزی میگوید که به ذهن شما نرسیده بود. خیلی این حالت در مثنوی است که آدم فکر میکند فهمیده که تمثیل چیست ولی بعد میفهمد که نه یک چیز خیلی عمیقتر و جالبتر مولانا میخواهد با این تمثیل بگوید. این آن را جالب میکند، نوشتن صحنهها و دیالوگهایی که کارکردهای چندگانه دارند. بعضی از چیزهای آن ممکن است آن موقع معلوم نشود بعداً بفهمید که آنجا آن حرفی که زد چه معنی داشت این خیلی متن را جالب میکند.
در قرآن هم از این چیزها خیلی زیاد است یعنی آیههایی که کارکردهای چندگانه دارند و هم درام را پیش میبرند و معنای چندگانه دارند. مثلاً فرض کنید «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» میتواند یک مثال آن باشد، خیلی از جاها در داستانها شما چنین چیزهایی میبینید، قبلاً که در مورد داستان یوسف صحبت کردیم در مورد آنها صحبت کردم و یک چیزهایی مشابه این گفتم. اگر از من بپرسید که یک جایی در قرن بگویند که این کارکردهای چندگانه از همه جا بیشتر است و برجسته است همینجاست. اینکه چرا پرسیده میشود و موسی در جواب چه میگوید یک عالمه چیز دارد. من میتوانم یک چیزی بگویم که علت آن این است ولی بعد شما خودتان متوجه شوید یک چیز مهمتری هم اینجا بود که این سوال و جواب شد. بعد متوجه میشوید یک عبارتی که میگوید معنای خیلی خیلی عمیقتری هم دارد. از نظر دراماتیک اینجا خیلی روشن است که موسی در شرایطی است که نیاز دارد یک مقدار به حرف بیاید. مثل اینکه شما میخواهید یک آزمونی از یک نفر بگیرید و احساس میکنید طرف خیلی هول شده است، از او بپرسید که اسم شما چیست، این را که دیگر میتواند جواب بدهد! شروع کند و قرار است مکالمه برقرار شود. برای حضرت موسی سخت است انگار وارد شدن در مکالمه، به این شرایط رسید در این وضعیت صدای خدا را شنید و تبدیل به پودر نشده و اینجا ایستاده قرار است با خداوند حرف هم بزند. سوال اول خیلی ساده است، در دست راست تو چیست؟ جواب آن واضح است که این عصای من است. اتفاقاً انگار حضرت موسی درک میکند که خوب است یک مقدار بیشتر حرف بزنیم، مکالمه شروع میشود و اولین سوال خیلی ساده است و برای شروع مکالمه خیلی مناسب است
[۰۱:۳۰]
و حضرت موسی هم انگار از این موقعیت استفاده میکند و یک جواب یک مقدار بیشتر از آن چیزی که باید بدهد میدهد و از اینجا مکالمه شروع میشود که تا پایان عمر حضرت موسی در همین سوره مکالمه ادامه پیدا میکند. در آخرت هم میقات هم از او سوال پرسیده میشود و جواب دادن حضرت موسی هم تغییر کرده و عادت کرده. بالاخره موسی وارد یک شرایط جدیدی شده است و این سوال خیلی سوال خوبی است برای شروع مکالمه، یک سوال خیلی ساده در حد اینکه اسم شما چیست. از اسم شما چیست هم راحتتر است، در دست تو چیست؟ عصا!
بنابراین یک کارکرد دراماتیک که خداوند برای اینکه حضرت موسی انس بگیرد و مکالمه شروع شود یک پرسش ساده مطرح میکند و میبینید که موثر است و زبان حضرت موسی هم باز میشود و به راحتی صحبت میکند، این واضح است که از نظر دراماتیک توجیه خوبی است برای اینکه چرا این سوال و جواب انجام شده است. در عین حال مقدمه است برای اینکه قرار است عصا را بیندازد تا تبدیل به مار شود بنابراین چرا از عصا پرسیده میشود هم واضح است که از نظر دراماتیک یک دلیل خیلی روشنی دارد. ولی یک کارکرد دیگری هم دارد. چون این ادامه «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» میشود یعنی پرسیده میشود که عصا را بیندازد. در جوابی که اتفاقاً حضرت موسی میدهد مثل یک اعتراف است یک وابستگیهایی به این عصا وجود دارد. این عصا کارکردهای خیلی زیادی دارد و موسی به این عصا عادت کرده است این عصای من است، به آن تکیه میکنم و با آن بیزینس راه میاندازم و برای گوسفندان برگ میریزم. این چیزی است که به بیزینس من ربط دارد و تکیهگاه من هم است، یک جور سومین چیزی است که تماس با زمین دارد به جز کفشی که درآوردم تکیه میکنم مانند پای سوم من است. واقعاً همین است، بالای کوه بخواهد برود و به هر جایی بخواهد برود یک تکیهگاهی است. غیر از پاهای او که الان مستقیماً روی زمین است یک چیز دیگری دست او است که مانند پا برای او است. خود موسی اینها را میگوید بنابراین انگار یک جوری زمینه فراهم میشود که آن را بینداز. اگر به آن تکیه داری، اگر مربوط به بیزینس تو است و کارکردهای دیگری هم برای تو دارد پس «أَلْقِهَا يَا مُوسَى» این را هم بینداز. همانطوری که کفشهای خود را در آوردی. یک کارکرد این سوال این است که چون قرار است بیندازد مثل اینکه حضرت موسی خودش میگوید که این فایدههایی برای من دارد. «قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَى» آن را بینداز. شگفتی و جنبه غافلگیری این است که قرار نبود مار بشود. موسی نمیداند که این عصا قرار است چه شود.
بنابراین یک جور اعتراف به وابستگی و اعتراف به اینکه ربطی به بیزینس دارد در این سوال و جواب ایجاد میشود و بنابراین انداختن آن موجه میشود. همینطوری بینداز شاید آن مقداری که کفش از پای خود در بیاور روشن نبود و خود موسی که این حرفها را میزند فکر میکنم کاملاً روشن است که باید بیندازد. اما یک چیز دیگر و یک کارکرد سومی است که یک ذرهای شاید بعد از اینکه داستان را بخوانید میفهمید که اینجا عبارتی که گفته میشود «وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى» شاید بعد از اینکه داستان را بخوانید و با موسی و ادامه رسالت او آشنا شوید حتی یک حسی از طنز در این عبارت وجود دارد. نه اینکه موسی طنز به کار میبرد. میخواهم بگویم در خود روایت وقتی آدم این را میخواند انگار یک لبخندی به لب او میآید. من میخوانم اینگونه است موسی که آن لحظه لبخند نمیزند واقعاً میگوید «وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى» چرا؟ چون موسی خبر ندارد از این لحظه عصا تبدیل به یک چیزی میشود، «وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى» چیزهای جزئی است. این عصا از این لحظه چه کاری میکند؟ مثل اینکه با این عصا دنیا را بهم میریزد، مار میشود در دربار فرعون به عنوان معجزه ظاهر میشود، ساحرها را شکست میدهد، دریا را میشکافد، از چشمه آب در میآورد. همه جا این عصایی که «وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى» چه چیزی در ذهن حضرت موسی بود؟ در حالی که یک «مَآرِبُ أُخْرَى» از همین لحظه ایجاد میشود که مربوط به رسالت او است. این عصا از اینجا تبدیل اصلیترین ابزار رسالت میشود و چیزی نیست که مربوط به گوسفندهای او شود.
عبارت طنزی که میگویم عبارتی که از میبدی خواندم که شبانی بود با گلیم و تبدیل به پیامبری شد کلیم، عصای حضرت موسی از شأن اینکه برای گوسفندان چند برگ بریزد و یک چیزهای کم اهمیتتر، «مَآرِبُ أُخْرَى» کم اهمیت تر است که حضرت موسی نمیگوید. یک «مَآرِبُ أُخْرَى» برای این عصا ایجاد میشود که بیا و ببین. حالت جالب آن این است که این عصا یک دفعه تبدیل به چه چیزی میشود و «مَآرِبُ أُخْرَى» چه معنای دیگری پیدا میکند. بعد از اینکه داستان را میخوانید این جمله تازه جالب میشود که حضرت موسی چه چیزی در دست او بود و چه فکر میکرد و بعداً چه شد. بنابراین اولین معجزه کاملاً غافلگیرکننده است «فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَى» تبدیل به یک ماری شد که بزرگ است خیلی هم پر جنب و جوش است و ترسناک است. در سوره دیگر میگوید حضرت موسی ترسید و فرار کرد ولی اینجا اشارهای به آن نمیشود «قَالَ خُذْهَا وَلَا تَخَفْ» گفته میشود نترس «سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَى». اینکه حضرت موسی حق داشت بترسد، اگر کسی بگوید حق نداشت بترسد و نقطه ضعفی برای حضرت موسی است* به نظر من از آن دسته از آدمهایی است که در آنچر مینشینند و حرفهای گندهتر از دهان خود میزنند.
یک عصایی را انداخته است و بدون اخطار قبلی تبدیل به مار شده است. به حضرت موسی گفته نشده که ماجرا چیست شاید هدف این است که سرعت دویدن حضرت موسی را آزمایش کنند. بعداً گفته میشود. چون توضیحی داده نشده اینکه بالاخره یک اتفاقی افتاده و جان حضرت موسی به خطر افتاده، یک مار بزرگی یک دفعه ظاهر شده است. اگر از اول گفته میشود که اولین معجزه تو را به تو میدهیم شاید بعداً ترسیدن از چیزی که خداوند به عنوان معجزه یاد میدهد، یک جوری اشکالی حساب شود ولی اینجا به نظر من خیلی طبیعی است که حضرت موسی احساس وظیفه میکند که فرار کند که این مار او را نکشد بنابراین حفظ جان میکند و ترس او کاملاً طبیعی است و تعمداً حالت غافلگیرکننده داشت. ممکن است یکی بگوید که حضرت مسیح بود نمیترسید، حضرت موسی اولین بار است که در شرایطی قرار میگیرد اتفاقهای خیلی عجیب معجزه آسای این شکلی را میبیند، البته اتفاق عجیب که قطعاً زیاد دیده است.
۱۳- حی بودن
بنابراین اولین معجزه این شکل داده میشود، دومین معجزه این است که دست خود را در گریبان خود ببر «خْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرَى» اینجا دو برهان و دو معجزه به حضرت موسی داده میشود که قرار است با اینها به سمت فرعون حرکت کند و اینها معجزههایی هستند که قرار است آنجا به آنها نشان بدهد. یک سوال این است که چرا این معجزهها و چرا عصایی که مار میشود و دستی که ید بیضاء میشود به عنوان معجزه به حضرت موسی داده میشود و معنی آن چیست. این هم خیلی جای بحث دارد. خاصیت معجزه این است که قرار است حالت بینه داشته باشد، یعنی وقتی مردم میبینند بفهمند که این رسول خدا است. در مصر از تاریخی مشخص است که جادوگری و جادوگران در تاریخ فراعنه اینکه در دربارها پر از جادوگر بود، ساحرها خیلی قدرت داشتند و دوره دوره ساحری و کهانت بود. آن چیزی که به موسی داده میشود معجزه اول انگار از اول برنامه همین است. یک کاری که ساحرها خیلی خوب بلد هستند انجام بدهند این است که طناب و عصا که به نظر میآید وول میزند و میخزد و به شکل مار در بیاید تکنیک این را بلد هستند. از اول انگار این عصا داده میشود برای اینکه آن صحنه به وجود بیاید چون مردم ممکن است نتوانند بفهمند عصایی که تبدیل به مار میشود که یک چیزی غیر از سحر است. وقتی میفهمند که ساحرها سجده میکنند و مردمی که تماشاگر هستند هم میفهمند که این سحر نیست. ساحرها اعلام میکنند که این سحر نیست و این چیزی است که برای مردم میتواند یقین آور باشد که معجزههایی که حضرت موسی آورده است سحر نیست.
در جهانی که پر از سحر و جادوگری است و پیش خودتان حدس بزنید که اگر چنین قدرت جادوگری داشتند که عصا را تبدیل به چیزی شبیه مار کنند و مردم اینگونه در خیالشان بیاید آنگونه که در قرآن توصیف شده است چه شایعاتی در مورد سحر و جادوگری در بین مردم رواج پیدا کرده بود که درخت را فلان کرد، فلانی را نصف کرد. حالتهایی که موسی در درباری میرود که پر از جادوگر و پر از قدرتنماییهای خیالی است، احتمالاً برای خودشان کلی داستان درست کردند و مردم هم باور کردند در اینجا معجزه بردن سخت است. مگر اینکه از خود ساحرها، بزرگترین ساحرها اعتراف کنند که این سحر نیست و معجزه است. بنابراین عصایی که مار میشود کارکردش آنجا معلوم میشود که طنابها و عصاهای ساحرها را میخورد و ساحرها اعتراف میکنند که این سحر نیست و معجزه است و ایمان میآورند. مردم دهانشان باید بسته شود و بفهمند جنس این با جنس کاری که ساحرها میکنند فرق میکند. معجزه دوم هم به نظر میآید شاید به این ربط دارد موسی متهم به قتل است بنابراین دستان او آلوده به خون است. یک جوری در دربار فرعون این را برای فرعون میبرد نه اینکه به مردم نشان بدهد. به فرعون یک معجزهای نشان میدهد که یک حسی از اینکه دست نورانی است و شاید قرار است تأثیری اینگونه از معجزه دوم به وجود بیاید.
آن چیزی که در مورد عصایی که مار میشود مخصوصاً که در اینجا از واژه «حَيَّةٌ» استفاده شده است. حی بودن، حرکت کردن، حیات داشتن چیزی است که عصا به آن تبدیل میشود. نکتهای که وجود دارد این است در جهانبینی قرآن، آدم مومن است که زنده است، حیات در ایمان است. آدم کافر مرده است. تمام جهان کفر مردهاند. میگوید ایمان بیاورید چرا ایمان نمیآورید؟ اجابت نمیکنید دعوتی را که اگر ایمان بیاورید زنده میشوید. این آیه در سوره شوری است. ایمان است که انسان را زنده میکند، آدمی که ایمان ندارد مرده است. کفر جهان مردگان است، جهان ایمان است که در آن آدمهای زنده پیدا میشوند. اگر بگویم عشق انسان را زنده میکند حرف عرفانی زدم ولی واقعیت این است. ایمان «أَشُدَّهُ با الله» است و کسی که حب شدید دارد زنده است.
[۰۱:۴۵]
آدمی که کافر است نمیتواند عشق در آن حدی که یک عارف تجربه میکند را تجربه کند. شما نمیتوانید چیزی در این حد را تجربه کنید و در عالم مردگان زندگی میکنند. عصایی که در دست موسی است حیات پیدا میکند مانند یک تجلی کردن حیات واقعی است در حالیکه آنها با خیال چیزی شبیه حیات درست میکنند، طنابها و چوبها واقعاً زنده نمیشوند. بنابراین آن کاری که ساحرها در مقابل موسی میکنند دقیقاً کاری است که جهان کفر میکند. جهان کفر ادای حیات را در میآورد و ممکن است خیلی هم خوب در بیاورد، ممکن است خیلی هم زیاد این کار را انجام بدهد ولی حیات واقعی در سمت افراد مومن است. پیامبر است که واقعاً عصای او تبدیل به «حَيَّةٌ تَسْعَى» میشود آنها با خیال مردم بازی میکنند. دنیای کفر دنیای سیمولیشن حیات است، حیات واقعی نیست و خیلی هم ممکن است شور و نشاطی نشان بدهند و خیلی کارها بکنند ولی واقعیت این است که دسترسی به حیات ندارند. بنابراین یک وجه تبدیل شدن یک چوب در دست حضرت موسی به حیات مانند تجلی کردن حیات عظیم واقعی است که در افراد مومن و آدمی در حد حضرت موسی است کما اینکه حضرت مسیح هم میبینید که مرده زنده میکند حتی با خودش شور حیات را میبرد.
۱۴- حکم رسالت
«لِنُرِيَكَ مِنْ آيَاتِنَا الْكُبْرَى اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى» نهایتاً حکم رسالت میآید که به سمت فرعون برود و طغیان کن. باز دوباره دوربین سمت حضرت موسی برمیگردد که ببینید آخرش این است که یک مقدار بریده بریده صحبت میکند. ولی چقدر متین و فکر شده است. انگار این آدم ده سال فکر کرده آن روزی که به من وحی میشود چه چیزهایی بخواهم. مانند یک آدمی که برای یک مأموریت میرود یک آدم حرفهای که میگوید یک شاتگان میخواهم یک جلیقه ضدگلوله فلان نوع باید به من بدهید. مانند اینکه برای او خیلی روشن است که چه چیزهایی از خداوند بخواهد. «رَبِّ ٱشرَح لِي صَدرِي وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي هَارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي» اینها را میخواهم. دو عبارت آخر «كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيرًا»… میداند خداوند به او میدهد بالاخره دعای حضرت موسی است و اجابت میشود. از اینجا جمع میبندد «وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي هَارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيرًا وَنَذْكُرَكَ كَثِيرًا» ما دو نفری باهم تسبیح کنیم و خیلی زیاد یاد تو باشیم. «إِنَّكَ كُنْتَ بِنَا بَصِيرًا» به راستی که بر ما بینا هستی.
جواب میآید «قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَى» چیزهایی که خواستی به تو دادیم. همینگونه و به همین راحتی، موسی هم میدانست که جوابش همین است، خیلی کوتاه هم به او جواب داده میشود چیزهایی که تو میخواهی به تو داده میشود. خود این دعا «رَبِّ ٱشرَح لِي صَدرِي» حداقلش این است که فشاری که حضرت موسی در آن لحظه احساس میکند و اینکه چه کار عظیمی باید انجام بدهد شرح صدر میخواهد، از خدا میخواهد کار را برای او آسان کند. در جای دیگر میآید و در مورد حضرت هارون میگوید هو افصح منی حضرت هارون بهتر حرف میزند فصیحتر است برای همین یکی از نکات این است که درخواست میکنند که ایشان همراه او باشد. این قسمتهای تورات را بخوانید به نظر من جالب نیست، توصیف توراتی این ماجرا است و اینجا خیلی لطیف با ظرافت همه چیز گفته میشود.
۱۵- سوره انشراح
نکتهای که به عنوان حسن ختام این جلسه گفتم اینکه نمیشود کسی این دعا را بخواند و یاد سوره انشراح نیفتد. «أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ وَوَضَعْنَا عَنْكَ وِزْرَكَ الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ وَرَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَفَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا» کار را برای تو آسان کردیم و بعد از عسر یسر میآید گفته شده، شرح صدر گفته شده و یک چیز دیگر «وَوَضَعْنَا عَنْكَ وِزْرَكَ» اینجا گفته میشود «وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِ هَارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي» وزیر یعنی کسی که بار آدم را بر میدارد و دستیار است، کسی که وزر را حمل میکند. دستیار کسی که همراه آدم است و همراهی میکند و بار را از دوش آدم بر میدارد این معنی وزیر است. چیزی که حضرت موسی از خداوند خواست این بود که «وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي» کسی از اهل من قرار بده که بار را از دوش بر من بردارد. چیزی که اینجا گفته میشود «الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ» بار را از روی دوش تو برداشتیم، گفته نمیشود چطور. در سوره انشراح گفته نمیشود چگونه بار را از روی دوش تو برداشتیم «الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ» باری که پشت تو را خم کرده بود.
اگر این تناظر را در نظر بگیرید یک نفر میتواند اینگونه برداشت کند که آنجا هم یک وزیری از اهل پیامبر بار را از روی دوش پیامبر برداشته است. به احادیث که مراجعه میکنید احادیث خیلی معتبری که گفته میشود پیامبر گفت حضرت علی مانند هارون برای من است هم این عبارت با این تناظری که اینجا برقرار میشود به نظر میآید میتواند اشاره به این باشد «وَوَضَعْنَا عَنْكَ وِزْرَكَ» یک وزیری از اهل تو برای تو قرار دادیم. وقتی تمام دعای حضرت موسی آنجا تناظر دارد یک جوری آدم احساس میکند این تناظر احتمالاً برقرار است با توجه به اینکه آنجا توضیحی داده نمیشود و معما است که چه باری بود و چگونه برداشته شد این دعا میتواند یک جوری راهگشا باشد که آن را بفهمیم که آنجا وزر چگونه برداشته شده است.
در احادیث از اینجور حرفها در مورد حضرت علی است. اینکه همه نقل کردند که پیامبر گفته علی مانند هارون برای من است این را تشدید میکند اشارهای که من میگویم واقعاً درست و برقرار باشد. نکتهای که اینجا است دفعه قبل گفتم قطعه اول این داستان را میخوانید حالت فشاری که به حضرت موسی در اول میآید اهلش را باید ترک کند و کفش خود را دربیاورد و همه چیز غافلگیرکننده است و یک فشار عظیمی، سخن مستقیم خداوند را تحمل کند. این با گفتن «مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى» اینکه داستان حضرت موسی میآید برای حضرت محمد این ویژگی و این برداشت میتواند از این قطعه اول وجود داشته باشد که وحی به حضرت موسی با شدت بیشتری بود و اینجا نرمتر است. این هم تشدید میکند حضرت موسی دعا میکند و چیزهایی میخواهد و خداوند به او میدهد در حالیکه پیامبر بدون اینکه دعا کند همه چیز به او داده شده است. یک جور حس سهولت ایجاد کردن برای پیامبری حضرت رسول شاید در این تناظر به ذهن آدم برسد.
نکتهای که جلسه قبل گفتم که این داستان از این جهت میتواند مربوط به مقدمه باشد، بقیه آن چیست؟ اینجا سختی را میبینید در رفتن به دربار فرعون میبینید ولی در مرور زندگی کودکی یا در داستان گوساله اینجاها هم باید سختی وجود داشته باشد اگر بخواهیم چنین توجیهی داشته باشیم. جلو میرویم و به نظر میآید این توجیه احتیاج به عمیقتر شدن دارد، در صحنه اول حس فشار وحی و ویژگی خاصی که در وحی حضرت موسی است واقعاً وجود دارد.
من فکر میکنم نزدیک دو ساعت صحبت کردم جلسه را میتوانیم تمام کنیم در عین حال اگر یک سوال باشد میتوان به آن جواب دارد. اگر کسی دست بلند کند میتوانم صبر کنم تا سوال خود را بپرسد و اگر نه میتوانیم جلسه را تمام کنیم. الحمدالله هیچ سوالی نیست و همه قانع شدند و در مورد این قسمت صورت به سلامتی صحبت کردیم. انشاالله بحث دوران کودکی و دربار فرعون را امیدوارم بتوانم جلسه آینده بگویم و یک مقدار جلسات را منظم کنیم. یک مقدار سریعتر کنیم هیچ مشکلی نمیبینم که بعد از ماه رمضان هم یک یا دو جلسه اگر مانده باشد ادامه بدهم. فرمت این جلسات ماه رمضانی اینگونه شده که ۶ یا ۸ جلسه باشد یک یا دو جلسه نیست مفصلتر است. این سوره چون نسبتاً کوتاه است و داستان دارد پیچیدگی آن از یک جهاتی کمتر است شاید ۵ یا ۶ جلسه شود تعهدی نداریم ولی من فکر میکنم ۵ جلسه قطعاً لازم است. معمولاً وقتی فکر میکنم 5 جلسه لازم است یک مقدار بیشتر هم میشود. من مشکلی ندارم که بعد از ماه رمضان هم ۲ یا ۲ جلسه دیگر داشته باشیم بنابراین عجلهای که خیلی سریع کار را به انجام برسانیم نداریم.
یکی از دوستان پرسیده در سوره نمل به نظر میرسد داخل آتش هم موجوداتی هستند «بُورِكَ مَن فِي ٱلنَّارِ» به نظر شما نکته خاصی به ما میگوید؟ در داخل آتش موجوداتی هستند. خیلی سوال چیزی است معمولاً میگویند «بُورِكَ مَن فِي ٱلنَّارِ وَمَن حَولَهَا» یعنی اشاره به ملائکه و خود موسی است که مبارک هستند. مَن فِي ٱلنَّارِ» اشاره به خداوند است نه اینکه موجوداتی هستند یک جوری پرسیدید که انگار حشراتی وجود دارند. یک چیز معنوی در آتش است خداوند یا ملائکه یا هر دو «حَولَهَا» هم سرزمینی که دور آتش است و موسی که آنجا قرار دارد همه اینها مبارک هستند. به هر حال این مربوط به سوره طه نمیشود ولی هر توجهی که به داستان به صورت موازی در سورههای دیگر بکنید مشروع است ولی با این قید که بعد از اینکه به آنها توجه کردید چارچوب سوره از ذهن شما نرود. یک چیزی که اینجا گفته نشده یعنی در این سوره لازم نبود گفته شود و این خیلی مهم است.
خیلی ممنون انشاالله جلسه آینده هم به زودی برگزار میشود فعلاً خداحافظ.
[۱] محمدرضا موحدی، خلع نعلین در تفسیر عارفان، ادبیات عرفانی و اسطوره شناختی تابستان ۱۳۹۰ شماره ۲۳