بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای سوره طه، جلسهی ۶، دکتر روزبه توسرکانی، مجازی، رمضان ۱۴۴۴، ۱۴۰۲/۲/۱۲
شروع این جلسه میخواهم یک تکملهای بر بحثهایی که در جلسه گذشته شد داشته باشم. سوالهایی که مطرح شده است را میل دارم به آنها تا حدودی جواب بدهم، همه سوالها در ذهن من نیست. آنهایی که فکر کردم مهم بود و خواندم و تصمیم گرفتم درباره آنها در جلسه صحبت کنم چند مورد را اینجا میگویم.
۱- دقت و تدبر در جزئیات خوب با بد؟
نکتهای که میخواهم اول بگویم درباره پرسش مطرح شده است، اصولاً در یک یا دو جلسه اخیر خیلی روی جزئیات بخش داستان سامری بحث شده است. قبلاً خودم اشاره کرده بودم که خیلی وقتها مانند ماجرای تعداد افراد اصحاب کهف بحثهایی که در مورد داستانهای قرآن مطرح میشود انحرافی هستند و آدم را از جنبه هدایتی داستان دور میکنند. بنابراین باید آدم یک ترمزی داشته باشد و هر چیزی را در مورد این داستانها مورد سوال قرار ندهد و کنجکاوی بیخود نکند. سوالی که مطرح است این است که آیا این همه بحث درباره اینکه سامری چه کار کرده است و گوساله چه بود و اثر رسول چیست و چگونه از آن استفاده شده است، اینها از نوع بحثهای جنبی بیهوده است و یا نه خوب است که مطرح شود. من میخواهم یک پاسخ کلی به این موضوع بدهم فکر میکنم دو معیار وجود دارد که ما تشخیص بدهیم بحثی که مثلاً درباره جزئیات یک داستانی میکنیم بحث خوب یا بدی است یا انحرافی است، ادامه بدهیم یا خیر. اول فکر میکنم خود متن است که یک جوری معیار ما است برای اینکه یک بحثی را مطرح کنیم یا نکنیم. اگر متن طوری است که خود متن شما را سوق میدهد به اینکه یک پرسشی را مطرح کنید آن وقت فکر میکنم معنی آن این است مانند تدبر مشروع برای اینکه واجب در قرآن میماند یک جایی را میخوانیم و خوب نمیفهمیم و میل داریم بیشتر فکر کنیم و یک رازی را کشف کنیم و یک نکته مهمی را آنجا بفهمیم.
بنابراین معیار اصلی و معیار اول خود متن است، تصور من این است مثلاً وقتی در متن از سامری پرسیده میشود که تو چیکار کردی و جواب میدهد که یک چیزی فهمیدم که نمیفهمیدند مشتی از اثر رسول برداشتم و پرتاب کردم و نفس من اینگونه من را فریب داد. جزئیاتی میگوید. آیا این متن نیست ما را وادار میکند که بفهمیم منظور این چیست و اثر رسول چیست. یعنی چه مشتی از اثر رسول برداشتم نقش سامری چه بود. شروع بخش سامری داستان اینگونه است که حضرت موسی مجدداً به میقات رفته یعنی همان جایی که داستان انگار شروع شده است بعد اولین چیزی که از او پرسیده میشود انگار سوال مشکوکی است که ذهن آدم را مشغول میکند که از او پرسیده میشود چرا عجله کردی و چرا قوم خود را تنها گذاشتی و زودتر آمدی. بدون اینکه هیچ توضیحی داده شود موسی یک توضیحی میدهد و دیگر ادامه پیدا نمیکند. در پایان میقات این عبارت میآید که سامری مردم را گمراه کرده است، مردم را آزمایش کردیم و سامری آنها را گمراه کرده است.
اسم سامری میآید و اینکه مردم را گمراه کرده است، این سوال را متن در ذهن ما ایجاد میکند که سامری کیست و چگونه مردم را گمراه کرده است و چه شده است. مانند اینکه پیش زمینهای به ما میدهد که موسی پایین بیاید و این اتفاقها را مرور کنیم. یک شخصیتی به اسم سامری معرفی میشود که یک کاری کرده است و مردم را گمراه کرده است. هیچ توضیحی داده نمیشود که چگونه مردم را گمراه کرده است، پایان داستان این است که سامری توضیح میدهد من چه کاری کردم. انتظار نمیرود از یک خوانندهای که متن را میخواند و تلاش میکند که متن را بفهمد نسبت به این توضیحی که سامری میدهد کنجکاو نشده باشد. وقتی توضیح مبهم است و واضح نیست و به راحتی فهمیده نمیشود بنابراین دعوت میشویم به اینکه تلاش کنیم بفهمیم که سامری چه کاری کرده است و چه میگوید. قطعاً این داستان یکی از پیچیدهترین و غامضترین داستانهای قرآن است یک داستان کوتاه که خیلی روایت آن ابهام دارد.
جلسه اول گفتم افعالی است که معلوم نیست یعنی چه، افعالی است که فاعل آنها معلوم نیست، معلوم نیست یعنی به وضوح نمیبینید و سر آن اختلاف است. اختلاف معنی آن این نیست که قابل حل نیست. احساس من در مورد این متن این است که تا یک جاهایی واقعاً متن است که ما را سوق میدهد که کنجکاوی کنیم گوساله چه بود. قرآن ما را خیلی تحریک نمیکند که بفهمیم این طلاها از کجا آمده بود، قرآن به ما درباره نقش حضرت هارون در ساخت شدن مجسمهای که در تورات روی آن خیلی تأکید میشود و جزئیاتی گفته میشود مطلقاً انگار سوال در ذهن ما ایجاد نمیکند که حضرت هارون چه کاری کرده است و آیا نقشی داشت یا خیر. بلکه عکسالعملهای بعدی هارون است که آنجا مطرح است که گفتیم فتنه است، وقتی حضرت موسی مواخذه میکند جوابی به حضرت موسی میدهد. بنابراین یک بخشهایی از روش ساخت گوساله چه بوده و از کجا آمده است و در تورات نوشته شده که یک گوسالهای بود که در حال علف خوردن بود اینها چیزهایی نیست که اگر برای من سوال ایجاد شود و کنجکاوی کنم بتوانم بگویم متن است که من را به این سمت میبرد. یک جاهایی است که به نظر من میشود استدلال کرد که متن است این سوالها را در ذهن ما ایجاد میکند بنابراین باید به آنها فکر کنیم.
نکته دوم مسئله هدایت است جدای از اینکه متن من را به جایی میبرد یا خیر دلایل روشن متنی دارم که آیا متن است من را کنجکاو کرده است که بفهمم سامری چگونه این کار را انجام داده است و چگونه مردم را گمراه کرد. فکر میکنم متن به روشنی من را تحریک میکند که سعی کنم این را بفهمم. اگر نه غیر از نشانههای متنی من خودم میتوانم فکر کنم که چه چیزی از این داستان قرار است نتیجه شود و چه قرار است بفهمم و درکی که دارم که داستان قرار است به من چه بگوید و چه چیزی به من بدهد و چه جنبه هدایتی دارد آن میتواند من را راهنمایی کند که چه جنبههایی از داستان مهم هستند باید در مورد آنها بحث کرد و چه جنبههایی نیستند. من یک مثالی قبلاً در همین مورد زدم که مرحوم آقای طالقانی در تفسیر پرتوی از قرآن در مورد بخشی از داستان بنی اسرائیل که در سوره بقره میگوید اینها از آنجا بیرون آمدند و مردند و دوباره زنده شدند. آیات کوتاهی که قبل از داستان طالوت و جالوت میآید ایشان چیزهایی از سوی تفاسیر مختلف نقل کردند که اینجا شهر کجا بود و چند نفر بودند. آنجا آقای طالقانی یک بحث خیلی مطرح میکند. وقتی متن را میخوانید و متن اسم شهر را نمیگوید در حالیکه میتواند بگوید، درباره تعداد اینها صحبت نمیکند در حالیکه میتواند صحبت کند، معنی آن این است که ذهن خود را به این سمت نبرید ببینید اصل ماجرا چیست. چه عاملی باعث شد که اینها بمیرند و دوباره زنده شوند این چیزی است که باید روی آن تأکید شود.
شما در داستان سامری در قرآن در سوره طه در مورد اینکه چند درصد بنی اسرائیل گوساله را پرستیدند و چند درصد نپرستیدند کنجکاوی واقعاً ایجاد نمیکند. مثلاً در تورات به صراحت گفته میشود قوم بنی لوی یعنی لاویان آن طائفه که تابع حضرت هارون بودند در پرستش شرکت نکردند. آیا این چیزی است که متن قرآن روی آن تأکید کرده است؟ اتفاقاً طوری برخورد میشود که انگار همه پرستیدند. معنی آن این نیست که واقعاً همه پرستیدند ولی چون درصد قابل توجهی پرستیدند و بقیه هم یک جورایی بی خیال بودند و جلوگیری نکردند یک گناه بزرگی اتفاق افتاده که انگار به پای همه نوشته شده است. به هر حال متن و درک ما از اینکه قرار است از داستان چه بفهمیم راهنمای ما است. آقای طالقانی حرفش در آن قسمت همین است که در داستان به هیچ وجه مهم نیست که اسم شهر چه بود و کنجکاوی در این مورد هیچ اهمیت هدایتی برای ما ندارد. همینطور در خود قرآن این موضوع مطرح شده است. در داستان کهف همانجا در مورد آن صحبت کردم که تعداد اصحاب کهف کنجکاوی بیهودهای است، کسانی که در مورد آن بحث کردند و میکنند در مورد یک نکتهای بحث میکنند که واقعاً اهمیت ندارد. جواب من به این سوال به طور کلی این است که خود متن و درکی که از جنبه هدایتی آن داریم راهنمای ما است که در مورد چه چیزهایی فکر کنیم و در مورد چه چیزهایی بی تفاوت باشیم. به هر حال این یک تصمیمی است که ما در مورد جزئیات خیلی از داستانها و خیلی از آیات باید بگیریم که کنجکاویهای مشروع و معقول داشته باشیم.
۲- جنبه هدایتی داستان
سوال دیگری که مطرح شد و میخواستم در ابتدای همین جلسه صحبت کنم که با توضیح کلی که دادم حالت خاص است این است که بحثهایی که میکنیم در مورد اینکه گوساله چه بود و چگونه سامری گمراه کرد، ورژنهای مختلفی از تئوریها که مفسرین دادند… چیزی که من در جلسات گفتم و بچههای دیگر پیشنهاداتی دادند اسم آن را به شوخی کارآگاه بازی گذاشتم یعنی اینکه دنبال برگههایی در متن میگردیم یک جرمی اتفاق افتاده است و میخواهیم ببینیم چه کسی چه کاری کرده است و چگونه این کار انجام شده است، مانند بازسازی یک داستان با یک علائم و نشانههایی که در متن آمده است و به صراحت و با تفصیل به آن پرداخته نشده است. اول احساس من این است که متن میخواهد ما یک مقدار فکر کنیم و اصل ماجرا را بفهمیم. سوال این است آن تئوری یا این تئوری را بپذیریم؟ چه تأثیری روی جنبههای هدایتی قرآن دارد وقتی ما قرآن را میخوانیم باید دنبال هدایت باشیم. یعنی در واقع استدلال متنی را کنار بگذاریم. میخواهم توضیح بدهم چقدر فرق میکند کدام یک از تئوریها را بپذیرید از نظر اینکه چه از داستان در میآورید و چه اهمیتی داستان پیدا میکند. این به یک معنایی نحوه دفاع کردن از تئوری هم است من میخواهم سعی کنم بگویم که اینگونه که من داستان را میفهمم و سعی میکنم ثابت کنم که متن این را میگوید خیلی متن جالبی میشود و نتایج خوبی دارد، وقتی جور دیگری بخوانیم ممکن است این نتایج را نداشته باشد.
[۰۰:۱۵]
اگر من جدای از نشانههای متنی محتوایی بتوانم دفاع کنم این هم یک جور دفاع کردن هرچند درجه دوم است، درجه اول این است که سعی کنم از نشانههای متنی استفاده کنم برای درک داستان یا بخشی از قرآن، وگرنه چون میدانم اگر اینگونه بفهمم خیلی جالبتر است و نتایج بهتری دارد این هم یک جور استدلال کردن است. باز بر میگردم به اینکه یک وجه تمایز بسیار مهم وجود دارد بین درکهای مختلفی که از این داستان وجود داشت که به نظر من خط روشنی بین فهمهایی که از این داستان وجود دارد چگونه میتوان کشید. تئوریهایی که در آن گوساله سامری حالت معجزهآسا و سحرآمیز دارد و یک چیزی است که مردم به دلیل ویژگیهایی که داشت قانع شدند که آن را بپرستند در آن ورژنهایی که اثر رسول خاک زیر پای اسب جبرئیل است این را بر میدارد و روی طلاهایی که با آن مجسمه ساخته میشود میریزد و این باعث میشود بعد از اینکه مجسمه گوساله ساخته میشود جاندار میشود. این یک ورژنی از تئوریهایی که در مورد این داستان وجود دارد، جست و خیز میکند یا به معنای واقعی کلمه جاندار میشود یا ویژگیهای عجیب و غریبی پیدا میکند که کاملاً ورای طبیعی هستند که اثر خاک زیر پای جبرئیل که حالت معجزهآسا دارد و ماورای طبیعی به این گوساله میدهد. از اغراقآمیزترین تئوریها بگیرید تا تئوریهایی که ممکن است از حالت اغراقآمیز دورتر باشند ولی ویژگی همه این تئوریها این است که اصل ماجرا و مجسمه را یک چیز خاصی میدانند که مردم فریب خوردند و این را به عنوان الله موسی گرفتند و پرستش کردند، در خود گوساله این ویژگی وجود دارد. تبعاً ویژگی طوری است که حالت سحرآمیز و معجزهآسا دارد و مانند یک معجزه است که باعث شده است مردم به آن ایمان بیاورند.
چیزی که من میگویم وجه تمایز اصلی آن فکر میکنم همینجا است که درست است چون این مجسمه صدا دارد مجسمه طلایی است و صدا دارد و مجسمه جالبی است به یک معنایی شاید شگفتانگیز است و معجزهآسا نیست. اما چیزی که باعث شده تا مردم قانع شوند و این را بپرستند این ویژگیهای گوساله نیست، ساخت گوساله یا سحری در آن باشد، نحوه به وجود آمدن آن و …، هیچ کدام از اینها نیست که مردم قانع شدند آن را بپرستند. بلکه اثر رسول است. اثر رسول هم به معنای اینکه یک جور جعل امضای موسی که باعث شده به مردم این احساس دست بدهد که حضرت موسی یک علامتی برای ما اینجا گذاشته است و ما را دعوت میکند که این را بپرستیم. این گوساله، الله موسی است. قانع شدند به دلیل اینکه اینجا یک تقلب و جعلی صورت گرفت و از اثر رسول یک استفاده نامشروعی شد که مردم قانع شدند که موسی راضی است و از ما میخواهد این را بپرستیم و این الله موسی است. وقتی داستان را اینگونه قرائت کنید و اینگونه بفهمید متفاوت است، ساخت گوساله مهم نیست. جوابی که سامری میدهد در مورد این نیست که گوساله را چگونه ساخته است، گرد اثر رسول را در کوره یا در مواد مذاب پاشیده تا گوساله یک ویژگی پیدا کند، بلکه گوساله به عنوان یک مجسمه ساخته شده و اثر رسول یک چیزی است که گوساله با آن به عنوان الله موسی رسمیت پیدا کرده و یک جور امضای موسی پای گوساله ثبت شده و مردم فریب خوردند که حضرت موسی این را تأیید کرده است.
همین را دقت کنید، تفاوتی که بین ماهیت گوساله و اینکه سامری چگونه مردم را گمراه کرده است میشود این نظریهها را مانند طیفی در یک طیفی جا داد. برای شوخی و خنده هم شده یک اکستریم آن را میگویم در یکی از تفاسیر که تفسیر معروفی نیست و من خیلی با آن آشنا نبودم، داستان را اینگونه نقل کرده که سامری یک آدمی مانند حضرت موسی بود که تولد عجیبی داشت و از پدر و مادر خود جدا شده است. یک دفعه اشاره کردم اینگونه تولدها در اساطیر و داستانها خیلی محبوب بود و رواج داشت آیا همه به داستان موسی بر میگردند یا متأخر هستند یک بحث تاریخی است. اینکه سامری چنین موجودی بود و از پدر و مادر خود جدا شده و احتیاج به مراقبت داشته جبرئیل با همکاری فرشتهها این را بزرگ کرده است. برای همین سامری جبرئیل را میشناسد، اینکه یک چیزی میفهمد و دیگران نمیفهمند چون با جبرئیل بزرگ شده وقتی جبرئیل میآید این جبرئیل را میبینید میشناسد و بعد از خاک پای جبرئیل یا اسب جبرئیل یک چیزی بر میدارد و این کارها را انجام میدهد و یک گوساله سحرآمیزی میسازد. این داستان را در نظر بگیرید در مقابل ورژنی که به نظر من همه چیز در آن یک جورایی طبیعی اتفاق میافتد و یک چیز ماورای طبیعی وجود ندارد. بلکه سامری فقط یک آدم باهوشی است که یک چیزی میفهمد و بقیه نمیفهمند. یک چیزی را بر میدارد و میداند که چگونه میتواند مردم را قانع کند که موسی پرستش گوساله را امضا کرده است. این دو ورژن از نظر درکی که ما از داستان پیدا میکنیم و چیزی که داستان به ما میگوید زمین تا آسمان باهم فرق میکنند. چرا؟ چون این داستان در این ورژنی که به نظر من درست است این داستان به ما به طور تمثیلی و نمادین داستانی را میگوید و اتفاقی که در زمان حضرت موسی افتاده است یک الگوی دائمی و همیشگی و کلی برای ما معرفی میکند که چگونه بعد از یک پیامبر سر جانشینی او چگونه تقلب میشود و یک عده افرادی که منافق هستند و ایمان واقعی ندارند چگونه خلیفه اصلی و کسی که قرار است جانشین باشد را کنار میگذارند. منظور من این نیست که انطباق بدهیم با جانشینی حضرت رسول، کلاً اگر به این داستان خوب دقت کنید یک نتیجه کلی دارد. به ما این را میگوید که بعد از یک رسول و بعد از یک شخصیت و رهبر کاریزماتیک چیزی لازم است برای گمراه کردن مردم. من در مورد یک پیامبر صحبت میکنم چون این داستان دقیقاً برای یک شخصیت پیامبری که بر حق است و حق میگوید و طرف مقابل او باطل است. اینگونه باید به داستان نگاه کنیم، چگونه باطل میآید و جای حق را میگیرد.
این داستان به ما میگوید دو چیز لازم است یک گوساله و یک اثر رسول است. گوساله یعنی چه؟ در تعبیری که من از این داستان دارم گوساله چه نقشی دارد؟ گوساله چیز سحرآمیزی نیست. پرستش گوساله یک چیزی است که مردم دوست دارند، مردم دوست داشتند و ما این را در سوره اعراف میخوانیم. قبل از اینکه حضرت موسی برود مردم عطش پرستیدن بت دارند اقوام دیگر را میبینند که چطور اینها جلوی یک بتی اعتکاف کردند و پرستش میکنند و دوست دارند آنگونه پرستش کنند. خدای مجردی که معلوم نیست کجا است و همه جا است خیلی به آنها نمیچسبد و احتیاج به تجسم خدا دارند. این را صراحتاً به حضرت موسی گفتند و حضرت موسی نپذیرفت که برای آنها مجسمه بسازد. این داستان به ما این را میگوید که عامل اولیه گمراهی این است که مردم یک چیز باطلی را میخواهند که نباید به آنها داد، کسی که میخواهد تقلب کند چیز باطل را به مردم میدهد. بنابراین باید حتماً یک گوساله وجود داشته باشد یعنی درخواست عمومی باطل باید وجود داشته باشد و مردم گرایشی داشته باشند که باطل باشد چرا باید باطل باشد؟ چون جانشین بر حق نتواند این را تأیید کند ما میخواهیم او را کنار بزنیم و مردم به او پشت کنند و به ما رو بیاورند. باید یک چیزی به مردم بدهیم که مردم دوست دارند و باطل است. گوساله سامری دقیقاً یعنی مردم دوست داشتند که یک مجسمه داشته باشند گوساله را داشتند و ابا و اجدا آنها گاو و گوساله پرست بودند و مجسمههای آنها هم در کنعان و هم در مصر متداول بود. از طرفی طلایی است و یک ویژگیهایی دارد و اینها را جذب خودشان میکند شوق پرستیدن گوساله در این مردم وجود داشت بنابراین یک چیزی سامری به آنها میدهد که اینها دوست دارند و این چیز باطل است و هارون مقابل آنها میایستد و حذف میشود. یعنی مردم حرف هارون را گوش نمیدهند و کسانی که اطراف سامری هستند و میخواهند گوساله پرستی را رواج بدهند حرف سامری را گوش میدهند.
پس داستان به من میگوید که یک گوساله لازم است و یک جعل امضا و یک اثر رسول لازم است. جعل امضا یعنی چه؟ یعنی اینکه شما به نوعی مردم را بعد از یک پیامبر و بعد از یک شخصت کاریزماتیک که مردم عاشق آن هستند و هنوز هم او را دوست دارند و بعد از مرگ، از او اسطورهسازی میکنند و احترام او حتی بالاتر میرود شما باید یک جوری مردم را گول بزنید و قانع کنید که اگر پیامبر بود کار ما را تأیید میکرد. باید یک مهر جعلی پیامبر را پای کار باطلی که میکنید بزنید، جعل روایت میتواند اثر رسول باشد. شما به ماجرای بعد از پیامبر توجه کنید. اینگونه که به داستان نگاه کنید میتوانید در مورد هر ماجرای جانشینی بعد از اینکه انحراف پیش آمد بپرستید گوساله چه بود و از چه گوسالهای استفاده کردند. اثر رسول چه بود و چگونه مردم را قانع کردند که پیامبر این کار را تأیید میکند. برای اینکه بحث خیلی فرقهای نشود، نمیخواهم روی این تأکید کنم که این اتفاقها دقیقاً بعد از مرگ پیغمبر اتفاق افتاده است که جانشینی حضرت علی است. لااقل هر کسی، ۵۰ سال بعد از پیامبر در دوران یزید است قبول دارند که انحراف پیش آمده است. هر مسلمانی این را البته بعضی از مسلمانها به بنیامیه احترام میگذارند. به هر حال اینکه یک انحرافی بعد از پیامبر صورت گرفته است، خیلی واضح به نظر میرسد و ممکن است بعضیها نپذیرند. بنابراین من میتوانم با استفاده از اصطلاحاتی که از این داستان یاد گرفتم بپرسم که با چه گوسالهای اینها را منحرف کردند. مسئله بت پرستیدن نیست، گوساله در این داستان نماد چیست؟ یک چیز سنتی و علاقه ابا و اجدادی که وجود داشت، پیامبر آن را نسخ کرده است، به آنها اجازه نمیدهند و آنها آن را دوست دارند. شما اگر دوران بعد از پیامبر را نگاه کنید کم کم عادات و آداب قبیلهای بر میگردند به تدریج خیلی زودتر از یزید برمیگردند. مثلاً یک نفر بگوید گوساله آن چیز اصلی که مردم دوست داشتند و در زمان پیامبر مجاز نبودند این است که خیلی قدرتمند شده بودند ولی مجاز نبودند به جایی حمله کنند و غنیمت بگیرند و برده بگیرند و این را دوست داشتند. کسانی که آمدند و این آفر را به مردم دادند که مجاز هستید به هرجایی حتی اگر اهل کتاب باشند حمله کنید و غنیمت بگیرید. خلفایی که استفاده از قدرت نظامی را مجاز دانستند. مثلاً فرض کنید قبایل عربی که جنگجو بودند این را پذیرفتند. من نمیخواهم تئوریپردازی کنم، میخواهم بگویم این الگویی که از داستان میگیریم به ما یک قدرت تحلیل میدهد و یک الگوی از پیش دانسته شده در ذهن ما شکل میگیرد که میتوانیم با آن نگاه کنیم و سوال کنیم گوساله چه بود و اثر رسول چه بود.
[۰۰:۳۰]
شما همسر رسول را سوار شتر بکنید و در جنگ همراه خود ببرید مردم شک میکنند این اثر رسول است. ام المومنین کسی است که مردم را به شک میاندازد. الان اگر پیامبر بود اینور میایستاد یا آن طرف میایستاد، آن طرف کسی است که به اتفاق اکثر راویها پیامبر در یک واقعهای ایشان را به عنوان جانشین خود معرفی کرده و آن طرف همسر رسول است. این شک برانگیز است آیا اثر رسول باعث میشود مردم از او رو برگردانند و این طرفی در جنگ شرکت کنند؟ اگر ماجرا را ماورای طبیعی و عجیب و غریب نکنیم هیچ نشانه متنی به نظر من وجود ندارد که گوساله سحرآمیز یا معجزهآسا بود. من سعی کردم از روی متن استدلال کنم که این توهمی است که گوساله معجزهآسا یا زنده است و ویژگیهای خیلی عجیب و غریب دارد بلکه با آن تحقیرآمیز برخورد میشود. فکر میکنم اگر درست بفهمیم یک جور الگوهای ذهنی درستی در ما شکل میگیرد که میتوانیم مسئله جانشینی و تقلبی که در جانشینی اتفاق میافتد را خوب بفهمیم، یک گوساله و یک خواست عمومی باطل میخواهیم که مردم دوست داشته باشند. چون مردم از نظر روانی توان آن را ندارند به رسول پشت کنند چون اعتقاد پیدا کردند و کاریزمای آن باقی است، یک تقلبی که امضای رسول را پای این گوسالهای که دارید بگذارید. این چیزی است که از داستان فهمیده میشود. حالا این را ماورای طبیعی کنید، نتیجه آن چیست؟ وقتی شما میخواهید بعد از جانشینی یک پیامبر تقلب کنید، باید سحر کنید، باید خاک پاک جبرئیل را بیاورید و یک معجزه به مردم نشان بدهید. تمام زیبایی و اثر داستان را و الگویی که در ذهن آدم میتواند شکل بگیرد را از بین میبرد کسی که اینگونه تعبیر میکند. من برای اینکه با تقلب جانشین پیامبر شوم باید دنبال یک چیز معجزهآسایی بگردم و با آن یک معجزهای کنم تا مردم را گمراه کنم. بعد از پیامبر چنین چیزی اتفاق افتاد؟ خیر کجا این اتفاق افتاده است؟ هیچ جا. اینگونه میشود قضاوت کرد که چقدر با وقایعی که در پیامبرانی در اقصی نقاط ظهور کردند و ما داستان آنها را میدانیم تطبیق میکند و اگر تقلبهایی صورت گرفته است چگونه صورت گرفته است.
نکته دیگر وقتی شما در آن سر طیف میایستید و گوساله را مانند پینوکیو در اثر گرد پا جبرئیل زنده شده و جست و خیز کرده و تبدیل به یک گوساله واقعی شده وقتی چنین داستانی برای فهم آیاتی که اصلاً به چنین داستانی نمیخورند میسازید آن وقت مفسری که این حرف را میزند به این فکر نمیکند که گناه بنی اسرائیل را میشورد. اگر سامری موفق شده باشد طلاهایی که مردم آوردند را تبدیل به یک مجسمهای کند که بعداً مانند پینوکیو زنده شود این از معجزه حضرت عیسی هم بالاتر است. حضرت عیسی آدمی را که ۵ دقیقه پیش یا یک ساعت پیش مرده بود را زنده میکرد و ما انتظار داریم و حق مردم میدانیم که حضرت عیسی را پیامبر بدانند. اگر به چنین بینهای ایمان نیاورید مجازات میشوید، اگر من آنجا باشم و ببینم طلاها را در قالبی ریختند و گوساله طلایی درست شد و بعد شروع به جست و خیز کردن کرد و شیر هم به من داد خوردم من فکر میکنم معجزه بسیار بزرگی را دیدم باید ایمان بیاورم. باید به چه کسی ایمان بیاورم؟ باید به سامری ایمان بیاورم کسی که این معجزه را کرده است. اگر ادعای پیامبری کند و بگوید موسی پیامبر نبود یا من از طرف خدای دیگری آمدم فکر میکنم مردم بنی اسرائیل چندان نباید مورد سرزنش قرار بگیرند چون شاهد معجزه به این بزرگی بودند. شما هرچقدر این اتفاقی که افتاده را معجزهوارتر و سحرآمیز درک کنید به نظر من گناه بنی اسرائیل تا حدودی شسته میشود به این معنا که اینها یک چیزی دیدند که برای آنها قابل تشخیص نبود.
روی این قبلاً تأکید کردم و دوباره تأکید میکنم سحر در حد اینکه یک ریسمانی بجنبد و به نظر بیاید میجنبد خداوند معجزهای به حضرت موسی داده وقتی مردم سحر ساحرها را میبینند عصای موسی ریسمانها را بخورد یا سحر را از کار بیندازد و ساحرها سجده کنند که مردم بفهمند کار موسی سحر نیست و معجزه است و ایمان بیاورند. یعنی یک جوری اگر سحر حضرت موسی سحر آنها را باطل نمیکرد برای مردم بینه نمیشد که باید ایمان بیاورید ولی وقتی خود ساحرها میپذیرند روند داستان طوری پیش میرود که برای مردم بینه میشود و اگر ایمان نیاورند مجازات میشوند. این شدت عملی که در مورد داستان گوساله وجود دارد داستان طوری بود که هیچ حقی نداشتند که این کار را انجام بدهند و باید مجازات میشدند بنابراین هیچ چیز معجزهآسایی وجود نداشت.
دو اثر رسول واقعی وجود داشت. یکی نهی حضرت موسی از اینکه مجسمهای ساخته شود. این درخواست از قبل وجود داشت که اینها به آن پشت کردند و دوم و مهمتر از آن اثر واقعی رسول، حضرت هارون بود که موسی او را به عنوان جانشین خود گذاشته بود و باید حرف او را گوش میکردند. اینکه برای خودشان بهانه بیاورند که یک گردی آنجا پاشیده شده بود یا یک امضایی آنجا جعل شده بود که ما فکر کردیم یا دچار این تخیل شدیم… این نمیتواند عذر باشد و لایق مجازات هستند. چون شوق گوساله پرستی وجود داشت که باعث شده دلیل ضعیف و مزخرفی را به عنوان اثر رسول پذیرفتند. هارون آنجا به عنوان اثر واقعی رسول ایستاده و میگوید این کار را نکنید. یک چیزکی آنجا است، اینگونه که من میگویم به یک طریقی اینها قانع شدند که حضرت موسی امضا کرده است. حرف هارون را که جانشین حضرت موسی شده است گوش نمیکنند، پس لایق مجازات هستند. این ماجرا نشان میدهد که 99درصد شوق بت پرستی است که باعث شده است اینها بت بپرستند و آن امضا هیچ حجیتی نداشت چون هارون نپذیرفته است و هارون است که اثر رسول به معنای واقعی کلمه است و جانشین رسول است. عین همین حرفها را شما در مورد امت اسلامی میتوانید بزنید. بعد از پیامبر حضرت علی به عنوان جانشین اگر قبول دارید که تعیین شده است و شواهد تاریخی اینگونه نشان میدهد هر چیز دیگری گفته باشند، هر گوسالهای علم کرده باشند، هر روایتی آورده باشند باید در مقابل این رنگ ببازد که نباخته است. چیزی که در انحرافهایی که در تاریخ اسلام پیش آمده و از صده اول نه در صدههای بعد پیامبر بر خلاف داستانی که در قرآن نقل میشود که تازه موسی رفته است الواح را بیاورد پیامبر از خودش کتاب قرآن را به عنوان اثر اصلی به غیر از جانشین کتابی از خود باقی گذاشته که چه کاری بکنید یا نکنید، با اهل کتاب چگونه رفتار کنید. اینها نوشته شده بود و قابل استناد بود و پشت کردن به این اثر رسول واضح هیچ محلی از اعراب و توجیه ندارد.
من در جواب این سوال که آیا فهمهای مختلف داستان، کنجکاویهایی که ما میکنیم، از لحاظ هدایتی روی ما تأثیر مثبتی میگذارد یا نمیگذارد و کجای آن به چه منجر میشود، این پاسخ را میدهم: از نظر اینکه درک کنیم بنی اسرائیل چرا باید مجازات شوند، الگویی به دست بیاوریم که جانشینهای جعلی چگونه خود را ارائه میدهند و چگونه پیروز میشوند. خیلی چیزهای دیگر هم هست و من نمیخواهم به همه نتایج داستان اشاره کنم، فقط میخواهم متوجه این باشید که کجای طیف تفسیرها قرار میگیرید. تفاوت دارد که چگونه از این داستان استفاده کنید و درک بهتری از ماجراها پیدا کنید. گوساله سامری نماد سنتهای شرک آلود و مورد علاقه توده مردم است که پیامبران با آن مبارزه کردند و احکامی که خلاف میل مردم بود صادر شده است. لزوماً مستقیماً مسئله شرک نیست، احکام دیگری که خلاف آداب و رسوم قبیلهای بود اینها است که میشود با آنها یک گوساله ساخت. دوباره سعی کنید آداب مورد علاقه مردم را احیا کنید و با جعلهایی این را به پیامبر نسبت بدهید آنهایی که بر حق هستند و میدانند آن کار باطل است، نمیتوانند همراهی کنند و مردم آنها را ترد میکنند و قدرت میافتد دست آدمهای ناتویی که میخواهند قدرت را به دست بگیرند. این توضیحی بود که من دادم فکر میکنم کافی است.
۳- نکات فرعی داستان
من تفکیک کردم قسمتهایی که الان از آن استفاده کردم اینکه گوساله معجزهآسا نبود و جعل امضایی صورت گرفته است. این قسمت اصلی بحث من است که روی آن تأکید دارم که فکر میکنم درست است. یک چیزهای فرعی است اثر رسول چه بود؟ گرد و خاک است، لنگه کفش است؟ هرچه میخواهید فکر کنید، کنجکاوی در مورد اینکه اثر رسول چه بود قطعاً فرعی است و جزو اصل این داستان نیست، بفهمید و نفهمید خیلی تأثیری نمیگذارد اما باز احساس من این است که به دلیل اول یعنی به دلیل نشانههای متنی یک کنجکاوی در ما ایجاد میشود که بفهمیم اثر رسول چه بود و سامری چه استفادهای از آن کرده است. اما نکات فرعی که معنی اسم سامری چیست، لامساس چه ارتباطی با جرم سامری دارد، اینها یک لول پایینتر هستند. به نظر من، هم نام سامری و هم مجازاتی که برای او در نظر گرفته میشود و هم اینکه اثر رسول چه بود، متن انگار ما را تشویق میکند که نسبت به اینها کنجکاو شویم. میشد اسم سامری نیاید میشد درباره اثر رسول کنجکاوی که ایجاد میشود را ایجاد نکند، مخصوصاً که با واژه اثر در ابتدای داستان حضرت موسی میگوید به نظر من این کنجکاوی تحریک میشود که اینها چه ارتباطی با هم دارند. فکر میکنم این فرعیات که از اول سعی کردم تفکیک کنم که اینها سوالهای فرعی هستند، اینها تأثیر کمتری در نتیجه داستان دارند. ولی هرچه عمیقتر و بهتر بفهمیم و جزئیات را بهتر درک کنیم بدون اینکه از متن بخواهیم خارج شویم و برای خود خیالپردازی کنیم اینها چیزهایی است که ممکن است کمک کند که جزئیاتی بفهمیم و الگوی ذهنی ما کاملتر شود اما به هر حال فرعی و درجه دوم هستند.
این قضاوتی است که براساس درکی که از جنبه هدایتی داستان دارم میکنم و کمتر شاید متکی به متن باشد.
۴- دومین دفعهای که از پیامبر پرسیده میشود آیا حدیث موسی را شنیدهای؟
یک سوال دیگری پرسیده شد که برای دومین بار در این سوره از پیامبر پرسیده میشود «هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى» آیا داستان موسی برای شما آمده است. در سوره نازعات که احتمالاً قبل از این سوره نازل شده برای اولین بار از پیامبر پرسیده میشود که آیا حدیث موسی را شنیدی یا خیر بعد چند آیه از این نقل میشود. دوباره در سوره طه پرسیده میشود که آیا حدیث موسی را شنیدی یا خیر، قبلاً در سوره نازئات آمده است بنابراین آشنایی با حدیث موسی وجود دارد به اضافه اینکه این سوال تکراری است و چرا دوباره تکرار شده است؟ اولاً آنجا یک چیز خیلی اجمالی گفته شده فرض کنید من یک چیز خیلی خیلی کلی از یک ماجرایی میدانم بنابراین اگر از من بپرسید میدانید یا خیر بگویم بله ولی یک نفر مفصل برای من تعریف کند و بگوید تو نمیدانی چه شد فکر میکنی میدانی.
[۰۰:۴۵]
بنابراین اینکه یک چیز اجمالی تبدیل به تفصیل شود. مثل اینکه اتفاقاً این سوال مجدد همین حس را ایجاد میکند که سری قبل چند آیه کوتاه که موسی و فرعونی بود گفته شده در حالیکه اینجا حدیث موسی را برای اولین بار احتمالاً مفصل برای پیامبر گفته میشود. اما من فکر میکنم نکته اصلی چیز دیگری است نکته اصلی این است که به شدت ذهن ما تحریک میشود برای من خوانندهای که الان قرآن را میخوانم روی این تأکید میشود که خداوند داستان را برای پیامبر حدیث میگوید یعنی روی مخاطب بودن پیامبر تأکید میشود. اگر میگفت آیا داستان موسی را شنیدهاید؟ یا گفته میشد اکنون داستان موسی را برای شما میگوییم، من به عنوان یک مخاطب داستان موسی را گوش میدهم. ولی وقتی گفته میشود «هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى» خطاب به پیامبر گفته میشود که آیا داستان موسی را شنیدی از اینجا به بعد انگار من دعوت میشوم که با گوش پیامبر گوش بدهم، با نگاه پیامبر به این ماجرا نگاه کنم. این دقیقاً چیزی است که در مقدمه به این آیه ابتدایی که «مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى» یک جوری بنای آن گذاشته شده است. مثل اینکه قرار است ما داستان موسی را که خداوند برای پیامبر تعریف میکند که به مشقت افتاده است اینگونه به آن نگاه کنیم. یک جور زاویه دید پیامبر اینجا تثبیت میشود و این آیه این کار را صراحتاً میکند انگار یک جوری به من خواننده میگوید ما داستان را برای پیامبر میگوییم نه برای تویی که بعداً آمدی و داستان را میخوانی. اینکه ما یک جوری دعوت میشویم در عین حالیکه که داستان را به عنوان واقعیتی که اتفاق افتاده میشنویم ولی در ذهن ما این باشد که انگار بفهمیم پیامبر از این داستان چه میفهمد. فکر میکنم این نکته اصلی است که در تکرار و تأکید روی اینکه خطاب به پیامبر این داستان گفته میشود در این سوره است. خیلی جاهای دیگر بعدآً داستان موسی گفته شده و خطاب به پیامبر به این شکل نیست انگار داستان را برای ما میگویند.
۱-۴ ارتباط این داستان با داستان پیامبر
من میخواهم توضیح بدهم که داستان چه میگوید و ارتباطی که با ابتدای سوره دارد چیست دفعه قبل اشارهای کردم و الان میخواهم مفصلتر در مورد این صحبت کنم به این بهانه که پرسش «هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى» دلیل اینکه اول آمده چیست. شما در داستان چه میبینید؟ در داستان یک صحنه بسیار بسیار زیبای معنوی عاشقانه میبینید از آغاز وحی به حضرت موسی به یک جزئیاتی و یک دیالوگ فوقالعاده جالبی حضرت موسی با خداوند دارد و این صحنه اول داستان است. قسمت کودکی را فعلاً کنار بگذاریم سه صحنه اصلی که وجود دارد صحنه وحی ابتدایی است که داستان کودکی هم بخشی از دیالوگی است که خداوند با حضرت موسی دارد. این قسمت فوقالعاده معنوی است، سطح بالا است چیزهایی که خداوند میگوید و جوابهایی که حضرت موسی میدهد، درخواستهایی که حضرت موسی دارد بعداً انتهای آن اینگونه است که حضرت هارون هم حضور پیدا میکند و صحنه عوض میشود و به هارون و موسی خطاب میشود که این کارها را بکنید. مسئله یک واقعه معنوی بسیار سطح بالا، تکلم خداوند با بشر است که در آن دعوت میشوند، ابتدا حضرت موسی بعداً حضرت موسی و هارون با هم که به سمت فرعون بروند. فرعون امپراتور بزرگ و یکی از قدرتمندترین تاریخ بشر را از نظر استیلهایی که به جهان مصریها از نظر تاریخی پیدا کرده بودند، هم او را دعوت کند و هم کاری که خلاف میل او است بنی اسرائیل را رها کند که بروند. این صحنه اول داستان است.
قسمت دوم داستان این است که حضرت موسی و هارون میروند و شما میبینید که چطور پیروز میشوند. در مقابل بزرگترین قدرتی که از ابتدا مثل حالت استبداد و اینکه چگونه به فرعون این حرف را بزنیم وجود دارد. حتی در آدمهایی در سطح هارون و موسی میبینید که میروند و میگویند و با معجزاتی کار به اینجا میرسد که نه تنها بنی اسرائیل را میبرند بلکه فرعون نابود میشود. بنابراین داستان، داستان وحی و رسالت ابتدایی است که حضرت رسول داستان را میشنوند، مشابه این را تجربه کرده است. قسمت دوم آینده نزدیکی است که حضرت رسول تجربه خواهد کرد، این داستان برای پیامبر نقل میشود که مانند الگویی که چه اتفاقی افتاده و چه اتفاقی خواهد افتاد. اتفاقی که خواهد افتاد این است که خدایی که فرعون را مانند آب خوردن از سر راه موسی برداشته آدمهایی که یک قدرتی در مکه دارند و چند آدم مسلح دارند به راحتی از سر راه پیامبر بر خواهد داشت. در این داستان برای پیامبر وعده پیروزی است. وعده تشکیل یک امت مانند امت حضرت موسی است.
قسمت پایانی داستان، تذکر به حضرت رسول است که بعد آن البته اتفاقهای بدی خواهد افتاد. انگار آینده رسالت پیامبر حال و آینده نزدیک و آینده دورتر برای پیامبر نقل میشود، حدیث موسی حدیث پیامبر ما است، حدیث رسالت است و یک حالت پیشگویانه دارد پیروزیهایی که بعداً در جنگها به دست آمده و از بین رفتن بت پرستی در مکه یک جوری انگار به پیامبر توسط این داستان نوید داده میشود. با گوش پیامبر اگر گوش بدهید اینگونه میفهمید که این رسالت حضرت موسی در مقابل دربار فرعون بسیار سختتر بود و به راحتی به نتیجه رسیده است. چون خداوند با موسی و هارون بود و آنها را همراهی میکرد.
نهایتاً داستان بد تمام میشود من دوست دارم روی آن تأکید کنم که حدیث موسی در این سوره بد تمام میشود و با بدترین گناه بنی اسرائیل تمام میشود. آخرین آیات مربوط به سامری است و جملهای که میگوید بعد مجازاتش که میگوید برو در زمان حیات میگویی لامساس یک موعدی برای تو است که از آن تخلف نمیشود. داستانی که اینقدر زیبا شروع شده بود از رسالت و وحی و محیط معنوی شگفتانگیزی که در ابتدای داستان است و با یک پیروزی بزرگ ادامه پیدا کرده بود پایان آن پایان خوبی نیست. پیامبر که به نظر میرسد یکی از بزرگترین مشقاتش که مدام در قرآن بیان میشود انگار یک ایدهآلی مد نظر پیامبر است که همه هدایت شوند کسی مجازات نشود و کسی جهنم نرود. این داستان علاوه بر اینکه نوید پیروزی به پیامبر میدهد در عین حال به پیامبر میگوید این ایدهآل تحقق پیدا نمیکند. نهایت در یک زمانی فرعونیها از بین میروند و یک عده ایمان میآورند ولی طولی نمیکشد تا اینکه دوباره گمراه شوند و گرایشهای بتپرستانه پیدا کنند. حقیقتی به پیامبر گفته میشود که درست است پایان آن پایان خوش نیست ولی چون واقعیت است مانند واقعیت درمانی است، حالت ایدهآل از ذهن پیامبر بیرون برود. شما وقتی فکر میکنید که ممکن است خیلی اتفاقهای خوبی بیفتد که نیفتاده است، ممکن است احساس بدی به شما دست بدهد. اگر یک نفر برای شما توضیح بدهد که نمیشد آن اتفاقها بیفتد مثلاً فرض کنید یکی از عزیزان شما بیمار شده است و از دنیا رفته است، شما هی فکر کنید که اگر ما زودتر فهمیده بودیم این کار را میتوانستیم بکنیم یا آن کار را بکنیم و هی خودتان را با این افکار عذاب بدهید. یک پزشکی به شما توضیح بدهد که این یک بیماری است نهایتش میتوانستید سه روز مرگ را عقب بیندازید و ممکن بود بیشتر عذاب بکشد و کاری از دست شما بر نمیآمد. این یک جوری برای آدمی که با چنین وضعیت اسفناکی مواجه شده است آرامش بخش است.
الان مشکل اصلی پیامبر به نظر میآید این است که مردم ایمان نمیآورند و پیامبر میداند اینها در خطر هستند و از دنیا بروند عذاب میشوند و اینها را دوست دارد. دوست دارد یک حالت ایدهآل باشد، همه مومن باشند، همه ایمان بیاورند و کاری هم از دست او بر نمیآید و از اینور این داستان میگوید چنین وضعیت ایدهآلی وجود ندارد نهایتش موقتاً است. آن چیزی که بارها گفتم هر جای قرآن را نگاه کنید انگار در مورد همین تذکر داده میشود. این است که ما یک جامعه سالم مومن، موحد پایدار نمیتوانیم ایجاد کنیم. جوامع کوچک خصوصی خیلی ایزوله ممکن است بتواند سالها دوام بیاورد ولی یک جامعه بزرگی مانند امت حضرت موسی و امت پیامبر در دوران پیامبر میبینید که بارها در قرآن اشاره به این است که همان موقع اطراف پیامبر پر از نفاق و آدمهایی است که تخلف میکنند. این آیندهای است که برای هر نهضت توحیدی باطل در ظاهر غلبه میکند. جمعیت عمومی مردم به سمت باطل میروند ولی چه چیزی در مورد رسالت پیامبر است؟ اینکه کتابی به پیامبر داده شده و قرآنی بر پیامبر نازل شده که این اثر رسول دائمی است. اگر فرض کنید حضرت علی یا جانشین دیگری پذیرفته نشد مثل حضرت هارون او را کنار گذاشتند آنجا الواح وجود نداشت اینجا یک چیزی به وجود آمده است. یک اثر رسولی که ۵۰ یا ۱۰۰ سال یک بار در جغرافیاهای مختلف افرادی هستند که این قرآن را میخوانند، هدایت میشوند و به دیگران هم منتقل میکنند. بنابراین این نهضت پیامبر به گمراهی دائمی کشیده نمیشود به طور مداوم وجود کتابی که اثر رسول است و اثر واقعی رسول است جامعه را دوباره به سمت صلاح میبرد، گاهگداری ممکن است مانند دوران پیامبر جوامع بزرگی که هدایت شدند به وجود بیایند. البته دوباره دچار فساد میشوند ولی وجود یک کتاب که هدف رسالت پیامبر به عنوان آخرین رسول است، وجود این کتاب یعنی یک اثر رسول واقعی که میتواند اثر رسولهای جعلی را خنثی کند به نوعی مزیتی است که در سوره طه وجود قرآن تأکید میشود.
۵- اختلاف بین تورات و قرآن
چند نکته میخواهم بگویم، چند جزئیات میخواهم بگویم که بد نیست به آنها اشاره شود. یکی اینکه آقای امین زاده لطف کردند یک رساله دکتری پیدا کردند که در اولین تورق آن یک قطعهای پیدا کردم که در آن برای من خیلی جالب بود و میل دارم به آن اشارهای کنم. یکی از اختلافها بین قرآن و تورات این است که در تورات مردم میدانند که حضرت موسی به یک میقات ۴۰ روزه رفته است. در تورات حداقل در روایتی که در صفر خروج است چون در تثنیه هم دوباره به این داستان اشاره کوتاهی میشود، طبق آن روایتی که در صفر خروج است، مردم وقتی که ۴۰ روز تمام میشود و موسی دیر میآید که معلوم نیست چرا دیر میآید و چقدر دیر میآید. درخواست گوساله میکنند و تمایل به گوساله پرستی دارند تا اینکه این فاجعه اتفاق میافتد. من فکر میکنم این خیلی نامعقول است مگر حضرت موسی از بالای کوه تا پایین اگر یک روز هم راه باشد نهایتش این است ۴۰ روز که تمام شد مردم محاسبه این که چند ساعت طول میکشد تا حضرت موسی پایین بیاید حساب میکنند و چرا حضرت موسی دیر آمده است.
[۰۱:۰۰]
به نظر من در تورات توضیح معقولی نیست که حضرت موسی چرا دیر آمده و چقدر دیر آمده است. اینها درخواست کردند طلاها را جمع کردند، قالب ریختند، گوساله را ساختند معلوم است که روزها مشغول چنین کاری بودند. نکتهای که در آن رساله بود این بود از یکی از آیاتی که در بخش تثنیه است یکی از مفسرین تورات استدلال کرده بود که گوساله پرستی ۱۱ روز طول کشیده است. مطابق با آن چیزی که در قرآن گفته شده یعنی داستان قرآن از این نظر معقولتر است که اینگونه فکر کنید حضرت موسی به مردم میگوید وعدهای که به حضرت موسی داده شد ۳۰ روز بود بعد میگوید «أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ» ده روز اضافه کردیم. مردم بعد از ۳۰ روز منتظر برگشتن حضرت موسی هستند و نمیدانند که ده روز اضافه شده است. فتنه همین است که قرار است اینها ده روز در حالت تعلیقی بمانند.
موضوع این است که ۱۱ از کجا میآید؟ در تورات هیچ اشارهای به اینکه حضرت موسی در رفتن به میقات عجله کرده است نیست. اگر شما اینگونه فرض کنید که حضرت موسی یک روز زودتر به میقات رفته و مردم انگار شمارش خود را از این ۴۰ روز یک روز زودتر از آن چیزی که واقعی است شروع کردند آنوقت دقیقاً فاصلهای که میافتد بعد از اتمام ۳۰ روز با آمدن موسی ۱۱ روز است. این نکته جالبی است که یک شاهد متنی در بخش تثنیه است که مفسرینی بدون اینکه کاری به متن قرآن داشته باشند اینگونه فهمیدند که این ماجرا ۱۱ روز طول کشیده و خیلی تطبیق میکند با اینکه ده روز را نمیدانستند و یک روز هم در اثر عجله حضرت موسی اضافه شده است. بنابراین فکر میکنم نکته جالبی است که تطبیق بدهیم تورات را با آن چیزی که در قرآن آمده است، به نفع روایت قرآن است.
یک نکته هم یکی از دوستان بیماری ثبت شده و فوبیایی را معرفی کردند که تثبیت شده است و در کتب روانپزشکی وجود دارد یک صفحه ویکی پدیا دارد در مورد آن کلی بحث است و آن هم ترس از لمس شدن است. واقعاً با وجود چنین بیماری فوبیای تثبیت شدهای، فکر میکنم که خیلی واضح است ما باید احساس کنیم که آیه مربوط به لامساس به چنین وضعیت روانی اشاره دارد. من یک مقدار در مورد این بیماری روانی خواندم و این مسئله کلید خوبی میتواند باشد که آدم بتواند تحقیق کند در مورد اینکه افراد چگونه و در چه شرایطی دچار چنین بیماری میشوند که ممکن است بتوان نکات جالب کلیدی پیدا کرد که بتوانیم درک کنیم مشکلی که برای سامری پیش آمده است، چون حالت مجازات قراردادی ندارد. آیه این است «قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَنْ تَقُولَ لَا مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ» انگار بلایی سر خودت آوردی و اینگونه خواهی شد.
میشود یک نفر فکر کند که لعنت و نفرین شده و در اثر این چیزی که حضرت موسی میخواهد اینگونه میشود ولی متن انگار نتیجه تکوینی کاری که انجام داده این است که به چنین حالتی دچار میشود. دوستی که اسم این بیماری را آوردند یک ایدهای هم داشتند که آن هم در حد اینکه در جلسه گفته شود خوب است. شاید «إِنَّ لَكَ مَوْعِدًا لَنْ تُخْلَفَهُ» که یک موعدی است برای تو که خلاف نخواهد شد معنی آن این است مثل اینکه یک نفر را محکوم به مرگ کنید و به او بگویید قرار است کشته شوید ولی به تو نمیگوییم که کی قرار است کشته شوی. برو ولی ما یک روزی به سراغ تو میآییم که معلوم نیست، یک روز یا یک سال یا چند ماه است. ایده ایشان این بود که این کلام حضرت موسی است محکومیتی که یک وعدهای است که عمل میشود و خلاف آن نمیشود این آدم را دچار حالت روانی لامساس میکند برای اینکه از همه مردم میترسد و هر لحظه احساس میکند یک جوری ممکن است بلایی سر او بیاید.
من مطلقاً تأیید نمیکنم چون این عبارت خیلی به این عبارت نمیچسبد ولی به هر حال ایدهای است که قابل ذکر است و به نظر من شاید بشود با مطالعه در مورد آن بیماری تطبیقی داد. خیلی چیزهای دیگر هم است که فعلاً صرف نظر میکنم. میخواهم از این داستان یک مقدار فاصله بگیریم ضمن تأکید اینکه اولاً این داستان در این سوره کلیدی است. یعنی همینکه سامری تنها جایی که در قرآن حضور دارد اینجا است این بخش در اعراف گوساله پرستی اشاره شده ولی نه با این طول و تفسیر و جزئیات که چه کسی این کار را کرده است و چه اتفاقی افتاده است. به اضافه اینکه داستان واقعاً داستان پر ابهام با یک بیان است در حالیکه شما داستان را از اول تا اینجا میخوانید همه چیز روشن است که چه گفته میشود و چه کسی میگوید و چه اتفاقاتی میافتد یک دفعه به اینجا میرسد لحن انگار عوض میشود و داستان به صورت غامض بیان میشود که به وضوح تعمدی است. یک یا دو جا نیست که بگویید شاید من خوب نمیفهمم از اولین عبارت ابهام وجود دارد و این سوال جالبی است که در مورد آن بحث کنیم چرا این قسمت از داستان در پایان اینگونه نقل شده است.
یک نکته دیگر دفعه قبل پریدم از چیزی که حائل بین داستان موسی و داستان آفرینش آدم است و کاری که ابلیس میکند چرا؟ چون به نظر من خیلی جالب است که داستان آدم در این سوره چقدر با محتوای سوره و با داستان موسی مطابق شده است. به چیزهایی اشاره میشود که انگار در این داستان لازم داریم، داستان آدم چه چیزی به ما میگوید؟ برخلاف تصور و تفسیری که انگار مسلمانها بیشتر به آن تمایل داشتند در طول تاریخ داستان بنی اسرائیل و داستان گوسالهپرستی نتیجه آن این نیست که بنی اسرائیل آدمهای بدی بودند. این چیزی است که خیلی از مسلمانها دوست دارند از قرآن اینگونه بفهمند که قرآن میخواهد بگوید ببنید بنی اسرائیل و یهود چقدر چموش هستند و تمایلات بتپرستانه دارند. اصلاً اینگونه نیست. نمونه امت تشکیل شدهای هستند که خداوند آینده مسلمانها را با گفتن تخلفات بنی اسرائیل بیان میکند و مسلمانها دوست ندارند این داستانها مخصوصاً قسمت سامری را اینگونه بخوانند. پیوستن داستان گوساله به آدم به شدت روی این تأکید میکند که داستان آدمیزاد است. آدم است که فراموش میکند و عهد خود را میشکند. با این عبارت شروع میشود که «وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا» آدمیزاد اینگونه است که عهد میشکند و فراموش میکند. بنابراین این داستانی که خواندید داستان همه آدمها است آدمها اینگونه هستند.
فکر میکنم این حالت الگو شدن بخش سامری را یک جور در ذهن آدم بولد میکند که قرآن را میخواند. در اینجا نقش ابلیس و چیزی که میگوید کلاً فکر میکنم این داستان در این سوره به وضوح طوری روایت شده که با فضای سوره میخواند و کسانی که درک نمیکنند چرا در سوره اعراف سامری نیست و چرا اینجا سامری است. چرا ابلیس در فلان قسمت آدم کمرنگ است و یک جا کمرنگ است، چون انگار نمیخواهند این را بپذیرند که این سورهها در و پیکر دارند هر کدام شان یک هدف روشن و مشخصی را پیگیری میکنند. بنابراین داستانها مطابق با آن چیزی که در سوره لازم است میآید و یک جاهایی حذف میشود، در سوره اعراف نیازی به سامری نیست. تأکید روی یک چیز دیگر است. این را باید کشف کنیم نه اینکه داستان موسی بارها و بارها در قرآن میآید و هیچ جایی اینگونه نیست. یک چیز خیلی خیلی بارز در این سوره چیست؟ تأکیدی که روی نیابت و وزارت و جانشینی هارون از ابتدای ماجرا میشود و در قسمت دوم است. داستان موسی انگار با نقش بسیار پررنگ هارون روایت میشود چرا؟ چون قسمت آخر خیلی مهم است که هارون جانشین معنوی واقعی موسی است که به او خیانت میشود و از او تمرد میشود. از اول انگار داستان طوری روایت میشود که هارون پررنگ میشود. عبارت رب هارون و موسی را به خاطر بیاورید جای دیگر موسی و هارون گفته میشود ولی اینجا هارون و موسی گفته میشود. اینکه داستان طوری گفته میشود که با فضایی که اینجا است و هدفی که سوره پیگیری میکند هماهنگ باشد.
۶- قسمت مربوط به قیامت بعد از داستان سامری
قسمتهایی از سوره را که نخواندیم حدود یک صفحه بین این دو داستان است که قسمت عمده آن شرح وقایع قیامت است. یک قسمتی که بعد از داستان حضرت آدم میآید که خطاب به حضرت رسول بر میگردد و سوره با همان خطاب مشابهی که شروع شده بود پایان پیدا میکند. اتفاقاً قسمت پایانی سوره به نوعی شاید مشقتی که حضرت رسول دچارش شده است توضیح میدهد یک نوری به آیه اول میتاباند که قرآن نازل نکردیم که به مشقت بیفتید، شما حضرت رسول را در پایان سوره میبینید تذکراتی که داده میشود این کار را نکن و این کار را بکن مثل این است که ما را روشن میکند و وضعیت حضرت رسول را میبینیم که یک جوری الهام بخش است که این سوره چه چیزی به حضرت رسول میگوید هم است. قسمت پایانی سوره از اینجا شروع میشود منظور من از قسمت پایانی خطاب مجدد به حضرت رسول است که «فَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا وَمِنْ آنَاءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّكَ تَرْضَى» آیه ۱۳۰ تا پایان سوره یک جوری بر میگردیم به خطاب مستقیم و گفتگوی خداوند با حضرت رسول که من یک مقدار مردد هستم که این قسمت را الان بخوانیم. قسمت جا ماندهای که بین دو داستان است را بخوانیم و بعداً در جلسه آینده به این قسمت هم میرسیم.
باز برگردیم به آن نکتهای که همیشه در همه سورهها به نوعی با آن برخورد میکنیم آن هم این است که در تمام سورهها در قرآن به طور طبیعی بخشی به آخرت و احوال قیامت اختصاص دارد. مخصوصاً سورههای بلند که جا دارند برای اینکه اشارهای شود همیشه چنین اشاراتی در آن است.
[۰۱:۱۵]
من بارها در سورههای مختلف این را گفتم اشارههایی که در سورهها به توحید و قیامت و آخرت است نیازی به توجیه اینکه در این سوره چرا آمده نداریم. چون هدف اصلی قرآن توجه دادن ما به توحید و آخرت است بنابراین بقیه داستانی نقل میشود چیزی گفته میشود و حادثهای است یا اشاره به یک واقعیتهایی میشود میتوانیم بگوییم که اینها چرا آمدند بحث کنیم ولی اینکه در یک سورهای ده آیه به احوال قیامت اختصاص داده شده مطلقاً جای توجیه خاصی ندارد. بنابراین من میتوانم اینگونه بگویم داستان سامری که تمام شد که اتفاقاً با وضع بدی تمام شد خیلی جای مناسبی برای یک انذار است. شما یک قوم بنی اسرائیل و گمراهی وحشتناکی را در غیاب حضرت موسی میبینید و یک شخصیت گمراه کننده ابلیس مانندی مانند سامری را میبینید که کارش به جایی میرسد که تهدید به مجازات میشود. این زمینه خیلی خوبی است بعد از ذکر گناهی که به قول خیلی از مفسرین یهودی بزرگترین گناه بعد از گناه حضرت آدم است در الهیات یهودی این تقریباً تثبیت شده است که یهودیها میگویند هر بلایی که در تاریخ سر ما آمده است یک بخشی از آن مربوط به گناه پرستش گوساله است. صراحتاً چنین اعتقادی دارند حتی المانیها که در زمان هیتلر اینها را میکشتند بالاخره در ذهن آنها است که گوساله پرستی انگار پاک نشده است و ما باید مجازات شویم. چنین چیزی در برداشتهای تفسیری و الهیاتی یهودیها است. بنابراین ما یک داستانی را از حضرت موسی خواندیم که به وضع بدی و با پایان بدی تمام شده قوم دچار گناه بسیار بزرگ تاریخی شدند یک شخصیت ابلیس مانندی ظهور کرده است مانند همان چیزی که یهودیها میگویند ورژن زمینی داستان ابلیس و آدم است که باعث هبوط بنی اسرائیل از جایگاهی که قرار بود داشته باشند شده است. بنابراین خیلی طبیعی است که این فرصت خوبی است درباره این صحبت کنیم که چه آینده تاریکی در انتظار کسانی است که چنین گناههایی را انجام میدهند.
حرف من این است شما در سورهای با این طول انتظار باید داشته باشید که یک احوالی از قیامت و آخرت و مجازات ذکر شود. مخصوصاً که اول سوره میگوید «ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى« «تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى » است بنابراین ذکر تذکره است برای کسی که میترسد بنابراین حالت انذار تأکید میشود که در قرآن است. اینجا هم جای بسیار مناسبی در این سوره است که انذار صورت بگیرد، انذار انگار لازم است. همانطوری که در داخل داستان فرعون یعنی مواجه با چنین آدم متمردی یک اشارههایی است اینجا هم چنین چیزی است. نکته دیگر این است که همچنان فکر میکنم شاید برداشت من اشتباه نباشد از آن عبارت عجیب شروع وحی به حضرت موسی که گفته میشود ساعت و قیامت «إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا» من گفتم شاید معنی آن این باشد که نه اینکه تا الان پنهان نبوده و میخواهند آن را پنهان کنند برعکس انگار قیامت خیلی بروز پیدا نکرده تا الان که با حضرت موسی صحبت میشود انگار خیلی درباره قیامت و احوال آخرت به مردم اطلاع رسانی نشده است و از مردم مخفی شده است. «أَكَادُ أُخْفِيهَا» یک جوری انگار در آینده ممکن است از آن پردهبرداری شود. من این را به این دلیل میگویم حس من این است که هم شواهد تاریخی و هم در خود قرآن مانند بحثهایی که در سوره اسرا گفتم شواهدی وجود دارد که یکی از مهمترین ویژگیهای قرآن در بین کتب آسمانی پررنگ بودن قیامت و آخرت است. یک پردهبرداری از آخرت در قرآن صورت گرفته که سابقه نداشت، شما تورات را که نگاه میکنید اصلاً چنین چیزی در آن نمیبینید. در انجیل در مکاشفات یوحنا یک چیزکی و اشارهای به دوران آخرالزمانی و آن هم به معنای اینکه در قرآن است میشود. در کتب فرعی آنها یک چیزهایی است ولی این حالتی که ما یک کتاب آسمانی داریم که وحی شده است و با جزئیات احوال قیامت قیامت گفته میشود درباره بهشت و جهنم صحبت میشود با جزئیاتی که سابقه نداشت ویژگی قرآن است و شاید معنی آن این است.
الان به جایی رسیدیم که شما حالت پردهبرداری دارید صحنههایی اینجا گفته میشود و چیزهایی میآید نزدیک یک صفحه طول میکشد که یک جور حالت پردهبرداری از حالات مردم در آخرت دارد. عمداً آن هم حالت انذار است یعنی آدمهایی که تخلف کردند. بعد از اینکه گفته میشود «كَذَلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ وَقَدْ آتَيْنَاكَ مِنْ لَدُنَّا ذِكْرًا» این شروع میشود «مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وِزْرًا» من نمیتوانم جلوی خود را بگیرم و به این اشاره نکنم. شاید قبلآً هم گفته باشم چون اینجا واژه ذکر است شما در این سوره واژگان کلیدی که اینجا وجود دارد که واقعاً به طور شگفتانگیزی تکرار میشود واژه ذکر و نسیان است. فکر کنم راحت چگالی آن در این سوره اگر هر دو را با هم در نظر بگیرید ذکر و نسیان و مشتقیات آنها خیلی در این سوره تکرار میشود. از اول سوره که شروع میشود «مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشَى» تذکره است. بعد داستان حضرت موسی شروع میشود گفته میشود که اولین سخن «إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي» به سمت فرعون بروید و با او نرم صحبت کنید «لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى» همینجور شما در این آیات جلو میآیید اگر بشمارید میبینید تعداد خیلی زیاد است واژه ذکر، فراموش کردن عهد و به یاد داشتن عهد مانند یک مفهوم کلیدی است که در این سوره وجود دارد یک چیز عمیقی که بنی اسرائیل عهد خود را میشکنند و فراموش میکنند عهدی که با موسی کردند. کلاً مسئله این است ما با خداوند یک عهدی داریم که در داستان آدم روی این تأکید میشود، عبارت اول این است «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» همه انسانها در درون خودشان عهدی نسبت به حق دارند. ما باید حق را بشناسیم و از حق پیروی کنیم و از باطل دوری کنیم بنابراین باید خدا را بشناسیم و بپرستیم، بنده خدا و حق باشیم. یک عهدی در درون ما است که اگر جای خدا حق بگذارید در درون خود میبینید که ما نسبت به حق و حقیقت یک تعهد قطعی داریم که باید پیرو حق و حقیقت باشیم. حقیقت میگویم یک مقدار طبیعیتر میشود ولی حق به یک معنایی اشاره به خداوند میکند که «أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ»
اینگونه که نگاه کنید کلاً داستان آدم، داستان موسی و فرعون، داستان سامری یک وجه مشترکی در آنها است. انسانهایی که عهد خود را فراموش کردند و انسانهایی که متذکر هستند و به یاد دارند و فراموش نکردند، نماز بخوان برای ذکر من، تذکر بده که طرف به یاد بیاورد. این یک چیزی است که خیلی زیاد در این سوره تأکید میشود. بنابراین باز دوباره به آن داستان برگردیم و آن فعل مبهم فنسی کسانی که فکر میکنند فنسی یعنی موسی خدای خود را فراموش کرده است به نظر من با هیچ چیز آن داستان جور در نمیآید چون مردم اصلاً فکر نمیکنند که موسی، خدای خود را فراموش کرده است، مردم فکر میکنند موسی آنها را به عبادت دعوت کرده است. لااقل انگونه که من داستان را میفهمم این خیلی غیرعادی است که برای مردم چنین ابهامی باشد چون یک از تفسیرها که خیلی مشهور است این است که مردم گفتند موسی فراموش کرده گوساله را بپرستید موسی یادش رفته است که خدای او این گوساله است. چنین تعبیری دارد به نظر من فنسی نه از نظر ادبی میخورد که به موسی برگردد بلکه باید به سامری برگردد، مصریها هم در این سوره در مقابل ذکر و تذکر به آدم بد باید برگردد. فکر میکنم کج سلیقهای است اگر نسیان را به سامری برنگردانیم. یکی از دوستان گفته بود که سامری نقش ابلیس را بازی میکند نه نقش آدم را، آدم است که دچار نسیان میشود، اصلاً اینگونه نیست سامری نقش یک آدم شیطان صفت را بازی میکند. آدم است ابلیس که نیست، اتفاقاً باید عهد خود را فراموش کند پیروی ابلیس را میکند و در مقابل دیگران نقش ابلیس را بر عهده گرفته و آنها را گمراه میکند. ابلیس از طریق انسانها این کار را میکند و ذات انسان نسیان است بنابراین اینکه سامری را جای ابلیس بگذارید به طور کامل نقش شیطان صفت است نقش ابلیس را ایفا میکند ولی آدم است. بنابراین نسی و عهد خود را فراموش کرده است و ترویج باطل میکند بنابراین اینکه نسیان به سامری برگردد از نظر محتوای کلی سوره بیشتر انطباق دارد.
شروع این قسمت که مربوط به آخرت است باز شما میبینید که «وَقَدْ آتَيْنَاكَ مِنْ لَدُنَّا ذِكْرًا» از طرف خداوند برای مردم ذکر نازل شده است «مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وِزْرًا خَالِدِينَ فِيهِ وَسَاءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حِمْلًا» بگذارید این را هم بگویم چون به آخر بحث نزدیک میشویم. من واقعاً این را با اطمینانی میگویم که شاید یکی از پیچیدهترین سورههای قرآن از نظر شبکه تداعی معانی سوره طه است. اگر بخواهیم وارد این بحثها شویم مثلاً تذکری دادم که ببینید این واژههای پرتاب کردن و انداختن چقدر در این سوره تکرار میشود. ذکر و نسی چقدر تکرار میشود، مسئله وزر از اول حضرت موسی حرف از وزر زد درخواست وزیر کرد، مردم در داستان سامری میگویند «حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ» این قسمت داستان قیامت که شروع میشود توصیفی که از مردم گناهکار است این است که «مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ» کسی که از ذکری که خداوند نازل کرده اعراض میکند «فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وِزْراً». شما یک آیه میخوانید میبینید به ۲۰ آیه قبل آن یا ۴ آیه بعد آن ارتباط دارد. واژه تخشی را ببینید شقات و مشقت در داستان آدم است ابتدای سوره است هی واژهها تکرار میشوند، نه لزوماً خود واژه، واژههای هم معنی تکرار میشوند و یک جوری تداعی معانی ایجاد میشود.
[۰۱:۳۰]
در این قسمت که میخوانیم «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً» شما این را نمیتوانید بخوانید و یاد این نیفتید که حضرت موسی گفت «لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا» یک واژه اختصاصی این سوره است و جای دیگر هم نیامده است آن هم با حالت «لَنَنسِفَنَّهُ نَسْفًا» نمیشود این را بخوانید و یاد آن نیفتید و سعی نکنید ارتباط برقرار کنید. این سوره اینگونه است هر آیه آن را نگاه میکنید یک لینکهایی به قبل و بعد خود دارد از نظر واژگان و ایماژهایی که ایجاد میکند. تبعاً من از روز اول ذرهای فکرش را هم نتوانستم بکنم که در مورد این موارد در این جلسات بحث شود چون اگر بخواهد بحث شود باید مدل سوره نور باشد و ۲۰-۳۰ جلسه طول بکشد تا بشود وارد جزئیات شد. به نظر من اینگونه است عجیب شبکه تداعی معانی پیچیده دارد، واقعاً در ذهن من هیچ سورهای نمیآید که در اسکیل ۱۰-۱۵ صفحه باشد و اینقدر حالت پیچیدگی تداعی معانی در آن زیاد باشد.
الان شما این را میخوانید بالاخره یاد این میافتید که «فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وِزْراً» چند آیه قبل خواندید که «لكِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ» حمل وزر ابتدا هم حرف این بود که یک نفر بیاید وزر حضرت موسی را بردارد و همکاری کند. اینها ذهن آدم را مشغول میکند اینکه اینجا حمل وزر که مشابه با «حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ» یک حالت توصیف گناهکاران در روز قیامت است یک مقدار ذهن آدم را به سمت این میبرد که «حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ» اشاره به شروع گناه گوسالهسازی باشد نه اینکه یک روایات این است که حضرت موسی به مردم گفت طلاها را جمع کنید و با خود بیاورید. یا اینکه مردم در طول راه با یک مجوز حضرت موسی این کار را کردند این خیلی با اینکه حمل وزر یک حالت گناه آلود دارد نمیخواند و اینکه اینجا چنین اشارهای است ذهن آدم را شاید بیشتر به سمت این میبرد که معنی آن حرف این است که طلاها جمع شد و اینها سنگین بود ولی حمل کردیم برای ساختن گوساله، نه اینکه حمل کردیم در تمام مسیری که میآمدیم. به نظر من شاید این تداعی معانی چنین نتیجهای در فهم عبارت ایجاد کند اصراری ندارم ولی چارهای نداریم وقتی چنین عبارتی را میخوانیم به آن قبلی فکر کنیم و برای فهم متقابل یک جوری از آن استفاده کنیم.
توصیفی که اینجا است این است که کسی که عهدشکنی میکند و عهد را فراموش میکند و ذکر در او تأثیر نمیکند متذکر نمیشود نتیجه این عهدشکنی این است که در روز قیامت حمل وزر میکند که این با آن تعبیری که در مورد داستان کردم سازگار است. مثل اینکه عهد خود را شکستند و برای خودشان وزر درست کردند شکایت هم میکنند که «حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ»
«یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ وَنَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ زُرْقًا» من هیچ وقت این کار را نکردم و الان هم نمیکنم که در مورد آیاتی که مربوط به قیامت است خیلی وارد جزئیات شوم و جنبههای تمثیلی و استعاری نمادینی که وجود دارد اینکه چه حقایقی بیان میشود چون در این جلسات قرار نیست وارد چنین بحثهایی شویم و بحثهای سادهای هم نیست. بنابراین اگر بخواهیم وارد شویم احتمالاً خیلی طول میکشد من فقط میخواهم این را بگویم نمیدانم برای شما چگونه است ولی خیلی به نظر من این توصیفی که اینجا در مورد قیامت است من که میخوانم ممکن است کاملاً شخصی باشد ولی به نظر خیلی هولناک است. وزن آیاتی که میآید، واژههایی که به کار میرود کلاً حالت سهمگینی دارد و حرف از این زده میشود که کوهها را پودر میکنیم یک جور عجیبی حالت هولانگیز قیامت و اتفاقی که در آخرت میافتد را به خوبی بیان میکند. حرف از این زده میشود که «یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ وَنَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ زُرْقًا یَتَخَافَتُونَ بَیْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلا عَشْرًا» باز شبکه تداعی معانی که من قبلاً به آن یک اشارهای کردم چقدر درباره زمان، موعد، میقات، سر وقت آمدی، چند وقت ماندی، چقدر در این سوره تکرار میشود. واژههایی که به نوعی مربوط به زمان هستند یا پرسشهایی که مربوط به زمان هستند، به حضرت موسی گفته میشود که سر وقت آمدی یا به موقع آمدی «جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ یَا مُوسَى» موسی دیر کرده است و اینها حالت انتظار دارند تا موسی برگردد ما این کار را میکنیم. خیلی واژهها زیاد هستند اینجا در مورد قیامت هم حرف از این است که اینها میگویند که ده روز بین مرگ آنها با این واقعه بیشتر فاصله نیفتاده است. منصفترینشان میگوید جز یک روز درنگ نکردهای، انگار باز بحث و مسئله گذشت زمان است، خود مکث کردن یک چیزی مربوط به گذشت زمان است. این هم خیلی در این سوره تمی است که تکرار میشود اینجا هم در حمل وزر و هم میزان گذشت زمان در کل سوره مانند شبکهای وجود دارد.
بیشترین چیزی که وجود دارد و باید به آن دقت کنیم مسئله ذکر و تذکر و نسیان و عهد است که مفهومی است که مدام در سوره تکرار میشود. «نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَقُولُونَ إِذْ یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلا یَوْمًا» حرف از این است که چقدر مکث کردی ۱۰ روز یا یک روز.
«وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ یَنْسِفُهَا رَبِّی نَسْفًا» از کوهها میپرسند بگو اینها را خداوند پودر میکند و از هم میپاشد. «فَیَذَرُهَا قَاعًا صَفْصَفًا لا تَرَى فِیهَا عِوَجًا وَلا أَمْتًا» اینها مانند یک دشت هموار در میآید که هیچ پستی و بلندی در آن نمیبینید. یکی از بچهها سوال کرد و سوال به جایی هم است که «وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الْجِبَالِ» چه سوالی است؟ مردم چرا در مورد کوهها سوال میکنند و چرا کنجکاو هستند که چه بلایی سر کوهها میآید. از تداعی و معانی استفاده کنید یک جوری کوه انگار با گوساله، گوساله را «یَنْسِفُهَا نَسْفًا» کردند و اینجا هم کوهها را «یَنْسِفُهَا نَسْفًا» میکنند. فکر میکنم یک کلید برای درک اینکه چرا این حرف زده میشود مثل اینکه کوهها، گوساله، نشانه حب دنیا است، چه چیزی آدمها را گمراه میکند؟ آدمها یک چیزهای دنیایی را دوست داشته باشند، دو روی سکه حب دنیا و انانیت است. این دو، دو روی سکهای هستند که همه گمراهیها به اینجا بر میگردد. «أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ» عشقی که اینها به گوساله دارند عشق به دنیا است و یک چیزی در این دنیا نظرشان را جلب کرده و برای آنها زینت داده شده است و این گوساله طلایی است و کلاً هم عشق گاو و گوساله دارند. از نظر دینی خودشان و بتپرستی و این چیزی است که انگار به آنها آرامش میدهد و به آن میتوانند تکیه کنند و عنایت آنها در آن بازتاب پیدا کرده است و این چیزی است که موسی آن را پودر میکند و در دریا میریزد. انگار کوهها برای مردم یک نشانی از ثبات است و در تفاسیر عرفان خیلی روی این تأکید است که جبل نماد عنانیت است و داستان موسی که میگوید «لَنْ تَرَانِي وَلَكِنِ» به کوه نگاه کن اگر سر جای خود ماند میتوانی من را ببینی بعد میگوید «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا» خداوند که بر جبل تجلی کرد این را از هم پاشاند. «وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا» در تفاسیر عرفانی میگویند که این جبل نماد عنانیت است و خداوند اگر بخواهد تجلی کند عنانیت از بین میرود و حالت مدهوش بودن به وجود میآید اینکه انسان نمیتواند و یک هالهای از عنانیت در آن وجود دارد وگرنه هوشیاری خود را از دست میدهد و نتیجه آن این است که نمیتواند خداوند را ببیند.
تعبیر تمثیلی که اینجا دارد یعنی یک حسی نسبت به کوه، کوه جنبه نمادینی دارد که نتیجه آن این است مردم یک حسی از استواری و آرامش و یک چیزی نسبت به کوه دارند که گفتن اینکه ما کوهها را متلاشی میکنیم و صاف میکنیم انگار تأثیری که مثلاً متلاشی کردن گوساله روی مردم میگذارد روی شنوندههای این آیه میگذارد به دلیل وزن نمادینی که در درون همه ما نسبت به یک موجودیت پر ابهتی مثل جبال وجود دارد. انگار یک جوری نگران کوهها هستند و اینجا هم با شدت گفته میشود که اینها را پودر و صاف میکنیم. من خیلی قصد ادامه دادن بحث درباره این جزئیات را ندارم ولی چون سوال پرسیده بودند و سوال به جایی هم بود طبیعی است که چنین چیزی پرسیده شود گفتم به آن اشاره کنم.
«یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ لا عِوَجَ لَهُ وَخَشَعَتِ الأصْوَاتُ لِلرَّحْمَنِ فَلا تَسْمَعُ إِلا هَمْسًا» من قبلاً به این اشاره کردم که در ابتدای داستان که حضرت موسی در مقابل خداوند قرار گرفته است و یک حس و توصیفی در مورد قیامت وجود دارد و اینکه آدمها به تنهایی باید در مقابل خداوند بایستند وجود دارد. ذکر ساعت هم آنجا است و اینجا انگار ما آدمهایی هستیم که نه در دنیا به مقامی نرسیدیم که در مقابل خداوند بایستیم ولی یک روزی باید بایستیم و همه ما انگار تجربه ایستادن تنهایی در مقابل خداوند را داریم و نتیجه آن همینی است که اینجا میبینید «وَخَشَعَتِ الأصْوَاتُ لِلرَّحْمَنِ فَلا تَسْمَعُ إِلا هَمْسًا» صداها در مقابل خداوند خاشع میشود. خودتان را با صحنه حضرت موسی مقایسه کنید که موسی مقابل خداوند ایستاده است و سخن میگوید و ما در قیامت انگار چنین اتفاقی افتاده و اصوات همه دچار خشوع شده است. نهایتاً حرف از این زده میشود که شفاعت برای کسی فایدهای ندارد «وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْمًا» دوباره کلمه حمل میآید.
«وَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلا یَخَافُ ظُلْمًا وَلا هَضْمًا» یک آیه در وصف نیکوکاران است و بقیه یک جور حالت انذار دارد. این بخشی است که این دو داستان را به هم وصل میکند بعد از تخلف گوسالهپرستی آمده است و فکر میکنم مانند بیان چیزی که در خود داستان است که حضرت موسی دچار غضب غضبان اسفا است که نشانه غضب الهی برای قوم بنی اسرائیل است که عهد خود را فراموش کردند.
[۰۱:۴۵]
تبعاً این قسمت هم همان غضب و انذار در آن غلبه دارد و خیلی هم غلبه دارد. هم خیلی هولناک است و عبارتها خیلی شدید هستند و میبینید برخلاف خیلی از جاها که نصف به مومنین و نصف به کفار اختصاص پیدا میکند درصد سهم نیکوکارها در حد یک آیه کوتاهی است که در پایان این قطعه میبینید. دو آیه بعد که اشاره به قرآن میشود و قسمت پایانی سوره و یک جمعبندی کلی را در جلسه آینده بحث میکنیم.