بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای واژگان قرآن، جلسه‌ی ۹، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه صنعتی شریف، سال ۱۳۹۰

می‌خواهم بحث جلسه قبل را ادامه بدهم که در مورد مفهوم ایمان صحبت کردم ولی خیلی بحث‌هایی که جلسه قبل کردم مستقیماً مربوط به معنی ایمان در قرآن نبود. می‌خواهم یک یادآوری کنم که در جلسه قبل چه گفته شد، یک چیزهایی را تکمیل کنم بعد سراغ مفهوم واژه ایمان در قرآن برویم. شروع کردم در مورد واژه ایمان در قرآن صحبت کردن و امروز آن را تکمیل می‌کنم.

روایتی از فسادهای بنی اسرائیل

یک چیز بامزه می‌خواهم بگویم و گاه گداری در کلاس از این حرف‌ها می‌زنم، الآن داشتم می‌آمدم رادیو یک برنامه‌ای را پخش می‌کرد. من زیاد برنامه‌های رادیو اکثر سخنرانی‌هایی که در تلویزیون در مورد مسائل مذهبی پخش می‌شود را گوش نمی‌کنم. اگر تفسیر آقای جوادی آملی باشد و خانه باشم و در حال پخش باشد حتماً گوش می‌دهم، اما اکثر سخنرانی‌های مذهبی خیلی جالب نیستند. البته جالب هستند مانند همین سخنرانی که الآن گوش کردم، در رادیو در مورد دخالت یهود در قتل امام حسین و ماجرای کربلا یک برنامه پخش می‌کرد چون به بحث‌هایی که قبلاً کردم ربط دارد این را می‌گویم. استناد می‌کرد به آیات ابتدای سوره اسراء چون من در مورد سوره اسراء صحبت کرم بدم نمی‌آید که یک تعبیر جدیدی از این آیات وجود دارد شما شنیده باشید خیلی هم با قطعیت تمام بود!

ابتدای سوره اسراء یک آیاتی است که می‌گوید «وَ قَضَيْنا إِلى‌ بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً» در کتاب برای بنی اسرائیل به هر طریقی قضاوت کرد و حکم کردیم که دو بار در زمین فساد می‌کنند. می‌گفتند «وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً» فساد سوم است بنابراین دو بار فساد می‌کنید و یک بار هم «وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً» بعد از یک روایتی استفاده می‌کردند که فساد اول قتل امیرالمومنین است، فساد دوم خیانت کردن به امام حسن است و «وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً» قتل امام حسین است. بقیه آیات را هم نمی‌خواندند «فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا…» اینها خیلی ظاهراً مربوط نبود. یک روایتی می‌گفتند وجود دارد که این سه فسادی که بنی اسرائیل در زمین ایجاد کردند را به قتل سه امام اول شیعه نسبت می‌دادند و در مورد اینکه مسیحی‌ها هم دخالتی در این کارها داشتند می‌گفتند که مسیحی‌ها هم جزو یهود حساب می‌شوند برای اینکه یهود بودند و مسیحیت را شکل دادند و در انحراف آن نقش بازی کردند.

برای من جالب بود چون این نکته را نگفته بودم لااقل در مورد سوره اسراء صحبت کردیم شما چنین تعبیرهایی را بدانید که وجود دارد. می‌گفتند این روایت در المیزان هم نقل شده است حقیقتاً بحث روایی المیزان در مورد این آیات را نشنیدم البته علامه طباطبایی اصولاً نوع برخورد آنها با مسائل روایی اینگونه است که تفسیر خود را می‌گویند بعد روایاتی را ذکر می‌کنند که معمولاً بحث می‌کنند، گاهی ممکن است بگویند روایت، روایت درستی نیست یا اگر هم درست است غالباً می‌گویند از نوع پیدا کردن یک مصداق برای آیات است نه تفسیر آیه، برخورد آنها در استفاده از روایات این است. اینکه این روایت را نقل کردند به چه عنوانی نقل کردند من نمی‌دانم.

اینجور بحث‌ها متأسفانه هست، من یک بار در مورد آیه اولی الامر که در کلاس اشاره‌ای کردم و فکر می‌کنم بحث در مورد نساء بود شما وقتی استدلال‌های ضعیف بیاورید مخصوصاً در تفسیر قرآن برای تطبیق کردن قرآن با عقاید فرقه‌ای و مثلاً یک جوری معنی کردن حتی آیه با چیزی که می‌خواهیم جور در بیاید وقتی این استدلال‌هایی که در قرآن می‌کنیم ضعیف هستند من فکر می‌کنم کل ماجرا زیر سوال می‌رود. هر کسی این تعبیر را از آیات ابتدایی سوره اسراء بشنود اولاً هیچ بشری نیست که آن آیات را بخواند و این روایات را نشنیده باشد و ذهن او ذره‌ای به این سمت برود که این ماجرا ربط به وقایع بعد صدر اسلام است. به صراحت شما چنین تعبیر عجیبی را به یک آیاتی نسبت بدهید و دو را سه کنید و بعد بگویید معنی آن این است و به روی خود هم نیاورید که بعد از آن دو یا سه آیه دیگر است که توضیح این اتفاق‌هایی که آنجا می‌افتد چه چیزی بعد آن گفته شده است و اگر چنین واقعیتی وجود دارد که آن آیات در مورد این وقایع است چه ارتباطی دارد با حرف‌هایی که بعد از آن زده می‌شود که کسانی را بر علیه شما بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ یک قومی که «بَأْسٍ شَدِيدٍ» اینها که بودند لابد بعد از سومی اشاره به قیام مختار دارد من نمی‌دانم! بعد از قتل امیرالمومنین چه اتفاقی برای یهود افتاد، اینکه در کل ماجرا یهود دخالت داشتند یا نداشتند سندی تاریخی داریم. همین که روایت تاریخی در یک جایی نقل شده است به جای اینکه از محتوا پی به این ببریم که به احتمال خیلی قوی چنین روایتی وجود ندارد یا به هر حال یک مقدار تعدیل کنیم و بگوییم که اینها هم اگر یهود در آنها نقش داشت موردهای مهمی بود. به هر حال همینطوری حرف زدن موضع طرف مقابل را تقویت می‌کند. دفعه قبل هم که در مورد آیه اولی الامر صحبت کردم گفتم گاهی ممکن است یک نفر به دلیل ایمانی که به تشیع دارد و ایمانی که به امام‌ها دارد و روایاتی که از امام‌ها رسیده اگر مطمئن باشد یا تقریباً مطمئن باشد که درست هستند و برای آن قداست پیدا می‌کند ممکن است این تعبیر را برای خودش بکند که اگر روایت موثقی وجود دارد که مثلاً در مورد آیه اولی الامر می‌گوید اولی الامر منظور معصومین هستند. شأن اینکه چه چیزهایی حالت درون گروهی دارد و من بعد از اینکه به دلایلی ایمان پیدا کردم که ائمه معصومین معصوم هستند و شیعه شدند آن وقت ممکن است از این کانال استفاده کنم و یک چیزهایی بفهمم. آیا می‌توانم این چیزها را بدون اینکه بتوانم به طور مستدل بیان کنم وارد بحث‌های برون گروهی کنم؟ مثلاً فرض کنید من مطمئن هستم یکی از امام‌ها در روایتی گفته که اولی الامر مصداق‌اش ما هستیم و کس دیگری هم نیست، فقط ما هستیم. فکر کنید چنین روایتی وجود دارد من هم شیعه هستم و مطمئن هستم که آن روایت درست است بنابراین این حرف را می‌پذیرم.

وقتی نمی‌توانم روی قرآن مبانی مورد قبول شیعه و سنی برای سنی‌ها استدلال کنم که چرا اولی الامر باید جزو معصومین باشند و مقام عصمت داشته باشند یا ظاهر آن آیات به وضوح نشان می‌دهد که اینجور به نظر می‌رسد که در مورد فرماندهان زمان پیامبر صحبت می‌شود که اتفاقاً از آیات اینگونه بر می‌آید که معصومین نیستند اگر نمی‌توانم اینها را توجیه کنم بهتر است که این موضوع را مطرح نکنم. شما وقتی حرفی را نمی‌توانید با یک استدلال قوی جایی که اختلاف وجود دارد و مخالفینی هستند بزنید بهتر است که حرف را مطرح نکنید. وقتی با اهل سنت بحث می‌کنید ما استدلال قوی تاریخی داریم مثلاً ماجرای غدیرخم اتفاق افتاده است و نمی‌توانند آن را انکار کنند و ما می‌توانیم این را به عنوان یک بینه‌ای مطرح کنیم و حرف خود را پیش ببریم. شاید چند آیه  از قرآن به خوبی می‌توانیم با آنها استدلال کنیم و همین‌ها برای بحث با اهل سنت کافی است. ولی اشتباه این است که یک جایی که نمی‌توانید خوب استدلال کنید به صرف اینکه در روایات آمده است اینجا مثلاً اولی الامر به ما اشاره دارد و ما نمی‌توانیم روی قرآن استدلال کنیم بهتر است که این را وارد بحث‌های برون گروهی خود نکنیم.

اینجا هم همینطور است من تقریباً با اطمینان می‌توانم بگویم می‌توان بررسی کرد که این روایت کجا آمده است و چقدر صحت دارد ولی خلاف ظاهر قرآن است، خلاف واقعیت‌های تاریخی هم به نوعی است. وقتی هیچ نوع استدلالی نمی‌توانیم بکنیم من فکر می‌کنم اگر چند نفر دور هم بنشینند همه آنها مومن باشند و این روایت مطرح شود و فرض کنید مانند مسئله‌ای که من به این روایت ایمان دارم و فکر می‌کنم چنین واقعیت‌هایی وجود دارد، یهود در این سه قتل نقش داشتند و آن آیه قرآن اشاره به این می‌کند. ولی من نمی‌توانم ببینم که این آیه قرآن چگونه ممکن است به این مربوط باشد. می‌توانم در یک محفل خصوصی این بحث را با یک عده دوستان شیعه خود مطرح کنم و دنبال این بگردیم ببینیم می‌توانیم نشانه‌های متنی پیدا کنیم و چنین حرفی را پیش ببریم، می‌توانیم وقایع تاریخی را در یک کتاب ببینیم که بتوانیم برای دیگران هم این مسئله را مطرح کنیم. فرض می‌کنم چنین روایتی درست است و چنین روایتی صادر شده است. ولی گفتن چنین حرف‌هایی که کاملاً بی پایه به نظر می‌رسد یعنی فقط و فقط از ایمان است و ما به تشیع و روایت خاص نه فقط ایمان به تشیع اینکه آن روایت حتماً درست باشد به چنین چیزی اعتقاد پیدا کردیم مطرح کردن این در ملأ عام جایی که ممکن است مورد انتقاد قرار بگیرد قطعاً صلاح نیست.

به اضافه اینکه من همیشه در مورد روایت این حرف را می‌زنم قبلاً هم این را گفتم و بگذارید یک بار دیگر تکرار کنم. یک روایات موثق و متواتری وجود دارد که ائمه می‌گویند اگر روایتی از ما دیدید که مخالف قرآن بود آنرا به دیوار بزنید. کی می‌خواهیم یک روایتی را به دیوار بزنیم، به این روایت مهم کی می‌خواهیم عمل کنیم، این روایتی را که می‌بینم کاملاً مخالف آن آیات به نظر می‌رسد و با معنی آن آیات تناقض دارد این جزو آن مجموع آیاتی نیست که حتی سند آن قابل اعتنا باشد باید به دیوار زده شود، متواتر که نیست فکر کنید یک جایی در کتاب نسبتاً موثقی آمده است، فکر کنید سلسله رُوات آن آدم‌های موثقی بودند بالاخره روایت به نظر می‌رسد که خلاف قرآن است و من نه تنها شواهدی ندارم که آن را تطبیق بدهم بلکه شواهد برعکس آن است. این در ذهن من بود اول که آمدم در اول یادداشت‌ها نوشتم که مطرح کنم چنین روایتی وجود دارد و تعداد فسادهای بنی اسرائیل طبق این روایت دو تا نبود و سه تا بود و به سه قتل امام اول شیعیان مربوط می‌شود!

۱- مروری بر بحث جلسه قبل

۱-۱ ایمان در مقابل عقل

جلسه گذشته فکر می‌کنم دو موضوع نسبتاً خارج از بحث واژگان قرآن در مورد ایمان مطرح کردم، یکی این موضوع بود که گاهی در بعضی از متن‌ها گرایشی وجود دارد که ایمان را در مقابل عقل قرار می‌دهند و من فکر می‌کنم به اندازه کافی مفصل جلسه گذشته بحث کردم که این هیچ موردی ندارد و اگر ایمان به همان معنایی که من گفتم اگر پذیرفتن یک دیدگاهی که برای ما یقینی نیست ولی بهترین دیدگاه ممکن است. مبنای بحث این است که ما برای زندگی کردن احتیاج داریم که جهانبینی داشته باشیم، شیوه زندگی خود را از یک جایی بیاوریم، در مورد جهان یک دیدگاه‌هایی وجود دارد در مورد اینکه خدا یا آخرتی است یا خیر.

[۰۰:۱۵]

همه اینها روی زندگی ما به شدت تأثیر می‌گذارد، ما یک زمان محدودی برای زندگی کردن داریم باید یک دیدگاه مشخصی را بپذیریم بنابراین حتی اگر شک و شبهه‌هایی برای ما باقی مانده باشد طبیعی است بهترین چیز و بهترین دیدگاهی که به نظر ما معقول می‌رسد را انتخاب کنیم. در یک لحظه‌ای که ممکن است یک درصد جای بحث و تردید در ذهن ما مانده باشد و این عین عقل است و کسی که به دلیل یک درصد تردیدهایی که دارد هیچ اعتقادی را نمی‌پذیرد و به حساب خودش بدون اعتقاد زندگی می‌کند آن کاملاً دچار بی‌عقلی مفرط است و کسانی که بهترین اعتقاد را می‌بینند و می‌پذیرند و مطابق آن زندگی می‌کنند اینها آدم‌های عاقلی هستند. این دقیقاً عین عقل است که من تردید خود را در یک لحظه‌ای کنار بگذارم و به یک دیدگاهی ایمان بیاورم و مطابق آن شروع به زندگی کردن کنم.

این نکاتی که من گفتم به غیر از جنبه عمومی که دارد و بحثی است که مطرح است، نکته مهم این است که ایده‌ای که می‌گویند در ایمان آوردن اراده وجود دارد یعنی ایمان آوردن یک امر ارادی است به نظر من از همین بحثی که من کردم روشن است. اگر ایمان را به این معنا بگیرید قطعاً جنبه ارادی در آن است، یعنی من در یک لحظه‌ای اراده می‌کنم که ایمان بیاورم و همینطوری ایمان به دست نمی‌آید. من مفصل در این مورد بحث کردم یک چیزهایی ماند که جلسه قبل نگفتم، می‌خواهم چند نکته در تکمیل این بحث‌ها بگویم.

۲-۱ ایمان در مقابل علم

نکته دوم اگر یادتان باشد این بود که من روی این تأکید کردم که تفاوت بین ایمان و علم را معمولاً از اینجا می‌گویند باهم تفاوت دارند که ایمان حتماً در یک حدی است و مانند درجه قوی از علم است که منجر به عمل می‌شود. یعنی تأثیر در عمل کردن ما می‌گذارد، من جفت اینها را توضیح دادم و سعی کردم بگویم با محتوایی که از ایمان در قرآن می‌بینیم سازگار است. هم اینکه ایمان جنبه ارادی دارد یعنی امر می‌شود به اینکه ایمان بیاورید و از طرف دیگر قطعاً ایمان نتایج عملی دارد شما یک تعداد زیادی صفات نیک برای کسانی که ایمان آوردند می‌بینید. کاملاً واضح است که مومنین کسانی هستند که شیوه خاصی برای زندگی خودشان دارند و طبیعی است که ایمان این ویژگی را در قرآن هم دارد که حتماً منجر به عمل می‌شود، ایمانی که منجر به عمل نشود ایمان نیست.

۲- عقلانیت انتقادی

در نکته اول چیزی که من در جلسه قبل یادداشت کرده بودم و خیلی بحث را ادامه ندادم این است من سعی کردم در جواب یک سوالی در این مورد بحث کردم که یک جور شرایطی که ما اصطلاحاً در بحث‌های روز عقلانیت انتقادی می‌گوییم لزوماً اینگونه نیست کسی که ایمان می‌آورد از این دایره عقلانیت انتقادی خارج می‌شود. وقتی من اراده کردم که ایمان بیاورم وارد یک حیطه‌ای بشوم که چشم و گوش خود را ببندم و حرفی را گوش نکنم. عقلانیت انتقادی یعنی من بهترین تئوری را می‌پذیرم و همیشه هم نظری را که پذیرفتم در معرض انتقاد است. در نظریات علمی اگر یک تئوری را پذیرفتم آزمایشی ترتیب داده شود که تئوری را نقض کند من کاملاً آمادگی دارم که تئوری را عوض کنم، به طور کلی ممکن است از ریشه عوض کنم یا بخشی از آن که آزمایش آن را نقض کرده است تغییر بدهم.

عقلانیت انتقادی کلاً اینگونه است که من براساس یک فکت‌هایی یک تئوری در ذهن من شکل گرفته است که آن فکت‌ها را توجیه می‌کند. ممکن است بعضی از فکت‌ها بعد از مدتی در نظر من تضعیف شوند و یا فکت‌های جدیدی به وجود بیایند که از نظر من قطعی هستند. تضعیف شدن فکت‌هایی که نظریه را ساپورت می‌کردند و به وجود آمدن فکت‌هایی که ممکن است با دیدگاه من تعارض داشته باشند، نتیجه اینها باید این باشد که اگر فکت‌ها، فکت‌های مطمئنی هستند این آمادگی را داشته باشم که در نظریات خود تجدید نظر کنم.

فرض کنید یک آدمی مثلاً به یهودیت ایمان آورده است، ما چگونه انتظار داریم که یک آدم یهودی در معرض دین اسلام که قرار می‌گیرد یک جوری گرایش پیدا بکند به اسلام، باید عقلانیت انتقادی داشته باشد. اگر یک دینی را می‌بیند که مبنای بهتری دارد یا وجه معقول‌تری در آن دیده می‌شود چه از نظر فکت‌های تاریخی، چه از نظر نوع احکام یا مخصوصاً با رجوع به یک کتابی مانند قرآن در مقابل با کتاب مقدس، انتظار ما این است این آدم بپذیرد. آدمی که یک جایی به دنیا آمده و دین یهود را پذیرفته است و اگر در معرض اسلام قرار بگیرد و در شرایطی باشد که در حال تحقیق است طبعاً بپذیرد که اسلام دین بهتری است.

خود ما هم باید این شرط را رعایت کنیم، هر کسی که هر دینی را دارد اینگونه نیست که همه عقلانیت انتقادی داشته باشند به غیر از آنهایی که مسلمان می‌شوند آنها معاف هستند. مخصوصاً اگر شیعه هم شده باشند و نوع خاصی هم شیعه شده باشند از یک جایی به بعد چون به حقیقت رسیدند دیگر عقلانیت انتقادی لازم ندارند! بنابراین معقول این است که همه در وضعیت عقلانیت انتقادی باشند.

نکته خیلی مهم به نظر من این است که حرف‌هایی که من می‌زنم بالاخره نتیجه آن این است که شما وقتی به یک شیوه زندگی ایمان می‌آورید و به یک دینی ایمان می‌آورید و به هر طریقی به یک اعتقادی می‌رسید یک جوری باید این را رعایت کرده باشید که آن دین مبانی مورد قبولی داشته باشد. نوع دعوتی که بعضی از ادیان و عقاید می‌کنند که شما بیایید راهی که ما می‌گوییم بروید تا به حقیقت واصل شوید، فرض کنید فرقه‌های عرفانی هستند که اینگونه برخورد می‌کنند که تو در این راه قدم بگذار و بعد حقیقت را می‌بینید. فکر می‌کنم این واضح است که یک مشکل ابتدایی دارد. مثلا آثار کارلوس کاستاندا را اگر دیده باشید در مورد تعلیمات شخصی به اسم دون خوان است که یک جور عرفان سرخ پوستی را تعلیم می‌دهد. من چگونه می‌توانم به مردم بگویم که قدم گذاشتن در راهی که کاستاندا دعوت می‌کند اشکال دارد من به راحتی این حرف‌ها را می‌زنم از نظر من اشکال دارد برای اینکه مبانی آن اعتقادات روشن نیست. یک یا دو بار فکر می‌کنم همیشه به عنوان یک مثال برای همین موضوعی که در مورد آن الآن بحث می‌کنم به همین کتاب‌ها و همین شیوه دونت خوان اشاره کردم که اصولاً مبانی نظری ندارد. می‌گوید شما این کارها را بکنید بعد از یک مدتی برای شما مکاشفاتی اتفاق می‌افتد که آخر آن این است که جهان را در جهان عقابی می‌بینید. از قبل از اینکه وارد چنین طریقتی شوم می‌پرسم که چه خواهم دید و به کجا می‌رسم شاید یک چیز خیلی پرتی باشد آن چیزی که قرار است به عنوان حقیقت ببینم.

شما شیوه طریقت عرفانی را نگاه می‌کنید که پر از مصرف مواد تهوم زا است و گیاه کانابیس مصرف کنید معلوم است آدم عقاب و گرگ و سگ و هر چیز دیگری ممکن است ببیند که دنیا را در منقار یا دهان خودش گرفته است یا هر چیز دیگری، کیله درونی انسان را مشاهده کند! کسانی که ال اس تی مصرف می‌کنند هم در طریقت ال اس تی خود که خیلی طریقت قدرتمندی هم است مکاشفات مشابهی دارند که نتیجه تأثیرات شیمیایی ال اس تی است. من از اول از کسی که ال اس تی مصرف کرده می‌پرسم چه دیدید؟ مبنایی که من را دعوت می‌کنید که به طریقت ال اس تی بپیوند چیست؟ من فکر می‌کنم جواب آنها این است که خیلی کیف دارد، من که قبول نمی‌کنم یک نفر بگوید تو به طریقت من بپیوند برای اینکه خیلی لذت بخش است، باید یک مبانی را بچیند و اگر نمی‌تواند من هیچ وقت شروع نمی‌کنم. مخصوصاً طریقت‌هایی مانند طریقت ال اس تی خیلی خطرناک است وقتی قدم اول را بردارید به راحتی نمی‌توانید پای خود را پس بکشید! خیلی از فرقه‌ها اینگونه هستند که اول با یک دعوت‌ها و وعده و وعیدهایی شروع می‌شود در گام‌های اول در فرقه‌های باطل اینگونه است که راه برگشت را می‌بندند، کارهایی از شما می‌خواهند و شما تعهداتی می‌دهید که بعداً جدا شدن از آن ممکن است سخت باشد.

نکته‌ای که وجود دارد این است که فکر می‌کنم اعتقادات دینی و عرفانی همه در این مشترک هستند که ما نمی‌توانیم به حقیقت واصل شویم مگر اینکه یک طریقی را طی کنیم. بنابراین هیچ انتظاری نیست که یک نفر در ابتدا به ساکن حقیقت را دیده باشد بعد راه را انتخاب کند. اگر من می‌خواهم شریعتی را بپذیرم و مطابق آن عمل کنم تا همه حقایق جهان را درک کنم در ابتدا درک نکردم آن شریعت یا آن طریقت عرفانی قرار است به من یک راهی برای تزکیه نشان بدهد که نتیجه آن این باشد که به یک شهود کاملی نسبت به حقیقت برسم، شاید در انتهای راه باشد. ولی موضوع این است مثلاً شما اگر در مورد عرفان اسلامی یا در مورد شریعت اسلام و حقایقی که می‌خواهیم به آن برسیم و اصل آن درک توحید است و وجود آخرت است قبل از اینکه کسی وارد این طریقت بشود مبانی خوبی داریم برای اینکه توضیح بدهیم این حقیقت جهان است. مبانی عقلی که حالت بین الذهانی داشته باشد داریم، ممکن است یک نفر با گوش کردن حرف‌هایی که در مورد حقیقت توحید است در حالت بین الذهانی حقیقت توحید را لمس نکند ولی می‌تواند یک شمای کلی از اینکه وارد یک راهی می‌شود که قرار است به یک نتیجه معقولی ختم شود. اگر چنین حسی داشته باشد موجه است که این راه را شروع کند.

ما حتی برای شیوه‌ای که در طریقت و شریعت اعلام می‌کنیم هم باید توجیهات معقولی داشته باشیم. فرض کنید یک نفر بگوید اگر کانابیس مصرف کنید توحید را می‌بینید، باز هم من شک دارم که چگونه وارد این راه شوم، ربط بین مصرف کانابیس با توحید چیست؟ شاید یک گیاه دیگر مصرف کنم و به شرک برسم. خلاصه اینجور طریقت‌ها هم باید یک جور معقولیتی داشته باشند، یک مقدار عقلانیت در ابتدای راه لازم است.

بنابراین در شروع راه لازم است که از عقل خود استفاده کنم تا هم چک کنم شمای کلی که از حقیقت که در فرقه خاصی ترسیم می‌شود و سعی می‌کنم مطابق با راهنمایی‌های آنها عمل کنم شمای کلی، شمای درستی است و اینکه راهی که جلوی پای من می‌گذارند تا حدودی معقول است. نکته‌ای که می‌گویم این است هیچ انتظاری نباید داشته باشم، انتظار نباید داشته باشم که همه این چیزها را صد در صد چک کنم، اگر همه چیز را صد در صد چک کنم یکجوری انگار به حقیقت واصل شدم ممکن است تردیدهایی باشد ولی راه زندگی خود را با حداکثر عقلانیت انتخاب می‌کنم. این چیزهایی که من می‌گویم عین عقلانیت است، باز تأکید می‌کنم بی‌عقل‌ترین آدم کسی است که به دلیل شک و شبهه‌هایی که وجود دارد هیچ راهی را انتخاب نمی‌کند و فکر می‌کند مطابق با عقل رفتار می‌کند و فکر می‌کند راهی انتخاب نکرده است در حالی که بالاخره زندگی می‌کند و از یک طریقتی پیروی می‌کند که نهایتاً به زندگی او نگاه کنید می‌بینید که انگار به یک چیزهایی اعتقاد دارد و براساس یک چیزی زندگی می‌کند.

۳- ابطال‌پذیری ایمان

نکته دیگر اینکه، بحث‌هایی که در عقلانیت انتقادی به معنای پوپری هست و در فلسفه علم این حرف‌ها مطرح شده و بعداً به کل مسئله کشف حقیقت و در فلسفه به طور کلی تعمیم داده شده است.

[۰۰:۳۰]

معمولاً در فلسفه علم یک چیز خیلی روشنی وجود دارد آن هم این است که تئوری‌ها با تجربه تأیید یا تکذیب می‌شوند و به اصطلاح ابطال می‌شوند. اینجا یک بحث اساسی است که تأیید خیلی معنی ندارد ولی ابطال کاملاً معنی دارد. بنابراین یک تئوری را ما تا وقتی می‌توانیم نگه داریم که ابطال نشده باشد. نکته مهم این است که نظریه‌ها با تجربه‌های ملموس و فکت‌های واقعی که ما می‌توانیم در زندگی خود مشاهده کنیم یک جوری تعارض پیدا می‌کنند. بنابراین یک سوال خوب می‌تواند این باشد که اصولاً آیا ایمان اینگونه است وقتی حرف از عقلانیت انتقادی می‌زنیم ایمان با تجربه در تعارض باشد؟ اگر ایمان مثلاً جنبه‌های فلسفی و کلی دارد ممکن است با هیچ تجربه‌ای در تعارض نباشد. شما فکر می‌کنم این را حس می‌کنید که خیلی از آدم‌ها که به اعتقادات واهی معتقد شدند از مسائل دینی گرفته تا مسائل سیاسی، غالباً اینگونه است که وقایعی که اتفاق می‌افتد ایمان آنها را نمی‌تواند متزلزل کند برای اینکه همه را یک جورایی می‌توانند توجیه کنند. وقتی که غرق در یک نوع نگاه خاصی به جهان هستند یک سری فکت‌ها را نمی‌بینند یا جور دیگری می‌بینند و تعبیر می‌کنند طوری که با ایمان آنها در تعارض نباشد. فرض کنید یک آدمی که اعتقاد به خدا دارد ممکن است هیچ وقت در زندگی او تجربه‌ای پیش نیاید که تئوری او باطل شود. شما می‌توانید یک تجربه‌ای بگویید که یک نفر ایمان به خدا دارد ایمان خود را از دست بدهد و یک فکتی مشاهده کند که معنی آن این باشد که خدا نیست. آدم‌هایی که مومن هستند به نوعی با هر فکتی که مواجه می‌شوند مثلاً فکت می‌تواند از نوع وقوع شر در عالم باشد، ایمان به خدا معنی آن این باشد که یک مدبر حکیم و کاملی است که جهان را خلق کرده و اداره می‌کند، یک جاهایی به نظر می‌آید در اداره یک مشکلاتی وجود دارد، من فکر می‌کنم مومنین خطاپوش هستند اگر خطایی هم ببینند یک جوری نگاه می‌کنند یا خطا را نمی‌بینند یا آن را توجیه می‌کنند. آدم‌هایی که ملحد هستند معمولاً به آدم‌هایی که مومن هستند اینگونه نگاه می‌کنند، کسانی که هیچ وقت ایمان‌شان با وقایعی که می‌بینند و اتفاق‌هایی که می‌افتد متزلزل نمی‌شود.

حضار: ماجرایی که در مورد ابطال‌پذیری به طور عام هم همین حرف را می‌زنند، یعنی بعد این حرف را زدند که واقعاً تیغ ابطال تیغ تیزی نیستند آدم‌ها در آن موارد شروع به توجیه کردن می‌کنند.

من چون به پوپر ایمان دارم همه این چیزهایی که شما می‌گویید را نشنیده می‌گیرم! کلاً شوخی کردم نه اینکه ندیده نمی‌گیرم بلکه به پوپر هم ایمان ندارم.

حضار: آزمایش‌هایی که نظریه را زیر سوال می‌برند توجیه می‌شود و فقط در مورد خدا نیست، این مسئله حتی بین علم تجربی هم مشترک است.

وقتی فرمول‌های یک نظریه‌ای یک مقداری را با آن محاسبه می‌کنید و طبق تئوری بار الکترون را حساب می‌کنید، آزمایش می‌کنید دو برابر در می‌آید قبول کنید که در فیزیک این چیز قابل توجیهی نیست مگر اینکه تغییراتی در تئوری بدهم و بگویم محاسبات من اشتباه بود یا آزمایش من اشتباه بود. به این راحتی نیست ما عملاً می‌بینیم که در فیزیک این اتفاق افتاده است و می‌افتد، در علوم تجربی عقلانیت انتقادی را می‌بینید و همینگونه پیش می‌روند. وقتی یک آزمایشی می‌کنند و مخالف نظریه در می‌آید فرض کنید آزمایشی که در سرن قرار است استاندارد مدل‌ها را رد کند من فکر می‌کنم جهان فیزیکدان‌ها با عقلانیت انتقادی به ماجرا نگاه می‌کنند منتظر هستند که ذره‌ای هیگز وجود داشته باشد و اگر ذره هیگز وجود ندارد می‌گویند تئوری غلط است. کسی اینگونه نیست که الآن نشسته باشد اگر ذره هیگز دیده نشد هم یک جوری سمبل کند.

نکته‌ای که می‌گویم این است که در اعتقادات فلسفی، حالت شارپ برخورد فکت با تئوری که علوم تجربی وجود دارد به وجود نمی‌آید. شما می‌گویید در علوم تجربی صد در صد شارپ نیست، خب 99 درصد شارپ است. نسبت به درگیری مسائل فلسفی با تجربه قطعاً اینگونه است، شما می‌خواهید ببینید چه ایده‌ای فلسفی است و چه ایده‌ای علمی است، می‌گویند فلسفه با تجربه رد نمی‌شود. یکی از ملاک‌های علم این است که علی الصول ابطال‌پذیر تجربی است، علی الصول فرق می‌کند با اینکه شما بگویید چه آزمایشی غیر قابل توجیه باشد بالاخره علی الصول قابل ابطال تجربی است ولی فلسفه اینگونه نیست. شما می‌گویید قاعده علت و معلول وجود دارد هر معلولی علتی دارد، یک آزمایش بگویید که این را رد کند. به نظر می‌رسد من یک اعتقاد فلسفی دارم هر معلولی یک علتی دارد اگر شما علت آن را کشف کنید نظر من تأیید شده است و اگر کشف نکنید آن را کشف نکردید لزومی ندارد که وجود ندارد. مانند ایده‌ای که انیشتین برای حفظ موجبیت داد، اگر من یک آزمایشی ترتیب می‌دهم و به نظر می‌رسد همه پارامترها را ست می‌کنم نتیجه آزمایش یک چیز یونیکی نیست و گاهی اینگونه می‌شود و گاهی آنجوری می‌شود شاید یک پارامتری وجود دارد که من در نظر نگرفتم، یک متغیر نهانی وجود دارد. ممکن است چنین واقعیتی باشد من از ایده خود دفاع می‌کنم.

نمونه اینکه موجبیت و علیت با تجربه نقض نمی‌شود این است که با این تجربیاتی که در مکانیک کوانتوم شد حداقل به طور ایده‌‌آل یک نفر فکر کند که اینها می‌توانستند موجبیت را نقض کنند و به نظر بعضی‌ها هم نقض شده است، آنهایی که اعتقاد داشتند هنوز هم اعتقاد دارند و به نظر آنها نمی‌آید که نقض شده باشد. من هم قبلاً در این کلاس به یک مناسبتی در این مورد صحبت کردم از نظر من مطلقاً موجبیت توسط مکانیک کوانتوم نقض نمی‌شود.

دیدگاه‌های دینی و فلسفی یک جوری به نظر می‌آید درگیری که با فکت‌های تجربی باید داشته باشند را ندارند، من می‌خواهم خیلی مختصر بگویم که این حرف چندان درست نیست وقتی که در مورد ادیان صحبت می‌کنیم، برای اینکه ایمان دینی فقط یک اعتقاد فلسفی صرف نیست که با تجربه درگیر نشود و معمولاً اینگونه است که بخش‌هایی در ایمان دینی وجود دارند که وقتی شما اعتقاد پیدا می‌کنید می‌توانند با تجربه تعارض پیدا کنند. فرض کنید مسلمان شدن اگر به معنای این باشد که به کتاب قرآن ایمان آوردید، یا مسیحی و یهودی بودن یعنی اعتقاد داشتن به کتاب مقدس یهودی‌ها و مسیحی‌ها است بالاخره اگر شما آنجا یک وعده‌ای ببینید و پیشگویی ببینید که در جهان چنین اتفاقی خواهد افتاد وقتی نیفتد حس من این است که با تجربه به یک تعارضی رسیدم. مگر اینکه بخواهم همان‌طور که فیزیکدان‌ها توجیه میکنند، توجیه کنم. یعنی ابطال‌پذیری تجربی است.

یک نفر بگوید در قرآن دقیقاً نوشته شده باشد که روم ظرف ۱۰ سال پیروز می‌شود و فکت‌های تاریخی نشان می‌دهند که روم پیروز نشد. ممکن است این حالت تجربی مشابه چیزی که ایشان می‌گوید ۱۰۰ درصد نباشد و یک درصد جا وجود داشته باشد. مثلاً یک نفر توجیه کند که ۱۰ سال در آنجا ده سال نبوده مثلاً منظور ده تا  ۱۰ سال بوده. این یک موردی که من می‌گویم در قرآن یک پیشگویی است که در قرآن تحقق پیدا کرده است، مثالی ندارم که پیش‌گویی‌های تحقق پیدا نکرده باشند. فرض کنید آمده بود که دقیقاً در ۱۰ سال روم پیروز می‌شود و بعد این اتفاق نیفتاده بود. یک نفر می‌تواند توجیه کند که از نظر معنوی بعد از ۱۰ سال پیروز شدند! چه کسی میتواند ب‌گوید که این اتفاق نیفتاده است، قبول کنید اینگونه توجیحات حتی در مورد فیزیک هم وجود دارد. نمونه خیلی روشن آن آزمایش معروف مایکلسون-مورلی که به وجود آمد که تئوری کلاسیک را در مورد سرعت نور نقض می‌کرد که به نظر می‌آمد سرعت نور ثابت است یک تئوری به وجود آمد که به طور عجیب و غریبی آن آزمایش خاص را توجیه می‌کرد، که به آن تئوری انقباض اشیاء در جهت حرکت زمین می‌گفتند. وقتی کره زمین در اِتر حرکت می‌کند در جهت حرکت خود مقداری منقبض می‌شود بنابراین آن آزمایش دقیقاً میزان انبساط و انقباض آن از یک فرمولی به دست می‌آمد که دقیقاً آن آزمایش درست درمیآمد! یک سال‌هایی این تنها تئوری توجیه آن آزمایش بود و کسی به آن نمی‌خندید. اگر هیچ توجیهی وجود نداشت شاید همه وقتی انیشتین مقاله سال ۱۹۰۵ خود را نوشت مقاله را می‌قاپیدند ولی می‌دانید که این اتفاق نیفتاد. مقاله چاپ شد ولی خیلی با شک و شبه و خیلی هم سروصدا راه نینداخت برای اینکه توجیه فیکسچرال وجود داشت که آزمایش را سنبل کرده بود. به هر حال همه چیز را می‌توان سنبل کرد حتی آزمایش فیزیکی را، چه برسد به وقایع تاریخی یا وقایعی که در زندگی من اتفاق می‌افتد. ولی قبول کنید آدمی که منصفانه و با عقلانیت انتقادی برخورد می‌کند، وقتی به یک دین یا به یک ایدئولوژی اعتقاد دارد، کم کم به تردیدهایی می‌رسد. این در باروهای سیاسی و اجتماعی ما هم صادق است. مثلاً فرض کنید یک آدمی مارکسیست شده است و کتاب‌های مارکسیستی خوانده و یک دیدگاهی نسبت به اینکه جهان به سمتی می‌رود پیدا کرده است، همه کومونیست می‌شوند و انقلاب کارگری و …  اگر واقعاً الآن یک نفر به این چیزها اعتقاد داشته باشد شما یک مقدار در عقلانیت انتقادی او شک نمی‌کنید؟ یک بار به این اشاره کردم که یادم نیست در چه جلسه‌ای بود، یک مقاله جالبی من خواندم که در دهه ۷۰ یک کمونیست فرانسوی نوشته است، اساس مقاله این است که طبقه کارگر وجود ندارد. حرفش این است که باید اصلاحاتی در نظریه مارکسیستی شود، حرفش این نیست که مارکسیست را کنار بگذاریم. حرف اساسی آن این است که طبقه کارگری وجود ندارد به آن معنای زمان مارکس تا بخواهد انقلاب کند و حکومت کارگری تشکیل بدهد. یک آدم معقولی است که به واقعیت‌های ملموسی که می‌بیند سعی می‌کند تئوری‌های خود اجرا کند، آدم‌هایی هستند که آدم‌های نامعقولی هستند، آدم‌های حزبی یک موقعی سخنرانی‌های تندی کردند و یک حرف‌هایی زدند و برای آنها سخت بود که بگویند همه آنها چرند بود و نمی‌شود و تا پای جان بایستند و همه فکتها را توجیه کنند که حرف‌هایی که من زدم درست است.

در مسائل اعتقادات دینی، اعتقادات دینی از نوع فقط به واجب الوجود به معنای فلسفی نیستند. به شما یک شریعتی داده می‌شود و وعده داده می‌شود وقتی که به این شریعت عمل کنید، این کارها را نکنید و این کارها را بکنید به یک چیز خوبی می‌رسید. یک نفر ممکن است است در تمام زندگی خود صادقانه یک کارهایی را که نباید می‌کرده را نکرده و یک کارهایی که باید می‌کرده را کرده و به هیچ چیز خوبی هم نرسیده است. همیشه این شک و شبهه وجود دارد که چقدر آن کارهایی که باید انجام می‌شده را خوب انجام داده است. در قرآن آمده «يا أَيُّهَا النّاسُ اعبُدوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُم وَالَّذينَ مِن قَبلِكُم لَعَلَّكُم تَتَّقونَ» اگر عبادت کنید به تقوا می‌رسید. یک نفر عبادت کرد و به تقوا نرسید و ایمان او به غیب قوی نشد و آن ویژگی‌هایی که باید پیدا نکرد. می‌تواند تردید کند ممکن است خودش بد عمل کرده باشد و ممکن است تئوری غلط باشد. بالاخره این یک فکت است که اگر نخواهد خودش را فریب بدهد اگر به چنین وضعیتی رسید می‌تواند دوباره مجدداً بررسی کند و ممکن است شواهد او برای درست بودن نظریه آنقدر قوی است که چنین فکتی به کل ایمان او صدمه نرساند یا شواهد او آنقدر قوی نیست و به ایمان او صدمه می‌زند و یک چیز دیگر را امتحان می‌کند. نکته این است امکان اینکه شما به یک دین و یک ایدئولوژی سیاسی – اجتماعی اعتقاد پیدا کردید و با یک واقعیت‌هایی در زندگی خصوصی خود، در زندگی سیاسی و اجتماعی خود درگیر شوید قطعاً وجود دارد.

[۰۰:۴۵]

همانطوری که علم درگیر می‌شود. منتها شارپ بودن آن کمتر است، فرض کنید یک فکت در آزمایشی فیزیکی این است که آزمایش‌هایی که من ترتیب بدهم این پدیده را می‌بینم، تئوری به من می‌گوید اگر این آزمایش انجام شود این ذرات را به چنین شتابی برسانم و با چنین سرعتی به هم بزنم، چنین اثری را مشاهده می‌کنم که نشان دهنده وجود ذره است. این کار را می‌کنم و اثر مورد نظر را مشاهده نمی‌کنم، بنابراین تئوری من غلط است. ممکن است یک آدمی مانند فیکسچرال پیدا شود و بگوید آن لحظه‌ای که این آزمایش انجام شد به این دلیل یک چیزی به تئوری اضافه کند بگوید به این دلیل ذره وجود داشت ولی دیده نشد و خیلی‌ها ممکن است به کل نظریه شک کنند.

به هر حال نکته‌ای که می‌خواستم جلسه قبل بگویم و نگفتم این است که به نظر من ایمان دینی و ایمان سیاسی همه یک جوری ابطال‌پذیر تجربی هستند ولی نه به اندازه علم و همانطوری که در علم تأییدهایی به وجود می‌آید هرچند توجیه تأیید از نظر فلسفی سخت است که چگونه یک واقعه تئوری را تأیید می‌کند ولی واقعیت این است که ما وقتی به یک تئوری اعتقاد پیدا می‌کنیم مثلاً در مسائل سیاسی – اجتماعی یا در مسائل دینی تأیید هم وجود دارد. ایمان خیلی‌ها تقویت می‌شود به دلیل اینکه به خدا اعتقاد پیدا کردند و براساس ایمان خود زندگی می‌کنند و هر روز حال بهتری دارند، دعاهای خیلی شارپی می‌کنند که احتمال کمی وجود دارد که اتفاق بیفتد ولی وقتی دعا می‌کنند انگار به طور معجره‌آسایی یک اتفاقی برای آنها می‌افتد. اینها تأیید است و احساس می‌کنند در راه درستی قرار گرفتد، هرچند آدم باید مواظب باشد که بیش از اندازه از فکت‌هایی که می‌بیند نتیجه‌های نامربوط نگیرد. مثلاً فرض کنید به یک بقعه‌ای رفتید و عبادت کردید و حال خوبی به شما دست داد نتیجه نگیرید که آن بقعه حتماً مورد تأیید خداوند است. می‌توانید به این اعتقاد پیدا کنید که این عبادت شما تأثیر خوبی گذاشته است، بنابراین آن وعده‌ای که داده شده بود درست بود، چون حالی که پیدا کردید براثر عبادت است. حالا آن مکان یا زمان یا آن آدمی که به شما گفت برو آنجا عبادت کن شاید آدم نادرستی باشد، شما بنده و مطیع یک آدمی شوید که این دستور را به شما داده است، اینها اضافه نتیجه گرفتن است. اینها هم جزو عقلانیت است، چگونه فکت‌هایی که به نظر می‌رسد تعارض دارد چگونه با آن برخورد کنیم و فکت‌هایی که به نظر می‌رسد تأیید می‌کند چگونه با آن برخورد شود.

من این حرف‌ها را می‌زنم برای اینکه روی این نکته تأکید کنم که مفهوم کلی عقلانیت اعتقادی در مورد ایمان آوردن به عقاید دینی، سیاسی و اجتماعی و در همه موارد وجود دارد و آدم‌ها باید سعی کنند که آن عقلانیت را بپذیرند.

دو آیه‌ای که فکر می‌کنم آیه‌های مهمی هستند یکی در سوره یوسف بخش انتهای سوره یوسف این آیه است «أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي» دعوت به سمت خدا «عَلَى بَصِيرَةٍ» این مانند این است که من می‌گویم از اول اینگونه نیست که چشم خود را ببند و دنبال من راه بیفت، چشم خود را باز کن و دنبال من راه بیفت. ببینید حرف من این است، حقایق این است این کارها را بکن و به اینجا می‌رسی، اینکه چشم خود را ببندید و این گیاه را دود کنید به حقیقت جهان می‌رسید، دعوت قرآن اینگونه نیست. دعوت قرآن همان «عَلَى بَصِيرَةٍ» است و روی این هم بارها تأکید می‌شود که حقایق روشنی را می‌گوییم و راه روشنی را نشان می‌دهیم که اگر چشم خود را باز کنید قبل از اینکه وارد راه بشوید هم حس می‌کنید این حرف‌ها درست است و این راه هم راهی است که به آنجا می‌رسد ولی ما یک کلیات و خطوط کلی را می‌فهمیم و ممکن است همه چیز را در اول کار ندانیم.

آیه خوبی که در جلسه گذشته هم به آن اشاره کردم «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» نه فقط در ابتدای راه با چشم باز دعوت می‌شویم و قرار است چشم ما باز باشد وقتی راه را انتخاب می‌کنیم در طول راه هم که می‌رویم گوش‌های ما باز است قرار نیست لحظه‌ای باشد که من کلاً گوش خود را ببندم و حرف‌های دیگری را نشنوم. دفعه قبل مثالی زدم که به طور خیلی خاص ممکن است وضعیتی پیش بیاید آدم در یک دورانی مثلاً در طریقت‌های عرفانی به شدت با اشاره‌هایی که در قرآن است سازگار است. یک چیزی در عرفان اسلامی وجود دارد که می‌گویند چله نشینی، شما 40 روز نیت می‌کنید و خود را خالص می‌کنید و عبادت می‌کنید و از دنیا دوری می‌کنید چنین تعلیماتی در طریقت‌های عرفانی ما است و از نظر من با قرآن هم به شدت سازگار است. شما انتظار دارید یک آدمی در دوران چله نشینی خود، فکت‌های جدیدی که آمده آنها را بررسی کند؟ نه، این ۴۰ روز راه خود را می‌رود تا به یک جایی برسد بعداً که از چله نشینی درآمد، وقت دارد که حرف‌های جدیدی را بشنود. اینگونه نیست که هر روز رادیو و تلویزیون گوش کنید تا ببینید کجای دنیا چه اتفاقی افتاده است. شما اگر سر نماز باشید و یک نفر بگوید فکت جدید دارم باید نماز خود را ول کنید؟ نه، من الآن دارم عبادت می‌کنم، بگذارید عبادت من تمام شود بعد حرف شما هم گوش می‌دهم.

ما قطعاً در طول زندگی دوره‌هایی داریم که بیشتر دنبال این هستیم که ببینیم لازم است ریوایز کنیم یا خیر، دوره‌هایی داریم که به شدت پیش می‌رویم و کار خود را می‌کنیم. آدم مومن و معقول آدمی است که هر روز بررسی می‌کند ایمان من درست یا غلط است؟ فکر نمی‌کنم اینگونه باشد یک راهی را می‌رویم در یک لحظه‌هایی ممکن است یک اتفاق‌هایی بیفتد یک فکت‌های جدیدی که تا به حال با آنها برخورد نکرده بودم رو شود که لازم باشد بررسی کنم وگرنه زندگی خودم را می‌کنم. این را برای سایر ادیان هم قبول دارم. یک آدم مسیحی زندگی خود را می‌کند اگر مبلغ مسلمانی در خانه او نیامد و حرفی نزده که جالب باشد، زندگی خود را می‌کند خیلی هم لازم نیست که همه دنیا را بگردد و همه ادیان را بررسی کند تا وقتی که زندگی معنوی خوبی دارد. در مورد مسلمان‌ها که خوشبختانه در خانه کسی هم نمی‌روند! مسیحی‌ها هستند که در خانه همه را می‌زنند و یک جورایی در حد مزاحمت بخواهند تبلیغ کنند.

این نکاتی بود که در جلسه قبل مسئله عقلانیت انتقادی اشاره‌ای کردم، به نظر من مهم است که ما هم در ابتدا و هم در ادامه راه ایمان آوردن به طور عقلانی همراه با این است که تجربه‌هایی که در دنیا وجود دارد و برای ما پیش می‌آید به آنها دقت کنیم ولی طوری که مزاحم زندگی ما نشود، اینگونه نشود که همه زندگی ما تحت تأثیر ریوایز کردن‌ها قرار بگیرد.

نکته‌ای که چندین بار  اشاره کردم می‌خواهم تکرار کنم شما در ابتدا مثلاً به قرآن اعتقاد پیدا می‌کنید و ۵۰ آیه در قرآن است که شما را اذیت می‌کند و احساس می‌کنید اینها نمی‌تواند درست باشد فکر می‌کنم ملاک خوب عقلانیت این است وقتی به نظر شما آمد که بهترین دین، دین اسلام است و قرآن کتاب خدا است و شواهد کافی دارید که به چنین چیزی اعتقاد پیدا کردید. ۵ یا ۱۰ سال که گذشت، آن ۵۰ آیه اولیه تعداد آن ۵۰۰ شده است یا ۲۰ شده است؟ فکر می‌کنم اگر در یک مسیری پیش می‌روید و اعتقادات درستی پیدا کردید یک جورایی پیشرفت کردن به معنای آن است که احتمال اینکه اینها غلط باشد در نظر شما کوچکتر شود و تأییدها بیشتر شود. تعداد اشکالات ملاک نیست، تعداد تأییدها، مثلاً فرض کنید تعداد آیاتی که برای شما به شدت حالت معجزه‌آسا دارد زیاد شده است و طرف مقابل آن کم شده است. این برآورد خوبی است که من حس کنم در مسیر درستی قدم می‌زنم.

در بیان اینکه نه تنها ایمان با عقل سازگار است بلکه ایمان آوردن به یک اعتقاد که بیشترین عقلانیت در آن دیده می‌شود تنها راه معقول زندگی کردن است فکر کنم یک مقدار بیش از اندازه توضیح دادم. زیادی معقول شد من همیشه این نگرانی را دارم همیشه وقتی حرف از عقل می‌زنیم به نظر بیاید یک چیزی مانند عقل به معنای فلسفی آن مراد است، استدلال‌های قیاسی و ترتیب دادن، معمولاً عقل یک چنین آهنگی دارد و چنین چیزی به ذهن ما می‌رساند. در حالیکه عقل به آن معنایی که در قرآن است هم منطق در آن است به اضافه اینکه آدم به وضوح احساس می‌کند یک چیزی درست یا غلط است یا نتواند ثابت کند. گاهی آدم واقعاً می‌داند یک چیزی درست است و برای آن استدلال ندارد، می‌داند این کار منجر به این نتیجه می‌شود بنا به تجربه‌ای که کسب کرده است ولی نتواند ثابت کند. این حرف‌هایی که من زدم عقل را به معنای فلسفی و چیزی که متعارف است نگیرید و معقول بودن به یک معنای کلی‌تر است. وقتی من به یک چیزی ایمان می‌آوردم حس من این است که درست است این احساس از برهان قیاسی آمده یا از یک تجربه‌هایی آمده یا هر چیز دیگر به طور کلی صرفاً عقل به آن معنا نیست.

۴- دو نکته در مورد ایمان در قرآن

من جلسه قبل در مورد ایمان در قرآن صحبت کردم و از آیه سوره یوسف استفاده کردم که برادرها به پدر خود می‌گویند که چرا حرف ما را باور نمی‌کنی و کلمه ایمان آنجا آمده است. نکته اصلی در ایمان به نظر می‌آید یک جور باور کردن است. دو نکته می‌خواهم بگویم که به نظر می‌آید در مفهوم ایمان در قرآن خیلی نکته‌های کلیدی هستند. نکته اول مانند اکثر مفاهیمی که در قرآن مطرح می‌شود صفاتی که به انسان‌ها نسبت داده می‌شود ایمان یک صفتی است که قطعاً مراتب و درجه‌بندی دارد. اینگونه نیست که یک خطی وجود داشته باشد و آدم‌هایی که این طرف هستند مومن نیستند و از آن خط که بگذرند مومن هستند و همیشه مومن هستند. قطعاً مومن داریم و مومن‌تر هم داریم، اینس خیلی مهم است که اینگونه نگاه کنیم کفر و ایمان صفاتی هستند که درجاتی دارند، به اصطلاح حکما می‌گویند تشکیکی هستند یعنی مراتب پایین و بالا دارند، ایمان ضعیف و ایمان قوی داریم. شما در ابتدای قرآن در اولین آیات سوره بقره در وصف متقین می‌بینید گفته می‌شود «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» فعل مضارع به کار برده می‌شود به جای فعل ماضی، کسانی که به غیب ایمان می‌آورند، به نظر می‌آید یک حرکت تدریجی و مداوم وجود دارد. ایمان می‌آورم به اموری که نمی‌بینم و برای من محسوس نیست مانند ایمان به خدا و ملائکه، حتی ایمان به تاریخ انبیایی که ندیدم و به اینها ایمان آوردم قطعاً ممکن است از یک حالت ضعیف شروع شود تا جایی که به شهود کاملی نسبت به عالم غیب یک نفر برسد که به اندازه محسوسات برای او یقینی شده باشد و همه چیز را ببیند. بنابراین اینگونه نیست که من بگویم آدم‌ها یا مومن هستند یا مومن نیستند و هیچ تفاوتی هم بین مومنین از نظر ایمان آوردن نیست یا مرزی وجود دارد که آن مرز حالت صفر و یک دارد. بلکه یک درجه‌بندی وجود دارد و از یک حدی اعتقاد که قوی‌تر شد می‌توانم آن شخص را مومن حساب کنم و معنی آن این نیست که قرار نیست بعد از آن اتفاقی نیفتد.

یک آیه جالبی در قرآن در سوره نساء است دو آیه پشت هم هستند آیه 136 که به نظر حالت پارادوکسیکال دارد «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا» ای کسانی که ایمان آوردید ایمان بیاورید. «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَمَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِيدًا»

[۰۱:۰۰]

ای کسانی که ایمان آوردید ایمان بیاورید به خدا و رسول و کتابی که به شما نازل شده و کتابی که قبلاً نازل شده است. آدمی که ایمان آورده است یعنی وارد جرگه مومنین شده است و به خدا و روز قیامت اعتقاد پیدا کرده است و به رسالت پیغمبر اعتقاد پیدا کرده ولی انگار کار تمام نشده است، دوباره امر می‌شود که ایمان بیاورید به خدا و رسول و کتاب، میزان ایمانی که به کتاب دارم ممکن است در طول زمان به شدت افزایش پیدا کند ممکن است به معنای واقعی کلمه به طور کلی ایمان آوردم ولی به کتابی که قبلاً نازل شده است چندان ایمان نیاوردم و این می‌تواند تقویت شود و به آن کتاب هم ایمان بیاورم. الآن شما به «وَالْكِتَابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ» ایمان دارید؟

حضار: معنی «وَالْكِتَابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ» یعنی چه؟

چرا نمی‌پرسید معنی ایمان آوردن به این کتاب چیست؟ شما به قرآن ایمان دارید یعنی چه؟

حضار: یک پیش فرض وجود دارد که ما کتاب‌های قبلی را نخوانیم

جدی؟ ما در این کلاس این پیش فرض را قبول نداریم، همیشه به مردم بگویید بخوانید.

حضار: ایمان آوردن مبتنی بر این است که بخوانید و ایمان بیاورید.

کلاً فضای قرآن اینگونه است که کتاب تورات هم نور و حقیقتی در آن بود و هنوز هم است. اینگونه نیست چون یک تحریف‌هایی شده کلاً آن را کنار بگذارید. در قرآن از آدم‌هایی که در زمان پیغمبر هستند ستایش می‌شود و اهل کتابی که آن کتاب را می‌خوانند، کتاب از آن موقع تا به حال تغییر چندانی نکرده است ما اسناد و مدارک کافی داریم که نسخه‌های قدیمی تورات، قرآن می‌گوید تحریف شده است و قسمت‌های زیادی از آن را مخفی کردند و کلماتی را تغییر دادند و در آن شکی نیست. ولی معنی آن این نیست که ما کلاً قهر کنیم بگویید چون یک مقدار دست خورده است پس خوب نیست. کلاً مسلمان‌ها یک حسی دارند که این کتاب آنها است، این کتاب ما است و آن کتاب آنها است، سراسر قرآن این نقض می‌شود. این معنی ندارد که این کتاب آنهاست ما یکی هستیم و آن کتاب را هم خدا نازل کرده است و با یک اعوجاج‌هایی اینگونه نیست که گمراه کننده است و یک آدمی اگر آن را بخواند چیزی گیر او نیاید. متن گاهی چیزهایی از تورات می‌گویم که شما ببینید آدم چیزهای خوبی می‌تواند از آن گیر بیاورد. بخش‌هایی از تورات و انجیل خواندن آنها خیلی خوب است حتی عموم، بعضی‌ها می‌گویند این حرف‌ها اگر به عموم گفته نشود بهتر است خواص بخوانند ولی من فکر می‌کنم بخشی‌هایی از آن خوب است حداقل مسلمان‌ها که این آیات را می‌بینند و می‌گویند تحریف شده است و بعضی از جاها خوب و بعضی از جاها بد است جاهای خوب آن را چاپ کنند و مسلمان‌ها بخوانند. مضامین داوود که چیزی ندارد، فقط داوود آواز می‌خواند اشکال دارد و در خیلی از دعاهای او حرف از موسیقی است. یک نفر یک ترجمه‌ای کند و آنها را تغییر بدهد اشکال ندارد ولی ارتباط مسلمان‌ها که حالت قهر دارد که این کتاب آنها است و کتاب ما نیست این خیلی زشت است. فضای قرآن خیلی اینگونه است که آن کتاب هم کتاب است.

یک بار این حرف را زدم بگذارید یک بار دیگر این را بگویم واقعاً به عنوان یک آدمی که خدا را پذیرفتید و به وحی اعتقاد پیدا کردید و می‌دانید که خداوند با موسی با پیامبران بنی اسرائل حرف زده است توراتی وجود داشت که قرآن می‌گوید در آن نور و هدایت برای مردم بود وقتی خدا را دوست دارید و قرآن را می‌خوانید و از اینکه کلام خدا را می‌شنوید لذت می‌برید می‌توانید جلوی خود را بگیرید و آن کتاب را نخوانید؟ بالاخره در آن حرف خدا است ولو اینکه یک قسمت‌هایی از آن کم و زیاد شده باشد. واقعاً وقتی شما انجیل را می‌خوانید شخصیتی که قرآن از مسیحی می‌سازد را می‌بینید شاید با یک وضوحی چون همیشه در مورد حضرت مسیح است و آدم‌هایی آن کتاب را نوشتند که یک جوری شاهد زندگی مسیح بودند به طور دست اول یا دست دوم حس معنوی حضرت مسیح در انجیل است، بگویید آخر به صلیب کشیده شدن مسیح دروغ است و اشتباه است ولی اکثر حرف‌ها یک جورهایی واضح است که حرف‌های حضرت مسیح است. کارهایی که می‌کند و نحوه برخورد او مشابه همان چیزی است که در قرآن است، تناقض ندارد اینگونه نیست که مسیح در قرآن یک آدم عصبانی باشد بعد اینجا ببینید آدم مهربانی است نه در قرآن هم همینگونه است.

این واقعیت که وقتی شما انجیل‌ها را می‌خوانید کلاً اینگونه است یک آدمی را می‌بینید که راه می‌رود و معجزه می‌کند. معجزه و موعظه می‌کند، کلاً همین را در قرآن می‌بینید کسی که بیشترین معجزات را دارد مانند اینکه مرده را زنده می‌کند است. داستان یوسف در تورات خوب نقل نشده است ولی در آن وجود دارد، خیلی چیزها منطبق با قرآن در آنجا می‌بینید. وقتی تورات می‌گویم منظور من 5 فصل اول است نه آن قسمت‌هایی که بیان تاریخ دارد. ایمان به کتاب تورات یعنی ایمان به کتاب تورات مانند ایمان به قرآن، اینکه کتابی است که در آن نور و هدایت بوده ولو اینکه دست خورده و تحریف‌هایی شده است ولی اینگونه نیست که از حیز انتفاع ساقط شده باشد.

آیه بعدی «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْرًا» از این حرف می‌زنم که ایمان و کفر درجه‌بندی دارند. ایمان آوردند کافر شدند، ایمان آوردند کافر شدند و این دفعه کفر خود را زیاد کردند. عین همین حرف را من می‌توانم بزنم فرض کنید ایمان یک نفر زیاد شد و زیاد شدن ایمان هم در قرآن می‌آید، فکت‌هایی دیدند و ایمان آنها زیاد شده است چرا؟ چون به آنها گفته شد که چنین اتفاقی می‌افتد و این اتفاق افتاده و به ایمان بیشتری رسیدند. دقیقاً اینگونه است که تجربه‌های زندگی ما می‌توانند روی کم و زیاد شدن ایمان ما تأثیر بگذارند، هر چیزی که روی زیاد شدن تأثیر می‌گذارد روی کم شدن هم می‌تواند تأثیر بگذارد.

حضار: شاید بتوان یک تعبیر دیگر هم کرد ای کسانی که تا الآن ایمان آوردید از این به بعد هم ایمان بیاورید. ایمان را مانند نفس کشیدن می‌دانند ای کسانی که تا الآن نفس کشیدید باز هم نفس بکشید، یا ای کسانی که این بار را حمل کردید یعنی یک کاری نباشد مثلاً یک مدرکی گرفتیم پس همیشه این را داریم. کسی که ایمان آورد باید ایمان خود را حفظ کند، دوباره برای خود ثابت کنید که ایمان درست است. هر چند وقت یک بار فکر کنید که ایمان ایمان واقعی است.

تعبیر ایشان این است که آیه را اینگونه معنی کنیم مانند مراسمی که در بعضی از ادیان مانند مسیحیت است، ما هم چنین حالتی را داریم که یک اعتقادنامه‌ای را صبح برای خودشان بخوانند و شما می‌خواهید بگویید آنجا لزوماً به معنای درجه‌بندی ایمان نیست.

حضار: آن هم یک تعبیر است

ادامه آیه که به زیاد شدن کفر اشاره می‌کند و جاهای دیگر به زیاد شدن ایمان، اینها به وضوح به معنای این است که ایمان کم و زیاد می‌شود، ایمان کم و ایمان زیاد داریم. حتی اگر تعبیر شما را در مورد آن آیه بپذیریم چیزی که من می‌گویم در قرآن به اندازه کافی برای آن دلیل وجود دارد. پذیرفتن تعبیر شما یک مقدار سخت است چیزی که من می‌گویم طبیعی‌تر است ولی آن هم است. به جای اینکه گفته شود ایمان خود را حفظ کنید گفته شده است ایمان بیاورید.

نکته‌ای که می‌خواهم بگویم این است در قرآن به صراحت ایمان به عنوان یک چیز دینامیک است «يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» یعنی آدم هی آیمان می‌آورد و شاهد پیدا می‌کند و ایمان او قوی می‌شود و به حدی می‌رسد که به شهود توحید و قیامت می‌رسد. یک روایتی است که می‌گویند پیامبر یک جوانی را دید که حال خاصی داشت و به او گفت در چه حالی؟ گفت در این حال هستم که بهشت و جهنم را می‌بینم این آدم با آدم جوانی که تازه جوانه ایمان در قلب او زده شده تفاوت دارد. واضح است که ایمان مراتب دارد این مهم است چون شما کلاً گرایش را به این می‌بیند که وقتی اصطلاحات از قرآن به سایر حوزه‌ها منتقل می‌شوند مثلاً به کلام یا به فقه منتقل می‌شوند در آنجا یک تعبیرهای مشخصی ارائه می‌شود. مومن و کافر یعنی چه در کلام فاسق و مومن یعنی چه؟ بعد بحث می‌شود. من همیشه این نگرانی را دارم این واژه‌ها که در جاهای دیگر به کار می‌رود و با آنها سروکار داریم، ممکن است شما در رساله توضیح المسائل هم واژه ایمان را ببینید، مومن در رساله توضیح المسائل معنی آن کسی که شهادتین را گفته است، کافر هم کسی که شهادتین را نگفته است. این خطر همیشه وجود دارد که یک نفر فکر کند همان واژه در قرآن مومن یعنی کسی که شهادتین را گفته و این تعبیر که ای کسانی که شهادتین را گفتید هر روز شهادتین را بگویید. برای اینکه درجه‌بندی ندارد یک کاری کردید یک روز خدمت یک نفر رفتید و شهادتین را گفتید، ما عملاً این شهادتین گفتن را در نماز هر روز انجام می‌دهیم تعبیر این آیه می‌شود یعنی هر روز 5 بار دوباره تجدید ایمان کنیم. حس من این است در اینجا منظور تجدید ایمان نیست لفظ اینگونه نشان نمی‌دهد بعداً که اشاره به ازدیاد کفر در مقابل ایمان می‌کند فضا اینگونه است که انگار هر کسی که ایمان آورده است کارش تمام نشده است، هنوز جا برای ایمان آوردن وجود دارد. من ایمان به خدا و اصولاً به پیغمبر آوردم ولی واقعاً نمی‌توانم بگویم که به کتاب ایمان آوردم، مثلاً یک آدمی به خدا و پیغمبر ایمان آورده است ولی هنوز کتاب خدا را نخوانده است بنابراین اصولاً ایمان دارد. چون پیغمبر پیغمبر بود اگر گفته این کتاب از طرف خدا است اگر بخواند و تحت تأثیر اعجاز قرآن قرار بگیرد انگار ایمان می‌آورد. شما همین وضعیت را در مورد تورات یا انجیل دارید، کلاً تورات را قبول دارید که یک کتاب است ولی اگر نخواندید و تا جزئیات را ندید اعجازی در آن ندید و کلام خدا را در آن حس نکردید در حد یک اعتقاد کلی است و ایمان می‌تواند به جزئیات کشیده شود و شهود بهتری پیدا کنیم و واقعیت را بفهمیم.

حضار: کسی که ذهنیتی به خدا همان ایمانی که در ذهن به خدا داریم، ممکن است من یک ذهنیتی از خدا داشته باشم ممکن است در ذهنیت من یک اشکلاتی باشد، فرض کنید من یک زمانی متوجه شوم که این ذهنیت من یک مشکلی داشته و ایمان به خدا دور شوم، تا حال فکر می‌کردم اینگونه است ولی الآن یک چیزی فهمیدم سوال این است که درست است من به حقیقت نزدیک‌تر شدم ولی در واقع اعتقاد خود را از دست داده‌ام. مثلاً من تا حال فکر می‌کردم خدا شکل بت است ولی الآن متوجه شدم که بت نیست این مثال است، یک جورایی نمی‌توانیم بگوییم که ایمان طرف زیاد شده است یا کم شده است. احساس می‌کنم کلمه ایمان به خدا دقیق چگونه تعریف می‌شود.

من حرف شما را اینگونه می‌فهمم مانند این است که من هرچقدر بیشتر به حقیقت نزدیک شده باشم انگار به ایمان به خدا نزدیک‌تر هستم. فرض کنید اختلافی که در اعتقاد به خدا در دنیا همین الآن وجود دارد که به اصطلاح می‌گویند خدای ادیان ابراهیمی خدای شخصی است و خدای بودیسم خدای غیرشخصی است.

[۰۱:۱۵]

خیلی از آدم‌هایی که تحت تأثیر علوم روز هستند دومی را ترجیح می‌دهند احساس می‌کنند اعتقاد به یک انرژی کلی که خیلی حرف نمی‌زند و نیروی کلی که جهان را آفریده سازگار است با علم ولی خدایی که سخن می‌گوید و در امور دخالت می‌کند و می‌توان دعا کرد و جواب می‌دهد خیلی سازگار نیست. حرف شما می‌تواند اینگونه باشد اگر واقعیت دومی باشد خدای بودیسیم خدای واقعی باشد اگر من با خدای شخصی تعارض‌هایی ببینم به نظر می‌رسد که به ایمان به خدا نزدیک‌تر شدم.

حضار: فرض کنید کسی این تعارض را ببیند ایمان عملی خود را کلاً کنار بگذارد بگوید که خدا نیست.

در واقع اینگونه است چون فکر می‌کرده که فقط ایمان به خدا یعنی خدای ادیان ابراهیمی به اولین تعارضی که رسید بدون اینکه دقت کند مانند اینکه یک بخش کوچکی از تئوری خود را می‌تواند کنار بگذارد این اشتباه را کرده و ایمان خود را از دست داده است.

حضار: این چیزی را که از دست داده است تصور اشتباهش بود که از دست داد.

نه تصور اشتبا‌ه‌تری را به دست آورده است.

حضار: به حقیقت نزدیک شده است؟

نه به حقیقت نزدیک نشده و دور شده است، اشتباه کرده و فکر می‌کرد تنها حرفی که می‌شود زد اینکه خدای شخصی وجود دارد یک تعارضی برای آن به وجود آمده و ایمان خود به خدا را کلاً از دست داده است در حالی که می‌توانست به ایمان دیگری سوئیچ کند و بگوییم به حقیقت نزدیک شده است. این از حقیقت دور شده و کلاً می‌گوید خدا نیست، برعکس آن در مورد بودیسیم است مثلاً فرشته‌ای به سراغ بودایی بیاید قرار نیست فرشته سراغ او بیاید یک دفعه بگوید اعتقاد خود را به بودیسیم از دست بدهد و چیزهایی که تا حالا نمی‌خورد بخورد و خوشگذرانی کند این از حقیقت دور شده است. برای اینکه آن لحظه‌ای که تئوری خود را اصلاح کند دقیقاً نکته آن این است که توانایی این را نداشت که اعتقادات خود را حفظ کند. پکیجی را پذیرفته بود و کوچکترین چیزی که با یک جایی تعارض پیدا کرد کل پکیج را دور انداخته است و پکیج‌های دیگر را بررسی نکرده است. به نظر من می‌توانست این اتفاق برای او نیفتد شما هر وقت اعتقادی دارید اگر با اعتقادات شما تعارضی پیش بیاید یک جورایی باید شاد باشید برای اینکه می‌توانید چیزهای جدیدی بفهمید و هیچ وقت اعتقادات درست خود را به طور کلی از دست ندهید.

به نظر من یک نکته این است که کلاً وقتی قرآن می‌خوانید همیشه این مد نظر ما باشد که این عبارت‌ها کفر، ایمان و نفاق همه مراتب دارند. به من زیاد این احساس دست می‌دهد که انگار ذهنیت عمومی خیلی اینگونه نیست که اگر ما یک تقسیم‌بندی کردیم از ابتدای قرآن که متقین و کفاری هستند و «الَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ» واقعیت این است که اینها مرزهای روشن با قطر یک میلی میتر ندارند در مرزهای اینها آدم‌هایی هستند که نوسان می‌کنند. ما یک جوری از تعریف‌های فلسفی انتظار داریم که یک چیزی را دقیقاً روشن کنند الآن خوشبختانه ما در یک دورانی زندگی می‌کنیم که مفهوم فازی وجود دارد و می‌توانیم بگوییم مفاهیم فازی اصولاً فازی هستند. بالاخره شما با یک درصدی می‌توانید بگویید که این آدم به گروه مومنین تعلق دارد و یک ویژگی‌هایی هم دارد که او را به کفار نزدیک می‌کند. حس اینکه انگار یک جغرافیایی وجود دارد و یک آدمی آنقدر در ایمان می‌تواند پیش برود که هیچ کدام از صفات «الَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ» کفار در آن نمانده باشد. معنی فازی بودن این است یک آدمی که ممکن است شما اصولاً نگاه کنید و بگویید مومن است ولی هنوز بعضی از ویژگی‌های «الَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ» با یک مراتبی در او دیده می‌شود، نه همیشه بلکه بعضی به طور ضعیف در او باقی مانده است، به نظر من معنی آن این است آنقدر در ایمان پیش نرفته است که همه ویژگی مومنین را پیدا کند. فرض کنید خودتان را مومن حساب می‌کنید و حق هم دارید که بگویید آدم مومنی هستید و اعتقاد دارید ولی وقتی سوره مومنین را می‌خوانید «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» همه این صفات را در خودتان می‌بینید؟ اگر یکی را نبینید پس مومن نیستید؟ چه هستید جزو کفار هستید؟ صفات کفار را هم می‌بینید که ندارید و صفات «الَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ» هم ندارید. نکته این است اینگونه نگاه کردن اینکه یک ویژگی در مورد انسان (مهم نیست که در کانتکس دینی یا غیر دینی باشد) به کار می‌برید، بعد می‌بینید این صفت چنین عوارضی دارد. اما نتوانید همه آن عوارض را در او ببینید.

جالب این است که در علم پزشکی که یک علم به معنای واقعی ساینس در مورد انسان است دیدی که چگونه بیماری‌ها را تعریف می‌کنند؟ هیچ وقت کتاب پاتالوژی چیزی که ببینید بیماری چگونه تعریف می‌شود خواندید؟ مثلاً می‌خواهند یک سندروم را تعریف کنند چه کاری می‌کنند؟ اصلاً تا حالا ندید؟ فرض کنید یک سندروم در ویکی پدیا نگاه کنید، پاتالوژی ویکی پدیا هم خیلی قوی است، کتاب پاتالوژی اینگونه است که مرتب هر سال تجدید چاپ می‌شوند و آپدیت می‌شوند و ویکی پدیا هر روز آپدیت می‌شود. می‌بینید که ویکی پدیا در تعریف یک سندرم نوشته است که این سندروم طبق مصوبه جلسه فلان که در فلان جا تشکیل شد تعریف آن این است. اولاً برای سندروم مصوبه دارند. تعریف‌ها معمولاً اینگونه است چند ویژگی ذکر می‌شود و مصوبه این است که اگر کسی از 4 تا سه تا را داشته باشد مبتلا به این سندروم حساب می‌شود. مثلاً دیده شده آدمی فلان سندروم را دارد اگر او را معالجه نکنید می‌میرد یکی از صفات ویژه آن سندروم در آن مشاهده نمی‌شود. مثلاً می‌گویند در سونوگرافی فلان باید یک چنین چیزی دیده شود این یکی از نشانه‌های آن سندروم است ولی آدم‌هایی دیده شدند که در آن سنوگرافی فلان چیز آنها دیده نمی‌شود، بدن آنها یک جوری است یا آن ضایعه‌ای که در بدن آنها است فرمی دارد که در سونوگرافی خود را نشان نمی‌دهد چقدر هم با دقت سونوگرافی انجام شود. ولی سه ویژگی دیگر است و می‌گویند اگر از 4 تا سه تا را دیدید تشخیص شما این باشد که این سندروم وجود دارد و باید مداوا را شروع کنید ولی اگر دوتا دیدید اینگونه نیست. یعنی آنقدر احتمال وجود ندارد که آدمی آن سندورم را داشته باشد ولی دو ویژگی در او دیده نشود چون احتمال اینکه دیده نشود پایین است.

شما به عنوان آدم‌هایی که پزشکی بلد نیستید ولی ریاضی بلد هستید خیلی خوب می‌فهمید که می‌شود دوتا هم دیده نشود اگر یک درصد احتمال دارد که اولی دیده نشود و یک درصد دومی بالاخره با یک احتمالی ممکن است دوتا هم دیده نشود ولی می‌گویند آدمی که دوتا از 4 تا را ندارد مداوا نکنید. من این مثال را می‌زنم چون دقیق‌ترین حرف‌هایی است که در مورد انسان زده می‌شود که واقعیت این است در مورد انسان زده نمی‌شود در مورد آناتومی و فیزیولوژی و یک قسمت مکانیکی انسان زده می‌شود و پیچیدگی در حدی است که نشانه یک بیماری را نمی‌توانند بگویند آدمی که این بیماری دارد پس همه نشانه‌ها را دارد. یک سری چیزهای کلی می‌گویند و قبول دارید که آنها هم همیشه شدت و ضعف دارند، سونوگرافی برای یک نفر یک توده به اندازه یک توپ تنیس در فلان بخش بدن نشان می‌دهد مال یک نفر ممکن است یک لکه محوی باشد بالاخره اینگونه نیست که چک کردن نشانه‌ها هم چیزهای دقیقی باشد.

حتی در مورد بدن انسان نمی‌توانید غیر فازی صحبت کنید این دقیقاً فازی صحبت کردن و فازی تعریف کردن است. اگر پزشک‌ها یک روزی به اندازه کافی ریاضی بلد باشند می‌شود اینگونه یک کلام گفت به جای اینکه بگویید سه تا از 4 تا بگویید با این درصد عضویت دارد، یک چیزی را محاسبه کنند برای اینکه می‌شود آن 4 نشانه را هم الویت‌بندی کرد. معمولاً کتاب‌های تکس پزشکی دو از سه و سه از چهار در تعریف سندروم‌ها گفته می‌شود. یکی از تفریحات ریاضی‌دان‌ها این است که وارد رشته‌های غیر ریاضی بشوند و یک جوری پیچیده کنند که خود آن آدم‌ها نفهمند که چی به چه است. بیولوژی یک کتابی می‌نویسند و در ریاضی هم کسی متوجه نمی‌شود که این معادلات چگونه حل شده است، به هر حال یک چیزی بد هستند و می‌خواهند یک کاری بکنند، خیلی وقت‌ها این کارهایی که می‌کنند از نظر عملی خیلی فایده ندارد. ولی می‌دانید که واقعاً این کار شده است نرم افزاری تهیه کنید که کار پزشک را انجام بدهد بهتر از این است که در کتاب‌های تکس نوشته می‌شود می‌توان کار کرد. چرا به نرم افزار بگوییم سه از چهار را چک کن به او می‌گوییم احتمال 97 درصد را به عنوان threashold در نظر بگیر و محاسبات آن روشن است. اگر اینگونه پیشرفت کند شما می‌توانید سونوگرافی را به یک دستگاه به عنوان ورودی بدهید و او به میزان وضوح، اگر مسئله تشخیص دادن یک غده است، می‌خواهیم بدانیم یک نفر در فلان جای خود غده بدخیم یا خوشیم دارد یا خیر اگر در سونوگرافی به وضوح دیده می‌شود، بقیه را چرا چک کنم؟ دو از سه یا سه از چهار یعنی چه؟ می‌توانم به عنوان اولویت اول نتیجه سونوگرافی را نگاه می‌کنم و اگر دیدم، ۱۰۰ درصد می‌گویم وجود دارد و درمان را شروع می‌کنم.

این خیلی مهم است که یاد بگیریم صفاتی که در مورد انسان به کار می‌رود چه در قرآن و چه در جای دیگر اینها را خیلی به شکل دو دو تا چهارتا و حد و رسم یک چیزی تعیین شده، در نظر نگیریم. بنابراین اگر شما یکی از آن صفاتی که در سوره مومنین آمده است ندارید بنا به ملاک قرآنی پس مومن نیستید نه اینگونه برخورد کنید نه آنگونه خدای نکرده واژه‌های قرآنی را به معناهای فقهی و کلامی آن در نظر بگیرید. به نظر من بعید می‌رسد که حتی ادعاهای فقها این باشد وقتی می‌گویند یک نفر مومن است اگر و فقط اگر شهادتین را گفته باشد وقتی قرآن را می‌خوانند یکی فقیهی خودش دچار این شبهه باشد که در قرآن هم معنی آن همین است. در قرآن به اعراب می‌گوید که نگویید ما ایمان آوردیم بگویید ما اسلام آوردیم، یعنی شهادتین گفتن و وارد جرگه مسلمان‌ها شدند را به عنوان اصل مبنا می‌گوید. بنابراین ایمان حداقل در قرآن واضح است که معنی آن نیست.

پس مراتب داشتن ایمان و کفر و هر صفت دیگری که در قرآن گفته می‌شود خیلی مهم است. نکته دوم در مورد خود حقیقت ایمان قطعاً حقیقت ایمان وقتی شما قرآن را می‌خوانید اگر کفر را خوب فهمیده باشید ایمان به عنوان واژه‌ای که بیشترین تقابل را با کفر دارد مانند متضاد کفری قرآن به کار می‌رود خیلی تعداد آیه‌ها زیاد است که الذین آمنو این طور و الذین کفرو آن طور، در آخرت آنهایی که ایمان آوردند این اتفاق برای آنها می‌افتد و آنهایی که در آخرت کافر شدند این اتفاق برای آنها می‌افتد. هسته مرکزی ایمان بیش از هر چیزی یک چیز شناختی است، همانطوری که هسته مرکزی کفر به معنای ندیدن حقیقت است ایمان به معنای دیدن حقیقت است. باز بر می‌گردیم به ایده کلی که توحید و وجود آخرت مهمترین حقایق عالم هستند و قابل مشاهده و قابل ادراک هستند و بعضی از آدم‌ها پرده‌ای در جلوی آنها نیست و حقیقت را می‌بینند و بعضی نمی‌بینند.

ایمان اینگونه نیست شما بدون اینکه نسبت به حقیقت شهودی داشته باشید بتوانید ادعا حقیقت کنید، میزان ایمان شما برمی‌گردد به اینکه چقدر حقیقت را می‌بینید. برای مومن یک اتفاقی افتاده است، چشم او باز شده است و حقایق را با وضوح کم یا با وضوح زیاد می‌بیند. بخش عمده مراتب داشتن به مشاهده حقیقت برمی‌گردد، کسی که توحید را در عالم می‌بینید و خدا را حس می‌کند، کسی که آخرت برای او ملموس است که آخرتی باید وجود داشته باشد و وجود دارد همینگونه می‌رسد به جایی که حس او قوی‌تر می‌شود شهود او قوی‌تر می‌شود، علائم و نشانه‌هایی که به وضوح برای او حالت مشاهده دارند آیاتی که وجود دارد را کشف می‌کند به همان میزان در ایمان پیش می‌رود.

[۰۱:۳۰]

تا یک حدی که به مشاهده می‌رسد در حد محسوسات خدا و آخرت را می‌بیند، در مقابل کافر در پرده‌ای وجود دارد که این چیزها را حس نمی‌کند نسبت به حقیقت حسی ندارد، جهان را نگاه می‌کند توحیدی نمی‌بیند جهان را نگاه می‌کند حسی پیدا نمی‌کند که آخرتی وجود دارد. فرض کنید پذیرفتن استدلال‌های عقلی در مورد وجود خداوند می‌تواند یک کلیدی باشد که در حد خیلی ضعیف مثلاً در این حد احساس به شما دست بدهد که بالاخره یک موجود کاملی این جهان را خلق کرده است آن استدلال‌ها ممکن است چنین احساسی را به وجود بیاورد. ولی این خیلی احساسی نیست که با زندگی روزمره شما درگیر شود.

مسئله ایمان این است که واقعاً در جهان حقایقی وجود دارد یک عده این عقاید را شهود می‌کنند و با یک شدت و ضعفی می‌بینند و یک عده نمی‌بینند، بسته به اینکه با چه حد و با چه شدتی این حقایق را می‌بینند به ایمان نزدیک شدند. تعبیر من از کفر این بود که شما اگر بپذیرید ویژگی انسان این است مثلاً اگر لطفی از کسی ببیند و در مقابل آن حالت شکر به او دست می‌دهد بنابراین دو وجه کفر اینکه حقیقت را ندیدن و شکرگزار نبودن این دو باهم جمع می‌شود و در مورد ایمان هم همین وضعیت وجود دارد. من مومن ناشکر نمی‌توانم تصور کنم. حتماً آدم مومن عملاً در مقابل خداوند باید حالت شکرگزاری داشته باشد برای اینکه طبیعت انسان اینگونه است. اگر من به عنوان یک آدم مومن این را به وضوح می‌بینم و شهود می‌کنم که خداوند من را خلق کرده و روبوبیت من را به دست گرفته و روزانه به من لطف می‌کند و هر روز هستی من را به من افاضه می‌کند اینها را ببینم و ببینم که خداوند سمیع و علیم و صفات کمال دارد نمی‌شود که عکس العمل من این باشد که در مقابل خداوند عبادتی انجام ندهم. اینکه ایمان حتماً به نتایج عملی می‌رسد و این جزو طبیعت انسان است. ایمان آوردن به خداوند یعنی ایمان آوردن به اینکه یک موجودی است و من را خلق کرده است و به من هستی داده و همه نعمت‌هایی که به من داده شده است از طرف خدا است بنابراین اگر من به چنین چیزی ایمان بیاورم حالت شکرگزاری دارم. اگر من به خداوند ایمان داشته باشم و خدا را تا حدودی شناخته باشم، شناخت خداوند قطعاً یک مراتب دارد و اینکه چقدر صفات خدا را می‌بینم و می‌فهمم همانطوری که حضرت ابراهیم در نوجوانی در حدی شهود دارد و می‌داند که اگر با خداوند حرف بزند خداوند می‌شوند، همه مشکل او این است که می‌داند بت‌ها نمی‌شوند و می‌داند که خداوند می‌شنود. همه ایراد او به مشرکین این است که چرا یک موجوداتی که نمی‌شوند و جواب نمی‌دهند، را میپرستید؟ حتی ابراهیم نه فقط شنیدن را درک می‌کند و شهود می‌کند بلکه پاسخ گرفتن هم شهود می‌کند نه به معنای آنکه صدایی بشنود.

شما اگر جای آدمی مانند ابراهیم باشید که در این حد نسبت به حقیقت جهان شهود دارید و خداوند را در این حد شهود دارید، امکان دارد حضرت ابراهیم صبح از خواب بیدار شود و اولین میلی که در او به وجود بیاید این نباشد که با خداوند حرف بزند؟ صبح از خواب بیدار شد و آدم‌هایی دور او هستند و خداوند هم اطراف او است اولین کاری که می‌کند چیست؟ قطعا از اینکه یک روز دیگری را خداوند در اختیار او گذاشته است حس خوبی دارد، اولین کسی که میل دارد با او حرف بزند چون می‌داند از همه بهتر گوش می‌دهد و از همه بهتر می‌شنود و می‌فهمد، از همه بهتر پاسخ می‌دهد خدا است. شهود اگر به این حد رسیده باشد قطعاً اولین کاری که یک آدم مومن می‌کند وقتی از خواب بیدار می‌شود میل دارد که با خداوند حرف بزند، قبل از اینکه کاری انجام داده باشد. اگر واقعاً یک آدم مومن باشد و مطمئن باشد چیزهایی که در اختیار او است، خداوند در اختیار او گذاشته است حتماً این احساس را دارد که با این نعمت‌ها طوری رفتار کند که خداوند می‌پسندد. اگر مالی در اختیار او است طوری از آن مال استفاده کند که مورد رضای خدا باشد. مومن نمی‌تواند این احساس را داشته باشد که این مال من است. حرفی که قارون می‌زد اموال من مال خود من است، من اینها را به دست آوردم و علم داشتم به دست آوردم، محال است یک آدمی مومن و موحد باشد و چنین احساسی داشته باشد. احساس آن این است که یک چیزهایی خداوند به او داده است، سوالی که در ذهن او است این است که خداوند اینها را به من داده که من چه کاری کنم؟

بنابراین نمی‌شود مومنی وجود داشته باشد و اهل انفاق نباشد، فکر کند هرچیزی که به او دادند برای خودش است. کنجکاو است که خداوند دوست دارد اینها کجا خرج شود، اگر پول به دست آورده است، با این پول چه کنم، سوال او این است. آدمی که نسبت به توحید و آخرت شهود پیدا کرده طبیعت انسان این است که این دانش‌ها باعث می‌شوند که رفتارهای خاصی کنند. حتماً نماز می‌خواند نه نماز به معنای دو رکعت یا چهار رکعتی که ما می‌خوانیم صلات به معنای کلی آن، یعنی حتماً یک آدم مومن در روز لحظه‌هایی با خداوند خلوت می‌کند و حرف می‌زند. فقط هم دعا نمی‌کند و حتماً باید حالت ستایش داشته باشد، شکرگزاری باید داشته باشد. من هر وقت مشکلی دارم سفارشی بدهم و برگردم قطعاً اینگونه نیست این هم می‌تواند باشد اگر مشکلی دارم مطرح کنم ولی اصل آن این است که میل به سخن گفتن، همراه با میل به ستایش کردن، میل به عبادت کردن باید داشته باشم. حتماً نسبت به اموال خودم یک احساسی پیدا می‌کنم.

نکته‌ای که می‌گویم مانند مقدمه است و شما خودتان می‌توانید ادامه بدهید درک اینکه ایمان چیست، این اشتباه است که من فکر کنم در سوره مومنین ایمان تعریف شده است. که مومن یعنی کسی که این کار یا آن کار را می‌کند، مومن یعنی کسی که در یک حدی با حقیقت ارتباط برقرار کرده و شما باید از روی این نشانه‌ها بفهمید که حقیقت چیست و چه وقتی می‌توانیم به یک نفر مومن بگوییم. فرض کنید کسی یک برهان فلسفی را خوانده و کاملاً فهمیده و کاملاً اعتقاد پیدا کرده که این برهان درست است و واجب الوجوبی وجود دارد آیا در صلات از آن در می‌آید و در صلات خود خاشع است؟ در اثبات واجب الوجود لزوماً این شهود به وجود نمی‌آید که می‌شنود یا نمی‌شوند چون آن برهان‌هایی که واجب الوجود را اثبات می‌کنند فکر می‌کنم بودایی‌ها هم می‌توانند به آن حد حقیقت اعتقاد پیدا کنند. پس برای ایمان باید یک خدای دانا و شنوایی باشد که نتیجه آن این است که طرف نماز می‌خواند و حتماً باید در خداوند عظمتی احساس شود که موقع نماز خواندن طرف خاشع بشود.

آنها را اینگونه تعبیر نکنید که اینها یک علائمی هستند مانند چیزهایی که سندروم را مشخص می‌کنند بگوییم که تیک بزنید و اگر از ۵ تا چهارتایش را یک نفر داشت پس مومن است. باید بفهمید متعلق ایمان، آن شهودی که برای یک مومن به وجود می‌آید زمینه آن چیست و خداوند را چگونه درک می‌کند و این نتایج از آن به دست می‌آید. حتماً باید احساس یک آدم مومن این باشد که چون ایمان یعنی اعتقاد به توحید حتماً در اعتقاد به توحید باید این احساس باشد که این اموال من اموال من نیست، بلکه حالت امانت دارد بلکه همه چیزهایی که به من داده شده یک جوری من باید دنبال این باشم که چگونه اینها را مصرف کنم. خدایی که متعلق به ایمان است به اصطلاح امروزی می‌گویند خدای اخلاقی است و باید و نبایدهایی در کار او است، این کار را بکن یا این کار را نکن.

وقتی کلمه مومنین در قرآن می‌آید حد بالای ایمان مد نظر است، لزوماً این مشخصات در ابتدای ایمان ممکن است ظاهر نشود. شهود آنقدر قوی نباشد که نتایج عملی آنقدر قدرت داشته باشد. شاید یک نفر با یک برهان فلسفی ایمان بیاورد و هنوز حسی برای نماز خواندن نداشته باشد ولی ایمان به معنای واقعی کلمه این حس‌ها را به همراه خود دارد و این نتایج را به بار می‌آورد. نه اینکه وقتی ایمان آورده است به او گفتند که نماز بخوان، حس او این است که باید نماز بخواند. برای اینکه با گفتن ممکن است طرف نماز بخواند ولی در نماز او خشوع با گفتن به وجود نمی‌آید حس او این است که باید نماز بخواند و قرار گرفتن او در مقابل خداوند همراه با خشوع است. شما از اینجا تشخیص بدهید که حتماً در ایمان حس شکرگزاری است، حتماً در ایمان باید حس ستایش کردن باشد یعنی کمالی در خداوند باید دیده شده باشد و اینکه سمیع و بصیر است. این صفات را باید درک کرده باشد کسی که ایمان می‌آورد.

چگونه از ایمان نتیجه می‌شود که کسی که مومن است «الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ» از کجای ایمان به خداوند چنین چیزی در می‌آید. از کجای عباد الرحمن در می‌آید که اینها زنا نمی‌کنند. قبل از اینکه کسی شریعتی بیاورد مومنین اینگونه بودند. مومن واقعی کلیات شریعت را درک می‌کند که چه کارهایی باید بکند و چه کارهایی نباید بکند. بنابراین من می‌خواهم نتیجه بگیرم که صفاتی که برای مومنین یا عبادالرحمن در قرآن می‌آید از یک طرف حد بالای ایمان مد نظر است. من بارها این حرف را زدم که مومن در قرآن از استاندارد آن بالا است شاید بالاتر از آن چیزی است که ما در عرف خود می‌گوییم طرف عارف واصل است. فکر نمی‌کنم همه آدم‌هایی که به عنوان عارف واصل شناخته می‌شوند از درون آنها این حکمت بجوشد که باید ستر عورت کنند. در حالیکه مومن در قرآن به نظر می‌آید که جزو ایمان او است که یک چیزهایی در مورد رابطه زن و مرد هم حتی می‌فهمد که من ایمان آوردم این کارها مورد رضایت خداوند نیست.

یک نکته اینکه اینها حد بالای ایمان هستند و راهنمایی‌های خوبی است برای اینکه متعلق ایمان چه جور موجودی است، واجب الوجود به معنای خالق هستی است یا یک موجودی است که در یک حدی صفات آن برای ما روشن شده باشد. یعنی شهوداً من درک کنم که خالق من و خالق جهان و رب العالمین این ویژگی‌ها را حتماً دارد. از نشانه‌ هایی که می‌بینم باید به این حد رسیده باشم که حس‌های این شکلی پیدا کرده باشم. در شناخت خداوند تا یک حدی باید پیش رفته باشم اگر می‌خواهم با آن ملاک‌هایی که قرآن معرفی می‌کند، جزو مومنین واقعی حساب شوم.

اگر ایمان را اینگونه در نظر بگیرید توجیه خیلی واضحی وجود دارد که مومن حتماً آدمی است به آن عهد الهی که درون و در بیرون او است عمل می‌کند بنابراین مومن مقابل فاسق هم است. این سوال که شما در قرآن می‌بینید که از مومنین باشد یا از فاسقین باشد، عین آیه را برای شما می‌خوانم «أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا لَا يَسْتَوُونَ» فسق حالت عملی‌تر دارد، به نظر می‌آید مبنای مومن بیشتر حالت نظری‌تر دارد ولی می‌بینید که مقابل هم هستند. محال است کسی مومن باشد و به اینجا نرسد که در درون خود عهد را درک نکند و در بیرون نشناسد و مطابق با آن چیزی که در بیرون باید عمل کند عمل نکند. فسق بیشتر حالت عملی دارد و این دقیقاً نشان می‌دهد که مومن بودن شاکر بودن را به همراه دارد، تقوا را به همراه دارد و اینها همه نتیجه ایمان است.

آیه «وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ» سه صفت در مقابل ایمان آورده شده است: کفر، فسوق و عصیان. یعنی کسی که ایمان می‌آورد لاجرم کافر نیست چون چشم او به حقیقت باز شده است، فاسق نیست و اهل عصیان هم نیست. نکاتی که می‌گویم می‌خواهم  بحث را به مسئله اسلام وصل کنم. هسته مرکزی ایمان به نظر می‌آید شهود حقیقت است به اضافه حالت اسلام، تسلیم شدن در مقابل حقیقت. در قرآن گفته می‌شود فرعون در لحظه‌ای یقین کرد که موسی پیامبر خدا است ولی ایمان نیاورد و در مقام فرعونی خود، نسبت به حضرت موسی حتی بدتر هم رفتار کرد.

[۰۱:۴۵]

در حالیکه به یقین رسیده بود بنابراین از نظر علمی چیزی کم نداشت. ایمان یعنی شهود حقیقت و حس تسلیم شدن در مقابل حقیقت وگرنه منجر به عمل نمی‌شود کما اینکه در مورد فرعون نشد. حقیقت اینکه این رسول است آیاتی دید و نشانه ‌هایی دید که برای او یقین شد که خدایی است و این را فرستاده است و فرستاده رب العالمین است و دروغ نمی‌گوید و حرف‌های او راست است ولی به هیچ حالتی منجر نشد برای اینکه حالت تسلیم در مقابل خداوند و حقیقت نداشت.

آدم مومن حتماً تسلیم بودن در مقابل حقیقت است. عنادی وجود ندارد که من آیاتی را ببینم و متوجه بشوم که خدایی است بعد در مقابل خداوند و در مقابل حقیقتی که درک کردم حالت عناد داشته باشم. در مفهوم مومن حتماً اسلام هم است یک آدم مومن به یک معنایی مسلم هم است. اسلام به شدت در قرآن مسلم بودن تسلیم بودن در مقابل حقیقت است چون حق همان خدا است و کسی که در مقابل خدا تسلیم است یعنی در مقابل حق تسلیم است و حداقل ویژگی آن این است چیزی را که درک می‌کند و می‌داند که درست است و در مقابل چیزهایی که درست است ۱۰۰ درصد حالت تسلیم داشته باشد.

من فکر می‌کنم در مورد حقیقت ایمان بحث‌هایی که کردم کافی است دو چیز که نزدیک به آن است یک مقدار در مورد اسلام چون فکر می‌کنم قبلاً زیاد صحبت کردم در این جلسات نمی‌خواهم زیاد حرف بزنم، فقط یادآوری می‌کنم. شاید جلسه آینده در مورد اسلام و عمل صالح که اینها نزدیک‌ترین همنشین‌های واژه ایمان در قرآن هستند. بیشتر از هر چیزی می‌بینید عمل صالح «الَّذينَ آمَنوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ» در مورد عمل صالح مقداری صحبت کنم. در مورد چند واژه کلیدی دیگر صحبت می‌کنم و فکر می‌کنم این مبحث را در جلسات ۱۰ یا ۱۱ ببندیم و به همان وعده‌ای که دادم عمل کنم که هر چند مدت یک بار در مورد یک واژه‌ای صحبت کنیم.

بعضی‌ها ایمیل می‌زنند و یک واژه‌هایی را سفارش می‌دهند من قول نمی‌دهم در این جلسات صحبت کنم ولی انشاالله به همه آنها می‌رسم. بعضی‌ها خوب است ممکن است به آنها برسیم و همین الآن هم مناسبت داشته باشد ولی کلاً ایده من این بود که در مورد واژه‌های کلی اخلاقی و دینی در قرآن حرف بزنم که تا الآن صحبت کردم. بعضی از سوال‌ها را در انتها یا وسط جلسه سعی می‌کنم جواب بدهم.

جلسه ۹ – واژگان
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو