بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای سوره انبیاء، جلسه‌ی ۳، دکتر روزبه توسرکانی، رمضان ۱۴۴۵، ۱۴۰۳/۱/۱۰

۱- مقدمه

در قسمت اول سوره، انسجام مطالب خیلی روشن است و می‌خواهم یک توضیح کلی بدهم، به قسمت‌هایی از بخش اول سوره (۴۷ آیه اول یعنی قبل از داستان انبیاء)،  خیلی با اجمال اشاره کنم تا فرصت شود در این جلسه در مورد داستان حضرت ابراهیم، بزرگترین بخش از داستان‌های انبیا، صحبت کنم.

مطالبی از جلسه قبل مانده است که باید در مورد آن نیز صحبت شود، سپس کلیاتی از ۴۷ آیه اول را بیان می‌کنم.

۲- مفهوم اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ: نزدیک بودن حساب

اوایل جلسه قبل نکته‌ای در مورد «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ» (انبیاء:۱) گفتم، تصور می‌کنم هرجایی در  قرآن در مورد نزدیک بودن حساب صحبت شده می‌توان سه لایه در نظر گرفت: ۱- هر کسی که از دنیا می‌رود بنظر می‌رسد وقت حساب او فرا رسیده است، با تصوری که از مرگ در قرآن وجود دارد وقتی شخص از دنیا می‌رود و در قیامت محشور می‌شود تا به حساب او برسند، احساسش این است که یک روز گذشته است. گویا زمان برای او خیلی معنی ندارد، بنابراین گویا بعد از مرگ وارد قیامت می‌شویم و به حساب اصلی در قیامت رسیدگی می‌شود قطعاً وقتی حرف از حساب و کتاب می‌شود یعنی معاد، قیامت، روزی که قرار است از شما سوال پرسیده شود که با نعمت‌ها چه کردید. بنابراین دو وجه مرگ و قیامت بدیهی است. در تصویر ابتدایی این سوره می‌بینید که مردم غافل و در حال لهو و لعب هستند در حالیکه حساب آنها نزدیک است. هر لحظه‌ این تصویر از جهان در ذهن آورده می‌شود می‌توان گفت که همه به زودی خواهند مرد. طبق تقریبی که می‌زنند عمر جهان چند میلیارد سال است و حداکثر مدت زمانی که افراد در زمین، مثلاً ۱۰۰ سال، هستند مانند چشم بهم زدن می‌گذرد. بنابراین رسیدگی به حساب مردم هم همیشه نزدیک است به این دلیل که به زودی خواهند مرد و وارد مرحله حسابرسی می‌شوند.

وقتی این تصویر را نگاه می‌کنیم قیامت را در مقیاس بزرگ خواهیم دید، قیامت هم خیلی دور نیست و قرار نیست انسان چند میلیارد سال در جهان زندگی کند. بنابراین به یک معنا پایان زندگی زمینی انسان خیلی دور نیست و هر دوی اینها می‌تواند منظور باشد، قیامت اصل حسابرسی است بنابراین همیشه وقتی حرف از حساب و کتاب است باید به قیامت فکر کرد، مرگ زودرس که به آن نزدیک هستیم باعث می‌شود این حس را داشته باشیم که حساب خیلی نزدیک است. دفعه قبل اشاره کردم لایه دیگری هم وجود دارد: از ابتدای بعثت، وقتی حرف از معاصرین پیامبر است احساسی وجود دارد، مانند سایر قریه‌هایی که رسول خود را انکار کردند احتمال اینکه اینها از بین بروند و عذاب نازل شود وجود دارد. سعی کردم بارها این را به مناسبت‌های مختلف بگویم، همانطوری که قوم یهود قرار شد به دلیل تخطی‌هایی که کرده بودند عذاب شوند مثلاً با جنگ و اسارت توسط قوم دیگری مجازات شدند، بلایی که سر مشرکین مکه و کسانی که مقابل پیامبر بودند نازل شد این است که ظرف مدت چند سال در جنگ‌ها شکست خوردند، خفت و خواری کشیدند، کشته شدند و نهایتاً بساط شرک برچیده شد. ولی با بلای آسمانی و زلزله نبود، همانطوری که در بسیاری از مناطق دنیا اینگونه است بلای آسمانی به صورت جنگ به دست مردم دیگری نازل می‌شود.

از ابتدا در تعداد زیادی از آیات در قرآن تهدیدی که ممکن است بصورت بلایی بر این افراد نازل شود، مشخص است. از آنجایکه این محتوا در سوره نحل خیلی برجسته است مفصل در مورد این موضوع صحبت کردم. (لینک سوره نحل) سوره انفال جزو سوره‌هایی است که صراحتاً شکست این افراد در جنگ را با بلایی که به آنها وعده داده شد به نوعی ارتباط می‌دهد(لینک سوره انفال آیات ۵،۱۴،۴۲،۶۵،۶۶).،

لایه‌های اینگونه آیات: ۱- لایه مرگ که خیلی نزدیک است، ۲- بلایی که ممکن است بر کافران یا مشرکان وارد شود و نابود شوند. خیلی از آنها به‌طور غیرطبیعی در جنگ کشته و نابود شدند مانند بلای آسمانی که اینها را از روی صفحه زمین محو کرد. ۳- لایه سوم اصل حسابرسی است. وقتی گفته می‌شود حساب نزدیک است تمام این لایه‌ها به ذهن می‌آید.

نکته این است که نباید فکر کنیم منظور از حساب چیست؟: آیا قیامت است؟ آیا مرگ است؟ آیا عذاب وعده شده است که قرار است بر قوم نازل شود؟. وقتی حرف از حساب می‌شود، حساب کلی است و همه اینها باید در ذهن بیاید. لایه دوم را نباید فراموش کنیم لایه دوم یعنی اینکه عذاب آسمانی بر قریه‌ها نازل می‌شد و به آنها وعده داده شده بود که چنین عذابی ممکن است بر شما نازل شود و ممکن است نزدیک باشد. این را نباید فراموش کنیم و دو لایه اول هم قطعاً در حساب وجود دارد. مجدد این را یادآوری کردم برای اینکه به این نکته اشاره کنم وقتی حرف از حساب است مسئله این نیست که بگوییم این است و دیگری نیست، آیا منظور مرگ است؟ آیا منظور قیامت است؟ هر سه مد نظر ما است دقیقاً وقتی سوره را می‌خوانید می‌بینید به هر سه اشاره می‌شود.

۱-۲ تاکید بر عذاب در آیات فصل اول سوره انبیاء

جلسه قبل گفتم که در اینجا بیشتر لایه دوم مد نظر است. استدلال من، متن آیه است (انبیاء:۱) اولاً بلافاصله خطاب به کسانی که در مقابل پیغمبر هستند برمی‌گردد و درباره آنها حرف زده می‌شود و اینکه آنها چه می‌گویند. در این سوره بیشتر بر نابودی قریه‌ها در دوران گذشته تأکید می‌شود که از تاکید برمرگ و قیامت بیشتر است.

آیه‌های ۱۱، ۱۲، ۱۳، ۱۴ و ۱۵ دقیقاً درباره عذاب کردن قریه‌ها است «وَکَمْ قَصَمْنَا مِنْ قَرْیَةٍ کَانَتْ ظَالِمَةً» (انبیاء:۱۱) تا آخر که می‌گوید «حَتَّى جَعَلْنَاهُمْ حَصِیدًا خَامِدِینَ» (انبیاء:۱۵). می‌خواهم پررنگ بودن مسئله تهدید در مورد نابودی قریه‌ها، شهرها و اقوامی که در مقابل انبیاء می‌ایستادند را نشان دهم. در داستان‌های انبیاء هم چندین بار به این موضوع اشاره می‌شود و این در سوره خیلی پررنگ است. مخصوصاً به آخر فصل اول نگاه کنید از آیه ۳۶ «وَإِذَا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلا هُزُوًا أَهَذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ وَهُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمَنِ هُمْ کَافِرُونَ خُلِقَ الإنْسَانُ مِنْ عَجَلٍ» (انبیاء:۳۶ و ۳۷) انسان از عجله خلق شده است «سَأُرِیکُمْ آیَاتِی فَلا تَسْتَعْجِلُونِ» در دیدن آیات من عجله نکنید. همانطوری که در بقیه قسمت‌های قرآن خطاب به مشرکین چنین مطالبی گفته می‌شود. منظور از تهدید این است که بلایی سر شما خواهد آمد که بلا هم سر آنها آمد.

«وَیَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ» (انبیاء:۳۸) یا «سَأُرِیکُمْ آیَاتِی فَلا تَسْتَعْجِلُونِ» (انبیاء:۳۷)در این آیات منظور قیامت نیست بلکه اشاره به تهدیدی است که به‌طور مداوم انجام می‌شود. کسانی که در مقابل انبیاء می‌ایستند سرنوشت بدی در این دنیا دارند و نابود و درهم کوبیده می‌شوند «لَوْ یَعْلَمُ الَّذِینَ کَفَرُوا حِینَ لا یَکُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَلا عَنْ ظُهُورِهِمْ وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ» (انبیاء:۳۹) بیشتر به قیامت می‌خورد ولی باز «قُلْ مَنْ یَکْلَؤُکُمْ بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمَنِ بَلْ هُمْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ» (انبیاء: ۴۲) اشاره به این است که در شب و روز چه کسی شما را در مقابل خداوند حفظ می‌کند. «أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنَا» (انبیاء:۴۳) آیا بت‌هایشان این کار را می‌کنند «لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ» (انبیاء:۴۳) خودشان را نمی‌توانند یاری کنند. همینطور ادامه پیدا می‌کند «أَفَلا یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الأرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا» (انبیاء:۴۴) باز آیات آخر «قُلْ إِنَّمَا أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ وَلا یَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعَاءَ» (انبیاء:۴۵) تا به اینجا می‌رسیم که «وَلَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذَابِ رَبِّکَ لَیَقُولُنَّ یَا وَیْلَنَا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ» (انبیاء:۴۶) إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ که در آیه ۱۴ در مورد درهم کوبیده شدن قریه‌ها گفته شده بود اینجا تکرار می‌شود.

آیات پایان این قسمت (۳۶ تا ۴۷) را که نگاه می‌کنید، اینگونه است که درهم کوبیدن قریه‌ها مقدمه ورود به قیامتی است که قرار است در آنجا عذاب شوند: عذاب دنیوی، به غیر از اشاره‌های کوتاهی است که به عذاب اخروی می‌شود. قسمت پایانی که خیلی مهم است و در فصل اول اهمیت دارد این است که چگونه این فصل تمام می‌شود و به داستان انبیاء وصل می‌شویم می‌بینیم که بیشتر بر این تهدید تأکید می‌شود: لحظه‌ای که احتمال دارد عذاب نازل شود و اینها نابود شوند و این لحظه نزدیک است.

[۰۰:۱۵]

   به نکته‌ای اشاره کنم و آن این است که آیه ۴۷ به قیامت وصل می‌شود: وقتی قریه‌ها نابود می‌شوند آخر این است که «وَنَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیَامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئًا وَإِنْ کَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنَا بِهَا وَکَفَى بِنَا حَاسِبِینَ» (انبیاء: ۴۷): واژه حساب، همان که در اولین آیه  است: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ» (انبیاء:۱) آیه ۴۸ با مفهوم حسابرسی تمام می‌شود.

۲-۲ إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ 

مردم یا به طور طبیعی یا به صورت عذاب می‌میرند و وارد قیامت می‌شوند و آنجا حسابرسی می‌شوند. پررنگ بودن این نکته که قریه‌هایی هستند که در مقابل نبی خود مقاومت می‌کنند، حرف آنها رانمی‌پذیرند، تکذیبشان می‌کنند، تمسخر می‌کنند، حرف‌های بی‌ربط می‌زنند مثلاً می‌گویند این قرآن سِحر است، حرف‌هایی که از اینها نقل می‌شود مثل همان چیزی است که قریه‌های قبلی می‌گفتند لذا این تهدید وجود دارد. مخصوصاً تأکید من این است که در پایان این قسمت از آیه ۳۶ تا ۴۷ فضا بیشتر با تکرار «یَا وَیْلَنَا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ» وقتی که «نَفْحَةٌ مِنْ عَذَابِ» است آنجا «فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا» اینجا «وَلَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذَابِ» بلافاصله به این نتیجه می‌رسند که «إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ» ما ظالم بودیم و بر خود ستم کردیم. این چیزی است که باید در قسمت اول نظر ما را جلب کند به اینکه این تهدید وجود دارد. وقتی این تصویر در ابتدای سوره وجود دارد که مردمی هستند بازی می‌کنند و از حساب غافل هستند فقط مسئله این نیست که بمیرند و به صورت طبیعی وارد قیامت شوند بلکه به صورت غیرطبیعی با نزول عذاب وارد قیامت می‌شوند.

بالاخره حساب در قیامت است و درگاه ورودی قیامت هم مرگ است که برای همه نزدیک است از جمله اینکه ممکن است به صورت غیرطبیعی درهم کوبیده شده باشند. بنابراین مفهوم حساب مربوط به قیامت ودروازه ورود به قیامت است و به معنایی که ما می‌فهمیم خیلی نزدیک است. ممکن است قیامت و تحول کلی جهان چند هزار سال دیگر باشد ولی من به عنوان یک انسان تا زمانی که حیات دارم و طولانی نیست از آن به بعد از مرحله عمل کردن و امکان اینکه بتوانم جبران کنم خارج می‌شوم و وارد مرحله حساب می‌شوم. ولو اینکه بگویید از مرگ یک نفر چند هزار سال می‌گذرد بعداً قیامت برپا می‌شود و روز حسابرسی است. ولی خودش این را حس نکرده است بنابراین گویا هر کسی که می‌میرد وارد روز حساب خود شده است.

مفهوم مرگ و غیرطبیعی بودن آن مهم است. وقتی مفهوم حساب را کلی در نظر می‌گیرید می‌بینید بخش عمده این فصل به غیر از آیات توحیدی به هر سه لایه نزدیک بودن حساب با تأکید زیاد بر درهم کوبیده شدن قریه‌ها و احتمال نزول عذاب اشاره دارد. به ذکر مرگ در آیات ۳۴ و ۳۵ نگاه کنید وسط این قسمت بعد از اینکه آیات توحید «أَوَلَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ کَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا» (انبیاء: ۳۰)که می‌آید آیات ۳۰ تا ۳۳ این ۴ آیه که تمام می‌شود آیه «وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَفَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ» (انبیاء:۳۴ و ۳۵) این دو آیه به اینکه همه می‌میرند اشاره دارد: اگر از طرف خداوند عذاب هم نازل نشود مرگ هست که ما را به حساب وصل می‌کند. انسان در حیات کوتاه مدتی که در زمین دارد، اختیار دارد، و می‌تواند کار خوب و بد انجام دهد، بین خیر و شر انتخاب داشته باشد. این دوره آزمایشی است و در ازای انتخاب‌هایی که انجام می‌دهیم به جایی می‌رسیم و بعداً باید سوال جواب پس بدهیم که چه کاری کردیم و چرا به اینجا رسیدیم آیا به خودمان ستم کردیم یا خیر. محتوای کلی قسمت اول حسابرسی است که مفهوم کلیدی آیه ۱ است و در مقابل آن غفلت مردم است. تا آیه آخر «وَکَفَى بِنَا حَاسِبِینَ» در فصل اول مفهوم کلی حساب و سه لایه‌ای که ذکر شد، به صورت روشن صحبت می‌شود.

۳- ذکر معاصرین پیامبر (ص)

«لَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ کِتَابًا فِیهِ ذِکْرُکُمْ» مربوط به انعکاس معاصرین پیامبر در قرآن است و فِیهِ ذِکْرُکُمْ به این معنا باشد که به شما تذکر داده می‌شود، نه لزوماً به معنای اینکه ذکر شما در کتاب است. تصورمن این است شاید «وَأَسَرُّوا النَّجْوَى» (پنهانی می‌گویند) که «هَلْ هَذَا إِلا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُونَ» (انبیاء:۳) عیناً کلامی است که گفتند و اینجا نقل شده است و این نمونه بارز ذکر معاصرین پیامبر در کتاب است. اگر این تصور درست نباشد، اینکه معاصرین پیامبر در قرآن انعکاس پیدا کرده‌اند واضح است. اگر از این نکته هم بگذریم وجود ذکر معاصرین در کتاب، نکته مهمی است. حداقل ما می‌دانیم در مواردی حالت معجزه‌آسا داشت، کلاً بنظر می‌رسد، بارها در طول ۲۳ سال وحی نکات پنهانی در قرآن بازگو شده است که باعث شگفتی بعضی‌ها شده است. جایی در مورد منافقین گفته می‌شود که اینها می‌ترسند از اینکه چیزهایی که می‌گویند در قرآن بیاید، چنین اشاراتی حرف من را تقویت می‌کند.

مخاطب در این آیه (انبیاء:۱۰)  مشرکین نیستند،  بلکه معاصرین هستند. بنابراین اگر یک نفر هم بین آنها مؤمن باشد کافی است برای اینکه بتوان خطاب انجام داد. قبل از آیه «لَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ» (انبیاِء:۱۰) می‌گوید «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» (انبیاء:۷) (به مشرکین نمی‌گوید به همه می‌گوید.) «وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ إِلا رِجَالا نُوحِی إِلَیْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» (انبیاء:۷)، از اهل ذکر بپرسید، منظور پیامبر نیست بلکه مخاطب همه کسانی هستند که این پیام را می‌شنوند و لذا در بین معاصرین پیامبر هم مؤمن و هم مشرک هست و به آنها خطاب می‌شود. در قرآن قاعده کلی این است که خداوند مستقیم با کفار و مشرکین صحبت نمی‌کند بلکه با یک واسطه صحبت می‌کند و لذا واژه قل در اول آیه می‌آید و اگر قرار باشد چیزی گفته شود از طریق پیامبر انتقال داده می‌شود.

۴- استهزاء مشرکین یا درک عذاب و حقیقت بودن دعوت پیامبران توسط مشرکین

در این جلسه میل دارم در خصوص نکته‌ای که در مورد آن بحث شد و نسبتاً چندین نفر اظهار نظر مفصلی کردند صحبت کنم: در مورد «وَکَمْ قَصَمْنَا مِنْ قَرْیَةٍ کَانَتْ ظَالِمَةً» (انبیاء:۱۱)که در انتهای بخش اول فصل اول آمده است( از آیه ۱۱ تا ۱۵) است. من به شدت اعتراض به ترجمه (آیه ۱۳) بعضی از مفسرین و مترجمین داشته و دارم. که می‌گویند، استهزاء مشرکین است، بعد از اینکه «فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُمْ مِنْهَا یَرْکُضُونَ» (انبیاء:۱۲) یرکضون را به معنای فرار کردن ترجمه می‌کنند «لا تَرْکُضُوا» فرار نکنید «وَارْجِعُوا إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ» به سمت اسرافی که انجام دادید و مسکن‌های خود برگردید «فِیهِ وَمَسَاکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْأَلُونَ» بحث بر روی معنی تسألون است. مخصوصاً به دلیل واژه مَا أُتْرِفْتُمْ گویا سران آن قوم که ثروتمند بودند مورد خطاب قرار می‌گیرند که برگردید. شما که نعمت داشتید و به کسی نمی‌دادید برگردید تا مستمندان از شما سوال و درخواست کنند و این حالت تمسخر دارد که ببینید کار شما به کجا رسیده است. جای اعتراض بسیار دارد اینکه عده قابل توجهی آیه را اینگونه می‌خوانند و این آیه شهرت دارد که در بردارنده مفهوم استهزاء است و کسانی که در این قریه‌ها زندگی می‌کردند عذاب می‌شوند.

بنظرمن به این آیات طور دیگری می‌توان نگاه کرد و آن اینکه: در این سوره این آیات از این نظر مهم هستند که اولین جایی است که عبارت «إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ» (انبیاء:۱۴) که حالت ترجیع‌بند را در این سوره ایجاد کرده است و یکی از کلیدی‌ترین نکات این سوره این است که به استعمال «إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ» در این سوره توجه شود. بنابراین مهم است که این قسمت را خوب بفهمیم، قصدم این بود که در کنار داستان‌ها در مورد آن صحبت کنم،  ولی فکر می‌کنم می‌توانم الان توضیح بدهم که چرا طور دیگری فکر می‌کنم و این آیه نباید حالت استهزاء داشته باشد. اولاً روشن است که آیات درباره نزول عذاب دنیوی است، واژه‌هایی که اینجا به کار می‌رود «وَکَمْ قَصَمْنَا مِنْ قَرْیَةٍ  وَأَنْشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْمًا آخَرِینَ فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا» (انبیاء:۱۱ و ۱۲) به نظر می‌رسد که «لا تَرْکُضُوا وَارْجِعُوا» (انبیاء:۱۳) به سمت مساکن خود برگردید و …. در دنیا اتفاق می‌افتد. ثانیاً تصورمی‌کنم، مسئله این است وقتی که عذاب نازل می‌شود نه فقط در داستان یونس اینگونه است که وقتی نشانه‌های عذاب را می‌بینند

[۰۰:۳۰]

به این نتیجه می‌رسند که گویا عذاب نازل می‌شود و پشیمان می‌شوند و دوباره دعوت را می‌پذیرند و ایمان می‌آورند و نجات پیدا می‌کنند که در بین اقوامی که در قرآن ذکر می‌شوند استثناء است. در قرآن مانند اتفاقی که برای فرعون افتاد، برای تمام اقوام نیز، لحظه آخر تصویر شده است. وقتی برای اقوام عذاب نازل می‌شود «أَحَسُّوا بَأْسَنَا» (انبیاء:۱۲) به یک آگاهی در مورد اینکه پیامبر آنها راست می‌گفت و اینها اشتباه می‌کردند و بر خود ستم کردند،  می‌رسند. به نظر من این آیات این را می‌گوید وقتی عذاب نازل می‌شد قبل از اینکه از بین بروند و بمیرند و «حَصِیدًا خَامِدِینَ» شوند به مقام «إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ» (انبیاء:۱۴) می‌رسیدند، و آن موقع درک می‌کردند و می‌فهمیدند که به خود ستم کردند، اشتباه می‌کرده‌اند و صراحتاً این آیات می‌گوید اینها به حالت «قَالُوا یَا وَیْلَنَا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ» (انبیاء:۱۴) رسیدند ولی عذاب شدند.

چرا اینگونه است؟ نکته این است تا ما درک درستی داشته باشیم از اینکه رسیدن به حالت «إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ» کافی نیست. چیزی که آدم‌ها باید به آن برسند این است که بتوانند توبه کنند، اینکه بفهمند اشتباه می‌کردند، بفهمند پیامبر آنها درست می‌گفت و این کافی نیست. کمااینکه فرعون هم به چنین چیزی می‌رسد و می‌فهمد موسی پیامبر است و اشتباه کرده است اما فایده‌ای برای او ندارد. عمداً این اصطلاح را به کار می‌برم رسیدن به مقام «إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ» پیشرفتی است ولی کافی نیست که چه کاری باید کنند؟ باید حس اینکه زندگی جدیدی را شروع کنند، جبران مافات بکنند، سبک زندگی خود را عوض کنند، داشته باشند و بتوانند توبه کنند. فهمیدن اینکه من اشتباه می‌کردم می‌تواند همراه با یأس باشد، احساس اینکه راه بسته است چون فساد به جایی رسیده که امکان اینکه بتوانند خود را تغییر بدهند و زندگی جدیدی را شروع کنند در آنها نیست. بنابراین فقط به حالت پشیمانی و درک اینکه اشتباه می‌کردند می‌رسند بدون اینکه به حالت جنبش از نو شروع کردن بتوانند برسند.

۱-۴ إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ

مقام «إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ» اولین قدم است که یک نفر بفهمد در زندگی خود اشتباه می‌کرد، عقاید و رفتارهای او اشتباه بود. اگر این زمینه را نداشته باشد که بتواند خود را تغییر بدهد به جای اینکه به این حالت برسد که بتواند موفق به توبه شود و زندگی جدیدی را شروع کند و در قدم اول تحولی ایجاد کند به یاس می‌رسد و می‌خواهد فرار کند. چیزی که اینجا توصیف می‌شود به نظر من این است، تنها چیزی که به ذهن آنها می‌رسد این است که می‌خواهند از این عذاب فرار کنند ولی در درونشان واقعاً راه بسته است، اینجا می‌گوید باید به مساکن خود برگردید، کارهای اشتباهی که می‌کردید را اصلاح کنید «وَارْجِعُوا إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَمَسَاکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْأَلُونَ» باید جواب بدهید باید مسئولیت گذشته خود را قبول کنید، اشتباهات خود را جبران کنید، زنگی جدید شروع کنید و به مساکن خود برگردید به جایی که زندگی می‌کردید، باید سبک زندگی خود را عوض کنید. فرار کردن فایده ندارد، چون نمی‌توانید توبه کنید و بشتر از درک «إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ» نمی‌توانید پیش بروید به جایی هم نمی‌رسید و نمی‌توانید عذاب را از خود دفع کنید. «فَمَا زَالَتْ تِلْکَ دَعْوَاهُمْ» در حالت «إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ» ماندند «حَتَّى جَعَلْنَاهُمْ حَصِیدًا خَامِدِینَ» (انبیاء:۱۵). کل این تصویر این است، وقتی‌ عذاب نازل می‌شد مثلاً بادی شرع به وزیدن می‌کرد می‌فهمیدند که اوضاع خراب است و چیزی که وعده داده شده بود تحقق پیدا می‌کند نهایت چند ساعت اینها در این حالت هستند. بین درک اینکه ظلم کردند و اینکه کاملاً «حَصِیدًا خَامِدِینَ» بشوند ممکن است فاصله کوتاهی باشد و نتوانند هیچ حرکتی برای جبران انجام بدهند در نتیجه «حَصِیدًا خَامِدِینَ» شدند.

پس منظور از تسئولون این نیست که مستمندان از شما سوال کنند، شما مسئول گذشته خود و کارهایی که کردید هستید و مورد سوال قرار می‌گیرید و باید پاسخ بدهید، جاهایی که اشتباه کردید را بفهمید و جبران کنید. «وَارْجِعُوا إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَمَسَاکِنِکُمْ»(انبیاء:۱۳) دقت کنید که می‌گوید به مسکن‌های خود برگردید فرار نکنید، باید برگردید و چیزی را درست کنید. اینها این توانایی را ندارند. آیا تصویر کلی در مورد همه قریه‌ها است؟ از لحاظ روانی فکر می‌کنم تصویر کلی همه قریه‌ها همین است. اینکه در مورد آنها تحقق پیدا کرده است یا خیر بحث جدایی است ولی اینکه آدم‌هایی عذاب شدند که کاری به جزء درک ظلم خود و فرار به نظرشان نمی‌رسد و امکان جبران نداشتند آنها به جایی رسیده بودند که نمی‌توانستند توبه کنند، مانع‌های درونی و روانی داشتند. توبه کردن رشد می‌خواهد باید بتوانند با خود درگیر شوند در حالیکه افرادی هستند که چنین حالت‌هایی را نمی‌توانند تجربه کنند. بنابراین حالت روانی همه آنها فرار از عذاب است بدون اینکه بتوانند جبران کنند.

نکته اصلی که بسیار مهم است آن را درک کنیم اینکه: «إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ» چیست؟ مرحله مقدماتی است و اگر در مورد داستان ابراهیم صحبت کنیم آنها هم به مقام «إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ» رسیدند ولی بلافاصله خواستند حضرت ابراهیم را بسوزانند. درست است بینشی پیدا می‌کنند که ستمکار بودند و اشتباه می‌کردند ولی معنی آن این نیست که بتوانند اصلاح کنند. این چیزی است که من فکر می‌کنم در مورد این آیات باید به آن توجه کرد.

کلیاتی که در قسمت اول مد نظر است بگویم تا وارد قسمت بعد شویم: تصویر کلی که در ابتدای سوره است: آدم‌هایی که لهو و لعب می‌کنند و نزدیک است که به هر طریقی از دنیا بروند و وارد مرحله حساب شوند و در غفلت نسبت این به موضوع به‌سر می‌برند. نسبت به اعمال خود مسئول نیستند، توجه نمی‌کنند، آزمایش خیر و شری را که در آن قرار گرفتند درک نمی‌کنند، در حال بازی هستند و سرگرم به چیزهایی هستند که خیلی معنی‌دار نیست. بازی کردن یعنی اینکه قواعد بسیار بگذارید و آنها را رعایت کنید ولی هدف معقولی نداشته باشید، بازی چیزی است که در خود رعایت یک سری قواعد را دارد ولی این قواعد، قواعدی نیستند که با جهان ارتباط مستقیمی داشته باشند. برنده بازی به چیز واقعی نمی‌رسد بلکه طبق قواعدی که خودتان وضع کردید بازی را می‌توانید انجام بدهید و نهایتاً یکی برنده و یکی بازنده شوند و هیچ تأثیری روی رشد ندارد و اتفاق واقعی نمی‌افتد، چییزی که در آخرت بتواند انعکاس پیدا کند، اصولاً مردم در حال بازی هستند جلسه قبل سعی کردم بگویم همه فعالیت‌های دنیوی معمولاً حسی از اینکه قواعدی خودمان گذاشتیم و مطابق آن بازی می‌کنیم و در این دنیا یکی برنده و یکی بازنده است. آدمی که در بازی خیلی ثروتمند شده، معنی آن این نیست که به رشد رسیده است و کسی که بازنده و فقیر است معنی آن این نیست که از رشد باز مانده است و حساب آخرتی او خراب است. رابطه معنی‌داری بین حساب بانکی و حساب ما در آخرت وجود ندارد، حساب بانکی جزو بازی‌هایی است که در دنیا انجام می‌دهیم.

تصویری که در این سوره است:قرآن نازل ‌شده، نبی جدیدی به ایشان تذکر می‌دهد و نمی‌پذیرند. همانطوری که اقوام گذشته مقاومت کردند مقاومت می‌کنند و در خطر نابودی قرار گرفتند و این موضوع به آنها تذکر داده می‌شود. در قسمت اول سوره معجزه خواهی آنان و اینکه کتابی نازل می‌شود و آنها در برابرش مقاومت می‌کنند: «مَا آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنَاهَا أَفَهُمْ یُؤْمِنُونَ» (انبیاء:۶). اینها می‌خواهند مانند قریه‌های قبل معجزاتی که بر اولین‌ها نازل شده است ببینند و قرآن را قبول ندارند و می‌گونید اضغاث احلام، افترا، شعر و سحر است. شروع سوره تصویری از نبوت جدید و غفلت همیشگی کسانی که همراه او(پیامبر) هستند همراه با یک موضوع جدید: که مانند اولین (اقوام پیشین که بر آنها پیامبرانی مبعوث شده بود) نیست و معجزه آشکار نیاورده است بلکه فقط حرف از این می‌زند که به او وحی می‌شود. این ابتدای سوره است.

۱۲ آیه انتهای این فصل که به عبارت «وَکَفَى بِنَا حَاسِبِینَ» (انبیاء:۴۷) ختم می‌شود در مورد این است که اینها در خطر هستند، عجله می‌کنند، به آنها گفته می‌شود صبر کنید عذابی ممکن است برای شما نازل شود.

دو نکته در مورد ابتدا و انتها این است، اولاً «وَکَفَى بِنَا حَاسِبِینَ» ما را خوب به آیه ابتدایی برمی‌گرداند. ثانیاً اینکه انتهای فصل به نکاتی که در ابتدا گفته شده بود وصل می‌شود، می‌‌تواند حسی از اینکه سوره  اینجا تمام شود را بدهد.

۵- چرا سوره در فصل اول (آیه ۴۷) تمام نمی‌شود؟

 آنقدر آخر این قسمت به اول برمی‌گردد که گویا دایره کامل به وجود می‌آید که می‌تواند در اینجا سوره تمام شود. چندین بار در بحث‌هایی که برای سوره‌های مختلف کردم چنین اشاره‌ای داشتم آدم می‌تواند فکر کند که چرا سوره اینجا تمام نمی‌شود. چه چیزی مانده است که باعث ادامه می‌شود. در این مورد خاص ذکر توحید و معاد است، استدلال در مورد معاد است ولی تصاویر قیامت هنوز نیامده است، بهشت و جهنم نیامده است، این جزو چیزهایی است که در سوره می‌آید. چیز مهمی که باقی مانده است و باعث می‌شود بیش از ۴۷ آیه دیگر سوره ادامه پیدا کند این است که به یک معنایی اگر سوره اینجا ختم شود بیش از اندازه سوره تاریک و سیاه است.

[۰۰:۴۵]

تصویر آدم‌های غافل را می‌بینید، حرف‌های بسیار بسیار سخیفی که می‌زنند را می‌شنوید هرچند وسط سوره قسمتی که در مورد آن اصلاً صحبت نکردم (از آیه ۱۶ تا آیه ۳۳) آیاتی هستند که استدلال‌های خوبی دارند و در آنها تذکر به آیات الهی است ولی تصویری که در سوره به وجود آمده است به شدت تصویر تاریک و ناامیدکننده‌ای است. اولین نکته این است که درک کنیم در این سوره نیاز به یک روشنایی و نور وجود دارد. مخصوصاً آیات آخر را ببینید «وَنَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیَامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئًا وَإِنْ کَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنَا بِهَا وَکَفَى بِنَا حَاسِبِینَ» (انبیاء:۴۷) آیه قبل آن «وَلَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذَابِ رَبِّکَ لَیَقُولُنَّ یَا وَیْلَنَا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ» (انبیاء:۴۶) است. تصویر بهشت وجود ندارد، گویا آدم‌های خوب در این قسمت زیاد تجلی پیدا نکردند. یک انگیزه کلی در مورد اینکه بخش فصل دوم سوره که درباره زندگی انبیاء است گویا واجب می‌شود در اینجا بیاید این است که بیش از اندازه در قسمت اول با آدم‌های بد و حرف‌های بدی که می‌زدند سر و کار داریم، همیشه حرف عذاب است. ویژگی که قسمت میانی سوره دارد (از آیه ۴۸ تا ۹۱) این است که پر از نورانیت است و در مورد انبیاء است. در قسمت اول رابطه انبیاء با اقوام که بیشتر ستمکار هستند دیده می‌شود ولی اینجا بیشتر انبیاء دیده می‌شود.

تأکید من روی قسمت میانی است. اگر به این قسمت نگاه اجمالی داشته باشیم، به نظر شما می‌آید از رابطه بین پیامبر و قوم خود گفته می‌شود و قرار است تعدادی از انبیاء را ببینید که به اقوام خود پیام مشترکی ارائه می‌دهند و اقوام انکار می‌کنند و عذاب می‌شوند مانند ابراهیم که قومش بت‌پرست بودند و حرف او را قبول نمی‌کردند و اینکه چه اتفاقی افتاد. اما واقعاً اینگونه نیست، زندگی خصوصی انبیاء و مسئله فرزندآوری آنها ذکر می‌شود، داستان حضرت ایوب که دچار مشکل می‌شود، داستان حضرت یونس هم ذکر می‌شود. فقط در داستان حضرت ابراهیم تقابل وی با قومش ذکر می‌شود

انبیاء به چیزی دعوت می‌کنند؟، به زندگی بهتری در این دنیا دعوت می‌کنند تا مردم رشد پیدا کرده و بهتر زندگی کنند. جلوه آن زندگی و آنچه که انبیاء به آن دعوت می‌کنند در زندگی خود انبیاء دیده می‌شود. بیان می‌شود که توحید چقدر خوب است. انبیاء به عنوان نمونه افرادی که از واقعیت‌های جهان خبر دارند، مطابق آن زندگی می‌کنند و زندگی موحدانه دارند. بیان می‌شود زندگی موحدانه چقدر شیرین است، چقدر نورانی است. نیمه دوم سوره در مقابل نیمه اول که خیلی تاریک و ظلمانی است (آدم‌هایی که نمی‌پذیرند و قرار است عذاب شوند) ولی قسمت دوم آدم‌هایی هستند که توحید را درک کردند و نمونه عالی آن انبیاء هستند که مطابق توحید زندگی می‌کنند، قضاوت می‌کنند، خداوند به آنها کمک می‌کند، در دنیا آسیب می‌بینند، بچه‌دار نمی‌شوند خداوند به آنها بچه می‌دهد، اگر بچه هم نخواهند خداوند به حضرت مریم عیسی را می‌دهد، به حضرت ابراهیم فرزندانش را می‌دهد. در قسمت دوم نورانیتی است و شیرین است که تلخی قسمت اول را می‌گیرد.

در عینی که فصل اول سوره بحث کاملی به نظر می‌رسد ولی اگر همینجا سوره تمام شود فکر می‌کنم باید مانند سوره توبه بدون بسم الله الرحمن الرحیم شروع شود. سوره توبه چون بیشتر جنبه عذاب داشت با بسم الله الرحمن رحیم شروع نشده است در این سوره هم در آیات ابتدایی تصویر آدم‌هایی ارائه می‌شود که در مقابل انبیاء ایستاده‌اند. بخش میانی، نورانی و شیرین و خوب است و زندگی موحدانه را نشان می‌دهد که چه آثاری دارد و چقدر خوب است آدم موحد باشد. چیزی که در این قسمت از نظر لفظی خیلی جلوه دارد اینها دعا می‌کنند «فَاسْتَجَبْنَا لَهُ» (انبیاء:۷۶،۸۴،۸۸،۹۰) و دعایشان استجابت می‌شود مثلاً از خداوند فرزند می‌گیرند. اینها آنسان‌هایی هستند که با خدا زندگی می‌کنند، خداوند قادر مطلق است و اینان با خدا حرف می‌زنند و خداوند جواب آنها را می‌دهد و زندگی آنها بسیار خوب می‌گذرد: اولاً پیروز هستند، ثانیاً اگر دعا کنند به خواسته‌های مشروع خود می‌رسند، زندگی خیلی خوب و نورانی دارند.

لذا بخش دوم بعد از اتمام فصل اول نمایش زندگی موحدانه است. چیزی که اقوام بیچاره به آن دعوت می‌شوند و نمی‌پذیرند و قدرت پذیرش را ندارند و چقدر حیف است که نمی‌توانند اینگونه زندگی کنند، چقدر خوب می‌شد اگر همه آدم‌ها مانند انبیاء زندگی می‌کردند. بنابراین برای تکمیل قسمت اول، فصل دوم خیلی ضرورت دارد، در قسمت اول دعوت به توحید و عدم گرایش به شرک و عدم پذیرش آنها را می‌بینید. بحث‌هایی در مورد درستی توحید و معاد می‌شود و این قسمت جنبه ارزشی دارد. اگر آدم‌ها توحید را می‌پذیرفتند خوب و به نفع آنها بود. می‌خواهم تأکید کنم که فصل اول بسیار کامل است، به غیر از اینکه صحنه‌های قیامت و تصویر بهشت و جهنم وجود ندارد و در فصل سوم می‌آید و در آن ذکر توحید است، استدلال‌های توحید و معاد وجود دارد، بنابراین تا حدود زیادی کامل است ولی خیلی تاریک است، قسمت دوم خیلی روشن و نورانی است. مومنین قسمت دوم را بیشتر دوست دارند.

۶- خلاصه فصل اول

نگاه کلی به فصل اول: در مورد ۱۵ آیه اول به اندازه کافی بحث کردم. در فصل اول بیشتر تأکید روی این است که ممکن است به آنها عذاب نازل شود در ۵ آیه انتهای بخش اول یعنی ۱۱ تا ۱۵ تصویر کلی است از قریه‌هایی که از بین رفتند است و ممکن است این بلا سر اینها هم بیاید. در قسمت آخر دو سری نشانه‌های لفظی می‌بینید که مهم هستند، مهمترین آن «وَکَفَى بِنَا حَاسِبِینَ» (انبیاء:۴۷) که به حساب برمی‌گردد. نشانه‌هایی که بحث را می‌بندد و نشانه‌هایی که به قسمت انبیاء ربط پیدا می‌کند، دقیقاً قسمتی است که فصل یک را به فصل دو می‌رساند. «وَإِذَا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلا هُزُوًا أَهَذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ» (انبیاء: ۳۶) به این عبارت دقت کنید، این عبارت عیناً در داستان ابراهیم هم می‌آید. بعد از اینکه بت‌ها شکسته می‌شوند و اینها می‌گویند چه شد و چه کسی این کار را کرده است می‌گویند «قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى یَذْکُرُهُمْ» (انبیاء:۶۰) ما شنیدیم که یک نفر در مورد بتهای ما حرف می‌زد. مثل این است که اینجا گفته می‌شود «أَهَذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ » (انبیاء:۳۶). به این عبارت دقت کنید در آیه ۴۳ در مورد بت‌ها گفته می‌شود «لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ» اینها خودشان را نمی‌توانند یاری کنند، این اتفاقی است که ابراهیم به آنها نشان می‌دهد که اینها توانائی محافظت از خودشان را ندارند. عبارت‌ها و اشاره‌هایی در اینجا است که در داستان ابراهیم گویا تکرار می‌شود در عین حال یک سری اشاره‌ها است که به ابتدای سوره برمی‌گردد که چرخه فصل را یعنی ابتدا را به انتها مربوط می‌کند.

۷- مفهوم آیات میانی فصل اول سوره

مابقی آیات فصل اول از آیه ۱۶ تا آیه ۳۳ است. بطور مشخص آیه ۱۶ تا آیه ۲۴ محتوی مجموعه‌ای از استدلال‌ها است که خیلی نظر حکما را جلب کرده است و از اینها استفاده می‌کنند. استدلال برای معاد و توحید است بعد از شنیدن حرف‌های چرند و پرند که آنها می‌زنند،  مجموعه استدلال‌هایی ارائه می‌شود که به استدلال وسطی مربوط می‌شود. خیلی جدی بیان می‌شود که دنیا نمی‌تواند لهو و لعب باشد بنابراین معاد وجود دارد، چون همه چیز متعلق به خدا است امکان وجود معاد باشد هست و الی آخر. امکان معاد و اینکه دنیا طور دیگری پیش برود را نفی می‌کند. در آیات ۳۰ تا ۳۳ به ربوبیت خداوند در جهان اشاره می‌کند، قسمت میانی سوره از ۱۶ تا ۳۳، در مقابل ادعاهایی که می‌کنند حالت استدلالی دارد. وقتی سوره شروع می‌شود آنها در حال لهو و لعب هستند: (جهان نمی‌تواند لهو و لعب باشد).

[۰۱:۰۰]

چرا این سبک زندگی اشتباه است؟، چرا اینها اشتباه می‌کنند؟ چرا معاد وجود دارد؟ در ابتدا گفته می‌شود، اینها اینگونه هستند و عذاب خواهند شد ولی چرا اینگونه است؟ چرا آنها اشتباه می‌کنند و چرا واضح است که آنها اشتباه می‌کنند؟ این موضوعی است که قرار است آیات میانی سوره، شبیه استدلال، با گفتن صحبتهایی برای آنها مشخص کند که دنیا جای بازی نیست، اشتباه می‌کنند و راه درست زندگی اعتقاد به معاد و توحید است. بیان واقعیت و آنچه حقیقت است موضوعی است که در میانه آیات این فصل آمده است.

آیه ۱۶ صراحتاً بیان می‌کند «وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالأرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لاعِبِینَ»(انبیاء:۱۶) ما آسمان و زمین را و آنچه بین آنها است را برای بازی خلق نکردیم. اولاً ارتباط سما و الارض و مابینهما با ابتدای آیه ۳۰ «أَوَلَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ کَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا» (انبیاء:۳۰) است. گویا چیزی بین اینها است، اینها بهم چسبیده بودند و در خلقت از هم باز شدند، چیزهایی در آسمان و زمین و چیزهایی که در بین آنها است، یادآور عبارت‌هایی است که کلاً در قرآن گفته می‌شود وَمَا بَیْنَهُمَا، گویا آن آیه می‌گوید وَمَا بَیْنَهُمَا وجود ندارد، اول فاصله می‌گیرند و چیزهایی بین آسمان و زمین به وجود می‌آید. ما آسمان و زمین و آنچه که بین آن است را برای بازی خلق نکردیم «لَوْ أَرَدْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْوًا لاتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ کُنَّا فَاعِلِینَ»(انبیاء:۱۷) دنیا برای بازی خلق نشده، خداوند بازی نمی‌کند. به نظر من مرحوم علامه طباطبایی با توجه به حس و استعداد ویژه و حکمتی که دارند این قسمت‌های سوره را خیلی خوب تشریح کرده است. کسی که بازی می‌کند باید نیازی برای خودش داشته باشد مثلاً سرگرم شود. باید خلأیی وجود داشته باشد تا بازی شروع شود، خداوند نمی‌تواند بازی کند. «لَوْ أَرَدْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْوًا لاتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ کُنَّا فَاعِلِینَ»(انبیاء:۱۷) خداوند با مخلوقات خود و خودش نمی‌تواند بازی کند. اگر قرار بود بازی انجام شود باید در درون ذات خداوند باشد. خداوند نمی‌تواند محتاج مخلوقین خود باشد و این تناقض‌ دارد بنابراین خدا خلق نمی‌کند که نیازی را برای خود برآورده کند تا حالت بازی داشته باشد. هدفی وجود دارد و این هدف برای مخلوقین و نه برای کسی که خلق کرده است و خیر است. موجوداتی خلق می‌شوند، قرار است به کمال برسند و این برای خودشان خوب است، این خلقت چیزی است که گویا غرض آن برای کسانی است که مخلوق شدند آنها نیازی دارند که برطرف می‌شود نه اینکه خداوند بخواهد نیازی را برای خود برطرف کند.

«بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ» (انبیاء:۱۸): خداوند لهو و لعب نمی‌کند بنابراین زندگی که بر پایه لهو و لعب است و تصور اینکه زندگی بازیچه است، مدتی در این دنیا هستیم بعد می‌میریم و هیچ هدفی وجود نداشته باشد، مخالف با جهان‌بینی انسان است. اگر کسی به الله و خلقت اعتقاد داشته باشد باید درک کند که خداوند بازی نمی‌کند بنابراین هدفی در این زندگی است و باید دنبال هدفی باشیم و مشغول بازی و باری به هر جهت گذراندن زندگی نباشیم. در سنت الهی وقتی باطل با حق مواجه می‌شود، خود به خود از بین می‌رود، نمونه واضح آن کسانی هستند که زندگی باطل دارند و براساس لهو و لعب زندگی می‌کنند زمانی با ظهور حق به صورت عذاب الهی باطل از بین می‌رود، اقوام از بین می‌روند، به حالت «إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ» می‌رسند و می‌فهمند که اینگونه زندگی کردن اشتباه بوده است. این موضوع با سخن حق و یا سخن انبیاء برای آدم‌ها روشن می‌شود. کلاً فرستادن انبیاء و پس از آن اگر لازم باشد فرستادن عذاب به‌گونه‌ای از بین بردن باطل و لهو و لعبی است که آنها شروع کردند.

به نظر من مرحوم علامه طباطبایی به درستی می‌گوید که آیات ۱۶ به بعد ادامه آیات ۱۱ تا ۱۵ هستند که می‌گوید برای قریه‌ها عذاب می‌فرستادیم و چرا عذاب نازل می‌کردیم. چون اینها براساس باطل زندگی می‌کنند و خداوند حق را در مقابل باطل قرار می‌دهد و باطل از بین می‌رود، سپس یا خودشان می‌فهمند که در باطل غوطه‌ور هستند و به این نتیجه می‌رسند که باید به حق ایمان بیاورند و یا از بین می‌روند. تحلیل اینکه چرا عذاب می‌شوند در این آیات وجود دارد. در ادامه انواع و اقسام توهماتی که دارند و برخلاف توحید و معاد است گفته می‌شود. «وَلَهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَنْ عِنْدَهُ لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلا یَسْتَحْسِرُونَ یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لا یَفْتُرُونَ» (انبیاء:۱۹، ۲۰)  اینکه همه جهان در مالکیت خداوند است، کسانی که «عِندَهُ» هستند از ملائکه تا اولیای خدا همه در حال عبادت هستند. این زندگی حقی است که باید همه به آن برسند، همه باید «مِن عِندَهُ » باشند خلاف آن باطل است و باید از بین بروند. همه نهایتاً باید به خداوند رجعت کنند و اگر غیر این حرکت کنند گرفتار باطل هستند و عقایدشان و یا خودشان از بین می‌روند. «أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الأرْضِ هُمْ یُنْشِرُونَ» (انبیاء:۲۱) مسئله‌ای که ممکن است از نظر استدلالی پیش بیاید این است که معاد وجود دارد ولی «آلِهَةً» ما است که معاد را به وجود می‌آورد. این هم به نظر می‌آید با این آیه نفی می‌شود، تصور خنده‌داری است که « آلِهَةً مِنَ الأرْضِ » هستند که باعث می‌شوند حشر و قیامت به وجود بیاید و حساب و کتاب کنند.

«أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الأرْضِ هُمْ یُنْشِرُونَ» (انبیاء:۲۱) در زمین آلِهَة‌هایی وجود دارند که می‌خواهند قیامت برپا کنند، مرده‌ها را زنده کنند و به حساب آنها برسند. با عبارت «مِنَ الأرْضِ» گویا قیامت موردی است که برای وقوعش باید از آسمان چیزی بیاید و موجودات را از زمین بیرون بکشد. آلِهَة‌ها از جنس سنگ و چوب بوده و مِنَ الأرْضِ هستند و در عین حال به آنها نسبت داده می‌شود که اینان متولی معاد هستند که تصور اشتباهی است. «لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلا اللَّهُ لَفَسَدَتَا» (انبیاء:۲۲). در جاهای دیگر قرآن آمده است که اگر چند آلِهَة وجود داشته باشند باهم درگیر می‌شوند بنابراین یک هماهنگی ۱۰۰ درصد در جهان می‌بینیم گویا همه جهان از یک قانون تبعیت می‌کند که مهمترین نکته است. اگر یک نفر، ساینس را به این معنا که قوانین واقعی جهان را کشف می‌کند قبول نداشته باشد ولی اینکه قانون فراگیری است که در زمین و آسمان برقرار است را قبول داشته باشد، بینش مهم و درستی است.

اگر آلِهَة‌هایی با اراده و اهداف مختلف وجود داشته باشند فساد به وجود می‌آید «فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ لا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْأَلُونَ أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ» (انبیاء:۲۲، ۲۳، ۲۴) بت‌ها و کسانی که بت‌پرست هستند هم مورد سوال قرار می‌گیرند، در حالیکه کسی از خداوند سوال نمی‌کند چون مالک همه است. در مورد مجموعه‌ای از آیات بر علیه بت‌پرستی و تصوری که از بت‌ها وجود دارد نکاتی گفته می‌شود و بعد گفته می‌شود اگر آلِهَة ای دارید شما برهان خود را بیاورید، شما بگویید چه چیزی باعث شد که فکر کنید اینها قدرت دارند. در این آیات بعد از آمدن مجموعه آیاتی که استدلال بر علیه بت‌پرستی دارد، بر علیه این تصور که جهان حالت لهو و لعب دارد و مسئولیتی وجود ندارد و اینکه جهان طوری خلق شده است که اساس آن حق است و لذا مسئول هستیم  و از ما سوال خواهد شد. نهایتاً آیاتی می‌آید که اگر آلِهَةًای وجود دارد برهان خود را ارائه کنید.

پس از این مجموعه آیات، آیه‌هایی که جنبه توحیدی دارند می‌آیند. پیام انبیاء این است که خداوند را عبادت کنید. آیه ۲۵ تا ۲۹ نفی این است که خداوند فرزند و شریک در آسمان دارد، معاون‌هایی دارد، ساختاری در نزدیکی خداوند است یعنی پسری دارد و شرکای زمینی را کنار بگذارید. آیه‌های ۱۶ تا ۲۴ در مورد آلهه زمینی، رب‌هایی که امور زمین را کنترل می‌کنند، تصور باطلی که خداوند در آسمان‌ها فرزندی دارد و اینها را نفی می‌کند صحبت می‌کند. نهایتاً آیات ۳۰ تا ۳۳ است. به نوعی در انتهای سوره به آیات بازگشتی وجود دارد.

۸- ساختار فصل اول

ساختار فصل اول کم و بیش روشن است ۱۵ آیه اول خیلی روشن است، تصویری از وضعیت معاصر زمان پیغمبر و توضیحی که در این جلسه مفصل‌تر دادم. تصویر انتهایی که در سوره است از آیه ۱۱ تا ۱۵ اینها عذاب می‌شدند و چه اتفاقی می‌افتاد و عبارت «إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ» برای اولین بار آنجا ظاهر می‌شود. قسمت انتهایی هم بیشتر تذکر به اینها است که عجله نکنید و منتظر عذاب باشید. در قسمت میانی توضیحات مختصری دادم این قسمت جنبه استدلالی دارد در نفی لهو و لعب بودن دنیا و در نفی عدم وجود معاد، و نهایتاً خواستن برهان از طرف مقابل، جنبه استدلالی حرف حقی که پیامبران می‌زنند و اگر به جهان دقت کنید یا عقل را به کار بیندازید می‌فهمید که این درست است.

[۰۱:۱۵]

این مجموعه چیزهایی بود که در فصل اول آمده است که انسجام نسبتاً خوبی دارد. و به همین دلیل  می‌گویم اگر تاریکی بیش از اندازه نبود شاید امکان داشت سوره به صورت سوره‌ای پر از انذار همراه با استدلالی که درباره توحید و معاد ارائه می‌دهد در همینجا تمام شود. ولی قرار است زندگی سالم موحدانه را در قسمت انبیاء،  دعوت‌های مشابه دعوت پیغمبر و وضعیت مشابه پیغمبر در بین معاصرین را ببینیم. به نظر می‌رسد آیاتی که در مورد انبیاء است در مورد مسائل خصوصی آنها باشد و ارتباط آنها با قومشان خیلی مسئله جدی نیست.

۹- اولین داستان سوره: داستان حضرت ابراهیم و هارون  

قسمت میانی از حضرت موسی(ع) و هارون شروع می‌شود. در جلسه اول گفتم سعی کنیم ترتیب‌ها را بفهمیم. اولاَ در پایان فصل اول لینک‌هایی به داستان حضرت ابراهیم وجود دارد. ثانیاً داستان حضرت ابراهیم شبیه داستان پیامبر در مقابل قوم خود است، آنها منکر هستند و پیامبر می‌خواهد موردی را به آنها اثبات کند. شبیه تصویری است که در فصل اول دیدیم. بنابراین اگر با حضرت ابراهیم شروع می‌شد اوضاع خیلی مرتب و منظم بود: حضرت ابراهیم آمد و چه اتفاق‌هایی افتاد. همین‌جا یک نفر می‌تواند اشکال بگیرد که داستان حضرت ابراهیم خیلی کفایت نمی‌کند چون حضرت ابراهیم از پیامبرانی نیست که چنین اتفاقاتی برایش رخ داده باشد و قوم او عذاب شده باشند. اگر داستان حضرت نوح می‌آمد که دعوت کرد و بعد سیل آمد و همه را برد با آنچه در ابتدا است هماهنگ‌تر به نظر می‌رسد.

۱-۹ چرا حضرت موسی و هارون اولین انبیائی است که به آن اشاره می‌شود

این سوال‌ها مطرح هستند که چرا حضرت موسی و هارون اولین انبیائی است که به آن اشاره می‌شود و حضرت ابراهیم به صورت فلش‌بک ظاهر می‌شود. دو فلش‌بک در این مجموعه داستان‌ها به وضوح وجود دارد، حضرت موسی و هارون ذکر می‌شوند و بعد گفته می‌شود «وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ» (انبیاء:۵۱) قبل از موسی و هارون فردی به نام ابراهیم بود که به او رشد دادیم. مجدداً داستان ادامه پیدا می‌کند که لوط است بعد به خانواده حضرت ابراهیم اشاره می‌شود که اسحاق و یعقوب را به او دادیم. بعد می‌گوید «وَنُوحًا إِذْ نَادَى مِنْ قَبْلُ» (انبیاء:۷۶) قبل از حضرت ابراهیم  نوح  بود که خداوند به او ندا داد و نجات پیدا کرد، دوباره زمان خطی پیش می‌رود. اگر حضرت نوح را به جای حضرت موسی و هارون بگذاریم ترتیب زمانی بهتر برقرار می‌شود. اگر اول حضرت نوح گفته می‌شد بعد ابراهیم و لوط و اسحاق و یعقوب بعد داوود و سلیمان تا انتها می‌شد به نظر می‌آمد ترتیب بهتری بود. آخر درست است ذکریا بعد مریم و حضرت عیسی است. یک جابه‌جایی بین نوح و موسی و هارون پیش آمده است که خیلی جالب است.

این جابه‌جایی باعث دو فلش‌بک شده است: هم در داستان حضرت ابراهیم نسبت به حضرت موسی و هارون و هم در داستان حضرت نوح نسبت به حضرت ابراهیم. افراد پست مدرن برایشان جالب است  و می‌گویند ما هم همین کار را می‌کنیم. اگر لازم هم نباشد چون مد است که ترتیب خطی را بشکنند و جذاب و جالب می‌شود و از حالت یکنواختی درمی‌آید. ولی فکر نمی‌کنم در قرآن با استدلال‌های پست مدرن شامل جالب بودن، تنوع و از بین رفتن یکنواختی انجام می‌شود بلکه دلایل بهتری هست. این ساختار خطی به دلیل جابه‌جایی شکسته شده است. چرا اینگونه گفته شده است؟ چرا نوح به جای اینکه اول باشد وسط است و موسی و هارون اول است؟ فکر می‌کنم این سوال اصلی در مورد ترتیب ذکر شدن انبیاء در این قسمت است.

قسمتی که بیشترین شباهت را به فصل اول دارد و بیشترین لینک از نظر معنایی و لفظی را دارد قسمت داستان ابراهیم است. سعی می‌کنم در مورد این قسمت در این جلسه صحبت کنم. در حدی که بخوانیم، نکاتی را بگوییم و اشاره‌ای به ارتباطات آن با محتوای سوره بکنیم کافی است. داستانی که اینجا نقل می‌شود یگانه است. در این قسمت حضرت ابراهیم بت‌ها را می‌شکند، در آتش انداخته می‌شود و آتش سرد می‌شود. این چیزی است که به طور خاص در این قسمت آمده است به اضافه جزئیات بحثی که بین حضرت ابراهیم و این افراد است. مواردی در این بخش از داستان حضرت ابراهیم گفته شده است که جاهای دیگر نیست. مثلاً در سوره انعام استدلال معروف «لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ»(انعام:۷۶) آمده است، در سوره بقره مباحثه حضرت ابراهیم با فردی که ادعای خدایی می‌کند آمده است. یا در سوره بقره قسمتی از داستان ابراهیم آمده است که درخواست می‌کند خداوند درباره کیفیت معاد چیزی به او نشان بدهد، قسمت‌هایی از داستان حضرت ابراهیم که مربوط به عذاب قوم لوط است یا قسمت مربوط به ساختن کعبه است. ویژگی این قسمت این است که خیلی تکرار نشده است. قسمت بحث با پدر در سوره مریم آمده است ولی اینجا در ادامه آن چیزهایی گفته شده است که یگانه است و فقط در این سوره بیان شده است.

۲-۹ داستان حضرت ابراهیم و هارون

با این آیه شروع می‌شود «وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ» (انبیاء:۵۱). ببخشید این را فراموش کردم موسی و هارون که گفته می‌شود بعد آیه ۵۰ آیه جالبی است «وَهَذَا ذِکْرٌ مُبَارَکٌ أَنْزَلْنَاهُ أَفَأَنْتُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ»(انبیاء:۵۰) در مورد موسی و هارون گفته می‌شود که به موسی و هارون فرقان و ضیاء و ذکرللمتقین داریم که اشاره به تورات است. «الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَهُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ»(انبیاء:۴۹) که توصیف متقین است آیات ۴۸ و ۴۹ بهم چسبیده است که قبلاً به موسی و هارون کتابی داده شده است که ذکرللمتقین است. ویژگی کتاب این است هر کس که تقوا داشته باشد برایش حالت ذکر دارد. استدلالی که من کردم: اهل ذکر یعنی اهل کتاب. در اینجا کلمه ذکر اشاره به کتابی است که به موسی و هارون داده شده است. نکته‌ای دیگر در مورد ذکر، در ابتدای سوره است: «مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلا اسْتَمَعُوهُ» (انبیاء:۲). بدون اینکه کلمه قرآن بیاید اشاره به این است که قرآن نازل می‌شود، در واقع ذکری که نازل می‌شود سخنانی است که پیغمبر از جانب خداوند می‌گوید و اینها می‌گویند سِحر است و الی آخر. به إِلا اسْتَمَعُوهُ  توجه کنید: ذکر عملی دیدن یک سری معجزات نیست بلکه شنیدن است. در اینجا در مورد موسی و هارون وقتی اشاره به کتاب می‌شود فرقان، ضیاء و ذکر گفته می‌شود، صفاتی هستند که در جاهای دیگر قرآن بدنبال ذکر آمده است. بعد می‌گوید «وَهَذَا ذِکْرٌ مُبَارَکٌ أَنْزَلْنَاهُ» (انبیاء:۵۰) که به صراحت در مورد قرآن به کار می‌برد.

جدای از اینکه در این سوره در هر جایی که امکان داشت واژه ذکر آمده است به همین دلیل شاید محوری‌ترین واژه کل سوره ذکر باشد. اینجا هم وقتی به قرآن اشاره می‌شود از کلمه ذکر استفاده می‌شود. به إِلا اسْتَمَعُوهُ دقت کنید، به استفاده از ذکر در قرآن دقت کنید. به نظر من منظور از اهل ذکر اهل کتاب است، اگر غیر اهل کتاب را اهل ذکر بدانیم، مشکلی پیش نمی‌آید ولی معاصرین پیامبر از چه کسی می‌خواستند بپرسند که پیامبران گذشته چطور بودند؟ تبعاً از اهل کتاب اگر مصداقی نگاه کنیم، دسترسی آنها به افرادی بود که اعتقاد به مسیحیت و یهودیت داشتند و می‌توانستند در مورد پیغمبران گذشته اطلاعاتی در اختیارشان قرار دهند. شاید حُنفایی بودند و آنها را هم بتوانیم اهل ذکر در نظر بگیریم آنها هم وابسته به پیامبر و کتاب هستند. اینکه ذکر به قرآن و تورات برمی‌گردد و قابل استماع است فکر می‌کنم با مطالبی که در مورد فصل اول گفتم باهم جور در می‌آیند.

«وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ» (انبیاء:۵۱) گویا ما از وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ دعوت می‌شویم به اینکه مرحله‌ای از رشد ابراهیم را ببینیم. خود به خود وقتی این آیه می‌آید قبل از موسی و هارون و قبل از اینکه پیامبر نزول کند قبل‌ها به شخصی به اسم ابراهیم رشد دادیم. خود به خود این سوال در ذهن ما ایجاد می‌شود که چگونه رشد دادیم و رشد چه بود. این داستان ذهن آدم را به سمتی می‌برد که بفهمیم رشد ابراهیم چه و چگونه بود شاید مطلب کلیدی در خود داستان باشد. «إِذْ قَالَ لأبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَهَا عَاکِفُونَ» (انبیاء:۵۲) حضرت ابراهیم به پدر و قوم خود گفت این تماثیل و بت‌هایی که شما عبادت می‌کنید چه هستند؟ از ادامه آیات بر می‌آید که حضرت ابراهیم، رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ و رب خودش و توحید را با تمام وجود درک کرده است. در ادامه می‌گوید «قَالَ بَل رَبُّکُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَى ذَلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ» (انبیاء:۵۶) واقعاً می‌بیند، حضرت ابراهیم به جایی رسیده است که به وضوح می‌بیند رب او همان رب سماوات و الارض است، همانی است که آسمان‌ها و زمین را خلق کرده است. توحید به معنای واقعی کلمه کسی است که همه جهان را خلق کرده است و رب سماوات والارض، رب من و شما هم است و همه دنیا را اداره می‌کند و باید سروکار ما فقط با او باشد. این چیزی است که حضرت ابراهیم به وضوح می‌بیند که فقط باید خداوند را عبادت کند.

اگر نخواهیم چیزی را از بیرون به متن تحمیل کنیم واقعاً می‌پرسد و می‌بیند تماثیلی است و مردم مجسمه‌هایی ساختند «أَنْتُمْ لَهَا عَاکِفُونَ» و در مقابل آن سجده می‌کنند و عبادت می‌کنند در حالیکه از نظر حضرت ابراهیم چیزی به جزء الله وجود ندارد و همه جا هست و باید فقط همان را پرستید. ادعایی که می‌کند «وَأَنَا عَلَى ذَلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ» (انبیاء:۵۶)

[۰۱:۳۰]

واقعاً چیزی است که بوضوح می‌بیند و برای او سوال است که اینها چه هستند. «قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ» (انبیاء:۵۳) جواب آنها این است که ما پدران خود را می‌دیدیم که این بتها را عبادت می‌کردند. جواب حضرت ابراهیم این است «قَالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» (انبیاء:۵۴) خیلی واضح است، چرا؟ چون توحید را می‌بیند و برای او واضح است. اینکه پدران شما بتها را عبادت می‌کردند مانند عبارت معروفی است که اگر برای یک چیز غلط هزار دلیل بیاورید هزار و یک غلط می‌شود. شما عبادت می‌کنید چرا؟ چون پدرانتان بتها را عبادت می‌کردند، عبادت می‌کنید پس خودتان و پدرانتان «فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» هستید. اینکه این کار را پدران شما می‌کردند شما گمراه هستید و آنها هم گمراه بودند این بسیار بدیهی و واضح است. صراحت و سادگی نوجوانانه در این مکالمه وجود دارد. یک جور رک‌گویی است که می‌گوید «قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ قَالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» (انبیاء:۵۴) قطعاً شما و پدرانتان در ضلالت و گمراهی مبین هستید. اینان برای پدران خود احترام قائل هستند حضرت ابراهیم خیلی با صراحت و رک، بدون تعارف حقیقت را با صراحت هرچه تمام‌تر بیان می‌کند. یک حس نوجوانانه بدون حسابگری در آن وجود دارد، حسابگری در کار حضرت ابراهیم نیست و حقیقت را در مقابل آنها رک می‌گوید.

«قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاعِبِینَ» (انبیاء:۵۵) واژه لعب به کار می‌رود آنها که در حال بازی هستند احساس می‌‌کنند حضرت ابراهیم شوخی می‌کند. کلمه حق را هم به کار می‌برند آیا واقعاً این حرف را می‌زنی؟ راست می‌گویی یا شوخی می‌کنی؟ «قَالَ بَل رَبُّکُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَى ذَلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ» (انبیاء:۵۶) گفت پروردگار شما همان پروردگار آسمان و زمین است و همانی است که خلق کرده است من این را می‌بینم و شاهد این هستم. وَأَنَا عَلَى ذَلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ عبارت جالبی است چون ما عادت داریم روزانه در نمازها بارها بگوییم أشهد أن لا إله إلا الله و شهادت بدهیم و خودمان را جزو شاهدین حساب کنیم. فکر کنم این آیه همین حالت را دارد، حضرت ابراهیم واقعاً شاهد است، گواه بر این حقیقت است واقعاً می‌بیند و این را با صراحت برای آنها بیان می‌کند. وقتی ما شهادتین می‌گوییم واقعاً جزو شاهدین هستیم یا خیر. امیدوارم اگر نیستیم یک روزی به صورت واقعی عبارت أشهد أن لا إله إلا الله را بگوییم. اشهد ان محمد رسول الله هم جالب است جزو شاهدین و گواهان این هستیم که پیامبر، پیامبر خدا است. چگونه گواه هستیم احتمالاً از طریق قرآن است و راه دیگری نداریم.

«وَتَاللَّهِ لأکِیدَنَّ أَصْنَامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ» (انبیاء:۵۷) آیا این جملات را با صدای بلند یا پیش خود می‌گوید؟ لزومی نمی‌بینم که فرض کنیم با صدای بلند به آنها می‌گوید بعد از اینکه شما رفتید من در مورد این اصنام کیدی به کار خواهم برد. شاید بیان این جمله از طرف حضرت ابراهیم، خیلی عاقلانه نباشد چون ممکن بود که برای بتها  نگهبان بگذارند یا وقتی نیستند حضرت ابراهیم را حبس کنند که کاری نکند. با توجه به نوع روایت‌هایی که در قرآن است اصولاً هیچ ممانعتی ندارد بعضی از چیزهایی که گفته می‌شود نشانه لفظی روشنی داشته باشند، یعنی بیان نمی‌شود که آن فرد نزد خودش گفت در حالیکه ممکن است پیش خودش گفته باشد یا شما تشخیص بدهید. در داستان حضرت یوسف و برادرانش، او در جایی می‌گوید «قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَانًا» (یوسف:۷۷) به برادرها با صدای بلند نمی‌گوید وضع شما بدتر است به نظر می‌آید پیش خودش می‌گوید و مکالمه درونی است. آنجا گفته نمی‌شود ولی ما باید تشخیص بدهیم که مستقیم به برادرها نگفته است از روی معنا باید بفهمیم کدام یک از این عبارت‌ها با صدای بلند گفته شده است. در این سوره، به اندازه داستان حضرت یوسف واضح نیست که این گفتگو درونی است ولی بیشتر به نظر می‌رسد که پیش خودش می‌گوید. «وَتَاللَّهِ لأکِیدَنَّ أَصْنَامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ» (انبیاء:۵۷) بعد از اینکه بحث به نتیجه‌ای نمی‌رسد می‌گوید بعد از اینکه پشت کردید و رفتید بلایی سر این اصنام می‌آورم. داستان آن در جای دیگری از قرآن مفصل‌تر بیان شده است و می‌گوید من مریض هستم و بعداً این کار را انجام می‌دهد. در جای دیگر در قرآن بیان می‌شود، که حضرت ابراهیم پیش بت‌ها می‌رود و با آنها صحبت می‌کند و برای آنها غذا می‌برد، این جزئیات در اینجا نیامده است. بلکه تأکید روی این است، که بعد از بیان: «وَتَاللَّهِ لأکِیدَنَّ أَصْنَامَکُمْ» (انبیاء:۵۷) می‌گوید «فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلا کَبِیرًا لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ» (انبیاء:۵۸) همه را به غیر از بت بزرگ ریز ریز کرد بلکه به سمت بت بزرگ‌ترگردند.

مشهور است که حضرت ابراهیم بت‌شکن بوده و بت‌ها را شکسته است. ممکن است کمی گمراه کننده باشد، که حضرت ابراهیم چه کیدی به کار می‌برد کید او این نیست که بت‌ها را بشکند چون یکی را نشکسته است. اگر حضرت ابراهیم همه بت‌ها را می‌شکست و اینها می‌دیدند، همه بت‌ها شکسته شده‌اند کیدی محسوب نمی‌شد و پیچیدگی نداشت. مانند کیدی که حضرت یوسف در مورد برادرها به کار می‌برد که پیچیده است: یکی از برادران را بگیرد و بقیه را بفرستد تا دوباره بیایند و الی آخر. ایجا مسئله شکستن بت‌ها به صورت کلی نیست، همه را به غیر از یکی می‌شکند بنابراین صرفاً این نیست که بگوییم بت‌ها را شکست. در اینجا حضرت ابراهیم کاری می‌کند و صراحتاً گفته می‌شود «فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلا کَبِیرًا لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ»(انبیاء:۵۸). یک بت را نگه می‌دارد تا مردم به آن مراجعه کنند. مردم می‌آیند و می‌بینند بت‌ها شکسته شده است. «قَالُوا مَنْ فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ» (انبیاء:۵۹) کلمه ظلم را در مقابل کسی که این کار را کرده است به کار می‌برند.

«قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ» (انبیاء:۵۹، ۶۰) چه چیزی اینجا وجود دارد؟ شک نداشته باشید که از بت‌پرست‌ها با توجه به مطالبی که در سوره‌های دیگر در مورد داستان ابراهیم آمده است، برمی‌آید برای بت‌ها سالانه یا ماهانه و در مراسم غذاهای خوب می‌بردند. می‌‌توان تصور کرد، احساسشان این بوده که غذاها توسط بت‌ها تناول می‌شود. همه آیین‌ها متولی‌هایی دارند مثلاً متولی بت‌تراش، متولی بت‌خانه و شاید غذاها را از مردم می‌گرفتند و می‌بردند و خودشان می‌خوردند و می‌گفتند بت‌ها خوردند. مردم این باور را دارند که غذاها به بت‌ها می‌رسد و اینکه اینها می‌توانند غذا بخورند، چرا؟ چون می‌بینیم حضرت ابراهیم این آزمایش را انجام می‌دهد و در نوجوانی ادعا شده است برای آنها غذا می‌برد و از آنها می‌پرسد که چرا نمی‌خورید؟ به آنها خطاب می‌کند آیا نمی‌خورید؟ با آنها حرف می‌زند. رفتار حضرت ابراهیم در سوره دیگری که فکر کنم صافات است نشان می‌دهد که این ادعا وجود دارد که می‌شود با آنها حرف زد و آنها جواب می‌دهند، این ادعا وجود دارد که اینها غذا می‌خورند. قومی که در مقابل حضرت ابراهیم هستند می‌گویند اینها موجوداتی هستند که قرار است در آینده شفاعت کنند همین الان می‌شود با آنها حرف زد و می‌شود از آنها جواب گرفت و می‌شود برای آنها غذا گذاشت و می‌خورند. حضرت ابراهیم می‌خواهد این عقاید را باطل کند. کاری که حضرت ابراهیم انجام می‌دهد این است که همه بت‌ها را می‌شکند و یکی را نگه می‌دارد و وقتی مردم می‌ایند یک لحظه فکر نمی‌کنند، این بت بزرگ شاهد بوده و خودش این کار را نکرده است چه کسی سایر بت‌ها را شکسته است؟ اگر معتقد به سخن گفتن هستند باید از این بت بزرگ می‌پرسیدند. احتمالاً بارها روحانی اعظم نزد بت‌ها رفته و چیزی پرسیده و به مردم گفته است بت بزرگ فلان می‌گوید بت کوچک می‌گوید این کار را بکنید و …. . لذا حضرت ابراهیم با آنها حرف می‌زند و از آنها می‌پرسد و بتها حرف نمی‌زنند. بنابراین نکته این است که بت بزرگ آنجا است و این سه آیه را که می‌خوانید یک لحظه اینها فکر نمی‌کنند که از بت بزرگ بپرسند. تصویر این است اینها می‌آیند و می‌بینند بت‌ها شکسته است، می‌گویند «قَالُوا مَنْ فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا» (انبیاء:۵۹): چه کسی این کار را با آلهه ما کرده است «إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ» (انبیاء:۵۹) گفتند « قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ قَالُوا»(انبیاء:۶۰) یک عده گفتند کسی به اسم ابراهیم بود «قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ» (انبیاء:۶۱)، همه چیز بین خودشان است. مانند برنامه کارآگاهی یک اتفاقی افتاده است کاملاً زمینی و سکولار تحقیق می‌کنند که چه اتفاقی افتاده است. گویا به فکر آنها نرسیده است که بروند از بت بزرگ بپرسند و این تصور را ندارند و کسی هم این را نمی‌گوید. دیدند این اتفاق افتاده است و واقعی رفتار می‌کنند: به ذهن آنها نرسیده است که ما بتی داریم از او می‌پرسیم و او جواب می‌گوید فقط به صورت غریزی و واقعی با یک واقعه مواجه شدند و تحقیقات می‌کنند. تحقیقات در مورد اینکه چه کسی این کار را کرده است، کسی بوده که حرف‌های اینگونه می‌زد، می‌گویند او را بیاورید تا مردم شهادت بدهند بت بزرگ اصلاً اینجا نیست، مردم شهادت بدهند که این حرف را می‌زد یا نمی‌زد.

حضرت ابراهیم همه بت‌ها را نمی‌شکند که به اینها بگویند بت‌ها بیچاره و بدبخت هستند و قابل شکستن هستند و نمی‌توانند از خود دفاع کنند. بت‌ها را به غیر از یکی می‌شکند که به مردم بفهماند شما می‌دانید اینها هیچ کاره نیستند. نمی‌خواهد فقط اثبات کند که اینها کاره‌ای نیستند می‌خواهد اثبات کند که اینها کاره‌ای نیستند و شما هم می‌دانید اینها کاره‌ای نیستند و حرف نمی‌زنند، شما می‌دانید که کاری از دست اینها برنمی‌آید. در واقع مردم را در مقابل این واقعیت قرار می‌دهد که شما به بت‌ها ایمان ندارید این بازی شما است الکی حرف می‌زنید، یک نفر از شما  نیست که فکر کند واقعاً از بت‌ها کاری برمی‌آید.

[۰۱:۴۵]

فرق می‌کند به مردم ثابت کنید بت‌ها کاری نمی‌توانند بکنند تا اینکه اثبات کنید اینها کاری نمی‌توانند بکنند و شما هم می‌دانید و همیشه می‌دانستید که اینها نمی‌توانند کاری بکنند. آن چیزی که حضرت ابراهیم به آنها نشان می‌دهد مثل منطق درجه دوم درباره خودشان است، بعد از اینکه این حرف‌ها را می‌زنند و حضرت ابراهیم را می‌آورند و می‌گویند «قَالُوا أَأَنْتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا یَا إِبْرَاهِیمُ  قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ کَانُوا یَنْطِقُونَ» (انبیاء:۶۲ ،۶۳) نمی‌گوید از او هم بپرسید چون ادعای اینها این بود که اینها مجسمه‌های آنها است و موجودات معنوی والامقامی هستند که هنوز هم اگر مجسمه نباشند می‌شود مورد سوال قرار بگیرند.

اگر ذره‌ای اعتقاد داشتند باید آزمایشی می‌کردند و سوالی می‌پرسیدند، چنین اعتقادی ندارند و می‌دانند اینها جواب نمی‌دهند. حضرت ابراهیم به آنها ثابت می‌کند که شما می‌دانید اینها کاره‌ای نیستند. آدم به باطل نمی‌تواند به معنای واقعی کلمه ایمان داشته باشد همیشه بازی‌های اجتماعی اینگونه است و همه وانمود می‌کنند که خیلی مؤمن هستند ولی عمیقاً نمی‌شود به باطل مومن بود فقط به حق می‌توان عمیق اعتقاد و ایمان داشت. این صحنه را میبینند که  بین بتها دعوا شده است و بت بزرگ همه را خراب کرده است، تصور واقعی ندارند و می‌دانند آدم این کار را کرده است، و این خیلی مهم است، بعد از این ماجرا می‌دانند که بت‌ها هیچ کاری نمی‌کردند و می‌دانند که ابراهیم به این موضوع آگاهی دارد، گویا از درون خودشان به آنها اطلاعی داده می‌شود. این نتیجه این است که بت بزرگ را نمی‌شکند و می‌توانست بت بزرگ این کار را انجام داده باشد صحنه پیچیده‌تر از این است که اینها بفهمند اگر اعتقاد داشتند کار دیگری می‌کردند مانند اینکه گلدانی شکسته است چه کسی این گلدان را شکسته است؟ یکی باید بگوید یک گربه دیدم که آن را شکسته است اینگونه رفتار می‌کنند. هیچ حسی از اینکه بت‌ها بتوانند کاری کنند یا جوابی بدهند در رفتار آنها نیست و این چیزی است که توسط حضرت ابراهیم به آنها نشان داده می‌شود.

«فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ» (انبیاء:۶۴) یک لحظه حقیقت را گویا لمس کردند و فهمیدند که ما ستمکار بودیم و اشتباه می‌کردیم. اشتباه خود را می‌بینند اینکه بت‌ها هیچ کاره هستند و ما هم می‌دانیم و ادا درمی‌آوریم، این چیزی است که گویا برای آنها روشن می‌شود: «فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ ثُمَّ نُکِسُوا عَلَى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلاءِ یَنْطِقُونَ» (انبیاء:۶۴، ۶۵) تو که می‌دانی اینها حرف نمی‌زنند و می‌دانی که ما هم می‌دانیم اینها حرف نمی‌زنند. گویا درباره علم به این حقیقت یک چیزی را می‌فهمند و اعتراف می‌کنند. حال، حضرت ابراهیم این فرصت را پیدا می‌کند که یک بار دیگر این حقیقت را به آنها یادآوری کند. «قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لا یَنْفَعُکُمْ شَیْئًا وَلا یَضُرُّکُمْ  أُفٍّ لَکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ» (انبیاء:۶۶، ۶۷) با شدت بیشتر می‌گوید آیا چیزی را می‌پرستید که هیچ نفع و ضرری برای شما ندارد، وای بر شما و آنچه که از غیرخدا می‌پرستید و عقل خود را به کار نمی‌اندازید. «قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ» (انبیاء:۶۸) کسانی که موقعیتشان به خطر افتاده است حرفی برای گفتن ندارند، تا جایی که حضرت ابراهیم سوالاتی پرسید و آنها جواب دادند و حضرت ابراهیم ادامه داد تا جایی رسید که عمل می‌کنند و حرفی برای گفتن و جواب دادن ندارند. همه چیز روشن شده است بت‌ها هیچ کاره هستند،  ما هم می‌دانیم و ایمانی نداریم و الکی می‌گوییم. بساط بهم خورده است، روحانیون آنها، کسانی که غذا می‌بردند و پیام می‌آورند، زیر سوال هستند، عده‌ای از آنها که بیشتر کافر هستند و منافعشان بیشتر به خطر افتاده است(نه همه)، قالو را به این معنا نگیرید که تمام جمعیت این کار را کردند، بخشی از جمعیت آگاهی پیدا کردند ممکن است واقعاً اگر تحریک بیرونی نباشد و مدت زمانی هم طول بکشد مانند داستان فرعون به محض اینکه ساحران سجده می‌کنند با اینکه خودش می‌داند حق با حضرت موسی است و او پیامبر است ولی بلافاصله مغلطه می‌کند که این کبیر و بزرگ شما است و بر علیه من توطئه کردید، این حرف‌ها را می‌زند که تأثیر آن روی مردم کم شود. اینجا یک حرف تحریک کننده وجود دارد «قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ» (انبیاء:۶۸)کاری می‌خواهید انجام بدهید الان وقت آن است که از آلهه خود حمایت کنید و حضرت ابراهیم را بسوزانید.

«قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ» (انبیاء:۶۹) یک نکته ادبی در این آیه است که به آن جلوه می‌دهد و حالت عاطفی خاصی ایجاد می‌کند. به آیات ۵۱ تا اینجا (۶۸)دقت کنید ۱۸ آیه است که همیشه حالت مکالمه دارد. به قال و قالوها نگاه کنید یک دفعه وسط قال و قالوها ، قلنا می‌آید خداوند چیزی می‌گوید. اول یک مکالمه است همه قال و قالو است بعد در قسمتی که تحقیقات انجام می‌دهند حرف می‌زنند بعد حضرت ابراهیم غلبه می‌کند. دو قال پشت هم است قالو آخر خطاب به حضرت ابراهیم نیست و حرفی برای گفتن ندارند و می‌خواهند حضرت ابراهیم را آتش بزنند. اینجا یک دفعه قلنا می‌آید یعنی ما گفتیم، قلنا نه به ابراهیم گفت و نه به آدم‌ها بلکه به آتش گفتیم. «قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ» (انبیاء:۶۹) اتفاقاً چون حرف از این است که بت‌ها حرف می‌زنند یا نمی‌زنند خدا اینجا حرف می‌زند و خدا اینگونه حرف می‌زند: به انبیاء می‌گوید یک چیزی بگویید این را خداوند انجام می‌دهد ولی خداوند با آتش هم حرف می‌زند.

در میانه درگیری لفظی و اینکه آنها به اینجا می‌رسند که در کلام شکست می‌خورند و به سراغ این می‌روند که حضرت ابراهیم را آتش بزنند، با حضرت ابراهیم چه کاری می‌خواهند بکنند؟ با آتشی که حرف خدا را گوش می‌دهد می‌خواهند ابراهیم را آتش بزنند «قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ» (انبیاء:۶۹). گویا اینجا بحث با کلام خداوند تمام می‌شود و خداوند به آتش گفت که بر ابراهیم سرد و سلامت باش. «وَأَرَادُوا بِهِ کَیْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الأخْسَرِینَ» (انبیاء:۷۰) .زیانکارترین آدم به توحید و خوشبختی دعوت شده است و فهمیده است که دعوت درست است. این ماجرا که پیش آمد همه مخصوصاً کسانی که دروغ‌ها را می‌سازند، روحانیون بت‌پرست هستند، هر مرام و آیینی یک عده متولی دارد آن متولی‌ها از همه بیشتر فهمیدند که اشتباه می‌کنند و بی‌ایمانی خود را می‌بینند، به توحید و خوشبختی دعوت شدند و با این رفتاری که کردند اخسرین شدند چون با این کاری که انجام دادند خودشان را سوزاندند.

واقعیت این است که می‌شد این تعداد قال و قالو اینجا نباشد: حرف‌هایی که اینها می‌زنند می‌بینید که بعضی از جاها چند قالو پشت هم است و همه همین را می‌گویند و می‌شود این حرف را بدون اینکه گفته شود گفتند، گفت، گفتند، گفت و… تکرار می‌شود تا اینکه خداوند سخنی می‌گوید: «قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ» (انبیاء:۶۹). خداوند با آتش حرف زد، خداوند با تمام موجودات حرف می‌زند، با اینکه بت حرف نمی‌زند و خدا حرف می‌زند نمایشی از سخن گفتن خداوند است.

مهمترین ارتباط این قسمت با قسمت‌های قبل چیست؟ عبارت «إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ» (انبیاء:۶۴) است. حضرت ابراهیم بدون اینکه عذاب برایشان نازل شده باشد آنها را به مقام «إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ» می‌رساند. به نظر من نکته داستان حضرت ابراهیم این است که با کلام و با سخن گفتن، به معاصرین بدون نزول عذاب آنها را یک لحظه به نقطه انتهایی می‌رساند: همان نقطه‌ای که آخر کار است و آدم‌ها دچار عذاب  می‌شوند. در این داستان، این حس ایجاد می‌شود که آدمها را می‌توان با کلام و با استدلال به اینجا رساند. و این با محتوایی که قرآن نازل می‌شود و اینها معجزه می‌خواهند و به پیامبر می‌گویند معجزه بیاور و در نهایت عذاب نازل می‌شود که شما بفهمید «إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ». می‌شود با استدلال و حرف زدن و با اجرای یک نمایش آدم‌ها را به اینجا رساند و اینکه این واقعه ابتدای زندگی حضرت ابراهیم است و در ادامه آزمایش‌هایی را از سر می‌گذراند و به رشد نهایی خود می‌رسد. این ابتدای زندگی حضرت ابراهیم است که به شهود قطعی توحید رسیده است و در عین حال این مقدار توانایی را دارد که آدم‌ها را در نوجوانی و جوانی، به این مرحله برساند بدون اینکه هلاک ‌شوند.

فرق نزول قرآن وقتی معجزه به صورت کلام ظاهر می‌شود با وقتی که به صورت سخت افزاری ظاهر می‌شود این است که آن خطرناک است و آدم‌ها را به هلاکت می‌کشاند ولی نپذیرفتن استدلال و قبول نکردن کلام، لزوماً نتیجه‌اش این نیست که قوم به هلاکت بیفتند. حضرت ابراهیم اینها را به «إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ» رساند ولی هلاک هم نشدند. در قرآن هیچ نشانه‌ای از اینکه عذابی نازل شد در حالیکه می‌خواستند حضرت ابراهیم به بدترین وضع ممکن بکشند و نجات پیدا کرد ولی نمی‌گوید ما حضرت ابراهیم را نجات دادیم و قوم او را از بین بردیم. یک چیزی در این داستان است که با کلام و راهی به غیر از اینکه عذاب نازل شود می‌توانید آدم‌ها را به «إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ» برسانید و حضرت ابراهیم با کیدی که به کار برد اینها را به چنین مقامی رساند.

[۰۲:۰۰]

یک نفر سوالی پرسیده است:« با توجه به تحلیلی که از داستان حضرت ابراهیم بیان شد و سنت قربانی کردن فرزندان برای بت ،مشخص می‌شود که بت‌پرستی باعث شده بود حس محبت به فرزند را از دست بدهند، نه اینکه حس کنند برای خدا کار متعالی انجام می‌دهند. شنیع بودن بت-پرستی با این دیدگاه خیلی روشن‌تر است».

این سوال نیست یک اظهارنظر است. ویژگی کار حضرت ابراهیم این است که به آنها نشان می‌دهد همه مردم، هم آنهایی که متولی هستند و واسطه بین بت‌ها با مردم هستند و در ساختار اجتماعی رهبری دینی را بر عهده دارند و هم بقیه مردم فهمیدند که ادا در می‌آورند و کسی اعتقاد ندارد. در این شرایط که افراد فکر می‌کنند خودشان ایمان ضعیفی دارند ولی بقیه ایمان واقعی دارند، افراد دوست دارند بیشتر ابراز ایمان کنند و ممکن است فرزند خود را طبق همین سنت‌ها قربانی کنند تا نشان بدهند ایمانشان قوی است. اشاره‌ای که ایشان کردند این است که بت پرستی ویژگی‌هایی مانند عواطف طبیعی را از بین می‌برد.

جلسه ۳ – سوره انبیاء
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو