
بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای دفاع عقلانی از دین، جلسهی ۳۱، دکتر روزبه توسرکانی، پژوهشگاه دانشهای بنیادی، ۱۳۹۸/۷/۳۰
۱- شروع بررسی scientific errorهای گرفته شده به قرآن
رسیدهایم به جایی که در این جلسه، بدون انجام جستجوی اساسی برای پیدا کردن بهترین scientific errorهایی که به قرآن وارد کردهاند، تنها با جستجوی مختصر در اینترنت صفحهی wikislam را پیدا کردم که ایرادهای علمی قرآن را نوشته است. من این صفحه را خواندم و به نظرم آمد که کسانی که این صفحات را نوشتهاند کسانی هستند که مطمئناً science میدانند و یک نفر نیست. بعضی موارد که گفته شده است بسیار خندهدار است که اصلاً مطرح کردن آنها صحیح نیست. چون به نظرم آمد خوب است گفتم همین را برداریم و بر اساس این ایرادهایی که میگیرند بررسی کنیم. شاید کتاب چاپ شدهای باشد که بهتر از این است. البته معمولاً این ویکیها بدین صورت هستند که اگر کتاب خوبی باشد مطالب آن را میآورند. خوبی دیگری که دارد این است که مدام در حال بهتر شدن است و ممکن است یک مطلب را بردارند و مطلب بهتری جای آن بگذارند. در کل صفحهی خوبی است. البته این خطر نیز وجود دارد که ممکن است چند سال دیگر که کسی این سخنرانی را گوش میدهد دیگر این صفحه وجود نداشته باشد. چون این صفحهی ثابتی نیست و مرتب اصلاح میشود. به هر حال بدون تأکید بر اینکه این بهترین صفحه است، از همین صفحه استفاده میکنم. معجزات را هم که طرف مقابل ایرادهای علمی است و من قول داده بودم میگویم؛ بنابراین این جلسه و جلسهی آینده ما آیات را میخوانیم و میگوییم اینها چه ایرادات علمی گرفتهاند و آنها چه مواردی را به عنوان معجزه در نظر گرفتهاند؛ و سؤال این است که کدامیک از این دو نگاه بیشتر مزخرف میگویند (با خنده)! کلاً به نظر من یک رقابت تنگاتنگی بین این دو نگاه برای پرتوپلا گفتن وجود دارد (با خنده)! گاهی اینها برنده میشوند و گاهی آنها. مطلب بامزه اینجاست که بسیاری از آیاتی که به عنوان scientific error مطرح میشوند به عنوان معجزه همه گفته میشود و موارد مشترک زیاد است. مباحثی مانند جنینشناسی و کیهانشناسی پر از آیات مشابه و مشترک است که همزمان هم معجزه است و هم ایراد علمی؛ بنابراین موضوع این جلسه این است که قرار است بخشهایی از این متن را بخوانیم و ادعاها و معجزات را ببینیم و یک قضاوتی نسبت به آنها داشته باشیم.
۲- مسیر طی شده در جلسات دفاع عقلانی
بسیار کوتاه اگر بخواهم بگویم، باید یادآوری کنم که مسیری را که آمدیم فراموش نکنیم. اینکه یک جلساتی بحث کردیم که کلاً دفاع عقلانی یعنی چه؟ و به این رسیدیم که از نظر عقلانی تنها مدلی که همچنان هستی را و وجود آن را میتواند توجیه کند اعتقاد به چیزی به نام واجبالوجود است. بعد بحث احتمال ارتباط با واجبالوجود شد… و دیدیم که اصلاً معقول نیست که شخصی به این موضوع زیر اصلاً فکر نکند: که اگر هستی مطلقی وجود داشته باشد و واجبالوجودی باشد که جهان از آن منشأ گرفته است، آیا آن واجبالوجود تلاش کرده است که ارتباطی برقرار بکند و خود را معرفی بکند یا نه. در حالی که یک موجود شناسایی در بین مخلوقات وجود دارد که تمایل به کشف جهان دارد. به این تئوری باید این نکته را نیز اضافه کرد که ادعاهای تاریخسازی وجود دارد که وحی صورت گرفته است و این ادعاهای تاریخی در مورد ادیان است و مهمترین تحولات تاریخی نیز به این ادعاها مربوط است؛ بنابراین اگر کسی کنجکاو نباشد دارد یک مسائلی را در ذهن خود میپوشاند. شخصی میتواند ادعا کند که من رفتم همه را بررسی کردم و همهاش مزخرف بود و قبول نکردم؛ اما اگر کسی بگوید که نمیدانم و برایم اصلاً مهم نیست، این شخص دارد یک مسائلی را سَمبَل میکند و میپیچاند. به اینجا رسیدیم. من سعی کردم بگویم که هیچ ملاک انتخاب دقیقی وجود ندارد که چه دینی را انتخاب بکنیم. دلایلی را ارائه کردم که بررسی اسلام موجه است و میشود از جای دیگر نیز شروع کرد. بعد یک جلساتی را وقت گذاشتیم که بگوییم که هستهی مرکزی اسلام قرآن است و احادیث و غیره لایههای بیرونیتر است که در این جلسه راجع به این مسئله صحبت خواهیم کرد. چون برخی از اشاراتی که در این متن میشود خارج از قرآن است؛ که اصلاً شأن مطالبی که بیرون از قرآن است چیست؟ مثلاً آیا فهم مفسرین از قرآن ملاک است یا خیر؟ مثلاً اگر مزخرفی را در تفسیر قرآن گفته باشند میتوانیم به عنوان ایراد در نظر بگیریم یا خیر؟ در مورد اینکه به طور کلی هدف از قرآن چیست نیز صحبت کردیم و این مسائل را گفتیم و رسیدیم به این بحث که با پیشرفت دانش در سه چهار قرن اخیر و کشفیات بشر از جهان، بشر به تفسیری از جهان رسیده است که ممکن است با مباحثی که در متون کهن وجود دارد در تعارض باشد و این یک ملاکی است که آیا یک متن قدیمی میتواند از طرف خدا باشد یا خیر؟ آیا خطا دارد یا نه؟ پس این موضوع هم از لحاظ منطقی جدی است و هم اینکه الان از این جنس حرفها زیاد زده میشود؛ بنابراین خوب است که در مورد آن صحبت کنیم.
– سؤال: آیا این تناقضها ملاک برای ارزیابی درستی یا نادرستی مدعیات یک دین است یا خیر؟
بحث ما این بود که زبان اهداف متن مقدس، مطلقاً با اهداف علم یکی نیست. از جمله وقتی که به طبیعت نگاه میکند نیز این زبان متفاوت با زبان علم است. ولی اگر تمام این تمایزها را درک کنیم، باز هم همپوشانیهایی وجود دارد که ممکن است error به حساب بیاید. به عنوان مثال ما الان میدانیم زمین گرد است. تصور کنید که در یک متن مقدس نوشته باشد که زمین مسطح است. خب اینجا دارد به چیزی اشاره میکند که با آن چیزی که من میدانم در تناقض است.
یک نکتهای که قبلاً هم گفتهام و مجدد میخواهم به آن اشاره کنم آن است که اصطلاح scientific error خیلی اصطلاح خوبی نیست. چون خیلی از چیزهایی که با آن مواجهیم scientific نیستند و نتیجه کشفیات علمی نیستند. مثلاً دانشمندها به ما یاد ندادهاند که زمین کروی است. اگر اثباتی انجام گرفته است دریانوردان به ما نشان دادهاند و ربطی به science نداشته است. عموماً برای تاریخ کسی کلمه science را بکار نمیبرد، چون متد scientific در آنجا خیلی کار نمیکند. در واقع مسئلهی ما تعارض بین متن مقدس با آن چیزی است که میدانیم و دانش و معرفتی است که به آن رسیدهایم. منتها چون در بعضی دانشهای جدید science خیلی مهم بوده است شاید این مسئلهی scientific error مطرح شده است. کلاً دنبال error هستیم. شما هر ایرادی در متن مقدس پیدا کنید دچار یک چالش میشوید. یا باید بگویید که متن تحریف شده است یا باید بگویید متن تحریف نشده است ولی من بد میفهمم. سپس، هم برای بد فهمیدن و هم تحریف نشدن باید نشانههایی بیاورید. یا بگویید که این چیزی که فکر میکنم که درست است، در واقع صحیح نیست و غلط است و تعارض بدین دلیل به وجود آمده است؛ بنابراین چالش به وجود میآید؛ بنابراین نمیتوانیم همینطوری بگوییم که این دین است و آن علم است و به یکدیگر ربطی ندارند. بالاخره اگر در مورد زمین صحبت میشود – حتی اگر بپذیریم که زبان دین تمثیل است – باید عواقب آن را تحمل بکنیم و خیلی موارد حتی در فقه آن هم ممکن است ایراد به وجود بیاید. من ایرادی که به طرفین میگیرم این است که دائماً میخواهند مسائل خود را به صورت موضعی حل بکنند.
مثلاً کسی که میگوید این معجزه است، این بخش را یک طوری حل میکند بعد نمیگوید که اگر مثلاً زبان تمثیلی است بیایید و یک تئوری درست کنید و بعد بگویید که کجایش تمثیلی است و چرا تمثیلی است؟ همینطوری که نمیشود گفت! من کلی تلاش کردهام که با دلایل متنی نشان دهم که نشانههایی وجود دارد که داستان آدم و حوا تمثیلی است ولی داستان یوسف و موسی و… تمثیلی نیست. حال اگر کسی میگوید که آنها هم هست و یا این نیست باید توضیح دهد. من وقتی بحث میکنم سعی میکنم که از خود متن نشان دهم که اشاراتی وجود دارد که نشان میدهد در اینجا دارد از تمثیل استفاده میشود. یا مثلاً در مورد بهشت و جهنم، درواقع متن قرآن صراحت دارد که چیزهایی که در مورد بهشت و جهنم گفته میشود مانند map کردن یک چیز غیرقابلفهم بر روی محسوسات ما است؛ مانند اینکه شما تلاش کنید یک رؤیا را درک کنید و بفهمید چه میگوید. چرا؟ برای اینکه در متن حداقل دو بار صراحتاً میگوید «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ» (محمد/۱۵) و نمیگوید «جنه التی…». حتی یک بار هم گفته باشد کافی است. برای آنکه همین جایی که میگوید «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ» مثلاً میگوید جنات تجری من تحتها الانهار. دقیقاً توصیفی در این آیه از جنت ارائه میشود که توصیف غالب جنت در قرآن است؛ بنابراین شامل بقیه نیز میشود؛ بنابراین موضع هیچکس نباید این باشد که الان یک مشکلی را یک جوری حل کنم. اگر تمثیل است، همه جا تمثیل است و بنابراین خیلی چیزها را کسی که حمله میکند یا دفاع میکند از دست خواهد داد.
۳- طرح چندین مسئله
بگذارید شروع کنیم. الان میخواهم یک سری سؤال مطرح کنم. این جلسه مسائلی را میخواهم مطرح کنم که مهم است. برگردیم به حرفهای کلی که اوایل زدیم. ببینید مهمترین مقدمهای که من گفتم این است که میخواهید در مورد اعتقاد به درستی یک عقیده یا دین یا اینکه یک نوع جهانشناسی معقول است یا نه بحث بکنید، همیشه باید این در ذهنتان باشد که یک حالت رقابتی وجود دارد. مثلاً یک تئوری در ذهن من است که این تئوری یک نتایجی در مورد قرآن دارد. بر فرض تئوری من این است که: خدای دانای مطلق این کتاب را فرستاده است و نتیجهی آن این است که نباید error داشته باشد و زبان آن باید فلان باشد و…
زمانی که یک تئوری دارم این انتظارات به وجود میآید که باید آنها برآورده بشود. هرچه بیشتر برآورده بشود بیشتر به تئوری خودم اعتقاد پیدا خواهم کرد و لزومی ندارد که مانند علم همه چیز ۱۰۰٪ با انتظارات من هماهنگ باشد. چرا؟ برای اینکه باید بدانیم تئوریهای دیگر چه میگویند و چه مقدار با انتظارات هماهنگ هستند. در همین جلسه خواهید دید که چه مواردی پیش خواهد آمد.
۱-۳ الزام بیان تئوری توسط شخص منتقد
اول مطالبی که در مورد scientific error مینویسند ظاهراً هیچ ایراد منطقی وجود ندارد و خیلی معصومانه یک نفر دارد ایرادات علمی قرآن را مطرح میکند. سؤال اینجا است که این برخورد کاملاً غیرمنطقی است. برای انتقاد از آیات قرآن، از نظر من ابتدا طرف باید بنویسد نظرش درباره پیامبر و قرآن چیست. پیامبر فردی بوده است که در عربستان زندگی میکرده است، چه اهدافی داشته است، چرا این حرفها زده است و از کجا یاد گرفته است. فرد منتقد باید تئوریای داشته باشد؛ زیرا این تئوری ممکن است بعداً با انتقادهایی که میکند، سازگار نباشد. همین ایراداتی که الان گرفته میشود، همه آنها با هم نمیخواند و در یک تئوری جمع نمیشود. مثلاً الان مکانیک کوانتوم مشکلاتی دارد. تا زمانی که کسی یک تئوری جایگزین نیاورد که مشکلات کمتری داشته باشد، ما همین تئوری کوانتوم را با همین مشکلاتش قبول میکنیم. مسئله قبول کردن دین، قرآن و هر عقیدهی دیگری نیز به همین صورت است. من همیشه وقتی انتقادها را میخوانم به این نکته فکر میکنم که از نظر این فرد منتقد، پیامبر باهوش و یا عقبافتاده بوده است؟ گاهی در ایرادات اینطور به نظر میرسد که پیامبر فرد عقبافتادهای بوده است. یکجایی اگر لازم باشد، میگویند پیامبر در زمان خودش نابغه دهر بوده است؛ و در جای دیگری میگویند پیامبر یک آدم psychopathy بوده است و اسکیزوفرنی داشته است. الان این خطاهایی که میگیرند باید بگویند تئوری پشت آن چیست و پیامبر چه جور آدمی بوده است. مشکلات روانی داشته است؟ قدرتطلب بوده است؟ دانشمند بوده است؟ خیلی باهوش بوده است؟ عقبمانده بوده است؟ با موجودات فضایی ارتباط داشته است؟ همه اینها تئوریهایی هستند که در مورد پیامبر گفته میشود. مثلاً اگر پیامبر با موجودات فضایی در ارتباط بوده است، این خطاها چگونه به وجود آمدهاند. پس اگر فرد منتقد به این خطاها اعتقاد دارد باید تئوری موجودات فضایی را کنار بگذارد. چون خطاهایی که میگیرند، بعضی از این تئوریها را تأیید و برخی را رد میکند. مثل این است که الان ایراداتی میگیرند به تئوری کوانتوم و یا مثلاً تکامل. اگر این ایرادات را فرد منتقد میگیرد باید بگوید تئوری جایگزین او چیست. اگر او میتواند به این تئوریها ۱۰ ایراد بگیرد، ما نیز میتوانیم به تئوری او ۱۰۰۰ ایراد بگیریم. تا زمانی که فرد منتقد تئوری جایگزینش را اعلام نکند مثل این است که دو مشتزن وارد رینگ بشود و قرار بگذارند که فقط یکی از آنها مشت بزند و دیگری فقط از خودش دفاع کند. معلوم است چه کسی برنده میشود. در اینجا هم تا زمانی که فرد منتقد تئوریاش را نگوید من نمیتوانم با او وارد بحث بشوم. وقتی او تئوریاش را بگوید، آن وقت من هم میتوانم به تئوری او ایراد بگیرم که مثلاً چطور اگر پیامبر با موجودات فضایی در ارتباط بوده باشد، این خطاهایی مانند مسطح بودن زمین و زمین مرکزی و … در قرآن به وجود آمده است. اگر باهوش است چرا فلان ایراد واضح را به آن نسبت میدهی. اگر عقبافتاده است هزار ایراد دیگری پیدا میشود، چنین آدمی دنیا را کنفیکون کرده است، از رهبری اجتماعیاش گرفته تا نکات ادبی در قرآن و سایر مسائل. اگر اسکیزوفرنی دارد، چطور یک آدم اسکیزوفرنی میتواند اینقدر نکات دقیق ادبی از نظر فرم داشته است؛ بنابراین اگر تئوری نداشته باشد، ناعادلانه است و چنین انتقادهایی اصلاً وارد نیست؛ بنابراین من وارد این رینگ ناعادلانه میشوم، اما دارم این نکات را میگویم که بدانید طرف مقابل تئوریاش را نگفته است تا ما هم بتوانیم به او ایراد بگیریم. درواقع تقابل بین دو باور نیست، بلکه بین دو شبکه از باورهاست. در ایراداتی که میگیرند به دین و اسلام و … یک شبکه باور منسجم و سازگار وجود ندارد و تنها یکسری ایراد میگیرند. عین ایراداتی که به نظریه تکامل میگیرند. اگر ۱۰۰ تا کتاب هم در انتقاد از نظریه تکامل بنویسند تا زمانی که تئوری جایگزین نیاورده باشند، آب از آب تکان نمیخورد. در ایمان مؤمنین هم همینطور است. نباید انتظار داشت با چند آیه که معلوم نیست تئوری پشت آن چیست، مؤمنین دست از ایمان خود بردارند.
۲-۳ نوع توصیف قرآن از طبیعت
تئوریهای من به من میگوید این کتاب نباید به طبیعت همانطوری نگاه کند که علم به طبیعت نگاه میکند. نباید این کتاب دنبال محاسبه، پیشگویی و … باشد. در عوض باید دنبال این باشد که طبیعت و هر چیز دیگری که در قرآن آمده است را به عنوان وسیلهای که در خدمت بشر است برای برقرار کردن ارتباط با خدا معرفی کند و در ارتباط با معاد و تعهدات اخلاقی بشر باشد؛ بنابراین طبیعت در این کتاب نباید مانند یک کتاب علمی مورد بررسی قرار گرفته باشد. انتظار داریم که معناگرا باشد، طبیعت را به عنوان جلوه خدا به ما معرفی کند؛ بنابراین نیاوردن فرمول و بحث نکردن در مورد مسائل علمی، نهتنها نقض حساب نمیشود بلکه در تأیید تئوریهای ماست. وقتی دارید آزمونی را طرح میکنید اول باید فکر کنید که انتظار دارید که کتاب در مورد چه چیزی باشد، بعد ببینید آیا این کتاب انتظارات ما را برآورده میسازد یا نه. انتظار من باید این باشد که پشت سر نگاه به طبیعت همان نگاه پدیدارشناسانه (فنومنال) باشد. چرا؟ چون این نگاه قطعیت دارد. همانطور که هوسرل در مورد دانش پدیدارشناسانه میگفت این قطعیترین دانش ماست.
به اضافه اینکه این نگاهی است که میتواند معنا شناسانه باشد. در فرمولها چقدر معنا وجود دارد؟ به شعرا فرمول نشان بدهید نمیتوانند شعر بگویند! طلوع و غروب خورشید، نگاه کردن به آسمان و … این پدیدههای این شکلی است که تأثیر میگذارد. این کتاب قرار نیست یک تحقیق علمی را به سرانجام برساند. این کتاب قرار است که حسی، نگاهی به ما بدهد همانطور که یک منتقد هنری که یک اثر هنری را نقد را میکند، حسی را از اثر هنری به ما انتقال میدهد. این کتاب سعی میکند، ارتباط عمیقی بین ما و معنایی که در جهان هستی وجود دارد، برقرار کند؛ بنابراین راهش این است که زبان پدیداری استفاده کند. باید چنین انتظاری داشته باشیم، چون پدیدارها هستند که قطعی هستند و زبان پدیدارشناسانه است که این را منتقل میکند و اینها هستند که به ما حس میدهند. هزاران گزاره علمی میتوانم مثال بزنم که حسی به من نمیدهد. اینکه خورشید روز میآید و شب ماه، اینها پدیدارها هستند که در ما تأثیر میگذارند. در حالی که سایز خورشید، فاصلهاش، … تأثیر خیلی کمی روی من خواهد گذاشت. درباره جزئیات سرعت خورشید، قطر زمین و … اینها چیزهایی هستند که از نظر علمی مهم هستند، اما از نظر پدیدارشناسانه و از نظر حسی که در ما ایجاد میکنند مهم نیستند. من میخواهم بگویم که از قبل باید چنین انتظاری میداشتیم که برخورد قرآن با طبیعت به این صورت باید باشد و میبینیم که هست. درصد بالایی از این خطاهایی که گرفته میشود، این است که متوجه نمیشوند که نوع نگاه متفاوت است. انگار دوست دارند قرآن نیز به صورت علمی به طبیعت نگاه کند و میبینند که اینطور نیست و فکر میکنند این ایراد است.
۳-۳ انسان از زمین؛ ناظر طبیعت
در نسبیت انیشتین اساس این است که هر ناظری هر جوری آزمایش انجام بدهد باید قوانین طبیعت را یکسان به دست بیاورد. چیزهای مختلفی ممکن است ببیند، توالی رویدادها ممکن است تفاوت بکند ولی اساس نسبیت این است که باید قانونها را یکسان به دست بیاورد. چرا؟ اصل موضوع نسبیت این است و همهچیز از اینجا نتیجه میشود، چه در نسبیت خاص و چه عام. یک نکته عرفانی شبیه این وجود دارد که هر موجودی وقتی به جهان نگاه میکند باید همانی را ببیند که من میبینم. در نگاه عرفانی ما خدا را با اسماء صفاتش میبینیم. اگر از نگاه یک موجود دیگری ببینم شاید جزئی از آن چیزی باشد که انسان میبیند. چون در دین ما این ادعا در قرآن وجود که ما کل اسماء را میبینیم. پشت این ظاهر دنیا یک چیز بیشتر نیست و آن خداست و جلوه اسماء صفاتش. چیز مهمی دیگری هم که است این است که در علم اصلاً ارزش ندارد که آسمان از زمین چگونه دیده میشود اما در عرفان ارزش دارد، به دلیل همان نکتهای که گفتم. این نکتهای است که توضیح دادن آن سخت است. یکی بگوید که این هفتآسمان یعنی چی؟ این را شما تنها از زمین میبینید؟ دقیقاً نکته همین است. مثل این است که دنیا جوری تنظیم شده است، پرنده چیزهایی را با حسهای محدود خود میبیند که با همانها میتواند خدا را کشف کند. این نگاه اصلاً علمی نیست. از لحاظ علمی اینکه شما در زمین زندگی میکنید و حسهای پنجگانه پیدا کردهاید، چشمتان این مقدار دید دارد و اگر جوری دیگری با طیفهای رنگی دیگری میدید ممکن بود چیزهای دیگری ببینید و غیره. علم هیچ ارزشی برای این قائل نیست که شما دارید مشاهدهتان را از روی زمین با این حسهایی که دارید انجام میدهید، در حالی که در عرفان اینطور نیست. مثل این است که بگوییم اینکه من از زمین با این حواس که دارم مشاهده میکنم، میتواند اسماء و صفات الهی را ببینم. چرا چیزی که من مشاهده میکنم میتواند مهم باشد؟ فرض کنید که یک ستارهای در دوران خیلی خیلی قبل منفجر شده است و من الان دارم مشاهدهاش میکنم. نکته این است که وقتی ما داریم به آسمان نگاه میکنیم چیزی نیست که الان اتفاق افتاده است؛ یعنی از یک طرف چیزهایی که الان دارم مشاهده میکنم، دیگر وجود ندارند. از طرف دیگر، همان لحظهای که من این ستاره را میبینم، اشعه ایکس آن نیز به من میرسد. در جلسات قبل توضیح دادم که این اشعه ایکس ممکن است تأثیراتی ممکن است در طبیعت بگذارد که اتفاقاً این چیزی که من دارم میبینم در زندگی من تأثیرگذار است. نگاه علمی این است که آنها اصلاً وجود ندارند ولی نگاه زیستی این است همینی که الان دارم میبینم مهم است؛ یعنی چیزی که به یک معنایی همین الان وجود دارد، آثارش الان دارد به من میرسد مهم است. همینی که الان دیده میشود آثار زیستی، روانی، … روی من دارد. این نکته شاید یک شکافی در ذهن بعضیها ایجاد کند که چرا این پدیدهها مهم هستند، در حالی که کیهان شناسانه نگاه کنید، اینکه ما از زمین داریم به جهان نگاه میکنیم هیچ ارزشی ندارد. این یکی از نکاتی است که تفاوت بین نگاه علمی و عرفانی به طور کلی است. مثلاً ماه از دید کیهانشناسی اهمیت چندانی ندارد، ذره غباری است؛ اما از نظر زیستی برای ما بسیار مهم هست. تمام چرخههای زیستی در زمین تحت تأثیر ماه هستند؛ بنابراین آن چیزی که من میبینم مهم است و آثار روحی و روانی تحت تأثیر آن است. این پدیدارها یک اصالتی دارند.
تذکر دادم، ما انتظار داشتیم که در این کتاب چی ببینیم که بعد مقایسه کنیم که آیا همان را میبینیم یا نه. دیگران هم باید بگویند تئوریشان چیست و چه انتظار دارند که نمیگویند!
قبل اینکه شروع کنم دوست دارم چندین سؤال بپرسم در مورد اینکه ما انتظار داریم که در قرآن چه ببینیم؟ و بعد از تمام شدن این مبحث به چی رسیده باشیم.
سؤال اول: انتظار دارید این کتابی از طرف خداوند است، همه مطالب آن توسط انسانهای همعصر پیامبر قابلفهم بوده باشد یا نه؟ انتظار دارید فهم مخاطب را در دورانی نازل شده است را رعایت کند یا نکند؟
حضار: به نظرم برای تمام اعصار است.
یعنی یک چیزی ممکن است در این کتاب وجود داشته باشد که اصلاً امکان نداشته است که معاصرین زمان پیامبر بفهمند که این یعنی چی. بعداً فهمیده شود. آیا انتظار همه شما همین است؟
حضار: انتظارم این است که آنها بفهمند ولی نه همه چیزی که لزوماً میشود از آن فهمید؛ یعنی لایههایی از قرآن باید برای آنها قابلفهم باشد ولی نه همه چیزی که میشود از آن فهمید.
جواب شما را من اینطور میفهمم. هیچچیز صد در صد بیمعنایی برای آنها نیست، بالاخره یک چیزی میفهمند.
حضار: یک حداقلهایی را میفهمیدند.
یک حداقلهایی را فکر میکردند که میفهمند.
حضار: یا باید زمانی بگذرد یا اتفاقی بیفتد تا بفهمند. مثلاً در روایات هست که اتفاقی افتاده است و گفته شده که به فلان آیات اشاره میکند.
حضار: مثلاً غلبت الروم
نه اینکه فرق دارد. گفته است که اتفاقی میافتد و چیزی هم که مردم میفهمیدند این است که قرار است اتفاقی در آینده بیفتد.
حضار: ارتباطی که خدا میخواهد برقرار کند فرقی نمیکند که این زمان باشد یا آن زمان. در آن زمان ما حضرت علی (ع) را هم داشتیم.
مثلاً معجزات میگویند big bang. مردم آن زمان اصلاً نمیتوانستند چیزی مانند big bang را تصور کنند. یا مخلقه و غیر مخلقه اگر معنیاش differentiated و undifferentiated اصلاً منظورش چیست؟ برای مردم آن زمان اصلاً مشخص نبوده است. میتواند خداوند چنین کاری کرده باشد که چیزی گفته باشد که اصلاً ظاهرش را درست نمیفهمیدهاند. مهم است که آدم در مورد چنین چیزی تصمیم بگیرد. من میخواهم صد در صد بگویم که اینطور بوده است یعنی چیزهایی بوده است که متوجه نمیشدند. اصلاً تاریخ تفسیر همین را نشان میدهد. مثلاً اصلاً واژهها نمیفهمیدند. در جلسات ونکوور من این موضوع را مطرح کردم که در قرن اول و دوم کلی بحث وجود داشته است که اصلاً این واژه یعنی چی. امکان ندارد تکنیکهای ادبی قرآن را به این شکلی که ما الان میفهمیم، آنها میفهمیدند. مثل اینکه ما الان قدرت درک متنمان اضافه شده است، طبیعت را بیشتر را میشناسیم…همین الان ما خیلی چیزهایش را نمیفهمیم. متن پیچیده و مغلق است. هزار تا سؤال در ذهنشان بود. از ابن عباس میپرسیدند زعیم یعنی چی؟ فلان چیز یعنی چی؟ یکی میگفت فلان واژه در فلان قبیله به این معنا استفاده میشود. تمام تفاسیر را نگاه کنید صدها سوءبرداشت واضح وجود دارد.
سؤال: یعنی قابلیت فهم آیات را نداشتند؟ حتی اگر پیامبر برایشان کلاس تفسیر میگذاشت؟
اگر میتوانستند بفهمند که پیامبر برایشان کلاس میگذاشت. از نظر دینی و عرفانی تا مدارجی را طی نکنی، خیلی چیزها را نمیتوانی بفهمی نه با کتاب نه بیکتاب. بدیهی است که اسماء و صفات خداوند را هرکسی به اندازه فهم خودش میفهمد. فهم چیزی نیست که در کتاب و دفتر بیاید. الان در قرآن چیزهایی نوشته است که رحیم و رحمان، هر کسی یک مقداری آن را میفهمد. از نظر درجهی فهم با هم فرق داریم. من در آن جلسات ونکوور بیان کردم که ببینید، بدیهی است که مسئله فراتر از اینها است. نه واژگان، واژگان مرسوم و روشنی بود؛ یعنی اصلاً جمله را نمیفهمیدند. مشکل آنها این نبود که معنی عرفانی این الان چیست؟ مشکلشان این بود که این کلمه در اینجا به چه معنی است؟ میخواهم بگویم که بدیهی است که رعایت فهم افراد زمان پیامبر نشده است، حتی در حد گرامر و واژگان و این بخش داستان به چه معنا است و نحوهی بیان و … همین الان هم داستان یوسف را ۹۹٪ آدمها نفهمیدهاند. کی فهمیده؟ من یک سری مطالبی در جلسات ونکوور گفتم، هیچ کتاب و تفسیری در این ۱۴۰۰ سال این مطالب را نفهمیدهاند. اگر فهمیده بودهاند میگفتند؛ بنابراین اصلاً این رعایت انجام نشده است. یک عده این طور فکر میکنند که چطور ممکن است که یک سری مطالب در قرآن گفته شده باشد و مردم آن زمان نفهمند. جواب این است که همانطور که واژگانی استفاده شده است که نمیفهمیدند، گرامر ناآشنا بوده است؛ و هزاران نشانهی واضحی که نشان میدهد این رعایت انجام نشده است. من فکر میکنم اگر کتاب را هم ندیده بودیم باید همین انتظار را میداشتیم. اتفاقاً مبنای استدلال ایشان مشاهده متن نیست. مبنای آن این است زمانی که کتاب جاودانه است و برای همه مردم است چه دلیلی دارد که بر مبنای مردم همعصر پیامبر که ممکن است خنگ باشند آورده شود و انسانهای بعدی از یک سری حقایق که ممکن است وجود داشته باشد محروم شوند. من در جلسات ونکوور بر روی یک نکته تأکید کردم و قبلاً هم گفته بودم و الان هم میخواهم بگویم که ذهن بشر در حال تکامل است. اصلاً مسئله این نیست که سطح دانش بشر و science در آن زمان به چه صورت بوده است. همانطور که تکنولوژی دارد پیشرفت میکند، الان شما تفاوت کودک 5 ساله الان را کودک 5 ساله 50 سال پیش میبینید. اینها زودتر مغزشان یک مطالبی را درک میکنند، چون تلویزیون نگاه میکنند، بازی کامپیوتری میکنند. در دورانی که هر روز آدمها صبح پا میشوند و میروند کشاورزی میکنند، نه کتاب میخوانند و نه کسی با آنها حرف میزند، اصلاً ذهن، ذهنی است که کشش داشته باشد.
حالا، اشتباه افرادی که اینطوری فکر میکنند در این است که اگر این استدلال را بپذیرید که خداوند باید رعایت حال آنها را کرده باشد، باید به اینجا برسید که اگر فرضاً یک انسان کودن در بین صحابه باشد، آن شخص باید ملاک قرار بگیرد. دقت بکنید. به همان معنایی که همعصرهای پیامبر باید ملاک باشند، در واقع خنگترینشان باید ملاک قرار بگیرد؛ بنابراین نباید به این صورت باشد و به این صورت هم نیست؛ یعنی تمام شواهد متنی نشان میدهد که به این صورت نیست.
حضار: چرا میگویید نباید اینطور باشد؟ نه اینکه همهی موارد شامل شود اما حداقلها را بتوانند…
«حداقل» که شما همیشه میتوانید توهم فهم ایجاد بکنید. ببینید کتابی که قرار است جاودانه باشد، عدالت حکم میکند که یک چیزی گفته بشود که برای انسانهایی که در دورههای دیگر هم هستند هم باشد. ببینید اصلاً مخاطب این کتاب زمان پیغمبر نیست؛ بنابراین من استدلالم این است، شما جامعه زمان پیامبر را نگاه کنید، اگر شما فکر میکنید که خداوند میباید رعایت خنگترین آدم این جامعه را کرده باشد، من از شما میپذیرم که میبایست رعایت این جامعه را در برابر آینده کرده باشد. چون مخاطب واقعی این کتاب میلیاردها آدم هستند که از آن زمان به بعد خواهند آمد؛ و این جامعه جزء خنگترین آنها هستند. (با خنده) با عرض معذرت از معاصرین پیامبر! خنگ به این معنا که دانش کمی دارند و مغزشان توانایی لازم را ندارند. مثلاً من انتظارم این است که اگر یک حقیقتی در مورد طبیعت میخواهد گفته بشود که خیلی دور از ذهن آنها است و ممکن است باعث گمراهی آنها بشود، مثلاً اینکه زمین حرکت میکند – که این حرکت کردن زمین خلاف شهود است – واقعیتهای خلاف شهود اگر لازم است که به آنها اشاره شود با یک حالت تلویحی گفته شود که در ذوق آنها زده نشود. به خاطر اینکه گالیله ۱۰۰۰ سال بعد آمد و گفت که زمین دارد حرکت میکند و گفتند که او دیوانه شده است. حالا پیامبر بیاید و حرفی بزند که همه حس کنند که دیگر … چون مشرکین و مخالفین که بسیار نسبت دیوانگی به پیامبر میدادهاند و حالا کافی است که یک چیز عجیب غریبی گفته شود که الان ما میدانیم درست است ولی آن موقع برای آنها قابلفهم نبوده مثل یک برگ برنده به آنها دادن است. پس اگر لازم است به یک چیز عجیبوغریب اشاره شود یک مقدار مبهم و تلویحی اشاره بشود. طوری که بتوانند طور دیگر هم بفهمند و با فهمشان خیلی تضاد پیدا نکند. مهم این است که اصولاً آن چیزی که خیلی مهم است نسبت به طبیعت داده شود آن حسی است که عموماً دارند. کلاً خیلی لزومی ندارد که به اسرار خاصی در طبیعت اشاره بشود.
حضار: به نظر شما ممکن است که همین خدایی که در ذهن شما است با علم به فهم بشر در دورههای مختلف، یک کلیدهایی در قرآن گذاشته باشد که با توجه به آنها یک فهم یا کشف جدیدی ایجاد بشود. نه اینکه بیاید یک تبیین جدیدی ارائه بدهد یعنی یک کلیدی که با توجه به آن یک دریچهی جدیدی با ابزاری که…
دارید فرض میکنید که این تحقیقات علمی خیلی چیز مهمی است و کمک به پیشبردشان میتواند هدف خیلی مقدسی باشد و حالا خدا بیاید یک چیزهایی قرار بدهد تا این امر تحقق پیدا بکند. من فکر میکنم که قرآن اینطور نیست. من فکر میکنم همهی چیزهایی که راجع به طبیعت گفته شده است و برخی فکر میکنند معجزه است، همانطور که جلسهی قبل گفتهام، پشت آن یک نکتهی معناگرایانه وجود دارد، چه در مورد جنین، چه در مورد آسمان، چه در مورد زمین.
امکان دارد الان یک چیزی در قرآن وجود داشته باشد که اگر ما خیلی مطمئن باشیم که قرآن دارد این را میگوید، کمک بکند که آن امر را دریابم. مثل اینکه من جهان را باید طوری بفهمم که این واقعیت درست باشد و بعداً در تحقیقات فیزیک که میکنم تأثیر بگذارد. من میخواستم این موضوع را بگویم که الان این پرسش شما این موقعیت را ایجاد کرد که همین الان بگویم.
ببینید یک چیزی که من نمیبینم که روی آن خیلی بحث شده باشد این است که قرآن یک تصوری از جهان به ما میدهد که روزی این نظم به هم میریزد. با یک نشانههای خیلی مشخصی. مثلاً وَإِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ (تکویر/۲). زمین تغییر میکند، آسمان تغییر میکند. وَخَسَفَ الْقَمَرُ وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ (قیامه ۸ و ۹). کلی فَکت ارائه میشود. مثلاً وَإِذَا الْبِحَارُ فُجِّرَتْ (انفطار/۳) چه اتفاقی میافتد؟ یک فرد مسلمان میتواند بنشیند و تصور بکند که چطور ممکن است، طبیعت به همچنین جایی برسد و یک تئوری بر این اساس بریزد. مثلاً اجازه بدهید من الان یک تئوری science fiction به شما بگویم. ما از کجا میدانیم که ثوابت فیزیکی مانند ثابت پلانک یا جاذبه و … واقعاً ثابت هستند. ما از دویست سیصد سال پیش تا الان حداکثر اینها را اندازهگیری کردهایم تا 20 رقم اعشار. شاید اینها با سرعت بسیار کمی در حال تغییر باشند. این ادعا قابل رد نیست. حال فرض کنید یک فیزیکدان مسلمان بیاید تئوریهای فیزیکی موجود را پیش خودش بگذارد و مشاهده بکند که اگر ثابت پلانک در حال افزایش باشد و به فلان مقدار برسد نظم عالم به هم خواهد خورد و بیاید این را اعلام بکند و بگوید چون این مسئله در قرآن آمده است و مسئله قیامت مطرح شده است. در واقع دارد سعی میکند یک تبیین طبیعی برای آن ارائه بکند و اینطوری نیست که خداوند فوت کند و این اتفاقات بیفتد و در بطن خلقت این حادثه وجود دارد.
حال، آیا ممکن است اشارههایی به پدیدههای طبیعی در قرآن باشد که بتواند زمینهی تحقیقات علمی باشد؟ به نظر میآید بله و به نظر من مهمترین آنها قیامت است. من فکر نمیکنم که قیامت با صوراسرافیل و با یک چیزهای غیرطبیعی اتفاق بیفتد. من فکر میکنم در عالم این هست که به یک چنین انجامی میرسد. ممکن است که برخاستن مردهها نیاز به صوراسرافیل و دخالت ملائکه داشته باشد ولی پدیدههایی مثل خسوف و کسوف و به هم خوردن نظم ستارهها و خاموش شدن آنها به نظرم میآید که توی ساختار عالم وجود دارد و بنابراین قابلتحلیل فیزیکی است.
یک مشکلی که در errorهایی که در مورد اظهارنظرهای خدا در مورد طبیعت است، شباهت آنها به برخی از افسانهها است. یک مسائلی که قبلاً بوده است و این به عنوان یک ایراد مطرح میشود. چشمتان را ببندید و از متن مقدسی که دارید میخوانید، مثلاً قرآن، چه انتظاری دارید؟ انتظار دارید که داستانها و اساطیر و اعتقاداتی که مردم در مورد طبیعت داشتهاند در متن مقدس (مثلاً قرآن) به آن اشاره شده باشد یا نه؟ ظاهراً سؤال راحتی نیست که سریع جواب نمیدهید.
ببینید قبل از نزول قرآن در بین مردم، مثلاً مردم همین منطقه خاورمیانه، کلی میتولوژی وجود دارد. داستان وجود دارد. اعتقاداتی در مورد جهان و کیهانشناسی وجود دارد. انتظار دارید که در قرآن این چیزها را ببینید یا نه؟ آیا باید دیدگاههای قرآن به اعتقادات مردم پیش از قرآن شباهت داشته باشد یا خیر؟
به دو دلیل خیلی واضح باید توقع داشته باشید که وجود داشته باشد. یکی آن چیزی است که به آن میگویند ancient wisdom (خرد باستانی). مردم یک چیزهایی میفهمیدهاند. مثلاً هفتآسمان. وقتی در مورد پدیدارها داریم صحبت میکنیم و خیلی تئوریبافی نمیکنیم، چرا شبیه نباشد؟ مردم هفتآسمان را میدیدهاند و ثبت و ضبط میکردهاند. اینجا همه هست و صدها چیز دیگر که ممکن است مشاهدات روزمره است.
حضار: خب این باورهای اعراب جاهلی میشود!
مشاهدات اعراب جاهلی میشود. چرا میگویید باورها؟! اینکه خورشید از شرق طلوع میکند و در غرب غروب میکند، هفتآسمان و صدها چیز دیگر
حضار: اساطیر چی؟
یک بخشی از شباهتها مربوط به پدیدارهایی است که همه میبینند. حالا ممکن است در مورد اینها داستانسراییهایی باشد که انتظار داریم آنها در قرآن نباشد.
سؤال، اساطیر انتظار دارید در قرآن باشد؟ و چرا؟
یکی از حضار: احساس میکنم سؤالتان با جوابی که میدهید یک مقدار متفاوت است. فکر میکنم اگر باشد خوب است و نه اینکه لزوماً باید باشد.
انتظار دارم یعنی اینکه اگر باشد خوب است. ببینید من تئوریک که نگاه میکنم تعجب میکنم اگر در این متن هیچچیزی شبیه چیزهایی که در قبل وجود داشته است نباشد. چرا؟ برای اینکه این متن ادعا دارد که انتهای سنت ابراهیمی است و سنت ابراهیمی چند هزار سال قدمت دارد. اصلاً انگار کسانی که دارند در مورد قرآن صحبت میکنند عقل ندارند. شما باید این انتظار را داشته باشید که این موارد باشد. مثلاً میگویند در قرآن آمده در شش روز، در فلان جا هم آمده است. خب معلوم است که باید در جاهای دیگر هم باشد. در bible هم آمده است. خود کتاب میگوید که من در ادامهی آنها هستم. ببینید کتاب چه میگوید؟
من تئوریام این است که ببینیم و چک بکنم که آیا این کتاب این ادعا را دارد که من انتهای سنت ابراهیمی هست درست است؟ انتهای سلسلهی انبیا است؟
میگویند در سومریها هم هفتآسمان وجود داشته است. سومریها شاگردهای حضرت نوح هستند و قبل از آنها ادریس بوده است. آدم و حوا که در قبل بوده است و یا طوفان نوح، اینها از کجا آمده است؟
ببینید تئوری چه زمانی نقض میشود؟
مثلاً تئوری من این باشد که هیچ ارتباطی خداوند با بشر نداشته است و یک دفعه از آسمان فرشتهای میآید و یک تعالیمی به پیامبر ما داده است و این شده است قرآن. پس انتظار من این است که هیچ با میتولوژی قبل از خودش ارتباط نداشته باشد؛ اما وقتی من میگویم از اول خلقت بشر پیامبرانی از سمت خداوند آمدهاند، پس داستان آدم و حوا را بنابراین به بشر تعلیم دادهاند، داستان حضرت نوح را گفتهاند، هفتآسمان را تعلیم دادهاند. اصلاً در خود قرآن حضرت نوح به پیروان خودش میگوید أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا (نوح/15)، پس در سومر باید این مطلب را ببینم. اگر نبینم باید دچار چالش بشوم. باید شباهت ببینم، به علت وجود انبیاء قبل. معلوم است که در bible هم شش روز آمده و در قرآن هم شش روز. اگر bible میگفت در شش روز و قرآن میگفت در ده روز من میبایست دچار چالش میشدم نه اینکه شباهت داشته است. بدیهی است که باید شباهت وجود داشته باشد.
علاوه بر این، میتولوژی غیر انبیا هم – که دقیق مشخص نیست چه مقدار مربوط به غیر از انبیا است – در این میتولوژی پر از مفاهیم مهم است. الان در قرن 21 روانکاوها که میخواهند یونگی باشند یا غیر یونگی و میتولوژیستها به میتولوژی چه نگاهی دارند؟ به عنوان یک مشت پرتوپلا میبینند؟! خیلی جاهای آن دارای مفاهیم خیلی عمیق در مورد عالم در میتولوژی آمده است؛ بنابراین فرض هم بکنیم که داستانهای قرآن شباهتهایی به میتولوژی خیلی باستانی پیدا کرده باشد، باز هم چیز خیلی عجیبی نیست. میتولوژی برخلاف دیدگاه قرن نوزدهم میتولوژی یک مشت داستانهای جفنگ نیست. بیان همان حسی است که انسانها نسبت به عالم دارند؛ اما دلیل اصلی ancient wisdom نیست. دلیل اصلی این است که این کتاب خودش میگوید که من ادامهی سنت انبیا هستم؛ بنابراین باید شبیه اعتقادات خاورمیانه باشد چون این کتاب میگوید که انبیا این منطقه بودهاند؛ بنابراین یک فرهنگی را ساختهاند. شش روز باید باشد، آدم و حوا باید باشند، داستانهای پیامبران باید باشد. اگر من یک داستان از انبیا ببینم که در هیچ کتاب ماقبل آن نقل نشده باشد، یک مقدار باید دچار چالش بشوم. این مسئله در مورد داستانها نیز هست. داستانها سینهبهسینه نقل شدهاند. عین اصل آن نیستند. پس بنابراین باید یک مقدار تفاوت وجود داشته باشد. به صورت تئوریک ما باید یک چنین انتظاری را داشته باشیم.
مثلاً این شش روزی که در bible آمده است، در اینجا نیز هست و در قبل از آن نیز یک مدارکی وجود دارد و یا هفتآسمان، قطعاً پرتوپلا در اطراف آن زیاد گفته شده است. در عین حال اینکه انتظار دارم شباهت وجود داشته باشد، این انتظار را هم دارم که کلی چیزهای خرافی هم حولوحوش آن به وجود آمده باشد که نباید در قرآن باشد. به طور کلی قبل از اینکه به کتاب مراجعه بکنم این مطالب به ذهن ما میرسد. چند بار در این متن errorها گفته شده است که این مسئله در میتولوژی خاورمیانه سابقه دارد! خب معلوم است! میتولوژی خاورمیانه بخش عمدهی آن مطالبی است که در bible و کتابهایی که تحت تأثیر ظهور انبیا است؛ بنابراین شباهت بدیهی است.
حضار: باید توقع داشته باشیم که تمامی میتولوژیها وجود داشته باشد؟
ببینید، کتاب را نگاه نکنید اصلاً. همینطور چشمان خودتان را ببندید. قضیهی داستانها خیلی روشن است، اما در مورد طبیعت و اینها داستانسرایی مشکل است. خود داستانها. اصلاً یک داستانهایی ساخته شده است که بههیچوجه انبیا نگفتهاند. مردم ساختهاند. ولی با داستانهای واقعی ترکیب شدهاند و ۱۰۰ درصد آن داستانهای قدیمی را شاخ و برگ دادهاند. چیزی که مطمئن هستم این است که به علت آنکه متن قدیمی مکتوب نداشتهاند، سینهبهسینه نقل کردهاند و هیجانانگیز کردهاند و یک جاهایی را کموزیاد کردهاند و با اساطیر دیگری که مشرکانه بوده است آن را آمیختهاند و در کل یک چیزی به وجود آمده است. من الان انتظار دارم که هستههای مرکزی مشابه ببینیم و اختلاف در شاخ و برگها. فکر میکنم تئوری هم به من میگوید که انتظار ما باید همین باشد. غیر از این باشد دچار چالش خواهم شد. من میتوانم کتاب به شما معرفی کنم که یک ابلهی کتابی نوشته است که تمام ایرادی که دارد به قرآن میگیرد این است که ببینید این مطالب چقدر به قبل از خودش شبیه است. ۵۰۰ صفحه کتاب نوشته است که بگوید ببینید این کتاب چقدر به قبل از خودش نیز شبیه است.
حضار: خود قرآن هم همین را میگوید که این تصدیق کتب قبل است.
واقعاً من نمیفهمم طرف باید چقدر ابله باشد که این را نفهمد که اگر اختلاف داشته باشد من باید به شما جواب بدهم. مثلاً اگر یک حکمی در یهودیت نبوده است حالا ما باید جواب بدهیم که چرا این حکم تغییر کرده است.
حضار: شاید میخواهد بگوید که این مسائل چیز بدیعی نیست.
بله، اما موضوع این است که اگر شما میخواهید چیزی را رد بکنید باید یک آزمایشی ترتیب بدهید که مثلاً این تئوری یک چیزی بگوید و تئوری دیگر چیز دیگری. این که شباهت وجود دارد که جفت تئوریها یک چیز را نشان میدهند! بنابراین اگر به این تئوری قائل باشیم که پیامبر، پیامبر نبوده است، پس انتظار ما این است که از دور و بر خود چیزهایی را گرفته باشد و در نتیجه شباهتهایی به وجود میآید. در اینجا فقط تئوری موجودات فضایی نقض میشود. مگر اینکه به این قائل باشیم که موسی و اینها را هم همانها فرستاده بودهاند. اگر بگویید کل سلسلهی انبیا با موجودات فضایی ارتباط داشتهاند، گفتنش خیلی سخت میشود. برای اینکه اصلاً معلوم نیست که چرا این موجودات فضایی چرند و پرند به بشر یاد دادهاند و چرا scientific error دارند.
ببینید حماقت در این است که من ۵۰۰ صفحه کتاب بنویسم که یک چیزی را نشان بدهم که از نظر مسلمانها هم بدیهی است که باید به همین صورت باشد. واقعاً مسلمانان همین انتظار را دارند و انتظار دارند که بین تعلیمات پیامبر و حضرت موسی ارتباط نزدیک ببینند. حالا شما همش بگویید که ببینید اینجای آن شبیه است و آنجای آن نیز شبیه است. چرا این کار را میکنند؟ چون تئوری آنها این است که پیامبر از آنجا اقتباس کرده است و فکر میکنی که داری تئوری خودت را تأیید میکنی! تئوری زمانی تأیید میشود و تئوری مقابل تکذیب میشود که آزمایش را شما بتوانید توجیه کنید و طرف مقابل نتواند توجیه بکند. خنگ بودن در اینجا است؛ مانند این است که ما دو تا تئوری فیزیکی داریم و هر دو تئوری مقدار یک پارامتر را ۱/۲ پیشبینی میکنند. بعد من بیایم آزمایش کنم و ببینم که مقدار آن ۱/۲ شده است. بعد بیایم و کتاب بنویسم و بگویم که تئوری من تأیید شد. خب الان آن یکی تئوری نیز همان ۱/۲ را پیشبینی کرده بود. شما باید آزمایشی ترتیب بدهی که دو تئوری دو چیز مختلف را بگویند و بعد بیایی و آزمایش انجام بدهی و نشان دهی که تئوری تو با آزمایش تأیید شده است و آن تئوری با آزمایش رد شده است. در اینجا بدیهی است که باید شباهت بین مطالب آورده شده در قرآن و سایر تعالیم وجود داشته باشد؛ یعنی اصلاً عجیب نیست که در bible شش روز ذکر شده است و در قبل نیز آورده شده بوده است. حالا در bible شش روز گفته شده است و بعد گفته شده که روز اول پرندهها خلق شدهاند و… این دقیقاً مطابق انتظارم است. در قرآن شش روز آمده است اما شاخ و برگها نیامده است. انتظار من همین است. پس در آن شش روز یک چیزی است؛ مانند داستان آدم و حوا. داستان آدم و حوا در جلسات ماه رمضان امسال از روی bible خواندم. مطالبی در آن هست که نمیتوانید بخوانید و نخندید. حالا این مطلب در قرآن به ده آیه تبدیل شده است که خیلی جنبهی تمثیلی و فلسفی دارند بدون شاخ و برگ.
کلاً نحوهی روایت داستانها در قرآن را ببینید. بدون شاخ و برگ و به صورت ایجاز و لُب کلام گفته میشود. آن چیزی که مهم است گفته میشود. اسامی گفته نمیشود، تاریخها گفته نمیشود، جغرافیا زیاد گفته نمیشود برای اینکه خیلی مهم نیست. در حالی که ذهن بشر – به خصوص در دوران قدیم – به جزئیات علاقه داشته است؛ که دائم اضافه میکرده است؛ بنابراین من شواهدی که دارم میبینم، از قبل همین انتظار را داشتهام که همینها را ببینم.
سؤال: انتظار دارید مفسرین چقدر خوب فهمیده باشند؟ این سؤال راحت است.
دقیقاً من انتظار دارم که مفسرین قرآن را map کرده باشند بر روی دانش زمان خودشان. کاری که همین الان هم دارند انجام میدهند. احادیث هم همینطور. احادیث هم خیلی با تفاسیر فاصله ندارند چون بسیاری از آنها ساختگی هستند.
این که میگوید وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا (یس/۳۸) میگویند که مثلاً از پیامبر پرسیدهاند و پیامبر گفته است که این مستقر یک جایی است زیر عرش خدا که خورشید دارد به سمت آن حرکت میکند. آیا ما باید جواب این پرتوپلاها را بدهیم؟ از قبل هم گفتهایم که ما مسئولیتی در مورد چیزهایی که به قرآن اضافه شده است نداریم. چه تحت عنوان حدیث و چه تحت عنوان تفسیر. مخصوصاً تفسیر. گاهی اوقات یک نفر چیزی میگوید و این اسلامشناسها میگویند که نه خیر طبری طور دیگری گفته است. اصلاً فهم آنها ملاک نیست. مخصوصاً در مورد طبیعت اگر چرتوپرت گفته باشند. مخلقهً و غیر مخلقهً، خب نمیفهمیدند و هر کس یک چیزی گفته است. ادعایی هم بیچارهها نداشتهاند و در آخرش هم مینوشتهاند که اللهاعلم. نمیدانستهاند و میگفتهاند شاید این باشد و شاید آن باشد. حالا ما بیاییم و بگوییم چون آنها گفتهاند که شاید این باشد و شاید آن باشد کس دیگری نمیتواند چیز دیگری بگوید. وقتی شما در مورد صحتوسقم آیات صحبت میکنید، احادیث و آیات بههیچوجه ملاک نیستند.
یک مناظرهای وجود دارد – من اسم نمیبرم – آن طرف مقابل بحثش را با همین شروع میکند که شما حق ندارید چیزی بگویید که مردم زمان پیامبر و مفسرین نمیفهمیدهاند. قاعده گذاشته است که نباید چیزی بگویید که آنها نمیفهمیدهاند (با خنده)!
ما یک چیزهایی میگوییم که آنها نمیفهمند و اصلاً نمیتوانستهاند که بفهمند. برای اینکه این تئوری که از آن شروع کردهایم به ما این را ایجاب میکند و نه آن چیزی که تو دوست داری. اصلاً چه دلیلی دارد؟ دلیل بیاور. من چرا نباید یک چیزی بگویم که آن زمان نمیفهمیدهاند؟
حتی داستانها را بد فهمیدهاند. من بارهای سعی کردهام در این جلسات نشان دهم که داستانها را –نه معنای عرفانی داستان را – حتی نفهمیدهاند که چه اتفاقی اینجا دارد میافتد. حالا من بیایم و بگویم که چون مرحوم طبری نفهمید که یوسف (ع) چرا این کار را کرد و چرا آن طوری کرده و یک چیزی ساخته است، مثلاً چرا نرفته است دنبال پدرش؟ حال من بیایم و هیچچیزی نگویم که آن زمان نفهمیدهاند.
ببینید اتفاقاً دقیقاً جاهایی که نمیفهمیدهاند حدیث و داستان درست کردهاند. یک چیزهایی اضافه کردهاند. به نظرشان میآمد که یوسف میبایست دنبال یعقوب میرفته است، چرا این کار را نکرده است؟ چون نمیفهمند و احساس میکنند که کار بدی کرده است، یک چیزی درست کردهاند. هر جای قرآن را که نمیفهمیدهاند داستان برایش درست کردهاند. نمیفهمیدهاند لِمُستقرٍ لَها را. اتفاقاً این داستانها نشان میدهند که کجاها را نمیفهمیدهاند. شما از چگالی داستانسرایی و حدیثتراشی در مورد قرآن میتوانید بفهمید که کجاهای قرآن را مشکل داشتهاند. نمیفهمیدهاند که وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا (یس/۳۸) یعنی چه، میگویند یک جایی زیر صندلی خدا است و جایی است که خورشید میخواهد برود آنجا قرار بگیرد.
انتظار شما از اینکه یک چیزی علم امروز میگوید و در قرآن مخالف آن وجود دارد چیست؟ ببینید دو چیز وجود دارد. یکی اینکه یک چیزی در قرآن بیاید و علم چیزی در مورد آن نگوید. این فرق میکند. دو حالت داریم، یکی غیرعلمی است و دیگری ضدعلمی است.
من امروز که داشتم یادداشت مینوشتم، فکر میکردم که یک اصطلاحی پیدا کنم برای مطالبی که قرآن میگوید و علم حرفی در مورد آن نمیزند. مثلاً فرض کنید میگوییم تعارض یا تضاد علم و دین. یک واژهای هم باید درست کنیم مثلاً «تخارج» (با شوخی)؛ که قرآن آن مبحث را مطرح کرده است اما علم چیزی نمیگوید. ببینید علم یک دایرهای را روشن کرده است.
حضار: میتوانیم تَبایُن بگوییم.
تباین کلمهای شبیه تضاد استفاده میشود. من تخارج را به شوخی میگویم؛ یعنی یک چیزی که خارج از محدودهی علم به معنایی که امروز داریم است. یک زمانی یک سری مطالب قرآن میگوید که مربوط به مسائل معنوی است و اصلاً در حوزه علم نیست. یک بار اینکه میتواند در حوزه علم باشد اما علم هنوز در مورد آن اظهارنظر نکرده است. به شدت آدمهای علمگرا این حس را دارند که اگر چیزی هست که علم نمیگوید هم انگار خطایی اتفاق افتاده است؛ یعنی سؤال اینجاست که آیا خارج از محدودهی کشفیات علمی میتواند چیزی در قرآن آمده باشد یا نه؟
حضار: باید باشد، همین مطالبی که میگویید تکامل پیدا کرده است خب قطعاً بعدیها هم تکامل پیدا میکند.
بنابراین احتمال تباین یا تخارج میدهید؛ یعنی در مورد پدیدهای صحبت شده است که میتواند در حوزه تحقیقات علمی باشد اما هنوز علم به اینجا نرسیده است. ممکن است باشد اما ضرورتاً خیر. ولی امکان این وجود دارد. امکان این که یک چیزی در حوزهی علم که روشن شده است باشد و با قرآن تعارض پیدا کرده باشد چه؟ آیا این انتظار را دارید؟
حضار: تکامل
استاد: تکامل چیه؟
حضار: تکامل الان علم به آن رسیده است و…
استاد: و در قرآن هم هست دیگر. شما جلسات ما را نبودهاید.
حضار: نه، منظورم چیزی که آنها فکر میکنند است…
استاد: آهان. نه مسئله این است که الان قرآن چیزی گفته باشد و با حوزه روشن شده توسط علم در تعارض باشد. آیا شما این انتظار را دارید؟
حضار: ممکن است. چون علم چیز ثابتی نیست.
استاد: پس به سختی. ببینید این قسمت به این صورت است که چون ممکن است که علم یک جایی را اشتباه کند؛ اما خب باید نادر باشد. برای اینکه احتمال آنکه علم یک چیزی را به طور کل دارد اشتباه میکند زیاد نیست. ولی اینکه اصلاً امکان آن نیست هم نه. تئوری من قبل از اینکه به کتاب نگاه بکنم، چون به علم مطمئن نیستم ممکن است. ببینید باید فرض کنید که یک چیزی را در کتاب پیدا بکنید که صددرصد مطمئن باشید که آن را درست میفهمید – چون همیشه احتمال خطا در فهم ما نسبت به کتاب وجود دارد. ولی یک احتمال کوچکی باید در ذهن من باقی بماند که مثلاً یک چیزی در کتاب مقدس آمده است و به صراحت هم آمده است و علم ضد آن حرف زده است. مثلاً مثال معروف خود من این است که در قرن نوزدهم اینکه بتوانیم با رؤیا آینده را پیشگویی بکنیم قطعاً یک چیز غیرعلمی بوده است و حتی ضد علمی بوده است. تئوریهای علمی میگفتند که رؤیا معنا ندارد. الان بعد از ۲۰۰ سال دیگر این طوری نیست. اگر نمیخواستیم که زیرآبی برویم، واقعاً چیزی که من از قرآن میفهمیدم این بود که رؤیاها چیزهایی را از آینده نشان میدهند. برای اینکه داستان یوسف هست، خطاب به خود پیامبر هست که یک چیزی از آینده در رؤیا ظاهر میشود. الان نه اینکه جزء فکتهای علمی شده باشد، اما دیگر چیز ضد علمی هم نیست؛ بنابراین میتوانیم یک احتمال کمی بدهیم که یک چنین پدیدههایی هم پیش بیاید.
من در یادداشتهایم نوشتهام که:
انتظار داریم که حقایق خارج از درک مردم آن زمان ببینیم. دقیقاً هم چیزهایی که آنها را شگفتزده میکرد.
انتظار داریم که مفسرین صد در صد آنها را بروی دانش خودشان map کرده باشند و کلی خطا ایجاد شده باشد؛ بنابراین خیلی نمیتوان به تفاسیر اعتماد کرد.
انتظار دارم که با علم تعارض نداشته باشد مگر خیلی کم. انتظار دارم که تخارج داشته باشد؛ یعنی چیزهایی گفته باشد که تحقیقات علمی به آن نرسیده باشد. رؤیا الان تقریباً همینطوری است. رؤیا هنوز در دایرهی علم به معنای science نیست.
حضار: ببخشید من یک مطلبی را متوجه نشدم. وقتی نگاه ما پدیداری باشد چرا باید انتظار داشته باشیم که تعارض علم با قرآن کم باشد؟ باید انتظار داشته باشیم که تعارض زیاد باشد.
استاد: نه، شما دارید اشتباه متوجه میشوید. بهطور مثال قرآن گفته باشد که رؤیا میتواند آینده را پیشبینی کند و علم گفته باشد که رؤیا نتیجه تحرکات فیزیولوژیک بدن است و هیچ معنایی ندارد. فرض کنید که علم این را میگوید و قرآن آن را میگوید. این تعارض است. حالا این را فرض کنید، در علم قرن ۲۰ قبل از فروید تصور آدمها این بود که رؤیاها چرندیاتی هستند که نتیجه تغییرات فیزیولوژیک زمان خواب است؛ بنابراین احتمال تعارض وجود دارد ولی خیلی کم.
حضار: این کم بودن را از کجا میگویید.
استاد: برای اینکه فکر میکنم چیزهایی که در قرآن است درست است. چیزهایی که علم هم میگوید به احتمال زیاد درست است، به احتمال زیاد.
مگر اینکه حس شما این باشد که علم کلاً چرند و پرند است. ببینید یک مجموعه گزاره در قرآن هست که میتواند باعلم تعارض پیدا بکند. در این گزارهها چقدر احتمال تعارض وجود دارد؟ کم. چون دو چیزی که به احتمال زیاد هر دو درست هستند، تنها احتمالی که این دو با هم تعارض پیدا بکنند این است که یکی از این دو طرف اشتباه باشد و این احتمال کم است.
۴- بررسی scientific errorهای قرآن
۱-۴ حرکت ماه و خورشید بدون اشاره به حرکت زمین
اولین scientific error قرآن که زمانی که به عنوان اولین میآورند مانند این است که آس رو میکنند. اولین نکته اینکه شروع این متن از ایرادهای کیهانشناسی قرآن است. شروع این بخش با این است که دیدگاه قرآن نسبت به جهان زمین مرکزی است. دلیل آن این است که به حرکت خورشید و ماه دائم اشاره میکند و به حرکت زمین اشاره نمیکند.
حال ایراد این کجاست؟ قرآن به همان چیزی که ما داریم میبینیم دارد اشاره میکند. شما الان چشمتان را ببندید، انتظارتان از قرآن چیست؟
یک اتفاق خیلی بامزه است در این متن که متأسفانه تمام متن را کپی نکردهام، یک جایی در همین ایراد number one، میگوید که اشاره به خورشید و ماه و اینها در اکثر مواقع در کانتکست شب و روز است؛ یعنی دائم قرآن دارد میگوید خورشید میآید روز میشود و میرود شب میشود. خب این چه ربطی به زمین مرکزی دارد (با خنده). ببینید اشکال از اینجاست. نه اینکه اصلاً نمیفهمند که زبان پدیدارشناسانه یعنی چه؛ مانند این است که طرف در ذهن خودش کاملاً درگیر است بین مدل خورشید مرکزی و زمین مرکزی و بعد میرود متن را میخواند و احساس میکند که زمین مرکزی است. اصلاً این درگیری تئوریک وجود ندارد. اصلاً قرار نیست که اینطوری به مسئله نگاه بشود. من تمام آیات این قسمت را درآوردم. چون متأسفانه متن آیهها را نمیآورد و فقط شماره میدهد و یک زحمتی دارد که بروید و ببینید آیه چه بوده است. گاهی ترجمه انگلیسی آن آیه را میگوید ولی عربی آن نیست.
مثلاً نشانههای زمین مرکزی:
وَآيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُمْ مُظْلِمُونَ (یس/۳۷) نشانهای از خداوند این است که شب را از روز بیرون میکشد و بعد همه جا تاریک میشود.
وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا (یس/۳۸) و خورشید به سمت محل یا زمان قراری حرکت میکند. ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ این تقدیر خداوند داناست. وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ (یس/۳۹) ماه را هم … تنها چیزی که ممکن است بگویید یک حرفی در آن است به غیر از آن چیزی که مردم دارند میبینند، این است که لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا یعنی چه؟ مانند این است که یک چیزی دارد اینجا میگوید. لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا یعنی اینکه در قیامت این مثلاً متوقف میشود. مستقر یعنی تا ابد ادامه پیدا نمیکند. اشاره به این تحولات روزانه است که داریم هر روز میبینیم و این حس که اینها ابدی نیستند. اینها مقدر شدهاند و تا یک موقعی هستند.
لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا آن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ (یس/۴۰) نه خورشید به ماه میرسد و نه روز و شب با هم قاتی میشود. اشاره به نظم این چیزی است که ما داریم میبینیم و هیچ ربطی به زمین مرکزی و خورشید مرکزی ندارد. وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (یس/۴۰) و همه در یک مداری شناور هستند. تمام این چیزهایی که اینجا هست پدیدارهایی است که ما میبینیم و درست هستند و هیچ مشکلی هم نیست. تئوری اضافه کردن و اینکه این چیزی که ما میبینیم به چه صورت اتفاق میافتد کار کسانی است که بعداً با ذهن غیر پدیدارشناسانه دارند به مسئله نگاه میکنند.
من یک کاری که میتوانم بکنم و یک جاهایی حتماً این کار را انجام میدهیم، آیه را بگویم و شما بگویید که چطور میتوان از آن error در آورد. الان اینهایی هم که خواندم در آن معجزات هم دارند. معجزات آن کجاست؟
حضار: قرآن همهاش معجزه است. (با خنده)
استاد: َكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ عدهای گفتهاند که یسبحون اشاره به حرکت وضعی زمین دارد و اینها دارند دور خودشان میچرخند. کدام آدم عاقلی از واژهای که معنای شناوری است این حس به او دست میداده است که اینها دارند دور خودشان میچرخند.
وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا من یکبار خواندم که یک نفر گفته بود که دانشمندان کشف کردهاند که یک ستارهای در کهکشان فلان است که خورشید دارد به سمت آن حرکت میکند. الان میگویند یک حرکت چرخشی خیلی بزرگی خورشید دارد و بنابراین اینها را مردم نمیدانستند که اینها جزء معجزات است.
ببینید من چیزی که همینطوری میخوانم و میفهمم این است که این چیزها ابدی نیست. یاد همان آیههای قیامت میافتم که اینها نظمشان یک روز به هم خواهد خورد. نه معجزهای میبینم و نه errorی.
اما یک چیزی که این متن روی آن تأکید میکند این است که در قرآن هرگز راجع به زمین چیزی گفته نمیشود. اولاً اگر باز پدیدارشناسانه نگاه کنید زمین حرکت ندارد و طبیعی است که چیزی در این باره گفته نشده است. یک عدهای میگویند در آیهی هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا (ملک/۱۵) ارض ذلول نامیده شده است. واژهی ذلول از لحاظ واژگانی میگویند اصطلاحی بوده است که برای شتر راهوار استفاده میشده است و در برخی ترجمهها همه این آورده شده است. شتر راهوار یعنی شتری که حرکت میکند ولی آنقدر نرم حرکت میکند که زمانی که شما روی آن نشستهاید اصلاً احساس نمیکنید که این دارد حرکت میکند. این را جزء معجزات قرآن میدانند که در آن تلویحاً به حرکت زمین اشاره شده است؛ یعنی در واقع دارد به مردم میگوید که این چیزی که روی آن سوار هستید، حرکت میکند ولی طوری که شما اصلاً متوجه نمیشوید. حالا باید کسی که این حرف را میزند باید ثابت کند که ذلول به این معنا است.
مفسرین فکر میکنید چه میفهمیدند؟ مفسرین میگفتند ذلول خب به معنای شتر؛ اما از ریشهی ذلیل و ذلت میآید و به معنای رام به کار رفته است. این یعنی که زیر پایتان تکان نمیخورد. چیز ساکت و آرامی است. تفسیر ضعیفی است، برای اینکه اگر میخواهد این را بگوید چرا از واژهی ساکن استفاده نمیکند. توجیه اینکه چرا از ذلول استفاده میکند باید یک توجیه خوبی باشد. اگر واقعاً آدمهایی که دنبال این هستند بیایند و نشان بدهند که در آن زمان و در متون آن زمان ذلول نام خاص شتر راهوار بوده است آنگاه نه اینکه معجزهای اتفاق افتاده است اما خیلی جالب است. من همینقدر میتوانم بگویم. ولی یک فردی اگر بخواهد مقاومت بکند میتواند بگوید که شما اسناد و مدارکتان مشکل دارد و ذلول معنای دیگری هم داشته است. مثلاً اگر در خود قرآن ذلول یک بار برای شتر راهوار بکار رفته بود، آن وقت ماجرا خیلی جالب میشد. ولی این طوری نیست. شما دارید یک استدلالی بر اساس واژهای میکنید که آن را باید محکم کنید. من نمیدانم چقدر محکم است. ولی جالب است و با آن تئوری ما هم صادق است که اگر میخواهد به یک چیز خارج از عرف اشاره بکند که خیلی عجیبوغریب است در لفافه باید باشد و نه صریح و واضح.
اتفاقاً من در این دو سه هفته هر زمانی که من یک وقتی گذاشتهام و معجزه و یا error خواندهام هیچ جا این را جزء معجزات ندیدهام. به نظر من اگر یک نکتهی جالب در کل این معجزه تراشیها در مورد حرکت زمین و آسمان وجود داشته باشد همین آیه بسیار جالب است. واقعاً اگر بروند و تحقیق بکنند و بگویند ذلول یعنی شتر راهوار و در اشعار جاهلی پیدا بکنند خیلی بامزه است. برای اینکه دقیقاً مانند چیزی است که حرکت میکند و حرکت آن را نمیفهمیم. ولی من نمیدانم یک چنین تحقیقی وجود دارد یا خیر، شاید وجود داشته باشد. آخرش هم این است که باز با تأکید که اینها معجزه به حساب نمیآیند به آن معنایی که بگوییم اینها معجزه است و پس از طرف خدا است. ولی جالب هستند دیگر و با تئوری ما هم سازگار هست که شاید یک چنین چیزهایی وجود داشته باشد؛ یعنی چیزهای جالب به اصطلاح علمی است که در قرآن است.
یکی از مهمترین پدیدههای زیستی ما، شب و روز و طلوع و غروب خورشید و ماه است. من واقعاً دوست دارم از این کسانی که این scientific error را پیدا کردهاند بپرسم که یعنی قرآن نباید از خورشید و ماه و این جور چیزها حرف میزد؟ یعنی من الان از اینها میپرسم که، شما فرض کن جای خدا بودهاید نباید اصلاً اسم شب و روز و ماه و خورشید میآمد. چون اگر میخواستی بگویی مجبور بودی به همین صورت Phenomenal میگفتی و در این صورت شبههی زمین مرکزی ایجاد بکند؛ یعنی در مورد طلوع و غروب و اینکه ماهی هست و شب هست و اینها نباید حرف بزنی. برای اینکه بعدها قرار است یک تئوری بیاید که معلوم بشود که اینها نتیجهی حرکت وضعی زمین بودهاند. خب بودهاند که بودهاند. کلاً مشکل این است که یک نفر باید بیاید و بگوید که چگونه میشود به این پدیدهی بسیار مهم اشاره کرد؟ طوری که شما بعداً نگویید این نتیجهاش زمین مرکزی است.
اتفاقاً یک جاهایی در قرآن – خارج از کانتکست error پیدا کردن – برای خود من جالب بود که مثلاً همین آیهای که خواندم. وَآيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ خیلی نمیآید این را قاتی بکند که بگوید که خورشید آمد و شب رفت و اینها. خود شب و روز مانند این است که این آمد و جای آن را گرفت. دیگر فاعل خود شب و روز هستند. تعبیر شاید یک مقدار غیرمتعارف حساب بشود. کمتر اینطور تعبیر میبینید که خورشید آمد و سپس رفت و … و در عین حال خورشید میآید و میرود و من با این چیزی که میبینم مشکلی ندارم و چیزی که میبینم برای من ملاک است.
اینجا نوشته است، بگذارید من این را بخوانم.
حضار: به عنوان معجزه؟
بله، یک معجزهای اینجا اشاره شده است که میگویند که حول یک black hole که در مرکز کهکشان راه شیری وجود دارد هر ۲۲۵ میلیون سال خورشید دور میزند و یک عدهای این را جزء معجزات علمی قرآن گفتهاند که اشاره به حرکت خورشید حول آن black hole شده است. یک نفر نیست که بگوید ابله، این که دارد دور میزند، به سمت چیزی که نمیرود. این را از کجا داری میگویی؟
من در این قسمت رأی میدهم که معجزه تراشها احمقتر هستند (با خنده). باور کنید این سه چهارتا چیز که اینجا هست اصلاً مخ آدم سوت میکشد که اینها از توی متن هر چه به ذهنشان میرسد میگویند.
حضار: (با شوخی) سنگ مفت گنجشک مفت…
استاد: والا مفت نیست آخه (با خنده)
وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (انبیا/۳۳). این كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ شامل شب و روز هم شده است! به زبان علمی امروز یعنی ماه و خورشید در یک مدارهایی حرکت میکنند؛ که یعنی ماه و خورشید دارند حرکت میکنند. الان من سؤالم این است که شب و روز هم فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ هستند. دقت میکنید. آیه همه را میگوید که شامل لیل و نهار و شمس و قمر فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ هستند؛ بنابراین چه معجزه تراشها و چه error یابها نباید مدار ترجمه بکنند. برای اینکه شب و روز که در مدار حرکت نمیکنند. مدار به معنای مکان این شکلی نباید به ذهن بیاید؛ یعنی میآیند و میروند مانند همین که میبینید. چرا فلک را مدار ترجمه میکنید. شب و روز در کدام مدار حرکت میکنند. در کدام black hole (با شوخی)؟ من یک سؤال از آن معجزه تراشی که میگوید خورشید دارد دور black hole میچرخد که بگوید روز و شب حول کدام black hole دارد میچرخد؟
ببینید ایراد کسانی که error میگیرند این است که درک نسبت به زبان پدیدارشناسانه ندارند. ولی معجزه تراشها دارند پرتوپلا میگویند. بههیچوجه چیزی که اینها دارند میگویند نمیتوان از این متن در آورد. ایشان میگویند سنگ مفت گنجشک مفت! حالا نیتشان خیر است انشاءالله (با شوخی). البته نیتشان این است که کتاب مینویسند مسلمانان میخرند و پول درمیآورند. به نظر میآید از این نیتها هم دارند. هر چه بیشتر در معجزه رکورد بزنید کتاب شما پرفروشتر میشود. الان اسم نمیبرم اما هستند کسانی که با همین پرتوپلاها میلیونر شدهاند. در تمام دور دنیا میچرخند، مناظره برگزار میکنند، کتاب مینویسند و مسلمانان به آنها علاقه دارند برای اینکه معجزات علمی قرآن را دارند آشکار میکنند و حقانیت قرآن را دارند به همه ثابت میکنند.
۲-۴ اشاره به محل طلوع و غروب خورشید
اولین که مسئله زمین مرکزی بود که دلایل آنها هم همین چیزهایی بود که چرا قرآن در مورد پدیدههای خورشید و ماه و روز شب اصلاً حرف زده است. برای اینکه حرف زدن همانا و زمین مرکزی شدن همان. آن ذلولا را هم خودتان تحقیق بکنید. من نرفتهام دنبالش. اگر از لحاظ زبانشناسی ثابت بشود که معنای اختصاصی داشته و به معنای شتر راهوار بوده است، خیلی جالب است.
من دارم به ترتیب میخوانم. اگر میخواستم مرتب کنم، چون هی میرود و به مسائل کیهانشناسی برمیگردد. ولی من همانطور که اینجا هست میگویم. خیلی اشکال ندارد. خیلی از من نظم نخواهید چون من دارم بر همان ترتیبی که اینجا است رعایت میکنم.
دومین error این است که: در قرآن به setting and rising place of sun اشاره شده است؛ یعنی به جایی که خورشید طلوع میکند و جایی که خورشید غروب میکند و نیز در قرآن نوشته شده است که خورشید در چشمهای گلآلود غروب میکند. در سورهی کهف و در داستان ذوالقرنین آمده است که ذوالقرنین میرود به اینور جهان تا مطلع الشمس و بعد میرود به مغرب الشمس و بعد میبیند که خورشید در یک چشمهی گلآلودی دارد غروب میکند؛ و این یک Scientific error است دیگر. ما میدانیم که خورشید در یک چشمهی گلآلود غروب نمیکند.
حضار: اینجا فکر کنم حماقت اینها بیشتر است (با شوخی)
اینجا، آنهایی وجود ندارد. اینجا فقط اینها حرف میزنند. اینجا معجزه نیست. البته شاید باشد اما من نشنیدهام. این نمونه اختصاصی error است. شما که میخندید error آن کجاست؟
حضار: من فکر میکنم که هر دو طرف با یک پیشزمینه ذهنی دارند نگاه میکنند و این از نگاه خود error درمیآورد و آن یکی معجزه.
استاد: بله دیگر. ببینید، چیزی که در قرآن نوشته است این است که ذوالقرنینی وجود داشته است که یک چیزی دیده است. این با اینکه آن وجود داشته است تفاوت دارد. میگوید ذوالقرنین رفت و مشاهدهای انجام داد. قرآن ننوشته است که خورشید در یک چشمهای فرو رفت و غروب که میشود خورشید در چشمهای قایم میشود. چیزی که نسبت داده میشود به مشاهدهی ذوالقرنین برمیگردد؛ بنابراین شما حداکثر این نتیجه را میتوانید بگیرید که طبق قرآن، لااقل در جغرافیای چند هزار سال پیش، نقطهای وجود داشته است که اگر در آنجا میایستادهاید یک چنین چیزی مشاهده میکردید. مثلاً شاید یک کوه آتشفشانی که بالای آن یک دریاچه است یا فکر کنید یک دریاچهای بالای یک کوه است. من همینطوری دارم یک داستان درست میکنم. اینجا که شما میایستید و نگاه میکنید. فکر کنید زمانی که خورشید غروب میکند، یک بخاری هم ساطع میشود. واقعاً این حس که خورشید در داخل دریاچه رفت به شما دست میدهد. خب مثلاً میتوانید بگویید که ذوالقرنین یک چنین مشاهدهای داشته است. آیه به این صورت نیست که ذوالقرنین جایی رفته باشد و بعد از قول خداوند گفته شود که آنجا این اتفاق میافتاد. میگوید که رفت و یک چنین چیزی دید؛ بنابراین در قرآن نگفته است که خورشید به یک چشمه میرود.
من میخواهم موقعیت تهاجمی بگیرم! آخر چه کسی در طول تاریخ اعتقاد داشته است که خورشید در یک چشمه غروب میکند؟! تئوری شما در مورد پیغمبر بالاخره چیست؟! آیا یک آدم ابلهی بوده است؟! آدمهای عقب افتاده پنج هزار سال پیش هم، چنین حرفی نمیزدند. در همین ایراد قبلی گفته بودید که چرا گفته است خورشید دور زمین میچرخد آن وقت حالا میگویید که در قرآن نوشته است که خورشید به داخل چشمه میرود؟! موضوع این است که هیچ تعهدی ندارند که از یک تئوری ثابت در مورد پیغمبر استفاده کنند. مثلاً بگویند کیهانشناسی قرآن فلان است و به آن ایراد وارد کنند. خود ایرادها با هم دیگر در تعارض هستند. خورشیدی که در جاهای دیگر گفته است در فلک فلان میرود و میآید و … الان چطور به داخل چشمه میرود؟ بالاخره پیغمبر به عنوان یک آدم که به او وحی نمیشده است از دنیا چه چیزی میفهمیده است؟ واقعاً فکر میکرده است که خورشید میآید و به داخل یک چشمه میرود؟! این همان ماجرای فنجانی است که سرش بسته است و تهش باز است! با کمی دقت میتوان متوجه شد که نوشته است ذوالقرنین اینطور دید! نه اینکه اینطور هست! یعنی پدیدهای را دیده است که به نظرش اینطور رسیده است. مثل اینکه این آیه دارد آدرس یک محل جغرافیایی را میدهد که اگر آنجا میایستادی واقعاً یک چنین چیزی میدیدی. یک غاری در کنیا هست که توریستها از آن دیدن میکنند. هنگام طلوع خورشید از این غار یک صداهای عجیبی درمیآید، به دلیل سرد و گرم شدن و حرکت سنگها و … یک صدای خیلی عجیبی مثلاً مثل غرش یک غول از آن غار درمیآید. حالا اگر من بگویم که ذوالقرنین یک جایی رفت که شنید وقتی که خورشید طلوع میکند غریوی از غار برمیآید، دارم آدرس آن غار را به شما میدهم. من اینطور میفهمم که اشاره به این مسئله طوری است که شاید ما بفهمیم که این منطقه کجاست که در آنجا چنین پدیده عجیبی دیده میشود. نه اینکه واقعاً خورشید به یک چشمه برود. معلوم است که مردم میفهمیدند خورشید از زمین درنمیآید و به داخل زمین نمیرود.
۳-۴ زدن شیاطین با شهابها
در قرآن نوشته شده است که مثلاً شهابها شیاطین را میزنند. چند جا در قرآن نوشته شده که شیاطین برای استراق سمع میروند فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُبِينٌ (حجر/۱۸). آیتم سوم را الان در موردش بحث نمیکنیم. چرا؟ چون مشکل اصولاً این است که جن و شیطان چیست؟ مشکل کیهانشناسی نیست که شهابها مثلاً به چی برخورد میکنند؟ مشکل علمی این است که اصلاً جنی وجود ندارد و شیطانی وجود ندارد. این آیتم جز کازمالوژی قرآن نیست بلکه جز شیطانشناسی و در واقع زیستشناسی قرآن است و چند آیتم بعد به آن برمیگردیم. چون اگر شما قبول کنید که جن وجود دارد خوردن شهاب به آن را هم قبول میکنید. نود و نه درصد ماجرا این است که در قرآن از یک موجودی به اسم جن یاد میشود که اصلاً در کانتکست علمی قابلقبول و پذیرفته شده نیست. این که شهاب به آن میخورد یا خیر یک بحث فرعی است.
۴-۴ خلقت آسمان و زمین در شش روز
گفته شده است که آسمان و زمین را در شش روز خلق کردیم. میگوید برخی سعی میکنند بگویند که این یوم به معنای یوم متعارف نیست، معنی شش روز شش دوره است که ایراد را برطرف کنند، در حالی که در صدها آیه از قرآن هر جا که کلمه یوم آمده است همه آن را day یعنی روز به معنای متعارف میفهمند و بنابراین درست نیست که در اینجا آن را به معنای دوره بگیریم؛ اما در قرآن آمده است مثلاً یوم الحسره… (یوم الحسره یعنی بیست و چهار ساعت حسرت میخورند؟!)… یومالدین (یعنی قیامت شده است و همه چیز کنفیکون شده است و دیگر اصلاً روز و شب وجود ندارد.) اتفاقاً صدها مورد طوری هستند که به وضوح یوم به معنای بیست و چهار ساعت متعارف نیست. تلک الایام نداولها …یک جایی در قرآن میگوید در روزی که مقدار آن به اندازه پنجاه هزار سال است. آیا این کافی نیست برای فهمیدن اینکه معنای روز (یوم) بیست و چهار ساعت نیست؟! به یک معنایی جهان در شش دوره خلق شده است. در حولوحوش آن در فرهنگهای مختلف یهودی یا مسیحی یا … هزار حرف درآوردهاند که مثلاً در هر دوره چه اتفاقاتی افتاده است. اینها جزء چیزی که در قرآن آمده است نیست. قرآن اشاره میکند به همان ماجرایی که شش روز –یعنی شش دوره – بوده است و معنی این آیه این است که قرآن دارد میگوید که شش مرحله داشته است. به این ایراد شرمآور است به این علت که مغرضانه بودن این ایرادات مشخص است. در یک جایی در قرآن آمده است که میگوید جهان را در دو روز خلق کردهایم! دو احتمال میتوان داد. یکی این که پیامبر حواسپرتی داشته است و یادش نبوده است که قبلاً در این باره گفته است شش روز! و حالا میگوید که دو روز؛ و این دو با اساطیر middle east هم سازگار نیست؛ و احتمال دیگر این است که این روز، روز نباشد و مرحله باشد. میتوان خلقت را از جهاتی گفت شش مرحله است و از جهتی دیگر گفت که دو مرحله داشته است. این نشان میدهد که روز در قرآن، همان بیست و چهار ساعت متعارف نیست و نمیشود آن را انکار کرد. در خیلی جاها از قرآن معنی یوم روز نیست! از آیهای که میگوید روز قیامت پنجاه هزار سال است مشخصاً میتوان این مسئله را فهمید.
۵-۴ خلقت زمین قبل از ستارهها
در قرآن گفته شده است زمین قبل از ستارهها خلق شده است. سه آیه به عنوان مثال آوردهاند که من نمیفهمم ارتباطشان چیست. فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ (در این آیتم این آیه که در دو روز خلق شده است را آورده! یعنی دیده که نوشته در دو روز خلق شده است!) فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَىٰ فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا ۚ وَزَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظًا ۚ ذَٰلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ. (فصلت/۱۲) این آیه و آیه بعد که میگوید و زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ (صافات/۶) را من نمیفهمم که چه ربطی به این دارد که زمین پیش از ستارهها خلق شده است. آیهای که ارتباط دارد این آیه است که در سوره بقره آمده است: هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ (بقره/۲۹) میگوید او کسی است که همه چیزهایی که در زمین هست را برای شما خلق کرده ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ. اولاً که هیچ حرفی از ستارهها نیست. سبع سماوات منظومه شمسی است؛ و ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ ۚ میتواند اینطور تعبیر شود که روی مسئله زمانی تأکیدی نیست.
اما آن صحبتی که اول کردم که انتظار داریم آخرش به کجا برسیم، من انتظار ندارم که به جایی برسم که هیچچیز عجیبی برایم باقی نماند. چند آیه هست که فکر میکنم عجیب هستند. برای آنکه بالاخره آیه را که دارم میخوانم احساس میکنم که انگار دارد میگوید زمین خلقتش تمام شد و بعداً خلقت منظومه شمسی تمام شد! حالا یا باید بگویم که از نظر علمی بعدها نشان داده خواهد شد که فرم الان منظومه شمسی وقتی به پایان رسید که زمین قبلش کارش تمام شده بود. مثلاً یک نفر اینطور بفهمد که زمین زودتر از همه استیبل شده است و بعداً بقیه استیبل شدند (دارم ساینس فیکشن میگویم!). ولی نکتهای که به نظر من هست این است: یک قاعدهای در عرفان هست که شاید قبلاً در سوره مریم این قاعده را برای توضیح مسئلهای گفتهام. عرفا این قاعده را برای توجیه ساینتیفیک ارور نساختهاند. قاعدهای که عرفا به آن اعتقاد دارند این است که آن چیزی که در خلق اول است در ظهور آخر است. مثلاً میگویند که اگر در متون دینی میبینید که اولین چیزی که خداوند خلق کرده نور محمدی است، معنی آن این نیست که واقعاً پیامبر را خلق کرده است (من عقاید خودم را نمیگویم، دارم آنچه در متون عرفانی هست را بیان میکنم). فرض کنید که بپذیرید همه جهان خلق شده برای آنکه منجر به انسان بشود. مثل این است که خداوند خلقت را از انسان آغاز کرده است؛ یعنی نیت کرده است که انسان را خلق کند؛ بنابراین اول مثلاً پیامبر خلق شده است. بعد پیامبران دیگر و امامان خلق شدهاند. بعد مردم. ولی ظهورشان در خلقت اینطور نیست. اول آن چیزی ظاهر میشود که در ترتیب خلقت ممکن است آخر باشد. مثلاً عالم اجسام در ترتیب خلقت آخر است ولی اول ظهور میکند. بعداً جهان نظم پیدا میکند و کره زمین به وجود میآید و بعداً فرض کنیم به حیات میرسد و آخرش انسان و پیغمبر به وجود میآیند. در حالی که اول خلق در مورد پیغمبر انجام گرفته است. میگویند آن چیزی که در خلق اول است در ظهور آخر است. ترتیب خلق و ظهور با یکدیگر یکی نیست. از این خیلی جاها استفاده میکنند تا نکاتی را بگویند. به نظر من این آیه اینطور است؛ یعنی هدف زمین است و بقیه منظومه شمسی هدف نیستند؛ بنابراین مثل آن است که اول زمین خلق شده و بعد منظومه شمسی. در واقع آیه دارد خلق را بیان میکند نه ظهور را. این چیزی است که من میفهمم ولی مطمئن نیستم که درست باشد. شاید به یک چیز علمی دارد اشاره میکند که ما نمیفهمیم و توجیهات دیگری داشته باشد. شما نمیتوانید به راحتی بگویید که یک چیز خلاف واقع گفته شد برای خاطر آنکه یک معنای رمزی و تمثیلی را برساند. چون حرفی که میزنیم این است که معانی باطنی تمثیلی با چیزی که ظهور میکند منطبق هستند.
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی
اینها باید با هم منطبق باشند و نمیتوانم یک چیزی از بالا بگویم که صورت زیرش به هم بخورد. این قاعده کلی است و عرفا در متون چند هزار سال قبل نوشتهاند و قاعدهای نیست که برای توجیه این آیه درست شده باشد و استفادههای خودش را دارد. انگار طبق غایات اول خلق غایت نهایی صورت میگیرد. مثلاً من میخواهم یک دستگاهی بسازم اول اینکه دستگاه میخواهد چه کاری بکند در ذهن من میآید و بعد وقتی دارد ساخته میشود از پایین به بالا ساخته میشود. مثل اینکه خداوند هم اینطوری کار میکند. اول اینکه چه چیز میخواهد به کجا برسد تعیین میشود و بعد این راه طی میشود. برای همین ظهور با خلق در یک ترتیب و توالی زمانی نیست. این چیزی است که من از این آیه میفهمم ولی با اطمینان نمیگویم. ولی اینها معنیاش این نیست که ستارهها بعد از زمین به وجود آمدهاند. کلاً اگر کیهانشناسی قرآن را در نظر بگیریم -من چیزی که میفهمم را دارم میگویم- وقتی گفته میشود سماوات یا سبع سماوات اشاره به منظومه شمسی است و بنابراین همه این حرفها درباره منظومه شمسی دارد زده میشود و حداکثر این است که بگوییم خلقت زمین قبل از تکمیل خلقت منطومه شمسی تمام شده است. حتی در به اصطلاح ظهور! این یک مقدار عجیب است ولی شاید بعداً یک نفر بیاید و بگوید واقعاً همینطور است.
۶-۴ خلقت جهان از دخان
در قرآن گفته شده است که جهان از دود خلق شده است. وَهِيَ دُخَانٌ (فصلت/۱۱). ایرادی که میگیرد این است که دخان یعنی دود! یعنی باید کربن داشته باشد! مثلاً CO2 و ما میدانیم که جهان از CO2 خلق نشده است! مثل این میماند که یک نفر بگوید که آب یعنی H2O و خدا که میگوید ما از آسمان آب میباریم این که آب نیست و در آن یک عالم چیزهای دیگر هم هست. کی گفته دخان یعنی CO2؟! دخان یعنی مثلاً یک حالت گازی شکل.
البته همه ایرادها اینقدر چرند و پرند نیست. یک جاهایی جای بحث هست. در مورد جن مثلاً باید بالاخره یک صحبت جدیتر کنیم.