
بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای دفاع عقلانی از دین، جلسهی ۳۰، دکتر روزبه توسرکانی، پژوهشگاه دانشهای بنیادی، ۱۳۹۸/۷/۱۶
۱- زبان قرآن
دو نکته مهم از جلسه قبل را تکرار میکنم. همچنین، در این جلسه میخواهم آیات مربوط به کیهانشناسی قرآن را بخوانم. فراموش نکنید چه طور به اینجا رسیدیم که قرآن را بررسی کنیم. این مسیری که طی کردیم در ما چه انتظاری به جود آورده که در این کتاب چه ببینیم، به عنوان کتابی که از طریق آن خالق هستی سعی کرده با ما ارتباط برقرار کند و خودش را معرفی کند؛ بنابراین از قبل انتظار داریم که این کتاب در مورد خدا و ارتباط با خدا باشد. انتظار نداریم کتاب در مورد طبیعت و تکنولوژی و چیزهایی باشد که ما الان دوست داریم، همانطور که در مورد چیزهایی نبود که در زمان نزول خیلی دوست داشتند، مثلاً در مورد چرای گاوها و گوسفندها و شترها و یا تکنیکهای شعری موردعلاقه آن روزگار و یا کیمیاگری … کیمیاگری تا همین چند صدسال پیش نیز ذهن بشر را درگیر کرده بود. حتی نیوتن هم دستی در این موضوع داشته است. در هر زمانهای مردم به چیزهایی علاقه داشتند که قرآن در مورد آنها صحبت نکرده است. اگر در قرآن در مورد طبیعت هم صحبت شده است، تنها به عنوان جلوهای از خدا و راهی برای ارتباط با خدا بیان شده است. از این نکته دو ویژگی را نتیجه گرفتم:
یک اینکه اینجا زبان فنومنال (phenomenal) استفاده میشود. در مورد آن چیزی که میبینیم صحبت میشود. تئوری پشت آن نیست، تئوری را ما داریم سوار میکنیم. اگر یک نفر در هزار سال قبل، از آیات قرآن نتیجه گرفته باشد که قرآن میگوید خورشید به دور زمین میچرخد، تئوری را بیان کرده است که در قرآن نیامده است. قرآن تنها به حرکت خورشید در آسمان اشاره میکند که میدیدند، میبینند و خواهند دید و در مورد همین شعرا شعر گفتهاند. در محاوره به گونهای صحبت میکنیم که گویا زمین مرکزی است، در واقع ما در مورد تئوریها صحبت نمیکنیم و تنها در مورد چیزی که میبینیم صحبت میکنیم. در مورد پدیدارها مسامحهای وجود ندارد. این تئوریها هستند که مسامحه در آنها هست. یک تئوری در یک زمانی درست است و در زمانی دیگر به غلط بودن آن پی میبریم؛ اما اینکه خورشید از شرق میآید و در غرب غروب میکند، یا هفتآسمان، همان سلسله کراتی که در شب دیده میشود، اینها چیزهایی نیست که قابلنقض باشد. اینها مشاهدات ماست. این یک ویژگی زبان قرآن است که مثل اینکه روی چیز محکمی که قابلنقض نیستند، حقایق بیان میشوند.
ویژگی دو اینکه یکجور رمز و تمثیل در زبان قرآن وجود دارد که امروز میخواهم در مورد آن صحبت کنم. آنقدر که نکته اول واضح است، این نکته واضح نیست. نه تنها مخالفین قرآن، بلکه پیروان قرآن نیز موافق رمز و تمثیل در قرآن نیستند. من سعی میکنم بگویم که چنین رمز و تمثیلهایی در قرآن وجود دارد و از قرآن هم برمیآید که اینگونه صحبت کند؛ بنابراین نگاه قرآن به طبیعت معناگرا است، از پدیدارها استفاده میکند، تئوریهای علمی قدیمی در آن نبوده و تئوریهای علمی جدید نیز زیاد در آن نیست.
۲- ایرادات علمی گرفته شده به قرآن
امروز فهرستی از ایرادات علمی قرآن (scientific errors) را به نقل از سایت ویکیاسلام بدون اینکه گزینشی روی آن انجام بدهم، آوردهام. امیدوارم امروز بتوانم همه آنهایی که مربوط به کیهانشناسی هست را بگویم. دلم میخواست به طور موازی ادعاهای اعجاز علمی در قرآن را بیاورم و آنها را نیز رد کنم. به نظر میرسد که در هر دو طرف سوءبرداشتها و توهماتی وجود دارد. هر دو طرف متن را عمیق نمیفهمند. حتی ادعای هر طرف نیز خودش را نقض میکند. یک جا از عبارتی معنیای را میگیرند و در جای دیگر معنی دیگری. جالب است که در برخی موارد آیهای که جزو scientific error هست، همزمان جزو معجزات قرآن نیز هست! علت اینکه این مواردی را که میخواهم بگویم از ویکیاسلام انتخاب کردهام، این است که به نظر میرسد نویسندگان آن، آدمهای مطلعی هستند. به چیزهایی از فیزیک و کیهانشناسی اشاره میکنند که نشان میدهد در این موضوعات تا حدی سررشته دارند. گاهی به اساطیر اشاره میکنند که نشان میدهد که جمعی هستند که به این موضوعات آگاه هستند. مجموعهای هم که ویکیاسلام تهیه کرده است، تنها در مورد کیهانشناسی نیست، در مورد مسائل مربوط به حیات و ایرادات تاریخی و … نیز مدخل گذاشتهاند.
با توجه به هدفی که علم دارد، علم ویژگیها، شرایط و زبان خاصی را پیدا میکند که ربطی به زبان شاعرانه، زبان دین، زبان عرفان و … ندارند. هر کدام از اینها چون اهداف مختلفی دارند، زبانهای متفاوتی نیز دارند. یکی از تفاوتهایشان مسئله دقت علمی و کمیسازی است که نگاه علمی این طور است. همانطور که در جلسات گذشته ایرادات وارد به جنینشناسی را بررسی میکردیم، منتقد قرآن گفته بود چرا در هر کدام از مراحل گفته نشده است چند هفته طول میکشد، از چه روزی شروع میشود تا چه روزی، یا مثلاً این علقه چند میلیمتر است… از طرفی مراحل گفته شده را جزو اعجازهای قرآن بیان میکنند، در حالی که شاید تا قبل از قرآن نیز این مراحل را تا حدی میدانستند. سونوگرافی نداشتند ولی از روی سقط جنین احتمالاً اطلاعاتی داشتهاند؛ بنابراین گفتن این مراحل خیلی معجزه حساب نمیشود و بعلاوه اینکه مراحلی که در قرآن گفته شده است را نمیتوانیم با مراحل علمی امروزی مقایسه کنیم. در مراحل علمی امروز دقیق میگویند از چه هفته تا چه هفتهای… تنها اسم گذاشتن روی این مراحل و گفتن اینکه این معجزه علمی است، این سوءتفاهمی است که نشان میدهد نمیدانیم علمی یعنی چی. مطمئناً در یونان یا در جاهای دیگری اطلاعات اولیهای در مورد مراحل تولد نوزاد داشتهاند. در ثانی اسمگذاری به این صورتی که در قرآن انجام شده است، علمی نیست که بخواهیم اسم آن را معجزه علمی بگذاریم. در عین حال در همان جلسه من گفتم که جملهای در همینجا در قرآن هست که بسیار جالب است. در مورد عبارت «مُّضْغَةٍ مُّخَلَّقَةٍ وَغَیرِ مُخَلَّقَةٍ» تا الان هیچکس از آن تعبیر خوبی نداشته است، در حالی که الان میدانیم چنین ویژگیای در جنین هست. من نمیخواهم بگویم که هیچچیز جالبی در قرآن نیست، اما اصطلاح معجزه علمی، اصطلاح مناسبی برای آن نیست.
۳- کیهان در قرآن
اول میخواهیم کلیت چیزی که در مورد کیهان در قرآن آمده را روشن کنیم و بعد به سراغ این مسئله برویم که معنادار بودن و رمز و تمثیلی بودن اشارههای قرآن به چه معنی است؟ آن چیزی که در قرآن در مورد زمین و آسمان و کهکشان آمده است همان چیزی است که بر ما پدیدار میشود. در مورد آسمان این است که شما وقتی به آسمان نگاه میکنید اطلاعاتی که از ۵۰۰۰ سال قبل در همه تمدنها به صورت مشترک وجود داشته را میبینید.
اگر به ستارگان نگاه کنید به نظر میآید که ستارهها روی یک به اصطلاح کره سماوی قرار دارند و بین ماه و آن کره سماوی، پنج کره دیگر دیده میشدند. شاهد واضحی برای این نکته که همه مردم در همهجا این پنج کره و لایههای هفتگانه را میدیدند این است که در اکثر زبانهای دنیا، این کرات تا زحل همگی نامهای محلی دارند. به عنوان مثال در زبان عربی تا زحل نامگذاری شده و در زبان فارسی هم مشتری و کیوان داریم اما بعد از آن اورانوس و نپتون و پلوتون را دیدند و تقریباً در همه زبانها نامشان همین است. آن چیزی که در قرآن آمده این است که وقتی به آسمان نگاه میکنیم همین هفت لایه آسمان و ستارهها را میبینیم.
نکته مبهمی وجود دارد و برای من شگفتانگیز است که چرا تعداد زیادی از تفاسیر حتی مفسرین خیلی مهم این نکته را اینطور فهمیدهاند. آیهای در قرآن هست «وَزَینَّا السَّمَاءَ الدُّنْیا بِمَصَابِیحَ» که در این آیه، مفسرین دنیا را به معنای «نزدیکتر» ترجمه کردهاند و گفتهاند «آسمان نزدیکتر را به ستارهها مزین کرد». اکثریت مفسرین در طول تاریخ اینگونه ترجمه کردهاند و به این نتیجه رسیدهاند که همه این چیزی که ما میبینیم همه اینها سماء الدنیا هستند و آسمانهای دورتری هم وجود دارد. این یک تفسیر عجیبوغریب است. من از این تعجب میکنم که در قرآن به جز یک مورد، همواره دنیا در مقابل آخرت است و این که در قرآن آمده است که یکی از احوال قیامت این است که ستارهها تاریک میشوند (وَإِذَا النُّجُومُ انْکدَرَتْ) بنابراین این جنبه زینتیای که دارند را از دست میدهند. پس آسمان آخرت ستاره ندارد؛ بنابراین به نظر میرسد خیلی ترجمه واضحی دارد. این که تا وقتی دنیا هست قبل از قیامت ستارهها زینت آسمان هستند؛ بنابراین اگر شک دارید که دنیا را باید نزدیکتر بگیریم یا معنای متعارف دنیا، به نظر میرسد که همین معنای متعارف صحیحتر است.
این مفهوم کیهانشناسی که بعضیها به قرآن نسبت میدهند که جهانهای موازی را مطرح کرده و آسمانهای دیگری وجود دارد توهم است. در اینجا به جز آن چیزی که ما مشاهده میکنیم چیزی مطرح نشده است. فقط آنچه در مورد قیامت گفته میشود خارج از بحث طبیعت به معنایی که ما میشناسیم است و قرار نیست در مورد احوال قیامت بحث کنیم که آیا با علم در تعارض است یا خیر. این نکته مهمی است که خیلیها را به اشتباه انداخته است. بعضیها سعی کردهاند از این آیه معجزه دربیاورند و عدهای هم سعی کردهاند از آن ایراد بگیرند. همین کسانی که ایراد میگیرند از یک طرف قرآن را متهم میکنند به اینکه همان هفتآسمانی که زمان پیامبر میگفتند در قرآن آمده است. در حالی که هرکسی که آسمان را نگاه میکرد متوجه میشد که ستارهها از کرات دورتر هستند. از طرفی وقتی به این آیه میرسند هم ایراد میگیرند؛ بنابراین از نظر آنها یکی از ایرادهای کیهانشناسی قرآن این است که هم همان چیزهایی که در زمان پیامبر میگفتند را آورده و هم یکچیزهای غلط دیگری هم آورده است. این نشاندهنده این است که احتمالاً معنا را درست متوجه نشدهاند.
به عنوان مثال اگر یک متن باستانی را بدون غرض بخوانیم و یکچیز عجیبوغریبی نوشته باشد که شیر گوسفندان سبز است، به این نتیجه میرسیم که یا شیر در عهد باستان معنی دیگری داشته یا معنی سبز سفید بوده است. وقتی خیلی واضح غلط است نمیگوییم «اوه! ببین در این متن چه چیز غلطی نوشته است». اینکه ستارهها بین زمین و ماه باشند همینقدر نادرست است، چون همه میدانند که چنین نیست. هیچوقت هیچ آدمی در هیچ تمدنی چنین اشتباهی نکرده است. اینکه این را من ببینم و نفهمم که دارم بد میفهمم و بگویم یا این دنیا آن دنیا نیست و یا بعضی (فکر میکنم از مسلمانها) سعی میکنند بگویند که منظور ستارهها نیست و یکچیزهای دیگری بین زمین و ماه منظور بوده است – مثل باز بودن ته فنجان است. به جای اینکه بگوییم این را داریم بد میفهمیم و امکان ندارد که یک آدمی چنین اشتباهی کرده باشد و شیرِ سبز یا شیرش شیر نیست یا سبزش سبز نیست، بگویی که ستارهها که بین زمین و ماه نیستند. از یک طرف این هفتآسمان همان هفتآسمان سنتی است و از طرف دیگر بگویی استثناً آن کره سماوی آمده کنار زمین و کرات آسمانی رفتهاند پشت آن ستارهها! من در خیلی از تفاسیر دیدهام که این دنیا را به معنی نزدیکتر مکانی گرفتهاند و ترجمه کردهاند و انواع و اقسام توجیهات را آوردهاند. به نظر من در همان حد که هفتآسمان ساده است این هم با توجه به سایر آیات خود قرآن ساده است.
تمام حرفهایی که در مورد حرکت خورشید و ماه و … در آسمانها در قرآن آمده است را ما میفهمیم و کاملاً درست است و چیز معجزهآسایی نیست.
در قرآن وقتی در مورد شب و روز صحبت میکند تأکید زیادی روی حرکت خورشید و ماه هست و شب و روز از آیات مهم الهی هستند. اینکه یک بخش روز داریم که در آن ابتغا رزق میکنیم و یک بخش شب داریم که در آن میخوابیم و آرامش پیدا میکنیم. این دوگانگی که زمانی نور هست و زمانی نور نیست، اینها خیلی در قرآن مکرر آمده است… اختلاف اللیل و النهار. تقریباً همهجا به خورشید به عنوان پدیدآورنده روز و به ماه به عنوان نور شبانه اشاره میشود.
یک آیه هست که توضیح آن بد نیست. طرفین مخصوصاً معجزهشناسها الان خیلی روی این آیه مانور میدهند. اول آیه را بخوانم و ببینیم کجایش معجزه است و کجای آن ایراد علمی!
أَوَلَمْ یرَ الَّذِینَ کفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ کانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا…(انبیاء/۳۰)
آیا این کسانی که کافر شدند نمیبینند که آسمانها و زمین در هم پیوسته بودند و ما اینها را از هم جدا کردیم؟
چرا معجزه است؟ بیگبنگ؟! در ابتدا همه آسمانها و زمین درهمفشرده بودند و ناگهان از هم جدا شدند… حالا چرا خطاهای علمی است؟
این آیه به چیزی اشاره میکند که اینطور است و بعد میپرسد: آیا آنها نمیبینند؟ اصلاً جواب این سؤال چیست؟ یک مقدار از فضای اینکه آیا بیگبنگ است یا نه و خطای علمی هست یا معجزه علمی و … بیرون بیاییم. به عنوان آدمی که نه مسلمان است و نه ضد اسلام، اگر چنین جملهای را در متنی ببینید چه برداشتی میکنید؟
سؤال را از پیغمبر میپرسد و جواب این است که نمیبینند. جواب این نیست که میبینند ولی ایمان نمیآورند. ولی تلویحاً میتوان فهمید که یعنی تو – یعنی پیامبر- میبینی! پیامبر بیگبنگ را میدید؟! جواب این است که باید میدیدند ولی نمیبینند. این فرق دارد با آن که نوح به مردم میگفت آیا نمیبینید؟
نکته اول اینکه این آیه به نظر من از این نظر مهم است که من تصور میکنم هرگاه در قران گفته میشود «سماوات»، منظور همان «سبع سماوات» است، یعنی منظور منظومه شمسی است نه کل هستی. سماء یعنی هرچه که من در بالای سر میبینم. ستارهها هم در آن هست. ولی وقتی گفته میشود سماوات بیشتر ذهن من میرود به سمت همین ساختار بالای سرمان. با این فرض منظور آیه این است که منظومه شمسی به هم چسبیده بودهاند و جدا شدهاند، نه کل عالم. اگر منظومه شمسی را مصداق آیه بگیریم، ما میدانیم اینطور بوده است. اگر کل دنیا را در نظر بگیریم هم همینطور، زیرا در یک زمانی جرم که به وجود آمد، انفجار همهچیز را از هم جدا کرد.
اما سؤال این است که پیامبر این را چطور میداند و میبیند؟ اگر علم غیب دارد و مثلاً خداوند به طور خاص این را به او نشان داده است، خدا نمیتواند بپرسد که چرا آنها نمیبینند. پیامبر این حقیقت را چطور دیده است؟ این یکی از آن آیههایی است که به نظر من فقط با این تفسیر که ما مشاهدات درونی در انفس داریم که از آن میتوانیم به چیزهایی در آفاق برسیم، معنا میشود. عرفا میگویند تطبیق درون و بیرون. چیزهایی که در بیرون هست در درون ما هم انعکاس پیدا میکند. چون آسمان و زمین صورت تحقق پیدا کردهی حقایقی است که پیامبر آن حقایق را در درون خود میبیند، میتواند چیزهایی از گذشتهی آسمان و زمین بفهمد. معلوم است که کفار چنین چیزی را نمیبینند، ولی عدهای میبینند. به پیغمبر هم این را مثل یک صحنهی تلویزیون نشان ندادهاند، ولی خودش این را در درون خود میبیند، چون عارف است و عرفای دیگری هم هستند که میبینند. خلاصه اینکه از مشاهدات درونی خود به یک حقایقی در مورد آسمان و زمین میرسند. من جور دیگری این آیه را نمیتوانم بفهمم.
حالا به معنای واژه «ارض» در این آیه توجه کنید:
وَ اتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ و لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها و لکنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی اْلأَرْضِ…(اعراف/۱۷۵)
میگوید: در مورد آدمی به آنها اطلاع بده که آیاتمان را به او دادیم و از آیات ما بیرون رفت و شیطان از او پیروی کرد و فکان من الغاوین. میگویند این درباره یکی از علمای بنیاسرائیل است. میگوید ولو شئنا لرفعناه بها، اگر میخواستیم او را بلند میکردیم، ولکنه اخلد الی الارض، اما او در زمین جاودان شد. ارض در اینجا یعنی چه؟ این آدم چه کرد که در موردش گفته میشود ولکنه اخلد الی الارض؟ به او آیاتی دادند و علمی دادند که میتوانست او را بالا ببرد. نه اینکه به آسمان ببرد، میتوانست از نظر معنوی رشد کند. ولکنه اخلد الی الارض… یعنی در سطح جسمانیت خود ماند.
در اخلد الی الارض اگر ارض را به معنی کره زمین در نظر بگیرید اصلاً معنی نمیدهد؛ و لو شئنا لرفعناه بها معنیاش این نیست که یعنی او را میکشیدیم و به آسمان میآوردیم، یعنی اینکه رشد معنوی پیدا میکرد. در مقابل، اخلد الی الارض یعنی در همان حد حیوانی و جسمانی خود ماند. ترجیح داد که در زمین بچرد و غذای خوب بخورد و لباس خوب بپوشد و با اینکه آیات خود را به او نشان داده بودیم، اینها برایش مهمتر بود و به آسمان نیامد و در ارض ماند.
کل رشد معنوی ما این است که کمکم از این جسمانیت جدا شویم و جنبههای معنوی و روحی خود را ارتقا دهیم. این مثل این است که از زمین جدا شویم و به سمت آسمان برویم. همیشه در قرآن و متون قرآنی زمین و آسمان نماد معنویت در برابر جسمانیت هستند. ملاصدرا در مورد روح میگوید: «روح جِسْمانیةُ الْحُدوثِ روحانیةُ الْبَقآءِ». مثل این است که جسم است که کمکم در آن روح به وجود میاید. گویا تطوری که در جنین دارد صورت میگیرد به جایی میرسد که روح ایجاد میشود. چیزی که پیامبر میبیند این است که این روحانیت و جسمانیتی که در درون من هست یک روزی انگار با هم بودهاند و بعد از هم جدا شدهاند. من نمیخواهم بگویم که دقیقاً دارد به این اشاره میکند، ولی مشاهدهی درونی یعنی این. انگار یک تناظر یکبهیک بین حقایقی که در بیرون میبینم یعنی زمین و آسمان و چیزی که در درون من است یعنی جسمانیت من و معنویت من وجود دارد که اگر اینها را دقیق بفهمم میتوانم به این شهود برسم که پس همانطور که در درون من این لایههای معنوی و جسمانی با هم بودهاند و بعد جدا شدهاند، پس این اتفاق در بیرون هم افتاده است. نه اینکه زمان جدا شدن کرات از خورشید را به صورت فیزیکی مشاهده کرده باشم یا بیگبنگ دیده باشم، اما از مشاهده درونی خود و ارتباط آن با آسمان و زمین این را میفهمم. آنهایی که کافر هستند معلوم است که چنین چیزی را نمیفهمند. این یک علم پیشرفتهای است که احتیاج به عرفان دارد. احتیاج به آن دارد که چیزهایی را در مورد عالم درک کرده باشم.
میخواهم بگویم سرنخهای اینکه عرفا میگویند در قرآن ارض و سماء معانی تمثیلی دارند وجود دارد. من آن آیه را جور دیگر نمیتوانم بفهمم. پیامبر چیزی میبیند که اصلاً نمیتواند به آن معنا باشد که خداوند به طور خاص به پیامبر نشان داده باشد، مثل آنجا که میگوید: وَکذَٰلِک نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ (انعام/۷۵)، بعد بگوید چرا بقیه ملکوت آسمان و زمین را نمیبینند. در اینجا آنچه را کفار نمیبینند، مؤمنین هم نمیبینند؛ اما در آیه مورد بحث ما، لحن طوری است که انگار ممکن است بعضی از مؤمنین ببینند و کفارند که قطعاً نمیبینند. اینکه در مورد ابراهیم میگوید نری ملکوت السماوات والارض، معنیاش این است که برای بشر ملکوت سماوات و زمین قابلمشاهده است و این یک مشاهده عرفانی است.
آیه دیگر این است:
وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنِینَ وَ فِی أَنْفُسِکمْ أَفَلا تُبْصِرُونَ (ذاریات/۲۰–۲۱)
در زمین آیههایی برای موقنین هست و در درونتان، آیا نمیبینید؟ و بعد میگوید:
وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکمْ وَ ما تُوعَدُونَ (ذاریات/۲۲).
از این آیات چه میفهمید؟ آیا رزق ما در آسمان است؟ یک آیه خواندم که در آن اگر ارض را زمین ترجمه کنید بیمعنی است و باید ارض را به معنی جسمانیت بگیرید. در اینجا از وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکمْ چه میفهمید؟ اگر آسمان را همان بالای سرمان بگیرید که رزق ما از زمین درمیآید. درست است که آب از آسمان میآید ولی رزق ما در زمین قرار داده شده است. ولی میگوید وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکمْ وَ ما تُوعَدُونَ! شما تصورتان آن است که بهشت و جهنم در آسمان است واقعاً؟! در خود جهانبینی قرانی، آیا رزق و ماتوعدون در آسمان بالای سر ماست؟ یعنی رزق ما در کرات آسمانی قرار گرفته و در جایی بین آنهاست؟! حتی ترجمه درست درنمیآید مگر اینکه اینجا سماء را به معنای معنوی بگیرید. مثل اینکه بگویید نزد خداوند است، در عالم بالاست؛ یعنی در آسمان معنوی رزق و ما توعدون هست.
در این دو مثال ارض و سما را اجباراً باید جسمانیت و روحانیت تعبیر کنیم. وقتی در مورد طبیعت صحبت میشود، هرچه که در آفاق هست چیزی مشابه آن در انفس هم هست و میتوان مثل پیامبر با فهم این تناظرها چیزی در مورد گذشته آسمان و زمین متوجه شوید. توجه کنید که این آیه خطاب به پیامبر گفته میشود و معنی خطاب آن است که تو میبینی و آنها نمیبینند و میتوانند که ببینند، ولی چون کافر هستند نمیبینند. نه اینکه من به تو فیلم تشکیل منظومه شمسی یا بیگبنگ را نشان دادهام و حالا آنها ندیدهاند و تو دیدهای! من این طور میفهمم که یعنی مؤمنین هم بعضیهایشان این را میبینند و قابلمشاهده است. در یک مشاهده عرفانی میشود به این حقیقت دست پیدا کرد که زمین و آسمان با هم بودهاند و بعد جدا شدهاند.
در قرآن کفر به شدت مفهوم معرفتی دارد. کافر چیزهایی را نمیبیند و نمیفهمد. کافر بودن مثل در پرده بودن و حجاب داشتن است. میخواهم این دور از ذهنتان نباشد که عرفا سعی میکنند هفتآسمان را با هفت مرحله سیر و سلوک تطبیق دهند. من این را نمیبینم ولی شاید آنها چیزی میبینند که آن همان انطباق بین مدارج وجودی خود از جسمانیت خالص تا به سمت معنویت و شباهت آنها به ماه و خورشید و … را درک میکنند. مثلاً خورشید را نماد عقل میبینند، ماه را نماد چیز دیگری میبینند؛ یعنی مثل پیامبر آدمی که ذهن خیلی روشنی داشته باشد شاید برایش اینها به وضوح با بعضی از مراحل وجودی خودش که طی کرده است تطابق داشته باشد. مثلاً میبینیم که ابن عربی میگوید عیسی را به فلک چهارم بردند. اینها را از کجا میگوید؟ اینها را از شهود اینکه عیسیای که در قرآن هست در چه درجهای قرار گرفته است و بنابراین جایگاهش کجاست میگوید؛ بنابراین یکچیزی بین این فلکها و مدارج پیامبران را با هم تطبیق میکند و در حقیقت آفاق را با انفس مطابقت میدهد.
فکر میکنم قرآن گزینش میکند که چه چیزهایی از طبیعت را به شما نشان دهد. مطمئناً چیزهایی هست که ارزشهای تمثیلی دارند.
داستانهای قرآن نیز همگی احادیث تأویلپذیر هستند، یعنی در پس اتفاقاتی که در داستان میافتد معانی دیگر و تأویلی نیز وجود دارد. گویا حقایق بزرگی در قالب آن داستان بیان میشوند. سعی من در این است که کنجکاوی شما را در رابطه با حجم عظیم منابع عرفانی ما که حرفهایی از این دست در آنها زده شده است برانگیزم. اینکه این منابع را نه با نگاه تعبد بلکه با کنجکاوی مطالعه کنید. ممکن است حرفهای نامربوطی هم در آنها بیان شده باشد، اما مطالب جالبی را هم دربرمیگیرند. برای مثال اینکه خداوند به موسی فرمود که «لَنْ تَرَانِی وَلَٰکنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی ۚ فَلَمَّا تَجَلَّیٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکا وَخَرَّ مُوسَیٰ صَعِقًا ۚ»، یک تعبیر عرفانی دارد. جبل در متون به معنای انانیت است. انانیت و هویتی که ما برای خود قائل هستیم به نحوی باعث ثبات ما میشود، همانگونه که جبال مانند میخی زمین را استوار میسازند. در قرآن بیشتر از اینکه به عظمت کوهها اشاره شود به اینکه کوهها مانند میخ هستند اشاره شده است. این هم از معجزات علمی قرآن است که امروزه میدانند که کوهها در زمین ریشه دارند و این تشبیه آنها به میخ را برای ما بیشتر قابلدرک میسازد تا کسی که در زمانهای گذشته زندگی میکرده است. برخی این آیه متحرک بودن کوهها را نیز به منزله معجزه علمی میدانند چون امروز معلوم شده که صفحات زمین حرکت دارند.
بسیار سخت میتوان گفت که برخی داستانهای قرآن تمثیلی نیستند. برای مثال فضای سورهای که داستان حضرت موسی و خضر را بیان میکند به نحوی است که میتوان گفت آن داستان اتفاق نیفتاده است. داستان زمان و مکان مشخصی ندارد و همهچیز مبهم است. شاید داستان تمثیلی باشد. البته نظر من این نیست؛ اما داستان مراجعه حضرت موسی به فرعون و درخواستش برای بیرون آوردن بنیاسرائیل آیا می شود که تمثیلی باشد؟ عجیب است اگر کسی چنین ادعایی کند. اگر کسی ادعا میکند داستان تمثیلی است باید دلایل قانعکننده متنی بیاورد. در کلیت داستان ابراهیم و یوسف به نظر میرسد که به وقایع تاریخی اشاره میشود و مشکل میتوان گفت که تمثیلی هستند؛ اما در برخی داستانها حالت ابهام گونه وجود دارد. مثلاً داستان آدم و حوا بدون تاریخ و جغرافیا و در خلأ بیان میشود. از نظر من دلایل کافی و منطقی وجود دارد که داستان آدم و حوا تمثیلی است. گاهی در قرآن حتی اشاره میشود که این را به عنوان مثل برای شما میگوییم. برای مثال داستانهای سوره کهف به نحوی هستند که میتوان ادعا کرد که تمثیلی هستند که البته من به شخصه این ادعا را قبول ندارم. بسیار سخت میتوان گفت که داستان پیامبران تمثیلی است مگر اینکه با دلایلی از متن بگوییم که یک جزئی از داستان تمثیلی است. به طور کلی در ادبیات در یک متن که داستانی بیان میشود مشاهده میکنیم که داستان از واژههایی استفاده میکند که به نظر میرسد به حقایقی واقعی اشاره میکنند. اگر بخواهیم در جایی به تمثیلی بودن اشاره کنیم باید بتوانیم از متن دلیل بیاوریم در غیر این صورت از نظر شیوه قرائت و تفسیر متن این حرف قابلقبول نیست. در قرآن نیز به همین صورت است. اگر کسی دلیلی بر تمثیلی بودن متن دارد باید آن دلیل از خود متن باشد و نه سلیقهای و برداشت شخصی که این بخش به واقعیت شبیه نیست.
سؤال: «وَتَرَی الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِی تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ» معجزه علمی نیست؟
شما نمیتوانید بگویید که آن آیه درباره زمان حال است. چرا که پیش از آن آیه در متن به احوال قیامت اشاره میشود. البته این جواب خود من نیست و از زبان کسانی حرف میزنم که علمی بودن قرآن را رد میکنند. این آیه در لیست معجزات علمی نیست؛ اما به هر حال در قرآن آیهای هست از معجزات علمی قرآن که به حرکت کوهها اشاره کرده است.
حرف اصلی من این است که اگر فکر کنیم که آیاتی در قرآن هستند که خداوند در آنها میخواسته حرفی بزند که اثبات حقانیت قرآن باشد، مثلاً اشاره به تکوین جنین یا حرکت کوهها، این نگاه باعث میشود که نتوانیم قرآن را خوب درک کنیم. تصور من این است که آیهای در قرآن نیست که هدفش این باشد که به چیزی در طبیعت اشاره کند که مردم آینده چیزی از آن بفهمند که مردم آن زمان نمیدانستند و در نهایت بفهمیم که قرآن معجزه است. برای مثال اگر قرآن به «مُّخَلَّقَةٍ وَغَیْرِ مُخَلَّقَةٍ» اشاره میکند باید به این فکر کنیم که آیه میخواهد چه چیزی را درباره خلقت ما به ما بگوید. یا حرکت جبال و «کانَتَا رَتْقًا» نمیخواهد به این اشاره کند که مردم آینده آن را بخوانند و بگویند این اشاره به big bang دارد. من نمیخواهم بگویم که چیزی در قرآن نیست که چنین حالتی داشته باشد، اما میگویم که این آیهها آمدهاند که شما چیزی درباره قرآن بفهمید که درباره ارتباط خدا و طبیعت با شما و درون شماست. تصور اینکه نیتی بوده که آیهها برای حقانیت قرآن آمده باشند، باعث میشود که وقتی میخوانیم «مخلقه و غیر مخلقه» و خوشمان میآید که این همان differentiated و undifferentiated است، دیگر به این فکر نمیکنیم که چرا در آن آیه به این مفهوم اشاره شده است. در حالی که در این آیه باید درک کنیم که آن ویژگیهای جنین چه ارزش تمثیلیای دارند؟ چرا به ما گفته میشود که تو این مراحل را طی کردهای پیش از اینکه به دنیا بیایی؟ چه پیامی قرار است از این مفهوم به ما منتقل شود؟ یکچیز کلی درباره دوران جنینی گفته میشود. اینکه شما پیش از این چیزی مانند قیامت را تجربه کردهاید. از دنیای جنینی به این دنیا منتقل شدهاید. پس چرا فکر میکنید که از این دنیا به دنیای دیگری نمیروید؟ ولی مثلاً میپرسیم چرا stage درباره دوران جنینی گفته شده؟ میخواهم بگویم که این توهم که قرآن دنبال معجزه علمی ایجاد کردن است باعث میشود شما کنه مطلب را متوجه نشوید. اگر میخواهید قرآن را خوب بفهمید باید متوجه این باشید که قرآن به چیزی در طبیعت و در درون شما اشاره میکند که ارزشهایی هستند برای نگاه کردن و دیدن. شما واقعاً میتوانید مشاهده صفات خداوند را در آیههایی که به آیات الهی اشاره شده، داشته باشید. شاید در ارجاع به طبیعت به چیزی اشاره شود که در دوران قدیم برای مردم دانسته نبوده. برای مثال در دوران قدیم اینکه آسمانها و زمین یکی بودهاند و بعد جدا شدهاند یک دانش عمومی نبوده اما بهتر است اینطور نگاه نکنیم که این مفاهیم برای معجزه علمی بودن بیان شدهاند. قرآن نمیخواهد درباره حرکت کوهها به ما information دهد بلکه میخواهد چیز دیگری بگوید.
همانطور که منتقد هنری به شما یاد میدهد که اثر هنری یک نقاش، شاعر یا داستاننویس را بهتر بفهمید، قرآن آمده که به شما یاد بدهد که طبیعت را بفهمید و اینکه خداوند چگونه در طبیعت و در خود شما تجلی کرده است که یاد بدهد آیات را در آفاقوانفس ببینید. قرآن دنبال این است که مانند یک اثر هنری، مشاهدات شما را از جهان قابلدرک سازد تا بفهمید که مؤلف این آثار از مخاطب چه میخواسته است. مثل حافظ که میگوید «مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو، یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو»، قرآن میخواهد این نگاه را در شما تقویت کند که در طبیعت که قرار میگیرید از این دست احساسات به شما دست دهد و به طور هولانگیزی یاد قیامت و کشته خودتان بیفتید. اینکه در طبیعت چیزهایی از این دست گذاشته شده است اما شما باید تمرین داده بشوید و قرآن این تمرین را به شما میدهد. من با موضوع معجزه علمی قرآن و مدعیان آن دشمنی ندارم اما مسئله این است که از موضوع اصلی قرآن دور نشویم. معجزه قرآن همانی است که به عنوان تحدی در خود قرآن آمده است.
یکجاهایی در قرآن چیزهایی آمده که میگوید این را کسی نمیداند. اگر شواهد تاریخی بیاوریم که این را کسی نمیدانست و قرآن گفت. مثلاً من قبلاً گفته بودم که یک سری متون پیدا شدهاند که به داستانهایی که در قرآن نیز آمدهاند اشاره کردهاند که البته جالب است. ولی نباید کلمه معجزه را اینجا به کار ببریم.
یک لحظه اینطور فکر کنید: فکر کنید انسانها میفهمیدند که آسمان و زمین با درونشان انطباق دارد. فکر کنید شما یک عارف هستید که در درونتان یک سری مشاهدات دارید. حال شما طبیعت را زیاد نمیشناسید و اگر طبیعت را بهتر میشناختید، میتوانستید انطباق بهتری با درونتان برقرار کنید. مثالی که میتوان زد بدین صورت است که: در قدیم تصور بر این بود که ستارهها در درون کرهی سماوی قرار گرفتهاند و شما با نگاه کردن نمیتوانید عمق هر یک از ستارهها را به دست آورید. حال که این عمق ستارهها کشف شده است از نظر معنوی چه میتوانیم بفهمیم؟ این میتواند باعث شود که درک کنم چه مقدار آسمان معنویت عمق دارد و لایتناهی است. همانطور که ظاهر شدن ستارهها در رؤیا نماد علوم باطنی است، کشفیات جدید میتواند به یک عارف امروزی این را بفهماند که این علوم باطنی دارای چه عمق وسیعی است. قبلاً یک مقدار پهناوری را درک میکردند و الان میتوانند عمق بیشتری را درک کنند.
یکی از دوستان در جلسهی گذشته مطلب جالبی را اشاره کرد: اینکه مطالبی که در طبیعت است از لحاظ تمثیلی دارای بار معنایی است و اینکه سماوات و آسمان مانند آسمان معنوی است، آیا عدم نگاه کردن بشر امروزی به آسمان به طور تمثیلی به معنای از دست رفتن نگاه بشر به معنویت است؟ و واقعاً همین طور است و این تمثیل خوبی است. ما به دورانی رسیدهایم که مردم دیگر به آسمان نگاه نمیکنند. به طور دقیقتر ما یک دنیایی برای خود ساختهایم و شبها را هم روشن کردهایم که در این فضا دیگر نمیشود به آسمان نگاه کرد و آن خلوتی که آدمها داشتهاند به علت همین پیشرفتهای تکنولوژی دنیای مدرن نقض شده است. اگر ما این تناظرها را در نظر بگیریم میتوانیم بگوییم که یک واقعیت این چنینی که یک حقیقت تمثیلی است اتفاق افتاده است. این واقعیت که نور شبانهی شبها اجازهی دیده شدن آسمان را نمیدهد دارای معنا است؛ یعنی دنیای مدرن اجازه نمیدهد انسانها به آسمان معنوی نگاه کنند و چیزی در آن کشف کنند. اگر به طور تمثیلی نورهای شهرها علوم ظاهری باشند و ستارهها علوم باطنی باشند، این نورها جلوی دیده شدن ستارهها را گرفتهاند. این یک تعبیر تمثیلی است، مثلاً اگر شما در رؤیا چیزهایی ببینید در دنیا نیز این معانی وجود دارد. یکی از چیزهایی که قرار است قرآن به ما آموزش بدهد همین است که در پس یک منظرهی طبیعی خدا را ببینیم و تحقق اسماء و صفات خدا را ببینیم. این ارجاع به طبیعت از آن جبال تا این «کانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا» (انبیا/۳۰) برای اثبات حقانیت قرآن نیست، هرچند که جالب باشند و نباید کلمهی معجزه را اینجا بکار برد. مخالفت من از این جهت است که معجزهی قرآن همان چیزی است که خود قرآن میگوید و تحدی میکند و میگوید نمیتوانید سورهی مشابه بیاورید. نه اینکه یک علمی در قرآن است که چون در قدیم نبوده است و ما الان داریم پس این معجزه است. من اشاره کردم که مشابه این بحثها را میتوانید در آثار عرفا نیز پیدا کنید. با این نگاه نوستراداموس هم پیغمبر بوده است! بعضی از پیشگوییهایش باورکردنی نیست و مانند این است که یکچیزهایی را میدیده است. در مورد آیندهی بشر یک مسائل عجیبی میبیند، مسائلی که مردم زمان خودش اصلاً نمیدانستند و نمیتوانستند بدانند. چون آیندهی بشر کاملاً مبهم است و با طبیعت متفاوت است. چطور این مسائل را میدانسته؟ پس با توجه به این مطالب این امر نشاندهندهی حقانیت نوستراداموس است و کتابش را باید کتاب مقدس اعلام کرد! (آن زمانی که ۱۱ سپتامبر اتفاق افتاد، یک عبارت از او نقل میکردند که «پیروان شیطان در شهر یورک جدید…» که اصلاً باورکردنی نبود. البته ممکن است صحیح نباشد و در ترجمه دستکاری شده باشد و باید مطلب اصلی لاتین را دید.)
-یکی از حضار: نسخهی مشابه قرآنی آن هم برای ۱۱ سپتامبر وجود دارد! از جهت صفحات و کلمات و …
بفرستید در گروه دوستان مستفیض بشوند!
مجدداً تأکید میکنم، من نمیگویم در قرآن مطالب جالبی در مورد طبیعت که مردم آن زمان نمیدانستند والان ما میدانیم وجود ندارد یا نباید داشته باشد. بلکه میگویم که اگر به این ترتیب نگاه کنیم و این امر باعث بشود که منظور آن آیه را درست نفهمیم، این امر باعث ایجاد مشکل میشود.
خداوند در مورد طبیعت به برخی موارد اشاره میکند و میگویند «کانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا» (انبیا/۳۰) و حال ما فهمیدهایم که این حرف در مورد کل و منظومه شمسی درست است. این مطلب جالبی است. از همین منظر حرفهای نوستراداموس هم جالب است.
یک از حضار: میشود به این صورت باشد که قرآن گفته «سیروفیالارض فانظرو کیف بدأ الخلق…» بروید بگردید و ببینید خلق چطور شروع شده است.
بله قرآن به بسیاری از مسائل دعوت کرده است که انسانها اجابت نکردهاند. اتفاقاً بدأ الخلق بیشتر به خلقت مربوط میشود. شما میدانید داروین چه کار کرد. سوار بر کشتی شد و نقاط دوردست را دید و فکر میکنیم که «کیف بدأ الخلق» را فهمید. ولی مسلمانها این آیه را خواندند و گفتند چه آیه جالبی! و بعد آیهی بعدی را خواندند! کسی نرفت که بدأالخلق را کشف کند. الان هم نمیروند و مسائلی که داروین میگوید هم غلط میدانند و خودشان هم چیزی نمیگویند.
یا «قُلْ سیرُوا فِی الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُکَذِّبینَ.» آیا مسلمانان رفتند ببینند؟ یا باستانشناس شدند؟!
اخیراً کشفیاتی در مورد اقوام شمال شبهجزیره عربستان که همان عاد و ثمود و… هستند شده است که آن را هم باستانشناسان غربی انجام دادهاند.
یکی از مهمترین نکاتی که در آن متن ایرادات علمی قرآن به آن اشاره شده است، این است که کیهانشناسی قرآن زمین مرکزی است. حتی آیهای که در آن حضرت ابراهیم به نمرود اشاره میکند که «خداوند خورشید را از شرق بیرون میآورد و اگر تو میتوانی از مغرب بیرون بیاور» را که من به طور بدیهی دلیلی بر زبان Phenomenal در نظر گرفتم و گفتیم به پدیدارها اشاره میکند و تئوری بیان نمیکند را به عنوان شواهد زمین مرکزی بیان کردهاند. خب! خورشید از شرق طلوع میکند. از غرب که طلوع نمیکند! کلاً در ذهنشان یک تئوری وجود دارد که یا زمین مرکزی است و یا خورشید مرکزی. حالا هر حرفی که زده شود یا به این صورت است و یا به آن صورت. باید دقت شود که در اینجا هیچکدام نیست و دارد میگوید که خورشید از شرق به غرب میرود.
من یکبار مثال زدم که به بچهی خودم گفتم که خورشید از شرق طلوع میکند و از غرب غروب میکند. پس ممکن است زمانی که بچه من بزرگ شد به من بگوید که شما به من آموزش زمین مرکزی دادهای! (خنده حضار)
به عنوان مثال این آیات شواهد آن است: وَآیةٌ لَّهُمُ اللَّیلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ ﴿یس /۳۷﴾ وَالشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَٰلِک تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ ﴿یس /۳۸﴾ اینکه در آیه ۳۸ آمده یعنی خورشید در حال حرکت است و زمین ثابت است.
وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّیٰ عَادَ کالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ ﴿یس/۳۹﴾ لَا الشَّمْسُ ینبَغِی لَهَا أَن تُدْرِک الْقَمَرَ وَلَا اللَّیلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَکلٌّ فِی فَلَک یسْبَحُونَ (یس/۴۰).
اینها به مسائل بسیار سادهای اشاره میکنند. یادتان باشد در مقابل آیهی لَا الشَّمْسُ ینبَغِی لَهَا أَن تُدْرِک الْقَمَرَ، در مورد قیامت عبارت وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ (قیامه/۹) آمده است؛ یعنی در دنیا هیچگاه این دو به یکدیگر نمیرسند و آنطور که ما میبینیم، مدارهای متفاوت دارند و به هم نمیرسند؛ اما در قرآن در احوال قیامت داریم که: جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ که ممکن است بدین معنی باشد که شاید در قیامت خورشید و ماه با یکدیگر برخورد کنند. البته جٌمِعَ لزوماً به معنای برخورد کردن نیست.
در قرآن یک اشاره وجود دارد که:
وَیمْسِک السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ (حج/۶۵) و بدین معنا است که خداوند نمیگذارد که آسمان بر زمین بیفتد. نکتهای را قبلاً اشاره کردم که شما شبها در زیر ستارهها و ماه میمانید و اصلاً این حس را ندارید که این کرات با عظمت (که در قدیم هم میدانستند که این کرات عظیم و بزرگ هستند و به دلیل فاصله کوچک دیده میشوند) روی سر ما میافتند و این سؤال پیش میآید که چطور این اتفاق رخ میدهد؟ در واقع از زمانی که ما مدرسه میرویم علم یک حسی از داشتن آگاهی نسبت به جواب این معما به ما میدهد که متأسفانه این حسِ دانستن، شگفتیهای آن را که باید ما را تحت تأثیر قرار بدهد بهطورکلی از بین میبرد. الان شما به هرکسی بگویید که چرا آسمان بر روی شما نمیافتد؟ میگوید چرا حرف مزخرف میزنی؟
اما واقعاً چرا نمیافتد؟
یک تئوری این است که فلک یک کرهی شیشهای است که اینها روی آن قرار گرفتهاند؛ بنابراین نمیتوانند بیفتند. تئوری ارسطویی بدین صورت توضیح میدهد که علت آنکه چیزها به زمین برمیگردند این است که چیزهایی که از زمین هستند به اصل خود برمیگردند و چون آسمانها اصلاً از جنس زمین نیستند بنابراین بر روی زمین نمیافتند. کلاً ستارهها در نگاه ارسطویی از جنس دیگری هستند و اصلاً خاک نیستند و موجودیت دیگری دارند و چون اصلاً به زمین ارتباطی ندارند به زمین نمیافتند. شما اگر یک سنگ را به بالا پرتاب کنید چون از زمین است پس به زمین برمیگردد اما ستارهها چون از زمین نیستند پس به زمین نمیافتند. این نگاه ارسطویی است که غلط است.
نیوتن میگوید که جاذبهی زمین آنقدر قوی نیست که اشیاء بزرگی مانند ستارهها را با آن فاصله به سمت خود بکشاند. نیوتن فرمول آن را هم برای شما مینویسد. سنگ را کوچک است و فاصلهاش کم است را میکشد اما جاذبه نمیتواند بر ستارهها اثر بگذارد. این تئوری هم که میدانیم غلط است. نه جاذبهای وجود دارد و نه نیروی جاذبه؛ و فرمول نیوتن هم باطل شده است.
الان چه میفهمیم؟ انحنای فضا زمانی که کرهی زمین اطراف خود ایجاد کرده است، آنطوری نیست که بر روی اجرامی که دور هستند اثر بگذارد. خب، این هم غلط است.
و کلاً ما نمیدانیم که چرا این اجرام بر روی سر ما نمیافتند. فکر میکنیم میدانیم، اما واقعیت این است که نه ارسطو و نه نیوتن و نه انیشتین هیچکدام توضیح صحیحی ندادهاند؛ و کاش این مطالب را نشنیده بودیم و شبها این منظره را میدیدیم و برای ما جالب بود و احساسات ما تحریک میشد و حتی میتوانستیم شعر جالبی راجع به آن بگوییم. به اعتقاد من خواندن متون باستانی مفید است چون برخی از ذهنیات مدرن ما که تثبیت شده است را میشکنند. یکبار از دید طبیعی و خالی از ذهنیت قبلی به طبیعت نگاه کردن ممکن است باعث ایجاد احساساتی بشود که الان از بین رفتهاند.
اینجا این آیهی اللّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَیرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَ (رعد/۲) را به عنوان یکی از ایرادات علمی به قرآن ذکر کرده است. اینکه خداوند آسمانها بدون ستونهایی که قابلمشاهده باشند علم کرده است. این هم جزء ایرادات علمی قرآن است و هم جزء معجزات! من کتاب میتوانم برای شما بیاورم که در آن گفته شده است که قرآن نیروی جاذبه را پیشبینی کرده است. نیروی جاذبهای که وجود ندارد! کتاب بعد از نظریهی نسبیت انیشتین نوشته شده است و معجزهی قرآن این است که نظریهی نیوتن که نقض شده است را در خود دارد!
به هر حال این آیه بسیار آیهی خوبی است. به شما نمیگوید که آسمانها چطور ایستادهاند. حتی نمیگوید که ستون وجود دارد؛ اما اینکه شما نگاه میکنید و یکچیز بالای سر شما است و انگار هیچچیزی آن را نگه نداشته است. حداقل این حس جالب که باید نسبت به این منظره داشته باشیم را به ما منتقل میکند. هیچ Scientific error هم اینجا وجود ندارد. ایراد علمیای که اینجا است این است که این نویسنده فکر میکند که میداند اینجا چه خبر است و این ربطی به ستون ندارد و چون در اینجا ستون نوشته شده است پس ایراد علمی دارد.
حسن این آیه این است که در مورد یکچیز مبهم که ما علت آن را نمیدانیم این پدیده را به ما نشان میدهد. ما میتوانیم شب این پدیده را بالای سر ببینیم که هیچ ستونی دیده نمیشود.
بامزهتر آنجا است که گاهی آسمان بر روی زمین میافتد. گاهی شهابی به زمین برخورد میکند و احتمالاً جزء اطلاعات عمومی مردم هم هست. این بیشتر این حس را ایجاد میکند که میتواند آسمان بیفتد. این اجرام میتوانند به زمین برخورد بکنند و نمیکنند. یک علت معجزهآسایی در این بین وجود دارد. اگر هیچچیزی از آسمان به زمین برخورد نمیکرد، آنگاه میتوانستیم بگوییم که این چه حرفی است؟! و اصلاً ممکن نیست. مشخص نیست که در قدیم چگونه فکر میکردند و اگر اجرام بر روی فلک شیشهای هستند چگونه اجرامی که به زمین میخوردند از این فلک عبور میکردند؟ شاید فکر میکردند که این شهابها مربوط به زیر فلک ماه هستند.
خب، به جایی رسیدهایم که میتوانیم در جلسات آینده در مورد معجزهها همصحبت کنیم.
(با شوخی) من آن معجزات را هم دوست دارم. گاهی آدم میماند که کدام یک از برداشتها چرندتر است. آن کسی که میگوید معجزه است یا آنکسی که میگوید ایراد علمی است. رقابت شدیدی بین این دو وجود دارد! هیچکدام از این دو برداشت صحیح نیست و من میخواهم بگویم که اصل ماجرا اصلاً چیز دیگری است.
حال جبال را نمیدانم راه میروند یا نه؟ دقت بکنید. نمیتوانید در مورد آن آیه با قطعیت بگویید که دارد به زمان حال اشاره میکند. چون قبل از آن دارد در مورد قیامت صحبت میکند. به هر حال مطالب جالبی میتوانید پیدا کنید اما اینها معجزه نیست و هدف هم نوشتن چیزهای جالب در قرآن نبوده است.
انشاءالله جلسهی آینده بحث را تمام خواهیم کرد.
یکی از حضار: استاد یک نگاه عرفانی جلسهی قبل مطرح کردید که قرآن از طبیعت معنا استخراج میکند. یک داستانی در مورد ابراهیم پسر پیامبر است که در زمان مرگ او خورشیدگرفتگی میشود و مردم میگویند که به خاطر مرگ پسر پیامبر است اما پیامبر این را انکار میکند. آیا این مخالف با آن نگاه عرفانی نیست؟
آن چیزی که شما میگویید معنادار بودن اتفاقهایی است که در طبیعت رخ میدهد است. در حالی که حرف من صرفاً این معنا را نداشت. اولاً هر اتفاقی که در دنیا رخ میدهد معنادار است. ولی شما نمیتوانید دقیق بگویید که تقارن مرگ یک نفر با یک اتفاق حتماً به علت مرگ آن شخص بوده است و این نگاه عوامانه است. این به این معنا نیست که آن خورشیدگرفتگی بدون معنا است یا هیچ حسابوکتاب معنوی نداشته است. پیامبر با مخالفت خودش یک شبهه را رفع کرده است و بدین معنا است که خورشیدگرفتگی برای مرگ پسر پیغمبر نبوده است.
از منظر قرآن خورشیدگرفتگی جزء آیات قیامت است. نماز آیات نیز به همین دلیل است. یک برخورد کلی با یک سری از حوادث سماوی مانند خسوف و کسوف و… وجود دارد که همه آیات خداوند است؛ بنابراین تمامی این حوادث دارای یک معنای کلی است.
حضار: یعنی معنای کلی باید استنباط کرد و نباید سراغ مصادیق رفت؟ برخی میگویند که اتفاقات نشانهی چیزهای دیگری است. مثلاً میگویند که عامالفیل اتفاق افتاد و این نشانهای بود که در آینده قرار است پیامبری بیاید.
من نمیگویم که معنای مصداقی وجود ندارد. ولی قرآن معانی که نشان میدهد از آن جنس نیست که شما خسوف و کسوف را به وقایع زندگیتان مربوط کنید. مثلاً طوفان نوح. مثلاً بلایایی که بر سر اقوام آمده است از این نوع است که میتوانید بگویید اینها عذابهای الهیاند. مثلاً میتوانید بگویید که حوادث بزرگی است که در اثر ارادهی خدا برای تنبیه قومی به وجود آمده است. ولی چیزی که ما در مورد طبیعت آموزش میبینیم تعلیمات کلی است. نحوهی نگاه به آسمان و زمین مطلب دیگری است. در عین حال من انکار نمیکنم که معانی خاص برای یک اتفاق وجود دارد اما آموزش قرآن در مورد آن معانی خاص نیست که به مرگ پسر پیامبر ربط بدهیم. اینها خرافات است. یکی از مسائل بامزه این است که یکی از گرایشها تعابیر تمثیلی عوامانه این است که همهی مسائل را به جزئیات زندگی خود نسبت میدهند. مثلاً من چون این کار را کرده بودم باران آمد. خب! این باران بر سر شش میلیون نفر دیگر هم آمده است. شما که در مرکز جهان نیستید که همهی اتفاقات به شما ربط داشته باشد.
خورشید برای مدینه که نگرفته بوده است. برای تمامی مردم دنیا گرفته بوده است. (البته میتوانند بگویند که پسر پیامبر هم برای همهی دنیا است). تعابیر این چنینی بسیار آبستن خرافات است. اینکه بگوییم غلط است که حرف صحیحی نیست؛ اما اینکه هرکسی هر چیزی به ذهنش خطور میکند بگوید خرافات است و باید با آن مبارزه کرد.
متون عرفانی را که اشاره کردم که کنجکاو باشید و بخوانید؛ اما آنجا هم پر از اشتباهات و تعبیرات سردستی و همینطوری است؛ اما اینکه در خود قرآن سرنخهایی وجود دارد انسان را کنجکاو میکند؛ و در متون عرفانی بسیار موارد جالب نیز وجود دارد که بعضاً یک پدیدهی طبیعی را کاملاً مطابق با یک واقعیت روانی خودتان میبینید.