
بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای سوره انفال، جلسهی ۱، دکتر روزبه توسرکانی، ۱۳۹۱
۱- ابتدای سوره، مقدمه سورههای قرآن
من یک مقدار شبیه بحثهایی که در مورد سورۀ نساء کردم در این جلسه مقدماتی را میگویم و بعضی از جزئیات سوره را میگذاریم برای جلسۀ آینده. بگذارید به عنوان مقدمه در مورد سورۀ انفال از این آیۀ اول شروع کنم که فکر میکنم به مناسبتهایی قبلاً در جلسات به این آیه به عنوان یکی از آیههایی که آیههای اول سوره هستند و به عنوان یکی از شواهدی که چقدر سورههای قرآن متنوع و جالب شروع میشوند چند بار اشاره کردهام.
فکر کنم بیشتر از یک بار اشاره کردهام، الان یادم نیست در چه جلساتی بوده، احتمالاً شاید یک بار در آن جلسات دورۀ اول بوده که در مورد زیباییشناسی قرآن صحبت میکردم. به هر حال در قرآن یک نکتهای وجود دارد، آن هم این است که از لحاظ فرم سورهها با همدیگر فرق دارند، سبک متداولی که مثلاً یک مقاله یا یک متن به طور معمول شروع میشود در سورههای قرآن رعایت نمیشود، بیشتر در واقع یک جور ابداعات هنری است که شما میبینید و مخصوصاً به این اشاره کردم که شما سورههای قرآن را همینطور ورق بزنید ببینید که چه تنوع جالبی وجود دارد از نظر آیههای اول سورهها. مثلاً سورۀ انسان که فکر کنم قبلاً به عنوان مثال گفتهام که با یک سؤال شروع میشود؛ «هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا» یا مثلاً یک سورۀ جالب از نظر ابتدا سورۀ نبأ است که اینگونه شروع میشود؛ «عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ»، از چه میپرسند، «عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ» از یک خبر بسیار بزرگ، خیلی کنجکاوی آدم را تحریک میکند که ماجرا چیست؟
من به این دلیل روی مثال سورۀ انفال تأکید کردم و فکر میکنم شاید بیشتر از یک بار گفتم که به نوعی میشود گفت که این مثال کلاسیک است از اینکه شما به جای اینکه در این سوره مقدماتی را ببینید که به ترتیب ذکر میشوند – مثلاً هر کسی این سوره را بخواند میداند که بیشترین چیزی که در این سوره دارد در مورد آن بحث میشود در مورد جنگ بدر و زمینهها و اتفاقهایی هست که بعدش افتاده و سوره به شدت فضای جنگی دارد و به همین دلیل هم شاید سورۀ جالبی باشد، همراه با سورۀ توبه که بعد از این سوره آمده است. این دوتا سوره در واقع به نوعی دوتا سورۀ خیلی مرتبط به همدیگر هستند و حتی در روایات هست که دوتا سوره را با همدیگر بخوانید. مخصوصاً اینکه سورۀ توبه بسماللهالرحمنالرحیم ندارد و یک جوری اصلاً میچسبد به انتهای این سوره – سوره انفال با یک آیهای شروع میشود که میگوید از انفال از شما میپرسند؛ انفال مثلاً به معنای غنائم جنگی، بگو که این انفال متعلق به خداوند و رسول است و… میگوید «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ»، چه میفهمید از این یک جملة مختصری که نصف آیۀ اولی که شروع سوره است آمده؟ میفهمید که جنگ شده است، میفهمید که مسلمان پیروز شدهاند و میفهمید که این پیروزی عواقبش این بوده که سر مسئلۀ تقسیم غنائم مشکلاتی انگار پیش آمده، با همدیگر اختلاف پیدا کردهاند.
در واقع این نمونۀ یک شروع یک مقدار غیر استاندارد است که فوق العاده اطلاعات زیادی در مورد فضایی که سوره دارد در آن نازل میشود به شما میدهد. من این را مقایسه کردم با یک صحنة ابتدایی معروف از یکی از فیلمهای هیچکاک اگر اشتباه نکنم که در فیلم معروف پنجرة عقبی، فیلم اینجوری شروع میشود که شما یک تصویری میبینید، در یک اتاقی فکر میکنم وسایل عکاسی میبینید، بعد دوربین حرکت میکند میرود روی تصاویری که مربوط به مسابقات ماشینرانی است و آخرین تصویری که میبینید یک لاستیک بزرگی است که به سمت دوربین آمده و بعد همینجور که دوربین دارد حرکت میکند پای شکسته یک آدمی را میبینید که نشسته روی مبلی و پای شکستهاش را گذاشته روی صندلی. کلاً میفهمید که شخصیت اصلی فیلم یک عکاس مثلاً مسابقات اتومبیلرانی بوده که در همان سانحهای که عکسش آنجا هست احتمالاً پایش شکسته و کل این فیلم در مورد این است که این آدم بستری است و حالا چون عکاس است دوست دارد هنوز از دوربینش استفاده کند و… این جملۀ ابتدایی سورۀ انفال از این نظر خیلی جالب است، مقدمۀ فوق العاده قاطع و پرتحرکی است در مورد اتفاقی که افتاده و وضعیتی که در این سوره ما با آن مواجه هستیم. همین را به عنوان مقدمه گفتم، علاوه بر اینکه یادآوری کنم که آیۀ اول این سوره از یک جهاتی خیلی آیۀ جالبی است از نظر نحوۀ بیان و بعد کل فرم این سوره هم به همین شکلی که شما میبینید – این حالتی که یکباره به وسط ماجرا توسط این آیه پرتاب میشویم و یک چیزهایی میشنویم در حالی که مثلاً بعد اینکه این آیات میآید یک قسمتهایی از ماجرای جنگ بدر را میبینید، بعد مثلاً جلوتر به یک سری عوامل و نکاتی در مورد اینکه چطور این جنگ شروع شده اشاره میشود، مثلاً منطق جنگ چه بوده و باز دوباره یک صحنههای دیگری میبینیم – کلاً مونتاژ این سوره هم مثل خیلی از سورههای دیگر ترتیب به اصطلاح خطی ندارد، این جوری نیست که از کلیاتی شروع کند در مورد جنگ صحبت کند، احکام کلی را بگوید و حالا به عنوان یک نمونه برسد به مسئلۀ جنگ بدر.
۲- چند سوره ابتدایی قرآن و جایگاه سوره انفال
قبل از اینکه وارد یک سری بحثهای مربوط به جنگ و جهاد و این مسائلی که در قرآن هم مطرح است شویم، در مورد جایگاه این سوره خوب است که این نکته را تذکر بدهم که اگر یادتان باشد چهارتا سورۀ اول قرآن به شدت گرایششان به این بود که سورۀ بقره، سورۀ آلعمران، سورۀ نساء و سوره مائده جایگاه دین اسلام را به عنوان یک دین جدید در ادامۀ سنت انبیاء تبیین میکرد. سوره بقره یک جوری اعلام ظهور این دین جدید و شریعت جدید است و همینطور شما در سورۀ آل عمران، هر چند وضعیت داخلی خود این جامعۀ دینی جدیدی که تشکیل شده را بررسی میکنید، ولی باز میبینید که مقایسۀ با اهل کتاب و رابطۀ این جامعۀ دینی با اهل کتاب خیلی در سورۀ آل عمران موضوع مهمی است و سورۀ نساء هم باز ادامۀ تبیین شریعت است و سورۀ مائده هم انگار یک حالت وصیتنامه مانند دارد در مورد روابط بین مسلمانان و اهل کتاب و… کمتر موضوع کفار و مشرکین در این چهارتا سوره مطرح است. مثلاً از جنگ احد در سورۀ آل عمران به عنوان یک مسئلهای که بین مسلمانان و مشرکینی که در مکه مستقر هستند پیش آمده پرداخته میشود، ولی عملاً میبینید که آنجا کاری به جنگ و کفار و مشرکین نداریم، انعکاساش را در روابط داخل آن جامعۀ دینی داریم میبینیم؛ اینکه منافقینی هستند، یعنی مسئله بررسی یک مشکلی است که در خود جامعه به وجود آمده در اثر یک شکست. خود آن جنگ و مثلاً احکامی که مربوط به رابطۀ بین مسلمانان با مشرکین باشند موضوع سورۀ آل عمران نیست.
اگر یادتان باشد درباره سوره انعام دقیقاً گفتم که از یک نظر جایگاه خوبی دارد؛ بعد از اینکه چهار سورۀ اول آمد حالا اولین سورهای است که در مورد مسائل مربوط به مشرکین دارد صحبت میشود که مثل یک بررسی تاریخی از وضعیت مقابلۀ انبیاء با مشرکین بود و – من سورۀ اعراف را فعلاً نگفتهام – بعد از سورۀ انعام سورۀ اعراف و بعد از آن سوره انفال است. شما در سورۀ انفال لااقل این را میتوانید بگویید که مثل سورۀ انعام مطلقاً در مورد روابط معاصر جامعۀ مسلمانان با جامعۀ مشرکینی است که در مکه مستقر هستند. اگر سورۀ انعام مثل نگاه کردن به مسئلۀ رابطۀ بین انبیاء با مشرکین در طول تاریخ است – یک جور منطق کلی نبوت را در مقابل مشرکین دارید آنجا میبینید – و در سورۀ انفال روابط خاص بین این پیامبری که ظهور کرده و این جامعۀ مشرکینی که پیامبر در آن حضور داشته، از آن جامعه اخراج شده و حالا درگیری نظامی بین این دوتا نیرو وجود دارد، را میبینید.
از یک جهاتی دوست دارم بگویم که این سوره جایگاهش بعد از سورۀ انعام است، منظورم این نیست که بلافاصله بعد از سورۀ انعام، اگر به سورۀ انعام هم چسبیده بود من میتوانستم با خوشحالی بگویم که یک جای خیلی مناسبی در سورههای قرآن پیدا کرده، به خاطر اینکه در واقع آن کلیاتی که در سوره انعام دیدید را حالا به صورت خاص در سورۀ انفال دارید میبینید. شما در تمام قرآن و مخصوصاً به طور خاص در سورۀ انعام چه چیزی میبینید؟ انبیاء ظهور میکنند، کفاری وجود دارند، جامعهای که افرادش از حقیقت بیگانه هستند و دعوت انبیاء را نمیپذیرند و چه اتفاقی میافتد؟
حضار: جنگ میشود.
استاد: جنگ میشود؟ نه هیچوقت جنگ نمیشود. آنها سعی میکنند پیغمبر خودشان را بکشند یا او را از شهر خارج کنند، میگویند از شهر ما برو وگرنه تو را میکشیم، آخر هم اتفاقی که میافتد این است که عذاب الهی نازل میشود و نابود میشوند. معمولاً اینگونه است دیگر، یعنی در تاریخ انبیاء مثلاً حضرت لوط نمیآید نیرو جمع کند و با قوم لوط بجنگد. چیزی که در سورۀ انعام و در تمام داستانهای پیامبران در قرآن میبینیم – حالا به غیر از حضرت موسی به بعد اتفاقات دیگری میافتد، ولی در آن مواجهۀ متداولی که قبل از بنیاسرائیل وجود دارد – این است که انبیاء میآیند دعوت میکنند، پذیرفته نمیشوند و عذاب الهی نازل میشود و آن قوم نابود میشود.
۳- شریعت جدید، دعوت و هجرت پیامبر
قبلاً فکر میکنم به اندازۀ کافی در جلساتی در مورد اینکه از زمان نزول شریعت موسی و پیامبران بنیاسرائیل تغییراتی در این معادلات به وجود آمده صحبت کردهام. خود حضرت موسی اولین پیامبری است که عذاب به آن معنا در قوم او نازل نمیشود، به خاطر اینکه رسالتی که حضرت موسی برای آن فرستاده شده خروج بنیاسرائیل از مصر است که تحقق پیدا میکند و با نابود شدن بخشی از نیروهای مشرکین و کفاری که آنجا مستقر هستند؛ فرعون و یک عدهای از اطرافیانشان، ماجرا در واقع تمام میشود، بدون اینکه کل قوم فرعون یا کسانی که در مصر هستند مجازات شده باشند، چون اصلاً دعوت حضرت موسی انگار دعوت به ایمان آوردن آنها نیست، دعوت اصلی درخواست این است که قوم بنیاسرائیل را به من بدهند که اینها را با خودم ببرم، برای یک مأموریتی که حضرت موسی دارد برای بردن بنیاسرائیل به میقات و شروع ماجرای جدیدی در تاریخ انبیاء.
حالا در سورۀ انفال – که بعداً جلوتر به این مسائل اشاره میشود و در شروع سوره نیست – بالاخره این نکته را میبینید که پیامبر ظهور کرده و عیناً همان ماجرایی که همیشه اتفاق میافتاد وجود دارد. یعنی یک قوم کافری هستند که پیامبر را نمیپذیرند و برخلاف آن چیزی که ما انتظار داریم موفق میشوند که پیامبر را از شهر خودشان بیرون کنند، عذابی هم نازل نمیشود. مثل ماجرای فرعون و بنیاسرائیل هم نیست که پیامبر درخواست کرده باشد بگذارید ما برویم.
[۰۰:۱۵]
پیامبر مثل انبیاء متقدّم اینطوری است که آمده مشرکین را دعوت به اسلام کرده، دعوت به توحید کرده و پذیرفته نشده و به نظر میآید خرق عادتی است. یک عده میخواهند پیامبر را بکشند… بگذارید من آیاتی که در سورۀ انفال نهایتاً در مورد این زمینهها میآید را همین الان بگویم که به پیامبر یادآوری میکند که «وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ»، به یاد بیاور – بعد از این هم مجموعه آیاتی هست که با «وَ إِذْ» و «إِذا» شروع میشود و یادآوری این است که قبلاً چه اتفاقاتی افتاده است – اینها یک جور حالت فلاشبک دارد در این سوره که به یاد بیاور کسانی که کافر شدند مکر کردند که «لِيُثْبِتُوكَ»، مثلاً تو را زندانی بکنند، یا بکشند، «أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ»، یا بیرون کنند. همۀ ما میدانیم این تأیید آن روایت تاریخی است که شب قبل از اینکه پیامبر میخواست هجرت بکند حتی قصد کشتن پیامبر را داشتند. پیامبر قبل از اینکه خودش هجرت کند با یک عده از اصحاب، یک عده را به حبشه فرستاد و بعد خودش هم به مدینه هجرت کرد.
نکتهای که من میخواهم بگویم این است که این هجرت، یک هجرت خواستنی نبوده، اینجوری نبوده که مثلاً فرض کنید پیامبر میل داشته باشد که از مکه خارج شود و بارها در قرآن به این نکته اشاره میشود که مثلاً با ظلم شما را بیرون میکردند یا آیههایی شبیه این که به مسئلۀ هجرت و اخراج از مکه به عنوان یک ظلمی که پیامبر و مسلمین شده اشاره میکند. بنابراین اگر به این سوره بعد از سورۀ انعام نگاه کنید، مثل اینکه یک تفاوتی در این نبوت جدید نسبت به نبوتهای کلاسیک میبینید. کلاسیک این است که نباید بتوانند پیامبر را بکشند یا اخراج کنند. من میگویم قوم بنیاسرائیل قومی است که در بین راه پیامبرانی داشته و یک مقدار معادلاتی که آنجا وجود داشت فرق میکرد برای اینکه جامعه دینی تشکیل شده بود. موقعیت پیامبر در جامعۀ مشرکین مکه خیلی شبیه همان پیامبران به معنای کلاسیک است که یک عده افراد مشرک و رسماً بتپرست هستند. بتها را هم گذاشتهاند داخل خانۀ کعبه و دعوت توحید و معاد را مطلقاً نمیپذیرند و در عین حال اتفاقی که میافتد این است که عذاب نمیشوند. حالا من دارم زمینهسازی میکنم که یک نکته در مورد سورۀ انفال این است که سورۀ انفال ادامۀ چهارتا سورۀ اول بزرگ قرآن نیست، به نوعی ادامۀ سورۀ انعام است. مسئلۀ مواجهۀ دعوت انبیاء با مشرکین و کفار است. همینجوری که سورۀ انعام به طور کلی این مسئله را در بستر تاریخی خودش بررسی میکرد، در سورۀ انفال هم شما وضعیت معاصر برخورد این پیامبر با مشرکین خاصی که اینجا هستند را میبینید. حالا من به عنوان مقدمه اولاً آیۀ اول را گفتم، همچنین در مورد جایگاه سورۀ انفال بین سورههای قرآن سعی کردم صحبت کنم که این دقیقاً سورهای است که اختصاص دارد به روابط این پیامبر خاص با مشرکین و یک جوری ادامۀ کلیات سورۀ انعام است. خیلی واضح است که سورۀ توبه هم با این سوره موضوع مشترکی دارد. اصلاً اینکه میگویند این دوتا را با همدیگر بخوانید، نه اینکه واقعاً دوتا سوره یکی هستند، ولی از نظر محتوا و موضوع و آن چیزی که در سوره به آن اشاره میشود با همدیگر اشتراک دارند. فقط نکته این است که سورۀ انفال سورهای است که در دو سه سال اول هجرت بعد از جنگ بدر نازل شده و سورۀ توبه مربوط به اواخر هجرت است، بعد از فتح مکه و اوج قدرت نیروهای مسلمان در مقابل مشرکین.
۴- آیه «وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى»
من یک عادتی داشتم که خوب است ترک نکنم که معمولاً یک سورهای که داشتم در موردش صحبت میکردم اگر یک آیۀ معروفی به داشت اشاره میکردم که چه آیاتی در این سوره هست که احتمال دارد قبلاً شنیده باشید. من نمیدانم از نظر شنیدن یا نشنیدن چقدر آیات این سوره برای شما آشناست. یک آیه را دوست دارم اشاره کنم، برای اینکه مطمئناً وقت نمیشود که وقتی در مورد محتوای سوره صحبت میکنیم در مورد این آیه و جالب بودن آن صحبت کنیم. یک آیهای در این سوره هست که خیلی خیلی مورد علاقۀ عرفاست و کسانی که با متون عرفانی و این چیزها سر و کار دارند احتمالاً اینجا به این آیه برخوردهاند؛ آیهای که میگوید «وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى». چرا مورد علاقۀ عرفاست؟ به خاطر اینکه این حالت پارادوکسیکالی که دارد. یک آیۀ پارادوکسیکال است به دلیل اینکه میگوید «وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ»، مثل این است که میگوید تو تیر نینداختی آنگاه که تیر انداختی، «وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى»، ولکن خدا بود که تیر انداخت. کسانی که به آیاتی علاقهمند هستند که حالت وحدت وجود و استغراق انسان در خدا و افعال خدا را در قرآن پیدا کنند، این آیه آیۀ دلنشینی است برایشان که دقیقاً یک فعلی است که به پیامبر نسبت داده میشود و نسبت داده نمیشود و به خدا هم نسبت داده میشود. جالب بودنش این است که «وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ»، تیر نینداختی آنگاه که تیر انداختی. من هم که امروز داشتم میآمدم و نگاه میکردم (شاید بیشترین آیهای که از این سوره شنیدهام)؛ خیلی آیهها هست که به دلایلی چون بحثبرانگیز بودهاند خیلی مورد استشهاد قرار گرفتهاند، ولی این آیه چون با مباحثی هم که من میخواهم در مورد آنها صحبت کنم ارتباط ندارد گفتم مستقیماً بگویم و بقیۀ آیههایی که خیلی بحثبرانگیز بودند را به تدریج به دلیل بحثهایی که در اطرافش هست میگویم.
۵- خشونت، جهاد و قتال در اسلام
میخواهم یک مقدار کلاً در مورد مسئلۀ جهاد و قتال و جنگ و خشونت در اسلام، به عنوان یک نکتهای که مورد توجه مسلمانان در گذشته کمتر و در حال بیشتر بوده، بحث کنم. به عنوان نکتهای که برعلیه دین اسلام از آن استفاده میشود، اینکه اسلام دین خشونتگرایی است، دینی است که با جنگ پیش رفته و…
به عنوان اولین نکته دوست دارم برای چندمین بار روی این مسئله تأکید کنم که ما مسلمانان مخصوصاً به طور خاص ما شیعیان، هیچ تعهدی نداریم که کوچکترین دفاعی از عملکرد مسلمین در طول تاریخ بکنیم. اگر واقعاً شواهد تاریخی موثّقی بیاورند که مسلمانان فرض کنید تمام تاریخشان پر از خونریزی هم بوده، من احساس نمیکنم که بتوانم به علامت تأسف سرم را تکان بدهم و بگویم کار بدی کردهاند. دلیل نمیشود اگر مسلمانان یک کاری در طول تاریخ کردهاند من ملزم باشم از جنگهایی که صورت گرفته به عنوان جنگهایی که بر حق بوده دفاع کنم. شیعیان میتوانند خیلی در این موضع به راحتی قرار بگیرند که تقریباً هیچ کدام از وقایع بعد از پیامبر و هیچ کدام از جنگها را بگویند قبول نداریم. اهل سنت حداقلاش این است که باید از جنگهایی که در زمان عمر و ابوبکر، مخصوصاً در زمان عمر صورت گرفته به نوعی دفاع کنند و بگویند موجّه بوده است. مثلاً حمله به ایران یا هر جایی دیگر، ولی حتی اهل سنت هم میتوانند از خلفای بعدی دفاع نکنند و بگویند بقیۀ تاریخ اسلام ربطی به متون دینی ما ندارد، خلفا اگر برای خودشان جهانگشایی کردهاند ربطی به ما ندارد و… به هر حال شهرت مسلمانان به این است که با جنگ و جهاد و… پیش رفتهاند و قطعاً بیش از آن اندازهای که این مسئله صورت واقعی تاریخی داشته باشد توسط مسیحیها و یهودیها روی آن تبلیغات شده.
نکتهٔ مهم این است که چیزی که ما موظف هستیم از آن دفاع کنیم متون دینی، قرآن و سیرۀ پیامبر است. از اتفاقهایی که در زمان پیامبر افتاده، نه در بقیۀ تاریخ مسلمانان، مگر اینکه کسی بخواهد سعی کند از این موضع وارد شود که این اتفاقهایی که در زمان خلفا هم افتاد، بعد از حتی چهارتا خلیفۀ اول، اینها مستند به آیات قرآن یا سیرۀ پیامبر بوده که به هر حال نکتهای که به آن میرسیم این است که ما باید سعی کنیم محتوای قرآن و سیرۀ پیامبر را درک کنیم و از آن دفاع کنیم. یعنی اگر تاریخ مسلمانان هم جایی برای دفاع کردن داشته باشد در این صورت است که بشود آن را مستند کرد به مثلاً آیات و سیرۀ پیامبر. برای مسلمانان واجب است که از اتفاقهایی که در زمان پیامبر افتاده به نوعی دفاع کنند، با این تبصره که باز وقتی میگوییم اتفاقهایی که در زمان پیامبر افتاده منظور عملکرد مسلمین در زمان پیامبر نیست، برای اینکه یک جاهایی تمرد کردند از امر پیغمبر. ما از آن چیزی که میدانیم پیغمبر میخواسته و به آن امر کرده باید دفاع کنیم، نه هر کاری که مسلمانان در طول بیست و سه سال رسالت پیامبر انجام دادند.
کلاً این اتفاقاتی که مربوط به جنگ و جهاد و خشونت میشود و آیاتی که مربوط به این مسائل میشوند در ۱۰ سال بعد از هجرت نازل شده و این اتفاقات هم در این سال ها رخ داده است. حالا من میخواهم یک مقدار در مورد اختلاف عقیدههایی که در حول و حوش این مسئله وجود دارد صحبت کنم و سعی کنم از سورۀ انفال قبل از اینکه وارد جزئیات شویم به نفع یک موضع شاهد بیاورم.
۱-۵ روح زمانه، عدم خشونت
قبل از آن به عنوان یک مقدمۀ واجب میل دارم به این مسئله اشاره کنم که شهبهای که وجود دارد در مورد اینکه اسلام دین خشنی است و جنگ و خونریزی در آن بوده، و وقتی این موصوع بررسی میشود – که الان مسئلۀ خیلی از مسلمانان است مثل فرض کنید خود شما و کسانی که در دنیای مدرن اعتقادات دینی دارند و با یک چنین شبههای مواجه هستند و به نظر میآید نکتۀ مهمی است که اسلام مثلاً دستور جهاد داده، دستور جنگ داده، آیههایی از قرآن هست که به نوعی دعوت به خشونت است – این را فراموش نکنیم که ما در دورانی زندگی میکنیم که در روح زمانه ما خیلی حرف و ادعا در مورد عدم خشونت هست. چیزی که میخواهم بگویم این است که ما انگار وارث یک قرنی در دنیا هستیم، یک قرن بیستمی که پر از خشونت و خونریزی بوده و میتوانیم فرض کنیم که این همه علاقه به عدم خشونت از اینجا آمده. انگار بعد از خونریزیهای زیاد یک عکسالعملی در جامعۀ بشری اتفاق افتاده که بیاییم مطلقاً جلوی جنگ و خونریزی و خشونت را بگیریم. نکتۀ مهم این است که شما گاهی در یک دوران و زمانهای دارید زندگی میکنید که در یک نکاتی افراط و تفریط وجود دارد، در فضای فکری که در این دوران یا جامعهای که در آن زندگی میکنید جریان دارد، یک افراط و تفریطهایی وجود دارد که ما باید سعی کنیم اینها را بشناسیم و تحت تأثیرشان قرار نگیریم. من فکر میکنم در دوران افراط نسبت به علاقۀ به عدم خشونت هستیم، یعنی اینکه هر نوع خشونتی انگار بد است و هر کسی که تحت هر شرایطی حرفی بزند که خشونت را تأیید کند – مثلاً به جنگ بروید – دارد کار بدی میکند. شاید به همین دلیل الان در جهان غرب آنهایی که علایق دینی دارند یک گرایشهایی پیدا کردهاند به مثلاً ادیان شرقی مانند هندوئیسم که خیلی حالت به اصطلاح عدم خشونت در آنها پررنگ است.
[۰۰:۳۰]
چون قبلاً در بحثهایی که در مورد سورۀ حج داشتم در این مورد به اندازۀ کافی صحبت کردهام نمیخواهم وارد این بحث شوم که منشاء این گرایش به عدم خشونت چیست و آیا اسلام اصولاً گرایش به عدم خشونت دارد یا ندارد؟ فکر میکنم آنجا به اندازۀ کافی صحبت کردهام، فقط میخواهم روی این نکته تأکید کنم که این را فراموش نکنید که ما در دوران خاصی زندگی میکنیم؛ و این شبههای که در مورد خشونتگرایی در اسلام الان خیلی ممکن است آزاردهنده باشد برای بعضیها، ممکن است چند سال دیگر – یک قرن دیگر شما اگر به دنیا میآمدید یا یک قرن زودتر – اصلاً یک چنین فضایی در دنیا وجود نداشت که خشونت یا جنگیدن به طور کلی چیز محکومی است. شما میدانید دورههایی در دنیا بوده که افراط در مدح جنگاوری وجود داشته، قرنهایی هست که مطمئناً در آن، جزو ارزشهای انسانی است که یک آدمی، آدم جنگاوری باشد، نترسد، در جنگها شرکت کند و… مثلاً جنگیدن در راه عقیده فکر کنم خیلی وقتها اینجوری است که مدح شده، کسی هم احساسش این نبوده که چگونه است که یک آدم اصولاً مدح شود به دلیل اینکه جنگاور است یا در راه عقیدۀ خودش حاضر است بکشد و کشته شود. به هر حال به نظر میآید که در دورۀ افراطی و کاملاً نامعقولی هستیم، من سعی کردم قبلاً این را بگویم و الان دوباره نمیخواهم تکرار کنم و وارد بحث آن شوم که اصلاً دنیای بدون خشونت قابل تصور نیست، یک حالت کودکانهای دارد اگر یک نفر فکر کند که بشر میتواند به یک دنیایی برسد که همه با همدیگر خوب باشند، همه با همدیگر مثلاً به خوبی زندگی کنند و هیچ اتفاق بدی در دنیا نیفتد، اصلاً لازم نباشد که مردم مسلح باشند، ملتها مثلاً ارتشهای خودشان را منحل کنند و دنیا هم به خوبی و خوشی پیش برود. فکر میکنم خیلی بدیهی است که به محض اینکه یک عدهای سلاحهای خودشان را نابود کنند از زیرزمینهای ملت دیگری سلاحهایی را که پنهان کردهاند درمیآورند. این میل به خشونت و میل به تجاوزگری در آدمهایی که آدمهای خوبی نیستند وجود دارد و ما میدانیم که اکثریت آدمها در طول تاریخ آدمهای خوبی نیستند، میل به تجاوز دارند، میل به این دارند اگر قدرتی دارند قدرتشان را افزایش بدهند، مرزهایی اگر برایشان قائل شده، مرزها را وسیعتر کنند و بنابراین به طور طبیعی آدمها اگر واقعگرا باشند باید همیشه منتظر این باشند که مشکلاتی پیش بیاید، قدرت دفاعی داشته باشند و این حداقل رفتار معقولی است که یک نفر میتواند داشته باشد.
حالا من قبلاً در این مورد صحبت کردهام که میشود دینی را تصور کرد که مطلقاً به عدم خشونت معتقد باشد ولی این دین دیگر نمیتواند مثلاً عبادت علنی داشته باشد، نمیتواند حج داشته باشد و… سعی کردم بگویم که سیاست ادیان ابراهیمی از زمان حضرت موسی به بعد مطلقاً این نبوده – که میل داشتند جامعۀ دینی تشکیل دهند – بنابراین امکان اینکه درگیر نشوند وجود نداشت و در اسلام هم مثل ادیان دیگر ابراهیمی جواز شرکت در جنگ وجود دارد، هرچند در اسلام این جواز خیلی دیر صادر شده، ولی به هر حال یک چنین احکامی در اسلام بوده و فکر کنم هنوز هم هست و خواهد بود، اینجوری هم نیست که بتوانیم این مجوزها را بگوییم یک روزی به دلایلی لغو شود، هر چند که ممکن است در مورد جزئیات آن کسانی بحث داشته باشند.
من این را فقط گفتم که بگویم حسم این است که حول اینجور بحثها الان در این زمانه یک فضای غیرعادی وجود دارد که به محض اینکه حرف خون و خونریزی و جنگ… شود همه یک جور ممکن است عکسالعملهای افراطی خاصی داشته باشند که نه، اصلا این حرفها بد است و ای کاش جنگهایی هم که در اسلام بود صورت نمیگرفت. مثلاً فرض کنید این جنگهایی که در اسلام در زمان پیامبر صورت گرفته را از تاریخ حذف کنید، شاید یک عدهای آرزویشان این باشد که پیامبر یک مقدار دورتر میرفت، حالا مدینه نه دوتا شهر آن طرفتر میرفت، بعد همهاش تبلیغ میکرد – آخرش چه اتفاقی افتاد؟ آخرش پیامبر با نیروی نظامی غلبه نکرد و مکه را نگرفت، بلکه با جمعیت بزرگی که گرایش پیدا کرده بودند مکه فتح شد – اگر اینقدر مکه و مدینه نزدیک به همدیگر نبودند که یک Conflictهایی پیش بیاید و سر یک ماجرایی با همدیگر درگیر شوند، پیامبر یک مقدار دورتر میرفت، مثلاً در یک جایی دیگر شروع میکردند تبلیغ کردن و مردم را مسلمان میکردند و بدون اینکه خون از دماغ کسی بیاید میآمدند مکه را فتح میکردند، چقدر قشنگتر بود. ممکن است یک حس اینجوری وجود داشته باشد که به هر حال اینجور رفتار اگر ممکن بود رفتار بهتری بود، ولی میبینیم که پیامبر در واقع در یک شهر رقیب مستقر شده و حالا همانطور که من سعی میکنم در این جلسه بگویم چندان هم مسلمانانی که در مدینه بودند صرفاً کار تبلیغاتی نمیکردند.
۲-۵ عقاید حول جهاد در اسلام
بگذارید اشارهای کنم به طیف عقایدی که وجود دارد در مورد مسائل جنگ و جهاد در اسلام؛ یک طیف اگر اسمش را بگذاریم سنتی – شاید خیلی اسم خوبی نباشد و نمیدانم اسمش را چه بگذارم – یک طیفی وجود دارد، داشته و دارد، از کسانی اصولاً طرفدار خشونتگرا بودن اسلام هستند و اصولاً هم به جنگهایی که حتی بعد از پیامبر صورت گرفته با نظر مثبتی نگاه میکنند. در علمای اهل سنت مطمئناً رهبرهای القاعده اینجوری نگاه میکنند. شما اگر بپرسید میگویند بله، مثلاً احکام جهاد این است که اینقدر جهاد کنید تا همه مسلمان شوند. یک چنین فضای فکری وجود داشته و دارد که اصلاً احکام دینی ما اینجوری هست که مسلمانان موظف هستند با غیرمسلمانان از در جهاد دربیایند. مثلاً من سعی کنم از آیههای همین سوره شاهد بیاورم؛ اگر بخواهیم برای مثلاً اینجور عقاید شاهد بیاوریم و خودمان را محدود کنیم به سورۀ انفال، این آیه آیۀ خوبی است که میگوید «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ»، با آنها بجنگید تا اینکه فتنهای نباشد و دین همهاش برای خدا باشد. الان فرض کنید مشرکین که قطعاً دین الهی ندارند، بنابراین باید با آنها مقاتله کرد، با آنها جنگید تا دین برای خدا باشد، راجع به بقیه هم میشود به نوعی گفت که اهل کتاب هم منحرف شدند و مسیحیها مشرک شدند و یهودی ها هم… میشود خلاصه از درون چنین آیاتی یک شواهدی آورد که ما دعوت شدهایم به اینکه اینقدر بجنگیم تا کلاً فتنه ریشهکن شود و همه دین الهی را بپذیرند که قطعاً منظور از دین الهی هم همین دین اسلام است.
احتمالاً میتوانید در نوشتههای آدمهایی که اینجوری فکر میکردند و میکنند آیاتی با چنین محتواهایی که به عنوان شاهد میآورند را پیدا کنید و حداقل به نظر میرسد که بدون شواهد قرآنی هم حرف نمیزنند. اکثر شواهد هم در همین سوره و سورۀ توبه فکر میکنم موجود باشد که موضوع اصلی آنها مسئلۀ جهاد و قتال و جنگ و… است. به طور پراکنده در جاهای دیگر قرآن هم آیات مشابهای ممکن است بشود پیدا کرد. پس یک گرایش سنتی وجود دارد که قطعاً خلفا – خلفای بنیعباس و بنیامیه– چنین گرایشی از نظر فقهی داشتند که بروند بجنگند و مشکلی هم در اینکه با که دارند میجنگند ندارند، هدف هم این است که همۀ دنیا مسلمان شوند. بعضیها هم میگویند حتی این آیههایی که میگوید مثلاً خداوند دین حق را نازل کرده، «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ»، این هم نشاندهندۀ این است که خداوند میخواهد دین اسلام بر همۀ ادیان غلبه پیدا کند و خلفا هم کاری نمیکردند به غیر از اینکه ارادۀ خداوند را در زمین پیاده کنند.
این یک سر طیف است؛ کسانی که از نظر فقهی معتقد به جهاد ابتدایی هستند بر علیه همۀ غیرمسلمانان، یعنی مسلمانان حق دارند و بلکه واجب است برایشان که با غیرمسلمانان وارد جنگ شوند و آنها را مسلمان کنند. احتمالاً میدانید که مستشرقین هم دوست دارند بگویند که اسلام همینجوری بوده و همین جور هم پیش رفته، یعنی مستشرقینی که به نوعی این را تبلیغ میکنند که اسلام دین خشونت است، سعی میکنند بگویند استشهادهای اینها هم درست است و قرآن و سیرۀ پیامبر هم همین را نشان میدهد، خلفا هم مطابق با همین سیره عمل کردهاند. یا احتمالاً در متون مستشرقین میبینید که روی این تأکید میکنند که از اولش، نه از آخرش – چون بعداً ما میبینیم که در زمان خلفا این مسئلۀ حمله کردن و تاراج کردن خیلی متداول بوده، یعنی مسلمانان، شاید بهتر باشد بگویم اعراب – حمله میکردند به اقصی نقاط دنیا و تاراج میکرند، عین پادشاههای جهانگشای قبل و بعد خودشان، مخصوصاً غنیمتگیری میکردند یا شکست خوردهها را به اسارت میگرفتند به عنوان برده و غنیمت حسابشان میکردند و… شواهد تاریخی که از این اتفاقها افتاده در زمان خلفا داریم. بیایید در این سوره مثلاً دنبال یک آیهای بگردیم که یک چنین رفتارهایی را تأیید میکند؛ مثلاً «لَوْلَا كِتَابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلَالًا طَيِّبًا »، بخورید این چیزهایی که غنیمت گرفتید را حَلَالًا طَيِّبًا، «وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ».
پس میبینید در قرآن شواهدی هست که به مسلمانان بعد از جنگ میگوید بخورید این غنیمتها را و حلالتان باشد، مثلاً زحمت کشیدهاید و غنیمت گرفتهاید. اصلاً یک سوره هم در قرآن داریم در مورد انفال که به نوعی مربوط به همین غنائمی هست که از جنگ به وجود آمده و روحیۀ مسلمانان و مؤمنین را میبینید. اینجا حالا تازه یک جایی است که مؤمنین همه مؤمن هستند و بین انصار و مهاجرین هم دعوا شده است، میگوید «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ»، اگر دعوا نمیشد که نمیگفت «وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ»، اصلاً انگار یک حالت تمرّد پیش آمده، مثلا پیامبر میگوید این را بده به او، میگوید نمیدهم خودم مثلاً این را گرفتهام. «إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»، اگر مؤمن هستید، پس یک شک و شبهههایی پیش آمده، پس اینها مؤمن هستند. همین جا هست که آیۀ معروفی که ایزوتسو تعریف ایمان را از اینجا میآورد «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»، لازم میشود که مؤمن تعریف شود که مؤمنان کسانی هستند که وقتی یاد خدا میشود «وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ»، شاید این معنیاش این است که آیههای قبلی که آمد ایمانشان اضافه نشد یا اگر مؤمن باشید همین آیهها هم که میآید به هر حال باید…
پس روحیۀ اعرابی که اسلام در بینشان ظهور کرده یک مقدار حالت جنگاوری و غنیمتگیری و… در آن بوده و میبینید که مؤمنین صدر اسلام که جزو بهترینها هستند – مهاجرین و انصار هستند – وقتی جنگی را پیروز شدند بینشان چنین کشمکشهایی هست. پس ممکن است یک عده ادعا کنند که شواهدی وجود دارد مثلاً در همین سوره که اسلام دعوت به جنگ کرده و پذیرفته که بعد از جنگ میشود غنیمت گرفت و حتی یک جوری با این غنیمتگیری به نوعی انگیزه به مؤمنین برای جنگ داده شده است.
حتماً آدمهایی را میتوانید پیدا کنید که به زحمت سعی میکنند بگویند که اسلام سیاستش عدم خشونت بوده است. میخواهم بگویم آن سر طیف هم آدمهایی هستند که حرفهایی که میزنند خیلی قابل بررسی نیست. مثلاً اینگونه بگویند – یک ورژن نسبت دادن عدم خشونت به اسلام میتواند این طور باشد – که خشونت در اسلام، اگر در یک مواردی مجاز دانسته شده، که موارد خاصی است، فقط در زمان پیامبر و معصوم بوده و بعد از آن هم مسلمانان حق ندارند وارد جنگ و جهاد و… شوند. به نظرم نسبت دادن عدم خشونت به طور کلی آنقدر دور از ذهن است که خیلی شاید لازم نباشد در مورد آن صحبت کنم که چگونه سعی میکنم توجیه کنم که مسلمانان هم همرنگ با فضای مدرنی که ما در آن زندگی میکنیم میتوانند بگویند که ما مثلاً علاقهای به خشونت نداشتهایم و نداریم و هیچ وقت هم نجنگیدهایم و اگر هم جنگیدهایم همین موردهای خاصی بوده که منتفی شده است. در مورد عدم خشونت هم به هر حال در قرآن یک آیههایی هست، مثلاً داخل شوید «فِي السِّلْمِ كَافَّةً»، اینکه به شدت قرآن آیههایی دارد که دعوت به صلح است و به نظر میرسد که یک جور علاقهای به عدم خشونت در ذات دعوت اسلامی بوده و بنابراین میشود حالا با یک توجیحاتی گفت که یک سری احکام خاصی که در مورد جنگ و اینها بوده مربوط زمان پیغمبر بوده و حالا میشود یک توجیحاتی آورد که من خیلی میل ندارم وارد آن شوم.
[۰۰:۴۵]
۳-۵ دفاعی دانستن احکام قتال و جهاد
یک عقیدۀ خیلی متداولتر و معقولتر که من میخواهم از آن شروع کنم این است که خیلیها شواهدی میآورند که دیگر واقعاً بحث کردن با این آدمها راحت نیست، یعنی اینجوری نیست یکی دوتا آیه داشته باشند برای تأیید حرفشان و من قبلاً هم در این مورد صحبت کردهام که آدمهایی زیادی هستند که اصولاً معتقدند که شما وقتی به متون و رفتار پیغمبر نگاه میکنید میتوانید اینگونه نتیجه بگیرید که جهاد و جنگ صرفاً دفاعی است، یعنی حق مثلاً تهاجم به مسلمانان داده نشده و اتفاقی که در زمان پیامبر افتاده این است که پیامبر در مکه که مطلقاً درگیر نشده و با مسالمت مهاجرت کرده به مدینه و بعداً در طول زمان حیات پیامبر در مدینه اتفاقی که افتاده این است که به طور مداوم از طرف قریش تحت فشار بوده، لشکرکشی میکردند، جنگ صورت میگرفته و پیامبر و مثلاً مسلمین حالت دفاع از کیان خودشان را داشتند و میخواستند به عنوان یک جامعۀ مستقل دینی که در مدینه تشکیل شده بود ادامه حیات بدهند و تا دلتان بخواهد میشود از قرآن شواهد این شکلی آورد که من از همین سوره همان آیهای که گفتم « وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ»، ادامه اش این است – کلاً آیههای زیادی با این محتوا داریم که اگر آنها نمیجنگند شما هم نباید بجنگید، اگر آنها تجاوز نمیکنند شما هم حق ندارید تجاوز کنید – ادامۀ این آیه که من عمداً نصفه خواندم این است؛ «فَإِنِ انْتَهَوْا» اگر آنها مثلاً جنگ و فتنه را بر علیه شما تمام کردند، «فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»، خداوند به آنچه شما عمل میکنید داناست یا مثلاً آیۀ معروفی که در سورۀ حج است که میگوید «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا»، اجازۀ جهاد داده میشود با کسانی که با آنها جنگ کردند به خاطر اینکه به آنها ظلم شده، اجازه جهاد داده میشود به کسانی که مورد تجاوز و مورد ظلم قرار گرفتهاند، بنابراین در زمان پیامبر اینجوری است که آنها هستند که دارند ظلم میکنند و تجاوز میکنند و رفتارهایی که مسلمانان دارند از خودشان نشان میدهند کاملاً رفتارهای دفاعی است. آنها لشکرکشی میکنند و مسلمانان با آنها میجنگند، آنها مثلاً مسلمانان را اخراج میکنند یا اموال مسلمانان را توقیف میکنند و به طور عکسالعمل درگیریهایی پیش میآید و مسلمانان میل نداشتند مطلقاً درگیر شوند با کسانی که در مکه بودند.
اینکه جهاد ابتدایی نداریم، حداقل از نظر فقهی به نظر میآید واضح است که با اهل کتاب نداریم، ولی اینکه با مشرکین داریم یا نداریم جای بحث است و من واقعاً ننشستهام دربیاورم، خیلی آیه زیاد داریم که این را تأیید میکند که اصولاً جهاد حالت به اصطلاح دفاع دارد و اگر آنها کاری به کار مسلمانان نداشته باشند لازم نیست با آنها بجنگیم. همین آیه هم که نصفه خواندم اینجوری به نظر میرسید که حالت تهاجمی دارد. در واقع میگوید اینها فتنه میکنند و فتنه کردن هم در قرآن به معنایش اشاره شده که میگوید «وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ» و بعد توضیح میدهد که فتنه این است که شما را از جایی که زندگی میکردند اخراج کردند، به رفتارهایی اشاره میکند که با پیامبر و اصحابش در زمان صدر اسلام شده که اینها مصداق بارز فتنه است و چیزی که مسلمانان میخواهند این است که این آزار و اذیتها تمام شود.
این عقیده بین فقها و غیر فقها – مخصوصاً بین غیر فقها، کسانی که میل دارند اسلام را همیشه با وضعیت موجود به نوعی تطبیق دهند – خیلی طرفدار دارد. من میخواهم کمی در مورد این بحث کنم و سعی کنم از همین سورۀ انفال شواهدی بیاورم که خیلی هم اینجوری نبوده است – اینکه مثلاً مسلمانان از مکه رفتند به مدینه و هیچ کاری به کار قریش نداشتند و همهاش آنها بودند که کار به کار مسلمانان داشتند – میخواهم سعی کنم بگویم کاملاً اینطوری نبوده و یک مقدار حداقل شک و شبههای هست، با اینکه به نظر میرسد حق با این افراد است که سیاست جنگی اسلام بیشتر حالت دفاعی داشته تا حالت تهاجمی، ولی میخواهم به نکتههایی در این سوره اشاره کنم که فکر میکنم جالب است.
۴-۵ رفتارهای ایذایی مسلمانان نسبت به کفار قریش
ما در تاریخ اسلام میخوانیم که مسلمانان وقتی رفتند مدینه در همان اوایل اتفاقهایی افتاده، یک رفتارهای ایذایی مسلمانان نسبت به نقل و انتقالات تجاری که مربوط به مکه و قریش بوده داشتهاند و اوج آن جنگ بدر بوده است. جنگ بدر ماجرایش این است که یک کاروان بزرگی که ظاهراً بیشتر متعلق به ابوسفیان بوده در حرکت است به سمت مکه و مسلمانان از مدینه خارج شدهاند که این کاروان را در واقع متوقف کنند و اموالی که آنجا هست را بردارند. میگویند ماجرا این بوده که مسلمانانی که هجرت کردند، در مکه اموالشان را بعد از مدتی غارت کردند – بعضیهایشان آدمهای خیلی مُتِمَوّلی بودند – و آنها را به نوعی مصادره کردند، یک تصمیمی گرفتند که کسانی که با پیامبر رفتهاند اموالشان مال ماست. حتی میگویند باری که در این کاروانی که راه افتاده بود، اموال مسلمانان در آن بوده – یا نبوده و اگر اموال خود مسلمانان در آن نبوده – بالاخره اینگونه بوده که مثلاً مسلمانان این حق را به خودشان میدادند که بروند معادل اموالی که از آنها دزدیده شده بود را پس بگیرند این اولین باری هم نیست که مسلمانان به کاروانهای تجاری آزار میرسانند.
قبل از ماجرای جنگ بدر هم اتفاقات کوچکتری افتاده که در تاریخ ثبت شده، به هر حال همیشه میشود تشکیک کرد که اتفاق تاریخی چه بوده است. آیا وقتی یک گروه خیلی کوچکی از مسلمانان با افراد یک کاروان درگیر شدهاند به دستور پیامبر بوده یا نبوده؟ ممکن است کسانی که طرفدار این هستند که مسلمانان هیچ وقت رفتار ایذایی نداشتهاند و برای خودشان در مدینه داشتند زندگی میکردند و تبلیغ میکردند و قریش بوده که مدام مزاحمشان میشده، بخواهند شواهد تاریخی را یک مقدار بررسی کنند و بگویند اینجوری نیست.
من حداقل میخواهم بگویم در سورۀ انفال که نگاه میکنید ماجرای خروج مسلمانان از مدینه و مواجهۀ آنها با لشکر نسبتاً بزرگی که از مکه آمده بود بالاخره ثبت شده است. مثلاً به این آیه نگاه کنید؛ «وَإِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ»، میگوید وقتی خداوند به شما دوتا از این طایفه را وعده داد که یکی آن کاروان است – یعنی خداوند گفت با یکی از این دوتا مواجه میشوید؛ یکی آن نیروی نظامی که مکه گسیل کرده و یکی هم این کاروانی که دارد از اینجا عبور میکند – میگوید «وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ»، و شما دوست داشتید آن که نظامی نیست مال شما باشد. بالاخره اینجا ماجرا تحریف تاریخ نیست، ماجرا وجود یک کاروانی است که مسلمانان اینجوری که در تاریخ ثبت شده به سمت آن حرکت کردند و خبر به قریش رسید و آنها یک نیروی نظامی خیلی بزرگی فرستادند که جلوی مسلمانان را بگیرند و من میخواهم بگویم این حرکتهای ایذایی وجود داشته برعلیه حداقل اقتصاد قریش. اینجوری نیست که مسلمانان رفته باشند در مدینه فقط کشاورزی کنند و دین خودشان را تبلیغ کنند. حالا مطمئناً کسانی که طرفدار این هستند که مسلمانان همیشه عکسالعمل دفاعی داشتند، توجیهشان این است که اموال مسلمانان را دزدیدهاند و مسلمانان مثلاً احتیاج به اموال خودشان دارند و میخواهند پس بگیرند. یعنی این هم خودش یک جور حرکت دفاعی بوده، ولی قبول کنید که اینجا بالاخره یک مشکلی هست. مثلاً فرض کنید اسلام خیلی این حالت را داشته باشد که اصلاً میل نداشته باشد جنگ و خونریزی شود، حالا اموالی آنجا مانده و به فرض دزدیدهاند، میشد مسلمانان زندگیشان را در مدینه بکنند، حالا واجب نبود اگر از اموال یک نفر یک چیزی کم شده بروند از روی کاروانی بردارند.
من از مجموعۀ شواهد تاریخی اینجوری به نظرم نمیآید که این ایذا و اذیتی که مسلمانان نسبت به اقتصاد مکه داشتند غیرقابل اجتناب بوده است. مثلاً فرض کنید مسلمانان نابود میشدند اگر چهارتا کالاهایی که در یک کاروانی بود به دستشان نمیرسید؟ آخرش هم میبینید که ماجرا این است که اینطور که در تاریخ ثبت شده و در این سوره هم به آن اشاره میشود، مسلمانان حرکت کردند و نهایتاً هم به جای اینکه با کاروان مواجه شوند در یک لحظهای که توصیف میشود که شما در این نقطه بودید آنها بالای شما قرار داشتند و کاروان داشت از این زیر رد میشد – یک جایی به هر حال این اتفاق افتاد – که اینها به دستور خداوند انگار با آن لشکر مواجه شدند در حالی که دوست نداشتند بجنگند، بلکه دوست داشتند آن کاروان را مثلاً بگیرند و اموال را از داخل آن بردارند حالا اگر اموال خودشان بود یا اموال مشابه اموال خودشان.
به غیر از غزوات معروف بدر و احد یک سری جنگهای دیگری وجود دارد که پیامبر در آن شرکت نکرده و اصطلاحاً به آن سریه میگویند و قبل از بدر هم از نظر تاریخی معروف است که سریههایی اتفاق افتاده که معمولاً همینجور برخوردهایی بوده که جمع کوچکی از مسلمانان با کاروانها داشتند. اینها به هر حال شواهد تاریخی است. در سورۀ احزاب که در مورد جنگ احزاب است واضح است که آن جنگها، جنگهایی است که قریش راه انداخته، ولی جنگ بدر جایی هست که به نظر من خوب است این بحث صورت بگیرد. همیشه اینجوری بوده که اول قریش راه افتاده و بعد مسلمانان آمدهاند لشکر را تجهیز کردهاند و برعلیه آن دفاع کردهاند، یا نه موردهایی وجود داشته که مسلمانان لشکر را راه انداختهاند و بعد قریش آمده به استقبالشان به عنوان اینکه از اموال خودشان دفاع کنند؟
جنگ بدر یک مورد استثنایی است در غزوات که اول مسلمانان هستند که حرکت کردند و قریش است که به مقابلۀ با اینها آمده، نه اینکه آنها لشکرکشی کرده باشند، مثل احد یا احزاب یا جنگها و غزوات دیگری که میشناسید. اگر من از طرف آدمهایی که معتقدند جنگ بین مسلمین فقط حالت دفاع داشته بخواهم دفاع کنم مجبورم بگویم احتمالاً دفاعشان این است که این هم یک جور دفاع از اموال بوده که به نظر من دفاع خوبی نیست. نمیدانم نظر شما چیست؟ اگر کسی دفاع بهتری دارد بگوید. من فکر کنم جنگ بدر، جنگی است که به نوعی در واقع مسلمانان در شروع آن کاملاً فعالانه برخورد کردند با مسئله.
[۰۱:۰۰]
۵-۵ مواضع نسبت به مسجدالحرام
اینکه جنگ صرفاً در مقابل تجاوز است که مسلمانان حق دارند سلاح بردارند، یعنی فقط اگر یکی به جنگشان بیاید میتوانند دفاع کنند، میخواهم این را همین جور که قبلاً در جلسات دیگری گفتم یک مقدار تعدیل کنم تا به موضعی برسم که به نظر من با آیات قرآن و سیرۀ پیامبر منطبق است، آن هم این است که یک موردی در مسئلۀ جنگیدن و نجنگیدن در اسلام حالت استثناء دارد، این که مکه و کعبه مال مسلمانان است.
من این را در بحثهایی که در مورد حج کردم گفتم که مسلمانان نسبت به مسجدالحرام حالت تهاجمی داشتند – و باید داشته باشند – و انگار اینجوری به آنها دستور داده شده که باید مسجدالحرام را بگیرند و پاکسازی کنند و حج را به راه بیاندازند. یعنی فرض کنید مسلمانان میرفتند مدینه، قریش هم هیچ کاری برعلیه مسلمانان نمیکرد، خیلی آدمهای دمکراتی بودند اموال مسلمانان را هم نمیگرفتند و تصاحب نمیکردند، آیا اسلام اینجوری پیش میرفت که مسلمانان بگویند باشد مکه مال شما و مدینه مال ما؟ اینجوری نمیشد. شما از تمام فضای قرآن و آیاتی که در قرآن میبینید اینجوری برمیآید که مسلمانان دعوت شدهاند به این که باید حج را برگزار کنند، باید این بتها از مسجدالحرام برداشته شوند و این کار معلوم است که مسالمتآمیز صورت نمیگیرد.
بنابراین اگر مثلاً فرض کنید مکه در سال هشتم هجری در مقابل لشکر بزرگ مسلمانان تسلیم نمیشد و تا آخرین نفر پای اینکه بتها باید در مسجدالحرام باشند میجنگیدند، من فکر میکنم مسلمانان هم میجنگیدند. اگر شده همۀ مشرکین و قریش هم کشته شوند لشکر مسلمانان باید این کار را میکردند. اینجوری نبود که بگوییم حالا این یک چیز مستحبی است، حالا فرض کنید یک روزی راه حج را باز کنیم، مسجدالحرام را پاکسازی کنیم.
من تصحیحی که نسبت به آن عقیدۀ نسبتاً معروف دارم – که جهاد و جنگ و خشونت در قرآن و اسلام همیشه حالت دفاعی داشته – تبصره من این است یک جایی باید حالت تهاجمی داشته باشد و آن هم این است که باید مسجدالحرام در اختیار مسلمانان باشد و نباید در آن بت باشد و این مثل یک مالکیتی است که خداوند در واقع در اختیار مسلمانان گذاشته و آنها را موظف کرده که این مالکیت را تثبیت کنند و راه حج را باز نگهدارند. باز نگهداشتن راه حج وظیفۀ مسلمانان است. بنابراین اینجوری نیست که مسلمانان وقتی از مکه رفتند قصد برگشتن ندارند و اگر کسی اذیتشان نکند مشکلی پیش نمیآید. مسلمانان اصلاً از اول که از مکه رفتند به مدینه مشکل دارند. اینجوری نیست که گفتند ما میرویم مدینه، شما به ما کار نداشته باشید ما هم به شما کار نداریم، مسلمانان رفتهاند که برگردند.
به نظر من همۀ رفتارهایی که مسلمانان در همین سالهای اول هجرت انجام میدهند این است که این شکلی نیست که صرفنظر کردهاند از برگشتن به مکه و اگر کسی به آنها کار نداشته باشد در مدینه راحتاند، بلکه قصدشان این است که به هر صورت ممکن مثل رقیبی – مثل اینکه یک دعوایی است که مسلمانان خیلی کوچک هستند و در مکه هیچ کاری نمیتوانند بکنند – انگار رفتهاند یک لحظه بیرون مکه در یک شهری قوایی تشکیل دادهاند و بالاخره سال هشتم هجرت حمله میکنند که مکه را بگیرند و لشکرکشی میکنند به سمت مکه، این یک اتفاقی است که از روز اول هم قرار بوده بیفتد. قرار بوده که مسجدالحرام را پاکسازی کنند و قرار بود که راه حج را باز کنند. ولی برخلاف نظر سنتی قرار نیست بجنگند و مشرکین را مسلمان بکنند. دهها آیه در قرآن میشود آورد که میگوید با اینها بجنگید ولی اگر آنها کاری به کار شما نداشتند، نمیگوید بجنگید اینها را مسلمان بکنید. مثلاً همین آیههایی که هر چقدر هم بخواهید این آیهها را یک جور خاصی ترجمه و تفسیر کنید نهایتش این است که میگوید بجنگید تا فتنه نباشد. اینکه یک آدمی برای خودش مشرک است که فتنه حساب نمیشود. در قرآن میگوید که چه چیزهایی فتنه حساب میشود.
بنابراین من اصولاً موافق هستم با اینکه جهاد و جنگ در اسلام کلاً حالت دفاعی داشته به غیر از این یک مورد که اگر هیچ کس هم کاری به مسلمانان نداشت مسلمانان از این نمیتوانستند صرفنظر کنند که برگردند به مکه و مسجدالحرام را پاکسازی کنند و حج را برقرار کنند – و رفتارهایی که شما میبینید، مسلمانان از اول با قریش درگیر هستند – این شکلی نیست که درگیری فقط از سمت قریش باشد. یعنی اخراج آنها از مکه با رضایت نبوده، بنابراین برای من طبیعی است که مسلمانان در حدی که نیرو دارند، مثل آن چیزی که در تاریخ ثبت شده که تا قبل از جنگ بدر یک رفتارهایی مثل جنگهای چریکی وجود داشته از طرف مسلمانان، یعنی اگر میدیدند قافلهای دارد میرود یا کسانی هستند که میشود به آنها ضربهای زد، مسلمانان از این کارها میکردند. یعنی روابط مسلمانان با قریش یک روابط مسالمتآمیزی حتی از طرف مسلمانان هم نبود. بنابراین اینکه نهایتاً درگیریهای بزرگی پیش میآید نمیشود گفت که فقط قریش بوده که این را میخواسته، واضح است که مسلمانان درگیری بزرگ نمیخواستند، ولی بالاخره حرکتهای ایذایی میکردند و حرکتهایی میکردند که قریش حتی اگر میل به صلح داشت یک مقدار برایش تحریککننده بود.
حضار: فکر کنم یک چیزی خیلی اساسی بود هم در این سوره و هم جاهای دیگر، بیشتر اینکه صدّ از مسجد الحرام یک چیز است، یعنی اینکه امکان حج وجود داشتن با اینکه مالکیت آنجا را داشتن دوتا چیز است. فکر میکنم مسئله صدّ بوده.
استاد: چیزی که خیلی روی آن تأکید میشود مسئله آزادی مسجدالحرام است و اینکه بشود حج را ادا کرد، ولی اینجوری نیست که مشکلی وجود نداشته باشد با اینکه آنجا بتپرستها هستند. یعنی شما فرض کنید این آیه را که میگوید مشرکین را به مسجدالحرام راه ندهید اینها موجودات پلیدی هستند یا در همین سوره که جلوتر میروید میبینید که ماجرا انگار همین است. وقتی آنجایی میرسد که خطاب میکند به پیامبر در مورد کفار که اینها چه جور موجوداتی هستند، بحث سر این است که اینها لایق این نیستند که مسجدالحرام دست اینها باشد. مثلاً فرض کنید قریش دموکرات بودند میگفتند اشکال ندارد، شما هر سال بیایید حج خودتان را به جا آورید، کما اینکه در صلح حدیبیه چنین امکانی را فراهم کردند ولی کافی نیست – اینکه مسلمانان در مدینه باشند حاکمیت مسجدالحرام و مکه دست قریش باشد، حالا هم مشرکین بیایند، هم بتها آنجا هست و شما هم بیایید طواف خودتان را بکنید – به نظر نمیآید مسلمانان قانع هستند به این و حکم این است که اشکال ندارد اینجوری رفتار کنید.
حضار: این در صلح حدیبیه هم بود که اگر قرار بود مثلاً این مالکیت باشد احساس میکنم صلح حدیبیه به این معنی نبود، مثلا در سوره فتح….[۰۱:۰۸:۴۰] به نظر میآید خیلی چیز اساسی اتفاق افتاده، به نوعی مسئلۀ اصلی که همین اتفاق سر آن شروع شده مسئلۀ صدّ است. اینجا اولین چیزی که راجع به این مشکل…
استاد: ببینید هیچ شکی نیست که «صدّ عَنْ سَبیلِاللَّهِ» بیشترین تواتر را در آیات مربوط به مسجدالحرام دارد و قطعاً مهمترین چیز این است. ولی اینطوری نیست که یک وضعیت قابل پذیرشی باشد که مثلاً مشرکین هم بیایند آنجا، برای اینکه میبینید بعداً مشرکین نهی میشوند از حضور در مسجدالحرام. نه تنها نباید بت آنجا باشد، آدمی هم که موحد نیست حق ندارد وارد مسجدالحرام شود. این یک حکمی نیست که یک دفعه آمده باشد. یعنی مسجدالحرام جایی است که برای توحید ساخته شده و هیچ جور شائبۀ شرک نباید در آن باشد. صلح حدیبیه این طوری است که حالا مسلمانان رفتهاند میگویند ما کاری به کار شما نداریم، مثلاً یک جوری صلح داریم با شما و اجازۀ حج را به ما بدهید. اینطوری نیست که وضعیت ایدهآلی باشد، صلح است دیگر، یک قراردادی بسته شده حالا فعلاً مسلمانان این را دارند، ولی میبینید که نهایتاً – به فرض از نظر تاریخی قطعی باشد – آنها معاهده را شکستند، ولی این را قبول کنید که رفتار مسلمانان در مقابل شکسته شدن آن معاهده اگر راضی بودند میتوانست طور دیگری باشد. حالا فرض کنید یک نفر یک بند معاهده را شکسته، ولی عکسالعمل مسلمانان در مقابل این بوده که کلاً معاهده را میگذارند کنار.
حضار: …باز هم مثل قوم یهود بوده در مقابل خدا که مثلاً خدا برایشان حکمی میگذارد، بعد اینها هر کاری میکنند سختتر میشود مسئله. در این سوره هم به نظر میرسد که مسلمانان سعی دارند کاری را که خدا میخواهد انجام دهند… صلح حدیبیه این طوری است که خدا میگوید اگر اینها دارند این کار را میکنند حالا بگذاریم، بعد که میشکنند میگویند حالا که… شده به آنها سختتر بگیرید و آنها را از اینجا دور کنید و نگذارید نزدیک شوند.
استاد: من از اینکه شما مقدمهای گفتید که من وارد بحث بعدی خودم شوم خیلی ممنونم، ولی بگذارید این بحث را ادامه ندهیم. یعنی من فکر میکنم که خیلی به چیزی که من دارم میگویم لطمه نمیخورد، یعنی این ورژن شما را هم بپذیریم که مثلاً از ازل قرار نبوده و واجب نبوده که حاکمیت مسجدالحرام دست مسلمانان باشد، اصل این بوده که راه مسجدالحرام باز باشد. به هر حال مطمئنم چیزی که بیشترین تأکید روی آن هست و مسلمانان موظف هستند این است که راه حج باید باز باشد و تعبیر شما این است که وظیفۀ بعدیشان این است که آنجا را پاکسازی کنند و مشرکین را راه ندهند، نتیجۀ تخلف مشرکین است، نه چیزی که از قبل… یعنی اگر آنها صلح حدیبیه را نمیشکستند میتوانست ادامه پیدا کند. من خیلی موافق نیستم و حس میکنم با فضای داستانهای قرآن در مورد ساخته شدن مسجدالحرام خیلی سازگار نیست، یعنی مسلمانان با حس اینکه این یک محل عبادت خاصی است که ابراهیم ساخته، راحت نیستند با اینکه در آن بت باشد، ولی در عین حال حرف شما را هم نقض نمیکنم که بگویید مثلاً آنها اگر تخلفی نمیکردند که قطعاً میکردند میتوانست طور دیگری باشد. خلاصه روی این توافق وجود دارد بین من و شما و وقتی قرآن را میخوانیم بدیهی است که وظیفۀ این است که جلوی مسدود شدن راه حج گرفته شود و مسلمانان باید به هر طریقی راه حج را بکنند و به طور ذاتی و تبعی مالکیت مسجدالحرام هم به نوعی در درخواستهای قرآن از مسلمانان هست. شما میتوانید بگویید نتیجۀ تخلف آنهاست یا ذاتاً باید اینجوری میشد، حالا این دوتا را به نظر من میشود با هم ترکیب هم کرد. یعنی وقتی شما قراردادی با یک آدمی میبندید که میبینید به آن پایبند نیست مثل اتمام حجت است دیگر، من این کار را میکنم و میگویم من این قدر هم به تو شانس دادهام، ما میدانیم که آنها نمیتوانند این قرارداد را رعایت کنند، بنابراین همان حالت موقت خودش را دارد که به مسلمانان در واقع امکان این را میدهد که نهایتاً بدون اینکه خودشان قرارداد را نقض کنند بروند و وظیفهشان را به اتمام برسانند.
حالا من یک مقدار در مورد اینکه صلح حدیبیه همه آن چیزی که باز بودن راه حج ممکن است قلمداد شود را تأمین کرده بود هم یک مقدار شک دارم، بیشتر به نظر میرسد یک معاهدۀ خصوصی بین پیامبر و اطرافیانش با قریش است. یعنی حالا اگر یک نفر از آن سر دنیا، مثلاً اویس قرنی بخواهد بیاید حج ممکن است راهش ندهند و وظیفۀ مسلمانان فقط این نیست که مثل همین جلسات اینجا اسم به حراست بدهند و بگویند اینها میتوانند به حج بیایند. باز بودن حج یعنی بدون اینکه حراستی باشد هر کسی که موحد است بتواند بیاید حج و حالا یک مقدار صلح حدیبیه خودش به نظر من صلح کامل و قانعکننده از این نظر هم نیست. به هر حال من این تبصره را تبصرۀ لازمی میدانم و فکر میکنم که خیلی از رفتارهای مسلمانان در مدینه بدون این تبصره خوب توجیه نمیشود – کارهایی که با دستور خود پیامبر هم صورت گرفته – آن هم این است که مسلمانان از روز اولی که از مکه خارج شدند میخواهند برگردند و به نوعی حتی به طور اجتنابناپذیری میدانند که باید درگیری نظامی با قریش داشته باشند. درست است که رفتارهای قریش باعث درگیری نظامی شده، ولی من حرفم این است که اگر اینطوری هم نبود مسلمانان بیرون مکه زندگی نمیکردند.
[۰۱:۱۵]
۶- آیات ۳۳ و ۳۴ سوره انفال و سنت الهی
برای همۀ این حرفهایی که زدم شواهد قرآنی به اندازۀ کافی داریم؛ خودتان به همین سوره نگاه کنید، بعضاً حرفهایی که ایشان به آن اشاره کرد و گفتم تشکر میکنم که مقدمه را فراهم کردند هم یادتان نرود و بگذارید این مسئلۀ «صدّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ» را هم بگویم. یک جایی وقتی سوره سه چهار صفحه جلو میرود یک خطابهایی هست به پیامبر. بعد از اینکه یک مجموعه خطابهایی به «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» داریم، از یک جایی به بعد خطابهایی به پیامبر میشود که از این آیه شروع میشود که «وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ»، به پیامبر میگوید به یاد بیاور که کفار چه میکردند و چه میگفتند و وقتی آیات الهی را میخواندی چه میگفتند، وقتی که خودشان میگفتند خداوندا اگر این پیامبر حق است بر ما از آسمان مثلاً عذاب ببار، سنگ ببار و میگوید «وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ»، اینجوری نیست که خداوند اینها را عذاب کند وقتی تو بینشان هستی و این آیه را میخواستم بگویم که «وَمَا لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَهُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَمَا كَانُوا أَوْلِيَاءَهُ»، میگوید چطور است که خدا اینها را عذاب نکند در حالی که اینها « يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» راه مسجد الحرام را بستهاند. «وَمَا كَانُوا أَوْلِيَاءَهُ»، اینها مثلاً بگویید که اولیاء خدا نیستند یا شایستۀ ولایت بر مسجدالحرام نیستند. هر دو جور درست است، فرقی نمیکند، «إِنْ أَوْلِيَاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ»، اولیاء خداوند یا کسانی که شایستگی دارند مسجدالحرام را در دست داشته باشند متقین هستند. هیچ فرقی نمیکند، هر جوری این را بخوانید درست است، فرض کنید اولیاء خداوند نیستند، «وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ».
این آیه کلید مهمی است در فهمیدن کل این سوره و مسئلۀ جنگ در قرآن. اینکه یک آدمهایی هستند که نشستهاند آنجا و شایستگیاش را ندارند و راه مسجدالحرام را هم بستهاند، اینها شایستۀ عذاب هستند. عذاب به چه معنایی؟ عذاب به همان معنای کلاسیکی که خداوند عذاب نازل میکرد. برای اینکه این آیه دقیقاً وقتی میگوید «وَمَا لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ» بعد از این آیات آمده که میگوید «وَإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ»، مثل همۀ مشرکینی که شما در تاریخ دیدید میگویند خدایا اگر این آدمی که آمده پیامبر است و به حق میگوید، «هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ»، قرآنی که آورده از طرف تو است «فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ»، سنگ بر سر ما ببار از آسمان یا ما را دچار عذاب الیم بکن. مثل خیلی از داستانهای دیگر آن گروهی که در مقابل پیامبر هستند باور نمیکنند و تقاضای عذاب میکنند، میگویند اگر راست میگویی همین الان از آسمان سنگ ببارد روی سرمان. نکتهای که اول گفتم که به نظر میآید یک اختلافی در سنتهای الهی هست – اتفاقی که در زمان پیامبر افتاده با قبلش – پیامبران میرفتند یک قوم مشرک و کافر را دعوت میکردند به توحید، اینها نمیپذیرفتند، میخواستند پیامبر را بکشند یا اخراجش کنند و اتفاقی که نهایتاً ماجرا با آن ختم میشد نزول عذاب الهی بود. خود آنها هم غالباً درخواست عذاب میکردند، حالا ممکن بود یک مقدار به تعویق بیفتد اما نهایتاً وقتی ماجرا به اوج فضاحت میرسید و کارهای زشت میکردند – همانطور که در قرآن میگوید که هر وقت خدا میخواهد قومی را عذاب کند مُترِفینش را یک جوری به این کار میگمارد که کارهای خیلی زشت کنند که مستحق عذاب شوند – عذاب نازل میشد.
اینکه این دفعه یک پیامبری آمده که خیلی وضعیت مشابه آن موقع است، ولی عذاب نازل نمیشود، حتی درخواست عذاب هم میکنند ولی عذاب نازل نمیشود، این نکتهای است که به نظر میآید اختلافی در وضعیت پیامبر با مشرکین زمان خودش با پیامبرانی که قبل میآمدند وجود دارد. نکتهای که من میخواستم بگویم این است که بعد از اینکه شما این مسئله را میبینید که اینجا درخواست عذاب میکنند و آیۀ بعد میگوید «وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ»، اینطوری نیست که خداوند اینها را عذاب کند، «وَأَنْتَ فِيهِمْ»، در حالی که تو بینشان هستی، «وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ»، و اینطوری نیست که خداوند اینها را عذاب کنند در حالی که دارند استغفار میکنند، بعد این آیه میآید که «وَمَا لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَهُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ»، اینها شایسته عذاب الهی هستند به خاطر اینکه صدّ از مسجد الحرام میکنند، «وَمَا كَانُوا أَوْلِيَاءَهُ»، بعد ادامه پیدا میکند «وَمَا كَانَ صَلَاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكَاءً وَتَصْدِيَةً» نمازگزاردنشان در کنار بیت جز دست زدن و هلهله کردن نیست، «فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ». شما به عنوان آدمی که با قرآن آشنا هستید چه انتظاری دارید وقتی چنین آیهای را میشنوید؟ «فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ»، این محقق میشود و باید محقق شود. یعنی مثل این است که نهایتاً شما از این آیهها اینجوری باید بفهمید که اینها هم مثل همان مشرکین قبل از خودشان دارند به سمتی میروند که لایق عذاب الهی دارند میشوند، ولی همۀ ماجرا از اول این است و سورۀ انفال محتوای اساسیاش این است که عذاب الهی – که به صورت سنگ باریدن از آسمان یا زلزله و آتشفشان بود – این دفعه به صورت شکست خوردن در جنگ است، نابود شدن و کشته شدن در جنگ است، نه اینکه مثلاً فرض کنید یک زلزله بیاید و همه نابود شوند، ولی شما از این آیات باید این را بفهمید که کلاً یک چیزی در سورۀ انفال دارد گفته میشود آن هم این است که وضعیت این پیامبر در مقابل مشرکین خیلی شبیه به وضعیت کلاسیک پیامبران در مقابل مشرکین است، تفاوت اینجا این است که عذاب به دست مسلمین دارد انجام میشود. انگار دنیا یک تغییری کرده، تغییری که خیلیها به شیوههای مختلف به آن اشاره میکنند که دیگر آن حالت به اصطلاح چیزهای معجزهآسا قرار نیست اتفاق بیفتد. انگار بشر به یک جایی رسیده است خود این پیامبر و پیروانش هستند که وسیلۀ عذاب الهی هستند، ولی سنت خداوند که قبلاً وجود داشت همچنان پابرجاست و فقط فرمش تغییر کرده است.
شما کلاً همۀ آیات جنگ و جهاد در زمان پیامبر را تحت این چیزی که در سورۀ انفال دارد گفته میشود باید، این شکلی بفهمید. یک فرمی از معذب شدن یک قوم مشرک بیخبری که دعوت پیامبر خودش را نپذیرفته اینجا به این شکل دارد به وجود میآید. یعنی مثلاً به جای اینکه خداوند ملائکه را مأمور کند که عذاب را نازل کنند حالا به صورت آتشفشان یا هر چیزی، ملائکه را مأمور میکند که در جنگ باعث شکست کفار میشوند. باز امر الهی وجود دارد، سنت الهی دارد تحقق پیدا میکند، ولی دیگر وسیله کوه آتشفشان و ابر و باد و باران و اینجور چیزها نیست، وسیله خود آدمها هستند. معجزه دارد اتفاق میافتد که یک گروه خیلی کوچکی در مقابل یک گروه مسلح بزرگتر پیروز میشوند و ملائکه اینجا دارند این مسئلۀ معجزهآسا را به وجود میآورند طبق نقلی که صراحتاً در سورۀ انفال هست و این ماجرا قرار است همین جور هم ادامه پیدا کند تا وقتی که این مشرکین کلاً مَنکوب شوند و به استغفار بیفتند و یک اتفاقی بیفتد که جلوی نابودیشان را بگیرد.
یعنی ماجرای سورۀ انفال انگار این است که شما کل ماجرای جنگ و جهاد زمان پیامبر را به این فرم نگاه کنید، در دل آن سنت نبوت انبیاء که در قرآن مثلاً در سورۀ انعام و جاهای دیگر آمده و فقط فرم یک چیزی تغییر کرده است. ملائکه میآیند، دستور عذاب صادر شده، همین جا که گفته شده «فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ» مثل همۀ کفار دیگری که مقابل پیامبران خودشان ایستادند قرار است عذاب شوند، فقط این دفعه یک جور دیگری این اتفاق دارد میافتد. مسلمانان از مکه خارج شدند رفتند در مدینه و جنگهایی صورت میگیرد و اینها در آن کشته میشوند، امدادهای الهی به لشکر مسلمین میرسند، ملائکه میآیند انگار دخالت میکنند در جنگ و این مشرکین به دست مسلمانان کشته میشوند. این آیات اول سوره نیامده، وسطهای سوره آمده، ولی به نوعی آن نگاه کلی که به ماجرای جنگ بدر و سایر جنگهای زمان پیامبر هست در این آیات گفته میشود. میگوید «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَسَيُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَالَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ»، اینها از اموال خودشان برای جلوگیری از راه خدا انفاق میکنند و به سمت جهنم میروند، «لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَيَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعًا فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ أُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ»، مثل این سنت الهی که همیشه بوده که خداوند یک کارهایی میکند که خبیث و طیّب از همدیگر جدا شوند و بعد به نحوی خبیث نابود شود.
من مخصوصاً میخواهم روی این آیه تأکید کنم که میگوید «قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ»، به این کسانی که کافر شدند بگو که اگر بس کنند و تمام کنند کارهایشان را، «يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ»، کارهایی که قبلاً کردند بخشیده میشود، «وَإِنْ يَعُودُوا»، اگر دوباره به این کارها برگردند، «فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ»، میدانید که سنت اولین چه بوده، مقابل پیامبران بایستید نابود میشوید، این اتفاقی است که در جنگها دارد میافتد، قبلاً اینجوری نبوده است. مثلاً اطراف حضرت لوط، حضرت نوح چند نفر بودند؟ یک نفر میتواند اینجوری تعبیر کند؛ به نظر من تعبیر کاملاً درست نیست ولی یک تعبیر خیلی ساده این است که اینقدر پیامبران دیگر اطرافشان تعداد آدمها کم بوده که امکان تحقق این عذابهای معجزهآسا به دست مؤمنین وجود نداشته، بنابراین خداوند ملائکه را به جای اینکه بفرستد سراغ آن چهار نفری که ایمان آوردند و حضرت نوح، سیل میفرستاده، ولی اطراف پیامبر آنقدر آدم هست که بشود از این مجرای طبیعیتر عذاب نازل شود و نکتۀ خاص به نظرم این است که قرار نیست همۀ کسانی که در واقع جزو قریش هستند نابود شوند، مثل آن اقوام سلف. اینها یک جور حالا به هر دلیلی پتانسیل این را دارند که در شرایطی قرار بگیرند و ایمان بیاورند و ما بعد از جنگها به چنین وضعیتی میرسیم. یعنی پیامبر در اثر پیروزی که در جنگ به دست میآورد کار جزیرة العرب را به اینجا میرساند که همه در واقع به نوعی اسلام را میپذیرند.
به هر حال یک نکتۀ خیلی مهم در سورۀ انفال این است که اولاً به نظر من در همین آیاتی که تقریباً از اول تا آخرش را خواندم که ختم میشود به این آیه «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ» ببینید چقدر این حرف زده میشود که دوباره میگوید اگر تمامش کردند شما کاری نداشته باشید. کسانی که میگویند کلاً جنگهای زمان پیامبر اینطوری بوده که اگر آنها کاری نداشتند مسلمانان هم کاری نداشتند، شواهد زیاد در قرآن دارند. حالا به غیر از این که همین آیات را از اول تا آخر بخوانید، صلح و سازشی با مسئلۀ جلوگیری از حج در بین مسلمانان وجود نداشته. در بقیۀ موارد اینکه چه کار میکنند به نظر میرسد قابل سازش بوده است. من دوتا نکتۀ مهم در مورد کلیات این سوره در این جلسه تا حالا گفتم. یکی اینکه شما وقتی به ماجرای جنگ و جهاد در اسلام نگاه میکنید به نظر من باید این کلیّت در ذهنتان باشد که از آیات قرآن و رفتار پیامبر واقعاً اینجوری برمیآید که اساس این است که جنگ نباشد و اگر آنها جنگیدند ما میجنگیم، اگر آنها تجاوز کردند ما هم تجاوز میکنیم و به همان اندازهای که آنها تجاوز کردند، بیشتر حق نداریم تجاوز کنیم. خیلی آیۀ این شکلی داریم که انگار جنگ باید از طرف آنها شروع شده باشد تا مسلمانان بجنگند.
[۰۱:۳۰]
نکتهای که گفتم این است که این حرف مورد قبول هست با پذیرش این که مسئله صدّ مسجد الحرام و مثلاً آلوده بودن مسجد الحرام به رفتارهای مشرکانه تبصره میخورد، یعنی مسلمانان در این مورد خاص لزوماً حالت تدافعی ندارند، بالاخره باید برگردند و راه حج را باز کنند و به نظر من انگار موظف هستند که مسجد الحرام را پاکسازی کنند. این یک نکته و نکتۀ دوم اینکه سورۀ انفال جنگ و جهاد را در همان غالب عذاب الهی مینشاند که به طور سنتی با سنت الهی برای اقوام مشرک نازل میشد. یعنی ما اینجوری نگاه کنیم به مسئلۀ جهاد در زمان پیامبر که انگار این یک فرم جدیدی از نزول عذاب برای قومی است که پیامبر خودشان را نپذیرفتند و برعلیه پیامبر دارند فتنه میکنند و…
پرسش و پاسخ
حضار: جنگ بدر… [۰۱:۳۱:۰۹]
استاد: ببینید اگر به تاریخ مراجعه کنید هیچ شکی نیست که آنها اموال مسلمانان را توقیف کردند. مسلمانان در مقابل ایذاء کاروانهای قریش را پیش گرفتند. بنابراین میتوانید بگویید یک رفتار متقابل است، آنها تجاوز کردهاند اینها هم کار مشابهای انجام میدهند و بگویید در همان سنت کلی که مسلمانان انجام میدادند میگنجد، یعنی خارج از این نیست که حالت تدافعی به نوعی داشته باشد. فقط من احساسم این است که وقتی شما از این دفاع میکنید که جنگهای زمان پیامبر این فرمی بوده که آنها میجنگیدند مسلمانان جواب میدادند، این توجیهپذیر نیست که من بگویم اگر آنها یک لیوان هم برداشتند ما هم یک لیوان برمیداریم. اگر واقعاً تمایل به این بود که هیچ درگیری به وجود نیاید، میشد از این کارها صرفنظر کرد. به نظر من شواهد تاریخی نشان میدهد که مسلمانان خیلی سر سازش نداشتند. ببینید فضای صدر اسلام اینجوری نیست که مسلمانان قبول کردند که از مکه خارج شدند بروند مدینه و حالا زندگی خودشان را بکنند، میتوانستند این کارها را نکنند. نمیدانم منظورم را میفهمید یا نه؟ من اصلاً نمیخواهم بگویم این نقضی بر آن نظریه است و کلاً ردش میکنیم، میخواهم بگویم فضای کلی که آدم دستش میآید این نیست که مسلمانان فقط دارند عکسالعمل نشان میدهند، انگار در دلشان این هست که باید برگردند به مکه و راضی نیستند. نمیتوانند در مسالمت با قریش زندگی کنند تا وقتی قریش آنجا مستقر است و اینها آنجا نیستند و حق ندارند برگردند به مسجد الحرام. اینجا یک مشکلی وجود دارد که اگر این وجود نداشت من فکر کنم با کاروانها هم کاری نداشتند.
ببینید تئوری کلی وقتی میگوید جنگ در مقابل جنگ، به نظر من نمیتواند جنگ بدر را خیلی خوب توجیه کند. اینجوری نیست که قریش آمده باشد با ساز و برگ نظامی و مسلمانان راه افتاده باشند دفاع کرده باشند. واقعاً مسلمانان با ساز و برگ نظامی هستند. معلوم است وقتی یک کاروان بزرگ در کار است و مسلمانان دارند به سمت آن حرکت میکند آنها هم لشکر خودشان را آوردهاند و جنگ شده است. میدانید منظورم چیست؟ یعنی یک مقدار عجیب است اگر یک نفر بگوید که مسلمانان رفته بودند از کاروانها مثلاً اموال خودشان را بگیرند، نمیخواستند بجنگند. اما بعد میبینید حداکثری که میتوانستند، سلاح با خودشان بردند. بنابراین میدانند که آنها عکسالعمل نشان میدهند یا قبل از کاروان به آنها میرسند یا بین راه به آنها میرسند. در نتیجه رفتارهای مسلمانان خیلی مسالمتآمیز نسبت به قریش نبوده که هیچ میل نداشته باشند درگیری به وجود بیاید، بلکه به نوعی انگار در تقدیر میدانستند که باید با آنها بجنگند. بنابراین یک سری رفتارهای ایذایی هم که انجام میدادند، کاروان یمن را که نمیرفتند حمله کنند. نکته این است که اینجوری نبود که شما بگویید مثلاً مسلمانان شاید میخواستند وضعیت اقتصادی خودشان را خوب کنند. فقط و فقط مشکلشان با مکه است، با همین جایی که از آن اخراج شدند و حالا اموالشان را هم گرفتهاند.
من در عین حال قبول دارم معتقدین به آن تئوری که در جنگ فقط در مقابل جنگ است و حالت دفاعی دارد، همچنان میتوانند سر حرف خودشان بمانند، ولی من احساسم این است که در مجموع آیات که نگاه میکنید و رفتارهای مسلمانان، خیلی توجیه خوبی ندارند در مورد بعضی از رفتارها و بعضی از آیهها. یعنی من از آیهها اینگونه میفهمم که بازگشتن به مسجد الحرام وظیفۀ مسلمانان است و حتی اگر لازم باشد باید برای این بجنگند و این استثناء استٍ یعنی اینطوری نیست که حالا یک جای دیگر مجوز جهادی صادر شده باشد. حالا این نکاتی که در صحبت آقای ستایش بود این بود که همینها را هم که شما نگاه میکنید یک جوری اتفاق افتاده که همیشه انگار تخلف را آنها کردهاند. صراحتاً هم اینجوری نیست که مسلمانان فرض کنید یک روزی لشکرکشی کرده باشند به مکه. بالاخره یک معاهدهای بستهاند و به نظر من میدانستند که آنها معاهده را خواهند شکست، به خاطر اینکه گروههای تندرویی در آنها هستند که این چیزها را متوجه نیستند، بنابراین معاهده شکسته خواهد شد و مجوز فتح مکه به دست میآید و مسلمانان هم این را میدانند و میخواهند که اینجوری شود.
حضار: اینکه فتح مکه مثل سنت عذاب بوده، این یک مقدار برایم عجیب است. وقتی در یک قومی عذاب نازل میشده کسانی که در آن قوم بودند و ظالم بودند از بین میرفتند، ولی مثلاً اینجا ابوسفیان میماند و فرزندانش و خلافت امیّه همیشه هست…
استاد: ابوسفیان میماند ولی دست از کار خودش میکشد. همین اتفاقی میافتد که اینجا افتاد دیگر. اگر اینها یا جزو یستغفرون هستند یا دیگر فتنه نمیکنند…
حضار: میخواهم بگویم چرا اینها در تاریخ ماندهاند و مسیر امامت و خلافت دست اینها بوده، یعنی میخواهم بگویم این طوری هم نبوده که اینها کاملاً از بین بروند.
استاد: من نمیدانم منظورتان چیست؟ سنت الهی این است که وقتی پیامبری ظهور میکند این اتفاقها میافتد، بعدش چه اتفاقاتی میافتد شما در قرآن مثلاً در بنیاسرائیل هم دین تحریف میشود، آدمهایی میآیند، بالاخره اینجوری نیست که سنگ از آسمان روی سرشان ببارد. هیچ فرقی بین اتفاقهایی که برای مسلمانان افتاد با اتفاقهایی که در قوم بنیاسرائیل بعد از موسی افتاده نمیبینید. شاید آنقدری که آنها مشرک شدند اینها مشرک نشدند. آنها هم عذاب نشده بودند، اتفاقاً سنت الهی این است که وقتی یک جامعۀ دینی تشکیل میشود؛ من این را قبلاً خیلی با تأکید هم در موردش صحبت کردم که همین تشکیل جامعۀ دینی، اسم جامعۀ دینی یک عذابهایی را انگار برمیدارند. یعنی وقتی این آدمهایی که اعتقاد به خداوند دارند و رفتارهای مشرکانهای هم میکنند یا یک تخلفهایی دارند، این طوری نیست که سنگ از آسمان روی سرشان ببارد. بنابراین سنت الهی که من دارم از آن صحبت میکنم سنت ظهور یک پیامبر و مواجههاش با قوم مشرکی است که در زمانش هستند. بعدش حالا فکر میکنم اسلام را پذیرفتند و باید مقایسه کنید با تاریخ بنیاسرائیل و ببینید که چقدر اتفاقاً شبیه است.
من باز روایت مورد علاقهام را یادآوری کنم، همیشه از اینکه به روایت رجوع کنم از این نظر به اصطلاح یک مقدار اجتناب میکنم چون احساس میکنم هر کسی میرود سراغ روایتی که با مذاقش سازگار است و این خوب نیست. یعنی وقتی میشود یک نفر به روایت رجوع کند که کل روایت را بررسی و نقد کند و این کاری نیست که ما در این جلسات باید بکنیم. این است که من عمداً میگویم روایت مورد علاقهام، یعنی نمیخواهم این را به عنوان شاهد عقاید خودم بیاورم. عقایدم را دارم، حالا این روایت، روایت مورد علاقۀ من است که پیامبر گفت هیچ بلایی سر بنیاسرائیل نیامده و هیچ اتفاقی برایشان نیفتاده مگر اینکه برای شما هم مشابه آن بیفتد. یعنی شما تاریخ اسلام بعد از پیامبر را اتفاقاً باید به موازات بنیاسرائیل بررسی کنید ببینید چقدر شباهت دارد که آنجا هم عذاب نازل نمیشود. آنجا هم آدمهایی مثل ابوسفیان بودند که میآمدند کلاً حکومت را میگرفتند و شاید خیلی فجیعتر از رفتارهای بنیامیه و بنیعباس هم انجام میدادند و رسماً بت دوباره متداول میکردند اما مسلمانان صراحتاً بت نیاورند که نصب کنند، ولی آنها این کار را کردند.
حضار: …[۰۱:۳۹:۵۰] اینکه چرا اینجوری جنگیدند حساش این نبوده که من دارم مشرکی را میکشم که مثلاً میخواهم کرۀ زمین را پاک کنم، حساش این بوده که ما مالکیتی نسبت به این مسجد الحرام داریم یا اسلام این را میگوید نسبت به مسجد الحرام و خدا مثلاً خواسته که به دست ما این مالکیت برگردد.
استاد: اصلاً یک چیز خندهدار به نظر من در آن استشهادها و استدلالهایی که آن گرایش سنتی که گفتم از آیات جهاد دارد میگوید «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ»، تمام این آیات واضح است که این هُمْ به چه کسانی برمیگردد. یعنی هیچ آیهای شما ندارید که منظور مشرکین قریش و مکه و همان کسانی که زیر دست ابوسفیان و ابوجهل و… نباشد. چگونه این آیه را یک دفعه میشود به همۀ دنیا تسرّی داد؟ چون آنها استدلالی که میکنند این است که «وَقَاتِلُوهُمْ» یعنی همۀ مردم دنیا، «حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ» کل دنیا، «وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ» در دنیا. یک نفر هست سورۀ انفال را بخواند و از این آیه این را بفهمد؟ دارد میگوید اینها این کار را کردند، حالا «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ» که همین فتنهای که اینها راه انداختند، یعنی یک آیه را یک دفعه از وسط یک سوره بکشید بیرون و بخواهید این هُمْ را که معلوم است که به چه کسانی برمیگردد، یک جوری به تمام دنیا و تاریخ و همه چیز تسرّی بدهید، این اصلاً استدلال نیست و چیزی که شما میگویید اگر مسلمانان این آیات را شنیدهاند، احساسشان این است که با این هُمْ (کفار) به معنای همین که در این آیه هست دارند میجنگند برای فتنهشان، نه اینکه دارند مثلاً یک حکم فقهی که همۀ مشرکین را باید کشت را عمل میکنند.
حضار: من با این مشکلی ندارم و این را قبول دارم، این حالت مالک برایم عجیب است که چرا خدا خواسته که آنجا حتماً…
استاد: شما دارید یک چیزی که من در جلسات خیلی قبلتر گفتم و اول جلسه هم گفتم که نمیخواهم تکرار کنم را میپرسید. من در جلسات مربوط به حج فکر کنم یکی دو جلسه در مورد این صحبت کردم که فلسفۀ حج چیست و چرا حتماً باید یک محلی مثل مسجد الحرام باشد و مسلمانان باید داشته باشند و از آن حفاظت کنند و… یعنی اگر این را بخواهم در این جلسه توضیح بدهم نمیشود. خیلی فکر کنم از چیزهایی که قبلاً گفتهام دارم استفاده میکنم و متأسفانه چیزهایی که استفاده میکنم مربوط به تک سورهها نیست که اگر یک نفر آن فولدر را فقط گوش بدهد همه چیز در آن باشد و کار دیگری هم نمیتوانم بکنم، وگرنه این سورهها یک جلسه یا دو جلسه نمیشوند اگر بخواهم یک جوری همۀ حرفهایی که قبلاً زدهام را در این جلسات دوباره تکرار کنم. این را فرض کنید قبلاً توضیح دادهام که لازم است. یعنی یک دینی مثل اسلام یا یهودیت لازم است که یک عبادتی مثل حج داشته باشند و لازمهاش این است که یک نقطهای از کرۀ زمین را در اختیار داشته باشند که خداوند تعیین کرده و موظف هستند از آن دفاع کنند. این را شما فرض بگیرید و بپذیرید، من همان موقع هم گفتم شما یک چنین عبادتی را مقرر کنید حتماً جنگ میشود، برای اینکه یکی میآید همه جا را میگیرد و شما باید به نحوی بیرون بیاندازیدش و طبعاً آدمی که این فرمی رفتار میکند مسالمتآمیز هم کنار نمیرود. من فکر میکنم آن توضیحات کلی که باید میدادم را دادم که فضای سورۀ انفال چگونه است و نکتۀ عمیقی که در آن هست، یعنی مشابهت بین عذاب الهی که نازل میشود با نتایج این جنگهایی که اینجا دارد توصیف میشود را سعی کردم توضیح دهم.
حضار: شما علت جنگ بدر و فضایی که در آن وجود دارد را توصیف کردید، در مورد اینکه اموال مسلمانان تصرف شده بوده، آیا شواهد تاریخی وجود دارد که آن مالی که در کاروانها بوده دقیقاً مال تصرفکنندگان بوده است؟
استاد: فرض کنید هیچ شواهدی وجود ندارد، لازم نیست که من اگر مثلاً مالم را دزدیدند بروم خود مالم را پس بگیریم. مثل اینکه من بگویم یک بسته اسکناسم را برداشتهاند از داخل خانهام و حالا من بروم از همان کسی که برداشته همان بسته اسکناس را بگیرم، یک بسته اسکناس دیگری میگیرم.
حضار: آدمش که باید همان باشد. یعنی یک کسی که صاحب منفعت بوده در آن کاروان و ظلمی هم نکرده نباید وجود داشته باشد.
[۰۱:۴۵]
استاد: بله.
حضار: شواهد دقیقی باید داشته باشیم.
استاد: مثلاً کاروان مال ابوسفیان است، مربوط به قریش است و یک جوری اموالی که آنجا دارد میگیرد منافعاش مربوط به قریش میشود و آن کار را قریش انجام داده است. من خیلی اصراری ندارم که این کاروان به این منظور مورد حمله قرار گرفته، من همۀ حرفم این است که آن کسانی که خیلی اصرار دارند که تجاوز فقط در مقابل تجاوز و هیچ رفتاری مسلمانان غیر این نداشتند سعی کنم از طرف آنها جواب شما را بدهم. من فکر میکنم مسلمانان یک سری رفتارهای ایذایی داشتند و کلاً رفتارشان مسالمتآمیز کامل نبوده در مقابل قریش.
حضار: شما گفتید ما باید بتوانیم رفتار پیامبر را توجیه کنیم و از ایشان طرفداری کنیم.
استاد: من تبصرهای که میزنم همین است که از نظر من لازم نیست رفتن به سمت آن کاروان توجیه این شکلی داشته باشد که فلان قدر مال من را برداشتهاند و در این کاروان است و میخواهم بردارم. مسلمانان رفتهاند مدینه، به آنها ظلم شده و میخواهند برگردند به مکه، بنابراین باید یک مقدماتی فراهم کنند، ایذا و آزاری نسبت به قریش که اینها را بیرون کرده داشته باشند و حتی زمینههایی برای برخورد نظامی ایجاد کنند از نظر من اشکال ندارد.
حضار: پس وقتی کسی کشته میشود چه؟
استاد: اتفاقی که میبینید افتاده چیست؟ رفتن به سمت یک کاروان. شما در همین سورۀ انفال این را میبینید که انگار یک حرکتی صورت گرفته، یک عدهای از کسانی که در لشکر مسلمانان هستند و ایمان کامل ندارند دوست دارند بروند سراغ آن کاروان، ولی یک لحظهای پیش میآید که انگار هر دوتا در دسترس است ولی مسلمانان میروند به سمت آن نیروی نظامی. یعنی مثل این است که این حرکت صورت گرفته با علم اینکه آنها هم یک لشکر میفرستند و یک برخورد نظامی پیش میآید. اصلاً حملهای به کاروان صورت نمیگیرد و شاید از اول هم انگار یک رفتاری است که آنها را به نوعی بکشند بیرون و درگیری به وجود بیاید. از نظر من مسلمانان یک چنین رفتارهایی میکردند که یک لطمههایی به قریش بزنند و بالاخره درگیرهایی به وجود بیاید و این هم از نظر من آن تبصره توجیه میکند که این رفتار، رفتار معقولی است. ولی اینکه آن اموال مال کیست یک مقدار به نظر من وسواس است. من اگر طرفدار آن عقیده بودم که مسلمانان سر جای خودشان بودند و فقط مقابله به مثل میکردند هم زیاد فکر میکنم اینکه حالا این اموال مال ابوسفیان است یا اصلاً مال برادرش است یا مثلاً فلانی اینجا مالی دارد، من از کجا وقتی این را بردارم… به نوعی فرض کنید مکهای هست در مقابل مدینه و اینجور که شما دارید حساب میکنید هیچوقت هیچ کاری نمیشود کرد. یعنی یک جور درگیریهای سیاسی و اجتماعی معمولاً این اتفاقات در آن میافتد. من دارم از طرف کسانی که تئوری اول را قبول دارند جواب میدهم؛ شما بگویید مکه با مدینه درگیر است، مکیها اموال مدنیها را خوردند، اینها هم به کاروان مکی میتوانند حمله کنند، بنا به این اصل اخلاق کلی که نمیشود یک نفر بگوید من به اموال تو دست نزدم. وقتی یک اتفاق اینطوری در یک شهر میافتد و یک عده سکوت میکنند هم به نوعی درگیر ماجرا هستند. نمیدانم منظورم را میفهمید یا نه؟ من فکر کنم همین طوری است دیگر، یعنی وقتی در جامعهای یک اتفاقاتی میافتد و عدهای سکوت میکنند و هیچ رفتار مخالفی هم انجام نمیدهند، به نوعی رضایت دارند و بنابراین فکر کنم این به عنوان اصل قرآنی رسماً بیان شده که شرایطی وجود دارد که بترسید از اینکه یک فتنهایی بیاید که فقط آنهایی که فلان کار را کردند را شامل نمیشود.
مثلاً شما این را ببرید در همان کانتکس عذاب الهی؛ مگر همۀ کسانی که عذاب میشدند فعالانه مثلاً در رفتارهای ضد پیغمبرانه شرکت میکردند؟ بعضیهایشان بچۀ دو ساله بودند، اینجوری نبودند؟ بودند. مثلاً شهری هست که خیلی از آدمها فقط سکوت کردهاند، نه سنگی برداشتهاند بزنند به پیغمبر و یارانش و نه چیز دیگری، ولی میبینید که محو میشوند همهشان در اثر عذاب الهی. اینکه سنت الهی اینجوری است که وقتی یک فتنهای راه میافتاد به اصطلاح خشک و تر با همدیگر گاهی میسوزند، فکر میکنم این صراحتاً در قرآن هم گفته شده که بترسید از اینکه اینگونه شود و در شرایطی اینجوری میشود. من از طرف تئوری اول میتوانم بگویم این هم یک نمونهاش هست. همۀ آدمهایی که اموالشان در آن کاروانها بود اموال مسلمانان را نخورده بودند، ولی دیگر درگیری پیش آمده بین مکه و مدینه و اینها هم خودشان را تفکیک نکردهاند که حالا ما کاروان خودمان را جدا میکنیم، با همانها دارند زندگی میکنند، بنابراین بلاها سر آنها هم میآید. فکر میکنم خیلی سختگیری دارید میکنید و در مسائل سیاسی اجتماعی هیچوقت اینجوری نمیشود حساب کرد و همیشه آدمها با همدیگر مخلوط هستند و بلاهای مشترک هم سرشان میآید.
بگذارید شروع نکنم جزئیات سوره را و جلسۀ آینده را طبق معمول از شروع سوره قطعه قطعه نگاه کنیم.