بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای دفاع عقلانی از دین، جلسهی ۵۱، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه خاتم، ۱۴۰۱/۱۱/۱۸
در شروع همه جلسات مقدمهای گفتم که چه کار میکنیم و چرا لازم است که این کارها را بکنیم، وقتی شروع کردم به بحث درباره احکام و گفتم میخواهم درباره احکام صحبت کنم تصورم این بود که خیلیها انتظار داشتند خیلی زود چند حکم مشکوک که زیاد از آنها ایراد گرفته میشود را مطرح کنیم ولی چندین و چند جلسه گذشته است و کار دیگری میکنیم: درباره شریعت، نحوه استخراج آن و رابطه بین فقه و شریعت بحثهای کلی میکنیم که ممکن است برای بعضیها حوصله سربر باشد و برای بعضیها هم جالب باشد، مخصوصاً اگر در این زمینهها مطالعه داشته باشند. انگار از درون من فشاری هست که در مقدمه بگویم این کارها لازم است و حتماً اگر میخواهیم درباره شریعت بحث کنیم مسائلی در مورد اینکه چیزی که به ما عرضه میشود به عنوان شریعت را چگونه استخراج میکنند را باید مطرح کنیم. چندین بار این را تکرار کردم که وقتی درباره قرآن بحث میکردیم این بحثها آنقدر اهمیت نداشت، نمیخواهم بگویم اصلاً مشکلی وجود ندارد در اسناد قرآن و هیچ اختلافی وجود ندارد ولی واقعیت این است که مسلمانها روی یک متن به عنوان قرآن اتفاق نظر دارند ولو اینکه اختلاف قرائاتی هست یا ممکن است به نظر بعضی که در زمینه نسخههای قرآن کار میکنند چیزی بیشتر از اختلاف قرائت باشد و مواردی باشد که ممکن است مطمئن نباشند درست نقل شده باشد. ولی آنجا حس من این نبود که استراتژی درست این است که درباره اسناد قرآن بحث کنیم، تصور من این است که چیزی که هست قابل دفاع است و از آن دفاع میکنم. بنابراین باید نتیجه بگیرید که وقتی وارد بحث شریعت میشویم این مقدار وقت گذاشته شود تا علم فقه را بررسی کنیم که چه کار میکند.
امروز میخواهم بحثی که درباره پارادایم موجود فقه شروع کردم را تکمیل کنم. وقتی این بحثها مطرح میشود طبیعی است که تصور شما این باشد و تصور درستی است که من فکر میکنم بخشی از چیزهایی که تحت عنوان شریعت مطرح میشود مخصوصاً در زمینههای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی واقعاً شریعت نیست، بنابراین دفاع من این نیست که بخواهم بگویم چرا این درست یا غلط است، دفاع من این است که بگویم چرا فکر میکنم لزوماً این جزو شریعت نیست.
۱- بیان ارزش شریعت
درباره ارزش شریعت و اینکه چقدر چیز مهمی است دفعه قبل صحبت کردم، چرا؟ برای اینکه در جلسات قبلتر از آن بارها این را گفتم و دلم میخواهد هر جلسه هم تکرار کنم که اگر شریعت درست آموزش داده نشود و تصور درستی از شریعت وجود نداشته باشد چقدر میتواند خطرناک باشد به دلیل اینکه شما میبینید خیلی از افرادی که تابع شریعت هستند به نوعی شریعت برای آنها تبدیل به منبعی غیر عقلانی میشود که کاملاً جلوی رشد عقل آنها را میگیرد مانند والد سختگیری که در همه جزئیات دخالت میکند و طرف عقل خود را تعطیل میکند و عادت میکند در هر موردی که در زندگی او پیش میآید به ارباب شریعت مراجعه کند. این بینهایت خطرناک است. میخواهم در شروع درباره اینکه اگر درست از شریعت استفاده شود بینهایت چیز باارزشی است صحبت کنم. برای کسی که ایمان به خدا دارد و تصورش این است که خداوند با بشر در تاریخ حیاتش ارتباط برقرار کرده است اینکه دستورالعملهایی از طرف خدا – هرچه میخواهد باشد – برای بشر صادر شده است که این کار را بکنید و این کار را نکنید باید بینهایت ارزشمند باشد.
فکر میکنم برای آدمی که مومن است و عاشق خدا است و دوست دارد عبادت کند اینکه دستورالعملهای عبادی وجود دارد که از طرف خداوند آمده است و مورد تأیید خداوند است خیلی شورانگیز است و اینکه بداند وقتی عبادت میکند خداوند این شیوه عبادت را میپسندد. بنابراین اگر واقعاً یک نفر مومن باشد و به نبوت هم ایمان داشته باشد باید خیلی قدر شریعت را بداند، خیلی برای او ارزشمند باشد، در همه امور زندگی سعی کند جاهایی که دستورات شرعی وجود دارد مو به مو اجرا کند. فکر میکنم این یک روحیه طبیعی است که یک آدم مومن دارد. به عنوان مثال تجربهای که خودم شخصاً در سفر حج داشتم، در مناسک حج جایی هست که شما باید دو رکعت نماز در مقام ابراهیم بخوانید. مقام ابراهیم همانطور که از اسمش پیدا است یعنی جایی که ابراهیم نماز خوانده است، خیلی احساس جالبی دارد که جایی که حضرت ابراهم نماز خوانده – به هر شکلی که میخواند – بایستید و عبادت کنید، کنار ساختمانی که ابراهیم ساخته است. کل شریعت همین است که من احساس کنم آن طوری که حضرت رسول که خیلی مورد پسند خداوند بود عبادت میکرد عبادت میکنم.
فقدان شریعت باعث سردرگمی آدم مومن است و وجود شریعت باعث دلگرمی او است که عبادتهای او طبق روال خوبی است. بارها این را گفتم که مطلقاً معنی تبعیت از شریعت مثلاً در مسائل عبادی این نیست که حق ندارید جور دیگری عبادت کنید، اتفاقاً خیلی خوب است آدمها جور دیگری هم اگر دوست دارند عبادت کنند. مثلاً نماز مانند عبادتی است که عالیترین شکل ستایش خداوند است ولی ممکن است دعاها را به فارسی یا حتی اعمال عبادی و ستایشگری به زبان فارسی از خودتان ابداع کنید. نه تنها اشکال ندارد به نظر من خیلی هم خوب است که آدمها برای خودشان دعا کنند. مثلاً از دعاهای مختلفی که دوست دارید گلچین کنید و متنی برای خود بسازید و با زبان مادری خود با خداوند صحبت کنید یا ستایشی که دوست دارید انجام دهید.
شریعت مانع این نیست که شما رفتارهای عبادی یا رفتارهای زیبایی که برای خودتان خیلی معنی دارد انجام بدهید، بلکه مثلاً ضرورت دارد که آن مرحله عبادت سطح بالا را همه داشته باشند که مانند ماجرای موسی و شبان نشود، اگر مردم را ول کنید میخواهند موهای خداوند را شانه بزنند. جالبی داستان موسی و شبان همین است که آن عبادت نه چندان جالبی که آن شبان میکند و راز و نیازی که دارد در عین حالی که خطا است مولوی میگوید جالب است و خدا دوست دارد چون از ته دل میگوید. با گفتن دعایی که به ذهن خودتان رسیده است و صحبت کردن با خدا آنگونه که خودتان دوست دارید تبعاً حضور قلب بیشتری دارید. چقدر عالی است که یک نفر هر دو تای اینها را داشته باشد و کم کم آن چیزی که خودش دوست دارد نزدیک بشود به نحوه رفتاری که پیامبر داشت. بنابراین اینکه شریعتی از طرف خداوند برای ما رسیده است برای اعمال فردی و نحوه ارتباط ما با خانواده و باهم فوقالعاده ارزشمند است و هر جور که هست باید آن را حفظ کرد.
این مقدمه را میگویم برای اینکه میخواهم به نکته خاصی اشاره کنم: دقیقاً مثل رفتاری که من با اشکلاتی که به قرآن میگیرند دارم، باید یکی یکی شبهههای وارد به احکام را بررسی کرد. راهحلهای کلی که یک دفعه بگوییم قرآن رویا است و هرچه در آن نوشته است از صافی ذهن پیامبر گذشته است و بنابراین مشکلات را با یک ضربت به طور کامل حل کنید یا تئوری بدهید که فهم خود از قرآن را باید با علوم عصر تطبیق بدهیم وگرنه قبول نیست صحیح نیستند. اینگونه راهحلهای کلی پیدا میشوند تا علوم عصر که خطرناک هستند با قرآن درگیر نشوند، این راهحل کلی است. شما یک گزاره در قرآن دارید و یک چیزی از قرآن میفهمید که با علوم عصر تناقض دارد؟ پس اشتباه کردید! برای اینکه باید آن را از صافی علوم عصر رد میکردید و بعداً به عنوان فهم خودتان از قرآن قرار میدادید.
به آرای دکتر سروش اشاره میکنم ولی دیگران هم هستند که روشنفکر دینی هستند و خیلی وقتها دنبال راهحلهای کلی هستند از جمله در مورد شریعت. حس آنها این است که قدیمی شده است و میشود جور دیگری رفتار کرد. ذهنیت من اینگونه است که خیلی سخت قبول میکنم و فکر میکنم راهحل کلی وجود ندارد و تک تک موارد را باید بررسی کنید. اگر در این جلسات به بخشی از احکامی که شهرت دارند به عنوان احکام شریعت رسیدیم، به طور کلی از من نمیشنوید که خیلی مطمئن نیستیم اینها جزو شریعت باشند بنابراین نیازی به پاسخگویی وجود ندارد. سعی میکنم بگویم این احکام چگونه استخراج میشوند و چرا این قسمت نباید چندان مورد توجه قرار بگیرد و خیلی نباید جزو شریعت حسابش کنیم. فقها هم ادعا ندارند که خروجی علم فقه تماماً منطبق با شریعت است، بالاخره خطاهایی وجود دارد. منتها باید مکانیسمهای استخراج احکام را بدانیم و دلیل داشته باشیم تا بگوییم این حکم ضعیف است و احتمالاً حکم شریعت نیست بنابراین لازم نیست از آن دفاع کنیم. منتظر نباشید که در این جلسات از من بشنوید علم فقه قوی نیست بنابراین چیزهایی که میگویند معلوم نیست شریعت باشد و کلاً دفاع نمیکنیم. اینگونه نیست، اگر به دقت چیزی استخراج شده است و بدانیم جزو شریعت است باید از آن دفاع کنیم.
جلسه قبل اشاره کردم و الآن هم باز تأکید میکنم که همانطوری که وقتی شریعت منحرف شود و جایگزین عقل شود یا تبدیل به یک چیز ضدعقلانی شود از نظر روانی تأثیر منفی روی رشد آدم میگذارد، اینکه احکامی وجود داشته باشد که مقید هستید اینها را اجرا کنید و مثلاً مورد پذیرش خانواده شما نیست، مورد پسند جامعه یا اطرافیان شما نیست یا مورد پسند زمانهای که در آن زندگی میکنید نیست از نظر روانی تاثیر مثبت روی رشد شما میگذارد. اینکه یک نفر به دلیل اینکه عقل او و ایمان او – ایمانی که سرچمشه آن از عقل است – به او میگوید باید این حکم را رعایت کنید برخلاف همه فشاری که ممکن است از بیرون روی او باشد که این کار را نکند یا دشواریهایی که در انجام خود آن حکم باشد، تاثیر مثبتی برای او دارد.
[۰۰:۱۵]
مثلاً در دوران قدیم رفتن به حج کار بسیار دشواری برای مردم بود، ممکن بود یک سال طول بکشد تا بروند و برگردند، خطر جانی داشت. در سالهایی راهزنهایی وجود داشتند که بعضی از آنها به دلایل عقیدتی جلوی رفتن بعضی از کاروانها را به حج میگرفتند و خطر جانی به معنای واقعی کلمه وجود داشت. در مسافرتهای طولانی مشکل بیمار شدن و هزار چیز دیگر هم بود که آدمها را تهدید میکرد. اینکه آدمها مقید باشند برای حکمی که از طرف خداوند آمده است چنین چیزی را بپذیرند، زندگی خود را رها کنند و یک سال به مسافرتی بروند به یک جای بسیار دور دست و یک بیابان بی آب و علف که حکم خداوند را اجرا کنند، مطمئناً در شرایط روحی آنها تأثیر فوقالعادهای میگذارد. خودم واقعاً در شرایطی بزرگ شدم که خیلی محیطی که در آن زندگی میکردم موافق نبودند و محیط مذهبی و متشرعی نبود که در اجرای بعضی از احکام شریعت راحت باشم. دردسرهایی هم در دوران نوجوانی کشیدم و همه این دردسرها را الآن دوست دارم و فکر میکنم خیلی موثر بودند در اینکه از تلقیناتی که در خانواده هست جدا شوم، از تلقیناتی که در این زمانه مدرن هست جدا شوم. به بیان دیگر، یعنی شما عقایدی را بپذیرید که با عقاید مدرن سازگار نیست ولی دلیل عاقلانهای دارید که این عقاید درست هستند، مخصوصاً اگر دشواریهایی را تحمل کنید برای اینکه فکر میکنید این کار باید انجام شود. تصورم این است که خانمهایی که در محیطهای دانشگاهی غرب میروند و حجاب خود را مخصوصاً الآن در یک یا دو دهه اخیر رعایت میکنند همه یک جوری به آنها نگاه میکنند و بالاخره سخت است، بارها دیدم که بچههای خیلی مذهبی میروند و واقعاً شش ماه یا یک سال یا دو سال تحمل میکنند و بالاخره حجاب را بر میدارند برای اینکه احساس خوبی ندارند نسبت به اینکه همه جور دیگری آنها را نگاه کنند.
حجاب اجباری ممکن است یک چیز من درآوردی باشد که یک دولتی در مجلس قانون تصویب کند که در یک محدودهای تحت عنوان نقشه جغرافیایی کشور – اینها هیچ کدام مفاهیم شرعی نیستند – حجاب اجباری باشد و با ابزارهایی که آنها هم شرعی نیستند این قانون را به همه تحمیل کند – حتی به اهل کتاب! واقعاً کنجکاو هستم که آیا در طول تاریخ سابقه داشته است که به اهل کتاب بگویند حجاب بگذارید یا جزو بدیهیات است که آنها باید مستثنی باشند؟ ایران تنها کشور در دنیا است که حجاب اجباری است و حتی مسیحیها و یهودیها باید حجاب را رعایت کنند – ولی خیلی سخت است یک نفر بگوید حجاب جزو شریعت نیست، ممکن است در حدود آن ابهاماتی وجود داشته باشد ولی بالاخره برداشتن کامل آن به نظر نمیرسد مطابق با شرع باشد. دشواری که یک نفر تحمل میکند برای اینکه احکام شرع را رعایت کند دقیقاً اگر پذیرش دین و شریعت را عاقلانه انجام داده باشد به شدت به رشد او کمک میکند. یعنی همانقدر که طبق چیزهایی که جلسه قبل گفتم اگر مقلدانه دین را پذیرفته باشید ممکن است تأثیر مثبتی روی شما نگذارد – مثلاً از بعضی احکام شریعت که ممکن است درست نباشد تبعیت کنید – وقتی که ایمان شما و برخورد شما با شریعت عاقلانه است حسی که شریعت به شما میدهد که شما را فراتر میبرد از خانواده، جامعه و زمانه و اینکه انگار یک چیزی از بیرون تاریخ وارد زندگی شما میشود و دشواری که مخصوصاً در رعایت کردن بعضی احکام شرع وجود دارد به شدت در رشد روحی شما موثر است.
در قرآن آمده است «وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ» (حج:۳۲) کسی که شعائر الهی را تکریم کند و بزرگ بدارد باعث تقوا و از تقوا است. شریعت همانطور که اگر درست برخورد نکنیم میتواند مانع باشد، وسیله بینهایت خوبی است اگر درست به آن نگاه کنیم. تبعاً اگر شریعت را دوست داشته باشید و علاقه زیادی داشته باشید که بدانید خداوند از ما چه خواسته است کنجکاو میشوید در اینکه شریعت درست استخراج میشود یا خیر، و تأکید شما روی این میرود که اگر فقه کوتاهیهایی دارد باید رفع شود، اگر درست عمل میکند و خوب احکام را استخراج میکند باید به همه این چیزهایی که در کتابهای فقهی نوشته میشود عمل کرد. ما باید تابع شریعت باشیم و چیز بسیار با ارزشی است و از طرف دیگر فوقالعاده باید حساس باشیم که چیزی که به عنوان شریعت استخراج میشود واقعاً شریعت هست یا خیر.
۲- ترس مضر از بدعت
در تکمیل چیزهایی که قبلاً گفتم نکته دومی که میخواهم بگویم این است که شما گرایشی میبینید در بین تمام فقها – در ادیان دیگر و در یهودیت هم همینگونه است – به ترس از بدعت، روایاتی هست که به شدت نهی میکند تا کسی بدعتی را وارد دین نکند. میخواهم بگویم چرا اینگونه است که فقها انگار دیر متوجه میشوند یا اصلاً متوجه نمیشوند و نمیتوانند قبول کنند که بعضی از احکام جزو شریعت نیست و نباید اجرا شود. مثلاً زمانه تغییر کرده است و قوانینی درجامعه آن دوران مناسب بود و الآن مناسب نیست. به شدت نسبت به این جور حرفها گارد میگیرند و حس میکنند بدعتی اتفاق میافتد و باید جلوی آن گرفته شود. نکتهای که میخواهم بگویم این است که چرا آدم نسبت به طرف دیگر این موضوع حساس نباشد؟ باید حساسیت داشته باشیم که همان چیزی که خداوند به عنوان شریعت گفته است کشف شود و عمل شود. اگر برای دیه یک فرد مطمئن باشید و متن کاملاً موثق باشد که مثلاً امام جعفر صادق گفته است باید چهار شتر بدهید و فکر کنید که نتیجه مخالفت با بدعت این است که الآن هم اگر یک نفر را بکشند باید چهار شتر بدهند و فکر میکنید که حکم را حفظ میکنید اشتباه میکنید. دفعه قبل اسب را گفتم، شتر از نظر فقهی حیوان مهمتری است برای اینکه بیشتر به عنوان معیار به آن اشاره شده است. وقتی حرف از شتر زده میشود، شتر هویت اقتصادی دارد، یعنی میزان خسارتی که زده شده است را پرداخت میکنید. اگر مثلاً دنیا به جایی برسد که در آن چهار شتر بیشتر نمانده باشد موجودات خیلی باارزشی هستند و نمیتوانید اینها را به عنوان دیه یک نفر حساب کنید. برعکس اگر شترداری خیلی مرسوم شود و شتر یک حیوان کم ارزش شود هم همینطور است. شتر هویتی دارد، مسئله ژنتیک و هویت زیست شناختی شتر نیست که در روایات آمده است، به عنوان یک موجودیت اقتصادی شتر را مطرح کردند. شتر یک هویت اقتصادی داشت و میشد برای آن ارزشگذاری اقتصادی کرد. اتومبیل و هواپیما وجود نداشت. شاید گوسفند معادل پراید است و اسب معادل سمند و شتر بنز! و باید چهار بنز بدهیم.
این نحوه تفکر که من اگر کلمات را ثابت نگه دارم مرتکب بدعت نشدم و حکم شرع را نگه داشتم اشتباه است. اگر فقها بفهمند که این شتر آن شتر نیست کل مسئله حل میشود. با اینکه موجودیت زیستشناختی و ژنتیک آن همان است ولی شتر امروز شتر دیروز نیست، دنیا تغییر کرده است. حمل به صحت کنیم و با خوشبینی برخورد کنیم و بگوییم همه اینها از روی تقوا و ترس از بدعت است. طرف شغل فقاهت را انتخاب کرده است و دارد از ترس زهره ترک میشود که اگر من حکمی بدهم و این خلاف حکم خدا باشد و بمیرم به جهنم میروم و سعی میکند حکم جدید ندهد. بشر فوقالعاده اینرسی دارد، فقها هزار برابر بیشتر اینرسی دارند و نتیجه این میشود که شریعت از دوران خود عقب میافتد و در طول تاریخ تبدیل به چیز عقب افتادهای میشود. اگر بخواهید شتر را حفظ کنید همین مشکل پیش میآید که الآن میبینید یعنی ما با شریعتی مواجه هستیم که خود فقها احساس میکنند بعضی از چیزهای آن قابل اجرا نیست. اگر به تدریج که تغییرات و تحولات اتفاق میافتاد ما به فکر این بودیم که معنای احکام را کشف کنیم و معنا را منتقل کنیم نه صورت ظاهری احکام را، این مشکل پیش نمیآمد. بنابراین ترس از بدعت باید همزمان باشد با ترس از جمود و صلب بودن بیش از اندازه که آن هم گناه است.
چند بار تأکید کردم که در قرآن بارها تذکر داده میشود که چرا حلال خدا را حرام میکنید. چرا این گرایش وجود دارد که مدام دامنه حرامها زیاد میشود و چیزهای حلال حرام میشوند؟ چرا این تذکر واجب بوده که در قرآن بیاید و باز هم اثر نگذاشته است؟ به عنوان نمونه فرض کنید روایت درستی هست از یک معصوم که غنا حرام است، غنا چیست؟ یک چیزی در مایه موسیقی است و ربط به موسیقی دارد، رقص یا آواز یا هر چیز دیگر، یک جور صوت خاص ایجاد کردن. کم کم این سؤال به وجود میآید که کدام نوع موسیقی غنا است، تشخیص دادن آن از این یک جمله سخت است و با موسیقی آن دوران آشنا نیستیم، نوت نمینوشتند – بلد نبودند – و نمیدانیم در آن زمان چه میکردند که به آن غنا میگفتند و این جای سوال است. فقیه پیش خودش فکر میکند اگر کلاً بگوییم موسیقی نباشد غنا هم نیست پس کلاً دور موسیقی را خط بکشیم. مردم اگر موسیقی گوش ندهند نمیمیرند، کلاً بگوییم موسیقی را کنار بگذارید و غنا هم راحت کنار میرود.
[۰۰:۳۰]
اگر شک دارید که یک چیزی حلال یا حرام است حکم این است که اشکال ندارد و میتوانید انجام بدهید ولی فقیه حسی دارد که نمیتواند این شکلی فتوا بدهد و میرویم به سمت اینکه خیلی از چیزهایی که ممکن است واقعاً حرام باشند رواج پیدا کنند. اینگونه توجیه میکنم که چرا آن تذکر در قرآن هست. بنابراین اینکه ما برای شریعت ارزش قائل شویم نباید منجر شود به اینکه فکر کنیم اگر تغییراتی صورت بگیرد و حرف از این بزنیم که شتر معنی خود را از دست میدهد و دیگر آن معنا را ندارد و باید چیزی جایگزین آن شود میخواهیم بدعت کنیم بلکه اینکه حکمی را عیناً آوردید و چیز دیگری شد اشکال دارد. بنابراین این موضوع دو طرف دارد، اگر فقط از بدعت بترسیم دچار مشکلات جدی میشویم.
از شوخیهای من با دوست و آشناها درباره قرآن این است که چرا پنگوئن در قرآن نیست، خیلی مورد توجه بعضیها است و مورد دیگر هم اینکه در قطب چگونه روزه بگیریم یا در کره ماه چگونه نماز بخوانیم، اینها مسائل خیلی مبتلابه و خیلی مهمی هستند که مرتب درباره آن نظریهپردازی میشود. برای اینکه مسئلهای مطرح کنم که شاید این مسائل را تحت الشعاع قرار بدهد و کسانی که بیکار هستند در مورد این هم صحبت کنند میخواهم بدانم آیا میشود لاما را هم شتر حساب کرد؟ این خیلی مسئله مهمی است، کوچک و ارزان است ولی اگر بشود تحول خیلی بزرگی در دیات اتفاق میافتد چون پرورش آن خیلی راحتتر است. باید ببینیم تعریف شتر چیست، اگر معیار ژنتیک است علمای زیستشناسی فکر میکنم تأیید میکنند که لاما یک جور شتر است و از خانواده شتر است و کلی ارزش دیات پایین میآید. من هم گفتم ابتکاری به خرج بدهم و مسئله خیلی مهمی را مطرح کنم که آیا لاما شتر است یا خیر. آیا زیستشناسها باید بگویند لاما شتر است؟ ظاهراً میگویند شتر است، در معنای شتر باید یک بحث فلسفی عمیق صورت بگیرد.
حضار: کلاً زیستشناسها فکر میکنم باید با یک دقتی کلاستر کنند، الآن داشتم به سگ فکر میکردم که یک نفر ممکن است بگوید هاسکی بیشتر به کلاستر گرگ میخورد.
استاد: از نظر زیستشناسی راه خیلی روشنی وجود دارد آن هم این است که یک چیز فرضی به اسم درخت فیلوژنتیک وجود دارد – Tree of life – که همه موجودات در آن جا میگیرند، حال انشعابی که صورت گرفته کجا صورت گرفته است؟ اینکه در خوشه سگ است یا در خوشه گرگ است چیز روشنی است، با مقایسه ژنوم با دقت خوبی این را تعیین میکنند. مثال خیلی معروف آن پاندای قرمز است که سالهای سال در بین خرسها ردهبندی میشد و از طریق ژنوم آن فهمیدند که باید آن را راکون حساب کنند. در مورد پاندای قرمز سرچ کنید، سرنوشت آن عوض شد، با آزمایشهای ژنتیک به کلاستر دیگر رفت، معلوم شد که پاندای قرمز پاندا نیست. در حرفهای خود گفتم که شتر شتر نیست، یاد نقاشی معروف رنه ماگریت افتادم که پیپی کشیده و زیر آن نوشته است این پیپ نیست. فوکو هم کتابی مبتنی بر محتوای نقاشی رنه ماگریت دارد.
حضار: میخواستم بگویم همان که از درخت بالا بروند و این سگ میشود و آن شتر هم باز به نظر…
استاد: معمولاً در این مواقع فقها میگویند از علمای زیستشناسی میپرسند و به علوم عصر اکتفا میکنند و خودشان وارد نمیشوند. اگر گفتند شتر است، شتر است و اگر گفتند شتر نیست، شتر نیست.
ماهی خاویار ماجرای بامزهای دارد. حکم فقهی این بود که ماهی اگر فلس ندارد حلال نیست و خاویار آن را هم نمیشود خورد و این چیز باارزشی بود. جلسهای تشکیل شد با حضور بعضی از علما و روحانیون و بعضی از افرادی که متخصص بودند و چیزهایی پیدا کردند. یکی از علمایی که به ایشان علاقه داشتم و از نزدیک ایشان را میشناختم و با ایشان رفت و آمد داشتم جزو آن هیئت بود که در آن جلسه شرکت داشت و فلس را پیدا کردند. چند بار به من گفت که آقا عجله کردند، ظاهراً چیز خاصی نبود و در یک جلسهای گفتند که این فلس دارد و اینجا شبیه فلس است و حلال شد و حداقل از صادرات خاویار آن درآمد خوبی کسب میشود. در این موارد هم اینگونه است، میگویند یک هیئت تخصصی برود با حضور روحانیون که تقلبی هم صورت نگیرد و اگر فلس دارد حلال است و اگر ندارد حلال نیست. نمیدانم فلسدار بودن و نبودن چقدر سندیت دارد.
۳- حکمهایی که معلوم نیست از کجا میآیند، نقد رفتار محیطهای آکادمیک – از جمله فقه – در حصار کشیدن به دور آکادمی
حضار: فقها چرا اوج نمیدانمشان احتیاط واجب است و…
استاد: احتیاط واجب دارند، احتیاط مستحب دارند، “احوط آن است”، اصطلاحات خیلی زیادی دارند.
حضار: هیچ جا توضیح نمیدهند که روایت این بود و معلوم نیست چگونه است و توکل بر خدا.
استاد: احتیاط همین است، توکل بر خدا، من حکمی ندارم، به یک نفر دیگر رجوع کنید. من به نتیجه نرسیدم پس چرا حکم بدهم؟ در این مورد ساکت هستم.
حضار: تاریخچه هم نمیآورند.
استاد: یکی از مشکلات قطعی پارادایم موجود این است که شما به راحتی نمیتوانید کشف کنید یک فتوا از کجا آمده است. اینگونه نیست که اگر مثلاً آقای خمینی تحریرالوسیله مینویسد و الآن اینجا این فتوا را داده است دقیقاً ذکر کرده باشد که چگونه این را نتیجه گرفته است. به این قیاس معروف که فقه را با پزشکی مقایسه میکنند و میگویند همانطور که شما پیش پزشک میروید پیش یک فقیه میروید خدشه وارد میکنند: وقتی پیش پزشک میروم اگر آدم کنجکاوی باشم و به من بگوید این دارو را مصرف کن مقالههای آن هست و اگر بخواهم میتواند به من بگوید که در فلان سال فلان جا این دارو آزمایش شده و آثار و آمار آن این است. همه چیز منتشر شده است و اینگونه نیست که یک پزشک بگوید من خودم برای خودم میگویم این دارو را بخور خوب میشوی وگرنه من حرف او را گوش نمیکنم. چرا حرف او را گوش میکنم؟ برای اینکه پشتوانه آکادمیکی دارد که همه چیز در آن روشن و بیان شده است. نمیخواهم بگویم احکام فقهی اینگونه نیستند، کتب مفصل استدلالی وجود دارد ولی وقتی یک فقیه به عنوان مرجع تقلید میآید رساله که هیچ، چیزهایی که به آن رساله مفصل میگویند مینویسد همینگونه است. آقای خمینی یک رساله عملی دارد و یک کتاب بزرگتر دو جلدی به اسم تحریرالوسیله که خیلی چیزها آنجا هست و اینجا نیست، کتب مفصل فقهی است.
کتابهای خیلی خیلی مفصلی مانند جواهرالکلام هم هست، کتاب خیلی معروف فقهی است که در چهارده جلد چاپ شده است و شامل همه ابواب فقهی میشود. برای مثال شفاف نیست که این حکم تحریرالوسیله با چه استدلالی به وجود آمده است. من در مورد بعضی از احکام از فقها پرسیدم و احتمالاتی را حدس زدند. نمیشود من بگویم که احتمالاً اینگونه است، باید استدلال خود را بیان کنم که از یک سری آیات و روایات و از یک سری قواعد اصول فقه فکر میکنم این حکم در میآید.
وقتی نزد پزشک میروم در نود و نه درصد مواقع نمیروم اسناد و مدارک دارو را نگاه کنم یا تشخیص او را چک کنم. قدیم که اصلاً این کار را نمیکردند ولی الآن میشود اینکار را انجام داد. یک مورد حداقل بوده که این کار را انجام دادم و فهمیدم چقدر تشخیص اشتباهی پزشک داده است. وقتی چنین موردی پیش میآید در مورد فقه هم انتظار این نیست که درباره تک تک احکام مردم کنجکاو شوند که بینند چیست. ولی موضوع این است که الان مثلاً در این جلسه که ما در مورد شبهات مربوط به احکام بحث میکنیم فلان حکم فقهی که در تحریرالوسیله آمده و مورد تهاجم است وقتی میپرسم از کجا آمده معلوم نیست.
حضار: رساله آقای صادقی تهرانی دلیل آورده است.
استاد: بله درباره اکثر احکام در یک سری کتب استدلالی قدیمیتر مانند شرح لمعه یا در دروس فقهی که در حوزهها درس میدهند استدلالی بحث میکنند و سعی میکنند ثابت کنند که این حکم غلط است و این درست است به دلیل فلان روایت، یا سند آن ضعیف است، به این دلیل و آن دلیل و این اصل فقهی که اینجا طرف استفاده کرده است.
حضار: در خود رساله آمده است.
استاد: رسالههایی که در آن استدلال باشد وجود دارد ولی حرف من این است آیا شفاف است که یک مرجع تقلید وقتی به او رجوع میکنم و حکمی میدهد حکم را از کجا آورده است؟ خیر. شاید مرجع تقلید دیگری در مورد بعضی از احکام تا حدودی این کار را کرده باشد، آن هم تا حدودی، یعنی حرف یک مرجع تقلید این باشد که من احکام را استخراج میکنم و این روایات از نظر من مستند و درست هستند بنابراین این اصول فقهی را استفاده میکنم و استنتاج میکنم و این هم احکام به دست آمده است. این الزام وجود ندارد برای مراجع که چنین کاری را بکنند و این خیلی مسألهساز است. یک حکم معروف در تحریرالوسیله هست که بینهایت شگفتانگیز است و حرف زدن در مورد آن هم سخت است و درباره آن پرسیدم و گفتند معلوم نیست از کجا آمده است. حداقل کسانی که از آنها پرسیدم به من آدرس درستی ندادند که این حکم چگونه استنتاج شده است. سرچ کنید تفخیذ و ببینید چیست! در تحریرالوسیله مجاز است و چیز وحشتناکی است و من تا الآن نفهمیدم که این استنتاج چگونه صورت گرفته است.
حضار: مستند آن آیه قرآن نیست؟
استاد: آیه قرآن؟! حتی روایت هم نیست! من از کسانی که پرسیدم با اطمینان گفتند روایتی در مورد مجاز بودن چنین چیزی وجود ندارد اما حدس میزنند که شاید با استفاده از فلان اصل فقهی استنتاج کردند.
حضار: یک آیه قرآن است که ازدواج دختران نابالغ را مجاز میشمارد. اگر چنین چیزی مجاز است تبعاً این کار هم مجاز میشود.
استاد: کدام آیه قرآن است که ازدواج دختران نابالغ را مجاز میداند؟
حضار: آیه ۴ سوره طلاق.
استاد: گفته میشود که دختر نابالغ میتواند ازدواج کند؟
حضار: بله مجاز میشمارد.
استاد: فعلاً در این باره بحث میکنم که آیا همراه یک حکم وسیله برای تحقیق کردن اینکه از کجا آمده است هست یا خیر. مراجع بر خودشان چنین چیزی را فرض نمیدانند و این غیر از عالم پزشکی است که شفافتر است.
حضار: به نظر من یک دلیلی که علما پشت پزشکها قائم میشوند همین فرهنگ غلطی است که در پزشکی هم هست که پزشکها عصبی میشوند وقتی شما چون و چرا کنید یا با چند پزشک مشورت کنید. این فرهنگی است که خود پزشکها هم در حال جا انداختن آن هستند، مثلاً در یک کشور سوسیالیستی به یک پزشک خانواده وصل میشوید که باید پیش او بروید، اگر به متخصص هم رجوع میکنید باید از دریچه او بروید. نمیتوانید با چند متخصص مشورت کنید و اصلاً شما را تشویق نمیکنند که علائم بیماری خود را در گوگل سرچ کنید.
[۰۰:۴۵]
استاد: بله قبول دارم در رفتار پزشکها یک چیز خیلی عجیب و شگفتانگیزی هست. مثلاً همین ماجرای واکسیناسیون، کنجکاوی کنید که آیا لازم است بزنم یا خیر؟ اصلاً جواب شما را نمیدهند و معمولاً برخوردها خیلی جالب نیست و اگر با یک پزشک چون و چرا کنید آدم ضد علم و مشکوکی هستید که باید شما را کوبید بیشتر از اینکه به شما احترام بگذارند که آدم کنجکاوی هستید. چون در مورد مسئله تفخیذ متاسفانه فکر میکنم مجبور هستم بحث کنم بحث را ادامه ندادم که علت این حکم چیست. نکته من این بود که روشن نیست، روشن نبودن آن را از همینجا بفهمید که من از فقهایی پرسیدم و گفتند ما نمیدانیم که این حکم را از کجا آوردند. حتی نگفتند بگذارید فلان کتاب ایشان را نگاه کنم و آنجا نوشته شده است. موضوع این است که احکامی صادر میشود از طرف مراجع حتی در کتب مفصل بدون اینکه ذکر شود استدلالش چیست. این جالب نیست و فرق میکند با اینکه پزشک چه میکند.
پسرم را وقتی چند روزش بود و زردی گرفته بود بردم پیش یکی از استاد تمامهای دانشگاه تهران، که پزشک کودکان کاملاً متشخصی است. ایشان یک سری دارو تجویز کرد و یادم است که ماه رمضان بود و قبل از اینکه بخوابم خانمم اسم دارو را گفت و پرسید باید این دارو را الان بدهم؟ و من گفتم الآن نده و تا صبح صبر کن، چون اسم دارو برای من آشنا بود و یک داروی قوی ضد صرع بود، بسیار قوی. ممکن است دوزهای مختلف آن در بازار باشد. خوابم نبرد و چند ساعت نشستم مقاله پیدا کردم که تجویز این دارو برای زردی تحت چه شرایطی انجام میشود. الآن واقعاً اعداد یادم نیست ولی فکر میکنم بیلیروبین پسر من حدود دوازده بود و همه مقالهها نوشته بودند که برای بالای هجده باید این دارو تجویز شود. این تجویز برای چه انجام شد؟ زردی اگر از یک حدی بگذرد طرف دچار تشنج میشود و مغز ممکن است آسیب ببیند. پزشک دارویی به شما میدهد که جلوی این آسیب احتمالی را بگیرد، ولی خود این دارو فکر میکنم شکی نیست که روی مغز بچه ممکن است تأثیر بگذارد. بچه چند روزه است و شما یک داروی قوی میدهید که جلوی یک خطر احتمالی را بگیرید. الآن الحمدالله پسر من پسر باهوشی است ولی اگر خنگ شده بود کسی یقه آن دکتر را میگرفت که شما دارویی دادید به بچه چند روزه و ضریب هوشی او نصف شد؟ کسی یقه او را نمیگیرد چون معلوم نمیشود ولی اگر بچه زردی داشته باشد بعد صرع بگیرد و بگویند پیش این دکتر بردیم معلوم است چه خواهند گفت! مثل فقها احتیاط واجب این است که یک مقدار بیشتر دارو بدهیم.
واقعاً جا داشت که شکایت کنم و آبروی طرف را ببرم. به ذهنم رسید اینقدر که عصبی شده بودم مقالهها را ببرم و به او نشان بدهم. بعداً پیش دکتر معروف دیگری رفتیم که از بهترین دکترهای کودکان که فوق تخصص نوزادان دارد بود و امساک در دادن دارو داشت. گفت شیر مادر کم است و به او شیر دیگری نمیدهید و زردی گرفته است، یک مقدار به او شیر خشک بدهید، ما هم بیست و چهار ساعت به او شیر خشک دادیم و زردی از بین رفت. اینقدر این خطری که پزشک پیش آورده بود من را ناراحت کرد که میخواستم مقالهها را به مطب او ببرم و وقت بگیرم به عنوان بیمار و جلوی او بگذارم و بگویم همه این را نوشتند، شما روی چه حسابی برای بیلیروبین دوازده این را تجویز کردید؟ فکر میکنید چه عکسالعملی نشان میداد؟ احتمالاً یک نفر را صدا میکرد که ما را از مطب بیرون بیندازد که تو غلط کردی مقاله خواندی، من استاد دانشگاه هستم. متأسفانه برخوردها اینگونه است.
حضار: او هم میپرسید که رشته شما چیست و شما چیزی نمیفهمیمد…
استاد: آیا میدانید که بیلیروبین در کجا تولید میشود و یک سری اصطلاحات خفن پزشکی هم میگفت و من هم نمیدانستم. با فقها هم همین مشکل را داریم، اگر سؤالی بپرسید پاسخ سنگینی میدهند و شما هم گیج میشوید و فکر میکنید واقعاً خبری هست. یک بار بعد از جلسه صحبتی کردم و گفتم همه فعالیتهای آکادمیک شباهتهایی به بیزینس دارند. یک کتاب بیزینس به شما با صراحت میگوید که چه کار باید بکنید برای اینکه بیزینس شما موفق باشد. هیچ وقت یک رشته آکادمیک به شما چیزهایی که خیلی آکادمیک نیست را نمیگوید، مثلاً در بیزینس میگویند اگر میخواهید دنبال بیزینس بروید – آن روز اسم آن یادم نبود و الآن هم یادم نیست که چیست – یکی از شرطهای بیزینس جدید این است که یک barrier وجود داشته باشد. یعنی چه؟ یعنی اگر شما بیزینس بزنید و موفق شوید باید از قبل فکر این را کرده باشید که بقیه هم همان بیزینس را میزنند و خیلی موفق میشوند. چه چیزی لازم است؟ میگویند شرط اینکه هزینه میکنید و بیزینسی راه میاندازید این است که barrierای وجود داشته باشد که اگر طرف دیگری بخواهد وارد شود مانعی برای ورودش وجود داشته باشد. مثلاً شما میلیاردها هزینه میکنید تا یک چیزی مانند اسنپ راه بیندازید، اگر این خیلی ساده باشد و من در خانه ببینم طرف چقدر پول در میآورد من هم فردا اسنپ راه میاندازم و پانصد نفر دیگر هم اسنپهای دیگری میزنند و طرف برشکست میشود. بالاخره قیمتها را میشکنند و یک کاری میکنند تا رقابت کنند. کسی که اسنپ میزند یک barrier خیلی مهم دارد، حداقل یک الی دو سال وقت گذاشتند و نرم افزار آن را نوشتند، سخت افزار آن را آماده کردند و سرورهایی دارند، راحت نیست کسی بخواهد وارد این بیزینس شود. بنابراین وقت دارند که بازار را بگیرند و تبدیل به یک مونوپولی شوند پس این بیزینسی است که میتوانیم بگوییم اگر وارد آن شوید تضمینهایی وجود دارد.
در محیط آکادمیک کسی به شما نمیگوید barrier ایجاد کن ولی تمام فعالیتهای آکادمیک ناخودآگاه این حالت را دارند. نباید بگویم فقه یک رشتهای است که اگر پنج روز این کتابها را بخوانید دانش خوبی در آن کسب میکنید بلکه باید بگویم بیست و پنج سال طول میکشد تا یک نفر مجتهد شود. آیا واقعاً اینگونه است؟ الآن آدمی که مجتهد است بیست و پنج سال درس خوانده است و از این چیزها استفاده میکند؟ یکی از مهندسهای عمران میگفت من یادم رفته است که چگونه انتگرال میگیرند. انتهای این همه درسی که میخوانند یک سری دفترچه است و یک سری محاسبات استاندارد. من خودم مهندس الکترونیک هستم و میگویم مهندسی الکترونیک اساساً آدمی را تربیت میکند که طراح باشد، کسی که ایدهای را بتواند از صفر تا صد طراحی و اجرا کند. چندتا مهندس الکترونیک واقعاً این کار را انجام میدهد؟ حتی در کشورهای صنعتی هم این کار را نمیکنند! یک بار داشتم به مسافرت میرفتم و دو نفر پشت من نشسته بودند و مهندس بودند و به شمال میرفتند که فندق بخرند. در ایران اینگونه است، کسی در رشته تخصصی خود کار نمیکند، دلالی در ایران خیلی سود دارد و همه به سمت آن میروند.
در کشورهای صنعتی پیشرفته هم چند درصد مهندسها همه آن چیزی که خواندند را نیاز دارند؟ غالباً بعد از مدتی کار روتینی را انجام میدهند. ممکن است چیزهایی خوانده باشند و آن تضمین میکند که اگر یک مورد خاص پیش آمد بتوانند حل کنند. ولی واقعاً موردهای خاص در هیچ کدام از این رشتهها ممکن است پیش نیاید. در رشتههایی مانند فلسفه و علوم انسانی ببینید چقدر اصطلاحات به وجود میآید؟ دیکشنریهای آنها را ببینید، آیا همه اینها لازم هستند؟ اینها لازم هستند برای اینکه نقش barrier را ایجاد میکنند. خیلی وقتها استدلالهایی را میشنوید که اگر اصطلاحات را از آن حذف کنید ممکن است خیلی ساده بتوان آن را بیان کرد ولی در یک مقاله طوری بیان میکنند که خیلی تخصصی و آکادمیک به نظر برسد. همه محیطهای آکادمیک حس اینکه باید دور خودشان حصاری داشته باشند که کسی نتواند به راحتی وارد شود و ادعا کند را دارند مخصوصاً در رشتههایی مانند پزشکی که جنبههای قانونی هم دارد. طرف حق طبابت ندارد اگر مورد تأیید آکادمی قرار نگرفته باشد، اولین موردی که قانونی وضع شده که جلوی ورود افراد غیرمتخصص را به یک تخصصی بگیرد در انگلستان پانصد-ششصد سال پیش در مورد طبابت بود که تا کمیتهای صلاحیت یک نفر را تأیید نکند حق طبابت ندارد، در ایران هنوز تابلوی دندان پزشک تجربی دیده میشود، یعنی همینجوری یاد گرفته است.
این یک نکته در مورد پارادایم موجود است که میزان شفافیت باید طوری باشد من بتوانم ریشه هر حکمی را اگر بخواهم کامل در بیاورم. در آن مثالی که زدم حرف من این بود که در مورد شیوه استخراج حکم توسط آقای خمینی معنی جوابی که به من دادند این نبود که میدانند حکم از کجا میآید.
۴- بیان دیاگرام سه مرحلهای برای استخراج احکام در فقه و فقدان مرحله سوم – تطبیق محتوای احکام با عصر حاضر – در فقه سنتی
گفتم در پارادایم موجود فقه تکستهایی وجود دارد که تاریخی هستند حاوی اینکه در یک زمانی پیامبر و امامها سخنانی گفتند و کارهایی کردند که شریعت را باید از آنجا استخراج کنیم. اینها به ما یاد دادند که چه کاری بکنیم و چه کاری نکنیم، حلال و حرامهایی گفتند.
یکی از دوستان تذکر به جایی داد که من انگار در جلسات قبل گفتم حدیثشناسی و اسم قرآن را نیاوردم، فکر کنم بدیهی است که تکست اصلی باید قرآن باشد، احادیث هم هستند. هر اطلاعات تاریخی که ما در مورد رفتار پیامبر و امامها هم داریم ممکن است برای ما ملاک باشد که حکمی استخراج کنیم. بالاخره مدل کلی که در مورد فقه سنتی داریم این است که مجموعه تکستهایی وجود دارد که من این را چون به دلیل مهندس بودن هنوز عادت داریم از این کارها بکنیم به صورت چارتی بیان میکنم که سه باکس دارد و نهایتاً از آن حکم شرعی در میآید. باکس اول متنشناسی است، باید متنها بررسی شوند و کسی که فقیه است و میخواهد حکم شریعت را استخراج و استنتاج کند باید بررسی کند و صحت و سقم احادیث و سیرهها برای او ثابت شود. بگوید این حدیث قابل اعتماد است و میشود از آن استفاده کرد و حکم استخراج کرد و این یکی نیست. بنابراین ما باکس مفصلی داریم که اسم آن را اگر بگذاریم حدیثشناسی، اصطلاح خیلی متداولی است که غربیها هم به کار میبرند.
[۰۱:۰۰]
طبعاً شامل قرآن نمیشود، واقعاً درباره حدیث و سیره بحث میکنند، متونی که در قرنهای دوم، سوم و چهارم هجری به وجود آمده و مانده و با آن ما کار فقهی میکنیم. این باکس کاری که قرار است برای ما انجام بدهد این است که از مجموعه چیزهایی که در این تکستها آمده است لیستی از احادیث و روایات مثل گزارههایی که نسبت داده میشود به معصومین در بیاید با یک احتمال درستی، اگر با ذهن ریاضی نگاه کنید مثلاً از نود و نه و خوردهای درصد ممکن است احتمال درستی یک روایت شروع شود تا چیزی نزدیک به صفر از نظر اهمیت. خروجی باکس اول این است که من با یک احتمالی بعضی از اینها را درست و بعضی را غلط میدانم. در فقه سنتی مفهوم احتمال وجود ندارد و از بالا تا یک جایی را میگویند حدیث قابل استناد است و اگر احتمالش را از یک حدی پایینتر میدانستند درستی آن خدشهدار و شبههناک است و اعتنا نمیکنند و از آن حکم استخراج نمیکنند. همه قبول دارند که مرتبط با باکس اول در صد-صدوپنجاه سال اخیر پیشرفتهای متنشناسی به وجود آمده است و حتماً باید یک تجدید نظر خیلی اساسی در این شیوه برخورد ما با متن بشود. اینکه الآن چه کارهایی انجام میشود و چه کارهایی میشود انجام داد فکر میکنم خیلی باهم فاصله دارد. چند بار قبلاً گفتم که فقهای سیصد سال پیش را میتوانیم مجتهد به این معنا که حداکثر تلاش خودشان را میکردند که مثلاً حدیثشناسی کنند بدانیم ولی اگر الآن کسی با این امکانات موجود همان کارهایی را بکند که سیصد سال پیش اجتهاد حساب میشد در مورد حدیثشناسی فکر میکنم کوتاهی کرده است. بنابراین ما احتیاج به این داریم که ابزارهای جدیدی را به کار ببریم، این قسمت را هیچ فقیهی نیست که نپذیرد.
چند بار اشاره کردم که بارقههایی از همه کارهایی که الآن انجام میشود به غیر از آزمایش رادیوکربن در فقه سنتی هست. مثلاً استفاده از نحوه استعمال واژهها از نظر تاریخی در آثار بعضی از فقها است و توجه به این کردند که این حدیث جعلی است چون این واژه متأخر است. استایلشناسی، واژهشناسی از نظر استعمال در طول تاریخ و ابزارهایی که زبانشناسی در اختیار ما قرار میدهد تا نسخهشناسی، داخل این باکس میشود باکسهای کوچک گذاشت، اولین باکس نسخهشناسی است. بالاخره این تکستها یک مجموعه نسخههای خطی هستند – الآن چاپ شدند ولی از روی یک نسخه خطی چاپ شدند – اگر تشخیص بدهم که این نسخه خطی مربوط به قرن دهم است ولی زیر آن امضاء کردند قرن سوم کلاً به آن شک میکنم. با رادیوکربن میفهمم که این یک تکست جدید است که خودش را جای یک تکست قدیمی جا زده است. بنابراین به نظر میآید کلکی در کار هست و اعتبار تکست پایین میآید. ممکن است شما با یک سری آزمایشها و یک سری شیوههایی که الآن در مورد نسخهشناسی متداول است بتوانید صحت متن را بسنجید. جوهری که با آن نوشته شده است را بررسی میکنند، کاغذ را بررسی میکنند، آیا علما صد سال پیش میتوانستند این کار را انجام بدهند؟ خیر. آیا کسی مخالف این کارها است؟ خیر. ممکن است ترس وجود داشته باشد چون یک دفعه ممکن است یک کتاب خیلی مهم اعتبار خود را از دست بدهد و این ممکن است ضربه بدی باشد به بعضی از چیزهایی که مبتنی بر آن کتاب است ولی فکر میکنم اگر ترس را کنار بگذاریم همه موافق هستند که باید از ابزارها استفاده کرد. از نسخهشناسی باید شروع کنیم بعد سراغ تحقیقات پیشرفتهتر برویم. چیزی که خیلی در فقه سنتی رایج است و شیوه اصلی بررسی احادیث است بررسی اسناد است، یعنی اینکه این راویها چه کسانی بودند، علم رجالی هست که سعی کردیم در طول تاریخ اینها را بشناسیم که هر کدام از اینها چه کاره بودند و کجا زندگی کردند، آیا آدمهای معتبری هستند؟ بعضی از آنها خیلی آدمهای معتبری هستند و بعضی نیستند بنابراین اگر در سلسله اسناد روایاتی که نقل میکنند آدم مشکوکی باشد آنها را کنار میگذاریم.
به هر حال ما یک سری باکس داریم که در آن خیلی چیزها هست و خیلی چیزها ممکن است وارد شود که به ما مجموعهای از احادیث و سیرهها میدهد که از اینها میخواهیم حکم استخراج کنیم. باکس دوم روی این احادیث عمل میکند، میتوانید اسم آن را اصول فقه بگذارید، اما به یکی از علمای جوان معاصر که میشود برای او دیاگرام کشید چون خودش عادت به این چیزها دارد و تحصیلات دانشگاهی سطح بالا دارد گفتم و ایراد او این بود که در اصول فقه قسمتهایی هست مثل حجیت خبر واحد که جزو بحثهای اصولی است و در واقع باید به باکس اول برود. کلمه اصول فقه را اگر من به کار ببرم یعنی دارم درباره محتوای کتب اصول فقه صحبت میکنم که لزوماً همه آنها در باکس دوم نیستند. باکس دوم چیست؟ شیوه استنتاج احکام از یک سری حکم دیگر است. مثلاً میتوانم از منطق ارسطویی استفاده کنم، این روایت را دارم و آن روایت را هم دارم، P1 و P2 آنگاه این نتیجه را بگیرم، میتوانم باهم ترکیب کنم. یک سری گزارههای کلی دارم که در اصول فقه خیلی از این بحثها هست که اگر یک چیزی گفته شده است از آن میشود نتایجی گرفت. مثلاً اگر یک چیزی را حلال اعلام کردند یا یک چیزی را تحریم کردند و یک قید گذاشتند پس بدون آن قید لابد حرام نیست وگرنه قید نمیکردند. یک عالمه بحثهای منطقی وجود دارد که خیلی از آنها در تاریخ دانش بشری ابتکاری بوده است. من نشیندم و نمیدانم و اطلاع دقیقی هم ندارم که یهودیها چقدر این کار را کردند در وسعت دادن فقه خودشان و آیا شاخه مستقلی مانند اصول فقه به وجود آوردند یا خیر. به هر حال ما یک اصول فقه خیلی مفصل داریم که کارش این است. منطق ارسطویی معمولاً اینگونه است که یک سری گزارههای هست داریم و از آن یک سری گزارههای دیگر بیرون میکشیم. اینجا مسئله این است که در حوزه احکام چگونه میتوان استنتاج کرد؟ استنتاج از احکام چگونه انجام میشود؟ یک سری اصول کلی هست که میشود ترکیب کرد. بحثهای خیلی جالب و مفصلی هست و اینکه آیا دانستن همه آنها لازم است یا خیر بحثی جدا است.
به هر حال باکس دومی داریم که در آن مجموعه گفتارها و کرداردهای موثقی که از امامها و از معصومین رسیده است را در نظر میگیریم و از آن استنتاج میکنیم که این احکام باید انجام شود. فرضاً یک حکم کلی داریم که اگر یک چیزی ضرر داشته باشد نباید انجام شود. مثلاً بیماریهایی هست که ما میدانیم اگر طرف وضو بگیرد برای او ضرر دارد پس حکم میدهیم که در این موارد وضو گرفتن لازم نیست و الی آخر. نهایتاً خروجی باکس دوم کتابی مانند جواهرالکلام است، یعنی کتاب بزرگی که همه چیزهایی که میشود از گفتار و کردار معصومین نتیجه گرفت را در آن لیست کرده باشیم و در ابواب مختلف ارائه کنیم. خروجی باکس اول ابواب ندارد، مجموعهای از کلامها است که فکر میکنیم گفته شده است و حلال و حرامهایی گفته شده و اینها را تقسیمبندی میکنیم.
فرض کنید ما مطمئن هستیم که این خروجی احکامی است که میتوان از حرفهای امامها نتیجه گرفت در همان زمانی که بودند. حال میخواهیم این را منتقل کنیم به زمان حال، این یک بحث جدا است که بعضی از فقهای سنتی اصلاً قبول ندارند که باید باکس سوم وجود داشته باشد. حرف آنها این است که فقه همانجا تمام میشود، امامها گفتند این کار را بکنید یا نکنید، آیا اینکه احکام را به زمان حاضر بیاورید جزو فقه حساب میشود؟ همین الان در ایران مدارسی هستند – مخصوصاً بعد از انقلاب به دلیل ضرورتهایی که پیش آمده که جنبه حکومتی دارد – که کلاً کارشان مرحله سوم است و بعضی از فقهای سنتی به اینها با طرز خیلی مشکوکی نگاه میکنند که احتمالاً احساسشان این است که اینها مرتکب بدعت میشوند و ممکن است احکامی را بخواهند تغییر بدهند.
حضار: سکوت میکنند یا میگویند کلاً جهان را فریز کنیم که به همان حالت بماند؟
استاد: در مورد همین چیزی که شما میپرسید سکوت میکنند. نمیگویند که دنیا را باید فریز کرد یا نکرد، میگویند وظیفه فقه سنتی این است. یک لحظه اینگونه فکر کنید: آیا دویست سال پیش باکس سوم لازم بود یا خیر؟ هنوز دنیای مدرن به اینجا نرسیده بود، واقعاً در جامعه اوایل دوره قاجار مناسبات اقتصادی و سیاسی فرق داشت با قرن دوم یا سوم هجری؟ میبینید که آنقدر احساس نیاز وجود نداشت. فقه سنتی چه زمانی شکل گرفت؟ در هزار سال اول و به نظر میآمد کافی است. از چه زمانی مدام فشار آمده به فقها که باید کار جدیدی کنند؟ از وقتی دنیای مدرن آمده است و مناسبات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی تغییر کرده است و صدها پدیده جدید مانند رسانه بوجود آمد که قبلاً وجود نداشت، مسئلههای مستحدثه سر به فلک کشید و حالا باید کاری انجام داد. موسساتی هستند که احساس وظیفه میکنند که این کار را بکنند، فقیه سنتی هنوز وجود دارد و احساس او این است که کارش این نیست. شاید از یک جهتی درست میگوید و کارش این نیست، نمیگوید این کار را بکنید یا نکنید و کلاً هم با شک و تردید نگاه میکند ولی میفهمد که کارش این نیست، میفهمد که نمیتواند حکومت بکند. فقیه سنتی عاقل میفهمد که با فقه سنتی نمیتواند در دنیای مدرن حکومت کند بنابراین اگر بخواهید حکومت کنید به باکس سوم بیشتر لازم دارید، نمیخواهم بگویم اگر نخواهید حکومت کنید اصلاً لازم ندارید، چون در مسائل شخصی هم لازم دارید.
اخیراً با یکی از دوستان فقها که بحث میکردیم گفتم مهندسی ژنتیک را جدی بگیرید، چند دهه دیگر آدمهایی خواهیم داشت که شش دست و پا دارند و حتی در سجده هم باید فکر شود. مثلاً فرض کنید به خاطر مشکلات تغذیه انسانهایی به وجود بیاورند که کاهگل میخورند و سوختشان عوض شود. تغییراتی در بدیهیترین احکام فقه ممکن است پیش بیاید اگر از نظر زیستشناختی تغییراتی در بشر بدهند. وسوسهای که وجود دارد و برادران سرمایهدار ما خیلی به آن علاقهمند هستند این است که آیا میشود آدمهایی به وجود آورد که خیلی قوی باشند و خیلی خوب بتوانند کار کنند و زیاد فکر نکنند؟ مانند ربات خیلی فرمانبردار باشند، به نظر میرسد ممکن است آزمایشهایی بکنیم و هیچ معیار اخلاقی نیست که در این دنیا بشود جلوی این کارها را گرفت. بلوایی که راه افتاده سر داروهایی که بلوغ را به تأخیر میاندازند سر ماجرای همجنسگرایی بیست سال پیش محال بود، مگر میشود؟ امکان ندارد چنین چیزهایی را مجاز بدانند! ولی میبینید که کاپیتالیسم همه سدها را میشکند و اگر در چیزی منفعتی باشد مثل بولدزر رد میشود.
[۰۱:۱۵]
بنابراین به وجود آمدن کارگرها و موجودات فرمانبرداری که خیلی خوب بتوانند کار بکنند یا کارهایی را خیلی خوب و تخصصی بتوانند انجام بدهند بعید نیست. سوال این است که اینها آدم هستند یا نیستند؟ با اینها چه کنیم؟ معلوم نیست طرف زامبی باشد یا انسان. فقه سنتی اگر تا الآن مقاومت کرده در مقابل اینکه P1 تا Pn تغییر میکند و P1’ تا Pn’ جدیدی به وجود میآید و باید بررسی کرد که چگونه حکم را استرخاج کنیم، اگر زیستشناسی بشر تغییر کند و تغییرات زیستشناختی داشته باشیم یا روابط خانوادگی به کل عوض شود دیگر نمیتواند مقاومت کند. الآن شرعی نیست ولی این اتفاق در غرب میافتد که دو مرد هستند و بچه هم دارند و باهم زندگی میکنند یا زن و مرد هستند ولی مرد بچه دار شده است، اینها مبتلا به هستند و نباید منتظر باشیم که آزمایش ژنتیک در آینده به نتیجه برسد. ممکن است خانوادههای عجیب و غریبی به وجود بیایند. الان در مورد ارث پسر و دختر بخواهیم صحبت کنیم پسر و دختر چیست؟ در جنسیت ابهاماتی به وجود آمده است که چه کسی پسر است یا چه کسی دختر است.
حضار: همجنسگرایی که شما میگوید از زمان قوم لوط بود.
استاد: بعضی از روشنفکران دینی هستند که اینگون توجیه میکنند که همجنسگرایی در قوم لوط نبود، گناه قوم لوط تجاوز جنسی بوده و با تمایل طرفین نبود. در هر صورت طرف کل ماجرا را زیر سوال میبرد یعنی اگر دو نفر به هم علاقه دارند و با طیب خاطر باهم زندگی میکنند جزو قوم لوط نیستند.
حضار: منظور من این بود که قوم لوط که گفتم فقط مثال بود و میخواستم تاریخچه آن را بگویم. وقتی به غرب اینگونه نگاه میکنیم آنها هم میگویند شما کودک همسری دارید پیرو پیامبرتان که اسوه حسنه است. آیه چهار سوره طلاق که ایشان اشاره کردند عده را بیان میکند ولی نمیگوید کودک همسری مجاز است، هزار و چهارصد سال قبل رسم بوده و میگوید قانون عده چیست.
استاد: قرار است در این جلسات وارد این جزئیات بشویم، قبول دارم ولی از کلیاتی که بحث میکنم خارج نشویم. میخواهم بگویم در فقه سنتی فقط دو باکس اول وجود دارد. خروجی باکس دوم چیست؟ یک سری گزاره شرطی است که اگر این شرایط بود آنگاه این کار را بکن، خروجی باکس سوم قرار است این باشد که در زمان حال تشخیص بدهم آن حکمی که در آن دوران آمده شرایطش چه بود و آیا آن شرایط الآن وجود دارد یا خیر. من نمیتوانم شرایط را ابداع کنم، شرایط هست. باید این P1’ تا Pn’ جدید را کشف کنم و بعد ببینم از گزارههای شرطی قبلی چه در میآید. این بخشی است که فقهای سنتی همچنان در برابر ضروری دانستن آن مقاومت میکنند. این اصطلاح ممکن است یک مقدار توهینآمیز به نظر برسد، همیشه میگویم در اعماق حوزه علمیه قم، یعنی افرادی در حوزه علمیه قم هستند که ارتباط آنها با جهان خارج خیلی ضعیف است، خیلی هم آدمهای خوبی هستند و کارشان را خوب انجام میدهند. اتفاقاً اینکه در چیزی که بلد نیستند دخالت نمیکنند هم فضیلتی است نسبت به فقهایی که ازحوزه علمیه قم بیرون آمدند و ادعای علم و دانش کردند که همه کار بلد هستیم و میکنیم.
هستند افرادی که همچنان درها را بستند به خاطر اینکه احساس میکنند از آنها بر نمیآید. کسی که میخواهد از باکس سوم چیزی در بیاورد باید اقتصاد آن دوره و اقتصاد این دوره را بشناسد و بتواند استدلالهای اقتصادی بکند که دانش دیگری است و فقها این دانش را ندارند، نه دانش تاریخی دارند که آن موقع چه خبر بود و نه الآن. اینها فعالیتهای نسبتاً جدیدی است که مخصوصاً در ایران و در تمام کشورهایی که در پنجاه-شصت سال اخیر گرایش بازگشت به شریعت اسلامی – که به آن بیداری اسلامی میگویند – اتفاق افتاده است مورد توجه قرار گرفته است. در خیلی از کشورهای اسلامی این خواست عمومی که شریعت اجرا شود به وجود آمده است و تبعاً گرایش جدیدی است و نتیجه آن این است که چیزی تحت عنوان باکس سوم باید تعریف شود. میخواهیم اقتصاد اسلامی و بانکداری اسلامی داشته باشیم و بانکی به این معنا در قدیم وجود نداشت و نیاز به یک تحول داریم.
۱-۴ اجماع
این یک شمای کلی ایدهآل شده است و معمولاً هم همین کار را در علم میکنیم یعنی فعالیت واقعی که انجام میشود ممکن است این نباشد ولی دوست داریم بگوییم که قسمت اصلی فقه این است که ما از یک سری گفتارها و کردارهای معصومین به یک سری احکام میرسیم که اینها احکام شرعی هستند و دانش فقه مجموع همه فعالیتهایی است که از اسناد و مدارک یک سری احکام بیرون میکشد که به شما بگوید تکلیف شما در این زمینه چیست و چه کاری باید بکنید و چه کاری نباید بکنید.
از خود فقهای سنتی هم بپرسید میگویند نه، همه چیز این نیست. چرا؟ برای اینکه دو منبع دیگر هم وجود دارد که باید در این چارت وارد کنیم. یکی از آنها اجماع است. همه چیز این نیست که من قرآن و حدیث و روایت را نگاه کنم، عنصری به اسم اجماع وجود دارد. اجماع یعنی اینکه من میتوانم از اینکه مثلاً تمام فقهای قرن سوم – شیعه و سنی – فتوایی مشترک داشتند به این نتیجه برسم که در آن زمان احادیث و روایات معتبری وجود داشت که همه اینها از آن تبعیت میکردند. وقتی همه روی یک چیز اجماع داشتند و شکی در آن نداشتند کاشف حکم است. یا ممکن است در کتابها نباشد، در سیره عملی مسلمانها دیده میشود که همه یک کاری را میکردند، به نظر میرسد از آن میتوانیم نتیجه بگیریم که حکمی وجود داشت. این در کجای دیاگرام ما باید وارد شود؟
حضار: در باکس اول.
استاد: مانند کاشف است. خروجی باکس اول یک سری روایات باقی مانده است و یک سری روایات گم شده وجود دارد و اجماع کاشف یک سری روایات گم شده است بنابراین خودش مثل یک منبع است و در کنار آن تکستها قرار میگیرد. اجماع مجموعه تکستهایی است که به من این را ثابت میکنند که یک عمل یا یک حکم مورد توافق همه بود. این میتواند منبع این شود که یک چیزی را وارد احکام کند، خود این تکستها مستقیماً یک حکم تولید میکنند و روایت آن را ممکن است کشف نکنم و چیزی به مجموع روایت خود اضافه نمیکنم، مستقیماً از یک مجموعه تکست که این تکستها شامل تکست تاریخی در مورد عمل مسلمانها و تکستهای فقهی موجود است – که دوباره نیاز به نسخهشناسی و بررسی تاریخی دارد – احکامی صادر میشود.
حضار: برای خود اجماع نباید یک چارت جدا وجود داشته باشد؟ چون این اجماع سراب زیاد دارد، مثلاً روی سنگسار اجماع دارند.
استاد: یک سری تکست جدید هست و باید روی آن کار شود، باکسی هست که تکستها را بررسی کند. میخواهم بگویم اجماع منبع جدیدی واقعاً به شما میدهد که کنار تکستها قرار میگیرد و لزوماً روایت تولید نمیکند.
حضار: یعنی اجماع هم جزو ورودیها باشد.
استاد: من هم همین را میگویم، تکستهای جدیدی به وجود میآید. وقتی میگویم تکست شاید یک سنگنوشته باشد، شاید یک سکه باشد. اثری وجود دارد که از داخل آن من حکم استخراج میکنم، بررسی میکنم، نسخهشناسی میکنم و همه چیز آن را چک میکنم و اگر مطمئن شدم همه مسلمانها و فقها در قرن سوم این را قبول داشتند استنتاج میکنم مستقیماً که چنین حکمی وجود داشت و جزو شریعت است. احساس خطر نمیکنید؟
حضار: چرا میکنیم.
استاد: همه شما احساس خطر میکنید، من خیلی احساس خطر میکنم. تمام سنتهای جامعه عرب ممکن است اینگونه وارد شریعت شود.
حضار: مثلاً ریش.
استاد: ریش هم حاصل اجماع است. ما روایت نداریم ولی چون همه ریش داشتند ما هم باید ریش بگذاریم! در افغانستان میگویند اندازهگیری میکنیم و اگر از زیر دست بیرون نزند حد دارد. طبق تعریف چیز خطرناکی است. خود فقها قبول دارند خیلی از رفتارها و گفتارهای ائمه به اصطلاح از نوع این است که با سنت و عرف موجود کاری نداشتند، چه تأیید کرده باشند و چه حرفی نزده باشند. به اصطلاح فقهی میگویند احکام امضائی. فرض کنید سنتهایی در مبادلات اقتصادی در زمان پیامبر و امامها بوده که جلوی آن گرفته نشده است. نتیجه میگیریم حلال است و میتوانیم آن را وارد کتب فقهی خود کنیم. آیا این جزو شریعت است؟ اعراب در زمینههای اقتصادی و اجتماعی کارهایی میکردند و امامها هم امضاء کردند یعنی یا صراحتاً گفتند این کار اشکال ندارد یا کاری به کار این سنت نداشتند. مثالی که یکی از دوستان فقیه برای من زد ماهیگیری بود، هیچ چیزی درباره ماهیگیری در روایات نیامده است ولی ما میدانیم در آن زمان مردم ماهی میگرفتند و میخوردند و آداب خاصی هم برای سر بریدن ماهی نداشتند، پس امضاء شده است، اگر مشکلی داشت به شیعیان خودشان و اطرافیان خود میگفتند مبادا ماهی بخورید، روایتی به وجود میآمد یا در تاریخ ثبت میشد که یک عده ماهی نخوردند، بنابراین این یک حکم امضائی است. حالا واقعاً اگر احساس خطر میکنید بیشتر احساس خطر کنید که چقدر این موضوع راه باز میکند که چیزهای نامربوط وارد شریعت شود.
حتی اینکه امضائیها وقتی به آنها تصریح نشده است – یعنی از سکوت استنتاج شدند – را جزو شریعت بدانیم مانند اینکه خداوند از ما خواسته یا حلال و حرام در مورد آن صدق کند از نظر فلسفی به نظر من ایراد دارد. مثلاً بردهداری امضاء شده است یا در مورد آن احکامی وجود دارد، آیا از ما خواسته شده که بردهداری کنیم؟ اگر یک روز بردهداری قانوناً غیر مجاز شود عکسالعمل ما باید چه باشد؟ باید در روایات یا آیات قرآن بگردیم که آیا بردهداری چیز منحوسی است و احساس بدی نسبت به آن وجود دارد؟ اگر اینطور است ما هم همراهی کنیم و این کار را نکنیم و اگر اگر ببینیم اشتیاقی نسبت به آن وجود دارد بکنیم.
[۰۱:۳۰]
اساساً از لحاظ فلسفی اینکه به اجماع تکستهای جدیدی را وارد کنیم که میدانیم گفتار و کردار ائمه نیست بلکه مثلاً چون همه فقها این را گفتند یا چون همه مسلمانها اینگونه کردند اعتبار دارند و از داخل آن حکم استنتاج کنیم در عین حالی که در مواردی ممکن است مانند ماهیگیری درست باشد برای خیلی چیزها ممکن است راه نفوذی برای شیوههای قدیمی باشد. مثلاً کدخدامنشیهایی که انجام میشد یا روابط قبیلهای که در مسائل سیاسی و اجتماعی وجود داشت یا یک نفر بگوید خلافت موروثی بود و امامها هم حرفی نزدند، پس درست است! چه چیزی میخواهیم از این نتیجه بگیریم؟ فرض کنیم امامها در مورد خلافت موروثی بنی امیه و بنی عباس عکسالعملی نشان ندادند و نگفتند این کار را بکنید یا نکنید، از داخل این حکم شرعی در میآید؟ جالب این است که شیعیان به دلیلی در نظرشان اجماع تضعیف میشود آن هم این است که اعتقاد به تقیه دارند و این مثالی که من زدم نمونه آن است. میگویند چون امامها تقیه میکردند باید دلیل داشته باشیم که اگر حرفی نزدند از روی تقیه نبود. اگر سکوت کردند در مورد یک چیزی باید برای ما ثابت شود ماجرا این نبود که سکوت کردند چون میخواستند خطری متوجه آنها یا متوجه پیراوان آنها نشود. به هر حال به این سادگی هم نیست.
وقتی چنین چیزی را آدم میشنود احساس خطر میکند از اینکه راهی باز میشود برای اینکه شیوههای تاریخ مصرف گذشته وارد شرع شود و ما اینها را مجاز بدانیم و حلال بدانیم و بعد بگوییم چیزی که حلال است تا ابد حلال است. آیا میشود این کار را کرد؟ تصور من این است که هر کسی یک ذره فکر کند میترسد، لااقل ما باید کتاب احکام اجماعی را از کتاب احکام شرعی دیگر جدا کنیم، مردم بدانند که اینها از اجماع آمده است بنابراین قداستی که حرف معصومین دارد قطعاً در آن نیست. مثلاً جهاد ابتدایی – یعنی برویم کشورها را فتح کنیم – انجام شده است و کسی هم فریادی بر علیه آن نزده است، از این نتیجه میگیرید که درست است؟ این صرفاً یک فرض است چون روایاتی هست که به نوعی معصومین اعتراضهایی داشتند نسبت به جنگهایی که رخ داده است. ولی متأسفانه اگر مثلاً قرن در چهارم و پنجم کتب فقهی شیعه را در نظر بگیرید به نظر میرسد به اجماع میرسیم که میشود این کار را کرد، در آن قرن مخالفی در فقه شیعه وجود ندارد. به هر حال یک پیچیدگی این دیاگرام این است که چنین منبع دیگری هم وجود دارد که باید در فقه سنتی حسابش کنیم و احکامی هستند که مستقیماً از اینجا وارد میشوند. نمونه خیلی واضح آن ریش است، خیلی چیزهای اقتصادی و اجتماعی هم هست. احکام امضائی به این معنا که کارهایی مردم میکردند و امامها چیزی در مورد آن نگفتند بنابراین مباح بودند به اطلاعات تاریخی ما نسبت به وقایعی که آن موقع اتفاق میافتد ربط دارد پس اجماع به یک معنا یک سری تکست جدید به دیاگرام ما اضافه میکند، اطلاعات تاریخی و احکام فقهی که در گذشته وجود داشت.
۲-۴ عقل
قسمت پیچیده این دیاگرام است که در فقه سنتی عقل کجا وارد میشود یعنی در هر قسمتی چگونه قضاوت عقلی ما میتواند تعیین کننده باشد در اینکه یک حکمی را نتیجه بگیریم؟ در تمام این روند عقل ما کار میکند، متنشناسی میکنیم، استنتاجهایی برای احکام انجام میدهیم و الی آخر. ولی مثلاً آیا من حکمی را استنتاج کنم و در عمل به تناقض برسم – یعنی چیزی مانند اکسپریمنت انجام بدهم – میتوانم برگردم و اصلاح کنم؟ مانند اینکه وقتی سر من به دیوار بخورد باید هی سر خود را به دیوار بزنم یا عقل من به من میگوید برگردم و ببینم روایات یا اجماعی که از آن این را استنتاج کردم کجا بود؟ چقدر فیدبک در این دیاگرام داریم؟
پیچیدگی ماجرا این است که ما به وسیله عقل حتماً باید یک سری فیدبک داشته باشیم. بالاخره اجرا میکنیم و شکست میخوریم، یک جا اشتباه کردیم. کجا اشتباه کردیم؟ یا شیوه استنتاج ما غلط است یا به روایتی زیادی بها دادیم و الی آخر. دوباره تأکید میکنم که در خود فقه سنتی این کارها انجام شده است، با اینکه ممکن است تبدیل به یک ترند و شیوه عمل کاملاً مجاز که تعلیم داده شده باشد نشده نباشد، ولی شما در رفتار و کتابهای فقهی میبینید که از این نوع استنتاجها هم کردند، یعنی به نوعی عقل خود و تجربه خود را دخالت دادند در اینکه یک چیزی را درست یا غلط بدانند. حتی روایاتی را به این دلیل که با علم روز مخالفت دارد به نوعی مخدوش اعلام کردهاند ولو اینکه از نظر اسناد وضع آنها بد نباشد، چون مطمئن هستیم که روایت حرف غلطی میزند. مثل همان چیزی که گفتم که باید در حدیثشناسی مدل بیزین معرفتشناسی داشته باشیم، وقتی که شما به این نتیجه میرسید که این روایت غلط است باید تسری پیدا کند به اسناد آن یعنی مثلاً رجال آن را تضعیف کند. این کارها در فقه سنتی سابقه دارد یعنی به دلیل اینکه حدیثی مطمئناً غلط است رجال آن از اعتبار ساقط شدند.
در مورد باکس اول با امکاناتی که الآن هوش مصنوعی در اختیار ما قرار داده است چه کارها میشود کرد؟ اینکه من به هوش و حواس ناقص خود و حافظه خود اعتماد کنم و بخواهم همه رجال را حفظ کنم شاید دیگر ضروری نباشد. مرحوم آقای آیت الله العظمی مرعشی معروفترین رجالی معاصر بودند که خیلی به ایشان ارجاع میشد، من چند فیلم از ایشان دیدم، واقعاً وقتی از یک آدمی در قرن دوم حرف میزدند تمام جزئیات را میدانستند، حافظه فوقالعاده قوی داشتند و همه فک و فامیلها را میشناختند، سرگذشت آن آدم را میدانستند که مثلاً در این سال اینجا بود و در آن سال آنجا بود. اطلاعات خیلی جالبی داشتند مثل اینکه در آن قرن زندگی کرده بودند و آنها را از نزدیک میشناسند، نحوه صحبتشان این حالت را داشت که انگار اینها دوستان او بودند. درباره امامزادههای ایران از ایشان میپرسیدند که واقعاً امام زاده هستند یا خیر. درباره همه امامزادهها به جز سه-چهار مورد میگفتند واقعی نیستند ولی بیزینس آن امامزادهها تعطیل نشد، با اینکه نیست ولی فرض میکنیم هست!
حضار: کدام امامزاده را واقعی میدانستند؟
استاد: عجیبترین آنها که همه تعجب کردند امامزاده مهجوری نزدیک قزوین بود به نام امامزاده طاهر، اصرار داشتند که این امامزاده است و بقیه نیستند. بعضیها مانند حضرت معصومه و شاه چراغ و امام رضا را خیلی امامزاده حساب نکنید ولی من شنیدم که ایشان تأیید کردهاند که امامزاده طاهر قزوین از معدود امامزادههایی هستند که سند و مدرک به اندازه کافی داریم که واقعاً امامزاده است. خیلی از امامزادهها درخت هستند و درباره آنها نمیشود از آقای مرعشی بپرسید که امام زاده هست یا خیر. یا درخت هستند یا یک نفر یک جایی پارچهای بست و بعد امامزاده شد. خیلی از امامزادههای ایران سید هستند که به آنها امامزاده میگویند، یعنی ادعای امامزاده بودن به معنای واقعی کلمه وجود ندارد. ولی درباره بعضیها که وجود داشت و مشکوک بودند پرسیدند و تقریباً همه آنها را ایشان رد کردند که سند نداریم.
حضار: درباره اینکه حرفی که زده نشده با چه دقتی این اطلاعات حفظ شده؟ مثلاً شاید طرف به یک عدهای گفته که این کار اشتباه است ولی نخواسته به صورت عمومی باشد.
استاد: واقعاً اگر من جای فقهای سنتی بودم احکامی که امضائی و اجماعی هستند را از یک جلدی به بعد جدا تحت عنوان دیگری میگذاشتم که مردم بدانند اینها شرع به این معنا که معصومین گفتند این کار را بکنید و این کار را نکنید نیستند. نکتهای که شما میگویید یعنی ثابت کنیم که چیزی گفته نشده است! چگونه من بفهمم که یک چیزی گفته نشده است؟
حضار: یک جوک هست که طرف به آمازون میگوید محصول من نرسید، آمازون میگوید اثبات کن و عکس خالی نشان میدهد و میگوید محصول نرسید.
استاد: اسنپ هم میگوید عکس بفرستید و کلاً همیشه از یک چیزی عکس میخواهد و من هم همیشه یک عکس برای او میفرستم حتی اگر نرسیده باشد. اگر نفرستید پیگیری نمیکنند، یک جایی عکس لازم است که باید بفرستید.
درباره تحقیقات فقهی واقعاً اصرار دارم و مدام این را میگویم که بالاخره دانشی است که اکثر افرادی که در آن بودند با تقوا و تلاش زیاد سعی خود را کردند و همه آنها شریعت را دوست داشتند و میل داشتند که استنباط درست انجام بدهند و اینکه به یک جایی رسیدیم که خیلی از این کارها را بهتر میتوان انجام داد یا حتماً یک باکس سومی احتیاج داریم و روز به روز هم برای سادهترین احکام ممکن است به آن بیشتر نیاز پیدا کنیم چیزی نیست که جنبه ایرادگیری داشته باشد و کسی بخواهد موضع بگیرد در مقابل آن. به هر حال این واقعیت است که ابزار جدید آمده و باید از آن استفاده کنیم.
۵- ضرورت بررسی انگیزههای تحریف
میدانم نمونههایی در فقه سنتی وجود دارد ولی اینها چیزهای مهمی هستند و باید ترند بشوند و مبحثی ایجاد شود که نشده است. در فقه سنتی خیلی مرسوم نیست که انگیزههای تحریف را بررسی کنند. چقدر احساس میکنید که یک نفر در مورد احکام مربوط به نماز روایت جعل کرده باشد که نماز آنگونه نخوانند و اینگونه بخوانند؟ چه انگیزهای وجود دارد؟ مبحثی تحت عنوان انگیزههای تحریف وجود ندارد. من شخصاً به تمام بحثهایی که در مورد مسائل سیاسی هست مخصوصاً احکامی که منجر میشوند به اینکه جنگ برویم و غنیمت بگیریم و برده بیاوریم و با عرض معذرت به تمام احکام مالی که یک جوری به احکامی منجر میشود که باید پولی به علما داده شود شک دارم و خیلی از جاهای دیگر. فکر میکنم اینها مواردی هستند که انگیزههایی وجود دارد، خودآگاه یا ناخودآگاه.
[۰۱:۴۵]
ما میدانیم که خلفا پول خرج میکردند برای اینکه حدیث تولید شود. بعضی از افرادی که در دربار خلفا حدیث تولید میکردند هم شناسایی شدند. معلوم است که خلفا برای اینکه از نظر سیاسی خودشان را تحکیم ببخشند چنین کاری میکردند. خوشبختانه اینها را بیشتر به پیغمبر نسبت دادند چون امامها را قبول نداشتند و احادیث زیادی هست که پیغمبر این کار را کرد و این را گفت برای اینکه میخواستند خودشان کاری بکنند. یا فتواهایی در مورد جنگ داده شده که خیلی مجهول الهویه هستند و معلوم نیست از کجا آمدند و واضح است که مورد پسند خلفا بودند.
تحریف به این معنا مانند نظریه تکامل داروین است: فتوایی که با شرایط موجود جامعه بهتر سازگار است باقی میماند و نچرال سلکشن میشود و یک سری فتواها از بین میرود. مثلاً در قرن دوم-سوم مقاومتهایی در علمای شیعه وجود دارد بر علیه جهاد ابتدایی که جزو احکام شرع نیست و نمیشود این کار را کرد. این طبق قاعده نچرال سلکشن از بین رفته است، یا خود آن فقها به طور مشکوکی از بین رفتند یا کتابهای آنها از بین رفته است و بالاخره به جایی رسیدیم که این فتواها وجود نداشته باشد. چیزی که در فقه سنتی غائب است و در چارچوب همین پارادایم موجود میگنجد این است که ما میتوانیم دهها مورد کامنتهای محتوایی بدهیم در مورد احتمالی که به خطا در روایات میدهیم و فقط به اسناد آن نگاه نکنیم. مجموعهای با توجه به محتوا احتمال خطا در آن بیشتر است و این را از قبل میدانیم و باز اگر بیزی نگاه کنید اینها فرضهای اولیهای هستند که در ذهن ما هست. ما انتظار داریم که در این موارد جعل حدیث شده باشد و در آن موارد انتظار نداریم که جعل حدیث شده باشد. بنابراین این را میتوانیم اثر بدهیم و این تنها مسئله انگیزه تحریف نیست، خیلی چیزهای محتوایی هست که به ما ایدههایی از قبل میدهد که کجاها احتمال جعل روایت بیشتر است. جعل روایت خیلی متداول بود و گاهی با حسن نیت روایت جعل میکردند، مثلاً برای پیش برد اهداف مسلمین و مصالح مسلمین. مثال خیلی واضح آن روایاتی است که در مورد قضاوتهای حضرت علی هست، تقریباً همه اینها جعلی هستند. در کتب یونانی و هندی بود و هر چیز زیبا و جالب و خیلی هوشمندانه که میدیدند را به حضرت علی نسبت میدادند برای اینکه خدمتی به حضرت علی کرده باشند و دوست داشتند در آخرت هم جایزهای بگیرند برای اینکه این کار را کردند.
مثلاً من انتظار دارم در جامعه قبیلهای مردسالاری مانند عربستان احکام کم کم به سمت مردسالاری رفته باشد، انتظار ندارم به نفع زنها تغییری کرده باشد. بایاسی است که بنا به چیزهای تاریخی میدانم، بنابراین اگر مثلاً حکمی را ببینم که روی آن اختلافی هست و یک عده اینگونه گفتند و بعد عده دیگری جور دیگری گفتند بایاس من این است که آن تعبیری که مردسالارانهتر و ضدزنتر است احتمالاً غلط است. فقها چون مرد بودند مشکوک هستند، میتوان در آن قسمت از احکام که مربوط به مرد و زن است شک کرد، نه اینکه خودآگاهانه کارهایی کرده باشند، ناخودآگاه نظرشان اینگونه بود. مخصوصاً با آن ایدههایی که نسبت به زن وجود داشت در آن دنیای قدیم که به قول ارسطو کوتهفکران درازمو هستند و در اینکه آیا انسان حساب میشوند یا نمیشوند شک وجود داشت. گاهی اینگونه بود که برای اینکه لکه ننگی از شریعت پاک شود با حسن نیت حکمی را تغییر میدادند برای اینکه چندان عاقلانه به نظر نمیرسید.
هیچ کدام از مواردی که میگویم در فقه سنتی غائب نیستند ولی موضوعی که شاید اندازهای که باید به آن اهمیت داده نشده است اینجور تحلیلهای محتوایی است با توجه به اطلاعاتی که ما از دنیای قدیم داریم. استراکچر کلی فقه سنتی و مشکلاتی که ممکن است وجود داشته باشد را گفتم و این بعداً به ما خیلی کمک میکند اگر بخواهیم به طور خاص اسناد و شیوه استدلال بعضی از احکام را بررسی کنیم تا از قبل ذهن ما آماده باشد که چگونه ممکن است بعضی از استدلالها اشکال جدی داشته باشند.
پرسش و پاسخ
حضار: تعریفی که از اجماع گفتید که در قرن سوم یک چیزی بگویند همه قبول میکنند و حجت است، واقعاً در فقه امامیه به عنوان یک منبع مستقل در نظر گرفته نشده است. این مانند همان چیزی بود که گفتید در آن زمان شتر یک معنی میدهد الآن شتر یک چیز دیگری است، بله حس اجماع دارد ولی معنای آن کلاً فرق دارد.
استاد: شما از خود فقهای موجود بپرسید هم همین الآن خیلی از احکام را همینجوری میپذیرند، یعنی در کتاب همه فقهای هست و سند آن هم معلوم نیست ولی میپذیرند. واقعیت این است که وجود یک فتوای مشترک و عمومی برای آنها حجت است، واقعیت این است.
حضار: ولی در نظری نیست.
استاد: در نظری در مورد آن بحث دارند که چه باید کرد. میگویند اجماع در صورتی قابل قبول است که کاشف قول معصوم باشد. فکر میکنند چون مثلاً در زمان شیخ طوسی فتوای همه همین است این کاشف قول معصوم است، چگونه ممکن است همه روی این اجماع کرده باشند بدون اینکه روایتی باشد؟ اخباریونی که آن موقع بودند هم با این موافق بودند، اینها به غیر از قول معصوم به چیزی اعتنا نمیکردند. به نوعی اجماع را کاشف قول معصوم میداند ولی کاری که میکنند نهایتاً چیست؟ وقتی فتوایی همه جا هست و همه هم به آن عمل کردند آن را واقعاً کاشف میدانند. نکتهای که شما میگویید در بحث نظری یعنی من منبع مستقلی معرفی نکردم. در حرفهای خود گفتم مثل این است که یک سری روایات پاک شده است و از اجماع میفهمیم که روایاتی وجود داشت که همه اینگونه عمل میکردند یا امامها و پیامبر طوری عمل کردند و همه میدانستند که اینگونه عمل کردند. فکر کنید در مورد یکی از جزئیات نماز هیچ روایتی نباشد، الآن همه مسلمانها آن را رعایت میکنند، مثلاً فرض کنید قیام بعد از رکوع در هیچ روایتی نیامده باشد. میدانیم که لابد پیغمبر همینگونه نماز میخواند که همه اینگونه نماز میخوانند و در این یک مورد هیچ اختلافی نست. اگر نبود اختلاف ایجاد میشد. بنابراین اجماع به این معنا از نظر علمای امامیه کاشف سیره و قول معصوم است. بحث فلسفی آن را کنار بگذارید، کاری که انجام میشود این است که چون مثلاً در قرن سوم همه این فتوا را دادند پس درست است.
حضار: این کپی برداری از سنیها بود؟
استاد: متأسفانه. چون مدارس اهل سنت زودتر شکل گرفتند و فقه آنها زودتر شکل گرفت، از ابواب فقهی گرفته تا اصول فقه، شیعیان تحت تأثیر فقه اهل سنت مدرسه تأسیس کردند، درس دادند و کتاب فقهی نوشتند. این واقعیت دارد.
حضار: اینکه میگویید فقها مرد بودند، یک چیز مهمتر این است که مرد متأهل بودند و من خیلی مصداق دیدم در احکام حتی در قوانین روز که قانونگذارها اکثراً به سنی رسیدند که الآن متأهل هستند و خیلی از احکام آنها ضد مرد مجرد است. سر قضیه سربازی کسی دلش نمیسوزد یا هرگونه تسهیلاتی که به متأهلین میدهند، خود طرف متأهل است و کسی نمیگوید تبعیض مثبت بگذاریم و تعداد مجردها و متأهلها را برابر کنیم.
استاد: ایشان دارند باب جدیدی در قسمت انگیزههای تحریف باز میکنند، علاوه بر ضد زن بودن ضد تجرد بودن هم هست، مثلاً پسرش ازدواج نمیکرد و یک سری احکام ابداع کرده که پسرش مجبور شود ازدواج کند!
حضار: وقتی حکم زنای محصنه اینقدر سنگین و وحشیانه است مشخص است که کسی که زن داشته این را نوشته است و اینقدر میترسید از اینکه زنش این کار را بکند.
استاد: دقیقاً سنگسار یکی از احکام مسألهدار است. این جلسات زود تمام نمیشود و کلاً بحث زیاد است. از من انتظار نداشته باشید که اینجا بگویم این غلط یا درست است ولی تردیدهایی وجود دارد، اینها هم بدعت هستند. یک لحظه فکر کنید که این حرف درست باشد که سنگسار جزو احکام اسلام نبود – اگر واقعاً بررسی کنید اسناد نه تنها تأیید نمیکنند که چنین حکمی وجود داشت بلکه برعکس آن را تأیید میکنند ولی انجام شده است – و یک لحظه فکر کنید که تا الآن چند نفر سنگسار شدند؟ بنابراین بدعت این نیست که یک چیزی که بود را تغییر بدهم، چون آن چیزی که بود ممکن است خودش بدعت باشد، بنابراین مخالفت با حکمی مانند سنگسار جلوگیری کردن از بدعتی است که وارد دین شده است و مسأله جان و زندگی مردم است. این حکم از چه منابعی آمده است؟ خیلی جای بحث دارد. اتفاقاً نمونه خوبی است، نه سیاسی است، نه اجتماعی است و نه اقتصادی است که بگویید موضوع خیلی فرق کرده است، در موضوع ثابتی که اعتبار دوران قدیم را دارد به نظر میرسد حکمی صادر و اجرا شده است که خیلی پایه خوب فقهی ندارد. قبول کنید که اگر همه فقهای بزرگ تأیید کردند چقدر سخت است برای فقهای سنتی که در چنین چیزی تجدید نظر کنند، مانند این است که خون یک عده افتاده باشد گردن یک عده از علمایی که خیلی برای آنها احترام قائل هستیم.
یک مقدار که جلو برویم میبینید که در بعضی از احکامی که موضوع ثابت وجود دارد طبیعی است که تحریفهایی صورت گرفته باشد که ممکن است چیزهای مهم و باور نکردنی باشند که چطور ممکن است چنین اجماعی صورت گرفته باشد؟ اینها یک جور نفوذ علوم عصری آن دوران است یعنی سنتهای آن دوران یا نحوه نگاه کردن مثلاً به زنها. وقتی ارسطو این حرف را میزند و همه دانشمندها همین را میگویند و فیلسوفها برای آن نظریهپردازی میکنند که زن آدمیزاد حساب نمیشود و جزو حیوانات است، بخشی از علوم عصری است، بعد میخواهید به زن ارث بدهید و برایش حقوقی قائل شوید؟ به نظر خلاف عقل میآید، عقل آن دوران. در در دوره شکلگیری فقه اتفاقاً علوم عصری و دانش آن زمان و چیزهایی که فکر میکردند درست است در فقه دخالت کرده است که بعداً یک مقدار صلب شده است. همین که شما از فقهای سنتی میشنوید که فلان فتوا متأخر است و فلان فتوا متقدم است یعنی خودشان میدانند که فتواها تاریخچه دارند، بعضیها نبودند و بعداً به وجود آمدند و متحول شدند.
حضار: از صافی علوم عصر عبور کردند.
استاد: بله از صافی علوم عصر عبور کردند.
چیزی که گفتم درباره سازوکار استنتاج احکام در فقه سنتی یعنی پارادایم موجود است، مهمتر از آن اشکالاتی است که در کل پارادایم وجود دارد که آیا شریعت این است؟ شریعت این احکامی است که آخر استنتاج میشود؟ چیزهایی را جلسه قبل گفتم، عمل کردن به یک حکم بدون اینکه معنای آن را بدانم یا کنجکاوی داشته باشم که معنی آن چیست، عمل به حکم است؟ یعنی شریعت بدون معنا و بدون بحث درباره علت حکم و مقصد حکم اصلاً درست است؟ این کل فقه را زیر سوال میبرد که فرض کردند این چیزها را میتوانیم کنار بگذاریم و فقط گزارهها را باهم ترکیب کنیم. همان گرایشی که در ساینس به کامپیوتیشنالیسم میبینیم در دوران قدیم هم وجود داشت یعنی فقها هم بالاخره چیزهایی که کامپیوتیشنال و آبجکتیو بودند و میشد روی آن توافق کرد را بیشتر میپسندیدند. همان اتفاقهایی که برای علم مدرن افتاده است آن موقع هم رخ داد. چیزهایی قابل توافق نیستند و چیزهایی بیشتر به توافق نزدیکاند بنابراین آنها بیشتر رشد میکنند و آنهایی که قابلیت توافقشان کمتر است مانند بحث درباره معنای احکام که هرکسی ممکن است یک چیزی بگوید و دست او به جایی بند نباشد کمتر رشد میکنند و این آسیبها را بعداً به وجود میآورد که شریعت از معنا تهی میشود و تبدیل به چیزی میشود که به جای فایده ضرر دارد.
به غیر از چند نکته درباره پارادایم موجود سعی میکنم از جلسه آینده بحثهایی بکنم که کلیتر و از نظر خود من اساسیتر هستند نسبت به این چیزی که الآن در مورد آن صحبت کردیم. به بحثهای ما هم ارتباط پیدا میکند، خلاصه این دیاگرام با سه باکس در ذهن شما باشد که بعداً اگر به آن اشاره کردم معلوم باشد که در مورد چه چیزی صحبت میکنیم.