بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای دفاع عقلانی از دین، جلسه‌ی ۵۰، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه خاتم، ۱۴۰۱/۱۱/۴

از یک بحث کلی شروع می‌کنم، در ادامه بحث‌های جلسه گذشته را ادامه می‌دهم. بحث جلسه گذشته انتقادهایی بود که به طور کلی به دانش فقه یعنی آن دانشی که قرار است به ما بگوید شریعت چیست، وارد بود، ایرادهای دانش فقه به معنای اینکه عملاً چه می‌کنند. دانش فقه در حال حاضر پارادایمی دارد، نگاه خاصی به شریعت دارد و روشی برای کار دارد که شریعت را استخراج کند و یک مجموعه از انتقادها می‌تواند این باشد که همین پارادایم آیا کارش را بنا به مبانی که پذیرفته و پیش‌فرض‌هایی که دارد درست انجام می‌دهد یا خیر؟ اینها انتقادهای سبک‌تری هستند از این نظر که ممکن است خود فقها هم خیلی وقت‌ها این حرف‌ها را زده باشند. فکر می‌کنم هیچ حرفی نمی‌زنم که کسی نزده باشد، فقط شاید از نظر ترتیب گفتن و چیدن همه این حرف‌ها کنار هم تفاوت‌هایی وجود داشته باشد وگرنه مثلاً انتقادهای داخل خود پارادایم را مخصوصاً در سال‌های اخیر خیلی‌ها مطرح کردند. از قدیم هم بعضی از آنها بود. یک سری از ایرادها به خود پارادایم است، نگاهی که ما به شریعت داریم آیا درست است؟ شاید اینها اساسی‌تر باشند.

۱- تکرار مسئله تناقض عقل و شریعت و خطر تنبلی عقل

طبق معمول می‌خواهم یک نکته کلی درباره شریعت بگویم که چندمین بار است آن را مطرح می‌کنم ولی فکر می‌کنم مهم است و هر دفعه حس من این بود که شاید نتوانسته باشم عمق مسئله تعارض بین شرع و عقل را خوب بیان کنم. سعی می‌کنم این دفعه جدی‌تر بگویم، دفعه قبل قول دادم مثال‌هایی بزنم از مشکلاتی که از نظر عملی با آن مواجه می‌شویم، مثالی زدم در مورد مسئله انطباق احکام مربوط به مهریه با جامعه امروزی و مشکلاتی که نشان می‌داد انگار دانش کافی درباره اینکه اوضاع فعلی چیست و معنی چیزها عوض شده است در فقه نداریم، روی این نکته جلسه قبل تأکید کردم. این را در غالب مثال گفتم و چیزهای دیگری هم به عنوان مثال می‌گویم.

مرتب باید تذکر بدهم که از من انتظار نداشته باشید در این جلسات حتی در مورد یک حکم بگویم غلط یا درست است. ممکن است نقاط ضعف بعضی از احکام را بگویم ولی ابهام‌هایی همیشه باقی می‌ماند و بهتر است که من خودم را در این موضع قرار ندهم که بخواهم قاطعانه در مورد احکام شرعی چیزی بگویم. ولی خود به خود بعضی از چیزها ممکن است اینجا نقض شود و احتمال درست بودن آن پایین بیاید که آن هم اجتناب‌ناپذیر است.

ما سعی می‌کنیم دفاع عقلانی کنیم از دین و بخشی از دین شریعت است و به نظر می‌آید که شریعت مجموعه احکامی از باید و نبایدهایی است که از طرف اولیاء دین گفته شده که این کارها را بکنید یا نکنید و حلال و حرام‌هایی برای ما آمده است. در نتیجه کمی غیرعقلانی است چون انتظار ما این است که شریعت چیزی باشد که به راحتی نتوانیم با عقل به آن برسیم، اگر احکام شریعت احکامی معمولی بود که بشر می‌توانست با اجماع به آن برسد لازم نبود شریعتی از طرف خداوند ضرورتاً بیاید. انتظار داریم بعضی از احکام ظاهر غیرعقلانی داشته باشند، حتی گاهی اوقات شاید نظر بیاید که حکمی ضد عقل است و با عقل ما جور در نیاید. از اول دیفالتی در ذهن آدم هست که حتماً بین عقل و شرع تناقض‌هایی به وجود می‌آید و حالا من دفاع عقلانی می‌کنم از شریعت! عقل من چیزهایی به من می‌گوید و شرع هم چیزهای دیگر می‌گوید و این تناقض وجود دارد و باید دنبال راه حل باشیم.

چیزی که می‌خواهم تکرار کنم این است که این را بپذیریم که اجتناب‌ناپذیر است که در شرع احکامی وجود داشته باشد که از نظر دیندارها فوق عقل است. غیرعقلانی بودن یک حکم شرعی یعنی به عقل من نمی‌رسد اگر از شرع استفاده نکنم، شرع از آسمان آمده و چیزی به من می‌گوید که با عقل خود به آن نمی‌رسیم. به اصطلاح فلسفی یک عقل کلی وجود دارد که شرع از آنجا می‌آید که انبیاء وصل به آن عقل کل هستند و ما عقل‌های جزئی داریم که به بعضی از این احکام شرعی قد نمی‌دهد. به عنوان پیش‌فرض قبول کنیم که با چنین پدیده‌ای مواجه هستیم مانند همان تمثیل آزمایشگاه که دفترچه‌ای هست و نتایج آزمایش در آن نوشته شده است. چیزی که دوست دارم بتوانم عمیق مطرح کنم این است که طبق روایت معروف یا ضرب‌المثل معروف “العقل ما عُبِدَ به الرحمن”، عقل آن چیزی است که خداوند با آن عبادت می‌شود، به نظر می‌آید که دین اصولاً باید کارش این باشد که عقل را رشد بدهد. عقل را لطفاً به معنای عقل ارسطویی نگیرید، عقل به همان معنایی که در قرآن هست، عقل عملی، یعنی من در شرایطی قرار می‌گیرم و تشخیص می‌دهم که باید چه کنم. با چه چیزی تشخیص می‌دهم چه کاری بکنم؟ قوه‌ای در درون همه ما هست که باید سعی کنیم آن را پرورش بدهیم و یکی از مولفه‌های دین این است که عقل عملی و نظری ما به جایی برسد که جهان را همانطوری که هست بشناسیم و قوه حکم ما رشد کند که در قرآن فکر می‌کنم واژه‌ای که عقل عملی را بیان می‌کند حکمت است که بعداً بیشتر به معنای فلسفه به کار رفت. در قرآن حکمت یعنی آن نیرویی که در درون ما هست و با آن حکم استخراج می‌کنیم، درک می‌کنیم که اینجا چه باید کرد و چه نباید کرد.

نیرویی در درون ما هست که بینهایت مهم است، نیروهای شناختی – چه نظری و چه عملی – و انسان رشد یافته انسانی است که این نیروها در او رشد پیدا کرده باشد. انبیاء رشدیافته‌ترین هستند برای اینکه دقیقاً تشخیص می‌دهند که چه باید کرد و چه نباید کرد. شریعت ما همان باید و نباید‌هایی است که انبیاء تشخیص می‌دادند. نکته‌ای که وجود دارد و تناقضی که هست – جدای از اینکه بگوییم چند گزاره را ممکن است درک کنیم یا نه – این است که ما وقتی با شریعت سروکار داریم در واقع آموزش می‌بینیم که در خیلی از موارد به چیزی که با عقل ما جور در نمی‌آید عمل کنیم. فکر می‌کنم بدیهی است که عقل اینگونه رشد می‌کند که شما به دستورات آن عمل کنید. اگر به آدمی تمام مدت آموزش داده شود که از عقل خود استفاده نکن و چیزی که حکم شرع است را انجام بده چه می‌شود؟ مثلاً در روابط خانوادگی چیزی در درون شما به شما می‌گوید که این رفتار پسندیده نیست، ولی شرع گفته است پسندیده است. یک مثال شخصی در مورد خودم که در پانزده سالگی برای من پیش آمده است این بود که طبق احکام شرع من نباید با یک خانم غریبه یا نامحرم دست بدهم، خاطره بدی در ذهن من هست که در یک مهمانی افرادی بودند که نمی‌شناختم و آنها هم طبعاً من را نمی‌شناختند که آدم مقید به احکام شرع هستم، جلسه که تمام شد یک خانمی بلند شد و از اول با همه دست داد و جلوی من آمد و دست خود را دراز کرد و من هم با او دست دادم. مدت‌ها این در ذهن من بود که باید با او دست می‌دادم یا دست نمی‌دادم؟ خیلی بی‌ادبانه بود اگر دست نمی‌دادم و انگار چیزی در درون من می‌گوید اشتباه نکردم، اجتناب از بی‌ادبی و بی‌حرمتی و بی‌احترامی در خانواده مهم‌تر از این حکم شرعی بود که باید دست داد یا خیر. من که غافل‌گیر شدم و از قبل فکر نکرده بودم که چه کنم. تناقض‌ها همین‌ها هستند، در لحظه‌ای عقل و دل شما چیزی به شما می‌گوید که درست یا غلط است و چیزی هم از طرف شرع به شما گفته شده که تناقض دارد با چیزی که می‌فهمید.

اگر من به طور مداوم عقل و تشخیص‌های شخصی خود را کنار بگذارم مانند این است که بالغ خود را سرکوب می‌کنم و فقط از کتابی که والدی نوشته است استفاده می‌کنم. تمثیل آزمایشگاه را به اینجا رساندم که یک راه استفاده از نتایج آن آزمایش‌های حرفه‌ای که قبلاً انجام شده و الآن در دفترچه‌ای هست این است که با استفاده از آن سعی کنم دستگاه‌های خود را بهتر تنظیم کنم و بهبود بدهم. راه دیگر هم این است که یک حالت تنبلی پیش بیاید و کلاً به آن اعتماد کنم و اینها را کنار بگذارم. آدمی را فرض کنید که آن دفترچه را ندارد، بعد از مدتی مهارت‌های او در استفاده از دستگاه‌های اوراق خودش ممکن است قوی‌تر از آدمی باشد که متکی به آن دفترچه بود. پیدا شدن منبعی غیر از عقل که بتوانم به آن رجوع کنم به جای اینکه از عقل خود استفاده کنم به نظر می‌آید اساساً با رشد آدم و چیزی که در دین از ما خواسته می‌شود مغایرت دارد. عقلی که قرار است “عُبِدَ به الرحمن” اگر ضعیف شود، در همه موارد که من حکم شرع ندارم و به مشکل بر خواهم خورد. فکر می‌کنم در کلاس یادی کردم از فیلم آقای فرهادی و راضیه خانم که دفترچه‌ای دارد و مدام تلفن می‌زند الان چه کنم و چه نکنم. فکر نمی‌کنم چنین شخصیتی مطلوب دین باشد، مطلوب دین آدمی است که به حکمت رسیده است.

دفعه گذشته گفتم می‌خواهم مثال‌های خیلی بد بگویم. بعضی از چیزهایی که سر کلاس یا جاهای دیگر می‌گویم واقعاً روی مخ و اعصاب آدم است و تا جایی نگویم آرام نمی‌شوم، مانند چیزی که روی دل آدم مانده باشد. در خاطرات آقای امیرانتظام صحنه وحشتناکی هست از اینکه یکی از سران مهم قوه قضائیه در سال‌های دهه شصت به بازدید زندان رفته است، در دورانی که مشهور است به خانم‌ها در زندان تعرض می‌شد که اگر در خاطرات آقای منتظری بخوانید خود این ماجرا که چگونه چنین احکامی صادر شد که بتوانند چنین کارهایی بکنند از خیلی موارد دیگر وحشتناک‌تر است. آقای امیرانتظام در خاطره‌اش نقل می‌کند که خانمی که فکر می‌کنم گرایش‌های چپ داشت شهامت به خرج داد و جمعیت را شکافت – خاطرات را سال‌ها قبل خواندم و جزئیات آن یادم نیست ولی آن چیزی که روی مخ من بود را سعی می‌کنم بگویم – خودش را به آقای محمدی گیلانی رساند و عبایش را گرفت و گفت می‌دانید در زندان با دخترها چه می‌کنند؟

[۰۰:۱۵]

کاملاً واضح است که تصور او این بود که آقای محمدی گیلانی بگوید چه؟ چه گفتی؟ دلیلی داری؟ چون تصور زندانی‌ها به احتمال زیاد این بود که بالایی‌ها خبر ندارند و زندان‌بان‌ها کارهای خلاف می‌کنند و این خانم به حالت افشاگری و اینکه حمایت یک شخص را به دست بیاورد این جرأت را به خرج داد و این کار را کرد. آقای امیرانتظام نوشت که آقایی که اسم او را نمی‌برم با آرامش عبا را از دست این خانم درآورد و گفت شما اسیر جنگی هستید و هر کاری با شما بکنند مجاز است. این یک حکم شرعی است و احتمالاً شنیدید که در بعضی از کتب فقهی گفته شده است که با زنی که در جنگ اسیر می‌شود می‌توان مانند برده رفتار کرد و تماس جسمی داشت. البته آن طوری که آقای منتظری نقل می‌کند عقد می‌کردند ولی اجباری بود.

یک لحظه شرع را فراموش کنید، حکومتی هست که یک عده مخالف سیاسی دارد و در خیلی از موارد ممکن است حق با آنها باشد. حال درگیری‌هایی پیش آمد و اینها را گرفتند و زندانی کردند، اینها اسیر جنگی هستند؟ قبلاً درباره آن حکم به مناسبتی صحبت کردم، آیه‌ای در قرآن هست که متأسفانه این چیزها را به آن آیه انتساب می‌دهند. در سوره نور و بحثی که درباره واژه محصنات در قرآن بود یادم است که درباره آن آیه سوره نساء صحبت کردم. هرچند که بحث، بحث معنی واژه محصنات بود ولی فکر می‌کنم حرف‌هایی در مورد اینکه حکم نادرستی از آن نتیجه گرفتند گفتم. در سوره نساء حرف از این است که با “ما ملکت ایمانکم” ازدواج نکنید مگر اینکه شرایط خاصی باشد و نتوانید با غیر از “ما ملکت ایمانکم” ازدواج کنید. بعد می‌گوید باید به اذن خانواده‌شان باشد و حرف ازدواج است. بعد هم می‌گوید یک سری از جرائم آنها سبک‌تر است.

اگر یک نفر شرع را کنار بگذارد عقل او به او می‌گوید که این فاجعه و افتضاح است. شرع برای آدم‌ها کانالی باز می‌کند که کارهای وحشتناک انجام بدهند که شاید موقعی که انجام می‌دهند هم بفهمند که اشتباه می‌کنند ولی نیرویی مانند والدی از بیرون به آنها اطمینان خاطر داده است که اگر این کار را بکنید اشکال ندارد. فکر نمی‌کنم عقل آدمی که در عمر خود مرتکب چنین کارهایی می‌شود سر جای خود بیاید. مانند کارهایی که داعش و طالبان می‌کنند. اینها به اسم شرع این کارها را می‌کنند. در کتاب‌های آن‌ها چیزهایی نوشته شده است و از آن پیروی می‌کنند. شاید در ابتدا و در دوران جوانی احساس می‌کنند که چیزی به اسم عقل دارند که با این کارهایی که می‌کنند مخالف است ولی وقتی زیاد این کارها را انجام بدهید شعله عقل خاموش می‌شود. بحثی که ما می‌کنیم فقط این نیست که یک نفر شبهه‌ای وارد کند و ما از آن دفاع کنیم.

در دفاع عقلانی از شرع مشکلی وجود دارد، فرض کنید شرعی که به شما منتقل شده است درست منتقل شده و آن حیطه‌هایی که حاوی تناقض با عقل است فوق عقل است، یعنی درست هستند ولی شما نمی‌فهمید. اگر این چیزها در زندگی یک آدم خیلی زیاد باشد و مدام بخواهد به جای اینکه از فطرت خود استفاده کند، از چیزی که به او انتقال داده‌اند پیروی کند، رشد می‌کند؟ آقای جوادی آملی اصرار دارد که فطرت همان منطق است، همان چیزی که ما به آن عقل می‌گوییم. در درون ما و قوه‌ای هست که حق و باطل را تشخیص می‌دهد.

بحث ما درباره این است که علم فقه شرع را درست استخراج می‌کند یا خیر. اگر از خود فقها هم بپرسید بالاخره قبول دارند که احتمال اشتباه در کار آنها هست، شاید ده درصد احکامی که استخراج می‌کنند صحیح نباشد، می‌بینید که فقهای مختلف احکام یکسانی به دست نمی‌آورند. اما اینکه حکمی اشتباه باشد را کنار بگذارید، درست هم باشد همچنان اینجا مسئله‌ای وجود دارد که آیا عمل کردن به شرع در حالتی که حس می‌کنیم غیر عقلانی است درست است؟ عقل من یک چیز می‌گوید و کتاب به من چیز دیگری می‌گوید یا تلفن می‌زنم و به من چیز دیگری می‌گویند، من باید به آن عمل کنم؟ چیزی که برای سومین بار می‌گویم – قبلاً با اشاره و کوتاه گفتم و الآن می‌خواهم با اصرار بگویم – این است که یک ماهیت ضد رشد و ضد عقلانی در شرع وجود دارد اگر رویکرد درستی به آن در زندگی خود نداشته باشیم. شبهه‌ها را کنار بگذارید، همه ما تا حدودی – من خودم را خیلی متشرع می‌دانم ولی شاید یک آدم خیلی متشرع من را ببیند و بگوید تو به شرع عمل نمی‌کنی – قبول داریم که شرعی هست و باید به آن عمل کنیم. در زندگی خصوصی خودمان آیا عمل کردن به چیزهایی که نمی‌فهمیم مشکل ایجاد می‌کند یا نمی‌کند؟ من فکر می‌کنم این مسئله‌ای است که از نظر رشد روانی باید به آن توجه شود.

اگر خداوند همه چیز را به اختیار خودمان گذاشته بود که به عقل خود عمل کنیم، با سعی و خطا اشتباه‌هایی می‌کردیم و به جایی می‌رسیدیم. آیا شرع با دامنه وسیع و پر از جزئیات به ما کمک می‌کند یا جلوی رشد ما را می‌گیرد؟ اینگونه که نگاه می‌کنید در واقع شبهه اصلی این است که آیا باید شرع باشد یا نباشد، شریعت به ما کمک می‌کند یا به ما آسیب می‌رساند؟ بحث ما همیشه به این سمت می‌رود که آیا شریعت درست استخراج می‌شود یا نمی‌شود اما با فرض درست بودن آن، آیا خوب است چیزی به اسم شرع داشته باشیم؟ بخشی والدانه داشته باشیم که از بیرون به ما امر می‌کند؟ تقریباً به این شبهه جواب دادم ولی می‌خواهم یک مقدار آن را غلیظ‌تر بکنم برای اینکه فکر می‌کنم اکثریت افراد مذهبی به دلیل آموزش‌های غلط و رویکرد غلط به شرع وقتی متشرع می‌شوند آسیب می‌بینند، یعنی نسبت به آدمی که متشرع نیست قوه حکم آنها به جای اینکه قوی‌تر شود ضعیف‌تر می‌شود.

جواب من این است که مشکل رویکرد است. نکته اولی که بارها و بارها گفتم اگر عقل من به من گفته است که این شرع، شرع الهی است پس عقل من به من می‌گوید از آن پیروی کنم. مانند ماجرای دفترچه چون اینجا مطمئن هستم که خداوند در این مورد این را گفته است ولو اینکه عقل من نمی‌رسد باید به آن عمل کنم و عقل من هم همین را به من می‌گوید. بنابراین اگر من با عقل خود رسیده باشم به اینکه این شرع از طرف خدا است، آسیبی که می‌گویم آسیب جدی به عقل من نیست برای اینکه نامعقول رفتار نمی‌کنم و طبق حکم عقل به آن دفترچه نگاه می‌کنم. چیزی که این دفعه روی آن تأکید می‌کنم این است که اگر استفاده از آن دفترچه خیلی زیاد باشد ممکن است ماشینی که باید در درون من راه بیفتد تا حکم استخراج کند آسیب ببیند. این بستگی به این دارد که شرع را چقدر وسیع بدانم یا تشخیص اینکه چه بکنم و چه نکنم در آن کتاب نوشته شده است یا خیر.

نکته‌ای می‌خواهم بگویم که شاید قبلاً با صراحت به آن اشاره نکردم، آدمی که به شرع روجوع نمی‌کند و فکر می‌کند که به عقل رجوع می‌کند آن چیزی که به آن عقل می‌گوید – اصطلاح عقل جزئی که به کار می‌برم، آن چیزی که الآن ما به آن عقل می‌گوییم – مقدار خیلی زیادی بستگی به حال و هوای دوران و جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند و تلقیناتی که از بچگی به او شده است دارد. مثلاً آدم‌هایی که به طور افراطی علم‌گرا هستند فرزند زمانه خودشان هستند و فکر می‌کنند تبعیت از ساینس عین عقلانیت است. صد سال دیگر که این پارادایم گذشت و پارادایم سومی آمد و به این پارادایم به عنوان یک پارادایم نامعقول نگاه کردند تمام رفتارهای علم‌گراها مسخره و احمقانه و غیرعقلانی به نظر می‌رسد.

باید به این توجه کنیم که همیشه در یک زمان خاص از تاریخ هستیم و تحت تلقیناتی هستیم و روح زمانه‌ای وجود دارد. به نظر می‌آید که عقل ما یک چیزی می‌گوید ولی این عقل واقعی نیست که این را می‌گوید، اتفاقاً شرع به این درد می‌خورد که تابع زمانه خود نشویم. فایده اینکه چرا یک چیز آسمانی به عنوان شرع وجود دارد جدای از اینکه واقعاً به ما کمک می‌کند کارهایی بکنیم که شاید بدون آن نمی‌توانستیم، این است که ما را از این فضا دور می‌کند. اگر من قرآن نخوانده بودم نمی‌توانستم از این فضای پارادایم‌های موجود جامعه و تاریخ خودم خیلی فاصله بگیرم. اتفاقاً چون یک تکست قدیمی را خیلی جدی می‌خوانم غرق در این فضا نمی‌شوم، ممکن است یک نفر بگوید من هم تکست‌های دو هزار سال پیش مثل ایلیاد هومر را خوانده‌ام، ولی اگر به عنوان یک منبع حقیقت خیلی جدی بخوانید و اعتماد کنید در مواردی باعث می‌شود کنده شوید از این فضایی که در آن زندگی می‌کنید و نمی‌فهمید. ما همیشه مانند ماهی در آب، آب را نمی‌بینیم، همه آدم‌ها اینگونه هستند. بنابراین اگر کسی این شبهه را مطرح کند که شرعی که می‌تواند به عقل آسیب برساند به چه درد می‌خورد اتفاقاً به این درد می‌خورد که عقل شما چه بخواهید و چه نخواهید تحت تأثیر والد تاریخی و جغرافیایی خودتان است و والد دیگری که با این والد تعارض دارد می‌تواند کمک کند به اینکه یک راه واقعی پیداکنید به عقل کلی، البته با فرض اینکه ما احکام شرع را می‌دانیم و درست استنباط کردیم.

بنابراین شرع مفید است اگر رویکرد ما به آن درست باشد و بد است اگر مانند راضیه خانم فیلم جدایی کلاً فکر کردن و تعقل را کنار بگذاریم و فقط یک دفترچه تلفن دست ما باشد و به هرجایی رسیدیم زنگ بزنیم بگوییم الآن در این وضعیت هستم چه کنم! می‌دانید که از نظر فلسفی اصولاً هیچ وقت نمی‌توانید سوال خود را منتقل کنید، وضعیت را هیچ وقت نمی‌توانم کامل به یک نفر منتقل کنم و از او حکم بگیرم بنابراین خطایی در انتقال شرایط وجود دارد. این رویکرد – که الان خیلی از متشرعین گرفتار آن هستند به دلیل نوع آموزش دینی که می‌بینند – قطعاً مضر است ولی من دفاع می‌کنم از اینکه شبهه اصلی مربوط به شریعت این است که آیا شریعت خوب یا بد است. شریعت خوب است چون می‌تواند باعث رشد شود، می‌تواند باعث رشد عقل شود اگر درست از آن استفاده کنیم.

حضار: قبول دارید شریعت اگر از منبع اصلی خود یعنی مثلاً قرآن استخراج شود کسی که این کار را می‌کند با یک دشواری مواجه می‌شود که با استفاده از عقل این کار را می‌کند ولی تنها وقتی که این شرع جزو قوانین اجتماعی شود تنبلی عقل می‌آورد. مثلاً به یک نفر قرآن بدهید و بگویید کاملاً والدانه احکام را از این بخوان و به آن فکر نکن هم برای طرف سوال پیش می‌آید که چرا من بخواهم چارت ارث را بکشم سخت می‌شود یا برای او سوال پیش می‌آید که چرا همه احکام طلاق خطاب به مردها است. اگر سمت منبع اصلی شرع برود با چالش‌ها و دشواری‌هایی مواجه می‌شود که بالاخره برای او استفاده از عقل را واجب می‌کند حتی اگر اصلاً فکر نکند که لازم باشد من به این فکر کنم و با این دوره انطباق بدهم.

استاد: می‌خواهید بگویید مشکلی که وجود دارد این است که وقتی افراد خودشان شریعت استخراج نمی‌کنند و به فعالیت عقلی دیگرانی که شریعت استخراج کردند می‌خواهند تکیه کنند مشکل پیش می‌آید.

حضار: آن هم نه، قوانین اجتماعی است. کتاب فقهی هم که نمی‌خوانند.

استاد: من نمی‌فهمم منظور شما از قوانین اجتماعی چیست.

حضار: من در کودکی نماز را از یک کتاب یاد نگرفتم بلکه مثلاً یک روز در مدرسه به همه یاد دادند، البته این مثالی است که در قرآن نیست.

استاد: ارتباط این با حرفی که من می‌زنم نمی‌فهمم.

حضار: شما درباره حالتی صحبت می‌کنید که برخورد ما با شرع این باشد که یک سری قوانین نوشته شده هستند که باید پیروی کنیم، اینگونه هم اگر نگاه کنیم اگر بخواهیم از جای خوب و اصلی شریعت را دریافت کنیم دشواری دارد که باعث می‌شود از عقل استفاده کنیم پس تنبیلی عقل نمی‌آورد. کسی که بخواهد از قرآن شریعت را در بیاورد برای او سخت است و به این راحتی نیست که یک سری گزاره صادر کند.

استاد: منظور شما این است مشکلی که برای ما پیش می‌آید این است که خودمان سراغ قرآن نمی‌رویم. شما فکر می‌کنید اصل آن این است که ما فقیه نداشته باشیم و همه خودشان فقاهت کنند؟

حضار: این که خیلی خوب است!

استاد: اگر یک مقدار عملی فکر کنیم امکان آن نیست، فکر می‌کنم مانند یک رشته تخصصی است. شما زمان حال را نگاه می‌کنید که مردم کم و بیش باسواد هستند ولی در ایران فرض کنید چقدر عربی بلد هستند؟ فقط قرآن که نیست چیزهای دیگر هم باید بخوانید. فکر می‌کنم یک مقدار حالت ایده‌آلیستی دارد که آدم‌ها همه مسئول استخراج احکام باشند. در یک شرایط خاصی که قرار می‌گیرم نیرویی در درون من هست که به من می‌گوید چه کاری باید بکنم یا چه کاری نباید بکنم.

حضار: این دیگر چیزی نیست که به صورت تشریعی از طرف خدا به ما داده شده باشد.

استاد: چرا، مثلاً من باید با آن خانم دست می‌دادم یا خیر؟ تشریع است که نباید با زن نامحرم دست بدهید. الآن موقعیتی پیش آمده و من این خانم را نمی‌شناسم و نمی‌دانم نسبت او با من چه است، در جمع‌های خانوادگی ایرانی معلوم نیست طرف کیست، نوه عموی پسرخاله! استثنائاً ما جایی رفتیم که ایشان هم هست، این یک تعارض است. فکر کنید من بی‌ادبی کنم و دست ندهم، تأثیری که روی آن آدم می‌گذارد ممکن است خیلی بد باشد.

حضار: اینکه در جامعه فقیه وجود دارد و احکام را در جامعه پخش می‌کنند را تشریع از طرف خداوند می‌دانید؟

استاد: فرض کنید افرادی هستند که احکام شرع را استخراج می‌کنند، فقه یعنی همین، دانشی وجود دارد و کسانی هستند که این دانش را یاد گرفتند و کارشان این است. می‌توانیم بگوییم این دانش را نیاز نداریم و این آدم‌ها را هم نیاز نداریم. الآن رویکرد غالب در ایران همین است! کلاً نمی‌خواهند و می‌گویند غلط کردیم! بالاخره یک کار تخصصی است. اگر ده کتاب هم باشد کنار قرآن که بشود از آن احادیث و شرع را استخراج کرد مانند احکام مربوط به ازدواج و طلاق که رئوس آن در قرآن آمده است و یک چیزهایی هم ائمه گفتند، افرادی هستند و یک چیزهایی را می‌گویند و ما به آن عمل می‌کنیم. این رویکرد غالب است. چیزی که مدام تأکید می‌کنم این است که خود فقه پارادایمی است و ممکن است متوجه هم نباشند. شرع را به صورت احکامی در نظر گرفتند که انگار جایی گفته شده و نوشته شده و من می‌خواهم این را استخراج کنم، همینطور حدیث‌شناسی و اینکه کدام یک از آنها درست است و کدام حدیث غلط است و چگونه می‌توان این را اسخراج کرد.

حضار: می‌خواهم یک مقدار سوال را بپرورانم، اگر هدف تشریع رشد دادن عقل است، اگر بخواهیم تمثیل بگوییم جایی این تشریع می‌تواند عقل را رشد دهد که یک جا قلاب به این عقل گیر کند و قلاب را بکشد. ایده ایشان این است که وقتی فقیه هست و یک سری احکام را به صورت گزاره می‌گوید لاجرم منجر به این می‌شود که هیچ وقت اتصال این گزاره‌ها و عقل روشن نمی‌شود مگر اینکه در یک سری موارد عمل می‌کنید و می‌گویید دلیل آن این بود. مثلاً نماز می‌خوانید بعد از سی سال می‌فهمید که من سی سال نماز خواندم منجر به یک چیزهایی شده است. در حالیکه اگر در همان اول تشریعی که هدف آن رشد عقل بود می‌گفت تقلید مجاز نیست – ایده‌آل است ولی چیزی که شما به عنوان هدف تشریع می‌گویید هم ایده‌آل است، طیفی این وسط هست – همه هم در نهایت نیمچه فقیهی می‌شوند ولی وقتی احکام را اجرا می‌کنید تا حد امکان هر کدام را باید بدانید که چگونه متصل می‌شود به آن باورهای بنیادینی که قلابش به عقل گیر می‌کند. اگر هدف تشریع رشد عقل است چرا این کار را نکرد و نگفت ما نمی‌توانیم از فقها تقلید صرف کنیم؟ اگر تقلید صرف کنیم همان آفتی که می‌گویید ایجاد می‌شود.

استاد: فکر می‌کنم اگر مسئله امکان و عدم امکان آن را در نظر بگیرید، خیلی از چیزهای احکام شرع ربطی به من ندارد و قرار نیست یک سری احکام مربوط به ازدواج و طلاق و حدود و تعزیرات و… را بررسی کنم. درباره آنهایی که به من ربط دارد هم واقعیت این است که نه فقها و نه کسی ادعا نمی‌کند آن اتفاقی که شما می‌گویید برای او می‌افتد و احکام را درک می‌کنند. شاید درک بخشی از احکام راحت نباشد، انگار شما می‌گویید که شرط را این بگذاریم که اگر فهمیدی این حکم چرا تشریع شده است عمل کن. اینگونه ممکن است نود درصد احکام را نتوانیم هیچ وقت بفهمیم دقیقاً یا مطمئن شویم درست فهمیدیم و به آن عمل کنیم. ایده‌آلیسیتی است، واقعیت این است که پیامبر به مردم می‌گفت اینگونه نماز بخوانید و جزئیات آن را هم شاید نمی‌گفت که چرا رکوع یا چرا سجده و شرع را همینگونه بیان می‌کرد.

۲- ایرادهای پارادایمیک جریان فعلی فقه

۱-۲ تاکید بر فرم اجرای احکام بدون در نظر گرفتن محتوای آن

قبلاً در جلسه‌ای که نمی‌دانم مربوط به چه بود گفتم که اصولاً در فقه موجود پیش فرضی – که شاید اصلاً فکر شده نیست – وجود دارد که شریعت و احکام را به شدت به ظواهر تقلیل می‌دهند. طوری برخورد می‌کنند که انگار وقتی شما می‌خواهید عملی را طبق مقررات شرع انجام بدهید – مثلاً حجاب، قرار است با پارچه‌ای این محدوده‌ها را بپوشانید – قرار است همین کار را بکنید و قرار نیست هیچ حسی داشته باشید که چه می‌کنید. هیچ فقیهی این را رسماً اعلام نمی‌کند ولی انگار تصور این پارادایم از انجام اعمالی که در شرع آمده است و تبعیت از شرع یک چیز بسیار ظاهری است. قرار است نماز را بخوانیم، درحالی که در قرآن می‌گوید اقامه صلاة، ولی در فقه قرار است شما این اعمال را انجام بدهید همراه با این اذکار، ترتیب را رعایت کنید، نماز خود را خواندید. اگر حجاب را رعایت کنید به این معنا که چادری باشد و روسری داشته باشید به شرع عمل کردید. تصوری از عمل کردن به حکم در فقه هست که انگار خداوند همان ظاهر عمل را از من خواسته است که عمل کنم نه اینکه معنایی دارد که موقعی که من به آن عمل می‌کنم به آن فکر کنم.

سری قبل که این حرف را زدم گفتم فیلسوف معروف معاصر جان سرل در کتابی که به زبان فارسی ترجمه شده است درباره موضوعی که در فلسفه تحلیلی معاصر تحت عنوان تبعیت از قواعد – Rule-Following – مطرح است توضیح می‌دهد که در پیروی از یک قاعده – مثلاً قاعده رانندگی که در انگلستان سمت چپ رانندگی می‌کنند – با انواع و اقسام قواعد ممکن است بتوان مشابه عمل کرد. تبعیت از قاعده ممکن است نتیجه عملی قواعد زیادی باشد که نتیجه عملی آنها یکی باشد و قابل تفکیک نباشد وقتی عمل می‌کنید. ممکن است افراد مختلف با قواعد مختلف یکسان عمل کنند. کسی که چادر سر می‌کند و احساسش این است که خود را از نامحرم می‌پوشاند تا او تحریک نشود یک کار می‌کند و کسی که چادر سر می‌کند به دلیل اینکه احساس می‌کند حس زیبایی را در خود پرورش می‌دهد کار دیگری می‌کند و آثار عملشان هم متفاوت است. اصولاً تصور فقه موجود در مورد شریعت این است که کارهایی باید انجام شود و لزومی ندارد که شما درست فهمیده باشید که چرا این کارها را انجام می‌دهید. الان خیلی نزدیک شدید به موضوعی که من می‌خواستم بگویم. آیا تبعیت از قواعد فقط به نتیجه عمل بر می‌گردد یا باید فهمیده باشید که خود قاعده از کجا می‌آید؟ این جواب که ما فلسفه خیلی از احکام را نمی‌دانیم جواب قابل قبولی برای این انتقاد نسبت به این پارادایم نیست. نمی‌دانیم ولی آیا می‌خواهیم بدانیم؟ آیا باید بدانیم؟ آیا باید تلاش کنیم تا بدانیم؟ در مورد حجاب چیزهایی در جلسات سوره نور گفتم که هیچ ربطی به این نداشت که یک نفر حجاب را رعایت کند تا جنس مخالف تحریک نشود. مردها اینگونه فکر می‌کنند: زن‌ها که اصلاً موجودیتی ندارند، اگر گفته شده است که آنها کاری انجام بدهند برای ما است که ما خدای نکرده طوری نشویم! اینکه حجاب به رشد زن کمک می‌کند یا نه را مردها نه می‌فهمند و نه به نظر آنها مهم است چون از دید خود به ماجرا نگاه می‌کنند. نکته این است که انسان چون در معنا زندگی می‌کند اگر به او معنی عملی را نگویید و از او بخواهید حکمی را اجرا کند برای خودش چیزی به عنوان معنا خلق می‌کند که دارد چه می‌کند.

[۰۰:۴۵]

اما ما فقهی داریم که وظیفه خود نمی‌داند تا کشف کند و آموزش دهد که این احکام برای چه هستند. انگار کسانی که به شرع عمل می‌کنند یک سری روبات هستند که قرار است فقط دکمه‌هایی را فشار بدهند، انگار شریعت فقط این است که آن کارها فقط انجام شود به ظاهری‌ترین شکل ممکن، فقیه و فقه موجود وظیفه خود نمی‌داند که دنبال این باشد تا علل الشرایع کار کند، می‌گویند آن یک رشته دیگر است! علل الشرایع جزو فقه نیست و می‌گویند ما احکام را استخراج می‌کنیم. تصور آنها از حکم شرعی این است که اینکه معنای آن چیست و از کجا آمده انگار جزو حکم نیست.

اگر من روزه بگیرم برای اینکه یاد این باشم که یک عده گرسنه هستند یک کار کردم و اگر روزه بگیرم برای اینکه به قول قرآن تقوا پیدا کنم کار دیگری کردم، چیزی که دقیقاً به آن نیت می‌گوییم. در آن جلسه گفتم فقها اصطلاحی دارند به نام امتثال امر، روزه می‌گیرم تا امتثال امر کنم! یعنی امری هست که مثلاً از این موقع تا این موقع غذا نخورید و این کارها را نکنید، من این را امتثال می‌کنم و تحقق می‌دهم، در حالی که در قرآن نوشته «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ» (بقره:۱۸۳) و در آخر می‌گوید «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» (بقره:۱۸۳) بنابراین از اول باید نیت کنم و بدانم که روزه چیست، روزه چیزی است که بعد از آن باید به تقوا برسم. باید بدانم تقوا چیست و حسی نسبت به آن داشته باشم تا اینکه روزه را آن گونه که قرآن به من حکم می‌کند انجام بدهم.

پس یکی از ایرادهای پارادایمیک فقه موجود این است که آیا ما یک فقه بدون فسلفه احکام یا بدون تلاش برای درک احکام باید می‌داشتیم یا نباید می‌داشتیم؟ در حال حاضر اینگونه شده است، یعن رویکرد فقهی این است که احکام جاهایی نوشته شده است و من باید تشخیص بدهم از نظر نسخه‌شناسی و حدیث‌شناسی کدام درست یا کدام غلط است و بعد با یک سری قواعد و اصول ببینم از این عبارت چه احکامی می‌توانم نتیجه بگیرم و چه چیزهایی را نمی‌توانم نتیجه بگیرم. اگر قواعد استنتاج من درست باشد و مواد اولیه که احادیث هستند درست باشد یک سری احکام نتیجه می‌گیرم و تحویل مردم می‌دهم. این یک جور شریعت است که به درد زامبی می‌خورد، به درد آدمیزاد نمی‌خورد و خود به خود آسیب ایجاد می‌کند. شریعت این نیست.

اگر قبول کنید که معنای حکمت در قرآن نزدیک به حکمت عملی و رشد عقل عملی یعنی رسیدن به قوه‌ای که حکم می‌کند است، آن چیزی که در قرآن آمده است که انبیاء را فرستادیم تا «يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ» (بقره:۱۵۱) یعنی کنار کتاب به معنای شریعت حکمت به شما آموزش بدهند. آیا فقها الآن به ما حکمت آموزش می‌دهند؟ می‌گویند ما جانشین معصومین هستیم – نعوذ بالله – آیا این کار را می‌کنند؟ آیا به ما کتاب و حکمت یاد می‌دهند؟ خودشان حکمت یاد می‌گیرند وقتی درس فقه می‌خوانند؟ من فکر می‌کنم چیزی که در دنیا می‌بینیم چه در شرع یهود و چه در شرع اسلام فقدان همین حکمت است. همان دو دینی که شرع آنها پر و بال بیشتری دارد بیشتر گرفتار اینگونه رفتارها بودند و هستند. مثلاً در مورد مسلمان‌ها، طالبان تابع شرع هستند، اما آیا واقعاً رفتارهای آنها را نگاه می‌کنید به نظر شما درست یا عاقلانه است؟ به عقل کاری ندارند و اندازه ریش باید اینقدر باشد چون اینجا نوشته است! می‌گویند وقتی ریش را در دست می‌گیرید باید از زیر دست بیرون بیاید – نمی‌دانم در کدام کتاب نوشته شده است و از چه چیزی این را استنتاج کردند – و اگر ریش آدمی اینگونه نباشد او را شلاق می‌زنیم. موضوع این است که طرف آدمی است که اصلاً فکر نمی‌کند و اگر از او بپرسید به نظر شما آیا کار درست یا غلطی می‌کنید اصلاً نظری ندارد و از شما می‌پرسد نظر یعنی چه؟ متشرع ممکن است به چنین جایی برسد، به او گفتند که چنین کاری بکن، او او هم انجام می‌دهد و احساس می‌کند که امتثال امر می‌کند و عبادت خداوند را می‌کند. اینجا خطری وجود دارد که مقداری از آن از اینجا می‌آید که نه فقط آموزش احکام و آموزش دین به مردم نقص دارد، بلکه در کار فقها و خود حوزه هم اصلاً نگاه مثبتی نسبت به بحث فلسفه احکام وجود ندارد، احساس می‌کنند چیزی است که نمی‌توانیم بفهمیم و ممکن است اشتباه کنیم و از آن قیاسی در ذهن ما شکل بگیرد و فکر کنیم فهمیدیم و حکم بدهیم، بنابراین اصلاً فکر نکنیم بهتر است. تکست‌ها را بخوانیم و با قواعد منطقی نتایج آنها را بررسی کنیم و همین‌ها شرع می‌شود، یک شرع بدون روح.

۲-۲ وزن بیش از اندازه دادن به احکام شرع نسبت به دیگر مولفه‌های دین

در دفاع از اینکه حرفی که می‌زنم درست است جدای از توضیحی که می‌دهم می‌خواهم به عنوان یک فکت به نکته‌ای اشاره کنم. وقتی قرآن را می‌خوانید چهره یهودی‌ها در آن مثبت‌تر است یا چهره مسیحی‌ها؟

حضار: مسیحی‌ها.

استاد: قطعاً مسیحی‌ها، به یهودی‌ها افعالی مثل قتل انبیاء نسبت داده می‌شود در حالیکه توصیف‌های بسیار زیبایی از رهبان‌های مسیحی وجود دارد و اینکه اینها حق را درک می‌کنند. آیا در قرآن گفته نشده است که ایراد مسیحی‌ها این بود که کتاب الله را وراء ظهورهم انداختند و شریعت را ترک کردند؟ با این حال آدم‌های بهتری هستند. نتیجه این است که اگر به شرع رویکرد غلط داشته باشید ضرر آن بیشتر از این است که نباشد. فکر می‌کنم این یک فکت قرآنی است که آن جماعتی که خیلی به شریعت چسبیدند و خیلی فکر می‌کردند رعایت می‌کنند و زندگی آنها شرع و شریعت بود – یهودی‌ها اینگونه بودند و هستند و شرع برای آنها خیلی مسئله عمده‌ای است – از آنهایی که شرع را کنار گذاشتند و برای خودشان چیزهایی ساختند چهره بدتری در قرآن دارند، موجودات نامعقول‌تر و شرورتری هستند. فکر می‌کنم این یک واقعیت است، اولاً شرع تحریف می‌شود و درصدی از آن چیزهایی که به عنوان ماورای عقل به شما می‌گویند که عمل کنید ضد عقل و مادون عقل و غلط هستند برای اینکه غلط استخراج شدند و هزار جور هوای نفس و عوامل سیاسی و اجتماعی در طول تاریخ کم کم شرع را منحرف می‌کنند و ثانیاً وقتی آن را به این شکل آموزش بدهید آدم‌ها تبدیل می‌شوند به موجوداتی که از فطرت خود فاصله می‌گیرند. چرا مسیحی‌ها در قرآن آدم‌های بهتری هستند و به اینجا رسیدند؟ فکر می‌کنم چون آموزش‌های آنها بیشتر اخلاقی است تا شرعی، مثلاً همدیگر را دوست بدارید. چند اصل کلی به مردم بدهید، چیزی که برای خود نمی‌خواهید برای همسایه خود هم نخواهید، به هم عشق بورزید. چندتا از این چیزها به مردم بدهید و به آنها شرع ندهید، اینها معمولاً آدم‌های بهتری از آب در خواهند آمد نسبت به آدمی که بیشتر از اخلاق به او شرع یاد دادیم.

الآن چه حجمی از تعلیمات دینی که افراد مذهبی در کشور ما می‌بینند اخلاق است و چه حجمی از آن مسائل شرعی است؟ شکیات نماز! یک بار به مشهد رفته بودم و آنجا چون مدرسه است در مسجد گوهرشاد طلاب داشتند مباحثه می‌کردند. طلبه‌ای که از ظاهر او مشخص بود افغان است و با لهجه خاصی هم حرف می‌زد آنجا بود، دوست او از او تند تند می‌پرسید که مثلاً اگر نماز چهار رکعتی باشد و در دو شک کنید حکمش چیست، او هم مثل فرفره جواب می‌داد. در مدت یک دقیقه پنجاه‌تا از این شکیات را پرسید و او هم مانند فرفره جواب داد! آیا دانستن اینها تأثیر اخلاقی دارد؟ خود من در دوران نوجوانی وقت مبسوطی گذاشتم و رساله خواندم که احکام یاد بگیرم، شاید شما این کار را نکرده باشید.

بین فقها و بین کسانی که متولی دین هستند، تصوری وجود دارد ولو اینکه هیچ وقت ابراز نشود. چه مقدار از دین شرع است؟ چه مقدار آن وزن عقاید است؟ چیزهایی که باید دین آموزش بدهد را در نظر بگیرید: مثلاً ما باید یک سری اصول عقاید یاد بگیریم، اخلاقیات مهم هستند، کارهای بد نکنیم و کارهای خوب کنیم به معنای اخلاقی، بعد هم قسمت شرع است. فکر می‌کنم به شدت این توازن در ضمیر فقها به سمت شریعت بهم خورده و در آموزش دینی هم این دیده می‌شود. این مضر است و در نحوه کار کردن فقها هم خود به خود تأثیر می‌گذارد، بیشتر در تعامل آنها با مردم. چقدر باید مردم را درگیر مسائل اخلاقی کنیم یا درگیر این کنیم که شرک و توحید چیست و چقدر باید درگیر این کنیم که شکیات نماز را یاد بگیرند؟ عملاً الآن چه اتفاقی می‌افتد؟ بخشی از مشکل اینجاست که فقیه خود را متولی چه مقدار از دین می‌داند؟ متولی یک درصد یا نود درصد؟ فکر می‌کنم نود درصد توحید و عقاید مهم هستند، قرآن اینگونه است. تمام فشار روی این است که شما درک توحیدی داشته باشید نسبت به جهان و خدا و صفات خدا را بشناسید، دین آمده است تا ما ارتباط با خدا را درک کنیم، خدا را در جهان ببینیم. حداقل نود درصد از ده درصد باقی مانده مسائل اخلاقی است، کار نیک انجام بدهیم، عدالت را رعایت کنیم، با پدر و مادر خود چگونه برخورد کنیم و غیره. بخشی از دین هم شریعت است. مثلاً صورت ظاهر عبادت‌های ما که روزی پنج بار نماز بخوانیم و چند رکعت بخوانیم، چیزهایی درباره عبادات هست، همینطور درباره تعاملات اجتماعی که ممکن است به زندگی شخصی خود من ربط نداشته باشد ولی چیزهایی درباره تعاملات اجتماعی هم هست.

به نظر می‌رسد مشکل عمده این است فقها سهم شریعت را خیلی بزرگ می‌گیرند و این در نحوه کار آنها تأثیر می‌گذارد که فقه چیست و چه باید بکنند. از علامه طباطبایی نقل می‌کنند – دقیقاً آن واژه‌ای که به کار بردند یادم نیست – که خیلی وحشتناک و خیلی شرم‌آور است که یک نفر می‌تواند تبدیل به یک فقیه شود بدون اینکه تفسیر قرآن خوانده باشد و مهارتی در تفسیر قرآن داشته باشد.

[۰۱:۰۰]

حضار: تفسیر نه، خود قرآن.

استاد: این را گفتند؟

حضار: من این نقل قول را اینگونه به خاطر دارم که یک نفر می‌تواند فقیه و مجتهد باشد بدون اینکه حتی یک بار قرآن را خوانده باشد.

استاد: اخیراً صوتی از آقای جوادی آملی پخش شد که چیز بدتری گفتند، گفتند حتی لازم نیست مستقیم به احادیث رجوع کنند، یعنی فقیه لازم نیست مستقیم خودش احادیث را بررسی کند، یک لایه بررسی شده وجود دارد و در کلاس یک نفر تقریر می‌کند و این را یاد می‌گیرند و تبدیل به فقیه می‌شوند. اگر علامه هم گفته باشند لازم نیست قرآن خوانده باشد خیلی فاجعه است. این یک نکته پارادایمیک دیگر است که اصولاً سهم عقل و قرآن و منابع فقهی که می‌گویند چقدر است. قبلاً به این اشاره کردم و شاید مفصل‌تر در مورد آن بحث کنم.

یادآوری می‌کنم که بحث از کجا شروع شد: فکر نکنید شبهه اصلی در مورد شریعت این است که فلان حکم چرا وجود دارد، بلکه مشکل اصلی این است که خود شریعت چرا هست؟ اگر در رفتار متشرعین دقت کنید شبهه اصلی این است که این شرع به درد چه می‌خورد وقتی آدم‌های متشرع اینگونه می‌شوند؟ تجربه عملی تاریخی ما این است که زیاد اتفاق خوبی نمی‌افتد. همینجا باید یک دفاع عقلانی کرد که شرع چیست و به درد چه می‌خورد. چیز خوبی است و می‌تواند ما را از محدودیت‌های درک زمان‌مند و مکان‌مندمان رها کند اگر درست به آن نگاه کنیم. در واقع باید جواب بدهیم دلیل اینکه در طول تاریخ افراد متشرع تقریباً وحشتناک‌ترین آدم‌های روی کره زمین بودند اولاً تحریفی است که به طور قطع و ناخواسته در حقایق و شرایع اتفاق می‌افتد و ثانیاً رویکرد والدانه‌ای است که وجود دارد. شرع مستقر می‌شود و از متشرعین تبعیت می‌خواهد، مانند والدی که آنجا ایستاده است. وقتی این والد خودش را تعمیم بدهد به تمام لحظه‌های زندگی، مثلاً شخصی در رابطه خصوصی با همسر خود هم از هشتاد حکم در مورد یک چیز خاص پیروی می‌کند و همه زندگی و فکرش را پر کند اوضاع بی ریخت می‌شود.

شریعت خود را ناخواسته بسط می‌دهد، کار فقها بسط شریعت است، شاخ و برگ پیدا می‌کند و بعد والدانه از مردم انتظار دارند یعنی کسی قرار نیست بپرسد چرا این کار را می‌کنم. اینها آسیب‌هایی است که واقعاً وجود دارد و توجیه می‌کند که چرا مشکلاتی در طول تاریخ توسط متشرعین بوجود آمده است و همین الآن هم می‌بینید، این آسیب‌ها از کجا می‌آید؟ از خود اصل شریعت می‌آید یا از نوع نگاه ما در مورد استخراج و آموزش شریعت که قطعاً ایراد دارد؟ در مجموع به نظر من هندل کردن شریعت کار خیلی سختی است و خیلی هنر می‌خواهد که یک جامعه متشرع داشته باشید و از نظر روحی به منافع شریعت برسند و مضرات آن را نداشته باشند. در آموزش باید خیلی دقت شود. نه در استخراج، نه در نحوه آموزش فقها و نه انتقال شریعت از فقها به مردم این نکته حداقل در جوامع اسلامی که می‌بینیم رعایت نمی‌شود، یهودی‌ها هم کم و بیش اینگونه هستند. مسیحی‌ها به دلیل اینکه شریعت را سبک گرفتند و تأکید آنها روی مسائل اخلاقی است همانطوری که در قرآن می‌بینید کمتر دچار این مشکل شدند. تعلیمات مسیحی‌ها به قرآن نزدیک‌تر است منهای اینکه آنها با عقاید خیلی والدانه برخورد می‌کنند ولی روی قسمت میانی دین که اخلاق است تأکید می‌کنند و مشکلاتی که متشرعین پیدا می‌کنند ممکن است برای آنها پیش نیاید.

چند حکم اخلاقی کلی به یک نفر بدهید و فقط هم همین‌ها را بگویید و احساس کند که خداوند فقط همین‌ها را از او خواسته است، ممکن است خیلی نسبت به یک آدم متشرع رشدیافته‌تر زندگی کند. مثلاً عدالت را رعایت کنید. چقدر این جمله زیبا است: چیزی که برای خود نمی‌پسندی برای همسایه خود نپسند، مفهومی از عدالت است و جوری بیان شده است که همه درک می‌کنند و عمیق می‌توانند بفهمند. یعنی هر وقت کاری می‌کنم مد نظرم باشد اگر کسی با من اینکار را بکند خوشم می‌آید یا خیر، این یک اصل اخلاقی خیلی کلی است. خود یهودیت هم اینگونه بود، ابتدا ده فرمان به صورت کتیبه به حضرت موسی دادند که اصل همان بود، قواعدی که حالت اخلاقی دارد تا اینکه جزئیات شرعی باشد. برای اینکه شریعت آسیب نرساند اول باید کلیتی از آن را به عنوان اصل در مغز مردم حک کنید و تثبیت کنید، بعد احکام به عنوان جزئیات بیاید نه اینکه اینقدر جزئیات غالب شوند که ما از اصل ماجرا غافل شویم.

پس یک نکته پارادایمیک در درک و آموزش شریعت این است که سهم شریعت را در دین چقدر در نظر می‌گیریم؟ فکر می‌کنم به طور اغراق‌آمیزی این سهم در حال حاضر بزرگ در نظر گرفته می‌شود.

۳- ادامه انتقادات به پارادایم فعلی فقه

قرار بود در بحث امروز ادامه بدهیم که پارادایم فقهی موجود چه مشکلی دارد. پارادایم موجود یعنی اینکه فرض کنید احکام یک جایی نوشته شدند و نوشته‌ها چیزهایی هستند که اولیاء دین – پیامبر، ائمه – گفتند یا در قرآن نوشته شده است. پس یک سری تکست داریم و فرض هم بر این است – و گفتم توافقی وجود دارد – که اینها یک سری احکام شرطی هستند که اگر اینگونه شد این کار را کنیم و حالا من می‌خواهم اینها را منتقل کنم و ببینم در فلان مورد چه باید بکنم. یک مسئله این است که تکست‌ها را بررسی کنم و آنها را استخراج کنم و یک مسئله این است که اینها را به زمان حاضر منتقل کنم. چون احکام شرعی است من باید در هر موردی که می‌خواهم حکم شرعی بدهم و تکلیف خودم را مطابق شرع بدانم اول بفهمم که شرایط مسئله من چیست. مثلاً اگر شرایط مسئله P1 تا PN را داشتم این را درک کنم و این شرطی ضروری است اگر بخواهم از شریعت استفاده کنم. اول باید ببینم در چه شرایطی قرار دارم و صورت مسئله من چیست، مثلاً در مورد مسئله مهریه در جامعه می‌خواهم حکمی بدهم. اول باید بفهمم که اوضاع جامعه چیست، چیزی که به آن مهریه می‌گویند چیست؟ چرا می‌دهند و چرا می‌گیرند؟ آیا مهریه می‌دهند و می‌گیرند؟ حدود آن چقدر است؟ این سنت تبدیل به چه شده است؟ بعداً باید سعی کنم ببینم آیا شرایط مشابه در قدیم وجود داشته است؟ چیزی شبیه اکثر مسائل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی مدرن ما در آن زمان وجود نداشت و حالا می‌خواهم حکمی را از آنجا منتقل کنم. چه کار باید بکنم؟

نقطه ضعف مهمی که وجود دارد این است که فقها آموزش نمی‌بییند که شرایط حاضر را به درستی درک کنند. نه اقتصاد بلد هستند نه جامعه‌شناس هستند نه حقوق به معنای مدرن بلد هستند، منظور من از مدرن چیزی است که در جامعه مدرن تحقق پیدا کرده است. الآن مفاهیمی از نظر سیاسی وجود دارد مثل دولت – ملت، این مدرن است و قبلاً نبود، بنابراین اگر حول احکام سیاسی در احادیث حرفی زده شده است باید متوجه باشید که الآن روابط حکومت با ملت متفاوت است. این را باید عمیق درک کنید تا اگر خواستید در یک مورد حکم بدهید صورت مسئله خود را خوب درک کنید.

فرض کنید می‌خواهیم پارادایم موجود را تقویت کنیم، کار دیگری که باید انجام شود و نشده و خیلی نقطه ضعف بزرگی است این است که کسی در مورد تاریخ اجتماعی قرون اول هجری که امام‌ها و پیامبران زندگی می‌کردند چیزی یاد نمی‌دهد به یک طلبه که می‌خواهد فقیه شود. لازم نیست؟ اول باید شرایط آن زمان را بفهمم و بفهمم که آن حکم در چه شرایطی صادر شده بود، مثلاً اگر برای دیه شتر می‌دادند واقعاً شتری که در دیه داده می‌شد با شتری که الآن زندگی می‌کند فرق دارد. اینکه شتر از نظر اقتصادی چیست تغییر کرده است، فقط مسئله پول آن نیست، می‌دانید که پول آن هم متفاوت است. یا مثال دیگری که زدم درباره زکات که می‌گویند به چهار چیز تعلق می‌گیرد، آیا می‌توانم این را مستقیماً به الآن هم تعمیم بدهم؟ یعنی اگر آن چهار محصول به تدریج در دنیای پست مدرن از بین برود زکات کلاً از بین می‌رود و کم کم احکام منتفی می‌شوند به دلیل انتفاء مقدم.

حضار: با یک سری کارهای زبانی نمی‌شود اینها را رفع کرد؟ مثلاً بگوییم دیه چیست؟ بهترین اتومبیل موجود.

استاد: بعضی از این حرف‌ها می‌زنند ولی ایراد این حرف از نظر فقها این است که شما از کجا می‌دانید که شتر به عنوان اتومبیل برای دیه داده می‌شود؟ قیاس است، برای خودتان می‌گویید شتر اتومبیل بود و جای آن ماشین آفرود بگذاریم و جای اسب ماشین مسابقه. اینها حالت قیاس دارد و فقهای شیعه احساسشان این است که اینگونه حرف‌ها که برای خود استنباط کنم و بخواهم به این دوران بیاورم ایراد دارد.

نکته این است فکر می‌کنند اگر شتر را ثابت نگه دارند حکم را ثابت نگه داشتند، اما ثابت نگه نداشتند، چون این شتر دیگر آن شتر نیست، از نظر زیست‌شناختی همان است ولی از نظر اقتصادی و اجتماعی آن نقش را ندارد بنابراین ثابت نگه داشتن احکام و قیاس نکردن توهم است. اینگونه فقط از خودم رفع مسئولیت می‌کنم که به جهنم نروم چون گفت شتر پس باید شتر باشد.

حضار: یک چیزی که به ذهنم می‌رسد این است که احکام چیزهایی هستند که ما حس می‌کنیم باید انجام بدهیم و وقتی این حس را می‌کنیم خود به خود می‌خواهیم یک جوری احکام را منطقی کنیم و سعی می‌کنیم برای آن دلیل بیاوریم. کسی که هنوز به درک درستی نرسیده و هنوز جهان بینی او مشکل دارد، مثلاً خدا را اگر فقط خدای خوبی‌ها بداند درحالی که شر وجود دارد وقتی یک سری احکام می‌بیند که ایده‌آل نیستند دچار تعارض می‌شود چون کسی که چنین اعتقادی دارد باید همه چیز را ایده‌آل کند. یک چیزی که خیلی معروف است این است که کسانی که از جهنم ترسیدند و خدا را در جهنم دیدند و با این احکام صرفاً ظاهری مواجه می‌شوند خیلی Religious OCD بین آنها زیاد می‌شود و حالت‌هایی پیدا می‌کنند که حس می‌کنند کافی نیست چند بار هم تکرار می‌کنند باز هم این حالت‌ها در آنها باقی می‌ماند.

[۰۱:۱۵]

استاد: اینها مسئله آموزش است، آموزش جدا نیست به نظر من. می‌شود موقتاً جدا کرد ولی واقعیت این است که وقتی درباره فقه صحبت می‌کنیم اگر بخواهیم از فقه یک انتقاد کنیم می‌توانیم از تأثیری که می‌گذارد انتقاد کنیم و این تأثیر مقدار زیادی تحت تأثیر شیوه آموزش به مردم است. یک بحث خود علم فقه است که نحوه استخراج و اینکه حکم را چگونه به دست می‌آورند و چه تلقی از حکم دارند را در بر می‌گیرد و بحث دیگر این است که بازتاب اجتماعی آن چیست. چیزی که دفعه قبل گفتم و برای آن مثال هم زدم همین است، اینکه در آن دوران شرایط چه بود و الآن شرایط چیست اصلاً در سیلابس درس فقه نیست، کار فقه این است که گزاره‌ها را استخراج کند و سعی کند ثابت نگه دارد یا حداقل تغییرات را در آن بدهد. چون بشر از نظر زیست‌شناختی ظرف چند هزار سال اخیر تغییر چندانی نکرده اگر احکامی درباره بدن انسان باشد می‌توانیم با اطمینان بگوییم که این احکام همانی هستند که بودند، مثلاً چه بخوریم و چه نخوریم، اگر خوردن و نخوردن را فقط یک حکم زیست‌شناختی تلقی کنیم. طیف احکام از احکامی که به نظر می‌رسد موضوع آنها صد درصد ثابت مانده است شروع می‌شود تا به چیزهایی مانند احکام سیاسی و اقتصادی می‌رسد که تقریباً به نظر می‌رسد جهان موجود بی ربط است به جهانی که در آن احکام صادر شد. یک حکم پیدا نمی‌کنید که بگویید عین آن در آنجا وجود داشت، حتی مشابه آن که بتوانید به راحتی به آنجا بروید و حکم را استخراج کنید. اما اگر شرایط آن دوران را خوب و عمیقاً فهمیده باشید، ممکن است آن احکام سیاسی و اقتصادی برای شما معنی پیدا کند و بتوانید آن معنا را به زمان حاضر منتقل کنید.

بعید می‌دانم کسی به این نقطه ضعف در پارادایم موجود معترف نباشد به دلیل نوع فعالیت‌هایی که الآن می‌بینید در حاشیه حوزه‌های علمیه با بودجه‌های دولتی انجام می‌شود. یعنی موسساتی هستند و دانشگاه‌هایی که طلاب در آن اقتصاد یا جامعه‌شناسی یاد بگیرند که نشان می‌دهد متوجه هستند لااقل اوضاع شرایط حاضر را باید بدانند. این انتقادی نیست که کسی آن را رد کند، قطعاً احساس نیاز کرده‌اند، ممکن است فقهای خیلی سنتی باشند که همین را هم قبول نداشته باشند. یک راه حل سنتی خیلی ساده این است که شما نگذارید جامعه تغییر بکند! به نظر می‌آید پروژه طالبان این است که در همان حالت قرون وسطایی که می‌شود احکام را اجرا کرد بمانیم برای اینکه بتوان شریعت را اجرا کرد. غلط کرده جهان تغییر کرده و پیشرفت کرده است، این کار شیطان بود، باید همان حالت روستا داشته باشیم و روابط اقتصادی هم در هما حد باشد، بانک و مبادلات ارزی چیزهای بی خودی است! آدم‌های جالبی وجود دارند مانند آمیش‌ها که خودشان را ایزوله می‌کنند و سعی می‌کنند زندگی مذهبی ایده‌آل را در روستا پیاده کنند. این هم یک ایده است که سعی کنم P1 تا Pn خود را ثابت نگه دارم که دچار مشکل نشوم و بدانم که خداوند از من چه می‌خواهد.

حضار: فقهای ارتودوکس شیعه…

استاد: بگویید راست کیش به جای ارتودوکس، کلمه ارتودوکس به عنوان یکی از شاخه‌های مسیحیت استفاده می‌شود. می‌دانم منظور شما همین راست کیش است، ترجمه آن را بگویید که اشتباه نشود.

حضار: آنچنان قبل از صفویه دغدغه حکومت نداشتند و می‌گفتند صبر می‌کنیم تا معصوم بیاید و زیاد حالت تطبیق در آنها نبود چون ما در عصر غیبت هستیم.

استاد: ولی مناصب قضایی داشتند، یعنی برای مسائل اجتماعی و اقتصادی به فقها رجوع می‌کردند، قبول دارم شاید در مسائل سیاسی اینگونه نبودند.

حضار: ولی باز هم از باب اکل میته بود.

استاد: ولی این مباحث را داشتند یعنی تلاش برای اینکه احکام را منطبق بکنند داشتند. نکته‌ای که مهم است این است که این مشکل در کشورهای اسلامی صد – صد و پنجاه سال است که خیلی مطرح شده است. صد و پنجاه سال پیش جامعه ما خیلی شبیه جامعه‌ای بود که احکامی در آن صادر شده بود. مدت زیادی نیست که جامعه ما در حدی تغییر کرده که دچار سردرگمی‌هایی در مسائل سیاسی و اجتماعی شدیم. دولت اوایل قاجار با خلفای بنی امیه و بنی عباس در شیوه حکومت کردن خیلی تفاوت نداشتند، مفهوم دولت و ملت هم چندان تفاوتی نداشت، مردم نسبت به حکم‌ران رعایا بودند. شیب تندی از تغییرات در یکی دو قرن اخیر پیش آمده که به نظر می‌آید فقه در تطبیق دادن خود با این شرایط ناموفق بوده است. در آن مدارسی که وجود داشت اینکه متوجه شوند و بعد درس مدرن بخوانند دور از ذهن بود، این ایده‌ای است که شاید چهل یا پنجاه سال سابقه داشته باشد.

۴- حدیث‌شناسی

مشکلی که فکر نمی‌کنم همه معترف باشند ولی هستند کسانی که در خود حوزه‌ها و دانشگاه‌های دینی که در ایران وجود دارد روی این موضوع تأکید دارند مسئله حدیث‌شناسی است یعنی بخشی از کار فقیه که می‌خواهد تشخیص بدهد کدام موارد از چیزهایی که در تکست‌ها نوشته شده است درست است و کدام غلط است، کدام موثق و کدام موثق نیست. یک شیوه حدیث‌شناسی سنتی داریم که الآن خیلی تحت فشار است از این نظر که کارایی کافی ندارد: انواع و اقسام ابزارهای جدید برای بررسی تکست و متون زبانی به وجود آمده است که کارایی بالایی دارند و در سنت حدیث‌شناسی به عنوان ترند رایج نبودند، اگر شما هر کدام از آنها را بگویید اتفاقاً ممکن است حدیث‌شناس نابغه‌ای هفت قرن پیش کاری مشابه این انجام داده باشد. الآن برای اثبات جعلی بودن یک متن می‌توانید از زبان‌شناسی اینگونه کمک بگیرید که ما می‌دانیم کدام واژه‌ها در چه قرنی به یک معنایی کوین شدند و برای اولین بار استفاده شدند. تاریخچه خیلی از واژه‌ها را می‌دانیم، تغییراتی که در گرامر به وجود آمده است و در مجموع تاریخ زبان را می‌دانیم و کلی اطلاعات زبان شناسی داریم. واژه‌هایی که از زبان‌های دیگر وام گرفته شده‌اند گاهی تاریخ روشنی گاهی دارند. بنابراین الآن خیلی راحت یک آدمی نه در مورد متون دینی، در مورد متون ادبی مثلاً، متنی را جلوی خودش می‌گذارد و با یک بررسی زبان‌شناسی می‌گوید قطعاً این قسمت از فردوسی نیست. چرا؟ فقط به دلایل زبانی. یا مثلاً بحث‌هایی که در مورد استایل هست، بالاخره امام جعفر صادق در سخن گفتن استایلی دارد، نمی‌توانید فکر کنید امام جعفر صادق در چهار سالی که کسی که حدیث را نقل کرد در کنارش بود به صد استایل صحبت کرده باشد و لحن‌ها و واژگان متفاوت باشد.

بنابراین ما در زبان‌شناسی انبوهی از اطلاعات داریم و شیوه به کار بردن آنها در صحت و سقم متون را می‌دانیم. اینها در حدیث‌شناسی سنتی نیست. نکته‌ای که چند بار تا الآن به آن برگشتم و نکته‌ای که اولین بار گلدزیهر به عنوان نقد اصلی خودش به حدیث‌شناسی مسلمان‌ها گفت که حالت افراطی داشت ولی هنوز هم تأثیر آن باقی است برای اینکه حقیقتی در آن هست این است که وقتی حدیث‌شناسی مسلمان‌ها را نگاه می‌کنید اساس آن بررسی اسناد است. یعنی یک علم رجال وجود دارد که آدم‌هایی که در آن دوره زندگی می‌کردند را بشناسیم و بدانیم کدام آدم خوب است و کدام بد است و چه کسی موثق است. آدم بد لزوماً به معنای آدم بدجنس نیست، راوی حدیث خوب کسی است که حافظه او خوب باشد، نحوه بیان او نزدیک به نحوه بیان امام‌ها باشد، در اسرع وقت نوشته باشد، ممکن است آدمی خوب باشد ولی برای ما ثابت شده باشد که احادیث را چندان با دقت نقل نکرده و آدم دقیقی نبود بنابراین نمی‌شود به او استناد کرد. می‌دانیم بعضی از راویان حدیث مثلاً بعد از فوت امام جعفر صادق جلسات درسی در مساجد داشتند که برای آن جلسات خود نوشته می‌بردند و جزوه می‌گفتند. متن‌هایی بود که از روی آن احادیث را نقل می‌کردند، اگر بدانیم این آدم جزو آنهایی است که درس داده و جزوه برای خودش نوشته است با اطمینان بیشتری می‌توانیم به او رجوع کنیم.

موضوع این است که قسمت عمده حدیث‌شناسی مسلمان‌ها بررسی اسناد است، مثلاً اگر سلسله روات کاملاً روشن است و معلوم است که چه کسی از امام جعفر صادق شنیده است، این راوی از چه کسی شنیده است و او از کسی شنیده که مستقیم از امام جعفر صادق شنیده است و سه راوی وجود دارد و هر سه را می‌شناسیم و روایت در کتب مختلف کم و بیش به همین شکل آمده روایت خوبی است. انتقاد گلدزیهر این بود که اصولاً مسلمان‌ها به محتوا کاری ندارند یعنی وقتی می‌بینند حدیثی هست که صد درصد غلط است و مثلاً به یک چیز تاریخی اشاره می‌کند که ما الآن بنا به اسناد تاریخی مطمئن هستیم غلط است یا یک اسطوره و افسانه الکی را از زبان پیامبر نقل کردند که ما می‌دانیم این اشتباه است، یرایشان تابو بود که از روی محتوا آن را نقد کنند. برای اینکه احساس آنها این است که از عقل خود استفاده می‌کنند و این کاری است که نباید انجام شود.

من این جمله را از یکی از شخصیت‌های سیاسی مملکت که در دانشگاه صنعتی شریف درس می‌داد شنیدم که یک بار در کلاسی که ریاضی درس می‌داد گفت که باید در این مورد فکر کرد، بعد گفت یک عده انگار تعهد کردند که مغز خود را آکبند تحویل عزرائیل بدهند. گاهی واقعاً اینگونه است. ترسی از اینکه تشخیص شخصی دادن و اینکه من چه می‌فهمم وجود دارد. برای فقها حالت تقوا دارد یعنی اینکه من فقط ببینم امام‌ها چه گفتند و خودم را دخالت ندهم و تشخیص‌های خود را در کار نیاورم و کسانی که این کار را می‌کنند آدم‌های بی‌تقوایی هستند، یعنی رجوع به عقلی که “ما عُبِدَ به الرحمن” است ممکن است حالت بی‌تقوایی پیدا کند.

حضار: همان چیزهایی که درباره حدیث گفتید درباره قرآن هم هست…

استاد: ما در سنت اسلامی چیزی به عنوان سندشناسی قرآن نداریم، فرض بر این است که قرآن محکم است. این حرفی مدرنی است که سندیت خود قرآن را بررسی کنیم. مسلمان‌ها چنین دغدغه‌ای نداشتند.

[۰۱:۳۰]

حضار: اگر این کار را درباره حدیث نمی‌کردند یک سری پیش فرض داشتند، مثلاً حدیث از این پله‌ها سربلند بیرون آمد، ما هم با آن کاری نمی‌کنیم چون سند آن را قبلاً بررسی کردند.

استاد: مشابه این کار را اصولاً قرار نبود با قرآن بکنند برای اینکه به وثاقت متن قرآن شک نداشتند، چیزی که گلدزیهر می‌گوید مثل ایده‌های بیزی است: اگر خبری از کانالی به من رسیده است و مطمئن هستم که غلط است پس تمام آن کانال زیر سوال می‌رود و احتمال خطای آن از نظر من بالا می‌رود. آیا این کار را اصلاً نمی‌کردند؟ نه واقعاً اینگونه نیست، به عنوان مثال آقای بروجردی که صاحب سبکی بود در اصول فقه و کلاس اصول فقه ایشان شهرت داشت، سلیقه خاصی در بررسی احادیث داشت و معروف است که خیلی تأکید داشت شما باید شرایط سیاسی – اجتماعی زمانی که حدیث صادر شده است را بدانید چون معتقد بود مثلاً بعضی از این احادیث را در مقابل ادعاهای فرقه‌هایی که داشتند به وجود می‌آمدند امام جعفر صادق گفته است. مخصوصاً این را می‌دانم که ایشان تأکید داشت شما باید ادعای فرقه‌هایی که در اطراف بودند و داشتند رشد می‌کردند را بدانید تا بفهمید امام جعفر صادق این را در جواب این ادعا گفته است نه در خلاء، یعنی من باید محتوای حدیث و شرایط آن را درک کنم و در فهم من از حدیث و اینکه درست یا غلط باشد تأثیر می‌گذارد.

در حال حاضر در حدیث‌شناسی کلی شیوه‌های جدید به وجود آمده است که مثلاً در ترکیه یا در دانشگاه‌های غرب افرادی هستند که این کارها را می‌کنند. همچنین به نظر می‌رسد حدیث‌شناسی اهل سنت پیشرفته‌تر است زیرا غربی‌ها روی احادیث سنی‌ها کار می‌کنند و واضح است حدیث‌شناسی ما نقص دارد و در مقابل این ادعا خیلی مقاومت وجود دارد مخصوصاً از طرف کسانی که گرایش‌های اخبارگری دارند و خیلی اهل اصول فقه نیستند، مثل اینکه مجموعه‌ای از احادیث که سلف صالح بر آن مهر تأیید زده که درست هستند در حد قرآن برای آنها اعتبار دارد و اگر اعتبار آنها زیر سوال برود انگار همه چیز زیر سوال می‌رود. بررسی‌های جدید که نشان می‌دهد خیلی از احادیثی که اهل سنت به آن اعتقاد واثق داشتند تقریباً قطعی است که اشتباه هستند و این بلا ممکن است سر احادیث شیعه هم بیاید و این بالاخره یک مشکلی است که چه با آن مواجه بشوند و چه نشوند در سال‌های آینده تأثیر خود را می‌گذارد کمااینکه روی علمای اهل سنت تأثیر گذاشته است. تأثیر آن این بود که یک عده همان موضع سنتی خودشان را حفظ کردند و از مدارس هم بیرون نیامدند و یک عده بیرون مدارس کار جدید می‌کنند و فقهای خارج از حوزه‌ها شدند.

یک مسئله در مورد حدیث‌شناسی که جنبه محتوایی دارد این است: فکر کنید من تا الآن کتاب حدیث باز نکردم، تاریخ را می‌خوانم و می‌توانم بفهمم کدام بخش از احادیث در چه زمان‌هایی احتمالاً تحریف یا ساخته شده‌اند. مثلاً در زمان فلان خلفاء یک سری احادیث سیاسی به وجود آمد برای اینکه کار خودشان را راه بیندازند. یا مسائل مربوط به مثلاً خانواده احتمالاً در فلان قرن تغییراتی کرده است. ما اطلاعاتی درباره تاریخ داریم و قبل از اینکه احادیث را بررسی کنیم می‌دانیم احتمال تحریف کدام بخش از احادیث بیشتر است، ولی آیا در حدیث‌شناسی سنتی اینگونه نگاه می‌کنند؟ یعنی مثلاً برای احادیثی که جنبه سیاسی دارد و در فلان زمان به وجود آمده است سخت‌گیری بیشتر می‌کنند چون احتمال خطای آن بالاتر است؟ انگیزه‌های تحریف بررسی می‌شود؟ مثلاً در مسائل مالی در اینکه خمس و زکات را به علما بدهیم یا به حکومت بدهیم منافعی در کار است و احتمال اینکه جعل حدیث شده باشد بیشتر است. این خودش یک ایده است جدای از اسناد که تصور می‌کنم کدام بخش از احکام آسیب بیشتری دیده است، دلایل خارج از احادیث دارد، دلایل تاریخی و انسان‌شناسی دارد. من می‌دانم هرجا منافع مادی باشد دخالت‌هایی می‌شود.

۵- سیر تاریخی فقه

نکته مشابه سیر احکام فقهی است. فکر می‌کنید طلاب چقدر تاریخ فقه شیعه را می‌دانند؟ اصلاً نگاه تاریخی بد است، یعنی اگر به طلاب بگویید این فقهی که الآن می‌بینید همیشه اینگونه نبود، احکام اول اینگونه بودند و الآن اینگونه شدند، یک دوره قبل از شیخ طوسی داریم، بعد از شیخ طوسی تا صفویه، ادوار فقه داریم، چه خواهند گفت؟ مطالعه هم شده است. قبول دارید چیزی که متقدمین می‌گفتند و در کتب فقهی اولیه هست اعتبار بیشتری از آنچه متأخرین می‌گویند دارد؟ انتظار شما این است که به تدریج فقه نزدیک شده باشد به شریعت اصلی یا در طول تاریخ دور شده باشد؟ ایده بعضی‌ها این است که علم فقه پیشرفت کرده است مانند فیزیک بنابراین هرچه جلو می‌رویم چیزهایی کشف می‌کنیم که قبلاً نمی‌فهمیدیم. فکر می‌کنم برعکس آن با عقل بیشتر جور در می‌آید یعنی موردهایی پیش آمده و فتوا گرفتند. فتوایی که خیلی دوست دارم و همیشه نقل می‌کنم این است که یکی از علمای اهل سنت نمی‌دانم در چه قرنی و به چه مناسبتی این فتوا را داد که با نه‌تا زن می‌توان ازدواج کرد، چون در قرآن نوشته است «مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ» (نساء:۳) دو به اضافه سه به اضافه چهار. احتمالاً یک نفر به او گفته است من چهار زن دارم، پنجمی را چگونه بگیرم؟ او گفت نمی‌شود و بالاخره به قول پدرخوانده پیشنهادهایی به او کرد که نتوانست رد کند. در فیلم پدرخوانده جمله معروفی دارد که می‌گوید از فلانی چیزی بخواه، می‌گوید قبول نمی‌کند، می‌گوید من پیشنهادی می‌کنم که نمی‌تواند رد کند و پیشنهاد او این است که یا تو را می‌کشیم یا این کار را انجام می‌دهی. همینگونه گاهی به زور هم شده فتواهایی از قضات گرفتند. این نگاه تاریخی در حدیث‌شناسی و فقه غائب است.

 فقها را هم باید مانند فیزیک‌دان‌ها که در پارادایم اشتباه زندگی می‌کنند ولی آدم‌های صادقی هستند و زحمت می‌کشند نگاه کنید. اولاً بین فقها تعداد زیادی نابغه وجود دارد، ثانیاً عموماً اینگونه بود که واقعاً دنبال این بودند که بفهمند احکام شریعت چه بوده است، ممکن است چندتا آدم نوخاله و غرض و مرض دار هم وجود داشته باشند ولی اصولاً جو آکادمیک است یعنی آدم‌هایی که با تمام وجود نشستند و سعی می‌کنند یک چیزی را درک کنند. در پارادایمی هستند که خیلی به آن پیش‌فرض‌ها معمولاً کسی فکر نمی‌کند وقتی دانشی را یاد می‌گیرد. برای هر کدام از این چیزهایی که من می‌گویم حتماً مثال‌هایی وجود دارد که آدم‌هایی به آن توجه کردند. به غیر از آقای بروجردی خیلی از آدم‌ها هستند که در کتاب خود به مسئله تحریف دقت کردند که چون اینجا چنین مطامعی وجود داشت این حکم یا این حدیث احتمالاً جعلی است، ولی ترند غالب نیست و جست و گریخته است در حالیکه اینها می‌تواند تأثیرات بنیادین بگذارد. اگر اثبات کنید که حکمی برای اولین بار در قرن هشتم در فلان جغرافیا ظاهر شده است که علت آن هم کم و بیش معلوم است اعتبار آن کلاً زیر سوال می‌رود.

قبلاً هم گفتم که به مجتهدین صد سال پیش نمی‌توانید ایراد بگیرید که چرا این کارها را نکردند چون نمی‌توانستند بکنند، همه کتاب‌ها در یک کتابخانه دیجیتال دست آنها نبود که بتوانند در آن سرچ کنند. از عهده خیلی کارها بر نمی‌آمدند به دلیل کمبود امکانات و منابع ولی الآن می‌شود این کارها را کرد برای همین است که این دیدگاه جدید به وجود آمده است که باید این کارها را بکنیم.

جلسه ۵۰ – دفاع عقلانی از دین
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو