بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای دفاع عقلانی از دین، جلسه‌ی ۴۶، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه خاتم، ۱۴۰۱/۸/۳

۱- مرور بر جلسه گذشته و پرسش‌های مطرح شده

دومین جلسه بحث درباره احکام است. این بحث خیلی مورد استقبال قرار گرفت، وقتی شروع کردم به صحبت کردن در مورد ساینتیفیک ارور در قرآن حس نمی‌کردم افراد زیادی علاقه‌مند باشند ولی در مورد احکام به نظر می‌رسد که خیلی علاقه وجود دارد. این نشان دهنده آن است که شبهات مربوط به احکام موثرتر یا متداول‌تر هستند. این موضوع را یادآوری کنم که قرار بود اگر کسی نگاه کرد که چیزی از فایل ساینتیفیک ارور باقی مانده است و جواب داده نشده در گروه مطرح کند و اگر کسی هم حوصله نکرد خودم یک روز وقت می‌گذارم و پیدا می‌کنم. این جلسه مقداری تکمیل جلسه گذشته است، قرار بود به طور طبیعی این‌گونه باشد که دو ضابطه منطقی دیگر برای بررسی احکام مطرح کنم اما با بحث‌هایی که در گروه شد فکر می‌کنم لازم است نکاتی که در جلسه گذشته مطرح کردم را بیشتر توضیح دهم. حس من این است که مطلب خوب منتقل نشده است، همه چیزهایی که در جلسه گذشته عنوان شد به طور خلاصه تکرار می‌کنم و بعد چیزهایی اضافه می‌کنم که حالت پاسخ به پرسش‌ها را دارد و در عین حال خودشان مستقلاً نکاتی هستند که جا دارد در مورد آنها صحبت کنیم.

۱-۱ مقصد و مسیر

نکاتی که در جلسه قبل گفتم را اگر بخواهیم خلاصه کنیم یکی این بود که تأکید داشتیم اگر می‌خواهیم در مورد احکام بحث کنیم و کسی ایرادی گرفته است و می‌خواهیم جواب او را بدهیم نکته مهمی که معمولاً مورد توجه قرار نمی‌گیرد این است که اول باید برای خودمان و برای دیگران روشن کنیم – و دیگران هم برای خودشان – که هدف ما از اینکه کارهایی انجام می‌دهیم و یک مجموعه حکم و شریعت داریم چیست؟ ادعای آدمی که به شریعت عمل می‌کند چیست؟ ما کارهایی را انجام می‌دهیم که به جایی و هدفی برسیم، هدف شریعت چیست؟ من به‌عنوان کسی که قرار است پاسخ بدهم و در مورد مسائل مربوط به شریعت بحث کنم لزوماً باید ایده‌ای داشته باشم که شریعت ما را به کجا می‌برد. تا زمانی که روشن نباشد که می‌خواهیم با احکام چه کاری انجام دهیم و به کجا برسیم اصولاً نمی‌توانیم بحث کنیم. وقتی من می‌خواهم درباره اینکه کارهایی خوب هستند یا بد هستند، ایراد دارند یا خیر، بحث کنم، می‌توانم دو بحث داشته باشم: یکی اینکه هدفی که ادعا می‌شود با انجام دادن این کارها به آن می‌رسیم را قبول ندارم و فکر می‌کنم چیز خوبی نیست یا قبول ندارم کاری که انجام می‌دهم به آن هدف می‌رسد. مانند اینکه روی نقشه جغرافیایی نشان دهیم هدف ما این است که به این نقطه برسیم و راهش هم این است. در اینجا دو ایراد وجود دارد، یکی اینکه اصلاً قبول ندارید که به آنجا بروید و آنجا جای خوبی نیست یا موهوم است، یا اینکه قبول ندارید مسیر انتخاب شده مسیر خوبی است یا به مقصد می‌رسد و ممکن است بگویید مسیر نزدیک‌تر و بهتری وجود دارد، به عبارتی بحث‌های عملی در مورد اینکه این راه، راه درستی است یا خیر.

شریعت قرار است ما را به جایی برساند. بخش عمده ایرادهایی که به شرایع دینی گرفته می‌شود از طرف کسانی است که آن هدفی که قرار است شریعت ما را به آن برساند برایشان جالب نیست و آن را قبول ندارند و خودشان هم دنبال آن نیستند. زیر بحث‌هایی که در مورد احکام انجام می‌شود اختلافات دیگری وجود دارد که آنها باید حل شوند. خیلی وقت‌ها به نظر می‌رسد که وقت آدم‌ها تلف می‌شود؛ چون در مورد چیزی بحث می‌کنند که ریشه اصلی اختلاف نیست. در مورد بحث‌های سیاسی این‌گونه احساس نمی‌کنید؟ افراد ارزشی با افراد ضد ارزشی که بحث می‌کنند ظاهراً در مورد مسائل سیاسی روز صحبت می‌کنند؛ ولی در واقع اختلافات جای دیگری است. در سال‌های اخیر در یکی از گروه‌های سیاسی که خیلی بحث‌های ارزشی و غیرارزشی می‌شد – معمولاً در این‌گونه گروه‌ها بحث همراه با فحش و توهین است و چند نفر آدم هم در گروه‌ها هستند که سعی می‌کنند با آرامش و اصولی بحث کنند – چند یادداشت نوشتم و خیلی وسوسه شدم که یادداشتی بنویسم که ادامه‌دار باشد و سعی کنم به آنها نشان بدهم که اختلافات شما سر این چیزها است، تا روی این چیزها توافق نکنید بحث به جایی نمی‌رسد. یکی از مهم‌ترین اختلافات آدم‌ها در مسائل سیاسی – و همین‌طور درباره شریعت و احکام – سر این است که آیا الآن در دنیای خوبی زندگی می‌کنیم؟ یعنی جهان مدرنی که الآن به وجود آمده است مطلوب است یا نامطلوب؟ معمولاً احساس ارزشی‌ها این است که دنیا را شیطان گرفته است و در دنیای بسیار کثیف و زشتی زندگی می‌کنیم و احساس کسانی که از نظر سیاسی مخالف هستند به جهان غرب و اروپا و تمدن مدرن خوب است. حال شما هزار ساعت در مورد وقایع روزمره بحث کنید، ولی ریشه بحث این است که اصولاً اختلاف عمده‌ای وجود دارد. پس تمرکز خود را بر روی اختلاف عمده بگذارید و بحث کنید.

هدف من در جلسه اول و این جلسه این است که یک مقدار این موضوع روشن شود و وقت خودمان را مانند بحث‌های سیاسی تلف نکنیم سر اینکه مبانی مختلفی وجود دارد و اینها به‌صورت ایراد گرفتن به شریعت خودش را نشان می‌دهد. یکی از مبانی این است که آیا هدفی که شریعت دارد مورد قبول طرف مقابل هست یا خیر؟ اگر نیست باید در مورد آن بحث شود که آیا خوب است که به سمت چنین هدفی برویم؟ به نظر من خیلی روشن است که باید هدفی را به طور مشخص در نظر بگیریم که شریعت در جهت آن باشد و بعد از آن دفاع کنیم و در مورد اینکه ما را به آن می‌رساند یا خیر بحث کنیم. افراد دیگر هم می‌توانند نظرات خود را بیان کنند.

نکته دوم که در جلسه قبل روی آن خیلی تأکید کردم این است که طرف مقابل هم باید هدفی را روشن کند. مثلاً بگوید به نظر من این هدف خوب است، مجموعه قوانینی را که فکر می‌کند ما را به آن هدف می‌رساند به میدان بیاورد تا بحث عادلانه شود. مثلاً اگر او به من بگوید هدف شما خوب نیست و دسترس‌ناپذیر است، من هم بتوانم بگویم هدف شما ناجور است و به درد چیزی نمی‌خورد و بتوانیم در مورد راه هم باهم صحبت کنیم. با توجه به سؤالاتی که بیان شد می‌خواهم درباره هر دو مورد صحبت کنیم.

۲-۱ ایده‌آل بودن احکام در صدر اسلام

نکته سوم که در جلسه قبل در مورد آن خیلی صحبت نکردم و خوب بیان نکردم و خوب فهمیده نشد و بعد به نظرم آمد که لازم است در مورد آن صحبت شود این است که وقتی بحث دفاع عقلانی از دین است چیزی که ضرورت دارد از آن دفاع کنیم این است که این احکام در زمان پیامبر با توجه به جامعه و اقتصاد آن زمان احکام خوبی بودند و اینکه دفاع کنیم که این احکام هنوز هم خوب هستند بحث دفاع از دین نیست. سعی می‌کنم توضیح بدهم که شبهه‌ای درباره اینکه نمی‌توانیم حکمی را الآن اجرا کنیم نداریم و نباید به چنین مسئله‌ای به‌عنوان شبهه جواب بدهیم و شبهه‌ای که باید جواب بدهیم این است که در زمان پیامبر چنین حکمی قابل‌قبول نبود. جلسه گذشته گفتم که می‌خواهم این‌گونه بحث را پیش ببرم که هدفی که شریعت دنبال می‌کند در درجه اول تکامل فردی انسان‌هایی است که به آن شریعت عمل می‌کنند. یعنی یک دید فردگرایانه وجود دارد که آدم‌ها وارد این دنیا می‌شوند و یک سیر تکاملی بسیار طولانی را باید طی کنند و این نیاز به یک تعلیم‌وتربیت الهی دارد، خداوند پیامبران را فرستاده است که حقایق جهان را آموزش بدهند و راه درست زندگی را به مردم یاد بدهند که مردم بتوانند مسیر طولانی را طی کنند.

۳-۱ چقدر در هدف احکام عمیق می‌شویم؟

در گروه بحث خلیفه الهی شد، به هر معنایی که می‌گیرید بالاخره انسان یک مسیری به سمت خداوند دارد که باید طی شود. در همه شرائع و ادیان و مکتب‌های عرفانی و بحث‌هایی که در روان‌شناسی رشد هست این مسئله وجود دارد. انسان‌ها می‌توانند و باید رشد کنند و در زندگی خود به تکاملی برسند و قرار است که شریعت این را تأمین کند. شریعت یک سری دستورهای فردی برای آدم‌ها دارد. مثلاً عبادت کنند، چگونه زندگی کنند. دستوراتی در مورد خانواده دارد برای اینکه خانواده هم به‌شدت در تکامل فردی انسان‌ها تأثیر می‌گذارد. یک سری دستورات برای جامعه بزرگ‌تر هم دارد که چگونه روابط خود را تنظیم کنند. یک نفر می‌تواند معتقد باشد که هدف شریعت به وجود آوردن جامعه است، افراد هم ابزاری هستند مانند اعضای آن جامعه که کمک می‌کنند تا جامعه ایده‌آل به وجود آید. این یک دیدگاه است. دیدگاه دیگر – همان که من می‌گویم – هم ممکن است این باشد که افراد مهم هستند و جامعه قرار است مزاحم رشد فردی افراد نشود: چگونه روابط را تنظیم کنیم که آدم‌ها بهتر بتوانند زندگی کنند و زندگی فردی آنها بهتر شود، در جامعه خانواده محفوظ باشد و….

فکر می‌کنم کسانی که این بحث‌ها را گوش می‌کنند بحثهای سوره نور را هم گوش کرده‌اندج. آنجا در مورد اهمیت خانواده به‌عنوان یک واحد اساسی در جامعه صحبت کردم و اینکه باید چگونه روابط را تنظیم کنیم که محدوده این خانواده حفظ شود و آدم‌هایی که در این خانواده هستند بتوانند به کمال برسند.

سوالی مطرح شد که قول دادم در مورد آن صحبت کنم. هدف شریعت را می‌توان چیزهای دیگر هم در نظر گرفت – که قطعاً این طور است – مثالی که زده بودند این بود که وقتی آدم قرآن را می‌خواند، زمانی که دخترها زنده به گور می‌شوند انگار در جهان اتفاق بدی افتاده است و شریعت می‌خواهد جلوی این اتفاق‌های بد در جهان را هم بگیرد، ولو اینکه به تکامل فردی آدم‌هایی که این کارها را می‌کنند خیلی ربط نداشته باشد. یعنی چیزهای مطلوبتری هم وجود دارد که آنها هم هدف شریعت هستند. از خودم یک مثال می‌زنم، ما طبق آن چیزی که در قرآن وجود دارد می‌جنگیم و انگار جنگ مشروع انجام می‌دهیم و خداوند می‌گوید اگر این جنگ‌ها نباشد «لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ» (الحج:۴۰) مکان‌های مقدسی وجود دارد که باید حفظ شوند. بنابراین انگار خداوند یک نقشه کلی برای کره زمین در نظر دارد که مکان‌های مقدسی در آن وجود داشته باشد تا بتوان عبادت کرد.

می‌خواهم دو نکته را بیان کنم، نکته اصلی این است که وقتی حرف از این می‌زنید که هدف شریعت این است تا شما را به کمال برساند، یک نفر می‌تواند سؤال کند که چرا خداوند می‌خواهد انسان‌ها به کمال برسند؟ می‌توان یک قدم جلوتر رفت که مثلاً خداوند می‌خواهد اسماء و صفاتش در انسان‌ها متجلی شود. بعد بپرسیم که چرا خداوند این‌گونه می‌خواهد؟ برای اینکه خلقت برای این اتفاق افتاده است که اسماء و صفات خداوند ظهور پیدا کند از جمله در خلیفة اللهی انسان. لزومی هم ندارد که این عبارت را استفاده کنم، اینکه انسان‌ها به جایی برسند که اسماء و صفات الهی به طور کامل در آنها ظهور کرده باشد به هدف خلقت مربوط است.

 [۰۰:۱۵]

همین‌طور برای زمین هم ممکن است نقشه‌ای باشد که اسماء و صفات الهی در آن ظهور کند. من نه‌تنها مخالف این نیستم؛ بلکه کاملاً هم موافق هستم. اما نکته اصلی آن این است که اینها در بحث فعلی ما عملیاتی هستند؟ یعنی اگر چنین هدفی را وسط بگذارم که خداوند در جهان نقشه کلی دارد بعد بخواهم در مورد شریعت بحث کنم به من کمک می‌کند که راجع به مجموعه عبادات بحث کنم؟ می‌خواهم بگویم که چیزهای گلوبال وجود دارند؛ ولی اگر شما بخواهید بحثی مثل بحث ما را انجام بدهید یک مقدار باید توقع را کم کنید و تعریف عملیاتی‌تری که بتوان روی آن بحث کرد داشته باشیم ولو اینکه بدانیم این تعریف کامل نیست. وقتی می‌گویم هدف شریعت رشد انسان‌ها است، می‌توانیم با مبانی روان‌شناسی توضیحاتی بدهیم، می‌توانیم از روانکاوی یونگی مدلی بگیریم و بگوییم اینها با یافته‌های بشر هماهنگ است و خیلی حرف عجیبی نمی‌زنند. وقتی شما با یک نفر بحث می‌کنید، اگر خیلی دور بروید و در یک کانتکست خیلی مذهبی بحث کنید طرف ارتباط برقرار نمی‌کند.

این هدف مشخص را تعیین می‌کنیم و براساس همین بحث می‌کنیم چون ملموس است و می‌توانیم در مورد مبانی غیر دینی هم حرف بزنیم. در مورد احکام مختلف می‌توانیم وارد جزئیاتی شویم که ببینیم این احکام به چه ترتیبی انسان‌ها را رشد می‌دهند. دیدگاه‌های خیلی گلوبال کلی ولو اینکه درست هستند ولی به نظر من خیلی در این بحث کمک نمی‌کنند بلکه ما را دور می‌کنند و نمی‌توانیم بحث‌های روشنی داشته باشیم. در سخنرانی در مورد معجزه که ماه رمضان سال گذشته برگذار شد گفتم که قرار است مقاله‌ای بنویسم و این بخشی از مقاله است که در سه جلسه گفتم. یکی از اهداف مقاله این بود که تعریفی فلسفی از معجزه ارائه بدهم که با دیدگاه‌های قرآنی هماهنگی داشته باشد. حالا دیدگاه‌های قرآنی را در بخشی توضیح دادم و می‌خواهم در بخش دیگری تعریف فلسفی ارائه بدهم: خداوند معجزات و آیاتی را نازل می‌کند که مردم ببینند و ایمان پیدا کنند و به یک حقیقتی برسند، در آن قطعاً مفهوم هدایت وجود دارد، در آن مفهوم اینکه خداوند قصد دارد هدایت کند وجود دارد. شما یک دیدگاه کلی پیدا می‌کنید که ممکن است در معجزه خیلی مفاهیم دینی پیچیده‌ای موثر باشد. معجزات پدیده‌هایی هستند که خداوند به وجود می‌آورد و به شما نشان می‌دهد که به یک حقیقتی هدایت شوید، بنابراین می‌توان در تعریف آن گفت شما باید آن حقیقتی که باید به آن برسید را ندانید و بعد که این معجزه را می‌بینید برای شما بینه‌ای باشد که به آن برسید. اگر همه اینها را در یک تعریف فلسفی بگذارید آیا این تعریف فلسفی به درد می‌خورد؟

ما هروقت بخواهیم شهود خود را به تعریف تبدیل کنیم دقیقاً منطبق با شهود نخواهد بود. فکر کنید شهود مثل یک شکل مشخص نه‌چندان هندسی است، تعریف کردن آن مثل این است که با یک سری خطوط حدوداً بگوییم چیست. بعضی از چیزهایی که ممکن است در شهود من باشد شاید خیلی قابل بیان نباشد یا بیان کردن آن سخت باشد، در نتیجه از آن صرف‌نظر می‌کنم. یک مقدار پیچیدگی بحث‌های فلسفی از همین جا نشأت می‌گیرد که ما شهود خود را به طور کامل نمی‌توانیم با چند اصل ساده بیان کنیم و کوتاه می‌آییم. در این هدف‌گذاری من یک طور ساده‌سازی و کوتاه آمدن وجود دارد، واقعاً ممکن است یک آدم در کانتکست دینی بگوید هدفی در خلقت هست و در مورد انسان‌ها هم هدف همان است و پیامبران و شریعت هم برای همین آمدند و نهایتاً خداوند می‌خواهد تجلی کند و اسماء و صفات او ظهور کنند. این حرف درستی است؛ ولی از آن چه چیزی در می‌آورم برای آدمی که می‌خواهم برای او توضیح بدهم که مثلاً چرا نماز می‌خوانیم و چرا روزی پنج بار نماز می‌خوانیم؟ نکته من این است که مقداری ساده‌سازی کنیم و خودمان را به یک هدف ساده‌تری محدود کنیم برای اینکه بتوانیم در مورد آن حرف بزنیم و به طور عملیاتی یک چیزی گفته باشیم.

۲- رشد فردی به‌عنوان هدف احکام شرعی

در دفاع از اینکه این تعریف دور از آن چیزی که باید باشد نیست می‌گویم ما آیاتی داریم که مثلاً خداوند پیامبران را فرستاده است برای مردم تا «يُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ» (آل عمران:۱۶۴ و الجمعة) پیامبران آمده‌اند که ما را تزکیه کنند و به ما کتاب و حکمت آموزش دهند. قرار است به ما حقایق را یاد بدهند، قرار است نفس ما تزکیه شود، این تزکیه مثل همین است که بگویم قرار است به کمال برسید، یک اتفاقی در درون شما بیفتد. در ضمن خداوند پیامبران را فرستاد «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (الحدید:۲۵). اگر متنی هم نگاه کنید این هدفی که من می‌گویم جزء اهداف پیامبران است، در عین حال در جامعه هم باید قسط برقرار شود و روابط عادلانه باشد. شاید یک نفر بگوید که لزوماً قسط که یک هدف اجتماعی به نظر می‌رسد برای اینکه افرادی که در اجتماع هستند به کمال برسند نیست و اهداف دیگری هم در آن هست. یعنی خودش هم مستقیماً مورد توجه خداوند است که همه جا عدالت برقرار باشد چون صفات خداوند این‌گونه است که جامعه باید براساس عدالت شکل بگیرد. اینها حرف‌های درستی هستند اما همچنان فکر می‌کنم که اگر خودم را محدود کنم به هدفی که جلسه قبل توضیح دادم راحت‌تر می‌توان بحث کرد و ساده‌سازی قابل قبولی است.

باز به‌عنوان دفاع از اینکه این حرف‌ها و این‌گونه نگاه کردن به شریعت که هدف آن به کمال رساندن انسان است کار بدی نیست و کار خوبی است می‌خواهم به این اشاره کنم که حداقل ما یک Literature (ادبیات) در این زمینه داریم. یعنی آدم‌هایی بودند که حرف از این زدند که شریعت طریقت است و منظورشان هم این بود که شریعت یک نوع طریقت عرفانی است که برای بشر معرفی شده است. شاید فرق آن با طریقت به معنای عرفانی این است که طریقت این‌گونه است که یک استاد و مراد به مرید خودش آموزش‌های خاص می‌دهد، اما شریعت طریقت عمومی برای همه است. یعنی همه قرار است نماز بخوانند، همه قرار است کارهایی انجام دهند. طریقتی است که برای یک فرد خاص نوشته نشده است. قطعاً یک آدم بنا به طبیعت خودش ممکن است بخواهد عبادت‌های اضافه‌ای انجام دهد که برای او مفید باشد؛ ولی شریعت مثل حداقل کاری است که آدم‌ها باید انجام دهند تا بتوانند به کمال برسند و می‌توان آن را طریقت عمومی نامید. این حرفی که من می‌زنم پشتوانه‌هایی در فرهنگ اسلامی و دینی نیز دارد.

نکته‌ای در مورد مضرات شریعت نوشتم که فعلاً در این جلسه مطرح نمی‌کنم. آدم‌هایی که پای صحبت من می‌نشینند به این عادت کردند که یک چیزی که چند وقت یک بار تکرار می‌کنم این است که این تصور که دین تماماً خوبی است را کنار بگذاریم، بنا به خود قرآن، قرآن گمراه هم می‌کند و دین مضراتی هم دارد. یعنی اگر موجودات متعالی ایجاد می‌کند موجودات خیلی رذلی که قبل از آن وجود نداشتند هم ایجاد می‌کند و همیشه تأثیر مثبت نمی‌گذارد. بعضی‌ها می‌خندند و فکر می‌کنند من به موضوع خاصی اشاره می‌کنم؛ ولی منظور من چیز خاصی نبود. قرآن را سرچ کنید جایی که می‌گوید «مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ» اینها همه در کانتکست‌های دینی هستند، ظالم‌ترین و فاسدترین آدم‌ها می‌بینید از کسانی هستند که کتاب خدا را تحریف می‌کنند. اگر کتاب خدا نیامده بود این ظالم‌ترین آدم‌ها به وجود نمی‌آمدند، شریعت و پیامبران که می‌آیند فجایعی هم اتفاق می‌افتد. قبل از آن امت واحده بود و آدم‌ها زندگی‌شان را می‌کردند. بعد ادیان می‌آید و اختلاف و جنگ پیش می‌آید و یک عده به کمال می‌رسند و عده‌ای هم اوضاعشان خیلی خراب می‌شود. واقعاً شریعت مضراتی دارد. منظور من درست و غلط بودن شریعت نیست. شما به یک نفر شریعت بدهید باید مشکلاتی را از سر بگذراند و خطراتی او را تهدید می‌کند. منظور من از مضرات این است که اگر درست استفاده نکند ممکن است بیش از اندازه سقوط کند.

در نهایت در پاسخ به نکته‌ای که پرسیده بودند من مخالفتی ندارم و می‌توان با دیدگاه‌های فلسفی و عرفانی درباره هدف شریعت و دین و آمدن پیامبران بحث‌های خیلی اساسی کرد. مثلاً بگوییم این هم در همان جهت چیزی که برای کل خلقت است مثل ظهور اسماء و صفات است؛ اما مقداری برای بحث عملی باید آن را پایین بیاوریم به‌طوری که به درد بخورد. دفاع اصلی من از اینکه چرا این راه را می‌روم عملیاتی بودن آن است نه اینکه واقعاً معتقد باشم که هدف شریعت این است که فقط انسان‌ها به کمال برسند و هیچ‌چیز گلوبالی نیست. می‌توانیم طور دیگری هم نگاه کنیم؛ ولی در این بحث به ما کمک نمی‌کند.

۳- رقابتی بودن بحث در دفاع عقلانی از دین

نکته دومی که بیان کردم و می‌خواهم چیزی به آن اضافه کنم این است که مثل همیشه بحث ما باید رقابتی باشد. کسی که شبهه‌ای وارد می‌کند و می‌گوید این حکمی که شما دارید غلط است در مقابل خودش باید بگوید که چه چیزی درست است و سیستم فکری او چیست. مثلاً اگر حجاب را قبول ندارد، چه چیزی را قبول دارد؟ چقدر لباس بپوشیم؟ یا اصلاً نپوشیم؟ یا ممکن است بگوید کد لباس وجود نداشته باشد بهتر است، بالاخره چیزی باید بگوید. باید از او بپرسیم وقتی می‌گویید چیزی خوب یا بد است از کجا این استدلال را می‌آورید. ممکن است بگوید قانونی خوب است که کمترین فشار را به آدم‌ها وارد کند و مینیمال باشد، جایی که می‌تواند چیزی نگوید نگوید. می‌توان با او بحث کرد که این چیز درستی است یا خیر. آدمی که این حرف را می‌زند احتمالاً اعتقادی به اینکه آدم‌ها آمده‌اند تا در زندگی خود رشد کنند ندارد، اگر قرار است رشد کنیم شاید ماکسیمال باشد بهتر است، مانند آدمی که هدفش قهرمان شدن در پرش ارتفاع است، غذا خوردن و خوابیدن و تمریناتش و… باید مشخص باشد، باید مربی داشته باشد تا تمام جزئیات زندگی او را تنظیم کند. ممکن است هدف آدم دیگری این باشد که ریلکس باشد.

[۰۰:۳۰]

بنابراین، اینجا اختلافی هست. رقابتی بودن یعنی اگر کسی ایرادی می‌گیرد باید نظر خود را بگوید، مبانی خود را بگوید و بتوانیم با او بحث کنیم. صرف گفتن اینکه چادر به در تاکسی گیر می‌کند پس خوب نیست که نمی‌شود بحث کرد. هدف زندگی این است که به جایی گیر نکنیم؟ مثلاً بدترین چیز زندگی این است که به جایی گیر کنیم؟ باید روشن باشد که با کدام مبانی با ما صحبت می‌کند که معمولاً روشن نیست. تقریباً هیچ مبنای مدرنی مشابه شریعت وجود ندارد، یعنی بر اساس یک مبنایی یک مجموعه چیزهایی استخراج شده باشد. سیستم‌های قانونی کم‌وبیش در دنیا وجود دارد که با یک اهدافی بحث می‌کنند و به یک سری قوانین منجر می‌شوند. فراموش نکنید که قانون با شریعت فرق دارد؛ یعنی کانتکست شرایع با کانتکست Law به معنایی که در زبان امروز ما وجود دارد فرق دارد؛ چون قانون این‌گونه است که محدوده‌هایی که نباید از آن تجاوز کنید را روشن می‌کند؛ ولی شریعت به شما می‌گوید که باید در فلان ساعت این کار را انجام دهید. قانون نهی از محدوده‌ها است که از آن خارج نشویم و به آزادی دیگران تجاوز نکنیم درحالی‌که شریعت بیشتر شبیه دستورات مربی به شاگرد است تا اینکه قوانین داخل جامعه باشد.

یک مثالی که زده بودم این بود که حجاب مانع فعالیت وزنه‌برداری زنان است. بعضی از ورزش‌ها با رعایت حجاب برای خانم‌ها سخت هستند. مبنای این حرف این است که خیلی مهم است که حتماً خانم‌ها هم وزنه‌برداری کنند یا نکنند. تمام این اشکالات این‌گونه است که طرف واقعاً یک سیستم فکری دارد و ممکن است برای خودش روشن نباشد. نود و نه درصد مواقع هم سیستم فکری این است که آن چیزی که در دنیا و تلویزیون نشان می‌دهند خوب است، هرکاری که در اروپا و آمریکا انجام می‌شود خوب است پس ما هم مانند آنها شویم. یک جور سیستم فکری به معنای اینکه یک مبانی مشخصی باشد نیست؛ بلکه یک حسی است نسبت به اینکه دنیای پیشرفته هرچه دارد خوب است پس خوب است ما هم همان کارها را انجام دهیم. نکته‌ای که می‌خواهم اضافه کنم به این موضوع که خیلی مهم است که از طرف مقابل هم بتوانیم سؤال کنیم و از مبانی خودش بپرسیم و بپرسیم نظر خودش درباره حکم چیست و نظری دارد یا خیر را با یک مثال می‌گویم: همه شما می‌دانید که در ریاضیات حدوداً یک قرن قبل موضوعی پیش آمد که خیلی شگفت‌انگیز بود، گودل ثابت کرد که یک سری از گزاره‌ها تصمیم‌ناپذیر هستند و معنای آن این است که شما در یک سیستم اصل موضوعی نمی‌توانید بگویید این گزاره‌ها درست یا غلط هستند، نه اینکه نمی‌توانید اثبات کنید. یعنی وقتی یک سیستم اصل موضوعی می‌گذارم در آن یک گزاره‌ای وجود دارد که نه می‌توانید ثابت کنید و نه می‌توانید آن را رد کنید؛ بنابراین آن گزاره تصمیم‌ناپذیر می‌ماند. به طور طبیعی آدم فکر می‌کنند هر چیزی یا درست است یا غلط است؛ بنابراین اگر درست است باید بتوانیم ثابت کنیم و اگر غلط است بتوانیم رد کنیم. خلاف شهودی که ریاضی‌دان‌ها داشتند و فکر می‌کردند این‌گونه است واقعیت این است که این‌گونه نیست.

در مورد احکام شهوداً حسی وجود دارد که انگار همه مسائل راه‌حل‌هایی دارند، مثلاً فرض کنید وضعیت روابط زن و مرد، یک شیوه‌ای از لباس پوشیدن و اخلاق جنسی وجود دارد که ما را به جایی می‌رساند که هیچ مشکلی در جامعه از نظر روابط زن و مرد وجود نداشته باشد و به یک جامعه ایده‌آلی می‌رسیم که همه در آن خیلی پاک هستند و همه چیز رو به راه است. اما واقعاً این‌گونه نیست. مسئله این است که مشکلات ذاتی وجود دارد مخصوصاً در جوامع که با هیچ نوع سیستم قانونی و شرعی و غیرشرعی قابل‌حل به این معنا که به وضعیت ایده‌آل برسیم نیستند و چنین قابلیتی را ندارند. فرض کنید این‌گونه باشد – یعنی نمی‌خواهم بگویم مثالی که زدم واقعاً این‌گونه است – یعنی فکر کنید چنین مسائلی وجود دارد که ذاتی روابط بشر با همدیگر هستند یا حتی فردی، ممکن است مسائل لاینحل فردی وجود داشته باشد. حالا یک نفر به یک حکمی از شریعت که مثلاً در مورد اخلاق جنسی است ایراد می‌گیرد، می‌گوید اگر این را اجرا کنید چنین مشکلاتی را به بار می‌آورد. اگر مقایسه‌ای باشد من هم می‌توانم به او بگویم ایده شما که این‌گونه می‌گویید هم به مشکل بر می‌خورد و شاید بعد از مدتی متوجه شویم همه سیستم‌ها مشکل دارند. شاید این جزو مشکلاتی است که قابل‌حل نیست. مثل اینکه نقاطی از نظر جغرافیایی وجود دارد که راهی برای رسیدن به آنجا نیست، فقط می‌توانیم از نزدیکی آن رد شویم. اگر این را بپذیریم حالت رقابتی آن مشخص است. من به این مقدار از نزدیکی رسیدم با این احکامی که گذاشتم شما چه می‌گویید؟ چقدر می‌توانید نزدیک شوید؟ هیچ‌کدام نمی‌توانیم به وضعیت ایده‌آل برسیم.

آیه‌ای در قرآن هست که دو فرشته به‌صورت آدم نزد حضرت داوود می‌آیند و یکی از این دو شکایت می‌کند از نفر دوم و می‌گوید او گوسفند من را گرفته است. در اولین جمله حضرت داود می‌گوید: خلطا – یعنی کسانی که با هم قاطی می‌شوند – همیشه به هم ظلم می‌کنند. جامعه بشری که آدم‌ها را در کنار هم بگذارید و در آن مشکلی هم پیش نیاید ندارید؛ بنابراین بعضی از ایرادهایی که گرفته می‌شود اگر شما حالت رقابتی را حذف کنید جوابی برای آن ندارید، یعنی طرف درست می‌گوید و این مجموعه احکام این مشکل را حل نمی‌کنند. ولی نکته این است که آیا شما چیزی دارید که این مشکلات حل شوند؟ شاید این مشکلات ذاتی و لاینحل هستند. هروقت آدم‌ها را جایی بگذارید مشکلاتی ایجاد می‌شود. مجموعه‌ای از مسائل وجود دارد که حل کامل ندارند مخصوصاً در مسائل اقتصادی و اجتماعی مشکلاتی باقی می‌ماند و طرف می‌تواند چه از نظر عملی و چه از نظر تئوری مشکلات را نشان دهد و بگوید هنوز در جوامعی که این کارها را اجرا کردند این مشکلات باقی است. سؤال من این است: شما جوامعی را نشان دهید که کار دیگری کرده و نتیجه بهتری گرفته‌اند. برای اینکه حرف او اثبات شود باید حتماً یک چیزی نشان دهد؛ بنابراین چنین بحثی که طرف مقابل ایده‌ای نداشته باشد و حرفی نزند؛ اما ما محکوم شویم به اینکه بعضی از احکام ایده‌آل عمل نمی‌کنند و نتیجه نمی‌دهند منطقی نیست و خارج از مبانی منطق است.

۱-۳ عقب افتادن از روند پیشرفت کشورهای مدرن و معنویت

نکته‌ای که امروز به ذهن من رسید این است که یک دوره تاریخی وجود دارد در زمان شکست فرانسه در مقابل آلمان در جنگ جهانی دوم، به نظر من رسید که توصیه کنم این مقطع تاریخ فرانسه را بخوانید. اتفاقی که افتاد این بود که آلمانی‌ها به طور فاجعه‌باری فرانسوی‌ها را با سرعت وحشتناکی شکست دادند. در این‌گونه موارد مسئله فقط این نیست که یک کشور شکست خورده است، بعد از این شکست در فرانسه حسی به وجود آمد که در فرهنگ خودشان بازنگری کنند که “چه اتفاقی افتاد که ما این‌گونه بدبخت شدیم؟”. نهضت‌هایی به وجود آمد که جالب هستند. حس آنها این بود که معلوم بود فرهنگ فرانسوی فاسد بود و ما نباید این‌گونه زندگی می‌کردیم – اینها را از خودم می‌گویم و دقیق آن را باید از متن‌ها بخوانید – مثلاً این همه توجه به هنر. ببخشید یک کلمه به کار می‌برم که ایرانی است؛ ولی واقعاً حسی که داشتند این بود: سوسول‌بازی درآوردیم. آلمانی‌ها سخت کار می‌کنند و خیلی جدی هستند و ارتش خود را محکم کردند؛ اما ما یک مشت آدم بیکار هستیم و در فرهنگی که داریم کار کردن خیلی مهم نیست و همه سوسول هستند، نهضتی به وجود آمده بود که بله خوب شد شکست خوردیم! باید می‌فهمیدیم و بیدار می‌شدیم که این چه طرز زندگی کردن است و باید دنبال کار بیشتر برویم و مانند آلمانی‌ها شده بودند.

چرا این نکته مهمی است؟ آن چیزی که خیلی در مورد دین و احکام شریعت آدم‌هایی را آزار می‌دهد و برای آنها شبهه‌ناک است این است که احساس می‌کنند دنیایی که در آن دین وجود ندارد پیشرفته‌تر است، آنها از نظر علم و قدرت نظامی و تکنولوژی از ما پیشرفته‌تر هستند – مانند حالتی که فرانسوی‌ها داشتند – اما ما نماز می‌خوانیم و روزه می‌گیریم و عقب افتادیم. از اول که ایرانی‌ها با پدیده تجدد ارتباط برقرار کردند این حس را داشتند: یک چیزی باعث عقب‌افتادگی است. اعتقادات دینی در ایران هم این‌گونه است که یک ماه از سال روزه‌ایم و حال نداریم. دو ماه عزاداری است. هر روز هم در ایران سه بار باید وضو بگیریم و نماز بخوانیم و اینها مزاحم هستند. نکته این است که اگر ملاک آن است بله اینها مزاحم هستند، مزاحم پیشرفت به معنای آلمانی هستند. شما اگر بخواهید دانشمند شوید اینکه در اوج کارتان مجبور شوید نماز بخوانید؛ مانند این است که خللی به کار شما وارد شده است.

نکته این است که همان‌طور که فرانسوی‌ها تشخیص دادند مشغول شدن به هنر هم مزاحم است، مشغول شدن به هر نوع فعالیت معنوی هم مزاحم است. در جنگ شکست می‌خورید. یکی از مقاطعی که ایرانی‌ها با تجدد ارتباط برقرار کردند و فهمیدند که در دنیا خبری هست و عقب افتاده‌اند وقتی بود که در مقابل روس‌ها شکست خوردند. تا قبل از این شکست فکر می‌کردند که در مرکز عالم هستند و پادشاه آنها ظل الله است و شکست‌ناپذیر هستند، اما بعد مانند فرانسوی‌ها یک چیزی در درون آنها فروریخت که این‌گونه هم نیست و انگار خبرهایی هست و آنها از ما قوی‌تر شدند پس باید خودمان را به آنها برسانیم. نکته این است که اساساً مشغولیت به دین، مشغول شدن به هرگونه معنویت – حتی هنر و حتی عاشق شدن – جلوی فعالیت‌هایی که منجر به توسعه و پیشرفت کشورها می‌شوند را می‌گیرد و به طور طبیعی آدم‌هایی که در کشورهای پیشرفته هستند نسبت به فرقه‌های معنوی مشغولیت کمتری دارند، اگر خیلی وابسته شوند و مثلاً هندو و بودایی شوند و خیلی به معنویت توجه کنند کمتر می‌توانند کار و مشارکت کنند.

[۰۰:۴۵]

اینکه دین مانند هر چیز معنوی باعث عقب‌افتادگی از این نوع است چیز درستی است و این موضوع را به‌عنوان زیربخشی از موضوع رقابتی بودن بیان کردم برای اینکه واقعیت این است که اگر ایرادهایی گرفته می‌شود خیلی مهم است که توجه کنید این ایرادها واقعاً فقط به دلیل دینی بودن مسئله پیش آمده است یا کلی‌تر است؟ یعنی آیا می‌شود این را مقایسه کرد با اشکال‌های مشابهی که مثلاً در عاشق شدن هست؟ جامعه‌ای که مردم آن خیلی رمانتیک هستند و عاشق هستند می‌شود؛ مانند فرانسه که در جنگ شکست خوردند. واقعیت این است که فرانسوی‌ها آدم‌های بهتری بودند و فرهنگ آنها از نظر من از آلمانی‌ها بهتر بود. اینکه مطالعه آن مقطع را پیشنهاد می‌دهم برای این است که دقیقاً این‌گونه است که آلمانی‌ها آدم‌های آنرمالی شده بودند که به‌شدت دنبال حس قدرت بودند و همه چیز را فدای این می‌کردند که از نظر فردی و اجتماعی قوی شوند. می‌گویند هیتلر در تمام دوران جوانی خود کتاب «چنین گفت زرتشت نیچه» همراهش بود و کتاب مورد علاقه او بود و حس ابر مرد قدرتمند به او می‌داد که انگار در روحیه همه آلمانی‌ها نفوذ کرده بود. ما در این دنیا نیامدیم که فقط از نظر جسمانی و از نظر اجتماعی و نظامی قدرتمند شویم. چیزی که الان برای آدم‌ها جاذبه دارد نسبت به فرهنگ غربی – که من می‌گویم بالای نود درصد اشکالاتی که نسبت به دین و احکام وجود دارد ریشه‌اش همین است – این است که کسانی که این چیزهای دست و پا گیر را ندارند پیشرفته‌تر هستند و قدرت بیشتری دارند و تکنولوژی و دانش برای آنها است. فکر می‌کنم تا یک حدی به این معنا درست است که هرطور فعالیت هنری و معنوی و رمانتیک و… در خلاف جهت قدرت گرفتن به معنای آلمانی آن است که درباره آن صحبت کردیم.

حضار: گفتید یک سری مسائل لاینحل ذاتی وجود دارند …

استاد: من گفتم ممکن است وجود داشته باشد و معنای آن این است که وقتی یک نفر از شما ایراد می‌گیرد که این به نتیجه نرسیده است باید ثابت کند که اصلاً این مسئله قابل‌حل است؟ بنابراین باید یک سیستمی نشان دهد. مثلاً اگر می‌گوید جوامع اسلامی مقررات اخلاق جنسی را گذاشته‌اند ولی ببینید که چقدر مشکل دارند، سؤال من این است اخلاق جنسی جای دیگری که به گونه دیگر است و مشکلی ندارند را به من معرفی کنید. مثلاً در اروپا اخلاق جنسی به گونه دیگری است و من می‌خواهم مقایسه کنم. صرف اینکه شما ایرادی بگیرید که مجموعه احکامی به یک هدفی گذاشته شده است؛ ولی به آن هدف نرسیده است بحث‌پذیر نیست. در صورتی قابل‌پذیرش است که بگوید به‌گونه‌ای دیگر می‌توان به آن هدف رسید و نقطه غیرقابل‌دسترسی وجود ندارد. از نظر من فرض روشنی نیست که هر وضعیتی ایده‌آلی را در نظر می‌گیریم می‌توان به آن رسید. فکر می‌کنم در جوامع بشری به یک سری وضعیت ایده‌آل هیچ‌وقت با هیچ نوع قانونی نمی‌توان رسید. مثل اینکه اصولاً در آدم‌ها مانند ذراتی که آنتروپی دارند و ذاتی است بی‌نظمی‌هایی به وجود می‌آید. شما نمی‌توانید به طور دقیق قانون‌هایی را اجرا کنید؛ بنابراین همیشه یک تفاوتی با وضعیت ایده‌آل خواهید داشت. در مورد احکام به این دلیل خیلی ساده رقابتی بودن خیلی مهم است. یعنی اگر من نتوانستم با یک مجموعه احکام شریعت مربوط به اخلاق جنسی جوامع ایده‌آل به وجود بیاورم در صورتی ایراد است که یک نفر دیگر بگوید مجموعه احکام دیگری وجود دارد که به وضعیت ایده‌آل می‌رسد.

حضار: طرف مقابل می‌تواند به این نکته اشاره کند که شما یک خدایی دارید و یک سری صفات را به او نسبت می‌دهید و اینکه می‌گویید امکان دارد یک سری مسائل لاینحل ذاتی باشد خدشه وارد کند به صفات خدایی که دارید.

استاد: نه خدشه‌ای وارد نمی‌کند. این مانند همان سؤال ساده‌ای است که می‌گوید خداوند می‌تواند سنگی خلق کند و نتواند آن را بلند کند؟ خداوند کار غیرمحتمل را نمی‌تواند انجام بدهد، جواب معمول این است که این ایراد از قدرت خدا نیست. مانند این است که بگویید خداوند نمی‌تواند یک مثلث چهارضلعی خلق کند. این مفهوم ایراد دارد و چیزی که شما می‌گویید یک چیز بی‌معنا است. یک بار در جلسات آفرینش در مورد این شبهه صحبت کردم و چیزی هم که متداول نیست گفتم که شاید خداوند بتواند سنگی را خلق کند و نتواند بلند کند، ولی ما نمی‌توانیم این سنگ را درک کنیم، ذهن ما با تناقض نمی‌تواند کنار بیاید. یک ایرادی در مغز ما هست که این چیزها را نمی‌فهمد. جواب بی‌معنا برای یک سؤال کاملاً بی‌معنا؛ بنابراین خدا نمی‌تواند انسانی خلق کند که شر به وجود نیاورد، از روز اول ملائکه گفتند انسانی که خلق می‌کنی فساد می‌کند. ذاتاً این پدیده در انسان همراه او است. در مورد چرایی آن می‌توانیم بحث کنیم؛ اما این مشکلی با ذات و صفات و همه توان بودن خداوند ندارد.

حضار: یک زمانی فکر می‌کنم مسئله شر را به جبروت خداوند ارتباط دادید؟

استاد: به عزت ارتباط دادم؛ ولی خارج از بحث فعلی ما است.

حضار: در مورد فرانسه قبل از جنگ بگویم. مقاله مفصلی درباره آن خواندم، بعد از جنگ جهانی اول فرانسوی‌ها جنگ و سرباز بودن را خیلی تقبیح کردند، افراط کردند در اینکه جنگ و خشونت را پاک کنند و کسی که برای میهن می‌جنگید ارزشی نداشت و به اینجا رسیدند که در جنگ جهانی دوم این‌گونه شد. این افراط در همه جا مشکل دارد و در دین هم اگر فکر کنید این احکام از همه بهتر است … افراط در هر فرهنگی مشکل ایجاد می‌کند.

استاد: حرف من این بود که آن فرهنگ که در فرانسه بود نسبت به فرهنگ وحشتناک آلمان نازی قطعاً برتری داشت ولو اینکه حالت‌های افراطی زیادی صلح‌دوست بودن و شعار “کسی را نکشیم” بینشان غالب شده بود. موضوع این است که وقتی شکست خوردند به نظر آنها آمد که انگار این فرهنگ آلمانی برتری دارد و این حس را داشتند که “ما هم باید قدرت داشته باشیم”. یک واکنش از آن طرف پیش آمد که انگار ما خیلی بد کردیم پس حالا برویم؛ مانند آلمانی‌ها شویم. در حکومت ویشی هم چنین ذهنیتی به وجود آمد. به نظر من این مثال جالب است که نشان می‌دهد شکست خوردن و دیدن یک موجود قدرتمند چگونه آدم‌ها را از آن مبانی که حتی ممکن است درست باشند روی‌گردان می‌کند. مثلاً صلح‌دوستی که بیش از اندازه در فرانسوی‌ها بود ذاتاً چیز با ارزشی بود و حس عدم خشونتی که پیدا کرده بودند خوب بود؛ ولی وقتی یک موجود قدرتمند شما را نابود می‌کند در همه آن مبانی که ممکن است اساساً درست باشند شک می‌کنید. به قول شما در فرانسه شاید حالت افراط داشتند. اگر این‌گونه است هندی‌ها هم همیشه در حالت افراط بودند. ممنون از تذکری که دادید.

حضار: اثبات پذیر نبودن یک سری از وقایع چگونه اثبات شدند؟

استاد: این سؤال خارج از موضوع است. درباره گودل و واژه تصمیم‌ناپذیری سرچ کنید.

حضار: صحبت شما را این‌گونه جمع‌بندی می‌کنم که این دنیا و طبیعت ظرفیت تحقق یوتوپیا شدن را ندارد و همیشه ایرادهایی هست. ولی در ادیان مختلف آخرالزمانی را تصویر می‌کنند؛ مانند تشیع و حکومت امام زمان. آیا این یک بحث روانی و اسطوره‌ای است؟

حضار: بر اساس همین روایت و اسطوره‌ها امام زمان کشته می‌شود و فکر نمی‌کنم یوتوپیا به این معنا که هیچ‌چیز بدی وجود ندارد در روایات شیعه باشد. بالاخره یکی امام زمان را می‌کشد. اگر همه چیز خوب و گل‌وبلبل است پس نباید اتفاق بدی هم رخ دهد. اینکه به یک چیز خوب می‌رسیم را خیلی از ادیان دارند؛ ولی اینکه حالتی باشد که هیچ‌چیز بدی نیست چیز قابل تحققی نیست. همه آدم‌ها باید انسان کامل شده باشند تا چنین چیزی رخ دهد.

حضار: این به معنای نقص ذاتی عالم طبیعت است.

استاد: مخصوصاً انسان. منشأ فساد خلقت انسان است. به نظر می‌آید نکته اصلی منشأ شر در کره زمین وجود انسان است.

حضار: جلسه گذشته گفتید این چهارچوب را می‌گذاریم و در مورد اصالت دادن به رشد فردی خیلی بحث نمی‌کنیم؛ ولی چون سهم عمده جلسه گذشته و هم این جلسه ناظر به این بود گفتم شاید …

استاد: چون سؤال پیش آمد. حس من این بود که لازم نیست بحث کنم. چون در گروه بحث پیش آمد، یا باید آنجا جواب می‌دادم یا اینجا جواب می‌دادم و به نظرم آمد عمومی است.

حضار: می‌فرمایید اگر اصالت را به رشد فردی بدهیم مسئله ساده می‌شود و می‌توان از داخل آن درباره اینکه چرا احکام هستند صحبت کرد. مسئله این است که وقتی به خود احکام اسلام نگاه کنیم اگر اصالت را به رشد جمعی بدهیم نسبت به اینکه اصالت را به رشد فردی بدهیم در تعارضات خیلی فرق می‌کند. مثلاً ما خیلی از احکام را داریم که انگار در تعارض فرد با جامعه اصالت را به این می‌دهد که جامعه باید رشد کند. یعنی یک کلی برای این جامعه قائل است که می‌گوید این رشد نمی‌کند، آن رشد نمی‌کند و… اشکالی هم ندارد، بگذارید این جامعه رشد کند. مثلاً کسی که تبلیغ ضد اسلام کند را اعدام می‌کنند، حتی زندانی هم نمی‌کنند. اگر ملاک رشد فردی باشد یک جایی این رشدهای فردی باهم تعارض پیدا می‌کنند. یک سری می‌خواهند این سیر رشدی را پیش ببرند و یکی برای اینها مزاحمت ایجاد می‌کند. اگر شما زاویه متفاوتی با رشد فردی نداشته باشید نمی‌توانید بین اینها قضاوت کنید که این تعارض را چگونه حل کنیم. وقتی می‌توان در مورد این تعارض حرف زد و تصمیم گرفت و حکم داد که یک زاویه نگاه بالاتری باشد. مثل اینکه رشدی برای جامعه در نظر گرفته باشیم.

استاد: تعارض دو رشد فردی که بعداً بخواهد با وساطت یک ملاکی برای رشد جامعه حل شود به نظر من قابل‌تصور نیست و فکر می‌کنم رشدهای فردی باهم تعارض پیدا نمی‌کنند. اما مثالی که می‌گفتید و حس می‌کردم شاید منظور شما آن است، این است که مثلاً اگر ملاک فقط رشد افراد است بهتر است نجنگیم و کشته هم ندهیم. به‌خاطر اینکه طرف کشته می‌شود و رشد فردی او متوقف می‌شود؛ بنابراین انگار برای دفاع از جامعه حاضر هستیم از افراد صرف‌نظر کنیم، نصف مردم کشته شوند برای اینکه جامعه دینی حفظ شود.

حضار: این هم می‌توان با رشد فردی توجیه کرد که او از خودگذشتگی داشت.

استاد: من یک جور دیگر توجیه می‌کنم که به نکته بعدی ربط داشته باشد. تمایل دارم این‌گونه جواب بدهم که اگر شما می‌توانید با رشد اجتماعی شیوه دیگری از بیان احکام پیدا کنید خوب است و لزومی ندارد یک راه برای توجیه شریعت داشته باشیم. فکر می‌کنم با متون دینی و تأکیدی که بر روی فرد هست این چارچوب برای بحث خوب است. واژه‌های متداول در شریعت مانند تقوا و ایمان فردی هستند، جامعه مؤمن خیلی معنی ندارد. جامعه مؤمن یعنی جامعه‌ای که افراد آن مؤمن هستند، جامعه صالح یعنی افراد آن اعمال صالح انجام می‌دهند.

[۰۱:۰۰]

جامعه‌ای که متقی است؛ یعنی افراد آن با تقوا هستند. به نظر می‌آید در تکست‌های دینی مخصوصاً در قرآن صفاتی که مطرح می‌شود صفات فردی است که توصیه می‌شود این کارها را انجام دهید تا این‌گونه شوید. روزه بگیرید که تقوا داشته باشید، تقوا داشته باشید تا به فرقان دست پیدا کنید، فرقان به شما می‌گوید که چه کارهایی را انجام دهید. احساس من از متون این است. ولی اگر یک نفر بتواند کار دیگری بکند تئوری دیگری است و خیلی خوب است و شاید بعداً بتوان سنتزی درست کرد و چیز بهتری درآورد. به نظر من تا حدودی آدم اختیاراتی دارد که چه چیزی را هدف بگیرد. من نمی‌خواهم اثبات کنم که این بهترین راه است. جواب شما را هم این‌گونه می‌دهم. اگر فکر می‌کنید طور دیگری می‌توان بهتر بحث را پیش برد به موازات همین جلسات ما شما می‌توانید تئوری خود را بسط دهید.

حضار: از رشد و کمال هنوز تعریف دقیقی نگفته‌اید.

استاد: بله وارد جزئیات نشدیم هنوز.

حضار: هند و آمریکا با اینکه چیزهای خرافی زیادی دارند؛ اما پیشرفته‌تر هستند. اینها چرا این‌گونه هستند؟

استاد: نمی‌دانم جواب بدهم یا خیر. حکومت‌های سکولار دارند. خرافی بودن با اینکه شما به یک شریعتی عمل می‌کنید خیلی تفاوت دارد، فرانسوی‌ها از آمریکایی‌ها خرافی‌تر هستند؛ ولی این مسائل را چقدر در زندگی و کار خود دخالت می‌دهند؟ مثلاً وقتی سر کار می‌روند چیزی به انگشت خود می‌بندند یا آخر هفته فال ورق می‌گیرند؛ ولی زندگی سکولار دارند و دنبال رشد فردی نیستند. البته ایرانی‌ها هم نیستند. وارد جوامع خاص نشویم؛ چون از بحث خودمان دور می‌شویم.

۲-۳ تأثیر جهان‌بینی در نگرش ما به احکام

نکته دومی که می‌خواستم ذیل مسئله رقابتی بودن بگویم این است که یکی از ضوابط پاسخ دادن وقتی کسی در مورد احکام ایرادی دارد این است که طرف باید قبول کند که ما در سیستم فکری خودمان قرار است این حکم شرعی را بفهمیم. ما اعتقاد به آخرت داریم. اعتقاد داریم که آدم‌ها دوره محدودی در این دنیا هستند و بعد ابدیت دارند و اعتقاد داریم که آن مهم است و این مهم نیست. وقتی شما به چنین چیزی اعتقاد دارید مفهوم مرگ یعنی رفتن از اینجا به جای دیگر. اگر ایتئیست باشید مرگ یعنی نابودی و تمام شد رفت! بنابراین فرض کنید وقتی در مورد حکم اعدام صحبت می‌کنیم من در سیستم فکری خودم اعدام را آن‌قدر وحشتناک نمی‌بینم که یک نفر دیگر می‌بیند. در نهایت مانند تبعید کردن است. از این دنیا اخراج می‌شود و به جای دیگر می‌رود و او نابود نمی‌شود. اگر احساس کنید وقتی این کار را انجام می‌دهم ابدیت او بهتر می‌شود به او خدمت هم می‌کنم. ولی در آن کانتکست معنی ندارد و طرف را نابود می‌کنیم. اعدام چیزی است که به طور مطلق با آن مخالفت می‌شود. چرا؟ چون با مبانی خودشان نگاه می‌کنند. وقتی با من بحث می‌کند و می‌گوید چرا اعدام را قبول داری من با جهان‌بینی خودم نگاه می‌کنم و به نظرم می‌آید که اعدام آن‌قدرها هم وحشتناک نیست. من نه فقط با آن هدف‌گذاری که انجام دادم باید پاسخ بدهم که این کاری که می‌کنم به چه درد می‌خورد و خوب یا بد بودن آن را بررسی کنم، بلکه درباره اینکه معنی آن چیست و دنیا چگونه است و من دنیا را چگونه می‌بینم هم طرف باید وارد سیستم فکری من شود و ببیند من چه نگاهی دارم. اگر مشکلی با اعدام هست درواقع از این است که آخرتی وجود دارد یا خیر. موقعی که در مورد اعدام بحث می‌کنیم آیا روی این توافق کردیم که آخرتی وجود دارد و آیا مرگ به معنای معدوم شدن است یا رفتن از یک جایی به جای دیگر؟ اول باید توافق کنیم. وقتی روی حقیقت اساسی توافق نداریم روی حکم هم به توافق نمی‌رسیم.

برای اینکه تمثیل خود را کامل‌تر کنم شما فکر کنید که من یک هدف‌گذاری کرده‌ام: می‌گویم که می‌خواهم به بالاترین نقطه کره زمین برسم. ممکن است یک نفر بگوید این هدف‌گذاری به درد نمی‌خورد. اینجا یک سری بحث داریم. من این هدف‌گذاری را کردم بعد مطالعه کردم که قله اورست بلندترین قله است، حالا دنبال راه‌هایی می‌گردم که چگونه به اورست بروم، مطالعه می‌کنم و یا از تجربیات کسانی که قبلاً رفته‌اند استفاده می‌کنم و راهی پیدا می‌کنم و می‌گویم به نظر من این راه خوبی است برای رفتن به اورست. حال یک نفر اصلاً قبول ندارد که کوهنوردی و رسیدن به بالا مشکل دارد و تمام کارهایی که من می‌کنم از نظر او بی‌معنی و بیخود است و وقت خود را تلف می‌کنم. ایراد می‌گیرد که چرا کوله‌پشتی فلان جور برداشتی. من برای اینکه به اورست بروم این‌قدر وسایل لازم دارم و باید این کوله را داشته باشم، شما وقتی هدف من را قبول ندارید معلوم است که در جزئیات احکام هم با من مشکل پیدا می‌کنید. اگر جغرافیایی فکر کنیم وقتی نقطه‌ای را می‌گذاریم و دنبال راه می‌گردیم، شریعت مانند راهی است که من را به آن نقطه می‌رساند، روی آن نقطه که توافق کنیم باید روی یک چیز دیگر هم توافق کنیم، روی نقشه جغرافیا که نشان می‌دهد جغرافیا این شکلی است باید توافق داشته باشیم. طرف از آن طرف می‌رود و می‌گوید چرا از این طرف می‌روی باید از آن طرف بروی! می‌گویم آن طرف رودخانه‌ای هست و نمی‌توانم از آن رد شوم و باید دور بزنم، می‌گوید من قبول ندارم که اینجا رودخانه‌ای هست. باید قبول داشته باشید. اگر من اشتباه می‌کنم راه را اشتباه می‌روم. درباره اینکه دنیا چگونه است باید با من توافق داشته باشید تا بخواهید قضاوت کنید که راه من درست است یا خیر.

در بیشتر بحث‌هایی که در مورد احکام وجود دارد اهداف مشترک وجود ندارد؛ ولی کسی به آن توجه نمی‌کند. روی جغرافیا هم توافق وجود ندارد، این خیلی مهم است که ما در دنیای موقت هستیم یا دنیای ما همین است. خیلی مهم است که آیا خدا به معنای ادیان ابراهیمی را قبول داریم یا خیر، واقعیت این است که قبول ندارند. وقتی قبول ندارید اگر خداوند به من اجازه ندهد که موجود زنده‌ای را بکشم فکر نمی‌کنم که خودم بتوانم به چنین نتیجه‌ای برسم که می‌توانم چنین کاری را انجام دهم. مسئله فقط اعدام کردن نیست. فکر می‌کنم اگر خدایی نباشد و مجوز ندهد من حق ندارم که موجودات زنده را بکشم و بخورم، می‌توانم میوه بخورم و از نظر خودم ایرادی ندارد. یعنی یک نفر با مبانی سکولار و با مبانی یک آدم ایتئیست نباید گوشت‌خواری کند و حیوانات را بکشد. به نظر من در آن سیستم فکری درست است و نباید اعدام کند، اگر اشتباه کنید چه می‌شود؟ چه کسی به شما مجوز می‌دهد که بنا به عقاید خودتان بگویید او خطا کرد پس باید او را بکشیم؟ چه کسی به شما مجوز می‌دهد که درحالی‌که موجودی هستید که ممکن است ده درصد خطا کنید یک نفر را معدوم کنید و پودر کنید؟ نه فقط وجود خدای ادیان ابراهیمی مهم است در اینکه ما یک سری از کارها را مجاز می‌دانیم؛ بلکه اعتقاد به آخرت هم مهم است. اصولی که ما به آن اعتقاد پیدا کردیم به ما مجوزهایی را می‌دهد.

من دیده‌ام که افراد دین‌دار در این دام می‌افتند که با مبانی غیردینی و مبانی مشترک سکولار از احکام شرعی دفاع کنند. نمی‌شود دفاع کرد. شما اگر به آخرت و خدای ابراهیمی معتقد نباشید؛ یعنی توحید و معاد به معنای دینی را قبول نداشته باشید نمی‌توانید از اعدام دفاع کنید. من قرار نیست با مبانی یک نفر دیگر از احکام شریعت دفاع کنم، از نظر منطقی در سیستم اصل موضوعی فکری خودم قرار است بگویم که اگر هدف را قبول کردید که هدف خوبی است، در جغرافیایی که من می‌شناسم این شریعت خوب است. اگر جغرافیا را قبول ندارید و اصول عقاید را قبول ندارید مستقیماً باید روی آن بحث کنید نه روی احکام. نمی‌خواهم بگویم اینجا قابل توافق و بحث نیست، می‌خواهم بگویم وقتی طرف اصول دین را قبول نکرده است و قبول ندارد که انسان می‌تواند به خلیفة اللهی برسد و اسماء و صفات الهی در او تجلی پیدا کند و رشد فردی به معنای عرفانی که در ادیان و عرفان است را قبول ندارد باید در این مورد با او بحث کنیم نه اینکه نماز چیز خوبی است یا چیز بدی است. هم در اهداف و هم نقشه جغرافی و نقطه‌ای که قرار است به آنجا برویم باید باهم توافق کنیم. اگرنه همین اول مشکلات را حل کنیم. آیا آن رودخانه وجود دارد یا ندارد؟ اگر نیست پس من اشتباه می‌روم. اگر وجود دارد پس شما نمی‌فهمید، چهارچوب مشخص کردن همین است.

در فلسفه یک بحث خیلی جدی وجود دارد که شما بایدها را از هست‌ها نمی‌توانید استخراج کنید، راجع به هیچ حکمی نمی‌توانید بگویید؛ چون این هست و آن هست پس باید این کار را کرد. به‌اصطلاح می‌گویند دانش و ارزش – هست و باید – انگار دو حوزه متفاوت هستند و استنتاج منطقی وجود ندارد که مقدمات آن از هست‌ها باشد و نتیجه آن از بایدها باشد. به نظر می‌آید این حرف درستی است؛ ولی احساس من این است که جزو بحث‌های ملا لغتی است، یعنی عملاً می‌دانیم که بایدهای خودمان را بر اساس اینکه درباره جهان چه فکری می‌کنیم استخراج می‌کنیم. نکته این است که هست‌ها مانند جغرافیایی هستند که ما داریم. حرفی که می‌زنم ربطی به بحث ما ندارد، اما مثالی که زدم را برای این مسئله ساخته بودم. هست‌ها مانند جغرافیا هستند که چه چیزی وجود دارد، کوه و رودخانه و… اگر یک نقشه جغرافیا جلوی خود بگذارید نتیجه‌ای نمی‌گیرید که باید از کدام راه بروید. اما به‌محض اینکه یک نقطه را مشخص کنید و مثلاً بگویید می‌خواهم به بالاترین نقطه کره زمین از نظر ارتفاع بروم همه چیز روشن می‌شود، من الآن اینجا هستم و این یک “هست” است، یک نقطه آنجا هست و مسیر آن را هم پیدا می‌کنم و باید از این مسیر بروم. یعنی به‌محض اینکه یک باید را قبول کنم “باید به بالاترین نقطه برسم” بایدهای دیگر استنتاج می‌شوند. ما معمولاً این کار را انجام می‌دهیم. علت اینکه از هست‌ها “باید” نتیجه می‌گیریم این است که در انتهای ذهن ما یک سری بایدهای مشترک وجود دارد. مثلاً باید خوب زندگی کنیم و رشد کنیم، باید کمترین هزینه را برای انجام هر کاری بدهیم و…

[۰۱:۱۵]

چون این بایدها وجود دارند ما به طور مداوم از هست‌ها به طور منطقی “باید” نتیجه می‌گیریم و اشکالی هم ندارد و بحث فلسفی هم سر جای خودش است. از هیچ مجموعه “هست”ای نمی‌توان “باید” درآورد؛ ولی چون بایدهای مشترک وجود دارد این کار را عملاً انجام می‌دهیم و ایراد منطقی هم ندارد.

۴- اصالت احکام، ایراد گرفتن به احکام در دوران پس از پیامبر شبهه نیست

می‌رویم سراغ بحث اصلی که فکر می‌کنم برای یک عده سوءتفاهم پیدا شد، تمام این چیزهایی که تا الآن گفتم بین همه کسانی که می‌خواهند از یک سیستم احکام دفاع کنند مشترک است و به طور اختصاصی ربطی به دین ندارد. بحث شریعت باشد یا مجموعه قوانین سکولار بالاخره باید هدف خود را بگویند و ما باید هدف را قبول کنیم و جغرافیای ذهنی را بپذیریم تا بتوانیم وارد بحث شویم. اینها یک سری ضوابط منطقی خارج از بحث است که از چه چیزی می‌خواهم دفاع کنم. وقتی می‌خواهیم از احکام دین دفاع کنیم نکته اول که نمی‌خواهم وارد آن بشوم این است که خیلی مهم است که تشخیص دهیم احکام دین چه چیزهایی هستند و چه چیزهایی نیستند. ایشان گفتند اگر کسی بر علیه دین تبلیغ کند او را می‌کشند! آیا این جزو احکام دین است؟ آیا این جزو احکام دین است که کسی که ضد دین تبلیغ می‌کند محارب است و محارب را باید کشت؟

ادیان با سیستم‌های قانونی فرق می‌کنند، یک نفر سیستم قانونی بیان می‌کند و می‌گوید این سیستم قانونی من است و نیازی ندارد بگوید که چگونه از فلان تکست این قوانین را استخراج کردم. ولی در مورد احکام مهم است که اینها احکام دین باشند؛ چون یعنی تعالیم پیامبر هستند. حالا مسئله این است که آیا این حکم را از تکست آوردید؟ از کجا آوردید؟ آیا چیزی که می‌گویید درست است؟ اختلاف وجود دارد و ممکن است یک فقیه قبول داشته باشد و فقیه دیگری قبول نداشته باشد؛ بنابراین یک بحث در مورد شریعت این است که اگر کسی از حکمی ایراد می‌گیرد – مثل همین که اگر کسی تبلیغ ضد دینی بکند باید او را کشت – آیا این حکم، حکم شریعت است؟ آیا حکم سنگسار در اسلام وجود داشت؟ واضح است که در طول تاریخ چیزی که حدود هزار و چهارصد سال سابقه دارد تغییراتی کرده باشد، واضح است که باید این بحث‌ها انجام شود.

چیز دیگری که گفتم و مقداری هم مشکل ایجاد کرد این بود که در دفاع عقلانی از دین آن چیزی که من باید از آن دفاع کنم این است که آن حکم شرعی که قبول داریم جزو احکام قرآن است یا مطمئن هستیم که پیامبر تعلیم داده است در زمان پیامبر حکم خوب و معقولی بود. لازم نیست دفاع کنیم که آن حکم هنوز هم چیز خوبی است. در مورد این موضوع برده‌داری را مثال زدم، برده‌داری در قرآن امضا شده است و قانونی برای الغای برده‌داری نداریم. آیا باید از این دفاع کنیم که در حال حاضر هم از الغای برده‌داری دفاع نکنیم، چون در قرآن الغای برده‌داری انجام نشده است؟ مشکلی که ایجاد شد این بود که به نظر آمد من این را می‌گویم که هر حکمی که در قرآن آمده برای همان زمان بود و برای زمان ما نیست. اما حرف من این است که چیزی که باید از آن دفاع کنیم این نکته است که مثلاً آن زمانی که احکام مربوط به برده‌داری نازل می‌شد قابل الغا نبود و در آن زمان امضا کردن برده‌داری بهترین کار ممکن بود نه اینکه در حال حاضر هم بهترین کار ممکن است. در مورد همه احکام یک احتمالی جود دارد که شاید ملغا شده باشند. اگر مطمئن هستیم که ملغا نشده است باید الان هم دفاع کنیم. آن چیزی که ضرورت دارد از آن دفاع کنیم این است که در آن زمان چیز خوبی بود.

می‌خواهم سعی کنم مانند برهان ریاضی بیان کنم، اگر برهان را متوجه شوید معنی این حرفی که می‌گویم روشن می‌شود. می‌خواهم ثابت کنم که هیچ شبهه‌ای وجود ندارد که ناظر به این باشد که یک حکمی در حال حاضر قابل‌اجرا نیست، یعنی یک نفر شبهه مطرح کند که فلان حکم شریعت چیز مزخرفی است و قابل‌اجرا نیست و مضر است. امروز یکی از دوستانی که در گروه بحث می‌کرد قبول داشت که اگر حکمی در قرآن هم آمده است و یک دلیل متنی یا دلیل عقلی وجود دارد که در این زمان نباید اجرا شود – مضر شده یا صورت مسئله عوض شده – یعنی اگر بینه‌ای داشته باشیم که این حکم نباید اجرا شود همه افرادی که به قرآن اعتقاد دارند قبول دارند که چنین چیزی ممکن است و باید آن را کنار بگذاریم. وقتی یک نفر دلیل بینه به همان معنی که در قرآن آمده است – حجت روشن از داخل متون یا استدلال منطقی یا هر چیز دیگری – ارائه کند که اگر این حکم را اجرا کنید مضر است یا قابل‌اجرا نیست و موضوع آن از بین رفته است و مشکلاتی ایجاد می‌کند، همه فقها قبول دارند که اگر چنین بینه‌ای باشد حکم باطل است، متحجرترین فقیه هم این را قبول دارد. ممکن است یک فقیه متحجر بگوید چنین بینه‌ای وجود ندارد. این قسمت برهان شرطی است. اگر بینه‌ای وجود داشته باشد چه می‌شود؟ طرف می‌گوید باشد. ثابت کردید که این حکم قابل‌اجرا نیست یا مضر است یا معنی آن عوض شده است پس قبول می‌کنم حکم را به آن صورت نباید اجرا کنیم.

فردی که شبهه‌ای با این عنوان که اگر فلان حکم اجرا شود مضر است عنوان می‌کند سعی می‌کند برای شما استدلالی بیاورد و ادعا می‌کند برهانی دارد که ثابت می‌کند الان اگر این حکم اجرا شود مضر است. مثلاً حجاب بد است، برای شما اثباتی می‌آورد و از نظر شما منطقی به نظر می‌رسد و برای شما شبهه ایجاد می‌شود. حرف من این است که چرا برای شما شبهه ایجاد می‌شود؟ طبق اصلی که همه قبول دارند اگر کسی شبهه ایجاد می‌کند نسبت به اجرای حکم در حال حاضر در واقع بینه‌ای ارائه می‌کند که این حکم ایراد دارد و نباید اجرا شود. این شبهه نیست، به همین دلیل همه قبول داریم و می‌گوییم اجرا نمی‌کنیم. شبهه وقتی است که کسی بگوید آن موقع هم ایراد داشت. طبق اصل پذیرفته شده توسط همه مسلمان‌ها و فقها اگر دلیل روشنی وجود داشته باشد که یک حکم موضوع آن عوض شد یا دوران آن و تاریخ مصرف آن تمام شده است از آن دست می‌کشند. همان‌طور که اکثریت قاطع فقها از الغای برده‌داری حمایت می‌کنند، الآن دنبال این نیستند که چون در قرآن امضا شده پس هنوز هم باید ادامه بدهیم، ممکن است کسانی باشد که برده‌داری را قبول داشته باشند، آنها هنوز به بینه نرسیدند که برده‌داری مضر است. متحجرترین فقیه هم اگر بینه ببیند قانع می‌شود.

بنابراین، کسی که شبه ارائه می‌کند درواقع کاری که انجام می‌دهد شبهه نیست، آن آدم می‌تواند یک فقیه باشد که به قصد اینکه شما را قانع کند که این حکم قابلیت اجرا ندارد برهان خود را می‌آورد و اسم آن شبهه نیست؛ چون اگر بینه او درست باشد و مورد پذیرش شما باشد نتیجه آن این است که تاریخ مصرف این حکم گذشته است مثل برده‌داری. اگر بینه نداشته باشد چیزی را ثابت نکرده‌است. نتیجه ایراد گرفتن به درست و خوب و قابل‌اجرا نبودن یک حکم در زمان حاضر این است که باید حکم را عوض کرد و همه هم می‌پذیریم. این شبهه نیست، شبهه یعنی مثلاً نقضی در خود دین پیدا کنید. شبهه در دفاع عقلانی این است که سعی کنید بینه‌ای ارائه کنید که در زمان پیامبر این حکم مضر بود. مثلاً بردگی را باید ملغا می‌کرد، چرا این کار را نکردند؟ چرا خداوند طرف‌دار برده‌داری بود؟ نه اینکه چرا الآن وجود دارد، به‌راحتی می‌گویم الآن نیست. اگر در آن زمان ایراد بگیرید شبهه است.

چیزی که باید در دفاع عقلانی از دین در مورد احکام لزوماً پاسخ بدهم مشکلاتی است که مربوط به آن زمان است. یعنی مثلاً یک نفر بتواند بگوید که اصولاً نماز خواندن بد است، مثلاً بگوید وقتی خم و راست می‌شوید مهره کمر شما اذیت می‌شود، آن موقع بد بود و الآن هم بد است. ولی مثلاً اگر درباره اینکه ارث زن و مرد باهم مساوی باشد یا نباشد استدلال کند که این کار بسیار غیرعادلانه است و استدلال او درست باشد احساس شبهه نمی‌کنم و می‌گویم غیرعادلانه است پس باید حکم را عوض کنم. فکر می‌کنم بقیه فقها هم این‌گونه فکر می‌کنند. ولی اگر کسی بگوید در آن زمان نباید این کار انجام می‌شد و باید مساوی می‌شد یا سه به یک می‌شد من باید جواب بدهم. یک عده احساس می‌کنند من می‌گویم اصولاً همه چیز تغییر کرده است. من نمی‌دانم چه چیزی تغییر کرده است؛ بلکه ضابطه منطقی آن را می‌گویم. اگر کسی برهان قاطعی ارائه کند که یک چیزی الآن بد است، خوب است و به فقها کمک کرده است. یک لحظه فکر کنید که در بین خود فقها این بحث‌ها وجود دارد؛ اما نه به‌عنوان شبهه. یک فقیهی به فقیه دیگری می‌گوید ای گاو مجسم این کار را باید بکنی! بحث بین فقها این است که در این زمانه باید این کار را انجام بدهیم و کارهای قبلی را نباید بکنیم. مثلاً در مورد احکام قصاص اگر کسی استدلال قطعی بیاورد که در زمان پیامبر این امکان وجود نداشت که زندان باشد، از نظر اقتصادی و اجتماعی آن زمان نمی‌توانستیم جایی را درست کنیم و آدم‌ها را آنجا نگه داریم و سه سال به آنها مجانی غذا بدهیم برای اینکه از دیگران جدا باشند، اما الآن این کار قابل‌اجرا است و صدها مجازات داریم قابل‌بررسی است. هنوز در عربستان اصرار دارند که اگر بخواهند اعدام کنند گردن بزنند. چرا؟ چون آن موقع این‌گونه بود. گیوتین اشکالی دارد؟ یا صندلی الکتریکی اشکالی دارد؟

۱-۴ فرم و محتوای احکام شرعی، احکام ارث

یک لحظه تصور کنید که جریانات فمینیستی در حدی پیش رفت که ما به دنیایی رسیدیم که به این عنوان که چرا هزاران سال مردها کار می‌کردند و زن‌ها خانه‌نشین بودند یک سری کشورها قانون تصویب کردند که تا صد سال فعالیت اقتصادی برای مردها ممنوع باشد و فقط زن‌ها فعالیت اجتماعی داشته باشند و مردها در خانه بچه‌داری کنند. فکر کنید کشورهایی باشند که فعالیت اقتصادی منحصر به خانم‌ها باشد. حال یک خانواده مسلمان در آن جامعه زندگی می‌کند و پدر خانواده مرده است و دو قسمت از ارث را به پسر می‌دهند که بیکار است و فعالیت اقتصادی ندارد و فقط می‌خورد و می‌خوابد و یک سهم هم به دختر می‌دهند که نان‌آور خانواده است. فقیهی آنجا پیدا می‌شود و می‌گوید به این دختر بیچاره ظلم شده است، زحمت می‌کشد و از صبح تا شب تلاش می‌کند و خرج شوهر و بچه می‌دهد، چرا به او نصف مرد دادید؟ و ثابت می‌کند که این کار ظلم و ناعادلانه است.

[۰۱:۳۰]

اصل کلی دین این است که عدل را رعایت کنیم نه اینکه سهم دو به یک بدهیم. سهم دو به یک در آن زمان صورت عدالت بود، فرم آن بود، حقیقت و معنای عدالت که اصل حکم است باید حفظ شود نه اینکه دو به یک آن حفظ شود. شاید اگر پانصد سال زودتر اسلام و قرآن آمده بود سه به یک می‌کردند – صرفاً برای مثال می‌گویم – شاید در جامعه الآن ما مساوی درست باشد. این بحثی است که باید بین فقها باشد و فرم شبهه به آن ندهید. آیا صورت دو به یک را باید حفظ کنیم یا نه جامعه تغییر کرده است؟ اگر زن‌ها همان مقدار کار می‌کنند که مردها کار می‌کنند و اگر ما این را قبول داریم که دو به یک به این دلیل بود که اصل فعالیت اقتصادی مربوط به مردها بود و زن‌ها فعالیت اقتصادی نمی‌کردند – نمی‌توانستند بکنند و شرایط دنیا به‌گونه‌ای بود که فقط مرد باید فعالیت اقتصادی می‌کرد و مثلاً نوع جنس کارها به‌گونه‌ای بود که به آناتومی زن‌ها نمی‌خورد که کار کنند که مثلاً سفرهای آن‌چنانی کنند و کارهای کشاورزی کنند. به طور طبیعی مردها عامل تولید اقتصادی بودند. اگر فرض بر این باشد که به این دلیل این حکم را دادند – آن‌وقت اگر صورت حکم دو به یک را حفظ کنید از عدل به ظلم می‌رسید. اگر محتوا را بخواهید حفظ کنید حکم باید عوض شود.

فرض می‌کنم یک نفر برهان و بینه‌ای داشته باشد که کاملاً قانع‌کننده باشد، این شبهه نیست؛ بلکه به شما یاد می‌دهد که این حکم باید این‌گونه شود؛ بنابراین بحث‌های مربوط به اینکه الآن باید چه کاری انجام دهیم خارج از شبهات است، اگر واقعاً کسی ثابت کند که این حکم بد و غلط است مثل این است که به فقها خدمتی کرده است تا بررسی کنند و بگویند درست است و ما به این موضوع دقت نکرده بودیم. مثلاً الآن برده‌داری چیز بدی است. در حال حاضر در دنیا برده‌داری وجود دارد؛ ولی غیرقانونی است. حالا چون قبلاً برده‌داری ملغا نشده بود پس الآن هم باید باشد؟ غلط است. مسئله حفظ محتوا به جای حفظ فرم و صورت و تفکیک کردن این دو است. امروز بحث شد که در قرآن آمده است که اینها احکام الهی است و اگر کسی از احکام الهی تخطی کند مجازات سختی می‌شود. الآن فرضی کردم که قبول ندارم، یعنی قبول ندارم بینه‌ای برای اینکه دو به یک باید یک‌به‌یک باشد وجود دارد، اما فرض کنید که وجود دارد. اگر این بینه وجود داشته باشد با حفظ صورت حکم شما مجازات می‌شوید؛ چون عدالتی که قرار بود برقرار شود را با اصرار بر روی صورت حکم – یعنی دقیقاً با یک حالت ظاهربینی و تحجر – به هم زدید و در عین حال دین را به مشکل انداختید و یک عده را کافر کردید؛ بنابراین با این فرض که بینه‌ای وجود دارد اگر از یک جایی به بعد دو به یک تقسیم کنید شما به جهنم می‌روید؛ چون حکم خدا را رعایت نکردید. چون حکم خدا این بود که عدالت رعایت شود درحالی‌که نسبت دو به یک صورت حکم بود.

۲-۴ زکات، مثال انحراف از اصل حکم

مثلاً نکته‌ای که جلسه گذشته هم به آن اشاره کردم حکم زکات است که ” فقط گندم و خرما و گوسفند و شتر زکات دارند.” کسی چنین چیزی را باور می‌کند؟ ممکن است کسی که قرآن می‌خواند یک لحظه فکر کند که حکم زکات که در سراسر قرآن هست محدود به این موارد است؟ در حال حاضر نه کسی شتر دارد و نه خرما دارد پس نباید زکات بدهیم. ممکن است کسی بگوید زکات قرآن معنای دیگری دارد، اصلاً می‌شود که حکمی فقط برای شتر و خرما و… باشد؟ کاملاً مشخص است که این فرم تعریف شده برای حکم زکات مختص همان زمان است.

فرض می‌کنیم روایتی پشت این موارد زکات وجود دارد. مقاله‌ای را قبلاً از آقای محمدتقی جعفری معرفی کردم که درباره موارد زکات بحث فقهی کرده است، به‌عنوان یک فقیه دلایل فقهی که این حکم را از آن درآوردند رد کرده است. به ذهن من می‌رسد که اگر روایاتی وجود دارد که فردی نزد امام جعفر صادق رفته است و امام جعفر صادق به او گفت که موارد زکات اینها هستند – فرض می‌کنیم که چنین روایتی درست است – درواقع این‌طور بوده که آقایی که امام جعفر صادق را می‌شناخت و امام جعفر صادق هم او را می‌شناخت پرسیده است که من چه چیزی را زکات بدهم؟ اما جعفر صادق هم می‌دانست که او گوسفند و خرما و گندم دارد در نتیجه گفت که اینها را زکات بدهید. وقتی بیرون آمد عده‌ای پشت در ایستاده بودند و آمده بودند که بنویسند، پرسیدند که چه پرسیدی؟ او هم می‌گوید پرسیدم چه چیزی زکات بدهم امام جعفر صادق گفت این چند مورد. آنها هم می‌نویسند امام جعفر صادق فرمود که مثلاً گندم و شتر و گاو و گوسفند زکات دارند. پس من که استاد دانشگاه هستم اگر خرما داشته باشم باید زکات بدهم!

این مثال حالت شوخی دارد؛ ولی خیلی از احکام آدم را به فکر می‌اندازند. فکر کنید هیچ شبهه‌افکنی در جهان نیست و فرض کنید همه ما فقیه و مؤمن هستیم و مطمئنیم که شریعت درستی وجود دارد. از صورت مسائل و راه‌حل‌های ارائه شده عقل خودمان می‌رسد که بعضی از اینها ارتباط با اقتصاد آن دوران و جامعه آن دوران داشت و مربوط به همه دوران‌ها نیست و بعضی از آنها هم به نظر می‌رسد برای همه دوره‌ها است. حرف من این بود که منطقاً برای شبهه‌افکنی باید به آن مقطع حمله کنید نه زمان حال، برای اینکه در زمان حال همه قبول دارند اگر بینه‌ای داشته باشید حکم باید عوض شود. در آن زمان اگر ثابت کنید که مشکل وجود داشت ملزم هستم به‌عنوان دفاع از دین جواب بدهم. وگرنه این بحث‌ها را فقها باهم کردند و می‌کنند.

۵- اجتهاد، اهمیت بحث‌های تاریخی در فقه

کلمه اجتهاد از جهد می‌آید و اجتهاد یعنی اینکه فرد مجتهد نهایت سعی خود را برای استخراج احکام دین به کار برده است. مجتهد آدمی است که خودش را کشته است تا احکام دین را به دست بیاورد، با این تعریف ما هیچ مجتهدی نداریم؛ چون الآن خیلی از کارها می‌توان انجام داد که مجتهدین نکردند و نمی‌کنند. شاید شیخ انصاری مجتهد بود؛ یعنی در حد توان خود در آن زمان کارهایی که باید انجام می‌داد را انجام داد؛ ولی الآن آدم‌هایی که همان کارها را می‌کنند مجتهد نیستند؛ چون از هزار ابزار جدید می‌توان استفاده کرد. نمونه خیلی روشن آن که کل مجتهدین در طول تاریخ از آن غفلت کردند این است که مجتهدین باید از وضعیت اقتصادی و اجتماعی زمان پیامبر خیلی چیزها به ما می‌گفتند. ما اینها را لازم داریم که بفهمیم این حکم برای آن دوران است یا ربطی به آن دوران داشته است. در این حد می‌دانیم که در آن زمان خرما و شتر و… کالای اساسی بودند، اگر اینها را هم نمی‌دانستیم چه می‌شد؟ الان به‌وضوح متوجه می‌شویم که اینها تولید اقتصاد آن زمان جزیرة العرب بود. اگر نمی‌دانستیم ممکن بود به این موضوع شک نکنیم.

بخش عمده‌ای از تاریخ که در فهم شریعت خیلی مهم است بحث‌های اقتصادی و اجتماعی است نه بحث‌های عبادی. هر چه اطلاعات بیشتری درباره قسمت‌هایی که مربوط به جامعه است داکیومنت می‌شد که آن دوران چگونه بود و روابط به چه صورت بود در اجتهاد کمک می‌کرد برای اینکه بفهمیم حکم برای چه آمده است و الآن باید چگونه برخورد کنیم. کارهایی که مجتهدین دوران اول می‌توانستند انجام دهند و انجام ندادند به کنار ولی در حال حاضر می‌توان خیلی کارها انجام داد. مجتهدی که در این دوران زندگی می‌کند وقتی اسم خود را می‌تواند مجتهد بگذارد که تغییروتحول اساسی در شیوه مطالعه خودش بدهد. در حال حاضر می‌توان از هوش مصنوعی و کامپیوتر و نرم‌افزار هم استفاده کرد. البته کارهایی انجام می‌دهند مخصوصاً در حوزه علمیه قم – و کمتر در نجف – جهد می‌کنند؛ ولی با همه کارهایی که می‌شد انجام داد خیلی فاصله وجود دارد. مثلاً برای حدیث‌شناسی و برای مسائل تاریخی امکانات زیادی وجود دارد.

ممکن است این حرف ناراحت‌کننده‌ای برای مجتهدین قم باشد – مجتهدین نجف ناراحت نمی‌شوند، اصل حرف‌ها را قبول ندارند – واقعاً گاهی مقالات و کتاب‌های فقهی آکادمیک اروپایی و آمریکایی را می‌خوانم احساس می‌کنم آنها مجتهدتر هستند. چون وقتی یک حکمی را بررسی می‌کنند تا انتهای آن را در می‌آورند که اولین بار در کدام کتاب آمده است، استدلال آن فرد چه بود و… رساله دکتری می‌نویسند برای سیر تاریخی یک حکم و شرایطی که در آن موقع بود. حالت جهد را در مقاله‌های آنان می‌بینیم؛ اما در فعالیت‌های اجتهادی خودمان کمتر این جدوجهد را می‌بینیم. حرف من این است که بدون کامپیوتر و با همین متون می‌توان کارهای زیادی انجام داد. در حال حاضر دسترسی ما به متون نسبت به زمان شیخ انصاری خیلی تفاوت دارد، بنده خدا کتابخانه محدودی داشت. شما ده‌ها هزار کتاب فقهی را می‌توانید اسکن کنید و در آنها سرچ کنید، جهد همین است. تاحدی‌که می‌توانید این کارها را انجام دهید برای اینکه مطمئن شوید حکمی که استخراج می‌کنید درست است.

پرسش‌وپاسخ

حضار: دلیل عقلی چیز خالصی نیست و از دل عقلانیت‌هایی در می‌آید و این‌گونه می‌توانیم شرع را به هر سمت‌وسویی ببریم طبق مبانی‌ای که در فلسفه اخلاق یا معرفت‌شناسی داریم.

استاد: حرفی که شما می‌زنید علاوه بر اینکه در مورد احکام شرع می‌توان انجام داد در مورد فیزیک هم می‌توان انجام داد.

حضار: نباید بینه یک شاهد درون‌متنی داشته باشد؟

استاد: من می‌توانم بگویم با ابزار متنی هم می‌توان چیزهایی درآورد. این نوع تفکر که می‌شود تقلب‌هایی کرد خارج از بحث است. در علم هم می‌توان این کار را انجام داد. بالاخره یک کامیونیتی (محفل) وجود دارد که در آن حرفی که درست است جا می‌افتد. ممکن است در فقه هم با مبانی عجیب‌وغریب چیزهایی بگویید؛ اما جا می‌افتد؟ می‌توانید پیرو پیدا کنید؟ علم چگونه پیش رفته است؟ واقعاً علم با تکیه کردن به یک کامیونیتی که دنبال دانش است پیش رفته است. خیلی ایده‌ها آمدند و یا از اول نگرفتند یا بعداً کنار گذاشته شدند. ممکن است این کامیونیتی اشکالاتی هم داشته باشد و پارادایم‌هایی در آن جا بیفتد و مقدس شود. اصولاً در مورد دانش بشری این ایراد وجود دارد. از یونان سوفسطائی‌ها می‌گفتند ما هر چیزی را می‌توانیم ثابت کنیم، می‌گویند ریشه سوفسطائی‌ها در محاکمات قضایی بود و درباره آدم‌هایی که معلوم بود مرتکب جرمی شدند طوری بحث می‌کردند و او را تبرئه می‌کردند که اگر او جرمی هم مرتکب نشده بود می‌توانستند او را محکوم کنند. یک حسی از اینکه می‌توان با سفسطه کردن چیزهایی را پیش برد وجود داشت. ولی در زمینه‌های مربوط به دانش فکر می‌کنم جماعت صادقی که مانع ایجاد چنین فضایی شوند وجود داشته باشد. فکر نمی‌کنم در فقه به‌اندازه کافی آدم صادق و عاقل و باهوش نداشته باشیم که اگر کسی حرف پرتی بزند او را رد نکنند و بپذیرند. در مواردی هم ممکن است انحرافاتی پیش بیاید.

[۰۱:۴۵]

حضار: حرفی در راستای حرف ایشان می‌خواهم بزنم. یک حسی وجود دارد که اگر می‌گویند چیزی واجب یا حرام است انگار صفر و یک است. یعنی برای چیزهایی که یک زمانی مستحب بود؛ اما الآن مستحب نیست یا مطلوب نیست بینه ارائه کردن راحت‌تر است. این‌قدر واجب و حرام صفر و یک است که یک حسی وجود دارد که انگار یک بینه با درجه اتقان خیلی بالا لازم است ارائه شود، چنین چیزی احتمالش خیلی کم است. شاید به همین دلیل است که واجب‌ها و حرام‌ها تغییر نمی‌کنند.

استاد: چیزی که گفتید نتیجه این است که شما بینه ارائه شده توسط شبه افکن را نمی‌پذیرید و برای شما شبهه پیش نمی‌آید. شخص شما بینه خیلی قاطعی می‌خواهید که کسی نمی‌تواند بیاورد؛ بنابراین به واجب خود عمل می‌کنید. من ضابطه منطقی را می‌گویم و شما می‌گویید از نظر من چنین بینه‌ای وجود ندارد، در بین حرف‌های خودم گفتم که افراد متحجری وجود دارند که احتمالاً خواهند گفت بینه‌ای وجود ندارد و این هم نمونه آن است. من هم حس شما را درک می‌کنم و فکر می‌کنم آدم‌هایی که با بحث‌های من آشنا هستند این را می‌دانند که من هم فکر می‌کنم در مورد تجدیدنظر در احکام باید خیلی سخت‌گیری کرد. واقعاً باید یک بینه‌ای باشد و طرف استدلال خیلی خوبی داشته باشد. حرف من این است که ارائه بینه‌ای در مورد اجراناپذیر یا بد بودن یک حکم در زمان حال شبهه نیست و در مقوله شبهه نمی‌گنجد؛ بلکه بحث فقهی است و شخصاً از طرف فقها از همه افراد شبهه‌افکن تشکر می‌کنم؛ چون کمک می‌کنند به درک بهتر ما از احکام و اشکالی ندارد.

حضار: یک پارادایمی وجود دارد که بحث حق و تکلیف است. جهان قدیم جهان تکلیف بود و در جهان جدید پارادایم حق جلو افتاده است. یعنی آیا تکلیف من است که به تعالی برسم یا حق من است که به تعالی برسم. این دو پارادایم مختلف است و بعضی از اختلافاتی که می‌بینید از این دو پارادایم است. شما جامعه را باید طوری سامان بدهید که مانع کار من نباشد. اگر تکلیف است بحث دیگری دارد. مبانی این دو با هم فرق می‌کند.

استاد: درباره نکته‌ای که شما می‌گویید بحث‌های اساسی در فلسفه حقوق هست. حرف من این است که من با مبنای خودم مانند همان موضوعی که در مورد آخرت بیان کردم اعتقادم این است که شریعت از جنس تکلیف است، یعنی اگر شما خدای ابراهیمی را بپذیرید همان‌طوری که می‌توانید بپذیرید که می‌توانید گوشت بخورید و اشکالی ندارد که یک موجود زنده را ذبح کنید؛ چون خالق آن خداوند است و به من مجوز داده است و من هم مطمئن هستم که می‌توانم این را بخورم و این‌گونه زشتی مسئله از بین می‌رود؛ مانند اینکه کسی چیزی درست کرده و می‌دهد من بخورم؛ ولی وقتی به خداوند معتقد نیستم چگونه باید یک موجودی را بخورم …

حضار: چون در تکلیف شما نیست که چیزی را بکشید؛ بلکه حق شما است.

استاد: من حرف شما را این‌گونه می‌فهمم که به غیر از اینکه من بگویم اصول دین را قبول دارم و بگویم هدف چیست باید بگویم یک سری مبانی فلسفه حقوقی هم باید باشد. بله اینها هم هست، اگر احساس کنم در بحث‌ها چیزهایی ضرورت دارد آن چهارچوب فکری که احکام در آنها جاری می‌شود را باید روشن کنم و بعد دفاع کنم.

تمام حرفی که در این دو جلسه سعی کردم بزنم این است که در اکثر بحث‌هایی که در مورد احکام می‌شود اختلاف‌ها جای دیگری است و یکی می‌تواند همین حق و تکلیف باشد. در مورد یک چیزی بحث می‌کنیم که به نتیجه هم نمی‌رسیم درحالی‌که باید ببینیم جغرافیا را قبول داریم؟ نقطه هدفی که باید به آن برسیم را قبول داریم؟ در مورد راه صحبت می‌کنیم. اینها چیزهایی است که مانع بحث در مورد احکام می‌شود. اصولاً بحث درباره اینکه چه چیزی هست‌ونیست راحت‌تر از بحث درباره این است که چه کاری باید بکنیم و در نتیجه بحث درباره احکام سخت‌تر است؛ بنابراین فکر می‌کنم لازم بود در ابتدا بحث‌های چارچوبی مطرح کنم.

حضار: اینکه شما می‌گویید لازم نیست احکامی که در گذشته بود الآن هم کارآمد باشد و اینکه الآن کارآمد نیست نشان‌دهنده مشکل نیست را می‌توانم بپذیرم؛ ولی اگر شما این فرض را داشته باشید که دین یک پدیده جهان‌شمول است و هم در زمان و هم در مکان می‌گنجد باید مکانیزمی هم شما و هم دین ارائه کنید که چیزی که آن موقع بود باید الآن بتواند تغییر کند و معنی داشته باشد.

استاد: چند بار مثال برده‌داری را زدم. اینکه برده‌داری امضا شده است و اینکه در احکام برای بخشش بعضی گناهان گفته می‌شود برده آزاد کنید و اینکه فرضاً یک سری از محدودیت‌ها در مورد برده‌داری در قرآن هست معنی دارد. آمدن این در قرآن حکمتی داشت و چیزی به ما یاد می‌دهد، به من یاد می‌دهد که نباید دنبال این باشم که کارگری را ملغا کنم. شیوه کار کردن که مربوط به سیستم اقتصادی است قابل ملغا کردن نیست ولو اینکه ما دوست نداشته باشیم. معنا جهان‌شمول است. صورت‌ها باید عوض شوند؛ ولی عدالت باید حفظ شود. چرا برده‌داری بد است؟ به همان دلیل که کارگری بد است. چون ارباب پیدا می‌کنیم، اخلاقاً بد است؛ چون با توحید تعارض دارد، کارگری هم به همان معنا بد است. اخلاقاً برده‌داری در قرآن چیز بدی است. حسی که نسبت به آن وجود دارد؛ مانند شر لازم است و در عین حال ملغا نمی‌شود. این نگاه را باید به کارگری منتقل کنم. یعنی در اولین فرصتی که در جوامع بشری پیدا شد که بشود اعلام کنیم کارگری را کنار بگذاریم و کسی حق ندارد کسی را به‌عنوان کارگر استخدام کند باید پیش‌قدم شوم. ولی در مورد برده‌داری مسلمان‌ها پیش‌قدم نشدند و به نظر من باید می‌شدند. وقتی حس کردند که می‌شد این کار را انجام داد باید از قرآن این استنتاج را می‌کردند که باید ملغا شود؛ ولی چنین حسی نداشتند.

نباید به صورت‌ها بچسپیم. چیزی که شما باید از شریعت یاد بگیرید مفاهیم است. نقصی که وجود دارد این است که شما فلسفه احکام را ندانید، وقتی ارتباط احکام را با اصول ثابت اخلاقی ندانید. مثلاً از اصول ثابت اخلاقی عدل است. عدل چیزی نیست که بگویم آن موقع بود اما الآن نیست، همیشه باید عادلانه رفتار کنیم. اگر این چیزها در ذهن من باشد و حکمت داشته باشم – یعنی بتوانم از اصول کلی که مطمئن هستم درست هستند باید و نبایدها را استنتاج کنم، خداوند می‌گوید ما پیامبران را فرستاده‌ایم تا «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ» (آل عمران:۱۶۴ و الجمعة)، یعنی اگر از آنها این حکمت را آموزش دیده باشم – آن وقت بایدها و نباید‌های روز خودمان را تشخیص می‌دهم. برای اینکه می‌دانم اگر بخواهم عدالت را رعایت کنم دیگر آن صورت قابل انتقال به این دوران نیست، معنی دیگری پیدا کرده است. مانند اینکه واژه‌ای در آن دوران یک معنی می‌داد و الآن معنی دیگری دارد ولی من اصرار داشته باشم از همان معنی قبلی استفاده کنم ولی مردم چیز دیگری می‌فهمند و معنی زشتی پیدا کرده است و نباید از آن استفاده کنیم.

مسئله ثبات مبانی است و اصول احکام اینها هستند نه فرم اجرای آن. تحجر یعنی چسپیدن به همین فرم؛ یعنی اگر پیغمبر در یک زمانی گفت این کار را انجام دهید تا ابد باید همانگونه باشد. در گروه کسی مثالی زده بود که در قرآن نوشته شده «وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ» (الانفال: ۶۰) یعنی الآن هم باید دنبال اسب باشیم؟ از ورزش‌هایی که پیامبر گفته بود یاد بگیریم اسب‌سواری بود. آیا ماشین‌سواری نباید جانشین اسب‌سواری شود؟ چسبیدن به کلمات و صورت و فرم تحجر می‌آورد و نتیجه نفهمیدن است. ایرادی که همیشه وقتی حرف از شریعت و فقه و احکام است وجود دارد این است که فلسفه احکام را تا حدود زیادی فراموش می‌کنند. آن‌قدر که به ظواهر می‌پردازند به محتوا و اینکه چرا این احکام بودند توجه ندارند و درک عمیق احکام را وظیفه اصلی خود نمی‌دانند. همه فقها این‌گونه نبودند، فقهایی بودند که رسماً در کتب خودشان بحث‌های فلسفه احکام کردند؛ ولی خیلی کم‌رنگ شده است به جای اینکه پررنگ شود. چیزی که نیاز داریم برای اینکه بفهمیم درباره یک مسئله‌ای الآن چه کار کنیم این است که درک عمیقی از حکم پیدا کرده باشیم و بعد ببینیم معنایی که قرار بود به آن برسیم الآن چگونه و با چه فرمی تأمین می‌شود. آیا برای قصاص باید حتماً گردن بزنیم؟ اگر به شما ثابت شود که در زمان پیامبر همه کسانی را که اعدام می‌شدند گردن می‌زدند به این نتیجه می‌رسید که هنوز باید شمشیر بردارید و گردن بزنید؟ یعنی صورت باید حفظ شود یا نه طور دیگری می‌توان این کار را انجام داد؟ بعضی شمشیر بر می‌دارند و برخورد آنها با احکام محتوایی نیست و شکلی است. به نظر من ایراد دارد و چیزی که باید حفظ شود معنا و مفهوم است و آن‌گونه به اصول اخلاق کلی وصل می‌شود. مانند همان مثال ارث که دو به یک مهم نیست، مهم این است آیا عدالت رعایت می‌شود یا خیر.

حضار: من مدافع فقها نیستم؛ ولی برای اینکه همدلی ایجاد کنم، اولاً وقتی می‌گوییم اجتهاد مثلاً آقای شبیری هجده سال در درس خارج از فقه فقط به نکاح می‌پردازد و هنوز این باب را نبسته است که باب بعدی برود …

استاد: منظور من ابزارهای جدید بود.

حضار: از یک نظر دیگر خودشان را می‌کشند.

استاد: یک بار در کلاسی گفتم که یکی از روحانیون که از نزدیک می‌شناختم و خیلی هم خدمت ایشان ارادت داشتم از معاندین عراقی بود و بعد از انقلاب از عراق اخراج شدند. یک بار دفتری برای من آورد که یادداشت‌های تقریرات درس مکاسب آقای خویی در نجف بود، به من گفت بزرگ‌ترین حسرت من این است که پانزده سال درس مکاسب آقای خویی را می‌رفتم؛ اما ناتمام ماند. پانزده سال رفته بودند و ناتمام ماند! معلوم نبود تا چند سال دیگر هم باید ادامه پیدا می‌کرد! به معنای سنتی با ابزارهای قدیمی جهد می‌کردند؛ ولی آیا الآن هم با ابزارهای جدید جهد می‌کنند؟ در دنیای مدرن جهد به همان معنا که چهارتا کتاب را ببینند کافی است؟ یا باید روی دسکتاپشان پوشه‌ای داشته باشند که همه کتب حدیث در آن باشد که بتوانند در آن سرچ کنند؟ وقتی می‌شود این کارها را انجام داد معنی جهد عوض می‌شود.

حضار: اصل حرف من این بود که راجع به پی بردن به ریشه حکم، من اندکی در مورد اصول فقه می‌دانم؛ اصول فقه این است که ما چگونه می‌توانیم از سنت و… حکم دربیاوریم، دو چیزی که در فقه شیعه جزو فرایندهای استنتاج نیست یکی استحسان و یکی قیاس است. فقه شیعه می‌گوید برای درآوردن حکم حق ندارید استحسان و قیاس کنید، استحسان یعنی من تشخیص بدهم دلیل فلان حکم چیست و با توجه به دلیل آن حکمی بدهم، مثلاً دلیل حرام بودن مشروب احتمالاً همان حالت مستی که ایجاد می‌کند است، اما نمی‌توانم بگوییم اگر مستی نباشد مشروب حرام نیست. قیاس یعنی “این مثل چیست؟”، مثلاً قبلاً روی اسب شرط‌بندی می‌کردند حلال بود، الآن ماشین مثل اسب است پس‌روی ماشین هم می‌توان شرط‌بندی کرد. فقه شیعه می‌گوید قیاس و استحسان مجاز نیست.

[۰۲:۰۰]

استاد: این حرف را نزنید کلی اختلاف وجود دارد.

حضار: یک مخرج مشترکی می‌گیرم.

استاد: از یک زمانی به بعد این بیشتر غلبه کرده است وگرنه همین الآن هم فقهایی هستند که این حرف را قبول ندارند.

حضار: چیزی که آنها دارند یک مقدار بیشتر است. درباره تغییر حکم برای استنباط شیوه آنها نه استحسان و نه قیاس است؛ بلکه تنبیه منات است. یعنی اگر ما بتوانیم علت حکم را تشخیص بدهیم. مثلاً گفته شده است فلان کار را نکنید؛ چون فلان است. یعنی در خود متن آیا علت گفته شده است یا خیر؟ دست فقیه برای این بسته است و خیلی سخت می‌تواند علت را تشخیص بدهد که ما از این جور چیزها خیلی کم داریم، از اینهایی که علت حکم را چه ائمه چه پیامبر و چه سنت مشخص کرده باشند. وقتی علت را مشخص نکرده باشند موضوع باید خیلی روشن باشد. مانند خریدوفروش خون، در حال حاضر این کار چیز واجبی برای جامعه است؛ ولی حکمی داریم که خریدوفروش چیز نجس باطل است، بعد باید یک فکری کنیم که احتمالاً آنجا علتی بود که اینجا نیست.

استاد: شما همدلی که ایجاد کردید فقط این بود که فقها در این موارد بحث کردند، این‌گونه نیست که این چیزها به فکر آنها نرسیده باشو. من از طرف فقها می‌گویم که واقعاً فقها به همه چیز فکر کردند. در کلاس‌ها چند بار از اصول فقه تعریف کردم. یکی از اورجینال‌ترین دانش‌هایی که مسلمان‌ها ایجاد کردند اصول فقه آنها است، فلسفه آنها این‌گونه نیست. خیلی بحث‌های خوبی دارند. سیستم قانونی که مسلمان‌ها ایجاد کردند چیز جالبی است. کار فقهای قرن سوم و چهارم و پنجم کار بزرگی است و فکر کنم همه در دنیا قبول دارند که در چند سیستم قانونی که در دنیا به وجود آمده است – مانند سیستم رومن – سیستم اسلامی سیستم مستقلی است. خیلی از مستشرقین تمایل داشتند یا فکر می‌کردند شواهدی دارند که بگویند سیستم اسلامی اقتباس از رومن است. در حال حاضر همه به این توافق رسیدند که این‌گونه نیست. خیلی چیز اورجینالی است؛ یعنی مسلمان‌ها برای خودشان یک‌دفعه یک سیستم قانونی جدیدی درست کردند که در آن زمان خیلی پیشرفته بود و نه از ایران اقتباس کردند و نه از روم اقتباس کردند؛ بلکه برای خودشان چیزی درست کردند. گستره بحثی که در اصول فقه انجام شده است واقعاً فوق‌العاده خوب است و خیلی بحث‌های دقیق و جالب در بعضی از موارد دارند که در فلسفه تحلیلی تازه بیست سال است که مطرح شده است؛ ولی مثلاً شیخ فلانی در کتاب خود پانصد سال پیش گفته بود. موضوع اورجینالی برداشتند و خیلی هم کار کردند. همدلی به این معنا دارم؛ ولی اینکه چقدر با نتایجی که از اصول فقه گرفته شده همدل باشیم بحث جدایی است.

حضار: موضوع توجه کردن به بطن احکام که مطرح کردید این‌گونه نبود که چیزی باشد که به ذهن آنها نرسیده باشد.

استاد: بله صددرصد.

حضار: مثلاً فکر کردند و گفتند این‌گونه نباید حکم کرد.

استاد: این حرف غلبه کرده است وگرنه کسانی بودند که این‌گونه فکر نمی‌کردند و درست‌تر فکر می‌کردند.

حضار: شما فرمودید برای دفاع عقلانی از مقوله احکامی که در قرآن آمده است کافی است اثبات کنیم که این احکام در زمان پیامبر احکام درستی بودند. این درست است و با شما همدل هستم و این نگاه تاریخی داشتن به مقوله احکام است. منتها می‌توانند ایراد بگیرند – کمااینکه ایراد هم گرفتند مانند نصر حامد ابو زید یا آقای مجتهد شبستری – که چرا فقط احکام باید تاریخی باشد؟ کل متن تاریخی است. مثلاً آیه «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ» (الحدید) آیه‌ای است که فقط برای آن دوران معنا داشت.

استاد: ما همین احکام را سخت می‌گیریم که یک نفر باید بینه متقن بیاورد. احکامی که جنبه عبادی دارد را به زحمت قبول می‌کنم که حتی یکی از آنها را تغییر بدهیم چه برسد به اینکه ذهن آدم به این سمت برود که حقایقی که در مورد صفات خداوند گفته شده باشد امروز قابل تجدیدنظر است. به آقای شبستری و آقای ابوزید که این حرف را می‌زنند بگویید بینه خود را بیاورند که چرا این‌گونه فکر می‌کنند. البته دلایلی دارند؛ ولی به نظر من دلایل کاملاً بی ربطی دارند. چرا به نظر می‌آید طبیعی است که احکام اقتصادی تغییر کند؟ برای اینکه اقتصاد و سیستم اقتصادی زمین تا آسمان فرق کرده است و همه چیز متفاوت شده است. وقتی حکم آن زمان را اینجا بیاورید معنی نمی‌دهد. با یک تخیل در مورد آینده فمینیستی بعضی از کشورها مثالی ساده در مورد ارث زدم؛ ولی همین الآن مثال‌های ملموس می‌توان زد. وقتی سیستم اقتصاد صنعتی شده است و جور دیگری زندگی می‌کنید و تولید می‌کنید انتقال یک حکمی از یک سیستم متفاوت به اینجا بی‌معنا و نشدنی است؛ یعنی کاملاً معنای آن عوض می‌شود. اینجا دلیلی دارم که فکر می‌کنم احکام می‌توانند عوض شوند؛ ولی در مورد مسائلی غیر از مسائل اجتماعی و اقتصادی مثلاً در مورد مسائل فردی و خانواده خیلی راحت نیست که چیزی را تغییر بدهیم. فکر نمی‌کنم آدم‌ها در اثر تکامل از نظر فیزیولوژی وارد مرحله دیگری شده باشند که مثلاً فلان عبادت که برای او مفید بود الآن مفید نیست. اگر می‌توانید بگویید من قبول می‌کنم؛ ولی حتی در احکام وقتی به جنبه‌های خانوادگی و فردی نزدیک می‌شویم و از اجتماع و اقتصاد دور می‌شویم این حرف را نمی‌توان زد. آنها به دلایل هرمنوتیکی این حرف را می‌زنند که اصولاً همه چیز تاریخیت دارد، درک تاریخیت دارد پس آیات مربوط به حقایق هم تاریخی هستند، این حرف جواب خودش را سر جای خود دارد شاید خوب هرمنوتیک نفهمیدند. درک ما از قرآن بنا به هرمنوتیک تاریخی است نه اینکه لزوماً آن آیه تاریخی باشد. به نظر من در استدلال بعضی از این آقایان اشکالی وجود دارد. در مجموع ربطی به موضوع ما ندارد. اگر کسی بتواند بینه‌ای ارائه کند که آیه‌ای که در مورد حکم نیست؛ بلکه در مورد یک حقیقت است جنبه تاریخی دارد و باید الآن عوض شود و باید طور دیگری بفهمیم بینه خیلی متقن خود را بیاورد تا ما قبول کنیم.

جلسه ۴۶ – دفاع عقلانی از دین
5 1 vote
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو