
بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای دفاع عقلانی از دین، جلسهی ۱۴، دکتر روزبه توسرکانی، پژوهشگاه دانشهای بنیادی، ۱۳۹۷/۶/۱۳
۱- چه انتظاری از قرآن به عنوان کتاب الهی داریم؟
چیزی که در جلسهی قبل به آن رسیدیم این بود که بحثهایی در مورد انتظاری که از زبان و فرم ادبی کتابی که قرار است ادعا کند حاصل ارتباط خدا با بشر است، داشته باشیم.
ما انتظاری که از این کتاب داریم، بنا به آن دلیلی که فکر میکنیم ممکن است خداوند با بشر ارتباط برقرار کرده باشد، چه هست؟ این است که در درجهی اول، این کتاب در واقع دربارهی خدا باشد. میگویند ما انتظار داریم که کتاب هدایت باشد. کتاب هدایت به چه؟ این اصل ماجرا چه است اصلاً؟ اصل ماجرا این است که من در دنیایی دارم زندگی میکنم؛ احساس میکنم که مثلاً یک خالقی هست و یک اشتیاقی برای ارتباط دارم. باید این کتاب دربارهی آن خالقی که دارد با من ارتباط میگیرد، یک چیزهایی بگوید؛ دربارهی ارتباط با خدا یک چیزهایی بگوید. اصل ماجرا باید این باشد دیگر.
من انتظار ندارم در این کتاب دربارهی حکومتداری مثلاً یا دربارهی نرخ دلار خیلی اینجور چیزها ببینم. من از این جهت میگویم که چالشبرانگیز بودنش این است که یک دیدگاه مسلّط، نه در دین اسلام، در همهی ادیان نسبت به مسائل دینی یک جور به اصطلاح گرایش فقهی است. حالا ما کلمهاش را میگوییم “گرایش فقهی.”در دین یهودیت هم خیلی شدید، در مسیحیت همینجورکه مثلاً از طرف خداوند به ما بگوید که امروز صبح پا میشوی چکار بکنید؟ فلان کار را چگونه بکنید؟ کارهای اجتماعی را چگونه انجام بدهید؟ و حالا دیگر در مورد مسائل اقتصادی و حالا من دلار میگویم، منظورم مسائل اقتصادی است.
شما کل این کتاب را نگاه کنید، خوشبختانه تقریباً میشود گفت آیهای درمورد اقتصاد نمیبینید. بهندرت بتوانید، به زور بتوانید بگویید.
حضار: ارث
واقعاً اگر که فکر میکنید که قوانین ارث لزوماً قواعد اقتصادی هستند، به نظر من اشتباه است. میگویم نه اینکه چیزی نیست؛ ربا دیگر، مهمترینش رباست. مثل اینکه یک قاعدهای گذاشته شده که آقا ربا نخورید. این یک چیزی است، یک دستورالعمل اقتصادی است.
یک آیهی معروفی است، میگوید: «لا تأکلوا اموالکم بینکم بالباطل». میگویند این اقتصادی است. ولی در عین حال من میخواهم بگویم همان مسئله را که میبینید، این آیهی دومی که خواندم و آیات ربا، در متن که نگاه میکنیم، بیشتر اخلاقی هستند تا اقتصادی. به این معنایی که ما امروز میفهمیم. یعنی توصیف یک نظام مثلاً اقتصادی بخواهد باشد. اینکه اجحاف دارید میکنید به یک نفری که از او یک پول گرفتید و مثلاً یک چیز بیشتری میخواهید از او پس بگیرید؛ به او فشار میآورید، مثل همان «لا تأکلوا اموالکم بینکم بالباطل». اتفاقاً در آن آیات تحریم ربا که خیلی شدیدالحن هستند، تأکید روی تأثیر اخلاقی است که روی آدمی که ربا میخورد، میگذارد؛ تا اینکه مثلاً بگوید اقتصاد، بانکداریتان چگونه باید باشد.
در بحث ارث، تنظیم روابط خانوادگی است؛ مسائل اخلاقی است. یعنی صرف اینکه فکر کنیم یک چیزی برای مثلاً اقتصاد است، واقعاً اینطوری نیست.
حضار: حقوقی است دیگر؟ ارث حقوقی است) حقوقی آره، حقوقی است ولی خب ربطی به اقتصاد دارد دیگر. مسئلهی آیهای که به اصطلاح میگویند که حکم استقلال مالی زنان است، باز بیشتر به نظر من آن قسمت خانوادگیاش میچربد تا مسئلهی به عنوان یک چیز مربوط به یک نظام اقتصادی. نظام اقتصادی در این کتاب توصیف نشده است، که بخواهد بگویید مثلاً سرمایهداری است.
مالکیت – این یک بحث اقتصادی است- مالکیت محترم است یا نه؟ بله، در این کتاب مالکیت محترم است. فعلاً چیزی به نظر نمیرسد که ضد این باشد. این بحثهایی که امروز، زمانی که اوایل انقلاب بحث مالکیت خیلی مهم بود، چون مارکسیستها مالکیت را سرمایهداری میدانستند؛ اینکه اگر مالکیت را قبول داشته باشید آن طرف هستید و اگر نداشته باشید این طرف هستید؛ به نظر میآید قرآن را که میخوانیم هیچ علائمی نمیبینید که در آن مالکیت بهطورکلی با آن مشکلی وجود داشته باشد. ازجمله مثلاً همین قوانین ارث نشان میدهد که مال یک نفر اصلاً مال خودش است و بعد از اینکه مُرد به دولت نمیرسد؛ میرسد به خانوادهاش.
به هرحال موضوع این است که شما از داخل قرآن تمام این بحثهایی که مربوط به تنظیم روابط است بررسی کنید، می بینید که کل آیاتی که میشود از آنها احکام استخراج کرد، حالا با اختلاف نظرهایی که وجود دارد، بین ۴ درصد تا ۸ درصد. مثلاً فرض کنیم ماکزیمم ۵۰۰ آیه میگویند که از ۸ درصد هم کمتر میشود فکر میکنم و مینیمماش هم معمولاً ۲۰۰، حدود ۲۰۰ آیه بحث کردهاند دیگر؛ آیههایی که مستقیماً دربارهی این است که امری در آن هست، حکمی در آن هست که این کار را بکنید، این کار را نکنید.
کلاً این کتاب وقتی برمیدارید میخوانید، بیشتر از اینکه دستورالعمل باشد، کتاب دربارهی خداست؛ دربارهی توحید است؛ دربارهی ارتباط با خداست. و من تصورم این است که انتظار ما، بیشتر باید همین باشد؛ یعنی هر کسی ممکن است چی میگویند؟ یا هر کسی از ظن خودش یار این کتاب شود و دوست داشته باشد یک چیزایی ببیند و نمیبیند.
۲- قرآن دربارهی توحید
من سعی میکنم توصیف کنم که خیلی چیزهایی که داخلش میبینید که بهنظر ممکن است برسد که مستقیماً هم دربارهی توحید نیست، بالاخره یک جوری دربارهی توحید است. بگذارید اصلاً بگویم که این سبک بیان قرآن چگونه است؟
ببینید چیزی که در قرآن در موردش تأکید میشود، اولاً یک مجموعهای از آیات وجود دارد که مستقیماً دربارهی توحید هستند؛ دربارهی خدا هستند. مثلاً یک مقدار ممکن است پیچیدگیهایی داشته باشند که فهمشان اصولاً راحت نیست و واقعاً چه انتظاری داریم که این مسئله راحت باشد؛ یعنی از اول که ما انتظار نداریم که شناخت خداوند راحت باشد؛ انتظار نداریم رابطهی بین خدا و مخلوق یک رابطهای باشد که خیلی قابلفهم برای همه باشد.
آیاتی که مستقیماً دربارهی توحید است، اتفاقاً خیلی خوب است که همین را یک مقدار به شما نشان بدهد که اوضاع، فهم خداوند، توحید و رابطهی خدا و مخلوق و اینکه بالاخره چیزی که به آن میگویند، حالا در زبان عرفا به آن میگویند «وحدت وجود»، حالا در دینی به آن میگوییم «توحید»؛ این چیزی نیست که فهم اش ساده باشد. به همین دلیل، قرآن هم این قسمتهایش اصلاً ساده نیست.
بگذارید من یک چند تا آیهی معروف بخوانم که خودم هم به آنها علاقهمندم. این آیاتی که در سورهی حدید است، مستقیماً دربارهی خداوند دارد صحبت میکند؛ میگوید: «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شیءٍ علیم». یک جوری مثل اینکه حالت بیشتر از این که بخواهد به جزئیاتش دقت کنید، به اصطلاح میگویند آب پاکی را روی دستتان میریزد دیگر. اول و آخر و ظاهر و باطن و هیچ چیزی نمیماند که مثل اینکه خدا نباشد. ظاهر خداست؛ باطن خداست؛ اول خداست؛ آخر خداست و «هو بکل شیءٍ علیم».
شخصاً خودم خیلی علاقهمندم به این آیهای است که خطاب به پیغمبر است در مورد مثلاً یک صحنهی جنگ است در سورهی انفال؛ میگوید: «و ما رمیت اذ رمیت و لکنّ الله رَمی». آن حالت پارادوکسیکالش بامزه است دیگر. تو تیر نینداختی آنگاه که تیر انداختی «و لکنّ الله رمی» ولکن خداوند تیر را انداخت. خلاصه این تیر را کی انداخت؟ اینکه، اصلاً خود این جمله که «و ما رمیتَ اذ رمیت»، تو تیر نینداختی وقتی تیر انداختی و بعد «ولکنّ الله رمی». این همه این عرفا سعی کردند – اینهایی که به یک شهودی نسبت به وحدت وجود و رابطهی خدا و خلق رسیدند – سعی کردند بگویند و همهشان هم میگویند که نمیشود گفت؛ سخت است؛ حالا یک توصیفاتی کردند که رابطهی خدا و خلق چگونه است.
طبعاً جاهایی که در این کتاب دربارهی خدا و مخلوقات میبینید، میگوید که «خداوندی که شما را خلق کرده و ما تعملون». شما را با کارهایی که میکنید، خلق کرده. خوب این راحت نیست. بالاخره یک نشانههایی از اینکه یک مسئلهی غامضی در واقع وجود دارد، در قرآن است.
اما من سه جلسه است انگار به این موضوع اشاره میکنم. اشکال ندارد. همین که شروع میکنید کتاب را باز میکنید، میخوانید: «بسم الله الرحمن الرحیم/الم»، همانجا آب پاکی روی دستتان ریخته میشود که یک بیانهای رازآلودی احتمالاً خواهید دید.
این کتاب ساده نیست. هر کسی بیاید بگوید کتاب قرآن یک کتاب خیلی سادهای است و هر کسی بخواند میفهمد؛ شما این را بفهمید که هیچی نفهیمده است. قرآن اصلاً کتاب سادهای نیست. موضوع این است که این کتاب به نحوی است که هر کسی بخواند یک چیزی میفهمد، ولی اینکه یک نفر بگوید من این را خیلی خوب فهمیدم؛ هر کسی همچنین ادعایی کرد، مطمئن باشید که خیلی کم فهمیده است، که احساس میکند خیلی خوب فهمیده است و خیلی ساده است و هر کسی بخواند خوب میفهمد؛ بله، هر کسی بخواند، میشود این جمله را گفت: «هر کسی بخواند یک چیزی میفهمد».
اینطوری نیست که مثلاً فرض کنید شما ممکن است یک کتاب هایدگر را بدهید دست یک نفر بخواند، هیچی نفهمد. قرآن اینطوری نیست؛ بالاخره داستانش را میخوانید که حضرت یوسف رفت این طرف، این را گفت، آن را گفت؛ داستان است. سوره یوسف را احساس میکنید که خوب، فهمیدید که داستانش چی بود. حالا حداقل در ظاهر فکر میکنید یک چیزایی دارید میفهمید دیگر.
آیهها هم در مورد طبیعت، دربارهی خود خدا هم که صحبت میشود، اینطور نیست که واژههای خیلی غامضی وجود داشته باشد. اکثر واژهها قابل فهماند؛ جملهها قابل فهماند. وهمین احساس فهمیدن یک چیزی به آدم دست میدهد؛ ولی خب نگاه میکنید وقتی که دربارهی خداوند دارد صحبت میشود، مخصوصاً رابطهی خدا با مخلوقات، یک پیچیدگیهایی وجود دارد. همهی پدیدههای طبیعت مستقیماً به خداوند نسبت داده میشود. خداست که باد را میفرستد. خداست که این کار را میکند. وقتی این میگوید که شما را خلق کردیم و «ماتعملون»؛ دیگر معلوم است دیگر؛ باد و باران و … هم که دیگر جای خود دارد.
بنابراین یک بخشی از این کتاب مستقیماً دربارهی خداوند و صفات خداوند و اصطلاحاً آیاتی است که یک حالت وحدت وجودی-که انگار چیزی به غیر از خداوند در دنیا وجود ندارد- هست که اینها در اقلیت هستند.
[۱۵:۰۹]
۳- چگونه در قرآن با خدا آشنا میشوید؟
ساختار کلی که در کتاب شما میبینید، به نظر من خیلی مهم است و فکر میکنم که درواقع اصلاً این ایدهی اینکه یک همچنین کتابی نوشته شود، وجود نداشته است. چگونه در واقع شما با خداوند توسط این کتاب آشنا میشوید؟ این است که دربارهی خیلی چیزها، از طبیعت گرفته تا زندگی آدمها، چیزهایی گفته میشود و بعد در حین گفتن این حرفها، داستانی نقل میشود که آدمها مثلاً داخلش حرف میزنند؛ اتفاقی میافتد؛ و بعد خداوند یک جوری در داستان مثلاً نقشی بازی میکند؛ بعد، ته این چند تا آیه، یک tag endی به اصطلاح میآید، میگوید که: «ان الله علیم حکیم». بعد دوباره یک سری چیزها میخوانیم دربارهی طبیعت؛ بعد میگوید که: (مثلاً) «و هوالرحیم الودود». چیزی که در در قرآن در واقع میبینیم، که دارد به ما انگار یکی چیزی را آموزش میدهد، این است که در تمام این صحنههایی که در قرآن آمده است – از زندگی بشر، از طبیعت، از آسمان، زمین، فرشتهها، قعر زمین تا آسمان – ببینید که در این صحنه خداوند، انگار با چه صفاتی ظاهر شده است؟
چیزی که قرآن دارد به شما یاد میدهد این است که هر جای این دنیا را که نگاه میکنید، به هر پدیدهای که نگاه میکنید، به هر صحنهای از زندگی خودتان شاید، نگاه میکنید؛ یک چیزی از ظهور صفات الهی را ببینید. اینکه چرا داستان دارد نقل میکند؟ چرا؟ ببینید! یک چیز در تمام قرآن در واقع ثابت است؛ تأثیری که روی کسی که قرآن را میخواند، میگذارد، این است که این صحنهای را که اینجا دارید میبینید از آن زاویهای ببینید که خدا میبینید و داخلش خدا را ببینید. خدا چگونه نگاه میکند؟ و با چه صفاتی دارد اینجا انگار عمل میکند؟ اگر واقعاً آن چیزی که در این توصیفات میآید، یک نفر این را درک کند؛ فردا که باد میآید، یک احساسی از اینکه با چه جنبهای انگار از صفات الهی ارتباط دارد، در او به وجود آمده است. درواقع، چیزی که شما در قرآن میبینید این است که هر چیزی را آنقدر صحنه و تصویر و داستان و دربارهی آسمان و زمین و همهی چیزهایی که در این زندگی ما ممکن است اتفاق بیفتد – موقعیتهای که در آن قرار میگیریم در سنین مختلف تا صحنهها و تصاویری که میبینیم– یک توصیفی از اینکه آن لحظه خداوند انگار آنجا دارد چه کار میکند مشاهده کنیم؟
کسی که در مقابل قرآن کتابی ننوشته است. حالا به غیر از یک چند تا شایعه، حالا شاید واقعیتی وجود دارد که کسانی سعی کردند. در کتابهای مذهبی، من همچنین چیزی نمیبینم. انجیل اینطوری است؟ تورات اینطوری است؟ من یک بار یک مثالی زدم. مثلاً در مورد، صحنههای خیلی مقایسهای – یک نفر زحمت بکشد یک کتاب بنویسد و صحنههایی که در تورات آمده و مشابهاش در قرآن است، اینها را با همدیگر مقایسه کند.
حضار: ولی داریم کتاب اینطوری
بله، ولی این چیزی که من میخواهم بگویم. آنها بهعنوان مواد خام خوب هستند، ولی میخواهم بگویم از این جهت که شما نشان بدهید در این کتابی که قرار است بنویسید، که اصولاً زاویهی دید در کتب مقدس مثلاً تورات – تورات که میگویم به معنای کل کتاب مقدس یهودیهاست نه آن پنج فصل اول؛ حالا فکر کنم مرسوم هم همین است دیگر؛ بهش گفته میشود تورات – صحنهها، زاویهی دید از طرف بشر است؛ درحالیکه در قرآن از طرف خدا است.
آن صحنهای که مثلاً اینجا که – الان هنوز در ماه ذیالحجه هستیم – این قراری که خداوند با موسی میگذارد که در قرآن اینطوری میگوید که: «و واعدنا موسی ثلاثین لیله و اتممناها بعشر» و الی آخر. در تورات اینطوری است که موسی میرود، و بعد برمیگردد. مثل اینکه دوربین همینجا میماند، موسی میرود بالای کوه؛ در حالیکه در قرآن، دوربین بالای کوه است. از آن طرف انگار دارید نگاه میکنید.
خیلی جاها اینجوری است که مثل اینکه قرآن آن چیزی را نقل میکند که آدمها نمیدیدند. اصلاً یک عبارتی در قرآن چند بار تکرار میشود. میگوید: «و ما کنت لدیهم اذ …». یک کاری را یک نفر کرده هیچ کسی ندیده است؛ این را در قرآن دارد نقل میکند. میگوید: «و ما کنت لدیهم اذ اجمعوا امرهم». اینکه برادران یوسف داشتند میانداختنش در چاه، تو نبودی آنجا ببینی. یک کار پنهانی انجام دادند. من نمیخوام بگویم که فقط این مسئله به این دلیل مهم است که بگوییم قرآن از تورات بهتر است. مسئله این است که این را درک بکنیم که اصولاً قرآن نکتهی مهماش همین است. انگار همهی صحنهها از طرف خداوند دیده میشوند؛ قضاوت میشوند؛ و ارتباطش با صفات الهی – اینکه کجا را خدا دخالت کرد و چکار کرد و چرا این کار را کرد؟ – از کدام صفات آمده است. به این دلیل است که ادعای عجیبی نیست اگر یک نفر بگوید که همهی آیات الهی در مورد توحید است. برای اینکه اگر داستان یوسف هم دارد نقل میشود، از این جهت است که ببینید که خدا چگونه این داستان را پیش برد؟ و چرا؟ آن صحنهای را ببینید که یوسف در خلوت از خدا خواست (این را در تورات نمیبینید)، یوسف برگشت به خدا گفت که: «قال رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه». گفت: «من زندان را بیشتر دوست دارم تا اینکه این کاری که اینها از من میخواهند انجام دهم.»
حضار: از اینطور چیزها هم هست
بله، من نمیگویم هیچ چیز نیست، خلاصه مثلاً صحنهی مشترک که در هر دو هست که خداوند مثلاً میگوید: «انی ان الله» یا مثلاً میگوید که: «من همانی هستم که هستم.» ولی باز یک اختلافهای جزئی جالب از نظر نقطهنظر و نحوهی روایتکردن وجود دارد.
کسی معتقد باشد که قرآن وحی نیست و از طرف خدا نیست و یک شخصی ۱۴۰۰ سال پیش در عربستان نوشته، خیلی خوب نوشته است. خیلی این را خوب رعایت کرده که همیشه حواسش باشد که از آن طرف بنویسد نه از این طرف، یعنی از آن طرف نگاه کند به ماجرا. برای همین است که، یعنی بیشترین تأثیری که شاید قرآن از نظر اعتقادی روی آدمهایی که قرآن میخوانند و مأنوس میشوند میگذارد، این است که همیشه طوری انگار دنیا را نگاه کنند همانطور که خدا نگاه میکند.
بدون اینکه در مقدمهی قرآن گفته شده باشد که این کتاب آمده است که به شما یاد بدهد که بگویید من چگونه نگاه میکنم، اینجوری نگاه کنید؛ تأثیر قرآن این است. یک عده آدم که اصولاً با مسائل دینی ممکن است هیچ آشنایی نداشته باشند یا حتی شاید هم آشنایی داشته باشند – حتی ممکن است متدین باشند – یکی از ایرادهایی که به نظرشان در قرآن میرسد این است که قرآن گاهی دربارهی مسائل بیاهمیت هم حرف میزند. مثلاً انتظار دارند که یک کتابی ببینند که فصلبندی باشد؛ مثل بعضی از این کتابهای عرفانی. مثلاً رحمت؛ یک فصل دربارهی رحمت الهی، یک چیزایی بنویسیم؛ پشت سر هم بگوییم به این چیزها نگاه کنید و خداوند خیلی مهربان است. مثلاً مادرتان را ببینید؛ مهربانی که در مادرتان هست و بعد یک فصل دربارهی حکمت؛ اینجوری ۱۱۴ تا فصل بنویسیم دربارهی صفات الهی توضیح بدهیم. این روش معمولاً به هیچ دردی نمیخورد. یعنی بالاخره، نه اینکه به هیچ دردی نخورد. هست، کتابهایی هست در مورد اسمای الهی مثلاً. حالا داخلش اسمای الهی گفته میشود. گاهی اوقات اتفاقاً جالب است که اینجور کتابها را که مسلمانها نوشتند، مثلاً در آن فصلی که در مورد رحمت است، آیههایی میآورند که داخلش در مورد رحمت خداوند صحبت شده است.
حضار: حالا آیه میگوید «ذَٰلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ ۚ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ» (آل عمران:۴۴)
بله، یک عدد آیه نیست آخه، این چند تاست: سه تا یا چهار تا حداقل است. در مورد زکریا که: «….وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ». در مورد به چاه انداختن یوسف. در مورد وحی خداوند به موسی. به پیامبر میگوید: «تو آنجا نبودی که ما باهاش نجوا کردیم».این کاری است که با پیامبر نکردند. خداوند آن شکلی با موسی فقط مثلاً مستقیم صحبت کرده است.
داشتم این را میگفتم که بعضیها این موضوع را نمیفهمند. انگار برایشان یک سوال است که چرا بعضی از موقعیتهایی که اصلاً به جای اینکه یک کتابی باشد دربارهی مثلاً توحید و بعد نمیدانم فلان و …، بعد همینطوری در مورد چیزهای انتزاعی بگوید، درباره یک چیزهای پیشپاافتادهی روزمره هم صحبت میکند؛ که نمیدانم یک آدمی آمده مثلاً یک چیزی گفته و رفته، حالا در حضور پیغمبر.
این نگاهی که من میگویم که در تمام قرآن وجود دارد؛ اگر شیوهی تعلیم این است، خیلی خیلی واجب است که شما یک موقعیتهای این شکلی هم حتی نمایش بدهید.
یک تهمتی زده شده، این گفته میشود، ما هم همینطور روی طبع انسانی خودمان مثلاً با کنجکاوی داریم نگاه میکنیم که این را گفته، آن یک همچنین حرفی زده؛ بعد یک دفعه یک آیه میآید میگوید که: «چرا مؤمنین برنگشتند بگویند که سبحان الله مثلاً ما یک همچنین چیزی را که نمیدانیم نمیگوییم».
یعنی بگذارید اینطوری بگویم که اگر این کتاب، یک کتاب تعلیم عرفان است؛ کتاب تعلیم عرفان است که شما بتوانید زندگیتان را بکنید، ازدواج کنید، خانواده داشته باشید، بروید سرکار، بیایید و هیچ وقت در هیچ کدام از این موقعیتها که قرار میگیرید، از خدا غافل نشوید.
شیوهاش چی است؟ اینکه موقعیتهای مشابه زیادی که بدتر از آن موقعیتهایی وجود ندارد بیان می شود مثلاً اینکه برادران یوسف گرفتند یوسف را دارند توی چاه میاندازند دیگر از این موقعیت شیطانیتر که یک مشت آدم، یک بچه کوچک را دارند میاندازند درون چاه – آنجا خدا هست. همین که دارد میبیند، هم اینکه وقتی دارد میرود داخل چاه، به او میگوید که: «و اوحینا الیه لتنبأنهم بامرهم هذا». میگوید: آنجا در چاه که بود، بهش گفتیم که: «یک روزی تو به اینها آگاهشان میکنی که چه کار کردند.». مثل اینکه نمیفهمند. دلداریاش دادیم که مثلاً از نظر عاطفی آسیب نبیند.
[۳۰:۰۰]
شما اگر آدم خوبی باشید، حتماً در زندگیتان یک موقعیتهایی پیش میآید که یک عده علیه شما جمع شوند. موقعیت بدتر از این را در قرآن دیدید و میدانید که خدا همینجا هم هست. فکر نکنید که خدا جلوی برادرها را میگیرد که یوسف را در چاه نندازند ؛ نه، میایستد نگاه میکند. اگر آن را نگاه کرده، به بلاهایی را که مردم سر شما میآورند میتواند نگاه کند و خداوند آنجا هم هست و دارد نگاه میکند. در عین حالیکه نباید این اتفاق بیفتد.
یک آدمهایی در چنین موقعیتهایی در زندگیشان ممکن است کافر شوند که چطور این بلا سر من آمد؟ طرف کافر میشود که چرا مریض شدم مثلاً؟ چرا نمیدانم مادرم اینطوری شد؟ و خب شما موقعیتهای بدتر از این هم در قرآن دیدید. موقعیتهای سخیفی که آدم بطور معمول شاید خوشش نیاید که با این موقعیت روبرو بشود. ولی در همان وسط آن موقعیت یک دفعه میبینی که دو تا صفت الهی ذکر شده و یک جملهای که از طرف خداوند گفته شده که قضاوتی دربارهی آن وضعیت است.
ما در موقعیتی داریم زندگی میکنیم که کلاً اگر بخواهیم در جامعه زندگی کنیم، خیلی چیزهای بدی ممکن است پیش بیاید؛ بلایی سر خودتان بیاید یا بالاخره باهاش یک نحوی درگیر شوید و مهم است که یک چنین موقعیتهایی را هم در قرآن دیده باشید. خداوند اینها را هم برای شما نقل کرده باشد. موقعیتی که از روی حسادت، یک آدمهایی دارند یک بچهی کوچک نازنینی را درون چاه میاندازند. و ممکن است فکر کنید خیلی اتفاق بدی افتاد. مثل این بحثهایی هست در مورد شر که میگویید چه شری بالاتر از اینکه یک چنین اتفاقی بیفتد- این داستان این را برایتان حل میکند که هیچ اتفاق بدی نیفتاد. کل داستان را از اول تا آخرش میشنوید، میبینید که همه چیز مثل اینکه خیر بوده است؛ نه اینکه به خیر گذشت. اصلاً اگر یوسف را نمیانداختند داخل چاه؛ یوسف نمیشد، عزیز مصر نمیشد. همین جاها، وقتیکه بلافاصله بعد از اینکه این آیات تمام میشود، و عزیز مصر میآید آن را به عنوان برده میخرد، میگوید که این را بهعنوان پسر خودمان نگهداریم، این آیه میآید که: «والله قادرٌ علی امره و لکن اکثر الناس (از جمله شماها) لا یعلمون». میگوید که یعنی خدا آن کاری که میخواهد را میکند، میتواند و اکثر مردم نمیفهمند؛ نمیدانند. اگر آن لحظه فکر میکردید که ای وای! چرا خدا نیامد اینها را بگیرد مثل فرعونیها پرت کند در دریا؟ آنها را بیندازد در چاه، یوسف را مثلا دربیاورد؟ ولی میبینید که خدا دارد یک کاری میکند که شما نمیفهمید. خدا دارد یوسف را میفرستد مصر که آنجا به یک پادشاهی برسد. ولو اینکه با یک اتفاق ظاهراً ناخوشایندی مانند جداشدن یوسف از کنار پدرش و رنج همراه باشد، ولی نهایتاً به یک نتیجهای میرسد.
اینها مهم است. یعنی ببینید قرآن در یک کلام اینطوری است که شما، نه اینکه قرآن فقط بنشیند دربارهی خداوند آیات توحیدی بگوید، یا دربارهی صفات الهی یکی یکی صبحت کند. اینکه شما دنیا را ببینید در قرآن، زندگی خودتان را، طبیعت و همه چیز را ببینید؛ با آن چشمی که خداوند نگاه میکند و بفهمید که چرا خداوند اینطوری عمل میکند؟ چرا خداوند این کار را نمیکند، آن کار را میکند؟ و این اعمال، که همهی چیزهایی که در عالم اتفاق میافتد، اعمال خداوند است، از کدام صفات میآید؟ چگونه به خداوند ربط پیدا میکند؟
جهانی را که داریم میبینیم، ارتباطش را یک نحوی در رابطه با خداوند بفهمیم. پر از صحنههایی است که اگر یک نفر مأنوس با قرآن باشد، روزمره که دارد زندگی میکند، یاد این صحنهها میافتد. این داستانهایی که در قرآن نقل شدهاند. و طبیعیتی که نگاه میکنید؛ خداوند به شما یاد میدهد که چگونه صدای رعد را گوش بدهید. اگر این آیه در شما تأثیر گذاشته باشد که میگوید «و یسبح رعد بحمده». اگر یک درکی پیدا کرده باشید از اینکه اگر طبیعت را آنطوری که خداوند در قرآن وصف میکند، ببینید که همهی چیزهایی که در طبیعت هست انگار درحال تسبیح خداوند هستند و یک ارتباط وجودی با خدا دارند؛ اینطوری به طبیعت نگاه بکنید.
این دوبیتی هست که میگوید که: «به هرجا بنگرم روی تو بینم»، قرار است که قرآن شما را اینگونه تعلیم بدهد. کتاب فلسفی یا کتاب عرفانی درباره وحدت وجود نیست. کتابی است که شما بخوانید و یاد بگیرید که وحدت وجودی زندگی کنید؛ وحدت وجودی به دنیا نگاه کنید. راهش همین است و هیچ کتاب دیگری غیر از قرآن این کار را به نظر من نکرده است. اگر کسی میتواند بنویسد. میدانید اگر معارضهای خوبی داشتیم؛ قرنها قبل، کتابی نوشته بودند در مورد قرآن و مسلمانها جوابشان را داده بودند، حداقل این است که این بحثهایی که من دارم میکنم، خیلی زودتر از این شده بود.
۴- دعوت از منکران قرآن به ارائه کتاب جایگزین
دعوت قرآن به این نیست که حالا شما یک کتاب بنویسید که کتاب خوبی باشد؛ این به نظر من خیلی نکتهی مهمی است که این دعوت قرآن به چی هست؟ پیامبر آمده ادعا میکند که یک کتابی از طرف خدا آورده است. شما میگویید دروغ میگوید؟ شما یک کتاب مصنوعی از طرف خداوند بسازید. یک پیامبر دروغین بشوید.
حضار: کتاب بهاییها؟
بله، کتاب بهاییها، راست میگویید؛ در معارضه با قرآن نیامده، ولی میشود کتاب بهاییها را آورد؛ گذاشت و به عنوان یک معارضه بررسی کرد. بهاییها را معمولاً سعی میکنند که حذفشان کنند.
حضار: ولی کتابش کاملاً واضح است که خواسته تبلیغ کند
نه من منظورم این است که خیلی مسلمانها خودشان را درگیر بحث با بهاییها نمیکنند، حذفشان میکنند. یعنی یا واقعاً حذفشان میکنند یا میاندازنشان در زندان، یا مثلاً سعی میکنند اینجا آنها را نبینند، نباشند کلاً. مسلمانان در دهههای اخیر، با بهاییها اینطوری رفتار میکردند.
حالا کتاب بهاییها کتاب خوبی است برای بررسی کردن، که برای خاطر اینکه به نحوی ادعای وحی دارد. من واقعاً چون تخصص ندارم و وقت نگذاشتم همه را بخوانم، به این دلیل دوست ندارم دربارهی بهاییها حرف بزنم؛ دربارهی کتابی که کتاب مقدسشان است. ولی آن مقداری که خواندم، وحشتناک بوی اوایل قرن بیستم و اواخر قرن نوزدهم و یک همچنین چیزی دارد. یعنی یک کتاب خیلی تاریخمندی است. حالا ممکن است بیاید در قرآن یک همچنین چیزی ببینند و به نظر من در مورد کتاب بهاییها خیلی این مسئله واضح است.
ولی یک نفر باید خیلی دقیق بخواند؛ بیاید، بحث بکند. به نظر من، پیشنهاد خوبی است. یک معارض خوب که الان وجود دارد. اصلاً کسی تا به حال اینکار را کرده؟ به عنوان معارض، معارض با قرآن، با کتاب بهاییها کتابی نوشته؟
من میدانم اکثر کتابهایی که من دیدم در مورد بهاییها، این است که اینها را ربط بدهند به صهیونیسم. در مورد عقایدشان خیلی من ندیدم. جرأت ندارد برای چه؟
حضار: مثلاً اینکه بخواهد تطبیقی کار بکند، مثلاً بگوید که یک سری نکات خوبی دارد. یعنی میگویم در فضای الان که …
خارج از ایران، من ایران را کار ندارم. ایران که کلاً خیلی چیزها ممکن است تعبیر سیاسی میشود. میگویم که، من خیلی چیزهایی که در ایران دیدم این بوده که اینها وابسته به صهیونیسم هستند، همین. تمام شد و رفت. یک اسناد و مدارکی هم، ربطشان به فرقهی باب و …، کلاً مسئله یک چیز دیگر است.
اینکه اینها آدمهای خوبی نبودند و به کجا وابسته بودند. درحالی که در اینترنت اتفاقاً فکر میکنم که اینها چون خیلی تبلیغ میکنند، کتابهایشان اوریجینال هست که بشود دانلود کرد و روی آن کار کرد. خارج از ایران مسلمانی نبوده که کار انجام داده باشد
حضار: آخر خودشان نگاهی که به قرآن دارند، نگاه این نیست که قرآن از بین رفته؛ نسخ شده، یک همچنین چیزی. یعنی میگویم خیلی نگاه تطبیقی نمیتوانند با قرآن داشته باشند، مثل ادیان دیگر
من نمیگویم بهاییها این کار را کرده باشند. یک مسلمانی بخواهد بگوید که این کتاب، کتاب خوبی نیست. قرآن خیلی بهتر است مثلاً. خدا وقتی این قرآن را فرستاده، این کتاب مثلاً شل و پل چه هست، این را چگونه میخواهید بگویید کتاب خداست؟ یک چنین کسی کاری کرده و بالاخره باید بکند دیگر یک نفر.
ما احتیاج مبرم به پیامبران دروغین داریم. داشتیم در تمام طول تاریخ، اگر هر ماه یکی ظهور میکرد، باور کنید الان ما خیلی اطلاعات یعنی موضوع این است دیگر. من الان دارم به شماها میگویم قرآن چه کار دارد میکند؟ من کار ندارم که کتاب بهاییها را بخوانم. آیا کتاب بهاییها این کار را میکند؟ چه کار میکند؟ بیایند ادعا کنند که اگر این کتاب را بخوانی چگونه روی تو تأثیر میگذارد؟ چگونه با خدا تو را آشنا میکند؟ یک سری گزاره دربارهی خدا میگوید. قرآن خیلی گزاره دربارهی خدا نمیگوید. یک سری tag end هست که هی تکرار میشود، بسته به اینکه در مورد چه چیزی دارد صحبت میشود. یک صحنهای رسم میشود، بعد یکی دو تا صفت مثلاً می آید که یاد بگیری آن خیلی جاها -حداقل من تجربهی شخصی خودم است-گیجکننده است. به راحتی نمیتوانید بفهمید که آن tag end چه ربطی به این ماجرا داشت؟ به نظرتان میآید بیشتر حکمت خدا را اینجا بیاید ولی اینجا میبینید بیشتر در مورد علم خدا tag end خورده است. چرا؟
مفسرین ما هم زیاد به این موضوع علاقهای نشان ندادهاند.
حضار: ذوقی تفسیر میکردند
اکثر تفسیرها خیلی سرسری بررسی کردند، درحالیکه به نظر من، شاید از مهمترین نکات تفسیری همین است که شما این را سعی کنید که بگویید که اینجا این ماجرا به این دلیل این دو تا صفت در آن غلبه دارد؛ این را بفهمیم و من کمتر دیدم که روی این تأکید کنند. معمولاً خیلی سرسری میگویند که خب دیگر ببینید، اینجا به علم خداوند این ربط را دارد. ولی فکر میکنم، چیز عمیقی من ندیدم، مگر شاید بعضی از متون عرفانی.
حضار: مثلاً نکاح اسماء دارند. میگویند چرا علیم و حکیم با هم آمده، معنیش چه است؟
بله.
یک موردی که چندین بار من به آن به مناسبتهای مختلف اشاره کردم، این است که عرفا (نمیدانم اولین بار کی گفته این را)، یک بحثی دارند دربارهی اینکه چرا ابلیس گفت: «قالت بعزتک لاغوینهم اجمعین»، چرا قسمت به عزت خورد؟ یا حتی بعضیها میگویند اصلاً قسم نبود، باء سببیت است. اینکه باء، بوسیلهی عزت تو مردم را گمراه میکنم.
اصلاً مسئلهی شر را اینطوری سعی میکنند بگویند که ابلیس که منشأ شر است، نمایندهی کدام یکی از اسمای الهی است؟ این مسئله را در واقع اینطوری دارند حل میکنند. یک سری اسماء هم به نظر میآید یک سلسله مراتب دارند. به هرحال، از ضال بودن خداوند؛ اینکه وقتی ابلیس گمراه میکند، اگر توحیدی که نگاه بکنیم، خداوند دارد گمراه میکند. چرا خداوند گمراه میکند؟ و به کدام یک از صفاتش ربط دارد؟
۵- شیوه تعلیم غیرمعمول قرآن
یک بار یک دوست نه چندان خیلی مذهبی؛ منظورم این است که خیلی مقید به آداب مذهبی نبود ولی بیاعتقاد هم نبود، یک بار به من گفت که در قرآن این آیه خیلی برای من جالب است که خودش میگوید که من بعضیها را هدایت میکنم، بعضیها را گمراه میکنم. خیلی پُست مدرن است؛ شما انتظار دارید که بیا من را بخوان همه را هدایت میکنم، میگوید: «یضل به کثیراً». اصلاً به یک تعداد زیادی این کتاب را میخوانند، گمراه میشوند. چرا؟ خداوند دارد گمراه میکند دیگر. یک صفت است.
بگذارید! من این توصیف کلی را گفتم که قرآن در واقع یک شیوهی تعلیم توحید و خداشناسیِ کاملاً غیرعادی دارد. غیرعادی؛ یعنی مشابه، من حداقل مشابه یک همچنین چیزی را ندیدم. تورات و انجیل اینطوری نیستند.
انجیل یک کاری که میکند این است که چون از مسیح صحبت میکند و مسیح گاهی اوقات دربارهی اتفاقاتی که اطرافش هست حرف میزند، یک حسی از اینکه مسیح انگار دنیا را چگونه نگاه میکند، در آن هست. ولی نه اینگونه که مثلاً در قرآن میبینید، اگر یک نفر انجیل یا اناجیل، را بخواند، یک نحوی با مسیح آشنا بشود و اینکه مسیح در دنیا چگونه زندگی کرده و چگونه دیده در انجیلها هست. شباهتی به قرآن از این جهت دارد. ولی کتب مقدس دیگر را من نمیدانم، من اطلاع ندارم که کتابی بتواند بگوید من چنین شیوهای دارم.
[۰۰:۴۵:۱۶]
حضار: این شباهتی که حالا در ذهن خودم، در زندگی شخصیام ، یعنی نگاهی که به دین دارم، شباهت زیادی حداقل آنطوری که من میبینم، به رانندگی دارد. ببینید! مثلاً میگویند که به نقلی که از دین آمده که ما یک مهارت زندگی کردن داریم. این مهارت زندگی کردن که باز معطوف به یک چیزی است که همان توحیدی است که شما میفرمایید. یعنی ترکیبی از مهارت زندگی توحید است. یعنی هم بتوانیم تعامل داشته باشیم که آن وجه اخلاقی دین است، و هم اینکه این اخلاقی بودن را در زندگی همیشه یک منظر خدابینانه هم به همهی اتفاقات داشته باشیم. یک شباهتی که هست حالا بین دین در ذهنم، که چه چیزی شبیه دین است؟، رانندگی است. مثلاً که ما در رانندگی نمیآییم مثلاً مخصوصاً نسبتی که بین فقه و دستورات شرعی و اصل دین که همان به قول شما توحید است؛ مثلاً وقتی میخواهیم هدف از تعلیمات رانندگی، دانستن قوانین رانندگی نیست: اینکه مثلاً اگر فلان جا تصادف میشود، اینجا حق تقدم را …. ما میخواهیم کسانی را تربیت شوند که مهارت رانندگی داشته باشند. یعنی توانایی حالا کنترل ماشین را داشته باشند و بعد، این ماشینشان معطوف باشد به یک جهت مشخصی، مثلا یک جادهای باشد که منتهی شود، مثلاً انتهای آن جاده خدا باشد. این ترکیب این مهارته و این جهتی که قرار است …
حرفتان حرف درستی است که قرآن، مهارت زندگیکردن توحیدی را آموزش میدهد. فقط یک بحث نظری نیست. و راه خوبی هم انتخاب کرده است. من بحثی که دارم میکنم کلاً این است. میخواهیم بدانیم که یک کتابی آمده ادعا میکند که این از طرف خداوند است، و ادعا میکند که خدا خواسته یک ارتباطی با ما برقرار کند؛ خودش را معرفی بکند؛ مثلاً راه رسیدن به خودش را به ما نشان دهد.
کلاً میخواهیم بدانیم، قبل از اینکه جمله به جمله بخوانیم، کلی میخواهیم بدانیم که این شباهتی به یک همچنین چیزی دارد یا نه؟ واقعاً من ممکن است یک کتابی یک نفر بیاورد، مثلاً میگویم، یک کتاب بهاییها را. من میگویم اصلاً اینکار را نمیکند؛ اینکه همش در مورد مسائل سیاسی و اجتماعی است مثلاً. اگر قرآن همش دربارهی یک سری قواعد بود؛ مثلاً اگر قرآن رانندگی یاد میداد، شما حستان چه میشد؟ وسطش هم اصلاً نمیگفت مثلاً خداست که دنده را عوض میکند نه اینکه تو این کار را بکنی. ممکن است من در مورد رانندگی صحبت بکنم برای اینکه تو را آماده کنم که وقتی داری رانندگی میکنی، چگونه میتوانی یاد خدا باشی؟ ولی اینکه همینطوری بیایم یک فصل آموزش رانندگی بدم. خب! این جایش در آن کتاب نیست. ولی اگر دربارهی یک مسئلهی خاصی صحبت کنم و از این جهت که خدا چگونه دارد نگاه میکند؟ خدا کدام صفاتش آنجا درگیر است؟ وسطش از این حرفها بزنم؛ این معقول است. و قرآن همش اینطوری است. همش این است که خدا دارد چگونه به این ماجرا نگاه میکند؟ کجای ماجراست؟ کدام صفات خدا اینجا درگیر هستند؟ چرا اینکار را نمیکند؟ آن کار را میکند؟ گاهی میگوید ما میتوانستیم این کار را بکنیم ولی نکردیم. چرا؟ بعد دلیلش این است که خداوند حکیم است. باید بفهمی که هزار تا مورد مشابه در زندگی پیش میآید، باید به جای اینکه کافر بشوی، باید یاد این بیفتی که خدا حکیم است؛ خدا عزیز است.
این چیزی که مردم خیلی نمیفهمند این است که خدا عزیز است. اگر یک نفر عزت خداوند را بفهمد یعنی چه؟ خیلی از مشکلات زندگیش حل میشود، یعنی مشکلات زندگی توحیدیاش. یعنی آن جاهایی که نمیفهمد که چرا اینطور شد و چرا آنطور نشد؟ میتواند بفهمد که به چه صفت الهی برمیگردد که یک همچنین اتفاقهایی دارد در زندگی برایش میافتد؛ شاهد همچنین ماجراهایی است.
وقتی تواناییهای ابلیس به عزت خداوند برمیگردد، اگر کسی این را واقعاً خوب بفهمد، مشکلی با شرع دیگر پیدا نمیکند. یک عدهای به محض اینکه یک ناملایماتی در زندگیشان پیش میآید یا یک اتفاق بدی میافتد احساس میکنند که خدا کجاست؟ یک همچنین حسی دیگر پیدا نمیکنند.
ادعا این است که قرآن یک کتابی است که خدا دارد معرفی میکند و به ما یاد میدهد به قول ایشان، مهارت زندگی کردن با خدا را دارد یاد میدهد، که دنیا را چگونه با خدا نگاه کنیم. خیلی مهم است که وسط این چیزهایی که نقل میشود، خدا یک چیزهایی هم میخواهد. به شما میگوید که چرا اینطوری نکردی؟ یعنی یک نحوی تعیین تکلیف است؛ نه تعیین تکلیف احکامی، تعیین تکلیف اخلاقی، اینکه من اگر در همچنین موقعیتی قرار گرفتم، خدا از من چه میخواهد؟ به این ماجرا چگونه نگاه کنم؟ و اگر قرار است عکسالعمل نشان دهم، چه عکسالعملی باید نشان بدهم؟ نباید این را میگفتی! خیلی وقتها این عتابها ، خطاب به پیغبمر است. اگر بیادبی حساب نشود، کلاً پیغمبر یک مقدار نقش کیسه بوکس را در قرآن بازی میکند. عتابها کلاً خطاب به پیغمبر است. حالا خیلی چیز خاصی نیست که اگر تهش را بروی. من یک بار یک آیهای نقل کردم که میگوید که: «نزدیک بود که یک تمایل اندکی در تو به وجود بیاید.». بالاخره به وجود هم نیامده است، ولی یک عتابی است که یکجوری رفتی به این سمت که مثلاً یک چنین چیزی به وجود بیاید که نباید اینطوری شود.
عتابهایی که نسبت به پیغمبر، نسبت به مؤمنین و …، در فلان جا چرا این کار را نکردی؟ چرا اینطوری گفتی؟ این است که در صحنههای توصیف شده، چیزهایی که شبیه زندگی ماست، یک جوری خواستههای خداوند است. یعنی شما نه تنها یاد میگیرید دنیا را چگونه نگاه کنید، جاهایی که باید یک دخالتی هم بکنید، برایتان محسوس باشد که اینجا اگر این کار را نکنم، مورد عتاب قرار میگیرم؛ چون مشابهش را مثلاً در قرآن دیدم.
من میخواهم بگویم اینجا؛ فرض کنید این حرفها درست. بالاخره ما با یک خدایی در قرآن آشنا میشویم که مهم است که با چیزی که انتظار داریم. من فکر میکنم که جهان را یک واجبالوجودی مثلاً خلق کرده؟ حداقل میدانم که این باید ازلی و ابدی باشد، باید مثلاً فرض کنید خالق همه چیز باشد. آیا این صفاتی که در قرآن به خداوند نسبت داده میشود، با آن ذهنیتی که من انتظار دارم میخواند یا نمیخواند؟ یعنی یک چیزی که باید بررسی شود مثلاً فرض کنید: آیا انتقامگیری به واجبالوجود میآید مثلاً؟ که بگوید که من انتقام میگیرم؟ بعضی از این صفاتی که در قرآن آمده، اینکه خداوند غضب میکند، با هستی محض سازگار هست؟ نیست؟
۶- پیشنهاد مقایسه خداوند مورد انتظار با خداوند توصیف شده در قرآن
اینکه، من دارم به شما میگویم که شیوهی جالبی برای توصیف خداوند در قرآن و آشنایی با خدا هست. خب خیلی خوب و همه هم خوشحالیم. ولی آیا خدای توصیفشده، خدایی هست که با ذهنیت من سازگار باشد؟ این یک بحثی هست که بحث جدی است.
خداوند اعمالی که به خودش نسبت میدهد در قرآن معقول است؟ یک نفر میتواند بیاید از این زاویه انتقاد بکند دیگر که خیلی شیوهی به نظر فرم و واژگان و … (این چیزهایی که من گفتم بیشتر مربوط به فرم است)، خیلی شیوهی جالبی در قرآن برای معرفی خدا برگزیده شده ولی مثلاً ببخشید من این حرفای بیادبانه میزنم، ولی آخرش خدایی که توصیف کرده شبیه قورباغه است مثلاً.
دون خوان که رهبری داشت به اسم کاستاندا، یک رهبر عرفانی که عرفان سرخپوستی به او یاد داده بود، توصیف میکند که به نظر میآید آدم واقعی است که ۶ تا کتاب نوشته است که در معیت ایشان چه یاد گرفته است. نهایت مشاهدات عرفانی که قرار بود بهش برسد این بود که مثلاً فرض کن خداوند را به شکل یک عقابی ببیند که یک چیزی در دهانش است. اگر من بیایم بگویم بله، چقدر این دون خوان تعلیمات جالبی داد که تو چطور به اینجا برسی که خدا را مثلاً ببینی ولی بعد آخرش یک قورباغه دیدی؟ میخواهم بگویم که در نهایت بالاخره ما در قرآن چه میبینیم؟ این خدایی که میبینیم، خدای خوبی است؟ معقول است؟ این مسئلهای است که باید بهش رسیدگی شود دیگر. این چه چیزهایی است که خداوند به خودش نسبت داده است؟ که میآید میزند مردم را میکشد مثلاً؟ سنگ میبارد روی سرشان. عجب! این چطور هستی محضی است؟ چرا آدمها را خلق میکند بعد میکشد مثلاً؟ خداوند در قرآن صدها چیز به خودش نسبت میدهد، اصلاً به یک معنایی، همه چیز را به خودش نسبت میدهد؛ آیا این چیزها با شأن الهی سازگار هست یا نه؟
بعضیها نسبت به همین حساسیت دارند دیگر. میگویند خدای مثلاً ادیان ابراهیمی، انسانگونه است. عصبانی میشود؛ انتظار ندارند که خداوند عصبانی بشود.
من قرار نیست الان در این مورد صحبت بکنم. میخواهم بگویم که مسئلهها چه هستند؟ یعنی اینکه قبول کردیم که علیرغم ظاهر کتاب که به نظر میرسد دربارهی خیلی چیزها دارد صحبت میکند که ربطی به توحید ندارد، من سعی کردم توصیف کنم اینگونه نیست. تمام کتاب دربارهی خداست؛ دربارهی اینکه خدا چه میکند؟ چگونه نگاه میکند؟ شما هم یاد بگیرید که در همه چیز خدا، ارادهی خدا و صفات خدا را ببینید و سعی کنید نمایندهی خدا باشید. خب این خیلی توصیف خوب و زیبایی است، ولی آخرش چی؟ این خدایی که معرفی میشود، مثلاً خیلی عصبانی است؟ خیلی مهربان است؟ توصیف خوبی ازش هست در قرآن؟ میدانید منظورم چی هست؟ این مسئله است. در مورد اینکه محتوا در مورد توحید و خداست خیلی خب، ولی چه خدایی؟
من وارد جزئیات که نمیخواهم بشوم. من موضوع کتاب را دارم از نظر محتوا دارم میگویم که چی هست؟ و چرا این ادعا درست است که بله این کتاب را در یک کلام میشود گفت کلاً در مورد توحید است، داستانهایش هم در واقع تعلیم توحید است. به قول شما، نهایتش ببین! نه بحث نظری نیست، بحث مهارتی است. چگونه نگاه کنید؟ چگونه عمل کنید. در واقع، اصطلاح قدیمیاش این است که فقط توحید نظری نیست، توحید عملی هم هست. چگونه به دنیا نگاه کنید؟ چگونه در دنیا عمل کنید؟ که همه چیز، دانشتان و عملتان توحیدی باشد. یک همچنین کتابی، به این معنا که همه چیزش توحیدی است؛ همه چیزش در خدمت این است که شما با خدا و صفات خدا آشنا شوید و بتوانید در دنیا اینها را ببینید؛ مطابق همان هم عمل بکنید.
در واقع، از نظر اخلاقی هم اینکه آن صفات در خود شما متجلی می شود. شما وقتی که آنطوری عمل کردید که باید عمل بکنید، مثل اینکه از طرف خداوند عمل کردید، صفات الهی هم در شما متجلی میشود. و این هم میخواهم بگویم که این توصیف خیلی خوبی است، ولی از نظر محتوایی باید وارد جزئیات بشویم که این خدا چقدر به خدایی که انتظار داریم نزدیک هست یا نه؟
حضار: انتظار ما مهم است؟
انتظار ما مهم است دیگر. مهم نیست؟ مثلاً من انتظار شاید نداشته باشم خدا دروغ بگوید.
حضار: اگر خدا تخطئه بکند انتظار ما را چه؟
انتظار من برآورده نشده دیگر، من فعلاً که ایمان نیاوردم مثلاً. من دارم نگاه میکنم. میگویم که به خدا ایمان آوردم؛ دوست دارم با خدا آشنا شوم.
[۱:۰۰:۰۰]
بگذارید پس یک چیزی بگویم.
حضار: منظورم این است که شهود درست متأخر از ایمان است.
حضار دیگر: نه، ملاکهایی حالا میگوییم: ملاکهای پیشینی یا صوری که اگر چه شود من راضی میشوم؟
خلاصه من میخواهم بگویم به هر صورت ده تا کتاب است، الان یک عده دیگر هم کتاب نوشتند. من یک عالم در این سخنرانی، به کسانی که میخواهند کتاب مشابه قرآن بنویسند، راهنماییهای خوبی میکنم دیگر؛ پرت و پلا ننویسند. در مورد رانندگی ننویسند. اگر در مورد رانندگی مینویسند، یادشان باشد که یک چیز الهی هم مثلاً در آن باشد.
میخواهم بگویم وقتی میخواهی قضاوت بکنی، فرض کن ده تا کتاب است، همهشان همین استایل را دارند؛ اینکه من احساس کنم این خدا به آن چیزی که من فکر کنم واجبالوجود هستی محض، توصیفش نزدیکتر است تا این یکی که مثلاً این فرد، خدایش دروغ میگوید مثلاً. من انتظار ندارم که خدا دروغ بگوید. مثلاً حرفهایش متناقض باشد. اگر الان یک نفر بگوید آقا در قرآن، یک سری اشکالهایی که به قرآن میگیرند؛ اینجا اینطور گفته، اینجا طور دیگر گفته است. خب این به خدا نمیآید که حرفهایش متناقض باشد.
یک توقعاتی من دارم از جلوهای که از خدا در قرآن میبینم، که با یک چیزهایی حرفهایش سازگار باشد؛ مثلاً فرض کنید یک دستوری بدهد که واضح است از نظر من که غلط است، خب این مشکل ایجاد میکند برای من؛ حالا میخواهد پیشینی یا پسینی باشد، بالاخره عقل من یک انتظاراتی دارد؛ اینها باید برآورده شود.
قرآن میخواهد خدا را معرفی کند و به من هم یک راهنماییهایی کند. یک چیزی که بیشتر روی این تأکید میشود که قرآن کتاب هدایت است؛ یک عده اینگونه میفهمند که خدا یک کتابی فرستاده است که به ما بگوید چکار بکنیم؟ درحالیکه بالای نود درصدش کاری ندارد که ما چه کار میکنیم. بیشتر میگوید که چگونه نگاه کنید و اینکه درست نگاه کنید، درست هم عمل میکنید. شما اگر واقعاً یک موحد باشید؛ در هر لحظهای که به دنیا دارید نگاه میکنید، خدا را حاضر و ناظر ببینید و بفهمید که این چیزها از کجا آمده است، درست هم زندگی میکنید.
یک نفر که واقعاً یک نسبتی با خدا پیدا کرده باشد، نمیتواند دروغ بگوید اصلاً. یعنی اینقدر این دروغ به سرعت شما را در همان لحظه ساقط میکند، از آسمان به زمین میزند، که نمیتوانید این کار را بکنید. خیلی گناهها اینطوری هستند. حالا بعضیهاش بیشتر اینطوری هستند. فکر کنم دروغ خیلی اینطوری هست که خیلی متناقض است با، به معنای واقعی کلمه، اهل حق بودن. ناحق بگویی، فوری جدا میشوی و خوب قرآن کمتر به ما میگوید که چکار بکنیم؟ حتی فردی. اجتماعی و … که خیلی کمتر است.
کل آن ۴-۸ درصدی که امر و نهی احکامی در آن هست، دربارهی عبادات است. دربارهی این است که روزه بگیرید. حج بروید؛ دربارهی حج خیلی مثلاً مفصل آیه داریم، در مورد روزه، نماز خواندن، انفاق کردن و … است که همهشان به نوعی عبادات فردی هستند.
یک درصد خوبی شاید یک درصد درمورد خانواده است؛ روابط داخل خانواده مانند ازدواج کردن و طلاق دادن که خیلی بیشتر از مسائل اجتماعی و اقتصاد کلی است. دربارهی مسائل اجتماعی است که در واحد خانواده اتفاق میافتد، در قرآن فرد بیشتر است، بعد خانواده است؛ همینطور که بزرگتر میشود، احکام کمتر میشود.
یک علت خیلی واضحی هم دارد. دو تا علت خیلی واضح دارد؛ یکی اینکه هر چه بزرگتر میشود، تأثیرش روی رابطهی انسان با خدا کمتر میشود. در خانه اگر روابط با زن و بچهام خوب تنظیم نشده باشد، خیلی ممکن است بیشتر اثر بگذارد در رابطهام با خدا. تا اینکه میروم سرکار، در بازار؛ مردم اِیتئیست شده باشند، خب شده باشند. دارم آنجا کار میکنم و بعد هم شب میآیم خانهام، زندگیام را میکنم. هرچه که دورتر میشوید از فرد و خانواده و این روابط خانوادگی و روابط خصوصی، تأثیرش روی مسائل مربوط به ارتباط با خدا کمتر است.
نکتهی دوم اینکه احکام ثابت که بتوانید بیان کنید، مربوط به اجتماع و اقتصاد و …، خیلی کمیاب هستند. شما انتظار دارید یک چیزهایی گفته شود که هزار سال دیگر هم فایده داشته باشد دیگر. چه میخواهید در مورد اقتصاد مثلاً مردم در عربستان در ۱۴۰۰ سال پیش بگویید که نه دلار میدانستند چی هست، نه سکه میخریدند.
نکتهای که من میخواهم بگویم این است؛ بیشتر از احکام، اخلاق مهم است در قرآن دیگر. اخلاق الهی داشتن؛ یعنی اخلاقی که منشأش همان توحید است در واقع؛ از جانب خداوند انگار در دنیا زندگیکردن و عملکردن.
۷- توصیه غیرمستقیم به اخلاق در قرآن
شما چیزی که در قرآن میبینید که من باز بدون اینکه وارد جزئیات محتوا بشوم، به نظرم تذکر دادنش مهم است، برعکس سنتی که حالا از یونان و قبل از یونان و از چین و هند آمده، شما کمتر توصیههای اخلاقی مستقیم میبینید. بیشتر در قرآن الگوسازی میبینید. تأثیری که قرآن روی من میگذارد از نظر اخلاقی، این است که با ابراهیم آشنا میشوم اینکه عجب آدمی است! ابراهیم را توصیف میکند، یک آدم شگفتانگیزی هست که خیلی تأثیرگذار است. بعد مثلاً میگوید که: «اتخذالله ابراهیم خلیلا». میگوید: «خدا این ابراهیم را به عنوان دوست خودش انتخاب کرد» حتی یک جایی نمیگوید که حالا شما مثل فلانی سعی کنید در زندگی مثل فلانی باشید. میخواهی باش، میخواهی نباش. بالاخره این زندگیاش است، میبینی، وخدا هم این را پسندیده است.
خدا نمیگوید که صراحتاً «ای مردم! مثل ابراهیم باشید.»، ولی میگوید که خداوند به ابراهیم گفت که: «من تو را امام قرار میدهم.». مثل اینکه دارد میگوید که من میخواهم که مردم از تو تبعیت کنند ولی این را در یک محاورهای بین خداوند و ابراهیم شما میشنوید. این پیشواست؛ این آدمی است که باید همه سعی کنند مثل او باشند.
چیزی که الان، حداقل طی یکی دو قرن اخیر، به آن رسیدند این است که الگوسازی مهم است. هزار بار به مردم بگویید آقا که اینکار را بکن؛ به بچهات بگو که اینکار را بکن، آنکار را نکن؛ این کار خوب است، آن کار بد است. یک جایی را در زندگی یک آدمی را بینید که از این آدم خوشش بیاید. اول باباش را میبینید، مامانش را میبینید. با آنها همزادپنداری میکند، از آنها خوشش میآید؛ سعی میکند مثل آنها باشد. من میخواهم بگویم، در قرآن بیشتر مثل اینکه شما دارید یک فیلم میبینید، از شخصیت فیلم خوشتان میآید؛ مثل توی زندگیتان دیگر مثل آن شخصیت رفتار میکنید. الآن متأسفانه این الگوسازیها به شدت تأثیرگذارند و مردم هر کدامشان را که میبینید، مثل یک کسی دارند زندگی میکند.
در قرآن، شما کمتر آموزش اخلاق مستقیم، حالا مخصوصاً اخلاق نظری و … میبینید. نه اینکه اصلاً نباشد؛ یک سری اینکه اینکار را نکنید، آنکار را بکنید هست، ولی نسبت به آن حجمی که در واقع الگوسازی در قرآن دارد، خیلی خیلی کم است. آموزش عملیاش این است که – این همه داستان انبیاء که در قرآن میآید – حالا به غیر از آن آموزش توحید که بهطور کلی هست، این مثل اینکه ما در واقع یک آدمهایی میبینیم که خداوند اینها را تأیید کرده است. و میبینیم که اینها در موقعیتهای مختلف چگونه عمل میکنند؟ قرار است از آنها یاد بگیریم که موحدبودن یعنی چه؟ (مخصوصاً از ابراهیم). اینکه ابراهیم یک خاصیتش در قرآن این است که به محض اینکه اسمش میآید، حتماً بعدش میآید که: «و ما کان من المشرکین». توحید چه است؟ مثل توحید عملی، یعنی مثل ابراهیم باشید. کمتر جایی است که یک چیزی که کمتر تکرار شود. تا میگوید که مثلاً بیاد بیاور که ابراهیم گفت: «و ما کان من المشرکین». خب بقیه هم مشرکین نبودند، نوح هم نبود، پیغمبر ما هم نبود؛ ولی در مورد ابراهیم اینکه در ادبیات معاصر ما میگویند که ابراهیم قهرمان توحید است، این است که ابراهمی الگوی آدمی است که میخواهد توحیدی زندگی کند. ببینید با خدا چگونه حرف میزند؟ خدا با او چگونه رفتار میکند؟ چه کارهایی میکند؟ یک موجود خاصی است.
به هرحال، بیان و شیوهی آموزش اخلاقی قرآن خیلی با شیوهی اخلاقی مدرنی که ما به آن رسیدیم، سازگارتر است. در قرآن، این شیوهی اخلاقی قدیمی هم که قرار است بیان شود، یک جایی است که لقمان دارد به پسرش یک چیزی میگوید. یعنی یک تلفیقی از الگوسازی با آموزش اخلاقِ مستقیم. خدا به شما نمیگوید، ولی گوش بده که لقمان چه چیزهای جالبی به پسرش میگوید. باز یک چیز غیرمستقیمی اینجا هست. حالا میخواهی اینجوری حرفهای لقمان را گوش کن. لقمان آدم خوبی بود؛ ببین! چه چیزهای جالبی میگوید. چند تا از آن نصایح پدرانه که معمولاً خیلیها نسبت به آن حساسیت دارند، در قرآن است. از قول لقمان به پسرش. در واقع، مثل یک داستان است که میخوانید، مستقیم به شما چیزی گفته نمیشود، ولی آن تأثیرش را میگذارد.
در این جلسه، تأکیدم روی این بود که محتوای کلی توحید است و اینکه چرا میتوانیم ادعا کنیم که نه فقط آن آیهای که میگوید: «هو الاول و الآخر …»، دارد از وحدت وجود حرف میزند؛ بلکه تک تک آیههای قرآن یک جورایی در مورد وحدت وجود دارند حرف میزنند؟ اینکه همهی کارها را خداوند دارد میکند یعنی چه؟ و ارتباطش با صفات خداوند چه هست؟ این چیزی است که در قرآن میبینیم. به نظرم این نکتهی مهمی است؛ این مسئلهای که دربارهی مسائل اخلاقی هست، مسئلهی مهمی است.
۸- نقد دین در قرآن
ببینید یک چیزهایی در قرآن، دربارهی ادیانِ قبل از قرآن گفته میشود. حالا من اینجا یک یادداشتهایی کردم، نمیدانم واردش بشوم یا نه؟ بالاخره یک بخشی از قرآن اختصاص دارد به اینکه کدام یک از ادیان قبلی مورد تأیید است. در قرآن، تأیید میکند که تنها کتاب الهی نیست؛ تأیید میکند که قبلش هم پیغمبرانی آمده بودند؛ سلسهی انبیاء وجود دارد. ما اینقدر آدم داریم که به نظرمان میآید که یک چیز بدیهی است. اینکه خداوند یک بار این کار را نکرده است که با بشر ارتباط برقرار کند، بارها این کار را کرده است. حتی این کتاب تنها کتاب نیست. کتابهای دیگری هم به کسانی دیگر داده شده است. احکام دیگری بوده و اینها چیزهایی هست که نه تنها در قرآن تأیید میشود، توصیف میشوند و انگار منطقش بیان میشود. یعنی یکی از موضوعات داخل خود قرآن، دین است.
[۰۱:۱۵:۰۰]
یکی از مهمترین چیزهای قرآن که خیلی پست مدرن است این است که اصلاً برخلاف انتظار شما، دین یک چیز پاک و پاکیزه و صرفاً مفیدی نیست. یعنی یک بخشی از قرآن در مورد این است که این دین چه مزخرفاتی هم همراه خودش دارد. در واقع آسیبشناسی دین انجام میدهد. همین الآن شما واقعاً این ایتئیستها را نگاه کنید، ۹۹ درصدشان ایتئیستها هستند، برای اینکه به دین در تاریخ نگاه میکنند، میبینند که چیز مزخرفی بود. مسیحیت را نگاه میکنند که اینها داشتند مردم را به جرم جادوگری و … میکشتند و حمله میکردند؛ رفتند سرخپوستها را کشتند که مسیحی شوند؛ یک چند نفریشان مسیحی شدند و بقیهشان نابود شدند. مسلمانان هم که کلاً نگاه میکنی، همینطوری شمشیر به دست در طول تاریخ دارند خون میریزند. ما اینجا چون خودمان مسلمان هستیم، میگوییم قوم مغول. ما برای اروپائیها هم قوم مغول بودیم دیگر. مسلمانان هم همان کاری را کردند کم و بیش ولی خیلی با احکام شرعی. فکر میکنم چنگیز از طرف خداوند نیامده بود، ولی اینها همهی اینکارها را کردند از طرف خداوند! مسیحیها هم بدتر کردند. تعداد کشتههای مسیحی در طول تاریخ، خیلی بیشتر از مسلمانهاست. یهودیها هم کارهای خودشان را کردند.
نگاه میکنیم میبینیم بالاخره این خداوند این دین را فرستاد برای هدایت در بشر، یا اینکه عصبانی بود و میخواست یک بلایی سر بشر بیاورد؟ بیشتر، چیزی که از دین در تاریخ دیده میشود، یک جور فضاحت و مثلاً خونریزی و جنگ است و با این همه جنگهای بین ادیان و کشته شدن مردم چه فایده داشت دین آمد؟ ایتئیستها ممکن است اکثرشان با عرفان و با خدا و … مشکل ندارند، با دین مشکل دارند.
حضار: بعد لجشان هم درمیآید «لا اکراه فی الدین».
بله، بعدش هم «لا اکراه فی الدین». روی سر کشته شدهها که داریم قدم میزنیم، آیهی «لا اکراه فی الدین» را هم مثلاً قرائت میکنیم که نگران نباشید، یک کلهی دیگر هم مثلاً میبریم بعد از اینکه آیه را قرائت کردیم.
بالاخره، این دین در طول تاریخ، کارنامهی روشنی ندارد؟ به نظر من، شخصاً سوء تفاهم است که فقط به این چیزها نگاه بکنیم، یعنی به آن قسمتهای روشن نگاه نکنیم. بالاخره، اینجوری نیست که یک چیز خیلی پاک و پاکیزهای باشد: هزار جور بدبختی هم به بار آورده است. یکی از جنبههای پست مدرن در قرآن این است که کلی در مورد این چیزها صحبت میکند، که چقدر دین آسیب به بار میآورد و این جزء آگاهیهای مسلمانان باید باشد که به دین به این سادگی نگاه نکنند. یعنی بدانند که بزرگترین فسادها در جامعههای دینی به وجود میآیند؛ اصلاً صراحتاً میگوید که ما دین را فرستادیم اختلاف ایجاد شد، بدبختی به بار آمد ولی آخرش این است که این در مجموع چیز خوبی است. در مجموع چیز خوبی است. درحالیکه، متدینین دوست دارند بگویند که انگار دین، کلاً چیز خیلی خوبی است و تمام این چیزها را هم بگویند که این چیزها نیست؛ اصلاً ربطی به دین ندارد. یک دفاع این است که این کسانی که این کارها را میکردند، اصلاً ربطی به دین نداشت و اینها آدمهای بدی بودند.
ولی قرآن مثل اینکه خدا میداند دین را دارد میفرستد، یک فضاحتهایی هم به بار میآید، ولی در مجموع خوب است. دفاع این است که در مجموع، خوبیهایش مثل اینکه بیشتر از بدیهایش بوده است. اگر نمیفرستادم، به یک جایی بدتر از این میرسید، که الان رسیده است.
اینکه مخصوصاً، بگذارید، منظورم از دین، چیزی که فضاحت به بار آورده، تشکیل جوامع دینی است؛ جوامعی که براساس دین، داخلش حکمفرمایی میشود. جوامع دینی هستند که آسیبزا هستند، نه خود دین به معنای اینکه مثلاً توحید هیچ آسیبی ندارد؛ توحید پاک است. نماز خواندن و عبادت کردن و … آسیب ندارد. ولی یک آدم دور همدیگر جمع بکنید و بگویید حالا شما یک جامعهی دینی هستید، بیایید براساس این مقررات زندگی کنید؛ بعد، یک سری کلهها از سرها جدا شد و جنگ به بار آمد.
اینکه آیا این جامعهی دینی تشکیل دادنش خوب است یا بد؟ آن نکتهی پست مدرن قرآن این است که میگوید که این، چه بدیهایی دارد. اصلاً میگوید از اولش، از همان سورهی اول، یک جوری آب پاکی را روی دستتان میریزد که بدانید که یک فضاحتهایی همراه با جامعهی دینی هست، ولی یک دفاعی وجود دارد که مثل اینکه در مجموع، خوب است.
مثل همینکاری که در مورد تحریم قمار و شراب در قرآن میگوید که «اینها فواید دارد، ولی ضررش مثلاً بیشتر از فایدهاش است؛ اینکار را نکنید.». دروغ گفتن شر است، ولی شراب شر مطلق نیست. شراب یک جاهایی، یک مثلاً یک نفر میخورد، شاد میشود؛ خب خوب است دیگر. چه اشکالی دارد؟ در همهی ادیان هم تحریم نشده است. به طور کلی اینکار را نکنید. اینجوری است. نزدیک به اینکه دین یک شر دارد، خیر دارد.
اصلاً در قرآن میگوید: «بدترین آدمها در این جوامع دینی به وجود میآیند» اگر این جوامع دینی تشکیل نشده بود، آدمی که به این رذالت میبینید، به وجود نمیآمد در این کرهی زمین. یعنی یک عده آدمِ خیلی نخبه و خوب به وجود میآیند، یک مشت شیاطینِ عجیب و غریب هم در جوامع دینی به وجود میآید که نظیر ندارند. سخت بود بدون جامعهی دینی همچنین جانوری تولید شود در کرهی زمین. این به نظر من، نکتهی جالبی است در قرآن که حالا میشود در موردش بعداً صحبت کنیم.
حضار: از همان خلقت شروع میکند، همان است دیگر؟
بله، جدای از دین، اصلاً خدا انسان هم که دارد خلق میشود، بحث این است که خونریزی خواهد شد و فساد به بار خواهد آمد. آنها یک سری بحثهای فلسفی است مربوط به شرِ به معنای کلی اینکه در دنیا شر وجود دارد و اجتنابناپذیر است. ولی مسئلهای که یک کتاب دینی، در مورد دین بیاید یک چیزهای منفی بگوید؛ این جالب است. به شما آگاهی بدهد که فکر نکنید مثل متدینین که دین اصولاً یک چیز خوبی است حتماً.
حضار: از مولانا نقل میکنند که دین آنچنان آنچنانتر میکند. میگوید که هرجوری هست؛ این آنچنانترش میکند. اگر خوب است، آنچنانترش میکند.
بله واقعاً آدم بد را تبدیل به یک جانوری میکنیم. این را به خاطر اینکه بشر بدون دین، اصلً نمیتواند شکنجه کند، یک موجودی را یا سرش را از تنش جدا کند و یک احساس خیر و خوبی داشته باشد. یعنی با دین طرف میتواند چند نفر را در طول روز، دهها نفر را تکه تکه کند هر روز، شب هم برود راحت بخوابد. این یک ماجرایی این وسط هست. واقعاً اعتقادات دینی نباشد، مخصوصاً جوامع دینی وجود نداشته باشند، بالاخره آدمها آنچنان تر نمیشوند، یعنی یک ترمز درونی در مقابل اینکه چقدر بد شوند وجود دارد. ولی این دین که میآید این ترمزها میبرد دیگر؛ یک عده میروند سقف آسمان، و یک عده هم باسرعت آنچنانتر میشوند. خیلی بیت زیبایی خواندید که دقیقا هم این چیزی است که در قرآن یک همچنین حرفهایی زده شده است که آنچنانترهایی که به سمت پایین میروند هم معرفی شدند.
۹- اشکالات غیرعقلانی منکران دین
چرا کلاً این حرفها را دارم میزنم، مخصوصاً در مورد محتوا؟ به خاطر اینکه، یک قسمتی از کارهایی که توی این جلسات به آن میرسیم اینکه بالاخره دفاع میخواهیم بکنیم دیگر. بالای ۹۰ درصد حملههایی که به دین میشود، اصلاً به چیزهایی گیر میدهند که مهم نیست. بعضی از این آدمهایی که حمله میکنند به دین، فکر میکنند که این متدینین آدمهای پوست کلفتی هستند، فکر نمیکنند؛ اصلاً این ایرادها را میشوند، باز هم متدین باقی میمانند. میخواهم بگویم که اصل ماجرا را اصلاً نمیفهمند چی است؟ نمیفهمند به چی باید حمله بکنند که اثرگذار باشد؟
من اعتقاد به خدا دارم، به توحید دارم؛ قرآن هم در مورد توحید است؛ عباداتمم میکنم؛ اصل ماجرا همین است. مثلاً من امروز چند تا یادداشت نوشتم در مورد کانالهای تلگرامی که مثلاً ضددین است. همین به ترتیب، ده تا مثلاً آخریش که آمده پستها را، یک یادداشت برداشتم.
مثلاً فرض کنید که مثلاً فلان کتابِ روایت، داخلش از امام جعفر صادق نقل شده است که شکر هیچ ضرری ندارد؛ هر چی هست فایده است. اصلاً فرض کن، اصلاً آن کتاب را یک قنادی این روایت را ساخته است. الآن به کجای اعتقادات من برمیخورد که امام جعفر صادق که من نمیدانم این حرف را زده یا نزده، به قول ایشان شکرِ اینطوری بوده، تصفیه شده بوده؟ هزار تا از این حرفها میزنند.
خدا شاهد است من توی چند تا از کانالها عضو هستم، نه به طور منظم، همینجوری هر وقت بکنم یک نگاهی میکنم. قسم دارم میخورم که یک سال بیشتر است، که یک مورد پیدا نشده، من را به یک فکری بیندازد که مثلاً این را باید جواب بدهم. یک مشت از این حرفایی که فلانی در فلان جا در چی گفته است. خب اصلاً گفته!
تو بیا ببین اصل این اعتقاد ما چی هست؟ این است که مثلاً خدا وجود دارد. یک راهی پیدا کردی، یک راه معقولی که جهان هستی را مثلاً توصیف کنیم؛ بعد میگوییم یک دینی آمده، یک اوصافی از توحید گفته است. توحید اشکال دارد؟ بیا بگو توحید اشکال دارد. بعد گوشم تیز میشود ببینم که توحید چه اشکالی دارد؟
بیا بگو این صفات الهی، مثلاً این نمیتواند جزو صفات الهی باشد؛ من یک ذره با دقت گوش کنم ببینم چه میگوید؟ فلان عبادتی که میکنید، شما را به خدا نزدیک نمیکند به این دلیل. اصلاً یکی از این دهتایی که یادداشت کردم این است که فلانی در فلان کتاب نوشته که ایرانیها با میل و رغبت اسلام را پذیرفتند، نخیر اینطوری نبوده است. به من چه ربطی دارد اصلاً؟ به اعتقادات دینی من چه ربطی دارد؟ به نظر من هم ایرانیها با رغبت نپذیرفتهاند. که حالا چی؟
مشکل اصلی آدمهایی که به قول خودشان شبهه تولید میکنند برای مسلمانها، این است که توی فضای ذهنی خودشان گیر کردند و آن چیزهایی را که برای خودشان مهم است میخواهند بیایند ببینند. طرف برای خودش مثلاً شکر مهم است که بخورد یا نه. حالا یک جایی در یک کتابی که هفتصد سال بعد از اسلام نوشته شده است، یک ادعایی در مورد شکر است که غلط است. خیلی خب. اصلاً دین در مورد شکر و دربارهی خوردن و نخوردن و این چیزها نیست. یعنی اگر اصلاً شما بگویید که توی متن قرآن هم بیایید بحث بکنید که آقا مثلاً خوک را باید بخورید؛ اینها خیلی چیزهای فرعیات است.
من ایمان خودم را از دست نمیدهم به دلیل اینکه، حتی اگر در قرآن آمده باشد که آقا شکر است، و تا آخرین زمان شکر بخورید، فایده دارد. این هم به اعتقاد من آسیبی نمیزند، اگر بفهمم که این آیه درست است یا نه؟ برای اینکه جزو هستهای اصلی نیست، نهایتش این است که من ممکن است که شک کنم که این آیه را یک قناد اضافه کرده. مثلاً میگویم البته؛ ولی اگر آن صفات الهی، اگر آن خدایی که دارد به من معرفی میشود، آن راهی که برای رسیدن خداست غلط است؛ به من یک همچنین حرفهایی بزنی، خب من به زندگیام ربط دارد؛ به زندگی مؤمنانهام ربط دارد. ولی اینکه نمیدانم مسلمانها چکار کردند؟ اصلاً باور کنید من از اِیتئیستها، بیشتر از تاریخ مسلمانها نفرت دارم. چه ارتباطی به ایمان من دارد که مسلمانان چکار کردند؟ شیعیان چکار کردند؟ شیعیان سر سنیها را بریدند؛ سنیها سر شیعهها را بریدند. هر غلطی کردند، برای خودشان کردند.
[۱:۳۰:۱۵]
یک ایمان دینی هست، یک هستهای، اصلاً این هستهی مرکزی را اینها انگار نمیفهمند چه هست؟ ماجرای دین را انگار نفهمیدند که کجایش مهم است، کجایش فرعیات است؟
بگذارید من چندتا از اینها را برایتان بخوانم. در فلان کتابِ شیعه در فروع کافی آمده است که به زنان نوشتن یاد ندهید! من باید جواب بدهم؟ اصلاً باید فکر کنم؟ به احتمال ۹۹ درصد، این غلط است. چنین چیزی را اصلاً کسی نگفته و همینطور الکی نوشتهاند. نوشته باشند و اصلاً بیایی خیلی سند و مدرک هم رو بکنی که همچنین چیزی گفتند؛ این حالا مهم است؟ من یک بار این را یادم نیست به چه مناسبتی گفتم: یک نفر رفته از امام جعفر صادق سوال کرده که من در مورد فلان چیز چه کار بکنم؟ امام جعفر صادق (ع) یک چیزی بهش گفته است. این فرد را نگاه کرده، یک چیزی بهش گفته است. او هم رفته گفته امام جعفر صادق (ع) به من گفته که مثلاً فلان چیز را با فلان چیز قاطی کن بخور. مثل یک داستانی نقل میکنند که در یک معبدی بودایی، یکی از سنتهای مدیتیشنشان این بود که یک گربهای را به درخت میبستند. ماجرایش میگویند این است که یک موقعی، گربهای زیادی میومیو میکرده، مدیتیشنشان به هم میخورده است، و آن استاد گفته بود که قبل از مدیتیشن، این را ببرید در جنگل، یک جای دوری، به یک درختی ببندید. بعد دیگر این یک سنت شده بود که یک گربه پیدا میکردند، به درخت میبستند، میآمدند مدیتیشن میکردند.
الان میخندیدید، ولی من باور کنید تحقیق بکنید، میشود یک کتاب نوشت. این هم یک نفر بنویسد. صد مورد اینطوری در همین شیعه پیدا بکنید که میشود به راحتی فهمید که این را امام جعفر صادق اگر گفته، به این آدم گفته است. این چون ازش سوال کرد، این جواب را داد. او رفت به بقیه گفت؛ بقیه هم حالا همان کار را میخواهند بکنند.
شاید یکی رفته به امام جعفر صادق گفته که زن من اینطوری است، اینطوری میکند و فلان، گفته است که بهش نوشتن یاد ندهید. اصلاً کافر شده، حرفهای بدی میزده؛ بهش نوشتن یاد ندهید که این مثلاً این چیزهایی که میگوید را ننویسد به بقیه آسیب برساند. مثلاً میگویم البته، اصلاً من باید بنشینم به این فکر بکنم حالا؟ به احتمال ۹۹ درصد این دروغ است. در قرنِ نمیدانم هشتم، یک کتابی نوشته شده است که در هیچ کدام از کتابهای قبلش هم این نیامده است. و این دارد میگوید که امام جعفر صادق اینجاست. تو از کجا این را درآوردی آخر که امام جعفر صادق این حرف را زده است؟
در قرن دهم، ما یک سری جوامع روایی نوشته شده است که ۹۰ درصد آن، اولین بار است که اینجا نوشته شده است. شما احساستان چی هست؟ که امام جعفر صادق این را گفت. هیچ کسی ننوشت. در قرن دهم، یک نفر نوشت؟ آخر به عقل آدم جور درمیآید؟ واقعاً میگویم اینها را میخوانم، اصلاً فرد انگار نفهمیده است که به چه باید ایراد بگیرد؟
یک عقربی پیامبر را نیش زد. این هم در همان کتابی که در مورد شکر نوشته، آمده است. یک عقربی پیامبر را نیش زد. یک عقربی پیامبر را نیش زد و پیامبر گفت که خدا تو را لعنت کند که اهمیتی نمیدهی که مؤمنی را اذیت میکنی یا کافری. که ببینید چه پیغمبری است که اذیت شدن کافر به نظرش مهم نیست؛ یعنی این عقرب برود یک کافری را نیش بزند پیغمبر ناراحت نمیشود چون خودش را نیش زده، مؤمن بوده، ناراحت شده است. ببین! چه تبعیضی است بین مؤمن و کافر. اصلاً شما باورتان میشود که پیغمبر را عقرب نیش زده باشد؟ و اگر نیش زده باشد، دویده باشد رفته کاری بکند؛ حالا نشسته میگوید عجب عقربی هستی مثلاً تو.
باور کنید اکثر این روایتهایی که دروغ هستند، از خودش معلوم است که دروغ است. میگوید که یک پیامبری یک روزی، یک جایی، تنها بود. آقا کی این را روایت کرده؟ یک عالم روایت داریم که راوی در صحنه نمیتواند وجود داشته باشد، ولی یک چیزی گفته است.
حالا من اینکه میگویم چه انتظاری از متن دارید، میخواستم این را بگویم ایرادی به نظر من مهم است که میتواند ایمان مردم را خدشهدار کند؛ مثلاً بیایی بگویی که آقا این اللهی که در قرآن هست، این توصیف خوبی برای خدا نیست. این مهم است. بگویی این مکانیسمهای عبادی که در قرآن توصیف شده، در اسلام هست؛ اینها ایراد دارد. اینها یک چنین مشکلاتی دارد. این به زندگی مؤمنانهی من ربط دارد. در فلان جا، خداوند مثلاً آنجا این رفتاری که کرده، مثلاً با عبودیتش سازگار نیست. ولی اینکه من بدانم شکر بخوریم، نخوریم؟ پیغبمر عقرب نیشش زده؛ چه گفته؟ باور کنید دنبال این میگردم، یک چیزی پیدا کنم، بهش فکر کنم، پیدا نمیکنم.
حضار: مسئلهی شر
مسئلهی شر، مسئلهی مهمی است. مسئلهی شر در واقع همین است، که خداوند چرا اینطوری خلق کرده است؟ یک چیزی مربوط به خداوند است. مسئلهی شر، مسئلهی مهمی است. باید در موردش مثلاً سعی کنیم حرف بزنیم. فکر میکنم قرآن یکی از هنرهایش این است که مسئلهی شر را توضیح میدهد. چیزی که به نظر میآید برای مسیحیها، انگار توضیح داده نشده است. همیشه درگیر مسئلهی شر بودهاند.
اینها مسائل مهمی هستند، نه مثلاً اینکه در فلان کتاب روایت چی نوشته. خودِ کسانی که به روایات خیلی اهمیتِ اساسی هم در دین میدهند، قطعاً این را قبول دارند که به اصطلاحِ خود فقها، روایات ظنیالصدورند. یعنی ما کمتر روایتی داریم که بگوییم صد در صد مطمئن هستیم. مثلاً چند تا روایت هستند، به اصطلاحِ متواتر. آنقدر متواتر هستند که شک کردن به اینکه این اتفاق افتاده یا این حرف زده شده است، سخت است.
ولی اصولاً اینطور چیزهای پرت و پلایی که میروند میگردند از داخل این کتاب، آن کتاب و یک چیزهایی پیدا میکنند، به هیچ کسی برنمیخورد. یکی بهشان بگوید که آقا وقتت را داری تلف میکنی. هیچ مؤمنی با اظهارنظر ظنی نسبت داده شده به امام جعفر صادق در مورد شکر، ایمانش از بین نمیرود.
بهرحال، این توصیف کلی که من دارم میکنم، فکر میکنم مهمترین نکتهاش این است که من به یک صورتی بفهمم که این هستهی مرکزی کجاست؟ چه چیزهایی نزدیک به این هستهی مرکزی هستند؟ چه چیزهایی دورند؟ اصلاً، به چیزهایی که خیلی دور هستند،گیر دادند، وقت تلف کردن است. جواب دادن بهش هم وقت تلف کردن است.
من نمیآیم در مورد اینکه میگویند یکی گفته که از یکی شنیده که، به یکی گفته که فلان امام یا پیغمبر گفته به زنان نوشتن یاد ندهید؛ بدون قبلش، بدون بعدش، بدون چرایی، ماجرای کی بوده؟ کی پرسیده؟ آن فضای اطراف این صحبت چه بوده؟ میگویم که، به احتمال ۹۹ درصد که به دلایل تاریخی اصلاً گفته نشده است این حرف. اگرهم شده است، معلوم نیست معنیاش چه بوده؟
همان قدری که این ایرادها را منتشر کردند و همانقدر که این شبههها را ساختند، وقت تلف کردن است؛ بیشتر، پاسخ دادن بهش وقت تلف کردن است. باید یک پاسخ کلی، از یک حدی که از آن هستهی مرکزی دورتر میشویم، یک جواب کلی بدهیم که آقا ما وقتمان را با اینها تلف نمیکنیم: بیایید در این محدوده صحبت بکنیم.
به اضافهی اینکه، اگر کسی به قرآن بخواهد ایراد بگیرد، اول قرآن خودش را باید بگذارد روی میز. این را فراموش نکنید که بازی اینطوری است. تو یک کتاب بنویس، بگو این خدایش بهتر است از خدای تو؛ راهی هم که من داخلش گفتم، بهتر است؛ بعداً بیا بنشینیم با همدیگر بحث بکنیم. من منظورم این نیست که هیچ بحثی نمیکنم ولی اصلش این است؛ حالا چون هیچ بازی نکردید، حالا ما وارد فاز دوم میشویم. فاز اول را بردیم. بروید قرآنتان را بگذارید، در موردش صحبت بکنید؛ ما هم بتوانیم بگوییم که خدای شما هم شاخ دارد مثلاً. اگر خدای من اینجا اینطوری است، خدای تو آنجا اینجوری کرد. هیچ حرفی نزنی، فقط بیایی بگویی این به نظر من، این با صفات الهی سازگار نیست هم، چندان جالب نیست. میخواهم در مورد آن هستهی مرکزی هم باید رقیب بتراشی، بعداً حرف بزنی. حالا چون نمیتراشید، ما حرف میزنیم، ولی یادتان نرود هر جلسه این را بگوییم که فاز اول و اصلی بازی را ما برنده شدیم. لطفاً قرآنهای خودتان را منتشر بکنید!
حضار: خصوصاً هم تاریخ که واقعاً اصلاً ظنی الصدور به تمام معناست
بله، من در مورد تاریخ هم آن جلسات اول یک چیزی گفتم. در همین امروز صبح، در همین فرمانیه یک اتفاقی بیفتد، تا شبش من نمیتوانم بفهمم آخرش چه کسی اول به کی چی گفت؟ فیلمبرداری هم میکنم، نمیفهمم؛ چه برسد در مورد یک واقعهای اصلاً ما ۱۴۰۰ سال، ۲۰۰۰ سال، نمیدانم ۵۰۰ سال قبل را نمیفهمیم. معنی رفتارهای مردم را نمیفهمیم.
من یادم نیست در این جلسات گفتم یا یک جای دیگر. یک بار یک فیلم ژاپنی تلویزیون پخش کرد، که داخلش این ساموراییِ قهرمان بینهایت خشن بود. بینهایت سفاک بود و این صفت جالبش بود که قرار بود ما خوشمان بیاید. داستانی که از رویش فیلم ساخته بودند، مربوط به ۵۰-۶۰ سال قبل بود. نه یک چیزِ ۵۰۰ سال قبل.
الان ما در فضایی هستیم که ذرهای خشونت در آدم، قطعاً مثلاً محکوم است؛ درحالیکه یک موقعی، طرف یک تعداد سر مثلاً میتواند ظرف چند ثانیه قطع بکند، همه عاشقش باید بشوند.
حضار: جزو فضایل است
بله، اینکه فضایل تغییر کرده. تاریخ خیلی فهمیدنش سخت است. واقعاً یک آدمی که برود یک جای تاریخ را دقیق بخواند و خوب بفهمد، میتواند این را درک بکند که بقیهی جاهای تاریخ را نمیفهمد.
من یک بار مثلاً در مورد این مسئلهی تعدد زوجات گفتم. که این، به راحتی میشود این را فهمید که آدم ثروتمندی در مثلاً چند قرن قبل، یک آدم ثروتمندی که یک زن میگرفت، پشتش حرف درمیآوردند که این خسیس است؛ میتواند زن بیشتر سرپرستی بکند، ولی یک زن گرفته، یا اصلاً زن نگرفته. جهان چند قرن قبل، مسائل اقتصادی در حد زنده بودن و اینها در آن مطرح است. یعنی یک آدمی اگر میتواند یک تعداد بیشتری آدم را سرپرستی بکند، و اینکار را نمیکند، این یک جوری مورد اتهام است. الان خب این مسئله اصلاً قابل درک نیست. تنها چیزی که یک نفر میفهمد که یک نفر دو تا زن گرفته این است که اولی دلش را زده مثلاً، خواسته شهوترانی بکند، یک چیز بدی به نظرش میآید. به خاطر اینکه، این مسئله این نیست که ازدواج کردن درونش یک پیمان اقتصادی و سرپرستی اقتصادی و اینکه این ممکن بود بمیرد؛ این آمد آورد داخل خانهاش. در این آیهی تعدید زوجات را که من تقریباً هیچ وقت حداقل شروع کننده نیستم در یک مجلس مهمانی مثلاً خانوادگی که درمورد مسائل دینی حرفی را پیش بکشم. ولی روز به روز بیشتر این پیش میآید که یک آدمهایی یک حرفهایی پیش بکشند.
یک بار یک آقایی با من، اولین بار بود البته در یک مجلسی میدیدمش، با اظهار فضل فراوان در مورد تعدد زوجات و اینکه در قرآن یک چنین چیزی نوشته است. نوشته است که مثلاً بروید چهار تا زن بگیرید. من گفتم من این را در قرآن ننوشته؛ این را نوشته که اگر اَیتامی وجود دارند – یعنی یک زنی است، شوهرش مرده، بچه دارد، و میترسید در مورد سرپرستیشان – اشکال ندارد که دو، سه یا چهار زن بگیرید. اصلاً آیهی تعدید زوجات در قرآن، دربارهی سرپرستی ایتام است.
حضار: استاد من یک دفعه در مورد این تحقیق کردم ۱:۴۴:۵۵، به نظر من آمد، یعنی چند جا تحقیق کردم که این طوری نیست
نه ببخشید، این آیه اینطوری نیست یا خارج از قرآن اینطوری نیست؟
حضار: نه این آیه این معنی را میدهد. این آیه میگوید که اگر میترسید که یتیمان را به زنی بگیرید و بعداً مثلاً این زن، یتیم را … انگار، این آیه راجع به یک رسمی است در قرآن در عراق، که اینها رسمشان این بوده که زنهای یتیم را مثلاً باهاشون ازدواج میکردند، که اینها سرپرستدار شوند.
[۱:۴۵:۰۵]
این را ببخشید، این از نظر تاریخی تحقیق شما کردید؟ این چه رسمی است؟ که اعراب با زنهای یتیم ازدواج میکردند؟
حضار: نه یعنی اینکه این رسم بوده که اینها بروند با زنهای بیسرپرست ازدواج کنند که اینها سرپرستدار شوند دیگر
یتیم منظورتان زن بیوه است؟
حضار: بله.
نه اینکه باباش مرده، شوهرش مرده است.
حضار: منظورم بیسرپرست، حالا زنهای بیسرپرست. بعد، اینها مثلاً رسم جوانمردیشان بوده است. میرفتند اینکار را میکردند، بعد خوششان نمیآمده از آن زن
خب؟
بعد میگوید که این آیه دارد این را میگوید که؛ اگر میترسید که با این آیه، با یتیمها ازدواج کنید و بعداً مثلاً دلتان را بزند و ناراحت باشید، بروید برای اینکه زنهایی که خوشتان میآید را بگیرید؛ یکی، دوتا، یا سه تا. این آیه دارد این را میگوید. نه اینکه بروید اصلاً یتیمها را بگیرد.
من در مورد موضوع تعدید زوجات فکر کنم یک صحبتی مثلاً در حد شاید یک جلسهی کامل لازم باشد بکنیم؛ چون مسئلهی خیلی مهمی به نظر میرسد از نظر یک عدهای. ولی الان شما چیزی که دارید میگویید؛ این را قبول دارید که بحث ازدواج با بیوهها است یا نه؟
حضار: بحث راجع به آن است، اتفاقا آیه دارد میگوید که اگر میترسید که در حق یتیمان بیعدالتی بکنید، اصلاً بیخیال آنها بشوید.
آهان! نه این صد در صد تفسیر غلطی است. مطلقاً آیه این را نمیگوید. مسئلهی ازدواج است برای سرپرستی ایتام است؛کاملاً واضح است. این را بگذارید در موردش بحث بکنیم ولی اصولاً من چیزی که میخواستم بگویم این است که یک جایی مثلاً این آدم این حرف را زده، من در همین آیه را آوردم. خودش قرآن را باز کرده، حالا عربی بلد بوده یا ترجمه؛ مثلاً ترجمه را خوانده و بعد تعجب کرده از اینکه اصلاً نمیدانسته خیلی از آدمهایی که ایراد میگیرند، در واقع به چه دارند ایراد میگیرند؟ به سنت تعدد زوجاتی که بعداً مسلمانان عمل کردند. اینکه اصل و منشأش چه بوده را نمیدانند. بگذارید در مورد چیزی که شما میگویید با الفاظ آیه جور درمیآید یا نه، بعداً بحث بکنیم. به نظر من که خیلی واضح است و قبل و بعدش را هم بخوانید. یعنی شما یک چیزی اضافه کردید از خودتان که یک سنت ازدواجِ با ایتام به معنای زنها وجود دارد. اینکه این سنت وجود دارد یا نه، شما دارید ادعا میکنید. یعنی مثل اینکه شأن نزول دارید میسازید.
نکتهی دوم اینکه کجا در قرآن به زن بیوه، یتیم گفته شده است؟ به غیر از همین آیه؟ ایتام در قرآن، به غیر از بچههای بدون سرپرست، جای دیگری به کار رفته یا نه؟ ولی برای بعضی از مفسرین این چیزها مهم نیست. چرا؟ مفسری که اینطوری میگوید، میخواهد که آن رفتار مسلمانان را به نظر من توجیه کند و ربطش بدهد به آیه. موضوع این است که این آیه دربارهی ایتام است و ایتام هیچ جا در قرآن، در مورد زنها بکار نرفته و این یک تفسیر شاذ است که به شدت احتیاج به یک اسناد و مدارکی دارد. کل آن سنت هم که با زنهای یتیم ازدواج میکردند، به نظرم، من درآوردی است مثل اکثر شأن نزولهایی که میسازند. قبلش را نگاه کنید. بحث سرپرستی ایتام است.
یک تفسیری است مثل اینکه دقیقاً میدانی، یک ماجرا همین است. مثلاً رجم را در قرآن نیامده، بلکه من به طور مفصل بحث کردم که برخلافش میتوانید به صراحت بگویید که در قرآن نتیجه میشود که رجم در مورد زن شوهردار یا غیرشوهردار؛ رجم نداریم در قرآن. وقتی این عمل انجام شده، یک عده به دست و پا میافتند که یک جوری بچسباننش دیگر؛ نیتشان هم خیلی خیر است. نمیخواهند کار بدی بکنند. فکر میکنند که قطعاً درست است رجم، چون در سنّت اسلامی هم انجام شده؛ باید بگویند که این از قرآن هم درمیآید. سعی میکنند که یک داستان میسازند. معمولاً راهش این است دیگر.
حضار: یعنی تعدد زوجات فقط دربارهی سرپرستی یتیمها بوده؟
تعدد زوجات در مورد چه بوده؟ مسئله این است که در قرآن چه آمده؟ در قرآن این آمده است. در قرآن آمده است که شما اگر با دو تا زن ازدواج میکنید، باید عدالت را بینشان رعایت کنید و هرچقدر سعی کنید، نمیتوانید عدالت را بینشان رعایت کنید. یک آدم مؤمنی که قرآن را میخواند، سعی میکند اینکار را نکند؛ ولی در سنت اسلامی سعی کردند این کار را بکنند. میخواهم بگویم که در سنت اسلامی اینطوری بوده که سعی کنند اینکار را بکنند نه اینکه سعی بکنند نکنند. یک تفاوتی از نظر روحی – اخلاقی، با آن چیزی که در قرآن آمده است، دارد.
و معمولاً اکثریت آدمهایی که از طرف اسلام میآیند حرف میزنند، اسلام به نظرشان همان چیزی است که عمل شده. این اصلاً یک چیز وحشتناکی در ذهن یک عده آدم است. همین یک نمونه رجم، که آقا شما قبول کنید که رجم در قرآن نبود؛ جزو سنت اسلامی نبود، بعدا اضافه شده است. حسشان این است که اسلام همین سنتی است که مردم انجام دادند. وحشت میکنند از اینکه شما بگویید که آقا یک چیزی را در قرن چهارم اضافه کردند. قرار نبود مسلمانها به اهل کتاب حمله کنند، ولی کردند. چکار میشود کرد حالا؟ معمولاً اینطوری است که بگردند و ببینند یک آیهای، حالا این اینطوری گفته بود منظورش این بود. این همه ناسخ و منسوخ برای چه ساختند؟ برای خاطر اینکه یک آیهای صراحتاً یک چیزی میگوید، بعد خب مسلمانها آن کار را نکردند، برعکسش کردند. بعد میخواهند بگویند که آن یک عدد آیهای که آنجا آمده بود، آن این را نسخ کرده است. آن دومی یک چیز مبهمی است که میشود یک جورایی پیچاند؛ نه معلوم است که آیهای که بعد از این نازل شده. اصلاً ناسخ و منسوخ در قرآن وجود ندارد. یعنی فکر میکنم خیلی واضح است که این کلاً یک چیز من درآوردی است. چرا؟ برای خاطر اینکه آیاتی است که در تاریخ مسلمانان نسخ شده است. و تو حالا باید یک جوری بگویی که این در خود قرآن، یا توسط پیغمبر یا کسی نسخ شده و مسلمانها بیگناهند.
تعدد زوجات، صدها مورد به نظرم اینطوری است که سنت اسلامی که در تاریخ میبینیم، صراحتاً خلاف آن چیزی است که در قرآن آمده است. و این پذیرفتنش برای خیلیها سخت است. یک نمونهاش همین تعدد زوجات است دیگر. حداقل اینکه مکروه است دیگر. حالا شما هرطوری که میخواهید بحث کنید. حداقلش این است که نباید این کار بشود تا جای ممکن، حالا به نظر من که واضح است که اصلاً بحث در مورد ایتام و سرپرستی ایتام است. حالا بعداً در موردش صحبت میکنیم که چرا واضح است؟
ولی موضوع این است که پذیرفتن این سخت است، برای اینکه مسلمانها جور دیگری عمل کردند. و خیلی از مسلمانان، اسلام برایشان با کاری که مسلمانان در طول تاریخ کردند، یک جورایی انگار معادل است. من الان چیزی که فکر میکنم خیلی مهم است که هیچ تعهدی نسبت به تاریخ مسلمانان نداشته باشند. فضاحت زیاد به بار آوردند و ما هم هیچ تعهدی نسبت به کارهایی که کردند نداریم.