بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای سوره نساء، جلسه‌ی ۲، دکتر روزبه توسرکانی، 

۱- مقدمه

در این جلسه قرار شد طبق روال عادی که سوره‌ها را بررسی می‌کنیم در مورد سورۀ نساء صحبت کنیم. سوره آنقدر بزرگ است که من قصد ندارم طبق روال بعضی از سوره‌ها که کمی کوچک‌تر بودند یا ۱۰ الی ۱۵ جلسه روی آنها وقت می‌گذاشتیم قشنگ قطعه‌ها را از همدیگر جدا کنم، سعی می‌کنم خیلی کلی‌تر بحث کنم. در واقع دومین سورۀ بلند قرآن است و امیدوارم اینکه خیلی وارد جزئیات نمی‌شوم آسیبی به بحث نزند، یعنی کاری که قرار است بکنیم این است که موضوع سوره را به طورکلی بررسی کنیم.

اول یک نکتة کوچکی بگویم در مورد جلسة قبل. یکی از مسئله‌هایی که جلسۀ قبل در کلاس به آن اشاره کردم این بود که بعضی از اشکال‌هایی که در احکام ممکن است به نظرتان برسد، ممکن است طوری حل شود که اصلاً متوجه شوید حکم وجود ندارد. بعد در مثال‌هایی که می‌زنم گفتم مثلاً من احساس می‌کنم حکم ارتداد و رجم و اینها در احکام دین نیست. یکی از دوستان بعد از جلسه گفتند اینکه شما اشاره کردید که در روایات مثلاً چیز موثقی نیامده، در اصول کافی تعداد خوبی روایت در مورد رجم داریم. نکته‌ای که همیشه در مورد رجم گفته‌ام این است که نه تنها در قرآن حکم رجم نیست، بلکه خلافش هست. دو سه بار هم تا حالا اشاره کردم که خلافش هست یعنی چه؟ و گفته‌ام مثلاً فرض کنید در کتاب آیات الاحکام که نگاه کرده‌ام، آنجا نوشته شده که یک حدیث موثق در مورد مسئلۀ رجم هست، آن هم حکم رجمی است که حضرت رسول برای زن یهودی صادر کرده که ماجرایش را در جلسه‌ای گفتم که نمی‌شود از آن استنتاج کرد که رجم در قرآن هست. همین کتاب‌های آیات الاحکام که یک نمونه‌اش در ذهنم هست صراحتاً نوشته بود که هیچ روایتی موثقی وجود ندارد. صرفاً بودن در اصول کافی موثق بودن به معنای فقهی را نتیجه نمی‌دهد. من فقط این نکته را مجدداً دارم تکرار می‌کنم که در همۀ جلسه‌هایی که رسماً در مورد این موضوع بحث کردم و شاید یک ربع الی بیست دقیقه وقت گذاشتم، آخرش گفتم که بالاخره جا باز است که ممکن است یک نفر بگوید روایت‌های متواتر وجود دارد و قرآن هم مثلاً فرض کنید ساکت است یا اگر هم چیزی گفته مثلاً حکم قرآن توسط روایت می‌تواند نسخ شود. بنابراین من همیشه حرفم همین جا تمام شده که حالا بحث فقهی آن این است که چقدر احادیث معتبر هستند یا نیستند. من اصولاً چون احاطه به احادیث ندارم هیچ وقت در مورد احکام بحث این طوری نمی‌کنم. چیزی که بحث می‌کنم این است که در قرآن چه چیزی آمده و چه چیزی نیامده است، مابقی آن که در سنت چه چیزهای قطعی وجود دارد یا ندارد یک مقدار برمی‌گردد به اینکه احادیث را خوب بررسی کنیم و متوجه باشیم که آنجا چه چیزهایی قطعی هست یا نیست. به هر حال نظر شخصی‌ام این است که در مجموع چیزهایی که دیده‌ام فکر می‌کنم که احکام ارتداد و رجم در قرآن نیامده، در ابتدا هم نبوده است، بعداً احتمال دارد که اضافه شده باشد، ولی این جور بحث‌ها را هیچ وقت قطعی نمی‌کنم.

جلسة قبل چون فقط اشاره کردم و فکر می‌کردم که دارم اشاره می‌کنم به جلسه‌هایی که قبلاً این حرف‌ها را زده‌ام، مثلاً همین عدم قطعیت را همیشه آخرش گفته‌ام، لازم نیست دیگر وارد بحث شوم. به هر حال اگر کسی جلسات قبل را گوش نکرده، و جلسة اول سوره نساء را گوش می‌دهد بد نیست این تذکر را بدهم که همیشه آخرش من این تبصره را دارم که بالاخره بررسی دقیق روایات می‌تواند منشأ دادن یک حکم باشد. من شخصاً تا اینجا چیزی ندیده‌ام که بخواهم مثلاً در مورد ارتداد یا رجم بگویم که به یک حالت یقینی می‌رسد، خیلی هم اینگونه نیست که رفته باشم همۀ احادیث را گشته باشم، کتاب‌هایی که در مورد این احکام بوده را نگاه کرده‌ام نه مستقیماً خود احادیث را.

۲- چهار سوره اول قرآن در کنار یکدیگر

کاری که اول این جلسه می‌خواهم بکنم که قبلاً هیچ وقت انجام نداده‌ام، یعنی جای آن نبود که انجام دهم، این است که چون بالاخره بحث‌های ما اینگونه پیش رفته که قبلاً در مورد سورۀ بقره و آل عمران و مائده صحبت کرده‌ام و نساء بین اینها قرار دارد، می‌خواهم یک مختصری صحبت کنم در مورد اینکه این چهار تا سوره را کنار همدیگر که نگاه می‌کنیم چه چیزی در این سوره‌ها دیده می‌شود. همین جور یک احساس کلی دارم بدون اینکه بخواهم روی آن تأکید کنم، که این چهار تا سوره با همدیگر مثل چهار بخش از یک فصل هستند. یعنی شما وقتی این چهار تا سوره را تمام می‌کنید، آدم احساس می‌کند که انگار یک چیزی تمام شده است و واقعاً سورۀ انعام را که می‌خوانید کاملاً یک بحث دیگر دارد می‌کند، ولی مضامین این چهار تا سوره خیلی با همدیگر مشترک و نزدیک به هم هستند و به نوعی حالا من سعی می‌کنم بگویم که انگار یک سیری از مطلب که چهار تا بخش پشت سر هم هستند را می‌شود در آنها دید. خیلی تأکید ندارم ولی فکر کنم این مقدمه خوبی به کلیت سورۀ نساء هست. می‌توانید بحث‌هایی که در مورد این سه تا سوره الان می‌گویم را ندیده بگیرید ولی آن چیزی که در مورد سورۀ نساء می‌گویم جزء بحثی است که الان قرار است در موردش حرف بزنم.

سوره بقره خیلی روشن است که سوره خوبی برای شروع کل قرآن است، به خاطر اینکه در واقع در سورۀ بقره می‌بینید که چند تا مسئلۀ خیلی خاص وجود دارد که مناسبش می‌کند برای شروع کتاب آسمانی مسلمانان. اولاً مشابه با کتاب تورات تقریباً از چند تا آیۀ اولیه که بگذریم با داستان خلقت انسان شروع می‌شود، تورات هم همین‌ طور شروع می‌شود. بعد انگار شروع این کتاب به عنوان یک کتاب جدید آسمانی اصلاً با بحث‌های مشابه تورات است و تاریخ بنی‌اسرائیل را مرور می‌کند. خطاب‌های اولیه هم به بنی‌اسرائیل است. شما اگر این احساس را داشته باشید که خداوند قرن‌ها با بنی‌اسرائیل صحبت می‌کرده و به پیامبران بنی‌اسرائیل وحی می‌فرستاده، حالا یک دورۀ فطرتی به وجود آمده بعد از حضرت عیسی و حالا مجدداً وحی شروع شده و این بار خطاب به پیامبری است که جزء بنی‌اسرائیل حساب نمی‌شود. انگار این کتاب در ادامۀ آن وحی‌هاست و اولین خطاب‌ها در این کتاب به بنی‌اسرائیل است و بعد کم‌کم وقتی جلو می‌رود خطاب برمی‌گردد به «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا»، و بعد یک مقدار که جلوتر می‌رویم مسئلۀ تغییر قبله پیش می‌آید و اینکه رسماً اعلام می‌شود که انگار یک دین جدیدی اینجا به وجود آمده و احکام شریعت در سورۀ بقره شروع می‌شود به گفته شدن. سورۀ بقره خوب اتصال پیدا می‌کند به سابقۀ وحی قبل از قرآن، چه از نظر محتوا و چه از نظر لحن بیان که اولین کاری که انگار در سورۀ بقره انجام می‌شود بنی‌اسرائیل دعوت می‌شوند به اینکه از این وحی جدید پیروی کنند. قبلاً همیشه آن‌ها مخاطب بودند، حالا یک مقدار مخاطب قرار می‌گیرند و اولین خطاب هم این است که از این چیزی که مصدق وحی است که به شما شده پیروی کنید. تغییر قبله آن لحظه‌ای است که انگار؛ چون بحثش را در همان جلسۀ سوره بقره گفتم نمی‌خواهم زیاد بحث کنم، تغییر قبله آن لحظۀ تاریخی است که در سورۀ بقره هم ثبت شده که اصلاً مسلمانان به عنوان یک دین جدید انگار رسمیت پیدا می‌کنند، جامعۀ مسلمانان در مدینه تشکیل شده و کاملاً یک ماجرای جدید شروع می‌شود. این سوره مناسبت خوبی دارد برای اینکه اول قرآن باشد، برای اینکه انگار اعلام دین جدید می‌کند که حالا من وارد جزئیات آن نمی‌شوم چون یکی دو ساعت فکر کنم در مورد همین موضوع صحبت کرده‌ام که شواهد بیشتر هم سعی کرده‌ام بیاورم.

شما در سورۀ بقره دوتا موضوع خیلی مشخصی که دارید؛ یکی مرور تاریخ بنی‌اسرائیل است که در ادامۀ آن مقدمه‌ای است که در سورۀ بقره گفته شده که یک بحث کلی باز شده تحت عنوان «الَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ» که وقتی جامعۀ دینی تشکیل می‌شود اکثریت این آدم‌ها مؤمن به معنای واقعی نیستند و ویژگی‌های دیگری دارند که در سورۀ بقره اول کلیات آن گفته می‌شود و بعد به شدت شما می‌بینید که همۀ آن چیزهایی که ویژگی‌های اینجور آدم‌ها هست در قوم بنی‌اسرئیل وجود داشته است. اصولاً فضای سورة بقره نسبت به مؤمنین جدید مثبت است. شما اینگونه می‌توانید فرض کنید که انگار سورة بقره لحظة اولی است که جامعۀ دینی تشکیل شده و دارد اعلام می‌شود و انگار هنوز تخلفات و تمردهای داخل آن جامعة دینی مسلمانان در مدینه در سورة بقره به وجود نیامده یا مورد توجه نیست. چیزی که مثال «الَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ» است در سورۀ بقره، بنی اسرائیل و تاریخ بنی‌اسرئیل است. نسبت به این جامعة جدید انگار هنور اتفاق خاصی نیفتاده است. احکام بیشتر گفته می‌شود، که خطاب به این‌هاست که این کارها را بکنید و این کارها را نکنید و شما می‌بینید که بنیان پایه‌ای برای تشریع یک شرع جدید در سورۀ بقره گذاشته می‌شود. ولی وقتی سورۀ آل عمران را می‌خوانید، این سوره به شدت متمرکز روی وضعیت جوامع دینی در زمان حاضر است.

ما از کلیاتی که در سورۀ بقره یاد گرفتیم باید انتظار داشته باشیم که جامعۀ دینی مسلمانان هم خیلی با جامعۀ مثلاً دینی زمان حضرت موسی یا بنی‌اسرائیل فرق نکند. اینجا هم بالاخره یک عدۀ بزرگی از آدم‌ها هستند که ایمان به معنای واقعی کلمه ندارند، بنابراین تمرد خواهند کرد. عیناً سورة آل عمران با همان سه‌گانه‌ای که اول سورۀ بقره توضیح داده می‌شود، یعنی مؤمنین و کفار و «الَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ»، با یک زمان دیگر شروع می‌شود و تمرکزش روی زمان حال است. یعنی همین سورۀ آل عمران را که شما دارید می‌خوانید دارد جامعۀ مسلمانان در مدینه و رفتار اهل کتاب با اینها را بررسی می‌کند. این در سورۀ بقره نیست. در سوره بقرۀ تاریخ اهل کتاب بررسی می‌شود و انگار جامعۀ مسلمانان هم تازه اعلام می‌شود که تشکیل شده و احکام‌شان صادر می‌شود. حالا در سورۀ آل عمران می‌بینید که آن‌ها برخلاف آن چیزی که دستورش را دارند، یعنی باید از حق و حقیقت و انبیائی که از طرف خداوند می‌آیند پیروی کنند، کاملاً حالت تمرد دارند که به شدت چیزهایی که در مورد اهل کتاب و رفتارشان با مسلمانان در سورۀ آل عمران گفته می‌شود به شدت شرم‌آور است که اینها به جای اینکه این حرف‌ها را گوش کنند ببینند که درست است یا غلط است، قشنگ موضع این را دارند ما فقط از اجداد خودمان پیروی می‌کنیم، عین حرف‌هایی که مشرکین می‌زدند. آن چیزهایی که به ما نازل شده است را پیروی می‌کنیم، این چیزهایی که بعداً نازل شده را سعی می‌کنند خرابش کنند. شما در سورۀ آل عمران این را می‌بینید و رفتارهای زشتی که در خود جامعۀ دینی مسلمان دارد اتفاق می‌افتد. تمردشان در جنگ احد، مخصوصاً تمرکز روی حوادث جنگ احد است که یک جایی است که رفتارهای شرم‌آوری هم از مسلمان سر زده که پیغمبر را در میدان جنگ رها کرده‌اند و هر چه مثلاً صدا می‌زند که برگردید برنمی‌گردند، تخلف کردند و همین‌ طور الی آخر.

شما انواع و اقسام رفتارها را از مسلمانان در آل عمران می‌بینید که رفتارهای جالبی نیست. یعنی در سورۀ آل عمران مثل آن تاریخچه‌ای که از بنی‌اسرائیل دیدیم که پر از تمرد بود، حالا در زمان حال است. هم بنی‌اسرائیل دارند تمرد می‌کنند، چون به این دین حق جدید که مطابق گفته‌های انبیائشان است توجه نمی‌کنند، بلکه با تمام قوا دارند با آن می‌جنگند، از طرفی همان رفتارهای شبیه بنی‌اسرائیل و تمردهای داخلی را در مسلمانان می‌بینیم. سورۀ مائده را که قبلاً بررسی کردیم به نوعی حالت بخش پایانی این ماجرا را دارد. به شدت حالت این را دارد که شریعت در سورۀ مائده اعلام می‌شود که به پایان رسید، مثل اینکه چیزی دارد بسته می‌شود.

[۰۰:۱۵]

اگر سورة بقره آغاز تشکیل جامعة دینی و در واقع ابلاغ شریعت جدید است، سورة مائده حالت وصیت‌نامه دارد. می‌دانید که سورۀ مائده، من در آن جلسه هم گفتم که تقریباً به اتفاق آراء اگر یکی دو تا سوره کوچک را بگذاریم کنار یا قطعه‌های کوچک را بگذاریم کنار، آخرین سوره‌ای است که در قرآن به پیغمبر نازل شده است. یعنی به معنای واقعی کلمه حالت سورۀ پایانی دارد، چیزی هم که دارد در آن اعلام می‌شود، اعلام این است که احکامی که به اصطلاح نازل می‌شد تمام شده و دین شما کامل شده است. شما دقیقاً این عبارت‌ها را در سورۀ مائده می بینید، به اضافۀ اینکه می‌گویم حالت وصیت‌نامه دارد به شدت به مسلمانان توصیه می‌کند که در آینده با اهل کتاب چگونه رفتار کنید. مثلاً شاید دو بار این آیه تکرار می‌شود که «وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا»، اگر آن‌ها با شما بدرفتاری می‌کنند شما با آن‌ها بدرفتاری نکنید. اینجوری نباشد که بعداً شد، یعنی مسلمانان هم دشمن مسیحیان و اهل کتاب شدند و جنگ و خونریزی اتفاق افتاد. سورة مائده به شدت این حالت را دارد که اهل کتاب را به رسمیت شناخته و دارد رفتار مسلمانان با اهل کتاب را برای آینده انگار تنظیم می‌کند. از آن دو تا موضوع که در سورۀ آل‌عمران هست؛ بحث در مورد تخلف‌های داخل جامعة دینی و بیان احکام، به نوعی در سورۀ مائده هر دوتای اینها هست ولی شاید بیان احکام آن پررنگ‌تر است. در سوره آل عمران بیان احکام آن به شدت کم رنگ‌تر است و متمرکز است روی تخلف‌های داخل جامعة دینی و رابطۀ بین تخلف‌هایی که بین جوامع دینی دارد اتفاق می‌افتد. سورۀ نساء هم همین فضا را دارد.

در سورۀ نساء هم مثل سورۀ مائده یا سورۀ بقره، بالاخره چیزی که دارد اتفاق می‌افتد بیان یک بخشی از احکام است که این بیان احکام که در قرآن می‌خوانید از نظر تاریخی در سورۀ بقره شروع شده که از همان مثلاً تغییر قبله تا مسئلۀ حج و ازدواج و طلاق و انفاق و زکات و خیلی چیزهاست که انگار در سورۀ بقره سرفصل‌های احکام آمده است، در خیلی از سوره‌های قرآن شما می‌بینید بعضی از این احکام شریعت بسط پیدا می‌کنند. مثلاً سورۀ حج در مورد احکام حج بحث می‌کند و الی آخر. سورۀ نساء جزء سوره هایی است که دقیقاً کاری که در آن انجام می‌شود مثل سورۀ بقره احکام بیان می‌شود، یک مجموعه‌ای از احکام با جزئیات به طور خیلی دقیق بیان می‌شوند که سورۀ بقره معمولاً این حالت وارد شدن در جزئیات را ندارد، کلیات احکام را دارد، انگار سرفصل‌های احکام دارد آنجا گفته می‌شود. در سورۀ نساء احکام گفته می‌شود و بخشی از این سوره هم مجدداً اختصاص دارد به رفتارهای این دفعه منافقین نه «الَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ»، که من کمی در مورد این صحبت می‌کنم.

رفتارهای منافقین در جامعۀ دینی را با پیامبر ببینید. در واقع تخلف‌ها و حالت عصیانی که در جامعۀ دینی وجود دارد، کسانی که ادعای ایمان می‌کنند ولی عصیان دارند، به ‌اضافۀ اینکه مختصرتر از سورۀ آل عمران باز اشاره به رفتارهای زشت اهل کتاب نسبت به جامعة اسلامی هم می‌شود که این چهارتا سوره به شدت فضای مشترکی دارند و به نوعی شاید بشود گفت که مثلاً سورۀ بقره به وضوح سورۀ اول است، سورۀ مائده آخر است، و سورۀ آل عمران و نساء هم بین این دوتا قرار گرفته‌اند. بنابراین چیزی که ما در سورۀ نساء داریم می‌بینیم مشابه فضای همین سوره‌هاست، یعنی تکمیل بخشی از شریعت و مشاهدۀ داخل جامعۀ اسلامی و روابطش با اهل کتاب است.

این یک مقدمه کلی بود چون من قصد دارم در مورد سورۀ انعام هم به زودی بحث کنم، دوست داشتم این را بگویم برای اینکه به وضوح فاصلۀ خیلی زیادی از نظر محتوا بین این چهارتا سوره و سورۀ انعام یک دفعه وجود دارد. آدم قرآن را که می‌خواند انگار این چهارتا سوره در ابتدا یک کاری را دارند مشترکاً انجام می‌دهند و بعداً بحث عوض می‌شود.

۳احکام سوره نساء

من جلسة قبل در مورد بخش اول این سوره، یعنی از ابتدای سوره تا جایی که احکام ارث و احکام ازدواج دارند بیان می‌شوند تا مثلاً سر آیۀ ۴۱ که می‌گوید «فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ» که می‌شود گفت از اینجا وارد بخش دوم سوره می‌شویم. من یک توصیف کلی کردم. چیزی که در مورد بخش اول می‌خواهم بگویم این است که این مجموعه احکامی که مربوط به ارث و ازدواج و اینها هستند ارتباطش چیست که فکر کنم جلسۀ قبل اشاره کردم، حالا اشارۀ‌ مختصری مجدداً می‌کنم.

احکامی که اینجا دارد بیان می‌شود نکته‌اش این است که از همان آیۀ اول که شما دارید می‌خوانید یک چیز خیلی کلی وجود دارد، آن هم این است که انسانها که دارند روی زمین زندگی می‌کنند یک ساختارهای خویشاوندی به وجود می‌آید؛ ساختارهای واقعی در اثر تولید نسل که به عهدة زن‌هاست. این شبکه‌های خانوادگی شکل می‌گیرد که من دفعۀ قبل اشاره کردم که انگار این یک شبکۀ سخت‌افزاری است که به معنای واقعی کلمه روی زمین دارد شکل می‌گیرد. روابط خویشاوندی است و حالا ممکن است مثلاً رابطه‌های هم‌کیشی و چیزهای دیگر باشد، ولی آن قسمت سخت‌افزاری همان خویشاوندی‌هاست. آدم‌ها با همدیگر رابطه‌های واقعی دارند، اولو الارحام هستند، به این معنا که در یک رحمی آدم‌ها به همدیگر می‌رسند. احکامی که در سورۀ نساء دارد بیان می‌شود کلاً اگر بخواهید توصیف کنید این است که به نوعی دارد یک مجموعه احکام که انگار بیشتر مربوط به زنان می‌شود، در مورد اینکه با چه کسانی می‌شود ازدواج کرد، مثلاً روابط خانوادگی چگونه باشد، یک مجموعه احکام اینجا هست که در مورد آن شبکۀ زیرین است که چگونه با همدیگر ازدواج کنید، چگونه زندگی کنید، یک سری چیزها در مورد روابط داخل خانواده یا مثلاً فرض کنید اگر در روابط خانوادگی دعوا شد چگونه سعی کنیم که این اختلافات برطرف شود، توصیه به اینکه همسرتان را عوض نکنید یا اگر خواستید بکنید چه کار کنید و الی آخر. مجموعه‌ای از احکام هست مربوط به ازدواج، طلاق، روابط خانوادگی و اینکه چه کسانی حق دارند با همدیگر ازدواج کنند، چه کسانی حق‌ها ندارند با همدیگر ازدواج کنند. اینها احکام مربوط به شکل‌گیری آن شبکۀ خانوادگی است که می‌شود گفت زیربنای احکام این سوره است.

مجموعۀ دیگری از احکام که در واقع بیشتر بخش اول مربوط به این است، این است که حالا از آسمان رزق رسیده، اموالی به وجود آمده، مثلاً یک چیزی دست ماست که اینها به اصطلاح دیگر حالت تکوینی ندارند، مالکیت اینها به اصطلاح تشریعی هستند. مثلاً من بنا به قرارداد فرزند مادرم نیستم، ولی بنا به قرارداد مالک مثلاً یک شیء هستم. اموال و یک سری چیزهای قراردادی به وجود می‌آید، رزق از آسمان می‌آید، حالا ما می‌خواهیم اینها را در آن شبکه توزیع کنیم. می‌خواهیم ببینیم که این اموال چگونه باید صرف شوند. مثلاً فرض کنید اگر یک جایی صاحب اموالی از بین رفت، این چگونه باید در شبکۀ اطرافش توزیع شود و به چه نسبتی به چه کسی برسد. بنابراین چیزی که شما از قوانین ارث در این سوره می‌فهمید این است که فرض کنید میزان قوی و ضعیف بودن آن روابط خانوادگی از نظر خداوند که کدام باندها قوی‌تر هستند وکدام باندها ضعیف‌تر هستند، دقیقاً در احکام ارث جلوة این موضوع را می‌بینید. به طور طبیعی اگر شما زنده باشید و تصمیم بگیرید مثلاً اموالتان را و انرژی‌تان را بیشتر صرف کدام خویشاوندتان کنید، یک راه‌ حل مسئله این است که اگر شما همین الان نبودید، یک دفعه خدایی نکرده از دنیا رفتید، خداوند چگونه این اموال شما را تقسیم می‌کند. این یک الگوی خوبی است برای اینکه من بفهمم که به چه آدم‌هایی باید بیشتر اهمیت بدهم. احکام ارث اینگونه است که انگار مال از اختیار یک نفر خارج شده، حالا خداوند دارد می‌گوید که این را چگونه صرف خویشاوندان یا افرادی که خویشاوند نیستند بکنید. این کل فضای احکام این سوره است؛ نحوه توزیع شدن مالکیت، اموال و یا رزق در آن شبکه و اینکه خارج از آن شبکه اگر کسی نیازمند است فرض کنید قبل از اینکه آیات ارث شروع شود یک آیه هست که می‌گوید «وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُو الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ»، احکام الهی اینگونه نیست که واقعاً یک نفر اموالش را، تمام زندگی خودش را و رزقی که به او می‌رسد را فقط صرف خویشاوندان خودش کند. همیشه حرف از این است که نیازمندان به نوعی باید مورد توجه باشند، ولی در این قسمت سوره بحث انفاق هم هست که جزو توزیع اموال است، ولی بیشتر توجه‌اش به ساختار آن شبکه، روش ساختن آن، مجاز و غیرمجازهایی که برای آن شبکۀ خانوادگی وجود دارد و نحوۀ توزیع در داخل شبکه است.

این چیزی است که اگر توضیح من را گوش کرده‌اید که کل آیات بخش اول رو بخوانید، اصولاً دارد همین چیزها را بیان می‌کند. یعنی مجموعه‌ای در مورد مسئلة ازدواج است و اینکه این رزق چگونه باید توزیع شود. نکاتی که وجود دارد و من دفعۀ قبل بیشتر به آن اشاره کردم این است که زحمت تولید نسل به طور طبیعی و تکوینی به عهدۀ زنان است، بنابراین باید زحمت بقای نسل و معیشت بر عهدۀ مردان باشد. ما برای زندگی بشر در ادامۀ حیات بشر دوتا چیز داریم؛ یکی ادامۀ نسل داریم، و یکی ادامۀ حیات. یکی اینکه همین آدم‌هایی که هستند را زنده نگه داریم که اینها باید غذا بخورند تا زنده بمانند و یکی هم مسئلۀ تولید نسل است که نسل ادامه پیدا بکند. زحمت تولید نسل به طور تکوینی به عهدۀ زنان است و بنابراین زحمت تولید رزق و معیشت باید به عهدۀ مردان باشد. این برای ایجاد تعادل بین زن و مرد است از نظر باری که برای ادامۀ حیات بشر بر دوش آن‌ها گذاشته شده است. اینکه شریعت مرد را موظف می‌داند که امرار معاش بکند، این اصلاً معنی‌اش این نیست که زن کار بکند یا نکند، هیچ ربطی به این ندارد. زن فرض کنید از کاری خوشش می‌آید می‌خواهد کار کند. موضوع این است که زن از نظر شرعی وظیفة امرار معاش به عهده‌اش گذاشته نشده است و می‌تواند امرار معاش کند یا نکند. مرد وقتی که ازدواج می‌کند باید امرار معاش کند، باید هزینه زندگی را تأمین کند. این در ازای آن بخش تکوینی است که یک زحمتی به دوش زنان است.

الان ما در دنیایی داریم زندگی می‌کنیم که ادعای عدالت و پیشرفت و اینها در آن هست، زن‌ها در آن هم امرار معاش می‌کنند، حتی بیشتر از مردان هم ممکن است امرار معاش بکنند و زحمت تولید نسل را هم تا حدودی همچنان دارند به دوش می‌کشند و زحمت‌های دیگر هم باشد اشکال ندارد، آنها را هم به دوش می‌کشند و مردها هم با حداقل مثلاً زحمت می‌توانند زندگی کنند. این چیزی که در احکام شریعت هست به وضوح عادلانه‌تر است. یعنی لااقل یک حکم شرعی برای جبران آن مسئلۀ تکوینی صادر شده است. نکته‌ای که من الان دارم به آن اشاره می‌کنم به دلیل اینکه به نظرم خیلی نکتۀ کلی در مورد فهم شریعت است، میل دارم یک دقیقه وقت بگذارم خارج از بحثی که دربارۀ این سوره داریم می‌کنیم و این را توضیح دهم.

۴- فهم شریعت

اصولاً شریعت یک چنین ویژگی دارد که انگار می‌خواهد تشریع با تکوین تطبیق پیدا ‌کند، می‌خواهد یک سری تعادل‌ها را برقرار ‌کند. به یک معنایی وقتی زحمت تولید نسل تکویناً به عهدۀ زنان است، یک چیزی هم تکویناً در مردها ایجاد می‌شود، یک حسی نسبت به زن‌‌ها که از آن‌ها مراقبت کنند و الی آخر. زن‌ها از آن مسئلۀ تولید نسل تخلف نمی‌کنند. انگار امر خداوند امر تکوینی است، یعنی به زبان امروزی چیزهایی در طبیعت مثل یک قانون وضع شده است.

[۰۰:۳۰]

زن مثلاً فرض کنید باردار می‌شود و بچه‌دار می‌شود و الی آخر. این چیزی نیست که قابل تخلف باشد، به اختیار خودش نیست که مثلاً فرض کنید به شوهرش بگوید من نمی‌خواهم باردار شوم تو باردار شو، در حالی که مرد می‌تواند بگوید من امرار معاش نمی‌کنم تو بکن‌. یک بخشی از چیزهایی که در طبیعت هست مثلاً حالت حسی دارد. یک مرد طبیعی نرمال باید خودش حس این را داشته باشد که باید جبران کند و امرار معاش کند، و این حس آسیب‌پذیر است به راحتی از بین می‌رود، در حالی که آن چیزهای سخت‌افزاری آسیب‌‌پذیر نیستند. کاری که شریعت به طور کلی می‌کند این است که برای این حس‌هایی که می‌توانند نابود شوند حکم صادر می‌کند. یعنی اگر یک مردی حسش را از دست داده است که باید از زنش مراقبت کند یا مثلاً فرض کنید وسایل آرامش و آسایش او را فراهم کند، شریعت این وظیفه را شرعاً بر او واجب می‌کند که باید این کار را بکند. شریعت اینگونه است که اگر یک شخص آدم نرمالی باشد؛ آدم نرمال به این معنا که مثلاً آدم معصومی باشد و گناهی نکرده و انحرافی در وجودش نیست، همة این احکام را به طور حسی می‌داند که باید چه کارهایی را بکند و چه کارهایی را نکند.

ما در اثر زندگی که انجام می‌دهیم این بخش‌های نرم‌افزاری ذهنی و حسی‌مان خراب می‌شود، شریعت کاری که می‌کند این است که اینها را جبران کند و بنابراین یک جور تعادل و انطباق بین شریعت و تکوین به وجود می‌آید. امر تشریعی خداوند با امر تکوینی خداوند یک جور با هم انطباق پیدا می‌کنند. شما به وضوح در این سوره می‌بینید احکامی که دارد صادر می‌شود که مثلاً یک چیزهایی به عهدۀ مرد گذاشته می‌شود یا همین تعبیری که دفعۀ قبل گفتم که فکر می‌کنم همه با آن موافق هستند؛ دو برابر بودن ارث مرد نسبت به زن، دقیقاً به این دلیل است که مرد باید وظیفۀ امرار معاش را داشته باشد، در حالی‌ که آن مالی که به زن در اثر ارث می‌رسد به هیچ وجه قرار نیست خرج چیز دیگری مثلاً امرار معاش خانواده شود، اینها همه یک مجموعه احکام هستند و در واقع یک جور توزیع کردن‌هایی هستند که به ما یاد می‌دهند با چه ویژگی عمل کنیم که با تکوین تطبیق داشته باشد. مثلاً یک آدم نرمال به طور طبیعی و به طور حسی توجه‌اش به پدر و مادرش و زن و بچه‌اش باید بیشتر از برادر و خواهرش باشد، ولی ممکن است در یک فرهنگی این آسیب دیده باشد. مثلاً در یک فرهنگی رابطۀ برادر با برادر مهم‌ترین رابطۀ دنیا باشد. الان مثلاً شما احکام ارث را که می‌خوانید می‌بینید که این دارد نقض می‌شود. تا وقتی که زن و بچه و پدر و مادر هستند هیچ چیزی به خواهر و برادر نمی‌رسد. بنابراین کلاً دیدگاهتان نسبت به شریعت باید همین باشد که منطبق با یک جور حس‌هایی هست که آن حس‌ها منطبق با قوانین طبیعی و امور تکوینی هستند که خداوند در جهان قرار داده است. این یک نکتۀ کلی بود که من میل داشتم اینجا در مورد این آیات بگویم.

۵- تعمیم احکام ارث

یک مسئلۀ کلی دیگر این است که شما با یک احتیاطی می‌توانید احکام ارث را به طور تمثیلی یک مقدار تعمیم بدهید. می‌گویم با احتیاط، برای اینکه همیشه این جور تعمیم‌ها باید با احتیاط صورت بگیرند و نمی‌شود به طور دقیق گفت یک چیزی منطبق با یک چیز دیگر است. یک مقدار آدم باید درک عمیقی پیدا کند، بعداً احتیاط این است که یک مقدار عمیق‌تر بفهمد. نکته‌ای که من می‌خواهم بگویم این است که به طور تمثیلی مثلاً فرض کنید در ساختار روانی ما که یک ساختار تمثیلی اصولاً به طور طبیعی وجود دارد، مثلاً خرج کردن پول تمثیل خوبی از صرف انرژی است. به طور طبیعی و به طور نمادین شما می‌توانید مصرف کردن انرژی را به صورت خرج کردن نمادین کنید. اگر کمی تمثیلی بخواهید نگاه کنید نکته‌ای که می‌خواهم بگویم این است که احکام ارث به شما می‌گویند در طول زندگی‌تان با خویشاوندان و اطرافیانتان و با آدم‌هایی که اطراف شما هستند، با چه میزانی خداوند انتظار دارد وقت بگذارید و برایشان انرژی بگذارید. مسئله فقط خرج کردن نیست. ممکن است شما اصولاً رابطۀ مالی با خویشاوندان نداشته باشید، ولی اینکه به چه رابطه‌هایی اهمیت بیشتری بدهید و وقت بیشتری صرف کنید، به نوعی می‌توانید یک الگویی با احتیاط از احکام ارث بگیرید. یعنی احکام ارث را فقط منحصر نکنید به اینکه حتماً باید یک نفر بمیرد. من تا وقتی زنده هستم بدیهی است که برای روابط خودم با خداوند و روابطم با خودم وقت و انرژی صرف می‌کنم. این دوتا را بگذارید کنار، در مورد روابطم با دیگران الگویی که در احکام ارث هست الگوی خوبی است. بد نیست که یک مقدار به احکام ارث این شکلی نگاه کنیم که اگر در زندگی روزمره‌تان دارید وقت و انرژی زیادی یک جاهایی صرف می‌کنید و از یک سری روابط غافل هستید، این احکام به شما هشداری بدهند که خیلی اوضاع خوب نیست.

فکر می‌کنم ما در دورانی داریم زندگی می‌کنیم که اصولاً روابط خانوادگی ضعیف‌تر از آن هستند که باید باشند و آدم‌ها ممکن است ۹۹ درصد وقت و انرژی را مثلاً صرف دوستانشان کنند و با خانوادۀ خودشان خیلی روابط حسنه‌ای نداشته باشند. این چیزی نیست که انگار خداوند می‌خواهد. بارها و بارها در قرآن شما می‌بینید که خداوند روی روابط خانوادگی تأکید می‌کند و من این را بارها گفته‌ام که ویژگی دنیای مدرن این است که شهروندی انگار رابطة قوی‌تری از خویشاوندی است و این اصلاً مطابق با آن چیزی که در امور تکوینی هست نیست. نتیجۀ یک جور انحرافی است که بعد از دوران مدرن به وجود آمده که فردیت آدم‌ها و حتی تعلقشان به خانواده، تحت‌الشعاع تعلقشان به یک جامعۀ شهری و حالا جامعۀ بین‌المللی قرار گرفته است.

ما اصولاً تربیت می‌شویم که به جامعه خدمت کنیم و از این حرف‌ها و یک مقدار غفلت وجود دارد نسبت به روابطی که باید با نزدیکانمان داشته باشیم. من چندین بار به این موضوع به مناسبت‌هایی اشاره کرده‌ام. حالا اینجا در مورد احکام ارث می‌شود گفت که این قوی و ضعیف بودن روابط اینجا حتی دارد کمّی می‌شود. این رابطه دو برابر آن رابطه است؛ مثلاً یک حس اینجوری هست. من همۀ این حرف‌ها را دارم می‌زنم و می‌گویم با احتیاط به خاطر اینکه اگر عمیق نفهمیم همیشه در تعمیم دادن و تمثیلی نگاه کردن ممکن است دچار اشکالاتی شویم. من میل ندارم وارد جزئیات احکام این قسمت شوم که شروع آن مثلاً فرض کنید با نگهداری ایتام و احکام ارث است و همین ‌طور احکام مشابه این چیزهایی که گفتم می‌آید. چون فکر کنم توضیح کلی که دادم ارتباط این آیه‌ها را با همدیگر روشن می‌کند، خیلی وارد جزئیات نمی‌شوم، فقط روی دوتا آیه که بعد از احکام ارث است می‌خواهم مکث کنم و این آیه‌ها را نگاه کنیم چون به بخش بعدی سوره ارتباط پیدا می‌کند. بعد از اینکه آیات ارث یعنی این بخشی که اینجا آمده تمام می‌شود می‌گوید «تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِيهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِينٌ». از همین‌ جا شما واژة معصیت خدا و رسول و مسئلۀ اطاعت از خدا و رسول را می‌شنوید. این چیزی است که بعداً در بخش بعدی سوره تبدیل موضوع عمده و اصلی می‌شود. اینجا وقتی شما این آیات را می‌شنوید که می‌گوید «تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ»، اولاً اگر دقت کرده باشید هر جا در مورد حقوق زنان در قرآن یک سری آیه هست این واژة حُدُودُ اللَّهِ می‌آید و اینکه از حدود الهی تجاوز نکنید و واقعاً؛ حالا سرچ نکرده‌ام که با اطمینان بگویم، فکر می‌کنم هیچ جای دیگر هم نیست. یعنی همیشه این اصطلاحات مربوط به اینکه اینها حدود خداوند است و از حدود خداوند تجاوز نکنید، هر جا در مورد احکام زنان هست مثل یک تکیه کلام تکرار می‌شود. این ویژگی جالب است که خیلی از احکام می‌آید و بعدش ممکن است خیلی انگار نگرانی برای اینکه از این حدود تجاوز شود وجود ندارد. حالا اینکه چرا این واژۀ حُدُودُ اللَّهِ می‌آید را نمی‌خواهم بگویم، انگار در مورد تجاوز به حقوق زنان نگرانی وجود دارد که اینجوری برخورد می‌شود.

هر وقت احکامی می‌گویند که مثلاً فرض کنید این کار را نکنید و این کار را بکنید، بعدش تأکید می‌شود که اینها مرزهای الهی است و از این مرزها تجاوز نکنید. من ندیده‌ام که در مورد آیات دیگر این واژگان و این نوع برخورد وجود داشته باشد. اینجا هم که احکام ارث است و بالاخره به زن‌ها ارث تعلق می‌گیرد که حالا برخلاف عرف نه جامعه عرب، عرف جامعه قدیم که اصولاً برای زنان مالکیت حتی خیلی جاها وجود نداشت، حتی در اروپای چند قرن قبل هم همین مسئله ادامه داشت، اینجا نکته‌ای که می‌بینید این است که احکامی وضع شده که خلاف عرف جامعه است، در مورد حقوق زنان چیزهایی گفته شده و باز هم این عبارت اینجا آمده که اینها حدود الهی است و مردم دعوت می‌شوند به اطاعت از خدا و رسول و اینکه معصیبت خدا و رسول نکنید. وقتی اینجا شما می‌شنوید که از خدا و رسول اطاعت کنید، انگار به نوعی دارد به شما می‌گوید که این احکام را دقیقاً همین جوری که آمده اجرا کنید. خداوند احکام را وضع کرده، رسول دارد ابلاغ می‌کند و اگر مثلاً کسی این احکام ارث را انجام ندهد یا به حقوق و اموال یتیم تجاوز کند، اطاعت خدا و رسول نکرده و معصیت کرده است. این نکته را دارم می‌گویم برای اینکه در بخش دوم این مسئله پررنگ می‌شود و مقایسه کردن چیزهایی که آنجا هست با این نکته‌ای که الان گفتم جالب است.

۶روابط نامشروع خارج از خانواده

بعد از احکام ارث اگر بخواهیم مختصر ورق بزنیم برویم جلو، بحث در مورد مجازات رابطۀ نامشروع است. این احکامی که اینجا هست تنظیم شبکۀ زناشویی و خویشاوندی است، به ‌اضافۀ نحوۀ توزیع اموال بین جامعه و مخصوصاً همان شبکه است. بدیهی است که مسائل مربوط به ازدوج و طلاق و مسئلۀ روابط خارج از خانواده جزء موضوعاتی هست که اینجا مطرح شده است. بعد از آیات ارث مسئلۀ روابط نامشروع خارج از خانواده است، مسئلة دادن اموال نساء است که مرد تعهد کرده بعد از ازدواج پرداخت کند، مسئلۀ این است که با چه کسانی می‌شود ازدواج کرد و با چه کسانی نمی‌شود ازدواج کرد و مفصلاً در مورد ازدواج یا عدم ازدواج با زنانی که به اصطلاح آزاد نیستند که من جلسۀ قبل در مورد آن صحبت کردم، اینها همه به وضوح احکام مربوط به همین موضوع کلی است که در موردش صحبت کردم. این آیات کلی هستند. اینجوری نیست که مثلاً فرض کنید من می‌گویم این آیات در مورد توزیع رزق و مال توسط مردم در جامعه است مخصوصاً در مورد روابط خویشاوندی، ولی در این آیات در مورد ایتام هم گفته شده است. یعنی ممکن است من اموالی در اختیار دارم، به طور طبیعی به نزدیکان خودم توجه بیشتری دارم؛ در درجۀ اول زن و فرزند خودم، اگر پدر و مادرم احتیاج داشته باشند به آنها و الی آخر، ولی در جامعه نیازهای دیگری هم هست، آدم‌هایی که نیاز دارند که نمونۀ مشخص آن ایتام و مساکین هستند. در این سوره در مورد دادن اموال به اینها هم صحبت می‌شود و آیات کلی، شاید کلی‌ترین آیه‌ای که در مسائل اقتصادی در قرآن هست هم همین جا در این سوره آمده که «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ وَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ»، اینکه کلاً نوع برخورد ما با اموال یا حتی آیه‌ای که می‌گوید اموالتان را به سفیه ندهید، اینها احکامی هستند که شما با اموالتان چکار باید بکنید که بخش عمدۀ آن مربوط به ارث و رابطه با نزدیکان و فقرا است. آیاتی که مربوط به سرپرستی زنان از طرف مردان می‌شود که الان به جای اینکه نکتۀ مثبت حساب شود به عنوان ایراد به آن نگاه می‌کنند که مردان چرا وظیفه دارند که زنان را سرپرستی کنند. جالب این است که فرهنگ مدرن اینگونه است که زنان هم اعتراض دارند که چرامردان موظف‌اند سرپرستی آنها را به عهده داشته باشند.

[۰۰:۴۵]

فضای ذهنی اینگونه است که این به معنی این است که زن نباید از خانه بیرون بیاید، معنی‌اش این است که زن نباید هیچ کاری بکند و این حرف‌ها، در حالی که دارد برای مرد محدودیت وضع می‌شود که تو موظفی این کارها را بکنی. کسی به زن نمی‌گوید کار بکن یا نکن. یک نکته بگویم که همۀ شما احتمالاً شنیده‌اید که یکی دوتا شغل هست که در شریعت زنان ممنوع شده‌اند که انجام دهند. چه هستند؟ یکی قضاوت است. شغل دیگری یادتان هست که در شریعت ممنوع باشد که زن به عهده بگیرد؟ این معنی‌اش این نیست که شریعت همۀ مشاغل را برای زنان آزاد دانسته و زنان می‌توانند هر کاری در جامعه بکنند. یک حالت این است که سکوت باشد و نگویند که چه کارهایی را زن می‌تواند بکند یا نکند، که ممکن است یک شبهه پیش بیاید که زن‌ها اصلاً نباید کار کنند و شغل داشته باشند. وقتی در شریعت می‌شنوید که یک شغل هست مثل قضاوت که نباید زن این را به عهده بگیرد، دقیقاً معنی‌اش این است که زن‌ها می‌توانند همۀ مشاغل را به عهده بگیرند. موضوع این آیات این است که زن وظیفه ندارد که برود کار بکند و خانواده خودش را اداره کند. مرد وظیفه‌اش است که این کار را بکند. یک مجموعه آیات هم در پایان در مورد انفاق هست که به طور کلی شما اموال را در اختیار هر کس که نیاز دارد می‌گذارید و از نظر من این مجموعه آیات تا این آیه ادامه پیدا می‌کند که می‌گوید «فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَؤُلَاءِ شَهِيدًا».

۷شهید

می‌گویند پیامبر از کسانی که حافظ قرآن بودند گاهی می‌خواست که برایش قرآن را از حفظ بخوانند و خودش گوش می‌کرد و من یادم نیست که این در روایت دقیقاً چیست. روایت مشهوری هست که می‌گویند وقتی سورۀ نساء را می‌خواندند به این آیه «فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَؤُلَاءِ شَهِيدًا» که می‌رسید پیامبر اشک می‌ریخت از اینکه گفته می‌شود یک روزی پیامبر به عنوان شهید این امت حاضر می‌شود. حالا من در مورد مفهوم واژة شهید می‌خواهم کمی صحبت کنم که مفهوم آن در قرآن فرق می‌کند با این مفهومی که الان در ذهنمان هست و اینکه چرا این آیه برای پیامبر تأثرانگیز است که می‌گوید در روز قیامت «فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ»، برای هر امتی یک شهید حاضر می‌کنیم؛ شهید یعنی شاهد. «وَجِئْنَا بِكَ» و پیامبر به عنوان شاهد این امت است که کلمۀ امت هم حالا کلی‌تر گفته می‌شود «عَلَى هَؤُلَاءِ»، پیامبر بر اینان به عنوان شاهد احضار می‌شود.

بعد می‌گوید «يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَعَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَلَا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَدِيثًا»، و آن روزی است که کسانی که کافر شدند و در مقابل پیامبر نافرمانی کردند آرزو می‌کنند که با خاک یکسان باشند از شرم و کارهای زشتی که انجام داده‌اند. این آیات شروع یک بخش جدید از این سوره است که تا جایی ادامه پیدا می‌کند. یک نکته بگویم در مورد اینکه واژة شهید در قرآن اصولاً واژۀ پیچیده‌ای است و خیلی قصد ندارم مفصل در مورد آن صحبت کنم. مفصل یعنی اینکه همۀ آیاتی که واژۀ شهید دارند را بیاوریم و در موردش کلاً صحبت کنیم. من مختصر و مفید می‌خواهم بگویم که شهید به معنای همان شاهد است، کسی که مثلاً فرض کنید در یک واقعه یا جامعه به درستی دارد حقایق را می‌بیند. نکته این است که الان فرض کنید ما که در این جامعه داریم زندگی می‌کنیم حقایقی که در جامعه خودمان هست را چقدر خوب می‌فهمیم؟ چقدر درست می‌فهمیم؟ الان این همه اختلاف نظرهای سیاسیاجتماعی که وجود دارد، چقدر مردم الان می‌فهمند در این جامعه چه خبر است؟ حالا حتی یک جامعۀ کوچک‌تر هم در نظر بگیرید چقدر دیدگاه افراد نسبت به وقایعی که دارد اتفاق می‌افتد، حقایقی که وجود دارد و فضایی که در جامعه هست درست است؟ هر چقدر یک آدم نفس سالم‌تری داشته باشد، قلب سالم‌تری داشته باشد، حقایق را بهتر در واقع جذب خودش می‌کند. خداوند همۀ حقایق را می‌داند، ولی چرا در قیامت می‌گوید شاهدانی را احضار می‌کنیم؟ چیزی که در قیامت هست این است که انگار حقایق جلوه‌گر می‌شوند و حالا اینکه ما مطابق حقیقت یا مطابق باطل زندگی کرده‌ایم روشن می‌شود و بر اساس آن انگار حکم داده می‌شود و آدم‌ها از همدیگر جدا می‌شوند. نکته‌ای که وجود دارد این است که وقتی حرف از این می‌زنیم که حقایق روشن می‌شوند، اینکه خداوند همة حقایق را می‌بیند این بحثی هست که انگار این مرجع این نیست که در روز قیامت مردم محکوم شوند یا محکوم نشوند. یک آدمی از درون خود این جامعه حقایق را مشاهده کرده و همۀ چیزهایی که در اطرافش بوده را می‌بیند و او هست که به عنوان شاهد انگار احضار می‌شود.

نکته این است که ممکن است بعضی از حقایق در دسترس بشر به طور کلی نباشد که قطعاً این طور است. قرآن می‌گوید «ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا». بنابراین ما که قرار نیست علم و دانشمان از حقیقت با دانش خداوند یا با حقیقت به معنای کلی مقایسه شود. ما آدم‌ها به نوعی با خودمان مقایسه می‌شویم، یعنی میزان این است که در این مثلاً فرض کنید شرایط اجتماعی چه می‌شد فهمید؟ اگر من یک آدمی را مثلاً فرض کنید از جامعۀ ایران بیاورم اینجا که حقایق خیلی واضحی را در طول دوران زندگی‌اش درک کرده و حقیقت را فهمیده ولی مبنایی زندگی کرده، آن وقت است که من به عنوان یک آدمی که در این جامعه زندگی می‌کردم و حقایق را نمی‌دیدم محکوم هستم. انسانی وجود دارد که همین جا این حقایق را دیده است، ولی من ندیده‌ام. منظور صرفاً حقایق به معنای حقایق کلی و ماوراء طبیعی نیست. مثلاً شرایط اجتماعی‌ الان؛ آیا این جنگ، جنگ خوبی بود یا بد بود؟ باید در آن شرکت می‌کردم یا نمی‌کردم؟ بسیاری مسائل اجتماعی به وجود آورد. آیا باید آن راهپیمایی را می‌رفتم یا نمی‌رفتم؟ خلاصه ما در طول زندگیمان در شرایطی کارهایی می‌کنیم ک فکر می‌کنیم درست داریم رفتار می‌کنیم و آدمی که در همین جامعه انگار زندگی کرده و عضو همین امت است، به عنوان شاهد بیاید. این چه حجتی را تمام می‌کند که حقایق در دسترس شما بود. من نمی‌توانم بگویم در شرایطی بودم که نمی‌توانستم بفهمم. آدم‌هایی در هر امتی وجود دارند که می‌فهمند. بنابراین آنها انگار به نوعی ملاک داوری هستند. من مقایسه می‌شوم با آن مقدار حقیقتی که در وجود چنین انسان‌هایی منعکس شده است، نه با حقیقت به طور کلی یا آن طوری که خداوند جریان امور را می‌بیند. خیلی چیزها در دسترس ما نیست.

می‌خواهم فقط به این اشاره کنم که الان بحثی هست در فلسفة اروپایی که می‌گویند شناخت یک ویژگی تاریخی دارد. یعنی در طول تاریخ مثلاً یک سری نگاهی که ما به جهان داریم، این هزار سال پیش ممکن نبود، آن‌ها هم نمی‌توانستند مثل ما به دنیا نگاه کنند. خیلی سر این بحث است که درست است یا غلط و چقدر مهم است این به اصطلاح ویژگی تاریخی شناخت. شما اگر هم جزو کسانی باشید که طرفدار این هستید که خیلی این ویژگی تاریخی پررنگ و مهم است، آن وقت با این بحثی که من الان دارم می‌کنم خیلی ممکن است همدل باشید. اینکه از هر امتی انگار یکی از معاصرین آنها، یک کسی که با آنها زندگی کرده ملاک است. شاید از یک آدم مثلاً فرض کنید عرب ۱۴۰۰ سال قبل انتظار فهمیدن بعضی از چیزها نمی‌رود، همان طوری که از من به عنوان آدمی که الان دارم زندگی می‌کنم انتظار فهمیدن یک سری چیزها نمی‌رود. ما در حد اینکه شاهدی در این امت که حضور دارد و حقایق را درک می‌کند، یک جوری با این مقایسه می‌شویم. بنابراین آن اشکال که مثلاً فرض کنید حقایق ویژگی‌های تاریخی داشته باشد، به این نحو قابل رفع است.

من نمی‌خواهم از آن ایده طرفداری کنم، ولی اینجا انگار وقتی می‌گوییم از هر امتی شاهدی می‌آید، محدودیت‌های آن دوران را توسط این شاهد داریم به نوعی اعمال می‌کنیم. ممکن است واقعاً بعضی از حقایق در یک دورانی قابل دسترس نبوده‌اند. حتی این شاهدی که می‌آید مثلاً فرض کنید حقایقی که در آن جامعه مشاهده کرده، همة حقایق موجود به طور قصد نیست و بنابراین بعضی از محدودیت‌ها ممکن است اینجا در این مقایسه‌ای که پیش می‌آید مورد توجه قرار بگیرد. نکتۀ کلی که در مورد واژة شهید در قرآن هست این است که در هر جامعه‌ای، در هر امتی آدم‌هایی شهدا هستند. کسانی که برای خداوند می‌توانند شهادت بدهند. اینها آدم‌هایی هستند که انگار دنیا را همان جوری می‌بینند و از آن زاویه‌ای می‌بینند که خداوند می‌بیند. حق و باطل را تشخیص می‌دهند، بنابراین آدم‌هایی هستند که می‌توانند معیار حق و باطل برای مردم باشند. شما احتمالاً شنیده‌اید که در روایات هست که می‌گویند به طور تمثیلی شاهین ترازویی که روز قیامت برپا می‌شود حضرت علی است. یعنی مردم انگار یک جوری با حضرت علی مقایسه می‌شوند. حالا در این آیه حرف از این است که یک مقدار local‌تر؛ حالا من مقایسه شدن را کار ندارم که انسان با انسان کامل مقایسه می‌شود، این یک بحث جداست، ولی من از نظر معرفت، از نظر رفتاری که کردم، یک ملاک‌هایی که local هستند و مربوط به امت خودم هستند، در روز قیامت انگار به شهادت گرفته می‌شوند.

شاهد دوران پیامبر، افرادی که با ضمیر هؤلاء به آن‌ها اشاره می‌شود، خود پیامبر است. پیامبر حقایق را به خوبی می‌بیند و با این آیه بخشی از این سوره شروع می‌شود که انگار یک جوری دعوت می‌شویم، انگار این آیه مقدمۀ این است که حالا ببینیم پیامبر چه دارد می‌بیند. این آیه که دارد می‌آید، مجموعه‌ای از آیات می‌آید که توضیح می‌دهم که لابه‌لای آن یک سری احکام هم گفته می‌شود.

بعد از این آیه مجموعه‌ای از آیات می‌آید که مثلاً با عبارت «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ» شروع می‌شود. آیا نمی‌بینید؟ انگار ما آن چیزهایی که پیامبر می‌بیند را قرار است ببینیم. بگذارید مسئلۀ شهادت پیامبر را اینگونه بگویم؛ من الان واقعاً نمی‌فهمم کارهایی که دارم انجام می‌دهم چقدر زشت هستند یا خوب هستند، ولی اگر از دید پیامبر نگاه کنیم، مثلاً فرض کنید اهل کتاب رفتارهای وحشتناکی دارند انجام می‌دهند، هیچ هم خجالت نمی‌کشند از این کارهایی که می‌کنند یا منافقینی که در جامعه اسلامی هستند کارهای بسیار زشتی می‌کنند، حرف‌های بسیار زشتی می‌زنند، ولی زشتی حرف‌ها و کارهای خود را نمی‌فهمند، ولی اگر یک لحظه بتوانند از چشم پیامبر به این وقایع نگاه کنند می‌فهمند چقدر این رفتارها زشت است. مثلاً شما نگاه کنید؛ یک آدمی که نمی‌داند پیامبر واقعاً پیامبر است ممکن است در حضور پیامبر رفتار زشتی کند، مقام پیامبر را نمی‌شناسد، ولی اگر یک لحظه خودش را از نگاه پیامبر از آن بالا ببیند چقدر شرم‌آور است این رفتاری که انجام می‌دهد. کاری که انگار شهید می‌کند این است که ما خودمان از یک نگاه درست‌تر ببینیم. من به طور غیرعادی به خودم نگاه می‌کنم، به اطراف خودم ممکن است به طور غیرعادی نگاه کنم، اما یک لحظه اگر بتوانم آنگونه که پیامبر حقایق را می‌بیند خودم را نگاه کنم، به آن جا می‌رسم که آرزو کنم «لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ». یعنی خیلی از رفتارهایی که ما انجام می‌دهیم و اطرافیان پیامبر انجام می‌دادند، واقعاً اگر حقیقت اعمال خودشان را بفهمند و آن چیزی که پیامبر می‌بیند را ببینند، متوجه می‌شوند که این رفتارها چقدر زشت بوده است. مثلاً در ادامۀ این آیات یک مجموعه آیات هست که چیزهای که پیامبر دارد از رفتارهای اهل کتاب می‌بیند را به ما نمایش می‌دهد.

[۰۱:۰۰]

انگار ما یک لحظه دعوت می‌شویم که از دید پیامبر به این رفتارهای اهل کتاب نگاه کنیم. می‌گوید آیا نمی‌بینید کسانی را که «نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ»، یک بخشی از کتاب به آن‌ها داده چطور گمراه می‌شوند؟ «مِنَ الَّذِينَ هَادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَيَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْنًا فِي الدِّينِ»، پیامبر به شهادت گرفته می‌شود که این آدم‌ها چه کار دارند می‌کنند. یهودیانی که اینجا هستند و همراه پیامبر دارند زندگی می‌کنند و انگار جزء آن هؤلاء حساب می‌شوند، به آن‌ها نگاه کنید که واژه‌ها را تحریف می‌کنند، کلام خدا را تحریف می‌کنند و بعد حرف‌های توهین‌آمیز و طعنه‌آمیز نسبت به پیامبر می‌زنند، «وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْنًا فِي الدِّينِ» و بعد می‌گوید «وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانْظُرْنَا لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ»، اگر این حرف‌ها را می‌زدند برایشان بهتر بود. مجموعۀ آیاتی که می‌آید این طور است که انگار نمایش‌هایی هست از چیزهایی که پیامبر می‌بیند که در قیامت به آنها شهادت خواهد داد که این رفتارها را دید، این واقعیت‌ها در جامعه وجود داشت و مردم به نوعی بتوانند از دید پیامبر به حقایق نگاه کنند. اینجا یک بار قبل از اینکه قیامت شود انگار این کار دارد انجام می‌شود. بخشی از چیزهایی که پیامبر می‌بیند را ما هم می‌بینیم بنا به آیاتی که قرآن دارد نقل می‌کند و لابه‌لای اینها احکام می‌آید. مثلاً نمونه‌اش این است که اگر این طوری نمی‌کردم بهتر بود یا حکمی می‌آید که فرض کنید می‌گوید بروید به جنگ، بعد حالا پیامبر چه دارد می‌بیند؟ عکس‌العمل مردم در مقابل آن حکم. مجموعه‌ای از احکام است که چه کارهایی بکنید و چه کارهایی نکنید، و بعد اینکه چه اتفاقاتی دارد می‌افتد. مجموعه‌ای از واقعیت‌هایی که در آن جامعه دارد می‌گذرد انگار از دیدگاه پیامبر دارد به ما نمایش داده می‌شود. این محتوای بخشی هست که بعد از این آیه در این سوره هست.

به نوعی می‌شود گفت یک جور ادامه تشریع همچنان در آیات هست، ولی واقعاً خیلی کم‌رنگ‌تر است. مثلاً محتوای اصلی سورۀ آل عمران بود. رفتارهای اهل کتاب و رفتارهای منافقین که اینجا دیگر مسئلۀ «الَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ» نیست. منافقین به عنوان یک گروه منسجمی که در جامعه دارند اخلال ایجاد می‌کنند در این سوره نمایش داده می‌شوند. این فرق می‌کند با آدمی که در درون خودش به آن شناخت‌های قطعی که باید می‌رسید نرسیده است. در همان آیه‌ای که می‌گوید «إِذَا جِئْنَا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ» می‌گوید «يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَعَصَوُا الرَّسُولَ»، آن آیه که بعد از آیات ارث آمده بود را گفتم، اینجا هم دوباره نگاه کنید که تأکید روی مسئلۀ کفر ورزیدن و عصیان است. عدم اطاعت از پیامبر نکتۀ اصلی است که دارد روی آن تأکید می‌شود. چیزی که در اطراف پیامبر دارد می‌گذرد و پیامبر بعداً به شاهد گرفته خواهد شد، این عدم اطاعت‌هایی هست که اطرافش صورت گرفته است.

اولین چیزهایی که ما می‌بینیم، در واقع محتوای اطاعت کردن یا عصیان در مقابل رسول، محتوای پررنگ این بخش است که وقتی حرف از این است که پیامبر چه دارد می‌بیند و چه نمی‌بیند، مسئلة عدم اطاعت منافقین آن چیز پررنگی است که از اول بنای آن در همین آیه‌ای که اینجا هست گذاشته می‌شود. سه بار این واژة «اَلم تَرَ» می‌آید و شما اهل کتاب را اول می‌بینید که فکر کنم در سورۀ آل عمران هم اولویت با مشاهدۀ رفتار اهل کتاب بود. اهل کتاب را می‌بینید که طبق همین آیه کتاب را تحریف می‌کنند، طعنه می زنند به خود پیامبر و کسانی که ایمان آورده‌اند. یک بار دیگر «اَلم تَرَ» اول این آیه می‌آید که «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشَاءُ وَلَا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا»، اینکه اینها آدم‌هایی هستند که در عین همۀ این رذالت‌هایی که ممکن است در وجودشان باشد، ولی به شدت خودشان را پاکیزه قلمداد می‌کنند. بلافاصله دوباره «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَؤُلَاءِ أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا»، این آیه ادامه دارد، چند آیه پشت این می‌آید باز از رفتارهای اهل کتاب که کسانی را که کافر شده‌اند از مؤمنین هدایت‌شده‌تر می‌دانند. چیزهایی هست که واقعاً وقتی از دید پیامبر یک لحظه بتوانند به خودشان نگاه کنند آرزو می‌کنند که با خاک مساوی شوند. اینکه پیامبر آمده حقایقی که در ذهن آنها و در کتاب‌های آنهاست همه را دارد می‌گوید، یک چیزهای بهتر و اضافه‌تر هم دارد می‌گوید و یک عده‌ به این آدم ایمان آورده‌اند و از شرک و خرافاتی که بین اعراب بود بریده‌اند، موحد شده‌اند و خدا را می‌پرستند و عبادت می‌کنند، حالا اینهایی که اهل کتاب هستند می‌گویند آن‌ها از این‌ها بهتر هستند، آن‌ها از این‌ها هدایت شده‌تر هستند. به دلیل تعصب، به دلیل مثلاً فرض کنید همان طور که ممکن است شیعیان احساسشان این باشد که مسیحی‌ها از سنی‌ها بهتر هستند، یا سنی‌ها و مثلاً وهابی‌ها که حتماً احساسشان این است که ملحدینی که در دنیا هستند از ایرانی‌ها بهتر هستند. تعصبات دینی به یک چنین قضاوت‌های شرم‌آوری ممکن است منجر شود. آدم‌هایی موحدند و با شما نزدیک هستند، ولی اختلاف‌هایی دارید که اینها برای شما آن قدر عمده شوند که کسانی که رسماً بر علیه خداوند دارند می‌جنگند از یک عده آدم‌هایی که ممکن است از نظر شما انحرافات دینی داشته باشنداینکه به وضوح مؤمنین خیلی خیلی به یهودی‌ها نزدیک بودند، خدای یکتا را قبول داشتند، پیامبران بنی‌اسرائیل را قبول داشتند، تاریخ بنی‌اسرائیل را قبول داشتند، تورات را به طور کلی قبول داشتند و احکام شریعتشان خیلی شبیه احکام الهی بود که در دین یهود وجود داشت و آدم‌های مؤمنی بودند، اخلاق را رعایت می‌کردند، چگونه ممکن است یک نفر چنین قضاوت وحشتناکی بکند؟

۸- رفتار آدم‌های جامعۀ دینی

این آیات ادامه پیدا می‌کند تا به این آیۀ معروف برسیم که حالا من کمی شک دارم که چقدر در موردش صحبت کنم. اولین مجموعه‌ای که از دید پیامبر می‌بینیم رفتارهای اهل کتاب است که یکی دوبار دیگر هم باز در این سوره این حرف‌ها و رفتارهای اهل کتاب را می‌شنوید، ولی از این به بعد بیشتر تأکید روی رفتارهای داخلی آدم‌هایی هست که در خود جامعۀ دینی دارند زندگی می‌کنند. وزن این بخش نسبت به سورۀ آل عمران خیلی بیشتر است. سورۀ بقره اصلاً این قسمت را ندارد، یعنی فقط به تاریخ بنی‌اسرائیل و تمردهای آن‌ها کار دارد. در آل عمران هم شما تمردها و رفتارهای اهل کتاب را با وزن زیادی می‌بینید، به ‌اضافۀ یک سری تخلفات؛ حالا شاید واقعاً کلمة تمرد را هم خیلی نگوییم. مثلاً شما می‌توانید بگویید که رفتار بد مؤمنینی که ایمان ضعیفی داشتند در جنگ احد تمرد حساب نمی‌شود، یک جور تخلف است که مثلاً ترسیدند فرار کردند. ولی اینجا در این سوره مسئلۀ منافقین خیلی پررنگ‌تر است. آدم‌هایی که به صراحت دارند تمرد می‌کنند، جلوتر حرف از این است که اصلاً ممکن است به جنگ مؤمنین بروند. کار به جایی می‌رسد که احکامی دارد صادر می‌شود که با اینها بجنگید یا مثلاً بیایند به اصطلاح ترک مخاصمه کنند.

این پررنگ شدن مسئلة منافقین، اولین چیزی که انگار از چشمان پیامبر داریم استفاده می‌کنیم و می‌بینیممن فراموش کردم بگویم که این «أَلَمْ تَرَ» که اینجا می‌آید یک بار هم با واژۀ نظر کردن می‌آید، همه جا به صورت رؤیت کردن نیست. بحث‌های مربوط به منافقین با این آیه شروع می‌شود. بیایید اصلاً موضوع اهل کتاب را کنار بگذارید. الان یک عده مؤمن هستند که ادعای ایمان می‌کنند و در جامعة دینی دارند زندگی می‌کنند و یک عده که ادعای ایمان می‌کنند و همراه مؤمنین مهاجرت نکرده‌اند، ولی مثلاً در آن دوران در مکه هستند ولی ادعای ایمان می‌کنند. ممکن است روابطی با مؤمنین داشته‌اند. وقتی مهاجرت پیش آمد همۀ کسانی که ادعای مسلمان شدن و پیروی از ایمان به پیامبر می‌کردند مهاجرت نکردند که حالا این بحث جلوتر در این سوره می‌آید. این آیه شروع این بحث‌هاست، آیه‌ای که همۀ شما قطعاً شنیده‌اید به دلیل نوع خاص استفاده‌ای که شیعیان از آن می‌کنند که آیه اولوالامر است. می‌گوید «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ»، یعنی خداوند امر می‌کند که امانات را به اهلش برگردانید و وقتی که حکم می‌کنید به عدل حکم کنید، «إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ سَمِيعًا بَصِيرًا، يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا». این آیه که همه را به اطاعت از خدا و رسول خدا و اولوالامر دعوت می‌کند، آیه‌ای هست که دقیقاً شما از این به بعد قرار است بیشتر ببینید که آن‌هایی که آیه را رعایت نمی‌کنند و حالت عصیان دارند به طور پررنگ در این سوره تصویر می‌شوند.

۱۸ اولوالامر

من در حد چند دقیقه می‌خواهم در مورد این آیه صحبتی کنم که آیا استدلال‌هایی که شیعیان با استفاده از این آیه می‌خواهند بکنند و می‌کنند که مثلاً اینجا اولوالامر به امام‌ها اشاره دارد درست یا غلط است. من این بحث را قبلاً کرده‌ام، الان هم به آن اشاره می‌کنم که از نظر من پذیرفتن تشیع ارتباطی ندارد با پذیرفتن استدلال‌هایی که شیعیان برای ثابت کردن مثلاً عقاید و چیزهایی که دارند به کار می‌برند. مثلاً فرض کنید یک بار در مورد سورۀ مائده که صحبت می‌کردیم احساس خودم را گفتم که آن آیه‌ای که شیعیان می‌خواهند از آن استفاده کنند و می‌گویند در مورد جانشینی حضرت علی است که «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي»، از قرآن برنمی‌آید که این آیه چنین محتوایی داشته باشد. یک نکتۀ تکمیلی که بد نیست اشاره کنم این است که این استدلال‌ها معمولاً منسوب شده‌اند، شاید تعصبی هم که بعضی‌ها به خرج می‌دهند که حتماً این استدلال‌ها را بگویند و پیش ببرند، این استدلال‌ها منسوب شده‌اند به خود امامان. مثلاً روایت هست که اولوالامر ما هستیم. روایت هست که مثلاً فرض کنید آن آیه مربوط به حضرت علی هست و این جوری نازل شده است.

نکته‌ای که من می‌خواهم بگویم این است؛ بگذارید یک آیۀ روشن‌تر بگویم که معلوم شود منظورم چیست و لااقل محدودۀ مخالفتی که من با این استدلال‌ها دارم روشن شود. می‌خواهم فرض بگذارم که این روایت‌ها صددرصد درست هستند و جعلی نیستند. می‌توانند جعلی هم باشند. بالاخره شیعیان دوست داشته‌اند استدلال‌هایی داشته باشند و برای تحکیم استدلال چه چیزی بهتر از اینکه نسبت بدهند به امامان. مثلاً دیده‌اید که بعضی از قضاوت‌های حضرت علی که می‌گویند هفده تا شتر آوردند، اینکه اگر یک استدلال خوبی پیدا شود و نسبت بدهیم به امامان، ممکن است بعضی‌ها احساس کنند دارند عبادت می‌کنند. مثلاً خودم پیدا کرده‌ام و دارم تقدیم می‌کنم به امام جعفر صادق. یعنی شما باورتان می‌شود که هفده تا شتر آوردند پیش حضرت علی؟ تعداد زیادی قضاوت به حضرت علی نسبت داده می‌شود که در textهای ۲۰۰۰ هزار سال قبل هم بوده است. بعضی‌ها هندی است، بعضی‌ها یونانی است. حالا یک نفر شنیده خوشش آمده گفته بگوییم حضرت علی این کار را کرده است. اینکه چنین اتفاقاتی در روایات افتاده بدیهی است. من فعلاً نمی‌خواهم فرض کنم که این روایات درست نیست. می‌خواهم فرض کنم که صددرصد واقعاً امامان گفته‌اند اولوالامر ما هستیم یا آن آیه در مورد حضرت علی نازل شده است و اینها روایت موثق هستند و ما به عنوان شیعه باور داریم. من حرفم این است که وقتی انواع روایت این شکلی وجود دارد؛ مثلاً وقتی امامان می‌گویند واژۀ بقیه الله که در قرآن آمده ناظر به امام زمان است، این یعنی چه؟

[۰۱:۱۵]

در قرآن اینگونه آمده که شعیب به قوم خودش می‌گوید «بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُم». شما احتمال می‌دهید که منظور شعیب امام زمان ماست؟ در احتجاجاتش با امت خودش دارد می‌گوید امام زمان شیعیان خَيْرٌ لَكُم؟ اگر این روایت را نشنیده باشید، آن آیات محاجۀ شعیب با قومش را بخوانید، یک در میلیون احتمال می‌دهید که چنین چیز عجیبی منظور شعیب است؟ احتمال نمی‌دهید و اینگونه هم نیست که مثلاً شعیب به قوم خودش دارد در مورد امام دوازدهم شیعیان حرف می‌زند. چیزی که معمولاً امامان می‌گویند این است که بقیة الله شاید عالی‌ترین مصداقش؛ چیزی که از خداوند برای شما باقی می‌ماند، بهترین مصداق آن امام زمان است که خداوند حفظش کرده است. نکتة من این است که آیا ما می‌توانیم در بحث با اهل سنت به ما بگویند چرا به امام زمان اعتقاد دارید، بگوییم در قرآن حضرت شعیب گفته «بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُم» و منظور از بقیة الله امام زمان است؟ این را می‌شود به عنوان استدلال گفت. ایراد من این نیست، حتی فرضم این است که چون بعضی از این روایات قوی هستند فرض را بر این بگذارید که مثلاً امامان واقعاً گفته‌اند مصداق اولوالامر ما هستیم. آیا من می‌توانم بروم با اهل سنت بحث کنم سر این آیه که چرا شما به امامان اعتقاد پیدا نمی‌کنید؟ اینجا نوشته اولوالامر و منظور از اولوالامر هم امامان هستند. گاهی امامان ممکن است معنای باطنی یک آیه را برای ما بیان کنند، ما چون به آنها اعتقاد داریم باورمان می‌شود که آن معنای باطنی درست است. مثلاً باورمان می‌شود که بقیة ‌الله مصداقش امام زمان است، بهترین مصداق آن امام زمان است. آیا من می‌توانم این روایت‌ها را به اصطلاح در بحث‌های بین الاذهانی با اهل سنت به کار ببرم؟ یعنی بیایم زور بزنم و به مردم بگویم که بقیة الله یعنی امام زمان؟ می‌شود اهل سنتی که این روایت را قبول ندارند با آن آیه مجاب کرد که امام زمان وجود دارد؟ به همان معنا که آنجا نمی‌شود این کار را کرد، به نظرم اینجا هم نمی‌شود این کار را کرد. یعنی تمام استدلال‌هایی که شیعیان می‌کنند که یک جوری از این آیه دربیاورند که اولوالامر یعنی امامان شیعه، همان قدر به نظر من سست است. شما این آیات را که می‌خوانید می‌گوید یا «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ»، قبول دارید وقتی این استدلال‌های سست را بیان می‌کنند موضع شیعه تضعیف می‌شود؟ شما اگر یک چیز خیلی واضح و روشن که می‌شود برای آن استدلال‌های خوب آورد، اگر هول شوید و یک استدلال‌های کاملاً بی‌ربط و سست بیاورید، به نظر من نتیجه‌اش این شده که اهل سنت این استدلال‌های شیعیان را با شادی نقل می‌کنند. یک آدمی اگر الان همین‌ جوری قرآن را بخواند، به هیچ وجه احساس نمی‌کند که این در مورد چنین چیزی دارد صحبت می‌کند، همان ‌جوری که بقیة ‌الله را که می‌شنود فکر نمی‌کند در مورد امام دوازدهم شیعیان است.

اینکه ما چه چیزهایی را در اثر ایمانمان به ائمه از روایات می‌گیریم، اگر همۀ اینها را بخواهیم بین الاذهانی کنیم، ما این را می‌پذیریم برای اینکه آن روایت‌ها را قبول داریم، نه به دلیل اینکه مثلاً این آیه به صراحت دارد چیزی می‌گوید. مثلاً من ممکن است اگر روایت قوی ببینم بپذیرم که آن آیۀ «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» در غدیر خم نازل شده است و به اصطلاح یکی از مصادیقش آن است، ولی قرآن را که می‌خوانم این را نمی‌فهمم و نمی‌توانم روی آن استدلال کنم برای کسی که این روایت را قبول ندارد. می‌خواهم فرض کنم الان مصداق اصلی اولو الامر ائمه هم هست. از این آیات چه می‌فهمیم؟ این را می‌فهمیم یا نمی‌فهمیم؟ اینکه از روایات یک چنین چیزی درک می‌کنیم این یک چیز جدا است. اصلاً نمی‌فهمیم، من که نمی‌فهمم.

حضار: این آیه منظورش چیست؟

استاد: اولو الامر یعنی کسانی که سر کار هستند، مثلاً فرمانداران. دارد به مؤمنین می‌گوید ای مؤمنین از خدا و رسول و کسانی که پیغمبر نصب کرده اطاعت کنید. یک نفر فرماندۀ لشکر است، یک نفر مسئول گرفتناتفاقاً امر را اگر به فارسی ترجمه کنید می‌شود فرمان، و اولو الامر یعنی فرماندار. اصلاً جامعه اسلامی گسترش پیدا کرده و پیغمبر همه جا حضور ندارد، در هر شهر ممکن است یک فرماندار بگذارد. به مؤمنین می‌گوید از خدا و پیغمبر و اولو الامر پیروی کنید. کسانی که پیامبر نصب می‌کند، مثلاً منصب اداری و اجتماعی پیدا کرده‌اند. به این نشانی که می‌گوید «فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ»، اگر اختلافی هم پیدا کردید، «فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ» این را رد کنید به خداوند و رسول. مثلاً کسی که مسئول زکات است می‌گوید این قدر باید بدهید، اما من چیز دیگری از پیغمبر شنیده‌ام، می‌گویم تو داری اشتباه می‌کنی، می‌رویم پیش پیغمبر مسئله را حل می‌کنیم. یا ارجاع دادن به خدا و رسول؛ مثلاً ببینیم قرآن چه نوشته، نوشته یک پنجم، تو می‌گویی یک چهارم، من یک پنجم بیشتر به شما نمی‌دهم. اگر اینجا شما بخواهید استدلال کنید که اولو الامر یعنی ائمة معصومین، اختلاف پیدا کردن با معصوم یعنی چه؟ یعنی مثلاً امام جعفر صادق یک چیزی بگوید من بگویم نه، بگویم در قرآن یک چیز دیگر دیده‌ام. اتفاقاً نمی‌خورد به اینکه اینجا منطبق شود به معصوم، بعد هم اینکه همة این آیات در مورد وقایع زمان پیامبر است.

شیعیان استدلال‌های عجیب و غریبی که می‌کنند می‌گویند چون «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» یعنی همۀ مؤمنین از ازل تا ابد، یعنی محدود به آن دوران نیست، چون به مؤمنین دارد می‌گوید که از اولوالامر اطاعت کنید، این اطاعت از اولو الامر چطور ممکن است؟ می‌گویند چطور ممکن است خداوند به مؤمنین دستور بدهد که از غیر معصوم اطاعت کنند؟ چطور ندارد، به راحتی. چون فرمانده جنگ است، او را فرستاده‌اید، ممکن است اشتباه هم بکند. حالا لشکریان اطاعت کنند بهتر است یا هر کس ساز خودش را بزند؟ به دلایلی الان در زندگی خودمان اگر ما مؤمن حساب شویم مگر از معصوم داریم اطاعت می‌کنیم؟ آدم‌ها معصوم نیستند، یک نفر را گذاشته‌اند فرماندۀ جنگ، به آن آدم‌هایی که در جنگ اُحد بودند فرمان داده شد؛ شاید پیغمبر فرمان نداده، فرماندۀ مستقیم خودشان گفت مثلاً این تنگه را محافظت کنید و نکردند. باید می‌کردند حتی اگر پیغمبر به آن‌ها نگفته باشد. کسی این را گفته که پیغمبر او را مسئول کاری کرده است، بنابراین باید اطاعت می‌کردند. این آیه به روشنی دارد در زمان پیامبر مؤمنین را دعوت می‌کند به اینکه آدم‌های منظمی باشند. غیر از اینکه از احکام خدا اطاعت می‌کنند و حرف‌های پیغمبر را مو به مو اجرا می‌کنند، اگر مناصبی هم به وجود آمده و کسانی نصب شده‌ا‌ند از آن‌ها هم اطاعت کنند. این به جامعه نظم می‌دهد، در عین حال که احتمال خطا وجود دارد. تا وقتی که پیامبر زنده است می‌شود «فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ»، ببریم پیش خدا و رسول. اگر پیامبر نبود، حالا مناصب بالاتری هست. مثلاً فرض کنید شما می‌توانید اعتقاد داشته باشید که آدم‌هایی هستند که می‌شود به آن‌ها رجوع کرد یا مستقیماً از قرآن و روایات برای حل اختلاف استفاده کنید و الی آخر. بالاخره اینجا وقتی حرف از «فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ» هست اتفاقاً ضعیف می‌کند این را که من بخواهم بگویم اینجا امر به اطاعت از معصوم است. اگر امر به اطاعت از معصوم بود دیگر «فَإِنْ تَنَازَعْتُم» و این حرف‌ها نداشتیم.

این آیه مقدمۀ این است و من دیگر بیشتر از این نمی‌خواهم روی آن بحث کنم. از نظر من روشن است که این استدلال یکی از ضعیف‌ترین و پرفرکانس‌ترین استدلال‌های شیعیان است که فکر می‌کنند اینجا یک چیزی هست که می‌شود مثلاً با آن وجود ائمه را آن اثبات کرد. این نحوۀ برخورد با بعضی از آیات و اینکه در تمام کتاب‌ها هم این بحث‌ها نقل می‌شود، چون ضعیف هستند موضع شیعه را تضعیف می‌‌کنند و به اندازۀ کافی فکر کنم استدلال‌های خوب برای مواضع شیعه وجود دارد و لازم نیست از بعضی از این چیزها استفاده کنیم. اگر آن روایت‌ها راست باشند از نظر من این استفاده، استفادة غیرمجاز است. یعنی مثل این است که امامان به ما که به آن‌ها ایمان داریم یک چیز خصوصی گفته‌اند، مثلاً به این معنا اگر شما قبول داشته باشید که حضرت علی را پیامبر نصب کرد، پس حضرت علی مصداق بارز اولو الامر است، شاخص‌ترین اولو الامر است چون به ‌عنوان جانشین پیامبر برای یک کاری نصب شده است. من این را قبول دارم که حضرت علی را پیامبر نصب کرد، بنابراین به یک معنایی مصداق اولو الامر است و اگر نصب بعدی هم اتفاق افتاده باشد به نوعی می‌توان گفت این جریان نصب اولوالامر ادامه پیدا کرده است. به این معنا اگر من استدلالی تاریخی بکنم آن وقت می‌توانم. می‌خواهم بگویم این آیه چیزی به من نمی‌گوید، مگر اینکه ماجرای غدیر خم را برای اهل سنت بیان و اثبات کنم. اگر من ثابت کنم که حضرت علی را پیامبر نصب کرده، آن وقت می‌شود از این آیه گفت که باید اطاعت می‌کردید چون پیامبر نصب کرده بود، ولی همین‌ طوری این آیه را به این معنا گرفتن که این انحصار در امامان دارد درست نیست.

یک بار من می‌گویم حضرت علی مصداق بارز اولو الامر است چون جزو منصوبین حضرت رسول است، این بحث به نظرم درست است، ولی بعضی از شیعیان استدلالشان اینگونه است که اولو الامر حتماً باید معصوم باشد، یعنی منظور از اولو الامر فرمانداران زمان پیامبر نیست، فقط و فقط منحصر اولو الامر در ائمه‌ است که این صددرصد حرف غلطی است و روایت هم این را نمی‌گویند. چیزی که من یادم هست روایت این جوری است که ائمه مصداق اولو الامر است، همان طور که امام زمان مصداق بقیة ‌الله است.

حضار: اگر اثبات شود که مثلاً حضرت علی بعد از پیامبر بودند، باز هم اینجا برمی‌گردد به مِنکُم که خود مِنکُم استنباط این است که از خود مردم، یعنی خود مردم باید او را قبول کنند نه اینکه حضرت رسول.

استاد: بعضی از جواب‌هایی که اهل سنت هم می‌دهند بدتر از استدلال‌هایی هست که شیعیان می‌کنندو می‌گوید «أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»، یعنی کسانی از شما که فرماندار شدند. چگونه این را می‌شود گفت که خودتان؟ پیامبر یکی از شما را به عنوان فرمانده جنگ گذاشته، «أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»، نگفته شما. یعنی چه؟ دموکراسی می‌خواهید دربیاورید از این مِنْكُمْ؟ باز صد رحمت به استدلال‌های شیعیان. من این را شنیده‌ام، ایشان از خودش ابداع نکرده است. اینکه می‌گویند چون گفته مِنکُم یعنی مردم باید تعیین کرده باشند اولو الامر را. این آیه خیلی روشن است، دارد می‌گوید از خدا و رسول و کسانی که اولو الامر هستند. اهل سنت حرف‌هایی که می‌زنند بامزه است. می‌گویند گفته از اولو الامر اطاعت کنید. اولو الامر یعنی هر کسی که فرماندار است، یعنی هر کسی که فرماندار شد باید از او اطاعت کنید. اصلاً این آیۀ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» دارد خطاب به آدم‌هایی که آنجا اطراف پیامبر در آن جامعه زندگی‌ می‌کنند می‌گویند از خدا و رسول و اولو الامر پیروی کنید. اولو الامر را چه کسی تعیین کرده است؟ پیغمبر تعیین کرده است. چه کسی فرمانداران لشکر را قرار داده است؟ پیغمبر. برای همین هم هست که فرمان بردن از اولو الامر فرمان بردن از رسول است. برای همین است که مثلاً اگر یک خانواده‌ای خودشان یک نفر را تعیین کنند به عنوان اولو الامر خودشان، بعد می‌خواهند اختلافاتشان با این را ببرند پیش پیغمبر، پیغمبر می‌گوید به من چه ربطی دارد، خودتان دعوایتان شده و یکی را خودتان گذاشته‌اید، حالا هم هر کاری کرده می‌خواهید اطاعت کنید، می‌خواهید اطاعت نکنید. پیغمبر وقتی متولی است که خودش اولو الامر را نصب کرده است. این آدم فرماندۀ لشکر است و قرار است احکام الهی و فرمان رسول را ابلاغ کند، حالا اگر مشکلی پیش آمد و یک نفر گفت این حرفی که می‌زنی خلاف پیغمبر است، می‌روند پیش پیغمبر. از این مِنْكُم هم چیزی در نمی‌آید. این حرفی هم که اهل سنت می‌زنند که باز این آیه را تعمیم می‌دهند که به ازل و ابد نازل شده است، از خدا و رسول و اولو الامر، و اولو الامر هم یعنی هر کسی که فرماندار شد. یعنی مثلاً این زد آن را کشت، حالا فرماندار شد همه از او اطاعت کنند. این حرف‌ها را می‌زنند که برای چه باید از خلیفه اطاعت کرد؟ اولو الامر است، چون جانشین شده، دیگر اختیار همه چیز به دستش است. اصلاً جفت این تعمیم‌ها؛ چه شیعه که این آیه را می‌خواهد این جوری بخواند که این به آیندگان هم در واقع دارد حکم می‌کند، و چه اهل سنت که مطلق می‌خواهند اولو الامر، همة اینها به نظر من استدلال‌های ضعیفی هستند. من کاری به استدلال‌های ضعیف اهل سنت ندارم. با این آیه شما نمی‌توانید یک آدم اهل سنت را متمایل کنید به تشیع. اگر می‌خواهید این کار را بکنید، باید بروید همان ماجرای غدیر خم و نصب حضرت علی را ثابت کنید، بعد این آیه معنی پیدا می‌کند. معنی‌ آیه این است که باید اطاعت می‌کردند از حضرت علی، وگرنه اینکه باید معصوم باشد و اینها، اینها استدلا‌ل‌هایی نیست که از این آیه دربیاید. از این آیه مطلقاً درنمی‌آید که اولو الامر باید معصوم باشد. من استدلال‌هایی دیده‌ام در مورد این آیه که بخش دوم آیه را حذف می‌کنند و دیگر قبول کنید که این از آن نوع کارهای یهودی‌هاست.

[۰۱:۳۰]

یعنی اصلاً نمی‌گویند بعد از این آیه چه آمده است. این تکه که به نظر می‌رسد به نوعی می‌شود روی آن استدلال کرد را می‌آورند و سر آن بحث می‌کنند و یک بار هم نگاه می‌کنید در کتاب ننوشته که این آیه یک نصفۀ دیگر هم دارد، برای اینکه این «فَإِنْ تَنَازَعْْت» مسئلۀ معصوم بودن را خراب می‌کند ذکرش نمی‌کنند، انگار همۀ آیه همین است، از «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» تا «أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ». این بحث خیلی طول کشید. می‌دانم بحث شیرینی است. کلاً بحث‌های فرقه‌‌ای که معمولاً در این کلاس مطرح می‌کنم می‌گیرد.

حضار: ؟ [۰۱:۳۰:۳۵]

استاد: تعمیم دادن است. علامه طباطبایی در المیزان یک عبارت کلی دارد که می‌گوید همه جا در قرآن «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» یعنی همان مؤمنین شاخصی که اطراف پیغمبر هستند. مثلاً «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَى»، مستقیماً این به من هم می‌رسد. احکامی که خطاب به «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» گفته می‌شود مستقیماً به من می‌رسد، مثلاً دربارۀ نماز و روزه، ولی در یک سری مسائل می‌گوید «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»، ای مؤمنین با صدای بلند پیغمبر را صدا نکنید. این مستقیم به من نمی‌رسد. اصولاً این آیات خطاب به آن مؤمنین است. اینکه چه چیزی از آن به من می‌رسد یا نه، احتیاج به خیلی بحث دارد. شما الان چیزی که دارید می‌پرسید به نظر من بحثی است که باید روی آن آیه بشود که الان آیا اولو الامری وجود دارد یا ندارد؟ هر کسی نزدیک‌تر به حرف خدا و پیغمبر باشد و در یک منصبی نشسته باشد و دارد سعی می‌کند احکام خداوند و پیامبر را اجرا کند مصداق اولو الامر است. مهم این است که آیا کارهای خدا و پیغمبر را آن جوری که خداوند و پیغمبر گفته‌اند است عمل می‌کند و اجرا می‌کند یا نه. شما موظف هستید اگر یک نفر مثلاً فرماندۀ لشکر شما شد یا رئیس ادارۀ شما یا حالا هر چیز دیگری شد، ببینید حرف‌هایش کاملاً منطبق است با آن چیزی است که مثلاً شما تشخیصتان این است؟ اگر در حد تشخیص شما مطابق با خدا و پیغمبر است، باید از او اطاعت کنید. یک نفر آمده خلیفه شده، صددرصد خلاف خدا و پیغمبر دارد عمل می‌کند، باید اطاعت نکنید. اطاعت از اولو الامری واجب است یا توصیه می‌شود که به میزان نسبتی که با خدا و پیغمبر دارد. اینکه این آیه چگونه تعمیم پیدا می‌کند به آینده در مورد خیلی از آیات باید روی آن بحث شود. ممکن است اختلاف نظر هم وجود داشته باشد و حالا شخصی برداشت دیگری کند. این آیه دارد مستقیماً یک چیز روشنی را در زمان پیغمبر از مؤمنین می‌خواهد که همۀ ما می‌فهمیم چیست و کاملاً هم درست است که باید از صاحب منصب‌هایی که پیغمبر نصب کرده اطاعت کنیم تا حدی که در جهت خدا و پیغمبر است و اختلافاتشان را هم اینگونه حل کنند.

این آیات مقدمۀ باز دوباره یک اَلَم تَرَ دیگر است. نگاه کن ببین که منافقین چگونه رفتار می‌کنند. باز به شاهد گرفتن پیامبر است که مثلاً «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ»، آدم‌هایی هستند که به جای اینکه بیایند پیش پیامبر حکم بگیرند، دوست دارند بروند از طاغوت، حالا طاغوت زمان خودشان مثلاً از مشرکین اطاعت کنند. وقتی که حرف از اطاعت خدا و پیغمبر است به یک نکته‌ای دقت کنید. بخش اول این سوره که احکام دارد بیان می‌شود که من احکام را اجرا بکنم، الان فرض کنید حدود الهی را اجرا بکنم یا نکنم، دارم از خدا تبعیت می‌کنم و اطاعت می‌کنم یا نمی‌کنم. بخشی از بحث‌هایی که خداوند به پیامبر می‌گوید و ابلاغ می‌کند اجرای احکام است. معصیت ممکن است در اجرای احکام هم صورت بگیرد. مثلاً حقوق زنان را رعایت نکنند یا چیزهای دیگر. بخشی از حرف‌هایی که پیغمبر می‌زند و کسانی که در زمان پیغمبر هستند و وظیفه دارند که اطاعت کنند خارج از احکام است. ممکن است مثلاً من بگویم اصولاً با حکم جهاد موافقم، ولی با اینکه الان امروز صبح پیغمبر دارد ما را می‌برد مخالفم. این بخش دومی که شما دارید می‌بینید، این تخلفات، تخلف از خود پیغمبر است. تخلف از این است که الان خود پیغمبر می‌گوید برویم بیرون شهر، یک عده می‌گویند نه. پیامبر می‌گوید مهاجرت کنیم، نمی‌گوید ما با حکم مهاجرت یا حکم جهاد به طور کلی مشکل داریم، از اینکه پیامبر دارد این امر را می‌کند و الان می‌گوید باید این جهاد را برویم یا باید اینجا قتال کنیم و آنجا نباید بکنیم، با این مشکل دارند. یعنی مستقیماً معصیت رسول دارند می‌کنند نه اینکه حدود الهی را رعایت نکنند.

ممکن است خودشان توجیه داشته باشند که دارند حدود الهی را رعایت می‌کنند. یک مقدار جلوتر در همین سوره می‌گوید وقتی به آنها می‌گوییم نماز بخوانید، روزه بگیرید یا زکات بدهید، لحن آیه به گونه‌ای است که انگار مشکلی نیست، بعد حالا وقتی می‌گوییم بجنگید یک عده از مردم می‌ترسند، «كَخَشْيَةِ اللَّهِ». می‌گویند لشکر به این بزرگی آمده، من باید با این بجنگم و مشکل دارم. احتمالاً شنیده‌اید که اعرابی که اطراف پیامبر بودند خیلی حرف این را می‌زنند که چرا به ما اجازة جنگ نمی‌دهید و وقتی که اجازه دادند بعد کم‌کم بهانه‌گیری‌ها شروع شد که امروز گرم است، شب نرویم، صبح برویم. کلاً به نظر می‌آید مشتاق این هستند که احکامی برای قتال بیاید و هیچ وقت هم نگفتند مثلاً فرض کنید چرا کلاً به ما اجازة جنگ داده شده، شاید اکثریت ابراز رضایت هم می‌کردند، ولی عملاً جایی‌که پیامبر به آن‌ها دستور می‌داد که این کار را بکنید یا نکنید معصیت می‌کردند.

بخش دوم بیشتر متمایل به این است که در مورد مخالفت با اوامر خود پیامبر است و تأکید روی این است. مثلاً آیه‌ای هست که می‌گوید «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»، ۴ الی ۵ تا آیه جلوتر این آیه است که اصولاً باید از پیامبرانی که فرستادیم اطاعت شود، نه اینکه احکام شرعی که می‌گویند را اجرا کنند، از خود این رسول باید اطاعت شود. در آیۀ «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم» مسئله همین است، حتی اولو الامر هم چیزی گفت باید اطاعت شود. کسی که رسول به او گفته فرماندۀ آن قسمت لشکر است هر چه گفت باید اطاعت شود و اینجا است که به شدت آن چیزی که ما دعوت می‌شویم که از نگاه پیامبر ببینیم این است که مثلاً فرض کنید یک جایی یک حکمی در مورد مسئله‌ای می‌خواهند، تمایلشان بیشتر این است که بروند پیش مثلاً رئیس قبیله‌شان تا اینکه بیایند پیش پیامبر. مثلاً «يتحاكموا إلى الطاغوت»، شاید طرف عضو یک قبیله است یا هنوز هم به دلیل حالت نفاقی که دارد ریش‌سفید قبیله‌شان به نوعی در این موضوعی که برایشان پیش آمده ارجحیت دارد تا اینکه بیایند از پیامبر حکم بگیرند. «وَقَدْ أُمِرُوا أَن يَكْفُرُوا بِهِ» امر شده‌اند به او که کفر بورزند. من قرار نیست وارد جزئیات شوم. این آیۀ اطاعت از خدا و رسول‌ و اولو الامر که می‌آید یک «أَلَم تَرَ» هست که بعدش شما می‌بینید که این آدم‌هایی که در همان جامعه هستند تمایل به غیر از اطاعت از رسول دارند.

این همان ‌طور ادامه پیدا می‌کند تا حداقل آیۀ ۷۰. ساختار این قسمت اینگونه است که حکم‌هایی هم بین آن می‌آید که خیلی حکم‌های پررنگی نیست، بیشتر مثل زمینه است برای اینکه آن تمردها را ببینید. مثلاً این حکم می‌آید که «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانْفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِيعًا»، می‌گوید تک‌تک یا به صورت جمع‌ی بروید برای جهاد. بعد می‌گوید «وَإِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ»، حرف از منافقین است، آدم‌هایی که حالا که این حکم داده می‌شود سستی می‌کنند و حاضر نیستند در جنگ حاضر شوند. بعد از مدتی دوباره دو سه تا آیه که توصیف اینکه اینها کندی می‌کنند می‌آید، می‌گوید «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ»، کسانی که به آن‌ها حکم نماز و زکات و اینها داده شد، مشکلی نیست، «فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً»، از مردم می‌ترسند مثل ترسیدنشان از خدا بلکه حتی شدیدتر از آن. «وَقَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ»، مثلاً خدایا چرا برای ما قتال واجب کرده‌ای؟ «لَوْلَا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ»، چرا تا مدتی این را به تأخیر نمی‌اندازی؟ اینها باز یک مجموعه آیاتی هستند که با «أَلَمْ تَرَ» شروع می‌شوند، که دوباره همان شاهد بودن پیامبر بر این تمردهایی که اطرافش وجود دارد، رفتارهای زشت و حرف‌های زشتی که زده می‌شود گفته شده است. مجدداً بعد از اینکه دو سه تا آیه تمام می‌شود می‌گوید «و من يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ»، مجدداً برمی‌گردد به اینکه از اطاعت رسول اطاعت از خداست، «وَمَن تَوَلَّی فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا»، ادعای اطاعت می‌کنند و نمی‌کنند و الی آخر تا به آیاتی می‌رسد که یک مقدار حالت بیان احکام دارد در مورد خود این منافقین.

مثل اینکه ما از نگاه پیامبر رفتارهای این‌ها را دیده‌ایم، عدم اطاعتشان را دیده‌ایم، حالا یک مجموعه آیاتی هست با شدت عمل در مورد خود منافقیان که واژة منافقین هم اینجا به کار برده می‌شود. وقتی گفته می‌شود منافقین، غیر از آدمی است که تزلزل قلبی دارد، مثل اینکه آدم‌هایی که «الَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ» هستند دور هم جمع شوند و تبدیل به یک نیروی اجتماعی شوند. شما در قرآن اصلاً نمی‌بینید که «الَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ» را بکشید یا با آن‌ها بجنگید، ولی اینجا در مورد منافقین با یک شرایطی دارد حکم قتال صادر می‌شود و شما حق دارید حتی با اینها بجنگید. آیات اینگونه هستند که حالا در شروع چیزهایی در مورد منافقین گفته می‌شود که «وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَوَاءً»، دوست دارند که شما هم مثل آن‌ها کافر شوید و مساوی شوید، «فَلَا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِيَاءَ» از آن‌ها یار نگیرید، اینها را سرپرست نگیرید، «حَتَّى يُهَاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ»، تا اینکه در راه خدا مهاجرت کنید. مشخصاً دارد در مورد آدم‌هایی صحبت می‌کند که حاضر نشدند مهاجرت کنند. یعنی فرض کنید جمعیتی از مردم در مکه بودند که ادعای ایمان می‌کردند، وقتی پیامبر مهاجرت کرد یک عده مهاجرت کردند و یک عده حاضر نشدند مهاجرت کنند. آنهایی که مهاجرت کردند یک کار شاقّی انجام دادند. بعضی‌هایشان آدم‌های پولداری بودند ولی همة املاک و اموالشان را در مکه گذاشتند، جایی که تحت سلطۀ مخالفانشان بود و می‌دانید که تاراج هم شد و یک عده‌ای از این آدم‌هایی که در آنجا بودند حالا به هر دلیلی؛ دلبستگی که به اموالشان داشتند، ترسی که از این داشتند که اگر بروند ممکن است در بین راه کشته شوند یا اگر به مدینه برسند جنگ می‌شود و زنده نمی‌مانند، به نوعی به قول امروزی‌ها دو دره بازی کردند. یعنی به اینها می‌گفتند مؤمن هستند، ولی آنجا مانده بودند و به آنها هم ابراز اطمینان می‌دادند که مثلاً ما کاری به پیامبر نداریم. به نوعی سعی می‌کردند هم منافع مادی خود را حفظ کنند، هم اینکه تمایلاتی به پیغمبر هم پیدا کرده بودند.

اینجا در این آیات بحث از این است که اینهایی که تا حالا مانده‌اند که معلوم نیست چند سال گذشته که این آیات نازل می‌شود، هنوز هم آنجا هستند و مهاجرت نکرده‌اند. این‌ها دیگر جزو همان‌ها حساب می‌شوند. در روایات تاریخی هست که بعضی از آدم‌هایی که ادعای ایمان داشتند حتی در جنگ‌ها هم شرکت کردند. چون به اینها می‌گفتند ما با شما هستیم. وقتی داشتند نیرو می‌گرفتند نمی‌توانستند نیایند. مثلاً لابد می‌آمدند و در فکرشان این بود که من تیر را آن طرفی می‌اندازم، این طرفی نمی‌اندازم. اینکه پیچیدگی‌هایی به وجود آمده است؛ از یک طرف دلبستگی‌هایی به مؤمنین داشتند، برای اینکه یک وقتی در فعالیت‌های زیرزمینی که در مکه داشتند با همدیگر بودند. یک زمانی مؤمنین در مکه تحت فشار بودند و شاید آن‌ها هم جزوشان بودند و به هر حال جزو مؤمنین قلمداد می‌شدند. یک دلبستگی‌هایی وجود دارد ولی الان مدت‌ها گذشته است. بعضی‌ها روزهای اول مهاجرت نکردند ولی به تدریج مهاجرت کردند، از مکه دل کندند و آمدند مدینه. به جایی رسیده که یک عده هنوز آنجا هستند و اگر روایت تاریخی درست باشد حتی در جنگ بدر هم شرکت کردند. این آیات می‌گوید دیگر اینها را جزو کفار حساب کنید، جزو مؤمنین حساب نکنید. یعنی دلبستگی که داشتید و این‌ها را جزو خودتان حساب می‌کردید فراموش کنید. بعد می‌گوید «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ»، اگر اینها را پیدا کردید بکشید، «وَلَا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا»، یعنی دستور شدت عمل با این منافقینی که مهاجرت نکردند صادر شده است، «إِلَّا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ»، این تبصره‌ها جالب است؛

[۰۱:۴۵]

اول خیلی شدیداللحن می‌آید که اینها هر جا گرفتید بکشید، که شاید آدم کمی تعجب کند که بالاخره اینها شاید ایمانی هم دارند، کافر مطلق هم نیستند، بعد می‌گوید مگر اینکه جزو قومی هستند که با آن‌ها پیمان دارید، مثلاً فرض کنید دارند با قومی زندگی می‌کنند یا اصلاً جزو قبیله‌ای هستند که با شما پیمان صلح بسته‌اند که هیچ، «يَصِلُونَ إِلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِيثَاقٌ أَوْ جَاءُوكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقَاتِلُوكُمْ أَوْ يُقَاتِلُوا قَوْمَهُمْ»، اگر آمدند پیش شما «حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقَاتِلُوكُمْ» قصد قتال با شما را ندارند یا «أَوْ يُقَاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقَاتَلُوكُمْ» یا حالا نهایتاً این آیه که می‌گوید اگر آمدند گفتند قصد قتال نداریم، «فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَأَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ»، اگر آمدند اعلام برکناری کردند و گفتند ما با شما قتال نمی‌کنیم، «فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ» با شما قتال نکردند، «وَأَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ» به شما پیام دوستی و صلح دادند، «فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلًا»، اگر اینگونه شد حق ندارید با آن‌ها برخورد کنید. بنابراین من این طور احساس می‌کنم که علاقه‌ای بین مؤمنین و این آدم‌ها هست که به نوعی مانع از این است که با اینکه بعضی‌ از آنها رسماً دارند همکاری می‌کنند، اگر در جنگ هم اینها را جلوی خودشان ببینند انگار حاضر نیستند با اینها کاری کنند. یک آیه شدیداللحن هست انگار برای بریده شدن این عواطف که این‌ها را هر جا که دیدید بکشید، ولی کمی جلوتر که می‌روید منحصر می‌شوید به آن‌هایی که با شما قتال می‌کنند، یعنی حرف این نیست که هر آدم منافقی را دیدید بکشید. می‌گوید اگر آمدند گفتند با شما قتال نمی‌کنیم و اعلام صلح کردند نباید آنها را بکشید. بنابراین آیۀ اول که مطلق می‌آید انگار یک چیزی را دارد می‌شکند. یک علاقة قلبی که بین مؤمنین با دوستان سابقشان است را می‌شکند، ولی بعداً که جلو می‌روید بالاخره ماجرا این است. در واقع نهایتاً اینگونه می‌شود که در جبهۀ جنگ که اینها را دیدید این دفعه دیگر کوتاهی نکنید. انگار که مؤمنین اینها را حتی در جمع آن‌ها هم که می‌دیدند به نوعی اِبا داشتند از اینکه دوستان مؤمن سابق خود را بکشند. پس اگر آمدند برای قتال و به شما پیام صلح و اعتزال از جنگ و اینها ندادند باید با آن‌ها بجنگید. این فرمانی است که دارد به مؤمنین در مورد آنها داده می‌شود.

حضار: مگر کلاً جمعیت مسلمانان مکه چقدر بوده‌اند که حالا یک عده‌ که مهاجرت نکرده‌اند، یک عده که در جنگها بودند و یک عده همیشه غایب بودند؟

استاد: شما بگویید مثلاً دو نفر مانده‌اند، چه فرقی می‌کند. وقتی من الان دارم آیات قرآن را می‌خوانم شما چرا اینگونه بحث نمی‌کنید که این چیزی بود که همان موقع بود گذشت، پس چرا تبدیل آیه قرآن شد؟ شما چه توجیحی دارید که یک چیزی در قرآن آمده است؟ پیغمبر می‌توانست اول جنگ اعلام کند که این آدم‌ها را که قبلاً دوستتان بودند اگر دیدید بکشید و رحم نکنید. مثلاً احتمالاً بازی آنها این بوده که ما را مجبور کرده‌اند و به زور آورده‌اند که هم امنیت پیدا کنند در مقابل کفار و هم اینکه مؤمنین هم کاری با آن‌ها نداشته باشند. می‌شد این را پیغمبر بگوید، پس چرا آیه شده است؟ همین الان هم من این آیه را می‌خوانم جالب است، به من چیزی یاد می‌دهد. بنابراین اگر دو نفر هم بودند که من می‌دانم کم نبودند، خیلی بیشتر از این حرف‌ها بودند، ولی اگر منظور شما این است که معضل بزرگی نیست، مهم این است که من وقتی این آیه را می‌خوانم چیز خوبی از آن می‌فهمم، در مورد برخورد با کسانی که ادعای ایمان دارند ولی ایمان نیاوردند. شاید مشابه این هزار سال بعد جایی پیش بیاید و این دفعه جمعیتشان زیاد باشد. مثل اینکه در این آیه ارزش این ماجرای دلبستگی به دوستان سابق و اینکه در صف دشمنان هستند و ما حالا نسبت به آن‌ها ترحم داریم ماجرای مهمی است. ممکن است بگویید کمیت آن‌ها آدم‌ها مهم نیست. نمی‌دانم منظورم را فهمیدید یا خیر؟ بالاخره چیزی که در قرآن می‌آید معنی‌اش این نیست که ماجرای اجتماعی پیچیده‌ای هست که قرآن می‌خواهد حل کند. خیلی از آیات قرآن به گونه‌ای هست که ممکن است بعداً تبدیل به یک نکتة جالبی شود یا اصلاً در خودش چیزی دارد که فهمیدنش جالب است، ولی از نظر اجتماعی خیلی چیز مهمی نیست.

بگذارید نکاتی که مهم است را بگویم. یک مجموعه آیاتی می‌آید در مورد مثلاً فرض کنید جنگ رفتن و خود آیات مستقلاً آیات جالبی هستند. جدای از محتوایی که داخل این سوره دارند، اهمیت نماز که یک صفحه قرآن اختصاص به این دارد که در جنگ چطور نماز بخوانید، سلاح‌هایتان را چگونه بگیرید و سپرهایتان را بگذارید زمین یا نگذارید، هیچ کوتاهی در اینکه در هر شرایطی که هستید باید نماز را برگزار کنید نیست. جالبی این آیات به جزئیاتش نیست، به این است که با چه تأکیدی یک سری احکام دارد صادر می‌شود در مورد اینکه وسط جنگ هم چگونه می‌شود نماز خواند. اول یک گروه بخواند، یک گروه نخوانند و در مورد جنگ هم که آن حکم آمده، در مورد نماز خواندن در جنگ احکامی هست یا در مورد اینکه می‌توانید مثلاً نماز را به اصطلاح قصر بخوانید یا کوتاه بخوانید وقتی که در حال جنگ هستید. من می‌خواهم اینها را کمی Skip کنم.

یک مجموعه آیات هست که «اَلَم تَرَ» اولشان نیست ولی در مورد افرادی است که اطراف پیامبر هستند، مثلاً به نظر می‌آید ماجرا این است که برای صادر شدن حکمی پیش پیامبر آمده‌اند و دروغ می‌گویند یا با همدیگر توافق‌هایی کرده‌اند که در واقع یک جور نگاه دیگر به مناسبتی به رفتارهای غیرصادقانه و منافقانه که اطراف پیامبر وجود دارد. من می‌خواهم Skip کنم بروم سراغ آیۀ «وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ».

۹فتوا در مورد نساء

این مجموعه آیات از آنجایی که حرف از این است که پیامبر در قیامت به عنوان شاهد می‌آید تا اینکه دوباره برمی‌گردد به مسئلة احکام و با این شروع می‌شود که در مورد نساء از تو فتوا می‌خواهند، کل این آیات اساساً همین طور است دیگر؛ اهل کتاب را می‌بینیم، بعد منافقین را داخل جامعۀ اسلامی می‌بینیم، لابه‌لای آن هم احکامی که می‌آید بیشتر حالت این را دارد که بعدش شما عکس‌العمل‌هایی را ببینید. من تا قبل از این آیه واقعاً نکتۀ خاصی نمی‌بینم که بخواهم روی آن تأکید کنم. شاید این آیاتی که در مورد اینکه شیطان چکار می‌کند خودبه‌خود آیات جالبی هستند که اگر وقت بود در مورد آن بیشتر صحبت می‌کردم. می‌شود گفت از آن ابتدا تا «وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ» تقریباً یک موضوع روشنی را پیش می‌برد. دوباره برمی‌گردیم، طبق چیزی که در جاهای دیگر قرآن هم دیده‌اید مثلاً یک مجموعه احکام بیان می‌شود، بخش دیگری می‌آید، دوباره ممکن است برگردد یک بخش از آن احکام را بیان کند و باز دوباره برگردد به این موضوع دوم و الی آخر.

نمونه‌اش مثلاً شما ساختار خیلی مشابه‌ای را در سورۀ نور اگر یادتان باشد دیده‌اید. سورۀ نور غلبه با احکام است و بحث در مورد عدم اطاعت از رسول در حاشیه است، اینجا به نوعی برعکس است. شاید حجم بیشتر به عدم اطاعت از پیامبر اختصاص دارد، ولی آنجا این ساختار که یک قطعه احکام بیاید بعداً عدم اطاعت بیاید، دوباره احکام بیاید و عدم اطاعت، دو سه بار این جابه‌جایی صورت می‌گیرد. یعنی ساختار کلی سورۀ نساء از این نظر شباهتی به سورة نور دارد. من آنجا این حرف را زدم الان هم اینجا می‌گویم؛ یک بار هم با همان موضوع تلک حدود الله که بعد از آیات مربوط به زنان می‌آید همین جلسه به آن اشاره کردم، اصولاً جاهایی که یکی آیات جنگ و یکی آیات مربوط به احکام زنان می‌آید، انگار جاهایی هست که معمولاً بعدش شاید منتظر باشید که تصاویری از مخالفت‌ها را ببینید. یک حس کلی که در سورة نور هست این است که انگار آدم‌ها از این احکامی که دارد نازل می‌شود راضی نیستند. مثلاً در همین حقوقی که برای زنان در قرآن می‌آید یا نوع رفتاری که مردان باید داشته باشند چنین حالتی وجود دارد. این آیۀ «وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ» به طور خیلی خیلی پررنگ؛ من دفعۀ قبل گفتم الان هم دوباره تکرار می‌کنم که فضای کلی سورة نساء که فکر می‌کنم اسمش از همین آیه گرفته شده، یک جور نارضایتی خداوند از رفتار مردها با زن‌هاست. شاید بعضی از این احکام لازم نمی‌شدند اگر مردها درست رفتار می‌کردند. مثلاً فرض کنید اینکه زن‌ها باید استقلال مالی پیدا کنند، زن‌ها باید ارث ببرند، این همه چیزهایی که جابه‌جا در سوره می‌آید، یا اینکه مردها فرض کنید می‌خواهند زنشان را طلاق بدهند ولی به نوعی می‌خواهند از زیر حقی را که از نظر مالی باید پرداخت کنند دربروند. فضای این سوره کلاً این طوری است که انگار مردها درست رفتار نکرده‌اند؛ منظور فقط اعراب نیست که زنده به گور می‌کردند که به اندازۀ کافی بدرفتاری هست، کلاً رفتار مردها با زن‌ها در طول تاریخ درست نبوده و لازم است که انگار یک شرایط جدید به وجود بیاید، زنها استقلال مالی پیدا کنند و احکامی به وجود بیاید که مردها بعد از ازدواج مجبور شوند سرپرستی مالی زن‌ها را به عهده بگیرند، مجبور شوند اموالی را که به آن‌ها تعهد می‌دهند پرداخت کنند و الی آخر.

این آیه هم بیشتر از هر آیه‌ای در این سوره این فضا را منتقل می‌کند که می‌گوید «وَيَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّسَاءِ ۖ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ»، خداوند در موردشان فتوا می‌دهد «وَمَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ فِي يَتَامَى النِّسَاءِ اللَّاتِي لَا تُؤْتُونَهُنَّ مَا كُتِبَ لَهُنَّ»، يَتَامَى النِّسَاءِ یعنی آن چیزی که حقشان بود و واجب بود به آن‌ها بدهید نمی‌دهید، «وَتَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ»، ولی رغبت دارید که با آن‌ها ازدواج کنید و الی آخر. مثل اینکه به صراحت این حالت که مردها تمایل به تجاوز به حقوق زنان دارند در عین حالی که تمایل به تصاحبشان دارند، این چیزی است که در این آیه به طور پررنگ بیان می‌شود و یک سری احکام دیگر هم در مورد روابط زن و مرد در حیطۀ خانواده گفته می‌شود و مجدداً برمی‌گردیم به بحث در مورد منافقین. یعنی مثل اینکه این یک قطعه از احکام است. یک مجموعه از احکام بیشتر در مورد منافقین از دیدگاه پیغمبر آمده، دوباره یک قطعه حکم هست، دوباره برمی‌گردیم سر منافقین و سوره با یک حکم نهایتاً تمام می‌شود. یعنی اینجا سه قطعه احکام داریم با دو تا قطعه مشابه بین آنها.

حضار: نمی‌شود یک جلسۀ دیگر هم باشد با همان سرعت قبلی پیش برویم؟

استاد: واقعاً اگر یاداشت‌های من را هم نگاه کنید خیلی چیز مهمی ندارم که نگفته باشم. ممکن است چند تا چیز بود که اگر وقت بود می‌گفتم، ولی مهم نیستند. این طوری نیست که فکر کنید چیزهای خیلی مهمی بود و جا افتاد. ممکن است شما سؤالی داشته باشد که حالا بعداً بپرسید.

حضار: انسجام سوره تا اینجا که گفتید واضح بود، ولی بعد از آن یک سری جاها خیلی منسجم نیست که مثلاً چرا این آیات

استاد: آن آیات اصولاً نمایش تخلف‌های اطراف پیامبر است. فکر نمی‌کنم کلاً چیزی آنجا وجود داشته باشد که خیلی فاصله داشته باشد با این چیزی که من گفتم، برای همین از آن رد می‌شوم. مجدداً بعد از این دو سه تا آیه‌ای که در مورد نساء که اینجا بیشتر در مورد این است که اگر اختلافی ایجاد شد بینشان صلح داده شود و آن آیه معروفی که می‌گوید «وَلَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّسَاءِ وَلَوْ حَرَصْتْ» هر چقدر هم میل داشته باشید به اینکه بین زنها رعایت عدالت را کنید نمی‌توانید، «فَلَا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوهَا كَالْمُعَلَّقَةِ»، باز لحن آیات به نفع زن‌ها هست که به نوعی در واقع تکمیل همان چیزی هست که ابتدای سوره بود که به یک زن اکتفا کنید.

[۰۲:۰۰]

توصیه‌ای که در ابتدای سوره هست که اگر نمی‌توانید عدالت را رعایت کنید به یک زن اکتفا کنید و این آیه تکمیل آن است که هر چقدر هم میل داشته باشید نمی‌توانید رعایت عدالت کنید. بنابراین آدمی که به طور طبیعی ترس از این دارد که به گناه بیفتد و آدم باتقوایی است، اصولاً اگر این آیات را بخواند باید تمایلش این باشد که به یک زن اکتفا کند، ولی اینگونه نشد و انگار خیلی جدی نگرفتند. این ادامۀ همان آیه است که می‌گوید «وَيَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّسَاءِ»، خیلی میل داشتند ازدواج کنند و کردند. چیزهای کلی آیاتی که بعد از این قسمت می‌آید، قطعه‌ای هست که بین این حکم و آن حکم نهایی است.

سوره به طور غیرمنتظره‌ای با یک حکم که انگار از احکام ارث جا مانده تمام می‌شود و بین این آیات با آن آیۀ انتهایی یک مجموعه چیزهایی گفته می‌شود که مثلاً با توصیه به تقوا شروع می‌شود یا این آیۀ معروف است که خطاب به مؤمنین گفته می‌شود که «كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ»، از همه مؤمنین خواسته می‌شود که؛ انگار مثل اینکه شما در قطعۀ قبلی نحوة شهود پیامبر را دیده‌اید، چیزهایی از چشم پیامبر دیده‌اید، حالا اینجا از مؤمنین خواسته می‌شود که همۀ شما شهداء لله باشید. همان طوری که پیامبر یک روزی این شهادت‌ها را می‌دهد، مثل اینکه ما هم یک روزی دعوت می‌شویم که این حقایق را همان طوری که پیامبر می‌بیند ببینیم. توصیه به تقوا هست، این آیۀ معروف «قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ» هست و مجدداً آیات کلی در مورد منافقین. یعنی بعد از اینکه این مقدمه تمام می‌شود، این دفعه یک مقدار آیاتی که در این قسمت هست دوباره برمی‌گردد به همان قطعه‌ای که قبل از «وَيَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّسَاءِ» بود. توصیف‌هایی از منافقین که کلی‌تر است، یعنی ویژگی‌های کلی‌تر آنها را اینجا می‌گوید. مثلاً اینکه کفار را به عنوان اولیاء خودشان می‌گیرند یا آیه معروفی که می‌گویند «مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَلِكَ»، اینکه بین مؤمنین و کفار در حال تردد و شک و تردید هستند و امر به اینکه در این جماعت مؤمنین آدم‌هایی هستند که بر علیه آیات الهی حرف می‌زنند که شما اگر وارد این جمع شوید جزو آنها حساب می‌شوید. بعد از اینکه می‌‌گوید کفار را به ‌عنوان اولیاء نگیرید یک چنین آیه‌ای می‌آید که حتی همنشینی با آدم‌هایی که دارند در آیات الهی فرض کنید تمسخر می‌کنند؛ واژه‌ای که آمده می‌گوید «يَخُوضُونَ فِي آيَاتِنَا»، مثلاً در مورد چیزهایی که آیات الهی است حرف‌های بدی می‌زنند و قاطی شدن با اینها معنی‌اش این است که جزو آنها هستید. این غیر از این است که من وارد جمعی شوم در مورد آیات الهی کسی شبهه‌ای را مطرح کند و من جوابش را بدهم. اینکه من در یک جمع نشسته‌ام که مثلاً دارند یک چیزی را مسخره می‌کنند و من بلند نشوم بروم.

در ادامۀ اینکه می‌گوید کفار را به عنوان اولیاء اتخاذ نکنید، می‌گوید در جمعی که چنین بحث‌هایی هست هم نباید حضور داشته باشید، که اگر حضور داشته باشید از آن‌ها حساب می‌شوید. یک مجموعه‌ای از توصیه‌هاست برای اینکه آن‌هایی که مؤمن هستند رفتارهای شبیه منافقین نباید داشته باشند. منافقین آن‌هایی هستند که کفار را اولیاء خودشان می‌گیرند و ما نباید این کار را بکنیم، ما نباید در چنین جمع‌هایی حاضر شویم و الی آخر. بعد در همین قطعه به طور فشرده آن چیزی که در سورۀ بقره بود، یعنی مرور کردن تمردهایی که بنی‌اسرائیل به عنوان نمونۀ تاریخی تمردهای یک قوم که حالت نفاق داشتند، به طور فشرده می‌آید. یعنی آن جا خیلی شرح و بسط پیدا کرده بود، اینجا بعد از این توصیه‌های کلی مجدداً بحث‌های مربوط به اینکه مثلاً اینها در روز شنبه معصیت کردند، گوساله را به عنوان اله گرفتند، بُهتانی که به مریم زدند که می‌گوید «يَسْأَلُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَابًا مِنَ السَّمَاءِ»، اهل کتاب از تو می‌خواهند کتابی از آسمان نازل کنید، می‌گوید اینها از موسی چیزهای بزرگ‌تری خواستند. خواستند که خداوند را علناً و آشکار ببینند، با اینکه کوه طور را به اصطلاح بالای سرشان قرار دادیم باز هم در روز شنبه تخطی کردند و الی آخر. همۀ چیزهایی که اینجا می‌آید که بعضی چیزها هم جدید است مشابه آن‌هایی هست که در سورۀ بقره آمده فقط خیلی فشرده است. مثلاً می‌گوید «وَبِكُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَى مَرْيَمَ بُهْتَانًا عَظِيمًا»، اینکه به حضرت مریم بهتان زدند در سورة بقره به آن اشاره نشده ولی اینجا دارد به آن اشاره می‌شود و این آیۀ معروفی که ادعای کشتن مسیح را کردند در حالی‌که مسیح را نکشتند. در سورۀ بقره حرف از قتل انبیاء هست، ولی آنجا باز نمی‌شود که منظور چیست، اینجا به مهمترین آن اشاره می‌شود که سعی کردند حضرت مسیح را بکشند. بنابراین یک قطعه‌ای از رفتارهای منافقانه که این دفعه در این سوره اولویت با دیدن رفتارهای منافقانه داخل جامعۀ اسلامی است، ولی به رفتارهای بنی‌اسرائیل هم خیلی فشرده به طور موازی به عنوان شاهد اشاره می‌شود. اینکه ربا می‌خوردند و من همۀ جزئیات را نمی‌گویم.

یک نکته اینجا هست که به نظر من مهم است و فقط روی این تأکید کنم که سوره دوباره می‌گردد آیه‌ای از آیات ارث را می‌گوید. حالا چیزی هم در مورد آیۀ آخر می‌گویم و تمام می‌کنم. اگر به نظرتان می‌آید که این قسمت‌ها را سریع گفته‌ام، فکر می‌کنم وقتی محتوای کلی را گرفته‌اید، حالا تا یک جایی برای اینکه آن محتوا را نشان دهم ممکن است روی آیه‌ها تأکید کنم، ولی واقعاً از یک جایی به بعد چون آن محتوا دارد به شکل‌های مختلف‌ بیان می‌شود لزومی نمی‌بینم و کمبود وقت دلیل قاطعی است که بخواهم سریع‌تر بگویم. یک نکته اینجا وجود دارد که به نظر من جالب است، آن هم این است که بعد از اینکه حرف برمی‌گردد سمت اهل کتاب و کارهایی که کردند و سوره اینجا تمام می‌شود؛ سوره از اول با خطاب «يَا أَيُّهَا النَّاسُ» شروع شده بود «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا»، شروع سوره با خطاب به ناس است، نه اهل کتاب و نه مؤمنین، بلکه به کل مردم است. در مورد خویشاوندی دارد صحبت می‌کند که به همۀ مردم خطاب می‌شود. مثلاً شما به مؤمنین نمی‌توانید بگویید «يَا أَيُّهَا المُؤمنین اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم»، ناس اینجا مناسب‌تر است که دعوت به تقوا می‌شوند برای اینکه از نفس واحده خلق شده‌اند و الی آخر. پایان سوره هم وقتی سوره به آخر نزدیک می‌شود دوتا خطاب «يَا أَيُّهَا النَّاسُ» هست که به مردم این دفعه خطاب می‌کند؛ آنجا یادآوری به اصطلاح نظام تکوینی است، اینجا مردم را دعوت می‌کند که «يَا أَيُّهَا النَّاسُ» از پیامبری که برایتان فرستادیم اطاعت کنید. دوتا عبارتی که به کار می‌رود می‌گوید «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ فَآمِنُوا خَيْرًا لَكُمْ»، این همان رَبِّكُمْ است که شما را خلق کرده از نفس واحده و دوباره پایان سوره قبل از آن آیه می‌گوید «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمْ بُرْهَانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُبِينًا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا»، به طور کلی در انتهای سوره مردم را دعوت می‌کند به اینکه از پیامبری که فرستاده شده و این نوری که نازل شده اطاعت کنید.

یک نکته‌ اینجا وجود دارد که به نظر من نکتۀ جالب مرور کردن بنی‌اسرائیل است. حالا به غیر از اینکه اصولاً قرآن این حالت را دارد که مثلاً وقتی در مورد منافقین دارد صحبت می‌کند اگر آنجا در مورد بنی‌اسرائیل صحبت کرده، اینجا هم اشاره‌ای به بنی‌اسرائیل می‌کند. یونیفرم بودن بعضی از بحث‌هایی که در قرآن هست اصولاً این حالت را دارد. ممکن است فرض کنید در سورۀ بقره حجم بحث بنی‌اسرائیل زیاد است، در آل عمران تقریباً اهل کتاب و مؤمنین مساوی هستند، اینجا منافقین در جامعۀ اسلامی پررنگ‌تر است، ولی بالاخره اولش اشاره دارد به رفتارهای اهل کتاب با مؤمنین، مثل آل عمران و اینجا در پایانش اشاره به سوابق تاریخی اهل کتاب می‌شود عین همان چیزی که در سورۀ بقره هست. نکته‌ای که به نظر من جالب است این است که یک مقدار مانده به آخر سوره، خطاب به اهل کتاب است که «يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ»، در دین خود غلوّ نکنید، «وَلَا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ»، و در مورد خدا چیزی که حق نباشد نگویید. منظور بیشتر خطاب به مسیحیان است و غلوّی که در مورد حضرت مسیح و خدا بودنش می‌کنند و توضیح می‌دهد که حضرت مسیح «لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْدًا لِلَّهِ»، استنکاف نداشت که بندۀ خدا باشد، «وَلَا الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ» و نه فرشتگان مقرب.

نکته‌ای که اینجا هست این است که یک اتفاقی برای اهل کتاب افتاده، شما می‌توانید بگویید خیلی از تمرد‌هایی که داخل جامعۀ یهودی بود الان در جامعۀ مسلمان هم هست، بنابراین دارد به آن‌ها اشاره می‌کند. یک چیزی در اهل کتاب هست که هنوز در مسلمانان نیست، آن هم انحراف‌های عقیدتی است. شما این آیه را که می‌خوانید واقعاً اگر چیزی که در این سوره دیده‌اید را حس کرده باشید، مثل اعلام خطر است که دیر یا زود شما هم گرفتار همین چیزها می‌شوید. یعنی اگر همۀ تمردهای که بنی‌اسرائیل می‌کردند و از رسول خودشان اطاعت نمی‌کردند را من قبلاً در بنی‌اسرائیل دیده بودم، می‌بینم که در مؤمنین اوضاع بهتر نیست. مثلاً همین مؤمنین اطراف پیغمبر هم همان جور تمردها را دارند، حداقل گروه‌هایی از آنها اینگونه هستند. وقتی که می‌بینیم بنی‌اسرائیل گرفتار این ماجرا شده‌اند که اصلاً انحرافات عقیدتی پیدا کرده‌اند، از توحید دور شده‌اند، به نوعی مشرک شده‌اند، الان این در اطراف پیغمبر نیست. یعنی شما نمی‌توانید مثالی در جامعۀ دینی اطراف پیغمبر بیاورید که آدم‌ها انحراف عقیدتی پیدا کرده‌اند. کما اینکه تا مسیح مثلاً زنده بود انحراف‌های عقیدتی این شکلی به وجود نیامد. این آیه در پایان سوره به شدت ذهن آدم را می‌برد به سمت اینکه دیر یا زود انگار این اتفاق برای مسلمانان هم می‌افتد. این جامعه‌ای که این همه تمردهای مشابه بنی‌اسرائیل دارد، به محض اینکه پیامبرش از دنیا برود مشکلات عقیدتی هم پیدا می‌کند، شرک هم به آن وارد می‌شود، اختلاف عقاید عجیب و غریبی در مورد مسائل دینی ممکن است پیدا کنند. برگشتن به تمرد‌های اهل کتاب این حسن را دارد که این آیه اینجا می‌تواند ذکر شود. یعنی از یک نتیجه‌ای از نفاق که هنوز نتیجه‌اش را مسلمانان ندیده‌اند دارد صحبت می‌کند و به زودی خواهند دید که ما می‌دانیم اینگونه شد. یعنی هزارتا فرقۀ منحرف به وجود آمد که هر کدامشان به نحوی از دین نوری که از طرف خداوند آمده بود فاصله گرفت.

من قبلاً جایی که ربطی به بحث در مورد سورۀ نساء نداشت از این آیۀ پایانی سوره نساء صحبت کردم که چقدر جالب است که چون آیات مربوط به سوره ارث یک وزن و آهنگ خاصی دارند و به نوعی تا اینجا که آدم سوره را می‌خواند انگار فراموش کرده که دوباره باز عین همان وقتی مجدداً یک آیه ارث دارد در پایان می‌آید، یک حالتی از همان حالت مقطّع مقطع حرف زدن که در بخش‌های آیات ارث هست دوباره تکرار می‌شود که جالب است. در واقع سوره با احکام شروع شد، یک قطعه احکام مربوط به نساء یک جایی آمد و حالا با یک حکم تنها که می‌گوید «يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلَالَةِ»، در مورد یک وضعیت خاصی از ارث از تو سؤال می‌کنند بگو اینگونه عمل کنند. بین این سه تا بخش احکام بیشتر در واقع توصیف تمرد از حضرت رسول در زمان پیامبر و تا حدودی توسط اهل کتاب در همان زمان یا قبل از آن گذاشته شده است.

[۰۲:۱۵]

این ساختار کلی سوره است و من قبلاً در مورد این بحث کرده‌ام که این آیه که در پایان این سوره هست حسی که به آدم دست می‌دهد این نیست که این یک چیز مانده بود و حالا اینجا گفته شده است. حسی که به آدم دست می‌دهد این است که انگار کلیاتی در مورد ارث گفته شده، خیلی جزئیات هم هست که اگر سؤال بپرسند ممکن است جواب‌‌های جالبی داشته باشد. به نظرم این دیدگاه که یک نفر فکر کند هر چه احکام ارث هست در قرآن بیان شده، فکر می‌کنم همین پایان سوره خلاف این را دارد می‌گوید. چیزهایی هم مانده است که اگر در زمان پیامبر پرسیده شود خداوند جوابش را می‌دهد، اگر هم نپرسند ممکن است بعداً از نظر شیعیان امامان متولی این باشند که جواب سؤال‌هایی که مانده است را بدهند. به هر حال قرآن متولی این نیست که احکام را به طور کامل بیان کند. من این را بارها گفته‌ام که قرآن دنبال این است که حکمت را انگار بیان کند، احکام را طوری بیان کند که شما عمیقاً بفهمید، نه اینکه جزئیات همۀ احکام را بگوید، کما اینکه حتی نماز هم در قرآن گفته نشده است.. من کلیات سوره را فکر می‌کنم گفتم. تقریباً هم طوری صحبت کردم که اگر یک نفر بخواهد فقط در مورد سوره نساء جلسه را گوش دهد، همین جلسه کفایت می‌‌کند. جلسۀ قبل در واقع مقدمه‌ای گفتم که در مورد چندتا آیه‌ای که حالت شبهه داشت صحبت کردم و این جلسه مختصر چیزهایی که جلسۀ قبل گفتم را تکرار کردم، بنابراین در همین یک جلسه فکر می‌کنم کل بحث‌های سورۀ نساء به طور فشرده آمده است.

جلسه ۲ – سوره نساء
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو