بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای جدایی علم از دین، جلسه‌ی ۱۱، دکتر روزبه توسرکانی، ۱۴۰۱/۵/۱۱

۱- مقدمه

من مجدد باید عذرخواهی کنم از اینکه این جلسات بی‌نظم شدند. از اول قرار بود سه جلسه باشد بعد همین‌جور تمدید شد و آخر هم فاصله‌هایی که بین جلسه‌ها افتاد زیاد شد. منتها من معمولاً در توصیف کار خودم می‌گویم که من کارم تولید یک سری فایل صوتی است؛ یعنی چیزی که می‌ماند اینهاست. ان‌شاءالله آن‌هایی که بعداً شروع می‌کنند به گوش دادن یک تا دوازده آن را به‌راحتی گوش می‌دهند. ولی اگر این حرف‌های اول جلسات من نباشند نمی‌فهمند چقدر فاصله ی بین جلسات زیاد بوده است. بالاخص فاصله با جلسه ی قبل ناخواسته زیاد شد. حقیقتش اینکه یک مقدار فکر کردم تمدید کنم برای اینکه خوب اتفاقات علم را که از قرن نوزدهم تا الان افتاده است را مرور کنم. منتها خودم را بالاخره قانع کردم که بیشتر از این جلسات را کش ندهیم.

حالا نکاتی که باقی می‌ماند را می‌شود در سخنرانی‌های یک جلسه ای انجام داد؛ در مورد آن‌ها مستقل می‌شود صحبت کرد. مخصوصاً اینطور خودم را قانع کردم که اگر هدف اصلی مسئله جدایی علم و دین و رابطه علم و دین بوده است واقعاً دیگر شاید از قرن نوزدهم به بعد اتفاق خیلی مهمی نیفتاده است. یعنی هر چه هست دیگر تا همان زمان کم و بیش تمام شده است و این جدایی به وجود آمده است. مخصوصاً تا اواخر قرن نوزدهم بعد از ماجرا هایی که در زیست‌شناسی از جمله داروینیسم پیش آمد، این جریان دیگر به یک بلوغی رسید و بعداً هر چه گذشت ادامه ی همان اتفاق‌هایی است که افتاد بوده است.

۲- تبیین عملی و وارونگی داروینی

حالا من به بعضی از نکاتی که اوایل قرن بیستم اتفاق افتاده است در همین جلسه شاید اشاره کنم؛ ولی واقعیت این است که به نظر می‌رسد که در همان قرن نوزدهم کار دیگر تمام شده است. من بدون اینکه بخواهم وارد جزئیات بشوم یک یادآوری می‌کنم که عنوان جلسه ی دهم را گذاشته بودم «وارونگی داروینی» برای اینکه تاکید کنم که در مورد داروینیسم و موارد دیگری در علم، یک اتفاقی افتاد که به نوعی مثل یک بدعت محسوب می‌شود.

جلسه ی گذشته شاید به دلیل اینکه موضوع داروینیسم موضوع مطرح و مهمی است برخلاف سبک معمول جلسات که وارد جزئیات تئوری‌های نمی‌شدیم یک خورده بیش از حد معمول وارد جزئیات شدم. فکر کنم در خود جلسه هم اشاره کردم به اینکه جلسه یک مقدار از این نظر تفاوت دارد با جلسات دیگر. علتش این است که این روزها خیلی بحث داروینیسم داغ است. الان نمی‌خواهم به هیچ وجه به این جزئیاتی که گفتم حتی اشاره کنم. ولی مجدداً می‌خواهم این مسئله که «وارونگی داروینیسم چی هست؟ و چرا مهم است؟» را یک خورده مورد صحبت قرار دهم. در این جلسه سعی می کنم اگر نتوانستم اهمیت آن را لابه‌لای جزئیات دیگری که مطرح می کنم خوب جا بندازم، این را در ابتدای این جلسه مشخص کنم که چرا شایستگی این وجود دارد که اسمی برای این پدیده بگذاریم.

پدیده این است کهحالا با همان استدلال‌هایی که در آن جلسه کردمداروینیسم به دلیل اینکه شواهد تجربی خیلی خوبی داشت مورد علاقه دانشمندان قرار نگرفت. همین الان هم می دانیم درون خود حتی زیست‌شناسی هم مخالفت‌هایی با داروینیسم یا نئوداروینیسم یا به‌اصطلاح چیزی که به آن می‌گویند سنتز مدرن وجود دارد. من حالا به تاریخچه این مخالفت‌ها در آن جلسه اشاره‌ای کردم. نکته‌ای که در مورد داروینیسم وجود دارد این هست که علت جا افتادن آن به‌عنوان یک نظریه‌ ی محبوب حالت عامه پسند (مین استریم) این است مطابق پیش فرض های علم آن زمان بود. وقتی وارد قرن نوزدهم شدیم علمکه نام آن به ساینس تبیین (کوین) شدمثل یک پدیده، مثل یک چارچوب، یک معرفت انسانی، چنان جا افتاد و احترام و پرستیژ پیدا کرد که فرض بر این بود که هر پدیده‌ای حتماً تبیین علمی دارد؛ تبیین ساینتیفیک دارد. یعنی همانطوری که آسمان و ستاره و یک سری چیزها را در فیزیک و اینها توانستیم تبیین علمی کنیم، همه چیز حتی حیات را هم می توانیم تبیین علمی کنیم.

تبیین علمی یعنی چه؟ تبیین علمی شامل یک سری پیش‌فرض‌هایی هست که در بعضی از جلسه‌هادر همان شش جلسه اولبه آن ها اشاره کردم. پیش‌فرض‌هایی مثل اینکه شما می‌توانید با یک سری کمیت کنترل کنید؛ چیزی به اسم کیفیت لازم نیست؛ چیزی به اسم غایت لازم نیست. فرض بر اینکه قوانینی جهان را دارند اداره می‌کنند فرم ریاضی دارند و الی آخر. بلحاظ تعداد بحث ده‌ها پیش‌فرض نیست؛ شاید در هر رشته علمی که بروید مثلاً در فیزیک صدها پیش‌فرض باشد. برای اینکه جلوتر که می‌آییم و رشته‌ها که مشخص‌تر می‌شوند در مورد نوع ریاضیات آنها پیشفرض بوجود می آید. یا مثلاً فرض کنید اینکه در مورد فضازمان در مورد همه این چیزها ما یک پیش‌فرض‌هایی داریم. پیش‌فرض‌های کلی علم شامل طبیعت گرایی (نچرالیسم) هست؛ اینکه همه چیز تبین طبیعی دارد، همه چیز بدون غایت قابل تبیین است، کیفیت اصولاً قابل حذف است و الی آخر.

خیلی چیزها هست که من در این جلسات به آن اشاره کردم. در قرن نوزدهم علم پرستیژی پیدا کرده است که فرض بر این است که هر پدیده‌ای باید در این قالب قابل تبیین باشد و اگر یک نفر بیاید بگوید نه، ما برای یک پدیده تبیین علمی نداریم یک موجود ضد علمی است که باید با او مبارزه کرد. این فضا به وجود آمده است. درحالی‌که دو قرن قبل از قرن نوزدهم فضا این گونه نبود. شیوه ی کار کردن افرادی مثل دکارت و نیوتن جا افتاده‌ای نبود و مخالفت‌های خیلی جدی نسبت به آنها وجود داشت. در زمان نیوتن فیزیکدان‌ها، دانشمندان و فیلسوفان بزرگی بودند که به صراحت مبانی کار نیوتن را زیرسؤال می‌بردند. من در همان جلسات اشاره کردم بعداً معلوم شد در خیلی پیش‌فرض‌های فیزیکی حق با لاینیتس بوده. ولی کسی برنمی‌گردد به اینکه کردیتی به لاینیتس بدهد. در قرن نوزدهم جریان علم پیش رفته است و به جایی رسیدیم که اصلاً این مبانی و این پیش‌فرض‌ها مورد سؤال نیست.

من واقعاً یک دانشمند در ایران ندیدم که از او بپرسم پیش‌فرض‌های شما چه چیز هایی هستند و بتواند جواب بدهد؛ حتی اگر فلسفه ی علم کار کنند. من چند بار هم نشستم در اینترنت فکر کردم بالاخره باید یک کتابی وجود داشته باشد که مثلاً پیش‌فرض‌های بزرگ علم را لیست کرده باشد؛ مقاله‌ای وجود داشته باشد. خیلی کم در این زمینهنه اینکه هیچ وجود نداردخیلی کم در این زمینه‌ها کار شده است. درحالی‌که اینها مسائل خیلی جدی هستند. اگر یادتان باشد بحثی کردم در مورد ایرادهایی که بارکلین می‌گرفتمثل فعال بودن یا اکتیو بودن مادهاینها همه کاملاً فراموش شده هستند.

ما به جایی رسیدیم که «بایدی» مستقر شده است که همه چیز «باید» تبیین علمی داشته باشد. یعنی همه چیز را با رعایت آن پیش‌فرض‌ها باید تبیین کرد. داروینیسم به این دلیل محبوبیت پیدا می‌کند که آن «باید» را محقق می‌کند. یعنی جاذبه ی داروینیسم این است که یک تبیین ماشینی بدون بی‌غایت، بدون استفاده از چیزی به اسم کیفیت می دهد؛ حتی اگر شده تبیینی به اصطلاح شل و ول ارائه می‌دهد. بالاخره مثل اینکه یک راهی را باز می‌کند که امکان اینکه بشود تبیین علمی ارائه داد را می‌گذارد جلو. این است که باعث می‌شود داروینیسم جا بیفتد نه اینکه در زمان داروین شواهد خوبی مبتنی بر این نظریه وجود داشته است.

دفعه ی قبل هم تاکید کردم وقتی می‌گویم داروینیسم منظورم اصل تکامل نیست. داروین روی مکانیسم خاصی برای تکامل تاکید داشت در حالی که مدل های دیگری می شود برای تکامل ارائه داد. وارونگی ای وجود دارد. بر خلاف تعهدی که از ابتدا علم داشت که ما واقعیت (فکت) جمع‌آوری می‌کنیمخیلی بی‌طرفانه می‌رویم براساس فکت‌ها و شواهد تجربی نظریه می‌سازیمچیزی که در وارونگی داروینی می‌بینیم اینطوری نیست که براساس فکت‌ها ما بپذیریم که تئوری درست است یا غلط. وارونگی این است که در عوض تئوری ای را انتخاب کنیم که با پیش فرض‌های ما و پیش‌فرض‌های جا افتاده در علم سازگاری بیشتری دارد؛ به آن علاقه‌مند می‌شویم و آن را می‌پذیریم. یعنی داروینیسم به این دلیل محبوب است که غایت شناسی ندارد. به نظر می‌آید تنها تبیین و دورترین تبیین از تبیین‌های غایت‌شناسانه است و این باعث می‌شود که تبیین علمی و مورد قبول به حساب بیاید. اگر یک نفر از ماورای طبیعت استفاده کند، از غایت استفاده کند یا حرف‌هایی بزند که در آن پیش‌فرض‌های علمی قابل قبول نیست کنار گذاشته شده است خوب تبیین علمی نکرده است بنابراین آن را می‌گذاریم کنار.

این نکته ی خیلی مهمی است. برای اینکه شما بحث‌های جدید را که می‌خوانید گویی به این مسئله توجه ندارند که داروینیسم جا افتاده چون غایت‌شناسانه نیست. بنابراین شما نمی‌توانید از نظریه ی داروین استفاده کنید و بگویید که داروینیسم غایت‌شناسی را تکذیب کرده است. برای خاطر اینکه این را انتخاب کردیم چون غایت‌شناسانه نیست نه چیز دیگری.

حضار: یعنی بقیه تدوین‌هایی که آن موقع بوده غایت‌شناسانه بوده؟

استاد: تبیین‌های فلسفی در مورد حیات و مثلاً موجودات و این حرف‌ها این بود که خداوندی است و دیزاینی وجود دارد. دیزاین یعنی غایت‌شناسی. حتی من جلسه ی قبل گفتم لامارکیسم در خودش یک نسیمی از غایت‌شناسی دارد انگار آن سازوکار وراثت طوری طراحی شده است که موجودات آن به تکامل برسند و با محیط سازگار شوند. درحالی‌که در داروینیسم خیلی مسئله ماشینی است. در واقع عامل دیزاین خطای رونویسی در ژن‌هاست حالا به زبان امروزی اگر بگوییم یعنی خطایی در وراثت اتفاق می‌افتد که این باعث می‌شود این خیلی با تصور ماشینی که آن استعاره کلی علم است، سازگار است. اینکه بگوییم داروینیسم غایت‌شناسی را کنار گذاشته است کاملاً غلط است. برای خاطر اینکه در محبوبیت داروینیسم از ابتدا این بوده است که غایت‌شناسانه نیست. وارونگی یعنی اینکه به جای اینکه تعهداتی که در انقلاب علمی به وجود آمده بودندبه‌جای اینکه فکت‌ها بیایند نظریه را پشتیبانی کننددوباره مثل فلسفه قدیم پیش‌فرض‌ها و آن چیزهایی که ما از قبل می‌دانیم درست است آن‌ها هستند که دارند نظریه را پشتیبانی می‌کنند.

یک مقدار از به اصطلاح ایده های علم تجربی دور شدیم و از دست اتفاق ها این خیلی در جاهای دیگر بوجود آمدند. نظریه‌هایی به وجود می‌آیند که با آن پیش‌فرض‌هایی را که یکی دیگر در قرن نوزدهم کاملاً تثبیت کرده است در تطابق باشند. کسی که دانشمند است باید این طوری حرف بزند، از یک چیزهایی نباید صحبت کند، باید این باید و نبایدهاکه دفعه ی قبل اصطلاح سوپرپارادایم را برای آنها به کار بردمهمه چیز را تعیین می کنند. یک سوپرپارادایم بوجود آمده که درحدی جا افتاده است که دگیر دیده نمی‌شود یک عالم پیش‌فرضی که دیده نمی‌شوند وجود دارد. ما در آن غالب سعی می‌کنیم علم را پیش ببریم.

چرا احساس می‌کنیم همه چیز تبیین علمی داشته باشد؟ برای اینکه علم یک چیز فوق‌‌العاده‌ای است. علم یک چیز خوبی است یعنی چی؟ یعنی اگر شما بگویید یک چیزی تبیین علمی ندارد جواب این است که منظورتان چی هست؟ می‌خواهی بگویی یعنی علم مثلاً نقطه ضعف دارد؟ دیگر برخوردها از قرن نوزدهم به این نحو است که تو می‌خواهی این همه علم به بشر مثلاً خدمت کرده است تو می‌خواهی بگویی علم یک نقطه ضعفی دارد، حالا من در این جلسه بیشتر به این تاکید می‌کنم که اصلاً انگار نه انگار تمام خدماتی که علم به بشر کرده است فارغ از این پیش‌فرض‌ها و اینهاست. من در این جلسه می‌خواهم در مورد این صحبت کنم چون یک نفر در یک گروه یک سؤالی را پرسید، یک چیزی را گفت که اینجا من جواب ندادم. ولی فکر کنم در این جلسات در مورد آن می‌شود بحث کرد.

[۰۰:۱۵]

۳- خدمات علمی

من در همین جلسات جدایی علم از دین که شماره آنها را نمی‌دانم روی این خیلی تاکید کردم که هیچ کدام از خدمات علم به این ربط ندارد که شما جهان‌بینی علمییعنی آن جهان‌ بینی فلسفی که آن پیش‌فرض‌های غایت‌شناسی وجود ندارد نچرالیسم و این حرف‌هاداشته باشید؛ هیچ‌کدام از خدمات علم مربوط به این نیست که پیشفرض های علم را بپذیرید یا نپذیرید. خدمات علم مربوط به چیست؟ مربوط به این می‌شود که اگر بتوانیم مدل‌های ریاضی تقریبی خوبی از طبیعت بسازیم همین برای تولید تکنولوژی کافیست؛ همین که به طور تقریبی بتوانیم محاسباتی را انجام بدهیم و پیش‌بینی‌های خوبی را انجام بدهیم از آن تکنولوژی درمی‌آید؛ از آن خیلی چیزها درمی‌آید خیلی اختراعات و اکتشافاتی درمی‌آید که اصطلاحاً آن چیزهایی است که می‌گویند به بشر خدمت کرده است.

من یک پرانتز باز می کنم. در یکی از این گروه‌هایی که از این تیپ آدم‌های آتئیست خیلی علم‌گرا و اینها در آن حاضر می شوند، این افراد با هرکسی که کوچکترین ایرادی به علم بگیرد با پرخاش برخورد می‌کنند. یک نفر یک چیزی برعلیه علم گفت؛ یادم نیست آن طرف چی گفتیک چیزی گفت خلاصه یک اشاره‌ای، ذره‌ای به اینکه حالا ممکن است علم هم ایرادی داشته باشد، نتواند کاری را به انجام برساندیک نفر آمد نوشت تو خجالت نمی‌کشی همین موبایلی که دست تو هست و الان در اینترنت این چیزها را با آن می‌نویسید این را علم دست تو داده است.

یکی از موضوعات اصلی این جلسه این است که از قرن نوزدهم علم تبدیل به یک پکیج با هویت مستقل می شود. و این از‌ آنجا شروع می شود که برای آن برچسبی زده می شود. و به این صورت علم به صورت پکیجی ارائه می شود که خیلی چیز ها را فرا می گیرد: مثلاً در این پکیج تکنولوژی از علم است، اینکه پیش‌فرض‌هایی هم وجود دارد آن هم علم است. این نهاد به صورت یک نهاد دینی در می آید به این معنی که باید کل پکیج را با هم قبول کنید. مثلاً اگر شما در یک فرقه ی دینی هستید نمی‌توانید به یکی از علمای فرقه بگویید که آره من در این فرقه هستم ولی این را قبول ندارم؛‌ همه را باید با همدیگر قبول کنید. چیزی که در مورد علم خطرناک است این پکیج است وگرنه علم دارد یک خدماتی را انجام می‌دهد؛ معلوم است دارد انجام می‌دهد. بالاخره وقتی من از موبایل استفاده می‌کنم باید آن چیزی که به آن می‌گوییم جهان‌بینی علمی را بپذیریم. خیلی چیزهای دیگر را باید بپذیریم.. الان کار به جایی رسیده است که حرف از انحصار معرفت در معرفت علمی زده می شود.

حرف برخورنده‌ ی من این است که علم طراحی نشده است برای اینکه به معرفت برسیم، طراحی شده است برای اینکه به تکنولوژی برسیم، به تسلط بر طبیعت برسیم. علم طبق تعریف معطوف به تسلط به طبیعت است، نه شناخت طبیعت. و الان کار به جایی رسیده است که اصحاب آن پکیج ادعای این را دارند که علم نه فقط معرفت بخش است بلکه تنها راه رسیدن به معرفت است. نه معرفت دینی، نه فلسفی، نه عرفانی هیچ راهی دیگر وجود ندارد. همه خرافات هستند، همه مزخرفات هستند. ما از طریق علم می‌توانیم به معرفت برسیم.

۴- وارونگی داروینی

وارونگی داروینی به چه صورت است؟‌ در قرن نوزدهم علم یک پرستیژ و اتوریته‌ای پیدا کرد که حالا گفتن اینکه چیزی شاید در قالب علم نگنجد غیر مجاز شد. در حالی که خیلی‌ها حرفشان این بود که حیات در قالب این تبیین‌های علمی نمی‌گنجد؛ در حیات باید غایت‌شناسی داشته باشیم. خود فلاسفه و دانشمندانی که در قرن نوزدهم بودند همچنان، همچنین ادعایی داشتند. ولی آن چیزی که غلبه پیدا کرد این است که همه چیز تبیین علمی دارد بنابراین باید یک تبیین ماشینی برای مثلاً فرض کنید دیزاین موجودات زنده هم وجود داشته باشد. چون داروین این را در اختیار ما گذاشته است این نظریه را می‌پذیریم ولو اینکه شواهد هم نداشته باشد.

وقتی که می‌گویم داروینیسم، بحث روی جزئیات مکانیسم است و حذف شدن یا نشدن غایت‌شناسی ربطی به این نداشته است که آیا تکامل اتفاق افتاده است یا نه. نمی‌توانم بگویم کلک، ولی یکی از ترفندهای طرفداران داروینیسم این است که به طور مداوم داروینیسم را درمقابل خلقت گرایی قرار می‌دهند. یعنی بنحوی می‌خواهند بگویند اگر شما نظریه ی داروینیسم را نپذیرید جزء آن‌هایی هستید که معتقدید خداوند همه حیوانات را در یک زمان یا مثلاً شش روز خلق کرده است. در حالی‌که در داروینیسم اصل ماجرا این است که تکاملی اتفاق افتاده است یعنی موجودات به طور تدریجی در طول چند میلیارد سال ظاهر شده اند. چطور این اتفاق افتاده است؟ داروینیسم یک تئوری است، لامارکیسم یک تئوری است او دوو یک تئوری جدید است. در کنار داروینیسم سایر مکانسیم‌ ها وجود دارند.

داروینیسم با تکامل تفاوت دارد. شاید برای کسانی که کتاب مقدس مثلاً مسیحی‌ها یا یهودی‌ها را کلمه‌به‌کلمه بخوانند و به آن وفادار باشند خود اصل تکامل هم مشکل‌زا باشد ولی برای آدمی که کتاب مقدس را قبول ندارد یا کلمه‌به‌کلمه قبول ندارد و فکر می‌کند خیلی چیزهای آن استعاری است هیچ الهی‌دانی با اصل تکامل مشکلی ندارد؛ مثل اینکه شما بگویید شیوه ی خلقت موجودات چگونه بوده است.

آن چیزی که در مسئله ی داروینیسم خیلی مهم این است که نتیجه ی فلسفی می خواهند از آن بگیرندیا مثلاً می‌خواهند بگویند غایت‌شناسی حذف شده است. این است که برای اینکه توضیح دهند تکامل چطور اتفاق افتاده است یک مکانیسم ماشینی پیشنهاد می‌کنند. وارونگی داروینی به این صورت است. وارونگی داروینی فقط در زیست‌شناسی نیست. در همه جا دیده می‌شود. این است که از یک جایی ما محبوبیت نظریه‌هایمان به میزان انطباقشان با پیش‌فرض‌های علم و به‌اصطلاح علمی بودن به معنای متعارف آن ربط دارد. و ممکن است یک نظریه را با وجود اینکه هیچ فکتی برای تایید یا تکذیب آن وجود نداشته باشد بپذیریم. نمونه ی خیلی واضح این داروینیسم است.

۵- آتوریته ی وارونگی: انسان میمونی بیش نیست

من قبلاً اشاره‌ای کردم به اینکه از آرمان‌‌های انقلاب علمی دور شده ایم. آرمان بیکن اگر یادتان باشد این بود که برویم تجربه‌های زیادی را جمع آوری و با استفاده از آنها استقراء کنیم. فکت جمع کنیم، سعی کنیم فکت‌ها را خیلی منصفانه تحلیل کنیممثلاً همه را در نظر بگیریمبعد سعی کنیم درکی از طبیعت پیدا کنیم. من در جلسه ی گذشته روی این تاکید کردم که مطلقاً این اتفاق نیفتاد. نه فقط وارونگی داروینی، بلکه پارادایم‌های دیگری که شکل می‌گیرند و در زیر آن سوپر پارادایم هابرخلاف آن تصور ابتدایی که بیکن داشتفکت‌ها را ارزش‌گذاری می‌کنند و وزن به آن می‌دهند. یعنی یک فکت را حذف می‌کنند و به یک فکتی ارزش درجه می‌دهند، و این کاملاً دخالت نامحسوس پارادایم در نظریه‌پردازی است.

من قبلاً‌ مثال روشنی زدم که امروز هم به دلیلی فکر کنم بد نیست به آن برگردیم. مثال به این صورت بود. فرض کنید شما می خواهید در مورد حیات در کره زمین چند تا فکت درجه یک بگویید. یک لحظه فکر کنید که شما موجودی فضایی هستیداز فضا وارد کره زمین شدیدو می‌بینید اینجا موجودات زنده‌ای، زندگی می‌کنند. فکر می‌کنم اولین نکته‌ای که درک می‌کنید این است که یک موجود بسیار متفاوت با بقیه موجودات زنده به اسم انسان اینجا زندگی می‌کند که اصلاً به نظر می‌آید یک جورایی به معنای واقعی کلمه تافته جدای بافته است: تکنولوژی درست کرده است، کره ی زمین را اشغال کرده است .. همه جا .. اصلاً وقتی یک موجود فضایی وارد زمین می‌شود وارد محدوده ی زیست انسان شده است. حالا یک موجوداتی در جنگل‌ها و اینها دارند زندگی می‌کنند. این چیزی است که شما وقتی از بیرون می‌آیید در کره زمین می‌بینید. یک موجود بسیار متفاوت و از چند هزار سال قبل تا قرن حاضر این به‌عنوان بدیهی‌ترین فکت حیات بوده است که ما گیاه داریم، حیوان داریم و یک موجود استثنایی به اسم انسان. لازم نبود که دیدگاه دینی داشته باشیم.

مثلاً ارسطو در یونان هیچ گاه تردید نداشت یک موجودی هست .. یک حیوانی هست .. یک موجود زنده‌ای هست که ناطق است، زبان دارد، می‌تواند استدلال کند، می‌تواند کشفیات علمی کند بقیه عاجز از این قوه ی شناخت استثنایی در انسان هستند که در موجودات دیگر نیست. وقتی یک موجود فضایی بیاید اینجا اولین پدیده‌ای که نظرش را جلب می‌کند همین است. از قدیم هم همیشه همین پدیده نظر همه را جمع کرده است.

بنابراین اگر بخواهیم یک تئوری در مورد به‌اصطلاح تنوع (دایورسیتی) موجودات زنده بدهیم، یکی از اساسی‌ترین فکت‌ها هایی را که باید توجیه کنیم این است که چطور یک همچنین اتفاقی در کره ی زمین افتاده است، حیات پیدا شده است و چطور یک موجود زنده‌ای به این شکل به وجود آمده است که اینقدر تفاوت دارد با بقیه.

اما شما از یک داروینیسم بپرسید این فکت را انکار می‌کند چون نظریه داروینیسم طوری ساخته نشده است که این را توجیه کند. به شدت با تمسخر به شما خواهند گفت تو فکر می‌کنی انسان تافته ی جدای بافته هستی و هیچ فرقی با میمون نداری. چون نظریه می‌گوید انسان یک ادامه‌ای از میمون‌ها هست، بنابراین این را بپذیرید. این را از ذهن خود پاک کنید که تافته جدای بافته‌ای هستید. اینها مزخرفات قرون گذشته بوده است. دانش هنوز پیشرفت نکرده بود و آدم‌ها فکر می‌کردند تافته جدا بافته هستند.

این اتوریته در حدی است که الان میلیون‌ها نفر فکر می‌کنند چندان فرقی با میمون ندارند چون دانشمندان گفتند. علم به یک جایی رسیده است که این اتوریته را پیدا کرده است که اگر به مردم بگوید شما تفاوتی با دیگران نداریداین چیز خیلی بدیهی که در این جهان وجود داردخیلی ها قبول می کنند. جلسه ی قبل نشان دادم که در یونان باستان تنوع موجود زنده به این صورت تقسیم‌بندی می شد که گیاه وجود دارد، انسان وجود دارد و حیوان. یعنی همیشه این احساس که بالاخره یک موجودی که از حیوانات جدا شده است وجود داشت. بالاخره انسان نسبت به حیوان کیفیت‌هایی پیدا کرده است که دیگر شما به راحتی نمی‌توانید این‌ها را در کنار حیوانات دیگر نگاه کنید.

من این را دفعه ی قبل نوشته بودم ولی نگفتم. اینکه این موضوع من را یاد این داستان قرآنی می‌اندازد که در مورد یک گروهی از یهودی‌ها خداوند گفت که «کُونُوا قردةً خاسئین» (البقره:۶۵) یعنی تخلفاتی را کردند که گفت میمون باشید و اینها تبدیل به میمون شدند. علم به حدی از آتوریته و خدایی رسیده است که به مردم می‌گوید شما میمون هستید و اینها تبدیل به میمون می‌شوند یعنی باورشان می‌شود که میمون هستند. این داستان اگر نتواند حداقل از نظر تکوینی آدم‌ها را به میمون تبدیل کند، ولی باور کنید می تواند این احساس را بوجود آورد.

می بینید که در قرن نوزدهم هنوز چقدر مقاومت وجود دارد. اتوریته ی علم در قرن نوزدهم به جایی رسیده است که جرأت می‌کند این حرف را بزند ولی باز مقاومتی صورت می‌گیرد، الان دیگر مقاومتی وجود ندارد. یعنی این جریانی که از قرن نوزدهم شروع شد به علم اتوریته و پرستیژی داد که دیگر کسی نمی‌توانست به دانشمندها چیزی بگوید. دانشمندان تبدیل له مراجع اصلی دانش و معرفت شده بودند. الان به‌راحتی حرف‌های عجیب و غریب می زنند. واقعاً وضعیت در قرن بیست‌ویکم در حد دیوانگی به جنون رسیده است که دانشمندان هر چیزی را با تاکید فراوان می‌گویند، بدیهیاتی را انکار می‌کنند و اینکه اینهایی که به این بدیهات معتقد بودند آدم‌های قدیمی و احمقی هستند و علم بکلی پیشرفت کرده است. دوران پست مدرن هم اصولاً هر کسی هر حرف عجیب و غریب‌تر بزند مشتری بیشتری پیدا می‌کند. بنابراین نان و آب کسانی که حرف‌های عجیب می‌زنند تو روغن می‌افتد. به هرحال در قرن نوزدهم به این جا رسیده است که دانش می‌تواند بدیهی‌ترین فکت‌ها را به چالش بکشد.

من خیلی وقت‌ها نمی‌خواهم خیلی تشویق کنم سؤال کنید ولی چون اصولاً این جلسات بدون سؤال تا اینجا برگزار شده است بدم نمی‌آید دو تا سؤال هم وسط جلسه پرسیده شود. جلسات تا حالا آنلاین بود سؤال بشود ولی حال که آنلاین نیست می‌توانید سؤال کنید. می‌گذاشتیم آخر سر

[۰۰:۳۰]

حضار: می‌دانم احتمالاً سوالم یک خورده از موضوع شما خارج باشد. در هر حال حاضر یک مقدار این ایده مقداری دارد نرم‌تر می‌شود. من شاید کمی با این مخالف باشم از این نظر که الان با توجه به وقایعی که کشف کرده اند، می‌گویند فقط اینکه شما میمون بودید و حالا تکامل پیدا کردید و این چیزی که الان هستید شده‌اید. مثلاً‌ شاید حدوداً ۵۲ نوع انسان داشتیم به تعریف فیزیکی که الان داریم، بحث اینکه الان هست حتی به مرحله انقراض هم رفته و حالا یک جورایی با شانس توانسته به تکامل برسد.

استاد: مرسی از کلمه شانس چون در ادامه بحث شانس در مرکز بحث‌ها قرار می‌گیرد. انسان با شانس مثلاً بقا پیدا کرده است. ببینید بحثی که دارم می‌کنم تاریخی است. یعنی در قرن نوزدهم چیزی که در مقابل داروینیسم واکنش پیدا کرد غیر از این مسئله، از نظر فلسفی غایت‌شناسی را حذف می‌کرد. درحالی‌که خیلی‌ها معتقد بودند در مورد حیات و موجودات زنده به وضوح غایت‌شناسی وجود دارد. دیزاین وجود دارد و نمی‌شود حذفش کرد.

مسئله ی ادعای تکامل که انسان از میمون است و اینکه انسان یک موجودی همانند سایر موجودات زنده است این هست که پدیده های غیر بدیهی مثل زبان را توضیح نمی دهد. در واقع همچنان یک رشته فعال در زیست‌شناسی، بحث تکامل زبان و اینکه چطور انسان توانسته است همه چیز را تحت سلطه بگیرد. مثلاً از دنت Dennet تئوری استفاده می‌کنند از نمی‌دانم این دیدگاه‌هایی که مروج آن آقای حراریکه الان خیلی خواننده پیدا کرده استاستفاده می کنند. اینها وجه مشترکشان این است که بالاخره اگر انسان یک حیوانی است که به قول شما تصادفاً از شاخه‌هایی از موجودات به وجود آمدند حالا یک موجودی هفتاد هزار سال پیش یا چند صد هزار سال پیش به وجود آمده است و این گونه به یک دلایلی توانسته است غلبه کند هیچ چیز خاصی در انسان نیست.

۶- گر صبر کنی ز هیچ انسان سازی

این تافته ی جدا بافته بودن .. حس اینکه اصلاً انگار یک جوری از حیوانات جدا شدیم به دلیل نطق به معنای منطق داشتن و کلام احتمالاً اگر مطالعات جدید داشته باشید، می‌دانید که همچنان تکامل زبان نقطه ضعف دیگر است. یعنی ما هیچ ایده جالبی نداریم که چطور شده است یک دفعه انسان این زبان پیچیده را پیدا کرده است. این به این دلیل عجیب و پیچیده است که شما وقتی تاریخ تکامل را با همین روایت فعلی مطالعه می‌کنید زمان خیلی زیادی برای این تکامل زمان وجود ندارد. یعنی شما خیلی وقت‌ها وقتی با زیست‌شناسان صحبت می‌کنید که خیلی متعهد به دارویسم هستند و به آن‌ها می‌گویید چطور ممکن است چشم با این مقدار پیچیدگی در طول تاریخ تکامل به وجود آمده باشد جوابشان این است که تو تصوری از چند میلیارد سال نداری. که چقدر زمان زیادی است که اینها می‌توانند به‌تدریج یک همچنین چیزهایی به وجود بیاید. هر یک میلیون سال اگر یک خورده پیشرفت کرده باشد یعنی شما اگر به میلیارد فکر بکنید زمان زیاد است.

حرف درستی است. یعنی ما واقعاً تصوری از یک میلیون سال هم نداریم. طول کل تاریخی که نوشته ایم و آن را مطالعه می‌کنیم پنج هزار سال هست. درحالی‌که می گویند چند میلیارد سال این ساختارهای پیچیده تحول یافته اند. به دلیل اینکه زمان زیادی وجود داشته است این ساختار ها می‌توایند از همان ورییشن‌های کوچک به وجود آمده باشند. بعد در مورد زبان که نگاه کنید می‌بینید که طبق اطلاعاتی که ما داریم حدود چند ده هزار سال وجود دارد که یک دفعه این میان زبان بوجود آمده است. و موضوع این است که آن چیزی که ما می‌دانیم در مورد زبان این است که فقط یک تحول نرم‌افزاری نیست. یعنی یک دفعه در آرواره و حنجره .. همه ی اینها .. تکامل‌هایی به وجود آمده است. یعنی شما در جمجمه بخش مربوط به تولید صوت انسان با میمون را مقایسه می‌کنید، تفاوت بسیار زیاد دارد. زمان بسیار زیادی برای شکل‌گیری آن هم وجود نداشته است.

۷- کمی صبر کنید جواب همه ی سوالاتتان را می دهیم

بنابراین نه اینکه زیست‌شناسان ناامید باشند از اینکه توضیح پیدا کنند .. ولی می‌خواهم بگویم این بخش تولید زبان .. این تفاوت عمده پیدا کردن انسان با موجودات دیگر .. بالاخره جزو مشکلاتی هست که از اول هم وجود داشت. اصلاً موضوع بحث من این نیست، موضوع بحث من این است که اتوریته در حدی رسیده است که شما بتوانید به آدم‌ها یک چیز واضح و بدیهی را بگویید نیست و آن‌ها هم چون دانشمندان گفتند قبول کنند. در واقع قدرت علم از قرن نوزدهم و میزان پذیرش و پرستیژ آن به حدی می‌رسد که می‌تواند فکت‌هایی را که نمی‌تواند توجیه کند هم بگوید اینها نیستند یا ارزشی ندارند. یا مخصوصاً روی این تاکید کنم که اتوریته حاصلش این است که اگر چیزی را نمی‌توانید بگویید بتوانید احاله بدهید به آینده.

کشیش کلیسا هم موقعی که اتوریته داشت می‌توانست این کار را بکند. شما بگویید حکم این مسئله برای چی هست؟ بگوید مثلاً در آینده مشخص می‌شود. الان یک آدم مذهبی دیگر این اتوریته را ندارد که بنشیند بالای منبر یک نفر بیاید بپرسد این حکم مسئله برای چی هست؟ بگوید خوب ما در مرحله‌ای هستیم داریم بررسی می‌کنیم. علم هزاران چیز را که نمی‌تواند جواب بدهد به دلیل اتوریته آن به‌راحتی و طلبکارانه به شما می‌گوید این همه چیز را دانشمندان تا حالا فهمیدند خوب این را هم می‌فهمند. حتی در مورد چیزهایی که محال هست هم به آن برسیم می گویند خواهیم فهمید. مثلاً مسئله ی پیدایش جهان .. اینکه حال انفجار بزرگی بوده است. حالا سؤال این است که بیگ‌بنگ به چه صورت بوده است. خوب آن را هم دانشمندان تا اینجا آمده اند، بقیه را هم می‌‌روند. درحالی‌که به دلایل خیلی روشنی از یک جایی به بعد دیگر علم نمی‌تواند قضاوت کند ولی حس کلی این است که دانشمندان اتوریته دارند. می‌توانند فکت‌ها را نادیده بگیرند وزنشان را به دلخواه خودشان آن طوری که می‌خواهند در نظر بگیرند و می‌توانند احاله به آینده بدهند. این از نشانه‌های اتوریته است. شما چند تا سؤال را می‌توانید جواب ندهید و زیرسؤال نروید و کل جریان زیر سؤال نرود. در مورد دین مثلاً می گوییم تثلیث درست است. یعنی چه؟ حتماً درست است ولی ما نمی‌توانیم توضیحش بدهیم .. در آینده خواهیم فهمید. یا فلان حکم برای چیست؟ نباید بگوییم ما اینها را در آینده خواهیم فهمید. شاید نفهمیم. الان دین آتوریته را تا حدودی از دست داده است و در عوض آن علم چنین آتوریته ای به دست آورده است.

۸- ساینس می گوید همه چیز تصادفیست

من بابت این به اصطلاح پاس گلی که دادید و از واژه ی شانس استفاده کردید از شما تشکر کردم. ببینید یکی از اتفاقاتی که مخصوصاً از زمان همین داروینیسم از قرن نوزدهم افتاد باب شدن واژه‌هایی مثل رندوم و فرمالیستی و غیره بود. اینها خیلی در علم باب شدند شما اگر متون علمی را بخوانید قبلاً خیلی همچنین چیزی وجود نداشت. می گوییم یک چیزی که رندوم است یا بر اثر شانس به وجود آمده است. خب این یعنی چه؟ یعنی من در این مدلی که دارم، نمی‌توانم پیش‌گویی کنم .. مدل داروینی نمی‌تواند این که یک انسان به وجود می‌آید را پیش‌بینی کند. در واقع هیچ کدام از موجودات زنده را نمی تواند به دقت پیش‌گویی کند.

آیا تئوری داروین می تواند پیش بینی کند که در انتهای سیر تکامل یک موجود خیلی خاصی به وجود می‌آید که قدرت کشف قوانین جهان را داشته باشد؟ این نوع پدیده شناسی چیزی نیست که تئوری داروین بتواند انجام دهد. به این معنی اینجور پدیده‌ها شانسی هستند. در واقع شانسی بودن یعنی چه؟ یعنی چنین نتیجه ای از داخل نظریه بیرون نمی‌آیند. چرا منظومه شمسی نه تا سیاره دارد یا هشت تا یا ده تا؟ در حال حاضر هشت تا دارد. چرا هشت تا دارد؟ چرا فاصله‌هایشان اینقدر است؟ بین زمین و خورشید دو تا سیاره هست ماورای آن تعداد دیگری سیاره با ویژگی های منحصر بفرد خود هستند. علم می گوید اینها اصلاً توجیه ندارد. اتفاقی هست که افتاده است. در مورد خورشید مثلاً فرض کنید توده‌ها داشتند می‌چرخیدند که یک همچنین چیزی به وجود آمد. حالا کپلر را نگاه می‌کنید، کپلر برای تعداد سیارات و فاصله‌هایشان سعی می‌کرد که نظم در بیاورد.

حالا سؤال من این است. آیا این شکلی نیست که تعداد پدید‌هایی که یک نظریه اعلام می‌کند رندوم هستند نشان دهنده ی نقطه ضعف نظریه هست؟ یعنی یک چیزی که نظریه نتوانسته است آن را توضیح دهد. اگر من یک نظریه داشته باشم که به من درباره ی به وجود آمدن منظومه ی شمسی و جزئیات فواصل سیارات آن توضیح بدهد این نظریه قوی‌تری است. پدیده‌های بیشتری را دارد توجیه می‌کند. بنابراین واژه ی رندوم، شانسی بودن، یعنی هیچ چیزی نتوانستم توجیه کنم می‌گویم که این شانسی است. در یک سخنرانی تحت عنوان اینکه چقدر تکامل چقدر تصادفی بوده است اشاره کردم همین الان زیست‌شناس‌هایی هستند که اختلاف‌نظرهایی دارند. دو تا سخنرانی هستند که هر دو تای آن‌ها به نوعی به همین موضوع ربط دارند .. که چه مقدار در واقع سیر تکامل شانسی بوده است. و این تمثیل معروف گلد که می‌گوید یک بار دیگر این نوار را پخش کنید کاملاً یک چیز دیگر پخش می‌شود. اگر دوباره حیات بتوانیم در کره زمین استارت کنیم اصلاً یک موجوداتی دیگر به وجود می‌آیند .. ممکن است در خیلی موارد در حد موجودات ذره‌بینی حیات از بین برود و خیلی از موارد به یک چیزها و موجودات دیگری برسد. الان زیست‌شناس‌هایی هستند که به دلایل علمی اعتقاد دارند به این صورت نیست. یعنی کم و بیش چه موجوداتی به وجود بیایند قابل پیش‌بینی بوده است. در مورد انسان که بالاخره از یکی از شاخصه‌های تکامل یک موجود هوشمند است، این نظریه ها می گویند باز به جای انسان موجودی به وجود می‌آید که به دلیل زیست‌شناسانه تا حدودی حتی ظاهر آن باید شبیه انسان باشد.

قبلاً کتابی از لوسوس را معرفی کردم و دو بار در سخنرانی‌ها به آن ارجاع دادم. بحث آن این است که موجود هوشمند جایگزین انسان حتی اگر مثلاً خزنده هم بود و از خزندگان به وجود می‌آمد، بالاخره باید روی دو تا پایش می‌ایستاد و کله‌اش باید بالا قرار می‌گرفت. دلایلی وجود دارد که مثلاً چرا باید حدوداً این شکلی باشد. اگر این نظریه اینطوری باشد که ادعا کند یک همچنین چیزهایی را دارد توجیه می‌کند و نظریه سازگاری باشد، با فکت‌ها هم سازگاری خوبی داشته باشد، نظریه ی قوی‌تری است. چیزهایی که شما می‌گویید شانسی است او می‌گوید نه اینها شانسی نیستند. بنابراین گفتن شانسی بودن و رندوم بودن به معنای این است که من توجیهی برای یک چیزی ندارم.

حالا نگاه کنید ببینید دانشمندان با چه ولعی از این مفاهیم استفاده می‌کنند و کوچکترین احساس نگرانی ندارند. با شادی می‌گویند که زیست‌شناسان ثابت کردند که انسان رندوم به وجود آمده است. یعنی نظریه ی داروین می‌گوید که همه موجودات رندوم هستند. یعنی اینکه نظریه ی تکامل برای هیچ کدام اینها توجیحی ندارد. زیست‌شناس‌های مخالف دیزاین خیلی زیادی با شادی می‌گویند علم نشان داده است که همه ی اینها تصادفی هستند؛ دوباره کره زمین به وجود بیاید معلوم نیست حیاتی در آن وجود داشته باشد یا نه. اگر حیات ایجاد شود معلوم نیست چه شود. همه ی اینها تصادفی بوده است .. اینکه ما موجوداتی داریم .. انسانی وجود دارد، حیاتی به وجود آمده است. همه ی اینها شانسی است. خوب این نقطه ضعف است یا نقطه قوت؟ یک نکته ی خیلی بامزه‌ای وایتهد گفته استو من قبلاً هم شاید همین جوری به آن اشاره کرده باشمکه خاصیت اتوریته ای که علم پیدا کرده است این است که همیشه پیروز است. هر کدام از نظریه‌های علمی که نقض می‌شود و یک نظریه دیگر جایگزین آن می‌شود هیچ وقت شکست نخورده است؛ علم دوباره یک پیروزی جدید به دست آورده است. یعنی نظریه نیوتن که استارت اتوریته ی علم را زد، بعداً معلوم شد که غلط است ولی دانشمندان پیروز شدند. برای اینکه یک نظریه ی بهتر به وجود آورند.

در زیست‌شناسی چیزی را که نمی توانید توجیه کنید را می گویید «این رندوم است» و این هم پیروزی است و همه کسانی که فکر می‌کنند که وجود انسان ضروری است آدم‌های

[۰۰:۴۵]

دِمُده و احمقی هستند که باید مثلاً مسخره‌شان کنند. هر کس فکر می‌کند انسان تافته ی جدا بافته است موجود اُملی است. علم است که به ما نشان می‌دهد این چیزها رندوم هستند. از قرن نوزدهم این واژه‌ها تبیین شدند و وارد علم شدند. این دقیقاً نشان دهنده چیست؟ نشان دهنده ی این است که من نظریه‌ها را می‌پذیرم، درحالی‌که فکت‌های خیلی زیادی را نمی‌توانم توجیه کنم. ولی نه تنها از رو نمی‌روم بلکه با خوشحالی اعلام می‌کنم اینها جزء پدیده‌های رندوم‌اند، اینها تصادفی هستند. اینکه من نمی‌توانم توجیه کنم علتش نیست که من ضعفی دارم. این توجیه را ندارد. این پدیده اصلاً رندوم است. از لحاظ فلسفی اصولاً مفهوم رندوم و احتمالی بودن و اینها اصلاً زیرسؤال هستند. رندم یعنی چه؟ معنای خاصی به معنای فلسفی نمی شود به این واژه داد. این درحالیست که این واژه یا واژگان مشابه در علم بسیار استفاده می‌شوند.

۹- تیغ اٌکام

یکی از مهمترین ابزارهایی که در بحث‌های فلسفی علم‌گراها استفاده می‌کنندبرای انکار ماوارءطبیعت و انکار چیزهای دیگریک به‌اصطلاح اصلی است که به آن می‌گویند تیغ ارکام. تیغ اٌکام یعنی چه؟ یعنی وقتی که دو تا نظریه دارند با همدیگر مقایسه می‌شوند به غیر از اینکه چقدر در اینکه فکت را توجیه کنند موفق هستند یا سازگار هستند، یک مسئله دیگر هم است آن که ساده‌تراست به اصطلاح فلسفی ماهیت (انتیتی) کمتری را پذیرفته و توانسته است همه چیز را توجیه بکند آن برنده است. تیغ اٌکام یعنی اگر وجود چیزی لازم نیست در این نظریه من فرض نکنم.

فرض کنید یک نظریه ی غایت‌شناسانهیک نظریه علمی خارج از پارادایم دومبه وجود بیاید که غایت را به رسمیت می‌شناسد. به نظر می‌رسد در فیزیک تا حدود خوبی این مسئله ی فاینتونینگ که همه ی شما شاید کم و بیش آن را شنیده باشید ادعایی نزدیک به غایت گرایی را دارد مطرح می‌کند. فرض کنید من یک همچنین نظریه ی فیزیکی را در مورد جهان می‌دهم. از نظر نظری اشکال ندارد که بگویم سیستم علاوه بر اینکه مثلاً قوانینی بر‌ آن حاکم است، شرایط اولیه هستند که این سیستم را پیش می‌برند. سیستم به سمت یک چیزی پیش می‌رود. مثل اینکه یک وضعیت ایده‌آلی وجود دارد که سیستم‌ها به آن سمت پیش می‌روند. وارد کردن غایت در فیزیک مثل این است که به جای اینکه معادلات دیفرانسیل شرایط اولیه حل کنیم اجازه بدهیم که یک شرایط مرزی هم وجود داشته باشد. بگوییم مثلاً من یک منحنی می‌خواهم که این ویژگی‌ها در معادلات دیفرانسیل صدق کنند، با این شرایط از آن نقطه هم بگذرد. این از نظر تبیین علمی حرام است. شما حق ندارید یک جوری بگویید که مثلاً جهان به یک سمتی دارد می‌رود وقتی که قرار نیست چیزی تحت عنوان غایت داشته باشم. همه چیز ماشینی هست.

حتی اگر همه چیز ماشینی باشد شرایط اولیه ای وجود دارند. اینکه توضیح دهیم یک چیزی خود بخودی به وجود نیامده است و مثل یک ایده وجود دارد خیلی دور از تبیین علمی به نظر می‌رسد. حالا این بحث‌های فاینتیونینگ را اگر جدی بگیریمکه به نظر من و حداقل در شرایط فعلی علم فیزیک خیلی جدی هستندو فرض کنیم فیزیکدانی موفق شود نشان دهد جهان طوری خلق شده است که غایت آن این طور است که انسان به وجود بیاید، بازخورد جامعه ی علمی چگونه خواهد بود؟

۱۰- فاینتونینگ را هم دیدیم حیف که پیشفرضمان عدم غایتست

من خیل سریع بگویم در مقوله ی فاینتونینگ، بحث این است که از نظر علم فیزیک می‌شود نشان داد تعداد زیادی از پارامترها و ثوابت فیزیکی وجود دارنداز جمله ثابت پلانک و ثابت کهکشانیکه اگر هر کدامشان را یک ذره تغییر بدهید مطلقاً به جهانی که بتوانند در آن حیات به وجود بیاید نمی‌رسیم. یعنی تمام پارامترهای فیزیکی گویی طوری طراحی شده اند که ما بتوانیم جهانی داشته باشیم که در این جهان بتواند حیاتی به وجود آید. فکر کنید یک فیزیکدانی ده‌ها سال دیگر بیاید و نشان دهد غایتی به اسم انسان وجود داشته است؛ نه فقط همه ی پارامترهای فیزیکی رابه جای اینکه بگوید اینها رندم هستندبلکه بتواند غایت وجود قوانین این چنینی در جهان را معطوف به غایت ظهور انسان توضیح دهد. این توانسته است چیزهای رندوم زیادی که حالت معما دارند را روشن کند. این دقیقاً نشان دهنده ی قدرت این نظریه است. بنابراین وارد شدن غایت‌شناسی در علم قرار است چه کار کند؟ قرار است که خیلی از این چیزهایی را که به اصطلاح رندوم هستند را توضیح دهد.

قبلاً این مثال را زدم که فرض کنید یک تیری در ورزشگاه رها می‌شود و به هدفی برخورد. چی می توانیم بگوییم؟ یکی می گوید شرایط اولیه طوری به دقت تعیین شده اند که تیر به هدف می خورد. آن نفری که در ابتدا الان بحثش این است که جهان با یک شرایط اولیه‌ای شروع شده استاینکه ما نمی‌دانیم چرا این شرایط اولیه در لحظه ی انفجار بزرگ وجود داشته است ولی اگر بتوانیم یک غایت در نظر بگیریم و همه ی آن شرایط اولیه را به دست بیاوریممثل همان مثال پرتاب تیر است. اینکه من بعد از اینکه دیدم تیر به هدف خورد به این نتیجه برسم و بتوانم توجیه کنم که آن کمان چرا در این زاویه قرار گرفته است. چرا این مقدار کشیده شده است؟ چون قرار بود این تیر به این نقطه هدف بخورد.

من این مثال را می‌زنم برای خاطر اینکه متوجه این نکته باشید که اصلاً وارد شدن یک چیزی به اسم غایت‌شناسی در علم یک چیز عجیب و غریبی نیست. همین الان فاینتونینگ می‌گوید بنحوی برای توجیه تعداد بسیار زیادی از چیزهایی که فکر می‌کنیم رندوم هستند، نیاز داریم به اینکه غایت را در نظر بگیریم. منتها مطلقاً این پارادایم اجازه نمی‌دهد این حرف به این شکل زده شود. همه می‌گویند فانتونینگ مسئله ی عجیبیست. حتی به جایی رسیده است که به جای پیشفرض وجود غایت بسیاری از فیزیکدان ها پیشفرض بی شمار جهان بی معنی را ترجیح می دهند.

همه ی این نقطه ضعف ها پشت چه پنهان می‌شوند؟ پشت اینکه ما از قرن نوزدهم اجازه دادیم واژگانی تحت عنوان رندوم و تصادفی و اینها وارد علم شوند. و بگویم که پدیده‌هایی رندوم هستند و هیچ احساس بدی هم به ما دست ندهد. بلکه شاید خیلی جاها با شادی این حرف را بزنیم. و این خیلی پدیده ی عجیبی است. در واقع از عامل‌های اتوریته علم حفظ می‌شود و در نظریه‌ها احساس شکست به وجود نمی‌آید. این است که می‌توانند فکت‌ها را ارزش‌گذاری کنند. می‌توانند چیزهایی را که نمی‌توانند توجیه کنند تحت عنوان رندوم توجیح کنند. انسان چرا به‌وجود آمده است؟ شانسی. واقعاً این کلمه ی شانس را ببینید. از دید زیست‌شناس‌ها چقدر همه چیز شانسی است؟ وقتی همه چیز شانسی است این نظریه پیروز است در صورتی که معنی واقعی آن این است که نظریه ضعیف است و نتوانستید اینها را توجیه کنید.

این مثل این است که یک نفر بپرسد چرا ماه اینطور هر شب درمی‌آید؛ بگویم شانسی است. در حالی که اساس علم این است که من بگویم ابداً شانسی نیست. قاعده بدهم .. اثبات ارائه کنم .. باید اینطور شود .. این پارامتر ضروری است. هر چه شما بیشتر بروید به سمت اینکه پدیده‌هایی را که می‌بینید ضروری اعلام کنید و منطق پشت آنها ببینید، نظریه ی قوی‌تری دارید. توانسته اید کار بیشتری انجام بدهید. و این فضا در واقع در علم به وجود آمده است که این چیزها ضرورتی ندارند.

۱۱- بازسازی جهش ها هم رندم هستند

من مثالی می‌خواهم بزنم باز در مورد قرن نوزدهم .. در واقع می‌خواهم یک خورده جلوتر بروم. در قرن نوزدهم چند تا اتفاق جالب دیگر هم افتاد. در عین حال آن بحثی که آیا واقع گراییرئالیستی دیدنیعنی پذیرفتن جهان‌بینی علمی .. یعنی علم‌گرایی فایده‌ای هم دارد یا نه که قبلاً در گروه هم مطرح شد. قبل از آن بگذارید یک یادآوری کوتاه کنم از اینکه انتهای جلسه ی گذشته که به‌طور استثنایی از یک بحث زیست‌شناسی وارد یک شاخه ی مشخصی از علم شدم که با سبک ارائه این جلسات خیلی سازگار نبود. در مورد پیچیدگی‌های مربوط به جهشمیوتیشنیک خورده سعی کردم بگویم. از نظر دانش ژنتیک ما اطلاع چندانی از اینکه چطور جهش ها چطور به وجود می‌آیند. چرا مکانیسم‌هایی که جدیداً تحت عنوان بازسازی (repair) کشف شده اند بعضی اوقات کار می کنند بعضی اوقات کار نمی کنند. همه ی اینها را می‌گوییم شانسی است. جهش ها شانسی اتفاق می‌افتند. اینکه بعضی‌هایشان چرا بازسازی می‌شوند بعضی‌ها نمی‌شوند خیلی منطق درستی ندارد. مثل به اصطلاح پدیده‌هایی هستند که به‌طور رندوم پیش می‌آید. واقعیت این است که ما نمی‌دانیم. فکر کنم جلسه ی گذشته گفتم هفته‌ای نیست که کشفیات جدیدی در مورد این پدیده ی بازسازی شدن جهش ها مقاله‌ای بیرون نیاید. این در مجلات معتبر کاملاً یک پدیده ی جدید است.

نکته ی آن چیست؟ نکته ی آن، این است که حتی اگر جهش ها اگر تصادفی باشند، حفظ شدن و نشدن آن‌ها از فیلتری رد می‌شود. خیلی از میوتیشن‌ها اصلاح می‌شوند، بعضی‌هایشان نمی‌شوند. ما نمی‌دانیم این فیلتر دقیقاً چطور دارد کار می‌کند. تازه داریم یک مکانیسم‌هایی کشف می‌کنیم. من از این استفاده کردم که وقتی ما نمی‌دانیم جهش چطور اتفاق می‌افتدکدام یک می‌ماند کدام یک نمی‌ماندگفتن اینکه جهش ها رندوم هستند و منطقی ندارند کاملاً یک حرف یاوه‌ است. یعنی دانش هنوز به جایی نرسیده است که بتواند همچنین قضاوتی بکند. ما یک سیستم وراثتی بسیار بسیار پیچیده‌ای داریم که در آن پدیده ی جهش اتفاق می‌افتد، recombination اتفاق می‌افتد. و چون ما نمی‌دانیم می گوییم رندوم هستند و فکر می کنیم می دانیم. ولی اینکه بعداً بفهمیم که آیا رندوم نبودند یا نه قطعاً از نظر علمی ممکن است.

۱۲- بیماری ها هم رندوم هستند

برگردیم به مثالی که در مورد قرن نوزدهم می خواستم بزنم. اتفاق خیلی مشابهی که ممکن است در زیست‌شناسی بیفتد واقعاً در علم افتاد. آن هم اتفاقی است که در پزشکی افتاد. در قرن نوزدهم یک تئوری به وجود آمد به اسم نظریه میکروبی (Germ thoery) پاستور و یک عده از زیست شناس‌ها متوجه شدند که موجودات ریز ذره‌بینی وجود دارند. میکروب‌هایی وجود دارند. اینها عامل‌های بیماری هستند. به یک معنی این از مهم‌ترین کشفیات قرن نوزدهم و به طور کلی در دانش بود .. که ما منشاء بیماری‌ها را یک دفعه متوجه شدیم. برخلاف تصورات قدیمی، یک موجودات زنده ی ریزی هستند که دیده نمی‌شوند و بارعایت بهداشت می‌شود مثلاً جلوی یک چیزهایی را گرفت. مثلاً یاد گرفتیم شیر را پاستوریزه کنیم. اینها همه‌شان از اینجا می‌آید که دانشی پیدا کرده ایم که بیماری‌ها به چه صورت به وجود می‌آیند. با دانش قرن نوزدهمی این احساس به وجود آمد که جواب این سؤال که چرا ما بیمار می‌شویم این است که میکروبی وارد بدن ما می‌شود. چرا میکروب وارد بدن ما می‌شود؟ خوب یک جایی رفتیم میکروب بوده است و میکروب وارد بدن ما شده است. کسان دیگری هم بودند.

پس ورود میکرب به بدن شانسی است. میکروب وارد بدن بعضی‌ها می‌شود، وارد بدن بعضی‌ها هم نمی‌شود. بنابراین اساس تفکر دینی یا غیردینی که بیماری‌ها معنی دارند و شما که مریض می‌شوید به زندگی شما ربطی دارد .. مثلاً کار بدی کردیم که مریض شدیم .. کاملاً اشتباه بوده است. یک تصوراتی وجود داشت، تصوراتی از نظر علمی، خرافی که بیماری‌ها نتیجه ی مثلاً موجودیت آن شخص است. فلان شخص سرطان می‌گیرد چون فلان کار را کرده است. فلان بیماری را می‌گیرد برای خاطر اینکه خدا از او ناراضی است. بیماری‌ها مثل مجازات‌های الهی هستند .. که بلایی سر کسی می‌آید یا آزمایش الهی است. بالاخره یک منطقی در بیماری‌ها هست و یک معنایی دارد علم شما چه می‌گوید علم به شما می‌گوید یک سری موجودات گردوخاک مثل موجود ذره‌بینی در هوا است تنفس کنید وارد بدنت می‌شود .. نکنید آن جا نروید با آدمی که مریض نیست ارتباط برقرار نکنید مریض نمی‌شوید. اینکه فکر کنید کاری کردید که مریض شدید اشتباه است. تنها بهداشت را رعایت نکرده اید و مریض شدید هیچ چیز معنوی

[۰۱:۰۰]

خاصی وجود ندارد که فکر کنید حالا بیماری‌ها اینجا معنی دارند و مجازات هستند. یا نمی‌دانم آزمایش الهی هستند. همانطور که اگر جایی باران می‌بارد یا نمی‌بارد ربطی به مسائل معنوی ندارد، این جور چیزها بیماری‌ هاهم که خیلی به انسان مربوط هستند هم همین‌طور هستند.

ببینید در ادامه من همینطور یک شمای کلی در مورد زیست‌شناسی و مسئله ی جهش ها و اینها گفتم که ممکن است بعداً معلوم شود که این جهش ها آنقدر هم که ما فکر می‌کردیم تصادفی نبوده‌اند. از یک منطقی پیروی می‌کنند. مثلاً فرض کنید نکته ی اصلی این است که طبق آن چیزی که در نظریه ی لامارک بود، اینکه زندگی یک فرد، گذشته‌اش، یا شرایطی که در آن تولیدمثل انجام می‌شود، در اینکه چه تغییراتی بوجود بیاید مؤثر است. بنابراین از حالت داروینی که کاملاً یک اتفاق‌های رندومی دارد می‌افتد مسئله خارج می‌شود.

در مورد نظریه ی میکروبی چه اتفاقی افتاد؟ علم ابتدا ادعا کرد که بیماری ‌ها کاملاً تصادفی هستند و معنی نسبت دادن به بیماری ها و حرف‌های از این دست کاملاً بی‌ربط است. تا اینکه نیمه ی قرن بیستم کم کم در دانش پزشکی و فیزیولوژی متوجه شدند که یک سیستم بسیار عجیب و غریبی به اسم سیستم ایمنی بدن وجود دارد. و واقعاً پنجاه الی شصت سال است هر چه جلو می‌روند متوجه می شوند که ایمنی‌شناسی یکی از پیچیده‌ترین و یکی از شگفت‌انگیزترین چیزهایی هست که فکر کنم دانش تا حالا به آن رسیده است. سیستم دفاع بدن در مقابل موجوداتی که وارد می‌شوند و بیماری‌ها شگفت‌انگیز است. یعنی تعداد بسیار زیادی عامل و مکانیسم‌ در بدن وجود دارد که نمی دانیم چطور کار می‌کنند که می توانند جلوی بیماری شدن را بگیرند. این شاخه بی‌نهایت پیچیده و فوق‌العاده هست و مطلقاً به ته آن نرسیدیم و همین‌طور ادامه دارد. اگر شما می‌خواهید حرف من را آزمایش کنید کتاب‌های تکست ایمنی‌شناسی را از دهه شصت میلادی تا الان را مرور کنید. همین‌جور دهه به دهه یک تعداد از این تکست ها را تهیه کنید و ببینید اصلاً فصل‌ها تغییر می‌کنند. هر دهه یک سری مکانیسم‌های جدید کشف می شود. نه اینکه در همان دهه مکانسیم‌های کشف شده یک خورده پیچیده‌تر شود اصلاً چیزهای کاملاً جدیدی مثل تیسل (t-cell) کشف شدند. اول اصلاً نمی‌دانستند تیسل وجود دارد و فکر می‌کردند گلبول‌های سفید دفاع می‌کنند. اصلاً گلبول‌های سفید بیچاره‌ها خیلی آن قسمت‌های سطح پایین سیستم ایمنی هستند، یک مکانیسم‌های وحشتناک عجیبی وجود دارد. همین واکسن‌های جدیدm-RNA که ساختند به دلیل این است که دانش ایمنی‌شناسی پیشرفت کرده است و ما فهمیدیم که روش‌های دفاعی پیچیده‌تری وجود دارد.

اینها که کشف شدند کم‌کم دانشمندان متوجه شدند که اصلاً خیلی مهم نیست که میکروب وارد بدنتان شود یا نه؟ عامل بیماری بیشتر این است که آیا بدن شما قدرت دفاع در مقابل آن میکروب را دارد یا ندارد. بعد از یک قرن تقریباً کم‌کم دانشمندان کشف کردند که همه ی میکروب‌ها در همه ی بدن‌های آدم‌ها هست. می‌گویند ریه ی انسان باغ‌وحش انواع و اقسام موجودات بیماری‌زا هست. یکی از شاخه‌های جدید دانش فیزیولوژی کشف این لشکر عظیم باکتری‌ها و موجودات زنده‌ای هست که در روده همراه ما دارند زندگی می‌کنند. می‌گویند مهمان‌های خیلی مفیدی هستند، و بعضی‌هایشان مضر هستند. بنابراین سیستم ایمنی بدن است که بیشتر تعیین می‌کند که آیا بیمار بشویم یا نه. آن تصور احمقانه‌ای که میکروب است که تعیین می کند شما به طور رندوم مریض می‌شوید یا نمی‌شوید کاملاً اشتباه هست.

این حرف حالت تخیلی ندارد. سیستم‌ ایمنی را که بهتر شناختیم اکنون می‌دانیم که عامل اصلی بیماری این است که سیستم ایمنی من خوب کار می‌کند یا نمی‌کند؟ سرنخ‌هایی که می‌گویند وجود دارد این است که مثلاً وقتی شما افسرده هستید سیستم ایمنی شما ضعیف‌تر کار می‌کند. فکر کنید یکی دو دهه دیگر بگذرد و معلوم شود که آدم‌هایی که یک حالت‌های روانی بدی دارند فلان قسمت سیستم ایمنی بدنشان خوب کار نمی‌کند. چرا از نظر علمی هم قابل توجیه است؟ برای اینکه آن حالت بالاخره با ترشح هورمون‌ها و یک سری به اصطلاح حالات ذهنی همراه می‌شود. بنابراین عجیب نیست من بگویم حالات روانی یک تأثیراتی روی سیستم دفاعی می گذارند که ممکن است یک بخشی از این سیستم خوب کار نکند. و وقتی آن سیستم دفاعی بدن کار نکند، فرد نسبت به گرفتن فلان بیماری مستعد می‌شود. بنابراین بیماری‌ها نتیجه ی این است که آدم‌ها چطور دارند زندگی کنند و چه حالت‌هایی دارند. اصلاً عجله کردن در اینکه یک چهار تا میکروب کشف کردیم بگوییم همه چیز رندوم است کاملاً غیر معقول است. آقا ما کشف کردیم که بیماری‌ها رندوم هستند هیچ معنی ای ندارند، هیچ ربطی به زندگی‌تان ندارند بروید فقط بهداشت را رعایت کنید.

در واقع پزشکی شاید بعد از چند دهه به این نتیجه برسد که بهداشت روانی خودتان را هم رعایت کنید. و مهم‌تر از بهداشت و ماسک زدن و اینکه کارهای بهداشتی کنید از نظر روانی. حالا یک پزشکی‌های قدیمی وجود داشت مثلاً مخصوصاً یک شاخه پزشکی جالبی از پزشکی در هند وجود داشت که هدف آن این بود که انسان‌ها با یک تمریناتی از نظر ذهنی پرورش یابند وبتوانند به یک نقطه‌ای برسند که دیگر بیمار نشوند. یعنی من یک تمریناتی انجام دهم که سیستم دفاعی بدنم بتواند قدرت پیدا کند که درمقابل همه بیماری‌ها مقابله کند. و این کار را با تمرینات ذهنی سعی می‌کردند انجام بدهند. به اضافه اینکه در تمرینات یوگا در هند به طور طبیعی تمرینات بدنی هم وجود دازد.

من این داستان درک ما از بیماری ها را به عنوان مثالی گفتم که نشان دهم که اولاً‌ یکی از تحولات مهم تاریخ علم است و ثانیاً به‌عنوان یک نمونه‌ای از پدیده ای که در ابتدا تصادفی و بی معنا قلمداد میشد و سپس با پیشرفت علم نوع واژه گذاری ها عوض شد. از واژه ی تصادفی بودن یک بی معنایی برداشت می شود. این در حالیست که باید از اول متوجه می شدیم که واژه ی تصادفی به این معناست که دانش و مدل ها ی ما توضیحی برای این پدیده ندارد. بنابراین در متون علمی هر جایی که دیدید از واژه ی شانس و تصادفی استفاده می شود کمی مکث کنید .. این به این معانست که من نتوانستم این پدیده را توجیه کنم .. نتوانستم آن را بفهمم و دوست دارم که دیگران هم به دنبال توجیح آن نروند. این شانسی است، این رندوم است .. در واقع مثل یک سد دفاعی هست که به‌جای اینکه بگویم نظریه ی من نقص دارد بگویم که طبیعت نقص دارد و تصادفیست. اینها یعنی من نتوانستم کاری کنم تو هم نمی‌توانی کاری کنی .. بی‌خود دنبال آن نرو اینها رندوم هستند.

۱۳- جهان لاپلاسی بی معنا، بی هدف، بی اخلاق

به چه چیزی می خواهم برسم؟‌ می‌خواهم به این برسم که فیلسوفان می فهمیدند که در فضای علمیکه پایه های آن در قرن هفدهم و هجدهم به وجود آمدمشکلی وجود دارد. یعنی اگر این جهان‌بینی علمی درست باشد، جهان به نوعی بی‌معنا می‌شود. چرا؟ جهان لاپراسی یک سری توپ هستند که با یک سری قوانین ریاضی حرکت می‌کنند. قوانین ریاضی ای هستند که معنی ای ندارند. بنابراین دانش به اینجا می‌رسد که ما بگوییم این معانی که ما درک می‌کنیمما داریم به جهان معنا نسبت می‌دهیمواهی هستند. جهان بی‌معناست .. جهان یک سری توپ در حال جهش هست .. یک سری قوانین بی هدف. در جهان لاپراسی قوانین بسیار ساده بودند .. یک سری معادلات دیفرانسیل مرتبه ی دو معمولی خیلی خیلی ساده بودند با یک سری شرایط اولیه با پیچیدگی پایین. اگر جهان یک سری توپ هستند و دارند با یک سری قوانین ریاضی حرکت می‌کنند، بنابراین نه قوانین اخلاقی در جهان وجود دارد، نه معنایی در جهان وجود دارد و نه غایت.

چیزی که فیلسوف‌ها درک می‌کردند این بود که پذیرش این جهان‌بینی به یک سری نتایج عجیب و غریب می‌رسد. و تا قرن نوزدهم مردم شاید این را احساس نکردند که علم دارد یک جوری جهان را از معنا تهی می‌کند. ولی با داروینیسم و نظریه ی میکروبی و نظریه هایی از این دست کم‌کم این وارد زندگی مردم شد. انسان شانسی به وجود آمده است، بیماری‌ها شانسی هستند و همین جور برویم جلو و همه ی اتفاقاتی که دارند می‌افتند معنای خاصی ندارند.

مثلاً فرض کنید که بخواهیم اخلاق را وارد جهان کنیم. فکر کنیم، اگر اخلاقی زندگی کنیم، اتفاقی می‌افتد. اصلاً این چیزها ساخته های ذهن هستند که انسان دارد به جهان اضافه می‌کند. خود جهان فاقد اخلاق و فاقد معناست. در اثر شانس، طبق نظریه ی داروین، چیزی به اسم انسان به وجود آمده است .. حالا خیلی هم می‌دانید از نظر تکاملی این مغز انسان، این کنجکاوی‌های علمی او، خیلی هم جالب نیستند و از لحاظ زیست‌شناسی تکامل خیلی حساب نمی‌شوند. برای اینکه مزاحم هستند. آن چیزی که به زیست شناسی کمک می کند ویژگی هاییست که قابلیت‌هایی به وجود می آورد که موجودی بتواند بیشتر تولیدمثل کند.

اینکه بتواند سرگرم این شود که قوانین جهان را کشف کند آنقدر مطرح نیست. نمونه ی خیلی ساده ی آن در مورد مرحوم پاستور است که می‌گویند ازدواج کرده بود. شب اول یک لحظه تا خانمش آماده شود گفت من بروم کتابخانه .. خانمش تا صبح منتظر ماند و این آقا از کتابخانه نیامد. صبح رفتند دنبالش گفت این کتاب را باز کردم یادم رفت. این نشان می‌دهد که کنجکاوی‌های علمی خیلی با تولیدمثل سازگار نیستند. بنابراین به تکامل کمک نمی کند.امروزه اینقدر از این بحث‌های تکاملی وجود دارد که بگویند فلان نظریه از نظر زیست‌شناسی نسبت به نظریه های دیگر مزیت‌های بهتری نسبت به توجیح بوجود آمدن انسان دارد. بگذریم. زیاد روی مسئله ی تکامل تمرکز نمی کنم. به این دلیل که این روزها خیلی حرفش را می‌شنوید بحث کردم.

می‌خواهم نکته ای درباره ی هسته ی مرکزی روش علمی بگویم. در روش علمی آزمایش ترتیب می‌دهیم، فکت‌ها را مطالعه می‌کنیم و سعی می‌کنیم تکنولوژی به وجود بیاوریم و دوباره آن تکنولوژی به ما امکان آزمایش‌ها و مشاهدات بیشتر می‌دهد. مثلاً‌ جلسه ی قبل که صحبت می‌کردیم هنوز این تصاویر کهکشان از تلسکوپ جیمز وب نفرستاده نشده بود ولی الان تصاویر این تلسکوپ را می بینیم. این خیلی مهم است که ما یک تکنولوژی به وجود آورده‌ایم که می‌توانیم با آن چیزهایی را ببینیم که قبلاً نمی‌توانستیم بببینم. هسته ی مرکزی دانش این است که ممکن است مدل‌های من تقریبی باشند ولی کماکان با آنها تکنولوژی به وجود می‌آورم. برای تکنولوژی لازم نیست که دانش دقیق داشته باشم و پیش‌بینی کاملاً دقیق بکنم .. مثلاً اگر تا دو رقم اعشار هم پیش‌بینی ای در یک زمینه‌ای انجام دهم باز کار می‌کند. بنابراین علم به ما تکنولوژی می‌دهد تکنولوژی به ما امکان مشاهده و آزمایش بیشتر می‌دهد و جهان ما را وسیع می‌کند.

۱۴- علم زدگی و احساس دین به علم

نکته ی مهم است که بعضی‌ها نمی‌فهمند انگار نظریه ی غلط می‌تواند پیش‌بینی‌هایی کند که شما را به یک حقایقی برساند. بعضی نظریه پردازی ها ممکن است غلط باشند در عین حال از این نظریه‌پردازی های غلط هم نتایج خوب ممکن است بیرون آید. به عنوان مثال‌ نپتون را ما با نظریه ی نیوتن کشف کردیم. نظریه ی نیوتن غلط بود ولی به خاطر اینکه تقریباً درست بود کافی بود برای اینکه ما یک سیاره‌ای به اسم نپتون را کشف کنیم. بنابراین حتی یک دانش تقریبی به ما امکان پیشرفت در زمینه ی تکنولوژی و مشاهده و شناخت

[۰۱:۱۵]

بیشتر پدیده‌ها را می‌دهد. ولی ممکن است عمق نداشته باشد و ما نتوانیم از آن یک نظریه ی خیلی عمیق در مورد جهان گسترش بدهیم. آن چیزی که می‌خواهم بگویم این است که علم‌گرایی دو تا مرحله داردفکر کنم یک بار همین جور یک اسم گذاری سرسری انجام دادیمعلم‌گرایی و علم زدگی. علم گرایی به معنای اینکه آن پیش‌فرض‌های دانشمثل اینکه غایت وجود ندارد یا با کمیت می‌شود همه ی کارها را پیش برد و ده چیز که در مورد آن صحبت کردیم و نکردیمرا شما باید جدی بگیرید. یعنی فکر کنیم چون علم دارد کار می‌کند پس همه ی این پیش‌فرض‌ها درست است.

اینجوری نگاه نکنید که ما در یک پارادایم دومی هستیم که دیگر پیشفرض هایمان بی نقص هستند. هر لحظه ممکن است تحولی پیش بیاید. کما اینکه قبلاً هم بعضی از پیش‌فرض‌هایمانمثلاً در مورد فضا و زمان یا دیگر پیش‌فرض‌های فیزیکی‌ماندر گذار از مکانیک نیوتنی به نسبیتی یا به مکانیک کوانتومی نقض شدند. بعضی از پیش‌فرض‌های آنتولوژیک و فلسفه هم ممکن است نقض شوند .. ممکن است غایت را وارد علم کنیم و وارد پارادایم دیگری شویم.

علم‌گرایی یعنی همین پارادایم دوم را با همه ی پیش‌فرض‌هایش واقعی فرض کنم: مثلاً چون در این پارادایم غایت جایی ندارد فکر کنیم که نشان داده ایم که غایت وجود ندارد .. فکر کنیم نشان داده ایم همه چیز با کمیت قابل توصیف شدن است. این یک چیز بی‌دلیل است. یا اینکه به فیزیک رئالیستی نگاه کنیم .. فکر کنیم که این تئوری‌های فیزیکی رئالیستی با تک تک پارامتر هایی که می‌نویسیم به چیزهای خاصی در جهان خارج لزوماً دارند اشاره می‌کنند. این در مقابل چیست؟ درمقابل دیدگاه ابزارگرایانه (اینسترومنتالیستی): یعنی من به علم به‌عنوان ابزاری برای پیش‌بینی تقریبی نگاه کنم.

مثلاً درباره ی گرانش در نظریه ی نیوتن اینجوری بحث کنم که حالا از نظر یکی جاذبه وجود دارد یا ندارد، ولی اگر این فرمول را در نظر بگیرید می‌شود این چیزها را پیشگویی کرد .. بنابراین می‌شود از آن استفاده کنیم. حالا نظریه نسبیت چیز دیگری دارد می‌گوید آن هم فرض کنید غلط است. ولی این مدل‌ها، مدل‌هایی هستند که کار می‌کنند و می‌شود با آن‌ها تکنولوژی به وجود آورد .. می‌شود با آن‌ها کارهایی را انجام داد. می‌توانید یک سفینه را بفرستید فضا برایتان عکس‌هایی بفرستد .. همه‌اش تکنولوژی خالص است. اینها همه‌اش در این مدل‌هاییست که می‌توانند تقریبی باشند و درست نباشند.

علم زدگی یعنی چه؟ علم زدگی فرای این است که دانش را عامل معرفت بدانیم و خیلی تئوری‌ ها را جدی بگیریم .. اینکه تا وقتی نیوتن بود آن را جدی بگیرم، بعد که نسبیت آمد آن را هم جدی بگیریم و اگر همینطور این هم نقص شد همه چیز را جدی بگیریم .. همه ی اینها واقعاً در مورد طبیعت دارند مستقیماً صحبت می‌کنند .. نظریه میکروبی جدی است و الی آخر. علم‌گرایی یعنی اینکه همیشه شما مطیع علم هستید و همان لحظه احساس می‌کنید در اوجید و احساسات خیلی مثبت دارید. علم زدگی این بدبختی استکه خیلی‌ها دچارش هستندکه نه تنها دانش عامل معرفت هست و باید نظریه های آن را جدی بگیریم بلکه تنها راه اتصال به معرفت است.

مثلاً یکی می‌گوید بله من قبول دارم که علم تقریبی است و ممکن است درست نباشد ولی تنها چیزی است که می‌توانم بدانم. نه دین، نه فلسفه و نه عرفان هیچ عامل دیگری برای معرفت بشر وجود ندارد فقط علم است که ممکن است ما را به معرفت برساند. و تا حالا هم تقریبی بوده است به امید اینکه به زودی ما به یک جایی برسیم که همه چیز دقیق و غیر تقریبی می‌شود .. نظره ی همه چیز را (theory of everything)کشف می‌کنیم از این تخیلاتی که خیلی در مورد آن صحبت می‌شود.

من حرفم این بود که هیچ کدام از فواید علم نتیجه این که شما علم‌گرا باشید یا علم زده باشید نیست. فواید علم از آنجا می‌آید که مدل‌های تقریبی کاربرد دارند. بنابراین درست این است که متواضعانه بگویید من این مدل‌ها را ساختم .. تا این مقدار می‌توانم پیشگویی کنم. از اینها تکنولوژی می‌آید. علم به بشر خدمت می‌کند هیچ لزومی نیست که من ایمان داشته باشم این مدل به طور رئالیستی درست است یا اینکه علم زده باشم. آن‌ها هم یک تخیلاتی هستند که نتیجه‌ای ندارند. بخشی از علم که نتیجه و کاربرد دارد این عقاید نیست .. ایمان به پارادایم دوم نیست.

۱۵- فواید علم گرایی – فواید بی معنایی

یکی از دوستان در گروه نوشت که اما کسانی که رئالیستی نگاه می‌کنند احساس بهتری دارند. وقتی تئوری فیزیک را جدی می‌گیرند بهتر می‌توانند کار کنند .. یعنی نظریات اینسترومنتالیستی بنحوی بی‌حال هستند .. یعنی فیزیکدانی که احساس کند مکانیک کوانتوم چیز واقعی در مورد طبیعت نمی‌گوید و ابزار محاسباتی است زیاد احساس هیجان ندارد. مقایسه کنید با کسی که گول خورده .. آن کسی که گول خورده است .. مثلاً ‌اکثر دانشمندانی که دنبال نیوتن راه افتاده بودند و گول خوردند .. یعنی فکر می‌کردند که کار تمام شده بود و برای همین خیلی هیجان داشتند .. اگر از اول می‌دانستند این ها مدل های محاسبه هستند .. اصلاً نه جاذبه‌ای وجود دارد، نه اجرام همدیگر را می‌کِشند .. اینها یک سری مدلهای محاسباتی هستند که می‌شود با آن یک چیزهایی را حساب کرد و حتماً هم نقایصی دارد و خیلی قابل رفع نیست .. اصلاً با چنین هیجانی پی نظریات را نمی گرفتند. ایشان گفت علم‌گرا بودن کمی فایده هم دارد .. اینکه آدم‌ها شور و هیجان بیشتری پیدا می‌کنند .. بیشتر کار می‌کنند .. علم بهتر پیش می‌رود و الی آخر.

من می‌خواهم فرض را بر این بگذارم که این نکته درست باشد. به این نکته دقت کنید که علم‌گرا بودن خیلی ضررهای وحشتناکی دارد. بیش از یک قرن است به‌دلیل تسلط و اتوریته ی علم .. به دلیل اینکه این تسلط جهان‌بینی علم هم همراه با علم به مردم یک جوری آموزش داده می‌شود .. و به مردم گفته می‌شود همه چیز رندوم است و معنایی وجود ندارد .. و تو هم همینجوری شانسی به وجود آمده ای مردم زندگی بسیار سردی پیدا کرده اند. چقدر این بی‌معنا شدن در جهان آمار خودکشی را بالا برده است و وارد یک دنیای بی‌اخلاق شده ایم. یعنی می‌خواهم بگویم باور به این مبانی فلسفی کاملاً ادهاک و ساختگی که در پارادایم دوم علم به وجود آمد چقدر می‌تواند در روحیه ی آدم ها مضر باشد و به آنها بقبولاند که در یک جهان رندوم و بی‌ معنی زندگی می‌کنند .. اصلاً معلوم نیست چرا به وجود آمده اند. در مقابل احساس اینکه من موجودی هستم که توسط خداوند به این دنیا آمده ام و از من یک توقعاتی و انتظاراتی می طلبد، ما را به این نتیجه می رساند که در جهان گرم و پرمعنایی دارم زندگی می‌کنیم که هیچ کاری هدر نمی‌رود.

علم گرایی همه ی اینها را از زندگی مردم پاک می کند. نه اینکه دین را حذف می کند بلکه معنادار بودن جهان را حذف می کند و یک تصور بسیار سرد و بی‌روح از جهان به آدم‌ها می‌دهد که به شدت از نظر روانی مضر است. در مقایسه با این سطح از زیان اصلاً و ابداً اهمیتی ندارد که علم‌گراها تحت تصورات موهوم بیشتر یا کمتر پیشرفت کنند. البته اگر آن فرضیه درست نباشد و به نظر من درست نیست .. یعنی اگر افرادی که به دنبال نیوتن راه افتاده بودند با تردید و شک بیشتری به مفروضات نیوتن نگاه می‌کردند زود تر نظریه ی نسبیت را کشف می‌کردند، و شاید زودتر به نظریه ی کوانتوم می‌رسیدند.

این باور بیهوده‌ای که به‌وجود می‌آید که من یک نظریه ی عالی دارم و همین را باید ادامه بدهم مخرب است و خلاقیت آدم‌ها را برای به وجود آوردن تحولات بزرگ از بین برده است. خلاصه حتی اگر آن‌ها را قبول بکنند آسیبی که علم‌گرایی دارد به دلیل این حس بی‌معنایی که به جهان می‌دهد خیلی مهم‌تر از این است که علم و تکنولوژی چقدر پیشرفت بکند یا نکند.

۱۶- رسالت علمی – رسالت سرمایه داری

بد نیست کمی به تحولات خارج از علم در ادامه ی قرن نوزدهم نگاه کنیم. در این دوره اتفاق مهمی افتاد آن هم این بود که علم واجد یک رسالت اجتماعی شد. در واقع بخشی از ساختار قدرتی شد که داشت در جهان به وجود می‌آمد .. یعنی تبدیل به یک پدیده اجتماعی شد. منظور من اینکه می گویم جزئی از ساختار قدرت شد چیست؟ شما وقتی دوران قرون وسطی را نگاه می‌کنید کلیسا یک بخشی از ساختار قدرت است .. یک بخشی از سیاست آن دوران است .. چرا مردم باید از پادشاه اطاعت کنند؟ برای اینکه مشروعیت دارد .. پاپ آن را تایید کرده است.

در قرون وسطی با نظام اقتصادی فئودالی مواجه هستیم که دین مسیحیت به عنوان یک عنصر بسیار مهم در این ساختار مستقر شده است و جامعه دارد براساس آن کار می‌کند. و مردم دارند زندگی می‌کنند .. مردم اطاعت می‌کنند و تابع کلیسا هستند. از آنجا که اعتقادات دینی دارند نسبت به اشرافیت اعتراضی ندارند، نسبت به فئودال‌ها اعتراضی ندارند و از پادشاه هم حمایت می‌کنند برای اینکه کلیسا از آن‌ها حمایت می‌کند و با آن‌ها ارتباط خوبی دارند. در قرون وسطی فهرست اموال ارباب کلیسا وحشتناک است. یعنی اصلاً خودشان ماشاءالله دست اندر کار بودند .. کلی زمین داشتند .. رعیت داشتند .. آمیخته بودند با نظام فئودالی. اما علم در قرن نوزدهم از ابتدایی که به بوجود آمد به همراه یک تحول اجتماعی دیگر بود.

اگر به تحولات تاریخی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نگاه کنید علم همزمان با نظام سرمایه‌داری به وجود می‌آید. کم‌کم ساختار اقتصادی و نظام تولید در حال بهم خوردن است. در واقع یک تحول بزرگ زیرساختی در معیشت مردم و شیوه ی تولید اقتصادی در حال بوجود آمدن است و وارد یک دورانی می‌شویم که به آن می‌گویم دوران سرمایه‌داری. کلیسا که حامی فئودالیسم بود در مقابل این تحول ایستاد. بنابراین در قرن هجدهم اتفاقی که افتاد این بود که افرادی مثل وولتر عامدانه علم را به‌عنوان نیرویی در مقابل دین علم کردند .. برای خاطر اینکه نیاز داشتند به این که دین را سرکوب کنند .. برای اینکه دین مانع از تحولات بود .. کلیسا نه تا آخرین قطره ی خون ولی تا آخرین لیوان خونش در مقابل این تحولات چهار تا لیوان حالا به هر حال بگذریمایستاد. دین بسیار آمیخته شده بود با نظام اقتصادی و سیاسی و نه این تحولی که داشت به وجود می‌آمد می‌توانست این را تحمل کند و نه دین به‌راحتی خودش را می‌توانست با نظام جدید تطبیق بدهد. با اتفاقاتی در قرن هجدهم و نوزدهم افتاد این شرایط دیگر مستقر شد .. یعنی در قرن هجدهم با مبارزاتی که وولتر و اصحاب دایرة‌المعارف با الم کردن علم به‌عنوان چیزی در مقابل دین به‌طور کاملاً عامدانه مثل یک فعالیت سیاسیاجتماعی این کار را انجام دادند.

واقعیت این است که حامیان علم جدیدمثلاً کشفیات گالیله و نیوتنکشیش‌ها بودند که مخصوصاً به‌اصطلاح ژزوئیت‌ها خیلی حمایت می‌کردند. بزرگ‌ترین شرح در کتاب پرینسیپیا را کشیش‌ها نوشتند و در فرانسه تدریس می‌کردند. در واقع همه جا مروج فیزیک همین کسانی بودند که ردای روحانی تنشان بود و آموزش می‌دادند. والتر جایی یک جمله دارد مبتنی بر اینکه کشیش ها غلط کردند که فیزیک نیوتونی را می خواهند تدریس کنند .. یک حالتی مثل اینکه این مال ماست این را باید از آن‌ها بگیریم. با فشار سیاسی و قانونی کشیش ها را از مدارس بیرون کردند و خودشان علم را آموزش دادند .. یعنی صاحب علم شدند. این اتفاقی است که در قرن هجدهم افتاد .. جایی که در واقع جدایی علم از دین اتفاق افتاد.

من تأکیدم این است که جدایی اینجا به وجود می‌آید .. در اثر یک سری فعالیت‌های خاصی که علم را به‌عنوان جایگزین دین مطرح کردند. در قرن نوزدهم این دیگر به یک جایی رسیدو تا الان هم ادامه داردکه ساینس جزء ساختار قدرت شد. امروزه مردم از حرفی که دولت می‌زند اطاعت می کنند برای اینکه دانشمندان پشت این حرف هستنداین کار را بکنید، این کار را نکنیداطاعت می کنند. الان مثلاً بیماری آمده است ما اطلاع‌رسانی می‌کنیم یک دانشمند معتبری می‌آید در تلویزیون با مردم صحبت می‌کند و مردم حرفش را گوش می‌کنند.

[۰۱:۳۰]

۱۷- علم عوام گرا و قدرت

مردم، درباره ی اینکه ماسک بزنند یا نزنند، حرف سیاست‌مداران که هیچ از پزشکی نمی دانند را که گوش نمی دهند. یک ماسک‌هایی در آمریکا تولید شده بود که روی آن‌ها نوشته بود In science we trust به جای In God we trust. فکر کنم جلسات اول این را اشاره کردم به آن. و حکومت ها از این تبعیت مردم از علم به شدت استفاده می کنند برای اینکه نظم را حفظ کنند. شما از یک طرف می‌بینید که این ساختار قدرت از یک چیزی تحت عنوان دانشحالا می‌تواند به آن به دید فرهنگ نگاه کنیداستفاده کند .. ساختار قدرت برای استقرارش به فرهنگ نیاز دارد .. برای ایجاد رضایت در میان مردم .. برای اینکه مردم با علاقه فرامین را گوش دهند. نمی‌شود فقط با زور حکومت کرد .. یک مدت کوتاه می شود .. طولانی نمی شود به مردم حکومت کرد. بنابراین باید یک حسی از حقیقت در نظام سلطه و قدرت وجود داشته باشد .. یک واجد حقیقت بودن.کلیسا این را در زمان فئودالیسم می‌داد و در سرمایه‌داری این را علم می‌دهد. ولی داد و ستدهای بین علم و نظام سرمایه‌داری خیلی گسترده‌تر از این است که فقط یک نیاز متقابل باشد.

ببینید این نیاز باعث می‌شود که به طور مداوم درباره علم تبلیغات مثبت صورت بگیرد. شما کمتر در مورد خطاهای علمی و خطاهای وحشتناکی که به وجود آمده است چیزی می شنوید. در طول تاریخ اصلاً باورکردنی نیست چه اشتباه هایی رخ داده است .. افتضاح‌های علمی به‌وجود آمده است که هیچ‌وقت به این ‌عنوان روی آن ها تبلیغ نمی‌شود. حالا بعضی‌ها ممکن است سعی کنند اینها را پررنگ کنند. اصولاً به این صورت است که نظام قدرت دوست دارد علم را ترویج کند. شما را از کودکی می‌برند در مدارس از علم برایتان تعریف می‌کنند و دانشمندان را برای شما به عنوان قهرمانان تاریخ ترسیم می کنند. جنایت‌کار که نیستند هیچی قهرمان هستند. نیوتن قهرمان است. اینیشتن .. همه آرزو دارند بچه‌شان دانشمند بشود بالاخره یک فضایی این نظام قدرت جدید به وجود آورده است که باور کردنی نیست. گفتمان به این صورت است که ساینس فوق‌العاده است در حالی که بر روی خطاها و ضعف‌ها اصلاً تاکید نمی‌شود. تنها بر روی نقاط قوت تاکید می‌شود .. بر روی تکنولوژی‌هایی که به وجود آمده است و گفته نمی شود که این تکنولوژی‌ها باعث بیماری شده است، باعث هزار جور بدبختی شده است.

کسانی که این حرف ها را می زنند روحیه ی عوام گرایانه دارند و از تریبون های تبلیغاتی و خبر گزاری های عوام گرایانه این حرف ها را می زنند. همین جمهوری اسلامی هم از صبح تا شب از این می گوید که دانشمندان این را کشف کردند .. دانشمندان ما کشف‌های هیجان‌انگیزی انجام دادند. بالاخره مداوماً جریان های تبلیغاتی به نفع علم صورت می‌گیرد که البته هر نظام قدرتی احتیاج به چنین فرهنگ سازی که مدعی حقیقت باشد دارد. برای همین است که ساینسی که ادعای اینسترومنتالیست بودن داشته باشد به درد نمی‌خورد .. اگر نگوید که دارد حقیقت را کشف می‌کند و قاطعانه حرف نزند طرفدار پیدا نمی کند. واقعیت دانش این است که باید اینسترومنتالیستی به آن نگاه کرد. باید همیشه گفت ما همه چیز را تقریبی می‌‌دانیم .. معلوم نیست بعداً چه می‌شود. ولی خوب نظام قدرت همچنین چیزی را نمی‌فهمد. باید مثل کشیشی که می‌رود آن بالا قاطعانه اعلام می‌کند اگر این کار را بکنید می‌روید جهنم این کار را بکنید می‌روید بهشت رفتار کند.

نکته‌ای که می‌خواهم بگویم این است این اتفاقی که در قرن نوزدهم افتادو هنوز هم ادامه دارددقیقاً آن جایگاهی را که دین برای نظام قبلی داشت، به علم داد. مراودات علم با قدرت به گونه ای است که جایگاه آن حتی نسبت به کلیسا در زمان قدرتش مستحکم‌تر است. بنابراین علم باید قاطعانه حرف بزند .. باید تبلیغ کند .. خودش را پیروز معرفی کند .. باید بگوید من دارم حقیقت را کشف می‌کنم. اینها متناسب با آن شأن اجتماعی آن هستند. همان‌قدر که دین از وارد شدن در ساختارهای قدرت آسیب دیده و می‌بیند علم هم آسیب می بیند. این را به عینه می‌گویم که علم هم همین‌طور است. یعنی ساینسی که خیلی متواضعانه دنبال حقیقت باشد وقتی وارد ساختار قدرت می‌شود باید عربده بکشد که من حقیقت را کشف کردم. دانشمندان درجه یک این طوری نیستند. آدم‌های درجه دو و سه هستند که این عربده‌‌ها را می‌کشند. یعنی مثلاً زیست‌شناس نباید بگوید حالا ما فعلاً یک نظریه داریم معلوم نیست درست یا غلط است و خیلی شواهد نداریم. زیست‌شناسان از همان موقع که نظریه به وجود می‌آید باید الم دستشان بگیرند بگویند ما فتح‌الفتوح کردیم. حالت‌هایی که در علم به وجود آمده است کاملاً با ذات ساینس مغایر است. یعنی ساینس برای کسب معرفت نبوده است و چیزهایی که می‌گوید همیشه تقریبی است و حالت‌های استقراء ناقص دارد. این حرف‌ها خیلی با آن جایگاه علم به‌عنوان یک پدیده ی اجتماعی سازگار نیست.

چرا می‌گویم که این مناسبات و داد و ستدهای علم با نظام قدرت موجود پیچیده‌تر و گسترده‌تر از رابطه ی کلیسا در قبل است؟ زیرا که کلیسا تنها فرهنگ تولید می‌کرد و نرم‌افزاری برای نظام فئودالی کار انجام می‌داد. علم خیلی بیشتر از آن کار می‌کند. اصلاً شما تکنولوژی و ابداعات تکنولوژی را بردارید نظام سرمایه‌داری زمین می‌خورد. یعنی تمام حیات نظام سرمایه‌داری از تحقیقات علمی تغذیه می‌کند. دو جلسه قبل اشاره کردم که در قرن نوزدهم در آلمان یک آزمایشگاه شیمی بود که چیزهای مختلفی تولید می‌کرد. علم بعد از یک مدتی نشان داد که می‌تواند یک عالمه ابزار تولید کند و در مغازه‌‌ها قرار دهد برای فروش. وارد نظام تولید سرمایه داری شد .. هر چیزی که شما در ساینس می‌بینید در واقع همه جهت‌گیری نسبت به تولید دارد. علم اصلاً این توهم را در ذهن آدم ایجاد می‌کند که از اول انگار سرمایه‌دارها آمدند و دانش را به وجود آوردند. چه چیزی بهتر از یک دانشی که تکنولوژی تولید می‌کند. چه چیزی بهتر از دانشی که کالا تولید می‌کند. فلسفه ی طبیعی ارسطو به درد نمی‌خورد. فایده ندارد آدم‌هایی بنشینند برای خودشان حرف بزنند. وقتی سنگی را پرتاب می کنیم، اینکه چرا چنین مسیری را طی می کند، چرا مثلاً به سمت زمین جذب می شود و به سمت مخالف پرتاب نمی شود ، چنین سوالاتی اهمیت ندارد مادام اینکه محاسبه انجام می دهیم و فرمولی می نویسیم که تقریبی مسیر آن را پیش بینی می کند. تمام این نظام سرمایه‌داری براساس همین چیزهایی که می‌بینیم.

۱۸- جهان چگونه صنعتی شد؟

چطور جهان صنعتی شد؟ یک عامل ترمودینامیک است. قرن نوزدهم، قرن ترمودینامیک است. اصلاً ترمودینامیک انقلاب صنعتی را به پیش برد. ترمودینامیک بخشی از فیزیک است که معمولاً خیلی به آن بها داده نمی‌شود برای اینکه خیلی بنیادی نیست ولی فیزیک را به انقلاب صنعتی وصل کرد. در همین زمان شیمی به دلیل تولیداتی که داشت به نظام سرمایه داری وصل شد. بنابراین شما یک داد و ستد بسیار عمیق بین ساینس و نظام موجود دارید. لذا به پزشکی مدرن نگاه کنید پزشکی مدرن یک پزشکی شیمیایی است. اغلب اگر مریض شدید به شما دارو های شیمیایی می دهند. پزشکی مدرن یک صنعت وحشتناک بزرگ از به وجود آورده است. شما کمی در مورد داروسازی جستجو کنید. ببینید چه حجمی از اقتصاد دنیا به پزشکی اختصاص دارد.

یک لحظه فکر کنید پزشکی سنتی هندی قابل اجرا باشد. بتواند انسان ها را با یک سری تمرین‌ها به جایی برساند که مریض نشوند. از نگاه نظام سرمایه داری صنعتی به عظمت صنعت دارو سازی خوب است. قرص درست می کند، شربت درست می کند، بازار درست کرده است و کالا می فروشد. دندان‌پزشکی به همین ترتیب. واقعاً آموزش اینکه مردم دندانشان خراب نشود خیلی ساده است. چند بار تا حالا پیش دندانپزشکی رفتید که به شما آموزش بهداشت بدهد. دندانپزشک برای چه به شما آموزش بهداشت دندان بدهد در حالی که مشتری او کم می‌شود؟ آسیب دیدن دندان‌ها یک فرمول خیلی ساده‌ دارد. به غیر از اینکه ممکن است در حوادثی بشکند، اگر هر بار غذا مصرف می‌کنید مسواک بزنید تا PH دندان داخل دهانتان کنترل شود پوسیدگی دندان ها را می‌شود به راحتی کنترل کرد. با یک همچنین پیشگیری ساده ای شاید بالای نود درصد مراجعات به دندان‌پزشکی را از بین برود. چقدر سرمایه‌گذاری می‌شود که ما مریض نشویم؟ یا اینکه بهتر است مریض شویم که چرخه ی گسترده ی تولیدات مثل شرکت‌های دارویی بچرخد و بساط عظیم بیمارستان‌ها برپا باشد.

از این بحث ها می خواهم به نتیجه گیری عمیق تری برسم. اینکه بالاخره دانش به دلیل حالت تولیداتی که دارد .. مثلاً پزشکی کالا تولید می‌کند .. از آزمایشگاه های شیمی کالا بیرون می‌آید .. این ها خیلی مناسبات عمیقی با نظام سرمایه داری دارند.

۱۹- سیطره کیمیت

شاید بتوانیم مناسبت عمیق تری بین ساینس و جامعه ی سرمایه داری نسبت به این نکاتی که گفتم پیدا کنیم. در این مناسبت ساینس نقش منادی حقیقت را بازی می‌کند. بنابراین می‌تواند مردم را از نظر فرهنگی کنترل کند و رضایت آنها را بدست بگیرد .. مردم کارهایی را انجام بدهند چون دانشمندان اینطور گفتند. این را بگذارید کنار نقش اساسی ساینس در تولید کالا.

یک لحظه به این فکر کنید که نظام سرمایه‌داری از نظر فرهنگی چطور از خودش دفاع می‌کند؟ چرا مثلاً سوسیالیسم خوب نیست، کاپیتالیسم خوب است؟ به دلیل اینکه به تجربه ی ما شاخص‌های رفاه در کشورهای سرمایه‌داری خیلی بیشتر از نظام‌های سوسیالیستی است. شما به آمار مسکن، تولید، درآمد سرانه و غیره در کشور های تحت نظام سرمایه داری نگاه کنید. به یک نکته دقت کنید که در همه ی این دفاع‌هایی که انجام می‌شود با اعداد و ارقام دارند کار می‌کنند. مثلاً می‌گویند قیمت مسکن این بوده است. یک لحظه رجوع کنید به این بحران مسکن که در آمریکا پیش آمد. مردم آمریکا مسکن دارند ولی مسکنشان در هواست .. هر لحظه ممکن است مسکنشان را از دست بدهند .. چون دارند در همان نظام سرمایه‌داری به اصطلاح قسطی زندگی می کنند. یک چیزی را خریده اند و قراردادشان طوری است که یک قسط را ندهند می توانند مسکنشان را از آنها بگیرند. تمام این شاخص‌هایی که برای دفاع از کارآمدی نظام سرمایه‌داری گفته می‌شود همه چیزهای کمی سازی شده است. شما یک لحظه به این فکر کنید کسی که مسکن دارد و مطمئن است چه فرقی با کسی که آن اطمینان را ندارد دارد. مفهوم مسکن ا حدی از نظر روانی عمیق‌تر از جایی هست که در آن زندگی می‌کنید. حس اینکه یک جایگاهی دارید که در حال خریداری آن به صورت قسطی هستید با اینکه مالک ملکی هستید فرق دارد. معنی کسب درآمد این نیست که واقعاً در جهت سعادت خودمان بهره ای برده باشیم.

می‌خواهم بگویم یکی از روابط پنهان ساینس با سرمایه‌داری این است که هر دو تای اینها اهل کمی‌سازی هستند. یعنی از اول اینکه علم جدید به وجود آمد مفهوم کیفیت را کنار گذاشت و همه چیز را کمی کرد. پارامتر و فرمول نوشت. آزمایش کرد و این فرمول‌ها کار کردند. کمی‌سازی یعنی تمرکز روی کمیت و در ذات علم و سرمایه‌داری است. سرمایه‌داری اساس آن کمیت است. کیفیت را بگذارید کنار. اینکه من چقدر تولید کرده‌ام مهم است. آیا این تولیدات کیفیت زندگی را بالا برده اند؟

می خواهم یادی کنم از رنه گنون (René Guénon) و کتابش «سیطره ی کمیت و نشانه های اعصار» را به شما معرفی کنم. عنوان انگلیسی آن هست The reign of quantity and the signs of times. در این کتاب رنه گنون می گوید ویژگی مرکزی دنیای مدرن سیطره ی کمیت است.

[۰۱:۴۵]

این را شما همه جا می‌بینید. به صورت خاص در مورد روابط علم و سرمایه‌داری و داد و ستدهایی که با همدیگر می‌کنند .. روابط تاریخی که با همدیگر دارند .. اگر اینها را بگذاریم کنار، یک چیزی در ذات هر دو تای آن‌ها هست آن هم سیطره ی کمیت است .. این که همه چیز را کمی نگاه کنیم .. سرمایه‌داری خیلی به این صورت هست .. اینکه تعداد زیاد تولید کند .. فوری به شما می‌گویم اینقدر تولیدات بالا رفته پس مردم خوشبخت هستند .. این نوع زبانیست که در علم اقتصاد از آن استفاده می شود و این خودش کمی است. آیا واقعن مردم خوشبختند؟ آیا نظام سرمایه‌داری آرامش برای مردم ایجاد کرده است؟ می‌خواهم بگویم این نوع دفاع از نظام سرمایه داری توسط علم اقتصاد که خود واجد زبان کمی است. شما در چهارچوب ساینس با آمار و پارامترهای کمی کار کنید و گزارش کنید نظام سرمایه‌داری همواره برنده است. از نظام سرمایه‌داری وقتی می‌شود انتقاد کرد که این زبان کمی را بگذاریم کنار و از کیفیت حرف بزنیم .. آیا مردم واقعاً مسکن دارندبه معنای اینکه مأوایی دارند که در‌ آن آرامش بگیرنددرحالی‌که مسکن او در گرو بانک است؟‌ اینکه هر شب مجبور شود کنار خیابان بخوابد .. به قول آمریکایی ها که می‌گویند در ماشین بخوابد؟ اگر ماشین را بگیرند باید بروند در پارک بخوابد.

در قرن نوزدهم ما به نوعی از رابطه بین ساینس و نظامی که از نظر اقتصادی و اجتماعی مستقر شده بود رسیدیم که ساینس تمام آن چیزهایی که دین برای نظام فئودالی انجام می‌داد فراهم می آورد. علم یک جور مشروعیت‌سازی می‌کند. چرا نظام جمهوری اسلامی نامشروع است؟ برای اینکه کارآمدی ندارد .. اقتصاد بلد نیستند .. یک مشت آدم بی‌سواد هستند .. واقعاً اکثریت آدم‌هایی که نظام جمهوری اسلامی را نامشروع می‌دانند به این نکات توجه می کنند. در حالی که خیلی جنبه های مختلفی وجود دارد، نکته ی اصلی که به عدم مشروعیت ختم می شود بی‌سوادی نسبت به عمل روز هست. در باب بی سوادی امروز شنیدم یک نفر از مقام های بلند مرتبه ی کشور گفته بود که کشور آلمان بیست تا فرودگاه دارد، ما مثلاً پنجاه تا فرودگاه داریم و این خیلی سروصدا کرد. چقدر یک نفر که حتی جزو مقامات عالی رتبه هم هست می تواند بی‌اطلاع باشد که این حرف را بزند. یکی از دوستان همکار من این را برای من فرستاد .. خیلی عصبانی شده بود .. آخر اگر رندم هم انتخاب کنند آدمی به این سطح در راس قدرت قرار نمی گیرد. من برایش سعی کردم توضیح دهم که چطور با استفاده از اصل انتخاب طبیعی که این‌ها اگر رندوم هم بیایند اینجا پالایش می‌شوند اینها ازشان می‌مانند. برای اینکه هماهنگی بیشتری با بقیه دارند.

به هر حال کشوری که براساس علم و به صورت خاص علم اقتصاد اداره نشود و در آن جامعه‌شناسی مطالعه نشده باشد مشروعیت خود را از دست می‌دهد. در جهان مدرن شما باید علم داشته باشید .. علم روز داشته باشید .. باید روابط بین‌الملل که به هر حال یک دانشی هست برای خودش و یک محیط آکادمیکی دارد را بلد باشید. از قراردادی که با مربی فوتبال می‌بندید تا چیز های دیگر. کار به اینجا می‌رسد که طرف آمده است دو ماه همه ی بازی‌هایش را هم باخته ولی پنج میلیون یورو گرفته رفته است .. برای اینکه قرارداد را بد بستند. یا اگر جوری بستید که نمی‌توانید اخراج کنید خوب نکنید. یک سال نروید جام جهانی از این ضرری که کردید بهتر است. از قراردادهای بین‌المللی که می‌بندیم هم همینطور. همیشه همینطور بوده است. تاریخ قرارداد الجزایر را مطالعه کنید .. قراردادی که ما براساس آن گروگان‌ها را آزاد کردیم و آن‌ها هم تعهد کردند کارهایی را انجام بدهند و به توافق رسیدند و هیچ‌کدام از آن کارهایی که قرارداد شد را انجام ندادند. ببینید چه بلایی سر ایران آوردند برای اینکه اینها حقوق بین‌الملل بلد نیستند. نمی‌دانند چطور قرارداد بنویسند. علم به حکومت مشروعیت می‌دهد. انتظار جامعه ی مدرن این است که وقتی کودکی را فرستادید مدرسه .. وقتی به او دانش مدرن یاد دادید .. کسی که بالای سر او حکومت می‌کند از همین نوع دانش را بلد باشد. کارآمدی داشته باشد. بهرحال این اشاره‌ای که به کتاب رنه گنون کردم به نظرم جالب است که روابط بسیار عمیق تر از چیزی هست که به نظر می رسد .. اینکه جهان مدرن جهان کمیت است .. علم آن همین علم کمیست که می بینیم و اقتصاد آن هم همینطور.

۲۰- علم شکست ناپذیر

می خواهم چیزی در مورد ریاضیات می خواستم بگویم که این جلسه نمی رسیم در مورد آن صحبت کنیم. نکته ی اصلی این است که دانشچیزی که ما به‌عنوان ساینس می‌شناسیمدیگر در قرن نوزدهم با تار و پود اجتماع و سیاست و قدرت با قدرت درهم تنیده است. یعنی نظام قدرت از ساینس حمایت می‌کند و همه مجبور هستند آموزش عمومی ببینند. و آموزش عمومی به ساینس تعبیر شده است. از سن هشتنه سالگی از نیوتن بشنوند. همه جای دنیا به همین صورت هست. یک قانونی در سراسر دنیا به وجود آمده است که واجب است همه ساینس را به رسمیت بشناسند. و در قبال این از آن طرف هم ساینس آتوریته پیدا کرده است و با مراکز قدرت در ارتباط است.

من در جلسات گذشته سعی کرده ام توضیح دهم که در کنار موفقیت های ساینس در مدل کردن و تولید تلکنولوژی و غیره، مبانی بنیادی و فلسفی آشفته ای دارد. یعنی دانشی است که از اساس به‌عنوان دانش تقریبی با یک کاربردهای عملی می توان به آن نگاه کرد نه دانشی که شناخت عمیق نسبت به جهان به ما بدهد. ولی در چند قرن گذشته همین دانش پرستیژی پیدا کرده است و تاثیر عمیقی بر اذهان مردم می گذارد که می تواند بگوید انسان فرقی با میمون ندارد و همه تحت تأثیر قرار بگیرند.

نکته‌ای که می‌خواهم بگویمو آماده شویم برای جلسه ی آخراین است که به تمام این تاریخ علم که نگاه ‌کنید می بینیند که این پارادایم مستقر شد برای اینکه پرینکیپیا نوشته شد و موفقیت درخشانی پیدا کرد. نیوتن با مفروضاتش توانست همه ی جهان را توجیه کند که گویی یک دیدگاه عمیق نسبت به جهان و قوانین آن ارائه داده است. پس از آن همه ی صداهای مخالفمثلاً لایبنیسخاموش شد. چند دهه ی بعد از نیوتن همه این سلطه را پذیرفتند که این روش کار روش درستی است و نتیجه دارد .. نتیجه ی شناختی دارد، نه نتیجه ی تکنولوژی. نتایج تکنولوژیک که مدتی بعدتر از خود نیوتون پیدا شدند.

آن چیزی که خیلی جالب است این است که دانش ظرف یکی دو قرن به اتوریته و قدرتی رسیده است که دیگر مهم نیست حرفهایی که نیوتن زده به لحاظ شناختی اشتباه بوده اند. یعنی وقتی اول قرن بیستم معلوم می‌شود همه چیزهایی که نیوتن گفته است غلط است هیچ خدشه‌ای به ساینس وارد نمی‌شود .. هیچ‌کس نمی‌گوید پس از اول اشتباه کردیم. این‌ها را پذیرفتیم و اینها همه غلط بود. دانش دیگر چیزی فراتر از بیان گزاره هاست .. بلکه به صورت یک نهاد قدرت اجتماعی مستقر شده است که همیشه پیروز است و همه باید آن را تجلیل کنند. مثلاً در ابتدای قرن بیستم با کارهای افرادی مثل اینشتن در نسبیت و مطرح شدن مکانیک کوانتمیدو اتفاق به فاصله ی بیست سالمبانی نظریه ی نیوتن بکل از بین رفت.. کوچک‌ترین صدایی از کسی بیرون آمد؟ به آن صورت که لازم باشد مبانی علم زیر سؤال رفت؟ ابدا. برای اینکه اینها پیشرفت‌های علم است.

وایتهد یک جایی نوشته است و جز ویژگی‌های جالب علم است این است که علم به مقامی رسیده است که هر چیزی می گوید و هر اتفاقی که برایش می‌افتد پیروز است. هیچ وقت شکستی در کار نیست. یعنی تمام مبانی زیرساختی دانش که نظریه ی نیوتن قسمت بزرگی از آن را تشکیل می داد را هم کلاً بریزید کنار، علم به یک پیروزی جدید دست پیدا کرده است.

الان پس از تمام اعتراضاتی که از اول به ساینس، به علم فیزیک گالیله‌ای و نیوتنی و دکارت، وارد شد و نه اتمیسم باقی‌مانده است و نه نیروی جاذبه ای و نه فضا و زمان مطلق که به آن معتقد بودند. همه ی تصوراتی که فکر می کردیم براساس آنها ساینس زاییده شده است و از آنها دفاع می کند همه ی اینها از بین رفته اند ولی ساینس مانده است. برای اینکه ساینس یک جریان و پدیده ی تاریخی است. آقای فایرابند کتابی به اسم ضد روش دارد. اساس کتاب این است که به شما نشان بدهد چیزی به‌عنوان روش علمی وجود ندارد و این ادعا که وجه مشترک شاخه‌های علم این است که یک چیزی به اسم روش علمی در فیزیک و شیمی همه جا دارد کار می کند کاملاً اشتباه است. برای این ادعا مثال‌ها و بحث‌های متعددی می آورد. کتاب معروف و جا افتاده‌ای است. در یک جمله این کتاب این را می‌گوید که تفاوت متد علمی در بعضی شاخه‌های موجود در علم بیشتر از تفاوت های بین بعضی از این شاخه‌ها با الهیات است.

صحبت فایورابند این است که اینقدر ما در شاخه‌های مختلف روش‌هایی که استفاده می‌کنیم متفاوت است که هیچ چیز متحد کننده ای نداریم. نه روش متحد کننده ای داریم نه زیرساخت‌های متحدکننده‌ ..‌ آن چیزی که متحدکننده است این جریان تاریخی و اجتماعی است که به وجود آمده است و توانسته است یک جایگاهی پیدا کند .. اتوریته پیدا کند و به هیچ نحو شما نمی‌توانید این جایگاه راحتی با یک کشف علمی جدید و زیرسؤال بردن بعضی از مبانی اساسی آنزیر سوال ببرید.

نمی توانیم بگوییم کلاً داریم ضرر می‌کنیم. قطعاً نه. بالاخره علم کلی فایده هم دارد ولی ضرر علم‌گرایی و علم‌زدگیهمانطور که در این سخنرانی گفتمبسیار زیاد است. باید متوجه شویم که علم با پکیج علم‌گرایی متفاوت است. نه تنها اشکالی ندارد که علم گرایی را کنار بگذارید بلکه بهتر است آن را کنار بگذارید. نگاه‌تان به علم این نباشد که علم معرفت‌بخش است و در آستانه ی تمام شدن همه ی چیزهایی هستیم که باید بدانیم قرار گرفتیم.

۲۱- پیشگویی گوته

من وقتی وارد جلسه شدم یک مطلبی را قرمز نوشتم .. بگذارید این را بگویم و جلسه را ختم کنم. می‌دانید که هنرمندها الهاماتی دارند. هنرمندان بزرگ گاهی اوقات یک اثر هنری را به وجود می‌آورند و خودشان هم شاید عمقش را نفهمند. مثل اینکه حقیقتی از یک جایی دیگر وارد وجودشان می‌شود. مثل یک مدیوم این را دریافت و به صورت یک اثر هنری منتقل می کنند.

می خواهم اشاره کنم که در قرن هجدهم یک اثر ادبی بسیار مهمی به وجود آمد. منظورم این داستان معروف فاست از ولفگانگ گوته است. فاست داستان یک مرد مشتاق دانستن است .. یک دانشمند که روح خودش را به شیطان می‌فروشد برای اینکه بیشتر بتواند در دانش پیش برود. واقعاً گویی آن اتفاقی که در قرن هجدهم افتاد با این داستان همسو است .. اینکه علم بنحوی انگار با قدرتبا یک چیزی که مشروع نبودیک اتحادی برقرار کرد برای اینکه پیش برود. داستان فاست را که می خوانید این حس القا میشود که شاید گوته خودش خودآگاهانه این داستان را به این صورت ننوشته باشد. ولی گویی روح آن زمانه را .. این احساس خطری که دانش دارد با شیطان بنحوی داد و ستد می کند .. در این کتاب نمود می دهد.

دانش می‌توانست پیشرفت کند .. بیشتر از این پیشرفت کند .. بدون اینکه این بده بستان‌ها را انجام بدهد. بدون اینکه یک عاملی برعلیه دین و فلسفه و سایر معرفت به حساب بیاید. ولی این اتفاق افتاد. این اتفاق دقیقاً همان موقعی افتاد که فاست نوشته شد. در قرن هجدهم حوالی انقلاب فرانسه یک اتفاقی افتاد که علم را وارد یک کانالی کرد که ضررهایی پیدا کرد که می‌توانست نباشد .. از لحاظ معرفتی .. از نظر تأثیری که می‌توانست روی زندگی آدم‌ها داشته باشد. می‌توانست همه‌اش فایده باشد. می‌توانست همه‌اش تکنولوژی باشد. ولی اینطور نشد.

إن‌شاءالله در جلسه آینده یک خورده در مورد این تحولات قرن بیستم صحبت می‌کنم و بحث ها را تمام می کنم

حضار: من ده سال پیش یک بیماری خود ایمنی به نام پسوریازیس گرفتم و خیلی شدید درگیر بودم. در آن زمان این بیماری معروف است به اینکه درمان ندارد، مثل سرطان. الان هم درمانی ندارد فقط یک مقدار پیشرفت های پزشکی قدرت و سرعتش را کم می‌کرده است. دو سال درگیر بودم.

[۰۲:۰۰]

به صورت اتفاقی یکی از دوستانم را دیدم. بر اساس طب سنتی (غیر ایرانی) به من نسخه ای داد. به من گفت این را بخور خوب می‌شوی. من هم واقعاً خیلی ناامید بودم و این را خوردم و تقریباً ۹۵ درصد خوب شدم.

استاد: نسخه را بفرستید من یک بنده خدایی را می‌شناسم دیگر به مرحله آخرش رسیده است.

حضار: حتمن. به یک نفر دیگر هم این نسخه را دادم او هم خوب شد. بعد وارد یک مرحله از زندگی شدم. مثل اینکه یک رازی دارم که خیلی بزرگ است. بیماری شناخته شده ای هست. شروع کردم به تعریف کردن این داستان برای هر کس که می‌نشست کنارم. تقریباً همه می‌گفتند که شانسی بوده است .. حالا روی شما جواب داده است روی همه که جواب نمی دهد. بعد از یک مدت این گذشت و ناامید شدم. انگار مثل اینکه من خل و چل هستم و دارم اغراق می‌کنم. دو سه جا به کسانی که کار داروسازی می‌کردند گفتم همچنین چیزی هست، .. حرفم که تمام شد گفتند کاری ندار؟ اصلاً کوچکترین اهمیتی برایشان نداشت. یک چیزی هست که روی یکی جواب دادهحالا حتی بگویید با احتمال کمو بشنوم روی نفر دوم و سومی هم جواب داده است. اصلاً یک مقدار هم شاخک‌هایشان تیز هم نمی‌شد که حالا من شاید راست می‌گویم.

استاد: ببینید یک شاخه پزشکی هست به اسم هومیوپاتی که حتماً اسمش را شنیده اید. واقعیتش اطلاعات من زیاد نیست و آن مقداری هم که می‌دانم اعتماد خودم جلب نشده است. ولی چیزی که می‌دانم این است که آمارهای عجیب و غریبی وجود دارد درباره ی مؤثر بودن آن. چرا محیط آکادمیک پزشکی نه تنها هیچ اهمیتی به هومیوپاتی نمی‌دهد بلکه کاملاً بنوعی رفتار می کند که گویی اینها شیاد هستند و باید مطبشان تعطیل شود. برخوردشان به این نحو است. یک مناظره‌ای در شبکه ی چهار تلویزیون ایران پخش شد بین طرفدارهای هومیوپاتی و پزشک‌هایی که مخالف هومیوپاتی بودند و می گفتند نباید این‌ها اجازه ی طبابت داشته باشند. ببینید حرف یکی از پزشکهای معروفی که آمده بود مخالفت کند این بود که اینهایی که طرفدار هومیوپاتی هستند یک عده جوان هستند که آمار آورده اند که مثلاً این تعداد بیمار آمده است، این مقدار درمان شده که با فلان داروها نشده بودند. یک سری آمارهای اینطوری. طرف می‌گفت تا وقتی که شما مبانی شیمیایی اثر کردن داروهایتان را نگویید، علمی نیستید. ما شما را نمی‌پذیریم. یعنی پزشکی این است.

من شاید وردی بخوانم و آدم‌ها خوب شوند. خودم هم ندانم که این ورد چرا کار می‌کند. ولی اگر خوب می‌شوند خوب دارند می‌شوند دیگر. این یعنی پیشفرض هایمان مهم تر از نتایج است .. مثل همین وارونگی داروینی. آن چیزی که مهم‌تر است دیگر فکت و تجربه نیست .. هماهنگ بودن با آن مبانی است. یک چیزی علمی است اگر شما بتوانید توضیح دهید مثلاً چه دارویی، چگونه به بدن وارد می شود، به کجا وصل می‌شود، چه پروتئینی را مثلاً به وجود می‌آورد و غیره. اگر نتوانید این زنجیره را بگویید ما این را از شما نمی‌پذیریم.

در هومیوپاتی دارویی که می‌دهند شبیه پلاسیبو هست. یعنی هیچ در آن نیست ولی تأثیر می‌گذارد. بنابراین این نکته که شما می‌گویید همین است. دارویی که در آکادمی پزشکی آن مراحل را طی نکرده باشد و نحوه ی تأثیر آن معلوم نباشد، با تئوری‌ها سازگار نباشد، نه تنها مشکوک است بلکه بنحوی مردود است. دقیقاً خاطره‌ای که تعریف کردید بنحوی ربط دارد به همان نکته‌ای که اول جلسه تکرار کردم. چیزی که من به آن می‌گویم وارونگی. یعنی مبانی آن پیش‌فرض‌ها مهم‌تر هستند از فکت‌ها و چیزهایی که داریم تجربه می‌کنیم. ادعای شما باید با پیشفرض ها همسو باشد تا مورد قبول علم واقع شود. معنی علمی بودن این نیست که با فکت‌ها نظریه‌تان سازگار باشد. این است که آیا شرایط علمی بودن را دارد؟ آیا در آکادمی قابل طرح است؟ مهم است که غایت نداشته باشد. در پزشکی باید شیمیایی باشد. باید این دارو معلوم باشد ترکیب آن چیست. و بتوانید توضیح دهد چطور اثر می‌کند یا ممکن است اثر کند.

حضار: واقعیت این است که همین الان در پزشکی مدرن هم خیلی این چیزی که می‌گویید در کار نیست، مثلا معلوم نیست داروها با چه مکانیزمی کار می کنند و چرا تاثیر می گذارند.

استاد: من جمله‌ای را گفتم که باید با احتیاط می‌گفتم. هومیوپاتی به این نحو است که شما یک چیزی را آن قدر رقیق کرده اید که اصلاً گویی در حد یک دانه مولکول دارو وارد بدن شما می شود. این از نظر شیمیایی معقول که بگویید آیا اثری دارد یا نه. در مورد آن که شما می‌گویید بالاخره طرف می‌گوید من این را به تجربه فهمیدم که شباهت به داروهای قبلی دارد .. بنابراین از آکادمیک داروسازی دور نیست، پنج سال دیگر مکانیسم آن را هم به شما می‌گویم.

حضار: می‌خواهم بگویم که همین الان هم شاید خیلی قرص‌ها فکت علمی نداشته باشند اما چون فرآوری شده‌اند و گران هستند قابل عرضه هستند. مثلاً در نسخه ای که من دریافت کردم یکی از بخش های آن شامل استفاده از مویز بود. مثلاً الان مویز چه چیزی برای شرکت‌های بزرگ داروسازی دارد؟ یه بخش کوچک شاید این باشد.

استاد: درسته. من که مخالفتی ندارم. می‌دانید شرکت‌های داروسازی و اینها بالاخره با اتکای به محیط‌های آکادمیک خیلی شهرت پیدا کردند. بالاخره یک پول‌هایی رد و بدل می‌شود. یکی از جاهاییست که خیلی حرف از فساد و روابط مافیایی هست. البته گاهی گزارش‌ها نامعتبر هستند. یکی از اقوام ما سال‌ها قبل در آمریکا بود می‌گفت یکی از خبرهایی که آن موقع خیلی در مطبوعات انعکاس پیدا کرده بود این بود که یک شرکت دارویی یک نفر را به صورت جاسوس فرستاده بود به یک شرکت دارویی دیگر که یکی از داروهای آن‌ها را مسموم کند که مردم بمیرند و آن شرکت زمین بخورد. اینها داروساز هستند و باید برای سلامت مردم فعالیت کنند .. بعد برای زمین زدن یک شرکت دیگه باعث کشته شدن عده ای شدند. بعد گندش درآمده بود که این مثلاً تولید آن شرکت است بعد کارآگاهی فهمیده بود که یک توطئه‌ای از آن یک شرکت دیگر برعلیه این شرکت بوده است. رویه به این صورت است که این شرکت پول در بیاورد درمان شدید شدید، نشد به جهنم، بهتر که درمان نشدید برای اینکه دوباره می‌روید دکتر یک خورده دیگر از من دارو می‌خرید. در صنعت دارو یک چیزهایی به این صورت است ولی محیط‌های آکادمیک بالاخره دیسیپلین علمی دارند یعنی واقعاً درصد کمی فساد در آنها وجود دارد.

کمتر تصور می شود که اتفاقات از این دست در آکادمی فیزیک یا شیمی اتفاق بیفتد .. یک جایی که خیلی شهرت پیدا کرده است که ممکن است چنین داد و ستد های پنهانی ای وجود داشته باشد همین داروسازی هست که مؤسسات علمی که تاییدیه می‌دهند یک مقدار بالاخره ممکن است به حسابشان پول‌های عجیب و غریبی گاهی واریز شود. ولی خوب اصولاً ما که در محیط‌های آکادمیک زندگی کردیم کسی سوء نیتی که ندارد. ولی غرق در همین پارادایم هستند. یعنی مشکلی که وجود دارد این است که احساس اینکه در یک پارادیم خاصی دارند کار می‌کنند را معمولاً ندارند. یعنی این خودآگاهی نسبت به فعالیت علمی خیلی کمیاب است. معمولاً همه همین احساس اینکه انگار هیچ راهی به غیر از این برای کار کردن وجود ندارد و همین اس .. همه چیز ایده‌آل است.

پس یک جلسه دیگر ان‌شاءالله درباره تحولات قرن بیستم و موضوعات اطراف آن صحبت می‌کنیم. فقط اینکه من قول دادم بعضی از نکاتی که در لیست من بوده است و به آنها نرسیدم را اگر سخنرانی پیش بیاید بیان می کنم و سپس در همین گروه جدایی علم از دین می‌گذارم که تکمیل این سخنرانی‌ها بشود. به عنوان مثال احتمالاً یک سخنرانی درباره اینکه ریاضیات آیا مستقل از علم است خواهیم داشت. آیا ریاضیات هم پارادایم دارد؟ آیا علم روی آن تأثیر دارد یا نه؟ یا اینکه یک چیز مستقل است؟

پارادایم یک اصطلاح خاص فلسفه ی علم است. یعنی الان همین طور مردم برای خودشان می‌گویند پارادایم. من در این جلسات به همان معنایی به کار می‌برم که کوهن به کار می‌برد. برای همین از یک جایی پارادایم کلی را گفتم سوپر پارادایم که اشتباه نشود. برای اینکه کوهن می‌گوید که شما در هر شاخه ای از علم یک پارادایم دارید. پارادایم یعنی اینکه یک سری پیش‌فرض‌ها، چه به عنوان یک سری گزاره های پیشفرض، چه به عنوان پیشفرض روش هایی که به کار می بریم. چطور می توانید دلیل بیاورید برای درستی یا غلطی پیشفرض ها؟ یک چیزی که در هر شاخه ی علم جا می‌افتد مردم براساس آن کار می‌کنند و در طول تاریخ بارها و بارها این پارادایم عوض شده است. مثال خیلی معروف آن تغییر پارادایم شیمی از دوران لاوازیه به بعد است.

من چندین بار در این جلسات گفتم این جلسه هم می‌گویم که کتاب ساختار انقلاب‌های علمی توماس کوهن را بخوانید. واقعاً چیز قابل خلاصه کردنی نیست تا جایی که می‌شد خودش بیچاره خلاصه کرده است. تمام فصل‌های آن را باید بادقت بخوانید. عجلیه نکنید و کتاب را آرام بخوانید تا خوب بفهمید. خیلی کتاب فوق‌العاده مهمی هست در شناخت علم به معنای واقعی کلمه. فعلاً تا جلسه آینده.

جلسه ۱۱ – جدایی علم از دین
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو