
بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای سوره یس، جلسهی ۲، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه شریف، ۱۳۹۵
۱- نگاهی به جلسۀ قبل
ابتدا نکاتی را که از جلسۀ قبل مانده میگویم. در جلسۀ قبل دو بخش را تا آیۀ ۲۹ و ۳۰ خواندیم: بخش اول سوره، مقدمه بود و بخش دوم، داستان مرسلینی را خواندیم که برای تبلیغ به شهری رفتند، شهری که برای ما مجهول است. نکاتی مربوط به سؤالهای آخر جلسه است. خوب است اشارهای به آنها بکنم:
آیۀ لِتُنْذِرَ قَوْمًا مَا أُنْذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ (۶) را یکی از حضار اینگونه ترجمه کرده بود: «برای اینکه قومی را که [تا حالا] پدرانشان انذار نشدهاند، انذار کند، پس از غافلان هستند.» یعنی سالها بود که قریش پیامبری نداشتند و در این آیه گفته میشود که برایشان پیامبر آمده. بعد از ساختهشدن کعبه و اسکان حضرت اسماعیل (ع) در مکه، آمدن انبیا برای اعراب، سابقۀ زیادی ندارد؛ یعنی آنگونه که برای بنیاسرائیل پیامبران زیادی میآمد، نمیآمد. از این جهت شاید ایرادی در این ترجمه نباشد. تفاسیر عربی را هم که ببینید، «مَا» را در این آیه «مِا» نفی میگیرند نه «مَا» معادل با «الّذی»؛ ولی برخی که اقلیتاند، این «مَا» را معادل با «الّذی» معنا کردهاند؛ یعنی «برای اینکه قومی را به آنچه پدرانشان انذار شده، انذار کنی». به هر حال اکثریت «ما» را بهمعنای نفی گرفتند؛ یعنی قومی که پدرانشان انذار نشدهاند. همچنان احساس میکنم این معنای دوم مناسبتر است و با محتوای آیات قبل و بعد تطابق بیشتری دارد؛ ولی چون نکتۀ بسیار حساسی نیست، بهنظرم لازم نیست تصمیم بگیریم کدامیک را بپذیریم. فقط خواستم بگویم و رد شوم. بهنظر میرسید بسیار بدیهی است که ترجمه این است؛ ولی برای خودم هم جالب بود که برخی «ما» را بهمعنای «الذی» گرفتهاند.
۱-۱ رابطۀ ذکر و تبعیت و قرآن
برداشت من از آیۀ إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَٰنَ بِالْغَيْبِ ۖ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ (۱۱) برداشتی است که ممکن است در ترجمهها و تفاسیر نبینید. بهنظرم منظور از ذکر و تبعیت از ذکر و خشیة رحمان و… یک حالت عمومی است، حالتی قبل از ایمانآوردن انسان. با این حال، اگر به تفاسیر و ترجمهها مراجعه کنید، میبینید خیلی جاها گفته شده، منظور از الذِّكْرَ یعنی قرآن و مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ یعنی کسی که از قرآن تبعیت میکند و خَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ یعنی کسی که خدا را قبول دارد و در برابرش خوف و خشیّت دارد. بهنظرم این برداشت نامناسب است؛ چون کمی عجیب است که بگوییم کسی انذار میشود که از قرآن تبعیت بکند! بهنظرم انذار چیزی است که میخواهد تازه مردم را به راه ایمان بکشد و این توصیفها قبل از ایمان است، نه بعد از ایمان.
۲-۱ صیحه
در انتهای جلسۀ قبل گفتم تفاسیر را نگاه میکنم تا ببینم آیا آیات انتهای این داستان را که میفرماید وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَىٰ قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا كُنَّا مُنْزِلِينَ (۲۸) إِنْ كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ (۲۹) بهمعنای نزول عذاب آسمانی و از بینرفتن قوم معنا کردند یا چیزی سبکتر. تقریباً تفسیری پیدا نکردم که سبکتر معنا کرده باشد؛ همه بهمعنای نزول بلای آسمانی معنا کردهاند. شاید دلیلش این است که شبیه چنین تعبیراتی را برای اقوام دیگری که میدانیم قطعاً عذاب شدهاند داریم و چنین تعبیراتی در آنجا بهمعنای عذاب آسمانی آمده است.
گاهی اوقات مفهوم صیحه برای مرگ آدمها به کار میرود. بهنظرم صیحۀ واحده را اینجا میشود بهمعنای مرگ گرفت؛ یعنی از آسمان جندی نیامد که اینها را یکدفعه نابود کند. در این سوره هم کمی ابهام هست که منظور، مرگ فردی است یا مرگ جمعی؛ ولی هرچه تفاسیر را دیدم فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ را بهمعنای بلای آسمانی ترجمه کردهاند. این ترجمه جالب است؛ چون اکثر تفاسیر از همان ماجرا چنین یاد کردهاند که اینها حواریون حضرت مسیح (ع) بودند.
اگر فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ را بهمعنای بلای آسمانی بگیریم، این مفهوم را تضعیف میکند که آن شهر انطاکیه باشد و عذاب در دوران بعد از میلاد مسیح (ع) اتفاق افتاده باشد و در نتیجه با این موضوع [نزول بلای آسمانی] متعارض است؛ چون ما تاریخ دوهزار سال اخیر را تا حدود زیادی میدانیم و بهنظر نمیآید شهر انطاکیه در اثر یک بلای آسمانی یا زلزله یا مانند آن نابوده شده باشد. حداقل بنده چنین اطلاعی ندارم.
۲-۲ ایمان شخصی که از اقصا المدینه آمده بود
به شخصی که از اقصا المدینه آمده بود، چگونه نگاه کنیم. آیا شخصی است مثل مؤمن آلفرعون؟ یعنی مؤمنی است که از دیگران دوری کرده و در حاشیۀ شهر زندگی میکند و وقتی میبیند پیامبران آمدند، میآید و با بلاغت و شیوایی با قومش حرف میزند و در انتها کشته میشود یا نه؟ بهنظر میرسد شخصیت بسیار بسیار استوار و خوبی دارد و شبیه مؤمن آلفرعون است. دربارۀ مؤمن آلفرعون رسماً گفته میشود مؤمنی بود که ایمانش را مخفی میکرد و بهمحض اینکه انبیا آمدند، فوراً تشخیص داد رسول خدایند؛ سپس سخنرانی غرایی کرد و اظهار ایمان کرد و دیگران را هم به ایمان دعوت کرد؛ چون احساس میکرد الان وقتش است تا ایمانش را ابراز کند.
از خیلی وقت پیش، از موقعی که دانشجو بودم، سورۀ یاسین را بارها میخواندم. تصوری که از این آدم در ذهنم شکل گرفته بود، چیزی بود شبیه مؤمن آلفرعون. آن موقع که این تصورات در ذهنم شکل گرفت، اینطور نبود که جزئیات سوره را نگاه کنم و بعد در یک قالب کلی، معنای سوره را بفهمم چیست، بلکه آن زمان قدیمیتر از این حرفهاست.
در جلسۀ قبل با تصورات قدیمی که دربارۀ سورۀ یاسین داشتم، بحث را شروع کردم و هیچ کنجکاوی جدیدی نکردم؛ کمی هم سخت است آدم بخواهد تصور خوب اینچنینی را که دربارۀ یک آدم دارد برهم بزند. الان که بدون تصورات قبلی، قسمت اول سوره را میخوانم که میفرماید «اکثرشان ایمان نمیآورند بهجز کسانی که این خصوصیات را دارند»، آن هم به شیوۀ این جلسه که سعی میکنیم ارتباط بین قسمتها را نشان بدهیم، نباید احساسم این باشد که وقتی قسمت دوم را میخوانم، اکثریتی را ببینم که آن اوصاف تمثیل اولی دربارهشان صدق کند و سپس یک نفر یا اقلیتی را ببینم که این انذار در آنها اثر کرده و نمونۀ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ است.
اگر بخواهم با دید ارتباط بین قسمتها این آیات را بخوانم، اینطوری باید نگاه کنم و فوری حسم این بشود که آن مردی که از اقصا المدینه میآید، آدمی است که در او شرط مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ صدق کرده و انذار انبیا در او اثر کرده و کسی بوده که از انبیا پشتیبانی میکرد؛ یعنی یکی از پیروان انبیا بهطور متعارف بود، نه مؤمنی شبیه مؤمن آلفرعون که از قبل ایمان داشت و بعد از مدتی اظهار ایمان کرد.
یکی از حضار موضوعی را مطرح کردند که این دیدگاه را تقویت میبخشد: بعد از اینکه گفته میشود قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ میگوید: قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ (۲۶) بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ (۲۷) در ابتدا هم دربارۀ کسانی که انذار در آنها اثر میکند میفرماید: فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ این شباهت لفظی آدم را بیشتر به تردید میاندازد که آنگونه نگاه نکنیم.
آن تصوری که در ذهنم شکل گرفته بهخاطر این است که این آدم خیلی سطح بالا و خیلی قاطع و روشن شبیه انبیاء صحبت میکند: وَمَا لِيَ لَا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (۲۲) أَأَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمَٰنُ بِضُرٍّ لَا تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا وَلَا يُنْقِذُونِ (۲۳)
در آن لحظهای که سحرۀ فرعون شکست خوردند و ایمان آورند، خیلی خوب حرف میزدند: قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ (شعراء/۵۰) یا در سورۀ اعراف: قَالُوا إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ (اعراف/۱۲۵) وَمَا تَنْقِمُ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِآيَاتِ رَبِّنَا لَمَّا جَاءَتْنَا ۚ رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَتَوَفَّنَا مُسْلِمِينَ (اعراف/۱۲۶) در جای دیگر هم حرفهای خیلی خوبی از آنها نقل میشود. استدلال اول شکلی است؛ یعنی فرم سوره آدم را بهسمتی میبرد که این مثالِ آدمی است که انذار شده، خصوصاً با آن قرینۀ لفظی که در ابتدا و انتهای هر دو قسمتی که میفرماید چه کسانی انذار میشوند میآید. آن شباهت لفظی، شکلی و مربوط به فرم است. ممکن است محتوا روی آدم تأثیر دیگری بگذارد.
قرآن احوال آدمهایی را نقل کرده که زمینۀ خوبی دارند و آدمهای خوبیاند و وقتی ایمان میآورند یکباره جملات سطح بالایی میگویند. سحرۀ فرعون در لحظۀ حساسِ بینهایت خطرناکی که میدانستند خطرناک است، ابراز ایمان کردند؛ معلوم است که از جانشان گذشتند. فرعون با آن وحشیگریاش، آنها را آورده تا پیروز بشوند. اینکه شکست خوردند و اعتراف به شکست کردند و بعد هم اظهار ایمان کردند. معلوم است که عاقبت خوشی ندارند و فرعون میگوید دستوپایتان را بهصورت خلاف میبُرم.
این حرفهای سطح بالا برای کسی که به جایی میرسد و تا این حد از جان خودش میگذرد و گویا یکباره جهش پیدا کرده و ایمان آورده، طبیعی است. جای تعجب نیست. طبیعی است انتظار داشته باشیم چنین کسی معرفتی هم پیدا کند.
با یادآوری موضوع سحره، آن استدلال محتوایی در ذهنم کمرنگ شد و استدلال فرمی غلبه کرد؛ یعنی الان حسم این است که شاید مناسبتر باشد بگوییم این آدم، مؤمنی نیست که گوشهگیری کرده، بلکه آدم خوبی است با ویژگیهای مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ و گهگداری حقیقتی برایش روشن میشود که مثلاً کارهایی که اینها میکنند غلط است و نباید این کار را کرد؛ در نتیجه به حقیقت عمل کرده و برای همین هم از مردم دور شده. یک آدم مستعد پاکی است، نه یک موحد مؤمن بهمعنای واقعی کلمه. وقتی مرسلین میآیند و حرفهای حق میزنند و این شخص میشنود، ایمان میآورد و حالت انذار رویش تأثیر میگذارد و مثل سحرۀ فرعون، ازجانگذشته میآید و حرفهای حق را به قومش میزند و تبعاً بهنظر میرسد با توجه به آن خطابی که به او میگوید قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ شهید شده است؛ یعنی قومش او را به قتل رساندند. اکثریت هم همین را میگویند. وقتی قومش از مرسلین حساب میبردند، ولی باز هم مرسلین را تهدید میکردند، در حالی که احتمالاً مرسلین معجزاتی هم داشتند، کشتن این آدمی که بهاصطلاح یکلاقبا بود و آمده بود برای قومش صحبتهای بسیار بلیغی کند و مردم را بهسمت فرستادهشدهها بکشاند، هیچ بعید نیست. با توجه به این قرینۀ محتوایی و آن چیزی که بعداً میفرماید قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ بایستی واقعاً بپذیریم که او را کشتند و وارد بهشت شده است.
از سالهای قبل چنین تصوری در ذهنم مانده بود که گویا شخصی همانند مؤمن آلفرعون آنجاست و بهمحضی که میفهمد خداوند کسانی را فرستاده که نشانههای کافی برای پیامبریشان دارند، میآید و از اینها دفاع میکند؛ اما الان که سوره را میخوانم، احساس میکنم که بایستی اینطوری بفهمیم.
نکتۀ دیگر اینکه آمدن این شخص، بلافاصله بعد از آمدن مرسلین نیست؛ چون گفته میشود دو فرستادۀ خدا آمدند و تکذیب شدند و خداوند پیامبر دیگری را برای ادامۀ کار فرستاد. ممکن است ماهها یا سالها طول کشیده. در واقع اینگونه نیست که فوری یک خبری رسیده باشد و شخصی از دور آمده باشد.
اگر این مرد شخصی همانند مؤمن آلفرعون بود، باید فوری میآمد؛ یعنی وقتی همان دو پیامبر اول آمدند، باید اظهار ایمان میکرد؛ اما وقتی پیامبر سوم آمد و گویا تنش هم داشت تمام میشد، تازه این شخص از اقصا المدینه رسید.
تصوری که در ذهنم شکل میگیرد این است: شاید یک روزی این مرسلین از کنار خانهاش رد شدند و با او حرف زدند و تحتتأثیر قرار گرفته؛ نه اینکه صرفاً خبر آمدن مرسلین را شنیده باشد و دواندوان آمده باشد، بلکه چیزی به او رسیده، گویا اتفاقی افتاده و بعد ایمان آورده و حالا آمده از مرسلین دفاع میکند.
به هر حال، الان ذهنم بیشتر متمایل به این است که همان نشانههای شکلی را ملاک قرار بدهیم و آن جنبۀ محتوایی موضوع را که حرفهایش بسیار خوب و سطح بالا است، اینگونه توجیه کنیم: آدم پاکی است و در اثر انذار، ایمان آورده و مثل همان سحرۀ فرعون، چون حالت ایمان شدید و ناگهانی و قطعی دارد و از طرفی از خودگذشتگی هم دارد میکند، گویا به یک حالت معرفت هم رسیده و همانند انبیا حرفهای بسیار عمیق و خوبی میزند.
این نکته اصلی بود که میخواستم بگویم. بهگونهای حالت تجدیدنظر دارد؛ یعنی بهنظرم میآید اگر اینطوری ببینیم مناسبتر است.
حضار: آیا بالاخره در محتوا آمده؟
بله.
حضار: پس نمیشود که اینطوری بگوییم مثلاً یک چیزهایی به او گفتند و یک روزی یکباره به این نتیجه رسیده و دواندوان آمده.
نه اینکه یک روزی به این نتیجه رسیده و دوان دوان آمده. اولاً ممکن است اوضاع آنجا دارد خیلی بیخ پیدا میکند؛ مثلاً فرض کنید شنیده که دارند مرسلین را میکشند. یک اتفاقی دارد میافتد که دوان دوان آمده.
گفتم در ذهنم احتمال این دومی بیشتر شده. اگر اینطوری نگاه کنیم، کل ماجرا را راحتتر میشود توجیه کرد تا آن شکلی نگاه کنیم که این شخص، یک مؤمن قطعی همانند مؤمن آل فرعون است که فقط اظهار ایمان نکرده. بهنظرم صرف اینکه دواندوان آمده یا صرف اینکه دارد خوب حرف میزند، هرچند نکات محتوایی جالبی است، ولی در مقابل چیزهایی که برعکسش وجود دارد، کافی نیست؛ اقصا المدینه دیگر آنقدر دور نیست که نفهمد چنین اتفاقهایی دارد در شهرش میافتد. یعنی وقتی دو تا مرسل اول آمدند، بالاخره خبرش به او رسیده. اینکه خبرش رسیده و نیامده، یعنی هنوز به جایی که الان رسیده، نرسیده بود.
قومش میگویند: قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ (۱۸) در مقابل، مرسلین میگویند: قَالُوا طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ ۚ أَئِنْ ذُكِّرْتُمْ ۚ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (۱۹) دارد دعوا میشود؛ یعنی جایی است که ممکن است این قوم، مرسلین را بکشند. سپس میفرماید: وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَىٰ… (۲۰) در چنین موقعیتی آمد. گویا برای نجاتشان آمده بود. بعید هم نیست که اوضاع بهگونهای بوده که نزدیک بوده خونریزی شود. این شخص آمد و آن حرفها را زد و بعد شهید شد و به او گفته شد که وارد بهشت شو.
این نکته، شاید خیلی حساس به نظر نرسد؛ ولی برای منی که خیلی در ذهنم جا افتاده بود این آدم، مثل مؤمن آلفرعون است، جالب است.
خلاصه اینکه نشانهها بیشتر به این سمت است که شبیه سحرۀ فرعون است تا مؤمن آلفرعون و در این داستان قرار است نمونۀ کسی را که تحت انذار قرار گرفته ببینیم. اینطوری با مقدمه هم همانگتر میشود؛ یعنی خطبهخط میتوانید بگویید که آنها کسانیاند که آن توصیفات اولیه مقدمه برایشان صدق میکند، این هم آدمی است که آن توصیف دومی برایش صدق میکند.
۲- ادامه سوره یس
تمایل دارم در این جلسه تمام نکات را بگویم و سعی میکنم جلسۀ آینده (جلسۀ سوم)، جلسۀ نهایی باشد. تلاش میکنم تا جایی که میشود ارتباط بین آیات را توضیح بدهم. اگر بتوانیم تا آخر بحث کنیم، خیلی خوب است. اینطوری یک جلسه بماند فقط برای روشنسازی ارتباطات بین آیات، ارتباطات خاصی که وقتی همینطوری میخوانیم روشن نیست، تا در نهایت به محتوای کلی سوره نزدیک شویم.
۱-۲ نتیجۀ تمسخر مرسلین و حضور در قیامت
يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ ۚ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ (۳۰) أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لَا يَرْجِعُونَ (۳۱) این واضح است که مثل بخش پایانی این داستان است. بعد از اینکه این آیات گفته شد که این شخص وارد بهشت شد و یک صیحهای آمد و منکران جزو خامدون شدند، سپس میفرماید: حسرت بر بندگان! هر فرستادهای که آمد، او را مسخره کردند. آیا ندیدند که قبل از اینها، مردم خیلی از شهرها هلاک شدند و دیگر به سمتشان برنمیگردند؟ رفتند که رفتند.
در یکی از تفاسیر دربارۀ این آیه نوشته بود که حتی گوسفندان وقتی میبینند گوسفند قبلی که رفته سرش را بریدند، احساس خطر میکنند؛ ولی اینها قبلش بهخاطر استهزا و تکذیبشان اینهمه قربانی دادند؛ اما باز هم به تکذیب و استهزا ادامه میدهند و احساس خطر نمیکنند. این آیه چنین حالتی دارد.
آیۀ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لا يَرْجِعُونَ جالب است. یعنی عدهای بودند و رفتند و دیگر هم برنمیگردند.
وَإِنْ كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ (۳۲) و همۀ اینها بالاخره یک روزی در محضر خدا مجدداً حاضر میشوند. این آیۀ، پایانِ بخش دوم است و همانند بخش اول (مقدمه) که با ذکر و حشر و قیامت و برگشت بهسمت خداوند که ترجیعبند این سوره است تمام شد، این قطعه هم با همین عبارت تمام میشود.
۲-۲ آیات الهی
یک قسمتی هست که از آیۀ 33 شروع میشود تا حداقل آیۀ ۴۴ یا ۴۷. علت اینکه دقیق نمیگویم این است که بستگی دارد آن سه تا آیۀ بعد را جزو این قطعه بدانیم یا نه؛ البته این مسئله خیلی روشن نیست. این قطعه ۳ قسمت دارد که با ﴿وَ آيَةٌ لَهُمُ﴾ شروع میشود. از سطح زمین و مسئلۀ رشد گیاهان شروع میشود. سپس به موضوع آسمانها و توالی شب و روز و گردش خورشید و ماه پرداخته میشود و بعد موضوع کشتی و حمل انسانها توسط کشتی، بهعنوان یکی از آیات خداوند معرفی میشود.
میخواهم جزئیاتی را که بهنظرم جالب میرسد بگویم. ببینم تا کجا پیش میرویم.
وَآيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ (۳۳) میفرماید نشانهای برای اینها، زمین مرده است که زندهاش میکنیم و از آن دانهای بیرون میآوریم که آن را میخورند. وَجَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَأَعْنَابٍ وَفَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ (۳۴) و در زمین درختهایی از خرما و انگور قرار دادیم و در این زمین چشمهها را جاری کردیم. لِيَأْكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَمَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ ۖ أَفَلَا يَشْكُرُونَ (۳۵) برای اینکه از ثمرۀ این باغها و مزارع و آنچه خودرو است و آنچه خودتان کشت میکنید بخورید. آیا شکرگذاری نمیکنید؟
۳-۲ نکتهای دربارۀ آیۀ وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها
وقتی گیاهی رشد میکند، تصویر زمین مردهای است که زنده میشود. در سورۀ حج یا سورهای دیگر چنین آیاتی بود که به آن اشاره کردم. بعضی آیات، بهخصوص این آیه خیلی با صراحت تعبیرش این است که زمین زنده میشود، نه فقط یک گیاه.
گیاه چطور رشد میکند؟ واقعاً همان زمین و خاک است که موقع رشد گیاه، گیاه را میسازد؛ یعنی یک درخت چیزی جز اجزای درون خاک نیست که در درخت زنده میشود. اینگونه برداشت شاعرانه و تمثیلی از این آیات نکنید: زمین بایر و مرده است و وقتی گیاهان در آن رشد میکند، حیات پیدا میکند. این برداشت درست نیست. واقعاً بخشی از زمین، به گیاهان تبدیل میشود؛ یعنی به موجود زنده تبدیل میشود. در حالی که قبل از این، زمین، یک سری اجزای معدنی در خاک بوده و مرده بوده، ولی اکنون ساختار گیاه را تشکیل میدهد؛ بنابراین گویا قسمتی از زمین بهمعنای واقعی کلمه، به موجود زنده تبدیل میشود. بهصورت کلی تعبیر این است که زمین مرده است، این را زنده میکنیم و از آن زمین، گیاهانی بیرون میآید که دانههایی میدهند که آن را میخورید.
سپس میفرماید که باغهایی وجود دارد. وقتی از باغ حرف میزند، از جاریشدن چشمه صحبت میکند. معمولاً باغها از آب باران و امثال آب باران زیاد سیراب نمیشود، معمولاً نهر یا چشمهای وجود دارد که سیرابشان میکند. سپس میفرماید: وَفَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ این با آیۀ قبلش تناسب دارد؛ جایی که خداوند میخواهد باغ درست کند، آنجا چشمه و نهر و جاری میکند. لِيَأْكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَمَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَفَلَا يَشْكُرُونَ تا از آنچه خودرو روییده و خودتان میکارید بخورید.
۴-۲ مبحث زوجیت در جهان
سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنْفُسِهِمْ وَمِمَّا لَا يَعْلَمُونَ (۳۶) پاک و منزه است خدایی که ازواج را خلق کرده که از آنچه در زمین کاشته میشود و از حیوانات و انسانها و از آنچه نمیدانیم نر و ماده وجود دارد.
زوجیت در جهان مسئلۀ بسیار عمیقی است. در نباتات و حیوانات و انسانها زوجیت آشکار است و زوجیت جنسی را میبینیم؛ ولی زوجیت در جهان چیزی بسیار عمیقتر از این است؛ مثلاً بار مثبت و منفی داریم. زیاد مناسب نیست در این جلسات بحث علمی کنیم؛ ولی همین موضوع را اگر بخواهیم با اصطلاحات علمی امروزی توضیح بدهیم که چرا اینطوری است، باید بگوییم: در فیزیک موضوعی به نام شکست تقارن (Symmetry Breaking) داریم که موضوع بسیار مهم ذرات بنیادی است. ارتباط زوجیت با شکست تقارن بهنظرم این است که گویا اصلاً هر چیزی در جهان از نظر فیزیکی نمود پیدا میکند، در اثر شکست تقارن به وجود میآید. این تقارن که میشکند، در کنار قوانینی مثل قانون بقا، چیزهایی این طرف میرود و از آن طرف کم میشود. به هر حال به نظر میآید در خارج از محیط زنده، چنین قاعدهای وجود دارد.
علت زوجیتی که در دنیا وجود دارد شکستهشدن تقارنهاست که گویا پیوسته دو تا قطب در مقابل همدیگر ایجاد میشود. تقارن یعنی همهچیز بهطور مساوی وجود دارد، کافی است چیزی نامساوی بشود تا شکست تقارن به وجود بیاید و دو قطب مخالف ایجاد شود؛ مثلاً وقتی یک ذرهای، باری میگیرد، گویا از آن طرف، چیزی کم میشود. این توصیف بیشتر تمثیلی و ابتدائی است. به هر حال بهمحضی که یک چیزی این طرف ظاهر میشود، گویا از حالت تعادل خارج میشود و یک چیزی آن طرف در مقابلش ظاهر میشود. شاید علت اینکه در همهجای دنیا که نگاه میکنیم خیلی چیزها مقابل دارند و یک سری زوجیتهایی میبینیم، همین موضوع شکست تقارن باشد. ترکیبی از مفهوم شکست تقارن و قانون بقا، زوجیت ایجاد میکند.
در وَ آيَةٌ لَهُمُ اول، تصویری از زمین و کشتزارها (اعم از آنچه خودرو است و آنچه خودمان کاشتیم) و باغها میبینیم و این موضوع نمایان میشود که از اینها رزق میگیریم. تصویری از زمین میبینیم که گویا سفرهای پهن شده و ما داریم در آن زندگی میکنیم. هم فرش زیر پایمان است و هم از آن غذا میخوریم. این مفهوم بارها در قرآن ذکر شده؛ منتها اینجا با توجه به محتوای سوره، در ابتدا موضوع مردهبودن و زندهشدن رویش تأکید میشود. سپس بر مسئلۀ نعمتهای الهی بهعنوان آنچه از آن تغذیه میکنیم تأکید میشود. سپس مسئلۀ زوجیت پیش میآید و بلافاصله میفرماید: وَآيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُمْ مُظْلِمُونَ (۳۷) ربط این آیه به قبلش اینگونه است که در آیۀ قبل فرمود: سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنْفُسِهِمْ … و در ادامه فرمود: وَمِمَّا لَا يَعْلَمُونَ (و از آنچه نمیدانید) سپس بلافاصله زوج لیل و نهار را نام میبرد؛ یعنی این آیه، به آیۀ بعدی که از شب و روز و گردش آسمانها صحبت میکند وصل میشود. میفرماید آنجا هم یک زوجیتی هست، زوجیت بین نور و تاریکی و کلاً زوجیت بین بودن و نبودن.
دربارۀ اینکه دو حالت شب و روز داریم که مقابل همدیگرند میفرماید وَآيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُمْ مُظْلِمُونَ آن آیهای که میفرماید ازواج خلق کردیم بین وَآيَةٌ لَهُمُ اول و وَآيَةٌ لَهُمُ دوم، یک حالت واسطه پیدا کرده. شاید منظور از وَمِمَّا لَا يَعْلَمُونَ در آیۀ سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنْفُسِهِمْ وَمِمَّا لَا يَعْلَمُونَ همین است که شب و روز هم زوجیتی را در عالم را نشان میدهد که خیلیها دقت نمیکنند.
وَآيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُمْ مُظْلِمُونَ یک نشانهای برایشان شب است که از داخلش روز را بیرون میکشیم و همهجا تاریک میشود. وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ و خورشید بهسمت جایگاه خودش در حرکت است. این مقدرشده توسط خداوند عزیز و علیم است.
وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّىٰ عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ (۳۹) و ماه را منزلبهمنزل حرکت میدهیم. حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ اینکه این قسمت آیه یعنی چه، بهنظرم معنیاش واضح است. عُرْجُونِ الْقَدِيم یعنی شاخه خرمای خشکشده. این تمثیلی برای هلال ماه است. وجه تمثیلش این است که وقتی ماه از حالت هلال، بدر کامل میشود و دوباره به حالت هلال درمیآید، هلال شبهای آخر، هلال زردرنگ و رنگورو رفتهای است، برعکس هلال شبهای اول که نورانی است. تمثیل عُرْجُونِ الْقَدِيم فقط تمثیل شکل هلال نیست تا فقط فرم هلال در ذهن آدم بیاید که شاخۀ خرما هلالشکل است؛ بلکه یک حالت رنگپریدگی هم در آن هست. از طرفی دیگر واژۀ «قدیم» در عُرْجُونِ الْقَدِيم اشاره میکند به اینکه حالت هلال ماه در روزهای آخر چگونه است که در روزهای اول نیست.
لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ ۚ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (۴۰) نه شمس با قمر تداخلی پیدا میکند و نه قمر با شمس و نه روز با شب و همۀ آنها در یک فلکی شناورند.
- نظریه نسبیت عام انشتین با آیات سورۀ یاسین
در یک جمع مذهبی که بحثهای فیزیکی دربارۀ تطبیق فیزیک جدید با طبیعیات قدیم میکردند، این نکته را گفتم و خیلی خیلی بهنظرشان جالب آمد:
وقتی تصور کنیم کرات در اثر نیروی جاذبه نظم پیدا میکند و حرکت میکند و… اینکه بگوییم فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ یعنی در یک جایگاه مدوّری شناورند، توصیف خیلی خوبی برای این نیست. آن توصیف بیشتر شبیه این است که توپی را با ریسمان بگیرید و بچرخانید! طبق نظریۀ نسبیت عام انیشتین، در اثر ماده، فضا و زمان انحنا پیدا میکند و هر چیزی که دارد حرکت میکند، انگار دارد روی خط مستقیم حرکت میکند که به آن حرکت انیشتینی میگویند. در حرکت انیشتینی همۀ حرکتهای کرات آزادانه است. آزادانه به این معنا که طبق تصورات فیزیک نیوتونی اگر در خلأ به یک ذرهای که هیچ نیرویی به آن وارد نشده، نیروی اولیه وارد شود، در اثر این نیرویی که به آن وارد شده، تا بینهایت آزادانهای حرکت میکند؛ یعنی دیگر اصلاً کاری انجام نمیدهد.
اصلاً نمیخواهم بگویم نظریه انیشتین درست است یا نیوتون. میخواهم بگویم این چیزی که الان اینجا میخوانیم، واقعاً با جاذبه هیچ سازگاری ندارد. جاذبه با كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ که یعنی گویا یک حالت شناوری دارد و در مدارهایی حرکت میکند که انگار یک حالت آزادانه دارد، زیاد شبیه نیست؛ ولی این توصیفی که در نظریه انیشتین هست به این آیه شباهتی دارد.
با مسئلۀ زوجیت، آیۀ آيَةٌ لَهُمُ دوم، بهگونهای به آیۀ آيَةٌ لَهُمُ اول وصل میشود. علت اینکه بارها در قرآن از شب و روز استفاده میشود و تذکر داده میشود، این است که متوجه این نکته باشیم که حیات و آن چیزی که در زمین میگذرد، چیزی جدای از آسمان نیست؛ یعنی مثلاً فکر نکنم که ربّ من در زمین یک کسی است، آنی که در آسمان است یک کس دیگر است.
شب و روز واسطه است. مسئلۀ حیاتی بسیار مهمی در کار است که ما اصلاً حیات و زندگیمان را با همین شب و روز تنظیم میکنیم و این چیزی کاملاً سماوی است. یعنی نمیتوانم بگویم که شب و روز را ربّ اختصاصی من در زمین برایم به وجود آورده؛ چرا که یک لحظههای تاریکی است و میتوانم استراحت کنم و بخوابم، یک جاهایی روشن است و میتوانم فعالیت کنم، گویا اصلاً اساس حیات در زمین بر اساس همین توالی شب و روز شکل میگیرد. واضح است که همۀ اینها نتیجۀ حرکت اجرام آسمانی است. بنابراین منشأ آنچه در زمین میبینم، از خوابیدن و بیدارشدن خودم تا تحولات طبیعی دیگری که اتفاق میافتد، گویا همهاش دارد از آسمان میآید. از این رو، به شب و روز بهعنوان پدیدهای که خیلی باید به آن دقت کرد، بسیار تأکید میشود.
آیۀ آيَةٌ لَهُمُ اول که دربارۀ حیات بود با آیۀ واسطۀ ازواج به آيَةٌ لَهُمُ دوم که آسمانی است وصل شد، منتها از کانال شب و روز. گویا میفرماید که شب و روز را ببینید که از حرکت اجرام آسمانی میآید، از حرکت خورشید و ماه میآید.
عدهای بسیار علاقهمندند بگویند وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا دارد به حرکت خورشید بهسمت یک هدفی در آسمان اشاره میکند. بحثهایی از این قبیل که زمین میچرخد یا خورشید حرکت میکند و… بیخود است. آنچه میبینیم این است که حالا منظومۀ شمسی یا هرچه هست، بالاخره نظمی دارد که این شب و روز را ایجاد کرده. کافی است همین موضوع را ببینیم. دستکم چیزی که ما میبینیم این است که خورشید در آسمان میرود بالا و میآید پایین و ماه هم میرود بالا و میآید پایین. حالا اینکه مکانیسمش چطور است و حرکت از کجا میآید مهم نیست. مهم این است که نظمی دارد شب و روز را ایجاد میکند و هیچ تداخل و بینظمی هم در آن نمیبینیم. همین کافی است. عدهای میگویند وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا ربطی به حرکت خورشید در آسمان ندارد، چون میگوید تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا بهسمت یک نقطهای میرود.
۵-۲ اعجاز قرآن در رابطه با علم ستارهشناسی
در تفاسیر جدید احتمالاً خیلی این نکته را میبینید. سید قطب نوشته و فکر کنم در المیزان هم اشاره شده. جاهای دیگر هم من دیدم، نه در تفاسیر، بلکه در جاهایی که از اعجاز علمی قرآن صحبت میکنند. علم ستارهشناسی مدرن نشان میدهد که کل منظومۀ شمسی به یک سمتی دارد حرکت میکند و این آیه، اشاره به آن حرکت است، نه به حرکت دورانی کرات که ما میبینیم. اما بهنظر من این تعبیر چندان مناسب و صحیح نیست، در عین حالی که از نظر لفظی وقتی میگوید تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا ممکن است بیشتر بهنظر برسد که دارد بهسمتی حرکت میکند؛ ولی با توجه به اینکه بحث شب و روز است، بهنظرم کمی این تعبیر نچسب است که بگوییم منظور از این، حرکت دیگری به غیر از آنی است که میبینیم. بهنظرم میترسند بگویند منظور از تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا حرکتی است که شب و روز را ایجاد میکند. چون اگر این حرف را بگویند سپس باید بگویند که خداوند در قرآن گفته که خورشید دارد حرکت میکند و این خیلی بد است.
از نظر لفظی، واقعاً اولین چیزی که به ذهن آدم میرسد این است که خورشید به یک سمتی دارد حرکت میکند، البته نه حرکت دورانی؛ ولی میشود اینطوری تعبیر کرد که منظور از لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا یعنی زمانی که در آن استقرار پیدا کند و به هدفش برسد. نمیدانم.
بهنظرم در اینجا موضوع اصلی شب و روز است و آمدن خورشید و ماه به این معنا نیست که اگر من به اینها اشاره کنم یعنی پذیرفتهام که اینها حرکت میکند؛ بلکه آنچه دیده میشود این است که ماه منازلی را طی میکند. شاید کسی بگوید اصلاً ماه ساکن است و زمین دورش میچرخد، باز هم بالاخره آن چیزی که ما میبینیم این است که ماه منازلی را ماهانه طی میکند و كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ باز میگردد.
اینکه حرکات منظومه شمسی چگونه است و اینکه خورشید در مرکز قرار گرفته و… همۀ این بحثها را اگر نسبی نگاه کنید، مبدأ مختصات را هرجایی میتوانید بگذارید. خیلی اصالت ندارد که چه چیزی دارد حرکت میکند و چه چیزی ثابت است. به هر حال، قرآن به شب و روز بهعنوان یک پدیدۀ حیاتی اشاره میکند که به حرکات آسمانی مرتبط است و نهایتاً اینکه یک نظم تخطیناپذیری وجود دارد که با همدیگر تداخل نمیکنند و این آیه وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ که معنای شناوربودن در یک مداری را میدهد، به شناوربودن کشتی روی آب وصل میشود. از نظر ادبی اینگونه آيَةٌ لَهُمُ دوم به آيَةٌ لَهُمُ سوم ربط پیدا میکند. از طرفی واژۀ فَلَکْ با فُلْک جناس لفظی دارد. همچنین شناوربودن هم با کشتی مناسبت دارد.
۶-۲ اهمیت کشتی در مثالهای قرآنی
میرسیم به آيَةٌ لَهُمُ سوم. کشتی ساختۀ دست بشر است و بهعنوان آیت الهی معمولاً نگاه نمیشود. اگر یک نفر یاد بگیرد که کشتی را همانطور که قرآن نگاه میکند، بهعنوان یکی از آیات الهی نگاه کند، آنوقت کل این تکنولوژی که بهنظر میرسد حواس بشر را از خدا پرت میکند، تبدیل به یک آیت الهی میشود؛ یعنی این پرده برداشته بشود و بدانم اگر چیزی را با دست خودم ساختم، این هم جزو نشانههای خداست.
کلاً کشتی چه است؟ یک چوب را بیندازید روی آب، یک خاصیتی وجود دارد که بعضی چیزها روی آب میماند. حالا میشود اینها را به هم دیگر بست و سوارش شد. آبش از خداست، چوبش از خداست، آن چیزهایی که به هم دیگر میبندید، از خداست، کل این قانونش هم که چوب روی آب میماند و جریان پیدا میکند و اگر چیز سنگینی رویش بگذارید، میتواند حمل کند و… همه از آنِ خداست.
اگر کشتی را اینگونه نگاه کنیم که خلاصه یک سری لوازم بسته شده و روی آب انداخته شده، بله بشر این کار را کرده، خیلی زحمت کشیده! کل تکنولوژی را که نگاه کنید همینطوری است؛ یعنی یک سری بسترهایی فراهم است که میتوان کارهایی در این حد انجام داد؛ مثلاً چیزهایی را به همدیگر ببندیم و کنار همدیگر قرار بدهیم تا یک اتفاقی بیفتد. بشر بیشتر از این کاری نمیکند. به هر حال از اینکه خداوند امکاناتی را در طبیعت گذاشته و داریم از آن استفاده میکنیم خارج نیستیم. چون در دوران تکنولوژی زندگی میکنیم، یکی دوبار تأکید کردم که به این نوع نگاه قرآنی توجه کنید.
کشاورزی در مقایسه با اینکه گیاهان خودرو باشند، چقدر حواس آدمها را پرت میکند؛ مثلاً برنج را خودم بکارم، برای آبیاریاش هم منتظر باران نباشم، دیم نباشد و خودم بهموقعی که میدانم آبیاری کنم، دیگر احساس میکنم خودم غذایم را به دست آوردم و دیگر خدا اینجا نقشی نداشته؛ ولی اگر درختی در جنگل ببینم و از میوۀ آن بخورم، احساسم میکنم آن را خدا برایم فراهم کرده. کلاً بشر کاری به غیر از کارهایی در حد کشاورزی و بستن چند چوب به همدیگر برای ساخت کشتی انجام نمیدهد. امکانات و مواد و قوانین همین کارها را هم خدا فراهم کرده است. بشر فقط یک مقدار عقل و هوش خدادادیاش را به کار میاندازد و از دست خدادادیاش استفاده میکند و نیرویی را که از خوردن گیاهان به دست آورده مصرف میکند تا چند چیز را به همدیگر ببندد تا یک تکنولوژی ایجاد بشود.
اگر کشتی حواسمان را پرت نکند، بهنظرم در دنیای تکنولوژی که زندگی میکنیم، حواسمان زیاد پرت نمیشود. کشتی را ببینیم و یاد خدا بیفتیم؛ مثلاً کشتی تایتانیک را ببینیم و بگوییم این قدرت خداست؛ اما واقعاً بشر اینطوری نیست، کشتی را نگاه میکند و به یاد مهارت مهندسی که این را طراحی کرده و کارگرهایی که زحمت کشیدهاند میافتد و به این چیزها فکر میکند. اگر اینطوری نباشد، یعنی وقتی کشتی را میبینید به یاد خداوند بیفتید، به جایی رسیدید که تکنولوژی شما را از خدا غافل نمیکند. به این موضوع خیلی نیازمندیم.
دفعۀ قبلی که این تذکر را دادم، فکر کنم دربارۀ تکنولوژی داشتم صحبت میکردم. کشتی که از مصنوعات دست بشر است، همیشه در قرآن بهعنوان یکی از آیات الهی شمرده شده است، نه یک بار، بلکه زیاد. خیلی جاها که خداوند از آسمان، زمین، خورشید، ماه و باران صحبت میکند، یکیاش کشتی است.
ارتباط لفظی و محتوایی آيَةٌ لَهُمُ سوم به قبل را گفتم. میفرماید وَآيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (۴۱) چون فعل گذشته است، اینطور ترجمه کردند: ما فرزندان آدم را در یک کشتی که لبریز و پر بود، حمل کردیم. این موضوع جای بحث دارد که این آیه به داستان کشتی نوح (ع) بهعنوان یک آیت خاص در یک زمان خاص اشاره میکند یا خیر.
آقای عبدالعلی بازرگان، صراحتاً اینطوری میگوید که گویا اولین کشتی بشر، کشتی نوح (ع) است که خداوند شیوۀ ساختش را به نوح (ع) یاد داد و این صنعت، در اثر الهام خداوند به وجود آمد. اصلاً بشر توسط این کشتی نجات پیدا کرد.
وَخَلَقْنَا لَهُمْ مِنْ مِثْلِهِ مَا يَرْكَبُونَ (۴۲) و مثل این کشتی، چیزهای دیگری خلق کردیم که سوارش میشوید. منظور از چیزهای دیگر، کشتیهای دیگر است. این تعبیر کمی شازّ است. نشانههای لفظی خیلی خوبی دارد؛ یعنی اگر داستان نوح (ع) را بخوانید، میبینید که عین همین عبارتهای فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونَ و حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ در داستان مربوط به حضرت نوح (ع) آمده. بنابراین این آیه خیلی یادآور داستان نوح (ع) است؛ اما به هر حال ترجمۀ مشهور این است وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونَ خداوند انسانها را توسط کشتی حمل میکند و آیۀ وَ خَلَقْنا لَهُمْ مِنْ مِثْلِهِ ما يَرْكَبُونَ به بقیۀ چیزهایی که بشر به غیر از کشتی سوارش میشود، اشاره میکند. علامۀ طباطبایی میگوید با توجه به آیاتی که کشتی را همراه با انعام بهعنوان چیزهایی که بشر سوارش میشود ذکر میکند، منظور از مِنْ مِثْلِهِ اشاره به چهارپایان است. با توجه به این نکته میتوان اینگونه ترجمه کرد: شما را بر کشتی سوار میکنیم و چیزهای دیگری که شبیهاش هست و شما سوارش میشوید، یعنی چهارپایان. اصلاً این قسمت را دو گونه ترجمه میکنند.
وَإِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلَا صَرِيخَ لَهُمْ وَلَا هُمْ يُنْقَذُونَ (۴۳) وقتی سوار کشتی هستید، اگر بخواهیم کشتی را غرق میکنیم و فریادتان هم به جایی نمیرسد. إِلَّا رَحْمَةً مِنَّا وَمَتَاعًا إِلَىٰ حِينٍ (۴۴) مگر رحمتی از طرف ما و بهرهای تا زمانی معیّن. این آیه به آیات فراوانی اشاره میکند که کلاً زندگی بشر در این دنیا را به کشتی سوارشدن و خطراتی که کشتی سوارشدن دارد، تشبیه میکند. نمونهای از تشبیهات که در آیات آمده این است: وقتی آدمها سوار کشتی میشوند و طوفانی ایجاد میشود و احساس ناچاری میکنند، فوراً موحد میشوند و از خداوند کمک میخواهند و همۀ بتها کنار میرود؛ اما بعد از اینکه نجات پیدا میکنند، دوباره به همان حالت قبلی خودشان برمیگردند.
اگر انسان خوب نگاه کند، زندگیاش در دنیا همانند زمانی که سوار کشتی پرتلاطم میشود، مخاطرهآمیز است. هر لحظه در معرض این هستیم که اصلاً از دنیا برویم. حیات ما پایدار و در جایگاه بسیار مستقری نیست. بنابراین اگر واقعاً به حیات و این تلاطمی که در زندگیمان هست، بهعنوان یک چیز متزلزل، خوب نگاه کنیم، همیشه باید همان حسی را داشته باشیم که وقتی در کشتی طوفانزده هستیم؛ زیرا در این حیات از ناملایمات اجتماعی و مشکلات معیشتی گرفته تا بیماری و هر حادثهای ممکن است اتفاق بیفتد و حیاتمان را بهمعنای واقعی کلمه تهدید کند. هر لحظه ممکن است در اثر یک تلاطم غرق بشویم و از دنیا برویم. البته حیات را فقط حیات مادی ندانیم.
علاوه بر اینکه حیات مادیمان در معرض تهدید است، اگر ایمان آوردیم یا بالاخره در معرض ایمانآوردن هستیم، در معرض هدایت و ضلالت هم هستیم. این موضوع باید خیلی این احساس را به ما بدهد که ممکن است هر لحظه حیاتمان تهدید شود.
۷-۲ حیات واقعی چیست و کجاست؟
حیات واقعی، حیات آن دنیاست. اینکه این دنیا از بین برود یا نرود، نکتۀ اصلی و مهمی نیست. اینکه حیات واقعی خودمان یعنی هدایت را از دست بدهیم، نکتۀ مهمتری است. بالاخره برای مؤمنان یک لایۀ دیگری از اضطراب نابودی حیات، وجود دارد. آیۀ وَإِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلَا صَرِيخَ لَهُمْ وَلَا هُمْ يُنْقَذُونَ (۴۳) یادآور مجموعه آیاتی است که به کشتی بهعنوان یک جایی که آدمها در آن ایمان میآورند اشاره میکند.
وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا مَا بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَمَا خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (۴۵) وقتی به آنها گفته میشود بترسید از چیزی که جلویتان و پشتتان هست، یعنی از آینده و گذشته خودتان بترسید، از آیندهای که در انتظارتان است، کارهایی که کردید که ترسناک است، لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ حالت تقوا داشته باشید تا به شما رحم بشود، جوابی نمیدهند. البته در سه آیۀ بعد جواب اینها میآید که اشاره خواهیم کرد.
وَمَا تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ (۴۶) آیهای از آیات پروردگار به آنها عرضه نمیشود مگر اینکه اعراض میکنند.
۸-۲ اهمیت انفاق و نظر کافران دربارۀ آن
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ … (۴۷) این آیه دوباره یک سؤال دیگر است: وقتی به آنها گفته میشود که انفاق کنید از آن چیزی که خدا به شما رزق داده قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا یک جواب بسیار حکیمانه و فیلسوفانهای میدهند. آنهایی که کافرند به آنهایی که مؤمناند میگویند: أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ في ضَلالٍ مُبينٍ آیا کسی را اطعام کنیم که اگر خدا میخواست، اطعامش میکرد؟! بهراستی که شما در گمراهی آشکار هستید.
بهنظر میرسد کفار به مؤمنانی که اهل انفاقاند میگویند اصلاً شما دارید با خدا مخالفت میکنید! در ضلال مبیناید؛ چراکه خدا این را فقیر خواسته، اما شما میخواهید غنیاش کنید. خدا این را گرسنه خواسته، اما شما دارید به او غذا میدهید.
این سؤال و جواب خیلی جالب است. فکر کنم هر کس سورۀ یاسین را بخواند، این آیه، بسیار نظرش را جلب میکند؛ چون جواب ظاهراً حکیمانهای میدهند که آدم یک لحظه به فکر میافتد که کجای این جوابشان اشتباه است. معمولاً کفار، حرفهایی نمیزنند که زیاد جای تفکر داشته باشد؛ ولی اینجا گویا بحث قضا و قدر را دارند باز میکنند.
اگر کسی فقیر است، متقیانه بگویم من در خلقت چهکاره هستم که بخواهم در کار خدا دخالت کنم؟ خدا اگر میخواست به او میداد و حرفهایی از این قبیل. آنقدر این حرف ایراد واضحی دارد که به توضیح نیاز ندارد. هرکسی میخواند باید بفهمد که ایراد این حرف ابلهانه کجاست. ابلهانهبودنش اینجاست که کسی که این حرف را میزند، فکر میکند خدا یک طرف است و خودش طرفی دیگر. یعنی اگر من کاری بکنم، این کار خدا نیست. فکر میکند چیزهایی که به اختیار خودش انجام میدهد، اصلاً ربطی به خدا پیدا نمیکند و خودش را یک موجود مستقلی در مقابل خدا میبیند. فکر میکند اگر الان با دست خودش طعامی به شخصی بدهد، این کار غیر خداست. در حالی که اصلاً غیر خدایی وجود ندارد.
در این استدلال، بهشدت شرک وجود دارد؛ چون در صورت قبول این استدلال، باید بپذیریم اعمالی که ما با اختیار انجام میدهیم، غیر از چیزهایی است که خدا خواسته.
خداوند ثروت و دارایی را بین مردم میچرخاند؛ این شخص پولدار میشود و آن شخص فقیر میشود. خداوند خواسته تا نابرابریهایی باشد تا امکانی برای انفاق ایجاد بشود که کار خیلی خوبی است. همچنین تشریع خداوند و کارهایی هم که ما میکنیم، جزو خواست خداست.
خدا خودش از من خواسته که تو این را بردار و بگذار اینجا. اگر این را بردارم و بگذارم اینجا، خواست خدا را اطاعت کردم؛ مثل این است که خدا خواست خودش را محقق کرده؛ ولی وقتی به این مشرک میگویند انفاق کن، با استدلالش میگوید آن کارهایی که خارج از اختیار من انجام شده را خدا انجام داده و کارهایی که من انجام میدهم، من انجام میدهم و ربطی به خدا پیدا نمیکند. بنابراین یک استدلال صد درصد مشرکانه است؛ یعنی میگوید چیزی غیر خدا وجود دارد و اعمال ما مستقل و غیر از خواست خداست و اگر کاری بکنیم، در خواست خدا دخالت کردیم.
درستش این است: خواست خدا این است که ما انفاق کنیم. اگر انفاق کنیم، به خواست خدا عمل کردیم. خواست خدا این است که کسی در جامعه گرسنه نماند و جامعه را طوری تنظیم کرده که یک عده گرسنه میمانند. خداوند دستور داده به آنها بدهید تا بخورند. اگر کسی گرسنه بماند، این خلاف خواست خداست؛ یعنی خدا راضی نیست کسی گرسنه بماند. بنابراین باید در جهت رضایت خدا عمل کنیم و عمل ما هم چیزی غیر از کار خدا نیست.
۹-۲ مبحث لفونشر
[لفونشر آن است که شاعر یا نویسنده دو یا چند واژه را در بخشی از سخن (معمولاً مصراع یا بیتی از شعر) بیاورد و در بخش بعدی سخن، واژههای دیگری را که به نوعی با واژههای قبلی در ارتباط باشند ذکر کند، بهطوری که میتوان دوبهدو این واژهها را به هم مربوط کرد.]
مثال معروف لفونشر مرتب در ادبیات فارسی در شاهنامه آمده:
به روز نبرد آن یل ارجمند به شمشیر و خنجر به گرز و کمند
برید و درید و شکست و ببست یلان را سر و سینه و پا و دست
یعنی با آن شمشیر سرشان را برید، با خنجر سینهشان را درید، با گرز پایشان را شکست و با کمند دستشان را بست. این یک مثال معروف لفونشر مرتب است.
لفونشر نامرتب هم داریم. یعنی یک چیزی گفته میشود، بعد جواب آخری اول میآید. بعد بعدی میآید و بعد هم بعدی. بهنظرم لفونشر نامرتب بیشتر بین دو چیز اتفاق میافتد نه بیشتر؛ چون اگر چند تا چیز باشد، بهنظرم کمی سخت میشود؛ اما لفونشر مرتب را میشود روی خیلی چیزها کار برد.
وَيَقُولُونَ مَتَىٰ هَٰذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (۴۸) بهنظر میآید این آیه بهگونهای به اصطلاح ادبیات فارسی، لفونشر نامرتب است. گویا این آیه جواب سؤال اولی یعنی آیۀ وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا مَا بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَمَا خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (۴۵) است. در اینجا خداوند دو تا وَ إِذا قيلَ لَهُمْ فرمود و دو تا يَقُولُونَ پشت سر هم داریم.
علت يَقُولُونَ در این آیه معلوم نیست که چرا این حرف را میزنند: وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا مَا بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَمَا خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (۴۵) میترسانندشان از چیزی که در انتظارشان است و کارهایی که کردند. [با توجه به بحث لفونشر نامرتب] شاید جواب این آیه، سه آیه بعدش باشد، یعنی وَيَقُولُونَ مَتَىٰ هَٰذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (۴۸) این آیندهای که ما را از آن میترسانید، چه زمانی میآید؟ به این شیوۀ مطرحسازی در ادبیات فارسی لفونشر نامرتب میگویند.
با آیۀ إِلاَّ رَحْمَةً مِنَّا وَ مَتاعاً إِلى حينٍ موضوع کشتی تمام میشود. بهنظر میآید با آیۀ وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا مَا بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَمَا خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (۴۵) موضوع جدیدی شروع میشود. از این آیۀ به بعد (یعنی آیۀ ۴۵ به بعد) را میشود قطعۀ جدید حساب کرد که بیشتر معطوف به آخرت است تا سر آیۀ ۶۹ که خطاب به پیامبر (ص) است. اگر از اینجا حساب کنید که این قطعۀ جدید شروع شده، بهوضوح یک سؤال و جواب مربوط به آخرت است: وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا مَا بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَمَا خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (۴۵) و شاید تعبیر من هم درست باشد که جوابش این است وَيَقُولُونَ مَتَىٰ هَٰذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (۴۸)
۱۰-۲ بحث حشر و قیامت در سوره یاسین
اگر آیۀ وَ إِذا قيلَ لَهُمُ وسطی را از بین آن سؤال و جواب برداریم، بهگونهای شروع این قطعه و ادامهاش سراسر دربارۀ حشر و قیامت و آخرت است. وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ میگویند این وعدهای که میدهید چه زمانی میآید اگر راست میگویید؟
مَا يَنْظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ يَخِصِّمُونَ (۴۹) دوباره آن صیحۀ واحده تکرار میشود. صیحۀ واحده دوباره ابهام دارد. میتواند اشاره به مرگ حتی یک نفر باشد. اینقدر این حرفها را میزنند و معطل میکنند تا در حالی که دارند مخاصمه میکنند بمیرند. بهنظرم اگر اکثر تفاسیر را نگاه کنیم، منظور از صیحۀ واحده را نازلشدن عذاب میفهمیم. صیحۀ واحده یعنی مرگ ناگهانی، حالا جمعی یا فردی. فَلَا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَلَا إِلَىٰ أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ (۵۰) وقتی برای توصیه و وصیتی ندارند. وقت ندارند که برگردند.
حضار: ؟
یعنی شما میگویید بیشتر مناسب است تا مرگ فردی باشد. اینطور نیست؛ چون میگوید اینقدر این حرفها را میزنند تا عذاب الهی نازل بشود، وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ در حالی که دارند با هم خصومت میکنند. بهنظرم چون جمع آمده، اکثر [مفسران] این [مرگ] را جمعی بدانند؛ البته جمعآمدنش ملاک روشنی نیست. شاید به این دلیل که بعدش میفرماید: وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُمْ مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَىٰ رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ (۵۱) در بعضی از تفاسیر نوشته که این صیحۀ واحده، نفخ صور اول است، برای زمانی است که وارد قیامت میشویم. خیلی موضوع حساسی نیست. واقعاً اگر بهنظرم میآمد خیلی مهم است، رویش بحث میکردم. اگر جایی نشانۀ بسیار روشنی ببینم و بدانم میشود از فردیبودن مرگ در این آیه دفاع کرد و این قول ارجحیت دارد، حتماً میگویم. همانطور که دربارۀ شخصی که از اقصاالمدینه آمده بود گفتم.
بهنظرم بعد از صیحۀ واحده که میفرماید ﴿وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ﴾، چیزی را دربارۀ جمعبودن یا نبودن نشان نمیدهد؛ یعنی [میتوان گفت] آدمها تک تک میمیرند. ﴿وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ﴾ بعد از نفخۀ صور، حالا این تصویر را ببینید که همه مردند و حالا همگی از قبرهایشان خارج میشوند.
فکر میکنم این قسمت نکتۀ کمتری دارد. اوصاف قیامت است، بسیار حسی است. آدم که میخواند تحتتأثیر قرار میگیرد که اینها از قبرها بیرون میآیند و میگویند: قَالُوا يَا وَيْلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِنْ مَرْقَدِنَا ۜ ۗ هَٰذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَٰنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ (۵۲) یکباره خیلی مؤمن میشوند. إِنْ كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ (۵۳) یک صیحۀ واحده دیگری اتفاق میافتد و پس از آن، همه در حضور خداوند حاضر میشوند.
فَالْيَوْمَ لَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَلَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۵۴) به کسی هیچ ظلمی نمیشود و جزایی به آنها داده نمیشود، مگر آن کارهایی که کردند. این موضوع بارها در قرآن آمده که اعمالمان به ما تحویل داده میشود. حالا اگر اعمالمان اژدها و عقرب و اینگونه چیزها باشد، گرفتار این چیزها میشویم. اگر مال یتیم خورده باشیم، آتش خوردهایم و حقیقت اعمال ما همان چیزی است که بهعنوان عذاب و عقاب به ما داده میشود.
إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِي شُغُلٍ فَاكِهُونَ (۵۵) هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِي ظِلَالٍ عَلَى الْأَرَائِكِ مُتَّكِئُونَ (۵۶) لَهُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ وَلَهُمْ مَا يَدَّعُونَ (۵۷) سَلَامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ (۵۸) این آیات یک توصیف زیبایی از وضع کسانی است که در بهشتاند.
این آیۀ ترسناکی است. پس از وصف بهشت، خطاب به مجرمان میفرماید: وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ (۵۹) شما جدا بشوید. شما بروید آنطرف. گویا میفرماید [این نعمتها] هیچ ربطی به شما ندارد.
أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ ۖ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (۶۰) آیا عهد نکردیم با شما ای فرزندان آدم که از شیطان پیروی نکنید که شیطان برای شما دشمن آشکاری است؟
وَأَنِ اعْبُدُونِي ۚ هَٰذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ (۶۱) از من تبعیت کنید. بندگی من را کنید که این صراط مستقیم است.
وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِيرًا ۖ أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ (۶۲) یک جمع بزرگی از شما را گمراه کرد، آیا تعقل نمیکردید؟ فکر نمیکردید؟ عقلتان را به کار نمیانداختید؟
هَٰذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (۶۳) این جهنمی است که به شما وعده داده شده بود. اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (۶۴) چون کفر میورزیدید، واردش بشوید.
الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَىٰ أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (۶۵) از همان جایی که از قبر درآمدند، یک نشانهای هست که اگر اجازه بدهند حرف بزنند، چرتوپرت زیاد میگویند. الان ابراز ایمان میکنند و بعداً میخواهند بگویند اصلاً ما مؤمن بودیم و از این قبیل حرفها. از قبر که خارج شدند گفتند: …هَٰذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَٰنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ (۵۲) گویا دارند ابزار ایمان میکنند. خداوند میفرماید: الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَىٰ أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (۶۵) بر دهانهایشان مُهر میزنیم و دستها و پاهایشان حرف میزند و شهادت میدهد که چه کار میکردند.
وَلَوْ نَشَاءُ لَطَمَسْنَا عَلَىٰ أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّرَاطَ فَأَنَّىٰ يُبْصِرُونَ (۶۶) به نظر میآید این آیه مربوط به دنیا و قبل از مرگ است. میفرماید اگر میخواستیم چشمهایشان را میبستیم و نابینا میکردیم. آیۀ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّى يُبْصِرُونَ تصویری از آدمهایی نشان میدهد که نابینا شدند و حالا باعجله میخواهند به یک راهی بروند و از همدیگر سبقت بگیرند و مزاحم همدیگرند.
وَلَوْ نَشَاءُ لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَىٰ مَكَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِيًّا وَلَا يَرْجِعُونَ (۶۷) و همچنین اگر میخواستیم اینها را سرجایشان منجمد میکردیم که اصلاً نتوانند تکان بخورند.
این قسمت سوره بیشتر از هرجایی از این سوره به توضیح نیاز دارد: وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ ۖ أَفَلَا يَعْقِلُونَ (۶۸) این دو تمثیلی قبلی که بعد از آیات قیامت میآید چه منظوری دارد و چه ارتباطی با آیۀ وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ ۖ أَفَلَا يَعْقِلُونَ (۶۸) دارد؟ اینجا میفرماید کسی که عمر طولانی پیدا میکند، گویا دوباره به دوران طفولیتش برمیگردد و وارونه میشود؛ یعنی بهتدریج همۀ چیزهایی را که به دست آورده از دست میدهد و شبیه یک بچۀ ناتوان میشود. آیا تعقل نمیکنید؟
۱۱-۲ ضربآهنگهای شاعرانه
ادامۀ آیات، در حالی که مبهم است و پراکندگی محتوایی هم دارد، همانند سورۀ صافات یا شعراء، بسیار از نظر وزن و آهنگ متفاوت است. فرم سوره از نظر الفاظ، اصلاً شبیه جزء سیام است و آیههای کوتاه و ضربآهنگهای سریع دارد. همانند سورۀ صافات است که از سورههای بلند است؛ ولی از نظر فرم بسیار شبیه سورههای کوتاه است و خیلی حرکتهای تندی دارد و در آن تصاویر رفتوآمد میکند. اینکه یکدفعه اینجا گفته میشود وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنْبَغِي لَهُ ۚ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُبِينٌ (۶۹) گویا [برای این است که] به اوج شاعرانهای رسید: وَلَوْ نَشَاءُ لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَىٰ مَكَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِيًّا وَلَا يَرْجِعُونَ (۶۷) وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ ۖ أَفَلَا يَعْقِلُونَ (۶۸) این تصاویر و ضربآهنگها بهگونهای آهنگین و شعرگونه است. بلافاصله میگوید وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبينٌ میفرماید فکر نکنید شعر یادش دادیم و سزاوار هم نیست که فکر کنید پیامبر شعر میگوید.
حسم این است که شاید علاوه بر اینکه کل سوره شاعرانه است، این قسمت که پراکندگی محتوا دارد، میخواهد چیزی را در ذهن آدمها بیاورد. گویا دارد میگوید به اینها دقت کنید، اینها اشعار پراکنده نیست که تخیل کسی به کار بیفتد و یک سری تصاویر ببیند، تصاویری که آدمهای کوری دارند با هم رقابت میکنند یا آدمی سر جایش ایستاده. اینطوری نگاه نکنید. گویا دارد دعوت میکند که اینجاها را خوب بفهمید، بفهمید داریم چه به شما میگوییم. محتوای تمثیلها و حرفهایی را که میگوییم بفهمید، ربطشان را به همدیگر بفهمید.
برای سرودن شعر، شخص ذهنش را آزاد میگذارد و یک تصاویری میآید. اگر از خود شاعر هم بپرسید، ممکن است دقیقاً نتواند به شما بگوید که منظورش چه بوده است.
ترم اول دانشگاه بودم و یک معلم ادبیات داشتیم. یک بار خصوصی با او صحبت میکردم. به من گفت دربارۀ فلان شعر از یکی از شعرای معروف معاصر پرسیدم، آن شاعر هنوز هم در قید حیات است و انصافاً شاعر خوبی هم هست، شاعر مکثی کرد، فکر کرد و گفت به خدا نمیدانم منظورم چه بوده. یعنی شاید آن لحظه میدانسته چه میگوید و در حالت الهام، حسی داشته که در قالب شعر بیان شده؛ ولی الان که دیگر آن حس را ندارد، این الفاظ را که میخواند، آن حالتش برنمیگردد تا بتواند دقیقاً به شما توضیح بدهد که مثلاً این چهار بیت وسط شعر، برای چه اینجاست.
قطعۀ آخر ماند. فکر میکنم در جلسۀ آخر میتوانیم این سوره را تمام کنیم؛ ولی اصرار هم ندارم. اگر بحثهایی پیش آمد و جلسۀ دیگر هم تمام نشد، چهار جلسه هم بشود مشکلی نیست. من اینطوری نگاه نمیکنم که سورۀ یاسین کوچک است و در یکیدو جلسه بخواهیم جمعش کنیم. بهنظرم هر سورهای برداریم، حداقل دو سه جلسه طول میکشد.