بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای سوره یس، جلسه‌ی ۱، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه شریف، ۱۳۹۵

جلسه اول تفسیر سوره یاسین است، پس از چند هفته‌ای که تعطیلی ناخواسته داشتیم، امیدوارم که در همین ماه رمضان تفسیر این سوره را تمام کنیم. قبلاً من توضیح دادم که قرار بر این بود که تفسیر سی سوره اول قرآن را تمام کنیم سپس کار را ادامه دهیم، استثنائا این سوره را که سوره درخواستی دوستان بوده است را من قبول کردم تا بعد از تفسیر سوره ابراهیم درباره این سوره صحبت کنیم. سورۀ یس به همراه سوره انعام یکی از معروف‌ترین سوره‌های قرآن در ایران است، ولی در ایران جلسات ختم انعام برگزار می‌کنند. سوره یاسین هم بیشتر شب‌های جمعه برای آمرزش روح اموات خوانده می‌شود، به‌هرحال سوره‌ای است که زیاد خوانده می‌شود.

فکر می‌کنم، شیعه و سنی روایتی دارند که گفته می‌شود سوره یاسین قلب قرآن است، در روایات هم به این سوره اهمیت زیادی داده شده است. اگر این سوره را خوانده باشید، زیاد یا کم، فکر می‌کنم تأثیر اولیه‌ای که این سوره روی همۀ آدم‌ها می‌گذارد این است که سورۀ بیدارکننده‌ای است. صحنه‌های مثلاً آخرت، صحنه‌های جاهایی که آدم‌ها از قبرشان بیرون می‌آیند و شگفت‌زده هستند از اینکه دوباره زنده شده‌اند. صحنه‌هایی این گونه دارد، یا یک داستان خاصی که مخصوص همین سوره هست و جای دیگری به آن اشاره نشده است، شاید بتوان گفت که دلیل توصیۀ زیادی که به خواندن این سوره شده است خاصیت غفلت زدایی آن است. بسیار معطوف به آخرت است و آدم را، از این حالت روزمرگی که در آن هست جدا می‌کند. فکر می‌کنم اولین تأثیری که آدم از این سوره می‌گیرد، احتمالاً همین ویژگی است که به آن اشاره کردیم.

ببینید بعضی از سوره‌های قرآن هست مانند سوره نور، که در آن احکام مربوط به خانواده آمده است و خیلی جای بحث علمی دارد که آن احکام مثلاً چرا وضع شدند و مثلاً تئوری و تصور کلی که از مسئله‌ی خانواده در اسلام هست چیست؟ و چرا این گونه با این مسائل برخورد می‌شود؟ این محدودیت‌ها هست یا یک احکام خاصی آن جا آمده است که قابل‌بحث هست.

 یک سری از سوره‌ها، خیلی فکر آدم را مشغول می‌کنند. در عوض یک سری از سوره‌ها هستند که بیشتر انگار با احساسات آدم سروکار دارند. شاید شما سوره‌هایی را بخوانید که جنبه استدلالی آن‌ها قوی‌تر نباشند و بیشتر وقتی شما می‌خوانید مثل این است که یک تجربه‌ای در واقع از خواندن آن داستان به دست می‌آورید که در بعضی از موارد بیشتر احساسی است تا اینکه استدلالی باشد.

 ۱- انذار از روزمرگی

یک سری از سوره‌ها واقعاً کارکرد اصلی آن‌ها این است که جنبۀ انذار دارند. جنبه غفلت زدایی دارند و فکر می‌کنم سوره یاسین این گونه است، درعین‌حالی که محتوای خودش را دارد و در مورد محتوای سوره بحث خواهیم کرد. ولی این شاید نتیجه تأثیری است که روی من گذاشته است و می‌گذارد. اینکه فکر می‌کنم جزو سوره‌هایی است که درواقع همین حالت را دارد و انگار می‌خواهد انسان را از غفلت و خواب برهاند.

به عنوان مقدمه می‌خواهم بگویم، نیاز به چنین سوره‌هایی در قرآن و چنین تجربه‌هایی در زندگی خودمان داریم. ما نیاز داریم که موعظه بشنویم، همه آدم‌ها نیاز به موعظه دارند. نیاز به این دارند که کسی چیزهایی را به آنها یادآوری کند برای اینکه همه ما به طور طبیعی در طول زندگی در معرض غفلت هستیم، یعنی چیزهایی را می‌دانیم ولی به تدریج طوری عمل می‌کنیم که انگار  که نمی‌دانیم. انگار پرده‌ای بین ما و حقیقت به وجود می‌آید که لازم است به طور مداوم عواملی باشند که این پرده‌ها را از جلوی چشم ما و از روی قلب ما بردارند. حال این که چرا این گونه می‌شود این خاصیت انسان است و خاصیت دنیایی که ما در آن زندگی می‌کنیم این است که آدم را از حقایق دور می‌کند. این واقعیتی است که وجود دارد.

فرض کنید بخواهید که با یک نفر که مذهبی نیست و مثلاً معتقد به توحید و معاد نیست مثالی بزنید که تو در طول زندگی مدام به این سمت می‌روی که انگار توحید و معاد را فراموش کرده‌ای، شاید خیلی برایش معنادار نباشد که این حقایق را باید بپذیرد، ولی کسی در این دنیا نیست که نداند مرگ وجود دارد. ولی واقعاً زندگی مردم را نگاه کنید، از صبح که برمی‌خیزند تا شب که به خواب می‌روند آیا طوری زندگی می‌کنند که انگار می‌دانند و برایشان مسلم است که یک دورۀ موقت در این دنیا هستند و پس از آن می‌میرند؟!

آدم خیلی وقت‌ها که مردم را می‌بیند، کاملاً در یک حالت غفلت نسبت به این موقت بودن زندگی، دارند رفتار می‌کنند. اگر کسی به معنای واقعی کلمه همیشه متوجه این واقعیت باشد که دوران خیلی کوتاهی زندگی می‌کند و بعد از آن مرگ او را فرا خواهد گرفت چه به آخرت اعتقاد داشته باشد و چه نداشته باشد (مخصوصاً اگر داشته باشد)، آنگاه چگونه زندگی خواهد کرد؟! مخاطب اصلی سوره یس کسانی هستند که اعتقاد به معاد دارند. این مؤمنین هستند که قرار است این سوره را بخوانند و قرار است که تأثیر بپذیرند.

بنابراین ما در برابر حقایق مسلم مثل اینکه یک زندگی موقت داریم و می‌میریم، دچار غفلت می‌شویم چه بسا در مقابل حقایقی که یک مقدار حالت نامحسوس‌تر دارند. مثلاً اعتقاد به معاد، یک پله بالاتر از اعتقاد به مرگ است. فکر می‌کنم اعتقاد به مرگ یک اعتقاد عمومی است، حال بعضی از افراد ممکن است به این نتیجه برسند که بعد از مرگ زندگی دیگری نیز هست. واقعاً اگر ما معتقد باشیم در سال‌های خیلی کوتاهی در این دنیا هستیم و در نهایت، از دنیا میریم و بعد از آن، زندگی واقعی ما شروع می‌شود آنگاه احوالات ما در تمام لحظه‌های زندگی با این حقیقت که پذیرفتیم تطبیق خواهد کرد.

پذیرفتن چنین حقیقتی آدم را باید در شرایط روحی ویژه‌ای قرار دهد که نسبت به خیلی از اموری که در زندگی پیش می‌آید حالت بی‌توجهی یا کم‌توجهی داشته باشد، نباید مسائلی که در زندگی‌اش پیش می‌آید باعث تشویش یا شادی زیاد گردد. در کل، دنیا را باید به این صورت بنگرد که یک دوره خیلی موقت مقدماتی را دارد طی می‌کند تا وارد زندگی اصلی‌اش شود و وظیفۀ اصلی او در این دوران این است که کاری کند و به یک مثلاً معنویتی دست یابد. حالا به هر هدفی که فکر می‌کند که باید به آن برسد. همان چیزهایی که در واقع در این دنیا از سوی فرستادگان الهی به آن دعوت می‌شویم، به چنین اهدافی باید برسد. یعنی خیلی وقت‌ها حوادثی که در زندگی برایش اتفاق می‌افتد باید بی‌اهمیت باشد، نه اینکه دنبال خیلی از لذت‌های زودگذر نباید برود بلکه نباید برایش اصلاً جاذبه‌ای داشته باشد تا دنبال چنین چیزهایی رود.

ولی ما عملاً می‌بینیم که در طول روز خیلی از لحظه‌ها واقعاً که اگر یک نفر بیاید، یک ندایی بیاید، یک نفر بیاید ما را زنهار دهد، بگوید: آیا الان این حالتی که داری با اعتقادت به آخرت سازگار است؟ فکر کنم در ساعات خیلی زیادی، لحظات خیلی زیادی چنین چیزی را از ما بپرسند، خودمان کمی تعجب می‌کنیم که حالا چرا فلان مسئله را جدی گرفتم. چرا این قدر غرق در موضوعی شدم که واقعاً چندان اهمیتی ندارد. به اصطلاح قرآنی خاصیت ذهن آدم این است که اغفال می­شود. دنیا در واقع حالتی سکرآور دارد، یعنی حضور انسان در این دنیا مدام این گونه است که باید سعی خودش را متوجه این کند که خیلی عمیق در این دنیا ریشه نگستراند، در واقع خیلی مشغول نگردد و مداوم برگردد به سمت توجه به آخرت و توجه به توحید و درواقع توجه به خدا.

در قرآن آیه‌ای هست خطاب به پیغمبر که حتماً من در جلسات قبل هم باید به آن اشاره کرده باشم، می‌فرماید و نام خدایت را صبح و شام (به عظمت) یاد کن: وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَأَصِيلًا، (سورۀ انسان/25)، دقت کنید اصطلاح بُکْرَةً وَ أَصِیلًا آمده است. «بُکْرَةً» یعنی تروتازه، حالتی که آدم وقتی صبح تازه از خواب بیدار می‌شود، دارد. و «اصیلا» از واژه اصل به معنای «ریشه دوانده» است. خطاب به پیغمبر دارد می‌گوید، منظور از آیه این است که صبحگاه و شامگاه خدا را عبادت کنید. اصطلاحی که بکار برده است یعنی اینکه موقعی که از خواب بیدار شدید بکر، تروتازه هستید و هنگام شب که ریشه دوانده‌اید خدا را یاد کنید دقت کنید مخاطب این آیات پیامبر است، پس در طول یک شبانه‌روز هر آدمی حتی پیامبر! خاصیتی دارد که مثل گیاه بلافاصله و با قدرت ریشه‌هایش را در خاک می‌گستراند، ما اگر جای آن گیاه بخواهیم با این تمثیل نگاه کنیم، خیلی خیلی ریشه گستراندنمان سریع‌تر از هر گیاهی است و این دنیا خاک بسیار حاصلخیزی است و خیلی سریع تا اینکه ما را در جایی بگذارند، بلافاصله همان جا انگار میل داریم ثابت باشیم.

یک حالت اینرسی در انسان هست که او را غافل می‌کند. این آیه را من تذکر دادم برای این که متوجه این نکته باشید که این، این گونه نیست که آدم‌ها از یک مرزی بگذرند و بعد از آن دیگر غافل نشوند. این خاصیت طبیعی وجود انسان و دنیایی است که در آن زندگی می‌کنیم. آیه به ما این نکته را تأکید می‌کند که در مورد پیغمبر هم این واقعیت وجود دارد که باید در طول روز مدام به خودش تذکر بدهد و باید از وسواس دنیا دوری کند تا آن حالت ریشه دواندن و فراموش کردن آخرت پیش نیاید و در واقع در همین زمان، تسلیم اینرسی و سکون دنیوی نشود.

۱-۱ نیاز به موعظه و پای منابر نشستن

من حالا یادم نیست که از کجا خواندم یا شنیدم که خیلی از آدم‌هایی که به اصطلاح از نظر اخلاقی آدم‌های پیشتازی بودند و جزو عرفا حساب می‌شدند، می‌آمدند پای منابری که حالت وعظ داشت می‌نشستند. الان نیاز و لزوم پای منبر نشستن تقریباً منقرض شده است ولی در گذشته این گونه نبود، امروزه هرکسی که بالای منبر می‌رود یا می‌خواهد سخنرانی کند، معمولاً این گونه است که می‌خواهد یا یک مطلب فقهی بگوید یا خیلی بیشتر یک مطلب سیاسی، یا یک مطلب علمی مثلاً مربوط به مذهب بگوید یا تفسیر قرآن بگوید. این که یک نفر برود بالای منبر و وعظ کند به این معنا که فقط برای مردم را یک حقایقی را بازگو کند، مثلاً درباره آخرت، آیات مربوط به قیامت را برایشان بخواند که از حالات گوناگون غفلت به درآیند، خیلی مسبوق به سابقه نیست. در گذشته ظاهراً افرادی بودند که این کار را خیلی خوب انجام می‌دادند و بعضی آدم‌های به اصطلاح عارف‌مسلک می‌رفتند پای وعظ این آدم‌ها می‌نشستند و می‌گفتند لازم داریم که هر مدتی یک بار وعظی بشنویم، یک نفر بیاید ما را نصیحت کند و ما را از این حالت روزمرگی و غفلت جدا کند.

به هر حال من این مقدمه را گفتم اینکه لااقل برای خودم این سوره، خیلی این حالت را دارد وقتی که منبری پیدا نمی‌کنیم که آدمی برود تا انذار شود مثلاً آیات قرآن را بخواند و یک جوری درواقع مجلس را به سمتی ببرد که از حالت روزمرگی دربیاید و متوجه آخرت بشوند آنگاه این سوره این کار را خیلی خوب انجام می‌دهد. من نمی‌دانم که بگویم که این سوره به این دلیل سوره مشهوری شده است، ولی فکر کنم حداقل به این دلیل شب‌های جمعه خوانده می‌شود که خیلی حالت مرگ و آخرت و مانند این‌ها در آن زیاد است. در همه سوره‌ها، اشاراتی به معاد و آخرت هست ولی در این سوره به شیوۀ خاصی هست، تکان دهنده است.

در واقع برای آدمی که در قبرستان بالای مقبره یکی از نزدیکانش می‌رود بسیار مفید است که این سوره را بخواند برای اینکه فضای گورستان به مردم می‌گوید که این سوره را برای اموات خود بخوانید. ولی فکر می‌کنم ظرافتی در کار است، یعنی محیط و فضای قبرستان نکتۀ دیگری را نیز می‌خواهد یادآور شود! در این سوره آیه‌ای هست که می‌گوید که: مردگان، آن روز که از قبر بیرون می‌آیند (صحنۀ تکان دهنده‌ای هست) می‌گویند قَالُوا يَا وَيْلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِنْ مَرْقَدِنَا ۜ ۗ هَٰذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَٰنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ (یس/52) می‌گویند: واى بر ما، چه كسی ما را از خوابگاه‌هايمان برانگيخت؟ اين همان وعده خداى رحمان است و پيامبران راست گفته بودند. قبرستان جای خوبی است که این تأثیر را بگذارد این آیه جایی که می‌دانیم عاقبت همۀ ما به آن جا ختم می‌شود جای خوبی است برای خواندن (سوره یس)، حالا به مردم می‌گویند برای امواتتان بخوانید ولی احتمالاً شاید منظور این است که حالا که به گورستان رفتید، این سوره را بخوانید تا تأثیرش شدیدتر باشد.

یک نکته‌ای که من باز به مناسبت این سوره می‌خواهم بگویم این است که یک سری از عبادات مثل همین روزه گرفتن و حج که قبلاً مفصل در موردش صحبت کردم، به دلیل همین خاصیتی که دارند، آدم را از حالت روزمرگی درمی‌آورند ولی فکر می‌کنم در مقدمه بحث‌های دیگر که درباره حج داشتم این را گفتم که گذشته از این که مراسم حج جزئیاتش چیست، همین که یک نفر از خانۀ خودش سفر بکند، خیلی دور بشود، وارد محیطی جدید شود و بعد کارهای عجیب‌وغریب انجام دهد، لباسش را عوض کند یک چیز لنگ مانند، مثل دوتا حوله بپوشد، بعد برود یک جایی هفت دور بگردد، مخصوصاً سعی صفا و مروه برود، هفت دور مثلاً تا آن جا و دوباره بازگردد و دوباره اعمال عجیب‌وغریب دیگر انجام دهد که جزو کارهای روزمرۀ ما نیست. صرف این نکته‌ای که من گفتم همین است، این که شما زائر باشید، از خانه خود دور شوید، به یک محیط غریبی بروید و یک زندگی غیر روزمره‌ای را بگذرانید و چنین کارهایی بکنید که هیچ‌وقت در عمرتان نکرده‌اید و نمی‌کنید، در یک شرایط غیرعادی قرار بگیرید، روح آدم در چنین شرایطی مستعد می‌شود که این روزمرگی‌ها را بشکند، عادات ذهنی خودش را ترک نماید و حقایقی یک مقدار بیرون از فضای ذهنی روزمرگی‌اش هست را بپذیرد.

یکی از بزرگ‌ترین مشکلاتی که آدمیزاد دارد این است که حقایق در قلبش بنشیند. معمولاً قوای شناختی آدم در نتیجۀ روزمرگی به یک حالت رکود و سکون می‌روند. در قرآن چقدر تکرار می‌شود که پیامبران وقتی می‌آیند و به این آدم‌ها می‌گویند که حیات بعد از مرگی نیز هست و یا خدای واحدی هست، چون برای انسان‌های مبتلا به روزمرگی غیرعادی می‌نماید، برایشان قابل‌پذیرش نیست. ما یک چنین چیزی را تا به حال نشنیده‌ایم. گاهی اوقات چنین جوابی می‌دهند یا می‌گویند که این چه حرف عجیبی است که شما (پیامبران) می‌زنید. حقیقت این است که ما می‌میریم و دوباره زنده می‌شویم و توحید به معنای واقعی کلمه‌اش برای انسان‌های روزمره خلاف عرف و خلاف عادت است.

بنابراین خوب است که برای شما عبادت‌هایی وضع شد که شما از شرایط عرفی و عادت خودتان دور بشوید و این قوای شناختی شما یک‌تر و تازگی‌ای، پیدا بکند تا بتواند حقایق سنگین، غیر روزمره و غیرمتعارف را بپذیرد. این خاصیت در ماه رمضان هم هست، این نکته‌ای که می‌گویم، جدای از اینکه شما اعمال حجتان چیست؟ جدای از اینکه در ماه رمضان چه کار می‌کنید، همین که عادات غذایی را کنار می‌گذارید، یعنی از روزمره‌ترین چیزهای زندگی که خوردن و آشامیدن است دوری می‌کنید، وضع زندگی شما غیرعادی می‌شود. معمولاً خواب شما نیز در ماه رمضان وضعیت غیرمعمول پیدا می‌کند.

۲-۱ مداومت در قرائت سوره یاسین

همین که از حالت طبیعی روزمره درمی‌آیید، این حداقل شروع این است که زمینه را برای این که چیزی که در قلبتان روشن شود را روشن می‌کنید. این‌ها را برای غفلت زدایی فراهم می‌کنید و به هرحال خوب است این سوره این خاصیت غفلت زدایی را دارد. ما هم که در ماه رمضان به این سوره رسیدیم، امیدواریم این دو سه هفته‌ای که در مورد این سوره داریم بحث کنیم جدای از فعالیتی که حالا مطمئناً بعضی از شما می‌کنید مثلاً وقتی که می‌خواهید در این جلسات بیایید، سوره را می‌خوانید و سعی می‌کنید محتوای آن را درک کنید ولی جدای از این، این سوره احتیاج به مداومت و زیاد خواندن دارد برای اینکه آن تأثیر معنوی خودش را به اصطلاح بگذارد و من درواقع دارم شما را دعوت می‌کنم که حالا که در ماه رمضان به این سوره رسیدیم به نیت همین که این سوره تأثیر یک مقدار واعظانه ی خودش را روی ما بگذارد، در خواندن سوره مداومت داشته باشیم، سعی کنیم هرروز، یا هر وقت که امکانش بود، سوره را کامل بخوانیم. سورۀ کوتاهی هم هست و برای این کار خیلی مناسب است. مثلاً سوره انعام، احتیاج به چند جلسه دارد، ختم انعام داریم ولی ختم یاسین نداریم. یعنی شما چند دقیقه وقت اضافه داشته باشید می‌توانید یک دور سوره را از اول تا آخر بخوانید.

۲- تقسیم‌بندی سوره

این مقدمه را گفتم، حالا قبل از اینکه سوره را شروع بکنیم، طبق عادت همیشگی، همان کاری را که همیشه می‌کردیم، انجام می‌دهیم. یعنی سوره را به قسمت‌های مختلف سعی می‌کنیم تفکیک کنیم، مقدمه‌اش را بخوانیم و یک شمای کلی در واقع از سوره پیدا کنیم. در ضمن این موضوعی که درباره حج و ماه رمضان گفته شد، در خیلی از مذاهب دیگر هم وجود دارد بالاخره آئین‌هایی دارند که این خاصیت را دارد، یعنی کلاً آئین‌های مذهبی یکی از ویژگی‌هایشان این است. مخصوصاً اگر کمی طول بکشد و آدم‌ها را از شرایط روزمره دور کند. یعنی اولین شرط برای اینکه شما بتونید حقایق را بپذیرید این است که قوای شناختی شما در واقع خاک‌روبی شود، غبارروبی شود، تا آماده شود، برای اینکه چیزهای جدیدی را که شاید به آن توجه نکردید موردبازنگری قرار گیرد.

تقسیم‌بندی‌های سوره راحت است. سوره ازنظر محتوا خیلی روشن است یک مقدمه دارد و بعد داستانی ذکر می‌شود و بعد قسمتی دارد که مربوط به آیات الهی است. بعد از آن قسمت پایانی سوره را سعی می‌کنیم تقسیم‌بندی کنیم ولی شروعش به دلیل اینکه یک داستان کوتاه در ابتدای سوره می‌آید در نتیجه قسمت مقدمه و داستان و قسمت بعدش، خیلی روشن از هم دیگر جدا می‌شوند. قسمت مقدمۀ سوره از آیه اول شروع می‌شود تا پایان آیه 12، که این قرآنی که الان دست ما هست و همه از روی آن معمولاً می‌خوانیم، قرآن عثمان طه است، در همان صفحۀ اول سوره، مقدمه قرار گرفته است. از این حروف مقطعه، یس، شروع می‌شود و آیه آخرش این است که وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ (یس/12) آخرین قسمت مقدمه است.

قسمت دوم سوره هم از قسمتی است که مربوط به این داستان می‌شود. قطعاً از آیه سیزدهم شروع می‌شود و تا آیه سی و دوم را شامل می‌شود تا سر این آیه که می‌فرماید وَآيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ (یس/۳۳) یک مجموعه‌ای از آیات، که این بهتر است نامش را «آیات الهی» بگذاریم آغاز می‌شود که خود این قسمت از آیه سی و سوم تا چهل و هفتم ادامه می‌یابد، حداقل این سه قسمت خیلی روشن است. در قسمت «آیات الهی» سه بار گفته می‌شود «وَآيَةٌ لَهُمُ…» تقریباً طول این قطعه‌های و آیه لهم تقریباً با هم مساوی است.

از آیه ۴۷ به آخر باز هم یک تقسیم‌بندی روشنی وجود دارد به دو قسمت می‌توانیم تقسیم کنیم. از آیه ۴۸ که می‌گوید وَيَقُولُونَ مَتَىٰ هَٰذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (یس/۴۸) تا انتهای آیه ۶۸ که یک سری بحث‌هایی از آخرت هست چون خطاب برمی‌گردد، حالا این قسمت آخر را دقیق‌تر توضیح خواهم. از آیه ۶۹ که می‌گوید وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ.. (یس/۶۹) اشاره دارد به رابطه پیغمبر با قومش. این قسمت نیمه دوم سوره، حداقل می‌شود به قسمت پایانی تقسیم کرد. بنابراین الان با یک نگاه کلی این سوره پنج قسمت دارد. اول مقدمه داریم. دوم یک داستان داریم. سوم قسمت آیات الهی را داریم. چهارم قسمت وعظ درباره آخرت و پنجم، قسمت پایانی است که در مورد حضرت رسول (ص) و قومش هست. که یک جوری آن قسمت پایانی اشاره می‌کند به همان آیات اول. که حالا وقتی رسیدیم، بیشتر توضیح خواهیم داد. درواقع یک ارتباط واضحی با مقدمه‌ای دارد که این سوره آمده است.

۱-۲ واژه‌شناسی سوره یس از نظر دکتر عبدالعلی بازرگان

من طبق معمول یک مراجعه‌ای به کتاب نظم قرآن آقای عبدالعلی بازرگان کردم، چون ایشان یک کاری که انجام می‌دهند و مفید است مسئله‌ی مقایسه فراوانی واژه‌ها در هر سوره نسبت به سوره‌های دیگر هست. چهارتا واژه را ایشان به صورت مشخص الفاظ پرتکرار سوره یاسین در نظر گرفته است. چهارتا واژه، واژه‌های رجعت، واژه محضرون، واژه مرسلون و واژه خلق است. واژه خلق خیلی در قرآن آمده است ولی تواترش در این سوره زیاد است، فرکانس که می‌گوییم زیاد است یعنی نسبت به حجم سوره، تعداد واژه‌های خلق را اگر بشماریم بعد نگاه کنیم، ببینیم، واژه خلق در قرآن نسبت به کل قرآن چگونه است مثلاً هرچند آیه باید یک خلق داشته باشید نتیجه می‌گیریم در سورۀ یاسین تواتر واژه خلق زیاد است.

کلاً، کاری که عبدالعلی بازرگان می‌کند همین است. گاهی یک کلماتی هست که توی قرآن خیلی کمیاب است. وقتی گفته می‌شود یک واژه خیلی زیاد آمده است منظور این نیست که تعدادش زیاد است بلکه به طور نسبی تعدادش زیاد است و همین هم هست که مهم است. مثلاً واژه رجعت، طبق شمارش ایشان، اینجا زیاد تکرار شده است. محضرون، مشخصاً زیاد تکرار شده است و یا نکته‌ای که ایشان در مورد مرسلون می‌گویند، چیزی که ایشان می‌گویند این است که در شمارش واژه مرسلون را مقایسه می‌کند با سوره‌های دیگر و می‌گویند که تعداد آن زیاد است. رجعت و محضرون، هر دو مربوط به آخرت هستند.

یعنی آن چیزی که در فضای این سوره خیلی زیاد است این است که شما به سمت خداوند برمی‌گردید و یک روزی در حضور خداوند قرار می‌گیرید. صحنه‌های مربوط به آخرت که در این سوره آمده است و با این دو تا واژه رجعت و محضرون ارتباط دارد به همین دلیل است. این محتواست که این دو واژه در این سوره زیاد تکرار شده است. مسئله رسالت را هم که از همان آیه اول می‌بینید. شما اگر ابتدای سوره را بخوانید احساس می‌کنید که با یک سوره‌ای مواجه هستید که درباره رسالت پیامبر و حقانیت پیامبر بحث می‌کند و همین‌گونه هم هست. به هرحال رسالت در این سوره بسیار پررنگ است.

این چهارتا واژه را در ذهن داشته باشید تا کم‌کم که پیش می‌رویم یک جاهایی که می‌رسیم به این واژه‌ها، درواقع روی آن‌ها تأکید می‌کنیم. چند تا واژه فرعی هم دکتر بازرگان در این سوره گفته‌اند که بالاخره نسبت به سایر سوره‌ها تکرارشان بیشتر است، یکی واژه رحمان است که جزء اسماء الهی است، چهار بار در این سوره تکرار شده است که نسبت به حجم سوره زیاد است. واژه صراط، انذار و خود واژه قرآن. و مخصوصاً ایشان تأکید دارند بر واژه مبین، که باز هم در این سوره تکرارش نسبت به کل قرآن خیلی زیاد است. ولی آن چهارتا واژه اصلی همان، رجعت، محضرون، مرسلون و خلق هستند که مفصل ایشان در موردش بحث کرده است.

شروع کنیم مقدمه را بخوانیم و احتمالاً امروز داستان را بخوانیم. معمولاً این آیات اول و مقدمه این سوره‌ها خیلی در محتوای سوره نقش دارند اینجا هم همین‌طور هست. شما نهایتاً همین‌طور که سوره را می‌خوانید، انتهایش هم درواقع به همین آیات ابتدائی که یک جوری درواقع محتوای مقدمه هم هست ربط و اهمیت پیدا می‌کند.

۲-۲ شروع سوره با تأکید بر رسالت پیامبر

سوره با این آیات خیلی معروف شروع می‌شود که: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم. يس (۱) وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ (۲) إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (۳) عَلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (۴) تَنْزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ (۵)

یس جزو حروف مقطعه هست که ما معمولاً بحث خاصی در موردش نمی‌کنیم. والقران الحکیم، به نظر می‌آید که سوگند است. قسم به قرآن حکیم. إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ، خداوند خطاب به پیغمبر، به قرآن قسم می‌خورد. انگار به عنوان نشانۀ بارز رسالت پیغمبر که إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ عَلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ، فرستاده شدی و بر راه راست قرارداری تَنْزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ، که قرآن و رسالت تو هردو، انگار از طرف آسمان، از طرف خداوند، از طرف خداوند عزیز رحیم، نازل شده است به سمت زمین. به سمت انسان‌ها.

شروعش درواقع در بیان رسالت است، شما اگر یک مقدار جلوتر را نگاه بکنید این، إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ، این آیه‌ای که با آن مقدمه که تمام می‌شود بلافاصله می‌گوید وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ (۱۳)، این مقدمه که به پیامبر گفته می‌شود سوگند به قرآن، که تو از فرستاده شدگان هستی، فکر کنید بقیه مقدمه را هم که خواندید بلافاصله یک مثالی از اینکه یک آدم‌هایی به سمت یک قوم فرستاده شدند با تکرار واژۀ مرسلین، آن جا مرسلون می‌آید که درواقع انگار آن آیه که شما بعداً آن را در صحنه‌هایی که می‌بینید مثالی است برای همین که به پیغمبر تأکید می‌شود که جزو فرستاده شدگان هستی بعد می‌گوید حال این داستان را بگو. این مثل را ذکر کن که یک فرستاده شدگانی آمدند به سمت یک قوم.

 بنابراین واضح است که انگار مثل یک مثالی است برای همین که الان ما تو را فرستادیم به سمت یک قوم، یک مثالی برای تو می‌زنیم که به ایشان بگو که درگذشته پیامبرانی فرستاده شدند برای یک قومی و بعد درواقع آن داستان ذکر می‌شود. این ابتدای قطعۀ اول است که با ابتدای قطعه دوم کاملاً انگار در ادامۀ همدیگر هستند. چیزی که در مقدمه هست این است که به پیامبر انگار اطمینان داده می‌شود، یا به ما که داریم قرآن را می‌خوانیم با توجه به این قرآن حکیمی که در جلوی ماست و می‌بینیم و نازل می‌شود بر پیغمبر، رسالت پیغمبر محرز است. و این که همین قرآن نشانۀ این است که پیامبر بر صراط مستقیم است، دعوت پیامبر به صراط مستقیم است و این که این دعوت، از طرف خداوند عزیز رحیم است.

۳-۲ انذار

فرستاده شدی لِتُنْذِرَ قَوْمًا مَا أُنْذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ (۶) فضایی که من حس می‌کنم در این سوره وجود دارد این که از همین ابتدا می‌گوید که قومی را که دچار غفلت هستند را انذار کردیم، انگار یکی غفلت آن قوم را قرار است به گونه‌ای از بین ببرد. فرستاده شدی لتنذر قوما، برای اینکه انذار کنی یک قومی را، ما انذر اباؤهم، که چیزی را که به پدرانشان هم گفتیم، و هم غافلون، ولی در غفلت به سر می‌برند.

لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَىٰ أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ (۷)، انگار اینجا فکر می‌کنم دو تا ترجمه می‌شود درواقع کرد، حق القول علی اکثرهم لایؤمنون، یعنی اینکه حقیقت برایشان روشن شده است ولی ایمان نمی‌آورند. یک اصطلاح دیگری هم در قرآن هست، که سخن در مورد آن اقوام تحقق پیدا کرده است یعنی به جایی رسیده‌اند که مستحق عذاب هستند. در غفلت مانده‌اند به یک حالتی رسیده‌اند که حق القول علی اکثرهم، اکثرشان در این حالت هستند که درواقع سخن خداوند، شرایطی که عذاب باید برای آن‌ها محقق باید شود، تحقق پیدا کرده است، هم لا یومنون، زیرا همچنان ایمان نمی‌آورند.

۴-۲ غفلت و به همراه داشتن غل و زنجیر در گردن

با اصطلاحات قرآنی شاید این ترجمۀ دوم نزدیک‌تر باشد به معنای آیه إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا… (۸)، یک تمثیلی اینجا هست از وضع این آدم‌ها که دچار غفلت هستند به آن‌ها انذار اثر نمی‌کند و ایمان نمی‌آورند. می‌گوید ما در گردن‌هایشان یک طوق‌هایی قراردادیم. غل و زنجیر که می‌گویند یک چیزی مثلاً می‌بندند به گردن یا دست و پا و بعد یک زنجیری هم به آن متصل می‌کنند. طوق مثلاً آهنی تحت عنوان اغلال اینجا از آن یاد می‌شود. گردن‌های آنان یک چنین چیزهایی دارد، یک حلقه‌های فلزی انگار قرار دارد، فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ (۸)، این چیزی که در گردنشان هست، اولاً اغلال سنگین است، ثانیاً اینکه آن‌قدر ارتفاع دارد که تا زیر چانۀ آن‌ها آمده است بنابراین مثل این آدم‌هایی هستند که دچار مشکلات گردن می‌شوند که یک گردن بندهای طبی به آن‌ها تجویز می‌شود که سرشان صاف نگه داشته می‌شود. این‌ها در چنین شرایطی هستند. این یک تمثیلی از درواقع وضعیت درونی این آدم‌هاست و اینکه گفته می‌شود، انا جعلنا فی اعناقهم، ما باید درواقع به زبان خود این گونه ادا کنیم که اینها کارهایی کرده‌اند که کارشان به اینجا رسیده است، غل و زنجیرهایی در گردن‌هایشان هست، طوری که شما وقتی که در چنین شرایطی هستید، گردنتان تحرک ندارد مثل اینکه خیلی نمی‌توانید سرتان را پایین بیاورید و زیر پاهایتان را راحت ببینید.

آدمی که، یک چنین شرایطی را دارد یک حسی از ثقل و سنگینی و عدم تحرک دارد، ما صورتمان و گردنمان و سرمان را حرکت می‌دهیم برای خاطر اینکه می‌خواهیم اطرافمان را ببینیم. معمولاً بیشترین دلیلی که ما از حرکت گردن استفاده می‌کنیم اینکه دوست داریم که چشم‌های ما که بالای سرمان قرار دارد بچرخد. مثل دوربین زیر دریایی که بیرون می‌آید و چرخانده می‌شود. ما هم همیشه به این دلیل است که این طرف و آن طرف را نگاه می‌کنیم، می‌خواهیم برمی‌گردیم پشت سرمان را نگاه کنیم یا زیر پایمان را نگاه کنیم، حال با وجود یک سری غل و اغلال سنگین که ارتفاع زیادی دارد، مثل این است که تحرک آدم‌ها را در مشاهدۀ اطرافشان از بین برده است.

۵-۲ عادات، عقاید و رسوم به‌مثابه غل و زنجیر

شما وقتی یک جایی به دنیا آمدید و دچار آن عادات ذهنی، آداب و عقاید سنتی که در آن جامعه‌ای که شما در آن دچار آن‌ها شدید، مانند این است که بر گردن شما یک غلی به وجود می‌آید، مثل اینکه مانعی برای اینکه کنجکاوی کنید برای اطرافتان و حقایقتان را ببینید، به وجود می‌آید. علاوه بر این که سنت‌ها و عادت‌ها، حالت‌های به این سنگینی دارد بلکه نوعی حالت عدم تحرک در کنجکاوی نسبت به حقایق هم به آدم می‌دهد. شاید این تمثیل به هرحال، این چیزی که در مورد درون این آدم‌ها دارد به صورت تمثیل بیان می‌شود یک چنین معنایی دارد. آن عادت‌هایی که از جامعه آمده است یا عادت‌هایی که از رفتارهای فردی خودشان، عادت‌هایی که کسب کرده‌اند، این‌ها درواقع یک ثقل و سنگینی دارد و یک عدم تحرکی به آن‌ها می‌دهد که بااینکه حقایق برایشان بیان می‌شود ولی نمی‌توانند درواقع آن را بپذیرند.

وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ (۹) در پیش رویشان سدی قراردادیم و جلوی آن‌ها یک سدی است و عقب آن‌ها هم یک سدی است، یک چیزی هم بر روی آنان انداختیم. کل تمثیل این آدم‌ها مانند این شد یک آدمی که از راه پس‌وپیش ندارد به اصطلاح ما، به اصطلاح فارسی از جلو و عقب راهش مسدود شده است یک حجابی هم رویش انداخته‌اند. چشمش هم جایی را نمی‌بیند، راه هم نمی‌تواند برود، حتی گردنش را هم نمی‌تواند زیاد حرکت بدهد تا اطراف را ببیند.

این شرایط آدم‌هایی که انگار به یک دامی افتادند و به نظرم می‌آید بیشتر، یک‌طوری بلوکه شدند. در این جغرافیای هستی آن‌ها در جغرافیای شناختی خودشان گرفتار شده‌اند. نمی‌توانند رفتارهای جدیدی را شروع کنند، زندگی جدیدی را شروع بکنند، نه می‌توانند به عقب برگردند نه می‌توانند به جلو بروند. همان‌جایی که هستند در شرایط ثابتی، همین‌طور که دارند زندگی می‌کنند، هستند. گرفتار غفلت همین‌گونه است، آدمی که دچار غفلت است، یعنی در روزمرگی زندگی خودش غرق است.

۶-۲ روزنۀ امید الهی

 اما گاهی اتفاقی که می‌افتد این است که کسی که در روزمرگی زندگی خودش گیر افتاده است بتواند حرکتی هرچند محدود به جلو و یا حتی عقب بکند. به عقب برگشتن هم گاهی مفید است، اگر یک نفر بتواند برگردد به کودکی خودش، فکر کنم خیلی از آدم‌ها، اگر بتوانند این کار را بکنند، باید کلاهشان را به هوا بیندازند. لازم نیست در زندگی پیشرفت کرده باشند همین که پس رفتی که کرده‌اند را بتوانند جبران بکنند. این‌ها نه می‌توانند جلو بروند، نه می‌توانند به عقب برگردند، هیچ چیزی را نمی‌بینند به دلیل اینکه می‌گوید که: فاغشیناهم فهم لایبصرون، و کاری که درواقع انذار باید بکند این است که این پرده را پاره کند. از این حالت روزمرگی بیرون بیایند. بتوانند قدمی بردارند، شاید این سدهایی که درواقع، در جلوی آن‌هاست، جلوی راه رفتنشان را می‌گیرد. حتی یک چیزهایی نیز در گردنشان هست که جلوی تحرکشان را می‌گیرد. انذار در واقع جا به جا کردن این سدهاست.

اولین خاصیت غل و زنجیر این است که چون سنگین هستند آدمی را نیز سنگین می‌کند، چه به پایش ببندیم، چه به کمرش ببندیم، چه بر گردنش. کلاً این جور آدم‌ها سنگین‌اند. اینرسی زیادی دارند، آزاد نیستند و در مقابل پذیرش حقیقت مقاومت می‌کنند. آدم‌هایی که یک جایی به دنیا آمدند، در همان سنت‌های محلی خودشان، همان عقاید را پذیرفتند و تحت تأثیر همان شرایط دوران خودشان هستند. من همیشه تأکیدم این است که، ما در این دوران مدرن بیشتر تحت تأثیر سنت‌های تاریخی‌ای که در همه جا بود، هستیم. قدیم این‌جوری بود که، آدم‌ها در یک منطقه‌ای به دنیا می‌آمدند و اصلاً خبری از جای دیگری از دنیا نداشتند.

تقریباً همۀ فرهنگ‌های دنیا را اگر مطالعه بکنید یک حسی داشتند که اگر یک مقداری از اینجایی که داریم زندگی می‌کنیم دور بشویم، یک هیولایی وجود دارد، یک موجودات عجیب‌وغریبی وجود دارد. کلاً خیلی این‌طوری بود که زندگی‌شان لوکال بود. مثل اینکه واهمه‌ای داشتند که اگر خیلی از این جایی که هستند دور بشوند برایشان مشکلی پیش خواهد آمد. برای اینکه همیشه این شایعات وجود داشت که مثلاً اگر به دریا بروی آن جا اژدها هست، اگر آن طرف تر بروی موجودات عجیب‌وغریبی دیگری هستند.

 این ذهن خیال‌پرداز آدم‌ها در مورد غیر از آن جایی که به آن عادت دارند معمولاً خیال‌پردازی‌های وحشتناک می‌کند، هیچ وقت فرهنگ‌ها این‌جوری نبود که آدم‌ها را تشویق کنند که کوله‌بارشان را بردارند و بروند سفر. به جاهای دور، برای اینکه معمولاً آدم‌هایی که این کارها را می‌کردند، آدم‌های خیلی خاصی بودند. عموم مردم همان جایی که به دنیا می‌آمدند همان جا چسبیده بودند، خیلی هم خبر نداشتند اطرافشان چه خبر است. همین که فکر می‌کردند دورتر هیولا وجود دارد معلوم است که خیلی از دنیا خبر نداشته‌اند.

الآن شرایطمان این گونه نیست. همه به همدیگر مربوط شدند و بیشتر از اینکه تحت تأثیر محدودیت‌ها و سنت‌های جغرافیایی خودشان باشند، تحت تأثیر سنت‌های تاریخی همگانی قرار دارند. در تمام دنیا با آموزش همگانی مشابهی که بچه‌ها می‌بینند کلی خرافه نیز به آن‌ها آموزش داده می‌شود، کلی پیش‌فرض‌های غلط در آن آموزش‌ها هست که در ذهن همه کاشته می‌شود. این پذیرش و تحت تأثیر این عقاید قرار گرفتن، رفتارها و این سنت‌های جامعه و تاریخی که درواقع داریم در آن زندگی می‌کنیم ما را سنگین می‌کند. شما همین که باید حقایقی را بپذیرید که باید طبق آن حقایق زندگی خاصی داشته باشید. هر شیوۀ زندگی دیگری که با آن شیوه زندگی هماهنگ نباشد یک سنگینی‌ای برای آدم ایجاد می‌کند. باید اول سد رفتارها، عادات و قالب‌های محیط را بشکنیم.

اصولاً آدم‌ها، در فرار کردن از این گرداب زندگی‌ای که در آن به دنیا آمدند و چیزهایی که به آن‌ها آموزش داده شده است، گرفتارش شدند خیلی موفق نیستند. خیلی راحت نمی‌توان این سدها را شکست و حقایق را دید و درست زندگی کرد، این توصیفات، توصیف‌های مربوط به آدم‌هایی که دچار غفلت هستند و انگار یک تمثیلی از درون آن‌هاست برای این است که شما متوجه باشید که خیلی راحت نیستید که چنین وضعیتی را رها کنید. نه می‌تواند جلو برود، نه می‌تواند به عقب بیاید. یعنی قدرت تغییر رفتار خود را ندارد. جایگاه خود را نمی‌تواند تغییر دهد، چیزی را هم نمی‌تواند ببیند بنابراین، کار راحتی در پیش رو ندارد.

۷-۲ پیامبران به عنوان انذارکنندگان

اینکه، لتنذر قوما ما انذر اباؤهم فهم غافلون، اینکه بعد از این آیه این تمثیلات می‌آید یعنی وظیفۀ پیغمبر این است که به چنین آدم‌هایی که عموماً اکثر آدم‌ها در چنین شرایطی هستند انذار دهد. مثلاً جامعه‌ای مانند مکه که پیغمبر در آن جا مبعوث شده است، دعوت آن‌ها باید حالت انذار را داشته باشد و آن‌ها را بترساند از بلایی که در آینده اگر در همین شرایطی که هستند باقی بمانند بر آن‌ها نازل خواهد شد، باید تکانی به خودشان بدهند. پرده‌ها را کنار بزنند، از روی این سدها بپرند، تا به یک زندگی جدیدی با یک شناخت‌های جدیدی برسند.

وَسَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ (۱۰)، این آیه‌ای که در اول سوره بقره مشابه آن هست، این است که، این آدم‌ها شرایطشان طوری است که انذار کردن یا انذار نکردن فرقی نمی‌کند، اکثرشان در شرایطی هستند که تأثیر روی آن‌ها نخواهد گذاشت و ایمان نمی‌آورند. این وضعیت غفلت شناختی این آدم‌ها را به صورت تمثیلی، اینجا بیان کرده است و نتیجه‌اش اینکه چه قدر سخت است که چنین آدم‌هایی از این شرایط خارج بشوند.

إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَٰنَ بِالْغَيْبِ ۖ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ (۱۱)، چون گفته می‌شود که تو آمدی که قوم خود را انذار بدهی و از غفلت رها بکنی بعد از آن یک تمثیلی می‌آید که اینها، و سواء علیهم ء انذرتهم ام لم تنذرهم، خوب بالاخره این سؤال پیش می‌آید که اگر اینها انذار پذیر نیستند، پس به پیغمبر چرا امر کرده که باید قوم را انذار بدهی؟ ولی این استثناء بعدش ذکر می‌شود که: لقد حق القول علی اکثرهم فهم لایؤمنون، این اکثریت هستند که در همچنین شرایطی‌اند. اقلیتی هم وجود دارند که تحت تأثیر انذار قرارمی گیرند.

این‌ها را درواقع بعد از اینکه، یک تمثیل یک مقدار وحشتناک و ناامیدکننده آمد و آیه‌ای که صراحتاً می‌گوید: این‌ها در مقابل انذار مقاوم هستند و ایمان نمی‌آورند سپس به اقلیت انذار پذیر اشاره می‌شود تا این حالت یأس و ناامیدی از بین برود، انما تنذر من اتبع الذکر و خشی الرحمن بالغیب فبشره و اجر کریم، آدم هائی که وقتی که یادآوری به آن‌ها می‌شود، یک چیزی، یک حقیقتی یادشان می‌افتد، اتبع الذکر، به این آیه دقت بکنید که منظور از، من اتبع الذکر، این نیست که صرفاً مثلاً فرض کنید که پیغمبر بیاید یک حقیقتی را به شما بگوید یا از بیرون یک چیزی به شما یادآوری بشود. یک مسئله‌ای که مرتب در قرآن تکرار می‌شود این است که همۀ انسان‌ها مؤمن و کافر، یک حالت‌های ذکری دارند. یک لحظه‌هایی یک چیزهایی انگار به آن‌ها القا می‌شود، یک اتفاقی در زندگی آنها می‌افتد. یک لحظه متوجه می‌شوند که اشتباه دارند زندگی می‌کنند و راه درستی را نمی‌روند. یا یک لحظه متوجه می‌شوند یک کاری را باید بکنند، فراموش کرده‌اند. همۀ ما بنا بر چیزی که در قرآن نه خیلی با تواتر زیاد رویش تأکید می‌شود این است که با خداوند عهدی داریم که به غیر از پروردگار کسی را نپرستیم. در عین حال هر آدم کافر و مشرکی هم یک لحظه در زندگی‌اش انگار یک یادآوری به او می‌شود که پرستش حقیقی چگونه باید باشد. مثلاً فرض کنید در کشتی می‌نشیند و متوجه خداوند می‌شود. این حالت‌ها، حالت‌های ذکرند. ذکر منظور این نیست که یک نفر شفاهاً بیاید و از بیرون یک چیزی را برای شما یادآوری کند، آن هم جزو ذکر است. ممکن است در اثر حرف یک نفر که مخاطبش شما هستید یک حالت ذکر پیش بیاید. درواقع مسئله‌ی ذکر در قرآن این گونه است. حقایق در وجود انسان هست چون توجه به آن نداریم، فراموش می‌کنیم. ما می‌دانیم که پروردگارمان کیست، ما می‌دانیم که در مقابل این زندگی که به ما داده شده است، یک روزی از ما سؤال خواهد شد که چه کار کردی؟ با نعمت هائی که به تو دادیم چه کار کردی؟ این در وجود ما، در قلب ما، انگار، یک جایی به روشنی حک شده است ولی خب فراموشش کردیم.

۸-۲ انواع حالت‌های ذکر

در اثر اتفاقاتی که می‌افتد، در اثر چیزهایی که می‌شنویم، یک حالت ذکری پیش می‌آید. این ذکر لزوماً این نیست که به توحید و معاد و این چیزها اشاره داشته باشد. مثلاً در وجودمان این هست که باید به پدر و مادر خودمان نیکی کنیم، یک نفر این کار را نمی‌کند ولی یک لحظه یک خاطره‌ای از بچگی به یادش می‌افتد که مادرش به او محبت می‌کرده است این هم یک جور ذکر است. یادش می‌افتد که در درونش حقیقتی هست که باید به پدر و مادرش نیکی کند. برایش یک لحظه روشن می‌شود که من بد زندگی می‌کنم، اصلاً فراموش کردم پدر و مادرم حتماً گرفتاری دارند. یاد یک چیزی می‌افتد یا خاطره‌ای که از ذهنش می‌گذرد آنگاه برایش مسجل می‌شود که باید، بالوالدین احسانا کند و تاکنون نمی‌کرده است.

حالا عده‌ای از آدم‌هایی که اتبعوالذکر دارند و چیزهایی را به یاد می‌آورند و یک حقایقی برایشان جلوه می‌کند، پیگیر آن حقایق می‌شوند. لااقل فردی که این حالتی که برایش پیش می‌آید به پدر و مادرش زنگ می‌زند و احوال می‌پرسد، گرچه کار مهمی انجام نداده است ولی به هر حال درجهت ذکری که به او وارد شده است تلاشی می‌کند. همۀ ما در زندگی به طور مداوم حالت‌های ذکر را داریم. داریم اشتباهی می‌کنیم و ناگهان خوابی می‌بینیم، حالت ذکر به ما دست می‌دهد. متوجه می‌شویم که یک جای کارمان ایراد دارد، یا اتفاقی برایمان می‌افتد، یک چیزی می‌شنویم. یک کتابی می خونیم، قرآن داریم می‌خوانیم که ناگاه متوجه نکته‌ای می‌شویم، یک عده از انسان این ذکرها را پیگیری می‌کنند و عده کثیری پیگیری نمی‌کنند.

اولین شرط آیه می‌گوید تنذر من اتبع الذکر، وقتی چیزهایی به آن‌ها یادآوری می‌شود همه آن یادآوری‌ها از طرف خداوند است، از طرف حق است، برای اینکه حقیقتی درواقع دارد برای شما نمایان می‌شود، برای کسانی که یک قدم‌هایی برمی‌دارند. الان یک آدمی را در نظر بگیرید که در شرایطی که در آن تفسیر آمده است، راه پس‌وپیش بسته است. یک کارهایی را هم که خودش روی شانۀ خود انداخته، سنگینی می‌کند. غل و زنجیر هم بر گردنش است و هیچ کاری نمی‌تواند بکند. در حالی که امکان هیچ امیدی نیست ناگهان این حالت ذکر پیش می‌آید که مثلاً معنی‌اش این است که اگر کمی آن طرف تر بروی و توقف کنی بهتر است، تکانی به خود دهد. در همان حالت غل و زنجیرها نمی‌تواند گردنبند را باز کند، سدها را بشکند یا این حجاب را از روی چشم خود بردارد ولی در حد همان توانائی‌هایی که برایش مانده است تلاشی کند و کمی جابه‌جا شود که بهتر باشد و در نتیجۀ ذکری که بر او وارد شد، برگردد. این‌ها آدم‌هایی هستند که احتمال این هست که بتوانند از این سدها بگذرند یا این پرده‌ها را پاره بکنند. در حقیقت در همان شرایطی که هستند تذکرهایی که به آن‌ها داده می‌شود را پیگیری بکنند.

۹-۲ خشوع برای نعمت‌های داده شده

و خشی الرحمن بالغیب، و از رحمان در پنهانی می‌ترسند. این هم آن گونه نیست که فرد حتماً آدم مذهبی است و به رحمان اعتقاد دارد، می‌خواهم بگویم کلی‌تر است. رحمان، آن جنبه‌ای از خداوند است که به اصطلاح بخشندگی عام دارد، همه چیز خلق کرده است و رزق می‌دهد. اینجا حیات خودمان را داریم که با استفاده از نعمت هائی که از رحمان گرفتیم، زندگی را ادامه می‌دهیم و بعضی از آدم‌ها زمینه‌ای وجودشان مانده است به این چیزها توجه می‌کنند حتی یک نفر. اگر بخواهیم سعی کنیم آیه را کلی‌تر بفهمیم، توصیفی است برای آدم‌هایی که به خداوند ایمان دارند، این خشی الرحمن بالغیب، شاید کلی‌تر از ایمان به خدا باشد یک حسی از خلق شدن، از مورد لطف قرار گرفتن، از این رزقی دارد می‌رسد، غذایی که می‌خورد، یک اثری در وجود این گونه آدم‌ها دارد. بعضی از آدم‌ها حتی همین را هم ندارند و این قدرت را از دست داده‌اند. یعنی اصلاً از این موهبت حیات و چیزی که به آن‌ها داده شده است هیچ حالی به آن‌ها حتی برای یک لحظه دست نمی‌دهد، اینجا حرف از خشیت است، اینکه بترسند از اینکه خداوندی هست که اینها را به آن‌ها داده است و باید یک کاری کنند. بترسند از بازخواست چیزهایی که رحمان به آن‌ها عطا کرده است.

یک عده از آدم‌ها اصلاً احساسی از این که تحت لطف رحمان هستند و در نعمات الهی زندگی می‌کنند را ندارند یعنی در این دنیا در رحمت الهی غوطه‌ور هستند ولی هیچ حسی به آن‌ها دست نمی‌دهد. انگار لازمۀ غفلت انسان‌ها همین استفاده از نعمت‌ها بدون توجه کردن به منشأ آن‌ها است. بالاخره انسان باید یک حس مقدماتی داشته باشد از اینکه این نعمت‌ها از یک جایی آمده است و این شاید بتواند این زمینه را آماده کند که یک حالت تنبه و بیداری به انسان دست بدهد. من حسم این است که این آیه کلی‌تر از آن است که گفته شود این انسان‌ها، خشی الرحمن بالغیب، یعنی ایمان به خدا دارند، رحمان را می‌شناسند. رحمانیت خدا را می‌پذیرند و حالا از او می‌ترسند. هرکسی که ایمان به خدا داشته باشد طبیعی است که حالت خشیت دارد. این حالت یک جوری پیش از ایمان آوردن است. حالا می‌شود با انذار، آن‌ها را به راه راست هدایت کرد.

این حالت، خشی الرحمن بالغیب، فراتر از این است که فرد ایمان داشته باشد. می‌تواند ایمان به توحید نداشته باشد، ایمان به معاد حتی نداشته باشد ولی حالت خشیت نسبت به این منعم خودش را داشته باشد. یک حسی از این که، نعمتی هست و ممکن است از بین برود و باید کاری در مقابل این نعمت انجام دهد، یک مقدمه روانی است، این دوتا چیزی که اینجا آمده است، می‌تواند مقدمات روانی این باشد که انذار اثر کند، إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَٰنَ بِالْغَيْبِ ۖ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ (۱۱)، یک آدمی که چنین ویژگی دارد به او بشارت بده که خداوند او را می‌بخشد و اجر خوبی به او عطا می‌کند.

۱۰-۲ نتیجه عدم خشوع در مقابل نعمات

 آخرین آیه این قسمت، که آیه مهمی هم هست ازنظر محتوای سوره می‌گوید إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَىٰ وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ ۚ وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ (۱۲)، مقدمه سوره با این آیه تمام می‌شود. مقدمه این گونه شروع شد که ما قرآن را نازل کردیم، تو را به سمت این قوم فرستادیم تا انذار کنی، مشکلات عظیمی در مقابل انذار وجود دارد، این انسان‌ها اکثراً انذارپذیر نیستند. با این تمثیلات آیه‌ای که در انتها می‌آید گفته می‌شود که اکثرشان انذارپذیر نیستند و آباء شان را انذار دادیم و این‌ها در حالت غفلت مانده‌اند و شرایطشان هم این است که انذارپذیر نیستند مگر یک عده محدودی. نهایتاً می‌گوید نحن نحی الموتی، ما مردگان را زنده می‌کنیم و هرچه پیش فرستادن، کارهایی که کردند را می‌نویسیم. در قرآن در خیلی از جاها گفته می‌شود: ما قدمت و آخرت (با فتحه روی الف و تشدید روی را)، همۀ ما در زندگی یک چیزهایی را پیش می‌فرستیم، کلاً زندگی ما این گونه است که یک چیزهایی داریم می‌فرستیم برای زندگی اصلی خودمان برای زندگی پس از مرگ. کارهایی می‌کنیم، عباداتی که انجام می‌دهیم، احوال ما، چیزهایی که برای آن دنیا می‌فرستیم قدمت است، یک سری چیزها، آخرت است، ممکن است یک نفر بمیرد و یک چیزهایی از اینجا برایش فرستاده شود مثلاً فرض کنید یک آدمی یک کتابی نوشته است و در آن مطالب خوب یا بدی هست تا وقتی که این کتاب در این دنیا هست و خوانده می‌شود و یک عده گمراه یا هدایت می‌شوند آثاری برای آخرت آن آدم دارد.

۱۱-۲ آثار ما در این دنیا و تأثیر آن بر آخرت ما

ما در این دنیا آثاری داریم، این آثار می‌تواند یک کتاب باشد، فرزندانی که از خود باقی می‌گذاریم، یک مسجدی که می‌سازیم یا هر چیز دیگر اعم از بیمارستان یا سالن رقص و میکده. یک کارهایی راه می‌اندازیم که آثار آن بعد از مرگ ما ادامه پیدا می‌کند این‌ها مصداق آخرت است، این اصطلاح قدمت و آخرت که در قرآن است این جا به این شکل گفته شده است …. ما قدموا و اثارهم… که همین معنی را می‌دهد، چیزهایی که در زمان حیاتشان فرستادند یا یک چیزهایی که در آثاری که از خودشان باقی گذاشتند به آن دنیا رسیده است، انا نحن نحی المؤتی، خیلی با تأکید بیان شده است به راستی که ما انا نحن نحی المؤتی، جدا از اینکه نحن با نحی، جناس لفظی قشنگی ایجاد می‌کند ولی برای این فقط نیامده است بلکه برای این گفته شده است که تأکید اکید است که ما مردگان را زنده خواهیم کرد. دوبار گفته می‌شود به راستی، ما، نحی المؤتی، مردگان را زنده می‌کنیم، و نکتب ما قدموا و اثارهم، و می‌نویسیم آن چه که از پیش فرستادند و آثارشان را. و کل شیئ احصیناه فی امام مبین و همه چیز درجایی حساب می‌شود، در یک کتاب مبین.

این کلمه مبین این که در این سوره زیاد تکرار می‌شود و آقای عبدالعلی بازرگان نیز روی آن تأکید می‌کند اولین تکرارش درواقع در همین امام مبین است، در یک کتاب یا در یک چیز روشنگری که در کتاب است، آخرین آیه به این دلیل مهم است که به مسئله احیای اموات تأکید دارد. یعنی در انتهای این مقدمه به آن بازمی‌گردد. به این حقیقت که مردگان زنده می‌شوند و باید پاسخگوی کارهایی باشند که کردند و همۀ این کارهایی که می‌کنند قبل و بعد از مرگشان همه‌اش در واقع در یک جایی ثبت می‌شود و محاسبه می‌شود. این مقدمۀ سوره است که درباره رسالت پیغمبر و وظیفه انذار و مشکلاتی که در مقابل انذار هست و تأکید زیاد روی این مسئله احیای اموات در آیه آخر مقدمه وجود دارد.

آیۀ لتنذر قو ما ما انذر اباؤهم فهم غافلون را این گونه نیز می‌شود ترجمه کرد، تنذر قوما برای این که انذار کنیم قومی را که ما انذر اباؤهم، قومی که ما انذر ابائهم، یعنی ما انذر آبائهم محتوای آن انذار نیست، آن چه آبائشان به آن انذار شدند، قومی را انذار کنید که آبائشان انذار نشدند، و هم غافلون و غافل هستند، مثل اینکه به دلیل اینکه پدرانشان انذار نشدند در غفلت به سر می‌برند. در هر صورت در برداشت ما از منظور آیه تفاوتی ایجاد نمی‌کند.

 من واقعاً نظرم این است که این ترجمۀ دوم در محتوا تأثیری ندارد. منظورم این است که در این جلسات محتوای کلی را اگر بخواهیم نگاه بکنیم نکته‌ای که در مقدمۀ این سوره هست تأکید بر این است که تو فرستاده شدی تا از طرف خداوند انذار کنی، حال این قوم انذار شده بودند یا انذار نشده بودند. از این نظر آن ترجمه‌ای که من گفتم شاید منطقی‌تر به نظر برسد برای اینکه اگر این‌ها انذار نشدند حالا شاید انذار بشوند.

۱۲-۲ احیای اموات

بعد آیه آخر درباره احیای اموات است برای همین بر اهمیت آیه آخر تأکید می‌کنم، داستان نیز اینجا تمام می‌شود و آیه بعد از داستان این است که و آیه لهم الارض، داستان هم که گفته می‌شود آخر داستان می‌آید که فاذا هم جمیع لدینا محضرون، مثل یک ترجیع‌بند می‌ماند. در مقدمه ذکر می‌شود شما به سمت ما برمی‌گردید، ما مردگان را احیا می‌کنیم، ما بازخواست می‌کنیم و داستان که تمام می‌شود دوباره می‌گوید و ان کل لما جمیع لدینا محضرون، باز تأکید می‌کند. این تکرار و تأکید در این سوره بسیار مهم است، شما به سمت ما برمی‌گردید این که کلمه رجعت و کلمه محضرون در این سوره فرکانس زیادی دارند، اینکه مدام اشاره می‌شود به اینکه شما به سوی ما بازمی‌گردید و در مقابل ما حاضر می‌شوید و از شما در مورد کارهایی که کردید بازخواست می‌شود. تأکید می‌کنم که این آیه مهم است برای اینکه در این سوره یک حالت ترجیع‌بند دارد.

در نهایت قسمت چهارم سوره کلاً درباره همین احیای اموات و حضور در مقابل خداوند است. پس از مقدمه روشنی که می‌آید و حالا این فضای ذهنی که ایجاد می‌کند، حداقل به راحتی داستان بعدی که می‌خوانیم با آن تمثیل و دشواری انذار که در مقدمه گفته شده است مثال خوبی است برای حقیقتی که به پیامبر در ابتدای سوره تذکر داده شده است. قسمت دوم سوره هم با همین عبارت شروع می‌شود که وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ (۱۳) می‌گوید یک مثالی برایشان بزن، می‌گوید در یک قریه‌ای یا در یک شهری گروهی زندگی می‌کردند وقتی که فرستادگان به سمت این قریه آمدند.

  • آیا آن قریه انتاکیه کنونی بوده است؟

در برخی از تفسیرها شهرت دارد که این شهر انتاکیه است و مرسلون فرستادگانی هستند که حواریون حضرت عیسی هستند و پیامبر به معنای متعارف که فکر کنید که به آن‌ها وحی می‌شده است، نیستند.

یک مقدار ممکن است عجیب به نظر برسد که این چنین شهرت دارد. در سنت الهی ما ندیده‌ایم برای یک شهر هم‌زمان چند پیغمبر بفرستند معمولاً یک پیغمبر ارسال می‌شد. همین که اینجا دو نفر بودند و سپس یک نفر سوم هم آمد، یک مقدار فضای این که این جا با بقیه جاها فرق می‌کند را در ذهن متبادر می‌کند. من تنها نکته‌ای که می‌خواهم بگویم این است که چنین روایات و تفاسیری که در مورد این که این اتفاق کجا افتاده است وجود دارند خیلی جای بحث و صحبت دارد، این که این‌ها سه نفر بودند یک ذره ذهن آدم را نزدیک می‌کند به اینکه شاید به روال طبیعی رسالت انبیاء که ما در قرآن می‌بینیم که هر قومی یک پیغمبر داشته است و یک عده به او ایمان می‌آورند، فرق دارد. شاید این درست باشد که مربوط به حواریونی هستند که در زمان حضرت عیسی یا بعد از حضرت عیسی رفته‌اند و مردم را دارند دعوت می‌کنند، شاید این گونه باشد. خیلی به نظر من شگفت‌انگیز است که جمع عظیمی از مفسرین این را پذیرفته‌اند چرا که تبعاتی دارد، بگذارید ذکر خیری کنم از مرحوم آقای طالقانی که تفسیر پرتوی از قرآن را نوشته است. فکر می‌کنم از اول قرآن تا سوره نساء و جزء سی‌ام و سوره بقره در زمان حیاتشان منتشر شده است. سوره آل‌عمران و نساء را فکر می‌کنم بعد از فوتشان منتشر کرده‌اند. تفسیر جالبی است مخصوصاً جزء سی‌ام که فکر می‌کنم نکات خیلی جالبی در آن هست.

من، خیلی سنم کم بود، یادم نیست چند سالم بود، شاید 14 یا 15 سالم بود که تفسیر سوره بقره را از کتاب ایشان خواندم و همیشه این در ذهنم هست که مدام تکرار می‌کردند و به نظر من نیز صد در صد منطقی می‌آمد که اگر قرآن داستانی را ذکر می‌کند و نام و نشانی نمی‌گوید یعنی دارد سعی می‌کند که شما اصلاً به این موضوع توجه نکنید، موضوع چیز دیگری است. سر این ماجرا ایشان تأکید می‌کند در سوره بقره، اواخرش یک داستانی، قبل از داستان طالوت و جالوت که می‌گوید به یاد آورید عده‌ای از بنی‌اسرائیل که رفتند و از شهر خارج شدند و بعد آن‌ها را میراندیم و ادامۀ سوره، آقای طالقانی می‌گوید که تمام مفسرین بحث کردند که این شهر انتاکیه بوده است یا خیر؟ از آن جا که درآمدند به کجا رفتند؟ آن جا کجا بوده است؟ واقعاً اگر در آیه این چیزها مهم بود، جزییات و اسامی گفته می‌شد. مثلاً از کشور روم در قرآن اسم برده شده است غلبت الروم، اسم پیامبر آمده است، حرف مرحوم طالقانی این است یک جاهایی تمام شاخ و برگ‌ها و نشانه‌های زائد زده می‌شود برای اینکه شما به یک محتوای خیلی مشخصی که آن جا هست دقت کنید.

در کل ذهن آدم انگار این گونه است که سراغ جزئیات می‌رود. ازنظر تاریخی این شهر کجا بوده است؟ چه گونه بوده است؟ اینکه خیلی مجهول گفته می‌شود مثل الاصحاب القریه مثالی بزن، اذجاء ها المرسلون، یک کسایی به سمتشان آمدند، اگر مرحوم طالقانی بود حتماً می‌گفتند اینجا کنجکاوی نکنید. داستان را بخوانید، چند تا مرسل آمدند، داستان اصلش این آدمی است که از جایی می‌دود و می‌آید، نگاه کنید کیست؟ چه می‌گوید و چه اتفاقی می‌افتد. خیلی به حرف‌ها دقت کنید که آن‌ها به هم چه می‌گویند. توجهتان به سراغ اینکه اصلاً چرا بوده‌اند؟ کجا بوده است؟ نرود. به هرحال من ابراز شگفتی می‌کنم که این خیلی جا افتاده است که این قریه که انتاکیه بوده است و این مرسلین حواریون حضرت مسیح هستند. ابراز شگفتی من از این جهت است که حواریون بعد از رحلت حضرت مسیح رفتند و تبلیغ کردند و پذیرفتن این که حواریون بوده‌اند کمی سخت است. من نمی‌دانم که مفسرین ما که کل اناجیل و همه چیزهای بعد از حضرت مسیح را انحراف بزرگ می‌دانند چه گونه این را می‌پذیرند که این داستان، داستان تبلیغ حواریون در انتاکیه است، من اکنون فقط ابراز شگفتی می‌کنم.

در عین حال که سه نفر هستند هم شاید اشاره‌ای به این باشد که خیلی اوضاع طبیعی نیست و ذهن را نزدیک کند که شاید منظور همان حواریون هستند. من فعلاً پیرو نظر مرحوم آقای طالقانی هستم. در این جلسات اصلاً این بحث اهمیت ندارد که این شهر کجا بوده است و از نظر جغرافیایی و این آدم‌ها چه کسانی هستند. فقط جالب است که دو نفرند و بعد فعززنا بثالث، اذ ارسلنا الیهم اثنین، اول دو نفر آمدند، فکذبوهما فعززنا بثالث، اول، دو نفر اول را تکذیب کردند سپس یک نفر سومی هم آمد، فقالوا انا الیکم مرسلون، گفتند که ما به سمت شما فرستاده شدیم. خوب یک شهری است و سه نفر آمدند و دارند دعوت می‌کنند به سمت خداوند و دو نفر اول تکذیب شدند. نفر سوم آمده است و می‌گویند ما جزو فرستاده شدگان خداوند به سمت شما هستیم. قالوا ما انتم الا بشر مثلنا، اهل قریه طبق معمول گفتند که شما هم بشری مثل ما هستید، و ما انزل الرحمن من شیئ، و رحمان چیزی نازل نکرده است، ان انتم الا تکذبون، نیست مگر اینکه شما دروغ می‌گویید. و ما انزل الرحمن من شیئ، این باز واژه رحمان، که جزء واژه‌های پرتکراری است، ذکر می‌شود. این چیزهایی که رحمان به عنوان خالق، آن جنبه‌ای و صفتی که درواقع خلق می‌کند و پرورش می‌دهد، رزق می‌دهد، و ما انزل الرحمن من شیئ، منظورشان این است که رحمان وحی نفرستاده است. این‌ها یک جوری به اینکه یک خدای نعمت بخشی هست دارند ابراز ایمان می‌کنند.

  • آیا تمام اقوام انذار شونده ملحد بودند؟

اکثر این اقوامی که در مقابل پیامبران بودند، کلاً ملحد نبودند. مثلاً فرض کنید، الله را قبول داشتند. رحمانیت الله را قبول داشتند. یعنی اینجا اشاره‌ای که به اسم رحمان شده است دال بر این است که اهل قریه خدایی را قبول داشتند، خدایی بود که ممکن بود نعمت‌هایی مثلاً رزق و مانند اینها را بدهد ولی اهل سخن گفتن و وحی فرستادن و پیامبر یا نماینده فرستادن نبود.

فکر کنم خیلی از آدم‌های الآن هم تصورشان از خدا همین‌گونه است. یعنی حسشان این باشد که خدایی وجود دارد که جهان را خلق کرده است و یک نعمت‌هایی هم به ما داده است ولی این که یک نفر را مأمور کند که سخنی برای ما داشته باشد و برای ما پیغام بفرستد، وحی نازل کند و کتاب بفرستد، این گونه نیست.

اهل قریه منظورشان از ما انزل الرحمن من شیئ این نیست که رحمان هیچ نعمتی به ما نداده است. آن قبول دارند یک خدایی هست که به آن‌ها نعمت می‌دهد مثلاً باران نازل می‌کند ولی وحی نفرستاده است. پیامبری و شریعت نفرستاده است، می‌گویند این حرف‌هایی که شما دارید می‌گویید که مرسل هستید و از طرف خداوند آمده‌اید، این را درواقع نمی‌پذیریم، ان انتم الا تکذبون. خدای آن‌ها خدای خلق است نه خدای امر. در همین هم واژه‌ای که اینجا بکار برده شده است حالا آنها به چه زبانی صحبت می‌کردند مهم نیست واژۀ الله و رحمان، تصورشان از خدا، فقط رحمانیت خداوند بوده است، خدایی که خلق می‌کند. قالوا ربنا یعلم انا الیکم لمرسلون، پروردگار ما می‌داند که ما به سمت شما فرستاده شدیم، و ما علینا الا البلاغ المبین، و نیست بر ما به غیر از اینکه به شما سخن حق را برسانیم.کلمه مبین دوباره اینجا تکرار شده است.

قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ (۱۸) در مقابل همان چرندیاتی که کفار و مشرکین معمولاً به همه پیامبران می‌گفتند تکرار می‌شود. گفتند قالوا انا تطیرنا بکم، از این که شما اینجا آمدید اصلاً حس خوبی نداریم، ممکن است یک بلایی سرما بیاورید، الآن هم آمدید و حرف‌های بدی می‌زنید و سنت‌های ما را دارید می‌شکنید و همین که می‌گویید این بت‌ها را نپرستید شوم است، انا تطیرنا بکم، به دلشان بد آمده است، انگار یک بلایی داشت سرشان می‌آمد. انا تطیرنا بکم لئن لم تنتهوا لنرجمنکم، اگر تمامش نکنید سنگسارتان می‌کنیم. و لیمسنکم منا عذاب الیم و از سمت ما به شما عذاب دردناکی خواهد رسید. قالوا طائرکم معکم، گفتند این شومی و حس بد با خود شماست، ائن ذکرتم، اگر توجه کنید. بل انتم قوم مسرفون، بلکه شما هستید که قومی اسراف‌کار هستید. این دیالوگ آن سه نفر با قوم است، قومی که در حال تکذیب است، طبق معمول یکی دو تا حرف تکراری می‌زنند و سپس حرف‌های بدی گفته می‌شود همان‌گونه که به این سه نفر گفتند انا تطیرنا بکم به دیگران هم گفتند قالو ما انتم الا بشر مثلنا، این حرف‌ها به همه پیغمبران گفته می‌شود. حس مشترک همه مشرکین و کفار این است که یک آدمی را نگاه می‌کنند که دارد ادعا می‌کند که از طرف خداوند آمده است و خوب آن‌ها باور نمی‌کنند. به اصطلاح فارسی یک آدمه یک سرو دو گوش! این چه حرف‌های گنده گنده‌ای می‌زند و مثلاً غذا می‌خورد و بعد حرف‌های این شکلی هم می‌زند. مثلاً در حالی که کلوچه‌اش را موقع صبحانه‌اش می‌خورد درباره وحی الهی و معجزه الهی هم صحبت می‌کند.

  • اقصا المدینه کجاست؟

اینجا یک آدمی از اقصا المدینه می‌آید، یک آدم به اصطلاح خلوت گزیده‌ای می‌آید، از راه دور می‌آید، اقصا المدینه را من قبلاً گه‌گداری مثل سوره قصص به آن اشاره کردم که وقتی فضای یک شهری فضای گناه‌آلود و شرک‌آلود و این‌هاست و یک آدمی هدایت می‌شود و می‌داند که این‌ها اشتباه است و آدمی موحد هست طبیعی است که خیلی خوب نمی‌تواند در آن جمع راحت زندگی کند.

اینکه دو جا در قرآن این اصطلاح هست که آدم‌هایی که می‌آیند و به پیامبران کمک می‌کنند از اقصا المدینه می‌آیند یا از حومه شهر می‌آیند. رفتند یک جای خلوتی برای خودشان مثلاً کلبه‌ای درست کردند، آن جا دارند زندگی می‌کنند از بالای کوه می‌آیند، خیلی در جماعت نیستند برای اینکه نمی‌توانند خودشان را تطبیق بدهند، اگر یک آدمی در بالای کوه زندگی کند و در مراسم مشرکانه شرکت نکند، خوب چون راهش دور است توجیه دارد ولی اگر در شهر باشد و هیچ‌وقت نیاید بالاخره کم‌کم بقیه شک می‌کنند و یقه‌اش را می‌گیرند که تو چرا در مراسم مذهبی ما شرکت نمی‌کنی؟ و جاء من اقصا المدینه رجل یسعی، هر دو جا این اصطلاح اقصا المدینه آمده است. یک آدمی با شتاب از اقصا المدینه شنید که یک همچنین اتفاقی در شهر افتاده است. کسانی آمده‌اند و می‌گویند از طرف خدا آمده‌ایم و دارند مردم را به توحید دعوت می‌کنند، به معاد دعوت می‌کنند. خودش هم که می‌داند این حرف‌ها راست است هنوز پیغمبر را ندیده است، به محض اینکه شنیده یک همچنین آدم‌هایی آمدند و همچنین حرف‌هایی می‌زنند دوان‌دوان از بالای کوه پایین آمده است. آن قدر قلبش روشن هست و با حقیقت درواقع آشنا هست.

این حرف‌ها را می‌شنود و می‌فهمد که این‌ها می‌گویند ما مرسلیم. با معرفتی که دارد می‌داند که امکان ندارد مرسل نباشند دوان‌دوان خلاصه از راه دور می‌آید و می‌گوید یا قوم اتبعوا المرسلین، ای قوم! از این فرستاده شده‌ها تبعیت بکنید. اتبعوا من لایسئلکم اجرا و هم مهتدون، تبعیت کنید از کسانی که اجری از شما نمی‌خواهند و خودشان هم هدایت شده‌اند. دو تا نشانۀ خیلی واضح وجود دارد. حرف‌هایی که دارند می‌زنند راست است، این آدم است که می‌فهمد و قومش نمی‌فهمند. تمام حرف‌هایی که این سه نفر آدم دارند می‌زنند عین حقیقت است، از توحید حرف می‌زنند، از معاد حرف می‌زنند. خود این آدمی که از اقصا المدینه آمده است می‌داند. حقیقت برایش روشن است بنابراین، این که آدم‌های هدایت‌شده‌ای هستند و دارند هدایت می‌کنند، برایش روشن است. اجری هم که نخواستند، یک نفر ممکن است مثلاً بیاید حرف‌های حق بگوید برای این که به شهرتی برسد، به پول برسد، به مقامی برسد، این‌ها دارند سخن حق می‌گویند و از شما هم در قبالش چیزی نمی‌خواهند بنابراین باور کنید که اینها مرسل هستند. اتبعوا من لا یسئلکم اجرا و هم مهتدون، حرف حق می‌گویند، چیزی هم برای خودشان نمی‌خواهند. شما یک لحظه فکر کنید که این‌ها اصلاً مرسل هم نیستند. یک آدمی آمده است و سخن حق می‌گوید توقعی هم برای مزد که ندارد، نمی‌گوید چیزی به من بدهید. چون سخن حق می‌گوید و حرف‌هایش مطابق با هدایت است باید از او پیروی کرد. یعنی تبعیت کردن از کسی که چیزی نمی‌خواهد و حرف حق میزند کار درستی است. البته قبلش تأکید می‌کند که اتبعو المرسلین. برایش روشن است که این‌ها مرسل هستند. دلیلی برای قومش می‌آورد این است که این‌ها حرف‌های درست می‌زنند و چیزی هم از شما نمی‌خواهند وَمَا لِيَ لَا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (۲۲)، چیزی که اینها دارند می‌گویند این است خدا را بپرستید و بدانید که به سمت خدا برمی‌گردید. می‌گوید و مالی لا اعبد الذی فطرنی مرا چه شده است از کسی که مرا خلق کرده است که اطاعت نکنم، و الیه ترجعون، و کسی که به سمتش برمی‌گردم، حقیقت برایش روشن است و پیامی که آن‌ها آوردند هم همین است أَأَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمَٰنُ بِضُرٍّ لَا تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا وَلَا يُنْقِذُونِ (۲۳) او شصت سال است که دوست دارد این حرف را بزند و الان می‌گوید. می‌بینید که آدم پیشرفته‌ای است. جملات و حرف‌هایش شبیه حرف‌های انبیاست. حالا به هر دلیل جزو مرسلین نشده است، مأموریتی پیدا نکرده است ولی حالا که یک عده آمده‌اند، انگار در حمایت آن‌ها دارد همان مأموریت خود را انجام می‌دهد. باز هم این جا کلمه رحمان می‌آید. شاید به این دلیل است که چیزی که آن قوم به آن اعتقاد دارند و با آن آشنا هستند بیشتر با اسم رحمان ارتباط دارد. هم آن قوم از کلمه رحمان استفاده می‌کند و هم این آدم در حرف‌هایش به آن اشاره می‌کند. می‌گوید آیا کسانی را بپرستم که اگر خداوند بخواهد آسیبی به من برساند، هیچ کاری نمی‌توانند بکنند. إِنِّي إِذًا لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ (۲۴)، من به راستی در این صورت در گمراهی آشکار هستم، إِنِّي آمَنْتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ (۲۵)، به مرسلین می‌گوید که من به رب شما ایمان آوردم.

پس به سخن من گوش بدهید، تأیید می‌خواهد. بشنوید که من ایمان آوردم، می‌داند که وقتی که مرسلین می‌آیند اوضاع خراب می‌شود، همه چیز را می‌داند. آمده است و دارد حمایت می‌کند، در عین حال به مرسلین با تأکید می‌گوید که إِنِّي آمَنْتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ. قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ…(۲۶)  گفته شد که وارد بهشت شو …قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ (۲۶)، گفت ای کاش قوم من می‌دانستند که من به اینجا رسیدم. بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ (۲۷) این که خداوند مرا بخشید و مرا از مکرمین و از گرامی داشته شدگان قرارداد، اینکه چرا گفته می‌شود که، قیل ادخل الجنه در اکثر تفاسیر آمده است که او را کشتند و سپس به او گفته شد که وارد جنت خواهی شد.

حالا در اینجا اشاره‌ای به این موضوع نیست، حرف‌هایش را که می‌زند می‌گوید که ایمان آوردم، حتی اگر به مرگ طبیعی مرده باشد به او گفته می‌شود، قیل ادخل الجنه، لزوماً لازم نیست بپذیریم که بلایی سرش آوردند، چه بسا آورده باشند چون حرف قوم این گونه تمام شد که ما سنگسارت می‌کنیم و چون می‌خواستند پیامبران را سنگسار می‌خواستند کنند بعید نیست که این آدم هم سنگسار شده باشد. به هرحال این جملۀ این آدم جالب است که بعد از مرگش هم قومش را دوست دارد مانند پیامبر که قومش را دوست داشت خودش را برای آن‌ها به خطر می‌اندازد به محض اینکه احساس می‌کند که فرستاده‌هایی آمدند و ممکن است خطر و بلایی قومش را درصورتی‌که به خدای یکتا ایمان نیاورند، تهدید کند در نتیجه خودش را به خطر می‌اندازد و تبلیغ می‌کند.

حالا چه کشته شود یا با مرگ طبیعی از دنیا رفته باشد، بالاخره به او گفته می‌شود: «وارد جنت شو.»، بلافاصله حرفش این است قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ ای‌کاش قوم من هم می‌دانستند که من به اینجا رسیدم. این حرف را می‌گوید چون فکر می‌کند اگر می‌دانستند عاقبت حرف‌هایی که گفته یا کارهایی که کرده این است، شاید ایمان می‌آوردند. بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ (۲۷) سپس خداوند متعال می‌فرماید وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَىٰ قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا كُنَّا مُنْزِلِينَ (۲۸) پس از این دیگر برای این قوم لشکری از آسمان نازل نکردیم و چیز دیگری برایشان نازل نکردیم. البته این اشخاص آن‌هایی نبودند که گفتند …وَمَا أَنْزَلَ الرَّحْمَٰنُ مِنْ شَيْءٍ …(۱۵) خدای رحمان هیچ چیز نفرستاده است. بعد از اینکه آن اتفاق افتاد [و دعوت آن شخص را نپذیرفتند،] گویا دریچه‌های آسمان بسته شد و خداوند هدایتی نفرستاد.

إِنْ كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ (۲۹) جز یک صیحه آسمانی چیزی نبود؛ ناگهان همه خاموش شدند. از این آیه می‌فهمیم عذاب نازل شده بود. این توصیف همانند توصیف‌های عذاب برای اقوامی است که برایشان پیامبران می‌آمدند. نمی‌دانم در انتاکیه، بعد از مسیح (ع) عذاب واقع شد یا نه. اگر برخی از مفسرین معتقدند  این اتفاق مربوط به دوران بعد از حضرت مسیح (ع) است، نباید این تعبیر را به عذاب تعبیر کنند یا اگر مربوط به دوران بعد از حضرت مسیح (ع) است، باید بگویند از نظر تاریخی، بعد از حضرت مسیح (ع) هم در آن نواحی عذاب نازل شده است.

حضار: ؟

آیۀ إِنْ كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ (۲۹) شبیه آیات عذاب است؛ ولی می‌شود این‌طوری تعبیر نکرد؛ آن‌قدر صراحت ندارد که شما بگویید این قوم از بین رفتند.

حضار: إِنْ كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ (۲۹)؟

برای اینکه با این موضوع هماهنگ باشد که این فرستادگان بعد از حضرت عیسی هستند، می‌توان به گونۀ دیگری تفسیر کرد. خامدون که به معنی خاموش‌شدن است، به نظر من کلاً آیۀ عذاب است. فکر می‌کنم در تفاسیر به شکل دیگری تفسیر کرده‌ا‌ند.

حضار: ؟

آیه قبلی هم می‌گوید درهای آسمان بسته شد و هدایتی نیامد.

حضار: من فکر می‌کنم یعنی اینکه عذاب آسمانی بزرگی لازم نبود بفرستیم، عذاب کوچک و صیحه‌ای هم کافی بود.

آهان. مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ یعنی می‌گویید فرشتگانی که بیایند کارهای بسیار عجیب‌و‌غریب کنند لازم نشد، بلکه یک صیحه‌ای بود که سبب خاموشی شد. نمی‌دانم این معنی درست است یا نه.

جلسه ۱ – سوره یس
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو