
بسم الله الرحمن الرحیم
آمریکا، جلسهی ۲، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه صنعتی شریف، ۱۳۸۷
۱- بررسی نقدها به روایت دوم
در این جلسه، بعد از بیان روایت دوم که جانبدارانه و مثبت است، باید سعی کرد به انتقادات جدی به این روایت پاسخ گفت.
۱-۱ نبود دموکراسی واقعی در حاکمیت آمریکا
انتقاد اول این است که برخلاف آنچه بیان شد سیاست آمریکا صرفاً نوعی فریب اذهان عمومی است و خبری از دموکراسی نیست. البته این انتقاد، دو روایت ضعیف و قوی دارد. روایت ضعیف این است که آنچه در صحنهی سیاست و حاکمیت دیده میشود با آنچه در واقع است، فاصلهی زیادی دارد. مثلاً رقابت جدی میان دو حزب وجود ندارد. روایت قویتر این است که تمام سازوکار حکومتی آمریکا را ساختهوپرداختهی نظام سرمایهداری جهانی میداند که سیطرهی خود را در قالب بزک کرده، مرهون در اختیار داشتن مطبوعات و رسانههای جمعی است. در برابر هر دو روایت این انتقاد میتوان شواهد مخالف و متناقضی آورد:
۱) مثلاً میتوان به رقابتهای جدی انتخاباتی دو حزب و افشاگریهای تند هر یک علیه دیگری اشاره کرد، نمونهی مهم و معروف آن نیز ماجرای واترگیت است. ۲) در زمانهایی در کنار دو حزب غالب، جریانهای مهم و زندهای وجود داشته است که ممکن بوده در یک دورهی بلندمدت به ایجاد یک حزب جدید بینجامد؛ مثلاً در سال ۱۹۱۳ شخصی به نام دنسی در سیاست آمریکا حضور جدی داشت و دیدگاههایش آشکارا کمونیستی و چپ بود و هیچ زمان منعی برای فعالیتهای وی وجود نداشت. ۳) گاهی سیاستهای حاکمیت آمریکا در راستای تقویت سرمایهداری نبوده است؛ مثلاً در زمان روزولت به شدت اتحادیههای کارگری در ضدیت با سرمایهداری تقویت شدند. البته روایت قوی به این شواهد متناقض پاسخ مشترکی میدهد و آن این است که این موارد هم صرفاً بزکها و تظاهرهایی برای پوشاندن چهرهی واقعی آمریکا و به ناگزیر است. روشن است که این نحوهی استدلال، ابطالناپذیر و غیرقابلبررسی است.
۲-۱ تبعیضهای نژادی، طبقاتی و مذهبی مشهود در تاریخ آمریکا
نقد دیگر، نوع برخورد آمریکاییها با گروههایی مثل کاتولیکها و سیاهپوستان است که نشانگر نوعی تبعیض نژادی و مذهبی است. این کاملاً ناقض آرمانهای بیانشده برای آمریکاییها است. گاهی این دست تبعیضها در زمانی شکل قانونی نیز مییافته است، مثلاً در کارولینای جنوبی که نازلترین ایالت آمریکا است، زمانی تصدی شغلهای دولتی برای کاتولیکها اصلاً میسر نبوده است. یا نوع برخورد حذفگرایانهی آمریکاییها با مردم بومی آمریکا خشن بوده است.
پاسخی که چپگرایانی مانند رورتی میدهند این است که این دست رفتارها حاصل خوی و منش اروپاییای است که آمریکاییها در ابتدای مهاجرت با خود به همراه داشتند و اینها در فضای آمریکا کمکم اصلاح و رفع میشود. مثلاً کاتولیکها ابتدا در فشار و مضیقه بودند ولی بعد کمکم فشارها از آنها رفع میشود و در دههی ۳۰، فضای آمریکا در صلح کامل با آنهاست و حتی تولیدات مثبتی توسط هالیوود نسبت به کاتولیکها تولید میشود. مثلاً فیلم آهنگ برنادت که بسیار مشهور است در این زمینه قابلذکر است. در دههی ۴۰ و ۵۰ هم این فضای خوب و مطلوب تا حدی است که رئیسجمهور محبوب آمریکاییها یعنی کندی، کاتولیک است.
همینگونه است فشارها علیه سیاهپوستان و بومیها که بعد از مدتی رفع میشود و رئیسجمهوری با رأی بالا مانند اوباما سیاهپوست است. این هم دارای یک سیر بوده است که ابتدا با بردهداری بومیها و سیاهپوستها مخالفت میشود و بعد از آن با تبعیض نژادی علیه آنها. در مرحلهی بعد ممنوعیتها از آنان ابتدا در ایالتهای شمالی و سپس تمام آمریکا برداشته میشود و دیگر شهروند درجه دوم نیز محسوب نمیشوند. امروزه حساسیت بالایی نسبت به مسئلهی تبعیض وجود دارد و سعی میشود حتی در الفاظ نیز دقت صورت میگیرد و به جای سیاهپوست یا زردپوست گفته میشود آمریکایی– آفریقاییها یا آمریکایی– چینیها.
مراد از جناح چپ و راست معنای مشهور آن نیست و در این معنای خاص جمهوری خواهان و دموکراتها هر دو جناح راست و چپ دارند. ررتی در کتاب کشور شدن یک کشور میگوید مراد از جناح راست کسانی هستند که به گذشتهی آمریکا افتخار و مباهات میکنند و مراد از چپ کسانی هستند که به یک آیندهی خوب امید دارند.
۳-۱ سیاست خارجی منفی آمریکا
مشکلترین قسمت دفاع از آمریکا، بحث سیاست خارجی آمریکا است. عموماً اهداف آمریکا در زمینهی سیاست خارجی، دفاع از دموکراسی، آزادی، صلح گستری و … بیان میشود، ولی حتی راستترین افراد در فضای آمریکا نیز نگاه کاملاً مثبت و مقدسی نسبت به سیاست خارجهی آمریکا ندارند؛ اما نوع نگاهی که در اروپای شرقی و غربی و برخی قسمتهای خاورمیانه نسبت به سیاست خارجی آمریکا وجود دارد، نگاه مثبتی در راستای اهداف ذکر شده است. در واقع مردم این کشورها باسابقهی حاکمیتیای که از شوروی و کمونیسم داشتند، وضع فعلی مطلوب خود را مدیون دخالت آمریکا در پس از جنگ سرد میدانند؛ یعنی دخالت آمریکا را در جلوگیری از گسترش کمونیسم امر مثبتی میدانند.
سیر تطوری آمریکا در سیاست خارجی اینگونه بود که در ابتدا اساساً سیاست انزوا را در پیشگرفته بودند و تا پیش از جنگ جهانی اول، تمام فعالیتهای حاکمیت، منحصر به درون آمریکا بوده است و نوع تعاملات آمریکا با خارج از خود صرفاً در زمینههای اقتصادی و بازرگانی بوده است. در جریان جنگ جهانی اول، آمریکا به نوعی ناخواسته پایش به جنگ کشیده شده و روند جنگ بهگونهای رقم خورد که آمریکاییها ناگزیر از ورود به جنگ شدند و عملکرد آنها بسیار مثبت دانسته شد. آمریکا در واقع بدون آن که ظاهراً در جنگ جهانی اول دخالت داشته باشد، موردحملهی آلمان قرار گرفت و منابع اقتصادیاش توسط اروپاییان بلوکه شد. از سوی دیگر جریان پر خسارت تداوم جنگ، نیاز به یک میانجیگری از سوی قدرتی خارج از طرفین جنگ داشت و اینگونه بود که آمریکا در روند جنگ جهانی اول ایفای نقش کرد. بعد از جنگ جهانی اول دوباره آمریکا همان سیاست انزوا را در پیش گرفت و حتی قوانینی تصویب شد که به صورت رسمی مانع از حضور آمریکا در جنگ دیگری میشد.
بعد از جنگ جهانی دوم در ۱۹۱۷، روسها و کمونیسم نیمی از دنیا را و حتی قسمتهایی از اروپا را در تصاحب خود درآوردند و دوران جنگ سرد آغاز شد. شعار کمونیسم سلب آزادیهای فردی در راستای آزادیهای اینترناسیونال بود که کاملاً در مقابل ارزشهای پذیرفتهشدهی آمریکایی و اروپایی بوده است. ضدیت با مذهب کمونیسم و گرایش مذهبی آمریکا نیز عامل دیگری برای تقابل میان آنها بوده است. در این زمان آمریکا وارد یک حرکت گستردهی تقابلی برای جلوگیری از گسترش کمونیسم در جهان میشود که این مقصود را از طریق کودتا در کشورها، جنگهای نیابتی و مستقیم و… به سرانجام میرسانید. پیشینهی بسیار منفی کمونیسم و شوروی نیز کاملاً توجیهکنندهی این عملکرد آمریکا بوده است.
اسناد محرمانهی هر دولتی برحسب درجهی آن، متناسب با گذشت زمان، نشر عمومی مییابد. بعد از نشر اسناد دخالت آمریکا در ماجرای ۲۸ مرداد، نقش آمریکا کاملاً در جریان کودتا محرز شد و حتی در زمان آقای خاتمی که امیدی به بهبود روابط ایران و آمریکا میرفت، رئیسجمهور آمریکا، کلینتون، به صورت رسمی از نقش آمریکا در این کودتا عذرخواهی کرد. غرض آنکه آمریکا میپذیرد که توسط او بسیاری کارهای ناروا صورت پذیرفته و در حق کشورهایی اجحاف شده است، ولی سخن و توجیهش است که در جریان جنگ میان دو حاکمیت گستردهی جهانی و مقابله با یک قدرت منفی مثل کمونیسم، این مقدار از اجحاف در حق خرده حاکمیتهایی به ناگزیر است. البته فردی که از طرف آمریکا مسئول انجام کودتا بوده است، سخن تلخی دارد. وقتی به آمریکا بازمیگردد به رئیسجمهور وقت آمریکا میگوید کودتا خیلی ارزان تمام شد و واقعاً هم همینگونه بود. در واقع دفاع آمریکا از عملکرد خود این است که مثلاً مصدق کسی نبود که بتوان با او مذاکره کرد و او را متوجه خطر کمونیسم کرد و مصدق به اندازهای دموکرات است که مانع فعالیت کمونیسم نمیشود. اگرچه نتیجهی این کار بازگشت دوبارهی محمدرضا شاه و استقرار دستگاههای امنیتی مثل ساواک بود، ولی بالاخره همین اوضاع به نظر ترجیح دارد بر حاکمیت کمونیسم بر کشور استراتژیکی مثل ایران با دسترسی خوب به منابع و راههای آبی. دسترسی به دریاهای آزاد همیشه دغدغهی شوروی بوده است. واقعاً هم به نظر میآید که اگر شوروی در ایران مستقر میشد، مردم ایران به خاطر موقعیت ایران و منش مذهبی تحت سرکوب شدید قرار میگرفتند و حتی توان انتخاب نیز نداشتد و مانند کشورهای اروپای شرقی و همزمان با آنها و در بهترین حالت بعد از فروپاشی شوروی آزاد میشدند.
توجیه آمریکا برای فجایعی که در ویتنام رخ داد مانند موارد پیشگفته در کودتای ایران است. آمریکا از منظر خودش ورود به چنین جنگی را برای نیل به یک صلح جهانی پایدار ضروری میدانست. تفاوت عمدهی ویتنام فقط این است که در جریان این جنگ به نوعی با افکار عمومی خود مردم آمریکا نیز حکومت در حال مبارزه و تقابل بود. بعد از انتشار اسناد و عکسهای فجایعی که توسط آمریکاییها در ویتنام صورت پذیرفته است، خود مردم آمریکا هم از این مقدار خشونتورزی تعجب کردند و به شدت دست به مقابله با حاکمیت خود زدند و البته رفتار حکومت هم با این گروهها بسیار خشن بوده است. در هر صورت سعی شد دفاع با لکنتی از روایت دوم در برابر نقدها شود.
۲- روایت سوم
وارد روایت سوم میشویم. به نظر هر دو روایت اول و دوم تا حدودی افراطی و دور از واقع باشد. تفاوت این دو دیدگاه تا حد زیادی نظیر داوری در باب افراد از منظر بیرونی و درونی است. افراد مجرم هم از منظر درونی برای کنشهای خود توجیهات خیلی خوبی دارند. از منظر بیرونی است که کنش آنها منفی دانسته میشود. اساساً اینگونه است که انسان تصویری درونی برای خود میسازد و براساس آن تصویر درونی عمل میکند. همینگونه است در مورد داوری در باب ملتها. این دو گونه داوری غالباً متناقض با یکدیگر است.
دلایل این تناقض بحث مفصل و مجزایی دارد، ولی یک بیان ساده آن این است که عموماً در داوری درونی، ابتدا نیتها لحاظ میشود و سپس عمل، ولی در داوری از منظر بیرونی ابتدا عمل لحاظ میشود و سپس نیتها و حالات درونی فاعل و کنشگر. بر اساس آنچه بیان شد میتواند داوری ملتی نسبت به خود متفاوت با داوری بیرونی نسبت به آنها باشد.
میتوان چندین طریق برای رفع این تناقض پیمود:
۱) یکی آن که بیان شود تصویر ایده آلی که ملت آمریکا از خودشان در نظر دارند، نادرست است و اساساً ملت امریکا درگیر یک بازی و فریب شده است. ۲) راه دیگر این است که بپذیریم که هر یک از دو روایت جنبههایی از واقعیت را آینگی میکنند، ولی جنبههایی از واقعیت را نیز پوشاندهاند. این درست حالتی است که افراد نسبت به تصویر ذهنی از خود میتوانند داشته باشند و البته تصویری که از خود دارند صرفاً همراه با گزینش بوده است. ۳) راه دیگر این است که نگاه دیگرگونهای نسبت به دو روایت بیانشده نسبت به این مسئله داشته باشیم. اساساً شاید تنظیر میان تصویر از یک فرد و داوری راجع به او و بحث ملت چندان درست نباشد.
روایت دوم که نشانگر یک تصویر ایدهآل و مقدس از آمریکا است، یک تصویر عمومی نیست که بخواهد مبنای عمل عمومی باشد. اتفاقاً سیاستمداران که از کارگزاران اصلی در آمریکا هستند کسانی هستند که چنین نظری نسبت به آمریکا ندارند. این نوع نگاه به تاریخ و عملکرد یک کشور و آن را دارای ارزش و تقدس دانستن در تحلیلهای سیاسی بسیار امور بیربطی است. سیاست در یک کشور صرفاً بازی قدرت است. این که ایدهآلهای افراد یک ملت چیست، یک مسئلهی صرفاً حاشیهای است و اهمیتی ندارد. ویژگی سیاست این است که به نوعی در پی توازن قوا و بازی قدرت است و چندان کاری با آرمانها و اهداف متعالی ندارد. این یک تصور ابتدایی از سیاست است که مثلاً افراد دخیل در سیاست در حال تحقق ایدهآلهای خود در کنش سیاسیاند. خود سیاست به عنوان یک ساختار در اجتماع مناسباتی دارد که سامان دهندهی آن سازوکارهای قدرت است. زمانی در برخی مجامع ایران بحث بود که مثلاً آیا بوش به ترویج آزادی، دموکراسی و … معتقد است یا نیست، درحالیکه این مسئله کمترین اهمیتی ندارد چون در هر صورت مبنای عمل بوش و هر سیاستمدار دیگری لزوماً معتقدات نظریاش نیست. تحلیلهای آرمانگرایانه و اخلاقی در عرصهی سیاست جز در دورهای کوتاهمدت کارایی ندارد.
۳- نقد و بررسی روایت دوم
۱-۳ پیشینهی روایت دوم
در ادامه سعی بر این است که روایت دوم به نوعی مورد نقد و طرد جدی قرار گیرد، البته با حفظ جنبههای مثبت آن مثل گرایش به آزادی، دوری از نابرابریهای اجتماعی مثل نژادپرستی، التزام به آزادی بیان و … به لحاظ تاریخی روایت دوم بعد از جنگ ویتنام بود که مورد نقدهای فراوان قرار گرفت. خود روایت دوم بیشتر حاصل زمانهی پس از جنگ داخلی آمریکا در ۱۸۶۰ به بعد است. در این زمان در آمریکا گرایش جدی نسبت به احساسات ناسیونالیستی پدید آمد و در راستای آن بسیاری اقدامات عملی نیز صورت پذیرفت؛ مثلاً در کتابهای درسی، از این دست مضامین و محتواها گنجانده شد.
در مرحلهی بعد و در اوایل قرن بیستم و پس از پدیدآیی سینما، ساختههای سینمایی متعددی به این مضمون به صورت ویژه پرداخت. به یک معنا، این مضمون بیش از آن که مبتنی بر واقعیت باشد، ساختهوپرداخته است. مقایسهی عکسهای واقعیای که از آمریکا وجود دارد، با صحنههایی که در سینمای وسترنی از آمریکا نمایش داده میشود، این تفاوت را به خوبی نشان میدهد. در عکسها، شهرهای آمریکا کثیف، نامنظم و در حالت نامطلوبی وجود دارد ولی آنچه در فیلمها میبینید، شهرهای زیبا، تمیز و منظم است. جیم جارموش در فیلم «مرد مرده» سعی کرده است که تصویری واقعی از یک شهرک در غرب آمریکا را که وضع بسیار نامطلوبی دارد به تصویر بکشد و آن را با وضع یک دهکدهی سرخپوستی که در حالت بسیار مطلوبی قرار دارد، مقایسه میکند. به طور کلی اگر کسی تاریخ آمریکا را از ابتدای مهاجرت مستعمرهنشینان تا امروز مورد بررسی و خوانش قرار دهد، حتماً با روایت دوم مخالفت خواهد داشت. فیلم خوب دیگری که تا حد زیادی سعی شده نشانگر چهرهی واقعی آمریکا باشد، فیلم «دارودستههای نیویورکی» ساختهی مارتین اسکورسیزی است. در این فیلم، کارگردان که خود در فضای آمریکا از منتقدان جدی روایت دوم است، سعی کرده است که بر پایهی منابع تاریخی و نشریات آن زمان، پرداخت خوبی از ماجراهایی که در نیویورک رخ داده، داشته باشد. در این فیلم، قصاب که منشی بسیار خشنی دارد، روگرفتی از یک شخصیت واقعی است و خود فیلم هم پر است از صحنههای خشونت و درگیریهای خیابانی که نشان میدهد که آمریکاییها نه تنها در مواجهه با دیگران، بلکه در مواجههی داخلی و درونی نیز بسیار عملکرد و منش پرخشونتی دارند.
رورتی در کتاب خود میگوید که مورخی در ۸ جلد به صورت تحلیلی تلاش کرده است تا روایت دوم را به کلی نادرست نشان دهد. فاصلهی این تصویر از آمریکا با آن تصویر روایت دوم که مهاجران را افراد بیگناه و بیسرپناهی تصویر میکرد که اجتماعشان مبتنی بر عهدهای ارزشمندی بود که کاملاً مشخص است. تاریخ آمریکا پر است از صفحات خشونت و درگیری میان مهاجران و سرخپوستها و یا میان مهاجران با خودشان. البته فیلم اسکورسیزی مربوط به شرق آمریکا است که متمدنتر بودهاند. اصرار کسانی مانند اسکورسیزی برای از بین بردن تصویر روایت دوم این است که معتقدند همین تصویر روایت دوم است که میتواند افراد یک ملت را برای جنگ با دیگر ملتها بسیج کند و دولت آمریکا آگاهانه بر این روایت دوم تأکید دارد. اساساً یک جریان بزرگ و مشخص در تاریخنویسی آمریکا وجود دارد که سعی میکند حتی گاهی غیرمنصفانه این تصویر روایت دوم را از میان ببرد.
۲-۳ جریان سرمایهداری
واقعهی مشخصی که در روایت دوم آگاهانه مغفول میشود، همزمانی کشف قارهی آمریکا با روی کار آمدن جریان سرمایه سالاری یا سرمایهداری است؛ یعنی علاوه بر گرایشهای مذهبی و نیل به جامعهی آزاد و موارد مثبتی که پیشتر بیان شد، کشف آمریکا همزمان با جنبش بورژوازی و شروع قدرت گرفتن سرمایه سالاری است. همانطور که پروتستانتیزم هم در عین اینکه در ابتدا یک جنبش مذهبی بوده است، ولی مبتنی بر یک گرایش حاصل از سرمایه سالاری است. ماکس وبر در کتاب «اخلاق پروتستانتیزم و روح سرمایهداری» به خوبی توضیح میدهد که پروتستانتیزم صرفاً یک جنبش مذهبی نبوده است و یک گرایش سرمایه سالاری در آن قابلردیابی است. توضیح وبر این است که جهان سرمایهداری نیاز به افراد پرکارتری داشت که فضای کاتولیکی و تأکید بر زهد از دنیا و توجه به آخرت نمیتوانست مجالی برای رشد آن باشد، در چنین فضایی و با تغییر سیستم توزیع، اقتصاد و تغییرات در مناسبات اجتماعی، عقاید مذهبی متناسب با این تطورات و تغییرات سامان جدیدی مییابند که حاصل آن نهضت پروتستانتیزم میشود. البته این به معنای انکار مایههای مثبت پروتستانتیزم نیست ولی چون جامعه در دورههای پیشین اقتضای آن را نداشت، چندان این گرایشها رشد و گسترش نمییافت. به لحاظ تاریخی نهضت پروتستان با اصلاحات مذهبی لوتر آغاز میشود، در مرحلهی بعد نوعی تقابل با کلیسای کاتولیک به وجود میآید و این مذهب استقلال و تعین مییابد. در مرحلهی بعد روح سرمایهداری در آن دمیده میشود و اینجاست که تبدیل به یک مذهب کاملاً برجسته میشود که خصوصیت آن توجه و تأکید بر مسائل مادی و دنیوی است. در کنار این سخن فرض میگیریم حقیقت دارد که اولین مهاجرهای آمریکا پیوریتنها و پروتستانها هستند.
۳-۳ علل مهاجرتهای اولیه به آمریکا
آنچه باید ذکر شود این است که بیشترین انگیزهی مهاجرت به آمریکا از ابتدا تا الآن نه مسائل مذهبی که مسائل اقتصادی و رسیدن به سرمایه و پول بوده است و جویندگان طلا از مهاجران به خاطر عقاید مذهبی بیشتر بودند؛ یعنی آن موج دموکراسی خواهی و آزادیطلبی و گرایش مذهبی در مهاجرین وجود داشته ولی در کنار آن و از همان ابتدا نیز به طور مداوم گرایش اقتصادی و نیل به زمین، منابع و سرمایهی بیشتر نیز در مهاجرین بوده است. سرزمین بکر آمریکا که هنوز کسی نسبت به آن مالکیت نداشته این امکان را فراهم میکرده است که هرکس به آنجا مهاجرت کند و زمینی را اشغال کند، مالک آن باشد و این انگیزهی بسیار قویای برای مهاجرت بسیاری از اروپا بوده است.
اگر بخواهیم سخنان قبلی را بیان کنیم باید اینگونه بگوییم که آمریکا سرزمین خوبی بود برای این که ایدهی سرمایهداری منهای اشراف، شاه، پاپ و کلیسا بتواند به خوبی در آن محقق شود. رؤیای آمریکایی که مردم آمریکا آن را بدون شرم فریاد میکنند این است که دستخالی بیایید و در آمریکا ثروتمند شوید. میل به ثروتمند شدن در مردم آمریکا عمومی است و زندگی را بر اساس اقتصاد بنیان میگذارند. از روز اول و از همان مهاجرتهای اولیه، این دو گرایش مقدس و نامقدس هر دو در مهاجرین وجود داشته است. درک درست آمریکا و مردم آن با لحاظ همزمان این دو گرایش میسر است. آمریکا تضاد میان مهاجرانی است که واقعاً با گرایش مذهبی بودند با کسانی که مهاجرتشان به دلایل اقتصادی بوده است. هنوز هم افرادی وجود دارند که در اثر فشارهای سیاسی و مذهبی در کشور خودشان به آمریکا مهاجرت میکنند و در کنار این افراد هستند کسانی که برای زندگی بهتر اقتصادی به آمریکا مهاجرت میکنند.
۴-۳ محوریت سرمایه در جنبههای گوناگون آمریکا
با توجه به تمام سخنانی که بیان شد باید به جای حذف تصویر آمریکا در روایت دوم، صورت تعدیل و اصلاحشدهی آن را که حاصل لحاظ ویژگیهای مثبت و منفی آمریکا در کنار هم است، مبنا قرار دهیم. همانطور که آمریکا مبدأ دموکراسی است، مبدأ سرمایهداری یا سرمایه سالاری نیز هست. منظور از سرمایه سالاری این است که همهچیز جامعه حول سرمایه و اقتصاد دور بزند؛ مثلاً شما هنر را در آمریکا و اروپا باهم مقایسه کنید، هنر در آمریکا کمکم تبدیل به یک کالای تجاری صرف میشود، درحالیکه در اروپا هنر مقدس بوده و هست و پیشینهی کاتولیک اروپا و سنت هنری ریشهدار آن مانع از نگاه تجاری صرف به هنر میشود. البته الآن تا حدود زیادی نگاه سرمایهداری به هنر و همهچیز رایج شده است. یا شما اگر سینمای آمریکا یعنی هالیوود را در نظر بگیرید، در آن کاری غیر از بیزینس انجام نمیشود و هر فیلمنامه و موضوعی صرفاً بر اساس میزان فروش به آن توجه میشود. حتی اگر موضوعی و ژانری پرفروش باشد، از آن نسخههای متعدد و مسلسل ساخته میشود.
حتی دین در آمریکا امری تجاری و اقتصادی است. اگر به فیلم هربری گنتری رجوع کنید به خوبی در آن انفجار فرقهها و دینهای متعدد در آمریکا را نشان میدهد و نشان میدهد که این تعدد ادیان و مذاهب جز با انگیزههای مادی نبوده است. حتی در خود مسیحیت که مذهب غالب و قدیم آمریکا بوده، آنچه الآن مبنا است، تلاش برای جذب مردم به سخنرانیهای مذهبی و کلیسا و تأسیس شبکههای ماهوارهای متعدد و … همه با انگیزههای سودجویی مادی است. این نگاه سرمایه سالاری که در آن اقتصاد محوریت دارد و سعی میشود همهچیز در آن پاپیولار شود و در همهچیز نگاه تجاری و اولویت با مسائل اقتصادی است، نگاه تحقیرآمیزی به سنت اروپایی و هر سنت دیگری دارد. چون سنت در برابر پاپیولار شدن و تجاری شدن مقاومت میکند. شما این مقاومت را در موسیقی سنتی ایرانی میتوانید به انحای گوناگون ببینید. همین حالا بسیاری خوانندگان درجهیک وجود دارند که اجازهی ضبط صدای خود را نمیدهند چون این کار را نافی شأن هنر میدانند. این نوع نگاه مبتنی بر سرمایهداری جزء فرهنگ مردم آمریکا است و از بیان و ابراز آن شرمی ندارند.
حتی سیاستمداری در آمریکا یک شغل و بیزینس است. جان اف کندی رئیسجمهور محبوب آمریکا که برخی قائلاند ترور شده است، پیش از ریاست جمهوری و زمانی که سناتور بوده است، کتابی مینویسد که پیشترها تحت عنوان سیمای شجاعان ترجمه شده است. این کتاب دربارهی سیاستمدارانی است که برخلاف رویهی معمول، به نوعی به خاطر اعتقادات و اصولی که داشتهاند، در سیاست ورزی جانشان به خطر افتاده است. ولی در مورد همین سیاستمداران نقلهایی در این کتاب وجود دارد که نشانگر ضعف اخلاقی این شخصیتهاست و این خصوصیات را نیز منافی شخصیت متعالی سیاسی آنها نمیبیند. مثلاً از سناتور محبوبی که در جنگ داخلی آمریکا نیز نطقهای مشهوری داشت یاد میکند که به بانک نامهای مینویسد و اعتراض میکند که حقوق وی به صورت کامل پرداخت نشده است و این سناتور برای بسیاری کارهای خارج از حیطهی وظیفهاش، مواجب مشخصی دریافت میکرده است. در آمریکا این که یک سناتور برای بیزینس از شغل خود استفاده کند امر غریبی نیست. من خاطرم هست در گذشته که روابط میان ایران و آمریکا مثبت نبود و دیگر ویزای آمریکا به ایران داده نمیشد، برخی به سختی در حال پیگیری دریافت ویزای خود از ترکیه بودند. در همین زمان یکی از دوستان من به راحتی ویزای آمریکای خود را گرفت. وقتی از او مسئله ر ا جویا شدم گفت یکی از سناتورهای آمریکا کارهای وی را از طریق ترکیه انجام داده است. تنها چیزی که در نظر سیاستمداران آمریکا هست این است که کار آنها منافی منافع ملی آمریکا نباشد. بسیاری شرکتهای بزرگ، معافیت مالیاتی خود را به واسطه سناتورها و اعضای کنگره انجام میدهند. در کتاب «آمریکا در دو قرن» که توسط کلود ژولین سردبیر لوموند دیپلماتیک نوشته شده است، از این دست نمونهها فراوان نقل شده است. بعد از ماجرای واترگیت دیگر این دست کارهای سناتورها رسوایی تلقی نمیشود و ماجرای شخصیتی مثل شهرام جزایری که در فضای ایران بسیار پر سروصدا بود در آمریکا کاملاً عادی به حساب میآید و روابط سناتورها با سرمایهداران امر ناروایی تلقی نمیشود. شخصیتی مثل راک فلر در آمریکا که تا مقام معاونت ریاست جمهوری میرسد، به صورت آشکار کمکهای مالیای را دریافت میکرده است. در کتاب آمریکا که مجموعه مجلدات مسلسی دارد و توسط موسسهی مطالعات و تحقیقات بینالمللی ابرار معاصر تهران منتشر میشود، به صورت مشخصی ارقامی که شرکتهای بزرگ و کمپانیهایی مثل کوکاکولا و … به سناتورها برای خرجهای انتخاباتی و بخشودگیهای مالیاتی میپردازند ذکر شده است. البته در کنار این، قوانینی را به تصویب رساندهاند که این نوع روابط محدود شود؛ مثلاً کمکهای با رقم زیاد حتماً باید با چک منتقل شود تا ارتباطات مالی افراد تا حد زیادی روشن و مشخص باشد. در اینجا باز همان حالت دوگانه قابلمشاهده است.