بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای سوره انعام، جلسه‌ی ۲، دکتر روزبه توسرکانی، ۱۳۹۰

۱- شرک شیعیان در نگاه اهل سنت: بررسی نکته‌ای جامانده از جلسه‌ی قبل

نکته‌ای در مورد شرک که جلسۀ قبل بحث کردم را می‌گویم و بعد شروع به صحبت دربارۀ سورۀ انعام می‌کنیم. جلسۀ قبل بعد از کلاس یک عده سؤال کردند و بحثی که ادامه پیدا کرد این بود که من نقطه دید بعضی اهل‌ سنت که برخی از رفتارهای شیعیان را شرک‌آلود می‌دانند را بگویم. مثلاً به این اشاره کردم که اگر این گزاره‌ی شرطی را فرض کنیم که شرک، سخن‌گفتن یا اثرقائل‌شدن برای موجودات موهوم است، و اگر اعتقاد داشته باشید که افرادی که از دنیا رفتند (هر کسی که باشد، امام یا پیغمبر باشد) هیچ اثری در این دنیا نمی‌گذارند، آن‌وقت بالای قبر رفتن و با او راز و نیازکردن و چیزی از او خواستن شباهت زیادی با رفتارهای شرک‌آمیزی دارد که وجود داشته است؛ یعنی من به فضای خالی‌ای بروم و موجودی که اثربخشی‌اش موهومی است را صدا کنم. بنابراین شرک‌آمیزبودن این عمل بستگی به این دارد که اعتقاد داشته باشیم که انسان‌ها بعد از مرگ با این عالم ارتباط دارند یا ندارند، صدای ما را می‌شنوند یا نمی‌شنوند و آیا می‌توانند اثر ببخشند یا نه. مطمئناً شیعیان بیشتر تأکیدشان روی مقام معصومین است که می‌توانند اثربخش باشند یا نباشند. ولی واقعیت این است که شیعه و شاید خیلی اهل‌سنت اینکه بالای قبر مرده‌های خودمان هم برویم و حرف بزنیم به صورت یک رسم عوامانه وجود دارد. ولی آن چیزی که در عقاید شیعه وارد شده و شیعیان روی آن اصرار دارند مسئلۀ شفاعت ‌طلبیدن و توسل و حتی حاجت ‌خواستن از طریق امامان است، نه فقط امام زمان که اعتقاد به حی‌بودن ایشان دارند بلکه حتی ائمه‌ای که از دنیا رفته‌اند. من این نکته را گفتم برای اینکه شما نوع نگاه اهل‌سنت را بفهمید که اینجا یک چیزی شبیه شرک وجود دارد اگر معتقد باشید که آن‌ها صدای ما را نمی‌شنوند و کاری نمی‌توانند برای ما بکنند. بعد از کلاس بحثی که با یکی از دوستان کردیم، بحث جالبی که پیش آمد این بود که مستقل از روش‌های مختلفی که میتوان به این شبهه پاسخ داد، تعداد زیادی از امام‌زاده‌هایی که در ایران هستند را که می‌دانیم اصلاً هیچ‌وقت زنده هم نبودند، حقیقتاً موهوم هستند. اکثریت قریب به اتفاق امام‌زاده‌ها یا اصلاً کسی آنجا نیست یا اگر بوده امام‌زاده نیست. بنابراین آن دغدغه‌ی صحبت با یک موجود موهومی در بحث امام‌زاده‌ها واضح‌تر است که یک نفر به این امام‌زاده‌ها برود و با او حرف بزند، تا اینکه یک نفر بخواهد در مورد مقام ائمه بحث کند.

– سؤال: شما از کجا می‌فرمایید که این امام‌زاده‌ها موهومی هستند؟

فکر کنم استدلال ریاضی هم می‌شود کرد. یعنی از روی تعداد آن‌ها! تعداد را تقسیم به تعداد امامان کنیم، ببینیم هر امامی چند [فرزند دارد]. آقای مرعشی که عالم اصلی علم رجال بوده، تعداد بسیار محدودی کمتر از ده تا را در ایران تأیید کرده است و بقیه تأییدنشده است.

– سؤال: تأییدنشده‌ها را یا جمع کرده‌اند یا …

در روستاها این امام‌زاده‌هایی که وجود دارد [چطور میتوان توجیه کرد؟] مثلاً شمال که بروید در هر روستایی یک بقعه‌ای هست.

– سؤال: فکر میکنم مقام معظم رهبری تعداد رو بیشتر میدونن.

بیشتربودن و کمتربودن خیلی ملاک نیست تا اینکه چگونه در مورد این امام‌زاده‌ها عمل می‌شود. مثلاً فرض کنید مقام معظم رهبری قبل از اینکه آبروریزی شود و قمه‌زدن تبدیل به چیزی بر علیه شیعه شود هم اطلاع داشتند که این کار [غلط است]. اینکه یک عالم دینی چه ‌وقت عکس‌العمل نشان دهد که یک چیزی را جمع کنند یا نه، کاملاً بستگی به شرایط دارد. یعنی ممکن است شما بگویید همۀ علمای قم می‌دانند که خرافه‌های خیلی زیادی در روستاها در مورد امام‌زاده‌ها هست [ولی به واسطه‌ی شرایط فعلا سکوت اختیار می‌کنند]. من یک روستایی را می‌شناسم که درختی در آنجا افتاده، به نظر نمی‌آید قبری باشد ولی یک بقعه‌مانندی برایش درست کرده‌اند و به آن مزار می‌گویند. ظاهراً کسی آنجا دفن نیست. اینکه حکومت خودش را درگیر کند که این مزار را جمع کند، با مردم یک روستا درگیر شود، این‌ها مسئلۀ اطلاع ‌داشتن یا نداشتن نیست. یعنی اگر شما می‌بینید که علماء نسبت به مثلاً شیوۀ عزاداری مردم عکس‌العملی نشان نمی‌دهند، مثلا ایرادی به کتل نمی‌گیرند، به این معنی نیست که این نحوه‌ی عزاداری جزء سنت‌های اسلامی است. اینکه آیا وقتش هست که برخورد کنیم یا نه، این‌ها را با همدیگر قاطی نکنیم خیلی بهتر است. یعنی اگر فکر می‌کنید اشتباهی هست و علمای دینی آن را بررسی می‌کنند این‌گونه نیست. همین کاری که علمای دینی می‌توانند بکنند و کردند این است که آقای مرعشی آمده شجره‌نامه‌ها را بررسی کرده و آن‌هایی که از نظرش معتبر بوده را متنی نوشته که در امام‌زاده‌های معتبر از نظر ایشان نصب کرده‌اند. من فکر می‌کنم نظر ایشان نظر علمای قم است، یعنی کسی آنجا معارض این نبوده که ایشان از همه بیشتر علم رجال بلد است. آنجایی که این متن را دارد یعنی ایشان تأیید کرده است و صدها جایی که اسماً امام‌زاده است ولی این متن را ندارد یعنی ایشان تأیید نکرده که امام‌زاده‌ای آنجا هست. من یادم است آن موقعی که این کار انجام شد، یکی از شگفتی‌ها برای همه این بود که یک امام‌زاده طاهر گمنامی را ایشان در قزوین تأیید کردند که خیلی جاهایی که فکر می‌کردند معتبر است را ایشان تأیید نکرد و یک جایی که خیلی جای موثقی نبود را تأیید کرد.

به هر حال نکته‌ای که من می‌گویم، بحث‌کردن در مورد اینکه امام‌زاده‌ها چقدر معتبر هستند یا نیستند یا بحث‌کردن در مورد اینکه انسان‌ها بعد از مرگ می‌توانند در عالمی که ما زندگی می‌کنیم همچنان دخالت کنند یا نکنند نیست، می‌گویم اهل‌سنت چرا این چیزها را شرک می‌دانند؛ به دلیل شباهتی که با آن عمل شرک‌آمیز دارد یعنی خواستن از یک چیز موهوم. یک چیزی را من بسازم، خودم برایش یک اسمی بگذارم و بعد به آن ابراز نیاز کنم، راز و نیاز کنم. این فرم شرک است. موجودات موهوم واسطه‌مانندی را ما در دنیا فرض کنیم که وجود ندارند. همۀ این‌ها را شرطی در نظر بگیرید. با فرض اینکه این امام‌زاده‌ها موهوم هستند، که اهل ‌سنت قطعاً معتقدند که موهومند، آن‌وقت این عمل شرک‌آمیز به نظرشان می‌رسد. یعنی احساسشان این است که انسان گرایش به شرک دارد، رهایش کنید سراغ شرک می‌رود. مانند اینکه مسیحیت را رها کردید و یک انسان را به خدایی رساندند. در بین شیعه هم اهل‌سنت این‌گونه نگاه می‌کنند که همان بت‌کده‌ها حالا تبدیل به امام‌زاده شده است. خوب است که نگاه آن‌ها را بفهمید. مخالفین شیعه که ادعای شرک برای شیعه دارند چگونه نگاه می‌کنند و چه چیزهایی در رفتارهای کسانی که ادعای تشیع می‌کنند مهم به نظر می‌رسد. حالا اگر امام‌زاده‌های غیرمعتبری را هم در نظر بگیریم که مرجع درخواست و دعا هستند بحث شرک خیلی غلیظ‌تر هم می‌شود. یعنی اهل‌سنت اگر این چیزها را بدانند که می‌دانند، این‌ها را هم دلیل بر این می‌گیرند که اینجا رفتارهای شرک‌آمیزی انجام می‌شود. علت اینکه دوباره به این بحث برگشتم این نبود که این تبصرۀ امام‌زاده را اضافه کنم.

دلیل اینکه این حرف‌ها را می‌زنم فکر می‌کنم روشن است؛ به علت اینکه چندین بار این حرف را در کلاس گفته‌ام که احساس من این است که در فرهنگ دینی ما حساسیت نسبت به شرک خیلی کمتر از آن چیزی است که باید باشد. یعنی شما قرآن را که می‌خوانید موضوع اصلی آن شرک و توحید است ولی موضوع اصلی جامعۀ ما حجاب و بدحجابی و این‌گونه چیزهاست. یعنی مثلا در رادیو تلویزیون خیلی کم به مردم تذکر داده می‌شود که فلان کاری که می‌کنید یا فلان حرفی که می‌زنید شرک‌آمیز است. انتظار از یک جامعۀ دینی توحیدی این است که اولین حساسیتش روی رفتارهای شرک‌آمیز و حرف‌های شرک‌آمیز باشد. در ایران این‌گونه نیست، به نظر می‌رسد چیزهایی که خیلی در حاشیه بوده تبدیل به متن شده است.

– سؤال: می‌توانید چند مثال از شرک‌هایی که در جامعه هست ولی توجهی به آن نمی‌شود بزنید؟

من قبلاً ‌در کلاس مثال‌های زیادی زدم. مثلاً یک بار تلویزیون صحنه‌ای پخش کرد که از یک نفر پرسیدند که اگر امام زمان اینجا بود از ایشان چه می‌خواستی، گفت: من می‌گفتم آقا گناهان من را ببخش. به نظر من خواستن از هر کسی غیر از خدا که گناهان را ببخشد شرک است؛ فرق نمی‌کند که چه کسی باشد. امام زمان و هیچ امام و پیغمبری متصدی بخشش گناه یا عدم گناه نیستند. هر نوع زیارتی که یک نفر می‌رود اگر ذره‌ای جنبۀ استقلال قائل باشد برای چیزی که از یک امام می‌خواهد، این شرک است. خود علما هم که توجیه می‌کنند که چرا ما قبول نداریم که این توسل‌ها شرک است، خیلی ظریف بیان می‌کنند که مثلاً چطور این‌ها شرک نیست. شما می‌بینید که مردم می‌روند و همین‌طور ضریح را می‌چسبند و از امام رضا چیز می‌خواهند و خیلی هم آدابی رعایت نمی‌کنند. واقعاً رفتند و از امام رضا چیزی می‌خواهند؛ همان‌طوری که ممکن است از آدمی که دوستشان است چیزی بخواهند. به هر حال حساسیت کم است. یعنی صرفا در جاهایی که اهل‌سنت یا آن تیپ آدم‌هایی که ما به آن‌ها وهابی می‌گوییم خیلی فشار می‌آورند به این چیزها در شیعیان، آن‌وقت علما یک عکس‌العملی نشان می‌دهند و توضیح می‌دهند که این‌طور است و آن‌‌طور نیست. ولی مثلا چقدر در همان بقعه‌ها و محل‌های زیارتی به مردم تذکر داده می‌شود که مواظب باشید که استقلال قائل نشوید؛ کلاً حساسیت زیاد نیست. من فکر می‌کنم خوب است که ما در کارهایی که می‌کنیم مثلاً در نگاه به روایات ائمه چیزهایی که آدم را به وسواس در مورد شرک می‌اندازد ببینیم. یک موردی از یکی از امامان یا از پیغمبر نقل شده که شرک در قلب مؤمن مانند حرکت یک مورچۀ سیاه در شب سیاه روی یک پارچۀ سیاه است. این روایت را یک نفر می‌خواند باید خیلی حساس باشد که نکند چنین مورچه‌‌ای در قلب من هم هست. من هر جایی که احساس کنم که می‌توانم یک حرفی بزنم که شما را به مسئلۀ شرک و توحید حساس‌تر کنم، این کار را می‌کنم و جلسۀ قبل هم همین کار را کردم.

۲-۱ مشرک در تعریف قرآن: تفاوت شرک و مشرک

علت اینکه دوباره موضوع را مطرح کردم این است که به نظر من بدتر از این رفتارهای شبیه به شرکی که بین شیعیان متداول شده و شاید خیلی قابل دفاع نباشد، این است که یک عده‌ای به صورت افراطی به دلیل اینکه چنین رفتارهایی وجود دارد کلاً بگویند که شیعه مشرک و مهدورالدم است. هر جا شیعه دیدید بکشید. حتی واقعاً اگر ثابت شود که این رفتارها هیچ توجیهی ندارد و شرک است، ولی آیا واقعاً می‌شود به مناسبت اینکه رفتارهای شرک‌آمیزی یک جایی بوجود آمده است کل فرقه را مهدورالدم کرد به غیر از اینکه آدم غرض‌هایی داشته باشد؟!

[۱۵:۰۰]

شما بگویید چون پیروان فرقه‌ای وقتی فلانجا می‌روند این کار را می‌کنند یا به مزار می‌روند و با مرده‌ای که هیچ چیز نمی‌شنود راز و نیاز می‌کنند، این رفتار شرک‌آمیز است و این‌ها مشرک هستند، پس آن‌ها را بکشید.

نکته این است که شما وقتی واژۀ مشرک را برای یک مکتب یا مردمی به کار می‌برید که این مکتب یا عقاید شرک است و این مردم مشرک هستند، به نظر من با آن چیزی که در قرآن به عنوان مشرک گفته شده متفاوت است. به نظر من همه‌ی ما رفتارهای شرک‌آلود داریم. همۀ ما مانند همان مورچۀ سیاهی که در شب سیاه دارد راه می‌رود، جاهایی توحید خالص به معنای اینکه هیچ چیزی به غیر از خدا مورد توجه‌مان نباشد و مؤثر ندانیم، حتماً نداریم. در قلب ما گرایش‌های شرک‌آلودی وجود دارد ولی آیا می‌شود گفت به علت این گرایش‌های شرک‌آلود یک آدمی مشرک است، بنابراین مهدورالدم است و باید کشته شود؟

سوال اینجاست که چه وقت به یک آدمی مشرک گفته می‌شود به همان معنایی که در قرآن آمده؟ مثلاً الف و لام که سر المشرکین می‌آید اشاره به آدم‌هایی است که مقابل پیغمبر هستند در مکه نه اینکه هر کسی که یک رفتار شرک‌آمیزی دارد.

شیعیان سعی کنند از نوع ارتباط و رفتارشان در قبال مرده‌ها دفاع کنند که همۀ مرده‌ها یا به طور خاص ائمۀ معصوم با این جهان ارتباط دارند و دلایل خودشان را بگویند. مثلا این که آنجا کسی حاضر است و می‌شنود، بنابراین وقتی من ندا می‌کنم کسی می‌شنود و این چیز موهومی نیست. این یک نوع دفاع است.

حال فرض کنید که این رفتارها شرک‌آمیز باشد و این دفاع غیر قابل قبول، تبصره‌ی من این است آیا اساساً می‌توانید بگویید که شیعه مشرک است چون رفتار شرک‌آمیزی دارد؟

من احساسم این است که وقتی شما به یک آدم بگویید که مشرک است شرط لازم این است که عقاید موهومی که دارد ارتباطش را با «الله» قطع کرده باشد. یعنی مشرک به آن معنایی که در قرآن هست، کسانی هستند که به بت‌ها یا لایه‌های موهوم واسطه‌مانندی اعتقاد دارند و نه خدا را می‌پرستند و نه با خدا راز و نیاز می‌کنند. مثلاً مشرکین قریش قبول دارند که الله جهان را آفرید و ما را خلق کرده ولی با خداوند سروکار ندارند یعنی به گونه‌ای ارتباطشان با خداوند قطع شده و ارتباطشان با واسطه‌هایی است. اینکه عقایدی مانع از ارتباط با خداوند شده باشد و مانع توحید شده باشد، یعنی یک اثر قاطعی داشته باشد، اینجا ما با آدم‌هایی [که مشرک هستند طرف هستیم]. مثلا یک فرقه‌ای در فرقه‌های اسلامی باشد که اصلاً نمازشان را هم نمی‌خوانند یا وقتی نماز می‌خوانند کاری با الله ندارند مثلاً برای چیزهای دیگری نماز می‌خوانند. اگر چنین پدیده‌هایی پیش آمد یعنی غلظت این اوهام در حدی شد که ارتباط با خدا را مختل کرده یا تحت‌الشعاع قرار داده، این چیزی شبیه به آنی است که ما در قرآن به آن شرک می‌گوییم. وگرنه هر رفتاری که از یک نفر سر بزند که جنبه‌های مشرکانه در آن باشد، یا هر کسی مثلاً اعتقاد پیدا کرد به اینکه مرده‌ها چیزی می‌شنوند یا کاری می‌کنند، من فتوا بدهم که این مشرک است و به همان معنایی که در قرآن آمده باید با او مبارزه کرد و او را نفی کرد، این خودش افراط است.

با توجه به ظرافت مسئلۀ شرک که شما هر چه هم بخواهید دقت کنید باز در رفتار تودۀ مردم در همۀ فرقه‌ها و ممالک چیزهای شرک‌آمیز هست، اینکه من این رفتارها را ملاک قرار دهم و تکفیر کنم و همه را از دم تیغ بگذرانم این به نظر من از خود آن گرایش‌های شرک‌آمیز جرمش بیشتر است.

من خواستم به این اشاره کنم که در ضمن اینکه من خودم اعتقادم این هست که در ایران خیلی نسبت به شرک و توحید بی‌احتیاطی وجود دارد ولی باز معنایش این نیست که مردم ایران یا مردم شیعه مهدورالدم هستند و از این تندروی‌هایی که الان مد شده مخصوصاً در بیست سی سال اخیر (تکفیر)، محلی از اعراب داشته باشد. با فرض بر اینکه حتی قبول کنید که بعضی از عقاید رسمی که علمای شیعه می‌گویند شرک‌آلود است باز نمی‌شود این حرف‌‌ها را زد. کما اینکه الان من معتقد به این نیستم که شما بتوانید بگویید فرقه‌ی کنونی مسیحیت در دنیا مشرک هستند. با وجود اینکه عقیدۀ شرک‌آلود کاملاً روشنی دارند ولی بالاخره خداپرست هستند؛ یعنی خدا را تبدیل به انسان نکرده‌اند، بلکه اطراف یک انسان تصوراتی ساخته‌اند که شبیه انسان نیست. یعنی این‌قدر پیچیده‌اش کرده‌اند که شما نمی‌توانید بگویید که کسی الان به خدابودن مسیح معتقد است یعنی به خدا معتقد نیست یا مثلاً معتقد است که آفرینندۀ جهان یک انسان بوده است. این‌قدر با آن‌ها در طول تاریخ بحث شده و چیزی برای جواب‌دادن به عقاید ابتدایی خودشان نداشتند بالاخره به این سمت رفتند که خدا به معنای فلسفی و عرفانی نزدیک به همین خدایی است که ما داریم، فقط می‌گویند که خداوند به صورت انسان هم خودش را ظاهر کرده است. قطعاً بر این عقیده شبهۀ شرک وارد است ولی شما نمی‌بینید که مسیحیان کاملاً از خط توحید جدا افتاده باشند. بلکه ارتباطشان را با خدا دارند و در واقع الله را تبدیل به انسان نکردند. انسانی را از انسان‌بودن خارج کرده‌اند. در تصوری که مسیحیان دارند، مسیح انسان نیست، فقط صورت ظاهری انسان دارد؛ عقیدۀ درستی نیست ولی به این راحتی نمی‌شود گفت که هر کسی که به تثلیث معتقد است مشرک است به آن معنایی که ما در قرآن داریم با مشرکین مبارزه می‌کنیم. در زمانی که قرآن نازل شده بود این اعتقادات مسیحیان تثبیت شده بود و در قرآن می‌بینید که در خیلی جاها از مسیحیان تمجید می‌کند و هیچ‌وقت مسیحیان را جزء مشرکین حساب نمی‌کند. آنها همیشه جزء اهل کتاب و از دوستان ما هستند. به هر حال باید نسبت به مسائل دینی در عین حالی که آدم وسواس شرک و توحیدی داشته باشد و تذکر بدهد ولی این‌گونه تندروی‌ها که بدتر است را نداشته باشد. این نکاتی بود که من می‌خواستم برای تفهیم مسئلۀ شرک بگویم.

– سؤال:

در قرآن به یهودیان ایراد می‌گیرد که آن‌ها دانشمندان و علمای خودشان را به عنوان «أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ» گرفته‌اند. یعنی هر چیزی که آن‌ها بگویند عمل می‌کنند.

– سؤال:

شما از هر چیزی غیر از خداوند، از غیرحق و باطل پیروی کنید کارتان مشرکانه است، حالا هر چیزی می‌خواهد باشد. ولی یک بار است که این به شکلی سیستماتیک می‌شود که شما دیگر پیرو خدا نیستید و کاری به خدا ندارید طوری که به شما دیگر نمی‌شود موحد و دیندار گفت. در آن حالت به شرک رسیدید به همان معنای قرآنی. یعنی شما ممکن است در فرقه‌های اسلامی بروید بگردید و ببینید فرقه‌هایی هستند که اصلاً از مفهوم توحید دور شده‌اند. الان یک فرقۀ شیعۀ بدنامی در ترکیه است که به آن‌ها علوی می‌گویند که نماز نمی‌خوانند، قرآن را قبول ندارند و مشروب می‌خورند و عامل اصلی بدنامی شیعه در جهان اسلام هستند. فکر می‌کنم حضرت علی را خدا می‌دانند. آدم‌های دراویش هستند. این‌ها اگر حضرت علی را خدا می‌دانند و وقتی دارند راز و نیاز می‌کنند حضرت علی آدم مد نظرشان است، مشرک محض هستند و چیزی از توحید برایشان باقی نمی‌ماند که آدم بتواند دفاع کند. ولی حتی باز هم خوب است که آدم مدارا داشته باشد اگر مطمئن نیست که کار به اینجا رسیده، بیخود فتوا بر علیه این و آن صادر نکند.

– سؤال: … در جاهایی از قرآن گویا شرک و کفر قاطی می‌شوند …

من در جلسات آینده می‌خواهم در مورد واژه‌ها بحث کنم. یک یا دو جلسه در مورد شرک یا کفر به معنای قرآنی آن بحث کنم. ایزوتسو کتابی به اسم «مفاهیم اخلاقی و دینی در قرآن» دارد [که به این بحث می‌پردازد]. بیشتر می‌خواهم در مورد واژه‌های کلیدی‌ای که درکشان خیلی مهم است مانند کفر و شرک صحبت کنم. کفر چطور هم مقابل ایمان است و هم مقابل شکرگذاری است. یک سری مفاهیم کلیدی در قرآن است که ایزوتسو به آن مفاهیم اخلاقی و دینی می‌گوید که شامل همین چیزهاست. من نمی‌خواهم بگویم چیزی که بحث می‌کنم زیرمجموعۀ واژه‌هایی است که ایزوتسو بحث کرده ولی فضای بحث‌هایم بیشتر این‌گونه واژه‌هاست؛ واژه‌هایی که به آن واژۀ دینی و اخلاقی می‌گویند مانند شرک، توحید، ایمان، تقوا. فکر می‌کنم این‌ها جای بحث دارند. ایده‌ای در ذهنم است این است که یک مدت از این بحث‌ها کنیم، بعد موضوع واژه‌ها هم مانند سوره‌ها شود. مثلاً هر چند وقت یک بار اعلام کنیم که یک جلسه در مورد یک واژه می‌خواهیم صحبت کنیم و فکر می‌کنم یک جلسه برای یک واژه معمولاً جواب می‌دهد اگر واژۀ خیلی مهمی نباشد و تعداد آیات در موردش زیاد نباشد. من چنین ایده‌ای دارم برای یک مجموعه جلساتی که بعد از این جلساتی که داریم برگزار می‌کنیم می‌آید.

– سؤال: به نظر من بحث پیچیده بود و نتیجه‌گیری‌های شما خیلی مستدل نبود ..

گزاره‌های من شرطی است؛ می‌گویم «اگر» قبول کنید که مرده‌ها با این عالم ارتباط ندارند، «آن‌وقت» این شرک است. کل گزاره‌هایی که گفتم شرطی است: اهل‌سنت چون فکر می‌کنند که متوفی ارتباطی با عالم ندارد، فرق نمی‌کند چه کسی باشد، پیغمبر باشد یا امام باشد یا آدم عادی مثلاً تیپ وهابی‌ها روی این خیلی تأکید دارند که متوفی، روح و امثال این‌ها نداریم که از او چیزی بخواهیم، بنابراین این‌ها شرک است. و من صراحتاً هم گفتم که من نمی‌خواهم «اگر» آن را جواب دهم. گفتم با فرض اینکه حرف‌های این‌ها درست باشد هم نمی‌شود فتوای مهدورالدم بودن را زد. اینکه شما چیز شرک‌آلودی جایی گیر بیاورید مثلاً وهابی‌ها که دست پادشاهانشان را می‌بوسند و به رؤسای قبایلشان این‌قدر احترام می‌گذارند شرک است، پس باید آن‌ها را بکشید. به نظر من این تندروی‌ها بدتر از این است که یک شرک نیم‌بندی باشد. از این دفاع کردم که اگر عقاید و رفتارهای شرک‌آمیزی در یک آدم یا در فرقه‌ای دیده شود، وقتی شما می‌توانید بگویید شرک است که ارتباط با خدا را تحت‌تأثیر قرار داده باشد. ما به عنوان انسان‌هایی که مسلمان هستیم و اعتقاد به خدا داریم و موحد هستیم، هر روز داریم نماز می‌خوانیم؛ اگر فرد نماز را در امام‌زاده بخواند، کاری به امام‌زاده ندارد. دارد نمازش را برای خدا می‌خواند. فکر نمی‌کنم همین الان در روستاهای ما آن امام‌زاده مانع نمازخواندن مردم و توجه مردم به خدا شده باشد و مانع از این شده باشد که دعا کنند، عبادت کنند، از خدا چیزی بخواهند. ممکن است یک نفر عادت داشته باشد برود از امام‌زاده هم چیزی بخواهد ولو اینکه آن امام‌زاده دروغ و موهوم است و این عملش شرک‌آمیز است ارتباط این آدم با خدا و این شریعت قطع نشده است. مثالی که از آدم‌های علوی زدم روشن بود که چگونه می‌شود که شرک می‌شود. به نظرم شما جلسات را نبوده‌اید، شاید با بحث‌های من هم خیلی آشنا نیستید. این چیزی که گفتید، من این حرف را نزدم، بعداً گوش دهید قانع می‌شوید.

– سؤال: شما فرمودید چرا در جامعه مقابله با شرک نمی‌شود، به نظر من چون بسیاری از این رفتارهای شرک‌آمیز به فرد مربوطند.

پس [لابد شما می‌فرمایید] علما در موردش مسئول نیستند. علما [گویا فقط] در مورد حجاب مسئولند!!! به نظر میاید حجاب مهم‌تر از شرک است.

– سؤال:

[۳۰:۰۰]

۲- بازگشت به سوره‌ی انعام

بگذارید بحث در مورد سورۀ انعام را پیش ببریم. یک کتاب است که تقریباً همان کاری که ما سعی می‌کنیم اینجا انجام بدهیم یعنی خلاصه‌ای از سوره‌ها و اهداف اصلی سوره را بگوییم را انجام داده و مدتی است که منتشر شده است، چاپ اول آن ۸۶ است. اسم آن «سوره‌های قرآن، درون‌مایه‌ها و محورها» است. آقای مدرسی که استاد دانشگاه پیرینسون است نوشته است و به زبان انگلیسی که به فارسی ترجمه شده است. این کتاب این حسن را دارد که بدون اینکه وارد جزئیات و تفسیر شود، سعی‌اش در این است که یک خلاصه‌ای از محتوای سوره را بگوید. شاید بشود گفت گاهی خیلی موفق است و گاهی هم ممکن است موفق نباشد. من این کتاب را آوردم به علت اینکه به عنوان مقدمه بگویم که سبک این کتاب به این صورت است که در یک سوره قطعه قطعه به جلو می‌رود و گویی به زبان دیگری سوره را خلاصه می‌کند. این نظر من را جلب کرد و من سورۀ انعام را خواندم و به نظرم آمد که چیز خاصی در آن نیست که بشود از آن استفاده کرد. همان حالت خلاصه‌کردن دارد. ولی نکتۀ جالب این است که خلاصۀ سورۀ انعام در این کتاب طولانی‌ترین خلاصه‌ای است که آمده است. به علت اینکه سورۀ انعام این ویژگی را دارد که [شما اگر بخواهید قطعه‌های آن را مشخص کنید و شرح دهید خلاصه‌اش هم طولانی میشود.] من این توضیح را به عنوان مقدمه گفتم چون نمی‌خواهم سورۀ انعام را به سبک سایر سوره‌ها بررسی کنم که تا حالا بررسی می‌کردیم که مثلاً بگوییم سوره از شش هفت قطعۀ کنار همدیگر تشکیل شده است؛ فکر می‌کنم به نتیجۀ خوبی نمی‌رسد کما اینکه اینجا چنین تلاشی شده و در نهایت خلاصۀ سورۀ انعام در دوازده صفحه آمده است در حالی که بقره پنج صفحه است و آل‌عمران چهار صفحه است. انعام دوازده صفحه شده به علت اینکه باید همۀ این قطعات را می‌نوشته. نویسنده هر چهار آیه پشت سر هم سوره‌ی انعام را یک پاراگراف کرده و در آخر نوشته آیۀ فلان تا فلان و به همین صورت جلو رفته و دوازده سیزده صفحه شده است. من می‌خواستم این کتاب را به شما نشان دهم ولی نیاوردم. این صورت صحبت در مورد سوره‌ی انعام مربوط به این است که اگر ده یا پانزده جلسه وقت داشته باشیم تا وارد جزئیات شویم. من این مقدمه را در مورد کل محتوای سورۀ انعام گفتم که خلاصۀ آن را دوباره تکرار می‌کنم و کمی وارد بحث می‌شویم به شکل دیگری که در این جلسات خیلی مرسوم نبوده است. امیدوارم به کلیاتی در مورد این سوره برسیم.

۱-۲مقدمه

از جهاتی می‌شود گفت که سوره خیلی منسجم است یعنی همۀ حرف‌هایی که در این سوره زده می‌شود حول و حوش یک موضوع محوری و مرکزی خیلی روشنی گفته می‌شود و یک مقدمۀ خیلی روشنی هم دارد که سوره در مورد چه چیزی صحبت می‌کند ولی فصل‌بندی آن است که شاید خیلی فصل‌بندی روشنی نباشد. یعنی به راحتی نمی‌توان فهمید که ترتیب گفته‌شدن این مطالب چرا این‌گونه است. من اول محتوای کلی سوره را می‌گویم، بعد کمی وارد فضای سوره می‌شویم. بعد کم کم در مورد جزئیات ترتیبی سوره حرف‌هایی می‌زنیم. اولاً من جلسۀ قبل تأکید کردم که شما وقتی قرآن را از اول تا اینجا می‌خوانید، این چهار سورۀ قبلی که سوره‌های بلندی در قرآن هستند، یک اختلاف ماهوی خیلی روشنی با سورۀ انعام دارند و آن این است که همۀ بحث‌ها انگار در درون جامعۀ دینی اتفاق می‌افتد در حالی که سورۀ‌ انعام اولین سورۀ بلند قرآن است که فضایش کاملاً فرق می‌کند. مواجۀ با کفر و شرک و این چیزهاست. شما به غیر از اشارات خیلی کوتاه به اهل کتاب که آن اشاره‌ها هم متناسب با محتوای این سوره است، چیزی در مورد مسائل داخلی جامعۀ دینی نمی‌بینید.

مثلاً فکر کنید در تمام آن سوره‌ها به نوعی مسائل شرعی مطرح است، کم یا زیاد: در سورۀ بقره و سورۀ نساء بیشتر و در سورۀ مائده و آل‌عمران کمتر. ولی بالاخره با مسائل شرعی مواجه هستند که مبنای بوجودآمدن امت اسلامی است. اینجا که نگاه می‌کنید اگر حکم شرعی و اخلاقی هم می‌‌بینید در مقابل و مقایسه با کارهایی است که مشرکین می‌کنند. این‌گونه نیست که در این سوره وارد شریعت و فضای بیان احکام شریعت شده‌اید. اگر در مورد گوشت‌های حلال و حرام در این سوره چیزهایی گفته می‌شود در تقابل با این است که آن‌ها [مشرکین] حرف‌های دیگری می‌زنند، تو [حضرت محمد] بگو که در شریعت من این چیزها حرام نیست. این‌گونه نیست که بگوییم که فصلی باز شده و وسط سورۀ انعام شریعت بیان می‌شود بلکه قصد این است که یک مقایسه‌ای بین معقول‌بودن شریعت در مقابل احکام نامعقولی است که مشرکین برای خودشان وضع می‌کنند. یعنی ما در این سوره از بحث بین ایمان و کفر خارج نمی‌شویم.

۲-۲ لزوم نبوت: پوشیده بودن حقیقت توحید بر کافر، و آینده‌ی دهشتناک او

اگر در یک کلام بخواهید سورۀ انعام و محتوایش را خلاصه کنید، همانی است که در مقدمه‌ی سوره هم آمده است. مقدمه این‌گونه شروع می‌شود که توحید بیان می‌شود، خداوند است که همه چیز را خلق کرده است، و «ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ»، کسانی هستند که کافر هستند و مرتکب شرک می‌شوند، یعنی موجوداتی را هم‌پای خدا یا شریک خداوند در نظر می‌گیرند. بلافاصله بعد از این آیه اشاره به مسئلۀ مرگ و به نوعی اشاره به قیامت است؛ خداست که شما را خلق کرده، «ثُمَّ قَضَىٰ أَجَلًا وَأَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ ثُمَّ أَنتُمْ تَمْتَرُونَ»، همۀ شما می‌دانید که نبودید، خلق شدید، به دنیا آمدید و می‌میرید و یک اجل مسمایی هم هست که نزد خداوند است، که اشاره‌ای به قیامت است.

تشریع برای کافر تکوین

فضایی که سوره در ابتدا ترسیم می‌کند این است که یک سری حقایق وجود دارد (حقیقت توحید) که یک عده به آن توجه ندارند و در حال کفر و شرک به سر می‌برند و آیندۀ وحشتناکی هم در انتظارشان است. این موجوداتی هستند که ما در زمین در ابتدای این سوره مشاهده می‌کنیم: آدم‌هایی که گمراه شده‌اند، حقیقت را نمی‌بینند و در خطر هستند. سورۀ انعام بیان نبوت است. به این دلیل که این مقدمه گفته می‌شود و بعد اینکه هر وقت آیات الهی عرضه می‌شود، این آدم‌هایی که کافر هستند نمی‌پذیرند گویی دیگر هیچ امیدی به اینکه این آدم‌ها آیات الهی و آیات معاد را در طبیعت به صورت تکوینی ببینند وجود ندارد، بنابراین تنها راه‌حلی که مانده این است که آیات را به صورت تشریعی بفرستیم. آدمی را بفرستیم تا برای این‌ها در قالب کلام و سخنی که خودشان با آن حرف می‌زنند، این آیات را به اصطلاح قرآن صرف کند («وَكَذَٰلِكَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ»). کمی شرح بدهد، شاید این‌گونه بفهمند.

۳-۲ یکپارچگی شگفت‌انگیز سوره‌ی انعام

بنابراین از اول سوره چیزی که ما با آن مواجه هستیم، فضایی کمی شگفت‌انگیز است، انسان‌هایی خلق شده‌اند که کافر هستند، حقایق را نمی‌بینند، نه تنها منکر حقایق هستند، بلکه مسخره می‌کنند، نسبت به آیات الهی هم اعراض دارند. خداوند چکار می‌کند؟ خداوند انبیاء را می‌فرستد که این‌ها را هدایت کند. همۀ این سوره دربارۀ مواجۀ بین انبیاء و نبوت پیامبر و مخصوصاً همین پیامبری که الان فرستاده شده با عالم کفر و شرک است. پیام‌هایی که از طرف خداوند برای مشرکین آورده شده است. پیام‌ها از نوع تشریح آیات الهی است، از نوع دلایل توحید و معاد، انذار و تبشیر و هر چیزی که در پیام نبوت برای مردمی که کافر هستند وجود داشته و وجود دارد. شما به مجموع آیات این سوره که نگاه کنید، مثلاً آیات را بخواهید تک تک در نظر بگیرید و موضوعاتش را مشخص کنید، شاید کمتر سوره‌ای در قرآن این‌قدر منسجم باشد. یعنی یک موضوع خیلی روشنی دارد؛ مسئلۀ مواجۀ انبیاء با کفار است و پیام انبیاء به آنان و همۀ چیزهایی که اطرافش ممکن است اتفاق بیفتد. عکس‌العمل‌هایی که کفار نشان می‌دهند و آدم‌هایی که در حاشیه هستند و چه عوامل مهمی وجود دارد، همۀ این‌ها در کنار همدیگر بیان شده است.

به پایان سوره هم نگاه کنید. من وقتی می‌گویم که سوره یک فضای اولیه‌ای که توصیف می‌کند کمی شگفت‌انگیز است، به آیۀ آخر سوره نگاه کنید که می‌گوید: «وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ». این آیه اشاره به حقیقت بزرگی است که در قرآن رویش تأکید می‌شود که انسان به نوعی خلیفۀ در ارض است. شما این آیه را که می‌خوانید یاد آن اصطلاحی می‌افتید که خداوند می‌گوید که من می‌خواهم در زمین خلیفه‌ای بگذارم. شگفت‌انگیزبودن این است که چگونه این خلیفه‌هایی که خداوند برای ارض خلق کرده کارشان به اینجا می‌رسد که شاید اکثریت آن‌ها به نوعی مواجه با حقیقت ندارند و با خدا ارتباط ندارند. ممکن است کثرت این پدیده کمی حساسیت آدم را از بین ببرد ولی واقعیت این است که این مسئله، مسئلۀ عجیبی است که انسان‌ها اکثریتشان در طول تاریخ به چیزی شبیه به کفر و شرک گرایش پیدا کرده‌اند و هنوز هم همین‌طور است یعنی نسبت به حقایق در حجاب به سر می‌برند.

۴-۲ بیان استدلال‌هایی در باب اصول دین

من جلسۀ قبل کمی بحث کردم که استراتژی‌ای که انبیائی فرستاده شود چیزی است که در طول تاریخ اتفاق افتاده است. خداوند در قالب کلام هم آیاتش را برای مردم تشریع کرده بلکه هدایت شوند. این دفعه می‌خواهم به شکل دیگری با این سوره برخورد کنم، چون فکر می‌کنم وارد جزئیات‌شدن، قطعاتی درست‌کردن و در مورد آن قطعات و توالی آنها بحث‌کردن ممکن است به زمانی بیش از یک جلسه احتیاج داشته باشد. فرض کنید که از شما بخواهند که انشائی در مورد نبوت و پیام انبیاء و [این پدیده‌ی کافر بر تکوین بنویسید]. من این مسئله را مطرح کردم که انسان‌هایی در زمین محجوب از حقایق عالم هستند، خداوند می‌خواهد افرادی را بفرستد. نبوتی بوجود آمده و مردم را دعوت کرده‌اند. و حالا هم پیامبر پایانی آمده و دارد مردم را دعوت می‌کند. اینکه اگر بخواهید در مورد پدیدۀ نبوت چیزهایی را بنویسید چه چیزهایی به ذهن شما می‌رسد که بیان کنید؟ مثلاً من شاید انتظار داشته باشم که در یک سوره‌ای که در مورد نبوت است به روشنی پیامی که انبیاء برای این آد‌م‌ها آورده‌اند ذکر بشود.

[۴۵:۰۰]

ما داریم حرف از این می‌زنیم که کسانی از طرف خداوند پیامی برای بشر و مخصوصاً برای افرادی که در حجاب هستند آورده‌اند که این‌ها را هدایت کنند؛ این پیام چیست؟ مثلاً فرض کنید محورهای اصلی توحید و معاد است. ما مخصوصاً‌ آدم‌هایی هستیم که انتظار داریم که اگر پیامبری می‌آید و با مردم حرف می‌زند، سعی کند که استدلال کند، مردم را قانع کند که توحید درست و شرک غلط است. یا مردم را قانع کند که معادی هست و الی آخر. اگر من بخواهم یک متنی در مورد نبوت بنویسم، انتظار دارم پیام انبیاء چنین چیزهایی داشته باشد و در این سوره بیان شود. دلایل توحید، دلایل معاد و حتی دلایل نبوت در آن باشد؛ این سه اصول دین ما هستند. سورۀ انعام دربارۀ توحید و نبوت بحث می‌کند. موضوع اصلی و محور اصلی پیامی است که انبیاء آورده‌اند که این پیام، توحید و معاد است. چه چیزی به مردم می‌گویند؟ در درجۀ اول باید دلایلی برای این عقاید بیان شود. نکته این است که خود نبوت هم جزء عقاید محسوب می‌شود. بنابراین من انتظار دارم که در این سوره که حالت بحث با مشرکین و کفار دارد یک سری استدلال‌های اصول دین را ببینم.

۵-۲ انذار

همان‌طوری که در مقدمۀ این سوره هم گفته می‌شود انبیاء با مردم صرفاً استدلال نمی‌کنند. من دفعۀ قبل گفتم که وضعیت کسانی که انبیاء برای آن‌ها پیام‌هایی می‌آورند بیشتر شبیه آدم‌هایی است که در حال خوش‌گذرانی و رقص و آواز هستند تا انسان‌هایی که در دانشگاه هستند و برهان‌های فلسفی توحید را بررسی می‌کنند. به همین دلیل است که لحن انبیاء در مقابل کسانی که بی‌خبر هستند و در غفلت به سر می‌برند و اصلاً این موضوعات انگار موضوعات ذهنی آن‌ها نیست و غرق در زندگی روزمرۀ خودشان هستند، همیشه پر از انذار و تبشیر است. یعنی فقط مسئلۀ تأثیرگذاری روی عقل و منطق این آدم‌ها نیست، چرا که اساساً مشکل این آدم‌ها مشکل عقل و منطق نیست که مثلاً‌ یک کتابی خوانده باشند و استدلال‌هایی دیده باشند و حالا به شک فلسفی رسیده باشند. مشکل عمدۀ تقریباً همۀ کسانی که کافر بوده‌اند و هستند غفلت از این‌گونه چیزهاست. یک آدمی که در حال خوش‌گذرانی است و به دلیل این خوش‌گذرانی‌اش است که اصلاً عقلش را به کار نمی‌اندازد، بهتر و مؤثرتر است که او را از عاقبت کارش بترسانید، شاید یک لحظه متوقف شود و از لذت‌بردن و غرق‌بودن در زندگی دست بردارد. شما به یادش بیاورید که می‌میری. لازم نیست که استدلال کنید، صرفاً این احتمال را جلوی چشمش بیاورید که یک روزی ممکن است بعد از مرگ در جهنم بروی. آدمی که اهل لذت است، این رویش خیلی بیشتر تأثیر می‌گذارد، به علت اینکه دارید این احتمال را در ذهنش ایجاد می‌کنید که ممکن است عذاب بی‌نهایت شدیدی بکشد. بنابراین در سوره طبیعی است که ما جزءِ پیام انبیاء یک مجموعه آیاتی که حالت انذار داشته باشند هم ببینیم. فکر می‌کنم اگر شما هم بخواهید چیزی در مورد نبوت بنویسید این چیزها شاملش می‌شود.

۶-۲ معجزه

این سوره حالت محاوره‌مانند دارد؛ یعنی چیزی از طرف آن‌ها نقل می‌شود یا یکی از کارهای آن‌ها گفته می‌شود و در مقابل چیزی از طرف انبیاء بیان می‌شود. مثلاً یک چیزی که حول و حوش نبوت و جزء ارکان بحث در مورد نبوت است به غیر از دلایل و پیام نبوت، مسئلۀ معجزه است. ویژگی‌های آن چیزی که ما به آن اعتقاد داریم این است که انبیاء برای اثبات مدعای خودشان به غیر از اینکه استدلال کنند یا انذار و تبشیر انجام بدهند برای اقوامی که رسول آن قوم بودند در تأیید سخن خودشان، برای اینکه کاری کنند که افرادی به آن‌ها گرایش پیدا کنند و حرفشان را بپذیرند و قبول کنند که آن‌ها واقعاً از طرف خداوند آمده‌اند معجزاتی می‌آوردند. بنابراین یک بخشی از مسئلۀ نبوت، مسئلۀ معجزه است. همۀ این چیزهایی که می‌گویم در این سوره هست. در این سوره، بحث جامعی دربارۀ نبوت و همۀ پدیده‌هایی که اطرافش هست شده است. جزئیات این‌ها را کم کم بیان می‌کنم و بعد سراغ نحوۀ بیان آن از ابتدا تا انتهای این سوره می‌رویم.

۷-۲ سلسله‌ی انبیاء

مسئلۀ دیگری که دربارۀ نبوت وجود دارد مسئلۀ سلسلۀ انبیاء و در واقع تاریخ نبوت است. نبوت یک پدیده‌ی ناگهانی نیست که الان پیامبری در عربستان آمده و کاری انجام می‌دهد، کلاً اتفاقی که در تاریخ افتاده این است که انبیائی آمده‌اند. انبیائی آمدند، اقوامی [تشکیل شدند]. این‌ها همه جزء حواشی و شاخ و برگ‌های مسئلۀ نبوت است. ما وقتی مسئلۀ نبوت را به عنوان مسئلۀ فلسفی مطرح می‌کنیم بحث این است که آیا پیامبری از طرف خداوند آمده یا نه و چرا لازم بوده که پیامبر یا پیامبرانی بیایند. معمولاً در بحث‌های فلسفی و کلامی مفرد و جمع وجود ندارد. فرقی ندارد، می‌خواهیم ثابت کنیم که پدیدۀ نبوت، پدیده‌ای است که اتفاق افتاده است. آن چیزی که واقعاً اتفاق افتاده و در این سوره هم مطرح می‌شود مسئلۀ سلسلۀ انبیاء است. یک پیامبر نیامده، پیامبرانی آمده‌اند. شاید بحث‌کردن در مورد اینکه چرا پیامبرانی آمدند کمی فرق دارد با اینکه چرا پیامبری آمده است (خود سلسله‌وار بودن پیامبران حائذ اهمیت است). حتی اگر شما برای من ثابت کنید که لازم است پیامبری بیاید، هنوز ثابت نکردید که چرا در طول زمان پیامبرانی فرستاده شده‌اند. چرا یک پیامبر نیامده که همۀ حرف‌ها را بزند. به مسئلۀ معجزه در این سوره چندین بار اشاره می‌شود، مسئلۀ سلسلۀ انبیاء هم در این سوره هست.

۸-۲ عوامل کفر و ایمان به پیامبران و دلایل فراوانی خلفای کافر

مسئلۀ نبوت را که در نظر می‌گیرید،‌ پیامبران می‌آیند، انتظار دارید چه پدیده‌ای ببینید؟ یک عده ایمان می‌آورند و یک عده ایمان نمی‌آورند. بحث بعدی مطرح در این سوره در مورد این است که چه عواملی باعث می‌شود که یک نفر ایمان نیاورد، و چرا پدیدۀ کفر وجود دارد. شما وقتی می‌خواهید نبوت را تعریف کنید، باید عامل یا عوامل کفر را بشناسید که با چه چیزی داریم مبارزه می‌کنیم. اگر یک آدمی تصورش این باشد که کفر نتیجۀ مطالعۀ کتاب‌های ضاله است؛ مثلاً فیلسوفانی بوده‌اند و استدلال‌هایی مطرح می‌کردند و یک عده هم جوابشان را می‌دادند و ابهام بوجود می‌آمد و مردم کافر می‌شدند چرا که نمی‌فهمیدند. اگر این تصور را از کفر داشته باشید، پیام انبیاء در نظر شما یک چیز می‌شود. مثلا باید انتظار داشته باشید انبیاء کتاب‌هایی شبیه کتاب فلسفی بیاورند. اما اگر اعتقادتان این باشد که کفر نتیجۀ غرق‌شدن در لذت‌های دنیوی است یا کفر و شرک نتیجۀ پیروی‌کردن از سنت‌های جامعه است، یا نتیجه‌ی عواملی به این شکل، آن‌وقت تصورتان از نبوت و پیام انبیاء تغییر می‌کند. انتظار دارید حرف‌های دیگری در این سوره بشنوید. پس خوب است که در خود همین سوره در مورد این پدیدۀ عجیبی که در ابتدا و انتهای سوره من سعی کردم بگویم که وجود دارد [هم صحبت شود]. یعنی اینکه انسان‌هایی در زمین به عنوان خلیفۀ الهی جعل شده‌اند و بعد این آدم‌ها اکثریتشان خدا را نمی‌بینند. نه تنها این خلافت را انجام نمی‌دهند، بلکه ارتباط ساده و حتی اعتقاد طبیعی به خداوند را هم از دست داده‌اند. در این سوره شما در مورد این مسئله هم می‌بینید که بحث شده است.

۹-۲ جمع‌بندیِ مقدمه

من قصدم این نیست که نهایتاً به این نتیجه برسم که اینجا بحث‌های سوره جامع و مانع است. چیزی که قصد دارم به آن برسم این است که اگر شما سوره را از اول تا آخر آیه به آیه بخوانید، همۀ ‌آیه‌ها حول و حوش نبوت است. شاید شما یک آیه در این سوره نتوانید پیدا کنید که خارج از موضوع نبوت چیزی را مطرح کرده باشد. منتها اشاره به نبوت در ابعاد مختلف؛ به این معنا که آن‌ها چرا کافر هستند، این‌ها چه پیامی برای آن‌ها می‌آورند، چگونه استدلال می‌کنند، چطور انذار می‌دهند، پیامشان چیست، حتی به مسئلۀ شریعت که جزء پیام‌های نبوت است در این سوره اشاره می‌شود. وقتی انبیاء تاریخ دارند، انبیائی قبل از پیغمبر ما آمده‌اند، ادیانی وجود دارد.

مسائل حاشیه‌ای با اشارات یک یا چندآیه‌ای

حاشیه‌ی نبوت ۱

اینکه این نبوت جدید با آن ادیان و پیروان کافرشده و غافل آن ادیان هم برخورد پیدا می‌کند، این هم به اختصار در این سوره آمده است. این سوره بیشتر پیام انبیاء را در مقابل کفر و شرک بیان می‌کند. ولی اینکه اهل‌کتابی هم هستند که حقیقت را می‌بینند ولی انکار می‌کنند، مانند موجوداتی که ظاهراً جزء متدینین هستند ولی مانع رسیدن پیام نبی جدید که ظهور کرده هستند، به این هم اشاره شده ولی وزنش خیلی کم است و اصولاً جزء محتوای اصلی نیست. رابطۀ بین این دین با ادیان قبلی یک چیز حاشیه‌ای است. در این سوره بیان می‌شود که این دین ادامۀ ادیان قبلی است ولی پیروان ادیان قبلی به دلیل اینکه خودشان هم کافر شده‌اند و حقایق را نمی‌بینند به جای اینکه کمک‌کننده باشند مزاحم هستند. این یک مسئلۀ حاشیه‌ای است که مربوط به مسئلۀ نبوت می‌شود.

حاشیه‌ی نبوت ۲

جایی در سوره اشاره به مسئلۀ وحی دروغین شده (ادعای وحی) است. آدم‌هایی ممکن است باشند، جزء اهل‌کتاب و ادیان یا آدم‌هایی که جزء هیچ دینی نیستند، که نبوت ساختگی درست می‌کنند. به اینها به عنوان یک مانعی در برابر رسیدن پیام و نبوت‌های واقعی به مردم در حد یک آیه اشاره شده است. من دارم وارد جزئیات می‌شوم. کلیات سوره بیان همان چیزهاییست که قبلاً به آن اشاره کردم. ولی حواشی‌ای به این شکل هم دارد.

حاشیه‌ی نبوت ۳

مثلاً نکته‌ای که گفتم، انبیاء می‌آیند، یک عده ایمان می‌آورند و اکثریتی ایمان نمی‌آورند. رابطۀ بین این آدم‌هایی که ایمان آوردند با آن‌هایی که ایمان نیاوردند هم مسئله‌ای است که در جامعه ایجاد می‌شود. مثلاً شما آیه‌ای در این سوره می‌بینید که به مؤمنینی که الان به پیغمبر ایمان آورده‌اند توصیه می‌کند که به بت‌ها توهین نکنید. خود پیامبر که قطعاً این کار را نمی‌کند ولی حتی به پیروانشان هم توصیه می‌شود که برخوردشان بی‌ادبانه نباشد. من دیگر نمی‌خواهم وارد جزئیات شوم، ممکن است موضوعات زیادی باشد که حالت یک آیه داشته باشد، در حد یک چیز خیلی حاشیه‌ای.

حاشیه‌ی نبوت ۴

مثلاً‌ فرض کنید دربارۀ رابطۀ پیغمبر با مؤمنین و با مشرکین طبیعی است که در این سوره باشد به عنوان یک زیرمسئله‌ای که در مسئلۀ نبوت است. اینکه مثلاً‌ به مؤمنین بشارت بدهد، به مشرکین انذار: به مؤمنین بگو که هر کار بدی هم که کرده باشند می‌توانند خودشان را اصلاح کنند.

حاشیه‌ی نبوت ۵: دل‌رحمی و غم شدید پیامبر از ایمان نیاوردن کفار

موردی که به وضوح در ذیل مسئلۀ‌ نبوت مطرح می‌تواند بشود، و یک جایی با شدت خیلی زیاد بیان شده و جاهای دیگر هم در سوره بازتابش زیاد است، شوق زیاد پیغمبر به این است که این آدم‌ها ایمان بیاورند. شما خودتان را جای پیغمبر بگذارید مخصوصاً با این آیاتی که در این سوره است. این سوره کمی که به جلو می‌رود چند آیه خطاب به پیغمبر است که گفته می‌شود که مثلا «وَلَوْ تَرَىٰ إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ»، می‌گوید: اگر ببینی آن وقتی که آن‌ها جلوی آتش نگه داشته می‌شوند که عذاب شوند. شما با توجه به اینکه تصوری از پیغمبر داشته باشید که چقدر مهربان است و همین مردمی را که آنجا زندگی می‌کنند دوست دارد. شما اگر جای پیغمبر باشید و یقین مطلق داشته باشید که این آدم‌هایی که الان جلویتان هستند و ایمان نمی‌آورند مثل این است که دیده باشید این‌ها چطور عذاب می‌شوند، دلتان برای آن‌ها می‌سوزد. مخصوصاً با آن حالت خاصی که پیغمبر نسبت به این‌ها داشته، علاقه‌ای که داشته، پیامبر به شدت دوست دارد و اصرار دارد که همۀ این‌ها ایمان بیاورند. یک جایی با شدت به پیامبر گفته می‌شود که این‌ها تو را تکذیب می‌کنند و تو ناراحت می‌شوی. سه آیه است که از آیۀ 33 شروع می‌شود که می‌گوید: «قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلَٰكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآيَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ».

[۱:۰۰:۰۰]

آیۀ آخر که آیۀ شدیدالحنی است که می‌گوید: «وَإِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرَاضُهُمْ»، اگر اعراضشان خیلی برایت گران تمام می‌شود، «فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَن تَبْتَغِيَ نَفَقًا فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِي السَّمَاءِ»، می‌گوید:‌ اگر می‌توانی سوراخی در زمین ایجاد کنی یا نردبانی به آسمان بفرستی که «فَتَأْتِيَهُم بِآيَةٍ»، که آیه یا نشانه‌ای برای آن‌ها بیاوری یعنی معجزه‌ای ظاهر کنی که آن‌ها ایمان بیاورند، «وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَىٰ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ». اینکه هر کاری کنی این‌ها ایمان نمی‌آورند و اینکه پیامبر نمی‌تواند کاری کند که همه ایمان بیاورند و خداوند اگر می‌خواست همۀ این‌ها ایمان می‌آورند، این یک تمی است که در این سوره چند بار تکرار می‌شود.

من می‌خواهم شما را قانع کنم که به هر شکل نگاه کنید چیزی که نمی‌بینید مگر اینکه مستقیماً بحث از نبوت و پیام نبوت برای این آدم‌هاست؛ حرف‌هایی که آن‌ها می‌زنند، عکس‌العمل‌هایی که نشان می‌دهند، جواب‌هایی که داده می‌شود و یک سری حواشی هم که شاید یک مقدار دورتر از این مرکز هستند ولی بالاخره به مسئلۀ نبوت وصل هستند. برای اینکه انسجام این سوره را حس کنید این را با سورۀ مائده یا بقره مقایسه کنید که هیچ‌کدام از این بحث‌ها آنجا نیست. به غیر از اینکه بحث اصل توحید بیان شده باشد یا معاد بیان شده باشد یا انذاری صورت گرفته باشد که این‌ها کلیات عقاید هستند، مسئلۀ مواجۀ نبی با مشرکین و کفار و این‌ها در این سوره مسئلۀ اصلی است که در هیچ‌کدام از آن سوره‌ها چنین چیزی بیان نمی‌شود. عقاید بیان می‌شوند ولی اینکه حالت استدلالی به خودشان بگیرند کمتر است.

۳- جزئیات سوره در حد مقدمات

بگذارید کمی وارد جزئیات شویم. قرار نیست در یک جلسه همه چیز را بگویم، بلکه قرار است که این مانند یک مقدمه‌ای باشد که خودتان سوره را بخوانید و یک ارتباط بهتری برقرار کنید. من نگران این نیستم که به خیلی از جزئیات اصلاً اشاره‌ای نشود و یادداشت‌هایم خیلی مختصر است و فی‌البداهه چیزهایی می‌گویم، چون می‌دانم همه چیز را نمی‌توانم بگویم به این حساس نیستم که چه بخشی را می‌گویم و چه بخشی را نمی‌گویم. سرفصل‌ها را اینجا نوشته بودم و سعی کردم به همۀ آن‌ها اشاره کنم.

۱-۳ بدل شریعت: کمک به رفع عامل اصلی کفر، عامل عملی

به نظر من شاید یک سرفصلی وجود دارد که به آن اشاره نکرده‌ام. چیزی شبیه سرفصل احکام ولی نمی‌شود راحت این اسم را گذاشت چرا که احکام مربوط به مؤمنین است و معمولاً احکام وقتی بیان می‌شود خطاب به مؤمنین بیان می‌شود «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا…» که حالا آیۀ حج می‌آید یا آیۀ صیام می‌آید. تصور ما از کفر این آدم‌ها این است که این آدم‌ها بد زندگی می‌کنند که به این شکل شده است. تصور ما این نیست که این‌ها کتاب خوانده‌اند و به این صورت شده‌اند. تصور ما این است که این‌ها گناه می‌کنند، لذت‌های نامشروع می‌برند، بیش از اندازه توجه به دنیا دارند و همۀ این‌ها در این سوره آمده است. یعنی اشاره به اینکه این‌ها بیش از اندازه مشغول به دنیا هستند. همۀ این چیزها در این سوره هست. اشاره به اینکه این‌ها از عقاید و اعمال و سنت‌های نامعقولی که دارند پیروی می‌کنند، کارهای بدی انجام می‌دهند، عمرشان را با اعمال اشتباه و کار خوب انجام‌ندادن تلف می‌کنند، مشغول به عالم محسوسات هستند. این‌ها چیزهایی است که از نظر ما عوامل اصلی کفر در طول تاریخ بوده و هست. و شرک هم همین‌طور به وجود می‌آید که این آدم‌ها چون به حقیقت دست پیدا نمی‌کنند دچار توهم می‌شوند و موهوماتی را می‌سازند. وقتی که عامل اصلی کفر، عملی است و این‌ها هم آدم‌هایی نیستند که پیغمبر بتواند برای آنها شریعت وضع کند چرا که این‌ها اصلاً پیغمبر را قبول ندارند، پس بالاخره مشکل این آدم‌ها را چگونه باید حل کرد؟

یک راه، مقایسه بین احکام مسخره‌ای که آن‌ها در مورد خوردن و نخوردن برای خودشان وضع کرده‌اند با احکام معقولی است که در شریعت‌های الهی هست و در آخر سوره بیان می‌شود. راه دیگر این است که مستقیماً بخشی از پیام‌های اخلاقی ادیان بیان می‌شود.

من این نکته‌‌ی که می‌خواهم بگویم، تعداد زیادی آیه وجود دارد که پیامبر می‌گوید بگو من این کار را می‌کنم، آن کار را نمی‌کنم. یا به من گفته‌اند که این کار را نکن. نمی‌شود پیامبر به آن‌ها بگوید فلان کار را نکنند یا بکنند، چون این‌ها اصلاً حرف گوش نمی‌دهند. ولی انگار چون مسئلۀ اصلی این است که این‌ها کارهایی که باید انجام دهند را انجام نمی‌دهند و کارهایی که نباید انجام دهند را انجام می‌دهند، شما یک مجموعه‌ای از آیات دارید که شاید آن‌ها را باید بشود در یک مقوله قرار داد؛ آیاتی که به پیامبر گفته می‌شود که بگوید که او چکار می‌کند و چکار نمی‌کند. به پیامبر گفته می‌شود که بگو که من از آخرت می‌ترسم به علت همین شرک نمی‌ورزم. یا بگو که ما نماز می‌خوانیم یا فلان کار را نمی‌کنیم و فلان کار را می‌کنیم. این مانند بدل شریعت است برای آدم‌هایی که اصلاً اعتقاد دینی پیدا نکردند. شما به این‌ها نمی‌توانید بگویید که روزه بگیر و نماز بخوان ولی مشکلشان هم همین است؛ مشکلاشان این است که بد زندگی می‌کنند. یک سری از انذارها به این شکل بیان می‌شود. یعنی یک سری از حرف‌ها از قول پیامبر گفته می‌شود که من این کار را نمی‌کنم یا به ما گفته‌اند که این کار را نکنید. بارها از قول پیامبر بیان می‌شود که به من یا به ما گفته‌اند که غیر خدا را نپرستیم وفقط خدا را بخوانیم.

یک مجموعه از باید‌ها و نبایدهایی که مستقیماً به آن‌ها نمی‌شود گفت در قالب اینکه پیامبر از قول خودش بیان می‌کند در این سوره آمده است. به نظر من شاید بشود گفت که این‌ها به نوعی احکام مقدماتی هستند یا شاید لازم نباشد اسمی برایش بگذاریم ولی تعدادشان زیاد است؛ این‌ها جزء پیام‌ها هستند، پیام‌هایی که نه جنبۀ استدلال برای عقاید دارند و نه جنبۀ انذار و تبشیر مستقیم دارند بلکه جنبۀ بیان مجموعه‌ای از چیزهایی شبیه به کارهای عملی هستند.

– سؤال: من متوجه مقایسه‌ی شما در مورد غذاهایی که مومنین میخورند و آنها میخوردند و احکامی که وضع کرده‌اند هر دو نمیشوم. مثلا اینکه یکی معقول است و دیگری نامعقول.

بگذارید وقتی رسیدیم توضیح می‌دهم. این‌ها نامعقول‌بودن را نمی‌فهمند مثلاً می‌گفتند چیزی که در شکمش است مال مردهاست و اگر مرده باشد مال زن‌هاست. یعنی چه که یک چیزی بد باشد مال زن‌هاست و اگر خوب باشد مال مردهاست. اینجا خیلی چیزهاست؛‌ پیچیدگی‌های عجیب و غریب.

پیچیدگی در احکام یهودی به این دلیل بوجود آمده که آن‌ها مرتکب گناه شدند. این مجازات آن‌هاست که احکامی به این صورت پیدا کرده‌اند. مثلا احکامی مثل اینکه چیزی اگر خوب باشد مال مردهاست و اگر بد باشد مال زن‌هاست نامعقول است و حالت توهین‌آمیز دارد. خوراکی است؛ خوراکی فکر نمی‌کنم مردانه و زنانه داشته باشد. فکر نمی‌کنم در احکام ما چیزهایی به این صورت وجود داشته باشد که چیزی را یکی بخورد و یکی نخورد. اینکه شما چه چیزی را برای انسان‌ها تحریم کنید،‌ ممکن است یک جایی از آن قابل فهم نباشد؛ مثلاً چرا خوک حرام است؟ ممکن است بگویید من این را نمی‌فهمم. ولی اگر من بگویم مثلاً دست راست خوک برای زن‌ها حرام است و دست چپ آن برای مردها، نامعقول‌بودنش غیر از نفهمیدن چرایی حکم است. من می‌توانم سوال کنم که چرا یک حیوانی را نخورید یا چرا ممکن است تحریم شده باشد ولی اینکه یک چیزی برای مردها با زن‌ها فرق کند [به نظر معقول نمیاید].

– سؤال: چرا طلا…

خوردن جایی است که زن و مرد در آن مشترک هستند. یعنی من چیز معقولی [در تفکیک خوراکی‌ها] نمی‌بینم. طلا یا حجاب به ویژگی‌های زن و مرد مرتبط است. این خارج از بحث ماست. اینکه اثبات کنم که این معقول است یا نامعقول است را قرار نیست در این جلسۀ مختصر بپردازیم. نکته این است که آنجا نمی‌بینید که شریعت قرار است بیان شود. مثال دیگر قربانی‌کردن بچه‌هاست. یک مشت حرف‌های من‌درآوردی. بچه‌هایشان را می‌کشند، قربانی می‌کنند. آن‌هایی را که برای خدا قربانی می‌کنند جلوی بت‌ها می‌گذارند. کلاً یک فضای سنتی کاملاً نامعقولی بوجود آمده که در آن حتی جنایت صورت می‌گیرد. این را با احکام شریعت مقایسه کنید؛ در مورد شریعت فضا این‌گونه است که احکام خیلی ساده و روشن هستند؛ مثلاً فرض کنید در مورد خوردن.

۲-۳ بیان آیات الهی آفاقی و انفسی

شما به این سوره که نگاه کنید، در قرآن بحثی است که می‌گوید آیات الهی در آفاق و انفس ظاهر می‌شوند. این آیه باعث شده که یک اصطلاحی بوجود بیاید، آیات آفاقی یا انفسی. شما در سورۀ انعام باید انتظار داشته باشید که هم آیات آفاقی آمده باشد و هم انفسی که به وفور هم آمده است. مثلاً حجمی از این سوره، شاید ده درصد، بیان و توصیف توحید و آیات الهی است چه در درون آدم‌ها و چه در بیرون آدم‌ها. در درون به این شکل که از طریق پیامبر به کفار گفته می‌شود که شما وقتی یک جایی گیر می‌افتید موحد می‌شوید. یعنی ببینید که در درونتان انگار موحد است. آفاقی که هم از ستاره‌ها گرفته تا اتفاقاتی که در زمین می‌افتد به همان سبکی که در قرآن بارها می‌بینید [اشاراتی هست] که مفصل‌ترین آن بعد از داستان ابراهیم می‌آید. داستان ابراهیم که تمام می‌شود، صفحۀ ۱۴۰، تا اواسط صفحۀ ۱۴۱ اصولاً بیان آیات الهی است. از زمین به آسمان می‌رود و از آسمان به زمین می‌آید، و همه جا اثر فعل و خلق الهی را سعی می‌کند نشان دهد.

بنابراین ما انتظارمان این است که در سورۀ انعام فرم استدلال‌کردن به آن معنایی که در قرآن است، نشان‌دادن تفصیل آیات، را ببینیم. می‌شود درصد گرفت؛ درصد قابل ملاحظه‌ای از سورۀ انعام این است که از طرف پیامبر آیات الهی را برای کسانی که نمی بینند تشریح کند. انگار دیگر امیدی نیست که خودشان به عالم که نگاه می‌کنند خداوند را ببینند، بنابر این شاید اگر در قالب کلام برای آن‌ها شرح داده شود و کلام زیبا باشد و این آیات به گوششان برسد شاید تأثیری روی آن‌ها بگذارد و اعراض نکنند و چیزی را ببینند. کما اینکه اقلیتی همیشه شاید نمی‌دیدند و بعد از اینکه پیامبران می‌آمدند متوجه می‌شدند.

۳-۳ معاد

شما طبعاً باید انتظار داشته باشید که آیاتی که مربوط به معاد است در این سوره آمده باشد که آمده است. حجمش کمتر از آیات توحیدی است ولی بالاخره در مورد معاد استدلال می‌کند و هم حالت آفاقی دارد و هم انفسی. مثلاً یکی از چیزهایی که مستقیماً به معاد مربوط می‌شود نه به توحید، مسئله‌ای است که یک جایی در این سوره به عنوان آیت به آن اشاره می‌کند: شما وقتی شب می‌خوابید خداوند شما را به طور کامل تحویل می‌گیرد و دوباره پس می‌فرستد تا به اجلی برسید. بنابراین قسمت‌هایی از این سوره که به اجل اشاره می‌کند، به مرگ تذکر می‌دهد و سعی می‌کند نشانه‌های عالم پس از مرگ را بگوید [مرتبط به بحث معاد است].

۴-۳ برهان اتمام حجت خداوند توسط انبیاء

در مورد خود نبوت هم به این استدلال در این سوره اشاره شده که آیه‌ای در این سوره است که می‌گوید تا وقتی که انبیاء را نفرستیم کسی را مجازات نمی‌کنیم. یکی از دلایل کلامی‌ای که معمولاً برای نبوت آورده می‌شود این است که انبیاء کاری که انجام می‌دهند حالت اتمام حجت دارد؛ خداوند یک وعده‌ای برای هدایت مردم داده، تا وقتی این تحقق پیدا نکند کسی عذاب نمی‌شود. بنابراین نبوت ضروری است، به این علت که شما باید اتمام حجت کرده باشید و به این طریق حجت تمام می‌شود.

۵-۳ برهان قاعده‌ی لطف

یک استدلال دیگری در متون کلامی هست که به آن قاعدۀ لطف می‌گویند؛

[۱:۱۵:۰۰]

اینکه اگر موجوداتی استعدادی دارند مثلاً انسان‌ها زبان دارند، گوش شنوا دارند و از این طریق هدایتی می‌تواند به آن‌ها برسد، خداوند طبق اینکه لطیف است و به همۀ موجودات لطف دارد، حتماً این لطف را می‌کند که کسانی بیایند و به همان زبان آیات الهی را بیان کنند. یک آیه‌ای در سوره است که به نوعی بیان همین قاعدۀ لطف است. بعد از اینکه داستان ابراهیم گفته می‌شود و سلسلۀ انبیاء شمرده می‌شود یک آیه‌ای است که می‌گوید: «وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ عَلَىٰ بَشَرٍ مِّن شَيْءٍ»، می‌گوید اصلاً قدر خدا را ندانستند وقتی گفتند که خداوند چیزی را نازل نکرده است. این مثل این است که اگر شما خدا را بشناسید، خدایی که به شما غذا داده و این همه به شما لطف کرده، چطور این حرف را می‌زنید که خدا چیزی را نازل نکرده است. تاریخ انبیاء را هم مرور می‌کند، نه یک مورد، نه یک اتمام حجت، در طول تاریخ همین‌طور خداوند پیامبران را فرستاد و این یک نوع قدر خدا را نشناختن است اگر شما فکر کنید که یک نفر ادعا کند که نبوتی وجود ندارد.

بیشتر اشاره‌ام به این است که شاید خوب باشد که به سورۀ انعام این‌گونه به صورت موضوعی نگاه کنید. موضوع سوره را که فهمیدید قرار است در آن چه چیزی بیان شود (مسئله‌ی نبوت)، حالا خودتان مستقلاً به مسئلۀ نبوت فکر کنید، ببینید که چه چیزهایی انتظار دارید ببینید و فکر می‌کنید چه چیزهایی باید گفته شده باشد و بعد که سوره را می‌خوانید احتمالاً می‌بینید که همۀ آن‌ها به نوعی هست. مثلاً هم استدلال هست، انذار هست، پیام انبیاء برای مردم، کفار و مشرکین. شاید در هیچ سوره‌ای در قرآن به اندازۀ سورۀ انعام، پیامی که انبیاء برای مردم می‌آوردند با جزئیات گفته نشده باشد. اگر از جای دیگری بخواهیم وارد جزئیات شویم من اصراری ندارم که همه جا جزئیات را بگویم.

مثلاً بگردید ببینید چند جا هست که آیاتی در مورد حال و روز این آدم‌ها (کفار و مشرکین) وجود دارد. مثلاً‌ اشاره به این می‌شود که همۀ دنیا لهو و لعب است. این‌ها در واقع مشغول بازی دنیا شده‌اند که از آخرت و از خداوند غافل شده‌اند. بگذارید من به این نکتۀ خیلی اساسی اشاره کنیم، چون بخش بزرگی از سوره است. اواخر سوره در مورد آداب آیین‌های زندگی بحث می کند. عنوان می‌شود که منشأ اصلی شرک و کفر بیشتر از خطاهای شخصی‌ای که آدم‌ها در زندگی‌شان انجام می‌دهند این است که در جامعه‌ای به دنیا می‌آیند که آیین‌هایی وجود دارد و این‌ها اعتماد می‌کنند و همان آیین‌ها را انجام می‌دهند. این آیین‌ها ممکن است قتل فرزندان باشد یا هر چیز عجیب و غریب دیگری.

دو نکتۀ اساسی در پایان سوره وجود دارد که مفصلاً در مورد آن‌ها بحث می‌شود و بیشتر از دو صفحه از این سوره به آن اختصاص دارد و آن در مورد رفتارهای عجیب و غریب و آیین‌‌های عجیب و غریب مشرکانه در مقابل پیامی است که انبیاء به صورت شریعت می‌آورند.

۶-۳ برهان وضع شریعت برای مقابله با شریعت شرک‌آلود

نکتۀ ‌اول این است که اشاره می‌شود که این‌ عقاید و رفتارها مانند الهامات و شریعت‌های شیطانی هستند گویی که از آن‌ها خواسته شده کارهای زشتی را انجام دهند و این کم کم انجام شده و تبدیل به سنت شده است. بنابراین این آدم‌ها انگار دین دارند ولی دینی که شیطان نازل کرده به جای اینکه خداوند نازل کند. به نظر من این خیلی نکتۀ مهمی است. اینجا یک استدلال قاطع وجود دارد که چرا شریعت لازم است و چرا خداوند باید آیین برای بشر بفرستد. به علت اینکه وقتی آیین نمی‌فرستد، جایی که شرک و کفر وجود دارد این‌گونه نیست که آیین بوجود نیاید. حتی اشاره به این می‌شود که حلال و حرام گوشت بوجود آمده است و مانند شریعت‌ها برای خودشان در مورد اینکه این چیز را بخورند یا نخورند چیزهای زیادی بوجود آورند. این نشان می‌دهد انگار بشر این زمینه را دارد که خودش برای زندگی خودش قانون‌ها و آیین‌هایی بگذارد؛ مثلا چیزهایی را بخورد و چیزهایی را نخورد. در بحث‌های روانکاوانه در مورد منشأ این‌گونه سنت‌های مشرکانه (البته در آنجا معمولاً به طور کلی دین) می‌گویند که در بشر عوامل روانی خیلی عمیقی وجود دارد که مثلاً بعضی از حیوانات را تحریم کند. انگار این‌ها در خون بشر است. اگر ادیان نیایند و شریعت نیاورند، این‌گونه نیست که شریعت بوجود نیاید بلکه شریعت‌های کج و معوج بوجود می‌آید، بنابراین این حالتی که ممکن است یک نفر بگوید ادیان آمده‌اند و زندگی را برای مردم سخت کردند شاید درست برعکس باشد. این سوره را که می‌خوانید این احساس را دارید که این‌ها احکام عجیب و غریبی وضع کرده‌اند، شریعت‌هایی که مزاحم زندگی خودش شده است. علت اینکه به مسئلۀ حلال و حرام گوشت اشاره می‌شود این است که حلال و حرام گوشتی که پیامبر آورده خیلی ساده‌تر از آنی است که آن‌ها دارند رعایت می‌کنند.

شاید اسم سورۀ انعام باعث می‌شود که ثقل این قسمت سوره زیاد شود. مثل اینکه اینجا را کمی با دقت بیشتری بخوانید. ببینید که این‌ها حتی در مورد چهارپایان قاعده‌های زیادی گذاشته‌اند که چه چیزی بخورند و چه چیزی نخورند. اصطلاح ایجاز و اطناب که جزء صنایع ادبی است در قرآن خیلی بکار رفته است. جاهایی که مطلب خیلی مفصل است با ایجاز بیان می‌کند و گاهی به دلایل مختلف از نظر ادبی بیان یک چیز ساده‌ای را خیلی کش می‌دهد. یک نمونۀ عظیم اطناب در قرآن آیه‌ای است که در سورۀ نور بیان می‌شود که خانۀ چه کسی بروید بخورید و خانۀ چه کسی بروید نخورید. این مطلب یک صفحۀ قرآن را میگیرد که خیلی عجیب است، به غیر از اینکه آدم را به تفکر وادار می‌کند که اینجا چه چیزی هست که این‌قدر رویش تأکید می‌شود. سبک قرآن معمولاً نود و نه درصدش ایجاز خیلی زیاد است که مثلاً‌ شما ممکن است بخوانید و نفهمید چه چیزی گفته است، چون خیلی خلاصه گفته می‌شود. مثلاً داستان یوسف از اول تا آخر عمر یک نفر را روایت می‌کند. چند صحنۀ بریده بریده است که جاهای مهم آن هم حتی حذف می‌شود و شما باید خودتان حدس بزنید. اینجا کمی دقت کنید به بخش که در مورد حلال و حرام ‌کردن چیزها آمده است. در صفحۀ ۱۴۷ چقدر طول می‌کشد که بگوید «ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ مِّنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَمِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحَامُ الْأُنثَيَيْنِ نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ»، دوباره «وَمِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَمِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنثَيَيْنِ»، این‌ها را می‌شد فاکتور گرفت. شما می‌توانستید همۀ این‌ها را یک آیه کنید در حد یکی دو خط ولی مفصل می‌گوید. پیچیدگی‌ای که این‌ها ایجاد کرده‌اند، دست و پایشان را گرفته است. در مقابلش می‌گوید که بگو که من در شریعت خودم هیچ چیزی را حرام نمی‌بینم به غیر از چیزی که در کمتر از یک خط بیان می‌شود که حرام است.

این را به آن علت می‌گویم که در آن قسمت (بحث حرام و حلال) به نظر من یک نوع برخوردی وجود دارد در مورد مسئلۀ لزوم شریعت که من زیاد جای دیگری ندیده‌ام. شما «برهان لطف» و «اتمام حجت» را زیاد در بحث‌های کلامی می‌بینید ولی در مورد اینکه چرا شریعت لازم است یا لازم نیست من ندیدم خیلی رویش تأکید کنند به شکلی که قرآن بیان می‌کند. طبق قرآن شریعت‌داشتن و آیین‌داشتن جزء زندگی بشر است و از آسمان هم نیاید، شیطان برای مردم درست می‌کند کما اینکه یک سری چیزها اینجا بیان شده است. من تأکیدم روی این است که آن قسمت از سوره روی این تأکید دارد که این آدم‌ها با تقلید زندگیشان بر باد می‌رود. یعنی یک جایی به دنیا آمده‌اند که سنت‌هایی وجود دارد که مطلقاً معقول نیست و این آدم‌ها همین‌طور بدون اینکه فکر کنند دارند از آن تقلید می‌کنند. اگر به شکل عملیاتی نگاه کنید بیشتر از گناه‌کردن و بیشتر از غرق‌بودن در دنیا، پیروی از سنت‌های شرک‌آلود در جاافتادن شرک در همۀ جوامع بشری مؤثر بوده است. من چون قرار است در مورد شرک مستقلاً جلساتی را بگذارم و بحث کنم در مورد وضعیت الان شرک. یک عده فکر می‌کنند شرک منقرض شده است و ما داریم در دوران توحید زندگی می‌کنیم. یک اتفاقاتی افتاده است، شرک به آن شکل سابق [شاید وجود نداشته باشد] ولی اینکه کجا رفته است محل سوال است. اگر عمیق‌تر به شرک نگاه کنیم مورد مشابه کجاست که من در مورد این‌ها بعداً بحث خواهم کرد.

سبکی متفاوت در بررسی کلی سور قرآن: نوشتن تصورات و انتظارات قبل از خواندن سوره و مقایسه‌ی سوره با آن

تا اینجا نکته‌ای که گفتم که ادعای من این است که حتی یک آیه در این سوره نیامده که به طور کاملاً متمرکز در مورد نبوت نباشد. هر جایی از آن را نگاه کنید مطمئناً همین است و از این نظر سورۀ خیلی منسجمی است. و خیلی خوب است که آدم به این صورت فکر کند به مسائلی که در این سوره آمده. من شخصاً نمی‌خواهم بگویم انشاء نوشتم ولی در مورد این سوره این کار را کردم. یعنی سعی کردم سوره را از ذهن خودم خارج کنم و فکر کنم که اگر بخواهم در مورد نبوت بحث کنم، اجزای بحثم چه چیزهایی می‌شود و بعد نگاه کنم که در این سوره کدام یک از آن‌ها آمده و کدام نیامده است. اینکه در این سوره به چه چیزهایی اهمیت بیشتری داده شده و حتی می‌توانید آیه‌ها را جدا جدا بررسی کنید و یک آماری بگیرید و ببینید که چقدر با ذهنیت شما سازگار است. مثلاً بحث استدلال در مورد توحید و معاد و نبوت هر کدام چه حجمی دارند، انذار چه حجمی دارد، آوردن صحنه‌های قیامت که جزء انذار حساب می‌شود چه حجمی دارد، تاریخ انبیاء چه حجمی دارد الی آخر. بدون اینکه وارد فصل‌بندی‌ها بشوم محتوای کلی سوره را گفتم.

۷-۳ توالی آیات: خلاف انتظار ذهن منظم‌ساز انسان

چیزی که در موردش هنوز بحث نکردم این است که توالی این آیه‌ها چگونه است. ما انتظارمان چیست؟ اگر همۀ این حرف‌هایی که زدم را بنویسید و بخواهید مرتب کنید و بخواهید یک انشاء [منسجم داشته باشید چطور می‌نویسید؟] فکر کنید من محتوای سورۀ انعام را به شما گفته‌ام، بحث‌ها و زیربحث‌های آن را گفته‌ام و شما می‌خواهید آن را به صورت مرتب بنویسید. به این شکل [که در سوره‌ی انعام هست] نمی‌نویسید، بلکه مرتب می‌کنید. مثلاً‌ یک فصلی می‌گذارید دربارۀ حقیقت توحید که توحید چیست و بعد یک فصل می‌گذارید و دلایلش را می‌گویید. یک فصل در مورد معاد می‌گذارید. حتی اگر بخواهید جنبه‌های عاطفی آن را بگویید مرتب می‌کنید، انذارها را در یک فصل می‌برید. همۀ ادعاهای آن‌ها بر علیه پیامبران را در یک فصل می‌گذارید و آیتم‌بندی می کنید. و حتی پاسخ‌هایش را هم یا زیرش می‌آورید یا در فصل پاسخ‌ها می‌برید. با این ذهنیتی که ما داریم که مطالب را خودمان مرتب می‌کنیم، سورۀ انعام نامرتب است. شما از اول نگاه کنید. من واقعاً آیه به آیه در مورد این سوره این کار را کردم که سعی کنم بگویم آیۀ یک موضوعش چیست و آیۀ دو چیست و همینطور تا آخر. دیگر از خیر اینکه قطعه‌بندی کنم گذشتم برای اینکه به نظرم اینجا تعداد قطعه‌ها کمی کمتر از آیه‌هاست. من این سوره را قبلاً خوانده بودم. به این احساس رسیدم که خیلی قطعه‌بندی روشنی نمی‌توانم انجام دهم. و بعد که این کتاب «سوره‌های قرآن، درون‌مایه‌ها و محورها» را نگاه کردم خوشحال شدم که سیزده صفحه شده است و برای همین هم این کتاب را آوردم. اینجا قطعه‌ها خیلی کوتاه هستند؛ یک چیزی گفته می‌شود و یک جوابی داده می‌شود، چیز دیگری گفته می‌شود و جوابی داده می‌شود.

نکته این است که چه حسنی دارد و چرا این‌طور بیان می‌شود؟ در کل قرآن این فرم مرتب‌کردنی که ما در ذهنمان داریم را رعایت نمی‌کند ولی حداکثر کاری که من تصمیم گرفتم در این جلسه انجام دهم این است که چند مثال بزنم و بگویم که اگر به این صورت نباشد [تأثیری که باید را نمی‌گذارد]. مثلاً‌ شما اگر همۀ انذارهایی که در مورد قیامت است را در یک فصل ببرید بهتر است یا این‌طور که این انذارها لابه‌لای آیات آمده‌اند. یعنی یک گناه یا یک کار غفلت‌آمیزی از یک کسی گفته می‌شود و بعد تصویری از قیامت می‌آید. کدام یک مؤثرتر است؟ ریاضی را به آن صورت [منظم و طبقه‌بندی‌شده] آدم بیشتر می‌فهمد. ولی وقتی بخواهید حقیقتی را به یک نفر نمایش بدهید و رویش اثر بگذارد، [شاید این روش طبقه‌بندی‌شده موثر نباشد]. مثلاً من یک آدمی که حرف خیلی بدی زده را حرفش را نقل کنم و بعد یک تصویری بیاورم و بگویم که این‌ها را نمی‌بینید وقتی که ملائکه جانشان را دارند می‌گیرند چه بلایی سرشان می‌آید. این‌طور مؤثرتر است یا [به صورت منظم و دسته‌بندی‌شده؟] مثلاً‌ تصاویر قیامت در این سوره پخش شده و در جاهایی قرار گرفته که تأثیر بیشتری روی آدم می‌گذارد. جایی است که کسانی که افترا می‌زنند گناه بزرگی می‌کنند و بعد می‌گوید که

[۱:۳۰:۰۰]

اگر این‌ها را ببینی وقتی که جانشان را ملائکه می‌گیرند، می‌بینی این‌ها چه بلایی سرشان می‌آید. من شخصاً وقتی می‌خوانم تحت ‌تأثیر قرار می‌گیرم به جای اینکه یک فصل بگذارم و همۀ تصاویر قیامت را بگویم. از این متن شما می‌توانید به آن متنی برسید که فکر می‌کنید راحت‌تر است. کاری ندارد، من می‌توانم به راحتی یک ساعت وقت بگذارم [و آن ترتیب ذهنی را پیاده کنم]. همۀ آیات توحیدی را جدا کنم، آیاتی که مربوط به قیامت است را جدا کنم. از آن‌طرف می‌توانید به این برسید؛ یعنی یک متن ادبی را تولید کنید که خیلی تأثیرگذار باشد به دلیل اینکه این توالی‌ها به نحوی شکسته است. ادعاهای متنوع همراه با جواب‌هایشان می‌آید، ممکن است کنار هر اتفاق یک تصویری از قیامت بیاید. شما در این سوره می‌بینید که این فصل‌بندی‌ها به این شکل وجود داشته باشد. شاید فقط یک جا پشت سرهم آیات الهی (آیات آفاقی و انفسی) ذکر می‌شود. بگذارید مثال دیگری بزنم چون من غیر از اینکه مثال بزنم هیچ کاری نمی‌توانم انجام دهم. به نظرم رسید که یک کار متحورانه بکنم و بگویم شما یک جایی از سوره را بگویید که من باز کنم و بگویم که چه تأثیری از این لابه‌لای هم گفتن‌ها ظاهر می‌شود. آیۀ اول این سوره که به نظر من فوق‌العاده است؛ صحنۀ نمایشی است که این سوره در آن اتفاق می‌افتد.

۸-۳ کلامی‌ترین سوره‌ و حالت نمایشی آن

سورۀ انعام شاید کلامی‌ترین سورۀ قرآن باشد، یعنی مرتب حرف‌ زدن است: تو بگو، آن‌ها این کار را می‌کنند، تو این را بگو، همه حرف است. در بسیاری از سوره‌های قرآن داستان وجود دارد، حالت‌های نمایشی بیشتر است ولی حتی همین سورۀ انعام بیشتر شبیه به نمایش است تا متن فلسفی. اینکه می‌گویم آیۀ اول صحنۀ نمایش را می‌چیند، بدین صورت که خدایی است که خلق کرده، «وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ»، تاریکی و نور وجود دارد، حالا آدم‌هایی در تاریکی هستند. این عبارت ظلمات و نور که کسانی در روشنایی هستند و کسانی در تاریکی. بحث این سوره در مورد تاریکی‌هاست؛ افرادی که در این تاریکی‌ها گیر کرده‌اند و تلاشی که خداوند برای رساندن نور به آن‌ها می‌کند. این آیه‌ای است که من در جلسات بعد بیشتر در موردش بحث می‌کنم: «ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ»، مشرک نیستند که بعد کافر بشوند، بلکه کافر هستند و بعد مشرک می‌شوند. در فصل‌بندی‌هایی که من برای هر آیه کردم، این آیه نصفش بیان توحید است و نصف دیگر آن بیان وضعیت کفار. بخشی از این سوره اختصاص به توصیف کفار دارد؛ چه چیزی می‌گویند و چه کاری می‌کنند الی آخر. کنار هم آمدن آن اثر خاصی ندارد. یعنی اگر من این‌ها را از هم جدا کنم این اثر باقی می‌ماند. این یک حقیقت واضح و روشنی است که «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ»، شگفتی اینجا این است که این آسمان و زمین را خدا خلق کرده، همه چیز را خلق کرده ولی افرادی هستند که نمی‌بینند. اگر آیاتی که اوضاع کفار را بیان می‌کنند را در یک فصل ببرم و آیات توحیدی را در یک فصل ببرم، آیا این تأثیر که در این آیه می‌گیریم ظاهر می‌شود؟ اینکه بعد از دیدن توحید یک دفعه این آدم‌ها را ببینید که در حال غفلت هستند. همه جای قرآن این چیزها به این شکل هست، یعنی حالت نمایشی وجود دارد. انگار در ذهن شما تصاویری دارد ساخته می‌شود که این تصاویر تأثیرگذار است. یک تصویری از جهان که به روشنی دارید می‌بینید و بعد می‌بینید که آدم‌هایی دارند با این وضعیت اینجا زندگی می‌کنند. هر جای این سوره را نگاه کنید هم همین‌طور است. اگر موضوع‌بندی کنید در هر دو صفحۀ آن، همۀ موضوعات یک بار دیگر آمده است. شما همین‌طور که به جلو بروید، این آیاتی که اشاره به خلق سماوات و ارض می‌کند تکرارش زیاد است. اولین آیه که اشاره به این موضوع دارد دوباره مثلاً سی آیه بروید به جلو، یک بار دیگر هم این را می‌گوید. باز به جلو بروید همین را می‌گوید و هر دفعه هم همین‌طور. اینکه بعد از آن به چه چیزی اشاره می‌کند یک اثری از آن [اشاره است که] ظاهر می‌شود.

من به عنوان آخرین حرفی که می‌خواهم بزنم، کاری که در این جلسه کردم برعکس جلسات قبل است. فکر می‌کنم نمی‌شود آن روش قبلی را برای سورۀ انعام به کار برد. من امروز محتوای سورۀ انعام را گفتم. شاید تنها سورۀ قرآن است که به این طول و تفسیر مواجهه‌ی انبیاء با آدم‌هایی که کافر هستند را دارد نشان می‌دهد و حرف‌های آن‌ها نقل می‌شود. همۀ این چیزهایی که گفتم در حول و حوش نبوت در این سوره هست. ولی چیزی که نگفتم این است که از اول شروع کنیم و یکی یکی آیه‌ها را به جلو برویم و سعی کنیم بگوییم که چه فایده‌ای دارد که این سوره به صورت منظم با تفکیک محتواها گفته نشده است. تقریباً در هیچ جایی از قرآن تفکیک محتوا به این شکلی که الان من گفتم (یعنی فصل‌بندی‌ای که یک فصل توحید باشد و یک فصل معاد باشد و یک فصل نبوت باشد) نیست. آیات این سوره را می‌شود به این شکل مرتب کرد ولی اثری که این سوره می‌گذارد را دیگر نمی‌گذارد. ممکن است از نظر استدلالی به نظر منظم‌تر و مرتب‌تر بیاید ولی دیگر این تأثیر را نمی‌گذارد.

۹-۳  شباهت سبک بیان حقایق انعام و سایر سور قرآن به ادبیات پست‌مدرن ولی با هدف مشخص تاثیرگذاری عمیق‌تر

آخرین نکته‌ای که می‌خواهم بگویم این است که به نظر من این [نوع بیان حقایق توسط قرآن] یکی از شواهد این است که قرآن از نظر ادبی متن قوی‌ای است. شما شباهت بین داستان‌گویی و متن‌نویسی الان را اگر با قرآن بسنجید، الان در ادبیات پست‌مدرن شباهت بیشتری به این کار می‌بینید تا ادبیات کلاسیک. یعنی اگر قبول داشته باشید که فنون بیان را بشر پیش برده و راه‌های جدید بیان پیدا کرده، [گویی تازه به سبک قرآن نزدیکتر شده است]. مثلا در بعضی از کارهای پست‌مدرن نه به دلایل خیلی روشن، بعضی از این آدم‌هایی می‌خواهند ادبیات پست‌مدرن تولید کنند یک داستان خیلی ساده را ممکن است برعکس تعریف کنند. یا اینکه یک داستان خطی را که نوشتند، کتاب را چهار یا پنج قسمت کنند و بعد بُر بزنند چاپ کنند. یعنی شما می‌خوانید باید خودتان این بخش‌‌بندی‌ها را بفهمید. حالا بعضی‌ها ممکن است ادا دربیاورند و پیچیدگی کاذب ایجاد کنند ولی این کارها فایده هم دارد. یعنی همۀ ادبیات پست‌مدرن هم الکی نیست، گاهی اوقات همین تکرارشدن بعضی از توالی‌ها پشت هم دیگر یعنی یک چیزی بیاید و بعد یک چیز دیگر بیاید، نسبت به جداکردن آن مفاهیم تأثیرهای مختلفی می‌گذارد. من نمی‌خواهم اثر مشخص هنری اسم ببرم و بگویم این خوب این کار را کرده ولی ادبیات پست‌مدرن با این بازی‌هایی که درآوردند به نتایج بدی هم نرسیدند، بعضی از جاها واقعاً آثار خوبی است.

این سورۀ انعام هم چیزی شبیه همین کار در ادبیات پست‌مدرن است: بحث نبوت منظمی است که شاید یک نفر از ما بنویسیم و بعد فصل‌های آن را تکه تکه کنیم و با هم مخلوط کنیم و یک سوره بشود. با این تفاوت که اگر این کار را ما به این صورت بکنیم به چیز خوبی نمی‌رسیم ولی حداقل متنمان شبیه‌تر به سوره‌ی انعام می‌شود. از نظر عدم توالی فصل‌ها شباهت‌هایی به سورۀ انعام پیدا می‌کند. من ادعایم این است که هر جایی که این بهم‌ریختگی‌ها در سورۀ انعام یا جاهای دیگر قرآن می‌بینید دنبال یک تأثیرگذاری خاص است. هیچ‌وقت این‌گونه نیست که فقط به علت تنوع و به علت اینکه شیرین و جالب بشود این کار انجام شده باشد بلکه همیشه تأثیرگذاری خاصی دنبال آن هست که بدون این فرم‌گفتن به دست نمی‌آید.

– سؤال: چرا ساختار این سوره بیشتر از سوره‌های دیگر اینگونه است؟

به علت اینکه بیشتر از سوره‌های دیگر حالت بحث دارد. تقریباً سوره‌ای در قرآن نداریم که دیالوگی به این فرم که «آن‌ها چیزی می‌گویند و تو جوابشان را بده» باشد. سوره‌های دیگر جنبه‌های داستانی و نمایشی آن‌ها خیلی بیشتر است. یک داستان که شروع می‌شود معمولاً [تا انتها] روایت می‌شود. حالا ممکن است چند داستان پشت سرهم روایت شود. سورۀ انعام شهرتش به این است که می‌گویند سراسر آن مانند استدلال‌کردن است. مدعای ما چیست و حرف‌های آن‌ها چیست. تو در جواب آن‌ها چه بگویی و تا آخر. اگر داستان ابراهیم این وسط نباشد [سوره تماما سوال و جواب است.]

۱۰-۳ برش دوقطعه‌ای سوره توسط داستان حضرت ابراهیم

داستان ابراهیم سوره را به دو قسمت تقسیم می‌کند. یعنی کسی نمی‌تواند سوره را بخواند و این نکته را در فرم نبینید. سوره یک قسمت تا داستان ابراهیم دارد؛ دو صفحه داستان ابراهیم همراه با سلسلۀ انبیاء است که کاربرد داستان ابراهیم این است که هم استدلال در آن است (یک برهان خاصی به شیوۀ خاصی ابراهیم می‌آورد که برهان توحید است) و هم اینکه در این سوره ضروری بوده که اشاره‌ای به انبیاء بشود که چون نفر اول ابراهیم است، برهان ابراهیم آورده می‌شود و بعد سلسلۀ انبیاء گفته می‌شود.

در این سوره یک قطعه‌بندی خیلی بزرگ می‌توانیم انجام دهیم که بگوییم یک قطعه قبل از داستان ابراهیم دارد و یک قطعه بعد از آن. قسمت اول بیشتر بحث در مورد عقاید است و قسمت دوم بیشتر بحث در مورد کارهایی است که آن‌ها می‌کنند. مثلا در قسمت اول بحثی از شریعت و آیین و این‌ها نمی‌بینید، همه در قسمت دوم است. قسمت بعد از ابراهیم یک صفحه و نیم آیات توحیدی گفته می‌شود و بعد شروع به بحث‌کردن در مورد کارهایی است که آن‌ها می‌کنند. در قسمت اول سوره، بحث در مورد حرف‌هایی که می‌زنند و ادعاهایی که می‌کنند است (و نه کارهای عملیشان). هیچ سوره‌ای به اندازۀ این سوره این حالت را ندارد. اگر شما می‌گویید که بقیۀ سوره‌ها چرا به این شدت نیست، در واقع همه جا [پراکندگی حقایق در طول سوره] به این شکل هست. همه جا ممکن است شما توحید را در سوره پراکنده ببینید و همین تأثیر را می‌گذارد. من شبیه به همین حرفی که در مورد آیۀ اول سورۀ انعام زدم، در مورد قطعه‌ی اول و آیۀ اول سورۀ حج هم گفته بودم. در آیۀ اول سورۀ حج یک تصویر هول‌انگیزی از قیامت می‌آید و بعد تصویر این آدم‌ها که بیخیال دارند زندگی می‌کنند. سورۀ حج در مورد قیامت یا در مورد آخرت آیاتی دارد ولی این‌ها جاهایی می‌آیند که قبل و بعد از آن [تصویرسازی و آمادگی خاصی باشد وتاثیرگذاری بیشتری پیدا کند.] در مورد سورۀ انعام من فکر می‌کنم که نوع بحث به شکلی است که این قطعات بسیار کوتاه هستند. همین‌طور که آقای مدرسی بررسی کرده، بحث‌ها کوتاه هستند. یک ادعایی آن‌ها می‌کنند و جوابش داده می‌شود. چنین دیالوگی را شما چگونه می‌خواهید منظم و مرتب کنید طوری که تأثیرگذار باشد؟ یعنی فقط بحث فکری نباشد. اگر آن‌ها یک ادعایی می‌کنند که اشتباه است، جوابش داده می‌شود. اما اگر دوباره یک ادعای زشتی می‌کنند، بعدش انذار با تصویری از قیامت می‌آید. من ادعایم این نیست که این سوره تافتۀ جدا بافته است. شاید صرفا شدت این حالت در آن بیشتر از بقیۀ جاها باشد.

– سؤال: چرا سلسلۀ انبیاء داریم؟

من در بحث‌های یهودیت خیلی در موردش بحث کردم. در محتوای این سوره به اینکه سلسلۀ انبیاء وجود دارند اشاره می‌شود. من حرفم این نبود که استدلالش در این سوره است، شاید باشد! [کلا سوره بیشتر سوال و جوابی است و استدلالی به شکلی که ما انتظار داریم نیست.] مثلا من ابتدائا اصلا استدلال معاد در این سوره پیدا نکردم، فکر می‌کردم همۀ استدلال‌ها استدلال توحید است. بنابراین گشتم و دیدم که استدلال معاد هم هست. دیدم یکی دو جا از موارد استدلالی در واقع حرف معاد است و حرف توحید نیست. و بعد استدلال نبوت. بنابراین شاید اگر دوباره قبل و بعد از داستان ابراهیم را بخوانیم شاید اشاره به اینکه چرا انبیاء آمده‌اند شده باشد. منتها من الان حضور ذهن ندارم. سؤال خوبی است. به نظرم می‌شود محتوای این سوره را به این شکل بیرون کشید که شما مستقل فکر کنید. مثلا در بحث نبوت، شما ممکن است موضوعی به نظرتان برسد که اینجا نیست، بگردید ببینید شاید باشد و در یک آیه به آن اشاره می‌شود.

جلسه ۲ – سوره انعام
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو