بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای دفاع عقلانی از دین، جلسه‌ی ۵۴، دکتر روزبه توسرکانی، ۱۴۰۲/۸/۳۰

۱- مقدمه: مرور جلسات گذشته

بحث‌هایی که در این جلسات کردیم بیشتر در این جهت بود که چیزی که الان به آن فقه می‌گوییم و وظیفه آن استخراج شریعت است چقدر اعتبار دارد. آیا می‌تواند آلترناتیوی داشته باشد؟ اصولاً روی پارادایمی کار می‌کند، آیا این پارادایم مقدس است؟ حرف‌هایی که زدم را اگر کنار هم بگذارید شاید تازگی داشته باشد ولی خود فقها این بحث‌ها را کردند و چون و چراهایی در مورد اینکه کاری که می‌کنند چقدر اعتبار دارد همیشه وجود داشت. من قصد ندارم جنبه‌های انتقادی را ادامه دهم ولی قصد دارم بعداً در موارد خاصی که می‌خواهیم بحث کنیم از حرف‌هایی که زدم استفاده کنم. این نوع بحث که بعضی هرجا دلشان می‌خواهد و به نظرشان می‌رسد یک حکمی خوب نیست خیلی راحت سعی می‌کنند از آن صرف نظر کنند به نظر من کار درستی نیست، باید خودمان پارادایم جانشینی داشته باشیم که از آنجا بتوانیم بفهمیم آن حکم واقعاً ضعیف یا قوی است، باید آن را نگه داریم تا دلبخواهی نشود. ما در یک دو راهی سخت برای تصمیم‌گیری بین چسبیدن کامل به فقه سنتی و سنت یا به کلی رها کردن و پیروی از چیزی که فکر می‌کنیم عقل ما به ما می‌گوید هستیم. واقعاً آن چیزی که فکر می‌کنیم عقل می‌گوید آن چیزی نیست که عقل به معنای واقعی می‌گوید، عقلی که شریعت را در آن زمان نازل کرده است الان اگر بود خیلی از چیزهایی که الان به نظر ما عاقلانه می‌رسد را عاقلانه نمی‌دید. بنابراین کار خیلی سختی است که توازنی برقرار شود.

شاید افرادی که آن جلسات را گوش کردند قسمت‌های دیگر به نظر آنها مهم‌تر باشد ولی فکر می‌کنم مهم‌ترین انتقاد نسبت به پارادایم موجود فقه این است که فقه را از فلسفه احکام کلاً جدا کردند. فهمیدن اینکه یک حکم چرا آمده است و معنی آن چیست تبدیل به موضوع حاشیه‌ای شده است: مستحب است و می‌توانیم بحث کنیم یا نکنیم و خارج از فقه است. فقه عبارت است از خواندن یک سری متون و ارزیابی کردن اعتبار آنها و نتیجه‌گیری‌های عملی از اینکه از این متون می‌توانیم چه احکامی را استخراج کنیم. این موضوع حدود نود درجه تفاوت دارد با اینکه اینگونه فکر کنید که وظیفه ما این است وقتی می‌خواهیم شریعت را استخراج کنیم و بفهمیم که خداوند از ما خواسته است که چه کنیم و چه نکنیم سعی کنیم نظام فکری درست کنیم، چیزی که به نظر من در قرآن تحت حکمت یا در قدیم عقل عملی بود، عقل عملی خود را تقویت کنیم، حکمت یاد بگیریم و بفهمیم حقایق جهان چه هستند و کلیات اخلاقی و عملی که خداوند از ما می‌خواهد و اینکه به کجا می‌خواهد ما را ببرد را بفهمیم و بعد سعی کنیم نتیجه بگیریم چه کاری بکنیم یا نکنیم و شریعتی که آن زمان نازل شده راهنمای ما است که چقدر خوب پیش می‌رویم. اساس را بگذاریم روی اینکه بفهمیم چرا این کارها را قرار است انجام دهیم. این دو مکمل هم هستند. مثل اینکه من یک سیستم فکری درست می‌کنم تا بتوانم از داخل آن باید و نبایدهایی در بیاورم و بعد مرتب این را مقایسه می‌کنم با چیزهایی که می‌دانم در شریعت به من گفتند. آنها مانند آزمایش‌هایی هستند که یک نفر که به بهترین دستگاه‌ها دسترسی دارد با کم‌ترین خطا انجام داده است بنابراین حقایق و فکت‌های تثبیت شده‌ای وجود دارد، حال آیا من می‌توانم نظام فکری درست کنم که درک کنم و آنها را از داخل آن استنتاج کنم؟ بنابراین متوجه شوم که جاهای خالی چگونه پر می‌شوند.

مثالی که جلسات آخر گفتم این بود که استفاده ما از متون دینی که شریعت در آن بیان شده است – این از دسته مثال‌هایی است که در آن ابزارهای رتوریک است، قسمتی که از خودم می‌خواهم بگویم شیک و جالب بیان می‌کنم و قسمتی که بد می‌شود غیرمنصفانه است ولی مثال خوبی است – مانند دانش‌آموزی باشد که حل المسائل می‌خواند و همان‌ها را یاد می‌گیرد و به جلسه امتحان می‌رود یا مانند دانش‌آموزی که اصول کار را یاد می‌گیرد و از حل المسائل هم استفاده کرده است که ببیند درست حل کرده است یا خیر و یاد گرفته است که چگونه مسائل را حل کند؟ قرار است از شریعت برای یادگیری شیوه حل مسئله استفاده کنیم یا فقط همان است؟ بعد از چهل و چند سال که این درگیری وجود داشت بالاخره این احساس که آن مسائل در امتحان نمی‌آیند و یک سوال خارج از کتاب می‌آید به وجود آمده است. اگر سوال داخل کتاب باشد من حفظ می‌کنم و می‌نویسم و احتیاج نیست چیزی یاد بگیرم. نود درصد سوالاتی که مربوط به سیاست و اقتصاد است خارج از کتاب هستند و به کلی صورت مسئله عوض شده است. بنابراین مشکل اساسی پیش می‌آید اگر بخواهیم آن اپروچ را ادامه دهیم، مشکل خیلی جدی هم پیش آمده است لازم نیست که من بگویم اگر بکنیم پیش می‌آید. نمونه آن را می‌بینیم که مشکلات خیلی جدی پیش آمده است.

کاری که از این جلسه می‌خواهم شروع کنم این است که به جای اینکه بگوییم اینجای کار اشتباه است و این خوب نیست بگویم کار درست چیست، خوب است طعم کاری که من می‌گویم باید انجام می‌شد را بچشیم. من متولی این نیستم که شیوه جدید فقه ابداع کنم و همه مسائل شریعت را بررسی کنم، ولی هیچ کاری هم نکنم نمی‌شود، یعنی بحث‌های متودولوژیک کنم و به این نتیجه برسم که این اشکالات وجود دارد، باید یک کار دیگری انجام شود ولی هیچ کاری هم نکنم! به عهده خوانندگان بگذارم که خودشان یک کاری را انجام دهند! انتقادی که معمولاً به بحث‌های این شکلی می‌کنم، مثلاً می‌گویم آقای دکتر سروش سال‌ها است سعی می‌کند بگوید شیوه درست برخورد کردن با قرآن و اسلام چیست: شریعت صامت است و قبض و بسط شریعت وجود دارد و اینها همه بحث‌های متودولوژیک هستند، آخر هم باید برای فهمیدن قرآن از شیوه‌های تفسیر رویا استفاده کنیم. یک سوره را تعبیر کنید که ببینیم عملاً به چه می‌رسد! این مثال را یک بار در کلاس گفتم: یان استوارت نویسنده معروف کتاب‌های ریاضی پاپیولار است و نوشته‌های او فوقالعاده است از نظر قدرتی که دارد در اینکه ریاضیات مجرد و پیچیده را با زبان ساده و مثال‌های خوب بیان می‌کند طوری که همه کم و بیش می‌توانند بفهمند. در مقدمه یک کتابی که به فارسی هم ترجمه شده است و شاید اولین کتابی بود که از ایشان به فارسی ترجمه شده نوشته است می‌نویسد که این اتفاق افتاده و شوخی نیست که در یک کنفرانس فیزیک نظری یک نفر یک سخنرانی انجام داده است و از کل دانش فیزیک مثلاً از ترکیب نسبیت عام با تئوری‌های جدید مثل نظریه ریسمان قطر جهان را محاسبه کرده است. مقاله او خیلی مورد توجه قرار گرفته و همه سخنرانی او را تحسین کردند و بعد از اینکه کنفرانس تمام شد دانشجویی در خانه خود در شیوه محاسبه‌ای که ایشان ابداع کرده بود و خیلی جالب بود پارامترها را عملاً جاگذاری کرد و قطر جهان دو سانتی‌متر شد. وقتی می‌گویم کاری را باید اینگونه کنیم یک بار حداقل باید یک جاگذاری انجام بدهم که ببینم به چه چیزی می‌رسم.

۲- نیاز به جهان‌بینی درست و گسترش دادن علومی مانند روانشناسی و انسان‌شناسی برای شناخت احکام

کاری که می‌خواهم سعی کنم شروع کنم و تا هرچقدر که شد جلو برویم این است: معنی آن چیست که بخواهم سعی کنم شریعت را براساس پایه‌های عقیدتی و اخلاقی بفهمم، سعی کنم شریعت را نتیجه بگیرم و در این فرایند بفهمم که احکام چرا صادر شدند و معنی آنها چیست، بحث‌ها محتوایی می‌شود. امروز به ذهن من رسید. با این فرض شروع کنید احکام فردی که در شریعت وجود دارد برای این است که انسان به رشد برسد. اگر بخواهید این را به صورت تئوریزه به خوبی بیان کنید باید به سراغ این بروید که اگر انسان بخواهد به رشد برسد رشد انسان در چیست و چگونه سبک زندگی انسان روی رشد روحی و روانی و شناختی او تأثیر می‌گذارد. چیزی که امروز به ذهن من رسید این بود که اگر در این هزار و چهارصد سال چنین شیوه‌ای برای کار فقه ابداع شده بود چه شاخه‌هایی از دانش بین مسلمان‌ها پیشرفت می‌کرد؟ مثلاً روانشناسی پیشرفت می‌کرد، باید مدل‌های مختلف ابداع می‌کرد که رشد انسان در چه چیزی است، سبک زندگی و اعمال چگونه روی شناخت اثر می‌گذارد. چیزهایی که کم و بیش هنوز هم در دنیا و دانش بشری در حالت ابتدایی هستند، مسلمان‌ها و فقها می‌توانستند روی این چیزها خیلی بحث کنند که چرا از ما خواسته شده است روزه بگیریم و چنین کاری چه تأثیری روی روان انسان می‌گذارد، چگونه با مدل کلی رشد سازگار است؟ بعد احتمالاً اختلاف‌هایی پیش می‌آمد و مدل‌های رشد مختلفی مطرح می‌شد و تبعاً ممکن بود دلایل مختلفی بگویند و بعضی بهتر و بعضی بدتر کار می‌کردند.

بنابراین اگر می‌خواستیم روی چنین چیزی کار کنیم باید خیلی روانشناسی بلد باشیم و باید به این فکر کنیم که رفتارها چگونه روی شناخت‌ها اثر می‌گذارند. همین الان این بحث‌ها در حالت نوزادی ماندهاند و این چیزها در اسلام و دانشمندان مسلمان رشد نکرده است چون این کارها را نکردند. چه چیزی رشد کرده است؟ اصول فقه یعنی بحث‌های لفظی، مثلاً وقتی شما می‌گویید باید این باید چند نوع است، اگر از آن نوع باشد این نتایج را می‌شود گرفت. اینها هم ارزشمند هستند و نمی‌خواهم بگویم بد هستند، بحث‌های فلسفه زبان گاهی در اصول فقه مطرح شده است و چیزهای خیلی جالبی گفتند. بیشتر بحث‌های زبانی است تا اینکه بخواهد بحث‌های روانشناسی باشد.

[۰۰:۱۵]

بنابراین خیلی متفاوت می‌شد. دانش فقه به عنوان دانشی که قرار است در مورد شریعت بحث کند وابسته به چه رشته‌هایی می‌شود؟ تبعاً باید جامعه‌شناسی و اقتصاد یاد می‌گرفتند و باید دنیا را مطالعه می‌کردند که بفهمند یک حکم چگونه تأثیر می‌گذارد. ولی واقعیت این است که شاید بیش از نود درصد مباحث فقهی را چیز دیگری تشکیل می‌دهد به دلیل همان ایده‌ای که وجود دارد یعنی پارادایمی که احکام یک مجموعه از گزاره‌ها هستند که جایی نوشته شدند و ابهام‌هایی وجود دارد و من باید اینها را استخراج کنم و خود گزاره‌ها را به طور منطقی باهم ترکیب کنم و ببینم چه گزاره‌هایی از آن در می‌آید. خیلی اینگونه نیست که پارادیم این باشد که من باید انسان و جامعه را بشناسم، نحوه تأثیر اعمال فرد روی ذهنیت او را بشناسم یا نحوه تأثیر جامعه روی فرد را مطالعه کنم. اگر کسی چنین مطالعاتی را در تاریخ اسلام کرده باشد معمولاً فقها نیستند، کسانی هستند که کنجکاوی‌های خود را دارند. مثلاً مباحث روانشناسی در حکمت مطرح بود که علم النفس بود یا مباحث جامعه شناسی بود، احتمالاً همه شما می‌دانید که مقدمه ابن خلدون در کتاب تاریخش آغاز جامعه شناسی و فلسفه تاریخ است. بنابراین از مباحث فقهی به طور طبیعی اینها در نیامده است. می‌توانست بحث‌ها خیلی متفاوت باشد.

در جلساتی که بیشتر حالت انتقادی داشت زمینه‌ای از اینکه چه کاری می‌خواهیم بکنیم فراهم کردم. اگر یادتان باشد این مثال را زدم که بحث معروفی در فلسفه هست که شما باید و نباید را نمی‌توانید از هست و نیست استنتاج منطقی کنید. مثالی که زدم این بود که یک نقشه جلوی من باشد و همه پستی بلندی‌ها و راه‌ها را بشناسم بعد یک نقطه را به عنوان هدف در نظر بگیرم، همان کاری که هر روز با مپ انجام می‌دهیم، بعد با توجه به وضعیت نقشه بهترین راه را پیدا کنم که چگونه به آنجا برسم. در واقع از یک واقعیت موجود باید و نباید استخراج می‌کنم، چگونه استخراج می‌کنم؟ یک باید اصلی کنار هست‌ونیست‌ها می‌گذارم، باید اصلی این است که باید با بهترین شیوه ممکن به اینجا برسم. این باید بقیه بایدها را نتیجه می‌دهد یعنی از هست‌ونیست‌ها نتیجه می‌شود که چون اینجا جاده را ترمیم می‌کنند و بسته است و جاده بعدی ترافیک دارد این راه بهترین و نزدیک‌ترین راه برای این است که به مقصد برسیم. معنی این مثال این است که اگر بخواهم باید و نبایدهایی را در شریعت استخراج کنم باید اول یک نقشه درست کنم که در چه دنیایی زندگی می‌کنم و به کجا می‌خواهم بروم. این کاری است که باید انجام دهیم، اگر ایده‌آل پارادایمی است که می‌شود در آن در مورد شریعت بحث کرد من باید در مورد این صحبت کنم که انسان چیست و از کجا آمده است و قرار است چه شود و جهان چگونه جهانی است. بنابراین یک سری بحث‌های فلسفی و به قول فلاسفه متافیزیک لازم دارم. باید بدانم که مبنای شریعت این است که خدا هست و توحید هست و انسان خلیفه خدا است، قرار است به چنین جایی برسد و از اینها می‌خواهم نتیجه بگیرم با توجه به دانشی که از روانشناسی انسان دارم این کارها را باید انجام دهد و این کارها را نباید انجام دهد.

شروع بحث باید با این باشد که نقشه‌ای از دنیا داشته باشیم و اینکه هدف این است که قرار است به کجا برویم و سعی کنیم نتیجه بگیریم چرا شریعت ما را به آن سمت می‌برد. نکته‌ای که در همین جلسه می‌خواهم شروع کنم و لابلای بحث‌ها بگویم این است که در این نوع مباحث که در مورد احکام انجام می‌دهیم که آیا این حکم شریعت حکم بد یا خوبی است، خیلی خوب است که آلترناتیوهایی که وجود دارد را بررسی کنیم، چون معمولاً مشکلات اینگونه به وجود می‌آید که به نظر می‌آید در دنیای مدرن احکام بهتری برای زندگی وجود دارد و آدم‌ها دچار مشکل می‌شوند که احکام قدیمی خوب نیستند. واقعیت این است. مشکلات از تفکر در خلأ نمی‌آیند کما اینکه هزار سال پیش نسبت به خیلی از اشکلاتی که به نظر می‌آید شریعت دارد کسی احساس مشکل نمی‌کرد. مشکل از اینجا می‌آید که ما با دنیایی مواجه هستیم که به نظر می‌رسد در آن شیوه‌های بهتری به وجود آمده است بنابراین اینکه بحث حالت مقایسه‌ای داشته باشد هم جزو بحث است با توجه به هدفی که از مباحث دفاع عقلانی داریم. لابلای حرف‌ها اگر بگویم نقشه جهان ما این است و می‌خواهیم به اینجا برسیم باید ببینیم آلترناتیوهای دیگر آن چیست: آنها جهان را چگونه می‌بینند و به کجا می‌خواهند برسند. در اولین جلسات این را گفتم که خیلی از موارد اینگونه است که نه جهانی که ما فکر می‌کنیم در آن زندگی می‌کنیم آن جهانی است که آنها فکر می‌کنند در آن زندگی می‌کنند و نه جایی که ما می‌خواهیم به آنجا برویم. نقشه ما فرق می‌کند و جایی که می‌خواهیم برویم هم فرق می‌کند بنابراین تبعاً توافق روی اینکه چه کاری کنیم و چه کاری نکنیم نمی‌توانیم داشته باشیم. در اینگونه مقایسه‌ها که در فلان جامعه این کار را می‌کنند یا نمی‌کنند، با مبانی خودشان ممکن است همان کاری که می‌کنند بهترین کار ممکن باشد یعنی در جهانی که آنها می‌شناسند و هدفی که دنبال می‌کنند شریعت مدرن – همان کاری که در اروپا می‌کنند – شاید خیلی ایده‌آل باشد. ما هم کاری که می‌کنیم از نظر خودمان ایده‌آل است چون در دنیای دیگری زندگی می‌کنیم و به جای دیگری می‌خواهیم برویم. تقریباً آنها می‌خواهند سمت جنوب بروند و ما می‌خواهیم سمت شمال برویم و نقشه‌ها هم به هم شباهت ندارد. این بحث‌ها معمولاً وقتی مبنا ندارد آدم‌ها برای قانع کردن هم در یک مورد جزئی باهم بحث می‌کنند که کلیات بحث آنها باهم فرق دارد و ریشه‌ها را پیدا نمی‌کنند که آنجا بحث کنند. دنیایی که در آن خدا و معاد وجود دارد نود و هشت درجه با دنیایی که این اعتقاد در آن نباشد فرق دارد – نمی‌گویم صد و هشتاد درجه چون خیلی چیزها مانند معیشت مشترک است و خیلی فرق نمی‌کند که انسان چگونه به انتهای زندگی خود می‌رسد، ولی وقتی چنین چیزی را در نظر می‌گیرید کاملاً اوضاع فرق می‌کند با دنیایی که خدا نیست و زندگی پس از مرگ نیست، آدم‌ها چه در زندگی فردی و چه در زندگی اجتماعی باید طور دیگری زندگی کنند.

۳- تعدد مکاتب فقهی

پس قرار است در مورد جهانبینی و اهدافی که داریم صحبت کنیم. از همینجا خطری که بعضی از فقها احساس می‌کنند که بحث‌های فلسفه احکام خوب است که از فقه کنار گذاشته شود را باید احساس کنیم: امکان اینکه به عنوان دو مسلمان توافق کنیم که دنیا چگونه است و توافق کنیم که هدف شریعت چیست ممکن است به دست نیاید. ما یک گزاره قطعی نداریم که به ما بگوید شریعت آمده است برای اینکه انسان به کمال برسد، اگر هم این گزاره وجود داشته باشد معلوم نیست که به کمال رسیدن چه معنایی دارد. بنابراین از همین اساس وقتی شما توصیف می‌کنید که جهان چیست و هدف از شریعت چیست ممکن است اختلاف پیش بیاید بنابراین مکاتب مختلف به موازات هم ساخته شوند و این در استنتاج احکام عامل اختلاف شود. این چیزی است که با توجه به اینکه یکی از اهداف فقه و فقها این است که شریعت یکسانی را فراهم کنند ممکن است به نظر بیاید که ایراد دارد. شاید مهم‌ترین عاملی که باعث شد این بحث‌ها کنار گذاشته شوند این است که توافق روی اینکه چه کاری بخواهیم کنیم به دست نیاید بنابراین شما هشت نوع مکتب فقهی داشته باشد که هر کدام از آنها براساس اختلاف‌هایی که در مورد جهان و خدا و رابطه انسان با خدا و کمال انسان دارند یک جوری اختلاف در شریعت پیدا کنند.

به نظر خیلی استدلال خوبی است ولی اگر می‌شد من در کلاس چند دقیقه سکوت کنم و شما فکر کنید، احتمالاً بعضی از شما می‌فهمیدید که چرا این استدلال خندهدار است. مگر ما الان که سعی کردیم کتاب‌ها را با ابزارهای دقیق بخوانیم به یک شریعت واحدی رسیدیم؟ اوضاع خیلی مطلوب نیست. اگر یک مکتب شرعی و فقهی مشترکی بین همه مسلمان‌ها داشتیم آدم می‌ترسید که نکند دو مکتب شود و مسلمان‌ها باهم اختلاف پیدا کنند. می‌بینید که صدها مکتب – نه چهار به اضافه یک، یک هم که یک نیست و چهار هم اصلاً چهار نیست – و کلی اختلاف وجود دارد و به سر و کله هم زدند و باهم سازگاری ندارند. به جای اینکه این را به عنوان یک ایراد ببینید می‌خواهم بگویم حسن آن چیست. اختلاف‌ها الان از قرائت یک سری متون یا آقایی که این روایت را نقل کرده است آدم خوب یا آدم بدی بود می‌آید، اختلاف‌ها از اینجا می‌آید که محمد بن حسن بن فلان که از علی بن فلان نقل کرده است آدم خوب یا بدی بود، چنین فردی وجود داشت یا خیر؟ اختلاف‌ها در علم رجال پیش می‌آید یا در اصول فقه اختلاف پیش می‌آید که این شیوه استنتاج درست یا غلط است؟ در برخی موارد شیوه استنتاج‌های غلطی که وجود دارد و مثال‌های خاص آن که از این حرف‌ها خدای نکرده در آینده هم می‌زنم فاجعه است. وقتی یک شیوه استدلال غلطی برای بعضی‌ها در اصول فقه جا بیفتد، وقتی ابزار استنتاج غلط دارید، از آن خیلی چیزهای بدی در می‌آید. در حالیکه در مسائل اخلاقی اگر اختلافی باشد یا در کمال انسان یک اختلافاتی باشد اینگونه نیست که یک نفر بگوید کمال انسان آن طرفی است و یکی بگوید اینطرفی است و جهت مخالف آن است. اختلاف روی اینکه تقوا چیست و مبانی اخلاقی دینی نداریم. می‌دانیم که قرار است به تقوا برسیم و معنای تقوا تقریباً روشن است، ایمان و اسلام و واژه‌های اخلاقی و دینی که در قرآن آمده است با تلرانس خیلی کمی معانی آنها مشخص است بنابراین کمال انسان این است که این صفات در او به وجود بیاید. اینگونه در هدف‌گذاری چند درجه اختلاف بیشتر پیش نمی‌آید. از همین الان اگر برویم دنبال اینکه یک فقهی تأسیس کنیم که خیلی Comprehensive باشد و از درک کلی جهان و اهداف عملی آمده باشد، قطعاً به اختلاف می‌خوریم و مکاتب مختلف فقهی به وجود می‌آید و این مکاتب فقهی در نهایت کمال انسان و در بعضی از مسائل اخلاقی باهم اختلاف دارند، بنابراین رقابت بین مکاتبی که به وجود می‌آید رقابت خیلی اخلاقی و معنی‌داری است. در حالیکه رقابت بین مکاتب فقهی اینگونه است که طرف وقتی با رقیب خود مواجه می‌شود نمی‌داند که اختلاف از کجا آمده است، اختلاف از اینجا آمده است که علی بن محمد از نظر این ثقه است ولی از نظر او نیست. این چیز معنی‌داری نیست، اینکه اختلاف این مکتب فقهی با آن مکتب فقهی این است که آن مکتب بیشتر به عدالت توجه می‌کند و این به فلان جنبه اخلاقی انسان توجه می‌کند معنی‌دارتر است.

[۰۰:۳۰]

این رقابت خوب است. اینها سعی می‌کنند بگویند عدالت خیلی مهم‌تر از مثلاً مهربانی است، لااقل اختلاف‌ها معنی‌دار می‌شوند و طرف می‌فهمد که برای چه با طرف مقابل اختلاف دارد نه اینکه فقط اختلاف من این است که آن کتاب از نظر یک عده منبع فتوای فقهی است و این کتاب نیست. کسانی که پایین هستند نمی‌دانند که اختلاف چگونه به وجود آمده است، مثلاً اختلاف بین مکاتب فقهی اهل سنت چقدر برای آنها معنی‌دار است؟ این حنبلی است و آن شافعی است، شافعی که بود؟ کسی بود که برای آنها محترم است و چیزهایی به آنها گفته است. اختلاف او با احمد بن حنبل برای چیست؟ شیوه خاصی از نظر اخلاقی دارد؟ اینگونه نیست.

کاری که انجام می‌دهیم نمونه کوچک از کار بزرگی که هزار سال باید انجام می‌شد و به نظر من به درستی سمت آن نرفتند ولی می‌تواند انجام شود است. کار خیلی بزرگی است که سال‌های سال طول می‌کشد، اگر نگویم قرن‌ها طول می‌کشد، ولی به وجود آمدن مکتب‌های جامعی که بتوانند شریعت را استنتاج کنند کار گسترده و سنگینی است و احتیاج به آدم‌های همه فن حریف یا گروه‌های همه فن حریفی دارد که خیلی چیزها بدانند. دانش روانشناسی و زبانشناسی و جامعه‌شناسی و خیلی چیزهای دیگر احتیاج دارد.

از اول این را روشن بیان کنیم که قابل توافق نیست که نقشه ما چیست و به کجا می‌خواهیم برویم، اینکه به کجا بخواهیم برویم تا حدودی روشن است، اصول نقشه هم روشن است ولی اختلاف‌هایی وجود دارد. بنابراین با توجه به وزن‌دهی‌های مختلفی که روی صفات اخلاقی یا وزن‌دهی‌های مختلفی که روی بعضی از حقایق می‌شود در هدف‌گذاری اختلاف پیش می‌آید. بنابراین مکاتب تشریعی – اسم آن را فقهی نگذاریم چون با فقه یاد فقاهت مرسوم می‌افتیم، بگوییم مکاتب تشریعی – مکاتبی که سعی می‌کنند شریعت را از یک حقایق و باید و نباید‌های کلی استنتاج کنند به وجود می‌آید. دفاع من این بود که همین الان که به بحث‌های زبانی و خواندن متون اکتفا کردیم و سعی کردیم با تقوا این کار را انجام دهیم اصلاً توافق وجود ندارد به اضافه اینکه به شریعتی رسیدیم که انطباق آن با شرایط موجود خیلی دشوار است. انگار دوباره برای انطباق آن همان کاری که باید انجام می‌شد که بفهمیم حکم چیست را انجام دهیم بدون اینکه مبانی روشن در لحظه فکر کردن به نحوه انطباق داشته باشیم. همیشه این حس را داشته باشید اگر تا چند جلسه هم طول بکشد که یک نمونه به اصطلاح انگلیسی‌ها ادهاک به دست می‌دهیم فقط برای اینکه بگوییم این کار چیست، منظور چیست که باید چه کنیم و چگونه به شریعت نگاه کنیم نه اینکه واقعاً فکر کنم چیزهایی که می‌گویم خیلی حساب شده است. وقتی من نمی‌گویم حساب شده است شما هم نباید به عنوان یک چیز حساب شده گوش دهید. بنابراین می‌خواهیم وارد فضایی شویم که می‌شود چنین بحث‌هایی انجام داد ولی خیلی با دشواری.

۴- جایگاه قرآن در بحث فعلی و اهمیت داستان آفرینش (بررسی بیان سوره بقره از رابطه احکام شرعی و داستان آفرینش)

اگر شما بخواهید چنین مبحثی را افتتاح کنید به عنوان اینکه شریعت اسلامی از کجا آمده است و چرا توصیه شده است که این کارها را انجام دهیم یا ندهیم، درواقع از اینجا شروع کنید که وظیفه شریعت چیست یا قبل از آن بگویید انسان چیست و هدف او چیست و رابطه او با خدا و جهان چگونه است، از من باید این انتظار را داشته باشید تا جای ممکن سعی کنم ایده‌ها را از ایده‌های قرآن بگیرم. من بارها این را گفتم که فرق بین شریعتی که در قرآن مطرح می‌شود و خیلی جزئیات در آن نیست این است که همیشه در قرآن احکام شرعی طوری مطرح می‌شوند که شما یک حسی پیدا کنید که دلیل آن چیست. مثلاً در مورد روزه که یک مثال خیلی ساده است می‌گوید روزه بگیرید «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ‌» (بقره:۱۸۳) صراحتاً می‌گوید روزه بگیرید تا تقوا پیدا کنید. در مورد نماز چیزهایی گفته می‌شود که حسی به شما بدهد تا بدانید نماز چیست، چرا می‌خوانید. مثلاً این حسی که از این آیه بر می‌آید «لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَى» (نساء:۴۳) سکاری به معنای مستی به طور کلی است و مستی که فقط از شراب باشد نیست. مثل اینکه من بگویم وقتی حواس شما پرت است یا غرق در یک حالتی هستید نماز نخوانید. یک حسی به ما می‌دهد وقتی این نفی می‌شود یا آیه شدید اللحنی که «فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ» (ماعون) وای بر نمازگزاران، کسانی که وقتی نماز می‌خوانند در حالت غفلت هستند. احکام نمی‌گوید ولی حسی به شما می‌دهد که نماز بدون توجه و با حالت حواس پرتی خیلی چیز بدی است. قرآن به شدت این حالت را برای آدم ایجاد می‌کند که این را بفهمید وقتی که می‌خواهید نماز بخوانید انگار تعهد کردید که با توجه نماز بخوانید. آیه «لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَى» (نساء:۴۳) می‌گوید تا جایی که بدانید چه می‌گویید، سکر شما در حدی است که نمی‌دانید. آدم‌هایی که مخصوصاً زبانشان عربی نیست – البته برای کسانی که زبانشان عربی باشد هم فرقی نمی‌کند – ممکن است چیزهایی که می‌گویند را درست ندانند. به کلی این یک چیزی ماورای سکاری بودن است، طرف اصولاً نمی‌داند چه می‌گوید. معمولاً آموزشی می‌دهند ولی واقعاً این حس که باید بفهمم و باید یک چیزی بگویم مانند تفاوتی است که من چندین بار به آن اشاره کردم، ما در قرآن دعا خواندن نداریم، عبارت فلان دعا را بخوانم نداریم که یک متنی جایی نوشته شده است و من آن را می‌خوانم، ما دعا کردن داریم یعنی خواندن خداوند. خداوند را صدا بزنید و از خداوند یک چیزی بخواهید یا ستایش کنید. آیه‌ای که می‌گوید خداوند به شما توجه نمی‌کرد اگر دعای شما نبود، منظور دعاهایی که می‌خوانید نیست. از همه بامزه‌تر گفتن ذکر است، آدم‌هایی را دیدید که در حین حرف زدن تسبیح هم دارند؟ این چه معنی دارد؟ ذکر یعنی من با صفات یا اسماء مختلف یاد خدا باشم، اینکه من کارهای خود را می‌کنم و یک چیزی هم تند تند می‌گویم ذکر است؟ چرا؟ به من گفتند که اگر یک نفر روزی هزار بار یا ستار بگوید در یک قسمت بهشت برای او قایق موتوری تهیه می‌شود، معمولاً خواص اینها باهم فرق می‌کند. دقیقاً اینگونه نباشیم، کسی که نماز می‌خواند یعنی تعهد کرده است روزی مثلاً پنج بار توجه خود را به خدا جلب کند و با خدا حرف بزند. وقتی که حرف می‌زند بداند چیزی که می‌داند را می‌گوید. ذکر گفتن که شاید ریشه همه عبادات فردی است که ما می‌کنیم بدون اینکه حواس ما باشد ذکر نیست چیز دیگری است. آیه‌ای که می‌گوید ای وای بر مصلین که وقتی نماز می‌خوانند غافل هستند شما را نمی‌ترساند که ممکن است قایق موتوری را توی سر شما بزنند؟ به شما نمی‌دهند که هیچ ممکن است اتفاق خیلی بدی هم برای شما بیفتد.

معمولاً قرآن در مورد شریعت جوری در کانتکست‌هایی صحبت می‌کند که برای آدم معنی‌دار می‌شود، از حج گرفته تا جهاد اینگونه است. خود قرآن در فهمیدن شریعت از نظر من خیلی مهم است و از آن مهم‌تر در فهمیدن فلسفه شریعت است. شریعت چیست، انسان چیست؟ می‌خواهم بدون اینکه وارد جزئیات شوم برگردم و اصرار کنم که مهم‌ترین بخش قرآن برای فهمیدن اینکه انسان چیست و چرا خلق شده است و شریعت برای چه آمده است، همان داستان آفرینش است که چندین بار با جزئیات کمتر و بیشتر در قرآن آمده است. به این نشانی که اولین سوره قرآن – سوره حمد را به عنوان فاتحة الکتاب در نظر بگیریم مانند صفحه اول – سوره سوره بقره است و در سوره بقره اعلام می‌شود که امت جدیدی تشکیل شده است، اعلام وجود امت اسلامی است. در آن موضوع تغییر قبله است. مقدماتی که اسلام به عنوان یک دین جدید با شریعت جدید بیان می‌شود در سوره بقره هست. کاملاً این در سوره بقره واضح است که محتوای اصلی سوره این است که انگار مسلمان‌ها قبله خود را عوض می‌کنند و قبله و احکام خود را دارند و یک مقدمه طولانی می‌آید که توجیه شود چرا بنی اسرائیل که امت مقابل خداوند بودند انگار کارشان به جایی رسیده است که نیاز است از فرزندان اسماعیل امت جدیدی ظهور کند. بنابراین سوره‌ای که افتتاح شریعت و امت است خیلی مهم است. در این سوره قبل از اینکه شریعتی نازل شود یا حرف از این زده شود که امت تأسیس می‌شود یکی از مفصل‌ترین بیان‌های داستان آفرینش در قرآن ابتدای این سوره نشسته است.‌ دقیقاً در این سوره همین را می‌گوید، نه شریعت به صورت خاص، به طور کلی این داستان می‌گوید که در زمین زندگی کنید، برای شما هدایت می‌فرستیم. منظور از هدایت چیست؟ همین انبیاء و شریعتی که می‌آورند. برای شما هدایت می‌فرستیم اگر تبعیت کنید مشکلی نیست، مانند این است که بهشت را از دست ندادید. این نگاه را ایجاد می‌کند که اگر از انبیایی که آمدند و تعلیماتی که به ما دادند پیروی کنیم انگار در بهشت هستیم یا ما را به بهشت می‌رساند – اولین اختلاف!

فکر می‌کنم دید عمیق‌تر این است که آدمی که به بهشت می‌رود همینجا بهشتی برای خود در درون خود ساخته است ولی ظاهر نشده است. آدمی که به جهنم می‌رود همین الان در درونش آتش است، آدمی که به بهشت می‌رود در درونش بهشت وجود دارد. در آخرت این چیزها آشکار می‌شود نه اینکه ایجاد شود، باید قایق موتوری در وجود شما وجود داشته باشد وگرنه به شما نمی‌دهند، نمی‌دانم چگونه می‌خواهید قایق موتوری بسازید. فقط یک یادآوری کلی کنم که این داستان به ما چه می‌گوید و چرا اینقدر مهم است، مهم‌ترین بحث انسان‌شناسی است. داستان مخصوصاً در سوره بقره اینگونه شروع می‌شود که خداوند می‌خواهد انسان را خلق کند و حرف از این است که چرا انسان را خلق می‌کند.

[۰۰:۴۵]
ملائکه اعتراض دارند که به چه دردی می‌خورد؟ یک موجود سفاک و خونریز است. خداوند چیزی به ملائکه ارائه می‌کند که موجودی است که برتری‌های شناختی و عملی دارد و به کمالی می‌تواند برسد که انگار شما نمی‌توانید به آن برسید. موجود شروری است و شکی در آن نیست. گاهی در جلسات این سنت بود که به واقعه مهمی که در زمان جلسات اتفاق می‌افتد اشاره کنم، یک موقع تصور من این بود که این تاریخ جلسه را معلوم می‌کند. خیلی وقت‌ها اینکه جلسه بیست و چندم کی برگزار شده است از روی بعضی از حرف‌هایی که در جلسات قبل و بعد زدم معلوم است. البته تاریخ ضبط شدن و آپلود فایل‌ها را هم ممکن است بتوانیم پیدا کنیم. حرف سفاکی و خونریزی است، خیلی‌ها اخیراً گفتند که در یک قرن اخیر اتفاقی که الان در غزه افتاده است و همچنان هم ادامه دارد بی‌نظیر است، این شکل برخورد جلوی چشم همه مردم دنیا که یک دولت قدرت‌مندی اینگونه با وقاحت و علنی بخواهد نسل کشی و بمب باران کند! بیش از سیزده هزار نفر کشته شدند که بیش از پنج هزار نفر بچه هستند، باور کردنی نیست که این اتفاق در دنیا می‌افتد و کسی هم کاری نمی‌کند. می‌خواهند یک گروه افراطی که آنجا است از بین ببرند، من کاملاً باور دارم که هدف همین است!

حرف از خونریزی و سفاکی شد، یاد این افتادم که اگر کسی بگوید انسان خیلی هم سفاک نیست همین الان یک نمونه می‌بینیم. بعضی‌ها واقعاً فکر می‌کنند در دنیای مدرن این چیزها وجود ندارد و بشر خیلی آرام شده است و حقوق بشر هست. هر مدتی یک بار اتفاقی باید بیفتد. برای خود من اتفاقاتی که در جنگ بوسنی افتاد خیلی این حالت را داشت که به کلی این احساس را از ذهن خود پاک کردم که بعد از جنگ جهانی دوم بشر آرام گرفته است و دیگر این اتفاق‌ها نمی‌افتد. کارهایی که اروپایی‌ها کردند و اقوام وحشی و بربری مانند ما دخیل نبودند، خودشان در خاک خود این کارها را کردند. اینکه یادآوری کنم چه کارهایی کردند و چه اتفاق‌هایی افتاد برای من سخت است. سعی می‌کنم جزئیات را به یاد نیاورم و توصیه هم نمی‌کنم آن را بخوانید و ببینید چه کارهایی سرب‌هایی که مناطق مسلمان‌نشین بوسنی را می‌گرفتند کردند. اگر یک نفر فکر می‌کرد اینها برای قرن بیستم بود و قرن بیست و یکم این اتفاق نمی‌افتد الان در 2023 این اتفاق می‌افتد که خیلی‌ها می‌گویند اگر یک قرن به عقب برگردیم از جنگ جهانی دوم اینگونه کشتار علنی با خون‌سردی و با حمایت اکثر کشورهای متمدن که خیلی روی حقوق بشر حساس هستند سابقه ندارد. اواخر زمان رژیم پهلوی که نفت را به رهبری شاه گران می‌کردند، خیلی روی حقوق بشر در ایران حساس شده بودند، هر روز گزارش در مورد وضعیت بد زندان‌ها در رژیم پهلوی صادر می‌شد. ولی عربستان صد برابر از رژیم پهلوی سفاک‌تر بود و دیکتاتوری بیشتری برقرار بود، چون می‌خواست نفت را ارزان نگه دارد هیچ خبری در روزنامه‌ها در مورد وضعیت بد زندانی‌های عربستان صعودی نبود. آنجا گردن می‌زدند ولی اینها نکات ریزی بود که قابل صرف نظر کردن بود ولی مسائل مربوط به رژیم پهلوی قابل صرف نظر کردن نبود! همین الان در ایران که خیلی حقوق بشر را نقض می‌کند مقداری مذاکرات را شل بگیرد و قبول کند مسائل حقوق بشر حل می‌شود.

یک بشر خونریز سفاکی ظاهر شده است و در این داستان گفته می‌شود که چرا بشر خلق می‌شود؟ خیلی مهم است که در این داستان گفته می‌شود که جایگاه بشر بهشت است. از اول گفته می‌شود خداوند روی زمین خلیفه‌ای می‌گذارد، بقیه داستان را کنار بگذارید این یک انسان‌شناسی به ما می‌دهد، انسان جانشین و خلیفه خداوند روی زمین است. فهمیدن اینکه معنی این چیست مهم است و تأثیر می‌گذارد روی اینکه شما به کجا می‌خواهید بروید. انسان قرار است در زمین خلافت کند و جانشین خداوند باشد، معنی کردن و درک این خیلی مهم است که انسان چرا خلق شده است و به کجا می‌خواهد برود. انسان برای به بهشت رفتن خلق شده است و یک چیزی انسان را به این دام حادثه کشانده است، این زندگی موقت است و باید سعی کنیم به بهشت برگردیم، تمام اینها المان‌های ذهنی است که انسان‌شناشی در قالب جهان‌شناسی کلی به آدم می‌دهد. نکته‌ای که من در آن جلسات روی آن تأکید کردم و الان هم می‌خواهم تأکید کنم این است که مسئله هبوط ارتباطی با جنسیت دارد. در فلسفی‌ترین و عمیق‌ترین داستان انسان‌شناسی دو آدم با دو جنسیت مختلف وجود دارند و در این هبوط جنسیت آنها نقش دارد. مسئله ظاهر شدن سوءات ملازم با مسئله هبوط است، فهمیدن اینکه این چه معنایی دارد فکر می‌کنم در درک انسان‌شناسی که مبتنی بر قرآن باشد اهمیت پیدا می‌کند. این داستان را که در نظر می‌گیرید نتیجه این است که انسان در زمین هبوط کرده است بنابراین موقعیت انسان این است که موجودی با برتری‌هایی است که قرار است خلیفه خداوند در ارض باشد و در این دورانی که هبوط کرده است به او وعده داده می‌شود که هدایتی برای تو می‌فرستیم و از آن تبعیت کن و غمگین نباش. منظور از غمگین نباش این است که اگر از بهشت رانده شدی مسئله‌ای نیست، دوباره انسان به بهشت بر می‌گردد. ممکن است تعبیر شما این باشد که با شریعت و پیروی از هدایت همین الان در درون خود به بهشت بر می‌گردیم که من فکر می‌کنم خیلی واضح است که این درست است یا معالاً به بهشتی که بعد از مرگ قرار است وارد آن شویم بر می‌گردیم.

همینجا می‌شود یک مبانی را نتیجه گرفت، مثلاً در بحث خلیفة اللهی بدون اینکه من بخواهم روی واژگان بحث کنم، خلیفه خدا روی زمین انسانی است که کاری را انجام می‌دهد که کارگزاری خداوند است. اگر خداوند اینجا بود این کار را انجام می‌داد، با یک تبصره‌ای که الان در مورد آن بحث می‌کنیم. چیز کلی که مورد توافق است این است: ما یک قوای شناختی داریم، در قرآن واقعاً از واژه عقل استفاده می‌شود ولی چون عقل بعداً به معناهای دیگری مثلاً به معنای فلسفی استفاده شده است دچار انحراف از معنای قرآنی شده است. من عادت دارم از واژه عقل به همان معنای قرآن و کانتکست اسلامی استفاده کنم ولی نگران استعمال عقل به معنایی که در فقه و شریعت یا در دنیای مدرن است هستم. دنیای مدرن می‌گوید تابع عقل است. این کلمه طوری است که انگار همه می‌خواهند بگویند بقیه نامعقول بودند و از دوره روشن‌گری خیلی عقل درخشش پیدا کرده است. من چیزی نمی‌بینم ولی خودشان خیلی این احساس را دارند که عقل خود را به کار انداختند.
اگر من به یک معنای دیگر بخواهم این را به کار ببرم تذکر می‌دهم، اگر به معنای فلسفی و مدرن بخواهم بگویم، می‌گویم عقل مدرن یا فلسفی، ولی عقل اصطلاحی است برای فعالیت کلی که قوای شناختی ما می‌تواند انجام دهد که به همان معنای قرآنی حق را کشف کند. حق هم حقیقت به معنای اینکه چیست و هم به معنای اینکه کدام کار حق است، حق در مقابل باطل. ما یک قوای شناختی داریم که می‌توانیم با آن حق را کشف کنیم، بفهمیم این گزاره یا باید و نباید حق است و آن یکی باطل است. قوای شناختی ما از نظر دینی برای معیشت یا برای بقا تنظیم نشدند. ما یک قوای شناختی داریم که می‌توانیم با آن حق را تشخیص دهیم، همه ما فطرتاً می‌فهمیم که حق چیست، وقتی در مورد هست و نیست صحبت می‌کنیم می‌فهمیم این حرفی که در مورد جهان زدیم حق یا باطل است و می‌فهمیم که درست و غلط چیست و همینطور می‌فهمیم اینکه یک کاری حق یا باطل بود چه معنایی دارد و حسی نسبت به او داریم. وقتی این ایده کلی را شما در قرآن می‌بینید که الله حق مبین است، انگار تناظری بین الله و حق وجود دارد، مفهوم حق انگار می‌تواند جانشین خدا شود. بنابراین انگار من یک نیروی شناختی دارم و اینکه حق را تشخیص می‌دهم چه معنایی دارد؟ اگر به اینجا برسم که در هر لحظه حقیقت را درک کنم و بتوانم درک کنم کدام کاری که باید انجام دهم حق یا باطل است خلیفه خدا شدم. انگار حق را – خداوند را – عملاً پیاده‌سازی می‌کنم، خدا حق است و ما یک نیرویی داریم و می‌توانیم حق را کشف کنیم و مطابق با حق عمل کنیم و این خلیفه خدا بودن است. یک عبارت معروفی است که همه مرتب به کار می‌برند ولی آیه قرآن نیست، اگر مفهوم عقل را به معنای قوه شناختی که ما را به تشخیص حق و باطل می‌رساند درست شناخته باشیم، عبارت معروفی که می‌گوید «الْعَقْلُ‌ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ» عقل آن چیزی است که ما با آن بندگی می‌کنیم، یعنی کارگزاری می‌کنیم. کارگزاری خدا یعنی همیشه مطابق با حق عمل کردن است و باطل در شناخت من راه پیدا نکند، حق را ببینم و مطابق با حق عمل کنم. این را با قوای شناختی که به من داده شده است انجام می‌دهم، عقل دارم و عقل فقط استدلال نیست، مجموعه چیزی که همراه با حس‌ها و شهودهای درونی که دارم حق را تشکیل می‌دهد. عقل آن چیزی است که با آن بندگی می‌کنیم، بندگی یعنی کارگزار بودن، کاری را که خدا می‌خواهد را انجام دهم، من از کجا می‌فهمم خداوند چه می‌خواهد؟ یک نیروی شناختی به من داده اگر آن را سالم نگه دارم و پرورش هم بدهم به من می‌گوید. بنابراین خلیفه خدا بودن یعنی به مقام عبودیت رسیدن و کارگزار خدا شدن. ما خلق شدیم که به یک جایی برسیم تا باطل در درون ما راه نداشته باشد، حق را ببینیم و مطابق با حق عمل کنیم. اینگونه به آن چیزی می‌رسیم که به آن عبودیت می‌گویند.

[۰۱:۰۰]

انگار به عنوان جانشین خداوند روی زمین کار انجام می‌دهیم. حضرت ابراهیم خلیفه خدا است چون عملاً به وحی متصل است و کار می‌کند. می‌بینید که حضرت ابراهیم در آنجا خانه می‌سازد، پسر خود را در آنجا می‌گذارد و بر می‌گردد و قوم خود را از آنجا به اینجا می‌آورد و کارهایی که به او گفته شده است را انجام می‌دهد. به من و شما وحی نمی‌شود ولی یک نیرویی داریم که می‌توانیم برای خدا کار کنیم، من تشخیص می‌دهم که الان باید اینجای دنیا باشم و این کار را انجام دهم. نمی‌خواهم در این مورد بحث کنم که مقام خلیفه الهی مقام خاص است یا خیر، احتمالاً این بحث‌ها را شنیدید. ولی یک مفهوم کلی هم دارد که کسی که به عبودیت رسیده و کارگزار حق شده است به نوعی جانشینی خداوند را انجام می‌دهد، ممکن است بگویید اینها درجاتی دارد و یک نفر خلیفه الله به معنای مطلق کلمه است که مانعی نسبت به بحثی که می‌کنم نیست.

حضار: استدلال شما برای خلیفة اللهی در قرآن و آیه «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» (بقره:۳۰) نمی‌دانید که شاید بحث خلیفة اللهی نباشد…

استاد: در مورد حضرت داوود هم گفته می‌شود که خلیفه خدا است، خلیفه به معنای جانشین به طور کلی.

حضار: چون آیاتی در این حال و هوا هست که عبارات آن یادم نیست جایی که می‌گوید اگر خدا می‌خواست جایگزین‌هایی برای شما قرار می‌داد و از عبارت خلیفه استفاده می‌کند. یعنی موجوداتی را جایگزین شما می‌کنیم. این احتمال اینکه در داستان‌ها جایگزین موجودات دیگر شده است…

استاد: من اصلاً مشکلی ندارم اگر یک نفر بگوید انسان در زمین جایگزین موجودات دیگری شده است ولی اینکه به فرشته‌ها گفته شود که من در زمین خلیفه می‌گذارم و معنی آن این باشد که یک عده بودند و الان می‌روند و یک عده دیگر می‌آیند بعد آنها اعتراض می‌کنند باعث می‌شود برای من خیلی ثقیل باشد که اینجا مفهوم خلیفه الله نباشد. از نظر متنی پذیریش این برای من خیلی سخت است که حرفی که به فرشته‌ها زده می‌شود مثلاً انسان خلیفه میمون‌ها است، آنها هم سفاک هستند. من این عقیده خود را خیلی روشن بارها بیان کردم، زمانی که این حرف‌ها زده می‌شود حیوان‌ها وجود ندارند به همین قرینه که اگر حیوانات وجود داشتند خونریزی می‌کردند پس تعجب از چه بود؟ خلق یعنی اینکه انسان می‌خواهد خلق شود چون انسان باید خلق شود و مثلاً قبل از آن باید حیوانات به وجود آمده باشند. آنها زودتر ظاهر می‌شوند ولی چیزی که اول خلق شده است یعنی از نظر خلقت اولویت دارد آخر ظاهر می‌شود و مقدمات آن زودتر ظاهر می‌شود. زمانی که این دیالوگ صورت می‌گیرد زمین خالی از موجودات زنده است، چون فساد به یک معنایی در گیاهان هم وجود دارد، حیات فسادپذیر است ولی قبل از اینکه حیات در کره زمین به وجود بیاید خیلی جای پاک و تمیزی بود و یکسری سنگ و مواد مذاب بود که همه چیز تمیز بود. کره زمین به عنوان جرم آسمانی خیلی تمیز حرکت می‌کرد و همه چیز مرتب بود ولی حیات اختلال به وجود می‌آورد. حیات با خود شر می‌آورد چون آسیب‌پذیر است، حیات حتماً منجر به مرگ می‌شود، بعضی وقتی می‌میرند جیغ می‌کشند و درد می‌کشند. اینها چیزی است که به آن شر می‌گوییم.

فکر می‌کنم لحظه‌ای که گفته می‌شود خداوند می‌خواهد انسان را خلق کند و انسان روی زمین خلیفه شود یعنی کل حیات قرار است خلق شود. من چون اینگونه می‌فهمم و شما آنگونه می‌فهمید برای من خیلی ثقیل است.

حضار: در تکمیل صحبت شما خلقت انسان با به وجود آمدن ابلیس متناظر است.

استاد: به وجود آمدن یا ظهور؟

حضار: اگر از قبل بود آنها را چه کسی گول زده است؟

استاد: آنها ابلیس خودشان را داشتند! یکی دیگر بود!

حضار: فرض کنیم کلاً دنیا یک نظمی دارد و در مغز آدم همه این نظم و قانون آفرینش به صورت یک مموری که شاید یادش هم نباشد هست ولی در بقیه موجودات کم و کاستی‌هایی دارد. برای همین شاید منظور از خلیفه مغزی است که همه قوانین ظهور این عالم در آن است.

استاد: چیزی که شما می‌گویید یک کیفیت نامتناهی در انسان است، در جلسات آفرینش خیلی روی این تأکید کردم که زبان انسان تنها زبان پروداکتیو موجودات است. موجودات دیگر زبان پروداکتیو ندارند و گنجایش زبان پروداکتیو نامتناهی است، چون در آن داستان هم روی أسماء تاکید می‌شود، انسان از نظر شناختی و عملی پرفکت است که می‌تواند همه اسماء را فرا بگیرد، انگار یک آینه در مقابل خداوند است. هیچ موجود زنده دیگری اینگونه نیست، اگر از تمثیل ریاضی استفاده کنیم مانند فضای با بعد بینهایت است که یک نقطه در آن در نظر بگیرید، حیوانات مانند این هستند که این نقطه را روی بعضی از محورها پروجکت کنید. انسان یک ابعاد بینهایتی دارد ولی بقیه موجودات زنده پروجکشن آن روی یک ابعاد متناهی هستند. ظرفیتی در انسان هست که در بقیه موجودات زنده روی زمین قطعاً نیست و بنابراین آیات حتی در فرشته‌ها هم نیست. موجودات زنده‌ای که روی زمین نیستند و در آسمان هستند هم انگار یک چیزی کم دارند. انگار ابعادی را ندارند ولی انسان دارد. این داستان به انسان یک ویژگی استثنائی می‌دهد.

در متون اسلامی خلیفه الله را به همین معنا می‌گیرند که انسان انگار نه فقط قدرت شناخت اسماء را دارد، قدرت اینکه همه اسماء در او ظهور کند را هم دارد. فکر می‌کنم یک بار به این اشاره کردم، بین عرفا این بحث بود که انسان اگر بتواند ظهور همه اسماء را داشته باشد، صمدیت به معنای بی‌نیازی را نمی‌تواند داشته باشد، این صفت خاص خداوند است. عرفا می‌گفتند اسماء خداوند به طور نامتناهی در خداوند هستند و به طور محدود در انسان ظهور می‌کنند، حرف آنها این بود که از یک حدی به بعد حالت صمدیت در انسان هم به وجود می‌آید و اختلافی بین عرفا است و اقلیت عرفا معتقد بودند که در سیر کمال انسان به جایی می‌رسد که نیاز به غذا خوردن هم ندارد. من نمی‌دانم آیا آزمایش کردند که می‌شود یا خیر. حتی معتقد بودند اسماء اختصاصی خداوند مانند صمدیت اینگونه نیستند که فقط ما آن را درک می‌کنیم، در خلیفه الله همه اسماء الهی ظهور می‌کنند یعنی عملاً شما انگار با یک نسخه متناهی خداوند روبرو هستید.

بحث را خیلی تخصصی نمی‌کنیم، در یک جایی از قرآن گفته شده است «وَمَا خَلَقتُ ٱلجِنَّ وَٱلإِنسَ إِلَّا لِيَعبُدُونِ» (ذاریات:۵۶) می‌دانیم عبد یعنی کسی که آنچه خداوند گفته است انجام می‌دهد. اصولاً کاری که خداوند گفته است را ما با عقل خود می‌فهمیم و طبق عبارت معروف «اَلعَقلُ‌ ما عُبِدَ بِهِ‌ الرَّحمنُ‌» ما با عقل خود عبودیت می‌کنیم نه با چیزهایی که در رساله نوشته شده است. آنها هم اگر منطبق با عقل باشند محترم هستند ولی این عقل خیلی مهم است. به نظر من عقل به معنای کلی نه به معنای دینی قرآنی، آن چیزی است که با آن می‌توانیم کارگزار خداوند شویم و در هر لحظه موقعیت درست را تشخیص بدهیم و کار درست را انجام دهیم، با خواست حق منطبق شویم. این با مقام خلیفه اللهی ارتباطی دارد هرچند ممکن است کمالات بیشتری برای مقام خلیفه الله در نظر بگیریم مانند اینکه همه اسماء در یک نفر ظهور کرده باشد. در این اختلافی نیست که راه رسیدن به مقام خلیفه الله چه به معنای خاص و چه معنای عام آن از عبودیت می‌گذرد، عبودیت هم به معنای اینکه شما همان کاری کنید که خداوند آن لحظه می‌خواهد و ما به آن حق در مقابل باطل می‌گوییم و می‌توانیم تشخیص دهیم.

تبعاً شریعت اینجا چه کاری می‌کند؟ حداقل اولین کار شریعت این است که بستری برای عبودیت ما است، خداوند چیزهایی را از من خواست است که انجام دهم و من هم انجام می‌دهم، می‌دانم که خداوند این را از من خواسته است و من انجام می‌دهم. مثلاً عبادت‌هایی انجام می‌دهم یا حرکت‌های اجتماعی مانند انفاق را انجام می‌دهم، اینها چیزهایی است که از من خواسته شده است و در شریعت هست، یا ازدواج می‌کنم و خانواده تشکیل می‌دهم، در خانواده چگونه رفتار می‌کنم. اصول کلی، همان چیزهایی که عقل به معنای واقعی می‌تواند بگوید به ما در شریعت گفته شده است و اگر پیروی کنیم به سعادت می‌رسیم.

در چیزهایی که من گفتم این مستتر است که تفاوت عمده جهان‌بینی دینی با غیردینی در این داستان اینگونه است که شما موجودات رانده شده از بهشتی هستید که موقتاً به جایی آمدید و قرار است به جای دیگر برگردید و تا ابد آنجا زندگی کنید. اینکه من به این دوره به عنوان دوره موقت و آزمایش نگاه کنم برای من یک فضای ذهنی ایجاد می‌کند و اینکه فکر کنم بعد از مرگ چیزی نیست فضای ذهنی دیگری در پی دارد، در باید و نبایدها خیلی تأثیر می‌گذارد، آیا من یک دوره موقت میانی را طی می‌کنم یا انتها همینجا است؟ در اینکه چه کاری کنم یا نکنم خیلی می‌تواند تفاوت ایجاد کند. با استدلال متنی که من کردم که سوره بقره جایی است که شریعت برای اولین بار بیان می‌شود و این داستان در ابتدا است و مناسبت آن اینجا است که وضعیت کلی را می‌گوید، انتهای داستان به اینجا می‌رسد که قرار است از طرف انبیا به انسان چیزهایی گفته شود که باعث سعادت و برگشتن او بهشت شود. این را تثبیت کنیم که این داستان مهم است. در این داستان المان‌هایی وجود دارد مثل مفهوم خلیفه الله شدن، همه اسماء را دانستن و تعلیم دادن، چیزی که روی آن تأکید می‌شود. یک چیز اساسی در اینجا هست که یک نهی وجود دارد که به این شجره نزدیک نشوید.

[۰۱:۱۵]

فهمیدن این در فهمیدن شریعت خیلی مهم است. یک نهی وجود دارد که این کار را نکنید و اگر بکنیم هبوط پیدا می‌کنیم، بعد می‌بینید که هبوط با جنسیت ارتباط دارد و نهایتاً همه اینها با نزول شریعت در داستان گره می‌خورد. بعد از هبوط حرف از این می‌شود که برای شما پیامبران را می‌فرستیم و بعد در سوره بقره گفته می‌شود برای بنی اسرائیل پیغمبر و شریعت فرستادیم و عهد کردند که عمل کنند ولی نکردند و کار آنها به آخر رسیده است. می‌خواهم روی چیزهایی که از شریعت در سوره بقره می‌آید و خیلی هم اساسی است تأکید کنم. از یک جایی در سوره بقره احکامی در مور شریعت می‌آید که همانطوری که گفتم حس و حالی از اینکه حکم چرا صادر می‌شود هم وجود دارد.

از هیمنجا می‌شود کم و بیش نتیجه گرفت که کمال فردی، اینکه انسان به عنوان یک موجود به کجا می‌رسد و چه می‌شود خیلی اهمیت دارد. انسان به طور کلی برای مقامی خلق شده است که باید این مقام را احراز کنیم. قرار است ما به عبودیت مطلقی برسیم که حداقل اگر نگوییم همان خلیفه الهی است مسیر آن قطعاً هست که چگونه به جایی برسیم که انسان خداگونه شود، این یک ایده کلی در مورد اینکه کمال فردی انسان چیست به ما می‌دهد. ولی در این داستان یک مقدار که جلو می‌رویم مسئله ارتباط بین دو انسان از جنس‌های مختلف باهم به نظر می‌آید خیلی اساسی است. یک مقدار جلوتر می‌رویم می‌بینید که مسئله جامعه دینی هم اساسی است، مفهوم امت هم مفهوم اساسی است. به همین ترتیب شما سطحی از دستورالعمل‌های فردی دارید که خیلی مهم هستند، شاید از همه مهم‌تر هستند چون انسان خلق شده است که به آن مقام برسد و اگر آدم دیگری هم در زمین وجود نداشته باشد و همه را با صلاح‌های هسته‌ای و کشتارهای جمعی بتوانیم نابود کنیم و یکی هم بماند بدون اینکه امتی وجود داشته باشد و زوجی هم داشته باشد مسئله خلیفة اللهی او باقی است، یک چیز خیلی اساسی است، ولی چیزی که خیلی مهم است مسئله زوجیت است که به نظر می‌آید یک چیز اساسی در خلقت انسان است و بعد مسئله امت است که پیامبر می‌آید و امت تشکیل می‌دهد، این سوره می‌گوید که امت جدید تشکیل می‌شود. می‌توان گفت که شریعت در این سه لول عمل می‌کند، بخش عمده آن برای کمال فردی انسان‌ها است، مثلاً چگونه عبادت کنیم. یک بخشی مربوط به خانواده است که خیلی مهم است. برای این دو در دنیای مدرن احکامی وجود ندارد. سومی این است که انسان‌ها چگونه باهم تعامل کنند و ارتباط بین افراد جامعه دینی باید چگونه باشد و این جامعه دینی با جوامع اطراف باید چگونه تعامل کند است. اینها مهم هستند، شریعت خالی از جنبه اجتماعی نیست می‌توانست باشد، شما اگر مانند بودایی‌ها فکر کنید کل حرف‌های خود را می‌توانید در لول اول تمام کنید، مسئله این است که آدمیزاد قرار است به نیروانا برسد و به یک آرامشی برسد، می‌خواهد زوجی داشته باشد یا نداشته باشد، ترجیحاً نداشته باشد چون آرامشی که بودایی‌ها می‌خواهند را قطعاً بهم می‌زند، بچه سرو صدا دارد و مانع مدیتیشن است. می‌خواهد ازدواج کند یا خیر، کم و بیش ازدواج مکروه می‌شود، جامعه که هیچ! کاری به جوامع نداریم. بهترین شیوه زندگی شیوه زندگی کردن در غار است، جای ساکت و آرام که مدیتیشن کنیم.

لزوماً وقتی شما به شیوه‌هایی نگاه می‌کنید که حرف از کمال انسان است ممکن است مفهوم امت و خانواده نباشد و این یک ویژگی است که شما از اول می‌بینید. داستان خلقت در خودش انگار این چیزها را دارد، جهان‌شناسی و انسان‌شناسی دینی که در قرآن مطرح است تفاوتی با نحله‌های دینی و عرفانی که خیلی فردی هستند از اول ایجاد می‌کند. حداقل در شریعت این سه لایه را می‌بینید، لایه اول فردی است و لایه دوم خانوادگی است که به طور شگفت‌انگیزی در این داستان این مسئله مطرح است. جنسیت همیشه در ذهن بشر انگار حالت تابویی دارد. ما یک داستانی به عنوان انسان‌شناسی داریم که در آن دو جنس مختلف هستند و در هبوط یک مسئله جنسی مطرح می‌شود و در فرهنگ دینی ما روی اینکه چرا انسان‌ها به صورت زن و مرد خلق شدند و ارتباط آنها چگونه باید باشد خیلی کار نشده است. همین سوره یا احکام‌های دیگر را که می‌خوانید می‌بینید چقدر حجم قابل توجهی احکام خانواده داریم. احکام ارث خیلی جالب هستند، احکام اقتصادی نیستند، احکام ارث را جزو رده دوم یا سوم می‌بینید؟ خانوادگی هستند، ارث در خانواده مطرح است، یک نفر که از دنیا می‌رود بچه‌های او چقدر سهم می‌برند، زن او چقدر سهم می‌برد، مربوط به جامعه به معنای کلی نیست. ولی اقتصادی هم هست. دقیقاً احکام ارث انگار یک نقطه لولا بین دومی و سومی هستند، خانوادگی هستند ولی مربوط به مسئله اقتصادی هستند که یک چیز اجتماعی است ولی می‌شود گفت احکام خانواده هستند. می‌بینید که در قرآن چقدر مفصل هستند.

به نکتهای اشاره کردم که من ندیدم حداقل هیچ مسلمانی در طی هزار و چهارصد سال به آن اشاره کند. همه آثار مسلمان‌ها را ندیدم، ممکن است اشاره کرده باشند. ولی خیلی لذت بردم یک آدم غیر مسلمان روی این تأکید کرده است و یک مقاله خیلی خوب درباره این دارد که چگونه احکام ارث ساختار قبیله‌ای اعراب را از بین برده است، با ساختار قبیله‌ای ضدیت داشت و نظام اجتماعی را وارد حیطه جدیدی کرد. چرا؟ چون شما در احکام شریعت و قرآن قبیله نمی‌بینید، قبیله یک مفهوم جا افتاده اجتماعی آن دوران است و بین اعراب حرمت داشت، اینکه یک مال برای این زن و مرد است و برای کل قبیله نیست یک مقدار ابهام دارد. در شریعت اسلام است که خانواده تبدیل به یک واحد می‌شود که مستقل است و بعد بقیه هستند. اینکه بگوییم بعد از خانواده واحد اجتماعی قبیله است و بعد جامعه در شریعت اسلام اعتباری ندارد، مرزی که یک قبیله ترسیم می‌کرد وجود ندارد. ما بابی به اسم احکام قبیله نداریم. اینکه واقعاً همین الان قبیله‌ها از بین رفتند یا خیر یک بحث جدا است. همین الان در خیلی از جاهای دنیا با قبیله و طائفه روبرو هستیم و به نظر می‌آید شریعت ضد این است. در جلسات سوره نور در مورد مسئله استقلال خانواده و اهمیتی که به چارچوب خانواده داخل جامعه داده می‌شود یک یا دو جلسه صحبت کردم که چقدر مهم است و چقدر در شریعت روی این تأکید می‌شود. با این حال اجرایی نشده است و هنوز هم که دو نفر که باهم ازدواج می‌کنند حصاری که دور آنها به وجود می‌آید خیلی محترم نیست، در ایران که اینگونه است، قبیله دو نفر خیلی در مسائل داخلی خانواده جدید که تشکیل شده است دخالت می‌کنند ولی در قرآن این حرمتی دارد، دو نفر که باهم ازدواج می‌کنند و یک بیت تشکیل می‌شود حصار این بیت خیلی بلند است و به راحتی نمی‌شود وارد آن شد و دخالت کرد، در شریعت به مسئله استقلال خانواده خیلی اهمیت داده می‌شود، به عنوان واحد اصلی که بعد جامعه و امت اطراف آن شکل می‌گیرد.

از خود آن داستان و احکامی که در سوره بقره و بقیه قرآن می‌آید سه سطح احکام فردی و خانوادگی و احکامی که مربوط به جامعه و امت است قابل تشخیص است. خیلی دور از ذهن نیست که بگوییم از فضایی که این آیات دارد تأکید روی فرد انسان خیلی زیاد است. نمی‌خواهم وزن‌دهی کنم ولی کمال فردی و خلیفة الله شدن و عبودیت مهم است و به همان ترتیب عبادت‌ها و بخشی که مربوط به رابطه انسان با خدا می‌شود خیلی اهمیت دارد و فردی است. نماز دو نفره یا عبادت‌های دو نفره و دسته جمعی به یک معنا نداریم، عبادت‌های دسته جمعی داریم ولی همان عبادتی که فردی انجام می‌دهیم را در جمع انجام می‌دهیم. کلاً توجه شریعت و دین به فردیت بالا است، خیلی بیشتر از چیزی که الان در شریعت مدرن مطرح است که بیشتر به مسائل اقتصادی و اجتماعی و تعاملات اجتماعی کار دارند. می‌گویند ما در مورد مسائل فردی حرف نمی‌زنیم، آنها دنیا را طور دیگری نگاه می‌کنند، انگار به اهداف دیگری فکر می‌کنند و طبیعی است که اینگونه فکر کنند. خانواده به نظر من خیلی مهم‌تر از چیزی است که بعداً در تعالیم شرعی به آن توجه کردند. می‌توان چند مدل فکر کرد، فکر می‌کنم مدلی که بیشتر به ذهن آدم می‌رسد این است که کلاً امت و خانواده قرار است محیطی را فراهم کنند که تکامل فردی در آن بهتر اتفاق بیفتد. اصل بر این است که قرار است انسان‌ها به کمال برسند، در خانواده‌ای که روابط طور خاصی تنظیم شده است بهتر به این هدف می‌رسیم و با یک امت هم به خانواده بهتر و انسان‌های تکامل یافته‌تر می‌رسیم، امت به معنای جامعه‌ای که براساس شریعت قرار است روابط خود را تنظیم کنند و عقاید مشترکی دارند. امت با State و دولت نمی‌خواهم بگویم فرق دارد بلکه بهتر است بگوییم تضاد دارد، اینکه ما یک دولت اسلامی داشته باشیم که معلوم نیست بتوانیم داشته باشیم، دولت یک مفهوم مدرن است، با اینکه امت اسلامی می‌توانیم داشته باشیم تفاوت دارد. قبلاً روی این تأکید کردم و بعدها بیشتر هم در مورد آن بحث می‌کنم.

۵- تفاوت و بی‌معنا بودن دولت اسلامی در برابر امت اسلامی

یک لحظه آلرتناتیو امت را ببینید: الان در دنیای مدرنی زندگی می‌کنیم که چند قرن قبل با یک منشأ اروپایی آدم‌ها عقل خود و عقل اروپایی خود را به کار انداختند و به این نتیجه رسیدند که تابع شریعت و کلیسا و ارثیه‌ای که از پیامبران به ما رسیده است نباشند. چون کلیسا خیلی بد است و همه چیز خیلی ناجور و تاریک است، دوران تاریک را پشت سر گذاشتند و روشنگری کردند و وارد دنیای روشنی شدند که در آن خرد ناب خیلی اهمیت پیدا کرد.

[۰۱:۳۰]

در این تحولات که همه چیز به سمت خرد ناب پیش می‌رفت عملاً اتفاقی که افتاد این بود که به دنیای مدرنی رسیدیم که در آن یک سری کشورها با یک سری دولت‌هایی وجود دارند که مبنای تشکیل اینها عقاید مشترک نیست. در جغرافیاهایی دولت‌هایی شکل گرفتند و در دوران مدرن اگر واقعاً به عقب برگردید و خوب نگاه کنید اتفاق اصلی که افتاد این بود که همانطور که نیچه اوایل قرن نوزدهم به صراحت این را بیان کرد اراده بشر معطوف به قدرت شد. در دنیای مدرن به صورت واقعی چه اتفاقی افتاد؟ نه خردی در کار بود و نه تحولی که اتفاق افتاد عبور کردن از سنت و از والد به سمت بالغ بود، ممکن است همه این حرف‌ها را بزنند ولی واقعاً وقتی عملاً نگاه می‌کنید چه اتفاقی افتاده است می‌بینید فعالیت بشر معطوف به قدرت شده است. دانشی اهمیت پیدا کرد که به ما قدرت می‌دهد و ما را بر طبیعت مسلط می‌کند، دانش‌هایی که جنبه شناختی محض داشتند کم کم کمرنگ شدند. به عنوان فعالیت آکادمیک تزئینی ممکن است ولی واقعاً دانش اصلی دانشی شد که معطوف به قدرت است و به ما قدرت محاسبه و پیشگویی می‌دهد، براساس آن می‌توانیم به سمت تکنولوژی برویم. بنابراین ما با جامعه‌های جدیدی روبرو شدیم که کلاً تکنولوژیک هستند، توانایی‌های کار بالایی دارند، تسلط بر طبیعت دارند، می‌توانند صلاح‌های پیشرفته‌ای تولید کنند. همه اینها بشر را به سطحی از قدرت رساند که قبلاً نداشت، طبیعت را آراستند و با قدرت خود به طبیعت مسلط شدند و مقدار زیادی هم تخریب به وجود آمد. اینکه همه چیز معطوف به قدرت شد جنبه‌های مثبتی دارد، همانطوری که علم جنبه‌های مثبتی دارد ولی زیادی به قدرت معطوف شدن هم جنبه‌های منفی دارد. انگار خیلی از چیزهای دیگر فراموش شده است از جمله جنبه‌های شناختی. محور همه شناخت‌ها علمی است که عملاً برای معرفت به معنای واقعی کلمه به وجود نیامده است، برای پیشگویی و پیشبینی و تسلط بر طبیعت به وجود آمده است.

در این جهان تکنولوژیک معطوف به قدرت دولت‌هایی به وجود آمدند که باهم رقابت در قدرت می‌کنند و شوخی هم ندارند، اگر ضعیف‌تر باشید حتماً بلایی سر شما می‌آورند. وقتی آن دنیا را نگاه کنید می‌توانید الگوی استنتاجی درست کنید که از اینجا شروع کنید: ما دنبال قوی‌ترین استیت و جامعه هستیم به معنای تکنولوژیک و از اینجا نتیجه بگیرید که خانواده باید چه شکلی داشته باشد، فرد باید چگونه باشد و به شریعت مدرنی می‌رسید که مهم نیست، تا وقتی که فرد خوب بتواند کار کند خوب است. بتواند کارهای خود را خوب انجام دهد و در دنیای تکنولوژیک کارگزار خوبی باشد، ما در این دنیا کارگزار یک چیزی هستیم ولی معلوم نیست آن چیز چیست. یک جوری برعکس است: آنجا قدرتمند شدن جامعه ملاک است و از آن نتیجه می‌شود که مثلاً خانواده چگونه است. آیا اینها به صورت شریعت بیان می‌شود؟ خیر ولی می‌بینید که عملاً به این سمت می‌رویم. خانواده خیلی احترامی ندارد، رابطه دو جنس باهم اگر دو جنس مخالف باشند یا همجنس باشند رنگ می‌بازد، چون در هدف کلی اینها خیلی ملاک نیست. ممکن است شما استدلال کنید که خانواده‌ای که از دو جنس مخالف تشکیل شده است در کمال فردی انسان فلان تأثیر را می‌گذارد. اگر این ملاک را بردارید و به محیط کار فکر کنید چه اهمیتی دارد که جنس‌ها مخالف یا موافق هستند؟ دو یا سه تا هستند؟ خیلی مربوط نیست و طیف آن گسترده می‌شود. آخرین باری که خبر دارم lgtx+ بود ولی مطمئن هستم اگر یک شش حرفی با پلاس را بگویید می‌گویند خیلی عقب افتاده هستید، آن برای چهار سال پیش بود، الان مثلاً lgbt2+ فلان است.

حضار: شاید شما را بگیرند.

استاد: که به دلیل عقب افتادگی از دنیا توهین کردم!

تعجب نکنید وقتی هدف فرق کند این چیزها هم فرق می‌کند، ممکن است خانواده معنی خود را برای شما از دست بدهد. من چرا این حرف را زدم؟ به غیر از اینکه می‌خواهم به موازات به شریعت‌های آلترناتیو چه مدل بودایی یا چه به مدل مدرن اشاره‌ای کنم چون کمک می‌کند چیزی که داریم را بهتر بفهمیم و مرزها را با چیزهای بیرون از خودش درک کنیم، نکته دوم همان چیزی است که در جلسات آخر گفتم، ما در این دنیا می‌خواهیم شریعت پیاده کنیم، ابعاد فردی آن به کنار ولی خانواده و مخصوصاً امت در این دنیا جا نمی‌گیرد. با امت می‌خواهید State درست کنید؟ بعد می‌توانید وارد رقابت قدرت نشوید؟ باید وارد شوید نمی‌توانید وارد نشوید، همان بلایی که سر فلسطینی‌ها آمد سر شما هم می‌آید. می‌خواهید یک امت کشاورز باشید؟ آن بیچاره‌ها کشاورز بودند. داشتند در فلسطین در روستاهای خود کشاورزی می‌کردند و یک دفعه با هیولای مدرن مواجه شدند. بحث غزه که شد من چیزی می‌خواندم و عکس‌هایی دیدم، گروه‌های نظامی یهودی که از دهه بیست میلادی در فلسطین تشکیل شدند واقعاً اختلاف آنها از نظر قدرت نظامی با روستاییان فلسطین خیلی بیشتر از سواره نظام با سرخ پوستان بود. آنها تیرکمان داشتند، این بیچاره‌ها آدم‌های بی‌سلاحی بودند. بعد می‌بینید گروه‌های نظامی که در آنجا عمل کردند در دهه سی و چهل مسلسل‌های اساسی دارند، یک نفر سلاحی داشت که تاکنون چنین چیزی ندیده بودم. اینها موجودات قدرتمند با دسیپلین مدرن بودند که به آنجا رفتند. یک نفر می‌گفت اسنادی وجود دارد در مورد کار اطلاعاتی که گروه‌های یهودی در شناسایی محیط در فلسطین کردند، چون می‌دانستند درگیری نظامی پیش می‌آید. چقدر بافت جغرافیایی را مطالعه کردند و داکیومنت کردند. از دهه بیست میلادی آدم‌هایی را می‌فرستادند تا تمام روستا‌ها را شناسایی کنند که چند نفر آنجا زندگی می‌کنند، چند نفر جوان دارند، چند نفر کودک هستند… چرا؟ چون می‌دانستند می‌خواهند بجگند. این را مقایسه کنید با آدم‌های بیچاره عقب افتاده‌ای که فقط کشاورزی می‌کنند و سلاح ندارند. یک جایی در اسناد اینگونه است که طرف برای شناسایی به یکی از روستاها رفته است و کدخدای آن روستا او را مهمان کرده است و خیلی از او پذیرایی کردند. یک آدم خارجی آمده است و مهمان است، طرف برای قتل عام بعدی که قرار است انجام شود به آنجا رفته تا برنامه‌ریزی کنند. مسئله فقط سلاح داشتن نیست. ذهنیت مدرن در آدم‌های آنجا نبود، آدم‌هایی بودند که در قرون گذشته زندگی می‌کردند. سرخ پوست‌ها تیرکمان داشتند. اینها هم داشتند ولی از نظر تسلیحاتی ضعیف بودند.

حضار: بیل و کلنگ داشتند.

استاد: کم کم ترسیدند، قبل از اینکه کار به جنگ بکشد ترسیده بودند و می‌فهمیدند اینها مهمان نیستند. قبل از آن بعد از درگیری‌هایی که با انگلیسی‌ها پیش آمد یک هولی عرب‌ها را برداشته بود و اسلحه فراهم کرده بودند. نکته‌ای که می‌خواهم دوباره روی آن تأکید کنم این است که باید فکر کنید همه چیزهایی که در شریعت است با مبنای خانواده به معنای سنتی و یک امت را چگونه به دنیای مدرن امروزی بیاورید و پیاده کنید. وقتی با دنیایی طرف هستید که برای قدرت بیشتر تلاش می‌کند، می‌توانید امتی داشته باشید که اسم آن را دولت بگذارید و برای رشد فردی انسان‌ها تلاش کنید؟ خیلی از تلاش‌هایی که در دنیای مدرن انجام می‌شود با رشد فردی ضدیت دارد. می‌توانید بر مبنای شریعت در دنیای مدرن امت درست کنید؟ جمهوری اسلامی سعی کرد کم و بیش امتی درست کند با چنین دیدگاهی ولی آخر کار به موشک‌سازی رسید. دنیای مدرن شما را عرفی می‌کند که چه کاری می‌خواهید کنید، می‌توانید یک State غیرعرفی داشته باشید؟ در آخر باید همان دانشگاه را داشته باشید برای اینکه می‌خواهید سلاح تولید کنید، باید همان درس‌ها را بخوانید. آدم‌ها اگر بخواهند خیلی عاشق پیشه و عارف شوند به دردبخور نیستند، می‌خواهید درصدی را برای ویترین جدا کنید ولی جامعه شما باید در رقابت شرکت کند وگرنه نابود می‌شود. رقابت هم خیلی شدید است، مفهوم اصلی جوامع مدرن توسعه است، توسعه هم مفهوم دینی نیست. نمی‌خواهم بگویم این چیز بدی نیست ولی در مفاهیم مدرن با مفاهیمی که در شریعت هست تضادی وجود دارد و باید به آن فکر کرد. من در به وجود آمدن یک جامعه دینی مشکلی نمی‌بینم ولی حتماً اسم اسلامی روی آن نمی‌گذارم چون می‌دانم اسلامی نمی‌شود. اینکه تأکید کنید که یک حکومت اسلامی درست می‌کنید و یک State درست کنید که با استیت‌های دیگر در دنیای مدرن بر روی قدرت رقابت می‌کند و نفت می‌فروشد بی معنی است. الان می‌گویند نفت اسرائیل از ترکیه می‌رسد که بخش عمده آن را از ایران می‌خرد. شما به اسرائیل نفت می‌دهید. باید بگوییم که نمی‌دانیم این نفت به کجا می‌رود چون اگر این کار را نکنیم از توسعه عقب می‌افتیم، توسعه یک امر ضروری مقدس است! حرفی در مورد راه حل نمی‌زنم می‌خواهم یک پیچیدگی را بدانید. نهایتاً وقتی به سطح امت می‌رسیم آیا می‌شود این امت را تحقق داد یا نمی‌شود؟ همان بحثی که حلاق می‌کند. می‌توانید State شرعی داشته باشید یا نمی‌توانید؟ سازکارهای داخلی حکومت های مدرن با سازوکارهای امتی که قرار است شریعت را در آن اجرا کنیم فرق می‌کند. اینجا یک پیچیدگی هست که به نظر من به اندازه کافی به آن توجه نشده است.

جلسات آینده همین بحث را ادامه می‌دهم، در حد اینکه ذائقه ما آشنا شود که چگونه می‌شود اصولی شریعت را مطرح کرد، یک کمالی برای انسان در نظر بگیریم و بگوییم عبادت‌های فردی چگونه کمک می‌کند تا ما به کمال فردی برسیم. خانواده چگونه کمک می‌کند که روان انسان رشد داشته باشد.

پرسش و پاسخ

حضار: در هر فرقه‌ای برای بعضی از مشکلات در نهایت می‌گویند یک منجی می‌آید و حل می‌کند، مثلاً در ایران مثل حجتیه، چه زمانی آدم باید چنین استدلالی کند که این مشکل را در نهایت یک منجی حل می‌کند. و ما که در آن سطح از معنویت نیستیم نمی‌توانیم آن را حل کنیم. چه می‌شود که من در نهایت به این نتیجه می‌رسم یا نمی‌رسم؟

[۰۱:۴۵]

استاد: در فقه شیعه این چیز خیلی متداولی بوده است، ما وارد حکومت نمی‌شویم و حکومت هم تشکیل نمی‌دهیم تا اینکه یک خلیفه واقعی خدا بیاید و بداند که شریعت را چگونه اجرا کرد. درباره اینکه این عقیده درست یا غلط است، فکر می‌کنم بدون اعتقاد به آن منجی هم شما می‌توانید به همین نتیجه برسید. این کار را نکنید که در دنیای مدرن یک حکومت تشکیل دهید و اسم آن را State بگذارید. آنها نمی‌گفتند ما تلاش نمی‌کنیم. مثلاً اکثریت قاطع علما قبل از دوران مدرن – جمهوری اسلامی به معنای بد خیلی مدرن است – غالباً اینگونه بودند. حجتیه که می‌گویید از جمهوری اسلامی بدتر است. علمایی بودند که حرف آنها این بود که وظیفه ارشادی دارند. سوال بدی کردید از این نظر که خیلی سوال خوبی است، بد از این نظر که خیلی طول می‌کشد تا جواب آن را بدهم و حیف است کوتاه جواب بدهم.

اگر بخواهم خوب جواب بدهم باید مقدماتی بگویم. ایده کلی که قالب بود این بود که ما سلطنت نمی‌کنیم و نمی‌خواهیم شاه و حاکم شویم چون این غصب مقام ولایت الهی است و نباید این کار را کنیم. ولی کنار هم نمی‌نشنیم که طرف هر کاری کند بنابراین جمع فقها و متدینین سعی می‌کردند تأثیر خود را روی حاکم بگذارند تا ظلم نکند و آداب شرعی را انجام بدهند. شما اگر بخواهید خیلی کلی نگاه کنید که اتفاقی که در تشیع در قرن اخیر افتاده است چیست من اینگونه تحلیل می‌کنم که نظریه ولایت فقیه که فقیه باید حکومت کند از کجا آمده است و چرا کم کم شکل گرفته است؟ از اواسط دوران قاجار اظهارنظرهایی شد و بعد از مشروطه جدی‌تر شد تا اینکه بعد از انقلاب تحقق پیدا کرد. خلی از اتفاق‌ها ناخودآگاه می‌افتد، یک دفعه در صد و پنجاه سال پیش یک روایت کشف نشد که علما به این نتیجه برسند که چیزی به اسم ولایت فقیه باید باشد. چرا کم کم جمعی از علمایی که چنین ایده‌هایی پیدا کرده بودند که باید حکومت را بگیرند بر اکثریت قاطع علمایی که چنین ادعایی نداشتند و این را حرام می‌دانستند غلبه کردند که می‌گفتند فقیه حکومت کند معنی ندارد و به معنای غصب مقام امام زمان است. شما اینگونه به آن نگاه کنید که مثلاً از دوران مشروطه کم کم از دورانی که جوامع دینی و اسلامی با دنیای مدرن تماس پیدا کردند روز به روز بخشی از جامعه که تحت تأثیر دوران مدرن است قوی‌تر شد. یک عالم دینی در سیصد سال پیش می‌داند مردم تابع او هستند بنابراین از سه گانه منابع قدرت، افکار عمومی یعنی بخش مردم در دست او است. می‌داند که می‌تواند کنار بنشیند و روی پادشاهی که قدرت نظامی و شاید اقتصادی دارد تأثیرگذار باشد. چون پول دست مردم است می‌توانید بگویید دو منبع از منابع قدرت دست علما است و تأثیرگذار هستند و می‌توانند به مردم بگویند که تنباکو مصرف نکنید، برای دولت آثار اقتصادی دارد. فکر کنید از دویست سال پیش تأثیرگذاری علما در افکار عمومی به تدریج از بین رفته است. این اتفاق بعد از انقلاب نیفتاده است، علما در زمان رضاشاه می‌دیدند که مردم مدرن می‌شوند و حرف گوش نمی‌کنند. بنابراین این ایده که من کنار بنشینم و بتوانم شریعت را به سلطان تحمیل کنم عملاً در زمان رضاشاه از بین رفت و سلطان هر کاری دلش می‌خواهد می‌کند و می‌گوید حجاب حرام است. واجب را حرام می‌کند و دست کسی به جایی بند نیست. مردم طرفدار آنها بودند ولی ماجرای گوهرشاد پیش آمد و متوجه شدند که از علما طرفداری کردن نمی‌صرفد و به قیمت جان آنها تمام می‌شود.

کم کم نفوذ فرهنگی علما کم شد و آن ایده دیگر کار نمی‌کرد، آرامشی که تا زمان مشروطه وجود دارد کمرنگ شد که لازم نیست حکومت کنیم و کنار هم بنشینیم می‌توانیم روی حکومت تأثیر بگذاریم چون مردم با ما هستند و بخش عمده‌ای از اقتصاد با ما است، اقتصادی که دست مردم است، می‌توانم بگویم پول ندهید و نمی‌دهند. در نتیجه ناخودآگاه به این سمت می‌روم که من فقه خواندم و کسی هم حرف من را گوش نمی‌دهد، حکومت حرف من را گوش نمی‌دهد و حجاب هم رعایت نمی‌کنند و چیزهای دیگر هم رعایت نمی‌کنند. عدلیه هم مستقل شده است، ازدواج هم در دفترخانه ثبت می‌شود و ربطی به من ندارد، کلا همه چیز از دست ما خارج شده است و منبع قدرتی نداریم. مثل اینکه شما به عنوان یک فقیه عالی قدر مطمئن شوید که ده – بیست سال دیگر بگذرد تعداد محدودی که به شما اقتدا می‌کنند هم دیگر نیستند. جو اینگونه است که جوان‌ها در حال مهاجرت فیزیکی یا غیرفیزیک هستند، ذهن آنها اینگونه است که به جای دیگری وابسته هستند و ارزشی برای این حرف‌ها قائل نیستند. آنگاه ولایت فقیه: یعنی اگر بخواهم شریعت را اجرا کنم باید دست من سلاح و اقتصاد باشد و منابع قدرت غیر از مردم را بگیرم. بنابراین یک State شیعی باید بزنم. فکر می‌کنم روالی که پیش آمد و به اینجا رسیدیم این بود.

چند وقت پیش یک عکسی در فضای مجازی پخش شد که شخصی روحانی با عمامه بود که مسلسل دست او بود و در اختشاشات بود. عکس را دیدید؟

حضار: خیر.

استاد: چگونه ندیدید؟ در سرکوب با تفنگ و مسلسل شرکت کرده است، یک مقدار شک کردم که تفنگ یا باتوم بود. فرق نمی‌کند. یک سلاح انتظامی با عمامه بود. به نظر من رسید با الگوی پلاکاردهایی که تولید کردند زیر این می‌شود نوشت ولایت فقیه اگر تصویر بود. از نظر من ولایت فقیه یعنی اینکه فقها به این نتیجه برسند باید مسلح باشند و نیروی نظامی داشته باشند و نمی‌شود با افکار عمومی اعمال قدرت کنند. اگر در عکس پول هم بود کامل‌تر می‌بود. یعنی دو منبع قدرتی که شاه دارد را باید بگیرند اگر می‌خواهند حکومت اسلامی داشته باشند. گذشت دوره‌ای که آخوند خراسانی یا میرزای شیرازی بودند و اصلاً پول ندارد و یک آدم فقیر است و محافظ هم ندارد و یک نامه می‌نویسد می‌گوید تنباکو مصرف نکنید، کل اقتصاد قاجار روی هوا می‌رود. وقتی این قدرت را از دست دادند نتیجه این می‌شود. یک نفر می‌تواند از ولایت فقیه دفاع کند بگوید چون ما موظف هستیم شریعت را اجرا کنیم باید باتوم داشته باشیم. یک نفر هم می‌تواند بگوید ما وظیفه نداریم با این کارها شریعت را اجرا کنیم. فلسفه ولایت فقیه از نظر تاریخی به نظر من این است که علما از زمان قاجار مخصوصاً از دوران پهلوی اول فهمیدند که اوضاع خیلی خراب است و شریعت دارد محو می‌شود و افکار عمومی هم تابع نیست و باید کار دیگری کرد.

جلسه ۵۴ – دفاع عقلانی از دین
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو