بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای دفاع عقلانی از دین، جلسه‌ی ۵۳، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه خاتم، ۱۴۰۱/۱۲/۱۶

این آخرین جلسه مقدمه گفتن من است، امیدوارم در این مقدماتی که گفتم توجیه کافی برای اینکه چرا این مقدمات گفته شده و چرا اینگونه قرار است ادامه پیدا کند وجود داشته باشد. جلسه گذشته سومین جلسه‌ای بود که در نقد پارادایم موجود فقه نکاتی را می‌گفتم که فکر می‌کنم خیلی مهم است.

۱- فقه جعفری

ما فقهی داریم که قرار است به ما بگوید شریعت چیست که اسم آن فقه جعفری است، یعنی منسوب به امام جعفر صادق است. چقدر چیزی که می‌شنویم به معنای واقعی کلمه منسوب به امام جعفر صادق است؟ یکی از چیزهایی که فکر می‌کنم خوب است روشن باشد این است که ما چیزی تحت عنوان شریعت جعفری نداریم، اینگونه نشنیدیم. ما یک شریعت محمدی داریم و فکر می‌کنیم امام جعفر صادق بهترین مرجعی بوده که می‌توانست توضیح بدهد این شریعت چیست. به نظر من اگر اعتقادات شیعه را قبول داشته باشیم این حرف درست است. ولی فقه جعفری چیست؟ فقه جعفری مجموعه چیزهایی نیست که امام جعفر صادق گفته است.

این بحث را به صورت یک مجموعه سوال نوشته بودم تا مسائل پارادایمیک را مطرح کنم و بعد صرف نظر کردم که سوال مطرح کنم و جواب بدهم، مستقیماً موضوعات را گفتم و جلو رفتم. سوالی که در این مورد مطرح کرده بودم این بود که آیا امام جعفر صادق سواد خواندن و نوشتن داشت؟ بله. آیا کتاب فقه یا شریعت نوشته است؟ خیر. معروف است ایشان شفاهاً سوالات را جواب می‌دادند و احادیثی نقل می‌کردند و ایشان بدون شک معلم مالک ابن انس بود. خیلی بیشتر از آنکه به طور متعارف مردم فکر می‌کنند امامان اهل سنت به ایشان احترام می‌گذاشتند و واقعاً این احساس که ایشان بهترین مرجع است تا ببینیم پیغمبر چه گفته است وجود داشت. فکر می‌کنم نقل قول معروفی از مالک ابن انس هست که سنت حج – یا اعمال و مناسک حج – فراموش شده بود تا اینکه امام جعفر صادق آمد و دوباره به ما یاد داد که حج را چگونه به جا بیاوریم. تمام فقهای اهل سنت بدون استثناء مناسک حج را از امام جعفر صادق گرفتند، چون اختلال‌هایی در یک قرن به وجود آمده بود و اختلاف‌هایی پیش آمده بود که نمی‌دانستند باید چه کنند و معترف هستند که از امام جعفر صادق یاد گرفتند و ایشان اعمال حج را احیا کرده است. امام‌های متقدم مانند ابوحنیفه و مالک ابن انس از ایشان یاد گرفتند و بقیه هم از آنها آموختند. همانطور که در خیلی از موارد در فقه جعفری از امام جعفر صادق نقل می‌کنند، اهل سنت هم از ایشان نقل می‌کنند. شیعیان چیزهایی که اهل سنت گفتند را کنار می‌گذارند و می‌گویند راوی سنی بود و این یک اصطلاح معروف است اما برعکس آن صادق نیست، یعنی امام محمدباقر و امام جعفرصادق از مهترین شخصیت‌های راوی حدیث از نظر اهل سنت هستند و خیلی مورد اعتماد هستند. اگر مطمئن باشند چیزی را امام جعفر صادق گفته است خیلی برای آنها اهمیت دارد چون آنها را بسیار دانشمند و وارث سنت نبوی می‌دانستند. ادعاهایی که شیعیان درباره امامت می‌کنند را ممکن است قبول نداشته باشند، عصمت را ممکن است قبول نداشته باشند و بگویند چون امام جعفر صادق حرفی را زده است درست است، ولی تقریباً از موثق‌ترین و مهمترین راویان حدیث از نظر اهل سنت بودند.

بنابراین فقط ما نیستیم که از امام جعفر صادق شریعت را یاد گرفتیم، امام جعفر صادق فقط به شیعیان درس نمی‌داد. امام‌های اهل سنت شاگرد ایشان بودند، مثلاً مالک ابن انس در بعضی از روایات می‌گوید که امام جعفر صادق خیلی من را دوست داشت و با من خوش رفتاری می‌کرد. هنوز در آن زمان خودی و غیرخودی به این شکل نبود. نکته پارادایمیک این است که انتساب چیزی که ما به آن فقه جعفری می‌گوییم به امامان شیعه چگونه است؟ بدیهی است که استفاده از امام‌ها برای استخراج شریعت و حدیث منحصر شیعیان نیست و دیگران هم این کار را کردند و می‌کنند و افتخار هم می‌کنند، در بعضی از موارد کاری که امام‌های شیعه برای احیای سنت‌ها و شریعت کردند بسیار مهم بود.

نکته این است که چیزی که ما به آن فقه جعفری می‌گوییم در زمان امام جعفر صادق به وجود نیامده است و چنین اصطلاحی وجود نداشت. اینگونه تصور کنید که یک جامعه اسلامی بود و سعی می‌کردند سنت‌ها را حفظ کنند، کلاس‌هایی تشکیل می‌دادند – مثلاً در مساجد می‌نشستند – و کسانی که حدیث بلد بودند حدیث‌ها را نقل می‌کردند. فضایی که در آن انواع فقه وجود داشته باشد به وجود نیامده بود. اتفاقی که افتاد این بود که از زمان امام جعفر صادق یک عده برای خودشان مکاتبی زدند، انواع و اقسام فقه‌ها به وجود آمد. چهار تا از آنها خیلی شهرت پیدا کرد و ماند ولی بیش از این بود، در کوفه مدارس و مکاتبی وجود داشت، افرادی مثلاً در مدینه بودند. در شهرهای بزرگ اسلامی افرادی بودند که فقه می‌گفتند و شریعت تدریس می‌کردند و مدعی بودند و کم کم مکاتبی به وجود آمد مانند فقه حنفی، فقه مالکی و بعد فقه شافعی که مهترین فقه از نظر تئوری بود که پیرو آن فصل‌بندی‌ها و کتب استاندارد فقهی به وجود آمد. اولین بار چیزی تحت عنوان اصول فقه را شافعی ابداع کرد، درواقع باید گفت او را به عنوان مبدع قبول دارند چون سابقه این بحث‌ها وجود داشت و قطعاً همه بحث‌ها سوابقی دارند.

فقه جعفری حاصل این احساس است که ما شیعیان احتیاج به چیزی در مقابل این فقه‌هایی که به وجود آمده  داریم، بعداً این احساس نیاز پیدا شد. امثال شیخ مفید و شیخ طوسی بودند که چیز جدیدی در مقابل آن فقه‌هایی که به وجود آمده بود آوردند. اگر مکاتب فقهی به وجود نیامده بود جریانی از کشف شریعت وجود داشت و لازم نبود که در اسلام پنج مکتب فقهی مجزا پیدا کنیم. اختلاف‌هایی به وجود آمد و چهار مدرسه و مکتب فقهی به وجود آمد که شهرت پیدا کردند و شیعیان احساس کردند بعضی از حرف‌هایی که اینها می‌زنند از جایی می‌آید که ما قبول نداریم یا بعضی از روایاتی که استفاده می‌کنند مورد قبول ما نیست و وابستگی کامل به امام‌های شیعه ندارند، بنابراین رفتند دنبال اینکه در مقابل آن چهار فقه، فقهی به وجود بیاورند که ویژگی‌هایی داشته باشد، اصلی‌ترین ویژگی این است که روایات را از امام‌های خودمان نقل کنیم و کسانی که مورد قبول ما نیستند را مبدأ و مبنای فقه نگیریم. فقه جعفری را امام جعفر صادق به وجود نیاورد، امام جعفر صادق حدیث می‌گفت و مسائل را حل می‌کرد و چیزهایی را توضیح می‌داد و کسانی یادداشت می‌کردند یا به حافظه می‌سپردند و بعد به دیگران منتقل می‌کردند. با فاصله بیش از یک قرن کم کم کتب حدیث شیعی به وجود آمد و از آنجا چیزی تحت عنوان فقه جعفری استخراج کردند.

براساس اتفاق‌هایی که افتاد با فاصله نه چندان زیاد مدارسی به وجود آمد که در آن مدارس به شیوه خاصی شروع کردند به فقه درس دادن، اول بیشتر روایت و حدیث بود، کم کم اصول فقه رشد کرد و به جایی رسید که بعد از چند قرن می‌توان گفت مدارسی به وجود آمد که فقیه تربیت می‌کند. الان فقیهی که فقه جعفری بلد است یعنی کسی که در مدارسی که الان وجود دارد درس فقه خوانده است و چیزهایی که آنجا گفته می‌شود را بلد است. بنابراین کسی که فقه جعفری بلد است مستقیم به امام جعفر صادق وصل نیست، در یک روند تاریخی اتفاق‌هایی افتاده است و چیزی تحت عنوان فقه جعفری تدوین شده است. بعید می‌دانم فقهای شیعه هم منکر این باشند که فقه جعفری از لحاظ شیوه بیان و ابواب فقهی تابع فقه شافعی است. در فقه شافعی به عنوان فقهی که در ابتدا به نظر می‌آمد از نظر تئوری از همه مکاتب قوی‌تر است برای فقه ابوابی و مسائلی در نظر گرفته بودند، فقه شیعیان و فقه جعفری اظهارنظر شیعیان براساس همان ابوابی است که شافعی در نظر گرفته است، یعنی استراکچر فقه جعفری از فقه شافعی می‌آید. ممکن است در مواردی فقه جعفری با فقه شافعی تفاوت داشته باشد و به هم نزدیک نباشند. نه اسلوب بیان و نه مفاهیمی که در اصول فقه هست به هیچ جه از امام جعفر صادق نیامده است، امام جعفر صادق مدرسه‌ای هم نساخته است که بگوید اینگونه درس بدهید و چه درس‌هایی را بخوانید. بنابراین ایرادهایی که ما از پارادایم فقه می‌گیریم – در واقع ایرادهایی که به نحوه تلقی فقهای شیعه از مفهوم شریعت وارد می‌کنیم – انتقاد از امام جعفر صادق نیست. چیزی که به آن فقه جعفری می‌گوییم در یک پروسه تاریخی توسط دانشمندان شیعه به وجود آمده است. تنها تفاوت آن با بقیه فقه‌های مسلمان‌ها این است که در احادیث و روایات محدودیت‌هایی برای خودشان قائل هستند و کتب حدیث آنها فرق می‌کند وگرنه امام جعفر صادق اصول فقه به این معنایی که ما الآن می‌گوییم درس نداده است. ایرادهای پارادایمیکی که به فقه می‌گیریم که مثلاً فقه را بی‌معنا تدریس می‌کنند و یاد می‌گیرند یا رسماً می‌گویند فقه از اخلاق جدا است – یعنی این‌ها دو مقوله متفاوت هستند و تأکید دارند که اینها را باهم قاطی نکنید – یا سایر چیزهایی که اینجا به عنوان ایرادهای فقه موجود که پارادایمیک نیست بلکه ایرادهایی که به خود پارادایم وارد است یعنی ضعف‌هایی که داخل آن وجود دارد و ایرادهایی که حالت پارادایمیک دارند مطرح می‌شود، هیچ کدام مربوط به امام جعفر صادق نیستند و امام جعفر صادق نگفته است اینگونه به فقه نگاه کنید، هیچ کدام از امام‌ها نگفتند وقتی با احکام کار می‌کنید کاری به فلسفه احکام نداشته باشید یا در مورد رابطه عقل و شریعت اینگونه رفتار کنید که الان رفتار می‌شود. ایرادی که به فقه جعفری گرفته می‌شود، ایراد به امام جعفر صادق نیست. فقه جعفری را امام جعفر صادق نساخته است، تنها اسم ایشان را روی فقه جعفری گذاشتند.  

[۰۰:۱۵ّ]

در طول جلسات تکرار کردم که فرض من بر این است که کارهای فقهای شیعه در طول تاریخ با صداقت و با حسن نیت و با رعایت تقوا بوده است، یعنی سوء ظنی نداریم که فقها کارهای عجیب و غریبی کردند تا به نتایج عجیبی برسند، با فرض بر حسن نیتشان و اینکه تلاش خودشان را تا حد نهایت انجام دادند، کارشان یک فعالیت بشری است و مانند هر موضوع آکادمیک دیگری ضعف‌های داخلی و ضعف‌های پارادایمیک دارد و اینها را نمی‌شود به امام جعفر صادق و امام‌های شیعه ربط داد که از آنها احادیث نقل می‌شود. اینکه من چگونه درستی یک حدیث را تشخیص بدهم را امام جعفر صادق آموزش نداده است، در یک پروسه طولانی حدیث‌شناسی و علم رجال به وجود آمده است، فرض بر این است که سعی خودشان را کردند که صادقانه و با حسن نیت کار کنند و اگر ایرادی بگیریم ایراد به کار فقها است و تأکید می‌کنم وجود چیزی تحت عنوان فقه جعفری در زمان امام جعفر صادق موضوعیت نداشته است. از زمان شیخ مفید و مخصوصاً شیخ طوسی چنین چیزی به وجود آمده است، یعنی فقهی با همان اسلوب چهار فقهی که قبل‌تر به وجود آمده بود و در مقابل آنها.

یک نفر ممکن است فکر کند اگر قرار بود فقه جعفری تشکیل شود چرا امام جعفر صادق چنین کاری نکرد؟ بنابراین فقهای شیعه اشتباه کردند که چنین کاری کردند. وقتی چهار فقه رسمی به وجود آمده است و کتاب‌هایی تدوین کردند که مردم از محتوای آن کتاب‌ها پیروی می‌کنند، شیعیان چه کار کنند؟ فکر می‌کنم طبیعی است که اگر شیعیان احساس کنند که آنها مثلاً سیره شیخین را ملاک قرار دادند و از آن یک سری احکام استنباط کردند و در فقه آنها آمده است درحالی که از نظر شیعیان معتبر نیست، یک روزی یک نفر بگوید ما هم احتیاج به فقه جعفری داریم. معنی اینکه امام جعفر صادق خودش این را شروع نکرده است یا چنین اسمی را نبرده است این نیست که دیگران نباید این کار را می‌کردند. فکر می‌کنم ضروری شد که این کار را انجام بدهند و احساس می‌کردند انحراف‌هایی در فقه‌های دیگر است و ما هم باید این کار را بکنیم. اینکه ابواب و استراکچر کلی را از فقه شافعی گرفتند کار جالبی نیست و می‌توانست این کار انجام نشود، یعنی یک نفر خودش را از شافعی را در این زمینه بالاتر ببیند و ابتکاری به خرج بدهد و جور دیگری کار کند. مدارس هم قطعاً مشکلات زیادی داشتند و دارند، سیلابس درسی مدارس در طول تاریخ توسط امام جعفر صادق طراحی نشده است، علما در همان قرن‌های اول مجدداً با اقتباس نسبی از مدارس اهل سنت درس‌هایی را آموزش می‌دادند و کم کم یک سنت برای تدریس فقه و شریعت به وجود آمد.

حضار: در روایتی که می‌گویید شکل‌گیری فقه جعفری واکنشی است یعنی آن طوری که شما می‌گویید وقتی شافعی و فلان و فلان تشدید شد لاجرم باید یک واکنشی صورت بگیرد…

استاد: احساس من این است که لاجرم، یعنی نمی‌شد این کار را نکرد و اتفاقاً اگر برای مثال از زمان امام جعفر صادق، شیعیان اولین افرادی بودند که چیزی تحت عنوان فقه جعفری ابداع می‌کردند مثل این بود که بانی اختلافاتی می‌شوند، ولی وقتی که اتفاق افتاده است و دیگران با مکاتب فقهی خودشان آمدند چنین اتهامی به شیعیان وارد نیست. یک عالمه مکتب فقهی داریم که از بین رفتند و خیلی شاز بودند و به همین دلیل هم از بین رفتند. مثلاً کسانی که به آنها اهل رأی می‌گفتند، خیلی برای خودشان در فتوا دادن آزادی عمل قائل بودند تا از حس و عقل خودشان استفاده کنند و چیزی که به نظر خودشان درست بود را مانند حکم شریعت ارائه کنند. اینها اسم و رسمی پیدا نکردند. چهار فقهی که رسمی شدند اسلوبی داشتند و چیزهایی را رعایت می‌کردند و من فکر می‌کنم لاجرم به قول شما در این روایتی که می‌گویم هیچ راهی وجود نداشت مگر اینکه شما هم یک فقه ارائه کنید.

حضار: تأکید من این است که این روایت واکنشی است، الآن ما این را می‌بینیم که در هزار و چهارصد سال بعد هستیم و یک سری مسئله به وجود می‌آید و حکمی استخراج می‌کنیم، دوست دارم بدانم اگر فقه جعفری یک واکنش نسبت به فقه شافعی و بقیه مکاتب فقهی بود، آلترناتیوی که به نظر شما مطلوب است برای اینکه الآن حکم را استخراج کنیم چه چیزی به غیر از همین است که اصول فقه گفته است؟ یعنی چه مدل دیگری امکان‌پذیر بود که مدل فقه جعفری را واکنشی می‌دانیم؟

استاد: احساس می‌کنم شما واکنشی بودن را مانند یک نقطه ضعف می‌بینید، آن قسمت که ابواب را مانند فقه شافعی گرفتند یا بعدها سیلابس درس‌ها و شیوه تدریس را کم و بیش اقتباس کردند و یا کم کم پارادایمی به وجود آمد که کار ما این است که روایات را بررسی کنیم و حکم‌ها را به صورت دستورالعمل‌های بدون معنا و بدون فلسفه ارائه بدهیم – یعنی یافتن معنا کار فقیه نیست – مشکلاتی بود که برای فقه جعفری پیش آمد. این اتفاق‌ها به تدریج افتاد و اینگونه شد که شریعت عبارت از کتابی است که در آن نوشته اینگونه یا آنگونه عمل کنید و هیچ ربطی به فقیه ندارد که چرا اینگونه عمل کنید. به نظر من یکی از ضعف‌هایی که وجود دارد از نظر پارادایمیک این است که خیلی نگاه کل‌نگر به شریعت وجود ندارد، یعنی ارتباطی پیدا کنیم بین عبادت‌ها، احکام خانواده، احکام جزایی و… اینها چگونه به هم مربوط هستند؟ چگونه به عنوان یک کل می‌توان به آنها نگاه کرد که در خدمت هدفی است؟ اصلاً این نگاه‌ها وجود ندارد. هر حکمی انگار فقط مختص یک مسئله است که وجود دارد. این چیزها به تدریج جا افتاد و وقتی من می‌شنوم فقه جعفری که همه این پارادایم را شامل می‌شود، اینها را نمی‌توانم به امام جعفر صادق نسبت بدهم، احادیث را می‌توانم به امام جعفر صادق نسبت بدهم. اینکه تلقی ما از فقه و شریعت چیست قابل نقد است و در طول تاریخ به وجود آمد.

احادیث از قبل وجود داشت، شیعیان بین خودشان وقتی می‌خواستند ببینند چه باید بکنند از امام‌ها یا از محدثینی که از امام‌ها نقل می‌کردند می‌پرسیدند. بنابراین چیزی تحت عنوان شریعتی که از امام جعفر صادق یاد گرفتند وجود داشت. وقتی اسم آن را فقه جعفری می‌گذارید و ابواب را از فقه شافعی وام می‌گیرید واکنشی است، نه اینکه شیعیان از چیز دیگری تبعیت می‌کردند و یک دفعه در قرن سوم-چهارم اتفاق خاصی رخ داده است، بلکه نام‌گذاری شد و ابواب تطبیق داده شد و کتاب‌هایی نوشتند که به یک معنا واکنشی است، یعنی مثلاً کتاب شافعی هست و من می‌خواهم کتابی بنویسم که از احادیث امام‌ها استفاده کنم و شریعتی که امام‌ها به ما یاد دادند را تنظیم کنم. این نحوه تنظیم واکنشی است و لازم نبود اینگونه باشد. این تنها حرف من نیست، فقهایی همین الان هستند که چندان احساس رضایت نمی‌کنند که اوضاع اینگونه پیش رفته است و قبول دارند که فقه شیعه و مدارس شیعه اقتباس‌هایی انجام دادند که شاید بهتر بود ندهد. ضعف‌های آن این است ولی نکته‌ای که می‌خواهم بگویم این است که اگر به کل فقه جعفری یعنی نگاهی که در فقه جعفری به شریعت وجود دارد انتقاد می‌کنیم، به هیچ وجه انتقاد به امام جعفر صادق و دیگر امام‌ها نیست. امام‌ها منشأ احادیث و منشأ بیان احکام هستند و خدمت خود را نه به شیعیان بلکه به همه مسلمان‌ها کردند.

فرق شیعیان با بقیه مسلمان‌ها این است که وزن بقیه را صفر می‌گیرند و وزن روایات امام‌ها و پیغمبر از راویان شیعه را صد می‌گیرند، یعنی همه وزن را به اینجا می‌آورند. این کار حسن‌ها و عیب‌هایی دارد، حسن آن به نظر من این است که می‌توانستند و می‌توانند از سیره باقی مانده از بعد از پیامبر و اتفاق‌هایی که در قرن اول و دوم افتاده است جدا باشند، یعنی به نظر من انحراف‌های عملی در رفتار مسلمان‌ها و خلفا به وجود آمد که شیعیان می‌توانند از آن مبرا باشند برای اینکه مراجعی که برای آنها موثق است و می‌توانند به آن استناد بکنند را قبول ندارند.

حضار: اصول فقه هم می‌شد که نباشد؟ یعنی ما با این مسئله مواجه هستیم که ما یک سری موضوع داریم که باید استنباط کنیم. چگونه استنباط کنیم؟ اینجا اصول فقه به میان می‌آید. به نظر من این انگار واکنش نیست، هر کاری بخواهید بکنید باید اصول فقه را باید داشته باشید.

استاد: می‌دانید که شیعیان اصول فقه نداشتند.

حضار: احتمالاً موقع حضور ائمه.

استاد: همین الان هم می‌دانید یک عده هستند که اصولی نیستند، اصول فقه را قبول ندارند. همین الان هم اخباری‌هایی هستند که می‌گویند ما اصلاً اصول فقه قبول نداریم.

حضار: منظورم حالت معقول از نظر شما است.

استاد: از نظر من معقول این است که اصول فقه می‌توانست این نباشد که الآن هست.

حضار: ولی اصول فقهی می‌خواستیم که به اصول برسیم.

استاد: بله صد در صد، آیا کل نگری، آیا اینکه اهداف شریعت را درک کنیم و بعداً در استنتاج‌های خود بگوییم این با آن هدف نمی‌خواند و کنارش بگذاریم و… جزء اصولی که پذیرفتیم هست؟ اصول فقه کم و بش تبدیل شد به اینکه ما یک سری متون را بخوانیم و یک سری نتایج منطقی از آن بگیریم، مانند یک کار مکانیکی کامپیوتینشنال که ماشین انجام می‌دهد. (تماماً همین نیست و در اصول فقه چیزهای دیگری که جنبه معنایی دارند و درباره هدف هستند وجود دارد، مثلاً بحث مصلحت هم جزو بحث‌های اصول فقه می‌دانند. من ترند غالب را می‌گویم که تلقی ما از شریعت این باشد که یاد گرفتن شریعت یعنی یک مجموعه احکام یاد بگیریم و هیچ لازم نیست بدانیم اینها چرا وضع شدند و ارتباط آنها با هم چیست و ما را قرار است به کجا برسانند. چقدر لازم است و کجا لازم است که بسط پیدا کند یا جلوی بسط آن را بگیریم؟ این یک نکته پارادایمیک دیگر است و دارم سعی می‌کنم بحث خود را وصل کنم به چیز دیگری که می‌خواهم بگویم)

۲- تا چه میزان جزئیات برای مسائل در فقه قائل شویم؟

بعد از جلسه بحثی شد درباره مسئله جزئیاتی که در فقه وجود دارد و گرایشی که در بیان این جزئیات هست و برای آدم‌هایی که زمینه وسواس دارند ایجاد وسواس می‌کند. نکته پارادایمیک این است که چقدر قرار است فقه را صاحب جزئیات کنیم؟ کجا قرار است متوقف شود؟ آیا شاخ و برگ دادن به فقه که در طول تاریخ پیش آمده است مطلوب است؟ مثل کشاورزی صد سال یک بار فقهایی بیایند و هرس کنند و مسائلی را دور بریزند و بگویند این مسائل اضافه هستند.

[۰۰:۳۰]

به نظر من چیزی در طول تاریخ از فقه دور ریخته نشده است بلکه حالت انباشتگی دارد و شباهت زیادی دارد به همان مسئله اساسی که در سوره بقره در داستان بقره آمده است، یعنی سوال‌های وسواسی که نتیجه عدم تمایل تمکین به حکم است پرسیده و مطرح شده است و بعد جواب گرفتند و روی این سوال و جواب بحث شده است و فقه گسترش پیدا کرده است، مسائل عجیب و غریب مطرح شده است و این مسائل را در آموزش فقه دخالت دادند. جدای از اینکه به طور طبیعی در طول تاریخ وقتی چنین دانشی را پیش می‌برید انباشتگی پیش می‌آید، یعنی اگر جلوی آن را نگیرید کم کم شاخ و برگ زیاد می‌شود به طوری که تنه اصلی درخت دیده نمی‌شود و فقط شاخ و برگ‌های زیادی را می‌بینید، عواملی به نظر من وجود دارد که می‌شود حدس زد – یعنی لازم نیست شما تاریخ فقه را بخوانید – که چنین دانشی به سمت پیچیدگی بیش از اندازه و نامطلوب برود. اگر با سوء نیت به این مسئله نگاه کنیم، دکانی هست و فقها مشتری لازم دارند – این را دیگرانی می‌گویند و من از خودم نمی‌گویم – فقها آدم‌هایی هستند و مانند یک طبقه اجتماعی احتیاج به درآمد دارند، درآمد آنها از کجا می‌آید؟ مثلاً باید از مردم پول بگیرند. اگر شریعت چیز ساده‌ای باشد و شما دو کلام بگویید و تمام شود مردم نیازی به فقیه ندارند. اگر شما شریعت سهوی داشته باشید میزان مراجعه به فقها و احساس نیاز به فقها و فقه کم می‌شود، بنابراین یک عده می‌گویند کاملاً عامدانه فقه پیچیده شده است و جزئیاتی به آن اضافه کردند: اگر اینگونه کنید نماز شما باطل است، اگر به حج بروید و طواف نساء را انجام ندهید و برگردید زن شما بر شما حرام است. راه حل چیست؟ اگر طلاق داده باشید چگونه… هزار مورد مشابه وجود دارد که باعث می‌شود مردم بترسند و هر روز و هر شب به مسجد بیایند و بپرسند.

در مسجدی بودم و هجده سال داشتم، وقتی از مسجد بیرون می‌آمدم پسر جوانی که سن او از من بیشتر بود و کاملاً مشخص بود حالت وسواسی دارد را دیدم. کسی در مسجد نبود، مدتی از نماز ظهر و عصر گذشته بود، حاج آقا نبود و کس دیگری را پیدا نمی‌کرد. به من گفت می‌توانم از شما یک سوال شرعی بپرسم؟ گفتم خواهش می‌کنم – خودم هم کم شرع بلد نبودم و اعتماد به نفس داشتم که بگویم بله – گفت وقتی داشتم وضو می‌گرفتم پای خود را بالا آوردم و وقتی دست خود را روی پایم می‌کشیدم، پای من به جلو رفت، این درست است؟ گفتم بله شک نداشته باشید که درست است و خیلی هم خوشحال شد و رفت نماز خود را خواند. اگر در رساله بنوسید باید پای خود را بگذارید و دست خود را بکشید و مسائل را پیچیده کنید برای مردم سوال ایجاد می‌شود. من از او هیچ مطالبه وجوهاتی نکردم ولی می‌شود اینگونه مردم را کشاند. این یک تحلیل است که یک عده می‌گویند سوء نیتی وجود دارد، یعنی به قصد وابسته کردن مردم به خودشان، فقها این کار را کردند.

یک تحلیل تاریخی وجود دارد که اتفاقاً بعضی‌ها آنقدر هم این را در تاریخ اسلام منفی نمی‌دانند: همیشه فقها به نوعی رقیب خلفا بودند. نمی‌دانم چقدر بحث‌های سیاسی تاریخ اسلام را شنیدید، این اتفاق فقط در تاریخ معاصر ایران رخ نداده است که فقیه در مقابل شاه قرار می‌گیرد. مردم از نظر اعتقادات و عواطف تابع سلطان نبودند، دیندار بودند و وابسته به فقها بودند و از فقها می‌پرسیدند، روزمره از فقها می‌پرسیدند و مطیع فقها بودند که چه باید بکنند و نکنند. سلطان ممکن بود هر چند سال یک بار از آنها بخواهد که به جنگ بروند یا مالیات بپردازند ولی در روزمره و از صبح تا شب از چه کسی پیروی می‌کردند؟ از فقیه و مفتی زمان خودشان. یک عده این دوگانگی قدرت را که مردم تابع فقیه‌ها بودند – و فقها از سلاطین اصولاً آدم‌های بهتری بودند – در تاریخ نکته مثبتی می‌بینند و معتقد هستند که در خیلی از موارد فقها از قدرت خودشان استفاده‌ه مثبتی کردند برای اینکه مثلاً جلوی ظلم سلطان‌ها را بگیرند و آنها را محدود کنند. یک جور حکومت مشروطه در تاریخ اسلام وجود داشت، سلطان نمی‌توانست بدون اجازه مفتی که مردم از او پیروی می‌کنند هر غلطی دلش می‌خواست بکند، محدودیت‌های قانونی توسط فقها اعمال می‌شد. پیرو اینکه گفتم یک عده می‌گویند سوء نیتی وجود داشت، اینکه مردم وابسته به فقها بودند و مرتب از آنها سوال می‌کردند و شریعت پیچیده شده بود این قدرت را به فقها می‌داد و یک نفر می‌تواند بگوید از این موضوع برای پر کردن جیب خودشان استفاده کردند، یک نفر هم می‌تواند بگوید در جهت صلاح مردم از قدرت خودشان و وابستگی مردم به خودشان استفاده کردند. یک تحلیل می‌تواند این باشد که هر آکادمی دوست دارد پیروانی داشته باشد، مخصوصاً در بین شیعیان که حکومت شیعی وجود نداشت که به علما پول بدهد و آنها را شارژ کند، کل درآمد فقیه و مدرسه شیعه از طریق وجوهات مردم تأمین می‌شد.

این نکته‌ای است که مرحوم مطهری می‌گوید و با فقه و فقاهت هم ضدیتی ندارد: نقطه ضعف فقهای شیعه همیشه این بود که زیاد هوای مردم را داشتند و مجبور بودند اگر مردم گرایش‌هایی دارند مماشات کنند. مثلاً شاید از نظر فقهای شیعه بدیهی باشد که این نحوه عزاداری و مناسک عاشورا خوب نیست و نباید آنگونه عزاداری کرد. از روایات و احادیث چیز دیگری بر می‌آید که جور دیگری باید عزاداری کرد، ولی وقتی مردم این کار را می‌کنند و دوست دارند فقیه هم مماشات می‌کند. فقط این نیست و در خیلی از موارد همین است، آقای مدرسی در کتاب معروف مکتب در فرایند تکامل ماجرای مکالمه یک نفر با آقای بروجردی را نقل کردند که می‌گوید الآن که به قدرت رسیدید و مرجعیت تام دارید و واقعاً می‌توانید مشکلاتی را که در طول تاریخ به وجود آمده است حل کنید و اگر شما بگویید همه تبعیت می‌کنند چرا این لکه ننگ را که مردم اهل کتاب را نجس می‌دانند پاک نمی‌کنید؟ حکم شرعی و فقهی برای این عقیده وجود ندارد و یک چیز عامیانه است و مردم برای خودشان درست کردند، نه فتوا و نه حدیثی وجود ندارد. فکر می‌کنم واقعاً همین عبارت را هم به کار بردند، لکه ننگ! یعنی ننگ‌آور است که مردم اهل کتاب را نجس بدانند. اگر به آنها دست بزنید باید آب بکشید! مانند مسائل نژادی در هندوستان که نجاست و پلیدی قائل بودند. من به اطمینان اینکه آقای مدرسی این را در کتاب آورده است و لابد مطمئن است و خودش هم آدم موثقی است نقل می‌کنم، می‌گوید آقای بروجردی گفت مگر ندید مردم با فلان آقا که یکی از علمای بزرگ همدان بود و سعی کرد این کار را بکند چه کردند. مماشات کردن یعنی همین، یعنی آقای بروجردی نگران است که اگر دست روی حساسیت‌های مردم بگذارد نه تنها به نفع اسلام و تشیع نشود، بلکه تهدیدی برای خودش باشد. آقای بروجردی خدمات خیلی زیادی انجام داده است از جمله در خود حوزه علمیه قم، در ضبط و ربط پیدا کردن کارها و درس‌ها و… خیلی کارها کرده است. ولی مثل اینکه جرأت دست گذاشتن روی چنین نقطه حساسی را ندارد. اگر این کار را بکند ممکن است ریزش زیادی اتفاق بیفتد و مردم کار خودشان را بکنند و ایشان اقتدار خود را از دست بدهد و خدماتی که انجام می‌دهد از بین برود.

در تاریخ معاصر بعد از انقلاب همیشه بدشناسی آوردیم، یا یک رئیس جمهور معتدل عاقل این طرف داشتیم و آن طرف یک دیوانه در آمریکا رئیس جمهور بود و یا برعکس، آن طرف عاقل بود و این طرف دیوانه. دو تا عاقل همزمان به هم نمی‌خوردند که مشکلاتی را حل کنند و اگر هم می‌خوردند یک یا دو سال بود و تا می‌خواستند کاری کنند دوباره اوضاع بهم می‌خورد. در زمان آقای بروجردی شانسی که جهان اسلام آورد این بود که در الازهر یک آدم بسیار بسیار عاقل و مصلحی وجود داشت، شیخ شلتوت، که به مسئله تقریب مظاهر اسلامی تمایل داشت و آقای بروجردی هم به شدت همکاری کردند. جایگاه شیعه در جهان اسلام ارتقاء پیدا کرد، رسماً الازهر فقه جعفری را به عنوان فقه پنجم که مورد قبول و اسلامی است اعلام کرد که یک اتفاق تاریخی بود. در این وضعیت اگر آقای بروجردی بیاید مسئله نجاست را مطرح کند شاید من یا شما حسی نداشته باشیم ولی حس آقای بروجردی این است که برای مردم خیلی مهم است اهل کتاب نجس باشند، هرچند دلیل مشخصی نداشته باشد ولی بالاخره اینگونه است، شاید بخاطر دشمنی‌هایی که در مناطق مرزی با ارامنه وجود داشت. بالاخره احساسشان این بود اگر این را بگویند نه فقط اتفاق خوبی نمی‌افتد بلکه ممکن است اتفاق بدی بیفتد. مماشات کردن با احساسات مردم وجود داشت.

داشتم می‌گفتم که پیجیده شدن فقه لزوماً حاصل سوء نیت نیست، در همه علوم اگر در طول تاریخ روند هرس کردن رسماً وجود نداشته باشد پیچیده می‌شوند و مدام سوال پیش می‌آید و چیزی کم نمی‌شود و همیشه اضافه می‌شود. نکته دیگر این است که لازم نیست سوال پیش بیاید، اینگونه فکر کنید که تقریباً باهوش‌ترین افراد جامعه اسلامی فقیه می‌شدند و درصد خیلی کمی مثلاً به فلسفه و عرفان گرایش پیدا می‌کردند. واقعاً اینگونه بود که در مدارس علمیه، علم اصلی فقه بود و بنابراین آن چیزی که خیلی هوشمندانه بود مباحث اصول فقه بود. یک آدم باهوش وقتی می‌بیند مسائل پیچیده و جالب وجود دارد جذب می‌شود. نه فقط شأن و منزلت فقها بود که شاید تشویق می‌کرد فقیه شوند و درس فقه بخوانند، بلکه فکر می‌کنم جاذبه علمی آن هم طوری بود که آدم‌های باهوش را به سمت خود می‌کشید. یک عده آدم باهوش را با شریعتی ساده تصور کنید، همینگونه دور هم نشستند و بحث می‌کنند و مسئله تولید می‌شود.

سال‌ها قبل در جمعی که رشته همه ترکیبیات بود – که شاخه‌ای از ریاضیات است که در آن با ساختارهای گسسته کار می‌کنند و در آن شمارش و تولید حالت‌های مختلف مرکزیت دارد – گفتم فقها آدم‌هایی مثل شماها بودند، طرف تمام حالت‌ها را در نظر می‌گرفت و بحث می‌کرد و می‌گفت اگر اینگونه شود چه می‌شود یا اگر آنگونه شود چه می‌شود. هزار سوال را خودشان مطرح کردند و بحث‌های جالب پیش می‌آمد. ذهن آنها کار می‌کرد که مثلاً اگر شرایط این فرمی باشد چه می‌توان کرد و بعد سعی می‌کردند با اصول کلی و احادیث آن را حل کنند و چیزهای جالبی پیش می‌آمد.

[۰۰:۴۵]

آقای محمدی گیلانی آخر یک برنامه تلوزیونی گفتند “حالا می‌رسیم به بحث شیرین لواط” و این حرف تبدیل به جوک شد، منظورشان این بود که بحث لواط از نظر فقهی خیلی مطالب جالبی دارد، برای یک فقیه اینکه چقدر پیچیدگی به وجود آمده است و چه جواب‌های هوشمندانه‌ای به بعضی از سوال‌ها دادند جذاب است. انتظار دارید این جاذبه‌ها مردم را از نظر علمی سمت خودش نکشد؟ فکر می‌کنم به طور طبیعی جمع بزرگی از دانمشندان باهوش نشستند و مدام سوالاتی مطرح شد و بحث کردند و فقه شاخ و برگ پیدا کرد و منفجر شد. یادم است که این حرف را از دکتر شریعتی نقل کردم که می‌گوید در قرن‌های اول اهل کتاب و کسانی که در ادیان دیگر بودند به اسلام گرایش پیدا می‌کردند برای اینکه اسلام دین بسیار راحت و ساده‌ای بود. فرض کنید اگر مسیحی بودید یکشنبه باید به کلیسا می‌رفتید و آنجا مراسمی با وسایلی انجام می‌شد، برای اعتراف باید پیش کشیش می‌رفتید. فکر می‌کنم همین الان هم فقه ما در مقابل فقه یهود فقه ساده‌ای حساب می‌شود، ولی در مسیحیت هم که در ابتدا ساده بود کلی شاخ و برگ ایجاد شده بود. در اسلام شما باید پنج بار در روز نماز می‌خواندید و هرجور دلتان می‌خواست می‌توانستید بخوانید. لازم نبود به مسجد بروید، طرف قبله را پیدا می‌کردید و می‌ایستادید و نماز می‌خواندید. در احکام دینی اسلام چیزی معادل کشیش وجود نداشت که عملی وابسته به این باشد که در جای خاصی باشید یا آدم خاصی کاری برای شما بکند. نماز می‌خوانید و روزه می‌گیرید، هر وقت خواستید دعا می‌کنید و ذکر می‌گویید. به نظر می‌آمد همه چیز خیلی ساده و راحت است. حرف ایشان این بود که در قرن‌های اول، اسلام به دلیل سادگی جاذبه داشت و الآن به جایی رسیدیم که مردم از پیچیدگی زیاد فرار می‌کنند و یا دین را ترک می‌کنند یا سراغ ادیان دیگر می‌روند که به نظر می‌رسد الآن مسیحیت از اسلام ساده‌تر است.

۳- خط‌کشی نادرست بین اخلاق و شریعت، تفاوت قانون‌گذاری و تشریع

درباره فقه جعفری، اشکلات داخل پارادایم یا خود پارادایم به هیچ وجه اشکال به امام جعفر صادق و امام‌ها نیست، آنها تکست را تولید کردند. اینکه چگونه از آن استنتاج شود و اصولاً چه دیدگاهی نسبت به شریعت داشته باشیم نه تنها از امام‌ها نیامده است بلکه فکر می‌کنم برعکس است. مثلاً اگر به متن قرآن نگاه کنید این مسئله که حکم شرعی باید همراه با درکی از حکم انجام شود را می‌بینید. در قرآن تقریباً همه جا می‌بینید که احساسی نسبت به اینکه این حکم چرا می‌آید وجود دارد، در حالیکه وقتی کتاب فقهی می‌خوانید مطلقاً چنین احساسی به شما دست نمی‌دهد که وظیفه خودشان بدانند مثلاً در ابتدای یک باب از عبادات به شما بگویند این عبادات چیست و چرا هست و چرا تشریع شده است، این جزو وظایف فقها محسوب نمی‌شود. یکی از چیزهایی که به نظر من واقعاً عجیب است و یک عده روی آن صراحت دارند این است که می‌گویند باید بین شریعت و اخلاق تفکیک قائل شویم، یعنی اخلاق یک چیز است و شریعت یک چیز دیگر. نمی‌خواهم بگویم این دو یک چیز هستند ولی خداوند می‌خواهد به ما بگوید که چه کاری کنیم و چه کاری نکنیم، اینکه اسم بخشی از این “چه کاری بکنیم یا نکنیم” را اخلاق بگذاریم و اسم بخش دیگری از آن را شریعت بگذاریم و خطی بکشیم و بگوییم کار ما این است و کار اخلاق چیز دیگری است وحشتناک است.

اینکه از نظر آکادمیک ضرورتی پیش بیاید که من برای استنباط احکام شرعی درس‌هایی بخوانم و شیوه‌ای داشته باشم تا بفهمم احکام شرعی چه هستند و چه نیستند ممکن است قابل قبول باشد ولی اینکه احساس من این باشد که شریعت خط فاصله‌ای با دستورات اخلاقی دارد معقول نیست. خداوند می‌خواهد به شما بگوید که چطور زندگی کنید، کجای این را می‌توان خط کشید و گفت این با آن فرق دارد؟ اینکه همواره به یاد خدا باشید کدام طرف خط است؟ فکر می‌کنم از نظر فقها جزو اخلاق حساب می‌شود. نماز که ذکر خداوند است و اینکه چگونه نماز بخوانید شریعت است ولی محتوای اصلی آن که نماز می‌خوانیم تا یاد خدا باشیم انگار جزو شریعت نیست! نه فقط این تفکیک عملاً وجود دارد بلکه نکته‌ای که برای من عجیب است این است که به طور نظری این عقیده وجود دارد، یعنی صراحتاً فقها می‌گویند که اخلاق با شریعت یکی نیست و اینها را باهم قاطی نکنید. چگونه ما اخلاق را با شریعت قاطی نکنیم؟ مثلاً احکام شرع در مجازات‌ها برای اجرای عدالت است و بالاخره مسئله اخلاقی است.

یک دانشمند که نمی‌دانم به چه عنوان از او یاد کنم، مثلاً فقه‌شناس، وجود دارد به اسم وائل حلاق که فلسطینی است و فکر می‌کنم اجماعی وجود دارد از نظر آکادمیک که در حال حاضر مهمترین شخصیت فقه‌شناس دنیا است. البته در مورد فقه شیعه آنطور که در مورد تاریخ فقه اهل سنت تسلط دارد شاید نداشته باشد، نه اینکه اصلاً ندارد ولی متخصص تاریخ فقه اسلامی به معنای فقه اهل سنت است. ولی موضوعی که می‌خواهم بگویم ربطی به این ندارد که تخصص و شناخت فقه او چقدر است. کتابی نوشته است که فکر می‌کنم به این کتاب لازم باشد زیاد ارجاع بدهم، ولی در زمان‌های دور، چون در کتاب ایشان مسائل سیاسی اجتماعی آمده است که زود به آن نمی‌رسم. ایشان کتابی دارد تحت عنوان دولت ممتنع (Impossible State) و بحثی در آن می‌کند که به نظر من عمق و اهمیت خیلی زیادی دارد و این کتاب در آکادمی‌های حتی سنتی فقه اهل سنت خیلی سر و صدا ایجاد کرد، هم مخالفت و هم ستایش کردند که چقدر کتاب دقیق و از نظر آکادمیک قوی است. حرف ایشان به نظر من حرف ساده‌ای است ولی فهم آن شاید خیلی ساده نباشد. اگر به واحدهای سیاسی دنیا نگاه کنید، چند صد سال است که ما چیزی به اسم دولت-ملت داریم. مثلاً در کشور ایران ملتی هستیم و دولتی داریم که حکومت می‌کند، پاسپورت داریم و مسائلی در این رابطه وجود دارد. ایرانی بودن یعنی ما در یک نقشه جغرافیایی مشخص با مرزهای مشخص ملتی هستیم با هویتی که جنبه تاریخی یا غیرتاریخی دارد، و دولتی داریم، اینجا روابطی به وجود می‌آید که کاملاً مدرن است.

منظور ایشان از دولت ممتنع این است که شما نمی‌توانید در این ساختار دولت ملت که جدید است شریعت را به عنوان قانون بیاورید. این که می‌توانیم دولت اسلامی داشته باشیم توهم است، دولت اسلامی Impossible است، حرف ایشان این است که قاطی کردن شریعت با قانون توهم است. قانون یک مفهوم جدید است، نه اینکه هیچ ربطی ندارد، حرفش این است که شریعت، قانون به آن معنایی که الآن ما می‌گوییم نیست. یکی از مولفه‌هایی که روی آن تأکید می‌کند همین است که این ویژگی را قانون دارد که حقوق‌دان‌ها می‌گویند قانون از اخلاق جدا است، این شعار حقوق‌دان‌ها در تمام دنیا است. وقتی می‌خواهم قانون اجرا کنم قاضی باید طبق قانون حکم بدهد، اینکه ملاحظات اخلاقی را پیش بکشد و برای خودش حکمی از وجدان اخلاقی بدهد خلاف قانون است. قانون چیز دیگری است. منشأ قانون این است که مردم نماینده انتخاب کردند و نماینده‌ها چیزهایی را تصویب کردند که باید اجرا شود. در فلسفه حقوق در حال حاضر در آکادمی‌های حقوق تمام جهان این شعار خیلی خیلی روشن هست که قانون و حقوق را با اخلاق قاطی نکنیم.

چرا به حلاق اشاره کردم؟ چون یکی از مواردی که ذکر می‌کند این است که شریعت قانون نبود و قانون نیست – Law را با شریعت یکسان نگیرید – شریعت از نظر اینکه منشأ آن چیست و چگونه آموزش داده می‌شود، چگونه اجرا می‌شد و ضمانت‌های اجرایی آن چه بود زمین تا آسمان با قانون به معنایی که الان داریم فرق می‌کند. به دقت توضیح می‌دهد که ساختار شریعت و نحوه اجرای آن چه تفاوتی دارد با آن چیزی که الآن در در دنیای مدرن به آن قانون می‌گوییم. یکی از نکاتی که روی آن تأکید می‌کند این است که شریعت مطلقاً از اخلاق جدا نبود و نیست، معنی ندارد که بگویم شریعت از اخلاق جدا است. شریعت و اخلاق باهم یک چیز هستند، یعنی وقتی ما به شریعت عمل می‌کنیم ملاحظات اخلاقی داریم، بنابراین این تصور که شریعت یک چیز خشک و خالی مانند قانون است که الان در بین فقها وجود دارد درست نیست. متأخرترین مشکل پارادایمیکی که در فقه به وجود آمده است به نظر من همین است که از دویست سال پیش کشورهای مسلمان – نه فقط ایران و شیعه – در معرض مدرنیته قرار گرفتند و دولت-ملت تشکیل دادند و این مباحث را باهم قاطی کردند، یعنی متوجه نشدند که نمی‌توان شریعت را برای دولت-ملتی که بنای آن از نظر حلاق اسلامی نیست به قانون تبدیل کرد. این یک مفهوم مدرن است و ذاتاً با شریعت و آن چیزی که در حکومت اسلامی هست در تعارض است. بنابراین این یک اشتباه خیلی بزرگی است. هدف حلاق در کتاب این است که بگوید ما Islamic State نمی‌توانیم درست کنیم برای اینکه State یک مفهوم مدرن است و نمی‌توان در آن چیزی که الآن در دنیا وجود دارد شریعت را غالب کرد. ممکن است بگویید من از شریعت الهام می‌گیرم ولی اساس شریعت از جمله جدا نبودن آن از اخلاق، نحوه آموزش و نهادهایی که بانی شریعت هستند، منشأ شریعت و نحوه ضمانت‌های اجرایی آن به کلی با قانون به معنایی که الآن متداول است تفاوت دارد.

حضار: کار داعش از نظر ایشان Impossible نبود؟ چون نمی‌خواستند دولت تشکیل بدهند.

[۰۱:۰۰]

استاد: می‌توانیم بگوییم شاید داعش تحت تأثیر کتاب حلاق به وجود آمده است و داعش ضد مدرن بود. سوال شما این است که اگر از حلاق در مورد اینکه کار داعش Impossible است بپرسیم چه می‌گوید. فکر می‌کنم آن هم به دلایل دیگری Impossible است. من الآن به معنای مدرن می‌خواهم کشورداری کنم و می‌خواهم قانون همان شریعت باشد، ایشان می‌گوید شریعت قانون نیست. من اسم ایشان را بردم و ایشان را معرفی کردم ولی هدف این بود که بگویم یکی از چیزهایی که خیلی روی آن تأکید دارد این است که شریعت و اخلاق از هم جدا نبودند ولی قانون اخلاق از هم جدا هستند، ولی اگر الان در حوزه علمیه از فقها بپرسید می‌گویند که شریعت از اخلاق جدا است. نمی‌دانم از چه زمانی این احساس به آنها دست داده است ولی چون سازوکارها و سوال‌ها و مسائل آنها با چیزهای اخلاقی فرق می‌کند، یعنی چنان مسائل حالت احکام ظاهری پیدا کرده و محتوا در آن مهم نیست، می‌توانند فقه و شریعت را از اخلاق جدا ببینند. به نظر من این نشان می‌دهد که اتفاق خیلی بد و مهمی در طول تاریخ افتاده است.

حضار: من نمی‌دانم چرا این تفاوت را گذاشتند ولی…

استاد: دلیل اینکه به چنین تصوری رسیدند را گفتم: وقتی شما در این تصور از شریعت غرق می‌شوید که شریعت یک سری گزاره به فرم “این کارها را بکنید و این کارها را نکنید” است بدون اینکه محتوای آن برای شما مطرح باشد و فقط اینها را از یک سری گزاره‌ها که امام‌ها گفتند و شیوه‌های استنتاج نتیجه گرفتید – که یک کار ماشینی است – کم کم به نظر شما می‌آید که شریعت از اخلاق جدا است.

حضار: ممکن است بین مردم توافقی به وجود بیاید که کشتن آدم و مجازات اعدام غیراخلاقی است.

استاد: یکی از حرف‌هایی که حلاق می‌زند این است که این یگانگی و یکپارچه بودن اخلاق و شریعت جزو ضمانت‌های اجرایی شریعت بوده است. یعنی به همان معنایی که مردم یک مسئله اخلاقی را در جامعه به دلیل اینکه همه می‌دانند فلان چیز بد است و فلان چیز خوب است رعایت می‌کنند، شریعت ضمانت اجرا داشت. نه اینکه شرطه بیاید و اگر شریعت را اجرا نکنید شما را به زندان بیندازند.

حضار: به نظر من یکی از کارکردهای تمایز اخلاق و شریعت اگر بخواهم حدس بزنم این است که مثلاً فرض کنید در جامعه این توافق به دست می‌آید که اعدام یک کار غیراخلاقی است. شما استدلال می‌کنید که اخلاقی است ولی جامعه چنین حسی ندارد. از درون احساس می‌کنند غیراخلاقی است. این تمایز اخلاق و شریعت این فضا را ایجاد می‌کند که جاهایی ممکن است از هم فاصله بگیرند و شماها از نظر اخلاقی احساس کنید که مثلاً اعدام غیراخلاقی است، من هم حتی ممکن است این را در شریعت در نظر بگیرم یعنی وقتی حکم صادر می‌کنم برای من فرق دارد که الآن احساس جامعه نسبت به اعدام اخلاقی بودن یا غیراخلاقی بودن است. ولی اینکه احساس شما به اخلاقی بودن و غیراخلاقی بودن چیست تنها بخش کوچکی از استخراج حکم من است. برای همین این تمایز برای من کار می‌کند و می‌گویم شریعت از اخلاق جدا است. شما اگر احساس کردید فلان کار غیراخلاقی است، اگر می‌خواهید شرعی عمل کنید اخلاقی بودن یک چیز است و شرعی بودن یک چیز دیگر است. من احساس می‌کنم چنین کارکردی دارد.

استاد: این دقیقاً این نتیجه همین است که شما شریعت را با همان توصیفی که من کردم ببینید.

حضار: نه، خیلی فلسفی هم نگاه کنید، شما شریعتی که احساس می‌کنید و براساس آن حکم اعلام می‌کنید…

استاد: مثل مسئله تعارض عقل و شرع است، اخلاق را کنار بگذارید، گفتم عقل را یک چیز کلی در نظر بگیرید نه استنتاج منطقی ارسطویی. در درون من یک چیزی فریاد می‌زند که این کار اشتباه است ولی شرع به من می‌گوید درست است. این دقیقاً همان مسئله تعارض است که من چند درصد احتمال می‌دهم آن حکم درست استنتاج شده باشد؟ مانند دفترچه‌ای که دانشمند داشت در همان تمثیلی که استفاده می‌کنم. اخلاق به این دلیل با شرع درگیر است که عقل با شرع درگیر است. این حرف مثل این است که بگویم عقل خود را کلاً کنار بگذارید. درست است که هفتاد و دو درصد مطمئن هستم که این حکم شرعی درست است ولی هرچقدر فکر می‌کنید غیراخلاقی است بی خیال اخلاق شوید! این جزو اشتباهات پارادایمیک است.

حضار: در فقه ایده‌آل شما هم به نظر این کار می‌کند. چون در فقه ایده‌آل شما که فلسفه حکم معلوم است و حتی ممکن است افراد به آن فلسفه نظر داشته باشند بالاخره برای استنباط حکم شرعی یک سری شرایطی دارید که آدم‌های عادی آن کار را نمی‌کنند که استنباطشان دقیق باشد. یک سری حکم می‌دهند که یک اجمالی از ارتباط به حکمت این را می‌فهمند ولی کاملاً که نمی‌دانند و این تعارض برای آنها به وجود می‌آید. اعدام مثال خیلی خوبی است که آدم‌ها احساس می‌کنند غیراخلاقی است در حالیکه در فقه ایده‌آل شما اعدام کردن قاتل یک کار خوب است. وقتی این تمایز معلوم است که شرع را از اخلاق متمایز کن اتفاقاً…

استاد: چرا به مسئله اینگونه نگاه می‌کنید؟ در همان فقه ایده‌آل از نظر من موجه است اگر یک نفر واقعاً فکر می‌کند اعدام یک کار غیراخلاقی است در حکم شرع شک کند، چه اشکالی دارد؟ اگر اخلاق از شرع جدا است نتیجه آن از نظر من و شما باید این باشد که این تعارض معنی ندارد، این اخلاقی است و این شرعی است. من می‌گویم اینگونه نیست چون از هم جدا نیستند، اخلاق با شریعت ممکن است در مواردی تعارض پیدا کنند و این نشان می‌دهد که اخلاق و شرع از هم جدا نیستند.

حضار: این تمایز باعث می‌شود که یک فرد بتواند تعارض را به رسمیت بشناسد.

استاد: شرع باید معقول و اخلاقی باشد، پیامبر می‌گوید «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الْأَخْلَاقِ»، اگر شرع هم می‌گویم برای این است که شما از نظر اخلاقی به یک جای عالی برسید. جدا بودن یعنی چه؟ جدا بودن یعنی شما مسائل اخلاقی را در قضاوت درست یا غلط بودن یک کار دخالت ندهید. چرا دخالت ندهم؟ هم باید عقل خود را دخالت بدهم هم اخلاق جزو همان شئون عقل به معنای کلی است و باید آن را دخالت بدهم. جدایی وجود ندارد به این معنا که شرع قرار است تحقق زندگی اخلاقی باشد. من از کجا به ذهنم رسیده است که اعدام کار غیراخلاقی است؟

حضار: حرف شما این است که همه فقیه شویم

استاد: نه، چرا همه فقیه شوند؟ من که قرار نیست اعدام کنم.

حضار: مثال اکستریم است، یک جایی که فقه ایده‌آل مطلوب شما را دارد یک سری حکم صادر می‌کند و برای من در زندگی عادی تعارضی در این لحظه ایجاد می‌شود. می‌فهمم که باید به منسجم کردن اینها توجه کنم ولی بالاخره در این لحظه این تعارض برای من به وجود آمده است. اگر این دو را به عنوان دو چیز متمایز در نظر نگیرم و شریعت را به عنوان آن چیزی که یک نفر دیگر مثل فقیه استنباط کرده است در نظر نگیرم…

استاد: که مثل همان چیزی است که در آن دفترچه نوشته شده و این هم چیزی است که احساس کردید.

حضار: الآن چه کار کنم؟ اگر تمایز بین دفترچه و چیزی را که احساس کردم به رسمیت نشناسم این دو مخلوط می‌شود، پس آن تمایز هم یک کاری می‌کند.

استاد: کار بدی می‌کند. حرف من هم همین است که کار بدی می‌کند، اینها باهم مخلوط هستند و این تعارض‌ها پیش می‌آید. مثل این است که بگویید برای اینکه از دست این تعارض‌ها راحت شویم یک خط بکشیم بگوییم هرکدام یک طرف خط هستند، اینگونه نیست. در هرمی که تشکیل می‌شود ابتدا عقایدی وجود دارد و لایه بعدی در این هرم اخلاق است، شریعت مانند تحقق اخلاق در مواردی است که ممکن است برای مثال روشن نباشد چرا عدل به عنوان یک صفت اخلاقی ایجاب می‌کند اینگونه رفتار کنم. تمایز قائل شدن دقیقاً مثل این است که عقل و اخلاق را کنار بگذاریم تا گرفتار تعارض نشویم. اصلاً دفترچه خودمان را کنار بگذاریم! من می‌گویم شریعت این نیست، تمام مدت باید دغدغه ما این باشد که شریعت و اخلاق و عقل باهم تلفیق شوند و شریعت باید باعث رشد اخلاق و عقاید مردم شده باشد که نشده و اینجا اشکالی وجود دارد. در شریعت یک چیز فوق عقلانی بود که اگر به آن فکر کنید عقل شما رشد می‌کند و عقل و اخلاق شما به سطح بالاتری از آدمی می‌رسد که شریعت ندارد، ولی برعکس شده است چون باید این تفکیک‌ها را قائل شوید و هرجا هم تعارضی هست اخلاق و عقل را کنار بگذارید و مطابق حکم شرعی رفتار کنید! من این را قبول ندارم، مانند همان تصور پارادایمیکی است، یک جلوه مشکلی که وجود دارد همین است که صراحتاً می‌گویند اخلاق را از شریعت جدا کنیم. نکته‌ای که شما به عنوان کارکرد می‌گویید همانی است که نباید شود، انگار دارید تعارض اخلاق با شریعت را اینگونه حل می‌کنید که صورت مسئله را پاک می‌کنید، اخلاق یک طرف و شرع یک طرف، در حالیکه اینها باهم یکی هستند.

حضار: من با هشتاد درصد این حرف که این تمایز این آفات را دارد موافق هستم ولی حرف من این نبود که اخلاق و عقل را کنار بگذارید، ابداً حرفم این نبود، اتفاقاً وقتی در مورد شریعت حرف می‌زنیم این را می‌پذیریم که یک سری احکام را یک سری دیگر می‌گویند و من استنباط نمی‌کنم و اجمالاً ارتباط آن را می‌فهمم. حکم A از یک جایی می‌آید و مسئله این است که در زندگی واقعی خود یک B می‌فهمم، شما می‌گویید این B مهم است که تعارض دارد و من کاملاً قبول دارم مهم است که B با A برخورد کند و قضاوتی بین اینها صورت بگیرد و B در A حل شود و در نظر گرفته شود ولی مسئله این است در این لحظه‌ای که من زندگی می‌کنم امکان اتحاد A و B وجود ندارد، چرا؟ چون من باید B را نزد فقیه ببرم و بگویم متوجه B هستید؟ اگر متوجه B هستید چرا A را استخراج می‌کنید؟ الآن امکان این را ندارم و در زندگی روزمره خود با مسئله‌ای برخورد کردم که با A و B مواجه شده‌ام. الآن این را نمی‌توانم حل کنم. مسئله این است که این تفکیک می‌گوید بله یک A وجود دارد و یک B وجود دارد و این را به رسمیت می‌شناسد و ممکن است همان تفکیکی که این را به رسمیت می‌شناسد بگوید تو باید بروی دنبال اینکه این B را در A ادغام کنی و نباید بی خیال این شوی که باهم تضاد دارند و خیلی مهم است که اینها باهم تضاد دارد ولی به هر حال باید پیش کسی بروی که A را درآورده است و به او معترض شوی که چگونه A را درآوردی.

استاد: من جواب حرف شما را نمی‌دهم و فکر می‌کنم قبلاً هم همین را گفتید. چون خیلی درباره تفکیک اخلاق و شریعت یحث کردم می‌خواهم بگویم این به نوعی بیان دیگری از همین مسئله است که آیا ما باید محتوای احکام را بفهمیم و محتوا و معنی احکام جزو شریعت هست یا خیر. از نظر من هست. جدایی بین ظاهر اعمال که از شریعت نتیجه می‌گیریم و چرایی و معنای آن وجود ندارد. تصور من از شریعت، همان است که الآن در یک جمله گفتم و قبلاً هم فکر می‌کنم این جمله را گفته باشم که تحقق عقل و اخلاق در موارد خاص است که ممکن است به عقل من قد ندهد ولی تحقق آن هست، یعنی در تمام موارد شریعت عدل و احسان را رعایت می‌کند و کشف این محتوا جزو شریعت است. همانطور که خیلی تلاش می‌کنم تا در یک مورد بفهمم حکم شرعی به معنای متعارف چیست، همانقدر باید تلاش کنم که بفهمم معنای آن چیست و چرا اینگونه است – که این تلاش‌ها را نمی‌کنیم – و احکام شرعی محتوای اخلاقی دارند، باید داشته باشند و این تفکیک کردن دقیقاً به دلیل فرم پارادایمیکی است که فقه پیدا کرده است که یک کار دیگری می‌کنند – تکست بررسی می‌کنند و یک مقدار کار را ماشینی کردند – فکر می‌کنم لازم نیست بیشتر بحث کنیم و روشن است شما چه می‌گویید و من چه می‌گویم.

[۰۱:۱۵]

۴- ادامه جلسات

می‌توانیم وارد جزئیات دیاگرامی که درباره کار فقها در پارادایم موجود تصورش را به شما دادم شویم یا می‌توانیم در مورد اینکه این شیوه نگاه کردن به شریعت چه ایرادهایی دارد همینطور بحث را ادامه بدهیم. منتها تصمیم من این بود و سعی می‌کنم همین کار را انجام بدهم که تا اینجا مقدمات را متوقف بکنم و یادآوری کنم که از اول این جلسات در مورد احکام چه کردیم و چه حرف‌هایی زده شده و در ادامه قرار است من چه کار کنم. در بحثی که جلسات اول مطرح کردم گفتم وقتی درباره شبهات احکام بخواهیم صحبت کنیم اولین نکته این است که باید تصوری داشته باشیم از اینکه هدف شریعت چیست؟ به ما انسان‌ها شریعت را دادند که به چه برسیم؟ فرض کنید به آن بیانی که در جلسات اول گفتم شریعت قرار است انسان‌های رشد یافته به وجود بیاورد، جوامعی به وجود بیاورد که در آن امکان و احتمال رشد افراد بیشتر از جامعه‌ای باشد که شریعت ندارد. خداوند اعتقادات و مسائل اخلاقی را تعلیم می‌دهد، یک سری از اعمال را هم از ما می‌خواهد انجام بدهیم، مناسکی انجام بدهیم که آثاری برای رشد ما دارد.

نکته‌ای که در جلسات اول گفتم این بود که اگر بخواهیم ایرادی به یک حکم بگیریم مسئله این است که آیا این هدف را قبول نداریم یا این راهی که طرح‌ریزی شده و ما را به آن هدف می‌رساند به نظر ما درست نیست؟ فکر می‌کنم دلیل اکثر اشکالاتی که به شریعت گرفته می‌شود این است که چیزی که الآن در دنیا متعارف است و به نظر مردم معقول می‌رسد مجموعه‌ای از قواعد و قوانین و سبک زندگی است که هدفش رشد نیست، جوامع دنبال چیزهای دیگری هستند، بنابراین جور دیگری به دنیا و اینکه انسان باید چه بکند و چه نباید بکند نگاه می‌کنند که کاملاً متعارض است. مثل این است که من یک طرف دیگر می‌روم و آنها جای دیگری می‌روند، من به این قله می‌خواهم بروم و آنها می‌خواهند به قله دیگری بروند و از من می‌پرسند چرا آنجا به سمت چپ پیچیدی؟ باید سمت راست می‌پیچیدی. این “باید سمت راست می‌پیچیدی” از اینجا آمده است که شما به جای دیگری می‌خواهید بروید و من به جای دیگری می‌روم.

بنابراین خیلی مهم است که وقتی در مورد احکام بحث می‌کنیم تصور ما از اینکه شریعت می‌خواهد چه کند گفته شود و سعی کنیم نشان بدهیم این شریعت در آن هدفی که گذاشته شده است خوب است، هدف‌هایی که شما دنبال آن می‌روید بد است و راهی که ما می‌رویم به آن هدف می‌رسد و اینگونه بحث را پیش ببریم. بارها دیدم که می‌خواهند از حکمی با منطق رایج موجود در دنیا دفاع کنند که به نظر من قابل دفاع نیست برای اینکه بشر کار دیگری در چند قرن اخیر می‌کند. با تصوری که به شما در جلسات اولیه دادم به طور طبیعی این جلسات باید اینگونه ادامه پیدا کند که از جایی شروع کنیم و شریعت را به عنوان یک کل مثل یک سیستم که همه اجزاء آن ارتباط ارگانیک باهم دارند بیان کنیم و سعی کنیم نشان بدهیم این شریعت یک سبک زندگی می‌سازد که به هدف مورد نظر که رشد انسان است می‌رسد. بنابراین باید وارد این بحث شویم و شریعت را بیان کنیم و از یک جایی سعی کنیم محتوای آن را بگوییم.

من از یک جایی شروع کردم به بحث کردن در مورد فقه برای اینکه همه چیزهایی که به عنوان شریعت گفته می‌شود و معروف است واقعاً جزو شریعت نیست و نمی‌شود از این صرف نظر کرد. بنابراین ادامه این جلسات قرار است اینگونه باشد که من می‌خواهم از مسائلی که لزوماً شاید شبهه‌ای هم در موردشان وجود نداشته باشد شروع کنم، اگر بحث‌های قبلی من را هم گوش کرده باشید من اینگونه نیستم که مثلاً اگر بخواهم در مورد قرآن هم بحث کنم یکی یکی شبهات را بگویم و سعی کنم یکی یکی جواب بدهم، بیشتر سعی می‌کنم از کل قرآن دفاع کنم که چرا به نظر می‌آید متن معجزه‌آسایی است. همینطور که بحث می‌کنیم فکر می‌کنم اگر بحث خوب پیش برود خود به خود خیلی از مسائل حل می‌شود. ممکن است وسط کار مثلاً در مسائل مربوط به خانواده چند سوال و مسئله معروف را هم جداگانه مطرح کنیم همانطوری که در مورد قرآن گاه‌گداری چنین کاری می‌کنم.

بنابراین ادامه بحث می‌شود شریعت‌شناسی و اینکه احکام برای چه هستند و چه کار می‌کنند و چه فوایدی دارند و سعی می‌کنیم درکی از شریعت پیدا کنیم و بعد ببینیم ایرادهایی که در بعضی از موارد گرفته می‌شود اصلاً وارد است یا خیر. مقدمه برای این بود که ضوابط منطقی بحث را بشناسیم و شیوه بحث من هیچ وقت اینگونه نبود و نخواهد بود که مثل بعضی‌ها بگویم فقه چنین ایرادهایی دارد بنابراین کل شریعت روی هوا است و لازم نیست خیلی از آن دفاع کنیم. اگر گفتم لازم نیست از این حکم شرعی دفاع کنم چون معلوم نیست درست استخراج شده باشد باید طبق بحث‌هایی که الان کردم به شما بگویم چرا فکر می‌کنم این حکم شرعی درست استنباط نشده است. حدیث آن اشکال دارد یا اصول فقه؟ اینکه ایرادهای کلی از فقه بگیریم و بعد بگوییم چیزهایی که می‌گویند روی هوا است بنابراین لازم نیست از آن دفاع کنیم درست نیست. اگر جایی ایرادی وجود دارد باید وارد جزئیات شویم و ببینیم که واقعاً ایراد دارد؟ یکی از چیزهایی که همیشه می‌توان در مورد آن بحث کرد این است که بررسی کنیم ببینیم از نظر تاریخی یک حکم از چه زمانی وارد فقه شده است، قرن اول و دوم بود یا در قرن دهم برای اولین بار ظاهر شده است؟ اگر به شما نشان بدهم که حکم جدید است اعتبار خودش را تا حد زیادی از دست می‌دهد.

دلیل بحث‌هایی که در مورد فقه و رابطه آن با شریعت و پارادایم فقه موجود کردم این است که قطعاً وقتی بحث می‌کنیم به جاهایی می‌رسیم که ادعای من این است که فلان حکمی که به آن ایراد می‌گیرند جزء شریعت نیست و نباید از آن دفاع کرد. کمی با دفاع کردن از قرآن که من به خودم اجازه نمی‌دهم بگویم این آیه جزء قرآن نیست و لازم نیست از آن دفاع کنم فرق می‌کند و فرض را بر این می‌گذارم که از همه این آیات دفاع کنم ولی در مورد شریعت واقعاً اینگونه نیست. اینگونه نیست که هرجا با عقل من جور در نیامد و نتوانستم یک دفاعیه درست کنم بگویم جزء شریعت نیست، اگر اسناد محکمی وجود دارد که چنین چیزی جزو شریعت هست من نمی‌گویم نیست، اگر بگویم نیست باید بگویم چرا و سند و دلیل بیاورم که ضعیف است. مانند همان دو دفترچه است، باید درصد احتمال خطای آزمایش خود را به شما نشان بدهم که بگویم چرا از دفترچه دیگر در این مورد استفاده می‌کنم. نمی‌شود هرجا دلم خواست سراغ این بیایم و هرجا دلم خواست سراغ آن بروم. بنابراین در مواردی مجبور هستیم وارد بحث فنی فقهی شویم و لازم بود مقدماتی درباره اینکه فقها چه می‌کنند و چگونه شریعت را استنباط می‌کنند گفته شود.

مقدمه را می‌شود خیلی طولانی کرد ولی احساس من این است که زودتر وارد مسائلی شویم که جنبه محتوایی شریعت داشته باشد بهتر است، بعداً قطعاً یک سری چیزها که کلیات آن گفته شده را مجبور می‌شویم با جزئیات بیان کنیم. شاید یک جلسه بحث اصول فقهی مطرح شد و سعی کردیم چیز دقیقی در مورد نکته‌ای در اصول فقه بگوییم. فعلاً مقدمه را تمام می‌کنم و انشاالله از جلسه آینده بحث بیان شریعت همراه با محتوا است. کلی صحبت کردم که بگویم بیان شریعت به شکل رساله‌ای درست نیست و باید سعی کنم بفهمم اعمالی که در شریعت از ما خواسته شده چگونه به رشد من کمک می‌کند و چه محتوایی دارد و و علت آن چیست. بنابراین شریعت جدای از بحث محتوایی نیست.

پرسش و پاسخ

حضار: داشتم فکر می‌کردم که چگونه می‌شود ؟؟ برای من مهم است که بفهمم… [۰۱:۲۶:۳۱] من احساس می‌کنم آن اخلاق و شریعتی که شما می‌گویید نباید تعارض داشته باشند، در واقع اخلاق و شریعت مطلوب است یعنی اخلاق مطلوب و شریعت مطلوب قاعدتاً یک چیز است.

استاد: اخلاق به معنایی که پیامبر می‌خواهد آموزش بدهد و عقلی که عقل کل است با شریعت نباید تعارض داشته باشند. آیا من دسترسی به عقل کل یا اخلاق مطلوب دارم؟ خیر. من با عقل جزئی خودم و با فطرتی که یک مقدار آلوده شده است احساسات اخلاقی و عقلانی دارم که ممکن است اشتباه باشند. اینکه فقیهی بگوید مسئله شرعی یک چیز است و با اخلاق آن را قاطی نکنید فاجعه است. یعنی چه با اخلاق قاطی نکنم؟

حضار: بستگی دارد کدام اخلاق، اخلاق و شریعت مطلوب بله ولی…

استاد: احساس آنها این است که علم اخلاق داریم، مباحث اخلاقی داریم و اینها را نباید با مسائل شرعی قاطی کرد. چرا؟ برای دیدگاه پارادایمیکی، شریعت و فقه عبارت از این است که تکست‌هایی وجود دارد و در آن چیزهایی نوشته شده است که باید ببینم کدام درست و کدام غلط است و از کدام می‌توانم نتایج عملی بگیرم. احساس آنها این است که اخلاق نباید دخالت داده شود برای اینکه فقه عبارت از یک کار ماشینی است. چون این برای آنها جا افتاده است که استنباط حکم شرعی با استفاده از علمی به اسم فقه کاری است که روی تکست انجام می‌شود چنین تصوری دارند. همه حرف من این است، حوزه‌های علمیه هم به شما عربی و منطق و اصول فقه یاد می‌دهند برای اینکه تصور آنها این است که فقه یعنی این، در فقه به عنوان ابزار دسترسی به شریعت نه فلسفه احکام هست، نه باید اخلاق را قاطی کنیم، نه باید ظنون عقلی را دخالت بدهیم. علم فقه را جدا کردند از چیزهای دیگری که جزو علوم ما است. جدایی علم و فقه و حکم شرعی از اخلاق معلوم است از کجا آمده است چون دیسیپلین علمی کار دیگری می‌کند. می‌خواهم سوال خود را اینگونه تکرار کنم: خداوند از ما خواسته است که به شیوه‌ای زندگی کنیم، به بخشی از آن می‌گوییم اخلاق و به بخشی از آن احکام شرعی می‌گوییم. یعنی چه که اینها از هم جدا هستند؟ مثلاً نماز خواندن اخلاقی است یعنی من اخلاقاً باید نماز بخوانم و خدا را ستایش کنم، کجا اخلاق جدا است؟ منشأ شرع اخلاق است و تحقق اخلاق و عقل است. جدا کردن یعنی چه؟ چون کار خودشان را جدا کردند و دیسیپلین علمی به وجود آمده در محتوا هم احساس آنها همین است. حرف حلاق این است که این حرف را در مورد قانون می‌زنند و در مورد شرع نمی‌توانید این حرف را بزنید.

[۰۱:۳۰]

مثلاً ضمانت اجرای شرع در طول تاریخ در جوامع مثل ضمانت‌های اخلاقی بود و اینگونه نبود که پشت آن زور باشد و کسی را زندان بندازند. مردم احکام شرعی را مانند یک حکم اخلاقی رعایت می‌کردند.

حضار: … قانونی است مثلا قطع ید یا قصاص.

استاد: حتی آنها، جالبی کتاب حلاق همین است. خیلی به قول علمای ما ملا است، در مورد تک تک اینها می‌گوید محاکم اینگونه نبود که شما فکر می‌کنید. فکر می‌کنید محاکم شرعی چیزی مانند دادگاه‌های الان بود، بلکه زمین تا آسمان فرق داشت. می‌خواهد بگوید همه اینها فراموش شده. جامعه، جامعه دیگری بود و دولت و ملت نداشتیم، از آموزش، تولید، منشأ و نحوه اجرا و استراکچرهای اجتماعی که باعث می‌شد شریعت اجرا شود، همه اینها فرق دارد. علت ممتنع بودن دولت اسلامی این است که اصلاً یک چیزی را که در یک ظرفی جا نمی‌شود می‌خواهید جا بدهید. حرف حلاق این نیست که چه کار بکنید، اتفاقاً یکی از اساتید دانشگاه ایران نوشته است بعد از این که کتاب را خواند با او مکاتباتی انجام داد و جواب درستی نداد که چه چیزی ممکن است. ایده‌ای هم شاید نداشته باشد، می‌خواهد بگوید مشکلی در دویست سال اخیر پیش آمده که حس مسلمان‌ها این است که می‌شود شریعت را تبدیل به قانون کرد و در دولت-ملت‌ها با سازوکارهای موجود اعمال کرد و فکر کنیم داریم شریعت را پیاده می‌کنیم. حرف او این است که این ممکن نیست.

حضار: ترجمه نشده است؟

استاد: بله ترجمه شده “دولت ممتنع: اسلام، سیاست، مخمصه اخلاقی مدرنیته“. خوب شد پرسیدید، دو کتاب از او ترجمه شده است و کتاب دیگری که ترجمه شده را نشر نی چاپ کرده در مورد اصول فقه و اسم کتاب را “تئوری‌های حقوقی اسلامی” گذاشتند. کلمه اصول فقه را به کار نبردند ولی کتاب در مورد اصول فقه است. آن کتابی که نشر نی چاپ کرده است نایاب است ولی کتاب دولت ممتنع فکر می‌کنم کمیاب است و راحت پیدا نمی‌شود ولی هست. کتاب اولی که خیلی هم کتاب معروف و مهمی است و نشر نی چاپ کرده است تصادفاً چند وقت پیش نگاه کردم و دیدم آخرین چاپ آن مربوط به سال نود و هشت است و نشر نی پانصد و پنجاه عدد چاپ کرده است. خب چاپ نکنید! معلوم است که نایاب می‌شود. پانصد و پنجاه دانشجو داریم که استادشان این را به عنوان کتاب درسی احتمالاً معرفی می‌کند چون کتاب مهم و معروفی است. کتابی که من به آن ارجاع دادم هست و اگر بگردید پیدا می‌کنید و در اینترنت هم ممکن است بفروشند.

حضار: مباحث اخلاقی و فقهی یکی بود، درست است؟ و از نظر فقها جدا بود؟

استاد: از اول که فقه به وجود آمد برای خودش تبدیل شد به علم احادیث و استنتاج از احادیث و عقل و اخلاق را دخالت ندادند. واقعیت این است که مانند هرمی اینها از بالا چیده می‌شود و یک لایه مسائل اخلاقی داریم که شریعت روی آن بنا می‌شود.

حضار: اخلاقیاتی که عقل انسان می‌گوید جدا کردنی است وگرنه در وسائل شیعه اخلاقیات هم دارد. همان جلدی که جهاد با کفار دارد جهاد با نفس هم دارد.

استاد: جهاد نفس هم اخلاق نیست برای اینکه ممکن است چیزهای شرعی در آن باشد از نظر خودشان، یعنی یک سری اعمال شرعی باشد. اینکه اعمال شرعی از مسائل اخلاقی جدا فرض شوند، نتیجه همان مشکل پارادایمیک است که شریعت را به صورت حکم بی جان می‌بینید، می‌خواهید شریعت بدون روح داشته باشید، نمی‌خواهید ولی اینگونه شده است. کتاب می‌نویسید و هزاران حکم شرعی در آن بیان می‌کنید بدون اینکه کوچکترین اشاره‌ای به محتوا کنید.

حضار: یک استدلال درباره تمایز اخلاق و شریعت این است که خدا می‌خواهد بگوید یک جوری زندگی کنید، یعنی چه اخلاق و شریعت دو چیز متفاوت است، همین را درباره قانون در نظر بگیرید، خدا می‌گوید یک جوری زندگی کنید، قوانین شما چیست؟ اخلاق‌های جمعی اینگونه باید عمل کنید اگر عمل نکنید [۰۱:۳۶:۱۰] 

استاد: از چیزهایی که در جلسات اول گفتم و فکر می‌کنم با توضیحات بعدی در مورد فقه روشن شده باشد این بود که اگر موظف هستم به یک شبهه درباره یک حکم شرعی جواب بدهم باید نشان بدهم که در جامعه زمان پیامبر حکم خوبی بود. اینکه الآن همان را بخواهیم به جامعه خودمان بیاوریم چیز خوبی می‌شود یا خیر ربطی به این ندارد که شریعت خوب بود یا خیر. نهایتاً اینگونه بیان کردم که هر حکم شرعی به فرم “P1 تا Pn آنگاه q” است. اینکه آیا الآن P1 تا Pn برقرار است تا q را اجرا کنند یا برقرار نیست و شرایط فرق کرده است ربطی به دفاع از شریعت ندارد. من باید نشان بدهم که مثلاً قوانین جزائی اسلام در زمان پیامبر خیلی قوانین خوبی بود و بهتر از این هم نمی‌شد آن زمان اجرا کرد ولی اینکه آیا الان هم همان کار را بکنیم یا نه بحثی دیگر است.

نکته دیگری که در کنار این گفتم که مثال خوب آن قوم یهود است. قوم یهود یک عده آدم هستند و موسی اینها را نجات داده و شریعت آورده و قرار است اجرا کند. فرض کنید که جامعه‌ای وجود دارد و همه آنها یک دست می‌خواهند این شریعت را اجرا کنند. وقتی می‌خواهید مکانیک نیوتونی یاد بگیرید اول برای ذره که اصلاً وجود ندارد آن را اعمال می‌کنید و یاد می‌گیرید و کم کم می‌گویید ممکن است حجم داشته باشد و مفهوم گشتاور می‌آید و آن را پیچیده می‌کنید و ممکن است خیلی پیش بروید که شرایط واقعی پیچده‌تر را با آن مدل کنید. اینجا هم می‌خواهیم همین کار را بکنیم، وقتی می‌خواهید ببینید که شریعت خوب یا بد است جامعه‌ای را در نظر نگیرید که یک عده اصلاً حجاب را قبول ندارند، یک عده اصلاً پیغمبر را قبول ندارند، دین را قبول ندارند و نمی‌خواهند اجرا کنند. مسائل دولت-ملت این است. شریعت آمده برای امتی که پیروان پیامبر هستند، اینکه در بین شما آدم‌هایی هستند و جزو امت نیستند و حال با آنها می‌خواهید چه کنید جزو شریعت نیست.

ممکن است بگویید الآن چنین جامعه‌ای در دنیا وجود ندارد، اشکال ندارد، نقطه مادی هم وجود ندارد. ولی اگر بخواهید شریعت را بفهمید اول اینگونه فکر کنید که یک عده آدم هستند که همه چیز را قبول دارند و می‌خواهند احکام خدا را بفهمند و اجرا کنند و این همان چیزی است که شریعت برای آن آمده است. یک سطح پیچیده‌تر این است که اگر آدم‌هایی آنجا هستند و قبول ندارند، چگونه باید با آنها رفتار کرد. ممکن است مشکلات جدید به وجود بیاورد که مثلاً آیا دست یک دزد مسیحی را هم می‌خواهید قطع کنید؟ اگر یک عده جمع شوند و بخواهند مدینه فاضله بسازند که در آن دروغ و دزدی نباشد، حکم شدید بر علیه دزد می‌گذارند که اگر کسی در این شهر خوبانی که ما می‌سازیم دزدی کرد، قبول دارید دست او را قطع کنیم؟ همه می‌گویند بله. چرا؟ خودشان هیچ وقت دزدی نمی‌کنند و برعکس، اگر کسی ذره‌ای حس دزدی داشته باشد وارد این شهر نمی‌شود.

حضار: مدینه فاضله شما خیلی ناپایدار است چون هیچ وقت یک اجتماع اینقدر همگن نمی‌شود.

استاد: نقطه مادی هم وجود ندارد و چنین اجتماعی هم وجود ندارد. می‌خواهم بگویم آیا مردم توافق اخلاقی روی این نکته دارند یا ندارند؟ فرض را باید اول بگذارید که دارند و ببینیم آثار آن خوب یا بد است، منتها باید حالت پیچیده‌تر را هم در نظر بگیریم، نه اینکه از بیرون کسی بیاید، بلکه اگر دو نسل بگذرد آدم‌ها دیگر اینگونه فکر نمی‌کنند و حال باید با آدمی که قبول ندارد چگونه رفتار کرد؟ من فکر می‌کنم در هزار سال پیش تا بیست نسل دیگر هم تضمین بود که مشکلی پیش نمی‌آید.

حضار: و قانون و شریعت متحد است.

استاد: کلمه قانون را به کار می‌برید، چون مفهومی مدرن است…

حضار: قوانین اجتماعی.

استاد: قوانین اجتماعی شریعت است. در شریعت توافق‌هایی کردیم که اگر کسی اشتباهی کرد چگونه مجازات کنیم و چگونه ازدواج کنیم و… همه هم قبول دارند.

حضار: به جز این به تکامل عقل بشری قائل نیستید؟ یعنی اگر جامعه ما شبیه به جامعه صدر اسلام بود آن قوانین الآن قابل اجرا بود یا نه، الان رشد و تکامل پیدا کردیم؟

استاد: فکر می‌کنم عقل انسان ممکن است به معنایی سقوط کرده باشد، از دوران مدرن که رد شدیم تکامل پیدا نکردیم و به نظر می‌رسد مردم بیشتر بی عقل شدند.

حضار: تصوری که از زن وجود داشت در صد سال پیش با الان خیلی متفاوت است.

استاد: ربطی به عقل ندارد.

حضار: به هر حال عقل جمعی است.

استاد: عقل جمعی به معنای اینکه زن نقش متفاوتی داشته و تصور نادرستی هم از آن وجود داشت به نظر من ربطی به عقل ندارد. فکر نمی‌کنم با چنین تصورات غلطی که از زن وجود داشت مسامحه‌ای در شریعت صورت گرفته باشد. اتفاقاً قسمت‌های مربوط به حقوق زن با عقلشان جور در نمی‌آمد و آن را دستکاری کردند.

حضار: در آن زمان عقلانیت متفاوتی بود که مثلاً برده‌داری وجود داشت.

استاد: به نظر من درست تحلیل نمی‌کنیم، مسئله این است که برده‌داری در آن زمان عقلانی بود نه اینکه عقل آنها فرق می‌کرد، عقلانی بود به این معنا که نمی‌شد از آن اجتناب کرد یعنی شیوه تولید طوری بود که این نوع قرارداد کاری تنها حالت ممکن بود. برده‌داری را به عنوان قرارداد کاری نگاه کنید نه به عنوان این مفهوم که یک نفر برده است و یک نفر آقا است و اخلاقی نگاه نکنید. برده‌داری به عنوان سیستم اقتصادی، عقلانی بود. فکر می‌کنم خیلی‌ها این را قبول دارند که به طور طبیعی وقتی از مراحل کشاورزی به صنعتی می‌رسید کم کم فرم قرارداد اقتصادی از برده‌داری به ارباب رعیتی می‌رسد.

حضار: به نظر من فقط این نیست، نگاه انسان هم تغییر کرده است.

استاد: آن نگاه نامعقول است، یعنی آن نگاهی که در دین است معقول است، نگاهی که از رنسانس و دروان مدرن به بعد به وجود آمده است نگاه نامعقول است.

حضار: قبلاً کسی که نژاد یا رنگ پوستش فرق می‌کرد انگار کم‌ارزش‌تر بود و در طول تاریخ به اینجا رسیدیم که ما می‌توانیم Dignity فردی برای انسان‌ها فارغ از رنگ پوست قائل شویم.

استاد: مثلاً در دین اسلام که قطعاً تمایز نجاتی به رسمیت شناخته نمی‌شد.

حضار: ولی برده‌داری به رسمیت شناخته می‌شود.

استاد: بردهداری یک سیستم اقتصادی است. برده‌داری به همان معنایی که در دوران قبلی بود یک سیستم فکری است که شأن برده را مادون آدم آزاد…

حضار: من اینگونه سوال خود را می‌پرسم. فکر می‌کنم از لحاظ منطقی اگر به هیچ تحول تفکر بشری قائل نباشیم…

استاد: هستیم، به پیشرفت قائل نیستیم.

حضار: جامعه ایده‌آل ما مدینه می‌شود.

استاد: نه، چرا؟

حضار: باید برگردیم به جامعه هزار و چهارصد سال پیش.

استاد: چرا؟ نمی‌توانیم برگردیم. مثلاً وقتی شیوه تولید تغییر می‌کند شما نمی‌توانید به طور معقول جهان را به سمت عقب برگردانید. می‌توانید جوامعی مانند آمیش‌ها تشکیل بدهید و در یک روستایی مانند دو هزار سال پیش زندگی کنیم.

حضار: اگر نگوییم بشر تحول مثبتی دارد…

[۰۱:۴۵]

استاد: ندارد.

حضار: پس باید به عقب برگردیم و محبوب ما آن می‌شود.

استاد: به خاطر اینکه در یک زمینه‌هایی تحول مثبت دارد و در یک زمینه‌هایی منفی.

حضار: یعنی از لحاظ اقتصادی تحول مثبت بود و از لحاظ دیگر…

استاد: اینگونه شده است، من شخصاً میل ندارم که به این فکر کنم که آیا از نظر اقتصادی بهتر بود که در آن شرایط می‌ماندیم. یک روندی است که پیش می‌آید، تکنولوژی پیشرفت می‌کند، چه کار کنیم؟ ممکن است یک نفر فکر کند که نباید تکنولوژی پیشرفت می‌کرد. یک بار جمله‌ای از دانشمندی نقل کردم که گفته اگر از من بپرسید که علم یا تکنولوژی بهتر بود جایی متوقف شود، قاطعانه جواب می‌دادم بله، به نفع بشریت بود که اوایل قرن بیستم علم و تکنولوژی را متوقف کنیم و در همان شرایط تا آخر بمانیم. این قضاوت اخلاقی و عقیدتی یک آدم است، شاید یک نفر بگوید ای کاش همیشه در دوران کشاورزی زندگی می‌کردیم. خیلی از فقها آرزویشان این است که همه جا مانند مدینه بود و در آن حد شهرها کوچک بود و می‌شد آنگونه زندگی کرد.

حضار: …

استاد: اینجا بحث از پیشرفت به معنای اینکه خوب شد یا بد شد را کنار بگذارید. واقعیتی است که اتفاق افتاده است. چیزی نیست که بخواهیم از آن اجتناب بکنیم، نمی‌توانیم آن را برگردانیم. ولی اینکه عقل و درک بشر از دنیا در حال پیشرفت است اشتباه است. آیا درک بشر از مسائل اخلاقی پیشرفت کرده است؟ خیر. قطعاً خیلی موارد سقوط کردیم ولی آیا کلاً سقوط کردیم؟ خیر. به نظر من باید دقیقاً اینگونه نگاه کنیم، از سیصد سال پیش تا الآن در زمینه‌هایی از نظر اخلاقی پیشرفت کردیم و در زمینه‌هایی سقوط کردیم. باید بفهمیم که کجا درک ما از جهان کاملاً اشتباه شده و سقوط کردیم و کمتر از آدم سیصد سال پیش می‌فهمیم و در زمینه‌هایی هم رشد کردیم، ولی تصور قالب این است که کلاً پیشرفت کردیم، چیزی که به آن اسطوره پیشرفت می‌گویند این است که بشر احساس می‌کند که کاملاً رو به جلو حرکت می‌کند، واقعاً اینگونه نیست.

حضار: دلیل نمی‌شود بگوییم پیشرفت کردیم ولی در مجموع میل نداریم در آن قرن زندگی کنیم.

استاد: من می‌گویم ممکن نیست مگر مثل آمیش‌ها یک روستا بگیرید و بگویید ما می‌خواهیم اینگونه زندگی کنیم، تلفن نداشته باشیم، برق نداشته باشیم، اتومبیل سوار نشویم و با گاری و اسب زندگی کنیم. بله صد نفر می‌توانند اینگونه زندگی کنند و خیلی زندگی جالبی است، من هم می‌خواهم اینگونه زندگی کنم و تلفن و موبایل من زنگ نخورد.

حضار: در یادداشتی که از شما خواندم که شریعت باید با عقل سنجیده شود براساس آن تصور من این بود…

استاد: احتمالاً قسمتی از سخنرانی من بود. تأکید من روی این است که تمایزی وجود دارد بین آن چیزی که به آن عقل کلی می‌گویند با چیزی که به آن عقل جزئی می‌گویند، آن چیزی که الآن شما به آن عقل می‌گویید عقل اوایل قرن بیست و یکم است. خیلی چیزها الان کاملاً اشتباه است و شما فکر می‌کنید صحیح است، شریعت و دین باید فوق این باشد، نیاز بشر به شریعت و دین این است که چیزی خارج از محدوده زمان و مکان بیاید و او را فیکس بکند برای اینکه ما بتوانیم از زمان و مکان خودمان، خود را بالا بکشیم. شریعت باید این کار را بکند ولی وقتی نمی‌کند…

جلسه ۵۳– دفاع عقلانی از دین
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو