
بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای سوره نور، جلسهی ۲۵، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه شریف، سال ۱۳۸۵
۱- شأن نزول آیات
سورۀ نور با مسئلۀ شأن نزول بهنوعی مربوط است؛ چراکه یکی از ماجراهای بسیار واضح در قرآن که شأن نزول دارد، در این سوره هست. هیچ شکی وجود ندارد که افک به ماجرای خاصی در زمان پیغمبر(ص) اشاره میکند. جاهایی در قرآن هم به جنگها و حتی به ریز این وقایع بهوضوح اشاره میکند و اشاراتی نیز به داستانهای تاریخی دارد. یک سؤالِ بهنظر من پیشپاافتاده این است که چرا وقایع تاریخی مربوط به پیغمبر(ص) در قرآن ظاهر میشود؟ ممکن است این موضوع بهنظر بعضی ایراد باشد؛ در حالی که همین افراد به وجود داستان بنیاسرائیل در قرآن اشکالی نمیگیرند. اگر قرار است که به هیچ واقعۀ خاصی اشاره نشود، به وقایع زمان حضرت موسی(ع) هم نباید اشاره شود. اگر قرار است که به تاریخ اشاره کنیم، خود ظهور پیغمبر(ص) واقعۀ تاریخی بسیار مهمی است. بنابراین، عکسالعملهایی که به آن هست، قطعاً مهم است و میشود بهطور خیلی معنیداری در قرآن به آنها اشاره کرد. این اشکال اگر در ذهن یک نفر باشد، اشکالی چندان منطقی نیست. احتمالاً ناشی از احساساتی خاص دربارۀ مجموعه آیات خاصی است. چرا در قرآن به چنین مسائلی اشاره شده است؟ مثلاً چرا به ماجرای زینب اشاره شده است؟ بعد این پرسش تعمیم پیدا میکند به اینکه اصلاً چرا آیهها شأن نزول دارد و… .
دلیل دیگر هم این است که بهنظر من یک کارخانۀ شأننزولسازی چند قرن بعد از نزول قرآن راه افتاد و تقریباً آیهای از قرآن نیست که مصون مانده باشد از اینکه شأن نزولی برایش ساخته باشند. هر جایی در قرآن که کوچکترین ابهامی در معنی آن بوده، برای رفع این ابهام داستان ساخته شده است؛ مثلاً شأن نزول این آیه این است که یکی آمد از پیغمبر(ص) چنین سؤالی کرد و… . بعد وقتی این داستان را میشنویم، چون دقیقاً ساخته شده است تا ابهام را رفع کند، به نظر میرسد که منطقی است و حتماً چنین اتفاقی افتاده که این آیه نازل شده است. این یکی از مسائل بسیار گمراهکننده است که دربارۀ قرآن وجود دارد. آن جاهایی که ابهام وجود دارد و فهمیدن آن راحت نیست، طبعاً احساس من این است که به موضوع بسیار جالبی دارد اشاره میشود که خیلی باید فکر کنیم تا آن را بفهمیم؛ مثلاً چرا این آیه وسط مجموعه آیاتی آمده است که به نظر میرسد به این آیه چندان مربوط نیست؟ هر جایی که احساس میکنیم شکافی وجود دارد و جهشی از آیهای به آیۀ دیگر اتفاق افتاده است، همان جایی است که باید خیلی فکر کنیم و ارتباط واقعی بین این مفاهیمی را که از نظر ما ممکن است به همدیگر ربط نداشته باشد، بفهمیم. قبلاً هم گفتم که مهمترین نکته این است که این پراکندگیها را بتوانیم جمع کنیم. اینگونه است که به فهم خیلی سطح بالایی از یک سوره میرسیم. این شأن نزولها مزاحم است؛ چون خیلی راحت و با ذکر یک داستان ابهام را رفع میکند.
کلاً احساسم دربارۀ شأن نزول این است که بسیار با احتیاط باید برخورد کنیم. تقریباً میتوانم بگویم که جایی از قرآن نیست که اگر داستانش را نشنیده باشیم، حتی اگر داستان واقعی باشد مثل ماجرای افک، نتوانیم مفهوم آن آیات را بفهمیم. فرض کنید آن اتفاق تاریخی را که به نزول آیات افک انجامید، نمیدانیم و این آیات را میخوانیم. کاملاً و بهوضوح متوجه میشویم که مسئلۀ پیشآمده این است که به زنی پاکدامن تهمتی زدهاند. بهطور قطع میفهمیم که این زن یکی از همسران پیغمبر(ص) است. دو روایت معروف تاریخی دربارۀ افک وجود دارد: اکثریت قریببهاتفاق روایتها ماجرای افک را مربوط به عایشه و عدهای هم آن را مربوط به یکی دیگر از زنان پیغمبر(ص) میدانند. ولی چه فرقی میکند؟ در تمام صحبتهای من گمان میکنم علیالسویه است که موضوع مربوط به کدام فرد خاص است. فرقی هم نمیکند که چه قضاوتی داشته باشیم که آن فرد یا افرادی که ماجرای افک را رهبری کرد، چهکسی بود یا چهکسانی بودند یا چه تعداد بودند.
نکتهای بسیار عجیب در قرآن هست: وقتی به ماجرایی اشاره میکند که یک ماجرای واقعی تاریخی حتی ثبتشده است، از نامبردن افراد تا جای ممکن پرهیز میکند؛ بهطوری که گویی از این کار امساک دارد. محلهای جغرافیایی را هم تقریباً هیچوقت ذکر نمیکند. کمتر جایی را در قرآن میبینیم که از کسی یا جایی نام برده شده باشد؛ در حالی که شاید همه بدانند که ماجرا دربارۀ کدام شخص و کدام شهر است. وقتی لزومی ندارد که حواسمان پرت این شود که آن فرد چهکسی بود یا آن محل ارزش ندارد که از آن نام برده شود، اسمشان نمیآید؛ مثلاً در ماجرای خضر(ع) اسمی از او در قرآن نمیبینیم. یک بار دربارۀ این داستان صحبت کردم و سعی کردم مناسبتش را بگویم که چقدر بهتر است که اسم برده نشده است. فقط با یک لقب به او اشاره شده است؛ مثلاً ﴿عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا﴾ (بندهای از بندگان ما) (کهف/ ۶۵).
به هر حال، این نکتۀ بسیار مهمی است که خود قرآن به نظر میرسد بهنحوی آن چیزی را که دوست دارد روی آن تمرکز کنیم، میگوید. مسئلهاش تعداد اصحاب کهف نیست یا آن عدهای که در سورۀ بقره به آنها اشاره میشود. بنابراین، تعداد آنها را مطرح نمیکند. آن شهری که آن عده از آن بیرون آمدند و بعد هم خداوند آنها را میراند و دوباره زنده کرد، انطاکیه بود یا شهری دیگر؟ واقعاً چه اهمیتی دارد؟ میخواهیم تاریخ و جغرافیا بخوانیم؟ واقعاً تعجب میکنم افرادی که چنین تحقیقاتی انجام میدهند، چرا به فکرشان نمیرسد که اگر مهم بود انطاکیه است یا نه، یک کلمه اضافهکردن در قرآن که دردسری نداشت. وقتی مینویسد مردم یک شهر آمدند، تقریباً همان قدر واژه مصرف میشود که اگر مینوشت مردم انطاکیه آمدند. بنابراین، وقتی که به جزئیات اشاره نمیشود، داستان کلیتر به نظر میرسد؛ مثل اینکه این ماجرا برای آدمهای هر شهری ممکن است پیش بیاید. اگر اسم انطاکیه برده شود، مثل این است که بگوییم مربوط به ما که نیست، مربوط به مردم انطاکیه است. شاید سوابقی تاریخی دارند و چنین ماجرایی را تجربه کردند.
[۱۰:۰۰]
بنابراین، احساس کلی من این است که شأن نزولها چندان مهم نیست. میتوانم رسماً اعلام کنم که هیچجای قرآن را سراغ ندارم که اگر داستان پشت آن را نفهمیم، بر فرض اینکه داستانی وجود داشته باشد، اشکالی در فهم آن آیات ایجاد شود. آن مقدار اطلاعاتی که ضروری است، همانهایی است که در آیات داده میشود؛ مثلاً در ماجرای افک همین چیزی که در قرآن میبینیم و میفهمیم که چه ماجرایی پشت آن بود، کافی است. لازم نیست بدانیم چه افرادی بودند، همین قدر کافی است که چنین ماجرایی پیش آمد و مردم دربارهاش حرف زدند و این ارتباط دارد با احکامی که قبلاً نازل شده است و با فضای کلی این سوره و آن شکل خاصی که سوره پیش میرود. بهنظر من، بسیاری از مواقع تحقیقات عجیب دربارۀ شأن نزول آیات، بیشتر گمراهکننده است تا اینکه ما را به چیزی برساند.
دو مرجع مهم از مراجع جعل حدیث خلفا بودند و اختلافات فرقهای. وقتی اختلاف ایجاد میشد، هر فرقهای برای اشخاص مربوط به خود شأن نزول آیات میساخت و در این زمینه غلو میکرد؛ مثلاً تعداد بسیار زیادی آیه هست که میگویند در شأن حضرت علی(ع) نازل شده است؛ البته احتمالاً بسیاری از این شأن نزولها درست است. واقعاً بعضی جاها نشانههایی توجیهپذیر هست که آیهای در شأن حضرت علی(ع) است. اهلسنت چیزهایی دربارۀ عمر دارند که شاید تندتر از مطالبی است که دربارۀ حضرت علی(ع) شنیدهایم؛ مثلاً دو مورد است آنها معتقدند که آیهای از قرآن ابتدا به زبان عمر جاری شد؛ مثلاً در ماجرایی عمر جملهای گفت و بعد فردای آن روز یا همان شب همان به پیغمبر(ص) وحی شد. در اینجا، شأن عمر را به جایی میرسانند که تقریباً در نازلشدن قرآن و خیلی چیزهای دیگر دخالت میکند. در زمینۀ غلوکردن به نظر میرسد دست بالای دست بسیار است؛ مثلاً کسانی که پنهانی معتقدند که مقام حضرت علی(ع) از پیغمبر(ص) هم بالاتر است، آنهایی را که میگویند حضرت علی(ع) خداست، اهل غلو میدانند.
بعضی روایتها حقایقی تمثیلی است، نه شأن نزول؛ مثلاً روایتی از ائمه(ع) هست که در ﴿وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا﴾ (شمس/ ۱و۲) شمس پیغمبر(ص) است و قمر حضرت علی(ع). این تعبیر بسیار زیباست. پیغمبر(ص) را منبع نور میداند و حضرت علی(ع) را بازتابدهندۀ آن نور که پیامبر(ص) است. شأن پیامبر(ص) را با خورشید مقایسه کرده است. معنی این روایت این نیست که در هنگام خواندن این سوره باید بهجای شمس بگوییم پیامبر(ص) و اگر اینطور فکر نکنیم، سوره را نفهمیدهایم. گاه روایتهایی وجود دارد که مثلاً این آیه که در مدح مؤمنان آمده است، مرجع اصلیاش حضرت علی(ع) است؛ یعنی مستحقترین فردی که میشود دربارهاش چنین حرفی زد، حضرت علی(ع) است؛ نه اینکه اگر این را نفهمیم، اصلاً آن آیه برای ما معنی ندارد؛ یعنی بهنحوی تأکید بر این نکته است که اگر بخواهیم بهطور تمثیلی مصداق واقعی برای بعضی از این آیهها پیدا کنیم، حضرت علی(ع) و دیگر بزرگواران اهلبیت(ع) در اولویت هستند.
حضار: یک لحظه ﴿بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ﴾ (هود/ ۸۶) به ذهنم رسید… .
استاد: اگر روایت معتبری باشد، میتوانیم اینطور فرض کنیم. مطلقاً نمیتوانیم بگوییم که حضرت شعیب(ع) وقتی داشت این حرف را میزند، منظورش این بود؛ ولی اگر مفهوم بقیةاللّه را بفهمیم، شاید بتوانیم ادعا کنیم که یکی از مراجع خوب این معنا امامزمان(عج) است. اصلاً اینطور نیست که برای فهم این آیه حتماً باید این روایت را شنیده باشیم. من تقریباً منکر این هستم که جایی لازم باشد که اطلاعاتی تاریخی داشته باشیم تا معنی آیهای را درک کنیم.
حضار: به قبل و بعد بقیةاللّه که توجه کنیم، متوجه میشویم که موضوع این نیست. آیه راجع به باقیماندههای مال و… است. این موضوع خیلی عجیب است؛ یعنی اگر نشنیده بودم که راجع به امامزمان(عج) است، شاید هیچوقت به ذهنم نمیرسید.
استاد: نه، اصلاً اگر کسی بگوید که این آیه راجع به امامزمان(عج) است که قطعاً حرف نادرستی است. حرف من این است که اگر این روایت معتبر باشد، تنها تعبیری که میتوانیم به کار ببریم، این است که بقیةاللّه مفهومی کلی است. یکی از مصادیقش باقیمانده در مال و… است و مصداق بزرگترش هم میتواند این باشد که در بین انسانها کسی هست که باقی میماند و… .
حضار: مثلاً بعضی ﴿وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ﴾ (قصص/ ۵) یا ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ﴾ (آلعمران/ ۱۹) یا ﴿وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ﴾ (آلعمران/ ۸۵) را بهنفع خود تعبیر میکنند.
استاد: اگر اینطور باشد، من هم میتوانم واژهای را در قرآن پیدا کنم و بعد گروهی تشکیل بدهم و اسمش را آن بگذارم. بعد بگویم آن آیه دربارۀ این گروهی است که من تشکیل دادهام! این شأن نزول قائلشدن نیست.
چون مطمئناً مجموعهای از آیات به واقعیتهای تاریخی خاصی در زمان پیغمبر(ص) اشاره میکند، هرقدر تاریخ را بهتر بدانیم، فضای بعضی از آیات را بهتر میفهمیم؛ مثلاً وقتی میخواهیم بفهمیم که بردهداری اصلاً چه بود، باید اطلاعات تاریخی داشته باشیم و بدانیم سیر وقایع چگونه در دنیا پیش رفت و منشأ بردهداری چه بود و بردهداری از نظر اقتصادی چه معنایی دارد. هرچه این عناصر تاریخی و جغرافیاییای را که در قرآن به آنها ارجاع داده میشود، بهتر بفهمیم و زمان پیغمبر(ص) و حضرت موسی(ع) و… را بیشتر بشناسیم، قطعاً این اتفاقها را که نقل میشود، بهتر میفهمیم؛ ولی ایدۀ درستی نیست که بگوییم داستان خاصی هست و این آیه به آن داستان اشاره میکند و اطلاعاتی دربارۀ آن واقعه به ما میدهد؛ ولی این اطلاعات ناقص است و بنابراین، حتماً باید تحقیقاتی تاریخی انجام دهیم و کنار این اطلاعاتی که در این آیه داده شده است، بگذاریم تا معنی این آیات را بفهمیم؛ مثلاً آیههای مربوط به جنگ احد را که بخوانیم، میفهمیم چه اتفاقی افتاد. عدهای برخلاف دستور عمل کردند و این باعث شکست شد… . این همان چیزی است که قرار است دربارۀ آن صحبت شود. قرار نیست که بفهمیم این شکست پایین کوه احد اتفاق افتاد یا آنطور که فیلم محمد رسولاللّه(ص) روایت میکند، بدانیم که خالد بن ولید از سمتی دیگر رفت و مسلمانان را غافلگیر کرد. اگر اطلاعات بیشتری لازم بود، در خود قرآن گفته میشد؛ اطلاعاتی مانند اینکه چهکسی این کار را کرد، چگونه این کار را انجام داد، چند نفر کشته شدند، اینهایی که فرار کردند، بالای کدام تپه رفتند، گفتوگویی که بین خالد بن ولید با فردی دیگر ردوبدل شد، چه بود و… . آنچه گفته شده است، همان است که قرار بود گفته شود و لازم است و با فضای آن سوره و قبل و بعدش ارتباط دارد. آنچه نیامده، ضرورتی نداشته است که بیاید.
[۲۰:۰۰]
این موضوع غیر از این است که بگوییم فهمیدن تاریخ به ما کمک میکند. اگر فردی هیچ نداند که دنیا چه شکلی دارد و تاریخ چگونه است، هیچچیز نمیفهمد؛ مثلاً با فضای زمان پیامبر(ص) اصلاً آشنا نباشد و فکر کند جنگ در زمان پیغمبر(ص) با موشک یا تجهیزات عجیب دیگر انجام میشد یا فردی باشد که چند قرن بعد به دنیا بیاید و در زمان او جنگها کاملاً شکل اطلاعاتی پیدا کرده باشد و این فرد هیچچیز نداند و هیچ تصوری از جنگهای صدر اسلام نداشته باشد. این موضوع به شأن نزول ربطی ندارد. آنچه برای فهم اشارههای خاص قرآن به وقایع تاریخی ضرورت دارد، فهمیدن حالوهوایی است که در آن تاریخ و جغرافیا وجود داشت که معمولاً هم ما آن را خوب درک نمیکنیم. شاید یکی از دلایلش همین باشد که بهدنبال جزئیاتی میرویم که نباید برویم.
به هر حال، مهم است که تاریخ و جغرافیا را بشناسیم و اطلاعات خوبی داشته باشیم از فضایی که اتفاقات زمان پیغمبر(ص) یا پیغمبرهای قبل از او در آن رخ داده است. بخشی از اطلاعاتی که از داستان موسی(ع) به ما منتقل میشود، به این دلیل است که همۀ ما کموبیش با مصر دوران فرعون آشنایی داریم و از آثار باقیمانده از آن زمان میدانیم که چه امپراتوری عظیمی بود. بر اساس همین اطلاعات تاریخی، وقتی فرعون و اطرافیانش به قوم بنیاسرائیل که همراه موسی(ع) بودند، گفتند: ﴿لَشِرْذِمَةٌ قَلِیلُونَ﴾ (شعرا/ ۵۴) (مثل این است که بهنظر آنها اینها مورچههایی هستند)، احساس فرعون و اطرافیانش نسبت به بنیاسرائیل را میفهمیم. اگر نمیدانستیم که فرعون چگونه انسانی است و مصر چه تمدن بزرگی داشت، شاید گمان میکردیم که قوای حضرت موسی(ع) با فرعون تقریباً برابر است و بنابراین، آن آیه را اینطور میفهمیدیم که برای اینکه لشکر خود را از نظر روانی آماده کند، دارد اطرافیان موسی(ع) را تحقیر میکند؛ کما اینکه همین الان هم این کارها را میکنند؛ مثلاً برای اینکه لشکر خود را تهییج کنند، بهدروغ به آنها وعده میدهند که بهراحتی پیروز میشویم؛ در حالی که واقعیت اینگونه نیست. چگونه میفهمیم که وقتی فرعون دربارۀ حضرت موسی(ع) اینطور میگوید، دارد لشکر خود را از نظر روانی تهییج میکند یا واقعاً دارد احساس خود را بیان میکند؟ میدانیم که دارد احساس خودش را بیان میکند؛ چون میدانیم که فرعون و لشکرش در مقابل موسی(ع) چقدر بزرگتر و با سازوبرگ بیشتری بود. هرچند که اگر هیچچیز هم ندانیم، بهنظر من اگر دقیق بخوانیم، میفهمیم که محتوا چیست.
به هر حال، هرقدر بیشتر تاریخ و جغرافیا را بدانیم و فضاهای تاریخی را بشناسیم و درک کنیم (نه اینکه اطلاعات ریز داشته باشیم که مثلاً آن شهر انطاکیه بود یا نه)، مطمئناً در فهم داستانها، حتی احکام، میتواند مؤثر باشد. در همین سورۀ نور اطلاعاتی تاریخی دربارۀ بردهداری به شما دادم که فکر میکنم به درک بهتر علت تحریمنشدن بردهداری کمک کرد. بنابراین، تاریخ و جغرافیا برای فهمیدن قرآن به کار میآید؛ ولی دانستن شأن نزول ضروری نیست. بهنظر من، شأن نزول در عین حال که میتواند با ارائۀ اطلاعات تاریخ خوب و منسجمکردن ذهن کمککننده باشد، آنقدر شأن نزولهای ساختگی وجود دارد که گمراهکننده است؛ بهطوری که اگر فردی از من بپرسد که بهدنبال شأن نزول برود یا نرود، شخصاً ترجیح میدهم به او بگویم که اصلاً نرود و سعی کند به همین اطلاعاتی که در خود قرآن هست، اکتفا کند. شاید بد نبود کتاب اسبابالنزولی میآوردم و مجموعهای از شأن نزولها را برایتان میخواندم تا دقیقاً متوجه شوید که چه میگویم. اطلاعاتی که این داستانهای ساختگی فراوان به ما میدهد، نهتنها غلط است که درست برعکس آن چیزی است که منظور آیه است.
حضار: تقریباً بهازای همۀ متشبهات قرآن چنین داستانی آمده است.
استاد: بله. هرجایی که در قرآن مشکل و ابهامی وجود دارد و آیه با قبل و بعد خودش چندان مرتبط نیست، داستانی ساختهاند که مثلاً فردی سؤالی کرد، این آیه نازل شد و پیغمبر(ص) گفت این را فلان قسمت قرآن بگذارید؛ مثل اینکه میگویند این آیه ربط چندانی به قبل و بعد خود ندارد. این مانع از این است که فکر کنیم و بفهمیم که آن آیه آنجا چه میکند؛ یعنی به این دلیل است که میگویم شأن نزولها بهنوعی میتواند گمراهکننده باشد. این اعتقاد عجیب است که فردی فکر کند اطلاعاتی هست که پنهان شده است و میبایست به داستانی که اینجا دارد نقل میشود، اضافه میشد؛ ولی این کار را بهعهده تاریخدانها گذاشتهاند که آنها را بنویسند؛ مثل اینکه اهمالی شده باشد. من چنین احساسی دارم. اگر کسی بگوید که این مقدار اطلاعاتی که این آیهها به ما میدهد، کفاف این را نمیدهد که مفهوم این آیهها را بفهمیم، بهنظر من ایرادگرفتن به خود متن قرآن است.
حضار: فکر میکنم این خیلی کمک میکند که بدانیم طراحی نزول این سورهها چگونه بود، کدام مکی است و کدام مدنی، کدام اول بود و… . این دانشی است که در خود قرآن نیست… .
استاد: دانستن سیر نزول آیههای قرآن میتواند کمک کند؛ ولی شخصاً فکر میکنم که سورهها واحدهایی اصلی است؛ یعنی ممکن است در یک سوره قطعهها با فاصلههای زمانی نازل شده باشد. همین طور هم هست، بهخصوص در سورههای بزرگ. به همین دلیل هم اصلاً معنی ندارد که ترتیب نزول سورهها را مشخص میکنند؛ چون سورهها که یکجا نازل نشده است که بگوییم این اولی بوده است و آن دومی. پنج آیه از اول یک سوره نازل میشد و بعد آیههای دیگری از سورهای دیگر نازل میشد و بعد همین طور ادامه پیدا میکرد.
حضار: بعضی از آیاتی که به نظر میرسد… .
استاد: من بازهم جوابم به این سؤال همین است که میتواند کمک کند؛ ولی ضروری نیست. ممکن است اگر بدانیم که این آیه مربوط به چه سالی است، بتوانیم یکیدو تا از احتمالهای مختلفی را که دربارۀ معنای آیه میدهیم، حذف کنیم؛ ولی اینطور نیست که با تمرکز بر خود سوره نتوانیم محتوای آیه را بفهمیم؛ یعنی میتوانیم راهی پیدا کنیم و آن مفهوم را خودمان درک کنیم. در عین حال، میتوانیم از آن بهعنوان راهنما استفاده کنیم. مثل استفادهکردن از حلالمسائل است. استفادهکردن از حلالمسائل ضرری هم دارد. ائمه(ع) زیاد وارد تفسیر نشدند و غالباً در جواب افراد تفسیر کردند. اگر همۀ آیات قرآن را تفسیر میکردند، به این معنی بود که چون امام معصوم(ع) قرآن را تفسیر کرده است، دیگر ما نباید دربارۀ آیات فکر کنیم؟ مثل اینکه برای کتابی یک حلالمسائل کامل داریم. دیگر نباید این مسائل را خودمان حل کنیم، شاید راهحلهای دیگری پیدا کنیم؟ حالا که اصلاً اینطور نیست. جواب چند تایی را داریم.
[۳۰:۰۰]
قبلاً دراینباره بحث کردم که باید متدلوژیای داشته باشیم که چگونه میتوانیم قرآن را بفهمیم، چقدر میتوانیم به این احساس برسیم که معنی آیه را فهمیدهایم و وقتی روش خودمان را به کار میبریم، خوب است که همیشه مقایسه کنیم و ببینیم آنهایی که حلشده است، به آنچه ائمه(ع) گفتهاند، نزدیک شدهایم یا نه؛ یعنی مثل راهنما از آنها استفاده کنیم، نه اینکه آن فرایند فکریای را که لازم است، اصلاً طی نکنیم. ائمه(ع) دربارۀ چند پدیدۀ طبیعی هم چیزهایی گفتهاند؛ ولی این به این معنا نیست که ما نباید متدلوژی ساینتیفیک را بسط دهیم و سعی کنیم اسرار جهان را کشف کنیم. من مدام از این تمثیل استفاده میکنم که فهمیدن قرآن مثل فهمیدن طبیعت است؛ یعنی اگر طبیعت کتاب تکوینی است، قرآن هم کتاب تشریعی است. شاید همان طور که ساینس به وجود آمده است، متدلوژیهای فهم متن را هم بتوانیم خیلی بسط دهیم و دقیق کنیم و دانش بسیار وسیعی دربارۀ قرآن به وجود آوریم. بعد حرفهایی را که مطمئنیم از ائمه(ع) نقل شده است، بهعنوان شاهد بگیریم تا بفهمیم متدلوژیمان چه اندازه درست کار میکند؛ مثل اینکه به این نتیجه برسیم که معنی این آیه این است و بعد بهعنوان شاهد میگوییم بعضی روایتهای معتبری نیز هست که امامجعفر صادق(ع) هم همین معنی را به آیه نسبت داده است. بنابراین، استفادهکردن از اطلاعات تاریخی و روایتها و… ما را معاف نمیکند از اینکه خودمان مستقلاً دربارۀ قرآن فکر کنیم و برای فهم آن از همان مجموعه آیاتی که در خود قرآن هست، استفاده کنیم.
دانستن اینکه سورهای مکی است یا مدنی و… همه میتواند کمک کند؛ ولی رجوعکردن به خود سوره مهمتر است و بیشتر به فهم آن کمک میکند. سورۀ نور مدنی است؛ ولی من چقدر از این نکته استفاده کردم؟ اگر ندانیم سورهای مکی است یا مدنی، از خود محتوای سوره متوجه میشویم و حالوهوای جامعه را در زمان نزول آن سوره درک میکنیم. میخواهم بگویم نکات مهمی که از متن برداشت میشود، این است که پیامبر(ص) حکومتی تشکیل داده است و در حال اجرای احکام در جامعۀ دینی است. اگر از قبل بدانیم که این سوره مدنی است، میفهمیم که در چنین حالوهوایی نازل شده است. اگر هم ندانیم که سوره مدنی است، با خواندن آن میفهمیم که با چنین موقعیتی مواجه هستیم و به دورانی بحرانی رسیدهایم که افراد کمکم دارند تمرد میکنند؛ مثل اینکه به آنها دارد فشاری وارد میشود. اول که ایمان آوردند، اینطور نبود. همهچیز بسیار دوستانه و خودمانی بود. بعد کمکم کار به تشکیل حکومت و جنگ با دشمنان اسلام کشید. همچنین بایدونبایدهایی برای افراد و خانوادههای مسلمان مطرح و مجازاتهایی برای متخلفان در نظر گرفته شد. در نتیجه، عدهای معترض شدند. به نظر میرسد ایمانشان آنقدر نبود که بتوانند این وضعیت را تحمل کنند. اگر اطلاعات تاریخی داشته باشیم، ممکن است این نکته را زودتر ببینیم. اگر هم چنین اطلاعاتی نداشته باشیم، با دقتکردن در سوره میفهمیم.
حضار: برداشت من این است که برای فهمیدن یک آیه باید آیه را در کل سوره بررسی کنیم؛ یعنی با خواندن یک روند میفهمیم که آیه چه میخواهد بگوید.
استاد: بله. این معنیاش این نیست که از آن آیه هیچچیز نمیفهمیم؛ ولی آیهها وقتی ابهام دارند، بهشدت وابسته میشوند به اینکه در چه سورهای قرار دارند و قبل و بعدشان چیست.
حضار: ترتیب آیات در سوره چگونه است؟ مثلاً سوره بهعنوان واحد گذاشته شده… .
استاد: قطعاً پیغمبر(ص) آن را تعیین میکرد. آیههایی که در سورهها آمده، دقیقاً بهترتیبی که پیغمبر(ص) گفته، چیده شده است و همۀ کسانی که حافظ قرآن بودند، همین طور حفظ میکردند. اختلافی دراینباره وجود ندارد. هر مجموعه آیاتی که نازل میشد، پیامبر(ص) نمیگفت اینها جزو فلان سوره است؛ میگفت اینها را بگذارید بعد از فلان آیه. دقیقاً جایش را مشخص میکرد. همۀ روایتهای تاریخی هم همین را میگوید. اختلاف مفسران بر سر این است که سورهها را چهکسی و چه زمانی به این ترتیب آورده است. عدهای معتقدند سورهها را پیامبر(ص) خود طبق وحی منظم کرده است و عدهای دیگر بر این باورند که سورهها را بعداً مسلمانها که قرآن را جمع کردند، به سلیقۀ خود اینطور چیدند.
حضار: اسم سورهها هم دو تا… .
استاد: دربارۀ نام سورهها اختلاف هست که این نامها را مسلمانها تعیین کردند یا از پیامبر(ص) شنیدند. فکر میکنم از نظر تاریخی قطعی است که پیامبر(ص) به بعضی از سورهها با نام اشاره کرد؛ ولی بازهم این دلیل نمیشود که با اطمینان بگوییم پیامبر(ص) اسم سورهها را انتخاب میکرد. دراینباره اختلافنظر هست؛ ولی دربارۀ اینکه ترتیب آیات هر سوره از ابتدا تا انتها با وحی مشخص میشد، واقعاً هیچ اختلافی نیست. بعضی میگویند نسخههای قرآن اختلاف قرائت دارد؛ ولی هیچوقت هیچکس نگفته که دربارۀ جا و ترتیب آیات بین مسلمانها اختلافی وجود داشته است. حتی مستشرقینی که بعضی بهدلایلی خیلی میل دارند اسناد قرآن را زیر سؤال ببرند، چنین ادعایی نداشتهاند. حداکثر اختلافهایی که وجود داشته، در حد واژهها بوده است و نیز آیه و داستانی که بعضی میگویند بوده یا نبوده است. معروفترین و در عین حال ابلهانهترینش این است که خوارج میگفتند سورۀ یوسف در قرآن نبوده است؛ چون کل آن داستان است؛ آنهم داستانی که از دید آنها در شأن قرآن نبود.
دربارۀ شأن نزول نمیخواهم بیشتر بحث کنم. میل داشتم دهپانزده شأن نزول اساسی مناسب را از کتابهای اسبابالنزول پیدا کنم تا احساسم را دقیقاً به شما منتقل کنم که چرا این حرفها را میزنم و گاهی شأن نزولی که ساختگی است، چقدر میتواند گمراهکننده باشد. درست برعکس آن نتیجهای که باید به آن برسیم، اطلاعات میدهد.
همۀ این حرفهایی که دارم میزنم، همان چیزی است که در داستان اصحاب کهف در خود قرآن مطرح شده است. بعد از اینکه داستان تمام میشود، با حالت تمسخر در قرآن آمده است که حالا عدهای میگویند اصحاب کهف پنج نفر بودند و با سگشان شش نفر و عدهای دیگر میگویند شش نفر بودند و با سگشان هفت نفر. بعد میگوید که ﴿رَجْمًا بِالْغَيْبِ﴾ (کهف/ ۲۲). اینها سنگی است که به تاریکی میاندازند و باز خواهند گفت که نه هفت نفر بودند و با سگشان هشت نفر. نکتۀ بسیار جالب این است که در بعضی از تفاسیر بهشدت تمرکز کردهاند که ببینند از این سهچهار آیه چه درمیآید و خلاصه، اصحاب کهف چند نفر بودند؛ در حالی که موضوع همین است که چه فرقی میکند اصحاب کهف پنج نفر بودند یا شش نفر یا…؟ واقعاً چه اهمیتی دارد که اسم شهرشان چه بود و اسم خودشان چه یا سگشان نر بود یا ماده؟ بهنظر من، این آیۀ بسیار جالب دقیقاً همین را میگوید که وقتی داستانی میخوانید، بر نکات بیاهمیت متمرکز نشوید. اگر نکتهای مهم بود، خود متن به آن اشاره میکرد؛ چنانکه در قرآن بارها به اعداد و ارقامی اشاره شده است؛ مثلاً میگوید دو نفر نزد حضرت داوود(ع) آمدند یا در سورۀ توبه آمده است که آن سه نفری که آن کارها را کردند. در اینجا دو نفر یا سه نفر بودن این افراد مهم و بنابراین، ذکر آن لازم بوده است. به همین ترتیب، تعداد نگهبانهای جهنم هم آمده؛ ولی تعداد اصحاب کهف نیامده است؛ چون هیچ ربطی به محتوای آن ماجرا ندارد و اینطور بحثها بحثهای انحرافی است که وقت انسان را تلف میکند.
۲- چرا دربارۀ بعضی مباحث صحبت نکردیم؟
یکی از موضوعهای دیگری که در نیمههای بحث تصمیم گرفتم یک جلسه دربارۀ آن صحبت کنم، مسئلۀ ازدواجهای پیغمبر(ص) بود؛ اما دراینباره صحبت نکردم. دلیلش هم واقعاً این است که بهنظرم باید دستکم چند جلسه دربارۀ سورۀ احزاب صحبت کنیم و حین آن به این موضوع هم بپردازیم. در یک جلسه نمیشود دربارۀ این ماجرا صحبت خوبی کرد. به ذهنم رسیده بود که بگویم سورۀ احزاب را بخوانید تا سهچهار جلسه هم دربارۀ این سوره صحبت کنیم؛ ولی چون این موضوع از فضای بحثمان خارج میشد، منصرف شدم. میتوانیم در برنامههای آتی دربارۀ سورۀ احزاب و این موضوع خاص کمی مفصل صحبت کنیم.
[۴۰:۰۰]
درمجموع، فکر میکنم دربارۀ اکثر موضوعهایی که در ابتدا در ذهنم بود و مربوط به این سوره میشود و باید گفته شود، صحبت کردم. خیلی چیزها هم در ذهنم نبود که بعداً بهدلایلی واردش شدم. میتوانیم این مباحث را یک سال دیگر هم ادامه دهیم یا همین الان آن را قطع کنیم. فکر میکنم از اول هم احساس میکردم که به چنین جایی برسیم و بگوییم دیگر کافی است. آیههایی یا حتی قطعههایی در این سوره هست که دربارۀ آنها هیچ توضیح خاصی ندادم و خیلی کلی صحبت کردم. بعضی جاها خیلی وارد جزئیات شدم. میتوانیم به جزئیات قسمتهای دیگر هم بپردازیم؛ منتها اگر بخواهیم همین طور ادامه بدهیم، احتمالاً به هیچ جای خاصی نمیرسیم که احساس کنیم چیزی تمام شده است. احساس شخصیام این است که سال دارد تمام میشود و به جایی رسیدهایم که جای خوبی است برای اینکه بحثها را تمام کنیم.
داستان آدم و حوا را که تمام کردیم، تذکری دادم. فکر میکنم هر بحثی را که تمام میکنیم، باید این تذکر را بدهم که وقتی دربارۀ هرچیزی مثلاً سوره یا مجموعه آیاتی از قرآن بحث میکنیم، به آن بخشی از اطلاعات و مفاهیمی داریم اشاره میکنیم که بینالاذهانی است و میشود دربارهشان راحت حرف زد و فهمیدن یک سوره یا آیه فهمیدن این چیزها نیست. همیشه تأکید داشتهام که قرآن در حد بسیار زیادی تأثیرهای عاطفی میگذارد. من نمیتوانم دربارۀ تأثیرات عاطفی قرآن بحث کنم؛ مثل این است که فردی بخواهد دربارۀ جنبههای هنری اثری هنری مفصل حرف بزند. من نمیتوانم احساس خودم را دربارۀ چیزی دقیقاً به شما منتقل کنم. اگر فردی سورۀ نور را بخواند و اصلاً متوجه نشود که اول و آخر آن چه ربطی به همدیگر دارد و سوره حدوداً دربارۀ چهچیزی صحبت میکند، احساساتی هم که به او دست میدهد، شاید چندان واقعی نباشد. هرچه بیشتر اطلاعات داشته باشیم و بیشتر همین چیزهای بینالاذهانی را بفهمیم، قلبمان آمادهتر میشود برای اینکه عواطفی را هم بگیرد. میخواهم اکیداً تأکید کنم چیزهایی که در همۀ تفاسیر میخوانیم، آخر ماجرا نیست؛ اول ماجراست؛ مثل اینکه با سورهای آشنا شدهایم، حالا میخوانیم و کمکم بر اثر تکرار ممکن است تأثیرهای خاصی روی ما بگذارد. به یک مورد خاص اشاره کنم:
اگر از من بپرسید که کدام قسمت سورۀ نور تأثیر عاطفی خیلی شدیدی روی من میگذارد، احتمالاً به آیههایی اشاره میکنم که هیچ حرفی از آنها نزدهام؛ یعنی اطلاعات خاصی در آن نبوده است که بگویم؛ مثلاً این آیه روی من خیلی تأثیر میگذارد: آنجایی که مؤمنان را سرزنش میکند که چرا حرفهای ساختگی دیگران را به زبان آوردید: ﴿إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُمْ مَا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ وَلَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ مَا يَكُونُ لَنَا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ﴾ (نور/ ۱۵و۱۶).
احساسی در این آیه هست که نمیشود دربارۀ آن صحبت کرد؛ یعنی فکر میکنم اگر دربارۀ این چیزها صحبت کنیم، خراب میشود؛ بهجای اینکه چیز خوبی منتقل شود. اگر بخواهم بسیار مختصر و مفید بگویم، به این علت انسان مؤمن ملامت میشود که گویی حضور خداوند را نادیده گرفته است؛ در حالی که چنین فردی هروقت با دیگری حرف میزند، باید اینگونه باشد که حضور خداوند را هم احساس کند. خداوند مؤمن را سرزنش میکند که چرا در مقابل حرف آنها، به من نگفتی ﴿سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ﴾ (نور/ ۱۶)؟ چیزی در این آیه هست. تأثیر آن روی انسان این است که وقتی دارد حرفها را میشنود، در مکالمات غرق نشود؛ بلکه همیشه گفتوگویی درونی با خداوند داشته باشد؛ مثلاً اگر فردی حرف بسیار بیمعنی و کفرآمیزی زد، بلافاصله بگوید: «این ابله است. نمیفهمد. خدایا، چه دارد میگوید؟!» این حسی که از حضور خداوند هست و این احساس فشاری که در این آیه به انسان میآید که نهفقط هیچوقت حضور خداوند را فراموش نکند، بلکه در موقع حرفزدن با او تعامل داشته باشد، در بسیاری دیگر از قسمتهای قرآن نیز وجود دارد. منظور این آیه این نیست که چرا این را به زبان نیاوردید؛ بلکه میگوید: چرا وقتی حرفی اینقدر بد شنیدید، در درون خود به من چیزی نگفتید و خودتان را بهنحوی مبرا نکردید حتی از آن چیزی که شنیدید؟ حرف از این است که شنیدن هم به عکسالعملی نیاز دارد تا اثرش پاک شود. نمیگوید توبه کنید؛ ولی میگوید لازم است چیزی بگویید؛ مثلاً ﴿سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ﴾ (نور/ ۱۶).
بهنظر من، این موضوع از لحاظ احساسی روی هر فردی که آن را میخواند، تأثیری میگذارد که در حرفزدنها و در شنیدنهایش مدام حالت احتیاطی را رعایت کند. همۀ ما در زندگیمان با چنین لحظههایی مواجه میشویم که حرفی میشنویم که لازم است عکسالعملی نشان دهیم تا اثرش پاک شود. مثل اینکه گوش خودمان را در جای بدی کثیف کردهایم و باید آن را بهنحوی پاک کنیم. اگر خودمان آن حرف را بزنیم، باید استغفار کنیم. حرفزدن حواسپرتکنترین چیز دنیاست. کلاً در جریان واقعهای قرارگرفتن، بهخصوص گفتوگو کردن، خیلی میتواند انسان را غافل کند و این آیهها، بهدلیل آن حالت عتابآمیزی که دارد، از این لحاظ تأثیر شدیدی میگذارد. دو بار آخر هر دو آیه واژۀ عظیم میآید: ﴿وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ﴾ (نور/ ۱۵) و ﴿هَٰذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ﴾ (نور/ ۱۶).
عظیم واژهای نیست که خیلی در قرآن آمده باشد. در ماجرای افک، آخر آیۀ اول میآید: ﴿لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾ (نور/ ۱۱). دوسه آیه پایینتر از آن هم این آیه آمده است: ﴿مَا أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾ (نور/ ۱۴). ﴿وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ﴾ (نور/ ۱۵) و ﴿هَٰذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ﴾ (نور/ ۱۶) نشان میدهد اتفاق بسیار بزرگی افتاده است. کمتر جایی در قرآن هست که با این شدت کل مؤمنان را دربارۀ چیزی سرزنش کند. این به این معناست که اتفاق بسیار بدی افتاده است؛ بهدلیل ماهیت خاصی که این ماجرا داشته است. این عکسالعمل عدهای است در مقابل محدودیتهایی که داشت ایجاد میشد. حس تهاجمی به پیغمبر(ص) وجود داشت. کسانی که در این ماجرا، حتی در حد گوشکردن و چیزینگفتن، شرکت کردند، در اینجا سرزنش میشوند.
این آیهها ممکن است احساسات هرکس را بهنحوی خاص تحتتأثیر قرار دهد. این موضوع کاملاً شخصی است؛ مثلاً از نظر عاطفی این آیه هم خیلی روی من تأثیر میگذارد: ﴿وَلَا تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ (نور/ ۳۳). احساسم این است که مثل اینکه این از آن چیزهایی است که شأن نزول دارد؛ ولی دارد پنهان میشود. مثل اینکه اتفاقی در مدینه افتاده است و این آیه دارد به چیز خاصی اشاره میکند و… . من دیگر واقعاً توضیحی نمیدهم. فکر نمیکنم این چیزها را راحت بتوانیم توضیح دهیم و اصلاً این کار جالب باشد. این انتهای آیات قبل از آیۀ نور است. به همین دلیل، بهنظر من تأثیر عاطفی خیلی عمیقی میگذارد. این قسمت به شاید سیاهترین اتفاقی که در این سوره مطرح است، اشاره میکند و بعد یکباره آن آیههای جالب وسط سوره میآید؛ مثل اینکه بهنحوی زمینهسازی میکند که آن نور در تاریکی بهتر دیده شود. بار اول که این سوره را میخوانیم نه، ولی دفعۀ بعد که آن را میخوانیم و میدانیم به آیات نور رسیدهایم، این پایان قسمت اول تأثیر بسیار خاصی میگذارد.
[۵۰:۰۰]
اینها چیزهایی نیست که بخواهم دربارهاش صحبت کنم؛ چون فکر میکنم اصلاً اشتباه است که عواطف شخصی خودم را مطرح کنم. چیزهایی ممکن است بهدلایل خاصی برای من تأثیری داشته باشد و برای شما ممکن است جای دیگری تأثیری دیگر داشته باشد. وقتی کلیت سوره را حدوداً فهمیدیم که دربارۀ چیست و برای ما دستکم انسجامی پیدا کرد، خودبهخود خواندن و تکرار سوره و دقت در اجزای آن برای ما عواطفی ایجاد میکند که بهنظر من مهمتر از همۀ این حرفهایی است که زدیم. آخر داستان آدم و حوا هم فکر میکنم چنین صحبتی را مختصر کردم تا فهمیدن و خواندن قرآن با این کاری که اینجا میکنیم، اشتباه نشود. احساسم این است که مثل اینکه مقدمات خواندن چیزی را داریم فراهم میکنیم. بعداً در اثر خواندن و تکرار تأثیر خاصی روی ما میگذارد که خیلی مهمتر از این مجموعه اطلاعاتی است که به دست میآوریم.
۳- جمعبندی
سورۀ نور چه ویژگیای دارد که از میان سورههای مختلف تصمیم گرفتم دربارۀ آن صحبت کنم؛ حال آنکه بسیاری از سورههای دیگر هست که شاید راحتتر از سورۀ نور بتوانیم انسجام آنها را درک کنیم؟ محتوای عمیق سورۀ نور شکی برای من باقی نگذاشت که این موضوعی است که لازم است دربارۀ آن سورهای در قرآن باشد. شاید سورۀ نور از این نظر امتیازی داشته باشد، بهخصوص ما در دورانی زندگی میکنیم که مسائل مربوط به خانواده و جنسیت به بحرانی رسیده است که لازم است انسانها اطلاعاتی داشته باشند تا نوع نگاهشان به این مسائل بهنحوی اصلاح شود. ده قرن قبل شاید کسی نمیفهمید که چرا صحبتکردن دربارۀ این مسائل بسیار مهم است؛ ولی ما بهعلت شرایط زمانه این ضرورت را بهخوبی احساس و درک میکنیم. سورۀ نور به ما یاد میدهد که چگونه به این مسائل نگاه کنیم و به چهچیزی اهمیت بدهیم و به چهچیزی اهمیت ندهیم. بسیار مهم است که دیدگاههای انحرافیای که بهخصوص از مسیحیت به دین ما وارد شده است، همه با محتوای این سوره مخالف است. دیدگاههای انحرافی یادشده رابطۀ زن و مرد را بهنوعی شیطانی تلقی میکند و دلیل مجازبودن تشکیل خانواده را حداکثر این میداند که بچههایی به دنیا آیند و بقای نسل تضمین شود.
همان طور که قبلاً توضیح دادم، به نظر میرسد جنسیت بهنوعی در ماجرای شجره و هبوط آدم و حوا و… نقش داشته است. حداقل اتفاق واضحی که بعد از آن میافتد، برهنهشدن آدم و حوا و اشاره به بخشهای جنسی بدن است. علاوه بر این، سوعت هم بهمعنی جسم است و هم بهمعنی جسد. اگر این دو نکته را بپذیریم که گمان میکنم از نظر ادبی هم درست باشد، شاید اشارۀ واضحی به این باشد که جنسیت زمینهساز مشکلی شد که باعث شد انسان به عالم اجسام هبوط کند، یعنی متوجه جسمانیت خود شود و از آن عالم روحانیت دربیاید.
گفتم مدلی وجود دارد که در آن یک محور عمودی و یک محور افقی هست. در محور افقی، انسانها از حالت تعادل خارج شده و انحرافی پیدا کردهاند. مهمترین انحرافی که ما را از آن وضعیت طبیعی خارج میکند، جنسیت است. هیچ راهی هم برای حل این انحراف وجود ندارد، بهغیر از اینکه وارد رابطهای عاشقانه در چهارچوب خانواده شویم. عشق به همان معنایی مدنظر است که در این سوره هست، نه بهمعنای ادبیات عاشقانهای که وجود دارد. من این نکته را مدام تکرار میکنم؛ چون این واژهها واژههایی است که حرفهای فراوان دیگری هم دربارۀ آن زده شده است که بههیچوجه با آن تصوری که در این سوره هست، همخوانی ندارد.
اگر اینطور نگاه کنیم، بسیار واضح است که این سوره محتوای فوقالعاده مهمی دارد. در این نگاه ما میپذیریم که مهمترین انحراف در انحرافهای شرقی و غربی مربوط به جنسیت میشود و راهحل آن رسیدن به نورانیت، یعنی تشکیل خانوادهای با این شرایط، است و این احکام احکامی است که ما را به جامعهای با یک مجموعه روابط اجتماعی و فردی میرساند که این انحراف بهنحوی به ابزاری مفید برای پیشرفت تبدیل شود، بهجای اینکه مانع پیشرفت باشد.
چند سوره بود که فکر میکردم دربارۀ کدامیک صحبت کنم: سورههای مؤمنون، حج، نور، مریم و… . حرفزدن دربارۀ سورههای مؤمنون و مریم از جهاتی راحتتر بود؛ ولی میتوانستم بهراحتی این احساس را ایجاد کنم که خیلی مهم بوده است که سورۀ نور وجود داشته باشد. سورههای دیگری که نام بردم، خیلی دینیترند؛ اما سورۀ نور کمی دنیاییتر است؛ یعنی برای فردی هم که هیچ اعتقادات دینی ندارد، جالب است. اصلاً رها کنید که این سوره جزو وحی است یا نه. متنی وجود دارد و ما داریم سعی میکنیم آن را بفهمیم. نتیجهاش این است که متن این معنا را میدهد و چنین تئوریای پشت آن هست و چنین عقایدی هست و این احکام به این دلایل آمده است و چنین چیزی را دارد پیش میبرد. برای افرادی که اعتقادات دینی ندارند، این مباحث جالب است؛ ولی گمان نمیکنم محتوای سورههای حج و مریم برای چنین افرادی جذابیتی داشته باشد. سورههایی که بر توصیف بهشت متمرکز است، کمتر ممکن است همه قبول کنند که خیلی لازم بود که این حرفها زده شود. اگر فردی اعتقادی جدی به آخرت داشته باشد و احساسش این باشد که قرار است همۀ عمرش را در دنیای دیگری بگذراند و زندگی در این دنیا دورهای بسیار کوتاه است و زندگی در آن دنیا بینهایت است، خیلی کنجکاو میشود که ببیند آن دنیا چه خبر است و بعداً چه بلایی سرش میآید یا چهچیزهای خوبی نصیبش میشود. بنابراین، با شوروشوق فراوانی سورهای را که دربارۀ توصیف بهشت یا جهنم است، میخواند؛ ولی فرد بیاعتقاد به جهان آخرت بهراحتی قانع نمیشود که این سوره محتوای بسیار مهمی دارد. به هر حال، نشاندادن اهمیت سورۀ نور راحتتر بود تا بعضی از سورههای دیگر؛ چون سورۀ نور دربارۀ مسائل اجتماعی و فردی مبتلابهی که همۀ انسانها با آن ارتباط دارند، حرف میزند و بسیار متمرکز هم این کار را انجام میدهد.
اگر این حرفها را قبول کرده باشید، خیلی اهمیت دارد که واقعاً احساس کنید که در قرآن تشکیل خانواده و رابطۀ عمیق بین زن و مرد بسیار مهم دانسته شده است. این موضوع تقریباً مخالف عقاید عموم است؛ یعنی تعلیمات عمومی مذهبی ما چندان روی چنین چیزی متمرکز نیست. نکتۀ بسیار مهم این است که اگر دربارۀ روابط خانوادگی و تأثیری که روی ما میگذارد، تئوری و آرمانی داشته باشیم، شانسمان برای اینکه زندگی خانوادگی خوبی داشته باشیم، افزایش مییابد. مثال خیلی ساده این است:
الان مجموعه کتابهایی دربارۀ مسائل خانوادگی هست که از زبانهای خارجی ترجمه میشود، مثل کتاب مردان مریخی، زنان ونوسی. من معمولاً توصیه میکنم که مردم این کتابها را بخوانند. این کتابها ممکن است از جهاتی مفید باشد؛ ولی فضای آنها طوری است که چگونه میتوانیم کنار همدیگر زندگی کنیم که دعوایمان نشود. در عین حالی که این کتابها ممکن است باعث شود زن و شوهر دعوا نکنند، بهنحوی توقع افراد را از تشکیل خانواده کاهش میدهد؛ یعنی مثلاً آرمان ما این میشود که خانوادهای تشکیل دهیم که در آن دعوا نباشد و اگر دیدیم یک ماه گذشته و هیچ مشاجرهای انجام نشده است، احساس خوشبختی کنیم.
[۱:۰۰:۰۰]
چیزی که در سورۀ نور هست، بهخصوص آیات میانی آن، آرمانی را مطرح میکند که بسیار بسیار والاست؛ یعنی همان طور که عدۀ بسیار قلیلی به عرفان میرسند، به این نوع خانواده هم که اینجا مدنظر است، عدۀ خیلی کمی دست پیدا میکنند. به نظر میرسد آمادگی روحی خاصی ضرورت دارد و لازم است که دو نفر سالهای سال راهی را با همدیگر طی کنند تا به جایی برسند. داشتن آرمان بسیار بزرگ بهترین راه است برای اینکه دیگر دعوا نکنیم. دو نفر که با آرمانهای خیلی بزرگ وارد زندگی مشترک شوند، این احتمال را که دستکم حداقلی را برای خودشان فراهم کنند، افزایش میدهند. اما اگر هدفِ این دو این باشد که دعوا نکنند، مثل این است که برای نمرۀ ۱۰ درس میخوانند! واقعاً دعوانشدن در خانواده همان نمرۀ ۱۰ گرفتن است. اگر کسی برای نمرۀ ۱۰ درس بخواند، بهنظر من آن کتابها مجموعه اطلاعاتی را میدهد که میشود با آن نمرهای حدود ۱۰ گرفت. بنابراین، احتمال افتادن زیاد است!
من به این مسئله خیلی اعتقاد دارم؛ چون واقعاً فکر میکنم که در قرآن جنسیت بهعنوان عاملی مهم در تعادلنداشتن انسانها مطرح است؛ هم در داستان آدم و حوا و هم در اینجا آن آیههایی که به موضوع شرقی و غربی اشاره میکند و آن دو تمثیلی که بعد از آن آمده است.
درآمدن از قالب جنسیت (مثل رسیدن به حالتی که گویی دیگر جنسیت برای انسان حل شده است) در طیکردن راه تکامل بسیار مهم است. بنابراین، داشتن چنین ایدههایی خود میتواند در پیداکردن راه بسیار مهم باشد. بازهم اشاره میکنم که شاید بتوانیم قرن بیستم را قرن انحرافات جنسی بنامیم. در قرن بیستو یکم هم به نظر میرسد که انحرافات جنسی همچنان ادامه دارد. هرچند دیگر همهچیز تجربه شده است، بازهم فکر میکنم ایدههایی سایبرنتیکی وجود دارد که ممکن است انحرافاتی جدید، مثلاً در قالب سکس اینترنتی، ایجاد شود. با این حال، آن مقدار انحراف عجیبی که در قرن بیستم به وجود آمد، شاید دیگر در تاریخ تکرار نشود. در آن زمان، یکباره رسانههای جمعی به وجود آمد و اولین بار دربارۀ مسائل جنسی در بوق و کرنا صحبت و همهچیزش نمایش داده شد. اینها واقعاً اتفاقهایی تاریخی است. خیلی هم انحرافی است و بهشدت هم انسانها را از آن مسیر واقعیای که باید طی کنند، دور میکند. همۀ اینها نتیجۀ همان فرهنگ مردسالار است. این فرهنگ شاید مهمترین انحرافی باشد که در طول تاریخ بهتدریج سالبهسال و قرنبهقرن پیشرفت کرده است. حالا هم آن حقیقت در حال پیشرفتش، با تظاهراتی مثل حقوق زن، به نظر میرسد که بهنحوی دارد پوشانده میشود.
ممکن است بعضی علایق شخصیام به تعدادی از آیههای سورۀ نور هم در انتخاب این سوره مؤثر بوده باشد، بهخصوص آیههای نور که وسط سوره است. نکتۀ دیگر این است که سورۀ نور این فرصت را به ما داد تا دربارۀ تمثیل صحبت کنیم. در قرآن خیلی از تمثیل استفاده میشود؛ ولی فرهنگ ما با تمثیل ناآشناست. بنابراین، مفید بود که چندین جلسه وقت صرف کنیم تا چند تمثیل خوب را بفهمیم.
اصلاً چرا «سوره» و نه مثلاً «موضوع» را محور بحث قرار دادم؟ چون خیلی مهم است که به سورهها اصالت دهیم. وقتی تفسیرها را میخوانیم، به نظر میرسد چنانکه بایدوشاید روی انسجام سوره تمرکز نمیشوند؛ یعنی معمولاً تفاسیر آیهبهآیه پیش میروند و در نهایت، اطلاعاتی از نظر ادبی و تا حدودی شأن نزول آیات به دست میدهند. کمتر تفسیری هست که سوره را بهعنوان یک کل در نظر بگیرد و سعی کند محتوای اصلی سوره از ربطدادن بخشهای مختلف آن به دست بیاید. دربارۀ بعضی از سورههای خاص چنین تلاشی شده است. تفسیر فی ظلالالقرآن سعی میکند این کار را انجام دهد؛ یعنی بسیار تلاش میکند روی انسجام آیهها بحث کند؛ ولی به هر حال جای تفاسیری که بهشدت سورهمحور باشند، بهجای اینکه آیهمحور باشند، خالی است.
نکتۀ فوقالعاده مهم این است که بسیاری دربارۀ آیۀ نور اظهارنظر کردهاند؛ اما همه این نقص را دارد که خارج از محتوای سوره به آن نگاه کردهاند؛ حال آنکه شاید مهمترین نکته در این بحثها این باشد که آن آیهها را اگر به قبل و بعدش ربط بدهیم، تا حدود زیادی روشن میشوند و آن چیزی نیست که دیگران، فلاسفه یا عرفا، دربارۀ آن گفتهاند؛ یعنی به آیه بسیار زیاد کلیت دادهاند. نمیخواهم بگویم حرفها اشتباه است؛ مثلاً اینکه گفتهاند نور اشاره به ایمان و نیز مراتب هستی است، در همان بحثهایی که میکردم، گفتم که به یک معنا این هم شاید درست باشد؛ ولی نکته این است که چگونه میتوانیم توجیه کنیم که بعد از اشاره به مراتب هستی، این آیهها بیاید: ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ﴾ (نور/ ۳۶) یا ﴿رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ﴾ (نور/ ۳۷). وقتی آیهای را بدون توجه به قبل و بعد آنها تفسیر کنیم، به معنای بسیار کلیتری از آنچه هست، میرسیم. در این حالت، وقتی میخواهیم دربارۀ آیه بحث کنیم، اینطور به نظر میرسد که آن را از داخل سوره بیرون آوردهایم و روی کاغذی سفید نوشتهایم و قبل و بعدش را هم حذف کردهایم. در این نوع تفسیر هیچوقت فکر نمیکنیم که این آیه وسط این سوره چه میکند، چرا بعد از آن مجموعۀ احکام و آن آیۀ خاص آمده است، چرا بعدش آن آیات آمده است، چه ربطی به انتهای سوره دارد؟ بنابراین، جداکردن یک آیه از بقیۀ سوره اصلاً کار درستی نیست. شاید مهمترین نتیجۀ بحثهایی که دربارۀ سورۀ نور کردیم، این باشد که بسیار مهم است که همۀ سوره را با همدیگر در نظر بگیریم، نه اینکه سعی کنیم آیههای آن را تکتک بفهمیم.
بحث دربارۀ تعیین موضوع جلسات بعد
در جلسات بعد میتوانیم بازهم دربارۀ سورهای بحث کنیم. این سوره باید نه خیلی کوتاه باشد و نه خیلی بلند. بنابراین، تعداد انتخابهایمان چندان زیاد نیست. اگر بخواهیم بین سهچهار صفحه تا ده صفحه باشد، شاید سی انتخاب بیشتر نداشته باشیم. وقتی تصمیم گرفتم دربارۀ سورۀ نور بحث کنم، سورههای دیگری هم مدنظرم بود (مؤمنون، حج، نور، مریم یا یکیدو تا از سورههای سهچهارصفحهای). حالا میتوانیم دربارۀ کاندیدای دوم بحث کنیم. به احزاب هم بعداً فکر کردم. این سوره را هم میتوانیم انتخاب کنیم. ده صفحه هم هست.
حضار: سورۀ نساء خوب است؟
استاد: سورۀ نساء خیلی سورۀ بلندی است. فکر کنم پنج سال طول بکشد تا دربارۀ آن بحث کنیم! از این لحاظ بحث دربارۀ سورههای بلند خیلی مشکل میشود.
حضار: موضوعی هم میتوانیم بحث کنیم.
[۱:۱۰:۰۰]
استاد: بله. نکتۀ دوم این است که دربارۀ یکی از ایدههایی که در ذهن من هست، بحث کنیم. قبلاً که فکر میکردم، تصمیم قطعی گرفته بودم که دربارۀ یک سوره بحث کنم؛ ولی الان که دربارۀ یک سوره بحث کردم و این احساس را فکر میکنم توانستم ایجاد کنم که مهم است که سعی کنیم انسجام بیشتری در سوره برقرار کنیم، موضوعی هم میتوانیم بحث کنیم؛ مثلاً دربارۀ حج شاید بهتر باشد راجع به موضوع حج (در قرآن)، بهعنوان عبادتی بسیار مهم که ابعادی تمثیلی دارد، بحث کنیم تا اینکه سورۀ حج را بخوانیم. فکر میکنم حرفهای زیادی برای گفتن هست؛ منتها نمیدانم چقدر برای مخاطب جذابیت داشته باشد. برای من که خیلی جذاب است. در انتخاب موضوع چند نکته برای من مهم است: علایق خودم، اینکه چقدر خوب بتوانم دربارۀ چیزی بحث کنم و اینکه چقدر موضوع شنونده داشته باشد. خودتان هم میتوانید موضوع انتخاب کنید؛ یعنی موضوعهایی که در قرآن به آنها اشاره شده است و احساس میکنید جالب است.
حضار: کلاً وقتی قرآن را میخوانیم یا در کانتکست مذهبی یا غیرمذهبی که بزرگ میشویم، راجع به جایگاه بسیار مهم فرشتهها در دنیا خیلی فکر نمیکنیم. یادم است بار اول که آن آیه را شنیدم که میگوید دو تا بال دارند، سه تا دارند، چهار تا دارند، بهنظرم خیلی عجیب آمد؛ یعنی شاید عجیبترین آیهای بود که در عمرم شنیده بودم؛ چون احساس میکردم بالداشتن فرشتهها برگرفته از فرهنگ ماست؛ چون با قصههای جن و پری بزرگ شدهایم. احساس میکنم لحن بعضی از آیههای قرآن طوری است که فرشتهها اعضای خیلی مهمی در دنیا هستند؛ ولی ما اصلاً به این نه فکر میکنیم، نه توجه میکنیم و نه آنها را میبینیم.
استاد: بحث دربارۀ فرشتهها یا شیطانها خیلی جالب است؛ ولی خیلی هم سطح بالاست. فرشتهشناسی اصولاً در فرهنگ اسلامی جایگاهی خاص داشته است. خیلی مختصر به این اشاره کنم که یک ویژگی فلسفۀ اسلامی و عرفان اسلامی تأکید فوقالعاده زیاد روی توصیف ساختار و نظامی کلی برای دنیاست؛ یعنی اگر هزار سال هم فلسفۀ مدرن بخوانیم، هیچ کلیت و ساختاری دربارۀ دنیا به ذهنمان نمیآید. فلسفۀ مدرن مثل زیر ذرهبین گذاشتن پدیدههای زبانی است؛ همان طور که ساینس زیر ذرهبین گذاشتن پدیدههای فیزیکی است. فلسفه واقعاً بهنوعی از آن وظیفهای که فیلسوفها برای خود در نظر گرفتند، بهشدت دور شده است. کمتر فلسفه و فرهنگی وجود دارد که اینقدر نظامسازی در آن انجام شده باشد؛ مثلاً همۀ فلاسفۀ اسلامی (ابنعربی، ابنسینا و…) وقتی که نظام هستی را توصیف میکنند، طبعاً با توجه به اعتقادات دینی جایگاه و فرشتهشناسی خاصی دارند؛ یعنی مثل یک فصل از کتابهایشان است؛ برای نمونه بررسی میکنند که ملائکه در این نظام چه میکنند، چگونه موجودیتی دارند و به چه عالمی تعلق دارند (عالم مثال یا…). حتی چون در قرآن، در کنار فرشتهها، به روح هم اشاره شده است: ﴿تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ﴾ (قدر/ ۴)، بسیاری از فلاسفۀ اسلامی دربارۀ روح هم بحث میکنند. به نظر میرسد روح موجودیتی غیر از ملائکه دارد. جایگاه آنها در جهان کجاست؟
احساس میکنم بحث خیلی سطح بالایی است؛ یعنی از فضای بحثهای قرآنی بهنوعی خارج میشود. من قبلاً چنین بحثهایی کردهام. اگر مثلاً جرئت کنیم دربارۀ محتوای سدرةالمنتهی، بهعنوان مفهومی قرآنی، بحث کنیم، ۹۹درصد بحث باید خودمان شهودی نسبت به سدرةالمنتهی داشته باشیم؛ یعنی این از آن مواردی است که این واژه یا این مفهوم را در صورتی میفهمیم که رفرنس آن را قبلاً بهنحوی دیده باشیم. پیامبر(ص) آن را میفهمد؛ چون میداند سدرةالمنتهی چیست، حالا اسمش در قرآن این شده است. مثل اینکه من پدیدهای را میشناسم، با آن بهنوعی در درون خودم تماس پیدا کردهام، یک رفرنس پیش من حاضر است، حالا یک اسم گرفته است. بنابراین، ۹۹درصد بحث این میشود که آن رفرنس را حاضر کنیم. حالا چهکسی جرئت دارد که با مخاطب عمومی بحث کند و سعی کند در ظرف ۳۰ الی ۳۰۰ الی ۳۰۰۰ جلسه بحثهای کند که مردم واقعاً متوجه شوند که حقیقتی در عالم هست که خوب است نامی به آن داده شود و این نام مناسب است که چیزی مثل سدرةالمنتهی باشد؟ فکر میکنم بحثکردن دربارۀ فرشتهها اینطوری میشود؛ یعنی بیشتر میشود بحث فلسفه و عرفان که ما بهنحوی وجود موجوداتی را در عالم به رسمیت بشناسیم و بعد تطبیق بدهیم که آیهها هم این را تأیید میکند که مثلاً فرشتهشناسی ابنسینا بهتر از فرشتهشناسی فیلسوف دیگر و نزدیکتر به محتوای قرآن است. احساسم این است که سخت است؛ ولی قبول دارم که موضوع جالبی است.
حضار: احساس میکنم عجیب است که در قرآن خیلی راجع به این صحبت نشده است که اگر با چیزی مخالفت کنیم، ممکن است کل ایمانمان یکباره بر باد رود… .
استاد: فوقالعاده مهم است.
در جهانشناسی قرآن مطمئناً ملائکه جایگاه خیلی ویژهای دارند، بهخصوص که بهطور بدیهی ارتباط خاصی لااقل با انسان دارند. در قرآن به ملائکه اشارههای فراوانی شده است. آنقدر حجم زیاد است که مستقلاً بتوانیم با استفاده از قرآن دربارۀ آن بحث کنیم؛ ولی بازهم مشکل رفرنس وجود دارد. رفرنس خیلی سختی است. فکر میکنم در چنین بحثی لازم است بهنوعی به این احساس برسیم که واقعاً چنین موجوداتی وجود دارند و موجوداتی با این کیفیت ممکن است وجود داشته باشند و خوب است فرض کنیم در جهان وجود دارند و اینکه یک حس هم میگوید چه هستند. خیلی سخت است. به هر حال، پیشنهاد موضوعی جالبی است. واقعاً اگر من صد موضوع پیشنهاد میکردم، این قطعاً بین آنها نبود. شاید آن صدتایی که به ذهنم میرسد، آنهایی است که خیلی سخت نیست.
حضار: موضوعی باشد… .
استاد: بدم نمیآید که موضوعی باشد؛ ولی بهشرط اینکه موضوع خوبی پیدا کنیم که همه علاقهمند باشند. من خودم به موضوع حج علاقهمندم؛ چون قبلاً خیلی به آن فکر کردم و سعی کردم چیزی بفهمم. هنوز مطمئن نیستم که میخواهیم موضوعی بحث کنیم. موضوعی بحثکردن از بحثکردن دربارۀ سوره هم سختتر است؛ مثلاً بحثکردن دربارۀ حج بحثکردن راجع به سورۀ حج است، بهاضافۀ چیزهایی دیگر. لزوماً هم ممکن است اسم حج و احکام حج روی آن نباشد؛ ولی شاید لازم شود به چیزهایی رجوع کنیم.
حضار: چند تا از آن موضوعهایی که خودتان در نظر دارید، اسم ببرید.
استاد: اینکه بحث بعدی موضوعی باشد، خیلی وقت نیست که در ذهنم است. یکی همین بحثکردن دربارۀ مجموعه احکامی است؛ مثلاً حج یا احکام دیگر. بعد از سورۀ نور میتوانیم دربارۀ کل احکام مربوط به زن و مرد در قرآن بحث کنیم (کلاً احکام مربوط به ازدواج، طلاق و هرچیزی که دربارۀ روابط بین زن و مرد است) که تعدادش خیلی زیاد است. موضوع سختی هم هست؛ ولی من خودم شخصاً خیلی تمایل دارم که چنین بحثی کنم. بحثهای موضوعی سخت است. بنابراین، ممکن است پیشنهاد خوب هم مطرح شود، ولی من بروم سراغ موضوعی که برایم راحتتر باشد. بحثکردن دربارۀ سورهها، همین سورههایی که اسم بردم، برای من سادهتر است؛ چون لااقل چهارچوب خیلی مشخص قاطعی داریم و میدانیم که داریم دربارۀ چهچیزی بحث میکنیم. بازهم من منتظرم که موضوع پیشنهاد دهید و این ادامه پیدا کند؛ یعنی همین الان نمیخواهیم تصمیمی بگیریم؛ مگر اینکه یکدفعه اتفاق خیلی جالبی بیفتد. این را هم آزاد میگذاریم که دربارۀ سوره بحث کنیم یا دربارۀ یک موضوع یا اصلاً یک طور دیگر بحث کنیم.
[۱:۲۰:۰۰]
حضار: جلسۀ پیش ما کلاً دربارۀ قرآن صحبت میکردیم.
استاد: بله. بحثهای انتزاعی بود. بحثهایی کردم که بهنوعی ناتمام ماند. میتوانیم اسم این بحثها را بحث در علوم قرآن بگذاریم؛ مثلاً جلساتی دربارۀ واژهشناسی قرآن بحث کردم. بعد دیگر ادامه پیدا نکرد. این بحثها را که شروع کردم، قصدم این بود که آنها را تا مدتی نسبتاً طولانی ادامه بدهم؛ ولی بعد موضوع انتخاب کردیم؛ چون این مباحث بهقدری داشت تخصصی میشد که ممکن بود عموم علاقه نداشته باشند. کسی که با قرآن خیلی آشنا باشد، شاید با این بحثها هیچ مشکلی نداشته باشد و برای او مفید هم باشد؛ ولی چون هدف این جلسات از اول این بود که با فضای قرآن آشنا شویم، چند سوره را بخوانیم، چند داستان را در قرآن بخوانیم، فکر میکنم احساس من این بود که مفیدتر است تا اینکه بحثی چندجلسهای دربارۀ محکمات و متشابهات داشته باشیم. فرض کنیم خیلی خوب هم بحث کنیم، نتیجۀ خیلی خوبی هم بگیریم و چند تا محکم و متشابه قرآن را هم بگوییم؛ ولی واقعاً چقدر افراد را با فضای قرآن آشنا میکنیم؟
کلاً جلسات اینطور شروع شد که وقتی الان افراد قرآن را میخوانند، متن و لحن و موضوعات برای آنها غیرطبیعی است. فکر میکنند موضوعات مهمتری هست؛ مثلاً چرا دربارۀ مسائل فیزیک و شیمی بحث نشده است؟ هرکسی بنا به طبع خودش ممکن است انتظاری داشته باشد که برآورده نمیشود. چون چنین هدفی داشتیم، بحثکردن دربارۀ واژهها اجباری بود. هرطور بخواهیم دربارۀ جایی از قرآن بحث کنیم، باید یک نظام واژهشناسی داشته باشیم که اگر جایی گیر کردیم، بگوییم معنی این واژه را از کجا داریم میآوریم؛ ولی بحثکردن دربارۀ محکم و متشابه یا شأن نزول شاید چندان اجباری نباشد. میتوانیم موردی وقتی رسیدیم، اشارهای کنیم. پس یک پیشنهاد این است که دربارۀ موضوعهایی کلی بحث کنیم. لازم نیست برنامهریزی کنیم که دورۀ بعدی یکساله باشد. ممکن است موضوع جالبی کسی پیشنهاد کند که در چهارپنج یا ده جلسه دربارۀ آن صحبت کنیم.
حضار: بعضی کلمهها در قرآن زیاد تکرار شده است؛ مثل اینکه برجستهترند یا مفهوم عمیقتری را میخواهند برسانند. قبلاً گفتید که یکی از قرآنپژوهها دربارۀ این کلمات تحقیق میکند؛ مثلاً کلمۀ ایمان را در سرتاسر قرآن پیدا میکند و با هم تطبیق میدهد.
استاد: بله. مثلاً آن چیزی که خود او اصطلاحاً مفاهیم اخلاقی و دینی نامیده است، مفاهیم کلیدی فرهنگ قرآن است؛ مثلاً ایمان و کفر و اسلام که خود او هم معتقد است و کاملاً هم واضح است که قرآن آنها را ساخته است؛ یعنی واژهها به آن معنایی که در فرهنگ عرب بود، به کار نمیرود. کمکم در قرآن نظام و فرهنگی به وجود آمد که این واژهها واژههای کلیدی آن است. پیشنهادتان این است که دربارۀ واژههای کلیدی و خاصی بحث کنیم؛ یعنی واژههایی که بهنحوی به فهم کل قرآن مربوط باشد. یک بار این کار را انجام دادیم. چند واژه را در چند جلسه بررسی کردیم. بیشتر حالت نمونه داشت که چگونه میتوانیم معنای یک واژه را بفهمیم. اینطور نبود که خود آن موضوع خیلی مهم بوده باشد.
حضار: میتوانیم کلمههایی را بررسی کنیم که در ذهن ما خیلی بدون رفرنس است؛ مثلاً توحید خیلی مبهم است یا کلمههای دیگری هم هست که شاید در قرآن هم ذکر نشده باشد؛ ولی خیلی بیمعنی است. شاید دو جمله نتوانیم با آن بنویسیم.
استاد: اگر پیشنهاد خیلی خوبی مطرح شود، دربارۀ آن فکر میکنیم. توحید جالب است. واقعاً پیشنهاد بدی نیست. فهمیدن توحید که کلاً کار سختی است. میتوانیم بگوییم که اصلاً وظیفۀ ما این است که معنی توحید را بفهمیم، نه معنی ظاهری آن را؛ یعنی به دنیا طوری نگاه کنیم که نگاه توحیدی حساب میشود.
حضار: تقوا.
استاد: مثلاً تقوا.
حضار: بهجای آن واژههای اسلام و کفر و… و بهجای اینکه تمرکز واژهای شود، من پیشنهاد دیگری دارم. چیزی که در ذهنم هست و واقعاً هم جوابش برایم خیلی مشکل است، این است که چگونه میشود کسی بر اثر آیهای مسیر کفر یا ایمان را طی کند… . شاید بحث روانشناسی شود. فرایندگراست.
استاد: تقریباً منظورتان را میفهمم. اینکه وقتی قرآن میخوانیم، به هر حال چیزی در ذهنمان ایجاد میشود یا این را باید داشته باشیم برای فهمیدن؛ مثل اینکه باید مدلی داشته باشیم برای اینکه آدمها چگونه هدایت میشوند، چگونه گمراه میشوند، چهچیزهایی مؤثر در هدایت و گمراهی آنهاست. مثل این است که پشت چیزهایی که در قرآن میبینیم، یک تئوری روانشناسی وجود دارد که انسان اصولاً چیست، چه مؤلفههایی دارد، چگونه ممکن است یک کتاب یا یک گفته او را هدایت کند، اصلاً هدایت یعنی چه و… . من واقعاً احساس اجبار کردم که قبل از اینکه بعضی بحثها را شروع کنم، دربارۀ داستان آفرینش صحبت کنم؛ به این دلیل که فکر میکنم آنجا بیشترین جایی است که قرآن بهنحوی سعی میکند کلیات مربوط به انسان را بگوید. احساس من این است که بخشی از این چیزهایی که شما میخواهید گفته شود، در همان بحثهای مربوط به آدم و حوا گفته شده است. در آنجا کلیترین چیزهایی که حولوحوش انسان میگذرد، مطرح شده است: اینکه خلقت انسان همراه با شر است، احتمال هبوط و گمراهی دارد، گمراهیاش به چهچیزهایی بهطور کلی ربط دارد، مسیر بازگشتش چگونه است و… . اینها ویژگیهای انسان است در این دنیا که در آنجا مطرح میشود. حسی کلی آنجا وجود دارد. احساسم این است شما بحثی با جزئیات بیشتر در این حالوهوا میخواهید؛ یعنی مدلی وجود داشته باشد که بعد تصوری عمومی از آن عوامل داشته باشیم؛ عواملی مثل اینکه چهچیزهایی آدم را هدایت میکند، چهچیزهایی آدم را گمراه میکند، گناهکردن به چه معناست، چگونه تأثیر میگذارد و… .
حضار: همین که سعی کردیم سورهها را بهصورت موضوعی ببینیم، خیلی مهم است؛ یعنی سورهها بیدلیل کنار هم نیستند.
[۱:۳۰:۰۰]
استاد: ولی یک طور دیگر هم میتوانیم نگاه کنیم؛ مثلاً دربارۀ سورۀ حج. قطعاً بخشی اساسی از محتوای سورۀ حج دربارۀ حج است. حج بهقدری مهم است که یک سوره به نام و با محتوای کلی آن در قرآن وجود دارد. پیشنهاد من این است که اگر خواستیم دربارۀ سورۀ حج بحث کنیم، آیههای دیگری را هم که به حج اشاره دارد یا محتوای آنها طوری است که به حج مربوط میشود، جمع کنیم. اگر بخواهیم دربارۀ سورۀ نور بحثی تکمیلی کنیم، میتوانیم دربارۀ احکام زن و مرد در بقیۀ جاهای قرآن بحث کنیم. اینجا نگاه خاصی به احکام دارد. فضای خاصی دربارۀ تشکیل خانواده ایجاد میشود. من میتوانم در تأیید نظر خودم که چنین دیدگاهی نسبت به خانواده وجود دارد، بقیۀ احکام را هم جمع کنم و در کنار سورۀ نور دستکم دربارۀ احکام مربوط به خانواده هم بحث کنم. موضوعی بحثکردن یعنی بحث دربارۀ یک سوره احتمالاً بههمراه مقداری از آیات اطراف آن. منظور ایشان این است که اگر دربارۀ سورهای بحث میکنیم، به هر حال بحثی موضوعی هم داریم.
حضار: نگرشی که در طول تاریخ کم بوده است، این است که یک سوره یک مفهوم و یک موضوع است. در بحث دربارۀ یک سوره باید سعی کنیم آن چیزی را که بهطور کلی در این سوره هست، بفهمیم. نگاهی ابسترک و کلی داشته باشیم. پیوند بین اجزای مختلف سوره را بفهمیم و درک کنیم که این سوره چرا اینگونه است.
استاد: بله. قبول دارم که دراینباره بهطور عملی بحث چندانی نشده است؛ ولی فکر کنم همه بهنحوی این را میدانند. تفسیر قرآن کمکم سبکی پیدا کرده است که این در آن نیست. اینطور نیست که مثلاً علامه طباطبایی وقتی یک سوره را میخواند، نمیتواند دربارۀ آن بهطور کلی بحث کند (اتفاقاً علامه طباطبایی چنین بحثهایی میکند. همیشه در ابتدا دیدگاه کلی خود را میگوید که سوره دربارۀ چیست)؛ ولی علم تفسیر اینطور پیش نرفته است که این به موضوع اصلی بحثها تبدیل شود. واقعاً کتاب فی ظلال القرآن شاید اولین تفسیری باشد که خیلی روی این موضوع تأکید دارد. تفسیرهای قدیمیتر کمتر برای این کار وقت صرف میکنند. میتوانیم دربارۀ موضوعی بحث کنیم و بعد سورهای انتخاب کنیم که به این موضوع نزدیک باشد؛ مثلاً اگر مطمئن شوم که موضوع حج برای همه جالب است، سورۀ حج محور بحثها میشود؛ بهاضافۀ مجموعه چیزهای دیگری که در قرآن دربارۀ حج هست؛ ولی من کاملاً شک دارم که موضوع حج برای عدۀ خیلی زیادی جالب باشد.
حضار: سورهای که بهطور خاص دربارۀ بنیاسرائیل باشد.
استاد: قبلاً هم چنین پیشنهادی داده بودید.
حضار: بنیاسرائیل نماد یک جامعۀ مذهبی است.
استاد: بله.
حضار: ولی اصلاً چرا در قرآن اینقدر قصههای مختلف و دقیق راجع به این قوم و خصوصیات و… آنها هست؟ این حجم از قصهها مسئله است.
استاد: احساسم همچنان همان حرفی است که قبلاً به شما زدم؛ یعنی بنیاسرائیل به این دلیل در قرآن مهم هستند که بحثهایی که دربارۀ جوامع دینی در قرآن انجام شده است، طبعاً دربارۀ بنیاسرائیل است؛ یعنی بنیاسرائیل مهمترین جامعۀ دینی هستند که در زمان پیغمبر خودشان تشکیل شدند. در آخر سورۀ احزاب وقتی که میخواهد بگوید کارهایی که الان مؤمنان میکنند، کارهای خوبی نیست، میگوید مثل بنیاسرائیل نباشید که موسی(ع) را اذیت میکردند. قرآن مدام مردم را به کارهایی که بنیاسرائیل کردند، ارجاع میدهد؛ چون جامعۀ دینی به هر حال مشکلات خود را دارد. محتوای خیلی مهم در سورۀ بقره این مسئلۀ ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ (بقره/ ۱۰) است؛ یعنی از اولِ سوره تقسیمبندی سهگانهای دربارۀ متقین و کفار و انسانهایی وجود دارد که خیال میکنند مؤمناند ولی نیستند. اتفاقاً همان جا که این تقسیمبندی انجام میشود، بهوضوح تشریح وضعیت دستۀ سوم وزن بیشتری دارد. این افراد پیچیدهتر هم هستند. وضع متقین مشخص است. کفار هم که اصلاً هیچچیز نمیفهمند و اصلاً هم هیچ ادعایی ندارند که میفهمند. این وسط افرادی هستند که هیچچیز نمیفهمند؛ ولی ادعا دارند که میفهمند. اینطور نیست که ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ (بقره/ ۱۰) منافق باشند. تقریباً بنیاسرائیل نماد اینگونه افراد است. ادامۀ این آیات، بعد از اینکه داستان آدم و حوا میآید و در ادامۀ ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ (بقره/ ۱۰)، بهطور تفصیلی داستان بنیاسرائیل است.
حضار: همه بنیاسرائیل شک ندارند. اتفاقهای خوبی هم میافتد در نتیجۀ ایمانی که میآورند.
استاد: ولی اکثریت قریببهاتفاق جامعۀ بنیاسرائیل، مثل هر جامعۀ دینی دیگری، ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ (بقره/ ۱۰) هستند. آن داستانها هم همین است. ابتدا کلیات و تمثیلهایی را میخوانیم و بعد میبینیم که این افراد چه کار میکنند و چه میگویند؛ مثلاً از غذای آسمانی خسته میشوند و میگویند ما عدس میخواهیم. بنابراین، بنیاسرائیل از این نظر خیلی مورد توجه هستند که جامعهای دینی هستند که قبل از جامعۀ مسلمانها تشکیل شده است. جامعۀ دینی ویژگیهایی پیدا میکند؛ چون اکثریت آن از چنین افرادی تشکیل میشود. مطمئناً مسلمانها هم در آینده گرفتار همین وضعیت میشوند. همین الان هم گرفتار شدهاند. بنابراین، موضوع بنیاسرائیل موضوع خیلی مهمی است. هرجایی که دربارۀ بنیاسرائیل چیزی میشنویم، داریم دربارۀ مشکلات هر جامعۀ دینی چیزی میشنویم. اگر دربارۀ روحانیت بنیاسرائیل حرفهایی زده میشود، دقیقاً همان خطرهایی است که روحانیت سایر جوامع دینی را تهدید میکند. بنابراین، بحث کاملاً مهم و کلی است. فکر نمیکنم به مسائل سیاسی ربط داشته باشد. تصوری وجود دارد که بنیاسرائیل آدمهای خاصیاند؛ مثلاً همین الان در ماجرای تشکیلشدن جامعهای یهودی یا تاریخسازبودن آنها در طول تاریخ. فکر میکنم در شروع جهش ناگهانی به کاپیتالیسم خیلی نقش داشتند؛ یعنی جامعهای بودند که بهشدت روحیۀ اقتصادی داشتند و رباخواری میکردند. قطعاً یهودیها در برابر این شهرت بد (رباخواری) از خود دفاع میکنند و میگویند که چون همیشه اقلیت جامعههای بزرگ مسیحی و اسلامی بودند، برایشان زیاد حرف درآوردند؛ ولی واقعاً اینطور نیست. حداقل تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها. یهودیها در هر جامعهای که بودند، اکثراً به چنین شغلهایی اشتغال داشتند. شاید هم این اطلاعات درست نباشد. به هر حال، شاید تا اندازهای این احساس وجود داشته باشد که چون یهودیها قوم مهمیاند و تاریخسازند، قرآن… .
حضار: خودشان احساس میکنند و این احساس را واقعاً القا هم میکنند.
استاد: بله. به هر حال، دربارۀ آیات قرآنی مربوط به بنیاسرائیل دو نظر مطرح است: یکی اینکه این آیات جهتگیری دارد و دیگر اینکه بنیاسرائیل جامعهای دینی است و آنچه دربارۀ آنها گفته میشود، همین الان دربارۀ مسلمانها هم وجود دارد. من بیشتر به نظر دوم گرایش دارم؛ یعنی خیلی فکر نمیکنم که مسئلۀ خاصی دربارۀ خود بنیاسرائیل وجود داشته باشد که آنقدر مهم باشد که اینطور به آنها اشاره شود. مهم این است که اکثریت قریببهاتفاق پیامبرها در دوران حیات و دعوت خود پیروان کمی دارند. موسی(ع) استثناست که عدۀ کثیری در زمان حیاتش از او پیروی میکنند و جامعۀ دینی تشکیل میشود. پیغمبر ما (ص) هم همین طور است. دربارۀ حضرت یونس(ع) هم به نظر میرسد که این اتفاق افتاده باشد؛ ولی در قرآن روی آن خیلی انگشت گذاشته نمیشود؛ چون گویا واقعاً به ایمان واقعی و خوبی رسیدند؛ یعنی مثل جامعۀ بنیاسرائیل یا جامعۀ عرب نبودند که بنا به مصالح سیاسی و اقتصادی و اجتماعی تظاهر به ایمان کنند. به هر حال، این بحث خاصی دربارۀ بنیاسرائیل است. فکر میکنم یک بار پیشنهادتان این بود که دربارۀ این موضوع در قرآن بحث کنیم.
حضار: نه. صرفاً برای خودم جالب بود.
[۱:۴۰:۰۰]
استاد: من میل ندارم که الان به نتیجهای برسیم. فقط میخواستم که این بحث باز شود که بتوانید در طول یکیدو ماهی که احتمالاً تعطیلات است، از طریق ایمیل نظر خود را بگویید تا در نهایت تصمیمی بگیریم. فکر میکنم حدود یک ماه تا یک ماه و نیم دیگر رسماً بگویم که جلسات بعد دربارۀ چه باشد.
حضار: جلسات به این خاطر شروع شد که چیزی را خیلی نمیفهمیدیم. از موقعی که بچه هستیم، پکیجی به ما عرضه میشود که مجموعهای از عقاید و افکار و کلاً نگاه به جهان است. نه لزوماً از داخل قرآن، حتی خارج از آن هم چیزهایی وجود دارد که با بعضی از آنها میتوانیم و با بعضی دیگر نمیتوانیم ارتباط برقرار کنیم. کلاً فکرکردن به این موضوعات بهنظر من خیلی اهمیت دارد. بهجز قرآن خیلی چیزهای دیگر هم هست که بهنظرمان خیلی طبیعی نمیرسد که این اتفاق افتاده باشد. اصلاً پکیج دین چه میتواند باشد؟ چهچیزهای مختلفی در آن وجود دارد؟
استاد: من به این دلیل بحث را تبدیل کردم به بحث دربارۀ قرآن که خیلی از آن شبهاتی که در پکیج مذهبی وجود دارد، وارد است. بنابراین، قرآن جایی است که احساسم این است که هر شبههای وارد شود، باید به آن جواب داد. این شبهات یا به این دلیل است که قرآن را بد میفهمیم یا بهدلایل دیگر؛ ولی ممکن است من به همۀ اجزای آن پکیج مذهبی معتقد نباشم. وقتی بحثها شروع شد، کلی سؤال مطرح شد دربارۀ بعضی از مسائل و اعتقادات خاص شیعه که این چرا اینطور است و این اختلاف چرا وجود دارد. چقدر واقعاً از نظر دینی مهم است که دقیقاً بدانیم این اختلافها چگونه به وجود آمده است و حق با چهکسی است؟ گاهی ممکن است اشتباهی اینطرف به وجود آمده باشد و اشتباهی آنطرف. من از این بحثها خیلی لذت نمیبرم؛ بحثهایی که مثلاً نتیجۀ آن این میشود که اصلاً کلاً این حرفی که میزنند، غلط است. ده جلسه صحبت کنیم و دلایل تاریخی بیاوریم که از فلان قرن به بعد چنین حرفهایی پیش آمده که قبلاً نبوده است و با قرآن هم سازگار نیست و اینکه عدهای حرفهای غلط زدند و ما بیاییم بگوییم که اینها غلط است. چه ارزشی دارد؟ یک حُسن بحثکردن دربارۀ قرآن این است که دربارۀ چیزی که فکر میکنیم درست است، بحث میکنیم و سعی میکنیم که آن جنبههای مثبت قاطع را پیدا کنیم.
کلاً فردی که واقعاً مؤمن است، بیشتر از اینکه متکی به این باشد که در ذهنش شبهه وجود ندارد، متکی به این است که دلایل مثبت قاطع دارد و مثلاً نسبت به قرآن احساس مثبت خوبی پیدا کرده است. هیچ آدمی نیست که بگوید من ایمان دینی دارم و تمام احکام و جزئیات تاریخ اسلام و… همه برای من حلشده و روشن است و هیچ احساس مشکلی هم نمیکنم؛ یعنی همهاش بهنظر من درست بوده و بدیهی است. فکر میکنم چنین آدمی تقریباً دیگر به مقام پیغمبری رسیده است! مهم این است که آن جنبههای مثبت آنقدر در ما قوی شده باشد که اگر جایی اشکالی میبینیم، احساسمان این باشد که این حل میشود و حلشدنی است. اگر این شبههها در ذهنمان جمع شود و هیچچیز مثبتی هم رشد نکند، کمکم ممکن است در اصل ماجرا شک کنیم. حرفم این است که این روند بحث نوعی رفع شبهه است؛ چون تقویتکردن جنبههای مثبت است و در عین حال، پیش آمده است که در حین بحث به بعضی از شبهههایی که راجع به قرآن وجود دارد، رسیدهایم و دربارۀ آن گفتوگو کردهایم؛ مثلاً ممکن است این شبهه وجود داشته باشد که آیا لازم است مرتکب عمل منافی عفت سنگسار شود یا نه. من کاری ندارم که این شبهه در ذهن کسی هست یا نیست؛ وقتی به جایی میرسم که آیاتی مربوط به این هست، دربارۀ آن بحث میکنم و نظر خودم را میگویم: فکر میکنم بنا به این آیات و آن آیات اصلاً چنین حکمی نمیتواند وجود داشته باشد. نمیخواهم رفع شبهه کنم؛ ولی ممکن است فردی این مسئله در ذهنش شبهه باشد و شبههاش رفع شود. برای من حالت شبهه هیچوقت نداشته و فقط دقتکردن در محتوای یک آیه بوده است.
حضار: شاید بد گفتم. منظورم جداً خیلی کلیتر از تعدادی سؤال است که راجع به آن و شبههها حرف بزنیم. شاید با مثال خیلی راحتتر بتوانم منظورم را بگویم. ما از وقتی متولد میشویم، ناممان بهعنوان شیعه ثبت میشود. واقعاً به نظر میرسد که این ائمۀ ما که ظاهراً به آنها معتقدیم، تأثیراتی دارند؛ مثلاً ممکن است روی زندگی ما کاملاً مؤثر باشند. کاری ندارم که چند تا امام داشتیم، آخری غایب است یا نه و… . کلیت و اصل ماجرا بهنظرم این است که امامت واقعاً چیست، چه نقشی دارد و اعتقاد به آن اصلاً مهم هست یا نه. جداً نمیدانم در ذهنم اعتقادات را چقدر تنظیم کنم. آدم میتواند بگوید که مثلاً این برایم خیلی کلیدی نیست که چند رکعت نماز بخوانم یا نماز را بلند بخوانم یا کوتاه بخوانم. خیلی از احکام اینطور است. بعضی چیزها آشکارا در زندگیمان تأثیرگذار است؛ چیزهایی که نوع مدل ذهنی ما را ممکن است کاملاً بهنحوی تغییر دهد. آدم میتواند شیعه هم باشد، کاملاً هم به مبانی شیعه اعتقاد داشته باشد ولی در یک سطح خاص دیگر. بهنظر من، طیف کاملاً معتدل اهلسنت و تعداد نسبتاً زیادی از شیعه افرادی هستند که خیلی در مشکلات و بطن دعواها نیستند و احساس میکنند که از هر دو طرف تندرویهایی شده است. این عده برای اعتقادات مذهبیشان جایگاه خیلی متوسطی در نظر گرفتهاند و موضوع را حل کردهاند. بهنظرم به این نتیجه رسیدهاند که بهتر است توحید و ایمان و… را بیشتر بفهمند تا اینکه مثلاً واقعیت امامت را قبول کنند یا نکنند. بهنظر من، به چنین موضوعاتی بپردازیم، به حرفهایی کاملاً کلی و به موضوعاتی که تأثیرگذارند و در عین حال هم شبهات بسیاری راجع به آنها وجود دارد.
استاد: برای اینکه بهنحوی پیشنهادی عملی از این حرفها دربیاید، میتوانیم این پیشنهاد را مطرح کنیم که دربارۀ مفهوم امامت در قرآن صحبت کنیم. اگر امامت خیلی مهم است و جزو اعتقادات دینی ماست، در قرآن هم باید اشارههایی به آن شده باشد و قطعاً نیز شده است. اصلاً این واژۀ امام در قرآن هست. البته باید ببینیم به همان معنای مدنظر ما از امام است یا نه. اگر بخواهیم بر مبنای روایتهای شیعه بحث کنیم، به نتایج اینطرفی میرسیم. اگر هم بخواهیم بر مبنای روایتهای سنی بحث کنیم، به نتایج دیگری میرسیم. بنابراین، اگر بخواهیم دراینباره بحث کنیم، خوب است بحثمان با تکیه بر قرآن باشد. پیشنهاد شما میتواند این باشد که دربارۀ موضوعی شبیه امامت در قرآن بحث کنیم، موضوع فرقهای خالص. من معمولاً هر پنجشش جلسه یک بار یک بحث فرقهای میکنم. البته فرقهای خالص هم نیست؛ چون اهلسنت هم بهنوعی از نظر محتوا به چیزهایی شبیه امامت و امام معتقدند؛ مثلاً ابنعربی شاید شیعه (به آن معنای رسمی) نباشد؛ اما بهعنوان عارف، کلی دربارۀ امامت بحث دارد. به هر حال، این بحث اگر خالص فرقهای نباشد، دستکم رنگ فرقهای دارد.
[۱:۵۰:۰۰]
کمکم بحث را تمام کنیم. فقط میخواستم این بحث شروع شود. هنوز واقعاً به نتیجۀ خاصی نرسیدهام. دارم تصمیم میگیرم. عوامل مؤثر در تصمیمگیری من اینهاست:
۱. بحث چقدر قابلطرح است و من چقدر میتوانم آن را خوب مطرح کنم؟ مثلاً فرشتهشناسی شاید بحث خیلی جالبی باشد. اگر من امتناع میکنم، به این دلیل است که احساس میکنم نمیتوانم بحث را خوب پیش ببرم و به جاهای خیلی خوبی برسانم.
۲. بحث چقدر برای عموم جالب و مفید است؟
۳. بحث چقدر برای من راحت است؟ ممکن است بحثی باشد که اگر خوب وقت بگذارم، خیلی خوب دربیاید. همه هم علاقهمند باشند؛ ولی من این کار را نکنم، بهدلیل تنبلی!
حضار: من فکر میکنم اگر سورهای باشد، شاید بهتر باشد؛ هم چهارچوبش مشخصتر است و هم کار جدیدتری است؛ ضمن اینکه در خلال آن، بحثهای فراوان دیگری هم پیش میآید.
استاد: اگر دربارۀ سوره بخواهیم بحث کنیم، الان در ذهنم سورۀ احزاب هست. هم بهدلیل بحثهایی که دربارۀ سورۀ نور کردیم و هم کلاً به ذهنم رسید که خوب است دربارۀ این سوره بحث کنیم. سورۀ مریم را هم پیشنهاد میدهم؛ بهدلیل علاقۀ خاصی که شخصاً به آن دارم. جذابیت سورۀ مریم این است که مدلی از سورههای قرآن است که چند داستان متفاوت کنار همدیگر قرار میگیرد و محتوای جالبی به وجود میآید. بهاضافۀ اینکه همۀ سوره داستان نیست و نکات دیگری هم دارد. به همین دلیل، بهنظر من تقریباً بحثی جدید میشود. جدیدبودن موضوع هم عامل مؤثر دیگری در انتخاب سوره است؛ مثلاً سورۀ نور واقعاً اولین بار بود که دربارۀ احکام در این جلسات بحث کردیم. قبلاً همیشه داستان بود. یک بار سورۀ یوسف بود که تماماً داستان بود و کاملاً بحثی ادبی بود. یک بار هم بحث دربارۀ آدم و حوا بود که بیشتر بحثی فلسفی بود و چندان نمیتوانیم آن را داستان حساب کنیم. سورۀ نور جلسۀ اول هم گفتم، واقعاً نکتۀ جدیدش این بود که پر از احکام است و خالی از داستان. نصف بیشتر بحثهای ما بهنحوی مربوط احکام، کلیات و جزئیات آن، بود. سورۀ حج را هم پیشنهاد میکنم؛ چون به موضوع حج علاقهمندم. سورۀ حج دربارۀ عبادتکردن است. حج کلاً یکی از مهمترین عبادات دستهجمعی است که ویژگی خاص اسلام هم است. در ادیان دیگر هم همان طور که در همین سوره اشاره میشود، همیشه بهنوعی مناسکی وجود داشته است؛ یعنی عباداتی شبیه حج، نه مناسک بهمعنای عبادت لزوماً دستهجمعی. مسئلۀ سختبودن است؛ عملیات و آیین مذهبی بزرگی که انجامدادنش راحت هم نباشد. بنابراین، حج هم جالب است.
حضار: من سورۀ رعد را پیشنهاد میکنم.
استاد: سورۀ رعد کاندیداست. سورۀ رعد خیلی… .
حضار: من سورۀ روم را خیلی دوست دارم.
استاد: سورۀ روم فوقالعاده سورۀ جالبی است.
نمیخواهم الان موضوع را انتخاب کنیم. بیشتر فکر میکنم خوب است که افراد علایق خودشان را بیان کنند. ممکن است یک نفر بیدلیل بگوید که بیاییم دربارۀ فلان سوره بحث کنیم؛ ولی اگر چیزی در ذهنش باشد، مثلاً از نظر او مشکلی در سورهای وجود داشته باشد، بهتر است. سورۀ احزاب تا اندازهای اینطور است. از این سورههایی است که وقتی میخوانیم، مثل این است که باید مشکلی را حل کنیم: چرا اصلاً این آیهها میآید؟ چرا این چیزهای خاص اطراف پیغمبر(ص) وجود دارد؟ چرا دارد در قرآن مطرح میشود؟… مناسبت دیگر احزاب این است که ادامۀ بحثهای نور است… .