بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای سوره نور، جلسهی ۴، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه شریف، سال ۱۳۸۵
۱- مرور سه جلسهٔ قبل
در سه جلسهٔ قبل به جای اینکه سوره را آیه به آیه بخوانیم و جلو برویم، آیات را دستهبندی کردیم و از دور به آنها نگاه کردیم. سعی کردیم قطعاتی را که از نظر معنا به همدیگر ارتباط دارند درک کنیم و در کنار همدیگر ببینیم و یک تصویر کلی از آن به دست بیاوریم. این روش مخصوص مطالعهٔ قرآن نیست. بسیار طبیعی است که با هر متنی اینگونه برخورد کنید؛ یعنی ابتدا از دور به آن نگاه کنید و سعی کنید به کلیت آن نزدیک بشوید و بعد وارد جزئیات شوید. سریع واردشدن به جزئیات متن باعث میشود آدم گمراه شود و در جزئیات متن گم شود. بهویژه اگر متن پیچیده باشد و حالت شاعرانه داشته باشد. بدون استثنا همهٔ سورههای قرآن بهاندازهٔ کافی پیچیدگی دارند. اگر قرآن را خطبهخط بخوانید و روی واژهها کار کنید، ممکن است کلیت سوره را از دست بدهید. البته من با این فرض دارم صحبت میکنم که سورهها کلیت دارند. عدهٔ کمی بر این باورند که پیامبر سورههای قرآن را مرتب نکرده است، بلکه بنا به وحی منسجم و مرتب شده است. اتفاقاً خود سورهٔ نور با توجه به آیهٔ اولش دلیل خوبی برای این ادعای آنهاست، چراکه در آیهٔ اول میفرماید این سورهای است که نازلش کردیم.
کاری که در دو جلسهٔ قبل میکردیم این بود که از دور به محتوای سوره نگاه میکردیم و قطعات سوره را که به همدیگر ربط داشتند کنار همدیگر میگذاشتیم. گویا فرضیه درست میکردیم تا به محتوای سوره برسیم و بدانیم سوره دربارهٔ چه بحث میکند؛ یعنی هستهٔ مرکزی محتوایی سوره را حدس میزدیم. سپس بحث را که ادامه دادیم، به مشکلاتی برخوردیم؛ مثلاً اگر محتوای سوره واقعاً آنی هست که متوجه شدیم، پس چرا چنان آیاتی در سوره هست و چرا به بدان شکل تمام میشود؟
در جلسهٔ سوم سعی کردم این نکتهٔ اصلی را بگویم که آنچه در دو جلسهٔ اول گفتم این بود که به نظر میآید سوره حولوحوش این مفهوم است که چگونه از اشاعهٔ فحشا جلوگیری شود و زمانی که فحشا واقع نشده، صحبت دربارهاش [و اتهامزنی] ممنوع است و موضوعات دیگری که مطرح میشد حولوحوش همین مسائل بود. ولی اینها توجیه نمیکرد که چرا سوره با آیاتی تمام میشود که مستقیماً ارتباطی به این موضوع [مرکزی سوره] نداشت.
در جلسهٔ سوم سعی کردم توضیح بدهم که چگونه به این سوره نگاه کنید که پایانش کاملاً طبیعی به نظر برسد. در نهایت در جلسهٔ سوم به این نکته رسیدیم که دو تم در این سوره وجود دارد: تم اول دربارهٔ اینکه چطور میشود از اشاعهٔ فحشا جلوگیری کرد و اگر فحشایی اتفاق افتاد چطور میشود تنبیه کرد و چطور میشود از آن خانوادههایی که در این سوره تقدس دارند و بهطرز خاصی به آن اشاره میشود، در مقابل تهدیدی که از فضای بیرون خانه ممکن است برای استحکام این خانواده وجود داشته باشد محافظت کرد بحث میکرد. این تم بسیار واضح و روشن است و از ابتدای سوره وجود دارد.
تم دوم عکسالعمل جامعهٔ زمان پیامبر را در مقابل سختگیریهایی که در این احکام وجود دارد نشان میدهد. این تم هم از همان ابتدا با آیات نخست سوره وجود دارد که نشان میدهد احکام الهی نزد مردم آن زمان سختگیرانه بهنظر میرسید. آیات مربوط به افک را اینگونه توجیه کردم که بهخاطر همین سختگیریهای احکام، یک نوع حس مخالفت و انتقامجویی به وجود آمده بود و همین مسئله باعث شیوع افک شد؛ البته نگفتم که این مسئله باعث ایجاد افک شد. گویا با شیوع افک حس نارضایتی درونیشان داشت تخلیه میشد. همینطور که سوره ادامه مییابد تم دوم غلبه پیدا میکند و به آخر سوره که میرسیم به تم اصلی تبدیل میشود. بعد از اینکه آیات توحیدی تمام میشود، مجموعهای از آیات به این نکته اشاره میکند که اشخاصیاند که در مقابل حکم پیامبر رضایت ندارند؛ یعنی راضی نیستند تا احکامی را که پیامبر صادر میکند اجرا کنند.
۲- نوید امنیت و استخلاف به مردم مدینه
قبل از اینکه دوباره آیات احکام شروع شود، وعده داده میشود که شما پیروز میشوید و در ارض استخلاف پیدا میکنید و مشکلات امنیتی و ترسی که دارید برطرف میشود. این یک نوید بود. مجموعهای از اعتراضات و حس نارضایتیای که در تودهٔ مردم مدینه که جزو مؤمنان حساب میشدند وجود داشت، ناشی از این بود که از نظر اجتماعی وضعیت بدی پیدا کرده بودند و بهخاطر جنگهایی پیاپی در تحریم اقتصادی بودند. گاهی پیش میآمد مدتها آنها را محاصره میکردند که حتی در غذاخوردن مشکل پیدا میکردند و پیوسته در حال خوف بودند. این وعدهٔ الهی میگوید این مشکلات و خوف برطرف میشود؛ ولی آن نارضایتیهایی که بهخاطر نزول احکام بود، مسائلی ذاتی بود و این نکته یک نکتهٔ اساسی است. با توجه به اینکه اکثر مردم نورانی و جزو آن بیوت مقدس نبودند، احکام برایشان سختگیرانه حساب میشد. نمیشود این احکام را در جامعهای پیاده کرد و در آن جامعه نارضایتی به وجود نیاید. به این نکته زیاد در این سوره اشاره میکنیم و این خودش یک تم است که بهنوعی جانشین تم اول میشود و همانطور که پیشتر گفتم با همین تم هم سوره تمام میشود. این تم بهوضوح نشان میدهد که تمردهایی در اطراف پیامبر اتفاق میافتد.
۳- شاهکار ادبی سوره؛ تشابه تم سوره با یکی از فرمهای موسیقی کلاسیک
اگر بخواهید در هنر دنبال چنین فرمهایی بگردید که روی این موضوع کار شده باشد، به موسیقی کلاسیک مواجه میشوید. در موسیقی کلاسیک خیلی دربارهٔ فرم بحث شده است؛ یعنی فرمهای پیچیدهای هست که چند تم را تشکیل دادند و بعد با ترکیبهای خاصی دائم جانشین همدیگر میشود و در نهایت به تم سومی تبدیل میشود، مثل سونات و منوئه. بهطور مثال میگویند فرم ABAB. (یک تم A هست. سپس تم B میآید. دوباره تم A تکرار میشود. پس از آن، دوباره تم B تکرار میشود.)
[۱۰:۰۰]
در موسیقی کلاسیک ساختارهای فرمی بسیار پیچیدهای را شاهد خواهید بود. یک سری تم وجود دارد که جایگزین همدیگر میشود و تغییر شکل میدهد و با همدیگر ترکیب میشود.
در این سوره قطعهٔ خیلی خاصی وجود دارد که شاید بشود آن را شاهکار ادبی محسوب کرد. با توجه به وضوحی که این دو تم در سوره دارد که جایگزین همدیگر میشود، نمیتوانید بگویید آیات افک مربوط به کدام تم است؛ چون دقیقاً مربوط به هر دو تم است؛ یعنی در ابتدای سوره یک قطعهٔ ادبی به وجود میآید که بهطور کامل ترکیبی از هر دو تم است.
بحثی که بار اول دربارهٔ این سوره کردم، میتوانید آن را بهعنوان بخشی از احکام دربارهٔ نهی از اشاعهٔ فحشا حساب کنید، در حالی که وقتی بار دیگر با توجه به تم دوم سوره را مطالعه کنید، بهوضوح میبینید که سوره دارد حس مخالفت در جامعه را بیان میکند. گویا بهخاطر حس انتقامجویی از پیامبر در برابرش حالت تمرد و تعرض به او و روابط خانوادگیاش را داشتند. البته همهٔ این اتفاقات بهصورت ناخودآگاه بود. اصلاً نمیخواهم بگویم همهٔ مردم مدینه بهقدری بد بودند که بهطور خودآگاه این کارها را میکردند. بله، یک عده از مردم مدینه اشخاص بدی بودند که خودآگاه این کارها را میکردند و در سوره هم به آن عده اشاره میشود: (عُصْبَةٌ مِّنكُمْ) (نور/۱۱) آن گروه عامدانه این افک را به وجود آوردند.
۴- تقسیمبندی آیات افک
آیات افک دو بخش کاملاً مجزا دارد: در بخش اول آدمهای خاصی که جزو مؤمناناند مخاطب آیه هستند و چنین توبیخ میشوند: (لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْرًا وَقَالُوا هَٰذَا إِفْكٌ مُبِينٌ) (نور/۱۲) درست است که آنها عقلشان میرسید که چیز مبهم را بازگو نکنند؛ اما چرا تردید کردند و قاطعانه در دلشان این افک را رد نکردند؟! در قسمت دوم عدهٔ زیادی توبیخ میشوند که چرا این شایعه را پخش کردند؛ با لحن بسیار تندی به کسانی که وقتی آن حرف را شنیدند، بازگو هم کردند، ایراد میگیرد و میگوید: (إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَّا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ) (نور/۱۵) [آنگاه كه آن سخن را از دهان يكديگر مىگرفتيد و چيزى بر زبان مىرانديد كه دربارهٔ آن هيچ نمىدانستيد.]
اگر بخواهید این قطعه را در فرم ABAB تقسیم کنید، در قسمت دوم معلوم نیست B است یا A؛ بلکه ترکیبی از A و B است و از این نظر خیلی جالب است.
تفاوت بیان احکام در بافت اجتماعی و غیر آن
اگر بدون زمینهٔ تاریخی خاصی، حکمی صادر بشود و گفته شود فحشا را اشاعه ندهید، این یک ارزش دارد؛ اما وقتی در بافت اجتماعی مسئلهای بیان میشود، چیزی به آن اضافه میشود و ارزش دیگری پیدا میکند.
عدهای این ایراد را میگیرند که اساساً چرا آیات شأن نزول دارند و چرا بعضی از آیات مستقیماً به برخی حوادث اطراف پیامبر اشاره میکند. در پاسخ باید گفت چون بُعد اجتماعی پیدا میکند. وقتی این سوره را میخوانید، تم دوم (مخالفت با احکام) ربطی به زمان پیامبر ندارد؛ چون احکام برای اشخاص معمولی کمی سختگیرانه است و بهراحتی در جامعه جا نمیافتد و حس مخالفت به وجود میآورد [و این به زمان پیامبر اختصاص ندارد.] این مسئله مثل یک نمایش واقعی است و همانند یک فکت ارائه میشود که ببینیم در زمان پیامبر اینگونه شد، این آیات نازل شد، به همسر پیامبر تهمت زدند، مردم به آن تهمت دامن زدند و باعث شیوعش شدند و بعد هم صحنههایی را میبینیم که مردم رسماً با پیامبر مخالفت میکنند و در نهایت کار بهجایی میرسد که پیامبر از آنها دعوت میکند که در مسجد بنشینند تا دربارهٔ مسئلهای عمومی صحبت کند، اما یک عده از لابهلای جمعیت پشت دیگران پنهان میشدند و فرار میکردند. به هر حال این مفاهیم محدود به زمان پیامبر نیست.
مزیت شأن نزول آیات
شأن نزول مفهوم را محدود نمیکند، بلکه به آن بُعد اجتماعی میدهد؛ یعنی بهنحوی احکام را از حالت کلیت و در هوابودن خارج میکند و به زمین وصل میکند؛ بنابراین وجود چنین آیاتی بسیار مفید است.
شأن نزول این قطعه واضحتر از آیات دیگر سورههای قرآن است. برخی تک آیات یا قطعاتی از آیات قرآن، شأن نزولهایی دارد که معلوم نیست واقعاً درست باشد. ممکن است اساساً ساختگی باشد یا بهطور تقریبی چیزی را بیان کند؛ اما در این سوره آیات بسیار واضحی وجود دارد که هرکس آن را بخواند تردید نمیکند که دارد دربارهٔ واقعهٔ خاصی در اطراف پیامبر صحبت میکند. همچنین ماجرای صلح حدیبیه از مسائلی است که بهوضوح در قرآن انعکاس یافته و هیچ تردیدی نیست که به یک اتفاق اجتماعی در زمان پیامبر اشاره میکند. همین قطعه در سورهٔ نور که از نظر فرم نقش خاصی دارد، شاید تنها قطعهای باشد که خیلی واضح هر دو تم را بهطور کاملاً یکسان و پنجاهپنجاه در خودش دارد.
با توجه شأن نزول میتوانیم [فهم خودمان را از] محتوای آیات افزایش بدهیم. خلاصه اینکه آیاتی که شأن نزول دارند فقط برای حلوفصل مشکلات خاص زمان پیامبر نیست و به آن زمان اختصاص ندارد؛ البته بههیچوجه هیچ آیهای در قرآن به این صورت نیست، بهویژه آیاتی که شأن نزول دارد.
آیاتی که شأن نزول دارد، علاوه بر اینکه کلیاتی را از نظر اجتماعی بیان میکند، در عین حال به نکات بسیار مهمی دربارهٔ زمان پیامبر اشاره میکند. هرطور که بخواهید دربارهٔ احکام و مسائل مربوط به دین صحبت کنید، [نیاز هست و] مهم است که جوّ اطراف پیامبر را در آن زمان بشناسید.
۵- توجه ویژه به آغاز و پایان سوره
به آغاز و پایان یک متن خیلی دقت کنید. اگر قسمت وسط سوره را کاملاً نادیده بگیریم و فقط به اول و آخر سوره توجه کنیم، در اول سوره تصویری را میبینیم که یک عده در اثر سختگیری احکام و تخلف جنسی دارند تازیانه میخورند و در آخر سوره هم تصویری میبینیم که عدهای از لابهلای جمعیت دارند فرار میکنند. این دو تصویر را که کنار همدیگر بگذاریم، محتوای سوره معلوم میشود. گویا با آمدن احکام عدهای شلاق خوردند و از جمعی که در آن بودند گریزان میشوند.
همیشه ابتدا و انتهای هر متن خوب ارزش و اهمیت خاصی دارد. پس وقتی میخواهید دربارهٔ یک سوره فکر کنید، به قطعهٔ ابتدایی و انتهایی آن بیش از آنچه در بینش است دقت کنید.
۱-۵ حل مشکلات مردم مدینه
از نظر اجتماعی روی این سوره تأکید و بحث کردم که منجر به بحثهای مختصر فرقهای شد. قبلاً گفتم از اینکه بحثهای مختصری بشود چندان ابایی ندارم. به نظر میآید با توجه به آیهای که حرف از استخلاف در ارض میزند، همهٔ انواع اعتراضها و نارضایتیهایی که در مدینه وجود داشت با پیروزی مسلمانان در مکه میشد برطرف بشود و برطرف هم شد، بهجز نارضایتیهایی که مربوط به احکام بود.
هرچه قرآن نازل میشد و احکام را پیامبر تبیین میکرد، پیوسته نارضایتی مردم هم بیشتر میشد؛ چون انتظار اینهمه محدودیت را نداشتند. احکام الهی با اخلاق و آداب سنتی مردم عربستان و با سبک زندگیشان همخوانی نداشت و برایشان سخت بود. در نتیجه عکسالعملهایی در ناخودآگاه و سپس کمکم در خودآگاهشان به وجود آمد.
[۲۰:۰۰]
بهنظرم اگر در حاکمیت دین، خیلی سریع اختلال به وجود آمد، بهخاطر این نوع نارضایتی بود. مقاومت در برابر قوانین و سبک زندگی جدید و تمایل برگشت به سنتهای گذشته باعث شد خیلی زود هدف اصلی اسلام را فراموش کنند. البته بین فِرق اسلامی دربارهٔ مدتزمان فروپاشی ارزشهای دینی حداکثر سی تا چهل سال اختلاف هست و این یک بحث فرقهای است. فکر نمیکنم کسی از اهلسنت دراینباره شک داشته باشد که وقتی یزید سرکار آمد، کاملاً ارزشهای دینی فروپاشیده بود. ماجرای کربلا از نظر اهلسنت هم نقطهٔ عطفی است که نشان میدهد همهچیز از نظر سیاسی نابود شده بود و حکومت به دست کسانی افتاده بود که اگر چیزی میفهمیدند، عربیّت و جنگیدن و کشورگشایی بود و چیزی از احکام اسلام باقی نمانده بود. متظاهر به فسق و فجور بودند. اگر حاکمان قبل مثل پدر یزید احتیاطهایی میکردند، اما خود یزید این احتیاطها را کنار گذاشته بود و ماجرای کربلا در سال شصت هجری اتفاق افتاد، یعنی پنجاه سال بعد از وفات پیامبر.
پرسش پاسخ و تبیین تفاوت نزدیکی جسمانی با فکری به پیامبر
(سؤال حضار)
پاسخ: جلسهٔ قبل گفتم که از سورهٔ نور و خیلی آیات قرآن برمیآید که خداوند فقط جمع خاصی را ستایش کرده است و نه عموم مسلمانان را. در اطراف پیامبر هم اشخاصی وجود داشتند که خداوند از آنها ستایش کرده است. در قرآن دربارهٔ اشخاص اطراف پیامبر توصیفهای زیبایی مانند (وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ) (فتح/۲۹) وجود دارد. وقتی برخی میدیدند که خیلی به پیامبر نزدیکاند، احساس میکردند که جزو کسانیاند که مدح شدهاند. این اشتباه است که کسانی را که از نظر جسمی خیلی نزدیک پیامبر بودند جزو (الَّذِينَ مَعَهُ) بدانیم، آن هم به آن معنایی که در آیات اشاره میشود. این نوع استدلال، استدلالی نیست که فقط شما انجام دادید. واقعاً این استدلال را برخی انجام میدهند. مثلاً میگویند موقع هجرت چه کسی با پیامبر بود؟! در مدینه چه کسانی به پیامبر خیلی نزدیک بودند؟!
بهراستی در هر زمینهای آیا کسانی که خیلی اطراف یک شخص باشند، به این معنی این است که خیلی به او نزدیکاند و مستحقاند تا جانشینش شوند؟! آیا کسانی که خیلی از استاد سؤال میکنند، بهتر از همه درس را میفهمند؟ اگر یک جلسه استاد نخواهد بیاید تا درس بدهد و قرار باشد جانشین تعیین بشود، آیا آمار میگیرند چه کسی بیشتر با استاد بوده است؟ بعضیها اخلاقشان بهگونه است که خیلی به استادی میچسبند، خیلی سؤال میکنند تا دم در اتاقش با او میروند و تا استاد آنها را از اتاقش بیرون نیندازند، ممکن است استاد را رها نکنند.
بهراستی آیا بودن بهمعنای در کنار هم دیدهشدن ملاک است؟ برخی [مثل اهلسنت] بودنِ جسمی کنار پیامبر را ملاک قرار میدهند. بعد همین کسانی که خیلی با پیامبر بودند، ده یا پانزده سال بعد از وفات پیامبر، بینشان اختلاف افتاد و با همدیگر جنگیدند. اهلسنت روحیهای دارند که دربارهٔ اشخاص اطراف پیامبر میگویند ما در حدی نیستیم که بخواهیم دربارهٔ آنها قضاوت کنیم و قضاوت ما اصلاً در شأن آنها نیست و حق نداریم بگوییم برخی صحابه خوب بودند و برخی بد بودند. این حرف درست نیست. بالاخره باید تصمیم گرفت. شیعه اینگونه فکر نمیکند.
وقتی قیام اجتماعی صورت میگیرد و جامعه متحول میشود و یک رهبر، چه رهبر دینی و غیردینی، روی کار میآید، همیشه اینگونه نیست که اشخاص قدرتطلبی که امید دارند آن نهضت پیروز شود، بروند و اطراف رهبرشان را بگیرند و به او نزدیک شوند تا به قدرت برسند. همیشه اینگونه نیست و ناخالصیهایی به این شکل وجود ندارد. شاید اکثر کسانی که عمیقاً دین را میفهمیدند و خداوند از آنها مدح میکرد، زیاد با پیامبر دیده نشدند و مشغول کار خودشان بودند. در قرآن مرتب اشاره میشود که اینقدر به پیامبر نچسبید؛ مثلاً یک عده که بهاصطلاح قرآن (مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ) (احزاب/۵۳) بودند توبیخ شدند. آنها اینقدر مینشستند تا پیامبر چیزی بگوید و بشنوند. [گویا] خداوند میگوید زودتر بروید و اینقدر مزاحم پیامبر نشوید. این حالت چسبیدن به پیامبر وجود داشت. میخواهم بگویم این ملاکها ظاهری است و برخی به این ملاکهای ظاهری استدلال میکنند و میگویند کسی که فرکانس دیدهشدنش با پیامبر از همه بیشتر باشد، او بیشتر (الَّذِينَ مَعَهُ) است.
(سؤال حضار) [کسانی که با پیامبر بودند و بعداً خیانت کردند سختی میکشیدند.]
پاسخ: بله، در همهٔ نهضتهای اجتماعی کسانی که به انقلاب و نهضت خیانت کردند و آن را منحرف کردند، همهشان سختیهایی کشیدند. استالین تمام سختیهای دوران انقلاب شوروی را کشید و خیلی هم جزو (الَّذِينَ مَعَهُ) بود، خیلی دیده میشد.
(سؤال حضار)
تمام نهضتهای اجتماعی این خاصیت را دارد که معمولاً یک عده اشخاص نابابِ قدرتطلب میخواهند قدرت را بگیرند. کسانی که دورترند، چون قدرتطلب نیستند، معمولاً بعد از مدتی کنار میروند و آن اشخاص ناباب سرکار میآیند. همیشه همینطوری است. دربارهٔ انقلاب روسیه [28:18] فرق بین استالین و لنین را باید بفهمیم. نمیخواهم از لنین تمجید کنم؛ ولی با استالین خیلی فرق داشت، همانطوری که لنین با مارکس خیلی فرق داشت.
(سؤال حضار) (خدا در قرآن تمجید میکند از … و میگوید شما با پیامبر آمدید و از اموالتان گذشتید، خیلی کار خوبی کردید، دستتان درد نکند. میخواهم بگویم اینها … هم هست).
پاسخ: همهٔ اینها وقتی برای آن اشخاص مدح حساب میشود که به ظاهر نگاه کنیم. گذشتن از اموال بهمعنای از مکه به مدینه آمدن نیست. بعضی از مهاجران در مدینه هم اموال خودشان را داشتند.
(سؤال حضار) آیهای در قرآن هست که سه دسته را نام میبرد. آخرین دسته این است که میگوید (رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ… ) (حشر/۱۰)
پاسخ: (سَبَقُونا بِالْإِيمانِ) نه «سَبَقُونا بِالْإسلامِ» یا به اینکه کنار پیامبر دیده شدند. تمام این حرفها در صورتی درست است که به ظاهر نگاه کنیم. خداوند کسانی را که از نظر مکانی راه افتادند و از مکه به مدینه آمدند مدح نمیکند.
[۳۰:۰۰]
(سؤال حضار)
پاسخ: کسانی که از مکه به مدینه آمده بودند و همچنان پولدار بودند و از نظر مالی مشکلی نداشتند، شامل آن مدح خداوند نمیشوند. آن مدح شامل کسانی است که از مالشان گذشتهاند.
(سؤال حضار)
پاسخ: نه لزوماً. مسئلهٔ دلکندن از اموال و گذشتن یک چیز باطنی است. نمیتوانید با نگاه ظاهری استدلال کنید. تمام استدلالهای برخی بر نگاه به ظواهر و اتفاقاتی که پیش آمده بنا شده است؛ مثلاً میگویند اینها بودند که از مکه به مدینه منتقل شدند.
(سؤال حضار)
پاسخ: به این موضوع دقت کنید که بعد وفات پیامبر بین مهاجران و انصار، آنهایی که (سَبَقُونا بِالْإِيمانِ) بودند، اختلافهای وحشتناک و کشتوکشتار راه افتاده بود. در زمان ابوبکر عدهای را بهخاطر اینکه زکات ندادند، قتلعام کردند. من نمیتوانم چشم خودم را ببندم و بگویم اینها همه (سَبَقُونا بِالْإِيمانِ) بودند و آدمهای خوبی بودند.
(سؤال حضار)
پاسخ: چون ما انگیزههای باطنی اشخاص را نمیبینیم. ما در قرآن میبینیم که از بین این اشخاص، آدمهای بسیار برجستهای وجود دارند، ولی مطمئن هستیم همهٔ آنها آنگونه برجسته نیستند. چون همانها بودند که در واقعهٔ صلح حدیبیه دادوفریاد کردند؛ بنابراین اگر قبول کنیم که آن متن به باطن افراد تعلق میگیرد، باید بهنحوی از این ظواهر بگذریم. نمیخواهم بگویم اصلاً ظواهر معنیای ندارد، بله بالاخره این شخص جزو مهاجران است، آنها جزو انصار بودند. ممکن است جزو (سَبَقُونا بِالْإِيمانِ) نباشند، جزو «سَبَقُوناً بِالْإسْلَام» هستند و به بودن با پیامبر تظاهر کردند.
یک بار قطعهای از سِیروسلوک بحرالعلوم خواندم و خیلی به آن علاقهمند شدم. اگر آن کتاب الان پیشم میبود، برایتان میخواندم. البته آن کتاب دربارهٔ سِیرسلوک است و ربطی به این حرفها ندارد؛ اما گریززدن اشکالی ندارد، همانطور که حرفهای من مستقیماً ربطی به مسائل فرقهای ندارد، ولی گاهی گریز میزنم. در آن کتاب در قسمتی که دربارهٔ شئون و مراتب ایمان صحبت میکند، بهصورت کوتاه مطلب جالبی را میگوید که بهصورت نقل به مضمون میگویم:
به نظر میآید بعد از وفات پیامبر، برخی اشخاص منقلب شدند و ایمانشان را از دست دادند و کارهای زشتی کردند. ایمان آنها از نوعی بود که گاهی در اثر تأثیر شخصیت خاصی پیدا میشود. به نظر میآید که آن اشخاص مجذوب و شیفتهٔ پیامبر بودند. تا وقتی شمع وجود پیامبر روشن بود، آنها واقعاً نور میگرفتند و شیفته و عاشق پیامبر بودند. تبعیت میکردند، ولو اینکه چیز زیادی نمیفهمیدند. ولی وقتی پیامبر از دنیا رفت، آنها شیفتهٔ شخص دیگری نشدند؛ بنابراین کاملاً یکباره جزو کسانی شدند که نمیتوانستند راه خودشان را پیدا کنند. تو نمیتوانی با چسباندن خودت به کسی که آدم خوبی است، خودت را به جایی برسانی. اگر آن آدم از دنیا برود، تو بلاتکلیف میشوی و ممکن است کاملاً گمراه شوی. باید واقعاً از درون خودت رشد کنی.
مطلبی که بحرالعلوم میگوید بهنظرم کاملاً درست است. من معتقد نیستم اشخاصی که بعد پیامبر گمراه شدند، در زمان پیامبر مطیع نبودند. ممکن است چیزهایی ناشایستی در درونشان بوده، ولی ظاهر نمیکردند؛ چون واقعاً پیامبر را دوست داشتند و به او ایمان داشتند. فهمیده بودند که او واقعاً پیامبر خداست؛ اما واقعاً رشد نکرده بودند و نورانی نشده بودند و نمیتوانستند بدون پیامبر راه را پیدا کنند. وقتی پیامبر از دنیا رفت، دچار مشکل شدند.
اینکه اهلسنت میگویند اصلاً نباید دربارهٔ اصحاب فکر و قضاوت کنیم، چراکه همهٔ آنها خوب بودند، بهنظرم حرف بیمعنی و بدون تعقلی است؛ چون همانها پس از چند سال با همدیگر اختلاف پیدا کردند و خیلی راههایشان جدا شد. پنجاه سال بعد از وفات پیامبر، ماجرای کربلا پیش آمد.
اولینباری که شنیدم یک نفر میگفت «حضرت معاویه» خیلی تعجب کردم. او یک سنی ایرانی بود. به او گفتم حضرت یزید هم میگویید؟! گفت نه، یزید آدم فاسق و فاجری بود؛ ولی معاویه را قبول داریم. تا معاویه را قبول داریم که جزو اصحاب پیامبر بودند. با توجه به گفتهٔ آن سنی گویا حضرت ابوسفیان هم دارند! همهٔ این بحثها برخواسته از ظاهربینی است. اگر به جسمها نگاه کنید، نزدیک پیامبر بودند؛ ولی اینکه چقدر درونشان به پیامبر نزدیک بوده را بهراحتی نمیتوان تشخیص داد.
(سؤال حضار)
پاسخ: نظر شیعه این است که خلافش با وقایع وحشتناکی که بعد از پیامبر اتفاق افتاده ثابت شده است. در جمع نزدیک به پیامبر مشکلات اساسی وجود داشت. کسانی که از نظر جسمانی خیلی با پیامبر بودند، با همدیگر اختلافاتی در حد کشتوکشتار پیدا کردند که نمیتوان آن را نادیده گرفت. بهنظرم اهلسنت بهگونهای این وقایع را رسماً نادیده میگیرند و میگویند ما به این چیزها فکر نمیکنیم و نمیتوانیم دربارهٔ صحابه نظر بدهیم. قبول دارم که در کتابهای اهلسنت از برخی اشخاص مدح شده است؛ اما از نظر تاریخی این مسائل ثابت شده است [و واقعاً همهٔ کسانی که از نظر جسمانی با پیامبر بودند، از نظر درونی با پیامبر نبودند.]
رابطهٔ فهم قرآن با دانستن زبان عربی
از اول که این بحث را شروع کردیم، میخواستیم کلیت سورهٔ نور را بفهمیم که این سوره دربارهٔ چه چیزی هست و در نتیجه بحثهایی کنیم که محتوای سوره روشن بشود. تا حالا از صرف و نحو عربی استفاده نکردیم. هرچه گفتم با توجه به ترجمهٔ فارسی سوره هم میشد گفت. من اصلاً ترجمههای فارسی را توصیه نمیکنم. دلم میخواهد همه متن عربی را بخوانند و بفهمند. جاهایی هست که باید بهطور دقیق به متن عربیِ سوره مراجعه بشود. بهنظرم کلیات سوره مانند تشخیص تمها، ربطی به جزئیات صرف و نحو عربی ندارد. افزون بر این اگر جزئیات مهم صرف و نحو عربی را بلد نباشید، در تفاسیر میتوانید آن جزئیات را پیدا کنید و بفهمید؛ مثلاً اگر تفسیر المیزان کنارتان باشد، میتوانید به آن رجوع کنید و اگر در آیه نکتهٔ خاص ادبی باشد، آن را متوجه بشوید. این نکته را در مخالفت با این ادعا میگویم که برخی میگویند فهم قرآن وابسته به این است که عربیّتتان را تکمیل کنید. اصلاً اینگونه نیست.
۶- محتوای مرکزی سوره
میخواهم سراغ بحثهایی بروم که خیلی مهم است. از اول جلسه وعده دادم که به محتوای مرکزی کل سوره خواهیم رسید. دو تم را تشخیص دادیم؛ اما وقتی جاهایی از سوره را میخوانیم، به نظر نمیآید که مستقیماً به این دو تم ربط داشته باشد. باید اصلاحاتی انجام بدهیم که بیشتر بفهمیم تا درک کنیم چرا فلان آیه یا قطعه به این شکل بیان میشود. از جمله آن آیاتی که به نظر نمیآید مستقیم به این دو تم ربط داشته باشد، معروفترین قطعهٔ این سوره است که من ارتباط خوبی بین آن و محتوای این تمها برقرار نکردم.
[۴۰:۰۰]
اسم این سوره، سورهٔ نور است و مهمترین قطعهای این سوره، آیهٔ نور است و قطعهٔ فوقالعاده زیبایی است که با (اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) (نور/۳۵) شروع میشود. یک سری آیات توحیدی در این آیه ارائه میشود. یک تمثیل دربارهٔ نور خدا و دو تمثیل دربارهٔ کفار و اعمال کفار ارائه میشود. نتوانستم ارتباطی بین اینها و نکتههای اصلی که در سوره دربارهاش صحبت میکنیم برقرار کنم. این نقطهضعف است.
در قرآن این سنت وجود دارد که بعد از اینکه خیلی وارد عالم کثرت میشویم، برای اینکه به عالم وحدت برگردیم، یک سری آیات توحیدی میآید. ولی همیشه این سؤال است که چرا این آیات توحیدی؟ چرا اینگونه؟ این موضوع توجیه نمیکند که چرا این آیات به این شکل هستند. آن تمثیلات یعنی چه و چه ربطی به محتوای سوره دارد؟ این موضوع هنوز کاملاً دست نخورده است.
(سؤال حضار) (گویا احکام بهگونهای برای این آدمها مطرح شده است.)
پاسخ: بله. دربارهٔ برخی آیاتی که وسط سوره هست، ارتباطش روشن است. (فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ) (نور/۳۶) این خانهها خانههای رفیعی است که خداوند به آنها اذن داده و در آن عبادت میشود. این همان خانههایی است که حفاظت میشوند و آدمهای نورانی در آن زندگی میکنند. دربارهٔ آیات بعد، دربارهٔ باران و تگرگ و مشی موجودات چیزهایی گفته شده است؛ ولی دربارهٔ آن تمثیل اصلی که در آیهٔ نور آمده است، حتی اگر اسم سوره، سورهٔ نور نباشد و شخصی این سوره را بخواند، جالبترین جای این سوره برایش آن تمثیل است که مربوط به نور خداست. آن آیهٔ عجیبی است. بعد از آن هم یک تمثیل عجیب میآید. دربارهٔ این تمثیلها چیزی نگفتم؛ اینگونه هم نیست که کل فصل دوم ارتباطی با بقیهٔ سوره نداشته باشد.
اگر یادتان باشد، جلسهٔ اول و دوم که تا آخر سوره رفتیم، همینطور که جلو میرفتیم به نظر میرسید که قدرت فهممان نسبت به تم اول کم میشود، مخصوصاً وقتی که به این آیه میرسیم که میگوید: (لَّيْسَ عَلَى الْأَعْمَىٰ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ) (نور/۶۱) این آیه یعنی چه؟ شاید هرکسی این سوره را بخواند و فکر کند، این آیه عجیبترین و سختترین آیه باشد. [سپس] حکمی بیان میشود که میگوید شما از چه بیوتی میتوانید غذا بخورید. اصلاً در رسالههای علمیه چنین حکمی را دیدهاید که بگوید کجا میشود غذا خورد؟! هرجا غذا میخوریم دیگر. گاهی فهمیدن یک تمثیل ممکن است سخت باشد یا گاهی نتوانیم ارتباط آیات توحیدی عجیب را به قبل و بعدش بفهمیم. ولی بهنظرم این سؤال دربارهٔ این آیه مطرح است که اصلاً این آیه یعنی چه؟ آیا واقعاً دارد این حکم بیان میشود که کجاها میشود غذا خورد و کجاها نمیشود غذا خورد؟ (لَّيْسَ عَلَى الْأَعْمَىٰ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ… ) (نور/۶۱) بر کور و بر کسی که نقص عضو دارد و بر کسی که مریض است حرجی نیست… حالا سه تای اول را کنار بگذاریم، در ادامه میگوید: (وَلَا عَلَىٰ أَنفُسِكُمْ أَن تَأْكُلُوا مِن بُيُوتِكُمْ) (نور/۶۱) و نه بر خودتان حرج است که در بیوت خودتان غذا بخورید. فهمیدن ظاهر این آیه سخت است.
(سؤال حضار) (میگوید: (مِن بُيُوتِكُمْ))
پاسخ: بله از بیت خودم.
۱-۶ بیت، هستهٔ مرکزی سوره
نمیخواهم دربارهٔ این آیه بحث کنم؛ ولی به نکتهای در این آیه اشاره میکنم و بعد سراغ قسمتهایی میروم که دربارهشان بحث نکردیم، از جمله تمثیل قبلی که دربارهاش صحبت کردیم. این آیه به این صورت ادامه پیدا میکند: (مِن بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبَائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ… ) تعداد کلمهٔ بیوت را بشمارید. میتوان فاکتورگیری کرد. اصلاً محتوای آیه را کنار بگذارید، به عنوان یک قطعه و یک متن نوشتهشده، یک چیز عجیب اینجا وجود دارد: چرا بهجای فاکتورگیری اینقدر واژهٔ بیوت تکرار میشود؟ (مِن بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبَائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوَانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَوَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمَامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوَالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خَالَاتِكُمْ…فَإِذَا دَخَلْتُم بُيُوتًا) در کل ده بار واژهٔ بیوت را تکرار میشود.
آقای عبدالعلی بازرگان کتابی به اسم نظم قرآن دارد که من قبلاً اشارهای به آن کردم. بهنظرم در مجموع کتاب خوبی است؛ البته ممکن است از نظر بعضیها کار ایشان جالب نباشد. وقتی میخواهید سورهای را بفهمید، این کتاب یکی از کتابهایی است که میتواند کمک کند. این کتاب تعداد تکرار واژههای هر سوره را میشمارد و با کل قرآن مقایسه میکند. بهنظرم کار مهمی است. در مجموع در این کتاب چنین نتیجهگیری میشود که وقتی واژهای در یک سوره نسبت به کل قرآن زیاد تکرار میشود، محتوای سوره با آن واژه مناسبتهایی دارد که اینقدر روی آن واژه تأکید میشود. نتیجهگیری ایشان بهنظرم درست است.
آقای بازرگان در این کتاب شمرده که در کل سورهٔ نور، چهارده بار واژههای مربوط به بیت تکرار شده که اکثراً در همین آیه است و این چهاردهبار، یکپنجم تکرار واژه از ریشهٔ بیت در کل قرآن است. به بیانی دیگر در کل قرآن هفتاد بار (طبق تحقیق ویراستار متن با استفاده از نرمافزار جامع التفاسیر نور، دقیقاً ۷۳ کلمه در قرآن آمده که از ریشهٔ «بیت» است.) کلماتی آمده که از ریشهٔ «بیت» هست که یکپنجم آن در این سوره است. از این نظر بیشترین واژهای که در این سوره آمده از ریشهٔ «بیت» است؛ یعنی بههمخوردن آن نسبت تکرار در این سوره نسبت به کل قرآن. بدون تأکید واضح است که بیت (خانه و خانواده) در این سوره از نظر محتوایی مفهوم مرکزی است و این سورهای است که دربارهٔ این چیزها بحث میکند.
۲-۶ توضیح دربارهٔ واژهٔ بیت و ارتباط آن با شب
اگر به هر کتاب تفسیری مراجعه کنیم یا کتابهایی مانند قاموس قرآن را که دربارهٔ واژهشناسی قرآن است ببینیم یا کاربردهای خود کلمهٔ بیت را در جاهای مختلف قرآن نگاه کنیم، بیشتر جاها بهمعنای خانه میآید؛ ولی یک کاربرد دیگر هم در قرآن دارد که بیت را با مفهوم شب مربوط میکند؛ عبارتهایی مانند (بیاتاً او نهاراً) در قرآن است که (بیاتاً) در مقابل (نهاراً) قرار گرفته است بهمعنای شب یا روز. همچنین وقتی از این واژه فعل ساخته میشود مثل واژهٔ (یُبَیِّتُونَ) یعنی در شب و پنهانی کاری را انجامدادن. در واژهٔ بیت مفهوم مشترکی هست که بیت را با شب مرتبط میکند. بیت یک جای پوشیده و پنهان است. این واژه علاوه بر اینکه به ما حس امنیت میدهد، گویا قطعهای از فضا را از بقیهٔ فضا جدا میکند و حریمی برایش میسازد. داخل بیت بهطور طبیعی تاریک است. نور روز، کمتر داخل آن هست. بیت یک محیط خلوت است.
میخواهم بگویم چه چیز مشترکی بین مفهوم شب و کل کاربردهای بیت در قرآن وجود دارد و وقتی خانه را به این اسم میخوانیم، چه جنبهای از خانه مدنظر است. به نظر میآید آن جنبهای که بیت خلوت و پوشیدگیای ایجاد میکند و فضایی را از فضای عمومی جدا میکند مدنظر است. واقعاً هم خانه این کار را انجام میدهد. محیطی ایجاد میکند که در آن امنیت است. محل سکونت و جایی که آدم آرامش میگیرد از مفاهیم اساسیای است که در مفهوم بیت است و دقیقاً همین معانی در شب هم هست. پوشیدگی شب و پنهانبودن چیزها باعث سکوت و آرامش میشود. در قرآن مرتب به این موضوع اشاره میشود: شب را قرار دادیم تا سکونت پیدا کنید و به آرامش برسید.
من از این بُعد به این آیه نگاه میکنم که گویا هیچکس نمیتواند این آیه را بخواند و به این نکته دقت نکند که چرا اینقدر روی واژهٔ بیت تأکید میشود و بهطور مداوم تکرار میشود، در حالی که اصلاً لزومی نداشت اینقدر تکرار شود. میشد یک بار یا دو بار واژهٔ بیوت میآمد تا آیه هم اینقدر طولانی نشود. پس دقت و تأکید خاصی روی این واژه وجود دارد.
[۵۰:۰۰]
۳-۶ ارتباط بیت با زن و مادر
میخواهم دربارهٔ مفهوم بیت چیزی بگویم که در قرآن نیامده و هرکسی سوره را بخواند بهسادگی متوجه نمیشود. شاید این نکته از این نظر، اولین چیزی است میگویم. میخواهم از اطلاعات خارج از قرآن استفاده کنم و نکتهای بگویم که مفهوم بیت را عمیق کنم. در سه جلسهٔ قبل که سوره را میخواندیم، بدون اینکه از اطلاعات خارجی استفاده کنیم، دربارهٔ سوره بحث میکردیم. حتی از اطلاعات شأن نزول استفادهٔ خاصی نکردم. اینکه آن آیات دربارهٔ چه چیزی هست و چه ماجرایی بوده چیزی نگفتم و در حد همین ترجمهای که میفهمیم بحث را نگه داشتم.
مفهوم بیت را به چیزهایی ارتباط میدهم و بعد وارد بحثی میشوم که بهنظرم محتوای سوره دربارهٔ چیزی است که میخواهم به آن اشاره کنم.
اگر در رؤیا خودتان را در خانهٔ خودتان یا در یک خانهٔ بزرگ در یک چهاردیواری ببینید، تثبیتشده است که یکی از تعابیر آن رؤیا مادر است. چرا این را میگویم؟ این فکت بسیار تثبیتشدهای برای من هست که هرجا که مطلبی دربارهٔ سمبل رؤیا و سمبل مادر دارد، خانه جزو سمبلهایی معرفی میشود که همیشه جای مادر ظاهر میشود. چه ارتباطی بین خانه و مادر وجود دارد؟
– حس امنیت
اولین خانهای که در آن زندگی کردیم مادر است. اولین بیتی که در آن زندگی کردیم مادر است؛ بنابراین زن و مادر ارتباط کاملاً مستقیم با مفهوم بیت دارد. در کتابی که خیلی روی این موضوع تأکید شده بود خواندم که مخصوصاً اگر یک اتاق یا خانهای را ببینید که دری به بیرون دارد و از آن خارج میشوید، به چنین رؤیاهایی رؤیای تولد میگویند. گویا آن مکانیسم متولدشدن را یک بار دیگر در رؤیا تجربه میکنید.
رحم اولین بیتی است که در آن زندگی میکردیم؛ بنابراین ارتباط بسیار واضحی بین خانه و مادر وجود دارد. زن و خانه دو مفهومی است که کاملاً به همدیگر مرتبط است. این اولین فکتی است که میخواهم از آن استفاده کنم. اگر این نکته را ندانید، ممکن است ارتباطهایی را که بین خانه و مادر هست نبینید. دلیلش هم واضح است و لازم نیست در کتاب بخوانید. از مفهوم رؤیا شروع کردم؛ چون دوست دارم به این چیزها اشاره کنم؛ و الا همینطوری میتوانستم بگویم که مادر با خانه ارتباط مستقیم دارد، چون رحم مادر اولین جایی است که در آن زندگی میکنیم و ناخودآگاه همیشه احساسمان به خانه، به احساس بودن در جنین و مادر مربوط است. به هر حال مادر تمام ویژگیهایی که خانه دارد مثل حس امنیت را در اولین ماههای تولدمان بهشدت به ما میدهد. در اولین ماههای تولدمان احساسی نسبت به یک چهاردیواری یا خانه نداریم. اصلاً چشممان نمیبیند. چیزی که بهعنوان حریم ما را در بر میگیرد آغوش مادر است؛ بنابراین آن ارتباطی که با جنین داریم، در ماههای اول تولد با مادر ادامه پیدا میکند.
(سؤال حضار)
پاسخ: بله، به این بستگی دارد که چگونه در رؤیا ظاهر شود. هیچوقت اینگونه نیست که چیزی در رؤیا بهمعنای کاملاً مشخصی باشد. یکی از سمبلهایی که مادر را نشان میدهد خانه است. مادر به شکلهای دیگر هم ظاهر میشود و خانه هم معانی دیگر هم ممکن است داشته باشد. همانطور که گفتم بستگی دارد که رؤیا چگونه باشد.
۴-۶ ارتباط خانه و زن با سکونت و سُکنا
ما در جسم خودمان هم داریم زندگی میکنیم و از یک نظر جسم ما خانهٔ ماست. شاید رؤیای متداولتر برای بدن مرکب باشد. اتومبیل یا چیزی که سوارش هستیم دقیقاً چیزی شبیه خانه است. قبلاً گفتم که اگر یک نفر در خواب ببیند که در خانهٔ خودش گیر افتاده و خانه آتش گرفته و میمیرد یا یک کسی را ببیند که خانهاش آتش گرفته و میمیرد، این گیرکردن در آتش تعبیرش مشکلات جسمانی شدید و تبکردن و مردن است و تعبیر خوبی ندارد.
همانطور که مفهوم بیت با سکونت و سُکنا مربوط است و خانه میسازیم تا سُکنا پیدا کنیم، در قرآن زن هم با سُکنا مربوط است. اگر دقت کنید، متوجه میشوید که اصلاً خانه را برای زن میسازند. پرندهها وقتی آشیانه میسازند که موقع جفتگیری است و قرار است پرندهٔ مادر آنجا سُکنا پیدا کند؛ چون تولد کودک احتیاج به سکونت دارد. نمیشود در حالی که دارید کوچ میکنید و در بیابانها سرگردان هستید، خانم شما بچه به دنیا بیاورد و فردایش هم با شما بیاید. حتی ابلهترین قوم هم بهطور موقت مجبور است برای زایمان هم که شده سکونتی پیدا کند. اصولاً اگر زنها نبودند مردها موجودات سرگردانی بودند که از سرگردانی لذتهایی هم میبردند. این یک واقعیت است. بررسی کنید اکثر مردانی که از زندگی خانوادگیشان ناراضی هستند، حس اسارت دارند و میگویند دیگر نمیتوانند مانند سابق هرجایی دلشان میخواهد بروند و هر کاری دلشان میخواهد بکنند. بله، خانه و زن هر دو با سکونت و سُکنا ارتباط دارند.
من قبلاً به این موضوع اشاره کردم و گفتم بهوجودآمدن خانه برای زنهاست و تمدن بهمعنای شهرنشینی نتیجهٔ خاص زنهاست؛ البته برخی از این حرف خوششان نیامد. فکر میکنم اگر مردها تنها بودند، هیچوقت شهر نمیساختند، همینطور بالای درختها و در غارها زندگی میکردند. این موضوع برای مردها لذت دارد. همین آوارگی مردها هم یکی از تمهای غالب سینمای وسترن است. از فیلمهای معروف و مشخصهٔ سینمای وسترن، فیلم جویندگان است. کل داستان بهصورتی است که جان وین موجودی بیابانگرد است و از بیابان میآید و [بهخاطر علاقه به یک زن و بحث ازدواج] کمکم پاگیر میشود و میخواهد خانهای پیدا کند؛ اما در نهایت این اتفاق نمیافتد. آخرین نمای فیلم اینطور است که از همان چهارچوبی که آمده دوباره بهسمت بیابان برمیگردد. این حالتی که مرد در اثر عاشقشدن و در اثر اینکه زندگیای تشکیل میدهد از حالت بیابانگردی و آوارگی خودش دست میکشد و ساکن میشود، یکی از تمهای غالب سینمای وسترن است. اینها مفاهیم سادهای است که نشان میدهد خانه و زن و مادر به همدیگر مربوط است و دلیلش هم واضح است. جفتگیری و آشیانهسازی مفاهیمی است که اگر در طبیعت هم نگاه کنید، متوجه میشوید که وقتی خانهسازی انجام میشود که به امنیت و سکونت بیشتری نیاز است؛ چون قرار است تولدی صورت بگیرد.
اگر مادر خودش یک خانه است، خانهای که ساخته میشود مثل این است که خانهای در خانهای بزرگتر قرار میگیرد. شباهت زن به خانه این است که خانهها را زنها ایجاد میکنند.
۵-۶ تقدس رحم و تشبیه دوران جنینی به بهشت
در داستان آدم و حوا (داستان آفرینش) اشاره کردم که تعبیر بودن در بهشت ممکن است دوران جنینی باشد. چه این را بپذیرید و چه نپذیرید، در تمام ادیان رحِم مکانی مقدس است؛ یعنی مفهوم مقدسبودن با زایمان و رحم در هم تنیده است. هالهٔ مقدسی اطراف زن است و او حرمت دارد؛ چون گویا حامل بهشت است؛ زیرا در جسم زن اتفاق مقدسی میافتد. در نهایت تعجب، بارداری و تولد جزو اتفاقات مقدسی است که هنوز هم در دنیا اتفاق میافتد؛ در حالی که اکنون اتفاقهای مقدس رخ نمیدهد، ولی این یک موضوع طبیعی است؛ اما اینکه چه موجوداتی متولد میشوند، بحث دیگری است.
[۰۱:۰۰:۰۰]
میخواهم روی این موضوع تأکید کنم که در همهٔ ادیان و بینشهای دینی قدیمی به رحم و جسم زن همیشه بهعنوان مکان مقدس نگاه میشود. به همین علت همیشه اطراف زنان هالهای از حرمت وجود دارد.
(سؤال حضار) اینکه میگویید «همیشه»، غیر از اعراب جاهلی است؟
این حرفم را پس میگیرم. همهٔ ادیان شاید به این شکل نگاه نمیکنند. آن چیزی که میگویم در همهٔ ادیان هست، آن حرمتهایی است که برای نزدیکشدن به جسم زن وجود دارد. حائلهای بسیاری وجود دارد. در روانکاوی خیلی روی این موضوع بحث میشود که اساساً منشأ قوانین، حرمت زنا با محارم است که به همین مسئلهٔ حرمت قائلشدن مربوط میشود؛ یعنی اولین چیزی که تحریم میشود رابطههای جنسی بیبندوبار و آزاد است. کسانی مثل مادر و خواهر و… تحریم میشوند. لَکان خیلی روی این موضوع تأکید میکند [و میگوید این تحریمها] اصلاً منشأ قانون است. همینطور فروید هم خیلی تأکید میکند که اساساً منشأ پیدایش فرهنگ مفهوم محارم است. قوانینی که به وجود آمدند و چیزهایی که تحریم شدند خیلی به این موضوع ارتباط داشتند. فروید به چیزهای دیگر هم معتقد است. بهنظرم لکان بیشتر روی اهمیت این موضوع تأکید میکند. بسیاری از ادیان با توجه به وضع موجودشان ممکن است نسبت به زن احساس نفرتانگیزی داشته باشند؛ ولی آنچه مشترک است حس حرمت است که نمیشود راحت [به زنان] نزدیک شد.
۶-۶ رابطهٔ آمیزش جنسی با داخلشدن به بیت
در قرآن بهطور استعاری وقتی از آمیزش جنسی صحبت میکند واژهٔ داخلشدن را به کار میبرد. تحریم آمیزش جنسیای که بدون اذن صورت میگیرد، اول سوره با تعبیر قرآنی زنا شروع میشود، یعنی آمیزش جنسیای که بدون اذن صورت گرفته است. اگر زن را بهعنوان بیت در نظر بگیریم، زنا یعنی واردشدن به بیت یک زن بدون اذن. ابتدای سوره به قوانین واردشدن به بیت که در قسمت دوم سوره آمده مربوط میشود.
ارتباطی را میخواهم نشان بدهم که تعجبآور نیست: وقتی با سورهای مواجهاید که پیوسته دربارهٔ بیت صحبت میکند، محتوای ظاهری سوره هم پیوسته دربارهٔ ممنوعیتهایی آمیزش و ارتباط جنسی است. مفهوم بیت و واردشدن به بیت و حریمداشتن بیت، همه با هم به مفهوم حریمداشتن زن و تحریمهایی که دربارهٔ زن وجود دارد بهطور عمیقی ارتباط دارد؛ بنابراین به یک معنا میتوان گفت قوانینی که دربارهٔ بیت بیان میشود، در سطحی دیگر مانند همان قوانینی است که دربارهٔ حرمت آمیزش با زن است. گویا اینها یک چیزند.
سعی میکنم بگویم چرا در سورهای که دربارهٔ روابط بین زن و مرد و فحشا و ارتباط جنسی است، اینقدر کلمهٔ بیت تکرار میشود و حرف از حائل قراردادن و حریم قراردادن برای بیت است.
اگر به قانون حجاب نگاه کنید، آن هم بهنوعی حریمگذاشتن برای یک بیت است. اگر زن را با بیت معادل بگیرید، میبینید که گویا همهٔ اینها تکرار این یک مفهوم است: بیت باید حریم داشته باشد.
دیدن این موضوع که ممکن است از نظر تمثیلی زن و خانه معادل هم باشد و قوانینی که دربارهٔ زن بیان میشود، به قوانین مربوط به خانه مربوط باشد خیلی ساده نیست. نمیخواهم خیلی هم روی این نکته تأکید کنم و از آن نتیجه بگیرم؛ ولی مهم است چنین چیزی را بفهمیم که خیلی طبیعی است که در این سوره مفهوم بیت و مسائل مربوط به آمیزش جنسی در کنار همدیگر تکرار میشود.
۷-۶ تفاوت احکام بیرونی و درونی بیت
آیاتی در این سوره هست دربارهٔ اینکه فردی بدون شاهد، روا یا ناروا قذف میکند و نسبت ناروایی به یک زن میدهد. این آیات از آیات اتفاقات داخل خود بیت جداست. در تمام این سوره آنچه در داخل حریم بیت اتفاق میافتد با آنچه از بیرون به داخل بیت میخواهد نفوذ کند، پیوسته در کنار همدیگر تکرار میشود. گویا بیتی وجود دارد که شخصی از بیرون دارد سنگ میزند. (یَرْمُونَ) بهمعنای سنگانداختن هم هست. احکام قذف از احکامی که زن و شوهر در داخل خانه همدیگر را متهم میکنند جداست. شوهر میتواند بهگونهٔ دیگری وارد دادگاه شود و شاهد هم نداشته باشد؛ چون این مسئله داخل بیت است.
در این سوره پیوسته بحث از خارج بیت به داخل بیت منتقل میشود. نمونهٔ خیلی واضح آن قطعهای است که دربارهٔ اذن ورود به منازل است. در آنجا پیوسته حرف از این است که اینها مسائل خارج از بیت است و اشخاصی بیرون خانهاند که میخواهند به داخل خانه بیایند. گویا بیت و حریم بیت را از بیرون نگاه میکند و توصیه میکند که وارد این حریم نشوید. سپس آیههای فصل سوم میآید و دوباره احکامی بیان میشود که مربوط به داخل بیت است و میگوید در داخل خود بیت باید اتاقی باشد که هرکه بخواهد وارد آن بشود، باید اذن ورود بگیرد. در واقع درون آن خانه دوباره خانهٔ کوچکی درست میشود. همچنین حرف از این است که اگر زنها قصد ازدواج ندارند در داخل آن بیت میتوانند حجاب خودشان را کم کنند و دربارهٔ خوردن در داخل بیت احکامی بیان میشود که اینها وقایعی است که بیشتر در داخل بیت میگذرد.
اگر آن تمثیل را پذیرفته باشید که زن با بیت ارتباط دارد، به این سوره که نگاه میکنیم مانند این است که یک بیت داریم و برایش حریمی قائل شدیم. در درون آن هم اتاقی است که آن هم یک حریم خصوصی دارد که آدمهای داخل بیت هم حق ندارند بدون اجازه وارد آن شوند. از خارج بیت نمیشود بدون اجازه وارد بیت شد، داخل بیت هم باید اجازه گرفت. در آن اتاق هم یک زن هست. گویا سه بیت تودرتو است. روی تکرار مفهوم و واژهٔ بیت تأکید میکنم. با این مقدمه و بیان ساختار تودرتوی بیتها به محتوای اصلی سوره نزدیک میشویم.
۷- جنسیت و زن و مرد، پشتپردهٔ این سوره
فکتی میخواهم بگویم که در داخل سوره نیست، ولی همگان میپذیرند: موجودات (انسانها) از دو جنس آفریده شدند. این موضوع انکارشدنی نیست و خوشبختانه همه قبول دارند، هرچند در قرن بیستم دربارهٔ اینکه این دو جنس چقدر با هم اختلاف دارند، حرفهایی هست. به هر حال همه پذیرفتند که انسانها دو جنس دارند. موجودات زنده اکثراً اینگونهاند که از دو جنس آفریده شدند و این انکارشدنی نیست. بین زن و مرد کششی وجود دارد و به همدیگر علاقهای غیر از علاقهای که آدمها بهطور طبیعی میتوانند به همدیگر پیدا کنند، پیدا میکنند. آنها میتوانند روابط عاشقانه پیدا کنند. در قرن بیستم و بیستویکم روابط عاشقانه در جایگاه انکار قرار گرفته و تشکیک کردهاند که آیا چیزی به اسم روابط عاشقانه وجود دارد یا نه؛ میگویند همهٔ اینها کششهای جنسی است و تمام مطالب عاشقانهای که در طول تاریخ گفته شده چرندیاتی است که یک عده بافتهاند. به هر حال اینکه یک کششی بین زن و مرد وجود دارد، انکارشدنی نیست.
[۰۱:۱۰:۰۰]
این سوره خیلی به موضوع مسائل جنسی و قوانینی که مربوط به جنسیت میشوند کار دارد؛ چراکه تشکیل خانواده نتیجهٔ وجود جنسیت است. جنسیت و زن و مرد مفهوم بسیار عمیقی است که پشت همهٔ مطالب این سوره وجود دارد. اگر آدمها موجودات سالمی باشند، پس از اینکه بین زن و مرد علاقه پیدا میشود، احساسی برای تشکیل خانواده و درستکردن خانه و زاد و ولد پیدا میکنند؛ اینها چیزهایی است که در وجود همهٔ انسانها هست.
ممکن است وجود کشش بین زن و مرد مخرب باشد و سبب شود آدمها مرتکب اعمال خلاف قانون و شرع و عرف بشوند؛ همچنین ممکن است چیز خوبی باشد. این فکت را همه قبول دارند.
۱-۷ عشق و تغییر نگاه تا مقدمهای برای عرفان
اصولاً این فکت را همه قبول دارند که حالت عاشقانهای که بین زن و مرد پیش میآید چیز بسیار خوبی است. الان در دوران مدرن و پستمدرن، زمزمهٔ اینکه اصلاً چیزی به اسم عشق وجود نداشته و ندارد به وجود آمده است؛ البته موجوداتی که این حرفها را میزنند اصلاً درخور اعتنا هم نیستند. در دوران پستمدرن هر حرفی را که قابل گفتن باشد یک نفر میگوید؛ بنابراین اگر همیشه بخواهیم خودمان را مقید کنیم که کسی وجود دارد که این حرف را رد کرده است [درست نیست] چون در دوران پستمدرن [ردکردن] مد است؛ گفتن چیزی که دیگران نگفتهاند در قرن بیستم مد شده است؛ بنابراین هر محتوایی را که در نظر بگیرید یک نفر آن را گفته است.
فکر میکنم روی این بشود توافق کرد که آن احساس عاشقانهای که بین زن و مرد به وجود میآید میتواند باعث شود آدمها دنیا را طور دیگری ببینند و احساسشان به دنیا عوض شود. تمام ادبیات و شعرهای عاشقانهٔ دنیا در اثر اینکه آدمها شور عاشقانه پیدا کردند و دنیا را زیباتر دیدند و معرفت بیشتری به دنیا پیدا کردند ایجاد شده است. در طول تاریخ چنین حسی وجود داشته که عشق چیز خوبی است و میتواند منجر به معرفت شود. آدمی که شور عاشقانه دارد، میتواند دنیا را بهتر ببیند و ظرایفی را در دنیا ببیند که نمیدیده است.
در عرفان اسلامی کسانی هستند که تأیید و تأکید میکنند که عشق مجازی بهمعنای عشق بین زن و مرد ممکن است مقدمهٔ عرفان شود و باعث شود انسان به معرفتهایی دست پیدا کند که قبل از آن اتفاق، برایش ممکن نبوده است. همیشه این حس وجود داشته که گویا چشم آدم عاشق باز میشود و حقایقی را در عالم میبیند. عاشقشدن برای مردها حداقل این حالت را به وجود میآورده که کلام شاعرانه پیدا میکردند. خیلی از ادبیات شعر ما در ستایش عشق است و آدمهایی آنها را گفتهاند که چنین شور و احساسی را در خودشان دیدند. فکتی که رویش توافق داریم حس عاشقانه است؛ حتی حس عاشقانه بین زن و مرد ممکن است منجر به معرفت شود و باعث شود تا آدم دنیا را بهتر ببیند و درک کند. این تجربهای است که خیلیها روایت کردهاند. حتی اگر یک نفر بهطور تئوری نفهمد که چطور این اتفاق میافتد، آن شور و احساسات باعث میشود آدم به ظرایفی توجه کند که قبلاً توجه نکرده و حقایق عالم را طور دیگری ببیند. انکار چیزی که اینهمه روایت شده کار سادهای نیست. من این را بهعنوان یک فکت میگویم، نه بهعنوان چیزی که مستقیماً از درون سوره بخواهم بگویم.
وقتی رابطهٔ بین دو نفر عاشقانه شروع میشود، از تمثیل جرقههای عاشقانه استفاده میشود؛ یعنی عشق به آتش تشبیه میشود، چیزی که هم میتواند بسوزاند و نور بدهد و گرما بدهد و هم شور ایجاد کند. از ادبیات کمک میگیرم تا توصیف رابطهٔ بین زن و مرد و آن رابطهٔ عاشقانه و حس عاشقانه را در ادبیات نشان بدهم. بهترین تمثیلی که در تمام ادبیات دنیا وجود دارد آتش است؛ مثلاً میگویند آتش عشق در درون آدم شعلهور میشود. در همهٔ دنیا این تمثیل وجود دارد. حالت عشق شباهت زیادی به آتش دارد.
۲-۷ تبدیل عشق زن و مرد به نور
در قسمت آیات توحیدی این سوره، تمثیل اول آتشی است که در شیشهای قرار دارد که آن شیشه نورانی است و درون مشکاتی هست. گویا در خانه، جایی تعبیه شده است و در آنجا آتشی روشن شده است که اطرافش زجاجهای گذاشته شده که آن زجاجه درخشان شده است. با توجه به قبل و بعد این آیه، همهٔ محتوای سوره بهنوعی مربوط به مسائل زن و مرد و تشکیل خانواده است و بعد بلافاصله تأکید میشود که این نور در خانههایی قرار دارد که در آنجا آدمهایی زندگی میکنند که اینگونهاند. در واقع مستقیم به خانواده اشاره میشود. هیچ چیزی به ذهن آدم نمیرسد به غیر از اینکه این تمثیل دارد این موضوع را برایمان روشن میکند که چطور میشود شعلهٔ عشقی که بین زن و مرد هست، تبدیل به شعلهٔ پایداری شود. چرا اطراف یک شعله یک شیشه میگذاریم؟ چرا چراغ میگذاریم؟ چون با این کار آن شعله خاموش نمیشود و نورش هم بیشتر میشود. تمثیلی که اینجا وجود دارد این است که چطور میتوان شعلهای را که در خانه روشن میشود حفظ کرد و کاری کرد که بهجای اینکه تبدیل به چیز مخربی بشود و بسوزاند، تبدیل به چیزی شود که نور بدهد. واقعاً این تمثیل مرکز این سوره است. همهٔ این سوره را میتوانید اینگونه نگاه کنید که این سوره به ما یاد میدهد چگونه این جرقههای عاشقانه و آن شعلهٔ عشقی را که بهطور طبیعی بین زن و مرد روشن میشود، با استفاده از استراکچرهای اجتماعی به چیزی تبدیل کرد که بهجای سوزاندن، نور بدهد.
داریم یاد میگیریم چگونه بیتهایی به وجود بیاوریم که در آنها مشکات وجود دارد و شعلهٔ درون مشکات، حفاظت بشود و بهجای اینکه آن شعله چیزی باشد که فقط از گرمایشش استفاده کنیم و خطر سوزندگی داشته باشد، تبدیل به وسیلهای شود که نور بدهد و به کمک آن بتوانیم چیزهایی را ببینیم. گویا در پرتوی نوری که در آن خانه ایجاد میشود، آدمها چیزهایی را میبینند و بهمعنای واقعی کلمه ایمان میآورند و به معرفتی میرسند که میتوانند تسبیح بگویند. در این خانههاست که اجازه داده میشود بالا بروند و در آنها اسم خدا برده شود.
بهجز آنچه بیان کردم تعبیر دیگری برای این تمثیل نمیبینم که با محتوای سوره هماهنگ باشد. وقتی به این شکل نگاه کنید شعلهٔ نور الهی که در اینجا بحث میشود از همان ارتباطی که خانواده را تشکیل میدهد به وجود میآید. چیزی که میسوزد و باعث این شعله میشود، همان ارتباط بین زن و مرد است. همچنین ساختار بیتی که بیت دیگری است و دوباره در آن بیت، یک بیت دیگر است، به ساختار مشکاتی که در مصباح هست و آن مصباح در زجاجه است مربوط میشود. کار به جایی میرسد که آنچه آتش دارد میگیرد، حالتی پیدا میکند که بدون اینکه به آن آتش نزدیک شود، خودش میخواهد شعلهور شود. شعله را به شور عاشقانه تعبیر کنید؛ یعنی چیزی که باعث میشود آدم از عشق به همسر، به عشق به خدا منتقل شود. در عرفان روی این مفهوم تأکید میکنند که عشق حقیقت یگانهای است که وقتی به وجود میآید، هدف واقعی خودش را پیدا میکند.
[۰۱:۲۰:۰۰]
چرا عشق مجازی منجر به عرفان میشود و چرا منجر میشود که آدم بتواند دنیا را به شکل توحیدی نگاه کند؟ چون دو گونه عشق نداریم. عشق مراتب مختلفی دارد. اگر عشق شدید به وجود بیاید و آدم شور و احساسات عاشقانه را حس کند، حقایق عالم را هم میبیند. بهطور طبیعی به آن معشوق حقیقیای که در دنیا وجود دارد منتقل میشود. این خیلی تعبیر جالبی است که دربارهٔ آنچه آتش گرفته این عبارت به کار برده میشود: (مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ) این زجاجه باعث شده که مثل ستاره بدرخشد؛ یعنی بهجای اینکه آن شعله چیز دیگری تولید کند، نور تولید میکند. در یک ساختاری قرار گرفته و یک جایی برایش درست کردند که از نورش بشود استفاده کرد. (يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ) دربارهٔ این قسمت بعداً صحبت خواهم کرد. فقط به کلمهٔ (مُّبَارَكَةٍ) دقت کنید که اینجا آن چیزی که باعث شده این شعله به وجود بیاید مبارک است و برکت دارد؛ چون نور میدهد. (لَّا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ) بهگونهای است که بدون اینکه آتشی به آن نزدیک شود، خودش شعلهور میشود. آدمهایی که در این بیتها زندگی میکنند شعلهور شدهاند و بهجای اینکه بسوزند، نور میدهند. این خانههایی است که درست طراحی شده است. اگر جامعه درست طراحی بشود و داخل خانهها خوب باشد و همهچیز درست باشد، خانوادهها به خانوادههایی تبدیل میشوند که از آنها نور تولید میشود. بهصراحت میگویم که به همین دلیل این سوره، سورهٔ «نور» هست و همین موضوع محتوای اصلی سوره هست.
خوب است بدانید ۹۹ درصد ادبیات عاشقانه دربارهٔ همان شعله است، البته بدون چیزهایی اطرافش باید گذاشت؛ بنابراین بیشتر دربارهٔ سوز عاشقانه و هجران است. در قرآن اینگونه نیست. مدحی از اینکه یک نفر غم هجران داشته باشد نمیبینیم. چند بار تکرار کردم که جایی که حرف از روابط عاشقانه و نمونهٔ عشق مطلوب بین دختر حضرت شعیب و حضرت موسی هست، بلافاصله پس از آن که آن جرقه به وجود میآید، چون آدمهای عاقلی بودند، دختر حضرت شعیب با پدرش صحبت میکند، پدرش هم آدم خیلی عاقلی است، بلافاصله موسی را میآورد و در چند لحظه بیت تشکیل میشود و آن مشکات درست میشود. اینطور نیست که موسی در بیابان سالها بگردد و بگوید این [دختر] عجب چیزی بوده و بسوزد. اگر اینگونه باشد، آن یک شعله است بدون اینکه این مشکاتی رویش داشته باشد.
۳-۷ عشق در قرآن
حدود ۹۹ درصد ادبیات عاشقانه همه دربارهٔ این سوزوگدازهای عاشقانه است که منجر به وصال نشده و قرآن دربارهٔ آن صحبت نمیکند. ولی واژهٔ عشق در زبان عربی وجود دارد؛ اما در قرآن به کار نرفته است؛ چون ممکن است به یک موضوع اجتماعی یا چیزی که درست نباشد دلالت کند. من هم که از واژهٔ عشق استفاده میکنم با این تبصره است. اگر آنچه در ادبیات عاشقانه میبینیم منظور [قرآن] باشد، آنها چیزهایی نیست که نور بدهد؛ بلکه باعث میشود آدمها بیشتر دچار احساساتی شوند که بعد از مدتی حتی از زندگی طبیعیشان هم فارغ شوند؛ اما آیهٔ بعد از آیهٔ نور را که مطالعه کنید، متوجه میشوید از آن خانهها مردانی بیرون میآیند و سر کار میروند و از یاد خدا هم هیچ غافل نمیشوند. آنها زندگی خودشان را میکنند و خانوادههایشان هم محرِّکاند تا به ثباتی برسند که توجهشان از خدا کم نشود. آیا سوزوگدازهای عاشقانهٔ [دنیایی] به چنین حالتهایی میرسد؟ واقعاً نه.
۴-۷ شعله؛ محتوای مرکزی سورهٔ نور
میخواهم تأکید کنم محتوای مرکزی این سوره دربارهٔ آن شعله است و اینکه چطور میشود ساختاری به وجود آورد که شعلهای که بین زن و مرد بهطور طبیعی وجود دارد، تبدیل به مکانیسمی شود که نور ایجاد کند و بهنحوی انسانها هدایت شوند. به همین علت است که سوره، سورهٔ نور است، اما پیوسته دربارهٔ مسائل جنسی و احکام روابط زن و مرد و خانواده صحبت میکند؛ چراکه این طبیعیترین راهی است که با آن میتوان به نور رسید.
تأیید میکنم حرف عرفا که گفتهاند طبیعیترین راهی که باعث میشود به عرفان برسید این است که بهمعنای متعارف عاشق شوید، حرف بیخودی نیست و در قرآن ریشه دارد.
عشق رمانتیک و حالتهای رمانتیکی که مجنون به لیلی داشت با عشقی که قرآن میگوید فرق دارد. چون عشق مجنون در روال طبیعیاش قرار نگرفته بود، ذهن مجنون پیوسته معطوف به چیزی بود که نباید میبود.
تمام آنچه در این سوره هست این است که چطور بهطور فردی، احکامی را در جامعه و بین آدمها اجرا کنیم تا بتوانیم از آن چیز مقدسی که خداوند به وجود آورده استفاده کنیم.
۵-۷ نظر اسلام و مسیحیت دربارهٔ روابط جنسی
خیلی سعی میکنم به همهٔ ادیان احترام بگذارم؛ اما تنها دینی که خیلی به آن احترام نمیگذارم مسیحیت است. همهٔ افتضاحاتی که در دنیا به وجود آمده ریشهاش در تعلیم کلیساست. تعلیم کلیسا دربارهٔ مسائل جنسی این است: روابط جنسی آشغال به تمام معناست؛ یعنی هر نوع رابطهٔ جنسی و ارتباط زن و مرد گناه است. مثل چیزی است که شیطان در دنیا به وجود آورده است که موجودات در دو جنس خلق شدهاند. نمیفهمم چطور میشود اینگونه نگاه کرد. بهجای اینکه بگویند خداوند که انسان را در دو جنس آفریده، پس یک چیز خوبی وجود دارد و یک دلیلی دارد، یعنی حُسنی در آن هست که به نتیجهٔ خوبی منجر میشود، کاملاً در تعالیمشان هر نوع ارتباط زن و مرد گناه است. همهٔ کودکان که متولد میشوند نتیجهٔ گناه انسان هستند، وگرنه اگر انسان گناهکار نباشد، بلافاصله باید نسلش قطع شود. به بیان دیگر در اثر گناه است که نسل انسان ادامه پیدا میکند. این نتیجهٔ حرف و تعلیم مسیحیت است.
احساسی که در قرآن و اسلام برای روابط زن و مرد وجود دارد، مطلقاً چیز کثیفی نیست. ممکن است در سنت ما [از تعالیم مسیحیت] نفوذ پیدا کرده باشد و تابوهایی در تمام تاریخ وجود داشته باشد؛ اما در قرآن هرگز اینگونه است. قرآن دربارهٔ روابط پیامبر با همسرانش صحبت میکند. اینها همه بهخاطر قداستافزایی و زدودن آن تابوهاست. در ظاهر هم که نگاه کنید قرآن با این مسائل برخوردهای ریلکسی میکند، بهویژه در سورهٔ نور که بهنحو ستایشآمیزی حداقل بهعنوان شعلهٔ اولیه به روابط زن و مرد نگاه میشکند که این شعلهٔ اولیه میتواند باعث عرفان و پیدایش خانوادههای مقدس شود. اگر به این شکل نگاه کنید، لحن سوره تغییر میکند.
۶-۷ علت سختگیری احکام
اگر سختگیری هست، اگر در ابتدای سوره اشخاصی کتک سختی میخورند، بهخاطر این است که خارج از تودهٔ خانواده رابطهٔ جنسی برقرار کردند و چیز مقدس و مهمی را داشتند میشکستند. اینهمه تأکیدی که روی قوانین روابط زن و مرد در اسلام هست، مثل اینکه گفته شده حجاب داشته باشید، این کار را نکنید، آنجا نروید، این را نگاه نکنید، حتماً باید ازدواج اینگونه باشد، همه [از ازدواج] خبر داشته باشند و… و اینهمه ساختاری که در ادیان مختلف برای روابط زن و وجود دارد، بهخاطر این است که اینجا چیز خیلی خوبی است، اما شخصی که مرتکب زنا میشود، آن مشکات و آن چراغ را میشکند و دیگر نمیتواند از آن نور استفاده کند؛ بنابراین حقش است که کتک بخورد. وقتی اشاعهٔ فحشا میکند، دیگران را هم از نعمتی که وجود دارد محروم میکند؛ بنابراین هرجا در احکام سختگیری وجود دارد، نشان میدهد که چیز خیلی مقدسی است که باید حفاظت بشود. اگر آدمها این حریم را میشکنند و از این امکانات درست استفاده نمیکنند، باید تازیانه بخورند.
۷-۷ رابطهٔ سختگیری احکام با مقدسات
بهنظرم کل سوره را باید اینگونه نگاه کرد که داخل خانواده چیز مقدس و خیلی خوبی وجود دارد که ممکن است منجر به بهترین چیزی شود که انسان به آن میرسد و آن ایمان و تسبیح خداست. تمام این سوره بیان احکام اجتماعی و فردی است آن هم بهنحوی که این مشکات ساخته شود. همهٔ موضوعات این سوره و هرآنچه دربارهٔ بیت آمده دراینباره است که چطور میشود از این شعله استفاده کرد. اکثر اشخاص جامعه این موضوعات را نمیدانند و راحتاند که بیبندوبار با یکدیگر رابطهٔ جنسی برقرار کنند؛ بنابراین مقیدکردن مردم در جامعه عکسالعملهایی را به وجود میآورد.
تأکید میکنم که همیشه باید احکام را به این شکل نگاه کنید. هرجا احکام خیلی سختگیرانه است، بدانید آنجا چیز خیلی مقدسی وجود دارد که ممکن است شکسته شود. اگر صد ضربهٔ تازیانه برای دو نفری که رابطهٔ جنسی نامشروع برقرار کردند بهنظر کسی سختگیرانه است، به این خاطر است که نتوانسته یک رابطهٔ واقعی را که ممکن است بین دو نفر ایجاد شود درک کند. بله، سختگیری وجود دارد تا به یک چیز مثبت برسیم. این توصیف را دربارهٔ همهٔ احکام میشود کرد.
[۰۱:۳۰:۰۰]
۸-۷ دین برای عاشقکردن
همهٔ دین معطوف به این است که انسان باید راهی را برای رشد خودش طی کند تا به معرفت خدا برسد تا به عرفان برسد تا به این جایگاه برسد که بتواند عبادت و تسبیح کند. وقتی شور عارفانه و عاشقانهای نداشته باشید، چگونه میخواهید تسبیح کنید؟
یک بار در کلاس این بحث شد که شخصی گفت اگر آدم نماز را به زبان فارسی بخواند، تمرکز بیشتری دارد، اما اگر به زبان عربی بخواند، حواسش پرت میشود. پس از آن جلسه این مطلب به ذهنم رسید که اگر شخصی دختری را دوست داشته باشد، واژههایی را که معنایش ابراز عشق است یاد میگیرد و با تمام وجود، بدون اینکه معانیاش را بفهمد، آنها را بیان میکند و حواسش هم پرت نمیشود. اگر آدم سر نماز حواسش جمع نیست، وقتی دارد تسبیح میگوید و خدا را ستایش میکند حواسش جمع نیست، به این خاطر است که آن حس عاشقانه و حس ستایش را ندارد. اگر واقعاً یک حس عاشقانه به خدا داشته باشم، چه فرقی میکند که به چه زبانی حرف میزنم؟ بهنظرم حتی یک درصد هم مهم نیست که به چه زبانی نماز بخوانیم.
۹-۷ علت وضع احکام
معنی واژهٔ «مذهب» رفتن و طی طریق است. «شریعت» و «طریقت» هم به همین نکته اشاره میکند. واژهٔ «شریعت» گرفتهشده از «شراع» بهمعنای راه است و «طریقت» گرفتهشده از «طریق» بهمعنای راه است.
تمام احکام ادیان در این راستاست: ما قرار است راهی را طی کنیم و به حالت عارفانهای برسیم. احکام موانع را از سر راه برمیدارد و باعث میشود حائلهایی ایجاد کنیم که چیزی مانع طی طریقمان نشود و هدایت و کمکمان میکند که خودمان بهطور فردی این راه را طی کنیم تا به هدف نهایی برسیم.
با اینکه این سوره دربارهٔ روابط زن و مرد صحبت میکند، اما بهترین واژه برای اسمگذاری این سوره، «نور» هست؛ چراکه حرف از این است که چطور میشود این رابطهها را به نور تبدیل کرد. تمام بحث سوره این است که روابط ظلمانی را نشان بدهد و ببینیم و معتقد بشویم که خانههایی هست که میتواند نورانی باشد.
(سؤال حضار)
پاسخ: میگویید (اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ) (نور/۳۵) چه ربطی به این دارد؟ لزوماً چیزی که در این تمثیل است با آن آیهٔ بالا ارتباطی به این شکل ندارد. بهطور کلی میگوید: (اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ) خداوند نور آسمانها و زمین است. ولی وقتی میگوید: (مَثَلُ نُورِهِ) (نور/۳۵) این غیر از آن نور کلیِ (اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ) است. تفسیر المیزان از نظر ادبی این را بسیار روشن بیان کرده است؛ [در آن تفسیر آمده] گویا نوری هست که اینگونه توصیف میشود. بهصورت کلی همهٔ نورها از خداست. طبق نظر عرفا بین نور و عشق و معشوق و اینکه همهٔ عالم معنایش عشق است تعادل وجود دارد. بهنظرم این سوره میتواند به عرفا خیلی کمک کند که آنچه را میگویند، اگر بدون استناد به قرآن هست، با مفاهیم و آیات این سوره مستند کنند و نشان بدهند که چگونه نور [خدا] به رابطهٔ بین زن و مرد، رابطهٔ عاشقانه، نور دنیا و به همهٔ عالم مربوط میشود. ولی اینجا تفاوتی بین این تمثیل با آن آیهٔ کلیِ (اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ) وجود دارد. در ابتدای آیه یک چیز کاملاً کلی میگوید، ولی اینجا چیز خاصی را توصیف میکند. علامهٔ طباطبایی در تفسیر المیزان خیلی دقیق از نظر ادبی استدلال کرده است که چرا این نور [که در (مَثَلُ نُورِهِ) به آن اشاره شده] لزوماً آن نوری نیست که در ابتدای آیهٔ بهطور کلی بیان شده است.