بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای سوره نور، جلسه‌ی ۳، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه شریف، سال ۱۳۸۵

بعد از جلسهٔ اول و دوم چند نفر به من گفتند که این بحث‌ها به این شکل خیلی خوب است و به‌جای اینکه بحث سورهٔ نور را ادامه بدهم، بقیهٔ سوره‌ها را در یکی‌دو جلسه بررسی کنم تا کلیات هر سوره به دست بیاید. من مخالفت کردم و الان نمی‌خواهم دلیل مخالفت را بگویم.

اگر هر سوره را مفصل بحث کنیم، این حالت پیش می‌آید که در جلسهٔ اول و دوم فکر می‌کنیم خیلی کم فهمیدیم، در جلسهٔ سوم فکر می‌کنیم بیشتر فهمیدیم و در جلسات بعدی فکر می‌کنیم چیزهایی را در جلسات اول از دست دادیم که مهم‌تر از همهٔ مطالب گفته شده است. بنابراین به‌نظرم این بحث باید ادامه پیدا کند تا به مطالب تخصصی‌تر و عمیق‌تر برسیم. البته زمانی که جلسات تعطیل بود، فکر می‌کردم این برنامهٔ خوبی باشد؛ اما عمیق‌تر که فکر کردم متوجه شدم برنامهٔ خوبی از کار درنمی‌آید؛ چون در این روش بحث‌ها خیلی سطحی می‌شود و اگر بخواهم به سؤالی جواب بدهم، خیلی طول می‌کشد.

کارکردن روی یک سوره و ارائهٔ یک روش، خیلی مفیدتر از این است که در یکی‌دو جلسه چیزهای بسیار ظاهری را که دربارهٔ هر سوره می‌فهمیم بگوییم تا نهایتاً محتوای کلی هر سوره را بفهمیم و چیزهایی را که در نگاه اول متوجه نمی‌شویم متوجه شویم.

۱- تناسب پایان سوره با تم به‌دست‌آمده

شاید به نظرمان برسد در دو جلسهٔ قبل، بدون اینکه خیلی وارد جزئیات بشویم، یک تصویر کلی از محتوای سورهٔ نور به دست آوردیم. سعی کردم آخر جلسهٔ قبل به نتیجه‌ای برسم که گویا یک چیزی کم داریم. می‌خواهم تکرار کنم که چه چیزی باعث می‌شود احساس کنیم هنوز زیاد متوجه چیزهایی که در سوره است نشده‌ایم. به‌صورت کلی تصویر کلی این سوره مجموعه‌ای از آیات و احکام حول‌وحوش خانواده است. این احکام دربارهٔ چگونگی پاک‌سازی جامعه از نظر جنسی و خانوادگی است تا خانواده‌های نورانی در جامعه تشکیل شود. این تصویر کلی، از توضیحات جلسهٔ قبلی برداشت می‌شود و تم اصلی سوره هم همین است. در خاتمهٔ جلسهٔ قبل هم گفتیم که اگر انصاف داشته باشیم، نباید فکر کنیم این سوره با چنین تصور و تمی که از نگاه دور به سوره به دست آورده‌ایم، با آیهٔ شصتم تمام شود.

وقتی این دو حکم بیان می‌شود که داخل خانه حریمی را برای خودتان حفظ کنید و زن‌هایی که سنشان بالا رفته می‌توانند حجاب خودشان را کمتر رعایت کنند، طبیعی نیست احساس کنیم اینجا سوره ختم می‌شود. آیهٔ‌ بعدی‌ای که دربارهٔ خوردن در بیوت مختلف است، چه ارتباطی با تم اصلی سوره دارد؟ مخصوصاً اگر قبول کنید اهمیت پایان سوره اگر از شروع سوره بیشتر نباشد، حداقل کمتر نیست. فرض کنید فیلمی می‌بینید. وقتی تمام می‌شود، صحنهٔ آخر بیشترین چیزی است که در حافظه می‌ماند و روی آدم تأثیر ماندگار می‌گذارد. بنابراین آیا قبول دارید اگر محتوای اصلی سوره بیان یک سری احکام مربوط به خانواده و امور جنسی و پاک‌سازی اجتماع و جلوگیری از شیوع اشاعهٔ فحشا باشد، نباید سوره با این دو آیه به این صورت تمام شود؟ آن دو آیه این است: وقتی در محضر پیامبر نشستید، اجازه بگیرید و بیرون بروید. آیهٔ دیگر هم می‌گوید: وقتی پیامبر از شما می‌خواهد که بیایید و در جلسه‌ای شرکت کنید، بیایید و فرار نکنید.

اگر محتوای سوره آنچه باشد که ما فهمیدیم، آیا چنین پایانی برای این سوره مناسب است؟ این موضوع کمی فکربرانگیز است. شاید چیزی را جا انداختیم. شاید تمی در سوره باشد که به آن توجه نکردیم و منجر به چنین پایانی شده است.

اگر تم سوره همان باشد که فهمیدیم، یعنی بیان احکام مربوط به پاک‌سازی اجتماع از مسائل مربوط به فحشا، به نظر نمی‌آید با چنین پایانی مناسبت داشته باشد، البته به‌جز آن آیهٔ آخر که خداوند می‌گوید همهٔ چیزهایی که در آسمان‌ها و زمین است، متعلق به خداست: أَلَا إِنَّ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ قَدْ يَعْلَمُ مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ وَيَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا…  (نور:۶۴) این آیه تعجب‌آور نیست و از آیات توحیدی است که انتظارش را داریم. مثلاً می‌شد انتظار داشت که آیهٔ شصت، دربارهٔ مسئله‌ای درون خانواده باشد همراه با این آیهٔ توحیدی. این‌طوری پایان خوبی می‌شد. به نظر می‌آمد آن تمی هم که ما از سوره برداشت کردیم، تم اصلی سوره است و احساس بدی به ما دست نمی‌داد که نفهمیدیم؛ ولی وقتی بعد از آن حکم، حکمی می‌آید که آن حکم را نمی‌فهمیم و بعد، آن دو آیه (آیه‌ای که می‌گوید وقتی در محضر پیامبر نشستید، اجازه بگیرید و بیرون بروید و آیۀ دیگری که می‌گوید وقتی پیامبر از شما می‌خواهد که بیایید و در جلسه‌ای شرکت کنید، بیایید و فرار نکنید) می‌آید که اصلاً به تم ارتباط مستقیمی ندارد، آدم باید کمی شک کند و برگردد و از نو ببیند که شاید چیزی را از دست داده باشد. شاید تم دیگری در سوره هست که به آن توجه نکردیم.

امروز می‌خواهم دربارهٔ تم دیگری که در سوره هست و کمتر به آن توجه کردیم یا اگر هم توجهی کردیم به‌عنوان یک تم خیلی فرعی توجه کردیم صحبت کنم. به‌عبارت دیگر می‌خواهم بگویم چرا این پایان، خیلی به این سوره می‌آید و چرا چنین پایانی کاملاً طبیعی است.

به‌طور کلی در بررسی سورهٔ نور می‌خواهم بگویم چگونه می‌شود محتوای سوره را فهمید. نمی‌گویم روش مشخصی می‌شود ارائه داد؛ ولی فکر می‌کنم الگویی برای خواندن سوره دارم ارائه می‌دهم. به‌نظرم آیه‌به‌آیه خواندن و جلورفتن خیلی درست نیست، بلکه قطعه‌قطعه خواندن مفیدتر است؛ چون این‌طوری راحت‌تر وارد فضای سوره می‌شویم.

در این جلسه کلی‌ترین روشی را انجام می‌دهم که باید در مواجه با یک متن انجام داد. امروزه در روش علمی می‌گویند وقتی متنی را می‌خوانید، اولین چیزی که به دست می‌آورید حدستان از محتوای آن متن است. وقتی یک اثر هنری می‌بینید یا مطالعه می‌کنید، محتوای اصلی‌اش را درک می‌کنید و می‌دانید بقیهٔ اجزای آن حول‌وحوش محور اصلی‌اش جمع شده است.

وقتی یک تئوری ارائه می‌دهید، یک سری شواهد و مشاهدات را کنار همدیگر جمع می‌کنید. وقتی متوجه می‌شوید چیزی با تئوری شما سازگار نیست، باید تئوری‌تان را کمی تغییر بدهید.

هر کس این سوره را بخواند، اولین چیزی که به ذهنش می‌رسد، این تم بسیار واضح است که یک سری احکام دربارهٔ مسائل خانوادگی برای جلوگیری از اشاعهٔ فحشا بیان می‌شود و تمی دیگری که در کنارش است، این است که همهٔ این‌ها جهت‌گیری شده تا خانواده‌های نورانی تشکیل و حفظ بشوند؛ ولی این تم با پایان سوره هماهنگ نیست. آدم باید یک بار برگردد و ببیند چه چیزی را نفهمیده که پایان سوره را خوب نمی‌فهمد و به نظرش می‌آید که پایان چندان مناسبی برای این تم نیست.

شروع سوره با آیه‌ای است که بیان می‌کند این سوره را نازل کردیم و می‌گوید: ﴿…وَفَرَضْنَاهَا…﴾ این عبارت مثل این است که گویا از همان اول می‌گوید یک سری احکام در این سوره است که واجب شده‌ است. بعد هم سوره با احکام شروع می‌شود. همین باعث شد که فکر کنیم این تم اصلی است، با همین تم سوره را شروع کردیم؛ اما وقتی به آخر رسیدیم، چون آخر آن با حکم تمام نشد، متوجه شدیم آخر سوره با تمی که برداشت کردیم تناسب چندانی ندارد.

 حداقل یک نکتهٔ مهم در این سوره هست که با آنچه خواندیم، زیاد هماهنگ نیست. اگر هم چیزهای در این سوره فهمیدیم، در این حد نبوده که پایان سوره را در چنین فضایی مناسب بدانیم. بنابراین دوست دارم از اول نگاه کنم و توضیح بدهم که به چیزی در این سوره دقت نکردیم، در حالی که می‌شد دقت کنیم. اگر خیلی دقت می‌کردید ولی با دید قطعی می‌خواندیم و همه‌چیز با همدیگر هماهنگ بود تا اینکه به آخر سوره رسیدیم.

 انتظار دارم اگر کسی این سوره را به این شکل توضیح بدهد، برای یک نفر سؤال ایجاد شود که این چه پایانی است و بگوید انتظار نداشتیم آخرین آیهٔ سوره این باشد و این‌گونه تمام شود:

وقتی پیامبر شما را فرا می‌خواند، فراخواندن پیامبر را همانند فراخواندن خودتان قرار ندهید که مثلاً بگویید بعداً می‌آیم یا الان وقت ندارم و نمی‌آیم. قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنكُمْ لِوَاذًا (نور:۶۳) خداوند می‌داند که بعضی از شما همان‌جا در حضور پیامبر هستند و پیامبر از آن‌ها می‌خواهد که باشند؛ اما از پشت بقیه فرار می‌کنند و می‌روند.

 بله، سوره با این تصویر ختم می‌شود که عده‌ای از محضر پیامبر دارند فرار می‌کنند و خداوند آن‌ها را به‌خاطر مخالفت امر پیامبر، به‌شدت توبیخ می‌کند. اینکه سوره به این شکل ختم می‌شود، معلوم می‌شود که به تم اجتماعی این سوره کم توجه کردیم. پس به دنبال تم اجتماعیِ اطاعت‌کردن و مخالفت‌کردن در این سوره هستیم. این تم حداقل در یک جای سوره در ابتدای فصل سوم خیلی واضح بیان شد؛ ولی در فصل یک و دو به چنین تمی برنخوردیم یا به آن دقت نکردیم. اما وقتی سوره این‌گونه و با آن آیات تمام می‌شود، این تم برجسته می‌شود. بنابراین خوب است برگردیم و سوره را از اول بخوانیم و ببینیم در کدام قسمت‌های سوره این تم وجود داشته و چرا سوره دربارهٔ آن بحث می‌کند. چرا در کنار احکامی که دربارهٔ خانواده هست، چنین تمی وجود دارد؟ فرض کنید این تم را به‌خوبی در این سوره پیدا کردیم. حالا باید توجیه کنیم و دلیل بیاوریم که این تم با احکام خانواده چه مناسبتی دارد که کنار یکدیگر بیان می‌شود. این‌گونه بهتر این سوره را می‌فهمیم.

[۱۵:۰۰]

۲- شروع تحقیق دربارهٔ تم جدید

چون بحث اجتماعی می‌کنیم، احتیاج به بحث تاریخی داریم تا ببینیم در اطراف پیامبر چه می‌گذشت. آیه‌ها چیزی را در اطراف پیامبر دارد بیان می‌کند. می‌خواهم بدون اشاره به هرگونه کتاب تاریخی یا ملاحظهٔ فکت خاصی، مقدمه‌ای بسیار ساده و بدیهی بگویم که در نتیجه بتوان حدس زد تاریخ مدینه چگونه بوده و چه جامعه‌ای در مدینه تشکیل شده بود. خیلی ساده با تصور ساده از آدمیزاد، بدون اینکه جامعهٔ عرب آن موقع را بشناسیم می‌توان این کار را انجام داد. نباید انتظار داشته باشید کسانی که ایمان آوردند و دنباله‌رو پیامبر شدند و جامعهٔ ایمانی را در مدینه تشکیل دادند، از نظر معرفتی همگی بسیار در سطح بالا بودند. طبیعتاً هم این‌طوری نیست و اکثر اشخاص سطح معرفتی‌شان متوسط یا پایین بود. واقعیت این است که اشخاصی که به پیامبر ایمان می‌آوردند، انگیزه‌های بسیار مختلفی داشتند، حتی کسانی که در مکه به پیامبر ایمان آورده بودند، یعنی از مهاجران بودند. برخی از این اشخاص به‌شدت با جامعهٔ مکه مشکل داشتند و از طرفی دیگر حرف‌های زیبای پیامبر آن‌ها را جلب کرده بود. به پیامبر ایمان آوردند و طرف پیامبر را گرفتند، چون از ضدش خوششان نمی‌آمد؛ یعنی رفتارشان بر اساس Alternative (جایگزینی) بود.

گفتم نمی‌خواهم به کتاب‌های تاریخی رجوع کنم؛ ولی در کتاب‌های تاریخی می‌توانید این موضوع را مطالعه کنید که برخی کسانی که صد درصد مشرک بودند، به‌خاطر اینکه خیلی پیامبر را اذیت می‌کردند، بنا بر سنن عربی به‌شدت عکس‌العمل نشان می‌دادند. هرچند ایمان نیاوردند، ولی به‌گونه‌ای حامی پیامبر شدند. برخی هم بنا به همان سنن عربی برای اینکه جلوی آزار و اذیت پیامبر را بگیرند، خودشان را حامی پیامبر اعلام کردند و با او رسماً عقد «وَلاء» بستند.

در داستان معروفی می‌خوانیم که سرِ ماجرایی پیامبر را تحت فشار قرار داده بودند. یک روز یک مرد عرب همراه با پسرانش به مسجدالحرام رفت و شمشیر کشید و گفت که من با پیامبر عقد ولاء بستم. او آن‌قدر از اینکه پیامبر اذیت شده بود، ناراحت شده بود که به‌تعبیر من گفت از این به بعد هرکس بخواهد پیامبر را اذیت کند، باید از روی جنازهٔ من رد شود. ممکن است این شخص بعد از مدتی مؤمن هم شده باشد. انتظار دارید چنین شخصی چقدر ایمان را بفهمد و درک کند؟

در درون مهاجران ناخالصی وجود دارد، چه برسد به وقتی که ماجرای آمدن به مدینه پیش آمد. همان‌طور که می‌دانید ماجرای آمدن به مدینه، ماجرایی نبود که واقعاً عده‌ای قرآن را شنیده باشند و ایمان آورده باشند. اختلافاتی بین اوس و خزرج وجود داشت. در کتاب‌های تاریخی نقل شده انگیزهٔ اصلی‌شان این بود که کسی بیاید و به جنگ‌هایشان خاتمه بدهد. پیامبر هم شخصیت مشهوری بود. این‌طور نبود که یک‌باره حالت ایمانی شدیدی به آن‌ها دست داده باشد. افراد زیادی از مهاجران که به پیامبر ایمان آوردند، به‌شدت تحت ادبیات قرآن قرار گرفته بودند. حتی در روایات نقل شده زیبایی قرآن، اشخاص را تحت تأثیر قرار داده بود. بنابراین لزومی ندارد که همهٔ کسانی که اسلام آوردند خیلی نورانی و مؤمن باشند.

می‌خواهم بگویم بدون اینکه بخواهیم به کتاب‌های تاریخی مراجعه کنیم، به‌طور طبیعی باید این تصور در ذهن ما باشد که پیامبر در مدینه در جامعه‌ای زندگی می‌کرد که مؤمنان واقعی و اهل معرفت در اقلیت بودند. در کنار این‌ها اقلیتی دیگر در مدینه می‌زیستند که مطلقاً ایمان نداشتند و ادای مؤمنان را درمی‌آوردند و با مشرکان مکه کاملاً ارتباط داشتند. (از کتب تاریخی به دست می‌آید که این اشخاص که در واقع منافق بودند، به چیزی مقید نبودند و وقتی دیگران آن‌ها را نمی‌دیدند، اعمال دینی را انجام نمی‌دادند؛ منتها به‌خاطر مصالحی ادای مؤمنان را درمی‌آوردند و مثل ستون پنجم دشمن بودند.) در کنار این دو دسته اقلیت، اکثریت اشخاص، بینابین بودند. اشخاصی که در قرآن با نام ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ به آن‌ها اشاره می‌شود. این اشخاص از یک نظر دروغ نمی‌گفتند که ایمان دارند. خودشان فکر می‌کردند ایمان دارند؛ اما واقعاً به معرفت دینی دست پیدا نکرده بودند. خلاصه اینکه مردم مدینه از نظر دینی سه قسم بودند: ۱) اقلیتی که راه دین و معرفت و نورانی‌شدن را طی می‌کردند یا طی کرده بودند. ۲) کسانی که واقعاً ایمان نداشتند؛ اما تظاهر به ایمان می‌کردند. ۳) اکثریت اشخاص که در حالت بینابینی قرار داشتند.

بعد از اینکه پیامبر آمد، درست است که در مدینه مصالحه‌ای انجام شد، ولی مردمی که در مدینه ایمان آورده بودند، از یک طرف تحت فشار قریش قرار گرفته بودند و مرتب در حال جنگ بودند. این‌گونه هم نبود که همیشه در جنگ‌ها پیروز بشوند؛ گاهی هم شکست می‌خوردند. به‌اضافه اینکه آیاتی در مدینه نازل می‌شد که مضمونش دعوت به توحید و مخالفت با شرک بود که باعث می‌شد پیوسته دین در مدینه شاخ‌وبرگ پیدا کند و احکام جدید صادر بشود. این چیزی نبود که مهاجران انتظارش را داشتند. اول قرار بود فقط نماز بخوانند، اما به مدینه که آمدند، قرار شد زنان هم ارث ببرند. برای عرب‌ها خیلی سخت بود که به زنان ارث بدهند تا در اموال شوهرشان شریک باشند.

در فیلم محمد رسول‌اللّٰه صحنه‌ای است که عبدالله بن اُبَی برگه‌ای را می‌اندازد و می‌گوید پیامبر احکام جدید صادر کرده است! او می‌گوید زنان ارث می‌برند. ابوسفیان می‌گوید شاید از فردا بگوید روی حیوانات هم نباید زیاد بار گذاشت. می‌گوید این را هم گفته است که نباید روی حیوانات بار زیادی گذاشت.

به‌نظرم این جوّ کلی پیش آمده بود. اسلام ابتدا احکام جزئی نداشت که بعضی کارها را واجب و بعضی کارها را حرام کند و حدود و مقررات اجتماعی داشته باشد. در حالی که شراب و فحشا در جامعهٔ عرب فوق‌العاده شایع بود، آیات احکام نازل می‌شد که باید اموالتان را انفاق کنید، پول بدهید، جرائم جنسی مرتکب نشوید، مشروب نخورید و… . بنابراین در چنین جامعه‌ای به‌راحتی نمی‌توان گفت مشروب نخورید و رابطهٔ نامشروع نداشته باشید و اگر تخلف کنید، حد بر شما جاری می‌شود.

بدون مراجعه به تاریخ، با جرأت می‌توان گفت هرچه اسلام پیشرفت می‌کرد، احساس خیلی‌ها نسبت به پیامبر و دین تغییر می‌کرد؛ چون فشارهای بیرونی مثل فقر و جنگ و ناامنی و فشارهای درونی وجود داشت. احکام جدید مردم را از کارهایی که قبلاً انجام می‌دادند منع می‌کرد و کارهایی را که قبلاً نمی‌کردند بر آن‌ها واجب می‌کرد، همهٔ این‌ها باعث فشارهای درونی می‌شد. گویا بعضی‌ها داشتند پشیمان می‌شدند. ممکن است لحظهٔ کریتیکالی پیش نیامده باشد تا گفته باشند ما پشیمان شدیم و می‌رویم و نمی‌خواهیم اینجا باشیم؛ ولی به نظر می‌آید اجرای بعضی احکام برایشان سخت بوده است. بنابراین واکنش‌نشان‌دادنشان در مقابل این جریانات، طبیعی است.

در کنار نازل‌شدن یک سری احکام و وضع‌شدن یک سری محدودیت‌ها، واکنش‌هایی در مردم به وجود می‌آمد. بنابراین تم سوره را فقط بیان یک سری احکام برای پاک‌سازی اجتماع ندانید. در این سوره یک سری احکام اجتماعیِ اسلامی مربوط به خانواده را همراه با واکنش اجتماعی بیان می‌کند. پس تم دوم یک تم اجتماعی است؛ البته این تم چیزی از [اهمیت] تم اول کم نمی‌کند. اگر دقت کنید، از اول سوره این تم وجود داشت و مرتب به چیزهایی اشاره می‌شود که صرفاً بیان احکام نیست.

۳- علت پدیدارشدن واکنش‌های اجتماعی

یک نکتهٔ روانشناسی خیلی ساده بگویم: وقتی شخصی از چیزی که خیلی به آن علاقه دارد، منع شود و احساس فشار کند، انتظار دارید چه عکس‌العملی نشان دهد؟ مثلاً در ابتدای سوره، احکامی مربوط به تازیانه‌زدن برای کسی که مرتکب فحشا می‌شود نازل شده است. اشخاصی زیادی که اطراف پیامبر بودند و جزو مؤمنان و ﴿الَّذِینَ ءَامَنُوا﴾ حساب می‌شدند، کسانی بودند که در دوران جاهلیت بنا به رسمی که آن‌موقع وجود داشته و چیز بدی هم حساب نمی‌شده، از این کارها کرده‌اند. در تاریخ شهرت دارد که مکه فحشای بسیار زیادی داشت. حتی می‌گویند خانه‌هایی وجود داشته که بیرق نصب می‌کردند تا به‌عنوان خانهٔ فحشا شناخته شوند. اصولاً مراکز تجاری و جایی که حالت ترانزیت دارد، این‌گونه است. وقتی اشخاص زیادی رفت‌وآمد می‌کنند و از خانوادهٔ خودشان دور هستند، کاملاً واضح است که این حالت پیش بیاید. نمی‌خواهم از نظر تاریخی بررسی کنم که چگونه این رسم بین اعراب به وجود آمده بود؛ ولی به هر حال این رسم وجود داشت.

اگر شما کسانی را که چنین علائقی دارند یا در گذشته سوابق گرایش به فحشا داشتند خطاب قرار بدهید و بگویید این کارها ممنوع است و اگر کسی مرتکب آن شود، صد تازیانه می‌خورد، مسلماً احساس خوبی به آن‌ها دست نمی‌دهد. مثل این می‌ماند که دارد به آن‌ها توهین می‌شود. مثل این است که بخشی از وجودشان را نشان می‌دهید و می‌گویید این تمایلات بد است. وقتی از مردم ایراد بگیرید، عکس‌العمل طبیعی‌شان این است که به‌گونه‌ای آن ایراد را نمی‌پذیرند. این ساده‌ترین عکس‌العملی است که انجام می‌دهند. واژهٔ فرافکنی را در متون مختلف می‌خوانید. فرافکنی یکی از مکانیسم‌های دفاعی روانی است. وقتی شخصی عیبی را در درون خودش می‌بیند در حالی که نمی‌خواهد ببیند، عیب را به بیرون خودش نسبت می‌دهد و چیزی در بیرون پیدا می‌کند.

از نظر روش‌های خودشناسی یکی از راه‌های بسیار ساده برای اینکه عیب‌های خودتان را پیدا کنید این است که بررسی کنید دیدن چه آدم‌هایی در بیرون شما را خیلی عصبانی می‌کند و برایتان تحمل‌کردنی نیست. آن ویژگی‌ها مجموعه ویژگی‌های منفی شماست. اگر به من توهین شود، حداقل ساده‌ترین عکس‌العمل دفاعی‌ام این است بگویم بقیه هم این‌گونه‌اند. در حالت خودآگاه این حالت پیش می‌آید، چه برسد به حالت ناخودآگاه.

طبق اکثر منابع تاریخی، آیات یک دفعه نازل نشده، بلکه قطعه‌قطعه نازل شده است. آیات مربوط به حد زنا نازل شد و کسی یا کسانی هم حد خوردند. یعنی در جامعه‌ای که اصلاً این حرف‌ها نبود و خیلی راحت این کارها را می‌کردند، کار به جایی رسید که مرد یا زنی را حد می‌زدند. برخی کسانی که حد خوردند یا کسانی که اطرافشان بودند، این کار را زیاده‌روی می‌دانستند و این احساس را داشتند اگر این مسئله برای نزدیکان خود پیامبر پیش بیاید چه کار می‌کند. مثل این می‌ماند که شخصی یکی از اقوامتان را به جرم دزدی بگیرد و به زندان بیندازد. برایتان سؤال پیش می‌آید که اگر پسر خودش بود، آیا باز هم این کار را می‌کرد یا نه.

وقتی حکم تازیانه‌زدن برای مردم فشار می‌آورده، می‌توان تصور کرد این اشخاص حتی به فکر انتقام هم بیفتند. گویا برخی آرزو می‌کردند ای کاش برای همسر پیامبر چنین اتفاقی بیفتد تا ببینیم او را حد می‌زند یا نه. فرض کنید حکمی در ایران وضع کنند و بگویند مجازات رشوه، اعدام است.

[۳۰:۰۰]

کسی که رشوه گرفته یا تمایل دارد رشوه بگیرد، احساس می‌کند می‌خواهند او را اعدام کنند. بنابراین تحت فشار است و به‌نحوی این فشار را بروز می‌دهد و از خودش بیرون می‌ریزد.

۴- علت پیدایش ماجرای افک

احکام اسلامی روی جامعهٔ عرب فشار می‌آورده است. وقتی احکام سورهٔ نور نازل شد، شاید بیشترین فشار اینجا روی مردم آمده باشد که از جرائم جنسی منع می‌شدند. در واقع از چیزی که برایشان مباح بوده یا حداقل خیلی به آن حساسیت نداشتند نهی می‌شدند. گویا فضای جامعه آبستن بود که به برخی تهمت بزنند. در ابتدای سوره هم می‌بینید پس از بیان حکم اول، در حکم دوم می‌فرماید که نباید تهمت بزنید و اگر کسی تهمت بزند و چهار شاهد نیاورد، خودش شلاق می‌خورد. گویا با این حکم دارد جلوی چیزی گرفته می‌شود. حکم دوم با سخت‌گیری زیاد، نشان می‌دهد وقتی در جامعه فساد جنسی وجود دارد و قرار است با احکام آن فسادها ریشه‌کن شود، احتمال دارد این فرم پیدا شود که شخص خودش مرتکب جرائم جنسی نشود، اما آن را به دیگران نسبت بدهد. به‌خاطر همین مسئله می‌خواهم روی این موضوع بیشتر تأکید کنم که از نظر تاریخی چگونه ماجرای افک به وجود آمد و چرا اینجا به ماجرای افک اشاره می‌شود.

در مقابل سخت‌گیری که دربارهٔ جرائم مسائل جنسی اعمال می‌شود، جریان افک در این سوره همانند یک عکس‌العمل است.

۱-۴ موضوع افک چه بود؟

در زمان قدیم وقتی کاروانی حرکت می‌کرد، یک نفر را مأمور می‌کردند که خیلی دیرتر از دیگران از همان مسیر کاروان، به‌تنهایی پشت کاروان بیاید تا اگر شخصی یا چیزی جا بماند، آن را با خودش ببرد. اگر هر ورژن از داستان افک را بخوانید، کل ماجرا غیر از این نیست که می‌گویند یک بار در مسافرتی عایشه از کاروان جا می‌ماند. بعداً شخصی که از پشت کاروان حرکت می‌کرده، عایشه را به کاروان می‌رساند.منتها آن‌ها یک شب در بیابان تنها بودند و صبح فردا به‌جایی می‌رسند که کاروان اتراق کرده بود. این مسئله باعث عکس‌العمل شد و عده‌ای تهمت زدند که این‌ها با هم رابطهٔ نامشروع برقرار کردند. این حرف بین مردم شیوع پیدا کرد و باعث ناراحتی عایشه و پیامبر و اطرافیان پیامبر شد. تمام ماجرای افک همین بوده است. با اینکه در سورهٔ نور مستقیماً اشاره نمی‌شود که دقیقاً ماجرا چه بوده است، ولی آیه‌ها افک را به‌صورت معرّفه با «ال» می‌آورد؛ یعنی دربارهٔ واقعهٔ خاصی در جامعهٔ پیامبر صحبت می‌شود. روایات تاریخی همگی نزدیک به هم است و همهٔ راویان همین ماجرا را با کمی اختلاف نقل کرده‌اند.

گویا یک عده منتظر بودند بهانه‌ای بگیرند و تهمت بزنند. این قضیه بسیار طبیعی بود که وقتی کسی از کاروان عقب می‌افتاد او را می‌آوردند. این تهمت بی‌پایه بود. مطلقاً در هیچ‌کدام از روایات تاریخی بیان نشده که کسی چیزی دیده باشد. فقط بحث اقامت شبانهٔ دو نفر در بیابان است. حتی همین الان اگر به مردم بگویید یک زن و یک مرد با همدیگر شبی را در جایی تنها بودند. آیا قبول دارید یک عده باورشان نمی‌شود که آن دو نفر مرتکب جرمی نشده باشند؟ می‌گویند مگر می‌شود؟! حتماً یک کاری کرده‌اند! این مسئله بستگی به وضعیت درونی مردم دارد که چه تصوری کنند.

به‌نظرم ماجرای افک این‌گونه به وجود آمد که یک عده افراد کلاً تصورشان از آدمیزاد این بود که اگر دو نفر تنها بمانند و هیچ‌کس هم نباشد، حتماً یک کاری می‌کنند. این افراد دلیلی نداشتند، جز اینکه آن دو نفر یک شب با همدیگر در بیابان بودند. این موضوع باعث به وجودآمدن ماجرایی به اسم ماجرای افک شد که اینجا به آن اشاره می‌شود و خداوند می‌گوید این موضوع خیلی بیشتر از آنچه فکر می‌کنید، کار بدی بوده؛ اما شما این موضوع را دهان به دهان نقل کردید. اگر از آیات ابتدایی سوره این موضوع خیلی بدیهی و واضح نیست، از داستان افک باید این ماجرا را متوجه بشوید که برقرارشدن این احکام باعث شده بود به مردم فشار بیاید و روحیهٔ مخالفت با پیامبر و اذیت و آزارش را به وجود بیاورد و در نتیجه مرتکب افک شوند. اینکه چه کسی افک را ساخته بود مهم نیست. ممکن است یک عده منافقان و کسانی که منتظر بودند مستقیماً چیزی بر علیه پیامبر بگویند، این حرف را ساخته و بافته باشند. اما اینکه افک در بدنهٔ اجتماع شیوع پیدا کرد، نشان می‌دهد نارضایتی عمیق‌تر و عمومی‌تری در آن جامعه وجود داشت که چنین حرفی را می‌گفتند. این تم از این قسمت سوره شروع می‌شود که باید به آن دقت کرد. مسئله فقط بیان احکام نیست، بلکه از ابتدای سوره علاوه بر بیان احکام به عکس‌العمل بدی که در جامعه داشت شکل می‌گرفت اشاره می‌شود. گویا مردم جامعه آبستن این بودند که با پیامبر مخالفت‌هایی بکنند و چیز بی‌خودی را این‌قدر کش بدهند و دربارهٔ آن صحبت کنند، آن هم در حالی که نه کسی شهادتی داده و نه کسی مدرکی آورده و نه کسی گفته که چیزی دیده. فقط بر پایه وهم و خیال می‌گفتند آن دو که شب در بیابان بودند، حتماً یک کاری کردند. اینکه مردم این‌قدر این حرف را زدند، نشان‌دهندهٔ روحیهٔ مخالفتی است که به وجود آمده بود.

اگر به خود سوره و به ماجرای افک دقت کنید (با این توجه که ماجرای افک بعد از آیات احکام جنسی قرار گرفته است) و آن توضیح روان‌شناسی را قبول کنید، خواهید دانست که مخالفت مردم و افکی که داشتند شیوع می‌دادند و آزاری که پیامبر می‌رساندند، نتیجهٔ فقر و ناامنی و جنگ و این مسائل نبوده، بلکه نتیجهٔ نزول همان آیات و وضع‌شدن همان احکامی بود که برای این مردم سخت‌گیرانه حساب می‌شد.

همین‌طور که از ابتدای سوره جلو می‌روید، متوجه می‌شوید که تم دوم این سوره که پنهان هم نیست، مرتب پررنگ می‌شود. جدا از بقیهٔ اتفاقاتی که می‌افتاد، به این تم اجتماعی دقت کنید که چگونه نازل‌شدن احکام باعث نارضایتی مردم شد و یک عده روحیهٔ اطاعت را کم‌کم از دست دادند و مخالفت‌هایی را بروز دادند. اولین نوع بروز مخالفت این بود که دربارهٔ یکی از زنان پیامبر حرف درآوردند و به‌نوعی پیامبر را اذیت کردند. به غیر حکم اول که شهادت علیه کسی را بدون شاهد منع می‌کند، این موضوع افک دقیقاً در همین وضعیت اتفاق افتاده است، یعنی بدون شاهد. این آیات هم ترکیب آن دو تم باهمدیگرند و چیز مهمی را می‌گوید. اگر همان ابتدای بحث دقت می‌کردید، می‌توانستید سؤال بپرسید تا این موضوعات را متوجه شوید.

واضح است که قطعهٔ دوم سوره، مطلبی را در ادامهٔ مسئلهٔ اشاعهٔ فحشا می‌گوید و حرف‌زدن دربارهٔ شایعات جنسی را ممنوع می‌کند و موضوعی کاملاً منطقی است. آن دفعه هم که داشتیم می‌خواندیم و توضیح می‌دادیم، به نظر نمی‌آمد که اینجا نیاز به توضیح خاصی باشد. آن آیات را در دو مجموعه دسته‌بندی کردیم: آیاتی که می‌گفت اگر واقعاً یک اتفاقی بیفتد، چگونه می‌توان ثابت و رفع‌ورجوعش کرد و آیاتی که می‌گفت اصلاً اتفاقی نیفتاده، ولی مردم دارند دربارهٔ آن حرف می‌زنند. این سؤال پیش می‌آید که چرا این آیات همانند آیات قطعهٔ اول به‌طور کلی بیان نمی‌شود و در قالب یک ماجرای خاص بیان می‌شود؟ در حالی که با دو یا سه آیه می‌شد گفت هیچ‌وقت این کار را نکنید و اگر کسی شایعه‌ای پخش کرد، شما به همدیگر نگویید. پاسخ این است که چون اینجا نخستین جایی است که این دو تم با همدیگر تلفیق می‌شود. نمی‌توان گفت جریان افک فقط مربوط به تم اول است یا تم دوم؛ بلکه به هر دو تم مربوط است. در واقع حکمی در جریان تعریف‌ یک ماجرای اجتماعیِ واقعی بیان می‌شود.

۲-۴ بازخوانی آیات افک

آیات را دوباره می‌خوانم. سعی می‌کنیم ماجرای افک را با توجه به این دیدگاه بهتر بفهمیم. دفعهٔ قبل فقط در این حد گفتم که قطعهٔ دوم دراین‌باره است که اگر کسی بی‌اساس به شخصی نسبت ناروایی داد و شاهد نیاورد، نباید اعتنا کرد و حرفش را پخش کرد؛ ولی الان این‌گونه می‌شود دید که این یک ماجرای خاص اجتماعی است. ماجرای خاصی که در اثر نخستین مخالفت‌های جامعه با وضع یک سری احکام پدیده آمده است. این جریان را وقتی جلوتر هم برویم در سوره می‌بینیم.

این ماجرا در سوره با آیهٔ إِنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ (نور:۱۱) شروع می‌شود که می‌گوید کسانی که این افک را درست کردند گروه متحدی از شمایند. گویا چند نفر با هم هماهنگ کردند که این ماجرا را بگویند. می‌گوید: لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّكُم بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ (نور:۱۱) [گمان نکنید که این افک برایتان شر است، بلکه برایتان خیر است.] اینجا سؤال پیش می‌آید که چرا ماجرای افک شر نیست و خیر است؟ سپس می‌گوید برای هرکس که آن حرف را گفته گناه است و برای کسی که سردستهٔ آن‌هاست، عذاب عظیم است. بعد می‌گوید چرا مؤمنان وقتی آن حرف را شنیدند، ظن خیر نبردند و نگفتند این افک آشکاری است؟ جالب است که اینجا حرف از این نیست که مؤمنان آن حرف را نقل کرده باشند، چون آن‌ها نقل نکرده بودند و فقط شنیده بودند. مشکل این بود که آن‌ها آن حرف را قاطعانه در قلبشان رد نکردند و نگفتند که این افک مبین است. سپس در ادامه می‌گوید کسانی که آن حرف را زدند، با توجه به اینکه عصبه (چندین نفر) بودند، اگر واقعاً اطلاع داشتند، چرا چهار شاهد نیاوردند تا شهادت بدهند. وقتی شاهد نیاوردند، یعنی دروغ می‌گفتند. سپس آن آیه تکرار می‌شود: وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِي مَا أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ (نور:۱۴) و بعد از این آیه به عموم مردم خطاب می‌کند که چرا این‌قدر آن حرف را گفتید. مؤمنان که جزو اقلیت بودند، طبیعتاً آن حرف را نقل نکردند. آن‌ها فقط شنیده بودند. به آن‌ها هم ایراد می‌گیرد که چرا گمان خیر نبردید و این را در نزد خودتان قاطعانه رد نکردید. در ادامه به همهٔ مردم خطاب می‌کند که چرا حرفی را که نمی‌دانستید به زبان آوردید. چرا وقتی شنیدید، نگفتید این بهتان عظیم است. خداوند شما را وعظ می‌کند که دوباره دچار چنین موقعیتی نشوید و شایعه‌پراکنی نکنید و خداوند آیات را برای شما روشن می‌کند و خداوند علیم و حکیم است.

۳-۴ سکوت پیامبر، گریهٔ عایشه، تأخیر نزول آیات

اگر به اطلاعات تاریخی موجود اعتماد کنیم، می‌بینیم که شأن نزول را تهمتی برای عایشه نقل کرده‌اند و در تمام روایات تاریخی روی این نکته تأکید شده است که پس از اشاعهٔ تهمت تا نزول آن آیات، مدت‌زمان زیادی حدود یک ماه طول کشیده است. در تمام این مدت عایشه به‌شدت متأثر شده شده بود و گریه می‌کرد. پیامبر هم عکس‌العمل خاصی نشان نمی‌داد و مردم را منع نمی‌کرد؛ هرچند می‌توانست از همان روز اول بگوید این حرف دروغ است و حرفش را نزنید. وجود چنین فضایی این احساس را تشدید می‌کرد که شاید واقعاً اتفاقی وجود دارد.

[۴۵:۰۰]

حال می‌خواهم توجیه کنم که چرا این اتفاق به این شکل پیش رفت و حدود یک ماه طول کشید تا این آیات نازل شد و پیامبر برائت عایشه را اعلام کرد.

نمی‌دانم چقدر برای شما این موضوع بدیهی است که وقتی برای عده‌ای سخت بگیرید، این پتانسیل به وجود می‌آید که چنین وقایعی در جامعه اتفاق بیفتد. اگر کل ماجرا را به شکلی که می‌گویم قبول کنید، مشخص می‌شود که هرکس به همان اندازه‌ای که به او فشار آمده بود، آن حرف را می‌زده و عقده‌گشایی می‌کرده است. گویا فشاری که به آن‌ها آمده بود به این شکل تخلیه شد. بنابراین این موضوع به‌هیچ‌وجه بد نیست که کمی طول بکشد تا این پتانسیلی که به وجود آمده تخلیه بشود.

در همان ابتدا خداوند می‌گوید: ﴿لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّكُم بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ﴾ [گمان نکنید که این افک برایتان شر است، بلکه برایتان خیر است.]‌ اگر از ناراحتی عایشه و پیامبر بگذریم، در مجموع اتفاقی بود که به خیر منجر شد؛ چون عده‌ای که در دلشان چیزی بود و عقده‌هایی داشتند، آن را خالی کردند، آن هم به‌نحوی که خیلی خشن و وحشتناک نبود. طول‌کشیدن نزول آیات باعث شد بیشتر مردم دچار این وهم شوند. گویا هرکس به اندازهٔ عقده‌ای که در دلش بود، از این حرف‌ها زد تا خالی بشود. به‌نظرم حسن طول‌کشیدن نزول آیات هم همین است و مراد از آن خیری که در آیه می‌گوید همین است که این عقده‌گشایی صورت بگیرد. اگر عقده‌گشایی صورت نمی‌گرفت، عقده‌ها به‌نحو دیگری خودش را نشان می‌داد. این‌طوری فقط به شکل آزار پیامبر و همسرش بروز پیدا کرد. اصولاً این تبعات از نظر خدا مجاز است و این یک سنت الهی است. چون پیامبر‌ها آسیب نمی‌بینند، اشکالی ندارد یک ماه مردم چیزهایی بگویند تا کمی آرام شوند.

آیات احکام دربارهٔ افک (که می‌گوید نباید شایعه‌پراکنی کرد و فحشا را با کلام اشاعه داد) در قالب ماجرای افک بیان شده است تا تم اول و دوم در سوره تلفیق بشود. بنابراین مسئله این نیست که فقط یک سری احکام بیان بشود. احکام بیان می‌شود و از همان اول و از آیهٔ اول عکس‌العمل‌های مردم را می‌گوید. وقتی این حکم را می‌گوید: الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ (نور:۲) متوجه می‌شوید که دارد به واکنش مردم اشاره می‌کند. می‌گوید ﴿وَلَا تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ﴾ یعنی هرگز دربارهٔ مرد و زن زناکار در دین خدا رأفت و ترحم روا مدارید. اصلاً چرا این آیه می‌آید؟ چون به نظر خیلی از مردم صد تازیانه برای چنین کاری بسیار سخت‌گیرانه است.

فرض کنید کسانی را که در اروپا زندگی می‌کنند از فحشا نهی کنید، مثلاً به فرانسه بروید و بگویید هرکس مرتکب فحشا شود باید ده ضربه یا نه، پنج ضربه تازیانه بخورد. چه می‌شود؟ دادشان درمی‌آید؛ چون این فحشا در سنت اجتماعی‌شان هست. برای کسی که این کار خیلی طبیعی است یا خیلی راحت این کار را کرده یا چنین تمایلاتی دارد، وقتی چنین مجازاتی را به او بگویید، احساس می‌کند مجازات خیلی وحشیانه و فوق‌العاده سختی است.

در ادامهٔ آیه‌ای که می‌گوید صد تازیانه بزنید، می‌گوید ﴿وَلَا تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ﴾ گویا این پتانسیل وجود دارد که مردم این حکم را نپذیرند. از همان اول که این حکم نازل می‌شود، خداوند می‌گوید رأفت به خرج ندهید و صد تا به‌اندازه است و زیاد نیست. از همین آیهٔ اول، تمی در کنار تم اول به وجود می‌آید و رشد می‌کند. این تم از واکنش اجتماعی حکایت می‌کند که مردم احکام را سخت‌گیرانه می‌دانند. گویا جامعه پذیرش و گنجایش چنین سخت‌گیری را ندارد.

همین‌طور که جلو می‌روید، صحنهٔ دیگری را می‌بینید که شخصی بدون دلیل شخص دیگری را متهم کرده است. این عکس‌العملِ اول است که عقده‌هایش را این‌طوری باز کرده و به دیگران تهمت زده و فرافکنی کرده است. جلوتر که می‌روید، می‌بینید سراغ خود پیامبر رفته‌اند و به همسر پیامبر چیزی را نسبت داده‌اند. بنابراین از همین ابتدا باید تم دوم را می‌دیدیم؛ منتها تم دوم کم‌رنگ از تم اول است.

از ابتدا کاملاً به نظر می‌رسید که مرکز ثقل، روی بیان یک سری احکام و قواعد و یک سری نصیحت‌هاست تا اشاعهٔ فحشا انجام نشود و به‌راحتی نمی‌توان تم دوم را دید؛ اما اگر دقت شود، این اشاره‌ها که آن احکام به نظر مردم سخت‌گیرانه است واضح است.

هرچند میل ندارم وارد این بحث بشوم، اما باز هم به یک روایت تاریخی از المیزان می‌گویم. این روایت معروف‌ترین روایت در این زمینه است که عایشه ماجرا را تعریف می‌کند و می‌گوید چه شد که این حرف‌ها پیش آمد. این روایت اشاره می‌کند که آیه‌ای که مربوط به افک می‌شود بعد از حکم حجاب نازل شده است؛ یعنی اول احکام مربوط به تازیانه و حد زنا نازل نشده بود. به بیان دیگر این‌طور نیست که ابتدا صفحهٔ اول نازل شده باشد و بعد صفحهٔ دوم؛ بلکه آیات مربوط به زنا و تازیانه جزو آیات متأخر این سوره هست. پس از اینکه مدت‌زمانی از نزول احکام فحشا و حجاب گذشته بود و همهٔ این‌ها فشاری در جامعه به وجود آورده بود و شاید هم حتی برخی حد خورده بودند، بعداً ماجرای افک پیش آمد.

می‌خواهم روی تم دوم و مخالفت اجتماعی تأکید کنم و بگویم این احکام روی اکثریت فشار می‌آورده و عکس‌العمل‌هایی نشان می‌دادند. از اول سوره این تم در کنار تمِ بیان احکام هست و همین‌طور هم تا آخر ادامه پیدا می‌کند و هرچه جلوتر می‌روید، پررنگ‌تر و نگران‌کننده‌تر می‌شود. اگر در ابتدای سوره به‌صورت ماجرا در درون آیات بیان می‌شود، بعداً واضح بیان می‌شود و سوره با همین تم تمام می‌شود. کار به جایی می‌رسد که پیامبر با مردم کار دارد و از آن‌ها می‌خواهد در مسجد بمانند؛ اما یک عده می‌روند. این تصویری که در پایان از جامعهٔ مدینه ارائه می‌شود نگران‌کننده است.

اگر کسی این سوره را بخواند و متوجه تم دوم بشود، می‌داند که سوره به‌صورت نگران‌کننده‌ای تمام می‌شود، آن هم با تصویر کسانی که حتی حاضر نیستند بنشینند و حرف پیامبر را گوش دهند. گویا نزدیک است پیامبر را بگذارند و بروند.

۵- چرا این دو تم کنار همدیگر است؟

در پاسخ به این سؤال که چرا این دو تم کنار همدیگر است، باید گفت احکام این سوره باعث شده بود فشار زیادی به جامعهٔ آن زمان وارد شود. این تم به‌صورت پررنگ در این سوره وجود دارد که در اثر فشارهایی که می‌آید، کم‌کم مردم از حالت اطاعت بیرون می‌آیند و به‌طور تلویحی با حرف‌هایی که می‌زنند یا با کارهایی که می‌کنند، مخالفت‌های خودشان را نشان می‌دهند. البته تنها در این سوره این تم نیست؛ جاهای دیگری هم در قرآن بارها به تم مخالفت و اطاعت‌ناپذیری اشاره می‌شود و آن موقعی است که احکام جهاد نازل می‌شود. خداوند مرتب می‌گوید چرا یک عده‌ای نیامدند؟ چرا عده‌ای از شما وقتی این احکام را می‌شنوند فلان کار را می‌کنند؟ البته به‌نظر می‌رسد برخلاف [رویهٔ] این سوره در آنجا خطاب به اکثریت نیست و به اقلیت خطاب می‌شود؛ اما وقتی این سوره را می‌خوانیم به نظر می‌رسد که اکثراً آن حرف را می‌زدند. در حالی که اگر واقعاً به پیامبر ایمان و اعتقاد داشتند و مشکلی نداشتند، مطلقاً نباید قبل از اینکه پیامبر اظهار نظری کند، حرفی بزنند و باعث شیوع آن حرف بشوند؛ حتی اگر شنیدند و در قلب خودشان رد نکردند و منتظر بودند پیامبر چیزی بگوید، نباید خودشان باعث شیوع آن حرف می‌شدند.

در این سوره احکامی وضع می‌شود که مخالف سنت‌های اجتماعی و قواعد اخلاقی آن جامعه است و به‌صورت ناخودآگاه تأثیرات عمیقی روی مردم گذاشت. شاید بیش از ناامنی و جنگ، این ماجراها آن جامعه را اذیت می‌کرد.

به‌نظرم این ویژگی جامعهٔ عرب نیست که وقتی محدودیت‌هایی در زمینهٔ مسائل جنسی گذاشته شد، عکس‌العمل‌های شدیدی حداقل در حد نارضایتی داشتند. بلکه این ویژگی این‌گونه احکام است. صرف‌نظر از اینکه جاعهٔ عرب خیلی آلوده به فحشا بود، گذاشتن این‌گونه احکام و اِعمال چنین ممنوعیت‌ها، باعث به وجود آمدن چنین عکس‌العمل‌هایی می‌شود. 

۶- سنت، متولی احکام در اسلام

در جلسهٔ اول هم گفتم، الان هم تأکید می‌کنم با توجه به اینکه سنت بیشتر متولی احکام هست، احکامی که در قرآن بیان می‌شود بیشتر متوجه این است که مفهوم احکام را عمیقاً درک کنیم؛ یعنی بیشتر ما را متوجه فلسفهٔ احکام می‌کند تا بدانیم چرا احکام وضع می‌شود. ممکن است پیامبر با جزئیات خیلی زیاد احکام را در سنت خودش با نحوهٔ رفتارش بسط داده باشد؛ مثلاً چنین جزئیاتی مانند اینکه چگونه نماز بخوانیم و چگونه زکات بدهیم، معمولاً در قرآن نمی‌آید و بر عهدهٔ پیامبر گذاشته می‌شود. در آیات قرآن هم احکام به‌گونه‌ای می‌آید و بیان می‌شود که معنای احکام را بفهمیم. بیان احکام در قرآن برخلاف توضیح‌المسائل یا کتاب فقهی است که احکام را جزءبه‌جزء شرح می‌دهد. اکثر آیات احکامی قرآن به جنبهٔ اجتماعی اشاره می‌کند؛ مثلاً احکام جهاد و زکات همراه با بیان عکس‌العمل مردم است. وقتی به مردم حکمی مثل زکات و انفاق و … گفته می‌شد که در جامعه رواج نداشت و باعث فشار بر آن‌ها می‌شد و نمی‌خواستند انجام بدهند، ساده‌ترین عکس‌العملی که معمولاً انجام می‌دادند این بود که سؤال‌های چرت‌وپرت می‌پرسیدند. نمونهٔ واضح این اتفاق را که مختص همین موضوع است، می‌توانیم در سورهٔ بقره در خصوص ماجرای کشتن آن گاو ببینیم که خداوند به حضرت موسی گفت که به بنی‌اسرائیل بگو گاوی بکشند. بنی‌اسرائیل گفتند چه گاوی باشد؟ جواب می‌آید. بعد می‌گویند رنگش چگونه باشد؟ جواب می‌آید رنگش زرد باشد. بعد می‌گویند باز هم ما نفهمیدیم. ببینید وقتی کسی نخواهد کاری کند، سؤال می‌تراشد.

خداوند در سورهٔ بقره می‌گوید می‌پرسند از چه چیزی انفاق کنیم. می‌گوید که از هرچه انفاق می‌کنید، انفاقتان را به این‌ها و این‌ها و… بدهید؛ یعنی خدا تلویحاً می‌گوید این سؤالتان چرند است. مثل این می‌ماند که شخصی سؤال خیلی چرندی از یک نفر بپرسد. آن شخص خودش را کنترل کند و نگوید این چه سؤال چرندی است و به‌جای این حرف جواب دیگری بدهد. در این آیه هم خداوند جواب دیگری می‌دهد. گویا می‌خواهد بگوید معقول‌تر می‌پرسیدید به چه کسانی انفاقمان را بدهیم، نه اینکه چه چیزی را انفاق کنیم. واضح است از هرچه داری انفاق کن: پول، اثاث خانه و… .

در ماجرای بنی‌اسرائیل اول قرار بود یک گاو بکشند؛ اما چون معصیت کردند و سؤال چرند می‌پرسیدند، پیوسته حکم سخت‌تر می‌شد. در آخر قرار شد بهترین گاوشان را بکشند. گاوی که وقتی می‌دیدید، کیف می‌کردید. گاوی نازنین زردرنگی که رنگ خیلی خوبی داشت و تا حالا کار نکرده بود. برای قوم بنی‌اسرائیل کشتن هر گاوی سخت بود؛ چون سابقهٔ گاوپرستی داشتند. بالاخره مجبور شدند همان گاو خیلی خوبشان را که نمی‌خواستند بکشند، قربانی کنند.

  • مثالی از رحمت پیامبر

نمونهٔ اینکه پیامبر ما پیامبر رحمت است این است که وقتی از پیامبر ما سؤالات چرند می‌پرسیدند، مانند این سؤال دربارهٔ انفاق، همچون قوم بنی‌اسرائیل جواب‌های سخت نیامد، بلکه در عین حال که خدا با رأفت جواب داد که از هرچه می‌خواهید انفاق کنید و به فلان اشخاص بدهید، به‌صورت غیرمستقیم هم به کسانی که آن سؤال را پرسیدند گفت چرند پرسیدید؛ چون جای سؤال نبود که از چه انفاق کنیم.

[۱:۰۰:۰۰]

  • توضیحات بیشتر دربارهٔ تم مخالفت

اصولاً احکام قرآنی این‌گونه است که به عکس‌العمل مردم هم اشاره می‌شود و اوج این مسئله در سورهٔ نور است. تم بیان احکام و عکس‌العمل مردم از همان اول در این سوره دیده می‌شود. این سوره با بیان احکام شروع می‌شود و با تم عکس‌العمل مردم و مخالت‌های اجتماعی ختم می‌شود و اینکه این تم، پایان‌بخش سوره است، نشان می‌دهد که شاید این تم از تم اول هم مهم‌تر باشد.

نباید فکر کنید که تم مخالفت، صرفاً یک اتفاق تاریخی مربوط به زمان پیامبر است، بلکه مربوط به جامعهٔ انسان‌هاست. قبلاً در توضیح آیات قبلی گفتم که وضع احکام به‌گونه‌ای است که فقط برای آدم‌هایی که به معرفت رسیدند و نورانی شدند راحت است و برایشان خوب است.

این احکام در هر جامعه‌ای اعمال بشود، به اکثر مردم فشار می‌آید. بنابراین مسئلهٔ بسیار کلی و مهمی در این سوره بیان می‌َشود. ازاین‌رو وقتی در متنی به‌ویژه در قرآن، موضوعی می‌بینید که کم‌رنگ است، به این معنا نیست که اهمیتش کمتر است. در بحث سورهٔ یوسف گفتم گاهی به موضوعی بسیار کم‌رنگ در پشت همهٔ وقایع اشاره می‌شود؛ اما همان موضوع از همه‌چیز مهم‌تر است. به‌طور کلی گاهی در قرآن به موضوعاتی به‌صورت گذرا اشاره می‌شود که ممکن است از تمام آنچه با قاطعیت بیان شده و پررنگ است، مهم‌تر باشد.

تا ابد همین مشکل هست که اگر بخواهیم احکام را در جامعه پیاده کنیم، به اکثر مردم فشار می‌آید و عکس‌العمل نشان می‌دهند و کم‌کم از حالت اطاعت خارج می‌شوند. این تم در سوره هست. نمی‌توان گفت اهمیت این تم از احکامی که در سوره بیان می‌شود کمتر است. همان‌طور که گفتم این تم از اول سوره وجود دارد و در بیانِ احکام صفحهٔ اول هم هست. شاید ماجرای افک بیشتر به بیان تم دوم گرایش دارد تا بیان احکام ممنوعیت پخش شایعات.

اشخاصی وجود داشتند که اگر به آن‌ها می‌گفتی یک زن و مرد در بیابان با هم دیگر تنها بودند، به‌طور قطع به این نتیجه می‌رسیدند که حتماً اتفاقی افتاده است. همین الان هم کسانی هستند که همین ماجرای افک را در کتاب‌های ضداسلامی‌شان می‌نویسند و می‌گویند قطعاً چنین اتفاقی افتاده است. این طبیعت برخی هست که اصلاً نمی‌‌توانند تصور کنند، زن و مردی در تاریکی بیابان با همدیگر باشند و اتفاقی هم نیفتد.

در این جلسه خواستم این دو تم را کنار همدیگر نشان بدهم. به‌نظرم کنار هم‌بودن این دو تم تا صفحهٔ دوم واضح است.

  •  کراهت از دادن زکات

وَلَا يَأْتَلِ أُولُو الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَالسَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبَىٰ وَالْمَسَاكِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا (نور:۲۲) خداوند می‌گوید کسانی که دارایند و وسعت روزی دارند و وضع مالی‌شان خوب است، بخشش اموال به نزدیکان و مسکینان و مهاجران را قطع نکنند. چون اینجا حرف از تزکیه زده شده بود و در اسلام مهم‌ترین راه تزکیه، زکات است، این آیه نازل شده است و مناسبت ظاهری آیه هم همین است. به لحن این آیه دقت کنید: …مَا زَكَىٰ مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (نور:۲۱) اگر بنا بود صرفاً یادآوری باشد، می‌توانست بگوید از اموالتان به فلان اشخاص زکات بپردازید؛ اما لحن آیه این‌طور نیست. می‌گوید دادن زکات را ترک نکنید. گویا با زکات مخالفت وجود دارد و ماجراهایی پیش آمده است و عده‌ای از پرداخت زکات به مستحقان خودداری می‌کنند. یکی از معانی کلمهٔ ﴿يَأْتَلِ﴾ قسم‌خوردن هست؛ گویا برخی قسم خورده بودند اموالشان را به مستحقان ندهند.

به‌نظرم لحن این آیه به‌صورتی است که گویا می‌خواهد از اتفاقی جلوگیری کند و با یادآوری سادهٔ زکات فرق می‌کند. درست است که آن مناسبت آنجا وجود دارد؛ ولی حس آیه طوری است که گویا چیز بدی داشته اتفاق می‌افتاده و واکنش‌هایی در جامعه به وجود آمده بود که از آن جلوگیری می‌شود. بنابراین از این آیه متوجه می‌شویم واکنشی در جامعه وجود داشته که از آن جلوگیری می‌شده، ولو اینکه مربوط به ماجرای قبل نباشد.

 ادامهٔ آیات که می‌گوید: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ﴾ تا فصل سوم که احکامی دربارهٔ واردنشدن به خانه‌ها و حجاب و مسائلی که مربوط به ازدواج است بیان می‌شود باز هم به همان دلیل به عکس‌العمل‌ها مربوط می‌شود.

در فصل سوم، یک‌باره تم دوم، تم اصلی می‌شود. بعد از اینکه آیات توحیدی تمام می‌شود، از این آیه‌ای که می‌گوید: ﴿وَيَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ﴾ به‌طور کاملاً پررنگ و واضح به تم دوم اشاره می‌شود. انواع حالت‌ها و نکاتی که اینجا گفته می‌شود، همه حول‌وحوش این است که این اشخاص واقعاً ایمان نداشتند و حاضر نبودند حکم خدا و حرف پیامبر را قبول کنند. در نتیجه اگر این‌طور که بیان کردم به این سوره نگاه کنیم، تم دوم اگر مهم‌تر از تم اول نباشد، کم‌اهمیت‌تر نیست و با این دید، دیگر به‌هیچ‌وجه آیات پایان‌بخش سوره و شیوهٔ اتمام سوره عجیب نیست.

سوره با نمایش این صحنه تمام می‌شود که اشخاصی که نشسته بودند، برای رفتن اجازه می‌گرفتند و در عین حال، وقتی پیامبر به اشخاص دیگری می‌گفت بمانید که با شما کار دارم، آرام‌آرام از لابه‌لای جمعیت خارج می‌شدند و می‌رفتند. خداوند با لحن خیلی شدید تذکر می‌دهد: فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (نور:۶۳) کسانی که با پیامبر مخالفت می‌کنند، از اینکه دچار فتنه‌ای شوند یا دچار عذاب الیم بشوند حذر کنند.

اینجای سوره کاملاً لحن تهدیدآمیز نگران‌کننده‌ای دارد. اگر در آن زمان زندگی می‌کردید و تازه وارد مدینه می‌شدید و از اتفاقات مدینه باخبر نبودید، وقتی این سوره را می‌خواندید، این نگرانی برایتان پیش می‌آمد که چه خبر است که یک عده دیگر به حرف پیامبر گوش نمی‌دهند و کار به جایی رسیده که از محضرش می‌روند. حتی آیهٔ آخر که می‌گوید ﴿قَدْ يَعْلَمُ مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ﴾ به چیزهای بدی اشاره می‌کند که خداوند می‌گوید من می‌دانم.

۷- بحث دربارهٔ آیهٔ ۵۵

می‌خواهم دربارهٔ آن آیه‌ای که به بحث‌های فرقه‌ای مربوط می‌شود و قبلاً گفتم توضیح نمی‌دهم صحبت کنم. می‌گوید: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ (نور:۵۵) خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده‌اند و كارهاى شايسته كرده‌اند وعده داد كه در روى زمين جانشين ديگرانشان كند، همچنان كه مردمى را كه پيش از آن‌ها بودند جانشين ديگران كرد. من این‌گونه می‌فهمم که این آیه مربوط به قطعهٔ اولِ فصل سوم است که کاملاً واضح به ماجرای مخالفت در اطراف پیامبر اشاره می‌کند و وعده‌ای است برای کسانی که ایمان آوردند، یعنی همان اقلیت واقعاً مؤمن که عمل صالح انجام می‌دادند. وعده می‌دهد که شما جانشینان زمین می‌شوید به همان معنا و به همان شکلی که قبل شما عده‌ای جانشین زمین شدند. در قرآن مرتب داستان‌های امیدوارکننده نقل می‌شود که پیامبران می‌آمدند و عده‌ای ایمان می‌آوردند و اکثریت قریب به اتفاق که قدرت را در دست داشتند کافر بودند و پیامبر و مؤمنان را اذیت می‌کردند و آخر داستان هم همیشه این‌گونه تمام می‌شود که کافران از بین می‌روند و مؤمنان باقی می‌ماندند. همانند این داستان‌ها و طبق سنت الهی اینجا هم به کسانی که ایمان آورده بودند وعده داده می‌شود که همانند گذشتگان مؤمن، جانشینان زمین می‌شوند. البته لزوماً معنی این وعده این نیست که همه به‌جز مؤمنان از بین بروند.

وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَىٰ لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا… (نور:۵۵) و خداوند آن دینی را که از آن راضی هستید تمکین می‌دهد و بعد از خوف به امنیت می‌رسیدید. سپس می‌گوید: …يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَٰلِكَ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (نور:۵۵) [مرا مى‌پرستند و هيچ چيزى را با من شريك نمى‌كنند. و آنها كه از اين پس ناسپاسى كنند، نافرمانند.]

دفعهٔ قبل توضیح دادم که این آیه ارتباط چندانی به مسائل اختلاف بین فرقه‌های اسلامی ندارد. نمی‌دانم چرا خیلی‌ها برای تثبیت اعتقادات شیعه به این آیه استناد می‌کنند. خیلی از سنی‌ها هم اعتقاد دارند که آیندهٔ جهان، خیر و خوشی است و بالاخره یک مهدی‌ای می‌آید. بنا به روایات خودشان می‌گویند یک روزی مؤمنان بر کرهٔ زمین حاکم می‌شوند. بالاخره این آیه ارتباطی به اختلاف بین فرقه‌ها ندارد.

علامه ‌طباطبایی بنابر استدلالی در المیزان می‌گوید که منظور از این آیه این است که در آینده، ممکن است آیندهٔ دور، تمام زمین در اختیار مؤمنان قرار می‌گیرد. حتی اگر این استدلال‌ها را بپذیریم و آیه را به این شکل تعبیر کنیم، باز هم این مسئلهٔ‌ فرقه‌ای به آن معنا نیست. نمی‌دانم چرا برخی این‌قدر حساسیت دارند بگویند حتماً معنی‌اش این است.

با استفاده از این آیه می‌خواهند بگویند این جریان مربوط به دوران آخرالزمان است؛ اما این استدلال درست نیست؛ چون استدلال اصلی این توصیف از جامعه است که می‌گوید وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَىٰ لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا… (نور:۵۵) شما در زمین استخلاف پیدا می‌کنید و دینی که بدان راضی هستید مکنت پیدا می‌کند و کاملاً در زمین پابرجا می‌شود.

برخی مفسران اهل‌سنت می‌گویند منظور از این دوران، دوران خلفای راشدین است و این اتفاق افتاده است. اما ما که شیعه هستیم، استدلالشان را قبول نداریم. استدلال اصلی علامه طباطبایی هم این است که چون این اتفاق نیفتاد و چنین دوره‌ای نیامده [بنابراین مربوط به دوران آخرالزمان می‌شود.] خلاصه اینکه برخی شیعیان این آیه را مربوط به یک وعدهٔ خدا که در آینده محقق می‌شود می‌دانند. حال اینکه فتح مکه که در سال هشتم هجرت اتفاق افتاد. هیچ‌کس نمی‌تواند انکار کند که حداقل دو سال دوره‌ای داریم که مطلقاً همه‌چیز همان‌طوری که باید باشد بود. بنا بر سورهٔ نصر که می‌گوید …يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا (نصر:۲) دوره‌ای بود که همهٔ اعرابی که در گوشه‌وکنار بودند فوج فوج ایمان می‌آوردند و همه‌جا کاملاً امن شد و احکام اجرا می‌شد و همه‌چیز عالی بود. کسی نمی‌تواند بگوید دو سال آخر زندگی پیامبر ایدئال نبوده است. بعد از فتح مکه همه‌چیز خوب شد. اگر هم مخالفت‌هایی بود، از سمت قبائلی بود که کاملاً در اقلیت بودند و آن‌ها بودند که وضعیتشان امن نبود، نه مسلمانان. مسلمانان کاملاً در امنیت به سر می‌بردند.

به‌نظرم نکتهٔ اساسی‌ای که به‌گونه به مسائل فرقه‌ای ربط دارد این است که این ما هستیم که نشستیم و می‌گوییم این موضوع هیچ‌وقت اتفاق نیفتاده است. شما خودتان را جای مؤمنانی بگذارید که در آن زمان بودند. وقتی این آیه را شنیدند و به آن‌ها گفته شد که این اتفاق می‌افتد، مطمئن بودند. بعد هم همهٔ کفار را شکست دادند یا به هر طریقی کفار از بین رفتند و مانند مؤمنان قبل در زمین مستقر شدند. حال اینکه بعد از دو یا سه سال این موضوع بهم خورد،‌ چیزی است که ما الان می‌دانیم، آن‌ها که نمی‌دانستند. خداوند وعده داد که به اینجا می‌رسید و چنین اتفاقی برایتان می‌افتد. به همین علت هشدار می‌دهد و می‌گوید: يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَٰلِكَ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (نور:۵۵) این احتمال وجود دارد که بعد از اینکه به اینجا رسیدید، شما خودتان به‌هم بزنید و نتوانید آن را نگه دارید. بله، اگر حفظ می‌کردند، شاید تا صد سال یا بیشتر هم طول می‌کشید.

[۱:۱۵:۰۰]

۱-۵ هشدار نگران‌کننده

با توجه به این اوضاع که دیگر مردم حاضر نیستند حکم پیامبر را بشوند، این آیه معنی بسیار جالبی پیدا می‌کند و به‌نحوی این نگرانی را ایجاد می‌کند و از اینکه این امنیت و آرامش به‌هم بخورد مردم را بترساند. به‌نظرم این آیه کاملاً به همین اتفاقی که رخ داد اشاره می‌کند؛ یعنی پیامبر و یارانش که در مدینه بودند موفق شدند مکه را فتح کنند و همهٔ‌ قبائل اسلام آوردند، ولی به دلایلی که در این سوره نام برده شده و مخالفت‌های درونی‌ای که وجود دارد، این امنیت و آرامش سراسری در زمان کوتاه به‌هم خورد. اینکه می‌گوید: وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (نور:۵۶) گویا به‌نحوی می‌خواهد بگوید این اتفاق می‌افتد، پس این نعمتی را که دارید شکر کنید. در این آیه دعوت می‌کند که بعد از اینکه آن [آرامش سراسری برقرار شد و در زمین مستقر شدید]، نماز بخوانید، زکات بدهید، از پیامبر اطاعت کنید، حرف‌هایی را که می‌زنم گوش دهید تا این وضعیت به‌هم نخورد.

آمدن این وعده، بعد از آنچه در این سوره دیدید، این نگرانی را باید همان موقع در اطرافیان پیامبر به وجود می‌آورد. این احتمال وجود داشت که پیروز بشوند و جامعه شکل بگیرد و مکنت [دائمی] پیدا کنند؛ اما جامعه از درون دچار مشکل شد و چنین وضعیتی پیش نیامد. به‌نظرم ارتباط فرقه‌ای مسئله همین است که از نظر شیعه این اتفاق افتاد، ولی خیلی زود به‌هم خورد؛ اما شاید همین الان هم سنی‌ها فکر کنند تمام قرونی که اسمش اسلامی است، واقعاً اسلامی بوده است. منتها ما شیعیان حداکثر همان دو سال را قبول داریم. حتی در زمان حضرت علی هم اوضاع امن و مصداق ﴿مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا﴾ نبود. جنگ بود. شبیه دوران پیامبر در مدینه بود؛ حتی جوّ اطراف حضرت علی از جوّ اطراف پیامبر هم بدتر بود. عده‌ای که واقعاً به حضرت علی اعتماد داشتند و می‌دانستند چه خبر است، خیلی در اقلیت بودند.

حضار: از این آیهٔ شریفه برداشت می‌شود که گویا این اتفاق که حرف پیامبر را گوش نمی‌کنند، به تناوب می‌‌افتاد و عکس‌العمل طبیعی عده‌ای بوده حتی در یک جامعهٔ صدنفره.

بله همین‌طور است؛ ولی نه در یک جامعهٔ صدنفره، بلکه در جامعهٔ بزرگ و در سطح وسیع. این وضع جامعهٔ مدینه بود. تازه اهل‌سنت به اعضای این جامعه، صحابه می‌گویند و چون پیامبر را درک کردند، می‌گویند افراد مقدسی‌اند. کسانی که تحت فشار، اسلام را قبول کردند و مصداق ﴿يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا﴾ هستند که دیگر وضعشان واویلاست. چند درصد جامعهٔ بعد از پیامبر، کسانی بودند که واقعاً چیزی می‌فهمیدند؟ بله، فرمایش شما درست است. اصلاً تقریباً محتوای سوره همین است. آدم وقتی این سوره را می‌خواند و وضع مدینه را می‌بیند، چه امیدی دارد که بعد از پیامبر تا چند قرن در کل عربستان همه‌چیز خیلی خوب باشد؟ به‌نظرم یک محتوای فرقه‌ای در این سوره هست و آن این است که بر خلاف نظر اهل‌سنت که تمام صحابه را مقدس می‌دانند، از قرآن برمی‌آید که تمام صحابه مقدس نیستند و اکثراً اشخاصی بودند که وصفشان را در سوره می‌خوانید که در برابر احکام واکنش نشان می‌دادند و فقط اقلیتی که در اطراف پیامبر بودند، واقعاً آدم‌های مقدسی بودند. شما اصلاً نمی‌توانید با اهل‌سنت دربارهٔ صحابه حرف بزنید، از بس که همهٔ صحابه را مقدس می‌دانند. نه‌تنها در این سوره، بلکه سراسر قرآن وضع مدینه را خوب توصیف نمی‌کند. شاید این موضوع در این سوره بیشتر از هر سورهٔ دیگر نمود داشته باشد. مثلاً پیامبر می‌گوید من کار دارم، اما خیلی‌ها فرار می‌کنند. در این سوره ملاحظه می‌کنید که با نزول احکام و به‌خاطر جنگ‌ها و ناامنی که وجود داشت، اوضاع پیوسته خراب می‌شد. نکتهٔ مهم این است که پس از اینکه آن مشکل جنگ و ناامنی و ترس از کفار برطرف شد، چه چیزی می‌توانست جامعه را از هم بپاشد؟ جواب این سؤال، چیزی است که در این سوره می‌بینید.

در پایان سوره در آیهٔ استخلاف این وعده وجود دارد که می‌گوید در آینده به‌جایی می‌رسید که جنگ نیست و امنیت دارید و همه‌چیز خوب است. پس از اینکه نارضایتی‌هایی مربوط به جنگ و ناامنی از بین رفت، نارضایتی عمیق‌تری باقی ماند و آن نارضایتی از احکام بود؛ چون این احکام، احکام همهٔ مردم نیست و فقط مربوط به کسانی است که کمی از نظر معرفت جلو رفته باشند. به‌نظرم آیهٔ استخلاف بیشتر از هرچیزی به همین واقعه اشاره می‌کند و این احتمال را ایجاد می‌کند که ممکن است در آینده آن وضعیت امنیت و آرامش به‌هم بخورد. اگر آیهٔ استخلاف جایی می‌بود که مثلاً خداوند داشت از مؤمنان در جنگ بدر تعریف می‌کرد، مسلماً برداشت ما یک برداشت امیدوارکننده بود؛ اما وقتی در متن این سوره، آن هم در تمی که مخالفت است و آن هم در آیاتی که وضعیت اجتماعی نامناسب اطراف پیامبر را حکایت می‌کند که همه مخالف‌اند و به‌گونه‌ای دل همه پر است، آیهٔ استخلاف می‌آید، به‌نظرم بیشتر ناامیدکننده است، ناامیدکننده و هشداردهنده از آینده‌ای که بعداً پیش می‌آید.

حضار: به‌نظرم اهل‌سنت دایرهٔ صحابه را خیلی وسیع می‌دانند؛ اما آیاتی مثل إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ… (فتح:۱۰) و كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ… (آل عمران:۱۱۰) و آیاتی که روی ﴿الَّذِینَ آمَنُوا﴾ خیلی تأکید می‌کند، واقعاً چنین احساس منفی را نسبت به صحابه به ما می‌دهد؟ بله منافقانی هستند، اهل سنت هم این دایره را خیلی گسترش می‌دهند و به نسل‌های بعدی می‌کشانند.

 وقتی همین سوره را بخوانید، متوجه می‌شوید که اکثر مردم معرفت مناسبی ندارند. دربارهٔ تعریف خدا از مردم هم بگویم که حداقل این را می‌دانیم به‌محضی که پیامبر از دنیا رفت، همهٔ صحابه با همدیگر جنگیدند. واقعاً نمی‌دانم چطور می‌شود در کتابی هم از حضرت علی به‌عنوان صحابهٔ برجسته روایت نقل بشود هم از طلحه و زبیر و هم اینکه عایشه را مقدس دانست، یعنی به‌نحوی کسانی را مقدس دانست که عده‌ای از آن‌ها جزو خوارج بودند و این‌همه اختلاف به وجود آوردند. خلاصه آدم باید بنشیند قضاوت کند. اهل‌سنت به‌گونه‌ای دربارهٔ صحابه صحبت می‌کنند که گویا اجازه نداریم قضاوت کنیم. یعنی چه؟ واقعاً این حرف را نمی‌فهمم. بله، قبول دارم که آیاتی هست که از عده‌ای در قرآن تجلیل می‌کند؛ ولی آیا جامعهٔ مدینه را تجلیل می‌کند یا کار برخی مؤمنان را؟ واضح است که کار مؤمنان را تجلیل و تعریف می‌کند؛ مثلاً شخصی با وجود اینکه مکه را دوست داشته، مکه را رها کرده و به‌خاطر ایمانش با پیامبر به مدینه مهاجرت کرده است. در حالی که می‌توانست به‌راحتی از پیامبر رو بگرداند و در مکه بماند، تازه مشرکان مکه علاوه بر اینکه اموالش را پس می‌دادند، تشویقش هم می‌کردند و پاداش مالی هم به او می‌دادند. اینجا جایی است که باید از او تعریف کرد. کار خوبی کرده، خدا از کارش تعریف می‌کند. ولی هیچ‌وقت در قرآن جوّ این‌طور نیست که از اهل مدینه و از کسانی که اطراف پیامبر بودند به‌طور کلی تعریف شود و آن‌ها آدم‌های مقدسی معرفی شوند.

[۱:۲۳:۱۶]

حضار: ﴿کُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ﴾ کارشان را نمی‌گوید، می‌گوید خودتان بهترين امتى هستيد که از ميان مردم پديد آمده؛ یعنی به این بدی که شما می‌گویید نیست.

جوّ اطرافیان پیامبر در کل قرآن خیلی ایده آل نیست و اکثراً جزو ﴿الَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ﴾ قرار می‌گیرند. بنی‌اسرائیل نمونه‌ای از جامعه‌ای است که دنبال پیامبر راه افتادند و مسلمان‌ها هم کم‌وبیش همین‌طور بودند. حداقل به‌نظرم بدیهی است که بعد از فتح مکه که مردم فوج‌فوج وارد دین خدا می‌شدند ﴿يَدخُلونَ في دينِ اللَّهِ أَفواجًا﴾ واقعاً اوضاع شبیه اوضاع بنی‌اسرائیل شد؛ یعنی اکثر مردم ممکن است ایمانی هم آورده باشند، دروغ نمی‌گفتند؛ ولی مؤمن واقعی نبودند. به‌نظرم در این سوره تم مخالفت عمومی یک مقدار شیوع دارد. جریان افک بین چند نفر صحبت نمی‌شد، در شهر پخش شده بود و این به‌گونه نشانهٔ مخالفت است. اگر مخالفت و نارضایتی نداشتند، این حرف را نمی‌زدند؛ هرچند ممکن است نارضایتی‌ها خیلی زیاد نباشد. به‌نظرم این وعده‌ای که در سوره هست، حس نگران‌کننده‌ای همراه خودش دارد. سوره این‌طوری تمام می‌شود که گویا مردم دارند از پیش پیامبر فرار می‌کنند. به‌نظرم مردم مدینه بیش آنکه از جنگ و ناامنی بترسند، با چیز دیگری مشکل پیدا کردند. نمی‌خواهم دربارهٔ درصد افراد مؤمن واقعی و غیرواقعی بحث کنم. اهل‌سنت همان‌قدر راحت از اباهریره روایت نقل می‌کنند که از حضرت علی نقل می‌کنند. صرفاً صحابهٔ پیامبربودن از نظرشان تقدس دارد. کسانی که از پشت دیگران آهسته‌آهسته فرار می‌کردند و به‌تعبیر قرآن ﴿يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِوَاذًا﴾ بودند، همین‌ها جزو صحابه و کسانی بودند که پیامبر را درک کرده‌اند، این‌ها که مقدس نیستند. در بحث با اهل‌سنت این مشکل بزرگ وجود دارد که دربارهٔ صحابه به‌هیچ‌عنوان حرف نمی‌شنوند و اصلاً نمی‌شود با آن‌ها حرف زد. امتحان کردم و نشد. اگر بگویید بعضی از صحابه منافق بودند و جزو ﴿الَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ﴾ بودند، این را توهین به دین و پیامبر می‌دانند. بالاخره کسانی که به حرف پیامبر گوش نمی‌دادند، کسانی که پیامبر از آن‌ها می‌خواست بایستند، اما فرار می‌کردند، چه کسانی بودند؟ آیا صحابه نبودند؟ به هر حال جوّی در سوره هست که اصلاً با نظر اهل‌سنت که همهٔ صحابه را مقدس می‌دانند سازگار نیست.

حضار: حرفتان را قبول دارم که یک عده‌ای هستند؛ ولی به این آیه هم باید توجه کرد:  مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا (فتح:۲۹) می‌خواهم بگویم یعنی…

 به‌نظرم این توصیف اشخاص مؤمنی است که در اقلیت بودند.

حضار: به‌نظر من هم واقعاً در اقلیت هستند؛ نمی‌گویم مثلاً صد هزار نفر بودند. ولی درصدی هم کسانی  بودند که واقعاً پیرو پیامبر بودند .

مسئله این است که به‌جز آن آیات، آیات دیگری هم هست. شما می‌خواهید قضاوت کنید چند درصد از مردم واقعاً مؤمن بودند؟!

حضار: من نمی‌خواهم قضاوت کنم. [اهل‌سنت می‌گویند مثلاً] فلانی یک بار آمده پیش پیامبر نشسته [پس صحابه است و مقدس است] من نمی‌گویم این‌طوری است؛ ولی به‌نظرم اینکه به اشخاص مهم اطراف پیامبر احساس خوبی داشته باشیم، این احساس خوبی است. منتها ما خیلی این احساس را نداریم؛ اما اهل‌سنت دارند. به‌نظرم کلاً باید به اشخاص مهم اطراف پیامبر احساس خوبی داشته باشیم، مگر اینکه خلافش ثابت بشود.

اشارهٔ شما به کسانی است که خیلی با پیامبر بوده‌اند، حتی مهاجران. من نمی‌دانم. بگذارید دربارهٔ درصدش بحث نکنیم.

از اول که داشتیم این سوره را می‌خواندیم دو تا تم در این سوره وجود داشت. همین‌طور که جلو می‌رویم گویا تم دوم پررنگ‌تر می‌شود و اصلاً سوره با آن تم تمام می‌شود. نمی‌شود این سوره را به‌عنوان مجموعه‌ای از احکام برای پاک‌سازی جامعه خواند. چیزی در بطن جامعه اتفاق می‌افتد که کلی هم هست. مسئله دربارهٔ یک جامعهٔ خاص نیست. عکس‌العمل عمومی مردم را هنگامی که احکام دارند سخت‌تر می‌شود می‌بینید که چگونه واکنش نشان می‌دهند.

روی مسئلهٔ افک تأکید می‌کنم؛ چون به‌وضوح عکس‌العمل کاملاً مشخصی است در مقابل همان احکامی که اول سوره نازل شده است. این نکته را از لطایف ادبی قرآن نمی‌گویم، به‌دلایل روانی این مطلب را می‌گویم. فرضاً اگر در جنگ به شما فشار آمده باشد، این‌طوری آن فشار را تخلیه نمی‌کنید که مثلاً چیزی را مستمسک قرار بدهید و به همسر پیامبر توهین کنید. می‌خواهم بگویم کلاً این تم در این سوره وجود دارد و پیوسته پررنگ‌تر می‌شود و نمی‌شود این سوره را بدون در نظر گرفتن این تم فهمید. بدون این تم نمی‌توانیم احساس کنیم که خوب فهمیدیم.

اگر بقیهٔ جاهای سوره را خوب نفهمیدیم، مثل آیات مربوط به غذاخوردن و… باید جست‌وجو کنیم ببینیم چه تمی را از این سوره از دست دادیم تا سعی کنیم آن تم را به دست بیاوریم و به فهم سوره نزدیک بشویم.

جلسه ۳ – سوره نور
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو