بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای سوره نور، جلسه‌ی ۲، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه شریف، سال ۱۳۸۵

۱- مرور جلسۀ قبل

بدون مقدمه اشاره‌ای می‌کنم به آنچه در جلسۀ قبل گفتم. فراموش نکنید بحث ما مقدماتی است. جلسۀ قبل گفتم، الان هم می‌خواهم تأکید کنم که ظاهری‌ترین برداشتی را که می‌شود از مطالب سوره کرد می‌گویم. برای خودم این حق را قائلم که وقتی دقیق‌تر می‌خوانیم، بعضی چیزها را کمی تغییر بدهم. تصورم این است اگر آدم همین‌طوری بنشیند و این سوره را بخواند، بالاخره یک چیزی می‌فهمد. ابتدا قطعه‌قطعه می‌خوانم و سؤالات زیادی را مطرح نمی‌کنم و خیلی عمیق نمی‌شوم. به‌نظرم بعداً که عمیق‌تر بحث کنیم، مفاهیمی که الان در ذهنمان نیست، مطرح می‌شود و ممکن است کمی بعضی چیزها تغییر کند. هرچند کلیت چیزی که می‌فهمیم درست است؛ در واقع مثل اتودزدن است؛ یعنی اول آدم چیزهایی را به‌صورت کلی می‌گوید و بعد مفصل‌تر بحث می‌کند. دربارۀ هر مطلبی که می‌خواهیم بحث کنیم، می‌شود این کار را کرد؛ یعنی از دور بایستیم و سعی کنیم کلیات را بفهمیم. بعداً وقتی که دقیق‌تر شدیم، ممکن است چیزهای جدیدی بفهمیم و به‌نظرمان حال و هوای بعضی از قسمت‌ها فرق کند.

به‌طور بسیار مشخص، سه فصل در سوره وجود دارد. فصل اول دربارۀ یک سری مباحث تشریعی بود و تقریباً بلندترین فصل هست و نصف سوره می‌شود. در جلسۀ قبلی این فصل را بدون اینکه وارد جزئیات بشوم به سه قطعه تقسیم کردم؛ اما تقسیم به چهار قطعه شاید معقول‌تر باشد؛ منتها فعلاً فرق نمی‌کند؛ ولی بعداً که دقیق‌تر شدیم دربارۀ آن بحث می‌کنیم.

قطعۀ اول یک سری احکام دربارۀ مسائل اشاعۀ فحشا بود. آن قطعات در دادگاه‌ها می‌گذشت و دربارۀ مباحث حکم صادرکردن و حد جاری‌کردن و انواع حالت‌هایی بود که ممکن است به‌خاطر آن اشخاص به دادگاه بیایند و دربارۀ چیزی که دیدند شهادت بدهند. جو شروع سوره دربارۀ صحنه‌های ناخوشایند است؛ مخصوصاً قسمت آخر این قطعه که مربوط به زن و شوهری در دادگاه است که شاید از چیزهای ناراحت‌کننده‌ای باشد که در قرآن به آن اشاره شده است.

قطعۀ دوم دربارۀ مسئلۀ افک است. قطعۀ اول این‌گونه بود که گویا فحشایی رخ داده یا دربارۀ اینکه فحشایی رخ داده یا نه تحقیق می‌کردیم. اشخاصی می‌آمدند و رسماً دربارۀ مسئله‌ای شهادت می‌دادند. اگر ثابت می‌شد، حد جاری می‌شد و اگر نه، خودشان حد می‌خورند. اما قطعۀ دوم بدتر است؛ چون دربارۀ چیزی که اتفاق نیفتاده بحث می‌شود؛ یعنی اشاعۀ فحشا به‌صورت کلامی صورت می‌گیرد. گویا کل این چیزهایی که ذکر می‌شود، خطوات شیطان است و راه‌هایی است که شیطان باز می‌کند، چه اشخاصی مرتکب فحشا بشوند و کار به دادگاه و حد بکشد و چه این حرف‌ها بین مردم باشد. در واقع بخشی از اشاعۀ فحشا بدون اینکه فحشایی رخ داده باشد، انجام می‌شود.

قطعۀ سوم یک مقدار هم طولانی هست. شاید درست باشد که آن را دو قطعه در نظر بگیریم؛‌ چون از نظر مفهوم فرقی نمی‌کند. آنجایی که دوباره حرف از این می‌شود که ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ﴾ (نور: ۱۹) به نظر می‌رسد دیگر مستقیماً مسئلۀ افک مطرح نیست؛ بلکه دربارۀ کل این دو قطعۀ قبل بحث می‌شود؛ یعنی منظور از ﴿تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ﴾ آنچه اینجا آمده نیست و قسمت اول و دوم را هم در بر می‌گیرد.

۲- سه حکم برای پیشگیری از فحشا و شیوع آن

پس از این آیه، آیاتی هست که نسبتاً طولانی است و سه نوع حکم برای جلوگیری از وقوع فحشا و پیشگیری اشاعۀ فحشا بیان می‌شود. قسمت اول این‌گونه است که گویا فحشایی اتفاق افتاده و راهکار جبران آن بیان می‌شود؛ مثلاً حد جاری می‌شود. در قسمت دوم جوّی است که در آن اشاعۀ فحشا صورت گرفته و قسمت سوم بیشتر دراین‌باره است که مقدماتی فراهم شود تا اصلاً کار به وقوع و اشاعۀ فحشا نکشد.

حکم اول دربارۀ ورود به جاهای خلوت و خانه‌هاست که باید حتماً با اذن باشد. برخی اماکن عمومی است و برخی اماکن خصوصی و به مؤمنان می‌فرماید که حق ندارند وارد اماکن خصوصی شوند، مگر اینکه قبلاً اذن بگیرند. این‌گونه به ذهن آدم می‌آید که آدم‌ها محتاط باشند که حتی در معرض دیدن چنین چیزهایی هم قرار نگیرند که بعداً بخواهند شهادت بدهند.

حکم دوم، حکم حجاب است و دو چیز است:

۱. چشم‌پوشی: به مردان و زنان توصیه می‌کند که در نگاه‌کردن محتاط باشند.

۲. حجاب (ویژۀ زنان): علاوه بر چشم‌پوشی، این حکم برای زنان است که نباید خودشان را بدون حجاب در معرض دید قرار ندهند؛ به‌جز محرمان آن زن که در آیه ذکر می‌شود.

حکم سوم احکام مربوط به ازدواج و تهیه‌کردن مقدمات و لوازم ازدواج است. خداوند حکم می‌کند که اشخاص مجرد خودتان را به ازدواج همدیگر دربیاورید و کسانی که نتوانستند ازدواج کنند، عفت پیشه کنند.

این مجموعه چیزهایی بود که در فصل اول آمده است که همۀ آن‌ها احکامی است که به‌نوعی روی مسئلۀ‌ فحشا و اشاعۀ فحشا متمرکز است.

۳- شروع فصل دوم آیات

فصل دوم کاملاً فضای متفاوت دارد و با آیۀ خیلی معروفی شروع می‌شود: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ (نور: ۳۵) اسم این سوره هم از همین تأکید روی نور آمده است.

در شروع سوره این موضوعات مشخص می‌شود: چرا این احکام وضع می‌شود و چرا حد جاری می‌شود و چرا قرار است جلوی این‌همه اشاعۀ فحشا در جامعه گرفته شود. وقتی این سوره را می‌خوانیم، طبق عادت می‌دانیم که از کارهایی ناشایستی جلوگیری می‌شود؛ اما به نظر می‌رسد در این فصل دید خاصی مطرح می‌شود.

پس از اینکه تمثیل بسیار مفصلی دربارۀ اینکه نور خدا چیست بیان می‌شود، این موضوع مطرح می‌شود که این نور الهی، در بیوتی قرار دارد؛ یعنی خانه‌هایی نورانی هستند. این آیات با لحن تجلیل‌آمیز دربارۀ خانه‌ها و خانواده‌های نورانی صحبت می‌کند. به نظر می‌رسد این احکام وضع می‌شود تا این خانه‌ها حفظ شود و این نور الهی پخش شود و خانه‌های بیشتری نورانی باشد.

جلسۀ قبل تا اینجا آیه‌به‌آیه تا آخر فصل خواندم و چون آخر جلسه بود با دقت نگفتم. می‌خواهم از این به بعد را بخوانم و کمی توضیح بدهم تا به فصل سوم برسیم که فکر می‌کنم فهمیدنش از فصل اول و دوم سخت‌تر است.

۱-۳ مقایسه مؤمنان با کافران

ادامۀ آیۀ نور، تجلیلی از انسان‌ها و خانواده‌های نورانی است. گویا تشریع این احکام برای حفاظت آن‌هاست تا خانه‌های بیشتری نورانی شود. در نتیجه به‌جای اینکه فحشا اشاعه پیدا کند، نور الهی بین مردم اشاعه پیدا کند. بعد از ذکر این موضوع، دو تمثیل دربارۀ کفار هست که فرقشان را با اشخاص مؤمن و عارف که نور الهی دارند مشخص می‌کند:

تمثیل اول: اعمال کافران مانند سرابی در یک بیابان است. آنکه تشنه است، فکر می‌کند آب است؛ ولی وقتی به آن می‌رسد، می‌فهمد که آب نبوده است و خداوند آنجا حسابش را تسویه و او را مجازات می‌کند و خداوند سریع‌الحساب است. (وارد جزئیات این تمثیل‌ها مثل تمثیل نور نمی‌شوم.)

تمثیل دوم: این تمثیل به‌شدت نقطۀ مقابل تمثیل نور است. در تمثیل نور، سخن از آیات نور بود و اینکه نور روی نور قرار گرفته است و چنین خواندیم که نور خدا همانند چراغی است که دورش شیشه‌ای درخشان است و آن شیشه در مشکات قرار گرفته و این مشکات در خانه‌هاست؛ اما این تمثیل کاملاً برعکس آن آیۀ است که می‌فرمود: ﴿نُّورٌ عَلَىٰ نُورٍ﴾ اینجا می‌فرماید: ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾ سخن از ظلماتی است که روی هم انباشته شده‌ است. این تمثیلی از ظلمات دریای موّاج است، هنگامی که موج بالای موج می‌آید و بالای آن موج‌ها ابرهاست؛ یعنی تاریکی‌ها بالای همدیگر قرار گرفته است. سپس این تمثیل بیان شده که وقتی شخصی که در آن ظلمات است، دستش را بیرون می‌آورد، نمی‌تواند دستش را ببیند و هرکسی که خداوند برایش نور قرار نداده باشد، نوری ندارد.

این‌ دو تمثیل اصطلاحاً کنتراست ایجاد می‌کند. درست برعکس آن محیط نورانی که آدم‌های نورانی دارند زندگی می‌کنند، محیط تاریکی وجود دارد که کفار در آن زندگی می‌کنند. در آن محیط ظلمانی و تاریک اگر هم نوری باشد، مثل سراب است. اگر به‌سمت آن نور بروند، به آن نمی‌رسند. این دو تمثیل در مقابل یکدیگر، دو طیف خیلی متفاوت اشخاص را با هم مقایسه می‌کند. خداوند طرف آن‌هایی است که نورانی‌اند و روزنه‌های ادراکشان باز است و همه‌چیز را می‌بینند و می‌فهمند. اشخاصی که قوای ادراکی‌شان درست کار نمی‌کند، در بسیاری اوقات که در قرآن از اینان حرف زده می‌شود، خداوند درباره‌شان می‌فرماید که اینان قلبشان مریض است، چشمانشان بسته است، درِ قلب‌هایشان مهر خورده است. همۀ مشکلات از ادراک آن‌هاست. آدم‌های نورانی در محیط نورانی زندگی می‌کنند و چیزهایی می‌بینند؛ ولی اینان در تاریکی زندگی می‌کنند و آن چیزها را نمی‌بینند. فعلاً نمی‌خواهم دربارۀ معنی این تمثیل‌ها بحث کنم.

۴- احکام تکوینی، مبنای کارکرد جهان

دفعۀ قبل این قسمت‌ها را خیلی سریع گفتم. می‌خواهم چند نکته بگویم و بعد وارد قسمت سوم بشوم. بعد از اینکه این دو تمثیل تمام می‌شود، وارد تشریع بعضی پدیده‌ها یا آیات تکوینی می‌شویم. شاید بد نباشد که اینجا را هم یک قطعۀ جدید بگیریم. کاملاً واضح است آیاتی که حداقل بعد از این تمثیل‌ها می‌آید، تفاوت عمده‌ای با آیات ابتدای سوره که مرتب احکام و آیات تشریعی بیان می‌شد دارد. در همۀ سوره‌های قرآن به آیات تکوینی زیاد اشاره می‌شود تا متوجه طبیعت و آیات و احکام تکوینی بشویم. همان‌طوری که خداوند تشریع می‌کند و به انسان‌ها حکم می‌کند تا مطابق با احکام دین که کارهایی را انجام بدهند، یک نوع حکم دیگر هم در جهان وجود دارد که احکام تکوینی است.

[۱۵:۰۰]

مثلاً بقیه موجودات مثل ستاره‌ها و سیاره‌ها بر چه مبنا کار می‌کنند؟ این‌ها مطابق با احکام تکوینی کار می‌کنند؛ یعنی پیامبری برایشان نرفته تا احکامی را برساند. به احکام تکوینی، قوانین قوانین طبیعی هم می‌گوییم.

۱-۴ چیستی قوانین و منکرانش

امروزه در درس‌های فلسفۀ علم بسیار روی این موضوع بحث می‌شود که قانون طبیعی چیست، آیا قانون طبیعی وجود دارد یا خیر. اشخاص زیادی مثل فیزیکالیست‌ها یا متریالیست‌ها اصولاً به مسائل دینی و ماورای طبیعی اعتقادی ندارند و بسیاری‌شان قوانین طبیعی را منکرند.

وقتی فیزیک می‌خوانیم، سخن از این است که داریم قوانین عالم را کشف می‌کنیم و احساس می‌کنیم واقعاً قوانینی در عالم وجود دارد؛ ولی عده‌ای در فلسفه، مخالف این هستند و معتقدند ما فقط فرمول‌هایی می‌نویسیم که نظم مشاهدات ما را بیان می‌کند، نه اینکه در عالم خارج واقعاً قانونی وجود داشته که ما کشفش کنیم؛ یعنی می‌گویند ما سعی می‌کنیم مشاهدات خودمان را تحت یک نظام ریاضی منظم کنیم و قوانین را دربارۀ مشاهدات خودمان می‌نویسیم، نه دربارۀ عالم خارج. علت اینکه برخی چنین باوری دارند این است که اصولاً مفهوم قانون از قدیم به‌عنوان مفهوم دینی وارد ادبیات علم شده است. ناباوران این موضوع می‌گویند وقتی اساساً قانون‌گذاری (خدا) وجود ندارد، چه معنی‌ای دارد بپذیریم قوانینی وجود دارد که بر طبیعت حکم می‌کند؟ به‌نظرم دارند به نکتۀ مهمی توجه می‌کنند. مفهوم قانون به همین دلیل وارد حوزه‌های فلسفه و علم شده است؛ چون احساس مردم که همگی به‌نوعی دین‌دار بودند این بود که واقعاً خداوند احکام و قوانینی صادر کرده و جهان بر آن اساس رفتار می‌کند. اگر به احکام تکوینی و الهی معترض نباشیم، مفهوم قانون واقعاً از نظر فلسفه زیر سؤال می‌رود. عده‌ای به غیر از اینکه بخواهند اعتراض غیردینی کنند، حرفشان این است که وقتی قانون حرف از چیزی می‌زند، باید انتولوژی داشته باشیم و بگوییم این قوانین چه هستند؟ مثلاً من می‌گویم قوانین در عالم خارج وجود دارند، به‌عنوان مثال ذرات وجود دارند. حال باید از نظر فلسفی برای پرسش «قانون‌ها چه هستند؟» پاسخی داشته باشم.

عده‌ای معتقدند که اگر نخواهیم دینی هم فکر کنیم، برای اینکه معتقد شویم در عالم خارج قوانین وجود دارد و ما داریم این قوانین را کشف می‌کنیم، باید به چیزی شبیه جهان افلاطونی قائل باشیم که قوانین آنجا قرار دارند. همان‌طور که افلاطون معتقد بود اعداد و خیلی چیزهای دیگر در عالمی دیگری ورای این عالم قرار گرفته است. قانون برای اینکه موجودیت داشته باشد، باید هویتش در یک عالم ابسترکت وجود داشته باشد؛ چون یک چیزی کاملاً ابسترکت است و جسمانیت ندارد.

در فلسفه قوانین طبیعی یا احکام تکوینی دارد بحث می‌شود و به‌نظرم این بحث خوب است؛ چون نشان می‌دهد مفاهیم علمی چقدر ریشۀ دینی دارد؛ ولو اینکه ما به آن خیلی توجه نکنیم. فرض قانون‌مندبودن جهان به‌نوعی ریشۀ دینی دارد و مفهوم مخلوق‌بودن جهان این را می‌رساند که احکامی دارد در جهان جاری می‌شود. این بحث عمیقی است؛ ولی آن‌قدر از بچگی این بحث قانون برای ما جا افتاده است که فهمیدن جدی‌بودنش برایمان کمی سخت است. شاید لازم باشد چند مقاله بخوانیم تا بفهمیم این موضوع خیلی جدی است. قوانینی در عالم وجود دارد و ما داریم کشفشان می‌کنیم یا یک سری ریگولاریتی‌ها یا نظم‌هایی وجود دارد که ما سعی می‌کنیم آن‌ها را به‌نحوی بیان کنیم که مشاهداتمان را منظم کنیم و بتوانیم پیش‌بینی کنیم و استفاده‌هایی بکنیم.

۲-۴ آیات تکوینی و نماز و تسبیح غیرآدمیان

با این قسمت از آیۀ ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ (نور:۴۱) تا آخر که این فصل تمام می‌شود، در آیات تکوینی سیر می‌کنیم که طبق معمول در آیات قرآن زیاد است. فقط می‌خواهم آیه‌به‌آیه اشاره کنم که بیشترین چیزی که به آن توجه داده می‌شود چیست.

اولین آیه دراین‌باره است که همۀ موجودات در دنیا مطیع خداوندند. قسمت اول کنتراست این است که یک عده انسان‌های نورانی وجود دارند که مطیع اوامر خدایند و خدا را عبادت می‌کنند و در خانه‌هایشان خدا را تسبیح می‌گویند. در کنار این‌ها، اشخاصی هستند که چیزی نمی‌بینند و در ظلمت زندگی می‌کنند. کنتراست دوم زیاد در طببیعت دیده نمی‌شود. مرتب در قرآن اشاره می‌شود که اگر تمام جهان را نگاه کنید، همه تابع هستند و طبق قوانین رفتار می‌کنند و تسبیح می‌گویند.

اولین آیه دارد به این نکته توجه می‌دهد که گویا آدم‌هایی که در خانه‌های نورانی زندگی می‌کنند، همان اشخاص نورانی‌اند که با همۀ جهان هماهنگ هستند و همۀ جهان مثل این‌ها هستند. اما کسانی که در ظلمت‌اند، در دنیا تافتۀ جدا بافته‌اند. در قرآن تأکید می‌شود که مؤمنان موجودات طبیعی‌اند؛ اما کفار غیرطبیعی‌اند و با این جهان فرق دارند.

بعد از آنکه کنتراست و تضاد بین اشخاص ظلمانی و آدم‌هایی را که تسبیح و ذکر می‌گویند و به یاد خدا هستند و غرق در نور الهی‌اند نمایش می‌دهد، یک دنیای ظلمانی را نشان می‌دهد که کفار در آن زندگی می‌کنند. سپس یک تصویر از دنیا می‌آید که می‌فرماید: ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ بقیۀ دنیا و آسمان و زمین را نگاه کنید که همه دارند تسبیح می‌گویند و مطیع‌اند و کلاً مخالفت امر خدا در هیچ جایی وجود ندارد و در ظلمت کفار نیستند.

﴿وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ﴾ و پرنده‌ها را ببینید که وقتی بال‌هایشان را باز می‌کنند در حال تسبیح گفتن هستند. ﴿كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ﴾ همه نماز و تسبیح خودشان را می‌دانند. (دربارۀ این آیه در جایی قبلاً بحث کرده‌ام و فعلاً قرار نیست وارد جزئیات بشویم که معنای صلاة و تسبیح را تشریح کنم. وقتی گفته می‌شود همۀ آسمان و زمین در حال تسبیح هستند، واقعاً یعنی چه؟ چه باید بفهمیم؟ دارند با کلام ذکر می‌گویند یا چیز دیگری است؟) ﴿وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ﴾ و خداوند می‌داند که این‌ها چه می‌کنند. این آیه به‌طور طبیعی اینجا ظاهر شده است. با این آیه مقایسه‌ای بین دو طیف اشخاص با جهان انجام می‌شود و این نکته بیان می‌شود که طیف اول (مؤمنان) مثل بقیۀ جهان رفتار می‌کنند. آنان در خانه‌هایشان تسبیح می‌گویند. جهان را هم که ببینید، همه تسبیح می‌گویند.

﴿وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ﴾ (نور: ۴۲) و خداوند مالک آسمان‌ها و زمین است. پادشاهی آسمان‌ها و زمین دست خداست. این آیات به‌شدت تکوینی است. شکاف بین تشریع و تکوین بیشتر بین آدم‌ها وجود دارد. ما از احکام تکوینی و قوانین طبیعت نمی‌توانیم سرپیچی کنیم. تنها کاری که می‌توانیم بکنیم این است که در احکام تشریعی با آن اختیاری که خداوند به ما داده سرپیچی کنیم که به‌اندازۀ کافی این کار را می‌کنیم و اکثریت آدم‌ها با این کار در ظلمت‌ قرار می‌گیرند؛ چون طبق آن قوانینی که باید زندگی کنند، زندگی نمی‌کنند. در بقیۀ دنیا، یعنی در دنیای غیرانسانی، اصولاً قوانین طبیعی حاکم است و همه از این قوانین طبیعی اطاعت و تبعیت می‌کنند؛ بنابراین پادشاهی خداوند در همه‌جا، در ‌آسمان‌ها و زمین، کاملاً به‌وضوح دیده می‌شود. اگر خداوند را قانون‌گذار تکوینی عالم بدانیم، خواهیم دید که همه از خداوند تبعیت می‌کنند. این دو آیه چیز ساده‌ای را بیان می‌کنند.

۳-۴ تشکیل ابرها و آمدن باران و تغییر جلوۀ رحمت الهی به جلوۀ عذاب

آیۀ بعدی آیۀ معروفی است که دربارۀ تشکیل ابرها و آمدن باران صحبت می‌کند. در این آیه شاید بیش از هر آیۀ دیگر، دربارۀ ابرها و باران به‌عنوان یکی از آیات الهی با جزئیات بیشتری بحث شده است.

مرحوم مهندس بازرگان کتابی به اسم باد و باران در قرآن نوشته است. از نظر علمی خیلی دقیق دربارۀ این آیه بحث کرده‌ که چگونه باران شکل می‌گیرد و عجیب است که چطور این توصیف در قرآن آمده است. طبیعت آقای بازرگان این‌طور بود که به این چیزها خیلی اهمیت می‌داد و این را جزو معجزات علمی قرآن می‌دانست که قرآن با این دقت، این مسئلۀ علمی را توصیف کرده است.

در این آیه توصیف می‌شود که چگونه ابرها می‌آیند و جمع می‌شوند و از بینشان باران می‌بارد. تا اینجا به نظر می‌رسد که باز هم نکتۀ تکوینی گفته می‌شود؛ مثلاً می‌فرماید نگاه کنید که خداوند باران را برایتان می‌فرستد. سپس می‌فرماید: ﴿وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ وَيَصْرِفُهُ عَن مَّن يَشَاءُ﴾ (نور: ۴۳) این آیه به‌طور استعاری، به تگرگ اشاره می‌کند. همان بارانی که مایۀ رحمت است، گاهی تبدیل به چیزی مخرب و ترسناک می‌شود. می‌تواند کشاورزی را نابود کند. جایی که تگرگ می‌بارد، احتمال خرابی دارد. گویا همان باران که رحمت الهی است، گاهی به‌سمت دیگری می‌رود. این نکتۀ اصلی این آیه است.

بعد از نمایش کلی این موضوع که همه در طبیعت مثل انسان‌‌های مؤمن، تابع و تسبیح‌گوی خداوندند، به تگرگ اشاره می‌کند. لازم است بدانید این آیه ادامۀ آن آیه نیست که به آیات الهی اشاره می‌کرد که باران جزو نشانه‌های خداوند است؛ بلکه به این موضوع اشاره می‌کند که همانند احکام تشریعی که تا حالا گفته شد که بعضی‌ها به‌خاطر ارتکاب جرم تازیانه می‌خورند و مجازات می‌شوند، اگر طبیعت را ببینید، گاهی هم خداوند توسط طبیعت اشخاص را مجازات می‌کند. بارها در قرآن آمده که خداوند توسط همین قوانین طبیعی (عالم تکوین) احکام تشریع را جاری می‌کند و اقوام تبهکار را نابود می‌کند. در واقع آنچه جلو‌ۀ رحمت خداست، می‌تواند نابودکننده هم باشد؛ مثل باد که با وزیدنش خوشحال می‌شویم؛ اما می‌توانند تخریب‌کننده هم باشد. نکتۀ‌ اصلی آیه این است که خداوند اشخاص را توسط طبیعت هم مجازات می‌کند؛ یعنی مجازات‌هایی خارج از عالم تشریع وجود دارد که با احکام تکوینی انجام می‌شود. در پادشاهی خداوند این‌طور نیست که فقط پیامبر بفرستد و به‌وسیلۀ مردم بعضی‌ها را مجازات کند، این‌طور نیست که تمام عالم رحمت باشد و فقط سخت‌گیری‌هایی در احکام تشریعی باشد؛ بلکه توسط همین چیزهایی که در وضعیت عادی رحمت حساب می‌شود، مثل ابر و باران، مجازات می‌کند. همین باران گاهی تبدیل به تگرگ می‌شود و کشاورزی را از بین می‌برد. آری، خداوند توسط طبیعت هم مجازات می‌کند: ﴿فَيُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ﴾ تگرگ می‌آید و به آن‌هایی که قرار است مجازات شوند اصابت می‌کند. ﴿وَيَصْرِفُهُ عَن مَّن يَشَاءُ﴾ و به آن‌هایی که قرار نیست مجازات شوند تگرگ اصابت نمی‌کند.

در ادامه می‌فرماید: ﴿يَكَادُ سَنَا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ﴾ برقی هم که در اثر رعدوبرق ایجاد می‌شود طوری است که همۀ آدم‌ها را می‌ترساند. در مُلک الهی که مُلک تکوینی است، هیچ‌گاه این‌طور نیست که همه‌چیز مطابق با رحمت باشد و مجازاتی صورت نگیرد. اگر احکام تشریعی را کنار بگذاریم، ممکن است مجازات از جای دیگری صورت بگیرد، کما اینکه اقوام دیگری که در دینشان تشریع نبود مجازات شدند. این آیه با آن آیه که می‌فرماید انسان مؤمن با جهان هماهنگ است و تسبیح می‌گوید متفاوت است و بیشتر به این نکته اشاره می‌کند که اگر احکام تشریع را اجرا نکنید، طور دیگری اجرا خواهد شد کما اینکه قبلاً هم شده است. مُلک الهی فقط برای انسان‌ها نیست و انسان‌ها تافتۀ جدابافته در جهان نیستند که پادشاهی خداوند فقط و فقط توسط احکام تشریعی اعمال شود. همۀ موجودات توسط احکام تکوینی در مُلک الهی‌اند. اگر خداوند کسی را بخواهد مجازات کند، مجازات می‌کند، بدون اینکه انسان‌ها در آن نقشی داشته باشند.

[۳۰:۰۰]

۴-۴ سلب عذاب‌های تکوینی با تعبیت از پیامبر

یکی از نکات تبعیت از پیامبر و عمل به احکام تشریعی این است که جلوی مجازات‌های آسمانی گرفته می‌شود. جایی که احکام تشریعی اجرا می‌شود، لزومی ندارد مجازات‌های آسمانی صورت بگیرد. وقتی پیامبر جایی بیاید که مردم آنجا از ایشان تبعیت کنند، دیگر عذاب الهی به شکل تکوینی لازم نمی‌شود. بنابراین اینجا توسط آیات تکوینی حکومت خداوند در جهان نمایش داده می‌شود که همه‌جا احاطه دارد و اگر کسی تخلف کند به‌گونه‌ای دیگر مجازات می‌شود.

﴿يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَعِبْرَةً لِّأُولِي الْأَبْصَارِ﴾ (نور: ۴۴) آمدن شب و روز جزو آیات الهی است و رابطه‌اش با نور را بعداً صحبت می‌کنم. در این سوره مفهوم نور محوریت دارد؛ اما در این دور اول اشاره‌ای به آن نمی‌کنم. در مرکز این سوره، آیۀ نور قرار گرفته است و به‌گونه‌ای به قبل و بعد خودش مربوط می‌شود. به‌نظرم این مسئلۀ ساده‌ای نیست که بخواهیم در نگاه اول درباره‌اش بحث کنیم.

۵-۴ خلقت جنبده‌ها از آب و راه‌رفتن آن‌ها

آیۀ آخری که در این فصل است می‌فرماید: ﴿وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِّن مَّاءٍ…﴾ (نور: ۴۵) و خداوند همۀجنبنده‌ها را از آب آفریده است. جنبنده‌های عالم آسمان و زمین و چیزهای دیگر را کنار بگذارید، به جنبنده‌ها و موجودات زنده‌ای که شبیه ما هستند نگاه کنید. ﴿فَمِنْهُم مَّن يَمْشِي عَلَىٰ بَطْنِهِ وَمِنْهُم مَّن يَمْشِي عَلَىٰ رِجْلَيْنِ وَمِنْهُم مَّن يَمْشِي عَلَىٰ أَرْبَعٍ﴾ بعضی از جنبندگان روی شکم راه می‌روند، بعضی روی دو پا و بعضی روی چهار پا راه می‌روند. ﴿يَخْلُقُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ خداوند هرچیزی که بخواهد خلق می‌کند، انواع مخلوقات و انواع جنبنده‌ها خلق کرده است و خداوند به هرچیزی قادر است. نکتۀ اصلی آخرین آیۀ اینجا، نه خلقت موجودات است و نه بحث قدرت خداوند برای خلق موجودات مختلف، بلکه تأکید روی مفهوم مشی آن‌هاست. موجودات را نگاه کنید. موجودات حداقل به سه نوع مختلف که اینجا نام برده شده راه می‌روند. پس تأکید روی راه‌رفتن موجودات زنده است.

همیشه در قرآن، شریعت و دین و مذهب و آدم هدایت‌شده را به راه‌رفتن مثال می‌زند؛ مثلاً این آیۀ جالبی که می‌فرماید: ﴿أَفَمَن يَمْشِي مُكِبًّا عَلَىٰ وَجْهِهِ أَهْدَىٰ﴾ آیا کسی که وارونه و روی صورت خودش راه می‌رود ﴿أَهْدَىٰ﴾ [هدایت‌یافته‌تر] است یا ﴿أَمَّن يَمْشِي سَوِيًّا عَلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ کسی که صاف و مثل آدم روی دو پای خودش به راه مستقیم می‌رود؟ (فرض کنید شخصی با تمرین، سبکی از راه‌رفتن را یاد گرفته که می‌تواند بر صورت خودش راه برود.)

هدایت‌شدن مثل راه‌رفتن است. دین آمده و احکام تشریع شده است تا راهی را طی کنیم. در عرف عام خیلی از واژۀ «مذهب» استفاده می‌کنیم. مذهب یعنی رفتن. عارفان هم به مجموعه کارهایی که می‌کنند یا دستوراتی که می‌دهند طریقت می‌گویند. در دین مفهوم راه‌رفتن وجود دارد. قرار است آدم‌ها رشد کنند و راهی را در زندگی‌شان طی کنند. احکام به ما می‌گوید که چگونه این راه را طی کنیم. هدایت چیزی است که وقتی به شما می‌رسد، گویا به شما یاد می‌دهد که از چه راهی بروید و راه را نشان می‌دهد که چطوری این راه را طی کنید. بنابراین این آیه بیشتر از هرچیزی به این اشاره می‌کند که گویا خداوند به‌صورت تکوینی به جنبندگان انواع مختلف راه‌رفتن را آموخته است. بعضی موجودات به‌صورت تکوینی روی شکم خودشان راه می‌روند، بعضی‌ها روی دو پا و بعضی روی چهار پا راه. حرف از این است که در عالم تکوین هم برای راه‌رفتن قواعدی وجود دارد. به‌معنای متعارف، در قرآن این‌طور است که خداوند به مار حکم کرده که روی شکم خودش راه برود و به انسان حکم کرده است که روی دو پا راه برود. یعنی طبق قوانین طبیعت طوری بدن موجودات خلق شده که همان‌طوری که خدا می‌خواهد راه می‌روند و نمی‌توانند از آن تخطی کنند. یعنی از شیوه‌های راه‌رفتنی که خداوند برایشان در عالم تکوین مقرر کرده است، نمی‌توانند تخطی کنند. بنابراین این یک تمثیل خیلی خوبی است تا این حقیقت را درک کنیم.

کل آیات تشریعی به‌نوعی به ما یاد می‌دهد که چگونه راه برویم. اگر طبق تکوین روی دو پا راه می‌رویم، راه‌رفتن دیگری هم داریم که توسط احکام تشریعی بیان می‌شود. (فقط خواستم این دو آیۀ آخر این فصل را که به‌نوعی به آیات قبل و بعدش مربوط می‌شود توضیح بدهم. جلسۀ قبل چون فکر کردم می‌خواهم تا آخر بروم خیلی توضیح ندادم و برای دور دوم گذاشتم.) به‌طور کلی این‌ها آیاتی است که دربارۀ عالم تکوین بحث می‌کند و وقتی در بین آیات تشریعی می‌آید، طبیعتاً مقایسه‌ای بین احکام تکوینی و تشریعی انجام می‌شود.

ترجیع‌بند ﴿لَّقَدْ أَنزَلْنَا آيَاتٍ مُّبَيِّنَاتٍ وَاللَّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيم﴾ (نور: ۴۶) روی مفهوم هدایت و صراط مستقیم تأکید می‌کند. این‌ها مفاهیمی است که در قرآن زیاد می‌آیند. گویا در وجود خودمان طبق یک راهنمایی، باید راهی را طی کنیم. راه مستقیمی هست که باید به آن برسیم. برای همین با آیات قبل خودی کاملاً هماهنگ است.

۵- فصل سوم

فصل سوم چند قطعۀ کاملاً مجزای مشخص دارد. اگر بخواهیم سطحی نگاه کنیم، از اول فصل یعنی از آیۀ ﴿وَإِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ…﴾ (نور: ۴۸) تا جایی که دوباره احکامی می‌آید ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ…﴾ (نور: ۵۸) یک قسمت است؛ البته می‌توانید دو قسمت در نظر بگیرید. سپس سه حکم دیگر می‌آید و در انتها قطعه‌ای دربارۀ روابط مؤمنان با پیامبر می‌آید.

۱-۵ تقسیم‌بندی افراد از نظر ایمان و کفر

قسمت اول بحث‌هایی است که در جاهای دیگر قرآن هم زیاد است و حرف از این است که صرف نظر از کفار، اشخاصی که اطراف پیامبرند دو نوع‌اند:

۱. کسانی که واقعاً مؤمن‌اند و کاملاً مطیع حرف‌های پیامبرند؛

۲. کسانی که ادعای ایمان می‌کنند؛ ولی شک و شبهه دارند و گویا به چیزی که پیامبر می‌فرماید در ته دلشان راضی نیستند. کسانی‌اند که خداوند اسم ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ را برایشان گذاشته است.

در قرآن به دو دسته اشخاص اشاره شده:

۱. کسانی که اصلاً ایمان ندارند و بنابر مصالحی ادعای ایمان می‌کنند؛ مثلاً نفوذی کفارند. اینان مثل کسی که دروغ می‌گوید و خودش هم می‌داند دروغ می‌گوید، فقط نقش ایمان را بازی می‌کنند که در قرآن به آن‌ها منافق گفته می‌شود. معروف است برخی از رؤسای قبایل مدینه تحمل بودنِ پیامبر را در مدینه نداشتند؛ ولی چون جماعت همه طرفدار پیامبر بودند، در عین حالی که کافر بودند و هیچ اعتقادی به خدا و پیامبر نداشتند، اظهار ایمان می‌کردند و لابه‌لای مؤمنان بودند و با مؤمنان و کفار از نظر اجتماعی ارتباط داشتند و می‌خواستند با کفار سازش کنند و حکومت خودشان را پس بگیرند.

۲. کسانی که قرآن از آنان به ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ تعبیر می‌کند. اشخاصی‌اند که اهل جنگیدن با کفار هستند؛ این‌طور نیست که واقعاً طرف کفار باشند یا رابطه‌ای داشته باشند؛ بلکه خودشان فکر می‌کنند ایمان دارند؛ اما واقعاً ایمان ندارند. اصلاً نمی‌فهمند ایمان داشتن یعنی چه.

ابتدای سورۀ بقره اشخاص به سه دسته تقسیم می‌شوند: متقیان و کفار و کسانی که اسمشان ﴿الَّذِینَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ است. متقیان سه چهار آیه برایشان هست و تکلیفشان روشن است. به کفار خیلی صریح در دو آیه به آن‌ها اشاره می‌شود. دربارۀ ﴿الَّذِینَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ تا ده آیه با دو تمثیل در اول سوره بقره آمده تا شناخته بشوند؛ چون خیلی نیاز به توضیح دارد تا بدانیم چه موجوداتی‌اند.

۲-۵ مشکل ادارکی، ریشۀ مرض قلب

مشکل دستۀ سوم، مشکل ادراکی است؛ در واقع بر همین مبنا اشخاص به سه دسته تقسیم می‌شوند.

چیزهایی هست که می‌توان آن را دید؛ ولی همۀ اشخاص نمی‌توانند آن را ببینند؛ مثل واقعیت‌های دینی، وجود خداوند، معاد و چیزهایی که در دین گفته می‌شود؛ یعنی می‌شود به حالتی رسید که گویا این‌ها را می‌توان دید و عمیقاً باور و ایمان داشت که این‌ها واقعی‌اند.

برخی اشخاص به حدی از درک می‌رسند که گویا خداوند و معاد و همه چیزهای اصولی دین را می‌بینند. این‌ها کسانی‌اند که ایمان دارند. در ابتدای سوره بقره از این اشخاص متقی به ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾ توصیف می‌شود؛ یعنی به‌سمت چیزهای پنهان گرایش پیدا می‌کنند. همان‌طور که می‌دانید چیزهایی هست که همه می‌بینند و چیزهایی هست که همه نمی‌بینند. متقیان که واجد نور الهی‌اند، در اثر تقوا چیزهایی را که بقیه نمی‌بینند، می‌بینند.

کسانی که نمی‌بینند دو دسته‌اند:

۱. اشخاصی که اساساً منکر وجود چیزهای ماورایی‌اند؛ یعنی آنچه را دربارۀ دین می‌گوییم نمی‌پذیرند و حتی در حد حرف هم قانع نمی‌شوند.

۲. اشخاصی که به‌دلایلی قبول دارند خدا هست؛ ولی نمی‌بینند. ممکن است کسی باشد که واقعاً پیامبر را از نزدیک دیده و چیزهایی هم در ایشان دیده که مطمئن شده ایشان پیامبر است و به جاهایی وصل است؛ ولی نه آن جاها را می‌بیند و نه واقعاً شأن پیامبر را می‌فهمد. به‌نظرش می‌‌آید پیامبر آدم خیلی خوبی است و ممکن است معجزاتی هم دیده باشد؛ بنابراین همین‌طور به‌صورت کلی قبول می‌کند. ممکن است شخصی را با برهان عقلی قانع کنم که خداوند وجود دارد، این به این معنا نیست که به حدی می‌رسد که می‌تواند آنچه را باید ببیند، ببیند و واقعاً ایمان بیاورد؛ ولی حداقل قبول می‌کند که دین درست است و جزو دین‌دارها قرار می‌گیرد.

نمونۀ بسیار واضح برای ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ در قرآن، قوم بنی‌اسرائیل است که دنبال موسی راه افتادند. آن‌ها واقعاً در این حد نبودند که بتوانند چیزی از عالم غیب چیزی مشاهده کنند و ایمان واقعی داشته باشند. حضرت موسی این‌ها را حرکت دادند و منافعشان با حضرت موسی هماهنگ بود. معجزاتی هم دیده بودند. اگر از آن‌ها می‌پرسیدید، واقعاً به حضرت موسی اعتقاد داشتند و می‌دانستند خدایی هست و حضرت موسی، پیامبر خداست. آن‌قدر معجزه در این راه دیده بودند که دیگر شکی در پیامبری حضرت موسی نداشتند؛ ولی ایمان در قلبشان مستقر نمی‌شد. قوای ادراکی‌شان مشکل داشت. گویا قلبشان مرضی داشت که هرچه معجزه می‌دیدند، به حالت ایمان نمی‌رسیدند. اشخاصی نبودند که به‌دروغ بگویند ما ایمان داریم و با کفار رابطه داشته باشند؛ بلکه کاملاً با مؤمنان بودند و حتی با مؤمنان به جنگ می‌آمدند و مجاهدت می‌کردند؛ ولی واقعاً ایمان نیاورده بودند. قدرت رسیدن به ایمان را از نظر ادراکی نداشتند.

[۴۵:۰۰]

دستۀ اشخاص ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ بسیار پیچیده است. اینان کسانی‌اند که اگر در حد کلام از آن‌ها بپرسید آیا ایمان دارید، می‌گویند بله و واقعاً فکر می‌کنند دارند راست می‌گویند؛ اما نمی‌فهمند ایمان یعنی چه. نمی‌فهمند کسی که ایمان دارد به کجا رسیده و چه حالتی دارد. آن حالت ایمان‌آوردن را درک نکردند؛ ولی واقعاً اعتقاداتی در حد کلام دارند.

سعی می‌کنم بگویم چرا این آیات خیلی مهم‌ است و چرا به این سوره مربوط می‌شود. اگر دقت کنید آن احکام تشریعی اول که صادر شد، توصیف اشخاص مؤمن و کافر توسط آیات تکوینی بیان شد و سپس آیات تشریعی قطع شد. بعداً در ادامه احکام تشریعیِ ابتدای سوره ادامه پیدا می‌کند. این‌ آیات برای رسیدن به سری دوم آیات تشریعی که قسمت دوم این فصل را تشکیل می‌دهد نقش دارد.

۳-۵ وضع احکام برای مؤمنان و آدم‌های نورانی

وقتی شما سوره را تا اینجا می‌خوانید، چه احساسی به شما دست می‌دهد؟‌ در بین مردم خانواده‌ها و انسان‌های نورانی‌ای وجود دارند که گویا خداوند طرفشان است. آن‌ها کسانی‌اند که راه درست را پیدا کردند و خداوند میل دارد که همه مثل این‌ها باشند. اصلاً خداوند احکام را برای اینان وضع می‌کند. چرا نباید فحشا اشاعه پیدا کند؟ چون این آدم‌ها که در خانه‌های خودشان هستند، بتوانند صبح بیایند به تجارت و بیع خودشان برسند و محیط بیرون فاسد نباشد تا بتوانند سالم زندگی کنند. این‌ها کسانی‌اند که به راهی رفتند و به جایی رسیدند و حالات معنوی‌ای دارند که این حالات معنوی نمی‌تواند در هر جامعه‌ای به‌راحتی دوام پیدا کند. بیشترین چیزی که در این سوره هست، مرکزیت مفهوم نور و آدم‌های نورانی است که خداوند دارد برایشان احکام را تشریع می‌کند.

۴-۵ احکام برای حفظ آدم‌های نورانی در متن جامعه

اگر سراسر قرآن را مطالعه کنید، می‌بینید در جاهایی که پیامبرها می‌آیند، آدم‌های خوبی هم در آنجا زندگی می‌کنند؛ مثلاً در سورۀ یس می‌فرماید: ﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَىٰ﴾ (یس: ۲۰) مردی از حومۀ شهر می‌آید. او تنها کسی است که رسول خدا را می‌شناسد و مردم را دعوت می‌کند که به او ایمان بیاورند. گویا این قاعدۀ کلی جاهایی است که احکام خدا در آنجا جاری نمی‌شود. آدم‌هایی که خیلی خوب‌اند و اولیای خدا و انسان‌های نورانی‌اند، مجبور می‌شوند از متن شهر خارج شوند. آن‌ها نمی‌توانند در شهر زندگی کنند و همه‌شان در اقصی‌المدینه یا حومۀ شهر هستند. در سوره قصص هم همین‌طور است. جایی که دنبال حضرت موسی هستند، عین همین آیه تکرار می‌شود: ﴿ وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَىٰ قَالَ يَا مُوسَىٰ…﴾ (قصص: ۲۰) مردی از حومۀ شهر می‌آید و به حضرت موسی می‌گوید که این‌ها می‌خواهند تو را بکشند.

اگر محیط جامعه سالم نباشد، ما این آدم‌های نورانی را ما از دست می‌دهیم و این به نفع جامعه نیست که اولیای خدا یا کسانی که از نظر ایمانی به مدارجی رسیده‌اند، نتوانند در شهر زندگی کنند و مجبور شوند در خارج از شهر و دور از مردم زندگی کنند. گویا همۀ برنامه در این سوره این است که در محیط جامعه پاک‌سازی صورت بگیرد‌ تا این آدم‌ها بتوانند در متن جامعه زندگی کنند. این به نفع همه است که این‌ها باشند و فرار نکنند. این به نفع همه است که عده‌ای از آدم‌های اطراف ما از اولیای خدا و عارفان باشند. شاید روزی از کنار ما رد شدند و اتفاق خوبی هم برای ما افتاد.

اینکه دستور داده شده در جامعه فحشا اشاعه نیابد، بیشتر از هرچیزی برای این است که این آدم‌ها ادراکات یا حالتی دارند که نمی‌توانند در هر جامعه‌ای زندگی کنند و باعث می‌شود فراری شوند. وقتی از جامعه فراری شوند، دیگر اشخاصی که در جامعه زندگی می‌کنند مثل این‌ها نمی‌شوند؛ یعنی نه تنها جامعه نمی‌تواند این‌ها را نگه دارد، بلکه نمی‌تواند چنین موجوداتی را تولید کند. بنابراین همۀ احکام صادر می‌شوند تا این آدم‌ها راحت باشند و محیط جامعه اشخاصی را که مثل این‌ها نیستند سوق بدهد که مثل این‌ها بشوند.

۵-۵ فشار احکام برای کسانی که نورانی نیستند

باز هم تأکید می‌کنم خداوند احکام را برای این آدم‌های نورانی وضع می‌کند، نه برای اشخاصی که این حالت‌ها را ندارند. فرض کنید برای جایی مثل محیط دانشجویی یا خوابگاه دانشجویی یا کتابخانه قواعدی وضع می‌شود؛ مثلاً می‌گویند حرف نزنید، فلان کار را نکنید، آنجا ننشینید، چراغ‌ها را این‌طوری نگذارید و… برای چه کسی این‌ها وضع شده؟ برای کسی وضع شده که قرار است به کتابخانه بیاید و با آرامش مطالعه کند تا به مدارج علمی برسد. حالا اگر کسی قصد شیطنت داشته باشد، مثلاً بچه‌ها در کتابخانه می‌خواهند یک کتاب عکس‌دار را ورق بزنند و بازی کنند و بگویند و بخندند، مسلماً این قواعد برعلیهشان است و احساس راحتی نمی‌کنند.

اگر این سوره را از اول تا اینجا بخوانید، باید این احساس به شما دست بدهد که احکام طوری وضع می‌شوند که آن انسان‌های نورانی راحت باشند و به آن‌ها هیچ فشاری نیاید. یعنی یک زنی که از نظر معنوی به جایی رسیده و حالت‌های خاصی دارد، نمی‌خواهد جلوه کند و خودش را نشان بدهد. به‌طور طبیعی اگر حکم هم نشود، میل دارد که خودش را بپوشاند. مردانی که نورانی و معنوی‌اند، میل ندارند چشمشان به چیزهای شهوت‌انگیز بیفتد. زن نورانی دوست ندارد شهوت ایجاد کند. مرد نورانی هم دوست ندارد چنین صحنه‌هایی ببیند. چنین اشخاص نورانی اهل ارتکاب زنا و صحبت دربارۀ فحشا هم نیستند؛ چون حالت‌های معنوی دارند که مغایر این کارهاست. بنابراین نه‌تنها از نظر احکام به این آدم‌ها هیچ فشاری نمی‌آید، بلکه راحت هم می‌شوند؛ اما بقیه مردم چه؟ اکثریت مردم این‌طور نیستند و این حالت معنوی را ندارند و جزو مؤمنان و متقیان واقعی که به‌سمت غیب رفته باشند و مشاهدات و ادراکاتی خاصی داشته باشند نیستند. اکثر کسانی که نور دارند، نور خیلی کمی دارند و بسیار نورانی نیستند. بنابراین این احکام به اکثریت فشار می‌آورد؛ چون اشخاصی که آن حالات معنوی را ندارند، ممکن است خیلی کارها را دوست داشته باشند که احکام شرع، از جمله احکامی که اینجا هست، برایشان تحمیل و فشار باشد. در واقع مثل بچه‌هایی هستند که به کتابخانه رفتند؛ ولی دنبال دانش و درس‌خواندن و دانشمندشدن نیستند. می‌خواهند بازی‌گوشی کنند؛ حتی می‌خواهند گهگاهی کارهای غیر از کتاب‌نگاه‌کردن هم انجام بدهند؛ مثلاً وقتی خیلی خسته شدند، بخواهند دنبال همدیگر هم بدوند. مردم عادی در مقایسه با مؤمنان و متقیان، همانند این بچه‌ها هستند نسبت به اشخاص بالغ؛ یعنی بازی‌گوش‌‌اند، مشغول شهوات می‌شوند، زیادی سرگرم لذت بشوند و زندگی‌شان را روی همین چیزها پایه‌گذاری کنند. اما آدم‌های نورانی به لذت‌های سطح پایین توجهی نمی‌کنند و مشغولش نمی‌شوند؛ پس برایشان بهتر است که احکام خداوند برای جامعه طوری باشد که در سوره آمده است.

اصولاً خداوند احکام دینی را به‌گونه‌ای تشریع می‌کند که اگر همۀ مردم رعایت کنند، به اکثریتشان فشارهایی وارد می‌شود و مطابق با طبیعتشان نیست. به آدم نورانی فشاری وارد نمی‌شود که نماز بخواند؛ اما برعکسش فشار وارد می‌شود.

روایت معروفی است که همه نقل کرده‌اند. وقتی نزدیک وقت نماز می‌شد، پیامبر به بلال می‌گفت: «اِرَحْنِی یَا بِلَالَ» مرا خلاصم کن. مثل اینکه حالتی به وجود آمده که بی‌تاب شدند و می‌خواهند اذان را زودتر بگویند تا نماز بخوانند. برای آدم‌های نورانی احکام عبادی سنگین نیست؛ حتی اهل نافله‌اند؛ یعنی بیش از آنچه برایشان واجب است، خودشان اذکاری می‌گویند؛ چون لذت می‌برند.

۶-۵ نفاق و عکس‌العمال غیرمؤمنان در برابر احکام

اکثریت مردم حتی آن‌هایی که اطراف پیامبرند، جزو اشخاص ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ هستند و خیلی نورانی‌ای نیستند. ﴿الَّذِینَ هم فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ چیزی بین کفر و ایمان است. نفاق یک مفهوم سیاسی نیست؛ اما بیشتر به‌عنوان مفهوم سیاسی‌اجتماعی استفاده می‌شود. ممکن است کسی هیچ‌وقت با گروه سیاسی‌ای همکاری نکند و ظاهری آراسته داشته باشد؛ ولی به حالات معنوی نرسیده باشد. این آیات به‌گونه‌ای جالبی شرح حال این اشخاص را بیان می‌کند.

موقعی که احکام تشریع می‌شود، این آیات در صدد این‌ است که به شما نشان بدهد عکس‌العمل مردم در مقابل حکم خدا چیست. همینانی که اطراف پیامبرند چگونه با احکام الهی برخورد می‌کنند. از کسانی که جزو ﴿الذین هم فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ هستند، انتظار دارید هنگامی که احکام تشریعی صادر می‌شود چه کنند؟ آیا زن‌هایشان حجاب نمی‌گذارند؟ می‌گذارند. حتی منافقان هم ظاهر را رعایت می‌کنند. نمی‌توانید به مردم بگویید بعضی‌هایتان به این احکام رضایت ندارید و با جان و دل رعایت نمی‌کنید و برای بعضی از شما راحت است؛ چون این یک چیز پنهان است؛ ولی این آیات به شکل دیگری همین را می‌گوید و این وضعیت را تشریح می‌کند. فرض کنید اختلافی بین مردم پیش آمده است و پیامبر می‌خواهند حکم کنند. قرآن می‌فرماید که حتی برخی راضی نیستند پیش پیامبر بیایند و حکم را بشنوند. احکام تشریعی را کنار بگذارید؛ چون ممکن است تظاهر کنند که ما خیلی هم احکام تشریعی را دوست داریم؛ ولی این را نمی‌توانند تظاهر کنند که گاه‌گداری که بینشان اختلاف پیش می‌آید، پیش پیامبر بیایند تا ایشان حکم کنند. موقعی که سر چیزی بینشان اختلاف پیش می‌آید، بعضی‌هایشان راضی نمی‌شوند که پیش پیامبر بیایند تا ایشان حکم بدهند. گویا این آیه به ماجراهای واقعی که همه می‌دانند اشاره می‌کند. می‌فرماید: ﴿وَيَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا ثُمَّ يَتَوَلَّىٰ فَرِيقٌ مِّنْهُم مِّن بَعْدِ ذَٰلِكَ وَمَا أُولَٰئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ (نور: ۴۷) و می‌گویند ما به خدا ایمان آوردیم و به پیامبر ایمان آوردیم و اطاعت می‌کنیم؛ ولی بعضی‌هایشان بعداً روی برمی‌گردانند. این آیۀ دربارۀ اطرافیان پیامبر صحبت می‌کند که بعضی‌هایشان مؤمن نیستند.

﴿وَإِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ﴾ وقتی دعوت می‌شوند که خدا و رسول بینشان حکم کند، بعضی‌هایشان اعراض می‌کنند. ﴿وَإِن يَكُن لَّهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ﴾ ولی اگر در ماجرایی حق داشته باشند می‌آیند.

۷-۵ علت اعراض منافقان

چرا منافقان اعراض می‌کنند؟ وضعیتی را در نظر بگیرید که پیامبر مثل قاضی نشسته‌اند و می‌خواهند بین مردم حکم قضایی کنند. عده‌ای اعراض می‌کنند؛ چون ته دلشان می‌دانند که حق با آن‌ها نیست. اگر حق داشتند، می‌آمدند. چون احساس می‌کنند حق با آن‌ها نیست، می‌ترسند پیش پیامبر بروند تا حضرت برایشان حکم کنند. این آدم‌ها حتی از احکام تشریعی هم اعراض می‌کنند؛ ولو اینکه در ظاهر نشان ندهند.

احکام برای منافقان نیست. این موضوع مثل این می‌ماند که مثلاً با کسی اختلاف دارم و حق هم با اوست. می‌خواهم پیش پیامبر بروم. پیامبر طرف او را می‌گیرد و به سود او حکم می‌کند. پس طبیعی است که از حکم پیامبر اعراض کنم و دوست نداشته باشم پیامبر حکم کنند. عین همین قضیه در احکام تشریعی هم برقرار است. واقعاً خداوند برای موجودات نورانی احکام را وضع می‌کند، نه برای من ظلمانی! اگر موجود نورانی نباشم و جزو ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ و اشخاص بی‌ایمان باشم، احکام تشریعی برای من نیست. این قطعه خیلی مهم است و عکس‌العمل واقعی اشخاص را در مقابل کل احکام نشان می‌دهد. ممکن است احکام روزمره باشد؛ مثلاً احکامی دربارۀ اختلاف بین مردم. خداوند که اختصاصاً برای هر فرد در دنیا حکم نمی‌کند؛ بلکه احکام تشریعی را صادر کرده است. این آیه استدلال می‌کند که مردم حتی از حکمی که پیامبر در مسائل روزانه صادر می‌کنند، راضی نیستند؛ چون حس درونی‌شان این است که این احکام به دردشان نمی‌خورد و پیامبر حقشان را نمی‌دهند.

[۱:۰۰:۰۰]

وقتی خداوند احکام را تشریع کرد، حق را به غیرمؤمن نداد. بنابراین کسانی که جزو انسان‌های نورانی و مؤمن نیستند، واقعاً تمایلی به اجرای احکام ندارند. این نکتۀ بسیار مهمی است. در تاریخ اسلام خیلی این موضوع تجلی پیدا کرده است. اکثریت انسان‌ها واقعاً احکام را دوست ندارند و حالت اعراض در آن‌هاست. این آیه بسیار مؤثر است و همۀ حرف این‌جاست: ﴿وَإِن يَكُن لَّهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ﴾ (نور: ۴۹) می‌فرماید اگر احساس می‌کردند حق با اوست می‌آمدند. واقعیت این است که حق با آن‌ها نیست و موجودات برحقی در این عالم نیستند.

﴿أَفِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ يَخَافُونَ أَن يَحِيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَرَسُولُهُ…﴾ (نور: ۵۰) در قلب اینان مرض هست یا شک دارند یا می‌ترسند که خداوند حقشان را ضایع کند. فکر می‌کنند حقی دارند و اگر بیایند، خدا یا پیامبر حقشان را ضایع می‌کند! ﴿بَلْ أُولَٰئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ این‌ها گناهکارند و اشخاص خوبی نیستند و گناهانی مرتکب شده‌اند و قلبشان دچار مرض شده است. ایراداتی در کارشان وجود دارد؛ برای همین است که از حکم خدا اعراض می‌کنند. این‌ مقدمه‌ای است تا مؤمنان آماده باشند که در بین اشخاصی که دور پیامبر وجود دارند، در برابر احکام شرع اعراض وجود دارد.

وقتی از حکم روزمره اعراض می‌کنند، از احکام الهی نیز اعراض می‌کنند. اگر از اینان دراین‌باره بپرسید، ممکن است بگویند که ما از احکام خیلی خوشمان می‌آید؛ ولی واقعیت این است که تا کسی جزو مؤمنان یا انسان‌های نورانی نباشد، واقعاً از احکام خوشش نمی‌آید و احکام به او تحمیل می‌شود و حالت اعراض در او وجود دارد. کسی که در اصطلاح قرآن، ظالم و گناهکار است و اداراکات معنوی ندارد و قلبش مریض است، نمی‌تواند با این احکام راحت زندگی کند. این واقعیتی است که در این قسمت بیان شده است.

۸-۵ عکس‌العمل مؤمنان هنگام دعوت به‌سوی خدا و پیامبر

در ادامه خداوند مؤمنان را توصیف می‌کند و می‌فرماید: ﴿إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَن يَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ (نور: ۵۱) مؤمنان کسانی‌اند که وقتی به‌سمت خدا و پیامبر دعوت می‌شوند تا برایشان حکم کنند، چه احکام تشریعی، چه احکام روزمره که پیامبر مطابق حکم خدا و احکام تشریعی حکم می‌کنند، حرفشان این است که می‌گویند شنیدیم و اطاعت کردیم [و اینان کسانی‌اند که رستگارند.] چیزی ندارند که نخواهند پیش پیامبر بروند تا برایشان حکم فرمایند. این‌ها کسانی‌اند که حسابشان پاک است؛ بنابراین از حکم خدا و پیامبر نمی‌ترسند. می‌دانند که حکم خدا و پیامبر به نفعشان است؛ حتی اگر جایی اشتباه کرده باشند، می‌دانند اگر مجازات هم بشوند به نفعشان است. همۀ احکام در جهت رشد انسان است. ﴿وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَخْشَ اللَّهَ وَيَتَّقْهِ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ﴾ (نور: ۵۲) کسی که از خدا و پیامبر اطاعت کند و از خداوند بترسد و تقوا داشته باشد، [چنین کسانی پیروزند.]

۹-۵ علت وجود مرض در قلب

اصلاً چرا در قلب بعضی‌ها مرض است و مصداق ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ‌﴾ هستند؟ چون مطیع نیستند. احکام این‌طور نیست که خداوند یک عده را انتخاب کند و بخواهد به نفع آن‌ها کار کند و بقیه را کنار بگذارد؛ بلکه آنانی که اطاعت نمی‌کنند جزو کسانی قرار می‌گیرند که نورانی نیستند و در نتیجه احکام الهی اصطلاحاً به آن‌ها نمی‌چسبد. گویا خداوند به کسانی که نورانی نیستند می‌فرماید اگر شما هم به همین احکام عمل کنید، جزو همین انسان‌ها می‌شوید، جزو رستگاران می‌شوید.

۱۰-۵ سنگینی اطاعت برای منافقان

﴿وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ…﴾ (نور: ۵۳) دوباره آنانی که در قلبشان مرض است، به خداوند غلیظ‌ترین قسم‌هایی که بلدند می‌خورند که اگر به آن‌ها امر کنی، خارج می‌شوند. به نظر می‌آید این اصطلاح دربارۀ جهاد است؛ یعنی قسم می‌خوردند که اگر پیامبر بگوید برای جهاد بیرون از شهر بروید، ما می‌آییم. ﴿قُل لَّا تُقْسِمُوا﴾ بگو قسم نخورید. ﴿طَاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ﴾ اگر پیامبر امر بکند، خیلی بدیهی است که باید عمل کنید. برای چه قسم می‌خورید؟ مؤمنان چرا باید قسم بخورند که اگر امر کنی، ما همراه تو می‌آییم؟ برای مؤمنان این جزو بدیهیات است و نیازی به قسم‌خوردن نیست. همین که این‌ها قسم‌های خیلی غلیظی می‌خورند، نشان می‌دهد که اطاعت‌کردن برایشان سنگین است و برایشان خیلی زحمت دارد. قسم‌خوردن نشان‌دهندۀ این است که به‌گونه‌ای تحت فشارند. کسی که مؤمن است، حکم جهاد را هم دوست دارد. منتظر این است که پیامبر امر کند تا برای هر کار خطرناکی یا هرچه که باشد، بیرون بیاید؛ چون می‌داند به نفعش است و با حالت درونی‌اش سازگار است. ﴿إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ خداوند به کاری که می‌کنید آگاه است.

۱۱-۵ اطاعت عامل هدایت

﴿قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَيْكُم مَّا حُمِّلْتُمْ…﴾ (نور: ۵۴) از خداوند و رسول اطاعت کنید و اگر برگشتند، وظیفه‌ای که بر عهده رسول گذاشته شده به رسول مربوط می‌شود و چیزی که به شما مربوط است، وظیفۀ خودتان است. ﴿وَإِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ دوباره این موضوع تکرار می‌شود که اگر اطاعت کنند، هدایت می‌شوند؛ یعنی جزو کسانی می‌شوند که این احکام برایشان طبیعی و راحت است. ﴿وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ﴾ و بر پیامبر به غیر از ابلاغ آشکارِ آنچه از طرف خداوند [وحی می‌شود، چیزی] نیست.

۱۲-۵ خلیفة‌اللهی مؤمنان و فراگیرشدن دین الهی

این آیه‌ای است که گفتم احتمالاً چیزی درباره‌اش نمی‌گویم: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ…﴾ (نور: ۵۵) آخر این قطعه، خداوند به آدم‌های خاص، به مؤمنان واقعی و کسانی که عمل صالح انجام می‌دهند مثل مؤمنانی که قبل از این‌ها بودند، وعده می‌دهد که آنان را در زمین مستقر می‌کند و به آنان «خلافت» و جانشینی در زمین می‌دهد. استخلاف به‌معنای خلافت است. ﴿وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَىٰ﴾ و خداوند دینی را که به آن‌ راضی می‌شوند در زمین مستقر می‌کند. ﴿وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا﴾ بعد از آن دوران وحشت و خوفی که داشتند و تحت فشار بودند، به امنیت می‌رسند. این وعده‌ای است که به انسان‌های نورانی داده می‌شود. وعده‌ای است که به آدم‌های باایمان، هرکسی با هر میزان ایمانی که دارد، داده می‌شود که این دوران می‌گذرد. دوره‌ای که پیوسته تحت فشار کفار هستید و در جامعه‌ای زندگی می‌کنید که برایتان زندگی سخت است می‌گذرد. خداوند وعده می‌دهد که به آرامش می‌رسید و به جایی وعده می‌دهد که حکومتتان مستقر شده و همۀ احکام اجرا می‌شود و جامعه طوری می‌شود که می‌توانید در آن راحت زندگی کنید.

در آیۀ ﴿وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَىٰ لَهُمْ﴾‌ دین را به ﴿هُمْ﴾ تعبیر می‌کند؛ یعنی دینِ این‌ها؛ یعنی چیزی که اینان به آن راضی هستند نه بقیه مردم، نه همۀ آن‌هایی که ادعای ایمان می‌کنند. واقعیت این است که [این دین،] دینِ همۀ مردم نیست؛ دینِ این‌گونه آدم‌هاست، آدم‌هایی که واقعاً هدایت‌شده‌اند، ایمان دارند و عمل صالح انجام می‌دهند و در محیط نورانی زندگی می‌کنند. دین، واقعاً دینِ این‌هاست. بقیه برای اینکه مثل این‌ها بشوند، باید از این احکام تبعیت کنند و فشار را تحمل کنند.

جلسه ۲ – سوره نور
5 1 vote
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو