بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای سوره نور، جلسه‌ی ۱۵، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه شریف، سال ۱۳۸۵

در آغاز بحث دربارۀ سورۀ نور گفتم که ‌هیچ‌وقت راجع به بودن یا نبودن حکمی قطعاً صحبت نمی‌کنم. حداکثر می‌توانم بگویم که از قرآن چه برمی‌آید. فقط فردی که در زمینۀ حدیث کاملاً آگاه است،‌ می‌تواند با استفاده از احادیث بگوید حکم نهایی چیست؛ ولی دربارۀ خود فقه، مثلاً تاریخ آن، افرادی هم که علم حدیث نمی‌دانند، می‌توانند مطالعه و بحث و اظهارنظر کنند.

۱- مرور جلسۀ قبل

یکی از دلایلی که می‌خواهم این بحث را تکرار کنم، این است که گمان می‌کنم بعضی مطالب را درست درک نکردیم؛ چون از این مسیر خاص به بحث وارد شدم:
۱. از آیات ابتدای سورۀ نور برمی‌آید که حکم رجم در قرآن نیست؛
۲. به نظر می‌رسد حکم رجم با آیه‌ای از سورۀ نور و آیه‌ای از سورۀ نساء تعارض دارد.
بنابراین، از ابتدا انتظارهایی داشتم و تعارض‌هایی می‌دیدم و در نتیجه، به‌دنبال این بودم که این تعارض‌ها از کجا آمده است؛ در حالی که می‌توانستم آزاد‌تر بحث کنم. امروز این دیدگاه منفی را کنار می‌گذارم و کاملاً غیرجانب‌دارانه بحث می‌کنم؛ چون ممکن است این تعارض‌ها تعارض‌هایی واقعی نباشد. عقیده‌ای که قبلاً ابراز کردم، از دو بند تشکیل می‌شود:
یکی ‌‌‌‌‌اینکه فقه به بازنگری نیاز دارد؛ چون حتی اگر هیچ ایرادی هم در این فقه نباشد، لازم است که از ابزارها و روش‌های جدید استفاده کنند تا احکام را به‌درستی به دست آورند؛
دیگر ‌‌‌‌اینکه این بازنگری را باید اهل حوزه و به‌یک‌باره انجام دهند؛ چون هم متخصص آن‌اند و هم اگر خود آن‌ها فقه را بازنگری نکنند، در سال‌های آینده از بیرون حوزه و با استفاده از نرم‌افزارها این کار را انجام خواهند داد و فقهی جدید خواهند آورد.
در مواجهه با فقه و ضرورت بازنگری آن، افراد به دو دستۀ کلی تقسیم می‌شوند:
۱. آن‌هایی که با فقه بسیار موافق و به اوضاع کنونی بسیار خوش‌بین‌اند و به همین دلیل، احتمالاً بازنگری فقه را نمی‌پذیرند؛
۲. آن‌هایی که با فقه مخالف‌اند و بنابراین، حتماً با فقها و روحانیت هم مخالف‌اند. پس به کل موضوع هیچ احساس خوبی ندارند.
جلسۀ قبل گفتم چندان موافق نیستم که هرکسی دربارۀ حکمی کتابی بنویسد و منابع فقهی را بررسی کند و دلایلی بیاورد و به نتیجه‌ای برسد.

۲- فقه چیست و فقیه کیست؟

نکتۀ دیگر این است که می‌توانستم از ابتدا این بحث را مطرح کنم که وقتی از فقه صحبت می‌کنیم، منظورمان چیست؛ ولی فکر می‌کنم همین طور بهتر است که در حین بحث به نتیجه برسیم. چه شناختی از فقه داریم؟ ‌‌‌‌‌می‌دانیم که دین مجموعه‌ای از دستورالعمل‌ها با عنوان شریعت و احکامی دارد که مشخص می‌کند انسان‌ها چگونه زندگی کنند؛ مثلاً می‌گوید: نماز بخوانید، روزه بگیرید، زکات دهید، جهاد کنید و… . این دستورالعمل‌ها هم بعد فردی دارد و هم بعد اجتماعی. فقها افرادی‌اند که به‌کمک علم فقه سعی می‌کنند این شریعت را برای مردم بیان کنند. در اینجا دو بحث وجود دارد:
اصلاً فقه لازم است؟ یعنی لازم است دانشی وجود داشته باشد که این را به ما بگوید یا نه؟؛
بحث متداول‌تر این است که لازم است در جامعه روحانیان و فقیهانی، به‌صورت طبقه‌ای اجتماعی، وجود داشته باشند که این‌ کار را انجام دهند یا نه؟
حضار: مخالف نیستم که روشی برای زندگی اسلامی یا دینی تعریف کنیم. استخراج دقیق چنین چیزی کلاً خوب است؛ چون انسان‌‌ها همه نمی‌توانند چنین کاری انجام دهند. عده‌ای متخصص باید این وظیفه را به عهده بگیرند. ولی این روش زندگی به مفهومی که در حال حاضر تولید می‌شود،‌ روش خوبی است یا نه؟ یعنی ‌‌‌‌‌مجموعه‌ای از احکام مشخص که معمولاً تأکید چندانی نمی‌شود که چه فلسفه‌ای پشت آن‌هاست. سؤال دیگر این است که فقها که انسان‌های خاصی هم هستند، چگونه باید انتخاب شوند؟
استاد: این کار شیوۀ اجتماعی خاصی دارد. فرد باید وارد جامعۀ روحانیت شود و درس‌هایی بخواند تا بعد بتواند فقیه شود. فعلاً برای ادامۀ بحث توافق کنیم که دانشی به نام فقه وجود دارد و ضروری است. توضیح می‌دهم که منظور از فقه دقیقاً چیست و چرا این حرف‌ها چندان معنایی ندارد.
[۱۰:۰۰]

۱-۲ دلیل سوم برای ‌‌‌‌‌لزوم بازنگری در فقه

دلیل سوم برای ‌‌‌‌‌لزوم بازنگری در فقه این است که گمان می‌کنیم فقه با نیازهای جهان امروز مطابقت ندارد و فقاهت، به‌معنای الگوگیری از روش و منش پیامبر(ص)، در حال بی‌ارزش‌شدن است. به همین دلیل هم احتمال می‌دهیم که همان‌ طور که برده‌داری ملغی شد، بعضی دیگر از احکام هم ملغی شود. به جهان بسیار مدرن آینده، مثلاً پنجاه سال بعد، هم فکر می‌کنیم و می‌گوییم در آینده بسیاری از موضوع‌ها وجود ندارد؛ برای نمونه ممکن است مالکیت به‌شکل امروزی نباشد. این نتیجه‌گیری سبب می‌شود گمان کنیم که به فقهی جدید نیاز داریم.
به‌نظر من، این دلایل دلایل خوبی نیست که مثلاً بگوییم احکامی وضع شده بود تا مانع شود که دنیا به سمتی برود؛ ولی دنیا به سمتی برخلاف خواست خداوند رفت و حالا آن احکام را نمی‌شود در این دنیا اجرا کرد؛ برای نمونه از اول قرار بود ربا‌خواری نشود و اقتصادهای مبتنی بر ربا به وجود نیاید؛ ولی در همۀ دنیا چنین اقتصادهایی به وجود آمده است. پس باید آن احکام را کنار بگذاریم؛ حال آنکه در این صورت، وضع دنیا بدتر می‌شود.
نکتۀ دیگر ‌‌‌‌‌این است که هر فرد متشرعی در واقع اعتقاد دارد که بشر نمی‌تواند با عقلش همه‌چیز را تشخیص دهد. بنابراین، خوب است که انسان‌‌هایی رشدیافته، مثل پیامبران(ع)، با وحی الهی بیایند و نکات تاریک را روشن کنند. اصولاً شریعت به ‌‌‌‌‌این‌ معناست که انسان‌هایی برتر به منبعی فراتر از عقل و دانش محدود بشری وصل می‌شوند و چیزی می‌آورند. به همین دلیل است که به شریعت ایمان داریم. احتمالاً اگر تا آخر جهان هم صبر کنیم که عقل و اطلاعات و دانشمان زیاد شود، بازهم ممکن است به همۀ آنچه در شریعت هست، علم پیدا نکنیم و چرایی وضع‌شدن احکام را متوجه نشویم. بنابراین، ‌‌‌‌‌کنارگذاشتن احکامِ متعارض با عقل و دانش موجود نشان‌دهندۀ این است که ایمان نداریم و شریعت را برتر از عقل نمی‌دانیم و پیامبر(ص) را به خودمان‌‌ ترجیح نمی‌دهیم و به گفته‌های آن حضرت توجهی نداریم. اگر انسان‌ها می‌توانستند صلاح کار خود را تشخیص دهند، چه دلیلی داشت که در ادیان شریعتی باشد و دعوت شوند به اینکه از آن شریعت اطاعت کنند؟
نکته‌ای اساسی که با بحث امروز مناسبت دارد، این است که فقه را دانشی در نظر بگیریم که با استفاده از اسناد تاریخی برای ما روشن می‌کند که پیامبر(ص) و دیگر معصومین(ع) چه گفته و چگونه رفتار کرده‌اند. علوم حدیث و (با استفاده از عقل) اصول فقه هم به ما می‌گوید که چه احادیثی و به چه دلایلی معتبر است و چگونه از اسناد و مدارک تاریخی موجود می‌توانیم احکام را استخراج کنیم. به‌معنای متعارف، کار فقها کم‌وبیش همین است. ممکن است بعضی از فقها بیشتر و بعضی دیگر کمتر از عقل استفاده کنند و بعضی هم فقط و فقط به احادیث و اصول فقه متکی باشند و عقل را در همین حد دخالت دهند.
[۲۰:۰۰]
بعد از اینکه از گفتار و کردار پیامبر(ص) و دیگر معصومین (ع) آگاه شدیم، اگر به آن باور داشته باشیم، باید ببینیم که چگونه باید آن را با اوضاع کنونی تطبیق دهیم؛ یعنی بازهم علم فقه داریم؛ علمی که به ما می‌گوید پیامبر(ص) و دیگر معصومین(ع) چه گفته‌اند و چگونه رفتار کرده‌اند. ممکن است فردی بگوید که از کانال انتقال از آن دوران به این دوران هیچ‌چیزی باقی نمی‌ماند یا بگوید ۹۰درصد باقی می‌ماند یا بگوید ۱۰۰درصد باقی می‌ماند. میزان و چگونگی تطبیق این دانش با زمان حال بحثی کاملاً جدا و فرعی است و به بحث امروز و بازنگری در فقه، به‌معنای مدنظر ما، ربطی ندارد. حرف من این است که همین فقه (به‌معنای استخراج گفتار و رفتار معصومین) را بازنگری کنیم و ببینیم از گفتار و کردار معصومین(ع) در همان دوران چه احکامی استنتاج می‌شود. این دلیل صفر کلاً با بازنگری در فقه مخالف است.

۲-۲ دلیل مخالفان با بازنگری در فقه

می‌خواهم فرض کنم بعضی با بازنگری در فقه کاملاً مخالف‌اند و دلیلی از طرف آن‌ها بیاورم که چرا فقه به بازنگری نیاز ندارد. ‌‌‌‌‌چنین فردی در بحث با من این دلیل را ارائه کرد:
فقه ‌‌‌‌‌‌فقط استخراج احکام از مجموعه‌ای از کتاب‌ها نیست؛ فقه در واقع چیزی مثل علم الهی است؛ یعنی مثل این است که فقها با بینشی تقریباً عرفانی به جایی، مثلاً به مرحلۀ اجتهاد یا چیزی فوق اجتهاد، می‌رسند و در نتیجه، صحت و سقم احکام را درک می‌کنند. آن‌ها کار را با بررسی اسناد شروع می‌کنند؛ ولی به مقامی روحانی می‌رسند و به‌اصطلاح مؤید من عند الله می‌شوند. دستگاه فقاهت به معصومین(ع) متصل است‌‌‌‌‌ و از این طریق با خداوند ‌‌‌‌‌ارتباط دارد. بنابراین، اگر اشتباهی از فقها سر بزند، معصومین (ع) آن را تصحیح می‌کنند‌. پس ممکن نیست در احکامی که استنتاج می‌کنند، اشتباهی فاحش رخ دهد؛ مثلاً امکان ندارد حکم رجم حکم خداوند نبوده باشد‌‌‌‌‌ و انسان‌‌هایی در طول تاریخ بی‌دلیل کشته شده باشند. آن شخص در ادامه این داستان را نقل کرد:
کسی نزد یکی از علمای معروف رفت و از او در زمینه‌ای فتوا خواست. فتوا دربارۀ زنی باردار بود که مرده بود. آن مرد اجازۀ دفن می‌خواست. عالم فتوایی داد؛ مثلاً گفت که زن را دفن کنید. وقتی‌ آن شخص در راه بازگشت بود، فردی آمد و گفت نظر عالم عوض شده است: چون ممکن است بچه زنده باشد، اول او را بیرون بیاورید و بعد زن را دفن کنید. بستگان زن پیشنهاد دوم را انجام دادند و بعد از مدتی نزد عالم رفتند و گفتند بچه زنده ماند و از عالم بسیار تشکر کردند. عالم گفت اصلاً کسی را نفرستاده است که ‌‌‌‌‌‌این‌طور بگوید و این از دخالت‌های غیبی بوده است و شاید آن شخص از طرف امام‌زمان(عج) آمده باشد.
این دیدگاه بسیار افراطی است و به نظر می‌رسد هر نوع بازنگری در فقه را مردود می‌داند؛ ولی حتی با داشتن چنین دیدگاهی، بحث امروز من معنی دارد؛ چون فقهی بین‌الاذهانی در حوزه هست که افراد آن را می‌خوانند و به اجتهاد می‌رسند. فقها منابع موجود حدیث را بررسی و بر اساس اصول فقه، احکام را استخراج می‌کنند‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‌این همچنان بحثی کاملاً فرعی است که اگر اشتباهی رخ دهد، معصومین(ع) آن را تصحیح می‌کنند یا نه. طبق همین داستان ممکن است فقها احکام نادرستی از احادیث نتیجه بگیرند. ‌‌‌‌در واقع، حتی افرادی هم که فقها را مؤید من عند الله می‌دانند و تا این حد به فقها (نه به فقه) و نظام فقاهت ایمان دارند، احتمال می‌دهند که فقها در استنتاج احکام اشتباه کنند.
می‌توانیم دو باکس برای استخراج احکام در نظر بگیریم:
در باکس اول، فقها کتاب‌های حدیث را مطالعه می‌کنند و با روش‌هایی به نتایجی می‌رسند؛
در باکس دوم که باکس محافظ است،‌ اگر حکمی نادرست باشد، معصومین(ع) آن را تصحیح می‌کنند.
صحبت من دربارۀ باکس اول است، نه دوم. دربارۀ ‌‌‌‌‌این صحبت می‌کنم که باید جنبۀ بین‌الاذهانی و مدرسه‌‌‌‌‌‌‌ای فقه را بازنگری کرد. به نتایج نهایی‌ای که از فقه به دست می‌آید، کاری ندارم.

پرسش و پاسخ

استاد: فقه نظام کاملاً مشخصی دارد‌‌‌‌‌. کتب حدیث هم ثابت است و حدیثی بر احادیث اضافه نمی‌شود. می‌گویند داستان یادشده مربوط به شیخ مفید است؛ در حالی ‌‌‌‌‌که احادیث و مرجعیت دیتاهای فقه قبل از غیبت امام‌زمان(عج)‌‌‌‌‌ قطع شد‌‌‌‌‌ه و به ورودی‌های فقه چیزی اضافه نشده است‌‌‌.
حضار: ولی استنباط از فقه قطع نمی‌شود… .
استاد: ‌‌‌‌‌‌این‌طور فرض کنید که فقیهی که از مجموعه‌ای از احادیث حکمی استنتاج می‌کند که بعداً تصحیح می‌شود، باید به این نتیجه برسد که آن احادیث درست نبوده ‌‌‌‌است‌‌‌‌ یا در اصول فقه او اشکالی وجود دارد.
حضار: ممکن است استنباطش اشتباه باشد، نه آن احادیث یا اصول فقه. آن‌ها می‌تواند استاتیک باشد… .
[۳۰:۰۰]
استاد: این فقیهی که اشتباه کرد، وقتی‌ می‌خواهد درس بگوید، از این داستان استفاده می‌کند یا بر اساس مبانی فقهی نتیجه می‌گیرد‌‌‌‌‌؟ به‌نظر من، اعتقادداشتن یا اعتقادنداشتن به باکس دوم ربطی ندارد به ‌‌‌‌‌باکس اول؛ یعنی مرحله‌‌‌‌‌ای که می‌خواهیم از سنت و اصول فقه احکام را نتیجه بگیریم. می‌گویید که ممکن است این جریان بر اثر تکرار بر این موضوع تأثیر بگذارد که فقها چه احکامی را استنتاج و استنباط می‌کنند. فرض کنید من نوعی اصول فیزیک دارم. آزمایش می‌کنم و می‌بینم که نتیجه‌‌‌‌اش درست نیست. بازخورد می‌گیرم و فیزیکم را تغییر می‌دهم.
حضار: بحث فقه این‌گونه نیست.
استاد: پس چگونه است‌‌‌‌‌؟
حضار: بحث فقه خیلی انسانی‌‌‌تر است، علوم انسانی است؛ مثلاً کسی ممکن است از این احادیث استنباط کند که اهل کتاب نجس‌اند و دیگری ممکن است استنباط کند که نیستند. این‌طور نیست که مبانی اسنادش به نتایجی یکسان منتهی شود. حرف او احتمالاً این است که نظر انسان‌های بزرگ در جامعه جاری می‌شود و آن نظر نظر صائب است. واقعیت امر این است که در حوزه‌ها نظرها و استنباط‌های انسان‌‌های بزرگ بر طلبه‌ها و درس آکادمیک آن‌ها بسیار تأثیر دارد. این مهم است که مثلاً آیت‌الله بروجردی اهل کتاب را نجس می‌دانست یا نه.
استاد: ولی این نوع تأثیرات جزو فقه نیست‌‌‌‌‌.
حضار: ولی تأثیراتش در فقه هست.
استاد: منابع دانش فقه عبارت است از: کتاب، سنت‌‌‌‌‌، عقل و اجماع. منظور از اجماع اجماع مدنظر اهل سنت نیست. فقه شیعه به‌هیچ‌وجه به چنین چیزی باور ندارد‌‌‌. اگر همۀ علمای بزرگ و کوچک هم هم‌زمان دربارۀ چیزی اجماع کنند، از نظر فقه شیعه به‌هیچ‌وجه سندیت ندارد؛ مگر ‌‌‌‌‌اینکه کاشف از سیره و سنت معصومین(ع) باشد. اگر در قرن سوم هجری همۀ فقها چیزی را قبول داشتند، ولو ‌‌‌‌‌اینکه حدیثی باقی نمانده باشد، شیعه استنباط می‌کند حدیثی بوده‌ است که این فقها همه توافق داشتند. بنابراین، چون این اجماع کاشف از حدیث و چیزی در سنت است، قبول می‌کنیم که این حکم درست است. می‌خواهم بگویم این‌گونه تأثیرات فرعی جزو نظام فقه نیست‌‌‌‌‌. می‌خواهی بگویی یک منبع فتوای فقهی داریم که در اصول فقه پنهانش می‌کنند‌‌‌‌‌ و نمی‌گویند؟
حضار: اینکه قم درس بخوانید، فرق دارد با اینکه در نجف درس بخوانید. مبانی‌اش یکی است؛ ولی گرایش‌ها فرق می‌کند؛ یعنی در همان باکس اول فرق می‌کند.
استاد: بله. در طول تاریخ، نهضت‌ها و مدرسه‌های فقهی متعددی‌‌‌‌‌ وجود داشته است.
حضار: این تفاوت در واقع تأثیر همان بازخورد است.
استاد: نه. فقه دانش است‌‌‌‌‌، دانشی تعریف‌شده.
حضار: ولی انسانی است. تجربی نیست.
استاد: هیچ فرقی ندارد. به هر حال، دانشی است که در حوزه‌ها داریم، چه در قم، چه در نجف. اگر یکی از علمای قم‌‌‌‌‌ بخواهد با یکی از علمای نجف دربارۀ اختلافی بحث کند، هیچ‌وقت نمی‌گوید چون آیت‌الله بروجردی ‌‌‌‌‌‌این‌گونه بود، ‌نظر من این است؛ بلکه از احادیث و اصول فقه استفاده می‌کند‌‌‌‌‌. شخص دیگر هم سعی می‌کند همین کار را انجام دهد‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌در علوم تجربی هم همین طور است. ‌انیشتین فکر می‌کرد مثلاً پدیدۀ اینتنگلمنت (درهم‌تنیدگی) وجود ندارد‌‌‌‌‌؛ چون این‌طور حس می‌کرد. بعضی از فیزیک‌دانان دیگر هم حسشان این بود که حس انیشتین حتماً درست است و بنابراین، با این پدیده مخالف بودند؛ ولی وقتی می‌خواستند در کنفرانسی بحث کنند، نمی‌گفتند چون انیشتین این‌طور گفته است، ما هم نظرمان همین است.
حرف من بازنگری در آن چیزی است که بین‌الاذهانی است؛ یعنی وقتی‌ که فقها بحث می‌کنند و کتاب می‌نویسند‌‌‌‌‌، سعی می‌کنند آن‌گونه بیان کنند، هرچند احکام از غیب به ‌آنان رسیده باشد‌‌‌‌‌. می‌خواهم بگویم اعتقاد به ‌‌‌‌‌اینکه فقاهت به غیب متصل است یا نیست و حتی ‌‌‌‌‌اینکه این اتصال به غیب بازخوردی در استنتاج احکام می‌دهد یا نمی‌دهد‌‌‌‌‌، به بحث بازنگری فقه ربطی ندارد؛ یعنی همچنان می‌توانم بگویم که در کشف صحت و سقم احادیث به‌دلایلی باید بازنگری‌هایی شود؛ مثلاً اصول فقه باید بازنگری شود. در واقع، دانش غیرمتصل به غیب باید بازنگری شود، هرچند همۀ این حرف‌ها هم درست باشد. فقها در مباحث بین مدرسه‌های مختلف فقهی و در هنگام استدلال دربارۀ بودن یا نبودن احکام، حرف‌های غیبی نمی‌زنند. نمی‌گویند چون به من ‌‌‌‌‌‌این‌گونه الهام شده است، این را می‌گویم و دیگر بحث نمی‌کنم.
حضار: اگر مبانی و شیوۀ دلیل‌آوردن را باکس اول در نظر بگیریم، قبول دارم. اینکه نتایج غالب و ارائۀ غالب چیست، در باکس اول نمی‌گنجد.
استاد: من به این موضوع کاری ندارم. حرفم این است که فقه به آن معنایی که در حوزه تعریف می‌شود، علمی بین‌الاذهانی است و می‌توان آن را آموزش داد. کسی نمی‌تواند آموزش بدهد که چگونه به غیب وصل شویم و احکام را از غیب دریافت کنیم.
حضار: منابع و اصول استخراج احکام است.
استاد: اصول فقه چهار منبع دارد و حدود و ثغور هرکدام مشخص است. کتاب‌های حدیث شیعه و سنی هم معلوم است که چیست. حالا سعی می‌کنیم احکام را استخراج کنیم. پس فرض می‌کنیم که در قرون دوم‌‌‌‌‌‌سوم هجری زندگی می‌کنیم، یعنی محیط، در مقایسه با زمان معصومین(ع)، چندان تغییر نکرده است. این بحثی فرعی است که احکام فقهی با اوضاع امروز مطابقت دارد یا نه. به ‌‌‌‌‌این هم کاری نداریم که بعد از استنتاج حکم آیا کسی از غیب به ما می‌گوید که استنتاجت درست است یا نه. از غیب نمی‌گویند به‌خاطر آن حدیث و آن کتاب حدیثی که به ‌آن اعتقاد داری یا فلان فردی از رجال که به ‌او بسیار اعتماد داری، استنتاجت غلط است و حکم درست این است. حداکثر ادعا می‌شود که بعضی از احکام را تصحیح می‌کنند؛ چون به‌نفع جامعه است.
حضار: نکته‌ای کوچک: استقلال باکس اول از باکس دوم باعث می‌شود که بتوانیم در آن بازنگری کنیم. فردی هم که اعتقاد دارد معصومین(ع) بازخورد می‌دهند، وقتی می‌گوییم این دو باکس مستقل است، باید بازنگری در باکس اول را بپذیرد.
استاد: چون کسی که چنین اعتقادی ندارد، می‌گوید باکس اول ضعیف شده است‌‌‌‌ و مشکلاتی دارد که بهتر است تقویت‌‌‌‌ شود. بازنگری به این معنا نیست که آن را کلاً خراب کنیم؛ بلکه به این معناست که کل فقه و مبانی‌‌ آن را با استفاده از شیوه‌هایی جدید درست کنیم. در این صورت، شاید به همین نتایج کنونی برسیم. لزوماً این‌گونه نیست که در این بازنگری تغییراتی بسیار کلی اتفاق بیفتد‌‌‌‌‌.
حضار: ولی ممکن است آن فرد بگوید که تغییر اینرسی دارد؛ یعنی انسان‌ها به‌طور طبیعی تغییر نمی‌کنند و همان هم ممکن است بعداً اشکال ایجاد کند. اگر مطمئنیم خروجی این دو چیز درست است که کاری به این نداریم؛ ولی الان بعضی از احکام ممکن است اشتباه باشد. بعداً درصد کمتری از احکام ممکن است اشتباه باشد؛ ولی اگر قرار است همه‌اش درست باشد… .
استاد: این حرف در این حد افراطی است که حالا که به عالم بالا وصلیم، اصلاً چرا فقه داشته باشیم؟ چرا حوزه داشته باشیم؟
حضار: شما گفتید فرض کنیم همۀ این‌ها درست است.
استاد: من می‌گویم اصلی تعریف کنیم: اصل حداقل‌‌کردن استفاده از غیب. سعی کنیم در باکس اول تا جایی که می‌توانیم، درست کار کنیم؛ مثلاً می‌خواهیم ببینیم کاری کنیم یا نه. از یکی از علما، به‌صورت رندوم، بخواهیم چیزی بگوید. بعد ببینیم حرف او تصحیح می‌شود یا نه.
[۴۰:۰۰]
حضار: فرض کنید دربارۀ این قضیه یک کامپیوتر خوب داشته باشیم. عقل را که خودمان داریم. آن سه تای دیگر را هم می‌توانیم فرض کنیم… .
استاد: اجازه دهید بحث را ادامه بدهم. اگر سؤال برایتان پیش آمد‌‌‌‌‌… .
حضار: شما ظرفیت کامپیوتری با این مسئله را مدل کردید. باید توضیح دهید! نمی‌توانید فرار کنید!

۳- خلاصۀ بحث: چرا باید در فقه بازنگری کنیم؟

دلیل اول من برای بازنگری فقه این است‌‌‌‌‌ که ابزار‌ها و دانش‌های جدیدی داریم که می‌توانیم با استفاده از آن‌ها، بسیار دقیق‌‌‌تر از فقهای صد سال قبل، مجموعۀ ورودی یا دیتاهای فقهی را بررسی کنیم. همچنین دانش‌هایی وجود دارد که به ما کمک می‌کند اصول فقه را بسط دهیم‌‌‌‌‌ و اصلاح کنیم. بنابراین، به‌وضوح در مرحله‌‌‌ای قرار گرفته‌ایم که اگر واقعاً کنجکاو و علاقه‌مند باشیم که ببینیم چه‌چیزی از احادیث نتیجه می‌شود، باید این‌ کارها را انجام دهیم. به نظر می‌رسد که زمینه‌‌‌‌اش فراهم است؛ یعنی بعضی از مؤسسات قم کارهایی بسیار جدی انجام می‌دهند و تخصصی فوق‌العاده دارند. ‌‌‌‌‌‌فقط این نیست که کتاب‌ها را به فایل الکترونیکی تبدیل کنند؛ از نظر جست‌وجوکردن هم از متخصصان چیره‌دستی استفاده می‌کنند.
دلیل اولم را بیشتر شرح و بسط می‌دهم. در دوره‌‌‌ای هستیم که ابزار‌هایی مدرن در اختیار داریم، چه سخت‌‌افزاری و چه نرم‌افزاری؛ یعنی هم کامپیوتر داریم و می‌توانیم جست‌وجو کنیم‌‌‌‌‌ و از جهان ارتباطات استفاده کنیم و هم دانش‌هایی داریم که می‌توانیم نسخه‌های خطی موجود را با آن‌ها بررسی کنیم و بفهمیم که واقعاً در آن تاریخی که ادعا می‌کند، نوشته شده است یا نه؛ چون بخشی از کتاب‌های موجود جعلی است‌‌‌‌؛ مثلاً نسخه‌ای خطی از کتابی مربوط به قرن دهم هجری است و ادعا می‌کند که از کتابی مربوط به قرن دوم هجری نسخه‌برداری شده است. به همین راحتی باید قبول کنیم؟ خیر. مهم این است که اولین نسخۀ موجود هر کتاب حدیث مربوط به چه قرنی است‌‌‌‌‌. مربوط به همان قرنی است که ادعا می‌کند یا نه؟ امروزه از طریق آزمایش کاغذ و شناخت آن (نوع و بافت کاغذ) و به‌کمک اطلاعاتی که دربارۀ پیشرفت کاغذ داریم و نیز از راه شناخت نوع خطاطی، زمان نگارش کتاب‌ها را می‌توانیم تعیین کنیم؛ مثلاً می‌توانیم بفهمیم تاریخ کتاب را به‌دروغ قرن سوم‌چهارم هجری نوشته‌اند‌‌‌‌‌ و چنین خطی پیش از قرن دهم هجری وجود نداشته است. کتاب‌شناسی، شناخت نسخه‌های خطی، دانشی است که در ادبیات همه‌جای دنیا به کار گرفته می‌شود. این کار قبلاً در فقاهت ممکن نبود‌‌‌‌‌. بعضی از علما معتقدند که برخی از کتاب‌ها جعلی است و نمی‌توان به آن‌ها اعتماد کرد.
حضار: یعنی مجموعه‌ای از کتاب‌ها را رد کرده‌اند.
استاد: به‌طور سنتی بعضی از کتاب‌ها، به‌دلیل علم رجال، غیرقابل‌اعتماد اعلام شده است‌‌‌‌‌. بسیاری از کتاب‌های قدیمی شیعی، قدیمی‌‌‌تر از کتاب‌های شیخ صدوق، وجود دارد که به‌هیچ‌وجه ‌هیچ‌وقت از آن‌ها استفاده نشده است؛ چون نویسنده‌های آن‌ها، از نظر علما، افراد موثقی نبوده‌اند.
حضار: یعنی به‌دلیل این احتمال کل آن منبع را کنار می‌گذارند؛ در حالی که نویسندۀ آن ممکن است در کنار مطالب بد، مطالب خوبی هم نوشته باشد؟
استاد: کار علم رجال این است که سلسلۀ راویان حدیث را بررسی می‌کند. باید معلوم باشد حدیثی را که برای استنتاج فقهی استفاده می‌شود، چه‌کسی از چه‌کسی نقل کرده است و چگونه وصل است به معصومین(ع). تمام این راویان باید انسان‌‌های شناخته‌‌‌شده‌ای باشند. اکثر افراد خارج از حوزه اطلاع چندانی ندارند که برای استنتاج احکام فقهی چه کارهایی انجام می‌شود‌‌‌‌‌. میزان شناخت فقها از رجال قرون دوم و سوم هجری بسیار عجیب است؛ مثلاً آیت‌الله مرعشی نجفی تقریباً همۀ رجال این دو قرن را می‌شناخت؛ یعنی می‌دانست هریک پسر چه‌کسی بود و با چه‌کسی ازدواج کرد و کجا رفت و… . از قرن‌های نخست بر اثر نیاز متوجه شدند که لازم است بدانند و ضبط کنند که این افراد کیستند و از کجا آمده‌اند و کدام‌ها انسان‌های خوبی‌اند و… . به همین دلیل، دانش مفصلی داریم دربارۀ افرادی که در زمان معصومین(ع) زندگی می‌کردند و با آن‌ها ارتباط درجه‌یک یا درجه‌دو داشتند.
ما ‌‌هیچ‌کدام از کتاب‌های اهل سنت را به‌هیچ‌وجه در مسائل فقهی خود دخالت نمی‌دهیم؛ چون نویسندگان این کتاب‌ها و نیز راویان آن‌ها را قبول نداریم. این هم پذیرفتنی نیست که مستقیماً در کتاب اهل سنت نقل شود که این حدیث را از خود حضرت علی(ع) شنیدم که از پیامبر(ص) نقل کرد؛ چون نویسندۀ این کتاب از اهل سنت است‌‌‌‌‌.
در تمام دنیا روش‌های تحقیقاتی جدیدی هست؛ به‌دلیل ‌‌‌‌‌اینکه دربارۀ ادبیات و بسیاری از چیزهای قدیمی تحقیق می‌کنند؛ مثلاً اسناد تاریخی را مطالعه می‌کنند و در آزمایشگاه آزمایش انجام می‌دهند. نمی‌توانیم بگوییم که نمی‌خواهیم این‌ کار‌ها را انجام دهیم.
نکتۀ بسیار مهم به‌کاربردن زبان‌شناسی است. از این علم دست‌کم مستشرقین و جهان عرب استفاده کرده‌اند؛ مثلاً تحقیقات دربارۀ کتابی که بسیاری آن را موثق می‌دانستند، نشان می‌دهد واژه‌ها و دستورزبان این کتاب مربوط به سده‌های چهارم و پنجم هجری است و بنابراین، محال است که این اثر در قرن دوم هجری نوشته شده باشد. به‌عبارت دیگر، اگر تقلبی صورت گرفته باشد، ‌‌‌به‌کمک زبان‌شناسی می‌توانیم متوجه شویم؛ چون فرد متقلب به این نکته فکر نکرده است که آیا این واژه‌ها یا این نوع دستورزبان در زمان معصومین(ع) وجود داشته است یا نه‌‌‌. اگر واقعاً می‌خواهیم باکس اول را تقویت کنیم، باید از ‌‌‌‌‌ابزار‌ها و شیوه‌های جدید برای بررسی اسناد تاریخی استفاده کنیم. اینکه این کار تاکنون انجام نشده است، دلیل نمی‌شود که آن‌ را انجام ندهیم. امروزه همۀ نسخه‌های خطی مربوط به یک کتاب، مثلاً دیوان حافظ، را با وسواس بسیار مقابله می‌کنند‌‌‌. چنین کاری دربارۀ همۀ کتاب‌های حدیث انجام نشده است تا مثلاً ببینیم چه‌چیزی در این کتاب‌ها غالب است. مقابلۀ نسخه‌های مختلف هر کتاب چندان هم جدید نیست‌‌ و دست‌کم از پنجاه سال قبل در ایران متداول بوده است. بدیع‌الزمان فروزانفر چند سال از عمر خود را برای مقابلۀ همۀ نسخه‌های دیوان شمس تبریزی صرف کرد. بدیهی است که اصلاً در اختیار ما نیست که این تحقیقات انجام بگیرد یا نگیرد. اگر این‌ کار را امروز فقهای داخل حوزه انجام ندهند، قطعاً آن را دیگران انجام می‌دهند؛ چنان‌که انجام هم داده‌اند. ممکن است افرادی این‌ کار را انجام دهند ‌‌‌‌‌که حسن‌نیت چندانی ندارند.
[۵۰:۰۰]
اصول فقه هم‌پوشانی‌هایی دارد با مباحثی که در فلسفۀ تحلیلی مطرح است. در طول تاریخ، چند فرد برجسته در زمینۀ اصول فقه کار کرده‌اند‌‌‌‌‌؟ همان مسائل در فلسفۀ تحلیلی در قرن اخیر هم به‌نوعی مطرح است. از گذشته تا امروز چندهزار نفر به این مسائل فکر کرده و دراین‌باره بحث کرده‌اند. مباحث بسیار کوچکی در اصول فقه به حجم عظیمی از ادبیات در فلسفۀ تحلیلی تبدیل شده است. بعضی از اصولیون قم به ‌این موضوع توجه دارند؛ مثلاً صادق لاریجانی روحانی است؛ ولی به‌گمانم کتاب کنش گفتاری1 جان سرل را ازبر است و حتی آن را در حوزۀ علمیۀ قم‌ هم‌‌‌‌ تدریس کرده است؛ یعنی به‌نظر او، کنش گفتاری مبحثی در اصول فقه است.
به‌نظر من، اصول فقه ابتکاری‌‌‌ترین دانش مسلمانان بوده است. گمان نمی‌کنم هیچ‌جای دنیا فرهنگی وجود داشته باشد که چنین دانشی را در این حد بسط داده باشد. هنوز هم همۀ مباحث اصول فقه حتی در فلسفۀ تعلیم موضوعیت پیدا نکرده است‌‌‌‌‌؛ ولی بخش‌هایی از آن در فلسفۀ تحلیلی هم هست و دلیل ندارد که این مطالب را نخوانیم؛ یعنی ممکن است ‌‌‌‌‌مباحث فلسفۀ تحلیلی را بخوانیم و ببینیم که بهتر از مطالب اصول فقه است. بنابراین، باید بدانیم که جای دیگری در دنیا، به‌دلایل دیگری، دربارۀ بخشی از باکس اول بحث می‌شود. هم زبان‌شناسی و هم فلسفۀ تحلیلی و هم بسیاری دیگر از دانش‌ها با مباحث فقهی هم‌پوشانی دارد و ممکن است دراین‌باره به نتایج جالبی رسیده ‌‌‌‌و بیشتر بحث کرده باشد. پس طبیعی است که همۀ این‌ها باید در نظر گرفته شود‌‌‌‌‌.
موضوع اساسی‌‌‌تر این است که کتاب‌های تاریخی هم جزو مجموعه دیتاهای ورودی ماست. درست است که در این کتاب‌ها حدیثی نقل نمی‌شود؛ ولی ممکن است دربارۀ نحوۀ عمل معصومین(ع) مطالبی پیدا شود؛ مثلاً دربارۀ اینکه پیامبر(ص) چگونه زندگی می‌کرد. بنابراین، این آثار هم اعتبار دارد؛ چون از آن‌ها نتیجه‌گیری فقهی می‌کنیم.
فرض کنیم به اندازه‌ای از قدرت و دقت رسیدیم که توانستیم همۀ این دیتاها را بررسی کنیم و به‌خوبی نتیجه بگیریم که این‌ها درست است یا غلط. در نهایت هم، با استفاده از اصول فقه، از این دیتاهای خام احکامی استخراج کردیم؛ مثلاً اینکه حکم حرمت برده‌داری‌‌‌‌‌ وجود ندارد‌‌‌‌‌ و این کار به‌نوعی مباح است. نکته این است ‌‌‌‌‌که باید معنی این حکم را بفهمیم. ‌‌‌‌از ‌‌‌‌‌مباح‌بودن برده‌داری چه می‌فهمیم؟ مسئلۀ برده‌داری در آن افق تاریخی‌ چه بود و چه معنایی داشت؟ نباید تحت‌تأثیر احساسمان به برده‌داری قرار بگیریم و فکر کنیم منظور این است که برده‌داری به‌معنایی که امروز از آن می‌فهمیم، مباح است‌‌‌‌‌. این بحثی هرمنوتیک است که آیا این واژۀ ۱۴۰۰ سال قبل را به‌اندازۀ کافی خوب می‌شناسیم تا احکام آن زمان و آن دنیا را دقیقاً بفهمیم‌‌‌‌‌‌‌؟ یا مثلاً دربارۀ حکم زکات باید این نکات را بفهمیم:
آیا زکات واقعاً از چهار چیز است یا نه؟ امروزه از زکات‌بستن به شتر چه می‌فهمیم و در آن زمان چه می‌فهمیدند‌‌‌‌؟‌ آیا اشیا معنی همان زمان را برای ما دارند؟ فرض کنیم که ‌‌‌‌‌‌این‌گونه باشد. عده‌ای این‌طور می‌گویند و آن را این‌گونه توجیه می‌کنند: موارد زکات‌‌‌‌‌ منابع اصلی ثروت در دنیای آن زمان بود‌‌‌‌. بنابراین، حکم زکات این بود که باید از منابع اصلی ثروت زکات گرفت.
به‌طور کلی، وقتی افق تاریخی تغییر می‌کند، باید صورت‌مسئله‌های ۱۴۰۰ سال قبل را درک کنیم و بدانیم که جواب آن‌ها چیست. این غیر از بحث‌کردن دربارۀ دیتاهای خام و درست و غلط بودن احادیث است‌‌‌‌‌. فهمیدن معنای احکام است، نه فلسفۀ احکام‌‌.‌‌‌ اصلاً احکام را درست درک می‌کنیم‌‌‌‌‌؟ احساسی که از شنیدن حکمی به ما دست می‌دهد، همان است که واقعاً باید باشد یا نه؟ ما از تاریخ صدر اسلام فاصله گرفته‌ایم. بنابراین، نه‌تنها واژگان ما تغییر کرده‌‌‌‌، نگاه ما به دنیا هم تغییر کرده است؛ مثلاً مفهوم آزادی در ۱۴۰۰ سال قبل به این معنای سیاسی‌اجتماعی اصلاً وجود نداشت. پس عده‌ای که سعی می‌کنند بعضی از احادیث را پیدا کنند و به زمان حال ربط بدهند، این احادیث را درست می‌فهمند؟ صورت‌مسئله‌ها را درست درک می‌کنند؟ می‌فهمند که هر حکم در جواب چه مسئله‌‌‌ای بود‌‌‌‌‌؟ معنای آن زمانِ واژه‌ها را درست می‌فهمند؟ یا برداشت درستی از موضوع‌ها ندارند؟ من این را غیر از بحث فلسفۀ احکام می‌دانم. این یک سطح از فلسفۀ احکام پایین‌‌‌تر است.
‌‌‌‌‌به‌نظر من، در کنار فقه باید دانشی وجود داشته باشد و آن‌هم شناخت تاریخی از دورۀ معصومین(ع) است‌‌‌‌‌. فقها باید وضعیت اجتماعی و سیاسی و اقتصادی آن محیط را کاملاً بشناسند. زبان آن زمان را باید کاملاً بشناسند؛ ‌به‌طوری که احادیث و واژگان آن‌ها را درک کنند؛ مثلاً ما صورت‌مسئلۀ برده‌داری را به‌درستی نمی‌فهمیم. امروزه برده‌داری ممکن است با آنچه در صدر اسلام بود، کاملاً متفاوت باشد‌. معنای بعضی از واژه‌ها در گذر زمان تغییر کرده و این موضوع برداشت ما را از قرآن و سنت تحت‌تأثیر قرار داده است؛ مثلاً دربارۀ حکم نجس بودن یا نبودن اهل کتاب به این آیۀ قرآن استناد می‌شود: ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ﴾ (توبه/ ۲۸)؛ حال آنکه واژۀ نجس در زمان نزول قرآن اصلاً به‌معنی امروزی آن نبود‌‌‌‌‌.
خلاصۀ کلام من این است‌‌‌‌‌ که برای اولین بار در طول تاریخ می‌توانیم دنیای ۱۴۰۰ سال قبل را بشناسیم و در این مسیر تلاش کنیم و در فقه بازنگری کنیم. در گذشته، ابزارهای امروزی و دانش‌هایی مانند جامعه‌شناسی‌‌‌‌‌ و زبان‌شناسی وجود نداشت. در قرن بیستم، بر اثر تلاش‌های دانشمندان عرب و مستشرقین، اطلاعات جدید و مهمی دربارۀ فضا و جامعۀ قرون اول و دوم هجری به دست آمد. فقه تا آن زمان به‌شدت به راه‌حل‌ها نگاه می‌کرد و سعی می‌کرد راه‌حلی به دست بیاورد. کمتر سعی می‌کرد که صورت‌مسئله‌ها را دقیق بفهمد‌‌‌‌‌؛ اما امروزه می‌توانیم حال‌وهوای جامعه و سیاست آن دوره را بفهمیم یا ببینیم فلان رفتار پیامبر(ص) در چه وضعیتی صورت گرفت و به این ترتیب، بهتر می‌توانیم از این رفتار آن حضرت نتیجۀ فقهی بگیریم‌‌‌‌. این بحث‌ها به علم تاریخ و هرمونتیک مربوط می‌شود و مسائل نسبتاً جدیدی است. این موضوع هم ربطی ندارد به ‌‌‌‌‌اینکه چطور می‌خواهیم احکام را با زمان حال انطباق دهیم؛ بلکه می‌خواهیم با فرض اینکه در همان زمان زندگی می‌کنیم، ببینیم از این احکام‌‌‌‌‌ چه می‌فهمیم و آن‌ها را به همین معنای تاریخی‌شان درک کنیم‌‌‌‌‌ و به دانش بسیار دقیق‌‌‌تری از فقه برسیم.
[۱:۰۰:۰۰]
وقتی‌ دیگران کارهای دقیقی انجام می‌دهند، چه کنیم؟‌ مثلاً گلدزیهر تحقیق بسیار دقیقی دربارۀ بعضی از احادیث انجام می‌دهد و نتیجه‌‌‌‌اش را هم چاپ می‌کند یا دیگری ممکن است کتابی بنویسد و همۀ احکام را نادرست بداند. وظیفۀ ما چیست؟ اگر با این نتیجه موافق نیستیم، باید تحقیقی با همان کیفیت و با همان دقت انجام دهیم که بگوییم تحقیق او درست نبوده است. نمی‌توانیم بی‌پاسخ بگذاریم. اگر نخواهیم این‌ کارها را انجام دهیم، فقه در نهایت به‌سمت باکس دوم سوق پیدا می‌کند؛ یعنی دربارۀ همۀ آن باید بگوییم استنباط‌هایی است که از غیب آمده است و تا حالا صوری می‌خواستیم بگوییم کارهای بین‌الاذهانی هم انجام می‌دهیم. در واقع، فقه به‌معنای موجود‌‌‌‌ش از بین می‌رود.
گمان می‌کنم بعضی با این نظر من بسیار مخالف‌اند و می‌گویند که اوضاع آن‌قدر هم بد نیست. حوزه‌های علمیه، حتی در قم‌‌‌‌، و دانشکده‌های حوزوی تهران از ابتدا هم تا اندازه‌ای مدرن‌‌‌تر بود. در حال حاضر هم حتی در خود قم مؤسساتی هست که کارهای نرم‌افزاری جالبی، مانند کارهای دیتاماینینگ بسیار پیچیده و کارهای دیتابیس اساسی، انجام می‌دهد.
حضار: دربارۀ گلدزیهر بیشتر توضیح دهید.
استاد: گلدزیهر یکی از مستشرقینی است که دربارۀ علوم حدیث نظری بسیار منفی دارد‌‌‌‌‌. عرب‌ها در مقابل گلدزیهر مواضعی دارند؛ ولی در ایران چندان رسم نیست که به مستشرقین پاسخ بدهند. گلدزیهر فرد جدیدی‌‌‌‌‌ هم نیست. آدم پنجاه سال قبل است؛ ولی از همۀ ابزارهای زمانۀ خود استفاده می‌کند و تحقیقاتش بسیار آکادمیک و دقیق است؛ مثلاً همۀ نسخه‌های خطی را نگاه ‌‌‌‌‌و به منابع فراوانی رجوع می‌کند. فقهای ما ‌‌‌‌‌‌این‌گونه کار نمی‌کنند‌‌‌‌‌. آن‌ها معمولاً از منابع دست دوم استفاده می‌کنند. در درس فقه در حوزه ‌‌‌‌‌‌این‌گونه نیست که کتاب‌های حدیث را با طلبه‌ها کار کنند و اصول فقه و استنتاج را به آن‌ها یاد بدهند. معمولاً درس‌ها، حتی برای رسیدن به اجتهاد، در حد یاددادن بعضی از کتاب‌های بزرگ فقهی است؛ مثلاً آرای شیخ انصاری‌‌‌‌‌ و عروة الوثقی و شرح لمعه. به‌عبارت دیگر، کار‌های فقاهت را افراد ‌‌طراز اول انجام می‌دهند.
حضار: بعضی از احکام هم کلاسه شده است؛ مثلاً نوشته‌اند این حدیث را خواندیم و از این اصول استفاده کردیم و بعد این را نتیجه گرفتیم. مجموعه و زنجیره‌ای وجود دارد… .
استاد: چون این‌ها کتب فقهی و دست دوم است؛ یعنی کتاب‌هایی که فقیهی گزارش می‌دهد که احکام را چطور استنتاج کرده است. کتب دست سوم هم رساله‌های عملیه‌ای است که به دست ما می‌رسد.‌‌
حضار: گویا دربارۀ تعداد کمی از احکام اختلاف‌نظر وجود دارد. بحث هم معمولاً در همین حوزه‌هاست. دربارۀ تعداد بسیاری از احکام که معمولاً احکام فردی است، اصولاً بحثی نیست. به‌قدری راجع به این احکام کار کرده‌اند که دیگر کسی زنجیرۀ آن‌ها را بررسی نمی‌کند. همۀ تمرکزشان روی این است که دربارۀ بخش‌هایی از احکام کار کنند که مثلاً شیعه و سنی با یکدیگر اختلاف‌نظر دارند.
استاد: بله. در هر سنتی همیشه همین اتفاق می‌افتد؛ ولی واقعاً معنی‌‌‌‌اش این نیست آنجایی که دربارۀ آن بحث نمی‌شود، قوی است‌‌‌‌‌. ممکن است کسی در این زمینه معارضه نکرده و ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌همین‌ طور مانده باشد. باید ببینیم آن حکم چگونه به وجود آمده است؛ مثلاً بعضی از احکام دربارۀ مسائل بسیار مهم است؛ برای نمونه مسائل مالی، به‌خصوص ربا، حجم زیادی از مبحث فقهی را به خود اختصاص داده است. چون ربا بسیار شیرین است، مدام کلاه‌شرعی‌های ظریف‌‌‌تر گذاشته و روش‌های پیچیده‌‌‌ای به وجود آورده‌اند. در مقابل، عده‌ای از علما احکامی فرعی گفته‌اند تا مانع این‌ کار شوند. به این ترتیب،‌ مبحث بزرگ شده است.
به‌تازگی فردی با من بحث می‌کرد که رهن و اجاره رباست. بعضی از علما این‌طور فتوا داده‌اند؛ یعنی ‌‌‌‌‌اگر خانه‌ای را به‌جای ۱میلیون رهن و۲۰هزار تومان اجاره، با ۵میلیون و ۱۰هزار تومان به دیگری اجاره دهیم، در واقع برای آن ۴میلیون ۱۰درصد (۱۰هزار تومان) سود حساب می‌کنیم و ‌‌‌‌‌‌بنابراین، این ربا می‌شود‌‌‌‌‌. چرا ‌‌‌‌‌‌این‌گونه است‌‌‌‌‌؟ چون به‌کمک کلاه‌شرعی‌هایی می‌خواهند ربا بخورند. یکی از کلاه‌شرعی‌های بسیار معروف این است که مثلاً من برای اینکه پولی را با ۲۰درصد سود به شما بدهم، ‌خانه‌‌‌ات را که در آن نشسته‌ای، از شما رهن می‌کنم. بعد همان ‌‌‌خانه را به شما اجاره می‌دهم! یعنی ماهی مثلاً ۵۰هزار تومان سود را از شما به‌عنوان اجاره می‌گیرم. بعد از یک سال هم شما باید ۵میلیون من را پس بدهید؛ چون خانه را یک‌ساله رهن کرده‌ام.
خلاصۀ کلام اینکه بحث شدن یا نشدن دربارۀ موضوعی لزوماً به این معنا نیست که آن مبحث قوی است یا ضعیف. بعضی از مباحث فقهی بی‌نهایت بزرگ است؛ نه به این دلیل که در سرچشمۀ خود پیچیده و چالش‌برانگیز بوده است‌‌‌‌‌. بعضی موضوع‌ها نیز ممکن است موقتاً، به‌دلیل خاصی، محل بحث شود. بعضی دیگر از مسائل یا احکام هم به این دلیل چندان مُنَقّح نیست و دربارۀ آن بحث نشده است که حساسیتی به آن نداشته‌اند؛ در صورتی که شاید واقعاً ظرفیت داشته باشد که دربارۀ آن بحث شود.
مسئلۀ خاصی دربارۀ یافتن و بررسی اسناد و مدارک و نتیجه‌گیری وجود دارد. کمتر جایی در مباحث تاریخی است که به‌اندازۀ مسائل مربوط به شریعت در آن جعل شده باشد؛ یعنی فضای بررسی منابع فقهی تا اندازه‌ای متفاوت است. تزلزل بیشتری احساس می‌کنیم‌‌‌‌‌؛ مثلاً عده‌ای دربارۀ موضوع تاریخی غیرحساسی که مربوط به هزار سال قبل است، کتاب نوشته‌اند. این کتاب‌ها اختلافاتی با هم دارد؛ ولی ‌‌‌‌معمولاً ‌‌این‌گونه نیست که فردی به‌طور نظام‌مند خواسته باشد آن موضوع تاریخی را به‌گونه‌ای دیگر جلوه دهد؛ اما در مسائل دینی به‌دلایلی ممکن است حجم عظیمی از مسائل جعل شده باشد. نکتۀ بسیار مهم این است که باید منابع جعل حدیث را بشناسیم‌‌‌‌؛ مثلاً در حالت زیر باید به موضوع مشکوک شویم:
می‌بینیم که خلفا، مثلاً خلفای بنی‌عباس، دوست دارند فتوایی وجود داشته باشد. بعد از سه‌چهار قرن این فتوا به وجود می‌آید. مجموعه‌ای از احادیث هم وجود دارد که این فتوا از آن استنتاج می‌شود؛ ولی این حدیث اولین بار در قرن چهارم هجری به‌یک‌باره در کتاب‌ها ظاهر شده است‌‌‌‌‌. چون می‌دانیم که خلفا به این فتوا بسیار علاقه دارند، باید به موضوع شک کنیم.
[۱:۱۰:۰۰]
به‌طور کلی، منابع جعل حدیث عبارت است از: بنی‌اسرائیلات‌‌‌‌‌، خلفا و وابستگان به سیاست و نیز فرقه‌ها که سعی می‌کردند رجال فرقۀ مقابل را تخطئه کنند و از بین ببرند یا احادیثی علیه افرادی جعل کنند. پس نمی‌توانیم فقط از روش‌های آکادمیک بررسی‌های تاریخی استفاده کنیم؛ بلکه ممکن است لازم باشد که چیزهایی را در همان سطح بسیار هوشمندانه بسط دهیم تا منابع جعل حدیث را پیدا کنیم؛ یعنی ریزه‌کاری‌هایی در بررسی‌های تاریخی مربوط به فقه وجود دارد که مخصوص اینجاست. بعضی از احادیث بدیهی است که جعلی است. همیشه باید دقت کنیم که راوی چه‌کسی است؛ به‌خصوص اگر حدیث دربارۀ مسائل خصوصی پیامبر(ص)‌ و دیگر معصومین(ع) باشد‌‌‌؛ مثلاً در حدیثی آمده است که پیامبر(ص) به‌تنهایی در بیابان می‌رفت. درختی به او سلام نکرد و… . اگر پیامبر(ص) تنها بود، پس چه‌کسی این حدیث را نقل کرده است؟!
نتیجۀ پیشرفت ابزارها و دانش‌های تحقیق این است که نمی‌توانیم مانع تاریخ‌دان‌‌هایی مانند گلدزیهر شویم که دربارۀ تاریخ زمان پیامبر(ص) بررسی نکنند. اگر فقها نخواهند یا نتوانند مشکلات فقه را تا چند سال دیگر حل کنند، آمریکا می‌تواند روی این موضوع سرمایه‌گذاری کند. از نظر سیاسی، در دنیا علاقۀ شدیدی به بررسی‌های اسلامی وجود دارد‌‌‌‌‌. بنابراین، اگر در جوامع اسلامی نهضت‌های روشن‌فکرانۀ مدرن و سازگار با حقوق بشر وجود داشته باشد، از آن‌ها حمایت می‌شود. ‌‌
دلیل دوم برای بازنگری در فقه این است که به نظر می‌رسد بعضی از احکام فقهی با ظواهر قرآن سازگار نیست‌‌‌‌‌؛ در حالی که ممکن است همه یا اکثر فقها با آن‌ها موافق باشند. بررسی‌های تاریخی نشان می‌دهد که بعضی از این فتواها بسیار دیر در تاریخ فقه ظهور کرده است. بنابراین، ‌‌‌تردید می‌کنیم که اگر واقعاً چنین فتوایی درست است، چرا تا فلان قرن وجود نداشته است؟ به‌عبارت دیگر، دلیل دوم دلیلی محتوایی است.‌‌ موضوع این نیست که این فتواها با اوضاع جهان مدرن وفق می‌کند یا نه؛ بلکه ‌‌‌مسئله ‌‌این است که این فتواها متأخر است و بعد از بعضی ماجرا‌های تاریخی به وجود آمده است و با ظواهر قرآن نیز سازگار نیست. احادیثی که احادیث متواتری هم هست، می‌گوید اگر حدیثی دیدید که با قرآن سازگار نیست، آن را کنار بگذارید‌‌‌.
به‌نظرم افرادی که بیرون حوزه‌اند و هیچ‌وقت نرفته‌اند دربارۀ فقه مطالعه کنند‌‌‌‌‌، گمان می‌کنند فقه دانشی بسیار عقب‌افتاده است و فقها احکام را باری به هر جهت گفته‌اند و در یک کلام، فقه بازیچۀ دست فقهاست؛ در حالی که واقعاً ‌‌‌‌‌‌این‌گونه نیست و با کمی مطالعه می‌توانیم به ضوابط و بحث‌های دقیق و جالب‌ فقه پی ببریم؛ یعنی فقها، دست‌کم فقهای شیعه، ‌بسیار دل‌سوزانه و در حد زمان خود حداکثر سعی‌شان را کرده‌اند و کلی دانش به وجود آورده‌اند تا باکس اول به‌خوبی کار کند. امروزه می‌توانیم تمام کتاب‌های حدیث را در یک سی‌دی بیاوریم. قبلاً یک فقیه چقدر می‌توانست کتاب‌های حدیث را در دسترس خود داشته باشد؟ ماجرای سیاسی بعد از انقلاب هم این احساس کلی منفی را تشدید کرده ‌‌‌‌‌است. به‌عبارت دیگر، این افراد گمان می‌کنند فقها همین‌هایی هستند که مدام حرف خود را به‌دلایل سیاسی عوض می‌کنند؛ در حالی که فقها به‌معنای واقعی همان‌هایی هستند که در حوزه‌ها نشسته‌‌‌‌‌‌اند و هیچ‌وقت بیرون نیامده‌اند. اکثر فقهای بزرگ ‌‌‌‌‌‌این‌گونه‌اند. به مسائل سیاسی هم وارد نمی‌شوند‌‌‌‌‌ و حتی اعلامیه‌‌‌ای نیز صادر نمی‌کنند. فقها بیشتر سر در کتاب دارند، نه اینکه با حکومت در ارتباط باشند‌‌‌‌‌ و تحت فشار سیاسی فتوا بدهند. نمونۀ آن‌ها آیت‌الله مرعشی نجفی بود.
آیت‌الله مرعشی نجفی وضع مالی بسیار بدی داشت. گرسنه بود و لباس‌هایش را هم وصله می‌زد. روزی فردی آمد و به‌عنوان خمس و زکات، عبایی نو برای او آورد. اولین روزی که این عبا را پوشید، کتاب بسیار باارزشی دید. پولی نداشت که کتاب را بخرد. در ازای آن، عبا را به دست‌فروش داد. کتابخانه‌‌‌‌اش را ‌‌‌‌‌‌این‌گونه تهیه کرد. کتابخانۀ بسیار بزرگ و ارزشمندی در قم است که نسخه‌های خطی منحصربه‌فردی دارد.
علم حدیث جزئیات و احتیاط‌های فراوانی در تقسیم‌بندی احادیث و بررسی کتاب‌ها دارد؛ ولی طبق معیار‌های امروز این دقت کافی نیست؛ چون بررسی تاریخ نسخه‌های خطی و مقابلۀ همۀ نسخه‌های خطی هر کتاب ممکن نبود. به‌ناچار به نسخه‌ای خطی که از روی آن مرتب استنساخ می‌شد، اعتماد می‌کردند.
در ادامه، منظور از دلایل تاریخی و محتوایی را عمیق‌‌‌تر‌‌‌‌‌ و دقیق‌تر بیان می‌کنم‌‌‌‌‌. تمی در سورۀ نور هست و آن ‌‌‌‌‌اینکه در حین نزول احکام مخالفت‌هایی اجتماعی با آن به وجود آمد و این احکام‌‌‌‌‌، احکام واقعی الهی، در جامعه خوب ننشست؛ چون احکام و کلاً جریانی که اسلام به وجود آورده بود، با سنت‌ها و عادت‌های مردم به‌شدت تعارض داشت. عموم مردم از نظر روانی سطح پایین بودند و به نظر می‌رسد این احکام برای افراد سطح بالا‌‌‌تری وضع می‌شد. ممنوعیت‌ها مدام بیشتر می‌شد. عکس‌العمل‌ها هم از زمان پیامبر(ص) شروع شد. از موضعی بسیار شیعی صحبت می‌کنم: کاملاً اعتقاد دارم که در نهایت همین عکس‌العمل‌ها به مخالفت با خلافت حضرت علی(ع) انجامید.
مهم‌‌‌ترین جریان به‌وجودآمده در تاریخ اسلام این است که افرادی که به سنت‌های جامعۀ خود وابسته بودند ‌‌‌‌و کاملاً تحت‌تأثیر پیام اسلام قرار نگرفته بودند، به‌تدریج صاحب حکومت شدند. حداقل از زمان خلیفۀ سوم و بنی‌امیه بازگشت به اشرافیت و سنت‌های عربی کاملاً محسوس است. گمان نمی‌کنم هیچ‌کس، حتی خود اهل سنت، از نظر تاریخی منکر این باشد که انحرافی در جامعۀ اسلامی به وجود آمد‌‌‌‌‌. به معاویه حضرت معاویه می‌گویند؛ ولی حضرت یزید نشنیده‌ام؛ یعنی از یزید به بعد را هیچ‌کس جانشین‌های خلف پیامبر(ص) نمی‌داند؛ ولی ما معتقدیم که از همان اول‌‌‌‌‌ انحرافاتی به وجود آمد. مایلم کمی دراین‌باره بحث کنم، بحث فقهی‌‌‌‌‌.
[۱:۲۰:۰۰]
فقه اهل سنت با ملاک قراردادن، به‌اصطلاح خودشان، عملکرد شیخین شکل گرفت؛ یعنی ‌‌‌‌‌‌همان‌ گونه که به پیامبر(ص) استناد می‌کنند، به روال کار زمان حکومت خلفای اول و دوم هم استناد می‌کنند. شکی ندارم‌‌‌‌‌ که از این طریق، عربیت، آنچه واقعاً در اسلام نبوده، به‌شدت به احکام اسلامی وارد شده است‌‌‌‌. نمونۀ آن نوعی جنگ‌سالاری است:
در احکام قرآن و سیرۀ پیامبر(ص) و احادیث شیعه به‌هیچ‌وجه تأییدی نمی‌بینیم که حکومت اسلامی حق دارد به حکومت اهل کتاب که قصد جنگ ندارد، حمله کند. این جنگ‌سالاری به مسلمانان اجازه می‌داد با اهل کتاب بجنگند و آن‌ها را به‌زورِ شمشیر مسلمان کنند‌‌‌‌‌. همۀ ما می‌دانیم که حکومت اسلامی، نه از زمان‌‌‌‌‌ بنی‌امیه و بنی‌عباس، از زمان شیخین چنین تهاجم‌هایی صورت می‌داد. من این را نتیجۀ احکام اسلامی یا سیرۀ پیامبر(ص) نمی‌دانم‌‌‌‌‌؛ باور دارم نتیجۀ آن حس جنگجویی عربی است که بعداً به‌تدریج در فقه اهل سنت به فتوا و حکم قطعی تبدیل شد‌‌‌‌‌. فقهای بزرگی از شیعه هم فتوا‌ی جنگ ابتدایی را قبول کرده‌اند؛ البته بسیاری دیگر مقاومت کرده‌اند و آن را نپذیرفته‌اند. همان طور که گفتم، صالحی نجف‌آبادی2 این موضوع را در کتاب جهاد در اسلام بررسی کرده است. این کتاب که درس خارج فقه او در حوزه بوده است، اسناد و مدارک جالبی دارد؛ مثلاً ‌‌‌‌‌اینکه در نهایت کدام‌یک از علمای شیعه جهاد ابتدایی را پذیرفته‌‌‌‌‌‌اند. قبلاً گفتم که اولین بار شافعی این‌طور فتوا داد.
اگر سیرۀ پیامبر(ص) را از نظر جنگ بررسی کنیم، می‌بینیم که اوج قدرت آن حضرت در سال هشتم هجرت است که مکه را فتح کرد و همۀ اعراب زیر پرچمش قرار گرفتند. پیامبر(ص) دو سال دیگر هم زنده بود؛ ولی از نظر نظامی هیچ کاری نکرد، به‌غیر از ‌‌‌‌مواردی در داخل جزیرة‌العرب و لشکری که برای دفاع در برابر لشکر روم فرستاد. به هیچ‌جایی حمله نکرد و حرفی از جنگ به میان نیاورد؛ آن‌گونه که پیش از فتح مکه و اسلام‌آوردن قبایل مطرح بود‌‌‌‌‌. تقریباً همۀ جنگ‌های پیش از فتح مکه هم حالت دفاعی داشت. دشمنان تهدید و حمله می‌کردند یا قراردادی را نقض می‌کردند ‌‌‌‌و در نتیجه، جنگی صورت می‌گرفت‌‌‌‌.
به‌طور کلی، برداشت من از تاریخ اسلام و اختلاف شیعه و سنی این است که جریان‌های عربی که با جریان اسلامی تعارض داشت، سبب شد که به هر طریقی حضرت علی(ع) به خلافت نرسد. در نهایت هم اهل سنت که تثبیت‌کنندۀ این جریان‌های عربی بود، به وجود آمد. این جریان‌ها با حقوق اسلام مخالف است؛ مثلاً از این جریان‌ها مردسالاری به‌شدت به فقه اهل سنت وارد شده است‌‌‌‌‌؛ به‌طوری که در احکام ما از آنچه به نظر می‌رسد در قرآن یا سیرۀ پیامبر(ص) است، خشونت بیشتری وجود دارد.
شواهدی از تغییر احکام در دوران شیخین وجود دارد؛ از جمله در کتابی به نام مصلحت در فقه اهل سنت که یکی از علمای اهل سنت به‌تازگی منتشر کرده است. نویسنده در این کتاب که جزو تحقیقات جدید دانشگاهی اهل سنت است، از تغییر احکام کاملاً‌‌‌‌‌ دفاع و همه را توجیه می‌کند. به هر حال، در این کتاب از احکامی که بنا به مصلحت، در زمان شیخین تغییر کرد، نکات جالبی می‌توانیم پیدا کنیم. نمونه‌هایی مشهور را شنیده‌ایم؛ ‌مثلاً کم‌وزیادشدن جمله‌هایی از نماز‌‌‌ و شیوۀ ایستادن در نماز و نیز حرام‌شدن مُتعه. در این کتاب هم نمونه‌های دیگری آمده است: یک مورد قصاص جمعی برای قتل یک نفر که برخلاف آیۀ قرآن است یا سه‌طلاقه‌کردن با لفظ واحد. در قرآن آمده است که سه بار طلاق صورت بگیرد، نه ‌‌‌‌‌اینکه هر سه به‌یک‌باره گفته شود. ‌‌‌‌‌سه‌طلاقه‌کردن اولین بار در زمان خلیفۀ دوم اتفاق افتاد‌‌‌‌‌.
[۱:۳۰:۰۰]
احکام به این دلیل تغییر می‌کرد که بنا بر سورۀ نور، جامعه با احکام اسلامی سازگار نبود. در نتیجه، کارهایی انجام شد و روال‌هایی به وجود آمد که با روح اسلام مخالف بود‌‌؛ مثلاً ازدواج‌های متعدد بدون هیچ عذر و بهانه‌‌‌ای باب شد‌ یا بردۀ عرب داشتن رسماً در دورۀ خلیفۀ دوم حرام اعلام شد با ذکر این جمله: «من بر اثر این جنگ‌ها، به‌اندازۀ کافی برای شما بردۀ عجم آورده‌ام.» این موضوع با روح اسلام در تضاد است. در اسلام عرب و عجم معنایی ندارد. این کار دورشدن از مبانی بسیار اساسی تفکر اسلامی است.
نکتۀ بسیار مهم این است که اهل سنت خود در کتاب‌ها آورده‌اند که ادعای تحریف قرآن را خلیفۀ دوم مطرح کرده است‌‌‌‌‌. روایت این است که خلیفۀ دوم بارها و بارها بر سر منابر می‌گفت: «آیه‌‌‌ای در قرآن بود که دیگر نیست. من آن را به‌وضوح به یاد دارم. محتوای آیه این بود که از اجداد خود تبعیت کنید‌‌.» به‌نظر من، همه‌چیز کاملاً روشن است: احترام به اجداد و سنت‌های عرب که اسلام آن را از هم پاشیده بود، به‌تدریج در مدت یکی‌دو قرن جمع شد و چکیدۀ آن، همراه با احکام اسلامی، به فقه اهل سنت تبدیل شد.
از همین کتاب مصلحت در فقه اهل سنت متوجه می‌شویم که اجماع، به‌عنوان یکی از منابع فقه، در تسنن به این معناست که اگر همۀ علمای اهل سنت هم‌زمان از سر مصلحت دربارۀ چیزی توافق کنند، حکم صادر می‌شود. اصلاً مهم نیست که این اجماع کاشف از چیزی در صدر اسلام باشد یا نباشد؛ مثلاً سهمیۀ مؤلفة قلوبهم رسماً ملغی شد؛ چون مصلحت بود. در تغییر احکام، اهل سنت مانند روشن‌فکرهایی که امروزه به‌دنبال مدرن‌کردن احکام‌اند، عمل می‌کردند و این کار را مجاز می‌دانستند‌‌‌‌‌.
همان طور که قبلاً گفتم، طبق اسناد تاریخی، احکام جدیدی که به فقه اهل سنت وارد شد،‌‌‌‌ از قرن سوم‌چهارم هجری روی فقه شیعه هم تأثیر گذاشت. از آن پس، بعضی از نهضت‌های فقهی شیعه متوجه این موضوع بودند؛ مثلاً اخباری‌گری هرچند نهضت بسیار نامعقولی است و رسماً عقل را معتبر نمی‌داند و پیشنهاد‌هایش هم قابل‌قبول نیست، چیزی می‌دید و دردی واقعی داشت: اخباریون احساس می‌کردند که فقه شیعه بعد از مدتی، تحت‌تأثیر جوّ زمانه، استقلال خود را از دست داده است.
چرا حضرت علی(ع) که در دوران پیامبر(ص) پیشگام همۀ جهاد‌هاست و اصلاً به این کار شهرت دارد‌‌‌‌، بعد از آن حضرت خود و یاران نزدیکش در ‌‌هیچ‌کدام از جنگ‌های زمان خلفای اول و دوم شرکت نمی‌کنند و رسماً هم نمی‌گویند که شرکت نکنید‌‌‌‌‌؟ بسیار واضح است: چون این جنگ‌ها درست نبود و مبنای شرعی نداشت. بعضی می‌گویند به این دلیل ‌‌‌‌‌که در زمان امام جائر بود. می‌گویند چون خلیفه جانشین واقعی پیامبر(ص) نبود، جهادی هم که ‌‌‌ترتیب می‌داد، از نظر شرعی درست نبود؛ نه ‌‌‌‌‌اینکه آن جنگ، مثلاً حمله به ایران یا روم، به‌خودی خود مسئله داشت. به‌عبارت دیگر، در زمان امام مفترض‌الطاعة،‌ امام معصوم، است که باید جهاد اتفاق بیفتد. به‌نظر من، این توجیه درستی نیست؛ چون حضرت علی(ع) در بسیاری از جریان‌های دیگر زمان خلفای اول و دوم همکاری می‌کند. وقتی کار درست است، به‌شدت همکاری می‌کند و وقتی با خود کار مشکل دارد، همکاری نمی‌کند. فقهای شیعه هم تا مدت‌ها ‌‌هیچ‌‌کدام از این جنگ‌ها را شرعی نمی‌دانستند و حمله‌کردن به‌طور ابتدایی را قبول نداشتند؛ ولی امروزه بسیاری از آنان به ‌آن معتقدند.
در بحث‌های فقهی مدارس علمیه کمتر بررسی‌های تاریخی انجام می‌دهند و دلایل تاریخی را ذکر می‌کنند. بررسی‌های تاریخی به این معناست که ریشه‌یابی شود که هر فتوا را اولین بار چه‌کسی و در چه قرنی صادر کرده و قبل از آن سابقه‌ای داشته یا نداشته ‌‌‌‌‌است؟ امروزه می‌توانیم تمام کتاب‌های فقه و حدیث را از نظر سندیت تاریخی بررسی کنیم و همه را به‌صورت نرم‌افزار درآوریم که بتوانیم مطالب را به‌طور موضوعی و برحسب تاریخ مرتب کنیم؛ مثلاً می‌توانیم احکام جهاد را به‌‌‌‌ترتیب تاریخ در کتاب‌های فقهی ببینیم و بررسی کنیم که تغییرات عجیبی در طول تاریخ اتفاق افتاده است یا نه‌‌‌‌‌؛ برای نمونه از چه زمانی قرار شد که مرتد‌ها را بکشند و به چه دلیل؟ ممکن است بعضی از این احکام به جریان‌های تاریخی وابسته باشد. هیچ فقیهی پیش از این چنین امکانی نداشت‌‌‌‌. این امکان در راستای تقویت باکس اول است و به دو موضوعی که اول بحث گفتم، ربطی‌‌‌‌‌ ندارد.
به چه دلیل می‌گوییم فقه اهل سنت بر فقه شیعه تأثیر گذاشت‌‌‌‌‌؟ فقه اهل سنت از ابتدا تحت حمایت حکومت بود و در تقابل و تعارض با فقه شیعه. مدرسه‌های اهل سنت عِده و عُده داشت. در نتیجه، فقه اهل سنت بسیار رونق گرفت؛ در حالی که فقه شیعه تا چند قرن در حد چند کتاب حدیث باقی ماند. فقه شیعه تحت‌تأثیر بحث‌های اصولی بسیار قدرتمند و جذابی قرار گرفت که اهل سنت اولین بار به وجود آورده بودند. فقهای شیعه این علم را از اهل سنت گرفتند و سعی کردند از مشابه ‌آن استفاده کنند. به‌دنبال آن، بخشی از احکام اهل سنت، از طریق بحث‌های اصولی، به فقه شیعه وارد شد. به همین علت، یکی از دلایل مخالفت اخباریون با اصول این بود که علم اصول را علمی سنی می‌دانستند و بر این باور بودند که شیعه به‌غیر از ‌‌‌‌بررسی احادیث خود نباید کار دیگری در فقه انجام دهد؛ وگرنه به همین گرفتاری‌هایی دچار می‌شود که از زمانی به بعد پیش آمد‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‌البته اینکه شیعیان علم اصول را از اهل تسنن اقتباس کرده‌اند، به این معنا نیست که علم اصول آن‌ها علمی سنی شمرده شود. شیعیان خود علم اصولشان را به وجود آورده‌اند، هرچند این علم تأثیراتی هم از علم اصول اهل سنت گرفته باشد.
تا اینجا دو دلیل ذکر کردم برای ‌‌‌‌‌اینکه چرا باید بازنگری در فقه بسیار اساسی باشد. در ادامه، دراین‌باره توضیح می‌دهم که چرا اصرار دارم که بازنگری باید تا حد ممکن درون خود حوزه‌ها اتفاق بیفتد‌‌‌‌‌.
[۱:۴۰:۰۰]

۴- چرا بازنگری فقه باید تا حد ممکن درون خود حوزه‌ها اتفاق بیفتد؟

نکتۀ اول که قبلاً هم مطرح کردم، این است که تاکنون فقهای شیعه بحث‌های فقهی را صادقانه و تا حد ممکن با دقت و خوب انجام داده‌‌‌‌‌‌اند؛ یعنی ‌‌‌‌‌‌این‌گونه نبوده است که جریان فقاهت بسیار سهل‌انگاری کرده باشد. به نظر می‌رسد علم اصول شیعیان به‌مراتب قوی‌‌‌تر از علم اصول اهل سنت است. امروزه فقها می‌توانند با به‌کارگیری امکانات جدید بیشتر تلاش کنند و کار خود را بهتر انجام دهند. می‌بینیم که به ابزارهای جدید بی‌توجه نیستند و تا حد ممکن از این ابزارها استفاده می‌کنند. وقتی باید به‌دنبال این باشیم که خودمان از خارج از حوزۀ فقاهت اصلاحاتی انجام دهیم که از حوزوی‌ها ناامید شده باشم و خود بخواهیم اصلاحاتی انجام دهیم، پیش از آنکه دشمنان این‌ کار را انجام دهند.
نکتۀ بعدی ‌‌‌‌‌این است که من به بحث‌های فقهی خارج از حوزه احساس بسیار بدی دارم. احساس می‌کنم بحث‌های اکثریت قریب‌به‌اتفاق آن‌ها به‌دلیل صفر است؛ یعنی مدام می‌خواهند احکام فقهی را با اوضاع زمانه تطبیق دهند و شاخ‌وبرگش را بزنند؛ مثلاً ربا اشکال ندارد؛ چون توسعۀ سیاسی‌اقتصادی بدون آن اتفاق نمی‌افتد. کلاً انگیزۀ اصلی این نیست که ببینند اصل ماجرا چیست‌‌‌‌‌ و احکام را درک کنند؛ انگیزۀ اصلی این است که شاخ‌وبرگ احکام را بزنند و آن‌ها را با اوضاع زمانه انطباق دهند؛ مثلاً می‌گویند باید این حکم را تغییر دهیم؛ چون به‌دلیل وجود این حکم، ما را مسخره می‌کنند یا جمعیت حقوق بشر سازمان ملل علیه ما اطلاعیه می‌دهد؛ یعنی از قبل مشخص می‌کنند که به چه احکامی باید برسند. این کار‌‌‌‌‌ محققانه نیست. یکی از الزامات بازنگری صحیح تطبیق تغییرات احکام با قرآن است؛ چون قرآن اولین منبع فقه است؛ یعنی واضح است که بیشترین وزن را باید به قرآن بدهیم‌‌‌‌‌. اگر می‌بینیم که حکمی با قرآن سازگار نیست، باید آن را تطبیق دهیم‌‌‌‌‌. این فرق دارد با ‌‌‌‌‌اینکه بخواهیم آن را با حقوق بشر منطبق کنیم. به هر حال، ‌‌‌‌‌هم اوضاع داخل حوزه آن‌قدر‌ها که بعضی فکر می‌کنند، بد نیست و هم اوضاع خارج حوزه بسیار بد است. بازنگری فقه به جریانی بزرگ نیاز دارد و کار یک نفر دو نفر نیست. بنابراین، به نظر نمی‌رسد در خارج از محیط‌های حوزوی افرادی باشند که جمع شوند و جریان بزرگی را برای این کار ایجاد کنند.
تأکید می‌کنم که مسئلۀ بازنگری فقه ابعاد اجتماعی عظیمی دارد و با بررسی مسائل علمی و فلسفی و عرفانی و حتی تفسیر قرآن تفاوت دارد. باید کمی حس اجتماعی داشته باشیم. نباید به‌راحتی دربارۀ فقه اظهارنظر و احکام را تک‌تک بازنگری کنیم؛ چون در فقه با تودۀ مردم سروکار داریم. کوچک‌ترین تغییر در احکام توجه مردم را جلب می‌کند و با واکنش آن‌ها مواجه می‌شود؛ مثلاً وقتی حکم دادند که شطرنج حلال است، بسیاری مقاومت کردند یا وقتی حکم دادند که اوزون‌برون حلال است، لطیفه‌ای گفتند: فردی می‌بیند عده‌ای از بهشت به جهنم می‌روند و عده‌ای هم منتظرند. علت را می‌پرسد. می‌گویند: این‌ها کسانی‌اند که مشروب خورده‌اند و منتظرند مشروب هم حلال شود تا از جهنم به بهشت بروند! در واقع، این لطیفه نمودار طرز فکر تودۀ مردم است. قبلاً گفتم حتی نباید در ملأعام بگوییم که بازنگری فقه لازم است. نباید کتاب منتشر کنیم که این حکم اشکال دارد یا دست‌کم چنین کتاب‌هایی باید در شمارگان محدود باشد.
وقتی ماهی اوزون‌برون را حلال اعلام کردند، گفتند نظر محققان این است که آثار روی پوست این ماهی نشان می‌دهد که قبلاً فلس داشت و این فلس‌ها در روند تکامل از بین رفت. نمی‌دانم فلس داشتن یا نداشتن ماهی به حلال یا حرام بودنش منجر می‌شود یا نه؛ ولی اگر حیوانی به این دلیل که زمانی فلس داشت، حالا هم فلس‌دار‌ محسوب می‌شود، ما هم بنا بر نظریۀ تکامل از خزندگان به وجود آمدیم و زمانی فلس داشتیم. بنابراین، ما هم حلال‌گوشتیم! اگر نظریۀ تکامل را قبول کنیم، خوردن همه‌چیز حلال می‌شود.
گمان نمی‌کنم اگر بازنگری‌ها خارج از حوزه باشد، از نظر اجتماعی اتفاق خوبی بیفتد. احتمالاً دچار جنگ‌های داخلی می‌شویم؛ مثلاً من با استفاده از کامپیوتر و رابطه‌هایی علمی دیتاماینینگ انجام می‌دهم و نتایجی به دست می‌آورم. بعد همه را انتشار می‌دهم و فقهی جدید بنیان می‌گذارم. فوری عده‌ای طرف‌دارم می‌شوند. بعد هم حتماً درگیری‌هایی به وجود می‌آید؛ همان طور که در مسیحیت اتفاق افتاد. وقتی ماجرای اختلافات کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها را می‌خوانیم، می‌بینیم که پروتستانتیسم را کشیش نسبتاً معتبری شروع کرد و این جنبش در واقع از داخل کلیسا آغاز شد؛ ولی به بزرگ‌ترین قتل‌عام‌های تاریخ اروپا انجامید. بنابراین، باید آینده‌نگر باشیم و درک اجتماعی داشته باشیم.
فقه نوعی بحث آکادمیک است. بازنگری در فقه کاری کوچک نیست. در حالت ایدئال، حتی در حوزه‌ها هم باید توافقی صورت گیرد که فقه را بازنگری کنند یا نکنند. امروز با توجه به ‌‌‌‌‌اینکه حکومتی وابسته به فقاهت داریم، می‌توانیم این ‌کارها را انجام دهیم؛ به این ترتیب که اراده‌ای از بالا چنین حرکتی را رهبری کند تا به اتفاق ناگواری منجر نشود. در تاریخ کلیسا بازنگری‌های فراوانی در اصول عقاید انجام شد. بیشترِ اصول عقایدشان را بازنگری کردند. در اجلاس‌هایی می‌نشستند و تصویب می‌کردند که مثلاً مسیح(ع) پسر خداست.
ایدئال این است که فقهای شیعه توافق کنند فقه، با استفاده از امکانات نرم‌افزاری و سخت‌افزاری و دانش‌های جدید، بازنگری شود. بعد سعی کنند این کار را هدایت و نتایج آن را منتشر کنند. ممکن است این ایدئال بسیار تخیلی به نظر برسد؛ چون مقاومت اینرسی در جوامع سنتی ممکن است به‌قدری زیاد باشد که ‌هیچ‌وقت چنین اتفاقی نیفتد؛ ولی درست این است که ایدئال را توصیف کنیم و سعی کنیم نتایجمان به آن نزدیک باشد.
[۱:۵۰:۰۰]
به نظر می‌رسد هرقدر از بیرون حوزه‌ها بیشتر فشار آید، در حوزه‌ها هم مقاومت بیشتری در مقابل تغییر ایجاد می‌شود. اگر استفاده از ابزارهای مدرن به‌طور طبیعی در دانشکده‌های وابسته به حوزه‌ها رایج شود، مقاومتی در برابر آن ایجاد نخواهد شد؛ مثلاً اگر حوزوی‌ها ببینند فلان کتاب که معتبر شمرده می‌شد، به‌‌دلایل بسیار واضح معتبر نیست و جعلی است، ‌‌‌‌‌‌به‌تدریج به ابزارها و علوم جدید اعتماد می‌کنند. آنچه می‌گویم، ایدئال است. نمی‌توانم قاطعانه قضاوت کنم ‌‌‌‌که چقدر عملی است یا نیست؛ ولی چندان هم دور از انتظار نیست که چنین اتفاقاتی بیفتد.
بازنگری در فقه باید جامع باشد. اگر حکمی غلط به نظر برسد، باید ببینیم که این حکم چگونه به وجود آمده است و اشتباه کجاست. شاید چیزی اصولی اشکال دارد. شاید فلان کتاب حدیث اشکال دارد. وقتی مشخص شود که ایراد از کجاست، شاید بر احکام دیگر هم تأثیر بگذارد. اگر نتیجۀ‌ استنتاجی غلط باشد، باید بررسی کنیم که کدام‌یک از مقدمات غلط است و در استنتاج‌های بعدی دیگر از این مقدمات استفاده نکنیم. درست نیست که حکم‌ها را یکی‌یکی از پایین تغییر دهیم؛ همان طور که بعضی از احکام، از یک دورۀ تاریخی به بعد، تغییر کرد و همه بر حکمی جدید توافق کردند، بدون اینکه مشخص کنند ایراد احکام قبلی چه بود.

خلاصۀ‌ بحث

در جلسات قبل سعی کردم توضیح دهم که چقدر فلسفۀ احکام مهم است و ما می‌توانیم دانشی داشته باشیم که صرفاً با اسناد و مدارک کار نکند؛ بلکه سعی کنیم با فهمیدن فلسفۀ احکام، احکام را نتیجه بگیریم و نظام‌های تئوریکی درست کنیم که احکام را نتیجه دهد. دقیقاً مثل همان کاری که در دانش تجربی انجام می‌شود؛ یعنی احکام فقهی به این معنایی که دربارۀ آن بحث می‌کنیم (احکام شرعی)، حالت فکت پیدا کند و تئوری‌ای داشته باشیم که این فکت‌ها را نتیجه بدهد و حداکثر پوشش را به این احکام بدهد. تمام بحث این جلسه به چیزی کاملاً مشخص محدود است: بحث نتیجه‌گرفتن احکام شرعی از احادیث با استفاده از علوم حدیث و رجال و اصول فقه؛ آنچه در حوزه‌های علمیه متداول است و علمی بین‌الاذهانی به شمار می‌رود.
پرسش و پاسخ دربارۀ حکم ارتداد
حضار: جزئیات حکم ارتداد چیست؟
استاد: چندان مایل نیستم دراین‌باره صحبت کنم؛ چون به‌اندازۀ کافی علم حدیث و فقه نمی‌دانم. گمان می‌کنم دربارۀ این حکم توافقی وجود ندارد. به‌طور کلی، اگر مسلمانی یکی از ضروریات دین را انکار کند، مرتد است. حکم فرد مرتدی که پدرش مسلمان نبوده است، فرق دارد. توافقی قطعی هم وجود ندارد که چه‌چیزهایی ضرورت دین است. عیسی ولایی در کتاب ارتداد در اسلام ریشه‌های فقهی حکم ارتداد را بررسی کرده است. دیدگاه خود او دراین‌باره منفی نیست.
حضار: این حکم در قرآن وجود ندارد.
استاد: نه. وجود ندارد. این کتاب کم‌وبیش بررسی جامعی از دیدگاه فقهی است که این حکم چگونه استنتاج شده است و معنی آن چیست. گمان می‌کنم آن را نشر می چاپ کرده است یا یکی از انتشارات بسیار خوبی که کتاب‌های دینی هم چاپ می‌کند.
حضار: این حکم یکی از احکامی است که افراد خارج از فقه به آن ایراد می‌گیرند و بر اساس آن، کل دین را زیر سؤال می‌برند.
استاد: اکثر افراد بیرون از حوزه اصلاً از فقه و حدیث اطلاعی ندارند. احکام را می‌شنوند و آن‌ها را نامعقول و مغایر فطرت انسان و زمان حال می‌شمرند و به این نتیجه می‌رسند که باید آن‌ها را تغییر داد. این اصلاً بحثی آکادمیک نیست. باید فقه را بررسی کنیم و ببینیم این اشتباه از کجا به وجود آمده است. اگر کسی با این احکام مخالف است، باید فقهی جدید احداث کند و بگوید که من با فلان اصل در اصول فقه مخالفم، فلان کتاب و فلان راوی را قبول ندارم و به این دلیل به این نتایج می‌رسم. این افراد اعتقاد چندانی به شریعت ندارند و با این کار ضرورت وجود شریعت را زیر سؤال می‌برند؛ حال آنکه ‌‌‌‌‌دست‌کم باید کنجکاو باشند که شریعت چه بوده است. آن‌ها بیشتر به عقل خود تکیه می‌کنند که معمولاً هم عقل مدرن است.

پرسش و پاسخ دربارۀ استقلال فقه شیعه

حضار: می‌خواهم مطلبی دربارۀ استقلال شیعه بگویم. این موضوع از منظری که توضیح دادید، بسیار مهم است… .
استاد: همین طور است. به‌نظر من، بر اثر نحوۀ برخورد خلفا با فتواهای سنی چهرۀ اسلام در جهان خارج از اسلام مخدوش است؛ یعنی خلفای اسلامی جنایت‌هایی انجام داده‌اند و آن‌ها را بر بعضی از فتواها مبتنی کرده‌اند. همیشه گفته‌ام حسن بزرگ تشیع این است که هیچ‌گونه الزامی برای دفاع از تاریخ اسلام نداریم، به‌غیر از زمان خود پیامبر(ص) و حدود پنج سال حکومت حضرت علی(ع). اهل سنت ‌‌‌‌‌‌این‌گونه نیستند. آن‌ها نه‌فقط از شیخین دفاع می‌کنند، سعی می‌کنند از بعضی از خلفای بعد از آن‌ها هم که قلمرو اسلامی را گسترش دادند، دفاع کنند. این حمله‌ها گاه به‌قصد به‌اسارت‌گرفتن زنان و مردان صورت می‌گرفت و اغلب با قتل‌عام همراه بود. در هر حال، به‌هیچ‌وجه مطابق دین اسلام نبود. در فقه اهل سنت گاه، برخلاف کتاب و سنت، فتواهایی عجیب صادر شده است؛ یعنی قبل از ‌‌‌‌‌اینکه کاری انجام شود، گفته‌اند که فتوایش را صادر کنید یا بعداً صادر کرده‌اند. این فتواها، از جمله نحوۀ رفتار با اسرا، بعداً به کتاب‌های شیعه هم وارد شد؛ به‌طوری که در کتاب‌های درجه‌دو فقه شیعه آمده است که حمله به اهل کتاب به‌قصد گرفتن اسیر یا برده مشروع است. موضوع اهل کتاب است. اصلاً حرفی از مشرک نیست.
[۲:۰۰:۰۰]
حضار: صحبت‌های شما قبول است؛ ولی جنبه‌ای منفی هم دارد. ممکن است حدیثی را به‌واسطۀ اینکه راوی آن اهل سنت است، رد کنند؛ مستقل از اینکه راوی صادق است یا نیست.
استاد: من نگفتم که این کار خوب است یا بد؛ مثلاً فردی که در قرن اول زندگی می‌کند، کتابی نوشته است و با یک واسطه از پیامبر(ص) حدیثی نقل می‌کند. به‌نظر من، ممکن است درست نباشد صرف ‌‌‌‌‌اینکه این فرد سنی است، این حدیث را کنار بگذاریم.
حضار: ولی سند واحدی که شیعیان به آن معتقدند، دقیقاً همین است؛ یعنی اگر زنجیره‌ای از راویان وجود داشته باشد و یکی از آن‌ها سنی باشد، باید حدیث را کنار بگذاریم.
استاد: می‌دانم. نمی‌خواهم تأیید کنم که این کار خوب است. این استقلال‌طلبی در فقه شیعه همیشه وجود داشته است. اینکه هرچیز سنی را باید دور بریزیم، شاید نوعی استقلال‌طلبی افراطی باشد. معنی استقلال فقه شیعه از فقه اهل سنت این نیست که فقه اهل سنت را کلاً کنار بگذاریم؛ بلکه ‌‌‌‌تأثیرات ناخودآگاه آن بد است. روحی غیراسلامی باعث شد احکامی ابتدا در کتاب‌های اهل سنت ظاهر (قرن‌های دوم و سوم هجری) و بعد از یکی‌دو قرن به کتاب‌های شیعه وارد شود. علت این تأثیرات دسترسی محدود بعضی از فقها به بسیاری از کتاب‌های حدیث بوده است. شاید اصلاً اطلاع نداشتند جایی دیگر چند کتاب هست. ضعیف‌بودن این منابع فقهی باعث شده است شیعیان در بسیاری از زمینه‌ها نتوانند فتوا دهند. چون منابع محدود بود و ممکن بود در زمینه‌ای هیچ حدیثی وجود نداشته باشد، فقهای شیعه ناچار می‌شدند به‌سراغ منابع اهل سنت بروند.
‌‌‌همۀ راویان اهل سنت که مثلاً در قرن‌های اول و دوم هجری زندگی می‌کردند، افراد بد و جاعل حدیث نبودند. می‌توانیم از کتاب‌های اهل سنت که بسیار نزدیک به زمان معصومین(ع) است و در قرن‌های اول نوشته شده است، استفاده کنیم. می‌توانیم در تأیید بعضی از فتواهایی که می‌دهیم، از احادیث این کتاب‌ها بهره ببریم. حداقل می‌توانیم اگر حدیثی در کتاب‌های شیعه و بسیاری از کتاب‌های اهل سنت هست، آن را حدیثی متواتر در نظر بگیریم. در بحث حدیث ثقلین یا غدیر همین کار را انجام می‌دهیم. اگر در کتاب‌های اهل سنت حدیثی هست که اصلاً در کتاب‌های شیعه نیست، مشکوک به نظر می‌رسد. به هر حال، به‌دلیل ‌‌‌‌‌اینکه اکثریت با سنی‌ها بوده و اکثر مدارس سنی بوده است، در بسیاری از مواقع آن‌ها اولین بار کاری کرده‌اند و بعد شیعه تبعیت کرده است. نمونۀ بسیار واضح آن، اصول فقه است. اصول فقه در مدارس اهل سنت به وجود آمده و شیعه آن را اقتباس کرده است.

جلسه ۱۵ – سوره نور
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو