
بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای سوره نور، جلسهی ۱۶، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه شریف، سال ۱۳۸۵
۱- ادعای تحریف قرآن
یکی از نکتههای بسیار معروف که در تاریخ ثبت شده است، ادعای کموزیادشدن قرآن است. جلسۀ قبل گفتم که خلیفۀ دوم ادعا میکرد آیهای از قرآن حذف شده است. این آیه به آیۀ رغبت معروف است. رغبت بهمعنای منحرفشدن است؛ همان طور که در قرآن آمده است: ﴿وَمَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ (و چهکسی جز آن که به سبکمغزی گراید، از آیین ابراهیم(ع) روى برمیتابد؟) (بقره/ ۱۳۰). محمدسعید رمضان البوطی، نویسندۀ سنیمذهب کتاب جالب مصلحت و شریعت (جلسۀ قبل، از کتاب جالب مصلحت و شریعت گفتم که انتشارات گام نو آن را منتشر کرده است. محمدسعید رمضان البوطی، نویسندۀ سنیمذهب این کتاب، موضعی مدافعانه و نه منتقدانه در برابر موضوع دارد. البته این کتاب چندان استاندارد نیست؛ یعنی منعکسکنندۀ دیدگاههای عمومی فقه اهل سنت نیست. اصولاً اینگونه کتابها که ترجمه میشود، کتابهای تحقیقی کموبیش جدیدی است و اغلب از نویسندههای مصری است. کتابهای جالبی در میان این کتابها هست که میتوانیم اطلاعات خوبی از آنها به دست آوریم.)، ماجرا را اینگونه روایت میکند:
«عمر گمان داشت که در قرآن آیهای با این نام وجود داشته و ساقط شده است. میگفت: یکی از آیاتی که در قرآن میخواندیم، این آیه بود: لاترغبوا عن آبائكم فإنّه كفر بكم أن ترغبوا عن آبائكم ]یعنی از اجدادتان منحرف نشوید و روی برنگردانید و این کفر است برای شما که از پدرانتان روی برگردانید[.»
مهم است که اسناد این روایت را ببینیم: صحیح بخاری و صحیح مسلم، معتبرترین کتابهای حدیث اهل سنت. موضوع این آیه برای من بسیار جالب و الهامبخش است؛ از این نظر که واضح است که این آیه در قرآن نیست و تناقض دارد با تمام آنچه در قرآن آمده است. بنابراین، نشان میدهد که چقدر علیه پیام قطعی و رسمی قرآن حس وجود دارد. این موضوع تأیید میکند که ماجرای نپذیرفتن خلافت حضرت علی(ع) ماجرای رویکارآمدن دوبارۀ عربیت است. اینگونه نیست که از زمان عثمان یا معاویه یا بعد از آنها خلافت اسلامی بهتدریج به پادشاهی عربی تبدیل شده باشد. این حس از همان آغاز وجود دارد که تمام سنتهای اجدادی بهگونهای زیر سؤال رفته است؛ گویی احساس گناه میکنند که به اجدادشان خیانت کردهاند و در عوض، بهدنبال ایناند که سنت عربی، سنت آبا و اجدادی خود، را بهنحوی به قرآن وارد و در آن ثبت کنند. شریعت با آنچه در جامعۀ عرب بوده، بیش از اندازه تفاوت پیدا کرده است. بسیار طبیعی است که جامعه به این تغییرات اینرسی داشته باشد. در نهایت، موفق نمیشوند این آیۀ جعلی را به قرآن وارد کنند؛ ولی عملاً آن را با فرهنگ اسلام درمیآمیزند؛ یعنی تمام این ماجراهایی که گرفتاریهایی برای مسلمانان به وجود آورده، بهویژه بخش زیادی از روحیۀ جنگطلبی مسلمانان، نتیجۀ فرهنگ عربی است، نه فرهنگ اسلامی.
اهل سنت و اعراب بیش از اندازه بر عربیبودن اسلام تأکید دارند؛ بهحدی که دین را عربی میدانند. اگر بگوییم قرآن به زبان عربی نیست، برای مسلمانان عرب بسیار گران تمام میشود. افتخارشان این است که خدا به زبان عربی با بشر سخن گفته است. به همین دلیل، گمان نمیکنم تحقیقاتی همچون تحقیقات ایزوتسو از نظر اعراب اهمیتی داشته باشد. به هر حال، خیلی چیزها در سنت اسلامی داریم که تحتتأثیر عربیت به وجود آمده است؛ مثلاً در هنگام تفسیر قرآن بهجای اینکه ببینند واژهها در خودِ متن چگونه استعمال میشود، مدام بررسی میکنند که اعراب این واژهها را چگونه به کار میبردند و فلان چیز را چه میگفتند؛ یعنی هم واژهها عربی است و هم دستورزبان.
خلیفۀ دوم مدعی بود آیهای دیگر هم از قرآن حذف شده است: آیۀ رجم. محمدسعید رمضان البوطی دراینباره میگوید: «عمربنخطاب گمان میکرد که در قرآن آیۀ رجم وجود داشته و آن را موقع جمعآوری نیاوردهاند و همواره میکوشید درج آن را در قرآن به صحابه بپذیراند؛ بهطوری که قبلاً ذکر شد، هنگام جمع قرآن بهوسیلۀ زیدبنثابت، عمر خواست نظر خود را به جمع بقبولاند و عبارت الشَّیخُ والشَّیخة اذا زَنیا فَارْجُمُوهما البَتّه نَکالاً منَ الله و اللّهُ العزیز الحکیم ]اگر پیرمرد و پیرزنی زنا کردند، آنها را قطعاً سنگسار کنید. این عقوبتی از طرف خداست و خدا عزیز و حکیم است[ ]را در قرآن بیاورد[.»
از عمر شاهد طلبیدند. نتوانست شاهدی بیاورد. در نهایت، هیچکس شهادت نداد که چنین آیهای در قرآن بوده است. تعداد اسناد این روایت از روایت قبلی بسیار بیشتر است: صحیح بخاری، صحیح مسلم، مسند احمد، ابوداوود، ترمذی و ابنماجه.
[۱۰:۰۰]
۲- رابطۀ دو مفهوم خانواده و محصنات
ابتدای سورۀ نور آشکارا به مفهوم تشکیل خانواده ارتباط دارد. مفاهیم محصَن و محصِن و حصن هم با مفهوم مرکزی و کلیدی این سوره، یعنی بیت (خانواده)، بسیار مناسبت دارد. بر اساس سورۀ نور، خانواده اینگونه تشکیل میشود:
زن محصنه است و پیرامون خود حصنی دارد. در فرایندی به نام نکاح که مقامی برتر آن را تعیین کرده است، مردی اجازه پیدا میکند بدون اینکه این حصن را ویران کند، به آن وارد شود:
﴿مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ﴾ (نساء/ ۲۴).
این مرد، طبق سورۀ نساء، محصِن است؛ یعنی این حصن بعد از ورود مرد و تشکیل خانواده قویتر میشود. خود مرد هم حصن ایجاد و از زن محافظت میکند. پس، خانواده بر مبنای زن تشکیل میشود. بسیار مهم است که این موضوع را درک و احساس کنیم. بارها گفتهام که سکونتیافتن و ایجاد تمدن و تشکیل خانواده حول محور زن انجام میگیرد. مرد حرکت میکند و به آن حصن وارد میشود و اینگونه بیت به وجود میآید. به همین دلیل است که مفهوم محصنات با مفهوم بیت رابطهای مستقیم دارد؛ گویی محصنات ریشۀ تشکیل خانواده است.
نکتۀ مهم این است که از آغاز باید حصنی وجود داشته باشد. سپس مردی بهصورت قانونی از آن حصن بگذرد. نکاحکردن با زن زناکار حرام به نظر میرسد؛ چون چنین زنی حصن ندارد و این موضوع مشکلی در راه تشکیل خانواده است. در واقع، در اینجا اساس تشکیل خانواده از بین رفته است.
آخرین حکم ابتدای سورۀ نور حکم عجیبی است. فهمیدن این حکم و دستکم پیداکردن احساسی دربارۀ آن ضروری است. اگر مردی به زنی نسبتی ناروا دهد و شاهدی هم نداشته باشد، مجازات میشود؛ چون ﴿يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ﴾ (نور/ ۲۳) بهمعنای تحتاللفظی دقیقاً مثل این است که داخل آن حصن، جایی که میتواند بیت تشکیل شود، سنگ انداخته است؛ یعنی چون نتوانسته است از حصن رد شود، حالا کار تخریبی انجام میدهد. پس، طبیعی و معقول است که این کار مجازاتی داشته باشد و شهادت چنین فردی هم پذیرفته نشود. علاوه بر این، این مفهوم را دارد که اثبات اتهام زنا را دشوار میکند. در واقع، فقط دربارۀ جرم جنسیای که در ملأعام اتفاق افتاده باشد، میتوان به دادگاه رفت و شهادت داد. چهار نفر هم باید شهادت دهند که چنین کاری را دیدهاند که این خود بهمعنای این است که جرم در ملأعام انجام گرفته است. پس، مجازات هم اغلب وقتی صورت میگیرد که حرمت جامعه نقض شده باشد. بعداً هم تأکید میشود وقتی این مجازات اعمال میشود، باید طایفهای از مؤمنان هم شاهد باشند؛ گویی اجتماع نیز آسیب دیده است و به این ترتیب، به نحوی در مجازات شرکت میکند.
خلاصۀ کلام اینکه مفهوم حصن بسیار مهم است و بارها در سورۀ نور تکرار میشود. تأکید بر این مفهوم از این روست که هم در نکاح مفهومی اساسی است و هم در زنا و هم در شایعهپراکنی دربارۀ زنان.
۳- حکم ﴿وَالَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوَاجَهُمْ﴾
حکم ﴿وَالَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوَاجَهُمْ﴾ (نور/ ۶) نیز عجیب است. میخواهم کمی دربارۀ این حکم صحبت کنم، بدون اینکه از مسائل فقهی آن بگویم. واژۀ فقهی این کار «لعان» است. مرد شهادت میدهد که زنش مرتکب عمل خلاف شده است. وارد خانۀ خود شده و چیزی دیده است. بهطور طبیعی شاهدی هم در آنجا نبوده است. بنابراین، لازم نیست که چهار شاهد بیاورد. اگر میتوانست چهار شاهد بیاورد که وضع دادگاه عادی بود و نیازی نبود که شهادت بدهد. راهکار این است که مرد چهار بار شهادت دهد که راست میگوید و همسرش را حین خیانت دیده است. بار پنجم هم میگوید: «لعنت خدا بر من، اگر دروغ بگویم.» زن هم، در مقابل، چهار بار شهادت میدهد که من این کار را انجام ندادهام. پنجمین بار هم میگوید: «غضب خداوند بر من، اگر شوهرم راست بگوید.» چهچیز آن عجیب است؟ اینکه مرد بهجای چهار شاهد چهار بار شهادت میدهد. زن هم میتواند برای اینکه از چنین وضعیتی خلاص شود، چهار بار شهادت دهد. دادگاه هم اینجا تمام میشود و هیچ حکمی بعدش نیست.
نکتهای عاطفی هم در این حکم فقهی هست که از نکتۀ فقهی مهمتر است. نمیخواهم این نکته را فقهی و منطقی تحلیل کنم و معنی این آیات را بگویم؛ میخواهم حسی را که به من دست میدهد، بیان کنم. به همین دلیل، گفتن آن چندان راحت نیست. در خانوادههایی که خداوند به آنها اجازه داده است که بالا بروند ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾ (نور/ ۳۶)، چیزی الهی وجود دارد؛ گویی اموری در خانواده هست که به هیچکس ربطی ندارد و خانواده مستقیماً تحتنظر خداوند تشکیل و اداره میشود. به همین دلیل، قرآن دربارۀ مشکلات درون خانواده سخنی به میان نمیآورد؛ حال آنکه راجع به امور اجتماعی و سیاسیای که بیرون خانهها و در جامعه هست، صحبت میکند.
این طرز نگاه را مقایسه کنیم با وضعیت خانواده در کشورهای مدرن امروزی. در این کشورها دعوای خانوادگی بلافاصله به دادگاه کشیده میشود و این موضوع پیشرفت محسوب میشود و جزو افتخارات است. زن یا شوهر میتواند بهدلیل اختلافی که در چهارچوب خانواده هست، از پلیس بخواهد که همسرش را بازداشت کند یا اگر پدر یا مادر به فرزندانش تندی کند، آنها میتوانند به پلیس زنگ بزنند و پلیس بیاید پدر یا مادر را بازداشت کند. در واقع، قانون اجتماعی و آنچه بیرون خانه هست، بهراحتی در مسائل خانوادگی دخالت میکند و مجالس شورا میتوانند دربارۀ خانوادهها قانون تصویب کنند.
[۲۰:۰۰]
احساسم این است که در قرآن برخورد با مسائل داخل خانواده اینگونه نیست که افراد بیرون خانواده بتوانند بهراحتی قانون وضع کنند. اینطور هم نیست که هیچکسی در هیچ حالتی نتواند دخالتی کند؛ ولی قرآن سعی میکند این دخالتها را به حداقل برساند. در قرآن، خانواده، از نظر ارتباط با خداوند، در جایی بالاتر از اجتماع قرار گرفته است. بهعبارت دیگر، روابط خانوادگی تقدس بیشتری از روابط اجتماعی (محیط کار و زندگی عمومی) دارد. بنابراین، جامعه نمیتواند در امور خانواده دخالت کند. در احکام اسلامی در قرآن بهسادگی نمیتوان مسئلهای خانوادگی را به دادگاه کشاند. قاضی دربارۀ اینگونه اختلافات حداکثر اینطور میگوید که ریشسفید یا گیسسفیدی از قوم و خویش پادرمیانی کند و موضوع را حلوفصل کند.
بهنظر من، اصلاً خوب نیست که جامعه (محیط کار و محیط بیرون) بر مسائلی که در خانه میگذرد، سلطه پیدا کند. این پیشرفت محسوب نمیشود که مسائل خانوادگی را همانند مسائل جامعه حلوفصل کنیم. این دقیقاً نتیجۀ این است که در جامعۀ مدرن، محیط کار و محیط بیرون است که به همهچیز سلطه پیدا کرده است. یکی از ویژگیهای جوامع مدرن این است که انسانها حتی در تنهایی خود هم گویی در مقابل جمع قرار دارند؛ چون این موضوع بیش از پیش در دنیا رشد کرده است که تفکر باید تفکر بینالاذهانی باشد. این مسئله از ابتدای تاریخ بشر شروع شده و همواره رشدی یکنواخت داشته است؛ تا اینکه در جامعۀ مدرن بهیکباره اوج گرفته است. تفکر بینالاذهانی برای مثال اینگونه است که حتی وقتی بنا بر تجربیات شخصی خود به نتیجهای میرسیم، مقیدیم که پیش خود هم به آن صورتی بدهیم که برای جمع نیز پذیرفتنی باشد؛ مثلاً چنانچه معجزهای در زندگیمان ببینیم، بعد از مدتی فکر میکنیم که اگر موضوع را به فردی دیگر بگوییم، ممکن است بگوید آنچه دیدهاید، اینگونه نبوده و آنگونه بوده است و ما هم نمیتوانیم ثابت کنیم آنچه دیدهایم، واقعاً معجزه بوده است. آن احساسی که در لحظهای دربارۀ مسائل دینی یا هرچیز دیگری به ما یقین میدهد، انتقالدادنی نیست. هرچه در تاریخ به عقب برویم، مردم بیشتر اعتماد دارند و این موضوع شایع است که «چیزی را فهمیدهام. قرار هم نیست که این چیز عمومی شود. همهچیز عمومی نیست».
این نکتهای تاریخی است که مدام تحت فشار امور عمومی قرار میگیریم؛ یعنی محیطی بیرونی وجود دارد و دانشهایی که همه پذیرفتهاند و همین دانشها به همۀ انسانها آموزش داده میشود و همه مقیدند که تحت همان آموزشها و در همان چهارچوبها فکر کنند. بنابراین، مثلاً در چهارچوبهای فکری مدرن اصلاً تجربۀ دینی قابلبیان نیست. بهعبارت دقیقتر، اگر حتی به حالتهای بسیار سطح بالای دینی هم برسیم، بعد از مدتی اگر سعی کنیم که این حالتها را در چهارچوبهای متداول بیان کنیم، میبینیم که قابلبیان نیست و ممکن است به تجربۀ ما آسیب برسد. در واقع، تفکر مدرن هرچه بیشتر بهسمت حالت بینالاذهانی میرود، تفکری منطقیتر میشود؛ یعنی تفکری که دقیقتر بیان شود و بیشتر قابلانتقال باشد؛ مثلاً فلسفه مدام در حال دقیقترشدن است؛ بهطوری که فلسفۀ موجود مفاهیم فلسفی قدیمی و استدلالهای آن را کاملاً غیردقیق میداند و فیلسوفان احساس میکنند که بهدقت بیشتری رسیدهاند. فایدۀ دقت این است که هرچه چیزی را دقیقتر بیان میکنیم، بهتر منتقل میشود و قابلیت آن برای بینالاذهانیشدن افزایش مییابد؛ مثلاً اگر شاعرانه صحبت کنیم، منظورمان کمتر انتقال پیدا میکند. این ویژگی کلی جهان است. مدام جمعیت بیشتر و جوامع بزرگتر میشود و نیاز به قانون و کنترل هم شدیدتر میشود. در واقع، دانش مدام عمومیتر میشود و قوانینی که در جامعه حاکم است، مدام حیطههای خصوصی را اشغال میکند. فیلسوفهای پستمدرن بسیار تأکید میکنند که مدرنیسم نوعی هجوم به همۀ حیطههای خصوصی انسانهاست؛ یعنی خانواده تحت تهاجم جهان بیرون از خانواده (جهان کاپیتالیستی کار) است و قوانین بیرون بر قوانین داخلی خانوادهها غلبه میکند.
آنچه گفتیم، در حالی است که در قرآن خانواده را تا حد زیادی مستقل میبینیم. نباید پلیس نظم را در خانه برقرار کند، هرچند اتفاقاتِ تا حدی بد در خانه بیفتد؛ مثلاً افراد را زندانی کنند بهدلیل اینکه حرف بدی زدهاند یا رفتار بدی کردهاند. نمیخواهم بگویم هیچ کنترلی در خانواده نباید باشد؛ ولی کنترل زیاد جامعه بر خانواده و تحمیل قواعدی از بیرون اتفاق خوبی نیست. خانواده هم همانند انسان باید حس آزادی و تا حدود زیادی استقلال شخصیت داشته باشد. باید استقلال تفکر داشته باشد؛ یعنی در درون خود، جدای از جمع، بتواند فکر کند و به نتیجه برسد و هیچ قیدی احساس نکند که تابع نوع و چهارچوبهای تفکر جمعی باشد. لازم نیست که بتوانیم همۀ تجربهها و افکارمان را برای دیگران بیان و آنها را عمومی کنیم. استقلال فکری این است که به جایی برسیم که احساس کنیم بسیاری از دانستههایمان قابلتوضیحدادن برای دیگران و عمومیشدن نیست. این احساس کاملاً طبیعی است. هرچه دنیا جلوتر میرود، بهویژه در دوران مدرن، ناخودآگاه تأکید بر عمومیبودن همهچیز بیشتر شده است. دیگر سلسلهمراتبی وجود ندارد؛ یعنی همهچیز در سطح جامعه است. جامعه سازوکارهایی کلی برای قانونگذاری دارد و از این طریق، قوانین مدنی، از جمله قوانین داخل خانواده، را هم بهروش قوانین اقتصادی تصویب میکند. به این ترتیب، در کشورهای مدرن همان نیروهای انتظامی که نظم جامعه و خیابان را برقرار میکنند، نظم داخل خانهها را هم مقرر میسازند. مدام میگویند در جوامع مدرن نوعی آزادی فردی وجود دارد؛ ولی واقعاً اینگونه نیست؛ بهطوری که در بعضی حیطهها افراد بهشدت مقیدترند. هرچه تاریخ پیش رفته است، مقیدتر شدهاند.
حضار: این نوعی ایدئالگرایی نیست؟ مثلاً فردی ممکن است این حرفها را اینگونه در جامعه تغییر دهد که انسانها بزرگتر از آناند که قانون بخواهد بر آنها حاکمیت کند.
استاد: کدام اولویت دارد؟ فرد یا خانواده یا محیط کار؟
حضار: کلاً قوانین باید چهکسی را تقویت کند؟ فرد یا خانواده؟
[۳۰:۰۰]
استاد: اصلاً این دو، خانواده و جامعه، چقدر از همدیگر استقلال دارند؟ چقدر جامعه استقلال خانواده را به رسمیت میشناسد؟ جامعه جایی است که انسانها با همدیگر تعاملاتی دارند. روابط اجتماعی روابط عاشقانه نیست. قرار نیست در محیط کار همدیگر را بسیار دوست داشته باشیم و روابط بسیار عاطفی برقرار کنیم. در این بخش از جامعه باید خطکشیهای قراوانی باشد؛ چون مردم میخواهند کار کنند و به اهدافی برسند. در اینجا، روابط انسانی حالت فرعی پیدا میکند. چیز دیگری در جامعۀ بیرون اصل است: کارکردن و بهنتیجهرسیدن. فرض کنید میخواهیم جامعهای داشته باشیم که بتوانیم در جهت مجموعهای از اهداف اقتصادی و نظامی بهخوبی مدیریتش کنیم؛ مثلاً نیروی دفاعی داشته باشد. این موضوع مربوط به محیط بیرون است. آیا قوانینی که در آنجا وضع میشود، نباید با قوانین داخل خانه تفاوتی ماهُوی داشته باشد؟ توجه داشته باشیم که موضوع داخل خانه با موضوع بیرون خانه کاملاً فرق میکند.
حضار: باید داشته باشد؛ اما جایگزینش چیست؟ اگر بگوییم خداوند خود قوانینی برای خانواده تعیین میکند، شاید عدهای قبول نکنند و آن را خرافی بدانند.
استاد: سیستم قانونگذاریای هست: قانونگذاری دینی یا شریعت، بر مبنای قوانین خداوند. در این سیستم بههنگام قانونگذاری، برخلاف سیستم قانونگذاری جامعۀ مدرن، این موضوع مطرح نیست که واکنش مردم به این قوانین چه خواهد بود. این ایراد به جامعۀ مدرن وارد است که بههنگام قانونگذاری مدام باید ببینیم همه حرف ما را میپذیرند یا نه و چه پاسخی برای آنها داریم. همچنین آیا این قوانین در سازمان ملل قابل بیان و دفاع است؟ آیا با اعلامیۀ حقوق بشر همخوانی دارد؟ بهنظر من، این قوانین حقوق بشر بسیار پیشپاافتاده و سست و ضعیف و برای بشر ناکافی است؛ مثلاً بر این اساس مردم نباید به همدیگر آسیب بزنند یا باید بهاندازۀ کافی غذا بخورند و از گرسنگی نمیرند. معلوم است که اینها جزو حقوق بشر است؛ ولی علاوه بر آن، بشر حقوق دیگری هم دارد؛ مثلاً بهشدت حق دارد در محیطی زندگی کند که بتواند رشد کند. در قوانین حقوق بشر چنین چیزی نیست. مگر حق رشدکردن جزو حقوق بشر نیست؟ از نظر روانی باید روانشناسها حداقل اساسی قرار دهند و بگویند که بشر باید در طول زندگیاش به مرحلهای از رشد روانی برسد. نمیگوییم همه به عرفان برسند.
طوری دربارۀ قوانین حقوق بشر بحث میکنند که گویی انسان به دستاورد مهمی رسیده است که این قوانین مختصر و پیشپاافتاده را تصویب کرده است. همین را هم هیچکس رعایت نمیکند و مدام کشورها همدیگر را متهم میکنند که آن را رعایت نمیکنند. نصف حقوق بشر دربارۀ خوراک، پوشاک، حق آموزش و… است که در آمریکا رعایت نمیشد. مجموعهای از آن هم مربوط به آزادیهایی مثل آزادی بیان است که در کشورهای بلوک شرق رعایت نمیشد. همیشه همین بحث بود و هنوز هم هست. آماری دیدم که هر سال تعداد زیادی کودک در آمریکا میمیرد که مرگ آنها قابلپیشگیری است؛ یعنی اگر امکانات پزشکی بهاندازۀ کافی باشد، این بچهها نمیمیرند. آمریکا از نظر امکانات تأمین اجتماعی در حد بسیار ابتداییای است. اینگونه نیست که در سیستمی تأمین اجتماعی مردم بتوانند به پزشک خوب دسترسی پیدا کنند یا درمان رایگان داشته باشند یا بخشی از بودجۀ درمانی را دولت تأمین کند.
اینجا هدف این است که شریعت را بفهمیم. هدف شریعت فراهمکردن امکان رشد است، نه امکان کار و پیشرفت اقتصادی و توسعه و… . اگر بهمعنای امروزی میخواهیم هدفمان از قانونگذاری افزایش درآمد سرانۀ ملی و تولید ناخالص ملی باشد، همین قوانین آمریکا بسیار خوب است. در آمریکا تأمین اجتماعی چنانکه بایدوشاید وجود ندارد. قوانین کار هم بهنفع کارفرماهاست و آنها میتوانند از کارگرها زیاد کار بکشد. بنابراین، کشور توسعه یافته است. آمریکاییها واقعاً خیلی کار میکنند. فرانسه که تأمین اجتماعی قویای دارد، تعداد بسیار زیادی از مردم با اینکه قدرت کارکردن دارند، از بیمۀ بیکاری استفاده میکنند. فرانسویها وقتشان را بیشتر در رستورانها میگذرانند تا در محیطهای کار.
شریعت با هدف اینکه انسان را به تعالی برساند، قانون وضع میکند. خانواده جایی است که انسان در آن میتواند به تعالی برسد. موضوع سورۀ نور بیت است که انسان در آن به نور میرسد. در این سوره اصلاً حرفی از جامعۀ بیرون نیست. میگوید: ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾ (نور/ ۳۶). بعد اضافه میکند: ﴿رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ﴾ (نور/ ۳۷). یک بار حرف از مردهایی است که از خانهها بیرون میآیند؛ ولی گویا دلشان داخل همین خانههاست. کار یا بیعشان را انجام میدهند و برمیگردند؛ گویی اصلاً از خانه خارج نشدهاند. این وزندادن به خانواده است. محیط خانواده محیط طبیعی زندگی انسان است که قرار است در آن رشد کند؛ جایی است که روابط عاطفی قوی وجود دارد، عشق به وجود میآید، بچهها متولد میشوند و رشد میکنند.
جامعه، در قوانین اسلامی، نوعی طفیلی است؛ ولی امروزه انسانها به جایی رسیدهاند که پلیس که باید نظم بیرون جامعه را اعمال کند، نظم داخل خانهها را هم برقرار میسازد و به این ترتیب، درِ خانهها به بیرون باز شده است. در سورۀ نور این حالت را احساس میکنیم که درِ خانه اصلاً به روی کسی باز نیست؛ گویی تأکید میکند که اصلاً دیگران چه حقی دارند که بدانند داخل این خانه چه میگذرد. اگر کسی از داخل خانه به بیرون شکایت کرد، فقط قسم میخورد و لعنت میفرستد به خودش که همسرش این کار را کرده است. دیگری هم این اتهام را با قسمخوردن رد میکند. به این ترتیب، کار تمام میشود؛ چون ماجرا بین این دو نفر و خداوند است. گویی جامعه حق دخالت ندارد.
میخواهم بگویم خانواده در شریعت بالاتر از جامعه قرار دارد. به خداوند بسیار نزدیک است. بنابراین، اتفاقهای داخل خانه به افرادی که آن پایین، محیط کار را اداره میکنند، ربط چندانی ندارد. تنها استفادۀ خانواده از جامعه (از قدرت سیاسی و اجتماعی بیرون خانواده) این است که شوهر زنش را مجبور میکند که شهادت بدهد: ﴿غَضَبَ اللَّهِ عَلَيْهَا إِنْ كَانَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾ (نور/ ۹). اینگونه نیست که آن قدرت حکمی دهد یا کاری کند؛ مگر اینکه فردی اعتراف کند کاری انجام داده است. در این صورت، حکمی جاری میشود.
[۴۰:۰۰]
احساس میکنم در این حکم به استقلال خانواده بهشدت توجه شده است. به نظر میرسد زن و شوهر رابطۀ بسیار خاص و مستقیمی با خداوند دارند و به او بسیار نزدیکاند. بنابراین، با رابطهبرقرارکردن و حرفزدن راجع به موضوع و تعهدشان دربارۀ خداوند، مسئله فیصله پیدا میکند. دادگاه مشخص نمیکند که این دو با هم زندگی کنند یا نکنند. جامعه بهراحتی نمیتواند حصن خانواده را بشکند؛ حتی وقتی زن و شوهر از محیط خانواده بیرون میآیند و به دادگاه شکایت میبرند، دخالت دادگاه در امور خانواده در حداقل باقی میماند و مسئلۀ روابط داخل خانواده کاملاً جنبۀ تعهد اخلاقی و دینی پیدا میکند، نه چیزی که اجتماعی است و به عموم مردم ربط دارد. اصلاً مهم خانواده است؛ چون رشد انسانها مهم است و انسانها در محیط جامعه هنگام کار و تجارت و رابطهبرقرارکردن با دیگران رشد نمیکنند؛ بلکه محیط فردی و نیز عبادتکردن و رابطههای خانوادگی است که بهشدت سهم بزرگی در رشد انسانها دارد و چون این هدفِ شریعت است، جامعه فروتر از خانواده قرار میگیرد.
حضار: بهنظرم آنچه در غرب هست، با این در تضاد نیست. حس میکنم آنجا سعی میکنند قانون طوری باشد که به آزادی افراد احترام بگذارد. فرد وقتی به پلیس زنگ میزند که بنیان خانواده از هم گسسته شده باشد؛ یعنی میگویند آزادید که تا وقتی میخواهید، با هم زندگی کنید و وقتی حس کردید بنیان خانواده از هم گسسته شده است، از هم جدا شوید.
استاد: اینطور نیست. وقتی افراد این حق قانونی را داشته باشند که بهراحتی و در سادهترین موقعیت به پلیس زنگ بزنند و سعی کنند مشکل خود را از این طریق حل کنند، دیگران در محیط خانواده حاضر میشوند و در آن دخالت میکنند. اگر همۀ دنیا را آب ببرد و فقط زن و مردی زنده بمانند، هرقدر هم با یکدیگر مشکل و اختلافنظر داشته باشند، هماهنگ خواهند شد و زندگی مشترک خوبی خواهند داشت؛ چون جایی ندارند بروند و کسی نیست که در زندگی آنها دخالت کند و به او پاسخگو باشند. همین قوانین فعلی ما ظاهراً قوانین شرعی است؛ ولی همچنان همان حالت دخالت شدید قوۀ بیرون در داخل خانوادهها وجود دارد. افراد بلافاصله میتوانند برای هرچیزی کار را به دادگاه بکشانند؛ مثلاً موضوع مهریه به بحرانی تبدیل شده است.
عرف اینطور بود که مهریه را نه کسی میداد و نه کسی میگرفت. بنابراین، صوری شد و فقط برای حفظ شأن عروس تعیین میشد. بعد بعضی از فقها گفتند از نظر شرعی مهریه عندالمطالبه است؛ یعنی در شرع اولیه، مهر بخشی از اموال مرد بود که حتی ممکن بود در ابتدای ازدواج هم آن را به زن پرداخت کند. اینگونه نبود که مرد چندصد سکه مهر کند، بیآنکه چنین مبلغی داشته باشد. در واقع، از حالت عرف کمکم به این سمت رفتیم که ماهیت آن قانون شرعی تغییر پیدا کرد و بعد یکباره گفتند در شرع عندالمطالبه است. حالا اغلب طبق آن عرف مهر میکنند و استطاعت ندارند آن را پرداخت کنند. بنابراین، اختلافات به دادگاه کشانده میشود. اینگونه است که وضع خانوادهها در ایران خوب نیست؛ بهطوری که رتبۀ چهارم طلاق را داریم. حتی ممکن است تا یکیدو سال دیگر در این زمینۀ منفی اول شویم؛ چون این مسئله نوعی حس ناامنی در خانواده به وجود میآورد؛ به این دلیل که مرد از ابتدای ازدواج مبلغ زیادی به همسرش بدهکار است و نمیتواند آن را بپردازد.
امروزه قوانینی که جامعه وضع میکند، خانواده را مثل شمشیر داموکلس تهدید میکند. طبق اسطورهای یونانی، فردی را به تختی بستند و شمشیری هم بالای سرش به نخی آویزان کردند؛ بهطوری که هر لحظه ممکن بود شمشیر بیفتد. فرض کنید قانونی اجتماعی برای زن و شوهر بنویسند که اگر زن فلان کار را انجام دهد، میتوان او را شش سال زندانی کرد یا اگر مرد دستش را فلان مقدار بالا برد، هفت سال باید تبعید شود. این اصلاً زندگی نمیشود. روابط بین زن و شوهر بسیار فراتر از این حرفهاست. در زندگی خانوادگی امروزی در ایران مهریهای وجود دارد که مرد نمیتواند بپردازد. هرچه زن بخواهد و مرد قبول کند، گوشۀ ذهن زن ممکن است این باشد که همسرش این کار را از ترس مهریه انجام میدهد؛ ولی اگر چنین چیزی اصلاً وجود نداشته باشد، یعنی دو نفر در جزیرهای زندگی کنند و هیچ قانونی هم بر آنها حکمفرما نباشد و پلیسی هم نباشد، همۀ کارهایشان اصالت دارد و از روی محبت است؛ مثلاً مرد مجبور نیست که این هدیه را بخرد یا فلان کار را انجام دهد. زن پناهی هم ندارد که به آن مراجعه کند. بنابراین، مرد هر کاری که انجام میدهد، زن تعبیری ندارد؛ بهغیر از اینکه خودش میخواهد این کار را انجام دهد. اینگونه است که روابط فردی جالب است.
دنیای مدرن به این شکل است که قدرت سیاسیاجتماعی بیرون خانه حتی در کنج خانهها هم وجود دارد و قوانین نفوذ کرده است. این خوب نیست. ممکن است فردی فرزندش را کتک نزند، صرفاً از ترس اینکه ممکن است او به پلیس زنگ بزند. در آمریکا هم نارضایتی بسیاری از خانوادهها از دخالت قانون در حریم خصوصیشان بحث روز است. آنها اعتراض دارند که استقلال خانواده از بین رفته است. کم مانده است که بگویند لازم است در هر خانه پاسگاهی انتظامی باشد یا میکروفونهایی که اگر بحثی شد، مشاور روانی از مرکز بتواند مشکل را حل کند؛ گویی خانواده در ملأعام تشکیل شده است و دروپیکری ندارد.
آنچه از این سوره میدانیم، درست برعکس است. به نظر میرسد دور خانه را حصار بسیار بزرگی کشیدهاند. کسی نه میتواند بهراحتی بیاید و نه میتواند برود و نه حرفهای اهل خانه را بشنود. مشکل بزرگی مثل اتهام خیانت هم که در خانه پیش میآید، زن و شوهر جایی میروند و قسمی میخورند. جامعه هم میگوید اینها تعهداتی به خود و خداوند داشتند. آمدند و قسم خوردند. بقیهاش با خداست. حکمی نداریم و به ما ربطی ندارد. میخواهم بگویم این احساس در قوانین شرع وجود دارد که جامعه فروتر از خانواده قرار دارد و محیط کار زیر پای این روابط عاطفی است. اگر در جامعه فعالیتی هست، به این علت است که این افراد بعداً در خانه زندگی خوبی داشته باشند.
[۵۰:۰۰]
جامعۀ مدرن برعکس است. کار در اولویت قرار دارد؛ یعنی قوانین داخل خانه هم طوری است که مردم بتوانند در محیط کار موفقتر باشند. قبلاً در بحث حجاب گفتم و حالا هم تأکید میکنم که آزادی روابط و انقلاب جنسی در غرب، بهخصوص در آمریکا، در راستای این است که محیط کار تقویت شود. اصلاً اینگونه نیست بیحجابی محیط کار را سست کند. وقتی آنقدر آزادی وجود داشته باشد که همه از نظر جنسی کاملاً تأمین شده باشند و هرکسی بتواند با ده نفر هم رابطه برقرار کند و خانواده از هم پاشیده باشد، محیط کار تقویت میشود. قوانین هم همین نقش را بازی میکند. همیشه بسیار هم تبلیغ میکنند که دستاوردی داشتهایم؛ مثلاً حقوقدانهای آمریکا ممکن است ساعتها سخنرانی کنند که چقدر مردم ما متمدن شدهاند که پدر حق ندارد فرزند خودش را بزند و کودک میتواند از هشتسالگی به بعد به پلیس زنگ بزند. مثالهایی هم نقل میکنند که پلیس آمده در حضور پسر، پدر را کتک زده است تا ادب شود و دیگر بچهاش را نزند. حاکمیت محیط کار به محیط داخل خانه نتیجۀ این است که اصلاً فراموش شده است که بشر در کرۀ زمین چه میکند. قرار است افراد در محیطهایی قرار بگیرند که از نظر روانی رشد کنند یا قرار است تولید ناخالص ملی زیاد شود؟ قرار است تولید ناخالص ملی زیاد شود. قوانین هم به همین دلیل وضع میشود.
حضار: بهطور کلی با نظرتان موافقم؛ ولی جزئیات حرفهایتان تا اندازهای اغراقآمیز است که مثلاً میکروفون بزنند… .
استاد: حرفم این است که انسانها در جامعهای مدرن، از جمله بخش اساسی جامعۀ ما، وقتی در خانه هم با هم تنها هستند، در واقع تنها نیستند. قدرتی، عاملی خارجی، وجود دارد که بسیار حکم میکند؛ مثلاً میگوید چگونه میتوانید رفتار کنید و چگونه نمیتوانید.
حضار: به این دلیل این حکمها را دادهاند که آزادی فردی را تضمین کنند.
استاد: یعنی چه؟
حضار: یعنی اگر کسی احساس میکند که دعوایش با همسرش به کسی ربطی ندارد، سعی میکند خودش مشکلش را با خانواده حل کند؛ ولی وقتی پدری بچهاش را میزند، اگر این پسر حس کند پدرش دوستش دارد و او را نمیزند، دیگر این کار را نمیکند. میخواهم بگویم انسانها آزادند و اگر احساس میکنند که به حقوقشان تجاوز شده است، میتوانند از این کارها استفاده کنند تا آزادی خود را حفظ کنند؛ یعنی این قوانین با آزادی انسانها تضادی ندارد.
استاد: اصولاً اینگونه نیست که داخل خانه هر اتفاقی بیفتد، به هیچکس ربطی ندارد. به خداوند ربط دارد. تفاوت شرع ما با سکولاریسم این است که در شرع ما جامعه هیچ حقی ندارد کوچکترین حکمی برای داخل خانواده صادر کند؛ در حالی که در سکولاریسم که حقوق اصلاً دیدگاه الهی ندارد، طبعاً منشأ قدرت و حاکمیت چیزی دیگری، مثلاً نظر مردم، است. بنابراین، جامعه برای همهچیز قانون میگذارد، حتی برای داخل خانهها. همۀ مردم توافق میکنند که خانههای ما باید اینگونه باشد. پس، پلیس حق دارد در فلان زمینه دخالت کند یا نکند. در شریعت، اینگونه نیست که داخل خانه قانونی وجود نداشته باشد؛ ولی قوانین قوانینی است که خداوند وضع کرده است. نمیگویم هیچجایی وجود ندارد که جامعه بتواند دخالت کند؛ مثلاً اگر پدری کودک خود را آزار دهد، واضح است که خلاف قوانین الهی است و از نظر شرع هم باید مانع او شد؛ مثلاً مادر کودک میتواند شکایت کند.
میخواهم بگویم در شرع موانع زیادی وجود دارد. این حسن نیست که جامعه مدام دخالت کند. احساس میکنم در شرع از بیرون به داخل ارتباطی حداقلی وجود دارد و خانواده بالاتر از جامعه قرار دارد و آنجاست که اصل ماجرا اتفاق میافتد. در جامعه چون انسانها ممکن است سر هم کلاه بگذارند و چون پیچیدگی روابط مالی و اقتصادی زیاد است، قوانین بسیار بیشتری هم لازم است؛ ولی در شرع خانواده در سطح بالاتری از جامعه قرار دارد و بر حریم آن بسیار تأکید میشود. جامعه هم حق ندارد حریم آن را مدام بهدلخواه بشکند و به آن نفوذ کند؛ مثلاً پلیس نمیتواند راحت درِ خانهای را بشکند و برود داخل و بر مسئلهای خانوادگی انگشت بگذارد که این کار را باید یا نباید انجام دهید. البته اینگونه هم نیست که فردی بتواند دیگری را در خانه بکشد و بگوید این قتل چون داخل حصار خانه اتفاق افتاده است، به دیگران ربطی ندارد.
حضار: در واقع، منظورتان این است که جهتگیری شرع به این سمت است که استفاده از نیروهای اجتماعی برای حل مسائل خانواده آخرین راه باشد؛ ولی مدرنیسم ممکن است موضوع را به این سمت ببرد که استفاده از این نیروها یکی از راههای اولیه باشد.
استاد: بله. در شرع علاوه بر اینکه آخرین راه است، خود خانواده باید تصمیم بگیرد که این نیروها دخالت کنند یا نکنند. در آمریکا مردم نهفقط به دخالت پلیس در دعواهای خانوادگی بلکه کلاً به نفوذ روزافزون قوانین اجتماعی به خانواده اعتراض دارند. اگر از داخل خانواده هم شکایتی نشود، دیگران میتوانند بعضی از مسائل داخلی خانواده را، مثلاً با عنوان نقض حقوق عمومی، به محکمه بکشانند. به هر حال، سعی کردم احساسم را به این حکم بیان کنم و بگویم که این حکم حالتی غیرعادی دارد؛ یعنی دو نفر به محلی عمومی میروند؛ ولی تنها کاری که میکنند، این است که در رابطۀ مثلثی خود با خداوند چیزی را تصفیه میکنند، حرفهایی میزنند و کار تمام میشود. این جالب است و حداقل برای من احساس خوبی دارد.
حضار: نمونهای از قوانین غربی این است که دادگاه، بدون اینکه عضوی از خانواده شکایت کند، تشخیص دهد که فلان پدر یا مادر صلاحیت ندارد که از فرزندش مراقبت کند؛ با اینکه تمکن مالی دارد و مایل است که سرپرستی فرزندش را به عهده داشته باشد.
استاد: بله. ممکن است همسایهای شکایت کند که این فرد صلاحیت ندارد که از فرزندش مراقبت کند. اینگونه نیست که مسئله داخل خانه تصمیمگیری شود. بعضی مواقع ممکن است واقعاً ضروری باشد، منتها در قوانین شرعی آخرین راه است؛ گویی همۀ راههای داخلی را باید طی کنیم تا برسیم به جایی که قدرت از خارجِ خانه بخواهد به داخل خانواده نفوذ کند.
حضار: بهنظرم، شما به این دلیل اینقدر غلیظ میگویید که ما آن حس را درک کنیم.
استاد: بله. معمولاً همین طور است.
حضار: اما در نهایت اگر تعدادی فقیه هم قوانینی دربارۀ حد دخالت قدرت بیرون خانه در امور خانواده تعیین کنند، این میزان تقریباً در همان حدی خواهد بود که در غرب هست. ضمن اینکه اگر همسایهای متوجه شود که این پدر و مادر رفتار درستی با فرزند خود ندارند، واقعاً این پدر و مادر در حدی نیستند که خودشان بخواهند تصمیم بگیرند؛ مگر اینکه اینطور استدلال کنیم که شاید در جامعۀ اسلامی نزدیکان درجهدو باید نظر دهند؛ مثلاً معلمی در مدرسه متوجه شود که از کودک سوءاستفادۀ جنسی شده است؛ چیزی که در جامعۀ مدرن یا حتی اینجا بسیار اتفاق میافتد.
[۱:۰۰:۰۰]
استاد: میخواهم بگویم حس کراهتی در شرع وجود دارد. این کراهت را در قوانین فعلیمان که تلفیقی از قوانین مدرن و شرعی است، میبینیم؛ بهطوری که در دادگاههای خانواده خیلی وقتها امروز و فردا میکنند و افراد را سر میدوانند و بهراحتی به طلاق حکم نمیدهند. دستکم در ذهن قاضیها این هست که اجازه دهیم مسائل در خانه حل شود یا بهطور سنتی حَکَمی از بستگان درجهیک تعیین شود تا مسئله عمومی نشود. در غرب چنین چیزی وجود ندارد و بلافاصله حکم به طلاق میدهند. اینگونه نیست که قاضی سعی کند دخالت نکند و فرصتی دیگر به زن و شوهر بدهد که با هم زندگی کنند. کراهتی وجود ندارد. به نظر میرسد که قوانین روزبهروز بیشتر پیشروی میکند؛ یعنی محدودیتها و خطکشیهای داخل خانه مدام بیشتر میشود. حسی در شرع وجود دارد که قاضی و همۀ آنچه در بیرون خانواده وجود دارد، تا جای ممکن دخالت نکنند؛ ولی اینکه سوءاستفادۀ جنسی شود یا از کودک بهعنوان توزیعکنندۀ موادمخدر استفاده کنند، به جامعه هم مرتبط است. بنابراین، متخلفان باید مجازات شوند.
حضار: بهنظر من، کلاً شرع و شریعت بستهای کامل است. نمیتوانیم بگوییم این تکهاش را بهصورت مجزا با روال قبلی مقایسه کنیم و بگوییم به نتیجهای رسیدهایم؛ مثلاً در گذشته آنچه بین پدرها و پدربزرگها بود، حالتی بود که شرع به آنها آموزش میداد؛ چون اگر دقت کنیم، همیشه توصیههای پیامبر(ص) یا ائمه(ع) به این صورت بود که سعی میکردند افراد را از داخل پرورش دهند؛ یعنی در جوامع بسیار قدیم، اینکه پدری فرزندش را کتک نمیزد، به این دلیل بود که این کودک خودش خودش را تربیت میکرد؛ یعنی از داخل به بیرون میرسید؛ اما جوامع فعلی سعی میکنند از بیرون به داخل برسند.
استاد: اصلاً در جوامع قدیم، خارج از خانواده و ایل و طایفه، قدرت متمرکز چندانی وجود نداشت. این پدیده پدیدهای مدرن است. مبنای جوامع فعلی بیشتر عمومیبودن است. اصلاً وقتی حرف از دمکراسی بهمعنای غربیاش است، مردم تصمیم میگیرند؛ یعنی در فضایی عمومی تصمیمها گرفته میشود؛ حتی قوانین داخل خانواده را هم مردم میگذارند؛ در حالی که احساسمان دربارۀ مسائل شرعی اینگونه نیست که اگر چیزی را دربارۀ همسرم رعایت میکنم، این چیزی است که مردم در بیرون خانه دربارهاش تصمیم گرفتهاند. خداوند هم در خانه هست؛ یعنی قوانین داخل خانه بهنحوی وضع شده است. نمیتوانیم حقوقی سکولار داشته باشیم و قواعد داخل خانه از بیرون نیامده باشد. طبیعی است این اتفاق بیفتد. بنابراین، این نقص را اصلاً نمیتوانیم برطرف کنیم و این روزبهروز در حال افزایش است. در شریعت دربارۀ دخالتکردن نیروهای سیاسیاجتماعی در داخل خانواده حساسیتی وجود دارد؛ به این دلیل که خانواده از نظر معنوی در سطح بالاتری قرار دارد. به نظر میرسد همۀ کارها انجام میگیرد تا خانوادهای خوب تشکیل شود. سورۀ نور بهشدت این احساس را منتقل میکند که اصل خانوادههاست، نه آن محیط یا جغرافیایی که خانهها در آن قرار گرفتهاند و مردم با همدیگر روابط کاری دارند.
حضار: چیزی که برای من جالب است، این است که بعد از این صحنه، تکلیف این خانواده چه میشود؟ میتواند ادامه پیدا کند یا اینکه رابطۀ این دو نفر کاملاً… .
استاد: دادگاه حکمی نمیدهد. میتوانند از هم جدا شوند. بهطور طبیعی، زندگی این خانواده ممکن است ادامه پیدا نکند. یکی از آنها بهشدت دروغ میگوید. یا واقعاً زنا اتفاق افتاده است و مرد دیگر حاضر نیست با این زن زندگی کند یا مرد به زنش تهمتی زده است و واضح است که نمیخواهد با این زن زندگی کند.
حضار: بهخاطر حرمتی که در خانواده هست. چرا چنین اتفاقی افتاده است؟ مسئلۀ بسیار مهمی است. مسئلهای جزئی نیست. اگر این اتفاق افتاده است که چیزی نمیماند. اگر هم نیفتاده است که رابطه بهقدری خراب است که دیگر حاضر نیستند با هم زندگی کنند.
استاد: اگر بخواهند، از همدیگر جدا میشوند. خودشان تصمیم میگیرند، نه دادگاه. موضوع دقیقاً همین است: زن و مرد خودشان تعیین میکنند که میخواهند جدا شوند؛ مثلاً مرد میتواند به دادگاه برود و تقاضایی بدهد. میخواهم بگویم که این ماجرا اینجا ختم میشود و ادامهاش را خود خانواده تصمیم میگیرند. دادگاه نمیگوید چون آمدید و صحبتها کردید، من حکم میدهم. به هر حال، دادگاه اینجا تصمیم نمیگیرد. دادگاه فقط محیطی است که این برنامه در آن اجرا میشود؛ یعنی دادگاه زن را مجبور میکند که یا مجازات را بپذیرد یا قسم بخورد که کار خلافی نکرده است. بهطور طبیعی این دو از همدیگر طلاق میگیرند؛ اما دادگاه طلاق نمیدهد؛ خانواده خودش تصمیم میگیرد که میخواهند طلاق بگیرند یا نه. این نکته مهم است. بهزحمت نمونهای در شرع پیدا میکنیم که دادگاه بدون اینکه طرفین تقاضایی داشته باشند، حکم طلاق را صادر میکند.
حضار: اینجا در رابطۀ این دو نفر فاجعهای اتفاق میافتد که دیگر مهم نیست دادگاه حکم کند یا نکند.
استاد: بله. این رابطه تمامشده است.
حضار: وقتی این صحبت قطع میشود، به این توجه کنیم که اصلاً مهم نیست که مشکل جامعه چیست. اینجا اتفاق بسیار بدی بین این دو نفر افتاده است.
استاد: افتاده بود و در دادگاه اینگونه ظاهر شد. بعد این رابطه بهطور طبیعی ختم شد.
حضار: دادگاه اصلاً در مقامی نیست که چیزی بگوید.
استاد: دادگاه اینجا حکمی نمیدهد. این رابطه بهوضوح متلاشیشده است. وقتش است که زن و شوهر از همدیگر جدا شوند. خانواده تصمیم میگیرد. ممکن است این دو نفر تصمیم بگیرند که به زندگی مشترکشان ادامه دهند. بعد از مدتی هم همدیگر را ببخشند. به زندگیشان ادامه میدهند. دادگاه هم کاری ندارد. دادگاه فقط وسیلهای است برای اینکه قسم بخورند.
حضار: اگر زن قسم نخورد، چه؟
استاد: در صورتی که این عمل را انجام داده باشد و قسم نخورد، مجازات میشود.
حضار: اگر قسم بخورد که مجازات را از خودش دور کند، چه؟
استاد: برای اینکه مجازات را از خودش دور کند، باید قسم بخورد؛ وگرنه به این معناست که اتهام را پذیرفته است و در نتیجه، مجازات میشود.
حضار: تصور کنید دادگاه میتوانست تفتیش کند و بگوید: «سوگند شما قبول نیست. کسی شکایت کرده است. ما هم کارآگاه میفرستیم تا ببینیم در آن تاریخ و در آن ساعت کجا بودهاید.» حرف اصلی این است که دادگاه این کارها را نمیکند. حق ندارد. اگر زن گفت که این کار را نکرده است و قسم خورد، دیگر هیچکس حق ندارد تلاش کند این موضوع یا نقیضش را ثابت کند. خودبهخود دیگران منع میشوند از اینکه دراینباره بیشتر تحقیق کنند، فارغ از اینکه چه حکمی بدهند.
استاد: من بدون اینکه جزئیات حرفها را تأیید کنم، کلیات آنها را میپذیرم.
[۱:۱۰:۰۰]
مهم این است که بدانیم علت دخالت پلیس در مسائل خانوادگی در جوامع غربی این است که حتی دو نفر که در کلبهای در گوشهای از دنیا زندگی میکنند، تحتنظرند. این ویژگی جامعۀ مدرن است. قبلاً اینگونه نبوده است. این حس مراقبت دائمی به خانوادهها هم نفوذ کرده است. خانواده مقدستر از محیط کار است. به همین دلیل هم دخالت مدام محیط بیرون در امور خانواده جالب نیست و کراهت دارد. گوشهای از دنیا باقی نمانده است که تحت حاکمیت حکومتی نباشد. نظامهای سیاسی قانون میگذارند و این قوانین را در محدودهای جغرافیایی از جهان بهکمک نیروی قهریه (پلیس و نیروی انتظامی) اجرا میکنند. هرجای دنیا اگر خانوادهای تشکیل شود، اهل خانه تابع قوانینیاند که مجلسی از بیرون وضع کرده است؛ حتی اگر این قوانین را قبول نداشته باشند؛ یعنی اگر زن و مردی بعضی از روابط اجتماعی را قبول نداشته باشند، همچنان آزاد نیستند که در محدودۀ خانۀ خود هر کاری انجام دهند.
این موضوع در راستای عمومیشدن همهچیز است. ما حتی در مغزمان هم بسیار بیشتر از فردی که هزار سال پیش زندگی میکرد، عمومی فکر میکنیم. درون خودمان گویی همیشه در حضور مراجعی قانونی زندگی میکنیم و فکر میکنیم. اگر چیزی به ذهمان رسید که چندان علمی نیست، باید آن را بهنحوی از ذهن خود دور کنیم؛ چون جامعه ممکن است ما را به خرافاتیبودن محکوم کند و جرئت نداریم این حرفها را جایی بازگو کنیم؛ گویی باید همیشه جواب دیگران را بدهیم. این حس ترسیدن از قدرتی بیرونی همهجا هست؛ یعنی حتی در درون ما؛ چون از ششسالگی که هیچ گناهی هم نداشتیم، اینگونه آموزش دیدهایم.
بسیاری رؤیایی تکراری میبینند که در جلسۀ امتحاناند. درس را هم خوب نخواندهاند و نمیتوانند به پرسشها پاسخ دهند. هزار سال پیش که مردم چنین رؤیایی نمیدیدند. این رؤیا نتیجۀ این است که ما با وحشتی بار آمدهایم: وحشت شکستنخوردن در امتحان و قبولنشدن. نظام مدرسه نظامی است که فکر ما را کنترل و درست و غلط را برایمان تعیین میکند. معلم حق دارد به دانشآموز بگوید که راهحل تو درست است؛ ولی چیزی را که من سر کلاس گفتم، باید بنویسی.
حضار: دین ما هم چنین چیزی میگوید. حرفی در دل انسانها همیشه میکارد که در پیشگاه… .
استاد: در پیشگاه خداوند، نه در پیشگاه مردم. اصلاً همۀ فرق بین شرک و توحید همین است. ما فقط در مقابل خداوند مسئولیم. خداوند آن چیزی است که من با عقل خود درک میکنم. در واقع، منم که در مقابل خداوند ایستادهام، نه اینکه چون مردم میگویند خدا این را گفته است، من باید از آن تبعیت کنم؛ وگرنه مردم من را کتک میزنند. توحید این است که به استقلال کامل برسیم. از حرفهایی که شنیدهایم، تبعیت نکنیم؛ بلکه خودمان باید حق را ببینیم و تشخیص دهیم و درک کنیم. فرهنگ قرآنی تأیید نمیکند که مثلاً بنا بر تجربۀ اجدادمان زندگی کنیم.
۴- حکم ﴿يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ﴾ و ارتباط ماجرای اِفک با آن
با توجه به آنچه دربارۀ مفهوم محصنات و حکم تهمتزدن به زنان مطرح کردم، میخواهم نکتهای راجع به ماجرای افک بگویم.
چرا فردی که به زنی محصنه تهمت میزند ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ﴾ (نور/ ۲۳)، بدون اینکه شاهدی داشته باشد، با هشتاد ضربه تازیانه مجازات میشود؟ یکی از دلایل این حکم میتواند این باشد که از حرفها و اتهامهای بیاساس مردم جلوگیری کند؛ حتی اگر تعداد شاهدها یکیدو نفر هم باشد، حق ندارند به دادگاه مراجعه کنند؛ چون تعداد شهود کم است. بنابراین، این حکم باعث میشود حد زنا در موردی اجرا شود که حالت اجتماعی پیدا کرده باشد؛ مثلاً عمل خلاف شرعی در ملأعام صورت گرفته باشد؛ ولی این توضیح این نکتۀ بسیار مهم را توجیه نمیکند که چرا فقط تهمتزدن مرد به زن مطرح شده است. چرا نمیگوید اگر زنها چنین تهمتی به مردها بزنند، زنها را هشتاد ضربه تازیانه میزنیم؟
چون زن است که اطرافش حصنی وجود دارد و مرد است که حس عبورکردن از این حصن را دارد. مردها وقتی دستشان به یک زن نمیرسد و نمیتوانند از حصن او بهطور قانونی رد شوند، چون میل دارند به او دست پیدا کنند، ممکن است حتی بهطور ناخودآگاه شروع کنند به تهمتزدن. در واقع، حس جنسی مرد و میل او به انتقامگرفتن این احساس را در او ایجاد میکند. مثل این است که در ذهن خود به او تجاوز میکند. در این واژۀ يَرْمُونَ، پرتابکردن چیزی بهسمت یک زن، هم قطعاً بهتعبیر فرویدی و غیرفرویدی حس جنسی مرد به زن وجود دارد. زن بهطور طبیعی چنین حس تجاوزی به مرد ندارد. اصلاً مرد حصن ندارد. به همین دلیل است که این حکم متقارن نیست؛ یعنی دربارۀ زن نسبت به مرد چنین حکمی وجود ندارد. بنابراین، هدف این حکم این است که از حصن زنان محافظت کند. دلیل اصلی هم این نیست که فقط بخواهد به عمل خلاف شرع بُعد اجتماعی بدهد و جنبۀ خصوصی آن ایرادی نداشته باشد و قابلشکایتکردن و کشیدهشدن به دادگاه نباشد.
حضار: اگر زنی هم شوهر خودش را متهم کند، این تقارن وجود دارد یا نه؟ یعنی، زن باید چهار بار قسم بخورد که همسرش خیانت کرده است و مرد هم چهار بار قسم بخورد که چنین کاری نکرده است؟
استاد: از این آیه نتیجه نمیشود حکم متقارنش چه هست یا نیست. حکم تهمتزدن زن به شوهرش در سورۀ نور ذکر نمیشود. موضوع بحث ما هم این سوره است. کلاً بسیاری از احکام در قرآن نیامده است. مهم این است که به این پرسشها پاسخ دهیم: از این سوره چه باید بفهمیم و چه احساسی به آن داریم؟ در این آیه، چرا این موضوع را ذکر میکند؟ مسئله تأکیدی است که این آیه دارد.
حضار: چرا حکم متقارن آن مطرح نمیشود؟ راجع به افک چرایی این تأکید را بیان میکنید. از آن طرف هم میتوانیم این سؤال را مطرح کنیم که چرا در خانواده که زن و مرد در برابر هم حصنی ندارند، اتهام مرد به زن ذکر شده است؛ ولی اتهام زن به مرد نه؟
[۱:۲۰:۰۰]
استاد: نمیدانم حکم شرعی آن چیست. سؤال خوبی است. این سؤال با آنچه من میگویم، کاملاً مربوط است و جای جوابدادن هم دارد.
میخواهم این دیدگاه را به ماجرای افک منتقل کنم. ماجرای افک پریدن از روی حصن خانۀ پیامبر(ص) است. اشاره کردم که در سورۀ نور کاملاً روشن است که واکنشی اجتماعی به احکام وجود دارد. احکام نازل میشود و مدام بهخصوص روابط زن و مرد محدود میشود و احکام شرع قدرت بیشتری پیدا میکند. همزمان در جامعه نارضایتی ایجاد میشود؛ حتی بین آن دسته از اطرافیان پیامبر(ص) که بهمعنای واقعی کلمه، مؤمن نیستند. ماجرای افک اوج عکسالعمل جامعه است. عدهای محدود این داستان را ساختند و به یکی از همسران پیامبر(ص) تهمت زنا زدند؛ ولی این ماجرا عمومیت پیدا کرد و تعداد زیادی آن را مطرح کردند. در این سوره هم توبیخ میشوند که چرا این حرف را زدهاند. این عمومیتیافتن ماجرا نشاندهندۀ حسی در جامعۀ مدینه است. این نکتهای است که اینجا مهم است. این را ترکیب کنید با اینکه هرگونه ﴿يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ﴾ (نور/ ۲۳) حس تجاوزکردن به داخل حصن را دارد. این ماجرا از نظر اجتماعی حالت شدیدی دارد. سعی کنید این حالت را درک کنید. گویی از دیوار خانۀ پیامبر(ص) بالا میروند تا به حریم بسیار مقدس حضرت وارد شوند. وقتی مردی به زنی بیاساس تهمت میزند که نتوانسته باشد بهطور قانونی به حریم او وارد شود. بنابراین، در ماجرای افک نیز حسی از تصاحب زنان پیامبر(ص) وجود دارد.
پیامبر(ص) با مهاجرت از مکه به مدینه، از آزار و اذیت رهایی یافت و چون انصار و مهاجرین واقعاً به او ایمان داشتند و به او احترام میگذاشتند، کمکم در جامعۀ مدینه حکومت کاملاً مقتدر و متمرکزی تشکیل داد و خود در رأس هرم قدرت قرار گرفت. به نظر میرسد مردان بسیاری میخواهند بهجای پیامبر(ص) باشند و خود را برای این کار آماده کردهاند. زمینۀ روانی موجود در جامعه مخالفت با تمرکز قدرت پیامبر(ص) است، بهخصوص که جامعۀ عربی اصلاً با چنین چیزی آشنا نبوده و هرکسی تحت سیطرۀ قبیلۀ خودش بوده است. متداول نبوده است که همۀ افراد جامعه در مدتی طولانی از فردی که شخصیتی کاریزماتیک دارد، کاملاً تبعیت کنند. در جایگاه اجتماعی پیامبر(ص) بودن بهطور نمادین و طبیعی یعنی تصاحبکردن خانه و زنان پیامبر(ص) و جانشین پیامبر(ص) شدن در خانواده.
نکتۀ بالا را در ذهنتان ربط دهید به حکمی که نازل شد که هیچکس حق ندارد بعد از پیامبر(ص) با زنان آن حضرت ازدواج کند. این حکم نشان میدهد تمایل نهفتهای وجود دارد که بهمحض اینکه پیامبر(ص) از دنیا برود، سر تصاحبکردن زنان او ممکن است درگیری شود. بنابراین، لازم است که خیال ازدواجکردن با زنان پیامبر(ص) بهنحوی از ذهنها بیرون برود. پس، حکم ازدواجنکردن با زنان پیامبر(ص) علاوه بر ابعاد دیگر بعدی اجتماعی هم دارد. ریشهاش را باید در افک ببینیم. ماجرای افک ماجرایی پنهانی از تمایلات نهفته برای رقابت با پیامبر(ص) بر سر قدرت است. هرکس کمی با بحثهای روانکاوی سروکار داشته باشد، صحبتهای من برایش واضح و بدیهی است.
خلاصه اینکه در قدرتبودن همیشه برای مردها بار جنسی دارد. بنابراین، تصاحبکردن زن دیگری ارتقاپیداکردن از نظر اجتماعی و بهجای آن فرد نشستن در سلسلهمراتب قدرت است. اگر این توضیحات برایتان کافی نیست، این حکم را در ذهنتان داشته باشید که بعد از این ماجرا ازدواج با زنان پیامبر(ص) برای ابد تحریم شد؛ گویی این موضوع که روزی میتوانید جای پیامبر(ص) را در خانوادهاش بگیرید، از ذهن افراد پاک میشود.
درمجموع، در ماجرای افک چیزی بسیار مهم، نشانهای از نوعی حس تمرد در جامعه، پنهان است. این موضوعی است که در سورۀ نور مدام تکرار میشود. آخرین صحنۀ سورۀ نور هم این است که پیامبر(ص) مسلمانان را به حضور میطلبد؛ ولی عدهای فرار میکنند. به نظر میرسد از وضعیتی که پیش آمده است، بهنوعی سرخورده شدهاند. علاوه بر بهوجودآمدن قدرت سیاسی و اجتماعی منسجم، تأکید این سوره بیشتر بر احکامی است که وضع میشود و عکسالعملی که مردم در مقابل احکام نشان میدهند. زیر ماجرای افک حس رقابت و رسیدن به قدرت سیاسی هم وجود دارد؛ بهطوری که در این سوره تأکید میشود کسانی که این داستان را ساختند، گروه منسجمی از مردان شما هستند: ﴿عُصْبَةٌ مِنْكُمْ﴾ (نور/ ۱۱).
حضار: اینکه میگویید بار روانی دارد، شاید برای روشنترکردنش بتوانیم بگوییم که بین حیوانات هم همین طور است.
استاد: بله. حیواناتی مثل گوزنها که حرمسرا تشکیل میدهند، مدام رقابت دارند که طرف اصلی را بکشند و جفتش را تصاحب کنند. قدرت و نفوذ داشتن با سلطهداشتن بر خانواده از نظر روانی مربوط است. دستکم افراد سطح پایین اینگونه به ماجرا نگاه میکنند.
حضار: این تمایل ناخودآگاه است.
[۱:۳۰:۰۰]
استاد: بله. این اتفاقات در خودآگاه انسانها اتفاق نیفتاده است؛ مثلاً اینگونه فکر نکردند حالا که نتوانستهاند زنان پیامبر(ص) را تصاحب کنند، چنین دروغی بسازند؛ ولی این تمایلاتِ ناخودآگاه معمولاً به عکسالعملهای عجیبی منجر میشود و زشتی ماجرای افک در شایعشدن آن است. درست است که عدهای ساختند؛ ولی دیگران هم آن را تکرار کردند. به همین دلیل است که گویی همه توبیخ میشوند که اصلاً چگونه چنین حرفی را زدهاند. ﴿لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ﴾ (نور/ ۱۱) نشان میدهد ماجرای افک فرصتی بود تا فشارهای انباشتهای که در ناخودآگاه وجود دارد، بهنحوی بروز یابد و آزاد میشود؛ به همین دلیل هم این ماجرا کلاً برای ادامۀ حیات جامعه خیر است. ممکن بود این فشارهای درون افراد بهنحوی دیگر و در جایی دیگر آزاد شود؛ مثلاً در وسط میدان جنگ یکباره بروز کند و افراد دچار تمرد شوند.
حضار: مثل اینکه ورودیای پیدا کرده است که خداوند حرفی بزند.
استاد: بله. همیشه دربارۀ همۀ ماجراها همین گونه است. هر ماجرایی که در قرآن ذکر میشود، خودِ ذکرشدنش در قرآن و عبرتگرفتن از آن خیر است؛ ولی در هر ماجرایی گفته و تأکید نمیشود که خود این ماجرا برای شما خیر بوده است. نمیگوید که ذکرشدنش در قرآن خیر است؛ بلکه میگوید خود ماجرا شر نیست. به هر حال، این اتفاقها به جاهای باریک هم انجامید. بهنظر من، همین نارضایتیها در نهایت بعد از پیامبر(ص) به تمردهایی و به ماجرای اختلافات جانشینی آن حضرت انجامید.
در قرآن گفته شده است که با هیچکدام از زنان پیامبر(ص) ازدواج نکنید؛ چون اینها امالمؤمنین، مادران امت، هستند. همان طور که با مادر خودتان تحریم شدهاید و نمیتوانید ازدواج کنید، با زنان پیامبر(ص) هم نمیتوانید ازدواج کنید. من فقط به جنبۀ اجتماعی این حکم اشاره کردم؛ ولی خود حکم دلایل دیگری هم دارد. بعد از اینکه این حکم نازل شد، یکی از زنان پیامبر(ص) امالمؤمنین لقب گرفت که عایشه است. افک هم دربارۀ عایشه است. این نکته به ذهن میرسد که همه را باید امالمؤمنین میگفتند. چرا فقط عایشه را امالمؤمنین گفتند؟ علت این نامگذاری این است که در ناخودآگاه این افراد در جامعه، عایشه هدف اصلی بود. هم آن لقب برای عایشه جا افتاد و هم افک دربارۀ عایشه است. این موضوع رابطۀ بین این دو را نشان میدهد. میگویند: «چون برای عایشه احترام زیادی قائل بودیم، لقب امالمؤمنین را به او دادیم»؛ ولی دقیقاً برعکس است.
فروید در کتاب معروف تفسیر رؤیا آورده است که وقتی فردی میگوید زنی را که در خواب دیده، مادرش نبوده است، نشان میدهد که اتفاقاً آن زن مادرش بوده است؛ چون نفی در رؤیا وجود ندارد و هیچوقت چیزی در رؤیا ظاهر نمیشود که این چیزی نیست. بنابراین، این فرد به نظر میرسد که میترسد از اینکه این زن مادرش بوده باشد و خودآگاهش این موضوع را نفی میکند. حرف فروید این است که نفی کار خودآگاه است، نه کار ناخودآگاه و بنابراین، حتماً باید شک کنیم. در واقع، نفیکردن مثل تحریفی است که خودآگاه انجام میدهد.
۵- تفاوت مجازاتهای شرعی و مدرن
برگردیم به عقب و به یکی دیگر از پیشرفتهای جامعۀ مدرن اشاره کنیم. از دید غربیها و نیز روشنفکرهای داخل کشور که به قانون حقوق بشر نظر دارند، در جامعۀ مدرن هیچ تردیدی وجود ندارد که شلاقزدن و اعدام (همۀ کشورها، حتی آمریکا، حکم اعدام دارند؛ مثلاً جورج بوش، در زمان ریاستش در تگزاس تعداد بسیار بیشتری از حد متوسط حکم اعدام امضا کرد؛ منتها در کشورهای غربی مجرم را بهروشهایی دیگر میکشند؛ مثلاً روی صندلی الکتریکی مینشانند یا به او دارو تزریق میکنند.) و دیگر قوانین مجازات شرعی (سنگسار که در قرآن وجود ندارد؛ ولی دستکم در دین یهود هست) خلاف حقوق بشر و وحشیانه است. بهخصوص اعدام، بیش از هر قانون شرعی دیگر، حساسیتزاست و خلاف حقوق بشر شمرده میشود. اگر شما هم چنین نظری دارید، میخواهم کمی تردید ایجاد کنم که واقعاً اینگونه است یا نه.
روشنفکر به همان معنای منفی و بدی که من به کار میبرم؛ یعنی انسانی که بیشتر سرسپردۀ مدرنیسم است و در عین حال، به اجدادش هم احترام میگذارد و دین هم دارد و مدام بهدنبال این است که دین را بهنحوی با مسائل مدرن تطبیق دهد. اینکه روشنفکر دینی میگویند، نشانۀ همین است. روشنفکربودنش در اولویت است و نه دینیبودنش. برای فردی که اولویتش برعکس است، میتوان عبارت متدین روشنفکر را به کار برد. به هر حال، اتفاقاً کسانی که خود را روشنفکر مینامند، عموماً دنیای مدرن را نمیشناسند. با این حال، همهچیزش را پذیرفتهاند و انتقادی به آن ندارند. احساس میکنند دنیا عالی است. همهچیز فوقالعاده پیشرفت کرده است. روزبهروز هم بیشتر پیشرفت میکند. تولید ناخالصی ملی هم افزایش مییابد.
[۱:۴۰:۰۰]
دستکم در جامعۀ خودمان میبینیم که افرادی که به زندان میروند، اگر آفتابهدزد بوده باشند، بعداً سارق بانک میشوند. زندانیکردن مثل این است که افرادی را که همگی بهنحوی زمینۀ خلاف دارند، جایی جمع کنیم تا اطلاعاتشان را با همدیگر تبادل کنند و بعد بیرون آیند. فیلمهای غربی اینگونه است که چند نفر در زندان با هم آشنا شدهاند و تیمی تشکیل دادهاند. نقشۀ دزدی را هم همان جا کشیدهاند و بعد که بیرون آمدهاند، آن را عملی کردهاند.
مجازاتهای شرعی چگونه است؟ فرد کاری کرده است که ممکن است نظم اجتماع را به هم زده باشد یا آسیبی به خودش رسانده باشد و مانع رشد فردی خودش شده است. مجازات او بهگونهای است که نهفقط جامعه در برابر این عنصر نامطلوب حفاظت میشود؛ بلکه فرد به راه خود برمیگردد و راه رشدش باز میشود. اگر زن و مردی بهطور نامشروع لذت جنسی بردهاند، عذابی به جسم آنها تحمیل میشود تا تقاص آن کار اشتباه را پس دهند؛ گویی از گناهی که مرتکب شدهاند، پاک میشوند. چون این کار را در جامعه انجام دادهاند، در ملأعام هم عذاب میشوند؛ یعنی هم بعد فردی دارد و هم بعد اجتماعی و اصولاً حرمت بیشتری به جنبۀ روح و روانی گذاشته میشود. انسانها را به سلول انفرادی نمیاندازند که دیوانه شوند.
در ابتدای کتاب فوکو دو نمونه از شکنجهها و زندانهای قدیم آمده است:
کتاب با صحنهای بسیار فجیع و وحشتناک از مجازات جسمی انسانی شروع میشود که قصد داشت پادشاه فرانسه را ترور کند. در زمان قدیم در فرانسه رسم بود که تمام مراحل مجازات افراد را بهدقت ثبت کنند. این اسناد که همچون کتابچههای راهنمایی برای شکنجه است، امروزه موجود است.
نمونۀ دوم طراحی زندانی است که بنتان دویستسیصد سال قبل پیشنهاد کرده است. در قسمت مرکزی این زندان نگهبانان حضور دارند. تمام زندان شیشهای است. همۀ زندانیها بیستوچهارساعته تحتنظرند و تمام کارهایشان تحت کنترل است. همچنین همۀ کارهای خود را باید سر ساعت معینی انجام بدهند.
فوکو این زندان شیشهای را با مجازات ابتدای کتابش مقایسه میکند. در زندان شیشهای، افراد از نظر جسمی کاملاً راحتاند؛ اما تنها نیستند و خلوت ندارند و بهگونهای دیوانهکننده تحتنظرند. در واقع، از نظر روانی به آنها فشار وارد میشود؛ در حالی که ممکن است فرد از نظر روانی پذیرفته باشد که باید جسمش تنبیه شود و احساس کند که از این طریق به رستگاری میرسد. بنابراین، ممکن است شوقی در وجودش باشد؛ حتی ممکن است اگر به جهان پس از مرگ اعتقاد داشته باشد، مجازات اعدام را بپذیرد. در زمان پیامبر(ص) نمونههایی بود که افراد خود نزد پیامبر(ص) میرفتند و به گناه خود اعتراف میکردند و میخواستند که حد بخورند. این هم یکی از روندهای جهان مدرن است که مدام جسم را عزیزتر و محترمتر میشمارد و به روان و رشد و تعالی آن اصلاً اعتنایی نمیکند.
در اینجا دو نکته مهم است:
اولاً در حقوق مدرن آخرتی وجود ندارد؛
ثانیاً در این حقوق مفهوم رشد وجود ندارد.
بنابراین، مجازات افراد برای اخلال در نظم اجتماع است. این را هنر لیبرالیسم میدانند که به مسائل فردی مردم کاری ندارد. در اسلام هم اینگونه است؛ مثلاً اگر کار خلاف شرعی در خفا انجام شود، کسی کار ندارد؛ اما اگر کار خلاف در جامعه و بهنوعی در ملأعام صورت بگیرد، جامعه از خود دفاع میکند؛ اما همهجا مسئله دفاع از جامعه نیست؛ یعنی اگر کسی اعتراف کند که عملی را در خفا انجام داده است، حد بر او جاری میشود؛ چون برای رشد خود او مفید است. در واقع، فرد بر اثر اشتباهی خود را از چیزی روانی محروم میکند. این محرومیت بهنوعی در مجازات شرعی جبران میشود، نه اینکه این فرد چون عنصر نامطلوبی است و مثلاً مانع فعالیت اقتصادی مردم شده است، باید مجازات شود.
نکتۀ اساسی مدنظر من این است که شک کنید به مفاهیم مدرن و به این احترام فوقالعادهای که برای جسم قائلاند و هر نوع کتکزدن خشونت و خلاف حقوق بشر و وحشیگری محسوب میشود؛ ولی اینهمه فشار روانی بر مردم را اینگونه نمیدانند؛ در حالی که اگر وزن بیشتری به مسائل روحی بدهیم، درمییابیم که در جهانی بهشدت وحشی زندگی میکنیم؛ چون همۀ انسانها بهنحوی از نظر روانی تحت کنترل و فشارند و قوانین و مجازاتها همیشه جنبۀ روانی دارد.
یکی از ویژگیهای پستمدرنیسم این است که از همهچیز انتقاد میکند و ایراد میگیرد. در عین حال، پستمدرنیسم این حسن را دارد که انسان را از فضای تبلیغات رسانهای و سازمانهای عمومی، همچون سازمان ملل و انجمنهای دفاع از حیوانات بینالمللی، بیرون میآورد؛ چون این سازمانها همچنان بسیار مدرنیستی است. جامعه و حقوق و رسانهها هنوز در رؤیاهای، بهاصطلاح خودشان، دوران روشنگری به سر میبرند و بسیار هم به خود افتخار میکنند و گمان میکنند به دستاورد فوقالعادهای رسیدهاند.