بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای سوره نور، جلسه‌ی ۸، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه شریف، سال ۱۳۸۵
  • پرسش و پاسخ

حضار: من می‌خواهم مطلبی کلی راجع به احکام بگویم، احکام قرآنی و غیر آن. بعضی احکام در قرآن هست،‌ مثلاً حکم ارتداد یا حکم حجاب، که

استاد: حکم ارتداد را حکمی می‌دانید که در قرآن هست؟

حضار: در این زمینه بحثی نیست. فرض کنید یکی از احکامی که واقعاً هست، مثل حجاب. افرادی که می‌خواهند احکام را توضیح دهند، وقتی به صحبت‌های اکثرشان گوش می‌دهیم، خودشان هم به‌نحوی شک دارند در اینکه این حکم را خدا گفته است. نمی‌توانند درست علت‌یابی کنند که چرا باید این احکام را اجرا کنیم و حتی دراین‌باره اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند. شاید حجاب مثال خوبی نباشد. تعدد زوجات مثال بهتری است. فکر می‌کنم استدلال‌های ما دربارۀ تعدد زوجات هرچند درست است، بیشتر توجیه است. من خودم دوست داشتم که حکم تعدد زوجات یا حکم حجاب در قرآن وجود نمی‌داشت؛ چون انسان‌ها بابت این احکام تا حد زیادی دچار زحمت و دردسر می‌شوند. فکر می‌کنم اگر بعضی موضوع‌ها در قرآن مطرح نمی‌شد، می‌توانستیم بگوییم حکمی در قرآن نیست و به این ترتیب، خلاص می‌شدیم. به هر صورت، بعضی احکام در قرآن هست که اگر نبود، بهتر بود. این موضوع من را اذیت می‌کند.

استاد: بارها گفته‌ام که به این راحتی نمی‌توانیم از حکمی که در قرآن نیست، فرار کنیم. ممکن است بعضی از احکام در قرآن نباشد؛ اما به‌اندازۀ کافی اسناد و مدارکی داشته باشیم که به‌صراحت این احکام را گفته باشد یا بتوانیم به سیرۀ پیامبر(ص) ارجاع دهیم. پس این بحثِ چندان دقیقی نیست که اگر حکمی در قرآن نباشد، می‌توانیم از آن فرار کنیم. چندین بار تأکید کرده‌ام که احکام در قرآن هم به این دلیل آورده نشده است که احکام فقهی بیان شود؛ بلکه پیامبر(ص) و دیگر معصومین(ع) وظیفه دارند احکام را بیان کنند. قرآن بیشتر در بیان حقیقت و هدایت کلی مردم است و احکام در قرآن بیان می‌شود تا بفهمیم معنی این احکام چیست و چرا وضع شده است.

نکتۀ اصلی این است که چقدر احکام را می‌فهمیم. اگر انسان دلیل حکمی را واقعاً بفهمد و برایش بدیهی باشد که این حکم درست است، استدلالش شکل توجیه نخواهد داشت؛ در غیر این صورت، مخاطب استدلال را درک نخواهد کرد. عموماً مردم احکام را کم می‌فهمند. کسانی هم که احکام را توضیح می‌دهند، معمولاً توضیحات چندان جالبی دربارۀ علت وجود احکام ندارند. متأسفانه الان شرایط به‌گونه‌ای است که گویی وقتی حکمی زیر سؤال می‌رود، باید هرطورشده جوابی بدهند. بنابراین، حتی اگر جوابش را هم ندانند، جواب می‌دهند و این بدتر است. پنج قرن قبل علما در بیان فلسفۀ احکام این اندازه تحت فشار نبودند؛ چون سؤالی وجود نداشت. در واقع، جمع سؤال‌کنندگان قدرتمندی وجود نداشت که اگر جواب نمی‌گرفتند، دادوفریاد کنند. به همین دلیل هم علما، برخلاف فقه، چندان به فلسفۀ احکام توجه نمی‌کردند و دراین‌باره نمی‌خواندند. به‌تبع آن،‌ امروزه که مسائل دینی کلاً زیر سؤال است و باید جواب داده شود، بسیاری از جواب‌ها پیش‌پاافتاده است؛ به‌طوری که مخاطب احساس می‌کند دارند سروته قضیه را هم می‌آورند.

حضار: مثلاً چه توجیهی دارد ارث زن یا دیه‌اش نصف مرد باشد؟ به‌نظرم، هیچ دلیل واضحی ندارد و حداقل برای من که خیلی قانع‌کننده نیست. با فکر و منطق و اعلانیۀ حقوق بشر در تضاد است. زن و مرد هر دو انسان‌اند و بنابراین، باید دیه‌شان برابر باشد. دربارۀ ارث می‌شود بحث کرد.

استاد: قبول دارید که خیلی دارید کلی بحث می‌کنید؟ تعبیرتان این است که دیه به‌معنی ارزش‌گذاری انسان‌هاست و اگر دیه کسی نصف دیه دیگری باشد، یعنی نصف او ارزش دارد؛ ولی فرض کنید مردی مرد دیگری را کشته است. ولیّ دم هم قبول کرده که قتل تصادفی بوده و گذشت کرده است. حالا باید از نظر اقتصادی جای خالی مقتول جبران شود. بدیهی است در جهانی که زن‌ها کار نمی‌کنند، خلأ وجود یک مرد از نظر اقتصادی محسوس‌تر و مهم‌تر است. باید سعی کنیم بفهمیم احکام در آن زمان چه معنایی داشت. اگر خوب بفهمیم، بعد می‌توانیم تصمیم بگیریم‌ که می‌توانیم احکام مسائل اجتماعی و اقتصادی را تغییر دهیم یا نه؛ چون اگر صورت‌مسئله عوض شده باشد، دیگر نمی‌توانیم همان جواب سابق را به آن بدهیم. کاملاً بدیهی است که دیه جبران خسارت اقتصادی است. بنابراین، در آن زمان همان نصف هم ممکن بود زیاد باشد. ارث هم همین طور بود. مرد چون تنها نیروی اقتصادی بود و موظف بود مخارج خانواده را تأمین کند، می‌بایست بیشتر ارث ببرد. در زمان نزول این احکام، برعکس حالا، این اشکال وجود داشت که اصلاً چرا زن باید ارث ببرد؛ چون زن کار نمی‌کرد و در امور اقتصادی دخالتی نداشت.

حضار: سؤال کلی‌تری دارم که فکر می‌کنم جدی‌تر است:‌ پس چرا این چیزها در قرآن آمده است؟

استاد: باید بیاید. این تصور اصلاً درست نیست که حکمی که در قرآن آمده است، به‌معنی ابدی‌بودن آن است؛ بلکه نکتۀ بسیار مهمی در آن حکم هست که باید آن را بفهمیم. در واقع، اگر نکتۀ قابل‌تعویضی بود، ضرورتی نداشت که در قرآن ذکر شود. بگذارید سؤالتان را با این مثال جواب دهم:‌ من از اینکه حکم برده‌داری در قرآن هست، این نکتۀ بسیار مهم را می‌فهمم: کار کارگری که جانشین برده‌داری شده است و چندان هم با آن فرقی ندارد، حرام نیست؛ در حالی که کاملاً جای شک و شبهه وجود دارد که حرام است شخصی نیروی کار خود را به دیگری بفروشد. شک و شبهه در این است که فردی سرمایه‌دار فرد بی‌سرمایه‌ای را برای کار اجیر می‌کند که ممکن است چندان هم رضایت نداشته باشد. به هر حال، نه اجیرکردن و نه حتی برده‌داری حرام نیست. اوضاع اقتصادی گاهی به‌گونه‌ای است که فردی برای دیگری کار می‌کند. آن زمان یک نوع قرارداد اقتصادی وجود داشت و این زمان نوعی دیگر وجود دارد.

[۱۰:۰۰]

همین امروز به یکی از آیات سورۀ نور می‌رسیم که به نظر می‌رسد اصلاً حکم مهمی نیست؛ ولی تبعاتی دارد و نکته‌ای را از آن می‌فهمیم. در قاموس قرآن چیزی وجود دارد به اسم حکمت. حکمت مثل نیرویی است که انسان دارد و با استفاده از آن بایدهاونبایدها را درک می‌کند. حکمت در قرآن احکامی را بیان می‌کند تا مخاطب به ریشۀ این احکام برسد و ذهنش روشن شود و آن‌ها را عمیقاً درک کند. همۀ احکام در قرآن نیامده است. بعضی از احکام هم بدون ذکر جزئیات آمده است. در کل، اصلاً قرار نیست ما قرآن را بخوانیم و احکام را از آن استخراج کنیم. البته اصول احکام در قرآن هست؛ ولی بسط‌دادن احکام برعهدۀ پیامبر(ص) و دیگر معصومین(ع) است. احکامی که در قرآن آمده است، بسیار پرمعنا و روشن‌کنندۀ نکاتی مهم است.

۱- مقدمات بحث دربارۀ احکام سورۀ نور

طبیعی بود که بحث‌های بخش میانی سوره را ادامه دهیم، همان تمثیل‌ها و؛ ولی به‌گمانم خیلی وارد این بحث شده‌ایم و کلیت سوره را گویی فراموش کرده‌ایم. پس حداقل این جلسه مایلم دربارۀ احکامی صحبت کنم که پیش از این آیات آمده است. می‌خواهم سعی کنم نشان بدهم که دقیقاً چگونه می‌توانیم معنی احکام قرآنی را بفهمیم. در این میان، آنچه کمک می‌کند که بیش از حد معمول درک کنیم، یافتن چرایی نزول احکام است. با توجه به اینکه دیدگاهی پیدا کرده‌ایم، دربارۀ یکی‌دو حکم که در این سوره آمده است، کمی عمیق‌تر بحث می‌کنیم. سوره ممنوعیت‌هایی را ذکر می‌کند که در روابط زن و مرد هست. بعد می‌رسد به آن قسمت میانی و در آنجا ادعا می‌کند که رابطۀ زن و مرد در پوشش خانواده می‌تواند بسیار جالب باشد. حال، با استفاده از این دیدگاهی که پیدا کرده‌ایم (جالب‌بودن رابطۀ زن و مرد در پوشش خانواده)، می‌توانیم برگردیم ببینیم چرا بعضی چیزها ممنوع شده است. می‌خواهم سه نکتۀ مقدماتی بگویم که چندان به بحث مربوط نیست:

یکی اینکه هم در جلسات داستان آفرینش در قرآن و هم در این جلسات، این احساس به وجود آمده است که اگر قرآن را به‌دقت بخوانیم و از مسائل ظاهری بگذریم، این کتاب بیشتر شبیه متون عرفانی ماست تا متون فقهی یا بقیۀ متونی که داریم؛ البته نمی‌خواهم بگویم که این موضوع‌ها را به‌عمد انتخاب کرده‌ام تا این نکته را نشان بدهم. اگر در داستان آفرینش دقیق شویم، به ادعاهایی شبیه ادعاهای عرفا می‌رسیم؛ اینکه چگونه باید از عالم جسمانی دور شویم و به عالم معنا و وحدت برویم و از کثرت به وحدت برسیم. در متون عرفانی فراوان می‌بینیم که گفته‌اند همه‌چیز در مدار عشق می‌گردد. آیه‌ای در قرآن نمی‌بینیم که به‌صراحت چنین چیزی گفته باشد؛ ولی وقتی دقت می‌کنیم، می‌بینیم که پشت این آیات چنین موضوعی هست. سورۀ نور شاید سوره‌ای باشد که بیشتر از دیگر سوره‌های قرآن انباشته از احکام است. با بیان احکام شروع می‌شود و نصف بیشتر سوره دربارۀ مجموعه‌ای از احکام با جهت‌گیری کاملاً خاص است؛ ولی وقتی دقیق می‌شویم، می‌بینیم که آن احکام مثل احکام رساله نیست که به ما می‌گوید چه کارهایی انجام دهیم و چگونه؛ بلکه این احکام بیشتر معنی‌دار و در این جهت است که فضایی ایجاد کند. مباحث ما در زمینۀ سورۀ نور کاملاً به مباحث عرفانی شباهت دارد. درمجموع، بسیار مهم است که متون عرفانی را دست‌کم نگیریم. اگر از من بپرسید که نزدیک‌ترین کتاب فارسی به قرآن چیست، شاید بگویم دیوان حافظ.

جلسۀ قبل دربارۀ کتاب عبهر العاشقین، اثر شیخ روزبهان بقلی شیرازی، گفتم. فکر می‌کنم هیچ کتابی در فرهنگ ما وجود ندارد که بیش از این کتاب به محتوای سورۀ نور نزدیک باشد. در یک کلام، می‌توانم بگویم محتوای این کتاب این است که عشق انسانی چیست و چه مدارجی دارد و چگونه به عشق ربانی تبدیل می‌شود. این کتاب ۳۳ فصل دارد و به زبان فارسی است؛ ولی عنوان فصل‌ها عربی است. سرفصل‌های کتاب جالب است؛ مثلاً فصل اول آن فی «ملاطفة العاشق و المعشوق» است و برخی دیگر از فصول آن عبارت است از: «مقدمة العشق»، «فی بدایة العشق» (در شروع عشق)، «فی تربیة العشق»، «فی نزول العشق»، «فی بیان مقامات العشق الانسانی» یا «فی مراقبة التّی…» (در مراقبت از این عشق انسانی). عبهر العاشقین کتابی خاص است؛ یعنی مفصل‌تر از همۀ متون عرفانی یا فلسفی‌ای است که دربارۀ عشق داریم؛ البته مثل همۀ کتاب‌هایی که تصحیح می‌شود، صفحات فراوانی به مقدمه و مؤخره اختصاص دارد و متن خود کتاب حدود ۱۳۰ تا ۱۴۰ صفحه است. این کتاب را هانری کُربَن و دکتر محمد معین تصحیح کرده‌اند.1

دیگر اینکه هنوز از صرف و نحو استفاده نکرده‌ام.

آخر اینکه چون واژه‌ای برای تعبیرکردن تمثیل سورۀ نور وجود ندارد، از واژۀ عشق استفاده می‌کنم؛ ولی این عشق با آن عشقی که در ادبیات هست، دو تفاوت عمده دارد:

اولاً، عشق در ادبیات ایران و سایر نقاط جهان معمولاً مقدمات عشق و آن جرقه‌های عاشقانه و التهاب‌های آغاز راه است که دو طرف هنوز به وصال نرسیده‌اند؛ ولی در اینجا حرفی از هجران نیست و از آن شور و التهاب‌های دیوانه‌وار اولیه خبری نیست، بلکه خانواده تشکیل شده و همه‌چیز به‌خوبی پیش رفته است و دو نفر سال‌ها با هم زیسته‌ و مسیری را طی کرده و به جایی رسیده‌اند. به‌تعبیر دیگر، عشق در ادبیات آن عشقی است که در یک نگاه و یک جرقه و یک لحظه است؛ در حالی که در یک لحظه اتفاق خاصی نمی‌افتد و حتماً باید سال‌ها بگذرد تا اتفاقاتی درون انسان‌ها بیفتد و به حالت تعادل کامل برسند.

ثانیاً،‌ تقریباً همیشه در تمام متون ادبی ایرانی و غیرایرانی، عشق کاملاً از دیدگاهی مردانه توصیف می‌شود. این موضوع خطرناک و بسیار مشکل‌ساز است. عشق از دید زنان نه این‌گونه شروع می‌شود و نه این‌گونه ادامه می‌یابد.

۲- مرور جلسات قبل (دو تئوری اصلی)

کار ما طی چند جلسۀ قبل این بود که از متن کمی فاصله می‌گرفتیم و تئوری‌های موجود را مرور می‌کردیم و سعی می‌کردیم ببینیم کدامشان با این متن بیشتر مطابقت دارد. از این میان، دو تئوری دربارۀ عشق انسانی با تمثیل‌های سورۀ نور جور در می‌آید:

یکی حالتی که در همان تمثیل هست که چگونه آتش در محفظه‌ای مهار می‌شود و در جایی استقرار می‌یابد و نور می‌دهد. به‌عبارت دیگر، آن شور عاشقانه و نیرویی که در جنسیت وجود دارد، والایش می‌یابد و به معرفت تبدیل می‌شود و در پرتو آن، انسان معرفت پیدا می‌کند. بلافاصله بعد از تمثیل، از والایش حرف به میان می‌آید؛ یعنی این شور عاشقانه به انسان محدود نشده؛ بلکه به جایی رسیده که به شور ستایش‌کردن خداوند تبدیل و سبب شده است دو نفر به تعالی برسند. ادعای اساسی سورۀ نور این است که رابطه‌ای که از جنسیت شروع می‌شود و منشأ جنسی دارد، می‌‌تواند تا این حد به تعالی انسان کمک کند و والایش شود و به جاهای بسیار والایی برسد.

[۲۰:۰۰]

در آن تمثیل، از طی‌کردن مراتبی از جامد به‌سمت آتش و از آتش به‌سمت نور سخن می‌رود که بنا بر برخی دیدگاه‌های جالب باستانی، طی‌کردن مراتب وجود به‌معنای واقعی کلمه است. بنابراین، تئوری اول این است که عشق انسانی می‌تواند انسان را به‌معنای واقعی کلمه، از مراتبی از وجود بگذراند و به عالمی نورانی برساند. این شعر معروف مولوی ریشۀ قرآنی دارد: «جسم خاک از عشق بر افلاک شد». ممکن است مولوی و دیگر عارفان به ریشه‌های قرآنی اشعار خود دقت نکنند یا متوجه این نکته نباشند و در اشعار خود به قرآن ارجاع ندهند. به هر حال، این شباهت‌ها به این علت است که عارفان حقایقی را که می‌بینند، بیان می‌کنند. به همین دلیل است که به بخش‌هایی از قرآن نزدیک می‌شوند، بدون اینکه ارجاع دهند. گاهی هم به‌وضوح ارجاع می‌دهند؛ مثلاً در کتاب عبهر العاشقین به همین آیات سورۀ نور ارجاعاتی هست. درمجموع، اساس کار تئوری اول این است که میل جنسی که جنبۀ جسمانی دارد، غرق در عالم معنا می‌شود؛ یعنی از حالت میلی کلی به جنس مخالف کاملاً در می‌آید و تحت‌تأثیر همان رابطۀ عاشقانه تبدیل می‌شود به رابطه‌ای خاص بین دو نفر. در واقع، میل جنسی به آن معنای کلی از بین می‌رود و با پوششی از عواطف و معانی به چیزی دیگر تبدیل می‌شود.

تئوری دیگر که جلسۀ قبل به آن اشاره کردم و شاید محکم‌تر از تئوری اول باشد، همان تئوری بسیار قدیمی‌ای است که می‌گوید زن و مرد مثل دو نیمۀ موجودی کامل‌اند و عشق باعث می‌شود این دو تکمیل شوند و به تعادل برسند. این به‌تعادل‌رسیدن را به‌وضوح می‌توانیم در عبارت ﴿لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ﴾ (نور/ ۳۵) ببینیم. در این آیات، انسان کافر انسانی است که بین حالت سراب‌دیدن از یک‌سو و در دریا غرق‌شدن و در ظلمات‌بودن از سوی دیگر در نوسان است. آن حالت شرقی که نور فراوان است، بیشتر شبیه حالات‌ مردهاست و آن حالت غربی که امواج عواطف وجود دارد و فرد در ظلمت غرق می‌شود، بیشتر شبیه حالات زن‌هاست؛ ولی این اصلاً به این معنی نیست که این مردانه است و آن زنانه. در واقع، انسان‌ها بدون رابطۀ عاشقانه موجودات متعادلی نیستند؛ بلکه یا شرقی‌اند یا غربی یا بین این دو حالت در نوسان‌اند‌؛ یعنی یا در حال تفکرند یا غرق در عواطف. نکتۀ اساسی این است که گویی دو بخش مغزشان با همدیگر هماهنگ نیست و در نتیجه، درست کار نمی‌کند. لازم است بخش تولید کلام سمبولیک که بخش منطق و تفکر است، با بخش عاطفی و احساسی مغز کاملاً هماهنگ شود؛ مثل آنچه در شعرا اتفاق می‌افتد.

قرآن عقل را نتیجۀ همکاری و هماهنگی این دو قسمت می‌داند. بنابراین، کسی که صرفاً با نئوکورتکس کار کند، عاقل نیست. این را مخصوصاً به این دلیل می‌گویم که مردها از قدیم‌الایام زن‌ها را به ناقص‌‌العقل‌بودن متهم کرده‌اند؛ در حالی که خود آن‌ها هم ناقص‌العقل‌اند و این نکته از دنیایی که ساخته‌اند، کاملاً مشخص است. اگر عقل داشتند، به چنین جایی نمی‌رسیدیم. مردها دنیا را با نئوکورتکس خود ساخته‌اند، بدون اینکه از بخش پایین‌تر آن سیگنالی دریافت کنند. نتیجۀ کار آنان فرهنگی است پر از واژه‌هایی که به چیزی اشاره نمی‌کند و در واقع، پر از سراب است، به‌خصوص حالا که به دنیای پست‌مدرن وارد شده‌ایم، همه‌چیز مجازی است و هیچ چیز واقعی وجود ندارد. همه‌چیز به سراب تبدیل شده است و ما مدام به‌دنبال چیزهایی هستیم که اصلاً وجود ندارد. این‌ها همه نتیجۀ بیش‌فعالی نئوکورتکس مردهاست. امروزه در زن‌ها هم نئوکورتکس بیشتر از بخش لیمبیک‌ فعالیت می‌کند؛ چون آموزش‌ها در راستای فعال‌کردن همان تفکر منطقی و انتزاعی و استفادۀ بیش از اندازه از زبان به‌شکل سمبولیک است.

به هر حال، نکتۀ بسیار مهم این است که این آیات به‌صراحت اشاره می‌کند که رابطۀ بین زن و مرد متعادل‌کننده است. این موضوع به‌قدری مهم است که مغز فردی که عاشق نیست و این مراحل را طی نکرده است، به‌درستی کار نمی‌کند و این فرد به هیچ جایی نمی‌رسد. بر اثر رابطۀ عاشقانه با همان ویژگی‌هایی که در قرآن هست و در خانواده و در مدتی طولانی شکل می‌گیرد، تحولی در انسان به وجود می‌آید. فصلی از کتاب عبهر العاشقین دراین‌باره بحث می‌کند که آیا بدون عشق انسانی می‌توان در عرفان به جایی رسید یا نه. بعد توضیح می‌دهد که ممکن است؛ ‌اما این موضوع را طوری می‌گوید که گویی اتفاق بسیار عجیبی است اگر فردی از راهی به‌جز عشق، در عرفان به جایی برسد.

جلسۀ قبل یک نفر دربارۀ تئوری دوم گفت به نظر می‌رسد قرآن با مسائل جنسی، از جمله تعدد زوجات، بسیار راحت برخورد کرده است. او اضافه کرد که با توجه به این نکته، آیا باید این تئوری را در قرآن تا این اندازه جدی تلقی کنیم که دو نفر، مَثنی و فرادی، قرار است در راه خدا قیام کنند؟ تعدد زوجات را چگونه می‌توانیم توجیه کنیم؟ به‌عبارت دیگر، اگر این تئوری درست است، نباید قانون تعدد زوجات وجود داشته باشد. پاسخ دادم که این دو با هم تناقض ندارد؛ چون قرار نیست انسان‌ها سه‌نفری و چهارنفری و پنج‌نفری در راه خدا قیام کنند. بسیار مهم است که این باور به وجود بیاید که موضوع همین اندازه جدی است. اگر کسی بگوید جدی نیست، باید توجیهی برای این سوره داشته باشد. این سوره بسیار جدی است. در آغاز سوره، کوچک‌ترین تخلف از مسائل جنسی مجازات‌هایی سنگین در پی دارد. میانۀ سوره هم پر از نور است؛ یعنی از یک‌سو استفادۀ نادرست از جنسیت به‌شدت تنبیه می‌شود و از سوی دیگر استفادۀ درست از جنسیت سبب می‌شود انسان به معرفت برسد. کمتر سوره‌‌ای می‌بینیم که این‌گونه از اول تا آخر در بیان یک موضوع باشد. به‌عبارت دقیق‌تر، کمتر سوره‌ای می‌بینیم که احکامش این اندازه متمرکز باشد. در این سوره همه‌چیز دربارۀ مسائل مربوط به جنسیت است و این نشان‌دهندۀ اهمیتی است که قرآن برای مسائل جنسی قائل است.

[۳۰:۰۰]

دست‌کم باید دو نکتۀ برگرفته از این تمثیل‌ها را باور کنیم:

اگر آن شعله‌ها به‌درستی درون زجاجه‌ای قرار بگیرد و از زجاجه مصباحی ساخته شود و در مشکاتی قرار بگیرد، می‌تواند بسیار مفید باشد؛ اما اگر آن زجاجه و مشکات نباشد، احتمالاً آتش‌سوزی می‌شود و همه‌چیز از بین می‌رود. به‌عبارت دیگر، ما در اینجا با موضوعی خاص سروکار داریم که به مراقبت نیاز دارد.

در جلسۀ قبل اشاره‌ای کردم. حالا می‌خواهم موضوع را تقویت و بر آن تأکید کنم. از داستان آفرینش یاد گرفتیم که مهم‌ترین ویژگی انسان، به‌عنوان موجودی زنده، جامعیت اسماء الهی در اوست؛ یعنی انسان می‌تواند به اسماء الهی علم پیدا کند و آن‌ها را در خود به‌طور جامع تحقق بخشد. اگر این را پذیرفته باشیم و این را هم بتوانیم درک و باور کنیم که بین اسماء الهی جمال و جلال نوعی دوگانگی وجود دارد (زن مظهر اسماء جمالیه است و مرد مظهر اسماء جلالیه)، این موضوع بسیار اساسی می‌شود؛ یعنی انسان از نظر اسماء در صورتی جامعیت پیدا می‌کند که بین این اسماء بتواند جمع کند و از این طریق به آن حالت تعادل برسد. بعد از زندگی‌ای عاشقانه است که انسان به آن حالت تعادل و به جایی می‌رسد که گویی یک مظهر است؛ یعنی دیگر زن و مرد از هم جدا نیستند و این‌گونه نیست که یکی مظهر برخی از اسماء باشد و دیگری مظهر برخی دیگر از اسماء. بر اثر این تعادل، ‌انسان به جامعیت می‌رسد. اگر این‌گونه نگاه کنیم و بپذیریم که جنسیت، بر اساس داستان آفرینش، توجه انسان را به عالم جسمانی جلب کرد و به هبوط او انجامید، درمی‌یابیم که جنسیت در عمیق‌ترین دیدگاه‌ ما به انسان مطرح است و حل‌کردن مسئلۀ جنسیت هیچ راهی به‌جز رابطه و زندگی عاشقانه ندارد. این نکته به‌نحوی به اصل آن دریافتِ عرفانی ما از قرآن ربط دارد. گویی نجات‌یافتن از هبوط و بازگشتن به عالم معنا برگرداندن انسان به دوران قبل از جنسیت است که او را به تعادل اولیه‌اش می‌رساند.

حضار: از بحث نتیجه گرفتید که انسان باید جامع اسماء الهی باشد و اول به تعادل برسد تا بعد پیشرفت کند. این نتیجه لزوماً از پیش‌فرض‌هایتان در نمی‌آید.

استاد: من می‌گویم مثلاً مرد باید از این حال که همه‌اش به‌دنبال توانایی است، دربیاید تا به تعادل برسد و پیشرفت کند.

حضار: ولی من می‌گویم مرد باید کاملاً به‌دنبال این جنبه از وجودش باشد و بعد از اینکه به مردی کامل تبدیل شد،… [۰۰ :۳۴:۲۵] این با آن فرض‌ها هیچ تناقضی ندارد.

استاد: نمی‌دانم. به هر حال، مسئله رسیدن به همان حالت تعادل است؛ یعنی مرد باید همان گونه که به قدرت حساسیت دارد، به زیبایی هم حساسیت داشته باشد. وقتی جامع اسماء می‌شود، نباید جنسیت چندان در او باشد، مگر اینکه معتقد باشید که در اسماء الهی نوعی غلبه وجود دارد. من توضیحی ندادم. فرض کردم بعضی از این حرف‌ها را که قبلاً شنیده‌اید، قبول کرده‌اید و حدوداً تصوری دارید از اینکه اسماء الهی به چه معنایی به دو طیف اسماء جمال و جلال تقسیم می‌شود و چرا زن به یکی و مرد به دیگری نزدیک‌تر است.

این تئوری‌ای بسیار قدیمی است که زن و مرد را به اسماء الهی مربوط می‌کند. ویژگی عرفان اسلامی همین است که در نهایت، همه‌چیز را باید با اسماء الهی بفهمیم، همه‌چیز را باید به اسماء الهی برگردانیم و همه‌چیز باید مظهر اسماء الهی باشد. در زن و مرد هم اگر اختلافی وجود دارد، به تکثر و دوگانگی در اسماء الهی برمی‌گردد که می‌تواند اعتباری باشد. نمی‌خواهم به این بحث وارد شوم و بگویم که معنی آن دقیقاً چیست. می‌خواستم بگویم از دیدگاه بعضی از عرفا که این حرف‌ها را قبول دارند، موضوع در این حد جدی است که به مسئلۀ جامع اسماء الهی بودن برمی‌گردد. این مهم‌ترین ویژگی انسان است. در واقع، انسان به این دلیل خلق شده است که این ویژگی را دارد. این ویژگی نیز به دست نمی‌آید، مگر اینکه مشکل جنسیت حل شود. در آن داستان هم هبوط به جنسیت ربط دارد. فکر می‌کنم موضوع از این جدی‌تر نمی‌شود. بنابراین، موضوع این سوره هم بسیار جدی است؛ چون به نظر می‌رسد بیش از هرچه، هدف این سوره بیان احکامی است و توصیفی از اینکه حالت مثبت جنسیت چیست و چگونه می‌شود زندگی کرد که نیروی درون جنسیت تحقق یابد.

برای کسانی که شک دارند، آیۀ تکان‌دهنده‌ای از قرآن را می‌گویم. بارها اشاره و تأکید کرده‌ام که بخشی از داستان موسی(ع) که مربوط به آشنایی و رابطۀ او با دختر شعیب(ع) و علاقۀ این دو به هم است، آشکارا ستایشی از عشق انسانی است. موسی(ع) در پرتو علاقه‌اش به دختر شعیب(ع) به خدمت شعیب(ع) رسید و پیامبر شد. در داستان موسی(ع)، پس از این صحنه، از هشت یا ده سال بعد که موسی(ع) به شعیب(ع) خدمت می‌کرد، خبری نیست و بلافاصله صحنۀ نزول وحی به موسی(ع) می‌آید. این آیه می‌گوید: ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى﴾ (بگو من فقط به شما یک اندرز مى‏ دهم که دودو و به‌تنهایى براى خدا به پا خیزید. سپس بیندیشید) (سبا/ ۴۶). بی‌شک منظور از دونفری این نیست که انسان این مسیر را با دوستش طی کند یا مثلاً با استادش که قبلاً برخاسته و این راه را رفته است. انسانی که سر سوزنی درک متن داشته باشد، درمی‌یابد که منظور این است که حالت طبیعی برخاستن و طی‌کردن راه خدا دونفری است. اگر نشود، یک‌نفری هم ممکن است؛ اما ترجیح بر دونفری‌بودن است. سورۀ نور به همین پدیدۀ دونفری به جایی رسیدن اختصاص دارد.

حضار: ؟؟؟ [۰۰: ۳۹:۳۲]

استاد: شبهه‌ای دارید که این بحث تا این اندازه مهم باشد؟

حضار: بیشتر این رابطۀ عاشقانۀ رمانتیک

استاد: اینجا نکتۀ رمانتیکی وجود ندارد. رمانتیک همان ویژگی عشق ادبی است. بارها تذکر داده‌ام که عشقی که در قرآن هست، عشق پختۀ چندین سال گذشته است که به تشکیل خانواده و تولیدمثل انجامیده است. این رابطه‌ای که اینجا بین زن و مرد است، با آن حالت‌های رمانتیک و هجران تفاوت دارد. ممکن است چنین مقدماتی داشته باشد؛ اما دربارۀ موسی(ع) این مقدمات را نمی‌بینیم. کل ماجرای او و دختر شعیب(ع) چند ساعت بیشتر طول نکشید تا همه‌چیز درست شود. به هر حال، من به این واژۀ رمانتیک کمی حساسیت دارم. فکر می‌کنم دراین‌باره در ادبیات زیاده‌روی شده است.

[۴۰:۰۰]

حضار: ؟؟؟ [۰۰: ۴۰:۳۷] یک عشق بیشتر ندارند، مثلاً عشق به خدا..؟

اگر فرض کنیم که قلب جایگاه عشق است، عشق به همسر و عشق به خدا با همدیگر تعارض ندارد؟

استاد: ملاصدرا رساله‌ای دارد که توصیفات خوبی دارد. ملاصدرا و ابن‌سینا مشکلی ندارند. فیلسوف‌های ما همه تئوری‌پردازی کرده‌اند که چگونه عشق می‌تواند به معرفت منجر شود؛ ولی مثلاً بیشترِ عارفان هندی عشق را با شهوت یکی می‌گیرند و مانع راه می‌دانند. دراین‌باره بحث کرده‌ام که عشق به چه معنایی مانع هست و به چه معنایی مانع نیست.

اگر فرض کنیم که قلب آن‌گونه که در ادبیات مرسوم است، محل و منبع عشق باشد، می‌توانیم این معنی را از آن استنباط کنیم که انسان نمی‌تواند در آن واحد عاشق دو نفر باشد؛ ولی حرف بسیار عجیبی است که عشق به انسان (همسر) و عشق به خدا را هم‌عرض و در تعارض بدانیم. هریک از زوجین به معشوق خود که نگاه می‌کند، گویی به‌سمت خدا نگاه می‌کند. عشق واقعی، نه رابطۀ بسیار زودگذر و معمولی، کاملاً این‌گونه است؛ چون همۀ انسان‌ها به‌نحوی به خدا وصل و مظهر او هستند. در واقع، به نظر می‌رسد عاشق چیزی الهی و مطلق و نامتناهی را در معشوق کشف می‌کند و از طریق معشوق به آن چیز الهی می‌رسد. به‌عبارت دیگر، در عشق واقعی کسی غیر از خدا معشوق واقع نمی‌شود. به هر روی، عاشق احساس اغراق‌آمیز و غیرمعقولی به معشوق پیدا می‌کند. از نگاه دیگران، توصیفات عاشق از معشوق با عقل جور در نمی‌آید. به نظر می‌رسد او عقل خود را از دست داده است که دربارۀ انسانی دیگر این‌طور حرف می‌زند. به همین دلیل است که می‌گویند عشق با عقل جمع نمی‌شود.

یکشنبۀ گذشته فیلمی کره‌ای دیدم که بسیار جالب بود. این فیلم موضعی کاملاً منفی به عشق داشت. پسری جوان استادی را بسیار به پیوستن به عرفان بودایی تشویق می‌کرد. همان زمان، دختری برای معالجه به آنجا آمد و مدتی کوتاه در آن محل ماند و بعد رفت. جوان عاشق او شد. در ادامه، آن استاد جمله‌ای به این مضمون گفت: شهوت انسان را بدبخت می‌کند.

شعبه‌هایی از عرفان هندی قداست بسیار زیادی برای رابطۀ زن و مرد قائل است؛ ولی فکر نمی‌کنم در عرفان بودایی چنین دیدگاه‌هایی وجود داشته باشد. بسیاری از ادیان و شاخه‌های عرفان به مسائل عاشقانه به‌معنای انسانی چندان توجه نمی‌کنند و دید مثبتی به آن ندارند؛ اما این به موضوع بحث ما ربطی ندارد و اصلاً اشکال محسوب نمی‌شود. ما دراین‌باره بحث می‌کنیم که این موضوع در قرآن چگونه است. اعتراضاتی که جلسۀ قبل شد، قرآنی‌تر بود.

فرض کنیم بخش میانی سوره را تا حدودی فهمیده‌ایم و به چنین باوری رسیده‌ایم که چیز بسیار عمیقی در رابطۀ زن و مرد در خانواده اتفاق می‌افتد؛‌ همان چیزی که فعلاً به آن عشق می‌گوییم. حالا حداقل دو تئوری داریم که هر دو صادق است که چگونه عشق می‌تواند به معرفت و تعادل بینجامد و آن تعادل هم در نهایت باعث شود که عقل انسان به کار بیفتد و به او کمک کند که حقایق را ببیند. طبق دیدگاه ما، جنسیت بسیار مهم است و گویی خداوند به‌گونه‌ای عالم را خلق کرده است که جنسیت در آن به وجود آید. نکتۀ بسیار مثبتی در این دیدگاه هست و آن اینکه جنسیت به عشق منجر می‌شود و عشق هم می‌تواند به انسان در مسیر بازگشت به بهشت و حالت وحدت کمک کند. بنابراین، دیدگاه ما این‌گونه نیست که اینجا چیزی وجود دارد. مثالی می‌زنم.

بسیاری در پاسخ به علت وجوب حجاب می‌گویند اگر حجاب نباشد، فساد و خطر به وجود می‌آید. دربارۀ همین بحث جنسیت و ازدواج نیز می‌گویند در روابط جنسی آزاد خطری وجود دارد و با محدودکردن این روابط به خانواده گویی بمبی را خنثی و در نتیجه، از انفجار و آتش‌سوزی جلوگیری می‌کنیم. حرف از این نیست که چیزی بسیار مقدس و مثبت وجود دارد که در حال حفاظت از آنیم. بسیاری از توضیحات این‌گونه است.

نکته‌ای که بر آن تأکید می‌کنم، فهم احکام در قرآن است.‌ وقتی سوره‌ای را می‌خوانیم، اگر سعی کنیم محتوای آن را خوب بفهمیم، احکام سوره برایمان معنا پیدا می‌کند. نباید پاسخ ما دربارۀ مسئلۀ حجاب این باشد که اگر حجاب نباشد، فساد به وجود می‌آید و ترویج پیدا می‌کند و انسان‌ها از راه خدا دور و متوجه مسائل جنسی می‌شوند. این دیدگاهی منفی است و می‌گوید جنسیت چیزی خطرناک و منفی است؛ در حالی که می‌توانیم طور دیگری به موضوع نگاه کنیم. می‌خواهم بگویم که نگاه قرآن این‌گونه است: وسط سوره که می‌رسیم، می‌بینیم که عالمی نورانی وجود دارد؛ یعنی اگر جنسیت را در جای درست خود قرار دهیم، می‌بینیم که به چیزی بسیار اساسی و جدی در کل آفرینش می‌رسیم. جنسیت نیرویی دارد که می‌تواند انسان‌ها را بالا ببرد. رابطۀ عاشقانه به‌غیر از اینکه به خلق موجوداتی جدید در خانواده منجر می‌شود، می‌تواند به تعالی روح دو انسان هم بینجامد. با این دید می‌توانیم به احکام هم طور دیگری نگاه کنیم و بگوییم من چیز مثبتی دارم و این‌ها سعی می‌کنند که از آن حفاظت کنند.

[۵۰:۰۰]

در تمثیل آمده است که شعلۀ آتشی هست که دور آن را شیشه‌ای گرفته‌ایم و با آن مصباحی ساخته‌ایم و این را در جایی به نام مشکات مستقر کرده‌ایم. همۀ آنچه در سورۀ نور هست، در جهت ساخته‌شدن مصباح و زجاجه و قرارگرفتن آن در جایی محکم است. تمثیل می‌گوید اینجا شعلۀ آتشی هست که اگر از آن خوب مراقبت کنید و اطرافش چیزهایی بگذارید، به چیزی تبدیل می‌شود که نور می‌دهد. چراغ هم همین طور است. شعله را درون چیزی می‌گذاریم که محافظت شود و نور بیشتری دهد. بعد از آن، شعله را نمی‌بینیم. فقط وسیله‌ای را می‌بینیم که شعله‌ای را به چیزی نورانی تبدیل می‌کند.

۳- حکم و تئوری‌های حجاب

برگردیم به احکامی که در همین سوره هست؛ مثلاً به حکم حجاب نگاه کنیم و سعی کنیم بفهمیم که از این سوره چه‌چیزی دربارۀ حجاب متوجه می‌شویم. در نظر داشته باشیم که حجاب یکی از احکامی است که مقدمه‌ای است بر آن اتفاق مثبتی که می‌تواند بین انسان‌ها بیفتد.

پیش از اینکه به بحث اصلی وارد شوم، یکی‌دو نکته را می‌خواهم بگویم:

یکی اینکه اگر از نظر فقهی به آیۀ حجاب نگاه کنیم، چه‌چیزی از آن می‌فهمیم؟ چندین بار دراین‌باره از من سؤال کرده‌اند. این آیه می‌گوید: ﴿وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ(و به زنان باایمان بگو دیدگان خود را [از هر نامحرمى] فروبندند و پاک‌دامنى ورزند و زیورهاى خود را آشکار نگردانند، مگر آنچه که طبعاً از آن پیداست و باید روسرى خود را بر سینۀ خویش [فرو]اندازند و زیورهایشان را جز براى شوهرانشانآشکار نکنند…) (نور/ ۳۱). ممکن است به‌جای ﴿بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ﴾ (نور/ ۳۱) بگویید روسری را روی دوش یا سینه‌های خود بیندازند یا ممکن است فرض کنید از این آیه می‌توانیم برداشت کنیم که موها نباید پیدا باشد یا حدود حجاب چقدر است؛ در حالی که از نظر من از این آیه نمی‌توانیم حدود حجاب را نتیجه بگیریم و قرار هم نیست نتیجه بگیریم. این آیه چیزی دربارۀ حدود حجاب به آن معنایی که در فقه است، نمی‌گوید. در قرآن آیه‌ای نیست که حدود حجاب زنان را مشخص کرده باشد؛ اما در فقه بیان شده است. شخصاً نظرم این است که حدود حجاب همان است که در فقه بیان شده است و این حکم به‌اندازۀ کافی پشتوانه دارد. قرار هم نیست جزئیات این احکام در قرآن باشد. همین که اجمالاً چیزی گفته شود، کافی است؛ چون در قرآن فقط قرار است احکام را بفهمیم، نه اینکه به جزئیات آن وارد شویم. شخصاً نظرم این است که از این آیات به‌وضوح حدود به دست نمی‌آید؛ ولی این حدود وجود دارد. با این فرض پیش می‌رویم که حجاب را با همان معنای متعارفی که می‌فهمیم، بفهمیم؛ یعنی همان چیزی که در فقه بیان می‌شود. به‌دنبال آنیم که این حکم را بفهمیم که چرا حجاب، با حدودی کمتر یا بیشتر، باید باشد. آنچه در این آیه مطرح می‌شود، این است که چیزی (مقنعه، روسری یا هر چیز دیگر) باید روی سر باشد و تا حدود سینه را بپوشاند و نیز گفته می‌شود که در مقابل چه کسانی لازم نیست این حدود رعایت شود.

این آیه می‌گوید: ﴿وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا﴾ یا ﴿وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ﴾ (نور/ ۳۱). به متن سوره و به حکم حجاب توجه کنیم و بکوشیم اول معنی این آیه را بفهمیم و بعد درک کنیم علت وجود این احکام در قرآن چیست. فکر می‌کنم این آیه و این قطعه مبهم است: ﴿وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ﴾ (نور/ ۳۱). همۀ آنچه در این آیه دربارۀ حجاب است، این حکم است که زنان باید مقنعه‌ یا چیزی شبیه آن بپوشند؛ اما چندان معلوم نیست که حدود آن از کجا تا کجا باید باشد. در قطعۀ ﴿وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا﴾ (نور/ ۳۱)، این مترجم هم، همچون بیشتر مترجمان دیگر، زِينَتَهُنَّ را زینت و آرایش ترجمه کرده است؛ یعنی آشکارشدن زینت را به این معنی گرفته است که زنان مثلاً گوشواره یا گردن‌بندی داشته باشند و آن را نشان بدهند. بسیار عجیب است که شخصی این آیه را این‌گونه بفهمد.

معنی لغوی زینت آن چیزی است که زائد است و جنبۀ نمایشی دارد و فقط از نظر زیبایی مطرح است؛ مثلاً زیورآلات و آنچه به خود آویزان می‌کنیم، جنبۀ آرایشی و زیبایی دارد و ضروری نیست. مطلقاً نهی می‌کنم از اینکه زینت را به‌معنی زیورآلات بگیرید. به‌نظرم بدیهی است که تمام این آیه دربارۀ آن رفتاری است که زنان باید با جسم خود داشته باشند، چه زیورآلات داشته باشند و چه نداشته باشند. در خود جسم زنان هم زینت‌هایی وجود دارد. به نظر می‌رسد بخش‌هایی از جسم زنان، بیشتر برای زیبایی است و کارکرد خاصی ندارد. زنان باید این نکته را در نظر داشته باشند و نباید بخش‌های زینتی جسم خود را ظاهر کنند. ﴿وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ﴾ (نور/ ۳۱).‌

برخی دربارۀ این قطعه از آیه می‌گویند در قدیم زن‌ها خلخال به پایشان می‌بستند و پایشان را به زمین می‌زدند که آن خلخال پیدا شود. این هم نظر بسیار عجیب و باورناپذیری است. در واقع، نکته این است که زن در عین رعایت حجاب کامل (به‌معنای ظاهری‌اش)، به‌اصطلاح قرآن تبرج کند؛ یعنی بخش‌هایی از بدن خود را به‌‌گونه‌ای، مثلاً از طریق نحوۀ حرکت‌کردن، از زیر لباس به نمایش بگذارد؛ کما اینکه در ایران عده‌ای که به‌اجبار حجاب دارند و به آن باور ندارند، ممکن است به‌‌انحای مختلف تبرج کنند. واژۀ‌ تبرج دقیقاً این‌گونه فهمیده می‌شود: نوعی ابرازکردن همراه با اغراق. تبرج در جاهای دیگر قرآن هم آمده است؛ مثلاً در جایی می‌گوید: ﴿وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ﴾ (مانند روزگار جاهلیت قدیم زینت‌های خود را آشکار مکنید) (احزاب/ ۳۳).

در حقیقت، هنگامی احساس کردم که معنی این آیه را فهمیده‌ام که مطلبی دربارۀ فلسفۀ پوشیدن کفش پاشنه‌بلند خواندم. طبق این مطلب، کفش پاشنه‌بلند باعث می‌شود نوعی تبرج در بدن زن ایجاد شود که جذاب است. زن‌ها به جسم خود احساساتی دارند که مردها ندارند و نمی‌فهمند. ریزه‌کاری‌هایی در رفتار زن‌ها هست که ممکن است مردها اصلاً آن را درک نکنند. این آیه هم خطاب به زن‌هاست و آن‌ها بهتر می‌فهمند که منظور از این چیزها چیست. آیه به زنان می‌گوید علاوه بر اینکه حدود لباسی را رعایت می‌کنید، آن حس اظهارکردن جسمانی را نداشته باشید و بدن خود را ابراز نکنید؛ حال آنکه هم‌اکنون در همۀ دنیا، به‌خصوص در غرب، این کار را ترویج می‌کنند.

[۱:۰۰:۰۰]

حضار: ؟؟؟[۱:۰۱:۲۳] مثلاً فرض کنید یک نفر

استاد: کلاً اینجا مسئله دیدن و جسمانیت است. حرف از این است که چشم‌های خود را فروبپوشید ﴿وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ﴾ (نور/ ۳۱) و بدن خود را نمایش ندهید و سر خود را بپوشانید. بعد هم آیه‌هایی دیگر می‌آید که کاملاً جنبۀ جسمانی دارد. دو حالت بیشتر نیست: زینتهن را زیورآلات و زینت‌های مصنوعی ترجمه کنیم یا زینت‌های جسمانی و طبیعی. مشخص است که اینجا زینت‌های طبیعی مدنظر است و نه زینت‌های مصنوعی.

حضار: همان طور که از قدرت مردان برداشت بسیار عمیقی داریم، می‌توانیم از زیبایی زنان نیز برداشتی عمیق‌تر کنیم.

استاد: بله. زیبایی در زن‌ها بسیار عمیق‌تر از زیبایی جسمانی است. تعبیر بسیار عجیبی است که بگویید این آیه زنان را از پرده‌برداشتن از زینت‌‌های درونی نهی می‌کند؛ چون‌ فکر می‌کنم قرار نیست زن‌ها زیبایی روحانی خود را مخفی کنند. با معنی آیه هم جور در نمی‌آید؛ مثلاً در ﴿وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ﴾ (نور/ ۳۱)، اگر زن پاهای خود را به زمین بکوبد، زیبایی‌های معنوی‌اش پیدا می‌شود؟ یا معنی این قطعه از آیه چیست: ﴿وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا﴾ (و زیورهاى خود را آشکار نگردانند، مگر آنچه که طبعاً از آن پیداست) (نور/ ۳۱). همین طور نمی‌توانیم بگوییم که به جنبه‌های معنوی دیدن و زیبایی درونی زن‌ها توجه نکنید و غَمضِّ البَصر کنید یا نمی‌توانیم در اینجا روسری را این‌گونه تعبیر کنیم که زنان چیزی روی زیبایی معنوی خود بیندازند تا پیدا نشود. به‌نظرم، شک باید بیشتر بین این دو باشد که این زینت زینتی طبیعی است یا مصنوعی. زینت طبیعی به معنی این آیات نزدیک‌تر است. در واقع، به‌نمایش‌گذاشتن و جلب‌توجه‌کردن از زیر حجاب هم ممکن است و هم نهی شده است.

نکته این است که زن‌ها اصولاً به جسم خود و جلوه‌کردن آگاه‌ترند و باید هم این‌گونه باشند. البته در دوران مدرن ممکن است آن آگاهی‌های جسمانی را نداشته باشند. نکتۀ اساسی دیگر این است که زن در دوران مدرن موجود ناشناخته‌ای بود و معمولاً بسیار بعید بود که مردها زن‌‌ها را بشناسند. آن‌ها نگاه رازآمیزی به زن‌ها داشتند. فقط افرادی که این مراحل را طی می‌کردند و به آن حالت وحدت می‌رسیدند، ممکن بود بتوانند وجود زن‌ها را عمیقاً بفهمند. فکر می‌کنم امروزه در دوران مدرن زن‌ها هم دیگر خودشان را نمی‌فهمند؛ چون فرهنگ و آموزش به‌قدری مردانه شده است که زن‌ها برای خودشان هم به معما تبدیل شده‌اند.

شاید عمیق‌ترین نکته‌ای که بتوانیم دربارۀ ذات زنانه بگوییم، این باشد که زن‌ها در درون و در وجود خود احساس بسیار عمیق زیبایی، نه زیبایی ظاهری، دارند و مایل‌اند که این زیبایی را جلوه دهند. به‌عبارت دیگر، جلوه‌گری ذاتی زن‌هاست. اصولاً ویژگی زیبایی این است که میل دارد به جلوه درآید. اینکه زن‌ها آرایش می‌کنند، اصلاً به فرهنگ ربطی ندارد. زن‌ها به جلوۀ خود و نحوه‌ای که دیده می‌شوند، حساسیت دارند. به همین دلیل، بیش از اینکه نگاه کنند، دقت می‌کنند که فردی به آن‌ها نگاه می‌کند یا نه. برای زنان، حالت دیده‌شدن بیشتر مطرح است تا دیدن. مردها این‌گونه نیستند و در درون خود احساس زیبایی عمیق ندارند و به جلوۀ خود و نحوه‌ای که دیده می‌شوند، چندان حساس نیستند؛ بلکه بیشتر ممکن است احساس توانایی عمیقی داشته باشند. مردها بیشتر وقتی کاری انجام می‌دهند، به این فکر می‌کنند که کارشان دیده و فهمیده شود.

حس زیبابودن و زیبایی را ابرازکردن خوب است و زنان باید هم این‌گونه باشند؛ ولی مسئله این است که این جلوه‌کردن باید تحت کنترل باشد و زیبایی هم نباید به زیبایی جسمانی منحصر شود. مشکلی که زنان امروز دارند، این است که زیبایی خود را به زیبایی جسمانی منحصر می‌دانند و درک بیشتری از آن ندارند. در همان حد هم سعی می‌کنند جلوه کنند؛ در حالی که نشانۀ عمیق‌بودن زنانگی این است که چیزهای دیگری در وجود خود ببینند.

[۱:۱۰:۰۰]

دیگر نکتۀ بسیار مهم این است که زنان عمیقاً احساس می‌کنند و گویی منتظرند که یک نفر این زیبایی را کشف و بیان کند. به نظر می‌رسد قبل از اینکه وارد رابطه‌ای عاشقانه شوند، این زیبایی حالتی گنگ دارد. در رابطۀ عاشقانه است که این زیبایی را طرف مقابل کشف و ابراز می‌کند. کشف‌‌شدن و بیان‌شدن توسط کسی که با او رابطۀ عاشقانه دارند، حسی است که منحصراً در زن‌ها وجود دارد و باید هم وجود داشته باشد. اینکه یک زن تا چه اندازه احساس زیبایی عمیق دارد، کاملاً به این بستگی دارد که چه اندازه معنویت دارد. اگر زنی زیبایی خود را فقط و فقط در حیطۀ زیبایی جسمانی و ظاهری ببیند، احساس زیبایی‌اش بسیار سطحی است.

به‌طور کلی، جلوه‌کردن و دیده‌شدن، چه از نظر جسمانی و چه از نظر معنوی، مختص زن‌هاست. بنابراین، طبیعی است که حکم حجاب به این حس مربوط شود؛ چون باید این احساس جلوه‌کردن از نظر جسمانی در زن‌ها مهار شود. این حس جلوه‌کردن به این شکل در مردها وجود ندارد. بنابراین، احکام خاصی هم ندارد.

نکتۀ دیگری که قبلاً هم به آن اشاره کرده‌ا‌م، این است که امروزه بسیاری حجاب را ایراد احکام اسلامی می‌دانند. در بحث‌های میان افراد مدرن از یک‌سو و افراد سنتی و مذهبی از سوی دیگر بسیار مطرح می‌شود که اصلاً حجاب چیست. افراد مدرن حجاب را به آزادی زنان ربط می‌دهند و می‌گویند حجاب آزادی زنان را محدود می‌کند. فکر می‌کنم در مباحث گذشته دربارۀ کاپیتالیسم به این هم اشاره کرده‌ام.

تمام اقوام و ملل کنونی دنیا لباس می‌پوشند. دست‌کم هنوز جامعه‌ای نیست که لباس‌پوشیدن در آن اجباری نباشد، به‌غیر از اینکه بعضی از جوامع مناطق جغرافیایی خاصی تعیین کرده‌اند که لباس‌پوشیدن در آنجا الزامی نیست. می‌توانیم بگوییم برای ما هم در اتاق‌هایی لباس‌پوشیدن اجباری نیست. نتیجه اینکه جوامع مختلف از نظر اجبار در اصل پوشش فرقی با هم ندارند. اما حجاب چیست؟

ما در دین خود برای لباس‌پوشیدن مقررات خاصی داریم و حدودی تعیین کرده‌ایم. غربی‌ها هم حدودی تعیین کرده‌اند، هرچند شاید چندان به‌دقت بیان نشده باشد. قبلاً اشاره کرده‌ام که جمعیت‌های طرف‌دار برهنگی در اماکن عمومی (Public Nudism) مدام تظاهرات و رأی‌گیری و مبارزه می‌کنند و می‌کوشند جمعیتشان را زیاد کنند و نشان دهند از نظر اجتماعی تعداد طرف‌دارانشان آن‌قدر هست که لازم باشد چنین آزادی‌ای به آن‌ها داده و برهنگی قانونی شود. تا به حال، در هیچ جامعه‌ای برهنه‌ظاهرشدن در محیط کار و در کوچه و خیابان قانونی نشده است. ممکن است در غرب کسی این قانون را زیر پا بگذارد و کارش هم به دادگاه نکشد؛ اما این‌گونه هم نیست که هرکس هرطور بخواهد، بتواند در هر مجلسی ظاهر شود؛ مثلاً زن نمی‌تواند با لباس شنا به محل کارش برود. لابد تشویش اذهان عمومی حساب می‌شود و با آن برخورد می‌شود. درمجموع، نُرم‌هایی وجود دارد که از نظر قانونی باید رعایت شود. عین همین حرف را که حجاب ضدآزادی است، طرف‌داران برهنگی عمومی هم می‌توانند به مخالفان برهنگی بزنند و بگویند شما مردم را مجبور می‌کنید برخلاف میل خود لباس بپوشند. حرف من این است که اگر این‌گونه به این بحث نگاه کنیم، حالت مبتذلی پیدا می‌کند. بحث سر این است که چه مقدار لباس‌پوشیدن اجباری است. لباس‌پوشیدن در همۀ جوامع اجباری است. فقط باید حدوحدود آن را مشخص کنیم که در این صورت هم این‌همه جاروجنجال بیهوده و مسخره به راه می‌افتد.

حال اگر از انسان‌های مدرن بپرسیم که ما و شما حدوحدودی برای لباس‌پوشیدن قائل شده‌ایم. پس چه فرقی داریم؟ ممکن است پاسخ دهند که ما به این دلیل این حدود را رعایت می‌کنیم که تابع دمکراسی هستیم. اکثریت مردم این را می‌خواهند و ما هم این را رعایت می‌کنیم. اگر اکثریت مردم این را نخواهند و طرف‌دار برهنگی شوند، ما هم این را نقض می‌کنیم. سخن درستی است. شاید اگر روزی طرف‌داران برهنگی اکثریت جامعه را به دست بیاورند، این قوانین نقض شود. این واقعاً مشکل را حل می‌کند؟ اصولاً زنان در کشورهای شرقی، به‌ویژه اسلامی، حدود بیشتری از لباس‌پوشیدن را رعایت می‌کنند. اگر در اکثر جوامع اسلامی، از جمله در جامعۀ ما، رأی‌گیری شود، حجاب رأی بیشتری می‌آورد. این هم دمکراسی است. پس این‌همه جاروجنجال برای چیست؟ دعوا بر سر چیست؟ اینجا جوامعی داریم که دمکراسی حکم می‌کند که حجاب داشته باشند. در غرب هم زنان حجاب دارند؛ اما مقداری کمتر از ما. بنابراین، اگر مسئله را به دمکراسی ارجاع دهیم، کاملاً حل می‌شود و هیچ مشکلی وجود نخواهد داشت. اما چرا این‌همه نسبت به حجاب حساسیت وجود دارد؟

غربی‌ها به سبک زندگی خودشان تعصب دارند و هیچ شکی ندارند که سبک زندگی‌شان در دنیا بهترین است. موفقیت‌های علمی و پیشرفت‌های تکنولوژی خود را هم شاهد این می‌دانند که «ما بهتر زندگی می‌کنیم و جوامع دیگر عقب‌افتاده‌اند». خودشان را جوامع اصلی می‌دانند و دیگر جوامع را پیرامونی. اگر امروزه می‌گویند که این اندازه از حجاب کافی است، یک قرن قبل طور دیگری می‌گفتند؛ مثلاً اگر لباس شنای اوایل قرن بیستم را ببینید، خیلی تعجب می‌کنید. زن‌ها تقریباً سراپاپوشیده شنا می‌کردند. مردها هم موقع شنا معمولاً رکابی و شلوارکی نسبتاً بلند می‌پوشیدند. از نظر غربی‌ها، آن موقع آن درست بود و الان این درست است. غربی‌ها کاملاً این‌گونه فکر می‌کنند که هر لحظه در هر موضعی که هستند، خودشان اصلی‌اند و دیگران پیرامونی.

در آمریکا ملاک اصلی دربارۀ میزان پوشش Optimum (بهینه) این است که این مقدار از لباس در محیط کار نه خیلی دست‌وپاگیر باشد و نه خیلی کم باشد که توجه دیگران را جلب کند؛ یعنی این نُرم‌ها به‌دلیل محیط کار به وجود آمده است. این‌گونه لباس‌پوشیدن در کارخانه‌ها و کارگاه‌ها و دفترها با کارکردن متناسب است. به‌عبارت دیگر، در غرب از طریق حدود و نوع لباس‌پوشیدن، کاپیتالیسم را بهینه‌ می‌کنند: کار بیشتر باشد و سرمایه گردش بهتر. در جوامع غربی همه‌چیز این‌گونه به حالت تعادل می‌رسد و انتخاب می‌شود. پیش‌بینی من این است که در آینده به‌دلایلی به‌تدریج برهنگی جا می‌افتد. چون کم‌کم همه‌چیز مکانیزه می‌شود و ربات‌ها همۀ کارها را انجام می‌دهند، دیگر جامعۀ کاپیتالیستی روزبه‌روز انسان را کمتر عامل کار و بیشتر عامل مصرف می‌بیند. بنابراین، بعد از مدتی دیگر لزومی ندارد که مردم لباس بپوشند؛ چون اصلاً سر کار نمی‌روند؛ اما در اسلام و در سورۀ نور می‌بینیم که حجاب چیز دیگری را بهینه می‌کند. در واقع، ما از طریق حجاب می‌خواهیم آن نوع رابطۀ انسانی را به وجود آوریم و بهینه کنیم که انسان را به تعالی می‌رساند؛ یعنی ما و غربی‌ها از طریق نوع لباس‌پوشیدن می‌‌خواهیم چیزهای متفاوتی را بهینه کنیم. همۀ بحث‌ها و جاروجنجال‌ها بر سر تفاوت در هدف‌هاست و نکتۀ خاص دیگری نیست. آزادی و دمکراسی فقط شعار است.

اگر در تمام جاهایی که حرف از آزادی و دمکراسی می‌شود، دقت کنیم، می‌بینیم که به هر حال آن‌ها سبک خودشان را پیش می‌برند و چون امروزه بسیاری از جنبه‌های سبک زندگی غربی در جوامع دیگر هم باب طبع اکثریت مردم است، در جامعۀ غربی دمکراسی به بت تبدیل شده است؛ در حالی که اوایل قرن، دمکراتیک‌بودن جامعه مثل دشنام بود و جوامع غربی دمکراسی را سخیف‌ترین نوع حکومت می‌دانستند. سال‌های آینده هم اگر به چیز دیگری نیاز باشد، همین اتفاق می‌افتد و دمکراسی دوباره چیز منحوسی می‌شود و نوع دیگری از حکومت جای آن را می‌گیرد.

[۱:۲۰:۰۰]

تئوری و تفکری بسیار رایج دربارۀ حجاب این است:

فکر کنید که قرار است رابطۀ جنسی را در خانواده منحصر کنیم. حجاب به این دلیل است که هیچ چیز تحریک‌کننده‌ای از نظر جنسی در بیرون خانواده وجود نداشته باشد و همۀ این نیروی جنسی در خانواده منحصر شود؛‌ مثل همان شیشه‌ای که دور آتش می‌گذاریم تا شعله محفوظ بماند و از آن نور بگیریم. بنابراین، حجاب کمک می‌کند که زن و مرد به آن حالت انحصاری‌ای برسند که دیگر میل جنسی به‌معنای کلی نداشته باشند و فقط به همدیگر کشش داشته باشند. این کشش، به‌غیر از میل جنسی، امتیازات مهم و فراوان دیگری هم دارد، به‌ویژه رابطۀ عاطفی خاصی که در خانواده شکل گرفته است. این تئوری شاید توجیه بدی نباشد؛ ولی چندان با سورۀ نور سازگار نیست؛ چون اگر در خانواده رابطه‌ای عمیق و انحصاری به وجود آمده باشد، دیگر مهم نیست که دیگران چگونه باشند و این رابطه مثلاً تحت‌تأثیر پیدابودن موهای زنی دیگر قرار نمی‌گیرد.

اشکال دیگر این نوع نگرش و فلسفه‌گفتن برای حکم حجاب این است که در ادامۀ آن این موضوع مطرح می‌شود که اگر این درست باشد، بهتر و مستحب است زن‌ها روبند هم داشته باشند و کاملاً پوشیده باشند. اصلاً بهتر و مستحب است از خانه بیرون نروند و در اندرونی بمانند. این هم با فضای سوره چندان سازگار نیست. فکر می‌کنم در طول تاریخ همین درک را از حجاب داشته‌اند که به اینجا رسیده‌ایم. می‌خواهم بگویم به این ترتیب به همان چیزی می‌رسیم که نباید برسیم: به دیدگاهی طالبانی. زمانی در روزنامه مطلبی جالب و اغراق‌آمیز درباره طالبان خواندم. موضوع این بود که آن‌ها در زمان حکومتشان در افغانستان، حمام‌های زنانه را تعطیل کردند؛ چون می‌گفتند وقتی مردها از داخل کوچه رد می‌شوند، می‌دانند زن‌ها داخل حمام برهنه‌اند و بنابراین، ذهنشان مغشوش می‌شود. همچنین طالبان حکم کرده بودند که وقتی زنان در کوچه راه می‌روند، باید رو به دیوار راه بروند، با اینکه صورتشان هم پوشیده بود. به هر حال، طبق این دیدگاه، زن نباید کاری کند که تأثیری روی مرد بگذارد. به مردها می‌گویند نگاه نکنید؛ ولی به زن‌ها می‌گویند اصلاً ظاهر نشوید که اتفاق بدی نیفتد. این همان احساس بد به امور جنسی و خطرناک‌دانستن آن است و به اینجا ختم می‌شود که امور جنسی را باید محصور کنیم و در غیر این صورت، نتایج بدی خواهد داشت. در ادامه، سعی می‌کنم دلیلی از داخل خود متن بیاورم که چندان با این دیدگاه سازگار نیست.

تئوری دوم درباره حجاب این است:

قرار است رابطه‌ای عاشقانه بین زن و مرد به وجود بیاید که از حالت‌های جسمانی عبور کند و به حالت‌های معنوی برسد؛ یعنی زن و مرد درون همدیگر چیزی بسیار عمیق و الهی و متعالی ببینند و در نتیجه، عشق انسانی آن دو به عشقی ربانی تبدیل شود. گویی که عاشق اتصال موجودی انسانی را به خداوند می‌بیند و این آن چیزی است که ستایش می‌کند. در تمثیل مشکات، بلافاصله بعد از اینکه آن سلسله‌مراتب می‌آید و گفته می‌شود شعله‌ای هست که به نور تبدیل می‌شود، در آیۀ بعد افرادی را می‌بینیم که در این خانه‌هایی که نور هست، تسبیح می‌گویند. این رابطۀ عاشقانۀ بین زن و مرد قرار است به ستایش خداوند منجر شود. این شور ستایش‌گری که در رابطۀ انسانی هست، باید به ستایش موجودی تبدیل شود که همۀ این چیزها را خلق کرده است و همۀ کمالات را دارد. بنابراین، قرار است که در آن رابطۀ انسانی چیزی بسیار عمیق داشته باشیم و باید به همۀ احکام، بیشتر این‌گونه نگاه کنیم که چگونه این احساسات عمیق ایجاد شود. به‌طور خلاصه، تئوری دوم این است که قرار است انسان‌ها همدیگر را ببینند و آن رابطۀ عاشقانه بین آن‌ها برقرار شود. قرار است مردها در نگاه اول عاشق زن‌ها شوند. مردها با نگاه‌کردن عاشق می‌شوند؛ چون زیبایی را با نگاه‌کردن می‌توان دید. زن‌ها این‌طور نیستند. زن‌ها باید چیزی از جنس توانایی و چیز دیگری درون مردها ببینند تا عاشق شوند. مشکل این است که عشق را همیشه مردها توصیف کرده‌اند. زن‌ها معمولاً بعد از اینکه مردها عاشقشان شدند، عاشق مردها می‌شوند. فکر می‌کنم رابطه این‌گونه طبیعی‌تر است.

نکتۀ اصلی این است که مرد قرار است در طرف مقابل چیزی معنی‌دار و بسیار عمیق ببیند و پیدا کند تا دچار احساسی عاشقانه شود. چه بخشی از جسم انسان معنی‌دار است؟ چهره به‌طور متمرکز معنی دارد. نمی‌توانیم با نگاه‌کردن به مثلاً دست دیگری عاشق او شویم. جامعه‌ای را تصور کنید که همۀ چهره‌ها پوشیده و دایره‌ای از جای دیگر بدن مشخص باشد. در این جامعه، کسی عاشق دیگری نمی‌شود. بیش از ۹۹درصد روح انسان در چهرۀ او متمرکز است. با نگاه‌کردن به چهرۀ انسان‌هاست که چیزی عمیق را دربارۀ آن‌ها می‌فهمیم. عشق میان زن و مرد هم این‌گونه اتفاق می‌افتد.‌ مرد با نگاه‌کردن به چهرۀ زن است که ممکن است موفق شود آن چیز آسمانی را که آنجا هست، ببیند. هر اندازه که بخش‌های بیشتری از جسم زن پیدا باشد، تمرکز مرد به‌طور طبیعی از چهرۀ زن به بخش‌های دیگر بدن او منتقل می‌شود.

در این زمینه، آزمایش‌های بسیار سادۀ روان‌شناسی می‌توان انجام داد؛ مثلاً عده‌ای مرد داوطلب شوند و زنی بدون لباس را ببینند. در روان‌شناسی شناختی می‌توان حرکت چشم مردها را کنترل کرد که در هر لحظه به کدام عضو از جسم زن نگاه می‌کنند. همین آزمایش را می‌توان از طریق نشان‌دادن عکس زنی برهنه به عدۀ زیادی از مردهای مختلف انجام داد. در این آزمایش مشخص می‌شود که این مردها به کدام قسمت از بدن زن نگاه می‌کنند. بعد از آن، اگر عکسی به آن‌ها نشان داده شود که زن لباس بر تن دارد، جاهایی را نگاه می‌کنند که لحظه‌به‌لحظه معنی‌دارتر می‌شود تا در نهایت، روی چهرۀ زن متمرکز شوند و به چشم‌های او نگاه کنند و با بخش عمیق‌تری از وجود او روبه‌رو شوند.

[۱:۳۰:۰۰]

می‌خواهم بگویم که این توجیه و دلیل با مسائل مربوط به حجاب تناسب بیشتری دارد. رابطۀ عاشقانه این‌گونه است که با نگاه مرد شروع می‌شود. نمی‌خواهم بگویم که زن‌ها هیچ توجهی به زیبایی ندارند. می‌بینیم که اینجا حرف از ﴿يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ﴾ (نور/ ۳۱) هم هست. زن به همۀ جوانب وجود مرد توجه دارد؛ ولی تمام توجه مرد و آنچه قرار است ببیند و عاشقش شود، از نوع زیبایی است. این زیبایی، با آن معنای عمیقش، در چهره است، نه جای دیگر. بنابراین، لباس‌پوشیدن می‌تواند کمک کند نگاه به جایی متمرکز شود که باید عشق به‌معنی واقعی کلمه به وجود آید. توضیح بسیار سادۀ من این است که حجاب نوعی لباس‌پوشیدن و وسیله‌ای است که گویی زن‌ها را به چهره‌های متحرک تبدیل می‌کند. بنابراین، ارتباط نگاه بین زن و مرد ارتباطی عمیق‌تر می‌شود. این‌گونه به حالت بهینه‌ای می‌رسیم که مردها بتوانند عاشق زن‌ها شوند. اگر این‌طور نباشد، هر اندازه که بدن زن بیشتر جلوه کند، حالت‌های جنسی سطح پایین بیشتر به وجود می‌آید. اگر بخواهیم اسم این احساسات جنسی سطح پایین را عشق بگذاریم، هر مرد ممکن است روزانه عاشق صد زن شود؛ اما هیچ‌کدام آن‌ها عشق به‌معنای واقعی کلمه نیست.

می‌خواهم بگویم که حجاب در این سوره، با دلیلی که از متن می‌آورم، به نکاح مربوط می‌شود، نه به حفظ‌کردن خانواده؛ یعنی زن وقتی حجاب دارد، مثل این است که خود را آماده می‌کند و زمینه‌ای فراهم می‌سازد که نگاهی عاشقانه دریافت کند، عشقی واقعی. دلیلی بسیار ساده از خود متن این است که بلافاصله بعد از آیات حجاب، دستور نکاح می‌آید. در واقع، ترتیب آیات به ما القا می‌کند که آیات حجاب مقدمۀ نکاح است. دلیل بسیار واضح‌تر، حکم دوم از آن احکام سه‌گانه‌ای است که آخر سوره می‌آید. این نگاه با آن نگاه اول بسیار متفاوت است. به زن‌ها حکم می‌کند که ﴿وَالْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ اللَّاتِي لَا يَرْجُونَ نِكَاحًا فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ﴾ (و بر زنان ازکارافتاده‏‌اى که [دیگر] امید زناشویى ندارند، گناهى نیست که پوشش خود را کنار نهند) (نور/ ۶۰). کاملاً واضح است که حجاب مربوط به نکاح است؛ یعنی اگر زنی نمی‌خواهد ازدواج کند و به جایی رسیده است که مسئلۀ انتخاب‌شدن منتفی است و امیدی ندارد که مردی عاشق او شود، دیگر لازم نیست حجاب را رعایت کند. قرار هم نیست نظر مردها را دربارۀ رعایت حجاب بپرسد. مهم نیست که آن‌ها چه نظری دارند و به این زن احساسی پیدا می‌کنند یا نه. در اینجا خود زن تصمیم‌گیرنده است. این اتفاق در درون خود او می‌افتد.

حضار: این موضوع به سن‌وسال هم ربط دارد؟

استاد: طبیعی است که زنان جوان امید داشته باشند که ازدواج کنند. اگر جز این بگویند، ممکن است از سر دروغ و فریب باشد. به همین دلیل، این آیه در ادامه می‌گوید اگر حجاب را رعایت کنید،‌

آیات ازدواج مقدمه‌ای است برای تمثیل ﴿اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ (نور/ ۳۵). این آیه به‌صراحت حجاب و نکاح را به هم ربط می‌دهد. زن اگر عاقل باشد، باید سعی کند خودش از طریق حجاب به‌دنبال عشق واقعی باشد، نه اینکه صرفاً بخواهد مردی به او نگاه کند و مهم نباشد که این نگاه‌کردن به چه منظوری است. زن اگر به‌دنبال این است که مردی آن زیبایی عمیقی را که در وجود او هست، پیدا و درک کند، باید فقط چهره‌اش را نمایان کند و نه بقیۀ جاهای بدنش را که معنی‌دار نیست. در واقع، حجاب معنی‌دارکردن نگاه زن و مرد به همدیگر است. طبق چیزهایی که در جلسات داستان آفرینش گفتم، سیگنال‌هایی که مربوط به سکس است، سیگنال‌های جسمانی قوی‌ای است. سیگنال‌های مربوط به عشق ظریف‌تر است. در جامعه‌ای که لباس‌ها به‌گونه‌ای است که سیگنال‌های سکس زیاد ردوبدل می‌شود، افراد مجالی ندارند که بتوانند سیگنال‌های عاشقانه را بگیرند. بنابراین، زنان از طریق حجاب سیگنال‌هایی را که ردوبدل می‌شود، در سطحی نگه می‌دارند که عشق حداقل شروع شود. به همین دلیل است که در دوران قدیم مردها با یک نگاه عاشق می‌شدند؛ اما در حال حاضر این اتفاق نمی‌افتد. وقتی به جزیره‌ای بروید که انسان‌ها همه برهنه‌اند، انتظار دارید یک نفر در نگاه اول عاشق شما شود؟ هیچ‌کس عاشق اجزای بدن کس دیگری نمی‌شود. فقط از نگاه‌کردن به صورت و چشم است که ممکن است ناگهان اتفاق غریبی بیفتد و یک نفر چیزی آسمانی احساس کند. در همه‌چیز و در همۀ اعضای بدن انسان جنبه‌های آسمانی وجود دارد؛ اما دیده نمی‌شود. در ادبیات عامیانه، بسیاری از داستان‌های عاشقانه این‌گونه شروع می‌شود که مرد با دیدن بدن زن عاشق او می‌شود؛‌ مثلاً خسرو شیرین را در حال استحمام دید و عاشقش شد. چنین احساسی بر اثر دریافت سیگنال‌های قوی به وجود می‌آید. در نتیجه،‌‌ اصلاً معلوم نیست که مرد بعداً بتواند در وجود زن آن چیز الهی را ببیند و از طریق او به ستایش خداوند وصل شود. عشقی که با دیدن یک چهره به وجود می‌آید، با سیگنالی خیلی خفیف به‌طور طبیعی به جاهای بسیار بالایی وصل می‌شود.

حضار: ؟؟؟ [۳۵: ۳۸: ۱]

استاد: نظرم این است که نمی‌خواهد دلیل اصلی متن باشد. هر دو انسانی که عاقل باشند و با همدیگر خوب زندگی کنند، می‌توانند به مرحله‌ای برسند که در وجود همدیگر چیزی الهی ببینند.

حضار: ؟؟؟ [۵۹: ۳۸: ۱]

استاد: اگر انسان به‌درستی انتخاب کند، اختیار از او گرفته می‌شود و به‌طور طبیعی مسیر برای او هموار می‌شود و بی‌هیچ زحمتی پیش می‌رود. اگر انتخاب انسان کاملاً غلط هم باشد، می‌تواند با زحمت در مسیر درست بیفتد. مسئله این است که چقدر باید تلاش کند تا مقدمات را فراهم کند و چقدر باید طول بکشد تا رابطه به پختگی برسد. رابطه‌ای که خوب شروع نشده باشد، از طرف روابط با دیگران تهدید می‌شود؛ اما رابطه‌ای که برق‌آسا شروع شده باشد و خوب پیش برود، از طرف روابط با دیگران تهدید نمی‌شود.

[۱:۴۰:۰۰]

حرف من فقط این است که مسئله اصلاً حالت خاص نیست. لباس‌پوشیدن در جهت بهینه‌کردن انتخاب و رابطۀ عاشقانه است. در واقع، در جهت بهینه‌کردن انتخاب‌شدن و انتخاب‌کردن است، نه در جهت بقا. اگر حجاب در جهت بقا بود، در اختیار زن‌ها نبود که تشخیص دهند که می‌خواهند حجاب کنند یا نکنند. می‌بایست محاکم قضایی تشخیص می‌دادند که آیا در این جامعه حجاب‌کردن این خانم هنوز لازم است یا نه. مسئله نکاح است. اگر زنی دیگر امیدی ندارد که انتخاب شود و ازدواج کند، حجاب هم دیگر برای او لازم نیست. متن این نوع نگاه را تقویت می‌کند. حجاب در جهت آماده‌کردن زمینه برای نکاح است، نه برای حفظ‌کردن نکاح.

حضار: ؟؟؟ [۲۳: ۴۱: ۱]

استاد: اتفاقاً برعکس. فکر می‌کنم افرادی مثل طالبان می‌توانند این‌گونه استدلال کنند که زنان متأهل باید روبند داشته باشند؛ چون قرار نیست چهره‌شان را به کسی نشان دهند. تفاوت اساسی استنباط ما از حکم حجاب با دیدگاه طالبانی این است که طبق این حکم چهرۀ زنان مجرد باید معلوم باشد؛ ولی پس از ازدواج می‌توانند هر طور که مایل‌اند، چهرۀ خود را بپوشانند یا حتی از خانه بیرون نروند. اگر دختری مجرد چهره‌اش را بپوشاند، چگونه ممکن است انتخاب شود؟ مثل قدیم یکی برود این دختر را ببیند و دربارۀ ظاهر او به دیگری توضیح دهد و بعد آن مرد عاشق او شود؟ در این صورت، رابطه مکانیکی می‌شود. کاملاً بدیهی است که اگر قرار باشد نتیجه‌ای بگیریم، بگوییم خوب است زن بعد از ازدواج چهره‌اش را اصلاً به کسی نشان ندهد، نه اینکه لازم نباشد حجاب کند. این نتیجه منطقی نیست؛‌ ولی نزدیک‌تر است.

حضار: ؟؟؟ [۰۱: ۴۴: ۱]

استاد: نگویید که اگر چنین جامعه‌ای داشته باشیم، همه‌چیز خیلی خوب پیش می‌رود. مسئله دقیقاً بهینه‌کردن یک چیز است.

حضار: ؟؟؟ [۲۳: ۴۴: ۱]

استاد: ﴿يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ﴾ (نور/ ۳۱) این نیست که به همدیگر نگاه نکنید.

حضار: آیۀ حجاب بیشتر دربارۀ این است که زن باید چه جاهایی از بدن خود را بپوشاند.

استاد: خیلی چیزها هست. در این سوره کلمۀ عشق نیامده است؛ ولی وقتی بودن و نبودن حجاب به نکاح ربط پیدا می‌کند، باید توضیح دهیم که چه ارتباطی بین این دو هست. فرض کنید جزئیات احکام را می‌دانیم. حجاب حکمی است که زن را به چهرۀ مطهر تبدیل می‌کند؛ یعنی چیزی که از زن می‌بینیم، چهرۀ اوست. در شرع این‌طور است. باید به این فکر کنیم که حجاب چه فایده‌ای دارد؛ مثلاً يَغْضُضْنَ به‌معنای خیره‌نگاه‌کردن است. یک ساعت متوالی خیره شویم و یک نفر را نگاه کنیم؛ حال آنکه انسان باید در نگاه‌کردن امساک کند.

حضار: توضیحاتتان آن‌طور که بایدوشاید با متن جور در نمی‌آید.

استاد: فکر می‌کنم يَغْضُضْنَ را به‌معنای نگاه‌نکردن گرفته‌اید. نگاه‌کردن مجاز است؛ اما خیره‌نگاه‌کردن و متمرکزشدن روی چهره مجاز نیست. من این‌طور تعبیر می‌کنم که اگر به چهره‌ای خیره نگاه کنید، ممکن است بعد کم‌کم به چیزی تحریک‌کننده تبدیل شود. نگاه به هرچیزی، حتی به موجودی که روبند هم دارد، ممکن است بعد از مدتی معنای دیگری پیدا کند؛ اما به‌طور طبیعی وقتی به چهره‌ای نگاه می‌کنید، در نگاه اول بیشتر با جنبه‌های معنوی آن شخص سروکار دارید؛ مثل اینکه در حال شناخت او هستید و ویژگی‌هایی از او را در چهره‌اش می‌بینید. مسئله نگاه‌کردن است. تصور من از این حکم این است که زن‌ها چهره‌هایی هستند که در جامعه در حال حرکت‌اند و مردها به آن‌ها خیره نمی‌شوند؛ اما زن و مرد به هم نگاه می‌کنند.

حضار: فکر می‌کنم این تفسیر تفسیر بسیار قشنگ‌تری است. حس می‌کنم فضای آیه این نیست. فضای آیه خشن‌تر است و بیشتر با تئوری اولتان سازگار است.

استاد: چرا؟ توضیح دهید.‌ من دلایلی آورده‌ام که متن بیشتر با تئوری دوم سازگار است.

حضار: به‌نظرم، مثل بعضی دیگر، کل متن را با تئوری خودتان سازگار کرده‌اید.

استاد: این‌طور نیست. این بعضی چطور این کار را می‌کنند؟

حضار: می‌خواهم سعی کنید که متن را بهتر تفسیر کنید.

استاد: چند جلسه در این جلسات حضور داشتید؟

حضار: جلسۀ اول است.

استاد: من تا حالا سعی کرده‌ام توصیف کنم که فضای سوره چیست. فکر می‌کنم به همین دلیل، اکثر افرادی که در این جلسات بوده‌اند، کم‌وبیش آماده‌اند که به‌طور طبیعی چنین برداشتی از این آیه داشته باشند، نه اینکه آن را به متن تحمیل کنند. فکر می‌کنم ذهن شما در همان فضای قدیمی است و آیه را همان گونه می‌فهمید. آیۀ بعدی را که به زن‌ها می‌گوید اگر نمی‌خواهید ازدواج کنید، می‌توانید حجاب را کنار بگذارید، چطور با تئوری قبلی می‌فهمید؟ در تئوری قبلی اصلاً چنین نتیجه‌ای نمی‌گنجد. آیه‌ای در قرآن هست

حضار: آیۀ آخر را این‌طور تفسیر کرده‌اند که مردها دربارۀ زن‌ها تصمیم می‌گیرند و خود زن‌ها تصمیم‌گیرنده نیستند.

استاد: مردها تصمیم می‌گیرند؟ آیه با صراحت چیز دیگری می‌گوید.

حضار: ولی فقه این را نمی‌گوید. مگر فقه را قبول ندارید؟

استاد: نه هرچیزی را که در فقه آمده باشد. جلسۀ اول است که در این کلاس‌ها شرکت می‌کنید. در فقه به‌وضوح برداشت‌های مردسالارانه وجود دارد. ما دربارۀ متن بحث می‌کنیم. اگر فقیهی چنین حرفی زده باشد، باید از متن دلیل بیاورد. ناچار نیستیم هر حرفی را که هر فقیهی زده است، بپذیریم. فقها دربارۀ حدود حجاب هم با هم اختلاف دارند. مسئله این است که تفسیرکردن متن به شواهدی از خود متن نیاز دارد. ما اینجا با متن آیات کار داریم و نه با تفسیر فقها از آن‌ها، مگر اینکه بگوییم بر چه اساسی این‌گونه تفسیر کرده‌اند. واژه‌ها چیز دیگری می‌گویند. فقیهی سنی گفته است مرد می‌تواند با نُه زن هم ازدواج کند

[۱:۵۰:۰۰]

حضار: به نظر می‌رسد بر اساس خود آیه حلال است که جاهایی از بدن پوشیده نشود و ایرادی هم ندارد که آرایش طبیعی ظاهر شود.

استاد: ایراد دارد. آیه دقیقاً می‌گوید: ﴿وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا﴾ (و زیورهاى خود را آشکار نگردانند، مگر آنچه که طبعاً از آن پیداست) (نور/ ۳۱). یا می‌توانید این‌‌گونه تفسیر کنید که مگر آن قسمت از زینت‌های چهره که اشکال ندارد یا ناخواسته آشکار شود. سؤال شما را دقیقاً متوجه نمی‌شوم. می‌خواهید بگویید معنی آیه چیز دیگری است؟

حضار: نه معنایش همین است که نه‌تنها پوشیدن چهره واجب نیست؛ بلکه زن می‌تواند زینت‌هایش را آشکار کند.

استاد: یعنی در چهرۀ زن زینت‌هایی هست که اشکال ندارد آن‌ها را آشکار کند؟ منظور از زینت‌های چهره، به‌قول آقای الهی قمشه‌ای، مثلاً ابروی کمانی است. بله. آیه را می‌توانیم این‌گونه هم بفهمیم.

حضار: ممکن است آرایش به‌معنای لوازم آرایشی هم باشد.

استاد: منظورتان این است که آرایش چهره اشکال ندارد. دارید بحث‌های فقهی می‌کنید. فکر من بیشتر این است که از بین این دو نوع نگاه به احکام کدام‌یک با متن سازگارتر است. من به این‌گونه جزئیات وارد نشده‌ام که مثلاً از نظر فقهی چطور می‌توان از این آیه استفاده کرد.‌ نمی‌خواهم بگویم مهم نیست؛ ولی چندان مایل نیستم که بخواهم قضاوت کنم که این آیه به چه معناست.

1) یکی از خدمات بزرگ هانری کربن به فارسی‌زبانان این بوده است که مجموعه‌ای از گنجینه‌های مدفون‌شده را که از هریک فقط نسخه‌ای در کتابخانه‌ای بوده، یافته و تصحیح و چاپ کرده و به این ترتیب، افرادی از جمله سهروردی را شناسانده است؛ البته‌ سهروردی پیش از آن هم معروف بوده؛ ولی بعضی از نوشته‌هایش موجود نبوده است. این آثار را هانری کربن تصحیح کرده و در اختیار ما قرار داده است.
جلسه ۸ – سوره نور
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو