بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای سوره نور، جلسه‌ی ۱۱، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه شریف، سال ۱۳۸۵

۱- مرور جلسات قبل

در جلسات قبل سعی ‌‌کردم به‌طور مستدل نشان دهم که مسئلۀ مرکزی سورۀ نور جنسیت و رابطۀ زن و مرد در قالب خانواده استدر سورۀ نور این موضوع بسیار مهم است و دید بسیار مثبتی دراین‌باره وجود دارد؛ به‌طوری که آن را رابطه‌ای مقدس می‌داند که ‌می‌تواند به نتایج بسیار خوبی برسدوقتی این‌گونه نگاه کنیم، طبعاً نگاهمان به چرایی وضع احکام و محدودیت‌های فراوان در روابط زن و مرد تغییر می‌کندبه‌عبارت دقیق‌تر، دیگر نمی‌توانیم این‌گونه نگاه کنیم که گویی منبع فسادی در این بین هست که باید به‌کمک محدودیت‌هایی سعی کنیم آن را کنترل کنیم؛ چون باید در نظر داشته باشیم که احکام آن نکتۀ مثبت و جالب در روابط دو جنس را تقویت ‌و در عین حال، از انحراف جلوگیری ‌‌می‌کند.

هدف دیگرم که طرح آن چندان مشکل نبود، تأکید بر این بود که لازم است فلسفۀ احکام را درک کنیم؛ چون وقتی معنی حکمی را اصلاً نمی‌فهمیم، نمی‌توانیم ادعا کنیم که به آن حکم عمل کرده‌ایمانتهای جلسۀ قبل سعی کردم بگویم که فلسفۀ احکام جدای از فقه استفقه، به‌معنای متعارف امروزی‌اش، یعنی استخراج احکام از درون منابع سنتی موجودخود قرآن واژۀ حکمت را تقریباً مستقلاً برای همین منظور به کار می‌بردحکمت دانشی است که با استفاده از آن می‌توانیم سعی کنیم احکام را به‌نحوی از جهان‌بینی خود استخراج کنیم و بفهمیم که چرا این احکام باعث رشد انسان ‌‌می‌شوداگر آن را حکمت عملی هم بگوییم، به یک معنا نزدیک‌تر است؛ چون در فرهنگ ما حکمت نظری و عملی دو معنای جداگانه دارددر کتابی دیدم که اصطلاح حکمت احکام را به‌‌جای فلسفۀ احکام به کار برده است.

۲- نکتۀ مهم در مورد پوشش زنان

بسیار تأکید کرده‌ام که خداوند حکم کرده‌ است زن‌ها پوششی داشته باشند؛ ولی چهرۀ خود را نپوشانند؛ به‌دلیل اینکه چهره حاوی معنا و در واقع، دریچۀ روح است و قرار نیست این دریچه بسته شوداین خطر را احساس ‌‌می‌کنم که از این توضیحات من سوءتفاهمی پیش آمده باشدممکن است تأکیدهای من دربارۀ چهره مخلوط شود با مباحث شاهدبازی و جمال‌پرستی که در فرهنگ عرفانی وجود دارددر کتاب عشق صوفیانه فصلی تحت‌عنوان شاهدبازی و جمال‌پرستی هستاگر آن فصل را بخوانید، متوجه ‌‌می‌شوید چرا حساسیت دارم که صحبت‌هایم با مباحث بسیار منحرفانۀ بعضی از فرقه‌های صوفیه اشتباه نشوددر این فرقه‌ها، عشق عارفانه را به یافتن شوروشوق بر اثر دیدن چهره‌های زیبا منحصر می‌کردند؛ مثلاً بعضی از سلسله‌های صوفیه در مراسم سماع، پسران نوجوان خوش‌سیما را در صف اول می‌نشاندند و می‌کوشیدند با نگاه‌کردن به چهره‌های زیبای آن‌ها شوری عرفانی به دست آورندبعضی از این فرقه‌ها کارهای بسیار بدتر و منحرفانه‌ای انجام می‌دادند.

نکتۀ بسیار جالب این است که موضوع چهرۀ زیبا در این فرقه‌ها کاملاً به‌سمت چهرۀ پسران زیبا متمایل شده است؛ به دو دلیلاولاً، همیشه دیدگاه‌هایی تحقیرآمیز به زن وجود داشته‌ است، حتی در فرقه‌های صوفیه؛ ثانیاً، حالت‌های شهوت‌انگیز چهرۀ زن برای آن‌ها آزاردهنده بوداحساس می‌کردند زیبایی مرد خالص‌تر استیکی از همین عرفا که معروف هم بود، روشی در شاهدبازی داشتگلی سرخ را بین چهرۀ خود و چهرۀ پسری زیبا فرار می‌داد و به‌تناوب به آن دو نگاه می‌کرداو با استفاده از آن گل سرخ و نگاه متناوب به آن قصد داشت این حس را در خود تداوم بخشد که در آن چهره فقط به‌دنبال زیبایی است؛ به این ترتیب که هروقت احساس می‌کرد نوع نگاهش به آن چهره به‌سمت انحراف ‌‌می‌رود، به گل سرخ و بعد بار دیگر به آن چهره نگاه می‌کرداسم برازنده‌ای داردشاهدبازیواقعاً هم بازی است.

[۱۰:۰۰]

۱-۲ چهره دریچۀ روح

تأکیدم بر این نکته بوده است که آنچه قبل از ازدواج پیش می‌آید، در این سوره هیچ انعکاسی ندارددر اینجا منظور از عشق (نورآن احساس تکامل‌یافته‌ای است که بعد از تشکیل خانواده شکل می‌گیرد؛ مثلاً در خانواده‌ای که زن و شوهر سال‌ها با هم زندگی کرده و فرزند یا فرزندانی به دنیا آورده‌اندمقدمات چنین رابطه‌ای عشق در نگاه اول و… استبارها تأکید کرده‌ام که عشق در قرآن با عشق رمانتیک در ادبیات ایران و به‌ویژه ادبیات غرب تفاوت داردتأکید روی چهره‌ را به عشق رمانتیک ربط ندهید و گمان نکنید که اینجا قرار است زیبایی،‌ مثلاً زیبایی چهره، نقش اصلی را بازی کندزیبایی چهره می‌تواند جنبه‌ای جسمانی داشته باشد یا دریچه‌ای شود تا انسان ‌از قاب آن به چیزی روحانی نگاه کند.

قطعۀ ادبی جالبی خواندم به این مضمونمردی عاشق زنی بودهر روز مدت زیادی این زن را که روی ایوانی می‌نشست، از دور نگاه می‌کردمدت‌ها گذشتروزی متوجه شد که در چهرۀ این زن خالی وجود دارد که تا آن زمان آن را ندیده بوداین موضوع را مطرح کردزن به او گفت: «در کشتی ننشین که غرق می‌شوی»؛ ولی مرد در کشتی نشست و غرق شدمعنی این تکه را نمی‌فهمم؛ ولی تأکیدم بر این است که مرد مدتی مدید چهرۀ زن را نگاه کرده بود؛ ولی اجزای آن را به‌دقت ندیده بود؛ گویی به چیزی دیگر چشم دوخته بود؛ چیزی که پشت این چهره قرار داشت؛ یعنی به جسمانیت چهره و به اجزای آن اصلاً توجه نداشتنکتۀ ‌جالب این است که اگر هم چهره اهمیتی داشته باشد، این‌گونه نیست که اجزای آن مهم باشد.

مثالی به ذهنم رسیده استفرض کنید نوعی حجاب برای زن و مرد، هر دو، طراحی کنیم که همه‌جای بدن آن‌ها، به‌جز دایره‌ای از شکم، را بپوشاندبا نگاه‌کردن به شکم افراد چه ‌می‌توانیم بفهمیم؟ شکم دو حالت داردیا پر است یا خالیبا نگاه‌کردن به شکم یک فرد ممکن است بفهمیم که به‌تازگی غذا خورده است یا نهاز روی حالات شکم او هم می‌توانیم بفهمیم که مثلاً اگر شکم بسیار بزرگی دارد، فردی پرخور است یا شاید بدنش حالت ذخیره‌کردن داردشاید هم بتوانیم با تقریبی ۱۰± سن او را تخمین بزنیماز نگاه‌کردن به شکم نمی‌توانیم اطلاع دیگری به دست آوریمدیگر اعضای بدن، به‌جز چهره، نیز همین گونه است و حالت و تنوعی ندارد؛ ولی چهره هزاران حالت دارد و با نگاه‌کردن به آن مستقیماً معنای پشت آن را می‌فهمیمبه همین دلیل است که هنگام گفت‌وگو به چهرۀ همدیگر نگاه می‌کنیم؛ یعنی به‌اصطلاح از چهرۀ طرف مقابل چیزی را می‌خوانیم و در آن واقعاً حالت روانی‌اش (خشم، مهربانی، موافقت، مخالفت ورا می‌بینیم؛ گویی روح او در چهره‌اش متجلی ‌‌‌‌استبه همین دلیل است که ‌‌می‌توانیم به چهره نگاه کنیم و خال را نبینیمدر واقع، حکم حجاب همۀ چیزهایی را که بی‌معناست و اطلاعاتی در آن‌ها نیست، حذف می‌کند و بر چیزی متمرکز می‌شود که مستقیماً وصل است و حالت‌های روانی را نشان می‌دهد.

بسیار واضح است که آنچه در اینجا مهم است حذف بخش عمده‌ای از چیزهای بی‌معنا و تکیه بر قسمت بامعناستموضوع هم فقط نگاه‌کردن به چهره نیستوقتی به چهره نگاه می‌کنیم، با گفتار و رفتار و هرچیز معنادار دیگر هم مواجه می‌شویموقتی مردان به زنان محجبه نگاه می‌کنند، با چهرۀ آن‌ها مواجه می‌شوند و با گفتار و رفتارشان و نکاتی معنوی که به رفتار مربوط می‌شودمی‌خواهم این سوءتفاهم را برطرف کنم که در عشق در نگاه اول، مرد فقط با دیدن چهرۀ زن عاشق او می‌شودواقعاً این‌گونه نیستبا یک نگاه ممکن است علاقۀ اولیه‌ای در شخص به وجود بیاید و بعد با سخن‌گفتن و توجه به رفتار و کردار طرف مقابل، نکاتی تأیید ‌‌شوددر واقع، در آغاز شخص حالتی را می‌بیند و بعداً می‌تواند بفهمد که این حالت هست یا نیستآن قسمت از داستان موسی(عکه در کنار آب مدین اتفاق افتاد،‌ توصیفی از نحوۀ شروع عشق استدر این قسمت هم سخن‌گفتن هست‌ و هم دیدن رفتار؛ مثلاً تأکید می‌کند که دختر شعیب(عبرمی‌گشت؛ ﴿تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ﴾ (در حالى که به‌آزرم گام برمى‏داشت) (قصص۲۵).

درمجموع، جنبه‌های بسیار مختلف رفتار هر فرد دریچه‌هایی است که ‌‌می‌توانیم از آن طریق حالت‌های روانی او را ببینیمبنابراین، حجاب باعث ‌‌‌‌می‌شود که همۀ چیز‌های معنادار باقی بماندتأکید من بر این است که چهره بخش معنادار است و احکام سخت‌گیرانه‌ای که بعداً به وجود آمد که حجاب را با حذف‌کردن چهره محکم‌‌تر کرده است، کاملاً افراطی و در واقع بی‌معنی است‌؛ یعنی با این سخت‌گیری‌ها از آنچه قرار است ‌‌به آن برسیم، کاملاً دور ‌‌‌‌می‌شویماین نتیجۀ همان‌ فلسفه‌بافی‌ای است که جنسیت چیزی مزاحم ‌است و زن باید حذف شود؛ چون مزاحم است‌.

همین هفته به‌طور تصادفی در کتابی که ‌‌‌‌‌‌نمی‌خواهم از آن اسم ببرم، در فلسفۀ نماز و اجزای نماز، دربارۀ ستر عورت نوشته بودفلسفۀ آن لطیفۀ عرفانی چیست که مرد باید بسیار کمتر از زن ستر داشته و تقریباً همۀ جسم زن باید پوشیده باشد‌پاسخ داده بودچون حالت‌های شهوانی و حیوانی ‌‌‌در زن و عقل ‌‌‌در مرد قوی‌‌تر استچند صفحۀ بعد، در قسمتی دیگر، ‌‌‌‌‌‌آورده بودچرا‌ باید زن کاری را کمتر انجام دهد و مرد بیشتر‌؟ نوشته بودچون عقل ‌‌زن کمتر است و توقع چندانی از او ‌‌‌‌‌‌نمی‌رود. ‌‌‌متأسفانه حتی در بخشی از متون عرفانی هم مردسالاری را گاه با غلظت بسیار می‌بینیمنویسندگان این متون زن را تحقیر می‌کنند و به‌اصطلاح او را آدم حساب نمی‌کننداین احساس که زن همه‌اش شهوت است، فرافکنی احساس خود آن‌ها به زن است؛ یعنی چون این‌گونه افراد وقتی زنی را می‌بینند، احساسات شهوانی دارند، گمان می‌کنند اوست که پر از شهوت استاین نشانۀ ضعف استاین افراد راهی را نرفته‌اند که در سورۀ نور باز ‌می‌شود و ‌‌به آن اشاره ‌‌‌‌می‌شود؛ یعنی قوای جنسی ‌‌‌در آنان والایش نیافته و بنابراین، شهوتشان در آن حالت خام باقی مانده استنتیجه این‌ است که از زن فرار می‌کنند و او را منبع شهوت و پر از شهوت می‌دانندنویسنده متوجه نبوده است که تکلیف را روشن کندبه‌عبارت دیگر، این تئوری همیشه باقی می‌ماند که زن حالتی شهوانی دارد و عقل نداردفرقی ندارد که قرار باشد کاری را کمتر انجام بدهد یا بیشتربه هر حال، به این دلیل است که عقل ندارد.

[۲۰:۰۰]

یادآوری

به‌دلیل ترجیع‌بندهایی که در صحبت‌هایم هست، بار دیگر ‌‌‌می‌خواهم تأکید کنم که اعتقاد دارم صحبت‌کردن دربارۀ جنسیت چندان در فرهنگ ما جاافتاده نیستشاید هم چندان جالب نباشد که بعضی چیزها را از ناخودآگاه به خودآگاه بیاوریماینکه دربارۀ هرچیزی صحبت کنیم، لزوماً باعث نمی‌شود نتیجۀ خوبی بگیریم؛ حتی اگر سخنانمان درست باشدبا این‌همه، در قرنی زندگی می‌کنیم که فرهنگ جنسی نادرستی به وجود آمده و اوضاع به هم ریخته استدربارۀ جنسیت حرف‌های انحرافی فراوانی زده‌اند‌ و دیدگاه‌های انحرافی بسیار زیادی وجود دارد‌اگر هیچ حرفی نزده بودند، شاید بهتر بود کسی حرفی نزند و همه‌چیز روال طبیعی خود را طی کند؛ ولی حالا چاره‌ای نداریم جز اینکه تلاش کنیم حرف‌های بهتری دراین‌باره بزنیم.

در این دوران،‌ واژه‌ها و احکامی منحرف وجود داردزن و مرد دیگر تفاوت‌های خود را با دیگری نمی‌فهمندزن‌ها حالت‌های زنانه و مرد‌ها حالت‌های مردانۀ چندانی ندارندآن‌ها نمی‌دانند که در وجود طرف مقابل باید به‌دنبال چه باشند و بنابراین، فرصت عاشق‌شدن را از دست می‌دهندخلاصه اینکه روابط بین زن و مرد در دو قرن بیستم‌ و بیست‌ویکم به‌‌اندازه‌ای دچار اختلال شده است که هرقدر هم به این موضوع وارد شویم و مسائل خصوصی را مطرح کنیم، اشکالی ندارد، هرچند در قرآن معمولاً با تمثیل و کنایه دربارۀ روابط زن و مرد صحبت ‌‌‌‌می‌شود؛ گویی اکراهی وجود دارد که این مسائل به‌صراحت مطرح شود؛ البته گاه اشارات صریح و بی‌پرده‌ای هم دراین‌باره در قرآن هستدر کل، بهتر است روابط خصوصی را در ملأعام مطرح نکنیم.

۲-۲ ازدواج از نگاه کتاب‌های روان‌شناسی

اگر در ذهن خود تئوری‌ای دربارۀ عشق و مراحل آن داشته باشیم که راهنمای ما باشد، موضوع تا اندازه‌ای برایمان روشن خواهد بود و ملاک‌هایی خواهیم داشت که اوضاع خوب است یا بدبه‌خصوص زن‌ها به چنین چیزی نیاز دارندبه نظر می‌رسد هدف همۀ کتاب‌های روان‌شناسی ازدواج این است که زن و مرد با همدیگر اختلاف پیدا نکنند‌ و اگر اختلافی پیدا کردند، راهنمایی داشته باشند که بدانند چگونه مذاکره کنند؛ یعنی زبان همدیگر را بفهمندوقتی این کتاب‌ها را می‌خوانیم، احساس کلی ما این است:

۱ازدواج چیزی خطرناک است و به‌احتمال بسیار زیاد به مشاجرات و اختلافاتی عجیب منجر ‌‌‌‌می‌شود؛

۲نویسندگان این کتاب‌ها می‌کوشند کاری کنند که این اختلافات پیش نیاید؛

۳زندگی زناشویی‌ای که جاروجنجالی ‌‌‌در آن نیست، خوب است‌.

چه کسانی این کتاب‌ها را می‌نویسند؟ مشاوران روان‌شناسیآنان‌ به افراد در حال طلاق مشاوره می‌دهند و با استفاده از تجربیات آن‌ها کتاب می‌نویسند؛ مثلاً مراجعه‌کنندگان علت دعوای زناشویی خود را با این مشاوران در میان می‌گذارندآن‌ها هم در کتاب خود می‌نویسندچگونه فکر و رفتار کنید تا به دعوا ختم نشودگویی هدف از ازدواج این است که دعوا نکنیمازدواج نکنیم هم دعوایمان نمی‌شود دیگردر این‌گونه ازدواج‌ها هدفی متعالی وجود نداردوقتی کاری انجام می‌دهیم بی‌آنکه هدفی متعالی داشته باشیم، اتفاقاً به دعوا ‌می‌انجامدزن و شوهری که مقدمات عشق را نگذرانده‌اند و هدف خاص یا مشترک و نیز راهنمای مناسبی ندارند، بسیار طبیعی است که دچار اختلاف شوند.

۳-۲ عشق از نگاه کتاب‌های عرفانی

حداقل حسن کتاب‌های عرفانی،‌ همچون کتاب عشق صوفیانه، این است که چیزی متعالی را در رابطۀ زن و مرد مطرح می‌کنند و از این لحاظ ممکن است دست‌کم بر مردها تأثیری بگذارد؛ ولی بار دیگر تأکید ‌‌‌‌می‌کنم که متأسفانه این کتاب‌ها از دیدگاهی مردانه نوشته شده استبه این موضوع هیچ اشاره‌ای نمی‌شود؛ ولی هرچه در این کتاب‌ها می‌بینیم، عشق از دید مرد عاشق، یعنی جمال‌پرستی‌، استکتابی ندیده‌ام که عشق را از دید زن مطرح کرده باشداصولاً فرهنگ ما فرهنگی مردانه استمردها این فرهنگ را به وجود آورده‌اند و احساسات خودشان را هم نوشته‌اندبنابراین، این خطر همیشه هست که زن‌ها وقتی با این‌گونه کتاب‌ها یا با اشعار عاشقانه آشنا می‌شوند و ندانند و متوجه نباشند‌ که این نوشته‌ها به‌شدت مردانه استبنابراین، ممکن است از حالت طبیعی‌ منحرف شوند و بیشتر از آنکه سود ببرند، زیان کنند‌.

۳- چرا قرآن از تمثیل استفاده می‌کند؟ زمین و آسمان‌ها در قرآن تمثیل چیست؟

می‌خواهم برگردم به قسمت وسط سوره که آیۀ نور و تمثیل‌های بعد آن هستچند نفر، در عین حال که تعبیرهای من از تمثیل‌ها را پذیرفته‌اند، پرسیده‌اند چرا این مفاهیم در قالب تمثیل و با حالت رمزآلود آمده استاگر سوره را به سه فصل تقسیم کنیم، در فصل‌های اول و آخر همه‌چیز بسیار صریح بیان ‌‌‌‌شده است؛ ولی وسط سوره این‌گونه نیستاین قسمت را که به نظر می‌رسد فسمت اصلی سوره هم است، باید رمزگشایی کنیم تا بفهمیمچرا این قسمت تمثیلی یا شاعرانه است؛ ولی قسمت‌های دیگر نیست؟ چرا موضوع به‌صراحت مطرح نشده است؟ مثلاً این‌گونه: «همۀ آنچه گفته‌ایم به این دلیل است که رابطۀ عاشقانۀ زن و مرد در خانواده بسیار خوب است‌.» نظرتان چیست؟ چرا همین طور که آمده است، دل‌نشین‌تر است؟

دانشجورمزگشایی است.

استادبلهرمزگشایی جالب است.

دانشجومعمولاً هم همین طور است؛ یعنی اگر واقعاً می‌خواهیم چنین موضوعی را بفهمیم، باید آن را کشف کنیم.

استادمنظورتان این است که محتوای قسمت وسط سوره چیزی است که نمی‌توانیم به‌صراحت به آن اشاره کنیم؟

دانشجومحتوای آیات میانی با محتوای آیات ابتدا و انتهای سوره فرق می‌کندبه‌طور معمول هم اگر بخواهیم چنین موضوعی را توصیف کنیم، باید از مهارت‌های زبانی برجسته‌تری، مانند تمثیل، استفاده کنیم؛ چون قصد داریم معنای والاتری را منتقل کنیموقتی تمثیل را به کار می‌بریم، طبعاً مخاطب ما باید آن را رمزگشایی کند تا بتواند بهتر از آن پند بگیرد.

[۳۰:۰۰]

استادفکر نمی‌کنید مشکلی در فرهنگ ما وجود دارد که تمثیل را خوب نمی‌فهمیم؟ اگر چندهزار سال قبل کتابی مثل قرآن را در اختیار کسی قرار می‌دادند، تمثیل‌ها و داستان‌های آن را بهتر از قسمت‌های انتزاعی‌اش می‌فهمید و این پرسش برای او مطرح می‌شد که چرا در سراسر کتاب از تمثیل و داستان استفاده نشده و در بخش‌هایی از آن، مفاهیم به‌صورت انتزاعی آمده استانسان‌ها به‌تدریج تمثیل را از فرهنگ خود حذف کرده‌اند. ‌‌‌در دورۀ باستان، ارسطو استفاده از تمثیل را در منطق‌ حرام اعلام کرد؛ چون بر این باور بود که تمثیل دقیق نیست و باعث انحراف ‌‌‌‌می‌شود و بنابراین، به‌جای آن باید مفاهیم انتزاعی و قیاس را به کار برد.

ما در فرهنگی زندگی می‌کنیم که تمثیل در آن کلاً نابود و در نتیجه، فهم آن برای ما بسیار دشوار شده استچقدر درس خوانده‌ایم که تمثیل را بفهمیم‌؟ هیچیکی از مشکلات عمده این است که برای فهم تمثیل آموزش ندیده‌ایم؛ حتی در ادبیات فارسی هم تمثیل پیچیده‌ای به ما نگفته‌اند که به رمزگشایی نیاز داشته باشددر عوض، نظام آموزشی ما به‌گونه‌ای است که از شش‌هفت‌سالگی برای فهم استدلال‌های انتزاعی، مانند ریاضی و منطق و منطق سمبلیک، تمرین کرده‌ایمبدیهی است که ساختار استدلال‌ها را خیلی خوب می‌شناسیم و وقتی استدلالی را می‌خوانیم، اگر اشکالی داشته باشد، سریع متوجه می‌شویماگر یک سال واحدهایی دربارۀ تمثیل بگذرانیم، تمثیل‌ها را بسیار روان می‌خوانیم و از این کار لذت هم می‌بریمدر این صورت، دیگر سؤال نمی‌کنیم که چرا در سورۀ نور از تمثیل استفاده شده است؛ بلکه آن‌ها را بسیار زیبا و دل‌نشین و پر از احساسات می‌دانیمتمثیل احساس ما را تحریک می‌کنداصلاً زیبا نیست اگر به‌جای تمثیل بگوییم: «آریعشق چیز خوبی استخانواده تشکیل دهید.» گویی «حکم» می‌کنیم که خانواده تشکیل دهید و عاشق شوید. ‌‌‌به‌صراحت بیان‌کردن بعضی مطالب اصلاً جالب نیستبه هر حال، ما در زمینۀ فهم تمثیل نقطه‌ضعف داریم‌؛ حتی اگر واقعاً احساس نکنیم که این‌گونه است.

نکتۀ دیگر اینکه تمثیل بسیار مهم استدر داستان آدم از فلسفه‌ای کلی گفتمباید در ورای عالم جسمانی معنی‌هایی را کشف کنیمکار تمثیل همین است؛ ‌مثلاً تمثیل از چیز جسمانی و ظاهری بسیار ساده‌ای‌، مثل مشکات، شروع می‌شود؛ ولی در نهایت، در ورای تمثیل، معنایی می‌بینیمرؤیاها هم به زبان تمثیل استآیا می‌توانیم به رؤیاهای خودمان اعتراض کنیم که چرا واضح حرف نمی‌زنید؟ چرا من را گیج می‌کنید؟ چرا به زبان تمثیل صحبت می‌کنید؟ خیر!

تمثیل در متن کاربرد‌هایی دارد؛ یعنی با آن می‌توانیم کاری ‌‌‌‌کنیم که با سخن انتزاعی نمی‌توانیموقتی با مفاهیم انتزاعی دربارۀ موضوعی مثل عشق صحبت می‌کنیم، هرکس تجربه و ذهنیتی دراین‌باره داردبنابراین‌، با انتزاعی و کلی حرف‌زدن، کمتر موفق می‌شویم فردی را که با هیچ‌کس آشنا نیست، به وادی جدیدی وارد کنیم تا چیزی را درک کند که تجربه نکرده است؛ در حالی که تمثیل چنین هنری داردتمثیل می‌تواند ما را ‌‌به فضای ذهنی شگفت‌انگیزی وارد و عواطفی در ما ایجاد کندتمثیل، به‌دلیل تصویری‌بودنش،‌ با عواطف ما به‌شدت درگیر می‌شود.

ما، به‌دلیل شیوۀ آموزشمان، تمثیل را نمی‌فهمیم؛ ولی نباید انتظار داشته باشیم که خداوند رعایت حالمان را بکندقرآن هم از تمثیل استفاده می‌کند و هم از مفاهیم انتزاعیجایی که تمثیل بیان موضوعی را راحت‌‌تر و بهتر می‌کند، تمثیل را به کار می‌برد و جایی که مفاهیم انتزاعی ‌‌سودمندتر است، از آن استفاده می‌کنددر واقع، این ماییم که باید خودمان را تقویت کنیم و اگر تمثیل را نمی‌فهمیم، آن را یاد بگیریمقرآن عشق را با تمثیل بیان می‌کند؛ نه به این دلیل که این موضوع را باید به‌طرز اسرارآمیزی مطرح کرد و تمثیل چنین زمینه‌ای دارد؛ بلکه بیشتر به این دلیل که عشق به عواطف مربوط ‌‌‌‌می‌شود و بالطبع، تمثیل می‌تواند این مفهوم را بهتر بیان کندهمۀ صحبت‌های من دربارۀ این تمثیل‌ها به یک معنا معنی این تمثیل‌ها نیست؛ به‌دلیل اینکه با تمثیل باید درگیری عاطفی پیدا کنیددر واقع، من زبان تمثیل را به زبانی انتزاعی ‌‌ترجمه ‌‌‌‌می‌کنمحتی اگر همۀ حرف‌های من را هم خوب بفهمید و قبول کنید، به این معنی نیست که تحت‌تأثیر این تمثیل‌ها قرار گرفته‌ایداطلاعاتی ‌‌‌در تمثیل هست که چندان نمی‌توانیم آن را به زبان انتزاعی ترجمه کنیمتمثیل کار خودش را می‌کند.

دانشجودر قرون اولیه، مثلاً قرون دوم و سوم، هیچ‌کس از این آیه چنین برداشتی می‌کرد؟

استادتقریباً هیچ کتابی دربارۀ عشق عرفانی نیست که این آیه ‌‌‌در آن نباشد‌.

دانشجوهمۀ مردم این آیه را راحت می‌فهمیدند؟

استادبعضی‌ از تمثیل‌های قرآن واقعاً پیچیدگی‌هایی دارد و سطح آن‌ها بالاست؛ به‌علت اینکه دربارۀ چیزی صحبت می‌کند که سطحش بالاستبه هر حال، مطمئناً مردم در قدیم تمثیل را بهتر از ما می‌فهمیدندهمۀ محتوای فرهنگ باستانی تمثیل استاسطوره به‌نحوی مثل رؤیاستدر قدیم هرچه می‌خواستند بیان کنند، در قالب داستان می‌گفتند و نه به‌صورت انتزاعیدر واقع، تمثیلی برای آن می‌ساختند؛ مثلاً دربارۀ پیدایش جهان می‌گفتند که خدایان چطور جهان را ساخته‌اند‌وفتی داستانی بیان می‌کردند، احساسشان این نبود که دربارۀ واقعیت صحبت می‌کنند یا نهبه هر حال، داستان‌ساختن و به‌سراغ تمثیل رفتن بسیار متداول‌‌تر از امروز بوداگر متون استدلالی مدرن، مثلاً کتابی دربارۀ Computational Theory، را به ابن‌سینا بدهیم که نابغه‌ای قدیمی در تفکر انتزاعی بود، گمان نمی‌کنم بتواند در طول چندین سال آن را بخواند و بفهمد؛ یعنی سطح انتزاعی که ما ‌‌به آن عادت داریم، به‌قدری بالاتر از انتزاع در دوران قدیم است که شاید ذهن آن‌ها برای فهمیدن چیزی در این حد انتزاعی آماده نبوده باشدخود من زمانی این‌طور بودم؛ مثلاً آن دسته از کتاب‌های ریاضی را که بسیار انتزاعی بود، بهتر می‌فهمیدمما برای نوعی تفکر ‌‌تربیت شده‌ایم و بخشی از ذهنمان هم خیلی خوب کار می‌کند‌قطعاً در قدیم هر دو بخش ذهن مردم ضعیف بود؛ ولی قسمت تمثیلی آن در مقایسه با آنچه ما درک می‌کنیم، قوی‌‌تر بوددست‌کم اسطوره‌های خودشان و احساسی را که در آن‌ها بود، خیلی خوب می‌فهمیدند.

[۴۰:۰۰]

دانشجواسطوره‌هایشان را به‌صورت تمثیلی می‌فهمیدند یا به‌عنوان فکت؟

استادفرقی نمی‌کنداحساسی که ‌‌‌در آن بود، به آن‌ها منتقل می‌شداگر تمثیل‌های قرآن را هم به‌عنوان فکت در نظر بگیریم، همچنان ممکن است احساسی را که ‌‌‌در آن هست، نفهمیم؛ مثلاً تصویری در قرآن هست که ﴿وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ﴾ (نور۴۱). ما آن احساسی را نداریم که انسان‌ها در گذشته به این تصویر داشتندآن‌‌ها احساسی معنی‌دار به پرنده داشتند‌وقتی حرف از زمین و آسمان می‌شد، احساسی به آن‌ها دست می‌دادکلاً احساساتشان به طبیعت بسیار بیشتر بودبا عواطف درگیر می‌شدند و چون این عواطف به ناخودآگاه نزدیک است، امکان بهتری برای درک تمثیل‌ها داشتندما کلاً یاد گرفته‌ایم که طبیعت را بدون عاطفه نگاه کنیمبه ما، با زحمت بسیار زیاد، آموزش داده‌اند که به قضایا علمی نگاه کنیمعلم حرام می‌داند که به طبیعت با عاطفه نگاه کنیم و برای چیزی معنا قائل شویمبه ما گفته‌اند که اجزای طبیعت اجسامی است که از قوانین ریاضی پیروی می‌کند؛ مثلاً پرنده مثل ماشینی در هوا حرکت می‌کند.

دانشجو؟؟؟ [۲۹۴۱۰۰]

استادمشکل ما این نیست؛ این است که کلاً یاد گرفته‌ایم که خیلی سرد به طبیعت نگاه کنیم‌در تمثیل‌های قرآن، از آسمان و زمین و درخت صحبت ‌‌‌‌می‌شودچه احساسی به درخت داریم؟ چه تمثیلی در درخت یا آتش هست؟ نگاه سایِنس (science) سرد و بی‌عاطفه استاز این دید، آتش پلاسما (اتم‌های یونیزه‌شدهاست؛ در حالی که در قدیم آتش را خطرناک و در عین حال، منبع نور و گرما می‌دانستنددر واقع، هرچیزی را به‌نوعی با وجود خودشان می‌سنجیدندآتش خطرناک استاین گزاره علمی نیستدر سایِنس عاطفه‌ای به هیچ‌چیز وجود نداردما هم، به‌دلیل انباشتن مفاهیم علمی در ذهنمان، یاد می‌گیریم که این‌گونه باشیمبه هر حال، در قدیم‌، مردم راحت‌‌تر تمثیل‌ها را می‌فهمیدند، حتی تمثیل‌های قرآن را؛ به‌دلیل درگیری عاطفی بیشتری که با طبیعت داشتندمشکل آنان این بود که آن‌قدر خرافات در ذهنشان بود که ممکن بود نتوانند بعضی چیزها را درک کنند.

دانشجوسمبلیک صحبت‌کردن همان تمثیلی صحبت‌کردن است؟

استادزبان کلاً سمبلیک است‌؛ یعنی چیزی را جای چیزی دیگر می‌گذاریم.

در ادامه، دربارۀ بعضی از تمثیل‌های قرآنی مرتبط با این آیات صحبت می‌کنماز زمین شروع می‌کنمزمین در قرآن مفهومی تمثیلی داردبه‌طور کلی، زمین نشان‌دهندۀ چیزی است که ‌‌به آن هبوط کرده‌ایم‌بر اساس معنی‌هایی که در داستان آدم گفتم، زمین ‌‌‌‌تمثیل عالم جسمانی و احساس حضور در این عالم استدر قرآن هرچه از جسمانیت برمی‌آید، به‌عنوان زمین مطرح است‌در مقابل آن، آسمان‌ها قرار داردآسمان‌ها جایی است که باید ‌‌به آن برگردیم؛ ‌جایی که از آن به پایین افتاده‌ایم.

دو آیه از سورۀ اعراف را ‌‌‌می‌خوانم‌ که می‌گویند داستان فردی به نام بلعم باعور است: ‌‌‌﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ﴾ (و خبر آن کس را که آیات خود را به او داده بودیم، براى آنان بخوان که از آن عارى گشت ]به‌نحوی از آیات جدا شد[. آنگاه شیطان او را دنبال کرد و از گمراهان شد و اگر مى‏‌خواستیم، قدر او را به‌وسیلۀ آن [آیاتبالا مى‏بردیم؛ اما او به زمین [=دنیاگرایید ]در ارض جاودان شد‌و از هواى نفس خود پیروى کرد) (اعراف۱۷۵و۱۷۶).

در ﴿أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ﴾ (اعراف۱۷۶ارض را نمی‌توانیم کرۀ زمین ‌‌ترجمه کنیم. ‌‌‌می‌خواهم بگویم نه‌تنها معنایی تمثیلی در قرآن وجود دارد؛ بلکه قرآن به‌دل‌خواه خود از ارض به‌جای عالم جسمانی استفاده می‌کنددر اینجا اصلاً نمی‌توانیم این‌گونه معنی کنیم که در زمین جاودان شدمگر او تا ابد زنده ماند؟ ﴿لَرَفَعْنَاهُ بِهَا﴾ (اعراف۱۷۶یعنی آیات را به یک نفر دادیم و می‌توانستیم او را بالا ببریم؛ ولی همان جا به زمین چسبید؟ یا مثلاً قرآن در جای دیگر می‌گویدشما را به جهاد دعوت می‌کنیم؛ ولی به‌سمت زمین سنگین می‌شویدمنظور از ﴿اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ﴾ (توبه/ ‌۳۸این نیست که مثلاً می‌نشینید و نیروی ثقلتان زیاد ‌‌‌‌می‌شود یا مثلاً جیبتان را پر از آهن می‌کنید تا بیشتر به زمین بچسبید؛ بلکه منظور این است که چون خطر مرگ تهدیدتان می‌کند و ممکن است جسم و زندگی جسمانی‌تان در جهاد به خطر بیفتد، به‌سمت زمین کشیده می‌شویدبنابراین، در قرآن گاهی زمین، بنا بر لزوم و بدون اینکه حالت تمثیلی داشته باشد، استعاره از عالم جسمانی است.

در مقابل ارض، آسمان‌ها قرار دارد؛ مثلاً﴿وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ﴾ (و روزىِ شما و آنچه وعده داده شده‏‌اید، در آسمان است) (ذاریات۲۲)؛ یعنی آن وعدۀ آخرت در آسمان استهمان گونه که ﴿أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ﴾ (اعراف۱۷۶به این معنی نیست که آدم در ارض جاودانه زندگی کرد یا آرزو داشت که این‌گونه شود، این آیه هم به این معنی نیست که رزق ما در آسمان‌ استظاهراً از روی زمین رزق می‌خوریمبنابراین، چاره‌ای نداریم جز اینکه معنای تمثیلی‌ آسمان را به کار ببریم؛ مثلاً بگوییم منظور آسمان معنویت استکلاً اولین سطح از سلسله‌مراتب هرم‌وار هستی زمین است و باقی‌اش آسمانچرا این‌گونه است؟ در فرهنگ‌ ما تمثیل شیوه‌ای برای بیان استشاید تصور کنیم که در قرآن نیز همین گونه است؛ در حالی که اصلاً این‌طور نیست.

میرفندرسکی ‌‌‌‌‌‌می‌گوید: «صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی.» در قرآن تمثیل به حقایقی اشاره می‌کندقرآن می‌گویدآنچه در عالم ظاهر و محسوسات می‌بینید، آنچه ما به‌عنوان تمثیل استفاده می‌کنیم، تجلی معانی‌‌ای است که در عالم بالا وجود داردتمثیل چیزی قراردادی نیست که برای فهم موضوع‌ها بسازیم؛ مثلاً زمین را به این معنا استفاده ‌‌‌‌می‌کنیم و آسمان را به آن معنا؛ بلکه زمین و آسمان و در کل همه‌چیز تجلی معنایی است که جهان با آن معنا خلق شده استبنابراین، فهمیدن تمثیل این‌گونه است که یاد بگیریم در پشت آنچه می‌بینیم، در عالم بالا‌‌تر، معانی‌ای وجود دارد‌؛ مثلاً چیزی در عالم بالا هست که در اینجا، در عالم محسوسات، به‌صورت آتش جلوه کرده است‌اگر این تئوری را نپذیریم که جهان بر اساس معانی‌ای خلق شده و بعد این معانی صورت پذیرفته ‌است، واقعاً نمی‌دانم چگونه ‌‌‌‌می‌توانیم توجیه کنیم که ضمیر ناخودآگاه ما از تمثیل‌های ثابتی استفاده می‌کندهمۀ ما در رؤیاها چیز‌هایی می‌بینیم که همیشه به‌معنای خاصی است؛ در حالی که ممکن است تجربه‌های مشترکی نداشته باشیمتمثیل‌هایی که ضمیر ناخودآگاه می‌سازد، عموماً‌ با استفاده از سمبل‌های مشترکی است‌.

[۵۰:۰۰]

نتیجه ایکه ما در زمینیم و قرار است مسیری را طی کنیم و به آسمان برویماین آیه ‌‌‌‌‌‌می‌گوید﴿يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ﴾ (انشقاق۶ای انسان، تو به‌سمت پروردگارت ریشه‌کن می‌شوی و بعد به ملاقاتش می‌رسی؛ یعنی ریشۀ ما در زمین است و تمام ماجرا این است که در دوران زندگی‌مان خودمان باید ریشۀ خودمان را بکَنیمبه این طریق، دردی ندارد یا لااقل دردش کمتر استاگر ریشه‌دار از این دنیا برویم، بعداً ریشه‌مان را می‌کننداین آیه به افراد خاصی اشاره نمی‌کند؛ خطاب آن انسان به‌طور کلی استاین سرنوشت انسان استاگر خود او با ملاطفت این ریشه را در دوران زندگی‌اش درآورده باشد، آنجا راحت است؛ وگرنه هرچه ریشۀ عمیق‌‌تری در زمین داشته باشد، آنجا بیشتر عذاب می‌کشد تا ریشه‌اش را از دست بدهد.

آیه‌ای دیگر از قرآن ‌‌‌‌‌‌می‌گوید﴿وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَأَصِيلاً﴾ (و نام پروردگارت را بامدادان و شامگاهان یاد کن) (انسان۲۵). بُكْرَةً یعنی وقتی تروتازه هستید و أَصِيلاً یعنی وقتی که ریشه‌دار شدیدهریک از ما انسان‌ها، در هر رده‌ای از معرفت که باشیم، از صبح تا شب ریشه‌هایی در زمین پیدا می‌کنیمهر شب باید این ریشه‌ها را تا اندازه‌ای جابه‌جا کنیم تا زیاد ریشه‌دار نشویمپس زمین و آسمان در قرآن، همچون بسیاری از تمثیل‌هایی که در ادیان دیگر و در همۀ فرقه‌های عرفانی هست، به‌ترتیب به‌معنای عالم جسمانی و عالم معنوی است و قرار است انسان از زمین به‌سمت آسمان برود‌بار دیگر تأکید ‌‌‌‌می‌کنم که در دیدگاه قرآن،‌ این تمثیل‌ها قراردادی نیست؛ بلکه ساختار جهان را بیان می‌کند‌به همین دلیل، گاه زمین را جایی که از تمثیل هم حرفی نیست، آزادانه به‌معنایی استفاده می‌کند.

۴- مدارج هرم هستی

معمولاً وقتی چیزی می‌گویم، بعد مرتب از آن استفاده ‌‌‌‌می‌کنممدلی از یونگ را با اصلاحی تعریف کردم؛‌ به این ترتیب که سمت چپ و راست عاطفه و تفکر وجود دارد و در سمت پایین حس و شهودکلاً زمین و آسمان آن چیزی است که در قسمت عمودی وجود دارد؛ مدارجی که آن هرم هستی دارد، از پایین‌‌ترین سطح تا بالا‌‌ترین سطحدر قرآن هم این چیزی که در فرهنگ قدیم بود، رعایت ‌‌‌‌می‌شودخود زمین، یعنی عالم جسمانی، هم سطح‌هایی دارد‌خاک، آب، هوا و آتشبین اینکه هوا بالاتر است یا آتش، در فرهنگ‌های مختلف تفاوتی وجود دارد.

قبل از اینکه به دوران مدرن برسیم و عناصر ۱۰۴گانه معرفی شود، دنیا را بیشتر به حالت تمثیلی نگاه می‌کردندبارها به این موضوع اشاره کرده‌ام که سعی کنید احساستان را حتی به علوم طبیعی قدیمی تغییر دهیداتفاقی که در دنیا افتاد، این‌ است که از یک قرنی به بعد نوع نگاه ما انسان‌ها به دنیا عوض شد؛ مثلاً سعی کردیم برای طبیعت مدل ریاضی فراهم کنیم تا بتوانیم پیش‌بینی کنیم و تکنولوژی داشته باشیم و طبیعت را تغییر شکل دهیماین‌گونه نیست که طبیعیات ارسطو یا طبیعیات دورۀ اسلامی یا طبیعیات هندی غلط بود و بعد به‌یک‌باره غلط‌هایشان را فهمیدیم و دانستیم که چهار عنصر وجود ندارد؛ بلکه ۱۰۴ عنصر استاصلاً این‌گونه نگاه نکنیدگذشتگان طور دیگری نگاه می‌کردند و با منظور دیگریآن‌ها دنیا را برای تکنولوژی نگاه نمی‌کردند؛ بلکه بیشتر با پیدا‌کردن معنا و صور تمثیلی‌ای که در طبیعت ظاهر ‌‌‌‌می‌شود، سروکار داشتنددرک بسیار خوب و درستی از دنیا داشتند؛ یعنی طبیعیات قدیم همچنان حرف‌های فراوانی برای گفتن دارداین چهارگانه‌بودن عناصر هنوز هم وجود دارداین عناصر اکنون عبارت است ازجامد، مایع، گاز و پلاسماپلاسما، به‌عنوان آتش، جزو هیچ‌‌کدام از این سه حالت ماده نیستبنابراین، بسیاری آن را به‌عنوان آن حالت چهارم اضافه می‌کنند.

پس آن تقسیم‌بندی به حالت‌ها بستگی داشت و نه به عناصر‌؛ یعنی کمی کلی‌‌تر نگاه می‌کردندشاید واژۀ عنصر را برای آن به کار می‌بردند، مثلاً عنصر خاک؛ ولی معنای امروزی عنصر مدنظرشان نبوداین‌گونه نبود که آن‌ها نمی‌فهمیدند آهن یا مس وجود دارد؛ بلکه تقسیم‌بندی‌ای به‌غیر از عناصر ۱۰۴گانه داشتندبنابراین، چیز چندان مهمی نفهمیده‌ایم و فقط اسمش را عوض کرده‌ایمما می‌گوییم حالت‌های ماده یا حالت‌های جسمعنصر‌ها را به‌عنوان عنصرهای ۱۰۴گانه به کار می‌بریم.

نور در طبیعیات قدیم خارج از محیط جسمانی شمرده می‌شد و در طبقات بالاتر قرار داشتواقعاً هم این‌گونه استما هم، به یک معنا، نور‌ را جزو آن حالت‌های جامد و مایع و گاز و پلاسما نمی‌دانیم؛ بلکه می‌گوییم موج الکترومغناطیسی است یا جزو میدان‌هاستنکته مهم این است که همان طور که در علم جدید به هیچ‌چیزی معنا نسبت نمی‌دهیم و عاطفه‌ای در کار نیست، هیچ‌چیزی را سطح‌بندی هم نمی‌کنیم؛ یعنی مثلاً طبقاتی برای ماده قائل نمی‌شویم؛ بلکه همه‌چیز را تخت نگاه می‌کنیم‌قدیم این‌گونه نبودهمه‌چیز را در ساختاری کلی می‌دیدند؛ حال آنکه ما برای دنیا ساختاری قائل نیستیم.

۵- ارتباط تمثیل آسمان‌ها و زمین و تمثیل شجره و مفهوم شرقی و غربی

نکتۀ بسیار مهم این است که مفهوم شرقی و غربی در قرآن را باید از تمثیل آسمان‌ها و زمین درک کنیم‌این تمثیل تنها جایی است که قرآن دراین‌باره توضیح می‌دهد و واضح‌‌ترین جایی است که این تمثیل ادامه پیدا می‌کند و حالت‌های شرقی و غربی در مقابل همدیگر قرار می‌گیردبقیۀ جاها به شرقی و غربی اشاره ‌‌‌‌می‌شود، حتی به‌عنوان تمثیل از آن استفاده ‌‌‌‌می‌شود؛ ولی به‌عنوان چیزی که لابد قبلاً معنی آن را فهمیده‌ایم.

دو تمثیل شرقی و غربی حالت‌های شرقی را در مقابل حالت‌های غربی در اعمال انسان می‌سنجد؛ ولی ایده‌ای کلی به ما می‌دهد که شرقی و غربی در آن مدلی که برایتان تعریف کرده‌ام، همان سمت چپ و راست نمودار است؛ به این معنا که در عالمی که ‌‌در آن زندگی می‌کنیم، به‌غیر از چیزی عمودی، گسترشی افقی هم وجود داردشرقی و غربی روی زمین است که معنی دارد، نه در آسمان‌ها و عالم روحدر واقع، جسم منشأ شرقی و غربی شدن به این معنایی است که در قرآن از آن به‌عنوان تمثیل استفاده می‌شودهمۀ عرفا دربارۀ این نکتۀ بسیار مهم توافق دارند که روح جنسیت ندارددر همۀ ما انسان‌ها، از جایی بالاتر‌، جنسیت معنی ندارد.

در تمثیل آسمان‌ها و زمین تقابل دوتایی وجود ندارد‌؛‌ حال آنکه این اشکال در مدل یونگ هست و در غرب هم دیدگاهی رایج است‌؛ مثلاً روح و جسم را جزو تقابل‌های دوتایی در نظر می‌گیرند؛ در حالی که در محور عمودی دوگانگی‌ای وجود ندارداین مدارج عمودی مثلاً در فرهنگ ما این‌گونه است: ‌‌‌‌‌‌جسم، نفس، روح ودر قرآن هم جسم در مقابل آسمان‌ها قرار داردسماوات و الارض، نه سماء و الارضدر واقع، در مقابل عالم جسمانی، عوالمی وجود دارد، نه یک عالمبنابراین، در اینجا اصلاً تقابل دوتایی وجود ندارد؛ در حالی که بین شرق و غرب دوگانگی واقعی وجود دارد.

[۱:۰۰:۰۰]

نکتۀ اصلی در تمثیل آسمان‌ها و زمین، از نظر روان‌شناسی، مفهوم رشد انسان استاین تمثیل مراحل رشد انسان را به‌طور تمثیلی بیان می‌کند؛ مثلاً از پایین به بالا رفتنبی‌ارزش‌‌ترین جا این پایین استانسان مسیری را طی می‌کند و بالا می‌رودارزشمندترین جا آن بالاستدر تمثیل شرقی و غربی این‌گونه نیستاینجا اگر از دید انسان نگاه کنیم، تعادل‌نداشتن را بیان می‌کند‌ممکن است از حالت میانه به‌سمت شرق یا غرب منحرف شویماز حالت میانه است که می‌توانیم به‌سمت آسمان صعود کنیمپس در تمثیل آسمان‌ها و زمین مفهوم رشدکردن و رشدنکردن‌ هست؛ در حالی که در تمثیل شرقی و غربی مفهوم تعادل‌داشتن و تعادل‌نداشتن هست.

تعادل دو طرف داردباید از شرق و غرب یا همان حالت افراط و تفریط، به‌قول یونانی‌ها، به حد وسط برسیماین حالت شرق و غرب جلوه‌های مختلفی دارد؛ مثلاً مرد در مقابل زن، تکوین در مقابل تشریع وبه‌نظر من، اصطلاح خاص صراط مستقیم در قرآن برای این حالت میانه استفاده ‌‌‌‌می‌شود‌همان‌ طور که از این آیات برمی‌آید، آنچه در میانه هست، نورانیت و هدایت استبنابراین، هدایت‌شدن به این معناست که از آن حالت شرقی و غربی به حالت وسط برسیمبه‌شدت تأکید ‌‌‌‌می‌کنم که عقل در قرآنهمان حالت میانه است؛ آن حالت ادراکی‌ای که وضعیت شرقی و غربی خود را از دست داده استبه‌خصوص تأکید ‌‌‌‌می‌کنم بر اینکه اینجایی که در قرآن شرقی و غربی با مثال توضیح داده شده است، به جنبۀ ادراکی بسیار اشاره داردآن فضای ادراک شرقی و غربی در این آیات هست و به‌صورت تمثیلی بیان شده است.

در سورۀ شعرا دربارۀ گفت‌وگوی حضرت موسی(عبا فرعون آمده است﴿قَالَ فِرْعَوْنُ وَمَا رَبُّ الْعَالَمِينَ قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ قَالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلَا تَسْتَمِعُونَ﴾ (فرعون گفت: «و پروردگار جهانیان چیست؟»‌‌ گفت: «پروردگار آسمان‌ها و زمین و آنچه میان آن دوست، ‏اگر اهل یقین باشید.» [فرعونبه کسانى که پیرامونش بودند، گفت: «آیا نمى‌شنوید؟») (شعرا۲۳تا۲۵). گفتۀ آخر فرعون در واقع از سر تمسخر بود؛ یعنی توضیحات موسی آن‌قدر بد است که توضیحی لازم نداردخودتان گوش بدهید و ببینید چه ‌‌می‌گویددر ادامه آمده است﴿قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ﴾ ([موسىگفت: «پروردگار خاور و باختر و آنچه میان آن دوست‏، اگر تعقل کنید») (شعرا۲۸). پس در مقابل ﴿رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ (شعرا۲۴)، ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ﴾ (شعرا۲۸هم در توضیحات موسی(عهستدر آیه‌ای دیگر نیز آمده است﴿قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ (بگو مشرق و مغرب از آن خداستهرکه را خواهد، به راه راست هدایت مى‏کند) (بقره۱۴۲). وجه هدایت در واقع رسیدن به حالت وسط است که صراط مستقیم از آن می‌گذرد.

نکته مهم در تمثیل‌های سورۀ نور این است که آن عشقی که در بیت‌های مقدس شکل گرفته است، هر دو جنبه را دارد:

۱آن حالت شرقی و غربی را متعادل می‌کند؛ به‌دلیل اینکه از شجره‌ای صحبت ‌‌‌‌می‌کند که نه شرقی است و نه غربیاین وضعیت در مقابل اعمال کافران است که حالت شرقی و غربی دارد؛

۲به انسان کمک می‌کند به عالم بالا صعود کند.

کمی در‌بارۀ نکتۀ دوم توضیح می‌دهمعلمی فکر نکنیمکمی شاعرانه به طبیعت نگاه کنیمدرخت چیست؟ درخت چیزی در طبیعت است که ریشه‌اش در خاک است و از زمین به‌سمت آسمان می‌رودبنابراین، مهم‌ترین وجه تمثیلی درخت این است که از زمین بیرون می‌آید و همیشه به‌سمت آسمان و در واقع، به‌سمت نور می‌رودبه یک معنا، به این دلیل به‌سمت آسمان می‌رود که به‌سمت نور می‌رودبنابراین، درخت در خاک ریشه دارد و از آب و خاک بهره می‌بردبعد رشد می‌کند و به‌سمت آسمان می‌روددر تمثیل سورۀ نور حرف از شجرۀ زیتون استدر خود تمثیل آمده است که محصول این شجرۀ مبارکه میوه نیست؛ بلکه زیت (روغناستترجمۀ تحت‌اللفظی‌ زیتون‌‌ هم درخت سوختنی است؛ یعنی درختی که سوخت یا روغنی در اختیار ما می‌گذارد که بعداً چراغی با آن روشن ‌‌می‌کنیمخلاصۀ کلام اینکه درخت زیتون درختی است که ریشه‌اش در زمین است و در نهایت، برای ما سوختی تأمین می‌کند که ‌‌می‌توانیم با آن آتش روشن کنیمنقش درخت زیتون در طبیعت این است که از زمین چیزی برای شعله‌‌ور‌شدن بیرون می‌آوردبنابراین، اینکه می‌گویم در تمثیل اول به‌وضوح حرکت از زمین به‌سمت آسمان را می‌بینیم، به‌دلیل وجود این تمثیل شجره است.

حرف از این است که ﴿اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ﴾ (نور۳۵). این شجرۀ مبارکۀ زیتون چراغی را روشن می‌کند که نه شرقی است و نه غربیچه‌چیز غیرشرقی و غیرغربی در اینجا وجود دارد؟ به‌جز عشق واژه‌ای ندارم که استفاده کنمشجره در قرآن تمثیلی برای کلمه نیز استدر واقع، کلمات با شجره مثال زده می‌شوددر داستان آدم توضیح دادم که وقتی کلمات را دربارۀ انسان به کار می‌بریم، آن‌ها را می‌توانیم به مقامات و حالات ‌‌ترجمه کنیم؛ مثلاً ﴿فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ﴾ (بقره۳۷به این معنی نیست که آدم فقط واژه‌هایی بی‌معنی یا واژه‌هایی با معنای سمبلیک را از خداوند یاد گرفت؛ بلکه حالاتی به آدم دست داد و به مقامی رسید که خداوند او را بخشیدبنابراین، اگر بخواهیم بفهمیم که شجره تمثیل چیست، باید به حالات انسانی رجوع کنیم؛ حالاتی که نه شرقی است و نه غربی.

[۱:۱۰:۰۰]

تا اینجا بسیار سعی کرد‌ه‌ام برای این تمثیل دلایل کافی بیاورم و قدم‌به‌قدم که جلو می‌روم، هر نکته را توضیح دهم؛ ولی در این جلسه قصد دارم ذهنیاتم را بگویم؛ حتی اگر استدلال خوبی برای آن نداشته باشمبه هر حال، آزادی عمل دارم که فهم خودم را از این تمثیل بگویماگر کسی آن را طور دیگری متوجه ‌‌می‌شود و بهتر می‌فهمد، ‌می‌تواند توضیح دهدممکن است بعداً بتوانم استدلال خوبی بیاورم یا دیگران تمثیل را بهتر متوجه شوند.

به‌نظر من، شجره، چیزی که آتش را روشن می‌کند، تمثیل عشق یا غریزۀ جنسی تعمیم‌یافته استدرخت غریزۀ جنسی تعمیم‌یافته درختی است با همۀ شاخ‌وبرگ‌هایش، نه‌فقط آنچه امروزه به آن غریزۀ جنسی می‌گوینداین درخت در زمین ریشه دارد و از جسمانیت شروع ‌‌می‌شوددر پایین‌ترین سطح خود کاملاً به جسم انسان و به جسمانی‌ترین حالت‌ها مربوط استاز خاک و آب تغذیه می‌کند و درون خاک (جسمپالایشی انجام می‌دهد و چیزی درست می‌کندغریزۀ جنسی تعمیم‌یافته به جایی می‌رسد که چیزی برای شعله‌ورشدن (آتش شهوتبه وجود می‌آورداز درون این شهوت ‌ممکن است نور به وجود آید و مراتب وجود یک‌به‌یک طی شودغریزۀ جنسی تعمیم‌یافته سوخت عشق و رفتن به‌سمت بالا و رسیدن به نور را در اختیارمان می‌گذارداین موضوع برای من واضح است؛ ولی شاید نتوانم توضیحی بدیهی بدهمدر تمثیل اول که دربارۀ نور است، حرکتی عمودی وجود داردعلاوه بر این، حرف از این است که شرقی و غربی نیستمهم این است که درخت، به‌عنوان عنصری طبیعی که از زمین به‌سمت آسمان می‌رود، اینجا در مرکز تمثیل قرار دارد.

۱۵ شرح مفصل‌تر دو تمثیل شرقی و غربی

گمان ‌‌می‌کنم این نکته واضح است و به توضیح نیاز ندارد؛ ولی آن را توضیح می‌دهموقتی می‌گوید ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ﴾ (نور۳۹)، منظورش این نیست که اعمالشان مثل سراب است یا وقتی ‌‌‌می‌گوید ﴿مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ﴾ (نور۳۵)، منظورش این نیست که نور آن مانند مشکات استاین‌گونه بخوانید﴿مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ﴾ (نور۳۵یعنی مثال نورش مثل مشکاتی استدر این مشکات نوری ظاهر ‌‌می‌شود که مثال نور خداوند استهمه‌جا این‌‌‌گونه است، نه‌فقط در این سوره﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ﴾ (نور۳۹وقتی ‌‌‌می‌گوید أَعْمَالُهُمْ كَ (مثلِ)…، بعد از «كَ» تمثیل می‌آیداین تمثیل محیطی بیابانی و بی‌آب‌وعلف را توصیف می‌کند که انسانی تشنه در آن هستآن فرد سرابی می‌بیندگمان می‌کند آب استبه‌سمت آن می‌رود؛ ‌ولی وقتی به آن می‌رسد، می‌بیند که هیچ‌چیزی نیست﴿لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ﴾ (نور۳۹). اعمال کافران مثل آن عملی است که در این تمثیل صورت می‌گیرد، نه اینکه اعمال کافران مثل سراب است. «کاف»ی که سر سراب آمده است، باعث نشود اشتباه کنید.

پس عمل کافران چیست؟ مثل چیست؟ به فعل‌های این تمثیل نگاه کنیدبه کاری که کافر در بیابان انجام می‌دهد، نگاه کنیدچیزی می‌بیند و فکر می‌کند آب استبه‌سمت آن می‌رود و می‌فهمد که آب نیستاین تمثیلِ اعمال انسان‌های کافری است که در وضعیت شرقی‌اندبه این دلیل وضعیت شرقی است که پر از نور است؛ ولی آب در آن پیدا نمی‌شوددر این تمثیل چیزی که در محیط وجود دارد، خاک است و بیابانروی خاک و نور تأکید ‌‌می‌شود؛ البته باید بگوییم خورشید، نه نور.

به این نکته دقت کنید که هیچ‌جا در قرآن نور به خورشید نسبت داده نمی‌شودخورشید ضیاء (پرتوداردنور همیشه به قمر نسبت داده ‌‌می‌شوداینجا به آن معنایی که نور در طبیعت پیدا ‌‌می‌شود، نگوییم محیط نورانی است؛‌ چون در دیدگاه‌های تمثیلی، خورشید گلوله‌ای آتش استخورشید بیش از آنکه تمثیل نور باشد، گرما می‌دهد و در واقع، جسمی شعله‌ور استماه نور خالص می‌دهد، ‌هرچند نور خود را از خورشید می‌گیرددر قرآن واژۀ نور همیشه با قمر می‌آید؛‌ مثلاً می‌گوید﴿وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُورًا (نوح۱۶یا ﴿قَمَرًا مُنِيرًا﴾ (فرقان۶۱).

در این تمثیل، خورشید سوزان آب‌ها را تبخیر کرده استانسانِ این تمثیل تشنه است و چیزی برای نوشیدن نداردبه‌دنبال آب استمشکلی که پیدا می‌کند، این است که چیزی می‌بیند و گمان می‌کند آب است؛ در حالی که این‌طور نیستدر یکی از جلسات، یکی از دوستان می‌خواست بگوید که این وضعیت شرقی که به‌اصطلاح مردانه است، پر از نور است و آن قسمت تمثیل که بیشتر زنانه است، تاریک استچون خداوند با نور نسبتی دارد، می‌خواست نتیجه بگیرد که هرچه باشد، شرقی از غربی بهتر استجالب این است که دو وضعیت افتضاح وجود دارد؛ ولی به هر زحمتی که شده، سعی می‌کنند بگویند وضعیت مردانه کمتر افتضاح است!

تمثیل مقابل تمثیلی است که در آن تا دلتان بخواهد، آب وجود دارد؛ ولی به‌هیچ‌وجه اثری از خورشید (گرما و پرتونیستانسانِ این تمثیل در دریایی بسیار مواج قرار داردبالای موج موج است و بالای آن موج سحاب است که آن هم آب استکارکرد این موج و سحاب این است که سایه می‌اندازد؛ مثلاً آن سحاب جلوی خورشید را گرفته استاین انسان زیر لایه‌های موج و در محیطی پر از آب و کاملاً تاریک استبنابراین، محیط محیطی پر از آب استهرچه هست، آب است؛ منتها برخی از این آب‌ها هوایی است و برخی دیگر زمینیانسان وضعیت غربی هیچ‌چیزی را نمی‌بیند﴿أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ﴾ (هرگاه دستش را بیرون آورد، به‌زحمت آن را مى‌بیند و خدا به هرکس نورى نداده باشد، او را هیچ نورى نخواهد بود) (نور۴۰). با تأکید ‌‌‌آمده است که در اینجا هیچ نوری وجود ندارداین انسان به‌دنبال این است که چیزی را ببیند.

[۱:۲۰:۰۰]

سعی ‌‌می‌کنم به زبانی که دربارۀ داستان آدم و حوا صحبت کردم، مطلبی را بگویم که قبلاً تلاش کردم آن را به زبان فیزیولوژی بیان کنممعمولاً این‌گونه است که اگر مطلبی را به زبان فیزیولوژی ‌‌ترجمه کنیم، خیلی خوب ‌‌می‌شود؛ ‌مثلاً بگوییم آن حالت‌های شرقی به نئوکورتکس مربوط است و آن حالت‌های غربی هم به لیمبیکهمه‌ هم خیلی خوششان می‌آید، هرچند به‌غیر از چند اسم چیزی ندارد.

حالت غربی تمثیل بسیار واضحی برای عواطف استآب همیشه به حالت‌های عاطفی اشاره می‌کندموج‌هایی که می‌آید و می‌رود و شلوغی‌ و تاریکی همه به حالت‌های عاطفی برمی‌گردد که قطعاً زنانه‌بودن آن مشخص استدر حالت شرقی نیز روشنایی کاذبی وجود دارددر این روشنایی چیزهایی دیده ‌‌می‌شود؛ ولی همه‌اش اشتباه استاین حالت هم به وضعیت مردها نزدیک‌تر استاز نظر فیزیولوژی مغز هم که بخواهیم تحلیل کنیم، انسان مجموعه‌ای از عواطف و احساسات دارد که هیچ‌‌وقت ممکن نیست کاذب باشدوقتی حالتی عاطفی به من دست می‌دهد، ممکن است اشتباه کنم و این حالت را نداشته باشم؟ شاید اسم این حالت عاطفی را اشتباه بگویم؛ ولی این حالت واقعی استآنچه در تمثیل دوم می‌گذرد، هیچ‌چیز کذبی نداردمن این تمثیل‌ها را این‌گونه می‌فهمممعمولاً تمثیل این‌گونه است که وقتی فردی تعبیر درست آن را پیدا می‌کند، بقیه این تعبیر را قانع‌کننده می‌دانند؛ حتی اگر استدلال‌هایش چندان دقیق نباشد.

ویژگی‌ ما انسان‌ها و وجه تفاوتمان با سایر موجودات چیست؟ ما زبانی پیچیده و قوی داریممنشأ شر و همۀ اتفاقات داستان آدم این است که ما می‌توانیم واژه‌هایی بسازیم که به چیزی اشاره نمی‌کندمشکل ما همین استشرک و دروغ و همۀ مسائل دیگر از همین جا می‌آیدما می‌توانیم گزاره‌های کاذب و واژه‌های کاذب بسازیمدر واقع، ما زبانی داریم که ‌می‌تواند به چیزهایی هم که وجود ندارد، اشاره کند؛ در حالی که به نظر می‌رسد در عالم تکوین اصولاً چنین چیزی وجود ندارد؛ یعنی عالم تکوین این‌گونه نیست که چیزی وجود داشته باشد و به چیزی اشاره کند که اصلاً نیستما می‌توانیم حالت‌های درونی خودمان را با کلمات کذب توصیف کنیم؛ مثلاً واژۀ غریزۀ جنسی به چیزی واقعی اشاره نمی‌کندکذب این‌گونه به وجود می‌آیدما زبانی سمبلیک داریم و این زبان را می‌توانیم در خودش، بدون ارجاع به واقعیت، بسط دهیم و به چیزهایی برسیم که اصلاً ارجاع واقعی ندارد.

بنا بر شرح بالا، تمثیل اول را به‌نظر من باید این‌گونه بفهمیم که قسمت Computational ذهن مردها، آن قسمتی که زبان به آن مربوط ‌‌می‌شود، بسیار خوب کار می‌کند؛ یعنی مردها می‌توانند چیزهای انتزاعی بسیار خوبی بسازند و زبان سمبلیک دارند و به هرچیزی، چه وجود داشته باشد و چه وجود نداشته باشد، می‌توانند اشاره کنندوضعیت روانی مردها در حالت انحراف به اینجا می‌رسد که گویی از منشأ حیات دور شده‌اند؛ چون عواطفشان ضعیف شده ‌استبه همین دلیل، به‌دنبال حالت‌های عاطفیِ خوب می‌گردندمردها حالت‌های کودکی خود را از دست داده‌اند و در عوض، زبان کاذب عجیبی را بسط داده‌اندبنابراین، چه تمثیلی بهتر از تمثیلی سمبلیک و نشانه‌ای که ارجاع واقعی ندارد و کاذب است؟ پس محیط ذهنی شرقی این‌گونه است که مرد گویی در دایرۀ زبان خود و سمبل‌هایی که می‌سازد، گیر می‌افتد و چیزهایی می‌بیند و به‌اشتباه گمان می‌کند به چیزی واقعی اشاره داردمرد در عالم ذهنی خود به‌دنبال چیزهایی می‌رود که وجود نداردیک عمر ممکن است اهدافی را تعقیب کند و کارهایی انجام دهد؛ به‌دلیل اینکه در ذهن خود گویی چیزی دیده‌ است و در پی آن است؛ ولی آن چیز اصلاً وجود نداردمنشأ انحراف چیست؟ منشأ انحراف زبان استفقط مردها این‌گونه نیستند؛ زن‌ها هم همین گونه‌اندقطب‌بندی عالم این‌طور نیست که مردها این‌طرف‌اند و زن‌ها آن‌طرف؛ بلکه مردها بیشتر به این‌طرف متمایل‌اند و زن‌ها بیشتر به آن‌طرفچون زن‌ها هم با همان فرهنگ مردانه ‌‌تربیت می‌شوند، این حالت‌ها را قطعاً از مردها یاد می‌گیرند و به‌دنبال چیزهایی می‌روند که اصلاً وجود ندارد.

یکی از چیزهایی که اصلاً وجود ندارد، واژۀ Satisfaction (رضایتبه آن معنایی است که رولینگ استونز می‌خواندشخص چیزی را می‌بیندبه او می‌گویند از این طریق رضایت رخ می‌دهدبه‌دنبال رضایت می‌رود؛ ولی به آن نمی‌رسددر واقع، رضایتی در کار نیست؛ بلکه آنچه می‌بیند، سراب استواژه‌ها تحریف‌شده استواژۀ غریزۀ جنسی وجود داردانسان‌‌ها به‌دنبال آن می‌روند؛ ولی هیچ‌‌وقت به آنچه فکر می‌کنند، نمی‌رسندپس این تمثیلی است که در ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ﴾ (نور۳۹برای اعمال هستبر این نکته تأکید می‌کنم که قبل و بعد از این آیه، چهار بار پشت‌سرهم واژۀ حساب به کار رفته استدر خود این آیه نیز سه بار کلمۀ حساب هستدر اینجا حساب‌کردن به‌معنای محاسبه‌کردن نیست؛ بلکه به این معناست که نشانه‌ای می‌بینند و آن را چیزی حساب می‌کنند که نیستاین نشانه از نظر آن‌ها به این دلالت می‌کند که چیزی هست؛ در حالی که نیستبیشترین کاری که انسان کافر در حالت شرقی انجام ‌‌می‌دهد، این است که چیزی را به چیز دیگر نسبت می‌دهد و به‌معنای چیز دیگر می‌گیرد﴿يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ (نور۳۹).

برای مطالبی که در ادامه می‌گویم، استدلالی ندارم؛ چون دارم معنی‌ تمثیل‌ها را می‌گویمبرای من بدیهی است که منظور از ید و هر کاری که با دست انجام ‌‌می‌دهیم، اراده‌کردن و کار ارادی استدر رؤیا هم همین‌ گونه استاگر بخواهیم دست را به‌طور تمثیلی معنی کنیم، اراده و اختیار و فعل اختیار را مقابل آن می‌نویسیم.

در محیط دوم که فضا فضایی پر از آب و تاریکی است، زن دست خود را خارج می‌کند؛ ولی نمی‌تواند آن را ببینداین به کدام ویژگی زن‌ها اشاره می‌کند؟ به چیزی که شهرت داردزن‌ها نمی‌دانند چه می‌خواهندفروید جملۀ معروفی دارد که برای زن‌ها خوشایند نیستاو در اواخر عمرش در نامه‌ای نکته‌ای نوشت به این مضمون: «من در روان‌کاوی خیلی چیزها فهمیده‌ام؛ ولی آخر نتوانسته‌ام بفهمم که زن‌ها چه می‌خواهند.» این نکته به مطلبی اشاره دارد که لاکان، در روان‌شناسی، بسیار بر آن تأکید می‌کند: «نیاز» در قالب زبان است که به «خواست»‌‌ ترجمه ‌‌می‌شودبنابراین، در آن حالت شرقی معلوم است که مردها چه می‌خواهندآن‌ها به‌دنبال آب می‌گردندمشکل این است که چیز دیگری را به‌معنای آب می‌گیرنددر حالت غربی مسئله این است که در اراده‌کردن و خواستن اختلالی وجود دارددر این حالت، شخص نمی‌تواند دست خود را ببیندبه‌نظر من، این همان نکته‌ای است که لاکان به آن اشاره می‌کندفاصله است بین احساس نیاز و دنیای عاطفی و دنیایی که در آن، چیزی به‌کمک زبان ‌ترجمه ‌‌و به خواست‌‌ تبدیل می‌شود.

[۱:۳۰:۰۰]

دانشجو؟ [۱۷۳۰۰۱]

استادنه، به‌هیچ‌وجهاینجا درخواست دیدن استدست خود را بیرون می‌آورد و می‌خواهد ببیند؛ ولی نمی‌توانداینجا آنچه فراوان است، آب استآن‌قدر زیاد است که مثل غرق‌شدن است؛ البته فضا اصلاً این‌گونه نیست و تمثیل اشاره ندارد که این‌ها غرق شده‌اند یا هوا وجود نداردآب به‌معنای عاطفه استمسئله این است که عواطف شدیدی وجود داردامواج عاطفه در سطوح مختلف روی همدیگر انباشته شده استگویی این انبوه نیاز و عاطفه به جاهای مختلف رجوع می‌کند و مانع از این است که خواسته‌ای در قالب زبان شکل بگیرداحساسم این است که یک فعل ارادی مثلاً روشنی انجام ‌‌می‌شود.

حالت تعادل این است که دنیای عاطفی زن‌ها و دنیای سمبلیکی مردها که در آن به «هیچ‌چی» تمایل پیدا می‌کنند، با همدیگر تلفیق شود؛ مثل اینکه آن دو لایۀ مغز با هم کار کنداین آن چیزی است که عقل را به وجود می‌آوردمردها حق دارند که به زن‌ها بگویند ناقص‌العقل؛ به‌شرطی که قبول کنند خودشان هم دیوانه‌انددر واقع، حالت شرقی جنون است و حالت غربی بی‌عقلی و این دو یکی استگمان ‌‌می‌کنم خیلی از زن‌ها هم ته دلشان احساس می‌کنند که مردها دیوانه‌اندهستندبسیاری از مردها تمام عمرشان به‌دنبال چیزهایی هستند که اصلاً وجود نداردمردها اصولاً در دنیای ذهنی پر از اوهامی زندگی می‌کنند.

جلسه ۱۱ – سوره نور
5 1 vote
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو