بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای سوره نور، جلسه‌ی ۱۲، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه شریف، سال ۱۳۸۵

زیبایی و قدرت

زیبایی و قدرت را دو قطب مخالف می‌دانیم که هریک سطوح مختلفی داردسطح پایین که جسمانی است و ‌سطح بالا که معنوی و آسمانی استهرقدر بالاتر برویم، زیبایی و قدرت به همدیگر نزدیک‌تر و تفکیکشان از یکدیگر دشوارتر می‌شود؛ به‌دلیل ‌‌‌‌‌‌‌اینکه این‌ها همه اسماء الهی است و در نوک ساختار هرم‌مانند، همه در چیزی منحل می‌شود؛ ‌مثلاً اگر انسان به کسی که به او بدی کرده است، خوبی کند، این کار هم قدرتمندانه است و هم زیباواقعیت این است که ‌‌‌‌‌‌‌بین اسماء با ذات، به‌معنای واقعی کلمه، تمایزی وجود نداردوقتی می‌گویند اسماء الهی عین ذات است؛ یعنی همۀ آن‌ها یکی است؛ در حالی که ما آن‌ها را جدای از هم می‌فهمیمزیبایی و قدرت در پایین‌ترین سطح، در سطح جسمانی خالص، تبدیل می‌شود به چیزی که دیگر لزوماً انسانی نیست؛ مثل جذب‌کردن و دفع‌کردن که می‌توانیم به آن جنبۀ کاملاً فیزیکی بدهیم، مثل بازتاب چیزی بسیار اساسی در قاعدۀ هرم.

۱– مرور جلسۀ قبل

جلسۀ قبل با استفاده از آنچه در داستان آفرینش گفتم، سعی کردم مفهوم شرقی و غربی را روشن کنم و آن را به مسئلۀ زبان ربط دهماولین بار که این بحث را مطرح کردم، برای ‌‌‌‌‌‌‌اینکه کاملاً علمی باشد، ارتباطش دادم به بحث‌هایی فیزیولوژیکی که دربارۀ ساختار مغز وجود داردتوافقاتی وجود دارد ‌که جایگاه بازنمایی و تفکر سمبلیک و عاطفه در مغز کاملاً متفاوت استکارکرد قسمت بیرونی مغز بیشتر بازنمایی و تفکر سمبلیک است و کارکرد قسمت وسطی (لیمبیکبیشتر عاطفی. ‌‌‌‌‌‌‌بنابراین، در اینجا دوگانگی‌ای واقعی (و نه ذهنیوجود داردقسمت سمبلیک بیشتر به زبان مربوط است و قسمت وسطی بیشتر به عاطفهاین دوگانگی با تمثیل ﴿لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ﴾ (نور۳۵کاملاً هم‌خوانی دارد؛ به‌دلیل شباهت محیط پر از پرتو با سراب و شباهت دریا و موج با عاطفه.

تمثیل اول تمثیلی از وضعیتی است که زبان مستقل از واقعیت و ارجاع‌هایی واقعی است که در درون خود ماست؛ یعنی ما واژه‌هایی می‌سازیمسپس چون زبانمان ویژگی Productive دارد، می‌توانیم سمبل‌هایی را که ساخته‌ایم، خارج از معانی واقعی‌ای که از ابتدا برایش وضع کرده‌ایم، در ساختارهایی به کار ببریم و جمله‌هایی بی‌معنی بسازیممی‌توانیم حتی واژه‌هایی بسازیم که به چیزی اشاره نمی‌کندما زبان بسیار آزادی داریمنکتۀ اصلی تمثیل اول وجود اشاره‌ای است که واقعیت ندارد و ما به‌سمت آن حرکت می‌کنیمسراب بهترین تمثیل در طبیعت از نشانه‌ای است که به چیزی اشاره نمی‌کندفریب‌دهنده استبه نظر ‌‌‌‌‌‌‌‌می‌رسد آب است؛ ولی واقعاً آب نیستبنابراین، در تمثیل اول آن حالت ذهنی‌بودن همه‌چیز اساس است؛ در حالی که در قسمت دوم هیچ خطایی وجود ندارد، به‌جز اینکه انسان تمثیل دوم چیزی را نمی‌بیند، حتی دست خودش رااو در آب زیر امواج قرار گرفته و بالای سرش ابری است و در تاریکی زندگی می‌کند.

جلسۀ قبل کمی آزاد‌تر دربارۀ این تمثیل توضیح دادم و گفتم دست معمولاً به‌طور سمبلیک به اراده و خواست و خواست ارادی اشاره می‌کندبنابراین، این را ربط دادم به حالت‌‌هایی که در آن بر اثر شدت احساسات، انسان متوجه خواسته‌های واقعی خودش هم نمی‌شوداین منتهای تاریکی است که انسان حتی به خواستۀ خودش هم بصیرت نداشته باشدسعی کردم بگویم که سراب و ندیدن دست هریک به چه معناست و چرا اولی شرقی است و دومی غربیشرق به طلوع خورشید اشاره دارد و غرب به غروب آنبنابراین، شرق با روز و خورشید و روشنایی و غرب با شب و تاریکی هماهنگ استعلاوه بر ‌‌‌‌‌‌‌این، در قسمت دوم تمثیل آشکارا حرف از این است که اینجا هیچ نوری نیست﴿وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ﴾ (نور۴۰). در قسمت اول مشکل این نیست که نوری نیست؛ بلکه مشکل این است که چیزهایی می‌بینیم و ظاهراً نور هست، منتها همه‌چیز به‌هم‌ریخته و اشتباه است و آنچه می‌بینیم، واقعیت ندارد.

[۱۰:۰۰]

جلسۀ قبل از آیاتی گفتم که در آن‌ها حالت عمودی تمثیل اول دربارۀ نور و مشکات با حالت شرقی و غربی تمایز دارداشاره‌ای می‌کنم به دو آیه‌ای که در مفهوم شرقی و غربی آمده استبه این ترتیب، مطمئن می‌شویم که تقریباً داریم درست می‌فهمیمبه این دلیل می‌گویم تقریباً ‌‌که به‌اندازه‌ای که دنیا را عمیق می‌فهمیم، ممکن است این متن را هم درک کنیمممکن است چیزهای بسیار عمیق‌تری باشد که به آن هیچ توجهی نداریم و ممکن است در حد فهمیدن چیزهایی نباشیماگر بخواهیم از جاهای دیگر از این شرقی و غربی بگوییم، مثال بسیار خوب برای آن این استبه‌خصوص از این نظر جالب است که به‌نحوی ثابت می‌شود زن و مرد هر دو، به آن معنایی که من می‌گویم، بی‌عقل‌اند؛ ولی نوع این بی‌عقلی متفاوت استدیوانگی مرد از نوعی است و بی‌عقلی زن از نوعی دیگر.‌‌‌ مرد بیشتر به وضعیت شرقی گرایش دارد و زن‌ بیشتر به وضعیت غربیبارها گفته‌ام که در این زمینه دلایل واضح تجربی وجود دارددر ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن نیز نشانه‌هایی در تأیید این موضوع هست؛ مثلاً پیش‌تر در جلسه‌ای که دربارۀ تقابل عیسی‌بن‌مریم(عبا ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن در دوگانگی‌هایی که وجود دارد، صحبت کردم، اشاره کردم حضرت مریم(سدر مقابل پیامبر(صقرار دارددر این فرهنگ که نگاه می‌کنیم، مریم(سآن کسی است که کلمه، به‌معنای تکوینی، را به عالم آورده است، کامل‌ترین شکل تکوینی یک موجود را به دنیا آورده استدر آن‌طرف هم پیامبر(ص) ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن را که شکل کامل کلمه به حالت تشریعی است و در قالب زبان است، به این دنیا آورده استبه‌علاوه، شباهت‌های فراوانی بین این دو وجود دارددر بعضی از آثار مسیحی‌های مدرن دربارۀ تقابل بین ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن با مسیح(عاشاره‌ای ‌‌‌‌‌‌‌هستمریم(سشوهر ندارد و در مقابل، ‌پیامبر(صاستاد نداردامی‌بودن پیامبر(صرا مقابل این می‌دانند که مریم(س)، بدون دخالت انسان، باردار می‌شودقبلاً گفتم که بارداری زن به‌نوعی در مقابل الهام شاعرانۀ مرد استمرد در آن عالم تشریع است که چیزهایی را با خودش دانلود می‌کنددانلود‌کردن واژۀ بسیار خوبی است و هر دو جا کاربرد داردزن‌ها موجوداتی تکوینی را دانلود می‌کنند و مردها چیزهایی تشریعی رااین واژه را از لطیفه و کاریکاتوری وام گرفته‌ام.

شباهت حضرت محمد(صو حضرت مریم(سدر این است که هر دو بدون واسطه به حالت تعادل رسیده‌اند. ‌‌‌‌‌‌زن و مرد حداقل در هنگام آمیزش از آن حالت جنسیت و دوگانگی به حالت وحدت و تعادل می‌رسندآنجاست که کودک متولد می‌شودحضرت مریم(سبرای اینکه به این حالت وحدت و تعادل برسد و بچه‌دار شود، به وجود مرد نیازی نداردبه نظر می‌رسد در آن هرم آن‌قدر بالا رفته که به وسط رسیده است؛ حال از هر جایی که شروع کرده باشدنکته این است که هرقدر بالاتر برویم، به وسط نزدیک‌تر می‌شویمتمایزهای چپ و راست و شرق و غرب مفهوم‌هایی است که در زمین معنی دارد، نه در آسمانحضرت مریم(سآن‌قدر به آسمان رفته است که دیگر موجودی غربی نیستباردار‌شدن حضرت مریم(عو متولد‌شدن عیسی(عمثل پدیدۀ وحی دربارۀ زن‌هاستاین نکته‌ای مهم و بسیار واضح است. ‌‌‌‌‌‌‌از همان واژه‌هایی استفاده می‌شود که دربارۀ وحی به کار می‌رود﴿وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ﴾ (نساء۱۷۱). حالت هم همان حالت وحی استما بین کلمات تکوینی و تشریعی تمایزی اساسی قائل می‌شویم؛ ولی در ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن‌‌‌‌‌‌‌ این‌گونه نیستطوری دربارۀ حضرت عیسی(عصحبت می‌شود که گویی همان‌ گونه که چیزی به ذهن انسان می‌رسد، حضرت مریم(سهم کلمه‌‌‌ای در ذهنش القا می‌شود.

در داستان حضرت مریم(سهم واژۀ شرقی دیده می‌شوددر آغاز داستان می‌‌گوید﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَانًا شَرْقِيًّا﴾ (مریم۱۶). مریم(سبه مکان شرقی رفت و این اتفاق برایش افتاداین در مقابل آن آیه‌ای است که می‌گوید﴿وَمَا كُنْتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنَا إِلَى مُوسَى الْأَمْرَ﴾ (قصص۴۴). وقتی به موسی(عوحی می‌شود، در جانب غربی استاین تمایز بین شرقی و غربی استزن وقتی ‌که شرقی می‌شود، به چیزی شبیه وحی می‌رسد و مرد وقتی که غربی می‌شوداین حالت نشان می‌دهد انسان‌هایی که به حد پیامبران(عو حضرت مریم(سمی‌رسند، همگی از آن حالت شرقی و غربی درآمده‌اند؛ یعنی این‌گونه مردان به غرب هم رسیده‌اند و این‌گونه زنان در شرق هم قرار گرفته‌انداین به‌خوبی نشان می‌دهد ‌‌که به‌طور طبیعی مردها بیشتر دچار انحراف شرقی‌بودن‌اند و زن‌ها بیشتر دچار انحراف غربی‌بودن.

۱۱ نکته‌ای مختصر دربارۀ شجره‌ای که شرقی و غربی نیست

انسان حالات یا مقاماتی دارد که شرقی و غربی نیست و در وسط قرار دارد؛ از جمله عشق که قطعاً شجره‌ای است که شرقی و غربی نیست و در هر دو طرف یکی استعرفا بسیار تأکید می‌کنند که حقیقت عشق یکی است؛ حتی بین عشق انسانی و عشق الهی نیز تفاوتی اساسی قائل نیستندوقتی شجره‌ای هست که شرقی و غربی نیست، واضح است که شجرۀ شرقی و شجرۀ غربی هم وجود داردحالت‌هایی هست که به مردها اختصاص دارد و حالت‌هایی هست که به زن‌ها اختصاص داردبه‌طور طبیعی، همۀ شجره‌ها این ویژگی را ندارند که شرقی و غربی نباشنددر اینجا به شجرۀ مبارکه‌ای اشاره می‌شود که شرقی و غربی نیستاین وضعیتی خاص است.

بعد از تمثیل ﴿اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ (نور۳۵)، ‌علاوه بر دو تمثیل ﴿لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ﴾ (نور۳۵)، دو قسمت جا مانده است که به نظر ‌‌‌‌‌‌‌‌می‌رسد چندان جنبۀ تمثیلی ندارد؛ ولی ممکن است نکته‌های جالبی در آن باشد.

۲– بیت، عشق و ابتغای رزق

بار دیگر تأکید می‌کنم که در ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ﴾ (نور۳۶)، فِي بُيُوتٍ ادامۀ این است که ﴿مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ﴾ (نور۳۵). مشکاتی هست و در آن چراغی هست و ‌‌‌‌‌‌‌این‌گونه است؛ مشکات یعنی جایی طاقچه‌مانند در خانه که چراغ را روی آن می‌گذارند. ‌‌‌‌‌‌‌‌وقتی ‌می‌گوید مَثَل مشکاتی هست، بعدش می‌گویدفِي بُيُوتٍ، جایگاه آن مشکات و نور را به ما نشان می‌دهدنور کجاست؟ در خانه‌هایی است که ﴿أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾ (نور۳۶). به‌غیر از جنبۀ عاطفی و احساسی بسیار قوی‌ای که این آیه حداقل برای من دارد، این قسمت از حالت تمثیل هم بیرون ‌‌‌‌‌‌‌‌می‌آید و حالتی حماسی می‌یابدخانه‌هایی که به عرش رفته‌انداین اصطلاح ﴿أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾ (نور۳۶جالب است.

در اینجا نکتۀ بسیار اساسی‌ای که چندین بار هم بر آن تأکید کرده‌ام، این است که عشقی که ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن از آن می‌گوید، به‌شدت مربوط به خانواده استآن حالت‌های عشق در نگاه اول و آن کارهای عجیبی که بعضی از فرقه‌های صوفیه کرده‌اند (مثلاً گلی می‌گذاشتند و پسر نوجوان زیبارویی را می‌نشاندند و بعد مدام به پسرک نگاه می‌کردند)، به این دلیل است که فرد هر بار که می‌خواهد شعله‌ور شود، احتیاج دارد عملیاتی را تکرار کنددر واقع، به آنچه اینجا می‌گوید، نرسیده است﴿يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ﴾ (نور۳۵). اینجا حرف از نوری است که خودبه‌خود شعله‌ور می‌شود؛ حالت عاشقانه‌ای که به خانواده تبدیل می‌شود و بچه‌ها به دنیا می‌آینداین جوّی که درون خانواده هست، تمثیلی از آن مشکات و زجاجه است که نور را حفظ می‌کند و دائم نور داردهیچ‌چیزی هم نمی‌تواند آن را خاموش کندگسترش پیدا نمی‌کند و به آتش‌سوزی هم تبدیل نمی‌شودبه‌علاوۀ ‌‌‌‌‌‌‌این‌ نکتۀ مهم که به آتش نیاز ندارد تا روشن شود؛ بلکه‌‌‌‌ خودبه‌خود شعله‌ور است‌؛ در حالی‌ که مجالس سماع هر بار باید تکرار شود و فرد باید مدام بچرخد و بچرخد تا چیزی آتش بگیرد و روشن شود یا هر بار به چهرۀ پسر نوجوان زیبارو نگاه کند‌‌‌‌‌‌‌پس این نوری که با سماع تولید می‌کنند، نوری نیست که در اینجا می‌گویداینجا نور تثبیت‌شدۀ دائمی‌ای است که به این کار‌ها نیاز ندارد‌‌‌‌‌‌‌.

[۲۰:۰۰]

بر چه اساس این‌طور می‌گویم؟ بر ‌‌‌‌‌‌‌این اساس که جایگاه این نور در خانواده استبعد از ‌‌‌‌‌‌‌اینکه خانه‌‌‌ای را به ما نشان می‌دهد که در آن صبح و شام تسبیح خدا را می‌گویند‌‌‌‌‌‌‌ و به حالت شعله‌وری رسیده‌اند و در عشق خدا غرق شده‌‌‌‌‌‌اند‌‌‌‌‌‌‌، بلافاصله تصویر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ مردی می‌آید که صبح از خانه بیرون می‌آید و می‌رود برای خانواده‌اش کار ‌کنداین چیزی نیست جز ‌‌‌‌‌‌‌اینکه خانواده‌‌‌ای آنجاست، بیتی هست‌‌‌‌‌‌‌، مرد از بیت بیرون می‌آید و عملی خانوادگی انجام می‌دهد‌‌‌‌‌‌‌، سر کار می‌رود‌‌‌‌‌‌‌بر این اساس٬ بسیار بعید است آتشی که آنجا روشن شده است، فقط به زیبایی چهره متکی باشدکل این زندگی خانوادگی در اینجا مدنظر است‌‌‌‌‌‌‌ویژگی اصلی مرد‌‌‌‌‌‌‌‌‌های اینجا این است که در حال کارند و در عین حال، از ذکر خدا غافل نیستنددر ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن اصطلاح ابتغای رزق برای این ویژگی به کار می‌رودتجارت و بیع از مشاغلی است که حداقل در بین شغل‌‌‌های قدیمی، حواس انسان را بیشتر پرت و او را از یاد خدا غافل می‌کندبه همین دلیل، اینجا ذکر شده استبرعکس، کشاورزی انسان را به یاد خدا می‌اندازد‌؛ چون چشم کشاورز مدام به آسمان و در انتظار بارش باران استنکته این است‌ که‌‌‌‌ هرچه شغلمان مجازی‌‌‌‌‌‌‌‌تر باشد و از طبیعت دورتر، بیشتر در معرض غفلت از یاد خداییممشاغلی مثل بیع، تجارت، ‌‌‌‌‌‌‌برنامه‌نویسی کامپیوتر و بورس این‌گونه استبه هر حال، حرف از این است که مرد‌ها در حال کار روزانۀ خود از یاد خدا غافل نمی‌شوند؛ چون کار را نه برای کار‌‌‌‌‌‌ بلکه به‌خاطر عشقشان و برای ابتغای رزق و رفع نیازی حیاتی انجام می‌دهند‌‌‌‌‌‌‌کار واقعی برای مرد ‌‌‌ابتغای رزق است؛ یعنی رزقی ببرد و در خانه‌اش و به‌همراه زن و بچه‌‌‌‌اش بخورد‌‌‌‌‌‌‌اینجا بچه‌ها هم وارد می‌شوند.

علت غافل‌شدن از ذکر خدا چیست؟ چه مشکلی برای انسان‌ها پیش آمده‌‌‌‌‌‌‌ است؟ ‌‌‌‌‌مشکل اساسی ‌‌این است که مرد‌ها که عاشق نبودند، به‌شدت کار کردند تا ارتقای شغل پیدا کنندامروزه بسیاری از مرد‌ها این‌گونه‌اندزندگی‌شان بیشتر در محیط کارشان است‌‌‌‌‌‌ و دیر به خانه می‌روند؛ چون کارشان را خیلی دوست دارند و خانواده‌شان را‌ نه‌چندان‌‌‌‌‌‌برای خانواده و‌‌‌‌‌‌‌ رفع نیازی خاص کار نمی‌کنند، به‌خصوص که امروزه رابطۀ بین کار و ابتغای رزق ضعیف شده است؛ مثلاً در کشورهای اروپایی، مثل فرانسه، کار برای ابتغای رزق نیست؛ چون فرد اگر کار هم نکند، رزقش را دولت با بیمۀ بیکاری تأمین می‌کنداین مشکل باعث شده است مردهای بسیاری به وجود آیند که اسمشان را گذاشته‌‌‌‌‌‌اند پیترمَناصلاً مردانگی ‌‌‌‌‌‌با ابتغای رزق به وجود می‌آید؛ یعنی مرد با کار سخت و تأثیرگذار خود رزقی را تأمین و نیاز حیاتی موجوداتی را رفع کند و آن‌ها را زنده نگه دارد؛ در حالی که هرچه پیش می‌رویم، به نظر می‌رسد ابتغای رزق ساده‌‌‌‌‌‌‌‌تر می‌شودبه‌اضافۀ اینکه مرد‌ها دیگر، به‌قول یونگ، مرحلۀ آیین تشرف را طی نمی‌کنند؛ یعنی از پدر و مادر و خانواده جدا نمی‌شوند تا بعد بخواهند عاشق شوند و کار کنند‌‌بسیاری از زن‌ها هم امروزه کار می‌کنند و نیازی ندارند مرد رزقشان را ابتغاء کند؛ البته گمان می‌کنم زن‌‌‌های باهوش ‌‌‌‌‌‌‌این‌ قبیل موضوع‌‌ها را خوب می‌فهمند و می‌دانند برای اینکه زندگی خانوادگی موفق‌تری داشته باشند، حداقل باید وانمود کنند که به کمک مرد نیاز دارند و کار او برای خانواده بسیار مهم و مؤثر است؛ چون مرد با کار‌کردن و زحمت‌کشیدن ابراز عشق می‌کند. ‌‌اگر زنی این نکته را متوجه نباشد و کار و درآمد شوهرش را ناچیز بشمارد‌‌‌‌‌‌‌، به خانواده آسیبی جبران‌ناپذیر می‌زند؛ یعنی اگر چنین احساسی به مرد دست بدهد، چیزی برای ارائه‌کردن نخواهد داشت.

عبدالعلی بازرگان، در کتاب نظم ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن، از نظر آماری کار بسیار مهم و مفیدی انجام داده استدر هر سوره‌‌‌ای مشخص کرده است که فراوانی کدام واژه‌ها ‌‌‌‌‌‌بیشتر است‌‌‌‌‌‌‌؛ مثلاً ‌‌‌‌‌‌‌‌نصف دفعاتی که واژۀ بیت در ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن آمده است، در سورۀ نور استبیت بیشترین واژه‌‌‌ای است که در این سوره تکرار شده است‌‌‌‌‌‌‌؛ بیشترین واژه به‌نسبت کل دفعاتی که در ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن آمده استمهم نیست که واژه‌هایی مثل «الذین» یا «و» در این سوره بسیار آمده باشد؛ مهم حالت نسبی‌ای است که بیت دارد؛ یعنی واژۀ کلیدی و مرکزی این سوره بیت است که بسیار زیاد تکرار و بر آن تأکید شده است‌‌‌‌‌‌‌این نشان می‌دهد که منظور از بیت فقط خانه و چهاردیواری نیست‌‌‌‌‌‌‌؛ بلکه کل خانواده استدر واقع، بیت به اهل‌البیت اشاره دارد‌‌‌‌‌‌‌بیت خانه‌‌‌ای است که ‌‌‌‌‌‌‌تشکیل شده است و خانواده‌‌‌ای ‌‌‌‌‌‌‌‌در آن زندگی می‌کننداین دو آیۀ وسط به‌شدت بر این موضوع تأکید می‌کند که ‌‌‌‌‌‌‌‌اینجا مسئله مسئلۀ خانواده و‌‌‌‌ کار‌کردن است‌‌‌‌‌‌‌.

[۳۰:۰۰]

۳– دوگانگی قلوب و أبصار

تأکید می‌کنم که آیۀ دوم به‌طور ناگهانی حسی از ترس و وحشت را به ما القا می‌کندبه این دلیل می‌گویم ناگهانی که انتظار نداریم آیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که این‌گونه از نور و انسان‌های خوب صحبت می‌کند و همه‌چیز در آن‌ها عالی است، ‌‌‌‌‌‌‌ختم شود به‌ ﴿يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ﴾ (نور۳۷). وحشت وجودمان را فرامی‌گیرد که این افرادی که خانه‌شان به آسمان رفته است، همچنان احساس خطر می‌کنند و می‌ترسندمهم است که این احساس خطر را احساس کنیم.

نکتۀ دیگر این است که در قلوب و أبصار هم دوگانگی‌ای هست که به شرقی و غربی اشاره دارددر واقع،‌ مقدمۀ تمثیل شرقی و غربی در دو آیۀ بعدی است؛ چون أبصار به درکی خودآگاه اشاره داردبَصَر همان جایی است که سراب ‌‌‌‌‌‌‌‌در آن دیده می‌شود؛ یعنی آن قسمتی است که ادراک‌‌‌های خودآگاه ما ‌‌‌‌‌‌‌‌در آن صورت می‌گیرد‌‌‌‌‌‌‌ که مطمئناً به زبان مربوط استما تقریباً هیچ‌چیزی را در خودآگاه خود بدون زبان نمی‌فهمیم؛ در حالی که قلب جایگاه عواطف است.

درمجموع، آیۀ دوم دو نکته داردیکی تقابل قلوب و أبصار و دیگری ذکر ‌‌‌‌‌‌‌اینکه آن روزی که این‌ها از آن می‌ترسند، روزی است که‌ ﴿تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ﴾ (دل‌ها و دیده‌‏ها در آن زیرورو می‌‏شود) (نور۳۷). علاوه بر ‌‌‌‌این، تردیدی نیست که در آیۀ قبلی که ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾ (نور۳۶به ﴿بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ﴾ (نور۳۶ختم می‌شود، بازهم دوگانگی شرقی و غربی هست‌‌‌‌‌‌‌روز و شب بیشترین چیزی است که در ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن به‌طور تمثیلی به این دوگانگی اشاره می‌کند‌‌‌‌‌‌‌درکل، دو نکته را باید درک کنیمیکی اینکه تا ‌‌‌‌‌‌‌‌وقتی که ما انسان‌ها روی این کرۀ خاکی زندگی می‌کنیم، این دوگانگی در همۀ شئون زندگی‌مان دخالت دارد؛ دوم اینکه این دوگانگی خطرناک است.

در ادبیات عامیانه همیشه از قلب به‌عنوان مرکز عواطف و احساسات یاد می‌شود‌‌‌‌‌‌‌علاوه بر این، ریشۀ کلمۀ قلب از تقلب، به‌معنای دگرگونی، استقلب مدام در حال دگرگونی استاین با تمثیل دریایی که امواج‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌آید و می‌رود، ارتباط دارد‌‌‌‌‌‌‌دنیای عاطفی ‌‌‌‌‌‌‌این‌گونه است‌‌‌‌‌‌‌ما بر دنیای عاطفی و ناخودآگاه خودمان تسلط نداریم‌‌‌‌‌‌‌چیز‌ها می‌آید و می‌روددر طول روز، حالت‌های مرد‌ها کمتر تحت‌تأثیر امواج ناخودآگاه آن‌ها دگرگون می‌شودزن‌ها بیشتر ‌‌‌‌‌‌‌این‌گونه‌اند؛ یعنی حالت‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی به آن‌ها دست می‌دهد که نمی‌دانند از کجا آمده‌‌‌‌‌‌‌ استتا بخواهند فکر کنند این حالت‌ها از کجا آمده است، حالت دیگری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌آید و عواطف دیگری به آن‌ها دست می‌دهد. ‌‌

در ‌بعضی دیگر از آیات ‌‌‌‌‌‌‌قرآن‌ نیز قلب و بصر در مقابل هم آمده است؛ مثلاً ﴿إِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ﴾ ‌‌‌‌‌‌‌(احزاب۱۰). چه‌چیز‌‌‌های واضحی وجود دارد که قلب و بصر را در مقابل هم قرار می‌دهد؟ واضح است که بصر (دیدن)‌ به نور نیاز دارد‌‌‌‌‌‌‌؛ در حالی که قلب این‌گونه نیستبرای عواطف خود به چیزی نیاز نداریم‌‌‌‌‌‌‌قلب لایۀ پایین‌‌‌‌‌‌‌‌تر است؛ همان‌ طور که جای عواطف در لایۀ پایین‌‌‌‌‌‌‌‌تر مغز است.‌‌ قلب در تاریکی هم کار می‌کند؛ ولی بصر این‌گونه نیست‌‌‌‌‌‌‌بنابراین، بسیار واضح است که بصر و إبصار مربوط به حالت شرقی استدر آیۀ بعدی می‌بینیم که فضایی نورانی وجود دارد که چیزی ‌‌‌‌‌‌‌‌در آن دیده می‌شود و اشتباه دید پیش ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌آید.

دانشجواینکه می‌گوید: «نَوِّر قُلوبَنا»…

استادبلهاین نور الهی نهایتاً به قلب می‌رسد.

سعی می‌کنم ‌درک و فهم خودم از ﴿تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ﴾ (نور۳۷یا ﴿فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ﴾ (نور۳۹را بسیار آزادانه بیان کنمچندان مقید نیستم که از فیزیولوژی استفاده کنم یا از دیگر آیه‌‌‌های ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.

منِ انسان می‌توانم خودآگاهی و ذهنیتی برای خود بسازم و از واژه‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی استفاده کنم و زبان و فرهنگی داشته باشم که با ارجاع‌‌‌‌‌‌‌‌‌های واقعی منطبق نباشدتمام ماجرا این است‌‌‌‌‌‌‌ که آنچه در عالم تکوین هست، مستقل از زبان انسانی، همه‌‌‌‌اش حقیقت استکذبی در عالم وجود نداردهرچه هست، همانی است که هست‌‌‌‌‌‌‌کذب کجا وجود دارد؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌وقتی‌ که به چیزی با زبان اشاره می‌کنم، می‌تواند وجود داشته باشد یا نداشته باشدگزاره‌‌‌ای می‌سازم که می‌تواند صادق یا کاذب باشدواژه‌ها می‌تواند صادق یا کاذب باشدبنابراین، نکتۀ اساسی این است که از یک سو، من دنیای تشریعی ذهنی‌ای دارم و از سوی دیگر، دنیایی واقعی و حقیقی و تکوینی وجود داردمهم ‌‌‌‌‌‌‌این است که ذهنیت من چه اندازه با این عالم منطبق می‌شود یا نمی‌شودسراب نمادی از چیزی ذهنی و نشانه یا قالبی بازنمایی‌شده است که با حقیقت منطبق نیست‌‌‌‌‌‌‌اصطلاح بازنمایی را برای بخش ذهنی یا تشریعی یا زبانی به کار می‌برند‌‌‌‌‌‌‌ما جهان را بازنمایی می‌کنیم، به‌خصوص با زبان خود‌‌‌‌‌‌‌چیزی وجود ندارد؛ ولی ما ممکن است به‌دلیل ذهنیات خود به‌سمتش برویم‌‌‌‌‌‌‌چیزی که ترسناک است، همین است‌‌‌‌‌‌‌.

[۴۰:۰۰]

اتفاقی که در روز قیامت (یوم الحقمی‌افتد، این است که همۀ آن عالم ذهنی باطل و همۀ چیز‌‌‌های باطل خودآگاه و ناخودآگاه از بین می‌روددر آن روز دیگر نمی‌توانیم به ذهنیتی تکیه کنیمآنچه باقی می‌ماند و وزنی حساب می‌شود، آن چیزی است که با حقیقت منطبق است﴿وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ (اعراف۸). ممکن است هیچ‌چیزی برای ما باقی نمانداگر کاری انجام داده باشیم که با عالم واقع تطابق داشته باشد، آن روز این کار را حساب می‌کنند‌‌‌‌‌‌‌اگر من حضرت علی(عرا با ‌‌این ذهنیت باطل که آن حضرت نمایندۀ شیطان در کرۀ زمین است، در شب قدر و به‌عنوان عبادت کشته باشم، نباید انتظار داشته باشم که این ذهنیت را آن روز برایم حساب کنند و بگویند نیتش خوب بوده استاین بحثی است که بعضی از فیلسوف‌‌‌های غربی، برعکس دیدگاه دینی ما، مطرح می‌کنند و می‌گویند ما در دنیای ذهنی خود مسئول اعمالمان هستیم؛ یعنی اگر نیتمان خوب باشد و عملمان بد، نیت را ملاک می‌دانند‌‌. ‌‌‌‌‌همۀ انسان‌ها در دنیای ذهنی خود همیشه بهترین کار ممکن را انجام می‌دهند‌‌‌‌‌‌‌همۀ خطر در این است که روزی که قلوب و أبصار تغییر شکل می‌دهد و بر همدیگر منطبق می‌شود، می‌فهمیم که تمام ذهنیاتمان غلط بود‌‌‌ه و با حقیقت منطبق نبوده است‌‌‌‌﴿تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ﴾ (نور۳۷). چنین کسی دربارۀ روز قیامت می‌گوید﴿فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾ (ق۲۲). روزی که بصر و خودآگاهی ما تا دور را می‌بیند، همه‌چیز را می‌بیند، آن روز متوجه می‌شویم که چه کرده‌ایم.

‌‌‌‌‌‌‌اینکه گفته می‌شود آن روز اعمال را به ما عرضه می‌کنند، فقط به این معنا نیست که خاطرۀ اعمالمان را به یاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌آوریم؛ بلکه می‌فهمیم که واقعاً چه کرده‌ایم؛ مثلاً می‌فهمم که نمایندۀ خدا در کرۀ زمین‌‌‌ را‌‌‌‌ به‌اشتباه کشته‌ام؛ ‌در حالی که گمان می‌کردم این کار عبادت است. ‌‌‌‌‌اینکه می‌گوید ‌‌‌‌‌‌‌‌وقتی ‌به‌سمت سراب می‌روند،‌ ﴿وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ﴾ (و خدا را نزد خویش یابد و حسابش را تمام به او دهد) (نور۳۹)، به این معناست که همۀ ذهنیات هر فرد خطا نیستاگر به‌جای نمایندۀ شیطان در کرۀ زمین معاون نمایندۀ شیطان را کشته باشم، اشتباه کرده‌ام و ذهنیتم با واقعیت منطبق نبوده استبا این حال، به‌اندازۀ سهمی که از حقیقت دارد، چیزی را برای من حساب می‌کنند. ‌‌‌‌‌‌‌همین قسمت از آیه، صریح‌‌‌‌‌‌‌‌تر از هر آیه و سورۀ دیگر، خداوند را خودِ حق می‌دانددر جایی دیگر آمده است﴿وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ﴾ (نور۲۵). این تأکیدی است ‌‌‌‌‌‌‌بر اینکه خداوند همان حق آشکار استمن طبق ذهنیات خود کارهایی انجام می‌دهم تا مشکلی را حل کنم؛ ولی چون ذهنم خطا می‌کند‌‌‌‌‌‌‌، همۀ مشکلم حل نمی‌شود؛ بلکه ممکن است تنها بخشی از آن حل شود. ‌‌‌‌‌‌

﴿وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ﴾ (نور۳۹موضوعی روزمره است. ‌‌‌‌‌‌‌این موضوع نه‌تنها در روز قیامت بلکه هر روز اتفاق می‌افتدهر روز هر کاری که انجام می‌دهیم، مهم نیست ذهنیتمان چیست؛ مهم ‌‌‌‌‌‌‌این است که چه اندازه به حقیقت ماجرا نزدیکیم؛ مثلاً اگر ذهنیت من این باشد که دارویی برای درد من خوب است‌‌‌‌‌‌‌، ممکن است بر اثر مصرف آن بمیرم یا دردم خوب نشود یا فقط مقداری تسکین پیدا کندحقیقت است که همه‌چیز را روشن می‌کندخداوند، حق مبین، همه‌جا هست و من را به همان اندازه‌‌‌ای که کارم سهمی از حقیقت دارد، به نتیجۀ عملی که انجام داده‌ام، می‌رساند.

دانشجواینجا تلقین معنی ندارد؟ مثلاً چیزی واقعیت ندارد؛ ولی ما به خودمان تلقین می‌کنیم که هست و تأثیر می‌گذاردمثل داروی غیرمؤثری که به بیماری می‌دهند؛ اما بیمار چون احساس می‌کند رو به بهبودی است، واقعاً بهبود می‌یابد.

استادشما با این فرض بسیار scientific مدرن دارید صحبت می‌کنید که بیماری نتیجۀ میکرب‌‌‌‌‌‌‌ و چیزهایی جسمانی، مثل به‌هم‌خوردن تعادل هورمون‌ها، است و چون این دارو‌‌ی مفیدی نیست، نباید تأثیر بگذارد؛ در حالی که پست‌مدرن بیماری‌ها‌‌‌‌‌‌‌ این‌گونه نیستدر واقع، عمدۀ بیماری‌ها نتیجۀ ضعف سیستم دفاعی بدن ماستمیکرب‌ها به بدن ما وارد نمی‌شود تا ما را بیمار کند؛‌‌‌‌‌‌ بلکه هست‌‌‌‌‌‌‌ و فعال می‌شود‌‌‌‌‌‌‌سیستم دفاعی بدن ما به‌شدت تحت‌تأثیر مسائل روانی ماستوقتی حالمان خوب نیست، بیمار می‌شویم؛ چون سیستم دفاعی بدنمان ضعیف و میکرب‌ها فعال می‌شودبنابراین، اصلاً عجیب نیست که تلقین اثر بگذاردبیماری ریشۀ روانی داردچیزی روانی هم آن را از بین می‌برددرست است دارو در این مثال دارویی گول‌زننده است؛ ولی واقعیت و حقیقتی در اینجا وجود داردبیمار که روحیه‌اش را از دست داده است، آن را بر اثر تلقینی به دست می‌آورد و بیماری‌اش علاج می‌شودهر‌چه در عالم اتفاق می‌افتد، حقیقت استچیزی جز حقیقت وجود ندارد.

دانشجوجزا یا پاداشی که قرار است دریافت کنیم، تابعی از حقیقت و وابسته به فاصلۀ ما از حقیقت استبا توجه به این نکته، ﴿لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا﴾ (بقره/ ‌۲۸۶بی‌انصافی نیست؟ [۳۳۴۶۰۰]

استاددر ﴿لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا﴾ (بقره/ ‌۲۸۶)، وسع انسان جزو حقایق عالم شمرده می‌شود‌‌‌‌‌‌‌همۀ چیزهایی که وجود دارد، حقیقی است‌‌‌‌‌‌‌.

به ‌‌‌‌‌‌‌‌هر حال، روز قیامت روزی است که خداوند در وصف آن می‌گوید﴿يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ﴾ (روزی است که چیزهای پنهان آشکار می‌شود) (طارق۹)؛ مثلاً ممکن است در کارهایمان چیزی پنهانی وجود داشته باشد و ندانیم ‌‌‌‌‌و بعد برایمان آشکار شوددر ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن آمده است کسانی که در این دنیا مال یتیم می‌خورند، در واقع آتش می‌خورنداین از آن نکاتی است که بعداً آشکار می‌شودحقیقتی است که نمی‌بینیم؛ ولی واقعیتش این‌گونه است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌به همین‌ ترتیب، اعمال ما در مراتب وجود حقایقی را به همراه دارد که ممکن است از دید ما پنهان باشد.

۴– آیات ۴۱ تا ۴۵ سورۀ نور

بعد از ‌‌‌‌‌‌‌اینکه تمثیل دوم (تمثیل موج و دریاتمام می‌شود و از آیۀ ۴۱ آشکارا فضا عوض می‌شوداینجا پنج آیه هستاز آیۀ ۴۱ تا انتهای آیۀ ۴۵ساختار صوری بسیار واضحی در اینجا وجود دارد که همان ابتدا می‌توانیم ببینیمدو بند هستدو آیۀ بلند و کوتاه نخست﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ﴾ (نور۴۱و ﴿وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ﴾ (نور۴۲و دو آیۀ بلند و کوتاه دوم﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحَابًا ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَامًا فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ جِبَالٍ فِيهَا مِنْ بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشَاءُ وَيَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشَاءُ يَكَادُ سَنَا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ﴾ (نور۴۳و ﴿يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصَارِ﴾ (نور۴۴). بعد هم آیۀ پنجم است﴿وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مَاءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلَى بَطْنِهِ وَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلَى رِجْلَيْنِ وَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلَى أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ (نور۴۵). تفاوت معنایی‌‌‌ این قسمت با قسمت اول همین فصل چیست؟

[۵۰:۰۰]

نکتۀ اول این است که اینجا ما در عالم تکوین هستیم. ‌‌‌اگر کل عالم را به عالم تشریع و تکوین، به‌معنای اعتباری، تقسیم کنیم، عالم تشریع عالم انسانی استنشانۀ عالم تشریع این است که در آن خطا وجود داردبنابراین، خوفی وجود دارد که در روز قیامت اتفاقاتی ‌‌‌می‌افتد‌‌‌‌‌‌‌ و انسان‌ها در خطرندبعد از هبوطمان به زمین است که دچار خطر شده‌ایمموجوداتی که در آسمان‌اند، هیچ واهمه‌‌‌ای ندارند و به‌خوبی و خوشی زندگی می‌کنند.‌‌‌‌‌‌ به همین دلیل هم آن امانت را قبول نکرده‌اندما اشتباه کرده‌ایم که این امانت را قبول کرده‌ایم و به خطر افتاده‌ایمدر قسمت اول همین تمایز شرقی و غربی وجود دارددر عالم تشریع و انسانی هستیمدر قسمت بعد با پرنده سروکار داریم و با ابر و آسمان و حیات و موجوداتی که از داخل آب ظاهر می‌شونددر این قسمت هیچ اشارۀ مستقیمی به عالم انسانی نمی‌بینیمبه‌جای ‌‌‌‌‌‌‌اینکه بگوییم عالم تشریع و عالم تکوین‌‌‌‌‌‌‌، می‌توانیم بگوییم عالم انسانی‌‌‌‌‌‌‌؛ چون عالم انسانی هم شامل تشریع است و هم شامل تکوینشاید تعبیر اولم تعبیر درستی نباشد. ‌‌‌‌‌‌‌این‌گونه نیست که ما در نیمۀ اول این فصل در عالم تشریع، به‌معنای عالم بازنمایی‌‌‌های ذهنی و زبان، باشیمآنجا هم انسان‌هایی وجود دارندانسان‌ها نیز ترکیبی‌اند از موجوداتی تکوینی که ذهنیت هم دارندمهم این است که در قسمت دوم، عالم عالم انسانی نیست.

نشانه‌ای بسیار واضح این است که واژۀ عمل واژه‌‌‌ای است که به‌معنای فعل ارادی انسان به کار می‌رود؛ در حالی که فعل ‌‌‌‌‌‌‌این‌گونه نیستدر قسمت اول مدام حرف از اعمال انسان‌هاست؛ مثلاً دربارۀ اعمال انسان‌ها تمثیل داریم؛ در حالی که در اینجا یک بار که به چیزی اشاره می‌شود، مثلاً دربارۀ همۀ موجودات آسمان و زمین که صحبت می‌کند و پرنده‌ای در حال پرواز را نشان می‌دهد، بعد می‌گوید﴿إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ﴾ (یونس/‌ ۳۶). فعل واژه‌ای عام است که به هر نوع عمل و فعلی که از هر نوع موجودی صادر می‌شود، از کرات آسمانی گرفته تا پرنده، اطلاق می‌شود‌‌‌‌‌‌‌خداوند در ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن عموماً واژۀ فعل را دربارۀ افعال خود به کار می‌برد، به‌غیر از یکی‌دو نمونۀ خاص با ترکیبی از عملبه ‌‌‌‌‌‌‌‌هر حال، دربارۀ خداوند هم می‌توانیم عمل را به کار ببریمدربارۀ جن و مَلَک از عمل استفاده می‌شود؛ به‌دلیل ‌‌‌‌‌‌‌اینکه به‌نوعی صاحب اراده‌اند‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌فعل ارادی عمل است؛ در حالی که فعل غیرارادی و هر نوع کاری که صورت بگیرد، مفهوم فعل را دارد‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‌‌‌به‌عبارت روشن‌تر، در آیات اول در عالم انسانی هستیمحرف از نوری است که خداوند می‌تواند بدهدبعضی این نور را ندارند؛ مثلاً دقیقاً در عالم انسانی است که ‌‌‌‌‌‌‌‌قطب‌بندی شرقی و غربی آشکارا وجود دارد‌‌‌‌‌‌در آیات دوم نه در عالم انسانی که در طبیعت هستیماین تمایز قطعۀ اول و قطعۀ دوم است.

نکتۀ دیگر دربارۀ این پنج آیه این است که قطعۀ اولی که با أَلَمْ تَرَ شروع می‌شود، با أَلَمْ تَرَ دوم تفاوت دارددر اینجا نکتۀ اساسی هم همین است، هرچند ممکن است دور از ذهن باشد‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‌‌‌دو آیۀ اول، مثل شروع آیاتی که در قسمت اول این فصل است، به همان وضعیت عمودی یعنی به زمین و آسمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها اشاره می‌کند؛ در حالی که آیات دوم دوباره وضعیت شرقی‌بودن و غربی‌بودن‌‌‌ را‌‌ دارداین نکته‌‌‌ای است که در ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن بر آن تأکید می‌شود و به نظر می‌رسد این تمایز شرقی و غربی که ما شاید به‌عنوان نوعی نتیجۀ جنسیت یا ذهنیت خودمان می‌بینیم، در طبیعت هم وجود داردآنجا که در آسمان‌هاییم، در دو آیۀ اول، همه‌چیز خوب استوقتی پایین می‌آییم، در زمین مجازات وجود دارددقت کنیم که آیات ۴۳ و ۴۴ طبیعت نزدیک زمین را نشان می‌دهدطبیعت مثل عاملی که حکم تشریعی خداوند را انجام می‌دهد، در دومی ظاهر می‌شودبلافاصله آیۀ کوچکی که بعد‌‌‌‌ش هست، ﴿يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ﴾ (نور۴۴)، بار دیگر به چیزی شرقی و غربی اشاره می‌کند؛ در حالی که آیۀ کوچک بعد از أَلَمْ تَرَ اول می‌گوید﴿وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ (نور۴۲). چیزی واضح‌‌‌‌‌‌‌‌تر از سماوات و أرض و در مقابل، لیل و نهار برای اشاره به این حالت صعودی و حالت افقی که در شرقی و غربی هست، وجود ندارد‌‌‌‌‌‌‌.

نکتۀ مهم دربارۀ این دو جفت آیه این است‌‌‌‌‌‌ که اولی، یعنی ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ﴾ (نور۴۱)، فضای بسیار سالم آسمانی‌ای را به تصویر می‌کشددر این فضا که حالت عمودی و صعودی دارد و قاعدۀ آن زمین است، سماوات و پرواز‌ سرخوشانۀ پرنده‌‌‌ای دیده می‌شود که در حال تسبیح است‌‌‌‌‌‌‌پرنده بال‌های خود را گشوده است و در حالت شناور پرواز می‌کند و هیچ انرژی‌ای برای پرواز‌ صرف نمی‌کندتسبیح در اینجا به همان معنای شناوری استبعد این آیۀ کوتاه می‌آید﴿وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ﴾ (نور۴۲و بعد دوباره‌﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ﴾ (نور/ ‌۴۳).

چون ممکن است ابهامی در ترجمۀ آیۀ ۴۳ وجود داشته باشد و بعضی آن را به‌گونه‌ای دیگر تعبیر کنند، می‌خواهم این ابهام را رفع کنماین آیه دربارۀ بارش تگرگ است‌‌‌‌‌‌‌، بارش تگرگ به‌عنوان نشانۀ عذابمهم است که این آیه را درست بفهمیم‌‌‌‌‌‌‌باران نشانۀ رحمت است؛ اما ممکن است به تگرگی ویرانگر تبدیل و به‌عنوان عامل عذاب به زمین نازل شودنکتۀ اصلی این آیه همین است که طبیعت در تشریع دخالت می‌کند و ‌‌‌‌‌این‌گونه نیست که تشریع فقط مربوط به عالم انسانی باشد‌‌‌‌‌‌‌طبیعت تحت مُلک خداوند استملک جایی است که فرمانروایی تکوینی انجام می‌شود و این فرمان‌‌‌های تکوینی شکل عذاب‌کردن دارداین پدیده‌‌‌ای است که در طبیعت وجود داردما معمولاً طبیعت را ‌‌‌‌‌‌‌این‌گونه نگاه نمی‌کنیمحتی اگر دید علمی را کنار بگذاریم، طبیعت به خطا و درستکاری انسان‌ها هم بی‌‌اعتنا نیستدر این آیه بلافاصله ‌‌‌‌‌‌‌‌وقتی ‌که به زمین نزدیک می‌شویم، مجازات (اصابت تگرگ به زمینرا می‌بینیم و برقی را که ترسناک است‌: ﴿سَنَا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ﴾ (نور۴۳).

عده‌ای این آیه را جزو آیاتی می‌دانند که از نزول باران و رحمت صحبت می‌کندآن‌ها ﴿فَيُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشَاءُ﴾ (نور۴۳را این‌گونه تعبیر می‌کنند که باران برای هر‌که می‌خواهد، می‌فرستد و برای هرکه نمی‌خواهد، نمی‌فرستد؛ اما این تعبیر اصلاً با فضای‌ ﴿يَكَادُ سَنَا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ﴾ (نور۴۳هم‌خوانی ندارد؛ چون در آخر می‌گوید مثل برقی است که چشم‌ها را خیره می‌کندحالت ترسناکی در این آیه هستاین ادامۀ آن ترسی است که در آیۀ ﴿رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ﴾ (نور/ ‌۳۷دیدیم؛ ترسی که در طبیعت هم به ما القا می‌شود و ممکن است چیز وحشتناکی در زندگی روی کرۀ زمین‌‌‌‌‌‌‌ در انتظار ما باشددر آسمان‌ها که تگرگ نمی‌باردبه‌دلیل وجود‌ واژه‌های ﴿مِنْ بَرَدٍ﴾ (نور۴۳واضح است که به تگرگ اشاره می‌کندبارش تگرگ هم به‌معنای عذاب‌ است﴿فَيُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشَاءُ وَيَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشَاءُ﴾ (نور۴۳)؛ چون واژۀ يَصْرِفُهُ در ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن به‌همراه عذاب ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌آید؛ مثلاً ‌‌‌‌‌﴿اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ﴾ (فرقان/‌ ۶۵). ‌‌‌‌‌

[۱:۰۰:۰۰]

اگر بدانیم که تگرگ چگونه تشکیل می‌شود‌‌‌‌‌‌‌، متوجه می‌شویم که چقدر با این آیه مطابقت دارد و منظور از این آیه‌‌‌‌‌‌‌ پیدایش باران نیست‌‌‌‌‌‌‌تگرگ معمولاً هنگام طوفان‌‌‌‌‌‌‌‌‌های همراه با رعد و برق ‌‌‌‌‌‌‌‌به وجود ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌آید‌‌‌‌‌‌‌از نظر علمی جریان بادی با سرعت بیش از ۱۶۰ کیلومتر باید اول ابرها را بالا ببردبعد توده‌‌‌های ابر که به‌سمت بالا می‌رود، مانند برج‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی با بلندای چند کیلومتر، در غلاف جوّ روی یکدیگر متراکم می‌شودسپس قطرات باران از درون همین ابرها تشکیل می‌شودمیلیون‌ها قطرۀ کوچک آب کنار هم جمع می‌شود و یک قطرۀ باران بزرگ را به وجود‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌آوردبعد به‌دلیل سرمایی که در لایه‌‌‌های ابر وجود دارد، یخ می‌زند و ‌‌‌‌‌‌‌‌کم‌کم به تگرگ تبدیل می‌شود و می‌بارداین آیه توضیح واضح چنین پدیده‌‌‌ای است:

﴿يُزْجِي سَحَابًا ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَامًا فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ جِبَالٍ فِيهَا مِنْ بَرَدٍ﴾ (ابر را به‌آرامى مى‌‏راندسپس میان [اجزایآن پیوند مى‏‌دهدآنگاه آن را متراکم مى‏‌سازدپس دانه‌های باران را می‌‏بینی که از خلال آن بیرون می‌‏آید و [خداست کهاز آسمان، از کوه‌هایی [از ابر یخ‏زدهکه در آنجاست، تگرگى فرومی‌ریزد) (نور۴۳).

می‌گوید این قطره‌ها بیرون می‌آید؛ نمی‌گوید می‌بارد‌‌‌‌‌‌‌گویی دوربین درون ابر است و می‌بینیم که قطرات آنجا تشکیل شده است و از درون ابر خارج می‌شودآنچه اینجا‌‌‌‌‌‌‌ نازل می‌شود، تگرگ استابهام این آیه و در نتیجه، تردید مفسران را این‌گونه می‌توانیم رفع کنیم:

﴿مِنَ السَّمَاءِ مِنْ جِبَالٍ فِيهَا﴾ (نور۴۳به ساختار کوه‌مانند ابرها اشاره داردعلامه طباطبایی بدون ‌‌‌‌‌‌‌آنکه با این پدیدۀ طبیعی آشنا باشد، این آیه را درست می‌فهمد و در تفسیرش اشاره می‌کند که این جبال هیچ ربطی به جبال روی زمین ندارد؛ بلکه به چیز عظیمی که در آسمان هست، اشاره می‌کند‌‌‌‌‌‌‌گمان نمی‌کنم در تفسیر المیزان حرفی از این باشد که این حقیقتی علمی است که برج‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی با قاعدۀ بزرگ‌‌‌‌ و رأس باریک تشکیل می‌شود‌‌‌‌‌‌‌هیچ شکی نیست که این آیه دربارۀ تگرگ است به‌عنوان عذابی الهی که از آسمان نزدیک زمین به زمین نازل می‌شوداین به آن ویژگی زمین اشاره دارد‌‌ که چیز‌ها خوب و بد دارداینجا در فضایی زندگی می‌کنیم که امکان ‌‌‌‌دارد عذابی نازل شودبلافاصله بعد از آن، واژۀ أبصار می‌آید:‌ ﴿يَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ﴾ (نور۴۳و ﴿يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصَارِ﴾ (نور۴۴). در آیۀ ۴۴ يُقَلِّبُ هم هستهمراهی دو واژۀ أبصار و يُقَلِّبُ این آیه را تداعی می‌کند﴿تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ﴾ (نور۳۷). اگر حضور ذهن داشته باشیم، بعد از خواندن این دو آیه باید به آیه‌ای دیگر فکر کنیم﴿تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ﴾ (نور۳۷). ‌‌‌‌این همان وضعیت ترسناکی است که در زمین وجود داردما در معرض خطری هستیم که به أبصار مربوط می‌شود‌‌‌‌‌‌‌.

این فصل را با نور شروع کردیمبعد تقریباً در میانۀ آن به تمثیلی رسیدیم از انسانی که در نور (پرتوفراوانی زندگی می‌کندتا اینجا مدام حرف از نور است؛ نوری که ما را به اشتباه می‌اندازد‌‌‌‌‌‌‌تمثیل دوم که دربارۀ اعمال کافران است و وضعیت غربی را نشان می‌دهد، پر از آب استاز آن تمثیل آب که می‌گذریم‌‌‌‌‌‌‌، عالم غیرانسانی و عالم موجودات تکوینی هم پر از آب ‌‌‌‌(سحاب‌‌‌‌ و بارشاستآیۀ آخر هم به‌وضوح دربارۀ آب صحبت می‌کند‌‌‌‌‌‌‌این فصل با تصویری از انواع موجودات زنده (مار، پرنده، چهارپا و انسانتمام می‌شود که گویی در حال بیرون‌آمدن از آب‌اند‌‌‌‌‌‌‌گمان می‌کنم وقتی این آیه را می‌خوانیم، این بیرون‌آمدن از آب را می‌بینیم، هرچند ممکن است این نکته منظور آیه نباشد﴿وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مَاءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلَى بَطْنِهِ وَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلَى رِجْلَيْنِ وَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلَى أَرْبَعٍ﴾ (و خداست که هر جنبنده‏‌اى را [ابتدااز آبى آفریدپس پاره‏‌اى از آن‌ها بر روى شکم راه مى‌‏روند و پاره‏‌اى از آن‌ها بر روى دو پا و بعضى از آن‌ها بر روى چهار [پاراه مى‌روند) (نور/‌ ۴۵). این ویژگی حیات‌بخش آب است؛ همان چیزی که به زن‌ها هم نسبت داده می‌شوداین نشانه‌‌‌ای دیگر است از اینکه تمثیل غربی به زن‌ها مربوط است؛ چون مفهوم خلق موجودات زنده به مادینه مربوط می‌شودمادینه هم همیشه با آب و عاطفه ارتباطی دارد متفاوت با آن ارتباطی که مرد دارد.

بسیار مهم است که آب را به همان معنای مدنظر قرآن بفهمیممنظور قرآن از آب H2o نیست؛ مثلاً وقتی می‌گوید ﴿وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مَاءٍ﴾ (نور۴۵یا ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ مِمَّ خُلِقَ خُلِقَ مِنْ مَاءٍ دَافِقٍ﴾ (طارق۵و۶)، هر‌چیزی شبیه آب مدنظرش استترجمۀ مناسب‌تر آن شاید مایع باشد، هرچند واقعاً مایع هم نیست؛ چون در طبیعیات قدیم آبِ در حال جوشیدن و بخار‌شدن را جزو آتش حساب می‌کردند، نه مایع؛ یعنی اصل و وجه غالبش را حرارت و سوزانندگی می‌دیدند، نه ‌‌‌‌‌‌‌مایع‌بودن؛ البته دراین‌باره توافقی وجود ندارد.

آیۀ آخر به حیات اشاره می‌کند؛ حیاتی که به حیات انسانی منجر شده استهمۀ حیوانات تا حدودی در وضعیت انسا‌‌‌‌‌ن سهم دارند؛ یعنی این شایعه است که می‌گویند حیوانات فاقد خودآگاهی و اراده‌اند و بنابراین، اعمال خوب و بد برایشان اصلاً معنی نداردهمۀ حیوانات به‌نوعی Projection‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از انسان در وضعیت‌‌‌های مختلف طبیعت‌اند و همگی تا حدودی اختیار و خودآگاهی دارند و همۀ این ماجرا در کرۀ زمین از به‌وجودآمدن حیات است‌‌‌‌‌‌‌تمام ماجرا تأکید روی مَشی استموجود زنده مشی اختیاری دارد، راهی را طی می‌کند و می‌تواند در صراط مستقیم باشداین راه‌رفتن‌‌‌‌‌‌‌ تأکید بر موجوداتی است که حیات پیدا کرده‌اند، از داخل زمین بیرون آمده‌اند، خلق شده‌‌‌‌‌‌اند و هر‌کدامشان به‌نحوی راه می‌روند؛ مثلاً‌‌‌‌‌ موجودی که باید روی دو پا راه برود، روی دو پا راه برود﴿سَوِيًّا عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ (ملک/ ‌۲۲). جای دیگر در ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن این تمثیل آمده است﴿أَفَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ (ملک۲۲). کسی که وارونه روی صورت خود راه می‌رود، مثل کسی است که در زمین راه راست را روی دو پای خود طی می‌کند‌‌‌‌‌‌‌این تصویری است که این فصل با آن ختم می‌شودتصویر راه‌رفتن موجوداتی که زنده‌اند‌‌‌‌‌‌‌.

ویژگی این مشی‌‌‌ این است که در کرۀ زمین بر اثر حیات به وجود آمده استدر نتیجه، می‌توانیم راه غلط یا راه درست را برویمبه‌طور کلی، مثل تمثیلی از وضعیتی غیرعادی است که در کرۀ زمین وجود داردنوعی مشی اختیاری و ‌‌‌‌‌‌‌اینکه تمام جهان تشریع به ما یاد می‌دهد که در حیات خود چگونه راه برویم تا دچار نزول عذاب آسمانی نشویم‌‌‌‌‌‌‌این فضای تقریباً تمثیلی قسمت دوم این آیات است که به دو چیز، یعنی به سماوات و أرض و نیز لیل و نهار، اشاره می‌کند و با آیه‌ای مربوط به خلقت حیات ختم می‌شود‌‌‌‌‌‌‌.

[۱:۱۰:۰۰]

۵– نسبت زن و مرد با سه‌گانۀ لاکان

جلسۀ قبل، واژۀ دست را در این آیه ﴿إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا﴾ (نور۴۰) ‌‌‌‌‌به‌معنای خواست ارادی یا خواست به‌طور کلی دانستماین معنا به مفاهیم روان‌کاوی لاکان بسیار نزدیک است‌‌‌‌‌‌‌قبلاً، در بحث‌‌‌های مربوط به آفرینش انسان، دربارۀ تمایزی صحبت کردم‌‌‌‌‌‌‌ که لاکان بین نیاز و خواست قائل استاو سه‌گانه‌‌‌ای دارد که از آنچه «حیث واقع» می‌نامد، شروع می‌شودفضای چیزهای واقعی که «نیاز» در آنجا قرار دارد‌‌‌‌؛ چون چیزی است که واقعاً وجود دارد‌‌‌‌‌‌چیزهای واقعی در «حیث خیال‌»‌‌‌‌‌‌ بازنمایی می‌شود و در «عالم زبان» قرار می‌گیرداز طریق زبان، نیازی را بیان و آن را به خواست تبدیل می‌کنیم‌‌‌‌‌‌‌به این ترتیب، از کودکی یاد می‌گیریم که وقتی گرسنه‌ایم‌‌‌‌‌‌‌، اشاره کنیم که گرسنه‌ام و به غذا نیاز دارم‌‌‌‌‌‌‌نیاز این‌گونه بسیار واضح و بدیهی می‌شود و برایش اسمی داریم (مثل گرسنگیو همۀ انسان‌ها هم آن را تشخیص می‌دهندبا این همه، نکتۀ اساسی در نظریۀ لاکان این است که هیچ‌وقت نمی‌توانیم نیازهایمان را به‌طور واقعی، ‌‌آن‌گونه که هست، ببینیم و در قالب زبان بیان و به خواست تبدیل کنیم و خواست‌‌‌های ارادی داشته باشیم‌‌‌‌‌‌‌همیشه اختلافی هست که فضا و حیث دیگری به وجود می‌آورد؛‌ حیثی که بخش سوم این سه‌‌گانه است‌‌‌‌‌‌‌.

اگر بپذیریم که دست واضح‌‌‌‌ترین نماد برای کار ارادی یا انجام‌دادن خواسته‌ای است، آنچه اینجا به آن اشاره می‌شود، شبیه آن گفتۀ فروید است که «آخرش نفهمیدم زن‌ها چه می‌خواهند»؛ یعنی همۀ نکته این است که خواست زن‌ها، به‌دلیل ‌‌‌‌‌‌‌اینکه بیشتر در عالم مایل به غرب و عالم تکوین‌اند و نه در عالم زبان، واضح نیستمشکل مردها این است که انتزاعی زندگی می‌کنند و بنابراین، ممکن است در عالم زبان برای خود خواست‌‌‌‌‌هایی تعریف کنند که اصلاً به آن‌ها نیاز ندارند‌‌‌‌‌‌ممکن است از دو گزاره‌‌‌ای که من این خواست را دارم و آن خواست را دارم، نتیجه بگیرند که پس من این خواست را دارم و به این ترتیب، به‌دنبال چیزی بروند که به آن نیاز ندارند‌‌‌‌‌‌‌.

زن‌ها همیشه از آن‌طرف شروع می‌کنندنیازی در وجودشان هست‌‌‌‌‌‌‌ که به‌دنبال آن‌اند؛ ‌اما مشکل آن‌ها در ترجمه‌کردن نیاز به زبان و تبدیل‌کردن آن به خواست و تعَیُن‌پیدا‌کردن آن ‌‌‌‌‌‌‌استبه‌عبارت دیگر، مشکل در این است که نمی‌دانند حسی که در درون آن‌هاست، چیست و باید برای آن چه کنندآنچه اینجا به آن اشاره می‌شود، واقعاً مثل بودن در تاریکی استامواجی در درونشان می‌آید و می‌رود و عواطف و نیاز‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی دارند که زبان پیدا نمی‌کند و‌‌‌‌‌‌ بازنمایی نمی‌شوددر واقع، مثل همۀ چیزهایی که در طبیعت هست، سر جای خود باقی می‌ماند‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‌‌‌‌وقتی‌ زنان نمی‌توانند نیازهای خود را در قالب زبان بازنمایی کنند، نمی‌توانند از فرهنگ استفاده کنند تا نیازهایشان را رفع کنند.

ما فرهنگ بسط‌یافته‌‌‌ای داریم‌‌‌‌‌‌‌ که آن را طی قرن‌ها درست کرده‌ایمبر این اساس، می‌دانیم که برای رفع نیازها یا برآوردن خواست‌های مختلف خود چه‌کاری انجام دهیماولین کار این است که زندگی درونی خود را در قالب زبان بیاوریم تا به فرهنگ ربط پیدا کنیمواضح است که فرهنگ در قالب زبان بیان می‌شود؛‌‌‌‌‌‌ مثلاً موسیقی جزو فرهنگ است‌‌‌‌‌‌‌خلاصه اینکه وقتی می‌خواهیم نیاز‌‌‌های خود را رفع کنیم، باید آن را به خواست تبدیل کنیم و در قالب زبان بیاوریمبعد به دیگران بگوییم و از آن‌ها کمک بخواهیم یا از فرهنگ بپرسیم‌‌‌‌‌‌ و واژه‌‌‌ای‌‌‌‌‌‌‌ را در اینترنت جست‌وجو کنیم‌‌‌‌‌‌‌نیاز خود را نمی‌توانیم در اینترنت جست‌وجو کنیم؛ ولی اگر آن را به واژه تبدیل کنیم، می‌توانیم واژگان را جست‌وجو و از نظر و دانش دیگران استفاده کنیمبنابراین، مشکل زنان این است که در حیطۀ عواطف و نیاز‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی واقعی قرار دارند که نام و زبان پیدا نمی‌کند و به خواست تبدیل نمی‌شودنمی‌توانند خواستۀ خود را درک کنند‌ و به ارجاع‌‌هایی که در لحظه در درونشان وجود دارد، نام بدهند و آن‌ها را به حیطۀ روشنایی فرهنگ و دانش وارد کنند‌‌‌‌‌‌‌در واقع، در درون خود در تاریکی مطلق زندگی می‌کننداگر هم نام‌‌‌های اشتباه بدهند، اتفاقاتی ‌‌‌می‌افتدبه یاد داشته باشیم که نور خود دانش نیست‌‌‌‌نور لازمۀ این است که به دانش دست پیدا کنیم و بتوانیم ببینیم.

برعکس، مشکل مرد‌ها این است که در زبان و فرهنگ زندگی و از این دو شروع می‌کنندآن‌ها از داخل زبان، به‌راحتی چیز‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی را در درون خود پیدا می‌کننداگر هم وجود نداشته باشد، به‌طور وهمی می‌سازند؛ مثلاً واژگان می‌گوید چیزی مستقل به اسم غریزۀ جنسی وجود داردفرهنگ هم این گفته را تأیید و احکامی دربارۀ آن صادر می‌کندمردها هم جست‌وجو می‌کنند و در درون خود ارجاعش را پیدا می‌کنند؛ در حالی که چیزی مستقل به این معنا وجود نداردمرد‌ها این هنر را دارند که برای هر موضوع بی‌معنی و موهومی که در فرهنگ گفته می‌شود، ارجاع درست کنند و طوری رفتار کنند که گویی دربارۀ واقعیت صحبت می‌کنندهمۀ زندگی‌شان را هم می‌توانند روی همین چیزهای قراردادی که ارجاع واقعی ندارد، ‌‌‌سرمایه‌گذاری کنند‌‌‌‌‌‌‌؛ یعنی یک عمر می‌توانند دنبال این سراب‌ها بروند و نرسند و نفهمند که مشکل از این بوده که اصلاً آنجا چیزی وجود نداشته استمدام این کار را تکرار می‌کنند؛ مثل Satisfaction (غریزۀ جنسیکه بارها و بارها بیهوده به‌دنبال آن می‌روند و درباره‌اش شعر و آواز می‌خوانند و ادامه می‌دهند؛ چون مطمئن‌اند غریزۀ جنسی وجود دارد و واژه نمی‌تواند غلط باشد؛ در حالی که زن‌ها طبیعی‌‌‌‌‌‌‌‌تر زندگی می‌کنندکمتر زنی را می‌بینیم که تمام عمرش به‌دنبال سراب دویده باشد.

زن‌ها معمولاً از اشعار مفاهیمی عمیق برداشت می‌کنندآن‌ها گمان می‌کنند که همۀ شعر‌‌‌‌‌‌‌‌‌های شاعران مرد به چنین مفاهیمی اشاره دارد؛ در حالی که شاعران قرن بیستم معنی بیشتر اشعار خود را به‌خوبی نمی‌فهمیدنددر واقع، شاعران مدرن در الفاظ زندگی می‌کنند.

سینما هنری بسیار پست‌مدرن و محبوب استبعضی از فیلم‌‌‌های معروف پست‌مدرن فیلم‌‌‌های بسیار جذابی برای مخاطبان استهماهنگی سینما با فضای پست‌مدرن دلایلی ذاتی دارد‌‌‌‌‌‌‌یکی از ویژگی‌‌‌های هنر پست‌مدرن این است که بیشتر از ‌‌‌‌‌‌‌آنکه به واقعیت ارجاع دهد، به خود آن رسانۀ هنری ارجاع می‌دهد‌‌‌‌‌‌‌؛ مثلاً مرگ‌‌‌‌‌‌‌ در فیلم‌‌‌های تارانتینو، فیلم‌ساز بسیار نامدار پست‌مدرن، مرگی واقعی و ترسناک نیست؛ بلکه برعکس خنده‌دار است؛ از نوع همان چیزی است که در سینما می‌بینیم‌‌‌‌‌‌‌هنر پست‌مدرن بازنمایی بازنمایی‌هاست‌‌‌‌‌‌‌ارجاع بخش عمده‌‌‌ای از هنر پست‌مدرن به هنر قبل از خودش استمدام به صحنه‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از فیلم‌های‌‌‌‌‌‌‌ قدیمی ارجاع می‌دهد و بعضی از شخصیت‌ها را از آنجا می‌آوردتارانتینو مثل انسانی است که اصلاً در دنیای واقعی زندگی نکرده و از کودکی فقط در عالم سینما به سر برده و مدام فیلم دیده است و حالا ذهنیتی دارد که دربارۀ همان هم فیلم می‌سازد‌‌‌‌‌‌‌.

[۱:۲۰:۰۰]

بسیاری وقتی فیلم Pulp Fiction را می‌بینند، از بعضی صحنه‌های آن می‌ترسند؛ در حالی که مطمئنم تارانتینو آن را با لبخند ساخته است و انتظار دارد ما هم آن را با لبخند تماشا کنیم. ‌‌‌‌‌‌‌این فیلم تلفیقی از چیزهای خنده‌دار و چیز‌‌‌های جدی و خشن، به جدیت و خشونت مرگ، است‌‌‌؛ ‌به این دلیل که این‌گونه فیلم‌ها بازنمایی‌‌‌های ما را دوباره بازنمایی می‌کنداین ویژگی انسان شرقی است که در فرهنگ زندگی می‌کند، نه در عالم واقع‌‌‌‌‌‌‌احساساتش مربوط به فیلم‌‌‌هایی است که دیده، نه احساساتی که در زندگی واقعی با آن مواجه شده است‌‌‌‌‌‌‌به‌نظر من، دقیقاً این دلیلی است که زن‌ها، حتی زن‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که ید طولایی در هنر دارند، با هنر پست‌مدرن و هنر آبستره (Abstract artو هنر بسیار انتزاعی ارتباط خوبی برقرار نمی‌کنند؛ چون برای زن اصلاً طبیعی نیست که مرگ را به‌عنوان شوخی ببیند و با آن شوخی کنددر واقع، از نگاه او چیزی جدی‌‌‌‌‌‌‌‌تر از مرگ وجود نداردآنچه از مرگ در ذهن عاطفی انسان غربی است، ارجاع واقعی و ترسناک آن است‌‌‌‌‌‌‌.

۵– کلام نور است

این بحث را مطرح کردم تا تأکید کنم کلام نور است و نور را با خود می‌آورد‌‌‌‌‌‌‌؛ البته کلامی که با واقعیت منطبق باشد؛ مثل اینکه ارجاع‌هایی واقعی در وجودمان هست و ‌‌‌‌‌‌‌‌وقتی چیزی را می‌شنویم که با این واقعیت هماهنگ است، یک‌باره روشن می‌شویمبه همین دلیل است که ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن نور استوصف ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن در خود ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن این است که خداوند برای ما نور نازل کرده است؛ چون قرآن کلامی است که همه‌چیزش ارجاع‌‌‌‌های واقعی داردواژه‌‌‌ای در آن نمی‌بینیم که به چیزی عالی اشاره نکرده باشداسمائی که آباء ما گذاشته‌اند، ‌‌‌‌‌‌‌‌در آن نیستاین‌ها اسمائی است که بسیاری‌‌‌‌‌ از آن‌ها را ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن خود وضع کرده است و همگی ارجاع‌های واقعی دارداگر قبلاً سورۀ نور را می‌خواندید و برایتان روشن نبود، حالا که من دربارۀ آن صحبت می‌کنم، چیزی برایتان روشن می‌شودپس کلام نور داردنور از شرق ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌آید و به غرب می‌رودما باید در وسط این دو باشیم، نه در شرق و نه در غربزندگی، آن ارجاع‌های واقعی، از غرب و از درون آب ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌آید؛ ولی نور از شرق ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌آیدانطباق‌یافتن فرهنگ و زبان با آن واقعیت، با عالم تشریع و تکوین، نور را تولید می‌کند.

۶– تحلیل فیزیولوژیکی تمثیل لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ

این بحث را این‌‌گونه شروع کردم که از نظر فیزیولوژیکی بخشی از مغز ما سمبل‌ها را می‌سازد و بخشی از آن عواطف رانکته این است که این دو به‌طور طبیعی ممکن است با همدیگر کار نکندتکامل ارادی انسان در این است که به جایی برسد که لایه‌های مختلف مغزش با همدیگر ارتباط برقرار کند و به موجودی تبدیل شود که دیگر شرقی و غربی نیستبه این دلیل این موضوع را از اینجا شروع کردم که نشان می‌دهد این رابطه تأثیری واقعی بر فیزیولوژی انسان‌ها می‌گذاردگویی به تعادلی هورمونی می‌رسد که باعث می‌شود لایه‌های مغز بتواند با همدیگر کار کندوقتی این تعادل وجود ندارد، این اتفاق هم نمی‌افتدامروزه هورمون صمیمیت و عشق را کشف کرده‌اند که نشان می‌دهد این موضوع از نظر علمی انکارناپذیر است.

برخی گرایش‌های آکادمیکی، به‌دلیل فضای کاپیتالیستی موجود، تفاوت بین زن و مرد را نادیده می‌گیردفرهنگ هم ایجاب می‌کند که بگوییم این دو با همدیگر هیچ فرقی ندارند؛ اما فیزیولوژی جز این می‌گویدهر‌چه پیش‌تر می‌رویم، هورمون‌های مربوط به حالت‌هایی پیدا می‌شود که نشان می‌دهد در عالم زنانه و عالم مردانه تفاوت‌هایی وجود دارد.

۱-۶ خط قرمزهای بحث

بارها گفته‌ام که خط قرمزهای بسیاری در اطراف این بحث هستاین گفتۀ من سوءتفاهم ایجاد کرده است که شاید این خط قرمزها به‌دلیل ‌‌‌‌‌مسئلۀ جنسیت باشدبارها گفته‌ام که مسئله فقط این نیست که نمی‌توانم به‌راحتی دراین‌باره صحبت کنم؛ بلکه مسئلۀ دیگر این است که خطری واقعی زن‌ها را تهدید می‌کند.

فرهنگ را مردها ساخته‌اند؛ مثلاً از عشق به آن معنایی صحبت می‌شود که مردها می‌فهمند؛ در حالی که عشق نه شرقی است و نه غربیحافظ در شعرش حالت‌های خود را توصیف می‌کند یا عشق در کتاب عشق صوفیانه همه‌جا حالت مردانه دارداز آن زن عارفۀ بزرگ تاریخ تصوف، رابعه، نیز که می‌گویند دربارۀ عشق اشعاری گفته است، هیچ اثری ندیده‌امشاید آنجا چیزی پیدا شود که عشق را از نگاه زنانه توصیف کرده باشدبه هر روی، این عشق مردانه معادل است با زیبایی‌پرستی.

زن‌ها ‌‌‌‌‌‌‌‌وقتی ‌که به فرهنگ وارد می‌شوند و تعریف عشق را می‌بینند، هرقدر تلاش می‌کنند، متوجه می‌شوند که حالت‌های عاشقانه‌شان چندان با این تعریف هم‌خوانی ندارد و عاشق مردهای زیبایی که می‌بینند، نمی‌شوندبنابراین، ممکن است احساس کنند که چیزی کم دارند و دچار مشکل عاطفی‌اندزن‌ها هم چون در دنیای فرهنگی زندگی می‌کنند، استعداد‌هایشان را در حد نهایت پیدا کرده‌اند و چیزهایی را هم که نمی‌بینند، می‌توانند ارجاعش را بسازندبا این حال، این شعلۀ عشق زیبایی‌پرستی در آن‌ها به وجود نمی‌آید. ‌‌‌‌‌‌‌اینکه عشق را با پیدا‌کردن جمال و وصل‌شدن به جمال نامتناهی معادل دانسته‌اند، به این دلیل است که مردها در قسمت جلال قرار گرفته‌اندعشق زنان ‌‌‌‌‌‌‌این‌گونه به وجود نمی‌آیدآن‌ها جمال را در درون خود دارندباید چیز دیگری در بیرون خود ببینندباید نشانه‌هایی از اسماء جلال را در طرف مقابل ببینند تا حالتی عاشقانه پیدا کنند.

خاطره‌ای بسیار قدیمی تعریف می‌کنم تا حساسیتم دربارۀ ‌‌‌‌‌‌‌درک متفاوت زن‌ها از عشق روشن شوددبیرستان که بودم، شبکۀ دو مسابقه‌ای پخش می‌کردشرکت‌کننده‌ها گروه‌‌هایی دونفره بودندیکی از این دو تلویزیونی در مقابل خود داشت که دیگری آن را نمی‌دیدواژه‌ای روی صفحۀ تلویزیون ظاهر می‌شد و نفر اول فرصت داشت هرچه سریع‌تر، بدون ‌‌‌‌‌‌‌آنکه آن واژه را به کار ببرد، به‌کمک واژه‌های معادل یا با توضیح‌دادن، طرف مقابل را متوجه کند که آن واژه چیست.

[۱:۳۰:۰۰]

یک بار دو دختر در این مسابقه شرکت کردندواژۀ ‌عشق ظاهر شددخترک به‌محض ‌‌‌‌‌‌‌اینکه این واژه را دید، گفتاحساس تعلق‌داشتنطرف مقابل به‌سرعت گفتعشقمتوجه شدم که اصلاً آن‌ها چیز دیگری می‌گوینداحساس عاشقانه از نظر ما هیچ ربطی به تعلق‌داشتن ندارداز نظر آن‌ها، واضح‌ترین ویژگی عشق تعلق‌داشتن است.

‌‌‌‌‌‌‌دو نکته حرف‌زدن دربارۀ این‌ مسائل را دشوار می‌کند:

۱فرهنگ بحث‌کردن دربارۀ جنسیت از دو نگاه مردانه و زنانه وجود نداردبه همان دلیلِ ﴿لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا﴾ (نور۴۰هرچه دربارۀ حالت‌های زن‌ها بگوییم، می‌گویندنه، ‌‌‌‌‌‌‌این‌گونه نیستاین مسابقه نشان می‌دهد که از نگاه این دو دختر، رابطه‌ای بین احساس عاشقانه و احساس تعلق‌داشتن وجود داردسرعت کار هم نشان می‌دهد که به حالت عاشقانه بسیار نزدیک است؛ ولی اگر به زنی بگوییم که احساس عشق در شما به احساس تعلق‌داشتن ربطی دارد، به همان دلیلِ ‌﴿لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا﴾ (نور۴۰می‌گویدنهاین احساسات برای آن‌ها به‌راحتی به کلام تبدیل نمی‌شود؛ مگر اینکه واقعاً از حالت شرقی و غربی بیرون آمده باشند که آن‌هم معمولاً پیش نمی‌آیدفقط انسان‌های بسیار خاص از این حالت‌ها بیرون می‌آیند؛ انسان‌هایی همچون حضرت موسی(عو حضرت مریم(سکه هر دو سمت را داشتندپس یک مشکل این است که نمی‌توانیم با استفاده از واژه‌ها دربارۀ احساسات زن‌ها صحبت کنیم؛ چون نه فرهنگ ارجاع درستی داده است و نه زن‌ها این ارجاع را به‌راحتی به درون خود می‌برند.

۲اغلب راحت و در نتیجه، ممکن نیست که مسائل جنسی را به فیزیولوژی و آناتومی ارجاع دهیم و مستند و مستدل کنیم؛ فقط می‌توانیم از هورمون‌ها بگوییم؛ مثلاً هورمونی پیدا کنیم که احساس تعلق‌داشتن را نشان دهد و مشخص شود که این هورمون و هورمون صمیمیت فقط در زن‌ها ترشح می‌شود و نه در مردها.

به‌طور کلی، خطوط قرمز بسیار متقاطعی در اینجا وجود دارد که به‌راحتی نمی‌توانیم دربارۀ مسئله‌ای صحبت کنیمدو نوع انسان هست و این دو دربارۀ این مسئله توافق ندارندحس مردها و حس زن‌ها به جنسیت و عشق یکسان نیستما در فرهنگی زندگی ‌نمی‌کنیم که متعادل باشد و این دو را یاد داده باشددر ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن اشاره‌هایی به ویژگی‌های زنانه هست و اینکه دنیا را چگونه می‌بینندبنابراین، قرآن منبع خوبی برای جست‌وجو و فهم نکاتی در این زمینه استنباید از زن‌ها انتظار داشته باشیم که عواطف خود را در قالب فرهنگ بریزند و تحویلمان دهندمشکل آن‌ها ذاتی استاگر زن‌ها می‌توانستند عواطف خود را درست ترجمه کنند که موجودات کاملی بودند و هیچ‌چیزی کم نداشتند.

۷– موانع فهم قرآن

چند نفر مطرح کرده‌اند که وقتی ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن را می‌خوانند، آن را خوب نمی‌فهمندپرسیده‌اندچه کنیم که آن را به‌خوبی متوجه شویم؟ حداقل دو مشکل بسیار اساسی وجود دارد که باعث می‌شود نتوانیم با ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن به‌راحتی ارتباط برقرار کنیم:

۱ما با زبان نئوکورتکسیِ بسیار انتزاعی کاملاً آشناییمدر نتیجه، قیاس را بسیار خوب می‌فهمیم؛ ولی تمثیل را اصلاً درک نمی‌کنیممشکل ما همین استدر مدارس طوری تربیت شده‌ایم که به ما فقط یاد داده‌اند که خیلی خوب با چیزهای صوری بازی کنیم و آن‌ها را بشناسیمافرادی در فلسفۀ ذهن و فلسفۀ هوش مصنوعی هستند که به Computationalism معتقدند و می‌گویند همۀ فعالیت هوشمندانۀ ذهن همین Computation استمن واقعاً در مقابل این افراد و استدلال‌های مختلف آن‌ها دچار شگفتی می‌شومبرخی از این استدلال‌ها که همگی آشکارا درست است، عبارت است ازاستدلال معروف به اتاق چینی از جان سرل یا استدلال‌هایی که بر اساس قضیۀ گودِل استقضیۀ گودل می‌گوید که همۀ آنچه در هوش ماست، Computational نیستپِنروز هم دو کتاب نوشته و سعی کرده است برای عده‌ای که هیچ‌چیزی را نمی‌فهمند، با جزئیات بسیار توضیح دهدچرا افراد تا این اندازه غیربدیهی حرف می‌زنند؟ چرا گمان می‌کنند که هر‌چه در درونشان هست، همۀ ادراکشان، از قسمت Computational مغزشان سرچشمه می‌گیرد؟ چون در دنیایی زندگی می‌کنیم که فرهنگ به‌قدری به‌سمت شرق رفته که همۀ آن Computational شده استتمام آموزش ما Computational استبا خود می‌گوییمریاضی Computational استفیزیک را هم با ریاضی می‌فهمیمفلان چیز را هم که با فیزیک می‌فهمیمبنابراین، نتیجه می‌گیریم که همه‌‌چیز را بر مبنای Computational می‌فهمیمذهنمان عادت کرده است که وقتی می‌خواهیم ‌چیزی را یاد بگیریم، هرچه صوری‌تر باشد، آن را بهتر بفهمیماز این بحث نتیجه می‌گیریم که به حالتی بحرانی از ارزش‌دادن به چیزهای انتزاعی و صوری رسیده‌ایمذهن ما ‌‌‌‌‌‌‌‌وقتی‌ که در تمام دوران آموزشی‌اش به چنین چیزی عادت می‌کند، طبیعی است کتابی را که ادعا می‌کند کتابی نورانی است و در وسط قرار دارد، به‌خوبی نمی‌فهمد.

۲در فرهنگ عجیبی زندگی می‌کنیم که همۀ واژه‌هایش تقریباً به هیچ‌چیزی اشاره نمی‌کند و ما همۀ زندگی‌مان را صرف رفتن به‌دنبال همین سراب‌ها کرده‌ایمویژگی ‌‌‌‌‌‌‌این‌گونه زندگی‌کردن این است که وقتی همۀ زندگی‌مان، چهل‌پنجاه سال، را به‌دنبال مفاهیم و واژه‌هایی که به چیزی اشاره نمی‌کند، بوده باشیم، بعد به‌سختی می‌توانیم قبول کنیم که هیچ‌چیزی نبوده استاگر بیست سال در بیابان به‌دنبال سراب بگردیم و مدام این‌طرف و آن‌طرف برویم، بعد از آن سخت است که قبول کنیم این سراب‌ها از اول هم هیچ‌چیزی نبوده است و تمام مدت در بیابان دور خود می‌چرخیده‌ایم.‌ این مثل کاری است که در دوران بت‌پرستی انجام می‌دادندبت‌ها نماد واضح اسمائی است که به چیزی اشاره نمی‌کند؛ همان گونه که حضرت یوسف(عدر آن خطبه‌اش می‌گوید. ‌‌‌‌‌‌‌‌وقتی بت‌پرستان، طبق سنن خود و نسل اندر نسل، فرزندانشان را پای این بت‌ها قربانی می‌کردند، بعداً نمی‌توانستند این سخنان پیامبران(عرا بپذیرند ‌‌‌‌‌‌‌که بت‌‌پرستی کاری پوچ و عبث است و پدران آن‌ها بت‌های کاملاً موهوم را ساخته و اسمائی را خلق کرده‌اند که به هیچ‌چیزی اشاره نداردوقتی بر اساس فرهنگی اشتباه زندگی کنیم، بعد سخت است بفهمیم و باور کنیم ‌‌‌‌‌‌‌که این فرهنگ به‌کل اشتباه بوده استما در فرهنگی بیش از اندازه انتزاعی و با واژه‌‌‌های غلط زندگی می‌کنیمبنابراین، نزدیک‌شدن به ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن برایمان سخت استانسان هر‌چه فطری‌‌‌‌‌‌‌‌تر باشد، ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن را راحت‌‌‌‌‌‌‌‌تر می‌فهمدما از ‌‌‌‌‌‌‌اینکه با فطرت خود زندگی کنیم‌، بسیار دور شده‌ایم‌‌‌‌‌‌.

[۱:۴۰:۰۰]

پس دو مانع وجود دارد که اجازه نمی‌دهد قرآن را به‌خوبی بفهمیمیکی اینکه زبان ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن ‌‌‌‌‌‌‌این‌گونه که ما عادت داریم، Computational نیست و دیگر ‌‌‌‌‌اینکه ارجاع‌های فضا و جهان‌بینی ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن ارجاع‌های عادی ما نیست.

۸– توصیه‌هایی برای فهم قرآن

به افرادی که می‌پرسند برای فهم ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن چه کنیم، سه توصیه دارم:

۱. ‌‌‌‌‌‌‌قرآن را همیشه مرور ‌کنید؛ چون مثلاً اگر بخواهید سوره‌ای را بسیار عمیق بفهمید، مداوم‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواندن قرآن باعث می‌شود که واژ‌ه‌ها در ذهنتان شکل بگیرد و از واژه‌های بسیار واضح نکاتی بفهمیدوقتی همیشه در جهان ‌‌‌‌‌‌‌قرآن سیر می‌کنید، همۀ سوره‌ها با همدیگر کمک می‌کند که فضای ذهنی‌تان اصلاح شود.

۲اگر سوره یا سوره‌ها‌یی را دوست دارید، آن را بیشتر بخوانیدتفسیرش را مطالعه کنیدسعی کنید آن را بسیار عمیق‌تر از حد معمول بفهمیدضرورتی ندارد که ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن را مدام از اول تا آخر بخوانید؛ بلکه می‌توانید سوره‌های محبوبتان را بیشتر بخوانید و بر آن‌ها تمرکز کنیدمعمولاً تفسیر المیزان را به‌همراه تفسیر در سایه‌سار ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن سید قطب پیشنهاد می‌کنم؛ چون تفسیر المیزان کمک می‌کند معنای آیات را بسیار خوب درک کنیدسید قطب هم بیشتر جهانی نگاه می‌کند و می‌کوشد مدام اول و آخر سوره را به هم ربط دهدبیشتر قسمت‌های در سایه‌سار ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن به زبان فارسی ترجمه شده و نشر احسان آن را چاپ کرده است.

۳برای ‌‌‌‌‌‌‌اینکه زبانتان تقویت شود و تمثیل بفهمید، علاوه بر فعالیت‌های Computational به فعالیت‌های دیگر ذهنتان هم اهمیت دهید؛ مثلاً با ادبیات و شعر و هنر سروکار داشته باشیدمعمولاً پیشنهاد می‌کنم با هنری که نقدی خوب دارد، شروع کنید؛ مثلاً اشعار شاعران بزرگ را بخوانید یا مجموعۀ چهارجلدی داستان و نقد داستان احمد گلشیری را که داستان‌هایی کوتاه و جذاب و اغلب قدیمی به‌همراه نقدی بسیار معروف از هر داستان است؛ برای نمونه نقد داستان «سقوط خاندان آشر» نوشتۀ ادگار آلن پو را پی‌.اچ لارنس نوشته است و نقد یکی از داستان‌های چخوف را تولستویاثری را بخوانید و سعی کنید آن را بفهمیدبعد نقد خوبی از آن را بخوانید و مقایسه کنید که چقدر به مقصود شاعر نزدیک یا از آن دور بوده‌ایدبه‌خصوص اشعار و نقدهای آن‌ها برای این کار بسیار مناسب استمنظورم بیشتر شعر نوست که پیچیدگی فرم داردشعرهای قدیم معمولاً چندان پیچیده نیستبه‌طور کلی، مجموعه‌های شعر و نقد چندان خوبی نداریماشعار خارجی هم وقتی به فارسی ترجمه می‌شود، معمولاً زیبایی خود را از دست می‌دهدبه هر حال، این‌ تمرین خوبی برای یادگیری فهم و نقد متن استفهمیدن ‌‌‌‌‌‌‌‌قرآن هم به‌نحوی شبیه فهمیدن این آثار هنری است.

جلسه ۱۲ – سوره نور
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو