
بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای سوره نور، جلسهی ۱۳، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه شریف، سال ۱۳۸۵
۱– غلبۀ عنصر آب در قسمت میانی سورۀ نور
در بخش پایانی قسمت میانی سورۀ نور آب فراوان است و این عنصر غلبه دارد. بعد از تمثیل شرقی (خورشید و پرتو)، تمثیل غربی میآید که مربوط به موج و ابر است. در این قسمت حالتی وجود دارد که بسیار نامطلوب و کاملاً بدون نور است؛ ولی بهنحوی توضیح داده میشود که حالت غربی حالتی است مخصوص زنها که به آفرینش منجر میشود. بهعبارت دیگر، از درون حالت تاریک و بدون نور ولی پر از آب غربی، از درون این ناخودآگاهی و از درون آنچه بر وجود زنها غلبه دارد، آفرینش به وجود میآید. همه به آب و آفرینش نیاز دارند؛ حتی آن کسی هم که در فضای روشنی در بیابان است. آخرین آیهای که در قسمت میانی سورۀ نور هست، آیهای است دربارۀ اینکه همهچیز از آب خلق میشود. متن با مفهوم آفرینش و با تصویری تمام میشود که گویی موجوداتی از درون آب بیرون میآیند. این موجودات بهروشهای مختلف راه میروند: یکی میخزد، یکی چهارپاست و یکی روی دو پا.
۲– جایگاه تولیدمثل و فرزندان در سورۀ نور
تا امروز در تمام بحثها تأکیدم بر این بوده است که سورۀ نور بر مفاهیم و احکام مربوط به جنسیت متمرکز است. بهغیر از تشکیل خانواده، دیگر موضوع مهم مرتبط با جنسیت مسئلۀ فرزندان است؛ یعنی نتیجۀ جنسیت تبادل تناسل است. خانواده جایی است که بچهها متولد میشوند. تاکنون دربارۀ موضوع مهم تولد و نقش کودک چندان صحبت نکردهام؛ چون در سوره خیلی بهطور مستقیم به این موضوع اشاره نمیشود؛ ولی وقتی تأکید سوره بر بیت است و نه حتی بر رابطۀ عاشقانه به آن معنایی که در ادبیات متداول است، پس بچهها هم در این بیتاند. اگر بهطور غیرمستقیم از زندگی خانوادگی تجلیل میشود، بچهها هم حضور دارند؛ کما اینکه جاهایی هم آنها را میبینیم. یکیدو جا وقتی که حکم حجاب بیان میشود، ممنوعیتهایی برای آنها وجود ندارد. جایی هم بچهها را نشان میدهد که پشت دری ایستادهاند و منتظر اجازهاند تا وارد اتاق شوند. در کل، به نظر میرسد که در این سوره چندان به آنها بها داده نمیشود. این خلاف آن تصویر عادیای است که ممکن است بهطور سنتی از موضوع خانواده و جنسیت داشته باشیم. برداشت رایج سنتی این است که خانواده فرزندمحور است. این نکتۀ بسیار اساسی سوره است. مدام تأکید میکنم که خود جنسیت و رابطۀ بین زن و مرد موضوعیت دارد و در این سوره مطرح میشود. بنابراین، این خود مستقلاً موضوعی است که باید به آن اهمیت دهیم، نهفقط این تصور که خانواده تشکیل میشود تا تبادل تناسل صورت گیرد؛ حال آنکه طبق برداشت رایج سنتی، خداوند جنسیت را قرار داده است تا انسانها تبادل تناسل کنند. در نقد این باور باید بگوییم خداوند میتوانست تولیدمثل تکجنسی به وجود آورد یا روشهای دیگری داشته باشد. از آغاز که موجودات زنده به وجود آمدند، دوجنسی نبودند؛ تکجنسی بودند. راحتتر هم هست.
چرایی بهوجودآمدن و دوجنسیشدن جنسیت (در حیوانات و بسیاری از گیاهان) در زیستشناسی همچنان معماست و پاسخهای جالب و قاطعی برای آن وجود ندارد. کسانی که به نظریۀ تکامل معتقدند، معمولاً برای اینگونه پرسشها پاسخهایی غایتشناسانه میآورند؛ یعنی در پاسخ به علت بهوجودآمدن جنسیت و چرایی دوجنسیشدن تولیدمثل میگویند: تولیدمثل دوجنسی باعث میشود ژنها با یکدیگر مخلوط شود و تنوع صفات به وجود آید؛ در حالی که در تولیدمثل تکجنسی اینگونه نیست و هر موجودی همۀ صفات خود را به فرزندانش منتقل میکند. بعد اضافه میکنند که طبق نظریۀ تکامل، تولیدمثل دوجنسی چون محاسنی دارد، ماندگار میشود. این نوع پاسخِ غایتشناسانه کمی مشکل فلسفی دارد. اگر تولیدمثل دوجنسی بر تولیدمثل تکجنسی برتری دارد، میتوانیم بگوییم تولیدمثل چهارجنسی هم از تولیدمثل دوجنسی بهتر است و… . علاوه بر این، معما این است که چگونه یکباره جنس نر و همزمان جنس ماده به وجود آمده است. گویی بهنحوی همزمان متاسیونهای مکملی پدید آمده است تا دوجنسی شود.
۳– خانواده و تشکیل خانواده دقیقاً چیست؟ چرا زنا ناپسند است و حد دارد؟
وقتی میگوییم خانواده، باید دقت کنیم که منظورمان دقیقاً از خانواده و تشکیل خانواده چیست. در اینجا، به یک معنا میخواهم از اول سوره شروع و دربارۀ اولین آیۀ آن بحث کنم. قسمت وسط را تمام کردهایم. میتوانیم دوباره از اول شروع کنیم و دربارۀ احکام ابتدای سوره مطالبی بگوییم. فرض میکنیم قسمت وسط سوره را کموبیش فهمیدهایم. بنابراین، ممکن است نگاهمان به بخش ابتدای سوره تغییر کند؛ همان طور که وقتی برگشتیم تا دربارۀ حجاب بحث کنیم، سعی کردم نشان دهم نگاهمان بهطور طبیعی باید تا اندازهای عوض شود.
[۱۰:۰۰]
آیات ۲ و ۳ سورۀ نور دربارۀ حد زناست. در قسمتی از آیۀ ۳ آمده است: ﴿الزَّانِي لَا يَنْكِحُ إِلَّا زَانِيَةً﴾ (نور/۳). وقتی این سوره را شروع میکنیم، ممکن است بهطور طبیعی بپرسیم: منظور از زنا چیست؟ چرا بد است؟ چرا اینقدر عواقب دارد؟ لحن آیه اینگونه است که گویی تأیید میکند که حکم شدیدی وضع شده است؛ دستکم از دید مردم شدت حکم زیاد است و جای رأفتی وجود دارد؛ چون بلافاصله میگوید: ﴿وَلَا تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ﴾ (نور/۲).
اگر بخواهیم تعریف کنیم و توجیه کنیم که چرا اینقدر سختگیری شده است، با توجه به محتوای سوره ممکن است اینگونه بحث کنیم: در رابطۀ جنسی چیز بسیار مقدسی وجود دارد که میتوانیم از طریق آن بهنحوی به اهداف خلقت انسان نزدیک شویم، جامع اسماء شویم، به خداوند نزدیک شویم و به حوزۀ عرفان وارد شویم و به تعادل برسیم. همۀ اینها درون خانواده شکل میگیرد. بنابراین، کسی که خارج از خانواده و بدون ضابطه مناسبات جنسی برقرار میکند، چیز بسیار مقدس و خوبی را خراب میکند؛ مثل اینکه رابطۀ مقدسی را به بازی کودکانهای تبدیل میکند. دو نفر، از روی هوس، رابطهای موقت با همدیگر برقرار میکنند و سپس از هم جدا میشوند. آن رابطه اصلاً ادامه پیدا نمیکند و شکل نمیگیرد. بنابراین، این افراد سزاوار مجازاتاند؛ چون چیز بسیار ارزشمند و سطح بالایی را به چیزی بسیار سطح پایین، در حد رابطۀ جسمانی، کاهش دادهاند.
اینگونه هم میتوانیم بحث کنیم و حکم شدید زنا را توجیه کنیم: رابطۀ جنسی ممکن است به تولد کودک منجر شود. کودک هم به سرپرستی نیاز دارد. این مهم نیز با ازدواج و تشکیل خانواده میسر است. امروزه در سراسر جهان کودکان بیسرپرست فراوانی وجود دارند که نتیجۀ روابط نامشروعاند. در گذشته، زنها هم به سرپرستی نیاز داشتند. هنوز هم وقتی زنی باردار میشود، از نظر روانی بهشدت به حمایت نیاز دارد؛ در حالی که این سرپرستی و حمایت در رابطۀ نامشروع شکل نمیگیرد.
چقدر این پاسخها ما را به درک موضوع نزدیک میکند؟ چرا کافی نیست؟
حضار: تقریباً همۀ این مسائل را میتوان بهروشهای مختلفی حل کرد؛ مثلاً این افراد میتوانند بچهدار نشوند.
حضار: میگویید زناکنندگان رابطۀ بسیار خوب و مقدسی را به چیزی بسیار پست تبدیل میکنند. انسانها کارهای بسیار دیگری میتوانند انجام دهند که از این خیلی شیطانیتر باشد.
استاد: منظورتان در زمینۀ جنسیت است یا کلاً میگویید؟
حضار: کلاً. بعضی از کارها ممکن است تبعات بسیار بدتری داشته باشد؛ در حالی که در قرآن حکمی برای آنها وجود ندارد؛ مثلاً شاید از نظر اجتماعی بتوانیم ثابت کنیم که دروغگفتن ممکن است جامعه را از خدا دور کند. با این حال، هیچ حکمی علیه دروغگو وجود ندارد. در کل، بهنظرم این دو دلیل اصلی که گفتید، کافی نیست.
استاد: ایراد بسیار سادهای به دو توجیه من وارد است. همۀ این حرفها را میتوانیم اینگونه توجیه کنیم: زن و مردی بسیار به همدیگر علاقهمندند. رابطهشان هم بسیار عاشقانه است. قصد هم دارند که با هم بمانند و زندگی کنند؛ ولی بدون نکاح و طیکردن مقدمات شرعی. از بچهها هم میخواهند مراقبت کنند. با اینهمه، همان ایراد زنا به این دو نیز وارد است. اصلاً تعریف زنا این است که بدون نکاح از جنسیت استفاده شود؛ یعنی در پاسخ به اینکه خانواده چیست و معنی زنا چیست، باید بپرسیم نکاح چیست. مسئله فقط سرپرستی بچهها و… نیست؛ بلکه باید پاسخی داشته باشیم که توجیه کنیم چرا باید فرایندی طی شود تا دو نفر بتوانند از جنسیت استفاده کنند؛ فرایندی که همان نکاح است.
یکی از ویژگیهای نکاح این است که زن و شوهر شدن دو نفر را اعلام میکند. بنابراین، به نظر میرسد تا حد زیادی جنبۀ اجتماعی داشته باشد. شاید مسئله این باشد که روابط نباید پنهانی باشد. چون خانواده واحد اجتماع است، باید ازدواج و تشکیل خانواده را بهنحوی به مسئلهای اجتماعی تبدیل و با عقد نکاح چیزی به ساختار اجتماع اضافه کنند. اگر دو نفر با هم قرارهایی داشته باشند و به آن هم بسیار پایبند باشند، ولی نهاد اجتماعی تشکیل نشود، این موضوع نفی میشود. همچنان به نظر میرسد این پاسخ هم کافی نباشد. تبدیلشدن خانواده به نهادی اجتماعی از فواید نکاح است؛ اما جزو مقررات آن نیست. نکاح را میتوانند با خبردارشدن دوسه نفر هم انجام دهند و هیچ لازم نیست به بقیۀ مردم دنیا بگویند. ممکن است رومئو و ژولیت بخواهند با هم ازدواج کنند و بهدلایلی خوب است که اجتماع خبردار نشود. کافی است اطرافیان راضی باشند و مراسم کوچکی بگیرند و بعداً هم مخفیانه خانواده تشکیل دهند. پس مسئله فهمیدن نکاح است. نکاح فقط بهعنوان عقد اجتماعی مدنظر نیست؛ یعنی مسئله تنها این نیست که بعد اجتماعی به موضوع میدهد؛ بلکه باید دقیقتر ببینیم که منظور از نکاح چیست و چرا اینقدر اهمیت دارد.
[۲۰:۰۰]
شاید مشکل این باشد که طبق معمول بیشتر از دید مردها نگاه میکنیم؛ در حالی که نکاح بیشتر متوجه خواست زنهاست، نه مردها؛ یعنی اگر نگاه کنیم که زنها چگونه به تشکیل خانواده و روابط جنسی نگاه میکنند، راحتتر متوجه میشویم که چرا نکاح اینقدر مهم و مقدس است و چرا باید بهشیوۀ خاصی انجام شود. نکاح مقررات واجبی دارد که بهگمانم همۀ فرقههای اسلامی دربارۀ آن توافق دارند: صداق، شهود و اذن خانوادۀ زن. علاوه بر این، بسیار خوب است که جشنی برای نکاح برگزار شود. با توجه به همین ویژگیهای نکاح، میتوانیم اهمیت آن را بفهمیم. در همین راستا، لازم است خواستههای زنها را بدانیم. با توجه به توضیحاتی که دربارۀ ﴿لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا﴾ (نور/۴۰) دادم، قرار نیست از خانمها بپرسیم که خواستهشان چیست. بنابراین، باید بهنحوی وارد موضوع شویم که جنبۀ تئوری داشته باشد، نه جنبۀ تجربی؛ یعنی مثلاً از افراد نخواهیم که پرسشنامه پر کنند؛ چون بیفایده است. در ادامه، به همین شیوه نگاه زنان به عشق را بررسی میکنیم تا درک کنیم آنها چه خواستههایی دارند. برای فهم بهتر موضوع لازم است به تفاوت دیدگاه زنان و مردان به مقولۀ عشق نیز توجه کنیم.
۴– نگاه زن و مرد به عشق
طبق آن تئوری کلی، ما انسانها هر موضوعی شناختی را میخواهیم بهنحوی به اسماء الهی ارجاع دهیم. همۀ دین و عرفان هم برای این است که نقش اسماء الهی را در تمام امور مشاهده کنیم. بنابراین، رابطۀ عاشقانه اینگونه است که اسماء دو طیف یا بخش پیدا کرده است: اسماء جمال و اسماء جلال. زن و مرد نمایندۀ این دو طیفاند. مرد در زن اسماء جمال الهی را میبیند و شیفتۀ زیبایی میشود؛ زیبایی با تمام آن عمقی که میتواند داشته باشد که بهنحوی وصل میشود به زیبایی خداوند، یعنی همان اسماء جمال خداوند. تمام ادبیات و هرچه وجود دارد، همه متوجه این است که عشق یعنی زیباییپرستی و محو تماشای جمال معشوق شدن؛ در حالی که احساس عاشقانه در زنها اینگونه نیست. زنها در عشق محو تماشای جمال معشوق نمیشوند؛ بلکه اسماء جلال الهی را در مرد میبینند و جذب ویژگیهایی در او میشوند که نشاندهندۀ قدرت است. بنابراین، اشعار عاشقانۀ فرهنگی مردسالار نمیتواند بیانکنندۀ احساسات زنها باشد. در این فرهنگ، شاعران و عارفان همیشه عشق مجنون را توصیف کردهاند و هیچوقت از عشق لیلی نگفتهاند. به همین دلیل، زنها نیز این تعریف از عشق را ملاک سنجش احساسات خود قرار میدهند. به این ترتیب، شاید بعد از مدتی تصور کنند که چنین احساسات عاشقانهای ندارند و آسیب ببینند.
عاشق، چه مرد و چه زن، در معشوق خود چیزهایی میبیند که دیگران نمیبینند؛ مثلاً مرد وقتی عاشق میشود، معمولاً دیوانهوار دربارۀ زیبایی معشوق اظهارنظر میکند؛ بهطوری که دیگران گمان میکنند عقلش را کاملاً از دست داده است؛ چون آنها زیباییای را که او توصیف میکند، اصلاً نمیبینند. زن هم وقتی عاشق مردی است، در ذکر تواناییهایش اغراق میکند. از قویبودنش میگوید و از اینکه انسان بزرگ و مهمی است. زن هرقدر عاشقتر باشد، بیشتر احساس میکند که مرد محبوبش موجود باابهت و بسیار مهمی است. در افسانهها زنها همیشه یا میخواهند با پادشاه ازدواج کنند یا منتظرند شاهزادهای بیاید و آنها را با خود ببرد. به هر حال، موضوع مقام و منزلتی اجتماعی مطرح است؛ چیزی که نشانۀ قدرت است. زنها اگر هم مرد محبوبشان شاهزاده نباشد و هیچوقت شاه نشود، در ذهن خود از او شاه میسازند و او را مهم میکنند؛ مثلاً همسر خود را بزرگتر از آن میبینند که از نظر دیگران هست. به دلیل همین اغراقها، در همۀ فرهنگها تقریباً بهطور مشابه این ضربالمثل وجود دارد که عشق انسان را کور میکند. بهعبارت دیگر، دیگران گمان میکنند عاشق عیبهای معشوق، مثلاً عیبهای ظاهریاش، را نمیبیند و دربارۀ او اغراق میکند. در داستان لیلی و مجنون، بهروایت نظامی، آمده است که لیلی زیبا بهمعنای متعارف آن نیست؛ بهطوری که همه احساس میکنند قیس واقعاً مجنون شده است که چنین کسی را زیبا میداند و میپسندد. با اینهمه، اینطور نیست که عاشق کور باشد یا چیزی غیرواقعی را ببیند. برعکس، او چیزی واقعی را میبیند که دیگران نمیبینند. همۀ انسانها، چه مرد و چه زن، به چیزی لامتناهی وصلاند. فقط انسان عاشق میتواند این اتصال به لایتناهی را ببیند. مرد وقتی در وصف زیبایی زن اغراق میکند، حسی پیدا کرده و گویی به جایی وصل شده و چیزی دیده است. زن هم بهدرستی میبیند که در مرد محبوبش چیز عظیم و پرابهتی وجود دارد. ممکن است وقتی این موضوع را بیان میکند، عجیب به نظر برسد؛ ولی او چیزی دیده است.
عشق در زنها مثل این است که یکی از اسماء الهی را بگوییم، مثلاً قادر یا ملیک (عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ (قمر/۵۵))، و آنها تحتتأثیر این اسم در مرد قرار بگیرند. زنها بهدنبال ملیکی مقتدر میگردند. مرد در دنیای واقعیت نه پادشاه است و نه مقتدر؛ ولی زنی که عاشق اوست، جنبهای از تجلی آن اسم را در وی دیده است. این موضوع را در سورۀ قصص، در داستان موسی(ع) و دختر شعیب(ع)، بهخوبی میبینیم. بازهم توصیه میکنم که این تکه از داستان را بخوانید؛ چون نکتههای فراوانی دارد. در این بخش از سوره، موسی(ع) به دختر شعیب(ع) علاقهمند میشود. این علاقه بهسرعت به نکاح منجر میشود. رابطه هم کاملاً خوب و درست است. دختر شعیب(ع) موسی(ع) را اینگونه برای پدر توصیف میکند:
﴿يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ﴾ (قصص/۲۶).
[۳۰:۰۰]
این توصیف نشانۀ عشق است. دیوانگیای در این جمله هست. یعنی چه که او بهترین است؛ در حالی که شاید بهتر از او هم پیدا شود؟ به چیزی غیرعادی اشاره میکند و بعد او را قوی توصیف میکند. درست است که موسی(ع) واقعاً مردی قوی است؛ ولی مهم است که از میان همۀ صفات موسی(ع)، قویبودن اوست که دخترک را جذب کرده است. به همین ترتیب، زنها اگر عاشق همسر خود باشند، بهطور اغراقآمیزی در کنار او احساس امنیت میکنند؛ در حالی که ممکن است این مرد در مقابل هیچ موجودی نتواند از او دفاع کند. این موضوع تجلی اسماء الهی مؤمن و مُهَیْمَن است. گویی زن چیزی در وجود این مرد دیده است. طبیعی است همان طور که کسی عاشق زن زشترو و زشتخو نمیشود، مرد هم اگر واقعاً موجودی بسیار ضعیف و بیاراده باشد، نمیتواند محمل عشقی زنانه قرار بگیرد. باارادهبودن واقعاً روی زنها تأثیر میگذارد. دوست دارند که همسرشان بااراده باشد و چیزی را که میخواهد و اراده میکند، بتواند انجام دهد. این نشانۀ قدرت است و در این توصیف از خداوند ریشه دارد: ﴿فَعَّالٌ لِمَا يُرِيدُ﴾ (بروج/۱۶).
درمجموع، هرچه نشانۀ قدرت باشد، مثل منزلت اجتماعی و قد و هیکل و ثروت، بر زنها تأثیر میگذارد؛ اما در مردها اینگونه نیست. مردها در زنها بهدنبال چنین صفاتی نیستند و این صفات را نه میخواهند و نه میبینند (مطلوب هم این است که این صفات صفات مردها باشد و زنها صفات جمال خود را داشته باشند. زن و مرد باید از صفات متمایز همدیگر خوششان بیاید. عشق اینگونه ایجاد میشود. در عین حال، همان طور که تواناییهایی در زن ممکن است مطلوب باشد، طبعاً زیباییهایی هم در مرد ممکن است مطلوب باشد. قرار است که همۀ صفات در همۀ انسانها در حدی تجلی کند. اینگونه نیست که توانایی زن یا زیبایی مرد اصلاً مهم نباشد؛ ولی به عشق منجر نمیشود). مرد دوست ندارد که زنش ﴿فَعَّالٌ لِمَا يُرِيدُ﴾ (بروج/۱۶) باشد؛ مثلاً قویهیکل باشد. همچنین مرد به مقام و منزلت اجتماعی محبوب خود توجه چندانی ندارد. در داستانها معمولاً پسر پادشاه عاشق دختری بسیار فقیر میشود؛ ولی برعکسش چندان صادق نیست. در عالم واقعیت هم کمتر پیش میآید که مرد بهدنبال دختر پولدار باشد؛ ولی برعکسِ آن رایج است. زن میخواهد خانواده تشکیل بدهد و بهطور طبیعی میخواهد احساس امنیت کند. بنابراین، مرد باید توان مالی داشته باشد. در سنتهای دینی و در احکام شرع هم میبینیم که مرد وقتی میخواهد ازدواج میکند، باید قدرت مالی داشته باشد و بتواند از اموال خود چیزی به همسرش بدهد. در همین سورۀ نور به نظر میرسد بحث نکاح بیشتر بحثی مالی است که شاید کمی عجیب هم باشد؛ مثلاً میگوید: ﴿إِنْ يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ﴾ (اگر تنگدستاند، خداوند آنان را از فضل خویش بینیاز خواهد کرد) (نور/۳۲). پس مردان باید مظهر اسم غنی خداوند شوند تا بتوانند نکاح کنند.
نکتۀ دیگر دربارۀ عشق زنان در خاطرهای نهفته است که جلسۀ قبل تعریف کردم. گفتم در مسابقهای تلویزیونی، دختری عشق را برای دختری دیگر اینگونه توصیف کرد: احساس تعلقداشتن. دختر دوم بلافاصله حدس زد که منظور عشق است. تجلی اسماء الهی مالک و مَلِک و مالکالمُلک در زن این است که واقعاً به کسی تعلق دارد (تعلق، نه تعلق خاطر).
به هر روی، طبیعی است که زنها تحتتأثیر هیکل و پول و جایگاه اجتماعی باشند؛ چون ساختار قدرت جامعه بهگونهای است که این ملاکها به آنها احساس امنیت میدهد. هرقدر که دختری سنش کمتر باشد، این چیزها را کمتر احساس میکند. مردها به نظر میرسد از سنی به بعد تقریباً میدانند در ازدواج بهدنبال چهاند؛ ولی زنها نیازهای واقعی خود را بعد از ازدواج احساس میکنند. از بسیاری از زنها میتوانیم بشنویم که با چه انگیزهای ازدواج کردهاند و بعد، از شوهر خود سرخورده شدهاند. نکتۀ اساسی این است که زن وقتی باردار و بعد مادر میشود، به مرحلۀ جدیدی از زندگیاش وارد میشود و خواستههایی پیدا میکند که قبلاً آنها را به این شدت احساس نمیکرد. زن وقتی باردار میشود، بهشدت و بیش از پیش به امنیت نیاز پیدا میکند. احتیاج دارد موجودی حامی و مقتدر داشته باشد تا به او احساس امنیت دهد. کلاً به نظر میرسد بسیاری از احساسات زنها بعد از ازدواج اساساً تغییر میکند. به همین دلیل، معمولاً مردها، بهخصوص در جوامع مردسالار، زنها را متهم میکنند به اینکه عوض شدهاند، دمدمیمزاجاند، قبلاً این چیزها را نمیخواستند و حالا میخواهند.
در جامعۀ مردسالار ما ممکن است تحتتأثیر عشقی که مردان در ادبیات و فرهنگ توصیف کردهاند، دختران نوجوان بهدنبال پسرهای خوشگل باشند. عمداً کلمۀ خوشگل را به کار میبرم و خوشتیپ نمیگویم؛ چون خوشتیپ ممکن است بهمعنایی دیگر هم باشد. بهنظرم، این موضوع را آمار هم نشان میدهد. تصادفاً مقالهای در اینترنت دیدم دربارۀ اینکه چرا دخترهای نوجوان جذب هنرپیشههایی با چهرۀ بچهگانه (baby face) میشوند. مقاله توضیح میداد که کدام ویژگیهای روانی دختران در این موضوع مؤثر است. توضیح مقاله این بود که این مسئله، دستکم در دختران کمسنوسالتر، تا حد زیادی طبیعی است، بهخصوص که فرهنگ هم کمک میکند که بسیاری از افراد هنرپیشههای مرد را از روی قیافه انتخاب کنند. این معیار ممکن است بیش از اندازۀ متعارف برای دختران مهم شود و به معیارهای دیگر چنانکه بایدوشاید توجه نکنند. در نتیجه، بعد از ازدواج نیازهای دیگری پیدا میکنند. از خانمی شنیدم که چون مدل موهای شوهرش را خیلی دوست داشت، با او ازدواج کرد؛ ولی مدتی بعد از ازدواج، مو و مدل مو دیگر برای زن کافی نیست و چیز دیگری از مرد میخواهد. پس این مشکلی واقعی در دنیای زنانه است که بعد از ازدواج بیشتر از مردها تغییر میکنند. به هر حال، هرقدر زن در زنانگی خود پیشرفت کند، بیشتر این ویژگی را پیدا میکند که خواستههایش از مرد تجلی اسماء جلال خداوند باشد، نه چیزهای بسیار پیشپاافتادهای که قبلاً میپسندید.
[۴۰:۰۰]
گفتم که مردها واقعاً در عشق محو میشوند، محو تماشا میشوند، در زیبایی غرق میشوند، از خود بیخود میشوند. زنها اینگونه از خود بیخود نمیشوند و محو نمیشوند. بر اثر مواجهه با زیبایی نامتناهی در عشق، به مردها حالتی از هوشیارنبودن دست میدهد؛ اما در زنها اینگونه نیست. زنها احساس میکنند به موجودی که به قدرتی نامتناهی وصل است و ارادهای فوقالعاده دارد، متصل شدهاند و این احساسات به آنها دست میدهد: تسلیمشدن، خلع سلاح شدن، سلب اختیار و اراده کردن از خود، محوشدن، هوشیارنبودن و وانهادن همهچیز. گویی چیزی را از وجود خود بهطور کل دور میکنند. ما همیشه نوعی هوشیاری داریم که میخواهیم همهچیز را تحت کنترل داشته باشیم. زنان عاشق این هوشیاری را در مقابل معشوق از دست میدهند. این احساس عاشقانۀ زنانه است و هیچ ربطی به احساس عاشقانۀ مردانه ندارد. توصیفی حماسی از چنین حالتهایی در فرهنگ نمیبینیم؛ در حالی که عشق مردانه بهطور حماسی مدح شده است. در فرهنگ مردسالار پسندیده نیست که حالت عاشقانه در فردی بهصورت سلب اختیار کردن یا تسلیمشدن ظاهر شود؛ چون اینها همه واژههایی منفی محسوب میشود. فرهنگ مردسالار فرهنگ قدرت است. چهکسی زورش بیشتر است؟ چهکسی حرف آخر را میزند؟ چهکسی سهم بیشتری میبرد؟ چهکسی دست بالاتر را دارد؟ بنابراین، تسلیمشدن در فرهنگ مردسالار بدترین چیز است؛ قدرت را به کسی واگذارکردن است.
بهدلیل همین نگاه منفی، شواهدی وجود دارد که زنها نیز از اینکه چنین احساساتی به آنها دست میدهد، احساس شرم میکنند. بنابراین، سعی میکنند احساسات عاشقانۀ خود را از طرف مقابل و از دیگران پنهان کنند؛ گویی چیزی شرمآور وجود دارد که هیچکس نباید بفهمد. فمینیسم همجنسگرا شاهدی است بر این مدعا. این فمینیسم که بدترین نوع فمینیسم است، از جنبشهای فمینیستی نوع دوم مشتق شده است. فمینیسم نوع دوم خود نشانۀ سلطۀ فرهنگ مردسالاری است. فمینیستهای همجنسگرا در مانیفست خود همۀ زنها، همۀ زنهای فمینیست، را برای اینکه از شر مردها راحت شوند، دعوت کردند که بههیچوجه با آنها رابطۀ جنسی برقرار نکنند. در این اطلاعیه توضیح دادند که اگر نخواهیم خودمان را فریب دهیم، هر نوع رابطۀ جنسی با مردها به سلطۀ آنها و به آن حالت مسلطشدن آنها منجر میشود. بنابراین، فقط باید بین خودمان رابطۀ جنسی داشته باشیم. علاوه بر این، نصف بیشتر مبارزات فمینیستهای نوع دوم منحصر شده است به اینکه بتوانند سقط جنین کنند؛ در حالی که فرزندکشی خصلتی کاملاً غیرزنانه است. به نظر میرسد این فمینیستها از همهنوع ویژگیهای زنانه و حالتهای طبیعی خود خجالت میکشند؛ گویی نمیخواهند زن باشند. آنها یاد گرفتهاند که بهدنبال قدرت باشند و بنابراین، باید از هرگونه مواجهۀ جنسی با مرد دوری کنند.
نکتۀ دیگر این است که مطالعات هورمونی نیز تغییرات یادشده در زنان عاشق را تأیید میکند. دُز زیاد هورمونهای زنانه در نقطۀ مقابل هورمونهای مردانه است. هورمونهای مردانه بهشدت به مردها حالت تهاجمی میدهد. در دوپینگ از تستسترون استفاده میکنند؛ چون نهفقط قدرت ماهیچهها را افزایش میدهد؛ بلکه حالت جنگجویی و مبارزهطلبی هم به وجود میآورد که این حالت از نظر روانی برای شکست رکوردها مفید است.
۵– چرا نکاح برای زنان مهم است؟ مُحصَنات به چه معناست؟
بعد از این مقدمه، میخواهم بررسی کنم که چه حس مهمی در زنها هست که نکاح را برای آنها بسیار بیشتر ضروری میکند. چهچیزی باعث میشود مراحلی طی شود و مرد از خانهایی بگذرد تا به زن دسترسی پیدا کند و ازدواج بُعدی اجتماعی و دینی و… داشته باشد؟ مردها در گذشته و حال همیشه مراسم ازدواج و عروسی را مراسمی اضافه میدانستهاند؛ ولی این موضوع برای زنها بسیار مهم است. پاسخ این است که ویژگیای زنانه به نام حصن سبب میشود نکاح برای زنان ضرورت یابد.
مُحصَنات واژهای قرآنی است که چند بار هم در سورۀ نور آمده است. این کلمه از ریشۀ حِصن است. دو آیه نوشتهام که واژۀ حصن در آنها به کار رفته است:
﴿وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ﴾ (و به [داوود] فن زره[سازى] آموختیم تا شما را از [خطرات] جنگتان حفظ کند) (انبیاء/۸۰)؛
﴿يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ﴾ (آنچه را براى آن [سالها] از پیش نهادهاید، جز اندکى را که انبار و محافظت میکنید، همه را خواهند خورد) (یوسف/۴۸).
حصن همان گونه که ما در فرهنگ خود استفاده میکنیم، بهمعنای محافظت و محافظ است. بنابراین، محصَنات که حالت مفعولی دارد، بهمعنای محافظتشدگان است. حصن به ویژگیای طبیعی و حسی خوب و پسندیده در زنان مربوط میشود؛ ویژگیای که باید داشته باشند. زن پاکدامن سدی در برابر دیگران قرار میدهد تا نتوانند به او نزدیک شوند و به این ترتیب، خود را در مقابل آنها محافظت میکند. گویی زن در حالت عادی میداند که اگر مردی از حدی به او نزدیکتر شود، به همان حالت وانهادن و سلب اختیار نزدیک میشود. بنابراین، نباید اجازه دهد که مردها از حدی به او نزدیکتر شوند. زن وقتی که عاشق میشود و عشق مردی را میپذیرد، به او اجازه میدهد که مقداری نزدیکتر بیاید و به آن حصن راه یابد. این تمثیل خوبی برای رابطۀ زن و مرد است.
[۵۰:۰۰]
در قرآن اغلب محصنهبودن به مریم(س) نسبت داده میشود. رجوع به المعجم نیز این نکته را تأیید میکند. قرآن بارها مریم(س) را به این دلیل مدح میکند. در واقع، مریم(س) الگوی زنها در قرآن است. داستان مریم(س)، دستکم در حدی که در سورۀ مریم آمده است، با این آیه شروع میشود: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَانًا شَرْقِيًّا﴾ (و در این کتاب از مریم یاد کن؛ آنگاه که از کسان خود در مکانى شرقى به کنارى شتافت) (مریم/۱۶). جلسۀ قبل کاملاً توضیح دادم که شرقی تمثیل چیست. هر داستانی هم که بخوانیم، این موضوع را میفهمیم. پشت این واژه معانی رمزی و تمثیلیای وجود دارد. اصولاً در همۀ چیزهایی که در دنیاست، از طبیعت گرفته تا همۀ اتفاقاتی که برای انسانها میافتد، معانیای تمثیلی و فراتر از ظاهری وجود دارد. از نظر داستانی، چرا مریم(س) مکان شرقی را انتخاب میکند؟ احتمالاً چون اهل عبادت صبحگاهی است و باید جایی برود که پنجرهای بهسمت فجر و طلوع آفتاب داشته باشد. اساس عبادت در آن هنگام است. آیۀ یادشده اشاره میکند که محل مناسبی برای عبادت برای خود انتخاب میکند، نه اینکه بدون بررسی میرود و جایی ساکن میشود. بعد میگوید:
﴿فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجَابًا فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا قَالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمَنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلَامًا زَكِيًّا﴾ (و در برابر آنان پردهاى بر خود گرفت [تا کسی او را نبیند]. پس روح خود را بهسوى او فرستادیم تا به [شکل] بشرى خوش اندام بر او نمایان شد. [مریم] گفت: اگر پرهیزکارى، من از تو به خداى رحمان پناه مىبرم. گفت: من فقط فرستادۀ پروردگار توام براى اینکه به تو پسرى پاکیزه ببخشم) (مریم/۱۷تا۱۹).
نکتۀ مدنظر من در آیۀ آخر و در گفتۀ روح خدا یا رسول خداست؛ اینکه مریم(س) به جا و مقامی رسید که قرار شد مادر کلمه (عیسی) باشد؛ کسی که همه در انتظارش بودند. یک بار در جلسهای دربارۀ حضرت عیسی(ع) گفتم: همان طور که از ابتدا هر اهل معرفت و عرفانی میدانست که روزی کتابی مثل قرآن نازل میشود، (بهعبارت دیگر، وقتی خداوند زبان بشر را اینگونه قرار داده است، باید کتاب قرآن هم باشد؛ کتابی که اوج تشریع و همچون فرهنگی مجسم باشد. منظور فرهنگی است که با قواعد تکوینی عالم منطبق است) همان طور هم همه میدانستند که روزی موجودی به اسم عیسی(ع) به دنیا میآید. این نکته که خداوند در قرآن بارها از حضرت عیسی(ع) بهعنوان کلمه یاد میکند (چنانکه گویی حضرت عیسی یک مفهوم است)، به این معناست که در هرم هستی جایی برای آن حضرت وجود داشت. انسانهایی که این هرم را میشناختند، میدانستند که بالاخره روزی زنی حامل عیسی(ع) میشود و او به دنیا میآید و این جایگاه را پر میکند.
عیسی(ع) موجودی استثنایی است. این موضوع جدای از مسئلۀ رسالت و نبوت است. قرآن هم آن حضرت را انسانی خاص و بسیار برجسته میداند که فضیلتهایی منحصربهفرد دارد. عیسی(ع) نهتنها بین همۀ مخلوقات انسانی مقامی خاص دارد؛ بلکه با بقیۀ پیامبران(ع) هم کاملاً متفاوت است؛ مثلاً ازدواج نمیکند. همچنین درجۀ تشریع او بسیار کم است. در واقع، بیشتر مبلغ و اصلاحکنندۀ دین موسی(ع) است. تغییراتی جزئی در دین موسی(ع) ایجاد میکند. در عوض، مدام فعالیتهای تکوینی انجام میدهد؛ کارهای عجیبی که معجزۀ تکوینی است. تمام مدت مریضها را شفا میدهد. مرده زنده میکند. از گِل مجسمه میسازد و در آن میدمد تا به پرنده تبدیل شود. بهطور کلی، به نظر میرسد قرآن عیسی(ع) را از دیگر پیامبران(ع) برتر میداند. در عین حال، عیسی(ع) نهتنها به مقام خدایی نمیرسد؛ بلکه به مقام ابنبودن (پسر خدا بودن) هم دست نمییابد و بهعنوان کلمه از او یاد میشود. مسیحیها نیز حضرت عیسی(ع) را موجودی بسیار خاص میدانند؛ ولی فهم آنها از آن حضرت تا اندازهای عجیب است: یکی اینکه از مقامش ترقی کرده و به خود خدا تبدیل شده است؛ دیگر اینکه برای آمرزش گناهان بشر کشته شده است.
[۱:۰۰:۰۰]
در داستان حضرت مریم(س) تمثیلی هست که همۀ زنها و مردها باید آن را درک کنند. هنگامی که روحالقدس بهشکل مردی بر مریم(س) ظاهر میشود، به او میگوید: «من فقط فرستادۀ پروردگار توام براى اینکه به تو پسرى پاکیزه ببخشم» (مریم/۱۹). این همان جملهای است که هر شوهری باید به زنش بگوید و هر زنی باید از شوهرش بشنود. در واقع، هر مردی رسول خداوند است برای اینکه فرزندی پاک به همسرش بدهد. در داستان مریم(س) این کار بیواسطه انجام میشود؛ ولی در شرایط عادی مرد همان رسول خداوند است. تمام ماجرا برای زن این است که رابطۀ او با همسر آیندهاش به حالتی (عشقی) برسد که زن اگر مؤمن است، احساس کند حق دارد خود را به او که رسول خداوند است، تسلیم و وجود خود را به او اهدا کند؛ (به این دلیل میگویم «اهداکردن» که در قرآن آمده است: ﴿إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِيِّ﴾ (احزاب/۵۰)؛ یعنی اگر زنی نفس خود را به پیامبر(ص) اهدا کرد، پیامبر(ص) میتواند با او ازدواج کند) همان طور که مریم(س) به این نتیجه میرسد. پس هر زن مؤمن باید خود را فقط در مقابل کسی تسلیم کند که طی مراحلی برایش معلوم شده که رسول پروردگار است و خداوند او را تأیید کرده است. نکاح برای زنها بیشتر از هرچیزی مثل فرایندی است که طی آن مرد از نظر دینی و اجتماعی به مرحلهای میرسد که تأیید میشود و زن مؤمن میتواند این احساس را پیدا کند که خود را تسلیم غیرخدا نمیکند؛ بلکه تسلیم کسی میکند که خدا او را تأیید کرده است. بنابراین، از این به بعد رابطه کاملاً مثل رابطهای توحیدی است و همان تمثیل است. هیچ فرقی نمیکند، جز اینکه خداوند برای حضرت مریم(س) روح خود را به رسالت میفرستد و برای بقیۀ زنها رسولی از جنس انسان.
نکاح از نظر دینی برای زنها معنی بسیار خاص و متفاوتی دارد. آداب نکاح دقیقاً همان چیزی است که زنها میخواهند. اینطور نیست که فردی فیالبداهه بیاید و نکاح صورت بگیرد. زمانی باید طی شود. خانوادۀ زن باید خبردار شوند. ترجیحاً همۀ مردم باید خبردار شوند. مراسمی باید برگزار شود. افرادی باید بهعنوان شهود بیایند. خطبهای باید خوانده شود. مرد باید از اموال خودش هدایایی برای زن بیاورد و تعهدات مالی در مقابل او داشته باشد. گویی خانهایی طی میشود تا زن در این مدت به احساس آرامشی برسد و بتواند آن حصن را بردارد و فردی را به داخل آن حصن راه دهد. بهطور طبیعی قرار هم نیست تا آخر عمرِ زن کسی دیگر این کار را انجام دهد. مقدمات فراوانی لازم است تا زنها برای ورود به مرحلۀ جدیدی از زندگیشان از نظر روانی کاملاً آماده شوند؛ ولی مردها چندان احساس عجیبی ندارند؛ در حالی که نکاح برای هر دو طرف لازم است؛ البته نکاح از دید زنهاست که واجب و لازم بودنش بسیار بدیهی است. بنابراین، زنا این است که زن فردی را که خداوند تأیید نکرده است، از حصن خود عبور دهد. بدیهی است که این کار صد ضربه شلاق دارد. اصلاً مسئله این نیست که آن فرد حتی به زن قول ازدواج و تشکیل خانواده بدهد؛ مسئله ضرورت طیکردن آن راهی است که خداوند تعیین کرده است. گویی خداوند باید حکمی برای زنها داشته باشد و به آنها بگوید که چه مراحلی و چگونه باید طی شود تا قبول کنید که این مرد رسول من است و قرار است به شما فرزندی پاک بدهد. کسی که این کار را بدون طیکردن این مراحل انجام میدهد و از راهی نمیرود که خداوند تعیین کرده است، رسول خداوند نیست. در این صورت، زن خودش را تسلیم کسی میکند که غیرخداست و بهاحتمال بسیار زیاد از طرف شیطان آمده است. با این کار، رابطۀ زناشویی حالتی مشرکانه پیدا میکند. به همین دلیل است که زانیه و مشرکه در کنار همدیگر میآید.
حضار: این کار برای مرد هم بهمعنی شرک است؟
استاد: بله؛ مثلاً مردی رسول خداوند است و خداوند میخواهد او را به جایی بفرستد؛ ولی او حرف کسی دیگر را گوش میکند و به جایی دیگر میرود. این موضوع برای زنها بدیهی است؛ چون در اعماق وجود خود آن را احساس میکنند. مردها باید فکر کنند تا بفهمند این کار از چه نظر مشرکانه است: راهی را که خداوند تعیین کرده است تا به زنی برسم، طی نکردهام. بنابراین، خداوند من را تأیید نمیکند. اصلاً رسول خداوند هم نیستم. بچهای هم اگر به وجود بیاید، چیزی نیست که خداوند میخواست من به این زن هدیه کنم.
حضار: ؟[۱: ۱۵: ۴۳]
استاد: رابطۀ جنسی ممکن است به خلقت انسان منجر شود. در این صورت، زن و مرد در آفرینش شرکت کردهاند. پس این رابطه کار بسیار مهمی است. خلق انسان تقریباً بزرگترین اتفاقی است که در دنیا میافتد. مهمترین کار اکثریت قریببهاتفاق مردم در طول زندگیشان این است که باعثوبانی تولد بچهای میشوند. کار خاص دیگری انجام نمیدهند. فوقش کار میکنند تا غذایی بیاورند. امروزه هم که غذا فراوان است. گفتم که مثلاً در فرانسه کار هم نکنند، بیمۀ بیکاری هست. مردها کلاً از حیّز انتفاع ساقط شدهاند. فقط شعرهای ضعیف میگویند و فرهنگهای مزخرف به وجود میآورند که به درد هیچچیزی نمیخورد.
حضار: البته قانون هم وضع کردهاند.
استاد: بله؛ ولی خود مردها هم کاملاً رنج میکشند؛ مثلاً اینطور نیست که مرد فرانسوی احساس خوشبختی کند.
بهعنوان تشبیه به داستان بسیار زیبای شازده کوچولو اشاره میکنم که بیشتر از هر کتابی در دنیا خوانده شده است و طرفدار دارد و بر اساس آن، فیلم و انیمیشن و تئاتر ساختهاند. روباه به شازده کوچولو میگوید که اگر میخواهی با من دوست شوی، باید این کارها را انجام دهی. به او یاد میدهد. میگوید: اول بیا اینجا بنشین و من را نگاه کن. بعد اجازه میدهم که یک قدم بیایی جلو. این توصیف بسیار خوبی است از حالتی که زنها در برقراری ارتباط میپسندند.
قانونی وجود دارد که میگوید: ﴿فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ﴾ (نساء/۲۵)؛ یعنی با اجازۀ خانوادهاش با او ازدواج کنید. برداشت نادرست از این قانون در طول تاریخ کمکم به اینجا انجامید که برای ازدواج با دختر کافی است از پدر و مادرش اجازه بگیرید و لازم نیست از خود او بپرسید؛ در صورتی که اصل موضوع این است که در قدیم دختر، حتی اگر مرد هزار کار هم انجام میداد، بازهم از سر ناز و لذتی که از این کار میبرد، «بله» را مستقیم به او نمیگفت؛ بلکه او را به پدر خود ارجاع میداد؛ البته پدر هم نظر دختر را میخواست و آن را به مرد اعلام میکرد. در واقع، این کار نوعی حفظ حریم بود. قبلاً زنها از این سلسلهمراتب بهگونهای خوششان میآمد؛ ولی امروزه علاقهای به این کار ندارند. تا پنجاهشصت سال قبل، بسیار پیش میآمد که دختر و پسر با هم ازدواج میکردند بدون آنکه همدیگر را دیده و شناخته باشند. مادر میرفت دختر را میدید و مرد میرفت با پدر صحبت میکرد. دخترها هم چندان از این نحوۀ وصلت احساس ناراحتی نمیکردند؛ چون این امر در فرهنگ فوقالعاده سنتی آن زمان بسیار معمول بود. اینکه اگر امروزه چنین اتفاق نادرستی بیفتد، بسیار زجرآور است، نباید باعث شود گمان کنیم که در قدیم هم زنها اینقدر زجر میکشیدند.
[۱:۲۰:۰۰]
۶– مرد مانند زن نیست
قبلاً دربارۀ این آیه بحث کردم: ﴿وَلَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثَى﴾ (آلعمران/۳۶). این آیۀ ابتدایی داستان مریم(س) به این معناست که مرد مانند زن نیست. استدلال میکردم و میگفتم اگر بخواهیم به مردها ارفاق کنیم، در بهترین حالت آنچه از این آیه میتوانیم بفهمیم، این است که زنها بزرگتر مساوی مردها هستند و فضایلی به مردها دارند. این نکته با اعتراض بسیار آقایان مواجه شد. میخواهم در تأیید گفتهام و برای نمونه به نکتهای بسیار ساده اشاره کنم:
دین ما اسلام است و از ما میخواهد در مقابل خداوند تسلیم باشیم. حالت تسلیمشدن حالتی زنانه است. همۀ حالتهایی که دین از ما میخواهد، بیشتر به حالتهای زنها شبیه است تا حالتهای مردان. مشکل زنها این است که به حالت ضابطهمندی برسند و با خود بگویند: «بله، تسلیم میشوم؛ ولی فقط در مقابل خداوند و آنچه او فرستاده است.» اما مشکل مردها این است که اصلاً نمیخواهند تسلیم شوند. از حالتهای طبیعی مردها تسلیمنشدن و لجبازبودن است. ممکن است یک نفر از اصل ایراد داشته باشد؛ مثلاً حضرت ابراهیم(ع) مطلقاً تسلیم است و بهدنبال چیزی بهعنوان پروردگار خود میگردد. گزینههای مختلفی را امتحان میکند و زیر سؤال میبرد. بالاخره الله را انتخاب میکند که کل آسمان و زمین را خلق کرده است. میگوید: ﴿إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ هنگامی که پروردگارش به او فرمود: تسلیم شو، گفت: به پروردگار جهانیان تسلیم شدم (بقره/۱۳۱). به این ترتیب، خود را بهراحتی تسلیم کرد. خلاصه اینکه تسلیمشدن در مرام مردها نیست و باید مقاومت کنند؛ در حالی که تسلیمشدن در مرام زنها هست و فقط باید آن را انحصاری کنند.
نکتۀ دیگر در همین راستا این است که در تمام دنیا زنها معمولاً عادتهای مذهبی بیشتری دارند. آنچه حالتهای عرفانی مینامیم، دستکم بهشکل مقدماتی در زنها بیشتر وجود دارد. مردها معمولاً این حالتها را کلاً از دست میدهند و در همان بیابان با الفاظ سر میکنند. خلاصۀ کلام اینکه ویژگیهایی که انسانها باید در مقابل خداوند داشته باشند و به آن دعوت میشوند، برای زنها طبیعی است و برای مردها غیرطبیعی.
پرسش و پاسخ دربارۀ مجازات زنا
حضار: چرا مجازات زنا برای زن و مرد به یک اندازه است؟
استاد: ولی تقدم با زنهاست: ﴿الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا﴾ (نور/۲).
حضار: چرا همیشه به نظر میرسد که زنها متهم به زنا میشوند، نه مردها؟
استاد: در قطببندی تکوینی و تشریعی، زنها در قطب تکوین قرار میگیرند و مردها در قطب تشریع. زنا گناهی تکوینی است؛ یعنی زن عمیقاً احساس میکند و میفهمد که نباید زنا کند و این کار بسیار مجرمانه است. مرد راحتتر ممکن است تحتتأثیر فرهنگ احساس کند که رابطۀ جنسی چیز بسیار سادهای است. واقعاً هم رابطۀ جنسی برای مرد سادهتر است، بهخصوص که زن ممکن است بر اثر رابطۀ جنسی باردار شود و تغییرات عمدهای در وجودش ایجاد و زندگیاش کلاً عوض شود. مرد میتواند رابطۀ جنسی برقرار کند و برود. هیچ اثری هم بر بدن و زندگیاش باقی نمیماند. به همین دلیل هم زن باید بیشتر احتیاط کند و پیشقدم باشد که در برابر زنا بایستد. این وظیفه بیشتر متوجه زنهاست تا مردها؛ ولی کار برای هر دو به یک اندازه بد و برای هر دو شرکآلود است؛ منتها این شرکآلودبودن برای زنها بسیار بیشتر بدیهی و برای مردها کمتر بدیهی است. از آنطرف، سرقت گناهی تشریعی است؛ چون مالکیت امری تشریعی و طبق قرارداد است. در آیۀ ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ﴾ (مائده/۳۸) سرقت جرم اصلی مردهاست، نه زنها. مردها بهوضوح میفهمند که نباید سرقت کنند؛ در حالی که زنها بهراحتی ممکن است اشتباه کنند و نفهمند که سرقت چرا کار بسیار بدی است. زنا را زنها خوب میفهمند و سرقت را مردها. به همین دلیل، در زنا زنها و در سرقت مردها در مجازات مقدماند و نامشان هم قبل از نام دیگری میآید؛ اما اینگونه نیست که در زنا برای مردها و در سرقت برای زنها ارفاقی قائل شوند؛ چون ارفاق تأیید این است که این کار ایرادی ندارد. برعکس، باید مجازاتی سنگین باشد تا بفهمند این کار بسیار بد است.
حضار: هروقت مردی میخواهد با زنی ازدواج کند، میگوید زناکار نباشد. این سوره را که میخوانم، به نظر میرسد این زنها هستند که بیشتر زنا میکنند.
استاد: نه، اصلاً اینطور نیست. فقط وظیفۀ اصلی به دوش زنهاست که این کار انجام نشود. عفت دربارۀ زنها بسیار بیشتر اهمیت دارد.
پرسش و پاسخ دربارۀ امور مالی ازدواج و ارث
حضار: بهطور متقابل، هرجا حرف از ازدواج مردهاست، بحث مالی پیش میآید.
استاد: کلاً مالکیت و اموال از عوارض قدرت و اموری تشریعی است؛ یعنی طبق قرارداد چیزی به کسی تعلق میگیرد. حال آنکه نسبتهای خانوادگی نسبتهای طبیعی است. سورۀ نساء که بسیار بر مفاهیم مربوط به نسبتهای خانوادگی متمرکز است، به نام زنان خوانده شده است. شبکۀ ارتباطات خانوادگی را زنها میسازند. فردی میگفت در کتابی عرفانی خوانده است که در عالم غیب، انسانها را به مادرانشان نسبت میدهند. بهعبارت دیگر، همان طور که به عیسی(ع) عیسیبنمریم(ع) گفته میشود، نسبت سایر انسانها را نیز از طرف زن میسنجند، نه از طرف مرد؛ چون نسبتهای خانوادگی را زنان ایجاد میکنند. اولوالارحام یعنی کسانی که در یک رحم به همدیگر میرسند. نسبتهای مالی تشریعی است؛ در حالی که نسبتهای خویشاوندی تکوینی است. آن آیههای ارث تقسیمکردن امور تشریعی بر اساس روابط تکوینی است؛ گویی روابط تکوینی را توضیح میدهد. بهنظرم آیات ارث کاربردی بیشتر از تعیین ارث دارد. نکتهای دربارۀ نسبتهای خانوادگی به ما میگوید که از خود بحث ارث بسیار مهمتر است.
حضار: چندین آیۀ بسیار بلند است که خیلی جزئی هم صحبت میکند و جزو حکمهای عجیب قرآن است.
استاد: پیچیده است؛ اما عجیب نیست. حکمی طولانی که ممکن است عجیب به نظر برسد، حکم مربوط به قرضدادن است که بلندترین آیۀ قرآن است. مسئلۀ بسیار مهمی است که اموال چگونه به دیگران به ارث میرسد. این موضوع بهقدری عادی شده است که چنانکه بایدوشاید به آن توجه نمیکنیم و آن را نمیبینیم. چرا به خویشاوندان ارث میرسد و به دوستان نه؟ مثلاً ممکن است یک نفر با دوستش روابط صمیمانهتری داشته باشد؛ ولی به دوستش هیچ ارثی نمیرسد و داراییاش به زن و فرزندانش میرسد. این موضوع چندان بدیهی نیست. اگر طبقهبندی وارثان در قانون ارث (طبقۀ اول و طبقۀ دوم و…) از حالت عادی برایمان خارج شود، میتواند طور دیگری باشد؛ مثلاً فردی اموالش را ببخشد به دوستانش. نکتهای بسیار جالب در اینجا بیان میشود.
۷– آشفتگی در ترجمۀ واژۀ قرآنی محصنات
واژۀ محصنات در قرآن چندین بار به کار رفته؛ اما بهدرستی ترجمه نشده است. با اطمینان میگویم ترجمۀ صفحهای از قرآن که دربارۀ محصنات است، بیشتر از هر صفحۀ دیگر این کتاب ایراد دارد و تعبیرهای عجیبی در آن دیده میشود. در ادامۀ این آیۀ نسبتاً طولانی که تعیین میکند با چهکسانی میشود ازدواج کرد و با چهکسانی نمیشود، ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ وَبَنَاتُكُمْ وَأَخَوَاتُكُمْ وَ…﴾ (نساء/۲۳)، این آیه هست که میگوید: ﴿وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاءِ إِلَّا مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ…﴾ (و محصنات [نیز بر شما حرام شده است]، بهاستثناى زنانى که مالک آنان شدهاید) (نساء/۲۴). از این قسمت چه میفهمید؟
اکثراً محصنات را زنان شوهردار ترجمه میکنند. میگویند در اینجا ازدواجکردن با زنان شوهردار تحریم شده است. بعد در آیۀ پایین آن میگوید: ﴿وَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِنْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ…﴾ (نساء/۲۵). اگر محصنات را زنان شوهردار بدانیم، این آیه را باید اینگونه ترجمه کنیم: اگر کسی توانایی ندارد که با زنان شوهردار مؤمن ازدواج کند، با کنیزی ازدواج کند؛ یعنی کلاً باید برویم سراغ زنان شوهردار و اگر نشد، با کنیزها ازدواج کنیم! در واقع، از چنین ترجمۀ نادرستی میتوان این حکم عجیب را برداشت کرد؛ البته نمیدانم این حکم را صادر کردهاند یا نه. چند ترجمه را دیدهام. مترجمان بهخیال خود برای اینکه با این مشکل مواجه نشوند، محصنات را در آیۀ بالا (نساء/۲۴) زنان شوهردار معنی میکنند و در آیۀ پایین (نساء/۲۵)، زنان پاکدامن.
حضار: زن آزاده هم معنی میکنند. سه تا محصنات در این آیه هست: یکی پاکدامن، یکی آزاده، یکی هم شوهردار.
استاد: وحشتناک است! ادامه دهیم. میگوید: ﴿فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ﴾ (نساء/۲۵). ترجمه میکنند: وقتی این کنیزها شوهر کردند… . اصلاً چرا «حصن» را «شوهرکردن» ترجمه میکنند؟! چطور چنین چیزی ممکن است؟! اینطور ترجمه میکنند: وقتی این کنیزها شوهر کردند، اگر مرتکب عمل فحشا شدند، برای آنها نصف عذابی که برای زنان شوهردار آزاده هست، مقرر شده است. مگر نمیگویید که عذاب زنان آزاده رجم است؟ نصف رجم چه میشود؟! یعنی مثلاً نصف بدنشان را رجم کنید؟ اصلاً این معنی دارد؟
حضار: از سنگهای کوچکتری استفاده کنیم یا تعداد سنگها را کمتر کنیم.
استاد: اتفاقاً زنان کنیز چون کار کردهاند، دیرتر میمیرند.
حضار: جای دیگری هم میگوید اگر زنانتان مرتکب فحشا شدند، در خانه حبسشان کنید.
استاد: این حکمی موقت است که بعداً در سورۀ نور نسخ میشود. حبسکردن در اینجا به نظر میرسد چیزی دیگر است. چگونه میتوان آن را نصف کرد؟ شبها از حبس بیرون بیاید و روزها برود داخل؟! بهنظر من، ترجمهها اشکال اساسی دارد؛ چون معمولاً پیداکردن برابرنهاد مناسب برای کلمات بسیار مشکل است؛ مثلاً واژهای ممکن است در قرآن صرف شده و بهاشکال مختلف (اسم و فعل) آمده باشد؛ ولی واژهای که در ترجمۀ آن آمده است، قابلیت صرفشدن را نداشته باشد. این مشکل در ترجمۀ انگلیسی به فارسی هم وجود دارد. با اینهمه، مشکل ترجمۀ واژۀ محصنات در سورۀ نور از این نوع نیست. در اینجا مترجم به خود آزادی عمل دهد تا محصنات را مثلاً در ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلَاتِ﴾ (نور/۲۳) چگونه ترجمه کند؟
حضار: زن شوهردار.
[۱:۳۰:۰۰]
استاد: خیلی عجیب است! یعنی اگر فردی به زنی مجرد تهمتی بزند، بعد مشکلی پیدا نمیکند؟! مطمئنم یک جا دیدهام که بهمعنی پاکدامن است. پس محصنات را یا زنان شوهردار ترجمه کردهاند یا پاکدامن یا آزاده؛ در حالی که معنیاش کاملاً واضح است. محصنات از همان حصن میآید و به همان حالتی اشاره میکند که در زن هست؛ زنی که مقاومت میکند و مردها را به خود راه نمیدهد. ﴿وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاءِ﴾ (نساء/۲۴) تحریم شده است؛ یعنی حق ندارید با زنی ازدواج کنید که حصن خود را برای شما برنمیدارد و راهتان نمیدهد و نمیخواهد با شما ازدواج کند. بعد میگوید: ﴿وَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَنَاتِ﴾ (نساء/۲۵). در اینجا معلوم است که مردان بهدنبال ازدواج با محصناتاند؛ بهشرط اینکه آنها را راضی کنند. حصن همهجا بهمعنای پاکدامنی است. محصنه زنی است که در مقابل مردان حصنی برای خود دارد. حضرت مریم(س) هم در اوج همین کار را انجام میدهد و لایق این میشود که بهاصطلاح مسیحیان «روح خداوند» را به این جهان بیاورد.
این صفحه را از ابتدا میخوانم تا واژۀ محصنات و ترکیباتش را بررسی کنیم:
﴿وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاءِ إِلَّا مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ كِتَابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَأُحِلَّ لَكُمْ مَا وَرَاءَ ذَلِكُمْ﴾ (نساء/۲۴): عبد یعنی کسی که اختیار خود و زندگی یا دستکم قدرت کارش را به دیگری فروخته است. درست است که بردهداری ناپسند است و در قرآن هم به چشم چیزی منفی به آن نگاه میشود؛ ولی طبق قانونی که وجود دارد و مادامیکه هست، باید رعایت شود، کسی که خود را در اختیار کسی دیگر قرار داده و کنیز شده است، نمیتواند و حق ندارد حصنی داشته باشد. بهعبارت دیگر، مالک کنیز لازم نیست از او بپرسد که راضی است یا نه؛ مگر اینکه مالک خودش بخواهد برای کنیز حصنی قائل شود.
﴿أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوَالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ…﴾ (نساء/۲۴): مردها را محصِنین (حالت فاعلی) میخواند، نه محصَنین (حالت مفعولی). به آنها میگوید از محصِنین باشید، نه از مسافِحین. در اینجا مسافح کسی است که بهزور به حریم حصنی تجاوز میکند و به آن وارد میشود و آن حصن را ویران میکند و از هم میپاشد. در جایی از قرآن آمده است: ﴿دَمًا مَسْفُوحًا﴾ (آلعمران/۱۴۵) که بهوضوح بهمعنای خون ریختهشده و پاشیدهشده است. بنابراین، مسافح را هم باید به همان معنی بدانیم. از تقابل مسافحین با محصِنین هم میتوانیم به معنی مسافحین پی ببریم. محصِن مردی است که وقتی زنی او را به حصن خود راه میدهد و با او ازدواج میکند، هفت لایه حریم و حصار دیگر هم خود به حصن آن زن اضافه میکند، نه اینکه برخلاف تمایل زن حصارش را ویران کند و بعد او را رها کند و برود. بنابراین، مسافحین بهطور استعاری بهمعنی زناکاران است.
﴿وَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِنْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ…﴾ (نساء/۲۵): میگوید: اگر از آن زنهایی که میخواهید، آنها که پاکدامناند و حصن دارند، کسی را نتوانستید به ازدواج راضی کنید، بهسراغ زنی محصَن بروید. از این توصیه درمییابیم که شرط ازدواج مرد با کنیز محصَن این است که هیچ زن آزاده و غیرکنیزی نخواهد با او ازدواج کند. بهعبارت دیگر، مرد فقط در حالتی بسیار استثنایی و اضطراری میتواند با زنی کنیز ازدواج کند؛ مثلاً مشکلاتی جسمانی دارد و هیچکس با او ازدواج نمیکند. در این صورت، میتواند کنیزی بخرد و با او ازدواج کند. اینگونه نیست که هر زمان که مایل باشد و اراده کند، کنیزی را مالک و با او همبستر شود. به هر حال، این حکم هم مثل بردهداری بهعنوان چیزی مکروه در قرآن مطرح میشود.
حضار: منظور از استطاعت، استطاعت مالی است؟
استاد: معمولاً منظور از استطاعت، استطاعت مالی است. کلاً در ازدواج بر مسائل مالی بسیار تأکید میشود؛ ولی در اینجا مستقیم به این مسائل اشاره نشده است. در اینجا ممکن است منظور بهدستآوردن امکان و فرصت باشد یا چیزی دیگر.
بعد این قسمت از آیه میآید: ﴿فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ﴾ (نساء/۲۵)؛ یعنی پس از اینکه با او ازدواج کردید، اگر در ابتدا حصنی در مقابل شما نداشت، بعداً هر دو موظفید که حصن داشته باشید. سپس در مجازات زنا به کنیز ارفاق میکند؛ چون ممکن است بدون رضایت ازدواج کرده باشد و بنابراین، بیشتر احتمال دارد که خطا کند.
ارفاق در مجازات این است که نصف زن محصنه مجازات شود. نصف مجازات هم نصف رجم نیست. معمولاً به اینگونه بحثها وارد نمیشوم؛ چون کلاً اعتقاد دارم قرآن جایی نیست که بخواهیم احکام را مستقیماً از آن استخراج کنیم؛ بلکه جای استنتاج احکام سنت است. با اینهمه، اگر جایی به نظر میرسد که قرآن حکمی دارد و میخواهیم از سنت چیزی غیر از آن حکم استنتاج کنیم، باید دلایلمان بسیار قوی باشد. کلاً به نظر میرسد حکم قرآن دربارۀ زنای محصنه رجم نیست؛ چون هیچجا حرفی از آن به میان نیاورده است. مدرک کاملاً موثقی (حدیث متواتری) هم موجود نیست که نشان دهد پیامبر(ص) بعداً این حکم را نسخ کرد. گاهی فقها چنین چیزی را قبول میکنند. میگویند پیامبر(ص) و ائمه(ع) میتوانند احکام قرآن را نسخ کنند. متخصص این کار نیستم و بهاندازۀ کافی حدیث نخواندهام تا دلایل فقهی را بدانم. به همین دلیل، هیچوقت اظهارنظر قطعی نمیکنم؛ ولی در حدی که مطالعه کردهام، به نظر میرسد محکمترین دلیل رجم وجود آن در تورات است. بهجز آن، دلایل مربوط به رجم بسیار ضعیف است؛ مثلاً کتاب آیات الاحکام تنها یک دلیل اصلی دربارۀ حکم رجم میآورد. آنهم ماجرای معروفی است که در زمان پیامبر(ص) اتفاق افتاد. بر اساس حدیثی بسیار معتبر و شاید نه متواتر، پیامبر(ص) دستور داد زنی یهودی را رجم کنند. میتوانیم بگوییم چون این زن یهودی بود، پیامبر(ص) چنین دستوری داد. این موضوع را این آیه و آیات دیگر سورۀ نور اثبات میکند. این آیات وقتی حد زنا را تعیین میکند، از زن شوهردار یا مجرد حرفی نمیزند. در ادامه میگوید که مرد زنش را به زنا متهم میکند و زن میخواهد خود را تبرئه کند: ﴿وَيَدْرَأُ عَنْهَا الْعَذَابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكَاذِبِينَ﴾ و از [زن] کیفر ساقط مىشود؛ در صورتى که چهار بار به خدا سوگند یاد کند که [شوهر] او جداً از دروغگویان است (نور/۸). منظور از «العذاب» هم همان عذابی است که در بالا گفته شد و نه رجم.
[۱:۴۰:۰۰]
نکتۀ اصلی این است که به نظر میرسد کسب رضایت دختر برای ورود به حصن او بهمعنای لزوم رضایت وی برای ازدواج است. چنین حکمی برای صدر اسلام بسیار عجیب بود؛ چون پدر حتی حق داشت دخترش را بکشد، چه برسد به اینکه بخواهد او را به ازدواج فردی درآورد. این موضوع جزو بدیهیات احکام آن زمان شمرده میشود. بنابراین، تا اندازهای طبیعی است که این آیه را اغلب بهدرستی ترجمه نکنند. در واقع، دور از ذهن این مترجمان بوده است که عربها نهتنها قبول کردهاند که به دختران ارث بدهند؛ بلکه ملزم شدهاند که برای ازدواج، رضایت آنها را جلب کنند. به هر روی، این مترجمان بهناچار معانی مختلفی از کلمۀ محصنات ارائه دادهاند (زنان شوهردار، زنان پاکدامن و زنان آزاده) تا بهخیال خود، مشکل ترجمه را رفع کنند.
حضار: از فردی پرسیدم که آن حکم در صدر اسلام به چه معنی بود. توضیح داد آن زمان کنیزهایی بود که طبق سنت، هرکسی میتوانست با آنها رابطه داشته باشد.
استاد: به نظر میرسد اینطور بوده باشد؛ چون قرآن میگوید این کار را نکنید. در سورۀ نور آمده است: ﴿إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا﴾ (نور/۳۳)؛ یعنی اگر خواستند حریم خود را حفظ کنند، مجبورشان نکنید. بهعبارت دیگر، حکم میدهد که «حتی» کنیز را هم مجبور نکنید. میگوید: اگر زنهایی هستند که میتوانید با آنها ازدواج کنید، نباید بهسراغ کنیز بروید که احیاناً بدون رضایت با او ازدواج کنید. بنابراین، اینطور نیست که فرد با خرید کنیز مجاز باشد هر طور که میخواهد، با او رفتار کند. همین آیه در ادامه میگوید: ﴿فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ (پس آنان را با اجازۀ خانوادهشان به همسری [خود] درآورید و مهرشان را بهطور پسندیده به آنان بدهید) (نساء/۲۵). معمولاً «أَهْلِهِنَّ» را مالک ترجمه میکنند؛ یعنی اگر مردی بخواهد با کنیز کسی دیگر ازدواج کند، باید از أَهْل یا مالک او اجازه بگیرد. این آیه همۀ مقررات ازدواج را میگوید.
کلاً در قرآن جایی را نمیشناسم که ترجمهاش اینهمه بههمریخته باشد. واژهها مدام در ترجمه تغییر شکل میدهد؛ بهطوری که خواننده شگفتزده میشود؛ در حالی که در قرآن محصِن، محصَن، حصن و محصِنَّ همهجا به یک معنی آمده است. همگی به ویژگی و حالتی در زنها اشاره میکند که دربارۀ آن صحبت کردم. حکمی که از این قسمت استخراج میشود، این است که نباید با زنی که مقاومت میکند و راضی نیست، بهزور ازدواج کرد؛ اما این کار را میکردند.