
بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای سوره بقره، جلسهی ۷، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه تربیت مدرس، انجمن اسلامی دانشجویان پیشرو، رمضان ۱۴۴۰، ۱۳۹۸/۳/۲
قرار است این جلسۀ هفتم و آخر باشد. من حسم نسبت به این بحثهایی که در مورد سورهها میکنم این است که کاملاً بحث ناتمام است. قرار بوده هشت جلسه باشد؛ مثلاً بگویم جلسۀ یکی مانده به آخر است، بعد جلسۀ آخر نیایم. یک حس خوبی ایجاد میکند که چیزهای دیگری هم بود که گفته نشد و واقعاً هم همینطور است که هزاران چیز بوده که گفته نشده است.
در مورد جلسات گذشته، اینطور شد که یک قطعهبندی بزرگی در سوره پیدا کردیم و یک توجیه خوبی برای اینکه اینها چرا اینگونه پشت سر هم میآمدند آوردیم. در دو جلسۀ آخر سعی کردم نشان بدهم که هر کدام از این قسمتها مثل اینکه یک زیرمتنی هستند، یک لایۀ عمیقتری هم دارند. مثلاً علاوه بر اینکه تغییر قبله اعلام ظهور یک امت جدید است، در عین حال جلسۀ قبل تأکید کردم که در آن یک مفهوم خیلی مهم، بازگشت به ابراهیم از نظر دینی است که از نظر معنایی و مفهومی مسئله را عمیق میکند. میخواهم یک راست در مورد آن مؤخرهای که اصلاً تا حالا در مورد آیاتش هیچ بحثی نکردیم صحبت کنم. یک بار از یک جایی تا آخر سوره را برویم، سعی کنم نشان دهم که این قسمتها هم با محتوای سوره ارتباط دارد و بعد برگردیم به بحثهای دیگری که مانده است؛ مانند چیزهایی که در کانال تلگرامی پرسیده شده و یک سؤالی که خودم جلسۀ قبل مطرح کردم را در موردش بحث کنم و جلسه را تمام کنیم.
۱- مؤخره سوره بقره (آیه ۲۴۳ – ۲۸۶)
جایی که من به شما گفتم مؤخره است از آیۀ ۲۴۳ شروع میشود. اینکه مؤخره را از اینجا بگیریم یا نه، کاملاً میشود در موردش صحبت کرد. دلیل اینکه گفتم تا اینجا این است که خیلی واضح است که تا ۲۴۲ احکام شریعت را میگوید. آیۀ ۲۴۱ میگوید: «وَلِلْمُطَلَّقَاتِ مَتَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ»، آیۀ ۲۴۲ میگوید: «كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»، احکام مربوط به خانواده و طلاق را میگوید و ۲۴۳ شروع یک داستان است. مثل اینکه به طور واضحی موضوع دارد عوض میشود یا حال و هوای بحث از حالت شریعت و فقه خارج میشود، وارد یک موضوع مفهومیتر یا حالت یک داستان میشویم که باید بفهمیم که اینجا چه میگذرد. از آیۀ ۲۴۳ تا آخر سوره، پنج داستان است. دو داستان اول میآید، یک داستان خیلی کوتاه و یک داستان یک مقدار بلندتر، بعد یک سفارشی به انفاق است، آیتالکرسی است و بعد از آیتالکرسی دوباره سه داستان دیگر میآید. این قطعهای که من به آن مؤخره میگویم دو داستان، آیتالکرسی، سه داستان کوتاه دیگر، بعد از سه داستان مفصلاً دعوت و تشویق به انفاق که بیش از سه صفحه در قرآنی است که ما میبینیم. یک آیه که بزرگترین آیۀ قرآن است، ادامۀ بحث انفاق است دربارۀ قرضدادن و آداب قرضدادن با یک آیۀ تکمیلی تا ۲۸۳. از ۲۸۴ تا آخر یک نیمصفحه است. یک نفر به این میتواند بگوید مؤخره، آن قسمت از آنجا تا اینجا را میتواند اسم دیگری برایش بگذارد. این واقعاً مؤخره است؛ دعای مؤمنین و تکرار محتوای اسلام است که از ۲۸۴ تا ۲۸۶ این سه آیه کاملاً حالت بستن سوره و پایان همۀ حرفها را دارد که به اینها اشاره میکند؛ بنابراین دو داستان، آیتالکرسی، سه داستان، دعوت به انفاق و دِین و بعد هم سه آیه است. میخواهیم یک مقدار دربارۀ محتوایش صحبت کنیم و ارتباطی که با خود سوره دارد.
دو داستان اول به طور خیلی واضحی با چیزهایی که من الان گفتم ارتباط دارد. خیلی روشن است که دو داستان اول تشویق به جهاد و اینکه اگر موردی پیش آمد لازم شد بجنگید، باید آمادگی داشته باشید، امیدوار باشید. این محتوا ارتباطش با کل سوره خیلی واضح است برای اینکه من چند جلسه قبل، بحث داستان بقره و اهمیتش و اینکه این «يَسْأَلُونَكَ»هایی که وسط احکام شریعت است از نوع سؤالهای بنیاسرائیلی است و دارند از چیزهایی که نباید بپرسند میپرسند؛ از جمله چیزهایی که نباید خیلی در موردش بپرسند و خیلی واضح است انفاق است. هی میپرسند چه بدهیم، در حالی که سؤال ندارد؛ هر چه دارید بدهید. مال خودت را قرار است انفاق کنی. پول داری، پول بده، لباس داری، لباس بده. خیلی سؤال موجهی نیست که من به شما بگویم از اموالتان انفاق کنید، شما هی بپرسید چه بدهم، به چه کسی بدهم. اینها همه حالت مقاومت است.
بیشتر از انفاق حکمی که مدام مرتب به آن برمیگردیم و روی آن تأکید میشود و کاملاً لحن واضح است به دلایل متنیای که در مقابلش مقاومت وجود دارد، مسئلۀ قتال است. اینکه از لحظۀ اولی که تغییر قبله اعلام شده، تلویحاً به مؤمنین اعلام میشود که جنگ پیش خواهد آمد. راحت نخواهد بود اینکه شما یک امت جدید شوید. مسیحیها هستند، یهودیها هستند، مشرکین هستند، تمام قدرتهای اطراف مخالف شما هستند و همانطوری که در تاریخ صدر اسلام میبینید، مسلمانان مورد هجوم واقع شدند. شما اولاً تاریخ صدر اسلام را که بررسی میکنید تا جایی که پیغمبر است، حالت مقدس دارد؛ یعنی من احساس میکنم به عنوان یک مؤمن، باید از کارهایی که مسلمین در آن ده سال مدینه کردند دفاع کنم؛ اگر با یهودیها جنگ کردند، اگر با مشرکین جنگ کردند. ولی بعد از آن چه اتفاقاتی افتاده و به کشورهای اطراف حمله کردند، اینها جزء تاریخ مقدسی که من باید از آن دفاع کنم نیست. من لااقل حسش را ندارم. اگر کسی سیرۀ شیخین را مقدس میداند یا کل خلفای راشدین، آن چهار نفر را مقدس میداند از بقیۀ تاریخ پنجاه سال بعد از پیغمبر هم باید سعی کند دفاع کند. نکتهای که میخواستم بگویم این است که اگر از من بپرسید که این شایعهسازیای که از طرف مستشرقین و اهل کتاب بر علیه اسلام است، به عنوان ایراد اساسی اسلام که اسلام دعوت به جنگ کرده، اسلام دعوت به هجوم کرده که این اتفاقها افتاده، من دفاعی که به ذهنم میرسد این است که همان ده سال قدرت پیامبر در مدینه را نگاه کنید ببینید چه اتفاقی در آن افتاده است. مسلمانان بعد از فتح مکه که به شبه جزیرۀ عربستان مسلط شدند، دیگر اتفاقاً جنگی صورت نگرفته است؛ و نکتۀ مهم به نظر من این چیزی که میخواستم بگویم این است که اصلاً لازم نیست که خیلی تاریخ بدانند. دو نکته را در نظر بگیرید: اینکه مسلمانان طالب جنگ بودند یا مشرکین بودند که طالب جنگ بودند. لازم نیست خیلی تاریخ بخوانید، دو نکته را در نظر بگیرید: یکی اینکه مسلمانان خیلی ضعیف هستند و مشرکین خیلی قوی هستند. خیلی واضح است آن که ضعیف است بانی جنگ نمیشود. آن که قوی است دوست دارد جنگ شروع شود. نکتۀ دوم اینکه این جنگها کجا اتفاق افتاده است؟ حداقل از نظر جغرافیایی ما میدانیم که همۀ آنها نزدیک مدینه اتفاق افتاده است؛ معلوم است که چه کسی برای جنگ آمده است؛ یعنی در مدینه ماندهاند، خندق کندهاند یا مثلاً چند کیلومتر بیرون رفتند، آنها از آن راه دور آمدند. محل وقوع جنگها مشخص است که چه کسی لشکرکشی کرده، چه کسی در حالت دفاع بوده است؛ و همۀ جنگهایی که اتفاق افتاده حولوحوش مدینه است تا مسئلۀ فتح مکه که اصلاً جنگ حساب نمیشود. آنها رفتند و بدون خونریزی مکه را گرفتند با یک لشکر خیلی بزرگ. در واقع وقتی به مکه حمله کردند اگر بشود اسمش را حمله گذاشت که آنقدر قوی شده بودند که معلوم بود که طرف مقابل اصلاً با آنها نخواهند جنگید. فقط رفتند و آنجا مستقر شدند. عفو عمومی اعلام شد. اینها وقایع واقعی زمان پیامبر است. بعد از آن خیلی چیزها اتفاق افتاد.
– جنگ بدر چطور؟
جنگ بدر اطراف مدینه است.
– بله، ولی رفتند که اموال مالالتجاره را مسلمانان بگیرند.
بله، اموالشان را داشتند میبردند، یک عده رفتند پس بگیرند. این مثل این میماند که…
– این جنگ آنطور به حساب نمیآید از نظر شما؟
مسئله کاملاً واضح است که اگر این داستان راست باشد و عامل جنگ بدر این بوده، مثل اینکه آدمهای مظلوم بیچارهای هستند، هی به آنها فشار بیاوری، ظلم کنی. یک جا که یک عکسالعملی نشان دهند که از خودشان دفاع کنند، بگویند تو این کار را کردی، مثل این است که شما یک بهانه لازم داری. آن کسی که قویتر است دوست دارد یک بهانهای پیدا کند که بتواند لشکرکشی کند. همینطوری نمیشد قبائل را متحد کنی که بروی. اینها از مکه هم فرار کردند رفتند مدینه. حالا من برای چه به آنها حمله کنم؟ مردم نمیآیند. باید یک چیزی بگویی که اینها یک کاری کردند. حالا هی بیا اموالش را بگیر، میبینی کاری نمیکنند. زنهایشان را نگذار به مکه بروند، میبینی باز هم ایستادند. بالاخره یک جا یک کاری میکنی، اینها یک عکسالعمل نشان دهند، کار رسانهای که امروز میکنند، همین است. یک جایی ممکن است دستورالعمل از بالا هم این نباشد که عکسالعمل نشان دهی، بالاخره یک جا میآیند مال کسی را از دستش بگیرند، عصبانی میشود، شمشیر میکشد یک نفر از قریش را میکشد؛ این میتواند عامل این باشد اینها این کار را کردند، حالا برویم ده هزار نفر جمع کنیم، برویم آنها را کلاً نابود کنیم. میخواهم بگویم اگر آن داستان تاریخی هم راست باشد که این اتفاقها افتاد، بعداً جنگ بدر شروع شد، اینها مانند همین عکسالعملهایی است که این آدمهایی که به آنها ظلم شده، بالاخره انجام میدهند در مقابل طرف مقابل در حالی که واضح است که طرف ضعیف جنگ نمیخواهد.
شما مسلمانان را در نظر بگیرید؛ روز به روز دارند قویتر میشوند، تعدادشان بیشتر میشود. شما به عنوان یک آدم عاقل، نمیخواهد الهی هم فکر کنید، میایستید پنج سال بگذرد بعداً بجنگید یا میخواهید… اینها همان سال اولی که به مدینه آمدند، جنگ شروع شد. از سال دوم جنگ شروع شد؛ یعنی به محض اینکه اینها یک خرده جا افتادند. هجرت کردند. کمکم آمدند. یک جمعیتی شدند. بعضیهایشان هم مدینه نیامدند، به حبشه رفتند. دقیقاً آن که عجله دارد زودتر بجنگد، آن کسی است که احساس میکند که دارد دیر میشود؛ یعنی اگر دو سال دیگر به آنها فرصت دهد، آنها جمعیتشان دارد زیادتر میشود، قویتر میشوند. جنگها کاملاً مشخص است. آنها لشکرکشی کردند، البته بهانههایی هم داشتند. همیشه میشود بهانه پیدا کرد. الان آمریکا بخواهد با ایران بجنگد. فرض کنید بخواهد این کار را کند. بالاخره میتواند یک کاری کند که یک حرکاتی انجام دهد، مثلاً ناوهایش بیایند یک قایق را بگیرند، سرنشینهایش را فلان کنند. بالاخره یک جایی یک تیراندازی میشود و میشود…
– بحثم این نیست که پیامبر و مسلمین حق نداشتند، بحثم این است که شروعکنندۀ عمل اکت نظامی را پیامبر انجام میدهد در جنگ بدر با حمله به مالالتجارة. حرفم این است. نمیگویم حق با پیامبر و مسلمین نبوده است. من ادعایم این است و این را من در مقابل آن حرکت امام حسین میگذارم که جلوی لشکر حرّ، اکت نظامی را شروع نمیکند با اینکه این حق را داشته است؛ و یک حدیثی از پیامبر اینکه من شروعکنندۀ جنگ نیستم.
حرف شما در این صورت درست است که…
– شما که تاریخ مقدس میدانید، فکر میکنم تاریخ ائمۀ شیعه را هم باید مقدس بدانید.
پیامبر حمله میکرد مالالتجاره را تسخیر میکرد، بعد آنها میآمدند. اتفاقی که افتاده این است که آنها کاملاً اینگونه بوده که مالالتجاره این وسط نبوده؛ یعنی آنها با لشکر آمدند که شما میخواهید به مالالتجاره حمله کنید، ما میخواهیم از آن دفاع کنیم.
– چیزی که من در ذهنم است چیز دیگر است.
[۱۵:۰۰]
چیزی که در تاریخ است تا جایی که من در ذهنم است سریههایی اتفاق افتاد برای بازپسگیری اموال و بعد آنها لشکرکشی کردند؛ یعنی اینها بهانۀ این شد که این جنگ راه افتاد.
– کتاب محمد نوشتۀ آمسترانگ نمیدانم چقدر کتابش مستند است. چیزی که در ذهن من است این است که خبر رسید که با اموال مسلمین که در مکه مصادره شده بود، مالالتجارهای راه افتاده که فکر میکنم در حال برگشت از شام بوده است. مسلمین میگویند اینها اموال ماست و شروع میکنند به حمله به آن؛ و خبر میآید که از طرف مکه لشکری در جواب این حرکت میآید که دیگر خود مسلمین قانع میشوند که به جنگ نظامی بروند با آن لشکر و مالالتجاره را رها کنند و این اتفاق میافتد؛ یعنی اینگونه نبود که از اول اینها لشکری فرستاده باشند؛ حملهها مالالتجاره. خبر که به مکه میرسید اینها آمدند مالالتجاره را پس بگیرند آنها لشکر میفرستند.
و بعد مسلمانان هم مجبور میشوند با آنها بجنگند.
– بحث این است که اکت نظامی به نظر میرسد…
این که اکت نظامی نیست. مثلاً مال دزدی را یک نفر دارد میگیرد. اکت نظامی یعنی من حمله کنم. بحث مقایسه را بگذارید کنار برای اینکه شرایط را باید سنجید. من چیزی که میگویم این است که اگر مسلمانان مسلح هم رفتند برای اینکه مال خودشان را پس بگیرند، به معنی این نیست که میخواهند جنگ کنند. حمله نکردند مکه یا یک قریهای را بگیرند. اینکه یک نفر مال من را دزدیده است، دارد میبرد؛ من میخواهم برم آن را پس بگیرم. احتمال هم میدهم که شاید طرف مقابل عکسالعمل نشان دهد جنگ شود. ولی من نرفتم حمله کنم به مکه. بحث این است که یک مکه دارم، یک مدینه.
– من مشکلی در آن قضیهاش ندارم که حتی شروعکنندۀ جنگبودن من بد نمیدانم من فقط بحثم در این مقایسه است که یک ادعایی هم…
با چه چیز امام حسین دارید مقایسه میکنید؟
– با حرّ اصلاً وارد جنگ نمیشود. راه امام حسین را میبندد. با کسی که راه تو را میبندد نباید جنگ میکرد؟ راه تو را میبندد یعنی نگه میدارد؛ یعنی نه اینکه از اینجا نرو، از آنجا برو، کلاً اصلاً نرو، همینجا بایست. برای اینکه امام حسین آنجا ادعایی میکند که میگوید از پیامبر شنیدم از پدربزرگم که ما هیچوقت نباید شروعکنندۀ جنگ باشیم؛ یک چنین چیزی. حالا نمیدانم تا چقدر این روایت صحیح است ولی فکر میکنم پیامبر درست است حقش بوده، ولی شروعکنندۀ جنگ، یک کسی مال من را برداشته رفته، شروعکنندۀ جنگ نیست. به این نمیگویند…
من بروم از یک دزدی بخواهم مالم را پس بگیرم هم شروعکنندۀ جنگ نیستم.
– چرا نیستید؟
برای اینکه آن لشکر اگر نمیآمد، جنگ نمیشد. مثل این است که من بگویم یک دزدی آمده مال من را میبرد، من حق دارم از او بگیرم یا نه؟
– حق دارید بگیرید حتی بهواسطۀ جنگ.
من که نمیروم با کاروان بجنگم. یک لحظه فکر کنید لشکر نمیآمد، چه اتفاقی میافتاد؟ این افراد مسلح مسلمان میرفتند و آنها هم اگر چهارتا محافظ داشتند مقاومت نمیکردند، اینها مالالتجارهاش را پس میگرفتند. نرفتند جنگ راه بیندازند.
– …همانطور که شما گفتید پیامبر بعد از هجرتش یک سری گروههای نظامی میفرستد به دور و اطراف برای اینکه بعضی از کاروانیان را بگیرد ولی صلح میشود؛ یعنی هر قبیلهای میگوید: در منطقۀ من خواهشاً جنگ نکنید، صلح میکند؛ برمیگردد. تا اینکه همانطور که گفتید میگویند که با مال المسلمین میرفتند شام، دو هزار سکۀ طلا هم گرفتند، دارند برمیگردند. پیامبر میرود در نزدیک چاه بدر کمین میکند. ابوسفیان خبر را میشنود و بعد دو سه جاسوس میفرستد میبیند که میزان مدفوع شترها زیاد شده، به این نتیجه که رسیدند. برای همین کاروان را به جای اینکه از مدینه بفرستد از کنار دریای سرخ میفرستد و یکی هم که به آنها خبررسان جنگ میگفتند؛ یک نفر سوار شتر میشود و گوشهای شتر هم میبرید. بعد همینطور بدون کجاوه به سمت شهر میگفت: بدبخت شدیم. اهل شهر بدبخت شدیم، محمد دارد به مالالتجاره حمله میکند. همۀ مردهای مکه مسلح میشوند و…
اینجا چه کسی است که میل به جنگ دارد؟ ابوسفیان. یک بهانۀ خوبی پیدا شده، میشود گوش شتر برید و به مردم یک چیزی گفت که مردم را تحریک کند بیایند به جنگ. پیامبر نرفته بود آنجا با کاروان بجنگد، رفته بود مال مردم را پس بگیرند؛ و اگر آن خبر نمیرسید و آنها نمیآمدند جنگی اتفاق نمیافتاد. مالالتجاره تسلیم میشد، میگرفتند میآمدند به مدینه. اینکه پیامبر نرفته آنجا بجنگد، رفته آنجا اموالش را پس بگیرد. آنها هیجانزده شدند که چه چیزی بهتر از این؛ برویم قتلعام کنیم. چه کسی میخواهد بجنگد؟ آن کسی که احساس میکند قویتر است و نگران این است که آن دارد روز به روز قویتر میشود؛ یعنی فکر میکنم اخبار مدینه به مکه میرسد که اینها اول صد نفر بودند. حالا دویست نفرند. حالا شدند پانصد نفر. دیر جنبیم کار تمام است. آمدند کاری دارند انجام میدهند. مثلاً اموالشان را واقعاً گرفتند؛ این از نظر تاریخی مسلم است؛ یعنی مال مردم را گرفتند. مال مهاجرین را از مکه گرفتند، بردند فروختند؛ بنابراین اینکه اینها میخواهند بروند مال خودشان را پس بگیرند، نرفتند برای جنگ، رفتند برای اینکه مالشان را پس بگیرند. اینگونه بگوییم؛ ممکن بود جنگ اصلاً اتفاق نیفتد، یعنی اینها فقط بروند، مالالتجاره را بگیرند و بیایند به مدینه. ممکن بود بعداً آنها لشکرکشی کنند، به این بهانه به مدینه بیایند؛ یعنی معلوم بود که این اتفاق میتواند منجر به جنگ شود. ولی این را نمیگویند رفتن به جنگ به نظر من؛ آن کسی که میخواهد بجنگند آنها هستند؛ و کاری که مسلمانان میکنند، مثل همین ماجرایی که میگویم، دارند از حق خودشان دفاع میکنند؛ یعنی هی آزار به آنها میرسانند. شما راه برای اینکه با یک ضعیفتر از خودتان بجنگید… این لاتولوتها هم همین کار را میکنند، جلوی طرف را میگیرند، دست به او میزنند، یک فحش به او میدهند. خلاصه طرف کافی است دستش را بلند کند. بعد میگویند دعوا را شروع کرد. رفتار مکه با مدینه آن سالها اینگونه بود؛ یعنی این تحریککننده است که مال مردم را برداری بفروشی، بگویی حلال است. خلاصه یکی عصبانی میشود، میآید مالش را پس بگیرد. یک عده را آنجا نگه داشتهاند، نمیگذارند بروند مدینه؛ یعنی مثل اینکه گروگان گرفتند. کلاً رفتارها قلدرمآبانه است؛ برای اینکه زور دست آنهاست. به نظر من نکتۀ اصلی این است که نگران قدرت مسلمانها هستند که روز به روز دارد زیاد میشود؛ بنابراین برای جنگ راهانداختن عجله دارند؛ و برای اینکه مردم را جمع کنند… همینطوری نمیشود گفت برویم با مدینه بجنگیم؛ مردم سرباز ابوسفیان که نیستند. باید یک چیزی درست کنی که بتوانی مردم را تحریک کنی. جنگبردن مردم احتیاج به یک بهانۀ خوب دارد.
۲- داستان اول بخش مؤخره (از آیه ۲۴۳ تا ۲۴۵)
در مورد این دو داستان، داستان اول یک داستان مبهمی است که اصلاً لازم نیست بفهمیم در چه تاریخی اتفاق افتاده است. میگوید ندیدی یک عدهای از خانههای خودشان، از دیار خودشان بیرون آمدند؛ هزاران نفر بودند «حَذَرَ الْمَوْتِ»؛ از مرگ فرار میکردند، بعد خداوند به آنها گفت: بمیرید، بعد دوباره احیا شدند. از آیات بعدی اینگونه میفهمید، یک عده آدمهایی بودند که نمیخواستند بجنگند؛ از جنگیدن و از ترس اینکه بمیرند فرار کردند و خدا اینها را میراند و دوباره بخشید و زنده کرد. اینکه میراندن، دوباره زندهکردن استعاری است یا واقعی است، به این بحث مربوط نیست. بحث این است که از چیزی که به اختصار در این فلش استوری دارد گفته میشود این است که از مرگ نترسید، از مرگ فرار نکنید؛ مانند اینکه در سورۀ آلعمران میگوید: اگر جنگ نمیرفتید هم آنهایی که قرار بود بمیرند، در خوابگاههای خودشان میمردند. یک حس تقدیر که اگر قرار است بمیرید، فرار هم بکنید، خداوند شما را میمیراند. «خَرَجُوا مِن دِيَارِهِمْ». میخواهم بگویم آن چیزی که میگویم نامربوط که مربوط شد، این یک سیگنالی به کسانی است که از مکه به مدینه آمدند؛ از دیار خودشان خارج شدند و از الان میدانند از این قبلهشدن کعبه و اینها، باید یک روزی به مکه برگردند. این «خَرَجُوا مِن دِيَارِهِمْ» یک اشارهای به مسئلۀ هجرت و شباهت این آدمها با آن آدمها است؛ کسانی که از خانه و زندگی خودشان خارج شدند. به هر حال خیلی واضح است که در سیر این سوره همانطوری که بعد از این داستانها که تمام میشود شما مفصلاً میبینید که تشویق به انفاق وجود دارد، تشویق به جنگ و نترسیدن از جنگ و مرگ در این داستان اول وجود دارد.
شما در مورد انفاق میبینید که داستان گفته نمیشود؛ خیلی مستقیم میگوید اگر انفاق کنید، اینگونه است؛ مثل یک چیزی که دارید میکارید بار میدهد، در آن دنیا اینگونه میشود. خیلی مستقیم با تمثیل، با الفاظ زیبا مستقیم به مردم میگوید که بیایید انفاق کنید. در مورد جنگ انگار راحت نمیشود به مردم گفت… مثلاً چه میخواهید بگویید؟ بیایید جانتان را بدهید خیلی زیباست؛ یعنی یک پله غیرمستقیم به آنها میگوید که ببینید نمیشود از موت فرار کرد. وقتی از دیارتان خارج شدید؛ به نحوی سیگنالهایی به این شکل دارد میدهد. در داستان دوم خیلی واضحتر.
۳- داستان دوم بخش مؤخره (از آیه ۲۴۶ تا فلان ۲۵۴)
در داستان دوم بحث این است که یک عده از بنیاسرائیل میگویند میخواهیم بجنگیم؛ برای ما یک پادشاهی تعیین کن. میگوید: اگر حکم قتال بیاید، شما تبعیت میکنید یا نمیکنید. بعد نشان میدهد که اینها تبعیت نکردند. قبول نمیکردند. در داستان اینکه اگر جنگ شود یک فرماندهی تعیین میشود، باید از فرمانده پیروی کنید. از مردن نترسید. مخصوصاً در آن داستان، یک داستان جنگ موفقیتآمیزی نقل میشود که یک عدۀ قلیلی به یک عدۀ کثیری غلبه کردند. اصلاً انگار داستان دارد ذهن مردم را برای جنگ بدر که یک عدۀ کمی قرار است با یک عدۀ زیادی بجنگند و همۀ جنگهایی که مسلمانان کردند آماده میکنند. اینکه به آنها نوید پیروزی میدهد که اگر تقوی داشته باشید یک عدۀ قلیل هم میتوانند بر یک عدۀ کثیری پیروز شوند؛ مانند پیشگویی و آمادهسازی ذهنی برای جنگهایی است که مسلمانان در چند سال آینده باید بکنند. باید با یک جمع کوچکی به جنگ یک جمع خیلی بزرگتر از خودشان، مجهزتر از خودشان بروند.
داستان دوم این است که طالوت را به عنوان رهبر خودشان اول نمیپذیرند، حرفهایی میزنند. بعد هم یک عده سر آن آزمونی که پیش میآید که از آب نخورید میخورند. بالاخره همۀ این آزمونها که کنار میرود، یک عدۀ کمی باقی میمانند که میگوید: «كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً». اینها آدمهای مؤمنی هستند. «قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَاقُو اللَّهِ»؛ کسانی که به دیدار خداوند گمانی داشتند گفتند: چه بسا عدۀ قلیلی به عدۀ کثیری غلبه میکنند به اذن الله. «وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ». مثل اینکه به مسلمانان دارد این سیگنال را میدهد که این دعا را بکنید، این امکان وجود دارد؛ اگر تقوی داشته باشید پیروز میشوید و بعد هم «فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ»، یک داستان پیروزمندانۀ جنگ مؤمنین با کسانی که مؤمنین نیستند را میآورد. این خیلی واضح است که در ادامۀ آن سیر آیاتی که میگوید که اجتنابناپذیر است، بالاخره جنگ پیش میآید، باید بجنگید، به اینجا میرسد که به مردم در این داستانها نشان میدهد که نترسید، امکان پیروزی وجود دارد، پیروز میشوید و ترس از موت خوب نیست. فراموش نکنید که «حَذَرَ الْمَوْتِ» چون یک واژۀ خیلی خاص است، وقتی یک ترکیب یا واژۀ اختصاصی میآید، آدم ذهنش به جاهای دیگری که این ترکیب آمده است، میرود. «حَذَرَ الْمَوْتِ» در آن قطعۀ «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» آمده که دستشان را در گوشهایشان میکنند، «حَذَرَ الْمَوْتِ»؛ مانند یک کار تکنیکی که اینها همان «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» هستند.
من واژۀ نفاق را برای «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» به کار نمیبرم. در قرآن هم بکار نمیبرد. منافق یک چیز است، «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» یک چیز دیگر است. نشانۀ همان مرض است، یعنی اینها همان آدمها هستند که حذر الموت میکنند. اینجا یک چیز تکنیکی ادبی وجود دارد. به نظر من این دو داستان خیلی تکلیفش روشن است. جزئیات دارد که ما قرار نیست وارد جزئیات شویم. این داستانها که تمام میشود، آیۀ «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ» که من قبلاً هم به آن اشارهای کردم برای اینکه اشارهای به اینکه حضرت عیسی انگار بافضیلتترین پیامبری بوده که ظهور کرده در این آیه است. یک آیۀ کوتاه، این تکنیک را جاهای دیگر قرآن میبینید. حالت نوبت انفاق است. کجا چنین چیزی است؟
[۳۰:۰۰]
مثلاً در سورۀ عنکبوت داستان ابراهیم که دارد تمام میشود، میگوید: «فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ»، بعد داستان را تمام میکند و میگوید: و اما لوط. مثل اینکه یک چیزی آنجا میگذارد؛ یک موضوعی اینجا هست؛ مسئلۀ انفاق. یک آیه اینجا آمده که مستقیماً تشویق به انفاق میکند. بعد آیتالکرسی میآید و آن داستانهای بعد از آن و بعد مفصلاً سراغ انفاق میرود؛ مانند این است که آن آیتالکرسی و آن داستانها در پرانتز قرار میگیرند، نه اینکه قرار نیست دربارۀ انفاق صحبت کنیم، یک آیۀ انفاق میآید، بعد آیتالکرسی و آن سه داستان میآیند و بعد مفصل آیات مربوط به انفاق ادامه پیدا میکند. به هر حال اینجا یک بار در آیۀ 254 یک تشویق به انفاق وجود دارد، بعد وارد آیتالکرسی میشود.
۴- آیتالکرسی (از آیه ۲۵۵ تا ۲۵۷)
من در همۀ سورهها کموبیش این را تکرار کردند که شما وقتی محتوای سورهها را دارید بررسی میکنید، یک معافیت دارید از دلیلآوردن برای آیاتی که مستقیماً دربارۀ توحید و معاد است؛ یعنی وسط یک داستان اگر یک آیۀ توحیدی بیاید یا یک صفحه دربارۀ آیات خداوند صحبت شود، من خیلی احساس نمیکنم کسی آنجا لازم است که توجیه کند چرا دربارۀ توحید صحبت شده است. جاهایی که دربارۀ توحید صحبت نمیشود باید یک نفر توجیه کند که چرا در مورد توحید صحبت نشد؛ یعنی کلاً موضوع قرآن توحید و معاد است و همۀ سورهها آیات توحیدی و اشاره به معاد دارند؛ بنابراین آیتالکرسی و آن سه داستان بعدی که به نوعی دربارۀ معاد هستند، جزء بیان اصول عقاید هستند و همه جا هستند. خیلی از سورهها این فرم را دارند که یک دفعه وسط آن یک مجموعه آیات مستقیماً دربارۀ صفات خدا، دربارۀ خلقت، آیات خداوند در طبیعت میآید. اینکه چرا چنین آیاتی هست، احتیاجی به توجیه در قرآن ندارد؛ اما همیشه اینگونه است که لینکهایی با موضوع خاص سوره هم در آنها هست. مثلاً «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» که یک آیۀ فوقالعاده توحیدی زیبا و معروف است، به ماجرا و آن محتوای سورۀ نور که دربارۀ خانواده است ارتباط دارد. اینگونه نیست که آیات توحیدی هیچ ارتباطی با محتوای سوره نداشته باشد و بگوییم این دیگر آیۀ توحیدی است. اگر فقط مثلاً بگوید «لا اله الا الله…» شاید خیلی لازم نباشد لینک پیدا کند ولی یک مجموعه آیات توحیدی یا معاد معمولاً به نوعی با محتوای سوره ارتباطهایی برقرار میکنند که کنجکاوی میتوانیم بکنیم که چه هست؛ یعنی در عین حال که وظیفهای نداریم بگوییم که چرا اینجا یک آیۀ توحیدی آمده ولی خوب است که به ارتباطش با بقیۀ سوره توجه کنیم. اینها از معروفترین آیات توحیدی قرآن هستند؛ اسم خاص دارند، به آن میگویند آیتالکرسی. خیلی متداول است که مردم زیاد اینها را میخوانند و خیلی آیات جالبی هستند که اکثریتتان حفظ هم هستید. «اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ» تا قطعۀ دوم. آیۀ اول این است که «وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ» انتهایش است. بعد میگوید: «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ» و آیۀ آخر میگوید: «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ» و الیآخر. سه آیه است؛ یک آیۀ صد درصد توحیدی در وصف خدا و تأکید روی اینکه خداوند حی است؛ هر لحظه ناظر است، میتواند دخالت کند و قدرت مطلق دارد و همه چیز را میداند. یک آیۀ توحیدی به این معنا که به قدرت و علم خداوند اشاره میکند و مخصوصاً تأکید روی عبارت «الْحَيُّ الْقَيُّومُ» است که یک عبارت خاصی است که اینجا به کار رفته است.
این آیه را میتوانم بگویم که مناسبتهایی دارد. آیۀ دوم فوقالعاده سورۀ بقرهای است. «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»؛ یعنی با آن محتوایی که من گفتم که سورۀ بقره بارها و بارها دارد تأکید میکند که اسلام یعنی چه، این آیه میگوید: «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»؛ یعنی شما قرار نیست با زور با دین مردم کاری کنید؛ هر کسی دین خودش را دارد. رشد و گمراهی مشخص شده است. هر کسی که به خدا ایمان بیاورد، «فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ لَا انفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ». آیۀ دوم، آیۀ رواداری دینی است؛ همان چیزی که من فکر میکنم در قرآن، در سورۀ بقره یکطور پلورالیسم تحت یکتاپرستی دارد ترویج میشود. «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ» کلیتر هم هست که کلاً مردم را نمیتوانی مجبور کنی که یک دینی را، حتی یکتاپرستی را انتخاب کنند. نه اینکه اگر یک نفر دین دیگری داشته باشد، یکتاپرست نباشد قبول است، این یک بحث جداست؛ اینکه من با زور نباید کسی را مجبور کرد، باید و نباید نیست. جملۀ توصیفی است. «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ» یعنی تو نمیتوانی، دین چیزی نیست که با زور بخواهی، با اکراه بخواهی چیزی را به او تحمیل کنی؛ مسلمانش کنی یا مسیحیاش کنی یا یکتاپرستش کنی یا مشرکش کنی. حداکثر میتوانی طرف را شکنجه کنی که نگوید «لا اله الا الله»، نمیتوانی ایمانش را زائل نکنی. دین با اکراه درنمیآید. یک مقدار در یک سطح دیگری محتوای اصلی اسلام را یک کلیتی میدهد که اصلاً نمیشود مردم را با اکراه به این دین یا آن دین گرایش داد.
آیۀ بعدی هم آیۀ خیلی نویدبخشی است که آن الله حی قیوم علیم قادر، کاری که میکند این است که «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا» کسی به خدا ایمان داشته باشد، خداوند ولی او میشود و از ظلمات به سمت نور میآورد و برعکس کسانی که کافر هستند، اولیائشان طاغوت است که «يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ». دقیقاً این اتفاقی که در تاریخ اسلام افتاده، جدای از آیات قبل و بعد، این سه آیه یک محتوای منسجم جالبی دارند؛ از نظر توحیدی، نویدبخشبودن. آدم وقتی میخواند یک احساس خوبی به او دست میدهد. توصیف میکند که یک خدای حی قیوم علیم قادری که «لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ» است، حی است، همین الان دارد نظارت میکند، دخالت میتواند بکند و کاری هم که میکند این است که اگر به او ایمان داشته باشی شما را از ظلمات به سمت نور میبرد. خیلی آیات لذتبخشی است، برای همین هم فکر میکنم به مؤمنین خیلی توصیه شده که اینها را بخوانند. یک بار آیۀ توحیدی است، فقط به من در مورد خداوند شناخت میدهد. یکی هم اینکه خیلی حس خوب این را میدهد که همین الان خدا هست، من به او ایمان دارم، الان من را از ظلمات به سمت نور دارد میبرد. یک حس خیلی جالبی در این آیات است.
– با آن جهاد خیلی مناسبت دارد.
حی و قیومبودن مناسبت دارد ولی شناختی است؛ جهاد یک چیز عملی است.
– آیۀ سوم که سرپرست شما خداست، سرپرست آنها طاغوت است.
«يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ» دارد شما را میبرد. شناختی است، شما را هدایت میکند نه اینکه در جنگ پیروز میکند. ولی حی قیوم این حس را دارد. خداوند حی است و بینهایت قدرتمند است، «لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ». من میخواهم بروم بجنگم، اگر واقعاً ایمان دارم که الان این خدای حی قیومی که همۀ دنیا مال خداست، بالای سر من است، من چه ترسی دارم از اینکه هر کاری بخواهد میکند.
– برای اینکه اگر شکست بخوریم یا پیروز شویم هر دو در تحت سرپرستی الله است.
ولی من تأکیدم این است که «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا» شناختی است؛ یعنی مسئلۀ خروج از ظلمات به سمت نور است نه پیروزشدن در جنگ یا یک اتفاق خوب در زندگی برایم از نظر عملی بیفتد. همین هدایت است که خیلی چیز مهمی است.
۵- سه داستان کوتاه در مورد معاد (از آیه ۲۵۸ تا ۲۶۰)
سه داستان کوتاه بعد از آن میآید که به نوعی دربارۀ معاد است. مسئلۀ مردن و زندهشدن در هر سۀ آن هست. دو تا از آنها که خیلی مستقیم، بحثش این است که خداوند چطور مردهها را زنده میکند؛ بنابراین اینکه بعد از این آیات توحیدی آیات مربوط… مانند اصول عقاید است. عقیدۀ اصلی این همه در این سوره گفته شده که به خدا ایمان داشته باشید و روز آخر. روز آخرت چیست؟ اینکه مردهها زنده میشوند. تا اینجای سوره بحثی دربارۀ معاد نبوده، مثل اینکه یک جای خالی است، بنابراین اینکه بحث معاد در این سوره دارد میآید خیلی نه تنها تعجبآور نیست، شاید یک نفر تا اینجای سوره را بخواند بگوید دربارۀ معاد چیزی گفته نشده، یک چیزی باید بالاخره گفته شود. در همۀ سورهها اشارههایی به این شکل به توحید و معاد بالاخره هست. اشارهها جسته و گریخته است نه اینکه اصلاً نیست. یک صفحه و نیم دربارۀ سه داستان است که محتوای اصلی آن زندهشدن مردهها است که عقیدۀ دوم واجبی است که مردم باید داشته باشند؛ باید اعتقاد به یومالآخر داشته باشند که یک روزی قیامتی میشود و مردهها زنده میشوند و ثواب و عقاب و این چیزها هست. ولی سه داستان است نه یک داستان بلند. این سه داستان و پشت سر هم قرارگرفتن آنها با این آیۀ آخر آیتالکرسی، لینک پیدا میکند. این آیۀ آخر به ما میگوید که خداوند ولی کسانی است که ایمان آوردند، اینها را از ظلمت به نور میبرد. من میتوانم بگویم این سه تا مثال این است که چطور این اتفاق میافتد. میتوانست موضوع چیز دیگری باشد. سه داستان بگویم که نشان بدهم که خداوند چطور این کار را میکند و موضوعش معاد نباشد. میخواهم بگویم دو منظور اینجا وجود دارد؛ نه فقط حرفزدن دربارۀ معاد که موضوع این سه داستان است؛ نمایش اینکه چطور خداوند آدمها را از ظلمت به نور میآورد هم بعد از آن آیه مهم است. میتوانست موضوع معاد نباشد، چیز دیگری باشد ولی نمایش اتفاق بیفتد. سه تا بودن آن برای اینکه انگار سه لِول دارد به شما نشان میدهد که چطور این اتفاق میافتد. میخواهم این را تفکیک کنید که نمایش خروج از ظلمت به سمت نور میتوانست موضوعش معاد نباشد، میتوانست داستانهای دیگری بیاید ولی خروج از ظلمت به نور در آن باشد. ولی انگار معاد موضوعی است که در سورۀ کهف به آن اشاره شده است. هر سه داستان حولوحوش زندهشدن مردههاست و اینکه مردم چطور به این بینش برسند که این اتفاق میافتد یا نه. سه لِول از هدایت که هر سه موضوعش معاد است. پس هم ادامۀ آیۀ آخر آیتالکرسی به طور منطقی که به شما میگوید چگونه این اتفاق میافتد، هم اینکه خلأ معاد را در سوره پر میکنند.
– سه لول یعنی چه؟
سه لول یعنی اینکه اولی طرف اصلاً از مرحله پرت است. یک آدمی که معلوم نیست چه کسی است؛ شاید نمرود باشد، دارد با ابراهیم محاجّه میکند. شما با یک آدمی که هیچ ارتباطی با معنویت ندارد حداکثر میتوانید حرف بزنید برای اینکه هدایتش کنید. اولین لولش محاجّه است. اولاً خدا که مستقیم نمیتواند با نمرود کاری کند؛ یک آدم را فرستاده است. یک جور هدایت غیر مستقیم است که به نتیجهای هم نمیرسد؛ برای اینکه او جزء «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا» نیست؛ نمونۀ کسی است که خودش طاغوت است یا پیرو طاغوت است. حداکثر کاری که میشود برایش کرد این است که یک آدم بیاید با او حرف بزند و میبینید که طرف نمیفهمد که «خدا میمیراند و زنده میکند» یعنی چه، جواب چرتوپرت میدهد. آخرش هم که میگوید خدا از شرق میآید و از غرب، «فَبُهِتَ الَّذِي»؛ هدایت نمیشود، بهت میکند. اولی در واقع نمایش این است که یک جاهایی به غیر از حرفزدن اصلاً راهی وجود ندارد. طرف هم وقتی اهل ایمان نیست به نتیجهای نمیرسد. تو نمیتوانی به آدمی که اهل ایمان نیست، یعنی یک مراحلی را نگذرانده بفهمانی که مردهها میتوانند زنده شوند. شما در این داستان میبینید که آخرش آن قسمتش را نمیفهمد؛ یعنی ابراهیم متوسل میشود به اینکه از خورشید و طلوع و غروب استفاده کند. این یک لول خیلی سطح پایین است که میبینید اینجا به نتیجه نمیرسد. «وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» ادامۀ این آیه است. اگر دو تای بعدی هم نبود، این ادامۀ آن آیه میشد که ببینید که طاغوت را نمیشود به سمت نور هدایت کرد. راهی ندارید غیر از اینکه آدم بفرستید حرف بزند و این را هم میبینید که درکش را ندارد. کدام مشکلتر است؟ مرده را زندهکردن، میراندن و زندهکردن که در دنیا دارد اتفاق میافتد آیت قویتری است یا خورشید از شرق میآید، به غرب میرود.
[۴۵:۰۰]
اولی را نمیفهمد. دومی را هم بهت میکند؛ یعنی این کل عکسالعمل آن فرد در برابر هدایت الهی است.
– غرض از محاجّه هم اسکات و به سکوت واداشتن است.
محاجّه یعنی مانند همین کاری که ما میکنیم «استدلالکردن، حرفزدن برای قانعکردن طرف، احتمالاً هدایتکردنش. ممکن است من با شما محاجّه کنم، ساکتشدنتان دلیلش این باشد که حرف من را بفهمید، قانع شوید. این فرد فقط بهت میکند. آخرش ماجرا این است که نمیتواند جواب دهد و در حالت بهت میرود. دومی طرف در حد پیامبری است. برای اینکه ظاهر آیه نشان میدهد که «قَالَ كَمْ لَبِثْتَ»؛ خداوند میپرسد که چند وقت آنجا بودی؟ میشود گفت که ممکن است یک نفر از او پرسیده باشد ولی کلاً محتوای آیات، اگر نخواهیم توجیهات عجیبوغریب کنیم مانند بعضی از آدمهایی که میخواهند قرآن را با علم روز تطبیق دهند، ظاهر آیات این است که طرف در حد پیامبری است، خداوند با او ارتباط دارد و واقعاً این اتفاقی که گفته میشود افتاده است یعنی میرانده میشود و زنده میشود. این را بگذارید کنار داستان ابراهیم. اینکه دو لِول است. این آدم در یک لِولی است که هنوز وقتی جنازۀ پوسیده میبیند برایش شگفتانگیز است و میگوید: «أَنَّىٰ…»؛ چطور خدا اینها را زنده میکند. به قول علما حالت استبعاد دارد؛ مثل اینکه برایش دور از ذهن است. ابراهیم اینگونه نیست. ابراهیم واقعاً میخواهد بداند چطور این اتفاق میافتد؛ نه اینکه تردیدی داشته باشد میخواهد ببیند. «لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي»؛ یعنی مسئلهاش رؤیت کیفیت این کار است نه اینکه مطمئن شود که این اتفاق میافتد. فرق بین داستان دوم و سوم این است که داستان دوم این آدم حالت مفعول دارد یعنی یک امری بر او واقع میشود، آنجا ابراهیم در نقش خداوند ظاهر میشود؛ یعنی خداوند به او یاد میدهد که مرده زنده کند. همانطور که میگوید: «وَكَذَٰلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»، کاری که با ابراهیم میکند این است که ابراهیم در معرض این قرار میگیرد که مرده زنده کند که خودش انگار دارد این کار را میکند. این دومی در این لِول نیست؛ از نظر روانی و معنوی در حالتی نیست که خداوند بخواهد با یک چیزی به او نشان دهد که خودت میتوانی این کار را بکنی ولی خودش را میمیراند، زنده میکند که او ببیند که چه اتفاقی افتاد. در مورد ابراهیم، به او یاد میدهد که مرده زنده کند. میگوید: پرندهها را به این صورت کن، آنجا بگذار، بعد ندا بده، «يَأْتِينَكَ سَعْيًا»؛ یعنی ببین که اینها میتوانند زنده شوند. خیلی چیز عجیبی در مورد ابراهیم گفته میشود؛ نه به دلیل علاقۀ خاص به حضرت ابراهیم این حرف را میزنم یعنی ابراهیم در یک حدی است مثل اینکه آن کاری که خداوند میخواهد بکند، او از نظر روانی در یک لِولی است که آن کار را میتواند انجام دهد البته با تمهیداتی که اگر این کار را به این شکل انجام دهی؛ ندای ابراهیم انگار ندایی است که مرده زنده میکند. با دومی نمیشد این کار را کرد.
سومی هم قبول دارید که به نحوی «يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ» است؛ از نور به سمت نور خیلی خیلی قویتر. دومی طرف نه اینکه به معاد اعتقاد ندارد، میداند معاد هست ولی وقتی این اتفاق میافتد، در مورد خودش دیده، الاغش را جلویش زنده میکنند که ببیند. ابراهیم فقط شاهد نیست، ابراهیم فاعل است و آن کار را انجام میدهد. سه بار داستان زندهشدن مرده پشت سر هم میآید که در واقع داستان اصلی، محتوایش معاد است ولی شرح آن آیه را میدهد که یعنی چه که «يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ»؛ چرا طاغوت از ظلمت بیرون نمیآید، مؤمن بیرون میآید و بدانید که مؤمن تا آن لِول ادامه پیدا میکند که بدانید ابراهیم چطور به اینجا میرسد که آخرین چیزهای قلبی را نسبت به اینکه مرده چطور زنده میشود را پیدا کند. سؤال ابراهیم بیشتر حالت علمی دارد؛ من اینگونه احساس میکنم. «كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَىٰ»؛ مانند اینکه من مطمئن باشم که نظریه تکامل درست است ولی از خدا بخواهم که به نشان دهد که چطور و بعد مثلاً یک فیلم تند تکامل برای من نشان دهند یا بگویند تو این کار را بکن، میبینی که یک مارمولکی تبدیل به گوزن میشود جلوی چشمت، بعد من «لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي». «کیف» واقعاً یکطور حالت سؤال از چگونگی علمی دارد و این کار که انجام میشود، من ممکن است الان از شنیدن این داستان به آن نوری که ابراهیم رسید نرسم ولی ابراهیم با انجام آن کار به آن نور نهایی که بفهمد که یک مرده چگونه زنده میشود رسید.
– آن احیای اموات حضرت عیسی کیفیتش چطور است؟ یعنی خودش بوده یا فقط فاعلی…
من در مورد حضرت عیسی خیلی حرف نمیزنم.
– یعنی فاعل بوده یا صرفاً در معرض…
بله فاعل بوده. ولی حضرت عیسی مرده زنده میکند؛ دیگر احتیاج به تمهیدات هم نبوده است. حضرت عیسی پرنده با گل درست میکند، میدمد، راه میافتند میروند، اینجا پرندهها را تکهتکه میکنند، بعداً برمیگردد. این دو را با همدیگر مقایسه کنید تا ببینید که…
– آن بالاتر است.
بله معلوم است که بالاتر است. محصول همۀ این بدبختیها حضرت عیسی است؛ بدبختیها منظورم این دین آمده، شریعت آمده، جنگ شده، چند هزار سال گذشته حضرت عیسی به دنیا آمده این کارها را کرده است. تمام که میشود. من وارد جزئیات نشوم.
۶- آیات انفاق و دعای انتهای سوره (از آیه ۲۶۱ تا انتهای سوره)
دیگر دلیلی نمیبینم که توضیح بدهم برای کلیات سوره که چرا آیات مربوط به انفاق و دین آمده که غیر از قتال دومین نکتهای که پرسیده میشد در مورد انفاق بود که اینها نشانههای رحمت الهی است که به جای اینکه «يَسْأَلُونَكَ»ها مثل ماجرای بقره به حالت غضب به یک احکام تند و سختگیرانهای منجر شود، حداقل در حد سورۀ بقره، همه چیز مسالمتآمیز است، داستان گفته میشود، هنوز انگار مؤمنین تخلف خاصی نکردند، تلاش برای این است که تخلفی نکنند؛ دیگر زیاد سؤال نکنند. باز هم میپرسند. اگر این سوره با این آیه تمام میشد که دوباره میپرسیدند: «يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ»، خیلی سوره بدبینانه میشد که الحمدلله به این شکل نیست ولی ابهامهایی در پایان سوره است. کلاً سوره خیلی پتانسیل انحراف را دارد نشان میدهد؛ انحراف را خیلی نشان نمیدهد. البته آن «يَسْأَلُونَكَ»ها یکطور انحراف است ولی هنوز خیلی… نرمافزاری هستند. ولی سورۀ آلعمران شما تحقق همۀ این پتانسیلها را در آن مطلقاً میبینید که همهچیز به طور فاجعهآمیزی، درون جامعۀ دینی، درگیری با بنیاسرائیل و اهل کتاب و همه چیز در سورۀ آلعمران اینگونه است که از درون و بیرون میبینید که چه اتفاقاتی افتاده است. پتانسیلها در سورۀ بقره به گونهای در ذهن آدم ایجاد میشود که چه خطرهایی وجود دارد، جنگ قرار است بشود، قرار است مسلمانان به جنگ نروند یک عدهشان یا تخطی کنند.
در قسمت انفاق آیات شدیدالحن است که من یک بار در یک جلسهای گفتم که کلاً در قرآن نسبت به مؤمنین و احکام و اینها چیزی با این شدت لحن گفته نشده، دربارۀ ربا؛ اینکه میگوید: آن مقداری از ربا که مانده را همین الان واگذار کنید و اگر نکنید «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ»؛ رسماً وارد جنگ شوید؛ یعنی ربا، در حد این است که دارید با خدا و پیغمبر میجنگید. من حکم دیگری نمیدانم که یک تحریمی، یک چنین لحن شدیدی داشته باشد. من میخواهم به این اشاره کنم که واقعاً یک حسی دارم که سال دیگر آلعمران بگویم. این آرزویی که این چهار سوره را کنار همدیگر بگویم شاید اینگونه بتوانم عملی کنم که یک ماه رمضانی آلعمران بگویم. الان انگار آلعمران من را به سمت خودش میکشد.
قبل از اینکه خیانتهای جنگ و اینها را ببینید، آن صحنههای بدی که پیامبر را وسط جنگ تنها میگذارند که خیلی از اعصابخوردکنترین و سختترین تصاویری است که در قرآن وجود دارد از داخل جامعۀ دینی. قبل از اینکه آنها بیاید این آیه است که میگوید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا الرِّبَا أَضْعَافًا مُّضَاعَفَةً»؛ رها نکردند، خوردند؛ یعنی حسی که به آدم دست میدهد این است که در همین آدمهایی که در آن جنگ این کارها را کردند، مشکل اینکه انفاق نکردند، ربا را همچنان خوردند وجود داشت؛ این آیه که یکدفعه وسط آن آیات یک بار دیگر میگوید: ربا نخورید. مثل اینکه هنوز دارند میخورند. نوشته است که اگر ربا بخورید، «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِّنَ اللَّهِ…». اینها عملاً در جنگ انگار بر علیه خدا وارد کار شدند. تعبیر اینکه چرا رباخوردن چه ربطی با جنگ با خدا دارد، آنجا در یک اشارۀ مجدد به ربا وسط آیههای جنگ احد این را میگوید. مثل اینکه ربا را رها نکردند که آنجا حرص غنیمتگرفتن باعث شد که آمدند پایین و در جنگ شکست خوردند. انفاق نکردند، ربا خوردند. این روحیهای که باید داشته باشند در سورۀ بقره، در این آیاتی که من همه را اسکیپ کردم، در موردش صحبت میکند، آنجا باعث شکست در جنگ شد. دو سه آیۀ آخر که مثل مؤخره به معنای پایانبندی سوره است میگوید: «لِّلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَإِن تُبْدُوا مَا فِي أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللَّهُ فَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ». این دو آیه میگوید: «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ»؛ دوباره آن پیام مرکزی اسلام، پیام تأکید روی توحید و «لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ» اینجا تکرار میشود. «وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا»؛ و گفتند: شنیدیم و اطاعت کردیم. چیزی که از مؤمنین خواسته شده بود. «غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ». «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا» اینها با مفاهیم سوره مربوط هستند؛ اینکه شریعت ممکن است سخت باشد، مسلمانان در مقابلش مقاومت کنند. میگوید: «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا»؛ خدا تکلیفی خارج از اینکه کسی بتواند آن را انجام بدهد برای کسی مقرر نمیکند. «لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا»؛ دعای مؤمنین است که خدایا اگر فراموش کردیم یا خطا کردیم ما را ببخش. «رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا» اشاره به شریعت سنگین یهود است که آنطور که آنها در فشار بودند، بر ما اصر تحمیل نکن. «رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ»؛ به ما چیزی که طاقتش را نداریم تحمیل نکن. «وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنتَ مَوْلَانَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ». آیات دعای خوبی است. «وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا»، اگر خیلی خوشبینانه بخواهیم نگاه کنیم که خیلی خوب دارد تمام میشود ولی این یک آیه، یک دعا آن وسط که سخت نگیر… بدبین باشیم میگوییم در آخرین دعا هم بالاخره یک نشانهای از اینکه گفت سخت نگیر… آن آیهای که میگفت: «لَا تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انظُرْنَا»؛ اینکه سختگیری نکن و رعایت ما را بکن را نگویید، مثل اینکه یک نفر میتواند بگوید که در این دعا هم کمی از رعایت حالت ما را بکن هست.
[۱:۰۰:۰۰]
من اینگونه میخوانم که خیلی شریعت یهود سنگین شد به طور غیرمتعارف، به دلیل اینکه یک مقدار چموش بودند و زیاد سؤال کردند و مقاومت کردند و دعای اینکه ما آنگونه نشویم دعای بدی نیست؛ یعنی اینگونه نیست که خدایا از ما کار سخت نخواه؛ مانند اینکه به آن عاقبت دچار نشویم برای اینکه نمیگوید «وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا»، میگوید: «وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا». آنجا یک اتفاق بدی افتاده که در این سوره دارد توصیف میشود. اگر بدبین باشید میتوانید بگویید که دعای خوبی نیست. ولی به نظر من این جملۀ معترضۀ «كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا» این است که ما هم همین را باید بخواهیم. ما چه باید بخواهیم؟ که مؤمنین آن راهی را نروند که به آنجا ختم شد. مثل اینکه من از خدا بخواهم که من را حفظ کن؛ مانند اینکه من این سوره را الان خواندم، ترسیدم که نکند آن اتفاقها برای من هم بیفتد، نکند این سؤالهایی که من میپرسم منجر به شریعت سنگین شود. این اتفاق برای من نیفتد و من فکر میکنم همین الان من که این سوره را میخوانم در آن زمان بودم، شریعت داشت مقرر میشد این آرزو در دل من شکل میگرفت و همین دعا را میکردم. در واقع آن «اصر» به دلیل خطای آن قوم به وجود آمد ولی من میتوانم از خدا بخواهم که جلوی خطای من را بگیر. اگر سؤال پرتی هم یک نفر پرسید، بگو «العفو»؛ ببخش؛ یعنی آن مکانیسم سختشدن شریعت فعال نشود. بالاخره یک عده سؤالهای پرتوپلا در نزول شریعت تا اینجا پرسیدند بنابراین من حسم این است که، یعنی خودم که میخوانم فضای این سه آیۀ آخر، فضای مثبتی است و مثل اینکه آن مؤمنین درجۀ یک اینجا دارند این دعاها را میکنند؛ که «اصر» ممکن است از خطای دیگران به آنها تحمیل شود برای اینکه شریعت اگر تغییر کند به اینها هم میرسد. فضای آیات روشن است، من شاید استدلال نتوانم کند. یک اصطلاحی مرحوم علامه میگوید که این با سیاق آیات هماهنگ نیست. ممکن است من الان نتوانم کلمه کلمه برایتان دلیل بیاورم ولی فضای کلی، سیاق این سه آیۀ آخر فضای روشن و مثبتی است.
اگر خیلی بدبین هستید، من راه بدبینی را به شما نشان دادم که از کدام آیه میتوانید چیز بدبینانه استدلال کنید.
– یکطور کوتاهآمدن خداست تا اینکه درخواست برای…
من دارم دعا میکنم که آن بلای توصیفشده در این سوره سر مسلمانان نیاید.
– با طلب این نیست که به ما عزم بالاتری بده، تو کوتاه بیا.
هر دو. هم ما، یکطوری به قلب بینداز که کارهای بد نکنیم، سؤال چرتوپرت نپرسیم، هم میگوید اگر یک بار خطایی کردیم تو بخشش داشته باش؛ بالاخره آن روند طی نشود. شریعت اسلامی که خیلی سخت نیست. انشاءالله که این دعا مستجاب شده است.
در سورۀ بقره این «يَسْأَلُونَكَ»ها جواب بدی نگرفتند؛ و بخشش را شما در کل سوره میبینید.
۷- معنی کلمه رَاعِنَا
یک سؤال پرسیدم خودم آخر جلسه باید جواب بدهم. قبل از آن یک نفر، آقای نریمان در مورد سه موضوع در بحثهایی که من کردم سؤال پرسیده بود. یکی در مورد آیۀ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انظُرْنَا» تفسیر متعارف معروفی که مرحوم علامهطباطبایی در المیزان آوردند ذکر کردند که مفسرین میگویند که «رَاعِنَا» از واژههایی است که میتواند از ریشۀ «رعی» و میتواند از ریشۀ دیگری باشد؛ میتواند هم معنای رعایت حال ما را بکن یا به ما مهلت بده داشته باشد، هم میتواند به معنای ما را تحمیق کن، ما را گول بزن داشته باشد. به هر حال این چیزی است که شما در خیلی از تفاسیر میبینید که به مؤمنین توصیه میشود که واژهای را به کار نبرید که دو پهلو باشد و معنای بد هم داشته باشد. «انظُرْنَا» بگویید که یک معنا بیشتر ندارد؛ به معنای مهلت بگیریم. در اکثر تفاسیر نگاه کنید همین تفسیر را در مورد این آیه میبینید. از نظر من که فاجعه است. فاجعه است به علت اینکه اگر یک مقدار سورهمحور نگاه کنید فاجعه است، نکنید ممکن است اینگونه نباشد. سورهمحور که نگاه میکنید این اولین «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»ی قرآن است که اولاً انتظار دارید که یک چیز خیلی مهمی بگوید، ثانیاً یک چیز مهمی بگوید که با این سوره یکطوری ارتباط معنایی خوبی داشته باشید، بعد نگاه میکنید اولین چیزی که از مؤمنین با خطاب مستقیم خواسته شده این است که آن کلمه را نگویید، این کلمه را بگویید که چه بشود؟ که مثلاً در داستانها و شأن نزولها است که یهود از «راعنا» استفاده میکردند برای اینکه به پیامبر توهین کنند؛ این چیز مهمی است؟ اولین خطاب را من به مؤمنین کنم از آنها بخواهم که آن کلمه را نگویید، این کلمه را بگویید که چرا؟ چرای جالبی هم نیست که یک عدهای ممکن است این را بخواهند یک طور دیگری استفاده کنند که توهینآمیز شود.
اگر این آخرین «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»ی قرآن هم بود من این تفسیر به دلم نچسبید چه برسد که اینجا. من اولین «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» را میبینیم هیجانزده هستم؛ یعنی این سوره را که میخوانم، هر وقت به اینجا میرسم، مثل اینکه هی گفته «يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ»، کی نوبت ما میشود؟ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» مثلاً سبیلهایتان را اینگونه برندارید؛ آدم به ذوقش میخورد؛ میگوید: در مورد سبیل من یک چیزی میگفت بیشتر… تا اینکه یک چیز کاملاً بیربط، اینکه یهود میگویند: «راعنا» دو پهلو است، بگویید «انظرنا»؛ این از نظر معنایی هم آن را اصلاح نمیکند. مفسرین میگویند که «راعنا» و «انظرنا» یک معنی دارند، آن فقط چون دو پهلو است، آن را نگویید این را بگویید. یک سری آدمهای وسواسی ملالغتی؛ این حکم شد؟! ممکن است یکی بتواند توجیه کند. هیچ ربطی هم به محتوای سوره ندارد. در حالی که اگر شما همانطوری که من گفتم نروید سراغ ریشههای عجیبوغریب؛ «راعنا» به معنای رعایت کردن حالت ما، به ما سخت نگیر، حکمهای سختگیرانه… این را نگویید، بگویید که هر حکمی داری… محتوای سوره چیست؟ باید تسلیم باشم. الان حکم میخواهد نازل شود، خدایا هر حکمی کردی من گردن میگذارم، هر چه بگویید من گوش میدهیم، فقط «انظرنا». انتظار نداشته باشید… شاید این مثال خیلی مربوط به نظر نرسد؛ برادران یوسف میآیند پیراهن یوسف را میآورند، خبر زندهبودن یوسف را میآورند، چشم حضرت یعقوب بینا شده، بعد برادران به او میگویند: «استغفرلنا»، حضرت یعقوب مثلاً میگوید: «سوف استغفرلکم» یا به زودی این کار را میکنم. همین الان من هیجانزدهام، یک اتفاق بسیار مهمی افتاده، چشمم بینا شده، همین الان نمیتوانم، حالش را ندارم استغفار کنم. حضرت یعقوب هم به خودش حق میدهد که استغفار برای پسرانش را… الان از دستشان عصبانی است. آمدند جلوی چشمش دارند نگاه میکنند، میگویند: سی سال پوستت کنده شد، ما انداخته بودیم در چاه. باید حالش را داشته باشد این کار را کند. الان یک حکمی آمده، سختشان است، میگویند: بگویید ما قبول میکنیم، نگویید: سخت نگیر، نگو: این حکم را نده، آن را نده. چرا این را گفتی، چرا آن را گفتی؛ اطاعت محض. ولی اشکال ندارد، بگویید «انظرنا»؛ مثلاً یک روز به ما وقت بده… همین الان حکم بیاید، بلند شوید بروید جهاد. بروم با زن و بچهام خداحافظی کنم، لباسم را عوض کنم… بعضی از حکمها اینگونه اگر سخت است، اشکال ندارد که بگویید «انظرنا»؛ محتوای سوره همین است. میخواهم بگویم این با محتوای اسلام به معنای تسلیم کامل خداوند بودن ارتباط دارد، با اینکه سؤال بیخود نکنید ارتباط دارد و حرف خیلی مهمی است. برای «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»ی اول مناسبت دارد. شما اگر سورهمحور نگاه نکنید… اتفاقاً علت اینکه من جواب میدهم این است که چرا مفسرین دیگر به این نمیرسند، برای اینکه خود سوره را نگاه نمیکنند. این را در داخل سوره نمیبینند. یک آیه است، خوب معلوم نیست چه میگوید. بگذارید من بگویم چطور معنیاش درمیآید.
– این آیۀ ۴۶ سورۀ نساء که به آن میشود ارجاع داد خیلی شبیه به این است.
آفرین. من دارم آیۀ ۴۶ نساء… گفتم بگویم از کجا میآید. از آیۀ ۴۶ سورۀ نساء میآید. آیۀ ۴۶ سورۀ نساء میگوید: «مِّنَ الَّذِينَ هَادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ»؛ کسانی که یهودی هستند، کلمات را از موضع خودشان تغییر میدهند. «وَيَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ»؛ شنیدیم و عصیان کردیم. بشنوید و نشنوید. «وَرَاعِنَا»؛ و این واژۀ «راعنا» را میگویند. «لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْنًا فِي الدِّينِ»؛ که با زبان خودشان به طوری اعوجاجهایی ایجاد میکنند و طعنهای در دین میزنند. این تفسیر از اینجا آمده است؛ یعنی مبهم بوده، نمیفهمند یعنی چه، میروند واژۀ «راعنا» را در «المعجم المفهرس» نگاه کنند در همان قرن اول و دوم هجری. خیلی کار سادهای است؛ یعنی چه «لَا تَقُولُوا رَاعِنَا»، برویم ببینیم کجا در قرآن آمده؟ بعد میآیند اینجا نگاه میکنند، میبینند که یک جایی است که گفته که یهود «راعنا» را به حالت طعنه میگویند. از این آیه چه میفهمیم؟ که علت اینکه میگوید: «لَا تَقُولُوا رَاعِنَا» برای اینکه آنها میگویند «راعنا»، دارند طعنه میزنند، شما… این تفسیر از اینجا آمده است.
– در ادامۀ آن هم میگوید: «وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانظُرْنَا» یعنی اینکه دقیقاً تأکید «راعنا و انظرنا» را هم در آیه میبینیم؛ یعنی دقیقاً مقابل «راعنا» دوباره اینجا میگوید: «وانظرنا» یعنی انگار یک چیز دارد میگوید.
بله آنجا هم «راعنا». نهایتاً از چیزی که آنجا شما میخوانید هم همین را که من میگویم را میتوانید برداشت کنید؛ اینکه «راعنا» حالت منفی دارد، «راعنا» نگویید، به جای آن بگویید «وانظرنا»؛ همین را دارد میگوید. موضوع این است که «راعنا» یعنی چه؟ «راعنا» یعنی اینکه سخت نگیر، رعایت حال ما را بکن، «انظرنا» یعنی به ما مهلت بده. من میخواهم بگویم اینکه به مؤمنین میگویند: نگویید «راعنا» چون یهود میگویند «راعنا»، یعنی محتوایی نمیفهمند که «راعنا» ایرادش چیست که گفته نشود، آن آیه را نگاه میکنند، چون بعد از آن نوشته «وَطَعْنًا فِي الدِّينِ»، احساس میکنند که «راعنا» یک واژهای است که مثلاً یهود دارند از آن استفادهای میکنند که بد است، شما به این دلیل «راعنا» نگویید.
– دقت در این آیه به نظر میآید تأکید میکند که یهود انگار دارند با واژگان بازی میکنند، سه مثالی که میزند «وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ» انگار دارد با واژهها بازی میکند. احساسم این است که اینها احساسشان درست است که این یک ماجرای واژگانی است. این «وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ» چیست؟
– یهود عربی صحبت میکردند.
بله، فرق نمیکند.
– اینجا در این ترجمهای که من دارم میخوانم توضیح داده که «راعنا» در عربی یعنی رعایت حال ما را بکن ولی در عبری یعنی خبیثنا، این توضیحی که داده.
بعد به مؤمنین دارد گفته میشود که چون یهود این را میگویند، شما این را نگویید! این خیلی چیز دور از ذهنی است. آن مسئلهای که یهود با یک معنایی دیگری «راعنا» را میگویند را بگذارید کنار. «راعنا» همانجا هم همین معنی را میدهد به معنای اینکه یهود میگویند که سخت نگیر.
[۱:۱۵:۰۰]
شما اینگونه برخورد نکنید که بعداً یهود هم این حرف را میزنند. اینکه «راعنا» به معنای محتوای خودش، این واژه گفتنش درست نیست، «انظرنا» درست است. آنجا هم به همین میخواهد برسد. آنجا هم میگوید: «وَاسْمَعُوا»؛ گوش فرا دادید. میخواهم بگویم آن آیه به این آیه مربوط است ولی اینکه شما از این به این نتیجه برسید که علت «راعنا» نگفتن این است که یهود دارند با این واژه بازی میکنند، این اشتباه است.
– چرا میگوید: « وَاسْمَعْ وَانظُرْنَا»، اینجا ترجمه کرده که به ما گوش کن و ما را نگاه کن، به ما نگاه کن یا ما را ببین. یک چنین چیزی. بشنو و به ما بنگر. اگر میگفتند شنیدیم و فرمان بردیم و بشنو و به ما بنگر…
«وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانظُرْنَا لَكَانَ خَيْرًا لَّهُمْ».
– یعنی شما دارید «وَانظُرْنَا» را به ما مهلت بده ترجمه میکنید، این به ما نگاه کن ترجمه کرده.
اینجا چه ترجمه میکند؟
– آنجا نمیدانم ولی اینجا به نظر میآید به قرینۀ «واسمع» انگار میگوید: ببین و بشنو و به ما بنگر درستتر…
اینجا هم «انظُرْنَا وَاسْمَعُوا» هم آمده. مفسرینی که از آن آیه این استفاده را میخواهند بکنند و فکر میکنند «راعنا» بنا به آن آیه فقط مسئله این است که یهود چون بازی میکنند شما این را نگویید؛ من میگویم این درست نیست. آنها «انظرنا» را اینجا مهلت بده ترجمه میکنند، یعنی این مزیتی برای آن تفسیر نمیشود برای اینکه آنها میگویند «راعنا» و «انظرنا» مترادف هستند به معنای مهلتدادن هستند منتها چون «راعنا» مستعمل یهود است و با آن طعنه میزنند، به این دلیل این را نگویید، بگویید «انظرنا».
– «راعنا»، «انظرنا» فقط یک معنی مشابه دارند. پس این ترجمهاش باید غلط باشد.
من اینکه «انظرنا» آنجا ممکن است نگاه کردن باشد یا نباشد را بگذارید کنار. اینجا «راعنا» و «انظرنا» باید به همدیگر مربوط باشند. نکته این است که «راعنا» آیا خودش محتوایی دارد که به مؤمنین؛ اختلاف تفسیر در این است. «راعنا» به معنای رعایت ما را بکن، سخت نگیر، حکم سخت به ما نده هست، یا به این دلیل است که میگوید نگویید، برای اینکه این حرف خوبی نیست؛ از همان نوع «يَسْأَلُونَكَ» است یا اینکه «راعنا» به دلیل بازی واژگانی یهود استعمالش ممنوع شده است. اختلاف سر این است. بقیه «انظُرْنَا وَاسْمَعُوا» را دو تفسیر یک چیز میگویند. به نظر من اینکه یهود آن را میگویند، شما این را نگویید یک تعبیر سخیف و نامربوطی میشود در حالی که اگر «راعنا» را همینطور متعارف… خود این «راعنا» گفتنش اشکال دارد. به نظر من آن آیه آنجا هم همین معنی را میدهد؛ یعنی «وَطَعْنًا فِي الدِّينِ» یا اینکه در عبری چه معنایی داشت یک خرده…
– یک روایتی بوده…
داستان ساخته میشود. نکتۀ جالب این است که بعضی از تفاسیر این را میگویند، آن را به عنوان شاهد میآورند. از آنجا این تئوری آمده است. یک چیزی که از روی آن تئوری را ساختید شاهد ماجرا نمیشود. مثل اینکه این را همینجا یک معنی میکنند، بعد شما را برای اینکه قانع کنند ببین در سورۀ نساء هم آمده، آدم میگوید: راست میگوید. این را نفهمیدند، رفتند «راعنا» را پیدا کردند. آن آیه با این آیه ارتباط دارد. آن آیه را نگاه کردند به نظرشان آمده که آنجا این را دارد میگوید بعد اینجا استعمال کردند و موضوع این است که حتی در تفسیر المیزان، حداکثر سیاق آیات است که مدنظر است. سیاق سوره وجود ندارد. من به عنوان یک اصطلاح تفسیری بگویم آن تفسیر با سیاق سوره هماهنگ نیست. این که من میگویم با سیاق سوره هماهنگ است؛ و همۀ حرف ما در این جلسات این است که اگر سوره را به عنوان کل نگاه کنیم آیههایش را هم بهتر میفهمیم. جاهایی که فهمیدنش مشکل است را درک میکنیم.
مانند همین ماجرا در مورد «يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ» دوم که جواب میدهد «قُلِ الْعَفْوَ». تعبیر معمول که خیلی از مفسرین گفتند که «العفو» به معنای میانهروی کردن است. در انفاق میانهروی کنید، حد وسط را بگیرید. صد درصد با سیاق سوره هماهنگ نیست، چرا؟ ممکن است یک نفر کلاً این چیزی که در مورد سوره توصیف میکنم را قبول نکند، اشکالی ندارد؛ میتواند بگوید از نظر من سوره محتوایش چیز دیگری است، این آیهها هم طور دیگری معنی شوند. من میخواهم بگویم اگر کل سوره را اینگونه فهمیدید که این «يَسْأَلُونَكَ»ها از نوع همان سؤالهای بنیاسرائیلی هستند و در جوابشان امکان این وجود دارد که یک چیز سختگیرانهای نازل شود و احکام سختتر شود. اگر اینگونه نگاه کنیم من وقتی «يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ» اول را میبینم که در جواب خداوند مثل اینکه طفره میرود؛ در واقع گذشت میکند. جوابشان را نمیدهد؛ میگوید هر چیزی که انفاق کردید «من خیر» به چه کسانی بدهید. انتظار شما در دومین «يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ» چیست؟ من انتظارم این است که یا یک چیز خیلی سخت بیاید، بگوید: باید بهترین چیزی را که وقتی نگاه میکنید خیلی مسرور میشوید را بدهید، این نشاندهندۀ این است که همان اتفاقی که برای بنیاسرائیل افتاد برای شما افتاد. یا مثلاً بشنوم که این سؤال را دیگر تکرار نکنید؛ آخرین بارتان باشد. جواب آن تفسیر متعارفی که از «العفو» میکنند مثل این است که از اولی هم غضب و سختگیری کمتری در آن هست. دفعۀ اول جوابشان را نداده، مثل اینکه به آنها به نحوی تلویحاً گفته سؤال بیربطی پرسیدید؛ دفعۀ دوم جوابشان را میدهد میگوید: میانهروی کنید،… من انتظارم این است که یا اینجا یک حکم سختی بیایید که نشان بدهد که کار از کار گذشت، این سؤال دوم. یا مثلاً دومین بار هم یکطوری فعلاً جواب سخت برایشان نیاید و کار به سومی نکشد.
اولین ایشان در سؤالشان گفتند که من گفتم «العفو» فعل است؟ «قل العفو» بگو بخشش. اولاً این عبارت به شدت نامتعارف است، بگو بخشش که یکطوری با این فضا میخورد مثل اینکه هم بخشش دارد انجام میشود… در تمام «يَسْأَلُونَكَ»ها از «قل» استفاده میشود، مثل اینکه آدمها وقتی آن سؤالها را میکنند با آنها غیرمستقیم حرف زده میشود و با یک کلام. شما وقتی یک نفر میآید، یک چیز خیلی عصبانیکنندهای میگوید، یک کلمه جوابش را میدهید که برود، دیگر نگاهش هم نمیکنید. حالتی به این شکل دارد. «العفو» کاملاً واضح است که حالت اسم دارد. «قل العفو» به آنها بگو بخشش. ولی معنیاش این است که این دفعه شما را بخشیدیم دیگر تکرار نشود. این با سیاق سوره هماهنگ است به اضافۀ اینکه در همین سوره عفو به همان معنای بخشش آمده است. اینکه یک دفعه بیاییم این را بپیچانیم و بکنیم حد وسط است جور در نمیآید. دقیقاً نکته این است که چون فهمیده نشده احساسشان این است که جواب اینکه «مَاذَا يُنفِقُونَ» باید خدا یک کالایی را بگوید، یک چیزی را بگوید، پس «العفو» باید اشاره به یک چیز بخشیدنی باشد که آنها قرار است انفاق کنند و این ابهامها پیش آمده است. خود «عفو» را من یادم نمیآید جایی در قرآن به معنایی دیگری به غیر از بخشیدن و بخشش بکار رفته باشد. اینجا هم موضوع این است که من جدای از این بحث تفسیری انتظارم این است که یا الان حکم بدی بیاید، حکم سختگیرانه، یا هم به آنها گفته شود که این دیگر آخرین بارتان باشد. این همین حس را دارد که یک بار دیگر اگر سؤال کنید دیگر بخششی در کار نیست.
یک سؤالی هم پرسیده شد دربارۀ اشرف مخلوقات، فکر میکنم که «خلق نکردیم چیزی را برای شما به غیر از آنهایی که روی زمین است»؛ من بحثم همین است. فکر میکنم سؤال، سؤالی نبود که احتیاج به جواب دارد چون ظاهراً ایشان هم قبول داشت که اشرف مخلوقات از قرآن درنمیآید.
– با آن آیه که خلق آسمانها و زمین سختتر است یا نه، میگوید: وقتی گفته که اینها قابلیت تسخیر برای شما دارد…
«سَخَّرَ لَكُمُ»… مثلاً «وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ» این یکطور تسخیر است. اینکه ستارگان کاری برای من میکنند. به نظر من نیامد که خیلی چیزی است که نقض میکند و لازم شود جواب بدهم، اگر هم بود نمیدادم به علت اینکه به سورۀ بقره ربط ندارد. این دو سؤال خیلی مربوط به موضوعات این جلسات نیست.
۸- سؤالات باقیمانده در مورد سوره بقره
اولین «يَسْأَلُونَكَ» را میخواهم پیدا کنم به شما بگویم. در موردش نمیخواهم بحث کنم ولی همانطوری که اولین «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» مهم است، اگر این روال سوره را بپذیرید اولین «یسئلونک» هم آدم را کنجکاو میکند که چه پرسیدند و چه جواب آمد. میگوید: «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ»، بعد از صیام است. حکم روزه که تمام میشود میگوید: «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ» از این هلالهای ماه میپرسند. «قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ»؛ بگو اینها چیزی هستند برای تعیین زمانهایی برای حج و مواقیت للناس. یک مقدار شبیه همان جوابی است که «مَا أَنفَقْتُم مِّنْ خَيْرٍ». شما چه میفهمید، برای چه دارند از اهله میپرسند؟ حکم قتال که میآید، اینها میگویند: «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ». میخواهند ببینند در این شهر حرام میشود نجنگیم یا در آن هم باید بجنگیم. حرف این شده که یک ماه کامل، یعنی از این هلال تا آن هلال باید روزه بگیرید، حالا سؤال این است که هی هلال میشود، شب اول را میتوانیم نگیریم؛ یعنی یکطوری اینجا این است که این هلالها برای آنها «شبه لنا». برای اینکه این یک ماه را شاید بشود یک روزش را کم کرد، شاید دو روزش را بشود کم کرد. اگر از هلال میگیریم، آنور باید هلال بشود؛ و بعد هم حج، حج هم گفتند از اینجای ذیالحجه شروع میشود تا آنجا، کلاً برایشان سؤال پیش آمده، دچار شبهه شدند. اولاً جوابی نمیآید، میگوید: اینها برای «مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ» هستند؛ یعنی مثل طفره. بعد چیز عجیبی میگوید. من چیزهایی که نوشته بودم که دوست داشتم آخرین جلسه بیایم یک عالمه سؤال بگویم که این یعنی چه، آن یعنی چه برای اینکه حس ناتمامبودن حرفها را القا کنم که هر جا را نگاه کنید میتوانید یک چیزی بپرسید که این چرا اینطوری گفته، این چرا طولانی است، این چرا بعد از آن آمده و سعی کنید جوابش هم بدهید. بعد از اینکه میگوید: «هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ» میگوید: «وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَن تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَٰكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَىٰ وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا» چه کسی میفهمد این یعنی چه؟ چه ربطی به هلالهای ماه دارد؟
– میگوید ماه رمضان این هلالهایش نیست که شما دارید به آن فکر میکنید، اصل قضیه را…
اصل قضیه چیست؟ میگوید از پشت وارد خانهها نشوید، از در وارد خانهها شوید.
– یعنی به روزه و اینجاهایش توجه نکنید. به خاطر رضای خدا…
من میگویم فکر کنید. ایشان یک ایدهای داد. یک داستان ساختند که در اعراب از پشت خانهها میآمدند، این میگوید: آن سنت را رعایت نکنید. فرض که آن داستان درست باشد که درست نیست، این چه ربطی به «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ» دارد؟ یعنی جوابشان را نداد که هیچ، یک چیزی هم گفت که اصلاً به نظر میرسد ربطی ندارد.
من قرار نیست جواب بدهم. جلسه تمام شد. ما داریم سؤال مطرح میکنیم. تا بخواهید میشود سؤال مطرح کرد. در قسمت شریعت را من نخواندم، قسمت انفاق ده پانزده صفحه را جزئیاتش را نخواندم، یک عالم مطلب آنجا هست که چرا اینگونه میگوید، آن گونه نمیگوید.
[۱:۳۰:۰۰]
بخشهای احکام، طلاق چند صفحه است. احکام طلاق و نکاح و… تشویق به انفاق سه چهار صفحه است. تمام این احکام به نظر من جای سؤال دارد که چرا اینها آمده، غیر اینها نیامده، چرا کوتاه و بلند هستند، ارتباطش با احکام یهود چیست؟ شریعت چقدر تغییر میکند؟ هزار سؤال میشود اینجا مطرح کرد. خودتان بپرسید.
یک چیزی آخر جلسۀ قبل پرسیدم که چرا اینگونه است؟ همۀ شما قانع شدید ک این سوره چنین روندی دارد، چنین خطری را در جامعۀ اسلامی دارد گوشزد میکند. چرا اولی که داستان ابراهیم شروع میشود نمیگوید که حالا برگردیم به ابراهیم، این دین اول است، واضح صحبت نمیکند، همه را شما باید یکطوری کشف کند؟
من تجلیل کنم از کسانی که در گروه تلگرامی در هفتههای اخیر خیلی پستهای خوبی گذاشتند برعکس چند ماه قبل که هیچ ارتباطی بین چیزهایی که در گروه تلگرامی بود با حرفهای در جلسات نبود، هر کسی هر چه دلش میخواست میگذاشت. از جمله در مورد این سؤالی که من پرسیدم، من سه کامنت خواندم، هر سه خیلی خوب بود. اینکه اگر واضح مانند کتابهای درسی صحبت کنید دیگر لایهلایه نمیشود؛ جایی برای این نمیماند چیزهای خیلی عمیق شما بفهمید. همه چیز همانی که هست، یک چیز متنهاهی میشود در حالی که یک شکل ادبی به کار میرود میبینید که عمیقتر میشود، در آن خیلی چیزها جا برای کشف میماند به اضافۀ اینکه خود این روال اینکه طوری سخن بگویید که افراد در لولهای مختلف شناختی تا یک جایی را بفهمند تا یک جایی را نفهمند. من یک بحثی در جلسۀ آخر آن صحبتهایی که در ونکوور بود دربارۀ ادبیات؛ فراموش نکنید که قرآن صراحتاً اعلام میکند که یک عده را میخواهد گمراه کند. این یعنی پیچیدگی در خدمت این است که آدمی که در قلبش مرض است بخواند نفهمد، جا داشته باشد که بد بفهمد. من جوابم این است که این بهترین شیوۀ بیان است. در واقع عادات ذهنی ما که چکیده بنویسیم، یک سری آدمهای منگل میخواهید آموزش بدهید، یک عده دانشآموز خنگ دارید، کمکم هی لِول کار را، هی مثل اینکه غذا را بجوید که طرف فقط قورت بدهد، به اینجا رسیده است. نرمالش این است؛ یعنی از من میپرسید، من دوست دارم بگویم هیچ دلیلی ندارد به غیر از اینکه این شیوۀ بیان بهترین شیوۀ بیان است. میتوانم هزار مزیت سعی کنم بگویم که چرا فصلبندیهای اینطوری بهتر است. ما الان چه کار میکنیم؟ یک موضوع که تمام میشود، صفحه را نصفه را رها میکنیم، صفحۀ دیگر را از نصف علامت میزنیم، فصل سه، یک تیتر برایش میگذاریم، بحث را شروع میکنیم، یک پاراگراف هم مقدمه مینویسیم؛ و آخرش هم یک نتیجه را بنویسیم، به نظر من اینها حالت منگلبازی دارد.
من یک نکته برایتان بگویم. من احساسم را در همان جلسات گفتم. به نظر من صد سال دیگر، ادبیات دنیا به سمتی میرود که همین متنها همینگونه نوشته میشوند، خواندن این متنها، فهمیدنشان راحتتر میشود و دیگر اینقدر احساس اینکه این چرا اینگونه است به ما دست نمیدهد. من میخواهم یک مثال بزنم. تولستوی یک اسطورۀ ادبیات داستانی دنیاست. همین الان وقتی شما جنگ و صلح را میخوانید، وقتی به جایی میرسید که تولستوی برمیگردد، خیلی هم نگذشته، حدود یک قرن گذشته است. برمیگردد میگوید: خوانندۀ عزیز به نظر شما هلن چه کار باید بکند؟ آیا این کار را بکند. من حالم بهم میخورد. تو به من چه کار داری… تو چه کسی هستی داری این حرف را میزنی، داستان را تعریف کن. وسطش نویسنده بگوید به نظر من که هلن بهتر این بود این حرف را نمیزد. هر چه جلوتر میرویم این چیزها کمتر میشود یعنی الان من میتوانم بگویم ببینید «یا بنیاسرائیل» به وضوح خودش سه چهار قطعه است. قطعهها چطور از همدیگر جدا شدند؟ اولی با این آیه که یک دفعه وسط این خطابها میگوید: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَارَىٰ وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ»؛ دوباره برمیگردد به خطاب «یا بنیاسرائیل». دفعۀ دوم، دو آیه است. من اگر فصلبندی متعارف کنم، نمیتوانم بگویم این قطعۀ اول فاصلهاش با قطعۀ دوم کمتر است، قطعۀ دوم فاصلهاش با قطعۀ سوم بیشتر است. اگر اولی را با یک آیۀ کوتاه فاصله انداختم، دفعۀ دوم با دو آیه فاصله انداختم مثل اینکه احساس میکنم که موضوع سوم با موضوع دوم فاصلهاش بیشتر است. یک عالمه میتوانم تکنیک بگویم که اگر شما به جای این فصلبندیهای متعارف که صفحه را عوض میکنید و شماره میزنید، با آوردن یک موضوع، مثل یک پرانتزهای معترضه از ادبی کار کنید، چقدر به شما امکانات میدهد که چیزهای جالب بگویید. فصلبندیها را متنوع کنید. این مانند ادامۀ آن بحثهای ونکوور است. ادبیات دارد به سمت این حالت دورشدن از فصلبندیها و چکیدهنویسی میرود؛ اینها دیگر دارد دمده میشود؛ برای اینکه مردم دارند باهوشتر میشوند؛ که آدم منگل که تعدادشان در اقلیت که قرار بگیرد، کمکم نویسندهها آزادی پیدا میکنند. خود نویسندهها منگل نیستند، رعایت خوانندهها را میکنند که اینگونه مینویسند! کتاب درسی دانشگاهی، فصلبندی دارد برای اینکه معلوم نیست این دانشجویی که اینجا آمده… مثلاً در کشور ما از این سهمیههایی آمده، آن یکی… آنهایی که از سهمیه آمدند، همین فصلبندیها را هم که میکنی، آخر سر و ته فصل را نمیفهمد. وقتی طرف مخاطب شما آدمهای از نظر فکر ضعیفی هستند، از نظر ادبی ذوق ندارند، بهتر است که شما ساده بکنید. قرآن ساده نیست، از ریتمش گرفته تا تمام تکنیکهای ادبیاش و این شیوۀ خوب بیانکردن این مطالب است؛ یعنی من امیدم به این است که صد سال دیگر، همینها نقطههای قوت قرآن باشند. این تکنیکها وقتی متعارف شوند در ادبیات، کمکم ما به اینجا میرسیم که بعداً بگوییم که قرآن این را کار کرده بود، ببینید فصلبندیهایش اینگونه اینها را از هم جدا میکند؛ بنابراین دوست دارم این جواب را بدهم که این بهترین شیوۀ بیان است و بشر هم کمکم به این سمت میرود. فوایدش این است که لایهلایه میشود، بعضی از آدمها میتوانند برداشتهای کاملاً اشتباه کنند که بد نیست.
من میخواهم تمام کنم، سؤالها را هم خودتان مطرح کنید. میخواهم به آن مقدمهای که گفتم برگردم و سعی کنم بگویم که این کاری که در مقدمه گفتم را امیدوارم انجام داده باشم. در مقدمه گفتم که امیدوارم آخر جلسات به اینجا برسیم که شما این احساس به شما دست دهد که جای سورۀ بقره اول قرآن است. این سوره را ببرید وسط قرآن، اصلاً اینکه چرا خطاب یک دفعه برگشته به «یا بنیاسرائیل» یکطوری بیمعنا میشود. من نمیدانم چطور باید توجیه کرد. اول قرآن مثل این است که آن عهد است، اولین سورۀ قرآن یک عهد جدید دارد بیان میشود؛ دین جدید دارد اعلام میشود. این موضوعاتی است که من دوست دارم اول قرآن تکلیفش روشن شود، جایگاه این دین بین بقیۀ ادیان کجاست، آنها نفی میشوند، نمیشوند، همۀ اینها در سورۀ بقره هست؛ یعنی مثل اینکه یک کتاب امت جدید است و دارد همه چیز را به روشنی بیان میکند. چرا لازم بوده بیاید؟ چرا در اینجای دنیا آمده؟ سوره انگار اول با یهود شروع میشود، هنوز آن عهد باقی است تا اینکه تغییر قبله اتفاق میافتد. همه چیز موکول است به اینکه این اول قرآن باشد. من اصلاً این وسطش باشد نمیفهمم؛ نه موضوعش جا دارد برای وسط قرآن نه این خطابها جا دارد. اینکه اول سورهبودنش، اینکه نامش به شدت متناسب با محتواست. در واقع نام، نه محتوای اصلی، آن لایهای را که ممکن است کشفش برای شما سخت باشد را به شما نشان میدهد که خیلی کامنت خوبی است برای فهم سوره. نامگذاری متعارفش این است که من سوره را بخوانم، سعی کنم در یک واژه این را چکیده کنم در حالی که این نامگذاری این کار را انجام نمیدهد؛ به یک چیزی که ممکن است نبینید، توجهتان را به یک جای سوره دارد جلب میکند؛ و مهمتر از این دو، اینکه فکر میکنم حداقل چند آیه، از جمله این دو آیهای که امروز در موردش بحث کردم وجود دارند و این آیهای که الان از آن سؤال کردند و چند آیهای که در موردش بحث نکردم که اگر سوره را کلی نگاه نکنید معنی آیه را نمیفهمید. من سعی کردم بگویم این شیوۀ سورهمحور برای فهمیدن تکتک آیات هم کاربرد دارد یعنی به شما یک دید کلی میدهد، همین چیزی که در این جلسه این اصطلاحی که به کار بردم؛ میشود در تفسیر از سیاق سوره صحبت کرد. شک دارند که معنی این است یا این، این معنی اول با سیاق سوره هماهنگ نیست، دومی هماهنگ است و این معنی درست است؛ بنابراین همانطور که سوره را بهتر بفهمید، اجزائش را بهتر متوجه میشوید.
جلسۀ گذشته در مورد اینکه اپروچ سورهمحور چقدر سابقه دارد حرفهایی زدم، سعی کردم بگویم که الان حداقل در پنجاه شصت سال اخیر، تفاسیر خیلی به این سمت رفتند. کتاب معرفی کردم، یکی کتاب آقای محمدتقی مدرسی است که ترجمه شده است؛ کتاب را انگلیسی نوشته است. عنوانش است سورههای قرآن، درونمایهها و محورها، آستان قدس رضوی چاپ کرده است. یک کتابی است که همۀ سورهها را در حد یکی دو صفحه و سه چهار صفحه، کلیاتش را سعی میکند بگوید. من اصلاً نمیخواهم بگویم خیلی خوب است ولی یک کتابی است که کاری که انجام میدهد تفسیر به معنای متعارف نیست؛ مثلاً در مورد سورۀ روم چهار صفحه نوشته است. آیهها چه تقسیمبندیهایی دارند و سعی کند بگوید که کلیت چیست. کتاب نظم قرآن آقای عبدالعلی بازرگان هم کتاب خوبی است برای اینکه به یک سوره را کلی نگاه کنیم.
یک مفسر پاکستانی است که معروفترین تفسیر سورهمحور، سید قطب، فی ظل القرآنش خیلی وقتها دربارۀ سوره حرفهای کلی میزند. ولی مفسر پاکستانی، آقای امین احسن اصلاحی، معروفترین تفسیر را نوشته که به شدت با یک تئوری خیلی مدون، سورهمحور تفسیر میکند؛ یعنی یک عالم اصطلاح درست کردند. یک مکتب تفسیری در پاکستان است که ایشان معروفترین آدمش است، از نظر اینکه یک تفسیر کامل قرآن نوشته، به زبان اردو نوشته، یک بخشهای مهمی از آن به انگلیسی ترجمه شده است. در اینترنت هم سرچ کنید یک سایتی هست که بخشهای ترجمهشده را در آن گذاشتهاند، میتوانید بخوانید. بقره و اینها نیست، از قصص به بعد خیلی از سورهها هست. ایشان در آن مکتب تئوری دارند، اصطلاح درست کردند و دربارۀ کل قرآن اینکه فصلبندیای وجود دارد، چهار سورۀ اول با هم هستند، از این سوره تا آن سوره فصل دوم است؛ حتی به این شکل در مورد کل قرآن اظهارنظر میکنند. من نخواندم ولی هر جا اشاره به تفسیرهای ایشان شده، بیشتر مشتاق شدم که بخوانم، فکر میکنم خیلی خوب است. اسم تفسیرشان «التدبر فی القرآن» است. من دنبال اسمشان که میگشتم، صفحهای پیدا کردم که در آن توضیح داده بود که یک ماجرایی در زندگی ایشان پیش آمده، به عنوان سوء ختام بد نیست این را بگویم. در پاکستان ایشان روحانی معروفی بود. از ایشان خواستند که موقعی که قوانین مدنی نوشته میشد در مورد بعضی از احکام نظر بدهد. ایشان نظرش در مورد حکم زنای محصنه این بوده که رجم نیست، تازیانه است طبق قرآن. به نظر من هر کسی قرآن را بخواند، این را میفهمد. من این را میشنوم، خیلی نسبت به ایشان احساس خوبی پیدا میکنم که بیشتر از اینکه تحت تأثیر سنتی که به او آموزش داده قرار گرفته باشند، قرآن را میخواند و اعتماد میکند به اینکه یک چیزی که صراحتاً در قرآن آمده، همان را ملاک قرار میدهد. خیلی تحت فشار قرار گرفتند برای اینکه گفتند که رجم در اسلام نیست و چیزی که میخواهم به عنوان سوء ختام بگویم این است که کار به جایی رسید که وقتی به این تفسیرشان که داشت منتشر میشد به سورۀ نور که رسید و ایشان در آنجا صراحتاً اظهارنظر کرد که طبق این آیه حد زنای محصنه تازیانه است؛ انتشاراتی که چاپ میکرد به ایشان پیغام داد که اگر برنداری ما چاپ نمیکنیم، ایشان هم برنداشت، تفسیرشان را چاپ نکردند که چرا قبول نمیکنی که حد زنای محصنه رجم است.
[۱:۴۵:۰۰]
میبینند در قرآن یک چیز دیگر نوشته است. سوء ختامش این است که ما چقدر به بنیاسرائیل شباهت پیدا کردیم که چیزهایی در طول تاریخ درست شده و کفر مطلق است؛ یعنی بزرگترین مفسر پاکستان حق ندارد برداشت خودش را از یک آیۀ صریح بنویسد؛ چاپ نمیکنند برای اینکه علما چیز دیگری میگویند؛ که چرا اواخر بنیاسرائیل پیامبران هم نمیآمدند بگویند ما پیغمبریم برای اینکه ممکن بود آنها را بکشند. حرفشان را میزدند ولی خیلی جرأت اینکه ادعای… چه کسی بود این را گفت که چرا بعضی از تحریفات تورات را اصلاح نکردند؛ چه کسی جرأت داشت بگوید یک کلمهای تحریف شده است؟ هیچ چیز نمیگفتند هم کشته نمیشدند. اگر یک ذره خلاف آن عرفی که به وجود آمده بود حرف میزدند. ما هم در آن شرایط هستیم.
– از این بدتر علامه در بحار حاشیه مینویسد.
علامه طباطبایی در بحارالانوار حاشیه میزد، نگذاشتند حاشیۀ بحارالانوار را تمام کنند برای اینکه یکی دو جا نوشته بود که علامه مجلسی در این زمینه درست متوجه نشده و خیلی محترمانه نوشتند. عبارتها اینگونه است که ایشان در زمینۀ معاد جسمانی، بحث حکمت و فلسفه تخصص نداشته و این اظهارنظرش درست نیست. او دیگر شرح بحارالانوار را ادامه نداد. ما هم همان شرایط را داریم، اگر بدتر نباشد، اوضاعمان بهتر نیست. جلسۀ قبل گفتم که ما این مزیت بازگشت به قرآن داریم برای اصلاحگری، منظورم این نیست که کار سادهای است برای اینکه واضحترین چیز هم نمیتوانیم از قرآن که صراحت دارد، بیایید بگویید که این… میفهمید چرا؟ وقتی چند هزار سال آدمها را کشتند، شما بیایید بگویید همه را اشتباهی کشتید، نمیشود؛ یعنی این شرع موجود هزار سال است که دارد به آن عمل میشود.
– خیلی از آدمها زیر سؤالها میروند. همۀ آن آدمهایی که تا حالا گفتند که…
کل سلف صالح در کتابهایشان هم نوشتهاند. خیلی فکر نکنید که اصلاحگری در دین کار سادهای است. ولی اینجا باز هم مزیت وجود دارد؛ یعنی آقای اصلاحی قرآن میخواند، تفسیر میکند. من هم اگر آدم باتقوایی باشم و قلب آمادهای داشته باشم، استدلالش را میبینم قبول میکنم. ولی در یهود، خود تورات کلی از این چیزها واردش شده بود، بعضی از قسمتهایش هزار سال بعد از وحی نگارش شده بود؛ بنابراین دیگر آنجا پیغمبر هم میآمد نمیتوانست کاری کند. پیامبران هم خودشان متهم به این بودند که آنها دارند تحریف در دین ایجاد میکنند برای اینکه متن مقدسشان چیز دیگری میگوید.