بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای سوره بقره، تک جلسه، دکتر روزبه توسرکانی، ۱۳۸۸
۱- مقدمه
این اولین جلسه از سری جلساتی است که قرار است در مورد سورهها صحبت کنم. قبلاً یک بار جلسهای شبیه به این در مورد سورۀ روم تشکیل شد. حالا قرار شد که از اول قرآن شروع کنیم. اولین جلسه در مورد سورۀ بقره باشد، بقیه هم همینطور، هر یک ماه و نیم، دو ماه، مدتی که گذشت یک سورهای را به ترتیب به جلو برویم و طبعاً انتظار زیادی هم از این جلسات نباید داشته باشید؛ برای اینکه من فکر میکنم سورۀ بقره را نمیشود در یک ساعت و نیم، دو ساعت روخوانی کرد، چه برسد به اینکه در مورد مفاهیمش صحبت کرد. از این نظر خب برای من یک سهولتی دارد، یعنی انتظار زیادی اصولاً از این جلسه نیست که یک چیز خیلی عمیقی در مورد سورۀ بقره گفته شود. در ایمیلی که آمده بود اسمش بود مرور سورۀ بقره، گفتم مقدمهای بر سورۀ بقره. این یک چیزی مانند یک راهنمای کلی است که چیزهایی که راحت میشود دید را راحت ببینیم. در واقع ایدهای که بوجود آمد که تصمیم گرفتم این کار را بکنم این است که یکطوری این جلسات را جلو ببرم که به جای اینکه یک بحثی بسته شود، بیشتر بحثهایی باز شود که بعداً خودتان بتوانید در موردش کار کنید و بحث را پیش ببرید. مثل تعریفکردن پروژه و ایجاد سؤال است؛ یعنی کلیات و خیلی خیلی چیزهای ظاهری را میگویم، بعد سعی میکنم بگویم که اگر سوره را دقیق بخوانید چه چیزهایی ممکن است گیرتان بیاید و همینطور فکر میکنم برنامۀ همۀ جلسات چنین چیزی باشد، منتها نکتۀ اصلی در مورد فرم این جلسات این است که احتمالاً بعد از اینکه سه چهار جلسه که گذشت به یک چیز مشخصی میرسیم که چه کاری انجام دهیم. من الان فعلاً در مورد سورۀ بقره کاری میکنم که شاید بعد از چهار پنج جلسه که گذشت، یک فرمت خیلی مشخص پیدا کرد که هنوز من به چنین چیزی نرسیدم.
۲- سوره حمد و خواندن قرآن در نماز
چون قرآن با سورۀ حمد شروع میشود، حداقل چند کلمه در مورد سورۀ حمد صحبت کنم، بعد برویم سراغ سورۀ بقره، برای اینکه سورۀ حمد را شاید مهمترین سورۀ قرآن میدانند. اسم حمد «فاتحة الکتاب» است، یعنی چیزی که کتاب با آن گشوده میشود، شروع میشود. من میخواهم چند جمله در مورد سورۀ حمد بگویم بدون اینکه اشارهای به آیات سورۀ حمد کنم. میخواهم این نکتۀ اساسی را بگویم که سورۀ حمد یا سورۀ فاتحه در واقع مانند یک دعای پیش از خواندن قرآن است. اگر به آن فاتحة الکتاب میگویند شاید به این جهت است که شما وقتی میخواهید شروع کنید به خواندن قرآن که کتابی است که «هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ» است، از خداوند هدایت را طلب میکنید. من نمیخواهم بگویم سورۀ حمد مستقلاً یک سورۀ چیزی نیست، میخواهم بگویم به این شأن سورۀ حمد دقت کنید که چرا اول قرآن قرار گرفته با اینکه جزء سورههای کوچک قرآن است و به یک معنایی به نظر میآید که از ابتدای قرآن تقریباً طول سورهها یک سیر نزولیای دارند با یک نوساناتی؛ که مهمترین عجیبترین چیز آن این است که با یکی از کوچکترین سورههای قرآن، قرآن شروع میشود. این اول قرارگرفتن آن به دلیل این است که شما با این سوره قرآن را شروع میکنید به این معنی که خداوند را حمد میگویید و از خدا طلب هدایت میکنید و وارد قرآن میشوید. این طلب هدایتکردن مثل این است که خداوند راه را برای فهم مفاهیم قرآن که کتاب هدایت است باز میکند. و به همین دلیل است که سورۀ حمد در رکعتهای نماز قبل از خواندن سورهای از قرآن قرار گرفته به طور واجب؛ یعنی شما هر وقت هر نمازی که بخواهید بخوانید اول سورۀ حمد را میخوانید و بعد قرار است که قرآن را قرائت کنید، ما به آن میگوییم حمد و قل هو الله خواندن؛ یعنی اصولاً آن برنامۀ خواندن قرآن در نماز کاملاً به نظر میرسد فراموش شده است. شیعیان یا ایرانیها به دلیل اینکه زبان عربی نمیدانند کمکم آن را تبدیل کردند به اینکه یک سوره بخوانند. گاهی بعضی از امامهای جماعت یک سورۀ کوتاه دیگر قرآن مثلاً سورۀ کوثر یا سورۀ انا انزلناه، یا چیز دیگری میخوانند ولی فرم واقعی خواندن نماز همانطوری است که اهل سنت انجام میدهند، یعنی اصلاً معلوم نیست که الان وقتی شما میروید در یک جماعت اهل سنت شرکت میکنید، امام جماعت امروز کدام قطعه از قرآن را میخواند. آنها به دلیل اینکه موظف نیستند که یک سورۀ کامل بخوانند، از هر جای قرآن یک قطعه، مثلاً تقریباً یک صفحه میخوانند. و طبعاً سورۀ حمد را اول میخوانند و بعد قرآن را میخوانند و مردم گوش میدهند. یا اگر فرادا هم باشد به هر حال یک قطعهای از قرآن را میخوانند. من فکر میکنم که ماجرای خواندن حمد و سوره در نماز اینگونه بوده، قرار بوده که مسلمانان به طور مداوم قرآن را مرور کنند و متأسفانه ما این سنت را به یک معنایی فراموش کردیم. من این حرف را زدم نه به دلیل اینکه دربارۀ سورۀ حمد به آن صورت حرف زده باشم، برای اینکه شما را دعوت کنم به اینکه در نمازهای روزانهتان لااقل یک ذره متنوعتر قرآن بخوانید. لزوم هم ندارد حفظ کنید، میتوانید یکطوری از روی آن هم بخوانید. یا یک قرآن خیلی بزرگ داشته باشید که از دور بشود دید یا یکطوری قرآن را به خودتان نزدیک کنید. بگذریم، من فقط از باب خالی نبودن عریضه فکر کردم از این مجموعه صحبتها، در مورد سورۀ حمد یک چیزی گفته باشم، بعداً وارد سورۀ بقره شویم.
۳- موقعیت مناسب بقره در ترتیب سورههای قرآن
قبل از اینکه سورۀ بقره را شروع کنم، این سؤال وجود دارد که آیا ترتیب سورههای قرآن یک ترتیبی است که توسط پیغمبر تعیین شده یا نه، مسلمانان همینطوری مثلاً براساس طول چیدند یا به هر حال یکطوری اینها چیده شده. من قصد ندارم وارد این بحث شوم که اینگونه هست یا نه، فعلاً میخواهم اشاره کنم که خیلی مناسبت دارد که سورۀ حمد اول است و خیلی مناسبت دارد که سورۀ بقره اینگونه شروع میشود که «ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ». در سورۀ حمد گفته میشود که از خداوند «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ» از خداوند هدایت میخواهیم، سورۀ بقره هم اینگونه شروع میشود که انگار که شروع یک کتاب است. میگوید این کتابی است که هیچ تردیدی در آن نیست و هدایت برای متقین است. خود کتاب در واقع خودش را دارد معرفی میکند. تا اینجا شروع قرآن به نظر میرسد که یک روال خوبی دارد که کتاب اینگونه شروع شده، با سورۀ حمد و بعد با این آیۀ ابتدای سورۀ بقره. من میگویم بدون اینکه بخواهم وارد این بحث شوم، در این جلسه سعی میکنم نشان دهم که سورۀ بقره چقدر جای خوبی قرار گرفته است. حالا بقیۀ سورهها را رسماً موظف نیستم که در مورد هر سورهای بگویم. بعضی از مفسرین خودشان را موظف میکنند که در مورد ارتباط بین هر سوره با سورههای قبل و بعد خودش بحث کند و سعی کنند نشان دهند که این سورهها ترتیب منطقی و خوبی دارند. من بدون اینکه بخواهم خودم را از الان موظف کنم، اگر نکتهای در این جهت هست به آن اشارهای میکنیم.
۴- عبور موقت از بحث ابتدایی سوره تا پیش از بنی اسرائیل
بگذارید وارد بحث در مورد سورۀ بقره شویم. من حتی وقت ندارم که قطعهبندی کنم که بگویم چند قطعه دارد و این حرفها، بنابراین خیلی خیلی کلی میخواهم صحبت کنم. روال بحثهای گذشته را احتمالاً در این بحث نمیبینیم. سورۀ بقره، قسمت اولش وقتی شروع میشود، سه گروه از مردم را معرفی میکند و بعد آیاتی میآید و بعد وارد داستان آفرینش در مورد خلقت آدم و ماجرای مربوط به هبوط انسان از جنّت میشود. اسم این قسمت را فعلاً مقدمه بگذاریم. اولین قطعۀ بزرگی که میتوانیم ببینیم از ابتدا تا انتهای داستان آفرینش است. متن اصلی سورۀ بقره به نوعی از اینجا شروع میشود که خطاب به بنیاسرائیل چیزهایی گفته میشود، یادآوری میشود و همینطور سوره ادامه پیدا میکند.
بنابراین فعلاً مقدمه را اسکیپ کنیم، برویم از اینجا شروع کنیم که خداوند شروع میکند به یادآوری بخشی از تاریخ بنیاسرائیل از وقتی که از مصر بیرون آمدند و بعد جریانهایی را پشت سر گذاشتند تا سوره با نوعی مکالمه بین خداوند و بنیاسرائیل شروع میشود و این دیالوگ همینطور ادامه پیدا میکند، گاهی چیزی از طرف آنها نقل میشود که آنها اینگونه میگویند، اینگونه بوده و همینطور سوره پیش میرود که به نظر میآید که این فضای اصلی و به اصطلاح بدنۀ سورۀ بقره است که در مورد قوم بنیاسرائیل و مسائلی که حول و حوش قوم بنیاسرائیل است بحثهایی را مطرح میکند. بگذارید من فرض کنم که از اینجا میخواهیم شروع کنیم، بعداً برگردیم در مورد اهمیت مقدمه صحبت کنیم.
۵- رابطه خاص خداوند با قوم بنی اسرائیل
ماجرای اساسی که در سورۀ بقره مطرح است، این است که جدای از مباحث این سوره همۀ ما میدانیم که یک قومی وجود دارند به اسم بنیاسرائیل و یک دینی وجود دارد به اسم دین یهودیت و یک دینی به اسم مسیحیت وجود دارد که اینها مجموعاً شاید اکثریت مردم دنیا را تشکیل میدهند؛ حالا فعلاً با مسلمانها خیلی کار نداریم. باقی مردم متدین دنیا یک جمعیت بسیار بزرگی از آنها مسیحیها و یهودیها هستند که هر دوی اینها معتقدند که خداوند در تاریخ دخالت خاصی کرده است. من میخواهم شما را متوجه این کنم که این یک خرده ادعای عجیبی است. من مخصوصاً از قول یهودیها میگویم؛ یهودیها معتقدند که خداوند در یک تاریخ مشخصی قوم بنیاسرائیل را به عنوان قوم خاص خودش در زمین انتخاب کرده و به طور خاص با فرستادن حضرت موسی این قوم را حرکت داده، برده در صحرای سینا پای کوه طور، بعد معاهدهای بین خداوند و این قوم بسته شده براساس اینکه خداوند از اینها عهد گرفته که کارهای خاصی را انجام بدهند، نمایندۀ یکتاپرستی در کرۀ زمین باشند و خداوند هم متقابلاً عهد کرده که از اینها دفاع کند و یکطوری ولایت این قوم را به عهده بگیرد. این ادعا خودش عجیب است، خداوند یک قومی را انتخاب کرده، یک جایی برده و با آنها یک معاهدهای بسته است. صندوق عهدی وجود داشته براساس نقل بنیاسرائیل که این صندوق نماد عهد و میثاق بین بنیاسرائیل و خداوند بوده است. بعد در طی هزار سال، خداوند به طور مداوم پیامبرانی را برای تثبیت این میثاق فرستاده، یک عده جنگهایی بر علیه بنیاسرائیل کردند که در کتاب تورات به صراحت میگوید که خداوند از بنیاسرائیل پشتیبانی کرده، معجزاتی در بعضی از این جنگها به نفع بنیاسرائیل ظاهر شده و بنیاسرائیل به نوعی معتقدند که در این هزار سال، خداوند پشتیبان این قوم بوده براساس همان معاهدهای که پای کوه طور بسته شده و این ادعا، ادعای یک مقدار عجیبی است. از طرف دیگر عهد بنیاسرائیل، اساساً آنها بیشتر اینگونه به آن نگاه میکنند که براساس رعایت تکالیف الهی است که خداوند به تدریج توسط حضرت موسی و بعد پیامبران دیگر نازل کرده است. شریعت نسبتاً سنگینی که بنیاسرائیل موظف بودند که آن را اجرا کنند و مادامی که به این شریعت عمل میکنند، انگار طوری تحت حمایت و هدایت خداوند هستند. اگر شما آدم ملحدی باشید خدایی نکرده، اصلاً این ادعا که خیلی ادعایی مثل خواب و خیال میماند. یک آدمهایی هستند که فکر میکنند که خدا اینها را جایی برده، با آنها یک داستانی بوده. ملحدین اینگونه نگاه میکنند به کتاب تورات که یک مجموعه مثل آروزهای یک مشت آدم بیابانی که هیچوقت هم در طول تاریخ امپراطوریای چیزی نداشتند، یعنی یک قوم نسبتاً کوچک و کمجمعیتی در خاورمیانه هستند، میگویند: خدا ما را به جایی برده و حرفهایی زده و روی کتیبهای فرمانهایی برای ما نوشته؛ و براساس همان ممکن است خودشان را موجودات استثنایی در کرۀ زمین فرض کنند. به هر حال تورات نه تنها مورد اعتقاد یهودیهاست، یعنی تاریخ خاصی که در کتاب مقدس برای بنیاسرائیل نقل میشود نه تنها مورد اعتقاد یهودیهاست بلکه مسیحیان هم به آن به طور کامل معتقدند؛ تقریباً ما مسیحیای نداریم که معتقد نباشد، به غیر از بعضی از این روشنفکران جدیدشان که به نحوی کتاب مقدس را سمبلیک میدانند. کتاب مقدس مورد قبول مسیحیان و یهودیان است؛ بنابراین آن تاریخ خاص که خداوند چنین عملی در تاریخ انجام داده و انگار خداوند خودش را بر تاریخ زندگی بشر وارد کرده است. ما معتقد نیستیم که بین جنگ ایران و روم خداوند به نحوی ارادۀ خودش را ظاهر کرده یا هیچ جای دیگر دنیا معمولاً اعتقاد خاصی نیست. ممکن است هر قومی برای خودشان پیروزیهایشان را با کمک خداوند یا خدایان بدانند ولی به این شکل که خدا بیاید یک عده را از یک جایی بردارد، از درون آب عبور بدهد، فرعون را غرق کند و بعد اینها را به جایی ببرد و در مقابل این افراد ظهور پیدا کند و میثاقی ببندد، به این شکل و با این غلظت کسی چنین ادعایی ندارد.
یکی از مهمترین مسائل و محتوای سورۀ بقره این است که دربارۀ خداوند در قرآن اساس این روایت بنیاسرائیلی یهودیها را میپذیرد، یعنی ما مسلمانان هم معتقدیم که این اتفاقهای عجیبی که در تورات گفته شده و اینکه قوم بنیاسرائیل حداقل به مدت هزار سال به نوعی قوم خاصی بودند که ارتباط خاصی با خداوند داشتند در قرآن تأیید میشود. فکر میکنم این ویژگی خاص سورۀ بقره است که اینگونه شروع میشود که به این تاریخ قوم بنیاسرائیل به گونهای در قرآن مهر تأیید میخورد با تفاوت برداشتهایی؛ مثلاً اگر آنها فکر میکنند که ابناء خداوند هستند، مثلاً جزء خانوادۀ خداوند هستند، خداوند به آنها نظر خاصی دارد این رد میشود ولی اینکه خداوند ارتباط خاصی با قوم بنیاسرائیل برقرار کرده در قرآن تأیید میشود. فکر میکنم نکتۀ اساسی این است که خداوند بر بقیۀ مردم آنطوری که بر بنیاسرائیل ظاهر شده، ظاهر نشده است. این در قرآن دارد تأیید میشود. فکر میکنم این نکتۀ خیلی مهمی است.
شما وقتی به تاریخ انبیاء در قرآن نگاه میکنید، خداوند خود را بر انسانهای خاصی ظاهر میکند، مثلاً به آنها وحی میکند یا اینها به نوعی تجلیّات خاص خداوند را در زندگی خودشان میبینند ولی نه بر یک قوم بزرگ یا جمعیتی از مردم. این عبارتهایی که در قرآن است، مثلاً در سورۀ بقره بیشتر از هر چیزی به این لحظه در تاریخ بنیاسرائیل برمیگردیم که «وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ». ببینید جاهایی معمولاً خداوند چنین رفتارهایی را انجام داده و ظهور پیدا کرده که میخواهد یک قوم نابود شود که آیات خداوند را به این شکل ببینند. اینکه شما یک قومی را ببرید و چنین معجزاتی را در طول راه ببینند و یک جای خاصی انگار مثلاً بروند. ببینید کار به جایی رسید از ظهور خداوند و اینها به چنان اطمینان قلبیای رسیدند که در مقابل یک موجود عظیم غیبی با قدرت نامنتناهی قرار گرفتند که هر کاری را انجام میدهد که اینها حتی هوس این را کردند که خداوند را ببینند؛ گفتند: که ما میخواهیم خداوند را جهرتاً ببینیم. یعنی خداوند را ببینیم. از این مقدار که ظهور کرده، یک مقدار هم پا فراتر بگذارد. مثل اینکه تا جای ممکن خداوند ظاهر شده است. خب خداوند توسط چشم بشر قابل دیدن نیست ولی مثلاً در مقابل این خداوند باز یک معجزۀ عظیمی ظاهر کرده از فروپاشی کوه تا اینکه اینها به نوعی عظمت خداوند را احساس کنند. اینکه یک قومی با این شدت، تمام یک قومی یک جایی به یک صحرایی بروند و خداوند چنین نمایشی از ظهور قدرت خودش را برایشان انجام بدهد استثنایی است و در طول تاریخ ما چنین چیزی نداریم. قرآن این را تأیید میکند. قوم بنیاسرائیل ویژگیای دارند از مواجهۀ با قدرت و عظمت خداوند که شاید برای هیچ قوم دیگری در طول تاریخ اتفاق نیفتاده و نیفتد به غیر از آنهایی که آخرین لحظههای عمرشان قبل از اینکه نابود شوند، یکطور تجلیّات خاص الهی را در عذابی که نازل شده بود دیدند. بعداً هم در طول تاریخ آنطوری که در تورات نقل میشود تا حدودی از آن را شما در قرآن میبینید که در جاهایی مانند داستان طالوت و جالوت و پیروزی قوای بنیاسرائیل را تأیید میکند، به نوعی معجزات در طول تاریخ هزارسالۀ بنیاسرائیل تا زمان ظهور حضرت مسیح ظاهر میشده است. بنابراین نوع ارتباط خاص خداوند با بنیاسرائیل توسط قرآن تأیید میشود؛ این یکی از مهمترین محتواهای سورۀ بقره است.
من تعمداً اینگونه بحث را شروع کردم برای اینکه متأسفانه شاید به دلیل دشمنیهایی که بین مسلمانان و یهودیان وجود داشته و الان هم تشدید شده، بعضیها سورۀ بقره را به عنوان یک نوع خردهگیری بر بنیاسرائیل و اینکه اینها چقدر آدمهای بدی هستند میخوانند. من دارم سعی میکنم آن نکتههای مثبتش را یک مقدار پررنگ کنم که این را ببینید. درست است که بنیاسرائیل رفتارهای خوبی ندارند ولی یک حقیقت تاریخی در تاریخ این قوم وجود دارد و آن هم این است که یکطور ارتباط خاصی با خداوند پیدا کردند که بقیۀ اقوام نداشتند. خداوند اینها را از جایی بلند کرده، به جایی برده، میثاق بسته، بعد وعدۀ این را داده که به یک سرزمینی بروند. همۀ اینها در قرآن هست دیگر. اینها قرار است به یک سرزمینی برسند که آنجا نعمت فراوان است. در کتاب مقدس نوشته که جایی که جوی شیر و عسل جاری است. بعداً چهل سال اینها به دلیل تمرّدی که کردند به تأیید قرآن در بیابان سرگردان شدند. در همین سرگردانی حضرت موسی از دنیا رفت ولی به هر حال به آن سرزمین موعود به نوعی دست پیدا کردند و وارد فلسطین شدند. این ماجرای تاریخی خاصی است که ما در مورد اقوام دیگر نمیبینیم و در مورد بنیاسرائیل قرآن تأیید میکند که این فضیلت را خداوند به بنیاسرائیل داد. «وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ» چند بار در این سوره تکرار میشود و خداوند این نوع خاص ولایتی که بر بنیاسرائیل داشته را به عنوان یک فضیلتی که به آنها داده تأیید میکند و از آنها میخواهد که در مقابل آن شکرگزار باشند.
من این نکته را میگویم که میتواند نکتۀ عجیبی باشد در مورد اینکه ادعاهای بنیاسرائیل ادعاهای عجیبی است و شریعت عجیب و غریبی دارند. شما اگر به بنیاسرائیل به عنوان یک ملحد به تاریخ نگاه کنید، به غیر از این ادعاها یک قومی را میبینید که خیلی عجیب و غریب زندگی میکنند. مثلاً همۀ مردم دارند زندگی عادیشان را میکنند، اینها غذا میخواهند بخورند آداب عجیب و غریب، چیزها را طور خاصی میخورند، سر سفره میخواهند بنشینند یکطور؛ و همهاش میگویند که همۀ اینها را خداوند در آن میثاق از ما خواسته که این کارها را بکنیم. شنبهها دست به سیاه و سفید نباید بزنند، راه میخواهند بروند اینگونه است. خیلی شریعت وسیع و بسطیافتهای دارند، از خوردن و خوابیدن و همه جا یک سری مقررات وجود دارد که خیلی رعایتکردنش به نظر میرسد سخت است. شما فکر کنید که در دوران تاریخی گذشته مردم دیگر به بنیاسرائیل چگونه نگاه میکردند، یک عده آدمهای عجیبی و غریبی که این زندگی روزمره و نرمالی که همه میکنند را اینها نمیکنند. حرفشان این است که این طبق معاهدات الهی در یک تاریخ خاصی عهد کردند که این شریعت را به گردن بگیرند.
من از همین الان میخواهم این نکته را تأیید کنم که این شریعت یک مقدار بار گرانی بوده نسبت به شریعتی که ما داریم رعایت میکنیم. بعضیها فکر میکنند که بر اثر تحریف است که این شریعت اینقدر دشوار شده، مثلاً علمای یهودی آمدند برای خودشان شاخ و برگ دادند و یک شریعت سختی ساختند، ولی قرآن به نوعی تأیید میکند که اینگونه نیست. شاید همۀ این چیزهایی که آنها میگویند جزء شریعت واقعیشان نباشد، تحریف هم در آن واقع شده باشد ولی شریعت بنیاسرائیل همانطوری که در همین سورۀ بقره به نوعی اشاره میشود «عسر» بوده، بار گرانی بوده به دوش بنیاسرائیل و بعداً خداوند میگوید که حضرت مسیح آمد تخفیف بدهد که اینها دیگر تخفیف را نمیپذیرفتند و بعداً شریعت اسلام ظاهر شد که شریعت معتدلی است که اصلاً دشواری ندارد. شهرت دارد که شریعت سهل است. در مقابل چیزی که از بنیاسرائیل خواسته شده بود، آن چیزی که در اسلام از مردم خواسته میشد تقریباً هیچ باری به حساب نمیآید؛ خیلی خیلی سادهتر است نسبت به آن چیزی که یهودیها رعایت میکردند.
پس تمام این ماجرای تاریخی، اینکه اینها یک شریعت عجیب و غریبی داشتند و اینکه یکطور راهبری خاصی خداوند در طول تاریخ، در هزار سال نسبت به بنیاسرائیل داشته، اینها همه در قرآن هست و سورۀ بقره سورۀ خاصی است که بخش عمدهای از این سوره روی تأیید این ماجرا متمرکز میشود و در عین حال خردهگیری به بنیاسرائیل که آنطوری که باید این فضیلت را شکرگزار نبودند. میثاق در قرآن ذکر میشود. اساس میثاق یکتاپرستی، رعایت یک سری قواعد اخلاقی بود. که آنطوری که خود یهودیها میگویند در ده فرمان، در سنگنوشتههایی حک شده بود و در تابوت عهد قرار داشت و بعداً این شریعت جزئیات پیدا کرد و کمکم دشوار شد ولی اساس آن، آن چیزی که مدام هم در قرآن اشاره میشود و مورد خردهگیری قرار میگیرد این است که به طور مداوم آن یکتاپرستی، آن چیزی که باید در مقابل واحد انجام میدادند، انجام نمیدادند. این دلیل این است که من میخواهم بگویم از یک جایی سوره شروع میکند این ماجرا را میگوید و بعد این ماجرا تبدیل میشود به مسئلۀ ظهور دین اسلام و مسئلۀ اساسیای که اینجا وجود دارد این است که قرآن در عین حالی که تأیید میکند خیلی از چیزهایی را که یهودیها ادعا میکنند، در عین حال به هیچ وجه در معاهدۀ خداوند با بنیاسرائیل مطمئناً این نبوده که خداوند قوم دیگری را بعداً به عنوان قوم خاص خودش انتخاب نکند. شاید خداوند یکی یکی میخواهد همۀ اقوام دنیا را ببرد در کوه طور، با آنها معاهده ببندد. یهودیها مدعی نیستند و نمیتوانند مدعی باشند که تنها قومی هستند که قرار است چنین رفتاری با آنها بشود.
۶- میثاقی دیگر با ظهور اسلام
محتوای اصلی سورۀ بقره این است که ضمن تأیید اینکه خداوند قوم بنیاسرائیل را انتخاب کرده بود و این فضیلت را به آنها داده بود، دوران بنیاسرائیل با ظهور اسلام به نوعی انگار دارد تمام میشود. یعنی قوم جدیدی پیدا شدند و انگار میثاق جدیدی توسط نزول قرآن بسته میشود که قرار است که آن ماجرا در این قوم هم اتفاق بیفتد و این قوم قومی نیستند به غیر از همان شاخۀ دیگری از فرزندان ابراهیم که اساس آن میثاقی که خداوند با بنیاسرائیل هم بست برمیگشت به میثاقی که با حضرت ابراهیم بست. و حالا آن ماجرای بزرگ تاریخی دارد اتفاق میافتد که انبیاء و شریعت آن دین الهی از آن شاخۀ بنیاسرائیل دارد منتقل میشود به شاخۀ بنیاسماعیل که از قبل در سورۀ بقره به صراحت بیان میشود که تدارک چنین ماجرایی در تاریخ دیده شده است. یعنی اینگونه نیست که قرار نبوده اینطوری شود، قرار نبوده که در بین فرزندان اسماعیل پیغمبر بزرگی ظهور بکند و یک تصور ممکن است این باشد، چون بنیاسرائیل درست رفتار نکردند، حالا این اتفاق دارد میافتد، قرآن منکر این است. برنامه از اول این است که در بین فرزندان اسماعیل هم پیامبر بزرگی ظهور کند.
این فضای کلی سورۀ بقره این است که شاید آن نقطۀ عطف مهم تاریخی در این سوره اعلام میشود که دیگر قوم بنیاسرائیل آن قومی نیستند که خداوند با آنها ارتباط خاصی دارد. حالا قوم دیگری اینجا هستند که خداوند برای آنها قرآن را نازل میکند. پیامبر دیگری آمده و یک تغییر بزرگ تاریخی اتفاق افتاده، مثل اینکه وراثت آن خلافت الهی به دست خاندان حضرت ابراهیم که در آن شاخه بود، دارد منتقل میشود. در واقع آن نقطۀ عطف و اوج ماجرا که شاید در مرکز ماجراهای سورۀ بقره قرار دارد، اعلام تغییر قبله است. من خیلی با احتیاط این را میگویم، برای اینکه این یک چیز ظاهری است؛ این سادهترین چیزی است که شما در سورۀ بقره ممکن است ببینید، اینکه تغییر قبله دارد در این سوره گزارش میشود.
میتوانید سوره را اینگونه ببینید که اگر آن مقدمه را فعلاً کنار بگذاریم، از جایی که شروع به صحبت با بنیاسرائیل میکند، مقدمات این فراهم میشود که این تغییر دارد اتفاق میافتد. تاریخ با بنیاسرائیل را خداوند گزارش میکند که این تاریخ شماست. یک روزی قبلهگاه شما در اورشلیم بود و این دین الهی و شریعتی که نازل شده بود، آن را قبله قرار داده بود، یک چیزی شبیه به حج، زیارت برای آن داشتید، نماز به آن سمت میخواندید، حالا داستان شما این است. شما تمرّد کردید، کارتان به جایی رسید که وقتی خداوند انبیاء جدیدی را میفرستاد، شما اینها را میکشتید که در اوج آن این است که قصد کشتن عیسی بن مریم را کردند که شاید بزرگترین پیغمبر تاریخ در بنیاسرائیل بوده است؛ حتی از حضرت موسی هم به نظر میآید مقام بالاتری دارد. قومی که کارش به جایی رسیده که دیگر نمیشود برای آنها پیغمبر جدیدی فرستاد، یعنی در گمراهیهایی فرو رفتند که حرف حق را دیگر نمیشنوند، نهایت آن این است که نبوت در آن شاخه قطع شده و حالا با این نبوت جدید نه تنها قوم جدیدی دارند ظاهر شوند که تحت حمایت خاص خداوند میتوانند قرار بگیرند، میثاقی جدید بسته میشود، دیگر آن میثاق قبل و آن قبله هم برای این آدمها منسوخ میشود. اینها کاملاً یک قوم مستقلی هستند، با اینکه به نوعی ادامۀ راه یهودیت و مسیحیت را دارند میروند ولی برای خودشان استقلال پیدا میکنند به عنوان یک امت جدید. در واقع سورۀ بقره ظاهرترین چیزش که آدم وقتی میخواند میبیند، اعلام موجودیت یک امت جدید است که این امت اسلامی است که به نوعی اینها برگشتند براساس همان عهدی که خداوند با ابراهیم بسته، انگار محتوای اساسی این است که برگشتیم به دین حضرت ابراهیم. همۀ تحریفهایی که در کتاب تورات هست، در شریعت یهود است، دارد فراموش میشود و شریعت جدیدی اینجا نازل میشود.
شما در سورۀ بقره خیلی دور بایستید نگاه کنید، خداوند با بنیاسرائیل سخن میگوید، اتمام حجت میکند، مثل اینکه برایشان احتجاج میکند که دیگر شما نمیتوانید دین نهایی و ادامۀ حرکت انبیاء را بپذیرید. بگذارید من آخرین جایی که با بنیاسرائیل محاجّه دارد تمام میشود، یک جای خیلی جالبی است که فکر میکنم برای اتمام حجّت نکتۀ جالبی گفته میشود و آن هم این است که اینها دشمن جبرئیل هستند. حالا به دلایلی من کاری به چیزهای تاریخی آن ندارم، اینها یکطوری با فرشتۀ وحی دشمنی پیدا کردند و بلافاصله بعد از آن گفت که مثلاً یکی از مشکلاتشان با پیغمبر این است که پیغمبر میگوید جبرئیل برای من وحی میآورد. شما میبینید وضع این قوم به کجا رسیده است. میگوید که اینها با جبرئیل دشمن هستند، بلافاصله بعد آن یادآوری میکند که اینها تبعیت کردند از آن چیزی که شیاطین میفرستند. شیاطین چیزهایی نازل میکنند، چیزهایی هم فرشتهها نازل میکنند، اینها فرشتهها را قبول ندارند. اینها رسماً از آن چیزهای شیاطین تبعیت میکنند و این آخرین جایی است که این بحث بسته میشود. میگوید وقتی کارتان به جایی رسید که عیسی بن مریم را میخواهید بکشید، دیگر چه میخواهید پیغمبری از این واضحتر که حقانیتش با این معجزاتی که میکرد بدیهی بود و اگر به یک نفر قرار بود آدم ایمان بیاورد، به او ایمان میآورد. در عین حال کارشان به جایی رسیده که انگار با افکار و عقاید شیطانی بیشتر مأنوس هستند تا با چیزهایی که فرشتهها از آسمان نازل میکنند. به نوعی با جبرائیل عداوت پیدا کردند، دوست شیاطین هستند؛ بنابراین دیگر نمیشود حرف حق را به اینها زد. اینها به جایی رسیدند که حرف حق را نمیپذیرند. بنابراین موجه است که یک امت جدیدی تشکیل شود. پیامبر بزرگ جدیدی ظهور میکند و کتاب و شریعت جدیدی با خودش میآورد.
این شروع این قسمت سوره است که نسبتاً طولانی تاریخ بنیاسرائیل را در چند بخش متمایز میگوید که اگر وقت شود من یک دور مرور میکنم، میگویم که این بخشها چطور از همدیگر تفکیک میشوند. هر قسمتی از آن چه نکتۀ مهمی را بیشتر در خودش دارد، تا جایی که این مسائل مطرح میشود که اینها از شیاطین پیروی کردند. دقت کنید که من میگویم سورۀ بقره برای اول قرآن سورۀ خوبی است، شاید ضروری است که این اولین سورۀ قرآن باشد. من معمولاً کاری ندارم به آن چیزهایی که از نظر عاطفی، تأثیرات عاطفی که سورهها روی آدم میگذارند. من واقعاً از این قطعۀ این سوره همیشه به یک دلیلی خیلی تحت تأثیر قرار میگیرم، برای اینکه این تجلی اینکه خداوند میگوید: «إِنَّ اللَّهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ» اینکه خداوند به عهد خودش وفا میکند، هیچطور تخلف عهدی از طرف خداوند صورت نمیگیرد. ببینید این همه کار این مردم را کردند که واقعاً یادآوری آن وحشتناک است و این هم این نیست که قرآن میگوید یا ما میگوییم، تورات هم خودشان همۀ اینها را نوشتهاند که چقدر بتپرستی کردند، آن ماجرای گوساله. همۀ این چیزهایی که در قرآن گفته میشود همه در تورات است، باور کنید بدتر از آن هم هست، یعنی چیزهایی شرمآورتر از این هم آدم میبیند.
خلاصه اینکه یک عهدی خداوند با اینها بسته است. به یک معنایی اولین جملهای که در قرآن گفته میشود این است که خدا هنوز دارد با اینها حرف میزند، میگوید: «أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ» هنوز خدا آمادگی این را دارد که شما سر آن عهد باشید، من سر عهد هستم. یعنی اگر یکطور مشکلی پیش آمده این است که شما آن عهدی که آنجا بستید را رعایت نمیکنید. قرآن با خطاب به مؤمنین شروع نمیشود، خداوند از طریق پیغمبر آخرین حرف خودش را در سورۀ بقره به بنیاسرائیل میزند. در مقدمه که خطابی به آن صورت ندارد؛ چیزهایی گفته میشود. اولین خطاب قرآن، به غیر از آن خطاب «يَا أَيُّهَا النَّاس» خطاب به بنیاسرائیل است. این ادامۀ همان ماجراست. انگار خداوند هنوز حقوقی برای آنها قائل است. قبل از اینکه این امت جدید ظاهر شود که تغییر قبله آن نماد ظهور این امت جدید است، خداوند اولین حرفها را با بنیاسرائیل میزند. تا صفحۀ 16 سورۀ بقره، طبق همین قرآنی که دست ماست، خداوند همچنان دارد با بنیاسرائیل صحبت میکند. من به عنوان یک نکتهای که نمیخواهم این را امروز بررسی کنم، شما این صفحات را بخوانید، ببینید کم کم این خطاب چطور از خطاب به یک حاضر تبدیل میشود به حرفزدن از غائب، و در صفحۀ 16 برای اولین بار گفته میشود «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا». شما یک چیزی که میبینید به تدریج در سورۀ بقره اتفاق میافتد، به تدریج هم اتفاق میافتد، یعنی هی «یا بنی اسرائیل» است، بعد چیزهایی گفته میشود که انگار در آنها غایب هستند، بعد دوباره به «یا بنی اسرائیل» خطاب میشود، بعد کم کم آیهای میآید که آیا شما، اسم نمیبرد ولی میگوید آیا شما انتظار دارید که اینها ایمان بیاورند. مثل اینکه هی بین این حضور و غیاب بنیاسرائیل نوسانی میکنیم، تا به غیاب کامل آنها میرسیم. الان اینجا در صفحۀ 16، بعد از این ماجرایی اینکه اینها از چیزهایی که شیاطین میآورند تبعیت میکردند، بعد از این اولین جایی است که شما این واژۀ «یا ایها الذین آمنوا» را در قرآن میبینید. حالا یک جمعیتی هستند که خداوند به اینها دارد خطاب میکند؛ نه به پیغمبر، نه حتی از طریق پیغمبر به اینها، مستقیماً به کسانی که اطراف پیغمبر هستند و ایمان آوردند. اینها در واقع اعضای امت جدیدی هستند که اینجا ظهورش اعلام میشود. باز شما جلوتر که بروید در صفحۀ 19، برای آخرین بار بنیاسرائیل مورد خطاب قرار میگیرند و دیگر تا آخر قرآن شما خطاب «یا بنی اسرائیل» را نمیشنوید. اینکه سورۀ بقره خیلی مناسبت دارد که در ابتدای قرآن است، برای این است که انگار ادامۀ وحیای است که از قبل به بنیاسرائیل میشود و تا نوزده صفحه همچنان بنیاسرائیل حضور دارند، خداوند دارد با آنها سخن میگوید و این آخرین باری که مجدد این خطاب میشود بدون اینکه دیگر چیزی یادآوری بشود «يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ» این آیهای که چند بار هم قبلاً آمد، «وَاتَّقُوا يَوْمًا» که آخرین باری که بنیاسرائیل مورد خطاب قرار میگیرند و برمیگردیم به داستان حضرت ابراهیم و اینکه چه شد که این ماجرا شروع شد و اینکه از اول ابراهیم دو پسر داشت. یعنی برمیگردیم به ماجرای حضرت ابراهیم و اسماعیل. این شاخه دقیقاً در سورۀ بقره است که اعلام میشود که کار بنیاسرائیل، فرزندان آن شاخه، از نظر اینکه پیغمبری بیاید و ادامۀ میثاقشان، ادامۀ آن عهد، تمام است. چون یکی از مفاد آن عهد این بود که پیامبرانی که خداوند میفرستد را بپذیرند و در عهد هیچ ذکر نشده بود که آن پیامبر حتماً باید عضو خاندان بنیاسرائیل باشد و خداوند اولین جملهای که میگوید این است که پیامبر جدید فرستم، این میثاق جدید است، باید بپذیرید.
این شروع سورۀ بقره است که خیلی طول میکشد تا به اینجا برسیم، بعد داستان حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل میآید که روشن شود که اصولاً قرار بوده که این کعبه را، که هنوز آیات اعلام تغییر قبله نیامده، خداوند به حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل دستور داد که اینجا ساختند و بعد ماجرای پیامبران بنیاسرائیل از اسحاق به بعد پیش آمد و برمیگردیم به اینکه حضرت ابراهیم چطور انتخاب شد، خیلی مختصر، و بعد اینکه کعبه را با اسماعیل ساختند و دعا کردند که پیامبری در اینجا ظهور کند. بنابراین کعبه ساخته شده بود به همین منظور، حضرت ابراهیم و اسماعیل دعا کردند که پیامبری بیاید و این پیامبر همان پیامبری است که قرار بود بیاید، در تورات هم اینکه یهودیها دو پیامبر دارند که منتظرش هستند که بیاید و هنوز نیامده است، یکی حضرت مسیح است که در اصل این واژۀ مسیح در موردش بکار میرود و یک پیامبر بزرگ دیگر که میگویند هنوز نیامده و هنوز منتظرند متأسفانه. قبول ندارند که این ماجرا تمام شده است. سورۀ بقره در واقع برمیگردد بعد از اینکه خطابهایی به بنیاسرائیل در آن ماجرا گفته میشود، برمیگردد به اینکه اصل ماجرا در واقع اگر ولایتی هم به بنیاسرائیل رسید از طریق حضرت ابراهیم، چرا که آن کسی که باعث شد این جریان رسالت جهانی شروع شود حضرت یعقوب یا حضرت اسحاق نبودند، حضرت ابراهیم بود و دو پسر داشت؛ یکی از آنها را به دستور خدا اینجا گذاشت، یکی دیگر اسحاق بود که در آنجا انبیائی ظاهر شدند و حالا دستور تغییر قبله مثل اولین حکم شریعت جدید اعلام میشود، برگشتن از سمت بنیاسحاق یا بنیاسرائیل به سمت بنیاسماعیل است. این قومی هستند که اینجا اطراف کعبه ساکن شدند.
من میگویم اگر در ظاهر امر نگاه کنید، سادهترین چیزی که در سورۀ بقره است، اعلام ظهور امت جدید، شریعت جدید است و نقطۀ عطف و مرکزی مسئلۀ تغییر قبله است. میتوانید سوره را اینگونه بخوانید که همۀ مقدمات دارد فراهم میشود که چرا قبله دارد تغییر میکند، چرا بنیاسرائیل دیگر مخاطب نیستند و از کجا دارد تغییر میکند به کجا و ماجرای تاریخی آن چیست. اینها همه در صفحات اول، در نیمۀ اول سورۀ بقره، موضوع اصلی است که میبینیم در موردش اینجا بحث میشود با گذشتن از هزاران جزئیات. تا صفحۀ 22 که تغییر قبله، بعد از سفارشاتی که به حضرت ابراهیم میشود و همۀ این ماجراها گفته میشود و اینکه این تغییر در واقع یکطور بازگشت به همان صفا و صمیمیت و چیزی است که در دین ابراهیمی بود و توسط بنیاسرائیل یک خرده چیزهایی به آن اضافه شده که بعضی از این شاخ و برگها دارد از بین میرود، یکطوری دعوت به اسلام به معنای مفهومی است نه به معنای اسم یک دین جدید؛ تسلیم خدابودن. این آیۀ فوقالعاده (اصلاً برنامهام این نیست ولی همینطور حرف میزنم) یک آیهای که من را شخصاً از نظر عاطفی تحت تأثیر قرار میدهد، این آیهای است که میگوید: خداوند به ابراهیم گفت: «إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ». این سادگی و سهولت است. اگر میتوانید بفهمید که دستور به تسلیمشدن یعنی چه و در واقع همان کاری است که ما نمیتوانیم بکنیم و قبول هم داشته باشی که ابراهیم وقتی این حرف را زد یعنی واقعاً این کار را کرد. این چیزی که همۀ ما باید به آن برسیم و نمیتوانیم. خدا یک روزی به ابراهیم گفت: «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ» تمام شد دیگر. این همۀ آن کاری است که ما قرار است انجام دهیم و نمیشود.
۷- نزول شریعت جدید برای امت جدید
میرسیم به شروع جزء دوم، صفحۀ ۲۲ که رسماً تغییر قبله اعلام میشود. یعنی از اینجا به بعد امت جدید دارد ظهور میکند، رسالت جدید جهانی دارد شروع میشود و شریعت جدید هم دارد نازل میشود. میتوانست اینگونه نباشد. ببینید یک نکتهای که فکر میکنم درک عمیق سورۀ بقره باید برای شما همراه داشته باشد این است که متوجه این باشید که این شریعت دارد نو میشود. خیلی خب یک امتی بودند، خوب شریعت را رعایت نکردند، یکتاپرستی نکردند، دوباره همان حرفها به کس دیگری گفته شود. ولی قرآن شهادت میدهد که محتوای شریعت دارد تغییر میکند. یک مقدار سادهتر میشود. فکر میکنم این نکتۀ خیلی اساسیای در این واقعۀ تاریخی است که فهم عمیق در سورۀ بقره باید شما را به این برساند که چه اتفاقی دارد میافتد. حالا من فعلاً دارم خیلی چیزهای ظاهری آن را میگویم.
در صفحۀ ۲۲ شروع میشود تا دو صفحه با تأکید زیاد، اول خطاب به پیامبر، بعد خطاب به همه گفته میشود که قبلۀ خودشان را کعبه قرار بدهند. من میخواهم به این نکته که خودم چون خوشم میآید اشاره کنم. شما دیدید احتمالاً. این مسئله خیلی مهم است، این شاید مهمترین واقعۀ تاریخ است، یعنی یکی از نقاط تاریخ است که یک قبله دارد تغییر میکند؛ چون فقط تغییر قبله نیست، تغییر یک چیز خیلی اساسی است. در واقع ظهور امت جدید و رسالت جدید است، یک اتفاق عجیبی دارد میافتد. خداوند یک امتی را انتخاب کرده، برد اینور و برد آنور و یک شریعت به آنها داد و هزار سال طول کشید و بعد ششصد سال هم بعد از حضرت مسیح، حالا اینها انگار به نوعی دارند رها میشوند، یک امت دیگر دارند انتخاب میشوند. بنابراین اینکه خود ظهور حضرت موسی واقعۀ تاریخی بسیار بزرگی است، اینجا هم یکی از نقاط عطف تاریخ است که این رسالت دارد تبدیل به رسالت نهایی میشود و قرآن دارد نازل میشود و شریعت دارد ظهور میکند. شما اگر یادتان باشد یا شنیده باشید در سالهای اخیر، گاهی پخش میکنند، مثلاً وقتی که میخواستند خبر انجام عملیاتی را در رادیو اعلام کنند، گوینده میآمد میگفت که: شنوندگان عزیز توجه فرمایید، شنوندگان عزیز توجه فرمایید… دو سه بار میگفت، توجه همه جلب شود، بعداً اعلام میکرد که چه اتفاقی افتاده است. شما در صفحۀ ۲۳ یک چیزی به این شکل میبینید. یک آیه دو یا سه بار حتی تکرار میشود. میگوید: «وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِن رَّبِّكَ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»، «وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ»؛ مخصوصاً این واژۀ «شطر» که خیلی واژۀ به معنایی نامأنوسی است، یک برجستگیای میدهد. یعنی هیچ جای قرآن شما دیگر این واژه را نمیبینید. یادتان میماند آنجایی که خداوند انگار توجه فرمایید اینجا دیگر تغییر میکند، از این به بعد به آن سمت. این تکرار سه بار است؛ دو بار عیناً به پیغمبر فرمان داده میشود و یک بار به همه فرمان داده میشود که اطاعت کنید و برگردید به آن سمت به عنوان قبله و بعد دیگر مسئلۀ حج و اینها هم که به عنوان احکام خاص مربوط به کعبه در همان سورۀ جلوتر میاد.
از صفحۀ ۲۳ به بعد، انگار امت جدید ظاهر شده، این شریعت جدید هم دارد ظاهر میشود. شریعت ادعایی نیست که این همان شریعتی است که آنها داشتند. شریعت، شریعت جدید است. من میخواهم یادآوری کنم این جملۀ زیبای حضرت مسیح را که در انجیل است که میگفت: شراب نو، جام نو میخواهد. وقتی به او ایراد میگرفتند که دارد چیزهایی از شریعت تورات را نقض میکند، منظورش این بود که کلاً ظهور حضرت عیسی هم یکطور نوعشدن شریعت قرار بود همراهش باشد که یهودیها نپذیرفتند. قرآن این را هم تأیید میکند که بخشی از شریعت یهود را حضرت عیسی داشت نقض میکرد و داشت چیزهایی را تخفیف میداد به اصطلاحی که در قرآن آمده و یهودیها نمیپذیرفتند. به هر حال این جام نویی است که در قرآن هم دارد بیان میشود. بنابراین همۀ شریعت عیناً همان شریعتی نیست که حضرت موسی برای مردم آورده بود و در طول تاریخ اینها رعایت میکردند. حالا علاوه بر اینکه این شریعتی که الان دارند ممکن است خیلی تحریفات در آن باشند، ولی به هر حال این شریعت آن شریعت نیست.
اولین سخنانی که بعد از اعلام این ماجرای تغییر قبله در واقع اعلام ظهور یک امت جدید و یک رسالت جهانی جدید که از حضرت ابراهیم شروع شده بود، حالا به اینجا رسیده است. اولین نکتههایی که گفته میشود، «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ»؛ انگار دارد به همه میگوید که حالا به همین سادگی هم نیست، مشکلاتی قرار است پیش بیاید. حالا تا یک جایی پیغمبر خودش در مکه ایمان داشت که به او محمدامین میگفتند و خیلی محترم. چند نفر دورش جمع شدند، حالا یک خرده اوضاع دشوارهایی داشت. حالا دارد یک امت ظهور میکند که رسالت هم قرار است برای خودش قائل باشد، بنابراین اولین آیه یکطوری انگار تلویحاً میگوید که منتظر باشید که سختیهایی در راه است. «وَلَا تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ»؛ پس قرار است یک عده کشته شوند. ولی اینها از الان به آنها گفته میشود که کسانی که کشته میشوند را نگویید که اینها کشته شدند، اینها «أَحْيَاءٌ وَلَٰكِن لَّا تَشْعُرُونَ». «وَلَنَبْلُوَنَّكُم…» این آیۀ «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» از همینجا گرفته شده که دارد اعلام میشود که جوع و خوف و نقص اموال و انفس و اینها پیش میآید و خوشبحال کسانی که میگویند «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ».
این آیهای که شاید یک خرده فهمش راحت نباشد که بلافاصله گفته میشود که «إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِن شَعَائِرِ اللَّهِ» از این مقطع، وقتی قبله تغییر میکند تا آخر سوره تقریباً میشود گفت تم اصلی بیان شریعت جدید است. دیگر از این به بعد بنیاسرائیلی در کار نیست. از اینجا احکام جدید یکی یکی پشت سر هم ظاهر میشوند. احکام مربوط به انفاق. آخرین احکام که مفصل گفته میشود مسائل مالی و اقتصادی است. از اول که شروع میشود در مورد جهاد و قصاص و وصیت و روزه و حج و اینها، احکامش و احکام مربوط به زناشویی و طلاق مجموعهای از احکام هستند که به تناوب دارند ذکر میشوند و تقریباً هم قطع نمیشود، به غیر از چند داستان که یک مقدار مانده به آخر سوره وجود دارد، تقریباً از اینجا به بعد وقتی تغییر قبله اعلام میشود، یعنی این رسالت جدید رسماً دارد اعلام میشود، امت جدید دارد ظاهر میشود، شریعت جدید را هم تا آخر سوره میبینید که میآید. احکام دستور به صلاة و زکات حتی قبل از تغییر قبله است. جزئیات ندارد ولی دعوت به نماز و زکات را از اول، قبل از اینکه حتی تغییر قبله اعلام شود داده، برای اینکه این مردم هم رعایت میکردند. یعنی پیامبر خودش نماز و زکات داشت، مردمی که اطرافش بودند هم داشتند. این در واقع یک بخش ثابت هست. اصلاً آدم مؤمن بدون صلاة و زکات از نظر قرآن وجود ندارد. بنابراین شما شخصی هم که ایمان بیاورید حتماً آن احکام هست که مثل یک وصیت و توصیۀ اخلاقی و دینی خیلی زودتر آمده ولی از اینجا جزئیات احکام شریعت است که دارد ظاهر میشود.
موضوع صفا و مروه در ادامۀ همین آیات، مناسبتش این است که کل ماجرای حج رفتن به آنجا و انجامدادن اعمال که ختم به صفا و مروه میشود، محتوای کلی آن برنامۀ بزرگ توبهکردن است که قرار است آدمها بروند در صحرای عرفات، به نوعی مانند بازسازی ماجرای هبوط آدم و بریدن از شیطان و پیوستن به خداوند و الهیشدن و برگشتن است. آخرین جزء این برنامه، بعد از اینکه طواف تمام میشود، مثلاً انسان یک موجود الهی شده، آخرین جزء مراسم حج سعی بین صفا و مروه است. ویژگی صفا و مروه همین کلمۀ سعی است. آدمی که توبه کرده مثل این است که از الان دارد تعهد میکند که دیگر تا آخر عمرش بدود، در راه چیزی که به دست آورده برای رضایت خداوند سعی کند. آن حالت رفتن و برگشتن بین صفا و مروه در مسئلۀ حج یک نمادی از آن تلاشی است که انسان توبهکار باید بکند. توبه و اعتراف به گناه نباید منجر به خمودی بشود. کلاً یک آدم توبهکرده باید خیلی آدم انرژیکی شده باشد. از الان شروع به جبران مافاتکردن کند. اگر به آخرت ایمان دارد برای آخرت خودش کارکردن و الی آخر. من میخواهم بگویم این حکم خاص در مورد صفا و مروه بعد از این آیاتی که دارد میآید، این مناسبت را دارد که در واقع اینها یکجور تلاش است؛ برای اینکه به مردم اعلام کند که مشکلاتی پیش میآید و باید سعی کنید؛ مانند تأکید روی فرمان به سعی.
از اینجا به بعد یک سری آیات توحیدی است که طبعاً آیات عقیدتی است و بعد به طور متناوب میبینید که آیاتی نازل میشود. بعد از این آیات مربوط به توحید، اولین چیزهایی که هست احکام مربوط به خوردن است که یک صفحه حرف از این است که چیزهای پاک و طیب را بخورید، چه چیزهایی را نخورید. بعد احکام مربوط به قصاص و وصیت و روزه. من حالا نمیخواهم وارد جزئیات این چیزها شوم. اینها را به عنوان احکامی که پشت سر هم نازل میشوند تا جهاد و حج و نهایتاً هم آخرین آیاتی که در سورۀ بقره است احکام اقتصادی و مسائل مالی است. احکام مربوط به انفاق است، مربوط به تحریم ربا است و بعد هم مربوط به احکام دِیْن. یعنی سه حالت رابطۀ اقتصادی که دو آدم از نظر مالی میتوانند با هم داشته باشند، شما یک چیزی را ببخشید و اصلاً پس نگیرید، یا ببخشید بعداً پس بگیرید یا ببخشید بخواهید بیشتر پس بگیرید. این سه حالتی که پیش میآید، یکی حرام است، در مورد یکی خیلی توصیه شده، خیلی زیاد روی انفاق تأکید شده و بعد هم در مورد دِین هم با تأکید بسیار زیاد گفته میشود که اینها باید همه نوشته شوند. فکر میکنم آن آیه مخصوصاً بزرگ بودنش، به نحوی برجستگی و تأکید خاصی به این حکم داده که فکر میکنم خیلی جای بحث دارد که چرا اینگونه است. این روند کلی سوره است؛ اعلام وضعیت جدید بعد از ماجراهای تاریخی و قبول کنید که خیلی سورۀ مناسبی است برای سورۀ اول قرآن. شاید حتی آدم بتواند بگوید ضروری است که این سوره اول قرآن باشد. اگر وسط قرآن یک دفعه گفته شود «یا بنی اسرائیل» یکطوری است دیگر.
بعداً این شریعت همینطور در سورههای بعدی که در قرآن است، در آلعمران، در نساء، در مائده و انفال، همینطور شما این شریعت را قطعه قطعه میبینید که به مناسبتهایی بیان میشود و به نوعی آنها هم میتوانند در ادامۀ همین روندی که از سورۀ بقره شروع میشود، حداقل بیان احکام آن قرار بگیرند. این ظاهریترین چیزی است که در مورد سورۀ بقره وجود دارد. فکر کنم هر کسی بخواند، این را میبیند که یک قومی اینگونه بودند، یک تغییر قبله اتفاق افتاد، حالا یک شریعت جدید هم دارد نازل میشود و سوره همینطور تمام میشود. من مرتب میگویم ظاهری به دلیل اینکه فکر میکنم که سورۀ بقره نیامده که شما فقط ببینید که چنین اتفاقاتی افتاده و چنین اتفاقاتی دارد میافتد، قرار است چیزهای خیلی خیلی عمیقی را در مورد کل این جریان بفهمیم. فکر میکنم سؤالاتی که وجود دارد و سورۀ بقره باید خوانده شود و سعی بکنید که این چیزها را از آن بفهمید، اینهاست.
۸- چرایی وجود شریعت در سوره بقره
گفتم این جلسات را میخواهم طوری بگویم که بیشتر شبیه به اینکه پروژه تعریف میکنم، سؤال ایجاد میکنم تا اینکه بخواهم همه چیز را بگویم که نمیشود گفت. ببینید سورۀ بقره قرار است به ما بگوید که اصلاً این ماجرا چرا دارد اتفاق میافتد؟ چرا خداوند پیغمبر میفرستد، شریعت نازل میکند؟ این رسالت جهانی چیست؟ اینکه حالا اینگونه بود، حالا اینگونه شد، آن شریعت، حالا این شریعت شما، این که خیلی خوب است ولی کل این ماجرا چیست؟ چرا خداوند بنیاسرائیل را انتخاب کرد؟ یک قومی را؟ چه نیازی است که رسالتی به این شکل وجود داشته باشد؟ این شریعتی که نازل میشود برای آنها سخت بوده، برای ما یک مقدار راحت شده، این شریعت چرا ضرورت دارد؟ محتوای شریعت چیست؟ قرآن کتاب توضیحالمسائل نیست که به شما بگوید این کار را بکن، آن کار را نکن. کتابی است که حکمت یاد میدهد. به معنای قرآنی آن یعنی ریشۀ احکام.
کسی میتواند ادعا کند که سورۀ بقره را فهمیده است که از خواندن سورۀ بقره اساس اینکه شریعت دارد چکار میکند، چرا شریعت نازل شده و چرا این احکام دارند وضع میشوند را بفهمد. یعنی مثلاً این احکام حج را بفهمد، احکام مربوط را به انفاق را بفهمد؛ یعنی بفهمند انفاق یعنی چه، چرا باید انفاق کرد، چرا باید حج کرد. همۀ جزئیات گفته نمیشود. در قرآن همیشه به یک طریقی به احکام اشاره میشود که شما ریشۀ مسئله را بفهمید. درک کنید که این احکام چرا نازل میشوند. ترتیب قرارگرفتن احکام دنبال همدیگر. مثلاً همیشه اگر دقت کنید، حج و جهاد کنار همدیگر قرار میگیرند، برای اینکه دوگانه همدیگر هستند. برای اینکه حج تمرین بیآزاری مطلق است. مسلمانان[۱] انگار آیات جهاد رویشان خیلی تأثیر گذاشته است، آن دوگانهاش را خیلی به یک سمت هستند. بعد از اینکه آیات مربوط به حج میآید، یک آیهای است که میگوید: «ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً»، در حالت سلم و صلح و صفای کامل وارد شوید. در حج برای این است که آدمها یک بار دستور قتال که میآید، هر مدتی یک بار، حداقل آن اعراب که آن اطراف بودند هر سال یک بار بروند، چند روزی آنجا بدون اینکه حتی به مورچه آسیب بزنند. در واقع در حج، مسلمانان شبیه هندوها و این ادیان شرقی میشوند که حتی یک علف را نباید از زمین بکنند. تمرین اینکه این یکگونه زندگی است. اگر شیطان در عالم نبود، آدمهای بد نبودند، اصولاً خداوند این را از انسان میخواهد که در صلح و آرامش کامل زندگی کنند. در واقع دعوت اسلام را به این میتوانید بگیرید که مردم باید اینگونه باشند ولی وقتی یک عده اینگونه زندگی میکنند، یک مشت آدمهایی هستند که نمیگذارند اینگونه زندگیکردن پا بگیرد، مثلاً مداوم به آنها حمله شود. اصلش این است که آدمها در صلح و صفا زندگی کند. برای اینکه این نوع زندگی مهم است و قرار است بسط پیدا کند، اینها باید دفاع کنند در مقابل اینکه یک کسی به آنها حمله میکنند، به هر حال شریعت و دینشان و خودشان را از بین نبرد.
اینکه همیشه به نحوی حج و جهاد کنار همدیگر میآیند یک مناسبتی است که بین این دو وجود دارد؛ انگار یکی حالت تبعی دارد. شما در سورۀ بقره مخصوصاً این را میبینید که میگوید: با آنهایی که با شما قتال میکنند قتال کنید. به کسی تجاوز نکنید. «إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ». قرار نیست که اینها حمله کنند به جایی، قرار است که وقتی به آنها حمله شد، دفاع کنند. البته آمریکاییها هم همین حرفها را میزنند، بعد به همۀ دنیا حمله میکنند، میگویند که این حملۀ پیشگیرانه است. میخواهیم آنها به ما حمله نکنند. به هر حال در قرآن حرف از این است که، پیشگیریای که در قرآن آمده این است که آنقدر قوی باشید که اصلاً جرأت نکنند به شما حمله کنند، نه اینکه قوی شوید حمله کنید، اینها را بکشید که بعداً به شما حمله نکنند. این بازدارندگی به این معنا در قرآن صراحتاً هست که تا میتوانید از نظر نظامی خودتان را تجهیز کنید که اصلاً خیال جنگ به ذهن کسی نرسد. مثلاً اگر الان یک گروه صلحطلبی در دنیا بودند که خیلی خیلی از نظر نظامی قوی بودند، خیلی خوب بود دیگر. مردم میتوانستند در صلح و صفا زندگی کنند، حالا بقیه میخواهند با هم بجنگند یا نجنگند، نهایتش این است که به مردم میگویند با همدیگر نجنگید. آمریکاییها فکر میکنند اینگونه هستند، به خودشان میگویند peacemaker .
چیزی که میخواهم بگویم این است که پرسشهایی وجود دارد که عمیقفهمیدن سورۀ بقره به یک معنایی رسیدن به یک جوابی برای این پرسشهاست. آن هم این است که این ماجرای انتخاب قوم، آمدن شریعت و اینها معنیاش چیست، چرا این اتفاقها افتاده است، چرا این دوشاخهشدن اتفاق افتاده، به معنایی یک بار یک جایی رسالت قرار گرفته، بعداً به جای دیگری منتقل شده. ماجرای تغییر قبله را عمیقاً فهمیدن یا چیزهایی که قرار است فهم سورۀ بقره ما را به آن برساند. اینکه چطور ممکن است شریعتی برای آنها بوده که خود قرآن میگوید که این عسر بوده و بعد شریعت بعدیای میآید که یک مقدار سهل است. ماجرای این چیست، چطور ممکن است چنین چیزی، اگر خداوند همان خداوند است، بشر هم همان بشر است. مثلاً شریعت هم اگر راه و روش رسیدن به خداوند است باید چیز ثابتی باشد دیگر. چطور به آنها فشارهایی آمد که به امت پیغمبر ما قرار نیست بیاید و این حرفها. در واقع حرف من این است که آن چیز ظاهریای که در سورۀ بقره هست، این ماجرای تاریخی، تغییر قبلۀ شریعت و امت جدید، فهمیدن سورۀ بقره یعنی عمیق فهمیدن همۀ اینها، یعنی به گونهای رفتن به اینکه کل این ماجرا پشت پردهاش چیست. ظاهرش این است، حالا کلی، تا هر جایی که دلتان بخواهد براساس اینکه چقدر انسان را بشناسید و چقدر خداوند را بشناسید، رابطۀ بین انسان و خدا را درک کنید، به نوعی میتوانید به یک درک عمیقتری از کل این ماجرا برسید.
۹- بازگشت به بخش ابتدایی سوره و دستهبندی سهگانه انسانها
حالا برگردیم سر مقدمه. مقدمه قرار است به یک معنایی مقدمهای باشد به همین. به اینکه شما یکطوری یک چیز عمیقی در مورد انسان بفهمید که بعد بتوانید در سایۀ آن مقدمه، آن ماجراهایی که در سوره دارد اتفاق میافتد را بهتر درک کنید. سورۀ بقره یک مقدمۀ فوقالعاده جالبی دارد، من باز ابراز احساسات میخواهم بکنم. کلاً من به این شروع سورۀ بقره تا آخر داستان حضرت آدم خیلی علاقۀ خاصی دارم و فکر کنم خیلی هم زیاد خواندهام. اولین جایی از قرآن هم بوده که در آن گیر کردم به این معنا که شروع کردم قرآن را بخوانم و هی دوباره برگشتم از اول خواندم، دوباره رفتم جلو، این تکه را مثلاً یک جایی بوده، البته در داستان بنیاسرائیل هم میرفتم، ولی اولین جایی بود که بهطوری انگار توجهم جلب شد که آدم اگر یک خرده کلید کند و بیشتر دقت کند، خیلی چیزهای جالبی است که در مرور اولیه آدم ممکن است نبیند. سورۀ بقره شروع میشود با یک تقسیمبندی خیلی خیلی جالب که آدمها به سه دسته تقسیم میشوند، یک عده متقین هستند، یک عده کفار هستند و یک عده آدمهایی هستند که بیشتر از همه در موردشان صحبت میشود. آدمهای یک خرده پیچیدهتری به نظر میرسد هستند که آنجا اصطلاحاً به آنها گفته میشود که «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ». آدمهایی هستند که یکطوری امراض قلبی دارند، قلب به معنای معنویاش. متقین خیلی برایشان روشن است، کفار هم خیلی برایشان روشن است، آنها هستند که واقعاً یکطوری احتیاج به توضیح عمیقترین دارند. یک چیز خیلی بدیهی و کلی این است که اساس تقسیمبندی این است که حقایق پشت پردهای هست، حضور خداوند در جهان، توحید، وجوب آخرت، حقایق بزرگی در عالم وجود دارد که به نحوی انگار در پشت پرده است. آدمهایی هستند که این حقایق را میبینند، لمس میکنند. به وضوح برایشان روشن است. خداوند، آخرت، همه چیز یا تا حدود زیادی واضح شده و هی دارد واضحتر میشود. حالا نمیشود گفت که نقطهای وجود دارد که به اینجا که رسیدند، همه چیز برایشان واضح است. یک پردهای از جلوی چشمشان کنار رفته و دارند حقایق عالم را میبینند. اینها آنهایی هستند که جزء گروه اول هستند، متقیناند. یک عده هم هستند که این حقایق را نمیبینند و اصلاً به نظر میآید که نمیخواهند هم ببیند و مشکلی هم ندارند و اصلاً منکرند که چنین حقایقی وجود دارد. گروه سوم که پیچیده هستند، گروهی هستند که این حقایق را نمیبینند ولی فکر میکنند میبینند، مثل آدمی که نمیداند آن یکی که دارد ادعای ایمان میکند، چقدر شناخت دارد و برایش واضح است. اینها این حقایق را قبول دارند. آدمهایی در عالم وجود دارند که این حقایق پشت پرده را لمس نکردند، از نظر شناختی مثل کفار هستند، در پرده هستند، نتوانستند این پردهها را کنار بزنند.
تعداد خیلی زیادی پرده در نظر بگیرید که هیچکدامشان به طور کامل مانع دید نیست ولی تعدادشان زیاد است. هر چقدر که یکی یکی کنار بزنید، واضحتر میبینید. متقین آدمهایی هستند که دارند به سمت پشت این پرده میروند، این «يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» که با فعل مضارع میآید واقعاً همین معنی را میدهد، انگار دارند میروند به سمت آن چیزهایی که دیده نمیشود و برای عموم مردم آشکار نیست. گروه سوم آدمهایی هستند که قبول دارند پشت این پردهها چیزی هست ولی به هر حال پشت پرده را نمیبینند ولی قبول کردند، پذیرفتهاند. اصلاً اینگونه نیست که فکر کنید که به یک معنایی که ما میگوییم کلکی در کار است، چون بعضیها تصورشان این است که «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» همانهایی هستند که در قرآن به آنها منافق گفته میشود. در حالی که اینها آنها نیستند. در واقع «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» یک پدیدۀ روانشناختی هستند. منافقین جامعهشناختی هستند؛ منافقین یک گروهی از جامعه هستند که کارهایی دارند میکنند. هر یک آدم تنهایی هم میتواند جزء «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» باشد. مشکل شناختی دارد، حقایق را درک نمیکند ولی قبول دارد. ایمان آورده به معنای اینکه پذیرفته که خداوند هست ولی اینگونه نیست که حضور خداوند را حس کند. قطعاً در این تقسیمبندی مرزهای خیلی قاطعی نمیشود کشید. یعنی به هر حال همۀ ما جزء «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» هستیم که انشاءالله داریم میرویم به سمت اینکه جزء متقین باشیم. حضرت علی میگویند گفت که اگر حجابها برداشته بشود «ما ازددت یقینا»؛ یعنی برای حضرت علی انگار همۀ حجابها برداشته شده بود. ولی برای همۀ آدمها حجابهایی هست، شناختشان کامل نیست، همه چیز را به وضوح نمیبینند و کمکم باید بروند به سمت اینکه این اتفاق برایشان بیفتد. پس این سوره شروع میشود با یک بحث که دیگر هم در قرآن به این شکل تکرار نمیشود، آن هم این است که آدمهایی توصیف میشوند که در آن مسیر شناخت واقعی همه چیز هستند و عمل میکنند به آن چیزهایی که باید عمل کنند. آدمهایی که اصلاً جزء این گروه نیستند و هیچ اعتقادی حتی به کلام هم ندارند و آدمهای بینابینی که چیزهایی را پذیرفتهاند؛ مثلاً پذیرفتهاند خدا وجود دارد، پذیرفتهاند که قیامت وجود دارد ولی ارتباط شناختی واقعی ندارند؛ در حد دیدن برایشان واضح نیست، شاید با استدلال عقلی یک نفر قانع شود که خدا وجود دارد. ولی صبح که از خواب بلند میشود، نمیبیند، در واقع حقایق را لمس نمیکند، در زندگیاش نیست. همۀ ما به هر حال یکطوری باید برویم به سمت اینکه این حقایق را ببینیم.
قرآن در واقع با همین آیات شروع میشود، از صفت متقین که مورد خطاب اصلی قرآن هستند، «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ»، نمیگوید ایمان آوردند، همینطور انگار دارند ایمان میآورند به غیب، به چیزهای پشت پرده. چیزهایی پشت پرده هستند در غیب که اینها دارند به آن ایمان میآورند، «وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ»، اقامۀ صلاة و انفاق از رزق جزء ویژگیهایی است که این یکطوری خارج از شریعت به معنای خاص است. ممکن است شریعت به شما بگوید که به این شکل خاص نماز بخوانید؛ در واقع آن دو سادهترین نتایج عملیای هستند که از آن شناخت غیب بوجود میآید. نمازخواندن در طول شبانهروز، این آدمها لحظههایی را اختصاص کامل به توجهکردن به خداوند میدهند و آن چیزی که شناختند. و اینکه انفاق در واقع یعنی آن چیزی که در مالکیتشان هست را مال خودشان نمیدانند. کلاً رفتار با آدم مؤمن نسبت به همۀ داراییهای خودش اینگونه است که اینها به او داده شده و قرار است با آنها کارهایی انجام بدهد، جاهایی صرف کند، نه اینکه داده مال خودم باشد، این احساس اینکه یک چیزی مال خودم است، این با ایمان به غیب، با ایمان به خداوند به نوعی در تناقض است.
«وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ»، اینکه هدایت در اول این سوره توصیف میشود و حالا یکطور دیگر نگاه کنید. این مقدمه را بگیرید. من گفتم از یک جایی را بگیریم اصل. حالا اگر یک نفر این مقدمه را اصل ماجرا بگیرد، یک نفر میتواند بگوید بخش عمدۀ تمام این سوره بیان این است که قرار است ما ایمان بیاوریم «بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ». خداوند در این سوره بعد میگوید، این چیزهایی که به تو نازل میکنیم و قبلاً نازل شده چه هستند، یعنی محتوای این ایمانی که قرار است ما به آن برسیم را این سوره بیان میکند. در مورد نماز و انفاق و همه چیز. «وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ» هم اگر یادتان باشد در آخر سوره داستانهایی است از آدمهایی که یقین به آخرت ندارند یا حضرت ابراهیم ایمان دارد، میخواهد مطمئن مطمئن شود، دو داستان آن آخر هست که یکطوری انگار مربوط به این قطعۀ آخر است. یعنی یکطوری ترتیب آمدن چیدهشدن این سوره هم به این مقدمه به این شکل مربوط است که بیان میکند که این محتوای ایمان افراد متقین چیست و این هدایتی که به آنها هم رسیده در واقع چیست.
منتها نکتۀ اصلی به نظر من، چیزی که خیلی حساس است، برای من هم خیلی جالب است، درک این گروه سوم است. گروه دوم، آدمهایی به اصطلاح کر و کور و در حجاب هستند، اصلاً نمیفهمند، قبول هم ندارند یک پردهای هست. این پرده را هم نمیبینند که پشتش جای چیزی باشد. دارند زندگی میکنند، اصلاً به چیزی قائل نیستند که بخواهند به آن شناخت پیدا کنند. گروه سوم، گروهی هستند که حالت بینابین دارند؛ پشت پرده را قبول دارند ولی واقعاً در حجابند، متوجه نیستند که در حجابند. اینجا مدام دارد گفته میشود که اینها یکطوری فکر میکنند که واقعاً ایمان همین است، برای اینکه آخرین درجهای که از مشاهدۀ درک امور غیبی دارند را فکر میکنند بقیه هم که میگویند ما مؤمن هستیم، همهشان همینطور، همینقدر میفهمند که ایمان یعنی چه در حالی که اینگونه نیست. به هر حال اینها یکطوری در یک حالت جهالتی نسبت به مسئلۀ ایمان به معنی واقعی کلمه به سر میبرند و طبعاً من به این دو تمثیل آخر این آیات هم خیلی علاقۀ خاصی دارم، فکر میکنم محیط ذهنی این آدمها را واقعاً خوب میگوید، که اینها میخواهند یک راهی پیدا کنند، در تاریکی زندگی میکنند ولی در یک تاریکی، گاهی رعد و برقهایی میشود، یک خرده راه میروند، بعد دوباره میایستند. فضای ذهی و شناختی این آدمها در دو تمثیل جالب گفته شده است. شما وقتی که این آیات را میخوانید فکر میکنم که سؤالهایی که ایجاد میشود این است که این متقین مثلاً «بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ» اصلاً ماجرا چیست؟ عجیبترین قسمتش اینجاست دیگر. اینها نه تنها به چیزهایی که به تو نازل شده بود ایمان آوردند، یک چیزهایی که قبلاً هم نازل شده ایمان دارند. بنابراین یک خرده اینکه اینها چطور ایمان دارند و در واقع اصلاً کل این ماجرا، این چیزهایی که قبلاً نازل شده، حالا نازل شده، چیست، به چه چیزی دارد اشاره میکند، سؤالی است که بعداً در این سوره جواب داده میشود.
یک سؤال خیلی واضح این است که حالا مردم این سه دسته هستند. من هم فرض کنید این آیات را خواندم، دیدم بیشتر شبیه به گروه سوم هستم تا گروه اول و دوم؛ حالا چکار باید کرد؟ یعنی اینطور فقط اینکه اینها سه دسته هستند، مدام هم تأکید میشود؛ یعنی شما یک شباهتهایی بین خودتان با گروه سوم ببینید هی گفته میشود که یک آیه که تمام شد، «وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»، «وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»، خب آدم به هر حال به این فکر میافتد که یک چارهای باید کرد دیگر. اگر از نظر شناختی ما به یک جایی نرسیدیم که این حجابها کنار نرفت و پشت پرده را به وضوح نمیبینیم یکطوری حالا شک و شبهههایی ممکن است داشته باشیم، راهش چیست؟ دقیقاً وقتی که این آیات تمام میشود، این آیه جالب هست که «يَا أَيُّهَا النَّاسُ…» نه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ…»، این تنها خطاب قبل از خطابهای به بنیاسرائیل است. «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»، راه اینکه میخواهی به تقوا برسی، راهش این است؛ باید کسی را که شما را خلق کرده و کسی که قبلیها را خلق کرده را بپرستید. این راهی است که به تقوا میرسید. و توضیح میدهد «الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَّكُمْ فَلَا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَندَادًا وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ»، عبادتکردن ولو اینکه شما فرضاً یک آدمی هستید، جزء متقین نیستید، هنوز پردهها کنار نرفته، ولی قبول دارید خلاصه ماجراهایی هست، یک خدایی هست و یک شریعتی نازل شده و این حرفها. عبادت کنید تا به تقوا برسید. این محتوای این آیه است.
این راه عملی این که چطور به تقوا برسید و این شروع درک این است که اصلاً شریعت چیست. شما چطور میخواهید عبادت کنید؟ بندگی خدا را کنید. خدا باید یک چیزی به شما بگوید، بگوید این کار را بکن، این کار را نکن. شریعت نازل میشود و یک حسنش این است که آدمهای متقی را به سمت غیب میکشد. آنهایی که «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» هستند هم اگر دستورات و نواهی اخلاقی و شرعیای که نازل میشود رعایت کنند، توسط این عبادت به سمت متقین میآیند. شما بعداً به عنوان یک پروژه به تکرار و استفادۀ واژۀ تقوا از اول این سوره تا آخر نگاه کنید. روزه بگیرید، «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»، جهاد کنید، این کار را کنید، برای اینکه تقوا داشته باشید. یا تقوا داشته باشید بترسید از اینکه یک روزی میآید که نمیتوانید. خیلی زیاد واژۀ تقوا که وقتی سوره شروع میشود حرف از متقین است و سؤال اصلی شاید در ذهن یک نفر این باشد که چطور میتوانم جزء این متقین باشم؟ و این سوره یکطوری تا آخرش میرود، حتی حرف از جزئیات شریعت میزند و مدام یادآوری میکند که اینها راه به تقوارسیدن است. این صفات متقین در این سوره منتشر میشود. و صفات «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» در داستان بنیاسرائیل بسط پیدا میکند.
اگر مقدمه را یک نفر به عنوان اصل ماجرا بگیرد، میتواند اینگونه بگوید، سوره در مورد این سه صنف است و اینکه چطور میشود از یکی به دیگری منتقل شد، به سمت متقی شد البته نه برعکسش. ولی برعکسش هم شما ببینید که بنیاسرائیل از «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» رفتند به سمت اینکه کلاً انگار ظواهری هم که میفهمیدند را دیگر نفهمند. بنیاسرائیل مثال مشخصِ آدمهایی است که میدانند خدا وجود دارد، میدانند مثلاً موسی پیغمبر خداست ولی باز از او عدس میخواهند، نخود میخواهند. یک جایی در قرآن از قول حضرت موسی نقل میشود که حضرت موسی به قوم خودش میگوید که «لِمَ تُؤْذُونَنِي وَقَد تَّعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ»، میگوید: چرا من را اذیت میکنید در حالی که میدانید من فرستادۀ خدا هستم. بشر در وضعیت «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» میبیند و به یک معنایی علم دارد به اینکه این رسول خداست، معجزاتش را دیده است. مثلاً آدمهایی که واقعاً پای کوه طور بودند و در آن ماجرای ظهور خداوند شرکت کردند، همه چیز را میدانند ولی در جانشان، در قلبشان انگار رسوخ نکرده است. قلب مرکز شناخت است. یک مشکلی دارند. درک اینکه این مرضشان چیست. فکر کنم یک مسئلۀ مهم در سورۀ بقره این است که از همین آیات مخصوصاً، یک خرده عمیق بفهمید که این مرض چیست. آدمها مرضشان چیست. اگر این را بفهمید که این مرض چیست، باید بتوانید بفهمید که چرا عبادت، آن آدمها را تبدیل به آدمهای متقین میکند. راه علاج این آدمها چیست، بعد میتوانید بفهمید که شریعت چرا باید وجود داشته باشد و چرا یک چنین شریعتی وجود دارد.
باز در ادامۀ این آیات، من مقدمه را دارم یک خرده بیشتر تشریح میکنم. اولش میگوید که «ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ»، حالا دارد میگوید که چطور میتوانید تقوا پیدا کنید و چطور میتوانید ریب را برطرف کنید. یعنی «وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَىٰ عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ»، شکی دارید در این چیز؟ این دعوت خداوند به اینکه بیایید سعی کنید که یک چیزی شبیه به آن بیاورید، بلکه در این روند شک و ریبتان برطرف شود.
۱۰- داستان آفرینش آدم و ارتباط آن با دیگر بخشهای سوره
نهایتاً این آیات وصل میشوند به جایی که من خوشبختانه درباره این یک صفحهای که مربوط به داستان آدم است، جلساتی زیاد صحبت کردم. و آن قسمتی که در مقدمه است، درک این تقسیمبندی سه گانه و درک اینکه این مشکل آدمها چیست که به تقوا نمیرسند، چکار باید بکنند که برسند و اینکه انسان چگونه موجودی است، رسالتش در کرۀ زمین چیست، درس انسانشناسی عمیق قرآن در این داستان آفرینش انسان است که در این سوره مخصوصاً به شکل خاصی آمده است و این داستان ختم به این آیه میشود که قرار شد که اینها هبوط کنند. آخرین عبارت این آیه این است: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»؛ آدم با آن گناهی که انجام داد، به هبوط رسید، از بهشت رانده شد و دچار حزن و خوف شد. در لحظهای که دارد خداحافظی صورت میگیرد، دارد تبعید میشود به کرۀ زمین، این نوید به او داده میشود: خداوند میگوید من برایت هدایت میفرستم، اگر از این هدایت تبعیت کنی، آنوقت کل این ماجرا پاک میشود. مثل راه برگشتن به بهشت، دوباره میخواهی برگردی، هیچ نگران نباش. جای نگرانی نیست. وقتی رفتی، من هدایتی میفرستم. میگوید: «فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى»؛ اگر هدایت فرستادم، موقعی که هدایت رسید، از آن تبعیت کن، خوف و حزنت از بین میرود. و آنهایی که کافر هم بشوند که در عذاب میافتند. مقدمه اینجا تمام میشود، داستان بنیاسرائیل بیان میشود به عنوان اینکه این هدایتی که خداوند قولش را به بشر داد، گفت: بروید، در کرۀ زمین من برایتان هدایت میفرستم که از این تبعیت کنید. این هدایتی که حرفش است آمدن انبیاء و مخصوصاً ظهور حضرت موسی و آمدن شریعت است. شریعت الهی بین انسانهاست که این هدایتی است که در آن آیات گفته میشود که اگر وقتی آمد از آن تبعیت کنید، مشکلتتان حل میشود، اصلاً خوف و حزنی برایتان باقی نمیماند. این مقدمه به خوبی یک زمینۀ عمیقی فراهم میکند برای انسانشناسی و اینکه مشکل شناختی انسانها چیست و چطور باید حل شود. یک مقدمۀ خیلی حالت فلسفی و به اصطلاح روانشناسی دارد که اگر این مقدمه نباشد، سوره میشود همان ماجرای ظاهری که من میگویم که اینجا یک قومی بودند، کارهایی کردند که تمام شده، امت جدید دارد ظاهر میشود، اینها هم شریعتش. این مقدمه یکطوری فضای ذهنی را باید برای شما آماده کند که کل این ماجرا را عمیقاً بفهمید، شریعت را درک کنید که چیست، جزئیات شریعت را. در واقع این همان چیزی است که حضرت ابراهیم گفت که یک نفر بیاید که به آنها کتاب و حکمت یاد بدهی. قرار نیست فقط ما احکام را بدانیم. حکمت در قرآن به معنای اینکه انگار احکام از آن ریشهاش، آن صفتی که در انسان هست، یک آدم حکیم کسی است که خودش میتواند حکم بکند، انگار حکم را کشف میکند. حکیم کسی است که همۀ این احکام را میفهمد نه اینکه اجرا میکند، یا مثلاً میداند احکام چه هستند. میداند که چرا احکام اینگونه هستند. و قرآن اصولاً اشارهاش به احکام، در جهت تعلیم حکمت است، نه مثل توضیحالمسائل. میبینید چطوری است دیگر، مثلاً وضو، نماز هیچ وقت گفته نمیشود جزئیات نماز چیست. در حالی که مهمترین عبادت قطعاً نماز است. در حالی که بعداً میبینیم در مورد مثلاً اینکه یک قرضی بدهید و بگیرید، یک دینی را مثلاً بدهید، یک صفحه و نیم، یک آیۀ یک صفحهای فقط میگوید که چطور یادداشت کنید. میشد یک صفحه هم در مورد نماز توضیحاتی داده شود. اصولاً بیان احکام در قرآن به شدت جنبۀ معنوی دارد و معنایش را شما باید درک کنید، بدانید که این حکم چیست، چرا آمده و ارتباطش با بقیۀ احکام چیست.
من واقعاً همان احساس را دارم که فکر کنم مثلاً همینجا الان تمام کنیم. بگذارید یک نکتهای را فقط بگویم. یک چیز خیلی واضح در داستان بنیاسرائیل این است که از واژههای داستان آدم مرتب استفاده میشود. چون روند نزول شریعت، راهی است که خداوند دارد به سمت بهشت دوباره باز میکند. اینگونه گفت دیگر. در پایان آن داستان گفت که یک هدایتی میفرستم که دوباره مشکلتان حل شود، آن مشکل هبوطتان. مثلاً در داستان بنیاسرائیل شما میبینید که وقتی که یک جایی دارند به آن ارض موعود میرسند، عیناً آن واژه تکرار میشود، برای اینکه یادتان باشد شباهت را ببینید. بگذارید عین آیه را بخوانم. «فَكُلُوا مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا» عین همان حرفی است که به حضرت آدم گفت برو در جنت با همسرت و بخور هر چقدر میخواهی. یا واژۀ هبوط وقتی که تخلف میکنند، میگوید: «اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَكُم مَّا سَأَلْتُمْ». یکطوری دارد از آن مقدمه استفاده میکند که شما این داستان را بفهمید که مثل هبوط دوباره است. اینها هی یکطوری دارند کشیده میشوند به سمتی که بهشت است و مجدداً هی خودشان تخلف میکنند، تقوا ندارند، آداب عبادت را به جا نمیآورند.
۱۱- وجه تسمیه سوره
چرا اسم این سوره بقره است؟ اولاً داستان بنیاسرائیل با گاو خیلی ارتباط مستقیمی دارد. تا حضرت موسی میرفت، اینها گوسالهپرستی میکردند. تمام تاریخ قوم بنیاسرائیل طبق روایت خود تورات، رقابت بین خداپرستی و گاوپرستی است؛ بعلپرستی به اصطلاح. شرک خاصی که در بینالنهرین و آنطرفها، یک خدایی به اسم بعل وجود داشته، مجسمههای گاو برایش میساختند. به هر حال اینکه بقره یکطور نشانۀ خاصی از شرک بنیاسرائیلی است، مشخص است.
وقتی که اسم یک سوره از یک جایی میآید، حداقلش این است که شما آن تکه برایتان برجستگی پیدا میکند. قسمتی که به بنیاسرائیل گفته میشود گاوی بکشند. چه اتفاقی میافتد؟ یک شرح فوقالعادهای در این داستان وجود دارد با تأکید زیاد که در واقع شما بفهمید که چرا اینها شریعتشان اینقدر سخت شده است. حکم اولیه این است که یک گاو را بکشید. هر گاوی را میکشتند، حکم را اجرا کرده بودند. نمیخواهند این کار را بکند، میپرسند که این گاو باید چه رنگی باشد، بعد یک رنگ خاص خیلی سخت پیدا شود و مثلاً خیلی جالب باشد، نازل میشود. بعد میگویند که این گاو چکار کند. سه بار رفت و برگشت انجام میشود. نمیخواهند گاو بکشند و هی احکام به این دلیل برایشان سخت میشود. مثل یک آدمی که شما میخواهید بکشید بیاورید اینطرف، دستش را محکم بگیرید. این را محکمتر بکشید، این دوباره دو دستش را میگیرد هی فشار شریعت برای کندهشدن اینها از این علایق دارد بیشتر میشود. داستان بقره، داستان خاصی است وسط این ماجرا برای اینکه به شما میگوید که… آخرش ببینید قرآن میگوید از قول مؤمنین که میگوید: «وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا» که منظور همینها هستند. اینها شریعتشان سخت شد، برای اینکه نمیخواستند عمل کنند، برای اینکه خوب عمل نکردند. هی مدام سؤالاتی میپرسیدند. در جواب این سؤالات حضرت موسی چیزهایی برایشان مقرر میکرد که روند کلیاش در همین داستان بقره است. میل شدیدشان به دنیا، عدم تمایلشان به یکتاپرستی اینها را دچار این مشکل کرد. شاید مقررات روز شنبهشان اول ساده بود، بعد هی رفتند و ماجرای ماهیگیریشان در روز شنبه شد، از این کارها کردند، بعد هی مدام این شریعتشان تبدیل به یک شریعت سخت شد. داستان بقره در این سوره یک چیز بسیار خاص را در مورد بنیاسرائیل دارد به شما میگوید و هر چیزی که در مورد بنیاسرائیل در قرآن است، بنا به یک روایت موثقی از حضرت رسول و به طور بدیهی بنا به فضای کلی قرآن، در مورد ما هم هست.
یکی از مهمترین راههای خواندن سورۀ بقره، یعنی کاری که حتماً همه باید انجام دهند این است که دقیقاً پیگیری کنید همۀ این چیزهایی که بنیاسرائیل گفتند. چون یک عده متأسفانه سورۀ بقره، داستان بنیاسرائیل را اینگونه میخوانند که خداوند میخواهد بگوید اینها چقدر آدمهای بدی بودند. ببینید چقدر تخلف میکردند. خداوند میگوید که وقتی «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» را دنبال یک پیغمبر راه میاندازیم اینگونه میشود، بنابراین مسلمانان هم بنا به همان روایت معروفی از پیغمبر است که شیعه و سنی در همه جا نقل کردند که پیغمبر گفت: که هیچ بلایی سر این بنیاسرائیل، هیچ چیزی در مورد این بنیاسرائیل نیست مگر اینکه سر شما هم میآید. یعنی الان که ما یک امت ذلیلی هستیم در دنیا که نباید باشیم برای اینکه همان بلاها سر ما آمده دیگر. درست است که وحی چون قرآن هست، وحی جدیدی نمیآید. خدا با یک نفر عهد میبندد، ببینید چقدر این بحثها در این سوره پررنگ است. که شما ابناء خدا نیستید. شما بگویید مثلاً من مسلمان هستم که مسلمان نمیشوید، یک عهدی است، یک میثاقی هست بین خداوند و مثلاً بنیاسرائیل. یکتاپرستی کنید، این کار را بکنید، آن کار را بکنید، من هم ولایت شما را به عهده میگیرم. بنیاسرائیل یکطوری دچار این توهم شدند که یک رابطۀ خصوصیای با خدا دارند؛ کلاً دارند دیگر، یعنی خدا از اینها خوشش آمده. عین همان احساس را الان مسلمانان دارند، شیعیان هم دارند؛ بعضیها روایاتی جعل کردند که به آنها میگویند روایات طینت که اصلاً شیعه طینتش فرق دارد با مثلاً اهلسنت و بقیۀ مردم. و اینها آدمهایی خاصی هستند؛ سورۀ بقره نفی میکند، هیچ آدم خاصی وجود ندارد. محتوا دارند، به معاهدۀ امتی جدید هم مبعوث شود، بنا به آن معاهدات عمل کند، عمل کرد، عمل نکرد، همان بلایی سرش میآید که سر بنیاسرائیل آمد. هر چیزی که در مورد بنیاسرائیل گفته میشود، همۀ آن بلاها هم سر ما آمده. همۀ حرفهایی که آنها میزنند اگر دقت کنید، ما هم یکطوری مشابه آن را میزنیم. آنها میگفتند که فقط یهود و نصارا می روند؛ مثلاً یهود میگفتند فقط ما، دیگر هیچکس نه، نصارا میگفتند نه فقط ما میرویم بهشت، هیچکس دیگر نمیرود. مسلمانان هم میگفتند فقط ما میرویم، هیچکس نمیرود. من میگویم دیگر الان شما حتی آدمهای خیلی به اصطلاح علما هم آدمهایی هستند که این حرفها را میزنند، فقط عوام که نیست. بعضیها فکر میکنند که واقعاً مسلمانان به معنای اینکه هر کسی که مسلمانزاده است و نماز میخواند میرود به بهشت. سورۀ بقره این را نفی میکند. اینکه بگویید این آدمها میروند، آن آدمها نمیروند، همه چیز محتوایی است؛ ایمان داشته باشی، عمل صالح انجام بدهی، هر کسی میخواهی باشی، هر جایی میخواهی باشی، بهشت میروی، اگر نه هم نمیروی.
موضوع سورۀ بقره یا اسم سورۀ بقره از آن قطعۀ خاص میآید که دارد توضیح میدهد که شریعت چطور ممکن است سخت و سختتر بشود و در سورۀ بقره یک جایی گفته میشود که آیا شما هم میخواهید از پیغمبرتان سؤالهایی بکنید، همان طوری که امت موسی کردند. بعد وقتی که احکام دارد نازل میشود، چند تا حکم میبینید که اینگونه نازل میشود، میگوید: «يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ»، گفته شده انفاق کنید، حالا آمدند بپرسند؛ نمیخواهند انفاق کنند. میگویند ما چه چیزی را انفاق کنیم. و واقعاً باید تحت تأثیر قرار بگیری که خداوند آن کاری که با بنیاسرائیل کرد را حداقل تا موقعی که پیغمبر هست با مسلمانان نمیکند. خیلی جواب متینی، میگوید: «قُلِ الْعَفْوَ». جواب این یک سؤال را میگوید: «مَاذَا يُنفِقُونَ»، میگوید: «مَا أَنفَقْتُم مِّنْ خَيْرٍ فَلِلْوَالِدَيْنِ» در واقع میگوید که سؤال اصلی این است که به چه کسی بدهم، نه اینکه چه بدهم. آن چه بدهم از مرض است که داری میپرسی که چه بدهم. اگر میخواهی سؤال کنی، بیاور آن چیزی که میخواهی بدهی و حالا یعنی تمام شد، من میخواهم بدم. حالا بپرس به چه کسی بدهم. اینکه حالا از بین اموالش میخواهد دست کند یک چیزی بردارد، چون سختش است، میگوید حالا کدام این اموال را بردارم. «وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ»، اینها را کمی دقت کنید، آنجاهایی که دارند سؤال میکنند، یک مرضی است که دارند سؤال میکنند. و این در کنار آن آیهای که میگوید: آیا میخواهید سؤالی بکنید که مثل همان سؤالهایی که کردند، بله، ظاهراً میخواهیم یک سؤالهایی بکنیم و بعداً هم کردند و هی این شریعت ما هم یکطوری انگار شاخ و برگش زیاد شد. رسالهها را که میبینید، خیلیهایش اینگونه بوجود آمده این احکام دیگر. یکی آمده یک سؤال عجیب و غریبی پرسیده، بعد یک جوابی هم به او دادند، بعد اینها کمکم جمع شده و تبدیل به یک شریعتی شده که خیلی ساده بود، حالا خیلی پیچیده شده است. به هر حال سورۀ بقره اسمش را از آن جایی میگیرد که در واقع ماجرای بقره این سؤال را شاید جواب میدهد که چرا مال آنها سخت، مال شما آسانتر است. سختش کردند. یک نکتۀ اساسی این است که خیلی احکام آنها مثل کشتن بقره یک حکم سادهای بود که چون نمیخواستند انجام بدهند، هی فشار زیاد شد. حالا به هر حال من این را به عنوان اینکه در مورد اسم سورۀ بقره هم یک چیزی گفته باشم گفتم. بقیهاش را بخوانید، فقط واقعاً این را جداً میگویم، طور دیگری هم میشود در مورد این سوره صحبت کرد. خیلی به این جلسه به عنوان اینکه حتی کلیاتی گفته شده هم اعتماد نکنید. چیزهایی که من گفتم، فکر میکنم چیزهای کلی است که غلط نیست ولی یکطوری خواندن این سوره محدود نشود به این حرفی که من الان زدم. یک آدمی ممکن است کاملاً یک موضوع دیگری را در سورۀ بقره تعقیب کند و چیزهای دیگری از جاهایی از آن بفهمد.
[۱] از این اصطلاح قرآن خیلی خوشم میآید که در مورد مسیحیها میگوید که: «الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَىٰ»، نمیگوید نصارا، یه آنهایی که میگویند نصارا هستند، چون نیستند. نام مسلمانان هم خوشم میآید خودم از این اصطلاح. ما مسلمان به آن معنایی که قرآن میخواهد فکر میکنم نداریم. آنهایی که میگویند مسلمان هستند… یک جمعیتی هستند. فکر میکنم اگر دوباره الان یک وحی میآمد، احتمالاً به ما میگفتند الذین قالوا انّا مثلاً شیعۀ علی… دروغ میگوییم، نیستیم. مسلمانان هم مسلمان به آن معنایی که قرآن میخواهد نیستند.