بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای سوره بقره، جلسه‌ی ۵، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه تربیت مدرس، انجمن اسلامی دانشجویان پیشرو، رمضان ۱۴۴۰، ۱۳۹۸/۲/۲۹

۱- فضای متفاوت سوره بقره نسبت به سوره‌های دیگر

من خیلی نمی‌خواهم خلاصۀ جلسات قبل را بگویم، حداکثر همان جلسۀ قبل سعی کردم نشان دهم که یک لایۀ عمیق‌تر، روانشناختی‌تر در این سوره موجود است، آن هم اینکه روانشناسی «يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ»، کسانی که مخاطب این خطاب‌های «يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ» هستند، همان «فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» هستند. برای آن هم شواهد مفهومی و معنایی و متنی وجود دارد و این نشان می‌دهد که در این خطاب‌ها دلیل تاریخی وجود ندارد که آن افراد را قانع کند که شما عهد  را زیرپا گذاشتید؛ بلکه یک چیز عمیق‌تری در آن هست و آن هم اینکه دربارۀ این تیپ افراد از نظر روانشناختی صحبت می‌کند که در هر جامعۀ دینی قطعاً خواهند بود. بعد دیدیم که مقدمات ظهور پدیده در همین جامعۀ اسلامی در بدو امر -که تازه شریعت دارد نازل می‌شود- وجود دارد. شما تحقق و شاخ و برگ پیداکردنِ سورۀ آل‌عمران را هم می‌بینید که سرنوشت جامعه تا حدودی به وسیلۀ رفتارها و حرف‌هایی که این‌ افراد می‌زنند، عکس‌العمل‌هایی که در مقابل بعضی از احکام نشان می‌دهند، رقم می‌خورد و بنابراین در جامعه سرنوشت‌ساز شدند. ما فعلاً در حد همین چیزی که در سورۀ بقره است جلو می‌رویم که دقیقاً همان آثاری که در جامعۀ دینی جدید می‌بینید، مسئلۀ سؤال‌کردن و مقاومت‌کردن در مقابل نزول شریعت است. هنوز کار به جایی نرسیده که جنگی واقعاً اتفاق بیفتد و شما ببینید که این افراد چه کار خواهند کرد. من سعی می‌کنم به اواخر سورۀ بقره که رسیدیم نکاتی به این شکل به شما بگویم.

کلاً این سوره حس خوبی دارد. مثلاً وقتی سورۀ آل‌عمران را می‌خوانید، تصاویر بدی از جامعۀ مدینه در سورۀ آل‌عمران است؛ مثل صحنه‌ای که این‌ها پیامبر را در جنگ تنها گذاشتند و فرار می‌کنند. ولی سورۀ‌ بقره یک حس خوبی مثل روزهای اول بعد از پیروزی انقلاب، یک حس امیدواری، یک چیز جدیدی دارد به وجود می‌آید. این آدم‌ها، این جامعه تر و تازه است. یک احساس خوبی در این سوره هست در عین حالی که یک دل‌شوره‌ای نسبت به آینده ایجاد می‌کند ولی هنوز انگار گناه بزرگی اتفاق نیفتاده است. از این جهت خواندن سورۀ بقره خیلی دل‌چسب است. البته بعداً ما می‌بینیم که اتفاق‌های بد افتاده ولی فضای این سوره این حس خوب  را در خودش دارد؛ حسِ شروع است. این‌ افراد هنوز خیلی عزیز هستند. هیچ خطاب بدی به «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» نمی‌شود. در حالی که آن‌ها در آل‌عمران مورد عتاب و خطاب هستند. آن‌ها تاریخ دارند، یک فضاحت‌هایی به بار آوردند. در بقره این‌ها هنوز کاری نکردند؛ فقط به آنها تذکر داده می‌شود که شما هم در آینده کارهایی خواهید کرد. مثل دوران کودکی می‌ماند که بچه هنوز عزیز است، این ویژگی سورۀ بقره است؛ جای دیگر پیدا نمی‌کنید. همیشه در سوره‌های دیگر عتاب و خطاب‌هایی هستند. کارهایی کردند مثلاً در جنگ یا نسبت به بعضی از احکام. ولی اینجا خیلی اوضاع از این نظر خوب است. من یک صحبت کوتاهی، دو جلسه‌ای دربارۀ سورۀ آل‌عمران داشتم، سورۀ آل‌عمران خیلی فضای سیاهی دارد برای اینکه شما جامعۀ مؤمنین  را در مقابل مشرکین می‌بینید که دارند با آن‌ها می‌جنگند، در مقابل اهل کتابی می‌بینید که دارند از هر طرف، از نظر عقیدتی فشار می‌روند و حق را زیرپا می‌گذارند. در درونش هم می‌بینید که نفاق و «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» حضور دارند. کلاً در حداقل سه جبهه شما آنجا می‌بینید که این جامعه آن افراد اصلی‌، آدم‌های واقعاً مؤمن درگیر هستند و اتفاق‌های بدی می‌افتد؛ مانند شکست در جنگ احد اتفاق افتاده، صحنه‌های بدی است. آنجا یادم است که گفتم که این تصاویر بسیار بی‌نهایت زیبای آل‌عمران، تولد حضرت مریم، بعد حضرت عیسی که یکی از زیباترین قطعه‌های داستان‌های پیامبران، نه از نظر بیان در قرآن، در تاریخ انبیاء است و یکی از نورانی‌ترین خانواده‌ها همین‌هاست؛ زکریا، ظهور یحیی. پایان بنی‌اسرائیل است و یک انفجار نوری اتفاق افتاده است. من آنجا این حرف را زدم که در این سوره وجود یک چنین قسمت نورانی‌ای لازم بود برای اینکه آدم احساس خفقان نکند. سوره تعادلش بین خیر و شر حفظ شود. این‌قدر این قطعه زیباست و خیر در آن هست که مهم‌ترین اتفاق تکوینی روی کرۀ زمین افتاده است؛ عیسی متولد شده و… که آن بدی‌هایی که می‌بینید و از هر جهت سیاهی می‌بینید، اینجا جبران می‌شود؛ اما سورۀ بقره می‌بینید که یک قطعۀ خیلی نورانی لازم ندارد برای اینکه سیاهی در آن زیاد نیست. قسمت «يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ» آن در مورد مؤمنین نیست. در مؤمنین یک حس خوبی وجود دارد. ولی در عین حالی که در همۀ سوره‌ها آیات توحیدی است که نورانی هستند، داستان ابراهیم و اسماعیل اینجا هست که فوق‌العاده‌اند. ولی شاید قطعه‌ای به آن شکل اینجا لازم نبوده و نیامده است. در سوره آل‌عمران اگر یک چنین داستانی به این شکل اوایل سوره نیامده بود، تعادل سوره بهم می‌خورد.

من می‌خواهم بحث جلسۀ قبل را ادامه بدهم. یک کار این است که جزئیات شریعت را ادامه دهم ولی کمی عجله دارم که چیز دیگری را مطرح کنم که شاید از جهاتی پیچیدگی سوره را اضافه کند. به هر حال چیزی لازم است گفته شود برای اینکه خیلی از مطالبی را که در سوره آمده را درک کنیم که چرا ضرورت داشته که به آن‌ها اشاره شود. باز هم مثل دفعۀ قبل اول یک مقدار بحث تئوریک کنم که مربوط به مکانیسم و شیوۀ کلی درک یک متن ادبی، در مورد قرآن درک یک سوره است. گفتم مثل این است که داریم تئوری می‌سازیم. باید با فکت‌ها سازگار باشد. فکت‌هایمان همین عبارت‌ها هستند. در درجۀ اول قطعه‌هایی که تشخیص می‌دهیم که هدف مشترکی دارند، دنبال همدیگر می‌آیند. داخل قطعه‌ها باز هم قطعه‌بندی‌هایی وجود دارد تا اینکه به رزولوشن آیه و واژه برسیم. هر چند ما در این جلسات نمی‌خواهیم آن‌قدر به سطح آیه نزدیک شویم، قرار است در مورد همین کلیت سوره صحبت کنیم.

من سؤالی که می‌خواهم مطرح کنم این است که ما حقایقی خارج از این چیزی که من می‌گویم، یعنی خارج از متن نداریم. به این شکل نیست که فکت ممکن است یک چیزی باشد که ما از تاریخ می‌دانیم، یک چیزی باشد که ما دربارۀ واقعیت می‌دانیم. یک حقیقتی که می‌دانیم. فکت‌هایی که من می‌گویم به چه دردی می‌خورد که پرسش ایجاد کنند. بگوییم اگر نظریۀ تو درست است، اگر مدلی که تو داری توصیف می‌کنی درست است، این آیه اینجا چه کار می‌کند؟ این قطعه چرا اینجاست؟ چرا طولانی است؟ چرا این بعد از آن آمده؟ دربارۀ ترتیب، دربارۀ طول، دربارۀ محتوای یک عبارت می‌توانیم سؤال کنیم. این داستان‌ها در پایان سوره چه کار می‌کنند؟ این‌ها در حقیقت پرسش‌هایی هستند که از خود متن داریم می‌پرسیم؛ یعنی از عبارت‌های متن استفاده می‌کنیم و پرسش می‌کنیم. حق نداریم بدون اینکه به متن نگاه کنیم، از بیرون یک پرسشی مطرح کنیم؟ به نظر می‌آید حق داریم. یک نفر اینجا پرسید: اگر این تئوری شما درست باشد؛ چرا خداوند دنبال جامعۀ دینی می‌رود وقتی که یک‌طوری انگار خود همین سوره دارد می‌گوید عاقبت خوشی ندارد؛ یعنی می‌گوید: «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» هستند، متقین در اقلیت هستند، بنابراین به جامعۀ دینی خیلی امیدی نیست که یک چیز خیلی مقدسی از آب دربیاید. زمان که بگذرد، این‌ها هم می‌شود مثل قبلی‌ها… روایات هم که برایتان خواندم. از اول پیغمبر گفته است که هر کاری که آن‌ها کردند، شما هم بدترش را می‌کنید؛ بنابراین چه کار داریم که جامعۀ دینی تشکیل شود؟ این سؤال از درون متن نیامده و اشکالی ندارد. اگر مؤمنانه بخواهید نگاه کنید، یعنی بگویید که این سوره معنایش این است و آدم مؤمنی باشید در واقع می‌گویید که این معنایی که من کشف کردم حقیقت دارد. جدای از اینکه متن چه می‌گوید، من دربارۀ این حقیقت می‌توانم صحبت کنم. اگر مؤمن نباشید، لزومی ندارد پرسش‌هایی به این شکل مطرح کنید. من جلسۀ اول توضیح دادم که چطور این دین جدید در تاریخ انبیاء بنی‌اسرائیل، جایگاه برای خودش تولید می‌کند؟ یکی از دوستان جلسۀ دوم فکر می‌کنم در مورد یک چیزهایی پرسید مانند اینکه در داستان ابراهیم که گفته شده که… بنی‌اسرائیل از اسحاق و یعقوب بودند، یک پسر دیگری بوده، اسماعیل با پدرش اینجا آمده کعبه را ساختند، بنابراین این دین جدید، دین ابراهیمی است ولی نه در شاخۀ بنی‌اسرائیل؛ باید بگوییم در شاخۀ بنی‌اسماعیل. این داستان ابراهیم و اسماعیل و ساختن کعبه، هم کعبه را دارد وارد بازی می‌کند که یک چیزی است که اعراب به آن اعتقاد دارند، هم ادیان ابراهیمی را با همدیگر پیوند می‌دهد؛ یک فضایی دارد ایجاد می‌کند. ایشان سؤالشان این بود که ملت‌های جدید اساطیرشان را به اساطیر قبل ربط می‌دادند و از این قبیل حرف‌ها. آن موقع به نظرم آمد سؤال با بحثی که ما می‌کنیم ارتباطی ندارد و یک‌طوری سعی کردم بگویم بی‌ارتباط است. بی‌ارتباطی آن چیست؟ این است که اگر من دارم توضیح می‌دهم که معناهایی که در این سوره آمده چیست، مانند یک نقد ادبی، دو مرحله وجود دارد: یکی اینکه من یک اثر هنری را بردارم، سعی کنم به شما نشان دهم که تفسیر درست این اثر هنری و معانی‌ و حس اصلی‌ای که در این اثر منتقل می‌شود، چیست. یا این اثر از اینجا آمده است؟ فکر کنید به هر شیوه‌ای از نقد ادبی استفاده می‌کنم و یک معنایی را به یک اثر هنری نسبت می‌دهم. این یک مرحله از کار است. مرحلۀ دوم که جدای از این است، بعد از اینکه پذیرفتم که معنای اثر چیست، حالا می‌توانم بپرسم آیا این اثر هنری از نظر اخلاقی چیز خوبی دارد می‌گوید یا بد؟ آیا از نظر تاریخی درست است یا غلط؟ آیا حرفی که این اثر هنری می‌زند، اگر چیزی دارد دربارۀ جهان می‌گوید، حرف درستی می‌زند؟ این تفسیر دو مرحله است: یکی اینکه اول شما را قانع کنم که این تفسیر درستی از این اثر هنری است. دوم هم اینکه خود این تفسیر معنایش خوب است یا بد. تا جایی که شما از نشانه‌های متنی استفاده می‌کنید در مورد قرآن، لازم نیست، مانند همان کاری که من دفعۀ اول کردم. سؤال ایشان به نظر من خیلی مربوط نبود، برای اینکه من در حال توضیح این هستم که سورۀ بقره چه می‌گوید، اینکه آیا این حرف از نظر تاریخی درست است یا غلط است، یک چیز دیگری است. حرفم این است که اگر مؤمن باشید، آن سؤال‌های مرحلۀ دوم را باید بتوانید جواب دهید، یعنی فقط این‌گونه نیست که من بگویم. من یک تفسیری از یک اثر هنریِ خیلی خیلی از نظر محتوایی غلط، ارائه دهم و فقط پای این می‌ایستم که تفسیر من درست است، پای هیچ چیز دیگری نمی‌ایستم. مثلاً پالپ فیکشن را برایتان تفسیر می‌کنم و کاری به این ندارم که این چیزی که آن دارد می‌گوید، از نظر اخلاقی کاملاً محتوای بدی است. من مدافع این نیستم که از گانگسترها اسطوره می‌سازد، یا مثلاً تبلیغ هروئین در آن هست. حالا هروئین چیز خوبی است یا چیز بدی است، آیا او کار خوبی کرده… اگر شما از آن سؤال‌ها هم از من بپرسید، من جوابی به شما نمی‌دهم. می‌گویم من فقط در این مرحله نگاه می‌کنم، این متن را جلوی خودم گذاشتم، به شما می‌گویم معنا و تفسیر درستش این است؛ من آنجا در این حد جواب می‌دهم که آیا واقعاً تبلیغ هروئین در فیلم هست یا نه، بقیه‌اش دیگر مسائلی است که به من ربطی ندارد، چون من نمی‌خواهم از پالپ فیکشن دفاع کنم که محتوای خوبی دارد.

[۱۵:۰۰]

ولی یک آدم مؤمن اگر تفسیری از قرآن دارد، طبعاً می‌تواند به این فکر کند که این چیزی که درآورده آیا با حقیقت سازگار است یا نه، اگر نیست، باید کنار بگذارد؛ بنابراین توضیح من این است که اگر فقط به عنوان مفسر یک متن دارید کار می‌کنید، کاری به ایمان ندارید، یعنی لزوماً محتوایی که به دست می‌آورید از نظر شما لازم نیست که چیز درستی باشد، فکت‌هایتان در حد همان نشانه‌های متنی باقی می‌ماند؛ اما اگر احساستان این است که این قرآن کتاب خداست و گفته است که ابراهیم اسماعیل را به مکه آورده، با همدیگر کعبه را ساختند. حالا اگر یک نفر بیاید یک خدشۀ تاریخی وارد کند که مثلاً ابراهیم اسماعیل را نمی‌توانسته به مکه بیاورد. از لحاظ تاریخی مثلاً کعبه قدیمی‌تر است یا جدیدتر است. این‌ها را یک مفسر مؤمن باید جواب دهد. به همین ترتیب مؤمنانه که رفتار می‌کنید یک مزیت هم این است که من می‌توانم پرسش‌هایی کنم که از متن برنمی‌آیند، از درک من از واقعیت و تاریخ درمی‌آیند؛ مانند همین پرسش که اگر خداوند دارد جامعۀ دینی ترتیب می‌دهد، جامعۀ دینی هم این‌گونه است، چرا این کار را دارد می‌کند؟ این پرسش چه حسنی دارد؟ من را کنجکاو می‌کند که متن را نگاه کنم ببینم توضیحی در مورد این پرسش در آن هست یا نه. شاید بعضی از آیه‌هایی که تا حالا نمی‌فهمیدم را، اگر سؤال خوبی در ذهنم باشد، بفهمم؛ بنابراین من توضیحاتم روشن است که اگر از این جلسه با فرض اینکه مؤمنانه به سوره نگاه می‌کنیم، می‌توانیم سؤال‌هایی (سؤالات مرتبه دوم) مطرح کنیم مثل اینکه آیا جامعۀ دینی اصلاً بدرد می‌خورد یا نه؟ آیا توضیحی در سوره در این مورد آمده یا نیامده و الی‌آخر.

۲- چند سؤال مرتبه دوم در سوره بقره

مثلاً این سؤال فکر می‌کنم قبلاً‌ در یک جلسه مطرح شد که چرا این‌قدر مسیحیان کمرنگ هستند یا کمرنگ به نظر می‌رسند؟ یا ما داریم متن را بد می‌خوانیم؟ جایی اشاره‌های پررنگی به مسئلۀ مسیحیت شده است؟ من یک نکته‌ای را در جلسات گفتم که وقتی می‌گوید: «يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ» شامل مسیحیان هم می‌شود، به اضافۀ اینکه یک معنای تلویحی ایجاد می‌کند و آن هم اینکه تبلیغ مسیحی‌ها خارج از بنی‌اسرائیل خیلی انگار مشروعیت نداشته است؛ یعنی عهد با بنی‌اسرائیل بوده است. اگر این توضیح من را بپذیرید که مسیحی‌ها به این دلیل در این سوره حضور دارند که جزء بنی‌اسرائیل هستند و مسیح هم آخرین پیامبر بنی‌اسرائیل است، بعد این نکتۀ تلویحی به وجود می‌آید که پس آن مسیحی‌شدن روم خیلی انگار نکتۀ مهمی نیست. می‌بینید هم این برخوردی که در این سوره است، انگار این موضوع خیلی اتفاق مهمی نیست… ما از نظر تاریخی قطعاً احساسمان این است که این مهم‌ترین نقطۀ عطف ادیان ابراهیمی است که ارمنستان و روم -مخصوصاً روم-، حکومت‌های بزرگی که مسیحی شدند. ولی در قرآن اصلاً به این نکته اشاره نمی‌شود. به نظر می‌آید که این دین هم از نظر تبلیغ برای غیر بنی‌اسرائیل، هم از لحاظ محتوایی که مسیحیت پیدا کرده خیلی دور شده و اینکه روم مسیحی شده خیلی پیروزی حساب نمی‌شود. در هر حال این یک سؤال است که چقدر به مسیحیت در این سوره اشاره شده است؟ مثلاً اینکه مسیحی‌ها آیا منحرف شدند یا نه؟ یکی از جواب‌ها می‌تواند این باشد که اصلاً این سوره متولی این معنا نیست. من در جواب اینکه آیا جامعۀ دینی چرا به وجود می‌آید، گفتم به نظر من در آل‌عمران یکی از مهم‌ترین محتوایش این است که همین را به شما جواب دهد که جامعۀ دینی با اینکه این فسادها را به همراه می‌آورد، چرا به وجود می‌آید؛ بنابراین لزوماً این‌گونه نیست که من هر سؤالی کنم بگویم در این سوره باید جوابش را پیدا کنم ولی اگر حول‌وحوش فرضیه‌ای که درست کردم سؤالی به وجود بیاید، انتظار بیشتری دارم که در این سوره جوابش را بگیرم. پس یکی از پرسش‌ها این است که آیا مسیحیت واقعاً کمرنگ است؟ آیا آیه‌هایی هستند که ما متوجه آن‌ها نیستیم ولی به نحوی دارند به مسیحیت اشاره می‌کنند؟ من می‌گویم که پرسش خوبی است و آیه‌هایی هست که به نظر می‌آید مربوط به مسیحیت باشد. شاید بحث این جلسه را از همین‌جا شروع کنم.

۳- مسیحیت در سوره بقره

در مورد مسیحیت، یک اتفاق خیلی خیلی مهمی افتاده است و آن هم این است که مسیحیت شریعتی است که میثاق را کلاً کنار گذاشته است. خودشان می‌گویند «القای شریعت» که از زمان پولوس به نظر می‌آید به وجود آمده است. در سورۀ آل‌عمران یک اشاره‌ای است که تأیید می‌کند که مسیح انگار حق این را داشته و آمده بوده که شریعت را یک مقدار تغییر دهد و آسان کند. ولی مسیحی‌ها کلاً شریعت یهود، شریعت موسی را کنار گذاشتند؛ رسماً گفتند با ظهور مسیح ملغی شده است. این انحرافی است یا همان اشارۀ قرآن نشان می‌دهد که یک چیزی بوده است. غیر از این هم -اگر قضاوت نکرده باشم- شریعت جدید آوردند، آیین‌های جدید آوردند، مانند غسل تعمید، عشای ربانی و خیلی از چیزهای دیگر. الان روز به روز ما بیشتر می‌فهمیم که بعضی از آن آیین‌ها از میترائیسم آمده است؛ بنابراین خیلی ذهنیت آدم بد می‌شود که این اتفاق الهی نبوده که افتاده است؛ یعنی اینکه شریعت ملغی شده و بعد چیزهای جدید من‌درآوردی از اقوام پیرامون را وارد کرده‌اند. برای همین هنگام پیروزی در روم، رومیان میترائیسم  را به عنوان دین پذیرفته بودند، ممکن است آدم احساس کند که مثل اینکه یک باجی داده شده و یک مقدار آیین‌های آن‌ها با یک اصلاحاتی را گرفتند. کسانی که مخالف مسیحیت هستند خیلی روی این مانور می‌دهند که این علائم و این آیین‌هایتان همه به میترائیسم ربط دارد. اصلاً منشأ یهودی و بنی‌اسرائیلی‌شان یک‌طوری انگار در آیین‌هایشان از بین رفته است. این یک سؤال کنجکاوی‌برانگیزی است که من سعی می‌کنم بگویم که یک اشاره‌ای به این مسئله در این سوره شده است.

۴- علت ظهور دین جدید و جامعه دینی در سوره بقره

یک سؤال خیلی بزرگ‌تر در ادامۀ بحث‌های جلسۀ قبل می‌خواهم مطرح کنم و آن هم این است که اساساً دین جدید قرار است چه کار کند؟ این دیگر سؤال خیلی کلی و اساسی است، آن‌قدر هم مثل این سؤال که «جامعۀ دینی به چه درد می‌خورد؟» فلسفی نیست. مثلاً یک نفر تلویحاً می‌تواند به طور کلی جواب دهد مگر قرار نیست هدایت الهی به همۀ مردم روی زمین برسد؟ بعد از هبوط‌کردن این‌گونه این مقدمه چیده شده که هدایت الهی قرار است به شما برسد، پیروی کنید و دوباره به جنّت بیایید؛ بنابراین جامعۀ دینی می‌تواند مانند یک ابزاری باشد که با صدای بلند _مثل این شریعت_ یک الگویی وجود داشته باشد، کتاب وجود داشته باشد، مردم ببینند و هدایت به آن‌ها برسد؛ یک جامعه‌ای واقعاً لازم است، شما یک کتاب را استنساخ کنید، تبلیغ کنید، به نظر می‌رسد که حداقل یک جواب مقدماتی ساده داریم که یک جمعیت کلاً بدرد می‌خورد برای اینکه صدایش بلندتر است و می‌تواند هدایت  را به تعداد بیشتری از افراد برساند. سؤال این است که این دینِ جدید چه کار می‌کند و برای چه ظاهر شده است؟ این سؤال خیلی به محتوایی که ما به سوره نسبت می‌دهیم مربوط است. محتوای کلی این دین چیست؟ یهودی‌ها که آمدند شریعتی داشتند. توضیحات جلسۀ قبل من این فضا را ایجاد می‌کند که آن شریعت هم خیلی چیز مقدسی به این معنا که یگانه بوده نیست. یک دینی بوده است که با یک شریعتی آمده است. پس اصلاً چرا ختم می‌شود؟ چرا نباید باز یک دین دیگر هم با یک شریعت دیگر بیاید؟ یعنی اینجا یک حسی به وجود می‌آید که ویژگی این دین چیست و برای چه ظهور کرده است؟ یک سؤالی اینجا هست که خوب است آدم به آن فکر کند؛ در قالب این سوره یا کل قرآن.

– سؤال: چرا این سیستم این‌گونه است که در قرآن در یک مسیری از نوادگانِ حضرت ابراهیم شریعت‌های متفاوتی پشت سر هم می‌آید که یک ریتم قومیتی هم دارد بعد یک‌دفعه آخر سر سوییچ می‌کند به مسیرهایِ دیگر در حالی که می‌توانست شریعت‌ها را در همان مسیر اولیه بیاورد.

جواب: این سؤال خیلی پاسخ دشواری ندارد. به نظر می‌آید که جامعۀ دینی بنی‌اسرائیل با شریعت موسی شروع می‌شود. سوره می‌گوید که یک شریعتی آمده و شما در حدی گمراه شدید که فرض کنید که می‌خواهیم به یک شریعت نهایی برسیم یا به یک دین نهایی برسیم و شما دیگر پذیرا نیستید کما اینکه مسیح را هم نپذیرفتید. انگار این ایدۀ طرح بدی نیست که یک نیروی ذخیره‌ای کنار بگذارید، چون می‌دانید که قبلی‌ها به جای خوبی نخواهند رفت. با همان توضیحات اول سوره امید به یک جامعۀ دینی در دراز مدت نیست؛ بنابراین این مانند یک مسیری است که تا یک جایی می‌رود، حداقل حضرت مسیح آنجا به وجود می‌آید و او  را می‌توانید جزء محصول اصلی جامعۀ دینی بنی‌اسرائیل حساب کنید. ولی شریعت نهایی، دین نهایی در یک محیطِ تر و تازه و منحرف‌نشده‌ای می‌آید مانند زمان خود حضرت موسی.

– سؤال: چه چیزی می‌خواهد باعث شود که این ذخیره‌ها همان مسیر را طی نکنند؟ این‌ها هم دقیقاً همان مسیر را انگار رفته‌اند…

جواب: هیچ چیز. طی کرده دیگر. الان بدتر شده است. در مقایسه با الان، آن‌ها اتفاقاً خیلی خوب بودند.

– ادامه سؤال: اگر ادعای نهایی‌بودن دارد، باید یک اتفاق متمایزی بیفتد…

جواب: این هم سؤال خوبی است؛ این نهایی‌بودن یعنی چه؟ چه اتفاقی دارد می‌افتد؟ اگر بتوانیم در همین سوره کنجکاوی کنیم در قرآن باید حداقل جواب این سؤال باشد. این دین چیست؟ جامعۀ بنی‌اسرائیل به جایی رسیدند که دیگر نمی‌شد برایشان پیغمبر فرستاد. به نظر می‌رسد قرآن دارد می‌گوید یک پیغمبر نهایی وجود دارد. ویژگی و حرفش چیست؟ خاتمیتش از کجا می‌آید؟ یک سری پرسش وجود دارد که لزوماً به این شکل نیست که من بروم متن را نگاه کنم، پرسش برایم پیش بیاید. خود تئوری را می‌شنوم، یک جاخالی‌هایی از نظر فکری وجود دارد. عقلم به من می‌گوید که اگر این‌گونه است، این چرا این‌طور است، آن چرا آن‌طور نیست؟ یک سری سؤال‌هایی از خودم می‌پرسم. می‌خواهم بگویم اگر بخواهید مؤمنانه نگاه کنید باید بتوانید این سؤال‌ها را جواب دهید وگرنه تئوری‌تان خوب نیست ولی اگر مؤمنانه نگاه نکنید، کافی است که انسجام متن با تئوری شما توجیه شود.

– سؤال: این چیزی که شما فرمودید این‌گونه به نظر می‌رسد که این آیین‌ها و شریعت‌هایی که تا الان دیدیم مجزای از هم هستند در صورتی که ما قرآن را می‌خوانیم در حقیقت دین پیامبر ادامۀ دین‌های قبلی است.

جواب: نه، من نگفتم مجزاست. اتفاقاً همه‌اش دارد ارتباط برقرار می‌کند…

– ادامه سؤال: این برداشت صحبت‌های شماست که می‌پرسید چه نیازی به دین جدید وجود دارد؟ دینی جدیدی نیامده…

جواب: کلاً سورۀ بقره اتفاقاً می‌گوید که یک دین جدید ظهور کرده است. تا قبل از تغییر قبله… پیامبر آدمی است که ادعای وحی می‌کند، توصیه‌های اخلاقی می‌کند، دربارۀ توحید و معاد صحبت می‌کند ولی شریعت نیاورده است. معلوم نیست که مبلغ دین یهود است، مبلغ توحید است؛ چه کار دارد می‌کند؟ آیا می‌خواهد یک جامعۀ دینی مانند یهودیت تشکیل بدهد؟ در سورۀ بقره رسماً اعلام می‌شود که این یک جامعۀ دینی جدید است، یک دین جدید است، شریعت خودش را دارد. جدید‌بودن به معنای این نیست که ربطی به قبل ندارد، اسلام یک دین جدید است.

– ادامه سؤال: باید دید منظور شما از جدیدبودنش چیست؟ بله، آیین جدیدی آمده که مناسکش فرق می‌کند ولی به لحاظ محتوایی، محتوایش همان دین مسیح یا یهود بوده کما اینکه خودش گفته «مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ».

جواب: شما در جلسات اول نبودید؛ و الان در جلسه‌ای آمدید که جلسات قبلش را گوش نکردید. بهتر است جلسات قبل را گوش دهید تا بفهمید که دین جدید یعنی چه، منظور من چیست. دارید می‌گویید که توحید از قبل بوده، بله، توحید بوده است. نوح هم توحید را گفته بود. یهودی‌ها هم حرف جدید نزدند؛ اما یک ماجرایی اینجا وجود دارد که امت جدیدی تشکیل می‌شود. این امت، امت یهودی نیست، امت مسیحی نیست، قبلۀ جدید دارد. شریعت جدید دارد. شریعتش همان شریعت یهود نیست. فرق دارد و رسماً هم گفته می‌شود؛ بنابراین یک اتفاق جدیدی افتاده است. قبل از تغییر قبله، قبل از اینکه بعضی از آیات سورۀ بقره نازل شود، هنوز مسلمانان این هویت را ندارند. به مسلمانان فقط توصیه‌های اخلاقی‌ای می‌شود. هنوز جامعه‌ای تشکیل ندادند. در همان سال‌های اول که به مدینه رفتند، این اتفاق‌ها افتاده است؛ و یک هویتی به عنوان یک امت جدید پیدا کردند. این‌ها دیگر یهودی نیستند، مسیحی نیستند و کتاب خودشان را دارند، شریعت خودشان را دارند و یک امتی هستند. چرا این امت جدید دوباره تشکیل شده؟ سؤال این است که آیا با امت‌های قبلی نمی‌شد ادامه داد؟ بالاخره یک ماجرایی اینجا هست. باید دربارۀ هویت این امت، دعوتی که دارد انجام می‌شود، انحرافاتی را که می‌خواهد از بین ببرد صحبت کنیم. برای اینکه ممکن است دوباره آن انحرافات در خود همین امت به وجود آمده باشد و باید مواظب باشیم که پیام اصلی چه بوده است. می‌خواهم بگویم یک سؤالاتی به این شکل هست. بحث تئوریک من تمام شد، چند سؤال هم مطرح کردم ولی سؤال‌ها می‌تواند خیلی بیشتر از این باشد. این‌ها سؤال‌های مرتبۀ دوم، نوع دوم هستند که از متن نمی‌آیند؛ از این می‌آیند که شما تئوری‌ای را که در نظر گرفته‌اید، به نظریه‌ای که پرداختید را به عنوان حقیقت ایمان دارید؛ بنابراین با حقایق دیگری که در ذهنتان می‌دانید، ممکن است تعارض داشته باشند، جاخالی‌هایی ببینید که لازم باشد توضیح بدهید.

۵- ادامه بحثِ مسیحیت در سوره بقره

یک نکته‌ای دربارۀ مسیحیت در سوره بقره گفته شده است؛ کلاً این‌گونه است که اسمی از چیزی تحت عنوان مسیحیت اینجا نمی‌آید ولی در این آیه به نظرم خیلی واضح است که اشاره به مسیحیت است. آیۀ ۱۰۱ بعد از اینکه به آخر کار رسیدیم، موضوع جبرئیل مطرح است، قبل از اینکه داستان هاروت و ماروت بیاید، این آیه است. آیۀ ۱۰۰ این است: «أَوَكُلَّمَا عَاهَدُوا عَهْدًا نَّبَذَهُ فَرِيقٌ مِّنْهُم بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ»؛ آیا هر وقت که عهدی بسته می‌شود بعضی از شما این پیمان را می‌شکنید و اکثرشان ایمان نمی‌آورند. «وَلَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ»؛ وقتی یک رسولی از طرف پروردگار آمد که تصدیق می‌کرد آن چیزی که را که با آن‌ها است. برخی از آن‌هایی که به آن‌ها کتاب داده شده بود، کتاب خدا را پشت سر خودشان انداختند، انگار که اصلاً نمی‌دانند.

آیا این اشاره به القای شریعت نیست؟ منظور از «وَلَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا…» بعضی از مفسرین «جَاءَهُمْ رَسُولٌ» را به معنای پیامبر اسلام می‌گیرند؛ یعنی چه که یک عده‌شان «نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ»…؟ این‌گونه تعبیر کنیم که کتاب خدا «كِتَابَ اللَّهِ» چیزهایی است که در تورات نوشته شده بود. یک تعبیر این است که در تورات چیزهایی نوشته شده بود مربوط به پیامبر نهایی‌ای که قرار است بیاید؛ و وقتی که آن پیامبر آمد، آن چیزهایی که در تورات نوشته شده را پشت سر خودشان انداختند. در حالی که «كِتَابَ اللَّهِ» خیلی بیشتر در قرآن به معنای شریعت است تا کتاب. کتاب خیلی وقت‌ها اشاره به شریعت دارد؛ مثلاً «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ»؛ کتاب یعنی شریعت. بعد هم اینکه رسول همین الان آمده، تازه دارد این‌ها را دعوت می‌کند. چهار تا آیۀ قبل یهودی‌ها دعوت شدند که بیایید ایمان بیاورید؛ بنابراین زود نیست این تعبیر که یهودی‌ها یک بخشی از تورات یا درحقیقت یک جمله‌ای از تورات را پشت سر انداختند؟ این آیه می‌گوید: «كِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ»، آیا این اشاره به ملغی‌شدن شریعت در مسیحیت نیست که به یهودی‌ها می‌گوید: وقتی یک پیامبری برایتان آمد که چیزهایی که پیش شما هست را تصدیق می‌کرد «نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ» یک عده از این‌ها به کل کتاب خدا  را، شریعت را انداختند «وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ»؛ به کل فراموش کردند، انگار شریعتی نبوده است. من این آیه را که می‌خوانم، تعبیر اینکه این رسول، رسول اسلام است خیلی تعبیر خوبی به ذهنم نمی‌رسد در حالی که این دقیقاً کاری است که بعد از ظهور مسیح یک عده‌ای کردند. «فَرِيقٌ مِّنَ الَّذِينَ»؛ یک عده‌ای از کسانی که کتاب به آن‌ها داده شده بود که جزء بنی‌اسرائیل بودند، به کل کتاب خدا را پشت سر خودشان انداختند، «كَأَنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ». احساس من این است که اتفاقاً این اشارۀ روشنی به مسیحی‌ها و تخلفی است که در مسیحیت صورت گرفته است. مثل اینکه یک سؤالی در ذهن من است، این خیلی به جوابش می‌خورد، در واقع قضاوت منفی در مورد اینکه این کار اصلاً قرار نبود انجام شود، چیزی هم که بعداً شما می‌بینید این است که مسیح تخفیف‌هایی در شریعت موسی می‌داد که در قرآن آمده است؛ یعنی آن‌قدر پیامبر بزرگی بود که می‌توانست شریعت موسی را که خیلی مقدس بود، اصلاح کند؛ آن را به روز کند نه اینکه کلاً یک شریعت بیندازد و شریعت جدیدی آورده باشد؛ ما چنین چیزی از نظر تاریخی از مسیح سراغ نداریم و به نظر من این آیه این خاصیت را دارد.

اما آیۀ ۸۹ می‌گوید: «وَلَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَكَانُوا مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُم مَّا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكَافِرِينَ»؛ می‌گوید: وقتی یک کتابی از طرف خدا آمد که تصدیق می‌کرد چیزی که نزد این‌ها بود. «وَكَانُوا مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا»؛ و قبل از آن، این‌ها مژدۀ پیروزی بر کفار می‌دادند «فَلَمَّا جَاءَهُم مَّا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ»؛ وقتی که این آمد، به آن کفر ورزیدند. «فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكَافِرِينَ». این اشاره به ظهور مسیح نیست که یهودی‌ها منتظر بودند که مسیح ظهور کند و این‌ها پیروز شوند؟ مثلاً می‌گفتند که: دوباره پادشاهی داوود احیا می‌شود. اکثر مفسرین این آیه را هم نسبت به پیامبر می‌دهند. اولاً می‌خواهم بگویم که فضای سوره این‌گونه است که هنوز یهودی‌ها دارند دعوت می‌شوند؛ یعنی هنوز زمانی نگذشته است. محتوای سورۀ بقره انگار در سال دوم هجرت است؛ تازه چند آیه مانده به اینکه تغییر قبله‌ای صورت بگیرد؛ یعنی هنوز انگار این امت جدید شکل نگرفته که یهودی‌ها بخواهند عکس‌العمل خاصی نشان بدهند. یک داستان درست کردند که به نظرم می‌آید که جزء این شأن نزول‌های ساختگی است؛ می‌گویند: یهودی‌های مدینه منتظر ظهور یک پیامبری در اینجا بودند و می‌گفتند: وقتی بیاید، مسیح ظهور می‌کند؛ از این قبیل حرف‌ها. به غیر از در خود روایات و کتب اسلامی برای چنین ادعایی سند تاریخی نداریم؛ و می‌تواند جزء این شأن نزول‌هایی باشد که یک آیه‌ای که مبهم است و نمی‌فهمند، چون فکر می‌کنند که این مربوط به رسول اکرم می‌شوند، پس یهودی‌ها لابد «يَسْتَفْتِحُونَ» بودند و یک روایت‌هایی هم اطرافش ساخته شده است؛ اما همان‌طور که گفتم به فضای سوره می‌خورد که این آیات در مورد ظهور مسیح باشد که وقتی یهودی‌ها سال‌های سال منتظر ظهور مسیح بودند و می‌گفتند: یک مسیحی می‌آید؛ «يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا» برای اینکه یهودی‌ها تحت سلطۀ بابلی‌ها قرار گرفتند، بعد از آن تحت سلطۀ رومی‌ها بودند، همه‌اش منتظر بودند که مسیح بیاید که این‌ها را پیروز کند و پادشاهی داوود را احیا کند. این یک چیز خیلی مسلم تاریخی است؛ بنابراین به جای اینکه آن شأن نزول مشکوک را سراغش برویم، فضای سوره به من این‌گونه می‌گوید این نمی‌تواند مربوط به پیامبر اسلام و دین اسلام باشد؛ و شواهد تاریخی نداریم برای اینکه یهودی‌ها با ظهور یک پیامبر جدید در اینجا طلب فتح می‌کردند و همۀ شواهد نشان می‌دهد که این مربوط به مسیحیت و ظهور مسیحیت است و کفری که یهودی‌ها نسبت به مسیح ورزیدند. به یک نکتۀ متنی دقت کنید؛ دو آیۀ ۱۰۱ و ۸۹  را کنار همدیگر بگذارید. اولی این‌گونه شروع می‌شود: «وَلَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ»، دومی می‌گوید: «وَلَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ»؛ یعنی عبارت شروع آن‌قدر شبیه همدیگر است که یک‌طوری ذهن آدم را سمت این می‌برد که به یک چیزی دارد اشاره می‌کند و هر دو کاملاً منطبق با مسیحیت و ظهور مسیح است و هر دو به پیامبر ما نمی‌خورد ولی اکثر مفسرین فکر می‌کنم هر دو را به تمرّد یهودی‌ها در مقابلِ دعوت پیامبر اسلام نسبت دادند.

– سؤال: چرا این آیه‌ها جدا از هم هستند؟

متن قرآن این‌گونه است دیگر. مثلاً یک جا دربارۀ ظهور پیامبر صحبت می‌کند و یک جا دربارۀ شریعت صحبت می‌کند. مثل اینکه این تخلف‌ها در دو شأن مختلف اتفاق افتادند؛ یکی ظهور مسیح را یهودی‌ها نپذیرفتند، یکی اینکه خود مسیحی‌ها بعد از ظهور مسیح یک تغییری در شریعت ایجاد کردند. درست است هر دو مربوط به مسیح و مسیحیت است ولی یک جا کفر یهودی‌ها به مسیح است، یک جا انحرافی است که مسیحی‌ها ایجاد کردند که لزوماً این‌طور نیست که باید با همدیگر باشند. ولی آن نشانۀ متنی این دو را دارد به همدیگر مرتبط می‌کند. خود من این تعبیرها را برای این آیه‌ها می‌پسندم بیشتر به علت اینکه آن پرسش‌ها در ذهنم است. چون انتظار دارم که در این سوره دربارۀ مسیحیت و ظهور مسیح چیزی ببینم، آن‌وقت این انتظارم اینجا برآورده می‌شود و حس خوبی به من دست می‌دهد؛ و چون انتظار ندارم در ابتدای کار، در سال دوم هجرت، در مورد تمرد قطعی یهودی‌ها نسبت به دین اسلام چیزی ببینم، بنابراین این‌ها را به آن شکل معنی نمی‌کنم. می‌خواهم بگویم آن تئوری‌ای که در ذهن من به وجود آمده که سورۀ بقره چه دارد می‌گوید، تأثیر می‌گذارد بر این که آیه‌ها را چگونه بفهمم. اگر همین‌طور آیه به آیه پیش بروم، یعنی دنبال کلیت در سوره نباشم، ممکن است مانند خیلی از مفسرین طور دیگری بفهمم؛ فکر کنم که این رسولی هم که آمده منظور همین رسول ماست، خیلی هم احساس بدی به من دست ندهد. حس کردید که چرا این موضوع را مطرح کردم. این نمونۀ اینکه پرسش از یک جای دیگری آمده، در ذهن من هست، فکر می‌کنم که باید دربارۀ مسیحیت چیزهایی در این سوره بشنوم؛ بنابراین این انتظار باعث می‌شود که یک آیه‌ای به این شکل را که می‌بینم، ذهنم بیشتر به آن سمت برود.

[۰۰:۴۵]

یک تئوری کلی در ذهنم است که اینجا ابتدای ظهور امت جدید و اعلام یک دین جدید است که یهودی‌ها تازه دارند دعوت می‌شوند که بیایید و این دین جدید  را بپذیرید. این «مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ» است. اینکه یک دفعه من اینجا یک حکمی  را ببینم که یهودی‌ها نپذیرفتند… وقتی چند آیه قبل‌ترش می‌بینم که گفته می‌شود که آیا فکر می‌کنید این‌ها بپذیرند؟ به این مفهوم که خیلی انتظار نداشته باشید که یهودی‌ها دین جدید  را بپذیرند؛ اما اینکه یک دفعه یک حکم قطعی ببینم که یهودی‌ها کلاً این‌گونه کردند، یک ذره با فضای کلی سوره هماهنگ نیست. این مثال ساده‌ای بود. حالا می‌خواهم آن بحث کلی‌تر  را پیش ببرم.

– سؤال: اینکه این کتاب، یک‌طوری به معنای شریعت در آیۀ ۱۰۱ است، به علت اینکه «ال» ندارد دیگر درست است؟ «الکتاب» بیشتر خود قرآن است؛ اول سوره هم همین ذهنیت را برای ما ایجاد کرده که «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ» یا مثلاً وقتی می‌گوید «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ»…

جواب: بله قبول دارم اما شما این آیه را که می‌خوانید کتاب الله نکره نیست؛ فقط «ال» ندارد؛ یعنی معرفه است. به یک کتابی دارد اشاره می‌کند. شاید از نظر متنی بگوییم که اگر ال داشت، ذهنمان بیشتر سمت قرآن می‌رفت.

– ادامه سؤال: در آیۀ ۸۹ که می‌گوید: «وَلَمَّا جَاءَهُمْ» مگر نمی‌گویید به آن معنا که از مسیح شریعت جدید ندیدیم. «وَلَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ» تعارض ندارد با اینکه مسیح…

جواب: بارها و بارها در قرآن تأکید شده که دو کتاب تورات و انجیل. اینکه انجیل شریعت است یا نه، چقدر آن شریعت است… انجیل زندگانی مسیح است؛ این خودش به عنوان کتاب به آن‌ها اشاره می‌شود. به اول سورۀ آل‌عمران نگاه کنید.

– ادامه سؤال: آنجا اگر ما به عنوان انجیل بگیریم و بگوییم شریعت نیست یک مقدار با آن آیه… اگر شریعت بگیریم تعارض پیدا نمی‌کند.

جواب: این واژۀ کتاب ما  را منحصر به این می‌کند که یا مسیح است یا پیامبر ماست؛ کسی دیگر کتاب جدید نیاورده است. با همان استدلال متنی شما «ال» ندارد، به نفع اینکه انجیل است. انجیل لزوماً شریعت جدید نیست. انجیل چیست؟ در انجیل حضرت مسیح یک سری تخفیفات داده است که در همین انجیل‌های موجود هم اشاره‌هایی هست؛ و بیشتر از اینکه شریعت جدید آورده باشد، شریعت را تفسیر کرده است. این یک خط مهمی در انجیل موجود در زندگی مسیح است. مسیح به شریعت محتوا می‌دهد، می‌گوید: اگر در شریعت این آمده، من این را می‌گویم؛ مثل اینکه روح شریعت  را بیان می‌کند. یک‌طور تجدید مفهومی در شریعت است به اضافۀ اینکه واقعاً تغییراتی در شریعت هم توسط مسیح به شهادت خود قرآن داده شده است. بین اینکه این کتاب که اینجا اشاره شده یا در آن آیه، قرآن باشد یا انجیل، من حرفم این است که بیشتر به انجیل می‌خورد؛ یعنی با قرآن به نحوی به تناقض می‌رسیم؛ با محتوای آیه‌های قبل و بعد از آن خیلی نمی‌خورد؛ و برای «يَسْتَفْتِحُونَ» مجبوریم داستان درست کنیم چون شواهد تاریخی نداریم. در حالی که بدیهی است یهودی‌ها تمام نوشته‌هایشان پر از این امید به پیروزی بر کسانی است که به آن‌ها غلبه کردند و دوباره پادشاهی درست کردند، کاملاً یک چیز مستند تاریخی است؛ بنابراین خیلی تفسیر و تعبیر عجیبی است اگر این‌ها را مربوط به قرآن و پیامبر بدانیم. در عین حال سعی من این است که بگویم آن مشکل ذهنی که به مسیحیت در کجای سورۀ بقره اشاره شده به من کمک می‌کند که دنبال یک چنین چیزی بگردم.

برخلاف پرسش‌های نوع اول که از متن می‌آید، با پرسش‌های نوع دوم باید خیلی با احتیاط برخورد کرد؛ برای اینکه ما از قبل چیزهایی می‌دانیم و براساس دانش خودمان داریم پرسش مطرح می‌کنیم و دفعۀ اول قرآنی که ذهن ما را جهت‌دهی می‌کند، دفعۀ دوم این خطر وجود دارد که مثلاً من یک آدمی با یک ذهنیت ساینتیفیک قرن نوزدهمی هستم، بنابراین انتظاراتی دارم و حالا آن انتظارات را بخواهم وارد متن کنم. احتیاط این است که دفعۀ دوم باید خیلی محتاط باشیم، ببینیم این چیزهایی که واقعاً انتظار داریم و پرسش‌هایمان درست است یا نه؟ برای این‌که ممکن است تفسیرِ به رأی پیش بیاید. به اصطلاح سنتی یعنی من آرایی دارم، یک چیزهایی در ذهنم است و دنبال آن‌ها می‌گردم و معمولاً هم اگر بگردیم همیشه یک چیزی پیدا می‌کنیم.

– سؤال: شما چند بار تأکید کردید که در مورد مسیحیت صحبت نشده، آیا شما صحبت‌ها در مورد بنی‌اسرائیل را خطاب به یهودیان می‌دانید؟

من این را صد درصد می‌گویم بنی‌اسرائیل خطاب به مسیحی‌ها هم هست و این نشان می‌دهد که خیلی توافقی وجود نداشته است. خطاب الهی‌ای نبوده که این‌ها بروند بیرون از بنی‌اسرائیل؛ بنابراین «یا بنی‌اسرائیل» خطاب به همه است. ولی اینکه دربارۀ مسیحیت پرسش‌هایی وجود دارد. مهم‌ترین پرسش این است که آیا آن شخصی که به او عیسی بن مریم می‌گویند واقعاً مسیح بوده یا نه؟ این را که همان جلسۀ اول گفتم که برخلاف میل یهودی‌ها قرآن کاملاً تأکید می‌کند که مسیح شما ظهور کرده است. این بدترین خبر برای یهودی‌هاست که به هیچ وجه نمی‌توانند آن را بپذیرند. مسیح شما همان بود که آمد که شما می‌خواستید او  را بکشید. اینکه بعداً در سورۀ نساء گفته می‌شود که موفق نشدید او  را بکشید، خیلی چیزی را درمان نمی‌کند؛ بالاخره آن‌ها حداکثر سعی خودشان  را کردند که مسیح  را بکشند؛ بنابراین این واقعاً بدترین چیزی است که می‌شود به یهودی‌ها گفت. من این توضیح  را می‌دادم که ناجوانمردانه است اگر یک نفر فکر کند که قرآن یک چیزی‌هایی از مسیحیت، یک چیزی‌هایی از یهودیت و یک چیزی‌هایی از بت‌پرست‌های مکه  را قاطی کرده و یک دین التقاطی بسازد، درست برعکس است؛ یعنی کاملاً راه برای یهودی‌ها بسته است، برای مسیحی‌ها بسته است. مسیحی‌ها مسیح را پسر خدا می‌دانند؛ این عقیدۀ اصلی‌شان است، بیایید بگویید که نبوده، کلاً دیگر مسیحیت روی هوا رفته. بت‌پرست‌ها هم که آنجا محل بت‌هایشان را باید جمع کنند، بنابراین درست برعکس است. برای همین است که وقتی که این چیزها اعلام می‌شود، می‌گوید خودتان را برای جنگ آماده کنید. برای این‌که در واقع حساس‌ترین اعتقادات را اطراف خودش را به طور کلی دارد نفی می‌کند؛ بنابراین «یا بنی‌اسرائیل» خطاب به یهودی‌ها و مسیحی‌ها هست به یک معنایی. سؤال من این است که غیر از اینکه آیا عیسی بن مریم مسیح بوده یا نه، اتفاقات مهمی افتاده است؟ از جمله ملغی‌شدن شریعت. اگر جوابی در سورۀ بقره نباشد، اشکالی پیش نمی‌آید ولی چون اتفاق خیلی مهمی است شاید چیزی اینجا گفته شده باشد. کلاً دربارۀ مسیحیت به عنوان یک دین مجزا کم اشاره‌ای شما می‌بیند. آیا آیه‌هایی هست که هم مسیحیت را به عنوان یک دین معرفی کرده باشد و هم از عکس‌العمل یهودی‌ها در مقابل مسیحیت، چیزی گفته باشد. من فکر می‌کنم این دو «وَلَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ» و «وَلَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ» دربارۀ ظهور مسیحیت و اتفاق‌هایی که بعد از ظهور مسیح افتاده است.

– سؤال: به نظر شما آیه بعدی هم که از کارهای شیطانی یاد می‌کند، مربوط به مسیحی‌ها می‌شود؟

جواب: نه، «وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّيَاطِينُ عَلَىٰ مُلْكِ سُلَيْمَانَ» این آخرین آیات است که دارد به بنی‌اسرائیل می‌گوید. قبل از آن گفت که جبرئیل را دشمن قرار دادید، بعد هم می‌گوید «وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّيَاطِينُ عَلَىٰ مُلْكِ سُلَيْمَانَ». این پایان ماجرای بنی‌اسرائیل است که دارد به آن‌ها می‌گوید که شما درست صد و هشتاد درجه برگشتید. چیزهایی که خداوند از طریق جبرئیل می‌آورد را قبول ندارید، می‌گویید: ما جبرئیل را قبول نداریم. از آن طرف اتفاقاً واژه‌ای که به کار می‌برد «مَا تَتْلُو الشَّيَاطِينُ»، مانند اینکه وقتی شیاطین هم دارند یک وحی‌ای می‌کنند، این‌ها را تبعیت می‌کنید، ولی جبرئیل را تبعیت نمی‌کنید.

– ادامه سؤال: مانند همان جریاناتی که زمان هم‌عصران حضرت سلیمان بود.

«وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ»؛ این داستان در تورات تا دلتان بخواهد آب و تاب دارد که آن‌ها می‌گویند سلیمان بت پرستید. اینجا در عین حالی که می‌گوید سلیمان بت نپرستید، فضای ذهن‌های این‌ها را مشخص می‌کند که این‌ها چیزهای شیطانی را پیروی می‌کنند و وحی الهی را پیروی نمی‌کنند. قطعاً این‌ها قدیمی است.

– ادامه سؤال: ذهنیت به آن جریان‌های جادوگری مسیحیت هم می‌رود.

جادوگری مسیحیت؟ تا آنجا که من می‌دانم در قرون اولیه مسیحیان خیلی جادوگر نداشتند. کارهای دیگر می‌کردند. مشغول میترائیسم بودند. خیلی به مسیحیت هم توهین نکنیم ولی واقعاً این فکت‌های تاریخی‌ای که متأسفانه دربارۀ المان‌های میترائیستی در آیین‌های مسیحی وجود دارد. من چیزی را گفتم که شاید بیش از آن حس بدی که باید داشته باشید را القا می‌کنم. مثلاً‌ آیین عشای ربانی به مسیح و یک سخنی که گفته ارتباط دارد. اینکه یک المان‌هایی پیدا می‌کنند که این‌ها المان‌های میترائی است، اساس کارهایی که این‌ها می‌کنند مانند عشای ربانی… مثلاً تولد مسیح، تقارنش با شب یلدا، به نظر می‌رسد که جشن‌های کریسمس جانشین جشن‌های شب یلدای میترائیست‌ها، آیین خورشیدپرستی بودند و چون شب یلدا، _اواخر پاییز_ تولد خورشید است، برای اینکه خورشید شروع به اوج‌گرفتن می‌کند، آن اواخر پاییز زمان جشن‌های بزرگ سرزمین‌های روم و هر جایی بود که میترائیسم در آن غلبه داشت. ما هیچ چیزی دربارۀ تاریخ تولد مسیح از نظر تاریخی نمی‌دانیم و کاملاً متأخر است که کلیسا این تاریخ‌ها را به عنوان تولد مسیح قرار داده است. می‌گویند که مسیحیت در حالی که در روم جایگزین میترائیسم شده بود هم باز هم مردم از آن جشن‌ها دست برنمی‌داشتند، مثل اینکه ما هنوز چهارشنبه‌سوری را قبل از عید می‌گیریم. یک آیین باستانی است مسلمان شدیم، مدرن شدیم، هر کاری که می‌کنیم، آن آتش را حتماً روشن می‌کنیم. این اتفاق در آن فضای مسیحی می‌افتد و به نظر می‌رسد شواهد تاریخی خوب داریم که کلیسا تاریخ تولد مسیح و کریسمس را اینجا قرار داد که جشن‌های کریسمس جانشین آن جشن‌ها شود که شد. همۀ این حرف‌ها را می‌زنند که بگویند مسیحیت همان میترائیسم است. مثل اینکه این جایگزینی با یک اعوجاج‌هایی در تاریخ تولد مسیح یا واردکردن بعضی المان‌ها در یک آیین‌هایی انجام شده ولی اینکه کاملاً کارهایی که مسیحی‌ها می‌کنند شرک‌آلود است، خیلی هم این‌گونه نیست. من یک طوری گفتم، به نظر خودم آمد که خیلی دیگر توهین‌آمیز است _همان‌طوری که بعضی‌ها دوست دارند_. کسانی که ایتئیست هستند می‌گویند: مسیحیت ربطی به یهودیت ندارد؛ مسیحیت ادامۀ میترائیسم است. شرک‌آلود هم که هست.

[۱:۰۰:۰۰]

اصلاً می‌دانید که امپراطورها پسر خدا بودند؛ این لقب را داشتند. این را هم می‌گویند که از آنجا آمده و کلاً ارتباط مسیحیت با یهودیت قطع شده و یک دین جدیدی است. ولی خیلی این‌گونه نیست. اینکه المان‌هایی خیلی آنجا حضور داشتند که باعث شده یک چیزهایی در آیین‌های مسیحی‌ها، اعتقادهایشان پررنگ‌تر شود، شاید درست باشد ولی اینکه از صفر همه‌چیز ایجاد شده باشد، درست نیست. من نمی‌خواهم وارد بحث آن شوم ولی مثلاً پسر خدا ریشۀ یهودی هم دارد. شما در تورات و انجیل هم که در متن‌های قدیمی و انجیل‌های قدیمی داریم این اصطلاحات را می‌بینید.

– سؤال: اینکه انتظار داریم دربارۀ مسیحیت هم صحبت شود و این سؤال را از خارج می‌پرسیم، این سؤال را هم می‌توانیم بپرسیم که چرا راجع به تثلیث هیچ صحبتی نمی‌شود؟

در این سوره بله، صحبت نمی‌شود. این‌که مسیحیت کمرنگ است، همۀ یادآوری‌ها مربوط به تاریخ قبل از مسیحیت است. تا مثلاً سلیمان می‌آید. اشاره‌های خیلی پررنگی نیست. ولی بعد در سوره‌های آل‌عمران و مائده اشاره‌ها خیلی پررنگ است. سؤال خوبی است. یک نفر اگر آن دو سه سوره را هم رویش کار کند، خوب است که یک توجیهی داشته باشد که ببینید به این دلیل در سورۀ بقره تا اینجا بحث‌ها مطرح شده، آنجا این بحث‌ها ادامه پیدا کرده است. هر سه سورۀ بعدی بحث از مسیحیت پررنگ‌تر از این چیزی است که در سورۀ بقره است. من در همین جلسات یک اشاره‌ای کردم که اینکه در سوره‌های بعدی چه اتفاقی می‌افتد که آن‌ها پررنگ می‌شود. در این سوره مخاطب اهل کتاب نیستند، بنی‌اسرائیل هستند برای اینکه تکیه روی مسئلۀ عهد است. عهد در اورجینالش با بنی‌اسرائیل پای کوه طور بسته شده است. از آل‌عمران به بعد، طرف مقابل اهل کتاب هستند نه بنی‌اسرائیل؛ بنابراین آنجا اهل کتاب دو دسته هستند، سهم خودشان را دارند. اینجا تأکید روی عهد است، برای اینکه حرف از یک عهد و میثاق جدید است.

۶- نیاز به یک دین واحد

الان در دنیای ما ادیان ابراهیمی سه ورژن داریم، یک سری ادیان دیگر هم داریم. یک عده خداناباور هم داریم. الان شما اگر بخواهید یک دین بیاورید… آزمون این است: خودتان بنشینید فکر کنید، می‌خواهید یک دینی بیاورید که اساسش یکتاپرستی باشد، چه کار می‌کنید؟ چطور برخورد می‌کنید؟ مثلاً یک اسمی رویش می‌گذارید، می‌گویید من هم یک دین یکتاپرست جدید هستم، اسمم هم این است، یک شریعت جدید هم بیاورید، دین چهارم یا پنجم شوید. مثلاً خودتان را با یک تئوری‌ای یک‌طوری در سنت ادیان ابراهیمی هم گذاشتید، الان حستان این است که چه نیازی در دنیا است که یک دینی جدید بیاید، ادعایش چه باشد؟ من اگر بخواهم یک دین جدید بیاورم، سعی می‌کنم که بگویم که دین جدید من این است که شامل همۀ ادیان قبلی است. آقایان یهودی‌ها، اساس دین یکتاپرستی است و رعایت‌کردن اخلاق و پرستش خدا است. مهم نیست تو یهودی باشی، مهم نیست مسلمان باشی یا مسیحی باشی، هر کسی که یکتاپرست است، مثل اینکه سعی می‌کنم یک دینی که شامل همۀ ادیان باشم، مثل یک دعوت به هر کسی که یکتاپرست است و به خدا اعتقاد دارد؛ در واقع یک دینی در مقابل خداناباوری و شرک می‌آورم، نه یک دینی در مقابل این ادیان موجود. یک دینی بیاید، _می‌خواهید یک اسم برایش بگذارید یا نه_ و بگویید که هر کسی که یکتاپرست است قبول است؛ یعنی این دین، دینِ یکتاپرستی است، اعتقاد به خدای واحد، خدا را پرستش کنید و رعایت اخلاق و کار نیک کنید. منظورم این است که دینی باشد که شامل همۀ ادیان باشد. شما می‌دانید که یهودی‌ها خودشان را تنها دین الهی دنیا می‌دانند. مسیحی‌ها هم می‌گویند باید به مسیح ایمان بیاورید تا رستگار شوید. مسلمانان می‌گویند وقتی که اسلام آمده، آن دو دین قبلی باطل شده، فقط مسلمانان به بهشت می‌روند. شیعیان می‌گویند سنی‌ها هم نمی‌روند بهشت، فقط شیعیان می‌روند به بهشت. بقیۀ ادیان هم تقریباً همین حرف را می‌زنند. یک دینی لازم است که بیاید بگوید: این حرف‌ها را بگذارید کنار. هر کسی که به خدا اعتقاد داشته باشد، چه اسم خودش را یهودی بگذارد یا مسیحی، آن چیز مشترکی که به آن احتیاج داریم، ایمان به خدا، پرستش خدا و کارهای خوب انجام دادن؛‌ این‌ها هست که لازم است؛ یهودی هم می‌تواند به بهشت برود، مسیحی هم می‌تواند به بهشت برود. هر کسی به خدا اعتقاد داشته باشد می‌تواند به بهشت برود. من دین جدیدم این است، یک دینی که شامل ادیان دیگر است. در مقابل آن‌ها نمی‌ایستد که بگوید شما قبول نیستید من قبول هستم، انحصارطلبانه نیست. من حرفم این است که اسلام همین دین بود؛ یعنی اصلاً دعوت پیامبر ما همین بود. به عنوان اینکه چه ویژگی‌ای دارد یک دین جدید خارج از فضای بنی‌اسرائیلی آمده، حرف این دین جدید این است که اصلاً مهم نیست تو یهودی باشی، مسیحی باشی، ایمان به خدا داشته باش، کارهای خوب انجام باش، به آخرت ایمان داشته باش، به جنّت می‌روی. انحصارطلب نباش؛ نگو که فقط دین من قابل‌قبول است.

در واقع یک دعوتی از نظر محتوایی لازم بود که همین الان هم ما به آن احتیاج داریم برای این‌که مسلمانان هم دوباره همان شدند. مسلمانان بعد از حداکثر صدسال در قرن دوم هجری عین همان حرف‌ها را زدند که تمام ادیان دیگر کفار هستند، اهل کتاب هم دینشان قبول نیست، فقط دین اسلام و کسانی که به پیامبر اسلام اعتقاد دارند. در واقع این‌گونه به شما بگویم، مثل اینکه یک دینی بیاید که این اصول دین را که توحید و معاد و نبوت _نبوت را به این معنا بگیرید که یعنی اعتقادداشتن به نبوت پیامبر اسلام؛ یکی می‌گویند نبوت عامه، یعنی اعتقاد به نبوت به طور کلی، نبوت خاصه یعنی اعتقاد داشتن به پیامبر اسلام… فکر کنید در اصول دین این نبوت خاصه هم هست_ را بیاورد که این نبوت خاصه به اضافۀ شریعت را در مرتبه پایین‌تری قرار بدهد، باقی مسائل را در مرتبه بالاتر قرار بدهد؛ بگوید: اصل آن‌ها هست، این‌ها فرع هستند. اینکه به کدام پیامبر ایمان آوردی فرع است، اینکه کدام شریعت را عمل می‌کنی فرع است، اصل این است که خدا را قبول داشته باشی، یکتاپرست باشی، کارهای خوب انجام بدهی، این‌ها اصل هستند، بقیه فرع. این دقیقاً پیام اسلام است و چیزی است که در سورۀ بقره روی آن تأکید می‌شود؛ یعنی سورۀ بقره فقط بیان شریعت نیست، آن نکتۀ اساسی‌ای که رویش مدام تأکید می‌شود این است که این‌گونه نباشید که فکر کنید که پیروان این دین خاص باید باشید تا رستگار شوید. من یک مجموعه آیه می‌خوانم که مدام این تکرار می‌شود. نکته همین است که هر دینی بعد از یک مدتی انحصارطلب می‌شود؛ مسلمانان هم شدند. ولی قرآن نه تنها انحصارطلب نیست بلکه به شدت انحصارطلبی را محکوم می‌کند، حتی تمسخر می‌کند. مثلاً یک جایی در قرآن، در همین سورۀ بقره که شاید بیشترین جایی که در قرآن این مسئله رویش تأکید شده همین‌جاست، می‌گوید: یهودی‌ها می‌گویند باید یهودی باشید تا رستگار شوید، مسیحی‌ها می‌گویند باید مسیحی شوید تا رستگار شوید؛ اما چرا به ابراهیم برمی‌گردد؟ ابراهیم یک دعوت یکتاپرستی خالص بدون شریعت کرد. مسلم‌بودن در کلمۀ اسلام و مسلم در سورۀ بقره این‌گونه بنا گذاشته می‌شود که یعنی همان کاری که ابراهیم می‌کرد. یک آدمی که مطلقاً در تسلیم خدا بود. حالا رنگ خاصی گرفته باشد، شریعت خاصی را تبلیغ کرده باشد، نه، در ابراهیم این اتفاق نیفتاده است. نوح یک شریعت ساده‌ای داشت. ابراهیم هم قطعاً نماز می‌خواند، دعوت به نماز می‌کرد ولی این‌گونه نبوده است که یک شریعت مدونی برای پیروان خودش بیاورد. تمام تأکید دین ابراهیمی روی یکتاپرستی بوده است. اصلاً ابراهیم یعنی توحید. واقعاً در قرآن ابراهیم یعنی مشرک‌نبودن. من این را مدام تأکید می‌کنم که اصلاً خداوند انگار عهد کرده که هر وقت بگوید ابراهیم، بگوید «وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ». این اصطلاح «وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» مانند «صلی الله علیه» که ما می‌گوییم است، اسم ابراهیم در قرآن که می‌آید باید در فاصلۀ کوتاهی گفته شود که «وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»؛ تأکید شود که او موحد بوده است، هیچ شرکی در وجودش نبود. اسلام برگشتن به دین ابراهیم است، برگشتن به دعوت ابراهیم است؛ یعنی آن‌قدر یکتاپرستی در ذهنتان پررنگ شود که همۀ چیزها به غیر از یکتاپرستی در نظرتان کمرنگ شود؛ این‌که شریعت چیست؟ کدام پیامبر آمده؟… من از شما خواهش می‌کنم با برخورد خداوند به مسیحیت در قرآن دقت کنید… به نظر من مسیحیت از یک جایی کلاً من‌درآوردی شده است. الهیاتش من‌درآوردی است، شریعتش من‌درآوردی است. ولی از این سوره که می‌گذرید ببینید که خدا با مسیحیان چطور برخورد می‌کند که کلاً بروید پی کارتان.

[۱:۱۵:۰۰]

بالاخره خدا را که قبول دارند. خدایشان شبیه الله است، اینکه سه جلوه دارد، همۀ این‌ها قابل‌تحمل است، اگر این‌ها خداپرست باشند. گاد آن‌ها یک خدای آفریننده‌ای باشد که یکتاست؛ حالا بگویند جلوه‌های مختلف دارد را می‌شود به نحوی تحمل کرد. این‌قدر این مسئلۀ باور به خدا، باور به یکتایی خدا اهمیت دارد که الآن اگر از من در مورد بهائی‌ها بپرسید، با عرض شرمندگی این دین کاملاً من‌درآوردی است؛ اما یکتاپرست هستند یا نه؟ اگر هستند، قابل‌تحمل است. شریعت جدید آوردند، هر کاری کردند، اما بالاخره اگر جزء یکتاپرست‌ها هستند، با آن‌ها مدارا می‌کنیم. اگر نیستند، مدارا نمی‌کنیم. پیام دین جدیدی که دین آخر است، این است که تمرکز کنید روی خدا و یکتاپرستی. تمرکزتان را از روی شریعت، این پیغمبر، آن پیغمبر، ما رفتیم پای کوه طور، شما رفتید آنجا، ما از این مسیر آمدیم، شما از مسیر دیگر آمدید، این‌ها را بگذارید کنار. اگر این را متوجه نشوید، سورۀ بقره پر از آیاتی است که مرتب برمی‌گردد به همین نکتۀ اصلی.

علت اینکه گفتم که یک آزمون ترتیب بدهید، چون الان هم ما همین دین را دوباره نیاز داریم که یکی بیاید یا یک اسم جدید رویش بگذارد، مثلاً این تردیشنالیست‌ها، این‌هایی که حرف از سنت و حکمت خالده می‌زنند که الان یکی از رؤسایشان در دنیا آقای سیدحسین نصر است. این‌ها حرفی شبیه به این می‌زنند؛ حرفشان این است که حتی هندویسم – اگر درست مطالعه کنید – یکتاپرست هستند. من نمی‌دانم واقعاً این حرف چقدر درست است یا نه، ولی در آن‌ها هندشناس‌های خوبی هستند که از من بهتر می‌فهمند. من که ظاهرشان را می‌بینم که یکتاپرست نیستند، ولی آن‌ها می‌گویند: اگر دقیق مطالعه کنید این‌ها هم یکتاپرست هستند. این‌ها حتی هندویسم را هم در قالب ادیان یکتاپرستی می‌آورند و می‌گویند این‌ها همه تردیشنال‌هایی هستند که از طرف خدا آمده‌اند و همه‌شان محترم هستند و همه یک چیز را می‌گویند؛ یک چیز بیشتر از حتی توحید؛ سعی می‌کنند بگویند که ببینید چقدر همۀ دعوت‌ها مشابه همدیگر است. ما الان هم در دنیا احتیاج به تبلیغ همین دین جدید داریم ولی لازم نیست اسم جدید بگذاریم، این کلمۀ اسلام از همین‌جا آمده که ابراهیم تسلیم خدا بود، او به شما مسلم گفت. این دین جدیدی که ابراهیم و اسماعیل برایش دعا کردند همین بود. اینکه یک دین واحد جدیدی، نه اینکه دین شریعت نداشته باشد، اگر شریعت قبلی تحریف شده، شریعت لازم دارد، کتاب جدید نازل شود، همۀ این‌ها قبول. ولی همۀ این‌ها مثل این است که یک خط بکشید، یک بخشی از دعوت را بالای این را خط بگذارید که پررنگ باشد، بقیۀ چیزها را پایین بگذارید که اگر یک نفر به شریعت اعتقاد نداشت، اهمیت کمتری داشته باشد. مثلاً یک جایی در قرآن، در سورۀ آل‌عمران می‌گوید: اگر این‌ها ایمان می‌آوردند، «خَيْرًا لَّهُمْ»؛ برایشان بهتر بود؛ یعنی این شریعت سالم‌تر است، بهتر است. ولی نه اینکه اگر ایمان نیاورند نابود هستند. چند بار در قرآن دیدید که می‌گوید در بین این‌ها آدم‌های خوبی هستند.

من چند آیه همین‌طور می‌خوانم. سورۀ بقره چون سورۀ اعلام این امت جدید و این دین جدید است، این جنبه در آن پررنگ است؛ یعنی این ویژگی را به عنوان ویژگی پررنگ و اصلی این دین، مرتب رویش تأکید می‌کند. اولین بار وسط این بحث «يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ»، وقتی که مسئلۀ استثمار را می‌گوید و بعد آن‌ها پیاز و عدس و از این چیزها می‌خواهند، می‌گوید: «وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ… ذَٰلِكَ بِمَا عَصَوا وَّكَانُوا يَعْتَدُونَ» این دومین باری است که یک مجموعه ضمایر غایب برایش می‌آورد و بعد این آیه می‌آید: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَارَىٰ وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ». این عبارت «وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ» از کجا آمده و کجا شنیدید؟ آخر داستان آفرینش، گفت: برایتان هدایت می‌فرستم، اگر تبعیت کنید «وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ». من نمی‌دانم از این واضح‌تر چطور می‌شود گفت؟ مسلمانان چطور به این نتیجه رسیدند که یهودی‌ها و مسیحی‌ها به جهنم می‌روند؟ یک کتاب بنویسیم از آیاتی که در قرآن آمده اگر یهود و مسیح اگر آدم‌های خوبی باشند و به دین خودشان عمل کنند می‌روند بهشت. از این واضح‌تر چطور می‌شود گفت که این پیامبر جدید حرفش این است که کسانی که «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا» یعنی کسانی که به من ایمان آوردند، آن‌هایی که یهودی هستند، آن‌هایی که مسیحی هستند، «الصَّابِئِينَ» که معلوم نیست چه کسانی هستند، گفته می‌شود که ستاره‌پرست هستند، فکر کنید شبیه به هندوها، آدم‌هایی که شاید مشکوک به شرک هم هستند ولی «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ» کسی که به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد «وَعَمِلَ صَالِحًا» که انجام صالح انجام دهد، «فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»؛ این عبارت یعنی اینکه تبعیت از هدایت کرده و به بهشت می‌رود؛ یعنی دوران هبوط خود را خوب طی کرده است.

آیات ۱۱۱ تا ۱۱۳ می‌گوید: «وَقَالُوا لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَىٰ تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ»؛ می‌گویند کسی وارد بهشت نمی‌شود مگر اینکه یهود یا نصارا باشند، این آرزوهایشان است، بگو برهانتان بیاورید اگر راست می‌گویید. من فکر می‌کنم بعضی از مسلمانان این‌گونه فهمیدند که این‌ها اشتباه می‌گویند، باید مسلمان باشی تا بروی به بهشت. اشتباه­شان این است که این‌ها می‌گویند: باید یهودی یا مسیحی شوی تا به بهشت بروی، بلکه باید مسلمان شوی تا به بهشت بروی! بعد هم می‌گوید: «بَلَىٰ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»؛ احتمالاً «أَسْلَمَ» یعنی مسلمان‌شدن! «مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ»؛ هر کس که تسلیم خدا باشد. من یهودی‌هایی دیدم، باور کنید شما مسلمان پیدا نمی‌کنید که این‌طور تسلیم باشند؛ یعنی این بار شریعت خودشان را چنان با عشق و ولع به دوش خودشان گرفتند که آدم واقعاً کیف می‌کند که یک آدمی مسلم به این معنا که فکر می‌کند که واقعاً این شریعت است، خدا آن را آورده و آدمی است که اگر به اینجا برسد که یک شریعت دیگری خدا آورده، می‌تواند آن را عمل کند، قبول می‌کند یعنی تسلیمِ حق است. او مطمئن است که این شریعت خداست و دارد با همۀ دشواری‌اش موبه‌مو اجرا می‌کند؛ بعضی از چیزهایی که اجرا می‌کند در شریعتش نیست ولی چون فکر می‌کند شاید باشد اجرا می‌کند. چراغ روشن نمی‌کند، گاز روشن نمی‌کند، ماشین‌سواری نمی‌کند، روز شنبه راه نمی‌رود و بیست و چهار ساعت صبر می‌کند. یهودی‌ها روزه‌های سخت می‌گیرند. تسلیم خدا است دیگر… «مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ». در مسیحی‌ها هم چنین پدیده‌ای وجود دارد. در ادامه می‌گوید: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَىٰ عَلَىٰ شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَىٰ لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَىٰ شَيْءٍ»؛ یهودی‌ها می‌گویند: نصاری کارشان به جایی نمی‌رسد، مسیحی‌ها می‌گویند: یهودی‌ها کارشان به جایی نمی‌رسد. «وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ»؛ در حالی که کتاب را دارند می‌خوانند. «كَذَٰلِكَ قَالَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ»؛ این مانند کسانی که نمی‌دانستند هم از این حرف‌ها قبلاً زدند. «فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ»؛ خدا بعداً در موردتان حکم می‌کند. باز مسلمانان احتمالاً این‌گونه می‌خوانند که ببین این‌ها چه احمق‌هایی هستند، در حالی که باید مسلمان شوند، با همدیگر دعوا دارند که یهودی باشند یا مسیحی باشند؛ اصلش این است که باید فقط مسلمان باشند. نتیجه‌اش این است که نه یهود «لَيْسَتِ عَلَىٰ شَيْءٍ» و نه نصاری، فقط مسلمان‌ها هستند؛ این‌گونه می‌شود نتیجه گرفت؛ و بعد می‌گوید: «وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن مَّنَعَ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَن يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَسَعَىٰ فِي خَرَابِهَا»؛ چه کسی ظالم‌تر از این است که جلوی ذکر خدا در مساجد را بگیرد «وَسَعَىٰ فِي خَرَابِهَا». منظور از مساجد چیست؟ مسلمان‌ها کاری که کردند این است که اسم‌ عبادتگاه‌های خودشان را مسجد گذاشتند و در قرآن جایی که نوشته مسجد، فکر می‌کنند یعنی مسجدی که خودشان ساختند؛ مثلاً مسجدالاقصی، منظور هیکل سلیمان است، عبادتگاه یهودی‌ها در قرآن اسمش مسجدالاقصی است. آنجا رفتند یک مسجد درست کردند به اسم مسجدالاقصی. اینجا منظور چیست که این یهودی‌ها و مسیحی‌ها کنیسه‌ها و کلیساهای همدیگر را خراب می‌کنند؛ این‌ها مساجد خدا هستند. هر جایی یک معبدی درست کنند که ذکر خدا در آن گفته شود، تقدس پیدا می‌کند. اگر محل یکتاپرستی است. ولی این را می‌شود این‌گونه هم خواند که این یهودی‌ها و مسیحی‌های فلان‌شده مساجد را می‌خواهند خراب کنند، بنابراین خیلی آدم‌های بدی هستند. در سراسر قرآن مسجد که می‌گوید عمومیت دارد، هر جایی که برای خدا سجده شود، خداوند عبادت شود، محل یکتاپرستی باشد. یا در آیات ۱۳۱، ۱۳۲، بعد از داستان ابراهیم، می‌گوید: «إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ»؛ این واژۀ اسلام و مسلم در این سوره ساخته می‌شود. هنوز کلمۀ مسلم خطاب نشده به مؤمنین ولی بعداً گفته می‌شود که نام شما را ابراهیم مسلم گذاشت. «إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ»؛ خداوند به ابراهیم گفت: تسلیم باش «قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ».

«وَوَصَّىٰ بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَىٰ لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ»؛ ابراهیم به فرزندانش گفت: نمیرید مگر اینکه مسلم باشید. چطور می‌شود تفسیر کرد؟ که از آن زمان اسلام بوده.

«أَمْ كُنتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعْبُدُونَ مِن بَعْدِي قَالُوا نَعْبُدُ إِلَٰهَكَ وَإِلَٰهَ آبَائِكَ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِلَٰهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»؛ این واژۀ اسلام. در آیۀ ۱۳۵ دوباره: «وَقَالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَىٰ تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا»؛ ملت ابراهیم همین است که تسلیم خدا باشید. «وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» این هم «صلی ‌الله علیه» آن است.

به مؤمنین می‌گوید: «قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنزِلَ إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَىٰ وَعِيسَىٰ وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ». الان مسلمانان فرق نمی‌گذارند؟ اصلاً می‌گویند: آن‌ها قبول نیستند. چطور بین پیغمبرها فرق نمی‌گذارند؟ این چه آیینی است که می‌گوید من بین پیامبران فرق نمی‌گذارم. همه را اسم می‌برد، «لَا نُفَرِّقُ»؛ یعنی همۀ آن‌ها قبول هستند. اگر نفر پیدا شود که آیین خودش را از یعقوب گرفته باشد، از اسحاق یا موسی یا عیسی گرفته باشد، «وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»؛ ما تسلیم خدا هستیم. خدا هدایت‌هایی در طول تاریخ فرستاده، هر کدامش به هر کسی رسیده، پیروی کند. چقدر من عمرم کفاف می‌دهد که بین همۀ ادیان بگردم بگویم این از همه بهتر است، این آخری است، آن اولی است. من یک جایی به دنیا آمدم، این دینی که اینجا هست، قانع شدم که منشأ الهی دارد، از آن پیروی می‌کنم دیگر، حالا شاید آخرین دین باشد یا نباشد؛ اگر یکتاپرستی هست، اگر در آن یک نبوتی هست، وصل به خداوند است، این احساس را به من می‌دهد که دارم از خدا تبعیت می‌کنم، تسلیم خدا هستم،

[۱:۳۰:۰۰]

دعوت همین است. این به معنی آن نیست که اسلام یک امت جدا نیست، به معنی آن نیست که شریعت جدا ندارد، معنی‌اش این است که این‌ها مرتبۀ دوم هستند. این یک دینی است که شریعت خودش، ایمان به پیامبر خودش را اصل نمی‌گیرد، چیز دیگری را اصل می‌گیرد. این دین چرا بعد از مدتی آمده است؟ این موضوع یک خرده فهمش سخت است. آخرش مسلمانان هم نفهمیدند. همین الان هم اکثریت علمای در همین قرن هم احساسشان این است که وقتی یک دینی می‌آید، بقیۀ دین‌ها ملغی می‌شود؛ یعنی دین اسلام که آمد، یهودیت و مسیحیت و غیره دیگر قابل‌قبول نیست. این آیه‌ها همین‌طور ادامه دارد. «فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنتُم بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوا»؛ اگر آن‌ها هم به یک چیزی مثل شما ایمان بیاورند، هدایت شدند. این «مثل شما»، یعنی چه؟ یعنی آن‌ها هم این قسمت یکتاپرستی را برجسته کنند، بقیۀ چیزها را کمرنگ کنند. اگر یک یهودی‌ای هست که می‌گوید: فقط باید یهودی باشی تا بروی به جنّت، این به نظر می‌آید که یک‌طور انحصارطلبی است که قابل‌قبول نیست. مثل همان چیزی که الان بیان کردیم، اینکه پیامبرها متعدد هستند، همه‌شان قابل‌قبول هستند، «لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ» هر کسی که به یکتاپرستی برسد، با یک نبوتی، به معاد ایمان داشته باشد، کار خوب انجام دهد، قابل‌قبول است. «فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنتُم بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوا» معنی‌اش این نیست که «یعنی اگر مسلمان شدند». حالت پارادوکسیکال ندارد؟ یک نفر می‌تواند این را بخواند و بگوید: در قرآن نوشته که اگر این‌ها (یهودی‌ها، مسیحی‌ها، هر کسی که هست)… «فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنتُم بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوا» به چه کسی می‌گوید؟ به مسلمانان؛ که اگر آن‌ها به همان چیزی که شما ایمان آوردید، ایمان آوردند، هدایت شدند؛ بنابراین می‌گوید که باید مسلمان شوند؟! آیا این درست است؟!

– در ترجمه اصلاً «مثل» را ترجمه نکرده است!

«مثل» را ترجمه نکرده است. از نظر ادبی کلمۀ زائده است! به همانی که شما ایمان آوردید اگر ایمان آوردند هدایت شدند!! آن آیۀ بالایی هم نسخ شده است دیگر! هر چیزی را که نمی‌توانند بگویند که چه به چه است، حذف می‌کنند! یکی از بزرگ‌ترین انحرافات قرائت و تفسیر قرآن پدیده‌ای است به نام نسخ که اصلاً در قرآن وجود ندارد. هیچ آیه‌ای از قرآن نسخ نشده است. من بارها این را گفتم. البته علمایی هم هستند که این را قبول دارند. اصلاً پدیده‌ای نسخ یک پدیدۀ جعلی است. هیچ چیزی در قرآن نسخ نشده است. همۀ آیات سرجای خودشان هستند، فقط وقتی که یک چیزی به میل من نیست، می‌گویم این قبلی بوده است، یک آیه پیدا می‌کنم. صد هزار بار گفته شده که اهل کتاب قابل‌قبول هستند، اهل کتاب محترم هستند، برادرهای ما هستند. بعد یک آیه است که با یک پیش‌زمینه‌ای قبل و بعد از آن، حرف جزئی است. آن را ملاک این می‌گیرند که باید با اهل کتاب بجنگند. در حالی که از همان آیه هم این برنمی‌آید. بقیه را هم می‌گویند نسخ شده است. می‌گویند: آن‌ها برای قبل از سال فلان بوده، همه نسخ شده است! هیچ آیه‌ای در قرآن نسخ نشده و اصلاً معقول نیست که شما فرض کنید که آیه‌ای نسخ شده است. آیه‌ای نسخ شده به این معنا که دربارۀ مجازات زِنا، یک حکمی آمده، گفته که این را فعلاً نگه دارید تا حکمش بیاید. بعد حکمش آمده، اینکه نسخ نیست؛ یعنی یک چیزی گفته شده، گفته هنوز حکم نیامده. فعلاً این کار را بکنید تا حکم بیاید، بعد حکمش آمده است. آن آیه نسخ نشده است. نسخ یعنی اینکه یک آیه شما بخوانید یک حکمی گفته که کاملاً به نظر می‌آید حکم خداست، بعد جای دیگری یک آیۀ دیگری بیاید، خلاف آن باشد، بگویند: آن زودتر آمده بود نسخ شد، این یکی آمد جای آن؛ یک چنین پدیده‌ای در قرآن نداریم.

بعد از این آیه می‌گوید: «وَّإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ؛ صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ». این جنبۀ پارادوکسیکال که گفتم، «فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنتُم بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوا»، اوجش این آیه است که «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ». این خیلی صراحتاً می‌گوید که دین نزد خداوند فقط اسلام است! «وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ»؛ کسی غیر از اسلام دینی داشته باشد، از او قبول نمی‌شود! این دیگر حجت است و بقیۀ آیات را نسخ کرد! این پارادوکسیکالش این است که منظور از اسلام یعنی همین چیزی که ابراهیم می‌گوید. بعداً اسم مسلمانان شد مسلمان. اسم دینشان شد اسلام، بعد این آیه را این‌گونه ترجمه کردند که «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ» همین اسلام که مقابل یهودی و… مثل اینکه بگویید «ان الدین عندالله مثلاً یهود»، بعد بگویید که بقیۀ دین‌ها باطل هستند! همه جا در قرآن، اسلام آن چیزی است که ابراهیم می‌گوید. همان‌جا آن آیه را هم که بخوانید، قبل و بعدش همین را دارد می‌گوید. اسلام یعنی همین یکتاپرستی خالص و کمرنگ‌کردن همه‌چیز در مقابل یکتاپرستی. دینی که تأکیدش فقط روی خداست، روی یکتاپرستی است و این پیامی که پیامبران آورده بودند همین بود ولی ظاهراً چیز دیگری شد! همین‌طور دارم آیات را می‌خوانم،‌ باز هم هست؛ یعنی چون مسئلۀ ظهور اسلام به عنوان یک دین جدید، تشکیل یک امت جدید که از اول یک‌طوری برخورد می‌کند که این مقابل یهود و مسیح، دین سوم نشود، همان حرف‌هایی که آن‌ها می‌زنند، فردا این‌ها نزنند ولی این‌گونه شد؛ یعنی دین اسلام تبدیل به دینی شد که حالا با آن‌ها بجنگد، بگوید آن می‌روند به جهنم، ما فقط می‌رویم بهشت و همین حرف‌ها. بعد در خود اسلام هم فرقه‌ها همین‌طور ادامه پیدا کرد، دینی که دعوت اصلی‌اش چیز دیگری است، در آن یک فرقه‌هایی به وجود آمدند که می‌گویند فقط ما به بهشت می‌رویم، آن یکی فرقه‌ها هم نمی‌روند که این دیگر واقعاً یک ابداع خیلی جالبی است! که اساس دین یک دعوتی به این شکل باشد، بعد درون آن فرقه‌هایی به وجود بیاید که انحصارطلب‌ترین فرقه‌های دنیا هستند. من احساسم این است که برخورد قرآن این‌گونه است که حتی نسبت به ادیان یکتاپرستِ قلابی حالت مماشات دارد. شما الان یک دینی بیاورید که کلاً قلابی باشد ولی دعوت به یکتاپرستی کند؛ اگر آدم‌هایش مسجد درست کردند، مسجد یعنی عبادتگاه درست کردند، واقعاً در آن می‌روند خدا را عبادت می‌کنند و خدایشان همین خدای یکتاست؛ علی‌رغم اینکه مصنوعی هستند ولی با آن‌ها می‌شود مدارا کرد. در حالی که مسلمانان نه با قبل از خودشان، نه با بعد از خودشان هیچ مدارایی ندارند؛ کاملاً سر جنگ دارند با هر چیزی غیر از پیروان این پیامبر، کسی که این کتاب را قبول دارد، این شریعت را عمل می‌کند. دعوتشان به این شکل است!

می‌توانستیم متن را بخوانیم، بگوییم این آیات چه کار می‌کند، بعد این حرف‌ها را بزنیم ولی خواستم بگویم که راه باز است برای اینکه من از یک جای دیگری سؤال مطرح کنم و بعد بروم در متن سعی کنم جواب بگیرم… الان جواب سؤال این است یک دین خیلی خاصی است که به این معنا که این حالت شمول همۀ ادیان را سعی می‌کند داشته باشد. اینکه دعوتش برگشتن به ابراهیم است. دعوتش به این است که یکتاپرستی اساس دین است؛ و باقی چیزها در حاشیه است.

یک لحظه مسلم را مثل صفت بگیرید، نه اسم دین؛ اسلام و مسلم را مانند ایمان و مؤمن صفت بگیرید. در قرآن این‌گونه است. اخیراً پاپ کلیسا، چند سال پیش کلیسا یک اعلامیه‌ای _اعلامیه‌ی پاپی، یعنی اعلامیه‌هایی که پاپ از معصومیت دارد استفاده می‌کند و جزء ارکان ایمانشان می‌شود_ صادر کرد که ایمان به مسیح شرط رستگاری نیست؛ یعنی یک قدم بزرگی به سمت اسلام _به معنایی که در قرآن است_ برداشتند. مسلمانان روز به روز از اسلام _به معنایی که در قرآن است_ دور شدند و می‌شوند؛ یعنی هر چه بیشتر فرقه درست می‌کنند، هر چه بیشتر با کفار می‌جنگند، در واقع در جهت عکس دارند عمل می‌کنند؛ یعنی الان یک مسیحی‌ای که ایمان به مسیح دارد، در عین حال احساس می‌کند که یهودی‌ها و مسلمانان هم می‌توانند بروند به بهشت، خیلی نزدیک شده به اینکه مسلم باشد به این معنایی که در قرآن است. من یک بار از این مقاله یاد کردم. یک کشیش مسیحی یک مقاله‌ای در توجیه اسلام نوشته است. من یک بار گفتم یادم نیست در چه جلسه‌ای. چون مسیحی‌ها مشکلشان این است که فکر می‌کنند اسلام را شیطان ایجاد کرد، همان‌طوری که ما احساسمان این است که بهائیت یک دین شیطانی است. برای اینکه احساس می‌کنند دین قلابی است؛ فکر می‌کنند که بعد از مسیح خداوند وحی‌ای نفرستاده، یک آدمی آمده ادعای وحی کرده، بنابراین اسلام یک دین شیطانی است. محتوای مقاله این بود که پیامبر اسلام سنت اسماعیل را که یک سنت الهی بوده احیا کرده و هدفش این بوده است؛ و اینکه گفته وحی است یا نه، قابل توجیه است؛ بنابراین دینِ اسلام جزء ادیان ابراهیمی حساب می‌شود و قابل‌احترام است. این تلاش یک آدم مسلم است برای اینکه یک دین دیگری که حرف‌های حق می‌زند، ولو اینکه تو اعتقادت این باشد که به آن پیغمبرش وحی نمی‌شده، این را بیاورد مصالحه کند. این همان روحیه‌ای است که در قرآن شما می‌بینید. یک بهانه‌ای پیدا کنید که یک دینی اگر یکتاپرست است، این را قبول کنید نه اینکه یک بهانه‌ای پیدا کنید که یک دینی اگر یک گوشه‌اش یک خرده با دین شما فرق دارد، پیروانش را بکُشید و این کارهایی را انجام دهید که در طول تاریخ مسلمانان انجام دادند. مسلمانان از قرن دوم هجری به هر کس غیرمسلمانی حمله کردند. از اهل کتاب گرفته تا کفار و مشرکین و همه؛ انگار یک‌طوری مهدورالدم بودند؛ و سورۀ بقره خیلی روی این تأکید دارد و اگر این را کسی نبیند، این محتوای مرکزی دعوت جدید است. نه اینکه این در ادیان قبل نبوده، همان‌طوری که الان یک نفر می‌تواند بیاید این جنبۀ دین اسلام را احیا کند، شما می‌توانید بگویید که قرآن دارد این جنبۀ دین بدون انحصارطلبی را احیا کند؛ دینی که شریعت و نبوت خاصه در مرکزش نیست؛ در حاشیه‌اش است.

اگر سؤالی است، بپرسید. شما فکر می‌کنید همۀ این حرف‌ها اشتباه است؟

– سؤال: این تفسیر شما است، نمی‌شود گفت که غلط است. آن چیزی که من مطالعه کردم ما یک مبنایی داریم که تفسیر، روش تفسیری دارد. در روش تفسیری ما براساس این‌که من احساس می‌کنم آن چیزی که باید باشد، نیست. این موارد برایش هیچ موقع روش علمی نیست، روش شخصی است و جایی در مجالس علمی ندارد. این شخص که دارد قرآن را تفسیر می‌کند و در مقام تفسیر هست، دانش تفسیر، دانش نقد ادبی، دانش تاریخی، این موارد لازمه‌اش است. این جمع، جمع دانشجویی است. بحث من، چیز دیگری بود. حرف من در جهت حرف شما بود که شما فرمودید این بحث وحدت در ادیان است که به هر حال ما زمانی می‌توانیم بگوییم این دین، جدید است که این «جدید» تعریف شده باشد. جدید به معنی حامی جدید، کتاب جدید، بله ما قبول داریم

[۱:۴۵:۰۰]

اما به لحاظ محتوایی شما منظورتان این بود که محتوای مسیح با پیام این پیامبر فرق می‌کند یا با یهود فرق می‌کند.

جواب: احساس نمی‌کنید که اگر صبر می‌کردید آخر جلسه به همین‌جا می‌رسیدید که من همین را می‌خواهم بگویم. من مشکلم این است که شما قبل آن را گوش نکردید. شما یک کلمۀ «جدید» شنیدید و شروع کردید. می‌دانید که منظور من از «جدید» چیست؛ یعنی من چیزهایی که می‌گویم حتی نسبت به آن مقدار «جدید»ی که شما فکر می‌کنید هم من این دین را قدیمی‌تر می‌دانم برای اینکه دارد یک سنت ابراهیمی را احیا می‌کند. «جدید» که می‌گویم، معنی خیلی روشنی دارد، یعنی یهودیت است، مسیحیت است، اما این یک نحلۀ اخلاقی، اینکه یک آدمی مانند کنفوسیوس بیاید حرف‌های اخلاقی بزند، نیست. تا وقتی که در مکه هستیم داریم دربارۀ توحید صحبت می‌کنیم، دربارۀ معاد صحبت می‌کنیم. اینکه شما یک جمعیتی هستید «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»ای وجود ندارد. امتی وجود ندارد. این اتفاقی است که اینجا دارد می‌افتد؛ در مدینه، به احتمال زیاد در سال دوم هجرت و با تغییر قبله؛ و سورۀ بقره دارد این را بیان می‌کند؛ مانند اعلام امت جدید، دین جدید؛ دین جدید به معنای اینکه شما یک چیزی هستید، یهودی بوده، مسیحی بوده است. این دین را بعداً برایش اسم می‌گذاریم، شریعت برایش نازل می‌شود. قبلاً شریعتی نازل نشده به این معنایی که ما داریم. اینکه اگر یهودی‌ها ادعا می‌کنند یک پیامبری دارند، کتاب دارند، شریعت دارند، مسیحی‌ها هم همین‌طور، این هم همین است؛ یعنی یک دینی است که پیامبر دارد، کتاب دارد، شریعت دارد. محتوایش جدید است یا نه، برگشت به محتوای ابراهیمی است. محتوایش خیلی کهن‌تر از هر چیزی است که در ادیان دیگر است. شما یک تعبیری از جدید بلافاصله انگار در ذهنتان شکل گرفت و بحث را داشتید مختل می‌کردید. من در این جلسه بیش از جلسات قبل دربارۀ وحدت صحبت می‌کنم. دربارۀ اینکه این ادیان همه یک چیز هستند. برای همین باید یک خرده صبر کنید. من ایرادم به شما و ده‌ها نفر، امثال شما که تا حالا در این جلسات آمدند این است که وقتی جلسات قبل را گوش نکردید هنوز با اصطلاحات آشنا نیستید. شما اصلاً نمی‌دانید که من دربارۀ شیوۀ تفسیر در جلسات قبل حرف زدم بیشتر از آن‌که مفسرین کلاسیک دربارۀ شیوۀ تفسیر صحبت می‌کنند. ولی همین‌طور در یک جلسه‌ای آمدید، الان مثل اینکه جلسۀ صفر است، هر چه به ذهنتان برسد همان را ملاک قرار می‌دهید، احساس می‌کنید که زمان هم به اندازۀ کافی هست، جواب سؤال شما را باید بدهم…

– سؤال: شما می‌فرمایید که یک قسمت‌های مرکزی در هر دین وجود دارد و یک قسمت‌های کمرنگ‌تری که می‌شود آن شریعت و آن قسمت‌های مرکزی می‌شود آن یکتاپرستی…

جواب: من می‌گویم که اسلام خیلی روی این تأکید دارد که هستۀ مرکزی یکتاپرستی است؛ همان دین ابراهیم است. دین ابراهیم دین شریعت‌مدار نیست. این آیه یکی از تکراری‌ترین آیات قرآن است؛ کسی که ایمان به خدا داشته باشد و روز آخر و عمل صالح انجام دهد یا «لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ» یا رستگار می‌شود یا به بهشت می‌رود و الی‌آخر؛ بنابراین خیلی روشن بیان می‌کند که آن هستۀ مرکزی کجاست و هیچ مشکلی وجود ندارد که یک آدمی که یهودی است، مسیحی است، یا هر دین یکتاپرستی‌ دیگری دارد به بهشت برود و هدایت‌شده حساب شود.

– ادامه سؤال: یکی از قسمت‌های یک مقدار عمده‌تر در اسلامی که من به آن نگاه می‌کنم وجود دارد مسئلۀ امامت است؛ و بعد از آن امام زمان و اینکه ما چطور…

جواب: این‌ها هیچ‌کدام در هستۀ مرکزی نیستند ولی یک عده می‌گویند هستند.

– ادامه سؤال: در هستۀ مرکزی نیست ولی من متفاوت‌تر به آن نگاه می‌کنم که آن را یک ذره شبیه نبوت می‌بینم به علت اینکه یک آدم دیگری آمده و آن آدم با ما حرف را می‌زند؛ یعنی وحی‌ای نیست که مستقیماً به من شده، کتابی نیست که بخوانم. یک ارتباط انسانی وجود دارد. یک آدمی مقابل من است و من با آن آدم دارم حرف می‌زنم. من این موضوع را کمی از قسمت‌های دیگر دین مثلاً احکام طلاق یا انفاق یا هر چیز دیگری متفاوت‌تر می‌بینم. حالا نمی‌دانم جایی به این می‌رسیم یا شما جای دیگری در جلسه‌تان در مورد این مسئله هم صحبت کردید.

جواب: بدیهی است که همۀ این نوع اعتقادات به قسمت کم‌رنگ‌تر می‌روند؛ بنابراین الان اگر یک آدمی بیاید، بگوید: کسی که به امامت اعتقاد ندارد رستگار نمی‌شود، از دایرۀ اسلام خارج شده است؛ از دایرۀ اسلام به این معنا که دینی که یکتاپرستی را اصل می‌گیرد و هیچ چیز دیگری را اصل نمی‌گیرد. چیزی که قرآن دارد با تأکید فراوان به آن دعوت می‌کند. ولی در سنت‌های مختلف شرط‌های دیگری وجود دارد. مثلاً یک عده از شیعیان می‌گویند اهل سنت به بهشت نمی‌روند و به جهنم می‌روند. از این حرف‌ها می‌زنند. بالاخره برای یک چیزی غیر از یکتاپرستی، غیر از ایمان و اعتقاد به خدا و روز قیامت و عمل صالح توجیهاتی می‌آورند که عمل صالح بدون امامت، عمل صالح نیست؛ بنابراین اعمالشان قبول نیست. شما قرآن را می‌خوانید این‌گونه می‌فهمید؟ الان مثلاً دربارۀ یهود و مسیح صحبت می‌کند، آن‌ها هم شرط امامت برایشان مطرح هست؟ هر فرقه‌ای یک چیزی می‌گوید. بشر انگار دوست دارد که بگوید من می‌روم به بهشت، بقیه نمی‌روند. مثلاً یک دینی بیاید، بگوید: آن‌هایی که یکتاپرست نیستند هم می‌روند به بهشت، همه می‌روند به بهشت؛ یک‌طوری است دیگر، من برای چه این‌قدر زحمت بکشم که شریعت را رعایت کنم، اگر آن‌هایی که شریعت را رعایت نمی‌کنند هم به بهشت می‌روند. یک مقدار اگر دایرۀ رستگاری را زیادی باز کنید هم انگار به مردم نمی‌چسبد؛ تنگ باشد شاید بیشتر بچسبد. مسئله این است که هویت پیدا می‌کند. الان ایران از نظر مؤمنینی که خیلی شیعه هستند مرکز دنیاست! یعنی خدا و ملائکه همه‌اش مشغول رتق‌وفتق امور ایران هستند برای اینکه مثلاً اینجا مرکز عقیدۀ حقّه است! این خیلی حس خوبی است! یعنی یک دینی به شما یک هویتی داده که یکتا شدید، فضیلت پیدا کردید نسبت به همه؛ حالا من بیایم این را بشکنم، این حرف‌ها ملاک نیست. هر کسی یکتاپرست‌تر، با هر دینی، هر جای دنیا، او به خدا نزدیک‌تر است. به عقاید دیگرش و شریعتش هم ربط ندارد. اگر این‌گونه نگاه کنیم ایران کجا قرار می‌گیرد؟ مثلاً ما خیلی یکتاپرستیم؟ مثلاً هویت ما این است که عزاداری امام حسین انجام می‌دهیم، اعتقاد به امام زمان داریم؛ این‌ها هویت ماست که باعث می‌شود که خدا و ملائکه همه‌اش به فکر ما باشند. اگر این‌ها را از ایرانی‌ها بگیرید، یک دفعه می‌شوند هیچ چیز؛ برای این‌که مثلاً نمازخواندنشان را می‌بینید که چطور است! شما در تمام کشورهای اسلامی بروید بهتر از ایرانی‌ها نماز می‌خوانند که اصل و نشانۀ یکتاپرستی است. این نوع اعتقادات خاص که فقط ما به بهشت می‌رویم و این حرف‌ها هویت‌بخش است، باعث یک حس آرامش کاذب می‌شود و همه جای دنیا هم هست. من سعی کردم بگویم مسیحی‌ها انگار دارند در جهت درستی در سال‌های اخیر حداقل حرکت می‌کنند ولی ما نه.

جلسه ۵ – سوره بقره
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو