بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای سوره بقره، جلسه‌ی ۶، دکتر روزبه توسرکانی، دانشگاه تربیت مدرس، انجمن اسلامی دانشجویان پیشرو، رمضان ۱۴۴۰، ۱۳۹۸/۲/۳۰

من یک یادآوری از جلسۀ گذشته کنم، بعد همین بحث را ادامه دهیم. در آخر هم بحث‌هایی که یک خرده جنبۀ تئوری دارد مطرح می‌شود.

۱- یادآوری جلسه گذشته تأکید دین جدید (اسلام) بر روی توحید

جلسۀ قبل بحثمان به اینجا رسید که اگر سورۀ بقره کار اصلی‌ای که دارد انجام می‌دهد مانند اعلام ظهور امت جدید، یک دین جدید است که با تغییر قبله و با نزول شریعت جدید تثبیت می‌شود، می‌شود پرسید که ضرورت یک چنین چیزی چیست؟ ویژگی‌های اصلی این دین چیست؟ ماهیت و فرقش با ادیان دیگر چیست؟ یک چنین سؤالاتی را به طور کلی مطرح کردیم. با یک سؤالی سوره را نگاه می‌کنیم، ببینیم که چه ویژگی غیر از شریعت است، غیر از جزئیات است که این دین حرف کلی‌اش چیست؟ تفاوتی با ادیان دیگر دارد یا ندارد؟ آن چیزی که خیلی در سورۀ بقره با تکرار زیاد رویش تأکید شده را من سعی کردم جلسۀ گذشته بگویم. اینکه این دینی که بعداً نام اسلام به خودش گرفت آن‌قدر تأکیدش روی یکتاپرستی، ایمان به خدا، پرستش خدا و ایمان به آخرت و انجام عمل صالح زیاد است، آن‌قدر این‌ها پررنگ هستند که همۀ چیزهای دیگری که در دین است، در حدی کمرنگ می‌شوند که مثل اینکه اصلاً انگار وجود ندارند؛ بنابراین یک دین و یک دعوتی است که دعوت به یکتاپرستی است و به نوعی شریعت، حتی مسئلۀ نبوت را به گونه‌ای در پرانتز می‌گذارد؛ بنابراین دعوت به یکتاپرستی است و هر دین دیگری که یکتاپرست باشد، از نظر این دین قابل قبول است. چیزی که در سورۀ بقره روی آن تأکید می‌شود این است که ادیانی مانند یهودیت و مسیحیت که به یک نوع انحصارطلبی رسیدند که باید یهودی باشید تا رستگار شوید، باید مسیحی باشید تا رستگار شوید، اگر مسیحی باشید به هیچ چیز نمی‌رسید، آن‌ها بگویند اگر یهودی باشید به هیچ چیز نمی‌رسید، این نوع گرایش‌ها، گرایش‌های درستی نیست. این دین از اول انگار پیکان تیز حمله‌اش به این نوع انحصارطلبی‌هاست؛ و من مفصل آیاتی در جلسۀ گذشته خواندم که یکی دو تا نیست؛ یعنی حجمی از این سوره به این موضوع اختصاص داده شده که هر کسی به پیامبر ایمان آورده باشد یا یهود باشد یا نصاری باشد یا جزء صائبین باشد اگر ایمان به خدا دارد و ایمان به آخرت دارد، عمل صالح انجام می‌دهد، «…وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ» (بقرة/۶۲)؛ همان عبارتی که مربوط به پذیرش هدایت در دوران هبوط است، تکرار می‌شود (بقره/۳۷). باز هم آیات دیگری هستند که همان‌طور انتقاد شدیداللحن که یهودی‌ها می‌گویند باید یهودی باشید، مسیحی‌ها می‌گویند باید مسیحی باشید. آیه‌هایی که فقط یک مورد نیست که می‌گویند «…لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ…» (بقره/۲۸۵)؛ همۀ انبیاء را نام می‌برد، می‌گوید ما همۀ این‌ها را قبول داریم، همه‌شان قابل قبول هستند؛ ما هیچ فرقی بین این‌ها نمی‌گذاریم. من سؤالم این است که آیا مسلمانان فرقی بین پیامبر خودشان با مسیح و موسی و این‌ها نمی‌گذارند؟ یک‌طوری حسشان این است که آن‌ها دیگر گذشته، ملغی شده. در واقع همان انحصارطلبی‌ای که انگیزه‌های روانی برای بشر دارد، در مسلمانان هم به وجود آمد. شما سورۀ بقره را که می‌خوانید با روشنی و تأکید خیلی زیاد دارد یک ویژگی‌ای را برای این دین بیان می‌کند، آن هم اینکه این دین انحصارطلب نیست؛ سعادت و رستگاری را منحصر به مسلمان‌شدن به معنایی که الان ما می‌دانیم نمی‌داند. پیروان هر دینی اگر یکتاپرست باشند می‌توانند در دین خودشان بمانند و به بهشت بروند. این چیزی است که در سورۀ بقره رویش تأکید زیادی دارد مانند یک ویژگی‌ای که این دین دارد و یک انحرافی را دارد اصلاح می‌کند. اگر یک نفر بخواهد با اصطلاحات جدید صحبت کند و بخواهد از این حرف‌ها به این نتیجه برسد که اسلام یک‌طور مبلغ پلورالیسم دینی است، یک چنین عبارت‌ها و اصطلاحاتی که الان باب است به کار ببریم، مطلقاً این‌گونه نیست.

پلورالیسم دینی به معنای اینکه هر نوع عقیده و دینی قابل قبول است، این چیزی نیست که اسلام دارد ترویجش می‌کند. در واقع نکته این نیست که هر کسی هر عقیده‌ای دارد اشکال ندارد. این نوع، چیزی شبیه پلورالیسمی که اینجا می‌بینید، نتیجۀ همان نکته‌ای است که من گفتم؛ نتیجۀ تأکید بی‌نهایت زیاد روی مسئلۀ یکتاپرستی است؛ یعنی توحید در حدی اهمیت پیدا می‌کند که بقیۀ چیزها انگار بی‌اهمیت هستند. اگر یک یهودی یکتاپرست است، به خدای واحد اعتقاد دارد و سعی می‌کند از دستوراتی که فکر می‌کند دستورات خداست اطاعت کند، این آدمی است که هدایت به او رسیده و به بهشت می‌رود؛ بنابراین مسئله پلورالیسم در داخل محدودۀ یکتاپرستی است. شرک نفی می‌شود، یکتاپرستی تأیید می‌شود؛ اگر شما به پیامبران مختلفی اعتقاد داشته باشید، اشکالی ندارد. اولین آیه‌ای که تأکید می‌کند روی این مسئله که می‌گوید: «الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ» (بقره/۶۲) من احساسم این است که این «الصَّابِئِينَ» دری را باز می‌کند به سمت ادیان غیرابراهیمی. یک اختلاف‌هایی وجود دارد که صابئین چه کسانی هستند ولی از اسمشان حداقل این‌گونه به نظر می‌آید که آن‌ها ستاره‌پرست بودند ولی ستاره‌پرست نمی‌توانند باشند، چون یکتاپرست نیستند. ولی به هر حال یک دینی است که به نظر می‌رسد جزء ادیان ابراهیمی نیست، جزء ادیان بنی‌اسرائیل نیست. جزء ادیان مابعد بنی‌اسرائیل هم نیست؛ بنابراین آن چیزی که از آیه به صراحت شما می‌فهمید این است که صابئین آدم‌هایی هستند که یکتاپرست هستند؛ پیامبری داشتند، نداشتند، در قرآن این‌گونه نیست که هویتشان مشخص شود. فرض کنید الان یک گروهی هستند در خوزستان و عراق، این منطقۀ مرزی بین ایران و عراق در خوزستان که خیلی‌ها معتقدند که این‌ها صابئین هستند. می‌گویند: آدم‌هایی هستند که از پیروان ابراهیم بودند و در این منطقه ماندند. ولی جزء بنی‌اسرائیل نبودند. نمی‌دانم ادعا از نظر تاریخی چیست و درست است یا غلط است. ولی این واژۀ صابئین که ابهام دارد که دقیقاً به چه کسانی دارد اشاره می‌کند، در آن آیه یک دریچه‌ای باز می‌کند به سمت هر نوع دینی که اعتقادش آن چیزی باشد که بعدش می‌آید. کسانی که ایمان به خدا دارند، ایمان به آخرت دارند، عمل صالح انجام می‌دهند، هر کسی که این‌گونه است، راه برایش باز است که دوران هبوطش را به سلامت طی کند و به جنّت برگردد و با عبارت «…وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ» (بقرة/۶۲)؛ این یکی از ویژگی‌هایی است که در سورۀ بقره خیلی روی آن تأکید شده و در بقیۀ قرآن، نه اینکه نمی‌بینید، شما به طور مداوم این عبارت را در قرآن بارها و بارها می‌بینید که هر کس به خدا ایمان داشته باشد، به روز آخرت ایمان داشته باشد و عمل صالح انجام بدهد، اجرش را به او می‌دهیم، مثلاً رستگار می‌شود. کسی که به خدا ایمان بیاورد، به روز قیامت و عمل صالح انجام دهد، شامل همۀ ادیان ابراهیمی می‌شود، شامل ادیان غیر ابراهیمی هم می‌تواند باشد. اینکه در ایمان به خدا ممکن است یک انحرافاتی باشد، در ایمان به آخرت نقص‌هایی وجود داشته باشد، این‌ها همین الان برای مسلمانان همین نقص‌ها ممکن است وجود داشته باشد. … یک نفر می‌تواند این‌گونه بگوید که گفته ایمان به الله، بگوید: آن کسی که مسیحیان قبول دارند که عیناً همین اللهی که ما قبول داریم نیست بنابراین ایمان به الله ندارند و باز هم دوباره راه برای انحصارطلبی باز شود، در حالی که سورۀ بقره سعی می‌کند که با تأکید زیاد این انحصارطلبی را محکوم کند و عقیدۀ درست را بیان کند، شما دیگر کمتر در قرآن این‌گونه مبارزۀ با انحصارطلبی می‌بینید. تمسخر اینکه یهودی‌ها می‌گویند باید یهودی باشید تا رستگار شوید، مسیحی‌ها می‌گویند باید مسیحی باشید، این‌گونه نیست. می‌گوید: دین چیست، دین ابراهیم. دین ابراهیم، دینی است که به آن صورت شریعتی ندارد، دین ابراهیم تمرکز روی یکتاپرستی است. شما از ابراهیم چیزی در قرآن نمی‌بینید به جز نفی شرک، تمرکز روی یکتاپرستی. همین دین ابراهیم است، هر جایی هم از ابراهیم صحبت می‌شود، در قرآن معرفی می‌شود در آن ایدۀ کلی ابراهیمی‌بودن همین است؛ تسلیم خداوند بودن؛ بنابراین این یک ویژگی مهم است. دیگر جایی در قرآن این‌قدر که در سورۀ بقره تأکید روی این مسئله شده نمی‌بینید و جایش هم همین‌جاست دیگر. دین دارد اعلام می‌شود، امت جدید دارد اعلام می‌شود و یک سری ویژگی برجستۀ آن دارد گفته می‌شود. شاید برجسته‌ترین چیزی که در سورۀ بقره می‌بینیم همین است.

۱-۱ انحراف مسلمان از اینکه مسئله اصلی دین جدید توحید است نسخ

من روی این تأکید کردم که این به معنای پلورالیسم دینی، به معنایی که الان می‌گویند نیست برای اینکه یکتاپرستی را باید داشته باشید، ذیل یکتاپرستی به نحوی پلورالیسم وجود دارد نه بدون یکتاپرستی. شما در بین مسلمانان کمتر چنین حالت تساهل و تسامحی را می‌بینید، به نظر می‌آید از همان قرن اول که گذشتیم، حتی در قرن اول، یک بارقه‌هایی از اینکه – حداقل در قرن دوم که دیگر تثبیت‌شده است – کسانی که مسلمان نیستند، مثلاً یهودی‌ها و مسیحی‌ها هم دینشان قبول نیست. نه اینکه فقط بهشت نمی‌روند، بدتر از آن اینکه اصلاً یهودی‌ها و مسیحی‌ها هم جزء کفار هستند و بنابراین احکام مربوط به کفار در موردشان صدق می‌کند. کم‌کم به اینجا رسید که می‌توانیم حمله کنیم، سرزمین‌های اهل کتاب را بگیریم، آن‌ها را به زور هم شده مسلمان کنیم و از این کارهایی که در تاریخ اسلام پیش آمده است. حداقل تا جاهایی از آن الحمدالله شیعیان در این ماجراها خیلی دخیل نبودند و از نظر فقهی هم تا یک مدت به نظر می‌آید در مقابل احکامی به این شکل که در فقه اهل سنت به وجود آمد، مقاومت کردند. این ویژگی مسلمانان را که می‌بینیم، ما دو راه داریم، یکی اینکه بگوییم که مفاهیمی مانند مفاهیمی که در سورۀ بقره آمده، بعداً نسخ شده است. یک راه این است که سورۀ بقره اولش که دین آمد این‌گونه بود، بعد عوض شد؛ نسخ شد و این‌گونه شد که الان هست. یک راه دیگر این است که بگوییم همان‌طوری که در سورۀ بقره آمده، همان بلایی که سر بنی‌اسرائیل آمد سر مسلمانان هم آمد؛ یعنی یک مدت که گذشت، این‌ها هم همان‌گونه صد و هشتاد درجه چرخیدند و پیام‌ها را عوض کردند. هر کسی می‌تواند انتخاب کند؛ اینجا دو گزینه داریم. اینکه یک آیه‌ای از یک جایی، یک گوشه‌ای در قرآن پیدا کنیم، آن را بهانه کنیم که کل این همه آیه‌ای که این محتوا را دارند، در سورۀ بقره و غیر بقره، همه‌شان در سال هشتم، نهم هجرت یک وقتی نسخ شدند. شما تا زمانی که پیامبر است، می‌بینید جنگی با اهل کتاب صورت نگرفته، سال هشتم هجرت مکه را فتح کردند، کل شبه‌جزیرۀ عربستان مسلمان شد، خیلی هم نیروی نظامی پرقدرتی بودند ولی لشکرکشی‌ای انجام ندادند. ولی به محض اینکه پیامبر از دنیا رفت، کم‌کم آن لشکرکشی‌ها شروع شد. انگار کم‌کم یک چیزهایی نسخ شد. به هر حال فکر می‌کنم این از مسلمانان و بعضی از علمای اسلام بپرسید احتمالاً به شما می‌گویند که

[۱۵:۰۰]

ما تابع آن یک آیه هستیم که به نظر می‌آید که مجاز دانسته که با اهل کتاب بجنگید که چنین آیه‌ای هم وجود ندارد مگر اینکه بخواهید یک اعوجاجی در یک آیه‌ای ایجاد کنید. اگر تاریخ اسلام و تعلیمات دینی‌ای که دیدیم را یک لحظه از ذهنمان پاک کنیم، قرآن را بخوانیم چیزی که می‌بینیم از همان ابتدا این است که این دین، دین تساهل و تسامح در دایرۀ یکتاپرستی است. بعداً هم که می‌بینید که اهل کتاب که در سورۀ آل‌عمران، نساء و مائده خیلی مورد خطاب هستند و در موردشان بحث می‌شود، اهل کتاب کسانی هستند که دعوت می‌شوند به اینکه «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَىٰ كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ…» (آل عمران/۶۴) و چیزهایی که بین ما مشترک است را دعوت می‌کند که ما با همدیگر مشترک هستیم و یک‌طور به نظر می‌رسد که دست دوستی به سمت اهل کتاب دراز کرده است، سورۀ مائده یکی از آخرین سوره‌های قرآن است به اتفاق عموم مفسرین و قرآن‌شناس‌ها. آنجا هم می‌بینید که با اهل کتاب خیلی مماشات می‌شود.

بنابراین اینکه این نسخ کجا اتفاق افتاده خیلی مشکوک است، چون نسخ باید از نظر تاریخی بگویید که در فلان سوره که در فلان موقع نازل شده، یک چیز ماقبلش را نسخ کرده و بعد دیگر ادامه پیدا کند وگرنه چون سورۀ مائده به اتفاق آراء جزء آخرین سوره‌هاست یا شاید یکی دو سورۀ کوتاه را کنار بگذارید، در سوره‌های بلند آخرین سوره است، آنجا هم می‌بینید که اوضاع خیلی صلح‌آمیز است بنابراین نسخ اندر نسخ شده است. من شوخی می‌کنم؛ نسخی در قرآن وجود ندارد. این کلاً یک عقیدۀ انحرافی است برای اینکه راه را برای انحراف باز می‌کند. نسخ دقیقاً یک اعتقاد نسبت به قرآن است که راه را برای آن تعبیرهای انحرافی‌ای که بعداً خواستند درست کنند باز کرده است یعنی یک جایی یک آیه پیدا کنید که یک خرده به چیزی که می‌خواهید بخورد، بعد این را بگویید که این از همه دیرتر آمده، ماقبلش صد آیه‌ای که خلاف این هست را همه را نسخ کرده است؛ و بروید آن کاری که می‌خواهید بکنید را انجام دهید؛ و الّا اگر ما عقل را حجت قرار دهیم یعنی چه خدا یک چیز را بگوید، بعد نسخ شود؛ این معنی‌اش چیست؟ از کجا یک چنین چیزی درمی‌آید؟ یک لحظه فرض کنید که یک حکمی قرار است نسخ شود، چرا در قرآن باید بیاید؟ پیامبر می‌تواند بگوید این کار را بکنید، مردم می‌کنند، هر وقت آن حکم نهایی آمد، آن در قرآن بیاید. این چه بازی‌ای است که یک نفر بیاید در این کتاب ابدی یک چیزی را ثبت کند، بعد دوباره یک چیزی را عوض کند، بعد دوباره آن چیزی که عوض شده را عوض کند. بگویند نمی‌فهمیم. این یک چیز خیلی ساده‌ای مثل همان فنجانی است که سرش بسته است، ته آن باز است. تو وقتی می‌بینی این آیه‌ها، این به نظر می‌آید آن را نسخ کرده، آن این را نسخ کرده، بفهم یک چیزی را نمی‌فهمی، داری بد می‌فهمی؛ دوباره بخوان. سعی کن به این نتیجه برسی که این کتاب ابدی، همه‌اش با همدیگر هماهنگ است. در خود قرآن می‌گوید: اگر این از طرف خدا نبود «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ ۚ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللَّـهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا» «نساء/٨٢» کسانی که کتاب را نسخ می‌نویسند، دارند همان اختلاف کثیر پیدا می‌کنند یعنی این با آن اختلاف دارد، آن این را نسخ کرده است. نه تنها اختلاف، تناقض دارند پیدا می‌کنند؛ حتی می‌گویند اینجا نقیض آن یکی آیه‌ای که آنجا هست. ولی علماء هم که می‌دانید، نه علمای اسلام، کلاً علما یک ویژگی جالبی که دارند این است که اگر بروند دنبال یک چیزی سعی می‌کنند از هم پیشی بگیرند، یعنی یک نفر یک کتاب می‌نویسد در قرن چهارم دربارۀ نسخ که در آن بیست مورد نسخ نشان می‌دهد. در قرن پنجم رکوردش را می‌زنند، یک نفر بیست و پنج تا. الان من می‌توانم کتابی معرفی کنم، کتابی به اسم نسخ در قرآن یک مدت پیش چاپ شد، صد تا هم بیشتر شد یعنی هر جایی که می‌خوانید باید بروید در آن کتاب مراجعه کنید ببینید آیه‌ای نسخ شده یا نشده است. اصلاً نسخ تبدیل به یک چیز جنون‌آمیزی شده. خوشبختانه در علمای بزرگ اسلام، خیلی‌ها هستند که نسخ را هیچ‌وقت قبول نکردند، قبول ندارند و به عقلشان جور درنمی‌آمده و تمام مواردی که در مورد نسخ گفته می‌شود نتیجۀ نفهمیدن است. شما دقت کنید می‌فهمید که طرف یا آیۀ اولی را نفهمیده یا دومی را یا هر دو را که فکر می‌کند این‌ها با همدیگر حالت ناسخ و منسوخ دارند. این‌قدر این مسئلۀ ناسخ و منسوخ گفته شده که یکی از مباحث علوم قرآنی است. حتی در کتب علوم قرآنی یک فصلی وجود دارد تحت عنوان ناسخ و منسوخ که مثلاً مرحوم آقای خوئی هم که یک کتاب علوم قرآنی نوشته، فصل ناسخ و منسوخ را دارد؛ فقط در آن می‌گوید که این وجود ندارد. بحثش را باز کرده به عنوان یک فصل ضروری و سعی کرده بگوید که عقلاً نمی‌شود و هیچ کدام از این شواهد و مواردی که می‌گویند هم درست نیست.

حضار: مثلاً این روند تغییر می‌شود ثبت شود در قرآن که مثلاً یک نمونه برای این تغییرات…

آن موردی که شما می‌گویید، من جلسۀ قبل که تشریف نداشتید این را گفتم؛ که در قرآن این آمده که می‌گوید: اگر زنی به شوهرش خیانت کرد، فعلاً مجازاتش این است که این را در یک اتاقی حبس کنید تا حکمش بیاید. بعد در سورۀ نور حکمش آمده است؛ همین. این ناسخ و منسوخ نیست. این یک چیزی گفته است. ناسخ و منسوخ یعنی اینکه الان حکم این است و شما اگر در آن دوران باشید، فکر می‌کنید حکم این است. بعد وقتی که حکم بیاید، تعجب کنید که حکم عوض شد. این فرق می‌کند. مثل این است که من یک پلاک موقت به یک ماشین بدهم، بگویم حالا برو تا پلاکت آماده شود. آن پلاک موقت رنگش فرق می‌کند؛ معلوم است که حکم موقت است. حکم موقت در قرآن داریم؛ اینکه ناسخ و منسوخ نمی‌شود. حکم دائمی باید باشد، بعداً یک دائمی دیگر. فک پلاک باید بکنید تا ناسخ و منسوخ حساب شود. مثلاً فرض کنید در مورد شراب، بعضی‌ها می‌گویند مثال ناسخ و منسوخ است. در مورد شراب چه چیزی ناسخ آمده است؟ مگر در جایی در قرآن گفته بود شراب می‌توانید بخورید، مجاز است، بعد گفته باشد نمی‌توانید بخورید؟ یک آیه در قرآن است که می‌گوید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنتُمْ سُكَارَىٰ…» (نساء/۴۳). فرض کنید معنی‌اش این باشد، به نظر من که معنی‌اش این نیست.

یک جوکی در این مورد درست کردند، می‌گویند: یک نفر خیلی آدم به نظر متدینی می‌رسید و خیلی آدم مقدسی بود، با او در یک سفری همراه شدم، بعد از یک مدتی دوستان متوجه شدند نماز نمی‌خواند. بعد با خجالت از او پرسیدند که برای چه نماز نمی‌خوانی؟ گفت: در قرآن نوشته «لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ». گفتند: بعد از آن نوشته «وَأَنتُمْ سُكَارَىٰ». گفت: همه‌اش را که نمی‌شود عمل کرد؛ من به آن قسمتش عمل می‌کنم. این جوک است ولی واقعیت این است که بقیۀ این آیه می‌دانید چیست؟ می‌گوید: «حَتَّىٰ تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ»؛ می‌گویید تا جایی که بفهمید موقع نماز چه می‌گویید؛ بنابراین «سکاری» مستی شراب لزوماً نیست. شما به هر دلیلی حالت سکر داشته باشید، یعنی حواستان پرت باشد که نمی‌فهمید که چه دارید می‌گویید، می‌گوید: «لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ»؛ یعنی به نماز احترام داشته باشید. وقتی به نماز می‌ایستید حواستان پرت نباشد. سکری نباشید؛ در حالت خلسه. ما از غوطه‌خوردن در دنیا هم به حالت سکر می‌رسیم. فرض کنید سکری یعنی مستی حاصل از شراب. می‌گوید به نماز نزدیک نشوید در حالی که مست هستید. این یعنی مجوز داده که شراب بخورید؟ این یعنی هنوز حکم تحریم شراب نیامده است. این نتیجه را می‌شود گرفت؛ و اول گفته است اگر مست هستید نماز نخوانید. شما از این نمی‌توانید نتیجه بگیرید که حکمی مبنی بر حلال‌بودن شراب وجود داشته است. هنوز تحریم نشده است. نسخی وجود ندارد. مثل اینکه من بگویم تا سال دوم هجرت، حکم تحریم شراب نیامده بود و بعضی از مسلمانان شراب می‌خوردند. اینجا چه نسخی صورت گرفته است؟ نسخ این است که اول در قرآن نوشته باشد که شراب بخورید، اشکال ندارد، «حلالاً طیّباً» بعد مثلاً در سال دوم هجرت گفته شده باشد که «نخورید، خوب نیست». یک چنین چیزی در قرآن نداریم. اینکه اولش می‌گوید: «وَأَنتُمْ سُكَارَىٰ». به نظر من که از فحوای آیه برنمی‌آید که منظور مستی شراب باشد ولی اگر هم بود هیچ ربطی به ناسخ و منسوخ ندارد. هیچ کدام از مثال‌های ناسخ و منسوخ، ربطی به ناسخ و منسوخ ندارد. اصلاً یک چنین چیزی وجود ندارد. همان فصل کتاب آقای خوئی به نظر من خیلی روشن است؛ یعنی همان مواردش را بررسی کرده است. این به هر حال این یکی از فصول علوم قرآنی است که به نظر من فصلش را باید مثل آقای خوئی بگذارید و بگویید این نیست و چنین چیزی وجود ندارد.

۲-۱ ادامه بحث توحید

شما می‌توانید سورۀ بقره را نگه دارید و این صد آیه‌ای که همین حرف را می‌زنند که یکتاپرستی اصل است. شریعت و اینکه پیرو کدام پیامبر هستید، مهم نیست، یا حتی صائبین که نمی‌دانم پیامبر داشته‌اند یا نه جزو یکتاپرستان هستند. یکتاپرستی آن‌قدر مهم است که هر کسی در این دایره وارد شود «لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ». یک حدیث قدسی معروفی هست که از امام رضا نقل شده که «كَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي‏ فَمَنْ‏ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي». دعوت اسلام در سورۀ بقره همین است. لا اله الّا الله، یکتاپرستی حصن خداست. از هر راهی می‌خواهید وارد این شوید، از عذاب در امان هستید؛ «لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ».

حضار: ادامه هم دارد که می‌گویند: «بشرطها و شروطها و أنا من شروطها»

بله، ولی ادامۀ آن در همه جا نیست.

حضار: یعنی مانند همان «لا تقربوا الصّلاة…»

نه، واقعاً ادامه‌اش در همۀ کتب روایت نیست. به هر حال معنی آن روایت به غیر از آن قسمت شرطها و شروطها، محتوایی است که سورۀ بقره بیان می‌کند با تأکید فراوان. من تأکید می‌کنم، یک بار یک آیه است، دو آیه است، با یک لحن است، یک طور است اینکه انحصارطلبی را محکوم کند، مرتب تکرار کند «…لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ…» (بقره/۲۸۵). سوره شروع می‌شود می‌گوید: «وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ» «بقره/٤» یعنی از بنای سوره این‌گونه گذاشته می‌شود که سوره، سورۀ ایمان به هر چیزی است که قبل از پیامبر هم نازل شده است. خیلی تعداد آیات و تأکید در این سوره زیاد است. دقیقاً این‌گونه است که بخش داستان ابراهیم و اسماعیل هم یک زیرمتن پیدا می‌کند. یک لایۀ جدیدی… روز اول که گفتم این داستان چرا آنجاست؟ برای اینکه می‌خواهد بگوید که این دین مربوط به شعبۀ اسماعیلی همان ذریّۀ ابراهیم است؛ بنابراین جزء ادیان ابراهیمی است و بعد هویت کعبه را هم مشخص می‌کند؛ بنابراین شما ابراهیم و اسماعیل را می‌بینید در حالی که کعبه را می‌سازند؛ بنابراین این اولاً تاریخچۀ این دین را مشخص می‌کند؛ به ادیان ابراهیمی وصل می‌کند. بعد هویت کعبه را مشخص می‌کند و زمینه آماده می‌شود برای اینکه تغییر قبله اتفاق بیفتد و الی‌آخر. این توضیحی بود که جلسۀ اول دادیم.

۲- قطعه ابراهیم در سوره بقره (آیات ۱۲۴ تا ۱۳۵)

حالا یک چیز عمیق‌تری اینجا وجود دارد؛ این است که این دین محتوای اصلی‌اش برگشتن به ابراهیم است؛ یعنی داستان ابراهیم و اسماعیل فقط به این دلیل نمی‌آید که این‌ها کعبه را ساختند و اسماعیلی وجود داشت و آن انحراف روایی‌ای که در تورات است اصلاح شود که ابراهیم اسماعیل و هاجر را از خانه بیرون کرد که ساره راحت باشد؛ ماجرا این نبوده، ماجرا چیز دیگری بوده است. کعبه هویت دینی ابراهیمی دارد و همۀ این‌ها زمینه‌ساز تغییر قبله است.

[۳۰:۰۰]

اما وقتی که این‌گونه نگاه می‌کنید می‌بینید که این آیات انگار چیز مهم‌تری دارند؛ ماجرا در اصل بازگشت به ابراهیم است. بازگشت به یکتاپرستی خالص است. اهمیت‌دادن فوق‌العاده به شرک و توحید. هر جا ابراهیم در قرآن است، ابراهیم انگار یک دین بدون جزئیات را دارد ارائه می‌کند؛ یکتاپرستی. «مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَـٰكِن كَانَ حَنِيفًا مُّسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» «آل عمران/٦٧». خدا را می‌پرستید. کلاً شما ابراهیم را می‌بینید، همین است. چیزی در مورد ابراهیم گفته نمی‌شود به غیر از دعوت به توحید و دوری از شرک.

حضار: پیامبر تأکید دارد دین من حنیف است، مسیحی…

اسلام از همین‌جا بنایش گذاشته می‌شود که بازگشت به ابراهیم است. بازگشت به آن سرچشمه‌ای که کل این ادیان ابراهیمی از آنجا نشأت گرفته‌اند. من باز هم از آن راه دوم به اینجا رسیدم. ولی می‌شد یک نفر توضیحات جلسۀ اول من را گوش بدهد و متن را بخواند و به نظرش می‌رسید که بعضی از این آیات اضافی هستند. ‌بپرسد که این آیات چرا آمدند؟ بعد شاید به همین‌جا می‌رسید که این آیات، این داستان کار دیگری هم اینجا می‌کند. برای اینکه از اینجا شروع می‌شود که «وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا …» (بقره/۱۲۴). ابراهیم بعد از آزمایش‌هایی برگزیده شد؛ خداوند گفت: من تو را برای مردم الگو قرار می‌دهد. «…قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» (بقره/۱۲۴). بعد آیاتی است که این‌ها بیت را می‌سازند، دعا می‌کنند برای پیامبر. بعد می‌گوید: «وَمَن يَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ…» (بقره/۱۳۰)؛ چه کسی از آیین ابراهیم فاصله می‌گیرد، روی‌گردان می‌شود غیر از کسی که «سَفِهَ نَفْسَهُ». اینجا ترجمه کرده خود را به ابلهی واداشته است. «…وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ» (بقره/۱۳۰). «إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ…» (بقره/۱۳۱). این آیات چکار می‌کنند؟ داستان فقط این نیست که کعبه را ساختند و تمام شود. اینکه ابراهیم آیینی دارد که هر کسی از این آیین سرپیچی کند و رویگردانی کند، دچار حماقت شده است. داستان این است: «إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ…» (بقره/۱۳۱). این واژۀ «أَسْلِمْ» و «اسلام» اینجا بنیانش گذاشته می‌شود. «…قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ» (بقره/۱۳۱). «وَوَصَّىٰ بِهَا إِبْرَاهِيمُ…» (بقره/۱۳۲) این تصویری که ابراهیم وصیت کرد به ذریۀ خودش در حالی داشت… «فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ» (بقره/۱۳۲). بعداً در جایی در قرآن گفته می‌شود که «…هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ…» (حج/۷۸)؛ این اسم شما از آنجا آمده؛ واژۀ اسلام و مسلم از آنجا آمده است. دوباره یعقوب یعنی اسرائیل که رئیس و نفر اول بنی‌اسرائیل است، او هم عین همین را وقتی که دارد می‌میرد به پسرانش می‌گوید: «…وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» (بقره/۱۳۳). بعد «تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُم مَّا كَسَبْتُمْ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ» (بقره/۱۳۴). بعد آیاتی می‌آید که «وَقَالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَىٰ تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» (بقره/۱۳۵)؛ یعنی کلاً این داستان، فقط این نیست که ابراهیم و اسماعیل از نظر تاریخی چه کسی بودند، این دین جایگاه دارد، این دین اسماعیلی است یا این کعبه، هویتش ابراهیمی است؛ مسئله این است که در اصل برگشت به سرچشمۀ ادیان ابراهیمی اینجا داریم انجام می‌دهیم. بعد از خطاب‌های به بنی‌اسرائیل می‌رویم سراغ ابراهیم که اصل این ماجرا از ابراهیم شروع شد و ابراهیم دینش این‌گونه است؛ و هر کسی از این دین روی‌گردان شود دچار حماقت شده است؛ بنابراین راه باز می‌شود برای این آیه‌هایی که به صراحت می‌گویند که این دین این‌گونه است. این دینی که دارد ظهور می‌کند… تغییر قبله، معنایش فقط این نیست که تا حالا سمت آنجا می‌رفتید، حالا این سمت… معنای تغییر قبله یعنی برگشتن به سمت ابراهیم. به سمت آنجایی که ابراهیم با دست خودش ساخته دیگر ما نماز می‌خوانیم نه آنجایی که سلیمان ساخته است. برمی‌گردیم به منشأ ادیان ابراهیمی از این طریق. در واقع یک سلسلۀ بنی‌اسرائیلی ادامه پیدا کرد به یک جایی رسید، یک چیز تر و تازه‌ای اینجا هست از ذریّۀ اسماعیل که وقتی ابراهیم پرسیده بود: «…قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» (بقره/۱۲۴) بنی‌اسرائیل به جایی رسیدند که جزء ظالمین هستند، دیگر عهد به آن‌ها نمی‌رسد. حالا از اینجا دارد شروع می‌شود. این‌ها کسانی هستند که صاحب عهد می‌شوند و شعار برگشتن به سرچشمه است، برگشتن به ابراهیم؛ بنابراین اینکه شریعت وجود دارد، شریعت وجود دارد. ولی قبل از اینکه شروع شود و شریعت بیان شود، این مبناها گذاشته شده که این دین، دینی نیست که وابسته به آن شریعت باشد. دین، یک دین کلی‌تری است که به عنوان پایانی باید این شأن را داشته باشد. باید جامع همۀ ادیان ابراهیمی و همۀ ادیان یکتاپرستی باشد و هست.

من جلسۀ قبل هم گفتم که مسیحی‌ها به سمت اسلام آمدند، مسلمانان کافر شدند. به هر حال مسلمانان از این دین ابراهیمی روی‌گردان شدند، بنابراین «سفه نفسه» در موردشان صدق می‌کند. ما سورۀ بقره را که می‌خوانیم قبل از اینکه تاریخ اسلام را بدانیم هم انتظار داریم که این اتفاق‌ها بیفتد؛ یعنی سورۀ بقره از اول این ذهنیت را می‌دهد که این دین هم می‌افتد دست «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» و همین اتفاق‌ها در موردش می‌افتد؛ یعنی کلیتی که در سوره بنا گذاشته شده که در جامعۀ دینی چنین مشکلاتی هست، انتظار داریم این اتفاق بیفتد. من خیلی کنجکاوم سرعت این اتفاق‌ها در بنی‌اسرائیل بیشتر بوده یا در اسلام و فکر می‌کنم در اسلام بیشتر بوده و مسلمانان می‌توانند از خودشان این‌گونه دفاع کنند که برای آن‌ها مدام پیغمبر می‌آمده و دو قرن طول کشیده است. مسلمانان نمی‌آمده، پنجاه ساله کار را تمام کردند؛ بنابراین خیلی نمی‌شود مقایسه بین این دو انجام داد. بنی‌اسرائیل دین را تحریف کردند در حالی که همیشه بینشان پیامبران الهی بود؛ گاهی چند تا هم‌زمان بودند ولی کار خودشان را کردند. ولی در بین مسلمانان نبود. مثلاً امام‌های شیعه یا افراد مقدس بودند که آن‌ها را از همان اول کنار گذاشتند، خیالشان راحت شود. نه فقط کنار گذاشتند، کار به قتل و این‌ها هم کشید. به هر حال خیلی زود این اتفاق در بین مسلمانان افتاد.

دوره‌هایی وجود دارد که توبه می‌کنند. چند بار در طول تاریخشان برمی‌گردند. اینجا سرعت زیاد بوده و ترمز و سرعت‌گیر وجود نداشته، رفته‌اند.

۳- دو ویژگی اصلی دین جدید (اسلام)

۱-۳ دین جدید دین ناس (همه مردم) است

ویژگی‌ای که فکر می‌کنم متنی نگاه کنیم بیشترین تأکید روی این است؛ یعنی هر چند صفحه‌ای یک بار، آیه‌ای است که به همین اشاره می‌کند. ولی ویژگی‌های دیگری هم در این دین هست؛ در این سوره هم به آن اشاره شده است. همین آیه‌هایی که من خواندم نطفۀ این ماجرا را در خودش دارد. اینکه این دین «للناس» است. شما واژۀ بنی‌اسماعیل در قرآن نمی‌بینید. دین یهود و نصاری، دینی است که برای ذریّۀ ابراهیم آمده است برای همین هم تبلیغ نمی‌کردند؛ عهد بین بنی‌اسرائیل و خداوند بسته شده است؛ مانند حالت مقدماتی در ادیان ابراهیمی است. فعلاً یک جامعۀ دینی الگو قرار است در دنیا به وجود بیاید. ولی دین پیامبر، دین اعراب نیست، دین بنی‌اسماعیل نیست، دین ناس است. از اول هم می‌گوید: «وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ…» (بقره/۱۲۴). شما یک قطعه دارید، مرتب گفته است «یا بنی‌اسرائیل، یا بنی‌اسرائیل» تا تمام شده است. دربارۀ بنی‌اسرائیل، دینشان و عهدی که بین بنی‌اسرائیل و خدا بوده چیزهایی دیدیم. حالا سراغ ابراهیم می‌آید. آیه‌های اول را نگاه کنید. «وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا…» (بقره/۱۲۴)؛ برای همۀ مردم. «…قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» (بقره/۱۲۴). «وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ…» (بقره/۱۲۵)؛ کعبه را هم برای مردم بنا کردند نه برای بنی‌اسماعیل یا بنی‌اسرائیل. اسم ابراهیم که می‌آید، کلمۀ ناس هم دنبالش می‌آید. ابراهیم الگوی همۀ مردم است. انتخاب شده که دین جهانی داشته باشد؛ بنابراین آن خط بنی‌اسرائیل مانند یک حالت مقدماتی آمدن دین جهانی است و حالا این دین برگشتن به ابراهیم است که جهانی است؛ بنابراین یک ویژگی‌ای که از خط اول این قسمت رویش تأکید می‌شود تکرار واژۀ «ناس» است و نسبت‌دادن این دین به «ناس» است. شما کعبه را هر جا در قرآن می‌بینید، کنارش این کلمه، مثلاً «هُدًى لِّلنَّاسِ». در هر چه که دارد صحبت می‌کند نمی‌گوید «هدی للمؤمنین، هدی للمتقین»، بلکه «هُدًى لِّلنَّاسِ» است. «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ…» (آل عمران/۹۶)؛ اولین خانه‌ای است که برای مردم ساخته شده، حالت عمومی داشته است؛ بنابراین این دین، دین ابراهیم و این دینی که دارد ظهور پیدا می‌کند دین قوم خاصی نیست؛ دین بنی‌اسماعیل نیست، دین عمومی است و این یک ویژگی‌ای است که به نظر می‌رسد تازه است، بنابراین من اصرار دارم که این تبلیغ مسیحیت برای ناس خیلی انگار امضاشده نبوده است. انجام دادند، کسی هم مخالفت نمی‌کند ولی به نظر می‌آید مسیح پیامبر بنی‌اسرائیل بوده است. در قرآن هم اشاره می‌شود که «وَرَسُولًا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ…» (آل عمران/۴۹). البته مسیح به عنوان رسول به سمت بنی‌اسرائیل رفته ولی مسیح هم ویژگی‌های جهانی به یک معنایی دارد منتها اینکه دینش را بخواهیم برای همۀ مردم دنیا تبلیغ کنیم، نمی‌دانم، از قرآن برنمی‌آید که این یک اتفاق الهی امضاشده‌ای بوده است. مثلاً می‌گوید: «وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ…» (بقره/۱۴۳) یا در سوره‌های دیگر، «كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ…» (آل عمران/۱۱۰). یا به خود پیامبر گفته می‌شود «رحمة للعالمین» که مسئلۀ رسالت برای همۀ عموم مردم ممکن است از آن نتیجه نشود ولی به هر حال شیوۀ بیان قرآن و برخوردش با دین اسلام این است که این یک دین عمومی است. نه برای اعراب است، نه برای بنی‌اسماعیل است، چیزی نیست به غیر از اینکه همۀ مردم بیایند گوش دهند و تبعیت کنند.

۲-۳ محوریت کتاب در دین جدید

یک ویژگی دیگر در مورد این دین، مسئلۀ محوریت کتاب است. این نکته‌ای است که خیلی مهم است. باز هم در همین سورۀ بقره شما تأکید روی این مسئله را می‌بینید. ما در اینجا با یک وحی‌ای مواجه هستیم که دارد آنلاین نوشته می‌شود برخلاف سایر کتبی که از تورات و انجیلی که دست یهودی‌ها و مسیحی‌ها هست. سخن خداست خطاب به مردم در حالی که آن‌ها این ویژگی‌ را ندارند. یک ویژگی‌هایی در قرآن است، شما از همان اول که قرآن را باز می‌کنید لازم نیست که بعضی از این ویژگی‌ها را در قرآن نوشته‌اش را ببینید. قرآن را که باز می‌کنید می‌بینید که سخن خداست خطاب به مردم؛ و می‌دانید این یک چیزی است که در همان زمان دارد نگارش می‌شود و می‌ماند. نکتۀ خیلی مهم که آیۀ اول سورۀ بقره بیان می‌کند این است که معجزۀ پیامبر اسلام این کتاب است. این یک ویژگی خیلی مهم در مورد دین جدید است؛ چرا؟

[۴۵:۰۰]

برای اینکه وقتی که معجزۀ پیامبر کتاب است و کتاب چیزی است که برای آیندگان می‌ماند، این دین شأن خاتمیت پیدا می‌کند. معجزه چیست؟ معجزه این است که یک پیامبر کاری کند که مردمی که آن کار را می‌بینند مطمئن شوند که این پیامبر خداست. بنی‌اسرائیل که همراه موسی بودند دیدند که رود نیل باز شد، این‌ها رد شدند، فرعونیان غرق شدند. ابر بالای چادر قرار گرفته، من و سلوی، غذای آسمانی خوردند و صدها معجزه دیدند تا پای کوه طور رفتند و الی آخر. در تمام طول راه که می‌رفتند معجزاتی می‌دیدند؛ بنابراین ایمان کامل پیدا کردند که این پیامبر خداست. قبل از اینکه بنی‌اسرائیل این راه را شروع کنند برای مردم موسی دو معجزه آورد؛ یکی معجزۀ اینکه عصایش تبدیل به مار می‌شد، یکی اینکه ید بیضاء داشت. من قبلاً در جلساتی گفتم معجزه‌ای که برای مردم می‌آید باید طوری باشد که برای آن مردم قانع‌کننده باشد. مثلاً ماجرای عصای موسی این است که در زمان فرعون ساحرانی وجود داشتند، این از نظر تاریخی چیز مسلمی است که مصر مرکز جادوگری بود. مکتوباتی ما الان از مصر داریم که نشان می‌دهد که چقدر مسئلۀ جادو و جادوگر در دربار فرعون رواج داشت، در فرهنگ مصری رواج داشت. جادوگران آدم‌های مهمی بودند و کارهایی می‌کردند. مثلاً کارهایی که می‌کردند، یکی از جادوهایشان این بود که ریسمان را روی زمین می‌انداختند و یک‌طوری «يُخَيَّلُ…أَنَّهَا تَسْعَىٰ». جادو مانند شعبده‌بازی، یک کاری می‌کردند، مردم به نظرشان می‌آمد که این ریسمان‌ها مانند مار دارند حرکت می‌کنند. این به نظر می‌رسد که یکی از جادوهای بزرگشان بوده است. یکی از نمایش‌های جادوگری بزرگ دربار فرعون بود. این معجزه به موسی داده شد که عصایش تبدیل به مار می‌شد برای اینکه آن روزی که این‌ها به همدیگر رسیدند و آن‌ها طناب‌هایشان را پرت کردند، جلوی چشم مردم این مار آن طناب‌ها را خورد. همۀ مردم و خود جادوگران فهمیدند این دیگر جادو نیست. اینکه می‌گویند برای ما تکان می‌خورد ولی این واقعاً مار شده، طناب‌های این‌ها را خورده است. برای همین آن‌ها ایمان آوردند. این صحنه، صحنۀ قانع‌کننده‌ای برای مردم است. معجزه قرار است که آدم‌ها را قانع کند. چون در مسیر جادوگری، شعبده‌بازی و این چیزها خیلی رواج داشت، هر کاری که موسی می‌کرد ممکن بود مردم بگویند این هم جادوگر بزرگی است، همان‌طور که فرعون گفت که تو جادوگر بزرگی هستی. «…إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ…» (طه/۷۱)؛ این جادوگر بزرگ است که شما از این یاد گرفتید. این شبهه می‌توانست وجود داشته باشد بنابراین معجزه‌ای به موسی داده شده که این شبهه کلاً رفع می‌شود؛ یعنی اینکه خود جادوگران همه‌شان، بزرگان جادوگری و شعبده‌بازهای بزرگ در مقابل موسی قبول کنند که این کاری که می‌کند اصلاً امکان ندارد جادو باشد و مردم هم قانع شوند که اینجا جادو در کار نیست، کار موسی معجزه است. نکته این است که معجزات در بقیۀ پیامبران حالت موضعی دارند یعنی افرادی را که همان لحظه دیدند را قانع می‌کنند؛ حداکثر اینکه خبرش پخش شود. مثلاً من چون به این آدمی که می‌گوید: من این را دیدم، بی‌نهایت اعتماد دارم، مطمئن هستم که راست می‌گوید؛ و علاوه بر این صد نفر می‌گویند: ما دیدیم. منی که ندیدم هم در آن زمان ایمان می‌آورم. حالا یک نسل بعد هم شاید ایمان بیاورند. ولی بعد از دو هزار سال ممکن است دیگر ایمان نیاورند. الان شما قرآن را کنار بگذارید، داستان‌هایی که در تورات است و در قرآن نیست، شما می‌خوانید ایمان پیدا می‌کنید؟ متون مقدس را بگذارید کنار، الان یک نفر یک چیزی دربارۀ دو هزار سال پیش به شما بگوید مطمئن می‌شوید درست است که براساسش بیایید دین انتخاب کنید؟ بنابراین معجزاتی که موسی و عیسی و بقیۀ پیامبرانی که در قرآن نقل می‌شود دارند، این‌ها موضعی هستند، تاریخ مصرف دارند، حداکثر چند نسل می‌توانند اقناءکننده باشند؛‌ دورتر که شویم دیگر مردم قانع نمی‌شوند. یک نفر به من بگوید:‌ زمان رضاشاه یک نفر یک معجزه‌ای کرده، خیلی‌ها هم دیده‌اند. بعضی‌ها هم نوشته‌اند ولی فیلم و عکس و این‌ها وجود ندارد. الان که فیلم هم وجود داشته باشد دیگر ما قانع نمی‌شویم. تا پنجاه سال پیش فیلم مثل واقعیت بود، الان دیگر حداقل در ده بیست سال اخیر، هر نوع معجزه‌ای در سینما ممکن است. شما سینما می‌روید همه‌اش معجزه می‌بینید؛ کلی چیزهای ساینس‌فیکشن می‌بینید که وجود ندارد. وقتی یک دینی می‌آید که حرفش این است که معجزۀ پیامبر کتاب است. از پیامبر معجزه می‌خواهند، می‌گوید: کتاب خدا است؛ بنابراین این دینی است که می‌تواند ادعای خاتمیت کند. معجزه‌اش به همۀ آدم‌هایی که بعداً هم می‌آید می‌رسد، همان‌طوری که به افراد زمان پیامبر می‌رسید با یک تغییراتی. از یک جهاتی به نفع آدم‌هایی که بعداً می‌آیند برای اینکه کل قرآن یک‌دفعه دستشان است ولی آن آدم‌هایی که زمان پیغمبر هستند چیزهایی می‌بینند، یک ویژگی‌هایی برایشان دارد که ممکن است از جهاتی حالت معجزه‌اش برای آن‌ها قانع‌کننده‌تر باشد. قرآن را بگذارید کنار، پیروزی‌های معجزه‌آسایی که در جنگ‌ها به دست می‌آید ممکن است برای آن‌ها کاملاً حالت معجزه داشته باشد و ایمان پیدا کنند. خود پیامبر را از نزدیک می‌بینند. اگر یک ذرّه شاخک‌های معنوی‌شان قوی باشد، لازم نیست اصلاً پیامبر کاری کند؛ یعنی کنارش بنشینند، احتمالاً به او می‌توانند ایمان بیاورند و خیلی چیزهای دیگر. در عین حال این موضوع خوبی است که قضاوت کنیم چقدر به نفع آدم‌ها بوده که زمان پیغمبر باشند، چقدر به نفعشان بوده از نظر ایمانی که بعد از پیغمبر باشند. چون ملاک قرآن است، این آدم‌هایی که بعداً می‌آیند مزایایی دارند ولی آن‌هایی که آن موقع بودند هم یک مزایایی دارند، یک معایبی هم دارند.

حضار: بالاخره فصاحت و بلاغت هم هست.

فصاحت و بلاغت کلاً در زمان پیغمبر بوده، الان هم هست. متمرکز در قرآن است.

حضار: اغنای آن بیشتر برای آن‌هایی است که هزاران بیت شعر حفظ بودند و برای ما…

فکر نکنید اعراب هم هزار بیت شعر حفظ بودند. مسئله این است که آن آدمی که آن موقع زندگی می‌کند مطمئن است پیغمبر بی‌سواد بوده است. پیغمبر را می‌شناخته، می‌داند او تا حالا داشته گوسفند می‌برده و می‌آورده. ما این را می‌شنویم ولی یک جنبۀ معجزه‌بودنش این است که یک آدمی که تا دیروز کوچک‌ترین حرفی نزده که نشانۀ ادبیت در او باشد، یک دفعه این کتاب را آورده، بنابراین اینکه منشأ غیب دارد برایشان یک حالت مسلمی ممکن است پیدا کند. به هر حال مزایا و معایب دارد. نکته این است که الان این دین با این معجزه می‌تواند ادعای خاتمیت کند در حالی که دین یهود، دین مسیح معجزه‌ای ندارند که ما ببینیم و ایمان پیدا کنیم. روی این مسئله در سورۀ بقره از اول «ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ…» (بقره/۲)؛ هیچ شکی در آن نیست. شکی در اینکه این کتاب خداست نیست. بعداً می‌گوید که اگر شک دارید «…فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ…» (بقره/۲۳) و می‌گوید: نمی‌توانید این کار را کنید. در عبارت اول و آیۀ اول قرآن بعد از «الم» این مسئله مطرح شده است. حالت معجزه‌آسابودن کتاب و اهمیت کتاب در این دین، بعد یک صفحه که ورق می‌زنید، تأکید روی اینکه این معجزه است، نمی‌توانید مثل آن بیاورید است. این آیات ۱۱۸ و ۱۱۹ نیز راجع به این مسئله اشاره می‌کند. می‌گوید: «وَقَالَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ لَوْلَا يُكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِينَا آيَةٌ …» (بقره/۱۱۸) یک خرده حالت کمیک دارد. خدا دارد صحبت می‌کند، این کلام‌الله است. خدا دارد حرف می‌زند و آیات را بیان می‌کند، می‌گوید: این‌ها می‌گویند که چرا خدا حرف نمی‌زند و آیات را بیان نمی‌کند و این در خود قرآن آمده که خدا دارد حرف می‌زند و این خودش یکی از آیات قرآنی است؛ یعنی یک حالت پیچیده‌ای پیدا می‌کند. می‌گویم کمیک است، بامزه است. «وَقَالَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ»؛ آن‌هایی که نادان هستند، نمی‌فهمند، نمی‌دانند، می‌گویند: «لَوْلَا يُكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِينَا آيَةٌ كَذَٰلِكَ قَالَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم مِّثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ…» (بقره/۱۱۸)؛ قبلاً هم از این حرف‌ها زدند، قلب‌هایشان شبیه همدیگر است. بعد می‌گوید: «…قَدْ بَيَّنَّا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ» (بقره/۱۱۸)؛ این آیات را داریم به روشنی برای کسانی که یقین دارند بیان می‌کنیم؛ بنابراین در تمام قرآن معجزه‌خواهی از پیغمبر وجود دارد و همیشه ارجاع به این است که همان آیاتی که بیان می‌شود این‌ها حالت معجزه‌آسا دارد و همین چیزی که در مورد این کتاب می‌‌بینیم؛ بنابراین به غیر از آن نکته‌ای که جلسۀ قبل رویش تأکید کردم، ویژگی جهانی‌بودن، ابدی‌بودن و این مرکزیت کتاب به عنوان معجزه در این دین هم چیزی‌هایی است که در سورۀ بقره به آن اشاره می‌شود با تأکید کمتر از آن مسئلۀ محوریت یکتاپرستی، ولی بالاخره این‌ها هم مسائلی هستند که در این سوره مطرح می‌شود.

۴- امکان اصلاح و برگشت به اصل دین به کمک قرآن

این مسئلۀ مرکزیت کتاب، این ویژگی‌ای که در این دین است، به غیر از این حالت جهانی‌بودن و ابدی‌بودنی که در مکان و زمان محدود نیست، به نظر من این ویژگی مهمی که به اسلام می‌توانست بدهد و هنوز هم می‌شود گفت که این ویژگی در اسلام می‌تواند وجود داشته باشد یک امکان بیشتری برای اصلاح‌گری و برگشتن به اصل است. شما در سوره‌ای هستید دارید می‌خوانید که به شما یک پیش‌زمینه‌ای می‌دهد که اوضاع در آینده خوب نخواهد بود؛ یعنی این هم یک جامعۀ دینی جدید، این هم همان «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» در آن هستند. آن مشکلاتی که در بنی‌اسرائیل پیش آمد را انتظار داریم در اینجا پیش بیاید؛ بنابراین انتظار داریم صد و هشتاد درجه اوضاع برگردد. اینجا یک کتابی است که ما واقعاً می‌دانیم که تا درصد خیلی خیلی بالایی دست نخورده است؛ بنابراین این کتاب می‌تواند آن صد و هشتاد درجه را برگرداند. اگر دقیقاً سرجایش برنگرداند، تقریباً سرجایش برگرداند. من در دین یهود دستاویزم چیست؟ تحریف داستان اسماعیل و اسحاق در متن آمده است. اگر کسی بیاید این را درست کند، درگیر با متن مقدس شده، بنابراین خودش زیر سؤال می‌رود. اگر این کتاب تحریف نشده، بین ما مانده، یک امکانی دارد؛ من الان می‌توانم بعد از هزار و چهارصد سال سورۀ بقره را برایتان بخوانم بگویم ببینید چه نوشته است؛ این نوشته است یهودی‌ها و مسیحی‌ها مشکلی ندارند؛ تو از کجا می‌گویی یهودی‌ها و مسیحی‌ها مشکل دارند؟ یا یک آیه باید بیاوری که بقیه را نسخ کند، یک آیۀ خیلی قوی که صد و پنجاه تا آیۀ دیگر را نسخ کند که چنین آیه‌ای وجود ندارد یا برود روایت بیاورد یا به سیرۀ شیخین می‌خواهد رجوع کند. بالاخره باید یک دلیلی بیاورد. دلایلش به اندازۀ کافی قوی نیست؛ یعنی آدمی که فطرت سالمی دارد، در این جامعه دارد زندگی می‌کند، می‌تواند قضاوت کند که این حرف‌ها درست است، قرآن دروغ نمی‌گوید. من خاطرۀ جالبی دارم که یک بار در این جلسات گفتم. من حج تمتع که رفتم، یک هم‌سفر و هم‌اتاقی پیدا کردم که اصلاً آدمی خیلی تفسیر و کتاب‌خوانده باشد نبود ولی قرآن زیاد می‌خواند؛ یک روز به من گفت: آقای توسرکانی، قرآن وقتی می‌گوید اسلام، انگار منظورش اسلام نیست. خیلی برایم جالب بود که یک نفر، یک کارمند شهرداری بود ولی قرآن زیاد خوانده بود، یک خرده دقیق خوانده بود. چیزی که متوجه بود این بود که در قرآن وقتی می‌گوید: اسلام، منظور این نیست که ما می‌گوییم اسلام. این خودش نشان می‌دهد که لازم نیست یک اسلام‌گری یک مفسری هم بیاید؛ همین را با دقت بخوانند خیلی چیزها را می‌فهمند که فرق دارد با آن‌ چیزهایی که به آن‌ها به عنوان تعلیمات اسلامی گفتند؛ بعضی جاهایش فرق دارد؛ و کافی است یک جایی طرف شک کند که این چیزی که در تعلیمات خواند خلاف قرآن است و بعد راه برایش باز می‌شود که قرآن را اگر اصل قرار دهد خیلی چیزها می‌فهمد؛

[۱:۰۰:۰۰]

دربارۀ عقاید اسلامی، دربارۀ تاریخ اسلام، دربارۀ پیامبر، دربارۀ عبادت‌کردن خیلی چیزها در قرآن است که می‌تواند نظر آدم‌ها را جلب کند و یک اصلاح فردی در ذهنشان نسبت به تعلیماتی که دیدند ایجاد شود.

حضار: همیشه می‌گویند در دوره‌های اسلام قرآن خیلی در حاشیه بوده است.

چرا؟ برای اینکه فرقه‌هایی به وجود آمده، عقایدی به وجود آمده که نمی‌شد بیاید وسط کار؛ یعنی فرقه‌ها به روایت‌ها و تاریخ خودشان رجوع می‌کنند، به آدم‌های خودشان، برای اینکه عقاید خودشان را می‌خواهند به کرسی بنشانند و اگر برگردند، هیچ کدام از این فرقه‌ها آن چیزی که در قرآن است را متأسفانه نمی‌گویند، بنابراین نمی‌توانند…

حضار: بعضی‌ها می‌گویند حوزۀ تفسیر قرآن تابو است؛ مثلاً علامه طباطبایی که این کار را انجام داده، از همۀ مواهب مرجعیت و این‌ها خلع می‌شود که فقط تفسیر گذاشته است. این خیلی عجیب است.

یک چیز خیلی عجیب این است که قرآن بارها و بارها می‌گوید که این کتاب روشنی است، هدایت می‌کند، نور است، بقیۀ چیزها را این روشن می‌کند و در تمام چیزها مسلمانان صراحتاً بیان می‌کنند که بدون روایات نمی‌شود قرآن را فهمید، بدون فلان نمی‌شود فهمید. یک‌طوری مردم را می‌ترسانند که اگر قرآن بخوانی یک دفعه ممکن است بد بفهمی و بعد گمراه شوی. من نمی‌دانم ما قرآن را خواندیم هدایت شدیم. خود قرآن می‌گوید: من را بخوانید هدایت می‌شوید. یک آدمی به شما می‌گوید که اگر قرآن را بخوانید ممکن است گمراه شوید؛ حرف چه کسی را گوش می‌دهید؟ خود قرآن می‌گوید: من را بخوانید، کتاب هدایت است. ولی گمراه هم می‌کند اگر آدم آن مرض را داشته باشید را می‌گوید گمراه می‌کنم. ولی مسئله این است که اگر با صداقت بخوانی، باید امیدوار باشید که شما را هدایت می‌کند. اگر آدمی به شما گفت که قرآن را نخوان، بلد نیستی بخوانی، بد می‌فهمی، شک کنید که همین حرفش خلاف قرآن است. باید این را هم به شما توضیح دهد که آن آیه‌هایی که در قرآن می‌گویند که قرآن هدایت می‌کند را دارید بد می‌فهمید، آن‌ها منظورشان این است که هدایت نمی‌کنند. این را هم باید اضافه کنید تا شما پیرو آن آدم شوید نه پیرو قرآن. من این را می‌خواستم بگویم که ما در دین اسلام به دلیل وجود قرآن یک امکانات اصلاح‌گری مداوم خوبی داریم. هر چقدر هم مسلمانان دور شده باشند، قرآن می‌تواند آدم‌ها را برگرداند. اگر در جامعۀ مسلمانان این اتفاق نیفتاده ولی در سراسر تاریخ اسلام آدم‌های قرآنی‌ای بودند که آمدند و حرف‌های درست را زدند.

حضار: حرف درست منظورتان چیست؟ اگر پیام اصلی سوره را توحید بگیریم…

توحید بدون انحصارطلبی.

حضار: اگر مسائل سیاسی را کنار بگذاریم، حس من این است که پیام اصلی حفظ شده و به شکل خوبی هم حفظ شده است.

نشد. در همین ایران پیام توحید خوب حفظ نشد.

حضار: از سال اول اسلام…

الان شما جامعۀ ایران را نگاه کنید، به نظر من توحید در آن حفظ نشد. ایران را بگذارید کنار. توحید به معنای یکتاپرستی تا حدود زیادی در جامعۀ اسلامی حفظ شده منتها با انحصارطلبی شدیدتر. پیام فقط توحید نیست، پیام این است که ذیل توحید همۀ توحید، همۀ آدم‌هایی که می‌آیند مصونیت داشته باشند، این از همان قرن اول شکسته شد.

حضار: درسته ولی انحرافات بنی‌اسرائیل در حد شرک هم بود…

بله تا حدودی می‌شود گفت که انحرافات شرک‌آلودی که در تاریخ بنی‌اسرائیل و مسیحیت است در اسلام کمتر اتفاق افتاده است. مثلاً حالت اینکه بت بسازند نیست ولی یکی از شرک‌ها تبعیت از اکابر و علماست که در قرآن به بنی‌اسرائیل نسبت داده می‌شود که آن به شدت در اسلام اتفاق افتاده است. بت نساختند. دوره‌اش گذشته بود. کلاً در دنیا نساختند. در این منطقه حداقل دیگر خیلی بت‌تراشی وجود نداشته است. به هر حال نکتۀ مهم این است که خیلی عمیق ممکن است بتوانیم به مسائل قرآنی، بعد به پیام اصلی برگردیم.

فرض کنید همۀ این حرف‌های من را پذیرفتید و الان قبول کردید که این سوره با این مقدمۀ خوبی شروع می‌شود، بعد یا بنی‌اسرائیل، بعد داستان ابراهیم و مرتب دارد عمیق‌تر و جالب‌تر می‌شود. عمیق‌تر که می‌شود یعنی آن چهار آیه‌ای که خیلی به آن توجیه اول نمی‌خورد الان کاملاً جای خودش را پیدا می‌کند که این چرا اینجا آمده، بعد تغییر قبله و شریعت و مؤخره‌اش هم درست شده است. یک نفر می‌تواند بپرسد، من می‌پرسم که چرا این‌قدر پیچیده، چرا این‌قدر نامفهوم؟ الان این‌ها را که فهمیدیم، یک نفر بیاید بگوید: بسم الله الرحمن الرحیم. اول یک چکیده بنویسد مانند مقاله؛ در این سوره می‌خواهیم توجیه کنیم چطور یک دین جدید در ادیان ابراهیمی می‌آید و بعد هم می‌خواهیم بگوییم که این دین همان دین ابراهیم است و فلان و بعد هم قسمت‌هایی از شریعت را بیان کرده، با چنین مؤخرّه‌ای پایان می‌دهیم. مردم می‌خوانند می‌گویند: بله، یک چنین سوره‌ای قرار است بیاید. بعد هم فرض کنید این قسمت‌ها که یا بنی‌اسرائیل تمام می‌شود، یک آیه مثلاً بیاید که بنی‌اسرائیل به اینجا رسیدند، دیگر نمی‌توان یک پیامبری… حالا برگردیم ببینیم که از اول چه بوده است. بعد برویم داستان… بعد تمام که شد، بگوییم می‌خواهیم جامعۀ دین جدید را اعلام کنیم توسط تغییر قبله. یک جمله بنویسد خیلی از این چیزها را ما می‌فهمیم؛ چرا این‌گونه نیست؟ «یا بنی‌اسرائیل» تمام می‌شود، یک دفعه می‌گوید: «وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ…» (بقره/۱۲۴) این چه ربطی به قبلش دارد؟ آن چه ربطی به اینجا دارد؟ این آیه چرا اینجا آمده؟ چرا قرآن این‌گونه است؟ این یک سؤال تئوریک است. یک نفر می‌تواند بگوید ربطی به فهم سورۀ بقره ندارد. ولی قرآن چرا به نظر می‌آید غامض است؟ چرا این توالی‌هایش اگر توجیه منطقی دارد هیچ‌چیزی به ما نمی‌دهد. خودش یک اشاره‌های روشنی به ما نمی‌کند که ما این توالی را درک کنیم. باید بنشینیم فکر کنیم، تناسب آیات را بفهمیم و الی آخر.

– حضار: …

پیامبر هم به سمت اورشلیم می‌خوانده است. به هر حال به یک سمتی باید نماز می‌خواندند.

حضار: چرا از اول به سمت کعبه نمی‌خواند؟

کعبه مرکز بت‌پرستی است. تا هویتش معلوم نشود که شما دارید به سمت ابراهیم برمی‌گردید باید آیاتی بیاید به مسلمان بگوید که این خانه، خانۀ مقدسی است، ابراهیم بنا کرده است. چه عجله‌ای است؟ اول پیامبر و چند نفر آدم هم اطرافش حرفش را گوش می‌دهند؛ عبادت می‌کنند. اگر شما توجیه نکنید که کعبه چیست و به سمت آن نماز بخوانید، خیلی خیلی معنی بدی می‌دهد. مرکز بت‌پرستی است و همۀ بت‌ها آنجا هستند؛ یعنی باید این مسئله روشن شود که این ماجرا چیست، مرکز یکتاپرستی است. اول باید به جایی برسیم که جامعۀ دینی تشکیل شود. جامعۀ دینی در مکه که نمی‌توانست تشکیل شود. مکه مانند آن دعوت سایر پیامبران مثل هود و لوط که چند نفر دور پیامبر جمع می‌شوند، به آن شکل است، از مدینه است که یک دفعه به طور معجزه‌آسایی انگار یک شهر پیرو پیامبر شدند، به هر دلیلی؛ می‌گویند دلیلش رقابت‌های مکه و مدینه بوده است. شما می‌توانید فکر کنید یک دلیل معجزه‌آسایی دارد. خیلی اتفاق عجیبی افتاد که مردم یک شهری آمدند پیامبر را از مکه بردند و یک‌طوری مثل رهبر خودشان قبول کردند. این اتفاق تغییر قبله وقتی می‌افتد که امت جدید دارد تشکیل می‌شود؛ دارد هویت پیدا می‌کند. داستان گفته می‌شود. شما ده روز بگیرید، نه روزش را باید به سمت اورشلیم باید بخوانند. پیام‌های اول توحید است، معاد است، توصیف بهشت و جهنم است، توصیه‌های اخلاقی است. روندی که همۀ پیامبران طی کردند تا اینکه یک جایی باید گفته شود که جامعۀ دینی دارد تشکیل می‌شود، کعبه معرفی شود و مردم به سمتش نماز بخوانند.

حضار: همان اول هم پیامبر می‌گویند: «قولوا لا اله الّا الله تفلحوا» یعنی اول همین بوده است. پیامبر هم تأکید دارد فقط هر کسی این را گفت، وارد اسلام می‌شود. آن وقت این‌قدر شاخ و برگ نداشته است.

شما از آیات تغییر قبله این را متوجه شوید که پیامبر چه علاقۀ خاصی به کعبه دارد. حالا تاریخش را می‌داند یا نمی‌داند. به دلیل اینکه آدم معنوی‌ای است می‌فهمد که آنجا یک چیزی وجود دارد. آن مکان یک مکان مقدسی است. جالب است که به پیامبر گفته می‌شود که یک قبله‌ای به تو معرفی می‌کنیم که «…قِبْلَةً تَرْضَاهَا…» (بقره/۱۴۴) تو راضی به آن شوی. اینکه پیامبر مسجدالحرام را دوست دارد؛ می‌داند که آنجا یک مرکز معنوی مهمی است. اگر هم داستانش را به او نگفته باشند.

هر جای قرآن را نفهمیدند یا نسخش کردند یا داستانی برایش ساختند که احساس کنند که می‌فهمند و تقریباً همه‌شان اگر باطل نباشند هم بهتر است که شما قرآن را همین‌قدری که گفته شده ببینید چه می‌فهمید؛ اگر آن داستان برای فهم لازم بود، اگر هم داستانی بوده آن را می‌آورد. مگر اینکه خود آیه اشاره می‌کند به چیزی که مثل اینکه ما را دارد می‌فرستد سمت اینکه ببینیم آن چیز چه می‌گوید. گاهی این‌گونه است که یک واقعۀ تاریخی اتفاق افتاده که خوب است آن را بفهمیم و اشاره هم به آن شده است؛ و الّا بقیۀ داستان‌ها معمولاً، من یک موردم الان در ذهنم نیست که یکی از این داستان‌های شأن نزول را شنیده باشم و یک چیزی فهمیده باشم که اگر نشنیده بودم نمی‌فهمیدم یا یک چیز درستی فهمیده باشم. معمولاً یک چیزی فهمیدم که غلط بوده و بعداً فهمیدم غلط است. این داستان نمی‌دانم کنایه می‌زنند به پیامبر که تو چرا به سمت… یهودی‌ها بدشان می‌آید یک پیامبر جدید آمده به سمت اورشلیم نماز بخواند، یعنی دوست دارند که نخواند؟ خیلی معقول به نظر نمی‌رسد. به نظر می‌رسد که آن‌ها باید افتخار کنند که ببینید این مرد به سمت اورشلیم دارد نماز می‌خواند. اینجا ماجرا در قرآن روشن است. حالا کنایه می‌زدند یا نمی‌زدند…

حضار: در جلسۀ هاجرگرایی هم روی قبله تأکید داشتند و می‌خواستند توجیهاتی بیاورند که چرا قبله تغییر نکرده و بعداً برای هویت‌بخشی…

[۱:۱۵:۰۰]

هاجرگرایی هم یک تئوری جدید اسلام‌شناس‌های غربی است که حرفشان این است که محل ظهور اسلام مکه نبوده، پترا بوده است.

جلسه ۶ – سوره بقره
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو