بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای سوره هود، جلسهی ۶، دکتر روزبه توسرکانی، ۱۳۹۲
در جلسه قبل تا سر داستان صالح خواندیم؛ یعنی دو داستان اول از پنج داستان اول را خواندیم. امیدوارم امروز بتوانیم در مورد این سه داستان صالح، لوط، شعیب بهصورت مختصر و مفید صحبت کنم تا این بحث قسمت داستانها را تمام کنیم و حداکثر یک جلسه هم تا قسمتهای آخر را که جمعبندی داستانها است را بیان کنیم.
۱- تمدن پیشرفتهٔ قوم ثمود، جانشینان عاد
اجازه دهید که از اول داستان شروع به خواندن کنیم و در مورد یکی دو نکته مهمی که در داستان است صحبت کنیم. داستان باز با این عبارت «وَإِلَیٰ ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا» (هود/61) شروع میشود و میگوید که صالح به قوم خود گفت: «اللَّهَ مَا لَکمْ مِنْ إِلَهٍ غَیرُهُ ۖ هُوَ أَنْشَأَکمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکمْ فِیهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیهِ» (هود/۶۱) این عبارت «هُوَ أَنْشَأَکمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکمْ فِیهَا» جوری نشان میدهد که اینها تمدن قابلذکری داشتند. در جاهای دیگر قرآن آمده است که این قوم ثمود «وَثَمُودَ الَّذِینَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ» (فجر/۹). اینکه انگار این عمران و آبادانی اینجا وجود داشته است. اگر بعضی از حدسها درست باشد که تمدنی که فکر میکنند که درواقع قوم ثمود است، همان تمدنی باشد که در قسمت شمال عربستان کشفشده که عکسهای آن در اینترنت است [احتمالاً شهر پترا]، اگر مقداری جستوجو کنید که واقعاً این توصیف «جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ» (فجر/۹)، کلاً در کوه یکچیزهایی درست کردهاند، یک قسمتهایی را حفر کردند و کندهکاری کردند و کلاً چیزهای جالبی است.
این عبارت «ثمود» کلاً یکجور اشاره به این است که یک وضع تمدنی و خوبی در آنجا وجود دارد و من میخواستم به این اشارهکنم که اگر آن حدسها درست باشد، به نظر میرسد که یکی از ویژگیهای آن تمدن این بوده است که به نظر میرسد که سیستم آبیاری بسیار پیشرفتهای داشتند (اصلاً نمیخواهم بر روی این مسئله تأکید کنم، فقط برای اینکه همینجور بهعنوان یک حدس که حداقل قابل تحقیق است). هر تمدنی معمولاً وقتی کشف میشود، چیزهای جالبی در موردش پیدا میکنند که هرکدامشان ممکن است یک ویژگیهایی داشته باشند. در مورد آن تمدن، من زمانی خواندم که فکر میکنم به آن «نبطیها» میگویند که سیستم آبیاری داشتند که در آن دوران خیلی گذشته که ویژگی خاصی محسوب میشود، داشتند. بههرحال از اوصاف و کلاً از این توصیفاتی که در قرآن است، برمیآید که اینها هم همانجور که حدس زده میشود، جانشینان قوم عاد هستند و اجداد اعراب هستند و احتمالاً در همین منطقه تقریباً خشک و صحرایی زندگی میکنند و فکر میکنم که اینها را میتوان از قرآن فهمید. حضور شتر در آن منطقه بهاضافه آن مسئلهٔ آب که مربوط به تقسیم آب بین شتر و سایرین در این داستان است [«قَالَ هَذِهِ نَاقَةٌ لَهَا شِرْبٌ وَلَکمْ شِرْبُ یوْمٍ مَعْلُومٍ» (شعرا/۱۵۵)]. اینها یکجور مسائلی است که شاید کمبود آب آنها را به ذهن تداعی میکند. حال من خیلی اصرار ندارم که آن بحثهای تاریخی را انجام دهیم. تا جایی که به داستان مربوط میشود. فکر میکنم که این حس صحرا بودن و صحرایی بودن این منطقههایی که این اتفاقات در آن میافتد، در این داستانها وجود دارد و خیلی احتیاج به تحلیل تاریخی ندارد و اینکه تمدنی است که بالاخره همان «جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ» (فجر/۹) و یا همین مسئله اگر درست باشد که آبیاری داشتند و از این قبیل که یعنی تمدن نسبتاً پیشرفتهای نسبت به قوم نوح و عاد است.
میگوید: «وَاسْتَعْمَرَکمْ فِیهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیهِ» (هود/۶۱)، این همان دعوت به توحید و استغفار و توبه که همان نکتهٔ اصلی بود که در ابتدای سوره در موردش صحبت شده است. این را از زبان صالح یکبار میشنویم. میگویند: «قَالُوا یا صَالِحُ قَدْ کنْتَ فِینَا مَرْجُوًّا قَبْلَ هَذَا ۖ أَتَنْهَانَا أَنْ نَعْبُدَ مَا یعْبُدُ آبَاؤُنَا وَإِنَّنَا لَفِی شَک مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیهِ مُرِیبٍ» (هود/۶۲). این آیه تأکید بر همان مسئله قوموخویشی است و اینکه صالح از یک خانواده مثلاً خوبی است. همانطور که در مورد شعیب بعداً میبینید که میگوید: «وَلَوْلَا رَهْطُک لَرَجَمْنَاک» (هود/۹۱) میگویند که اگر طایفهات نبودند، ما سنگسارت میکردیم. اینجا هم صالح از یک خانوادهٔ محترمی است و از این حرف آدم میفهمد که او آدم شجاع و کاردان و عاقلی بوده است که میگویند: «کنْتَ فِینَا مَرْجُوًّا قَبْلَ هَذَا» (هود/۶۲). قبل از اینکه ادعای پیامبری کند، آدمی بوده که همین شاید لقب صالح هم که به او بهعنوان اسمی که او را صدا میکنند، دادهشده، اینکه بالاخره برای خود شخصیتی بوده است؛ که ازنظر قومش صلاحیتهایی داشته است. این جمله به نظر میرسد که اینطور است. حالا یا خیلی باهوش و یا کاردان و یا قوی و یا ویژگیهای به این شکل را داشته است و قطعاً از یک خانواده خوبی از آن قوم بوده است.
میگویند «أَتَنْهَانَا أَنْ نَعْبُدَ مَا یعْبُدُ آبَاؤُنَا وَإِنَّنَا لَفِی شَک مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیهِ مُرِیبٍ» (هود/۶۲)، آیا میخواهید که ما این بتها را مثلاً ترک بکنیم؟ ما در دعوتی که به ما میکنی شک داریم. باز دوباره این عبارت این دفعه از قول پیامبر تکرار میشود. «قَالَ یا قَوْمِ أَرَأَیتُمْ إِنْ کنْتُ عَلَی بَینَةٍ مِنْ رَبِّی وَآتَانِی مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ ینْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَیتُهُ ۖ فَمَا تَزِیدُونَنِی غَیرَ تَخْسِیرٍ» (هود/۶۳) دوباره این عبارت تکرار میشود. منتهی اینجا در وضعیت خاصی است؛ که صالح میگوید که اگر بینهای داشته باشم و خداوند رحمتی به من داده باشد… این جمله تکراری است که مثلاً در حرفهای حضرت نوح هم بوده و بعداً شعیب هم حرفهایی مشابه با این را میگوید. میگوید: «فَمَنْ ینْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَیتُهُ» (هود/۶۳) مشابهش نوح به مفصلاً میگوید که اگر قوم را ترک بکنم، پیروان خودم چه میشود و از این حرفها. در یک عبارت فشرده شبیه به آن صحبت میکند که اگر عصیان بکنم، گناه بکنم و نافرمانی از من سر بزند، چه کسی من را یاری میکند. «فَمَا تَزِیدُونَنِی غَیرَ تَخْسِیرٍ» (هود/۶۳) من چیزی غیر از زیان نصیبم نمیشود. ویژگی داستان صالح این است. تا اینجا کموبیش و بهطور مختصر و مفید آن دعوت کلی بود، بهاضافه همین که بینهای داشته باشم و این حرفها.
۲- بینهٔ دیدنی و معجزه بودن شتر
چیزهایی بود که قبلاً در مقدمه، قبل از اینکه داستان شروع شود، گفته شد. هم اشاره به مسئله توحید و استغفار و توبه در ابتدای سوره بود. آن آیه معروف «أَفَمَنْ کانَ عَلَی بَینَةٍ» (هود/۱۷) بعداً آمده بود. کلاً یعنی این مسئله، این دو تا نکتهای که اینجا در مقدمه بود، از قول پیامبران مرتب دارد نقل میشود و اینکه پیامبران هم (تا اینجا حداقل تا سومین قوم) همهاش درگیر این هستند که اقوام بهجای اینکه حرفهای اینها را گوش بدهند، دربارهٔ اینکه چه کسانی پیرو شما هستند و از چه خانوادهای هستی و ما به حرف تو گوش نمیدهیم و به حرف تو این کار را انجام نمیدهیم؛ یعنی آنها در همان سطح پایین ازنظر معنوی جواب اینها را میدهند.
ویژگی داستان صالح از اینجاست که صالح یک معجزه قابلدیدن برای اینها ارائه میکند. شما یک چنین ویژگی را در داستان نوح و داستان هود و داستان لوط و داستان شعیب نمیبینید. حال من سعی میکنم یک مقدار توضیحات مختصری در مورد اینکه این ماجرای شتر صالح چه چیز بوده است بدهم (کلاً قرآن در مورد اینکه این معجزه چه بوده است همهجا به اجمال صحبت میکند. اینکه یک شتری اینجا حالت بهاصطلاح اعجاز دارد). منتهی قرار نیست خیلی وارد جزئیات شویم. اگر میخواستم مفصل بحث کنم باید داستان ثمود و قوم صالح و از کل قرآن، یکییکی آیات را نگاه کنیم و در موردش بحث کنیم. قصد چنین کاری را ندارم و در این جلسات کلیتر صحبت میکنم.
نکتهٔ اعجاز این چیزی که از طریق صالح ارائه میشود، ظاهراً این است. شما در روایات و احادیث تاریخی اینجور میخوانید که ماجرا این است، سؤالی که میخواهیم جواب بدهیم این است که این شتر اعجاز و بینهاش چیست؟ همهاش حرف از این زده میشود که این یک شتر مادهای (ناقه) است و صالح به قوم خود میگوید که بگذارید که غذا و آب بخورد. یک جایی تأکید میشود که یک روز آب برای این است و یک روز برای قوم است «قَالَ هَذِهِ نَاقَةٌ لَهَا شِرْبٌ وَلَکمْ شِرْبُ یوْمٍ مَعْلُومٍ» (شعرا/۱۵۵). چنین چیزهایی در قرآن است و صالح از قومش میخواهد که این را «وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ» (هود/۶۴)، یعنی این را اذیتش نکنید و بعداً هم آنها جمع میشوند و یکی از آنها این کار را انجام میدهد و شتر را میکشد (بعضی جاها مفصلاً و با جزئیات در مورد داستان توضیح داده میشود). در روایتها شتر بچهای دارد و در روایتها چیزی که خیلی مهم است این است که جنبه اعجاز شتر را اولاً از این نظر میدانند که میگویند کوه شکافته و شتر از آن بیرون آمده است؛ یعنی این نحوهٔ ظهور شتر معمولی نیست. شتری است که به طرز معجزهآسایی از درون تختهسنگها بیرون آمده است.
بعضی از روایتها و داستانهایی که کلاً مثل خیلی جاهای قرآن، با اجمال ذکر میشود، دوروبر آن داستانپردازیهای زیادی انجام میشود. مثلاً مثل قصهٔ اصحاب کهف، بعضی از داستانهای یکجملهای قرآن مثل آن قومی که در سوره بقره میآیند و میمیرند و دوباره زنده میشوند (بقره/۲۴۳)؛ یعنی یک جمله بیشتر در موردشان نیست. خیلی وقتها اینطور است که اگر محتوای داستان خوب فهمیده نشود، یکجور انگار حالت اجبار وجود دارد که مثلاً فکر میکنیم در جهت اینکه این سؤال را جواب بدهند که بالاخره معجزهٔ آن کجاست.
این یک شتر است. در بعضی از داستانها، این شتر خیلی بزرگی است. خیلی بزرگتر از شترهای معمولی است. یا یکجاهایی در داستان است که آیهای که در قرآن است و میگوید که بگذارید که یک روز بگذارید این آب بخورد و یک روز شما آب بخورید (شعرا/۱۵۵)، این شتر خیلی آب میخورد. مثلاً نصف مصرف آب همه را این شتر دارد و شاید همین هم این تصور را به وجود میآورد که این شتر عظیمالجثهای است. من فکر میکنم که معمولاً وقتی قرآن یک داستان را با اجمال ذکر میکند، در واقع یک شاخهوبرگهایی را میزند. نه به خاطر اینکه ما کنجکاو بشویم و آنها را خودمان درآوریم، بلکه چون آن قسمتهای داستان خیلی مهم نیست. خیلی اهمیت ندارد که این جنبهٔ معجزهآسای این شتر چیست. کافی است این را بپذیریم که این شتر برای یک قوم بینهای است. شما وقتی این داستانها را میخوانید، این یک چیز بدیهی است که در این شتر یک ویژگی است که حالت بینه دارد. من نکتهای که میخواهم بگوییم این است که این خیلی مهم نیست ولی شاید این روایات درست باشد. مثلاً فرض کنید از داخل کوه بیرون آمده باشد. یک نحوه تولد و ایجاد عجیبی داشته باشد. چیزی که به نظر میرسد و چیزی که از داخل خود این داستانها منتقل میشود، این است که همانطور که این نکته در روایات است که فکر میکنم نکته اصلی همین است. اینکه قوم صالح از او خواستند که او کاری را انجام دهد و او آن کار را کرد؛ یعنی اینطور نیست که صالح ابتکار عمل به خرج داده باشد و بیاید مثلاً شتری را از دل کوه بیرون بیاورد. هر اتفاقی که افتاده و فکر میکنم که این داستانها این فکر را به ذهن آدم متبادر میکنند که همانطور که در روایات است، بهعنوان بینه قومش چیز عجیبی مانند این را خواستند. فکر کنید که قوم صالح از او خواستند که شتری را از دل کوه برایشان بیرون بیاورد و صالح هم این کار را کرد.
نکتهٔ ماجرا این است که به نظر میآید که بینه بودن آن قطعی است؛ یعنی همانطور که در این آیات میخوانید که «أَرَأَیتُمْ إِنْ کنْتُ عَلَی بَینَةٍ» وقتیکه میگوید: «وَیا قَوْمِ هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَکمْ آیةً فَذَرُوهَا تَأْکلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ» (هود/۶۴)، دیگر مجادلهای از طرف قوم نیست؛ یعنی اینکه این یک نشانهای است یک بینهای است، یکجوری قطعی است؛ بنابراین این به ذهن آدم متبادر میشود که این مورد شتر صالح دقیقاً همان موردی است که یک قومی یکچیز عجیبوغریبی را از پیامبر خود خواستند و پیامبرشان اجابت کرد. حال اینکه کیفیتش چطور بوده این خیلی مهم نیست. به نظر من چیزی که مهم است این است که این حس را داشته باشیم که از خود داستان اینطور برمیآید که قوم در بینه بودن و آیه بودن این شکی ندارند؛ بنابراین به نظر میرسد که چون هر چیز دیگری اگر اتفاق بیفتد، یعنی همینطوری یک پیامبری بیاید، کتاب با خودش بیاورد، مرده زنده بکند. آن حالت بهاصطلاح ختم مجادله در حد اینکه قوم بگویند تو این کار را انجام بده، یک کار خیلی عجیب و پیامبر همان کار را انجام دهد. چیزی که مدام در قرآن مثلاً میبینید که قوم پیامبر از او میخواهند. میگویند این کار را انجام بده یا آن کار را انجام بده، یا گنجی از آسمان بیاور و یا قسمتی از آسمان بر روی زمین بیفتد تا ما به تو ایمان بیاوریم. اینکه خیلی از قومها یک چنین انتظاراتی داشتند که اگر تو راست میگویی یک چنین کاری را انجام بده.
به نظر میرسد که مورد شتر صالح از همین دست مواردی است که این دفعه پیامبر اجابت کرد و قوم صالح، درواقع قوم ثمود (وقتی میگویم قوم صالح یعنی قومی که پیامبرش صالح است) نماد این ماجرا است که این کار فایدهای ندارد؛ یعنی شما اینکه یک قومی بیاید درحالیکه عصیانگر هستند، درکی از توحید ندارند، یعنی در سطح معنوی خیلی پایینی دارند زندگی میکنند، نمیشود اینها را با چنین بینهای هدایت کرد. بلکه درواقع قوم صالح همین بینه بلای جانش است. ممکن بود این آدمها عمر بیشتری بکنند. حضرت نوح بدون اینکه یک چنین چیزی را ارائه کند، ۹۵۰ سال به روایت قرآن رسالتش طول کشیده و قومش نابود نشدند، حرف با قومش زده است. اینکه یک چنین بینات خیلی قدرتمند و ظاهری ایجاد نشود، از یک جهاتی یک رحمتی برای آن قوم است. چون وقتی این بینه میآید و آنها ایمان نمیآورند و بلکه تخطی میکنند، حتی خود این اتفاقی که افتاده که از قوم خواستند که این شتر را اذیت نکنند و آنها آن را کشتند، این بلافاصله اینطور است که ظرف سه روز میبینید که صالح میگوید: سه روز وقت دارید و نابود میشوید «فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فِی دَارِکمْ ثَلَاثَةَ أَیامٍ ۖ ذَٰلِک وَعْدٌ غَیرُ مَکذُوبٍ» (هود/۶۵). درحالیکه قومی مانند قوم نوح نسلهای زیادی زندگی کردند و یک چنین اتفاقی نیفتاد؛ یعنی خیلی طول کشید که به یکجایی برسد که دیگر گفتند که از این قوم کسی دیگر ایمان نمیآورد، بنابراین نابود شدند. من تصورم این است که از همین اجزای داستانها، داستان قوم ثمود که در قرآن پراکنده است، این به ذهن آدم متبادر میشود که بالاخره این قوم در بینه و آیه بودن این شتر نمیتواند به هر کیفیتی شک کند. من بیمیل نیستم که این داستان را به همین شکل قبول بکنم ولو اینکه این بخش در قرآن نیامده که مثلاً قوم از صالح خواستند که شتری را از کوه بیرون بیاورد به این قرینه که «جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ» (فجر/۹). کلاً اهل شکافتن کوه بودند و بنابراین این بعید نیست که چیزی که میخواهند این است که کوه شکافته شود و مثلاً یک شتر از آن بیرون بیاید. شتر هم بهعنوان چیزی که برایشان جالب است، چون صحرانشین هستند و از این حرفها.
۳- ضرورت آمادگی پذیرش ایمان و مزاحمت بینه
میشود داستان را مطابق با روایات تصور کرد. قوم درخواست کردند و صالح این شتر را بیرون آورده و حالا این شتر، از قوم خواسته میشود بهعنوان آیهای که جلوی چشمشان است، یعنی هرروز این شتر و بینه را میبینند و یادآور این معجزهای است که صالح آن را انجام داده است و احتمالاً یادآور این عهدهایی که کردند که اگر یک چنین کاری را انجام دهی… بالاخره حتماً اگر چنین اتفاقی بیفتد و از یک پیامبری بخواهند که یک کار خیلی عجیبوغریبی انجام دهد، قبلش از آنها سؤال میکند که اگر من چنین کاری را انجام دهم، شما ایمان میآورید یا نمیآورید، بتها را کنار میگذارید و یا نمیگذارید و بالاخره بعداً این اتفاق میافتد.
بنابراین نکته این است که وجود این شتر آزاردهنده است. ماجرا بیشتر بر روی این قسمت تأکید دارد که یک بینهای ظهور کرده و قرار است همینطوری هرروز بچرد، گفته میشود: «یا قَوْمِ هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ» (هود/۶۴). شتر چطور میشود که مقامش این باشد که شتر خداست؟ یا از خیلی بزرگ بودنش به اینجا میرسد و یا اینکه اصلاً انگار یک مخلوق خاص خداست. آدم یک حس اینطور پیدا میکند که این به طور معجزهآسایی به وجود آمده است. این به همان داستانی که میگویند از کوه بهصورت معجزهآسا خلقشده و بیرون آمد، میخورد. اصلاً این اصطلاح «نَاقَةُ اللَّهِ» به نظر من بهاندازه کافی جای فکر کردن، دارد. بههرحال چنین ماجرایی است که یک قومی چیزی خواستند، اجابت شده و حالا حرف این است که «وَیا قَوْمِ هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَکمْ آیةً فَذَرُوهَا تَأْکلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَیأْخُذَکمْ عَذَابٌ قَرِیبٌ» (هود/۶۴). حالا اینها هرروز باید این بینه و معجزه را ببینند و این به آنها یک فشاری میآورد که یکچیزی خواستند و شد.
داستان قوم ثمود بیشتر از هر چیزی ویژگیاش در قرآن همین است که شما این داستان را ببینید و متوجه این بشوید که چرا و چطور هیچ فایدهای ندارد که وقتی یک عدهای وجودشان پذیرای ایمان نیست، زندگیشان طوری نیست که بتوانند ایمان بیاورند. شرک و توحید چیزی نیست که در یکلحظه شما بخواهید تصمیم بگیرید که میخواهید موحد و یا مشرک بشوید، یکجوری به سبک زندگی آدمها و گذشته آدمها و یکجوری کیفیت وجودشان ربط دارد؛ بنابراین به یکچشم بر هم زدنی اتفاق خاصی نمیافتد؛ بنابراین یک بینهٔ ظاهر و خیلی قوی چنین جلوی فردی بگذارید، وقتی آمادگی ایمان را ندارد که اکثر آدمهایی که با حرف و بینات کلامی وقتی قانع نمیشوند، با این قبیل چیزها معمولاً اتفاق خاصی نمیافتد. شاید چند نفرشان برای مثال یک ایمانی بیاورند ولی اکثریت قریب به اتفاقشان آمادگی ندارند؛ بنابراین خود آن بینه و این ماجرا خار چشم و مزاحمشان است.
ما یکچیزی امروزه داریم. اصطلاح جالبی هم نیست ولی مردم خیلی به کار میبرند. مثلاً میگویند: «یکچیزی که اعصاب آدم را خرد میکند.» میگویند که اینها هرروز از دیدن این شتر (شما چه چیز را از این آیه که میگوید: «فَذَرُوهَا تَأْکلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ» میفهمید؟ میگوید اصلاً یک خطری این شتر را تهدید میکند) تداوم یادآوری این است که این اتفاق افتاده است. یک فشاری را بر این قوم میآورد. من میخواهم بر روی این هم تأکید کنم که کاری که این شتر با آب میکند (حرف از خوردن و آشامیدنش است). شما فرض کنید که خود شتر این ذهنیت را به وجود میآورد که شتر در جایی است که آب کممصرف میشود و کم وجود دارد چون معمولاً شتر اصلاً یک حیوانی است که در چنین محیطهایی زندگی میکند؛ بنابراین یک محیط بیابانی را در نظر بگیرید که شتری که به وجود آمده و «نَاقَةُ اللَّهِ» است و بینه است و هیچ حرفی در بینه بودنش به نظر میآید که نیست؛ یعنی به غیر از اینکه دنبال آن باشند که بخواهند آن را نابودش کنند، بحثی با صالح ندارند که وقتی میگوید این آیت خداست و بینه است. بحثی با او نمیکنند، پذیرفتهشده است.
چیزی که آدم به نظرش میرسد این است که آن شرطی هم که گذاشته میشود که در سورهٔ دیگر در مورد داستان صالح آمده است که میگوید یک روز آب برای شما و یک روز برای شتر (شعرا/۱۵۵)، شاید بیشتر در واقع آن حس اینکه چه فشاری روی این قوم است را میدهد. یکجایی که آب کم است و یک روز قرار است که مثلاً شرب به این شتر اختصاص پیدا کند. مثلاً شما فرض کنید یک آدمی که تمام وجود و زندگیاش در جهتی است که با شرک و معصیت و بدکار بودن هماهنگی دارد، شما بیایید و یکچیزی را در وجود این بکارید، یک بینه برایش بیاورید، یکچیزی که هر وقت یاد آن بیفتد، او را مطمئن میکند که زندگیاش غلط است و آنطرف راست میگوید، مثلاً توحید درست و شرک غلط است. شما یک آدمی را که به یک حیاتی عادت کرده و حالا یک عنصر مثل اینکه یکچیزی در فکرش است، یک حقیقتی را دیده، یک عقیدهای که نمیتواند آن را انکار کند، یک حقیقتی آمده و کل سبک زندگی این آدم و همه وجودش را درواقع یکطوری زیر سؤال میبرد، این به نظر من خیلی ازنظر تمثیلی، تمثیل خوبی است از این شتر، چون ازنظر تمثیلی آب در اینجا یکطور حالت حیات است…
فرض کنید که آدمها، آدمهای سرخوشی هستند و همینطور زندگی میکنند. اصولاً شرک یکی از ویژگیهایش این است که راه را برای لذت بردن و اینکه کارهایی بکنند و سبک زندگی سرخوشانهای داشته باشند، باز میکند. به خاطر همین است که تقوایی در کار نیست و طرف همینطور بهاصطلاح در حالت فجور است. شما این آدمی که اینطور است، وجود این بینه، وجود این شور و نشاط را در زندگیاش تهدید میکند. بعضی از آدمهایی که عقلشان خوب کار میکند چنین مشکلی را دارند. مثل آن چیزی که در اشعار خیام میبینید؛ یک آدمی که دوست دارد مست باشد، دوست دارد به مرگ فکر نکند، ولی آنقدر عقل دارد که هرلحظه در حالت خوشی این به فکرش میرسد که مرگ است و آن خوشیاش زایل میشود. دقیقاً برای چنین آدمهایی که سرخوش هستند و در همان محیط شرکآلود اجتماع و وجود داخل خودشان در سرخوشی و لذت زندگی میکنند، شما یک بینه برایشان بکارید، این به غیر از اینکه حیاتشان را تحتفشار قرار بدهد و سرخوشیشان را از بین ببرد، حاصلی برایشان ندارد.
من احساسم این است که ازیکطرف، داستان صالح اینجور به نظر میآید که این شتر نماد همین بینه آوردن است، یک بینهٔ قطعی که به تقاضای خودشان آمده است و از آنطرف عکسالعملی که قوم هم نشان میدهد، دقیقاً همان چیز، همان بلایی که سر یک آدم میآید، وقتی آمادگی این را ندارد که ایمان بیاورد و بینهای برایش بیاوریم و عکسالعملی که نشان میدهد عکسالعمل طبیعی آدمهایی است که در چنین وضعیتی هستند؛ یعنی شتر یکطوری آب حیات اینها را، نصف آن را میبرد. شما تصور کنید که صحراست و یک روز آب مال این شتر است و این چیزی است که اینها را اذیت میکند. شما میتوانید از کل داستان صالح در قرآن این را بفهمید که بالاخره اینها از اینکه این شتر آزادانه بخورد و بیاشامد به آنها گویا فشاری وارد میشود. شاید به خاطر همین داستانهایی ساختند که این شتر خیلی آب میخورد و خیلی بزرگ بود. تصور اینکه چرا این قوم اذیت شده، شاید اینطور خواستند آن را توجیه کنند. بهطور تمثیلی به نظر میرسد که داستان شتر صالح، چنین چیزی را بیان میکند.
حضار: من از اول جلسه یکچیز را متوجه نشدم که شما گفتید که قوم ثمود که نیاکانشان قوم عاد بود…
به نظر میرسد که همهٔ شواهد اینطور است، مخصوصاً در عبارتی که شعیب میفرماید. اگر دقت کنید که این داستان به ترتیب تاریخ دارند ذکر میشوند. به خاطر اینکه شعیب میگوید: «أَنْ یصِیبَکمْ مِثْلُ مَا أَصَابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صَالِحٍ ۚ وَمَا قَوْمُ لُوطٍ مِنْکمْ بِبَعِیدٍ» (هود/۸۹) یعنی به ترتیب دارند میگویند. میگویند که ازنظر تاریخی قوم ثمود یکجوری جانشینان قوم عاد هستند و به نظر میآید که در منطقه عربستان بودهاند و این دو قوم اجداد اعراب در منطقهٔ شمال عربستان بیشتر زندگی میکردند، در حالی که قوم نوح در بینالنهرین بودند.
حضار: شما گفتید که خدا به حضرت نوح میگوید که ای نوح، دیگر هیچکس ایمان نمیآورد و همهٔ فرزندانت برای من فاجعه آفریدند (هود/۳۶). این حالا با نیاکان و اجداد آنها تناقضی ندارد؟
خیر. چه تناقضی میتواند داشته باشد؟ میگوید به غیر از آنان که تا به حال ایمان آوردند، کسی ایمان نمیآورد.
حضار: یعنی از کسانی که ایمان آوردند، این آدمهایی که بازهم ایمان نمیآورند را نابود میکنیم؟
بله. گفت از آدمهایی که تابهحال ایمان نیاوردهاند، کسی ایمان نمیآورد (هود/۳۶). برعکس آنکه اینطور نیست اگر ایمان آوردند، بعد همه… اگر اینطور بود که در دنیا همهٔ آدمها خوب میشدند.
حضار: حتی آیه آن هم است که بعد آن کسانی میآیند که دوباره…
بله؛ یعنی چیزی که قطعشده این است که آنهایی که خیلی بد هستند از آنها آدمهای خیلی بد متولد میشود. برعکسش هیچوقت درست نبوده و نیست.
حضار: یک سؤال راجع به آبوهوای آن منطقه که زندگی میکردند، فکر میکنم که قوم عاد در جای سالمتر و سبزتر زندگی میکردند حالا یا اینکه من اشتباه میکنم چون…
بله من فکر میکنم که آن حالتی که برای ثمود است برای عاد اصلاً نیست. من تأکیدم روی خشک بودن منطقه ثمود است. تأکید هم که نه. ولی اگر اینطور هم که باشد به نظرم یک مقدار…
حضار: حتی اگر خشک نبود هم بازهم کارشان را انجام میدادند؟
نه مهم نیست.
به نظر من یک جنبه تمثیلی قوی اینجا وجود دارد که در واقع شتر صالح نماد بینه است برای کسی که اعتقادی ندارد و آب خوردن شتر و چریدنش همانند سرخوشیای است که زندگی آنها را میخورد. ولی نمیتوانند آن را تحملش کنند و محیط روانی آدمها جدا از این داستان بهوضوح همینطور است. شما وقتی آدمی یک سبک زندگی دارد، دلیل قاطعی برایش ارائه کنید که سبک زندگیاش غلط است، غالباً فقط مزاحمش شدهاید و یکجوری شاید مرتکب فجور بیشتری بشود. شما الان بهطور مثال فکر کنید که یک کسی غرق در انحرافات در زندگی خودش است، مثلاً مشکل همجنسگرایی دارد. یک بینه برایش ارائه دهید که این همجنسگرایی چیز بدی است و او هم نتواند آن را انکار کند. این راحت نیست.
مثلاً مثالی که من معمولاً از آن استفاده میکنم، آدمی است که معتاد است یا آدمی که سیگار میکشد. بینهای برایش بیاوریم که این سیگار خوب نیست. خب چون ترک سیگار برایش سخت است زندگیاش را با این کار زایل میکنید. چون قبلاً با این کار خوش بود، حالا هر دفعه دارد لذت میبرد، این در ذهنش میآید که من دارم خودم را میکشم. یک آدم سیگاری که اصلاً گوش شنوایی ندارد، میگفت سیگارهایی در بازار است که این عکسهای ریههای روی پاکت سیگار را ندارد و قیمتش دو برابر است و من از آنها میخرم؛ که اینها حرفهای تسکیندهنده برای سیگاریها است که سیگار بکشند و بیخیال باشند. بینه آن بیخیال بودن را از بین میبرد. طرف زندگیاش سخت میشود. این شتر آبخوار و چرنده یکطوری بینهٔ مزاحم است. بینهای که آخرش هم اتفاقی که میافتد این نیست که طرف سبک زندگی خود را به خاطر این بینه از بین ببرد، یک کار خیلی بدتر از آن را میکند. یک آدمی تا یکلحظهای فکر کنید سیگار میکشد و چون مطمئن نیست که این سیگار کشیدن کار نامعقولی است، کارش بهجایی نرسیده که از دستور عقل خودش در زندگیاش تخطی کرده باشد، حالا اگر شما به چنین انسانی بینهای را ارائه بدهید که این سیگار کشیدن تو، کار صددرصد کار نامعقولی است و اگر تو آدم عاقلی باشی، کنار میگذاری. وقتی کنار نمیگذارد علیه عقل خود کاری را انجام داده است و یک آسیب اساسی میبیند؛ که ممکن است در جاهای دیگر از عقل خود تبعیت نکند؛ بنابراین درخواست معجزه و بینهای به این شکل که شتری از کوه بیرون بیاور، یا چیزی از آسمان بیاور و بر روی زمین بینداز و از این قبیل کارها، عاقبتش این است که اینها شتر را میکشند. عقل آنها و آن قسمت تشخیص بینهشان نابود میشود و باید یکطوری این را خاموش بکنند. برای اینکه میخواهند زندگیشان را بکنند. طرف میخواهد سیگار را بکشد پس این عکسها را هم چاپ نکنیم.
در خیلی از موارد وظیفه آدم است که به کسی که کار نامعقول میکند، سعی کند هشدار دهد. اتفاقاً فکر میکنم اصل ماجرا این است که تا وقتیکه کلامی است، حالت بینه صد درصد نشده است. طرف یکجوری معمولاً در بحث کلامی میتواند از زیر بینه بودن استدلالها فرار کند. به نفع طرف است، یک عدهای که در واقع امکان ایمان آوردن را دارند، مثلاً فرض کنید امکان ترک سیگار را دارند، ارادهٔ ترک آن را دارند، مصرفشان بالا نیست و شما همینطور با حرف زدن او را قانع میکنید و او سیگار را ترک میکند. آنهایی هم که قدرتش را ندارند، خوب است که اینچنین چیزهایی برایشان باز باشد. اتفاق خیلی بد چیزی است که یکجوری علیه این بینه و قسمت عقل خودشان، آدمها قیام بکنند و قوم ثمود علیه این بینه قیام میکند. شما در این جمله خطری که این شتر از لحظهٔ اول تهدید میکند را میبینید؛ که میگوید «وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ/فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فِی دَارِکمْ ثَلَاثَةَ أَیامٍ ۖ ذَٰلِک وَعْدٌ غَیرُ مَکذُوبٍ» (هود/۶۴-۶۵). بینه خیلی بزرگ بوده و مخالفت اینها و کشتن این شتر ظرف سه روز بوده که مهلت دارید. درواقع اگر این بینه نبود، شاید سه سال یا شاید سی سال مهلت داشتند برای اینکه حرفها را گوش بدهند و شاید آدمهای دیگری از میانشان حرفی را متوجه میشد. بههرحال بهمحض اینکه خیلی سریع میگوید «فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فِی دَارِکمْ ثَلَاثَةَ أَیامٍ» (هود/۶۵) در این قسمت ریتم این عبارت بسیار تند است و سه روز هم بیشتر فرصت نیست که عذاب بیاید و میگوید «ذَٰلِک وَعْدٌ غَیرُ مَکذُوبٍ/فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّینَا صَالِحًا وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَمِنْ خِزْی یوْمِئِذٍ ۗ إِنَّ رَبَّک هُوَ الْقَوِی الْعَزِیزُ» (هود/۶۵-۶۶). وقتیکه این عذاب آمد، ما صالح و کسانی که ایمان داشتند را نجات دادیم و خداوند قوی و عظیم است و به این ناحیه عذابی نازل شد که با عنوان «الصَّیحَةُ» (هود/۶۷) از آن نامبرده میشود که حالا زلزله است یا صاعقه است و یا هر چیز دیگری است.
«کأَنْ لَمْ یغْنَوْا فِیهَا ۗ أَلَا إِنَّ ثَمُودَ کفَرُوا رَبَّهُمْ ۗ أَلَا بعداً لِثَمُودَ» (هود/۶۸). من اینجا به این اشاره میکنم که در انتهای این داستانها، یک عبارتهایی به این شکل میآید که « أَلَا بعداً لِعَادٍ قَوْمِ…». میگوید اینجا برای حالت اختصاصی قوم ثمود، در آخر داستان شعیب، گفته میشود که: «أَلَا بعداً لِمَدْینَ کمَا بَعِدَتْ ثَمُودُ» (هود/۹۵) یکبار دیگر به این حالت لعنت و چیزی که برای ثمود است.
حضار: قبل از شروع داستان بعد، بینه حضرت صالح درواقع همان شتر شد؟
این داستان موردی است که به نظرم میآید از مواردی است که پیامبر اجابت کرده است و بینهای که آنها از او خواستند را آورده است.
حضار: بودند که گفتند که ما اصلاً بینهای ندیدم…
من کلاً از اول نظر شما را به بینه در این سوره جلب کردم. اصلاً این داستانها بهوضوح بر روی بینه میچرخند؛ یعنی اگر بخواهم بینهٔ قوم نوح و هود و ثمود را با همدیگر مقایسه کنم، قوم نوح اینطور است که میگوید ما این بینه تو را قبول نداریم. به نظر من دو حالت است: یکی اینکه من قبول دارم که چیزی به اسم بینه وجود دارد و اگر تو بیاوری من ایمان میآورم. حالت دوم این است که بگوییم ما بینهای ندیدهایم. این چیزهایی که تو آوردی برای ما بینهای نیست.
قوم نوح اصلاً به نظر میآید که در این باغ نیست. این برای خودش حرفش را میزند و او میگوید مثلاً لباستان پاره است؛ یعنی ذهنیتشان در حدی است که به نظر میرسد این قوم، اصلاً مفهوم بینه را نمیفهمد. اصلاً حرفهایشان یکطوری در این باغ نیست. قوم هود میفهمد ولی بینه را متوجه نمیشود. به نظر میرسد که هود در موضعی شبیه به پیامبر است. حرف میزند، انگار استدلال میکند و آنها هم میگویند که این بینه نیست. قوم ثمود اینطور است که اگر بینه بیاوری، ما قبول داریم. این دو قوم از قوم نوح به نظر پیشرفتهتر است. اینطور نیست که اصلاً متوجه نشوند که بینه چیست و یا درک به این شکل را نداشته باشند. مسئله محوری داستان، ارائهٔ مسئلهٔ بینه است و اوج آن داستان ثمود است. داستان ثمود، داستان ارائهٔ بینه در قرآن است که به درد نمیخورد و اینکه پیامبر هم فکر نکند که اگر اتفاقی بیفتد، غیر از قرآن، شقالقمری انجام بشود، آب از آب تقریباً تکان نمیخورد و فوقش یک الی دو نفر ایمان میآورند. نقطه عطفی در این ماجرا هیچوقت اتفاق نمیافتد. آن یک قوم یونس هم که ایمان آوردند، اصلاً یونس رفته بود و بینهای در کار نبود؛ یعنی این ماجراها تقریباً بیشتر یک چیزهای درونی است و احتیاج به زمان دارد. شاید یک تحولات اجتماعی، اینجور ایمانهای دستهجمعی مکانیسمش جور دیگری است. یک صلاحیتهایی در قوم به وجود میآید، بالاخره یک صلاحیتهایی دارند، قطعاً اینجور بوده است که قوم یونس خیلی از ایمان دور نبودند، یعنی یک صلاحیتهایی داشتند که بالاخره رسالت پیامبر را توانستند بپذیرند.
۴- ماجرای ابراهیم و بخش تسکینی (relief) سورهٔ هود
به سراغ داستان بعد میرویم. داستان بعدی، یکدفعه جور دیگری شروع میشود که از هر نظر، اصلاً ماجرا چیز دیگری است؛ یعنی قطعهٔ اول داستان بعدی، فضای دیگری جدا از این داستانها دارد. مسئلهٔ بینه اصلاً در آن نیست. شما سه داستان قبلی را وقتی نگاه میکنید، جملهٔ اول این است که پیامبر را پیش قومش فرستادیم. جملهٔ اول اینیکی داستان این است که ملائکه را بهپیش پیغمبر در یک سطح آسمانی فرستادیم [«وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِیمَ بِالْبُشْرَیٰ قَالُوا سَلَامًا ۖ قَالَ سَلَامٌ ۖ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ» (هود/۶۹)]. من نمیدانم ایندفعه چندمین بار است، چیزی که مشخصاً در ذهنم است که در مورد سورهٔ آلعمران این حرف را زدم که قرآن هیچوقت انگار یکجوری رضایت نمیدهد به اینکه یک تعداد زیادی تصاویر و داستانهای بد را کنار هم بگذارد. این روایت جالبی است که میگوید یکجوری که وقتی نیکان ذکر میشوند رحمت خدا نازل میشود و وقتی از بدکاران صحبت میکنیم و داستانهایشان را میگوییم، زمینه ایجاد میشود و غضب خداوند نازل میشود. من در توضیح سورهٔ آلعمران در توضیح آن بخش میانیاش که داستان حضرت عیسی است، از رفتارهای بینهایت زشت منافقانه که مثل یک تابلوی زشت است، گفتهشده است و توضیح دادهایم که مشاهده میکنیم که در آنیک نوری به وجود میآید.
شما داستان نوح و ثمود و آدمهای بیعقل و حرفهای احمقانهٔ زمان آنها را شنیدهاید و بعد قرار است که فجیعترین صحنههای مربوط به حضرت لوط را ببینید. این وسط یک اتفاق مقدس، یک خانوادهٔ مقدس، ظهور ملائکه، بشارت بهوجودآمدن اسحاق همواره وجود دارد و یک نوری در وسط این سیاهیها همواره وجود دارد که ما انسانها در آن داستانهای اقوام تبهکار گذشته، غرق نشویم. در معنای واقعی کلمه، قسمت اول این داستان در آسمان میگذرد، گویی در آسمان اتفاقاتی در حال افتادن است و روی زمین نیستند؛ یعنی موجودات آسمانی است. ابراهیم یک موجود آسمانی است و یک آدم بلندمرتبهای است و روح بلندمرتبهای دارد که ۹۹/۹ درصد وی روح است؛ یعنی جسم کوچکی دارد و تماماً روح است. عبارت اول این است: «وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِیمَ» (هود/۶۹). رسل به نزد قومشان میآمدند که در اینجا فرشتهها به نزد ابراهیم آمدند و گویی در آن بالاها آسمان یک اتفاقاتی در حال افتادن است؛ اما هیچچیز بدی وجود ندارد. «قَالُوا سَلَامًا ۖ قَالَ سَلَامٌ ۖ» (هود/۶۹)، در آسمان گویی اوضاع بسیار مناسب است. «فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ» (هود/۶۹).
این داستان را میدانید که ابراهیم برای آنها گوسالهٔ چاقی را انتخاب میکند و به نزد آنها میآورد، اما آنها نمیخورند و ابراهیم کمکم از اینها میترسد، گویی اوضاع خیلی جور نبوده و اینها نهایتاً قرار است قوم لوط را از بین ببرند. میگویند: «قَالُوا لَا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَی قَوْمِ لُوطٍ» (هود/۷۰)، یعنی اینکه نترس ما به سمت قوم لوط فرستاده شدهایم. «وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِکتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ یعْقُوبَ» (هود/۷۱) همسرش خندیده و به وی پیشنهاد اسحاق و یعقوب را میدهند. همسرش به ملائکه میگوید که من نازا هستم و شوهرم پیر است «قَالَتْ یا وَیلَتَی أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَذَا بَعْلِی شَیخًا ۖ إِنَّ هَذَا لَشَیءٌ عَجِیبٌ» (هود/۷۲). ملائکه پاسخ میدهند: «قَالُوا أَتَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ ۖ» (هود/۷۳) از امر خداوند تعجب میکنید. در ابتدای سورهٔ کهف این گفته میشود که آیا فکر میکنید این داستان کهف، چیز عجیبی است؟ «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکهْفِ وَالرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنَا عَجَبًا» (کهف/۹) در کارهای خداوند چیز عجیبی وجود ندارد. «رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ عَلَیکمْ أَهْلَ الْبَیتِ ۚ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ» (هود/۷۳). به الفاظ و به توضیحات در این قسمت نگاه کنید، گویی این چیزی است که خداوند میخواهد؛ اما قومها و رفتارهایشان آن چیزی نیست که خداوند میخواهد. در اینجا ملائکه هم با خداوند در حال صحبت کردن هستند. صفاتی از خداوند ذکر میشود، یعنی صفت حمید و مجید است آنها میگویند: «رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ عَلَیکمْ أَهْلَ الْبَیتِ» (هود/۷۳) آنها در بهشت کلامشان سلام است؛ و انسانی که ایمان آورده و از یکسری مرزها عبور کرده، جایگاهش بهشت است و در بهشت زندگی میکند. اتفاقی که در این بخش است، آرامشی است که در این بخش از این داستان است. درعینحال نقشی که این قسمت بازی میکند، آن قسمت نورانی و معنوی وسط این داستانهاست که واقعاً وسط هم قرارگرفته. این را هم که اشاره کردم که به صورت تلویحی آن نقش تکوینی ظهور انبیا رو اشاره میکند، بحث تکریم مقام انبیاء را بیان میکند و ظهور انبیاء را تأکید میکند. نسلهایی از بین میرود، اما خداوند آن نسل را از بین نمیبرد بلکه نسلی را هم ایجاد میکند که نسلی که اینجا ایجاد میشود باعث ظهور حضرت موسی در قوم بنیاسرائیل و نهایتاً ظهور حضرت مسیح میشود و از همین اسحاقی که در اینجا وعده میشود. «وَمِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ یعْقُوبَ» (هود/۷۱) که یعقوب همان اسرائیل است، نسل بنیاسرائیل ایجاد میشود که در انتها به ظهور مسیح منجر میشود.
وارد داستان لوط میشویم، وقتیکه ابراهیم به آرامش رسید، «وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَی» (هود/۷۴) و این بشارت را به او دادیم، «یجَادِلُنَا فِی قَوْمِ لُوطٍ» (هود/۷۴) شروع به مجادله کردن کرد که برای قوم لوط فرصتی بگیرد. یک جملهٔ زیبایی در سورهٔ عنکبوت وجود دارد که از ابراهیم به ملائکه میگوید: «إِنَّ فِیهَا لُوطًا» (عنکبوت/۳۲) اینها میگویند که ما آمدهایم تا قوم لوط را نابود کنیم، گفته میشود که لوط اینجاست، «نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِیهَا» (عنکبوت/۳۲) ما بهتر میدانیم که چه کسی آنجاست. چیزی که در کلام فرشتگان وجود دارد این است که قرار است که کل قوم لوط از بین بروند و ابراهیم به نحوی نگران خود حضرت لوط است، آنها حرف خود را دقیقتر میکنند، آنها نجات پیداکرده و بقیه نابود میشوند.
«إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ» (هود/۷۵). من یکبار در مورد این ماجرا که ازنظر فرقهای چه بحثهایی در موردش میشود، صحبت کردهام و لازم نیست که دیگر در موردش اشاره کنم. «یا إِبْرَاهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هَٰذَا ۖ إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّک ۖ وَإِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذَابٌ غَیرُ مَرْدُودٍ» (هود/۷۶) این حکم نهایی داده میشود که این امر پروردگارت است که این عذاب قابل رد نیست و قابل بازگشت نیست. پس در مواردی که پیامبری یا کسی دعا کند و درخواست کند که به تأخیر میافتد، اما در این مورد این عذاب غیرقابل تأخیر نیست. در ادبیات و سینما و روایت معاصر یک اصطلاح وجود دارد که relief [تسکین/آسودگی] نامیده میشود که گفته میشود که شما نمیتوانید با یک داستان اکشن، یا یک داستان ترسناک هی مردم را بترسانید، زیرا که آنها به ریلیف نیاز دارند و باید یک مقدار حدود پنج دقیقه آرامش ایجاد کرده و بعد از آن دوباره بخواهید آنها را بترسانید و نمیشود که سطح آدرنالین خون را اینقدر بالا نگه داشت؛ که داستان حضرت ابراهیم در اینجا مثل یک ریلیفی است که بتوان تحمل داستان بعدی را داشته باشیم که ملائکه رفتهاند تا قوم لوط را عذاب کنند و قوم لوط آمدهاند تا اینها را از لوط بگیرند به خاطر اینکه به آنها تجاوز بکنند.
۵- داستان لوط
«وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِیءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَقَالَ هَذَا یوْمٌ عَصِیبٌ» (هود/۷۷) وقتی اینها به نزد حضرت لوط آمدند «سِیءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَقَالَ هَذَا» (هود/۷۷)، به او حس خوبی دست نداد، به نظر میاید که اینها بعداً اعلام میکنند که ما برای عذاب آمدیم ولی مثل اینکه از اول وقتی لوط آنها را دید، به دلش بد افتاد. از فضای داستان اینطور برمیآید که آنها جوانان بسیار زیبا و رعنایی هستند و شاید به این علت به وی حس بدی دست داد و این حرف رو زد که انگار میداند شاید این اتفاقات قرار است بیفتد. «وَجَاءَهُ قَوْمُهُ یهْرَعُونَ إِلَیهِ وَمِنْ قَبْلُ کانُوا یعْمَلُونَ السَّیئَاتِ» (هود/۷۸) قومش شتابان به سراغ او آمدند؛ «قَالَ یا قَوْمِ هَؤُلَاءِ بَنَاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکمْ ۖ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَلَا تُخْزُونِ فِی ضَیفِی ۖ أَلَیسَ مِنْکمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ» (هود/۷۸) که او میگوید اینها همه دختران من هستند و «أَطْهَرُ لَکمْ» برای شما پاکیزهتر هستند، تقوا داشته باشید و من را در حضور مهمانهایم خوار نکنید. «أَلَیسَ مِنْکمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ» آیا در میان شما مرد رشیدی نیست؟ سر این موضوع بحثهای فراوانی شده است که آیا منظور از بناتی، دختران خودش است که من فکر میکنم که خیلی بحث جالبی نباشد.
ظاهر آیه اینطور است که میگوید، بناتی یعنی دختران من، اگر در تورات هم بخوانید میبینید که گفتهشده است که لوط دو دختر یا شاید بیشتر داشته باشد. ظاهرش همین است و من نمیدانم که چرا بعضی از افراد میخواهند این موضوع را طور دیگری توجیه کنند. آنها اینطور فکر میکنند که آنها افرادی هستند که گویی میخواستند بهصورت دستهجمعی تجاوز کنند، چه طور ممکن است که لوط به آنها بگوید بهجای اینکه به آنها تجاوز کنید بیایید و به دختران من تجاوز کنید؛ اما شما میتوانید اینطور تصور کنید که ماجرا این است که آنها آمدهاند و میخواهند مهمانها را بگیرند و دوتا جوان در اینجا وجود دارد که آنها میخواهند این کار انجام بدهند. ما که نمیدانیم که مجلس آنها چطور است، گویی آنها یکی را آوردهاند مراسم آنها اینطور است که او این کار را بکند و اشکالی هم ندارد که او این کار را بکند؛ و اینجا منظور لوط از بناتی این است که بهجای اینکه آن کار را انجام بدهد، به معنای ازدواج، یکی از دختران خود را در اختیار آنها قرار بدهد که خیلی بحث جالبی نیست.
یک عده تفسیرشان این است که بناتی بهطورکلی یعنی جنس مؤنث و منظور از دختران یعنی تمام این دختران که اینجا هستند، چرا میخواهید این کار را انجام بدهید؟ آنها میگویند: «قَالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِی بَنَاتِک مِنْ حَقٍّ» (هود/۷۹) ما اصلاً با دختران کاری نداریم «وَإِنَّک لَتَعْلَمُ مَا نُرِیدُ.» (هود/۷۹) و تو میدانی منظور ما چیست. «قَالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلَی رُکنٍ شَدِیدٍ» (هود/۸۰) اینکه در لحظههای آخر که قوم در حال مجازات میشود یکچیزی پیش میآید که لوط که بسیار صبور بود میگوید: «لَوْ أَنَّ لِی بِکمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلَی رُکنٍ شَدِیدٍ» (هود/۸۰) ای کاش که من یک قدرتی داشته باشم که بتوانم مقابله بکنم که بلافاصله، مثل اینکه دعایی کرده باشد و آرزویی کرده باشد، بلافاصله آنها میگویند: «قَالُوا یا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّک» (هود/۸۱) ما همان چیزی هستیم که تو میخواهی، ما همان قوت و رکن شدید که تو میخواهی هستیم.
«إِنَّا رُسُلُ رَبِّک» (هود/۸۱) او نگران است که آنها به این رسل رب دست بیابند و به او دلداری میدهند که «لَنْ یصِلُوا إِلَیک» (هود/۸۱) به تو دست پیدا نمیکنیم. شبانه اهل خودت را خارج کن «وَلَا یلْتَفِتْ مِنْکمْ أَحَدٌ إِلَّا امْرَأَتَک» (هود/۸۱) کسی را به غیر از همسرت جا نگذارید. بعضی دیگر این را اینطور ترجمه میکنند منظور همین است که همسر لوط اینجا جا ماند «إِنَّهُ مُصِیبُهَا مَا أَصَابَهُمْ ۚ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ» (هود/۸۱) که همین بلایی که سر آنها آمد سر او هم میآید. «إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ ۚ أَلَیسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ» (هود/۸۱) موعد آنها صبح است آیا صبح نزدیک نیست؟ این عبارت جدا از داستان، زیبا است.
حضار: … [سؤال نامفهوم دربارهٔ فضای سیاه این قسمت از داستان و بعید بودن این کار از یک پیامبر]؟
من خیلی نمیدانم که چرا این چیز بدی است و مشکل دارد. شما داستان لوط را در تورات شنیدهاید. انگار دختران خیلی تمایل دارند. اگر داستان شعیب و دختران شعیب را شنیده باشید، ظاهر داستان این است که شعیب دختر خودش را به یک نفر میدهد ولی پشت ماجرا چیز دیگری وجود دارد. یکلحظه تخیل خودتان را اینطور باز کنید که دو جوان را آوردهاند که قرار است آنها به فرستادهها تجاوز کنند و لوط هم میداند که دخترانش به این جوانها تمایل دارند. قسمتی که مبهم است را خیلی پیچیده نکنید و من خیلی تمایل ندارم که وارد این بحث شوم. بعضی از افراد از آنجایی که به این داستان احساس خوبی ندارند میگویند منظور از بناتی، دختران من، یعنی تمام دخترانی که در کرهٔ زمین است، میباشد ولی من فکر میکنم که اگر مقداری تخیلتان را به کار بگیرید ماجرا بهتر از این هم میباشد؛ یعنی اولاً مسئلهٔ تجاوز دستهجمعی نمیباشد و بعد ممکن است که این افرادی که آمدهاند این کار را انجام بدهند با این دختران آشنایی قبلی داشتهاند.
حضار: این آیه بیشتر نشان میدهد که منظورش جنس زن است…؟
من به دلیل اینکه در تورات، دختران لوط ماجرای وحشتناکی دارند… منظور این است که وقتی آن داستان را میخوانیم بعید به نظرش نمیرسد که منظور لوط دختران خودش است. ولی خارج از موضوع داستان است یکچیز کاملاً فرعی که نتیجهٔ داستان به آن ربطی ندارد، هر حالتی که آن را ترجمه کنید، فرقی نمیکند. داستان همان داستان است. ظاهر داستان بناتی است و داستان تورات هم هست و آنچه در ذهن آدم ایجاد میکند که اگر هم منظور همهٔ دختران باشد مشکل خاصی نیست مثل اینکه مردی بگوید همهٔ دختران این قوم، مانند دختران من هستند.
«فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا» (هود/۸۲) دوباره وقتی فرمان خداوند رسید که «جَعَلْنَا عَالِیهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَیهَا حِجَارَةً مِنْ سِجِّیلٍ مَنْضُودٍ/ مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّک ۖ وَمَا هِی مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ» (هود/۸۲/۸۳) و این داستان هم با عذاب قوم لوط تمام شد. من بعداً در مورد قوم لوط یکی دو نکته بیان میکنم، فعلاً اجازه بدهید داستانی از حضرت شعیب برایتان بگویم زیرا نکات مشترکی بین داستان لوط و شعیب وجود دارد.
۶- داستان شعیب و مشکلات جدید اجتماعی
« وَإِلَی مَدْینَ أَخَاهُمْ شُعَیبًا ۚ قَالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکمْ مِنْ إِلَٰهٍ غَیرُهُ ۖ وَلَا تَنْقُصُوا الْمِکیالَ وَالْمِیزَانَ ۚ إِنِّی أَرَاکمْ بِخَیرٍ وَإِنِّی أَخَافُ عَلَیکمْ عَذَابَ یوْمٍ مُحِیطٍ» (هود/۸۴)، «وَیا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِکیالَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ» (هود/۸۵) همینجا باید یک مقدار تعجب کرد که در کل پیام پیامبران این نکته وجود دارد که میگفتند خداوند را عبادت کنید، غیر از خدا را عبادت نکنید، استغفارکنید، توبه کنید و انسان بیشتر انتظار دارد که بحث در مورد شرک و یا توحید باشد. ولی کل بحث شعیب با قوم خودش در مورد خریدوفروش است. اولین جملهای که بعد از دعوت به توحید میگوید: «وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ» (هود/۸۵) میگوید که مراقب ترازو و میزان باشید، شمارا به خیر دعوت میکنم و از عذاب بر حذر میدارم، ترازوها را خوب درست کنید، از مردم مالشان را نگیرید «بَقِیتُ اللَّهِ خَیرٌ لَکمْ إِنْ کنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ۚوَمَا أَنَا عَلَیکمْ بِحَفِیظٍ» (هود/۸۶) آن چیزی که از خداوند باقی میماند بهتر است «وَمَا أَنَا عَلَیکمْ بِحَفِیظٍ» من نگهدارندهٔ شما نیستم؛ و در کل، در مورد مسائل اقتصادی است. «قَالُوا یا شُعَیبُ أَصَلَاتُک تَأْمُرُک أَنْ نَتْرُک مَا یعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِی أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ ۖ إِنَّک لَأَنْتَ الْحَلِیمُ الرَّشِیدُ» (هود/۸۷) این آیه بسیار جالب است که اینها آدمهایی هستند که در آخر میگویند «قَالُوا یا شُعَیبُ مَا نَفْقَهُ کثِیرًا مِمَّا تَقُولُ» (هود/۹۱) که اکثر چیزهایی که میگویی را نمیفهمیم. آنها یکچیزی فهمیدهاند که شعیب یک نمازی میخوانده که این نماز بسیار مهم است که نمیگذارد مشرک باشد. یک ستایشی از نمازخواندن شعیب در اینجا است که حتی این ابلهان هم فهمیدند که نماز وی چه کیفیتی دارد و ببینید که او چطور نماز میخوانده که اینها با تمام حماقت خود فهمیدهاند و یا حداقل شک کردهاند که میگویند: «أَصَلَاتُک تَأْمُرُک أَنْ نَتْرُک مَا یعْبُدُ آبَاؤُنَا» (هود/۸۷). یک آیهای در قرآن وجود دارد که میگوید: «إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَیٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکرِ» (عنکبوت/۴۵) همین آیهٔ « إِنَّ الْحَسَنَاتِ یذْهِبْنَ السَّیئَاتِ» (هود/۱۱۴) که در همین سوره است. کارهای خوب کارهای بد را از بین میبرد، انگار که کار خوب یک شخصیتی دارد که کارهای بد را نابود میکند و از میدان به درمیکند.
فعل امر به نماز به قوم نفهم شعیب مطرحشده که میگویند ما نمیفهمیم. « أَصَلَاتُک تَأْمُرُک أَنْ نَتْرُک مَا یعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِی أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ» (هود/۸۷) این نماز تو است که به تو امر میکند که چیزهایی که ما و اجداد ما میپرستیدند را نپرستی و با اموال خودت هر کاری را که میخواهی انجام بدهی. چونکه به تو مرتباً ایراد میگیرد که این کار را بکنید و این کار را نکنید و اینها استنباطشان این است که مال خودم است و هر کار که میخواهم انجام میدهم. « إِنَّک لَأَنْتَ الْحَلِیمُ الرَّشِیدُ» (هود/۸۷) که حالت استهزا دارد.
«وَرَزَقَنِی مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا» چون اینها در شغلشان که طلب رزق است، دچار اختلال هستند، تأکید شعیب بر این است که «قَالَ یا قَوْمِ أَرَأَیتُمْ إِنْ کنْتُ عَلَیٰ بَینَةٍ مِنْ رَبِّی وَرَزَقَنِی مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا» (هود/۸۸) خدایا من طلب رزق پاک و حلال و طیبه از تو دارم. « وَمَا أُرِیدُ أَنْ أُخَالِفَکمْ إِلَیٰ مَا أَنْهَاکمْ عَنْهُ ۚ إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ ۚ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ ۚ عَلَیهِ تَوَکلْتُ وَإِلَیهِ أُنِیبُ» (هود/۸۸) نمیخواهم با شما مخالفت کنم، اما میخواهم به اصلاح شما بپردازم و توکل کردم بر خدا «وَیا قَوْمِ لَا یجْرِمَنَّکمْ شِقَاقِی أَنْ یصِیبَکمْ مِثْلُ مَا أَصَابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صَالِحٍ ۚ وَمَا قَوْمُ لُوطٍ مِنْکمْ بِبَعِیدٍ» (هود/۸۹) ذکر میکند که شما مانند آن قومهای قدیم نباشید و دچار عذاب نشوید. «وَاسْتَغْفِرُوا رَبَّکمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیهِ ۚ إِنَّ رَبِّی رَحِیمٌ وَدُودٌ» (هود/۹۰) دعوت به استغفار. «قَالُوا یا شُعَیبُ مَا نَفْقَهُ کثِیرًا مِمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَاک فِینَا ضَعِیفًا ۖ وَلَوْلَا رَهْطُک لَرَجَمْنَاک ۖ وَمَا أَنْتَ عَلَینَا بِعَزِیزٍ» (هود/۹۱) اکثر این چیزهایی که میگویی را اصلاً نمیفهمیم. چه قدر صادقانه! این «ضَعِیفًا» یعنی چیزی که اینها میفهمند این است که اینها قویتر هستند و او ضعیفتر است واژهٔ «لَرَجَمْنَاک» که قوم نوح زیاد میگفتند. چیزی که آنها میفهمند این است «فینَا ضَعِیفًا» که از شعیب برتر و داناتر هستند. «وَلَوْلَا رَهْطُک لَرَجَمْنَاک ۖ وَمَا أَنْتَ عَلَینَا بِعَزِیزٍ» (هود/۹۱) و به وی میگویند اگر خانوادهات نبود سنگسارت میکردیم و برای تو احترامی قائل نیستیم.
جواب شعیب از جهتی بسیار تکاندهنده است. او را تهدید به مرگ میکنند، اما چیزی که او را ناراحت میکند و به او برمیخورد این است که احساس میکند که آنها حرفی که زدهاند انگار به خداوند توهین کردهاند. شعیب میگوید من مرتباً میگویم که از جانب خدا آمدهام. «قَالَ یا قَوْمِ أَرَهْطِی أَعَزُّ عَلَیکمْ مِنَ اللَّهِ وَاتَّخَذْتُمُوهُ وَرَاءَکمْ ظِهْرِیا ۖ إِنَّ رَبِّی بِمَا تَعْمَلُونَ مُحِیطٌ» (هود/۹۲) علت اینکه شما میخواهید من را سنگسار میکنید این نیست که من خداپرست هستم، شعیب نمیگوید که مرا سنگسار کنید یا نه بلکه اعتراضش این است که «أَعَزُّ عَلَیکمْ مِنَ اللَّهِ» (هود/۹۲) آیا خانوادهٔ من برای شما عزیزتر از خداوند هستند؟ «وَاتَّخَذْتُمُوهُ وَرَاءَکمْ ظِهْرِیا» (هود/۹۲) و یا انگار خداوند را پشت سرخود قرار دادهاید. «إِنَّ رَبِّی بِمَا تَعْمَلُونَ مُحِیطٌ» (هود/۹۲) این آیه باز تکرار میشود، «وَیا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَی مَکانَتِکمْ إِنِّی عَامِلٌ ۖ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یأْتِیهِ عَذَابٌ یخْزِیهِ وَمَنْ هُوَ کاذِبٌ ۖ وَارْتَقِبُوا إِنِّی مَعَکمْ رَقِیبٌ» (هود/۹۳) و تعداد زیاد کلمهٔ «عمل» و آزمایش پس دادن در دنیا باز هست که نکتهٔ اصلی این آیه و تم اصلی سوره است. «کاذِبٌ» اینکه شما کار خود را انجام بدهید و من کار خودم را انجام میدهم.
«وَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّینَا شُعَیبًا وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَأَخَذَتِ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیحَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دِیارِهِمْ جَاثِمِینَ» (هود/۹۴) در اینجا با همان واژهٔ «الصَّیحَةُ» به عذابشان اشاره میشود؛ و «الصَّیحَةُ» اسمی برای عذابی است که بر آنها نازل میشود. در داستان لوط و ابراهیم اصلاً اشارهای به دعوت آنها نمیشود. آخر داستان را میبینیم. در بقیهٔ داستانها پیامبران آمده میگویند که خدا را عبادت کنید، این کار را انجام دهید و یا آن کار را انجام ندهید، اما اینجا داستان این است که جمع میشوند و در آنجا لوط میگوید «هَؤُلَاءِ بَنَاتِی» بعد هم عذاب نازل میشود.
۷- داستانهای لوط و شعیب و انواع انحراف
در داستان لوط و شعیب به نظر میرسد که بیشترین درگیری آنها بیشتر از هر چیزی با سبک زندگی این افراد است تا مجادله و اینها. آیهٔ «وَاسْتَغْفِرُوا رَبَّکمْ» (هود/۹۰) در داستان شعیب وجود دارد ولی به تأخیر افتاده؛ اما داستان بهصورت ناگهانی به سراغ «وَلَا تَنْقُصُوا الْمِکیالَ وَالْمِیزَانَ» (هود/۸۴) میرود. این تمدنها که پیشرفت میکنند یکجوری این ماجرای بتپرستی به حاشیه میرود. واقعیت این است که بتپرستی همیشه در حاشیه است. عامل بتپرستی یک مسئلهٔ فکری نیست، بلکه یکچیزی در درون آدمها است. این دو داستان متأخر که تعریف شد، درگیری لوط و شعیب با قومش را در دو سطح مختلف با سطح زندگیشان نشان میدهد.
حال دو جور انحراف در سطح زندگی آنها وجود دارد یکی در سطح فیزیولوژی و چیزهای طبیعی است که قوم لوط نشانهاش هستند. به عنوان مثال در فلسفه دو سطح وجود دارد، سطح حقیقی، سطح اعتباری. مالکیت و اقتصاد، اعتباری است. قوم لوط در حقیقت یک انحراف دارند. غریزهشان منحرف شده و بهجای تمایل به زنان به مردان تمایل دارند. در قوم شعیب در سطح دوم یک اتفاقی افتاده. ممکن است هیچ خطای جسمانی هم مرتکب نشوند، اما در روابط اجتماعی، مالکیت و قسمت اعتباری زندگی مشکل دارند. این دو در کنار هم یکجور دو سطح انحراف را نشان میدهند. انگار پیامبران همان جور که تمدنها در حال پیشرفت است، بیشتر از آنکه درگیر بتپرستی یا مطالب دیگر باشند درگیر اینها هستند. این یک نکته در مورد کنار هم گذاشتن این دو داستان است.
۸- تقارن تولد اسحاق و مرگ پسر نوح
یک نکته در مورد داستان ابراهیم وجود دارد و تقارنی که میان تولد اسحاق و یعقوب با ماجرای مرگ پسر نوح است، وجود دارد. اینکه این دو قرینهٔ هم هستند واضح و روشن است.
حضار: آیا شما ازنظر زمانی این داستان را بررسی میکنید؟
نه. قرینه از نظر ادبی. شما در داستان مشاهده میکنید که آنیکی پسرش میمیرد، آنیکی صاحب فرزند میشود. قرینهٔ ادبی یعنی همین. مثلاً شاید شما یکچیزی میگویید، چیز دیگر دقیقاً نقطهٔ مقابل آن است. مثلاً آنجا مرگ پسر نوح است و درجایی دیگر تولد پسر ابراهیم است. من میخواهم سعی کنم بگویم که اگر پسر نوح نباشد، آنطور که مفسران غربی تمایل دارند که بگویند که «لَیسَ مِنْ أَهْلِک» (هود/۶۴) این اصلاً پسر تو نیست، مثلاً نتیجهٔ رابطهٔ نامشروع زنت با مردان دیگری است و اینها، اینجوری این تقارن به هم میخورد. به نظر من تقارن آن واضح است و تقارن آن زمانی تکمیل میشود که پسر واقعی نوح باشد. این پسر نوح است که دارد نابود میشود و اینجا یک پسر مقدسی دارد به دنیا میآید. به نظرم با این قیاس استدلال سمت این که «لَیسَ مِنْ أَهْلِک» (هود/۶۴) جنبهٔ معنوی داشته باشد، نه جنبهٔ مادی احتمال آن بیشتر است.
۹- روابط و موقعیتهای اجتماعی پیامبران بین مردم
یک نکتهٔ دیگر این است که داستانهایی که با واژهٔ «أَخَاهُمْ» شروع میشود، این نکته را گفتم که این به داستانها یک ویژگی میدهد که روی این تأکید میکند؛ که تمام این پیامبران، مثل اینکه در شهر خودشان یا در روستای خودشان، آدمی بودند که کسانی را که دعوت میکردند اما آنها ایمان نمیآوردند، مثل برادران آنها و فامیل آنها و نزدیکان و قوموخویش آنها بودند، تعلقخاطرهایی بین آنها وجود داشت که به نظر میرسد، قوم صالح قبل از اینکه این درگیریها به وجود بیاید، تعلقخاطری به او دارد. قوم شعیب به خانوادهٔ شعیب احترام میگذارد. همانطور مثل این است که روابط صمیمانهای آنجا وجود دارد که بعد این اختلاف عقیده به وجود میآید و اینها دعوت میکنند و آنها درنهایت بهجایی میرسند که حرف سنگسار و خیلی چیزهای دیگر را میزنند. ولی این رابطهٔ صمیمانهای که از قبل وجود دارد و احتمالاً احساس برادری و خویشاوندی و محبتی که بینشان وجود دارد، مخصوصاً از طرف پیامبران نسبت به آنها، این با همان عبارتهای «أَخَاهُمْ شُعَیبًا» و «أَخَاهُمْ صَالِحًا» تأکید شده است.
بهاضافهٔ این، شما به این نکته توجه بکنید که اگر یک ویژگیهایی بخواهیم برای این داستانها در لابهلای همین روایتها و جاهای دیگر در قرآن بهصورت پراکنده بگوییم، چه قدر اشاره به خانوادهٔ پیامبران در این داستانها زیاد است. شما پسر نوح را میبینید، زن لوط، دختران لوط، همسر ابراهیم، مثل اینکه به غیر از آن عبارت «أَخَاهُمْ»، این پسر نوح است که دارد میمیرد. آنکس که تأکید میشود قرار است نجات پیدا نکند، زن لوط است و همینطور الیآخر؛ یعنی شما مشاهده میکنید که در این داستانها یک شبکه و ارتباط فامیلی هم وجود دارد و خانوادههای پیامبران هم مجازات میشوند. جدا از اینکه نکتهٔ جالبی است و در سایر داستانها روی این مسئله تأکید میشود، با توجه به آن ایدهٔ کلی که پشت این داستانها است «لِنُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَک» (هود/۱۲۰) و اینکه محبت زیاد خویشاوندی و اینکه پیامبر محبت زیادی نسبت به اطرافیانش دارد؛ زیرا که به نحوی قلبش راضی نیست که آنها مجازات شوند. شاید بشود به این شکل توجیه کرد که این همه اشارههای به خانوادهها و روابط برمیگردد به اینکه فضای ذهنی پیامبر یک ارتباطی با این مسئله دارد.
۱۰- ظهور موسی: تشکیل اولین جامعهٔ دینی و پایان پاکسازی نسلها
«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَی بِآیاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِینٍ» (هود/۹۶) پایان این سلسلهٔ انبیاء، با ظهور موسی و کتاب موسی که «وَمِنْ قَبْلِهِ کتَابُ مُوسَی إِمَامًا وَرَحْمَةً» (هود/۱۷)، نزول شریعت، تشکیل جامعهٔ دینی و کل ماجرای از بین رفتن نسلها و بهوجودآمدن نسل بنیاسرائیل که نتیجهٔ آن در آخر این است که شریعت موسی آمده و جامعهٔ دینی برای اولین بار در زمین تشکیل میشود که یک نقطهٔ عطفی در تاریخ بشر و تاریخ انبیاست؛ یعنی ما انبیای قبل از موسی داشتیم که داستانهایشان اینطور است که قومشان از بین میرفته و بعد داستانهای انبیای بعد از موسی داریم که دیگر اینطور نبوده. این سوره از ابتدا از قوم نوح که بزرگترین پاکسازی تاریخ انبیا اتفاق افتاده تا خود موسی روایت میشود. میبینید که موسی انگار دیگر خیلی ارتباطی ندارد و انتهای داستانهاست. اشاره میشود به اینکه «أَرْسَلْنَا مُوسَی بِآیاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِینٍ» (هود/۹۶). آن نسلی که از ابراهیم تشکیل شد که موسی جزء بنیاسرائیلی است و آن نسلی که نهایتاً خود بنیاسرائیل شد که آن جامعهٔ دینی را تشکیل دادند و مرحلهٔ جدیدی از تاریخ بشر را به وجود آورد، فقط به آن اشارهای میشود.
«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَی بِآیاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِینٍ / إِلَی فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ ۖ وَمَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِیدٍ» (هود/۹۶/۹۷) به این موضوع توجه کنید که چند بار در این سوره کلمهٔ «أَمْرَ» آمده است. اینکه اینجا تکرار میشود امر فرعون است، امر فرعون در مقابل امر خدا. «فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ ۖ وَمَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِیدٍ» (هود/۹۷). جای دیگر در داستان هود گفته شد «وَاتَّبَعُوا أَمْرَ کلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ» (هود/۵۹). انگار دو جور امر وجود دارد، یکی امر خداوند که میدانید که چه میکند و ردخور ندارد و به ابراهیم گفته میشود که این یک امری است که یکچیز غیر مردودی است؛ و امر فرعون که آدمها یکچیزهایی میگویند و بقیه اطاعت میکنند و این امر نقض میشود.
«یقْدُمُ قَوْمَهُ یوْمَ الْقِیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ ۖ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ» (هود/۹۸)، «وَأُتْبِعُوا فِی هَذِهِ لَعْنَةً وَیوْمَ الْقِیامَةِ ۚ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ» (هود/۹۹). داستان فقط با گفتن این مرحلهٔ جدید تمام میشود و در این دو و سه آیه یکچیزی است که بالاخره یک بارقهای از امید است. برای این خاطر که ما میدانیم داستان موسی از آنجور داستانها نیست، همه عذاب نشدند و فقط فرعون و تعدادی از اطرافیانش در دنیا عذاب شدن، یک اتفاقی که از موسی به بعد افتاد این بود که دیگر آن عذابی که در زمین نازل میشد دیگر نشد و واقعیت این است که در زمان قوم پیامبر نیز این اتفاق افتاد؛ یعنی همه نابود و مجازات نشدند. مثل اینکه اگر بخواهیم در مورد شخص پیامبر و تأثیری که این داستانها بر روی آن میگذارد، صحبت کنیم، این است که این داستانها پیامبر را آماده میکنند که هر اتفاقی ممکن است که بیفتد، مثل سورهٔ یونس؛ و واقعیت شاید این باشد که من و شما از دانستن اینکه قوم موسی عذاب نشدند تسکین مییابیم. ولی برای پیامبر این شاید خیلی تسکیندهنده نباشد. این مسئله مطرح میشود که یا ایمان میآورند یا ایمان نمیآورند، اگر ایمان نیاورند، چه در این دنیا عذاب شوند، چه در آن دنیا فرقی نمیکند. شاید اگر در این دنیا عذاب شوند، بارشان اندکی سبکتر شود. مسئلهٔ اصلی این است که اقوام گذشته ایمان نمیآورند. پیامبر هم میداند که اگر در این دنیا عذاب نشوند، صاعقهای و زلزلهای وارد نشود، آنها عاقبتشان در آن دنیا آتش و جهنم است.
۱۱- جمع بندی سوره و موکول شدن پاداش و عذاب به آخرت
این پنج داستان را خواندیم. بهغیراز مسئلهٔ خانوادگی بودن، مسئلهٔ ارائهٔ بینه و عکسالعملی که مردم در مقابل بینه دارند که در این داستانها پررنگ است و نکتهٔ اصلی که این داستانها دارند همین است که اگر بینه ارائه شود، آیا اینها درک خواهند کرد؟ آیا اگر بینهای مثل شتر صالح ارائه شود نتیجهٔ خوبی دارد یا نه؟ در ادامهٔ تم پررنگی که در این داستانها وجود دارد، ادامهٔ این قسمت است که «فَلَعَلَّک تَارِک بَعْضَ مَا یوحَیٰ إِلَیک وَضَائِقٌ بِهِ صَدْرُک أَنْ یقُولُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَیهِ کنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَک» (هود/۱۲)، اینکه از قوم پیامبر بینه درخواست شود و انگار به نحوی پیامبر به امید اینکه شاید اگر بینهای ارائه شود، اتفاق خوبی میافتد، معجزهای شود و شاید یک نقطهٔ عطفی باشد و ایمان بیاورند و این حرفها. این چیزی است که شما در این داستانها میبینید، چه بینهٔ کلامی و چه بینهٔ غیرکلامی، اثری نمیگذارد و نتیجهاش این است که اکثر این اقوام، کارشان به عذاب کشیده میشود؛ در ادامه و از موسی به بعد انگار به نحوی این عذابها از دنیا میرود به آخرت. چیزی که در این دوجملهای که در داستان موسی و فرعون است میبینید، این است که عذابی به این شکل نازل نشد و فرعون و اطرافیانش نابود شدند ولی قوم خودش را وارد جهنم میکند و این داستانها. بعد از این که چند تا عبارت میآید کلاً به توصیف عذاب اخروی و پاداش اخروی ختم میشود. مثل اینکه به یک نحوی بساط عذاب و پاداش به روز قیامت موکول میشود. این اتفاقی است که از قوم موسی به بعد افتاده است.
«ذَٰلِک مِنْ أَنْبَاءِ الْقُرَی نَقُصُّهُ عَلَیک ۖ مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِیدٌ» (هود/۱۰۰)، «وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَٰکنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ۖ فَمَا أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِی یدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَیءٍ لَمَّا جَاءَ أَمْرُ رَبِّک ۖ وَمَا زَادُوهُمْ غَیرَ تَتْبِیبٍ» (هود/۱۰۱). اینکه این داستانها و قومها و تمدنها را گفتیم، هدف این است که بگوییم اینها خودشان به خودشان ظلم کردهاند و این بتهایشان به آنها کمکی نکردند و باعث گمراهیشان شدند. «وَکذَلِک أَخْذُ رَبِّک إِذَا أَخَذَ الْقُرَی وَهِی ظَالِمَةٌ ۚ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ» (هود/۱۰۲). این پایان مجموعه این داستانهاست. «إِنَّ فِی ذَٰلِک لَآیةً لِمَنْ خَافَ عَذَابَ الْآخِرَةِ» (هود/۱۰۳) این داستانها را میتوان از این دیدگاه نگاه کرد که کسی که از این عذابها میترسد، اینکه اینها تازه عذاب این دنیای آنهاست که خیلی موقت است و اصلاً چیزی حساب نمیشود. «ذَٰلِک یوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَذَٰلِک یوْمٌ مَشْهُودٌ» (هود/۱۰۳). عذاب آخرت ویژگیاش این است که این قوم یا قوم دیگر ندارد همه جمع میشوند بهصورت یکسان عذاب خود را کشیده و پراکندگی ندارد و با ملاک واحدی مورد قضاوت قرار میگیرند.
«وَمَا نُؤَخِّرُهُ إِلَّا لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ» (هود/۱۰۴) اینکه دیگر ردخور ندارد یک قومی عذاب بشود یا نه یا چه اتفاقی بیفتد و یا عذابشان به تأخیر بیفتد. مثلاً ممکن است در این میان مثلاً ابراهیم بگوید که به قوم لوط فرصت بدهید و به قرینهٔ آن گفته میشود که حلیم بوده. یک صفتی برای ابراهیم ذکر میشود و آن این است که مجادلهاش در قوم لوط برای این بوده که فرصتی برای قوم لوط بگیرد. حال چه این تأخیرها ایجاد شود چه این تأخیرها صورت نگیرد، چیزی که قطعی است این است که نهایتاً «ذَٰلِک یوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَذَٰلِک یوْمٌ مَشْهُودٌ/ وَمَا نُؤَخِّرُهُ إِلَّا لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ» (هود/۱۰۴/۱۰۳). قیامت میآید برای کسانی که بدکار هستند یک قضاوت و عذاب قطعی در پیش است و «یوْمَ یأْتِ لَا تَکلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ ۚ فَمِنْهُمْ شَقِی وَسَعِیدٌ» (هود/۱۰۵) وقتیکه این عذاب نازل شود کسی جز خداوند تکلم نکرده و از آن میان کسانی شهید و گواه و شقی هستند.
«فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیهَا زَفِیرٌ وَشَهِیقٌ» (هود/۱۰۶) آنان که شهیق هستند در آتش هستند آتشی است که زبانه میکشد. «خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّک ۚ إِنَّ رَبَّک فَعَّالٌ لِمَا یرِیدُ» (هود/۱۰۷) که تا وقتیکه آسمانها و زمین است در آن جاودانه هستند.