
بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای سوره نحل، جلسهی ۷، دکتر روزبه توسرکانی، مجازی، رمضان ۱۴۴۳، ۱۴۰۱/۲/۱۱
۱- مقدمه
جلسة گذشته تقریباً تا پایان صفحۀ ۲۷۳ یعنی تا ابتدای سری دوم نعمتهای طبیعی که در سوره ذکر شده یا آیات الهی که ذکر شده است خواندیم. الان رسیدهایم به آیۀ ۶۵ تا ۸۳ که یک قطعۀ نسبتاً طولانی است و به نوعی مکمل قسمت اول سوره است که نعمتها پشت سر هم ذکر میشد، یک مقدار از آن طولانیتر هست منتها ساختار آن پیچیدهتر است و کلاً فکر میکنم قسمت سخت سوره هست و مهم است، اسم سوره هم از همین قسمت گرفته شده است. به هر حال دارم به عنوان مقدمه میگویم که شاید به نوعی به جای حساسی از بحث سوره رسیدهایم که احتیاج به دقت و تأمل دارد. من طبق معمول چیزهایی که از جلسات قبل مانده یا یادآوریهایی انجام میدهم، بعد وارد همین آیات ۶۵ به بعد میشویم.
۲- انسجام سوره
یک نکتهای که اخیراً برخورد کردم و فکر میکنم گهگاهی اینطور یادآوریهای کلی مفید است، آن هم این است که یک بحثی یک جایی مطرح شده بود که بعضی از این دوستان علوم قرآنی داخل ایران مخالفتهایی با این دارند که اصولاً سوره انسجام دارد یا نه. یعنی معتقدند که این کار عبثی است که بخواهیم بگوییم یک سوره حول و حوش یک محور و محتوای خاصی شکل گرفته است. در واقع باید گروههای آیههایی که در سوره هست، احتمالاً همان گروههایی که موقع وحی با همدیگر نازل شدهاند، به آنها توجه کنیم و اینکه کلاً برای کل سوره بخواهیم ساختار در نظر بگیریم چندان موافق نیستند. حالا دلایل خودشان را دارند، اما بیشتر علت اینکه دارم میگویم این است که یک مقدار که به دلایلشان توجه کردهام، اصولاً دلایلشان از این جنس است که ما شواهد کافی نداریم که این سورهها مثلاً به این شکل در زمان پیامبر تدوین شده باشند، حتی بعضیها قبول ندارند که گروههای آیاتی که میآمد و مشهور است که پیامبر خودش جایشان را تعیین میکرد در آن هم شک دارند که آیا ترتیب آیات مثلاً توسط پیامبر تعیین میشد یا نه. واقعاً من نمیدانم اگر اینطوری است چگونه چیزی به اسم سوره شکل گرفته و اسمگذاری شده است. به هر حال تردیدهایی دارند که شاید سورهها بعداً منظم شدهاند و این حرفها. در قرآن بالاخره واژۀ سوره آمده، تحدی شده به اینکه اگر میتوانید سورهای مانند قرآن بیاورید، برای اینها هم بالاخره یک توجیههایی دارند.
نکتهای که قبلاً یک بار گفتهام و چون فکر میکنم مهم است در واقع انگیزه پیدا کردهام که یک بار دیگر به آن اشاره کنم این است که شما فرض کنید واقعاً این تردیدهایی که این افراد دارند موجه باشد، یعنی دلیل قطعی مثلاً نداشته باشیم که سورهها توسط پیامبر تعیین شدهاند و بنابراین تردید داشته باشیم. مطمئناً یقین هم نداریم که نیستند، نهایتش این است که بگویند ما شواهد کافی برای این موضوع نداریم. چیزی که میخواهم یادآوری کنم این است که شما اگر مخصوصاً این جلسههای جدایی علم از دین را گوش کرده باشید، یک مقدار به این فکر کنید که این پارادایم علم گالیلهای نیوتنی در مقابل پارادایم ارسطویی چگونه جا افتاد؟ صدها سؤال و شبهه نسبت به این پارادایم وجود داشتند در ابتدا و ایرادهای فلسفی داشتند که اصلاً آیا یک چنین کاری که شما میخواهید بکنید موجه هست، میشود یا نمیشود، مفید هست یا نیست و هزار جور سؤال داشتند و به نظر هم میآمد از نظر فلسفه و حکمت و اینها افرادی که مخالفت میکنند از موضع قدرتمندتری برخوردار هستند. حقیقتاً هم من سعی کردم در آن جلسات بگویم ایرادهایی که میگرفتند خیلی ایرادهای موجهای بودند، اما نکته این است که پارادایم چگونه جا افتاد؟ آیا رفتند آن اشکالاتی که گرفته میشد را یکی یکی جواب دادند، شبهات را برطرف کردند یا اینکه پروژۀ خودشان را پیش بردند، کار کردند، مدلهای محاسباتی ساختند و اگر پیروز شدند حالا حداقل آن پارادایم را شکست دادند، به این دلیل بود که خودشان را معطل این نکردند که ایرادهایی که آنها میگرفتند را یکی یکی پاسخ بدهند که اصلاً پاسخی هم حقیقتاً نداشتند. دلیلی نداشتند که چرا میگویند قوانین طبیعت ریاضی هستند، چرا فقط کمیتها را مثلاً وارد مسائل بکنیم یا علتهای فاعلی را در نظر بگیریم موفق میشویم که مدلهایی خوبی است و مثلاً ریاضیاتی ارائه بدهیم. دهها سؤال بود که هیچکدام مُستَدَل نمیتوانستند بگویند که دلیل خاصی برایش دارند. همین جور شاید یک حس شهودی داشتند و شاید هم شهودشان از اینجا میآمد که کار دیگری نمیتوانستند بکنند، یعنی در حد ریاضیاتی که بلد بودند مدلسازیهایشان به آنها تحمیل میکرد، ریاضیات به آنها تحمیل میکرد که اینگونه مدلسازی کنند که طبعاً یک پیشفرضهایی پیش آمد. نکته این است که کسی که مطمئن نیست این سورهها ابتدا تا انتهایشان توسط پیامبر، توسط وحی شکل گرفته باشد، بنابراین ادعایی نمیکند که اینها منسجم هستند، قطعاً هم دلیل موجه و مبرهمی هم ندارد که حتماً اینها منسجم نیستند، کسانی که حالا مثل من و شما که در این جلسات شرکت میکنید اعتقاد داریم که این سورهها، به نظرمان میآید که این سورهها منسجم هستند، به نظر من بهترین راه به جای بحث کردن و وقت تلف کردن و رفتن دنبال شواهد تاریخی که آن هم کار خوبی است راهی که در واقع منجر به این میشود که این نگاه، این پارادایم، پارادایم تفسیر مثلاً اسم آن را بگذاریم سورهمحور، این غلبه پیدا میکند، این است که کار شود و نشان دهیم که سورهها منسجم هستند و مخصوصاً از این جهت میخواهم بگویم که باز دوباره اولین جلسه اشاره کردم و میخواهم روی این تأکید کنم که اسم سوره از این بخش گرفته شده، بنابراین این بخش مهم است. اینها روی نامگذاری سوره دیگر خیلی بحث دارند که مثلاً مردم انجام دادهاند و حاصل وحی نبوده است، من هم هیچ وقت تأکیدی روی ترتیب سورهها، ترتیب آیات در سوره نه، ترتیب سورهها در کتاب ندارم، روی نامگذاری هم تأکیدی ندارم، ولی اگر سوره را بخوانیم و ببینیم که واقعاً تعداد زیادی از سورهها اینطوری است که نکات کلیدی از اسمش درمیآید، کمکم این جا میافتد که کاری که ما داریم میکنیم درست است و به نوعی در واقع انسجام سورهها، نظام سورهها، اول تا آخر آیاتی که در سوره میآید، کنار هم گذاشتن و ترتیبشان، اینها حاصل وحی است و کار موجهای است که دنبال معنی محوری و مثلاً انسجام سوره بگردیم.
میخواهم بگویم که بحثهای تاریخی سر جای خودش، منتها اینکه این تردیدهای تاریخی وجود داشته باشد مثل این است که به دلیل اختلافاتی که در قرائات وجود دارد و شک و شبهههایی که وجود دارد در مورد مثلاً موثق بودن متن قرآن، همین قرائتی که الان دست ماست و همه دیگر همین را میخوانند و همین چاپ میشود، فرض کنید از نظر تاریخی شک و شبهههایی وجود دارد که آیا این بهترین قرائت است یا اصلاً شک و شبهات بزرگتر در مورد خود قرآن که چگونه جمعآوری شده است فکر کنید وجود دارد؛ یک راه این است یک عده آدمی که بحث تاریخی میکنند بروند این موضوع را بررسی کنند و سعی کنند نسخههای قدیمیتری گیر بیاورند یا شواهدی از داخل یا بیرون متن برای موثق بودن متن پیدا کنند و اینکه یک آدمی وقتی دارد تفسیر میکند، وقتی دارد قرآن میخواند، خودش را معطل این بحثها بکند، یعنی در هر آیهای شک کند که آیا الان این آیه همینطوری درست است یا غلط است، چیزی در مورد آن بگویم، میخواهم بگویم اگر میخواهید شک و شبهه تاریخی سر کار بیاورید نه فقط در مورد انسجام سورهها نمیتوانید بحث کنید، در مورد خود آیات هم باید دچار تردید شوید که آیا این آیات دقیقاً عین همان وحی هستند یا اینجا ممکن است اختلافاتی وجود داشته باشد، شاید یک قرائتی داشتهاند که از بین رفتهاند و الی آخر.
باز به نظر من راهحل این است؛ الان قرآن را میخوانیم میبینیم که خیلی معنیدار است، خیلی خوب است، خیلی وقتها از درون آیات چیزهایی میفهمیم که اصلاً به عقل خودمان نمیرسیده یا زیباییهایی را کشف میکنیم یا همانطور نظم مثلاً آیات و ترتیب آیات و تکنیکهای ادبی و چیزهایی را پیدا میکنیم که ما را به یقینی میرساند که با یک متن تا حدود زیادی موثق سر و کار داریم. در مورد سوره هم همین است. من به هر حال چون این بحث را شنیدم و فکر میکنم شاید شما هم در آینده یک جاهایی مواجه بشوید با اینکه مخالفتهایی با این تفسیر سورهمحور وجود دارد، این را به عنوان پاسخ در ذهن خودتان داشته باشید که هیچ لزومی ندارد ما دلیل تاریخی بیاوریم و اثبات کنیم که این انسجام وجود دارد، بعد برویم این نوع تفسیر را پیش ببریم. برعکس، تفسیر را اگر پیش ببریم همانطور که دانشمندان در ابتدای شروع این پارادایم جدید کردند که به جای معطل شدن روی این بحثها رفتند کارشان را ادامه دادند و به نتایجی رسیدند که به نظر خوب میآمد، بنابراین نتیجه این شد که پارادایم قبلی از بین رفت و پارادایم جدید جایگزین آن شد، هر چند در مورد مثال علم همچنان آن مشکلات اولیهای که وجود داشت وجود دارد و میشود در موردشان بحث کرد، ولی فکر میکنم در مورد تفسیر متن اگر شواهد خیلی خوبی از انسجام سورهها نشان داده شود دیگر به طور طبیعی خیلی چیزها حل میشود، حتی خیلی از شک و شبهههایی که یک عده در مورد تحریف قرآن دارند به نظرم تا حدود زیادی حل میشود. در واقع این به نوعی پیدا کردن شواهد از داخل متن برای اثبات اینکه متن موثق است حساب میشود. به هر حال الان فکر کنید این کار فوق العاده جدید شروع شده، یعنی این شیوة کار کردن روی سورهها و پیدا کردن نکات محوری سورهها، حداکثر یک قرن اخیر است که تفسیرها یک چنین گرایشهایی از خودشان نشان میدهند، شاید در واقع یک تفسیر بیشتر وجود ندارد که خیلی روی این موضوع تأکید کرده باشد، تفسیر آقای اصلاحی که یک مفسر پاکستانی است که تفسیر کامل قرآن را نوشته و روی این موضوع خیلی تأکید دارد. بقیۀ تفسیرها هم به هر حال مثل المیزان یا تفسیر سید قطب و چند تا تفسیر جدید دیگر هم بالاخره اشارههایی به محتوای سورهها میکنند.
نکته این است که دقیقاً مثل فکر کنید آغاز علم است، مثلاً این کارهایی که دارد انجام میشود مثل کارهای اولیه گالیله و آدمهایی مثل کپلر و کسانی که علم را شروع کردند است، فکر کنید نیوتنی ۲۰ سال دیگر، ۳۰ سال دیگر ظهور میکند و چنان تفسیری مینویسد و چنان شواهد خوبی میآورد که دیگر همه مات شوند، که إنشاءالله این اتفاق بیفتد. من فکر میکنم همین طوری که میبینید آدم در سوره که دقت میکند این عدم انسجام اولیه در واقع خیلی زود از بین میرود و به یک محتوای منسجمی در سورهها میرسیم. من برای اینکه حالا این بحث را انجام دادم دو تا نکته میخواهم بگویم.
[۰۰:۱۵]
۱-۲ علت پافشاری روی عدم انسجام سوره
آدمی که مؤمن نیست اصلاً فکر میکند این متن حتماً تحریف شده است، ما اگر فکر میکنیم متن تحریف نشده و عین مثلاً وحی است، اگر چنین اعتقادی داشته باشیم که کلمه کلمه عین وحی است، هیچ آیهای نیفتاده و هیچ چیزی به متن اضافه نشده است، دلیل تاریخی مُتقَن که برایش نداریم، بالاخره نسخههایی از اواخر قرن اول، اوایل قرن دوم موجود است که اکثرشان کامل نیستند، یک اختلافهایی هم در آن دیده میشود مثل همان قرآن صنعا که پیدا شد که طبق همان روایت تاریخی که مسلمانان همیشه میگفتند در زمان عثمان قرائتها و حُفاظ اختلافهایی پیدا کرده بودند که به هر حال شورایی از افرادی که حفظ بودند و موثق بودند تشکیل شد و با همدیگر نشستند و متن را تنظیم کردند و بعد بقیۀ متنهایی که جاهای دیگر پراکنده نوشته شده بود را سعی کردند از بین ببرند که اختلافی به وجود نیاید که به دلایل خوب تاریخی و متنی لااقل میشود این را مطمئن بود این کار با دقت و امانت انجام شده است، منتها این معنیاش این نیست که مطمئن باشیم هیچ مشکلی پیش نیامده است، بالاخره ده نفر هم به حافظهشان رجوع کنند ممکن است یک جاهایی لغزشهایی در حافظهشان ایجاد شده باشد. اگر ما اعتقاد داریم به اینکه قرآن تغییر نکرده فکر میکنیم مثلاً یک حفظ الهی در کار بوده و بالاخره خداوند میخواسته که این متن بماند وگرنه صرف استناد به شواهد تاریخی در مورد هیچ متنی حتی متنی که دویست سیصد سال پیش نوشته شده اطمینان کامل نمیتوانیم داشته باشیم، متنی که استنساخ شده باشد، حتماً احتمال اینکه اختلافهایی به وجود آمده باشد میشود از نظر تاریخی داد. بنابراین اعتقاد به عدم تحریف مطلق قرآن در واقع یک اعتقاد ایمانی است، یعنی برای کسی که مسلمان نیست خیلی عجیب است اگر چنین اعتقادی داشته باشد.
این بحثهایی که اخیراً شنیدهام و انگیزه شده که این بحث را اول این جلسه دارم میگویم، چیزی که برای من عجیب بود و من را به فکر انداخت این است که چرا یک آدمی که مؤمن است اینقدر اصرار داشته باشد با جدّ و جهد، مقاله بنویسد و خودش را به آب و آتش بزند که اینگونه نروید دنبال معنای این سورهها، سورهها انسجام ندارند، سورهها در زمان پیغمبر نبودهاند. این خودش یک معماست که حالا یک عده فکر میکنند سورهها منسجم هستند، بگذارید کارشان را بکنند، اگر منسجم بودند که بهتر و اگر نبودند هم که ضرر به جایی نمیرسد. چه انگیزهای ممکن است پشت این باشد؟ اولین چیزی که به ذهنم رسید این است که احتمال دارد آدمهای به شدت سنتگرایی هستند و چون سنت تفسیری ما این طوری نبوده که مثلاً مفسرین بزرگ، سلف صالح، از این کارها نمیکردند و این کارها به نوعی بوی مدرن بودن و جدید بودن میدهد، اینها برآشفته هستند که این مثلاً توهین به آبا و اجداد ماست که این علمای گرانقدر و مفسیرین بزرگی که ما داشتیم اینها این کار را نکردند، حالا چهارتا پاکستانی و این طرف و آن طرف نشستهاند از این بحثها دارند میکنند، مخصوصاً اینکه در آکادمیهای کرونیک استادیز [۰۰:۱۸:۵۰] هم خیلی از این موضوع استقبال شده، بنابراین ممکن است یک توطئه صهیونیستی هم پشت آن باشد. اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که این نتیجۀ سنتگرایی میتواند باشد، حالا احتمال اینکه بعضیها یک چنین انگیزهای داشته باشند هست، ولی چون بعضی از این افرادی که مخالفت میکنند در ایران را من میشناسم از نظر طرز فکر، میدانم که حداقل یکی دوتای آنها اینطوری نیستند.
چیزی که به ذهنم رسید و بعد نگاه کردم در بعضی از نوشتههایشان، احساس کردم که دلیلش واقعاً همین است، این است که در واقع افرادی هستند که وارد مسائل تفسیری کمتر، علوم قرآنی شدهاند، طرف تحصیلات آکادمیک هم دارد مثلاً دکترای علوم قرآنی دارد و ممکن است آدمهای باهوشی هم باشند، متأسفانه عاری از ذوق ادبی هستند و هیچ چیزی به غیر از آن نظم خطی که در کتابهای ما هست اصلاً نمیفهمند و نمیپذیرند و به نظرشان میآید که هر نوع پرشی در یک متن قطعاً این معنی را میدهد که این متن غیر منسجم است. من با اطمینان میتوانم بگویم این آدمها شعر نو هم نمیتوانند بخوانند، با ادبیات مدرن هم ارتباط ندارند و فیلم هم نگاه نمیکنند احتمالاً یا عادت به این تکنیکهای مدرن ندارند و همان گونه که من در سخنرانیهای ونکور تحت عنوان قرآن و ادبیات مدرن کردم، واقعاً ادبیات قرآن ادبیات کلاسیک نیست، پر از قاعدهشکنی است و اینها حساش را ندارند و بنابراین بدشان میآید. وقتی شما یک چیزی را نمیفهمید احساس میکنید طرف همین طوری دارد سرهمبندی میکند. کسی که ذوق هنری نداشته باشد، ذوق ادبی نداشته باشد، وقتی در مقابل یک اثر ادبی مدرن قرار میگیرد و یک عده میآیند شعر نو میخوانند و بهبه و چهچه میکنند، طرف احساس میکند اینها یا پول گرفتهاند دارند این حرفها را میزنند، چون حس نمیکند باورش نمیشود که این آدمها واقعاً دارند لذت میبرند از این متن آشفتۀ شعر نو که نه وزن دارد نه قافیه دارد. مسئله این نیست، لااقل در مورد یکی دوتای آنها به نظر من مسئله این نیست که به قُدما احترام میگذارند، مسئلهشان این است که حساش را ندارند و توضیحاتی که داده میشود در مورد اینکه الان ببینید وسط سوره یک قطعهای؛ مثلاً من توضیح دادم این زیباست که قبل از اینکه وارد نیمۀ دوم سورۀ نحل شویم یک دفعه یک آیهای مربوط به مهاجرت میپرد آن وسط مثل اینکه یک سیگنالی به شما میدهد در مورد اینکه در آینده قرار است یک چنین اتفاقی بیفتد، در سوره قرار است این موضوع مطرح شود، بعد دوباره ول میشود و بقیه ادامه پیدا میکند، این توضیح به مذاقشان خوش نمیآید به خاطر اینکه فکر میکنند ذهن متسلمی دارند، همان متون منطقی تنها نظمی است که به نظرشان موجه است.
من چیزی که از این موضوع فهمیدم این است که اصلاً توضیحاتی که بندههای خدایی از جمله خود ما که سورهها را بررسی میکنند میگوییم در مورد اینکه این قطعهها چرا اینگونه کنار هم قرار گرفتهاند، اینها به مذاقشان خوش نمیآید و به نظرشان مصنوعی میرسد، یک حالتی این شکلی دارند، مشکل ذوق ادبی دارند. یکی از دوستان نوشته شاید میترسند در آیاتی که به بحثهای فرقهای ربط دارند نتیجهای متفاوت به دست آید. حالا آدمهایی که میشناسم خیلی به نظرم فرقهگرا هم نیستند، ولی احتمال چنین انگیزههای پنهانی هم وجود دارد. به هر حال معمایی است، یعنی من واقعاً یک مدت ذهنم مشغول شد که این همه جد و جهد و حرارت به خرج دادن در محکوم کردن یک کاری که دارد روی قرآن نه در ایران یا جهان اسلام، بیرون جهان اسلام در آکادمیهای غربی هم میشود، چرا اینقدر حساس هستند که این کار را نکنید و این اصلاً غلط است و این حرفها، ذهنم را مشغول کرد و چیزهایی به ذهنم رسید که گفتم اینها را مطرح کنم که حالا یک ایده هم آقای امینزاده گفتند که ممکن است پشت آن نیّات فرقهای باشد که پشت خیلی از حرفها گاهی نیّتهای فرقهای هست. حالا شما فکر کنید شاید ایدههای دیگری هم به ذهنتان برسد.
۳- ادامه بحث در مورد تم سوره
برگردیم به بحث خودمان روی سوره؛ من دفعۀ قبل این موضوع را مطرح کردم که به هر حال یک تمی که در سوره داریم دنبال میکنیم، حالا آن چیزهای اولیه که گفتم را تکرار نمیکنم، اینکه اول سوره گفته شده که آسمان و زمین را به حق آفریدیم، این وسط انسان خصیم مبین است و یک چیزی که از ابتدای سوره تا ۶۰ الی ۷۰ درصد سوره که میرویم جلو تا همین انتهای آیۀ ۸۳ که حداقل تا اینجا ادامه دارد، به طور کاملاً پیاپی بحث با مشرکین است، یعنی اینکه آن خصیم مبین چه میگوید، چکار میکند، چه ادعایی دارد، چه افکاری دارد و اینکه پادزهر آن مثل اینکه چیست، پاسخ چیست، به چه چیزهایی باید دقت کنیم. این مجادلۀ احسن با آن خصیم مبین، چیزی در انتهای سوره هم به آن تأکید میشود، این یک چیزی است که از ابتدای سوره آغاز میشود تا حداقل انتهای آیۀ ۸۳ ادامه دارد که این ارجاعات به طبیعت یا بحثهایی که در مورد مثلاً پیامبران پیشین میشود و اینها در واقع بخش مربوط به همین موضوع است که من دفعۀ قبل دعوتتان کردم که از اول نگاه کنید ببینید که این خصیم مبین چه حالتهایی دارد، چه چیزهایی به او نسبت داده میشود، استکبار دارد، منکر قیامت است، منکر رسالت است، مشرک است، برای خداوند در رزق و همه چیز شریک قائل میشود. در مورد رزق و رسالت میگوید اینها اساطیر الاولین هستند.
مثلاً یک آیۀ جالب هست که میگوید اینها بالاترین قسمهای خودشان را میخورند که قیامتی وجود ندارد و چیزی که دفعۀ قبل به آن رسیدیم این است که اینها یک حالت زنستیزی و نفرت از زن هم دارند. چیزی که میخواهم در ابتدای این جلسه شروع کنم و فکر میکنم به بحثهایی که بعداً میشود هم ارتباط دارد این است که همانطور که صحبت کردم که استکبار چرا نقطۀ مقابل تقواست، چه باید بفهمیم از استکبار و چرا استبکار باعث میشود که اینها شکرگزار نباشند به آخرت اعتقاد نداشته باشند، این توجیهی که در قرآن هست که اینها در اثر استکبار است که به اینجا رسیدهاند چگونه است، آیا درست است یا نه و اینکه چطوری شرک مثلاً کمک میکند اینها شکرگزاری نکنند و این حرفها. الان این سؤالی که مطرح است این است که آیا ارتباطی بین این حالت زنستیزی و نفرت از زن که اینجا میبینید که از دخترها بدشان میآید و حالتهایی که قبلاً در موردش صحبت کردیم، حالتهای استکباری و حالت انکاری که دارند، وجود دارد یا نه؟ میخواهم توضیح بدهم که اینطوری هست، یعنی یک هماهنگی با این حالت وحشتناک این سنتی که به وجود آمد دارد که چرا آدم مستکبر کارش به اینجا میرسد که حس خوبی نسبت به زنها نداشته باشد؟ مرد مستکبر یک چنین ویژگی پیدا میکند.
اگر همان توضیحاتی که در مورد استکبار دادم یادتان باشد که در واقع یک منشأ بزرگ استکبار و ارتباط آن با شکر این است که اینها به معنای واقعی کلمه اولاً رشدیافته نیستند، متقی نیستند، بنابراین آن جایگاه واقعی خودشان را انگار درک نمیکنند. یعنی الان مثلاً فرض کنید غذا را، دوتا چیز از طبیعت گرفته باشند با همدیگر قاطی کنند بخورند، احساس میکنند خودشان این غذا را درست کردهاند. استکبار این است که چیزی بیش از آنچه هستند را به خودشان نسبت میدهند. یک منشأ عمیق استکبار این است که مثل اینکه نمیفهمند واقعاً محدودۀ اختیارشان و دامنۀ عملشان کجاست. تقوا باعث میشود که انسانها به یک جایی برسند که محدودة عمل خودشان را درک کنند. من گفتم واقعاً اگر یک آدمی در اثر تقوا یا حالا حداقل در اثر تأمل، علم جدید هم خیلی میتواند کمک کند به اینکه ما حتی حرکات دست و پا دیدن و شنیدن کجای آن را مختار هستیم، چون ما نمیدانیم دستمان چگونه حرکت میکند. واقعاً وقتی دست را به حرکت درمیآوریم آخرش مثلاً شاید شما با یک توصیف مدرن به اینجا برسید که شما اختیار آتش کردن بعضی از این نورونهای مغزتان را دارید، دیگر بقیۀ اتفاقهایی که میافتد بعد از اینکه آن نورون را آتش میکنید، دستان مثلاً حرکت میکند، نمیتوانید بگویید من دارم حرکت میدهم، برای اینکه من اصلاً نمیدانم چگونه دارد حرکت میکند. خیلی پیچیده است، فعل و انفعالات بینهایت پیچیدهای صورت میگیرد. مثل دیدن، ما هنوز هم دقیقاً نمیدانیم چگونه داریم میبینیم. چگونه بگویم که این دیدن را من دارم انجام میدهم. این موضوعی هست که خیلی در قرآن مطرح است.
[۰۰:۳۰]
آن دفعه هم همین مثال قرآنی را استفاده کردم که میگوید این چیزی را که کشت میکنید «أَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ»؟ واقعاً این گندمی که بیرون میآید را که دارد زراعت میکند؟ من فقط تخم یک چیزی را کاشتهام، زمین را شیار دادهام یک بذری را در زمین کاشتهام، حالا گاهی روی آن را میپوشانم، گاهی نمیپوشانم و در همین حد بذر را میپاشم تمام میشود. زراعت در اختیار من نیست، هنوز هم نمیدانیم آن چگونه رشد میکند که بخواهم بگویم من دارم این کار را میکنم. چطور کاری را که نمیدانم چگونه دارد انجام میشود به خودم نسبت بدهم؟ اینکه بیتقوایی چطور باعث میشود به یک چنین توهماتی در مورد این من متورمی که انگار جایگاه خودش را نمیشناسد، نمیداند که نه دیدن، نه شنیدن، نه حرکت دست، نه حرکت پا، هیچکدام اینها به معنی واقعی کلمه آن بخش مختاری که واقعاً در اختیارمان هست کاملاً اینها را نمیتوانیم را کنترل کنیم و بگوییم که کارها را ما داریم انجام میدهیم. این مثل این است که خداوند در قرآن عین همین آیۀ «أَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ»، مثلاً میگوید ما شما را خلق کردیم «وَ ماتَعْمَلون»، و آن کارهایی که میکنید. عملی که من انجام میدهم هم مثل همان زراعت واقعاً انگار فقط یک بذری را میکارم، مثل اینکه یک حرکت اولیهای را انجام میدهم. تقوا باعث میشود که ما انگار جای خودمان را پیدا کنیم که این از نظر رشد و تکامل روحی بینهایت مهم است.
مثل اینکه من تازه وقتی که درک کنم کجا در اختیار من هست، به معنای واقعی کلمه مختار میشوم و از اختیار خودم استفاده میکنم. اتفاقاً این آدمهای مستکبر ارتباطش با آن آیهای که گفتند اگر خدا میخواست ما این کارها را نمیکردیم، به شدت نشاندهندۀ این است که عمیقاً اینها در درونشان جبری هستند، یعنی از اختیار خودشان استفاده نکردهاند، اختیارشان آکبند است. این نوع تفکر، این نوع استدلال، استدلال آدمی است که مختار نیست که یک چنین انتظاری دارد که خداوند چرا گذاشت ما این کار را بکنیم. آدمی که از اختیار خودش استفاده میکند میداند که خداوند پیامبر فرستاده گفته این کار را نکنید، من با اختیار خودم کردهام، حالا باید مسئولیتش را قبول کنم. آدم رشدنیافته یکی از ویژگیهایش این است که مسئولیت اعمال خودش را قبول نمیکند. مثل کودک است، یعنی خودش هم اگر بلایی سر خودش بیاورد باز قبول نمیکند که من بلا را سر خودم آوردم و مسئولیتش هم با خودم، برای اینکه واقعیت این است که تقلید دارد میکند، در جریانی افتاده است دارد میرود و مختار نیست. فقط با تقواست که آدم به اختیار به معنای واقعی کلمه میرسد و اختیار هم مثل این است که دفعۀ قبل از این تمثیل استفاده کردم؛ مثل اینکه در مُلک وجود ما یک اتاقک کنترلی هست، اتاق کوچکی هست که در آن دستگاههایی در اختیار ماست و دکمههایی را میتوانیم بزنیم و دیگر بقیۀ این ملک وجود ما که دست و پا و اجزای مختلف ماست واقعاً در اختیار ما نیست، ما این دکمهها را میزنیم. مثلاً فرض کنید میتوانیم طوری تنظیم کنیم که یک جایی باشیم یا یک جایی نباشیم، یک چیزی به گوش ما برسد یا نه، ولی آن فرآیندی که چیزی به گوش ما برسد و در ذهن ما ثبت شود، چه وقت دوباره از درون بجوشد و به خاطر ما بیاید، خیلی از این چیزها اصلاً قابل کنترل نیست. ما یک محدودهای از اختیار داریم که اگر آنجا به آن اتاقک برسیم، آنجا را بشناسیم و درست مستقر شویم، راه کمال ما از همین جا میگذرد که در واقع انسان میتواند اینطوری به مقام خلیفة الهی برسد، یعنی در اتاقک بنشیند و همان کارهایی را انجام دهد که دقیقاً خداوند میخواهد و دیگر بقیۀ نویزها و پارازیتها و چیزهای غیر قابل کنترلی که در اکثر آدمها وجود دارد آنها کمکم حذف شوند، تسلط کامل پیدا کند و بتواند آن نقش خلیفة اللهی را بازی کند.
در واقع این توصیفی که من آنجا کردم به شدت شما این را در این ویژگی میبینید که این مردها یک چیزی که اصلاً در کَتِشان نمیرود این است که احساس میکنند مثلاً متفکرتر هستند. اینطوری فکر کنید و موقتاً این تفاوت را در نظر بگیرید که مردها مثلاً متفکرتر هستند، زنها عاطفیتر هستند. مثلاً فرض کنید تولد کودک در بدن زنها انجام میشود و فکر کنید مردها در آن زمان نشستهاند دارند فکر میکنند و اختراعاتی انجام میدهند، یا ادبیات به وجود میآورند. صددرصد احساسشان این است که آن ادبیاتی که تولید کردهاند یا چیزی که اختراع کردهاند کار خودشان بوده و با اختیار خودشان انجام دادهاند، ولی آن بچه به دنیا آوردن یک چیزی بوده که اصلاً زن کاری نکرده، یک چیزی در شکمش رشد کرده و اصلاً نمیدانسته، خودش هم نمیداند چکار میکند و حسشان این است که زنها که کاری نمیکنند، اصلاً آن که هنری نیست، مثل این است که آدم غذا میخورد هضم میشود و نمیداند چگونه هضم میشود، آن بچه هم برای خودش در شکمش رشد کرده، نه میداند چگونه به وجود آمده و نه میداند چگونه دارد رشد میکند و هیچ چیز نمیداند، ولی احساس میکنند که یک کنترل کاملی روی افکار خودشان دارند. شاید حداقل برای مردها مهمترین مرحلۀ اینکه پس بنشینند و بروند در اتاق کنترل بنشینند، این است که بفهمند اصلاً اینگونه نیست که این افکار و ایدههایی که به ذهنشان میرسد، خالق ایدهها خودشان هستند. دقیقاً در همۀ زبانها اینگونه است و درست هم هست که با فعل مجهول میگوییم یک چیزی به ذهنم رسید، یک ایدهای به ذهنم رسید،
یعنی بیشتر این طوری است که خودمان متوجه هستیم که اگر یک مخترع اختراعی انجام داده نمیداند این ایده از کجا آمد، یک دفعه آمد و افکار ما، شعرها، ادبیات هم در اندازۀ همان. یعنی اگر به اینجا برسیم که همانقدر که یک زن در شکل گرفتن یک کودک مؤثر است، مردها هم در شکل گرفتن افکار و ایدهها و چیزهایی که میفهمند و دانشی که در واقع تولید میکنند، آن چیزی که در ذهنشان میگذرد، کلاً انسانها روی ذهنشان هم همان قدر میتوانیم بگوییم کنترل دارند. ما به هیج وجه اینکه چه چیزهایی یادمان بماند، چه چیزهایی یادمان نماند، چه وقت یک چیزی یادمان میآید، چه وقت یک ایدۀ جدید به ذهنمان برسد، خیلی وقتها اینطوری است که آدم مثل یک کسی که دهان خود را باز کرده و منتظر است که غذایی در دهانش بگذارند، دارد میپِلِکَد و منتظر است یک ایدهای به ذهنش برسد، نمیداند میرسد یا نمیرسد، چه وقت میرسد، آیا ایدهای که میرسد درست است یا غلط است. این تصور نادرست و به نظر من استکباری که مردها احساس میکنند که خیلی کنترل دارند روی افکار و اعمال خودشان و در مقابل زنها را موجوداتی میدانند که خیلی مقهور طبیعت هستند و هیچ هنری ندارند، «وَهُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ»، اگر استدلال کنند و بخواهند مجادله کنند این کارها را بلد نیستند. یعنی یک هنری در واقع مردها برای خودشان قائل هستند که آن را در زنها نمیبینند که اولاً جا دارد سؤال کنیم این چقدر هنر است و ثانیاً جا دارد سؤال کنیم که واقعاً این چقدر در اختیار آدمهاست؟ یعنی مثلاً فرض کنید مردها بگویند ما متفکرتر هستیم، تفکر منطقی بهتری داریم و چنان و چنین هستیم، بعد بررسی کنید ببینید چقدر کنترل دارند واقعاً روی اینکه ذهنشان منطقی کار کند یا نکند؟ میتوانند سه ارزشی فکر کنند؟ نه. میتوانند یک جور منطق جدید ابداع کنند؟ نه. اصلاً به نظر میآید این چیزهایی که به ذهن ما میرسد، نه آن الهامات و اینها، همین گزارههای منطقی که پشت هم ردیف میکنیم هم به نوعی خارج از کنترل ماست، نتیجۀ ساختار مغز ماست. مغز ما اینطوری کار میکند مثلاً دو ارزشی کار میکند. ما وقتی به منطق سه ارزشی هم فکر میکنیم، دو ارزشی فکر میکنیم، یعنی یک گزاره در منطق سه ارزشی وقتی ثابت میکنیم، درست است مقابل آن هم غلط است اگر چیز دیگری گفته شود. اینگونه نیست، ممکن است یک مدل چند ارزشی بسازیم، ولی خود آن مدل ریاضی چند ارزشی، چند ارزشی نیست، دو ارزشی است، چون ما اصلاً چیزی به غیر از اینکه مثلاً جمع نقیض این محال است نمیفهمیم، نمیتوانیم بفهمیم.
میخواهم بگویم یک نکتۀ استکباری اینجا وجود دارد که نتیجۀ همان است که آدم فکر کند غذا را خودش کاشته، خودش درآمده است. اینکه قارون میگوید این ثروت را از علم خودم به دست آوردهام، واقعاً احساس میکند علم خودم آن دیگر مال من است. این علمی که ما داریم از کجا میآید؟ فرقی با آن رزقی که میخوریم ندارد، یعنی اگر این را آدم خوب درک کند که ما دانشهایی که یاد میگیریم هم مثل همان زراعتمان است، یعنی میزان اختیاری که میتوانیم از خودمان در واقع میتوانیم خرج کنیم خیلی خیلی خیلی پایینتر از آن چیزی است که در ابتدا به نظر میرسد. کلاً در این توهمات استکباری که آدمها خودشان را بزرگتر از آن چیزی که هستند، اختیارتشان را، اعمالشان را وسیعتر از آن چیزی که واقعاً هست میبینند، مردها نسبت به زنها احساس برتری پیدا میکنند و میروند به سمت همین فرهنگ مردسالار و واقعیت این است که در زنها فرآیندهای طبیعی مثل همین بچه به دنیا آوردن وجود دارد یا بعضی از فرآیندهایی که مربوط به عواطف است که خیلی به نظر خارج از کنترلشان میرسد، منتها نکته این است که آن قسمت افکار مثلاً خلاقیت ادبی، هنری و اختراعات و اکتشافات، آن چیزهایی که مردها به خودشان نسبت میدهند هم همان قدر خارج از کنترل است فقط درک نمیکنند، یعنی به نوعی احساس میکنند که خیلی همه روی افکار خودشان کنترل دارند. زنها تا حدودی روی رشد مثلاً کودک در درونشان مؤثر هستند، برای همین است که حضرت مسیح فقط از یک موجودی مثل مریم میتواند متولد شود، زن دیگری نمیتوانسته مسیح را متولد کند برای اینکه شرایط روحی یک زن در رشد جنین، در اتفاقاتی که دارد میافتد مؤثر است. همانطور ما هم شرایط روحیمان، روی ایدههایی که به ذهنمان میرسد، اینکه مثلاً فرض کنید چه چیزی به نظر ما درست میرسد، از چه ایدهای خوشمان میآید، اینها خیلیخیلی ربط دارد به حالتهای روحی خودمان. همان جوری که وضعیت کودک در جنین ربط به حالتهای روحی مادر پیدا میکند، افکار و ایدههای ما هم یک جوری ربط پیدا میکند به حالات روحی خودمان.
میخواهم بگویم یک منشأ مردسالاری، توهمات استکباری در مورد این است که ما وقتی فکر میکنیم خیلی از اختیار خودمان داریم استفاده میکنیم، مثلاً وقتی خلاقیت هنری به خرج میدهیم یا نمیدانم چیزی را اختراع میکنیم یا قضیهای را ثابت میکنیم، خیلی از اختیار خودمان داریم استفاده میکنیم، ولی زنها مثلاً وقتی دارند بچهدار میشوند از چنین اختیاری استفاده نمیکنند و مقهور و مجبور هستند، در حالی که ما در کارهایی که میکنیم مجبور نیستیم. واقعیت این است که این توهم است، یعنی همان توهم ناشی از اینکه ما جای خودمان را انگار درست پیدا نمیکنیم که چقدر این منِ ما تا کجاها گسترش پیدا میکند و اختیار ما در کجا گسترش پیدا میکند. این توضیحی که دادم که مثل این است که ما در یک اتاقک کنترلی فقط یک سری کلیدها را میتوانیم فشار بدهیم، همه چیز انگار اتوماتیک و خارج از اختیار ماست، از حرکت دست و دیدن و همۀ اینها در واقع فرآیندهایی هست که ما روی آن کنترل نداریم، به ذهنم رسید که یک آدمی که به اینجا میرسد که آن عرفا و آدمهایی که رشد پیدا میکنند همهشان در واقع به اینجا میرسند، یعنی اصلاً امکان ندارد یک آدمی رشدیافته باشد و عقب ننشسته باشد، سر جای خودش ننشسته باشد، درک نکرده باشد کجاها اختیار دارد و کجا ندارد، و مقهور بودن خودش را حتی در زمان تفکر درک نکند. همانطوری که وقتی غذا میخوریم باید احساسمان این باشد که خداوند دارد انگار دارد با دست خودش در دهان ما غذایی که درست کرده است را میگذارد، واقعیت این است که وقتی داریم فکر میکنیم هم همینجور است.
[۰۰:۴۵]
یعنی خداوند دارد یک حقایقی را به ما نشان میدهد، به رؤیت ما میرساند، حالا چه ممکن است با چشم سر ببینیم یا با چشم دل ببینیم. فکر کردن یک فرایندی است که تا حدودی زیادی خارج از کنترل، ما مینشینیم و مثلاً به نوعی تماشا میکنیم که چه اتفاقاتی دارد میافتد و یک ایدههایی به وجود میآید، یک چیزهایی را درک میکنیم و یک دفعه انگار یک چیزی را میبینیم. این توضیح را که دادم یاد یک قطعهای از آن کتاب معارف پدر مولانا، بهاء ولد افتادم که یک بار دیگر هم یادم هست در یکی از جلسات به این قطعه اشاره کردم که یک جایی توصیف میکند که دارد از خواب بیدار میشود، میگوید مثلاً از خواب برخاستم و دیدم که اجزایم دارند مثلاً جمع میشوند، یعنی یک حالتی مثل اینکه دستش، پاهایش، اجزاء؛ این چیزی که مهم است اینکه یک اجزائی دارد، یعنی درک میکند که این دست من، پای من، چشم من، کمکم انگار دارند بیدار میشوند، خودش انگار یک جای دیگر در آن اتاقک بیدار شده حالا این دستگاهها کمکم دارند مثلاً روشن میشوند. یک توصیف جالبی دارد از بیدار شدن خودش همراه با مشاهدة انگار به کار افتادن اجزایش که به نظرم خیلی جالب است.
«چون در خواب میشوم گویى درختى را مانم كه در خاكم، و اگر در خواب بیخبر میشوم گویى در عدمم، و چون بيدار میشوم گویى سر از خاک برمیآورم ، و چون پاره در خود نظر میكنم گویى بلند میشوم، و چون به چشم نظر میكنم و به اندام حركت میكنم، گویى شاخها بيرون آید از من، و چون به دل زیاده جدّ میكنم در تفكّر، گویى شكوفه بيرون میآرم، و چون به ذكر به زبان برمیآیم گویى ميوه بيرون میآرم. همچنین پرده در پرده است، هرچند كه جدّ كنم، گویى چيزهاى عجبتر از من بيرون آید، و این همه را گویى كه در دهان عدم است و عدم دهان بر دهان من نهاده است و اللّه اعلم.» (بهاء ولد، معارف فصل ۶)
حداقل میخواهم با این توضیحاتی که دادم کنجکاویتان را جلب کنم به اینکه وقتی این سوره را دارید میخوانید، مثلاً این قطعۀ زنستیزی یا نفرت از زن را که میخوانید که این آدمها بدشان میآید و به نظرشان میآید که زن موجود حقیری است، خیلیها اینطوری تعبیر میکنند که اینها چون جنگجو بودند، یعنی به نوعی این را توجیه میکنند که اینها جنگجو بودند و زن مزاحمشان بود. اینگونه نیست، یعنی واقعاً این تیپ آدمها، برای اینکه در آیات دیگر هم میبینید در همان سورۀ زخرف است که مثلاً میگویند «أَوَمَنْ يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ وَهُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ»، آیا کسی که در زینت بزرگ شده و در مجادله غَيْرُ مُبِينٍ است، درست هم نمیتواند حرف بزند؛ این ربطی به جنگ ندارد، یعنی توصیفی که اتفاقاً آنجا احساس خودشان را نسبت به زنها بیان میکنند شبیه همین مردهای به اصطلاح متنفر از زن و زنگریز و اصطلاح انگلیسی آن Misogyny است، که در فارسی یعنی کسی که از جنس زن اصلاً بدش میآید، مردهایی که از زنها بدشان میآید و از حالتهای زنانه بدشان میآید، بیشتر آن حرفهایی که در سورۀ زخرف اگر اشتباه نکنم گفته میشود «أَوَمَنْ يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ وَهُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ»، این احساسی که آنجا بیان میشود از نوع اینکه اینها نمیتوانند بجنگند و این حرفها نیست، خیلی از فرهنگها ممکن است در یک جاهایی بودهاند که جنگ بوده ولی در این حد این احساس را نداشتهاند. به هر حال الان این احساسات در دنیای مدرن هم وجود دارد، مثلاً این نمونۀ خیلی خوبش که این همبستگی بین حالتهای استکباری و «أَوَمَنْ يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ وَهُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ» آیۀ ۱۸ سوره زخرف، شما مثلاً نیچه را نگاه کنید، نیچه خیلی نمونۀ خوبی است که این دو تا حالت را با همدیگر دارد.
میخواهم بگویم آن حالت استکبار، آن حالت ابرمردی و آن حالتهای احساس اختیار و قدرت بیش از اندازه و exegy شدهای که به یک مرد دست میدهد، نتیجهاش این است که ضد زن میشود و از زنها بدش میآید. من این توضیح را دادم برای اینکه یک مقدار جلوتر که برویم فکر میکنم به موضوع سوره به نوعی مربوط میشود و به هر حال مهم است که شما این خصم مبین، حرفهایی که میزند و حالاتی را که دارد، همبستگیاش را با همدیگر سعی کنید درک کنید. من تا جای ممکن تا اینجا توضیحاتی دادم ولی قطعاً خیلی بیشتر از این میشود در مورد این حرف زد. بیاییم سراغ این قطعة فعلی که میخواهیم در مورد آن صحبت کنیم.
۴- نوع دوم پرسشها برای فهم تم سوره
بگذارید یک نکته نوشتهام این را بگویم. من دفعۀ قبل گفتم که یک کاری که میتوانیم بکنیم جدای از اینکه وقتی شما یک تئوری ساختید، یک ایدهای پیدا کردید دربارۀ اینکه اساس سوره چیست، موضوع اصلیاش چیست، این است که یکی یکی آیات را نگاه کنید بگویید این آیه پس اینجا چه کار میکند، این با آن موضوع خیلی سازگار نیست، اگر اینطوری است چرا ترتیب آیات اینگونه است و آنگونه نیست. یعنی میتوانید یک پرسشهایی از داخل متن دربیاورید، نوع دوم پرسشها این است که متن را ببندید بگویید اگر موضوع این است باید به فلان چیز هم اشاره میشد، چرا به فلان چیز در این سوره اشاره نشده یا فلان موضوعی که در سوره مطرح شده خیلی با این سازگار نیست و اینطوری با این پرسشها در واقع تئوری اصلی خودتان را زیر سؤال ببرید و آن را تکمیل کنید یا اصلاً ممکن است به این نتیجه برسید که تئوری اشتباهی را در واقع دارید پیگیری میکنید و به یک چیز دیگری فکر کنید. یکی از بچهها یک چیزی در گروه مطرح کرد که مثلاً چرا اینجا به دعا پرداخته نشده که خودش و سایر دوستان هم جواب دادند که مثلاً موضوع سوره خیلی با دعا کردن برای، فکر کنم منظورشان دعا کردن برای مثلاً نجات انسانها و اینها بود که حالا دقیقاً یادم نیست و من از این جهت خوشحال شدم که بالاخره این نوع فکر کردن، یعنی فقط این نیست که سؤال را داخل متن دربیاورید، از درون ذهن خودمان و تصوراتی که داریم و دربارۀ موضوعی که فکر میکنیم سوره در مورد آن است میتوانیم سؤال مطرح کنیم.
یک نکتهای که گفتم الان میخواهم به آن اشاره کنم این است که شما میگویید در این سوره حداقل تا مثلاً آیۀ ۸۳، آن خصیم و مبین یک حالات و افکار و اعمالی دارد که در مورد آن صحبت میشود و پاسخگویی انجام میشود و تقریباً یک چنین فرمی دارد. میخواهم نظرتان را به این جلب کنم اگر ما بودیم قطعاً اول یک چیزی از ادعاهای این خصم مبین را میگفتیم، بعداً شروع میکردیم به مثلاً اینکه نعمتهای الهی را بشماریم در پاسخ به آن چیزی که او گفته است. یعنی انگار باید اول آدم ادعایی بکند، چیزی که در ذهنمان هست اینگونه است. میخواهم نظرتان را به این جلب بکنم که در قرآن اینگونه نیست، یعنی اول حرف حق زده میشود، اینکه الان این جهان را نگاه کنید، انعام را نگاه کنید، آسمان و زمین را نگاه کنید، زمین و آسمان را نگاه کنید، ستارهها را نگاه کنید، دریا را نگاه کنید، همه چیز عالی است، همه چیز نشاندهندۀ این است که خداوندی که خالق جهان است منشأ همۀ این نعمتها اوست و باید نعمت را به رسمیت بشناسید و شکرگزار باشید، به همان معنا که نعمت را درک کنید، مبداء آن را بفهمید و احساس شکرگزاری هم داشته باشید و اعمالی برای شکرگزاری انجام دهید و چیز دیگری وجود ندارد، کسی چیزی خلق نکرده است. اول آیات میآیند مثل اینکه حقیقت بیان میشود، بعد کمکم ادعاهای خصم مطرح میشود که به نظر من این جالب است. ممکن است ما اینطور عادت نداریم و اگر که بخواهیم با یک نفر مجادله کنیم اول سؤالهایش را مطرح میکنیم، بعداً حرفهای درست را. در قرآن اصولاً مبنا بر گفتن صریح، قاطع و روشن حقیقت است، نویزهایی که آنها میفرستند و حرفهایی که میزنند در حاشیه است، برای همین مقدم نمیشود و ساختار این سوره این ویژگی را به وضوح دارد.
۱-۴ چرا نعمتهای الهی در دو بخش است؟
سؤالی که من میتوانم از متن مطرح کنم این است که اگر بخش ارجاع به طبیعت و نعمتهای الهی در ابتدای سوره هست و دوباره وسط سوره به آن برمیگردیم، چرا اینگونه است؟ چرا همهاش سر هم گفته نمیشود؟ آیا این دو قطعه با همدیگر فرق دارند، مثلاً اولی یک چیز دارد میگوید و به یک چیزهایی دارد اشاره میکند، دومی نه؟ در هر دوتای آن انعام هستند، در هر دوتای آن باران هست، در هر دوتا ثمرات هستند، به نظر میرسد که به نوعی حتی تکرار بینشان وجود دارد. این بالاخره یک سؤال است که اگر قرار است به نعمتهای الهی در این سوره اشاره شود چرا دو بخش شده است؟ آیا برای این است که مثل بعضی از تکنیکهای مدرنی که در ادبیات استفاده میشود برای اینکه حوصله سر نرود چند بخش میکنند؟ مثلآً یک دیالوگ طولانی، فرض کنید در یک داستانی دو نفر قرار است ۲۰ صفحه با همدیگر دیالوگ داشته باشند، یک مقدار ممکن است حوصله کسی که دارد میخواند سر برود از اینکه هیچ اتفاقی نمیافتد، فقط دو نفر نشستهاند و دارند با همدیگر حرف میزنند، خیلی هنر میخواهد که شما از لحاظ دراماتیک به یک جایی رسیده باشید که آنقدر جذابیت ایجاد کرده باشید که آن دیالوگ ۲۰ الی ۳۰ صفحهای حوصلة کسی را سر نبرد و تا آخر آن را با دقت بخوانند و خیلی هیجان داشته باشند. میگوید کاری که میکنند این است که وسط آن دیالوگ یکی دوتا اتفاق میافتد، یک کسی میآید یک چیزی میگوید یا خبری میآورد و قطع میشود، دوباره دیالوگ از سر گرفته میشود و اینطوری این فاصله انداختن مثلاً یک حالتی دارد که تنوع ایجاد میکند و حوصله کسی سر نمیرود.
یک نفر میتواند بگوید اینجا قرار است مثلاً فرض کنید به ۴۰ الی ۵۰ تا نعمت اشاره شود و حالا 4 صفحه پیاپی تبدیل شده به یک صفحه و نیم و ۲ صفحه و نیم هم اینجا، که از همدیگر جدا شدهاند ولی اساساً این ادامه همانی است که آنجا گفته شده است. میخواهم بگویم این سؤال موجهی هست که به این فکر کنیم که آیا این دو قطعه با همدیگر فرق دارند، آیا فقط بینشان فاصله افتاده که مثلاً بشکند این فضا و حوصلۀ آدم سر نرود، این نکتهای است که میشود به آن فکر کرد.
من حالا توضیحی که میخواهم بدهم قبل از اینکه شروع کنیم آیات را خواندن این است که با همدیگر فرق دارند. اتفاقاً دقت کردن به همان تکرارها نشان میدهد که با همدیگر تفاوت دارند، یعنی بارانی که اینجا میبارد با آن باران فرق دارد، انعام اینجا با آن انعام فرقی دارند، آنجا به یک چیزهای دیگری از انعام دارد اشاره میشود و اینجا به یک چیز دیگری و این یک نوع تفاوت در آن منطق و استدلالی هست که در سوره است، برای اینکه این خصم مبین که تمایل به شرک دارد را دعوت به توحید کنیم، دعوت به معاد و حقانیت رسالت کنیم، اینها در واقع به نوعی با همدیگر تفاوت دارند.
بگذارید من همان مدعایی که در مورد آن دارد صحبت میشود را یک مقدار دوباره روشن کنم تا تفاوتی که اینجا وجود دارد را بتوانم توضیح بدهم. این را قبلاً هم فکر میکنم در بحثی که در مورد سورۀ غافر داشتیم گفتهام، چون آنجا این دو قطعه بودن استدلال خیلی روشن است، علائم مشخص متنی دارد که شما یک استدلالی که ظاهراً یک صفحه و یک صفحه و نیم است، نصف آن یک جور است نصف دیگر یک جور دیگر است و نمیشود دقت نکرد به این تفاوت.
[۰۱:۰۰]
نکتهای که فکر میکنم آنجا هم توضیح دادم این است که مدعا این است که الله که مورد قبول همه هست که خالق جهان است، میخواهیم بگوییم که الله ربّ عالمین هم هست. چیزی که مورد اختلاف است این نیست که جهان را کسی خلق کرده یا نه، حتی اینکه چند نفر جهان را خلق کردهاند هم خیلی بحث جدی نیست. مثل همان بحثی که دفعۀ قبل گفتم که حالا در جاهای دیگر ممکن است ثنویت وجود داشته باشد که خدای خیر و شر را، بالاخره آنهایی که اهریمن را فرض کنید خدای شر میدانستند به آن کمکم یک جنبههایی از خلاقیت و خالق بودن هم میدادند و بعضی از موجودات زنده را مثلاً مخلوق اهریمن میدانستند. یعنی کار به اینجا میرسید که ثنویت در خلق را هم بپذیرند، نه فقط ثنویت در ادارۀ جهان. اصولاً اینگونه است که به نظر میرسد توافق وجود دارد که بالاخره جهان خلق شده و الله جهان را خلق کرده است، مسئله این است که چه کسی دارد اداره میکند؟ بتها دارند اداره میکنند؟ قوانین طبیعت دارند جهان را اداره میکنند؟
الان مثلاً فرض کنید در همین دوران مدرن افرادی هستند که به دلایل فلسفی مشکلی با این ندارند که جهان یک خالقی دارد. در این بحثهایی که آتئیستها میکنند خیلی وقتها اینطوری هستند که به اصطلاح با اینکه یک خدای واجب الوجودی باشد مشکلی ندارند، اینکه در جهان دخالت کند و در تدبیر جهان بتواند مؤثر باشد، این است که برایشان قابل قبول نیست. قوانین هستند که دارند جهان را اداره میکند و قوانین طبیعت در دنیای مدرن دیگر گوش و چشم ندارند، چیزی نمیفهمند، کار خودشان را دارند میکنند، هدیه هم قبول نمیکنند و خیلی راحتیم از دست این بتهای جدید. این چیزی که به هر حال مطرح است این است که آیا الله خلق کننده، ربّ عالم هم هست یا نه؟
در بخش اول ربّ به معنای پرورشدهنده و رزقدهنده است. شما چگونه پرورش پیدا میکنید، چگونه رشد میکنید، از کجا دارد زندگیتان تأمین میشود؟ از رزق الهی، از نعمتهایی که در اختیارتان قرار گرفته از جمله خوراکیها. در قسمت اول بحث این است که نگاه کنید که هر چه نعمت دارید از خلقت است، اگر قبول دارید که همه چیز را الله خلق کرده این نعمت انعام که در اختیار شماست خدا این انعام را خلق کرده است، اگر گوشتشان را میخورید و هر استفادهای از آنها میکنید حیوانات را خدا خلق کرده است. قبول دارید که الله خلق کرده است؟ قبول دارم. پس این نعمت را خدا به شما داده است. دریاها را چه کسی خلق کرده است؟ کسی که غیر از الله خلق نکرده است. ماهی که از آن میخورید، کشتی که در آن حرکت میکنید، ستارهها را چه کسی خلق کرده است؟ همه اینها را خداوند خلق کرده است. بنابراین پرورش شما، نعمتهایی که در اختیار شماست که زندگیتان را دارد تأمین میکند همه از الله است و کس دیگری دخالت ندارد. مثلاً بتها چکار دارند میکنند؟ همۀ موجودات توسط الله خلق شدهاند و هر نعمتی از این وجودها دارد به شما میرسد، از عدم چیزی نمیآید.
همه این چیزهایی که در بخش اول میآید این است که شما نعمتهایتان از طرف خداوند است، رشد و پرورشتان از طرف خداوند است، رزقتان دست خداوند است و از طرف دیگر نگاه کنید که آنجا فقط مسئلۀ توحید رُبوبی هم نیست به معنای اینکه رزق دست خداست، توحید ربوی به معنای اینکه راهنماییهایی به شما میشود، ستارهها که خدا خلق کرده است راه را به شما نشان میدهند، خداوند راههایی خلق کرده است. چیزی که در قسمت اول گفته میشود این است که با این استدلال که فقط الله است که خلق میکند، کس دیگری چیزی خلق نکرده است، ببینید همۀ نعمتها، هدایتها و همه چیز که شما دارید از آن استفاده میکنید همین مخلوقات هستند. آن ستاره آنجا هست و شما با استفاده از آن دارید راهیابی میکنید، چه کسی آن را خلق کرده است؟ کسی که همه را خلق کرده است. انعام را میخورید چه کسی خلق کرده است؟ الله خلق کرده است. در راههایی میروید، زمین را چه کسی خلق کرده است؟ الله خلق کرده است. کوهها را چه کسی خلق کرده است؟ الله خلق کرده است. درختها چه؟ همۀ چیزهایی که شما دارید از آن استفاده میکنید؛ راهیابیتان، هدایت شدنتان و رشد کردنتان و رزقتان، همه از این موجودات است. نگاه کنید ببینید این نعمتها از کجا دارند میآیند؟ از این خلق شدن به وسیلۀ الله دارند میآیند.
این یک جور استدلال است که الله به عنوان خالق را میپذیرید، نشان دهید که همۀ چیزهایی را که دارد اتفاق میافتد، از راهنماییهایی که میشوید در زندگیتان تا رزقی که به شما میرسد، اینها نتیجۀ خلق الهی است، بنابراین کسی دیگر اینجا واسطه نیست، دخالتی وجود ندارد. اگر باران میبارد از آسمان، ابر را خداوند خلق کرده و همه چیز دست خداوند است. این یک استدلال است دیگر، یک شیوۀ دعوت به توحید با استفاده از طبیعت است. یگانگی خالق باید منجر بشود به توحید، به معنای اینکه ربوبیت هم یگانه است، طرف مقابل هم فقط یک نفر است و ما باید در مقابل همۀ این چیزها شکرگزار باشیم. برای انعام نباید از کس دیگری شکرگزار باشیم، برای ستارههایی که با آنها راه پیدا میکنیم از بت نباید تشکر کنیم، اینها همه مخلوقات خداوند هستند. در این قسمت یک جور نگاه دیگری به مخلوقات دارد میشود. اولاً ساختار تقریباً این20 آیه؛ فکر میکنم از ۶۵ تا ۸۳، ۱۹ تا آیه اینجا وجود دارد اگر ۸۳ را آخرش بگیریم «يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَهَا وَأَكْثَرُهُمُ الْكَافِرُونَ» یا آیۀ 81 که حداقل ذکر این پدیدهها تا آیۀ ۸۱، ۱۷ آیه ادامه دارد، ۷ تا از این آیات با کلمه واللهُ شروع میشوند که این از همین آیۀ ۶۵ هست تا آیۀ ۸۱. یعنی یک نشانة متنی خیلی روشن وجود دارد اینجا که هیچ کدام از آن آیات ابتدایی اولشان واللهُ ندارد، اینجا واللهُ دارد و بعد اگر کسی شک کند که اینجا را جدا کند از همدیگر، مثلاً از ۶۵ تا آنجایی که آن تمثیلها میآیند را یک قطعه بگیرد، بعداً دوباره قطعۀ بعد را جدا کند، این نشانة متنی مشترکی که از آیۀ ۶۵ تا ۸۱ ادامه دارد به نوعی مانع است دیگر. در واقع ساختار این قسمت این طوری است که شما از آیۀ مثلاً ۶۵ تا آیۀ ۷۲ یا ۷۳ باید بگویید که اینجا یک قطعه است، بخش اول این قطعه است، بعد وسط آن پرانتزی باز میشود که دوتا تمثیل میآید، بعد دوباره با «وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ» دوباره برمیگردیم به همین سری آیاتی که با واللهُ دارد شروع میشود.
میخواهم بگویم یک ساختار سه پاره وجود دارد که پارۀ اول و دوم آن شباهتهای لفظی مشخصی دارند و قسمت وسط آن هم دوتا تمثیل است که کاملاً با همدیگر منسجم هستند، معلوم است که آن وسط یک چیزی دارد گفته میشود. اینها به چه دارند اشاره میکنند؟ چه فرقی بین این چیزهایی که اینجا داریم میبینیم لااقل فعلاً در همین پارۀ اول از این قطعه، یعنی از آیۀ ۶۵ تا ۷۲ و ۷۳ این چیزهایی که گفته میشود از آسمان آبی نازل میشود که زمین زنده میشود، شیری که از انعام میگیریم، عسلی که از زنبور عسل میگیریم و قبلش ثمرات و میوههایی که از آنها مثلاً «مِنْهُ سَكَرًا وَرِزْقًا حَسَنًا» میگیریم و زنبورعسل، حداقل این چهارتای اول چه فرقی دارند با آن چیزهایی که در قسمت اول دیدیم، در آن نعمتهای سری اول که گفته شد؟
شما مثلاً به انعام نگاه کنید که مشترک است؛ آنجا انعام به عنوان یک موجوداتی که خلق شدهاند و گوشتشان را میخوریم، سوارشان میشویم یا از دیدنشان لذت میبریم، خیلی نگاهی که به انعام داریم از بیرون است. نگاهی که اینجا به انعام است انگار به بطنشان داریم دقت میکنیم. به این تکرار واژۀ بُطون در مورد انعام، در مورد زنبور عسل و بعداً هم در مورد تولد کودک که یکی از دوستان در گروه به این اشاره کرد که اینجا سه بار واژۀ بُطون میآید، به بُطون داریم نگاه میکنیم. تفاوتی که اینجا وجود دارد این است که آنجا یک نعمتهایی هستند که ما از آنها استفاده میکنیم، اینجا این موجودات زندهای که خداوند خلق کرده دارند یک چیزهایی تولید میکنند. آنجا من گوشت انعامی که خداوند خلق کرده است را میخورم، اینجا انعام مثل کارخانههای تولید شیر در یک فرآیند پیچیده و شگفتانگیز از درون این موجود زنده یک شیر «لَبَنًا خَالِصًا سَائِغًا لِلشَّارِبِينَ» دارد بیرون میآید، چیزهایی دیگری هم دارد بیرون میآید و با همدیگر هم مخلوط نمیشوند. یک حسی از اینکه درون این موجودات، در بطنشان، مثل یک کارخانۀ خیلی خیلی پیچیدهای اتفاقاتی دارد میافتد، لولهکشیهای مختلف وجود دارد و یک چیزهایی دارد تولید میشود. در واقع در این بخش شما زمین را میبینید که گیاه را بیرون میفرستد از خودش. باران میبارد از درون زمین گیاه بیرون میآید. اینکه زمین زنده میشود، علف سبز میشود، درختان رشد میکنند، از داخل زمین دارند بیرون میآیند، یک چیزی زمین دارد تولید میکند. انعام از درونشان دارد شیر بیرون میریزد، از درون این درختان، از درون این کارخانههای عجیب و غریبی که از زمین انواع مختلفش درمیآید، از داخل آنها میوههایی ظاهر میشود که اینها تولید کردهاند.
موجودات زنده و طبیعت به مثابۀ کارخانه تولیدی هستند. اینطوری نگاه کنید به اینها و از همۀ اینها مهمتر و طولانیتر و جایی که اسم سوره از آن آمده است، توصیف خیلی عجیبی از اینکه چگونه به زنبور عسل گفتیم که برو مثلاً خانه درست کن، بعد برو از این ثمرات بخور و اینها را تبدیل به عسل بکن. باز دوباره میگوید «يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ». اجازه بدهید آن احساسی که من خودم دارم را بگویم که همیشه وقتی نگاه میکنم واقعیت این است گاو که زیاد ندیدهام، زنبورعسل هم خیلی با آن دمخور نبودهام، یک گاو در بازار دهلی دیدم که هنوز دارم حرفش را میزنم و زیاد با این حیوانها سر و کار نداشتهام، ولی همۀ ما درخت دیدهایم. من این احساس شگفتی را همیشه نسبت به درخت دارم. واقعاً یک درختی که میوه میدهد را وقتی نگاه میکنید یک کارخانۀ بسیار بسیار پیچیده و عظیم است که قطعاً هر درختی از کل فعالیت فنی و کارخانههایی که بشر ساخته، برای اینکه هر کدام از این سلولها فکر میکنم از کل فعالیتی که تا حالا بشر در طول تاریخ خودش انجام داده پیچیدهتر است، یک درخت قطعاً از همة فعالیتهایی که ما میکنیم به عنوان فعالیت صنعتی پیچیدهتر است و در تمام طول تاریخ همۀ کارخانهها را بگذارید روی هم و یک ملاکی برای پیچیدگی در نظر بگیرید، قطعاً یک درختی که از میلیاردها سلولی که هر کدامشان از رشتههای DNAای که میلیاردها طولشان است و دارند با پیچیدگی هر چه تمامتر فعالیتهایی را درون سلولها کنترل میکنند، این چیزی است که ما هنوز در حد یک دانه سلول هم دقیقاً درک نمیکنیم که چه اتفاقی دارد میافتد، هر روز چیز جدیدی میفهمیم که تا دیروز نفهمیده بودیم که پیچیدگیاش از آن چیزی که فکر میکردیم خیلی بیشتر است. شما یک درخت میوه را که نگاه کنید یک کارخانۀ بسیار بسیار پیچیده است که از آب و خاک میوه درست میکند. من واقعاً یک موقعی هنوز هم اگر تنها باشم و کسی هم نباشد و خودم حوصله داشته باشم مثلاً یک پرتقال که دارم میخورم یک پرهاش و پوست نازکش هم میگیرم، از این چیز لذت میبرم.
[۰۱:۱۵]
بیشتر از لذت خوردنش از نگاه کردن به این چیزهای کوچکی که کنار هم هزاران قرار گرفتهاند تا یک پرۀ پرتقال شکل بگیرد که هر کدامشان پر از آب است، یک چیز مایعی که یک ذره غشایی دارد که آنها روی هم به آن فرم درآمدهاند. این حسی که یک درخت یک موجود، یک کارخانۀ بسیار پیچیده است که یک فرآیند تولیدی بسیار بسیار پیچیده و غیرقابل تصوری برای ما را انجام میدهد تا یک تعداد میوه برای ما تولید میکند. از نظر مذهبی برای ما دارد تولید میکند، چون همۀ موجودات در زمین طُفیل وجود انساناند ولی حالا لازم نیست بگوییم برای ما تولید میکنند، حالا تولید دارند میکنند. نگاه کردن به درخت به عنوان یک کارخانۀ تولید میوه یا حالا برگ یا هر چیز دیگری که رشد هم میکند، سایه هم مثلاً تولید میکند، ولی اصل آن چیزی که اینجا دارد اشاره میشود تولید این ثمرات است. همینطور یک گاو هم اگر فکر کنم زیاد با آن سر و کار داشته باشیم احساس اینکه در درونش در یک فرآیند بسیار پیچیده و عجیبی در حالی که همینطوری که اینجا گفته شده است «مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ»، لولهکشیهای دیگری؛ یک عالم لولهکشی رگ وجود دارد، یک عالم لولهکشیهای روده وجود دارد که از آن مدفوع خارج میشود، از درون رگ اگر بزنید خون فوران میکند، یک لولهکشی هم آنجا وجود دارد که به اینها ربطی ندارد از داخل آن شیر دارد بیرون میآید که یک نوشیدنی بسیار بسیار مفید و «خَالِصًا سَائِغًا لِلشَّارِبِينَ» است.
نگاه کردن به طبیعت و از همه پیچیدهتر زنبورعسل است دیگر، شاید آن موقع درک نمیکردند که چقدر زندگی زنبورعسل و تولیدش و کاری که میکند پیچیده است، ولی الان میدانیم که چه جانور شگفتانگیزی است، از خانهسازیاش گرفته، خانههای استاندارد عجیبی که میسازند، تا شیوۀ تولیدمثلاش، تا شیوۀ تولید عسلاش، سازمان اجتماعی که دارد، مراقبتی که از کودکان خودشان میکنند، یک جانوری است که به غیر از پیچیدگی خود هر کدام از این موجودات، سازماندهی بسیار پیچیدهای هم دارد. اینجا در این آیات بیشتر روی یک تک زنبور در واقع متمرکزیم، «يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا» از درونهایش نه درونشان. دقت کنید در هر دو مورد انعام و زنبور عسل کلمه بُطون میآید برای یک موجود نه برای همهشان، یعنی اگر من بگویم بُطونِهِنَّ مثل اینکه هر کدامشان یک بطن دارند از درون آن یک چیزی دارد درمیآید، اینطوری ممکن است بفهمیم، ولی تأکید روی این است که هر کدامشان بطون دارند، لایههایی دارند، در درونشان یک دنیایی هست که از داخل این دنیاها یک چیزی دارد بیرون میآید. در واقع نگاه کردن به طبیعت، به موجودات زنده به عنوان کارخانههایی که با یک برنامهریزی بسیار دقیق و شگفتانگیز کاری را دارند انجام میدهند و محصولی را تولید میکنند، این در نگاه اول نیست، این چه ارتباطی با توحید دارد؟ چه ارتباطی با رسالت دارد که قبل از اینکه این آیات شروع شود میگوید «وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ» بعد میگوید «وَاللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ» که این «أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ» و «أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً» با همدیگر یک تطبیقی پیدا میکنند که یک جور انگار ارتباط برقرار میکنند.
مسئله این است که مخصوصاً در مورد زنبور عسل ببینید چگونه صحبت میکند؛ «وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ»، این موجودات برنامهریزی شده هستند، فقط خلق شده نیستند. به طبیعت نگاه کنید این موجودات فقط خلق نشدهاند مثل یک سنگ یک جایی بنشینند، یک پروسههای بسیار پیچیدهای را دارند با برنامة بسیار دقیق که انگار یک نرمافزاری درونشان Install شده دارند کار میکنند و چیز تولید میکنند و این آن نکتهای است که به وحی و نبوت ربط دارد. یعنی در واقع چیزی که در این آیات دارد گفته میشود هم توحید به این معنا که به همة موجودات نگاه کنید خالقشان اینها را طوری خلق کرده و برنامهریزی هم کرده است. شما به طبیعت که نگاه میکنید موجودات زندهای نمیبینید که بعداً یکی دارد اداره میکند، اینها اداره شده هستند. زنبور عسل در خلقتش انگار اینکه چکار باید بکند هست. اینطوری نیست که مثلاً زنبور عسل میتوانست میوه تولید کند، زنبور عسل خلق شده است که عسل تولید کند، درخت خلق شده و ساختارش اینطوری است که میوه تولید میکند. برنامهریزی شده است، کار دارد انجام میدهد طبق یک برنامهای و این طبیعتی که جلوی چشم ماست، این موجودات زنده اینگونهاند.
وقتی به اینها نگاه میکنید اینها کارخانههای تولید پیچیدهای هستند که با یک برنامۀ بسیار مشخص دارند کار میکنند. شما هم باید همینجوری باشید. کتابی که نازل میشود بر شما، وحی الهی وقتی به زنبور وحی شده است، به شما و به پیامبر هم دارد وحی میشود، به شما کتاب داده میشود و شما اگر از این کتاب پیروی کنید عسل تولید میکنید، عسل انسانی و یک چیزی از شما بیرون میآید. چیزی که از انسان بیرون میآید علمش هست، افکارش هست، شعر میتواند بگوید، اعمال نیک و حسنه میتواند انجام بدهد. ما میتوانیم خالق چیزهایی باشیم اگر از کتاب الهی پیروی کنیم، کما اینکه همۀ موجودات زنده همین جوری دارند پیروی میکند. مخصوصاً در چهارمین پدیده یعنی زنبور عسل دقت کنید ببینید با چه لحنی این آیات گفته میشود.
من دفعۀ اول اشارهای کردم گفتم انگار بین پیامبر و زنبور عسل دارد ارتباطی برقرار میشود با این ابتدا «وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ»، پروردگار تو، میتوانست بگوید واللهُ یعنی خداوند وحی کرد، الله وحی کرد که با این سیاق این آیات و با این تکرار واللهُ هماهنگ بود، ولی اینگونه نمیگوید. خطاب میکند به پیامبر میگوید پروردگار تو به زنبور عسل وحی کرد، همان پروردگاری که به تو وحی میکند به زنبورعسل وحی کرد. به تو برنامهای دارد میدهد برای همۀ انسانها، به زنبورعسل هم برنامۀ زندگیاش را گفت، گفت این کار را بکن، تو که خلق شدهای میتوانی عسل تولید کنی، شیوۀ زندگیات باید اینطور باشد؛ «وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ». تأکیدم روی این است که اولاً خطاب برمیگردد به پیامبر، کلمة وحی استفاده میشود و از واژۀ ربّکَ استفاده میشود و دقیقاً به اینجا نگاه کنید که بعداً میگوید «ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ»، به خود زنبور عسل میگوید، یعنی اینکه پروردگار زنبور عسل همان پروردگار توست، به آن که خطاب میکند میگوید پروردگارت، الله پروردگار تو است، پروردگار پیامبر ما هم هست و به هر دوتا دارد وحی میکند. این توازی که ایجاد میشود بین وحی به پیامبر، وحی به زنبور عسل، این استفادۀ ربّ یک بار به صورت ربُّکَ، یک بار صورت ربِّکِ برای زنبورعسل و برای پیامبر، این آن محتوایی است که اینجا دارد پرورده میشود در این آیات که اولاً محتوای توحیدی است به این معنا که آن کس که خلق میکند برنامهریز هم هست، زنبورعسل را بُت برنامهریزی نکرده است. این زنبور عسل را نگاه کنید معلوم است که برای همین کار خلق شده و همان کار خودش را دارد انجام میدهد. درخت خلق شده است که میوه بدهد، هیچ بتی نیامده به درخت یاد بدهد یا بگوید یا آن را پرورش دهد که مثلاً گلابی بدهد یا بتواند بتی به درخت گلابی بگوید تو سیب بده. درخت سیب، سیب میدهد، درخت گلابی هم گلابی و اینها نتیجۀ خلقتشان است و انگار برنامه در درونشان وجود دارد که چکار بکنند، کارخانههایی که طبق آن برنامه دارند کار میکنند. این دیدگاهی هست مثل یک دیدگاه جدید، یعنی اگر در دفعۀ اول آیات مثل انعام موجوداتی بودند که خلق شده بودند و ما از آنها استفاده میکردیم، همان طوری که بودند سوارشان میشدیم، آنها را میخوردیم یا نگاه میکردیم و لذت میبردیم، این دفعه قرار است به انعام به صورت یک موجودی که یک پروسهای را انجام میدهد در درون خودش و بطن دارد و یک چیز گوارایی از درون آن بیرون میآید نگاه کنیم.
۲-۴ چهار مایع گوارا
حالا به این چهارتا آیه نگاه کنید؛ این را یک نفر از دوستان در گروه گفت، من هم وقتی خواندم گفتم دارد میگوید، یعنی نزدیک شد که چیزی بگوید و فکر کنم آخرش هم نگفت. اینکه این چهارتا چیزی که در این چهارتا آیه هست، آب، شیر، «سَكَرًا وَرِزْقًا حَسَنًا» در مورد میوهها و عسل، اینها همان چهارتا مایع گوارایی هستند که در بهشت هستند. اولاً دقت کنید همه از نوع شراب هستند. به این ثمرات، به میوهها که نگاه میکنید، اولی که آب است و از آسمان میآید، زمین آب را میگیرد و گیاه بیرون میدهد، همهشان این حالتی که انگار از درون بطن یک چیزی بیرون میآید را دارند. از درون ابرها آب بیرون میآید و باعث احیای زمین میشود. شراب اولی آب است، دومی شیر است که از درون انعام شیر بیرون میآید که خوردنی است و مثلاً یک نوشیدنی خیلی مناسب است، سومی هم که حرف میوههاست میگوید «تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَرًا وَرِزْقًا حَسَنًا»، از آن شراب و رزق حسن میگیرید، مثل شراب و آب میوه مثلاً. باز انگار به نحوی میرود سراغ اینکه اینها را فشار میدهید از درون اینها یک مایعی بیرون میآید. اینجایی که محصول مایع نیست هم به نوعی آن را میبرد سمت اینکه انگار یک شرابی دارد به وجود میآید. و چهارمی هم به عسل تحت عنوان شراب اشاره میکند، «يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ». این چهارتا در واقع جوی آب و شراب و عسل و شیری که در بهشت هست، اینها در بطنشان انگار به بهشت وصل هستند، دارند یک چیز آسمانی را نازل میکنند از بطنشان و بطونشان انگار به نوعی وصل به یک جایی است اگر مادی فکر نکنید و معنوی نگاه کنید، انگار ما که از بهشت اخراج شدیم آمدیم در زمین، قرار شد تا مدتی اینجا برای ما یک رزقی فراهم باشد، همان چیزهایی که در بهشت بود انگار به نوعی توسط این موجودات دارد جاری میشود، حالا قطعاً آن اصل بهشتی نیست ولی چیزی است که شبیه آن است و در مورد بهشت که خداوند دارد صحبت میکند از این واژهها استفاده میکند. شیر بهشتی همین شیر نیست، مثلاً شیر پاستوریزه نیست، شیر گاو نیست، ولی یک چیزی آنجا هست، یک نوشیدنی هست که انگار در این عالم به صورت همین شیر ظاهر شده که خداوند تمثیلی اگر بخواهد صحبت کند دربارۀ بهشت از کلمۀ شیر استفاده میکند. بنابراین موجودات وقتی پیروی میکنند از الله و از برنامهریزی که شدهاند، «فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا» را درست انجام میدهند، استکبار ندارند، برنامه را که میپذیرند و درست انجام میدهند وصل میشوند انگار به آسمانها و یک طعام آسمانی را وارد زمین میکنند و انسان هم همینطور است. مثل این است که به انسان بگوید تو هم بیا از این پیروی بکن، از این وحی که دارد میشود، از این کتابی که دارد نازل میشود. هنوز ببینید احکام و اینها نیامده است و دقیقاً این قطعه پیشزمینۀ این است که انگار کتاب به معنای احکام دارد نازل میشود، دستورات اخلاقی دارد میآید، بیایید از اینها پیروی کنید و عسل تولید کنید.
پیامبر از خداوند اطاعت کرد و پیروی کرد و قرآن را وارد جهان کرد، حضرت مریم مسیح را وارد جهان کرد. از بطون اینها، از بطون زن و مرد پدیدههایی که کاملاً آسمانی هستند و بهشتی هستند، انگار از طبقات بالای خلقت، موجوداتی، قرآنی که موجود در لوح محفوظ است دانلود شد. همۀ این موجودات زنده به عنوان دانلودکنندۀ طعام بهشتی، انسان به عنوان دانلودکنندۀ حضرت مسیح، قرآن و هر چیزی که انگار از آن عالم معنوی میتواند وارد زمین به شکلی بشود، حالا بالاخره نازل میشود، از آن آسمان بالاخره به زمین دارد میآید.
[۰۱:۳۰]
ما هم درونمان یک بطنی هست که اگر وصل شویم و درست زندگی کنیم، از دستوراتی که وحی دارد میشود، که به پیامبر دارد وحی میشود و بر پیامبر دارد نازل میشود، اولاً در درون ما «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» بوده است، ما هم مثل بقیۀ موجودات زنده یک برنامهریزی داخلی داریم، میدانیم در درونمان حسّ گناه و ثواب و عقاب و این چیزها هست، ولی آسیب میبیند. وحی که به پیامبر میشود در واقع آن دستورالعمل است به صورت کتاب که از بیرون دارد میآید و با واسطۀ زبان به نوعی دارد به ما دستورات را منتقل میکند و این قطعهای که الان اینجا هست، این نعمتهایی که حداقل در ابتدا دارید میبینید، این حس در آن هست که ما را دارد به این متوجه میکند که چرا باید به توحید معتقد باشیم. این دفعه نه به خاطر اینکه نعمتها نتیجۀ مخلوق بودن است که در قسمت اول گذشت، به این دلیل که ببینید ربوبیت موجودات خلق شده جزو خلقتشان است و هر کس اینها را خلق کرده برنامهریزی هم کرده است، زندگی هم دارند میکنند. درخت را خدایی که خلق کرده، همان الله برنامهریزی کرده که میوه میدهد، کس دیگری این کار را نکرده است. جهان بر اساس برنامۀ الله، برنامۀ خالق دارد کار میکند. هم دعوت به رسالت هست، هم دعوت به توحید هست، در واقع بیان یک استدلالی برای توحید ربوبی هست و همین که در آن ابتدا میبینید که مسئلة «فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا» هم گفته میشود که اشاره به این است که از مسئلۀ زندگی پس از مرگ و اینها هم نشانههایی در طبیعت هست که حالا این بعداً یک مقدار پررنگتر میشود، در همین قطعه که جلو برویم مسئلۀ قیامت و حیات پس از مرگ اهمیت بیشتری پیدا میکنند.
بگذارید من ادامه ندهم انشاءالله بقیۀ بحثها را بگذاریم بعد از ماه رمضان. فعلاً پنج تا آیۀ اول این قطعه را گفتم. حقیقتاش را بخواهید باز به این آیۀ «وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَمِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ» فکر کنید در ادامه آنها و حداقل به عنوان یک نشانه نگاه کنید به اینکه این انگار به نوعی ادامۀ آیۀ ۷۸ است که اتفاقهای بعد از تولد را اینجا میگوید و خود تولد را در ۷۸ میگوید. این دوتا را با همدیگر نگاه کنید باز نکات جالبی در آن هست و همینطور این دوتا تمثیل را مخصوصاً بگذارید جلسۀ آینده، مهم این است که تمثیلهای این قطعه را هم بفهمیم و ارتباط آن را با فضای جدید که در این قطعه هست درک کنیم. حالا انشاءالله در جلسۀ آینده فکر میکنم میشود تمثیلهای این قطعه و بقیهاش را تا آیۀ ۸۳ گفت.