
بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای سوره نحل، جلسهی ۶، دکتر روزبه توسرکانی، مجازی، رمضان ۱۴۴۳، ۱۴۰۱/۲/۵
الان جلسۀ ششم است، یک جلسۀ دیگر فکر کنم در ماه رمضان برگزار کنیم. جلسة گذشته صفحۀ ۲۷۱ را بحث کردیم، یک نکته فقط در بحثهایی که اول جلسۀ قبل انجام میدادیم گفتم جایی که دربارۀ اینکه چگونه شرک کمک میکند به استکبار و اینکه بتوانیم شکرگزار نباشیم یا شکرگزار باشیم بدون اینکه حالت کبریایی خودمان را از دست بدهیم، گفتم که در دوران جدید مثلاً با استفاده از علم یک شرک مدل جدید هم اختراع شده که گفتم اگر وقت شد توضیح میدهم، توضیح ندادم، پیام هم کتباً نوشتند که توضیح دهید، حالا میخواهم اول جلسه آن نکته را روشن کنم بعد برویم سراغ ادامۀ بحثی که روی آیات سوره داشتیم و قرار است صفحۀ ۲۷۲، ۲۷۳ را بگوییم و اگر وقت شد ۲۷۴ را هم حداقل اگر کامل نگفتم اشارهای به موضوع بکنم. روی حساب اینکه قرار است هفت جلسه نباشد و بعد از ماه رمضان ادامه پیدا کند، طبعاً خیلی چیزهایی که فکر میکردم ضرورت ندارد گفته شود را اگر احساس کنم خوب است که گفته شود میگویم.
۱- شرک، استکبار و عدم شکرگزاری
شما وارد این دوران علمی که شدهاید علم از یک جهت خیلی خیلی میتوانست و شاید بگوییم اگر برداشتهای نادرستی که حول و حوش علم وجود دارد مثل همین چیزی که به آن میگویند جهانبینی علمی و چیزهایی که در واقع جزو علم نیست بلکه یک دیدگاه عمومی است که من در بحثهای جدایی علم از دین خیلی سعی کردم توضیح بدهم که چگونه به وجود آمدهاند و چرا نادرست هستند و نادرست بودن آنها هم خیلی احتیاج به توضیح ندارد به خاطر اینکه توهماتی است که پیش آمده بدون اینکه هیچ دلیلی داشته باشد. حالا اگر آنها را کنار بگذارید علم به توحید کمک خیلی خیلی بزرگی کرده، آن هم این است که این حس را به وجود آورد که جهان از یک قوانین Universal تبعیت میکند، حتی برخلاف ارسطو که زمین و آسمان را از همدیگر جدا میکرد و قوانین زمین با آسمان فرق میکردند، آنها هم در علم انکار کردند. یعنی به نظر میآمد هر چه بیشتر پیش رفتیم مواد تشکیلدهندۀ زمین و آسمان برخلاف پارادیم ارسطو یکی هستند، کل جهان در واقع از یک عناصری تشکیل شده است که همه جا یکسان است و قوانین حرکت در زمین و آسمان به نظر میآید یکی است. حالا اینکه واقعاً این علم همۀ چیزها را ثابت کرده باشد شاید کسی بخواهد مثلاً در مورد قوانین حرکت و اینها شک و شبهه داشته باشد، ولی به هر حال میخواهم بگویم فضایی که علم ایجاد کرد خیلی ضد خرافات بود.
آن چیزی که شرک به معنای قدیمیاش روی آن استوار بود خرافات بود. اعتقاد به اینکه باد از یک الههای پیروی میکند، خورشید از یک الهه دیگر پیروی میکند و همانطور تَشَتُّتی در طبیعت وجود دارد که همۀ کارها به وسیله نیروهایی دارد انجام می شود، این به نوعی در علم انکار شد و بنابراین علم یک حالت توحیدی و هماهنگ بودن همۀ جهان و یک کاسه بودن همه چیز، یعنی خیلی زمینه را از نظر فکری فراهم میکرد که همانطور که در توحید به معنایی که در قرآن است که ربِّ شما همان خالق شماست، اینکه همانی که خلق کرده قوانین جهان Universal را هم خودش خلق کرده است، بنابراین طبق همان روالی که جهان دارد اداره میشود همان خالق در واقع مدیر هم هست، بنابراین همه چیز یک حالت توحیدی دارد. میتوانست چنین برداشتهایی را از علم بشود به نفع توحید، که در اوایل هم همینطور بود. یعنی اولاً علم وقتی در اروپا پیشرفت کرد که دیگر خیلی جایی برای دیدگاههای شرکآلود قدیم وجود نداشت، اما باز با این حال اگر پیروانی وجود داشتند در جاهایی دیگر از دنیا میشد و از اینجور برداشتها هم در ابتدا وجود داشت، منتها بعدش اتفاقی که افتاد این بود؛ یعنی میخواهم توضیح بدهم که یک جور شرک جدید فراگیر Universal ایجاد شد، آن هم اینکه کلاً یک توهمی از اینکه جهان توسط یک قوانینی دارد اداره میشود و آن قوانین خودشان اصلاً نه خالقی لازم دارند نه توضیح اینکه چه هستند و چگونه عمل میکنند.
یک چیز موهومی به اسم قوانین همینطوری اسمش برده میشود بدون اینکه در موردش صحبت شود، در مورد اینکه ماهیت آن چیست و چکار میکند و از کجا آمده و چرا اینگونه است، اینها اصلاً بحثهایی است که نه اینکه خارج از علم است، موضوعیت ندارد و فراموش شده است. در واقع جهانبینی علمی شرکآلود مدرن مبنایش این است که این بحث اصلاً فراموش شود. یعنی کلاً در مورد قانون و اینکه جهان از کجا آمده هم به یک معنایی به آینده موکول شود و در نتیجه ما با یک جهانی روبهرو هستیم که خودبهخود دارد کار میکند، به خاطر اینکه آن قوانین دیگر نامرئی و خارج از موضوع هستند و ما قرار نیست در موردشان بحث کنیم. چیزهایی که دارند جهان را اداره میکنند انگار اصلاً نیستند. به معنای واقعی کلمه یک نوع شرک مدرن یک مقدار عجیب و قریب است که خیلی سابقه نداشته، اولاً به نظر میآید یک جور در شرک خودشان موحد هستند؛ البته قوانین ممکن است متعدد باشد ولی سعی میکنند قوانین را هم یک کاسه کنند، ولی اصلاً یک چیزی انگار دارد جهان را اداره میکند که نیست یا نامرئی است، نامرئی به معنای اینکه ما نباید به آن توجه کنیم. بنابراین جهان خودش دارد کار میکند، خودش دارد اداره میشود.
کلمههایی مثل همین قانون یا طبیعت چیزهای موهومی هست که همه چیز را همان دارد انجام میدهد، و در واقع شرک مدرن اینگونه است که در شرک قدیم کمکش این بود که این مدیرها و مدبرها و ربها به انسان نزدیک میشدند و نوع شکرگزاری دلبخواهی هم که انسانها نسبت به این ربها داشتند به نحوی بود که با حالت استکبار سازگاری داشت؛ مثل اینکه برایشان غذا بگذارند یا حالا قربانی بکنند و آنها هم موجودات مردهای بودند، حی و حاضر نبودند، نظارت نمیکردند، انتظارات اخلاقی خاصی نداشتند، بنابراین یک جوری خیلی دخالت نمیکردند و ما هم انگار یک جور در حالت نزدیک به همسطح میتوانستیم از آنها شکرگزاری کنیم. این تبدیل شده به یک نوع شرکی که در آن اصلاً شکرگزاری لازم نیست، یعنی شاید برای اولین بار، البته اولین بار نیست و الان اشاره میکنم، ولی به طور فراگیر ما دچار یک جور شرکی شدهایم، یک چیزی جهان را خلق کرده، یک چیزی جهان را اداره میکند که لازم نیست در مورد آن حرف بزنیم، به آن فکر کنیم یا اصلاً بگوییم هست. یک چیزی هست که جهان را اداره میکند ولی در عین حال نیست. یک حالت توهم عجیب و غریبی اینجا وجود دارد که باعث میشود شما لازم نباشد اصلاً احساس کنید کسی یا چیزی کاری کرده و احتیاج به شکرگزاری هست، همه چیز همینطوری به وجود آمده و برای خودش دارد کار میکند و این نعمتها هم مثلاً فرض کنید اینگونه است که جهان اینطوری کار کرده که موجودات با محیط خودشان هماهنگ شدهاند، بنابراین این هماهنگیهایی هم که میبینید، هماهنگیهایی هستند که در اثر همان قوانینی که در موردش قرار نیست فکر کنیم و حرف بزنیم به وجود آمدهاند و اینکه اصلاً ما به وجود آمدهایم هم هر جایی لازم شد میگوییم رندوم است و بنابراین ما با یک وضعیتی مواجه هستیم که چیزی نیست برای شکرگزاری.
این اینقدر موضع شگفتانگیز و کمیابی است که در قرآن یک آیه فقط هست که شبیه همین شرک مدرن را به آن اشاره میکند و آن هم آیۀ معروفی است که میگوید اینها ادعایشان این است که ما «مَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ» «إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ»، اینکه بعضیهای از اینها ادعایشان این است که ما را هلاک نمیکند مگر دهر. یک کلمۀ دهر مثل طبیعت و قانون و یک چیز موهوم، معلوم نیست دهر چی هست. روزگار ما را مثلاً هلاک میکند. الان ما جملههای شبیه این مثل اینکه طبیعت ما را اینگونه کرده است، طبیعت اینطوری کرده زیاد میشنویم و معلوم نیست که اصلاً طبیعت یعنی چه. واقعاً به هیچ عنوان معلوم نیست. طبیعت در پارایم اول یک هویت مشخصی بود، اسم آن باقی مانده است، ولی به نظر میآید الان آن معنای سابق را قطعاً ندارد. طبیعت یعنی جهان دیگر، جهان خودش ما را به وجود آورده، خودش ما میمیراند و خودش ما را هماهنگ کرده است، بنابراین اصلاً جهان هم که یک اموات غیر احیاء است و نکتۀ مهم این است که منظوری هم نداشته است. حالا آن اموات غیر احیاء زمان مثلاً شرکی که قرآن بیشتر در موردش صحبت میکند اینگونه هستند که به نوعی انگار ارادهای دارند، یک کاری کردهاند که یک حسی از شکرگزاری در موردشان وجود دارد.
به هر حال ما به یک حالتی رسیدهایم که اصلاً اوج استکبار را میتوانیم داشته باشیم به خاطر اینکه هیچ نیازی به شکرگزاری در مقابل هیچ موجودی نداریم. بشر به موفقیت بزرگی در قرنهای اخیر دست پیدا کرده که کمیاب بوده در دوران قبل از بشر. مثلاً در یونان سوابقی وجود داشت، یک بحثهای این شکلی، ولی در مجموع خیلی چیز متداولی نبود برای اینکه خیلی دور از ذهن بود. این نکتهای بود که میخواستم بگویم که علم، در واقع این چیزی که حولوحوش علم به وجود آمد، علمگرایی، یک option جدید خیلی جالب شرکآلود در اختیار بشر گذاشته و دیگر قشنگ جلوی بشر را باز کرده برای اینکه هر چقدر میخواهد حالت استکباری پیدا کند.
۲- انسان خصیم مبین
قبل از اینکه ادامه دهم دل میخواهد مرور خیلی خیلی مختصر کلی در مورد این چیزی که تا اینجا بحث کردم داشته باشم. باز نکتهای که از جلسۀ قبل مانده را خواستم اشاره کنم. شما به کل سوره که نگاه کنید بحث اینکه بحث با مشرکین شروع میشود و کمکم انگار به سمت تشکیل امت داریم میرویم، با اهل کتاب به عنوان ادیان موازی که وجود دارند یک بحث کوتاهی انگار در انتهای سوره وجود دارد، اینها را بگذارید کنار؛ این حالت transition که با مهاجرت سازگار است، از حالت مقابله با شرک و مواجهه با اهل کتاب، اینها را بگذارید کنار، چیزی که از اول سوره، اینکه سوره دارد میگوید قطعی شده که انگار اینها میخواهند عذاب شوند و این حرفها، یک آیهای اول سوره هست که میگوید انسان را از نطفه خلق کردیم و حالا خصیم و مبین است، میخواهم بگویم چند جلسه هست که میخواهم روی این تأکید کنم و فکر کنم هیچ وقت هم آخرش تأکید نکردم که شما یک چیزی که در سوره دارید میبینید که از همان اول
[۰۰:۱۵]
بنای آن گذاشته میشود، این است که انسان از نطفه خلق شده و خصیم مبین است، قرار است ما در این سوره این خصیم مبین را، حرفهایی که میزند، کارهایی که میکند را ببینیم. یعنی مثل اینکه آن آیه در ابتدای سوره که سماوات و أرض را بالحق خلق کردیم، آنها خصیم مبین نیستند، همه مطیع هستند، همه همان کاری را که دقیقاً برای آن خلق شدهاند انجام میدهند، اینجا یک موجودی وجود دارد در کرۀ زمین که این را حالا خداوند اینجا خلق کرده، از ناچیزترین حالت ممکن خلقتش را شروع کرده و حالا به جایی رسیده که خصیم مبین است، حرف برای گفتن دارد و مجادله میکند، انگار به نوعی مخالفت میکند با نظام طبیعت. دقیقاً با آن حقی که در آیۀ قبلش میگوید سماوات و أرض را بالحق خلق کردیم، این تابع حق نیست. انگار همه تابع حق هستند، آن حق هم به معنای الله و هم به معنای حقی که خودمان میفهمیم که هر دوتا هم «أَنَّ اللهَ هُوَ الْحَقُّ»، اینکه آنها تابع خداوند هستند و به همان کاری مشغول هستند که باید باشند و اینجا یکی استثناست.
میخواهم بگویم یک بار سوره را میشود اینگونه نگاه کنید که این خصیم مبین چه گفت در طول این سوره و چه جوابهایی شنید؟ یعنی شروع که میشود مثلاً هم حالتهای خصمانه، افعال و گفتارهایی که حالت خصیم مبین دارد، به اینها میشود دقت کرد و اینکه چگونه با آن مجادله صورت میگیرد به حساب همان… این خصیم مبین را بگذارید قرینۀ آن آیهای که انتهای سوره هست که با اینها مجادله احسن بکن و آن آیهای که میگوید با اینها به بهترین وجه بحث بکن، این مباحثهای که در طول سوره ادامه دارد این است که شما حالتهای خصیم مبین را ببینید، گفتارهای آن را بشنوید، حرفهایی که در مخالفت میزند، کارهایی که میکند و بعد هم اینکه آن مجادلهای که با او صورت میگیرد. کاملاً یک نگاه سراسری به سوره این است که این حالتها را ببینیم.
اولین چیزی که میبینید این حالت استکباریاش و انکار آخرت، اولین عبارتی که انگار اینها خصمانه میگویند این است که از آنها پرسیده میشود چه چیزی نازل شده است؟ میگویند اساطیر الاولین که در مورد تکتک اینها داریم بحث میکنیم. اساطیر الاولین اشاره به اینکه اولاً نکتهاش این است که برایشان مهمتر است که این حرف از کجا آمده به جای اینکه محتوایی در مورد آن صحبت کنند، بعد هم احساس همان چیزی که ما الان اسم گذاشتیم برایش اسطورۀ پیشرفت، اینکه بشر همیشه تقریباً این حس را دارد که در اوج ترقی و تمدن و قدرت و اینها قرار دارد، بنابراین گذشتهها و حرفهایی هم که از گذشته آمده حرفهای سطح پایینی هست و خیلی قابل اعتنا نیست یا مثلاً بحثی که جلسۀ قبل فکر کنم بیشتر در مورد آن صحبت کردیم، فکر کنم دو جلسه است که این آیه مطرح است که «وَقَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ نَحْنُ وَلَا آبَاؤُنَا»، این هم یکی از ادعاهایشان است که دارند مجادله میکنند، همینطور انکار آخرت دوباره جایی گفته میشود «جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ»، بزرگترین قسمهایشان را خوردند که آخرتی وجود ندارد و الی آخر. میخواهم بگویم یک چیزی در این سوره به صورت مجادله با این خصم مبین وجود دارد که در واقع یک تم این سوره است.
۳- اجباری در کار نیست
فکر میکنم جلسۀ گذشته تا اول صفحۀ ۲۷۲ پیش آمدیم که میگوید «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ»، دفعۀ قبل گفتم این به نوعی ادامۀ همان بحثی است که انگار اینها اختیاری از خودشان ندارند، انتظار دارند خداوند اینها را به نوعی به زور هدایت کند، به غیر از اینکه کسی بیاید بلاغ مبینی داشته باشد، مجادله احسن بکند، وحی به او بشود، حرفی برای گفتن داشته باشد. اینها انتظار داشتند از آسمان یک چیزی ارادهای اینها را مختل کند یا بالاخره اتفاقاتی بیفتد که دیگر چارهای نداشته باشند، به غیر از اینکه بیّناتی ببینند. اما با بیّنات هم بالاخره راه برای پذیرش تکذیب آنها همچنان باز است. خداوند کسی را که اجبار نکرده و نمیکند و همیشه به نوعی راه برای انکار باز است و اینها الان در مقابل پیامبر هم که ایستادهاند حرفشان این است که خداوند اراده نکرده است، اگر خداوند اراده کند حالا چه به صورتی که پیام تو حالتی داشته باشد که ما نتوانیم انگار تکذیب کنیم یا اینکه اتفاقی بیفتد در درون خودمان مثلاً اجباراً ایمان بیاوریم که خیلی در این سوره روی آن تأکید میشود که خداوند به زور کسی را هدایت نمیکند، خداوند راه نشان میدهد.
بارها این یکی از تمهایی هست که در سوره «وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ» مثلاً از همان اولش گفته میشود یا همین جا آیههایی شبیه اینکه گفته میشود «لا يَهْدِي مَنْ يُضِلُّ»، کسی که گمراه شده است را خداوند هدایت نمیکند. زور و اجباری نیست، اصلاً اساس این است که اختیار دارند و باید از اختیار خودشان استفاده کنند. این هم ادامۀ همان بحث بلاغ مبین است که در تاریخ از کسانی که به عنوان پیامبر شناخته شدهاند و کسانی که آنها را میشناسند مثل اهل کتاب بپرسید؛ از قبلش هم همیشه اینگونه بوده که غیر از اینکه «رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ»، کسانی که به آنها وحی میشود یا پیامی داشته باشند اتفاق دیگری برای هدایت مردم نمیافتد، که من این را گفتم که میتوانید جای اهل الذّکر بگذارید اهل الکتاب به این قرینه که بعدش میگوید «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ» که آنجا هم کتاب است. فکر میکنم این را هم توضیح دادم که چون یکی از اسامی کتاب، چه قرآن و چه کتابهای گذشته ذکر است، علتش هم این است که در این کتابها حوادث گذشته یادآوری میشود، به اضافۀ اینکه به انسان چیزهایی یادآوری میشود که انگار از قبل میدانسته و فراموش کرده است. اینجا که حرف از این است که دربارۀ تاریخ از آنها سؤال کن که چه اتفاقی افتاده، مناسبت داشت که به جای اهل الکتاب یا کتابی که به پیامبر نازل شده حرف از ذکر بزند. کتاب بیشتر انگار آدم را به یاد شریعت و اینکه یک چیزهایی حکم شده میاندازد تا این چیزی که اینجا مطرح است. فکر میکنم چیز مجهولی در این آیه نیست، چون خیلی بحثهای عجیب و غریبی دربارۀ اهل الذّکر شده فکر میکنم خیلی ساده است مخصوصاً اینکه اینجا در آیۀ ۴۴ که اولش هم با این شروع میشود «بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ»، با بیّنات و عنوان کتب زبور هم میآید که اشاره به همان کتاب دارد.
۴- عذاب
بیایید ادامه دهیم، آیۀ ۴۵ میگوید «أَفَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئَاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُونَ»، آیا اینهایی که کارهای بد میکنند ایمن هستند از اینکه مثلاً زمین اینها را در خودش بکشد یا عذابی نازل شود از ناحیهای که نمیدانم، مثل این اقوامی که عذاب میشدند، زلزله شود، از آسمان چیزی بر سرشان ببارد یا همینطور که دارند رفت و آمد میکنند «فی تَقَلُّبِهم» یک بلایی سرشان بیاید یا «علی تَخَوُّفٍ» خداوند اینها را بگیرد. یعنی اتفاقاتی بیفتد مثل اتفاقی که در مصر برای فرعون میافتاد که مدام اتفاقهایی بود که ضرر میکردند، میترسیدند، ولی از بین نمیرفتند. قرار بود آنقدر بترسند تا قبول کنند بنیاسرائیل را آزاد کنند. «فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ»، من از روز اول اشاره کردم که این آیه فضایی دارد که این امری که آمده است و عذابی که قرار است نازل شود انگار از نوع سوم است، به خاطر این صفت رئوف و رحیمی که آخرش گفته میشود. در زمان پیامبری که رَحْمه لِلْعالَمین است این انگار تناسب بهتری با نبوت پیامبر ما دارد که همان تَخَوُّفٍ باشد که در آینده اتفاقی که میافتد همان جنگهاست که در همان حالت مشابه تَخَوُّفٍ مثل برای فرعون قرار میگیرند و نهایتاً حالا واقعاً یا از روی اجبار اکثریت میپذیرند. سرانشان که میپذیرند نهایتاً مردم هم طبق همان تقلیدی که از سران خودشان میکنند مثلاً اسلام میآورند و ماجرا ختم میشود و شرک از بین میرود.
۵- قسمت سخت سوره
حالا از اینجا تا چندین آیه جزو قسمتهای سخت این سوره است از نظر نه مسئلۀ هماهنگی اصلاً، شما اگر به ترجمهها نگاه کنید اختلاف وجود دارد سر اینکه چگونه این آیهها را حتی ترجمه کنیم، چه برسد به اینکه حالا بخواهیم در موردش بحث کنیم. من سعی میکنم توضیح قانعکنندهای بدهم در مورد اینکه بعضی از این آیهها که در آن از نظر ترجمه اختلاف هست کدام به نظر بهتر است. کلاً به قسمت سخت سوره فکر کنم رسیدهایم. اینجا و بعد این آیاتی که بعدش میآید دو سه صفحۀ یک مقدار دشوار در پیش رو هست.
۱-۵ سایه
بگذارید من آیهها را بخوانم کمکم از نظر محتوا ببینیم چه ارتباطی با سوره دارد و محتوایشان چیست؟ آیۀ اول این است «أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ يَتَفَيَّأُ ظِلَالُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَالشَّمَائِلِ سُجَّدًا لِلَّهِ وَهُمْ دَاخِرُونَ وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ مِنْ دَابَّةٍ وَالْمَلَائِكَةُ وَهُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ»، از این نوع آیات در قرآن داریم. در واقع این مثل همان گفتن این است که هر چه در آسمانها و زمین است بالحق خلق شده، مطیع حق است، همه در واقع خداوند را دارند ستایش میکنند، پرستش میکنند، همان کاری را میکنند که خداوند انگار برنامهریزی کرده و فقط اینجا انسان است که خصیم مبین است، روی زمین است که اتفاقات بدی میافتد و آدمها موجوداتی هستند که از راهی که باید بروند انگار منحرف شدهاند یا حداقل اینگونه به نظرمیآید. بنابراین محتوای آیات، این دو سه تا آیه که آخرش هم میگوید «يَخَافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ» محتوای آیات خیلی واضح است که با سوره سازگار است. در واقع مثل همان آیۀ اولی که همۀ جهان بالحق خلق شدهاند، همه چیز مطابق با ارادة پروردگار پیش میرود و اگر استثنایی هست، خصومت فقط از طرف یک موجود دارد اجرا میشود، این با محتوای سوره هماهنگیاش روشن است، ولی اینجا مشکل این است که این اشارهای که به سایهها میکند یک مقدار عجیب است و از همین الان بگذارید بگویم چیزهای عجیب این است که این آیهای که بعدش میگوید «وَقَالَ اللَّهُ لَا تَتَّخِذُوا إِلَهَيْنِ اثْنَيْنِ»، چرا به مشرکین یک چنین تذکری داده میشود که دو الهه نگیرید، این احتیاج به توضیح و فکر کردن دارد. ما نه فقط از شواهد تاریخی، از خود قرآن هم اینطوری میفهمیم که مشرکینی که مورد خطاب قرآن هستند سندی نیستند، مثل مثلاً فرض کنید اگر سندیتی قبول کنید که در دین زرتشتی به وجود آمده بود یا شرکهایی که وجود داشت، اینها الهههای متعدد داشتند، اینکه دو تا الهه نگیرید اصلاً یعنی چه؟ بنابراین فعلاً دوتا مشکل؛ یکی اینکه این اشاره به ظِلال میکند، یکی اینکه چرا حرف از دو تا الهه میزند، «إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ». اینها را سعی کنیم در موردش بحث کنیم.
[۰۰:۳۰]
تا اینجا مشکل ترجمه نیست، مشکل انطباق با بقیۀ آیههای قبل و بعد هم نیست، ولی مشکل این است که بالاخره محتوای چیزی که دارد گفته میشود خیلی روشن نیست که معنی آن چیست؟ از همین مسئلۀ سایهها شروع کنم که چیزی که به نظرم میرسد و فکر میکنم توضیح خوبی است که چرا این حرف زده میشود این است که شما مثلاً فرض کنید به یک آدمی بگویید که همه دارند تبعیت از خداوند میکنند؛ مثلاً من به یک آدمی توضیح میدهم که تمام موجوداتی که در آسمان هستند، ستارهها و سیارهها دارند طبق برنامۀ مشخصی حرکت میکنند و به اندازۀ مشخصی از خودشان نور دارند ساطع میکنند، اینجا مثلاً به نظر میآید همه مطیع یک امر واحدی هستند. در زمین هم مثلاً فرض کنید میگویم باد میوزد، طبق یک قاعدهای دارد میآید و همه چیز باز آن حالت اطاعت را در طبیعت ببینیم. طرف از من سؤال بکند که این تخته سنگی که اینجا افتاده این هم مطیع پروردگار است؟ کاری دارد انجام میدهد که بخواهید بگوید؛ مثلاً شما بالاخره میخواهید بگویید عملاً در حال اطاعت هستند، حالا یک تخته سنگ چه اطاعتی دارد میکند؟ اینجا هست و هیچ کاری نمیکند. یک چیزی اینجا به نظرم هست، آن هم این است که از حرکت سایهها، مثل اینکه شما به یک موجودی نگاه کنید که هیچ نوع حرکتی از خودش ندارد، مثل یک تخته سنگ، مثل کوه یا مثل هر چیزی که روی زمین هست، یک کاری، یک حرکتی؛ من از این جهت روی حرکت دارم تأکید میکنم برای اینکه این آیه که تمام میشود که میگوید سایهها «سُجَّدًا لِلَّهِ» در آیۀ بعد میگوید «وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ مِنْ دَابَّةٍ»، جنبندهها، هر چیزی که میجنبد تحت ارادۀ خداوند دارد میجنبد. انگار آیۀ قبل به غیر جنبندهها اشاره میکند. چیزی که نمیجنبد هم میگوید سایههایشان را نگاه کنید، سایههایشان میجنبد و سایهها طبق یک قاعدهای دارند حرکت میکنند، اگر حالا سایه را چیز مفیدی بدانید یا مضری بدانید. به نظر میآید اینجا یک چیز مفید است، یک سایهای ایجاد کرده و این سایه کارکردی دارد و این سایه هر روز طبق قاعده، قاعدهای که نور میتابد و سایه همینطور رندوم و به اصطلاح غیر منظم حرکت نمیکند. سایهها همان نظمی را دارند که در آسمانها میبینید، در آمدن و رفتن خورشید میبینید. این موجودات بیحرکت، سایههایشان حرکت منظم دارد، بنابراین نه فقط چیزهایی که طبق قوانین و قواعدی دارند میجنبند، چیزهایی که نمیجنبند هم به سایههایشان نگاه کنید مثل این است که فرض کنید هیچ فانکشنی ندارد، حرکتی هم نمیکند، ولی در واقع سایهای که میاندازد میجنبد و آن سایه طبق نظم است و بنابراین انگار حتی متحرک و غیر متحرک به نوعی تابع یک قانونی هستند. آن چیز غیر متحرک که دارد سایه را ایجاد میکند، فانکشن آن است که سایه ایجاد شده، یعنی نور به جایی نرسیده، اینطوری نیست که دلبخواه یک کاری را انجام دهد، عمل جلوگیری از نور و ایجاد سایهاش طبق فرمان خداست. بنابراین آنجا هم نظم را در حرکت سایهها میبینیم. «أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ يَتَفَيَّأُ ظِلَالُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَالشَّمَائِلِ» حتی اگر دابّه نباشد ظلالش از راست و چپ «سُجَّدًا لِلَّهِ وَهُمْ دَاخِرُونَ» حرکت میکند طبق یک نظم مشخصی که سجدۀ در مقابل خداوند حساب میشود. طبق قاعده و قانون و نظم مشخص از پیش تعیین شده هر کاری که دارد انجام میشود مثل همان چیزی که میگوییم پیروی از قوانین طبیعت، سجده کردن در مقابل خدا و بودن بر مدار حق است.
«وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ مِنْ دَابَّةٍ وَالْمَلَائِكَةُ وَهُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ» همۀ جنبشها هم بر اساس تدبیر خداوند است و همه چیز مطابق آن نظم از پیش تعیین شدهای است که قرار است انجام شود و ملائکه هم که موجودات بدون شعور هستند کاملاً اطاعت میکنند، «وَهُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ»، فقط انسان است که حرف از استکبار و حرف از عدم اطاعتش هست، حرف از خصم بودنش است، در حالی که همۀ جهان طور دیگری دارند رفتار میکنند. «يَخَافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ»، از پروردگار خودشان خوف دارند «وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ»، و همان کاری که به آنها امر شده را انجام میدهند.
در مورد انسان و ابلیس و اینها هم که اینجا موضوع بحث نیست، ولی اینکه واقعاً در تمام این خصم بودنها واقعیت این است که همۀ این سخنهای باطل همه به نوعی خروج از امر الهی نیست. مثلاً حداقل یک توضیح سادهاش این است که مجوزی برای این خصومت توسط خداوند داده شده، ولی همان طوری که ابلیس فکر میکند که خلاف امر خداوند دارد رفتار میکند اما وجودش یک وجود ضروری است و فانکشنی که دارد فانکشنی الهی است، در مورد انسانها هم همین کسانی که کار بد میکنند و در واقع تبعیت از ابلیس میکنند هم همین واقعیت وجود دارد. به هر حال مهم این است که ما افعالی که انجام میدهیم را از سر اطاعت انجام میدهیم یا از سر خصومت انجام میدهیم. به هر حال این چیز مهمی است که انگار دست خودمان هست که میتوانیم دوتا Approach داشته باشیم نسبت به کارهایی که انجام میدهیم و نسبت به اطاعت خداوند. این توضیحی که در مورد سایهها دادم را به این دلیل دادم که چیزی که در این آیات دارد گفته میشود، معنی سجده، آیۀ دومی که دابّه دارد صحبت میکند، از جنبندهها دارد صحبت میکند، یک چیزی به نظرم روشن است که آنجا حرف از جنبش سایۀ یک موجودی است که شاید خودش حرکت ندارد. میگوید «مِنْ شَيْءٍ» هر چیزی سایهاش این طوری است و آن چیزی که ثابت هم هست سایه دارد و سایهاش از قانون دارد تبعیت میکند. این مثل یک استدلالی است برای اینکه هیچ موجودی خلاف قانون نمیکند، ولو اینکه یک جا ایستاده باشد و ظاهراً هیچ کاری نمیکند، ولی لااقل سایهای میاندازد و سایهاش مطابق با قانون است.
اما یک چیزی به نظرم عمیقتری اینجا وجود دارد وقتی حرف از سایه زده میشود، آن هم این است که سایه اصطلاحاً یک موجودیت عَدَمی دارد، یعنی یک جایی که سایه هست، سایه خودش چیزی نیست به غیر از اینکه نور به یک جایی نرسیده، یک چیزی مانع از ورود نور شده است. ظلمت، نبودن نور است، سایه همین طور، جایی است که نور نه اینکه به آن نرسیده، کمتر به آن رسیده است، بنابراین یک جور موجودیت عدمی به این معنا که از کمبود یک چیزی به وجود آمده است. این یک مناسبتی دارد؛ فکر میکنم اشاره به سایه در واقع زمینۀ این را دارد فراهم میکند که ما در جهان یک دوگانگی وجود و عدم و مطابق با این وجود و عدم یک دوگانۀ خیر و شر داریم و این آن چیزی است که خیلی مردم را دچار ابهام و تصورات شرکآلود کرده و میکند. نور در مقابل ظلمت، نماد مثلاً خداوند در مقابل اهریمن است، مثل اینکه انسانها نسبت به ظلمت این احساس را داشتهاند که انگار این یک دنیای ظلمانی بدی است و شر از ظلمت میآید و انسانها این تصورات دوگانهای که داشتند نسبت به خدا و اهریمن، اهریمن با ظلمت، با عدم و با شرّ سازگار است، در حالی که خداوند با نور و مثلاً هستی سازگار است و یک تصوراتی هم که خیر و شرّ و نور و ظلمت انسانها را به سمت دوگانهپرستی در واقع سوق میداد. مثل اینکه راه حل مسئلۀ شرّ برایشان این میشد که شرّ از خداوند نیست، شرور و ظلمتها را از خدا جدا بکنند، نور از خداوند است، ظلمت از اهریمن است، خیر از یزدان است، مثلاً فرض کنید شرّ از اهریمن است و راه حل اینکه چرا اتفاقهای بد میافتد، بدیها را به خداوند نسبت ندهیم و خوبیها را به خداوند نسبت دهیم که میخواهیم او را پرستش کنیم، شرّ را جدا کنیم و به یک موجود اهریمنی نسبت دهیم و این حالت ثنویت از اینجا میآمد. اشاره به سایه و اینکه سایه هم از خداوند دارد سجده میکند، شرّ و ظلمت همه چیز در واقع تابع خداوند است، یک قانون هست، اگر ظلمتی میبینید، ظلمت هم تابع قوانین است، آنجایی که سایه است، آنجایی که نور به آن نمیرسد خودمختاری ندارد. این تبعیت سایهها و ظلمتها از قانون کلی جهان و از خداوند چیزی است که زمینه را برای ندا فراهم میکند که «وَقَالَ اللَّهُ لَا تَتَّخِذُوا إِلَهَيْنِ اثْنَيْنِ»، خداوند امر میکند که دو اله نگیرید. مثل اینکه خیر و شر را از هم جدا نکنید، نمیدانم نور و ظلمت را از هم جدا نکنید، شیء را با سایهاش انگار دارید از همدیگر جدا میکنید، در حالی که همه چیز در واقع در حالت سجده در مقابل خداوند است و این حرفها.
من یک پرانتز بگذارید باز کنم که فکر میکنم پرانتز خیلی مهمی است، آن هم این است که یک عده در مورد این آیه بحثشان این است که اصلاً اولاً این ثنویت که میگوید یعنی چه؟ باز الان میگویم که به صورتهای دیگری هم مثلاً در موردش صحبت کردهاند، در حالی که ثنویت غالب در دنیای شرک، ثنویت خیر و شر و نور و ظلمت و اینهاست و این با آیات قبل که اشاره به تبعیت سایهها میکند کاملاً سازگار است. آن پرانتزی که میخواهم باز کنم این است که ابهامی که برای خیلیها وجود دارد این است که مشرکین حجاز اصلاً ثنوی نبودند و به الهههای متعددی مثل یونانیها و خیلی از اقوام اعتقاد داشتند، بنابراین این چه نهی است که به آنها گفته شود که از دو اله پیروی نکنید؟ این اتفاقاً نشان میدهد که خیلی فکر نکنید اگر خداوند دربارۀ شرک خطاب به پیامبر دارد یک مجادلۀ احسن میکند، خیلی تابع این است که این افراد مشرکی که اینجا هستند چه میگویند. همانطوری که بالاخره در قرآن اشاره یه یک نوع آتئیسم وجود نداشته و چیز نادری بوده، مثل همان آیۀ «مَا یُهْلِکُنَا إِلاَّ الدَّهْرُ» که خیلی شبیه است ادعاهای امروزی علمی است، یک چنین چیزی در قرآن منعکس میشود، انتظار نداشته باشید که ثنویت که در خیلی جاها شرک غالب بوده یعنی اصلاً زمینۀ شرک اینطوری فراهم شده که چون نمیتوانستند شرّ را تحلیل بکنند و به خداوند مثلاً یکتا اکتفا کنند که خیر و شرّ هر دو را خلق کرده، پیچیده بوده و همین الان هم برای مردم مسئلۀ شرّ مسئلۀ پیچیده و غامضی است، بنابراین گرایش پیدا میکردند لااقل دو تا خدا داشته باشند، یک اهریمنی هم داشته باشند که به نوعی در واقع مستقلاً و خارج از فرمان خداوند دارد شرّ ایجاد میکند. قبول کنید که این مسئلۀ شر مسئلة پیچیدهای است و یکی از زمینههای منطقی گرایش شرک این است که به این دلیل دچار ثنویت شویم و لااقل بگویید که یک یزدان و یک اهریمن وجود دارد در مقابلش.
این پرانتز من این است که نگاه کنید که خیلی اینطوری نیست؛ الان در مجادلۀ احسن خطاب نمیکند به آنها که مثلاً فرض کنید به آنها بگو ثنویت را کنار بگذارند، چون آنها ثنویت را اصلاً نداشتند، ولی لابهلای بحثها این مسئلۀ کلی و عمومی که وجود داشته و چیز مهمی است ذکر میشود.
[۰۰:۴۵]
یعنی درست است که طرف مباحثه ظاهراً قریش و مشرکین آنجا هستند، ولی بحثهای کلیتر است. اگر آنها اعتقادات خیلی خاصی داشتند که نادر بوده، ممکن است شما در قرآن هیچ اشارهای به آن نبینید، کمااینکه اینگونه هست، در حالی که در مقابل اعتقاداتی که نداشتند، مثل آتئیسم یا ثنویت را لابهلای بحث به این شکل خاصی که میبینید، نمیگوید «قُلْ لَا تَتَّخِذُوا إِلَهَيْنِ اثْنَيْنِ»، به نوعی چیز عجیبی است اینجا میگوید «وَقَالَ اللَّهُ لَا تَتَّخِذُوا إِلَهَيْنِ اثْنَيْنِ»، انگار به کس دیگری خداوند گفت که دوتا اله نگیرید، یک جور اشاره به اینکه انگار ربطی به این آدمها ندارد هم در این آیه هست.
بنابراین فکر میکنم تا اینجا اینکه آن اشاره به سایهها، وقتی که آیه را میخوانید من یک چیزی به ذهنم رسیده بود میخواستم بگویم، بگذارید حداقل اشاره کنم، چون بحثهایی در مورد ادبیات مدرن و این حرفها داشتم در یک سری سخنرانیهایی که قبلاً انجام شده تحت همین عنوان، اینجا مثل اینکه یک چیز تکنیکمانند عجیبی وجود دارد از نظر ادبی، آن هم این است که؛ بگذارید یک مثال مدرن بزنم. شما در تکنیکهای مثلاً داستاننویسی الان این را میگویند که یکی از شگردها مخصوصاً در سینما به دلیل خاصی، به خاطر اینکه سینما یک تفاوت عمدهاش نسبت به ادبیات این است که ریتم دست کارگردان است نه دست کسی که دارد میبیند، یعنی فرض کارگردان این است که شما Pause نمیزنید و ریتم را نمیشکنید، بنابراین اگر بخواهد از ماجرایی سریع بگذرد که شما نتوانید فکر کنید که آنجا چه شد، میتواند این کار را بکند. دارد نمایش میدهد، ریتم را کنترل میکند، یک جاهایی را میتواند سریع به شما نشان دهد. شما وقتی کتاب میخوانید هر لحظه میتوانید بایستید فکر کنید که چه شد. شاید در یک کتاب پلیسی یک آدمی که علاقهمند است به داستانهای کارگاهی، عادتش این باشد که از اول کتاب به طور مداوم تلاشش این است که خودش زودتر از اینکه کتاب افشاء کند بفهمد که قاتل کیست، بنابراین هر جا که برگهای رو میشود میتواند کتاب را بگذارد کنار نیم ساعت فکر کند و بعد در واقع کتاب را ادامه دهد. سینما این ویژگی را ندارد، بنابراین ساختن یک سریال کارگاهی در آن خیلی راحتتر است، برای اینکه شما اجازه نمیدهید، میتواند یک برگه را رو کند ولی نگذارد شما به آن فکر کنید، مگر اینکه کنترل دستتان بگیرید و Pause بزنید. در داستاننویسی یک تکنیکی که میشود از آن استفاده کرد این است که شما یک چیزی را نمایش دهید، یک صحنهای در داستان بیاورید که طرف وقتی این را میخواند احساس کند که خیلی خوب میفهمد که الان این اتفاق چرا افتاد و چه نقش دِراماتیکی در داستان دارد. بعد یک مقدار که جلوتر میروید یک مرتبه معلوم میشود که آن اتفاقی که آنجا افتاد، نکتهای که آنجا گفته شد، خیلی چیز مهمتر از آن بوده که به نظر خواننده رسیده است، یک چیز عمیقتری در آن ماجرا هست که بعداً معلوم میشود که چقدر مهم بوده است. میگویند این یک احساسی به خواننده میدهد که با یک اثر خیلی چیزی سر و کار دارد. حالا به طور تقلبی هم میتوان از این تکنیک استفاده کرد و میشود برای بیان بهتر یک نکته هم از آن استفاده کرد. در واقع تکنیک این است که من به نحوی عمداً یک صحنهای را به وجود بیاورم، یک اتفاقی بیفتد، یا یک گفتاری در متن باشد که معنی عمیقاش بعداً روشن شود. یک نفر میگفت با این تکنیک میتوانید خواننده را مقهور کنید و به او این احساس را بدهید که با یک نویسندهای که از من بیشتر میفهمد سر و کار دارم. من انگار خوب نمیفهمم، اینگونه میگویم انگار حالت تقلب داشته است. توصیهاش این بود که از این کارها در داستاننویسی میتوانید انجام دهید که به خواننده این احساس را بدهید که دست بالا را ندارد، دست پایین را دارد، انگار نویسنده دست بالا را دارد. این یک چیزی گفت من خوب نفهمیدم، الان معلوم شد. در واقع مثل اینکه یک چیزی را بگذارید و بعداً انگار معنی آن روشن شود که این میتواند کاربردهای خیلی جالب داشته باشد، میتواند فقط مثلاً برای ابراز دست بالا داشتن نویسنده و کارگردان و اینها تأثیر بگذارد روی ذهن مخاطب عادی.
یک مقدار در مثنوی این تکنیک هست که خیلی از داستانهای مثنوی اینطوری است که وقتی شما میخوانید احساس میکنید میفهمید از این داستان میخواهد چه استفادهای بکند، بعد یک دفعه پایان داستان چنان چیز عمیقتر از چیزی که شما فهمیدید میگوید که به نوعی مات میشوید و واقعاً هم داستان را میخوانید احساس نمیکنید چیزی را پنهان کرده است. داستانها را گفته و اولین چیزی که به ذهن ما میرسد انگار درست نیست. مولانا همیشه یک چیزی بالاتر از اینکه به ذهن من و شما میرسد را در چنته دارد که بعداً آخرش میخواهد آن را به عنوان نتیجۀ داستان بگوید. از این جهت احساس من این است که شما وقتی که الان آیات مربوط به سایه را میخوانید، در یک بافتی این گفته میشود که همه چیز سجده میکنند و اول سایهها را میگویند و بعداً جنبندهها را میگویند و این حرفها، که شما احساس میکنید میخواهد بگوید هر چیزی که حرکت میکند، همه چیز دارد سجده میکند و این دلیل خوبی وجود دارد که چرا حرف از سایه میزند. بنابراین به نوعی آدم احساساش این است که فهمیدیم، بعد یک دفعه این آیۀ «وَقَالَ اللَّهُ لَا تَتَّخِذُوا إِلَهَيْنِ اثْنَيْنِ» که میآید آدم احساس میکند که یک چیزی خیلی عمیقتری در اشاره به این سایهها بود، آن هم مسئلة ظلمت در مقابل نور و عدم در مقابل وجود و این ثنویتی که ذهن آدمها را قرنها اشغال کرده بود، انگار آن زمینه را داشت آماده میکرد که این حرف زده شود. یک مقدار این حالتی که آن آیات را دارید میخوانید، همانطوری که من الان توضیح دادم، اول یک چیزی به ذهن آدم میرسد که کفایت میکند، یعنی به نظر میرسد که فهمیدیم چرا اشاره به سایه کرد، ولی وقتی جلو میروید یک چیز عمیقتری انگار افشاء میشود آن هم این است که اشاره به سایهها انگار اشاره به یک چیزی دارد که میتواند زمینۀ ثنویت باشد، و در واقع دارد برای آن ذهن شما را آماده میکند.
این توضیحی که من دادم با آیات بعدی هم به نظرم کاملاً تأیید میشود که میگوید «وَلَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَهُ الدِّينُ وَاصِبًا أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ»، هر چه در آسمانها و زمین هست برای خداست و دین واصب، دین به معنای آیین و آیینی که اگر از آن تخطی کنید مجازات میشوید. مثل آن آیهای که در سورۀ یوسف هست که در دین مَلِک نبود که بتواند این برادر کوچک را نگه دارد. دین ملک یعنی آن قوانینی که پادشاه گذاشته و مخصوصاً قوانین جزایی، قوانینی که آنجا حرف از این است که جزای کسی که این را دزدیده چیست، بعد میگوید در دین ملک نبود که این کار را بتواند بکند. بنابراین دین یعنی اینکه قوانینی گذاشته شده باشد و تخطی از آن عواقبی داشته باشد. اینکه این متناسب با همین آیاتی است که حرف از سجدۀ همۀ آسمانها و زمین هست، اینکه انگار قوانین جهان را خداوند تعیین کرده که چه کسی چکار باید کند و اگر کسی تخطی کند قبلش گفته شده که «يَخَافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ»، این کاملاً متناسب با همان آیات قبل است.
من اشارهام مخصوصاً به این دوتا آیه است که میگوید «وَمَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ»، شما وقتی که دچار ضُرّ میشوید، ضرر میکنید، یک شرّی به شما میرسد چکار میکنید؟ به سمت خداوند است که استغاثه میکنید و فریاد میزنید. یعنی در ذات شما این است که ثنویتی در کار نیست. اینطوری نیست که وقتی که بلایی سرتان میآید متوجه اهریمن شوید، یک بلایی سرتان میآید اتفاقاً متوجه الله میشوید، از خداوند میخواهید، بنابراین منشأ شرّ و منشأ ضُرّ را خداوند میدانید. در ذات ما و در فطرت ما توحیدی است، ثنوی نیست. اتفاقاً این بهترین نشانهاش این است که در موقع ضرر، موقع مواجهه با شرّ، یاد خدا میافتیم. میگوید «تَجْأَرُونَ» در اکثر ترجمهها خیلی محترمانه مینویسند که مثلاً استغاثه میکنید، نمیدانم تضرع میکنید. «تَجْأَرُونَ» بیشتر با توجه به ریشۀ لغوی مثل نعره زدن، یک حس منفی در آن به نظر میآید هست. در المیزان اگر اشتباه نکنم ترجمهاش نوشته شده نعره زدن. میگوید به سمت خداوند نعره میزنید، یعنی صدایتان بلند میشود و جیغ و داد میکنید، ضجه میزنید، شاید مثلاً ضجه زدن مناسبتر باشد، برای اینکه جُئار که ریشۀ لغت است به معنای صدای نعره و صدای بلند حیونات است. بنابراین شما این ویژگی ذاتی و فطری را دارید که در مواجهه با شرّ از خداوند کمک میخواهید مثل اینکه در درونتان توحید است، در درون ثنوی نیستید، در درون موحد هستید و میدانید این بلایی که سرتان آمده است را خداوند میتواند از بین ببرد و منشأ خیر و شرّ را انگار خداوند میدانید. «ثُمَّ إِذَا كَشَفَ الضُّرَّ عَنْكُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِنْكُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ»، بعد از اینکه این شرّ از بین میبرد، ضرر از بین میرود، مثل همین ماجرایی که بارها در قرآن اینگونه به آن اشاره میشود که در کشتی نشستهاید که دارد غرق میشود بعداً همهتان موحد میشوید و از خداوند «مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ» درخواست میکنید، بعد وقتی که به ساحل امن رسیدید دوباره به شرک برمیگردید. اینجا متناسب با همان آیۀ «وَقَالَ اللَّهُ لَا تَتَّخِذُوا إِلَهَيْنِ اثْنَيْنِ» یادآوری میکند که شما در هنگام مواجهه با شرّ موحد میشوید و به خداوند پناه میبرید، کسی به اهریمن پناه نمیبرد، ذات ما اینطوری است در این مواقع موحد بودن ذات انسان خیلی آشکار میشود.
بنابراین این قسمت که حالا یک مشکلاتی در تعبیر و ترجمه وجود دارد و شاید یکپارچه بودن آن لااقل از جایی که از سایهها دارد صحبت میکند خیلی روشن نیست، فکر میکنم که اینطوری نگاه کنیم به آن خیلی واضح است که چه دارد میگوید. یکی اینکه مسئلۀ ظلال را در مقابل دابّه توجه کنید، یکی هم اینکه همان ظلال زمینۀ آیۀ «وَقَالَ اللَّهُ لَا تَتَّخِذُوا إِلَهَيْنِ اثْنَيْنِ» را دقت کنید، یکی هم اینکه اصلاً فکر نکنید حتماً هر چیزی در قرآن در مواجهه با ادعاهای مشرکین هست، که واقعاً آنها این حرفها را در مکه میزدند، اگر نمیزدند ولی حرف قابل گفتن یا گفته شدهای بوده اینجا به آن اشاره میشود. مخصوصاً من توجه شما را به این ویژگی خاص و قال الله بجای قل، «وَقُلْ لَا تَتَّخِذُوا إِلَهَيْنِ اثْنَيْنِ» یا «وَقَالَ اللَّهُ لَا تَتَّخِذُوا إِلَهَيْنِ اثْنَيْنِ» جلب میکنم، به اضافۀ اینکه چقدر خوب است پایان آن دقیقاً نشان میدهد که بحث خیر و شرّ، توحید در مقابل ثنویت، در آن مثال که وقتی با شرّ مواجه میشوید به الله پناه میبرید، به سمت خداوند نعره میزنید و ضجّه میزنید، روشن است. میگوید دوباره وقتی که اینطور میشود «فَرِيقٌ مِنْكُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ لِيَكْفُرُوا بِمَا آتَيْنَاهُمْ»، برمیگردد به همین که این شرک باعث عدم شکر و کفر میشود. کفر به معنای پوشاندن صاحب نعمت و شکرگزاری نکردن است. «لِيَكْفُرُوا بِمَا آتَيْنَاهُمْ»، اینکه نسبت به آن چیزی که به شما عطا شده کفر بورزید.
[۰۱:۰۰]
نکتهای که اول همان پنج تا آیۀ ابتدای سوره توضیح دادم که شرک چگونه زمینۀ کفر و عدم شکرگزاری و استکبار را فراهم میکند، اینجا خیلی به صراحت میگوید مشرک شوید «لِيَكْفُرُوا بِمَا آتَيْنَاهُمْ»، انگار مشرک میشوید که شکرگزار نباشید، چون شکرگزاری با حال اینها که حالت استکباری هست سازگار نیست. «فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ»، تمتع داشته باشید به زودی خواهید دانست، به خاطر اینکه آن دین واصب را نمیفهمید، یَخافوا نیستند، متوجه نیستید که اینجا تخطی از قوانین عواقب خیلی سختی میتواند برایتان داشته باشد. همۀ جهان مطیع است و در حال سجده است و انسان هم باید هماهنگ با جهان، مطابق با حق زندگی کند. مسئله همه تبعیت از حق است، آن چیزی که درست است و از باطل و توهمات اینها پیروی نکند. حق چیست؟ حق توحید است. مطابق با توحید زندگی کردن یعنی مستکبر نبودن، یعنی شکرگزار بودن و همۀ اینها از توحید درمیآید، بنابراین شرک عامل ذهنی این است که به ما اجازۀ کفر و کفران نعمت و این چیزها را میدهد. «لِيَكْفُرُوا بِمَا آتَيْنَاهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ وَيَجْعَلُونَ لِمَا لَا يَعْلَمُونَ نَصِيبًا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ۗ تَاللَّهِ لَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَفْتَرُونَ»، اینکه برای چیزهایی که نمیدانند نصیبی از آنچه رزق به آنها دادهایم قرار میدهند. اینجا از این آیههایی هست که یک مقدار در ترجمهاش ممکن است اختلاف باشد که آیا منظور این است که برای بتهایشان غذا میبرند و از آنچه که ما به آنها رزق کردیم یک بخشی را به اینها اختصاص میدهند که ما میبینیم از این کارها میکردند یا اینکه اینطوری بعضیها ترجمه میکنند که «وَيَجْعَلُونَ لِمَا لَا يَعْلَمُونَ» یعنی بخشی از رزقی که به آنها داده میشد را به موجودات موهومی نسبت میدادند، یعنی مثل اینکه الان ما به آنها رزق دادیم، «نَصِيبًا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ» بخشی از رزقی که به آنها داده شده را به بتها نسبت میدادند. نسبت دادن، نه قرار دادن به معنای اینکه اختصاص دادن. اینجا يَجْعَلُونَ به معنای این است که یک قسمتی از رزق خودشان را اختصاص میدهند به بتها یا اینکه یک بخشی از رزق را نسبت میدهند به بتها.
مرحوم علامه به نظر من به درستی استدلال میکند که اصلاً ترجمۀ دوم با واقعیت سازگار نیست، به خاطر اینکه اینها اصلاً رزق را از الله نمیدانستند. مسئلۀ نصیب و این حرفها نبود که مثلاً فرض کنید بگویند ۹۰ درصد آن را الله میدهد و ۱۰ درصد را بتها میدهد، اصلاً ربوبیت و رزق و اینها را دست الله نمیدانستند. خالق خلق کرده، مدیریت و ربوبیت دست کسانی دیگر است، بنابراین وقتی که دارد در مورد اینها صحبت میکند اطلاعاتی که ما داریم یک مقدار ترجمۀ دوم را به نظر میآید زیر سؤال میبرد، اینکه آیا میشود گفت اینها بخشی از رزق را از غیر خدا میدانستند؟ به نظر میآید که اینگونه نیست. بنابراین همان ترجمه که «وَيَجْعَلُونَ لِمَا لَا يَعْلَمُونَ نَصِيبًا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ» یعنی اینکه بخشی از رزق خودشان را؛ کل رزق را مثلاً میخوردند چندتا چیز هم برای بتها کنار میگذاشتند یا مثلاً از گلة گوسفندی یک گوسفند را جدا میکردند، از چیزهایی که داشتند اختصاص میدادند به بتها به نظر میآید که بیشتر به این آیه میخورد، هر چند که هر دوتا ترجمه را پیش برویم خیلی مشکلی پیش نمیآید در آیات و در محتوایی هم که در واقع دارد گفته میشود خیلی تفاوت نمیکند، ولی به نظرم میآید که ترجمۀ اول ترجمۀ مناسبتری است و فکر میکنم آقای فولادوند هم اینگونه ترجمه کردهاند. چرا مهم است؟ به خاطر اینکه آیه بعدی که «وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَلَهُمْ مَا يَشْتَهُونَ »، این وَيَجْعَلُونَ باید با آن وَيَجْعَلُونَ سازگار باشد. یعنی این طبق ترجمۀ اول معنیاش این میشود که دخترها را هدیه به خداوند میکنند، دخترها مال خدا هستند، «وَلَهُمْ مَا يَشْتَهُونَ»، پسرها را که دوست دارند برای خودشان نگه میدارند، در حالی که ترجمۀ دوم مثلاً اینطوری میشود که با استفاده از آیات دیگری میشود کمک گرفت که اینها ملائکه را مثلاً دختر میدانستند و میگفتند خداوند دختر دارد، «وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ» میگفتند برای خداوند دخترانی فرض میکنند، نسبت میدهند به خداوند، همانطوری که بخشی از رزق را نسبت میدادند به خداوند نه اختصاص دادن. اینجا بحث سر این است که يَجْعَلُونَ را به فارسی از نظر معنا، اختصاص دادن بگیریم یا نسبت دادن؟ این آیۀ دوم باید مطابق با آیۀ اول به نظرم ترجمه شود و ترجمۀ اول باز مناسبتر است، به خاطر اینکه بعدش مسئلۀ زنده به گور کردن دخترها میآید، اینکه دختر هدیهای است که اینها به خداوند میدهند. چرا زنده به گور میکردند؟ چرا نمیکشتند؟ داشتند مراسم قربانی انجام میدادند و سنت مشرکانهشان این بود که زندهزنده مال خداست، این را میگذاریم داخل زمین بعد خدا و فرشتهها میآیند این را برمیدارند و میبرند و دختر در واقع به صاحب خودش میرسد. از این مزخرفات بالاخره گفته میشد. بنابراین تناسب با آیات زنده به گور کردن هم بیشتر این دارد که همین استدلالهای مرحوم علامه درست است که «وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ»، هر چند که آن معنا هم درست است که اینها مثلاً ملائکه را دختر فرض میکردند، اُناث فرض میکرند و دختر خدا میدانستند و این حرفها، ولی با آیات قبل و بعد سازگارتر است که اختصاص دادن ترجمه کنیم. هر چند هم خیلی حالا تفاوت عمدهای نمیکند، ولی با آیات بعدی لااقل بهتر میخورد. «وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَلَهُمْ مَا يَشْتَهُونَ».
آن چیزی که من گفتم که شرک چگونه کمک میکند به استکبار، اینکه رزق میدهند، خداوند به آنها رزقهایی که میدهد اینها بخشی از آن را میدهند و شکرگزاریشان این است که انگار بتها غذا لازم دارند. شکرگزاری از موجود بینیازی که حتی به شکرگزاری شما هم نیاز ندارد یک حسی دارد، شکرگزاری در مقابل موجوداتی که نیاز دارند، آنها نیازهای من را یک مقدار برطرف کردهاند و من هم نیازهایشان را یک مقدار برطرف میکنم و با همدیگر همسطح میشویم و همه چیز به خوبی و خوشی میگذرد و چیزی هم از کبریایی من کم نمیشود. بنابراین «لِيَكْفُرُوا بِمَا آتَيْنَاهُمْ» با این معنی سازگارتر است به نظر من، یعنی شیوۀ کفری که شرک به آنها اجازه میدهد که یک نوع کفران نعمت در مقابل خداوند است کنند، چون یک چنین عمل سادهای را انجام میدهند که رزق در اختیار بتها میگذارند، در مورد بنات هم میگوید دختران را که دوست ندارند؛ در واقع سنت اینگونه است که اینها به دلایل قومی و قبیلهای و تعصبات مردسالارانه و اینکه جنگجو بودند از دختر خوششان نمیآمد، از زن خوششان نمیآمد، به معنای واقعی کلمه حس نفرت از زن اصلاً وجود داشت در فرهنگشان، آن چیزی که دوست نداشتند را تقدیم خداوند میکردند و میگفتند مثلاً این دختر که به دنیا آمد به عنوان اینکه متعلق به خداوند است اینگونه در واقع او را میرسانیم به خداوند. چیزهایی که دوست دارند برای خودشان نگه میدارند و چیزهایی که بدشان میآید را تقدیم الله میکنند که خالق است و خودش میداند که حالا با این دخترها چکار بکند، بعد این داستان میآید. من فکر میکنم ترجمۀ اول بلافاصله طبیعی است که به این داستان ختم شود که میگوید حالا «وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ» یعنی چه؟ «وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ كَظِيمٌ»، خیلی آیات واقعاً تأثرانگیزی است از اینکه توهمات انسان را به چه جایی میکشاند.
۲-۵ چه فرقی میکند چند خدا را بپرستیم
من یک بار در جلسات اول گفتم که وقتی حرف از شرک میشود مثل اینکه حالا یک خدا بپرستیم، دو خدا بپرستیم، سه خدا بپرستیم، چه اهمیتی دارد، اینکه شرک راه را برای صفات منفی انسان مثل استکبار باز میکند. چون توهم است راه را برای انواع و اقسام توهمات باز میکرده، یعنی با شرک نمیشد آدم درست حسابی تربیت کرد و آدمی به وجود بیاید. همة رشد انسان وابسته است به اینکه حقیقت را درک کند، حقیقت توحید است و این توحید منجر به تقوا میشود، تقوا تنها راه رشد است، هیچ کسی بدون اینکه به نوعی اختیار تام و تمام خودش را به دست بیاورد، اول بفهمد که محدودۀ هستیاش کجاست، محدودۀ اختیارش چیست و بعد از آن تمام و کمال سعی کند استفاده کند، غیر از این راهی برای رشد وجود ندارد و شرک این راهها را میبندد و شرک راه را برای فضاحت و کارهای زشت باز میکند همین طور که میبینید این شرک علمی که الان به وجود آمده کار دنیا را به کجا رسانده است. یعنی هر کاری مجاز است، پشتوانۀ علمی پیدا میکند، مطالعات الکی همینجوری برای خودشان انجام میدهند و ادعا میکنند که دانشمندان چنین کردند و چنان کردند، چیزهایی را کشف کردند و بیایید این کار هم مباح شد و الان اینطوری است که هر کسی کاری که قبلاً میگفتند حرام و بد و زشت و ضد رشد است و این حرفها، الان اگر دانشمندان بگویند این کار، کار خوبی است و درستی است و اشکال ندارد و این حرفها، دیگر کارتان با کرام الکاتبین میافتد و باید حتماً بپذیرید که این چیزهایی که به دانشمندان نسبت میدهند باید حتماً عملی شود.
شرک راه را برای فضاحتها همیشه باز میکرده در طول تاریخ. همۀ اقوام مشرک، من مخصوصاً روی این نکته تأکید کردهام و میکنم که شما وقتی که دعوت انبیاء را میبینید در طول تاریخ، این اقوامی که حرف از عذاب شدنشان است، غیر از شرک یک گناه سنگین بزرگ غیر قابل بخششی در واقع انجام میدادند و پیامبران به غیر از اینکه بگویند مرتکب شرک نشوید آن نتیجۀ عملی فاجعهآمیزی که در جامعهشان به وجود آمده بود را هم تخطئه میکردند و از آنها میخواستند که دست از آن گناه بردارند. گناه حالا لواط بوده، نمیدانم معاملات نادرست بوده، کلاهبرداری یا هر چیزی که خیلی شیوع پیدا کرده باشد در جامعۀ آنها و به اضافۀ اینکه گناه غیر قابل بخششی باشد، گناه بودن آن واضح باشد که بشود؛ مثل اینکه فقط این نیست که خدا را عبادت نمیکنید حالا بتهایی گرفتهاید، این بتپرستی، این شرک شما را به راههای بد کشانده است. در این سوره که دقیقاً بحث این است که امر الهی آمده و قرار است عذاب شوند مناسبت داشت که به یک گناه واضح اینها که در اثر شرک به وجود آمده اشاره کند که میبینید اینجا این انتخاب شده است. مثل اینکه مفتضحترین کاری که اینها انجام میدادند این است که در اثر توهمات و تخیلات و حماقتهایی که از صفات بد نفسانیشان منجر میشد، نمیخواهند شکرگزار باشند میروند مشرک میشوند و توهمات مشرکانه آنها را به اینجا میکشاند که حالا میتوانیم بگوییم اینها مال بتهاست، اینها مال خداست، دختر مال خداست و پسر مال من است، اگر ششتا پسر آوردم یکیشان را برای فلان بت قربانی میکنم. همینجور این توهمات ایدئولوژی است دیگر، یک ساختار اجتماعی قرار است بر آن سوار شود، برحسب اینکه آن ساختار اجتماعی چیست و اینها چگونه با خصال منفیشان راحتتر هستند، این توهمات شکل میگیرد. از زنها بدشان میآید، محیطشان طوری است که نگهداری از زنها سخت است و میخواهند از دستشان خلاص شوند، بالاخره این سنت پا گرفته که اصلاً دختر مال الله است و به دنیا آمد میتوانیم ببریم مثل یک بذر بکاریم، ملائکه میآیند او را میبرند و عملی که دارند انجام میدهند این است که اینجا میبینید. «وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثَى»، وقتی بشارت داده میشود به آنها که دختری متولد شده، «ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ كَظِيمٌ»، چهرهاش سیاه میشود، تاریک میشود و خشم خودش را فرو میبرد از اینکه یک دختری متولد شده است.
[۰۱:۱۵]
من الان به ذهنم رسید که در چین در سالهای طولانی که هر خانوادهای یک فرزند بیشتر نمیتواند داشته باشد برای کنترل جمعیت، این یک سنت بسیار بسیار متداول در چین شد که سونوگرافی میکردند اگر دختر بود سقط میکردند تا صاحب پسر میشوند، این طوری تعادل جمعیتی چین هم به هم خورد به سمت اینکه آن حالت پنجاه، پنجاهی که دختر و پسر دارد به نوعی در واقع از بین رفت. پیشبینی میکردند همهاش میگفتند چینیها دارند دختر کم میآورند، الان دارند مهاجرت میکنند و پسرانشان میتوانند از بیرون دختر وارد کنند تا بالاخره تعادل حفظ شود، هر چند که ازدواج کردن و بچهدار شدن کمکم جاذبهاش را در دنیا تا حدودی از دست داده است. به هر حال اینها چون سونوگرافی نداشتند بندههای خدا مجبور بودند که صبر کنند دختر یا پسر به دنیا بیاید و بعد یک سنت درست کرده بودند که با آن از دست دخترها با نهایت طیب خاطر و احساس عبادت خلاص شوند. دخترها را در گودالی میگذاشتند تا ملائکه بیایند ببرند. در حد همان که دختر بچهها را لکلک میآورد اینجا هم بالاخره من یک داستان درست کردم که میگویم ملائکه میبرند، ولی تقدیم میکنند به الله، لابد الله میپذیرید، نمیشود از مردم محترم مکه و قریش و اینها هدیه را نپذیرد.
«وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ كَظِيمٌ يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ»، از قوم خودش فاصله میگیرد و متواری میشود از بدی چیزی که به او بشارت داده است. تکرار بشارت خیلی جالب است واقعاً که این حماقتی که آدم میبیند که این آدمها به کجا رسیده بودند، آیهها یک تأثیر خاص این طوری دارد، نمایش اوج رذالتی که اینها در اثر شرک دچار آن شدند. «أَيُمْسِكُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ» آیا این را با خواری نگه دارد یا در خاک پنهان کند؟ «أَلَا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ»، زنهار که بد حکم میکنند. «لِلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى»، این «سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ» یعنی بد شمایید، بد شمایی هستید که دین واصب الهی را درک نمیکنید، شما بد هستید که برخلاف همۀ دنیا سجده بر خدا نمیکنید، کافر هستید، مشرک هستید، بعد آن دختری که به شما بشارت داده شده بد نیست، بد شما احمقهای بیشعور ابله هستید که این کارها را میکنید. «لِلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ»، آنهایی که به آخرت ایمان نمیآورند اینها هستند که مَثَل بد برایشان هست، «وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى»، برترین صفات برای خداوند است، «وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»، و خداست که عزیز و حکیم است.
۳-۵ ظلم به دخترها
«وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِنْ دَابَّةٍ»، اینقدر این ظلمی که از آن گفته میشود آشکار است و بزرگ است، اینقدر این مسئله در قرآن لحنی که نسبت به دخترکشی دارد شدید و سنگین است که شاید در هیچ کدام این اقوام یک چنین گناهی در اثر شرک به وجود نیامده است. این آیه بعدش ادامۀ همان صحنۀ فجیع حالت همین آدم بیشعوری است که به او دختری را بشارت دادهاند و او میخواهد از شرّ این دختر خلاص شود و بعد از اوهام شرکآلود خودش میخواهد استفاده کند و به آن جنبۀ عبادی بدهد که داده بودند و این کار را میکردند و ما میدانیم که شاید هزاران دختر در آن دوران زنده به گور شدند. این است که میگوید «وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ»، این ظلم را که ذکر میکند، ظلمی که به دخترها میشود، میگوید اگر خداوند مردم را به خاطر ظلمشان مؤاخذه میکرد «مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِنْ دَابَّةٍ وَلَكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى»، برای ظلمهایی که انسانها میکردند که اینجا ادامۀ آن آیات هست و به این ظلم به طور خاص دارد اشاره میکند که این در حدی است که کل حیات روی کره زمین از بین برود. مخصوصاً چون دختر یا زن که منشأ حیات است را دارند خاک میکنند، وقتی میگویم «مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِنْ دَابَّةٍ» یعنی همۀ حیوانات حداقل از بین بروند، موجودات زندة متحرک از بین بروند، کلاً حیات از بین برود. چرا؟ به خاطر اینکه همانطور که در قرآن به صراحت اشاره میشود حیات در زمین به وجود آمده، تابع وجود انسان است.
این به صراحت در قرآن ذکر شده که هر چه در زمین است، نه خود زمین، هر چه در زمین خلق شده برای انسان خلق شده است. یعنی این گیاهان، حیوانات، اینها چیزهایی هستند که خداوند برای ما خلق کرده است، حالا اینکه ما الان اینطوری میفهمیم که اینها خلق شدهاند تا به ما برسد، نوبت ما برسد، فقط اینگونه نیست که ما از آن استفاده کنیم، اصلاً اینها زمینۀ ظهور انسان در کرۀ زمین هستند. اینها مستقلاً برای خودشان خلق نشدهاند، این یک عقیدۀ واضحی است که در قرآن اشاره میشود. حیات در زمین تابع وجود انسان است. اگر کار به جایی برسد که خداوند بخواهد انسان را محو کند، این حیات، این حیاتی که نتیجۀ نهایی آن انسان بوده از بین میرود. شاید یک موجود دیگری خداوند بخواهد خلق کند، آنها یک جور دیگری خلق میشوند. حتماً ساختار DNA آنها با ما فرق میکند. میگوید «مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِنْ دَابَّةٍ»، اصلاً حیات از بین میرفت، جنبندهای در زمین باقی نمیماند. اینقدر انسانها ظلمهای آشکار بزرگ میکنند که از جمله شدت لحنی که در این آیه هست نشان دهندۀ آن شدت ظلمی است که آنجا وجود دارد. مخصوصاً اینکه زن چون نماد حیات است، حیاتبخش است و حیات از درون زن انگار میجوشد، اینکه یک مرد ابلهه فرهنگی ساخته باشد، مثل اینکه در عالم تشریع شرعی برای خودش ابداع کرده باشد که بتواند با آن عالم تکوین را منکوب کند، زنی که در قطب تکوین است، زنی که عامل حیات است مرگش را با استفاده از حکمی که خودش ابداع کرده مجاز بداند و حیات را دفن کند. این ظلم مناسبت دارد برای گفتن اینکه حیات روی زمین از بین می رود.
میگوید «وَلَكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى»، خداوند فقط مهلت میدهد تا این أَجَلٍ مُسَمًّى. اینگونه نیست که این گناهان عقابی نداشته باشند، همانطور که در این سوره حرف از این است که زمان عقاب نزدیک شده و اینها به خاطر کارهایی که کردهاند که فقط شرک به معنای یک چیز عقیدتی نیست؛ من این را تأکید میکنم که همه جا حرف از این است که انگیزههای روانی پشت شرک هست که آن آدمهای روانی که شرک را درست میکنند بعد به خاطر آن مشکلات روانی که دارند کارشان به جاهای باریک همیشه میکشد. اینگونه نیست که قومی پیدا کنید که مشکلشان فقط این است که مثلاً خوب نفهمیدند، به جای یک خدا چندتا خدا را دارند پرستش میکنند، یک نقص روانی، یک چیز ضد رشد، یک مشکل روانی وجود دارد که آن توهمات کمک میکند که آن مشکل روانی باقی بماند، مثل استکبار، بعد آن دیگر برای خودش وارد عمل میشود و شرّ درست میکند و یک فرهنگی درست میکند که همیشه به فضاحت کشیده میشود. ما جایی جامعة مشرک به معنای اینکه فقط یک عقیدۀ شرکآلود دارند نداشتهایم و نداریم.
«فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ»، که این ادامۀ همان تهدیدی است که برای همۀ أَبناء بشر که مشرک بودند میشدند و اینجا هم در این سوره دوباره برمیگردد و اشاره میکند، گناه اینها را میگوید، گناهی که به وضوح اینها را لایق عذاب میکند و بعد هم دوباره این وعده تکرار میشود، به طور طبیعی تلویحی که کلاً این جور ظلمها به عاقبت این نزول عذاب در واقع ختم میشود. «فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ»، میگوید و برای خدا آن چیزی را که دوست ندارند؛ بالاتر گفته بود «وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَلَهُمْ مَا يَشْتَهُونَ»، آن چیزی که خودشان دوست دارند، اشتهایش را دارند آن مال خودشان و آن چیزی که اینجا صراحتاً باز هم میگوید «وَيَجْعَلُونَ»، اختلاف ترجمهای که میگویم اینکه «وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ مَا يَكْرَهُونَ» مثل همین که دخترها را برای خدا جدا میکردند و اختصاص میدادند به خدا، «وَتَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَى»، و این دروغ بر زبانهایشان جاری میشد که «أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَى»، ما کارمان زیباست، عاقبتمان زیباست، زیبایی برای ماست. آیت حسن در زمین زنها هستند که دارند چال میشوند بعد اینها به دروغ دارند میگویند «أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَى». آیۀ ۳۹ را یادتان بیاید «لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ كَانُوا كَاذِبِينَ»، اینکه اینها بفهند که کاذب بودند، «وَتَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ»، این کذب بوده، یک کذب بوده که به آنها نسبت داده میشود، «أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَى»، این را مثلاً عاقبت به خیری هم معنی کردهاند، یعنی اینها میگفتند ما این کاری که انجام میدهیم همهاش از روی خوبی است و عاقبت خوبی هم خواهیم داشت. حالا اینجا به طور کلی برایشان حسن زیبایی و خوبی هست. این واژۀ حُسن، حسنه، احسن و مثلاً «رِزْقاً حَسَناً»، مدام در این سوره کلمۀ حُسن دارد تکرار میشود. خود کلمۀ حَسنه خیلی در چشم است، بعد انواع و اقسام مشتقاتش هم هست. یکی از بچهها در گروه فکر کنم آیههایی که از ریشۀ حسن در سورۀ نحل هست را درآورده و قابل توجه است.
«لَا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ وَأَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ»، این یک مقدار شاید ذهن را به سمت این میبرد که «أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَى» منظور عاقبت به خیری است، کمااینکه بعضی اینگونه ترجمه کردهاند، چون بعدش میگوید «لَا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ وَأَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ»، ناگزیر عاقبتشان به آتش ختم میشود. لزومی ندارد که اینجا بگوییم این مربوط به آخرت و عاقبتشان است، فکر میکنم تعبیر خیلی جالبی نیست. به طور کلی دارد میگوید «أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَى»، کارشان زیباست، همه آدمهای خوبی هستند، کارمان قشنگ است، بچه هم داریم تقدیم الله میکنیم، بالاخره یک چیزی هم باید تقدیم الله کنند دیگر، چون خالق است و زن مثلاً با خلقت یک سازگاری دارد. چون زن با خالقیت بیشتر ارتباط دارد، پس اجازه بدهید دختر زیبا را تقدیم الله کنیم، روی آن خاک بریزیم خدا بیاید او را ببرد.
این «أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَى» یعنی کارهایشان زیباست، «لَا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّار» لزوماً معنیاش این نیست که آنها منظورشان بعد از مرگ بوده است. بعضیها اینگونه تعبیر میکنند، مثل آن مَثَلی که در سورۀ کهف است که میگوید اگر هم آخرتی باشد این دوتا دوستی که در باب هستند، آن که منکر است یک جایی میگوید اگر هم آخرتی باشد من وضعم خوب است، آدم خوبی هستم.
[۰۱:۳۰]
من که خیلی آدم خوبی هستم، خدا هم اینجا به من این نعمتها را داده، آن طرف هم به من میدهد و این را اینطوری بعضیها تعبیر کردهاند، نه اینکه اینها به آخرت اعتقاد دارند. میگویند اگر آن طرف باشد ما وضعمان خوب است که من نمیدانم چرا باید اینقدر روی این مسئله تأکید شود که منظورشان این است، چون فکر میکنند آن «لَا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّار» مناسبت دارد که همین طوری هم اگر ترجمه کنیم که «أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَى» یعنی اینها اعتقاد دارند که آدمهای خوبی هستند، با این آیه سازگار است که همان ابتدای سوره داستان تصویری که از قیامت میآمد، میگفت وقتی ملائکه میآیند سراغ اینها «فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ»، ما هیچ کاری بدی نمیکردیم. این حسی یا همان تعبیری که من از این آیۀ «لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ » گفتم که اینها احساس خوب بودن میکنند و این کذب است و آخرت نشان میدهد که اینها کاذب هستند، یعنی آیهای که قبلش گفت که خودشان در واقع میفهمند که کاذب بودند، در حالی که وقتی دارند میمیرند میگویند ما کاری بد نکردهایم، ولی بعداً خواهند فهمید.
چند تا آیه هست که فکر میکنم به هم مربوط است. اینکه در زمان حیات میبینید که میگویند «أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَى»، وقتی دارند میمیرند میگویند ما کار بد نکردهایم، وقتی جلوتر بروند خداوند دارد میگوید اینها به اینجا میرسند که کاذب بودهاند، این حرفهایشان کذب بوده و به این میرسند که کارهایشان بد بوده و در واقع به حقیقت میرسند. ما باید به حق برسیم و آدمی که کار بد میکند آن دنیا به حقیقت واقف میشود، «يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ» شامل این میشود که شما بفهمید کسی که در این دنیا مثل هیتلر دارد آدم میکشد فکر میکند دارد به بشریت خدمت میکند و به خداوند و مسیح هم دارد خدمت میکند، به خاطر اینکه از شرّ وجود مثلاً یهودیها و آدمهای بد دارد دنیا را پاک میکند، مثل اینکه آثار شیطان را دارد در دنیا از بین میبرد. این وقتی میمیرد و به آن دنیا میرود باید بفهمد کارهایی که میکرده اشتباه بوده است و تا دم مرگ هم ممکن است نفهمد. همان نیروهای شیطانی آمدند هیتلر را شکست دادند، مثلاً امریکا و انگلیس و جنگ و بالاخره نیروهای خیر که در حزب نازی آلمان بودند و داشتند زمین را پاکسازی میکردند نگذاشتند، الان هم که میبینید دنیا وضعش خراب است، برای همین است که هنوز نازی وجود دارد، هنوز یک عده به دنبال پاکسازی دنیا هستند و دستبردار نیستند از اینکه دنیا را پاک کنند.
«تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»، این آیهای هست که جاهای دیگر هم آمده و اینکه «فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ» همین است که کار بد میکنند، شیطان کارش این است که رفتارهای زشت و بد اینها را برایشان زینت میدهد. با همان عقاید شرکآمیز با همان توهماتی که اینها میسازند، همین الان بنات مثلاً مربوط به الله هستند. یک آدم سادهدلی را فرض کنید که در آن محیط شرکآلود تابع شرک شده و این چرت و پرتها را باور کرده است، اجدادشان گفتهاند و اینها هم این را قبول کردهاند. واقعاً با حالت عبادت پسر خودش را قربانی کرده، دوتا دختر خودش را چال کرده و وقتی دارد میمیرد احتمالاً تعجب میکند که چرا ملائکه با چنگک و اینها آمدهاند سراغش؛ من که کار بدی نکردهام، هر چه پدرانم به من گفتند خیلی هم برایم مثلاً تأسفآور بود ولی انجام دادم. به هر حال اینکه شیطان عقایدی ایجاد میکند، توهماتی ایجاد میکند که کارهای زشت خوب به نظر برسند؛ قربانی کردن پسر، خیلی به نظر میآید که آدم بچة خودش را مثلاً برای قربانی شدن و این حرفها فرستاده باشد خیلی در جامعه احترام پیدا میکند قطعاً. خانوادهای که سه تا پسر خودشان را برای سه تا بت مختلف یا هر سه تا را برای هُوَ قربانی کردهاند اینها موجودات بسیار قابل احترامی بودهاند، بنابراین طرف طلبکار هم هست که اگر بعد از این دنیا برود ببیند حیاتی هست، میگوید من سه تا پسرم را قربانی کردهام باید پاداشی بگیرم. در دنیا پاداش میگرفت، جامعه به آنها پاداش میداد، آن عقایدی شیطانی که ایجاد میشد پاداش میداد به این کارهای زشت. «فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ»، ولی آنها در روز قیامت هم شیطان است، «وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» و اینها را به سمت عذاب کشانده است.
«تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ»، اول اینگونه شروع میشود که ما برای امتهای قبل رسولانی را فرستادیم، ولی زینت شیطان باعث شد که آنها کارهای خودشان را ادامه دهند و نهایتاً کارشان به عذاب الیم می رسد. «وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»، ما کتاب را نازل نکردیم مگر اینکه برای حرفهای مختلفی که اینها میزنند برایشان روشن شود که کدام درست است و کدام غلط است، «وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»، هدایت و رحمت برای قومی است که ایمان آورده است.
پرسش و پاسخ
فکر میکنم یک ساعت و چهل دقیقه است که دارم صحبت میکنم، به نظرم همینجا نگه داریم که ابتدای آیات سری دوم ارجاع به طبیعت است که آن هم چالشبرانگیز است و پیچیدهتر از دفعۀ اول است و باید مفصل در مورد آن صحبت کنیم. فکر میکنم جا دارد اگر کسی سؤال دارد بپرسد، اگر نه جلسه را همینجا ختم کنیم.
یک نفر از بچهها تایپ کرده که شرک علمی همانطور که گفتید پیچیده و مبتلابه است؟ بله متأسفانه چون خیلی چیز مزخرف و خیلی چیز دور از ذهنی است، این مشرکین تا جایی که من اطلاع دارم سن مدرسه رفتن بچهها در هزاران سال قبل مثلاً از ۱۰ تا ۱۵ سالگی بود، این شرک جدید ۶ سالگی است. الان اکثریت کشورها دیگر ۵ سال و ۴ سال و اینهاست و در بعضی از کشورها صفر سالگی است، یعنی دولت و نظام آموزش و پرورش از همان بدو تولد، مثلاً امارات فکر کنم اجباری است که همه به همین بچۀ نوزاد هم در واقع آموزشهای عمومی بدهند، مثل اینکه یک مهد کودک یا پرستار بگیرند. من آماری دیدم از اینکه سن شروع مدرسه در جاهای مختلف جهان چند سالگی است که ماکسیمم آن ۷ سالگی است که بسیار نادر است و ۶ سال هم دارد اقلیت میشود، الان انگار ۵ سال و ۴ سال اکثریت پیدا کردهاند. چون خیلی توهمات غلیظی باید به ذهن بچهها منتقل شود باید زود شروع کنند، نمیشود هفت هشت ده سال، چون طرف اصلاً سؤالاتی که در ذهنش ایجاد میشود اینقدر زیاد میشود که نمیشود برطرف شود. برای همین مبتلابه است، همۀ ما تحت شستشوی مغزی این نوع شرک در واقع بودهایم و همچنان هم از طریق رسانههای عمومی هستیم.
ادامه سوال: از طرفی خدا هم گفته که شرک را نمیبخشم. پس تکلیف اکثر انسانهای امروزی چه میشود؟
همان چیزی که قبلاً تکلیف اکثریت میشد همان میشود.
ادامه سوال: آیا آشکار شدن حقیقت در آخرت و اقرار افراد در آخرت به اشتباهشان برای بخشش آنها کافی نیست؟
شاید باشد. در مورد آخرت، متأسفانه بعد از اینکه بروم آخرت نمیتوانم با شما در تماس باشم و اینترنت آنتن نمیدهد وگرنه میگفتم به شما. من جواب این سؤال را نمیتوانم قاطعانه بگویم. قطعاً اینگونه است که همۀ ما در درجاتی مشرک هستیم و الان اکثریت آدمها تابع شرک زمان خودشان هستند، اما این شرک زمانه همان شرکهای جغرافیایی هست، این فرقههای مذهبی و عقیدتی خاص همه مشرک هستند بدون استثنا، یعنی شیعه و سنی ندارد، کاتولیک و پروتستان ندارد، سنتها میروند به سمت شرک به خاطر اینکه حرفهای غیر منطقی نادرستی که شما میپذیرید به دلیل اینکه سلف صالح گفته است؛ مثلاً سلف صالح بعضی از احکام فقهی را گفته، بنابراین ما جرأت نمیکنیم بگوییم اینطور نیست، ولی اینکه میفهمیم و حس میکنیم اشتباه است شخصیتی برای خودمان قائل نیستیم که بخواهیم بگوییم اشتباه است. کلی عقاید و افکار در دعوت به اعمال مثل رجم کردن، مثل زنده به گور کردن دختران است، یعنی چیزی است که کاملاً به نظر میرسد خلاف قرآن است، اوایل قرنهای اول هم در مقابلش مقاومت وجود داشت، ولی بعداً بالاخره جا افتاد، مخصوصاً در عربی که دخترکش بود، سنگسار زنها یک التیامی بر این زخمی بود که نمیتوانستند دختران را در بدو تولد بکشند، بالاخره یک جایی باید یک زنی را بکشیم، نمیشود همینجوری یک دفعه هیچ زنی را نکشیم. این شیوع پیدا کرد، الان هم با قرآن به راحتی میشود استدلال کرد که نه اینکه در قرآن نیامده خلافش در قرآن آمده است، ولی همچنان یک عده دارند عمل میکنند. همة فرقههای مذهبی و غیر مذهبی که در جغرافیاهای مختلف عقایدی شیوع دارد، در آن عقایدی نادرست هست که یک نفر آدمی که مشرک نیست، میخواهد شرک جلی نداشته باشد، باید اینها را پالایش کند برای خودش و به راحتی نپذیرد. مخصوصاً اینکه کله کندن و سنگسار کردن و اینها را آدم باید احتیاط کند. اینکه سنت دارد میگوید مثلاً مسیحی را میتوانید بکشید، اینکه به هر حال یک نفر به تو حکم کرده که اهل کتاب را میتوانید بکشید، قرآن را که میخواند میگوید اهل کتاب دوست هستند، مراجعه به فقهای عظام میکنید میگویند اهل کتاب مقتول الدم هستند، شما هم آن را قبول میکنید و اهل کتاب را میکشید. آدم کشتید دیگر، آدمی را که نفس محترمی بوده و از تو هم مؤمنتر و با تقواتر بوده و خدا هم او را بیشتر دوست داشته کشتید، پس عواقب آن را باید بپذیرید.
ما این جور شرکها داریم، شرک عمومی همین شرک علمی است، بالاخره آدم باید هوشیار باشد. دوتا نکته هست؛ یکی اینکه الان گفتم متأسفانه اکثریت وارد جهنم میشوند، همۀ افراد وارد جهنم میشوند. چرا اشتباه میکنید؟ در قرآن صراحتاً گفته شده همه رد میشوید بالاخره، حالا اینکه چقدر مکث کنیم، ببخشید من نمیخواهم حالتان را بگیرم، ولی «مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها»، بالاخره نوشتهاید وارد جهنم میشوند؟ آیۀ قرآن میگوید همه خلاصه یک مزهای میکنند، به خاطر اینکه وقتی معصوم نیستیم به نوعی نه اینکه وارد آتش شویم به معنای اینکه همۀ مردم مثلاً فرض کنید دورانی را در جهنم قرار است سر کنند، اما آیه میگوید همه وارد جهنم میشوند. ممکن است در حد نظاره کردن باشد، همین یک مقدار ناخالصی که دارند را پاک بکند و ممکن هم هست مکث طولانیتر شود. آن بستگی به ناخالصی حالتهای شرکآلودی دارد که در افراد هست. به هر حال مسئله این است که شما این شرکهایی که وجود دارد چقدر در واقع مانع رشدتان شده و چقدر باعث اعمال نادرست شده است.
[۰۱:۴۵]
شرک هم یک حالتهای ذهنی ایجاد میکند و از همان حالتهای ذهنی منشأ میگیرد و بعد در کسانی که تبعیت میکنند آن حالتهای ذهنی را ایجاد میکند و تداوم میدهد. مثلاً فرض کنید آدمی در اثر شرک علمی به یک حالت استکباری رسیده و در اثر آن حالت استکبار خودش کارهای خیلی زشت هم انجام داده است. اینهاست که در واقع حساب است که چقدر عواقب شرک دامنگیر ما شود. همۀ ما یک مقدار مشرک هستیم، ولی یک مقدار شرک چقدر مانع رشد ما شده و چقدر باعث کارهای زشت شده است. کسی را سنگسار کردیم، در سنگسار کسی شرکت کردیم، به دلیل اینکه حرف مثلاً علمای خودمان را گوش دادیم، کلة اهل کتاب را کندیم، فیلمش را گرفتیم گذاشتیم که همۀ دنیا ببینند که ما چه حیواناتی هستیم، نمیدانم در اثر شرک علمی آتئیسم شدیم، کفر گفتیم، ایمان مردم را از بین بردیم.
همۀ آدمها بالاخره درصدی عقاید شرکآلود ممکن است داشته باشند. ما که نمیتوانیم تمام عقاید علمی و فقهی را بررسی کنیم. مسئله این است که آیا جلوی رشد ما را گرفته است یا نه؟ خیلیها شرک علمی مانع رشدشان است، ایمانش را از بین میبرد یا اگر مؤمن باشند نمیتوانند درست عبادت کنند، دعا نمیتوانند بکنند چون فکر میکنند مثلاً دعا توجیه علمی ندارد. اینطوری است که عقاید شرکآلود چقدر جلوی رشد شما را گرفته که مبتلابه همۀ ما به قول شما هست و اینکه چقدر کار زشت انجام دادهایم؟ اینها چیزهایی هست که مهم است، وگرنه یک درصدی از شرک در درون همۀ ما هست، اینکه چقدر اهمیت دارد را فکر میکنم اینگونه میشود سنجید.
سؤال دوم این بود که کشتن فرزندان که خَشْیَةَ إِمْلاق بوده هم جنبة مناسکی داشته یا موضوع جداگانهای بوده است؟
فکر میکنم موضوع جداگانهای بوده است. آنجا یک خطاب کلی است که فرزندانتان را، همین الان هم خَشْیَةَ إِمْلاق خیلی کارهایی انجام میشود که ربطی به آن آداب مشرکانهای که آنجا انجام میدادند نداشته است. به هر حال کلاً فرزندکشی، چون آنجا در خَشْیَةَ إِمْلاق نمیگوید دخترانتان، میگوید کلاً فرزندانتان؛ میترسید تعداد جمعیت خانواده زیاد شود نتواند به آنها رزق دهد، که میگوید اینجور ترسها نداشته باشید و فکر میکنم ربطی به آن ماجرا نداشت.