
بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای سوره نحل، جلسهی ۵، دکتر روزبه توسرکانی، مجازی، رمضان ۱۴۴۳، ۱۴۰۱/۲/۱
جلسۀ پنجم است. نکتة مهمی که اول باید بگویم این است که از برکات شب قدر این است که آدم چیزهای واضحی که انگار در حالت عادی متوجه نمیشود را متوجه میشود، آن هم این است که من دیشب خواستم یک مقدار در مورد چیزهایی که در این جلسه باید بگویم که چه هست و چه چیزهایی مانده یادداشتی تهیه کنم، خیلی سریع به این نتیجه رسیدم که به هیچوجه امکان تمام کردن سورۀ نحل در هفت جلسه نیست و نکتهای که خیلی مهم بود و زودتر به فکرم نرسید این بود که اصلاً این قرارداد هفت جلسهای شدن از کجا آمده است. یادم افتاد اولین بار که ماه رمضان برنامه را اجرا کردیم سورۀ بقره بود که هفت جلسهای شد و من آن موقع چون قرار شد آل عمران و نساء و مائده را هم بگویم نیت کردم آنها را هم در هفت جلسه یا نزدیک به هفت جلسه سعی کنم بگویم که اگر قرار شد یک بار کنار همدیگر متن آن پیاده شود؛ چون هدف بیشتر این بود که ارتباط این چهارتا سوره مشخص شود، مثلاً اگر ۴ فصل میشود خیلی حجم فصلها با همدیگر فرق نکند، بعد این سنت که از اینجا آمده منتقل شده به اینکه هر کاری که در ماه رمضان میکنیم حتماً در هفت جلسه تمام شود. من دیشب خیلی واضح متوجه شدم که اصلاً امکانش نیست دیگر، یعنی چهار جلسه گذشته و این جلسه جلسۀ پنجم هست و من در مرور اولیه هستم، یعنی یک بار داریم مرور میکنیم که از اول سوره تا آخر سوره برویم، هنوز به وسط آن نرسیدهام و در سه جلسه گفتن با این حالت هول هولکی که نمیدانم این را نگوییم، از اینجا بپریم آنجا که زودتر تمام شود خیلی جالب نیست. واقعیت این است که شاید از قبل هم میشد پیشبینی کرد، چون سورۀ نحل اصولاً یک مقدار پیچیدگی دارد از نظر ساختار و محتوا و اینها، یا باید در حد همان دو سه جلسه یعنی یک شمای کلی از سوره میماندیم یا حالا که وارد آن شدهایم باید یک مقدار بیشتر ادامه دهیم. حقیقتش این است که در ماه رمضان شاید نتوانم بیشتر از هفت، هشت جلسه برگزار کنم، بنابراین نتیجۀ نهایی که دیشب به آن رسیدم این است که این جلسات باید بعد از ماه رمضان هم یک مقدار ادامه پیدا کند. حالا چند جلسه شود نمیگویم که بعداً دوباره آن را تمدید نکنم، ولی فکر میکنم حداقل شاید ۱۰ الی ۱۲ جلسه لازم باشد تا در مورد این سوره به جایی برسیم. این نکتۀ اول که دیشب تصمیم گرفتم این حالت force majeure و عجله را کنار بگذارم. اول سوره هم نوشته که عجله نکنید، آخرش هم نوشته صبر کنید. این ربطی به ماجرا ندارد ولی به نظر میرسید که یک دلیل قرآنی هم برای کاری خودم دارم.
این نکتۀ اول، نکتۀ دوم اینکه چقدر این گروه امسال خوب شده است و چقدر نکات جالبی در آن مطرح میشود. اگر از یکی دو نفر اسم ببرم میترسم که از بقیه اسم نبرم و یک مقدار بد شود، ولی این کاری که آقای انصاریراد امروز انجام دادند که با مقایسهای شباهتهای سورۀ نحل و انعام را درآوردند و پستهایی که امروز آقای محمد رضایی گذاشت، پریروز آقای کهندل گذاشت، MN هم معمولاً چیزهای خیلی جالبی مینویسد، آقای سیمرغ هم که بحث بتون را شروع کردیم، آقای جوادی و خیلیها در گروه نکات جالبی را تذکر دادند که من الان حضور ذهن ندارم، ولی فکر میکنم هیچ سالی اینقدر گروه فعال نبوده و نکات جالب در گروه مطرح نشده است، و این حسی که به من میدهد این است که واقعاً فقط شنونده نیستید، خیلیها دارند سوره را میخوانند و کار میکنند که این خیلی نکتۀ مثبتی است، فقط من همیشه این اخطار را کردهام که مواظب باشید این قرآن خواندن به معنای نرمال را که باعث هدایت میشود تحتالشعاع قرار ندهد، فکر کنید کار دانشگاهی آکادمیک دارید میکنید و آن برنامه دینی خودتان را برای قرآن خواندن با این بهاصطلاح مخلوط نکنید. مخصوصاً در یکی از پستها یکی از بچهها نوشته بود که هر چقدر مثلاً تلاش میکنم باز یک جاهایی از سوره میماند. اگر خیلی آدم به خودش فشار بیاورد برای مثلاً فهمیدن معنای سوره یا هر چیزی موقع قرآن خواندن، این خدایی نکرده ممکن است حس علاقه و دوست داشتن لذت بردن از قرآن خواندن را که خیلی مهم است تحتالشعاع قرار بدهد یا همیشه هر وقت دارید قرآن میخوانید میخواهید همهاش مواظب این باشید که حالا این چه ربطی به قبلش دارد، چه ربطی به بعدش دارد، چه ربطی به شروع سوره دارد یا اصلاً وقتی دارید قرآن میخوانید اول سوره و آخر سوره را اول بخوانید بعد بروید وسطش را بخوانید. شما فکر کنید یک واحد درسی دانشگاهی دارید، چگونه با آن کار میکنید، این را هم جایگزین ارتباطتان با قرآن نکنید. این هم کار خیلی خوبی است، من خودم واقعاً همینطوری به آن نگاه میکنم که مثل اینکه کار آکادمیک دارم میکنم که میتوانم روی متن غیر قرآن هم این کار را بکنم، کما اینکه گاهی از این کارها کردهام. خلاصه خیلی با فشار زیاد کار نکنید که بعداً خدایی نکرده تأثیر منفی بگذارد.
کاملاً مشخص است که من ریلکس هستم و مثل جلسۀ گذشته از روی مطالب قرار نیست بپرم، فکر کنم که دیگر جلویم باز است، هیچ مشورتی هم در گروه نکردم چون اصلاً خیلی واضح است که هیچ کاری نمیشود کرد. یعنی همین الان در این دو سه صفحۀ اول یک عالم چیز بود که نگفتم، گفتم حالا خیلی ضروری نیست، اگر وقت شد بعداً به آن بپردازیم. یک نکتهای که بیشتر طولانیتر کردن جلسات را توجیه میکند این است که با فعالیتی که این گروه دارد انجام میدهد، مدام سؤالات خوبی پرسیده میشود و من احساس میکنم که نمیتوانم جواب بدهم به خاطر اینکه وقت نیست. یک مقدار فکر کنم نقض غرض است اگر قرار است در مورد این سوره صحبت کنیم و بعد یک چیز مهمی هم در آن هست که چند نفر هم دارند در مورد آن بحث میکنند و سؤال میکنند، ولی من به دلیل اینکه وقت ندارم هیچ حرفی در موردش نزدهام. بگذارید من چندتا نکتهای که هم در گروه مطرح شده یا ممکن است در گروه مطرح نشده باشد ولی خودم از روی آن پریدهام و فکر میکنم لازم بوده که بگویم را بگویم، بعداً در مورد ادامۀ جلسه صحبت کنیم.
۱- شباهت و تفاوت سوره نحل و انعام
جلسۀ قبل یک جور بدی صفحۀ ۲۷۱ را هم به معنی واقعی کلمه سمبل کردم که الان میخواهم برگردم دوباره از ۲۷۱ با تأنی بیشتر صحبت کنم. چندتا نکته که یا در گروه گفته شده یا یادداشت کردهام یا همینطوری مثلاً فکر میکنم باید در موردش بحث شود را میگویم. این نکتهای که آقای انصاریراد مشابهتهای جالبی را بین سورۀ نحل و انعام درآوردند، از این نظر خیلی خوشم آمد که همان جلسۀ اول گفتم نحل از نظر محتوا شبیه انعام است، اسم دوم آن هم نِعَم است، مثلاً هر دوتای آنها انگار بحث با مشرکین است. کاری که ایشان کرد کار سادهای نیست. حداقل من نمیدانم چگونه انجام داده، چون با سرچهای ساده اینگونه محتوایی نمیشود درآورد، با سرچ میشود بیشتر چیزهای لفظی را درآورد. به هر حال به نوعی انگار این دوتا را کنار همدیگر مرور کردهاند یا سورۀ نحل در ذهنشان بوده و انعام را خواندهاند و از حافظهشان استفاده کردهاند ده بیست مورد شباهتهای دوتا سوره را درآوردهاند. من هم بلافاصله نکتهای که گفتم این بود که ما میدانیم دوتا سوره شبیه به هم هستند و به اندازۀ کافی هم فکت داریم، حالا نکته این است که تفاوتها به نظرم مهمتر هستند، یعنی وقتی دوتا سوره هر دو به نوعی حالت مجادله با مشرکین دارد؛ حالا در سورۀ نحل این کمکم کمرنگ میشود به سمت پایان که میرویم، به خاطر اینکه همان موضوع اهل کتاب و شریعت و تشکیل امت کمکم دارد در سوره اتفاق میافتد، وقتی دوتا سوره هر دو حالت مجادله با اهل کتاب دارند حالا سؤال مهمتر این است که چرا بعضی از تفاوتها را با همدیگر دارند؟ من فیالبداهه از موقعیت استفاده کردم و این نکتهای که از قبل به آن توجه کرده بودم را مطرح کردم، آن هم این است که در سورۀ انعام به طور مشخص فراوانی فوقالعادهای از واژۀ قُل داریم؛ همان موقع که در مورد انعام هم صحبت میکردم فکر کنم این اصطلاح را به کار بردم و گفتم این سوره قُل باران است و واقعاً ایشان شمردند ۴۰ تا قل در سورۀ انعام هست در حالی که در سورۀ نحل که مثلاً مشابه است یک قُل بیشتر نیست، آن هم جایی که ممکن است یک نفر تردید کند که اصلاً ربطی به بحث با مشرکین دارد یا قسمت مربوط به اهل کتاب است. ۴۰ به ۱ یک تفاوت خیلی خیلی واضحی هست و ممکن است بشود تفاوتهای جالب دیگر یا حتی شباهتهای جالب دیگر پیدا کرد. به هر حال ایشان کاری را شروع کردهاند و من هم تذکری در مورد تفاوتها دادم، ممکن است چیزهای جالبی بشود پیدا کرد که هر چند مستقیماً ربطی به بحث سورۀ نحل ندارد ولی به طور حاشیهای شباهتهایی که بین سورۀ نحل با سورههای دیگر هست میتواند بالاخره کمک کند به اینکه یک چیزی بیشتر از سورۀ نحل بفهمیم. خواستم تذکر بدهم که پیدا کردن تفاوتها هم میتواند نکتۀ جالبی باشد.
۲- خطاب آیه اول
حالا بحثی که مطرح شد این بود که این آیۀ اول خطاب به کیست؟ «أَتى أَمْرُاللهِ فَلاتَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ» خطاب به کیست؟ من به شدت نظرم این است که چون نظر خودم در مورد سوره مهم نبود از آن گذشتم، ولی اگر از من بپرسید میگویم در مورد خطاب به پیامبر و مؤمنین است که امر خدا آمد عجله نکنید «سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ»، ولی خیلی از مفسرین به این دلیل که اکثر جاها آیههای مشابه خطاب به مشرکان است، پس این آیه نیز به همین صورت است.
الان یادم افتاد که در جلسه چیزی در این مورد گفتهام، چیزی که در جلسه گفتم در مورد مخاطبش نبود، در مورد اینکه «أَتى أَمْرُاللهِ» اصلاً یعنی چه؟ که امر خدا آمد یعنی اینکه مثلاً عذاب میخواهد نازل شود، یک چنین محتوایی دارد. تقریباً هر جایی در قرآن که عبارت مشابه این آمده همین حالت را دارد. خیلی جاها عجله هم کنار آن هست که عجله نکنید و خطاب به کسانی است که مشرک هستند و قرار است بر آنها عذاب نازل شود و اینجا دلایلی وجود دارد که خطاب به مشرکین نیست. یک دلیل اینکه الان این حرف را دارم میزنم این است که میبینید که با قُل شروع نشده و در قرآن مستقیماً خطاب به مشرکین یا اصلاً نیست یا خیلی موردهای خاص ممکن است چیزی پیدا کنید که حالا به دلیلی بدون قُل با مشرکین صحبت شده باشد.
[۰۰:۱۵]
خطاب سورۀ انعام در واقع به طور مداوم چیزی دارد به مشرکین گفته میشود که با قُل شروع میشوند، یعنی خداوند از پیامبر میخواهد که به مشرکین پیامی را برساند و چیزی را بگوید که این حالت غیرمستقیم همه جا در قرآن رعایت میشود. «يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ» نداریم، «قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ» داریم. این یک قاعدۀ کلی است، دلیلش هم خیلی واضح است. «یا ایَّها الذین آمنوا» داریم ولی «یا ایَّهاالذین کفروا» یا «يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ» نداریم. دلیل دیگر اینکه اینجا به نوعی نمیخورد، به دلیل اینکه اگر قرار بود خطاب به مشرکین باشد باید بگوید «أَتَى أَمْرُ اللَّهِ فَلَا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا تُشْرِكُونَ» (استفاده از تُشْرِكُونَ به جای یشْرِكُونَ)، یعنی خطاب بعدیاش اینکه عجله نکنید خداوند از آن چه شرک میورزند، که این یک مقدار نمیخورد که اینطوری در واقع تعبیر کنیم، ولی نکتۀ مهمتر که به نظر من از هر دوتای اینها قاطعانهتر میشود گفت که اگر به خود سوره نگاه کنیم همین از آن برمیآید این است که فقط به پایان سوره نگاه کنید که دعوت به صبر است، صبر در مقابل عجله است. «وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُکَ إِلاَّ بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ»، وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ یعنی اینکه ناراحت نباش که اینها برایشان عذاب نازل میشود. «أَتَى أَمْرُ اللَّهِ فَلَا تَسْتَعْجِلُوهُ» به نظر میآید چون اکثریت آیات اینطوری هستند که آیات غیر از این هم وجود دارد که به نوعی به پیامبر یا به مؤمنین هم گفته میشود عجله نکنید که در همین گروه از سورة مریم و احقاف آیههایی وجود داشت که بچهها در جواب همین سؤال فرستادند، بنابراین به دلیل وجود آن آیات دیگری که به وضوح خطاب به پیامبر و اطرافیان پیامبر است و در آن واژۀ عجله در مورد عذاب آمده که عجله نکنید، آن استدلال غالبی که میگویند این عبارت معمولاً خطاب به مشرکین و کسانی هست که به آنها عذاب نازل میشد به نوعی ضعیف میشود و در عوض این سه تا دلیلی که من گفتم؛ وجود نداشتن قُل، تناسب با پایان سوره و اینکه در خود همین آیه هم «وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ» خیلی سازگار نیست، به نظر میآید نظرمان باید همین باشد که خطاب به مؤمنین دارد گفته میشود که عجله نکنید و عذاب نزدیک است و در پایان هم گفته میشود که صبر کنید. این یک نکته در مورد شروع سوره بود.
۳- استکبار
برویم سراغ آن بحثی که در مورد استکبار جلسۀ قبل کردم و یکی دو تا سؤال در گروه پرسیده شد. من نکاتی جلسۀ قبل گفتم که این چهار الی پنج آیهای که بعد از دور اول ذکر نعمتها و ارجاع به طبیعت در این سوره آمده، نکتۀ جالبش این است که از اول آیۀ ۱۹ که میگوید «وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ»، بعد هم با این آیه تمام میشود که «لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ»، به نظر میآید که این چیزی که پنهان میکنند، «تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ»، چیزی که پنهان میشود کبری است که در درون آنهاست. باز در داخل خود این قطعه هم که میگوید «لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُّنكِرَةٌ وَهُم مُّسْتَكْبِرُونَ» روی استکبار تأکید میشود. همانطور که در سوره میرویم چند بار دیگر این واژۀ «فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ» در آیۀ ۲۹ باز هم به واژۀ کبر و استکبار و اینها برمیخورید، جزای آنها در آخرت «ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يُخْزِيهِمْ»، «قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ»، این واژة خِزْيَ در مورد اینهایی که مستکبر بودند و خود را بزرگ میدانستند، اینکه خوار میشوند و متکبرین آنجا عکس آن چیزی که تمایل دارند که خودشان را بزرگ ببینند خوار و خفیف میشوند، تأکیدی بالاخره روی سوره در مورد استکبار هست. واژة طاغوت یک جایی در سوره آمده که آن هم با مفهوم کبر و استکبار و اینها ارتباط دارد. من یک توضیح نسبتاً مفصل دادم که استکبار چرا به نوعی مقابل تقواست؟ از این نظر که وقتی اینجا «لَا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ مَاذَا أَنْزَلَ رَبُّكُم» میآید، بلافاصله بعدش میآید که مثل اینکه وقتی از این مشرکینی که مستکبر هستند پرسیده میشود که چیزی پروردگارتان نازل کرده، «قَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ» و آن طرف میگوید «وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا»، مثل اینکه تقوا به نوعی مقابل استکبار است. فکر کنم هستۀ مرکزی حرفهایی که جلسۀ قبل زدم روشن شدن این بود که چرا تقوا مقابل استکبار است. یعنی اگر استکبار را به معنای خیلی عمیق و کلی در نظر بگیرید و فقط فکر کنید اظهار بزرگی کردن و اینها نیست، تمایل به بزرگ دیدن است، یعنی یک آدم خودش را بزرگ ببیند در یک جهتی که بزرگ نیست، یعنی خودش را بیشتر از این چیزی که هست ببیند، من سعی کردم تا یک جایی ممکن توضیح بدهم که معنی استکبار چیست و چه ارتباطی با تقوا دارد.
چیزهایی که باقی ماند دو تا نکته بود که یکی از دوستان در گروه به یکی از آنها اشاره کرد که نکتۀ مهمی است، یک نکتۀ دیگر هم که همین جور جا گذاشتم و رفتم یکی این بود که استکبار چه ربطی به شرک دارد؟ مثلاً فرض کنید شما به دلیل اینکه استکبار دارید نمیخواهید نعمتهای خداوند را ببینید، چرا؟ به خاطر همان توضیح سادهای که گفتم، کسی که متکبر است و احساس کبر میکند، تشکر کردن و قبول کردن اینکه همه چیز از خداست و خودش خیلی نقشی ندارد خیلی برایش خوشایند نیست و بنابراین تمایلی به اینکه نعمتها را از طرف خداوند ببینید و این نعمتها را به رسمیت بشناسد و بنابراین برود به سمت اینکه شکرگزار شود ندارد. چون مرحلة اول این است که شما نعمت را به عنوان نعمت بشناسید، منشأ نعمت را به رسمیت بشناسید که الله است و بعد بخواهید از نعمت مطابق آن چیزی که خداوند داده، مطابق دستورش استفاده کنید و در عین حال زبانی یا با اعمالتان هم شکرگزاری کنید. بخش عمدهای از شکرگزاری این است که از آن نعمتی که به ما داده شده را مطابق با رضای خداوند استفاده کنیم. «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُم» بیش از اینکه وابسته به این باشد که شما به زبان شکرگزاری میکنید یا نه، وابسته است به این که آیا از نعمت درست استفاده میکنید یا نه، قدرش را میدانید. اگر آدم واقعاً قدر نعمت را بداند اسراف نمیکند، بد استفاده نمیکند. مثل یک شیءای که برای شما خیلی عزیز است و خیلی از آن مراقبت میکنید، مراقب چیزهایی که دارید هستید، مراقبت سلامتیتان هستید، از اینکه چشمتان میبیند. آدمی که همۀ این نعمتها را دارد، یک سال میگذرد هیچ لذتی از اینکه چشم دارد و میبیند نمیبرد، از سلامتی خودش به طور مداوم لذت نمیبرد، متوجه نعمتها نیست یا مواظب سلامتی خودش نیست. اینکه گاهگاهی مثلاً یک آدم مریض میبیند بگوید خدا را شکر که من سلامت هستم خوب است، ولی شکر واقعی این است که این چهارچوب بدنم که سالم است و در اختیارم هست، بیماری خاصی ندارم که الان نتوانم دستم را حرکت بدهم، چشمم میبیند مثلاً میتوانم قرآن بخوانم، گوشم میشنود، این هزاران هزار نعمتی که اطراف ما هست، غذا میتوانیم بخوریم، آدم به همۀ اینها باید توجه کند و خوب از آنها استفاده کند.
الان چیزی که به ذهنم رسید این است که من خیلی به این نکته توجه میکنم که ما در فرهنگ خودمان در ایران واقعاً قدر چیزها را دانستن را در خیلی از موارد نمیبینم. در اروپاییها بیشتر میبینید که یک شیءای که دارند مواظب آن هستند، خوب نگه میدارند. اصلاً میروید در کشورهای اروپایی میبینید خانههایی که دارند در آن زندگی میکنند ۱۵۰ سال مثلاً قدمت دارد، بیایید در تهران نگاه کنید ببینید اصلاً چنین خانههایی پیدا میشود؟ تقریباً بد ساختن، بد نگهداری کردن، اینها همه کفران نعمت است. حالا هزار بار الکی میخواهند شکرگزاری کنند، یک کاشی بچسبانند سردر خانهشان که مثلاً «هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي»، یک چیز این شکلی بگویند و این حرفها. اصل ماجرا و آن چیزی که خیلی مهم است این است که از نعمتها دارید استفاده میکنید خوب استفاده کنید، اگر چیزی را ساختید خوب نگهدارید، هر چیزی را به جای خودش استفاده کنید، یعنی این نگاهی که ما داریم که همۀ اینها را هدیههای خداوند ببینیم، حتی یک نفر که به او علاقهمند هستید به شما هدیهای بدهد که خیلی هم حالا چیز باارزشی نباشد، شما به دلیل آنکه آن آدمی که داده برای شما خیلی عزیز است این را روی چشمتان میگذارید، این چشمی که خدا به ما داده است و دیگر از این ارزشمندتر چیزی وجود ندارد، یعنی از نظر دستگاه، پیچیدهترین دستگاهی است که از لپتاپتان هم خیلی پیچیدهتر است. اگر لپتاپ را روی چشمتان میگذارید، چشمتان را روی لپتاپتان بگذارید. کلاً این نعمتهایی که ما داریم خیلی چیز مهمی هستند، بعد از طرف خداوند هستند، اینها باید باعث شود که ما خیلی نسبت به اشیائی که داریم، نسبت به بدنمان و هر نعمتی که به ما میرسد خیلی حالت مراقبت داشته باشیم. دروغ است اگر یک نفر این حالت را نداشته باشد، بعد بیاید بگوید خدایا شکرت الحمدالله. خدایا شکرت یعنی این چیز عزیزی است و برای من مهم است، مثل هدیه به آن نگاه میکنم و مواظب آن هستم و خوب نگهاش میدارم، دندانهایم را خوب نگه میدارم. دندانهایتان را خوب نگه دارید، من خوب نگه نداشتم، یک چیزی در بدن انسان است که همهاش در حال فرسایش است به دلیل شیرینی زیادی که احتمالاً ما دوران مدرن مصرف میکنیم یا وعدههای غذایی زیادی که میخوریم هم خیلی مؤثر است، به هر حال باید بگویم خدایا شکرت که به من دندان دادی و بعد اگر دندانهایم خراب باشد این چیزی مثل دروغ گفتن است. به هر حال چیزی که به ذهنم رسید این است که در یک سفری که رفته بودم این خیلی برایم جلب نظر کرد که چقدر در این کشورهای اروپایی اشیاء را خوب نگهداری میکنند، نه فقط خانههایشان را بلکه اشیاء قدیمی را خوب و با دوام ساختهاند و خوب نگهداری کردهاند. الان اصلاً فرهنگ مصرفی دنیا به این سمت رفته که مدام بگیرند و بیندازند دور، ولی حداقل یک سنت این شکلی بوده و هنوز هم فکر میکنم نسبت به ما وضعشان بهتر است، ما بد و بیدوام درست میکنیم خیلی هم بیدقت نگه میداریم. حالا شاید اشتباه میکنیم، خیلی بحث در مورد اینکه ایرانیها چطوری هستند و اروپاییها چطوری هستند نیست، اصل بحث این است که بخش عمدهای از شکرگزاری این حس خوب نگه داشتن و خوب استفاده کردن است، اگر واقعاً آدم شکرگزار باشد.
حالا دوتا سؤال اینجا هست که استکبار چه ربطی دارد به انکار آخرت و استکبار چه ربطی دارد به شرک؟
[۰۰:۳۰]
حالا من اگر به رسمیت نشناسم که این انعام و غذا و هر چه که دارم همه را مثلاً خداوند دارد میدهد، مثلاً چند تا بت هم هستند که به من وابسته هستند، چند تا موجود واسطه وجود دارد که من از اینها دارم میگیرم، بنابراین شکرگزار الله نباید باشم، مثلاً شکرگزار اینها باشم. چه فرقی میکند برای یک آدم مستکبر خلاصه باید شکرگزار بتها باشد. اینجا این واسطه خوردن چه کمکی میکند به استکبار که من استکبار خودم را حفظ کنم و در عین حال یک حس شکرگزاری داشته باشم؟ خیلی کمک میکند. من میخواهم توضیح دهم که شرک چگونه در واقع استکبار را حفظ میکند. یکی از واضحترین نکات این است که شما با موجوداتی سروکار دارید، حالا جدای از اینکه ساختة خودتان هستند، یک جوری آن حالت دور از دسترس بودن و مجرد بودن خداوند را ندارند. دوتا آیه یا دوتا عبارت در این سوره هست که کمک میکند به ما که بفهمیم چگونه اینها با بتپرستی میتوانند به نوعی شکرگزاری خودشان را انجام بدهند با حفظ استکبار.
آیۀ ۵۶ میگوید «وَيَجْعَلُونَ لِمَا لَا يَعْلَمُونَ نَصِيبًا مِمَّا رَزَقْنَاهُم» اینها مثلاً فکر کنید یک مراسم سالانه به عنوان شکرگزاری برگزار میکنند و یک مقدار برای این بتها غذا میگذارند، این یک مقدار غذا گذاشتن برای بتها و اینها را مثلاً راضی کردن را مقایسه کنید با چیزی که خداوند از ما برای ما شکرگزاری انتظار دارد که عبادت کنیم، تمام فرامین خداوند را اطاعت کنیم. چیزی که ضد استکبار است این است که من یک موجود بسیار بزرگتر از خودم را که هیچ نفعی هم نمیتوانم به آن برسانم، یعنی نمیتوانم به نوعی یر به یر باشم. مثل اینکه من برای بت مثلاً فرض کنید بگویم یک نعمتهایی از دست تو رسید بیا این هم مثلاً سهم تو، دادم تمام شد، مثل اینکه دیگر کار خودم را انجام دادم، اما با خداوند بینیازی که همه چیز را خلق کرده هیچ کاری نمیتوانید بکنید، غذا هم نمیتوانید برایش ببرید. این آیه خیلی جالب است و در عین حال حالت به اصطلاح Grotesque دارد، یعنی من میخوانم واقعاً حالم طوری است مثل اینکه میخواهم بالا بیاورم از شدت فضاحتی که در این کار هست، برای اینکه میگوید «وَ يَجْعَلُونَ لِمَا لاَ يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ»، این رزقی که ما به آنها دادیم یک مقدارش را مثلاً به آن بتها میدهند «مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ»، به آنها این غذاها را دادهایم که بخورند و شکرگزاری کنند، یک تکه از اینها را میبرند حالا سالی یک بار یا ماهی یک بار میبرند کنار آنها میگذارند و به نوعی آنها را راضی میکنند، بنابراین شرک به وجود میآید به خاطر اینکه آن شکرگزاری واقعی، همه چیز را از خدا دیدن، از خالق بینیاز دیدن و در نتیجه هزار جور قید و بند پیدا کردن که باید از اینها درست استفاده کنم و در جهت رضای خداوند استفاده کنم، آیینهای من درآوردی که خودم خوشم میآید را انجام ندهم بلکه آیینهایی که خوشم نمیآید و خداوند خواسته را انجام بدهم، همۀ اینها یک لایه یا یک پوششی میسازد که هر کاری دلم میخواهد انجام بدهم و خیلی هم احساس کنم مثل اینکه بتها را با انفاق یا با غذا دادن دارند راضی نگه میدارند. این در مورد الله نمیتواند پیش بیاید و بنابراین شرک کمکی میکند به بتپرستها، آن هم این است که عزت نفس خودشان و به نوعی حالت استکبار خودشان را حفظ کنند. در مقابل بتها، مثل اینکه این احساس به وجود بیاید که یک کاری دارند برای بتها انجام میدهند. بتها آنقدر هم بینیاز نیستند که نتوانید اینگونه از آنها شکرگزاری کنید.
من از یک نفر چگونه تشکر میکنم؟ به من چیزی داده، من هم معادل آن چیزی به او میدهم و به نوعی با او مثل اینکه یر به یر میشوم. اگر یک نفر تمام مدت به من چیزهایی را بدهد و من نتوانم جبران کنم به معنای واقعی کلمه، یعنی معادل آن نتوانم کاری انجام دهم، این با استکبار من ممکن است یک contact پیدا کند. یک اشارۀ دیگری که در این سوره هست این است که همینجا آیۀ ۲۱ یک نکتهای میگوید، میگوید «وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَا يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ»، اینها مردهاند، زنده نیستند. ببینید من همۀ نعمتها را از طرف خداوندی بدانم که حی و حاضر الان دارد من را نگاه میکند و از من چیزهایی طلب میکند، یک چیزی از من میخواهد و حرف میزند. اینها موجودات مردۀ صامتی هستند که چیزی نمیخواهند، از شما انتظاری ندارند، اما خداوند از زندگی شما انتظاری دارد که باید رشد کنید، باید مثلاً یک سری کارها را نکنید، یک سری کارها را بکنید. این حالت دلبخواه، یعنی توهماتی که ساخته شده که متناسب با حالت دلبخواهی زندگی اینهاست را همان جایی ببینید که مثلاً چیزی که دوست ندارند را برای خداوند میگویند و آن چیزی را که دوست دارند برای خودشان برمیدارند و غذایی که آنجا میبرند احتمالاً چیزی است که ارزش ندارد. اینها اموات هستند، اینها موجوداتی هستند که نه حرفی میزنند، نه درخواستی دارند و نه ناظر بر درون شما هستند. ارتباط با الله همهچیزدان همهتوان است که آدم را دچار این میکند که باید عقب بنشیند و باید تقوا داشته باشد.
میخواهم بگویم دیدن همۀ نعمتها از الله حی علیم قدیر است که آدم را به تقوا میکشد که باید دست و پای خودتان را جمع کنید و مواظف باشید که چکار دارید میکنید و چکار نمیکنید. اینکه سنتی به وجود بیاید که هر کاری که دلت میخواهد بکن، آخر سال یک چیزی اینجا مثلاً بگذار برای این بت و برو دوباره سال دیگر برگرد، یا حالا ماه دیگر بیا این کار را بکن یا الان در سنتهای موجود ما برو هر کاری دلت میخواهد بکن، هر گناهی هم کردی، کردی، تقوا و اینها هم حالا داشتی یا نداشتی سالی یک بار بیا یک اشکی برای امام حسین مثلاً بریز همۀ گناهانت مطمئن باش بخشیده میشود و اگر کسی هم این را قبول نکند امام حسین را نشناخته، شأن امام حسین را نشناخته و خیلی آدم بدی است، اگر کسی بگوید که با اشک بر امام حسین همۀ گناهان بخشیده نمیشود این آدم بدی است به خاطر اینکه عشق به امام حسین ندارد. یک تهدیدی هم بکنیم برای کسانی که از این حرفها میزنند که امام حسین کمرت را بزند. اساس شرک همین توهماتی است که یک عده ایجاد میکنند که خیلی خوشایند است، آن چیزی که از آن حاصل میشود این است که هر کاری دلشان میخواهد بکنند و ارتباطی که با مسئلۀ معاد هم دارد همین است.
یکی از مهمترین عاملهایی که باعث میشود معاد را نپذیرند همانی است که اول سورۀ قیامت میگوید «بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ»، دوست دارند جلویشان باز باشد؛ فجور در مقابل تقوا. چیزهایی که در مقابل تقوا هستند با همدیگر لینک دارند، فجور و طغیان، «بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ يَسْأَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ»، میخواهد جلویش باز باشد هر کاری دلش میخواهد بکند و وجود اعتقاد به اینکه زندگی بعد از این زندگی هست که آدم داوری میشود و جزئیات اعمال شما بررسی میشود، این تقوا ایجاد میکند، یعنی تقوا میخواهد، اگر شما با چنین عقیدهای بخواهید زندگی کنید باید متقی باشید. دارد به شما میگوید همین عملی که انجام دادید، «فَمَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ خَيرًا يَرَه» ذرهای عمل خوب اگر انجام دهید آنجا میبینید و ذرهای عمل بد انجام بدهید میبینید. من الان باید خیلی مواظب اعمالم باشم، انگار تا ابد اینها باقی هستند. حرفی که میزنم چه ضبط بشود چه نشود، دارد ضبط میشود، بعد هم قرار است برایم پخش شود، شاید برای دیگران هم پخش شود. این دقیقاً تقوا ایجاد میکند، این دقیقاً مخالف با استکبار و فجور أَمامَه است. این شرک، این لایههایی که با بازیهایی، با یک سنتهایی، با گفتن اینکه ماهی یک بار این چوب را بزن به آنجا به جای شکرگزاری، این یکی را بگذار آنجا این بت از تو، یک خروس بیار اینجا سر ببُر خونش را بپاش به کلۀ بت و تا آخر عمر هر کاری که دلت میخواهد بکن. آخرش این است که هر کاری دلشان میخواهد بکنند. شرک و عدم ایمان به آخرت با این حالت استکبار و هر کاری دلم میخواهد بکنم، «لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ» یک تناسبی دارند.
در واقع من میتوانم به این موجودات اموات که نه چیزی میخواهند و نه چیزی میگویند، به جای خداوند اینها را قرار بدهم بعد هم هر کاری دلم میخواست بکنم. اینها که نمیگویند چرا این خروس را آوردی آن یکی را نیاوردی یا خروس نیاور مرغ بیاور؟ هر چه سنت بود، آن چیز راحتی که برای مردم آن منطقه متناسب بود و به آنها میچسبید یا دوست داشتند یک کاری بکنند، همان را از آنها خواسته است. این آیینهای مشرکانه خیلی آیینهای مهمی هستند که همۀ آنها به شدت ضد تقوا هستند و تقوا در واقع نقطۀ مقابل استکبار و فجور و همۀ اینهاست. اینجا میگوید «أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ» و نمیدانند که اینها کی مبعوث میشوند. بعد از این است که میگوید «فَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَهُمْ مُسْتَكْبِرُونَ». چون دربارۀ انکار آخرت، قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ داریم صحبت میکنیم، اینها بدشان میآید، میگوید اینها احساسشان اینطوری است، حسشان خوب نیست. قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ یعنی بدشان میآید، احساس بدی دارند، نمیتوانند آخرت را بپذیرند و ایمان بیاورند به آخرت. نه اینکه عقلشان مشکل دارد، مشکل در قلبشان است. احساسشان احساس خوبی نیست به خاطر اینکه خیلی عقیدة سنگینی است از نظر تبعاتی که برای آدمها به بار میآورد. میخواهم به نکتهای اشاره کنم که قبلاً هم گفتهام؛ این را فراموش نکنید که حالت انکار نسبت به قیامت که بارها در قرآن به این نکته اشاره شده، آدمهای که پیرو والد هستند و از آبا و اجداد خودشان دارند پیروی میکنند که جلوتر هم مفصل در مورد آن بحث میکنیم، به خاطر آن آیۀ لَوْ شاءَ الله که اگر خدا میخواست ما بتها را نمیپرستیدم، آن چیزی که در بتپرستان و در همۀ آدمها غیر از آدمهای رشدیافته خیلی خیلی بارز است این حالت کِرختی شناختی است، یعنی پایین بودن سطح ادراک و شناختشان که بیشتر در واقع توسط حسهای پنج گانه و همین ظواهر را دیدن، در همین حد باقی میمانند. اینها آدمهایی هستند که به شدت وابسته به عادات هستند، همه چیزهای عادی را میبینند.
[۰۰:۴۵]
یعنی علت اینکه اینها حالا غیر از اینکه قلبشان نمیخواهد، از نظر شناختی نمیتوانند برسند به یک جایی که بتوانند چنین چیزی را باور کنند، برای این است که اینها غرق در عادات و چیزهای عادی هستند و اصلاً هر چیز غیرعادی به نظرشان نامعقول میآید. یعنی وقتی به آنها میگویید مثلاً شما یک روزی از قبر درمیآیید و در یک دنیای دیگری هستید و اینها ندیدهاند؛ ما با عقلمان، با آن مکانیسمهای شناختی سطح بالایمان ممکن است چیزهایی که ندیدهایم را بتوانیم تصور کنیم، باور کنیم یا مطمئن شویم چنین چیزهایی وجود دارد. خود الله مجرد هم همین مشکل را دارد. برای چه بنیاسرائیل تا حضرت موسی پشت میکرد یک گوساله را ترجیح میدادند که بپرستند؟ برای اینکه آن را میدیدند. اینکه شما باید یک چیزی نامرئی مطلق خیلی عقلی برای خودتان بپذیرید، اینها نمیتوانند یک چیزی را با استفاده از عقل تا ندیده باشند واقعاً باور کنند و خبر از اینکه این انسانها یک روزی مبعوث میشوند برایشان قابل باور نیست. اینجا شاید در این آیات تأکید روی این باشد که اینها میل ندارند که بپذیرند، ولی موضوع این است که واقعاً توانش را هم ندارند. جاهای دیگر در قرآن روی این مسئله تأکید میشود که اینها به دلیل حالت غیرعادی بودن برایشان باور کردنی نیست.
من سال گذشته که سه جلسه در مورد معجزه صحبت کردم فکر میکنم روی این خیلی تأکید کردم که یکی از ویژگیهای معجزه این است که این خرق عادت است، یعنی این پردۀ عادات را یک مقدار پاره میکند، طرف یک تکانی میخورد شاید چیز دیگری را که خلاف عادت است بتواند باور کند. به هر حال اینها غرق در شهادتند، در عالم مرئی و دیدنی و شنیدنیاند، از حد انعام بالاتر نمیروند و در نتیجه ایمان واقعی و باور به یک اتفاق عجیبی مثل اینکه بعد از این جهان جهان دیگری بیاید، برایشان تقریباً ممکن نیست و توانش را ندارند به غیر از اینکه میل ندارند. اینجا شاید تأکید در این آیات روی این است که اینها چرا میل ندارند این را بپذیرند. من سعی کردم بگویم که این استکبار با عدم ایمان به آخرت چه رابطهای دارد و چه ارتباطی دارد با اینکه اگر مشرک هستند چگونه مشکلشان حل شود. فکر میکنم در خود همین آیات کم و بیش کلید اینکه این اتفاق چگونه میافتد هست، به اضافۀ آن نکته اصلی که به نظر من وجود دارد که در واقع تضاد و دوگانگی و متقابل بودن استکبار با تقوا را بفهمیم. اینها نکاتی بود که از قبل مانده بود.
۴- اگر خدا میخواست …
برویم سراغ ادامة آن بحثها. اجازه بدهید یک مقدار سوره را بخوانم، دور چیزهایی که نمیگویم را خطی کشیدهام که یادم بماند که نگفتهام، شاید اول جلسۀ بعد بگویم. حالا فرض میکنم با اینکه اینجاها را هم با عجله گفتم ۲۷۰ را دیگر تکرار نکنم و برویم سر آیهای که اول صفحۀ ۲۷۱ میگوید «وَقَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ». بگذارید بگویم دفعۀ قبل بحث سر چه بود و منظور از این آیه چیست؟ کسانی که مشرک شدند میگویند اگر خداوند میخواست ما غیر از او را نمیپرستیدیم، نه ما و نه پدران ما و چیزی غیر از اینکه او میخواست را حرام نمیکردیم، بعد میگوید «كَذَلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ»، قبل از اینها هم همین کارها را کردند و آیا فرستادگان یا رُسُل به غیر از ابلاغ آشکار پیام کار دیگری میکنند یا کار دیگری باید بکنند و برعهدهشان هست؟ من دفعه قبل توضیحاتی در مورد این آیه دادم، یک مثالی به ذهنم رسید که به نظرم آمد خیلی شاید به این حس به اصطلاح استبعادی که در این مشرکین هست که میگویند اگر خداوند میخواست ما این کارها را نمیکردیم مربوط باشد.
یکی از دوستانم در دوران دانشجویی حرف خیلی جالبی به من زد و داستانی تعریف کرد از یک کسی که میشناخت، الان هم خودش سالهاست که استاد دانشگاه در آمریکا شده، خودش آدمی بود که خیلی غیرعادی بود، یعنی تابع سنتها نبود، یعنی یک مقدار اصرار داشت که خودش را به عنوان یک آدمی که خیلی تابع نیست و همه چیز را خودش تجربه میکند معرفی کند و الان این چیزها دارد برای من یادآوری میشود. داستانش این بود که میگفت یک نفر را میشناسم از این پسرهایی هست که تمام کارهایی که پدر و مادرش از او خواستهاند را از بچگی مو به مو اجرا کرده است. مثلاً فرض کنید لباس قشنگش را پوشیده، موهایش را شانه کرده، رفته مدرسه شاگرد اول شده، هر چه گفتند را انجام داده و رفته شاگرد اول شده، دانشگاه رفته مدرک گرفته، شغل پیدا کرده، پول درآورده، ماشین خیلی خوب خریده، خانه خریده، همۀ این کارهای عادی که نشانۀ موفقیت یک آدم مثلاً در جامعه امروز ما ممکن است تلقی شود یا در خانواده آنها لااقل در طبقهای که اینها زندگی کردند خیلی مهم بوده، همه را مو به مو اجرا کرده و بسیار بسیار آدم موفقی بوده است، بعد از یک دختر خوشش آمد رفت خواستگاری و دختر جواب رد به او داد. این را برای من تعریف میکرد: گفت اصلاً این پسر کلاً به هم ریخت که یعنی چه؟ من به این خوبی این برای چه جواب رد داده است؟ من که ماشین دارم، خانه دارم، لباس خوب میپوشم، اینطوری هستم، موهایم را شانه کردهام، تمیزم، عطر هم که زده بودم، گل هم که برایش بردم، چه چیز دیگری اینجا ماند که این قبول نکرد؟ این حسی که در این حالت در این آدم وجود دارد، آدمی که خودش را کشته، زندگی خودش را فدا کرده و مو به مو آن مزخرفاتی که به او تلقین کردهاند که باید اینطوری باشی را اجرا کرده است، حالا یکی بیاید بزند در ذوقش که اصلاً آدم باارزشی نیست. چه حسی به او دست میدهد؟ این همان احساسی است که مشرکین در مقابل یک آدمی مثل پیغمبر به آنها دست میداد. اینها آدمهایی هستند که از بچگی خروس را کشتهاند، دوتا خروس هم کشتهاند به جای یکی، هر چیزی که حرام کرده بودند و هر مزخرفی که بود، چیزهایی که به آنها میگفتند را نکردند، هر هفته یک بار آمدهاند به بتها سر زدهاند، اینها در خانهشان هم بت داشتند مدام آنها را تمیز کردهاند، به تمام چیزهایی که پدر مادرهایشان گفتهاند و چیزهایی که آبا و اجدادشان میکردند و سنتشان بود مو به مو عمل کردهاند، پوستشان هم از جهاتی ممکن است کنده شده باشد، چون بالاخره در این سنتها پوستشان کنده شده باشد از لحاظ معنوی قطعاً کنده شده است، یعنی موجوداتی به شدت رشدنیافته و بدبختی هستند. هر چقدر هم یک آدمی در ظاهر همه چیز داشته باشد، وقتی رشد پیدا نکرده واقعیت این است که از درون در عذاب است. مثل بچه گربههایی که میگذارند در یک محفظۀ کوچک که شکل آن محفظه بشوند، آدم رشدنیافته که در یک سنت غلطی رشدی میکند، در واقع رشد نمیکند، شکل یک موجودی است که باید پروانه شود ولی از آن پیله را فشار دادهاند آن وسط گیر کرده و له شده است، بنابراین احساس درونی خوبی ندارد. همۀ زندگیشان را فدا کردهاند، طرف پسر خودش را آورده برای این بتها قربانی کرده و آسیبهایی به خودش زده است، حالا یک نفر آمده میگوید اینکه شما و پدرانتان پرستیدید همۀ این کارها غلط است و الله چه چیز دیگری میگوید.
الله میگوید این کارها را نکنید، اینها اصلاً نیستند. میخواهم بگویم این حالت نارضایتی که اینجا ابراز میشود؛ خودتان میدانید که الله همۀ را میدید، ما الان ۳۰۰ سال است این کارها را میکنیم الله چیزی به ما نگفته است، «نَّحْنُ وَلَا آبَاؤُنَا»، از زمان مثلاً حضرت اسماعیل یک مقدار که گذشت همین حج مزخرفی که همین جوری برگزار کردیم، فلان کار را هم همین جوری کردیم، حالا تو آمدهای به من میگویی که الله راضی نبوده است؟ الله یک چیز دیگر میگوید؟ من میخواهم جمع کنم بین این دوتا حالتی که میشود این را فهمید؛ یکی اینکه دارند تکوینی میگویند اگر خدا میخواست جلوی ما را میگرفت، یا تشریعی جلوی ما را میگرفت؛ تشریعی یعنی اینکه مثلاً الان اگر خدا تو را فرستاد اولاً باید ششصد سال پیش میفرستاد، الان چرا فرستاده است، این همه خودمان و آبا و اجدادمان این کارها را کردیم، تو را الان فرستاده معجزه هم به تو نداده، یک چیز قاطعی که به ما نشان دهی هم نمیبینیم.
میخواهم بگویم به نوعی خدا ما را مجبور نکرده و جلوی ما را نگرفته، الان هم که تو داری این حرف را میزنی چیز قاطعی که جلوی ما را بگیرد داری مثلاً استدلال عقلی میکنی و شواهد میآوری و نعمتها را به رخ ما میکشی، اینها هیچکدام مثل اینکه برایشان کافی نیست. خدا اگر میخواست جلوی ما را میگرفت، تکوینی یا اگر تشریعی هم هست به نحوی که مجبور شویم. یک معجزهای بیاورد طرف مجبور شود که بپذیرد. در واقع درخواست همان جبر است. اگر تشریعی هم نگاه کنید مفسرینی که میگویند اینجا منظور این است که اگر ما بدانیم واقعاً تو از طرف الله هستی از تو اطاعت میکردیم و شرک را میگذاشتیم کنار، اینگونه میشود تعبیر کرد که هر دو صورتش آن جبری که در این آیه به نظر من هست در آن باشد. اینکه تو اگر یک کاری میکردی که ما اجباراً رسالت تو را قبول میکردیم، این مقداری که داری حرف میزنی و اینها ما هیچ احساسی نمیکنیم.
دلم میخواهم آن حسی که در این آدمها هست را درک کنید. مثل همان مثالی که زدم، اینها خودشان و آبا و اجدادشان سالهاست انحرافاتی دارند و حسشان این است که همین که این تحقق پیدا کرده و کسی مزاحم نشده، اللهای که دارد دنیا را اداره میکند و قدرت و علم دارد ما را میدیده جلوی ما را نگرفته، یعنی امضاء کرده و تو هم که الان فرستاده قبول نیست که ما مجبور شویم رسالتت را بپذیریم. این حسی است که در این آیات در واقع وجود دارد که در همۀ آدمهایی که در سنتها زندگی میکنند؛ شما اینطوری فکر کنید، در قرون وسطی یک آدمی را در نظر بگیرید که مثلاً شکنجهگر کلیسا است، ۱۰۰ نفر را هم تا حالا گردن زده به حکم کلیسا، حالا یک نفر بیاید به او بگوید که اینها اصلاً وصل به حضرت مسیح نیستند، اینها وصل به خدا نیستند، اینها یک مشت آدم ناتویی هستند که اینجا نشستهاند خودشان در حال عیش و عشرت و هزارتا کار خلاف هستند و تو را هم مسخره کردهاند، طرف برمیگردد میگوید من ۴۰ سال به خاطر حضرت مسیح به امر پاپ که نمایندۀ مسیح است این همه آدمها را کشتهام و شکنجه کردهام، پدرم هم این کاره بوده، پدربزرگم هم همین کاره بوده، جد و آبای ما اصلاً جلاد بودهایم، همۀ ما به خاطر خدا این کارها را کردهایم، تو حالا آمدهای به من چه میگویی؟ من قبول کنم که کل این دم و دستگاهی که دارم برای آن کار میکنم از طرف خدا نیست،خدا اینها را میدید و به من مثلاً اطلاع نداد.
[۰۱:۰۰]
یعنی منطقی که مثلاً در حرفشان هست این است. این نتیجۀ چیست؟ به معنای واقعی کلمه اینها آدمهایی هستند که همینطور که جلسۀ قبل با سرعت زیاد و بدون مثال گفتم، طرف در عمرش واقعاً از اختیار خودش استفاده نکرده است، واقعاً اینها آدمهای مجبوری هستند به یک معنایی، یک جایی به دنیا آمدهاند و اطاعت از Authority کردهاند، بدون اینکه فکر کنند. یعنی آن حالتی که در انسان وجود دارد و ذات انسان است که آدم بشناسد، بر اساس شناخت خودش بین راههای مختلف یکی را انتخاب کند و بعد مسئولیتش را به گردن بگیرد ندارد. اینکه این راه درست است و من این را رفتهام و اصلاً انتخابی نکرده، مثل خس و خاشاکی است که در جریانی که میرفته یک جایی به دنیا آمده، پدرش به او گفته که اینها نمایندۀ خدا هستند، این هم گفته اینها نمایندۀ خدا هستند، او گفته من گردن میزنم تو هم بزن این هم زده است. پدرش به او گفته و محیط تشویق میکرده که این کارها خوب است. علت اینکه میگویند انتظار دارند، یعنی انتظار احمقانه که خدا جلوی من را بگیرد، خدا جلوی تو را نمیگیرد. خدا تو را به عنوان یک موجود مختار و استثنایی آفریده است. در واقع ارزشی که انسان دارد یک موجود مختار است که میتواند این کارها را بکند، طرف از مختار بودن خودش استفاده نکرده، بعد از آن طرف انتظار دارد که خدا هم یک جوری عدم مختار بودن این را به رسمیت بشناسد و او مجبور به کاری کند که این اشتباه نکند.
خدا معلوم است کاری نمیکند، خدا ما را خلق کرده «إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً». وجود انسان و این فلسفۀ خلقت انسان و این خلیفة الله این است که این موجود امکان خطا و اشتباه دارد. از خدا نمیتوانی انتظار داشته باشی که خدا چرا تا به حال به من نگفته است. اولاً گفت، یعنی از درونت همان آدمی که گردن میزند برای پاپ، تیر خلاص میزند، این آدم خودش میداند که یک جاهایی قلبش، عقلش بالاخره یک سیگنالهایی از درون داده که این خاموش کرده است. چرا؟ برای اینکه پدرش چیز دیگری به او گفته است. چه کسی گفته که حرف پدرت را گوش بده، این مسئله است. مثل همین مثالی که دفعۀ قبل در مورد داعش و این حرفها زدم که وهابیها فکر میکنند موحد هستند، بگویند این کارهایی که میکنند را از کجا آوردهاند؟ ته آن نگاه کنید اعتماد به آبا و اجداد است. شرک همین است دیگر.
اگر توحید فقط این باشد که من بروم هر دفعه بالای منبر حرف توحید را بزنم بیایم پایین بگویم که من موحدم که نیست، اصلش این است که تو بالاخره در هرجایی که به دنیا آمدهای، در تمام دنیا هر جایی یک آداب مشرکانهای به وجود آمده و هر دینی حتماً تحریف شده است، در هر فرقهای هر جای دنیا به دنیا بیایی باید بین چیزهایی که پدرت به تو میگوید و سنت میگوید قضاوت کنید که اینها واقعاً دین هست، نیست، آیا علم شأنی که الان در دنیا برایش قائل میشوند که یک چیزی دانشمندان گفتهاند و من کردهام، آیا علم این شأن را دارد؟ فردا بمیری بروی آن دنیا بگویی دانشمندها گفتهاند من این کار را کردهام، دانشمندها گفتهاند این کار اشکال ندارد، کسی نمیپذیرد. چه کسی گفته است که دانشمندها چیزهایی که میگویند درست است؟ در مدرسه به ما گفتهاند. الان به غیر از «نَّحْنُ وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا مُعلّمُنا»، از آبا مهمتر معلمها هستند. از ۵، ۶ سالگی به عنوان سرباز وارد مدرسه میشوید و دیگر آن چیزی که معلمها به شما تلقین میکنند در ذهن همۀ ما به شدت تثبیت میشود و هیچکدام اینها دلیل نمیشود. شما الان مطابق علم هم زندگی کنید آن دنیا یقهتان را مطمئن باشید میگیرند، برای هر چیزی، چه سنتهای مدرن چه سنتهای باستانی، ارزش بیخودی قائل شدن که در واقع نتیجۀ اطاعت از Authority است، Authorityای که الهی نیست، اطاعت از طاغوت است؛ طاغوت یک موجودی که همین الان در این سوره هم بعدش همین جا میگوید «وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ»، موجودی که جای خدا مینشیند، حکم میکند، سنت به وجود میآورد، ازAuthority اش استفاده میکند، «وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ». این خیلی مثال بدی است که دارم میزنم ولی اشکال ندارد.
همین الان بیایید از این آدمهایی که در همین سنت کشور خودمان دارند زندگی میکنند، به آنها بگویید رجم نه تنها در قرآن نیست اصلاً در سنت اسلامی نیست، خلاف قرآن است و این هم آیهاش است. چه جوابی به شما میدهند؟ جوابشان این است که اگر این طوری باشد میدانید چند هزار نفر را ما تا الان سنگسار کردهایم؟ مگر میشود؟ این همه علمای نازنین هستند، این همه آدمهای خوب که همه وصل به امام زمان بودند، امام زمان چرا نیامده یک چیزی بگوید؟ میخواهم این حس را درک کنید که آدمی که تابع سنت است بیایی به او بگویی این کاری که داری میکنی از سر تا ته غلط است. عقایدت غلط است، احکامت غلط است، یک چیزهایی را حرام کردهای که حرام نبوده است، یک چیزهایی را حلال کردهای که حرام بوده است، سنگسار کردهای کله بریدهای، همهاش اشتباه بوده است. سه بار اذان میگویی بدعت است، کسی هم بدعت کند میرود جهنم. پیغمبر ۵ بار نماز میخواندند، ۵ بار اذان میگفتند، امامان هم همین طور. اینها میگویند اگر اینطوری بود امام زمان میآمد به ما میگفت. باور کنید میگویند به شما. اگر علماء وصل به امام زمان هستند، بنابراین نمیشود اینقدر اشتباه کرده باشند، پس حتماً یک چیزی هست. هر جای دنیا بروید همین است.
من این را قبلاً گفتهام الان هم میگویم؛ برای همۀ کسانی که احساس میکنند خیلی جای خوبی به دنیا آمدهاند، چه ایرانی و چه هر جای دیگری، آدمهای سنت زده یکی از ویژگیهایشان این است که خیلی شکرگزار آن جغرافیایی هستند که در آن متولد شدهاند. یعنی احساس میکنند من چقدر شانس آوردهام مثلاً در ایتالیا نزدیک پاپ به دنیا آمدهام، واقعاً بهترین جای دنیا اینجاست. ایالات آلاباما هم همینطور است، فلوریدا هم همینطور است. آدمهایی که احساسشان این است که چقدر خوب جایی به دنیا آمدهام خیلی خیلی باید به خودشان شک کنند. هیچکدام ما خوب جایی به دنیا نیامدهایم، برای اینکه هر جایی که به دنیا آمده باشید مطمئن باشید در سنت یک انحرافهایی هست، از یک تا صد بالاخره انحرافاتی وجود دارد. اگر دیدید خیلی تابع سنت جغرافیای خودتان هستید حتماً به خودتان شک کنید. هر شب آیههای این شکلی را بخوانید و بترسید از اینکه به معنای واقعی کلمه بروید جهنم. شریک شدن در سنتهای غلط، لازم نیست آدم اعتراض بکند، ولی این شریک شدن و گردن گذاشتن به اینکه هر جایی به دنیا آمدهام و علمای هر جا چیزهایی میگویند من هم تابع آنها شدهام، از رهبان و احبار و اینها تبعیت کردهام، ریشۀ شرک و انحراف از توحید همین است و باید مواظب این باشیم. مگر میشود این همه سَلَف صالح داشتیم اینها اشتباه کرده باشند؟ بعد حسشان نسبت به آدمی که از این حرفها میزند چیست؟ طرف مقابل احساس میکند پیغمبر و مؤمنین و اینها آدمهای خیرهسر و متکبر مغروری هستند. طرف احساس میکند که این چه اعتماد به نفس الکی دارد که برای خودش دارد این حرفها را میزند؟ برای اینکه از درون به دلیل این تبعیتی که از سنتشان کردهاند واقعیت این است که موجودات خوار و خفیفی هستند. شاید آن حالتهای استکباری و تکبری هم که طرف از خودش نشان میدهند نتیجۀ همین است که از درون خیلی موجودی خواری شده و به نوعی انگار با حالت کبریایی که به خودش میگیرد میخواهد جبران کند. به هر حال این آیه، آیة خیلی جالبی است، خیلی به نظر من جا دارد که بخوانید، در موردش فکر کنید و درکش کنید که اینها چه دارند میگویند. شوخی نمیکنند، واقعاً یک حس عمیقی در این ادعایشان هست که اگر خدا میخواست ما این کارها را نمیکردیم، ما که بچه خوبها هستیم، ما که هر کسی هر چه گفته سخت و آسان قبول کردهایم. اگر الله حرفی داشت میگفت، ما حرف الله را قبول میکردیم. ما آدمهای بچه مثبتایم، شما که کافر شدهاید و نسبت به اجداد ما دارید توهین میکنید آدمهای بد هستید. این حس خوب بودن که از اطاعت از سنت میآید در این آیه هست و بیان شده است. زیاد در موردش صحبت کردم ولی آیۀ تکاندهندهای است از یک جهاتی.
۵- بندة طاغوت
بعد میگوید «وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ»، در هر امتی رسولی را فرستادیم که به مردم بگوید الله را عبادت کنید، «وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ». همه جا یک فرمانروایی هست و آن سنتها همیشه به نوعی به قدرت وصل هستند. سنت برای چه جا میافتد؟ برای اینکه یک اقتدار دارد، Authority دارد. حالا یک انسانی یا انسانهایی یا به اصطلاح یک نهادی آنجا وجود دارد که قدرتمند است و این سنت را حمایت میکند و ضد خداست، ضد توحید است، حرفهای حلال و حرام برای خودش درست کرده، آیین برای خودش درست کرده و مردم را به تبعیت خودش میکشاند. شرک، طاغوت، آیین درست میکند، حلال و حرام درست میکند، به خاطر اینکه شما در آن جامعه که دارید زندگی میکنید هر چه بیشتر در واقع تبعیت کنید وابستهتر میشوید. اگر در یک سنتی زندگی کنید که چیز زیادی از تو نخواهد، از شما گرو نگیرد، من این را قبلاً گفتهام سنتی که از مردم میخواهد بچههایشان را قربانی کنند آن قدرتمندتر میشود، به خاطر اینکه آن آدمها دیگر هیچ جوری حاضر نیستند قبول کنند آن سنت غلط است. اگر من رفته باشم بچهام را پای این بت قربانی کرده باشم، تا آخرین قطرۀ خون پای این بت میایستم، برای اینکه قبول کردن اینکه این بت هیچچیز نبوده و من بچهام را همینطور الکی قربانی کردهام خیلی خیلی سخت است. بنابراین سنتها، طاغوتی که در واقع سوار آن سنت است، تاوان میگیرد از مردم و حلال و حرامی میگذارد، یک کاری میکند که مردم برایش یک زحمتی بکشند، انرژی صرف کنند و زندگیشان را بگذارند، یک بخشی از اموالشان را میگیرد، بعد نسبت به آن متعهدتر میشوند. تکنیکی است که در تمام طول تاریخ از آن موقع تا همین الان قدرت برای تثبیت خودش، برای اینکه آدمها را به اطاعت بکشاند، باید کار بدهد به مردم، بگوید این کار را باید انجام دهید. همینطوری من بیایم یک سنت درست کنم که هیچ کاری از تو نخواهم، نه بچهات را قربانی کنی، نه گندمات را بیاوری و نه گوسفندت را قربانی کنی نمیشود، باید یک چیزی قربانی کنید. حالا قربانی را برای الله میکنی، از روی عقل میکنی، در جهت شکرگزاری میکنی یا قربانی را برای آن طاغوت داری میکنی و نسبت به آن متعهد میشوی به جای اینکه نسبت به خداوند متعهد شوی.
به هر حال اینکه من انرژی و کار خودم را باید در یک راهی بگذارم، زندگیام را باید در یک راهی صرف کنم، اینکه هست، بالاخره ما این کار را میکنیم. اینکه این راه ناحق باشد، میخواهم بگویم آن سنتی که ناحق هست هم مثل همان سنت الهی است که به تو میگوید در زندگیات چکار کن، آن هم همینطور، اینها هم حلال و حرام میگذاشتند و بنابراین اینکه میگوید «وَلَا حَرَّمْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ» یعنی همان طاغوت یا Authority که پشت آن سنت است آن هم حلال و حرام را الکی هم شده یک چیزهایی گذاشته است.
آیه بعد همانطوری که میشود انتظار داشت یک اشارهای به اختیار در آن وجود دارد. انتهای آیه میگوید «فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ»، فرستادهها غیر از اینکه حرف حق را به گوش این مردم برسانند کار دیگری بر ایشان هست و از آنها توقع میرود، بعد میگوید همه جا فرستادیم گفتیم که الله را عبادت کنید و از طاغوت اجتناب کنید، «فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَمِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلَالَةُ»، یک عده هدایت شدند، یک عده هم گمراه شدند.
[۰۱:۱۵]
یعنی وجود اختیار، اختیاری که اینها از آن استفاده نکردند که اینطوری فکر میکنند که چرا خدا ما را گذاشت که این کارها را بکنیم، عین بچههای کوچولو که خیلی اینطوری هستند که اگر مثلاً فرض کنید شما به او بگویید که این کار را نکن، بعد بکند و بلایی سرش بیاید باز از پدر و مادرش طلبکار است که چرا گذاشتی من این کار را بکنم. یعنی صرف اینکه صدبار هم به او بگویی دست به این نزن میسوزی، آن لحظه که دست میزند میسوزد، حالا بچه شاید یک مقدار حق دارد چون هنوز عقل ندارد و هنوز باید مواظبش بود، ولی اینها دقیقاً مثل بچۀ دو ساله میگویند خدا برای چه گذاشت ما این کارها را بکنیم. به شما گفت نکنید کردید، الان هم دارد میگوید نکنید گوش نمیدهید. «اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ» هم عبارت جالبی است. بندگی خدا را نکنی یک جایی دیگر داری بندگی میکنی. خیلی مهم است که این را عمیقاً یک نفر بفهمد که بندگی خدا که یک عده فکر میکنند من بروم بنده شوم، نه من میخواهم آزاد باشم، ۹۹ درصد آزادها بندة سنت طاغوت زمان خودشان هستند. حالا طاغوت ممکن است در دوران مدرن یک آدم نباشد یک نهاد باشد، آن که میگوید و حرفش را گوش میکنند، حالا چرند و پرند هم بگوید قدرت دارد و به دلیل قدرتی که دارد، در واقع Authorityاش باعث میشود که حرفش شنیده شود. چیزی که در واقع اینجا در این آیات میبینیم این است که عبادت خدا در مقابل اجتناب از طاغوت؛ از پیش خدا رفتهای، رفتهای پیش یک نفر دیگر، مثل اینکه داری زندگیات را صرف میکنی، حالا در این راه نروی در راه دیگری داری میروی. چرا فکر میکنی آن راه درست است؟ کسی به تو گفته است.
من در جلسات روانکاوی و فرهنگ روی این مسئله خیلی تأکید کردم که ما به یک سنت مدرنی رسیدهایم که بامزگیاش این است که خیلی اتحاد جالبی بین والد و کودک به وجود آمده است. یعنی والدهایی که قالباً کودککُش بودند، الان یک نظامی به وجود آمده که به من به نوعی بگوید که کودکت هر کاری که دلش خواست بکند، اصلاً نمیخواهی بزرگ شوی، دلبخواه خودت، یعنی در حد همان خوردن و رابطۀ جنسی و اینها آزاد باش. اصلاً مفهوم اصلی سنت مدرن یا چیزی که آدمها از آن تبعیت میکنند در دوران مدرن، فرهنگی که به وجود آمده آزادی است، یعنی کودک خودم را ول کنم بچرد. در طول تاریخ یک نمایشهایی از کارهای خلاف میل معمولاً وجود داشت که همان هم الان خیلی وجود ندارد، همه چیز مباح است و هر کس هر چه به میل خودش دلش خواست بکند. از این فرهنگ تبعیت کن؛ یا إِعبُدُ الله یا إِعبُدُ الطاغوت، یا برو دنبال سنتی که Authorityی دیگری دارد.
آخرش میگوید «فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَمِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلَالَةُ». منطبق با محتوای این سوره که میدانیم باید چندتا از این آیهها ببینیم، «فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ»، دفعۀ قبل گفتم که یک راه این است که آدم وقتی یک محتوایی برای یک سوره به نظرش میرسد دیگر سوره را مدتی نگاه نکنید و کاری که میشود کرد این است که فکر کنید اگر بخواهید این محتوا را بگویید چه چیزهایی در این سوره میآورید. در این سوره که دربارۀ این است که مثلاً دورانی است که دیگر قطعی شده که مشرکین عذاب میشوند و این حرفها، قطعاً اشاره به اینکه این سنت الهی است، بروید نگاه کنید، قبلاً هم اینطوری بوده است، داستانهایش را پیگیری کنید و این حرفها، در واقع هست.
۶- حزن پیامبر
این آیات ۳۷ و ۳۸، مخصوصاً این ۳۷ اولین جایی است که خطاب مستقیم به خود پیامبر است. «إِنْ تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ يُضِلُّ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ»، این حس پیامبر که همیشه شما آخر سوره را نگاه کنید، هر جایی مثل همان که حضرت ابراهیم وقتی ملائکه آمدند که قوم لوط را مجازات کنند که میگوید ابراهیم مجادله میکرد و به نوعی باز مثل اینکه میخواست فرصت بگیرد، خیلی از پیامبران این حالت را داشتند و پیامبر ما در حدی این حالت را دارد، یعنی حالت رأفت و رحمتی نسبت به همین مشرکین دارد که میل دارد اینها هدایت شوند و عذاب نشوند نه در این دنیا و نه در آن دنیا، این چیزی است که در قرآن بارها و بارها آمده که خیلی وقتها با حالت عتاب که اینقدر غصه نخور «لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ»، به اندازهای که خودت را هلاک کنی برای اینکه اینها هدایت نمیشوند و ایمان نمیآورند، اینجا هم وقتی میگوید «إِنْ تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ» آخر سوره را هم نگاه کنید میگوید «وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُكَ إِلَّا بِاللَّهِ وَلَا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلَا تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ»، تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ یعنی اینکه غمگین نباش، اینها بالاخره یک بلایی سرشان میآید.
من یک بار نقل کردم که یک داستانی یا روایتی هست که میخورد به حضرت رسول با این اطلاعاتی که ما از قرآن در موردش داریم که بعد از جنگ بدر وقتی آنها عقبنشینی کرده بودند و مسلمانان کشتهها را در چاهی دفن کرده بودند، فکر کنم داستان این طوری است که قبل از اینکه خاک بریزند و دفن شوند پیامبر با این کشتهها خلوت کرد و جملههایی مثلاً نقل شده که پیامبر خطاب به اینها گفتهاند دیدید چه شد؟ مثلاً دیدید رفتید آن طرف، حق با من بود؟ حس اینکه اینها میمیرند و میروند آن دنیا عذاب میشوند، چون پیامبر اطرافیان خود و همۀ مردم را دوست دارد و مدام این حالت حزن و اینها هست، اینجا یک دفعه مجادله قطع میشود با یک خطاب به پیامبر که «إِنْ تَحْرِصْ عَلَی هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ يُضِلُّ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ»، تا جایی که میشد قسمهای شدید خوردند که «لَا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ»، خیلی بامزه و نگرانکننده است. «وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ»، به الله قسم خوردند، بالاترین قسمهای خودشان را خوردند که الله هیچ مردهای را زنده نمیکند.
۷- بیشتر مردم نمی بینند و نمی دانند
یادم هست که دانشجویی که با من روابط خیلی صمیمانهای داشت به من گفت که یکی از دوستانش که بحث دربارة مسائل دینی و کاملاً آتئیسم بود و به هیچ چیز اعتقاد نداشت، یک بار بحث امام زمان بود گفت به من گفت که حسین به خدا قسم برای من راحتتر است که قبول بکنم که از این کوچه که داریم الان میپیچیم یک دیو بیشاخ و دمی آنجا باشد و به من حمله کند تا اینکه قبول کنم که امام زمانی هست. این حالت اساطیر الاولین است. شما وقتی به هر چیز غیبی و غیر عادی از قیامت گرفته تا معجزاتی که نقل میشود تا اینکه یک نفر عمر طولانی کرده است، همۀ این چیزهایی که خلاف عادت است در یک Category برای این آدمها هست و چیزی که من را یاد این ماجرا انداخت این بود که میگفت قسم میخورد و میگفت در این حد برای من غیر قابل باور است و من راحتتر قبول میکنم که مثلاً یک دیو سفیدی مثل اساطیر که گفته بود همین الان پشت اینجا که میپچیم به من حمله کند و این برای من باورپذیرتر است تا حرفی میزنی که یک امام زمانی هست. به هر حال این آیه میگوید چگونه یک نفر ممکن است اینقدر احساس اطمینان کند از یک چیزی که واقعیت ندارد.
اینجا مسئله بیشتر به نظر من نخواستن و «قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ» نیست، مسئله این است که نمیتوانند چنین چیزی را در ذهن خودشان بیاورند و تصور کنند یک چیزی را که خلاف عادت است و دیده نشده و قابل دیدن نیست. اینکه من میمیرم بعداً دوباره زنده میشوم، این از اساطیرُ الاولین هم یک قدم بالاتر است، قسم میخورند که الله چنین کاری را نمیکند. «بَلَى وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ» فکر نکنید الان آمار بگیرید مثلاً آتئیسمها در اقلیت باشند، أَكْثَرَ النَّاسِ يَعْلَمُونَ، همیشه «أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ». ممکن است بگویند، ولی واقعاً اینکه علم داشته باشند و بفهمند، به اصطلاح علما وجدان کرده باشند و درک کنند، برای اینکه اکثر مردم از نوع انعام و «بَلْ هُمْ أَضَلُّ» و از نظر شناختی در مراحل پایین هستند و حسیاند. کسی که در آن مراحل گیر کند نمیتواند به این چیزها واقعاً علم پیدا کند و به آنها باور واقعی پیدا کند.
«لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ كَانُوا كَاذِبِينَ»، اینکه خداوند بعث را انجام میدهد و جاهایی که اختلاف وجود داشته که حالا این اختلاف بین ادیان یا ادیان و مشرکین تبیین میشود و آنجا کافران میفهمند که کاذب بودهاند، اشتباه میکردند و عقاید غلط داشتند.
«إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»، با اجازۀ شما در مورد این آیه خیلی صحبت نکنم ولی بعداً برمیگردم. این آیهای هست که بارها دیدهاید و در این سوره هم اهمیت دارد. میگوید قول خداوند اینطوری است که وقتی به چیزی میگوید كُنْ فَيَكُونُ، وقتی گفته میشود باش میشود، بعد آن آیه مهاجرت میآید که پیشزمینۀ این است که اینجا این امر الهی که آمده ارتباط دارد به خروج مؤمنین از مکه و رفتنشان به مدینه و در واقع عذابی که نازل میشود اینجا دیگر از آسمان نیست، توسط خود مؤمنین است. این چیزی است که در قرآن روی آن به صراحت در سورۀ انفال و اینها تأکید میشود که به دست شماست که در آینده عذاب نازل میشود. اینجا مقدماتش در همین سورهای که ابتدائاً دارد حرف از این میزند که وقت عذابشان قطعی شده است میآید.
هنوز وقت داریم، بگذارید یک مقدار در مورد آیۀ ۴۳ و ۴۴ بحث کنم. «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» میگوید اینگونه نبوده، قبل از این هم ما کسی را نفرستادیم «إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِم»، مردانی که به آنها وحی میکردیم. نه ملائکه فرستادیم، نه آدمهایی فرستادیم. یک مقدار این آیه را در جواب آن ادعای «لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا» بگیرید. آنها یک ادعایی کردهاند که بعد جواب این است که «فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ»، مگر پیامبران کاری به غیر از این میکنند یا قرار است بکنند که راه درست و غلط را به شما بگویند دیگر. آنها به نوعی انگار انتظار دارند که ملائکهای بیاید مجبورشان کند و قرار نیست مجبور شوند، چیزی که آنها دارند میگویند سوءتفاهم این است که انگار خدا نمیخواهد شما مجبور کند، نمیخواهد به زور هدایت کند، زوری در کار نیست.
[۰۱:۳۰]
همۀ ماجرا این است که شما اختیار دارید، باید با اختیارتان یک کاری بکنید، چیزی که آنها ندارند اختیار است، چون استفاده نمیکنند، آکبند است و از بچگی از آن استفاده نکردهاند. این آیه به نوعی در ادامۀ همان بحث است که «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ»، روح نفرستادیم، ملائکه نفرستادیم سراغ مردم که مجبورشان کنند به اطاعت، مردانی فرستادیم که به آنها وحی میکردیم، پیامی به آنها میرسانیدم که به مردم میگفتند. ماجرای رسالت همین است. پیامبران کاری که انجام میدهند این است که پیام خودشان را؛ حالا اینکه خود این پیام یا کارهایی که کنارش میکردند یک حالت معجزهآسایی داشت، در مورد پیامبر اصل این وحی است و خود پیام است که آثار معجزهآسایی دارد، در مورد پیامبران گذشته هم ممکن بود معجزاتی یا به اصطلاح بیّناتی با خودشان آورده باشند. «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ»، به اهل ذکر اینجا به عنوان چیز خیلی پیچیده نباید نگاه کرد.
بعدش میگوید «بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ»، میدانید که یکی از اسامی قرآن ذکر است، به این دلیل و از این جهت که هم حقایقی که در درون ما هست را یادآوری میکند و هم یک چیزهایی از تاریخ را یادآوری میکند. مثلاً «ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا»، «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ»، خیلی از داستانها با واژة ذکر شروع میشود و بخشهایی از تاریخ گذشته در قرآن ذکر میشود، همانطور که حقایقی که در درون ما هست ذکر میشود. قرآن یادآوری است. یکی از اسامی قرآن ذکر است، الذِّکر است. میگوید «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ»، جای ذکر بگذارید کتاب، وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الکِتابَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ، آنجا هم بگذارید اهل الکتاب، وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الکِتابَ، منتها اینجا چون به آن جنبة یادآوری و اینکه یک چیزهایی از تاریخ در این کتابها آمده اصرار هست، یعنی نکته آن است، چون کتاب بیشتر ممکن است قسمتهای احکام و اینها به ذهن آدم بیاید، به جای واژة کتاب ذکر آمده است، ولی اهل الذکر همان اهل کتاب هستند، حالا بعضیها میگویند دانشمندان اهل کتاب هستند، که طبیعی است آدم برود از اهل کتاب بپرسد، از عواماش نمیپرسد، از کسانی که آشنای کتاب هستند و متن را میدانند و پیام را در واقع خوب بلد هستند از آنها میپرسند. معنی آیه همین است، چیز عجیب و غریبی اینجا به نظر من نیست. «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ»، اگر خودتان نمیدانید بروید از این آدمهایی پیامبران گذشته را قبول دارند و داستانهایشان را میدانند از آنها بپرسید. هیچ پیامبری نیامده است هدایت زورکی انجام دهد، «بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ»، با بیّنات آمدهاند و کتابها، «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»، بر تو هم کتاب را نازل کردیم، ذکر را نازل کردیم، «لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِم»، برای اینکه برای مردم چیزی که برایشان نازل میشود را تبیین کنید.
بگذارید من ترجمۀ علامه طباطبایی را بگویم که ترجمۀ خوبی است و زیاد در مورد این آیه بحث نکنم، تا دلتان بخواهد اطراف این دوتا آیه بحث شده و حرفهای عجیب و غریب وجود دارد. فعلاً فکر میکنم در این سوره معلوم است این آیات اینجا دارند چکار دارند میکنند، ادامۀ همان بحث «إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ» را با تفصیل دارند بیان میکنند، بنابراین هیچ چیز عجیب و غریبی نباید در آنها بگردیم پیدا کنیم. علامه میگوید فرق بین إِنزال و تنزیل این است که إِنزال این است که یک باره «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ»، یعنی اینکه حقیقت قرآن بر قلب پیامبر یک باره نازل شد مثل اینکه آن شهودی که در کل قرآن، آن علمی که در واقع در کل قرآن قرار است بیان شود را پیامبر یک باره انگار دریافت کرد، نه اینکه واژهها را، معنی را دریافت کرد، یعنی در روح پیامبر آن معانی بلندی که در قرآن هست انگار مثل یک حس، مثل یک حالت الهام در یک شب نازل شد. بعد «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ»، یعنی قرآن را بر تو نازل کردیم، إِنزال کردیم، «لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»، برای اینکه بعداً برای مردم آن چیزی که تنزیل میشود، یعنی به تدریج به صورت کلام میآید را برایشان تبیین کنی. این ترجمهای هست که علامه طباطبایی میکنند. «وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ». بعد از این، چیزی که من فکر میکنم این است که هر کسی آن محتوا و تئوری اصلی را فهمیده باشد این نکتهای که اینجا گفته میشود به خوبی به ذهنش میرسد که باید یک چنین چیزهایی در این سوره ببیند. اینکه فرض کنید اگر حرف از این است که قرار است عذابی نازل شود، اینکه عذاب چه خواهد بود و چگونه ممکن است، سه تا گزینه اینجا هست، اینکه خداوند میتواند این کار را بکند یا این کار را بکند یا این کار را بکند که من همان جلسۀ اول و دوم گفتم که یک مقدار کسی این آیات را بخواند احتمالاً احساسش این میشود که همانطور که در آیۀ ۴۷ سومی میآید، قرار است اتفاق بیفتد که همان هم اتفاق افتاد. میگوید «أَفَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئَاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُونَ»، مثل امتهای قبل زلزله بیاید، زمین اینها را بخورد، از آسمان چیزی روی سرشان بریزد، آیا ایمن هستند که چنین بلایی سرشان نیاید؟ «أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ فَمَا هُمْ بِمُعْجِزِينَ» یا همینطور که دارند زندگی روزمرهشان را میکنند ناگهان اینها را بگیریم، حالا قبض روح کنیم یا باز بلایی سرشان بیاوریم؟ «أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلَى تَخَوُّفٍ» یا کمکم و به تدریج مثلاً چیزهای ترسناکی پیش بیاید که حالت عذاب داشته باشد؟ «فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ»، مثل اینکه این با رأفت و رحمت خداوند سازگارتر است و همینطور هم شد، یعنی اینها در مدت زمانی که هجرت اتفاق افتاد، هفت، هشت سالی در هول و ولا بودند، شکست میخوردند، مدام خبرهایی به آنها میرسید که ترسناک بود که مسمانان دارند قوی و قویتر میشوند و تعدادشان زیاد میشود، آخرش هم به طور کامل شکست خوردند. بگذارید تا همین آیۀ ۴۷ بحث را تمام بکنم.