
بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای سوره رعد، جلسهی ۲، دکتر روزبه توسرکانی، ۱۳۹۴
این سومین جلسة سورة رعد است، اگر جلسۀ اول را نادیده بگیریم میشود جلسۀ دوم. من جلسۀ قبل تا آیة شانزدهم همینطوری خواندم رفتم جلو، حالا ادامهاش را میخواهیم بگوییم که حالا چند تا بحث مقدماتی است.
معرفی شروع جلسات دفاع عقلانی از دین
اولاً از خیلی وقت قبل قرار شد اگر یک جای مناسبی پیدا شود جلساتی بگذاریم که موضوع آن کموبیش در مورد مسائلی دینی باشد و فکر میکنم در یک جلسهای که ضبط نشد و بعداً متنش پیادهسازی شد توضیحاتی دادم که حدوداً محتوای آن جلسه که قرار است گذاشته شود چیست. الان میخواهم چند دقیقه فقط در مورد آن جلسات توضیحی بدهم و بعد در مورد زمان و مکان آن هم اشارة مختصری بکنم، هر چند دقیقاً یادم نیست، ایمیلی برایتان میآید که زمان و مکان را دقیقاً مشخص میکند. قرار است از همین هفته سهشنبه ساعت پنجونیم جلسه در پردیس علوم دانشگاه تهران، یعنی همان دانشکده علوم سابق که در محوطة اصلی دانشگاه تهران خیابان انقلاب است تشکیل شود. عنوان آن را گذاشتهایم دفاع عقلانی از دین. من قبلاً در آن جلسهای که الان به آن اشاره کردم توضیح دادم که محتوای جلسه برخلاف جلساتی که اینجا هست که به نوعی به اصطلاح جلسات درون گروهی است، یعنی به فرض بر این است که آدمهایی که در این جلسه شرکت میکنند و گوش میدهند اساساً دین را پذیرفتهاند و قرآن را مثلاً قبول دارند، حالا میخواهند قرآن را بهتر بفهمند. هر چند همة جلساتی که اینجا تشکیل شده لزوماً به این شکل نبوده، مثل مثلاً جلساتی که در مورد مسیحیت داشتیم، ولی اصولاً فضا این طوری بود که من صحبتها را خطاب به آدمهای این طرف خط در واقع انجام میدادم. حالا نمیخواهیم خطاب به آدمهای آن طرف خط صحبت کنیم، ولی موضوع جلسات در واقع این است که میخواهیم دربارة اینکه اساساً پذیرفتن دین؛ به طور مشخص اسلام، معقول است، شاید به معنایی بشود بگوییم که از نظر عقلانی بهترین گزینه است، جلساتی داشته باشیم. یعنی من سعی کنم دفاع کنم از اینکه اگه اسلام را پذیرفتهام از روی تقلید یا همینطوری بدون دلیل نبوده است، به اندازۀ کافی دلیل وجود دارد که بهترین اعتقادی که میتوانم بپذیرم مثلاً دین اسلام است. کار سادهای نیست ولی به نظر میآید کار خیلی واجبی است. خیلی وقتها درسهایی که آدم در دانشگاه ارائه میکند یا جلساتی که میگذارد بر اساس میل خودش یا راحتی و جالب بودنش نیست، بر اساس نیاز است. من خودم فکر میکنم همیشه در کار دانشگاهیام هم همین جوری بودهام، یعنی همیشه این طوری بوده است که یک چیزی که شاید دوست نداشتم خیلی درس بدهم ولی لازم بود که یک نفر بگوید، مثلاً حالا من کاندید شدم یا کاندیدم کردند که یک درسی را ارائه بدهم که از یک طرف آدم احساس خوبی دارد که بالاخره دارد به درد میخورد و از یک طرف هم خیلی کار مطبوعی نیست، برای اینکه شاید موضوعهای جالبتری برای صحبت کردن وجود داشته باشد.
موضوع آن جلسات هم کموبیش همین طوری است، خیلی دل چسب نیست. مثلاً بحث کردن دربارة داستانهای قرآن به نظر من خیلی دل چسبتر است، بیشتر خوشم میآید یک چنین جلساتی بگذارم، ولی فکر میکنم فوقالعاده ضروری است، یعنی من روز به روز بیشتر این احساس را میکنم که الان ما در شرایطی قرار گرفتهایم که متأسفانه جمعیت زیادی مثلاً از تیپ دانشجو مشکلات اساسی دارند پیدا میکنند با اساس دین و متأسفانه آنهایی هم که این طرف خط هستند خیلی با عقلانیت به معنای واقعی کلمه شاید دین را نپذیرفته باشند، جمع بزرگی بر اثر تقلید و احساسات و اینها ممکن است پذیرفته باشند. به هر حال لازم است که یک چنین بحثهایی صورت بگیرد، حالا ما قرار است شروع کنیم. واقعیتش این است که مثل خیلی از جلسات دیگری که من تشکیل دادم الان اگر از من بپرسید که چند جلسه طول میکشد و چه مسیری را طی میکند نمیدانم، شاید در حد جلسات اول میدانم چه میخواهم بگویم و حدوداً هم میدانم چه میخواهم بکنم، ولی خود آن جلسات و بحثهایی که پیش میآید مشخص میکند که قرار است چه کاری انجام بدهیم. بنابراین یک چنین جلساتی در دانشگاه تهران از همین هفته شروع میشود. فعلاً معلوم نیست که هر هفته است یا مثل آن جلساتی که من در دانشگاه تهران داشتم یک هفته در میان است. اطلاعیهای که آماده کردهاند به نوعی به نظر میآید که هر هفته است. خودم از اطلاعیه این جوری استنباط کردم، ولی بعد از مدتی یک mailing list تهیه میشود و بر اساس آن mailing list کمکم به مردم اطلاع میدهیم که کی هست و کی نیست. یک مقدار هر هفته تشکیل دادنش برای من شاید سخت باشد. این یک نکته که ایمیلی در مورد زمان و مکان دقیق آن تا همین فردا إنشاءالله به دستتان میرسد.
بر علیه جریان خرافهگرایی
یک نکته هم شفاهاً قبل از اینکه جلسه رسماً شروع شود در موردش صحبت کردم؛ من اول جلسۀ قبل گفتم که اگر کسانی هستند که میل دارند بر علیه این جریان خرافهگرایی و خرافهپرستی که به شدت احساس میشود در کشور دارد شیوع پیدا میکند و پیش میرود کاری انجام بدهند و ایدهای دارند، ایمیل من را جواب بدهند که تعدادی جواب دادند و الان از من پرسیدند که قرار است چه کار بکنید، من هم توضیح دادم که شخصاً ایدۀ خیلی مشخصی ندارم که چه کار میشود کرد، فقط حسم این بود که جریانهای ضد خرافهپرستی در کشور وجود دارد و اگر بتوانیم به جریانی ملحق شویم خیلی خوب است یا حداقل تا جایی که از دستمان برمیآید تلاشی کنیم، شاید تأثیری بگذارد ولو خیلی جزئی. به هر حال من به کسانی که جواب دادند احتمالاً به زودی ایمیلی میزنم، شاید جلسة حضوری داشته باشیم یا همین طوری در یک فضای مجازی ارتباطی داشته باشیم، شاید یک ایدة مشخصی برای انجام کاری به وجود بیاید.
پدیدۀ داعش
من معمولاً ابتدای این جلسات اگر پرسش اینترنتی شده باشد یا کسی با ایمیل پرسیده باشد یا بعد از جلسه بحثهایی پیش آمده باشد، گاهی شروع جلسات به آن اشاره میکنم که اگر لازم باشد پاسخی به آن بدهم و بدم نمیآید در یک مورد خیلی مختصر صحبت کنم. به هر حال موضوع روز دنیا این پدیدۀ داعش است و جلسات ما هم از بحث دربارۀ این پدیده بینصیب نمانده است، واقعاً پدیدة فوقالعادهای است. یک جایی یک نفر از آدمهای سیاسی یک حرف جالبی زده بود که این مهمترین پدیدۀ قرن است، به نظر میآید که یک پدیدة خاصی است، به نظر من صرف این گروه خاص نه، این پدیدة تروریسم به این معنا که عدهای ولو معدود بتوانند با هزینههای خیلی کم آشوبهای این شکلی ایجاد کنند، هیچ بعید نیست مثلاً داعش سرکوب شود و چند سال دیگر یک گروه افراطی مثلاً فرض کنیم از آفریقا یا آمریکای لاتین شروع کنند کارهای مشابه انجام بدهند. من یک مثالی را یادم نیست کجا زدم؛ همهاش ترسم از این است نکند در این جلسات چیزی گفتهام یادم رفته، فرض کنید خدایی نکرده کار به جایی برسد مثلاً یک چیزی مثل بمب اتم، یا یک سلاح هستهای، دانشش و امکانات به حدی برسد که هر کس بتواند بسازد، چه حسی نسبت به دنیا پیدا میکنید؟ حتماً یک دیوانهای پیدا میشود که بسازد و منفجرش کند. تعداد این دیوانهها زیاد است، مثلاً دیوانهای پیدا شود و ۱۰ تا بسازد و منفجر کند و مثلاً کره زمین نصف شود.؛ امیدوارم کار به آنجا نرسد، ولی وارد یک دورانی شدهایم، یعنی این پدیدۀ داعش واقعاً به نظر من فقط مسئله این نیست که یک مشت آدم متعصب مذهبی حالا از نوع مسلمان یا غیرمسلمانش دارند یک کارهایی میکنند، اینکه اصولاً وارد یک دنیایی شدهایم که میشود یک چنین کارهایی کرد. الان حرف از این است که اینها دارند سلاح شیمیایی میسازند. شما فکر کنید که اگر داعش سلاح شیمیایی داشته باشد چه کار میکند؟ به محض اینکه اولین قوطیاش را ساختند پرت میکنند یک جایی دیگر، اینها اصولاً به نظر میآید ترمزی ندارند، یعنی در هر یک از شهرهای اروپا ممکن است یک دفعه بشنوید که مثلاً مورد حمله با سلاح شیمیایی قرار گرفتهاند. کلاً یک فضای ناامنی عجیبی است، اینکه سلاحهای خطرناک با هزینههای کم در اختیار آدمها قرار میگیرد و بعد این آدمها بالاخره بعضیهایشان حالت افراطی دارند و یک کارهایی انجام میدهند. سؤالی که میل دارم چند دقیقهای در موردش صحبت کنم و فکر میکنم ارزش دارد این است که بالاخره به نظر میرسد و حالا حداقل تصور طبیعی این است که به شدت این پدیدۀ داعش به ضرر اسلام و مسلمانان تمام میشود. من فقط همین جوری به عنوان دلداری شاید بگویم که خیلی هم شاید نشود آدم زود قضاوت کند، یک مقدار از دور که نگاه کنید مثلاً اگر یک نفر بگوید افراطکاریها در کلیسا در قرون وسطی به ضرر مسیحیت تمام شد، به نظر شما حرف درستی است؟ انحرافهایی در دین مسیحیت به وجود آمده بود که به شکل افراطکاریهای وحشتناکی در قرون وسطی از خشونت گرفته تا فساد؛ هر گونه فسادی که فکر کنید از فساد مالی و غیر مالی در کلیسا در قرون وسطی ظهور کرد، نتیجهاش این شد که به نظر میآید در دین مسیحیت یک مقدار تحولاتی صورت گرفت، نهایتاً اصلاحاتی صورت گرفت و فکر میکنم اگر آدم بدون غرض نگاه کند مسیحیت حال حاضر دنیا از مسیحیت ۵۰۰ سال پیش به آن چیزی که واقعاً مسیح میگفت نزدیکتر است، نیست؟ دین آرامیتری است. بالاخره آن خشونتهای وحشتناک قرون وسطایی با دین مسیح سازگار نبود، فسادهایی که وجود داشت سازگار نبود، بنابراین یک کلیسای پروستان و یک کلیسای حتی کاتولیک ملایمتری به وجود آمد. بالاخره دور بایستید نگاه کنید گاهی این جوری است که یک پتانسیل وحشتناک این شکلی در اسلام وجود داشته، در جماعتی وجود داشته، بالاخره وقتی این بروز میکند خیلی ناراحتکننده است، برای ما که معاصر با این وقایع هستیم ممکن است خیلی ناراحتکننده باشد، ولی ۲۰۰ سال دیگر بیایید نگاه کنید در نهایت شاید به نفع دین اسلام تمام شده باشد، به این دلیل که بالاخره یک چنین افراطکارهایی کسانی که مصلح دینی هستند را بیشتر تهییج میکنند که بیایند حرف از اصلاحات بزنند و اکثریت آدمهایی که این قدر افراطی نیستند هم پذیرش بیشتری پیدا میکنند که این اسلام نیست، اسلام چیست؟ مثلاً اسلام یک چیز دیگر است. ما در دورانی قرار گرفتهایم که اوج این تحولات است.
[۰۰:۱۵]
معمولاً در دنیای اسلام، حالا شیعیان که همیشه کاملاً به صورت موجودات حاشیهای در جهان اسلام مطرح بودند، اکثریت قاطع اهل سنت بودند. رهبری اهل سنت بیشتر دستِ، کشورها را اگر نگاه کنید از نظر فرهنگی مصر بود که بیشتر رهبری دینی مثلاً جهان اسلام را دست خودش داشت. یک جملة معروفی که یادم نیست چه کسی گفته است ولی جملة درستی است، میگفت: گفتهاند که در جهان اسلام اصولاً مصریها کتاب مینویسند، عراقیها کتاب میخوانند .این خیلی توصیف خوبی از جهان اسلام تا مثلاً همین چند دهه قبل بود. اینکه رهبری فکری جهان اسلام به نوعی دست عربستان بیفتد یک ضایعهای بوده برای مسلمانان که اتفاق افتاده است، نه به دلایل فرهنگی، به دلایل سیاسی و اقتصادی. به دلیل قدرت اقتصادی فوقالعادهای که عربستان دارد و روی همین افکار به شدت افراطی خودشان سرمایهگذاری کردند و توسعه دادند؛ الان شما نگاه میکنید مثلاً یک مرکز مهمی مثل دانشگاه الازهر که به شدت مثلاً 50 سال پیش رهبر فکری جهان اسلام حداقل اهل سنت بود، کاملاً در حاشیه است و اصلاً شما از الازهر چیزی نمیشنوید، چیزی گفته نگفته، جوّ خود مصر هم طوری است که آنها بیشتر در واقع در حاشیه قرار گرفتهاند. به هر حال اینکه یک چنین افکاری وجود داشته، به وجود نیامده، فقط ظهور کرده و آثار خودش را دارد نشان میدهد، به نظر من نتیجهاش این است که نابود میشود یعنی این افکار حداقل تا مدتها بعد از اینکه این فتنهها از بین رفت در حاشیه قرار میگیرند و دوباره آدمهایی که ملایمتر هستند و میانهروتر هستند و نزدیکتر هستند به آن چیزی که واقعاً اسلام گفته است و میگوید در مرکز قرار میگیرند و اتفاقهای خوب میافتد.
من واقعاً این صحبت را فقط به این دلیل به نظرم آمد که خوب است بگویم و بار دیگر یادآوری کنم که این یک فرصت تاریخی برای شیعه است اگر میخواهد به مرکز اسلام نزدیک شود، دلیلش هم این است که فکر کنم یک بار در جلسهای در کلاس گفتهام؛ یادم نیست کی و به چه مناسبتی، کلاً اهل سنت پتانسیل کمتری برای پذیرش رفع اصلاحات دارند تا شیعه. اهل سنت صلبتر هستند نسبت به هر نوع تغییری که کسی بخواهد پیشنهاد بکند. اصلاحات یعنی برگشتن به اینکه ببینیم اصل آن چه بوده است. اهل سنت خیلی خیلی حالت صلب دارند و دلیلش را هم بارها فکر کنم در حاشیه اشاره کردهام، به دلیل اینکه اینها بالاخره نه تنها سیرة شیخین برای آنها مرجع فتواست، بلکه حتی یک سری مسائل مثلاً سیرههای قرن دوم هم شاید برایشان در حد سیرة پیغمبر و قرآن مقدس باشد. وقتی کسی چنین اعتقادی دارد واقعاً اگر بخواهد برگردد به اعتقادات واقعی، سخت است. من جلسۀ صفرم صحبت که میکردم یک نفر از حضار پرسید منظورتان از کتابهایشان چیست؟ بالاخره امامهای اهل سنت که مثلاً در قرن دوم و سوم زندگی میکردند، کتابهایی منسوب به آنها وجود دارد که همین رفتارهایی که داعش دارد میکند کموبیش در آن آمده است، یعنی اهل سنت باید خیلی اصلاحات کنند تا برگردند به یک جایی که مثلاً از این افراطکاریها دور بمانند، ولی شیعه این طوری نیست. فرض کنید برای برگشتن به قرآن و احادیثی که از شیعه روایت شده است کلاً مشکل خاصی به نظر من ندارید برای اینکه از بعضی از انحرافهایی که بعداً وارد دین شده بخواهید عبور کنید و به یک دین یک مقدار معقولتری برسید. بعد هم یک نکتهای که من معمولاً بر علیه ایران صحبت میکنم، به خاطر اینکه کلاً خلاف جریان، یعنی همیشه این جوری است که وقتی میبینیم همه یک چیزی را طوطیوار دارند میگویند تحریک میشوم که بگویم این جوری هم نیست. معمولاً ایرانیها که خیلی دوست دارند بگویند ما عالی هستیم، فوقالعاده هستیم و تمدن فلان داریم و کلاً ایرانیها از خودشان تعریف میکنند و بینهایت هم دوست دارند یکی هم از آنها تعریف کند. ولی از حق نگذریم که یکی از پتانسیلهای خوب شیعه این است که در حال حاضر رهبری شیعه در ایران قرار دارد، یعنی حتی ایران نسبت به عراق هم اهمیت بیشتری پیدا کرده است و امکان اینکه در ایران یک مقدار بحثهای اصلاحات خیلی عمیق و خوبی صورت بگیرد وجود دارد. کلاً جنبههای به اصطلاح تفکر دینی ایرانیها خیلی پیشرفتهتر از اکثر کشورها است. رسماً شاید از همۀ کشورهای اسلامی همین پدیدههایی مثل روشنفکری دینی و اینها ولو که ممکن است خیلی جالب نباشد، مشابههایی در خیلی کشورهای دیگر نمیبینید. بالاخره از جمع همین حرفها و بحثهایی که صورت میگیرد میشود به یک نتایج خوبی رسید. مثلاً یک نمونۀ روشفکر دینی در مصر آقای حامد ابوزید یک دو تا کتاب نوشت، در مصری که به نوعی جزء بخشهای پیشرفتهتر اهل سنت بود عملاً مجبور شد مصر را ترک کند، غیاباً زنش را طلاق دادند، یک اتفاقاتی عجیبی افتاد دادگاه حکم داد که زنش دیگر زنش نیست و او هم متواری فکر کنم در هلند زندگی میکرد. بالاخره این فضایی که در ایران است فکر کنم فضایی مناسبی است.
بنابراین پدیدة داعش اگر یک مقدار دور بایستیم خیلی هم شاید ناراحتکننده نباشد، ممکن است به نتایج مثبت هم منجر شود، همانطور که هر افراطکاری بالاخره راه را باز میکند. مثل اینکه یک پتانسیلی آزاد میشود و انرژی تخلیه میشود و بعد دیگر میشود کارهایی انجام داد. شما الان از نظر سیاسی هم احساس میکنید که عربستان تحت فشار است، یعنی کمکم همه دارند به عنوان پایگاه غرب در منطقه آن را زیر سؤال میبرند، برای اینکه همه میفهمند که پشتیبان اصلی این طرز تفکر در دنیا عربستان و پول عربستان است که این چیزها را به وجود آورده و حمایت میکند. در یکی دو هفته اخیر خیلی اظهارنظرهای تندی بعضی از سران کشورهای اروپایی برعلیه عربستان کردند که در طول ۵۰، ۶۰ سال اخیر سابقه ندارد که یک چنین مواضعی بگیرند. حالا این بحثها دیگر سیاسی است. به هر حال چیزهایی که من گفتم اگر خیلی دپرسکننده و نارحتکننده بوده است سعی کردم دلجویی کنم. واقعاً الکی دلجویی نکردهام، واقعاً شاید ۲۰۰ سال دیگر برگردند و یک عدهای نگاه کنند بگویند که یک نقطه عطف خوبی در تاریخ اسلام بعد از ۱۴۰۰ تا ۱۵۰۰ سال یک فجایع این جوری اتفاق افتاد و به یک فضای بهتری برای تفکر دست پیدا کرد. امیدوارم بالاخره شیعیان هم بتوانند اینجا حرفهای خودشان را مطرح کنند و یک فضایی باز شود برای اینکه اقبال بیشتری نسبت به شیعه صورت بگیرد. این به آن قسمت دوم بحثهای جلسه صفرم من هم ربط دارد، به شرط اینکه این مسخره بازیهایی که در ایران دارد انجام میشود نباشد. یعنی اگر که شما بیایید تبلیغ کنید در مورد مذهب شیعه، مثلاً یکی از این نوحهها و مسخرهبازیها را ببرید یک جایی پخش کنید همة تبلیغات خنثی میشود. یعنی کلاً این چیزها باید یک مقدار در ایران جمع شود تا اینکه بشود مثلاً به این فکر کرد که ایران بتواند رهبری فکری جهان اسلام را به دست بگیرد؛ حداقل یک بخش مهمش را.
اسلام بدون حدیث
نکتة نهایی اینکه الان بیشتر از یکی دو سال است که یکی از دوستان ایمیلهایی تحت عنوان اسلام ساده و اسلام بدون حدیث و این حرفها ارسال میکند. واقعیت این است که الان داشتم میآمدم تصمیم گرفتم؛ چون این یکی دو هفته هم بعد از آن جلسة اولی که صحبت کردم ایشان یک ایمیلی را به mailing list زد که از نظر من هیچ اشکالی ندارد یک نفر مثلاً مقالههایی را مینویسد، ایدهای دارد، احساس میکند که افرادی که در این mailing list هستند کم و بیش آدمهایی هستند که ممکن است برایشان جالب باشد، یک ایمیلی میزند مقالۀ خودش را لینک میدهد و این حرفها، ظاهراً هم سایتی که درست کردهاند فیلتر شده است و با روشهای مختلف سعی میکنند مقالهها را به دست مردم برسانند. در این یکی دو هفته اتفاق جالبی که افتاد این است که یکی از اعضای قدیمی mailing list هم مقالۀ برعکسی که نوشته بود را فرستاد، من حقیقتش شرمنده هستم که هیچ وقت آن ایمیلهای اسلام ساده را با دقت ننشستم بخوانم و وقت بگذارم و این یکی مقالهای هم که فرستاده شد را دانلود کردهام ولی هنوز نخواندهام، فقط به نظرم آمد بد نیست در حد چند جمله اظهارنظری بکنم که فکر میکنم در این مورد حرف زدهام. قطعاً این بحث را قبلاً در مورد احادیث و اینها در موقعیتهای مختلف گفتهام که اسلام بدون حدیث به این معنا را قبول ندارم که کلاً احادیث را بگذاریم کنار. اگر کسی دقیق خوانده میتواند اظهارنظر کند، من حسم این بود که ایدهشان این است که کلاً احادیث را بگذاریم کنار. درست است؟ واقعاً به همین صراحت نظرشان این است که کلاً احادیث و تاریخ را بگذاریم کنار و فقط قرآن را بخوانیم. من در این مقالهای که دوستمان فرستاد بعد از چند روزی که این را هم نخواندهام، فهرست آن را نگاه کردم به دلایل بسیاری، مثلاً یک، دو ، سه و چهار، یک تعداد دلیل برای اینکه حدیث باید مورد بررسی قرار بگیرد آورده بودند. نخواندهام نمیدانم که چه دلایلی را گفته بودند، فقط میخواهم ابراز تعجب بکنم از اینکه یک نفر بیاید بگوید کلاً احادیث را بگذاریم کنار.
ابراز تعجب به این معنا که اصلاً نمیفهمم واقعاً چگونه ممکن است که یک نفر به یک چنین ایدهای برسد که احتمالاً به دلایل اینکه احادیث خیلی غلطی وجود دارند، مثلاً احادیث درست و غلط با همدیگر قاطی شدهاند و چیزهای خیلی بدی در کتابهای احادیث نوشته شده است، مثلاً در کتابهای حدیث قرن دهم ما مزخرفاتی نوشته شده است که خندهدار است و باعث وهن دین هستند. همه این حرفها درست، احکام غلطی در کتابهای حدیث وجود دارد، ولی اینکه کلاً احادیث را بگذاریم کنار از این در نمیآید. یعنی من به عنوان یک آدمی که قرآن را میخوانم و صراحتاً میبینیم که پیغمبر به عنوان الگو در قرآن معرفی شده است و بالاخره مسئله تاریخی است دیگر، راهی وجود دارد که تا حدودی من بفهمم که پیامبر چگونه رفتار میکردند، حالا اینکه این راه مثلاً یک آبی گلآلود شده است، دیگر نمیشود که آدم آب نخورد. کلاً اینکه احادیث را به کل بگذاریم کنار، من فکر کنم ادامهاش این است که قرآن را هم بگذاریم کنار، چون بالاخره ما دسترسی مستقیمی به حقیقتی که در قرآن آمده نداریم، یعنی همان جوری که فضای حدیث گلآلود است فضای قرآن هم ممکن است گلآلود به نظر برسد. شما ببنید افراد مختلفی در مورد آیات مختلف ممکن است حرفهای خیلی بدی زده باشند. اگر من بتوانم تصور کنم که راهی وجود دارد برای اینکه تفاسیر غلط را بزنم کنار و تفسیر درست را پیدا کنم، یک مقدار سختتر راهی هم وجود دارد برای اینکه احادیث غلط را بزنم کنار و احادیث درست را پیدا کنم. مراجعه به حدیث و مراجعه به قرآن هر دوتای آنها به نظر من زحمت دارد و بنابراین اینکه یکی از آن را کاملاً نگه دارم و یکی را به کل بگذارم کنار به نظر من ایدة عجیبی است.
[۰۰:۳۰]
فقط میخواهم ابزار تعجب کنم، یعنی خیلی درک نمیکنم که تفاوت قاطعی اینجا وجود داشته باشد. این متن یک متن تاریخی است، کتابی است که توسط عدهای رُوات به ما رسیده است. منظورم از این متن این است؛ دستم را گذاشتهام روی قرآنی که جلوی من است. کتاب قرآن طی یک روند تاریخی به من رسیده است. ممکن است یک نفر بگوید تحریف شده است، ممکن است یک نفر بگوید به دلیل تاریخی بودنش درکش برای من بسیار دشوار شده است و در مورد احادیث هم همینطور. احادیث هم کسانی روایت کردهاند، قطعاً آنجا روایتها مخدوشتر از قرآن است، خیلی مخدوشتر است، ولی یک هستة مرکزی از روایتهای درست هم داریم که ممکن است خیلی روشنگر باشد. اسلام ساده معادل با اسلام بدون حدیث نیست. ممکن است یک نفر دوست داشته باشد که برگردیم به همان سادگی اسلام در صدر اسلام و این پیچیدگیهای خیلی فقهی که بعداً اضافه شده را کنار بگذاریم، ولی معنای آن این نیست که احادیث را کنار بگذاریم. حالا واقعاً شاید بهتر این بود که متنهایی که ایشان نوشته را کامل میخواندم بعد احتمالاً باید یک جلسۀ کامل هم میگذاشتم برای اینکه در مورد این صحبت کنم. چون در mailing list یک بحثی به وجود آمده است فکر کردم ابراز عقیدهای بکنم که کلاً اسلام بدون حدیث یا اسلام بدون سنت؛ یک بار در مورد مسیحیت که بحث میکردم اتفاقاً یادم هست که به این نکته اشاره کردم که پروستانتیسم با شعار برگشتن به کتاب مقدس کار خود را شروع کرد و راه تاریخ را که نگاه میکنید پروتستانتیسم در اروپا راه را برای نظام سرمایهداری باز کرد، این یک اتفاق تاریخی بود که در اروپا افتاد. تحولاتی که در غرب داشت به وجود میآمد یک مانع بزرگی مثل کلیسای کاتولیک جلوی آن بود، پروتستانتیسم یک اصلاحاتی به وجود آورد که ناخواسته با یک سری تحولات مطابق با زمان در واقع خودش را تطبیق داد و اتفاقات خوبی نیفتاد. فکر کنم آنها هم مشکلشان همین بود. یک دفعه گفتند که کل به اصطلاح سنت آبا و کلیسا و همه چیز را بگذاریم کنار. دقیقاً یادم هست که به بعضی چیزها مشخصاً اشاره کردم که اینها در کتاب مقدس مسیحییها نبود، ولی در سنت کلیسا بود. اگر قرآن را به عنوان قاضی قبول داشته باشید، بعضی چیزها که در کلیسا بود و در کتاب مقدس نبود درست بودند، در واقع منسوب به حضرت مسیح بودند، بعضی از اعتقادات و کارهایی که میکردند. من قبول دارم که کتاب قرآن را نباید با کتاب مقدس مقایسه کرد، به دلیل اینکه آن مثل کتاب حدیث میماند، حداقل یکی دو قرن بعد اولین نسخههایش نوشته شده و بعداً جمعآوری شده است، ولی بالاخره این طوری نیست هر چیزی که شما فکر کنید در یک کتاب پیچیدهای مثل قرآن، با رغبت بگوییم فلان چیز در قرآن نیامده است بنابراین به کل نیست. ممکن است چیزهایی در سنت وجود داشته باشد که در کتاب نیامده است یا راحتی نمیتوان آنها را استنتاج کرد. به هر حال ایدة عجیبی است، اگر من عاشق این باشم که بفهمم که پیغمبر چه کار میکرده و پیغمبر را دوست داشته باشم، فکر میکنم به این راحتی حدیث را کنار نمیگذارم. ولو اینکه خیلی سخت باشد، تلاش خود را میکنم برای اینکه ببینم پیامبر چطور زندگی میکرده، چه رفتاری داشته، چه سنتهایی را در واقع عمل میکرده است. در مورد اسلام بدون حدیث فکر میکنم اگر اصطلاحاتی بخواهد به این شکل صورت بگیرد تا این حد رادیکال، به یک اسلامی میرسیم حداکثر شبیه پروستانتیسم در غرب که خودش را با شرایط قرن بیستویکم هماهنگ میکند و یک چیزهایی وارد آن می شود که با اسلام خیلی ربط نداشته است. بالاخره هر منبعی که امکان داشته باشد ما را به حقیقت و احکام دین نزدیک کند محترم است و باید مطالعه شود.
من به همین دلیل چندین بار این حرف را زدم، الان هم تأکید میکنم که کتب اهل سنت هم اگر کسی واقعاً علاقه دارد ببیند پیغمبر چه کار میکرده و تعصبات عجیب و غریب فرقهای نداشته باشد کتب حدیث اهل سنت هم معتبر هستند. اینکه یک کلام من بگویم راوی سنی است و تمام این زحمتی که راویان سنی که عاشق پیغمبر بودند و در همان قرون اول روایاتی را سعی کردند جمع کنند، همه را یک خط بطلان بکشم، فکر میکنم این هم از نوع همین اسلام بدون حدیث است. من تعجب میکنم یک نفر پیغمبر را دوست دارد و تنها راه اینکه بفهمیم که پیغمبر چه کارهایی را میکرده و چه کارهایی را نمیکرده؛ تنها راه نه، یکی از راههایی که میتوانیم به زندگی و منش پیغمبر پی ببریم بالاخره روایت تاریخی است، چطور یک دفعه همه را بگذاریم کنار، چون ممکن است در آن چیزهای خیلی بد باشد؟ من یک مقدار با این همه را کنار گذاشتن مشکل دارم. در واقع معقولش این است ما بیاییم پالایش بکنیم، سختگیری زیادی انجام بدهیم، بگوییم که خیلی از این روایات معتبر نیستند، مدرک و چیزی برایشان وجود ندارد، بگذاریم کنار و زحمت خیلی خیلی زیادی بکشیم که به کتب حدیث معتبری دست پیدا کنیم.
مرحوم علامه طباطبایی یک کتابی نوشتند به اسم سنن النبی که تلاش کردند یک سری رفتارهای خصوصی زندگی پیامبر را که خیلی احساسشان این بوده که طبق روایات قطعی است در یک کتابی جمع کنند. آن کتاب کوچک از آب درآمده است در مقابل بعضی از سنن و نبیهایی که به اندازۀ زندگی هفت نفر چیز در آن نوشته شده است، ولی بالاخره همین است دیگر، آدم زحمت میکشد و سعی کند آنهایی که مطمئنتر هست را جدا کند و زندگی خصوصی، عمومی و رفتار اجتماعی پیغمبر را درک کند. حالا من همهاش گفتم پیغمبر، به غیر از این است که شیعیان به زندگی ائمه هم کار دارند و آن که دیگر اصلاً هیچ راهی برای رسیدن به آن به غیر از احادیث نیست. شما میتوانید در قرآن هم تا حدود زیادی تصویر پیغمبر را ببینید، ولی در مورد امامان نمیتوانید. به هر حال من اگر یک بار متنها را دقیق خواندم و نکتة جالب به نظرم رسید، میگویم.
یک بار مثلاً ایمیلی آمده، من احساس کردهام که لازم نیست من در موردش صحبت کنم، ولی چون نزدیک دو سه سال شاید بیشتر این ایمیلها میآید و حالا کار به یک جایی رسیده است یک عده جواب هم میدهند، موضوع هم موضوع خوبی است، چون به همین مسئله اصلاحات که به نظرم موضوع مهمی است؛ اصلاحگری دینی مربوط میشود. شاید واقعاً به یک جایی رسید که با دقت بیشتری در مورد این نوع بحثها صحبت کنیم.
۱– ادامه سوره رعد
من فکر کنم امروز کار سادهای دارم اگر قرار باشد که آیات را تا انتهای سورة بخوانیم و در مورد آنها صحبت کنیم. فقط یادآوری مختصری کنم که در جلسة گذشته از شروع سوره که خواندیم من تأکید کردم که آیة اول که میگوید «تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ» آیة مهمی است و در تمام سوره شما به نوعی انعکاس این موضوع را میبینید که مسئله این است که این آیات کتاب است و آن چیزی که در آن است حق است. محتوای آیات قرآن حق است در مقابل محتواهای دیگری که وجود دارد که باطل هستند. این مسئله حق بودن محتوای قرآن دقیقاً یعنی چه؟ چیزی است که در این سوره مدام کلمۀ حق دارد تکرار میشود و به نوعی برمیگردیم به همین محتوای آیۀ اول. من جلسۀ قبل توضیحاتی دادم که چون جایی متوقف شدیم که تمثیل معروف حق و باطل در قرآن آمده است، الان خیلی لازم نمیبینیم که در مورد محتوای حق و اینها صحبت کنم. این آیه میآید، بعدش یک مجموعه آیاتی داریم که از مجموعه آیات دوم تا مثلاً آیۀ سیزدهم که واژۀ رعد در آن آمده است در مورد یک سری پدیدههای طبیعی صحبت میشود. حالا اینکه با چه کیفیتی بیان میشوند را من جلسة قبل مختصر به آن اشاره کردم. این مجموعه آیاتی که از آیۀ دو شروع میشود تا آیۀ سیزدهم، فقط توسط قطعهای قطع میشود؛ این جایی که از آسمانها شروع میشود میآید به زمین و درختان و اینها، بعد یک آیه میآید که میگوید «وَإِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ» یک پاراگراف کوتاه میآید که ارائه آیات قطع میشود و بعد دوباره از «اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثَى» مجدداً شروع میشود تا انتهای آیه سیزدهم، که این قسمت دوم در مورد انسان است. قسمت اول طبیعت و زمین درختان و اینها میآید، بعد مجموعۀ دوم آیات که انگار به نوعی ادامۀ همان آیات هستند فقط با یک تأخیری دارند بیان میشوند، در مورد حضور انسان در زمین است.
من جلسۀ قبل اشاره کردم به اینکه یکی از معانی اینکه آن چیزی که در قرآن آمده حق این است که حقیقت و واقعیتها در قرآن بیان میشوند و انعکاس پیدا میکنند. هر چه که هست حق است، از جمله مهمترین چیز همین عالم تکوین است. عالم تکوین را قرآن را به شما نشان میدهد، طوری که معمولاً از یک زاوایایی با بیانی که چیزی بیشتر از آنچه در ظاهر دیده میشود را در آن ببینید. در واقع طبیعت مثل یک تابلوی نقاشی است که در آن یک محتوای معنایی وجود دارد که جدای از همین اجزایی است که فقط ما میتوانیم ببینیم. تفاوت بین دیدگاه دینی نسبت به طبیعت با دیدگاه علمی این است که علم صراحتاً هدفش این است که طبیعت را مطالعه کند، رفتارش را بتواند پیشبینی بکند و بر اساس نوع مطالعهای که دارد که انجام میدهد بتواند کنترل بکند و منجر به این شود که ما بتوانیم کنترل بیشتری روی طبیعت داشته باشیم، در حالی که نگاه دینی یا عرفانی این جوری است که طبیعت و عالم تکوین را مثل یک اثر هنری نگاه میکند، مثل اینکه نقاشی یک تابلویی را جلوی شما گذاشته و شما حستان این است که معنای عمیقی در این تابلو هست، چیزی دارد بیان میشود، به کل این نگاه میکنید و به دنبال کشف معنا هستید.
اصلاً نگاه دینی و عرفانی این جوری نیست که بخواهیم سلطه پیدا کنیم، کار عملی انجام دهیم، فعلاً مثلاً یک حسی از کشف معنا وجود دارد. در نگاه علمی هر چند هیچ دانشمندی وارد این بحث به طور خاص نمیشود که آیا معنایی در عالم هست یا نیست، ولی نگاه علمی فاقد این دید کشف معناست و اصلاً یک نگاه دیگری است و چون الان آن نگاه غلبه پیدا کرده است، این نوع نگاه کردن به جهان کاملاً در حاشیه قرار گرفته است، در حالی که قبلاً این طوری نبوده است. مثلاً شما در ۲۰۰۰ سال قبل دعوایی بین موحدین با مشرکین در نگاه به طبیعت شاید از این جنسی نبوده که الان بین ملحدین و موحدین هست. ملحدین اصلاً انگار نگاه که میکنند چیزی نمیبینند و قبول هم ندارند که چیزی هست. مشرکین خیلی چیزهای چرت و پرتی میدیدند، بالاخره نگاه میکردند، مثلاً فرض کنید این طرف را نگاه میکردند خدای باد را میدیدند که دارد چکار میکند، آن طرف را نگاه میکردند یک چیزی دیگر را میدیدند، اجزای مختلف را نگاه میکردند یک چیزهایی را میدیدند. بالاخره حس اینکه پشت پردۀ طبیعت یک چیزی هست که دارند کشف میکنند را داشتند.
[۰۰:۴۵]
یعنی نگاه بالاخره به طبیعت نگاه کشف معنا بود، منتها بدون هیچ ضابطهای و بدون شهود و بر اساس در واقع انعکاس امیال درونی روی طبیعت یک جور پروژکشن انجام میشد که به حقیقت منجر نمیشد، ولی لااقل این طوری بود که کسی طرفدار فقدان معنا و این حرفها نبود. مثلاً شما در قرآن خیلی وقتها میبینید که وقتی بحث مستقیماً با مخالفین پیامبر است، به عنوان یک چیز بدیهی الله را قبول دارند، مثلاً کسی هست که خلق کرده و اینکه کسی یا کسانی هستند که دارند تدبیر امر میکنند را قبول دارند، بحثها در یک لِول دیگری دارد اتفاق میافتد، یعنی اختلافات به یک سطح دیگری رسیده است که اصلاً معنایی وجود دارد یا ندارد، غایتی وجود دارد یا ندارد. مثلاً فرض کنید میگویند که؛ حالا راست است یا دروغ، میگویند در ساینس، در علم تجربی اصولاً علت غایی حذف شده است، فقط دنبال علت فاعلی هستند. در آن علتهای چهارگانۀ ارسطویی علت غایی وجود ندارد، مثلاً علت فاعلی وجود دارد، علت مادی وجود دارد، ولی علت غایی در واقع نیست. حالا اینکه این راست است یا دروغ خودش جای بحث دارد. وقتی غایتی وجود ندارد به نظر میآید اصلاً معنا و هدف و اینها هم نیست. یکی از چیزهایی که در قرآن هست نگاه به انعکاس حقایق تکوینی در کتاب است به طوری که شما میتوانید به یک چیزی ماورای آن هم برسید.
این قسمت اول یک قطعۀ بلند با یک میانپردۀ کوتاه در شروع سوره است، بعد رسیدیم به اینجا که ادامهاش را قرار است بخوانیم که میگوید «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ»، نه فقط در قرآن حقایق تکوینی در واقع انعکاس پیدا می کنند به نوعی حقایق تشریحی هم انعکاس پیدا میکنند. خداوند به حق دعوت میکند و تنها کسی که در دنیا هست که شما میتوانید او را بخوانید و به نتیجه برسید هم خدواند است. این دعوت الحق شاید اینجا به هر دو معنا باشد؛ اولاً خداوند شما را به حق می خواند و بعد هم اینکه خداوند تنها کسی است که قابل خواندن است، در هر دو مورد درست است. «وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لَا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْءٍ إِلَّا كَبَاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْمَاءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ وَمَا هُوَ بِبَالِغِهِ» کسانی که از غیر خدا خوانده میشوند و دعوت میشوند اجابت نمیکنند، مثل کسی که دست خودش را به سمت آب دراز میکند ولی به آب نمیرسد، «وَمَا دُعَاءُ الْكَافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلَالٍ»، در شروع به نظر میآید که « لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ» با این ادامهای که دارد یعنی تنها کسی که واقعاً به حق است و میتوانید خطاب کنید یا از او چیزی بخواهید خداوند است، ولی همین جور که جلو میروید میبیینید که این دعوت به معنای این است که «لِلَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمُ»، خداوند دعوت کننده است و ما اجابت کنندهایم، همان طور که ما میتوانیم دعوت کنیم و خداوند اجابت کند. این رابطۀ واقعی دعوت و اجابت فقط بین انسان و خدا برقرار میشود نه با چیز دیگری. این یک وجه دیگری از حق است که اینجا داریم در موردش صحبت میکنیم؛ غیر از حق به معنای تکوینی و آن چیزهای واقعی که وجود دارند، حق به معنای تشریعی، اینکه چکار باید کنیم، خداوند از ما چه میخواهد؟ میخواهد بر مبنای حق عمل کنیم. در عمل هم حق و باطل وجود دارد، همان جوری که در جنبۀ نظری حق و باطل وجود دارد. بعد میگوید «وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَظِلَالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ»، همه چیز در آسمان و زمین به خداوند سجده میکنند «وَظِلَالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ». ببینید وقتی من میگویم که حقیقت در عالم تکوین، هر چه که در عالم تکوین هست، اصولاً هر چه که هست حق است. اگر شما عالم تکوین را درست در کتاب انعکاس بدهید حق را دارید بیان میکنید. اینکه آسمانهایی هست، زمینی هست، درختان هستند، همه این چیزهایی که خواندیم اینها حقیقت هستند، بنابراین خداوند در قرآن دارد حقیقت را بیان میکند. وقتی به انسان میرسید و عمل انسان را نگاه میکنید به نظر میرسد که یک چیز باطلی دیده میشود. این آیه خیلی مهم است که میگوید «وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ». از لحاظ عملی هم هر چیز که واقعاً هست حق است.
حالا من انواع و اقسام جلساتی را میتوانم به یاد بیاورم که در این مورد سعی کردهام توضیح بدهم به عنوان یک نکتة خیلیخیلی مهم، که باطلی وجود ندارد واقعاً. مثلاً کسی کاری به غیر از اینکه خداوند میخواهد اتفاق بیفتد را نمیتواند انجام دهد. مخالفتی به معنای واقعی کلمه با خداوند وجود ندارد. باطل یک چیز وهمی است، آن چیزی که واقعاً هست و واقعاً اتفاق میافتد حق است ولو اینکه بعضی از جاها پذیرش آن سخت باشد. آن چیزی که خیلی سخت است و من چند بار در موردش صحبت کردهام این است که سخن کذب هم حق است. این را اگر یک نفر قبول کند یعنی همه چیز را پذیرفته است. من در یک جلسة سورة فرقان فکر کنم حداقل نصف جلسه را سعی کردم یک توضیحی بدهم که چرا کذب حق است. یک نفر که حرف غلطی هم میزند یک ذره که فاصله بگیرید حقیقتی را دارد بیان میکند که قابل تأمل است. این جملهای که من دوست دارم و چون جالب است مرتب میگویم، اینکه ابن عربی گفته که هر سخنی سخن خداست، ولو ابلیس گفته باشد، ولو مخالفین دین گفته باشند، فرق نمیکند دروغ باشد راست باشد. اینکه هر چیزی از خداست از جمله کارهایی که به نظر گناه میرسند، سخنانی که به نظر باطل میرسند، این آن چیزی است که فهمیدن آن سخت است. اینکه عالم تشریع، در عالم امر هم آن چیزی که واقع میشود حق است و از این آیۀ «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ» از عالم تکوین یک جوری آمدهایم به عالم امر و عالم تشریع، از خلق آمدهایم درون امر که به نوعی کارهای خوب بکنید، کارهای بد بکنید، یک مقدار جلوتر برویم حرف از این است که آدمهایی که مؤمن هستند «يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلَا يَنْقُضُونَ الْمِيثَاقَ»، بعد میگوید آنهایی که آن طرف خط هستند «وَالَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ»، نقض عهد وجود دارد، وفای به عهد وجود دارد، در عالم امر دوگانگی واضحی وجود دارد و بنابراین این آیه خیلی آیۀ کلیدی است که تأکید میکند «وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»، اینجوری نیست که آنهایی که کارهای خلاف میکنند از حیطة حق و از وجود خارج شدهاند، هر چیزی که در عالم وجود میآید، هر عملی، هر سخنی، هر چیزی که در عالم امر هم هست حق است، فقط اینجا پیچیدهتر است.
۲- توضیح تمثیل
«قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ لَا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعًا وَلَا ضَرًّا قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمَى وَالْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ »، اینها را فکر کنم جلسۀ قبل خواندیم رسیدیم به آن تمثیل «قُلِ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ». حالا این تمثیل خیلی معروف که فکر کنم همۀ شما شنیدهاید که یکی از معروفترین تمثیلهای قرآن است که سعی میکند حق و باطل را با همدیگر در یک تمثیل کند. بالا دعوت باطل، اینکه شما چیزی را از جایی که کسی نیست در خلاء دعا کنید چه اتفاقی میافتد به صورت تمثیلی بیان شد، که میگوید مثل کسی که دستش را به سمت آب ببرد و دستش به آب نرسد. نکته این است که اینجا هم آب در این تمثیل هست، آب به عنوان چیزی که قابل نوشیدن است. اصلاً کلاً در آن تکوین هم این آب همیشه هست به عنوان یک چیزی که از آسمان میآید و باعث رشد مثلاً گیاهان میشود و حیات وابسته به آب است. در این تمثیل حق و باطل که اینجا هست همه چیز توسط همین آبی که از آسمان میآید دارد بیان میشود. میگوید «أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا»، از آسمان خداوند آب را نازل میکند روی زمین «فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا» و درهها به مقدار گنجایش خودشان آب در آنها روان میشود، رودهایی به وجود میآید حالا دائمی یا موقت، «فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَابِيًا»، و این چیزی که جریان پیدا کرده، آبی که روان شده روی خودش کفی را حمل میکند. «فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ»، سیل به معنای سیل ویرانگر نیست، یک چیزی که سیال است، «فَسَالَتْ» اینگونه نیست که سیل آمد، یعنی روان شد. سیال که میگوییم منظورمان نیست اگر سیل به معنای بدی باشد سیال مبالغه است، بنابراین سیال یک سیل خیلی شدید است، سیل در عربی یعنی یک چیزی که روان شده است، همان معنایی که از سیال میفهمیم. پس هر درهای به اندازهای که گنجایش دارد یک آبی در آن روان شده و روی این آب کفی به وجود آمده. «وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ»، میگوید در این طلا و چیزهایی که برمیدارید برای درست کردن زینت استفاده میکنید اینها را مثلاً ذوب میکنید که به حالت سیال درمیآید، آنجا هم روی آن یک کف مشابهای ایجاد میشود.
«كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ»، معمولاً این گونه ترجمه میکنند؛ مثلاً همین قرآنی که من الان دستم هست «كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ» یعنی خداوند مثال حق و باطل این گونه را میزند. قرآنی که دست من است این یک تکه را ترجمه نکرده چون یک مقدار روی آن بحث است گفتم شاید صرفنظر کرده است. اصلاً ترجمه نکرده است، چون عبارت انتهایی که «كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ» است، این «کَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ» را اصلاً ترجمه نکرده است. اینجا یک اختلافی هست که یعنی چه؟ علامه طباطبایی مفصلاً استدلال میکند که منظور این نیست که «يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ» یعنی «يَضْرِبُ اللَّهُ المَثَلَ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ». فکر میکنم اکثر مفسرین و مترجمین میگویند اینجا یک کلمة مثال در تقدیر وجود دارد کما اینکه بعداً میگوید «يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ». بنابراین این ضرب حق و باطل یعنی مثال زدن برای حق و باطل. استدلالهای علامه طباطبایی خوب است. مثلاً اینکه اگر این معنیاش این است چرا دوباره آخرش میگوید «يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ»؟ آن آیۀ آخر تکراری میشود دیگر و بعد هم آیههایی مثال میآورد که این مسئلۀ ضرب حق و باطل به معنای دیگر اینکه انگار حق و باطل با هم درگیر میشوند، یک جوری مثلاً «جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ»، حق میآید باطل از بین میرود. حس علامه طباطبایی این است که این تکرار آن مفهوم است که خداوند انگار حق و باطل را مقابل هم قرار میدهد و باطل از بین میرود.
[۰۱:۰۰]
دقیقاً این آیه که خداوند حق را بر باطل میزند و از بین میبرد هست. کلمة ضرب هم آنجا آمده است. علامه طباطبایی چندین آیه که در آن همین مفهوم ضرب حق و باطل وجود دارد را به عنوان شاهد میآورد. به نظر میآید استدلالشان درست است، مخصوصاً من از این نظر که این آیۀ «كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ» در انتها آمده است این خیلی یک مقدار از نظر بلاغت این آیه را زیر سوال میبرد، اگر بگویم یک بار مَثَل رفته در تقدیر و یک چنین عبارتی آمده که خداوند مثال حق و باطل را میزند، بعد چند کلمه بعد و نه چند آیه دوباره گفته شود این جوری خداوند مثال میزند. اگر کسی این را بپذیرد مثلاً اینجوری باید توجیه کند که خیلی مثال مهمی است، مثل اینکه دوبار پشت سر هم گفته شود که ببینید خدا این جور مثال میزند. یک مقدار با توجه به آن آیاتی که علامه طباطبایی میآورد فکر میکنم این احتمال را ضعیف میکند، چون عیناً این عبارتها جاهای دیگری در قرآن برای حق و باطل آمده است. خلاصه میگوید «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً»، کف از بین میرود، «وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ»، و آن چیزی که به نفع مردم است یعنی آب در زمین میماند. «كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ». این مثال کف روی آب یا حالا کلاً کف به عنوان باطل در واقع وجهش این است که فرض کنید وقتی یک آبی که روی آن کف درست شده است را میبینید واقعاً با یک نگاهی ممکن است احساس کنید که خوب این کف چیزی غیر از آب است. موضوع حق و باطل این است که آن چیزی که واقعاً وجود دارد حق است، چیزی به غیر از حق وجود ندارد، باطلی وجود ندارد، باطل فقط مثلاً یک حقیقتی است که یک جوری غیرحقیقت به نظر میآید.
همة اعمال به این دلیل که به خداوند منتسب هستند حقاند، ولی من نگاه میکنم که این کارهایی که داعش میکند را آخر چگونه به خدا نسبت دهم، چگونه قتل یک کودک را مثلاً به خداوند نسبت دهم، چگونه این را که کودکی را وادار کنند که مرتکب قتل شود را به خداوند نسبت دهم. یک چیزی واقع شده که به نظر میرسد مثلاً قابل انتساب به خداوند نیست. باطل یک چیزی است که به نظر میرسد که باطل است، یک چیزی غیر از حق است. کف روی آب چیزی به غیر از آب نیست. شما چیزی به غیر از آب آنجا ندارید. بالاخره همان حبابهای ریز مثل همان آب است که یک چیزی مثل هوا رفته و بعد هم از بین میروند. ویژگی باطل این است که به نظر میآید غیر از حق است، ولی چیزی به غیر از حق واقعاً وجود ندارد، ثانیاً روی حق را میگیرد. همشیه باطل اینگونه است که خیلی جلوه میکند. بارها در قرآن آمده است که در جوامع اینهایی که اهل شرک و فساد هستند خیلی جلوه دارند. کلاً جامعه را نگاه میکنید به نظرتان میآید که باطل همهاش را گرفته است. این حسی که الان در تمام طول تاریخ وجود داشته که به آخرالزمان نزدیک شدهایم چون دیگر کفر و شرک و فساد همه دنیا را گرفته، فکر نکنید الان این احساس را تازه دارند، چند هزار سال است که همه این احساس را دارند، ولی واقعاً این جوری نیست. زیر همین جوامعی که به نظر میآید کفر و فساد همهاش را گرفته، ۹۹ درصد اگر با دقت نگاه کنید همان حق است که در جریان است. شما آبی را که راه افتاده وقتی نگاه میکنید اصلاً انگار فقط آن کف را میبینید. انگار اصلاً باطل طوری است که جلوی دید ماست، انگار باطل در دید ما وجود دارد. باطل یک حقی است که یک جوری جلوه میکند که انگار غیر حق به نظر میرسد. باطل یک چیزی است که به نظر میرسد، چیزی به غیر از حق وجود ندارد. بنابراین اینکه جنسش حق است، فقط چیزی غیر از حق به نظر میرسد، ولی واقعاً نیست و روی آب را میگیرد، باعث میشود که شما حق را نبینید، اینها وجه تمثیلهایی است که وجود دارد در مورد کف و اینکه نهایتاً اتفاقی که میافتد این است که حق است که دارد جاری میشود، حق است که باقی میماند. این آب وقتی برود داخل زمین، دیگر شما کفی نمیبینید.
ببینید باران از آسمان میآید، جاری میشود و کار خودش را انجام میدهد، یعنی به گیاهان مثلاً میرسد و آنها هم آب را میخورند، آن کف هم وسط یک بازی خودش درآورده است. وقتی آب برود داخل زمین و به رودخانه یا دریا بپیوندد، این سیالیت خودش را از دست بدهد، دیگر کفی از آن باقی نمیماند. باطل یک چیزی است که جلوه میکند، شلوغ بازی درمیآورد و زود هم از بین میرود، آن چیزی که میماند حق است. سخن حق اینگونه است. شما ببینید سخن حق ویژگیاش این است که در سراسر تاریخ یک سخن حقی وجود دارد، باطلهایی که در مقابلش قرار میگیرند جلوههای مختلف و خیلی شدیدی ممکن است در هر دورهای داشته باشند، ولی الان سخنان مثلاً شرکآمیزی که مقابل پیامبر بود خریدار دارد؟ ۵۰۰ سال پیش حرفهایی که مقابل مثلاً حق زده میشد، کسی الان آن حرفها را میزند؟ باطل مدام رنگ عوض میکند، هر دورهای که در واقع نزولی انجام میشود یک جلوهای میکند و از بین میرود، ولی آن چیزی که واقعاً باقی میماند سخن حق است. در واقع یک چیز بدیهی است دیگر، شما یک حرف درست میتوانید بزنید و هزاران حرف غلط در یک موضوع. حقیقت یک چیز واحد است در حالی که باطل و سخنان غیرحق جلوههای مختلف میتوانند پیدا کنند. سبکهای زندگی ناحق هزاران هزار جلوه میتوانند پیدا کنند. الان مثلاً فرض کنید آدمهایی که مشغول غیرحق و باطل هستند هیچ شباهتی به آدمهای هزار سال قبل ندارند. یک کارهای عجیب و غریبی میکنند که به عقل آنها هم نمیرسید که میشود چنین کارهایی کرد. به هر حال وجوهی از تمثیل وجود دارد که به نظر میآید این مثال را مثال خیلی خوبی میکند، بنابراین شاید استدلال آنهایی که میگویند «يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ» این است که دوبار گفته شده است که مثال به حق و باطل زده میشود، به این جهت که مثال خیلی خوبی است و نظر مردم را میخواهد جلب کند هم بیراه نباشد، ولی آن شواهدی که مرحوم علامه طباطبایی آوردند باز به نظر میرسد درست است که «يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ» یک جوری انگار بالاخره حق و باطل با همدیگر تزاحمی دارند که نتیجهاش این است که حق باقی میماند و باطل از بین میرود و این اتفاق مدام میافتد.
حضار: ؟ [۰۸:۲۸]
استاد: این خیلی حرف خوبی است، سؤال خوبی است. از این نظر خوب است که من جوابی هم ندارم برای آن، برای اینکه فکر میکنم آنجا آن پدیده را نمیشناسم. یک چیزی آنجا هست در مورد آن کف درون کورۀ مثلاً طلا که در این آب نیست. یک جوری اینها باید مکمل هم باشند، ولی من نمیدانم آنجا چه اتفاقی میافتد. یک بار باید بروم در یک طلاسازی یا یک فیلم را ببینم. این نکتهای که ایشان دارد میگوید به نظر من نکتة مهمی است. اگر کسی اینجا طلاساز است یا کوره دیده است بگوید چه چیزی آنجا هست که گفتن آن در کنار این کف؛ این کف و آب اینها را همۀ ما دیدهایم و خیلی خوب هم میفهمیم و خیلی هم خوشمان میآید، آنجا یک چیزی بالاخره باید باشد، یعنی همین جوری نیست که بگوید جاهای دیگر هم کف وجود دارد، مثلاً در فلان جا.
حضار: منظورشان سرباره است که وقتی فلز را ذوب میکنیم بالا میآید، مثل کف دریا.
استاد: ببخشید سرباره چیست؟ انگار شما حرفهای هستید. سرباره چیست؟
حضار: تمام ناخالصیهایی که وقتی فلز را ذوب میکنیم روی آن قرار میگیرد میگوییم سرباره، دقیقاً مثل کف در دریا.
استاد: شاید از این جهت جالب باشد. ببینید شما وقتی که کف آب تشکیل میشود حس این را ندارید؛ میگویند آب هم اگر خالص باشد کف نمیکند، شما حس این را ندارید که آب که جریان پیدا میکند اینجا یک اتفاق خوبی دارد میافتد، یک ناخالصیهایی دارد جدا میشود از چیز خوب، ولی در مورد طلا اگر حرفی که ایشان میزند درست است و به نظر میآید میدانند چه میگویند، نه تنها این باطل که رو میآید اتفاق بدی نیست بلکه اتفاق خوبی است. حق در جریان کف کردن دارد خلوص پیدا میکند، مثل اینکه من بگویم ابلیس کارش این است که انسانها به اخلاص برسند. یعنی یک فایدهای در این جلوۀ باطل وجود دارد که در آن طلا مثلاً دیده میشود و یک چیز باارزشی است، من میگذارم داخل کوره، کف که میکند از نظر توضیحی که ایشان میگوید یعنی دارد خالص میشود، بنابراین باید خوشحال باشیم که کف کرده است. اگر نکرده است باید بگوییم ای داد و بیداد مثلاً اتفاقی که باید میافتاد نیفتاد. آبی که از آسمان میآید از این نظر که وقتی نشست میکند کف آن از بین میرود، سیراب میشوند و فایدهای میرساند، این خیلی جنبة قویتری دارد، ولی شاید این جنبهای که ایشان دارد میگوید در آن مثال نیست. ولی این واقعاً از نظر علمی درست است که آب خالص و آب مقطر کف نمیکند. کف نه اینکه نتیجة ناخالصی است، نتیجة جدا شدن ناخالص از چیز خالصی است که وجود دارد. به هر حال یک چیزی در آن قسمت دوم باید پیدا کنیم. حالا یک چیزی پیدا کردیم موقتاً، ولی باز جای فکر کردن دارد. امکان ندارد یک نفر بگوید که آن هم همان دیگر، فقط آب که کف نمیکند جاهای دیگر هم دیدهاید که کف میکند. بعضی از این سخنرانان هستند مثلاً روحانیون خیلی شهرت دارند که به این که مدام یک مثال میزنند، بعد دوباره و سه باره و چهار باره. اگر جملۀ دیگری میآید باید به آن یک جملهای اضافه شده باشد، یعنی در آن پدیده یک چیزی باید باشد که در پدیدۀ اول نیست.
ببخشید من حسم این بود که کار راحتی دارم، اما امروز نزدیک حداکثر ۴۰ دقیقه وقت دارم که تا آخر سوره طبق برنامهای که داشتم که حداقل این روخوانی که قطعات را مشخص میکنیم و باید در یک جلسه تمام میکردم انجام دهم. خیلی حسم این بود که امروز هیچ کاری ندارم و شروع کار گفتم هر تذکری که هست را بدهم، حالا انشالله تمام میکنیم. فکر کنم راحت است امیدوارم که مشکلی پیش نیاید. بعضی جاها هم ممکن است جا نیندازم ولی مثلاً آیه را عیناً نخوانم، یک قطعهای که مشخص است چه دارد میگوید را بگویم.
۳- ادامه سوره بعد تمثیل
بگذارید از اول عالم تکوین را دیدم، آمدیم اینجایی که باطل نمود پیدا میکند، این پدیدة کف در عالم امر در مقابل عالم خلق خیلی زیاد است، گناه وجود دارد، نقض عهد وجود دارد. میگوید که اصلاً باطل به معنای یک چیزی که اسمی برای آن گذاشتهاند و اصلاً وجود ندارد. عالم امر عالمی است که زبان در آن وجود دارد و قرآن در آن وجود دارد، حقیقت به صورت کلام درمیآید، اینجاست که باطل به وجود میآید، کذب به وجود میآید که مثل همان کف روی آب است.
حضار: این ترادف عالم خلق و عالم امر و عالم شریعت و عالم تکوین درست است دقیقاً؟
استاد: بله، تکوین و تشریع، خلق و امر، اینها به نوعی با هم مترادفند، ولی یک تفاوت کوچکی هم با یکدیگر دارند. الان در این ۴۰ دقیقه من در موردش صحبت نمیکنم. یک روز دیگری که فکر کردم خیلی ریلکس هستم و وقت زیاد دارم در موردش صحبت میکنم. «لِلَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنَى» دیگر وارد اینجا میشود،
[۰۱:۱۵]
اینکه الان در عالم تشریع شما سخن حق دارید، سخن باطل دارید، دعوت حق دارید، دعوت باطل دارید، استجابت حق دارید، استجابت باطل دارید، بهشت دارید، جهنم دارید، اینجا یک حق و باطلی از همدیگر جدا میشود. آنهایی که اجابت میکنند پروردگار خودشان را، حق را در واقع اجابت میکنند اینها برایشان نیکی و خوبی هست، «وَالَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ أُولَئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسَابِ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ»، آدمها جدا میشوند؛ آنهایی که دعوت حق را اجابت میکنند، آنهایی که دعوت حق را اجابت نمیکنند، هر چند همهشان دارند سجده میکنند بر خداوند، ولی اینجا این تفاوت در واقع وجود دارد. آیا کسی که میداند «أَفَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَى»، کلاً از اول که شروع کردیم بحثمان این بود که این کتابی که نازل شده است «الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ»، «أَفَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَى»، آیا کسی که این را میداند مانند کسی است که نمیداند و نابینا است؟ این تکرار «أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ» مهم است، به نوعی برگشتیم به ابتدای همان سخن. «إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ»، این جاهایی است که من میتوانم نخوانم. «الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلَا يَنْقُضُونَ الْمِيثَاقَ» توصیفی از آدمهایی که استجابت حق میکنند و عاقبتشان با آنهایی که سه، چهار آیه بعدش میگوید «سَلَامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ»، جزئیات دارد ولی حالا فعلاً فکر میکنم در این جلسه لازم نیست، حالا جلسۀ آینده یا اگر لازم شد جلسۀ بعد در مورد جزئیاتش صحبت میکنم. جایی که کمتر حرف میزنم را بعداً جزئیاتش را بیشتر میگویم.
«وَالَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ»، آنهایی که استجابت حق نمیکنند توصیف میشوند، «أُولَئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ». «اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَقْدِرُ» این آیه یک جور بازگشت به تکوین است. در مورد حق و باطل در عالم امر یا تشریع صحبت کردیم و اینکه اینها نهایتاً به جاهای خیلی متفاوتی منجر میشوند، استجابت حق و عدم استجابت حق، ولی در عین حال «اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَقْدِرُ»، اینگونه نیست که رازق بودن خداوند که جزء صفات تکوینی خداوند است برای همۀ آدمها در این دنیا برقرار است. اینگونه نیست که یک آدمی که گناهکار است در این دنیا غذا به او ندهند، آن دنیا به او غذا نمیدهند. یک موضوع اساسی این است که تا وقتی در این عالم هستیم صفات رحمانیت و رحمانی خداوند کار خودشان را انجام میدهند. «وَفَرِحُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا مَتَاعٌ»، و این چیزی که در این دنیا دارند که به آن خیلی شاد هستند، این رزقی که به آنها میرسد و بعضیهایشان آدمهای با رزق وسیعی هستند، کل حیات این دنیا در آخرت مثل یک کالای کوچکی بیش نیست. «وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ»، این همان نکتهای است که آقای عبدل علی بازرگان در مورد آن تأکید میکند، تکرار برگشتن به این آیهخواهی است، در حالی که اصل ماجرا این است که خداوند حق را به خوبی در این کتاب بیان کرده است. خود همین بیان حق و حق بودن کتاب چیزی است که آیت حق بودن است، یعنی کسی که حق را میشناسد، این کتاب دارد حق را میگوید بنابراین میفهمد که این کتاب حق است. کسانی که حق را نمیشناسند دنبال یک چیزهای حاشیهای میگردند، یک چیزی که مثلاً از آسمان نازل شود که بفهمند که دعوت پیغمبر دعوت حق است.
«الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» معروفترین آیه سوره است. «الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ»، این قسمت دو قسمت شدن آدمها، آنهایی که استجابت حق میکنند، آنهایی که طرف حق هستند و آنهایی که طرف باطل هستند، با این آیه یک جوری جمع میشوند. از اول که این آیه آمد که «تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يُؤْمِنُونَ»، روال آیات کلی است، یعنی حقایق دارند بیان میشوند، تمثیل گفته میشود، باضافۀ اینکه آدمها دو قسمت هستند، اینهایی که اینجوری هستند و اینهایی که اینطوری هستند، از یک جهتی این یک نقطۀ عطف است که الان دیگر خطاب به پیامبر است و کسانی که دور و بر پیغمبر هستند. خیلی از سورههای قرآن این روال را دارند که کلیاتی گفته میشود، مثلاً فرض کنید در مورد احکام و حج و مثلاً فرض کنید در مورد قیامت و حج گفته میشود، بعد خلاصه صفحۀ آخر، دو صفحۀ آخر، ۱۰ آیۀ آخر خطاب به پیغمبر است و همین وضعیتی که الان درگیرش هستیم. از اینجای سوره خطاب به پیغمبر میشود و دربارۀ همین کسانی که طرفدار باطل هستند، یعنی آن تصویر کلی که دیدیم از اینکه حق و باطلی وجود دارد و یک عده استجابت حق میکنند و یک عده نمیکنند، الان در زمان پیغمبر هم این مسئله وجود دارد. پیامبر آمده دعوت به حق میکند، یک عده پذیرفتهاند و یک عده هم نپذیرفتهاند. این روال در این سوره هم وجود دارد.
«كَذَلِكَ أَرْسَلْنَاكَ فِي أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهَا أُمَمٌ لِتَتْلُوَ عَلَيْهِمُ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَهُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمَنِ»، بدین گونه است که تو را به سمت مردمی فرستادیم که قبلش هم امتهایی بودند که آن چیزی که به تو وحی میکنیم برایشان بخوانی، «وَهُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمَنِ»، اینها منکر و کافر هستند به خداوند. «قُلْ هُوَ رَبِّي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ مَتَابِ»، بگو که او پروردگار من است و خدایی به غیر از او نیست، «تَوَكَّلْتُ»، به او توکل میکنم «وَإِلَيْهِ مَتَابِ»، و به سمت او بازمیگردم.
«وَلَوْ أَنَّ قُرْآنًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى»، ولو که قرآن اینگونه بود که کوهها حرکت میکنند؛ اینها آیه میخواستند دیگر، این آیهای که گفت «وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ» میگوید که اگر قرآن اینطوری بود که کوهها روان میشدند یا زمین قطعهقطعه میشد یا مرده سخن میگفت، باز هم تقدیرش این است که ولو اینگونه بود هم اینها ایمان نمیآوردند. اینها آیه میخواهند ولی واقعیت این است که ظرفیت ایمان آوردن را ندارند. ببینید کسی که وجودش با حق آشنا نیست، اگر آشناست محتوای کتاب حق است و میفهمد، کما اینکه جلوتر میگوید آنهایی که اهل کتاب هستند ولی اهل حقاند قرآن را میشنوند و شاد میشوند از اینکه خداوند یک چنین کتاب ناظر به حقیقتی را در واقع نازل کرده است. کسی که اهل حق نیست با این چیزها هم ایمان نمیآورد، کما اینکه در طول تاریخ هم این معجزات بوده است و ایمان نیاورده اند. ایمان آوردن و نیاوردن یک مقدار به یک پتانسیلهای درونی مربوط میشود که بعضیها ندارند، بنابراین این جور آیات بیشتر اینها را به سمت عذاب میبرد، به سمت نزول بلا میبرد تا اینکه به سمت ایمان ببرد.
«بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعًا أَفَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعًا وَلَا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةٌ»، میگوید آیا مأیوس نمیشوند کسانی که ایمان آوردند وقتی که این را در واقع میدانند که اگر خدا میخواست همه را هدایت میکرد؟ مأیوس از اینکه خیلی امیدوار باشند از اینکه کفار ایمان بیاورند. شما یک لحظه خودتان را بگذارید جای پیامبر؛ یک حقایقی واضحی را میگوید، آدم وقتی یک چیزی برایش خیلی واضح است یا یک چیزی میخواهید اثبات کنید خیلی برایتان بدیهی و واضح است، خیلی امیدوارید که همه بفهمند، بعد بگویید مردم نفهمند احساس میکنید یک بار دیگر بگویم میفهمند، بعد دوبار هم میگویی نمیفهمند، ۱۰ بار دیگر میگویی نمیفهمند. آدم وقتی یک چیزی خیلی برایش بدیهی است؛ مثلاً به یک عدهای بگویی شب است مثلاً بگویند نه، بعد میگویی نگاه کن ببین شب است دیگر، بعد بگوید نه، آدم وقتی یک چیزی برایش واضح است خیلی امیدوار است که الان است که یک چیز دیگر بگویم اینها میفهمند، ولی هر چه میگویی باز نمیفهمند. کسانی که ایمان آوردهاند، مردمی که مؤمن هستند احتیاج به مأیوس کردن دارند برای اینکه واقعیت را بپذیرند که خیلی اوضاع امیدوار کننده نیست، اکثر اینها ایمان نخواهند آورد. خیلی فکر نکنید اگر الان یک چیزی بشود، الان یک معجزة کوچولویی بشود اینها ایمان میآورند، اصلاً اوضاع اینگونه نیست. نشانهاش این است که خداوند اگر میخواست همه را هدایت میکرد، یعنی انگار ارادهای وجود دارد که این اتفاق نیفتد. به این باید فکر کرد که چرا در طول تاریخ اینگونه بوده است. ارادهای از طرف خداوند هست که انگار همه نباید ایمان بیاورند، حالا به هر دلیلی. مهم نیست از این چه میفهمید، این را میبینید یا نه؟ اینکه خداوند اگر میخواست که همه هدایت میشدند و همه ایمان میآورند، پس خداوند نمیخواهد که همه ایمان بیاورند. خداوند نمیخواهد همه ایمان بیاورند، یعنی چنین نیست که خداوند بخواهد که همه ایمان بیاورند؛ نقض آن گزاره. وقتی این را میبینید بنابراین یک مقدار امیدواریتان را کم کنید. این جوری نیست که الان یک دفعه یک معجزهای شود و یک اتفاق کوچک بیفتد یا یک توضیح دیگر بدهید همه قبول کنند.
«وَلَا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيبًا مِنْ دَارِهِمْ حَتَّی يَأْتِيَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ»، میگوید اینها همینطور به کفر خودشان ادامه میدهند تا اینکه یک بلایی سرشان بیاید و وعدة خداوند محقق شود در مورد عذابشان و خداوند در مورد این تخلف نمیکند. « وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ» قبلاً هم این طوری بوده که پیامبران خودشان را استهزاء کردهاند و «فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ». اینجا که خطاب آمد به پیامبر و اینکه این آیهخواهی که چند بار در سوره تکرار شد، اینکه این قرآن حق است، اگر ویژگیهای دیگری هم داشت که آنها میخواستند و درخواست میکردند هم ایمان نمیآوردند، در واقع این نکته دارد تذکر داده میشود و اینکه در طول تاریخ هم اینگونه بوده است که اینها اهل استهزاء بودهاند. یک فضای کلی مخالفین پیامبر اینجا دارد توصیف میشود. این آیه که یک مقدار شاید روی آن سر ترجمه و اینها بحث باشد میگوید «أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ»، اینکه «أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ» یعنی چه، یک مقدار در ترجمهها تفاوت وجود دارد. « قَائِمٌ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ» یک معنیاش میتواند این باشد که انگار بالای سر همۀ آدمها کسی ایستاده و میداند که چکار میکند و یکی هم اینکه « قَائِمٌ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ» یعنی مسلط به همۀ نفوس و آنچه میکنند هست. یعنی کارهایی که میکنند خارج از اراده خداوند نیست که باز علامه طباطبایی با توضیحات خوب نظرشان این است که معنای دوم درست است. «قَائِمٌ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ» یعنی کسی که تسلط دارد بر همه، «بِمَا كَسَبَتْ»، و آن چیزهایی که انجام میدهند. اول اینکه میبیند، مثل اینکه من بالای سر شما ایستادهام شما را و آنچه میکنید را میبینیم. اگر ترجمۀ علامه طباطبایی درست باشد این ادامۀ آن بحث است که همه دارند به خدا سجده میکنند. آنهایی که حرف باطل میزنند و کار باطل میکنند هم تحت سلطۀ خداوند هستند، خودشان و آن کاری که انجام میدهند. مثل اینکه در قرآن این آیه به صراحت آمده است که شما را خلق کردیم و آنچه میکنیم.
[۰۱:۳۰]
دیگر از این واضح تر نمیشود گفت که همۀ کسانی که هر کاری میکنند شما میتوانید بگویید که این عمل را خداوند خلق کرده است، شما را خلق کرده و هر چه که میکنید؛ کارهای بد و خوب همه در واقع خلق خداوند است. « أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ»، در حالی که اینگونه است، خداوند مسلط است و هر چه میکنید در سلطۀ خداوند است، برای خداوند شریک قرار میدهید. «قُلْ سَمُّوهُمْ» نامشان را بگویید یا به قول علامه طباطبایی وصفشان را بگویید. «أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لَا يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ»، یا خداوند را آگاه کنید به یک چیزی که نمیداند. چون اینها یک چیزهای تخیلی میگویند، مثلاً قدرتی قائل میشوند برای یک چیزی، این مثل این است که چون آن چیز وجود ندارد بنابراین یک چیزی دارند میگوید که خدا نمیداند دیگر. یک نیرویی در جایی هست که اینها از آن آگاه هستند و خداوند نیست. میگوید که بگویید این چیست؟ خداوند میگوید هیچ چیزی به غیر از من نیست، شما میگویید هست؟ حالت طنز دارد دیگر. یک چیزی را که خداوند نمیداند مثلاً خداوند را آگاه کنید، مثلاً بتی که شما میپرستید این یک چیزی است که تحت قدرت خداوند نیست و خودش مستقلاً دارد عمل میکند. «أَمْ بِظَاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَصُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ»، این قطعه کلاً در واقع به حق و باطل به طور عملی در جریان به اصطلاح وحی قرآن دارد اشاره میکند و سخنان باطل این آدمها و این اعتقاد باطلشان را توصیف میکند، «لَهُمْ عَذَابٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَمَا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَاقٍ». آیه معروفی که تمثیل جنت است که حالا من جلسة بعد برمیگردم و بحث کوتاهی دربارۀ این میکنم، درباره بهشت میآید «وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَفْرَحُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ»، آیهای که قبلاً اشاره کردم که دلیل خوبی است برای اینکه این آیات در مکه ظاهر شده و نازل شده است از درون خود سوره، به خاطر اینکه بحث دربارۀ این است که کسانی که اهل کتاب هستند شاد هستند از اینکه چنین اتفاقی افتاده است، در حالی که بعداً یهودیها خیلی غمگین شدند برای اینکه در مدینه این به عنوان یک دینی که رقیبشان است ظاهر شد، برای اینکه قبلاً اینطوری نبود.
«وَمِنَ الْأَحْزَابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ قُلْ إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَلَا أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُو وَإِلَيْهِ مَآبِ»، بگو جز این نیست که من امر شدهام که خداوند را بپرستم و شرک نورزم «إِلَيْهِ أَدْعُو»، به سمت او خوانده میشوم و «وَإِلَيْهِ مَآبِ»، به سوی او برمیگردم. کلاً از آنجایی که گفتم نقطة عطف است دربارة همین قرآن و مخالفینش دارد صحبت میشود، یعنی کل آن جریان حق و باطل همین الان در مورد قرآن و مخالفینش، اینکه آنها چه میگویند، حالا در مورد توصیف خود قرآن میگوید «وَكَذَلِكَ أَنْزَلْنَاهُ حُكْمًا عَرَبِيًّا وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَمَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا وَاقٍ»، این چنین است که این حکم را حکم عربی نازل کردیم، اشاره به زبان قرآن است که من باز قبلاً در موردش صحبت کردهام. بعضیها مثلاً در بعضی از ترجمهها کلمة عربی را نمیآورند، میگویند به زبان روشن. مثلاً مرحوم بازرگان میگفت وقتی که میگوید قرآن را عربی نازل کردیم مثل این است که به یک نفر میگوییم من دارم فارسی حرف میزنم، چرا نمیفهمی؟ این که من دارم فارسی حرف میزنم محتوایش این است که به زبان خودت دارم حرف میزنم نه اینکه مثلاً فارسی از همۀ زبانهای دنیا بهتر است. بعضیها اینگونه تعبیر میکنند و حتی دیدهام که در ترجمهها کلمة عربی را نمیآورند، میگویند به زبانی روشن حکم را نازل کرد. یک مقدار فکر کنم اینجا بیانصافی است چون این زبان عربی و عبری و اینها یک ویژگی دارند که قرآن تأکید میکند این به زبان عربی است. این همان زبانی است که توسط ابراهیم و خاندان ابراهیم به وجود آمده که مناسبت دارد برای اینکه وحی شود، یک زبانی به وجود آمده است که گنجایش خوبی برای پذیرش وحی داشته باشد. اینکه من بگویم زبان روشن و بعد کلمة عربی را بیاورم، صرفاً از لحاظ ادبی یک مقدار اگر کسی بگوید منظور این است که من عربی دارم بیان میکنم یعنی یک چیزی که تو باید بفهمی، کمی دور از ذهن است، به خاطر اینکه میتواند بگوید «وَ اَنزَلْناهُ حُکماً بَیِّناً»، چیز روشنی داریم میگوییم. کلمة عربی بیاید هم توضیح خوبی نیست به نظر من. آنهایی که میگویند زبان عربی، فرقی با بقیۀ زبانها ندارد و تأکید قرآن که چندین بار مدام میگوید کتاب به زبان عربی مبین نازل شده است و این حرفها، زبان عربی چیز شاخصی نیست، فقط به مخاطب عرب دارد میگوید این زبان تو است. مثل همان آیاتی که میگوید هر پیغمبری را آوردیم به لسانِ قَومِهِ، تأکید بر این است که این لسان قوم شماست، بنابراین مثلاً توجه کنید و بفهمید، برایتان قابل فهم است.
«وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَمَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا وَاقٍ»، و اگر از آنها تبعیت کنید دیگر خداوند ولی تو و نگهدارندۀ تو نیست. دارم سعی میکنم این آیات را خلاصه بگویم چون جلسات آینده باید برگردم مفصلتر صحبت کنم. بگذارید سه چهار آیه مانده آنها را هم بخوانم که ادامة همین بحث است دیگر. «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ»، کلاً شما میتوانید بگویید از آنجایی که بحث معاصر میشود یک قطعهای هست که حالا شاید بشود به دو سهتا قطعۀ کوچکتر هم شکست، کلاً بیان سوره این طوری شد که قرآن حق است، محتوای آن حق است، یک عده میبینند، یک عده هم نمیبینند. آنهایی که نمیبینند از جمله اینهایی که در زمان پیغمبر مخالفت میکنند، اینها آیات دیگری میخواهند که شروع این قطعه اینگونه است که هر آیهای هم بیاوریم اینها ایمان نمیآورند به این دلایل، امیدوار نباشید که با چیزی غیر از همین آیات خداوند که در قرآن دارد نازل میشود حق را بتوانند ببینند و تشخیص بدهند و بعد یک سری محاجّههایی که به طور متعارف بین اینها و پیغمبر هست گفته میشود، به نظر میرسد که این آیه که الان داریم میخوانیم «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجًا وَذُرِّيَّةً»، انگار جواب یکی از اشکالات آنهاست، مثل همان که در سورۀ فرقان داشتیم که این چه پیغمبری است که در بازار راه میرود. این که قبل از تو هم پیغمبرهای دیگر که بودند زوج داشتند و ذریه داشتند و این معارض و مخالف با پیغمبر بودن و رسول بودن تو نیست. «وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ»، کلاً موضوع این قطعه همین است؛ اینها چیزی به غیر از آیات قرآن که حق است میخواهند. «لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ، يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ»، برای هر اجلی یک چیز نوشته شدهای هست و خداوند آن چیزی را که بخواهد ثبت میکند و پاک میکند «وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ»، این آیهای است که خیلی شهرت دارد در بحثهای کلامی مربوط به جبر و اختیار که از این آیه بعضیها نتایج خاصی گرفتهاند. فکر میکنم ربطی ندارد به این بحثهایی که داریم میکنیم، فقط همین طور اشاره کردم. «وَإِنْ مَا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ وَعَلَيْنَا الْحِسَابُ»، یا به اینجا میرسد که بعضی از این عذابهایی که به آنها وعده داده شده است در زمانی که تو زنده هستی به آنها میرسد، یا وفات پیدا میکنی و تنها وظیفهای که داری این است که سخن حق را به آنها ابلاغ کنی، «وَعَلَيْنَا الْحِسَابُ»، حساب با ماست. «أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُهَا»، این هم ادامة همین تهدید است که آیا نمیبینند که «نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا» یعنی مثلاً این اقوامی که نابود میشوند، آیا نمیبینید که در زمین مدام اتفاقاتی میافتد، اقوامی کلاً ناپدید میشوند. «وَاللَّهُ يَحْكُمُ لَا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَهُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ»، خداوند حکم میکند و هیچ تعقیبکنندهای برای حکمش نیست، فرجام خواهی وجود ندارد، « وَهُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ»، و او سریع حساب میکند.
«وَقَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعًا يَعْلَمُ مَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ وَسَيَعْلَمُ الْكُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ»، اینها مکر میکنند در حالی که خداوند است که همة مکرها در دست اوست و به زودی اینها میفهمند که عاقبت کارشان چه میشود. آیۀ بحث برانگیز آخر، قصدم این بود که نه به این تندی که الان پیش رفتم، قصدم این بود که اینجاها را نسبتاً سریع بگویم و یک مقدار در مورد این آیۀ آخر بحث کنم. این آیه کلاً بحث برانگیز است که اصلاً معنی آن چیست؟ الان که معمولاً در یک جلسه سوره را میخوانم که قطعهها مشخص شود که چه نظمی دارد، به اضافۀ اینکه اگر آیهای هست که معنی آن روشن نیست در موردش بحث کنیم. فکر میکنم در این سوره در واقع این عبارت پایانی «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» خیلی مورد بحث است. الان اینجا در این قرآنی که جلوی من است اینگونه ترجمه کرده که کافران میگویند تو پیامبر نیستی، بگو خدا و کسانی که علم کتاب دارند گواه باشند این کافی است. یعنی چه «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»؟ میگوید «وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا»، کفار میگویند کسی رسولی نیست یا تو پیامبر نیستی؟ تو ارسال نشدی، رسول نیستی. «قُلْ كَفَی بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ»، کافی است به عنوان شاهد خداوند بین من و شما شاهد باشد. «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»، و آن کسی که نزدش علم کتاب است. مثلاً در تفسیر المیزان مفصل بحث کرده که چه تفسیرهایی تا حالا در مورد این ارائه کردهاند. عدهای گفتهاند مثلاً کسانی که اهل کتاب هستند و کتاب دارند، کتاب را میشناسند. معمولاً چیزهای غلط خوب در ذهن آدم نمیماند که دیگر چه حرفهای عجیب و غریبی زدهاند. «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»، یک عده گفتهاند خداوند، علم الکتاب یعنی همان چیزی که در این آیات قبل گفته «يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ»، کسی که أُمُّ الْكِتَابِ است که میشود باز خود خداوند. بنابراین معنی آیه «قُلْ كَفَی بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»، علم الکتاب هم خداوند است. این اولین قولی است که علامه طباطبایی نقل میکند و واضح است که مشکلش این است که این واو یک مقدار به نظر اضافه میآید دیگر، خدا میداند و خدا. خیلی از مفسرین شیعه اینگونه گفتهاند «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» کلاً از سیاق آیه برمیآید که منظور یک شخص خاصی است، یعنی مفرد آمدنش لزوماً به این معنی نیست که یک شخص خاصی است، ولی در روایات شیعه آمده که منظور حضرت علی است. من یک دلیلی سعی میکنم بیاورم که کمی این را موجه میکند، اینجا راحت نیست گفتن اینکه معنیاش شخص خاصی نیست. ببینید یک آیهای در قرآن هست که جایی که حضرت سلیمان به جمع خطاب میکند که کیست که تخت بلقیس را بیاورد، اول یک «عِفْرِيتٌ مِّنَ ٱلْجِنِّ» بلند میشود میگوید من قبل از اینکه از جایت بلند شوی میآورم، بعد میگوید کسی که علمٌ مِنَ الکِتاب داشت بلند شد و گفت که من تا چشم به هم بزنی میآورم و آورد.
[۰۱:۴۵]
آنجا عبارت این است که یک کسی که علمی چیزی از کتاب میدانست این کار را کرد. اگر آن عبارت یک عبارت قرآنی است که یعنی توصیف کسی که علم کتاب دارد در حدی یک چیز بزرگی است که اگر یک نفر یک چیزی از کتاب بداند میتواند یک چنین کارهایی بکند، یک مقدار اگر این عبارت را به همان معنا، علمٌ مِنَ الکِتاب را به عنوان یک اصطلاح خاص در قرآن در نظر بگیریم، کمی اینجا این حس به وجود میآید که کسی که علم کتاب را میداند شخص خاصی است، یعنی مثلاً قابل حمل به اهل کتاب معاصر پیغمبر نیست که بعضی اینگونه ترجمه کردهاند، یا به راحتی نمیشود گفت منظور کسی است که مثلاً محتوای این کتاب را میفهمد. اگر آن عبارت را جدی بگیریم، یعنی علم الکتاب را به عنوان یک اصطلاح قرآنی جدی بگیریم، استدلال مفسرین شیعه این است که «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» شخص خیلی با دانشی است که نه تنها علمٌ مِنَ الکِتاب دارد، بلکه علمُ الْکِتاب را دارد، یعنی انگار همه چیز را میداند. از نظر شیعه خیلی راحت است دیگر، امامی که در کنار پیغمبر هست علم الکتاب دارد، بنابراین خیلی چیزها از او برمیآید، همه چیز را میداند، یعنی علم وسیعی دارد و همراه با خداوند شاهد بر رسالت پیغمبر است. اولین کسی است که ایمان آورده، یک اوصاف اینجوری به نظر میآید با همدیگر جور در میآید. یا این است، یا اینکه بگویید عمومی است. از اول گفت که این کتاب حق است، آدمهایی که اهل حق هستند محتوای کتاب را میفهمند و میتوانند شهادت بدهند و همراه با خداوند شهادت بدهند که کتاب محتوایش حق است. اگر آن اصطلاح علم الکتاب را که در آن داستان ملکۀ سبا آمده است را جدی نگیریم، بگوییم که علم الکتاب یعنی هر کسی که به حق بودن محتوای کتاب علم دارد. من یک مقدار ذهنم میرود که از نظر لغوی و اینها علم الکتاب را جدیتر بگیریم بهتر است. بنابراین این یکی از صدها آیهای میشود که شیعیان میگویند اشاره به حضرت علی است و یکی از معدود آیاتی است که به نظر من از لحاظ تفسیری به نظر میآید اشاره به حضرت علی (ع) هست. چون همیشه اینگونه است که شیعیان اینقدر شورش را در میآورند که یک جایی هم که هست آدم رویش نمیشود بگوید، چون اصلاً شیعیان اینگونهاند دیگر، تفسیرها را بخوانی الان آیۀ اول مثلاً این اشاره به شمس و قمر دارد، این حضرت علی است، یا تین و زیتون مثلاً. من ندیدهام ولی حتماً آنجا هم مثلاً تین پیغمبر است و زیتون حضرت علی است. اینقدر این حرفها را میزنند که موضوع لوس میشود.
به هر حال اینجا یک ابهامی وجود دارد که «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» را چگونه باید تفسیر کرد و فکر میکنم همین شاهدی که من آوردم به نظر میآید در قرآن از نظر لفظی، علم الکتاب لفظ خاصی است، به یک چیز مهمی اشاره میکند، بنابراین باید یک شخص خاصی مدنظر باشد. شاهد همراه خداوند بر رسالت پیغمبر مناسبت دارد که بگوییم منظور حضرت علی است. میتوانید مراجعه کنید به علامه طباطبایی که شاید بیشتر اقوال دیگر را که در تفاسیر آمده از شیعه و سنی نقل کرده و رد کرده تا اینکه بگوید اینجا به نظر میرسد به این شکل است. فکر کنم مرحوم علامه طباطبایی به آن آیه استناد نکرده است. دلایلش غیر از این مفهوم علم الکتاب است که در آن آیه آمده است. یادم نیست، من جای دیگری دیدهام که اینجوری استدلال کرده بود و به نظرم آمد استدلال خوبی است. فکر میکنم استدلال علامه طباطبایی این جوری است که سعی میکند نشان بدهد از نظر سیاق آیات «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» فرد خاصی است، منظور کسانی که الذین مثلاً یعرفون کتاب نیست. سیاق آیات اینگونه است که این شخص، شخص خاصی در زمان پیغمبر است، بعد میگوید بنابراین باید حمل کنیم به حضرت علی که اولین مؤمن بوده است و این حرفها. من فکر میکنم برای من آن نکته قانعکنندهتر است که علم الکتاب در قرآن شأن خاصی دارد و جایی چنین اشارهای به آن شده است، بنابراین قابل استناد است که اینگونه به ذهن آدم تقریب شود که یک شخص خاص و خیلی خیلی از لحاظ علم در یک سطح بالایی که متعارف نیست و بعد حمل کنیم به حضرت علی. من یک جلسۀ دیگر حداقل یک سری جزئیاتی که نگفتهام، به نظر میآید که یک سیر کلی سوره دارد که روشن است و جلسة آینده یک سری سؤالاتی که جلسه قبل ماند و جواب ندادم، این قسمت آخر هم نکاتی داشت که با سرعت رد شدم که حالا انشاءالله جلسۀ آینده در مورد آن صحبت میکنیم. امیدوارم یک جلسة دیگر تمام شود.