
بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای رمضان ۱۴۴۲، جلسهی ۹ دکتر روزبه توسرکانی، جلسه مجازی، ۱۴۰۰/۲/۲۳
۱- مقدمه
ابتدا با یک مقدمه شروع میکنیم که مسیری که جلسات قبل طی کردیم را مرور کنیم. پس از آن صفحات باقیماندهٔ انتهای سوره را مرور میکنیم تا انشاءالله جلسه آینده به متن اصلی داستان برگردیم. جلسهٔ قبل روی موضوع دوم سوره که مواجههٔ امت جدید با «الَّذینَ کَفَروا» هست تأکید کردم که در مقدمه سوره به آنها اشاره شده است. دائماً اصرار دارم که عبارت «کَدأبِ آلِ فِرعون» را جدی بگیرید؛ یعنی وقتی در مورد «الَّذینَ کَفَروا» صحبت میکنیم، تصورتان و مدل ذهنیتان «کَدأبِ آلِ فِرعون» باشد: یک نیروی قاهر قدرتمند غیردینی که قصد از بین بردن امت تشکیل شده جدید را دارد. این آن حسی است که در «الَّذینَ کَفَروا» سورهٔ آلعمران هست؛ یعنی خیلی مسئلهٔ انفرادی نیست. انگار آنها هم برای خودشان امتی هستند.
نکتهای که در جلسهٔ دوم گفتم را تکرار میکنم چون خیلی حالت جالبی دارد. ماجرا دربارهٔ مهاجرت مؤمنین به مدینه و تشکیل امت جدید در آنجا در کنار اهل کتاب است. گروه «الَّذینَ کَفَروا» که دقیقاً همان قدرت غالب و قاهر بیرون از مدینه هستند، در مرکز، در ام القری مستقر هستند و قدرتمندند. این مدل که گویی رابطهٔ مؤمنین با اهل کتاب یک رابطهٔ درونی داخل یک شهر است و «الَّذینَ کَفَروا» گویی یک نیروی بیرون این شهر هستند مدل خیلی خوبی است؛ تحقق پیدا کردهٔ آن چیزی است که ما در ذهنمان داریم و میخواهیم اینطور شود؛ بنابراین در این نگاه مؤمنان و اهل کتاب گویی یک شهر هستند و «الَّذینَ کَفَروا» بیرون از شهر. نکتهای که میخواهم در ابتدای کار روی آن تأکید کنم این است که آن ویژگی که «الَّذینَ کَفَروا» دارند: یک قدرت غالب و قاهر هستند. چنین حالتی به صورت مداوم در طول تاریخ پیش میآید؛ یعنی وقتی به عنوان مثال حکومتهای بزرگ تشکیل میشوند که مسیحی میشوند یا زمانی که مسلمانان میرفتند که قدرت را به دست بگیرند، انگار بعد از مدتی حکومت دست کفار میافتد؛ یعنی گویی همیشه دنیا دست «الَّذینَ کَفَروا» هست و این یک مقدار با ذات «الَّذینَ کَفَروا» در مقابل مؤمنین و مسلمین یک حالت هماهنگی دارد.
کسانی که کافر هستند اهل دنیا هستند، در مقابل مؤمنینی قرار دارند که اهل خدا هستند، اهل آخرتاند، به دنیا اولویت نمیدهند و مسائل اخلاقی دست و پا گیر دارند. طبیعی است که اینها در سیاست، در جنگ قدرت و در به دست آوردن قدرت دنیوی عقب میمانند؛ یعنی حضرت علی (ع) در مقابل معاویهای قرار دارد که هیچ محدودیتی از نظر اخلاقی برای خودش قائل نیست، دروغ میگوید، تبلیغات دروغ میکند، از آدمهای بد در دستگاه خودش استفاده میکند، رشوه میدهد، از پول به طور غیرمنطقی و غیر الهی استفاده میکند. مثلاً یک مسئلهای را که میخواهند حل کنند یک سری محدودیتها برایشان وجود ندارد و به نتیجهٔ راحتتر و بهتری میتوانند برسند چرا که تمام هوش و حواسشان به دنیاست. طبیعی است که در دنیا به دلیل همان ویژگی و صفتی که در خداوند هست که رحمانیت خداست، یک آدمی که اینقدر عشق به دنیا دارد و میخواهد در دنیا به قدرت و پول و شهرت برسد، بالاخره موفقیتهایی نصیبشان میشود. ما هم انشاءالله جزو کسانی هستیم که آخرت برایمان مهم است، خیلی مسائل اخلاقی دست و پا گیر داریم، طبعاً باید انتظار داشته باشیم که یک مقدار عقب بیفتیم.
بنابراین در اواخر این سوره اشاره میشود و بارها در قرآن میآید که این تقلب، این حالت جلوه کردن و غلبه داشتن کسانی که در دنیا کافر شدند نباید ما را فریب دهد. گویی این یکی از ویژگیهای کفر است که دنیا را میگیرد و به صورت مداوم کسانی که حالت الهی دارند در اقلیت قرار میگیرند؛ و انگار به صورت مداوم این مدل مکه و مدینه تکرار میشود یا میخواهیم تکرار شود. میخواهیم با اهل کتاب و با متدینین در یک دسته قرار بگیریم و در مقابل آن قدرت شرکآلودی که در مقابلمان هست یک جبههٔ واحد داشته باشیم. پس بخش دوم، مواجهه با آن قدرت بیرونی هست و یک بخشی از آن لایه اول سوره را که نگاه میکنیم اینگونه به نظر میرسد ولی اصرار من روی این بود که حداقل لایهٔ دوم سوره در بیان توحید و اسلام است. سورهٔ بقره هم همینطور بود و باید بخش اول سورهٔ آلعمران که محاجه با اهل کتاب است را مثل بحثهای نظری توحید نگاه کرد و این بخش طوری ترتیب داده شده که مسئلهٔ مواجهه با «الَّذینَ کَفَروا» تقریباً فاقد بحث نظری است.
این «الَّذینَ کَفَروا» که در زمان پیامبر زندگی میکنند بحث نظری ندارند و نمیخواهند استدلال کنند که مثلاً چرا از بتهای خودشان استفاده میکنند. حرف زور میگویند، اموال را مصادره میکنند، محاصرهٔ اقتصادی ایجاد میکنند، تحریمهای اقتصادی به وجود میآورند. به نوعی میخواهند از غلبه و قدرتی که در دنیا استفاده کردهاند برای کوبیدن امتهایی که از آنها تبعیت نمیکنند و در واقع قدرتشان را به چالش کشیدهاند، استفاده کنند؛ و این هم یک روال طبیعی در برخوردهای بین مؤمنین با کفار است که آنها شبیه آل فرعون یک قدرت قاهر دارند و میخواهند از آن استفاده کنند.
بنابراین یک حالت جنگ دارد. منتها نکته این است که این مواجهه در سورهٔ آلعمران از میان صحنههایی انتخاب شده که منجر به شکست در جنگ احد شده است. حالا اینجاست که این مواجههٔ ناموفق در جنگ احد چیزهایی را از درون مؤمنین آشکار میکند؛ یعنی شما در نگاه دوم وقتی به بخش دوم سوره نگاه میکنید بیش از اینکه دربارهٔ ارتباط با «الَّذینَ کَفَروا» باشد یک ارتباط روشن است: آنها میخواهند زور بگویند، ما میخواهیم جلوی زور بایستیم، اگر هم جنگ شد جنگ شد، ما میخواهیم به جنگ برویم و مثلاً فداکارانه شرکت کنیم. نکته این است که آن نقطه ضعفی که مؤمنین دارند این است بدنهٔ اصلی امت جدید هم تشکیل شده از افرادی است که به معنای واقعی کلمه مسلم و موحد نیستند، زیغهایی در قلبهایشان هست، بیایمانهایی هم هست، سستیها و فشل بودن و این چیزهایی که در درون مؤمنین هست، دارد آشکار میشود.
۲- توحید عملی
بخش دوم سوره در واقع مسئلهٔ توحید عملی هست؛ یعنی اینکه اینجا ما بحث نظری نداریم، واضح هم هست که باید چکار کنیم. آیا قدرت و توان انجام کارهایی که میدانیم از نظر عملی درست است را داریم یا نداریم. این لایههای مختلفی که در درون ما هست مشخص میکند که ایمان تا کجای وجود ما نفوذ کرده، چقدر واقعاً مسلم هستیم، نشان میدهد که در واقع چقدر در این مواجهههای این شکلی موفق هستیم.
چیزی که به شدت در اینجا روی آن تأکید میشود؛ به شدت که میگویم یعنی واقعاً به شدت، مسئلهٔ مواجهه با مرگ است، شرکت در قتال و مواجهه با مرگ. این دیگر انگار آن لحظهای است که اگر شما به معنای واقعی کلمه مسلم نباشید و خودتان را تسلیم خدا نکرده باشید خودش را نشان میدهد. مواجهه با مرگ، تسلیم خداوند بودن، همه چیز را مال و جان و هر چه دارید را تقدیم خداوند کردن، این چیزی است که در لحظهٔ شکست در احد برای مؤمنین پیش آمده است. عدهٔ زیادی پا به فرار گذاشتند، مقاومت نکردند و نشان دادند انگار ایمان تا لایههای عمیق وجودشان نفوذ نکرده، اسلام صددرصدی در واقع محقق نشده. اینها شخصیتهایی مثل ابراهیم یا پیامبران و اولیاء خدا نیستند و اگر کار به جایی برسد که جانشان به خطر بیفتد حتی میبینید پیامبر را در میدان جنگ تنها میگذارند و از خودشان بیخود میشوند؛ یعنی شما صحنهای را میبینید که دیگر بحث نظری و اسلام و توحید که معنایش چیست نیست. مسئله این است که جانشان در خطر است و دارند فرار میکنند. در حالی که اگر موحد باشند و مسلم باشند، باید بایستند و از دین و پیامبر دفاع کنند. ضعف ایمان و آن خللی که در اسلامشان هست دارد اینجا خودش را نشان میدهد.
۱-۲ نگاه یونگی: عمل به توحید یا نظریهپردازی؟
نکتهای یادداشت کردهام که به صورت مختصر به آن اشاره میکنم این است که اگر یونگی نگاه کنید به ماجرا، وقتی که توحید عملی و اسلام به معنای واقعی کلمه و دل کندن از دنیا محقق نشده باشند، این خطر یک آدم موحد را تهدید میکند که به صورت یک حالت جبرانی بحثهای نظری را به صورت مداوم پررنگ کند؛ یعنی طبق یک نکتهای که در روانکاوی یونگ هست من وقتی نقطه ضعفی دارم سعی میکنم در خودآگاهم به نوعی آن نقطه ضعف را پوشش دهم و جبران کنم. وقتی که در درون خودم توحیدم ضعیف است، به صورت مداوم میل دارم که بحثهای نظری در مورد توحید کنم، به صورت مداوم میل دارم دیگران را محکوم بکنم به اینکه موحد نیستند، دائماً انگشت بگذارم روی عقاید درست در این فرقه و آن فرقه.
میخواهم بگویم این حالتهای تکفیری یا غیر تکفیری که میبینید تأکید فراوانی در بحثهای نظری در زمینه توحید هست را میشود اینگونه توجیه کرد که اینها یک حالت جبرانی دارند نسبت به اینکه آن چیزی که باید در درون یک فرد محقق شود محقق نشده است. شما این حالتها را در عرفا و اولیاء خدا نمیبینید، انگار در یک آرامشی نسبت به مسئلهٔ توحید دارند به سر میبرند. در عین حال که موحدند و با عقاید شرکآلود مماشات نمیکنند، اما اینطور هم نیست که به جان افراد بیفتند، به صورت مداوم دربارهٔ عقاید شرکآلود وسواسآمیز که این کار را بکن و این کار را نکن. این تأکیدهایی که روی این مسائل هست جبران این است که طرف به آن چیزی که باید در درون خودش برسد نرسیده و چون میداند این چیز مهمی است میخواهد این را از خودش نفی کند، در نتیجه روی بحثهای نظری تأکید میکند، به اتهام دیگران به شرک علاقهمند است، به صورت پیدرپی دیگران را به شرک متهم میکند. در واقع این بیشتر نشان میدهد که در درون خودش یک شرک عمیق را پنهان کرده و در سایهاش قرار دارد و علاقه دارد به اینکه این را در بیرون خودش فرافکنی کند.
[۱۵:۰۰]
این را به عنوان یک نکته داشته باشید که مواظب باشیم اگر آدمی دیگر خیلی از موحدین هم موحدتر شد و خیلی علاقه داشت به اینکه این شرک است و آن شرک است، این کار را نکن این کار را نکن، اینها درون خودشان یک نقطه ضعفی دارند که از خودشان پنهان میکنند. اینها را باید در صحنهٔ جنگ ببینیم که با چه سرعتی به سمت ارتفاعات فرار میکنند در حالی که پیامبر درونشان اینها را دعوت میکند به این که در جنگ پایداری کنند.
۳- روانشناسی جنگ از نگاه سوره
این فضای قسمت دوم را سعی کردم یکبار دیگر در ذهنتان زنده کنم و حالا نکاتی اینجا هست که اگر اجازه دهید از آنها فاکتور بگیرم و فقط علامت میزنم که اگر جایی احساس کردم که زمان هست برگردم و این نکاتی که حالت روانشناسانه دارد را ادامه دهم، حداقل یک نکتهٔ مهم دیگر هم هست که میل دارم در موردش صحبت کنم. اینکه میگویم حالت روانشناسانه؛ شما این قسمت مواجه با کفار را که میبینید خیلی جالب است که یک لحظه فکر کنید یک آدمی اصلاً متوجه نیست که ساختار سورهٔ آلعمران چیست و این دوتا بخش هم اصلاً تشخیص نداده، از او بپرسید میگوید یک بخش از سورهٔ آلعمران دربارهٔ جنگ احد هست. آن نکتهای که میخواهم بر آن تأکید کنم این است که شما چقدر واقعاً جنگ احد را در این سوره میبینید، شما بیشتر آثار جنگ را در درون مؤمنین میبینید و افکارشان را میشنوید. اینکه روایت جنگ به این معنا که چه شد، کی کجا رفت، تنگهای بود رها کردند، اینها اصلاً گفته نمیشود. اگر هم گفته شود در حد یک اشارهٔ خیلی مختصر است. آن چیزی که مهم است این است که درون مؤمنین چه گذشت و این خیلی جالب است؛ یعنی میخواهم به نکتهٔ شیوهٔ روایت دقت بکنید؛ این است که تمام مدت شما اینطوری فکر کردید در حالی که اینطوری نیست، باید آنطوری فکر میکردید. خیلی صحنههایی که واقعاً صحنههای جنگ است مختصرند؛ عوامل غیبی که آنجا وجود داشتند، مثلاً فرض کنید ملائکه بودند، نمیدانم مؤمنین ترسیدند، مؤمنین در فلان قسمت خوب مقاومت کردند، مدح میشوند. بیشتر دربارهٔ این است که ترسیدند و فرار کردند و حالا شکست خوردند و دچار مشکلات فلسفی شدهاند. حالا دارند میپرسند که ما چقدر اختیار داشتیم. مثل اینکه تازه سؤال برایشان پیش آمده که آنها که کشته شدهاند اگر نمیرفتند کشته میشدند یا نمیشدند. بیشتر آثار فکری و احساسی که در مؤمنین به وجود آمده دارد روایت میشود تا اینکه در خود جنگ چه گذشته است؛ بنابراین، قسمت کمی از سوره دربارهٔ جنگ احد هست و قسمت خیلی کمی از سوره اختصاص دارد به اینکه وقایع جنگ چه بوده. بیشتر تذکرات به مؤمنین دربارهٔ حالات درونیشان است.
۴- روایت داستان شکست
اکنون برمیگردیم به نکتهای که اصلاً مواجههٔ با کفار بیش از اینکه رابطهٔ امت جدید با آل فرعون باشد، به این صورت است که آنها میخواهند اینها را از بین ببرند و جنگ میشود. یک مخاصمهای وجود دارد و مؤمنین باید خوب آماده باشند که از خودشان دفاع کنند. اینجا خیلی پیچیدگی مثل پیچیدگی با اهل کتاب که حالتهای خیلی متنوع وجود داشته باشد مطرح نیست. در این سوره خیلی رابطهٔ سادهای است. آنها مثل آل فرعون هستند، اینها هم امت جدید هستند، آنها میخواهند اینها را از بین ببرند، اینها هم باید مقاومت کنند، خدا هم کمکشان میکند و مثل بدر پیروز میشوند و اگر تزلزلهایی وجود داشته باشد ممکن است شکست بخورند، همیشه هم پیروز نیستند؛ و این سوره دارد همان قسمتی که همیشه پیروز نیستند را روایت میکند. برای اینکه آن انعکاسهایی که مربوط به خلل در توحید عملی هست این شکلی و در این موقعیت بهتر خودش را نشان داده و بنابراین این بخش خودبهخود بیشتر اختصاص پیدا میکند به آن جنبههای درونی و روانشناسانهای که در این ارتباط با آن قدرت قاهرهٔ «الَّذینَ کَفَروا» در درون مؤمنین پیش آمده و دارد روایت میشود.
۱-۴ ساختار زیبای سوره: یک تغییر روایت ناگهانی
همانطور که در جلسهٔ گذشته هم گفتم یک فصلبندی بسیار پررنگ با تکرار کامل این عبارت «إِنَّ الَّذِینَ کفَرُوا لَنْ تُغْنِی عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیئًا» در آیات آلعمران ۱۰ و ۱۱۶ به وجود آمده است. خوشبختانه نحوهٔ نگارش آقای عثمان طه هم طوری بوده که دقیقاً بالای صفحهٔ ۵۱ و بالای صفحه ۶۵ این عبارت کپی پیست شده است و فقط یک جا با تگ end «وَأُولَئِک هُمْ وَقُودُ النَّارِ» میآید و یک جا با «وَأُولَئِک أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ» که گویی مفهوم «وَقُودُ النَّارِ» را بیان میکند که اصحاب نارند و «هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ» هستند. من جلسهٔ گذشته گفتم این تکرار جملهٔ بزرگ که اتفاق خیلی چشمگیری در نحوهٔ بیان سوره هست و ما را برمیگرداند به موضوع دوم سوره که مواجههٔ امت جدید با کفار شبیه مواجهه با آل فرعون است که مثل یک امت متخاصم هستند؛ و این بخش از همین جا از اینجا شروع میشود.
جلسهٔ قبل تقریباً تا آیهٔ ۱۵۸ گفتم که چطور ماجرا پیش میرود. حالا غیر از تکرار این آیه و آن تمثیل کشتزاری که باد آن را از بین میبرد. متن یک ساختار مثل آ-ب-آ -ب دارد که یک متن بیاید بعد یک صحنهٔ جنگی بیاید، دوباره یک متن بیاید بعد یک صحنهٔ جنگی بیاید، یک متن یک صحنهٔ جنگی و الیآخر. در قسمتی که جلسهٔ قبل گفتم تأکید داشتم که اینطوری باید روایت را نگاه کنید و تأکید کردم که آن صحنههایی که مربوط به جنگ است، یعنی آن بها، کاملاً وجه مشخصهشان این است که انگار سه پرده هستند که جای پردهٔ دوم و سوم عوض شده؛ یعنی شما شروع جنگ را میبینید، سپس پایان جنگ را میبینید و بعد آن چیزی که در جنگ اتفاق افتاده را مشاهده میکنید. در لابلای این سه پرده متنهایی میآید که به شدت به آن اتفاقی که افتاده مربوط هستند و به آن چیزی که قرار است در آن پرده روایت شود ربط دارند. خیلی مهم است این ارتباط را بفهمیم.
حالا اگر من بخواهم توصیف کنم یا به چیزی تشبیه کنم مثل سه تا پرده نمایشی است که قبل از هر پرده یک چیزی مثل میاننویس وجود دارد. مثل اینکه نوشتهای میآید که خیلی جنبهٔ نمایشی ندارد، بعد نمایش اجرا میشود دوباره قطع میشود و بعد دوباره یک نوشته میآید. اول یک نوشته میآید که از اینها دوست نگیرید، اینها دشمنان شما هستند، بعد صحنهٔ اول جنگ، پردهٔ اول جنگ میآید. مثلاً میاننویس اول از آیهٔ ۱۱۸ تا ۱۲۰ میآید و پردهٔ اول از ۱۲۱ تا ۱۲۹. پرده اول چه میگوید؟ پردهٔ اول صبح روزی است که دارند میروند جنگ احد و تا جایی که مسئلهٔ امداد الهی هست و ملائکه و یادآوری و بدر و پیروزی. چیزی که شما در پردهٔ اول میبینید، وقتی پردهٔ اول قطع میشود به شما نوید این را میدهد که پیروز خواهند بود، آثار شکست نیست.
آیهٔ «إِذْ هَمَّتْ طَائِفَتَانِ مِنْکمْ أَنْ تَفْشَلَا وَاللَّهُ وَلِیهُمَا» (آلعمران:۱۲۲) را در نظر بگیرید. اولاً من در بحثهای گروه دیدم بعضیها این را میخواهند به ماجرای آنهایی که تنگه را رها کردند و رفتند ربط دهند. این صبح روزی است که دارند میروند. دو گروه سست شدهاند در اینکه در جنگ شرکت کنند و چگونه شرکت کنند. این را دارد میگوید. داستانهایی هم که ساختهاند حالا از نظر تاریخی واقعی یا غیرواقعی ساختهاند این است که این طایفتان دوتا گروه مثلاً دو قبیله هستند. حالا اینکه چقدر واقعیت تاریخی دارد یا ندارد بحث دیگری است. ولی حداقل این است که داستان را طوری ساختهاند که همه اینطور میفهمیدند که آنها آن روز صبح برای جنگ رفتند دوتا گروه بودند که سستی کردند. این فضای پردهٔ اول مربوط به شکست نیست. این اول صبح است.
نکتهای که یادم رفت را بگویم این است که در سورهٔ آلعمران در روایت جنگ احد، آن ماجرای تاریخی که گفته میشود تنگهای بوده و محافظی داشته و بعداً رها کردهاند و همان باعث شده که از پشت به آنها حمله شود و آن نظمی که لشکر مسلمین داشته فروبپاشد، اینها گفته نمیشود، روایت نمیشود. آن قسمتی که در پردهٔ سوم، آن قسمت شکست را که چه دارد اتفاق میافتد میبینید این که چه شد که اینطوری شد را خیلی نمیگوید.
فقط نکتهٔ جالبی که وجود دارد تأکید این آیهٔ اول است «وَإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِک تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ» (آلعمران:۱۲۱). میگوید به یاد آور آن روز صبح که بلند شدی و مؤمنین را سر جاهایشان مستقر بسازی. این تأکید روی اینکه مؤمنین را در جاهایی گذاشت، «مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ» وجود داشت؛ شما بروید آنجا بایستید، شما اینجا، شما اینجا. این در ذهن آدم این را میآورد که آن داستان درست است، یعنی مسئلهٔ «مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ» در این جنگ خیلی مهم بوده، سنگرها کجا باشد، محل هر کسی کجا باشد، چون در داستان تاریخی این است که پیامبر عدهای را مأمور کرد مثلاً شما بروید آنجا را محافظت کنید. این «مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ» میتواند اشاره به همین باشد که این موضوع در این جنگ مهم بوده، این آرایشی که پیامبر در اول صبح داد، آرایشیافته هستند، فَشَلشان از بین میرود، همهاش حرف نصر و آمدن ملائکه هست و مخصوصاً این عبارت آیه ۱۲۷ که میگوید «لِیقْطَعَ طَرَفًا مِنَ الَّذِینَ کفَرُوا» که اصلاً معلوم است که کاملاً با پیروزی انگار پیش رفتند. بعد میاننویسی دربارهٔ ربا و انفاق و اینها میآید، بعد صحنهای میآید که میاننویس از ۱۳۱ تا مثلاً ۱۳۸ آمده و حرف از این است که ربا نخورید، انفاق کنید، به فکر آخرت باشید. این یک میاننویس است. ببینید یک صحنهای دیدیم که همراه با پیروزی است، اسمش را بگذارید پردهٔ اول صبح پیروزی، جنگ شروع شده و اوضاع هم خوب است. به نظر میآید ولایت الهی و نصرت الهی همراه با مؤمنین است که بزنند و نابود کنند این کفار را. «لِیقْطَعَ طَرَفًا مِنَ الَّذِینَ کفَرُوا أَوْ یکبِتَهُمْ»، خیلی اوضاع خوب است.
سپس این میاننویس میآید و کات میشود به «إِنْ یمْسَسْکمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ…» (آلعمران:۱۴۰)، یک دفعه شما با یک صحنهای مواجه میشوید که کاملاً معلوم است که شکست خوردهاند. «…وَتِلْک الْأَیامُ نُدَاوِلُهَا…» (آلعمران:۱۴۰) یعنی این آیهٔ اول که اگر به شما یک جراحتی یا شکستی وارد شد به یاد آورید که شما قبلاً هم اینها را شکست داده بودید و با «…الْأَیامُ نُدَاوِلُهَا بَینَ النَّاسِ وَلِیعْلَمَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَیتَّخِذَ مِنْکمْ شُهَدَاءَ…» (آلعمران:۱۴۰)، معلوم است که کشته دادند.
[۳۰:۰۰]
۲-۴ یک تغییر روایت غیرمنتظره
من در یکی از جلسههای قبل ضمن اینکه سعی داشتم این حس شیوهٔ روایت را به شما منتقل کنم یک داستانی به ذهنم رسید که واقعاً برای خود من این اتفاق افتاده است. هر چه فکر کردم یادم نیامد مربوط به کدام مسابقه بوده ولی مثلاً فرض کنید یک مسابقهٔ فوتبال بود که مهم بود و من کنجکاو بودم، رفتم تلویزیون را روشن کردم و دیدم دقیقهٔ شصت مسابقه است و دو بر هیچ تیمی که من به آن علاقه داشتم جلو است. حالا کاری پیش آمده رفتم آمدم، روشن کردم دیدم پایان بازی است، بازی تمام شده دارند گریه میکنند یک چنین صحنهای، فکر کنید مثلاً یک فینالی بوده. من گفتم چه شد، اینها تا دقیقه ۶۰ جلو بودند، چه اتفاقی افتاده در این ۳۰ دقیقه، چگونه ممکن است. بعد مثلاً یکدفعه نتیجه روی صفحهٔ تلویزیون آمده چهار بر دو بازی را باختند. در این بیست دقیقه نیم ساعتی که من رفتم و برگشتم چهار گل خوردند مثلاً ظرف بیست سی دقیقه آخر مسابقه. حس خواندن آخر سورهٔ آلعمران و داستان احد اینجوری است.
شما اولش میبینید که جلو هستند و بعد آن میاننویس ربا میآید، بعد یکدفعه کات میشود به اینکه اینها زانوی غم گرفتهاند، شب شده، جنگ تمام شده باختهاند، شهید دادهاند، حرف از این است که میخواستیم ببینیم چه کسی مؤمن است چه کسی کافر است، شما را پاک کنیم «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکمْ وَیعْلَمَ الصَّابِرِینَ» (آلعمران:۱۴۲)؛ یعنی معلوم است که خوب نجنگیدند و معلوم است که صبر نکردند، با مرگ مواجه شدند ترسیدند. این چیزی است که شما بعد از جنگ میبینید. پردهٔ اول صبح را دیدید حالا انگار شب است شکست را دارید میبینید، شام غریبانشان است، کشتههایشان را دارند جمع میکنند و این به شدت در ذهن آدم این سؤال را ایجاد میکند که چه شد. همانطوری که من وقتی آن صحنههای فوتبال را دیدم اصلاً ماندم ببینم پخش میکند این گلها را، چه جوری گل خوردند، چه اتفاقی افتاد، اصلاً اخراجی دادند.
این شیوه روایت به شدت جذاب است. مخصوصاً این آیه را دقت بکنید، انتهای این بخش آیۀ ۱۴۴ که تقریباً آخر پردهٔ دوم است «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ»، اصلاً مسئلهٔ خطر جانی برای پیامبر پیش آمده، این دیگر بیشتر آدم را کنجکاو میکند. نه فقط شکست خوردند نزدیک بوده که پیغمبر کشته شود. یک چنین افتضاحی به بار آمده بعد از آن صبح پیروزی که اول دیدیم؛ قرار است سه هزار ملائکه بیایند، نه پنج هزار ملائکه بیایند، به یک چنین وضعی رسیدیم. دوباره یک میاننویس مانندی میآید درباره «وَمَا کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» (آلعمران:۱۴۵) که مرگ دست خداست و اشاره به اینکه امتهای قبل خیلی خوب جنگیدند «وَمَا کانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَنْ قَالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِی أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرِینَ» (آلعمران:۱۴۷) دعای زیبای اهل کتاب، دائماً این ترجیعبند سوره است.
در وسط بحث جنگ احد یک بار دیگر این میآید که اهل کتاب خیلی خوب هستند، مؤمن هستند، از شما مؤمنتر بودند که این دعای زیبا در آیهی ۴۷ «قَالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِی أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرِینَ»، دعای زیبای اهل کتابی است که قبلاً برخلاف شما به خوبی جنگیدند. سپس آیهی ۱۴۸ «فَآتَاهُمُ اللَّهُ ثَوَابَ الدُّنْیا وَحُسْنَ ثَوَابِ الْآخِرَةِ وَاللَّهُ یحِبُّ الْمُحْسِنِینَ». این آیات بعد از پردهٔ دوم که نمیدانیم چگونه شکست خوردند، به شدت شکست خوردند، پیامبر نزدیک بود کشته شود، میآیند. اینها همان اخباری است که مثل صحنههای بعد از دقیقهٔ نود که من از تلویزیون دیدم که اینها دارند گریه میکنند و به همدیگر دلداری میدهند و این حرفها که شما باید کنجکاو شوید از این شیوهٔ روایت که آن وسط در پردهٔ دوم چه شده، چگونه از آن حالت به این حالت رسیدیم. این میاننویس تا ۱۵۱ طول میکشد، ۱۵۲ تا حداقل ۱۵۵ را باید به عنوان پردهٔ سوم باید نگاه کنید که روایت میکند که خدا وعدهٔ خودش را که کمک میکند انجام داد ولی شما عصیان کردید، نافرمانی کردید، دنیاطلبی کردید و آمدید یک کارهایی کردید که اینجوری شد که آن صحنهٔ وحشتناک خطری که برای پیامبر به پیش آمده که «إِذْ تُصْعِدُونَ وَلَا تَلْوُونَ عَلَیٰ أَحَدٍ وَالرَّسُولُ یدْعُوکمْ فِی أُخْرَاکمْ» (آلعمران:۱۵۳)، این که داشتید میرفتید مثلاً بالای تپه، فرار میکردید و پیامبر ایستاده بود و از پشت به شما میگفت که برگردید و اصلاً توجهی نمیکردید، این صحنههای این که آن وسط یک فَشَلی پیش آمده، یک عصیانی پیش آمده، به دلیل علاقهشان به دنیا تخلفی کردند، یعنی وقتی که مسلم نبودید، تسلیم امر خدا نبودید، تسلیم امر پیامبر نبودید تخلف کردید و یکدفعه این شیرازه از هم پاشید، پیامبر به خطر افتاد و این صحنههایی که تا پایان ۱۵۵ روایت میشود.
میبینید که بعد از اینکه شکست خوردند سؤالات فلسفی برایشان پیش آمد که آیا کاری دست ما هست که این آیه معروف میآید که «لَوْ کنْتُمْ فِی بُیوتِکمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کتِبَ عَلَیهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِمْ…» (آلعمران:۱۵۴) ، اگر قرار بود بمیرید مرگ دست خداست، همانطور که تولدتان دست خودتان نبوده مرگتان همدست خودتان نیست، خدا هر کسی را بخواهد احیا میکند و آن آیهٔ «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِک الْمُلْک» (آلعمران:۲۶) را یادتان بیاید که یکی از بندهایش این است که خدا زنده میکند و خدا میمیراند، مرگ دست خداست و اگر کسی قرار باشد بمیرد هر کاری کند، در بستر خواب خودش هم باشد مرگ به سراغش میآید.
۳-۴ یادی از دکتر مطهری
در گروه بحث شد که این آیه، آیهٔ عجیبی است. میخواهم یک ذکر خیری بکنم. من یاد این افتادم که قبل از اینکه قرآن را خوانده باشم، یکی از اولین کتابهای دینی مذهبی جدی که در عمرم خواندهام کتاب انسان و سرنوشت مرحوم مطهری بود. فکر میکنم اصلاً اولین کتابی که از مرحوم مطهری خواندم انسان و سرنوشت بود، چون آنجا بحث جبر و اختیار را در موردش صحبت کرده بود، من اینطور یادم است که یکی از آیههایی که کسانی که حرف از جبر میزنند از آن استفاده میکنند این آیه بود و در موردش بحث کرده بود، بعداً که این آیه را در قرآن خواندم برایمان آشنا بود و احساس بدی نسبت به اینکه که چه دارد میگوید نداشتم. توصیه میکنم اگر کسی از این مشکلات دارد کتاب انسان و سرنوشت مرحوم مطهری را بخواند، کتاب خیلی خوبی است.
این آیهٔ «إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکمْ یوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ» (آلعمران:۱۵۴) آخرین آیهٔ این پرده است، آنهایی که روی برگرداندند روز مواجههٔ این دو گروه «إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیطَانُ»، شیطان اینها را لغزاند، «بِبَعْضِ مَا کسَبُوا»، به دلیل کارها و گناهانی که کرده بودند «وَلَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ». با این پایان «إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ» و اینکه عفو شدند، خیلی پایان شگفتانگیزی دارد.
۴-۴ سخن از عشق
حالا شگفتانگیزتر هم میشود اینکه اصلاً به همین راحتی، تخلف به این بزرگی که جان پیامبر به خطر افتاده، نتیجهاش هم ضعفهای درونی است که نتیجهٔ گناهان و اعمال بدی هست که انجام دادهاند، از جمله انفاق نکردن و ربا خوردن و عشق مال دنیا داشتن که کار به اینجا رسیده. الان وقتش شد این کلمهٔ عشق را که به کار بردم؛ قبلاً این را گفتهام میخواهم یکبار دیگر تأکید کنم، شما خیلی جاها در قرآن خیلی کم کلمه حبّ را میبینید، ممکن است واژهٔ عشق به خدا برعکس متون عرفانی به صورت مداوم تکرار نشود، ولی حقیقتش موجود است. من قبلاً صحبت کردم در مورد اینکه قرآن کتاب عشق است یا کتاب خوف و خشیت است. ببینید یک کسی که کوچکترین شناختی در مورد انسان داشته باشد این را به خوبی میفهمد که هیچ تسلیمی به معنای واقعی کلمه اتفاق نمیافتد به غیر از با عشق.
محال است یک نفر مسلم شود، در مقابل خدا تسلیم شود، به غیر از اینکه یک عشق عظیمی نسبت به خدا پیدا کند، یعنی ابراهیم اگر به راحتی تسلیم میشود برای اینکه عاشق خداست. تا عشق نباشد آن لایههای پایین درست نمیشوند، یعنی با ترس آدم تا جاهایی اطاعت میکند، ولی اگر رابطه عاشقانه نباشد اینجوری نیست، یک جایی آدمها کم میآورند. ابراهیم کم نمیآورد برای اینکه سرتاپای وجودش عشق به خداست و علاقهاش به همه چیز در مقابل علاقهاش نسبت به خداوند رنگ باخته. نه اینکه علاقه ندارد ولی آن حالت «زُینَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ» (آلعمران:۱۴) و اینها اصلاً در ابراهیم وجود ندارد. نکتهای که در این سوره است این است که شما محال است در مواجهه با مرگ، در حال قتال، بتوانید تسلیم محض باشید، بتوانید جان خودتان را به راحتی فدا کنید، به راحتی این کار را بتوانید بکنید اگر چیزی را از خودتان بیشتر دوست داشته باشید. این که خودتان از میان برخواسته باشد به دلیل عشق. اصلاً نمیشود بدون عشق این خودخواهی را از خودتان دور کنید.
بدون عشق هنوز از خوف جهنم صیانت ذات دارید که اطاعت میکنید. کسی که از خوف دارد اطاعت میکند برای این است که خودش را از مجازات مصون بکند، بنابراین همچنان برای خودش دارد کار میکند. تسلیم فقط وقتی به معنای واقعی کلمه اتفاق میافتد و خودتان دیگر مطرح نیستید، از خودتان میگذرید که واقعاً رابطهتان با خداوند عاشقانه باشد و چیزی که از سر خوف است، البته کسی که ایمان به آخرت دارد، عظمت آن ابدیتی که در انتظار ما هست را فهمیده باشد برای صیانت از ذات هم میتواند دنیا را رها کند، اینطوری نیست که در رفتارهای ظاهریاش نتواند خودش را تطبیق دهد، ولی تنها چیزی که باعث میشود حتی خودتان دیگر برای خودتان مطرح نباشید این است که عاشق خدا شده باشید.
اصلاً در معادلاتتان اینکه دیگر چه بلایی سرتان میآید مطرح نیست و بعداً تصاویری از اینجور آدمها هم در ادامه میآید که کسانی در بلبشوی جنگ احد درست عمل کردند و مشکلی نداشتند. این آیات که «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَکونُوا کالَّذِینَ کفَرُوا وَقَالُوا لِإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ» (آلعمران:۱۵۶)، اینکه باز این افکاری که پیرامون مرگ میگذرد، این مرگ و قتال که آزمون مهمی است که معلوم میشود کسانی هستند که اسلام به معنای واقعی کلمه دارند، به صورت مداوم تکرار میشود، شاید بیست بار کلمهٔ قتال و مرگ در این حجم کم میآید و به صورت مداوم این وسواسی که انگار در ذهن اینها ایجاد شده نسبت به مرگ و زندگی، مخصوصاً در این آیهٔ ۱۵۶ که «وَاللَّهُ یحْیی وَیمِیتُ» که در آن دعای «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِک الْمُلْک» آمده بود جالب است که این قسمت را به نحوی به آن دعا ربط میدهد؛ و اینکه اگر در راه خدا کشته شوی.
۵-۴ ترس از مرگ
[۴۵:۰۰]
ببیند در این آیهٔ ۱۵۷ و ۱۵۸ چهار بار واژهٔ مرگ و قتل در دو خط آمده. حالتی انفجار گونه برای این مسئله که اینها از مرگ و قتال فرار کردهاند به وجود آمده است و همهٔ ذهنشان معطوف شده است به این. سؤالاتی مانند سؤالات بنیاسرائیل برایشان ایجاد شده که مثلاً اگر نمیرفتیم نمیمردیم، اگر آنها نمیآمدند میمردیم، آیا مرگ دست ما هست و غیره. این چنین سؤالات فلسفی خیلی جالبی برایشان پیش آمده که قبل از جنگ اصلاً به این چیزها فکر نمیکردند.
در پردهٔ دوم صحنهای را دیدید که دیر روایت شد. در آن معرکهٔ جنگ، جایی که این مشکل پیش آمده، یک صحنه وحشتناک دیدیم. در آخر پردهٔ اول یک آیه بود که اگر پیامبر بمیرد شما چه میکنید. در پردهٔ دوم که جایش با پردهٔ سوم عوض شده آن صحنه را میبینید که پیامبر ایستاده، اینها دارند فرار میکنند، پیامبر از پشت صدا میکند، اینها نمیشنوند و برنمیگردند، دارند میروند بالای تپه پناه بگیرند و پیامبر را آنجا رها کردند. پیشزمینهای در ذهن آدم ایجاد شده که مسئله مرگ پیامبر است، حداقل به خطر افتادن جان پیامبر است و اینکه در روایات تاریخی اینگونه است که یک دفعه وسط جنگ اتفاقی برای پیامبر میافتد و ضربهای میخورد، یک نفر فریاد میزند که محمد کشته شد و این با داستان سورهٔ آلعمران جور درمیآید.
فقط باید همیشه مواظب بود که داستانهای تاریخی را ممکن است از روی قرآن ساخته باشند. مثلاً آن «مَقاعِد لِلقِتال» که حالت تلویحی دارد، خیلی آدم را وسوسه میکند که آن تأییدی است بر اینکه ماجرایی که در داستان تاریخی هست اتفاق افتاده، چون آن را مطمئناً از روی این نساختهاند، این یک عبارت ساده است که ممکن است خیلی نظر کسی را جلب نکرده باشد. ما که نتیجهٔ جنگ را میبینیم ممکن است هیجان وقتی که نتیجهٔ جنگ را نمیدانیم نداشته باشیم، ولی همچنان مهم است که دقت کنیم که هر بار که میخوانیم شیوهٔ روایت چه حسی را ایجاد میکند. اینجا دیگر هیچ حرفی از رها شدن پیامبر زده نمیشود.
۶-۴ یادی از داستان یوسف
یادم است در مورد داستان یوسف که صحبت میکردم گفتم یکی از هیجانهای داستان یوسف و شیوهٔ روایتش این است که شما از روابط یوسف و حضرت یعقوب خبر دارید؛ آن رابطهٔ عاشقانهای که یعقوب دارد و بعد از آن یوسف را در چاه میاندازند. یک صحنهای هم میگوید (یوسف:۱۸، ۸۳) «و صَبرٌ جَمیل». دیگر میرویم بیست سی سال با حضرت یوسف هستیم، اصلاً انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است؛ یعنی هر کسی اول داستان یوسف را خوانده باشد، آن جملهٔ حضرت یعقوب که (یوسف:۱۳) «قالَ اِنّی لَیَحزُنَنی اَن تَذهَبوا بِه»، یعنی دلم تنگ میشود که از صبح تا غروب او را نبینم و بعد همین جور داستان زندگی یوسف را دارید میبینید و میدانید که تمام این روزهایی که دارید میبینید و تمام این ماهها و سالهایی که دارد میگذرد، یعقوبی آنجا هست ولی هیچ اشارهای به او نمیشود. یعقوب کلاً از داستان محو میشود تا جایی که برادران برمیگردند و بعد یک دفعه بعد از این همه سال یک جملهای از حضرت یعقوب میآید که میگوید (یوسف:۸۴) «یا اَسَفا عَلی یُوسُف» که این یک شیوهٔ روایت حذف یعقوب از داستان و این کششی که به وجود میآید که حال یعقوب چطور است و چه شد، این خود شیوهای برای این است که به داستان یک کشش دهد و انگار سؤالی ایجاد کنید بعد جوابش را ندهید تا اینکه وقتش برسد.
۵- پس از شکست
الان شما این سه پرده را که دیدید. اول اشارهای دیدید به اینکه خطر مرگ برای حضرت رسول در جنگ پیش آمده است و آخرین جایی که میبینید این است که ایشان را رها کردهاند و در حال فرار هستند. حالا بعد از آیهٔ ۱۵۸ در آیۀ ۱۵۹ داریم برمیگردیم پیامبر که را ببینیم. پیامبر سالم است، زنده مانده است و مشکلی نیست و ببینید آیۀ ۱۵۹ چه میگوید.
میگوید «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ»، یعنی به رحمت خداوند نرم شدی برای اینها، «وَلَوْ کنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک»، اگر غلیظ القلب بودی، اگر سختگیر بودی (ما میگوییم سنگدل) از دورت پراکنده میشدند «فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْر»، از آنها بگذر و برایشان استغفار کن، با آنها در کارها مشورت کن. شاید این اشاره به این باشد که قرار شد در جنگ احد با مشورت بیرون مدینه بروند، حالا شکست خوردند باعث نشود که مشورت صورت نگیرد. میدانید که از نظر تاریخی مشورت بعدی خیلی معروفتر است که سر جنگ احزاب، در اثر مشورت بود که پیشنهاد شد که خندق بکنند، مثل اینکه این یکجور ادامهٔ مشورت کردن است. چون روایت تاریخی این است که پیامبر نظرش این بود که از احد بیرون نروند، در مدینه بمانند و بجنگند؛ و عدهای از اصحاب بودند که اصرار کردند که برویم بیرون با آنها مواجه شویم، در شهر نمانیم و پیامبر در اثر مشورت پذیرفت. نتیجهٔ مشورت با مردم این شد که بیرون رفتند. حالا که شکست خوردند انگار دوباره تأکید میشود که همچنان با آنها مشورت کن و معقول به نظر میرسد و اینکه دفعهٔ بعد مشورت نتیجهٔ خیلی خوبی دارد. در احزاب اگر بیرون میرفتند با آن جمعیتی که آنها جمع کرده بودند واقعاً صلاح نبود. «فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ»، پیامبر را رها کردند، پیامبر آسیب دیده، فرار کردند.
شما در جنگ متعارفی که الان در دنیا انجام شود انتظار دارید که بعد از چنین فاجعهای حتماً دادگاههای نظامی تشکیل شود و یک تعداد اعدام شوند. کسی که در جنگ تخلف کرده، نافرمانی کرده، پست خودش را ترک کرده، باعث مرگ یا شهادت مثلاً ۷۰ نفر شده در این جنگ، وقتی چنین فاجعهای اتفاق میافتد که پیامبر نزدیک بوده از بین برود، اینها میتواند به طور نرمال نتیجهاش این باشد که یک سختگیری برای اینکه در جنگهای بعد چنین نافرمانیهایی پیش نیاید صورت بگیرد، ولی برعکس، شما تصویر پیامبر را بعد از همهٔ این فاجعهها میبینید که دارد به او گفته میشود که با آنها مهربانی کن «فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ»، برایشان استغفار هم کن، باز هم با آنها مشورت کن و هر وقت هم مشورت کردی و تصمیمی گرفتی «فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ»، دیگر به خدا واگذار کنید «إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُتَوَکلِینَ»؛ و اینکه اگر خدا یاریتان کند غالب میشوید و اگر شما را یاری نکند، چه کسی هست که بعد از خدا شما را یاری کند، «وَعَلَی اللَّهِ فَلْیتَوَکلِ الْمُؤْمِنُونَ».
۱-۵ یک آیهٔ جالب: معنای غل ورزیدن
این تصویر بسیار جالبی است بعد از آن تصاویری که در آن سه پرده آمده. برگشتهایم به پیامبر که اولاً سلامت است و بعد اینکه میبینید که قلبش آرام است و نرمش دارد و دستوری که به پیامبر میآید را میدانیم اطاعت میشود؛ بنابراین اینها را بخشیده، دارد برایشان استغفار میکند و هیچ مشکلی هم با اینکه در مورد شیوهٔ جنگ و اینها نظر غلطی دادند و شکست خوردند ندارد و قرار است همچنان مشورتها ادامه پیدا کند و الیآخر. من در مورد آیۀ ۱۶۱ دیروز تصمیم گرفتم که حرف بزنم یا نزنم، برای اینکه مبهمترین آیهٔ سورهٔ آلعمران به نظرم این آیه است که در تفاسیر و ترجمهها و اینها هم چیزهایی در موردش نوشتهاند. احتمالاً احساس اینکه ابهامی اینجا وجود دارد که این آیه یعنی چه به شما هم دست داده که به آن فکر کرده باشید. یک آیهای هست که دیروز بالاخره به نظرم رسید که چیزی در مورد این آیه بگویم.
میگوید «وَمَا کانَ لِنَبِی أَنْ یغُلَّ ۚ وَمَنْ یغْلُلْ یأْتِ بِمَا غَلَّ یوْمَ الْقِیامَةِ»، برای هیچ پیامبری سزاوار نیست که یَغُلَّ، ترجمه میکنند یعنی خیانت بورزد و هر کس خیانت کند، با آنچه که خیانت کرده در روز قیامت محشور میشود، «ثُمَّ تُوَفَّی کلُّ نَفْسٍ مَا کسَبَتْ وَهُمْ لَا یظْلَمُونَ»، به هر کس آن چیزی که کسب کرده داده میشود و به کسی ظلم نمیشود. داستان ساختهاند دیگر که در جنگ بدر در تقسیم غنائم به پیامبر تهمت زده شد که چیزی برداشته، بعد معلوم شد برنداشته. مثلاً فرض کنید اینجا دارد میگوید آنهایی که برای غنائم آن تنگه را رها کردند و آمدند به پیامبر اعتماد نداشتند، چرا اعتماد نداشتند، پیامبر که به کسی خیانت نمیکند، غنائم به خوبی تقسیم میشد.
فکر کنم آدمهایی هم که داستانها را ساختهاند خیلی غنائم برایشان اهمیت داشته و خودشان هم عشق غنائم داشتهاند و این را یکجوری ربط دادهاند. من میدانم که از نظر ادبی غَلَّ، یَغُلَّ، یَغلُل، مخصوصاً غَلَّ از ریشهٔ غلول میآید و با غِلّ فرق دارد، ولی میخواهم همین جوری به عنوان یک گزینهٔ پیشنهادی از این ترجمهٔ متعارف که حقیقتاً ندیدهام کسی اینگونه ترجمه کرده باشد، استفاده کنم. میخواهم پیشنهادی کنم مثل این که یک نفر حالا شاید بتواند در اسناد و مدارک عربی چیزی پیدا کند. آن چیزی که اینجا با محتوای آیات و محتوای سوره هماهنگ است این است که ترجمهٔ دیگری که برای این ریشه فعلی وجود دارد، یک ریشهٔ فعلی نزدیک وجود دارد غِلّ، به معنای کینه داشتن، به دل گرفتن. «لا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِینَ آمَنُوا» (حشر:۱۰)، کینهای یا دلخوری از کسانی که ایمان آوردند در دل ما قرار نده. من اختلاف روایات را نگاه کردم اتفاقاً این آیه اختلاف روایت در موردش وجود دارد، ولی نه اختلاف قرائتی که کمک کند و مثلاً آن غَلَّ شده باشد غِلَّ که بتوانیم بگوییم که آنگونه ترجمه کنیم؛ اما آن چیزی که به نظر من با این آیاتی که قبلش هست و فضایی که سوره دارد هماهنگ است، این است که معنی این آیه این باشد که هیچ پیامبری سزاوار نیست که کینهای به دل بگیرد و چیزی از کسی به دل بگیرد و دلخوری داشته باشد و هر کسی کینهای از کسی به دل داشته باشد انگار در روز قیامت با آن کینه خودش را به چیزی وصل کرده و با آن محشور میشود.
اینکه اصلاً دلخوری در قلب پیامبران نمیماند با محتوای سوره هماهنگی دارد. کسی که موحد است معاملهاش با خداست و اصلاً چیزی به غیر خدا نمیبیند. با وجود اینکه یک عده ترکش کردهاند، به او بدی کردند، خیانت کردند و هر کاری کردهاند، پیامبر چیزی به دل نگرفت. این خیلی با آیات قبل هماهنگ است. به علاوه، ریشهٔ فعلی «یَغُلْ» خیلی نزدیک به ریشهٔ فعلی غَلَّ هست. احتمال اینکه از نظر تاریخی، مثلاً در اشعار جاهلی، بتوانیم پیدا کنیم که با چنین زیر و زبری این واژه به آن معنا هم آمده باشد کم است. اینکه راهی وجود داشته باشد که بگوییم این واژه به این معنی بکار برده شده باشد که بگوید که پیامبران خیانت نمیکنند بعید است. یا این که مثلاً میگویند پیامبران بیدلیل آدم نمیکشند، یک چیز بیخودی است.
[۰۱:۰۰]
من فکر میکنم که همین باعث شده که مجبور شوند وقتی چیزی را خوب نمیفهمند برایش داستان درست کنند و به مسئلهٔ خیانت در امانت آن را ربط بدهند. من پیشنهادم این است که روی این فعل عربی یک مقدار تحقیق شود. شاید مدارکی بتوان به دست آورد که این جور ترجمه را توجیه کند؛ یعنی میخواهم بگویم شاید اصلاً ترجمه اشتباه باشد که کلمهٔ خیانت را میگویند؛ و اگر خیانت است به نظرم آن داستانها داستانهای مربوطی نیستند و باید فکر کرد که اینجا چگونه میشود آیه را تعبیر کرد.
پیشنهادم این است که اینجا به معنای دلخور بودن و کینه به دل گرفتن است و با آیات قبل، در واقع ادامهٔ همان آیات «لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ» (آلعمران:۱۵۹) ، یک چنین آیهای آمده که این شکلی هماهنگ میشود. فقط مسئله این است که کینه غِلَّ است، خیانت غَلَّ است. یَغُلَّ مشکلی ندارد، با هر دو تا ریشه میشود آن فعل اول را آورد ولی این عبارت دوم از نظر ادبی یک مقدار سخت است اگر آن ریشهها را این شکلی قبول داشته باشیم. چون قرآن در زبان عربی نقش بزرگی داشته، احتمالاً اینجا در مورد این آیه مشکلی وجود دارد. اگر کسی خیانت معنی میکند بگوید که چه ربطی دارد و به چه دارد اشاره میکند، اگر نه مثلاً کینه و دلخوری و اینهاست. چگونه با این اعرابی که این افعال دارند میشود به آن ریشهٔ فعلی نزدیک به خیانت که معنای کینه دارد ربطش داد.
پس این قطعه شاید مثل پردهٔ چهارم است که دیگر از جنگ فاصله میگیریم و میرویم پیامبر را میبینیم که اوضاع خوب است، عفو کرده و دارد استغفار میکند و انگار اصلاً با اتفاقی که افتاده مشکلی ندارد. مؤمنین اصولاً این گونه هستند که هر چه شده خواست خدا بوده و «أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ کمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ» (آلعمران:۱۶۲)، کسی که از رضوان خدا تبعیت میکند مثل کسی است که سخط خدا را به سمت خودش میکشد «وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ»، «هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللَّهِ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِمَا یعْمَلُونَ» (آلعمران:۱۶۳)، این هم باز ادامهٔ همین است که کسی که دنبال رضای خداست، پیامبری که میبینید اینجوری است آدمی است که دنبال رضای خداست و دارد برای خدا کار میکند، برای رضایت خدا دارد کار میکند و به فکر آخرت است نه به فکر دنیا، نتیجهاش هم همین عکسالعملی است که در پیامبر و پیامبران میبینید. «هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللَّهِ» شاید اشاره به همین «وَ مَا کانَ لِنَبِی» دارد، اینکه این انبیاء دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللَّهِ هستند « وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِمَا یعْمَلُونَ».
این پردهٔ مربوط به پیامبر هم اینجا تمام میشود. این آیهٔ «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ» (آلعمران:۱۶۴) هم تکمیل این قسمت مربوط به پیامبر است که به مؤمنین گفته میشود که خداوند بر شما منت گذاشت، «إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ» که پیامبری از خودتان آمد که آیات الهی را برایتان میخواند، تزکیهتان میکند، «وَیعَلِّمُهُمُ الْکتَابَ وَالْحِکمَةَ»، کتاب و حکمت به شما یاد میدهد «وَإِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ». این قطعهٔ مربوط به پیامبر اینجا تمام میشود و پیامبر نمرده، آسیب دیده ولی چیزی به دل نگرفته. این صحنهٔ مهم و زیبا و تأثیرگذار مربوط به شخص پیامبر است که چند بار در پردههای مربوط به جنگ به پیامبر اشاره شد ولی الان در واقع داریم پیامبر بعد از جنگ را میبینیم. در عین حال آنها نشستهاند از به این افکار که آیا میمردیم یا نمیمردیم، مرگ چیست، زندگی چیست، شکست چیست، پیروزی چیست، میپردازند. چون تخلف کردهاند دارند از این فکرها میکنند، اما پیامبر با آرامش نشسته و انگار نه انگار که شکستی اتفاق افتاده. انگار نه انگار که اصحاب بسیار بسیار عزیز که انگار قرار است همگی بهشتی باشند و هیچ نقصی در آنها نباشد و صرف اینکه صحابه بودهاند، چنین و چناناند، پیامبر را وسط جنگ رها کردهاند و به قلههای مرتفع کوهها پناه بردهاند که یک وقت موج اینها را در برنگیرد. این قطعه در این سوره به نظرم از نظر عاطفی خیلی تأثیرگذار است که شما بعد از این بلبشو و این فضاحتی که به بار آمده، پیامبر را در چنین حالی میبینید و برای آن آیه هم خواهشاً یک نفر عربیدان چارهای بیندیشد. چون خیلی به این شکل قشنگ است که تعبیر کنیم ایشان دلخوری ندارند و اینکه بگوییم خیانت نمیکنند خیلی برای من ثقیل است و نمیفهمم که چگونه باید تعبیرش کرد. من خیلی به متون عربی قبل از اسلام مسلط نیستم. میشود تحقیق کرد ولی حقیقتاً خیلی کار راحتی هم نیست برای اینکه متون معتبر کم است.
۲-۵ تفسیر شکست
دوباره آیۀ ۱۶۵ مانند شروع یک قطعهٔ جدید است که میگوید «أَوَلَمَّا أَصَابَتْکمْ مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیهَا قُلْتُمْ أَنَّی هَذَا» یک مصیبتی به شما وارد شد مثل مصیبتی که شما قبلاً به آنها وارد کرده بودید، حالا حرفتان این است که «أَنَّی هَذَا»، شکست از کجا آمد؟ مرگ چه شد؟ چرا اینطوری شدیم؟ دوباره آن افکار منفی بد از انجام کارهای بد آمده که ببینید پیامبر که خوب عمل کرده چه حالی دارد. مخدر عین حال اینهایی که تخلف کردهاند دارند به چه چیزهایی فکر میکنند. برایشان سؤال پیش آمده که «أَنَّی هَذَا»، چطور شد شکست خوردیم؟ «قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکمْ»، جواب خیلی ساده است؛ به خودتان نگاه کنید، شکست از خودتان آمده، «مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکمْ»، بود، «إِنَّ اللَّهَ عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ»، خداوند قادر است بر این، یعنی میتوانست شما را پیروز کند ولی شما به گونهای رفتار کردید که مستوجب این شکست بودید. «وَمَا أَصَابَکمْ یوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ» (آلعمران:۱۶۶)، هر اتفاقی که آنجا افتاد به اذن الله بود، «وَلِیعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ»، برای اینکه مؤمنین معلوم شوند. اینهایی که این سؤالات را میکنند، معلوم شده که مؤمن نیستند. در واقع شکست را اینها خوردند، اینهایی که تخلف کردند، نه آنهایی که شهید شدند و نه مؤمنینی که مقاومت کردند. آنها پیروز جنگ هستند.
خیلی جالب است، به این فکر کنید که همین سؤال، همین که دارند فکر میکنند که چرا شکست خوردیم یک تفکر دنیایی است. به این که یک چیز ظاهری است هنوز بیشتر علاقهمندند تا اینکه خودشان چرا در آزمون ایمان شکست خوردند. آن حالت پارادوکسیکالی که این آیات دارد این است که هنوز نفهمیدهاند که شکستی که خوردند این بود که در آزمونی که آنجا پیش آمد شکست خوردند. این مهم است، نه نتیجهٔ جنگ. هنوز در ذهنشان معادلات دنیایی است، یعنی همچنان این آدمهایی که دارند این سؤالات را میکنند؛ او مرد، این نمرد، او اگر میرفت میمرد، این نمیمرد، اگر اینجوری میشد نمیباختیم، به نتیجهٔ بازی دارند فکر میکنند، نه به اینکه پستشان را ترک کردند، پیامبر را تنها گذاشتند. این شکستی بوده که در واقع آنجا پیش آمده. «وَلِیعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ»، به این اشاره دارد که معلوم شد که اینها مؤمن نیستند چرا که به این باید فکر کنند اما هنوز به چیز دیگری دارند فکر میکنند. به این آیهٔ آلعمران ۱۶۷ نگاه کنید: «وَلِیعْلَمَ الَّذِینَ نَافَقُوا وَقِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا»، خداوند بداند که چه کسانی منافق هستند و در ادامه «وَقِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا» می گوید به آنها گفته شد که به جنگ بیایید یا برای دفاع و در ادامه «قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالًا لَاتَّبَعْنَاکمْ»، اگر جنگ بلد بودیم دنبالتان میآمدیم. «هُمْ لِلْکفْرِ یوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِیمَانِ»، با زدن این حرف به کفر نزدیکتر شده بودند تا به ایمان.
چون این مجموعه آیات مربوط به مواجههٔ امت با کفار است، اینکه از درون این امت مؤمن کسانی هستند که وقتی دارند این حرفها را میزنند و به کفر نزدیکترند تا به ایمان، خیلی آیهٔ تند و شدیداللحنی است. «یقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِمْ مَا لَیسَ فِی قُلُوبِهِمْ» (آلعمران:۱۶۷) ، چیزهایی را به میآورند که در قلبشان نیست، «وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا یکتُمُونَ». یادتان هست اول سوره آیهٔ «إِنَّ اللَّهَ لَا یخْفَی عَلَیهِ شَیءٌ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی السَّمَاءِ» (آلعمران:۵)، چیزی بر خدا در زمین و آسمان پنهان نیست را گفتم. حالا مدواماً داریم به این برمیگردیم که در درون شما چیزهایی هست که خدا میداند و چیزی بر خدا پوشیده نیست. این مسئلهٔ آزمون ایمان این است که در واقع خداوند آن چیزهایی که در درون اینها هست و میداند را از خفا بیرون میکشد. «الَّذِینَ قَالُوا لِإِخْوَانِهِمْ وَقَعَدُوا لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا» (آلعمران:۱۶۸)، تفکر هنوز این است که مهم است که میمردید، نمیمردید. این آیه میگوید به برادرانشان گفتند اگر از ما اطاعت میکردید نمیمردید. «قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِکمُ الْمَوْتَ إِنْ کنْتُمْ صَادِقِینَ»، اگر میتوانید موت را از خودتان دفع کنید.
۳-۵ تحسینشدگان پس از شکست
اینجا بعد از اینکه پیامبر را میبینید دو تا قطعه کنار همدیگر داریم که حالت کنتراست دارند؛ بدترین حرفهایی را که میشد زد اینهایی که زنده ماندند، زدند. بعد آن آیات تحسین نسبت به کسانی که کشته شدند میآید. حالا در وصف اینکه آنهایی که در آزمون موفق شدند حالا آنها در چه حالی هستند. «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا» (آلعمران:۱۶۹)، اینقدر حرف از مردن و نمردن نزنید، اینهایی که در راه خدا کشته شدند اصلاً نمردهاند. اینها نمیفهمند کسی که در راه خدا جان خودش را هدیه میکند، جان خودش را به خدا میدهد به معنای متعارف که ما میمیریم نمیمیرد. این اتفاق دیگری است. کسی که جان خودش را در راه خدا میدهد، اتفاق دیگری افتاده که خوب است کلمهٔ موت را در موردش به کار نبریم. در سورهٔ بقره هم دقیقاً گفته شده بود که اصلاً برای اینها کلمهٔ مرده را بکار نبرید، اینها در استیت دیگری هستند. «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا»، اینها را مرده به حساب نیاورید، «بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ». اینهایی که جان خودشان را در راه خدا میدهند وضع دیگری دارند، همچنان از خداوند رزق دریافت میکنند. «فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ» (آلعمران:۱۷۰)، شادند، از آن چیزی که خداوند به آنها داده بسیار شادند . «مِنْ فَضْلِهِ»، فزونبخشی خدا، خدا به اینها چیزی بیش از لیاقتشان میدهد. کسی که در راه شهید میشود، در جنگ کشته میشود، جان خودش را برای خدا میدهد، اتفاق غیرعادی برایش میافتد، مثل اینکه قبل از اینکه قیامت بیاید او همچنان انگار باقی حیات خودش و رزق خودش را دریافت میکند. «وَیسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ» (آلعمران:۱۷۰)، بشارت میدهند به کسانی که به آنها ملحق نشدهاند و «أَلَّا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلَا هُمْ یحْزَنُونَ»، این عبارتی است که برای اولیای خدا معمولاً استفاده میشود که برایشان خوف و حزن نیست.
[۰۱:۱۵]
۴-۵ به دنیا چسبیدن حتی پس از جنگ
این قسمتها خیلی وحشتناک است. ببینید آنهایی که ماندهاند چه میگویند؛ همانهایی که در جنگ معلوم شده که مؤمن نیستند، هنوز دارند دربارهٔ شکست و پیروزی و میمردیم و نمیمردیم حرف میزنند. نکتهٔ تأثرانگیزش این است که بهتر که نشدند هیچ، انگار بدتر شدند، برای اینکه این شکستی که در این آزمون خوردند احتیاج به توبهٔ خیلی عمیقی دارند که تازه مثل اینکه بر گناهانی که کرده بودند حالا یک چیزی هم اضافه شده. این افکار احمقانهای که به صورت مداوم در این سوره از وقتی که روایت جنگ میآید مثل ترجیعبند تکرار میشود؛ میمردیم، نمیمردیم، میرفتیم چه میشد، نمیشد. هنوز اصلاً نفهمیدهاند که چه اتفاقی افتاده، هنوز به حیات دنیا چسبیدهاند، هنوز خوشحالاند؛ طرف میگوید اگر نمیرفتید و مثل ما در خانه مینشستید نمیمردید. بعد این صحنههایی که میآید، این متنی که میآید که آنهایی که شهید شدند در حال رزق خوردن هستند و «وَیسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یلْحَقُوا بِهِمْ» (آلعمران:۱۷۰)، یک چیزی اینجا وجود دارد، اینکه چقدر همچنان آنهایی که نفاق دارند و بعد از این آزمون هم حرفهایی که دارند میزنند در کنار تصاویر واقعی که مثل اینکه پردهای کنار رود؛ اصلاً موتی در کار نبوده، چیزی به غیر از خوشبختی نبوده، طرف به جای اینکه بگوید کاش ما هم کشته شده بودیم دارد میگوید اگر نمیرفتید نمیمردید، مثل ما سالم و زنده میماندید. کنتراست این دو قطعه اینکه آنها چه دارند میگویند و بعد شما اینجا چه دارید میبینید از اینکه آنهایی که کشته شدند، پشت پرده چه خبر است، واقعاً خیلی فاجعه است.
باز میگوید «یسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لَا یضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ» (آلعمران:۱۷۱) و همین طور ستایش «الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ» (آلعمران:۱۷۲)، آنهایی که بعد از اینکه این فاجعه پیش آمد، بعد از اینکه این شکست پیش آمد، خدا و رسول را اجابت کردند، «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ». آیهی ۱۷۳ میگوید «الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکمْ»، میگویند و با این آیه تطبیق دارد ولی ممکن است یک مقدار این تطبیقها گولزننده باشد که معنی این آیه چیست. در روایات تاریخی این است که بعد از اینکه این شکست پیش آمد دوباره لشکر قریش جمع شدند که کار را یک سره کنند، بیایند هر که را مانده قتلعام کنند. حالا اینکه این اینگونه است یا چیز دیگری روایت تاریخی اینگونه است که رفتند و حتی سوار شترها شدند برگردند مکه، دوباره تصمیم گرفتند برگردند و این خبر رسیده که »قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکمْ فَاخْشَوْهُمْ» (آلعمران:۱۷۳) ، خبر رسید که اینها دارند دوباره برمیگردند و جمع شدهاند که مثلاً شما قتل عام کنند و بترسید «فَزَادَهُمْ إِیمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکیلُ»، از آنهایی که کشته شدند و آنهایی که مقاومت کردند، آنهایی که در آن آزمون پیروز شدند، دارد اینگونه تجلیل میشود در مقابل آدمهای سست ایمانی که شکست را به وجود آوردند و آنهایی که اصلاً نرفتند، آنهایی که رفتند و مقاومت نکردند و حالا دادند سؤال میکنند که میرفتیم چه میشد، نمیرفتیم چه میشد، چرا شکست خوردیم.
این تصویر آنهایی که مقاومت کردند و شهید شدند و آنهایی که خوب جنگیدند ولی زنده ماندند، از آنها هم دارد تجلیل میشود که به آنها گفتند بترسید، اما نترسیدند، «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ یمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ، إِنَّمَا ذَلِکمُ الشَّیطَانُ یخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِنْ کنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» (آلعمران:۱۷۴)، این پایان این قطعه هست. کل جنگ احد تبدیل شد به آزمونی که کارنامهها اینهاست، کارنامهٔ آنهایی که نشستند و اصلاً نرفتند، آنهایی که رفتند آنجا ترسیدند؛ که اول دیالوگ بین آنها را میبینیم و بعد آنهایی که مقاومت کردند و کشته شدند که میبینید در چه نعمتی غرق شدهاند و آنهایی که مقاومت کردند و کشته نشدند ولی از آنها تجلیل میشود که اینطور در جنگ از خودشان ایمان نشان دادند. اسم این بخش را بگذاریم کارنامهٔ جنگ، چون به صورت مداوم گفته میشود که آزمون بوده و این نتیجهٔ آزمون است، ببینید این دو گروه هر کدام چه دارند میگویند.
این پایان روایت داستان احد است که چهار پرده است. اگر قسمت حضرت رسول را هم پردهای از داستان در نظر بگیریم و حساب کنیم که بعد از جنگ حضرت رسول را میبینیم و این قسمت کارنامه هم که هم از جهتی شوقانگیز است و هم از جهتی وحشتناک است؛ واقعاً این آیهای که میگوید ایمان و این آیات مربوط به شهدا و کسانی که مقاومت کردند، خیلی نتایج حالت صفر و یک داشته، یک عده نزدیک بیست گرفتند، یک عده صفر و یک و دو گرفتند. خیلی آزمون سختی بوده و متأسفانه تعداد شکست خوردهها هم خیلی زیاد بوده. این قسمت جنگ احد همین جا با این آیات به پایان میرسد.
۵-۵ پایان قطعه: تفکیک پاک و خبیث
یک قطعهای هست مثلاً از ۱۷۶ شروع میشود که دیگر خطاب به پیامبر است. «وَلَا یحْزُنْک الَّذِینَ یسَارِعُونَ فِی الْکفْرِ»، این آیه میگوید که از اینکه اینها اینطور در کفر سبقت میگیرند محزون نشو. این حزنی که همیشه خطاب به پیامبر است، اینجا خیلی خطاب آرام و لطیفی است که از دست اینها غصه نخور. پیامبر همیشه در حال غصه خوردن برای کفار بوده. این مواجههٔ مؤمنین، امت ایمانی با کفار این چیز را دارد. از طرف مؤمنین یک حالت دلسوزی نسبت به کفار وجود دارد، محبت وجود دارد. شما اگر واقعاً مؤمن باشید از اینکه یک آدمی را میبینید که ابدیت وحشتناکی در آیندهاش هست دلتان برایش میسوزد. از اول که شروع شد این تذکر به مؤمنین داده شد که اینها از شما متنفرند، شما آنها را دوست دارید، آنها شما را دوست ندارند. کفار، کسی که گناهکار است؛ همین الان نگاه کنید آدمهایی که ملحد هستند و از آدمهای مؤمن کینه دارند، به خاطر اینکه در درون خودشان چیزی را سرکوب کردهاند؛ آن حس علاقهٔ به پاکی و اینها، گناهکارند و از درون از طرف آن نیروهای خیر درون خودشان در فشارند و این مؤمنین را که در بیرون میبینند برایشان یادآور چیزی است که در درون خودشان سرکوب کردهاند.
مؤمنین به این آدمها احساس گناه میدهند، حرف از گناه میزنند و اذیتشان میکنند، حس خوبی نسبت به مؤمنین ندارند. این چیزی است که مؤمنین باید درک کنند که این حس دلسوزی که خودشان نسبت به آنها دارند، حس آنها را هم نسبت به خوشان درک کنند. پیامبر را آنجا میبینید که محزون است از کفر این آدمها. این یک بخشی از رابطهٔ بین این امت با کفار است. باید بفهمیم که آنها حالت خصمانه دارند. در عین حالی که حالا این دلسوزی، دلسوزی مقدسی است ولی باید کنترلی روی آن داشته باشیم. ولایتشان را نپذیریم، خصم بودنشان را بپذیریم، در درون خودمان قبول کنیم که بالاخره اینها با ما دشمنی دارند، بنابراین احتمال اینکه مواجهه پیش بیاید وجود دارد. اینها چیزهایی است که به صورت مداوم در مورد مواجهه با کفار در این قسمت تکرار میشود. این دفعه خطاب به پیامبر گفته میشود که محزون نباش. این قطعه در واقع به پیامبر چنین خطابی میشود و گفته میشود «إِنَّ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْکفْرَ بِالْإِیمَانِ لَنْ یضُرُّوا اللَّهَ شَیئًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ» (آلعمران:۱۷۷)، اینکه کسانی که کفر را به ایمان ترجیح دادند و این معامله را انجام دادند و کفر را برداشتند، به خدا هیچ ضرری نمیرسانند و برایشان در آینده هم عذاب الیمی هست.
دقت کنید بعد از اینکه نتیجهٔ آزمون احد معلوم شد این قطعه در واقع پایان بخش مربوط به «الَّذینَ کَفَروا» هست. گفته میشود که به اینها محزون نباشید، اینها کفر خودشان را انتخاب کردهاند «وَلَا یحْسَبَنَّ الَّذِینَ کفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیرٌ لِأَنْفُسِهِمْ» (آلعمران:۱۷۸)، این چیزی که به صورت پیدرپی در مورد کفار گفته میشود که اینها مثل آل فرعون قدرت در دستشان است، دنیا دارند و فکر نکنند که این دنیاداری به نفعشان است. «إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیزْدَادُوا إِثْمًا»، این از نوع استدراج است و خداوند به آنها مهلت میدهد و گناهانشان زیاد میشود «وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ»، کسی که دارد در راه خطا میرود، ادامهٔ راه خطا به نفعش نیست و خیرش در این نیست که بیشتر زنده بماند و بیشتر دنیا در اختیارش قرار گیرد برای اینکه دارد به سمت نیستی و نابودی میرود و عذاب خودش را اضافه میکند.
و نهایتاً این آیه که «مَا کانَ اللَّهُ لِیذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیٰ مَا أَنْتُمْ عَلَیهِ حَتَّیٰ یمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیبِ» (آلعمران:۱۷۹)، اینکه آزمونهایی هست، باید خبیث و طیب از همدیگر تشخیص داده شوند و پایان این قطعه شاید همین جا باشد که در مواجهه با کفار یک چنین آزمونهایی پیش میآید و دوباره برمیگردیم به سمت اهل کتاب و آن قسمت پایانی سوره.
۶- پایان سوره
من خیلی مختصر قسمت باقیمانده را میگویم. اگر جلسات آینده دو جلسه شد فکر کنم بتوانم برگردم و در مورد قسمتهای پایانی یک مقدار بیشتر صحبت کنم. مواجهه با کفار تمام میشود و قسمت پایان سوره است. یک قطعهای در پایان سوره است که یک حالت جمعبندی دارد. دوباره برمیگردیم به اهل کتاب و برمیگردیم به اولوالبابی که اول سوره ذکری در موردشان شد و دعایی آنجا کردند.
[۱:۳۰]
در اول سوره حرفهایی آمد که خیلی میخورد حرفهای اهل کتاب یعنی یهود باشند. مخصوصاً آنجا که حرف «إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَنَحْنُ أَغْنِیاءُ» گفته میشود، بیشتر به سخنانی که در قرآن از یهود نقل شده نزدیک است. آن مباحثات اول سوره بیشتر میخورد که حرفها و بحثها با مسیحیان باشد. بعد از این قطعهای که حرف از این میزند که از میان همین جامعهٔ دینی جدید کسانی هستند که در واقع ایمان نمیآورند و اذیت میکنند. سپس دو صفحهٔ پایانی میآید که از این آیه شروع میشود که «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیلِ وَالنَّهَارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبَابِ» (آلعمران:۱۹۰). یکجوری برمیگردیم به فضای بسیار روشن از مؤمنینی که در این امت زندگی میکنند و مؤمنینی که در اهل کتاب هستند و شاید بشود این قطعه را بگوییم که پایان سوره است. از این جایی که بحث با «الَّذینَ کَفَروا» تمام میشود، باز قسمت پایانی یک بخش اهل کتاب بد داریم و یک بخش مؤمنینی که در کل امت (مسلم به معنای کلی)، مسلمینی که در بین امت جدید و امت قبل هست یک تصویر زیبایی از آنها داده میشود مثل یک پایان خوش است؛ و به معنایی سوره با خوبی و خوشی به پایان میرسد.
در واقع بعد از پایان قطعهٔ مربوط به «الَّذینَ کَفَروا» اینجا یک قطعهای هست که دربارهٔ اهل کتاب، دربارهٔ اینکه چسبیدهاند به دنیا، مال دنیا برایشان مهم است و میگویند «إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ». شاید از این آیه شروع شود که «وَلَا یحْسَبَنَّ الَّذِینَ یبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَیرًا لَّهُم» (آلعمران:۱۸۰)، آیهای است که یکجوری حالت لولا دارد، هم به وصف «الَّذینَ کَفَروا» میچسبد و هم میچسبد به آیهٔ بعدی که قطعاً مربوط به اهل کتاب است. جفتشان در این دنیاداری اشتراک دارند. از آدمهای بد اهل کتاب دارد حرف میزند، در آنجا هم ریشهٔ کفر وجود دارد، توجه به دنیا، مال دنیا؛ بنابراین آیۀ ۱۸۰ یکجوری هم انتهای آن قطعه است که دربارهٔ کفار است و هم ابتدای این قطعه است که دربارهٔ حبّ مال در اهل کتاب است. انگار جوری به هر دو تا ربط دارد و به آنها گفته میشود که فکر نکنید وقتی بخل میورزید برایتان خوب است، برایتان بد است و آنچه که به آن بخل ورزیدید «سَیطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ یوْمَ الْقِیامَةِ» (آلعمران:۱۸۰)، عاقبت بدی دارید که انگار اینها به گردنتان آویخته میشود.
بعد اهل کتاب را میبینید که این جملهٔ زشت «إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَنَحْنُ أَغْنِیاءُ» (آلعمران:۱۸۱) را میگویند. «سَنَکتُبُ مَا قَالُوا وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیرِ حَقٍّ»، تذکر داده میشود. ببینید این قتل انبیا را که میگوید همانطوری که قبلاً گفتم، مثل پیشزمینهای است که اینها نهایتاً با پیامبر خواهند جنگید. بعد میگوید که ایمان نمیآورند. شباهت بین کفار درون اهل کتاب و مشرکین را ببینید. مثلاً این جملهای که میگویند «الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَینَا أَلَّا نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّیٰ یأْتِینَا بِقُرْبَانٍ تَأْکلُهُ النَّارُ» (آلعمران:۱۸۳). این آیهخواهی که از رسول میکنند، حرف کفاری است که پیامبران در طول تاریخ با مشرکین مواجه میشدند و میگفتند یک آیهای بیاور، عین فضای ذهنی این آدمهاست. در بخل و حرص به دنیا نتیجهاش این است که آیات را نمیبینند. این همه آیاتی که در زمان پیامبر به صورت عملی دیدهاند. مثلاً فرض کنید پیروزی در جنگ بدر، خداوند میگوید که اینها حالت آرایه داشته، یعنی در حد معجزه بوده. اینها را نمیبینند. قرآن را میشنوند چیزی نمیفهمند؛ و فضایی که در قطعهٔ بعدی هست شباهت اهل کتاب با کفار است، یکجوری انگار رفتار اهل کتاب با کفار و مشرکان در طول تاریخ را دارد تأکید میکند.
به این آیه دقت کنید. آیهٔ «لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوَالِکمْ وَأَنْفُسِکمْ» (آلعمران:۱۸۶)، در مال و جانتان آزمایش میشوید، «وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکتَابَ مِنْ قَبْلِکمْ»، از کسانی که قبل از شما به آنها کتاب داده شده «وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکتَابَ مِنْ قَبْلِکمْ وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَکوا أَذًی کثِیرًا» ، از آنها چیزهایی میشنوی و از کسانی که شرک ورزیدند أَذًی کثِیرًا (سخنان آزاردهندهٔ فراوان). این کنار هم آوردن اوتو الکتاب و الذین اشرکوا، من فکر میکنم در واقع کلید این قطعهای است که بعد از بحث «الَّذینَ کَفَروا» میآید که شما شباهت رفتار اهل کتاب را نسبت به دنیا، نسبت به آیات الهی، نسبت به امت جدید با «الَّذینَ کَفَروا» ببینید.
مسئلهٔ قتل انبیا میآید؛ بعد از آن قسمت محاجه که جنبهٔ نظری داشت اینکه اهل کتاب انگار از لحاظ عملی شبیه کفارند و مسئلهٔ پروندهٔ قتل انبیا دارند و متأسفانه انگار این قطعه ذهن آدم را میبرد به سمت اینکه اینها به زودی با مشرکین همپیاله خواهند شد و علیه امت جدید، «وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکتَابَ مِنْ قَبْلِکمْ وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَکوا أَذًی کثِیرًا» (آلعمران:۱۸۶)، اینکه خیلی اذیت خواهید شد از طریق آنها و اینها، مثل یک حس پیشگویی است که به دلیل این شباهت واقعی که بین کفار این امتها و کفری که در مشرکین وجود دارد، اینها با همدیگر یککاسه خواهند شد و برعلیه شما اقداماتی میکنند و آزارهایی به شما خواهند رساند. صراحتی نیست، ولی به طور تلویحی انگار این قطعه در این سوره چنین حسی را ایجاد میکند که همانطور که در پایان اهل کتاب صراحتاً گفته میشود با شما جنگیدند که حس اینکه انگار قرار است بجنگند به وجود میآید.
اینجا بحثهای نظری اهل کتاب به نحوی به کنار، از لحاظ عملی گویی به نحوی با «الَّذینَ کَفَروا» متحدند. «وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکتَابَ» (آلعمران:۱۸۷)، از کسانی که به آنها کتاب داده شده میثاق گرفته شد که این را برای مردم تشریح کنند، ولی پنهانش کردند و پشت سرشان انداختند. در واقع اوتو الکتابِ بدون کتاب هستند. کتاب را ورای ظهور خودشان انداختهاند و «لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یفْرَحُونَ بِمَا»، به چیزی که به آنها داده شده یعنی به کتابی که به آنها داده شده خیلی شادند «وَیحِبُّونَ أَنْ یحْمَدُوا بِمَا لَمْ یفْعَلُوا» (آلعمران:۱۸۸)، عامل به چیزی نبودند و دوست دارند برای کاری که انجام ندادهاند ستایش شوند. خیلی از مسلمانها هم همین الان همینطور هستند. میگویند بهبه قرآن، ما کتابی داریم که افتخار میکنیم و خیلی شادیم، شما ندارید. چکار میکنیم با قرآن؟ این آیه را واقعاً مسلمانها برای خودشان بخوانند که «لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یفْرَحُونَ بِمَا أَتَوْا وَیحِبُّونَ أَنْ یحْمَدُوا بِمَا لَمْ یفْعَلُوا فَلَا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفَازَةٍ مِنَ الْعَذَابِ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ»، الان به ما مسلمانها کتاب داده شده، خیلی افتخار میکنیم و خیلی خوشحالیم، خیلی هم دوست داریم که همه بگویند بهبه و چهچه کنند که مسلمانها یک کتابی دارند و فلان، «أَنْ یحْمَدُوا بِمَا لَمْ یفْعَلُوا». چکار کردیم؟ هیچ کار. حتی کتاب را نخواندهایم. تفسیر را درست ننوشتهایم. حالا عمل کردنش پیشکشمان. ولی خیلی احساس خوبی داریم که خدا به ما کتاب قرآن را داده و نتیجهاش وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ است، یعنی تهدیدآمیز است که در مورد اهل کتاب گفته میشود.
آیهٔ بعد «وَلِلَّهِ مُلْک السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ» (آلعمران:۱۸۹) است. بخش «الَّذینَ کَفَروا» تمام شده حالا در آیهٔ ۱۷۹ حساب کنید یا ۱۸۰، این قطعه شباهت اهل کتاب به «الَّذینَ کَفَروا» است که انگار در عمل اینها مثل همانها هستند، متحد با همانها هستند و یکجوری اشاره به اینکه انگاری اتحادی دارد بینشان به وجود میآید است. من دیگر خیلی سریع بگویم که بخش پایانی فوقالعاده قشنگ و جالب است که در خلقت آسمان و زمین آیاتی هست و اولو الالباب در واقع آیات را درک میکنند. «یذْکرُونَ اللَّهَ قِیامًا وَقُعُودًا وَعَلَی جُنُوبِهِمْ» (آلعمران:۱۹۱)، مثل اینکه نمایشی از اینکه در درون این امت بالاخره اولو الالبابی وجود دارند، در امتهای دینی از جمله همین امت که شبها بیدار میشوند، ذکر خدا را میگویند، راز و نیاز شبانه دارند، «رَبَّنَا إِنَّک مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیتَهُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ» (آلعمران:۱۹۲). «رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیا ینَادِی لِلْإِیمَانِ» (آلعمران:۱۹۳)، این میتواند برای اهل کتاب هم باشد که به یک منادی ایمان آوردند اما ظاهرش این است که انگار در مورد خود همین امت دارد گفته میشود. این دعاها را بلدید، دعاهای بسیار زیبایی است. «فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّی لَا أُضِیعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْکمْ مِنْ ذَکرٍ أَوْ أُنْثَی» (آلعمران:۱۹۵) که خداوند از هیچ مرد و زنی کاری که میکنند را ضایع نمیکند، «فَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَأُوذُوا فِی سَبِیلِی وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لَأُکفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیئَاتِهِمْ وَلَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ثَوَابًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ» (آلعمران:۱۹۵)، این دربارهٔ مهاجرین، کسانی که هجرت کردند و از دیار خودشان آمدند، وَأُوذُوا فِی سَبِیلِی (در راه من آسیب دیدند).
نکتهای هست که بگذارید من فقط برای کسانی که خیلی به تاریخ علاقهمندند بگویم؛ من خودم جزو علاقهمندان به تاریخ صدر اسلام نیستم و رابطهام مثل احادیث است، وقتی فضا مبهم است نمیتوانم تشخیص دهم که کدام حدیث درست است و کدام غلط است. در مورد تاریخ هم همین جور است. در تاریخ اینگونه قید شده که تعداد کشتههای مهاجرین در جنگ احد چهار پنج نفر است و انصار شصت هفتاد نفر و این در ذهن آدم متبادر میکند که انصار خوب جنگیدند و از آزمون پیروز بیرون آمدند، شهدا از انصار هستند و آنهایی که فرار کردند مهاجرین هستند. این با این آیه جور درمیآید. پایان این قطعه یکجور مدح مهاجرین است و خیلی عجیب است. اگر آن روایت تاریخی درست است، این آیه نشانهٔ عفو خداوند نسبت به مهاجرین است، اگر واقعاً بد جنگیدند و اگر نه، بیشتر به ذهن آدم میآید که شاید آن روایت تاریخی را انصار ساختهاند. به هر حال گفتم به این نکته اشاره کنم که چون مهاجر و انصار در این جنگ در رکاب بودهاند، تخلفاتی شده. کی تخلف کرده و کی نکرده، در روایت تاریخی بیشتر انگشت اتهام به سمت مهاجرین است در مقابل انصار که خیلی شهید دادند؛ اما این آیه انگار چیز دیگری میگوید که من محض کنجکاوی ذهن دوستداران تاریخ با آن اشاره کردم. آیهٔ کوتاهی میآید دوباره «لَا یغُرَّنَّک تَقَلُّبُ الَّذِینَ کفَرُوا فِی الْبِلَادِ» (آلعمران:۱۹۶)، اینکه انگار همهٔ دنیا را همیشه کفار گرفتهاند و این متاع قلیل شما را فریب ندهد.
بعد پایان سوره دوباره این آیات بسیار زیبا و این ترجیعبند «وَإِنَّ مِنْ أَهْلِ الْکتَابِ لَمَنْ یؤْمِنُ بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیکمْ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیهِمْ خَاشِعِینَ لِلَّهِ لَا یشْتَرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِیلًا» (آلعمران:۱۹۹)، یک ستایش فوقالعاده عجیب و جالب برای اینکه حرف از یؤْمِنُ بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیکمْ میآید در حالی که اهل کتاباند. من چون قبلاً در موردش صحبت کردم دیگر خیلی وارد نمیشوم اما اگر وقت شد چیزهایی در مورد این بخش پایانی میگویم. الان میخواهم جلسه را تمام کنم و آن داستان را جلسهٔ آینده بخوانیم. «أُولَئِک لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ»، این ستایش مسلمین واقعی درون امت جدید و ستایش مسلمین اهل کتاب است. سوره پایان فوقالعاده روشن و زیبایی دارد که در این امتها یک چنین عبادتهای شبانهای داریم، خاشعین لله داریم و ایمان به آیات الهی داریم. آیهٔ پایانی هم «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکمْ تُفْلِحُونَ». کلمهٔ رابطوا جالب است. گویی کل سوره در رابطه با ارتباط بین امت جدید با جوامع مختلف بوده است و این محتوا در واژهٔ رابطوا در آخرین آیهٔ سوره هم آمده است.
من چون وقت دارم که در یک یا دو جلسهٔ باقیمانده یک جمعبندی از کل سوره کنم، الان دیگر این کار را نمیکنم؛ بنابراین فکر میکنم الان حداقل ساختار سوره روشن است که سورهٔ مربوط به جنگ احد در سه یا چهار پرده روایت میشود. کارنامهٔ مردم را میدهند که فاجعه است؛ منظور از فاجعه یعنی این حالت صفر و یکی فاجعه هست که یک عده چه دارند میگویند و یک عده در چه حالی هستند و بعد یک قطعهٔ پایانی وجود دارد که با «وَلَا یحْزُنْک الَّذِینَ یسَارِعُونَ فِی الْکفْرِ» (آلعمران:۱۷۶) گفته میشود و وصل میشود به توصیفی از اهل کتاب که دیگر خیلی نظری نیست.
[۰۱:۴۵]
بلکه شباهتشان به مشرکین و کفار را شما میبینید. اصلاً در یک جمله با همدیگر میآیند و این توهم و تصور را برای آدم ایجاد میکنند که خیلی وضعشان بد است. عملاً وضعشان بد است و احتمال اتحادشان وجود دارد. اتفاقاً شباهت حرفهایشان به اتفاقی که از نظر تاریخی افتاده است این است که یهود مدینه با مشرکین همپیمان میشوند و برعلیه این امت جدید مبارزه میکنند. این قطعه یک چنین حالتی دارد که یکجور اتحاد عملی اهل کتاب کافر با مشرکین کافر را به ذهن متبادر میکند. قطعهٔ پایانی یک قطعهٔ زیبا از عبادت مؤمنین کل امتها است که سوره را به این شکل تمام میکند.
· پرسش و پاسخ
همانطور که حدس میزدم مطالبی برای جلسات بعد باقی ماند. مثلاً آن نکتهٔ روانشناسی که میخواستم بگویم باقی ماند. خوشبختانه یادداشتی دارم که اگر وقت شد بتوانم برای جلسات آینده به آن برگردم. یکی دیگر از سؤالاتی که دربارهٔ سوره باقی مانده است مربوط به آن قسمت حاوی داستان مسیح میشود که گویی صرفاً به مسیح اشاره نمیکند؛ بنابراین باید برگردیم تکلیف آن داستان را معین کنیم. فکر میکنم اگر آن داستان را حذف کنید ساختار سوره و اینکه چه دارد میگوید تا حدود زیادی روشن است. این دوگانگی که در برخورد با جوامع مختلف هست و انعکاسش درون مؤمنین و اینها را در این سوره داریم میبینیم. اگر سؤالی هست بپرسید.
حضار: ببخشید من یک سؤال کوچک داشتم. در این «وَیتَّخِذَ مِنْکمْ شُهَدَاءَ» (آلعمران:۱۴۰)، شما شهید را به همین معنی که ما داریم استفاده میکنیم، استفاده کردید؟
استاد: بله.
حضار: ولی در قرآن بقیهٔ جاها انگار که به این معنی استفاده نشده.
استاد: بله یک مقدار بحث دارد. من کم و بیش همین طور که میفهمید این موضوع را میفهمم و به همین صورت از آن استفاده کردم. «وَیتَّخِذَ مِنْکمْ شُهَدَاءَ» را به معنای «آنهایی که کشته شدند» گرفتم. از لحاظ تاریخی هیچ شکی نیست که واژهٔ شهید برای کسانی که در جنگهای زمان پیامبر کشته میشدند استفاده میشد، مثلاً به حمزه سیدالشهدا میگفتند؛ بنابراین ممکن است یک مقدار در اینکه صراحتی در قرآن نیست که منظور کشته شدهها هست شک کنید. یک اصطلاح متداول به معنای شهدا، به معنای کسانی که در جنگ در راه خدا کشته شدند به کار میرفته.
حضار: من ارتباط این واژه با این قسمت را متوجه نمیشوم.
من قبول دارم که خیلی بحث عمیقی لازم دارد که این واژهٔ شهدا از کجا آمده، چه ربطی بین کشته شدن در راه خدا و شهادت و گواهی دادن وجود دارد. من سه جلسه گذاشتم دربارهٔ واژهٔ آیه چیزهایی گفتم که حالا خیلی چیزهایش هم ماند. واقعاً بدون اغراق میگویم واژهٔ شهادت در قرآن یک واژهٔ قابلتأمل از لحاظ فلسفی و جهانبینی است و اصلاً انتظار نداشته باشید در یک بحثی دربارهٔ سورهٔ آلعمران من دربارهٔ یک چنین مفهوم سنگینی بخواهم حرف بزنم. چون به بحثهایی که من میکنم ربطی نداشته میتوانید آنجا «وَیتَّخِذَ مِنْکمْ شُهَدَاءَ» را چیز دیگری بگیرید. مثلاً بگویید از شما گواهانی بگیریم بر اینکه چه اتفاقی افتاد و چه کسانی مؤمن هستند و چه کسانی کافر هستند. خیلی ضرورتی ندارد و خللی به بحث وارد نمیکند که شهید را آنجا به چه معنایی بگیریم.
اگر قبول دارید بنابراین خیلی به سورهٔ آلعمران ارتباطی ندارد اما حقیقتاً این سوره جایی است که شاید بیشتر از هر سورهای ذهن را تحریک میکند که دربارهٔ مفهوم شهادت در قرآن فکر کند، برای اینکه «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ» (آلعمران:۱۸) در این سوره آمده و «وَیتَّخِذَ مِنْکمْ شُهَدَاءَ» هم آمده و به صورت مداوم اینکه شهادت دهید؛ به اهل کتاب میگوید شهادت دهید که مثلاً اَنّا مسلمون، حواریون به مسیح میگویند که واشهدوا، شهادت بده که ما اسلام آوردیم. اینقدر این واژه به شکلهای مختلف تکرار میشود که حس کنجکاوی آدم را برمیانگیزد که دربارهٔ اینکه اصلاً این واژه دارد به چه چیزی اشاره میکند و کاربردهای مختلفش چگونه به هم ربط دارند فکر کند. من هم به شما میگویم فکر کنید؛ و آنجا هم مهم نیست «وَیتَّخِذَ مِنْکمْ شُهَدَاءَ» را هر طور دوست دارید معنی کنید، جور دیگری معنی کنید، به حرفها لطمهای نمیخورد.
حضار: من فضای این سوره را که میخوانم یک بخش خوبی از آن در مورد «الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» است. هم بعد از اینکه با اهل کتاب صحبت میکند بخش پایانیاش در مواجهه با آنها راجع به «الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» است از آیهٔ ۸۶ شروع میکند که میگوید «قَوْمًا کفَرُوا بَعْدَ إِیمَانِهِمْ» و بعد هم در آیهٔ ۹۸ تا ۱۰۰ این را توضیح میدهد و هم در جنگ که به نظر میآید همان «الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» باشد. جالب است که آن سه تا دستهای که در دنیا وجود دارند در آخرت یک مقدار دستهبندیشان فرق میکند، چون این «الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» بالاخره یا جزو مؤمنین میشوند یا کفار، یا یمین میشوند یا شمال و بعد میماند سابقون. اولاً، آنجا که کارنامه را داشتید میگفتید خیلی جالب بود. منتها بعد گفتید که حالا بخش پیامبر را که بگذاریم کنار تا اینجا این کارنامه شده یمین و شمال. من میخواستم بگویم که اتفاقاً پیامبر هم جزو کارنامه هستند. ایشان میشوند سابقون هستند و این ترکیب خیلی جالب میشود.
استاد: ببخشید در کارنامه سابقون داریم، یعنی شهدا مخصوصاً آن توصیف آخر که گفتند ناس برعلیه شما جمع شدهاند. من نمیدانم میخواهید آنها را جزو یمین حساب کنید؟ مثلاً حضرت علی جزوشان است که گفتند که مردم جمع شدند، «قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکیلُ» (آلعمران:۱۷۳)، کسی که وسط جنگ میگوید حَسْبُنَا اللَّهُ اینها واقعاً سابقون هستند. من اینطوری نگفتم. شما دارید یمین و یسار را میگویید. اینجا اتفاقاً خیلی صفر و یکی هست…
حضار: وقتی گفتید صفر و یک فضای من رفت به همان که…
استاد: نه اتفاقاً من حسم این است که شکافی ایجاد شده. گویی خیلی مؤمنین ماندهاند، چون اینها که اصحاب یمین هستند خیلیهایشان از همین «الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ و مَرَضٌ» افتان و خیزان…
حضار: در همان «الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» جایی به آنها لطف میکند و آنها را در جمع مؤمنین میگذارد. خودتان هم جلسهٔ قبل گفتید که شما داشتید در هم میشکستید ولی خدا نجاتتان داد. آیهٔ ۱۵۴ خیلی جالب است وقتی ابتدا دو طایفهای میکند قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ را میگوید بعضیهایشان را أَمَنَةً نُعَاسًا دادیم، یعنی یک خواب آرامشبخشی دادیم؛ یعنی آنها هم قطعاً دو دسته میشوند، این طوری نیست که همه بروند داخل شمال. من فکر میکنم اینجا یمین و شمال و سابقون هر سه تا را داریم.
استاد: بله، من میخواهم بگویم آنجا در کارنامه سابقون هم هستند، یعنی خیلی برجستهها؛ به قول شما پیامبر که قطعاً جزو سابقون است. کسانی که اطراف پیغمبر ماندند و تنهایش نگذاشتند و نترسیدند هم سابقون هستند. درون کسانی که از جنگ برگشتند همه که آن حرفها را نمیزنند. قطعاً یک عده پشیمان هستند و جزو یمین میشوند. در واقع طیفی به وجود آمده. در آن کارنامه چیزی که ما میبینیم خیلی با همدیگر کنتراست دارد؛ یعنی بالای صفحهٔ ۷۲ صراحتاً حرفهای وحشتناک کفر میگویند و پایین آن شهدا و کسانی که شجاعانه ماندند و نترسیدند خیلی کنتراست ایجاد میکند. معنیاش این نیست که همه همینها هستند. شاید من طوری گفتم مثل اینکه کلاً یا صفر گرفتند یا بیست گرفتند. کارنامهای که روایت میشود اینگونه است، وگرنه یک عدهای آنجا تزلزل به خرج دادند و دارند استغفار میکنند.
حضار: من بیشتر حرفم این بود که آن حالتی که پیامبر دارند، آن حالت آرامشی که به قول شما بعد از جنگ دارند، چیزی که در ذهنشان است پیروزی یا شکست در جنگ نیست، این مصداقی از سابقون است. بیشتر میخواستم بگویم چون شما در جملهای گفتید که در روایت آیهٔ ۱۷۵ پیامبر را که کنار بگذاریم، مثلاً صفر و یکی شدهاند، اتفاقاً شاید آن حالتهای پیامبر هم نشانهٔ خوبی از سابقون باشد.
استاد: بله، قطعاً که پیامبر جزو سابقون هست. شاید یکجوری فراتر از این است که کارنامه به پیامبر بدهند. ولی قبول دارم، حرفتان در مجموع درست است؛ یعنی اگر بخواهیم با آن دید سهگانهٔ سابقون و اصحاب یمین و شمال نگاه کنیم، پیامبر و این شهدا و آن آدمهایی که مدح میشوند جزو سابقون هستند، آنهایی ضمّ میشوند نزدیک شدهاند به اصحاب شمال، مثل کفار شدهاند و یک عده هم هستند که در این کارنامه حذف شدهاند. بالاخره آدمهای حد وسطی هم بودهاند، یک مقدار ترسیدهاند و حالا پشیماناند. اگر آنگونه بخواهید نگاه کنید، این کارنامه دارد یک مقدار صفر و یکی نمایش داده میشود؛ اما ما میدانیم که همه جزو این طرف و آن طرف نبودند. بینابین هم کسانی بودند. انشاءالله جلسهٔ آینده داستان را میخوانیم.