
بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای رمضان ۱۴۴۲، جلسهی ۸ دکتر روزبه توسرکانی، جلسه مجازی، ۱۴۰۰/۲/۱۹
۱- بررسی سؤالات گروه
بگذارید من اول نکاتی دربارهٔ بحثهای جالبی که در گروه انجام میشود بگویم. مسئلهای که در گروه مطرح شد فکر میکنم چون حالت سوءتفاهم داشت و ممکن است من چیزهایی گفته باشم، اول این سوءتفاهمها را برطرف کنیم.
۱-۱ مکان زندگی
دو نفر خصوصی و عمومی به من گفتند که آیا این جملهای که من دفعهٔ قبل گفتم که باید نگاه کنید ببینید کجای دنیا دارید زندگی میکنید، یعنی اینکه مثلاً اگر کسی خارج از ایران زندگی بکند مشکلی دارد؟ جوابم این بود: حرفی که کاملاً کلی زدم این بود که آدم باید نگاه کنید کجای دنیا دارد زندگی میکند؛ اگر الان ایران جای زندگی کردن نیست برود خارج، اگر خارج جای زندگی نیست بیاید داخل. اولاً فقط داخل و خارج نیست، یعنی مثلاً یا کانادا یا آمریکا یا ایران، ممکن است کشورهای دیگر هم وجود داشته باشد که آدم آنجا زندگی کند. خیلی از بچههای دیگری که در این گروه هستند به خاطر تخصصهای آکادمیکی که دارند میتوانند مثل حضرت یوسف که هر کجای زمین میتوانست برای خودش خانهای درست کند و ساکن شود، یک همچنین حالتی دارند. اطراف دنیا ممکن هست بتوانند زندگی بکنند، حالا بسته به این که تشخیصشان در هر زمانی چه هست. نکتهاش این است که کجا هستم، چه شغلی دارم، چکار دارم میکنم، اینها همه جزو زندگی عملی ماست که باید به آن فکر شود. بعداً ممکن است انتخابهای اشتباه باعث شود که به مشکلاتی از نظر همین مسائل مربوط به شرک و توحید و این چیزها در زندگی بربخوریم. به هر حال در ایران زندگی کردن هم همان طور که میدانید چندان مزیتی ندارد. من بچهها را بیست سال پیش تشویق میکردم که ایران بمانید و هیچوقت اصراری نداشتم و میگفتم خوب نیست همهٔ کسانی که استعداد آکادمیک دارند بروند. بعد از یک مدتی شروع کردم به گفتن اینکه در ایران نمانید و البته نمیگفتم هم که خارج بروید، ولی الان کمکم دارد برعکس میشود. حالا من نمیخواهم بگویم که کسی بیاید به او بگویم ایران نمان ولی مطلقاً دیگر جرئت اینکه به کسی که بگویم ایران بمان را ندارم. شرایط داخل ایران یک جوری هست که ممکن است از نظر دینی مفید که نباشد بلکه مضر هم باشد. دیگر بستگی به آدمش دارد. مطلقاً هم حکم کلی وجود ندارد که اینجا باشید یا آنجا. هر کسی برحسب اینکه چکار میکند و روحیهاش چه جوری است باید زندگی خودش را نگاه کند. به هر حال اینکه کجا هستیم و چکار میکنیم بالاخره اینها همه انتخابهای بزرگ زندگی است که باید به آن دقت کرد، یعنی در همهٔ انتخابهای ما مسئلهٔ اینکه برای خدا میخواهیم چکار بکنیم و در زندگی اصولاً هدفمان چه هست باید دخالت داده شود. این نکتهٔ اول که به نظرم حالت سوءتفاهم خیلی واضح داشت.
۲-۱ حب دنیا
نکتهٔ دوم در مورد اینکه که یک نفر امروز در مورد حبّ دنیا پرسید و به نظرم رسید آن تأکیدی که من کردم که یک روایت معروفی هست که «حُبُّ الدنیا راس کُلِّ خَطیئَهٍ»، گاهی اوقات ممکن است که یک نفر تأکیداتی در حرفش باشد که ممکن است برداشت اشتباه پیش بیاید. نه منظور این روایت این است که دنیا را دوست نداشته باشید، نه من چنین حرفی میزنم. «حُبُّ الدنیا راس کُلِّ خَطیئَهٍ» معنیاش این نیست که دنیا را نباید دوست داشت، هیچچیز را نباید دوست داشته باشید، یک موجودات افسرده و افسرده حالی باشید، زن و بچهتان را دوست نداشته باشید، طلوع و غروب خورشید، طبیعت، حیوانات و فوتبال را دوست نداشته باشید؛ البته فوتبال را دوست نداشته باشید اشکالی ندارد، ولی کسی که طبیعت را دوست ندارد و زن و بچهاش را دوست ندارد، دوستانش را دوست ندارد، این آدم بیماری است. ببینید همان طور که از این روایتی که گفته میشود مثلاً پیامبر گفته منشأ همهٔ امراض شکم است؛ یعنی امراض در اثر خوراک بدی که شما میخورید یا بیشتر از خوردنهای بد به وجود میآید، شما از این که کل مرض از شکم است نتیجه نمیگیرید که چیزی نباید بخورید، یعنی مواظب باشید چه میخورید و چه نمیخورید. حبّ دنیا رأس کل خطیئه است، یعنی اصلاً آزمونهایی که ما در آن شرکت میکنیم این است که آیا یک چیزی را که دوست داریم و این را ترجیح میدهیم باعث میشود یک کاری که باید انجام بدهیم را انجام ندهیم؟ آیا محبت شدید حضرت ابراهیم به پسرش در حدی هست که اگر خداوند امری کند انجام ندهد؟ در مورد حضرت ابراهیم میبینیم نه، خیلی خیلی حضرت اسماعیل را دوست دارد و اسماعیل بینهایت دوستداشتنی است، ولی امر خدا اگر چنین باشد که کار وحشتناکی مثل ذبح هم انجام دهد میبینید که تردید نمیکند. مسئله این است که همان أَشَدُّ حبًّ لِلّه است. اتفاقاً در یادداشت به این اشاره شده بود که شما عشقتان به خدا در مقابل بقیهٔ عشقها طوری است که آنها مانع این نیستند، همهٔ خطاها از همان حبهایی هست که در واقع ما به غیر خدا داریم که میتوانند ما را به خطا بیاندازند. نمیتوانیم آنها را کنار بگذاریم ولی باید مواظبشان باشیم. نمیتوانیم غذا نخوریم ولی باید مواظب غذا خوردنمان باشیم. به هر حال به نظر من حدیث خوبی هست. به این دلیل من در همین سوره گفتم بدون این صراحت همهاش اشاره به همین است. از همان اول که سوره شروع میشود آننآن آیهٔ «زُینَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِینَ» نشاندهندهٔ این است که آن خطاهایی که در زمینهٔ توحید عملی در جنگ به وجود میآید اینها همهٔ نتیجهٔ همان حبّ است. فقط واقعاً جا دارد که آدم بنشیند فکر کند که چرا آن آیه این شکلی است «زُینَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ»، نمیگوید حبّ نساء یا حبّ فرزند، حبّ شهوات تزیین داده شده. یک مقدار پیچیدهتر از این است که آدم بگوید حبّ دنیا و اصلش همان است که قرآن میگوید، یعنی اگر میخواهید روی یک چیزی فکر کنید که آن جنبهٔ مذموم حبّ دنیا چیست، همان آیه راهنمای خوبی است. اولاً آن مسئلهٔ زینت داده شدن یعنی چیزی بیش از آنچه که هست نظر آدم را جلب کند، ثانیاً مستقیماً حبّ اشخاص و اینها نیست، یک حالتی آدم نسبت به این اموال و اشخاص و اینها پیدا میکند که حالت شهوانی دارد؛ شهوانی نه به معنای مسائل جنسی، شهوت به معنای کلیاش، شهوت غذا خوردن داریم، شهوت جنسی داریم، شهوت نسبت به سایر امور دنیا را هم داریم، شهوت شغلی هم داریم.
به هر حال مسئله این است که حرف از زینت داده شدن حبّ شهوات است. این یک مقدار پیچیدهتر است. اگر بدون ابهام بخواهیم حرف بزنیم باید بر مبنای این آیه صحبت کنیم. در واقع آن «حُبُّ الدنیا راس کُلِّ خَطیئَهٍ» که فرمول خیلی فشرده و خوبی است، نتیجهاش این است که مواظب عشق و علاقهتان به هر چیز دیگری غیر از خدا باشید که میتواند باعث لغزش شود. آیهای در قرآن هست که مثلاً حالت انذار دارد نسبت به اینکه محبت زن و فرزند و اینها میتواند آدم را گمراه کند. هر محبت غیر خدایی میتواند و پتانسیل این را دارد که تَرک آن ممکن نیست و خوب نیست، همانطور که نخوردن خوب نیست به طور کلی، ولی در عین حال زیادیاش هم میتواند باعث مشکلات جدی شود.
۳-۱ تکثّرگرایی
نکتهٔ سوم یک متنی در گروه گذاشته شد از یک تفسیر قرآن خارج از این بحثها که یک جور حالت تکثّرگرایی و اینها در آن بود و مقایسه شده بود با اینکه شبیه حرفهایی هست که من در کلاس زدهام. حال من به شوخی یک GIF گذاشتم که یک نفر خودش را از پنجره پرت میکند بیرون، حال میخواهم توضیح دهم چیزی که از آن متن فهمیدم چه هست و چرا احساسم این است که نه فقط شبیه نیست بلکه ۱۸۰درجه برعکس چیزی است که من میگویم. من فکر میکنم در قرآن این جوری که من میگویم نوشته و گفته و احتمالاً مفسر دیگر هم احساسش این است که آن جور نوشته. قبل از اینکه شروع به صحبت کردن کنم این را اول یا آوری کنم که من ایشان را اصلاً نمیشناسم و فقط همین چیزی که اینجا آمده را از ایشان خواندم؛ بنابراین ممکن است کاملاً برداشتی که من از این متن دارم نظر ایشان نباشد و مفصلتر باید خواند تا منظورشان را فهمید یا حتی ممکن است من یادداشت را خوب نفهمیده باشم؛ بنابراین برای اینکه خطایی صورت نگیرد من دیدگاهی را که از خواندن آن به ذهنم منتقل شده را میگویم که ممکن است اصلاً ربطی به صحبت مفسر نداشته باشد، بعد در مورد دیدگاهی که خودم فهمیدهام و میگویم دارم صحبت میکنم، یعنی اگر بعداً کسی بیاید بگوید منظورشان را خوب نفهمیدید من مشکلی نمیبینم که این مسئلهای که دارم اینجا مطرح میکنم این است که یک چیزی از آن متن فهمیدهام که به نظرم درست نیست و مطابق با قرآن هم نیست. میخواهم نظری را که شاید هیچکس نگفته باشد الان مطرح کنم و نقد کنم.
من چیزی که از آن متنها فهمیدم این بود که یک جور تکثرگرایی در موردش دارد صحبت میشود که ما میتوانیم با یهودیان و مسیحیان و حتی ملحدینی که در جبههٔ مشترکی هستند، مثلاً فرض کنید احتمالاً برعلیه نمایندهٔ ابلیس در جهان؛ مثل اینکه خداییها در مقابل شیطانیها یک جبههای در جهان است که اگر کسی در این جبهه حضور پیدا کند ما میتوانیم با او متحد شویم، مستقل از اینکه مسلمان است، سنّی است، مسیحی است، کافر است، فرقی نمیکند، مهم این هست که من این جور فهمیدم که ایشان بیشتر با درکی که الان از جهان دارد این است که سردمدار استکبار و کفر و نمایندهٔ شیطان و ابلیس در جهان آمریکاست، بنابراین همهٔ پیروان هر دینی که حاضر باشند در جبههٔ ضد آمریکا بجنگند ما میتوانیم با آن متحد شویم. مثلاً یک کمونیست آمریکای جنوبی، آمریکای لاتین که ضد آمریکایی است میتواند در جبههٔ ما پذیرفته شود، یک مسیحی یا یهودی ضد صهیونیسم در جبههٔ ما میتواند پذیرفته شود؛ بنابراین عامل تکثرگرایی در این دیدگاه این است که یک دشمن مشترک وجود دارد که اصل ماجرا روی کرهٔ زمین مثلاً مبارزه با آمریکاست؛ چیزهای دیگر هم میشود جای همهٔ اینها گذاشت، صهیونیسم بگذاریم یک موجودیت دیگری، الان یک چنین جبههای وجود دارد، استکبار نمایندهٔ شیطان، حزب شیطان در مقابل حزبالله. حزبالله در جنگ خودش با حزب شیطان میتواند برود و با هر کسی که حاضر است در این جبهه بجنگد متحد شود. این یک جور تکثرگرایی در واقع به وجود میآورد، حتی تأکید شده بود یا من این جور فهمیدم که اینجا عقاید مهم نیست، اینکه پشت سر چه کسی هستید، یعنی مثل همین دیدگاههایی که امام زمان هست، نایب امام زمان هست، حالا ما پشت نایب امام زمان میخواهیم که بجنگیم، وصل شدهایم به نمایندهٔ خلیفهٔ خدا، بنابراین اکنون دیگر اصل ماجرا در زمین این است، عقاید دیگر مهم نیستند، این که پیرو چه شخصی هستید این است که اهمیت دارد.
[۰۰:۱۵]
این چیزی است که من از آن متن با یک مرور سریع متوجه شدم و اصلاً هم مهم نیست که درست متوجه شدهام. ایشان حتماً خیلی خیلی بیشتر از این حرف زدهاند، بنابراین انتساب نمیدهم که این حرفی که الان گفتم واقعاً حرف ایشان است. چون به نظر جالب بود که این هم بالاخره فرمی از تکثرگرایی است فکر کردم خوب است در کلاس مطرح شود ولو اینکه حرف ایشان نباشد و هیچکس در دنیا یک چنین حرفی نزده باشد. الان فکر کنید من این حرف را زدهام که یک ورژنی از تکثرگرایی، تکثرگرایی بر اساس جبههٔ متحد مثلاً ضد حزب شیطان است با فرض یا عدم فرض خیلی مهم نیست، با فرض یا عدم فرض که یک رهبر الهی در زمین وجود دارد، حال خود امام زمان، نایب امام زمان بالاخره به گونهای این عقیدهٔ شیعه میتواند باشد یا اهل سنت هم میتواند این اعتقاد را داشته باشد که قسمت رهبرش را بگذارد کنار، این که ما تشخیص میدهیم که الان حزب شیطان مثلاً فرض کنید متمرکز شده در آمریکا، قدرت گرفته است میخواهیم با او بجنگیم. امیدوارم عقیدهای را که میخواستم بیان کنم خوب بیان کرده باشم که اگر یک چنین دیدگاهی داشته باشید آن وقت میتوانید تکثرگرا باشید. به نظرم در آن متن تأکید شده بود که عقیده مهم نیست، یعنی اتحاد حول یک شخص است نه اتحاد حول یک عقیدهٔ مشترک.
من میخواهم بگویم این ۱۸۰درجه با آن چیزی که به نظر من در سورهٔ آلعمران میآید یا تا حالا در این کلاسها گفته شده باشد متفاوت است، یعنی قسمت تکثرگراییاش ممکن است تکثرگرایی باشد ولی دقیقاً آن چیزی که در قرآن است اتحاد حول یک عقیدهٔ مشترک است. اصلاً اینکه جبههای وجود دارد، مثلاً بیاید متحد شویم که با مشرکین بجنگیم، اصلاً این گونه نیست. ما با هم متحد میشویم برای اینکه ۹۹ درصد و شاید بیشتر اهمیت چیزی که در عقیدهٔ ما وجود دارد توحید است و توحید بین ما مشترک است، بقیهاش شریعت و فرم نماز خواندن و اینکه پیامبر ما اسمش چه بوده است و پیامبر شما اسمش چه بوده است، به چه زبانی صحبت کرده است، اینها در حدی حالت فرعی پیدا میکنند که ما میتوانیم با همدیگر متحد شویم، کنار بیاییم به خاطر اینکه یک اهداف مشترک داریم. این نکتهٔ تکثرگرایی در قرآن است و حالا اینکه این جبههٔ مشترک وارد جنگ و مبارزه با ابلیس و شیطان و …شود یا نه این یک بحث کاملاً جداگانهای است. اتحاد واقعی است نه موضعی؛ از این نظر میگویم که این نوع اتحادهایی که من از این متن فهمیدم اینها موقت هستند، یعنی اگر آمریکا از بین برود حالا دیگر ما برعلیه مثلاً ملحدین داخل گروه خودمان میتوانیم متحد شویم و جنگ را ادامه دهیم. اتحاد ما با اهل کتاب و سایر موحدین اتحاد واقعی است، یعنی هر چیزی که میخواهد پیش آید اگر آنها با ما سر جنگ نداشته باشند ما دوست داریم با آنها متحد شویم به دلیل عقیدهٔ مشترک، به دلیل اهمیت فوقالعادهای که به توحید میدهیم. اصلاً مسئلهٔ اینکه رهبر واحد داشته باشیم، دشمن واحد داشته باشیم نیست. بگذارید من یک مثال بزنم چرا میگویم ۱۸۰ درجه فرق میکند.
الان در دنیا یک نوع پلورالیسم باب شده است، یک جور مدارای با عقاید و نژادها و همه چیز باب شده که دلیلش این است؛ میخواهم مقایسه کنید، مثلاً در قرآن شما میبینید که اصلاً مسئلهٔ نژاد انگار حالت مقدس دارد برای اینکه در قرآن گفته میشود که خداوند این کار را کرده است برای اینکه یک فایدهای داشته «لِتَعارَفوا» شما رنگهای مختلف هستید، زبانهای مختلف دارید، این تکثری که در کرهٔ زمین به وجود آمده از نظر نژادی و زبانی و فرهنگ، یک حسنی دارد در واقع، انگار هر کسی از یک زاویهای از یک گوشهای یک چیزهایی را بهتر میبیند، بعد میتوانیم با همدیگر صحبت کنیم و بنشینیم و دوست شویم و از همدیگر چیز یاد بگیریم که منجر به معرفت میشود، همانطوری که تکثر دینی میتواند منجر به معرفت شود به جای این که منجر به جنگ شود. وقتی یک دین، یک نژاد، یک زبان در سراسر دنیا یک انحراف در آن به وجود بیاید این دیگر بسیار بسیار سخت است که شما بتوانید جلوی آن را بگیرید، ولی وقتی که متکثر باشد در یک شاخه انحراف پیش میآید و بقیه میتوانند بعد از مدتی تعامل کنند، اصلاح کنند و این گونه در واقع حقیقتبین مردم پایدارتر میماند؛ بنابراین یک مسئله در مورد نژاد منشأش این است که ما این گونه نگاه میکنیم که خداوند نژادهای مختلف را به وجود آورده و هدفی داشته است، باید از همدیگر چیز یاد بگیریم از آدمهای زبانهای مختلف و اینها همه خیلی مقدس است. سرخپوستها خیلی چیزها داشتند به ما یاد بدهند اما متأسفانه عمرشان به دنیا نبود و خیلی نتوانستند چیزی به ما یاد دهند.
یک فضایی الان به وجود آمده تحت تأثیر نظام کاپیتالیستی. چون پول، درآمد، افزایش کاپیتال شده اصلیترین کاری که در دنیا دارد صورت میگیرد به این دلیل است که دیگر نژادها و رنگ و زبان و اینها اصلاً اهمیت خود را از دست داده است. یک فوتبالیستی که خوب بازی میکند و پول میسازد میخواهد سیاه باشد یا میخواهد سفید باشد، یک باشگاه میخواهد همهٔ بازیکنانش را سیاهپوست انتخاب کند، اگر بهتر بازی کند میبرد و پول بیشتری به دست میآورد، این کار را میکند؛ یعنی اگر هدف شما در دنیا فقط و فقط بیزینس باشد که تقریباً همین گونه شده آن وقت اصلاً چه اهمیتی دارد که چه تعصبی است روی این که طرف عقیدهاش چیست، رنگش چیست، نژادش چیست، اصلاً این حرفها چیست، همهاش رنگ باخته است. تفاوت بین زن و مرد تا وقتی که کار میخواهد بکند هر کسی بهتر کار کرد، هر کسی بهتر پول ساخت. یک منشأ تکثرگرایی که در واقع در دنیا به وجود آمده است این است که یک چیزی فراتر از فرهنگ و عقیده آن هم تولید ثروت اصل شده و آن چیزی که در واقع قبلاً برای آدمها مهم بود که چه عقیدهای داشته باشند، چه نژادی، آن سیاه است این سفید است، اینها همه در واقع از بین رفته که از یک جهت حُسن است ولی میبینید که در واقع از یک چالهای به یک چاه افتادهایم. حال چه کسی ما را از داخل آن چاه کاپیتالیسم بیرون بکشد؟ این که منشأ تکثرگرایی چیست مهم است. اینکه آن قدر من در معادلات سیاسی غرق شوم، آنقدر دنیا را از بعد سیاسی نگاه کنم که اکنون مثلاً فرض کنید جنگ با آمریکا آنقدر برای من پررنگ شود و اصل شود که حاضر باشم با هر کسی برعلیه آمریکا متحد شوم، دیگر برای من مهم نباشد آن شخص دینش چیست. ببینید الان اصلاً مهم نیست که طرف دیندار است یا نه، در همان متن صراحتاً نوشته بود مثلاً با یک کمونیست آمریکای لاتین متحد شویم. در اتحاد قرآنی شما با کمونیست آمریکای لاتین و جای دیگر متحد نمیشوید، یعنی این تکثرگرایی حول توحید است. ای کسانی که موحد هستید بیایید با همدیگر عبادت کنید، بیایید با همدیگر دوست باشید، نه این که بیایید با هر کسی که حاضر است در جبههٔ ما بجنگد دوست باشیم. از لحاظ سیاسی پیامبر ممکن است با یک قبیلهای که مؤمن نیست ولی حاضر است متحد شود کار کند ولی آن دعوت پلورالیستی قرآن این نیست، آن یک چیز سیاسی است، ممکن است زمان پیامبر هم پیش آید. عاقلانه این باشد که مثلاً فرض کنید از دشمنی یک قبیله با قریش یک استفادهای شود. من نمیدانم هیچ وقت یک چنین اتفاقی افتاده است ولی اگر بشود هم من تعجب نمیکنم، یک اتحاد موقتی بر اساس مثلاً منافع مشترک در سیاست از نظر سیاسی پیش آید. این اتحادی که در سورهٔ آلعمران است یک اتحاد واقعی دائمی بر اساس یک عقیدهٔ مشترک است و در نتیجهٔ کمرنگ بودنِ، یعنی به نظر من آن اتحادی که در آن متن آمد این است که اصلاً عقیده کمرنگ شده که ما میتوانیم با هم متحد شویم. چنان این دشمن و مبارزهٔ با آن چیزی که مظهر شیطان میدانیم بُلد شده که دیگر مهم نیست که چه کسی دارد با او میجنگد، هر کسی با این بجنگد طرف ماست و این خیلی خطرناک است.
یک بحث این است که اکنون من بخواهم تأکید کنم که این کاملاً غلط است، این یک دیدگاه سیاسی است، در یک زمانی ممکن است شما بگویید این اتحادهای موقتی خوب است یا بد است و یک بحث سیاسی کنید. چیزی که من میخواهم بگویم فقط این است که این آن چیزی نیست که ما داریم در موردش صحبت میکنیم. این یک چیز سیاسی است و در واقع جنگ دینیاش این جوری است که مثلاً این جبهه توسط خداوند به گونهای انگار تأیید شده که آنها شیطاناند و ما مثلاً طرف خدا هستیم. دقیقاً همانطوری که در متن آمده بود بر اساس اشخاص است، یعنی من تشخیص میدهم که این آدم نمایندهٔ خدا است باید پشت سرش بجنگم، حالا هر کسی آمد پشت سرش جنگید، جنگید دیگر و عقیدهاش هم هر چه بود، بود. این تفاوتی است که به نظر من خیلی جدی است.
این مثالی که زدم در مورد کمرنگ شدن مسائل نژادی و فرهنگی و این حرفها، فکر کردم ارزش دارد که در کلاس مطرح شود که چون داریم در مورد یک نوع تکثرگرایی دینی حرف میزنیم، از این نظر خوشم آمد که یک فرم دیگر تکثرگرایی مطرح شد که آدم آن را بگذارد کنار این، شاید این یکی روشنتر شود. از این نظر فکر کردم خوب است داخل جلسه در موردش یک مقدار صحبت شود.
حضار: من فقط میخواستم یادآوری کنم که میخواستید دربارهٔ فضاهای اسم سورهٔ آلعمران هم صحبت کنید که گفته بودید صحبت میکنم.
استاد: اولش به نظرم یک صحبتهایی شد، حال باز جلسهٔ آخر میشود دوباره صحبت کرد.
حضار: ببخشید میخواستم سؤالم را تصریح کنم، این بود که من پرسیده بودم که چرا قرآن آنقدر اصرار دارد اسم عمران را بیاورد در این سوره؟ قرآن که باید آنقدر زیرلفظی بدهیم تا اسمی از پیامبرها بیاورد و مدام اصرار دارد که نگوید چرا اینقدر اسم عمران را میآورد؟
استاد: حالا آنقدر هم که شما میگویید که نمیگوید ولی تأکید روی عمران مخصوصاً با آمدن اسمش این نکتهٔ جالبی است. فکر کنم آخر جلسهٔ آخر در موردش صحبت میکنیم. یکی از دوستان گفت دو بار میگوید که با اسم سوره میشود سه بار. وقتی که اسم سوره به اصطلاح آلعمران است بالاخره اسم عمران دارد پررنگ میشود. مثلاً ما یک سوره در قرآن داریم به اسم یک شخصی که هیچ حرفی تقریباً از او در قرآن زده نمیشود به غیر از اینکه در مورد آل او صحبت میشود که خیلی روی همسرش، فرزندش، نوهاش تأکید میشود ولی خودش فقط در واقع اسمش هست و یک جمله هم در موردش گفته نمیشود. یک بار هم در یک جای دیگری از مریم تحت عنوان بنت عمران یاد میشود و دوباره آنجا هم به عنوان پدر مریم مطرح است نه شخص خودش.
[۰۰:۳۰]
۲- ادامه سوره آلعمران: مواجههٔ امت جدید با خارج از فضای ایمانی
رسیدهایم به شروع بخش دوم سوره؛ بخش دوم که میگویم منظورم موضوع دوم سوره است، جایی که مواجههٔ امت جدید با خارج از فضای ایمانی، خارج از بحثهای دینی، با افرادی که مشرک هستند، دشمنی دارند و علناً قصد نابودی امت جدید را دارند؛ برای این که با این دعوت هماهنگ نیستند، مسجدالحرام در اشغالشان است، مؤمنین باید در مسجدالحرام مستقر باشند، قبلهٔ امت جدید آنجا است و یک جور عزم بازگشت و حج و اینها است. وقتی که آنجا در اشغال مشرکین است و در سورهٔ بقره آیات مربوط به حج وارد شده است این یعنی اینکه مشکل جدی پیش خواهد آمد. امت جدید به دستور خداوند تحمل نمیکند که خانهای که ابراهیم برای توحید بنا کرده است به وسیلهٔ یک مشت آدم نادان پر از بت شود و باید این بتها شکسته شود، باید آن جا پاکسازی شود، «أَنْ طَهِّرَا بَیتِی لِلطَّائِفِینَ»، این دستوری که به حضرت ابراهیم داده شده به همهٔ مؤمنین تا ابد هست، آن جا را باید مطهر نگه دارند و بنابراین اینجا مشکل جدی وجود دارد. اگر آنها هم آدمهایی بودند که نمیخواستند یعنی مثلاً راضی میشدند به اینکه پیامبر رفته در مدینه برای خودش پیروانی دارد و کاری نمیکردند بالاخره این مسئلهٔ بازگشت به مکه از درون سورهٔ بقره ندا داده شده است و از همانجا معلوم است که conflict پیش میآید.
قبل از اینکه به آن برسیم من کاری که میخواهم انجام دهم این است که یک بار تذکراتی دربارهٔ این ساختاری که تا اینجا از سوره مشخص شده است بدهم، یعنی مجدداً تکرار کنم که سوره را که شما شروع میکنید چون یک بخش عمدهاش را پشت سر گذاشتهایم، بد نیست که مجدداً تکرار شود. یک بخش ابتدایی داشتیم که تصویر اصناف سهگانهٔ مؤمنین، کفار و الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ بود، در مورد این که این اولاً به شروع سورهٔ بقره کاملاً شبیه است و فقط همین دو تا سوره این گونه شروع میشوند؛ همین دوتا را که میگویم یک آخرتیهایی نیز مثلاً فرض کنید در سورهٔ واقعه یک اصناف سهگانهای در آخرت است که به نوعی انگار آخرت همین آدمها است ولی فعلاً حالا به این شکل اینجاست. در مورد شباهت و تفاوتش صحبت کردم، بعد اینکه یک مقدمهٔ شمارهٔ دویی است که از شَهِدَ اللَّه شروع میشد که یک بخش توحید نظری داشت که همان آیهٔ «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا» اولش بود که از همان جا بحث با اهل کتاب و این که آنها چه میگویند و چه محاجههایی میخواهند انجام دهند شروع شد. قسمت دوم این مقدمهٔ شمارهٔ دو با «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِک الْمُلْک» شروع میشد که من تأکید کردم که آن جنبهٔ توحید عملی است، این که آدم همه چیز را از خدا ببیند، موت و حیات و… این قسمتی که میخواهیم بخوانیم در واقع ادامهٔ آن است.
علتی که دارم یادآوری میکنم؛ آن صنفی که الان میخواهیم به آن بپردازیم «الَّذینَ کفَروا» هستند که در آن مقدمه تحت عنوان «کدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ» یعنی شباهت داده شدهاند به آل فرعون، آل فرعونی که با موسی سر جنگ داشتند دنبالش کردند و در دریا غرق شدند. این «الَّذینَ کفَروا» آن جماعتی هستند که الان میخواهیم در مورد مواجههٔ اینها با امت جدید صحبت کنیم. همانطوری که فرعون و آل فرعون با امت موسی جنگیدند و نابود شدند، اینجا هم حرف از این که این «الَّذینَ کفَروا» در این زمان میجنگند، خواهند جنگید و نابود هم خواهند شد، همانطوری که در واقع آل فرعون نابود شدند. این وعدهای است که در قرآن داده شده است؛ بنابراین در مقدمه این صنف بیان شده و در موردشان صحبت میشود.
الان شاید جای این باشد که بگویم؛ همان جلسهٔ اول ابراز شگفتی کردم و گفتم این آیهٔ عجیبی است، الان شاید مقداری بتوانم شما را بیشتر به این حالت شگفتی برسانم. گفتم این آیهٔ عجیبی که در آیۀ ۷ میگوید «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیک الْکتَابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ ۖ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ»، ببینید در سورهٔ بقره وقتی دارد از الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَض صحبت میکند یک جورایی در خود آن سوره آدم احساس میکند که شاید تعبیرش اهل کتاب باشد. نکتهای که میخواهم بگویم این است که وقتی که اینجا در سورهٔ آلعمران دربارهٔ «الَّذینَ کفَروا» صحبت میشود که «کدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ»، بعداً هم در قسمت دوم میبینید که دربارهٔ مشرکین دارد صحبت میکند. اگر این گونه نگاه کنید که بخش دوم سوره مواجههٔ امت با «الَّذینَ کفَروا» است، بخش اول سوره مواجههٔ مؤمنین و امت جدید با اهل کتاب است، بنابراین شاید مناسبت بیشتری داشت که این مسئلهٔ تحریف کتاب در مورد اهل کتاب بیاید که مثلاً در بین اهل کتاب کسانی هستند که این کار را کردند، میکنند و از کتاب خودشان متشابهات را میگیرند. درست است که بعداً وقتی یک چنین حرفهایی در مورد اهل کتاب زده میشود عقل ما به ما میگوید که این خطری است که مؤمنین را هم تهدید میکند. نمیدانم منظورم را توانستم بفهمانم یا نه؟
ببینید این حالت دو بخش بودن دو تا چیز موازی که در سوره دارد پیش میرود: امت در مقابل امتهای پیشین، امت جدید در مقابل اهل کتاب، امت در مقابل کفار، این دو تا خط از همین اول کار در بخش اول مقدمه، بخش دوم مقدمه و بعد در کل سوره، یک قسمت اختصاص دارد به بحث با اهل کتاب و یک بخش اختصاص دارد به مواجهه با کفار. اگر این دو خط را بگیرید بیاورید در اول مقدمه بهگونهای به نظر میرسد که شاید اینجا این آیات در مورد اهل کتاب بود مناسبت بیشتری پیدا میکرد با کل سوره. نمیدانم توانستم منظورم را بفهمانم یا نه؟ برای این که الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ در بین اهل کتاب هم هستند، تحریف هم که کردهاند، برداشتهای اشتباه هم از کتاب داشتهاند و این یک جوری انگار با ساختار سوره جود درمیآمد؛ بنابراین این یک انتخاب یک مقدار شگفتانگیز است، یک تأکید فوقالعاده است روی این که شما دارید این کار را میکنید. میتوانست به اهل کتاب بگوید تا ما هم استنتاج کنیم که در آینده امت جدید هم این کار را خواهد کرد، ولی به طور شگفتانگیزی در زمان پیامبر آیه به گونهای دارد بیان میکند که «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیک الْکتَابَ»، این کتاب را بر تو نازل کردیم و حال کسانی که در قلبهایشان زیغ هست از متشابهاش پیروی میکنند و «ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ» و این خیلی تأکید فوقالعادهای است. من امیدوارم توانسته باشم که این حالت شگفتانگیز بودنش را بفهمانم، یعنی از ساختار سوره شاید ما را سوق دهد که این جور دیگری باشد، اما وقتی که این طور است و دارد دربارهٔ خود این امت صحبت میشود، این یک تأکید زیاد و یک حالت به اصطلاح ترسناکی پیدا میکند که واقعاً علیرغم این که شاید اگر آن طوری میگفت با ساختار بهتر درمیآمد، تأکید بر این است که شما این کار را دارید میکنید.
به هر حال در بخش مقدمه این جوری الان شما باید نگاه کنید؛ مقدمه یک قسمتی دارد که دربارهٔ تحریفات دینی است، یک قسمت دربارهٔ عدم ایمان به دین و خارج دین بودن است، بعد این دوتا خط در سوره به صورت مواجههٔ امت با کسانی که دین تحریف شده دارند و مواجه امت با کفار ادامه پیدا میکند که این حالت دوگانه در مقدمه هست و در قسمت دوم مقدمه کاملاً روشن، یعنی با دو آیهٔ توحیدی و بعد چیزهایی که زیرش میآید وجود دارد. فراموش نکنید که اولین آیهٔ بعد از «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِک الْمُلْک» میگوید «لَا یتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ» (آلعمران:28)، تحذیر اینکه مؤمنین نباید کفار را به عنوان سرپرست خودشان، اولیای خودشان بگیرند.
بعد از این ماجرا، داستان آلعمران است که من گفتم که میگذارم آخر بگویم، منتها بالاخره یک چیزی در موردش باید گفته شود که اگر نخواهیم خیلی به لایههای پایینتر سوره نگاه کنیم یک نفر میتواند این داستان را معمولاً هم مفسرین همین جوری در موردش صحبت میکنند که این داستان اینجا آمده تا عقیدهٔ درست دربارهٔ مسیح را که مشکل اصلی مسیحیت اغراق و غلوّ و عدم درک درست از شخص پیامبری تحت عنوان مسیح است، آن عقیدهٔ درست را در موردش بیان کند؛ بنابراین اینجا شروع بخش محاجهٔ با اهل کتاب است. بعد از آن محاجهٔ کوتاهی که در مقدمهٔ شمارهٔ دو آمد، اینجا در واقع تفصیل داده شدهٔ محاجه با مسیحیان است که داستان را، عقیدهٔ حق را بیان میکند که من دفعهٔ قبل گفتم که این گونه میتوانید به آن نگاه کنید که به جای محاجه کردن یک راه این است که شما عقیدهٔ درست را به روشنی با وضوح و به زیبایی بیان کنید، برای اینکه حق در فطرتهای سالم مینشیند و خیلی نیازی نیست که مثلاً من یک استدلال کنم و بخواهم حرفهای خودم را با شواهدی که اصلاً وجود ندارد به اثبات برسانم یا با یک نفر وارد جدل شوم، بیان میکنم و کاملاً حالت به اصطلاح دلنشین دارد. آدمها احساس میکنند که این درست است و عقیدهٔ آنها را هم میشنوند و حس میکنند که این یکی با عقل بیشتر جور درمیآید با قلبشان و با فطرتشان سازگارتر است. من برای اینکه این را بگذارم برای بعد، اینکه این تفسیر مشکلش این است که اگر ماجرا این است، ماجرای مادر حضرت مریم، ماجرای خود حضرت مریم، ماجرای زکریا و یحیی، اینها برای چه در این داستان آمده است؟ این داستان چرا اسمش آلعمران است؟ اسم سوره آلعمران است؟ چرا از عمران یاد شده است؟ این توجیه قسمتهای مربوط به مسیح را ممکن است پوشش دهد، ولی بقیهٔ قسمتهای داستان که قبل از تولد حضرت مسیح آمده است خیلی توجیه نمیشوند با استفاده از اینکه صرفاً اینجا عقیدهٔ دربارهٔ مسیح دارد بیان میشود. حتی طول و تفصیلش، اینکه به صورت داستان آمده، عقیده جور دیگر هم میشد بیان شود، بالاخره من میل دارم بگویم که یک چیزی در مورد این داستان باقیمانده است که لازم است بعداً برگردیم جزئیاتش را بخوانیم و درک کنیم که داستان اینجا چکار میکند. پس بعد از این داستان بخش محاجهٔ با اهل کتاب یا در واقع محاجهٔ اهل کتاب با مؤمنین میآید و تا آیۀ ۱۱۵ ادامه پیدا میکند. الان رسیدهایم به آیۀ ۱۱۶. فکر میکنم این جلسه قرار شد که قسمت دوم جنگ احد حولوحوش ماجرایی که اتفاق افتاده است این بحثها صورت بگیرد.
۱-۲ فصلبندی در قرآن
نکتهٔ اول این است که این آیهٔ «إِنَّ الَّذِینَ کفَرُوا لَنْ تُغْنِی عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیئًا…» (آلعمران:۱۱۶) تکرار میشود. من واقعاً دوست دارم که در ستایش این شیوهٔ فصلبندی که در قرآن است و مخصوصاً غربیها در ده پانزده سال اخیر متوجه شدهاند و به شدت روی آن کار میکنند و دهها بلکه صدها مقاله نوشتهاند،
[۴۵:۰۰]
چندین کتاب خیلی خوب نوشته شده است در مورد این عبارتهای تکراری که در قرآن فصلبندی به وجود میآورد، واژههایی که تکرار میشوند، خیلی جریان فوقالعاده مفید و خوبی شده است در مطالعات قرآنی غرب که من فکر کنم یک بار به اینها اشاره کردم که آدم مقالاتشان را که میخواند باورش نمیشود که اینها مؤمن نیستند و این طور دربارهٔ یک نظم به شدت غیرقابل تصوری در مثلاً تکرار بعضی از عبارتها و انتخاب واژهها و اینها دارند صحبت میکنند که هم در واقع یک جوری نشاندهندهٔ این است که انگار کتاب قرآن را خیلی اصیل میدانند، خیلی سطح بالا میدانند، یک جوری یک چنین حسی به وجود میآید. حالا واقعاً مؤمن نیستند ولی انگار یک چیزی کشف کردهاند دیگر که به این چیزها باید در قرآن دقت کرد و اهمیت داد.
اینکه میگویم میخواهم در ستایش این شیوهٔ فصلبندی حرف بزنم؛ ببینید شما الان کتابها را چگونه فصلبندی میکنید؟ با استفاده از این که مثلاً فرض کنید یک فصل که تمام میشود میروید فصل بعد شماره میزنید مثلاً یک تیتر درشت با استفاده از فونت بزرگتر بالای آن میگذارید و بعد شمارههای زیر بخشها را میزنید، یک چنین شیوهٔ شمارهگذاری و استفاده از تیتر را داریم برای این که فصل و بخشهای یک کتاب را از همدیگر جدا کنیم. حتی کتابهای داستان و رمانها، فصلبندیهای این گونه دارند، فصلها شماره میخورند یا تیترهای مجزا دارند و یک سنت این شکلی به وجود آمده است. نکتهای که در این شیوهٔ فصلبندی قرآن است این است که بخش جدید که دارد شروع میشود با تکرار یک آیهای که قبلاً آمده است، یعنی در آن مقدمهٔ اول آن دو صنف تحریفکنندگان دین، مشکلات داخلی دین در مقابل مشکلات کسانی که خارج از دین هستند و دشمن دین هستند در آن مقدمه آمده بود و اولین عبارت مربوط به «الَّذینَ کفَروا» همانی بود که اینجا دارد تکرار میشود. بعد کلی بحث شده است و رفتهایم جلو، میخواهد بعد از این که بحث دربارهٔ اهل کتاب تمام شده برگردد به بحث دربارهٔ کفار، همان آیه را دوباره اینجا تکرار میکند که اگر شما مثلاً یادتان رفته یادتان بیایید که دوتا چیز بود، در مقدمه دربارهٔ دو چیز صحبت شد؛ یکی آنهایی که دین تحریف میکنند، مشکلات داخلی دین «الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَض» که اهل کتابی که مقابل ما هستند و مؤمن و موحد نیستند از تیپ «الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ» هستند در مقابل کفار.
من میخواهم بگویم که شما در فصلبندیها یک حالت انعطاف کمتری دارید با این سنت جدید. مثلاً فرض کنید اگر من بخواهم این کاری که الان دارد اینجا انجام میشود را بکنم، میدانید چه کاری باید بکنم در یک کتاب؟ در کتاب مثلاً میتوانم با ریز و درشت کردن فونت فصلها؛ مثلاً یک فصل شماره یک دارم که یک تعدادی زیربخش دارد که فونتی که با آن اسم فصل را مینویسم درشتتر است و زیرفصلهایش فونت ریزتری دارند. سه یا چهار فصل میتوانم بروم بعد مثلاً یک صفحه خالی بگذارم مثل اینکه قسمت اول کتاب چهار فصل داشته باشد و قسمت دوم کتاب دوباره سه فصل داشته باشد. گاهی دیدهاید کتابها یک صفحه خالی میگذارند و یک تیتر درشت وسط یک صفحهٔ خالی میگذارند و این جوری خود فصلبندیها را یک جوری از هم دیگر جدا میکنند. من میخواهم بگویم الان این تکرار یک آیه که خیلی به چشم میآید، یک جور فصلبندی با یک فونت خیلی درشت است. نمیدانم توانستم منظورم را بفهمانم یا خیر؟ یک جاهایی در قرآن یک عبارت کوچک تکرار میشود که شما را یاد این میاندازد که انگار از آنجا تا اینجا که آمدیم یک بحثی شده است و دوباره میخواهیم برگردیم به آن موضوعی که آنجا گفتیم. اگر عبارت کوچک باشد یا عیناً تکرار نشود یک مقدار انگار این شارپ بودن و بزرگ بودن اختلاف بین این دو قسمتی که میخواهم ایجاد کنم، شکافی که میخواهم بیاندازم، ذهنتان را مثلاً از یک چیزی خالی کنم و یک چیز جدید شروع کنم، این کمتر اتفاق میافتد.
نکتهای که میخواهم بگویم این است که این تکرار کاملاً کلمه به کلمهٔ آن آیه به شدت فاصله میاندازد، یعنی کاملاً بدون استفاده از فونت، بدون استفاده از صفحهٔ خالی، این حس را به شما میدهد که یک چیزی تمام شد و برگشتیم به همان بحث اول مقدمه صنف دوم و اگر این تکرار کوچکتر از این بود و عیناً نبود این حس را کمتر به ما میداد؛ بنابراین میشود این در ستایش این شیوهٔ فصلبندی که با استفاده از تکرار معانی، تکرار واژهها و تکرار عبارتها و tag endها در قرآن به وجود میآید که الان موضوع بحث سالهای اخیر و trendای در مطالعات قرآنی آکادمیک غرب است، خیلی انعطافپذیر است، یک جوری معنیدارتر است، حالت قراردادی ندارد و خود به خود تأثیر روانی مشخصی میگذارد و این طور نیست که به قرارداد دیگری مربوط باشد. این شروع «الَّذینَ کفَروا» بنابراین از نظر روانی یک تأثیری میگذارد که آن تمام شد و برویم سراغ آنهایی که «إِنَّ الَّذِینَ کفَرُوا لَنْ تُغْنِی عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیئًا…» (آلعمران:۱۱۶)، آن آل فرعون را بیاییم در زمان حاضر ببینیم چکار دارند میکنند و ماجرا چیست.
۲-۲ داستان شکست مؤمنین در احد
همهٔ ما میدانیم که الان ماجرا چیست. میخواهیم دربارهٔ داستان شکست مؤمنین در احد صحبت کنیم. در این مقدمه این آیه آمده، ذکر آل فرعون آمد و بعد یادی شد از شکست کفار به طور معجزهآسا در جنگ بدر؛ بنابراین به پیروزی مؤمنین در مقدمه به طور گذرا اشارهای شد که آن آیهای که در مقدمه میگفت که «قَدْ کانَ لَکمْ آیةٌ فِی فِئَتَینِ الْتَقَتَا»، نشانهای و آیهای بود در آن روزی که این دو گروه به یکدیگر رسیدند. عدهای از آنها در راه خدا میجنگیدند و عدهای کافر بودند و بعد «وَاللَّهُ یؤَیدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یشَاءُ ۗ إِنَّ فِی ذَٰلِک لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصَارِ»، این که خداوند هرکس را نصرت کند پیروز میشود و این مایهٔ عبرت است؛ بنابراین به بدر یک اشارهای شده ولی اینجا مناسبت دارد در این سوره که این قسمت قرار است توحید عملی را ببینیم که حالت پیروزی نباشد و شکست باشد، آنجایی که آنها لغزش کردند، آنجایی که شکست خوردند. حال هزار جور فکر شرکآمیز به ذهنشان رسیده است که چرا شکست خوردیم؟ مگر قرار نبود که پیروز شویم؟ آیا میتوانستیم کاری کنیم که پیروز شویم؟ اینهایی که مردند آیا میتوانستد نمیرند؟ دوران بعد از شکست است و حالا معلوم میشود که چه کسانی واقعاً مؤمن هستند. در جنگ معلوم شده و بعد از جنگ هم میبینید افکار شرکآلود وجود دارد، تردیدهایی وجود دارد، ضعف ایمان وجود دارد، اینها هستند که در واقع در سورهٔ آلعمران دربارهاش صحبت میکنیم.
من نکتهای در جلسهٔ اول گفتم آن هم تکرار ترکیبات ریشهٔ فعلی تولّی، تَوَلّؤْ است که در این سوره خیلی تکرار میشود که اهل کتاب را دعوت میکنند که بیایید کتاب حکم کنید روی برمیگردانند، به آنها میگویند که این کار را بکنید و این کار را نکنید روی برمیگردانند، دعوتشان میکنیم به توحید و روی برمیگردانند. این قسمت متأسفانه پیامبر به آنها میگوید که بیایید، نروید ولی آنها فرار میکنند. این رویگرداندن از دعوت پیامبر چه توسط اهل کتاب چه توسط افراد داخلی خیلی غمانگیز است. همه در این سوره دارند پشت میکنند و میروند. در هر دو قسمت، یعنی چه کسانی که ضعف ایمان دارند و در داخل امت جدید هستند و چه آنهایی که ضعف ایمان دارند، منحرف هستند و در خارج امت هستند، همه در حال رویگرداندن از پیامبر هستند؛ بنابراین در این قسمت برمیگردیم به همان بحث منتها این دفعه دیگر حدیث فتح و پیروزی نیست، این است که گاهی هم مؤمنین اگر لغزش و گناهانی داشته باشند و اگر از پیامبر پیروی نکنند دچار شکست میشوند. واقعاً میگویم پر است یعنی با یک چگالی بالایی در این قسمت واژههای موت و قتل تکرار میشود.
اگر بخواهیم برای این بخش مواجهه یک اسم بگذاریم، مواجههٔ امت جدید با مرگ و با قتل است، در قتال است و این انگار آزمونی است که برای توحید عملی طراحی شده است که آیا جان خودشان را حاضرند بدهند؟ در سورهٔ بقره هنوز جنگ نشده بود و مدام تأکید بود که مال خود را بدهید و انفاق کنید، برای اینکه دادن مال مقدمهٔ دل کندن از یک چیز دنیایی است که اگر آدم از مال خودش دل نکند که به طریق اولی از جان خودش هم هرگز دل نمیکند. مرحلهٔ پایینترش آن چیزهایی که قراردادی هستند و مال شما هستند، بر اساس قرارداد شما یک اموالی دارید، قطعاً شکستن یک پیوند اعتباری خیلی خیلی راحتتر از شکستن یک پیوند حقیقی است که پیوند روح شما با جسم شما حقیقی است و دل کندن از جان یعنی دل کندن از مال و همه چیز، همه چیز را در واقع گذاشتن و رفتن که این طبعاً آزمون بزرگتری است.
یک آیهای است که فکر کنم جلسه قبل به آن اشاره کردم که خیلی جالب است که میگوید «وَلَقَدْ کنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ…» (آلعمران:۱۴۳)، شما آرزوی مرگ میکردید، مثلاً آرزوی شهادت داشتید؛ خدایا به ما توفیق شهادت عطا بفرما و بعد «مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ» قبل از اینکه ملاقاتش کنید «…فَقَدْ رَأَیتُمُوهُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ» (آلعمران:۱۴۳) و دیدید آن را و نگاهش کردید. خیلی خیلی جالب است این تعبیر «…فَقَدْ رَأَیتُمُوهُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ» (آلعمران:۱۴۳) که همین طور ایستادید و نگاهش کردید و نرفتید جلو. نمیگوید فرار کردید ولی مثل اینکه ما میگوییم کُپ کردید، با مرگ مواجه شدید و عکسالعملتان این بود که استقبال نکردید و فقط نگاه کردید.
من با یکی از دوستان که خصوصی صحبت میکردم یاد آن ماجرایی افتادم که مطمئن هستم در جلسات اگر دو بار نگفتهام یک بار گفتهام. چون به نظر من جالب است و با این آیه ارتباط خوبی دارد، مایل هستم تعریف کنم که مرحوم مطهری در یکی از سخنرانیهایش گفته است که یک آقایی تعریف کرده که من پای یک روضهای نشسته بودم که مثلاً روضهخوان از شهامت همراهان امام حسین (ع) تعریف میکرد که ظهر عاشورا که امام حسین به نماز ایستاد، اینها با چه ایمان و شهامتی یک صفی جلوی امام حسین تشکیل دادند که تیرهایی که به سمت ایشان رها میشود موقع نماز به ایشان نخورد و خیلی از آنها آنجا تیر خوردند ولی امام حسین محفوظ ماند. اینکه این داستان واقعی نیست که واضح است، ولی داستان است و به هر حال چیزهایی که در روضهها گفته میشود باید به آن مثل قطعههای ادبی نگاه کرد نه تاریخی. به هر حال این آقا گفته که من این را که شنیدم در دلم گفتم آخر این چه حرفی است، اگر ما هم آن جا بودیم و امام حسین میخواست تیر بخورد، ما هم میایستادیم. این نه خیلی شهامت میخواهد و نه خیلی ایمان. خلاصه مقداری احساس کردم که زیادی تعریف کرد از این آدمهایی که این کار را کردند و همان روز رفتم خوابیدم و در خواب دیدم که ظهر عاشورا است، امام حسین میخواهد نماز بخواند و من جزو آن دسته از افرادی هستم که قرار است آنجا صف بایستیم.
[۰۱:۰۰]
با رشادت هرچه تمامتر من آنجا ایستادم، اولین تیر که آمد به سمت من و داشت به من میخورد ناخودآگاه جاخالی دادم، نگاه کردم دیدم خورد به امام حسین که داشت نماز میخواند. خیلی خجالت کشیدم و شرمنده شدم. دوباره ایستادم، دیگر سفت ایستادم یک تیر دیگر آمد که آنهم داشت به من میخورد باز ناخودآگاه جاخالی دادم این هم خورد به امام حسین و بعد برگشتم نگاه کردم، امام حسین هم برگشت به من یک نگاهی کرد در خواب، یک لبخندی زد که من دیگر از خواب پریدم. اینکه من همین جوری بنشینم فکر کنم که بله شهادت چقدر خوب است، «یا لَیتَنا کُنّا مَعَکُم» ای کاش ما با شما بودیم شاید شهید میشدیم، آن لحظه که آنجا باشید آنجا معلوم میشود که اگر موت را ببینید؛ نه اینکه نخواهید، در فکر ما شهادت خیلی فوز عظیمی است، ولی در عمل اگر روبرو شویم و موقعیتش پیش بیاید چکار میکنیم. این خیلی حالت به اصطلاح اغراق شده دارد که همان جا در آن رؤیا این آقا آنجا حضور دارد و نمیتواند جلوی حرکت خودش و جاخالی دادن خودش را بگیرد، بهطور ناخودآگاه این اتفاق میافتد.
مسئله این است که اکثریت ما اگر در زمان امام حسین بودیم اصلاً نمیرفتیم، هزار جور شک و شُبهه برایمان پیش میآمد که الان درست است که در امت اسلامی جنگ شده آیا باید برویم؟ آیا نباید برویم؟ آیا واقعاً امام حسین جانشین بر حق مثلاً پیامبر هست یا نه، او خلیفه است؟ بعد اینکه تصمیم میگیریم برویم ولی فکر میکنیم که بروم این گوسفندانم را بسپارم به یک جا یک اتفاقی میافتد، بالاخره شمشیرم را بدهم تیز کنند تا دیر شود دیگر نرسم. آنهایی که دیر رسیدند خیلیهایشان همین جوری دیر رسیدند، یعنی خودشان را ناخودآگاه معطل کردند. هزار تا شک و شبهه برای آدم پیش میآید، هزار تا کار پیش میآید، اصلاً ناخودآگاه از اسب میافتید پایتان میشکند نمیتوانید بیایید، در عمرتان از اسب نیفتادهاید ولی آن موقع یک دفعه ناخودآگاه بیاحتیاطی میکنید. این طوری نیست که آدم بنشیند فکر بکند که بله من هم جزو شهادتطلبها هستم و حاضرم در راه خدا جان خودم را از دست بدهم. حالا فعلاً جنگ نیست، فعلاً مال خودتان را بدهید بعد مقدمه شود. الان فعلاً در زمان سورهٔ بقره هستیم که تأکید روی انفاق است و چیزهای دیگر را تمرین کنید تا انشاالله اگر با موت هم مواجه شدیم آنجا معلوم میشود که از هر هزار نفر، یک نفر هست که جرئت این را داشته باشد و واقعاً در درون خودش به یک خلوصی رسیده باشد که حاضر باشد از جان خودش بگذرد.
واقعاً این را جداً میگویم، فکر کنم همه با این موافق باشند که خیلی وقتها این جوری است که آدم از جان خودش ممکن است راحتتر بگذرد تا از جان فرزند خودش و این آزمونی که از حضرت ابراهیم گرفته شد، قطعاً اگر به حضرت ابراهیم میگفتند خودت را از کوه پرت کن یا کاری شبیه این، بسیار برایش راحتتر بود تا اینکه برود و به اسماعیل بگوید که من در خواب دیدهام که تو را ذبح میکنم. ذبح کردن یک شیوهٔ در واقع کشتن تدریجی و خون پاشیدن و اینها است. حالا در فکر ما ممکن است این جوری بگذرد که نه، ما هم جای حضرت ابراهیم بودیم کاری ندارد که، خدا گفته است میرویم پسرمان را ذبح میکنیم. کتاب ترس و لرز کیر کگور در واقع از قول یک ابراهیم غیرواقعی نهچندان مؤمن و موحد آن جنبهها و به اصطلاح افکاری که ممکن است باعث شک و تردید شود در آنجا منعکس شده است. حضرت ابراهیم هیچ کدام از آن افکار همراه با شک و تردید را نداشت.
نکتهای که میخواستم بگویم این است که وارد این «إِنَّ الَّذِینَ کفَرُوا» شدیم، بعد یک تمثیلی هست که «مَثَلُ مَا ینْفِقُونَ فِی هَٰذِهِ»، این زندگی خودشان را و انرژی خودشان را خرج حیات دنیا میکنند که میگوید مثل این است که یک باد سردی بر کشتزاری میوزد و همه را در واقع از بین میبرد. در جایی که موقت است و ما میدانیم که از آن جدا میشویم، زیاد کاشتن برای این دنیایی که باید ترکش بکنیم همین است که مرگ که میآید مثل یک طوفانی؛ حالا قبل از اینکه مرگ بیاید هم خیلی از چیزهایی که کاشته میشود به طور منظم از بین میرود در حالی که ما میتوانیم در این دنیا کارهایی بکنیم که برای ابد باقی بماند. کسی که کافر است و در پرده قرار دارد مدام کارهایی میکند که همهاش از بین میرود و هر سال و هر ماه یک چیزهایی کاشته که از بین میرود و کل آن هم با مرگ با یک طوفان بزرگ به کلی از بین میرود و دست خالی باید از این دنیا برود.
به هر حال اولین آیهای که خطاب به مؤمنین است. برگردیم به همان آیهای که من مجدد به آن اشاره کردم. بعد از «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِک الْمُلْک» یک آیهای میگفت که «لَا یتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ»، نباید مؤمنین کافران را اولیا و سرپرست خودشان بگیرند «مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ»، اینجا اولین آیه میگوید «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا»، این اتخاذ دوباره تکرار میشود. این دفعه میگوید «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِکمْ»، به جای «مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ» میگوید «مِنْ دُونِکمْ»، چون اینجا حالت خطاب دارد. آن آیهٔ اول «إِنَّ الَّذِینَ کفَرُوا» ما را برگرداند به قسمت دوم بخش اول مقدمه و این آیه ما را یک جوری برمیگرداند به قسمت دوم بخش دوم مقدمه، یعنی آیهٔ بعد از «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِک الْمُلْک» و این یک تأیید لفظی است بر این که شیوهٔ فصلبندی و ساختاری که در سوره من گفتم به نظر میآید که درست است. این بار میگوید که از غیر خودتان همراز نگیرید، رازها را به غیر از خودتان نگویید «لَا یأْلُونَکمْ خَبَالًا»، اینهایی که کافر هستند هیچ بلایی نیست که بتوانند سرتان بیاورند و نیاورند «وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ»، این بغض و کینهای که دارند از بیانشان و در حرفهایشان پیدا شده، اینها دوست دارند که شما به هر بلایی دچار شوید، «وَمَا تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکبَرُ» و چیزی که در سینه دارند از این هم بزرگتر است.
الان فکر کنید ما در مدینه هستیم، این امت تشکیل شده، این مؤمنین هم افراد سادهدل و مهربانی هستند، عمو و پسر عمویشان جزو کفارند، همین جا هم یک افرادی در مدینه هستند منافقاند، یعنی فعلاً خیلی مؤمن نیستند ولی با پیامبر همراهی میکنند بدون اینکه خیلی ایمانی آورده باشند، اینها را دوست دارند و دوست دارند همهاش هدایت شوند، میل دارند به آنها خوبی کنند و آنها هم دوست دارند سر به تن اینها نباشد؛ یعنی تذکری که به مؤمنین دارد داده میشود اینکه سادهدل نباشید، سادهلوح نباشد، اینها واقعاً در درونشان بیش از چیزی که در زبانشان میبینید از شما متنفر هستند، شما را خائن میدانند، احساس میکنند که آدمهای بدی هستید، از شما بدشان میآید، دوست دارند یک بلایی سر شما بیاورند یا یک بلایی سر شما بیاید. توصیه این است که اینها را رازدار خودتان قرار ندهید، اینها دشمن شما هستند. این منافقینی که داخل خود مدینه هستند اگر رازی را بدانند به آن مشرکین مکه میگویند. بالاخره ما چون بعداً میفهمیم که مسئله شکست در جنگ است، هیچکس در تاریخ روی این تأکیدی نکرده است که علت شکست در جنگ احد یک مسئلهٔ افشای اطلاعات و ستون پنجم و اینها هم بوده است، اما از این مقدمهای که اینجا هست من این گونه به ذهنم متبادر میشود که به غیر از آن مسئله که بعداً در خود جنگ پیش میآید که معروف است و در خود قرآن هم به آن اشاره میشود که وقتی که در ابتدا جنگ به سود مسلمانان پیش رفت و کافران در حال فرار بودند، عدهای که مواظب آن تنگه بودند آمدند که غنائم جمع کنند و تنگه را رها کردند و بعد این باعث شکست مسلمین شد، این که یک خبری از بین مؤمنین، از طرف منافقین داخل مدینه، رفته به بیرون و این هم مؤثر بوده در شکست را معمولاً نمیگویند. من دارم همین جور میگویم چون هیچ شواهد تاریخی ندارم و اگر یک نفر هم بگوید من یک جایی چیزی این شکلی خواندهام خوشحال میشوم. به نظر من این مقدمهای که دارد اینجا میآید حسی ایجاد میکند که بخشی از ماجرا لو رفتن اطلاعاتی بوده است.
در تاریخ نوشته و در فیلم محمد رسولالله هم این جوری میسازد که بخشی از نیروهای مشرکین وارد جنگ نمیشوند و سوارکارانی هستند که منتظرند آن تنگه خالی شود. چرا آن سوارکاران از اول مُترصّد چیزی هستند؟ شاید اطلاعاتی دارند؟ به هر حال احساسم این است که مقدمهای که اینجا هست شاید از نظر تاریخی قابلپیگیری باشد که آیا این واقعیت دارد؟ آیا منافقین داخل مدینه اطلاعاتی را لو دادند و این مؤثر بوده در این شکست در جنگ یا نه؟ بالاخره چنین حسی در مقدمهٔ ابتدای سوره است. ساختار بحثی که دربارهٔ جنگ احد میشود فوقالعاده جالب است.
من فقط میخواهم شما را از نظر روایت متوجه این نکته کنم که در ونکوور چند تا سخنرانی به نام قرآن و ادبیات مدرن داشتم، واقعاً میتوانم بگویم که فقط به چند تا سرفصل آنجا توانستم اشاره کنم و خیلی دوست دارم اما جزو موضوعاتی که به آن فکر میکنم نیست، اما خیلی دوست دارم اگر میشد آن را بسط داد و چند برابر کرد، خیلی چیزها قابل اشاره کردن است. آنجا هشت جلسه قرار بود صحبت کنم که هر چقدر که گنجایش داشت صحبت کردم. یک نمونه همین روایت ماجرای احد است. ببینید که چگونه روایت میشود. شروعش چیزی گفته میشود که آدم را به شک میاندازد؛ چه شده که این آیه دارد میآید که «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِکمْ…» (آلعمران:۱۱۸)، بعد گفته میشود که شما را دوست ندارند (آلعمران:۱۱۹) و «إِنْ تَمْسَسْکمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ…» (آلعمران:۱۲۰)، اولش از دشمنی است، چه منافقین داخل مدینه، کفار داخل مدینه که کافرند ولی دروغ میگویند، مثلاً ابراز کفر و شرک نمیکنند، موقعیت اجازه نمیدهد ولی کاملاً همدست مشرکینی هستند که به غیر از آن الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ و الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَض هستند که واقعاً مؤمناند و ضعیفاند، ولی اینها مثل آدمی که مانند ستون پنجم در این جا کار میکنند که بودهاند و اسمشان هم در تاریخ آمده و طبعاً متنفرند شاید بیش از اینکه مشرکینی که در مکه هستند از اینها متنفر باشند، اینها به دلیل ارتباط مستقیمی که دارند نفرت دارند. اول چیزی گفته میشود، مثل زمینهٔ منفی که مدام گفته میشود ولایت نداشته باشند، بطانت نگیرید. بالاخره یک فضای ذهنی ایجاد میشود انگار مشکلی در رفتار مؤمنین وجود داشته و دارد. بعد قسمتی از داستان میآید که آن صبح است و همه چیز خوب است. قرار است که یک روایتی شود.
[۰۱:۱۵]
صحنهٔ اول صبحی است که حضرت رسول بیدار شده و خیلی شوق انگیز است «وَإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِک تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ» (آل عمران:۱۲۱)، به یادآور آن صبح که از اهل خودت جدا شدی و داشتی جای این مؤمنین را در سنگرها مشخص میکردی «وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»، خداوند شنوا و داناست. بعد میگوید «إِذْ هَمَّتْ طَائِفَتَانِ مِنْکمْ أَنْ تَفْشَلَا» (آل عمران:۱۲۲)، دو گروه شما سستی داشتند میکردند، بعد میگوید «وَاللَّهُ وَلِیهُمَا»، ولی خدا ولیّ این مؤمنین است چون بالاخره اینها جزو مؤمنین هستند «وَعَلَی اللَّهِ فَلْیتَوَکلِ الْمُؤْمِنُونَ»، خداوند با ولایت خودش اینها را حل کرد، یعنی داشتند سستی میکردند ولی درست شد. بعد یادآوری میکند که شما را در بدر نصرت دادیم. ببینید این داستان از اینجا که شروع میشود، انگار دربارهٔ جنگی که پیش آمده و احتمال پیروزی است، دارد صحبت میکند، هیچ نشانهای از شکست نیست، به غیر از اینکه در ابتدا میگوید طائفتانی اولش خواستند سستی کنند ولی درست شدند.
بعد گفته میشود که «نَصَرَکمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ»، یادآوری میشود که در بدر پیروز شدید «وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ»، از اینکه الان هستید و نسبت به آن دشمنان خیلی پایینتر بودید، ضعیفتر بودید «فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکمْ تَشْکرُونَ» (آل عمران:۱۲۳)، بعد میگوید که به مؤمنین گفته شد که آیا برای شما کافی نیست که سه هراز فرشته به کمک شما بیایند؟ بله اگر صبر کنید و تقوا داشته باشید و این دشمنان مثلاً با چنین شدتی با شما مواجه شوند «یمْدِدْکمْ رَبُّکمْ بِخَمْسَةِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِکةِ مُسَوِّمِینَ»، پنج هزار فرشته خداوند میفرستد برای کمک به شما. «وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَیٰ لَکمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکمْ بِهِ ۗ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکیمِ» (آل عمران:۱۲۶) و خداوند این را قرار نداد به غیر از بشارتی برای شما، «لِیقْطَعَ طَرَفًا مِنَ الَّذِینَ کفَرُوا»، همه چیز تا اینجا به غیر از آن اولین نشانهای که انگار رازداری خیلی مهم است مثل اینکه کسی رازداری نکرده بترسید و آن نشانهٔ یک مقدار منفی، اینجا یک صبحی است و پیامبر بلند شده است و آنها را در جای خودشان قرار داده است، آن گروههایی هم که میخواستند سستی کنند نشانهٔ منفی هست ولی جمع و جور شده، ولایت خداوند هست، نصر خدا هست، خداوند میگوید ملائکه میآیند و این آیه میآید «لِیقْطَعَ طَرَفًا مِنَ الَّذِینَ کفَرُوا أَوْ یکبِتَهُمْ فَینْقَلِبُوا خَائِبِینَ» (آل عمران:۱۲۷) که یک عدهای از آنها را هلاک کنید، یا منکوب کنید که فرار بکنند، «فَینْقَلِبُوا خَائِبِینَ». «لَیسَ لَک مِنَ الْأَمْرِ شَیءٌ أَوْ یتُوبَ عَلَیهِمْ»، اصلاً انگار دارد شرح پیروزی میدهد، «أَوْ یعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ». «وَلِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ ۚ یغْفِرُ لِمَنْ یشَاءُ وَیعَذِّبُ مَنْ یشَاءُ ۚ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (آل عمران:۱۲۹)؛ اولین صحنه، صحنهٔ شروع جنگ است، بالاخره خداوند کمک کرده و وعدهٔ پیروزی داده و حرف آمدن ملائکه است و انگار به پیروزی هم رسیدهاند. بعد ناگهان میگوید «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَأْکلُوا الرِّبَا…» (آل عمران:۱۳۰) ربا نخورید، «أَضْعَافًا مُضَاعَفَةً»، یاد این میافتم که در سورهٔ بقره گفته شده بود که اگر ربا بخورید «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ»، رباخواری جنگ با خداست، مثل این که تو اگر ربا بخوری مانند این است که در جنگ خداوند مقابل توست نه همراه تو.
میخواهم به این نکته اشاره کنم که از نظر روایی، بعد از این آیات، بعد از جنگ روایت میشود، یعنی این آیات که تمام میشود، از اینجایی که میگوید «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا»، مثل این که شما بخواهید یک فیلم درست کنید، اول صبح شده پیامبر در حال جنبوجوش است، یک عده دیر بلند شدهاند و سلاحشان آماده نیست یا از اسب افتادهاند، از این چیزهایی که بالاخره پیش میآید، آدم وقتی کاری را دوست ندارد انجام دهد مدام چیزهایی یادش میرود؛ ساعتش را فراموش میکند روی زنگ بگذارد یا روی زنگ میگذارد ولی silent است، خوابش میبرد، شمشیرش را گم میکند و خیلی چیزها پیش میآید، اسبش مشکلی پیدا میکند. به هر حال اول روز پر جنبوجوش است و پیامبر بلند شده و دارد اینها را جمع میکند. حرف ملائکه و نصرت است.
این صبح روز جنگ است انگار تا جایی که پیروزی با مؤمنین است. آن قسمتی که جزو جنگ نیست را کنار بگذارید، آن قسمت تَأْکلُوا الرِّبَا که نسبتاً طولانی است چون حرف آخرت و این حرفها هم در آن است. آن را بگذارید کنار، صحنه بعدی که برمیگردد به جنگ بعد از شکست است. میگوید که «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» (آل عمران:۱۳۹)، همهاش حالت دلداری دارد «إِنْ یمْسَسْکمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ…» (آل عمران:۱۴۰)، اگر الان یک آسیبی به شما رسید به آنها هم در جنگ بدر آسیبی رسید، «وَتِلْک الْأَیامُ نُدَاوِلُهَا بَینَ النَّاسِ»، یعنی خبر شکست را در این قسمت دارید میشنوید. شما اگر ندانید ماجرا چیست، این شیوهٔ روایت طوری است که یک دفعه آدم باید شُکّه شود که چه شد؟ اینها که ملائکه، نصرت، «لِیقْطَعَ طَرَفًا مِنَ الَّذِینَ کفَرُوا»، همه چیز یک دفعه کات شده به بعد از این لشکر شکست خورده، برگشتهاند در مدینه، دوستانشان مردهاند و ناامید هستند. دارد به ایشان امید داده میشود که درست است شما اینجا آسیب دیدید اما در بدر به آنها هم آسیب زدهاید. «وَتِلْک الْأَیامُ نُدَاوِلُهَا بَینَ النَّاسِ»، این جوری است دیگر، یک بار آنها پیروزند و یک بار شما پیروزید.
«…وَلِیعْلَمَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَیتَّخِذَ مِنْکمْ شُهَدَاءَ…» (آل عمران:۱۴۰)، معلوم است که عدهٔ زیادی شهید شدند «وَاللَّهُ لَا یحِبُّ الظَّالِمِینَ»، بعد میگوید برای اینکه مؤمنین پاک شوند و کسانی که کافر هستند هلاک شوند. «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا»، ببینید میخواهم بگویم که صحنه یک دفعه، صحنهٔ ساعاتی شاید یک روز بعد از شکست است. ناامیدی، مرگ، همین اشاره به این که شما شهادتطلب بودید و بعد یک دفعه با مرگ مواجه شدید و هیچ عکسالعمل درستی نشان ندادید و بعد این آیه وحشتناک «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ ۚ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَیٰ أَعْقَابِکمْ» (آل عمران:۱۴۴)، واقعاً یک لحظه فکر کنید که نمیدانید و داستان را نشنیدهاید. این شیوهٔ روایت یک جوری به شما دارد میگوید یعنی چه؟ پیامبر مرده، نزدیک شده به مرگ؟ اینها فکر کردند که مرده؟ و میدانید ماجرایی آنجا پیش آمده؛ شروعش را دیدهاید، آخرش را دیدهاید و الان این کنجکاوی برای آدم پیش میآید که چه شده، یعنی تفاوت بین آن فضای پرنور و شاداب و پیروزمندانهٔ اولیه، یک دفعه این آیات ربا آمد و یک دفعه کات خورد به این که نشستهاند و زانوی غم به بغل دوستانشان مردهاند، حرف از مرگ پیامبر است، حرف از این است که شما آرزوی مرگ داشتید ولی چه شد؟ پس اتفاق خیلی بدی افتاده است. بعد یک مجموعه آیاتی میآید که از اینجا شروع میشود که میگوید «وَمَا کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ»، بعد میگوید «وَکأَینْ مِنْ نَبِی» که الان اینها را میخوانیم.
تازه در آیۀ ۱۵۲ اصل ماجرا، یعنی وسط معرکه را شما میبینید که چه شد. میخواهم بگویم که این شیوه روایت مدرن است و اینگونه است که انگار شما میخواهید آدمها را کنجکاو کنید به اینکه یک ماجرایی را علاقهمند و کنجکاو شوند و روایت را پیگیری کنند، رفتید یک قسمت آخرش را اول نشان دادید، شکست را اعلام کردید در مقابل آن ابتدای پیروزمندانه و حالا همه منتظرند ببینند چه شد؟ اصلاً این وسط چه جوری از آنجا به اینجا رسید؟ ربا را که قبلاً خورده بودند، در جنگ چه اتفاقی افتاد؟ از آیۀ ۱۵۲ تا ۱۵۵ با تفصیل این صحنههای وحشتناک میآید که «وَلَقَدْ صَدَقَکمُ اللَّهُ وَعْدَه»، اول به آنها گفته میشود که وعدهٔ خداوند راست بود، إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ، اول اینها را شکست دادید «حَتَّیٰ إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَعَصَیتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا أَرَاکمْ مَا تُحِبُّونَ»، بعد سست شدید و با همدیگر اختلاف پیدا کردید «وَعَصَیتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا أَرَاکمْ مَا تُحِبُّونَ»، نافرمانی کردید وقتی آن چیزی را که دوست داشتید دیدید که احتمالاً غنائم است، همان طور که در تاریخ ضبطشده که آنها فرار کردند و عدهای پستشان را ترک کردند به خاطر اینکه احساس کردند جنگ تمام شده. این «أَرَاکمْ مَا تُحِبُّونَ» همان حبّ دنیاست، «زُینَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِینَ» و این حرفها، این علاقهٔ به مال و غنیمت، اینجا بود که خدا به شما کمک کرد و وعدهاش راست بود و پیروز شدید و به اینجا رسیدید که «مِنْکمْ مَنْ یرِیدُ الدُّنْیا وَمِنْکمْ مَنْ یرِیدُ الْآخِرَةَ» و بعد این قسمتهای وحشتناک میآید که «إِذْ تُصْعِدُونَ وَلَا تَلْوُونَ عَلَیٰ أَحَدٍ وَالرَّسُولُ یدْعُوکمْ فِی أُخْرَاکمْ»، میدویدید بالای کوه و پشتتان را نگاه نمیکردید، «وَلَا تَلْوُونَ عَلَیٰ أَحَدٍ» به هیچکس. پیامبر ایستاده بود و شما را ندا میداد که برگردید و شما توجه نمیکردید «فَأَثَابَکمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِکیلَا تَحْزَنُوا عَلَیٰ مَا فَاتَکمْ»، غم پشت غم، همین جور کشته دارید میدهید، از آن بالا مثلاً دارید میبینید که وضع چطور شده که «ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیکمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً»، این صحنهٔ شکست و این که چه شد که به اینجا رسیدیم. بعد از آن دو تا قطعهٔ اول و آخر این وسطش روایت میشود که به نظر من از لحاظ شیوهٔ روایت خیلی شیوهٔ بدیع و جالبی هست که طبعاً آدم انتظار ندارد در یک متن قدیمی چنین چیزهایی را ببیند، تازه این فاصلهگذاری که بین روایت انجام میشود، یعنی بین مانند ۳ تا پرده است، پردهٔ اول، سوم و دوم روایت میشود و بین هر دو تا پرده یک قطعه است که یک جوری ذهن شما را آماده میکند که اول قبل از اینکه پردهٔ سوم که بعد از شکست است بیاید ذهن شما این گونه آماده میشود که اینها حرف گوش نکردند. «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَأْکلُوا الرِّبَا أَضْعَافًا مُضَاعَفَةً»، وقتی این آیه میآید شما متوجه میشوید که علیرغم تهدیداتی که شده بود عدهای از آنها ربا خوردهاند، ادامه دادهاند به رباخواری. گفته شده بود همان لحظه که آن آیه آمد قطع کنید، هر چه تا الان هست دیگر ربا باید تمام شود. «وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکمْ تُفْلِحُونَ».
بعد از این آیهٔ ربا، یک تبشیر و تنذیری نسبت به آخرت است و بعد میگویند «الَّذِینَ ینْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْکاظِمِینَ الْغَیظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ ۗ وَاللَّهُ یحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» (آل عمران:۱۳۴)، در مقابل ربا حرف از انفاق است، کسانی است که انفاق میکنند و کاظمین غیظ هستند و از مردم میگذرند ستایش میشوند. «وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً»، این آیات، آیات این است که گناهانی وجود دارد مثل رباخواری، در مقابلش انفاق است. زمینه انگار آماده میشود که در مؤمنین خللهایی وجود دارد، محسنینی هستند و خیلی هم هستند که کارهای بد داشتند میکردند و بعد این صحنهها میآید که آن پیروزی اولیه به شکست منجر شد. بین پرده سوم و دوم که جابهجا دارد روایت میشود هم یک قطعه است که اشاره میکند به امتهای پیشینی که خوب جنگیدند. این چیزی که بین پردهٔ سوم و دوم است به شدت تأثیر پردهٔ دوم را افزایش میدهد با یاد کردن از کسانی که خیلی خوب و شجاعانه جنگیدند و بعد آن صحنه میآید؛ و نمیشود گفت تلنگر یا سیخونک، یک چیزی قویتر از این نسبت به مؤمنین اینجا وجود دارد. همان طور که وقتی که مدام از اهل کتاب انتقاد میشود و مدام ترجیعبندی است که برمیگردد میگوید که در بین اهل کتاب آدمهای خوبی هست، از این طرف هم میبینید که عمداً با یاد کردن از اهل کتابی که، امتهای پیشینی که خوب جنگیدند میگوید «وَکأَینْ مِنْ نَبِی قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیونَ کثِیرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَکانُوا ۗ وَاللَّهُ یحِبُّ الصَّابِرِینَ» (آل عمران:۱۴۶)
[۰۱:۳۰]
که ربیّون کثیری قبلاً همراه با پیامبران جنگیدند که هیچ سستی نکردند، هیچ ضعفی نشان ندادند و خداوند این آدمهای صبور را دوست دارد. همانهایی که احتمالاً به زودی مؤمنین همهٔ آنها را تحت عنوان کفار زودی دوست دارند که بلایی سرشان بیاورند، همانها انگار در اینجا ترجیح داده میشوند، جنگشان بهتر بوده و وقتی جنگشان از شما بهتر بوده یعنی از شما مؤمنتر بودهاند. «وَمَا کانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَنْ قَالُوا»؛ این جزو همان ترجیعبندهایی است که برمیگردیم به اینکه اهل کتاب خوب وجود دارند و داشتند. بعد از این آیه میگوید «وَمَا کانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَنْ قَالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِی أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرِینَ» (آل عمران:۱۴۷)، چه کسانی بودند که این حرفها را میزدند؟ شاید به تثلیث اعتقاد داشتند، شاید هزار جور انحرافات شریعتی یهود را داشتند، ولی بالاخره میان آن افراد چون اینجا میگوید «وَکأَینْ مِنْ نَبِی قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیونَ کثِیرٌ» خیلی حالت مقدسی دارد، یعنی انگار پیامبری بوده، انگار ربیّون بودهاند که دارد از آنها ستایش میشود. ولی در مقابل آن شکستی که بعداً قرار است روایت شود که آن صحنههای فجیعی که مؤمنین دارند فرار میکنند یا همین صحنهای که در پردهٔ سوم آمد که موت را دیدید و نگاهش کردید، این کنتراست را بیشتر میکند. باز ستایش اهل کتاب در آن است «فَآتَاهُمُ اللَّهُ ثَوَابَ الدُّنْیا وَحُسْنَ ثَوَابِ الْآخِرَةِ» (آل عمران:۱۴۸).
پرسش و پاسخ
هنوز نکاتی مانده و من همهاش را نخواندهام، اما در جلسهٔ آینده این نکات را مروری خواهیم کرد. امیدوارم جلسهٔ آینده بتوانیم تا آخرش را بگوییم. این قسمت جنگ احد با این سه پرده و سه قطعهای که قبل از هر پرده بین پردهها میآید، یک شیوهٔ روایت خیلی پیچیده و جالبی است با یک هدف مشخص که الان مشابه این کارها در ادبیات مدرن وجود دارد، یعنی اینکه شما بخشهایی از داستان را نبینید و این کنجکاوی در شما ایجاد کند که چه شد که این جوری شد. آقای اصغر فرهادی همیشه قسمتهایی از داستان را حذف میکند به خاطر اینکه در ادامه شما در واقع مثل یک کارآگاه ذهنتان فعال شود که آن تکهای که ندیدید در آن چه اتفاقی افتاده است. پس بگذارید این جلسه من فعلاً صحبتهایم را تمام کنم، اگر سؤالی هست بپرسید.
حضار: سلام. اولاً که خیلی بامزه است این بخشبندیها، فقط من یک مقدار گیج میشوم، چون شما آیات را در ذهنتان دارید، بعد اشاره به اول و آخر آیهای میکنید، اگر آیهها را با عدد بگویید شاید بهتر باشد. ولی من چیزی دیدم که فکر کنم شاید به آن سه پردهٔ شما نخورد. در آیهٔ ۱۲۲ خیلی بامزه است که میگوید «هَمَّتْ طَائِفَتَانِ مِنْکمْ أَنْ تَفْشَلَا»، یعنی دوتا طایفه هستند که سست میشوند؛ اینکه الان اصرار دارد که دو تا طایفه هستند به نظرم باید دنبال مصداقهایش بگردیم و اتفاقاً این ربا کردن به نظرم out of context باید باشد. من فکر میکنم که این دوتا طایفه حبّ جان و حبّ مال دارند. آنهایی که حبّ جان دارند میترسند که در ادامهاش میگوید که این کارها را برایشان کردیم و برایشان مصداق جنگ بدر را آوردیم، گفتیم فرشتهها کمک میکنند اگر به خدا ایمان داشته باشید؛ و بامزه است آنهایی که حبّ مال دارند، آنهایی هستند که ربا کردند و راهحلی که میدهد در صفحه بعد میگوید «وَسَارِعُوا إِلَیٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکمْ» و بعد هم میگوید که ذکرالله بگویید و «فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ». چیزی که من فکر میکنم شاید با این دو مدل بخواند که اینها دو طایفه هستند این است که بعد از جنگ وقتی که مؤمنین میروند دنبال غنائم جنگی، آن جا هم از فشل بودن استفاده میکند. در آیهٔ ۱۵۲ که فرمودید «وَلَقَدْ صَدَقَکمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ ۖ حَتَّیٰ إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ»، یعنی اینها دچار نزاع شدند بعد از جنگ. خلاصه میخواستم؛ حالا این که فقط یک ایده است، ولی خوب است که مصداق این طائفتان را پیدا کنیم چون هر کدامش ممکن است مصداقش خودمان باشیم.
استاد: بگذارید من به عنوان خدشه وارد کردن به تعبیر شما بگویم که کسی که حبّ مال دارد حبّ جان هم حتماً دارد.
حضار: شما میگویید که این دو Subset هم هستند و دو دسته نیستند.
استاد: بله، ببینید من کاملاً این را ستایش میکنم. اگر یک نفر کنجکاو باشد که وقتی میگوید طائفتان باید فکر کنیم که اینها چه کسانی بودهاند، یعنی با یک نگاه دقیقتر به سوره قطعاً این جزییات خیلی مهم میشود. من معمولاً اصرار دارم در بحثهایی که دربارهٔ یک سوره میکنم و هدفم این است که انسجام سوره را نشان بدهم به مسائل جزئیتر نمیپردازم.
حضار: متوجه هستم، منتها من فکر کردم شاید این دستهبندی باعث شود یک دستهبندی دیگری به این شکل برای این ۲۰ تا آیه داشته باشیم.
استاد: ببینید به نظرم یک پردهٔ پیروزمند داریم که تأکید روی این است که طَائِفَتَانِ مِنْکمْ؛ نمیگوید حتی تَفشَلا، «هَمَّتْ طَائِفَتَانِ مِنْکمْ أَنْ تَفْشَلَا»، میخواستند سستی کنند، بلافاصله میگوید «وَاللَّهُ وَلِیهُمَا» در واقع شروع این گونه است که خداوند تا یک جایی دارد با ولایت خودش و ملائکه کمک میکند و پیروزی به دست میآید. بعداً هم در ابتدای پردهٔ دوم که میشود قسمت سوم، میگوید «وَلَقَدْ صَدَقَکمُ اللَّهُ وَعْدَهُ»، خداوند وعدهای که داده بود که کمکتان کند، کرد، شما آن وسط یک دفعه کاری کردید که اوضاع برعکس شد. نکتهٔ اصلی اینجا این است که نشان دهد زمینههای این تفشلا وجود داشت، خداوند با ولایت خودش پوشاند.
حضار: این ولایت که شما میگویید پس وقتی خداوند ولی کسی میشود نجاتش میدهد، یعنی این طوری نیست که عقابش کند یا ولی او باشد و آگاه باشد.
استاد: نه، ولایت یعنی این که خداوند مثل اینکه دخالت کرد و من این گونه میفهمم که داشتند «تَفْشَلَا وَاللَّهُ وَلِیهُمَا» ولی چون جزو مؤمنین هستند خداوند ولیّ این دوتا گروه بود «وَعَلَی اللَّهِ فَلْیتَوَکلِ الْمُؤْمِنُونَ»، حالا یک حس توکلی به آنها دست داد.
حضار: ببخشید، ببینید با اینکه خدا ولیّ آنها بود داشتند تفشلا میکردند، این جوری هم میشود، دقیقاً ممکن است این طوری هم بشود نگاه کرد.
استاد: نکته این است که این مسئله حل شده است یا نه؟ «إِذْ هَمَّتْ طَائِفَتَانِ مِنْکمْ أَنْ تَفْشَلَا»، من این جوری میفهمم که میخواستند فشل بشوند و نشدند.
حضار: بله، ولی ببینید این طائفتان که میگوید نباید بگذریم. درست است که این جزییات است، اما من میگویم شاید این کمک کند ساختار کلی را بشود بهتر روشن کرد.
استاد: به نظر من ساختار کلی روشن است. این سه پرده بودنش که روشن است، اینکه پردهٔ اول پیروزی است …
حضار: یک بار دیگر آن سه پرده را میگویید؟
استاد: بله. پردهٔ اول از ۱۲۱ تا ۱۲۹ که از «وَإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِک تُبَوِّئُ» شروع میشود تا مثلاً «وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» که همه چیز مثبت است و یک عده هم که میخواستند آن وسط سستی بکنند مشکلشان حل شده.
حضار: من این را نسبت میدهم به طایفهٔ اول که ترس جان دارند. حالا پردهٔ دوم شما چیست؟
استاد: پرده دوم از مثلاً «إِنْ یمْسَسْکمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ» که بعد از این است که در جنگ شکست خوردند، زانوی غم به بغل گرفتند و دارد به آنها یادآوری میشود تا ۱۴۴ یا ۱۴۵. بعد پردهٔ سوم از ۱۵۲ که آیهها خیلی طولانیاند؛ ۱۵۲، ۱۵۳، آیهٔ بسیار طولانی ۱۵۴ و ۱۵۵، این چهار تا آیه که یک صفحه و خوردهای هستند وسط جنگ را نشان میدهد، چه شد که شکست خوردند. آن لحظههای شکست را که ما ندیدیم نشان میدهد.
حضار: پس شما میگویید قبل از جنگ و آخر جنگ و وسط جنگ.
استاد: بله. تذکری که دادم این است که شما جنگ احد را این شکلی میبینید؛ اولش، آخرش، بعد وسطش؛ یعنی آن ترتیب خطی که در ادبیات کلاسیک همیشه این جوری روایت میشد شکسته شده است؛ بنابراین در قسمت اول منظور این نیست که اینها واقعاً فشل شدهاند، داشتند میشدند. حالا میخواهید بگویید که «وَاللَّهُ وَلِیهُمَا» یعنی این که خداوند ولایتش را اعمال کرد و جلوی فشل شدن اینها را گرفت یا تذکر به این است که با توجه به ولایت خدا نباید اصلاً «هَمَّتْ طَائِفَتَانِ» پیش میآمد. بالاخره پیش نیامده، یعنی این جوری نیست که در ابتدا اینها میخواستند. نمیگوید تفشلا، «هَمَّتْ أَنْ تَفْشَلَا».
حضار: ببینید در همان آیهٔ ۱۵۴ هم دوباره هَمَّتْ هست، همت اینکه بخواهند چیز کنند و دوباره دو طایفهای میکند «یغْشَیٰ طَائِفَةً مِنْکمْ ۖ وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یظُنُّونَ بِاللَّهِ»، نمیدانم شاید چون شما میگویید یا چون وزنش فرق میکند معنیاش فرق دارد.
استاد: ببینید این تقسیمبندی که من کردم و همان جوری که گفتم این آیهٔ «إِذْ هَمَّتْ طَائِفَتَانِ» مثل این که آن بذر و نطفهٔ فشلی که بعداً پیش میآید را دارد میگوید که از اول وجود داشت و یک جوری رفع و رجوع شد. بالاخره از اولش یک کندی داشتند ولی آمدند، ولی بعداً میبینید که وسطش چه اتفاقی افتاد؛ یعنی برگشتند و این فشل اصلاً پیش آمد، یعنی دفعهٔ بعد در پردهٔ سوم میگوید که «حَتَّیٰ إِذَا فَشِلْتُمْ»، این دفعه دیگر نه اینکه میخواستید فشل شوید، فَشِلْتُمْ، وسطش شدند و سستی کردند، تنازع کردند و عصیان هم کردند.
حضار: من میخواستم کلیت بپرسم که ما از این سیستم نصرت الهی چه چیزی باید یاد بگیریم؟ چون اگر ببریم که میخواهد بگوید دیدید گفتم اگر ایمان داشته باشید میبرید و اگر ببازیم هم میخواهد آن وسط چیزی پیدا کند، مثلاً یک فشلی در قلب گروهی از مؤمنان پیدا کند و بگوید به خاطر این بود که باختید. این نگاه باعث میشود که در طول تاریخ، مسلمانان نگاهشان این باشد که اگر باختیم به خاطر ضعف ایمانمان بوده، یعنی ما الان باید تصور کنیم که مثلاً خوارزمشاهیان که از مغولها شکست خوردند از ضعف ایمانشان بوده و قیام سربداران از ضعف ایمانشان بوده است. اصلاً این یک گروه فناتیک انتحاریوار میآورد و تفکرشان این که ما یک به سه بجنگیم، اگر ایمان داشته باشیم که بردهایم و اگر نداشته باشیم هم که باختهایم. چیز دیگر هم که میخواستم بگویم که …
[۰۱:۴۵]
استاد: من فکر کنم کمکم به این نتیجه برسیم که شما سؤال نکنید، جدی میگویم. ببینید الان یک سؤالتان این است که آیا این حقایقی که در قرآن دربارهٔ نصرت الهی گفته میشود آزمونپذیر تجربی هست یا نه؟ نیست. بعد آیا مثلاً اینکه خوارزمشاهیان شکست خوردند، این واقعاً آن سؤال قبلی نیست، یعنی یک چیز دیگر باید در موردش گفت. من فرض میکنم شما یک سؤال پرسیدی و همان را جواب میدهم، برای اینکه داشتید ادامه میدادید. همین الان در فحوای کلامتان دو سه تا سؤال بود. ظاهراً یک سؤال است، ولی انگار یک تعداد سؤال فشرده شده درون شما و وقتی میآیید یک چیزی بگویید یک دفعه انفجاری از سؤالات پیش میآید. ببینید این نکتهای که دارید میگویید؛ آیا حقایقی که مثلاً دربارهٔ نصرت الهی گفته میشود آزمونپذیر است و مثل یک تئوری علمی به ما قدرت پیشگویی میدهد که مثلاً از قبل بگوییم که مثلاً یک ایمانسنج به لشکری که دارد میرود وصل کنیم و ببینیم اینها ایمانشان از هشتاد درصد بیشتر است پس اینها جنگ را میبرند، نه این گونه نیست. نکته این است که خطاب پیامبر و خطاب قرآن به مؤمنینی است که به نصرت الهی باور دارند؛ بنابراین اگر شکست خوردند میدانند، از پیش میدانند که شکستها نتیجهٔ ضعفهای خودشان است. اگر ما این آیات را برای کفار بخوانیم نمیتوانیم به آنها بگوییم که این آیات درست هستند، طرف مبانی آن را قبول ندارد و لازم هم نیست این طوری باشد. این آیات را مؤمنین میخوانند و آن چیزی که باید بفهمند را میفهمند، به خاطر اینکه مبانی را پذیرفتهاند. شما یک جوری مثل این که بخشی از وجودتان در مقابله و بحث با کفار و مشرکین و کسانی که مبانی را قبول ندارند است و بعد به این آیات که میرسید دیگر احساس میکنید که من نمیتوانم این را به آنها بگویم. نگویید اصلاً به آنها. آن مشرکین درونتان که با شما در حال بحث هستند بعضی از آیات قرآن را برای آنها نخوانید، برای اینکه اینها درونگروهی است، یعنی مثل این میماند که یک نفر اصول موضوعی را قبول نکرده است و بعد به یک جایی میرسد، به کسی که میخواهد به کسی که اصول موضوع را قبول ندارد قضیهای را ثابت کند. نمیتوانید ثابت کنید. هیچچیزی در این موارد نمیشود ثابت کرد مگر این که اگر مؤمن باشید همین آیاتی که میآید که هر وقت هر مشکلی پیش میآید از خودتان است، این صراحتاً میآید. مقداری که جلو بروید یک سری نتایج فلسفی بعد از این جریان احد در قرآن گرفته میشود، از جمله اینکه میگوید که «قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیهَا قُلْتُمْ أَنَّیٰ هَٰذَا ۖ قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکمْ»، شکست از کجا میآید؟ مصیبت از کجا میآید؟ از خودتان. آزمونپذیر است؟ خیر. آیا میشود این را به یک مشرک و کافر قبولاند؟ خیر. مؤمن از شنیدن این درس میگیرد؟ بله. کسی که ایمان دارد باور دارد به اینکه یک چنین حقایقی وجود دارد، بنابراین معلوم است که اگر شکست بخورد اشکال از وعدهٔ الهی نیست و اشکال از خود او بوده است؛ بنابراین این آیات را به طور بین الاذهانی برای مشرکین نمیشود گفت و هیچ فایدهای ندارد و بهتر است نگویید.
حضار: نه استاد شما این را ببینید که من میگویم چه درسی باید آن مؤمن بگیرد، یعنی مؤمن وقتی شکست خورد …
سخن استاد: ربا نخورد.
حضار: در قرآن همهاش تأکید بر این است که ایمان نداشته است.
استاد: ربا نخورد و حبّ دنیا را کم کند و درس بگیرد که فکر نکند که اگر گروه مؤمنین تشکیل شد؛ یکی از دوستان این آیه را فرستاد که «هَٰذَا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَهُدًی وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ»، قرآن قرار نیست برای این داستانی که مثلاً میگوید کل قرآن موعظه برای غیر متقین باشد، یک درسی و عبرتی در این آیات برای متقین است. من فکر میکنم مسئله این است که مؤمنین به شدت از این آیات عبرت و درس میگیرند، غیر مؤمنین هم که اصلاً هیچ، در این مرحله نیستند و باید باورهای اصلی خودشان را اصلاح کنند. شما اگر میخواهید با یک مشرکی مواجه شوید به طور بین الاذهانی، باید دربارهٔ شرک و توحید با او صحبت کنید، نه اینکه به شما بگوید اگر جنگها این جوری شود، آن جوری میگویید و اگر طور دیگری شود جور دیگری میگویید، به خاطر اصولی که قبول کردیم و بیا آن اصول را با همدیگر صحبت کنیم که درست است یا نه؟ خداوند منشأ خیر است در جهان و این تمثیل فلسفی که وجود دارد که خداوند مانند نوری است که بر همه میتابد؛ حال یکی کدر است و نور را بازتاب نمیکند و یکی اصلاً سیاه است و هیچ نوری از آن نمیآید. خداوند نور است و منشأ خیر است. هر مصیبت و کمبودی که در جهان به وجود میآید مربوط به آن قابلی است که قابلیت وجودیاش این نبوده که آن فیض به او برسد و نمونهاش هم این موردی است که دارد در جنگ احد پیادهسازی میشود که شما ایمانتان کافی نیست.
الان مثلاً فرض کنید که نتیجهٔ جنگ احد را شما نمیدانید، ولی آنهایی که آنجا بودند و شکست را دیدند که میدانند که یک عده آمدند که غنیمت جمع کنند این مصیبت را به وجود آوردند. ما نبودیم، ولی آنجا یک تنازعی بین مؤمنین پیش آمده، فشلی پیش آمده. یک عده وسط جنگ یک دفعه رفتند آب بخورند یا بدون اجازه کارهایی کردند. آنها میدانند که این جوری شد و میدانند که اینها نتیجهٔ عدم تبعیت، عدم ایمان و ترسشان بوده است. آن آدمهایی که وقت مواجهه با مرگ ترسیدند، الان آنجا که این آیات دارد خوانده میشود نشستهاند، آنها که میدانند ترسیدند، میدانند وقتی که خطر پیش آمد فرار کردند. میخواهم بگویم برای آن جمعی که مخاطب هستند و برای من که مؤمن هستم و بعد از هزار سال دارم میشنوم، اینها واقعیت است، درس است و به شدت تأثیرگذار است. مشرک، کسی که اصول را قبول ندارد، مثلاً ممکن است بنشیند و بگوید از کجا شواهد تاریخی این حرفها را تأیید میکند. شاید مشرکین قویتر بودند و بردند، پیامبر دارد این آیات را میگوید که مثلاً شما فلان بودید. ممکن است او هم هزار تا چیز بگوید، بگوید. این آیات نیامده است که آنها را قانع کند که از نظر تاریخی چه اتفاقی افتاده است. این آیات برای من و شمایی آمده که قرآن را به عنوان مؤمن و متّقی داریم میخوانیم. اگر میخواهید شواهد تاریخی جمع کنید، بروید ببینید میتوانید شواهد تاریخی را جمع کنید که جنگ احد چه جوری انجام شد و چرا شکست خوردند؟ و آیا مشکل از مؤمنین بود یا نه؟ تنازع شد یا اینها همه دروغ است؟ در این جلسات بارها دیدهام که این ساحتهای بحثهای بین الاذهانی و بحثهای قرآنی که برای مؤمنین دارد گفته میشود قاطی میشود. در سورهٔ بقره هم داشتم بحث میکردم همین مشکل بود، اواخر سورهٔ کهف هم همین بود و الان هم شما همین بحث را دارید میکنید. هیچچیز بین الاذهانی اینجا نیست. نمیشود با این حرفها به مشرکین گفت که بیایید، اصلاً ببینید اینها چون ایمانشان کم بود شکست خوردند.
حضار: سؤال من دربارهٔ غیر مؤمنین نیست. من دارم میگویم که خود مسلمانان باید چه درسی بگیرند؟ یعنی مثلاً وقتی یک به ده هستند بگویند چون ما ایمان داریم برویم بجنگیم؟ یعنی چون وقتی ایمان داشتند جنگیدند بردند و خدا یک سری فرشته برایشان فرستاده و آنها بردند؟ یعنی میگویم چگونه باید این جنگیدن را در ذهنشان تحلیل کنند، یعنی تأکید روی سوقالجیشی و اینها نیست که شما بد جنگیدید، باید مثلاً سوارهنظام دشمن را قیچی میکردید. چون خیلی وقتها دلیل شکست این است، ولی این باعث میشود مسلمانان فقط به ایمان داشتن یا نداشتن فکر کنند، چون در طول تاریخ هم این شده و خیلی هم شده است. سؤال من در اصل این بود.
استاد: حالا سؤالتان که این نبود، این سؤال هفتمتان است، ولی مطلقاً این جوری هم نبوده است؛ یعنی در زمان پیامبر که خیلی به مسائل استراتژیک فکر میکردند از جمله در همین جنگ احد و بعداً هم فکر نمیکنم مسلمانان خَرَکی جنگیده باشند به خاطر اینکه فکر میکنند که خدا کمکشان میکند. نه کسی چنین حرفی زده و اگر مسلمانی هم… همان اولین صحنه که پیامبر بلند شده است که اینها را در «مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ»، یعنی با یک استراتژی میچیند و پیامبر همیشه همین کار را میکرده و بقیهٔ سرداران به حق یا ناحق مسلمین هم همین کار را میکردند. من اصلاً فکر نمیکنم کسی چنین برداشتی از این آیات داشته باشد که مثلاً فرض کنید مسائل مربوط به استراتژی … اینجا استراتژی جنگ درست بوده و داشته به پیروزی ختم میشده و حرف از این است که شما وسطش تخطی کردید و استراتژی را اجرا نکردید، عصیان و نافرمانی کردید و شکست خوردید؛ بنابراین أَصَبْتُمْ نشاندهندهٔ این است که یک چیزی از آن تاکتیک و استراتژی که پیامبر طراحی کرده بود انجام نشده و نافرمانی صورت گرفته، برای غنائم عجله کردند و جنگ باعث شکست شد. مطلقاً از این آیات برنمیآید و فکر نمیکنم کسی هم این جوری فهمیده باشد که مسلمانان باید فقط ایمان داشته باشند تا پیروز شوند. حتماً باید استراتژی داشته باشند و خوب بجنگند و رزم یاد بگیرند، «وأَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ»، اصلاً بروید بازدارندگی کنید و خودتان را قوی کنید و قدرت خود را نشان دهید تا اینکه اصلاً جنگی صورت نگیرد و اگر جنگی هم صورت گرفت باید عاقلانه؛ همیشه ما دعوت به عقل شدیم و جنگمان هم باید عاقلانه باشد. مطلقاً این آیات برای هیچ مؤمنی نشانهٔ این که فقط ایمان مهم است نبوده و نیست و تاریخ هم این را نشان نمیدهد و مسلمانان خیلی خوب اتفاقاً میجنگیدند متأسفانه. متأسفانه از این جهت که همهٔ جنگهای مسلمانان متأسفانه جنگهای به حقی نبوده، یعنی خیلی زود بعد از پیامبر جنگها ناحق شدند و بیخودی به جاهایی حمله میشد. شما توجیهات را که نگاه میکنید خیلی بامزه است که چرا، شما که حق نداشتید به اهل کتاب حمله کنید. میگویند چرا اگر مسلمانان بخواهند مثلاً در جوامع اهل کتاب، دین حق و دین اسلام را تبلیغ کنند و یک عده مبلّغ بفرستند، اگر آن جا ممانعتی صورت گیرد یا اجازهٔ تبلیغ ندهند، آن وقت مسلمانان حق دارند برای اینکه راه تبلیغ دین را باز کنند شمشیر به دست گیرند. برای این به ایران حمله کردیم و همچنین به روم حمله کردیم چون نمیگذاشتند تبلیغ اسلام کنیم. من خیلی تاریخ اسلام بلد نیستم، ولی در تمام تاریخ اسلامی که من شنیدهام یک نفر مبلّغ دینی که کشته شده باشد اسم آن را نشنیدهام. یک گروهی آمده باشند ایران و ممانعتی شده باشد. بیایید راستش را بگویید که میخواستید حمله کنید، بالاخره قدرتمند بودید، همه با هم متحد شده بودید و جنگاور بودید و میخواستید حمله کنید و کردید. چه کسی گفته بود بروید تبلیغ کنید و اصلاً چه کسی را فرستادید؟ یک محمد بن علی نمیدانم احمد بن فلان، یک کسی را اسم ببرید که رفته و کشته شده است. فکر کنم اصلاً خیلی هم سعی نکردند. ما اسم تعداد زیادی شهدای میسیونر مذهبی را میدانیم، ولی به نظر میرسد مسلمانان فقط بعد از این که حمله کردند و سؤال شد که چرا حمله کردید، مثلاً یکی دو قرن بعد این ماجرا را این شکلی توجیه کردند که ما اگر بخواهیم تبلیغ کنیم که بله این جوری هم میشود حمله کرد و آن گونه هم نمیشد حمله کرد و خیلی گروه مبلغی هم به نظر میآید اصلاً وجود نداشته است.