
بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای رمضان ۱۴۴۲، جلسهی ۲، دکتر روزبه توسرکانی، جلسه مجازی، ۱۴۰۰/۲/۹
۱- مقدمه
مقدمهای که جلسۀ قبل گفتم، که فکر میکنم نسبتاً هم طولانی بود، احساس میکردم که برای اینکه روشن باشد که چکار میخواهیم کنیم لازم بود. کاری که در این جلسه میخواهم کنم احتیاج به آن توضیحات قبل به آن صورت ندارد. ما در این جلسات عادت به این داشتیم که در مورد یک واژه یا مفهومی در قرآن صحبت کنیم مانند جلسات واژگان. توضیحات جلسۀ قبل از این جهت بود که بعداً قرار است تا حدودی اینها را به زبان فلسفه، مسائل فلسفه، تعریف معجزه از نظر فلسفی ترجمه کنیم. اینها بود که احتیاج به توضیح داشت که جهت کارمان به چه صورت است. این جلسه، امیدوارم جلسۀ عادی و معمولی باشد به این معنا که یک بحث قرآنی دربارۀ مفهوم آیه میخواهیم داشته باشیم. من بارها فکر میکنم در جلسات قبلی به این اشاره کردم که آیه واژۀ بسیار مهمی است. بحثکردن در مورد آن پیچیده است و ساده نیست. من فکر میکنم در جلسات واژگان در هر جلسهای در مورد چند واژه بحث میکردم ولی آیه بسیار پرتکرار است و در کل مفهوم پیچیدهای است و مفهوم کلیدیای در قرآن است.
بد نیست که نکتهای را از جلسۀ گذشته یادآوری کنم و آن هم این است که کاری که میخواهم کنم یک گونه برداشت از متن قرآن است. بنابراین به نظر میرسد پیشفرضهایی در کار هست که ما معمولاً در جلسات دیگر خیلی به این پیشفرضها کار نداشتیم برای اینکه به نظر میآمد که قبلاً حرفش زده شده و روشن است. پیشفرض این است که فرض میکنیم که متن قرآن تحریفنشده است. فرض میکنیم که واژهها عیناً همینطور که هستند درستند، یعنی یک متن الهی با تمام واژهها. چنین حسی نسبت به کتاب داریم و کتاب را خیلی حسابشده میدانیم مثلاً اگر جایی کلمۀ آیه آمده و جایی نیامده، اینها همه حساب کتاب دارد. یک نفر ممکن است در مورد واژهها این عقیده را نداشته باشد و در مورد صحت متن این عقیده را نداشته باشد، در مورد ترتیب آیهها در سوره ممکن است عقیدۀ دیگری داشته باشد. من میخواهم تأکید کنم که بله، ما یک سری پیشفرضهایی در ذهنمان هست. نکتۀ اول این است که دیگرانی که پیشفرضهای دیگری دارند، میتوانند لطف کنند بیایند با پیشفرضهای خودشان، مفهوم آیه، معجزه یا هر کار دیگری در قرآن انجام دهند، بگویند ما این کارها را با این پیشفرضها کردیم. من خیلی شخصاً استقبال میکنم چه از خوابگزاری میخواهند استفاده کنند یا از شیوههای تحقیق مدرن مثلاً تحقیقات تاریخی استفاده کنند. هر کاری میخواهند بکنند بکنند و بگویند که ما معجزه یا آیه در قرآن را به این صورت میبینیم.
نکتۀ دوم، که از نظر من نکتۀ مهمی است و تذکری که میدهم شاید بیشتر به این دلیل است، این است که من وقتی سعی میکنم یک ایدهای از قرآن بگیریم و بعد آن را وارد فضای فلسفه کنم، همانطوری که من بارها از پوپر نقل کردم که شما وقتی یک تئوری علمی را میسازید، لازم نیست توضیح بدهید که از کجا به ذهنتان رسیده است و چطور این فرمالیسم را کشف کردید و چطور این فرض به ذهنتان رسیده است. به قول پوپر ممکن است خواب دیده باشید. هیچ اشکالی ندارد. من اگر از قرآن ایده بگیریم با هر نوع پیشفرضهایی و بتوانم آن ایدهای که به ذهنم رسیده را بعداً در فضای علم و فلسفه به صورت منسجم بیان کنم و بتوان از آن دفاع کنم؛ نه دفاعکردن به معنای اینکه بخواهم بگویم این مطابق با قرآن است، بلکه بگویم مثلاً تعریف معجزۀ من از تعریف معجزۀ شما بهتر است. اگر چنین کاری بخواهم کنم اصلاً مهم نیست با چه پیشفرضی با قرآن روبرو میشوید. شما میگویید من از یک برداشتی از خواندن قرآن به ذهنم رسیده و حرف خودتان را میزنید و دفاع خودتان را هم براساس مبانیای که در هر رشتهای که آن حرف را زدید انجام میدهید. بنابراین ما الان پیشفرضهای داریم و براساس همان پیش میرویم. خیلی هم خوشحالیم که میدانیم پیشفرضهایی داریم و هر کسی هم بحثی در فلسفه میکند، پیشفرضهایی دارد.
۲- روش بررسی مفهوم آیه در قرآن
نکته این است که ما میخواهیم چکار کنیم؟ میخواهیم سعی کنیم که حول و حوش مفهوم معجزه یا میراکل (miracle)، من این دو را مدام به کار میبرم، نمیدانم جای میراکل یک کلمۀ فارسی اگر داشتم میگذاشتم. شاید «خرق عادت» بهتر باشد، به علت اینکه مفهوم واژۀ میراکل در زبان انگلیسی دقیقاً از وندر (wonder) میآید. از واژۀ لاتینی که ساخته شده، شگفتی مفهوم مرکزی میراکل است، کارهای شگفتانگیز. از آنطرف معجزه هم همانطور که جلسۀ قبل گفتم، بیشتر نگاهش این است که دیگران نتوانند آن کار را انجام بدهند. کاری که دیگری از انجامدادن آن عاجز باشد. آیه واژهای است که در موارد مشابه در قرآن استفاده شده است. ما حول و حوش آیه میخواهیم بحث کنیم. جلسات قبل مقدماتی گفتم، این جلسه میخواهم به صورت مفصل در مورد این چیزها صحبت کنم.
کاری که انجام میدهیم همانطوری که گفتم شبیه به کاری است که ایزوتسو با استفاده از ایدههایی که از مکتب هومبولت میآید انجام داد، اینکه یک واژه را انتخاب کنیم و واژههای همنشین آن را پیدا کنیم، نحوۀ کاربرد آن را در متن نگاه کنیم و کم کم مفهومی که خود واژه دارد، مفهومهای متناظر آن، مفهومهای همنشین آن را در ذهنمان بسازیم و یک جهانبینیای برای خودمان پیدا کنیم. در مکتب هومبولت ایده این است که واژگان جهانبینی را در خودشان انعکاس میدهند و ما میخواهیم جایگاه این مفهوم آیه را پیدا کنیم. به غیر از مسئلۀ همنشینی واژگان، مسئلۀ بسیار بسیار مهم این است که مثلاً شما وقتی میخواهید بگویید معجزه چیست یا میراکل را تعریف کنید، آگاهانه یا ناآگاهانه مجموعهای از وقایع که به نظرتان میآید که آنها باید در تعریف معجزه صدق کنند، مدنظرتان هست و مثالهایی که نباید صدق کنند. مثلاً فرض کنید دوست دارید بگویید که شعبدهبازی معجزه نیست ولی کاری که حضرت عیسی کرده است معجزه است. همینطور مثالهایی دارید. ما تعریفها را از آسمان نمیآوریم؛ مانند ریاضیات، تعریف را به صورت مجرد بدون اینکه به مصداقها توجه کنیم نمیآوریم. هرچند که در خیلی از موارد، در اکثر موارد ما در ریاضیات هم متوجه مصداقها هستیم و اینطور نیست که تعریفهای کاملاً ابسترکتی (abstract) داشته باشیم. ولی حداقل در برخی از شاخههای ریاضی تعریفهای کاملاً ابسترکت هم داریم که حتی نمیدانیم که مصداقی دارند یا ندارند. ولی در فلسفه در همه جا، ما مصداقهایی مدنظرمان هست؛ چیزهایی که میخواهیم در مجموعهای که تعریف کنیم بگنجند، چیزهایی که نباید بگنجند. و بعد این مرز و حد را میخواهیم مشخص کنیم و یک تعریف میآوریم.
بنابراین استفادهای که ما از قرآن میتوانیم بکنیم صرفاً نگاهکردن به واژۀ آیه و همنشینان آن نیست. داستانهای قرآن، معجزاتی که در قرآن ذکر شده و جاهایی که اتفاقاتی افتاده که واژۀ آیه برایشان به کار نرفته، که به نظر میآید تعمدی است، اینها به ما ایده میدهد که آن چیزی که داریم تعریف میکنیم چیست و چه محدودهای دارد. ما هر تعریفی ارائه کنیم، مصداقهایی را دربرمیگیرد ولی اینکه آیا درست جهان را پارتیشن میکنیم، این معلوم نیست که خوب باشد؛ یعنی یک مفهوم ممکن است خوب تعریف نشود و چیزهایی داخلش بیاید و همانطوری که در مثالهایی قبلاً گفتم، فرض کنید که میخواهیم یک چهارچوب دکارتی مانند، مربع، مستطیلهایی داشته باشیم، پارتیشنمان از جهان چنین چیزی باشد و بعد یک واژهای تعریف کنیم که به هیچکدام از اینها نمیخورد، بنابراین بعداً در ایجاد رابطۀ بین مفهوم با مفاهیم دیگر، یعنی ساختن گزارهها، دچار مشکل میشویم و ممکن است خیلی مسائل جدی پیش بیاید. من تأکیدم روی این است که علاوه بر آن دیدگاه هومبولتی که واژه را نگاه میکنیم و همنشینهایش را میبینیم، مانند اینکه من جلسه قبل گفتم آیه داریم، نزول آیه داریم، واژۀ بیّنه داریم، آیات بیّنات داریم، به اینها نگاه میکنیم و کم کم حسی از مفهوم آیه بدستمان میآید. ضمن اینکه در مورد خود معجزه، آیاتی که معجزات را بیان میکنند (آنجاهایی که معجزه بوده)، برای ما خیلی مهم است که تعریفهایی که ارائه میکنیم، همۀ آنها را دربربگیرد و چیز دیگری هم واردش نشود.
۳- اصول بررسی مفهوم آیه در قرآن
جلسۀ گذشته یک سری اصول کلی گفتم که میخواهم تکرار کنم. جهانبینیای که ما در قرآن داریم، اولاً جهانبینی توحیدی است؛ یعنی ما با کتابی سروکار داریم که جهانی را برای ما توصیف میکند که هر چه در جهان است از خداست، مبدأ و منتهای همه چیز خداست، ظاهر و باطن خداست، اول و آخر خداست و هیچ قدرتی در جهان به غیر از خداوند وجود ندارد، هیچ جنبشی بدون ارادۀ خداوند در جهان بوجود نمیآید و حتی بنابر آیۀ قرآن افعال انسانی هم به نحوی به وسیلۀ خداوند خلق میشوند. این به معنای بیارادهبودن و اختیارنداشتن انسان نیست ولی ما با یک کتاب صد درصد توحیدی با تأکید بسیار زیاد روی مفهوم توحید مواجه هستیم. خلقت از خداست، ادارۀ جهان و ربوبیت جهان از خداست. و همۀ این کتاب این است که شما این را بفهمید که خالق شما و رب شما خداوند است و کسی که باید از او اطاعت کنید خداوند است، کسی که باید شکرگزارش باشید و پرستشش کنید. باید رو به سوی خدا داشته باشید. این اساس پیامی است که ما در قرآن میبینیم و با اختلاف بسیار بسیار زیاد این نکتۀ اصلیای است که در قرآن بیان میشود. در تمام آیات و داستانها و همه چیز این موج میزند. انگار ما قرار است که یاد بگیریم که جهان را به عنوان تجلی خدا و تجلی صفات خدا ببینیم و از خواندن قرآن یاد بگیریم که چطور با نگاهکردن به جهان، خدا را بشناسیم و یاد بگیریم که در مقابل خداوند چه کار باید بکنیم.
نکتۀ دیگری که در جلسۀ قبل روی آن تأکید کردم و میخواهم به آن اشاره کنم این است که جهان سلسلهمراتب دارد یعنی خداوند در رأس یک هرمی قرار دارد و بعد مراتبی از خلقت وجود دارد؛ مثلاً موجوداتی مانند ملائکه هستند. نهایتاً در کف هرم به موجودات جسمانی میرسیم. اینکه تعداد این طبقات را چهار تا بگیریم یا پنج تا بگیریم و چطور به آنها نگاه کنیم، خیلی در قرآن با صراحت بیان نشده ولی وجود سلسلهمراتب، یعنی سطح پایینبودن طبیعت و اجسام و سطح بالابودن چیزهایی که به خداوند نزدیک است، در قرآن خیلی واضح است. مطابق همین ویژگیای که ما در خلقت قائل هستیم، اعتقاد به توحید و اعتقاد به اینکه این خلق از خداوند صادر شده و حالا طبق آن چیزی که در قرآن به صراحت گفته میشود قرار است که به سمت خداوند برگردد، اتفاقی که میافتد این است که اینجا یک مفهومی در قرآن بوجود میآید که یک مفهوم کلیدی است و آن مفهوم آیه است. اینکه همه چیز در جهان بدون کم و کاست نشانۀ خداوند است. نشانۀ خلقت خداوند است، نشانۀ ربوبیت خداوند است، نشانۀ توحید است، نشانۀ صفات الهی است. هر اتفاقی که در جهان میافتد، هر چه خلق شده و همۀ پدیدهها نشانههایی از خالق خودشان هستند به اضافۀ اینکه همانطوری که در قرآن از کاربرد واژۀ آیه شما میفهمید، اینکه همه چیز آیۀ خداوند است، این نتیجۀ اعتقاد توحیدی است.
[۱۵:۰۰]
بدون هیچ کم و کاستی ما اگر در قرآن این همه بیان اینکه همه چیز نشانۀ خداوند است و دلالت بر خداوند و صفات خداوند میکند را نداشتیم، از خود اعتقاد توحیدی درمیآوردیم. اما آن چیزی که کاربرد آیه در قرآن را برای ما خیلی روشن ترسیم میکند این است که حقایق دیگر هم آیه دارند؛ یعنی آیاتی که نشاندهندۀ قیامت و آخرت باشند، وجود دارند. حتی چیزهای زمینیتر، واژۀ آیه در موردشان استفاده میشود؛ یعنی آیه یک مفهوم کلی است. چیزی که بر چیز دیگری دلالت میکند. و اگر سلسلهمراتبی نگاه کنیم معمولاً یک چیز سطح پایینی به یک چیز پشت پرده و سطح بالاتر، که شاید دیده نمیشود و مستقیم با آن در تماس نیستیم، دلالت میکند. اگر صفات خدا را نمیبینیم ولی تجلی صفات خدا را در طبیعت میبینیم و این تجلی برای ما دلالت بر آن صفت میکند و بنابراین آن میشود یک نشانهای از خداوند یا صفت خداوند یا هر چیزی. در قرآن به آیاتی مانند این برخوریم که میگوید: «آيَةَ مُلْكِهِ (بقره:۲۴۸)»، نشانۀ پادشاهی طالوت چیست؟اینکه تابوت عهد را برای شما میآورد. اینجا به یک موردی برخورد میکنیم که کل ماجرا زمینی است. یعنی یک نفر قرار است پادشاه شود، نشانهای برای پادشاهی او است. نشانهاش این است که تابوت عهد را که از دست دادید و گم شده، برایتان برمیگرداند. وقتی به حضرت زکریا بشارت داده میشود که فرزندی خواهی داشت، میگوید: «رَبِّ اجْعَل لِّي آيَةً (مریم:۱۰)»، یک نشانهای برای من بگذار؛ یک نشانهای که من بدانم که چه کار باید بکنم. کی چه کاری باید انجام بدهم. یک نشانهای که یادآور این باشد و همیشه من به یاد این باشم که قرار است یک اتفاقی بیفتد. درخواست نشانه برای مسئلۀ فرزندآوری است که خداوند به او از طریق وحی بشارت داده است.
بنابراین حقایق، حقایقی هستند که نشانههایی دارند. این نشانۀ تابوت عهد ذهن آدم را سمت این میبرد که لزومی ندارد که آیه کاملاً به طور مستدل به یک چیزی دلالت کند؛ یعنی اگر گفته نمیشد که کسی که تابوت عهد را بیاورد نشانۀ پادشاهیاش است، اینگونه نبود که ما از قبل بتوانیم استدلال کنیم که این اتفاق بر پادشاهی دلالت میکند. در مسئلۀ دلالتکردن میتواند کمی قرارداد باشد. من یاد این داستان معروف شمشیر در سنگ میافتم، که شبیه همین ماجرای تابوت است و از رویش یک کارتون معروفی هم والتدیزنی ساخته است، که شمشیری است که در سنگ فرورفته، هر کسی بیاید آن شمشیر را دربیاورد معلوم میشود که او پادشاه جدید است. افراد زورمند زیادی میآیند و نمیتوانند و نهایتاً یک بچۀ کوچکی که قرار است پادشاه شود به راحتی شمشیر را از سنگ بیرون میآورد. اینکه شمشیری از سنگ بیرون بیاید، لزوماً همیشه نشانۀ پادشاهی نیست و کسی که تابوت را بیاورد هم همینطور به نظر میرسد. بنابراین میتواند یک جعل و قرارداد در مورد آیه وجود داشته باشد. من از استفادۀ واژۀ جعل امتناع میکنم، برای اینکه اگر مفهومی پیچیدهتر از آیه در قرآن باشد، مفهوم جعل است که لزوماً معنای قرارداد به معنایی که ما میفهمیم را نمیدهد در حالی که ما در محاورات روزمره شاید بیشتر جعل را به معنای یک چیز قراردادی میفهمیم.
بنابراین همۀ جهان آیۀ خداوند است، هر چیزی دلالت بر چیز دیگری ممکن است بکند و انگار ما در بین مجموعهای از آیات و نشانهها داریم زندگی میکنیم. زبان، مستقل از اینکه در جهان چه میگذرد، خودش به این شکل است؛ یعنی هر سخنی که گفته میشود، بر چیزی دلالت میکند و آن روندی که آیات تکوینی در طبیعت دارد، در زبان هم اتفاق میافتد؛ یعنی یک حقیقتی است که به صورت گزاره یا واژههایی با گرامری که تا حدودی قراردادی است به صورت یک جمله بیان میشود. این جمله مادی است و به صورت صوت درآمده یا در جایی نوشته شده است و تسجم و تجسد پیدا کرده است را شما میبینید و به آن معنایی منتقل میشوید که در پشت پرده است. جهان هم مانند زبان از مجموعه نشانههایی تشکیل شده است. این چیزهایی که میبینیم، همه دلالت بر چیزهایی میکند که شاید دیده نمیشوند. همانطوری که زبان اینطور است. پس هم در عالم تشریع و هم در عالم تکوین این مفهوم نشانه و آیه بسیار بسیار مفهوم کلیدی و مهمی است. قبل از قرن بیستم این مقداری که توجه شده بیشتر از طریق زبانشناسی و تا حدی فلسفه، به مفهوم نشانه، و وارد روانکاوی هم شده است، یعنی در زبانشناسی بیشتر شاید ساختارگراهایی که تحتتأثیر سوسور بودند، در روانکاوی لکان که تحتتأثیر ساختارگراها بود، در فلسفۀ زبان و نشانهشناسی، سیمیولوژی به عنوان یک شاخۀ مهمی از فلسفۀ مدرن، نشاندهندۀ این است که در حال حاضر توجه فوقالعاده زیادی به مفهوم نشانه میشود. بنابراین میشود گفت که در متون مقدس و مخصوصاً در قرآن یک پیشتازی در مورد اهمیتدادن به مفهوم نشانه وجود داشته است. آن چیزی که در فلسفه بیشتر مدنظر است، در زبانشناسی، نشانههای زبانی است ولی کم کم متوجه اینکه همه چیز حالت دلالتگری دارد و یک مفهوم کلی در جهان است، چه در طبیعت و چه در زبان میشود و این چیزی است که حداقل در پنجاه سال اخیر رویش در فلسفه تأکید میشود.
پس یک مفهوم اساسی آیه در قرآن داریم که من سعی کردم بگویم این مفهوم بسیار کلی است و شامل همه چیز میشود چه در عالم تکوین و چه در عالم تشریع و لزوماً هم مسئله آیات خداوند نیست. اما آن نکتهای که بسیار مهم است این است که همانطوری که یک آدمی که زبان بلد نیست، ممکن است یک عبارتی را بشنود و به معنایش پی نبرد، انسانها هم در برخورد با زبان چه تشریعی چه مخصوصاً با جهان، ممکن است پی به معنیها نبرند؛ یعنی من مثلاً آدمی هستم که مانند بقیۀ آدمها چشم و گوش دارم، هر روز طلوع و غروب خورشید را میبینم و هیچ احساسی از اینکه این شب و روز معنایی دارد، خوابیدن، بیدارشدن، غذاخوردن، باران از آسمان، این چیزهایی که در قرآن به عنوان آیات الهی گفته میشود، ممکن است مطلقاً به من هیچ احساسی دست ندهد که اینها یک معنایی دارند و به یک چیزی دارند دلالت میکنند. ربوبیتی است، رب من چه ویژگیهایی دارد. ممکن است این فضای ذهنی من طوری باشد که این چیزها را نبینم. مخصوصاً وقتی سوار بر کشتی میشوم یا کشتی را میبینم چیزی متوجه نشوم. در قرآن به عنوان نماد تکنولوژی، کشتی به عنوان یکی از آیات الهی مطرح است. من هر روز دارم با کامپیوتر کار میکنم، الان من اینجا نشستم و با اسکایپ دارم با شما دارم ارتباط برقرار میکنم و به نظر من اسکایپ جزء آیات الهی نیست؛ هست، شوخی کردم، شما فکر میکنید نیست. همۀ تکنولوژیها هم آیات الهی است. ولی واقعاً آیا میبینم؟ یعنی این احساس به من دست میدهد که با هر چیزی که مواجه هستم، با ظهور و بروزی از خداوند مواجهام. اگر کشتی را بتوانم بفهمم شاید بقیه را هم بتوانم بفهمم. بنابراین اینجا ما با یک مسئلهای مواجه هستیم. با این مسئله که آدمها از نظر ادراکی سلسلهمراتب دارند؛ آدمهای بسیار سطح پایین و آدمهای بسیار سطح بالا. آدمهای بسیار سطح بالا هر چیزی میبینند، چیزی غیر از خدا نمیبینند. تمام آیات آخرت، قیامت، نشانههای اینکه قرار است در آنجا چه اتفاقی بیفتد را میبینند و ادراکی پیدا میکنند به اینکه پس پرده چه خبر است و جهان چگونه خلق شده، جهان به چه سمتی میرود و همینطور سطح پایینتر که میآید، به آدمهایی میرسیم که همان قدر از جهان چیز میفهمند که از یک نوشتهای که به زبان دیگری نوشته شده که بلد نیستند میفهمند؛ یعنی شما یک نوشتهای به یک زبانی که کسی بلد نیست جلویش بگذارید، یک سری خطوط میبیند، ممکن است با ماشین لرنینگ بتواند پیشگوییهایی روی این عبارتهایی که نوشته شده انجام دهد ولی مطلقاً نمیفهمد که اینها به چه معانیای اشاره میکنند. شاید حتی نفهمد که این یک زبان است و معنایی وجود دارد که او نمیفهمد. آدمها خیلی از آن چیزهایی که در جهان هست را نمیفهمند. بنابراین ما جهان سلسلهمراتبی با مفهوم بسیار مهم دلالتگری، نشانهبودن، آیهبودن داریم که سلسلهمراتبی که در فهم بشر وجود دارد، نتیجهاش این است که همه به درستی این آیات را نمیفهمند.
۴- مفهوم هدایت در قرآن و ارتباط آن با مفهوم آیه
حالا یک مفهوم کلیدیای در قرآن هست به اسم مفهوم هدایت. مفهوم هدایت یعنی اینکه خداوند به کسانی که نمیفهمند کمک کند که بفهمند. کسانی که راه خودشان را پیدا نمیکنند، راه خودشان را پیدا کنند و رشد کنند. خداوند میخواهد که انسانها رشد کنند و قبل از اینکه از دنیا بروند، رشدی کرده باشند که برای زندگی بعدی خودشان آماده باشند. آن چیزی که ما در حیات خودمان لازم داریم این است که به چنین رشدی برسیم و خداوند هدایتگر است. یکی از صفات مهم خداوند که خیلی به ما انسانها مربوط میشود، هدایتگری خداوند است و آن هم معنیاش این است که آدمهایی که در سطوح پایین هستند را سعی کند بالا بکشد. نتیجۀ آن صفت هدایتگری و این توصیفی که از جهان و شناخت انسان برایتان گفتم، این است که ما یک پدیدهای خواهیم داشت که به آن در قرآن «نزول آیات» گفته میشود. هدایت ارتباط تنگاتنگی با مفهوم ارسال انبیاء، ارسال آیات یا نزول آیات دارد. انبیائی فرستاده میشوند و همراه با این انبیاء آیاتی نازل میشود. این آیات ممکن است برای بعضی از انبیاء شامل کتاب و کلام به معنای مکتوب شود، در مورد بعضی از انبیاء ممکن است کلام به آن معنای تشریع نباشد؛ منظورم از کلام، کتابهایی مانند قرآن و تورات است. از آنطرف انبیائی که سخن حق میگویند اما بیشتر تأکید روی جنبۀ نزول آیات تکوینی است که مردم با استفاده از آن آیات تکوینی هدایت شوند؛ یعنی خداوند به واسطۀ ارسال انبیاء، آیات را ارسال میکند، آیات را نازل میکند تا اینکه مردم چیزی را ببینند و چیزی را بشنوند. دیدن را در فضای تکوین در نظر بگیرید، شنیدن را در فضای تشریع. سخنانی بشنوند که خود این سخنان آیات الهی هستند؛ چرا؟ چون حقیقت را بیان میکنند. سخنی که سخن حق است، حقیقتی را در جهان به صورت نمادین برای شما بیان میکند؛ بنابراین حقیقتی تجسم پیدا میکند. بنابراین یک آیه میشود. آن چیزی که در پشت پرده است، توسط کلام تجسد پیدا کرده است و شما آن را میشنوید. از آنطرف حقایقی در عالم ممکن است به صورت تکوینی ظاهر شوند که شما قدرت خداوند را ببینید، شما آن صفات الهی و اتصال این شخصی که حرف حق میزند را با خداوند ببینید. توحید را مشاهده کنید. که من جزئیات آن را بیشتر خواهم توضیح داد.
[۳۰:۰۰]
۵- رسالت، تشریع و تکوین و رشد روانی انسان
بنابراین از آن جهانبینی سلسلهمراتبی توحیدی و هدایتگری خداوند و وضعیتی که انسانها دارند، ما به مفهوم رسالت و نزول آیات میرسیم که این نزول آیات در هر دو جنبۀ تشریع و تکوین است. وقتی میگویم تشریع منظورم شرع و اعمال عبادی نیست. هر سخنی در عالم تشریع است. من در جلسات داستان آفرینش روی آن خیلی تأکید کردم که ظرفیت زبانی بشر در واقع یک لایهای به وجود اضافه میکند و آن هم این است که همۀ هستی انگار در زبان دوباره تکرار میشود، بنابراین ما با یک جهان مضاعفی سروکار پیدا میکنیم. انبیاء میآیند، حالا نکته این است که چه چیزهایی مانع آن شناخت است؟ آن سلسلهمراتب است. سلسلهمراتب موجود در جهان حاصل خلقت است. یک چیز ضروری است که در خلقت اتفاق افتاده است. اینکه از خداوند چیزی صادر شده، اینها تعیّن پیدا کردند، بنابراین در سطح پایینتری از نظر هستی قرار گرفتند. هستی مطلق فقط خداوند است، بقیه هستیهای مقیدی هستند که طبعاً بنا به قید و تعینی که دارند از درجات پایینتری از هستی به آنها تعلق گرفته است.
برای انسانها چگونه آن مراتب شناخت پیدا میشود؟ جواب این سؤال این است که پس انبیاء قرار است چکار کنند؟ آیات که قرار است نازل شود، هدف چیست؟ آدمها چطور دچار مشکلات شناختی میشوند؟ به نظر میآید همانطوری که جسم انسان رشد میکند، روانش هم رشد میکند. در روانکاوی مدرن، یونگی و روانشناسی رشد در مورد این بحث زیاد است. یک توافقی وجود دارد که انسان از نظر روانی رشد میکند و فقط رشد جسمانی نیست. بچه در هنگام بلوغ معلوم است که از نظر ذهنی و روانی دارد رشد میکند و با دیدگاه یونگی اگر نگاه کنید تا چهل سالگی این رشد به شدت ادامه پیدا میکند و امکان رسیدن یک انسان قبل از چهل سالگی به حداکثر رشد شاید بشود گفت که وجود ندارد. من روی این چهل سالگی که یونگ تأکید دارد نمیخواهم خیلی تأکید کنم ولی نکته این است که بالاخره ما قطعاً با یک سلسلهمراتب شناختی و یک سلسلهمراتب رشد روانی در بشر مواجه هستیم.
چطور میشود که آدمها رشد نمیکنند؟ اینجا باید ببینیم مدل دینی چیست. مدل دینی این است که موانع رشد، اولاً آن سنتهایی است که ما در آنها بزرگ میشویم؛ بنابراین نیاز است که سنتهایی در ذهن ما شکسته شود. ما در جایی به دنیا میآییم، به ما از بچگی چیزهایی آموزش داده میشود و این آموزشها چون در سنین پایین به ما داده میشود و چون از مراجع قدرت این را میگیریم، پشت این آموزشها حقیقت نیست، پشت این آموزشها قدرت است. یعنی بشر از زمانی که متولد میشود، نسبت به والدین و بزرگترهای خودش، جامعهای که از آدمبزرگها تشکیل شده، به هر حال احساس اینکه برای پیداکردن امنیت باید در پناه آنها باشد دارد. حرف آنها که چه کاری بکن و چه کاری نکن، چه چیزی حقیقت دارد و چه چیزی حقیقت ندارد، به دلیل قدرتی که ما به آنها نسبت میدهیم، حاوی انرژی است که وارد ذهن ما میشوند و تبدیل به گزارهها، تصورات و مفاهیم بسیار پرانرژی میشود که تا آخرعمر ممکن است در ذهن ما باقی بماند. بخش عمدهای از ادراک ما از جهان تحتتأثیر آن تلقین و آموزشی است که از دوران کودکی بیشتر از خانواده، در مدرسه، در گذشته بیشتر در خانواده و قبیله وارد ذهن ما میشود. من اصرار دارم که از مفهوم انرژی اینجا استفاده کنم به علت اینکه ذهن ما حالت دینامیکی دارد. گزارههای غلطی در ذهن ما به دلایلی ممکن است به شدت پرقدرت و پرانرژی باشند و بمانند. این انرژی را من در آخرین جلساتی که در بحثهای علمی داشتم، به عنوان یک مفهوم ساختگی از آن یاد کردم. الان هم احساسم این است که وقتی از آن صحبت میکنم، منظورم انرژی فیزیکی به آن معنایی که E=MA نیست و آن گونه صحبت نمیکنم، به معنای قدرتمندبودن است. ولی واژۀ آشنایی است که از آن استفاده میکنم. این مفهوم در روانشناسی وارد شده و مفهوم بدی نیست. یعنی وقتی میگوییم یک تصوری یا مفهومی انرژی دارد، پرقدرت است و به راحتی نمیشود آن را تغییر داد. بعضی از تصورات ما و بعضی از اعتقادات ما ضعیف هستند و بعضیها قوی هستند. آنها را میگوییم پرانرژیتر هستند. انرژی، آن انرژی فیزیکی به معنایی که از آن صحبت کردم نیست.
بنابراین بخش عمدهای از انحرافات ما نتیجۀ سنتی است که در آن بار میآییم و یک بخش مهمی از این سنت زبانی است که ما با آن صحبت میکنیم که کلی از این مفاهیم کج و معوجی که به چیزی اشاره نمیکنند، اینها با استفاده از زبان وارد ذهن ما میشوند. ما آموزش علمی دیدیم. مفهوم قانون علمی، مفهوم انرژی و خیلی از چیزها به معنایی که فیزیکدانها میگویند وارد ذهن ما شده است. برای ما حرارت را یک معنی کردهاند و همۀ اینها ممکن است با آن چیزهایی که در حس ماست تناقض داشته باشد ولی به شدت به دلیل اینکه در مدرسه با آنها مواجه شدیم، اینها در ذهن ما قوی هستند و مواجهشدن با آنها و گلاویزشدن با آنها و از دست آنها فرارکردن اصلاً کار سادهای نیست. پس هر انسانی یک عامل انحراف بزرگ شناختی دارد و آن هم این است که آموزش غلط دیده است. در یک سنت غلط بار آمده، زبان کج و معوجی دارد و نمیتواند با این سنت خوب رشد کند.
نکتۀ دوم سلوک عملی و آن سبک زندگی است که آن هم تا حدود زیادی ممکن است تحت تأثیر تعلیمات سنتی یا وضعیت شخصی خود فرد بوجود آمده باشد؛ اینکه چه مقدار تلاش میکند، چه مقدار رفتارهای زشت غیراخلاقی انجام میدهد یا رفتارهای زیبا انجام میدهد، وضعیت اخلاقیاش چطور است. از مفهوم گناه خیلی نمیخواهم استفاده کنم، میخواهم عمومیتر حرف بزنم. گناهکردن و کارهای خطا انجامدادن روی سیستم شناختی ما تأثیر میگذارد؛ این قطعاً یکی از اصول عقاید دین و عرفان است که ما با سبک زندگی، روش درست زندگی و روش درست عملکردن میتوانیم به شناخت برسیم. در واقع رشد روانی ما از اینجاست که چه چیزی به عنوان شناخت به ما تزریق میشود و بعد چگونه براساس آن شناخت عمل میکنیم، اینها باعث میشود که تعیین شود که ما چه مقدار میتوانیم رشد کنیم.
چه چیزی در واقع اینجا باید انجام شود؟ نزول آیات، یک بخشی از اینکه پیامبران با خودشان چیزهایی میآورند که ما به آنها معجزه میگوییم. انسانهایی که در یک سنت دارند زندگی میکنند با یک پدیدۀ قدرتمندی…
ببخشید من یک چیز مهمی را فراموش کردم که باید بگویم. یکی از مهمترین چیزهایی که سلوک عملی باعث میشود که ما، چون من باید به مسئلۀ درک آیات ربط بدهم حتماً باید این را بگویم، جدای از سنتی که به ما آموزش داده میشود خطا کنیم این است که مثلاً ممکن است به شما دربارۀ طلوع و غروب خورشید یک دیدگاهی دادند که جنبۀ محاسباتی دارد و دیگر شما چیزی پشت آن نمیبینید. مثلاً در علم جدید به شما یاد دادند که چیزی پشت این پدیدههای طبیعی نیست و همان محاسبات را انجام دهید و آن چیزی است که واقعیت دارد. این یک سنت است. اما یک چیزی که بسیار مهم است این است که آن سلوک عملی، شیوۀ رفتار انسان، تحت تأثیر میزان کرختی، روزمرهگی و آن شدت غلبۀ عادتها در انسان است. آدمهایی که در ردههای شناختی بالا هستند، انگار همه چیز برایشان نو است و تازگی دارد و انگار عادت نکردند. روز و شب چرا نظر ما را جلب نمیکند؟ چون هر روز داریم طلوع و غروب خورشید را میبینیم.
تولد یک کودک یک اتفاق بسیار بسیار عجیب و حیرتانگیز است که اگر تا حالا تولد یک نوزاد را ندیده باشیم، ببینیم از شدت هیجان غش میکنیم ولی الان بچهها متولد میشوند، آدمها میمیرند. همینطور ما داریم زندگی میکنیم. این حالت روزمرهگی و عادت و این کرختی که در قرآن در موردش این عبارت به کار رفته که «أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ (اعراف:179)»، این است که انگار از قوای شناختیشان اصلاً استفاده نمیکنند. مسئلۀ تعطیلشدن قوای شناختی است. از هیچ چیزی تعجب نمیکنند. وقتی شما آیات را میتوانید ببینید که حالت خرق عادتی به طور مداوم داشته باشید و به چیزی عادت نکنید. خور و خواب زیاد، چریدن زیاد در طبیعت باعث میشود که ما دچار آن حالت کرختی شناختی شویم که علاوه بر سنت این مهمترین عاملی است که مانع از این میشود که ما چیزهایی را در طبیعت ببینیم و به آنها توجه کنیم. واژهای که در قرآن به کار میرود غفلت است. میگوید: چقدر آیات خدا هست که اینها «مَرّوا عَلیها (یوسف:۱۰۵) » و «هُمُ غَافِلُونَ (اعراف:۱۷۹)»، اصلاً نمیبینند؛ یعنی اینها از روز و شب و تولد و مرگ و باران و هزاران چیز در اطرافشان هست و اتفاق میافتد و اصلاً نمیبینند، به علت اینکه در حالت غفلت خوابند. این حالت خوابزدگی نتیجۀ چریدن زیاد است که در ماه رمضان ما سعی میکنیم کمتر بچریم، انشاءالله که به قول مولانا آن دهان دیگر ما باز شود و بتوانیم لقمههای راز را هم نوشجان کنیم.
یکی از کارهایی که انبیاء انجام میدهند، اولاً این است که رفتارهایی که حالت قدرتنمایی دارد انجام میدهند، یعنی نشانهای از قدرت نامتناهیای که اینها به آن وصل هستند ممکن است ظهور کند و کارهای خارقالعادهای را انجام بدهند که هم آن حالت عادت را بکشند؛ یعنی ویژگی نزول آیات این است که یک چیزی مخالف عادت اتفاق میافتد، برای اینکه این آدمهای خواب شاید بیدار شوند، آدمهایی که در عادت و روزمرهگی زندگی میکنند، توانایی این را ندارند که روز و شب و باد و باران و ابر و کشتی و این چیزها آنها را بیدار کند، چون اینها را قبلاً دیدهاند و به نظرشان میرسد که دیگر در آنها نکتهای نیست. بشر همیشه احساس میکند که همه چیز را میشناخته است، این فقط ویژگی دوران علمی نیست که ما به چنین توهماتی رسیدیم. برای اینکه این آدمها از خواب بیدار شوند، یک اتفاقی باید بیفتد که تا حالا ندیده باشند؛ شاید مردهای جلویشان زنده شود، شاید بیماری غیرقابل درمانی جلویشان درمان بشود، شاید یک شتری از درون کوه زاییده شود، شاید مجموعهای از بلاها که در مصر سر مردم آمد، باعث شود که درک شود که هم قدرتنمایی است و هم نشانۀ اتصال پیامبر به نیروی لایزالی است و هم اینکه عادتشکن است. شاید این آدمها یک چیزی ببینند و وضعیت شناختی کرختشان از بین برود. وقتی این حالت شناختی از بین رفت، شاید بتوانند چیزهای دیگری را که تا حالا نمیدیدند را هم ببینند. بنابراین یک مجموعه رفتارها و افعال از پیامبران سر میزند که هم نشانۀ این است که اینها به یک نیروی نامتناهی وصل هستند. کارهای غیرقابل تصور برای مردم میتوانند انجام بدهند و از طرف دیگر آن حالت عادتشکنی و بیدارکردن آدمها و از روزمرهگی درآوردن را هم انجام میدهند. در واقع غفلت را به نحوی از بین میبرند. پس در مجموع ما با یکسری از مفاهیم مانند آیات، ارسال یا انزال آیات یا تنزل آیات که اینها همه در هدایت و ارسال انبیاء ممکن است تجلی پیدا کند مواجه هستیم.
من قبل از اینکه جلو بروم دوست دارم که به این نکته توجه کنم که هر چند در قرآن خیلی تأکید روی این چیزی که میگویم نیست، ولی به نظر میآید که ما یک سلسلهمراتبی بین آیات و این آیات نازلشده داریم.
[۴۵:۰۰]
اگر بخواهم توضیح بدهم، همه چیز آیه است. یک آدمی که به رشد کامل رسیده همه چیز را به صورت آیه میبیند و هیچ نیازی به نزول آیات برایش وجود ندارد. و آدمهایی هم کاملاً در خواب هستند و واقعاً باید یک شتر از کوه بیرون آورد یا یک کار بسیار عجیب و غریب کرد، اینها این را ببینند. مثالی که الان میزنم شاید روشنتر شود که به حالت اعتقاد و یقینی برسند.
جنبهای که رسول آیهای میآورد که نشان دهد که از طرف خداوند آمده، باعث میشود که حرفهایش شنیده بشوند، انرژی پیدا بکنند؛ یعنی اول میگوید که حقایق اینها هستند؛ خدای واحدی هست، آخرتی هست، قیامتی هست، اخلاق این است، این کار را باید کنید. آنها هم قبول نمیکنند، بعد او یک دفعه یک کار عظیمی برایشان انجام میدهد که باعث میشود که تمام حرفهایی که زده در ذهن این آدمها انرژی بگیرد و به اصطلاح یک آلترناتیوی در مقابل سنت غلطی که در آن بزرگ شدند پیدا میشود. این ویژگی یک رسول است که با معجزهای که میآورد هم عادتشکنی میکند و هم اینکه حرفهایش را مبتنی بر حقیقتی میکند که آنها درک نمیکردند. حرفهایش جدیتر گرفته میشود و ممکن است عدهای به حرفهایش ایمان بیاورند و سبک زندگیشان را عوض کنند و به این صورت به رشد برسند.
در مورد سلسلهمراتب آیات میخواستم تذکر دهم. یک آیهای در قرآن است که میگوید: «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ (فصلت:۵۳)»، حرف از نزول آیات نیست، حرف از نشاندادن آیات به آدمهاست. احساسی که از این آیه به من دست میدهد این است که ممکن است من با روز و شب بیدار نشوم ولی پدیدههای طبیعی دیگر، اتفاقات دیگری در زندگی ممکن است من را بیدار کند بدون اینکه رسولی آمده باشد و ملائکه کار خاصی کرده باشند. شاید اگر من زحمت بکشم و بروم جایی که طلوع خورشید و عظمت خورشید را بتوانم ببینم، این صحنه برایم بیدارکننده باشد. آیه همان آیه است. خداوند میتواند من را جایی ببرد که چیزی را ببینم. اگر من به حج بروم، خداوند میگوید آنجا آیات بیّنات است. من حرکتی میکنم و بعد آیات بیّنات میبینم. آن آیات بیّنات از نوع نزول آیه نیست. میخواهم تأکید کنم که نزول آیات ماجراهای جانبیای کنارش دارد که مهم است که در قرآن ببینیم که نزول آیه چه عواقبی دارد. بنابراین من دعا میکنم و چون دعایم به طور معجزهآسایی مستجاب میشود ایمان میآورم، وارد مراحل ایمانی جدیدی میشوم. گاهی به این شکل است که من در خوابِ خواب نیستم. قوۀ شناختیام در سطح متوسطی است، دعایی میکنم، یک اتفاقی میافتد، من وارد درجۀ ایمانی بیشتری میشوم، عبادت میکنم، حج میروم، روزه میگیرم. ماه رمضان هم ماهی است که آیاتی به ما نشان داده میشود. اینجا واسطۀ پیامبری نیست، واسطۀ معجزهآسا به آن معنا که برای افراد کافر است وجود ندارد ولی آیه سلسلهمراتب دارد؛ یعنی حتی زکریا هم درخواست آیه میکند برای اینکه چیزی را بفهمد. حتی آدمهای سطح بالا مثلاً حضرت ابراهیم هم درخواست میکند که چیزی ببیند که اطمینان قلبی پیدا کند که در آخرت چگونه مردهها زنده میشوند. هر کسی در هر مرحلهای از رشد که باشد باز چیزهایی به او ارائه میشوند که دلالت به حقایقی میکند که ممکن است ندیده باشد، بنابراین یک سلسلهمراتبی از نزول آیات وجود دارد که آن چیزی که ما در قرآن با آن مواجه هستیم، نزول آیاتی است که همراه با ارسال انبیاء صورت میگرفته است و اینها به یک معنایی خطرناک هم بودند؛ یعنی وقتی که یک آیهای نازل میشود و یا حقیقت متعالیای تجسد پیدا میکند، شتری از کوه یا مردهای جلوی چشم من زنده میشود، آنوقت ایمانآوردن یا تکذیبکردن من به شدت میتواند سرنوشت من را عوض کند، به طوری که نسبت به قبل از اینکه آیه را ندیده بودم، زندگیام دیگر فرق میکند و نمیتوانم ایمان نیاورم. یک چیزی به من نشان داده شده و باید به آن ایمان بیاورم در حالی که قبلاً در خواب بودم و چنین چیزی هم ندیده بودم و ممکن بود که عواقبی هم برای من نداشته باشد.
۶- آیهی نشانه مفهوم آیه و هلاکت متعاقب آن
من میخواهم سراغ داستانی در قرآن بروم که در مورد قطعۀ کوتاهی از یک داستان مربوط به حضرت مسیح است. احساس من این است که این به نحوی نماد همۀ آیات است؛ مثل اینکه خود آیات را اگر بخواهم به صورت نمادین در یک واقعه بگویم که آیه چیست، فکر میکنم این آیاتی که مربوط به نزول مائده است همان باشد؛ اینکه حواریون از حضرت عیسی خواستند که دعا کند که از آسمان «رَبُّكَ أَن يُنَزِّلَ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِّنَ السَّمَاءِ (مائده:۱۱۲)». چون شکم ما، خوردن، پایینترین مرحلۀ حس و تجسد ماست که حتی یک آدم کر و کور و لال، بالاخره شکمش و اینکه چه چیزی در این شکم میرود را احساس میکند. یک مائدهای از آسمان بیاید که من بخورم تا در قعر زمین برود، شاید این طول نزولی که این آیه داشته باشد، از رزاقیت الهی تا شکم کسی که از این سفره خورده، این طول نزول شاید بیشترین نزول تاریخ باشد که آدمها خواستند و گفتند که ما آن را بخوریم که شک نکنیم و کاملاً ایمان بیاوریم. جواب حضرت عیسی که وقتی این مائده را نازل میکند، نکتهای که در واقع در آیه است، این است که دعا میکند و آن نازل میشود ولی جواب خداوند این است که بهشان بگو که اگر بعد از این کافر شوند، آنها را عذابی میکنم که هیچکس را چنین عذابی نکردم. انگار طول نازلشدن این آیه در طول تاریخ بیشتری است و اینها چیزی خواستند که آن را خوردند و حالا دیگر حق ندارند تحت هیچ عنوانی کافر شوند. هیچوقت آدم حق ندارد کافر شود ولی عذاب شدیدی میکنم به دلیل این نوع و این جنس نزول آیهای که اینجا صورت گرفته است. نکتهای که در این آیات است این است که نزول آیات خوفانگیز است. نزول آیات همراه با تهدید است، در عین حالی که میتواند باعث هدایت شود. اگر آیه بر من نازل نشده باشد و بیّنهای رو نشده باشد، هلاک نمیشوم، میتوانم بگویم که من یک جایی به دنیا آمدم این حرفها را نشنیده بودم، چیزی ندیده بودم و بنابراین در امنیتی زندگی میکنم که خیلی هم مسئولیتی نداشتم؛ ولی وقتی چنین چیزی را میبینم، آنوقت مسئول میشوم و میروم به سمت ایمانآوردن یا هلاکت. بنابراین کار من یک سره میشود.
من اینجا یک چیزی به شوخی نوشتهام، نمیدانم بگویم یا نه. میزان خوفانگیزبودن آیه را به صورت فرمول E=mc2 میشود بیان کرد. به شوخیh×d2 بنویسیم خوب است. h ارتفاع نزول است. d پهنا است. مثلاً آن اتفاقی که در کوه طور افتاد، پهنترین آیه است که یک چیز خیلی عظیمی دیدند. البته ارتفاع باید توان دو داشته باشد، فکر کنم فرمول را اشتباه نوشتم! این یادداشت را فکر میکنم زمانی نوشتم که سخنرانیهای دانشگاه شریف را میکردم که خیلی در حال تمسخر فرمولنویسی علمی بودم.
من توصیفی انجام دهم از اینکه چطور آدمها هلاک میشوند وقتی در معرض یک آیهای قرار میگیرند.
ماجرای هلاکت این است که فرض کنید ذهن یک آدمی پر از تصورات باطل، گزارههای باطل، چیزهایی که از سنت گرفته، تصورات شرکآلودی از جهان است. حالا یک پیامبری آمده که حرفهای دیگری میزند، حرفهای توحیدی میزند و بعد ناگهان ما از او میخواهیم که تو اگر شتری را از درون کوه بیرون بیاوری یا مرده زنده کنی ما حرفهایت را قبول میکنیم و او این کار را میکند. یک کار عظیمی جلوی ما انجام میدهد که در معرض آن واقعه قرارگرفتن تکاندهنده است. تصویری از یک چیز بسیار عظیم در ذهن ما نقش میبندد و مجموعۀ چیزهایی که در حاشیۀ آن اتفاقی که افتاده پیامبر میگفته، همه از آن واقعه انرژی میگیرند و به این ترتیب اتفاقی که در ذهن من میافتد این است که حالا یک سنت پرانرژیای، که از اول بچگی یک تصویری از جهان در ذهن من شکل گرفته، در ذهن من هست، از آنطرف یک واقعهای هم اتفاق افتاده، پیامبری آمده، من حرفهایش را جدی نمیگرفتم، حرفهایش برای من مانند باد هوا بود ولی یک دفعه یک کاری کرده که بسیار تکاندهنده است و من خیلی تحتتأثیر این واقعه قرار گرفتم. یک صحنۀ عجیب وحشتناک و مهیبی را دیدم که به من نشان میدهد که به تمام این چیزهایی که این فرد میگفته باید توجه کرد. من یک ذهن دو پارهای پیدا میکنم، چیزی که معمولاً به طور طبیعی اتفاق نمیافتد. شما اگر بخواهید تغییر عقیده بدهید، در این سیستم فکری که از بچگی برایتان ساختند، کم کم مشاهدات، گزارهها و چیزهایی وارد میشود که آنها به اندازۀ کافی انرژی میگیرند، کم کم تعارض پیدا میکنند با آن چیزهایی که از بچگی میدانستم، طی یک روندی که خیلی شبیه به کودتا و انقلاب نیست، خیلی وقتها به صورت نرم با نقاط عطفی کم کم آن سنت در ذهن من کمرنگ میشود و چیزهایی که واقعاً دیدم، و نه شنیدم، پررنگتر میشود. افکاری که به ذهنم رسیده جنبۀ استدلالی دارند و پررنگ میشوند و ذهنیت من اصلاح میشود؛ توسط تجربه، توسط فکرکردن، مطالعهکردن. ولی در مورد آدمی که خواب است و حرف گوش نمیکند و اهل مطالعه نیست، مثلاً یک قوم باستانی را در نظر بگیرید که غرق در سنت نادرست شرکآلود خودشان هستند، واقعۀ دیدن یک آیۀ بیّنهای که نازل میشود، یک واقعهای که یک باره ذهن این آدمها، یعنی یک سنتی را که فکر میکردند درست است و بسیار پرانرژی و پایدار است و سالهای سال است که در ذهنشان جایگزین شده است، در کنارش یک مجموعهای از افکار و عقاید جدید، حقایقی که توسط یک واقعهای که به شدت انرژی دارد و قدرتمند است تثبیت شده است. ذهن دو پاره شدۀ این آدمها خطرناک است. خطر این است که ما نمیتوانیم با یک ذهن دو پاره زندگی کنیم. این آدم باید این دو پاره تصمیم بگیرد. از یک طرف آن حقایقی که جدیداً وارد شده، با فطرت من سازگارند و مانند این است که بخشهایی از وجود من که در خواب بودند را بیدار کردند، سعی میکند از آن حمایت کند.
[۱:۰۰:۰۰]
از یکطرف، عاداتی که از قبل داشتم، سنتهایی که در آن بزرگ شدم هم همچنان پرانرژی هستند. افکار و عقایدی که به طور سنتی از بچگی در ذهنتان ماندگار است، مثل یک سیستم آبیاری، سیستم انرژیدادن خیلی روتین رومزۀ زندگیتان است. آنها هستند و اصلاً احساس نمیکنید که دارید انرژی صرف میکنید برای اینکه این عقاید را حفظ کنید ولی وقتی که عقاید جدید آمد، حالا در ذهن شما جنگی است بین اینکه این از یک جایی دارد انرژی میگیرد و آن از یک جای دیگری انرژی میگیرد. درون شما یک تلاطمی ایجاد میشود که پایدار نیست، یا باید به این سمت بروید و یا به آن سمت و هر چقدر این واقعه بزرگ بوده، به تدریج اتفاقی که میافتد این است که اکثریت آدمها این حجیت و این بینهبودن این چیز جدید را کنار میگذارند. برای اینکه دارند با آن عقاید قبلی خودشان زندگی میکنند. کندن از آن عقاید یعنی کندن از کل زندگی، به خطرافتادن امنیت جانی، مالی، همۀ زندگی به خطر میافتد در راه این حقیقتی که مشاهده کردند. آن سبک زندگی اکثریت آدمها که در آن امنیت، مسائل مالی و جانی اولویت اصلی است متأسفانه باعث میشوند که آدمها واقعهای که دیدند را کم کم در ذهنشان شروع به تحریفکردن کنند؛ یعنی حتی اگر من جلوی چشمم یک شتری از درون کوه بیرون آمده باشد و این مشاهده یک مزاحمت عظیمی از نظر روانی در وجود من ایجاد کرده و چارهای که کم کم به طور ناخودآگاه ایجاد میشود این است که بالاخره یک روزی فکر کنم یا شاید یک آدم نابکاری که قبلاً این کار را کرده بگوید که متوجه شدی که آنجایی که شکاف قبلاً از درونش آب میآمد، شاید شتر را قبلاً پنهان کرده بود، شاید آن صدایی که ما شنیدیم، صدایی اینطوری نبود، آنطوری بود. یک ماه، دو ماه میگذرد و آن فرد کم کم شک میکند که آن چیزی که دیده راست بوده یا دروغ بوده و سعی میکند که آن قسمت جدیدی که در ذهنش ایجاد شده و انرژیاش را دارد تلف میکند، به نوعی آن را از ذهن خودش دور کند. و دورشدن این قسمت مانند کشتن فطرت است؛ یعنی فطرت شما بیدار شده و به آن قسمتی که حقیقت دارد و حرفهایی که راست هستند چسبیده است. قبلاً فطرت شما خواب بود، در لایهای برای خودش قرار داشت و بیرون نیامده بود. الان شما با انکار یک حقیقت واضحی که دیدید، ذات خودتان را در واقع دارید خراب میکنید. منظورم از فطرت و ذات این است که وقتی یک حقیقتی را دیدم نباید انکار کنم. ذات بشر این است که تسلیم حقیقت باشد. اینکه من بخواهم این را در خودم از بین ببرم و سعی کنم که واضحترین چیزی که دیدم را انکار کنم، این انسانبودن من را کلاً از بین میبرد و به یک معنایی این باعث هلاکت من است.
همۀ این چیزهایی که گفتم، یکی دو نفر در جمع شما که قبلاً با آنها خصوصی صحبت کردم میدانند ولی بقیه نمیدانند که من داستان شتر صالح را برایتان با زبان دیگری بیان کردم. داستان شتر صالح، ناقة الله (شتر خداست)، این است که شتری است که در قرآن گفته نمیشود از کجا آمده ولی معلوم است که معجزهآساست. به مردمی که این معجزۀ زنده در مقابل چشمانشان است گفته میشود که بگذارید او زندگی کند و بچرد. مخصوصاً این از لحاظ تمثیلی خیلی مهم است. به آنها گفته میشود که بگذارید آن یک روز آب بخورد، این شرب خودش را داشته باشد. یعنی آب بین این شتر و قوم تقسیم میشود. مانند دو حالت پارهشدنی که من باید به دو چیز حالا آب بدهم. این از این مردم انرژی میگیرد. شتر صالح یک آیت زندهای است که هر روز جلوی چشم این آدمهاست و هر روز به اینها میگوید سنتهای شما غلط است. هر روز به اینها میگوید صالح از طرف خدا آمده و حرفهایش درست است. بنابراین این شتر نازنین به شدت برای این آدمها آزاردهنده است. یا باید سر تا پای خودشان را تغییر دهند در حالی که جامعه به آنها اجازه نمیدهد. باید به صالح ایمان بیاورند. چند نفر بیشتر این کار را نمیکنند، بقیه در ذهن خودشان با این شتر درگیرند. آبشان را میخورد، انرژیشان را از آنها میگیرد و کاری که آنها نهایتاً میکنند کشتن شتر است، از بینبردن شتر است. نمیشود اینگونه زندگی کرد. نمیشود در سنتی که به دنیا آمدی، این سنت را ادامه بدهی و در عین حال این شتر را هر روز ببینی. در حالی که میدانی که این شتر یک چیز معجزهآسایی است و کوه شکافته شده و این بیرون آمده است، شاید به درخواست خود قوم. شاید قوم ثمود از صالح خواستند که این کار را بکند. داستانش در قرآن نیست ولی در روایات و تفاسیر چیزهایی در مورد آن گفته شده است. نحوۀ ظهورش مهم نبوده که قرآن نگفته است. قرآن میخواهد شما را روی عواقب مشاهدۀ آیهای که نازل شده و آزار دهنده است متمرکز کند. ذهن اینها را آزار میدهد.
این توجیهاتی که من قبل از اینکه به داستان شتر صالح اشاره کنم گفتم را از روی داستان شتر خداوند ساختم. از نظر من این داستان به وضوح همین را میخواهد بگوید. میخواهد بگوید که چرا نزول آیات خطرناک است. آیهای که در قرآن است که میگوید: ما آیهای را نازل نمیکنیم «إِلَّا تَخْوِيفًا (اسراء:۵۹)»، مگر اینکه هولانگیز و خوفناک است. در سورۀ اسراء میگوید: «وَمَا مَنَعَنَا أَن نُّرْسِلَ بِالْآيَاتِ إِلَّا أَن كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَآتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِهَا وَمَا نُرْسِلُ بِالْآيَاتِ إِلَّا تَخْوِيفًا (اسراء:۵۹)»، ما آیات را ارسال نمیکنیم مگر اینکه خوفناک و هولانگیز هستند. یک چیز ترسناکی در نزول آیات وجود دارد. آن اتفاقی که برای ثمود افتاد، برای هر قوم دیگری از اقوام اولون میافتد. این یک تحلیلی بود همراه با یک اشارهای به دو مورد از داستانهای قرآن، یکی مسئلۀ نزول مائده که اساساً نزول آیه در پایینآمدن آن مائده و خوردهشدن آن مانند یک رکورد نزول آیه آنجا شکسته شده به علاوۀ این داستان شتر صالح که به ما میگوید که چطور است که این اقوام در اثر انکار و تکذیب آیه هلاک میشوند. پایان داستان شتر صالح این است که بعد از اینکه شتر صالح را اصطلاحاً پی کردند، حالا این یک ابهامی هست اما به نظر من که خیلی مبهم نمیاد، قصد جان حضرت صالح را هم میکنند. این مانند همان قصد کشتن فطرت است. طوری که من میتوانم در مقابل آیات بایستم، به غیر از اینکه خود آیه را در ذهن خودم خراب کنم، این است که اصلاً من نمیخواهم پیرو حقیقت باشم. من میخواهم هر چه پدرم گفت همان کار را بکنم ولو اینکه غلط باشد. یک حالت آن چیزی که به آن جاهلیت گفته میشود. جاهلبودن به این معنا که من اصلاً کار ندارم، حرف تو درست است ولی من قبول نمیکنم. آدمی که به اینجا برسد که من میدانم که تو رسول خدایی ولی تو را میکشم یا اذیتت میکنم. با اینکه با علم به اینکه میدانم تو داری حق را میگویی، من حق را نمیپذیرم. آدمیکه به جایی برسد که حق را نپذیرد، رسول خودش را بکشد هلاک شده است. عقل ما، فطرت ما، رسول درونی ماست، اگر آن را بکشم هلاک شدم. من اگر فطرت نداشته باشم و اگر حقطلبی، حقجویی و پیرو حقبودن را در خودم از بین ببرم، دیگر آدمیزاد نیستم، هلاک شدم رفتم، چه تکان بخورم، یعنی قدرتهای حیوانی خودم را داشته باشم چه نخورم، دیگر آدم حساب نمیشوم. این هلاکت است که به صورت هلاکت کلی آن قوم ظهور میکند وقتی که آیه را نمیپذیرند، تکذیب میکنند و از درون از بین میروند. بعداً از بینرفتنشان از بیرون خودش را نشان میدهد.
۷- تاریخ مراحلی انبیا و نزول آیات
من به جایی رسیدم که خیلی مکان مناسبی است، چون به عقاید [یک مقدار اختلافی رسیدم]. هر چیزی که در مورد عقاید کلی قرآن گفتم، توحید، همه چیز آیه است، نزول آیات، ارتباطش با هدایت، با آمدن انبیاء، اینها مورد توافق قطعی است. یک چیزی میخواهم برایتان بگویم، از همینجا این آیهای که برای شما قرائت کردم که میگوید: «وَمَا مَنَعَنَا أَن نُّرْسِلَ بِالْآيَاتِ إِلَّا أَن كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ (اسراء:59)»، از اینجا میخواهم استفادهای کنم و نکتهای که ممکن است مورد اجماع همۀ کسانی که قرآن میخوانند نباشد، بگویم. از نظر من جزء بدیهیات است منتها چون شاید خیلی با صراحت گفته نشده، بعضیها در پذیرفتن آن کند باشند. نکتۀ بسیار بارز در تاریخ انبیاء در قرآن این است که تاریخ انبیاء مراحلی دارد و اینگونه نیست که انبیاء آمدند و آمدند و دیگر نیامدند. مانند یک پروژه است. از جایی تا جایی یک کارهایی انجام میشود، بعد یک چیزی دیگر است، بعد تا حضرت موسی، از موسی تا عیسی. از عیسی تا پیامبر ما، از پیامبر ما تا ابد یک پروژهای انجام شده است. نکتهای که به بحث ما مربوط است این است که نزول آیات در این مراحل تفاوتهایی با هم دارند. این یک نکتهای است که بحثهای فلسفی هم اطرافش وجود داشته و دارد و عدم توجه به این تاریخیبودن ماجرای ارسال انبیاء و نزول آیات همراه پیامبران، به نظر من مشکل میتواند ایجاد کند. لااقل ما از قرآن این را میبینیم که یک دوران امت واحده داریم که اصلاً هنوز پیامبری نیامده و رسالتی نیست، آیهای نازل نمیشود، مردم هم مسئولیت چندانی ندارند. این تاریخ را هم که میگویم، لزوماً معنیاش این نیست که از یک سالی تا یک سالی. آدمهایی که آیات ندیدند در دوران امت واحده باقی میمانند. بعد انبیایی میآیند؛ مثلاً از حضرت نوح شروع میشود. شاید «الْأَوَّلُونَ» اشاره به این دوره است. شما مداوم در قرآن میبینید که انبیاء میآیند، آیاتی نازل میشود، نمیپذیرند، قوم هلاک میشود. تا میرسیم به دوران حضرت ابراهیم که ماجرای جدیدی در پیامبران است، به حضرت ابراهیم گفته میشود که تو را به عنوان امام قرار دادیم، ذریهای پیدا میکند. دوران نزول کتاب است و مرتب تکمیل میشود تا اینکه به حضرت موسی برسیم. قوم حضرت موسی یک جامعۀ دینی تشکیل میدهند. برای خودشان یک جایگاهی در زمین پیدا میکنند تا حضرت عیسی. حضرت عیسی هم که اوج تجلی خداوند در وجود یک انسان است که یک نوع خلیفةاللهی کامل از نظر تکوینی دارد. در دورانی آیات نازل میشوند و اقوام از بین میروند. برای قوم موسی شما میبینید که صدها آیه نازل میشود نه یکی دو تا و قوم هم از بین نمیروند. قرآن چه بگوید و چه نگوید، این تفاوت اتفاقاتی که میافتد را باید ببینید. قوم موسی روزانه آیات و معجزه میبینند. هر روز غذایشان از آسمان میآید، آبشان آنطور میجوشد. پای کوه طور که میروند که اصلاً یک ماجرایی است. خداوند خودش را بر آنها ظاهر میکند ولی با اینکه آنها تخلف میکنند ولی عذاب نمیشوند. من قصدم این نیست که در این جلسات به این ماجرا اشاره کنم ولی به عنوان یک مسئلۀ حاشیهای مسئلۀ مهمی است که نزول آیات همراه با تاریخ انبیاء است که این تاریخ انبیاء مراحلی دارد و یک پروژه است که در هر دورهای از آن قرار است اتفاقاتی بیفتد، تا اینکه به دوران حضرت رسول و دوران ختم نبوت برسیم، در هر دورهای نزول آیات ویژگیهایی دارد.
[۱:۱۵:۰۰]
اینکه منجر به عذاب بشود یا نشود، اینها چیزهای قابل بحثی است که طبعاً در مباحث مربوط به معجزه خیلی وارد این چیزها نمیشوند. دلیلش را نمیخواهم بگویم ولی مباحث مربوط به معجزه چه در اینجا و چه در غرب خیلی تحتتأثیر کتب مقدس متأسفانه پیش نرفته است بلکه بحثهای دیگری را اصل گرفتند. بحثهایی که من تا اینجا کردم، بیشتر تأکیدم روی آن جنبههایی بود که مربوط به نزول آیات میشد که توسط انبیاء نازل میشوند. یک پرانتزی وسطش باز کردم که «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ (فصلت:۵۳)»، همیشه جریان داشته و الان هم جریان دارد. من میخواهم الان یک تعریضی بر این بزنم که شما وقتی در کلام حرف از معجزه میشنوید، فقط دارند دربارۀ انبیاء بحث میکنند و معجزاتی که پیامبران آوردند که از نظر متکلمین هدف پیامبران اثبات رسالتشان است و کلمۀ معجزه را هم به این دلیل به کار میبرند در حالی که در قرآن واژۀ آیه یک سرش معجزات انبیاء است، آن آیاتی که همراه با انبیاء نازل میشود و کارکردی دارد که جنبۀ تاریخی دارد و مراحلی را طی میکند. یک سرش این است که همه چیز آیه است و یک سرش این است که انبیاء میآورند. این طیف شامل چیزهای دیگری هم میشود. اتفاقاً مسیحیها و غربیها هستند که وقتی حرف از میراکل میزنند، میراکل یک سری از این چیزها را هم پوشش میدهد؛ یعنی اتفاقات شگفتانگیزی که در زندگی خود من میافتد، اینها برای خود من آیه هستند. اتفاقاتی که میبینم، حرفهایی که میشنوم و میتواند من را هدایت کند. بنابراین آیات یک مفهوم کلی است و نزول آیات هم یک مفهوم کلی است که من میتوانم در معرض آیاتی قرار بگیرم، هدایت شوم و این آیات توسط انبیاء نیست. حتی ممکن است نیروهای غیبی هم همانطور که گفتم در کار نباشند. من میتوانم صحنۀ طلوع خورشید را ببینم و یک حس جدیدی نسبت به روز و شب پیدا کنم و چشمم باز شود به اینکه یک آیهای از آیات الهی را ببینم. میتوانم دعا کنم در زندگی شخصی خودم. ممکن است برای من یک معجزهای باشد. بنابراین به قرآن که شما نگاه میکنید، فقط تمرکز روی مفهوم آیه و روی معجزات نیست، مفهوم کلیتری است.
این قسمت را نگه دارید، میخواهم یک مسئلۀ دیگری بگویم که دفعۀ قبل اشارهای به آن کردم. این واژهها اینکه چطور و در چه کانتکستی قرار میگیرند، با همدیگر تفاوت ایجاد میکنند. یعنی مفهوم آیه در قرآن، اینکه من معجزات انبیاء را یک زیرمجموعهای از یک چیز کلی ببینم که یک سر آن شامل شب و روز و خیلی پدیدههای طبیعی میشود یا سخنهای درستی که آدمها میزنند هم به نوعی آیات محسوب میشود، در قرآن عیناً آیهای است که میگوید: «آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ (عنکبوت:۴۹)»، در سینههای آدمهایی که علم به آنها داده شده، آیاتی وجود دارد. آیات فقط توسط انبیاء نمیآیند، چه تکوینی و چه تشریعی. اینکه من این کانتکست را بسازم، حالا مفهوم آیه با معجزه فرق میکند. درست است که ممکن است اگر من بگویم که آیات بیّنهای که انبیاء آوردند، مصداقهایش تقریباً همان چیزی میشود که ما به آن معجزه میگوییم، یعنی یک بخشی از نزول آیات نازلشدهای که بیّنه بودند و در اطراف انبیاء آمدند برای اثبات نبوت. من یک اسم جدیدی برای یکی از زیرمجموعههای مفهوم آیه گذاشتم، حتی یک زیرمجموعهای از مفهوم نزول آیه. بنابراین کلمۀ معجزه ارتباط این پدیده را با اصل خودش قطع میکند و همۀ تمرکزش میرود روی اینکه بقیه نمیتوانند این کار را کنند. یک کاری است که بقیه نمیتوانند انجام دهند که در همین هم میشود خدشه وارد کرد که این واژه چقدر به چیز واقعیای دارد اشاره میکند. از آنطرف وقتی میگویید میراکل، هر چیز شگفتانگیزی میتواند انگار میراکل باشد.
تعریفهایی که فلسفی ارائه میدهند، یک تعریف خیلی متداول از معجزه -باید بگویم میراکل که معلوم باشد که معجزه آن چیزی است که در کلام اسلامی دربارهاش بحث شده و میراکل آن چیزی است که در فلسفۀ غرب و الهیات غرب در موردش بحث شده است- آن چیزی که به آن میراکل میگویند شامل- یکی از تعریفها، خود مفهوم پرت و پلاست، این تعریف که پرت و بلابودنش اظهر من الشمس است- میگویند معجزه یا میراکل یعنی چیزی که قوانین طبیعت را نقض کند. یک پدیدهای که طبق قوانین طبیعت اتفاق نمیافتد. یعنی بعد از اینکه علم آمد و این مفهوم قانون طبیعی خیلی جا افتاد، تعریف میکنند، میگویند مثلاً مرده زندهشدن قانون طبیعت نقض میشود، فلان چیز قانون طبیعت نقض میشود و الی آخر. البته الان خیلیها اینطور نگاه نمیکنند، میگویند که فقط قانون طبیعت نقض شود کافی نیست، باید بگوییم در آن یک هدف دینی وجود دارد، باید بگوییم که ایجنتهای ماوراءالطبیعی وجود دارد و الی آخر. من کاری به این چیزها ندارم. میخواهم بگویم که شما با استفاده از مصداقهایی سعی میکنید مفهومی را بسازید که این مصداقها را دربربگیرد و بعد واژهای را هم برایش به کار میبرید. اگر مصداقهایتان کافی نباشند، درست نباشند، ارتباط خوبی بین مصداقها برقرار نکنید، واژگان میتواند منحرفکننده باشد. به هر حال حیطۀ میراکل نسبت به معجزه بزرگتر است ولی آن ویژگی آیه که مفهوم اصلی آن دلالتکردن است و مفهوم آیه را به همۀ جهان و به جهانبینی ما ارتباط میدهد، در مفهوم نزول آیه، مفهوم مدرجبودن شناخت بشر هست، مسئلۀ سلسلهمراتبداشتن وجود هست، مسئلۀ ارتباط بین کلام و آیاتی که در کلام هست با آیات تکوینی در این مفهوم است و اینکه قرآن هم آیه را به معنای آیۀ قرآن به کار میبرد و هم به معنای متن کتب مقدس به کار میبرد و هم به معنای این اتفاقاتی که پیغمبران رقم میزدند و هم چیزهایی که شب و روز [میآورند]. این یک مفهومسازی کاملاً متفاوت است ولو اینکه در یک جایی من بتوانم بگویم آیۀ نازلشده توسط پیامبر برای اثبات حقانیتش را میتوانم معجزه بنامم. بگذارید نکاتی بگویم که تفاوتها روشن شود. میخواهم بگویم ما از این کنکاشی که در مفهوم آیه در قرآن میکنیم، انگار مفهوم جدیدی داریم میبینیم که نه میراکل است و نه معجزه.
بگذارید مثالی بزنم. حضرت زکریا نزد حضرت مریم میآید، «كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا (آلعمران:۳۷)»، نه یک بار، هر وقت میآیم میبینم آنجا یک رزقی هست. از حضرت مریم میپرسند که «أَنَّىٰ لَكِ هَٰذَا (آلعمران:۳۷)» این رزق از کجا آمده؟ حضرت مریم میگوید: «مِنْ عِندِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ (آلعمران:۳۷)». اینجا این رزقی که به حضرت مریم داده شده، آیه است، نزول آیه [اتفاق افتاده است؟] آیه که همه چیز آیه است. آیا این آیهای نازل شده، مانند آن مائده است؟ نه. واژۀ آیه هم در این آیات در مورد این پدیده به کار نمیرود. حضرت مریم در یک درجهای از رشد شناختی قرار گرفته که فرقی نمیکند که از آسمان برایش یک سبد بیاید یا از روی درخت بکند و بخورد. اینجا نزول آیهای برای حضرت مریم اتفاق نیفتاده که ایمانش زیاد شود. به او غذای پاک و مطهر میدهند برای اینکه قرار است مسیح را به دنیا بیاورد. اینگونه به نظر میرسد. به او غذا میدهند. در انجیل یعقوب که من به علت آن سخنرانی دفعۀ قبلم مروری کردم، بسیار بسیار انجیل خوبی است. من به تمام مسلمانان و مسیحیان و یهودیان دنیا توصیه میکنم که این کتاب انجیل یعقوب را بخوانید. خیلی کوتاه و مختصر است. نمیدانم به زبان فارسی ترجمه شده یا نه. متن انگلیسی خیلی سادهای دارد. به علت این میگویم که شاید انجیلی نزدیکتر از این به قرآن وجود نداشته باشد. اگر مسلمانان قرآن را قبول دارند، وقتی نگاه میکنند در یک متن باستانیای که از مسیحیان بجا مانده، اینقدر با داستان قرآن خیلی شباهت دارد، خیلی باید تحریک شوند که حتماً آن را بخوانند؛ این یک منبع موثقی است. ممکن است چیزهای دیگری در حاشیه گفته باشد که جالب است.
من میخواهم این توصیفی که از غذاخوردن حضرت مریم که در قرآن آمده هر وقت حضرت زکریا میآمد در محراب میدید که غذایی پیش اوست، میگوید: وقتی حضرت مریم وارد معبد شد، فرشتگان به مریم غذا میدادند آنطوری که به یک کبوتری آدم غذا میدهد. خدا هر روز به ما غذا میدهد. همانطوری که حضرت ابراهیم میگوید: «وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ (شعراء:۷۹)»، کسی که به من غذا میدهد و آب به من میدهد. حالا از آسمان برایش سبد بیاورند، از درخت فرقی نمیکند. یعنی آدمی که چشمش باز شده باشد، مستقیماً دارد از دست خداوند رزقش را دریافت میکند. حضرت مریم هم کاملاً لحنش در جوابش [این گونه است]. این از کجا آمده، میگوید: از خداست، خدا به هر کسی به حساب رزق میدهد. میخواهم بگویم که مسئله این است که وقتی شما میراکل را به این صورت تعریف کنید که قانون طبیعت نقض شده باشد، تعریف کنید که یک خرق عادتی اتفاق افتاده، این فرق میکند با [آیه]. وقتی به صورت آیه نگاه میکنید، نزول آیه، آن اتفاق نیست، بستگی به آن مدرک هم دارد. خود آیات مخاطب ندارند. روز و شب مخاطب ندارد. اگر انسانی هم نباشد، روز و شب هست و جنبۀ آیهبودن خودش را هم دارد. ولی نزول آیات مخاطب دارد. یک ذهنی هست که درونش خرابیای هست. ما این آیه را نازل میکنیم که در این ذهن اتفاقی بیفتد و هدایت شود. بنابراین شما اگر معجزه را به عنوان آیۀ نازلشده در اطراف پیامبر برای فلان کار در نظر بگیرم، این اتفاق نیست که صرفاً معجزه است، یک اتفاقی است برای کسانی. با توجه به ویژگیهای آن آدم. یعنی یک حالت اولاً اپستمیک در مفهوم معجزه به معنای قرآنی هست. برای چه کسی نازل میشود؟ از طرف دیگر یک حالت ذهنی در آن هست. یعنی یک اتفاقی میافتد که در ذهنی میرود که آن آیه را نمیدیده که شاید از این طریق بتواند ببیند. از طرف دیگر یک حالت نسبیبودن، یعنی این اتفاق برای این قوم ممکن است آیه باشد و برای قوم دیگری آیه نباشد. شما در قرآن میبینید که وقتی حرف از نزول آیات است، مثلاً میگوید این دو آیه، آیاتی هستند برای فرعون و ملأ او. پیامبران برای این قوم همانطوری که به زبانشان صحبت میکنند، آیاتی میآورند که برای این قوم مناسب باشد، همینطوری نیست.
[۱:۳۰:۰۰]
اگر عصای موسی مار میشود، به علت اینکه آنجا سحره خیلی مورد احترام هستند و از آنها خیلی بزرگداشت میشود و مصر پر از سحر و جادو بوده و جادوی بزرگشان هم ریسمان مارکردن است. آن روزی که این عصا مار شود و آن ریسمانها را بخورد، همه میفهمند که اینجا سحر نیست. بنابراین معجزهبودن را درک میکنند. همین عصا اگر مار شود، برای قوم دیگری ممکن است این تأثیر را به این شدت نداشته باشد. بنابراین ما با مفهومی سروکار داریم که حالا یک جنبۀ نسبی دارد، یک جنبۀ اپستمیک دارد و صرفاً اگر تعریفی از معجزه ارائه بدهم که فقط یک پدیدهای در طبیعت است، این اصلاً با منطق قرآن جور درنمیآید.
میتوانم برگردم به آن بحث آیاتی که در زندگی روزمرۀ ما ممکن است ظاهر شود. بگذارید دوباره مثال بزنم. آیا حضرت ابراهیم در آتش میافتد و از آتش درمیآید بدون اینکه آسیب ببیند، این معجزه است، جزء آیات نزولیافته است؟ سؤال این است که آیا دیگران دیدند یا ندیدند؟ اگر مردم ببینند، اینجا یک آیهای نازل شده است. اگر نه، از راه دور میگویند ابراهیم را در داستانها اینگونه است که اینقدر آتش بزرگ بود که با منجنیق وسط آتش انداختند، آتش برد و سلام شد. ابراهیم هم از آنطرف رفت و مهاجرت کرد و اصلاً نفهمیدند که زنده مانده است. آیهای نازل نشده است. برای خود ابراهیم که اگر بگویید اتفاق خاصی افتاد، نه. خداوند خواست من نسوزم، میتوانست بسوزم یا نسوزم، برای حضرت ابراهیم خیلی هم فرقی نمیکرد. یا مثلاً حضرت ابراهیم آنطوری که در تفاسیر است، پرندههایی را تکه تکه کرده، به هم آمیخته و روی چهار قله گذاشته و صدایشان کرده است و آنها آمدند. مردم که ندیدند. نزول آیه وقتی که یک مُدرِک سطح پایین ببیند و رویش یک تأثیری بگذارد، به این ما نزول آیه میگوییم. من فکر میکنم اگر سبد میوهای برای حضرت مریم آمده یا نه، باید بگوییم میراکل است در حالی که آیهای نازل نشده است. جنبۀ نشانهبودن به همان مقداری نشانه است که درخت میوه میدهد، چون مخاطب حضرت مریم است و حضرت مریم در شرایط ادراکیای است که اینها برایش تفاوتی ندارند.
وعدهای که دادم اینکه از مباحثی که در مورد آیه در قرآن هست، کم کم به مفهومی برسیم که در مباحث فلسفی موجود در مورد آیات، در مورد معجزات یا میراکل در فلسفۀ بتوانیم دخالت کنیم، فکر میکنم در این جلسه به آن نزدیک شدیم. من همچنان سه جلسه را قطعاً خواهم داشت. برای اینکه نشان دهم که به نوعی این حرفهایی که زدم با مباحث فلسفۀ دین لینک پیدا میکند، در حال حاضر به غیر از مسئلۀ تعریف معجزه که من گفتم عنوان جلسات را معجزه چیست بگذاریم، قرار است اینها را در جلسۀ آینده ادامه بدهم.
به عنوان مقدمه بگویم که همۀ حرفهایی که من زدم یک چیزی روشن است که خداوند در جهان تجلی کرده است چه در جهان تکوین و چه با استفاده از زبان به صورت تشریعی در کتابها. این حقایق خودشان را نشان میدهند و همه چیز نشانۀ آن حقایق کلی است و مخصوصاً ذات و صفات خداوند که در قله قرار گرفته است. مفهوم آیه در قرآن شباهت زیادی با مفهوم تجلی در عرفان اسلامی دارد که آنها متأسفانه زیاد از مفهوم آیه استفاده نمیکنند ولی از تجلی استفاده میکنند. خداوند در جهان تجلی کرده است و اگر من این نشانهها را بتوانم بازیابی کنم و درک کنم، میتوانم خداوند را با همۀ صفات و اسمائش ببینم که در جهان ظاهر شده است. آیات به مفهوم ظهور خداوند ارتباط دارد. حالا من که از نظر ادراکی در شرایطی هستم که خداوند را نمیبینم، خداوند بر من ظاهر نیست، من در پرده قرار گرفتم، در یک مرتبهای از کفر هستم، با نزول آیات میتوانم از این پرده بیرون بیایم و یک چیزی را ببینم. بنابراین نزول آیات مفهوم معجزه با مسئلۀ معروف فلسفۀ دین که اختفای الهی است، ارتباط تنگاتنگی دارد. در واقع نزول آیات همان ظهور خداوند بر انسانها به صورت جمعی یا انفرادی است که نشاندهندۀ این است که خداوند تلاش میکند که از اختفا دربیاید و پردهای که روی ادارک مردم است را پاره کند. این در زمان انبیاء بوده و الان هم هست. من این نکته را گفتم به علت اینکه تذکر بدهم که شاید در جلسۀ آینده در این مورد بیشتر بحث کنیم و تذکر دهم درمورد اینکه ما وقتی دربارۀ معجزات و آیات داریم بحث میکنیم، در مورد ظهور و اختفای خداوند هم داریم بحث میکنیم. این دو مسئله از دیدگاه قرآن به همدیگر به شدت مربوطند. و آن مسئلۀ تاریخیبودن رسالت انبیاء به شدت به مسئلۀ اختفای الهی مربوط است که اصلاً لحاظ نمیشود. یعنی الان مسئلۀ ظهور آیات بعد از نزول قرآن [دینامیک شده است] از نظر خود قرآن ما در زمانهای هستیم که خداوند در درجهای از اختفا است که قبلاً نبوده است. یک موقعی ظاهرتر بوده است. معمولاً در بحثهای فلسفۀ دین به تاریخ خیلی دینامیک نگاه نمیکنند. همیشه وضع همینطور بوده که هست در حالی که یک موقعی خداوند به دلایلی (به نظر من این بحث خیلی مهمی است هر چند که بحث اصلی من نیست) ظهور بیشتری داشته باشد و حالا ممکن است بعضی از مظاهرش را جمع کرده باشد به دلیل اینکه قرآن نازل شده است. اینکه چطور میشود این را توجیه کرد، جلسۀ آینده دربارۀ خود قرآن به عنوان هم معجزه و هم کتابی که شامل آیات است بیشتر صحبت میکنم. همینجا تمام میکنم. اگر چند سؤال هم بپرسید خیلی خوب است، شاید برای جلسه راهی باز شود که بحثهای جلسۀ آینده جهتی پیدا کند.
حضار: یکی اینکه اول جلسه گفتید که همه چیز آیه است، یک سؤالی که پیش میآید این است که مثلاً شرهایی که در دنیا وجود دارند هم یک نوع آیه حساب میشوند.
بله صد درصد. بله ابلیس، شر. یکی از بزرگترین مسائل دنیا برای مؤمنین این است که بفهمند که شر چه آیه و چه صفتی از خداوند است. من بارها این را گفتم که در قرآن…
حضار: بله، بله. این رو یادم هست.
هر شری که در عالم هست نتیجۀ صفات خداوند است، بنابراین احالهکردن همه چیز به خداوند اساس توحید است و فکر میکنم که خیلی نکتۀ مهمی است. اینکه چطور از اسم عزت، عزیز، از صفت عزت، شرّ بوجود میآید. آن چیزی که ما شر میدانیم.
حضار: سوالم بیشتر در مورد این بود که چرا خدا یک واسط میگذارد که ما پروجکتاش کنیم روی شیطان. یعنی چطور است که این واسطه را ایجاد میکند در صورتی که اگر در مورد آیه باشد خیلی بهتر نبود مستقیماً به خدا نسبت داده میشد تا ما هم به یاد خدا بیفتیم.
خیلی جالب بود. برای اینکه خیلی کارها را هم ملائکه انجام میدهند. این سؤال یک سؤال کاملاً فلسفی است و خیلی هم در این مورد صحبت شده است. یکی از مسائل بسیار مهم زندگیشان این بوده که نشان بدهند که این سلسلهمراتب در اصل ضروری است. خدا جهان را برای انسان خلق کرده، بنابراین اگر بقیه میشد نباشند، نباشند. الان من از طرف خود ابلیس و ملائکه به شما اعتراض میکنم که اصلاً به شما چه ربطی دارد ما وجود داریم، ما برای خودمان وجود داریم، حالا یک کاری هم برای شما انجام میدهیم. خداوند جهان را برای انسان خلق کرده، کمی مشکوک است. بنابراین بقیه برای خودشان وجود دارند و کارهایی را هم انجام میدهند که کارهای خیلی مهمی است، از جمله ابلیس یک وظیفۀ بسیار مهمی را به عهده گرفته که وظیفهاش است. حالا اینکه خودش چطور میفهمد، مربوط به خودش میشود. ولی تمام ماجرا این است که اگر همه چیز مستقیم بود، اختفایی بوجود نمیآمد. یعنی برای انسان این مسئلۀ اختفای الهی جزء ضروریات زندگی ماست. چون یک موجود در حال رشد هستیم، یعنی از زمانی که به دنیا میآییم هیچ چیز نمیفهمیم، بعد کم کم میفهمیم و تکامل پیدا میکنیم، بنابراین طبیعی است که ما در حالت خفایی قرار میگیریم و این ارتباط مستقیم با تکامل ذهن ما مشکل ایجاد میکند. امیدوارم واسطهها از نظر فلسفی و عرفانی تلاش میشود نشان بدهند که این ساختار وجود ضروری است و حتماً باید حضرات خمسی باشد تا ما به عالم اجسام برسیم و انسانی بوجود بیاید اما آن نکات جداگانهای هم که گفتم که آنها برای خودشان هستند و این سلسلهمراتب تجلیشان یک لطفی به انسان است برای اینکه انسان یک موجود متکامل است، اینها نکات مهمی هستند.
ایشان خیلی نکتۀ مهمی گفته است. اگر من بخواهم کلاً مباحث فلسفۀ دین دربارۀ معجزه را یکی یکی بگویم، میشود یک مجموعه جلسات بسیار طولانی گذاشت که قصد ما الان چنین چیزی نیست. سؤالی که ایشان پرسیدند «لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ»؛ «يَتَّقُونَ» بسیار نکتۀ مهمی است. من میتوانم بگویم بروید المعجم را نگاه کنید، ببینید عکسالعملها در مقابل آیات چیست. مثلاً شاید ده واژه پیدا کنید. جهل به آیات، تکذیب آیات، کفر به آیات، استهزاء آیات و الی آخر. هر کدام از اینها جالب است که عکسالعملها در مقابل آیات چیست. اینکه آیاتی از طبیعت گفته میشود و میگوید: این برای کسانی که «يَعْقِلُونَ»، این برای کسانی که «يَتَفَكَّرُونَ». اینها بسیار کمک میکند که آن «یعقلون» یعنی چه و چه فرقی با «یتفکرون» دارد. برای کسانی که تقوا دارند یک چیزی آیه است. اینها بسیار جالب هستند و خوب است که آدم به همۀ اینها فکر کند ولی لطفاً در این جلسات از این انتظارات نداشته باشید. سؤال این است که فهم این آیۀ سورۀ مریم برایم سخت بود که چطور آیهای است؛ «قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّي آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ… (مریم:۱۰)»،
[۱:۴۵:۰۰]
این آیه یک نشانه به معنای متعارف است. خدا به او میگوید که تو بچهدار میشوی و حضرت زکریا میگوید چطور. یعنی الان به او گفته نشده که قرار است با همسرش آمیزش داشته باشد، قرار است از پشت بته بیاید، باید یک نشانهای بیاید که از روی آن نشانه بفهمد که چکار کند. از خداوند میخواهد که برای از بینرفتن این ابهام، یک نشانه برای من قرار بده که میگوید: «آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَ لَيَالٍ سَوِيًّا (مریم:۱۰)»، که من یک شرح نسبتاً مفصلی از اینکه حرفنزدنش چگونه آیهای است و معنیاش چه بوده، در جلسات سورۀ مریم دادم.
حضار: اینکه فرمودید برای حضرت مریم خیلی فرقی نمیکرده که آن مائدۀ آسمانی بوده یا غذای معمولی. میخواهم بگویم شاید کمی با درخواست حضرت ابراهیم برای نشاندادن مردهشدن زندهها برای اطمینان قلبش برای من شاید… بالاخره اگر حضرت ابراهیم هم به آن مقام رسیده بود شاید با دیدن…
حضرت ابراهیم مقام ایمان و تسلیم و همۀ اینها را به طور کامل دارد. حرفش این است که «كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَىٰ (بقره:۲۶۰)». مانند یک سؤال علمی است. حضرت ابراهیم میگوید چطور این کار را میکنی. مثل این است که من بگویم خدایا چطور طوفان ایجاد میکنی. شما فکر نکنید که حضرت ابراهیم میداند که تمام نکات به اصطلاح علمی امروز ما، هواشناسی و اینها را میداند. مثلاً هاریکن (hurricane) دیده است و میگوید: این چطور ایجاد میشود و خدا به او نشان میدهد که چگونه ایجاد میشود. سؤال حضرت ابراهیم این است که «كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَىٰ (بقره:۲۶۰)»، این اتفاق چگونه میافتد، چگونه این کار را میکنی. میگوید: این کار را بکن که ببینی و بفهمی. کیفیتش را میپرسد. حضرت مریم ممکن است بپرسد خدایا میوه را چگونه درست میکنی. مثلاً فرشتهای بیاید و یک آزمایش علمی جلویش انجام دهد که میوه چطور درست میشود. این مانند یک کنجکاوی حضرت ابراهیم است که البته به اطمینان قلبش هم کمک میکند. هر چه علم انسان بیشتر شود، حالت اطمینان بیشتری پیدا میکند. من حرفم در مورد حضرت مریم این است که آیه به این معنا که متوجه خدا بشود، که در آن آیات هم حرف از این نیست که زکریا آیهای میبیند یا آیهای وجود دارد، حرفم این است که حضرت مریم به طور روزانه تغذیه میشود. برای بنیاسرائیلی که هر روز من و سلوی میآید آیه است ولی برای حضرت مریم نزول آیه به معنای ضعیفی است. من گفتم که در همۀ مدارج شناخت یک نزول آیهای ممکن است داشته باشیم. یک حقیقتی است که این به آن نرسیده، یک مقدار نازل شود تا ببیند. سؤالی که میپرسید خیلی فرعی است. یعنی اگر شما بگویید آنجا هم یک آیتکی وجود دارد، میگویم خب یک آیتکی وجود دارد. قرآن آن را به عنوان آیه ذکر نمیکند. کسی نیست که ببیند و ایمان بیاورد. حضرت مریم که در این سطح نیست. به نظر میرسد که دارد تغذیه میشود یعنی مانند زندگی روزمرهاش است. ما هم داریم تغذیه میشویم و زندگی روزمرۀ ماست.
حضار: من یک شبههای همیشه در ذهنم بود. اینکه حضرت ابراهیم چنین درخواستی میکند و میگوید که «لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي (بقره:۲۶۰)»، بعد یک جایی در سورۀ رعد یک عدهای از کافرین درخواست نزول آیه میکنند و بعد آن آیۀ معروف میآید که «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ (رعد:۲۸)»، من همیشه با این عقل ناقصم احساس میکردم که این حصری که وجود دارد که میگوید فقط با یاد خدا اطمینان قلبی حاصل میشود، حالا خدایی نکرده انگار حضرت ابراهیم هم اینجا یک درخواستی داشته برای اطمینان قلبی که فقط ذکر خدا نبوده، انگار چیزی غیر از آن بوده است. نمیدانم اگر فکر میکنید ارتباط دارد.
من فکر میکنم یک مقدار «لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي» منظورش در مورد همان کیفیت ظهور قیامت و زندهشدن مردههاست. یعنی اطمینان قلبی که در آن آیه است، اطمینان قلب به معنای تطمئنینه و آرامش دل به معنای کلی است که همۀ مؤمنین و مسلمین قطعاً دارند. شاید اینجا خیلی خاص است. یعنی حضرت ابراهیم میخواهد کیفیت زندهشدن مردهها را ببیند. حضرت ابراهیم کسی است که ملکوت آسمان و زمین و همه چیز را دیده و در مراحلی است که سؤالهایش در این حد است که میخواهد ببیند مردهها چگونه زنده میشوند. من احساسم این است که آن «لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي» که حضرت ابراهیم میگوید با آن اطمینان قلب به معنای کلی خیلی تفاوت دارد. در این زمینۀ خاص میخواهد به اطمینان قلبی برسد. مثل اینکه افکار مختلف در ذهن من است در مورد این اینطور میشود یا آنطور میشود. ذهن من مشغول چیزهایی است و دوست دارم ببینم. وقتی که ببینم، ذهن و قلبم آرام میگیرد و میبینم که این چیز درست است. به هر حال نشان میدهد که ذهن حضرت ابراهیم مشغول بوده به اینکه این را درک کند. دوست داشته که بفهمد که کدام یک از آن حالتهایی که ممکن است پیش میآید و علمش در این حد نبوده و این را به او نشان دادند و قلبش آرام گرفت.
در مورد حضرت ابراهیم خیلی با احتیاط صحبت کنیم. مخصوصاً اگر حضوری با من دارید صحبت میکنید. ببخشید، شوخی کردم.
حضار: لزوماً چگونه نیست، اینکه واقعاً انجام میدهد یا نه هم هست، پس این چه… من این را توضیح دادم.
خود خدا میگوید: مگر ایمان نداری، میگوید: بله «وَلَٰكِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي». یک سری سؤال جوابها را برای ما میکنند. از حضرت مسیح میپرسند که مگر تو به اینها گفتی تو را بپرستند؛ سؤال این نیست که خدا این را نمیداند یا میگوید تو کردی. کمی به حرفهای خدا دقت کنید، با حرفهایی که ما میزنیم فرق دارد. یک تفاوت حضرت ابراهیم این است که خودش صدا میزند و خودش میشود مظهر اسم محیی خدا. بله همینطور است. یعنی آن کار را انجام میدهد. دانشش در حد نهایت است. نه اینکه ببیند چطور صورت میگیرد، آزمایشی است که خودش انجام میدهد.