بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای رمضان ۱۴۴۲، جلسهی ۳، دکتر روزبه توسرکانی، جلسه مجازی، ۱۴۰۰/۲/۲
۱- مقدمه
این جلسهی آخر از سری جلسات «معجزه چیست» است. جلسهی اول یک طرح کلی گفته شد. اینکه اگر بخواهیم از دیدگاه اسلامی در مورد یک مبحث فلسفی صحبت کنیم، چه کار میتوانیم بکنیم؟ واقعیت این است که این میتواند معانی مختلفی داشته باشد و همانطور که گفته شد همگی محترم هستند. به عنوان مثال بررسی دیدگاههای مسلمانان یا بررسیکردن تاریخ تحولات یک موضوع در فلسفه یا کلام اسلامی هر دو میتوانند با چنین عنوانی سازگار باشند.
در عین حال به نظر میآید که اکثریت مطلق مباحث در فلسفهی اسلامی و در کلام اسلامی خیلی متکی به قرآن نبودهاند هر چند که در جلسهی اول مثالی زدم که بعضیها با شدت و ضعف به قرآن هم رجوع میکردند و اینگونه نبوده که بخواهند مستقل از قرآن بحث کنند. جلسهی دوم شمای کلیای از آن کاری که میخواستم انجام بدهم را انجام دادم و میتوانم بگویم که چنین رویهای وجود نداشته که ما مفاهیم را آنطوری که در قرآن مطرح شده وارد بحث کنیم؛ مثلاً اگر واژهی معجزه در قرآن نیامده یا این مفهوم معادلی در قرآن ندارد، آن را تبدیل به مفهومی در کلام اسلامی نکنیم. و فقط این نباشد که مفاهیممان را بسازیم، پرسشهایمان را بپرسیم و بعد اختلافاتی که پیش میآید را با یکی دو آیه مسئله بررسی کنیم بلکه منشأ جهانبینیمان و منشأ فلسفه و کلاممان مفاهیم و سؤالاتی باشد که قرآن پیش روی ما میگذارد. من تصورم این است که این کار در کلام هم حتی انجام نشده است در حالی که در حکمت و فلسفه بیشتر به قرآن رجوع میکردند.
کاری که جلسهی قبل انجام دادیم هنوز نیمهکاره است. دو مرحله داشت؛ یکی اینکه با جهانبینی قرآن آشنا شویم. و دوم اینکه نزدیکترین واژه به مفهوم خاص مورد بررسی را در قرآن پیدا کنیم. مثلاً در مورد مفهوم معجزه ببینیم واژهی متناظر یا نزدیک به معجزه چیست. سپس با روشهای متداول زبانشناسی مشابه کاری که ایزوتسو میکرده و در مکتب هومبولت انجام میشده است را انجام دهیم. اینکه واژه را با همنشینهایش در نظر بگیریم و یک جهانی را توصیف کنیم. به این صورت که مفاهیم مرتبط را بشناسیم و تحلیل کنیم که به این مفهوم چگونه در قرآن نگاه میشود.
جلسهی قبل بر نکتهای تأکید کردیم و این جلسه هم بر آن تأکید میکنیم شاید که مهم بودنش را نشان دهد. این که وقتی میخواهیم تعریفی از مفهومی مانند معجزه یا آیه یا آیهی نزول کرده ارائه دهیم بسیار مهم است که چه مثالهایی در ذهن داریم. ما معمولاً مصداقهایی داریم که میخواهیم مطابق مفهوم باشند و بعضی از مصادیق داریم که میخواهیم نفی شوند و کنار گذاشته شوند. کاری که تعریف انجام میدهد این است که یک خطکشیای به وجود بیاورد که آنهایی که بخواهیم در مجموعه بیفتند، آنهایی که نمیخواهیم هم بیرون بیفتند. قرآن جدای از شبکهای از مفاهیم که با واژگان میسازد مثالهایی ارائه میدهد مثلاً در مورد اعمال پیامبران یا در مورد اتفاقات شگفتانگیز که برای ما ملاکهای خیلی خوبی هستند و معیاری به ما میدهد که اگر بخواهیم از درون متن قرآن یک تعریف در مورد یک مفهوم شبیه یا معادل یا متناظر با معجزه بیرون بکشیم چطور باید این کار را انجام دهیم. چه چیزهایی باید داخل بیفتند و چه چیزهایی باید بیرون باشند.
من جلسهی گذشته یک شمای کلیای را ترسیم کردم که چگونه مفهوم آیه و مفاهیمی مانند ارسال آیه به همراه انزال آیه یا تنزل آیه مفاهیم نزدیک به هم و مربوط به هم و مربوط به آیه هستند. در قرآن برای افرادی که با قوای ادراکی تا حدودی تعطیل شدهی خود نمیتوانند به آیات الهی دسترسی داشته باشند، نشانههای ربوبیت خداوند را ببینند، نشانههای توحید و صفات الهی را ببینند و مستقیماً با تجربهی آفاق و انفس به چیزی در مورد خالق و پشت پردهی هستی پی ببرند، آیاتی تنزل شدهاند. حالت اکستریم آن، معجزات پیامبران است که مجموعهای از سخنان حق را میآورند، راهی را مطرح میکنند، مردم را به دستکشیدن از سنتهای غلطی که مانع از فهمشان شده دعوت میکنند. چنین آیاتی که نازل میشوند خوفناک هستند. آیاتی هستند که صدق رسالت و کل مدعی را تأیید میکنند. این چیزی است که تحت عنوان معجزه یاد میشود و خیلی مدنظر متکلمین اسلامی بوده است. تأکیدشان بر این بوده است که این کاری است که از غیر پیامبران ساخته نبوده و به علت اینکه پیامبران به خداوند متصل بودند میتوانستند این کار را انجام دهند. بنابراین صدق دعوتهایشان به این شکل ثابت میشود.
من سعی کردم بگویم که به قرآن که نگاه میکنید واژهای که برای این مفهوم به کار میرود واژهی آیه است. مثلاً در قرآن در جاهای مختلفی (مثلاً بقره:۹۹، اسرا:۱۰۱) از این عبارت استفاده میشود که اینها آیات بیّناتی هستند که به همراه پیامبران میآیند. بنابراین این مفهوم یک زیرمجموعهای از یک مفهوم کلیتر است و شامل یک طیف میشود. خیلی چیزهای دیگر هم آیه نزول پیداکرده در مراتب پایینتری هستند یا مثلاً به رؤیت برسانند آیات را و شما را با آنها مواجه کنند (اشاره به یک عبارتی مانند (فصلت:۵۳) «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ»). نه اینکه یک اتفاقی بیفتد که طبیعی نباشد و غیرطبیعی باشد؛ شما با همان اتفاقات طبیعی مواجه میشوید که میتوانند برایتان دلالتگر باشند. وقتی آدم در شرایط متوسطی از فهم باشد، شاید لزومی نباشد که یک پیامبری بیاید و کاری انجام دهد یا یک اتفاق خیلی عجیب بیفتد تا اینکه بتواند ایمان بیاورد و چیزی را ببیند، بلکه شاید با کمی مجاهدت خودش بتواند به چنین رؤیت آیاتی برسد و یا اینکه به نوعی اتفاقی بیفتد که با آیاتی مواجه شود که برایش قابلفهم است.
در جلسات قبل اجمالاً چیزهایی حول و حوش مفهوم اعجاز و معجزه در قرآن گفتیم. در قسمت دوم که موضوع بحث این جلسه خواهد بود مفاهیمی که مطرح کردیم را به تصویر میکشیم و به زبان فلسفه ترجمه میکنیم. در کل هدف این سه جلسه این بود که بفهمیم آیا میتوانیم از دیدگاههای قرآنی استفاده کنیم و بگوییم اگر به صورت فلسفی در مورد معجزه بخواهیم بحث کنیم، مثلاً تعریف معجزه چه باید باشد. آیا تفاوتی با تعریفهای مرسوم در فلسفهی دین در حال حاضر دارد یا ندارد؟ همینطور در مورد مسائل پیرامون این مسئله.
وقتی که از طریق نگاه کردن به قرآن یک توصیف و نگاه جدیدی به این مسئله پیدا کنید و حتی بخواهید تغییراتی در تعریف بدهید، تقریباً در تمام سؤالات و مباحثی که اطراف مسئلهی معجزه مطرح هست ممکن است بتوانید اظهارنظرهایی از دید جدید انجام بدهید. من دو موضوع را مطرح میکنم که فکر میکنم شما به هر مدخل دایرةالمعارفی هم دربارهی معجزه از دیدگاه فلسفی نگاه کنید ظاهر میشوند. نکتهی اول که همیشه مطرح میشود و طبیعی هم هست این است تعریف معجزه است. این که معجزه یعنی چه و تعریف آن چیست. نکتهی دوم که طبیعی نیست ولی همیشه مطرح میشود، اشاره به برهان هیوم دربارهی معجزه است که در یک مقالهی معروفی حدود سال ۱۷۵۰ برای اولین منتشر شده است (برای اصل منبع به اینجا و برای تحلیلهای پیرامون آن به اینجا مراجعه بفرمایید).
۲- تعریف معجزه هیوم
شما تعاریف مختلفی ممکن است از معجزه پیدا کنید که یکی از معروفترین تعاریف را خود هیوم در همان مقالهی معروف و پر ارجاعش ارائه کرده است که شاید در فلسفهی دین مبحث معجزه را بشود به قبل و بعد از این مقاله تقسیم کرد. تعریفی که هیوم ارائه میکند این است که معجزه تخطیای از قوانین طبیعت به وسیلهی یک عامل فراطبیعی است. به این معنی معجزه یک کارگزار ماوراءالطبیعی است. میشود این را با تغییراتی تبدیل به تعریفی برای معجزه کرد.
نکتهی اولی که میخواهم دربارهی بحثهای جلسات قبل تذکر دهم این است که آیه قبل از اینکه نزول پیدا کند یک مفهوم جهانی و برون اذهانی است. آنچنان به ارائهی مدرک نیاز نیست. به عنوان مثال شب و روز به عنوان آیات وجود دارند. یا اینکه نظمی که بر جهان حاکم است نشانهی ربوبیت پروردگار است و بر ربوبیت پروردگار دلالت میکند. اما معجزهای که نازل میشود، به سوی کسی یا کسانی نازل میشود. بنابراین اینجا یک تفاوتی وجود دارد. ما وقتی که از معجزه به معنایی که در فلسفهی دین زده میشود حرف میزنیم، بیشتر به همان اعمال پیامبران اشاره داریم. در فلسفهی غرب همچنین به حوادث بسیار عجیب و غریبی اشاره داریم که ممکن است که دخالت امور ماوراءالطبیعه را نشان دهد. وقتی به این چیزها فکر میکنیم، اینها همه آیات نازل شده هستند و طبق آن چیزی که شما در قرآن میبینید، اینها مقصدی دارند. توصیفی که جلسهی گذشته سعی کردم ارائه دهم نتیجهاش این است که یک معجزهای که به رسولی داده میشود به تناسب آن قوم خاص است. همانطوری که رسول به زبان قوم صحبت میکند و آن آیات شفاهی و زبانی متناسب آن قوم ارائه میکند.
[۱۵:۰۰]
بنابراین آیات داده شده به هر رسول بر حقایقی دلالت میکنند و رسول آنها را به زبان قوم میگوید. به عنوان مثال مار شدن عصای موسی یا ید بیضای موسی برای این است که فرعون و ملأ او بفهمند که او از طرف پروردگار آمده و بنیاسرائیل را رها کنند. در نزول آیات مقصدی وجود دارد. لزوماً یک آیهی نازل شده جهانی و بین اذهانی نیست، این گونه نیست که هر کسی آن را ببیند، همانقدر رویش تأثیر بگذارد. من در زندگی شخص خودم، ممکن است در آفاق یا انفس به طور کاملاً شخصی با پدیدهای مواجه شوم که برای من یک آیهی بیّنهای بر چیزی باشد تا اینکه وجود پروردگار، توحید یا هر عقیده یا موضوعی که تعیین شده است برایم روشن شود. ممکن است فقط برای من آیهی بیّنه باشد.
به تعریف هیوم دقت کنید: «تخطی از قوانین طبیعی توسط یک کارگزار ماوراءالطبیعی». نه قانون طبیعی وجود دارد، نه طبیعت وجود دارد و نه ماورای طبیعت وجود دارد. به نظر من تمام واژههایی که در این تعریف هیوم میآیند مسئلهدار هستند. مسئله این است که این تعریف و این جنس تعریفها، معجزه را به صورت یک مفهوم متافیزیکی جهانی میدانند. یک چیزی که معجزه است که چه آدمی ببیند یا نبیند معجزه هست. مثل اینکه قوانینی در طبیعت نوشته شدهاند، مثلاً در زمانی که هیوم این مقاله را مینوشته است، اینها واقعاً فکر میکردند که نیوتن قوانین طبیعت را پیدا کرده و نه تنها قوانین ریاضی بر طبیعت حکمفرمایی میکنند.
وقتی مقالهی هیوم را بخوانید متوجه میشوید که منظور او از قوانین طبیعت مانند قوانین نیوتن و اینها نیست. به هر حال میدانیم قوانینی در طبیعت وجود دارند. در نگاه هیوم، یک تصور کلی از طبیعت وجود دارد که گویا ثابت و مستقل است و اگر بهوسیلهی عامل فراطبیعی (supernatural agent) از این قوانین تخطی شود آنگاه «معجزه» رخ داده است. برای کل انسانها هم انگار مدرکی لازم نیست وجود داشته باشد. انگار که تصور او از معجزه واقعهای مانند طلوع خورشید یا مانند حرکت خورشید و زمین نسبت به همدیگر است. اگر همهی انسانها از بین بروند باز هم چیزی به اسم معجزه وجود دارد. از دید هیوم گویا قوانین طبیعی ثابت هستند و مستقل از انسان وجود دارند. اگر خورشید بایستد قوانین طبیعت نقض شده است و اگر این منشأ فراطبیعی داشته باشد آنگاه یک معجزه است.
۳- مفهوم آیه در قرآن
در قرآن که نگاه میکنید به نظر میآید که اصلاً مفهوم آیات هیچ شباهتی به این تعریف ندارد. آن چیزی که در قرآن ملاک است این است که آن آیهی نازل شده بر یک چیزی باید دلالت کند. آیه است. اصل ماجرا بر اساس که دلالتگر بودن بر یک حقیقت است. طبق نگاه قرآن که از واژهی آیه استفاده میکند، ذات معجزه و این اعمالی که رسولان انجام میدادند در ذیل و زیرمجموعهی آیات است، بنابراین مفهوم اصلی و مرکزی در معجزه این است که: یک پدیدهای است که میتواند تکوینی باشد یا میتواند کلامی باشد که بر حقیقتی دلالت میکند و نازلشده است. به این معنا که آیاتی بر افرادی نازل میشود که قدرت شناخت ضعیفی داشتند و از آیاتی که به طور طبیعی وجود داشت نمیتوانستند استفاده کنند و به آنها عادت کرده بودند. آنها میتوانند آیاتی را که متناسب نیاز شناختی آنهاست و گاهی به صورت یک واقعهی غیرعادی رخ میدهند ببینند.
در نگاه هیوم گویی چنین آیاتی توسط عامل فراطبیعی ایجاد شدهاند. شاید به عنوان مثال حضرت مسیح (ع) هم عامل فراطبیعی در نظر گرفته میشود به این معنا که روح حضرت مسیح (ع) فرای طبیعت. یا ممکن است منظورشان از فرای طبیعت فقط شخص خداوند و ملائکه و از این قبیل چیزها باشد. به نظر میرسد که در آن صورت هم باز مشکل به وجود میآید چرا که به هیچ وجه در این تعریفها به جنبهی اپیستمیکی معجزه توجه نشده است. این در حالی است که بر اساس نگرش قرآن اولاً اصل ماجرا این است که آیه توسط افرادی مشاهده میشود، بر حقیقتی دلالت میکند، بر روی آن افراد تأثیری میگذارد و به سمت آن حقیقت هدایت میکند. ثانیاً لزوماً یونیورسال نیست، یعنی ممکن است همهی آدمها را به حقیقت نرساند. مثلاً من در زندگی شخصی خودم تجربهای کردم که برای من در آن لحظه قاطعانه نشاندهندهی ربوبیت پروردگار بود و اصلاً نمیتوانم آن را به کسی منتقل کنم. هر چقدر هم سعی کنم بگویم تا فردی در آن موقعیت نبوده و آن فضا را ندیده شاید نفهمد که اینجا چه چیزی به چه چیزی دلالت کرده است و چرا. بنابراین تعریف قرآن طوری است که بسیاری از اتفاقاتی که در زندگی شخصی ما میافتد هم آیاتی نازل شده است یا آیات رؤیتشده است و آن مفهوم آیه در آن وجود دارد.
اگر به این تعاریف فلسفی نگاه کنید، تفاوت بسیار بزرگی که وجود دارد این است که در نگاه قرآن تأثیری که پدیده روی ذهن میگذارد مانند یک برهمکنشی از یک پدیده و ذهن است؛ بنابراین یک وجه سابجکتیو (فردی) وجود دارد و لزوماً یونیورسال (جهانی) نیست. در تعریفی که به هیوم نسبت میدهند نه آن جنبهی سابجکتیو خیلی دیده میشود و نه جنبهی یونیورسال نبودن. در صورتی که از نگاه قرآن آیه لازم نیست برای همه باشد. یک آیه ممکن است برای یک قوم باشد، برای یک فرد باشد، برای یک گروهی مانند اصحاب کهف ممکن است باشد یا ممکن است برای همهی افراد بشر باشد.
اینجا یک تفاوتی در نگاه ما به وجود آمده است. تعریف معجزه نمیتواند این تعریفی که مرسوم است باشد. تعریفهای موجود فقط این نیست. تعاریفی وجود دارد که میگوید حتماً معجزه باید دارای یک اهمیت دینی باشد. یعنی نزدیک به این میشود که باید حتماً به یک حقیقت دینی دلالت کند. یک چیزی را در خودش بگیرد. میشود همهی تعاریف را لیست کرد و آن تعریفی که نزدیکتر به دیدگاه قرآن است را پیدا کرد که فلان تعریف توسط فلان فیلسوف نزدیکترین تعریف است. تعریف هیوم خیلی خیلی از نگاه قرآن دور است و در عین حال خیلی معروف است، به همین علت به آن اشاره کردم. علاوه بر اینها میخواهم یک تذکری بدهم که به نظر خودم جالب است. میخواهم بگویم چرا در فلسفهی غرب تعاریف متمایل به تعریف هیوم هستند؟ یک نکته این است که در فلسفهی دین غربی، به دلیل پیشزمینهی مسیحیت، به طور طبیعی ملاک اولیهی فیلسوفان از دین مسیحیت و کتاب مقدس خودشان است. بنابراین مجموعهی آن حوادث و پدیدههایی را که به عنوان معجزه میشناسند معجزات حضرت مسیح است. یعنی وقتی در فلسفهی غرب از معجزه صحبت میشود پروتوتایپ مدنظر به عنوان مثال مسئلهی رستاخیز مسیح است. اینکه مرده زنده شده است، مسئلهی بکرزایی حضرت مریم است.
غربیها به سمت این حالت اکستریم سوق دارند که جنبههای معجزه باید یک چیز یونیورسال باشد و تخطی از قوانین طبیعت به وسیلهی یک عامل فرای طبیعی باشد. در توصیف آنها نه قومی در آن دیده میشود و نه فردی در آن دیده میشود. کل انسانها اگر با چنین تخطیای از قوانین طبیعت که مستقل از انسان است مواجه شوند و بفهمند که عامل فرای طبیعی آن کار را انجام داده باید تحت تأثیر قرار بگیرند. چرا اینگونه است؟ به علت اینکه شما اگر به قرآن نگاه کنید، در کنار پیامبرانی که برای اقوام میآمدند، حضرت مسیح پیامبری است که آیة للعالمین است. یعنی واقعاً آن ویژگی جهانی بودن در معجزات حضرت مسیح وجود دارد. یعنی حضرت مسیح وقتی مرده زنده میکند یا به نقل قرآن پرندهای از گل میسازد و به آن میدمد برای هر کسی جنبهی اعجاز دارد. در حالی که مار شدن عصای موسی یا موارد دیگری که پیامبران انجام میدادند که ممکن بود آدمهای قوم خاص تحت تأثیر قرار بگیرند و آدمهای دیگر در فرهنگ دیگر ممکن بود برایشان جالب نباشد. من در مورد مار شدن عصای موسی این را گفتم که چون آن مواجهای که پیش میآید و مار حضرت موسی ریسمانهای ساحرها را میخورد یک چیز قانعکنندهای برای مردم مصر وجود دارد چرا که خیلیها اهل سحر و جادو بودند. ید بیضای حضرت موسی را فرعون و ملأ او هستند که باید تحت تأثیر آن قرار بگیرند. حضرت موسی یک پیامبر خیلی بزرگ است و معجزات خیلی عظیمی دارد ولی پیامبرانی در اقوام کوچکتری هستند که کارهایی که میکردند یا حرفهایی که میزدند که ممکن بود برای هر کسی جنبهی معجزه نداشته باشد. خود حضرت مسیح هم ممکن است همهی کارهایی که انجام میداده چنین ویژگیای را نداشته باشد.
میخواهم بگویم که یک طرف ماجرا این است که آن مجموعه مثالهایی که غربیها میخواهند مصداق میراکل (miracle) باشد، از دید مسیحیان ذاتاً یک چیز یونیورسال است. برای اینکه پیامبرشان معجزات یونیورسالی آورده است. از طرف دیگر علاقهی شدید و وحشتناک در فرهنگ غربی از جایی به بعد به آبجکتیو بودن است. یعنی همه چیز باید غیرسابجکتیو باشد. مسئله فقط یونیورسالبودن نیست، همه چیز باید آبجکتیو باشد و به وسیلهی همگان قابل تست باشد. اینکه من فقط یک اتفاقی را دیدم که برای من معجزه است و برای تو معجزه نیست، این یک حالتی دارد که سابجکتیو است و گویی ارزش ندارد. تنها چیزهای آبجکتیو هستند ارزش دارند. قوانین طبیعت آبجکتیو هستند پس نقض شدنشان آبجکتیو است. عامل فرای طبیعی هم به نوعی آبجکتیو است؛ یعنی چیزی است که در خارج وجود دارد. شاید اگر یک روش تست هم بتوانیم برایش بدهیم که قانون طبیعت اینجا نقض شده و فرای طبیعی آمده عالی میشود؛ چون اگر بشود یک چیز آبجکتیو را تست کرد، خیلی ارزش بیشتری دارد.
[۳۰:۰۰]
۴- استدلال در مورد معنی آیه در قرآن
شاید علاقهی فلسفهی غرب به آبجکتیو بودن و توجه به مثالهایی که ذاتاً یونیورسال بودند، مفهوم میراکل در فلسفهی دین آنها را به سمت حالت اکستریم سوق داد که یک تعریف آبجکتیو کاملاً یونیورسال ارائه بدهند. این در حالی است که آیه و نزول آیه خیلی مفاهیم وسیعتری هستند و من احساسم این است که در آن مفهوم سابجکتیو بودن و حتی لزوماً یونیورسال نبودن وجود دارد. کاری که میخواستم انجام دهم و دارم سعی میکنم انجام دهم این است که بهعنوان یک آدمی که یک کار حرفهای در فلسفهی دین میکند، از تعریف و از عقیدهی خودمان دفاع کنیم و آن هم با زبانی که قابلفهم برای کسانی باشد که شاید ندانند که ما تعریف را از کجا آوردیم و یا با قرآن آشنا نباشند. استدلالهای ما ممکن است براساس قرآن بوده و به نتیجهگیریهایی رسیدیم. ولی حالا میخواهیم آن را به طور عمومی در فضای دیگری ترجمه کنیم و مطرح کنیم. من این مثال ذهنم رسید. فکر کنید که یک نفر میگوید من از طرف خدا آمدهام و به منی که ترک تحصیل کردهام میگوید خداوند من را فرستاده که برو تحصیلت را ادامه بده. و میگوید که هر کاری که فکر میکنی برایت یقینآور میشود که من راست میگویم را بگو من انجام دهم و بعداً کاری که گفتم را بکن. فکر کنید من از او بخواهم که صد تاس همزمان بریزد به صورتی که پانزده تای آن یک باشند، شانزده تای آن دو بیاید، چهارده تای آن سه بیاید، بیست تای آن چهار بیاید، هجده تای آن پنج بیاید و بقیه هم شش بیاید. آن فرد هم صد تاس را میریزد و عین چیزی که من گفتم میآورد. از نظر من این چیزی در حد معجزه است و میفهمم که او یک موجود استثنایی است و برمیگردم و درسم را ادامه میدهم. یک لحظه فکر کنید که یک ناظر بیرونی موقعی که این آدم دارد تاس را میریزد بیاید و تاسریختن آن آدم را ببیند. صد تاس ریخته و یک چیز بینظمی، یک تعداد یک و دو و سه و چهار و پنج هم روی زمین است و هیچ اتفاق معجزهآسایی هم به نظر میآید اتفاق نیفتاده است. چون وقتی تاس را بریزی، به هر حال یک چیدمانی از اعداد میآید. برای من معجزه است، چون من از او خواستم که این نتیجه را بیاورد. برای من معجزه است، چون طرف به من گفت هر کاری میخواهی به من بگو من بکنم. من به او گفتم صد تاس بریز و من به او گفتم این نتیجه را بیاورد. از نظر متافیزیکی هیچ اتفاقی نیفتاده است، یعنی تاسهایی ریخته شده و نتایجی آمده است. یک آدمی که از مقدمات قبل از این واقعه اطلاع نداشته باشد، هیچ اتفاق غیرعادیای نمیبیند. اگر من به طرف میگفتم هر صد تا شش بیاید، آن آدم میآمد و به نظرش میآمد که یک اتفاق با احتمال خیلی کم افتاده و نظرش جلب میشد ولی من به او چیزی گفتم که اتفاق خاصی به نظر نمیرسد. برای من معجزه است، برای آن آدمی که از بیرون نگاه میکند در حد صفر است، یعنی هیچ چیزی نمیبیند که بخواهد اصلاً فکر کند که اینجا فقط صد تا تاس ریخته شده است. بنابراین تأثیری که روی ذهن من میگذارد، یک تأثیر بسیار بسیار قدرتمند است از اینکه انگار خداوند را دیدم، خدا با من ارتباط برقرار کرد و هر کاری حالا حاضرم انجام بدهم. برای ذهن آدمی که مقدماتی که من میدانم را نمیداند هیچ اتفاق خاصی نیفتاده و اصلاً نمیفهمد که باید تحت تأثیر چیزی قرار بگیرد یا نه، چه برسد که بخواهد اعلام معجزه کند و دنبال کسی راه بیفتد. بنابراین اینجا چون من از قبل درخواست کردم و این درخواست در ذهن خود من هست، من یقین دارم و خودم خواستم و او برای من انجام داد.
نکتهی جالب ماجرا این است که اگر من برای آن آدمی که از بیرون نگاه میکرد توضیح بدهم که چه معجزهای اتفاق افتاده، نمیتوانم آن را به او منتقل کنم. موضوع این نیست که اطلاعاتی من دارم که اگر الان به او بگویم در ذهن او جا بگیرد و معجزه را حس کند، چون من آن فردی هستم که معجزه را مشاهده کرده است. او دارد از من گزارشی در مورد یک واقعه میگیرد. آیا من راست میگویم، دروغ میگویم، عقلم سرجایش است، آیا من همدست این آدمی که این تاسها را ریخته و هیچ چیز بینظمی آمده نیستم؟ اینطور نیست که واقعهای که برای من اتفاق افتاده قابل انتقال به کسی هم باشد. یعنی میخواهم بگویم که این معجزه فقط برای من است و آن تأثیری که روی من گذاشته روی هیچکس دیگری نخواهد داشت. یک رابطهی خصوصی بین من و یک آدم است که فقط ما دو تا میدانیم که اینجا چه اتفاقی افتاد و هیچکسی را نمیتوانم قانع کنم. هر چقدر به من اعتماد داشته باشد هم ممکن است تا حدودی باور کند ولی آن تأثیر عمیقی که روی من گذاشته را نمیتوانم به کس دیگری منتقل کنم.
مثالی که زدم میتواند چیزی با احتمال بسیار بسیار نزدیک به صفر باشد که دیگر هیچ شکی برای من باقی نگذارد که همه چیز جنبهی ماوراءالطبیعی دارد و هیچ موجود طبیعیای نمیتواند این کار را انجام دهد. جنبههای سابجکتیو و غیر یونیورسالی ممکن است در یک پدیدهی معجزهآسا وجود داشته باشد. معجزه برای من است و برای فرد دیگری نیست. معجزه نتیجهی یک فرایندی است که از قبل طی شده نه فقط آن واقعهای که اتفاق افتاده است. اینجا نه قانون طبیعیای از بین رفته و نه لزوماً عامل فراطبیعیای بوده است. به نظر میآید که از دید یک ناظر خارجی اتفاقی که افتاده یک اتفاق طبیعی است و عامل فرای طبیعی هم نمیخواهد. در عین حال فضای ذهنی من به جای دیگری میرسد. در فلسفهی دینی غربی قبلاً در قرونوسطی تعریفهایی که حالت اپستمیک داشته باشند هم وجود داشت مثلاً تعریف معروفی که به آگوستین نسبت میدهند. آگوستین میگفت که معجزه لزوماً نقض قانون طبیعی نیست. شاید این واژه را به این شکل به کار نمیبرد ولی منظورش این بود که جهل من به اینکه قوانین طبیعت چیست، ممکن است باعث شود که یک چیزی برای من حالت معجزهآسا داشته باشد و فکر کنم که قانون طبیعت نقض شده است.
مثالهای دیگری که به ذهنم رسید، معجزاتی است که در قرآن به مسیح نسبت داده میشود که در کنار معجزات عظیمی مانند تبدیل مجسمهها به پرنده یا زنده شدن مردهها یا در کودکی حرفزدن یا بکرزایی، به نظر خیلی سطحش پایینترند و به نظر من خیلی جالب است که در قرآن چنین معجزاتی نقل شدهاند. از جملهی این معجزات این است که حضرت مسیح مردم را به چیزی که در خانه ذخیره کردند و چیزی که خوردند آگاه میکرد. یعنی مثلاً میتوانست به یک نفر بگوید که چه چیزی خورده است یا در انبار خانهاش چه دارد، یک نوع غیبگویی. بیایید تمرکز کنید روی این قسمت که به یک آدمی بگوییم که چه خورده است. من یک آدمی را ببینم و یک عدهای جمع شوند و من بگویم که من میتوانم بگویم که شما دیشب چه خوردهاید و همه را هم درست بگویم. حالا یک لحظه فکر کنید که تا چند سال دیگر شاید بتوانیم یک دستگاهی بسازیم که از روی نفس این آدمها تشخیص دهد که آنها دیشب چه چیزی خوردهاند. بالاخره یک سری ذراتی هست و وصل به کامپیوتری هست و خیلی خوب آموزش (train) شده باشد و بتواند چنین چیزی بفهمد. من یک سنسوری دارم، من نزدیک هر کسی که بروم، مثلاً دستش را بگیرم یا به چشمش نگاه کنم و مانند یک شعبدهباز به او بگویم که تو دیشب قورمهسبزی خوردی با کوکاکولا. به آن یکی بگویم تو چلوکباب خوردی، به یکی هم بگویم تو هیچ چیز نخوردی و گرسنه خوابیدی، همه هم درست باشد. این قانون طبیعی را که نقض نکردم، عامل فرای طبیعی هم اینجا وجود ندارد ولی این همان چیزی است که برای آن آدمهایی که در زمان مسیح زندگی میکردند معجزه بوده است و شاید باعث شده که کسی به مسیح ایمان پیدا کند.
نکتهاش این است که یک چیزی در یک زمانی ممکن است واقعاً معجزه بوده باشد. یعنی در زمان حضرت مسیح چنین امکانی که تکنولوژیای به این شکل باشد وجود نداشت و فقط با عامل فرای طبیعی چنین کاری اتفاق بیفتد. و ممکن است چیزی که عامل فرای طبیعی لازم داشت، الان دیگر عامل فرای طبیعی نخواهد. بنابراین این معجزات حضرت مسیح (ع) شبیه مثال تاس ریختن هستند و احتمالاً در آن زمان و برای آن قوم این سؤال و جوابها مهم بوده است. در مثال تاسریختن خیلی فرق میکند که یک نفر بگوید من فرستادهی خداوند هستم و معجزهام این است که تاس میریزم و به تو میگویم که چه میآید یا اینکه تو اعداد را به من بگو و من متناظر آنها اعداد را میریزم. ممکن است او یک شعبدهبازی باشد که یک راهی پیدا کرده باشد که اعداد را پیشبینی کند. مثلاً ممکن است او اعداد را قبل از تاس ریختن تعیین کند و بگوید من صد تاس میتوانم بریزم طوری که فلان تعداد آن یک بیاید، بعد نگاه کنی و ببینی پانزده تای آن تاسها هر شش طرفشان یک است. دیوید کاپرفیلد که خیلی پیچیدهتر و معجزات بزرگتر از این هم میتواند انجام دهد. اینکه او بیاید و بگوید من چه کار برایت میکنم با اینکه تو از او بخواهی که یک کاری بکند خیلی فرق میکند. به همین ترتیب ممکن است برای آدمهایی که در زمان حضرت مسیح زندگی میکردند این خیلی خیلی معجزهآسا بوده که تو میتوانی بگویی من چه چیزی خوردهام و حضرت مسیح بگوید من میتوانم بگویم چه چیزی خوردهای. میتوانی بگویی من چه چیزی در خانهام دارم، بله، من میتوانم بگویم در خانهات چه چیزی داری؛ مانند علم غیب مطلق. هر چیزی که بپرسی. این دو سؤال را پرسیدی و من این دو سؤال را جواب میدهم. نکته این است که ممکن است کاری که حضرت مسیح در آن زمان میکرده هیچ جوری به عقل کسی جور درنمیآمده و در مقابل آن خاضع میشدند، شاید بعداً با تکنولوژی بشود این کار را کرد. مثال سادهتر و واضحتر آن، (چون معجزه به آن صورت حساب نمیشود) ملکهی سبا به کاخ سلیمان آمد و او را به جایی بردند که شیشه را خیلی صاف و صیقلی کرده بودند. زیر آن آب بود و او فکر کرد آب است و دامنش را بالا زد و دید شیشه است و ایمان آورد که حضرت سلیمان (ع) پیغمبر است. الان من این را میتوانم با تکنولوژی به راحتی درست کنم، فکر نکنم کسی به من ایمان بیاورد. فردی را از جنگلهای آمازون هم بیاورم فکر نکنم تأثیری بگیرد. احتمالاً چیزهایی شنیده است. همانجا سوار هواپیما که بشود همهی ذهنیتش به هم میریزد که دیگر هر چه ببیند برایش معجزه نیست. بنابراین مثالهایی از داخل قرآن یا مثالهایی میتوانیم خودمان بسازیم که تأکید بر این باشد که نمیشود شما یک مفهومی از معجزه به عنوان یک چیز متافیزیکی آبجکتیو یونیورسال داشته باشید.
[۴۵:۰۰]
مطابق درک ما از مفهوم آیه ممکن است خداوند برای هدایت یک فرد، یک جمع، یک قوم یا همهی انسانها وقایعی را به آنها نشان دهد. این ممکن است با تعریفی که هیوم ارائه داده است و در فلسفهی دین غربی در موردش بحث میشود فاصله داشته باشد. کاری که در این جلسه میکنم این است که پنجرهای باز کنم و نشان دهم که میشود با این حرفهایی که زدیم وارد بحث فلسفهی دین شویم و یک چیز شبیه تعریف از حرفهایی که زدیم بیرون آوریم. کاری میشود انجام داد این است که یک لیستی از تعریفها ارائه بدهیم که از تعریف خیلی متافیزیکی آبجکتیو و یونیورسال هیوم شروع شود و برسیم به تعاریفی که به توصیف قرآنی نزدیک باشند.
۵- دقیق کردن تعریف آیه
چه تعریفی از قرآن درآوردیم؟ تعریفی که از قرآن درآوردیم که ممکن است خودش همچنان نیاز به ریفاینکردن و جای بحث داشته باشد. ممکن است کسی چیز دیگری بفهمد. من همان جلسهی اول گفتم که این مانند یک پروژهی باز است که افراد با دیدگاه دیگری ممکن است طور دیگری آن را تحلیل کنند. در قرآن مثالهایی از آیات و معجزات پیامبران و همچنین مفاهیمی مانند نزول آیات است. فرد دیگری اگر بخواهد کار کند میتواند با استدلالهای دیگری به نتیجهای برسد و خیلی از این کاری که ما انجام دادیم فاصله نمیگیرد. اگر بخواهیم به صورت یک تعریف ارائه بدهیم شاید بشود آیهی نازلشده، آن چیزی که ما به آن میگوییم اتفاق معجزهآسا که از زندگی شخصی من تا یک واقعهی تاریخی میتواند امتداد داشته باشد، این است که یک پدیدهای که خارج از جایگاه طبیعی خودش و به طور استثنایی اتفاق میافتد و توسط افرادی ادراک و رؤیت یا شنیده شود. براساس قرآن آیهی نازلشده این است که ممکن است یک کلام یا استدلال باشد، پیامبر یک حرفی بزند که من هدایت شوم که برای من آیه است.
فیلسوفان غربی فقط به جنبههای تکوینی آیه با مثالهای مخصوصاً مسیحی نگاه میکنند. بنابراین یک پدیده که میتواند تشریعی باشد یا تکوینی، میتواند شنیده یا رؤیت شود که در جای طبیعی خودش نیست. نازلشدن آیه به این معناست که آن آیه پدیدهای نیست که به طور روزمره اتفاق میافتاده است. اگر یک پدیدهای طبیعی باشد که من رؤیتش کنم، این نازل نشده است. به آیهی «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا» توجه کنید (فصلت:۵۳). چیزهایی هستند که من میبینم و دلالت بر حقیقت میکنند و من را متوجه حقیقت میکنند. بنابراین آن چیزی که مهم است این است که به طور خاص برای رؤیت و شنیدن من اتفاق افتادهاند. معمولترینشان این است که به واسطهی رسول این آیات نازل یا ارسال میشوند. پس در کل پدیدهای است که به طور طبیعی رخ نداده، بلکه به وسیلهی فرایند غیرطبیعی به رؤیت من رسیده یا شنیده شده است. طوری که برای من دلالت بر حقیقت کنند. دلالت به چیزی کردن نکتهی اصلی آیه است. در جای طبیعی نبودن نکتهی اصلیای است که در مفهوم نزول یا ارسال است. و اینکه آیه در دو بخش تکوینی و تشریعی ممکن است باشد، همهی اینها تفاوت دیدگاه با آن دیدگاه سنتی در فلسفهی دین است. مثالهای زیادی میتوان زد، مثالهای معروف در فلسفهی دین را میشود تحلیل کرد با این دیدگاه که جنبههای سابجکتیو بودن و غیر یونیورسال بودن را اضافه کنیم. وگرنه یک چیزی کم میآوریم.
بحث خوبی میشود اینجا انجام داد. من فقط دارم پنجره باز میکنم. واقعاً وسوسهی اینکه یک مجموعه سخنرانی مفصل در دانشکدهی فلسفه انجام بدهم را دارم که بخش قرآنی آن چند جلسه باشد و بعد هم با این دیدگاهی که داریم روی سؤالهای مختلفی که در فلسفهی دین است، تعاریف مختلف و اختلافاتی که وجود دارد چطور میشود قضاوت کرد. میشود چنین کاری انجام داد.
قبل از ادامه یک نکته بگویم. معجزاتی که انبیاء برای صدق رسالت خودشان میآورند، یعنی معجزهای که قرار است دلالت کند بر اینکه این انبیاء از طرف خدا آمدند همراه با حسی از قدرت نامتناهی، علم نامتناهی است. چون میخواهند بگویند که ما از طرف خدا آمدیم. مانند مثال تاس که معجزهگر باید بگوید من هر کاری که تو بگویی میکنم، هر چیزی که بگویی من به تو خبر میدهم. نه اینکه او با انتخاب خودش به من چیزی بدهد و بگوید که این معجزهی من است. شاید آنطوری که در روایات است (در قرآن نیست) از حضرت صالح خواستند که تو یک شتری از کوه بیرون بیاور. به روایت قرآن یک شباهتی دارد. به علت اینکه آن آدمهایی که در قوم ثمود بودند در قرآن وصف میشوند که «جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ» (فجر:۹)، شکافندهی صخرهها بودند. بنابراین بعید نیست واقعاً این داستان درست باشد که گفتند تو هم صخرهها را بشکاف و از درون آن شتری بیرون بیاور. هم شتر برایشان جالب بود و هم شکافتهشدن صخره. بنابراین برای آن آدمها این مانند کاری بود که اگر کسی انجام بدهد معلوم است که این حالت قدرت نامتناهی است که هر کاری میتواند بکند. حالت اینکه هر چیزی میداند و هر کاری میتواند بکند یعنی جنبهی نامتناهی داشتن دارد. نه اینکه من کارهایی میتوانم بکنم که جالب است، چون من شاید شعبدهباز باشم. ولی نکته این است که آورندهی آیه بگوید من هر کاری میتوانم بکنم، یعنی من به قدرت مطلق وصل هستم. اگر بتوانم قوانین طبیعت را بشکنم نشاندهندهی این است که از طرف خدا هستم و قانونگذار به من اجازه داده است که میتوانم چنین کاری کنم.
۶- تفاوت گزارش معجزه با مشاهدهی معجزه
در صحبتهایم در مورد مثال تاسریختن و اینکه ناظر درونی نمیتواند این معجزه را به ناظر خارجی منتقل کند امیدوارم شهوداً قانع شده باشید که گزارش معجزه با مشاهدهی معجزه تفاوت دارد؛ یعنی شما وقتی شخصاً میبینید که در یک معجزهای اتفاق افتاد، یک مردهای زنده شد، با اینکه یک نفر به شما بگوید که دیروز یک نفر اینجا یک مرده را زنده کرد، با اینکه به شما بگوید که دو هزار سال پیش یک نفر یک مرده را زنده کرد، تفاوت دارد. یعنی گزارش شنیدن با مشاهده کردن تفاوت دارد و هر چه این نسل اندر نسل نقل شده باشد، آن کانالی که خبر از آن میآید، قطعاً کانالی است که ممکن است در آن خطا اتفاق افتاده باشد. بنابراین من آن حالت قطعیتی که باید نسبت به چیزی که دیدم را داشته باشم را دیگر نخواهم داشت.
۷- تعریف برهان هیوم
این نکته که من در آن مثال از آن استفاده کردم اساس برهان معروفی است که به دیوید هیوم نسبت میدهند. اینکه میگویم نسبت میدهند به این علت است که فکر میکنم کمی زیادی شلوغش کردهاند و منظور هیوم را از آن چیزی که بود فراتر بردند و تبدیل به یک برهان ضد مسیحی کردند. در حالی که من احساسم این است که منظور هیوم این نبوده و میخواست خرافهزدایی کند نه دینزدایی. در مورد برهان او توضیح خواهم داد و عبارت نهایی او را از مقالهاش خواهم خواند.
سعی میکنم برهان هیوم را شهودی بگویم. هرچند کار هیوم هم به نوعی شهودی است یعنی محاسبهای در آن نیست ولی میشود آنها را خیلی دقیق بیان کرد. مقالاتی که در چهل پنجاه سال اخیر درآمده با حساب احتمالات بلد هستند، قوانین بیز (Bayes) بلد هستند و میتوانند خیلی خوب آن را بنویسند و فرم ریاضی قابل قبولی میتوانند به آنها بدهند. تعریف هیوم از معجزه را در نظر بگیرید و قوانین طبیعی را مانند قوانین نیوتن نگیرید. به اتفاقات روزمره توجه کنید. همیشه خورشید از شرق میآید و به غرب میرود. چیزهایی که در طبیعت اتفاق میافتند. و هیچ مردهای زنده نمیشود. زندگی که به سمت مرگ میرود، از آنطرف دوباره به زندگی برنمیگردد و جاده یک طرفه است. ما خیلی چیزها میدانیم مثلاً آب از آسمان به زمین میریزد، از زمین به آسمان نمیرود مگر اینکه شرایطی به این شکل فراهم شده باشد. چیزهایی میدانیم. هزاران هزار بار با این پدیدهها مواجه شدیم و همیشه همین را دیدیم. معجزه چیست؟ معجزه ذاتاً این است که یک چیزی که ذاتاً اصلاً کسی ندیده و نرمال و طبیعی نیست اتفاق بیفتد. یک مردهای زنده شود. میلیاردها و میلیونها مرگ همراه با زندهشدن نبوده و اینها ثبت شده است، حالا ادعا میشود که یک نفر مردهای را زنده کرده است. بنابراین معجزه ذاتاً به چیزی اشاره میکند که نزدیک به محال است. یک تخطیای از قانون طبیعت است و یک چیزی که همیشه یکطور بوده، طور دیگری شده است. یک نفر برای من خبر آورده که یک اتفاقی به این شکل افتاده که بسیار غیر محتمل است. اساس برهان هیوم این است (من به زبان خودم میگویم): احتمال اینکه این آدم دروغ بگوید یا اشتباه بکند بیشتر از احتمال این است که آن اتفاق افتاده باشد. معجزه یک چیز با احتمال بسیار ضعیف است در حالی که تجربهی شخصی من در طول زندگی این است که در گزارشها اشتباه خیلی زیاد است. بنابراین عاقلانه نیست که من از کانال ناامن و نامطمئنی مانند گزارش یک آدم یا گروهی از افراد بپذیرم که یک چیزی که احتمالش خیلی ضعیف است اتفاق افتاده است. منطقاً درست نیست. منطقاً باید شک به این کنم که این آدمها دارند اشتباه میکنند. حالا اگر این را دو هزار سال پیش ببریم که آدمهایی زندگی میکردند که به وجود اژدها یا خیلی چیزهای دیگری هم در کتابهایشان اشاره کردند و معتقد بودند و از دو هزار سال پیش هم نسل اندر نسل و سینه به سینه و در کتابهای مخدوش نقل شده و به اینجا رسیده، طبیعی است که من شک کنم به اینکه اصل ماجرا دروغ است و اشتباه است و چیز دیگری بوده و این داستان را باور نکنم. اساس ایدهی هیوم این است که با گزارش و شهود نمیشود معجزه را ثابت کرد. عاقلانه نیست که من یک چیز تقریباً غیرممکن و غیرمحتمل را با استفاده از گزارشهایی که از مردم میگیرم بپذیرم بلکه باید در اصل ماجرا شک کنم اگر عاقل باشم.
[۱:۰۰:۰۰]
خیلیها از این برهان میخواهند اینگونه نتیجه بگیرند که هیوم منظورش این بوده که مثلاً معجزات حضرت مسیح معتبر نیست. اصل مقالهی هیوم را که بخوانید یا حداقل من که میخوانم به نظرم میآید که گزارشهایی که فرقههای مسیحی در مورد معجزاتی که در قبر فلان پدر اتفاق افتاده یا در فلان غار اتفاق افتاده را بیشتر مدنظر دارد که رد کند. زیرا در جایی (یا در این مقاله یا جایی دیگر) حرف از این میزند که معجزات حضرت مسیح را روحالقدس در قلب ما مستقیماً وارد میکند که درست هستند نه گزارشی که از حواریون در طول تاریخ به ما رسیده است. یعنی بین معجزاتی که مانند آرکیتایپی در وجود من هست، روحالقدس میآید و مستقیماً دخالت میکند تا من معجزهآسا بودن آنها را درک کنم و یقین کنم که چنین اتفاقاتی افتاده و مسیحی وجود داشته و این معجزه را کرده تا اینکه به من خبر دهند که بالای قبر پدر آبه مثلاً در فرانسه یک شل مادرزادی عصایش را انداخته و راه میرود. شما مقاله را که میخوانید به نظر میآید که ضدیت با خرافات دارد نه ضدیت با اصل اعتقادات مسیحی. من موضوع صحبتم دفاع یا حمله به هیوم نیست، بنابراین اصل ماجرا آن متن برهان اوست. اصل برهان او این است که شما با گزارش نمیتوانید به معجزه ایمان بیاورید. تعریف معجزه طوری است که احتمالش پایین است و ذات گزارش هم اینطور است که احتمال غلط بودنش پایین نیست، بنابراین شما از این کانال نمیتوانید معجزهای را ببینید.
۱-۷ بحثهای پیرامون برهان هیوم
خیلی میشود بحث را ادامه داد. چون خارج از موضوع جلسه است، من فقط میخواهم اشارهای کنم و مشکلاتی که وجود دارد را خیلی تیتروار بگویم. شاید گفتنش لازم نیست. برای اینکه هدف من اگر نقدی بر برهان هیوم باشد هم از این جهت است که با این دیدگاه جدیدی که پیدا کردیم باید نقد کنم ولی چیزهایی که دارم میگویم ممکن است به دیدگاه جدید مربوط نباشد و همینطوری هر کسی برهان هیوم را بخواند ممکن است نکاتی به نظرش بیاید. یکی از نکات این است که هیوم فرض میکند که ما نسبت به وقوع یا عدم وقوع معجزات کاملاً بیطرف هستیم، یعنی هیچ دانش پیشینی نداریم نسبت به اینکه معجزهای اتفاق افتاده یا نیفتاده است. شما به این شکل فکر کنید که من یک آدمی هستم که هیچ گزارش معجزه هم نشنیدم و در یک غاری بزرگ شدم ولی کاملاً موحد شدهام. از غار بیرون میآمدم و بالاخره ستاره یا ماه یا چیزی دیدم که بفهمم که جهان بیرون غاری وجود دارد. طبیعت را دیدم و غذا هم میخوردم و کاملاً موحد هستم مانند حضرت ابراهیم. در این حد شهوداً میفهمم که خدایی هست و خودم هم از نظر روانی رشد کردهام و ممکن است حتی قدرتهایی پیدا کرده باشم که کارهایی انجام دهم که متعارف نیست. سطح را خیلی بالا بردم. فکر کنید یک آدم مؤمنی شدهام. من با تمام وجود مطمئنم که خدایی که من میبینم و میشناسم و این مردمی که من میبینم محال است که خداوند برای هدایتشان کسی را نفرستاده باشد، بنابراین عقل من، همان عقلی که قرار است به آن اتکا کنیم نه فقط توحید را به من میگوید بلکه قاطعانه به من میگوید که نبوتهایی هم در طول تاریخ وجود داشته و همین الان هم شاید وجود داشته باشد. عقلم به من میگوید که این مردم ابله که امکان ندارد حرف پیامبری را گوش دهند، حتماً باید کاری کند که آنها گوش دهند. بنابراین من در همان غار به این نتیجه میرسم که حتماً آدمهایی آمدند و معجزاتی ارائه کردند. حالا یک گزارش معجزه برای من میآید در حالی که من پیشفرضم این است که معجزاتی هستند. من از غار بیرون میآیم و کل تاریخ بشر را مطالعه میکنم. مجموعهی گزارشهای معجزه که در دنیا هست را جمع میکنم در حالی که مطمئنم امکان ندارد معجزهای شده باشد و هیچ گزارشی از آن نرسیده باشد و احتمال اینکه همهی این گزارشهایی که شده غیرواقعی باشد کم است. بنابراین من به اینها که نگاه میکنم ممکن است به یکی از آنها ایمان بیاورم به علت اینکه حرفهایی که آن پیامبر زده حقیقی بوده و بنابراین من فکر میکنم این گزارشها واقعاً درست است و نشانههای دیگری میبینم.
یعنی برهان هیوم به شکلی است که انگار من اصلاً نمیدانم معجزهای هست یا نیست، نیست. بلکه پیشفرضم این است که معجزهای نیست. حالا یک نفر میخواهد به من با یک گزارش ثابت کند که معجزهای هست و این معجزه اتفاق افتاده است. اگر عقل من به من گفته باشد که حتماً در تاریخ معجزهای هست و بین سه چهار معجزهای که گزارش شده میخواهم یکی را انتخاب کنم، آنوقت گزارش فرق میکند یعنی مسئله این است که کدام یک از این سه کانال، کانال مطمئنتری است و چیزی که میگوید به عقل بیشتر جور درمیآید. یک نکته این است که ما نسبت به پدیدهی معجزه خالیالذهن نیستیم در حالی که به نظر میآید در برهان هیوم نه فقط خالیالذهن هستیم بلکه پیشفرضمان این است که معجزه اتفاق نیفتاده است و نمیتواند بیفتد. این یک پیشفرضی است که هیوم دارد.
یک مثال بامزهی دیگر این است که فرض کنید که من این برهان را پذیرفتم. این برهان را اگر بپذیرم معنیاش این است که وقتی یک گزارشی برای من میآید من یقین نمیکنم این گزارش درست است، با شک و تردید برخورد میکنم. اینطور هم نیست که بگویم چون احتمال یک پدیدهی خاص اینقدر است و احتمال پدیدهی دیگری مقدار دیگری است، پس اشتباه میگویی. بلکه یک چیزی ته ذهن من باقی میماند که بالاخره از این کانال یک اتفاق غیرمتعارفی با احتمال پایینی به من گزارش شده است. آن کانال، کانال نسبتاً امنی بوده ولی کمی خطا برایش در نظر میگیرم و یک احتمالی وجود دارد که آن اتفاق افتاده باشد.
حالا مانند برهان پاسکال اگر این معجزه چیز خیلی مهمی است، شما برهان هیوم را در زمان حضرت مسیح ببرید. من در یک روستایی در مجاورت حضرت مسیح دارم زندگی میکنم و یک نفر از روستای همجوار آمده و میگوید یک نفر آنجا پیدا شده که مرده زنده میکند. من طبق برهان هیوم به او میگویم که احتمال اینکه تو اشتباه کنی از اینکه یک نفر مرده زنده کند بیشتر است. بنابراین هیچ چیز و اصلاً حرفت را گوش نمیکنم. به من میگوید بیا برویم، فردا هم میخواهد مرده زنده کند. من میگویم نه، تو گزارش کردی، طبق برهان هیوم قبول ندارم. عقل به من میگوید که نباید حرف تو را قبول کنم. پسفردا میگوید به روستای ما هم آمده، از پنجره به بیرون نگاه کن، همینجا دارد مرده زنده میکند. میگویم: نه، طبق برهان هیوم عقل به من میگوید که… . موضوع این است که حاصل عملی این برهان چیست؟ یعنی اگر یک سری نتایج بگویند که درست است که احتمال معجزه پایین است و فرض کن که من همهی حرفهای هیوم را قبول کنم و از یک گزارش نتوانم به یقین برسم در مورد اینکه معجزهای اتفاق افتاده؛ آیا به دلیل اهمیتی که موضوع دارد نباید حرکتی بکنم مثلاً بروم کتاب مقدس را بخوانم؟ میخواهم گزارشها گاهگداری طبق برهان پاسکال میتوانند حرکتزا باشند اگر نگاه کردن به بیرون پنجره از من خواسته شود، حتماً باید نگاه کنم. دارند میگویند اتفاق عظیمی آن بیرون میافتد و ممکن است به ادراک من تحولاتی اضافه کند، بنابراین در حد چند دقیقه وقت بگذارم و بیرون را نگاه کنم قطعی است. حالا حرف این است که در من چه مقدار میتواند تحرک ایجاد کند. این مربوط به این است که آن آدمی که آن اتفاق را که گفته است چقدر به نظر من احتمالش بالا باشد و موضوع از نظر من چقدر مهم باشد.
میخواهم بگویم صرف اینکه برهان هیوم را بیاورم و هیچ کاری نکنم رفتار معقولی به نظر نمیرسد. ربطی که میخواهم به حرفهای خودم بدهم این است که به نوعی من از این صحبت کردم که معجزات به پیامبران داده میشود به علت اینکه یکی از مشکلات ادراک بشر این است که بشر به دیدن پدیدهها و آیات عادت میکند و دیگر با این روز و شب و تولد و اینها چیزی نمیبیند، باید یک چیز غیرعادی به او نشان دهیم تا اینکه ببیند. از یک طرف به نظر میرسد که هیوم توجیه میکند که ما باید نسبت به هر نوع خبری که اینرسی ما و این عادت ما را میشکند… مسئلهی قانون طبیعی عادی است و شرایط عادی طبیعت است. در شرایط عادی طبیعت، دریا شکاف نمیخورد. بله، قطعاً همینطور است. و اینکه اگر اتفاق غیرعادیای هم افتاده، برهان هیوم به من میگوید تا وقتی که گزارش است، هیچ تأثیری رویت نگذارد. یعنی هزار نفر هم بیایند به من بگویند اتفاقات غیرطبیعی برهان یک حالتی دارد که عادتهای خودتان را حفظ کنید. به راحتی از این عادتها فراتر نروید. یک لحظه فکر کنید. مشکلاتی که اینجا وجود دارد مثل این است که یک نفر بگوید که هیوم میگوید باید ببینی تا بفهمی. نکته این است که من آن حاشیهای که خود هیوم نوشته است به نظر میآید که انگیزهی اصلی او از نوشتن مقاله، مخالفتی با این نوع حرفهاست. او یک پانویسی دارد دربارهی معجزاتی که به یک مقبرهای در پاریس نسبت داده شده است. بسیاری از معجزات آبه پاریس را شاهدانی فوراً در حضور مقامات رسمی اثبات کردند. این کتابی که من در دستم است، کاوشی در خصوص فهم بشری دیوید هیوم، ترجمهی آقای لاجوردی، نشر مرکز است. اگر مقالهی شمارهی ۱۰ آن را که در باب معجزات است را بخوانید، صفحهی ۱۲۸ و ۱۲۹ یک پانویس مفصلی دارد که دربارهی معجزاتی است که شاهدانی آن را تأیید کردند که چنین معجزاتی توسط آبه در قبر کسی انجام شده است. یک لحظه فکر کنید من به آنجا بروم و شاهد باشم. به نظر میآید که هیوم دعوت به این میکند که چیزی را باور کن که میبینی با گزارش قبول نکن. حالا اگر من بروم آنجا شاهد باشم چه چیزی را شاهد هستم؟ یک مریض کور مادرزادی جلوی چشم من شفا پیدا میکند. من از کجا میدانم که این کور مادرزاد بوده است؟ گزارش است. برای اینکه از اول بچگیاش که به دنیا آمد ندیدم، میگویند که اینگونه بوده است. حتی اگر پزشکی او را معاینه کند، من دارم گزارش پزشک را میشنوم. من نمیتوانم تشخیص بدهم که او کور مادرزاد هست یا نیست. من اینجا نمیدانم قبر آبه هست یا نیست، میگویند آبه اینجا دفن شده است. شاید کسی دیگری اینجا دفن شده است. و دهها چیز دیگری که ممکن است در تصمیم من تأثیر میگذارند.
من میخواهم بگویم ما در گزارشها داریم زندگی میکنیم. من چند بار واقعاً طلوع خورشید را دیدهام یا چیزهای طبیعی که به آن عادت کردهام یا تولد بچه را دیدهام؟ میگویند تولد بچه اینگونه است. میگویند مردهها زنده نمیشوند، مگر من دیدهام؟ مرده تا حالا دیدید که ببینید زنده میشود یا نه؟ گزارش شنیدید. فضای برهان هیوم طوری است که ما انگار یک سری از معلوماتمان را از کانال بدون گزارش و کاملاً مستقل از گزارشها گرفتیم و حالا این معجزه است که فقط از گزارش به ما میرسد. ما در مشاهداتمان هم اگر نگاه کنید، وقتی میخواهیم نتیجهگیری کنیم و قضاوت کنیم، گزارشهایی در آن وجود دارد. از این جهت به نظرم میآید که نزدیک به چیزی که ما میگفتیم این است که شکستن عادت توسط این برهان سخت میشود و معجزه قرار است که یک چیز غیرعادی باشد. بنابراین تا حدودی برهان درست است. یعنی اینکه سادهلوح نباشید و هر گزارشی را قبول نکنید. گزارش مربوط به یک چیز خیلی غیرعادی باید بسیار بسیار قوی باشد تا شما را حرکت دهد و حتی بخواهید اعتقاد پیدا کنید.
[۱:۱۵:۰۰]
۸- ربط بین برهان هیوم و بحث قرآنی آیه
بنا بر آنچه بحث کردیم اساس برهان هیوم بر تفاوت بین اینکه ببینیم کسی معجزه میکند و مردهای را زنده میکند است با اینکه شنیده باشیم که دو هزار سال پیش چنین اتفاقی افتاده باشد. ربطی که این با بحثهای قرآنی دارد این است که طبق آنچه گفتیم روال تاریخیای در نزول آیات وجود دارد و نزول آیات از دیدگاه قرآن با آمدن یک کتاب معجزهآسا و در اختیار بشر قرار گرفتنش ختم شده است. ضمن اینکه در این کتاب معجزهآسا گزارشهایی از معجزات انجام شده در گذشته وجود دارد. موضوع این است که همین کتاب همین الان ادعای اعجاز دارد. یعنی پادزهر برهان هیوم این است که کسی که برای من گزارش میآورد اول خودش برای من معجزه میکند، من معجزهاش را میبینم و صد درصد قانع میشوم که او یک موجود الهی است و بنابراین راستگو است. حالا میآید برای من گزارش میکند که چه معجزاتی اتفاق افتاده است. بنابراین پادزهر برهان هیوم این است که ما اگر میخواهیم به معجزهای از معجزات ادیان پیشین اعتقاد پیدا کنیم، باید یک معجزهی زنده داشته باشیم. اساس اعتقاد ما نسبت به معجزات و نزول آیات در قرآن این است که ختم نزول آیات با یک معجزهای بوده که برای همیشه باقی است و همه میتوانند از نزدیک معجزهبودن آن را بفهمند. من از روی اعجازی که در قرآن میبینم، در حدی یقین پیدا میکنم که این کانال معتبری است که گویی معجزات حضرت مسیح را دیدهام. شکی در آنها ندارم، انگار جلوی چشم من دریا شکافته شده و معجزات حضرت موسی را دیدهام. بنابراین به کانالی دسترسی دارم که خود کانال معجزهآساست و من معجزهاش را دیدهام و لمس کردهام. حالا از این طریق بقیهی معجزات را میبینم. این آن راهی است که برای شکسته شدن کمارزش بودن گزارشها میتواند وجود داشته باشد و از نظر قرآن وجود دارد.
اینکه پایان نزول آیات با یک کتاب همیشه زنده باشد نشان میدهد که چنین ضرورتی وجود داشته و قرآن میگوید که این اتفاق افتاده است و قرآن خودش آن کانال معجزهآسایی است که ذکر گذشتگان در آن هست. و با خواندن قرآن آیات قبل را هم میتوانیم ببینیم و به آنها ایمان بیاوریم. نکته این است که چگونه میتوان فهمید که این کتاب معجزه است؟ همان نکتهای که گفتم: وقتی که یک رسولی معجزه میکند و آیهای میآورد، یک حسی از اینکه به بینهایت وصل است باید در او باشد. این نکتهای است که من قبلاً در یکی از جلسات گفتم. شما اگر بخواهید نشان دهید که یک چیزی بینهایت است، مثلاً من در ریاضیات میخواهم استدلالی بیاورم که یک چیزی به سمت بینهایت میل میکند و بینهایت است. مانند مفهوم حد که ما در ریاضیات میگوییم میل میکند. مثلاً اگر در ، را مساوی با ۲ قرار دهم، حاصل بینهایت است. اگر بخواهیم دقیق صحبت کنیم، میگوییم اگر را به سمت ۲ میل بدهیم، به سمت مثبت بینهایت یا منهای بینهایت میل میکند. چطور چنین چیزی را میشود اثبات کرد؟ سالها این مسئله بود. از زمان لایبنتیس و نیوتن که حساب دیفرانسیل و انتگرال شروع شد تا زمان کوشی که نهایتاً یک تعریف دقیقی ارائه کرد از اینکه چطور میشود گفت یک چیزی به بینهایت میرود. این مسئلهی ریاضیدانها بود و از آن به بعد هم به عنوان تعریف دقیق از مفهوم بینهایت و حد پذیرفته شده است. من برای اینکه بگویم که اگر را به ۲ نزدیک کنم به سمت بینهایت میرود میگویم میل به سمت بینهایت یعنی از هر چیزی که فکر کنیم بزرگتر میشود. به شما میگویم که دوست داری که من به تو نشان دهم که از چه عددی بزرگتر میشود، وقتی به سمت ۲ میرود. شما مثلاً میگویی ۱۰۱۰۰۰. من میگویم اگر مساوی با 2 منهای یک اپسیلن خیلی کوچکی باشد این چیزی که تو میخواهی میشود.
این همان مفهومی است که چطور میشود فهمید که قرآن کتاب خداست. با تحدی. من میگویم یک چیز بینهایت در این کتاب است و از هر چیزی که تو میگویی بهتر است. تو میگویی که من یک کتاب مقابل آن میآورم، یک سوره مثل این بیاور. تو یک سوره میآوری و من نشان میدهم این از آن چیزی که تو گفتی بزرگتر است. من نمیتوانم همینطوری بگویم که این کتاب وصل به بینهایت است مگر اینکه به ازای هر سورهای که تو پیشنهاد کنی من نشان دهم که سورههای این کتاب مرتبهی بالاتری دارند. شبیه اینکه به ازای هر عدد M که تو درخواست کنی من یک اپسیلنی بدهم که عبارت از آن بزرگتر شود. این آن پیشنهادی است که در خود کتاب قرآن است. اگر فکر میکنید این کتاب خدا نیست، یک چیزی مثل آن بیاورید که ما نشان دهیم که آن چیزی که مثل آن آوردید، کار نمیکند و این از آن بزرگتر است. بنابراین ما در موقعیتی قرار داریم و با یک معجزهای سروکار داریم که روش اثبات معجزهبودن خودش را در خودش به این شکل ارائه کرده است و به نظر میرسد برای حداقل یک کتاب، چنین چیزی تنها راه ممکن است. لزوم اینکه چنین چیزی وجود داشته باشد تا اینکه ما میتوانیم دسترسی به معجزات قبلی داشته باشیم همین است، یعنی معجزه باید زنده باشد. در غیر این صورت برهان هیوم در مورد معجزات قدیمی که در تاریخ اتفاق افتادند کار میکند و چرا که آنها از کانالهای چند هزارساله گذشتهاند و به ما رسیدهاند. بنابراین یک پاسخی به برهان هیوم از طریق اینکه یک کتاب در حال حاضر معجزه باشد و یک روشی هم برای اثبات اعجاز خودش داده باشد داریم.
کاری که من در این جلسات انجام دادم این بود که یک مرور کلی بر مفهوم آیه در قرآن انجام دهم و یک فضای نزدیک به مفهوم معجزه دربیاورم. سعی کنم که ببینم آیا میشود از درونش یک تعریف درآورد. آیا میشود از آن قضاوتی در مورد بعضی از چیزها کرد یا نه. خیلی مقدماتی در این جلسه نکاتی گفتم که امیدوارم بعداً خودم ادامه بدهم یا لااقل در و پنجرهای باز شده باشد که بشود چنین کارهایی را انجام داد. من فکر میکنم که با رجوع به قرآن در مورد مسائل فلسفی مانند مسئلهی شر که قبلاً صحبت کردم، در مورد معجزه، در مورد هر مبحثی که در الهیات فلسفهی دین میبینید با دقت به قرآن میشود یک شهود و دیدگاهی پیدا کرد و نسبت به خیلی از حرفهایی که زده شده را تجدیدنظر کرد و در مورد صحتوسقمشان قضاوت کرد.
بد نیست که در پایان صحبتهایم یک نکتهای بگویم و آن هم این است که این تحدی خودش یک موضوع مهم است. اینکه ببینیم تحدی در اینکه نمیتوانید یک سوره مانند قرآن بیاورید یعنی چه. من قبلاً به این اشاره کردم که یک عده میگویند از نظر ادبی نمیشود این کار را کرد. یک عده میگویند از نظر محتوا میشود این کار را کرد. من یک برهانی قبلاً گفتم که فکر میکنم برهان ساده و قابلتوجهی است. آن هم این است که اگر به من بگویند سورهای مانند قرآن نمیتوانی بیاوری و هر ملاکی بگذارند، از ادبیات تا محتوا من کاری شبیه به مسخرهبازی میتوانم دربیاورم که آن سوره را کپیپیست کنم و مثلاً یک واو را تبدیل به ف کنم و بگویم اینجا اگر ف باشد به جای واو بهتر است. شما عمراً به این سرعت بتوانید کسی را قانع کنید که نه اینطور نیست. یا یک واژه را در آن تغییر بدهم یا یک چیزی اضافه یا کم کنم. ملاک را بر یکی از خود سورههای قرآن بگذارم و سورهی کوچکی انتخاب کنم. یا سورهی بزرگی انتخاب کنم برای اینکه بعداً قضاوت کردن در مورد آن سخت میشود. نتیجهای که میخواستم از این ایده بگیرم این است که تحدی در این است که آیا شما شک دارید که خدا این کتاب را فرستاده و این کلام خداست؟ آیا شک دارید که خداوند اینگونه حرف میزند؟ شک دارید که خداوند این حرفها را میزند؟ شما بگویید که خدا به نظرتان چطور حرف میزند و چه میگوید؟ نکتهی قرآن این است که شما وقتی قرآن را میخوانید، خیلی به نظر میآید که انگار خدا دارد حرف میزند. به دلایل مختلف من میتوانم بگویم که این حس ایجاد میشود که یک موجود ماوراءطبیعت در این تجلی پیدا کرده. آن استحکامی که در کلام است، از آن زاویهی از بالا به پایینی که همیشه حفظ میشود، از ویژگی عبارتهایی که به کار میرود از جمله از زیبایی آن و خیلی چیزهای دیگر.
نکته این است که اگر شما این را کپی پیست کنید، در واقع با تغییرات جزئی شما قبول میکنید که خدا اینگونه سخن میگوید و این حرفها را میزند بنابراین دارید تأیید میکند که این کتاب خداست. بنابراین شما اگر تحدی کنید یا اگر چیزی بیاورید که با قرآن مقابله کند باید بگویید خدا طور دیگری حرف میزند و حرفهای دیگری میزند. مثلاً بگویید که احکامی شبیه به این نیست، صفاتش این نیست، لحنش این نیست. چیز دیگری بیاورید که به شدت متفاوت باشد، چون وقتی میگویید این کتاب، کتاب خدا نیست، پیامبر آورده، پس پیامبر دروغ گفته، یا اشتباه میکرده، از جایی دیگری، شاید شیاطین و جن و اینها به او میرساندند. این یک چیز بد و دروغی است، من باید چیز بهتر از این بیاورم. من فکر میکنم اساس تحدی این است که ما ادعا میکنیم که خدا این حرفها را زده است و اینگونه و با این لحن زده، شما میگویید نه این کلام خدا نیست. چیزی بیاورید که به نظر شما کلام خداست. بعد من به شما نشان دهم که خدایی که این جهان را ساخته به نظر میآید که این سوره را فرستاده باشد نه آن سورهای که تو فرستادی. مقایسه کنم در اینکه اگر تو قبول داری که علم خدا بینهایت است، اگر تو قبول داری که خدا قدرتش بینهایت است، اگر تو قبول داری که خدا اینطور است و آنطور نیست، چطور این عبارت در سورهی تو هست، نباید باشد، باید اینطور باشد و … . یعنی کپیپیستکردن قابل انجام نیست و درست برعکس آن چیزی است که باید انجام بشود. باید یک چیز متفاوت و غیرمشابه این که داریم باشد شما بیاورید.
۹- جمعبندی
در سه جلسه به جایی رسیدیم که تمام شده است. به عنوان حسن ختام چون کار به اینجا رسید که از این صحبت کردیم که یکی از ویژگیهای قرآن که به نظر میآید کلام خداست این است که همیشهی یک زاویهی دید از بالا به پایین دارد. داستانها طوری روایت میشود، کسی که دارد روایت میکند، انگار دوربین در آسمانهاست، دوربین پایین نیست.
[۱:۳۰:۰۰]
قبلاً مثالهایی زدم. یک مثال جالب این است که وقتی موسی به کوه طور به میعاد میرود، در قرآن ما همراه با موسی به آنجا میرویم که با خدا تنهاست، به علت اینکه خدا روایت میکند. اینطور به نظر میآید. در تورات چون مردم دارند روایت میکنند ما فقط میبینیم که موسی رفت و بعد هم میبینیم که برگشت و الواح در دستش است در حالی که کل اتفاقاتی که آن بالا افتاده مردم ندیدند ولی خداوند روایت میکند. کلی از این چیزها در قرآن است. جاهایی که فقط خدا دیده است. و بعد هم تأکید میشود که «وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ…» یک کاری را میکردند (آل عمران:۴۴). من میخواهم به این موضوع ختم کنم که شما وقتی از دید پایین نگاه میکنید، معجزه آن چیزی که برایش خیلی مهم است ممکن است آن قسمت شگفتآور آن باشد که مثلاً چه اتفاق عجیبی افتاد. این خیلی دیدگاه سطح پایین و زمینیای است و مانند آدمهای ندید بدیدی که مثل اینکه شعبدهبازی دیدهاند. میخواهم بگویم که این واژهی میراکل خیلی جنبهی بشری دارد. مفهوم معجزه در کلام اسلامی شاید بهتر باشد ولی مسئلهی آن این است که حالت برتریجویی برای کسانی که این کار را بکنند دارد.
واژهای که در قرآن تحت آیه استعمال میشود خیلی واژهی عمیقی است و از پایین به بالا نیست. از طرف آن آدمهایی که ظاهربین هستند نیست. دقیقاً مثل این است که از طرف آن شخصی است که همهی این دلالتها را میبیند، میفهمد که یک بالایی هست و اینها نازل شدند. به این واژهها دقت کنید. انگار یک موجودی آن بالا هست و یک چیزی را پایین میفرستد و یک چیزی را ارسال میکند. زاویهی دید در واژگان هم حتی انگار این رعایت میشود که از بالای ابرهاست نه از پایین. این به عنوان یک نکتهی پایانی است در مورد این اختلاف واژگانی که در فلسفهی دین و کلام به طور مرسوم با قرآن وجود دارد.
سؤال و جواب
حضار: با علم به اینکه نمیخواهید قسمت فلسفی جلسات فربهتر از این شود، با توجه به استدلالهای هیوم آیا نمیشود از صورتی از zero knowledge proof استفاده کرد؟
zero-knowledge proof خودش یک جلسه طول میکشد که بگوییم که چه هست. قبلاً در گروه هم اشارهای به این شد. اینها خیلی مدرن هستند و هیوم از این چیزها خبر نداشته است.
حضار: جالب است که آیات تحدی هم با «أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ…» (هود:۱۳، یونس:۳۸) شروع میشود.
بله، دقیقاً همینطور است. یعنی آیات تحدی همینطور که ایشان نوشتند… میگویید که افتراست، میگویید از طرف خدا نیست، خب شما یک چیزی بیاورید که اگر از طرف خدا بود چطور بود، آن را بیاورید.
حضار: اگر نزول قرآن به کلیتش هم خودش آیهای است. آیا آیهی «لَوْ أَنزَلْنَا هَٰذَا الْقُرْآنَ عَلَىٰ جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ خَاشِعًا…» (حشر:۲۱) همان سهمگین بودن نزول آیه فارغ از نمود عذابداشتن اشاره میکند. یعنی اگر انسان هم همان دریافت تکوینی و فطری داشت باید مانند کوه از هم میپاشید؟
من فکر میکنم آن آیه به قدرت روحی کسانی مانند حضرت موسی و پیامبر ما اشاره میکند که میتوانند وحی را تحمل کنند. مسئلهی «انزلنا علی جبل» یا «علی انسان» است، نه مسئلهی اینکه الان من با خود قرآن بعد از نزولش مواجه میشوم. فکر میکنم یک تفاوتی هست. من نمیدانم در درون پیامبری که قرار است معجزهای کند چه اتفاقی میافتد تا اینکه آیا آن قدرت به او تفویض میشود که آن کار را بکند. اگر اینطور باشد ممکن است اگر به ما آن قدرت تفویض شود، بترکیم. مسئله این است که دریافت قرآن توسط پیامبر عظمت پیامبر را نشان میدهد، به علت اینکه اگر این قرآن بر کوه نازل میشد، کوه متلاشی میشد. من مسئلهی وحی را میفهمم نه بعد از اینکه نزول کرده و من تلاوتش کنم.
جلسهی آینده در مورد سورهی آلعمران است. من مایلم که از سورهی بقره شروع کنم. همانطوری که در جلسات سورهی بقره گفتم دوست دارم که روی این ارتباط بین سورهها بیشتر تمرکز داشته باشم، بنابراین گفتن اینکه میخواهیم دربارهی سورهی آلعمران صحبت کنیم ممکن است کمی سوءتفاهم ایجاد کند.