
بسم الله الرحمن الرحیم
درسگفتارهای رمضان ۱۴۴۲، جلسهی ۵، دکتر روزبه توسرکانی، جلسه مجازی، ۱۴۰۰/۲/۹
۱- مقدمه
۱-۱ انتظارات ما از وقایع امت جدید (اسلام)
درجلسۀ گذشته تکلیفی به شما داده شد، چند نفر هم انجام دادند. فکر میکنم اولین نفری که چراغ را روشن کرد خوب متوجه شد منظور من چیست. اجازه دهید کمی در مورد چگونگی روش کار توضیح دهم. معمولاً در جلسات روانکاوی که (در مورد سورهها یا نقد آثار فرهنگی و فیلم) صحبت میکردیم، همیشه مایلم که جدا از موضوع مورد بحث، دربارۀ روش کار و نحوه فکرکردن صحبت کنم. در این مورد خاص (سوره آلعمران) منظورم بود که ما سورۀ بقره را خواندهایم و فهمیدهایم که محتوای آن اینست که امتی (اهل کتاب و بت پرستان) وجود داشته و اکنون امت جدیدی آمده که قرار است شریعت جدیدی داشته باشند و جامعهای بر اساس این عهد جدید تشکیل شده است. انتظار ما این است که در ادامه چه ببینیم؟
یکی از چیزهایی که میتوان انتظار داشت این است که ببینیم بعد از گذشت چندسال این امت چه وضعی دارد؟ ارتباطش با امتهای دیگر به چه صورت است؟ در واقع امت جدید را در سن بالاتر مشاهده کنیم و به کشف ارتباطات، توصیهها و مشکلاتی که وجود دارد بپردازیم. دوباره یادآوری خواهم کرد که پیشبینیهایمان از سورهی بقره برای سورۀ بعد چه بوده یا چه میتوانست باشد. من بر این هدفِ (انجام تکلیف) و روش کار اصرار کردم چون بسیار مایلم که در این جلسات ارتباط بین سورۀ بقره و آلعمران برقرار نمایم. سعی بر این دارم که شما را قانع کنم که شأن سورۀ آلعمران این است که دومین سورۀ قرآن باشد و بعد از بقره بیاید. درنتیجه، به ذهنم رسید که به خاطر ارتباط نزدیک این دو سوره، ببینیم از روی سورۀ بقره چه چیزی میتوان در مورد سورۀ بعد بگوییم؟
اما در ابتدای این جلسه لازم است بر این نکته تآکید کنم که مانند جلسات روانکاوی و تفسیر سورهها، در تحلیل هر اثر هنری، هر متن مقدس یا غیرمقدس، روش کار چنین است که انگار انسان یک تئوری میسازد که آیات، ترتیب آیات و جزئیات کل متن مانند واقعیات (fact) هستند. و یک تئوری خوب باید توجیهکنندهی آیات و جزئیات اثر باشد؛ که هر کدام چرا هستند؟ یا چرا اینجا قرار گرفتهاند؟ و هر چه به توجیهکردن جزئیات اثر و فهم ضرورت و ساختار آن بیشتر نزدیک شوید میتوانید ترتیب و همهچیز آن را کشف کنید. یک تئوری موفق میتواند چنین کاری را انجام دهد.
۲-۱ عدم موفقیت پیشبینی تئوری ما، خود نوعی اصلاح تئوری است
شما وقتی یک تئوری میسازید مثلاً در این مورد (سوره آلعمران) منطقاً به این دیدگاه میرسید که محتوای سورۀ بقره اعلام امت جدید است و یک ایدۀ کلی در ذهنتان است، که ببینید چه آیاتی هست و مثلاً اگر آن تئوری درست است راهنمایی بگیرید که چرا این آیه اینجا هست، اما به نظر من برعکس؛ چیزهایی هم که نیست خیلی میتواند به شما کمک کند. منطقا بعد از سورۀ بقره باید امت جدید را در گیرودار رشد خودش ببینید و اینکه چه ارتباطی با امتهای دیگر دارد و وقایع داخلیاش چیست؟ من از روی این تئوری پیشبینیهایی میکنم که باید فلان موضوع در این سوره آمده باشد. و بعد وقتی ببینم که نیست، این هم در واقع یکجور روش اصلاح تئوری است. پس فقط موفقیت در پیشبینی نیست که به ما کمک میکند. یک ایدۀ کلی دارید که سورۀ بقره آمده است، سورۀ بعد باید چنین و چنان باشد، بعد میبینید انتظارات شما در آن نیست. این هم باعث اصلاح تئوری شما میشود. بنابراین یا اشتباه فکر میکنید و اصلاً سورۀ آلعمران در مورد چیزی که شما فکر میکنید نیست، یا اینکه موضوع در ذهن شما خوب جا نیفتاده است. مثلاً انتظار نابجایی دارید که اگر قرار است در سورهای رابطۀ بین امت جدید و امت قدیم بیان شود، باید چنین بخش یا فصل یا عبارتی در سوره ظاهر شود. حدسزدن و به نتیجه نرسیدن نیز راهنمایی بسیار خوبی در جهت اصلاح تئوری یا ذهنیت ما دربارۀ واقعیت است.
من تقریباً همیشه در مورد کارهایی که انجام میدهم؛ چه در مورد سورهها، چه در مورد تحلیل فیلم، وقتی به این ایده میرسم که مثلاً آن هستۀ مرکزی که معنا را ساخته و اجزا را دور هم گردآورده این است، سعی میکنم خودم را از دیدهها و شنیدهها رها کنم و بگویم اگر چنین هستۀ مرکزی هست و قرار است بیان شود، اگر من بودم چه میگفتم. سپس میبینم بعضی از چیزهایی که به نظرم میرسد آنجا نیست. حالا یا من در گفتن این چیزها اشتباه میکنم یا آن هستۀ مرکزی را اشتباه پیدا کردهام. این کار بسیار مفید و خوبی است در حد همین که ببینید آیا تئوری شما آیههای موجود را توجیه میکند یا خیر.
این تمرینی بود که چند نفر انجام دادهاند. یکی از دوستان صراحتاً نوشته بود که چون ما آلعمران را میدانیم، کار سختی است چنین حدسی بزنیم. این نکتهای بود که من قصد داشتم از ابتدا نگویم که میخواهم راجع به آلعمران صحبت کنم. راحتتر این بود که من ابتدا بدون اینکه شما آلعمران را بخوانید در مورد بقره و اینکه امت جدید چه ارتباطهایی برقرار میکند صحبت کنم. منظور من کلیتر از این است که حدس بزنید قرآن چه بگوید. نفر اول خیلی خوب و کلی نوشته بودند که من انتظار ندارم که قرآن چه بگوید، من انتظار دارم که یک جامعه یا امت جدید که تشکیل میشود چه ارتباطی با اهل کتاب داشته باشد، چه ارتباطی با مشرکین داشته باشد. درواقع تا جای ممکن انسان، آزادانه فکر کند و بعد ببینید چیزی که انتظار داشته درست بوده است یا غلط.
۲- تولد امت جدید
در جلسۀ قبل سعی کردم بگویم که سورۀ بقره را میشناسیم. در این سوره تولد امت جدید اعلام شده است، شریعت نازل شده و در حاشیۀ بحثها یکسری تذکرهایی داده شده است. مثلاً اینکه احتمالاً جنگ در پیش خواهد بود، سختیهایی وجود دارد، با تشکیل امت جدید مسئلۀ مسجدالحرام مطرح است و اینها باید برگردند و بنابراین باید منتظر جنگ باشیم.
تذکر اینکه مطلقاً انتظار نداشته باشید اهل کتاب این دعوت جدید را بپذیرند، بنابراین آنجا هم مشکل پیش خواهد آمد. همانطور که سوره پیش میرود میبینید به صورت تک آیه یا یک مجموعۀ دو، سه آیهای (بدون صراحت) برای جنگ یا چیزهای دیگر اخطار میکند.
از همان اول این احساس به انسان دست میدهد که همانگونه که بنیاسرائیل یک چنین سرنوشتی داشتند و گروه «الَّذینَ فی قُلوبِهِم مَرَضاً» انحرافاتی در بنی اسرائیل ایجاد کردند؛ از لحن آیات به نظر میرسد که در این امت جدید هم؛ همچنین مؤمنینی وجود دارند، پس اینجا هم یک چنین مشکلاتی وجود دارد و در آینده وجود خواهد داشت و انحرافاتی پیش میآید.
اگر از این اصطلاح استفاده کنم که امیدوارم اصطلاح نامناسبی نباشد، سورۀ بقره سورهی شادی است. تولد امت جدید اتفاق جالبی است و انگار رفتار خداوند در سورۀ بقره با این امت جدید مانند رفتاری است که ما با یک نوزاد یا کودک داریم، او را دعوا نمیکنیم. ما در مورد کودک هم میدانیم که وقتی بزرگ شود گناهانی مرتکب میشود، بالاخره همین رفتارهایی که الان انجام میدهد رفتارهای خوبی نیست، نشانههای خوبی نمیبینیم، اما ما با یک کودک بسیار شاد هستیم، چون تازه متولد شده و انگار وقت داریم. بنابراین انگار شما آنجا همهچیز را در حالت بالقوه میبینید. فقط پتانسیل انحراف و مصیبت وجود دارد. سورۀ بقره سؤال در ذهن انسان به وجود میآورد، التهاب اینکه قرار است چه شود؟ قرار است جنگ شود؟ وقتی جنگ شود ما همیشه پیروزیم؟ آنجا نوشته مصیبتهایی هست، «اِنّا لِله وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعون»، یعنی خیلی هم این طور نیست که فکر کنیم بدون اینکه هیچ مشکلی پیش بیاید، مثلاً بادی میآید و دشمنان را میبرد و مؤمنین راحت پیروز میشوند. آن التهاب در سورۀ بقره وجود دارد. انگار یک حس امید نسبت به مؤمنین وجود دارد، در ابتدای راه هستند، پاک و تمیزند اما پتانسیل انحراف دارند، پتانسیل اینکه از طریق دیگران مشکلات به وجود آید، وجود دارد و مثل اینکه دقیقاً در سورۀ بعدی این پتانسیلها از حالت بالقوه تبدیل به بالفعل شدهاند و حالا اینها را میبینیم. جنگهایی پیش آمده، جنگ اولشان هم نیست و دقیقاً این جنگی است که در آن دچار مصیبت جدی شدهاند، از آن طرف تذکری که اهل کتاب مزاحمت ایجاد خواهند کرد، اهل کتاب ایمان نمیآورند. همهی چیزهایی که آنجا در حاشیه بود، اینجا در سورهی آلعمران، تبدیل به متن اصلی شده است. متن اصلی آنجا (سوره بقره) تولد امت بود، اینجا آن امت را در گیر و دار رشد و ایجاد ارتباط (بیشتر ارتباطهای اجتماعی) مشاهده میکنید.
[۱۵:۰۰]
۳- قرینگی دو امت در سورههای بقره و آلعمران
به نظرم جالب است که انگار یک حالت قرینگی اینجا به وجود آمده است. یعنی در سورۀ بقره داستان تولد و تاریخ بنیاسرائیل (آن امت پیشین) نقل میشود با تأکید روی انحرافاتی که بعداً پیدا کردهاند. ابتدای سوره بقره با شماتت و سرزنش شروع میشود که چرا عهد را شکستید، چرا چنین و چنان کردید و ما بدیهای بنیاسراییل را میبینیم. انگار مؤمنین (امت جدید) «یاایُّهَا الَّذینَ امَنوا» آنجا خوب هستند، هنوز خیلی کار بدی نکردهاند. دائم به آنها توصیه میشود، خیلی مورد عتاب قرار نمیگیرند. شما منطقاً درک میکنید که اینها ممکن است دچار مشکل شوند، اما تصویر آنجا؛ داستان بنی اسرائیل است که منفی است، تصویر مؤمنین مثبت است. به نوعی اینجا قرینه شده است، یعنی داستانی که از بنیاسرائیل نقل میشود داستان آلعمران است که نقطۀ اوج و شکوه آن امت است، بعد مؤمنین (امت جدید) را اینجا در یک وضع بسیار بدی به شکل بالفعل مشاهده میکنید: ماجرای جنگ احد، خیانت، روی برگرداندن از پیامبر، تنها گذاشتن ایشان در جنگ، سستی کردن در جنگ. درواقع تصویری از امت جدید را در بدترین وضع ممکن میبینید. از ابتدا که این امت تشکیل شده تا الان، شاید هیچ روزی اینقدر افت نکردهاند و در قعر یا حضیض قرار نگرفتهاند. بنابراین در داستانی که اینجا آمده اوج بنیاسرائیل در کنار حضیض امت جدید نمایش داده میشود که به نوعی جبران سورۀ بقره است. بالاخره امت جدید یکباره دچار توهّم در مورد خودش نشود! (که البته میشود!) در قسمتی از سورۀ آلعمران خطاب به مؤمنین گفته میشود که اگر پیامبر بمیرد شما به عقب برمیگردید؟ من فکر میکنم اگر مؤمنین آنجا در زمان نزول آیه حضور داشتند، باید همه با صدای بلند میگفتند: بله! جوابش مثبت است، به محض اینکه پیامبر از دنیا برود ما با سرعت بسیار زیاد سعی میکنیم راهی که آمدهایم را به عقب برگردیم، طوری که دهان بنیاسرائیل از تعجب باز بماند. سوره آلعمران توصیف لحظات ناخوشایندی است که همزمان با «اکنونِ» امت جدید است، و بعد یک نتیجه بینظیری از اوج داستان انبیاء در پایان است. آنجا (سوره بقره) انگار شروع آن امت و آن عهد قدیم را میبینید، اینجا (سوره آلعمران) پایان آخرین پیامبرشان را با آن شکوه فوقالعادهای که میبینید و این یک ارتباط مهم بین سورۀ بقره و آلعمران است. به غیر از اینکه چیزهای بالقوه تبدیل به بالفعل شدهاند، مشکلات بوجود آمده؛ امت از داخل دچار مشکل شده است، اما این مسئله که یک لحظۀ اوج امت گذشته را میبینید نکتۀ حائز اهمیتی است که حالت تقارنی نسبت به بقره ایجاد میکند. مثل اینکه در سورۀ بقره که این امت نوزاد و کودک بود، بیشتر حالت ناز و نوازش و امیدواری داشت و توصیه میکرد که یک کارهایی را نکنید و طبعاً نوزاد را کسی کتک نمیزند، بلکه باید مقداری بزرگ شود و رشد کند، بعداً اگر تخلفهای جدی کرد و ادامه پیدا کرد ممکن است کتکی بخورد. سورۀ آلعمران سورۀ امت کتک خورده است. دقیقاً در لحظهای که کتک سختی ظاهراً از مشرکین خوردند، و درواقع از خداوند خوردند، زیرا دستوراتی به آنها گفته شد که عمل نکردند و مثل اینکه از یک حدی گذراندهاند و حالا وقت آن است که یک گوشمالی حسابی شوند، تا بلکه بفهمند که اوضاع چگونه است.
اینها نکات کلی بود که اگر بسیار بسیار دور بایستیم و بقره و آلعمران را نگاه کنیم، شاید یک چنین ارتباطهایی را از راه دور بتوانیم ببینیم. من اینجا اسمهایی انتخاب کردهام، که اسم سورۀ بقره را تولد یک امت بگذاریم، اسم سورۀ آلعمران مثلاً امت در تکاپو یا درحال رشد انتخاب کنیم که امت را در یک شرایط پسینی بعد از تشکیل و بعد از سورۀ بقره مشاهده میکنیم. امت کودک و نوجوان هم خوب است، منظور این است که بقره کودکی یک امت است و آلعمران نوجوانی یا جوانی امت است. فکر میکنم بیشتر شبیه جوان است، نوجوان نیست و هنوز قدرتمند است و بالاخره این امت جوانمرگ هم میشود و خیلی عمری نمیکند.
۴- آیا هجرت مومنین به مدینه و سایر وقایع تاریخیِ امت جدید اتفاقی است؟
این اتفاق جالب است که این امت جدید که در مکه کنار مسجد الحرام بودند، به مدینه آمدهاند و یک امت در مدینه تشکیل شده است. در مدینه افرادی که اهل کتاب نبودند، عموماً به انصار تبدیل شدند، یک عده هم که مهاجر بودند و مسلمان هستند، و افراد دیگری که در مدینه هستند مخصوصاً یهودیان، عموماً اهل کتاب هستند. این فضایی که ایجاد شده؛ در واقع انگار دایرهای داریم که داخل آن مسلمانها و اهل کتاب در مدینه هستند و مشرکین بیرون این دایره در مکه و اطراف هستند. امت جدید در کنار امتهای قدیم است و آنهایی که اصلاً جزو این امتها نیستند قرار است از بیرون حمله کنند و با این امت جدید درگیر شوند. اگر یک دیاگرام بکشید، مهاجرت به مدینه و تشکیل امت در مدینه از نظر جغرافیایی یک ساختار (Structure) خوبی به موضوع داده است، یک شهر که امت جدید با هم زندگی میکنند و یک عده مشرک که بیرون هستند. این آن فضایی است که انگار از لحاظ جغرافیایی همان چیزی است که خداوند میخواهد. اهل کتاب و مؤمنین یک جا با همدیگر هستند و افراد کفّار یا بهتراست بگوییم مشرکین در بیرون این دایره قرار دارند.
نکتۀ جالب این است که آیا تصادفی این طور شده؟ یا ماجرای هجرت مانند یک برنامهریزی برای تشکیل امت است و دقیقاً به شهری رفتهاند که این ساختار در آنجا خودبهخود به وجود میآید و مانند یک وضعیت طبیعی است که امتها باید در مقابل مشرکین داشته باشند.
برخی گمان میکنند در واقعیت اتفاقهایی میافتاد؛ و قرآن براساس حوادثی که در دنیا پیش میآمد پاسخهایی داده است. مثلاً جایی جنگ بدر یا جنگ احد شده و حالا در مدینه چنین دیالوگهایی بین اهل کتاب و امت جدید برقرار شده است، ولی اگر اینها در غاری امت جدید تشکیل میدادند این دیالوگها برقرار نمیشد. معمولاً آن عده از انسانهایی که مؤمنانه به دنیا نگاه نمیکنند این حس را دارند که انگار اتفاقات همینطور تصادفی و رندوم پیش میآید و همان اتفاقات در قرآن به صورت درهم منعکس میشود.
نگاه مقابل این است که انگار همهچیز (مثل انتخاب مدینه) برنامهریزی شده است، در واقع آن داستان و حوادثی که پیش میآید هم خداوند مینویسد. شما هیچگاه به این فکر کردهاید؛ که چرا ناگهان یک عده از مردم مدینه تصمیم گرفتند که از حضرت محمد که در مکه گرفتار است دعوت کنند که رئیس آنها شود، این اتفاقات به نحوی هماهنگ و تنظیم شده است. اینکه جنگ اول پیروز شوند و جنگ بزرگ دوم را ببازند، اینها اتفاقاتی نیست که بدون برنامهریزی پیش آمده باشد. و بعد نحوۀ انعکاس آن که هر کدام در کدام سوره و کنار چه حوادث و وقایع دیگری قرار بگیرد، همگی تنظیم شده است.
از این جهت است که به نظر میرسد بحث ترتیب نزول خیلی مهم نباشد. ساختاری (Structure) که بعداً پیدا میکند، یعنی نحوۀ کنار هم چیدهشدن در سورهها مهم است. مهم نیست که آلعمران، سال آخر نازل شده یا دقیقاً روز بعد از جنگ احد، مهم این است که به دلیلی جا دارد که داستان احد بعد از مسئلۀ ارتباط بین مسلمانها با امتهای قدیم بیاید، بنابراین آنجا میآید. شاید بلافاصله یا یک سال، یا دو سال بعد از جنگ احد نازل شده. چون آیات نازل میشدند و جایی قرار میگرفتند، بعداً پازل سوره تنظیم یا به عبارتی تکمیل میشد.
چیزی که نظر من را جلب میکند این است که چقدر جایگاه مسلمانان و تشکیل این امت در مدینه، از لحاظ معنایی در جایگاه درستی است که ارتباط تنگاتنگی با امتهای پیشین دارند و کسانی که جزو این امتها نیستند در شهرهای بیرون و اطراف هستند، جنگها از بیرون اتفاق میافتد، انگار که همه چیز از قبل پیشبینی و تنظیم شده است.
[۰۰:۳۰]
۵- تنظیم دقیق قرآن و ترتیب سورهها
به اعتقاد من یکی از جنبههای معجزهآسای قرآن اینست که سورهها بینهایت دقیق تنظیم شده و بهشدت ساختار دارند و هرکدام را میتوان بهعنوان فصل مستقلی از یک کتاب خواند. اینکه کدام از نظر تاریخی اول نازل شده است بههیچ وجه کوچکترین کمکی نمیکند. همین الان خواندن این پکیجی که به عنوان یک سوره تحویل شما میدهم به همین ترتیب خیلی معنیدار است. چیزهایی که حداقل در ده، پانزده سال اخیر در مطالعات قرآنی کشف کردهاند و به گرایش (trend) خیلی مهمی از مطالعات قرآنی تبدیل شده که این بندها چگونه با الفاظ و عبارتهای مشترک از یکدیگر جدا میشوند یا از نظر لفظی چگونه سوره ساختار پیدا میکند و غیره…، اگر قبول کرده باشید که سورهها کاملا تنظیم شده هستند خیلی جالب و معجزهآسا است که چگونه پیامبر اینها را اینطور تکهتکه کنار همدیگر قرار داده است. یعنی به نظر میرسد باید راهش این باشد که یک نفر بنشیند و کتابی را داخل غار بنویسد، بعد از هر مدتی مثلاً یک صفحه از آن را در بیاورد و بخواند و بگوید که مثلاً این را بگذارید در فلان فصل. حالا ما میدانیم که ایشان این کار را نکرده است، یعنی مثلاً در غار، جنگ احد پیش نیامده بود. اشارههای تاریخی به وقایعی که در ۲۳ سال پیامبری حضرت رسول اتفاق افتادند و در قرآن آیههایی در مورد آنها وجود دارد نشان میدهد که اینها همین طور درونخطی (online) تولید میشوند و وقتی درونخطی (online) تولید میشوند، اینکه آن ساختارها چگونه داخل سوره درآمده، کاملا حالت معما پیدا میکند! یعنی الان اگر شما قانع شوید و بفهمید که در سورهی آلعمران خیلی مهم است که شکست جنگ در آخر بیاید و از اول جنگ شکستخوردهای وجود نداشته که کسی بخواهد در موردش حرفی بزند، مگر اینکه یک نفر بگوید که مثلاً خود پیامبر کاری کرد که در جنگ شکست بخورند! (که درست نیست) درواقع آن نکته مهم و معماگونه اینست که صدها قطعۀ جداگانه که بعضی از آنها با وقایع روز و وقایع تاریخی ۲۳ سال ارتباط داشتهاند؛ چطور اینگونه منسجم به سورههایی تبدیل شدهاند که دقیقاً علائم لفظی مشترک در آنها وجود دارد و ساختار روشن دارند؛ (شما انشالله جزو کسانی هستید که این ساختار بسیار منظم سورهها را پذیرفتهاید) در اینصورت کاملا حالت معجزهآسا پیدا میکند. آیهای در قرآن است که میگوید اگر این از جانب خدا نبود «لَوَجَدوا فِیهِ اختِلافاً کَثیراً»؛ نمیخواهم بگویم این قطعاً اشاره به این موضوع است، اما چرا در آن اختلاف کثیر دیده میشد؟ یک نفر کتابی مینویسد و خیلی هم در آن اختلاف کثیری دیده نمیشود، اما آیا شما میتوانید این کاری که میدانیم در مورد قرآن انجام شده را انجام دهید و در آن نوسانات عجیب و غریب و بینظمی و بهمریختگی به وجود نیاید؟ یعنی بیایید یک کتابی را طی ۲۳ سال برگبرگ بنویسید و بعداً بر یک اصولی برگها را مرتب کنید و تبدیل شود به یک کتابی که انگار از اول یک نفر شروع کرده نوشته و خیلی منظم و پشت سر هم اینها را ردیف کرده است. اگر کتاب قرآن یک دفعه پایان زندگی پیامبر نازل میشد، در آنصورت میگفتیم که این جریان ۲۳ سال مشخص بوده و اینها را از اول بدینصورت نوشته است. یکی از نکتههای جالب برای من این است که این وقایع تاریخی چقدر کمک میکنند که مثلاً اگر سورهای مثل آلعمران لازم داریم به وجود بیاوریم، هم مؤمنین کنار اهل کتاب هستند، هم آن جنگ شکست خورده وجود دارد و اینها خیلی خوب کنار هم نشستهاند و اینجا آیندۀ این امت جوان یا نوجوان را میبینیم. اینها نکات مقدماتی بود که چیزهایی در مورد آن گفتم.
۶- ساختار کلی سوره در دو دسته کلی است: امت در مقابل اهل کتاب و امت در مقابل مشرکین
من مقدمۀ سوره را که قبلا خواندهام، الان قبل از اینکه شروع به خواندن خود سوره کنیم، یک بار ساختار کلی سوره را مرور کنیم که بطورکلی میتوان گفت که ساختار کلی سوره حالت دو قسمت دارد: امت در مقابل اهل کتاب و امت در مقابل مشرکین. (در مورد قسمتهایی که حاشیه دارند هم بعدا صحبت میکنیم) ارتباط با مشرکین در این سوره به هیچوجه تئوریک نیست، یک ارتباط عملی است. از طرف آنها تخاصم وجود دارد و رابطهای که بین امت و خارج از این شهر و فضای ایجادشده توسط مشرکین میبینید، جنگ و ستیز و مخاصمه است. برعکس، چیزی که در داخل میبینید یک جور ارتباط داخلی است. دایرهای هست که داخل آن چند تا دایره قرار دارد که اینها امتها هستند، داخل خود این دایرۀ بزرگ که امت جدید است نیز خبرهایی است. در شهر مدینه ارتباط بین مؤمنین و امت جدید و امتهای قبل را میبینید که این یکی به شدت تئوریک است، خصمانه نیست، اگر خصمانه هم است با یکدیگر حرف میزنند. اگر میخواهند یکدیگر را از بین ببرند با مُحاجه و کلک زدن است، کتککاری نیست. ارتباط با بیرون یک رابطۀ عملی براساس زور است، درون یک رابطۀ نظری است که همه زورشان را میزنند اما با حرف زدن. این دو فضای مختلف در این سوره است که ارتباطاتی که برقرار شده اینگونه است.
تقریباً نصف سوره مربوط به ارتباط با اهل کتاب است، نصف دیگر سوره جنگ و ارتباطی است که با مشرکین برقرار میشود. شاید حجم بیشتر مربوط به اهل کتاب باشد، ولی کم و بیش بخش مربوط به ارتباط نظری یا تئوریک با اهل کتاب و ارتباط عملی براساس زور با مشرکین همحجم هستند.
اینکه آیا ارتباط با مشرکین که براساس زور شکل گرفته تقصیر مؤمنین است یا آنها، به نظر میرسد که اگر بین دو نفر دعوا شد به احتمال زیاد کسی که قویتر است دعوا را شروع کرده است. آنها هم زورشان زیاد است و هم حرفی برای گفتن ندارند، اهل کتاب هم زورشان کم است و هم حرف زیاد برای گفتن دارند. بنابراین طبیعی است که این دو تا ارتباط شکل گرفته و شما میتوانید دو قسمت این سوره را این طوری ببینید. یک طرفِ آن مسالمتآمیز و یک طرفش قهرآمیز است.
۷- عدم یکپارچگی امت جدید و نمود عملی آن در جنگ
در کنار اینها، این سایه همهجا هست که خود این امت هم یکپارچه نیست. درون امت هم مشکلاتی وجود دارد. حتی قسمت دوم که درباره جنگ است، چیزی درباره مسئلۀ مشرکین و اینکه چه میگویند مطرح نیست، زیرا از طرف آنها اصلا ادعایی مطرح نیست و جوابی به آنها داده نمیشود، بلکه آنها میجنگند. هرچند بخشی از قسمت دوم در مورد اینست که آنها شکست خواهند خورد، اما بیشتر راجع به مصیبتی است که پیش میآید و درون امت شفاف میشود. نه اینکه در قسمت اول اصلاً کاری به «اَلَّذینَ فِی قُلوبِهم مَرَض»، «الَّذینَ فِی قُلُوبِهم زَیغ» ندارید؛ آنها همیشه فعال هستند و در واقع در دوران نوجوانی و جوانی فعال شدهاند و به آنها اشاره میشود، اما نمود عملی آنها را در قسمت دوم به شدت میبینید.
۱-۷ توصیف نظری (تئوریک) و نتیجه عملی افراد رشد نیافته
پس کلاً چنین ساختاری در سوره وجود دارد:
قسمت اول نظری است، خطری که از طریق اهل کتاب، این امت را تهدید میکند این است که بخشی از این امت که «اَلَّذینَ فِی قُلُوبِهم مَرَض» هستند، ایمان کاملی ندارند و در مسیر معنوی خوب پیشرفت نکردهاند. درنتیجه در خطر ارتداد هستند و در بخش اول اهل کتاب اینها را نشانه رفتهاند، و سعی میکنند آنان را از دین برگردانند. تهاجم تئوریکی بر علیه امت جدید وجود دارد، زیرا بخش عمدهای از امت خیلی رشدیافته نیستند.
قسمت دوم وقتی کار به میدان عمل میرسد، مشکلی که افراد «الذینَ فِی قُلوبِهم مَرَض» ایجاد میکنند حالات سستی، فرارکردن و ترسهایی است که بر آنها حاکم میشود، یعنی دقیقاً ضعفهای تئوریکشان در ابتدا مشخص میشود و ضعفهای عملیشان در آن قسمتی که مربوط به جنگ است.
در واقع ما با جنگی سر و کار داریم که این «اَلَّذینَ فی قُلوبهم مَرض» آن را خراب کردهاند و نتیجۀ آن را برگرداندهاند و جمع بزرگی در مؤمنین پیدا شده است که شاید تا آنموقع پنهان بوده و حالا شفاف شده است و نشان میدهند که چقدر مشکلات ضعف در عمل دارند. در بخش اول مشکل آنها ارتداد است و طبعاً آنجا درباره ارتداد صحبت میشود، در قسمت دوم مشکلاتی چون سستی و خیانت و امثالهم را به وجود میآورند.
بخش کوتاهی از سوره مانند دستورالعملهایی است که با این افراد «اَلّذینَ فِی قُلوبهم مَرَض» در داخل خودتان چه باید کنید؟ مانند دستورالعملهایی برای خود امت، و اینکه بتواند درون خودش را اصلاح کند تا بتواند با بیرون رابطۀ اصلاحی داشته باشد است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت. اما ساختار کلی سوره همان دو قسمت را در خودش دارد. این مقدمه را تمام میکنم و نگاهی به خود سوره میاندازیم.
۸- قطعهبندی سوره
خوب است که مجدداً از اول شروع کنم و نکاتی که نگفتهام را بگویم. چون دفعۀ قبل قطعهبندی نکردهام. اگر قطعههایی را مشخص کنیم، قطعۀ اول از ابتدای سوره شروع میشود تا پایان قسمتی که جلسۀ قبل خواندم یعنی تا سر آیۀ «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ» (آلعمران:۱۸) ادامه پیدا میکند. آیهای که میگوید «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ» (آلعمران:۱۸) میتواند شروع قطعۀ دوم باشد. قطعۀ اول را هم میتوان به چند قطعۀ کوچکتر تقسیم کرد که در مورد آن هم صحبت کردم.
[۰۰:۴۵]
میتوانیم نام این را «مقدمۀ اول» بگذاریم که نقشی که دارد بیشتر شبیه کاری است که بخشِ اولِ مقدمۀ اولِ سورۀ بقره میکرد، یعنی همان سه دسته «مؤمن» و «کافر» و «اَلَّذینَ فی قُلوبِهم مَرَض» را در کنار همدیگر نمایش میدهد، با تفاوتهایی که من مشخص خواهم کرد. «مقدمۀ دوم» که بهتر است همین نام را برایش نگه داریم از آیۀ «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ» (آلعمران:۱۸) شروع میشود تا شروع داستان تولد حضرت مریم(ع) و تولد حضرت عیسی(ع)؛ که قطعۀ سوم سوره است که با آیۀ «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَىٰ آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلعمران» (آلعمران:۳۳) شروع میشود و داستانی نسبتاً طولانی است. هرکدام اینها زیربخشهایی دارد. مثلا خود مقدمۀ دوم دو قسمت است؛ یا قسمت سوم شامل داستان تولد مریم(ع)، داستان تولد یحیی(ع)، داستان بشارت تولد مسیح(ع)، داستان خود حضرت مسیح(ع)، همۀ اینها را میتوان چهار یا پنج قطعه کرد با یک مؤخره: بعد از اینکه حضرت مسیح به آسمان برده میشود و این آیه میآید که «فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَىٰ مِنْهُمُ الْكُفْرَ» (آلعمران:۵۲) و گفته میشود که «إِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَىٰ إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ» (آلعمران:۵۵)، این داستان کمکم تمام میشود با یک مؤخرهای که میگوید: «ذَٰلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الْآيَاتِ وَالذِّكْرِ الْحَكِيمِ» (آلعمران:۵۸) و « إِنَّ مَثَلَ عِيسَىٰ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ» (آلعمران:۵۹) و آن آیۀ مباهله (آلعمران:۶۱) میآید. این پایان بخش سوم است.
(فعلاً در آیات دقیق خیلی نمیشویم.) بعد از آیات فوق از آیهای که میگوید «قُل يا أَهلَ الكِتابِ تَعالَوا إِلىٰ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَينَنا» (آلعمران:۶۴)، یک محاجهای با اهل کتاب شروع میشود و همین طور ادامه پیدا میکند تا جایی که داستان جنگ اُحد شروع میشود. بهتر است همین الان قسمت آخرش را جدا کنیم. از آنجایی که میگوید «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ» (آلعمران:۱۰۲) و به «امر به معروف» و «نهی از منکر» توصیه میشود، این بخش پایانی این قطعه است؛ این قطعۀ چهارم سوره است که نسبتاً بزرگ است. این بخش خطاب به مؤمنین دارد و یک تفاوتی دارد. میتوان این را قطعهی پنجم حساب کرد اما من ترجیح میدهم آن را زیرقطعۀ پایانی قطعۀ چهارم بنامم، چون قطعۀ چهارم بزرگ است و خودش زیرقطعههایی دارد که این زیرقطعۀ پایانی آن است و خطاب به «یاایُّهاالَّذینَ آمَنوا» هست.
بعد داستان جنگ احد شروع میشود و چون نمیخواهم وارد آن بحث شوم، بنابراین میتوان گفت: یک مقدمۀ شماره یک داریم که همان تقسیمبندی سهگانه است. یک مقدمۀ شماره دو داریم که در همین جلسه در مورد آن صحبت میکنم، بعد داستان دو، سه صفحهای بینظیر آلعمران را داریم که نام سوره هم از این داستان گرفته شده است. فکر میکنم شخصاً در کل قرآن هیچ داستانی را به اندازۀ این داستان دو، سه صفحهای دوست نداشته باشم. تکتک آیهها، تکتک صحنهها حالت خاصی دارد، اصلاً آلعمران یک حالت فوقالعادهای دارند. بعد قطعۀ چهار که قطعۀ بزرگی است و خودش باید قطعهبندی شود که بحث با اهل کتاب است. در مقدمۀ دو هم بحث با اهل کتاب شروع میشود، ولی بحث اصلی آنجاست که در مورد این ساختار صحبت خواهیم کرد.
۹- تاکید جدی بر «کتاب» و تفسیر تحریفی آن توسط افراد رشدنیافته با دستاویز قراردادنِ متشابهات
جلسۀ قبل در مورد مقدمۀ سوره مقداری صحبت کردم، قسمتهایی که خواندهایم را فقط مرور میکنم، آیۀ توحیدی «اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ» (آلعمران:۲) اشاره به نزول کتاب دارد که موضوع اصلی سوره همین کتاب و اهل کتاب هستند، که اگر بخواهم مقایسهای با سورۀ بقره داشته باشیم؛ هرچند در سورۀ بقره مسئلۀ کتاب مطرح بود اما این مقدار تأکید روی «کتاب»، اسم بردن از «کتاب» به خصوص کتاب «تورات» و «انجیل» در کنار همدیگر و در کنار «قرآن» نبود. اولین تفاوتی که دفعۀ قبل هم به آن اشارهای کردم این است که «اَلَّذینَ فی قُلوبهم مَرض» یا «فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ»که اینجا در موردشان صحبت میشود؛ ویژگیهای بالقوه ایشان در اینجا تبدیل به بالفعل شدند. اگر در قرآن در سورۀ بقره احساس میشد که خطر «اَلَّذینَ فی قُلوبهم مَرض» امت جدید را تهدید میکند، در آیۀ هفتم سورۀ آلعمران به طور شگفتانگیزی نشان میدهد که بالفعل شده است؛ در واقع این آیه میتوانست اینگونه نباشد مثلاً کلی بگوید که عدهای در قلبشان زیغ است، تأکید این است که «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ»، یعنی این کتابی که در حال نازلشدن است، «محکم» و «متشابه» دارد و کسانی که در قلوبشان زیغ است «فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ » مثل اینکه کارشان را در همان زمان حضرت رسول شروع کردهاند برای اینکه اصلاً دست خودشان نیست، انسانی که در قلبش زیغ است نمیتواند قرآن را بخواند و سراغ متشابه نرود. تمایلاتی دارد و دنبال تمایلات خودش است، بنابراین اگر مثلاً عقیده یا حکمی مطابق تمایلاتش نیست، خودبهخود دنبال بهانه است تا توجیه کند، بدنبال دستاویزهای دیگر باشد. عقیدۀ به توحید برای انسانی که در قلبش مرض و زیغ است دلچسب نیست، دنبال یک چیز شرکآلود میگردد. بنابراین خودبهخود این آیاتی را که پتانسیل توجیه دارند را دستاویز قرار میدهد. اصلاً قرآن را اینگونه میفهمد. مثل اینکه در سورۀ بقره بحث دربارۀ «اَلَّذینَ فی قُلوبهم مَرض»، و کفار حالت تئوریک دارد که اینها را بشناسید که در قلبشان چه مشکلی دارند. تمثیلهایی آنجا زده میشود که شما بفهمید درون «اَلَّذینَ فی قُلوبهم مَرض»، چه اتفاقی میافتد، چرا اینها اینگونه هستند؟ چگونه میتوانند خوب شوند؟ اینجا بحث تئوریکی نیست، اینها را در حال عملی میبینید که با کتاب چه میکنند. هنوز زمان پیامبر است، بنابراین اینها نمیتوانند جلسۀ تفسیر بگذارند، و کتاب بنویسند و آن کژی و انحرافی که درون قلبشان است را به متشابهات بچسبانند و به قرآن نسبت دهند. خیلی بدیهی میگوید که اینکار را میکنند، به محض اینکه پیامبر از دنیا برود اینها بروز میکند بلکه عالمگیر میشود. استفاده از متشابهات برای رسیدن به اهداف و تمایلاتی که مناسبی نیستند. انگار در زمان پیامبر هستند کارشان را شروع کردهاند خدا به داد سالهای آینده برسد. درحالیکه کسانی که راسخون علم هستند و میگویند که «كُلٌّ مِّنْ عِندِ اللَّهِ»
قسمت دیگر که با این آیه شروع میشود: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُم مِّنَ اللَّهِ شَيْئًا» (آلعمران:۱۰) را مقایسه کنید با قسمت مشابه «سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ» (بقره:۶) که میگوید کسانی که کافر شدند برایشان فرقی نمیکند، چه اینها را انذار کنی چه نکنی اینها ایمان نمیآورند. نکتهای درمورد کفار گفته میشود که باز هم انگار آنجا جنبۀ تئوریک شناختی دارد که گویی بر قلبشان مهر زده شده و ویژگی کفر را بهصورت روشن بیان میکند، ولی اینجا حالت بالفعل و عملی آن را میبینید. تأکید من بر این است که مقایسۀ اینها با آلفرعون را دقت کنید، یعنی دقیقاً کفار در عمل (Action)، به عنوان نیروی مقابل ایمان که حاضر هستند بجنگند، سعی کنند مثل آل فرعون، مؤمنین را دنبال کنند، و اینها را از بین ببرند، درواقع کسانی که آرزوی نابودی مومنین را دارند نه کفار به عنوان یک ماهیت شناختی. در مجموع این حس عملی شدن و بالفعل شدن در این توصیفها کاملا هویداست.
[۰۱:۰۰]
آنجا توصیفها نظری است درباره شناخت کفر و چگونگی مرض قلبی، اینجا صحبت از اینست که همین الان در عمل چه میکنند، «كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» (آلعمران:۱۱) درباره عمل کفار صحبت میکند. آنجا میگوید کفار مثل آدمهای کور هستند، اینجا آدم کور قاتلی که میخواهد بیاید و از بین ببرد، استکبار دارد، میخواهد کل زمین را تحت سیطرۀ خودش بگیرد. «كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ ۗ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ» (آلعمران:۱۱) ماجرا این است که این کفار گروه تشکیل میدهند، باهم اجتماع میکنند، کفرشان اینها را در مقابل مؤمنین قرار میدهد و البته نابود خواهند شد. و بعد اشاره به وعدۀ «قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ» (آلعمران:۱۲). واژۀ سَتُغْلَبُونَ مسئله جنگ است، کفار اینجا به عنوان نیروی جنگی ظاهر میشوند، نیرویی که در مقابل مومنین میایستند و به آنها وعده داده میشود که شکست خواهید خورد و بعداً به سمت جهنم هم خواهید رفت و تذکر به اینکه دیدید در بدر چه اتفاقی افتاد. «قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ» (آلعمران:۱۳)، اتفاقی در حد معجزه بود زیرا گروه کوچکی از مؤمنین، گروه بزرگی از کفار را شکست دادند همان طوری که در ماجرای بنیاسرائیل در مقابل فرعون اتفاق افتاد. بعد از این که بحث کفار میآید این آیات بسیار مهم «زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ» (آلعمران:۱۴) که در واقع تأکید بر این است که هم کفار و هم «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» مشکلشان چیست؟ مشکلشان حب دنیا است، اینکه دنیا در نظرشان زینت داده میشود و به دلیل علاقه به دنیا و گرفتاری دچار بیماری شدهاند یا حتی دچار کفر شدهاند. عالم معنا و درون را که نگاه کنید «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» به کفار نزدیک هستند، در واقع آن پوشیدگی قلب در آنجا هم وجود دارد و نتیجه علاقه به دنیا است. (من فکر میکنم به این آیه «زُيِّنَ لِلنَّاسِ» برمیگردیم، بنابراین الان خیلی صحبت نمیکنم.) دوباره هم در پایان «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» ذکر مومنین و دعایشان آمده و هم پایان بخش کفار؛ مخصوصاً این توصیف زیبای «الصَّابِرِينَ وَ الصَّادِقِينَ» که قسمت مقدمه به این شکل تمام میشود.
پس این قطعۀ اول که به نظر من روشن است. من سعی کردم شما تفاوت این قسمت را با قسمت اول سورۀ بقره درک کنید که اگر کسی هیچ انتظاری نداشته باشد که در سورۀ آلعمران چه خواهد دید یا مثلاً اگر سورۀ آلعمران سورۀ دوم نبود سورۀ چهارم بود، باز هم اگر مقدمهاش را میخواندید متوجه شباهتی میشدید که با مقدمۀ بقره دارد و این وضعیت که آنجا حالت پتانسیل و تئوریک است، اینجا حالت عملی و بالقوه دارد، انگار از همین مقدمه برمیآید که سورۀ آلعمران به فعل نشستن آن بالقوههای سورۀ بقره را توصیف میکند .
- مقدمۀ دوم سوره
به نظرم مقدمۀ دوم که قطعۀ دوم سوره است خیلی مهم است و من سعی میکنم حتماً در این جلسه این را تمام کنم. چه چیزی در این مقدمۀ دوم مهم است؟ اولاً گفتیم که در سورۀ بقره هم این ساختار وجود داشت؛ یک مقدمۀ اول که این سه گروه را معرفی میکرد، و مقدمۀ دومی که از این آیه شروع میشد « يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» (بقره:۲۱) و شروع میکرد به اینکه چه میشود کرد تا به تقوا رسید، بعد توصیفی از بهشت و جهنم و مَثَل زدن و امثالهم… این قسمت دوم مقدمه بود که بسیار مهم است و به داستان آفرینش و داستان بنیاسرائیل وصل میشد. یعنی سوره آلعمران و بقره ساختار مشابهی هم دارند: هر دو یک مقدمۀ اول، مقدمۀ دوم و بعد وصل شدن به یک داستان و ادامه پیدا میکنند. اینجا درواقع ادامهای برای آن سهگانه وجود دارد. اهمیت مقدمۀ دوم در این است که آن دوقسمتبودنِ سوره را در این مقدمه میبینیم. یعنی ساختار به این شکل است که در مقدمۀ دوم دو قطعه میبینید که همان دو قطعۀ بحث با اهل کتاب و جنگ با مشرکین (یا بهتر بگویم ارتباط با اهل کتاب و ارتباط با مشرکین) است. بعد از داستان، یک قطعۀ بلند ادامۀ قسمت اولِ این مقدمۀ دوم است، (یعنی قسمت اهل کتاب) و قطعۀ بزرگ بعدی قسمت ارتباط با مشرکین است. بنابراین مقدمۀ دوم به نحوی یک چکیده از کل سوره است، شروع آن موضوعِ دو قسمت سوره است، با یک داستان، وقفهای حاصل میشود و بعد دوباره ادامه پیدا میکند. مقدمۀ دوم از این نظر جالب است که دو قسمت دارد که هر قسمت آن با آیۀ بسیار معروف و زیبا و توحیدی شروع میشود که توصیه به استمرار و تکرارشان مثل حالت ذکر در سنت اسلامی است. این آیۀ «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ ۚ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» (آلعمران:۱۸)، بعد «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ ۗ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ» (آلعمران:۱۹)، آیاتی هستند که خیلی به تکرارشان توصیه میشود. وقتی قسمت اول مقدمۀ دوم تمام میشود، آیۀ بسیار زیبای توحیدی «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ…» (آلعمران:۲۶) میآید، که مقدمۀ دوم از لحاظ توحیدی پربار است به خاطر اینکه دو آیۀ سنگین و اساسی توحیدی قرآن در این مقدمۀ دوم هستند. ساختار مقدمۀ دوم اینگونه است که آیۀ توحیدی «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ ۚ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» (آلعمران:۱۸) میآید، بعد بحث مختصری با اهل کتاب میآید، سپس آیهی «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ…» (آلعمران:۲۶) میآید که بعد از آن تذکراتی به مؤمنین دربارهی رابطهشان با کفار یعنی همان «کَدَابِ آلَ فِرعون» و «اِنَّ الَّذینَ کَفَروا» میآید. چون در مقدمه «اِنَّ الَّذینَ کَفَروا» معرفی شدهاند، منظور کفارِ اهل کتاب نیست، منظور آنها هستند. «لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ»، در واقع این دو قسمت در مقدمۀ شماره دو وجود دارد. قبل از خواندن بر این تأکید میکنم که دقیقاً تناسب این دو آیۀ توحیدی با محتوایی که بعد از آنها میآید این است که «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ» یک آیۀ توحیدی است که اگر بخواهیم اسم آن را توحید نظری بگذاریم؛ خدایی به جز خدا نیست و باید خدا را بپرستید، بلافاصله به «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ ۗ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ» وصل میشود؛ دقیقاً مثل اینکه آن قسمت ارتباط امت با اهل کتاب جنبۀ نظری دارد، در آن بحثهای نظری دربارۀ توحید وجود دارد. این آیۀ توحیدی حالتی دارد که مثلاً خدایی جز خدا نیست آیه «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ» که بیان اصل توحید است. آن قسمتی که در شروع بحث مربوط به کفار و رابطۀ با کفار که میتواند ستیزه و جنگ باشد، آیۀ توحیدیِ عملی است، در واقع بیان میکند که همۀ قدرت دست خداست، اگر میخواهید بجنگید از کفار نترسید! اینجا با بحث نظری که خدا یکی است و توحید نظری تناسبی ندارد. اینکه مُلک و ذلت و عزت دست خداست، «بِيَدِكَ الْخَيْرُ ۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» اینجا جنبههای توحید عملی است و اینکه همه چیز دست خداست. دقت کنید به عبارت «تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ ۖ وَتُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ» (آلعمران:۲۷) چون قراراست یک عده بمیرند و بعداً در قسمت جنگ میبینید که صحبت این است که اگر میرفتید میمردید، نمیرفتید هم میمردید، مرگ دست خداست. «وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ»، از گرسنگی و مرگ نترسید، از هیچ چیز نترسید، همه چیز دست خداست، خدا اگر بخواهد به شما عزت میدهد. الان اینها در مقابل کفار حالت ذلت وضعف دارند، چون کوچک هستند، و کفار خیلی قوی هستند؛ ولی آیه میگوید اصلاً نگران نباشید، ایمان داشته باشید، همه چیز دست خداوند است. بلافاصله انگار نتیجۀ این حرفها این است که «لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ»، زیر دست کافر قرار نگیرید، یعنی خودتان را در موضع ضعف و ذلت قرار ندهید. کسی که بندهی مالکالملک است که نباید از کفار بترسد خودتان را در معرض ولایت آنها قرار دهید که به شما دستور دهند و زور بگویند و سرپرست شما شوند. آیهای است که به مومنین نوید این را میدهد که همه چیز در دنیا دست خداست، پس هیچ نگران نباشید. اگر جنگ هم پیش بیاید مرگ و زندگی دست خداست و همان توصیفی که در مقدمۀ اول است که به کفار میگوید که به زودی شکست میخورید و بعداً در جهنم محشور میشوید. اینکه «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ» که خداوند گواهی میدهد که معبودی به غیر از الله نیست، مسئلۀ توحید عبادی و جنبهی نظری است که متناسب با بحثهای اهل کتاب است. قسمت دوم با این آیه است که متناسب با زورمداری و قدرت کفار است. هدفم این بود که تناسب بین این دو قسمت که با دو آیۀ توحیدی شروع میشوند را از اول ببینیم.
[۰۱:۱۵]
۱-۹ یکی از متشابهترین آیات قرآن: «إِنَّ الدّينَ عِندَ اللَّهِ الإِسلامُ»
آیه «إِنَّ الدّينَ عِندَ اللَّهِ الإِسلامُ»، یکی از متشابهترین آیات قرآن است که دقیقا در همین سوره در فاصلۀ بسیار کمی از آن آیه توحیدی آمده و بعدها چقدر مسلمانان دستآویزش کردند که بگویند بقیۀ ادیان قبول نیست و فقط اسلام قبول است. چون اسم اسلام اینجا آمده و به نظر میآید که تعمّدی بوده؛ این نحوۀ بیان انگار تعمدی برای ایجاد تشابه است، چون خداوند اینطور وعده داده که قرآن هم گمراهکننده است؛ اگر یک انسان اینقدر مریض باشد که فقط دوست داشته باشد همتیمیهایش به بهشت بروند، این آیه بیاید که: «إِنَّ الدّينَ عِندَ اللَّهِ الإِسلامُ» {این آیه تقدیم شما! بگیرید و بروید جهنم!}
از این جهت میگویم متشابه است که اگر در خود قرآن گفته نشده بود که پیامبر اسم شما را «مسلم» گذاشت، انسان میتوانست فکر کند که اینها بعداً به خاطر اینکه از این آیه استفاده کنند این کلمۀ «اسلام» را برای خودشان انتخاب کردهاند، اما نطفۀ این نامگذاری در قرآن آمده است، هر چند شواهد تاریخی نشان میدهد که در یکی دو قرن اول این امت به خودشان «مؤمنین» میگفتند نه «مسلمین». کمکم این کلمۀ «اسلام» و «مسلم» بر کلماتی چون «دارالمومنین»، «امیرالمومنین» غلبه کرد، بهخاطر اینکه سوءاستفادۀ زیادی از این آیه میشد. این آیۀ بسیار مهمی است، مهمترین متشابهی که «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» سوءاستفادۀ زیادی از آن کردند و این انحراف به نظر من بزرگترین انحراف تاریخ اسلام است که بین شیعه و سنی هم مشترک است و شیعیان هم به تدریج به این انحراف پیوستند که اهل کتاب و هرکس به غیر از کسانی که شهادتین میگویند کفار هستند و احکام کفر برایشان حاکم است؛ تیم ما اسلام است و آنها کفارند و اسلام بر کفر غلبه دارد. در واقع از آن متن ((Context و فضای قرآن درآمدند.
نکته مهم دیگر اینست که هیچکس در این تکالیف که تحویل داده شد روی این تأکید نکرد که انتظار دارد در سورۀ آلعمران از اهل کتاب تعریف شود. درحالیکه در پایان هر قطعه مثل ترجیعبند از مؤمنین اهل کتاب تمجید میشود که میان آنها انسانهای خیلی خوب، امانتدار، مؤمن و عابدی وجود دارد که اگر قنطار (مال زیادی) به آنها بدهی همه را به تو برمیگردانند. انگار این تصاویر مدام در انتهای قطعهها خودشان را تحمیل میکنند به خاطر اینکه دقیقاً این انحراف، انحراف همۀ ادیان بوده، بنابراین در مورد مسلمین هم هست.
اینهمه در قرآن تأکید شده که اینگونه نیست که فقط مسلمانان به بهشت بروند، رستگاری متعلق به پیروان ادیان دیگر هم هست؛ اینطوری نیست که دین آنها قبول نیست؛ بلکه ادیان مختلفی وجود دارد و هر که در دین خودش میتواند به این حالت اسلام برسد. اسلام به معنای این است که ما حق را بشناسیم و از آن تبعیت کنیم، پیرو هوای نفس و پیرو عقاید باطلی که در محیطمان قرار دارد نباشیم، بلکه حق را پیدا کنیم و تسلیم حق باشیم. اگر گفت بجنگ، بجنگیم! اگر گفت بمیر، بمیریم! اگر گفت پسرت را ذبح کن، بگوییم او را ذبح میکنم! این دیگر اوج تسلیم است که انسان بتواند از جان و مال و همه چیز خودش بگذرد. چگونه میخواهید نشان دهید که عملاً تسلیم هستید؟ باید امری را که خلاف میلتان است اطاعت کنید و اسلام این است که گویی به جایی برسید که دیگر میلی ندارید، هر چه حق است همان را پیروی میکنید. این هدفی است که قرار است ما به آن برسیم. قرار است انسانهایی در اثر وحی و نبوت ساخته شوند با استفاده از دستور العملهای عبادی، دستورالعملهایی که نسبت به مسائل مالی یا تشکیل خانواده است، همۀ اینها قرار است کمک کند که ما انسانهایی داشته باشیم که عابد و مسلم و عبدالله و عبدالرحمن هستند. اینکه از چه راهی، با چه شریعتی، در چه جغرافیایی به این حالت میرسند یک چیز فرعی است. عقیدۀ اصلی آنست که در اسلام و قرآن مدام روی آن تأکید میشود. ما یک هدف معنوی داریم که چنین انسانهایی ساخته شوند. هم از مسیحیت، هم از یهودیت و هم از طریق اسلام میشود به اینجا رسید و حتی از طریق هیچکدام از آنها هم میشود به اینجا رسید، اینها کمککننده هستند. موضوع این است که آیا انسان به جایی رسیده است که توحید و حق را ببیند، خدا را بشناسد و از او پیروی کند یا نه؟ وقتی میگویم حق منظورم حق به معنای متعارفش نیست، قطعاً قسمت اصلی حق شامل توحید است، بزرگترین حقیقت دنیا توحید است. بنابراین یک مسلم کسی است که غرق در توحید است. چون حقیقت اصلی دنیا توحید است، کسیکه خدا را میشناسد و تابع خدا و حق است، گرایشهای باطل ندارد. اینها ربطی به اینکه از کجا به اینجا رسیدهاند ندارد. تأکید قرآن نه یک بار، بلکه صدبار بر این است که هرکس از هر راهی به اینجا برسد مقرب درگاه خداست و این هدف ادیان است. بنابراین این حرفها که مسیحی یا یهودی میرود جهنم، در حد کفر است!
قبلا هم گفتم این جلسات آلعمران بهگونهای است که ممکن است یک مقدار حالت فحش و ناسزا داشته باشیم نسبت به سنت موجود مسلمین که ۱۸۰ درجه با آن چیزی که قرار بود باشند تفاوت پیدا کرده است. مثلا شما میگویید که در قرآن خیلی واضح نوشته که مسیحی و یهودی هم میتواند به خدا و حالت اسلام برسد، دینش قبول است، واضح است که قرآن مرتب از همین حرفها میزند. این ادعای یهودیان را تمسخر میکند که میگویند باید یهودی باشید تا رستگار شوید، یا مسیحیان میگویند باید مسیحی باشید تا رستگار شود، قرآن میگوید اصلاً این چه حرفی است. بعد خود مسلمانان هم میگویند باید مسلمان باشید تا رستگار شوید. این ایده ۱۸۰ درجه ضد آن دعوت اصلی است که در قرآن بر آن تأکید میشود! مثلا اینکه میگویند «کسی که مسیحی است و اسلام را نپذیرفته جهنم میرود، مگر اینکه پیام اسلام به او نرسیده باشد و مثلاً حق را تشخیص نداده باشد، میتواند به بهشت برود.» نکته دقیقاً اینجاست که شما یک حرف را چگونه بزنید. بله! من این حرف را قبول دارم. ولی حرف را باید اینگونه زد: «مسیحی بهشت میرود اگر انسان خوبی باشد، یهودی بهشت میرود اگر انسان خوبی باشد، مگر اینکه یکی از انواع حالتهای مشابه یک مسلمان جهنمی را داشته باشد.»
اینکه من جملهام را از اینجا شروع کنم که مسیحیها مثل مسلمانان یا مثل یهودیان هستند، اگر انسانهای خوب و محسن و متقی باشند و عبادت کنند، به بهشت میروند. همان حرفی که در مورد مسلمانان میزنند در مورد مسیحیان هم میزنم. شاید یک در میلیون در بین مسیحیان وجود دارد که شاید یک نفر باشد که اسلام را به عنوان دین حق فهمیده باشد و نپذیرد، شما کجا چنین مسیحی پیدا میکنید؟! یک در میلیون بگردید شاید پیدا کنید. اینکه اصل را بر این بگذاریم که مسیحیان به جهنم میروند، مگر اینکه اسلام را نشناخته باشند که ۹۹/۹۹ درصد خودشان جزو «مگر اینکه» هستند. دقیقاً آن «زیغ» و «مرض» را اینجا میبینید که طرف دقیقاً به دلیل «بَغیاً بَینَهُم» چنان میکند. اگر معنی «بَغیاً بَینَهُم» را میخواهید بفهمید همین نکته را درک کنید، که یک جور حس رقابت و حسادت و برتربینی و دینِ من از دینِ تو بهتر است و الخ…
اگر مثلاً یک انسان دیوانهای جزو مسیحیان باشد که فهمیده قرآن حق است اما از روی عناد چون مثلاً شغلش روحانی است و نمیخواهد ایمان بیاورد و عناد بورزد، این یک فرض نزدیک به محال است، اصلاً وجود نداشته و بنابراین شروع کردن بحث از آنجا به جز «مرض» چیز دیگری نیست. این آیۀ توحیدی همراه با آیۀ «إِنَّ الدّينَ عِندَ اللَّهِ الإِسلامُ» میگوید دین برای خدا اسلام است که شما حقشناس و حقپرست و خداشناس و خداپرست باشید، از چه راهی اصلاً مهم نیست.
۱۰- مقصد مهم است نه مسیر: امتناع اولیه مومنین از محاجّه
آیاتِ بعدی، اولین سخن با اهل کتاب است که مهمترین سخن و اصل حرف مومنین است، این امت جدید به امتهای دیگر چه میخواهد بگوید و چه حرفی برای گفتن دارد؟ امت میگوید: ما اصلا بحثی با شما نداریم، و نمیخواهیم با شما محاجه کنیم، در واقع به نوعی فرارکردن از محاجه است! میگویند: چرا میخواهید با ما بحث کنید، ما با همدیگر بحثی نداریم، آیه میگوید «فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ»، یعنی من و همهی کسانی که از من تبعیت میکنند دنبال اسلام هستیم. اصلاً ما مسلم شدهایم، ما موحدیم، تمام زندگیمان برای خداست «وَقُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْأُمِّيِّينَ أَأَسْلَمْتُمْ»، اگر شما هم اینگونه هستید که اِهتَدوا، اگر هم روی برگرداندند و گفتند نه این کافی نیست، باید حتماً مسیح را بشناسید و از این جور حرفها، فَاِنّما عَلیکَ البَلاغ… یعنی حرف مسلمین این است که شما اصلاً قبول ندارید که پیامبران برای چه آمدهاند، مسیح یا دین یهود برای چه آمده؟ چرا وحی شده است؟ برای اینکه شما موحد شوید و خدا را بشناسید و بپرستید، قرار نیست که پیامبران را بپرستیم. پیامبران برای ما نشانۀ راه گذاشتهاند تا به توحید و اعتقاد به معاد برسیم. اگر به اینجا رسیدهاید، ما هم اینطوری هستیم، و موحدیم. ما از صبح تا شب خدا را عبادت میکنیم، پیرو فرامین خدا هستیم و سعی میکنیم به همان چیزی برسیم که قرار بود: شناخت حق و پیروی کامل از حق! اساس حق توحید است. آیا شما هم اینگونه هستید؟ از صبح که بیدار میشوید در فکر خدا هستید یا در فکر دین خودتان هستید؟ درواقع در فکر آن مسیر هستید، به مسیح چسبیدهاید، انگار که اگر مسیح نبود کسی رستگار نمیشد! اصل بحث اینست که دین همین اسلام است: توحید، عبادت، پیروی از حق، تسلیم خدا بودن، تشخیص حق، اگر شما هم اینگونه هستید هدایت شدهاید، اگر نه «فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ ۗ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ».
[۰۱:۳۰]
اگر اصل این حرف را قبول ندارند، میخواهند باز بیراهه بگویند که مثلا حتماً باید شریعت یهود را رعایت کنیم؛ بعداً استدلالهایی هم برایشان میآورد که مثلاً شریعت یهود قبل از یهود نبود، ابراهیم قبل از شما بود و او مسلم است، بنابراین رستگاری و اسلام ربطی به مسیح و شریعت یهود و غیره ندارد. شریعت بنیاسرائیل قبلاً چیز دیگری بوده است، حلال و حرامشان فرق میکند. اینجا حالت استدلالی دارد که از این حرفها نزنید که شریعت یهود یا شخص مسیح مهم است، اینها حرفهای انحرافی است. توحید و عبادت خدا مهم است و اینکه از هر طریقی به آن حالت اسلام برسید: حالت اسلام یک حالت روحی است و رسیدن به این حالتِ پیروی کامل از حق، در درون انسان قابل تشخیص است. شما اگر یک انسان مسلم را ببینید از میزان درکی که از توحید دارد پیداست که به اینجا رسیده است یا نه.
«إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ» (آلعمران:۲۱)، اینجا یک کنایه به افرادی است که بعداً در قطعهی بعد از داستان به تفصیل شرح داده میشود که در قبال اسلام (و تسلیم حق شدن) چه کردند، و درباره عبارت «يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ» توضیحاتی میآید: آیات الهی نازل شد، ولی شما کفر ورزیدید، انبیاء را کشتید، کسانی را که امر به قسط میکردند کشتید، واقعیت شما اینهاست! حتی در کتاب خودشان داستانهایی دربارهی این اعمال زشتی که انجام دادهاند نوشته شده است. تورات به معنایی نشاندهندۀ این است که اینها انسانهای مسلمی نیستند، «أُولَٰئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ» (آلعمران:۲۲).
۱۱- عقاید نامعقولی که در «سنت» هست و در «کتاب» نیست: ساختن حاشیههای انحرافی حول «کتاب» در شریعتها و طفره انسانهای رشد نیافته از رجوع به کتاب خود
بعد این آیه میآید که من جلسۀ قبل در مورد آن اشارهای کردم، که میفرماید «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يُدْعَوْنَ إِلَىٰ كِتَابِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ» (آلعمران:23)، نمیبینید این انسانهایی که یک نصیبی از کتاب دارند، اهل کتابند، تورات و انجیلی دارند، یا لااقل بخشی از تورات و انجیل را دارند، «يُدْعَوْنَ إِلَىٰ كِتَابِ اللَّهِ»، از آنها دعوت میکند که به همان کتابی که در دستتان هست مراجعه کنید، نه به کتاب قرآن. «لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ» ، کتاب خودشان بر آنان حکم کند. «ثُمَّ يَتَوَلَّىٰ فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَهُمْ مُعْرِضُونَ»، مثل اینکه کتاب خودشان را قبول ندارند، تمکین نمیکنند به اینکه ببینند در کتاب خودشان چه نوشته است، چرا؟ «ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامًا مَعْدُودَاتٍ»، یک مشت روایت درست کردهاند، اعتقاداتی که در کتابشان نیست و اینها باعث غرورشان شده است! مانند روایتی که من مرتبا به عنوان مثال میگویم، اگر شما این روایت احمقانه را قبول داشته باشید که هرکس در مجلس عزای امام حسین(ع) شرکت کند و یک قطره اشک (فیزیکی) بریزد یا حتی خودش را طوری به اشک بنشاند، تباکی کند که یک قطره بیاید، همۀ گناهان او آمرزیده میشود و به بهشت میرود! لعنت بر کسی که چنین حرفی میزند و لعنت بر کسی که چنین چیزی را قبول میکند! بعد اگر به آنها اعتراض کنی؛ میگویند: منظور این است که اگر عشق امام حسین(ع) و معرفت امام حسین(ع) هم باشد. درحالیکه انسان باید اول خدا را شناخته باشد تا امام حسین(ع) را بشناسد. این مزخرفات چیست که بالای منبر میگویند برای اینکه مردم خوشحال شوند و پول بگیرند؟ افرادی که پای منبر نشستهاند همین را میفهمند، که یک قطره اشک بریزد، بعد یکسال گناه میکند، مال مردم را میخورد و فکر میکند که به بهشت میرود! همین چرندیات را میگوید که «لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامًا مَعْدُودَاتٍ»، اصلاً مشکل اینها همین است. طرف غروری پیدا کرده، میگوید من که یهودی هستم یا من که عشق مسیح میشناسم را که به جهنم نمیبرند، حالا من بیایم وقت خودم را با این مسلمانان تلف کنم؟! حرف این است که کتابشان حاشیهای پیدا کرده که اینها به چنان حالت بغی و غرور در مورد دین خودشان رسیدهاند که مانع از این میشود که ببینند در کتاب خودشان چه نوشته است. مشابه اینکه الان در برداشت قرآن هم فراوان هست.
نکته وحشتناکی اینجاست که اهل کتاب به جایی رسیدهاند که درعین اینکه اهل کتاب هستند اما رجوع به کتاب خودشان را قبول ندارند. قاطعانه میشود گفت که اکثریت مسلمانان هم قرآن را (به این معنا) قبول ندارند، یعنی الان هم چرندیاتی ساختهاند به اسم نسخ، که لعنت خدا بر کسانیکه برای تحریف دین راه را هم باز کردهاند، که چیزی را در قرآن نشان میدهی و طرف بگوید این شاید نسخ شده باشد! نسخ اصلاً نداریم! این مزخرفات چیست که برای خود ساختهاند؟ دقیقاً بهخاطر اینکه میخواستند اَهواء خودشان و مزخرفاتی که میخواستند به آن برسند را به آن بچسبانند و آیات صریحی داشتیم که اینگونه نیست! میگردند یک آیه پیدا میکنند که طوری بتوانند بپیچانند که آن مزخرفات را از داخل آن در بیاورند، بعد میگویند این بقیه را نسخ کرده است! حتی شاهد تاریخی ندارند که آن آیه بعد از اینها نازل شده، بلکه خیلی جاها که حرف از نسخ میزنند واضح است که بعضی از آن آیههای نسخ شده بعد از این نازل شده است. یک ابزار بسیار جالب برای دوری از کتاب، که الان یک فرد موحدی بیاید و به مسلمانان بگوید که در کتابتان اینگونه نوشته، میگویند نه این روایات ما چیز دیگری میگوید، در سیرۀ شیخین و روایات فلان و… چیز دیگری نوشته و اگر آنها نباشند که ما اصلاً نمیتوانیم قرآن را بفهمیم، همچنین این آیهها نسخ شدهاند و مفسر لازم دارند. صریحترین آیات قرآن مثل همین آیه که در مورد اهل کتاب است را انکار کردهاند. این بالاخره سرنوشت اهل کتاب در زمانی است که در امت نوجوانِ تحت هدایت پیامبر وجود دارند و در حال بحث هستند.
«فَكَيْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِيَوْمٍ لَا رَيْبَ فِيهِ وَوُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ» (آلعمران:۲۵)، روزی قیامتی برپا میشود و اینها آنجا جمع میشوند و متأسفانه آنجا میفهمند که روایت «لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامًا مَعْدُودَاتٍ» درست بود یا درست نبود، علمای محترمشان به آنها راست گفتهاند یا دروغ گفتهاند و ایضاً در مورد مسلمین و ایضاً در مورد شیعیان قلابی!
«قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ» (آلعمران:۲۶)، این آیه را خواندم که مالکالملک خداست، همهچیز اعم از عزت و ذلت و خیر و روز و شب و مرگ و زندگی و رزق همهچیز دست خداست. و بعد بلافاصله میگوید «لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ»، از چگونگی رابطۀ بین مومنین و مستکبران میگوید که مثل آل فرعون هستند و میخواهند مومنین را از بین ببرند و بر آنها استیلا پیدا کنند و آنها را مستضعف کنند و زیر سلطۀ خودشان بگیرند. «لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ»، نباید مؤمنین کافرین را به عنوان سرپرست و ولی خودشان انتخاب کنند، چه در رابطۀ شخصی، چه در رابطۀ جمعی که جمع کفار نباید بر مؤمنین مسلط باشند. اصلا به همین خاطر از مکه به مدینه آمدند تا استقلال پیدا کنند، آنجا امکان تشکیل امت نبود، زیرا تحت ولایت و سیطرۀ آنها بودند. بنابراین هجرت، زمینۀ ساخت امت جدید است. این حکم از احکام اصلی مؤمنین است که نباید زیر سلطه و ولایت کفار قرار بگیرند. «لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ ۖ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَٰلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ» (آلعمران:۲۸)، این مسئله اصلاً شوخیبردار نیست که نباید زیر سلطۀ آنها رفت، «أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً»، مگر مثل حالتی که خطرهایی وجود داشت (مثلاً در مکه) و برای برحذرشدن از آن خطرها مماشاتهایی انجام گرفته است که همین الان هم میشود چنین مماشاتهایی انجام داد. «وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ ۗ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ».
من جلسه را تمام میکنم، جلسۀ بعد مرور کوتاهی بر این قطعه خواهم داشت و این دو آیهای که مانده را خواهم خواند. دوست داشتم آن قطعۀ چهارم که بحث با اهل کتاب است را شروع کنیم، اما همین مقدار هم که از قطعۀ دوم گفتیم خوب بود. جلسۀ آینده از روی داستان میپرم و به قطعهای میپردازم که بحثهایی با اهل کتاب است.
پرسش و پاسخ
حضار: با توضیحاتی که شما دادید من احساس کردم که انگار پیامبر یک دعوت بدیهی دارد، مثلاً میگوید تسلیم امر خدا شوید، به فقرا کمک کنید، چیزهای خیلی گل و بلبلی میگوید و همانقدر هم از اهل کتاب انتظار دارد، که اگر واقعاً بیمار نباشند آنرا میپذیرند و همان اسلام و تسلیم بودن است. اولاً چه کسی گفته که توحید یک چیز بدیهی است و هرکسی که عناد نداشته باشد باید توحید را بپذیرد. شاید در کتابش آمده «پدر_ پسر_ روح القدس» و به جای اینکه محاجه کند، با پیامبر استدلال میکند و میگوید که دین ما گفته «پدر_ پسر_ روح القدس» اما شما میگویی یک خدا، بعد پیامبر هم بگوید تو مگر تسلیم نیستی؟
استاد: ببخشید بگذارید من حرف شما رو قطع کنم. شما مسیحیت رو خیلی بد میفهمید، یعنی واقعاً فکر میکنید که مسیحیان در زمان پیغمبر مشرک هستند؟ اصلاً اینگونه نیست.
حضار: مثال زدم.
استاد: یهودیت، مسیحیت، ادیان ابراهیمی، صددرصد موحد هستند. شما طوری میگویید که انگار بعضی از آنها دعوت توحید را قبول نداشتهاند، اصلاً اینطوری نیست. اصلاً مسئلۀ تثلیث به معنای شرک نیست، اینکه میتواند منجر به شرک شود، درسته، اگر شما واقعاً به گونهای احساس کنید که سه چیز در جهان هستند، این شرک است! ولی جهان را چه کسی خلق کرده، یک چیز است! بد قضاوت نکنید. بله! تثلیث درست نیست، که روح القدس و مسیح را ببرید در اضلاع پایین یک مثلثمانندی که بالای آن خداست قرار دهید، حرف درستی نیست، اما اینکه توحید نیست و شرک است، یا مثلاً مسیحیان این حالت مسلم بودن را درک نمیکردند، اینگونه نیست. آن چیزی که همه روی آن اتفاق دارند همین است، روی توحید و پیروی از خدا.
[۰۱:۴۵]
حالا اگر شما بگویید که خداوند به طور کامل به صورت مسیح در زمین جلوه کرده، مسیح جلوهای از خداوند است. ما مثلاً میگوییم مسیح خلیفۀ کامل خداوند است. درواقع اینطوری نیست که سه تا خدا وجود دارد. چه کسی گفته که سه تا خدا وجود دارد؟ یک خداست، خداوند به شکل مسیح در زمین جلوه کرده است. یک مقدار غلظت (دوز) آن از اینکه بگویید خلیفۀ کامل خداست بالاتر است. مثلاً روایتهای ما اینگونه میگویند که خدا چشم و گوش و دست او میشود، انگار همۀ ادراکش توسط خداست، عملش توسط خداست. ما این حرف را در مورد حضرت علی(ع) هم میتوانیم بزنیم. اینها شرک نیست اگر به همین حالت جلوه به آن نگاه کنیم. مسیحیان یک قدم جلوتر رفتهاند، اما اصلاً از دایرۀ توحید خارج نشدهاند، تقریباً هیچوقت خارج نشدهاند.
حضار: آقای دکتر اصلاً شبهۀ من این نیست، گیری سر اینکه بگویم مسیحیها تثلیثی هستند ندارم. بالاخره مسیحیان هم باورهایی دارند که قرآن میگوید غلط هستند، خیلی هم شدید میگوید غلط است. مثلاً میگویند عیسی پسر خداست، در قرآن هم ذکر شده و خیلی تهاجمی میگوید این بد است. بحث من سر محاجه است. میگویم چرا پیغمبر فکر میکند محاجه کردن معنی ندارد؟ چون پیغمبر میگوید فلان باور شما غلط است و به جای اینکه محاجه کند و به آنها توضیح دهد که چرا غلط است، میگوید نه مگر شما تسلیم امر خدا نیستید، این چه جای بحث کردن است.
استاد: ببینید! مثل این است که یک نفر بیاید بگوید باید حتماً در نماز کمربند سبز بسته باشید. تو بگویی اصلش این است که نماز بخوانیم و خدا را بپرستیم، درمورد بقیه چیزها هم بحثی نداریم چون جزئیات و فرعیات است، اصلش این است، آیا تو به این اصل رسیدهای؟ ما دنبال این هستیم، تو هم باید دنبال این باشی، خودت هم قبول داری که باید دنبال این باشی.
حضار: نه! شما به زور داری به طرف میگویی که تو نباید سر نماز کمربند ببندی، داری به مسیحیها به زور میگویی که عیسی پسر خدا نیست. او میگوید هست، شما میگویی این اصلاً مهم نیست، خود خدا مهم است. وقتی داری به او گیر میدهی که نباید کمربند ببندی، او هم به شما گیر میدهد که باید کمربند ببندی.
استاد: نه، بد میفهمید. دقیقاً اینجا را بد میفهمید. ما نمیگوییم کمربند نبندید، نمازتان را درست بخوانید. در نماز خواندنتان؛ با کمربند میخوانید یا بیکمربند، آیا همۀ توجهتان به خدا هست؟ به اینجا رسیدهاید؟ ما به اینجا رسیدهایم، شما هم میخواهی به اینجا برسی. یعنی مسیحی باید این را قبول کند، یا یهودی باید قبول کند که جزئیات شرعش عامل نجات و رستگاریاش نیست. اگر اعتقاد یهودیان این است، (که متأسفانه هست) که حتماً باید مثلاً کسی شرع یهود را پیروی کند تا به بهشت برود، این اعتقاد درست نیست. آنها چیزی که پیامبر به آنها میگوید را قبول ندارند. مثلاً مثل بحث خودمان؛ شیعیان میگویند باید شیعۀ دوازده امامی باشید تا بهشت بروی. من به او میگویم که اصل توحید است، امامان و همۀ این بساط آمده برای اینکه ما موحد شویم، با ۱۲ امام، ۵ امام، پیغمبر ما یا پیغمبر آنها، نیست، آیا قبول داری که همۀبساط وحی و نبوت برای توحید بوده؟ اگر گفت نه، درواقع چیزی برعلیه همۀ تعلیمات خودش میگوید. اگر گفت بله، که ما هم همین را میگوییم. مسئله این است که ما یک اشتراکی داریم که غیرقابل انکار است، آن هم این است که در اصل، ادیان آمدهاند برای توحید و پیروی از حق و همین چیزی که در قرآن به آن میگوییم «اسلام».
حضار: اگر مهم نیست پس چرا به آنها گیر میداد میگفت عیسی پسر خدا نیست، دربارهی عیسی غلوّ نکنید. اونام از مبانیاش دفاع میکنه دیگه؛ مگر غیر از این است؟
استاد: بله، اما دفاع کردن از مبانی آن، مخلّ این نیست. من اولین بحثی که با اهل کتاب دارم این است، بحث که تمام نشده. اولین بحث با اهل کتاب این است که فراموش نکنید که اصل ماجرا توحید بود، که ابراهیم و مسیح و موسی آمدند و شریعت آوردند. این بساطی که در ادیان ابراهیمی راه افتاد دعوت به توحید بود. آیا این را قبول دارید؟ بگویند: نه!! مسیحی بگوید: نه! اصلش این بود که پسر خدا روی زمین بیاید و ما هم پسر خدا را قبول کنیم و بعد فلان شود… البته میتواند بگوید، اما خیلی سخت است، حتی برای آنها هم سخت است که انکار کنند که اساسش توحید بوده، آنها هم که موسی و ابراهیم را قبول دارند، کل ادیان برای دعوت به خدا آمدهاند، برای ایمان به خدا و پیروی از خدا و بعد رسیدن به حالت اسلام. «حالت اسلام»، «مسلم بودن»، یک حالت است، یک صفت است که شما به آن میرسید یا نمیرسید. ادیان آمدهاند تا ما به این حالت برسیم. سخت است که آنها بگویند نه، ما این را قبول نداریم. بهخاطر اینکه فکر میکنم خودشان همینطوری صحبت میکنند. قبول دارند که همه چیز در خدمت توحید است، ایمان به مسیح هم در جهت ایمان به خداست، مثل شناخت خداست. اینگونه نیست که بتوانند به راحتی از زیر این دربروند. موضوع این است شما اولین قطعۀ بحث را که میبینید این است که اصل این است، انگار ترجیح مسلمانان این است که اصلاً در جزئیات با اهل کتاب وارد بحث نمیشوند. یکبار این است که من میخواهم او را قانع کنم که حتماً باید عین من باشی، یا قانع کنم که حتماً باید یک سری عقاید خودت را کنار بگذاری یا نماز را طور دیگری بخوانی. نکتۀ اول مسلمین این است که ما اینگونه نیستم، تو همین کارهایی که میکنی را انجام بده، در جهت توحید باش، این را بپذیر که دین برای توحید است. یعنی اولین نکتهای که در بحثها تذکر داده میشود این است که تو باید موحد باشی. بنابراین مثلاً باید کتاب خودت را قبول داشته باشی. چیزی که فکر میکنی خدا به تو گفته را نمیتوانی بگویی که من قبول ندارم. شما ذهنیتتان این است که مسلمانان آمدهاند که عقاید مسیحیان را عوض کنند و دقیقاً نکته این است که اینطور نیست. یعنی این ذهنیت شما اشتباه است، شاید به دلیل اینکه سنتی اینگونه فکر میکنید. مسلمانان نیامدهاند به مسیحیان بگویند که اینطوری نکن، این کار را بکن. اصل حرف این است که اگر مسیحی هستی، مسیحی خوبی باش. موحد باش، خدا را عبادت کن، شرک نورز، همان چیزهایی که ابراهیم میگفت همانها را انجام بده. نگو اگر کمربند سبز نبندم جهنم میروم. دعوت این است؛ ما نمیگوییم شما اگر فلان کار را نکنید جهنم میروید، ما میگوییم که اصلش این است که ابراهیم میگفت، اصلش این است که همۀ ادیان برای توحید آمدهاند. آیا همین را شما میگویید؟ همین را قبول دارید؟ البته طرف میتواند بگوید: نه!! تا همین چندسال پیش هم مسیحیان میگفتند نه! کسی که به مسیح ایمان نیاورد به جهنم میرود. تازگی گفتند که بقیه هم میتوانند به بهشت بروند. بنابراین ممکن است آنها نپذیرند، اما اساسش این است که شما باید این را قبول داشته باشید که طبق آیینهای ابراهیمی اساس توحید است. حالا آنها باید طوری استدلال کنند که نه مثلاً اگر مسیح را نپذیری خدا را نشناختهای و الخ.
من نمیخواهم بگویم دیگر بحثی نمیماند، ولی اصل بحث این است که آنها بپذیرند که ما ادیان ابراهیمی فقط دنبال توحید و خداشناسی و خداپرستی بودیم و مسلمانان حرفشان این نیست که شما باید مثل ما شوید، دینتان را رها کنید، فلان عبادت را کنار بگذارید. در عین حالی که ایرادهایی در عباداتشان هست اما میبینید شروع بحث این نیست که شما اینکار را کنید، اینکار را نکنید. شروع بحث این است که ما یک چهارچوب مشترکی داریم، همۀ ما همین را قبول داریم، شما هم همین را قبول دارید، (باید قبول داشته باشید) که اساس توحید است. برایتان سخت است که بخواهید حرف دیگری بزنید، باید کلی بالا و پایین بپرید، در کتابهایتان هم پیدا نمیکنید. اگر بعد از این حرفها بگویند کتابتان را نگاه کنید، این کار را نمیکنند. شما اگر همین الان انجیل را برایشان باز کنید میبینید که در آن تثلیث نیست، اما میخواهند به زور بگویند که تثلیث مثلاً اساس ادیان است.
ما دنبال توحید هستیم و هر کس دنبال توحید باشد از نظر ما اشکال ندارد از چه طریقی رسیده، اگر به این نقطۀ اسلام و نقطۀ شناخت خدا و تسلیم خدا بودن رسیدهای بحثی نیست و اگر تسلیم کتاب خدا هستی کتاب خودت را نگاه کن، مگر تو نمیگویی این از طرف خدا آمده، پس باید تسلیم آن باشی. میبینید که تسلیم نیست. مثل اینکه به او میگویی که مشکل شما با ما این است که شما به اسلام نرسیدهاید. اگر رسیده بودید تسلیم کتاب خودتان میشدید، تسلیم روحانیون و روایات خودتان نمیشدید و الخ. میخواهم بگویم به عنوان نقطۀ شروع، بحث از اینجا شروع میشود که بپذیرید هدف نهایی دین این بوده است. بنابراین گفتن اینکه از فلان راه بروید تا به اینجا برسید غلط است. ما نمیخواهیم از این حرفها به شما بزنیم. ما نمیخواهیم بگوییم شما دینتان را ترک کنید. ما نمیخواهیم بگوییم چون آیین شما ایرادهایی دارد باید بیایید آیین اسلام را بپذیرید. اصلاً دعوت ما این نیست. دعوت ما به این حالت است که شما سرجای خودتان درست عمل کنید، ما هم سر جای خودمان هستیم، در عین حال با همدیگر صحبت هم میکنیم. اینجا که بحث تمام نمیشود، ولی تأکید روی چیزی است که از نظر مسلمانان میتواند اصلاً هیچ بحثی صورت نگیرد. همین را قبول کنید. بعد میگوید «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَىٰ كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ»، بحث نکنید، ما خیلی مشتاق این نیستیم که شما را قانع کنیم که باید اینطور باشید، یا آنجا اشتباه میکنید و غیره. اتفاقا آنها بیشتر حالات تهاجمی را دارند و دقیقا مسئلهای است که انگار اسلام بیشتر میل دارد از آن دوری کند. من در مقدمه هم گفتم یک حسّ دوری از محاجه تا حد ممکن در این سوره وجود دارد، حس اینکه به هم نزدیکیم، متحد شویم، اصل توحید است، مشترکاتمان زیاد است، مرض نداشته باشید که مدام روی اختلافات بحث کنید، قبول کنید که این روش، نقطۀ شروع خوبی برای بحث است، به خاطر اینکه در اختلافات گم نشویم. این را قبول دارید یا ندارید که اصل ماجرا یک چیز مشترک است. فکر میکنم هم برای یهودیان، هم مسیحیان بسیار سخت بوده و هست که بگویند که نه! مثلاً چیز دیگری غیر از توحید است که اگر آن نباشد همه چیز بر باد میرود. اگر بخواهند چنین چیزی بگویند باید خیلی زحمت بکشند خلاف کتاب خودشان حرف بزنند.
حضار: همین نکتهای که گفتند که اول یک بحثی شده، بعد اگر محاجه کردهاند بحث مباهله میشود یا بحثهای دیگری میشود…
استاد: به نظر من خیلی مهم است که شروع بحث با این حرف است. یک اصلِ بدیهیِ مشترک که اگر آنها دیگر بحث را ادامه ندهند خیلی مهم نیست. یعنی مسلمانان خیلی اهل این نیستند که بخواهند به آنها بگویند که چون یهودی هستی به جهنم میروی، بیا من تو را مسلمان کنم. بلکه باید به آنها بگویید یهودی خوبی باشید، بیشتر عبادت کنید، شریعتتان هم که خوب است. مشکلی نیست. بسیاری از انسانها هم با شریعت یهود رستگار شدهاند و به توحید و اسلام رسیدهاند. بنابراین باید متدیّنین هر دین تشویق شوند به اینکه تقوا و اخلاقیات داشته باشند، شریعت خودشان را خوب رعایت کنند و نباید روی اختلافات انگشت گذارید و بگویید اگر این را قبول نکنی آنطور میشوی، اینها را کنار بگذارید. حتی انسانهایی که یک سری عقاید انحرافی و شریعتهای انحرافی در راهشان است، وقتی پیشرفت میکنند از همۀ اینها میگذرند و به توحید میرسند. توحید مثل یک نور یا خورشیدی است که همه را جذب میکند، اگر یک مقدار به سمت آن بالا بروند همه یکی میشوند، یعنی انسانهای خوب ادیان مختلف به یک حالت اتحاد میرسند. به نظر من این نقطۀ شروع، نه اینکه خوب است؛ بلکه ضروری است، یعنی برای بحثی که قرآن میخواهد باز کند، نحوۀ دعوت قرآن، ضروری است که این حرف بیان شود که اساس در واقع توحید است.
[۰۲:۰۰]
حضار: ببخشید من میخواستم بگویم یک بحثی که ممکن است اینجا پیش بیاید این است که وقتی بحث از اسلام میشود، مصادیق این تسلیم بودن چیست؟ هر کدام از این گروهها میگویند درست است! ما هم میگوییم تسلیم باشید؛ اما یک بخشی از این تسلیم بودن این است که شما مثلاً مسیح را بشناسید و در برابرش تسلیم باشی یا مثلاً شما بخشی از حقیقت را بشناسید و در برابر آن حقیقت تسلیم شوید. به نظرم خوب است که در مورد این هم صحبت کنید که مثلاً «تسلیم بودن» یا «توحید داشتن» عملاً یعنی چه؟ فکر کنم پارسال بحثی در گروه شده بود و دیدیم که چقدر اختلاف نظر بود و مبهم بود که اصلاً توحید چیست؟
استاد: نمیدانم، به نظر شما در توحید، ائمه و اینها هم هست؟ لااقل فکر میکنید راحت است که یک نفر بخواهد بگوید که مثلاً توحید بدون شناخت امامهای ۱۲ گانه مثلا راست در نمیآید؟
حضار: منظور من این نیست.
استاد: ببینید! یک خدا هست، خدای ادیان ابراهیمی، که مالک و رب جهان و مالکالملک است، «تُؤتِی المُلکَ مَن تَشاء»، یهودیها و مسیحیها هم همین خدا را میشناسند، همین خدایی که ما میشناسیم و قرار است این خدا را عبادت کنیم، و بشناسیم، آثارش را در طبیعت و زندگی خودمان ببینیم. توحید همین است. توحید به معنای این است که من چیزی شبیه وحدت وجود ببینم و کاملاً وجود خودم را در اختیار آن موجود نامتناهی بگذارم. این موجود واقعی است، پس میشود با او ارتباط برقرار کرد، عبادتش کنیم، میتوانیم با او حرف بزنیم یا او با ما حرف بزند. این چیزی است که ادیان ابراهیمی همه به همان معتقد هستند، موجودی به اسم خدا آن بیرون هست، همه چیز از خداست، و جلوۀ اوست، همۀ ما باید تمام کارهایمان را برای خدا کنیم، از صبح که بلند میشویم تا شب به فکر خدا باشیم، برای خدا کار کنیم، دستمان برای غیرخدا تکان نخورد. این یک زندگی موحّدانه است. مسیحیان و یهودیان هم همین را میگویند. چسباندن امام و اعتقادات بعدی و اینکه باید حتماً به این رسول اعتقاد داشته باشیم و غیره به وضوح خارج از توحید است.
میخواهم بگویم، اگر بحث از اصل توحید و اشتراک شروع شود، درستتر است. البته ممکن است یک نفر بخواهد خارج از این حرفها بزند، ولی باید زور بزند که بگوید توحید باید فلانگونه باشد، به غیر از این راست در نمیآید. مثلا توحید بدون ولایت امامهای ۱۲گانه راست در نمیآید، ابراهیم هم مثلاً امامان را میشناخت! از این حرفها میزنند دیگر! درواقع آن حرفی که میخواهد اضافه کند یه مقداری عجیب و غریب است و باید زور بزند، پس باید آنها را در این مخمصه بیاندازید که اگر میخواهند حرف انحرافی بزنند ببینند میتوانند دلیلی برایش بیاورند، در کتابهایشان هم مکتوب نیست.
تمام بحث این است؛ یک عقیدۀ نامعقولی وجود دارد که در سنتشان است و در کتابشان هم نیست! حالا مثل اینست که آنها را در نقطۀ ضعفی بیاندازید که نمیتوانند خوب از آن دفاع کنند. فکر میکنید دفاع خوبی وجود دارد از اینکه امامان ۱۲گانه را نشناسی، جهنم میروی یا توحیدت درست نمیشود و امثال این حرفها؟ دفاع خوبی وجود ندارد، یهچیزهایی میگویند که منطقی نیست.
حضار: بله، درست است. منظور من بیشتر همان بخش اول صحبتهایتان بود که گفتید که مثلاً انسان خدا را بشناسد، همۀ کارهایش برای او باشد و اینها. میخواهم بگویم اگر یک مقدار این چیزها بسط داده شود، چون معمولاً چیزی که عامه از توحید میفهمد این است که فقط خدا یکی است. این چیزها مثلاً در بحثهای توحید عرفانی و صفاتی و در کتابها نوشته شده اما…
استاد: ببینید همه اینها کار همان «اَلَّذینَ فی قُلوبِهِم زَیغُ» است. جدی میگویم. اینکه توحید را اینگونه تعریف کنند که مثلاً اعتقاد به خدای یگانه است، و بعد، برای بقیه اسم بگذارند، مثل اینکه بگویند توحید افعالی و عملی و اینها جزو مستحبات است، یا متعلق به عرفا است! من بارها گفتهام این اصطلاحاتی که این متعلق به خواصّ و عرفا است، درست نیست چون در قرآن چنین نیست! شما قرآن را نگاه کنید آنچیزی که میگویند مربوط درجات بالای عرفان است، دقیقا همان چیزی است که به همه میگوید باید اینگونه باشید. ما در قرآن توحید افعالی و فلان و بهمان نداریم، فقط یک توحید داریم. «لا اله الّا الله» یک چیز است: شامل اینکه خدا و خالق و رب یکی است، یکی را باید عبادت و اطاعت کرد. این اصل توحید است و هیچ مهم نیست که حالا برای اطاعتکردن این خدا از شریعت یهود یا اسلام پیروی میکنی یا از آیینهای مسیحی پیروی میکنی.
به نظر من نه تنها این اولین مواجهه (یعنی آیههایی که خواندم درست است) بلکه ضروری هستند، باید بحث را با اهل کتاب از همینجا شروع کرد. یعنی اگر محاجه نکنید ما اصلاً نیامدهایم به شما بگوییم که فلان عقیدهتان یک مقدار غلط است، یا مثلاً فلان آیینی که مسیحیان اجرا میکنند از مشرکین گرفتهاند. هیچکدام این جزئیات، مانعِ رسیدن به توحید و اسلام توسط مسیحی نیست، کمااینکه میبینید میرسند، قرآن در همین سوره مدام به مسلمانان میگوید که بین اینها یک عده به رستگاری رسیدهاند. و تجلیل میکند که از آن شریعت رسیدهاند، از این شریعت هم رسیدهاند؛ حالا شریعت شما از اینها بهتر است یا بدتر؟ این خیلی مهم است که از اینجا شروع شده است.
بهتر که این بحث تمام نشد، جلسۀ آینده مجددا، یا اگر لازم باشد ۱۰ جلسه در مورد این صحبت میکنیم که «اسلام» یعنی چه و چرا دعوت اینگونه است و چرا محاجه اصل نیست. آنها اگر دوست دارند محاجه کنند، برای این است که منحرف شدهاند و میخواهند محاجه کنند. شما در اثر محاجه با آنها منحرف نشوید (که شدند!) این محاجهها با مسیحیان و یهودیان ضرر رساند، قرآن سبکش این نبود که گیر بدهد و بگوید بیایید با هم سر این موضوع محاجه کنیم که فلان چیز غلط است یا آن عبادات را کج میروی، یا اینجا دستت را راست میگیری، شالات را بد میبندی، اگر بگویی سه تا فلان میشود و غیره… وقتی تصویر مسیحیِ ارتودکسِ مؤمنِ مسلمِ رستگار در قرآن آمده، باید بفهمید که پس میشود از آن طریق هم رسید. قرآن میگوید اصلش هم این است که برسید به آنجایی که باید برسید. مشکل این است که الان خود مسلمانان هم این را قبول ندارند و آن چیزی که اساس کار بوده این وسط گم شده است.
ببخشید فکر کنم خیلی طولانی شد، اما این بحث واقعاً مهم است. شما میگویید در گروه بحث شده و مردم ابهام داشتهاند. من یادم نمیآید ولی اگر در این ابهام دارید باید به خود شک کنید. حالا اگر یک مقداری هم اسلام را خوب نفهمیدید و محاجه کردید، نگران نباشید، راه برای بهشت و رستگاری همیشه باز است، گیر ندهید. شروع بحث قرآن این است که اینقدر گیر ندهید، اینقدر بحث نکنید، بروید عبادت و زندگیتان را کنید، گیر ندهید به اینکه آیا تثلیث آنها با توحید جور درمیآید یا نه. ما زندگی خودمان را میکنیم، شما زندگی خودتان را کنید. خیلیها از بین شما رستگار شدهاند، بروید رستگار شوید.
حضار: این واژۀ اسلام من همین طور که ورق میزنم چندین بار در این صفحات، بعد از این آیه، چند بار آمده. شاید به نظر من خیلی زیاد آمده…
استاد: من جلسۀ گذشته گفتم که بالاترین چگالی اینجاست
حضار: انگار واژه را اینجا مشخص میکند، به قول شما ابداع (coin) کرده
استاد: در سورهی بقره ابداع (coin) کرده
حضار: انگار اینجا یک سری ابعادش را میگوید، با ابراهیم میآورد…
استاد: ببینید محاجه با اهل کتاب سر همین است. (چیستی اسلام و تسلیم) شما میگویید همه واژهها را کرده اسلام.
حضار: اتفاقاً همه را اسلام نکرده، دقیقاً همان چند جایی که مثل آیهی« وَقُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْأُمِّيِّينَ أَأَسْلَمْتُمْ» اینجا را ترجمه کرده آیا اسلام آوردین.
«اسلام» در قرآن به معنی «تسلیم حق» است نه دین خاص
استاد: اتفاقاً اگر من بخواهم یک آیه انتخاب کنم و برای یک نفر استدلال کنم که منظور از «اسلام در قرآن»، «اسلام آوردن»، یعنی «مسلمان شدن» (و تغییر شریعت) نیست، فکر میکنم همین یک آیه کافی است که به افرادی که اهل کتاب هستند بگویید: آیا شما اسلام آوردهاید؟ «وَقُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْأُمِّيِّينَ أَأَسْلَمْتُمْ»، مثل اینکه به سیاهپوستها بگویید که آیا شما سفیدپوست هستید؟ خودش میگوید «وَقُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ»، یعنی به مسیحیان و یهودیان بگویید أَسْلَمْتُمْ، شما مسلمانید؟ طرف میگوید نه! تو خودت میدانی که ما مسلمان نیستیم. عجیب نیست که قرآن گفته به آنهایی که مسلمان نیستند و یهودی و مسیحی هستند، از آنها بپرسید شما مسلمانید؟! طرف میگوید اینها اصلاً دیوانهاند، این چه حرف چرندی است. در آیهی قرآن اگر «أَسْلَمْتُمْ» را بنویسید «آیا اسلام آوردید»، نشاندهندۀ این است که کلاً تناقض واضحی در قرآن وجود دارد. از کسانی که اهل کتابند و غیر اهل کتاب، دقیقاً از کسانی که مسلمان نیستند بپرسید شما مسلمانید؟ طرف میگوید: نه! بعد به آنها بگویید اگر مسلمانید که هدایت شدهاید، اگر نه هم که دیگر هیچ، برگردید و بروید خانهتان. واقعاً اگر کسی اینجا اینگونه ترجمه میکند دیگر نمیدانم چه بگویم. الان ترجمهی آقای فولادوند جلوی من است که به هیچوجه این برداشت غلط در ترجمهی ایشان نیست.
حضار: مال من هم ترجمۀ فولادوند همین را نوشته است. نوشته کسانی که اهل کتابند و به مشرکان بگویید آیا اسلام آوردهاید؟ پس اگر اسلام آوردهاند قطعاً هدایت یافتهاند.
استاد: این ترجمهای که من دارم میگوید «آیا شما هم تسلیم شدهاید؟ پس اگر تسلیم شوند قطعاً هدایت یافتهاند.»
حضار: مال شما هم فولادوند است، مال من هم فولادوند است.
استاد: وحشتناک است اگر بخواهیم اینجا أَسْلَمْتُمْ را به معنای “اسلام آوردن” یعنی “مسلمان شدن” بفهمیم. اصلاً دیگر آیه معنی ندارد!