بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای  رمضان ۱۴۴۲، جلسه‌ی ۶، دکتر روزبه توسرکانی، جلسه مجازی، ۱۴۰۰/۲/۱۲

۱- مقدمه

من امروز نگاهی به پیام‌های داخل گروه انداختم و خیلی خوشحال شدم از اینکه بالاخره بعضی از دوستان ابراز کرده بودند که نسبت به نام مسلمان و اینها احساسشان تغییر کرده و دارند به اهداف غیر مسالمت‌آمیز نسبت به مسلمان‌ها هم نزدیک می‌شوند. حقیقتاً شاید جایی در قرآن به اندازۀ همین آیه‌های سورۀ آل‌عمران، بخش محاجه با اهل کتاب و اینها، این حالت را نداشته باشد که تفاوت بین آن چیزی که قرار بود اسلام باشد با آن چیزی که نهایتاً به آن تبدیل شد این‌قدر روشن اینجا بیان شده است، که ما قرار بود دینی باشیم که تمام ادیان دیگر را هم می‌پذیریم. قرار شد تمام همّ و غم ما توحید باشد. اساس عقیدۀ ما این بود که اینکه چه کسی از چه راهی رفته تا به توحید برسد، اهمیت ندارد، تنها چیزی که اهمیت دارد این است که شما توحید را درک کنید. توحید به معنای یکی بودن است، گزاره‌ای دربارۀ اینکه تعداد خدایان چند تا است نیست. یعنی توحید به همان معنایی است که در قرآن است، یعنی درک اینکه خالق و رب خداوند است، همه چیز دست خداوند است، مالک المُلک خداوند است و یک زندگی موحدانه داشتن و به حالت تسلیم رسیدن، این چیزی است که هدف ادیان ابراهیمی بوده است. خداوند ابراهیم را به دلیل همین مقام تسلیم مطلقش به عنوان پدر ادیان ابراهیمی انتخاب کرد و حکمت و کتاب در ذریۀ حضرت ابراهیم قرار گرفت که ما هم تا جای ممکن نزدیک شویم و به همان جایی برسیم که ابراهیم رسیده بود. و بعد هر کدام از ادیان آمدند و خودشان را به عنوان هدف فرض کردند. یکی شریعت خودش را، یکی اعتقاد و شناخت حضرت مسیح را، یکی کتاب قرآن را و هر کسی برای خودش یک شأنی قائل شد که همه دین آخر هستند، همه دین بهترند، همه محاجه‌های خیلی زیادی دارند که ثابت بکنند که ما بهتر هستیم، شما آنجایتان ایراد دارد، و این بساط در واقع بساطی است که به نظر می‌آید اسلام آمده بود که دینی باشد که این حرف‌ها را در واقع نقض کند و این‌جوری به اصل ماجر‌ای دین و دین‌داری و شریعت و طریقت و این حرف‌ها نگاه نکند.

من به دلیل اهمیتی که موضوع دارد مجدد باز هم این جلسه همان آیات را بالاخره باید ادامه بدهیم. سعی می‌کنم تا پایان بخشی که جنبۀ محاجه با اهل کتاب دارد، حالا قطعاً به قسمت جنگ نمی‌رسیم و نمی‌خواهم هم برسم و یک قطعه‌ای قبل از جنگ دارد که خطاب به يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا می‌شود و تا سر همان هم بتوانیم بخوانیم خوب است. یکی دو صفحه‌ای هم قبل از بخش مربوط به بحث با کفار و مواجهه با کفار وجود دارد.

۲- مؤمنین

امروز یکی دو تا نکته در بحث‌هایی که در گروه بود من دیدم؛ یکی مسئلۀ نهج‌البلاغه است و اینکه یکی از دوستان یادآوری کرد که طبق تحقیقات جدیدی که در سی چهل سال اخیر دربارۀ تاریخ اسلام انجام گرفته یک چیزی کم و بیش مورد توافق است، آن هم این است که در قرن اول بیشتر جامعۀ مسلمانان خودشان را به عنوان مؤمنین می‌شناختند، رهبرشان امیرالمؤمنین بود و در کتیبه‌ها و نوشته‌ها و آثاری که باقیمانده، در سکه‌هائی که ضرب می‌شد مثلاً اینکه شهادت فقط به توحید خداوند بود. این‌ها نشانه‌هایی است که اسلام‌شناسانی که در دانشگاه‌های غرب کار آکادمیک می‌کنند براساس مدارک تاریخی این حرف‌ها را می‌زنند و کم و بیش پذیرفته شده است که نام جامعه اسلامی؛ چیزی که خودشان را می‌شناختند، مؤمنین بود و با قرآن هم تطابق دارد. برای اینکه قرآن صدها بار با همین خطاب يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا و مؤمنین به پیروان حضرت رسول اشاره می‌کند، در حالی که یک‌بار یا دوبار در جاهایی از کلمۀ اسلام یا مسلم مخصوصاً آن عبارتی که از حضرت ابراهیم گفته می‌شود «هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ»، این نام خیلی کمتر در قرآن آمده. هیچ بحثی روی نام‌گذاری نیست ولی بحث این است که این تغییر نام همراه با آن انحراف عظیم تاریخی بوده است که اهل کتاب جزو کفار محسوب شده‌اند و دایرۀ مؤمنین که شامل مسلمانان، اهل کتاب و همۀ کسانی که به توحید اعتقاد داشتند تنگ شد و فقط مسلمان‌ها جزو آن دایرۀ مؤمنین شدند و بقیه رفتند بیرون و همراه با مشرکین و همه، کفاری شدند که می‌شد با آنها جنگید. تحقیقات آکادمیک براساس اسناد و مدارکی است که بشود ثابت کرد که به یک متن یا کتیبه یا سکه، یک چیزی مربوط به قرن اول و دوم، دارد اشاره می‌کند.

۳- اسلام

بحث نهج‌البلاغه شد. نهج‌البلاغه را از لحاظ سند ممکن است شیعیان دوست داشته باشند، ممکن است به کسی الهام شده باشد که اینها سخنان امیرالمؤمنین است ولی از لحاظ نسخه‌شناسی و اینها خیلی واضح است که متأخر است، خیلی نشانه‌های زبان‌شناسی وجود دارد که به نظر می‌آید که نمی‌تواند مربوط به سال‌های اول بعد از پیامبر باشد، نه همۀ خطبه‌ها ولی بخش‌هایی از آن خیلی مشکوک است و حالا شیعیان خیلی دوست دارند، چون یک جور زیبایی ادبی دارد و نکات جالبی هم در آن است، منتها نمی‌شود به آن استناد کرد. من این بحث را از این جهت می‌گویم که یکی از دوستان گفت که در نهج‌البلاغه واژه مسلمین و اسلام اینها به نحوی آمده، طبعاً این را نادیده می‌گیرم چون از لحاظ سند خیلی معتبر نیست، وگرنه خیلی کتاب‌هایی ممکن است وجود داشته باشد که می‌گویند برای قرن اول است ولی کسی قبول نمی‌کند. تا وقتی سند قدیمی نباشد، تا وقتی که نشانه‌ها و دلایل واضحی نباشد که نشان بدهد که واقعاً این اسناد، این کتاب و گفته‌ها قدیمی هستند، چندان نمی‌شود به آنها استناد کرد.

منتها اصلاً ماجرا این نیست، یعنی این یک بحث خیلی فرعی است، اینکه مسلمان‌ها خودشان را کی مسلمان نامیدند، یا مسلم گفتند، جامعه را مسلمین گفتند، اسلام را استفاده کردند، اصلاً مهم نیست خودشان را به چه نامی خواندند. اسلام اسم بسیار زیبایی است، مسلم فوق‌العاده قشنگ است، شاید از مؤمن و مؤمنین و اینها هم بهتر باشد، ولی نکته این است که سایرین در این محدوده می‌گنجند یا نمی‌گنجند، یا آنها جزو کفار حساب می‌شوند یا نمی‌شوند. بحث اصلی، آن انحراف بزرگی که در تاریخ اسلام به وجود آمد این بود؛ انحراف بزرگ این نبود که چه کسی خلیفۀ بعد از پیامبر باشد، مطمئناً هیچ اهمیتی ندارد که چه کسی خلیفۀ بعد از پیامبر می‌شود. اگر روال کار زمان پیامبر و اعتقادات صحیح را رعایت می‌کردند، هر کسی می‌خواهد باشد، حضرت علی مشاور بشود یا ناظر بشود، ولی انحراف به وجود نیاید. مشکل این است که فرض کنید مثلاً بزرگ‌ترین فرقه‌ای که از بدنۀ جامعه اسلامی جدا شده شیعیان هستند که حرفشان این است که خلیفه بعد از پیامبر تعیین شده بود و اینها تخلف کردند. و دقیقاً اینجا مسئله این است که چه؟ چه انحرافی به وجود آمد؟ مسئله این بود که متعه را عمر نقض کرد، بعد انحرافی که به وجود آمد این بود؟ یک مقدار که وارد بحث می‌شوید می‌بینید که انحراف این بود که او نباید می‌شد، این باید می‌شد، این‌ها خوب بودند، این‌ها بد بودند. دقیقاً مسئله این است که یک جور فرقه‌بازی است که وقتی شما به کُنه آن نگاه می‌کنید، ممکن است خود شیعیان در خیلی جهات منحرف‌تر از بقیۀ مسلمان‌ها هم شده باشند و به نظر می‌آید مطلقاً در فقه شیعه علاقه‌ای به اینکه با اهل کتاب جور دیگری رفتار کنند نیست. یعنی اگر قبول کنید که بزرگ‌ترین انحرافی که به وجود آمده که اصلاً با اصل محتوای دعوت پیامبر تناقض دارد، این است که به اهل کتاب بگویند کفار.

همین الان تشریف ببرید یک رسالۀ علمیه باز کنید می‌بینید که همان اوایلش نوشته که کسی که به پیامبر به عنوان پیامبر اعتقاد نداشته باشد، یعنی مسلمان نباشد کافر است. بنابراین این می‌شود فرقه بازی. یک بهانه‌ای پیدا کنیم بگوییم این نباید پایش را این‌طرف می‌گذاشت، او نباید پایش را آن طرف می‌گذاشت. می‌بینید که اصل ماجرا؛ آن انحرافی که بعد از پیامبر ظرف کمتر از یک قرن به وجود آمد و رفتند به جنگ همۀ دنیا و اهل کتاب و این حرف‌ها، همان را شیعیان هم دارند، بدتر هستند بهتر نیستند، اهل کتاب را نجس می‌دانند. من هنوز هم یادم می‌افتد، گاهی حتی هنوز هم می‌بینم یک جاهایی هست، انسان خجالت می‌کشد که در همین نظام جمهوری اسلامی تا مدتی پیش جزو قوانین مربوط به اقلیت‌های دینی بود که اگر مثلاً قنادی دارند باید پشت شیشه‌شان بنویسند اقلیت مذهبی که خدایی نکرده یک وقت مسلمانان ناخواسته و ندانسته نروند یک شیرینی بخورند و تمام مری و معده و روده‌هایشان نجس شود، بعد آب کشیدن آن ممکن است خیلی طول بکشد و سخت باشد. به هر حال این فضاحت‌ها به وجود آمد و متأسفانه شیعه و سنی هم ندارد. شیعه فقط حرفش این است که آنها بد بودند اینها خوب بودند و خوب بودنشان معلوم نیست. فکر کنم این را قبلاً هم گفته‌ام که پیام ماجرای عاشورا و شهادت امام حسین برای ما این است که بفهمیم که پنجاه سال بعد از پیامبر همه چیز زیرورو شده بوده و کنجکاو باشیم ببینیم که چه انحراف‌های بزرگی در تاریخ اسلام به وجود آمد که ظرف کمتر از پنجاه سال کار به اینجا رسید و متأسفانه شما این‌جور نگاه را کمتر می‌بینید. اصلش این است که روضه‌خوانی بکنیم و مردم گریه بکنند و البته برای کاری که انجام می‌دهیم دستمزد خوبی هم دریافت بکنیم.

۴- پنهان کردن یا آشکار کردن آنچه در سینه‌هاست

من می‌خواهم قبل از اینکه ادامه بدهم آن مقدمۀ دوم که خودش دو قسمت داشت که هر کدام با یک آیۀ توحیدی بسیار بسیار زیبا شروع می‌شد. یکی آیۀ «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ» (آل‌عمران:۱۸) داشتیم و بعد یک آیۀ «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ» (آل‌عمران:۲۶)، که بعد از این «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ» که جنبۀ توحید عملی و اینکه همه چیز دست خداست؛ توحید به این معنا که همه چیز دست خداست، توحید به این معنا که روز و شب، مرگ و زندگی و هر چه در جهان اتفاق می‌افتد، چه کسی در جنگ پیروز شود چه کسی بازنده شود، چه کسی ذلیل باشد، چه کسی پول داشته باشد چه کسی پول نداشته باشد، همه اینها را مطلقاً خداوند در جهان تعیین می‌کند و دست خداست و بلافاصله توصیه به مؤمنین این است که کافرین را «اَلَّذینَ کَفَروا» همان آل فرعون را به عنوان اولیای خود قرار ندهید و هرکسی این کار را کند به او اخطار می‌شود که انگار دیگر از ولایت خداوند خارج شده و ولایت بر مؤمنین فقط مال خداست و کسی که خدا را قبول ندارد و موحد نیست نباید بر مؤمنین ولایت داشته باشد.

[۱۵: ۰۰]

این مسئله‌ای است که می‌تواند مواجهۀ بین امت جدید و کفار را به وجود بیاورد. علت اینکه برگشتم و دوباره می‌خواهم صحبت کنم آیه ۲۹ هست (من دفعۀ قبل شماره‌ها را یکی زیاد می‌گفتم). در آیه ۲۹ می‌گوید «قُلْ إِنْ تُخْفُوا مَا فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ ۗ وَيَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ»، اگر آن چیزی که در سینه‌هایتان است پنهان کنید یا آشکار کنید خداوند آن را می‌داند و از این جهت این آیه را دوباره تکرار کردم که اگر یادتان باشد دو تا آیه در ابتدای سوره بود که گفتم در موردش بعداً صحبت می‌کنیم آیه‌ای که می‌گفت «إِنَّ اللَّهَ لَا يَخْفَىٰ عَلَيْهِ شَيْءٌ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي السَّمَاءِ» (آل‌عمران:۵)، آنجا یک تکراری از این محتوا می‌بینید که «قُلْ إِنْ تُخْفُوا مَا فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ»، بعد از اینکه در ابتدای سوره اشاره به این شد که خداوند کتاب را نازل کرده و انجیل و تورات را فرستاده، یک عده کافر می‌شوند و یک عده مؤمن می‌شوند، این آیه می‌آید که «إِنَّ اللَّهَ لَا يَخْفَىٰ عَلَيْهِ شَيْءٌ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي السَّمَاءِ». یک جوری به نظر می‌آید که این مقدمه است برای اینکه در این ماجرای ایمان آوردن و کافر شدن همه چیز واضح نیست، یک چیزهایی در سینه‌ها پنهان است. در واقع آن چیزی که پنهان است وضعیت آن «اَلَّذینَ فی قُلوبِهم مَرَض» یا «زَیغ» است که کسانی که منافق هستند، و در این ساختار جامعه‌های دینی که تشکیل می‌شود بسیار مهم هستند و این چیزها بر خداوند پنهان نیست.

 می‌شود با استفاده از این آیه این‌گونه تعبیر کرد که آنجا بعد از اینکه مسئله کفر و ایمان در مقابل ماجرای نزول کتاب است این آیه کارکردش این است که یک چیزهای پنهانی هم اینجا هست و همه چیز روشن و واضح نیست، یک چیزهایی درون سینه‌ها هست که آنها را خداوند می‌داند و اینجا به طور روشن به این مسئله که دانش خداوند به چیزهایی که در سینه‌ها هست، آگاه است، اشاره شده است.  بعد آیۀ «لاتَجدُ کُلُّ نَفس» که مربوط به معاد است.

بعد از این تذکر به معاد دوتا آیه هم هست که همه را به تبعیت این آیه بسیار زیبا که «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ ۗ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» (آل‌عمران:۳۱) می‌گوید اگر خدا را دوست دارید از من تبعیت بکنید تا خدا هم شما را دوست داشته باشد. این آیه برای مؤمنینی که تابع حضرت رسول هستند بسیار بسیار شوق‌انگیز است که پیامبر حبیب خداست و ما هم اگر از او تبعیت کنیم وعده‌ای داده شده که کسانی از پیامبر تبعیت می‌کنند مورد محبت خدا قرار می‌گیرند. این‌ها دوتا آیه‌ای هست که به داستان آل‌عمران وصل می‌شود؛ «قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ ۖ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْكَافِرِينَ» (آل‌عمران:۳۲)، همه‌اش بحث محبت خداست و اینکه پیروی از پیامبری که خودش حبیب خداست به طور طبیعی باید انتظار داشته باشد که محبت خدا را به خودش جذب می‌کند. در پایان آن قسمت که می‌گوید «اتَّبِعُونِي»، تبعیت کنید تا خداوند شما را دوست داشته باشد این آیه‌ی ۲۰ که می‌گفت «فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِمن»، خودم را تسلیم خداوند کردم و کسی که از من تبعیت کرد. مجدداً این واژه «اتَّبِعُونِي»، تبعیت از پیامبر در واقع آن انتها تکرار شد. برگردیم به بحثی که چون خیلی مهم است بارها؛ نمی‌دانم چند بار، در این جلسات هر وقت بحث واژۀ اسلام شده سعی کرده‌ام با تأکید زیاد این موضوع را بگویم و همین انحرافی که شما ادیان دیگر را به رسمیت نشناسید و فکر کنید نسخ شده‌اند و از این به بعد نمی‌دانم قرآن آمد همه باید تابع پیامبر باشند و آنها دیگر قبول نیستند و یک مشت آدم هم هستند که می‌گویند اهل سنت هم قبول نیست، این‌جور مزخرفاتی که از بچگی متأسفانه در مغز خیلی‌ها کرده‌اند و این بیرون کردنش خیلی راحت نیست. اما من این را مدام تکرار می‌کنم و همین امروز واقعاً تعجب کردم که هنوز مسئله برای بعضی از دوستان ابهام دارد یا تازه دارد روشن می‌شود، درحالی‌که شاید در تمام قرآن مدام این مسئله تکرار می‌شود که ادیان فرقی ندارند و در سوره بقره با تأکید روی این مسئله صحبت شده، تأکید آل‌عمران از آن هم بیشتر است، اما بالاخره وقتی چیزی از بچگی در ذهن انسان رفته مثل همین تصور که دینی که می‌آید دیگر دین‌های قبلی قبول نیستند. قبول چی نیستند؟ در واقع همین روحیه‌ای که می‌بینید اهل کتاب در مقابل دعوت اسلام دارند به شدت در خود مسلمانان هم ایجاد شد، همان بغی‌ای که از آن حرف زده می‌شود که در اهل کتاب به وجود آمده بود که باعث می‌شد این‌جور نگاه کنند که دین خودشان قبول است، خودشان رستگار می‌شوند، دیگران رستگار نمی‌شوند، این در مسلمانان اگر شدیدتر نباشد کمتر نیست. شیعیان از آنها بدتر، آن‌ها از شیعیان بدتر و هردو از هم بدتر. این یک جمله معروفی هست که من به آن خیلی علاقه دارم!

۵- شیوه بحث با اهل کتاب

من می‌خواهم یک‌بار دیگر برای روشن شدن این شیوۀ بحث که در آل‌عمران هست چند تا تمثیل استفاده کنم. واقعاً سؤالات پایان جلسۀ قبل این حس را به من داد که انگار بحثی که کردم کافی نبوده. من تلاشم این است که نشان دهم و سعی کنم بگویم که نه فقط شیوۀ بحثی که در آل‌عمران با اهل کتاب است بد نیست؛ اول جلسۀ شروع آل‌عمران گفتم که یکی ممکن احساس کند که این چه طرز بحث کردن است که آنها بیایند جلو بحث کنند، پیامبر می‌گوید به آنها بگو که اگر اسلام آورده‌اید که هیچ یا اگر نه هم که هیچ بحثی انگار انجام نمی‌شود، تأکید من بر این است که نه فقط بحث خوبی هست بلکه سعی کنم نشان دهم که لااقل این شیوۀ شروع بحث، ادامۀ بحث، ضروری است و بهتر از این نمی‌شود و راهی به سمت اینکه چنین چیزی را احساس کنید باز کنم، نه اینکه فقط توجیه کنم که شیوۀ بحث بد نیست. حداقل در زمانی که پیامبر حضور دارد این شیوۀ درست بحث کردن با اهل کتاب بوده است.

  • تمثیل ۱

بگذارید از این تمثیل شروع بکنم برای اینکه مسئله روشن باشد؛ فکر کنید کسی که اسلام بیاورد یک علامتی داشته باشد، یک حالتی هست که انسان‌ها به درک عمیقی از توحید می‌رسند و این توحید در زندگی‌شان هم تسلی پیدا می‌کند و حق را می‌شناسند، خدا را می‌شناسند، توحید را درک می‌کنند، اینکه همه چیز از خداست و به خدا بازمی‌گردد را واقعاً درک می‌کنند و مطابق با همین هم دارند زندگی می‌کنند. به این می‌گوییم اسلام آوردن، شناختن حق و تسلیم حق بودن. فکر کنید یک علامتی هست، مثلاً ما را طوری خلق کرده بودند مثل اینکه لامپی در کلۀ ما روشن می‌شد که این‌هایی که اسلام آورده بودند قابل‌شناسایی بودند. موقتاً در این مثال این فرض را کنید و این را هم اضافه کنید از ابتدا که حضرت ابراهیم و ادیان الهی آمدند هدف به طور مداوم صراحتاً ذکر شده و همه پیامبران گفته‌اند و همه هدفشان این بوده که این چراغ را در کلۀ مردم روشن کنند، چیز دیگری نبوده است. بنابراین ما یک سلسله‌ای از انبیا داریم که خیلی قبل و به طور خاص از حضرت ابراهیم شروع شده، پیامبران متعددی آمده‌اند، کتاب‌هایی آمده، شریعت‌هایی آمده و همه ‌خواستند این لامپ را روشن کنند. پس هدف روشن است. ببینید این آیه اول در واقع با تأکید دارد می‌گوید که «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ ۚ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» (آل‌عمران:۱۸) «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ…» (آل‌عمران:۱۹) دین، روش زندگی، سبک زندگی در نزد خداوند این است که لامپتان روشن باشد. «وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ» (آل‌عمران:۱۹)، همۀ کسانی که به آنها کتاب داده شده این را می‌دانند، به آنها گفته شد که هدف، همۀ بساط انبیا و رسالت و کتاب و معجزات و هر چیزی که اتفاق افتاده، این دخالتی که خداوند در تاریخ کرده اقوامی را از بین برده، این است که مردم چراغشان روشن شود و اینها هم می‌دانند «إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ» فقط آن حالت بغی و حسادت و برتری‌طلبی و رقابت و هویت‌یابی و اینها باعث شد که این را فراموش کردند یا قبول ندارند و الّا در دعوت انبیا همین بوده و در کتاب‌هایشان همین نوشته که انبیا آمده‌اند برای توحید، نیامده‌اند به خودشان دعوت کنند، انبیا نیامده‌اند چیز دیگری بگویند. هدف این است که این چراغ را روشن بکنیم.

حالا پیامبر آمده و می‌گوید من چراغم و به من و این آدم‌هایی که اطراف من هستند نگاه کنید؛ این را فعلاً فرض کنید که این لامپ روشن شده معلوم است، قابل‌رؤیت است، ما چراغمان روشن شده است. مگر آن چیزی که انبیا دنبالش بودند همین نبود؟ چه بحثی با من می‌کنید؟ در مورد چه دارید با من بحث می‌کنید؟ ما را نگاه کنید ما لامپمان روشن است، ما توحید را عمیق درک کرده‌ایم. همین کتاب قرآن نشان‌دهندۀ روشن بودن لامپ پیغمبر است، وقتی که به این زیبایی دربارۀ توحید حرف می‌زند، دعوت انبیا را با زبان زیباتری از خود آنها دارد بیان می‌کند، چهره‌اش را نگاه می‌کنید، عملش را نگاه می‌کنید، پیروانش را نگاه می‌کنید، این‌ها آدم‌هایی هستند که روشن شده‌اند. شما آمده‌اید با من محاجه می‌کنید که دین ما غلط است دین شما درست است؟ «فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ» (آل‌عمران:۲۰)، من و کسانی که همراه من هستند تسلیم خدا شدیم، «وَقُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْأُمِّيِّينَ أَأَسْلَمْتُمْ» (آل‌عمران:۲۰)، شما چراغتان روشن است؟ اگر چراغتان روشن است که هدایت شده‌اید، اگر هم برگشتند و رفتند که «فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ». چیزی که اینها فراموش کرده‌اند این است که فکر می‌کنند حتماً باید مسیحی باشی که به جایی رسیده باشی، آن یکی فکر می‌کند که فقط یهودیان ارتباط خاصی با خدا پیدا می‌کنند. اولین تذکر این است که یادتان رفته که دین برای چه است. اساساً آدمی که به توحید رسیده، آدمی که روشن شده و دارد توحیدی زندگی می‌کند، به هدف انبیا رسیده است. اگر دارد دعوت به همین هم می‌کند دارد دعوت به آن چیزی می‌کند که ابراهیم و سایر کسانی که آمده‌اند و دعوت کرده‌اند. اصل ماجرا این است. ما چیز دیگری نداریم، اینکه حالا این این‌جور نماز می‌خواند آن آن‌جور نماز می‌خواند، این‌ها همه فرعیات است. اولین نکته در بحث با اهل کتاب تذکر به این است که یادتان رفته ماجرا چه بود، انبیا برای چه آمدند.

[۳۰: ۰۰]

شما با مباحثه و محاجه‌ای که اهل کتاب دارند سعی می‌کنند با پیامبر و پیروان پیامبر باز بکنند، بیش از اینکه استقبال از محاجه ببینید چیزی که می‌بینید اجتناب از محاجه با این‌هاست. شما اهل کتابید؟ ما می‌دانیم که پیامبرانی آمده‌اند، شما پیرو آنها هستید، از نظر ما دین شما قابل‌قبول است. ما را هم نگاه کنید، ما هم همان حرف را داریم می‌زنیم و لامپمان هم روشن است.

واقعاً دارم می‌گویم آن آدم‌هایی که خودشان مسلم هستند لامپ روشن و خاموش را می‌بینند، یعنی مشکل این است که یا طرف یادش رفته اصل ماجرا این است که این لامپ روشن شود یا اگر یادش نرفته و از لحاظ تئوری قبول دارد، چون خودش لامپش روشن نیست نمی‌بیند که پیامبر و پیروانش جزو آدم‌هایی هستند که لامپشان روشن است. اساس بحث این است که اگر با صراحت این را قبول داشته باشیم، قطعاً همه انبیا به همین دعوت کرده‌اند، آن آیۀ اول این را روشن می‌کند که اگر همۀ این‌ها کتاب‌های خودشان را که نگاه کنند؛ این‌هایی که «الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ»، خیلی واضح است که ابراهیم و موسی و عیسی همه همین حرف را زده‌اند که هدف این است که ما آمده‌ایم به شما بگوییم که تسلیم خدا باشید. توحید خدای یگانه‌ای که همه چیز دست خداست و بنابراین شما هم تسلیم خدا باشید، هرچه خدا گفت اطاعت کنید. این یک زندگی مؤمنانه و مسلمانه است، همۀ ما به همین دعوت شده‌ایم. بنابراین هم ما این را می‌گوییم، هم مطمئنیم که آنها هم اگر کتاب‌هایشان را نگاه کنند، دعوتش را نگاه کنند، همۀ انبیا فقط همین دعوت را داشته‌اند و هیچ حرف دیگری ندارند. اینکه بگوید مثلاً نمازت را این‌جور بخوان، فقط فقها این حرف‌ها را می‌زنند که اگر نمی‌دانم پایت را این طرف بگذاری، آن طرف بگذاری، جهنم می‌روی و بهشت می‌روی. دعوت انبیا محتوایی است، به توحید است و فارغ از این است که جزئیات شریعت چه هست. نکتۀ اول این است که هدف روشن بوده است.

نکتۀ دوم اینکه واقعاً آدمی که به آن مرحله می‌رسد برای آدم‌هایی که سطح بالا هستند تا حدودی زیادی قابل‌تشخیص است و آدم‌های سطح متوسط هم کم و بیش می‌فهمند. یک نفر پیامبر را از صد متری می‌دید از رفتارش می‌فهمید که چه ویژگی دارد. پیروانش را نگاه می‌کرد که نسبت به همه آدم‌هایی که در آنجا زندگی می‌کردند برتری اخلاقی و روحی پیدا کرده بودند. بنابراین اساس بحث این است که اول آنها آمده‌اند سر اختلافات بحث کنند و هدف پیامبر، هدف قرآن، هدف اسلام این است که به آنها بگوییم سر اختلافات بحث نکنیم، سر مشترکات به توافق برسیم. ما انگار پیروان یک پیامبر هستیم، ما همه پیروان ابراهیم هستیم، ما همه پیروان یک دین هستیم، حالا شکل‌های مختلف پیدا کرده است. بنابراین نمی‌شود تا یک فرد منحرفی بیاید بحث را شروع بکند تو هم بپری با او سر چیز مزخرفی شروع کنی بحث کردن. اول به او بگویید برای چه داری بحث می‌کنی؟ هدفت چه هست؟ می‌خواهی به من بگویی فلان جزییات اگر در اعتقاد من نباشد جهنم می‌روم؟ برو کتاب خودت را نگاه کن ببین که چنین چیزهایی ننوشته است.

هدفم این است که این را روشن کنم که این حالت اجتناب از بحث و تکرار اینکه هدف چه بوده باید در ابتدای بحث بیاید، اگر قرار هست بعداً سر یک جزییات بحثی شود، چیزی گفته بشود که می‌بینید در قرآن زیاد وارد این بحث نمی‌شود. هیچ‌وقت در قرآن شما نمی‌بینید دربارۀ انحراف شریعت یهودی چیزی گفته باشد. ممکن است خیلی خیلی مختصر اشاره‌ای در مورد تثلیث؛ تثلیث عقیده‌ای است که ممکن است خیلی دیگر حالت شرک‌آمیز پیدا کند؛ ممکن است پیدا کند، واقعیت این است که الان چیزی که مسیحیان می‌گویند مطلقاً شرک نیست، یک چیز بی‌معنایی است که برای خودشان هم خیلی روشن نیست. بالاخره مسیحیان هم موحد هستند، بی‌جهت به یک انسانی که موحد است یا نزدیک به توحید است یک انگ شرک بزنیم، از حیّز انتفاع ساقطش کنیم، این کار درست نیست. اساس این بحث این است که ما به همان چیزی داریم دعوت می‌کنیم که همه انبیاء دعوت کرده‌اند، حالا از هر راهی که رفته‌ایم می‌بینید که چراغمان روشن است. اگر چراغ شما هم روشن است که فبها، وگرنه بروید مشکل خودتان را حل کنید. در واقع یک راه مناسب‌تر از بحث کردن سر جزییاتی که غالباً به هیچ دردی نمی‌خورند، حالت شکلی و صوری دارند، ‌این است که شما ببینید الان در تاریخ اسلام، اسلام چقدر عارف جلیل‌القدری که توانسته باشد توحید را عمیق درک کند، بیان کند یا یک کارهای فوق‌العاده‌ای انجام دهد تولید کرده یا مسیحیت؟ هر کدام که بیشتر تولید کرده موفق‌تر است. پس این تمثیل اول.

  • تمثیل ۲

یک چیز مشابه این هم به ذهنم رسید؛ این‌طور فکر کنید که این شریعت‌ها و ادیان مختلفی که آمده‌اند مانند وسایل آچار و انبردست و این‌جور چیزها هستند. این‌ها برای چه آمده‌اند؟ می‌خواهیم پیچ‌هایی را باز کنیم. حرف پیغمبر در ابتدا این بود که یادتان نرود که همۀ این بساط این بود که می‌خواستیم این پیچ‌ها را باز کنیم. بعد پیچ‌ها در دستشان است و می‌گویند ما پیچمان را باز کرده‌ایم، می‌خواهی بگویی آچار من قبول نیست؟ یعنی چه آچار تو قبول نیست؟ اصلاً یک آدمی که در جزیره بزرگ شده، هیچ دینی هم نداشته و پیچش را با دست خودش باز کرده، خیلی هم باید به او احترام بگذاریم. قبول نیست یعنی چه؟ می‌خواهم بگویم وقتی صوری و شکلی فکر نمی‌کنید یک محتوایی هست که هر کس به آن برسد؛ به هدف انبیاء، برنده شده است، حتی اگر از هیچ شریعتی استفاده نکرده باشد.

اگر قرآن که شروع می‌شود از سورۀ بقره، اگر این ترتیب قرآن را جدی بگیرید می‌بینید در سورۀ بقره، سورۀ آل‌عمران، امت جدید که دارد افتتاح می‌شود؛ امت جدید که در نوجوانی‌اش، اساس حرف ما این است که ما به همه انبیاء اعتقاد داریم، هر کس از هر نبی‌ای واقعاً پیروی کند مشکلی ندارد، همه رستگار می‌شوند و این حالت انحصارطلبی که شما دارید ما نداریم؛ اینکه می‌گویید باید مسیحی باشید باید یهودی باشید ما نمی‌گوییم، یعنی نباید می‌گفتیم اما حالا که گفتیم. قرآن در زمان پیامبر دعوتش به این است، هر کس هر دینی دارد به همان عمل کند، هدف این است که به اینجا برسیم. می‌خواهیم پیچ باز کنیم، می‌خواهیم لامپ روشن کنیم، به یک حالت روانی متعالی واقعی می‌خواهیم برسیم، مسیری که از کجا می‌رویم [مهم نیست]؛ می‌گویم ممکن است طرف در جزیره، بدون آچار با دست باز کرده، باید کلی هم برایش هورا بکشیم، اگر انحصارطلب باشید می‌روید نگاه می‌کنید می‌گویید این قبول نیست، باید با آچار من باز می‌کردی. آن یکی می‌گوید باید با انبردست باز می‌کردی وگرنه قبول نیست. چه چیزی قبول نیست؟ شروع بحث این است که یادتان نرود هدف چه بوده، چون یادشان رفته، باید این را به آنها یادآوری کرد.

  • تمثیل ۳

تمثیل سوم این است که فکر کنید کشورهای مختلف هستند، مثلاً کشورهای پیشرفته اتومبیل ساخته‌اند. بعد از اینکه اتومبیل ساخته‌اند، کم کم دربارۀ اتومبیل‌سازی کتاب نوشته‌اند، دربارۀ نحوۀ ساخت سیلندر و پیستون و چیزهای دیگر و اینکه اصول چه هست، آیرودینامیک باید باشد و کلی چیز دربارۀ اینکه اصول اتومبیل‌سازی چه هست ساخته‌اند. حالا ما در کشور دیگری که از نظر آن‌ها عقب افتاده است یک اتومبیلی ساخته‌ایم. آن‌ها نگاه می‌کنند می‌گویند از اصول پیروی نکرده‌اید. اینجا آیرودینامیک نیست، آنجا سیلندرش باید این‌جوری باشد، حجم این با آن یکی نیست، آن سیمش این‌جوری است، همه‌اش اشتباه است، اتومبیل‌های ما طبق اصول است، مال شما نیست. جواب آن آدم این است که من اتومبیل ساخته‌ام که راه می‌رود، از مال تو هم بهتر می‌رود. می‌خواهی بیا با هم مسابقه بدهیم. طرف می‌گوید نه بیا باهم بحث کنیم اصلاً مهم نیست اتومبیل تو روشن می‌شود یا نه، مهم نیست که از اتومبیل من بهتر می‌رود، صدایش کمتر است، روان‌تر می‌رود، نرم‌تر است، سرعتش هم بهتر است، همه چیزش بهتر است. چرا رفتیم اتومبیل بسازیم؟ برای اینکه می‌خواستیم سریع‌تر برویم، بار بیشتری بتوانیم ببریم. همه اینها را این اتومبیل جدید که در کشور عقب افتاده ساخته شده بهتر دارد انجام می‌دهد ولی مطابق اصولی که آنها بعداً در کتاب‌هایشان نوشته‌اند کار نمی‌کند. از نظر آنها باید بنشینیم بحث بکنیم که ببینید ما طبق این محاسبات ثابت کرده‌ایم که اگر سیلندر این‌جوری نباشد، پیستون آن‌جوری نباشد، این اتومبیل بد است، بهترین یا Optimum این است که در این کتاب نوشته‌ایم، حالا احتمالاً خطاهایی هم در محاسباتشان هست.

می‌دانید تمثیل چه را می‌خواهد بگوید؟ می‌خواهد بگوید که بحث دین یک بحث نظری که نمی‌دانم در کتاب و یا بحث فلسفی که بنشینیم در برج آج بحث کنیم نیست. می‌خواهیم انسان درست کنیم. ادیان نیامده‌اند یک سری مباحث فلسفی باز کنند، ادیان آمده‌اند که انسان را به کمال و رشد برسانند. بنابراین آن چیزی که مهم است محصول کار است. نگاه نکنید داخل اتومبیل چه هست. من یک اتومبیل ساخته‌ام که از مال تو بیشتر بار می‌برد، نرم‌تر است، بهتر حرکت می‌کند، سرعتش هم بیشتر است، از هر نظر از لحاظ عملی از مال تو بهتر کار می‌کند. اصول تو را رعایت نکرده است. تو چسبیده‌ای به اینکه یک سری اصول گذاشته‌ای و حتماً باید از اصول تو پیروی کند؟ سوار شو تا با همدیگر دوری بزنیم ببینی از مال تو بهتر کار می‌کند.

بنابراین نکته این است این محاجه‌ای که از طرف اهل کتاب شروع شده که اولاً انگار هدف را گم کرده‌اند. آمده‌اید چه می‌گویید؟ می‌بینید اینها موحدند، این‌ها حالشان خوب است، بهتر از شما و با تمرکز بیشتر از شما عبادت می‌کنند، روشن شده‌اند، دارند حقایق را درک می‌کنند. اگر یک مقدار با آنها حرف بزنید معلوم است که به جایی رسیده‌اند. چه می‌خواهید به آنها بگویید که جمعه نباید تعطیل باشد شنبه تعطیل باشد، باید در نماز کله‌ات را این‌جوری کنی، زاویه‌تان اشتباه است. دین یک مسئله‌ای است که بحث نظری نیست، آمده به ما یک سبک زندگی دهد که به جایی برسیم. اولاً هدف را گم کرده‌اید، ثانیاً حالا تحت تأثیر هرچه می‌خواهید بگویید؛ به اصطلاح ذاتی بوده یا وقایع تاریخی اتفاق افتاده، ادیان بیش از اندازه نظری شده‌اند و می‌شوند. به نظر من علت عمده‌اش این است که وقتی که بزرگان دین؛ بزرگان دین یعنی کسانی که بزرگ دین شناخته می‌شوند نه واقعاً بزرگان دین، بزرگان دین یا بزرگان واقعی معمولاً شناخته نشده‌اند، این‌ها چون در عمل لنگ می‌زنند به طور طبیعی مثل یک حالت جبرانی، علاقۀ زیادی به بحث‌های نظری پیدا می‌کنند. طرف از اول تا آخر نماز حواسش پرت است بعد هزار و یک جور جزئیات برایش درست کرده که پایت را این‌جور بگذاری مستحب است، که همان‌ها هم بیشتر حواسشان را پرت می‌کند به جای اینکه جمع بکند. تورم فقه و مباحث نظری جزو آفات دین است.

الان در سورۀ آل‌عمران در شرایطی هستیم که آنها دچار تورم در بحث نظری هستند، مسلمان‌ها هنوز دچار این تورم نشده‌اند. خطر این وجود دارد که اگر با آنها وارد بحث شوند متورم شوند که شدند. یعنی شما دقیقاً در قرن‌های دوم و سوم می‌بینید که کلام متورم، بحث‌های پرت و بلا، سؤالات اشتباه، مفاهیم اشتباه، فقه متورم، همۀ این بحث‌های کلامی در واقع تا حدود زیادی در اثر مجاورت و بحث با مسیحیان و یهودیان به وجود آمد. بنابراین می‌خواهم بگویم که اساساً یک آفت دینی محاجه و بحث نظری کردن و اینها وجود دارد و فراموش کردن اینکه اصلاً دین برای یک نتایج عملی آمده و بنابراین بهترین ملاک برای اینکه کدام دین بهتر است این است که ببینید پیروان کدامشان بهتر هستند، در کدامشان موحد بیشتراست، چه کسی بیشتر عارف تولید کرده، از درون اسلام در آمده یا مسیحیت، شیعه بیشتر تولید کرده یا سنی. آن موحدین راستینی که کتاب‌هایی نوشته‌اند یا شخصیت‌هایی که ذکرشان در تاریخ باقی مانده، در هر کدام بیشتر است نشان می‌دهد آن دین، دین موفق‌تری است.

[۴۵: ۰۰]

منظورم از دین، الان آموزش‌های دینی است که ما به بچه‌ها می‌دهیم وگرنه قرآن خودش یک هسته مرکزی بوده که عموماً فراموش شده است. الان ممکن است اسلام بدترین دین دنیا باشد. اگر از اول در مغز بچه‌ها همین چیزهای اختلافی و اینها را فرو کنیم طبعاً از همه عقب می‌افتیم. در تمثیل سوم به این دقت کنید که نکته این نیست که چه کسی بهتر بحث می‌کند. من و شماهایی که پای سخنرانی من می‌شنوید انسان‌هایی هستیم که خودمان به خاطر اینکه در چنین سیستم آموزشی بزرگ شده‌ایم یک سری انحرافات به سمت تئوری و بحث کردن و نظر و اینها پیدا کرده‌ایم. می‌خواهیم ببینیم اسلام بهتر است یا مسیحیت یا یهودیت، همه‌اش فکر می‌کنیم برویم دودو تا چهار تا کنیم ببینیم اصول کدامش بهتر است، منطقی‌تر است، چه کسی بهتر بحث می‌کند، در حالی که دین یک چیز عملی است و اولین نکته‌ در محاجه نکردن با اهل کتاب این است که محاجه کار خطرناکی است، شما اصلاً بیخود آمده‌اید، این جزئیاتی که دارید می‌گویید اصل دین نیست. تذکر دادن به آنها که اصل یک چیز بوده و ما به آن رسیده‌ایم شما هم باید به همین برسید. اگر رسیدید که خوب است اگر نه که هر چه جزئیات بگویید قابل‌قبول نیست. دین یک چیز عملی است، نتایج عملی‌اش مهم است و آن تمثیل سوم من که می‌گویم بیا باهم مسابقه بدهیم؛ بعد از اینکه حقیقت داستان مسیح در سورۀ آل‌عمران بیان می‌شود گفته می‌شود که اگر آمدند محاجه کنند به آنها بگو بیا مباهله کنیم. مباهله یعنی چه؟ یعنی شما می‌گویید شما مقربان درگاه خدا هستید، خیلی پیشرفته هستید، دینتان از دین ما بهتر است، عقایدتان سالم‌تر است، فکر می‌کنید مسیح خدا بوده و کسی که این اعتقاد را به او دارد هدایت شده است. ما الان گمراه هستیم، بیا مسابقه بدهیم. بنابراین مباهله نه تنها چیز عجیبی نیست بلکه در وقتی که بحث اتومبیل‌سازی است، بحث‌های نظری مزخرف‌ هستند. بیا سوار شو، یک دور بزن، ببین هدف چه بود، ما به این هدف که می‌خواستیم رسیده‌ایم. هدف این بود وسیله‌ای تولید کنیم که تند برود، بار زیاد ببرد، نرم باشد، راحت باشد، ما به همۀ این‌ها رسیده‌ایم. مال ما از مال شما بهتر راه می‌رود. اصول شما هم رعایت نکرده‌ایم.

ممکن است واقعاً من نتوانم به آن شخص که آن فرمول را Optimum کرده ثابت کنم که ایرادش چیست که Optimum نیست. بعضی وقت‌ها در بحث‌ها نمی‌شود به راحتی به یک نفر فهماند که دارد اشتباه می‌کند، برای اینکه خیلی از اصول از بچگی در کله‌اش رفته، زاویۀ نگاهش فرق می‌کند، خیلی سخت است در واقع از لحاظ نظری یک نفر را قانع کنیم. شما الان هم به دنیا نگاه کنید؛ آقایان و خانم‌هایی که خیلی به محاجه علاقه دارند و خیلی تعجب می‌کنند که چرا قرآن از محاجه خیلی فاصله می‌گیرد، به جای اینکه قبول کند که با هم بحث کنیم بیشتر می‌گوید که بحث نکنیم. خانم‌ها و آقایان علاقه‌مند به محاجه و احتجاج کردن و استدلال کردن و بحث فلسفی بگویند که این بحث‌ها بعد از دو سه هزار سال به کجا رسیده؟ توافقی حاصل شده است؟ بیشتر به نظر می‌رسد نتیجه‌اش محو شدن حقیقت است. اصلاً می‌خواهم بگویم ما یک انحرافی در فرهنگ بشر داریم که می‌بینید از همین زمان پیامبر در ادیان به وجود آمده که انگار بحث کردن خیلی وسیلۀ خوبی برای توافق نیست. به تاریخ نگاه کنید ببینید واقعاً وسیلۀ خوبی برای توافق بوده؟ که با که توافق کرده در دنیا؟ آخرش از بحث زیاد رسیدیم به دوران پست مدرن که اصلاً حقیقتی وجود ندارد. چون نمی‌توانند توافق کنند، چون اصلاً ابزار کار این نیست، یعنی بدون عمل، بدون سبک زندگی، بدون ملاک‌های عملی… شما نه در ادیان می‌توانید بحث را خیلی جدی به نتیجه برسانید، نه حتی در بحث‌های کاملاً نظری می‌توانید همدیگر را قانع کنید.

بنابراین مباهله چیست؟ مباهله این است که به وضوح می‌دانیم که الان شرایط روحی‌ و تقرب به خدا در ما از شما بیشتر است. همین که آمده‌ای و این پرت و پلاها را می‌گویی معلوم است که اوضاعت خوب نیست. ما می‌گوییم مسیح این بوده، تو می‌گویی که مسیح خدا بوده و هرکس قبول نداشته باشد گمراه است. دیگر تو وصل به خدا هستی ما نیستیم، بیا یک مسابقه عملی بدهیم ببینیم چه می‌شود، پودر می‌شوید یا نمی‌شوید. می‌گویند داستان این بوده که آمدند دیدند که پیامبر با حضرت فاطمه و حضرت علی و فرزندانشان آمدند و یک نگاهی؛ حالا این داستان خیلی هم البته در تمام منابع شیعه و سنی نقل شده، که نپذیرفتند و رفتند. حالا من چون نمی‌خواهم الان آن قطعۀ داستانی را بگویم شاید آخرین جلسه در مورد این موضوع اصل ماجرای مباهله صحبت کنم.

بنابراین منطق را درک کنید که دین یک چیز نظری نیست، هدفش روشن است. این‌هایی که آمده‌اند با پیامبر بحث کنند «فَإِنْ حَاجُّوكَ» اینها هم هدف را فراموش کرده‌اند و هم یادشان رفته که اینجا بحث عملی است. بنابراین اشتباه است که فوراً بنشینید مثلاً شخصی آمده بیا در مورد جبر و اختیار بحث کنیم مسلمانان بنشینند در مورد جبر و اختیار با آنها بحث کنند. آن ببرد، این ببرد، اصلاً یک چیز بی‌معنی که هیچ ربطی به هیچ کجا ندارد. در مورد معجزات بحث کنیم، بحث‌های فلسفی در مورد معجزه که چگونه خداوند معجزه می‌کند، چه کسی می‌کند، شما می‌گویید پیامبر معجزه می‌کند یا خدا معجزه می‌کند یا هردو، حالا بنشینیم سی سال با همدیگر صحبت کنیم، توی سرو کله همدیگر بزنیم و نتوانیم به توحید برسیم. نکتۀ حرفم را باز تکرار می‌کنم؛ این است که سعی کنم به شما بقبولانم که همین‌جوری باید بحث شروع شود و لاغیر. یعنی اول باید به طرف بگویی که محاجه خیلی هم کار جالبی نیست، بحث‌ها عملی است، اصل توحید است، شما فراموش نکنید که ما قرار بود به چه برسیم. این محاجه‌ها یک جوری فضا را تیره و تار می‌کند و ما را از اصل ماجرا و از آن چیزی که دنبالش هستیم دور می‌کند.

حالا بحث بین سنی و شیعه چه هست که این باید خلیفه می‌شد یا این باید خلیفه می‌شد. باز صد رحمت به مسیحیانی که آمده بودند با پیامبر محاجه کنند. بین شیعه و سنی چه کسی به توحید نزدیک‌تر است؟ همان مسلمان تراست، هرکس دورتر است نامسلمان‌تر است. سؤال پرسیدم، منظورم این نیست که جواب دهید. از حرفم به این نتیجه نرسید که لزوماً کسی که زیاد حرف توحید را می‌زند؛ این خیلی بامزه است دیگر یک نفر بیاید بگوید بسم الله الرحمن الرحیم توحید توحید توحید خوب است و توحید مهم است، بگوییم این خیلی به خدا نزدیک است، حرف الکی زدن هم نیست. توحید واقعیتی است که در درون فرد متجلی می‌شود. اینکه الان این حرف‌هایی که من می‌زنم معلوم نیست که خودم چقدر موحد باشم، شما که گوش می‌دهید هم همین‌طور، بپذیرید یا نپذیرید. اگر نپذیرید که معلوم است، فبها؟ و اگر پذیرید هم معلوم نیست خودتان کجای کار هستید.

به هر حال نکات اولیه‌ای که به آنها تذکر داده می‌شود این است که اولاً می‌دانستید، «اُوتوا الکِتاب» بودید، بروید این‌جوری در کتاب‌هایتان نگاه کنید، اساس این است، باید به توحید لامپمان روشن بشود، اساس توحید است. ما به روشنایی رسیده‌ایم. می‌بینید که عقاید توحیدی بسیاری داریم؛ هر کس دو جمله‌ از قرآن را بشنود می‌فهمد که انسانی که دارد این حرف‌ها را می‌زند مثل یک عارف خیلی خیلی سطح بالا درک عمیقی از جهان دارد، آموزش دیده هم که نیست، همه چیز نشان دهنده این است که این آدم روشن شده. ببین اطرافیانش چه جوری رفتار می‌کنند، اصل ماجرا این است، بنابراین باید خوشت بیاید. و یک چیزی که به آنها گفته می‌شود می‌گوید «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يُدْعَوْنَ إِلَىٰ كِتَابِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّىٰ فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَهُمْ مُعْرِضُونَ» (آل‌عمران:۲۳)، چیزی واضح‌تر از اینکه شما مسلم نیستید این نیست که شما حاضر نیستید به کتاب خودتان رجوع کنید. اگر من بیایم بگویم کتابت را نگاه کن همه‌اش کتاب توحید است، تورات را نگاه کن، انجیل را نگاه کن دعوت به توحید است، طرف حاضر نیست کتاب خودش را به عنوان حَکَم قبول کند ببیند که در آن چه نوشته و تسلیم کتاب خودش باشد و این نشان دهنده انحراف است. این در واقع شروع بحث است. بعد قطعۀ دوم «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ» می‌آید، بعد نهایتاً آن داستان که گفتم فعلاً می‌خواهم آن را بگذارم برای آخر (یک نفر پرسید چرا نمی‌گویید؟ برای اینکه می‌خواهم این دفعه زیادتر در موردش صحبت کنم، می‌خواهم زود بروم تا آخر سوره و بعدش هر چه وقت ماند در مورد آن داستان حرف بزنم که دیگر نگرانی بقیۀ سوره را نداشته باشم. یک مقدار شک کردم که skip کردنش خوب است یا بد، اما به نظرم لااقل این قسمت محاجه را تا آخرش برویم فکر می‌کنم بهتر باشد تا اینکه الان آن داستان را بخوانیم).

یک‌بار دیگر پایان این قسمت استارت بحث با اهل کتاب زده می‌شود که از مسئلۀ مباهله می‌آید. و وقتی که کلاً این قطعۀ مربوط به داستان تمام می‌شود آیۀ ۶۴، این آیۀ بسیار معروف است که ادامۀ همین بحث است، یعنی شما اگر این داستان را الان از وسط بحث‌ها بردارید این آیه ادامۀ بحث‌های قبل است که هدف اسلام است، هدف توحید هست و این حرف‌ها فراموش نکنید. می‌گوید «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَىٰ كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ»، بیاید به سمت این حرف و این اعتقاد مشترکی که با همدیگر داریم که چه هست؟ «أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ». آقایان وهابیان که فکر می‌کنند خیلی موحد هستند این قسمتش را رعایت می‌کنند «وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ» را رعایت می‌کنند؟ فقط همین که از صبح تا شب بروید به منبر بگویید توحید توحید خدا، لا إِلهَ إِلَّا الله، «شَهِدَ اللَّهُ»، همین‌جور آیه‌های توحیدی را بخوانید و بخوانید و بگویید ما فقط حرف توحید می‌زنیم، ما خیلی موحد هستیم، «بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ» اصل توحید است، یعنی عملی این است که حرف هر کس را گوش نکنی و هر کس را ارباب خودت نگیری و اینها. می‌خواهم بگویم توحید با توحید توحید گفتن حل نمی‌شود. چیز عملی است که نحوه رفتارشان در زندگی آدم‌ها معلوم می‌شود و یک نکته مهمی که اینجا در اوج کلمۀ «سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ»، یک عبارت بزرگ اینجا هست «وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ»، نگویید علما گفته‌اند، ما پیرو علما هستیم. پیرو علما هستید خدایی ناکرده با علما محشور می‌شوید. پیرو نمی‌دانم چنان آدمی هستی که فکر می‌کنی می‌گویند آدم خوبی بوده، بنابراین گفته که شیعیان مشرکند پس بروید مشرکین را بکُشید، وقتی بمیرید می‌بینید از کجا سر در می‌آورید. این ارباب گرفتن آن چیزی است که شما در روابط اجتماعی، خانوادگی همین مسئلۀ پیروی از والد دارید و چیزی هست که همه را به نیستی می‌برد. «تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»، اگر روی برگرداندند بگو شهادت می‌دهم گواه این است که ما حرفمان این است. این‌ها حرف‌های زمان پیغمبر است، الان حرف ما این نیست، ما اصلاً مسلم نیستیم، الان مسلمانان دنیا مسلم نیستند، پیرو پیغمبر و قرآن نیستند، پیرو کسی دیگر هستند که اسمش معلوم نیست، معلوم نیست کی ظهور کرده. «يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْرَاهِيمَ»، باز می‌بینید اصلاً بحث بیشتر حالت این است که چرا بحث می‌کنید، بحث این است که چرا بحث می‌کنید. بحث‌هایتان بیهوده است، چرا به جزئیات شریعت گیر می‌دهید، چرا گیر می‌دهید به اینکه ابراهیم «لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْرَاهِيمَ»، دربارۀ ابراهیم چه بحثی می‌کنید؟ مثلاً در سوره بقره اگر یادتان باشد می‌گفتند باید یهودی باشیم باید مسیحی باشیم، بعد آنجا جوابشان داده می‌شد که نه همۀ ما پیرو ابراهیم هستیم، یعنی کلّ ماجرای ادیان ابراهیمی، مسیحی، یهودی و مسلمان همه پیروان ابراهیم هستند.

[۰۰: ۱]

تو که می‌گویی باید حتماً یهودی باشی، مسیحی باشی، پس ابراهیم چه بوده؟ تو که می‌گویی حتماً باید این را با این آچار باز کنی، این آچار زمان ابراهیم وجود نداشته، یا وقتی می‌گویی حتماً انبردست لازم است ابراهیم انبردست نداشته است. ابراهیم بدون شریعتی که تو به آن اقتدا کرده‌ای، بدون اینکه مسیحی ظاهر شده باشد، می‌دانی و مطمئنی که پدر همۀ ماست، الگوی همۀ ماست و موحدترین است. بنابراین ما باید مثل ابراهیم باشیم. ابراهیم یهودی یا مسیحی نبوده، پس چرا دربارۀ ابراهیم محاجه می‌کنید؟ یک مقدار پایین‌تر می‌گوید «مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَٰكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» (آل‌عمران:۶۷) و «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ» (آل‌عمران:۶۸)، آن‌هایی که آن موقع تابعش بودند، «وَهَٰذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا ۗ وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ» (آل‌عمران:۶۸). دارد می‌گوید که اسلام اصل و اورجینال زمان پیغمبر به ابراهیم نزدیک هستند، ما الان به ابراهیم نزدیک نیستیم. چرا به ابراهیم نزدیک بودند؟ برای اینکه تمام تأکید و دعوت در زمان پیامبر روی توحید بود. همۀ فشار روی توحید بود، انگار روی هیچ‌چیز دیگری بحثی نداشتند و از نظر آنها هر کسی که دین موحدانه‌ای داشت قابل‌قبول بود. طبق عبارتی که در سورۀ بقره هم بود، شعار و سرود توحیدی‌شان این بود که ما همۀ انبیا را قبول داریم. هر کس هر طور که خدا را می‌پرستد و انبیایی که به خدا دعوت کرده‌اند، همه قابل‌قبول هستند. چرا با همدیگر سر چیزهایی بحث کنیم که جزئیات آن خیلی تفاوتی نمی‌کند؛ شنبه، جمعه، یکشنبه، یکی را تعطیل کنید.

«وَدَّتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَمَا يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ» (آل‌عمران:۶۹). اینجاها دیگر می‌خواستند یک سری بحث‌های نظری کنند که خیلی تحویل گرفته نشدند. به خاطر اینکه همۀ حرف‌ها روشن است و سر چیزهایی که اینها می‌خواهند بحث کنند چیزهای بی‌اهمیتی است و اگر با آنها وارد بحث و محاجه شوید، بحث بیشتر به انحراف کشیده می‌شود تا اینکه به جای مثبتی برسد.

من یک نکته را فراموش کرده‌ام؛ چون این خیلی چیز مهمی است. آن تمثیل ماشین را که گفتم، در مذمت محاجه؛ اینکه اصلاً دین نظری نیست که بخواهیم با محاجه به جایی برسیم، نتایج عملی مهم‌تر از بحث‌های نظری هستند، مثل ماشین ساختن است، مثل باز کردن پیچ است و می‌بینید که محاجه به جایی نرسیده است‌. این نکاتی بود که آنجا گفتم. یک نکتۀ بسیار مهم هم این است که در روش قرآن تأکید روی نتایج عملی است؛ اینکه چه کسی واقعاً مسلم شده، آیا حاضرید مباهله کنید؟ این‌ها را تعجب نکنید. تأکید روی این است که شما ۹۹ درصد دین را به صورت عملی نگاه کنید، نه نظری. باز هم تأکید می‌کنم من و شمایی که این سخنرانی‌ها را گوش می‌دهیم (با یک علامت لبخند) انسان‌های منحرفی هستیم چون خودمان گرایش‌های نظری داریم، بنابراین شاید این نحوۀ بحث قرآن خیلی به ما نچسبد که دین یک چیز عملی است، تا حدود زیادی قابل تشخیص است که چه کسی از لحاظ عملی و از لحاظ توحید پیشرفته‌تر است و بنابراین بحث‌های نظری خیلی به درد نمی‌خورد. طبعاً کسانی که گرایش‌های فلسفی دارند می‌رنجند. می‌گویند این‌قدر ما زحمت کشیده‌ایم و صغری و کبری و این حرف‌ها، حالا چرا قرآن از این بحث‌ها نمی‌کند که ما یک مقدار کیف کنیم و برتری و هوش برتر خودمان را به رخ جهانیان بکشیم. نکته‌ای که فراموش کردم بگویم این است؛ یکی از چیزهایی که باز حالت انحرافی داشته و دارد و شاید الان یک مقدار بهتر شده باشد، این است که مهم‌تر از محاجه، مبارزۀ دو تا انسان است که اختلاف عقیده دارند، استدلال کرده‌اند و به سر و کلۀ هم زده‌اند. همیشه این بوده و هست و غالباً فراموش شده بوده و هست، که تو عقیدۀ خودت را به روشنی بیان کنی. چیزی که در نظام‌های فلسفی نادیده گرفته می‌شود که همه‌اش حالت بحث و استدلال پیدا می‌کند این است که، لااقل ما انسان‌های متدین و کسانی که به دنیا به صورت توحیدی نگاه می‌کنیم، اعتقاد داریم که بین حقیقت و درون انسان رابطه‌ای وجود دارد. اگر من حقیقت را به خوبی و روشنی بیان کنم، روی بیان حقیقت کار کنم، لازم نیست از یک Foundation شروع کنم، اصل موضوع را بچینم و استدلال کنم و ثابت کنم، حقیقت بر مردم نمایان می‌شود. اگر من راستش را بگویم، چیزی را بیان کنم، به دلیل اینکه با بقیۀ حقایق رابطه برقرار می‌کند، جای خودش را باز می‌کند و حق خودش را آشکار می‌کند. بنابراین به جای به سر و کلۀ هم زدن و استدلال‌هایی که معمولاً روی مفروضاتش نمی‌شود خیلی توافق کرد؛ استدلال‌ها ممکن است Bug داشته باشد ولی چون فرد نتیجه را قبول دارد، معمولاً سه چهار تا پله را می‌پرد بدون اینکه مقدمات را بگوید و می‌بینید که نتایج هم زیاد خوب نبوده است. آن چیزی که مهم‌تر است این است که اگر من روی بیان عقیدۀ خودم کار کنم، یک سیستم فکری درست کنم و این را با زیبایی عرضه کنم، با روشنی عرضه کنم، انسان‌ها این را خواهند پذیرفت. انسانی که یک مقدار فطرت پاکی دارد، می‌فهمد، آشنا است، می‌داند که این راست است.

در قسمت دومِ داستانی که بعد از این محاجۀ اولیه می‌آید، داستان مسیح را می‌گوید، اینکه مسیح چگونه به دنیا آمد، حقیقتش چه بود، چه کارهایی کرد. آخر این داستان قبل از آیۀ مباهله؛ هرچند که نمی‌خواهم آن قسمت را بگویم ولی آخر آن چیزی مربوط به بحث ادامۀ مباهله هست، آیه‌ای هست که می‌گوید «ذَٰلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الْآيَاتِ وَالذِّكْرِ الْحَكِيمِ»، «إِنَّ مَثَلَ عِيسَىٰ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ ۖ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»، «الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ»، «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا»، به مباهله دعوتشان کن. بعد می‌گوید «إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ ۚ وَمَا مِنْ إِلَٰهٍ إِلَّا اللَّهُ»، به جای اینکه دربارۀ مسیح بحث کنید، عقیدۀ ما این بوده است، داستان مسیح این بوده است. با یک مقدار جزئیات و با زیبایی تمام، اینکه قرآن مسیح را چگونه نگاه می‌کند را جلوی شما گذاشتیم. شما می‌خواهید بگویید مسیح خدا بوده یا می‌خواهید چیزهای پیچیده‌ای بگویید، عقیدۀ ما در مورد مسیح این است. بیان حقیقت؛ اینکه من چه می‌گویم مهم‌تر از این است که حالا بخواهم این را ثابت کنم. چگونه می‌خواهم این را ثابت کنم؟ تو چگونه می‌خواهی حرف خودت را ثابت کنی؟ تو بیا در جمعی حرف خودت را بگو که مثلاً من معتقدم که خدا به دلایل مختلف به صورت یک انسان ظاهر شده است، حالا فطرت مردم حرف تو را قبول می‌کند یا حرف ما را؛ مهم‌تر این است که تو حرف خودت را به روشنی و وضوح بیان کنی تا اینکه بخواهی آن را ثابت کنی‌. محاجه یعنی اینکه مدام حجت بیاوریم، سعی کنیم استدلال کنیم. این چیزی بود که فراموش کرده بودم. دو تا نکته است؛ یکی اینکه معمولاً شیوۀ محاجه فراموش کردن بیان هنرمندانه و روشن عقاید است، چون عقاید به دل می‌نشینند.

استدلال و از یک مبانی مشترک شروع کردن و جلو رفتن یکی از راه‌های توافق و رسیدن به حقیقت است، که می‌بینید چندان هم کارایی نداشته و ندارد. قرآن از آن مسئله به نفع نگاه کردن عملی، نگاه کردن به اهداف، نگاه کردن به بیان اینکه حقیقت چیست تا حدودی اجتناب می‌کند، و اینها به نظر مؤثرتر از بحث کردن با انسان‌هایی مثل اهل کتابی که اهل این حرف‌ها هستند بوده و فکر می‌کنم هنوز هم هست. بحثی با اهل کتاب و با موحدین نداریم. بحثمان این است که بیاید خدا را عبادت کنیم. از حرف‌های من این نتیجه را نگیرید که بحث کردن بد است، هیچ‌کس نمی‌گوید با آنها بحث نکن، اما نکته این است که در این بحث‌ها غرق نشوید. هر کس جلو آمد و حرفی زد، اول روشن شود که این حرفش فرعی است، اصلش این است، نکات مهم‌تر این‌ها هستند، حالا اگر می‌خواهید به عنوان یک نکتۀ فرعی در مورد چیزی بحث کنیم اشکال ندارد، اگر تو خیلی دوست داری بحث می‌کنیم، اما مدام باید به او تذکر داد که در آن غرق نشود، چون این بحث‌ها خطرناک است، بحث‌های اختلافی خوب نیست و الی‌آخر. ابراهیم یهودی و نصرانی نبود.

یک قسمت بسیار بسیار غم‌انگیز و زشت این چهره‌ای از اهل کتاب است که در قرآن نشان داده شده است. مثلاً فرض کنید یک عده مشرکین در مدینه موحد شدند و اینها دارند جلز و ولز می‌کنند (زاری و التماس می‌کنند) که اینها را گمراه کنند. چون از یک آیین جدید بدشان می‌آید، انگار دکان جدیدی جلوی دکانشان باز شده و می‌خواهند هر جور شده این دکان را ببندند. می‌گوید دوست دارند «وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ»، عده‌ای از این اهل کتاب «لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَما يُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَما يَشْعُرُونَ»  (آل‌عمران:۶۹).  به این عبارت «طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ» فقط دقت کنید. هر چقدر که در این سوره به اهل کتاب انتقاد می‌شود، به طور مداوم مثل ترجیع‌بند تکرار می‌شود که درون آنها انسان‌های خیلی خوب هست، انسان‌هایی که لامپشان روشن است. علت آن انحرافی که ممکن بود در مسلمانان به وجود بیاید و به وجود آمد، این بود که آنها اهل کتاب را زیادی بد فرض کنند. بنابراین در عین حال که از رفتار اهل کتاب انتقاد می‌شود که چقدر بعضی از اینها فاسد هستند، به طور مداوم گفته می‌شود که درونشان انسان خوب هست. همین جا یک انتقاد شدیدی دارد می‌شود که اینها توطئه می‌کنند که شما را گمراه کنند، می‌گوید «وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ»، نمی‌گوید اهل کتاب دوست دارند که این‌گونه باشیم. بعد داستان این را می‌گوید که «وَقَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ»، که بروید صبح ایمان بیاورید، عصر دوباره برگردید که ایمان اینها متزلزل شود بیایید یک نمایشنامه بازی بکنیم که اینها برگردند.

این آیه که به نظر من آیۀ بسیار مهمی است و اصل آن انحراف، بغی و اینها در آن موج می‌زند، این آیۀ ۷۳ است که می‌گوید «وَلَا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ»، اگر واقعاً شما می‌خواهید بدانید که انحراف از اسلام چه است؛ آن چیزی که دعوت انبیاست، بغی یعنی چه، انسان‌ها به کجا می‌رسند، این آیه خیلی روشن دارد بیان می‌کند؛ «وَلَا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ»، دین الله نه، دینَکُم، این دین ماست، مثلاً تیم ماست. «وَلَا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ»، اعتماد نکنید به کسی غیر از «قُلْ إِنَّ الْهُدَىٰ هُدَى اللَّهِ»، این یک جملۀ معترض است که خداوند می‌گوید. ادامۀ حرف آنها این است؛ «أَنْ يُؤْتَىٰ أَحَدٌ مِثْلَ مَا أُوتِيتُمْ»، هر چیزی را به اینها نگویید. بعد می‌گوید «أَوْ يُحَاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ»، چیزهایی در کتابشان است که اگر مسلمانان بدانند ممکن است وارد بحث شوند، از آن استفاده کنند، بعد خیلی بد می‌شود، نمی‌شود جوابشان را داد. یک مقدار فکر کنید که فردی که دارد این حرف‌ها را می‌زند اصلاً به کجا رسیده است.

[۱۵: ۰۱]

در مذمت محاجه؛ محاجه این‌طوری است که تو انگار وجودت را گذاشته‌ای که برنده شوی، بعد طرف چیزی می‌داند که اگر آنها بدانند الان از او می‌برند، می‌گوید این را پنهان کن، این را به آنها نگوییم، و بعد در محاجه از آن استفاده می‌کنند. اصلاً طرف دیگر یادش رفته، مثل بازی فوتبال است؛ ممکن است مثلاً اگر بفهمند که این بازیکن سمت راست ما ضعیف است، از آن طرف حمله کنند و به ما گل بزنند. محاجه خیلی زود تبدیل به یک بازی می‌شود که چه کسی برنده است و چه کسی بازنده. اینجا یک چیز خیلی عجیبی است این آیه، «وَلَا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ»، اسناد و مدارک نشان هر کسی ندهید. «أَنْ يُؤْتَىٰ أَحَدٌ مِثْلَ مَا أُوتِيتُمْ»، می‌گوید که گمان نکنید آنچه که به شما اهل کتاب داده شده به کسی داده شود. ما مثلاً یک سری چیزهایی داریم که آنها ندارند، ممکن است مثلاً فرض کنید چیزی بگویید، آن‌ها بیایند با آن محاجه کنند. یک حالت عجیب دوری از اینکه اصل ماجرا چه هست و حقیقت چه بوده در این رفتار تهاجمی ادیان نسبت به یکدیگر وجود دارد و ادیان ابراهیمی، توحیدی، شرم‌آور است که با یکدیگر درگیر باشند‌. بنابراین تمام تاریخ ادیان شرم مطلق است، برای اینکه همۀ این‌ها نه فقط در اتاق، بلکه در میدان جنگ هم با همدیگر جنگیده‌اند در حالی که حرفشان یکی بوده است و غیر از قدرت‌طلبی و بغی و حسادت و رقابت و این چیزها هیچ عامل نظری و عملی نداشته است، به غیر از شیطان که هر دوتا گروهی را می‌تواند به جان همدیگر بیاندازد.

بلافاصله وقتی این صحنۀ زشت تمام می‌شود و می‌گوید «وَمِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ»، ذره‌ای راه نمی‌گذارند برای اینکه ذهنتان نسبت به اهل کتاب خراب شود که اینها انسان‌های بدی هستند. می‌گوید در این اهل کتاب انسان‌هایی هستند که اگر سرمایه عظیمی به آنها بدهی دست نمی‌زنند و به شما برمی‌گردانند، چک هم لازم نیست از آنها بگیری. بین آنها انسان‌های بسیار درستکاری هستند و انسان‌هایی هم هستند که اگر یک دینار به آنها بدهی باید بالای سرش بایستی تا به شما بدهد. فراموش نکنید که بعضی از اینها بسیار پیشرفته‌اند، بسیار مقرب درگاه خدا هستند، انسان‌های خوبی هستند. به محض اینکه آیه‌ای می‌آید که حالت انتقاد شدید از «طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ» دارد، با وجود اینکه در خود آن آیه می‌گوید «طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ» که مشکلی پیش نیاید، اما این ترجیع‌بند بعدش می‌آید که بینشان انسان‌های خیلی خوب هست.

بعد دیگر «إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِيلًا أُولَئِكَ لَا خَلَاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلَا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» (آل‌عمران:۷۷)، «وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقًا» (آل‌عمران:۷۸)،  می‌رسیم به اینجا. اگر یادتان باشد بحث این بود که اینها هدف را فراموش کرده‌اند، به کتاب خودشان تمکین نمی‌کنند برای اینکه یک مشت روایت و مزخرفات اطراف آن ساخته‌اند، یک سنت‌هایی به وجود آورده‌اند که انگار آنها برایشان اولویت دارد نسبت به کتاب. شما الان از قرآن به شیعیان استدلال کنید قبول نمی‌کنند، به اهل سنت هم استدلال کنید قبول نمی‌کنند، برای اینکه روایت‌هایشان و علمایشان به نظر موثق‌تر می‌رسند و چیزی که اینجا دارد گفته می‌شود این است که اصلاً مشکل اهل کتاب فراتر از این حرف‌ها رفته است. نه فقط سنت و روایت و تفسیر اطراف کتاب به وجود آورده‌اند، بلکه خودشان کتاب نوشته‌اند، خودشان چیزهایی به کتاب اضافه کرده‌اند و تحریفاتی به وجود آورده‌اند. خیلی باز این آیه، آیه‌ی وحشتناکی است که می‌گوید «وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقًا»، باز تأکید روی این است که فریقی از اینها، یک عده‌ای از اینها، «يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتَابِ»، یک جوری چیزی می‌گویند که فکر کنید این از کتاب است. جمله‌ها را چیزهایی شبیه کتاب‌های آسمانی می‌گویند. «وَمَا هُوَ مِنَ الْكِتَابِ»، دارند جعل می‌کنند چیزهایی را. هر وقت من این آیه را می‌خوانم متأسفانه یک مقدار یاد انجیل یوحنا می‌افتم که خیلی حالت عرفانی است اما در واقع منشاء یک سری اعتقادات نادرست مسیحیان است و استنادشان بیشتر به انجیل یوحنا است بین چهار تا انجیل، که آن سه تا انجیل اول انجیل‌های سالم‌تری هستند و انجیل یوحنا یک جوری است دیگر. در ابتدا کلمه بود، کلمه بود، آن لفظ خدا بود و خیلی حالت الهی و اینها هم دارد و حالا گیر ندهیم به بخش‌هایی از کتاب، ولی یک چنین تحریفاتی [وجود داشت].

مسلمانان چه کردند؟ مسلمانان چیزهایی درست کرده‌اند که به آنها احادیث قدسی می‌گویند، مثل خدا حرف می‌زنند، چیزهایی که اکثرشان سند و مدرک ندارد، اگر یک مقدار دقت کنید غلط بودنش مشخص است. من به حدیث قدسی خاصی اشاره نمی‌کنم اما در دلم چیزهایی هست. به هر حال این روندی در تحریف ادیان است که اهداف را فراموش کنند و تمکین به کتاب نداشته باشند برای اینکه سنت به وجود بیاورند و یک چیز بدتر و عمیق‌تر اینکه به خود کتاب هم چیزهایی اضافه کنند یا کم کنند. بعد می‌گوید «مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ»، اتفاقاً به نظر من آیات بعد ذهن انسان را می‌برد به سمت اینکه منظور از آن آیات «يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتَابِ»، بیشتر انگار مسیحیان هستند؛ که گفتم به خاطر آن حس من که در مورد یوحنا است، می‌گوید «مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَادًا لِي…» (آل‌عمران:۷۹)، هیچ آدمی نیست که به او کتاب و حکمت و نبوت داده شود و بعد مردم را به عبادت خودش دعوت کند، این بیشتر به مسیحیان نزدیک است.

آیۀ بعدی که به نظر من باز آیۀ بسیار مهمی است در همین سلسله بحث‌هایی که با اهل کتاب است، می‌گوید از نبییّن میثاق گرفته شده که اگر پیامبری بعد از شما آمد باید به او ایمان بیاورید و کمکش کنید. تأکید من بر این است، قبلاً هم در این مورد بحث کرده‌ام که هر انسانی میثاق نداده که اگر مثلاً بعد از مسیح پیامبر دیگری آمد او را رها کند و بیاید این را [بچسبد]، چرا؟ به خاطر اینکه انسان‌ها در آن سطح نیستند که دین جدید را تشخیص دهند که درست است یا غلط. همۀ انسان‌ها درک نمی‌کنند. یک انسانی که در محیط مسیحی بزرگ شده، انسان خوبی هم باشد، مؤمن هم باشد، لزوماً به درکی نمی‌رسد که بفهمد اسلام حق است و از مسیحیت بهتر است، و مثلاً به نحوی باید ایمان بیاورد. بسیار قلیل‌اند انسان‌هایی که به درکی می‌رسند که بتوانند از تعلیمات دینی خودشان عبور کنند و یک تعلیم دینی دیگری را با یک زبان دیگر کشف کنند، بفهمند که درست است که به آن ایمان بیاورند. وظیفۀ همه‌ی افراد این نیست که دین خودشان را ترک کنند و دین بعدی را بپذیرند. و اتفاقاً این که می‌گوید «وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ»، به نظر من تأکید روی همین است که این میثاق از مردم گرفته نشده است، وظیفۀ مردم نیست، میثاق نبیّین است. همین که می‌گوید میثاق نبیّین، در واقع نفی این است که این کار برای دیگران واجب باشد، در حالی که از نظر علما انگار همۀ مسیحیان باید دین قبلی و دین کنسل شدۀ خودشان را کنار بگذارند. وقتی این‌طوری است، بنابراین این سه دین کنار هم باقی خواهند ماند و این مشیّت الهی است که ما حداقل سه تا دین بزرگ داریم. باید این را درک کنیم که چرا این ادیان در کنار همدیگر هستند و خوب است که ادیان مختلف در کنار هم باشند. و دوباره برمی‌گردد به مسئلۀ؛ این چیزی که گفتم مثل سرود توحید است و دوباره اینجا تکرار می‌شود «قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ…»، این آیه در سورۀ بقره هم هست. همان جایی که بحث اسلام می‌شود، اسلام یعنی اینکه من به الله ایمان آوردم، هر چه بر ما نازل شده؛ ابراهیم، اسماعیل، یعقوب، اسباط مثلاً پیامبران بنی‌اسرائیل، «وَمَا أُوتِيَ مُوسَىٰ وَعِيسَىٰ وَالنَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ»، این عبارت آنجا هم هست. پیامبران و انبیایی هم هستند مثلاً در هند و جاهای دیگر، که از سمت پروردگار آمده‌اند و جزو این سلسلۀ ابراهیمی نبوده‌اند، به همۀ این‌ها ایمان داریم، «لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ»، فرقی نمی‌گذاریم. اگر شما فرق نمی‌گذارید، مسلمانید، اگر فرق می‌گذارید مسلمان نیستید، مسلم نیستید «وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»، اصل اسلام دعوت به توحید است که خداوند در همه جای جهان فرستاده است. آل ابراهیم بودند و ما هم همه را قبول داریم. هر که حرف توحیدی می‌زند، توحید را درک می‌کند، موحد است، به هدف خودش رسیده. یک اختلافات جزئی بین این آیه و سورۀ بقره هست؛ اینجا عَلینا آمده، از عَلی برای نازل شدن استفاده می‌کند، آنجا از اِلی، و دیگر اینکه «وَمَا أُوتِيَ مُوسَىٰ وَعِيسَىٰ وَالنَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ»، آنجا گفته می‌شود «وَمَا أُوتِيَ مُوسَىٰ وَعِيسَىٰ وَالنَّبِيُّونَ وَمَا أُوتِيَ مِنْ رَبِّهِمْ»، وَمَا أُوتِيَ یک‌بار دیگر تکرار می‌شود. ظریفی از من پرسید که علت این تغییرات ظریف چیست؟ من هم گفتم که من مرد این میدان نیستم. فقط اشاره به اینکه تغییرات ظریفی هست که ممکن است بسیار بسیار جالب باشد، منتها در این سطح بحثی که من می‌کنم اصلاً جا ندارد که وارد این جزئیات شویم، اما اگر یک نفر بخواهد سورۀ بقره را کنار سورۀ آل‌عمران بگذارد و تفاوت‌ها را ببیند، این خیلی آیۀ جالبی می‌تواند باشد که چرا این تغییرات در آن داده شده است. چون دیگر نه دلایل ادبی دارد، نه می‌توانید گاهی اوقات بگویید مثلاً وزنش جور درمی‌آید. اینجا یک تغییری وجود دارد که جالب است.

این آیۀ «وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ…» (آل‌عمران:۸۵)، که بعد از آن آیه‌ آمده که باز هم یک عده «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ»، دوست دارند این آیه را این‌جوری بفهمند که هیچ دین دیگری به غیر از اسلام قبول نیست، بنابراین مسیحیان و یهودیان قبول نیستند. اینکه چگونه می‌شود یک آیه ساخت که درست بشود معنی‌اش را ۱۸۰ درجه بد فهمید، خودش جزو شاهکارهای ادبی است، یک حالت پارادوکسیکال جالبی از نظر ادبی دارد. «كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْمًا»، بعد آیاتی هست دربارۀ ارتداد که اگر اجازه دهید من سریع رد شوم، که دقیقاً در ادامۀ فعالیت‌های اهل کتاب بحث‌های نظری، خدشه وارد کردن‌ها، استدلال‌هایی که جنبۀ کلامی و الاهیاتی دارند به اضافۀ آن نمایشنا‌مه‌هایی که بروید این کار را کنید تا آنها آن‌طوری شوند، این را پنهان کنید تا آنها نبینند هستند، که بالاخره ممکن است عده‌ای تحت تأثیر قرار بگیرند و برگردند. اشاره به ارتداد اینجا طبیعی است هرچند به نظر می‌رسد که منظور از این ارتداد اینجا، ارتداد به طور منطقی به معنای اینکه طرف شک کرده نیست، به خاطر اینکه آن ارتداد مذموم این است که «كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْمًا كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ وَشَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ…» (آل‌عمران:۸۶)، طرف بداند که رسول حق است و بعد برگردد، «وَجَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ». به نظر می‌آید بیشتر در واقع ارتداد در اثر مسائل نفسانی مطرح است تا مسائل عقیدتی. «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ»، ببخشید اگر اشکال ندارد من یک مقدار اینها را سریع‌تر رد شوم. پنج شش تا آیه است که بحث ارتداد در آن مطرح هست و به هیچ‌وجه حرفی هم نیست که افرادی که مرتد شده‌اند را بکشیم، بزنیم، چکار کنیم. عاقبت کسی که فهمیده باشد که پیامبر حق است و بعد پشت کند در آن دنیا خیلی عاقبت بدی خواهد بود. یک آیه است که این را هم مثل همان آیات اول که گفتم در موردش بحث نکنیم تا جلوتر برویم، یک دفعه بحث انفاق می‌شود، «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ…» (آل‌عمران:۹۲)، که این آیه را در پرانتز نگه دارید که بعداً دوباره به آن برگردیم.

[۳۰: ۰۱]

و نهایتاً آیه‌ یا آیاتی که در واقع برگشت به اول دعوت توحید حضرت ابراهیم است. اولاً و مخصوصاً به یهودیان دارد اشاره می‌کند که کتابتان را نگاه کنید، شریعت در زمان حضرت موسی آمده، قبل از حضرت موسی شریعت این نبوده، طعام؛ همان چیزی که بود که حضرت یعقوب بر خودش حرام کرده بود و نمی‌خوردند. بنابراین این تصورات ابلهانه که مثلاً حلال و حرام چیزی است که انگار از ازل تعیین شده. مثلاً الان شیر‌ و گوشت را که مسلمانان دارند می‌خورند، این‌ها حتماً جهنم می‌روند و آثار عجیبی دارد و خداوند خشمگین می‌شود، این‌ها مزخرفاتی بیش نیست و شریعت‌ها محترم‌اند، شریعت اسلام، مسیحی، یهودی. اما اینکه حالا فکر کنید یکی شنبه کار کند، جمعه کار نکند، این جزئیات شریعت‌ها تا حدودی قراردادی هستند. این آیه به شدت این را به ذهن متبادر می‌کند که چه بخوریم چه نخوریم. تا قبل از حضرت موسی آن چیزی که یعقوب نمی‌خورد را نمی‌خوردند، بعد چیزهای دیگری آمد، بعد مسیح آمد چیزهایی از آن را حلال کرد، بالاخره چیزهایی را باید بخوریم و چیزهایی را نخوریم، اینکه قراردادی است به این معنی نیست که هیچ معنایی ندارد، ولی اینکه وقتی من شریعت اسلام را پذیرفتم باید تمام جزئیات حلال و حرامی که در اسلام آمده را رعایت کنم، مثلاً گوشت خوک نخورم. اما اگر مثلاً فرد دیگری را دیدم که مسلمان نیست و گوشت خوک را می‌خورد، سرم را تکان ندهم که این به جهنم می‌رود، به این حماقت کشیده نشوم که فکر کنم گوشت خوک چیزی است که هر که خورده باشد آن دنیا درون شکمش آتش می‌گیرد؛ آن مال یتیم است که هر که خود باشد درون شکمش آتش می‌گیرد، نه گوشت خوک یا گوشت دیگر. چون ما باید در تمام ارکان زندگی خودمان حلال و حرام‌هایی داشته باشیم که مسلم بودن خودمان را، تسلیم خدا بودن را از این طریق نشان دهیم که پیامبر اسلام به من گفته این را نخور، من نمی‌خورم، گفته این کار را، مثلاً عبادت را این‌طوری انجام بده، همان‌طور انجام می‌دهم، عبداً، تابع هستم، هر کاری دلم بخواهد برای خودم نمی‌کنم ضد اسلام و عبودیت این است که من هر کار دلم بخواهد کنم، بنابراین باید مقرراتی گذاشته شود، حلال و حرام باشد، چهارچوب‌هایی که شما در طول روز و در طول زنگی‌تان اینها را رعایت کنید و تا حدودی قراردادی است. این‌طوری نیست که مثلاً فرض کنید این شریعت این را گفته، چرا آن یکی آن‌طور گفته. این که این سه تا دین با هم یک سری تفاوت‌هایی دارند نکتۀ جالبی است که بفهمیم مثلاً چرا حرام‌های آنها بیشتر است، مال ما کمتر است، اما اصل ماجرا فرق نمی‌کند. این‌ها باعث جهنم رفتن و بهشت رفتن انسان‌ها نمی‌شود.

چیزی که فراموش کرده بودم بگویم، این آیۀ بسیار معروفی است که می‌خوانند اما هیچ‌کس به آن کاری ندارد، یعنی محتوای آن عملاً رعایت نمی‌شود؛ می‌گوید «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَىٰ كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ…» (آل‌عمران:۶۴)، چیزی که در ذهنم مثل یک آرزو می‌آید این است که اگر این دعوت پذیرفته می‌شد، مثلاً یک عبادتگاه‌هایی در دنیا باشد که همه بروند و در آن عبادت کنند؛ ادیان ابراهیمی، اهل کتاب همراه با مسلمانان، مسلمانان اگر مسلمان بودند باید چنین عبادتگاه‌هایی می‌ساختند، باید جاهایی می‌ساختند به مسیحیان و یهودیان می‌گفتند بیایید.

شواهد نشان می‌دهد در قرن اول تا اواسط قرن دوم، مساجد همراه با محراب، در واقع مکان‌های عبادتی که مسیحیان با مسلمانان با همدیگر عبادت می‌کردند وجود داشته؛ البته با هم به معنای داخل هم نیست، اینکه در یک مکان اما در دو محراب عبادت می‌کردند. اصلاً بیایند در یک محراب عبادت کنند، یکی این طرف نماز بخواند، یک یهودی آن طرف عبادت خودش را کند، یک مسیحی کتاب دعای خودش را بخواند. این چیزی است که به نظر می‌آید نتیجۀ این دعوت «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَىٰ كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ» همین است، یعنی همه انسان‌های موحد با همدیگر باشند، با همدیگر عبادت کنند، این چیزی است که خداوند در نتیجۀ فرستادن این ادیان دنبال آن بوده که به اینجا برسیم و پیام قرآن و اسلام چنین چیزی است و چقدر الحمدلله ما در طول تاریخ به این دعوت نزدیک شدیم. اولین کاری که کردند رفتند عبادتگاه بزرگ یهودیان را گرفتند و اشغال کردند، جایی از آن را خراب کردند، صاف کردند و در آن مسجد ساختند و شد عبادتگاه مسلمین و بعد هم خدا می‌داند چه ماجراهایی از درون آن در آمد. چقدر برای اینکه که آنجا باشد که نباشد خون ریخته شده، هنوز هم می‌بینیم این اختلاف ادامه دارد و الحمدلله چقدر این اسلامی است، چقدر مسلمانان مسلمان‌اند، چقدر به این قرآن احترام می‌گذارند. چقدر قرآن می‌خوانند، حافظ قرآن داریم، مسابقات قرائت قرآن داریم، واقعاً باید انسان شاخ دربیاورد. از الان دارم می‌گویم شما اگر روزی من را بعد از این دوران کرونایی دیدید که شاخ دارم، از این موضوع در آوردم. فکر می‌کنم شاخ‌دارترین چیزی که در دنیا دیدم همین است که دینی این‌گونه بیاید و تبدیل به چیزی درست برعکس خودش شود.

می‌خواستم این نکته را بگویم که در پایان این محاجه، مدام می‌بینید که برگشت به توحید است، برگشت به اسلام است، برگشت به ابراهیم است و این دعوت اسلام اصلاً بازگشت به ابراهیم است، جایی که توحید خالص هست، شریعتی به آن صورت وجود ندارد. نه اینکه اسلام شریعت نداشته باشد، وقتی شما شریعتی دارید و اهمیت نمی‌دهید و این شریعت را اصل قرار نمی‌دهید، می‌شوید مثل ابراهیم. ابراهیم هم بالاخره یک برنامه‌های روزانه‌ای داشت اما اینکه یک شریعت مدون بیاورد و به مردم بگوید این کار را کنید یا آن کار را کنید اساس دعوت ابراهیم به توحید نبود،، بیشتر همان بحث توحید خالص بود. این‌ها را گفتم و به این آیه رسیدیم که «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى لِلْعَالَمِينَ» (آل‌عمران:۹۶)، اولین مکانی که برای مردم ساخته شد مکانی است که در مکه ساخته شد؛ مسجدالحرام، این کعبه، «مُبَارَكًا وَهُدًى لِلْعَالَمِينَ». واقعاً سخت است گفتنش که این تنها مکانی است در دنیا که فقط مسلمانان می‌توانند به آن نزدیک شوند، چند کیلومتر مانده به این مکان اهل کتاب را راه نمی‌دهند، باید هویتتان را نشان دهید که مسلمان هستید که دارید به آن سمت می‌روید که یک وقت خدایی ناکرده نجس نشود. این بیت وُضِعَ لِلنَّاسِ کدام رذلی، این قانون را در چه تاریخی گذاشت که نباید کسی به غیر از مسلمانان به اینجا نزدیک شود؟ من می‌دانم که آنجا محلی برای عبادت اصلی مسلمانان است، اما این رفتار که نزدیک شدن به آن خلاف قوانین است و پلیس آنجا ایستاده که کسی را راه ندهد بسیار بسیار چیز عجیبی است. آیۀ صریح قرآن است که می‌گوید «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي»، البته وقتی که اهل کتاب نجس هستند بروند آنجا را منجّس می‌کنند، بعد لابد این مزخرفات از حکم فطری‌اش در آمده دیگر. آن عبادتگاه می‌توانست عبادتگاه مشترکی باشد که ما آرزوی آن را داریم. اورشلیم می‌تواند باشد، یا یکی دیگر جایی بسازید که همه بیایند عبادت کنند. بالاخره دعوت قرآن به عبادت مشترک خداوند توسط همۀ ادیان ابراهیمی بوده و اینکه مدام برمی‌گردد به ابراهیم، برمی‌گردد به مکه؛ که الان خود مکه به جای نشانۀ اشتراک و آن سعۀ صدری که در اسلام بوده، نشانۀ انحصارطلبی و نجس دانستن دیگران و این فضاحتی است که در تاریخ، در شیعه و سنی به وجود آمده من اصرار دارم که شیعه هیچ فرقی که ندارد، بدتر است و بهتر نیست، که اهل کتاب کافرند و نمی‌دانم غذایی که اقلیت دینی دست زده را نباید بخوری، واقعاً نمی‌دانم چه می‌شود گفت.

پایان این قطعه دو تا قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ (آل‌عمران:۹۸ و ۹۹) می‌آید و تمام می‌شود دیگر به نوعی، بحث اینکه اصلاً شما به آیات الهی کفر می‌ورزید و راه خدا را سدّ می‌کنید و این کارها را نکنید. این بحث با اهل کتاب اینجا به نظرم خیلی آموزنده است، یعنی اینکه وارد هیچ جزئیاتی نمی‌شود، تأکید روی مشترکات است، یادآوری این که اصل چه بوده، مدام برگشتن به ابراهیم است. و هر بار هم که سرزنش شدیدی می‌شوند، یادآوری به مسلمانان است که درون آنها انسان‌های خیلی خوب پیدا می‌شوند. پایان آن دو پیام برایشان دارد که از زبان پیامبر به آنها می‌گوید که چرا این‌طوری می‌کنید و آخرش هم «اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ».

بعد قطعه‌ای شروع می‌شود که «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تُطِيعُوا فَرِيقًا مِّنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ يَرُدُّوكُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ كَافِرِينَ» (آل‌عمران:۱۰۰). این مجموعه آیات خطاب به يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا، خطاب به مؤمنین می‌آید که جالب هستند و اینها را بگذاریم جلسۀ آینده در موردش بحث کنیم.

پرسش و پاسخ

حضار: من یک سؤال دو بخشی دارم. اول اینکه اگر بحث اعتقادی بود، مشرکین هم اگر اشتباه نکنم یک توحیدی را قبول دارند، مثلاً آن بت‌ها را شفیع می‌دانند و می‌گویند آنها واسطه هستند و یک چنین داستان‌هایی.‌..

استاد: ببخشید این چه حرفی است که می‌زنید؟ این توحیدی است؟ توحید یعنی اینکه واسطه وجود ندارد دیگر. شرک یعنی واسطه وجود دارد، توحید یعنی واسطه وجود ندارد.

حضار: من فقط می‌خواهم مقایسه کنم دیگر؟

استاد: نه، شما دارید می‌گویید شرک توحید است. ادامۀ سؤالتان چه می‌تواند باشد، هر چه می‌تواند باشد بر این مبنای ۱۸۰ درجه آن طرفی است. همۀ بحث این است که ارتباط ما با خدا واسطه ندارد. خدا به هیچ‌کسی تفویض نکرده و همۀ این اوهامی که وجود دارد که فکر می‌کنید یک انرژی دارند، کاری در دنیا انجام می‌دهند، این‌ها همه را بگذارید کنار. توحید توحید است شرک هم شرک است. شما می‌خواهید بگویید شرک هم به گونه‌ای توحیدی است؟ نیست. حالا اگر سؤالتان باز باقی می‌ماند با فرض اینکه شرک و آن حرف‌هایی که آنها می‌زنند… ببخشید آن‌قدر حرف‌های شرک‌آلود به عنوان توحید به شما زده‌اند که وقتی که قرآن می‌خوانید فکر می‌کنید که آنها هم شبیه همین حرف‌ها را می‌زنند پس آنها هم یک مقدار موحد هستند. هر کس بگوید یک مقدار کسی واسطه است و چیزی غیر از خدا را بخوانید و واسطه بگیرید، همین شرک است. شرک این است که به یک چنین چیزهایی اعتقاد داشته باشیم. حالا اگر سؤالتان باقی مانده ادامه دهید، ولی این باید از اول روشن باشد که چیزی که آنها می‌گویند توحید نیست و هیچ شباهتی با توحید ندارد و اصل ماجرا همین است که حرف‌هایی شبیه حرف‌های آنها نزنیم. توحید دوتا خدا ندارد، توحید این نیست که دوتا خالق وجود دارد‌. در توحید ربوبیت هم وجود دارد. مثلاً فرض کنید درست است خدا وجود دارد، الله وجود دارد، اما من ربّ اختصاصی خودم را دارم.

[۴۵: ۰۱]

 مثلاً این بت برای قوم من کار انجام می‌دهد، باید برایش قربانی کنم، کاری کنم. حالا این می‌تواند بگوید امام من این است، می‌تواند بگوید بت من این است، یک چیز اختصاصی برای خودتان قرار دهید. این یک چیزی برای همه هست، هیچ فرقی بین شما و دیگران نیست، یک ربوبیت در جهان وجود دارد، توحید این است. آن‌ها موحد نیستند، آن حرف‌هایی هم که می‌زنند چیزی را درست نمی‌کند.

حضار: من دارم می‌گویم نسبت به انحراف‌هایی که در اهل کتاب اتفاق افتاده در مقایسه با آن… الان خود آیۀ قرآن داریم که خیلی جاها می‌گوید اینها مسیح را پسر خدا گرفتند و این شبیه حرف کفار است. الان می‌گویید من یک خدای اختصاصی داشته باشم، یهودیان مگر این‌طوری نیستند؟ مگر یهودی انحرافی این‌گونه نیست که می‌گوید قوم یهود برگزیده است، خدا نظر ویژه‌ای به ما دارد، بعد خدای یهودی می‌آید با یعقوب کشتی می‌گیرد، مثلاً این خدا خیلی منزه‌تر است تا آن خدایی که برای مشرکان خدای خدایان است و مثلاً آن وسط یک شفیع و واسطه دارد. به نظرم خدا دارد خیلی دیدگاه روادارانه و بازی برای یهودیان و مسیحیان بکار می‌برد که اینها را هم در یک مقطعی توحیدی حساب می‌کنیم. یعنی می‌گویم اگر بخواهیم خوب برخورد کنیم باید تا یک حدی برای مشرکان هم توحیدی در نظر بگیرد. حرف من این است.

استاد: حرفتان اشتباه است.

حضار: یهودیان می‌گویند ما چند روز می‌رویم جهنم بعد بیرون می‌آییم. مشرکان حداقل این را نمی‌گویند، می‌گویند نه واقعاً ما معاد را قبول داریم.

ببینید مشکل این حرف این است که یهودیان آن‌طور که شما می‌گویید نیستند. می‌دانید برخوردتان مثل چه هست؟ این وهابی‌ها مثلاً یک چیزی، یک جایی، یک نفر از علمای شیعه چیز بدی گفته، همه‌اش می‌روند می‌گویند شیعه این را گفته. یهودیان موحد هستند. سر تا پای کتب یهودیان را نگاه کنید توحید خالص است. اینکه یک جایی در کتابشان نوشته که نمی‌دانم خدا با یعقوب کشتی گرفت، این را شما دارید می‌گویید. الان بروید یک یهودی پیدا کنید اگر این حرف را زد که خدا از آسمان آمده با یعقوب کشتی گرفته. شما دارید مثل یک انسانی که به اصطلاح می‌گویند مغالطۀ پهلوان پنبه، یک چیزی می‌سازید که آنها نمی‌گویند، بعد می‌گویید که مثلاً آنها مشرک هستند. یهودیان مشرک نیستند، مسیحیان مشرک نیستند، خدای یگانه را قبول دارند، ربوبیت یگانه را قبول دارند. حالا اینکه یک نفر انحراف داشته باشد، مثلاً فکر کند که مسئلۀ ربوبیت الله (یا هُوَ) برای قوم یهود یک جور خاصی است، نه اینکه بقیۀ دنیا ربوبیت… مثلاً می‌گویم؛ الان شما قبول ندارید اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ المُؤمنین، یُحِبُّ المُتِطَهّرین؟ پس خداوند رابطۀ خاصی دارد اگر شما طور خاصی عمل کنید. اینکه خلاف توحید نیست. تو چون معنایی داری که در دیگری نیست، مشمول عنایت خاصی از خدا می‌شوی‌. یهودیان هم این‌طوری هستند. چون ما عهدی با خدا داریم، رعایتش می‌کنیم، تقوا داریم، از شریعت خدا پیروی می‌کنیم، خدا برای ما استثنایی قائل می‌شود، چون کاری می‌کنیم. حالا انحرافی‌اش این است که اگر من آن کارها را نکنم، صرف اینکه یهودی هستم خدا نژاد مرا دوست دارد. این یک عقیدۀ انحرافی است که در شیعیان هم هست، اما شیعه موحد است. عقاید شیعه موحدانه است، عقاید یهود موحدانه است. در تمام این ادیان، در حاشیه، چیزهای مشرکانه گفته می‌شود. بین عقیدۀ به شرک فرق بگذارید. طرف رسماً معتقد است که این کار من به هُوَ واگذار شده است. ربوبیت جهان به انواع و اقسام چیزها واگذار شده است. اگر بخواهم باد بیاید باید به این یکی مراجعه کنم، اگر بخواهم فلان کنم به آن یکی، این مشرکانه است. عقاید یهودی و مسیحی را به نفع اینکه شبیه شرک به وجود آید. در همۀ رفتار مردم در تمام ادیان قطعاً رگه‌های شرک فراوان وجود دارد، اما عقایدی که آموزش داده می‌شود همچنان موحدانه بوده و هست.

حالا این چیزی که شما می‌گویید؛ مثلاً فرض کنید هندی‌ها مشرک هستند یا موحد، ببینید چه می‌گویند. خیلی‌ آدم‌ها مثل رنه گنون عقاید هندوئیسم که این‌قدر به آن انگ شرک می‌خورد را نه فقط به شدت موحدانه می‌دانند بلکه آن را موحدانۀ الهی می‌دانند، اصلاً می‌گویند یک چنین عقایدی ممکن نیست. یعنی عمیق که شوید، خوب درک کنید، آن جنبه‌های Popular و کارهایی که مردم می‌کنند گولتان نزند، به اصل تعالیم که نگاه کنید تعالیم موحدانه‌ای می‌بینید. برای همین است که آدم‌هایی مثل رنه گنون و پیروانش می‌گویند یهودیان پیامبری داشته‌اند، قطعاً الهام الهی بوده، امکان ندارد فردی همین‌جوری به چنین عقایدی رسیده باشد، بنابراین آنها را هم جزو ادیان الهی می‌دانند. در آیات قرآن این‌قدر تأکید بر ابراهیم و یهودی و مسیحی شما را گول نزند که فقط همین جا و همین ادیان بودند و همین‌ها مورد قبولند. همین سرود مسلمین که من می‌گویم «قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ»، بعدش می گویند «وَالنَّبِيُّونَ» یعنی بقیه انبیاء. شاید انبیای دیگری هم بوده‌اند که در این سلسله نیستند. یک جایی از قرآن می‌گوید پیامبران دیگری هم بوده‌اند که از آنها برایتان داستان نگفته‌ایم. من با اساس فرض‌های سؤال شما مشکل دارم. چیزی که می‌فهمم این است که می‌خواهید بگویید که مشرکین هم خیلی با اینها فرقی ندارند، آن‌ها خیلی فرق دارند. من هم حرفم همین است شرک، همان شرکی که در قرآن بیان می‌شود یعنی ربوبیت چندگانه، لزوماً لازم نیست خلقت چندگانه باشد، همین که من صبح که بیدار می‌شوم برای کارهای مختلفم به موجودات و آدم‌های مختلف باید توسل پیدا بکنم، سر و کارم فقط با خدا نیست، یعنی به آن حالت توحیدی و اسلام نمی‌رسم. اگر غیر از این باشد، توحیدی باشد، توحید مشخص است چه است، اسلام مشخص است چه است و آنها این‌جوری نیستند و عقیده‌شان ذاتاً این‌جوری نیست، نه اینکه حالا انحراف مشرکانه در همه عقاید هست. اگر سؤالتان را خوب فهمیدم بفرمایید.

حضار: استاد من اصل سؤال خودم را نگفته‌ام. این یک تکه‌اش بود. من بدون این هم می‌توانم سؤالم را بپرسم. فرض کنید اصلاً مشرکان را بیندازیم دور، بت‌پرست‌ها را بیندازیم دور. کلاً من می‌خواستم در مورد این شیفت‌هایی که قرآن به اهل کتاب نگاه می‌کند حرف بزنم که آن اوایل که آنها در مدینه هستند انگار آل‌عمران دارد گل و بلبل می‌گوید، بعد می‌رسد به جنگ خندق یا خیبر که یهودیان به اسلام خیانت می‌کنند، به شما می‌گوید بدترین دشمن شما یهودیان هستند و بهترین دوستان شما مسیحیان هستند و نمی‌دانم این از کجا می‌آید و چگونه قابل جمع است. نمی‌گوید مثلاً این سران یهودی و اینها، به طور کلی هم می‌گوید، کلاً همیشه بدترین دشمنانتان یهودیان و بهترین دوستانتان مسیحیان هستند. انگار یک اتفاق سیاسی است حالا من می‌خواستم مشرکین هم بچسبانم به اتفاقات سیاسی که حالا چون خیلی سخت است که این بحث را توافق کنیم از آن می‌پرم. بعد یک جای دیگر می‌گوید که نصارا و یهود را ولی نگیرید بالای آن آیۀ «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ اوتوا» که می‌گوید در رکوع زکات می‌دهند و اینها، بالای آن می‌گوید یهود و نصارا را ولی نگیرید من نمی‌دانم این چه توحید است که «تَعَالَوْا إِلَىٰ كَلِمَةٍ سَوَاءٍ» بنشینند در مسجد با هم عبادت کنند، این چه عبادتی است که ما ولی نمی‌توانیم بگوییم. حالا تفسیر علامه طباطبائی این است که ولی دوست است. دوست هم نمی‌توانیم شویم…

استاد: مطلقاً این‌طور نیست.

حضار: حالا اگر آن هم نباشد، ولیّ نمی‌توانیم بگیریم یعنی وزیر و وکیل در جمهوری اسلامی نمی‌توانند یهودی و نصارا باشند که این هم باز تعارض دارد. یک نکتۀ دیگر اینکه من می‌خواهم مثلاً خودم را بگذارم سمت سعودی‌ها که دفاع کنم از اینکه چرا یهود و نصارا را راه نمی‌دهند در مکه. سوره توبه به لحاظ نزولی آخرین سورۀ قرآن است که فکر کنم سر این توافق است که دارد می‌گوید هر جا کفار است بکشید به‌جز آن کفاری که با شما به طور موقت عهد دارند، بعد آیه ۳۰ و ۳۱ هم دارد به نحوی یهود و نصارا را هم مشرک می‌داند، یعنی مثلاً می‌گوید به نصارا گفتند مسیح پسر مریم است «سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ» شرکی که آنها دارند می‌ورزند. بعد در مورد یهودیان هم می‌گوید گفتند عزیز پسر خداست، کسانی که کفر ورزیدند؛ آیۀ ۳۰ سوره توبه «قَاتَلَهُمُ اللَّهُ» خدا بکشتشان. بعد جایی که دارد می‌گوید کفار را بیندازید بیرون، چند آیه بعدش مدام به دم یهود و نصارا می‌بندد که آنها هم کافرند. به نحوی دارد می‌گوید که یهود و نصارا را هم از مسجد بیندازید بیرون. من هم اگر جای سعودی‌ها باشم و مبنایم این باشد می‌اندازمشان بیرون دیگر.

استاد: تقریباً شما همه آیات را اشتباه ترجمه کرده‌اید. کل حرف‌هایی که زدید همه گزاره‌ها به نحوی غلط بود. من نمی‌دانم چگونه باید اینها بحث کرد. من احساسم این است که باید صبر کنید یک روزی بحث سورۀ توبه شود. الان داریم آل‌عمران را بحث می‌کنیم و می‌فهمیم. من قبول دارم که مثلاً فرض کنید می‌شود یک آیه از سوره توبه هم کنار این گذاشت، ولی نکته این است که ما الان اینجا داریم با یک اهل کتاب صحبت کنیم که شمشیر برنداشته‌اند که با ما بجنگند، این موضع است. حالا اگر اهل کتاب فردا شمشیر برداشتند یا با مشرکین همدست شدند، باز ما باید قربان صدقۀ آن‌ها شویم؟ اگر بخواهند بجنگند با آنها می‌جنگیم دیگر. شما Context را نگاه کنید. اینجا جایی است که شما دارید موضع مورد انتظار و مورد علاقۀ اسلام را برابر اهل کتاب می‌بینید، تا وقتی که آنها در حد محاجه باقی مانده‌اند. بله اگر آنها موضعشان را تغییر بدهند، موضع جنگی بگیرند، بخواهند آنها را بکشند، این یک بحث جداست. یادتان هست در جلسۀ اول گفتم که یکی از مشکلاتی که از اول می‌شود حدس زد این است که دشمنی اهل کتاب با مؤمنین باعث می‌شود که با مشرکین متحد بشوند، که در همین تاریخ چند سالۀ مدینه این اتفاق افتاد و به جنگ هم کشید. بگذارید این‌طور بگویم؛ آل‌عمران …

حضار: ببخشید چرا آیه نمی‌گویید که آن مشرکینی که دارند با شما می‌جنگند؟ می‌گویند کلاً همیشه دشمنان…

استاد: شما دارید می‌گویید.

حضار: به شأن نزول نگاه کنیم…

استاد: اصلاً به هیچ‌وجه به شأن نزول نیست. شما آیه را بد دارید می‌فهمید که کلاً می‌گوید یهود و فلان، به هیچ‌وجه این‌طور نیست. من گفتم که آیه‌ها را بد ترجمه می‌کنید و مطلقاً این آیه‌ها معنایشان این که شما دارید می‌گویید نیست. مطلقاً ولی نگرفتن دوست شدن نیست. این تفاسیری که از این آیات دارید که حالا شاید بعضی از مفسرین هم همین حرف‌ها را زدند اینها را بگذارید کنار. به رفتار مسلمانان در صدر اسلام نگاه کنید که با یهودیان و مسیحیان چطور بودند دیگر، سر جنگ نداشتند. یعنی اگر سورۀ توبه نازل شد و تفسیر شما درست است، از فردا مسلمانان باید می‌رفتند به جنگ کفار و همه را قتل عام می‌کردند. اصلاً مشرکین را هم قتل عام نکردند. کوچک‌ترین تغییری در سورۀ توبه در رفتار مسلمانان با یهودیان و مسیحیان دیده نمی‌شود، تا چندین سال بعد هم بعد پیامبر هم دیده نمی‌شود، بعداً کم‌کم به وجود آمد. یعنی شاید بتوانید اشتباه بودن برداشت خودتان از آیه‌ها را با مراجعه به تاریخ بفهمید، که رفتار مسلمانان با اهل کتاب چطور بوده است. اینکه من دوست داشته باشم که اهل کتاب بیایند با من یک جایی عبادت کنیم با اینکه آنها ولی من باشند، زیر دستشان قرار بگیرم و به من مثلاً بتوانند زور بگویند این یک چیز متفاوتی است. اینکه یک جایی بتوانیم با هم عبادت کنیم چه ربطی دارد به اینکه اینها بتوانند بر من ولایت پیدا بکنند یا نه. دارید یک مقدار بحث را از آل‌عمران دور می‌کنید، یعنی به یک چیزهایی اشاره می‌کنید که به نظر من در این جلسات جایش نیست، ولی جای بحث کردنش سر جای خودش هست.

[۰۰: ۰۲]

من حقیقتاً یک مقدار ابا دارم. ببینید شما می‌خواهید یک رابطه‌ای را بسازید. الان که اوضاع این‌طوری است من در واقع این رابطه را این‌گونه می‌سازم که آن چیزی که در شرایط آرامش برای ایده آل است این است که اهل کتاب ما را نکشند، ما هم نمی‌خواهیم آنها را بکشیم، بیاییم با همدیگر عبادت کنیم. حالا آنها موضعشان فرق می‌کند، با مشرکین همدست می‌شوند، جور دیگری با آنها برخورد می‌شود. اگر نمی‌دانم کار دیگری بکنند… این که در اولین آیات و اولین سوره‌های قرآن که نگاه می‌کنید اسلام برای اتحاد ادیان آمده است. آن‌ها چون ما را قبول ندارند قطعاً سعی خواهند کرد حتی ما را بکشند. بعداً روابط در شرایطی که آنها حالت تهاجمی دارند چیز دیگری خواهد شد. قرآن که جلوتر می‌رود آن‌جور دیگرش را هم می‌بینید، منتها مهم این است که اصل این است و هیچ‌وقت این اصل برداشته نمی‌شود، یعنی هر وقت آنها در حد محاجه بخواهند با ما صحبت بکنند ما حرفمان همین است ما یکی هستیم. این دعوت «قُل يا أَهلَ الكِتابِ تَعالَوا إِلىٰ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَينَنا وَبَينَكُم» دعوت همیشگی اسلام بوده و هست. بیایید با همدیگر عبادت کنیم. آن‌ها چیز دیگری می‌خواهند، آن‌ها می‌خواهند ما نباشیم، آن‌ها می‌خواهند با مشرکین همدست باشند، جریان طور دیگری پیش می‌رود. اگر شمشیر به دست بگیرند که ما نمی‌گوییم بیایید در عبادتگاهمان ما را بکشید. می‌خواهم بگویم شما درباره سوره‌هایی صحبت می‌کنید که صورت مسئله‌شان چیز دیگری است. اصل ماجرا این است که اگر آنها خشونت به خرج ندهند، اگر آنها نخواهند اتحاد را بر هم بزنند، ما اهل اتحاد هستیم. دین اسلام آمده است که از همۀ ادیان توحیدی در مقابل شرک یک جبهه بسازد، نه اینکه خود ما به جان همدیگر بیفتیم، منتها آنها ما را شیطانی می‌دانند.

این را فراموش نکنید که همیشه در طول تاریخ این‌گونه بوده که اهل کتاب مسلمانان و اسلام را ساختۀ شیطان می‌دانستند و تا می‌توانستند در جهت نابودی اسلام تلاش کردند، الان کمتر می‌کنند، حداقل مسیحیان آرام شده‌اند و این خیلی نکتۀ مهمی است. بحث من این است، برای اینکه حالت‌های مختلف، صورت مسئله‌های مختلف با هم قاطی نشود، الان صورت مسئلۀ آل‌عمران این است؛ ما هستیم، شما هم هستید، می‌خواهید با من بحث کنید، ما این‌جوری با شما بحث می‌کنیم، به عبادت دعوتتان می‌کنیم، همه چیز گل و بلبل است. اگر طور دیگری رفتار کنید، صورت مسئله را عوض کنید، ما طور دیگری رفتار می‌کنیم. سورۀ توبه برای جایی است که دیگر آنها محاجه نمی‌کنند، می‌خواهند مقاتله کنند، می‌خواهند با مشرکین همدست شوند، طور دیگری با آنها رفتار می‌شود. این صورت مسئله، هر وقت اینجا باشیم این‌جوری رفتار می‌کنیم، این نه نقض شده نه نفی شده نه هیچ چیز دیگر.

حضار: ببخشید خواستم بپرسم می‌شود در کنار این ایده‌ای که شما می‌فرمایید اتحاد ادیان که در سورۀ آل‌عمران به آن تأکید می‌شود، این را هم بپذیریم که در کنار این ایدۀ اصلی بالاخره ممکن است مذمت‌هایی هم اتفاق افتاده باشد. می‌خواهم بگویم اگر صفر و صدش نکنیم و ایده شما را هم اصل بدانیم، من احساس می‌کنم باز بعضی آیات هست که شاید رنگ و بوی مذمت را داشته باشند اما اصل همان ایدۀ شما باشد…

استاد: البته که هست. منظورتان چه هست؟ مگر الان همین جا مزمت نشدند؟ این مزخرفی که بخواهند مؤمنین را گمراه بکنند مزمت هست دیگر.

حضار: نه مذمت بر ایمان نیاوردن «مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ».

استاد: یعنی چه؟

دانشجو: یعنی از اینکه در قرآن یک مفهومی است که تصدیق کندۀ کتب اهل کتاب یعنی بنی‌اسرائیل یهودیان و مسیحیان است و اینها ایمان نیاورده‌اند؛ در سورۀ بقره آیه‌ای است «وَءَامِنُواْ بِمَا أَنزَلۡتُ مُصَدِّق لِّمَا مَعَكُمۡ وَلَا تَكُونُوٓاْ أَوَّلَ كَافِرِۭ بِهِ»…

استاد: بله، ببینید مزمت دارد دیگر. این یک چیز واضحی است. ببینید مثلاً من الان در زمان حضرت مسیح باشم، یک لحظه چهرۀ حضرت مسیح را ببینم و تکان نخورم، باید مزمت شوم. این آدم‌ها در زمان حضرت رسول بودند، پیامبر ما را می‌دیدند. پیامبر ما یک انسان ویژه‌ای بود. اطرافیانش را می‌دیدند و تکان نمی‌خوردند. می‌خواهم بگویم این بالاخره مذمتی دارد، این‌گونه نیست که مثلاً هیچ. گل و بلبل به این معنا که شما قرآن را می‌شنوید و نمی‌فهمید این از طرف خداست، پیامبر می‌بینید نمی‌فهمید. این جای مذمت دارد، کتک‌کاری ندارد ولی مزمت دارد، معلوم است که دارد.

حضار: فقط خواستم بدانم چون شما تأکیدتان روی سر طیف است برای جلوگیری از انحراف، شاید این بخشش در ذهن من دچار سوءتفاهم شود که شما هم می‌فرمایید مذمت بالاخره اتفاق می‌افتد.

 من نمی‌گویم مزمت اتفاق نمی‌افتد، به نظر من همۀ رفتارهای اهل کتاب، از ایمان نیاوردنشان تا تلاش‌های مذبوحانه برای اینکه مؤمنین را گمراه کنند جای مزمت دارد. اصلاً این مجموعه آیات با مذمت تمام می‌شود، «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ»، چرا «یَلبِسون الحَقَّ بِالباطِل»؟ این کارها را دارند می‌کنند. اینکه اصولاً در اهل کتاب یک جور فساد دینی به وجود آمده تا همین آمدنشان برای محاجه، همۀ این‌ها حالت مذمت دارد. اینکه پیامبر می‌بینند نمی‌شناسند، بعضی‌هایشان اقلیتشان می‌شناسند، اکثریت نمی‌شناسند، نقطۀ ضعف است. مسئله این است که رفتار ما با آنها چگونه است. چه باید باشد. رفتار ما برادرانه است، یعنی سخت نمی‌گیریم. چون آدم‌های سطح بالایی نیستید نمی‌فهمید که این پیغمبر خداست. اگر جزو انبیاء بودید با شما میثاق داشتیم، نیستید میثاق نداریم. بنابراین اگر نفهمید این رسول خداست کتک نخواهید خورد، جهنم نخواهید رفت. حرفش که مصدق است، خودش را هم دارید می‌بینید، پیروان را می‌بینید، قرآن را می‌شنوید. یک مقدار کر و کورید که نمی‌فهمید این پیغمبر جدید است و به او ایمان نمی‌آورید. اگر در سطح انبیاء بودید، در سطح اولیا بودید، صددرصد می‌فهمیدید. پس سطح پایین هستید که نمی‌فهمید، ولی جهنم هم نمی‌روید، نمی‌فهمید بالاخره. همان‌طور که ممکن است من یک چیزهای درستی را ببینم نفهمم، شما هم همین‌طور. این توحید است که اگر کسی نبیند و نفهمد می‌رود جهنم. این پیغمبر و آن پیغمبر را از گُردۀ ما برداشته‌اند، ولی مزمت به همان معنایی که شما می‌گویید می‌بینید که نشانۀ سطح پایین بودن طرف هست. همین جا در سورۀ آل‌عمران تصویری از اهل کتابی که وقتی قرآن را می‌شنوند می‌فهمند که این کتاب پیام خداست هم هست، چون اینها سطحشان بالاتر است، به مقام اولیاء نزدیک شده‌اند و ممکن است یک جمله بشنوند و بفهمند. قطعاً مذمت رواست، یعنی نشانۀ پایین بودن سطحشان است. اگر خوب عبادت کرده بودند، اگر مسلم بودند، چراغ روشن اسلام را می‌دیدند، قرآن را می‌فهمیدند. به این معنایی که شما می‌گویید قطعاً مزمت وجود دارد ولی دعوت این است که نمی‌فهمید اشکال ندارد، بیایید با همدیگر خدا را عبادت کنیم.

جلسه ۶ – سوره آل‌عمران ۳
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو