بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای  رمضان ۱۴۴۲، جلسه‌ی ۷، دکتر روزبه توسرکانی، جلسه مجازی، ۱۴۰۰/۲/۱۶

۱- مقدمه

۱-۱ توحید و شرک

جلسۀ چهارم بحث دربارۀ آل‌عمران است. ابتدا لازم است نکاتی را در مورد بحث‌هایی که در گروه انجام شد بگویم چون کاملاً مربوط به محتوای خود سوره می‌شود. اینکه در گروه چطور بحث شروع شد خیلی دقیق نمی‌توانم بگویم ولی نکته‌ای که وجود داشت و به بحث‌های خود جلسات مربوط می‌شد این بود که ظاهراً من در جلسۀ قبل وقت نکردم گوش بدهم، یک مقدار مثلاً دفاع کردم که مسیحیان مشرک نیستند، تثلیث شرک نیست و از این حرف‌ها و سؤالی پیش آمد که چطور است که وقتی درباره‌ی مثلاً بعضی از عقاید و اعمال شیعیان صحبت می‌شود؛ خیلی با حالت غلاظ و شداد، مثلاً از طفلک پرسیدند گفت که من از امام زمان می‌خواهم گناهانم را ببخشد، بلافاصله گفته می‌شود که این شرک است، بعد گفته می‌َشود که چیزی مثل تثلیث شرک نیست؟ من فکر می‌کنم توضیح مختصری به صورت تلگرافی داده‌ام و چون سؤال مهمی است و اگر این ابهام در ذهن دیگران هم ایجاد شود خیلی بد است، فکر می‌کنم لازم است چیزهایی در موردش بگویم. ببینید بحث دقیقاً همین است که من در یادداشت خودم این نکته را این شکلی نوشته‌ام که مسئله دَبِل استاندارد در مورد خارجی و داخلی و این حرف‌ها نیست، هرچند که قطعاً به دلیل مُعتنا به بودن مسائل انحراف‌های از توحید در جامعه شیعیان و اینکه مستمعین من با این مسائل مربوط‌اند طبیعی است که در مورد اینها تذکر بیشتری می‌دهم، بیشتر بحث می‌کنم، استاندارد دوگانه‌ای در کار نیست. چیزی که من نوشته‌ام این است که شما نباید بگویید توسل شرک است، هر کس توسل کرد مشرک است یا مشابهش بگویید تثلیث شرک است. هر دو تا خیلی اعمال و عقایدی هستند که می‌توانند شرک‌آلود باشند مخصوصاً تثلیث. واقعیت این است که توجیه توسل راحت‌تر از تثلیث است. تثلیث بالاخره اعتقاد به این است که خداوند سه وجه دارد.

من یک بار این داستان را تعریف کردم که وقتی مدرسه می‌رفتم یک کتاب تبلیغی مسیحی خریدم که ببینم مسیحیان در کتاب خودشان؛ چون تبلیغات است این که مسیحیت را از طریق کتاب‌های مسلمانان یاد بگیریم ببینیم چه می‌گویند، به نظرم یک مقدار اشکال داشت، اینکه در کتاب‌های خودشان چگونه می‌نویسند، یادم هست از آن کتاب که یک مکعب کشیده بود و تثلیث را توضیح داده بود. اینکه این سه وجه دارد، از سه طرف می‌شود به آن نگاه کرد و آن مثال جالبی که زده بود این بود که پدر، پسر و روح‌القدس را می‌گویند سه تا، چرا جمع می‌کنید ۱+۱+۱ می‌شود ۳، چرا ضرب نمی‌کنید ۱*۱*۱ می‌شود ۱. ببینید این یک عقیده‌ای است که همان‌طور که در قرآن هم نوشته شده اصلاً خیلی خودشان هم نمی‌دانند دارند چه می‌گویند. احساسشان این است که این مسیح آدم به معنای متعارفش نبوده، یک جوری مثلاً جلوۀ خدا است، یک چیزی است که در نظر آنها تثلیث را این‌طور می‌خواهند توضیح دهند، یک چیزی است که سه جور جلوه کرده است. روح‌القدس مثل روح‌الله است، این مسیح هم مثلاً تجسّد خداوند به صورت انسان است و پدر هم مثلاً یک ضلع یا وجه دیگری است. اگر از من انتظار دارید که بگویم این حرف‌ها درست هستند و معنی دارند که چیز سه‌گانۀ معنی‌داری نداریم، ولی اگر می‌خواهید بگویید که هر کس این حرف را زد حتماً مشرک است باز فکر می‌کنم این حرف را هم بنا بر قرآن نمی‌شود زد.

قرآن برای ما حجت است. مسیحیان زمان پیامبر؛ همان مسیحیان قرن هفتم، این‌ها همان‌هایی هستند که ارتودکس‌اند، این‌طور نیست که حالا فکر کنید اطراف پیامبر افراد خاصی هستند؛ قرآن دارد این‌طوری دربارۀ مسیحیت صحبت می‌کند، تثلیث را هم اینها قبول دارند، ولی می‌بینید برخورد این نیست که چون اینها تثلیث را قبول کرده‌اند جزو مشرکین هستند. در واقع صورت مسئله این است که این را برای خودتان حل کنید که یک عقیده‌ای درست است، یک عقیده غلطی است، یک عقیدۀ انحرافی است، ولی الان شما مسیحیان را نگاه کنید تلاششان این است که توحیدی درک بکنند، حالا مثل اینکه یک چیزی از آباء‌شان به ارث رسیده که خیلی هم معلوم نیست چه هست، بالاخره یک مسیح احساس نمی‌کند سه تا خدا بودند که جهان را خلق کرده‌اند. یک خدایی هست که جهان را خلق کرده، همان خدایی که اسمش در تورات یَهُوَه است. نمی‌گویند او یک خدای دیگر است. همان خدا جلوۀ دیگری به صورت روح‌القدس دارد، یک جلوه‌‌ای مثلاً به صورت حضرت مسیح دارد. حالا ما در مورد حضرت مسیح چه می‌گوییم؟ مثلاً می‌گوییم حضرت مسیح خلیفۀ خداست، به یک معنایی انگار انسانی است که نگاهش نگاه خداست، حرکت دستش انگار دست خداست. این چیزهایی که در مورد امامان ما می‌گویند اینکه تمام وجودش انگار پر از خداست، اگر نگاهت کند انگار با همان زاویه‌ای نگاه می‌کند که خداوند دارد تو را می‌بیند. نه اینکه این خداست، ولی بالاخره آن حسی است که ما نسبت به خلیفۀ کامل خدا که اختیارات الهی به او داده شده داریم. فقط مسئلۀ نگاهش نیست، مسئله این است که می‌تواند انگار کارهای خداوند را در زمین بکند. یک کیفیتی داشته، حالا اینها به اشتباه افتاده‌اند و یک چیزهایی سرهم کرده‌اند. در تمام ادیان این جور عقاید انحرافی به وجود می‌آید؛ در شیعه هست، در سنی هست، در مسیحیت و یهودیت هست.

نگاه قرآن، برخورد قرآن این نیست که به محض اینکه دیدید مسیحیان به یک عقیدۀ شرک‌آلودی مثل تثلیث معتقدند بگویید که مسیحیان دیگر اهل کتاب نیستند و جزو مشرکین هستند. مطلقاً این‌طور نیست، عین همین برخوردی که سَلَفیان با شیعیان می‌کنند. مثلاً دوتا عقیدۀ شرک‌آلود در شیعیان پیدا می‌کنند و می‌گویند که مثلاً اینها تمام مدت به جای خدا با ائمه دارند رازونیاز می‌کنند و سر قبر که می‌روند این‌جوری می‌کنند و هفت تا یک کلاغ چهل کلاغ می‌کنند، بعد هم بلافاصله می‌گویند بله این‌ها رافضی‌اند، مشرک‌اند، مهدور الدم هستند و می‌شوند جزو اَغیار. اگر بخواهید این‌طوری در مورد توحید برخورد کنید می‌شوید سلفی. به مجرد اینکه یک عقیدۀ ناجوری یکجا پیدا کردید که از توحید دور شده‌اند و بگویید اینها مشرک‌اند، بخواهید برایشان احکام مشرکین را اجرا کنید، این چیزی نیست که در قرآن می‌بینید. همین الان در سورۀ آل‌عمران مسیحیان عقیده به تثلیث دارند، می‌بینید همین مسیحیان دارند یک جایی در قرآن دارند مدح می‌شوند. من می‌خواهم بگویم که صورت مسئله را بفهمید که تثلیث هست، بعد از آن طرف معنی‌اش این نیست که با تثلیث مدارا کنیم، بگوییم این حرف‌هایی که شما می‌زنید اشکال ندارد، معلوم است که خیلی اشکال دارد.

توسلاتی که مردم شیعه می‌کنند همه‌اش اشکال دارد. الان در کشور ما هزاران کار به وسیلۀ همین مردمی که شیعه هستند انجام می‌شود و تمام اینها اشکال است و باید هم گفت. قرآن گاهی شدیداللحن هم می‌گوید، این‌طوری نیست، ما با یک عقیدۀ انحرافی مماشات نمی‌کنیم، ولی تکفیری هم نیستیم که به محض اینکه یک فرقه‌ای انحراف‌هایی داشت بگوییم شما کلاً از حَیّز انتفاع ساقط شده‌اید، کله‌تان را باید برید و اصلاً بگوییم اینها جزو مشرکین هستند. تفاوت بین این برخوردها؛ اولاً تثلیث و توسل هیچ‌کدامشان شرک نیست چون می‌شود برایش توجیهات توحیدی آورد، باید اخطار داد تا اگر می‌خواهند توسلی کنند خیلی محتاطانه آن‌طوری که به‌هیچ‌وجه شائبۀ شرک در آن نباشد یا کم باشد، ولی نباید گفت اگر کسی توسل کرد یا کسی تثلیث را قبول داشت جزو مشرکین است. اینجا در واقع استاندارد دوگانه در این است که شما یک مکتبی را به دلیل اینکه عقاید شرک‌آلودی واردش شده یا اعمال شرک‌آلودی انجام می‌دهند نباید تکفیر کنید، تا وقتی که همچنان به کتاب خدا دسترسی دارند نباید جزو مشرکین قرار دهید، حالا می‌خواهد مسئله شیعه سنی باشد می‌خواهد مسئله یهودی و مسیحی باشد. ما این مکاتب و فرقه‌ها را تکفیر نمی‌کنیم، مشرک نمی‌دانیم، جزو مشرکین نمی‌دانیم، ولی می‌دانیم در تمام فرقه‌ها گرایش‌های شرک‌آلود وجود دارد که باید با آنها مبارزه کرد، باید در موردشان حرف زد، اخطار داد تا اینکه اینها صلح پیدا کنند که یا کنار بگذارند یا اگر کنار نمی‌گذارند خیلی محتاط شوند، یعنی مثلاً سعی کنند یک معنای تثلیث و توحیدی در ذهن خودشان در نظر بگیرند. بعد مسئلۀ سوم در سطح افراد است. این را دیگر خیلی باید احتیاط کنید که اگر خدایی نکرده یک نفر الان یک حرف شرک‌آلود زد بلافاصله به او تهمت بزنید و بگویید تو مشرک شدی می‌روی جهنم. سه تا سطح مجزا وجود دارد یعنی در سطح مکاتب و عقاید، تثلیث، توسل، تبرک اینها یک سطح است که می‌توان برای همه اینها توجیهات توحیدی آورد. باید سعی کنیم که آنها را به آن توجیهات توحیدی برسانیدم یا اصلاً کنار بگذراند، ولی خود مکاتب را تکفیر نمی‌کنیم. با عقاید حرف می‌زنیم، مبارزه می‌کنیم، ولی نمی‌گوییم که الان هرکس این حرف زد دیگر مشرک است و جهنم می‌رود. آن آدم‌ها ممکن است هزار تا کار خوب، ویژگی‌های خوب داشته باشند، حالا موروثی یک عقیدۀ مزخرفی هم پذیرفته باشند، یک کارهای شرک‌آلود هم دارند می‌کنند، ولی این با اعمال صالح و عقاید صالح قاطی می‌شود. بنابراین بنده در مقامی نیستم که بخواهم حکم بدهم که یک چنین چیزی نتیجه‌اش بلافاصله جهنم رفتن است، آن را ان‌شاء‌الله خداوند خودش حکم می‌دهد که چه جوری است.

می‌خواهم بگویم استانداردهای مختلفی وجود دارد؛ نه در وقتی که دربارۀ شیعه یا مسیحیت صحبت می‌کنیم، وقتی که دربارۀ مکاتب صحبت می‌کنیم، یا درباره عقاید داریم صحبت می‌کنیم یا دربارۀ آدم‌ها داریم صحبت می‌کنیم. یک مقدار اینجا این چیزها با همدیگر فرق دارد. مسیحیان مشرک نیستند ولی تثلیث عقیدۀ بسیار مشکوک است که توجیه توحیدی‌اش بسیار سخت است. شیعیان هم برخلاف آنکه سلفیان می‌فرمایند مشرک نیستند، جزو مسلمانان حساب می‌شوند در عین حالی که ممکن است کارهایی که می‌کنند شرک‌آلود باشد، ممکن است گاهی توجیه عقایدشان سخت باشد، ادعیۀ منصوره‌شان را باید خیلی با احتیاط منصوره دانست و ممکن است توجیه کردن بعضی از فرازهایش از تثلیث هم شاید بسیار سخت‌تر باشد. به هر حال اینجا یک مسائل پیچیده‌ای هست و این طرز برخوردها را نباید با همدیگر قاطی کنیم.

حرفم این است که دقیقاً ببینید قرآن چکار می‌کند. چیزی که در قرآن می‌بینید همان‌طوری باید عمل کرد. اهل کتاب با تمام انحراف‌هایی که دارند، کتابشان تحریف شده است، تسلیم کتاب نمی‌شوند و روایاتشان برایشان عزیزتر است.

[۱۵: ۰۰]

 همه اینها را می‌بینید، ولی می‌بینید که همین آدم‌هایی که این حرف‌ها در موردشان زده می‌شود و به تثلیث اعتقاد دارند، دعوت این است که بیایید به چیزی که مشترک است و همه اعتقاد داریم خدا را عبادت کنیم، تسلیم خدا شویم. از آن طرف با عقاید انحرافی‌شان هم مماشات نمی‌شود. این‌جوری نیست که مثلاً در قرآن روی حرف تثلیث و بعضی از انحراف‌های مهمشان بارها و بارها تأکید می‌شود که این اشتباه است، این حرف را نزنید. نتیجه‌اش این است که فکر می‌کنم همین فشارها از طرف یهودیان و مسلمان‌ها بالاخره مسیحیت را تا حدود زیادی اصلاح کرده یعنی الان مسیحیان واقعاً سه تا خدا ندارند، ولی باز هم معلوم نیست چه می‌گویند، خودشان هم نمی‌دانند چه می‌گویند. یعنی شما کتاب الهیاتشان را هم که می‌خوانید حرف زیاد می‌زنند ولی چیزی است که نهایتاً مشخص نیست.

شیعیان هم همین‌طور، در مورد بعضی از عقاید و افکارشان خیلی توجیهات می‌آوردند و در مورد بعضی از این ادعیه‌شان خیلی تلاش می‌کنند، ولی باز همان‌طور که تثلیث توجیه شده خیلی به دل آدم نمی‌چسبد و اگر نباشد بهتر است، بعضی از این چیزهایی که در شیعه هست، در اهل سنت هست از اعمال و عقاید و اینها هم بالاخره مشکل دارند. خیلی از اینها حذف شوند بهتر است اما حالا که نمی‌شود حذف کرد باید برخورد این‌طوری باشد که طرف تحت‌فشار قرار بگیرد که مدام آن را صیقل دهد تا اینکه بتواند آن را به یک هستۀ توحیدی برساند. به نظر من تا حدودی این اتفاق در مسیحیت افتاده و اگر اینها می‌توانستند تثلیث را کنار بگذارند خیلی بهتر بود، ولی اگر نه هم بالاخره حالا تأکیدشان روی توحید خیلی زیاد است. اگر شما کتاب الهیات یا یک کتاب عرفان مسیحی بردارید خیلی وقت‌ها نگاه می‌کنید می‌بیند خیلی نزدیک به عرفان اسلامی است.

نکته‌ای که دیروز به ذهنم رسید و دیگر در گروه ننوشتم این بود که فرض کنید یکی بیاید بگوید اصلاً فرض کنید که تجسد خداوند به صورت انسان، چون بحث تجسد در واقع مطرح می‌شود، این کفر و شرک و این حرف‌ها است. به ذهنم رسید حالا یک آدم خیلی خیلی موحدی که خدا را خیلی خیلی مجرد و دور از این عالم می‌بیند مثل عقایدی که در هند و چین و جنوب شرقی آسیا مثلاً بودیسم و هندوئیسم و چیزهای شبیه آن وجود دارد که خداوندشان خیلی موجود مجردی است یا خیلی کاری به ما ندارد، آن‌ها هم ممکن است در ما یک چیزهایی شبیه تجسد ببینند و ما را مشرک فرض کنند. مثلاً بالاخره اینکه شما می‌گویید که خداوند طبق آیات قرآن با حضرت موسی تکلم کرده؛ دیگر نه با واسطۀ فرشتۀ وحی، یک آتشی بوده و از آن آتش ندایی آمده گفته «اِنّی اَنَا اللّه»، بیایید بگویید انگار این صدا؛ کلام خدا، دارد حالت جسمانی پیدا می‌کند. یا باید آن داستان را توجیه کنید که این صدا در روح موسی پیچید، یا اگر واقعاً از شجره ندایی برخواست که این تجسد است، پس این هم لابد شرک است. می‌خواهم بگویم این عقیده‌‌ای که ما دربارۀ صفات الهی داریم که در واقع ذات خداوند به صورت‌های مختلفی جلوه می‌کند ممکن است مسیحیان هم بیایند بگویند که ما یک جور جلوه داریم شما صد تا جلوه دارید، مشرک‌تر از ما هستید.

می‌خواهم بگویم پیچیدگی‌هایی در توحید است در این رابطۀ بین وحدت و کثرت. نه می‌شود کثرت را انکار کرد و نه به راحتی می‌شود این را با وحدت جمعش کرد. بنابراین درک توحیدی از جهان همان‌طور که حالا ابن عربی سعی می‌کند درک توحیدی خالصی از جهان ارائه دهد، پیچیده است. بنابراین اگر یک مقدار این‌جوری نگاه کنید تذکر من باعث می‌شود یک مقدار این حالت‌های تکفیری که اگر یک مقدار پایت را این طرف بگذاری کافر شدی و اینها را کمرنگ کند. می‌خواهم بگویم اگر از یک طرف نگران شرک هستید، نگران این هستید بعضی از عقاید در شیعه، مسیحی، سنی، مسلمان و یهودی، در همه حالت شرک‌آلود دارد، از آن طرف هم نگران این باشید که مبادا حالت‌های تکفیری پیدا کند. الان از بدترین موجودات موجود در جهان همین سلفیان و تکفیری‌های خودمان هستند که به جان خودشان فکر می‌کنند خیلی موحدند و تمام کسانی که هر چیز غیر از لا اله الی الله می‌گویند و یک مقدار حالت غیرتوحیدی پیدا می‌کند، همه مشرک‌اند و مهدور الدم هستند و کله‌شان را باید کند و تمام شیعه و سنی و مسیحی و یهودی همه مشرک‌اند. از این هم بترسید، یعنی این سکه یک روی دیگر هم دارد که آن حالت اعتدال قرآن است.

علی رغم همۀ این تهدیدهایی که درباره مسائل شرک هست، در مورد تثلیث هست، در مورد اینکه اینها مسیح را می‌گویند خدا پسری گرفته و تمام اینها نسبت به یهودی‌ها و انحرافاتشان، اما اهل کتاب محترم‌اند، دعوت به توحید می‌شوند، این‌ها را باید با هم جمع کنید، هیچ نسخی در قرآن در این مورد اتفاق نیفتاده است. همین الان این آیات را یک مقدار ادامه دهید یک نشانه‌هایی ظاهر می‌شود از اینکه حالت‌های برخوردها با عقاید چگونه است، با مکتب‌ها چگونه است، با مکتبی که دارد حرف می‌زند چگونه است، با یک مکتبی که جلوی ما ایستاده و شمشیر کشیده چگونه است. این مسائل، فرم‌های مختلف، صورت مسئله‌های گوناگونی که پیش می‌آید، راه حل‌های اینها را باید در قرآن ببینید. هیچ نسخی نیست، اوضاع فرق می‌کند، حرف‌ها متناسب است با آن موضعی که آنها گرفته‌اند. اگر شمشیر برداشتند جور دیگری با آنها برخورد می‌کنیم. اگر بخواهیم در مورد تثلیث بحث بکنیم، مدارا نمی‌کنیم، نمی‌گوییم به خاطر اینکه اینها از ما بدشان نیاید، مثلاً با ما متحد باشند، به سمت مشرکین نروند، می‌خواهند بروند. بیایند بگویند اگر تثلیث ما را ایراد نگیرید ما با شما متحد می‌شویم. نمی‌خواهیم متحد شوید بروید همان سمت مشرکین. تثلیثتان ایراد دارد تعارف هم با شما نداریم. می‌خواهم بگویم یک مقدار پیچیدگی‌هایی اینجا بالاخره هست، اینکه درباره افراد داریم حرف می‌زنیم، درباره عقاید داریم حرف می‌زنیم، درباره جماعتشان داریم حرف می‌زنیم، اینکه چگونه باید برخورد بکنیم، به نظر من همۀ این‌ها در قرآن آمده و یک دست است.

الان در سورۀ آل‌عمران بحث مواجهۀ امت‌ها با همدیگر است و می‌بینید که چقدر اوضاع به قول یکی از دوستان گل و بلبل است و بحثی هم زیاد لازم نیست کنیم. عقیدۀ ما در مورد مسیح این است، نمی‌پذیرید هم نمی‌گوییم شما مشرک هستید، ولی نمی‌گوییم که ایراد هم ندارد. این صحبت‌هایی که تا حالا کردیم تا پایان قرآن هم ادامه پیدا می‌کند. اگر کسی سؤالی دارد در ادامه صحبت‌ها همین‌جا بپرسید وگرنه شروع می‌کنم درباره خود سوره صحبت کردن.

حضار: سلام سؤالی دارم نمی‌دانم اینجا جایش هست یا نه. این سؤال همیشه در ذهنم بوده که آن شرکی که در قرآن این‌قدر مذمت می‌شود علیه مشرکینی که در زمان پیامبر بودند، آیا در زمان ما اصلاً مصداقی دارند و اگر دارند چه کسانی هستند؟

سؤال خوبی هست که آیا بت‌پرستی به آن معنایی که قرآن می‌گوید وجود دارد یا نه؟ شما اگر یک فرقۀ دینی در دنیا می‌شناسید که واقعاً اعتقاد داشته باشند به اینکه چند خدا وجود دارند و برای باد و باران و اینها یک دعاهای مخصوص یا الهه‌هایی داشته باشند که متأسفانه یک چنین فرقه‌هایی هست، این‌ها مشرکین هستند، جزو مشرکین حساب می‌شوند. ولی موضوع این است که ما با مشرکین هم برخلاف تصور عمومی که وجود دارد جنگ نداریم و قرار نیست آنها را از بین ببریم تا جایی که…

حضار: جنگ نه، ولی یک آیۀ شدیداللحنی وجود دارد که شرک تنها گناهی است که بخشیده نمی‌شود.

استاد: بله قبول دارم. همان آدم‌هایی که در ادیان هم هستند عقاید شرک‌آلود دارند، اعمال شرک‌آلود انجام می‌دهند، این‌ها مشکلات آخرتی پیدا می‌کنند، یعنی اینکه شوخی نداریم با مسائل شرک و توحید. آدمی که مرتکب شرک می‌شود، توسل می‌کند کاملاً شرک‌آلود؛ حالا مثالی از شیعه بزنم بعضی‌ها بدشان می‌آید، مسیحی هست که می‌رود جلوی تمثال حضرت مریم می‌ایستد و می‌گوید ای مادر مقدس مثلاً به من بچه بده. یعنی چه؟ آنجا ایستاده‌ای و از حضرت مریم بچه می‌خواهی. آخرتی نگاه کنید، این طرف واقعاً عقایدش این‌طوری هست، چیزی هم برای جبران ندارد. می‌دانید کلاً همین الان اکثر مسلمان‌ها، یهودیان، مسیحیان مشرک هستند. در قرآن نوشته اکثر کسانی که ایمان می‌آورند به درجات مختلف مشرک هستند. شرک اصل ماجراست، شرک و توحید اصل ماجرای دین است. بحث این است که این یک چیز اخلاقی فردی است که کسی که مرتکب شرک می‌شود، کسی که به توحید نمی‌رسد، قطعاً عقوبت می‌شود، یعنی بزرگ‌ترین گناه ممکن را مرتکب می‌شود، حالا اینکه خدا ممکن است هر گناهی را ببخشد یا عذاب را بردارد یا عذاب را کم کند قابل‌بحث نیست، بزرگ‌ترین گناه ممکن شرک است که مرتکب می‌شود. قرآن هم همین است که این را مرتکب نشوید. یک بحث‌هایی در جماعات است، در مکاتب است، اینکه الان باید مسیحیان را مشرک فرض کنیم یا مؤمن، این فرق دارد. من نمی‌دانم جواب سؤالتان را گرفتید یا نه. اصل ماجرا شرک و توحید است، بنابراین در سطح فردی اصل ماجرا این است که یک آدم موحد است، مسلم است یا مشرک است.

حضار: من فکر می‌کنم با توجه به صحبت‌های خودتان هم که در سورۀ آل‌عمران بود خیلی فرق می‌گذاشتید بین اینکه یک چیز سیستماتیک شود و تبدیل به یک فرهنگ شود یا اینکه در سطح فردی یا عقاید و گفتار فردی بماند. من الان تصورم این بود که آن چیزهایی که قرآن خیلی مذمت می‌کرد این بود که اینها یک فرهنگی درست کرده بودند، بعد علاوه بر خودشان باعث گمراهی‌ یک جماعت دیگر هم می‌شد و آن چیزی که خیلی مذموم بود بیشتر این بود نه آن دعاهای شرک‌آلودی که طرف در ذهنش خوانده.

استاد: هر دوی آن مذموم است. آن دومی که یک جرم همگانی است که گمراه کردن دیگران هم در آن است ولی آن دعایی که طرف در ذهن خودش کرده هم؛ حالا من مجدد روی این تأکید می‌کنم اسلام و توحید یک حالت درونی است که آدم‌ها به آن می‌رسند مثل اینکه ما چراغمان روشن شده، لامپمان روشن شده، باید به این حالت برسیم. حالتی که جهان را توحیدی درک می‌کنیم، تسلیم خداوند هستیم، ولی هرچقدر از این دور شویم داریم مرتکب شرک می‌شویم، مرتکب گناه می‌شویم. این‌ها چیزهای فردی است، اگر اینها جمع ‌شوند مثل همین عقاید شرک‌آلودی که در همۀ مکاتب به وجود می‌آید که باعث گمراهی نسل‌های آینده شوند آن یک جرم بزرگ‌تری است، باید در سطح عقاید برخورد سنگین‌تری با آن کرد که قرآن این کار را هم می‌کند. بعد باز اهل کتاب، کسانی که یک عقیدۀ مرکزی سالم را گرفته‌اند و روی آن یک وایراسیون‌های (Variation) شرک‌آلود تولید کرده‌اند یا اینکه اصلاً عقیدۀ مرکزی شرک است، باز این دوتا جماعت هم به عنوان دو تا جامعه حکمشان با یکدیگر فرق می‌کند.

[۳۰: ۰۰]

در تمام جوامع احتمال اینکه یک آدم موحد پیدا کنید هست، یعنی در جوامعی که غیر اهل کتاب هستند هم آدم‌های مسلمان و مسلم در آنها هست. فراموش نکنید سورۀ آل‌عمران که شروع شد در کنار نزول قرآن و تورات و انجیل حرف از فرقان هم می‌زند. در قلب جنگل‌های آمازون که شرک جریان دارد هم ممکن هست آدم‌هایی پیدا شوند که به دلیل آن طینت پاکی که دارند و آدم‌های خوبی هستند گرایش‌های توحیدی پیدا کنند و از ما هم خیلی جلوتر باشند. از ما هم که حتماً همه جلوترند اما منظورم این است که مثالی که زدم که یک نفر پیچ‌ها را با دست باز کرده، خیلی هم عزیزند. طرف بدون هیچ تعلیمات دینی و کتاب و آموزش و دعا و نمی‌دانم عبادت، خودش به یک دیدگاه توحیدی رسیده؛ کما اینکه بعضی از پیامبران هم چنین ویژگی‌هایی داشته‌اند که شاید استاد مستقیم برای رسیدن به توحید نداشته‌اند. الان شرک گناه عظیم است در سطح فردی و اینکه هدف همه انسان‌ها این است که ما به توحید و اسلام برسیم، اصلاً ما برای همین خلق شده‌ایم. بنابراین هر جور انحراف از این مسیر اصلی به شدت محکوم است و مجازات دنیوی و اخروی دارد. از آن طرف باید با عقاید مبارزه کرد همان نکته‌ای که شما گفتید؛ به اصطلاح شرک سیستماتیک می‌شود می‌ماند، روی دیگران تأثیر می‌گذارد. باید به این عقاید حمله کرد طوری که یا از بین بروند یا اصلاح شوند، چیزهایی گفته شود که با توحید سازگار به نظر برسد، توحید از بین نرود، در عین حال این حالت پذیرش جوامع هم باید وجود داشته باشد. الان شما سوره آل‌عمران را که نگاه می‌کنید دقیقاً این آیات را باید برای این تکفیری‌ها خواند. آن‌هایی که مسلمان‌اند و فکر می‌کنند خیلی موحدند، با هر نوع مظاهر شرک مبارزه می‌کنند و همه را مشرک می‌دانند و همه را تکفیر می‌کنند. این روش قرآن نیست. به نظر من باید یک مقدار سطوح مختلف را از همدیگر جدا کرد. فکر می‌کنم لااقل سه تا سطح اینجا وجود دارد که باید بین آنها تفاوت بگذاریم. در مورد اینکه من بیشتر به شیعه حمله می‌کنم به خاطر این است که فکر می‌کنم اگر مستمعین هم انحرافاتی داشته باشند از این دست است، بنابراین بیشتر در مورد اینها صحبت می‌کنم. الان حساب سلفیان را هم می‌رسم.

۲- توحید عملی

من مجدداً می‌خواهم اخطار کنم به خودم و شماها که برای خودمان بحث‌های نظری می‌کنیم و خیلی هم اهل احتجاج و محاجه هستیم و خیلی هم فکر می‌کنیم که این چیزها مهم است، در سورۀ آل‌عمران در قسمت محاجه دیدید که بیشتر گرایش به این است که بیایید محاجه نکنیم، به جای محاجه کردن بیایید روی آن چیزهای مشترکی که داریم با همدیگر همکاری بکنیم، با همدیگر خدا را عبادت بکنیم. به جای اینکه محاجه کنیم بگذارید ما عقاید درست خودمان را می‌گوییم، شما هم عقاید خودتان را بگویید، درست بودن خودش، خودش را نشان می‌دهد. همۀ بحث‌های نیمۀ اول سورۀ آل‌عمران بحث‌های نظری هست. من می‌خواهم بگویم این‌جور نگاه کردن به توحید؛ اینکه آدم از لحاظ نظری به اینجا برسد که من بسیار آدم موحدی شده‌ام، تمام انحرافات شرک‌آلود شیعه را کنار گذاشته‌ام، اصلاً شیعه را کنار گذاشته‌ام، فکر کنم که مثلاً به یک توحید خالص رسیده‌ام، فقط نماز می‌خوانم، لا اله الی الله می‌گویم. عین همین بازی‌هایی که؛ واقعاً می‌گویم بازی‌ها، بازی‌هایی که سلفیان درمی‌آورند، تمام منابرشان دارند در مورد توحید صحبت می‌کنند، انگار که موحد بودن یعنی دربارۀ توحید حرف زدن و یک چیز نظری در حد اعتقاد است؛ گفتم که می‌خواهم حساب سلفیان را برسم. مخصوصاً ما‌‌‌ها خیلی در معرض انحراف بزرگ هستیم که فکر کنیم توحید یک بحث نظری است، توحید یک بحث نظری است و ما فهمیده‌ایم که آنها شرک‌آلودند، توحید خالص این است و بنابراین انگار طوری به توحید نزدیک شده‌ایم. من می‌خواهم اخطارهای شدیدی بدهم که توحید یک چیز عملی است، در عمل معلوم می‌شود چه کسی موحد هست چه کسی نیست. حرف را همه می‌توانند بزنند.

الان در عربستان از بچۀ چهار ساله تا پیرمرد نود ساله همه دارند حرف توحید می‌زنند و می‌بینید که چقدر آدم‌های گمراهی هستند. چرا گمراه‌اند؟ ببینید شما اگر موحد باشید، توحید را درک کنید، قرآن می‌خوانید، موحدین قرآن را می‌بینید و درک می‌کنید و در عین حال آن حالت تسلیم، یعنی مسئلۀ شناخت حق و تسلیم در مقابل حق هر دو باید با همدیگر باشند. بحث توحید بحث نظری نیست که من مثلاً یک چیزهایی در مورد خدا می‌دانم، الفاظی را به کار نمی‌برم، بعضی از کارها را نمی‌کنم و فکر می‌کنم که به هدف رسیده‌ام. سؤال در واقع این است که چقدر شما به‌طور عملی تسلیم خدا هستید؟ و این معلوم نمی‌شود به غیر از اینکه در زندگی خودتان آزمایش‌هایی که پیش می‌آید، موقعیت‌هایی که پیش می‌آید که باید یک کاری کنید که ممکن است کار بسیار سختی باشد، گذشتن از جان باشد، آنجا باید ببینیم ما چند مرده حلاجیم.

اینکه من از صبح نشستم الله الله لا اله الا الله بعد از مدتی به نظرم می‌رسد که این یک مقدار شائبۀ شرک دارد، بالاخره لا اله الا الله بالاخره انگار یک الهی ممکن است باشد که ما نفی‌اش بکنیم، همان بهتر که از صبح فقط بگوییم الله الله مثلاً چیزی به غیر از نام خدا نبریم و نبینیم. همین آدم اگر فردا یک موقعیتی پیش بیاید که یکی از اولیاء خدا را جلوی چشمش سر ببرند، این آقا راهش را می‌کشد و می‌رود، در غار زندگی می‌کند، عبادت توحیدی می‌کند، همه‌اش هم قرآن می‌خواند و اگر در موقعیتی لازم باشد کاری بکند نه تشخیص می‌دهد آن کار را باید انجام دهد یا نه و اگر هم تشخیص بدهد به جای اینکه برود جان خودش را به خط بیندازد راهش را می‌کشد و می‌رود. توحید این‌گونه معلوم می‌شود که شما الان اگر آدم‌های مشابه ابراهیم در زمان خودتان را ببینید می‌شناسید؟ اینکه بروید در پستو بنشینید قرآن بخوانید، خیلی با ابراهیم حال کنید، با نوح و پیامبران حال کنید، بعداً اگر اطراف خودتان یک آدمی ظهور کرد که اهل حق بود، جزو اولیاء خدا بود، ببینید می‌شناسید؟ می‌فهمید اگر بخواهند او را بگیرند، دستگیرش کنند، کتکش بزنند، وظیفه‌تان این است که از او دفاع کنید، جان خودتان را به خطر می‌اندازید؟ اصلاً چنین افرادی وجود ندارند یا دارند؟ شما زمان امام حسین بودید درک می‌کردید که باید بروید بجنگید؟ می‌دانید خیلی آدم‌هایی شبیه سلفیان بودند که خیلی اهل توحید بودند، تمام روز تا شب عبادت می‌کردند، قرآن می‌خواندند و زمان امام حسین بودند، دعوت هم شدند و نرفتند با امام حسین بجنگند، چون نفهمیدند باید بروند آنجا بجنگند.

نفهمیدند امام حسین مثل پیامبران در قرآن است، خیلی مرید ابراهیم بودند. من برعکس چیزی که در گروه نوشتم را می‌خواهم بزنم. به خودم و شما می‌گویم؛ شمایی که قرآن می‌خوانید، خیلی مرید ابراهیم هستید، خیلی کیف می‌کنید مسیح و ابراهیم و اینها پیامبران مقدس هستند، این آدم‌هایی که اینها خیلی انگار برایشان جا افتاده و اینها را می‌شناسند، بعد از پیامبر کسانی از صحابه که باقی مانده‌اند بینشان آدم‌هایی شبیه ابراهیم و اینها نبودند، تفاوت‌های کیفی نداشتند، یعنی اولیای خدا بعد از پیامبر باقی نمانده‌اند، پیامبر که رفت بقیه همه هم‌سطح بودند؟ اختلاف شیعه و سنی از اینجا شروع شد. این‌ها هم‌سطح نبودند. بعضی از کسانی که باقیمانده بودند مثل همین پیامبران؛ پشت پرده خبرهایی بود، این‌ها مثل آدم‌هایی بودند که ما در قرآن می‌بینیم، اکثریت قاطع صحابه نبودند.

اینکه برادران اهل سنت می‌گویند همۀ صحابه یکی هستند، فقط انگار یک ملاک Objective در نظر می‌گیرند که کسی مثل امام علی که اول ایمان آورد number one می‌شود، بعد همین‌جور به ترتیب تاریخ شماره بزنیم که هر کس چه ماهی چه سالی ایمان آورده نفرات بعدی شوند تا نفر هزارم، بگوییم همه‌شان محترم‌اند. این یک اشتباه بزرگی است که اگر سرتان را ببرید در قرآن، در قرآن زندگی کنید، درون غار بروید و عبادت کنید، کار تمام است. همان موقع که درون غار دارید عبادت می‌کنید و امام حسین را دارند می‌کشند، نمی‌توانید در غار باشید، نمی‌توانید خودتان را قایم کنید. در زمین یک اتفاق‌هایی می‌افتد، اهل حق را باید بشناسید. اگر اولیاء خدا الان هستند و من اطلاع ندارم، الان یک اتفاق بزرگی در جهان افتاد، جنگ شد، شاید یکی از اولیاء خدا دعوتی به جایی کرد، اینکه به گوش من نرسد و به گوش من برسد من بفهمم و نروم اینها مسائلی هست که باید نگران آن باشیم.

نکته‌ای که خواستم بگویم این است که در قرآن می‌بینید که نوشته از شما آزمون می‌گیریم. آزمون‌ها، سؤالات خارج از کتاب می‌آید؛ این اصطلاحی است که ما دانش‌آموز بودیم به کار می‌بردیم. سؤال آزمون این نیست که ابراهیم کجا رفت، چکار کرد که بروی کتاب را نگاه کنی. ابراهیم به موسی درست می‌گفت یا فرعون؟ سؤالات در زندگی‌ات پیش می‌آید. یک روز صبح می‌روی بیرون، یک آدمی را دارند کتک می‌زنند، جزو اولیاء خدا است و دارند او را می‌کشند، تو هم او را می‌شناسی، تعدادشان زیاد است تو هم فرار می‌کنی و می‌گویی کاری از دستم برنمی‌آید و می‌روی. نکتۀ توحید این است؛ شما هر چقدر می‌خواهید عبادت کنید و سرتان را در کتاب فرو ببرید. پیامبران را به شما معرفی کردند که سعی کنند اهل حق، اولیای خدا را به شما معرفی کنند که چنین جریان‌هایی در دنیا هست، این‌ها را بشناسید، در دوران شما هم اتفاق‌هایی ممکن است بیفتد. الان اینکه کجای دنیا دارید زندگی می‌کنید ما خیلی مبسوط الید شده‌ایم، مثل حضرت یوسف که می‌گوید به او این امکان این را دادیم که هرجایی بتواند برای خودش در زمین زندگی کند، همۀ ما مثل حضرت یوسف راه داریم به اطراف دنیا و می‌توانیم سفر بکنیم.

[۴۵: ۰۰]

کجا را انتخاب کرده‌ایم برای زندگی؟ چکار داریم می‌کنیم؟ انتخاب‌هایی که در زندگی می‌کنید اینها آزمون‌هایی است که دارید می‌گذرانید. اینکه پیامبر فوت کرد با اطمینان باید بدانید اطراف پیامبر؛ افراد خاصی که پیروان پیامبران قبل بودند چند نفر بودند، معمولاً کمتر از انگشتان دست، اطراف پیغمبر کدامها بودند؟ درواقع کور بودن و ندیدن و نفهمیدن اینکه اولیاء‌ای هستند، پشت پرده‌ای وجود دارد، در ذهن خودمان بگوییم هر کس اطراف پیغمبر بود، صحابه پیغمبر است. به قول یکی از دوستان می‌گفت ملاک Objective که چه کسی زودتر ایمان آورده را Sort کنیم و امتیاز دهیم. یکی از دوستان یک‌بار می‌گفت آنهایی که بیشتر با پیامبر دیده شده‌اند. بعضی‌ها چسبیده بودند به پیغمبر که بیشتر دیده بشوند برای اینکه اهدافی داشتند. شاید بزرگ‌ترین اولیاء زمان پیغمبر یک‌بار هم نیامدند کنار پیغمبر بنشینند و عکس بگیرند. بنابراین مسئله توحید این است؛ شما آموزش می‌بینید، عبادت می‌کنید، قرآن می‌خوانید و همۀ این‌ها را طی می‌کنید، بحث‌های نظری می‌کنید؛ همه اینها سر جایش، یک جاهایی در جهانی که دارید زندگی می‌کنید، در دورانی که دارید زندگی می‌کنید، انتخاب‌هایی باید انجام دهید. در عمل است که معلوم می‌شود عبادتتان، توحیدتان قبول بوده یا نه. اگر کسی ابراهیم را شناخته، اولیاء خدا را که در زمان خودش حداقل بعد از پیامبر مانده بودند باید بشناسد.

این را قبلاً در جلسات گفته بودم، دیشب هم در گروه گفتم که این چه وضعی است که مثلاً آدم‌ها، شیعیان به امامان توسل می‌کنند، اگر می‌شود توسل کرد چرا به ارواح پیامبران توسل نمی‌کنند. شما بالای منابر می‌روید، یک‌بار نمی‌بینید که در این منابر شیعه که دربارۀ امامان صحبت می‌کنند، ذکری هم از حضرت ابراهیم و حضرت نوح شود، در ستایش مسیح هم چیزی بگویند. اصلاً یک حالتی است که انگار آنها مال کسی دیگر هستند و اینها مال ما هستند. مخصوصاً از ائمه خیلی بیشتر از پیامبر می‌گویند، چون پیامبر بین ما و سنی‌ها مشترک است، و مثلاً امام زمان که دوازدهمی است چون شیعۀ ۱۲ امامی است معلوم می‌شود انگار در موردشان بیشتر باید صحبت کرد. درست هرم وارونه است، یعنی از خدا باید بیشتر صحبت کرد، از پیامبران بیشتر باید صحبت کرد، بعد نوبت به اولیاء می‌رسد اما ما به دلیل چیزی که در قرآن اسمش بغی است برعکسش را بیشتر دوست داریم.

حالا برعکسِ حرفی که من در جلسات قبل زدم این است؛ آقایان محترمی که این‌قدر شیفتۀ پیامبران هستند شیفتۀ امام حسین هم هستید؟ اگر نیستید بدانید که پیامبران را نشناخته‌اید. اصلاً من پیامبران را معرفی کرده بودم به شما که بتوانید ولی شناس شوید، یعنی آدم شبیه آن پیامبران را که می‌بینید درک کنید. اگر در زمان امام حسین هستید بروید در رکاب امام حسین کشته شوید. آدمی که آنجا بود و نرفت و امام حسین را نشناخت این مشکل اساسی دارد، یعنی تمام عبادات و قرآن خواندن همه‌اش کلک است. در واقع اینکه من به‌طور مجرب و ذهنی؛ چون همۀ ما که در این جلسات هستیم و کسانی که دارند گوش می‌دهند همه آدم‌های نظری ذهنی هستیم، فراموش نکنیم که توحید در عمل معلوم می‌شود که به کجا رسیده‌اید، تشخیصتان درست است، آدم‌ها را می‌شناسید راه حق را می‌فهمید، اگر لازم باشد می‌روید در راه خدا کشته شوید، الان آمادۀ شهادت هستید؟ جدی دارم می‌پرسم. اگر موحد هستید باید بگویید من بارم را بسته‌ام. آدم موحد یعنی آدمی که هر لحظه بگوید خدایا اگر موقعیتش پیش بیاید، من حاضرم. من واقعاً این را دارم می‌گویم آدمی که عشق شهادت نداشته باشد، یعنی آرزویش این نباشد که موقعیتی پیش بیاید و در راه خدا بمیرد در اسلامش یک خللی است.

نیمۀ دوم سورۀ آل‌عمران ماجرا این است که به مؤمنین می‌گوید فکر نکنید که همین‌جوری است، آزمایش پیش می‌آید، خدا آن آدم‌هایی را که عاشق خدا هستند جدا می‌کند. بنابراین از خودشان گذشته‌اند، از مالشان گذشته‌اند، از جانشان گذشته‌اند، اگر لازم باشد از خانوادۀ خود می‌گذرند مثل حضرت ابراهیم. خانم‌های گروه آماده هستند بچه‌هایشان را بفرستند در رکاب امام حسین شهید شوند یا اگر یک ماجرایی همین الان در دنیا اتفاق افتاد و بچه‌شان خواست برود می‌گذارند برود یا می‌گویند نه صبر کن خیلی معلوم نیست اینها بر حق باشند، مسائل سیاسی پیچیده است. کلاً بحث سورۀ آل‌عمران این دو قطعه‌اش که از همان اول یادتان باشد آن دوگانه در بخش دوم مقدمه که با آیۀ «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ…» (آل‌عمران:18) شروع می‌شد و آن قسمتی که با آیه «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ…» (آل‌عمران:26) شروع می‌شد یک دوگانه‌ای است از بحث نظری در مقابل توحید عملی. واقعاً شما مَالِكَ الْمُلْكِ را خدا می‌بینید و الان سرباز خداوند هستید، همان جایی هستید که خدا از شما خواسته، همان کاری را می‌کنید که خدا خواسته و فردا اگر لازم باشد حاضرید جان خودتان فدا کنید.

لایۀ اول سوره که همان جلسۀ اول گفتم امت است، لایۀ دوم بقره هم به یاد بیاورید می‌بینید که لایۀ دومی که اینجا وجود دارد ادامۀ آن لایه است. لایۀ اول سوره ادامۀ لایۀ اول سورۀ بقره است که آنجا امت جدید شروع شد، اینجا هم واضح است که این امت شکل گرفته دارد جلو می‌رود، با امت‌های قبلی رابطه‌ای دارد، با مشرکین یک رابطه‌ای دارد و کلاً در این سوره داریم در مورد ارتباط این امت با محیط پیرامونش و مسائل درونی‌اش صحبت می‌کنیم و یک قدم از سوره بقره جلو آمدیم. آنجا لایۀ دوم دربارۀ اسلام بود، دربارۀ معنی اسلام و توحید، اینجا شما این دو بخش سوره را می‌توانید این‌گونه نگاه کنید. آن بخشی که مربوط به اهل کتاب است توحید نظری است، آن بخشی که در قسمت جنگ است مسئلۀ عملی است. همان آدم‌های موحدی که قرآن‌خوان و نمازخوان بودند و خیلی الله الله می‌کردند به پیغمبر پشت کرده‌اند و دارند فرار می‌کنند،‌چون ترسیده‌اند.

موحد باشید یعنی نباید ترس داشته باشی، یعنی اینکه جان بر کف باشید، پیرو پیغمبر باشید، پیغمبر به شما گفت بیا، بیا. گفت آنجا بایست، باید بایستی. توحید قسمت دوم این سورۀ در لایۀ زیرین عملی است. چه چیزی انتخاب شده؟ اینکه جنگی که در آن شکست خورده‌اند، جنگی که معلوم شده آزمون شده. جنگ بدر آن‌قدر حالت آزمون نداشت که اینجا پیدا کرده. وسط جنگ یک‌دفعه اتفاقی افتاد، تعداد زیادی دارند کشته می‌شوند، دارند فرار می‌کنند و اینجاست که شما آن محک عملی توحید و اسلام را دارید می‌بینید. چند نفر دور پیغمبر ماندند، اکثراً فرار کردند. آن اکثریتی که فرار کردند همه از لحاظ توحید نظری خیلی آموزش دیده بودند و خیلی هم اوضاعشان خوب بود و بعد لحن قرآن را می‌بینید که گاهی در مورد این افراد چطور در واقع صحبت می‌شود. و برای دوستان بسیار موحد نزدیک به سلفی جالب است که وسط این آیات مربوط به جنگ از یهودیان و مسیحیانی که شائبۀ شرک دارند تجلیل می‌شود که آنها بهتر جنگیده‌اند، درست است یک مقدار ایرادات نظری داشتند ولی در توحید عملی تسلیم امر خدا بودند، از خودشان گذشته بودند، یک مقدار در تشخیص اینکه این کار درست است یا این شائبۀ شرک دارد اشتباهاتی داشتند، در اثر آموزش‌هایی که دیده بودند به اشتباه افتاده بودند، به آنجایی نرسیده بودند که بتوانند آموزش‌های نظری را به‌طور کامل از ذهنشان پاک کنند، ولی از لحاظ عملی درجه یک بودند.

۳- نیمۀ دوم سوره آل‌عمران: آزمون عملی توحید

این جنبۀ توحید که مربوط به این می‌شود که آیا شما خدا را به عنوان مالک المُلک در اعماق جان خودتان پذیرفته‌اید، آمده‌اید، در سوره آل‌عمران آمده است. در این نیمۀ دوم که مسئلۀ مواجهه با کفار است و این لایۀ پررنگ آزمون، آزمون عملی در زمینۀ توحید در آن وجود دارد. حدود بیست بار واژۀ موت و قتل می‌آید. انگار سؤال اصلی در توحید عملی این است؛ حاضرید بمیرید؟ حاضرید جان خودتان را بدهید، مال خودتان را بدهید؟ و بعد از سورۀ بقره یادتان هست که مدام به مؤمنین می‌گفت انفاق بکنید، مقدمۀ رسیدن به اسلام این است که چیزی را که دارید در راه خدا بدهید عزیزترین چیزهایی که دارید را در راه خدا بدهید. یک تک مضرابی در وسط این آیات هم بود «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ…» (آل‌عمران:۹۲)، یک تک مضرابی همان اول بود «زُيِّنَ‌ لِلنَّاسِ‌ حُبُ‌ الشَّهَوَاتِ‌ مِنَ‌ النِّسَاءِ…» (آل‌عمران:۱۴)، حبّ دنیاست، ما چسبیده‌ایم، هر چقدر هم الله الله بکنید تا این حبّ دنیا هست موحد نمی‌شوید، مسلم نمی‌شوید، حبّ دنیا را باید کنار بگذارید، باید مالتان را بدهید، آماده باشید که جان خودتان را بدهید، شاید لازم باشد از خانواده‌تان بگذرید.

من این نکته‌ای که گفتم می‌خواهم حساب سلفیان را برسم؛ سلفیان در زمان حاضر همین تیپ آدم‌هایی هستند که خوش‌اند به این که مدام حرف توحید بزنند. فکر می‌کنند که بحث‌های این شرک است، آن شرک است، توحید این است، بروند بالای منابر مدام بگویند و بگویند، بعد آخرش نگاه می‌کنی می‌بینی چنان بعضی‌هایشان به دنیا چسبیده‌اند و چنان آرزوی مال دنیا دارند و آرزوی مقام دارند. آن حرف‌های نظری ذره‌ای ارزش ندارد، ارزش جایی معلوم می‌شود که آن آزمون عملی پیش بیاید، سؤال خارج از کتاب بدهند، یک آدمی شبیه ابراهیم بیاید، لازم شود از او دفاع کنی، ببینیم دفاع می‌کنی یا نمی‌کنی. سورۀ آل‌عمران این دوگانه را دارد. برای اینکه دیگر خیلی سلفیان ناراحت شوند می‌خواستم بگویم این حُسن سنت‌های شیعی را فراموش نکنید که بولد شدن ماجرای عاشورا و اتفاقی که در کربلا افتاده، فرهنگی را که بین شیعیان به وجود آورده فرهنگ شهادت‌طلبی است. یعنی یک شیعۀ مؤمن مقید به آداب تشیع که حالا خیلی از آنها ممکن است ایرادهای نظری داشته باشد یا ایرادهای عملی داشته باشد، هزار جور ایراد دارد، ولی یک کاری که می‌کنند این است که مثلاً هر روز یادی از امام حسین بکنند و بگویند که «یا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً»، لااقل این مرتب برایشان تکرار شود که انگار بزرگ‌ترین چیزی که ما باید به آن برسیم این است که آرزو داشته باشیم که با یک کسی مثل امام حسین در راه خدا کشته شویم. این حس شهادت‌طلبی که شما در فرهنگ شیعه می‌بینید مغتنم است، یعنی این جنبۀ عملی که بعضی از افراد می‌خواهند صحبت کنند مغتنم است هر چند که ممکن است باعث مشکلاتی هم شود، یعنی نتیجه‌ی شهادت‌طلبی بدون شناخت می‌تواند فاجعه باشد. طرف شهادت‌طلب است می‌رود خودش را جایی منفجر می‌کند که یک عده‌ افراد بی‌گناه کشته شوند.

[۰۰: ۰۱]

  • پرسش و پاسخ

حضار: کاملاً در تأیید حرف شما، یک مثالی از قرآن بزنم، مؤمن آل فرعون که شما نگاه می‌کنید می‌بینید که ایشان انگار درون غار کاملاً موحد زندگی می‌کرده. هیچ اشکالی ندارد که این‌گونه در غار زندگی می‌کرده ولی وقتی که می‌خواهند حضرت موسی را بکشند آن وقت توحید عملی خودش را نشان می‌دهد، درست است؟ یعنی شما نمی‌توانید بگویید چون او داخل غار دارد زندگی می‌کند حتماً وقتی که…

استاد: نه من کی چنین حرفی زدم. من گفتم نمی‌توانید بروید درون غار زندگی کنید کاری هم به دنیا نداشته باشید، یک جایی باید بیایید بیرون، یک جایی باید بفهمید که …

حضار: حالا قبول دارید مثلاً مؤمن آل فرعون در قرآن مثالی است دقیقاً برای همین که فردی که کاملاً موحد بوده و به قول شما وقتی پایش می‌افتد و اولیای خدا را می‌بیند…

استاد: بله، مؤمن آل فرعون آدمی است که می‌بینید، به موقعش می‌فهمد و هیچ ابایی هم ندارد، به مقامش نچسبیده، هم حق را می‌شناسد و هم اینکه انگار منتظر چنین فرصتی است. خود موسی هم در دربار بزرگ شده بود. فکر کن مؤمن آل فرعون پسر یکی از بزرگان مثلاً مصر است. چکار کند؟ یک راهش این است وقتی که موحد شد بگذارد برود. خود موسی هم تا وقتی آن ماجرای قتل پیش نیامده بود نگذاشته بود برود. فکر کنید کار سختی است ولی یک نفر یک‌جایی می‌ماند… مسئله این است؛ من می‌خواهم بگویم آن توحیدی که یک نفر در غار بنشیند انگار اصلاً دنیایی وجود ندارد، وظیفه‌ای ندارد، از در خانه‌اش درنیاید از ترس اینکه مبادا آزمونی پیش بیاید، در همان خانه‌اش برایش آزمون ترتیب می‌دهند تا حالش گرفته شود. مؤمن آل فرعون نماد یک آدمی است که به موقعش آن کاری که باید می‌کرد را با نهایت شجاعت انجام داده، بعد سرش هم به باد رفت که رفت از خدا خواسته. آدم مؤمن و موحد انگار دنبال این است که یک موقعیتی پیش بیاید که سرش به باد برود.

حضار: الان مثلاً مؤمن آل یاسین در سورۀ یاسین همین طور است دیگر، درست است که در شهر زندگی نمی‌کند ولی به قول شما وقتی موقعیتش پیش بیاید آن کاری که از دستش برمی‌آید را بالاخره انجام می‌دهد دیگر، درست است؟

استاد: بله شما رسماً انگار یک جوری خودتان را جزو سلفیان می‌دانید و احساس می‌کنید از حرف‌هایی که زده‌ام باید دفاع کنید. من چیزهایی که گفته‌ام حالا به شوخی این کلمه سلفیان که می‌گویم منظور سلفیان واقعی هستند. من حرفم در ادامۀ بحث سوره این است که هر چه قدر شما می‌خواهید بحث‌های نظری کنید، از قرآن بگوئید، از توحید بگوئید، الله الله بگوئید، تا آزمایشی پیش نیاید معلوم نمی‌شود این جدا شدن مؤمن و منافق و «الَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ» اینها در عمل آن جایی معلوم می‌شود که شما باید یک فداکاری‌هایی کنید، باید در راه خدا از یک چیزهایی بگذرید و هرکسی در زندگی‌اش این چیز‌ها پیش بیاید، این عافیت‌طلب بودن و در یک جای ساکت و آرام دور… مؤمن آل یاسین در حاشیه شهر دارد زندگی می‌کند به خاطر اینکه در شهر خبری نیست، به محض اینکه یک آدم‌هایی می‌آیند دعوت حقی دارند دوان دوان می‌آید، می‌فهمد که این‌ها اهل حق‌اند، تشخیص می‌دهد و می‌آید خودش را به کشتن می‌دهد. دقیقاً مسئلۀ آزمون همین است. همین طوری با در اتاق نشستن و قرآن خواندن و بحث نظری کردن، بدون آن جنبه‌ای که از لحاظ عملی فارغ از حرف و سخن؛ چون هرکسی به زبان می‌تواند ادای توحید را در بیاورد، الان تمام مردم عربستان ماشاالله موحد هستند، کوچک‌ترین شناختی از اولیای خدا ندارند، همان که بین کسانی که بعد از پیغمبر باقی مانده بودند فرقی نمی‌گذارند نشان می‌دهد که هیچ چیزی نفهمیده‌اند، نه شخصیت‌های قرآنی را فهمیده‌اند، نه توحید را فهمیده‌اند.

هرکسی می‌تواند ادعای تسلیم کند، در عمل اینکه آیا در موقعیت الان دنیا اگر دعوت حقی پیش بیاید می‌فهمی یا نمی‌فهمی و چه عکس‌العملی نشان می‌دهی. واقعیت این است که هنوز ننشسته‌ام یک مطالعۀ جدی‌ کنم ولی این سفر آقای پاپ به عراق و آن حرکتی که کرد، رفت در زادگاه حضرت ابراهیم و آن حرف‌ها را زد که انگار دارد برای ما دوباره قرآن و سورۀ آل‌عمران می‌خواند، خیلی برای من تکان دهنده بود و خیلی جدی فکر می‌کنم که باید این موضوع را تعقیب کرد. اگر این آدم خوبی است، واقعاً حرفی که دارد می‌زند خیلی شبیه حرف خدا است، دعوت همۀ ادیان ابراهیمی است به اینکه پدر ما ابراهیم بوده، بیایید همه با هم متحد شویم. اینکه یکی از آقایان در گروه گفت مثلاً اینها ممکن است بازی سیاسی و اینها باشد، حالا یک نفر می‌آید حرف حق می‌زند، باید شنید. من یادم هست یک نفر با جدیت زیاد حرف عجیبی به من زد، گفت آقا شیطان اگر بیاید به تو بگوید بگو بسم الله الرحمن الرحیم یا بگو لا اله الا الله تو نباید بگویی! هر که بیاید به من بگوید بگو لا اله الا الله من می‌گویم لا اله الا الله. آیا آقای پاپ دارد با ما بازی می‌کند؟ الان که دارد حرف حق می‌زند و مسلمانان همه باید می‌دویدند می‌گفتند که بله حرف ما هم همین است، بیایید با همدیگر عبادت کنیم، بیایید چون همه با هم در ابراهیم اشتراک داریم با همدیگر نجنگیم. شما نگاه می‌کنید می‌بینید که مسلمان‌ها اصلاً دیگر مسلمان نیستند، مسلمان‌ها فقط می‌خواهند بکشند، فقط می‌خواهند مسیحیان را از سر راه خودشان بردارند، نمی‌دانم یهودیان را فلان کنند. به هر حال اصل این است که الان پاپ آدم خوبی است، دعوتی که دارد می‌کند دعوت سالمی است، وظیفۀ همه این است که بیایند سر این مسئله که با همدیگر مشترک هستیم عبادت کنیم، دوست باشیم و حالا احتمالاً یک عده از مسلمین می‌گویند که اول قدس را پس بدهید بعداً با همدیگر دوست شویم.

من حرفم این است که آدم باید حداقل نسبت به اطراف خودش یک هوشیاری داشته باشد، اگر بینش سیاسی نداریم، نمی‌توانیم آن چیز جهانی‌اش را بفهمیم، حداقل در حد اتفاق‌هایی که اطرافمان می‌افتد و یک آزمایش‌هایی می‌شویم و این دو قطعۀ‌ سورۀ آل‌عمران جدا از آن بحث مواجهه امت با امت‌های گذشته و مواجهه امت با مشرکین، یک زیر متن بسیار پررنگ مخصوصاً در قسمت دوم است که به نحوی انگار به آن متن اصلی غلبه می‌کند. اصلاً دیگر کلاً در قسمت دوم بحث آزمون عملی توحید و اسلام است و اینکه اینها خوب نتوانستند از پس آن بربیایند.

حضار: در رابطه با همان موضوع شرک در تشیع صحبتم سه تکه است که خیلی سریع می‌گویم. یکی این که واقعیتش این است که در اطراف خودمان مثلاً مادربزرگمان نذری می‌داد و می‌گفت که نذر امام حسین است و به ائمه توسل می‌کرد، اما ته حرفشان یا دلشان در واقعیت این است که مثلاً می‌گفتند نذر امام حسین کن تا خدا فلان کار را برایت ‌کند تا آن موضوع راه بیفتد، یعنی هیچ‌وقت خدا و این توحید نمی‌دانیم که چقدر کامل هست، هر چند که شرک به معنای این است که تو یک شریک داری قائل می‌شوی، اما فاعلیت این اتفاقات را هیچ‌وقت از ائمه نمی‌دانند. من در فرهنگ عامیانۀ تشیع هم خیلی ندیده‌ام که طرف فاعلیت آن رخدادها را از ائمه بداند، انگار داستان همان توسل است. تکۀ دوم حرفم این است که مثلاً در محرم یا مراسم عاشورا و اینها من احساس می‌کنم بعضی از این اتفاقات و اینها تبدیل به یک فرهنگی شده است یعنی یک Culture از آن درآورده‌ایم و این موضوع خیلی دینی نیست. من فکر می‌کنم همۀ مردم هم این را می‌دانند. مثلاً آن آدمی که با یک روشی به هیئت می‌رود که خیلی از هیئت‌ها هم شبیه Carnival شده‌اند، توقع ندارند که آن آدم یک آدمی باشد که مثلاً میزان دین‌داری‌اش سنجیده شود و بگویند این آقا الان نمازش را نخوانده و آمده هیئت، یعنی مردم مثل یک فرهنگ عامیانه به یک سری از اینها نگاه می‌کنند و فکر کنم دارند یک مقدار این رفتارها را از دین و توحید سوا می‌کنند و در نهایت تکۀ آخر حرفم این است که شما این تفکرات و این افراد را هم با این قشری‌گری که در دینشان به وجود آمده چگونه می‌بینید، یعنی ما هم باید همین برخوردی که شما می‌گویید را همچنان با اینها داشته باشیم، یعنی اینکه برویم دنبال اینکه اینها را فاصله دهیم یا نه بگوییم اینها در فرهنگی هستند که حالشان خوب است و صحبتش از دین و توحید جداست و در نتیجه بگذاریم آنها به همین حال خوبشان ادامه دهند …

استاد: در مورد سؤال سوم شما فقط همین‌قدر بگویم که مشرکین هم خیلی حالشان خوب بود. هیچ مماشاتی با هیچ نوع عقیدۀ شرک‌آلود و رفتار شرک‌آلود وجود ندارد. یعنی اینکه طرف می‌رود زیارت، می‌بینید که دارد حاجتش را از امام رضا می‌خواهد، ‌حالا ته دلش این است که از خدا دارد می‌خواهد، من نمی‌دانم توجیه است یا واقعیت دارد. یک نفر باید در تمام نمازهایی که در قبور ائمه اقامه می‌شود، قبل و بعدش تذکر دهد که اینجا مرتکب شرک نشوید، امامان مثلاً از دستتان ناراحت می‌شوند، این جوری نگویید، از خدا بخواهید. مسئله این است که مماشات است اینکه بگوییم حالا شاید در دلش چیز دیگری است. نذر که شما فرمودید چه اشکالی دارد، نذر امام حسین می‌کنند. من نذر می‌کنم ده تا دهۀ محرم روضه بیاورم، مجلس ذکر امام حسین راه می‌اندازم که مردم بیایند آنجا دعا بخوانند؛ حالا اینکه روضه‌خوان‌ها حرف‌های بد می‌زند، روضه‌خوان خوب می‌آورم که حرف‌های خوب بزند. آقای مطهری را می‌آورم که دربارۀ عاشورا صحبت کند. نذر کرده‌ام، غذا هم می‌دهم. اگر نذر امام حسین این است یعنی نذر کرده‌ام که یک غذایی بدهم، خدمتی کنم که جلسه‌ای برای امام حسین راه بیفتد، به عزاداران چیزی بدهم، این چیز خیلی خوبی است. اگر فکر می‌کنم که این کار را می‌کنم امام حسین به من چیزی می‌دهد این چیز خیلی بدی است، امام حسین به تو نمی‌دهد، خدا به تو می‌دهد. چون برای امام حسین که از اولیای خداست مجلس ذکر گرفته‌ای خدا هم به تو چیزی می‌دهد. اگر فکر می‌کنی خود امام حسین به تو داده، مثلاً خوشش آمده که برایش مجلس گرفته‌ای، خیلی بد داری فکر می‌کنی. به هر حال صحبت‌هایی که کردید جنبۀ توجیه پیدا نکند. چیزی که نگران کننده است این است که فرهنگ شیعه در ایران بسیار آلوده شده به اعمال شرک‌آلود، بنابراین باید حرف‌هایی بزنید. اینکه اینها ضد تشیع است یا برای اصلاح تشیع است، از نظر من جنبۀ اصطلاحی دارد و غالباً نگاه کنید علمای؛ نه مثل مرحوم مطهری، همین علمایی که الان در حوزه هستند هم بعضی‌هایشان از این حرف‌ها کم می‌گویند.

[۱۵: ۰۱]

فکر می‌کنم یک بار گفتم که آقای مکارم شیرازی؛ حالا علیرغم این لطیفه‌هایی که درمورد سختگیری‌های فقهی ایشان درمی‌آورند، ولی در علمای قم بیشتر از هرکسی ایشان را دیده‌ام که نسبت به رفتارهای شرک‌آلود حساسیت دارد و مرتب تذکر می‌دهد. باید تذکر داد، باید مردم را نسبت به این مسائل حساس کرد. متأسفانه کندی بسیاری در این کارها وجود داشته. یکی از آقایان در گروه گفت دارد بهتر می‌شود، من نمی‌بینم ان‌شالله که بهتر شود. به هر حال شاید ایشان اطلاع دارد که این حرف را می‌زند. با عقاید شرک‌آلود مماشات نباید کرد در هر جای دنیا، در هر قالبی باشد، ولی در عین حال آن حال خوب هم ملاک نیست، مردم از شرک لذت می‌برند، برای همین مشرک می‌شوند، حالشان هم خوب می‌شود. این‌گونه نمی‌شود قضاوت کرد که مردم حالشان خوب است، این‌جوری با حضرت ابوالفضل بیشتر حال می‌کنند تا با خدا، مشکل همین است، باید با خدا حال کنند نه با حضرت ابوالفضل.

بعد از اینکه قسمت مربوط به بحث محاجه اهل کتاب که تا آیۀ نود و نهم همین طور یک دست ادامه پیدا می‌کند، در آیۀ صدم برای اولین بار در سوره «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» می‌آید. یادتان باشد که در سورۀ بقره هم همین اتفاق افتاد. در سورۀ بقره خطاب «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُو» عقب افتاد، اول خطاب با بنی‌اسرائیل بود بعد برگشت به «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا». اینجا خطاب به اهل کتاب از طریق پیامبر غیرمستقیم است و مسئله در واقع نگاه امت جدید به آن امت قدیم و مقابله با آنها است. این قطعه شروع مکالمۀ با خود امت است که قطعۀ نهایی این بخش هست که حالا می‌بینید که ارتباط دارد. به آیه ۱۱۶ فقط نگاه کنید اگر تا حالا دقت نکردید. آیۀ ۱۱۶ تکرار آیۀ ۱۰ است. آیۀ ۱۰ «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا» عیناً در آیۀ ۱۱۶ تکرار می‌شود که یک نشانۀ بزرگ است برای اینکه یک چیز تمام شد و قطعۀ جدید دارد شروع می‌شود. بحث دربارۀ مواجهه با کفار شروع می‌شود. اول آن اصناف را که معرفی کرد، آیۀ اول مربوط به کفار همین بود «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا» که بعدش می‌گوید «كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ» بحث با اهل کتاب این قطعه که تمام می شود آیۀ ۱۱۶ شروع آن بحث مواجهه با مشرکین و کفاراست، آن‌هایی که بیرون دایرۀ دین قرار دارند که رابطه خصمانه است، حمله کرده‌اند، جنگ شده و بعد آن مسائل پیش آمده است.

۴- زیر قطعه آیۀ ۱۰۰ تا ۱۱۵

از آیۀ ۱۰۰ تا ۱۱۵ ما همچنان در این قسمت هستیم اما زیر قطعه‌ای جداست که قسمت پایانی است و از جهاتی بسیار جالب و مهم است این چیزی که اینجا دارد گفته می‌شود. بحث دربارۀ خود مؤمنین است. می‌گوید «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقًا مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ كَافِرِينَ» (آل‌عمران:۱۰۰) به آنها تذکر می‌دهد، در واقع این خطری که جامعۀ مؤمنین را در تبعیت از اهل کتاب؛ تبعیت از اهل کتاب را ضرورتاً به این معنا نگیرید که بروند جزو اهل کتاب شوند، مواجهه با اهل کتاب، بحث کردن با آنها، دیدن روش‌هایشان، یهودیان یک فقه متورمی درست کرده‌اند، مال مسلمانان کوچک است، این‌ها کم‌کم هوس می‌کنند که ما هم فقهمان باید همان‌طور پیچیده شود، باید مثل آنها اصول فقه داشته باشیم، باید استنتاج داشته باشیم، بحث‌های کلامی و الهیاتی که مسیحیان می‌کنند وارد اسلام کنیم. می‌خواهم بگویم تبعیت را به این لزوماً به این معنا نگیرید که اینها بروند جزو اهل کتاب شوند «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقًا مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ كَافِرِينَ» اگر دنباله‌رو آنها شوید شما را به جای بدی می‌رسانند. حالا هر جور بخواهید این پیروی و اطاعت را برای خودتان معنا کنید، کلی‌تر از اینکه مرتد شوند و بشوند جزو اهل کتاب. همین‌جا مسلمان بمانند ولی به نحوی تابع آنها شوند، پیرو آنها بشوند.

«وَكَيْفَ تَكْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلَىٰ عَلَيْكُمْ آيَاتُ اللَّهِ وَفِيكُمْ رَسُولُهُ…» (آل‌عمران:۱۰۱)، نمی‌دانم شما این آیه را چطور می‌فهمید اما من یک چیز نگران کننده از آن می‌فهمم. برای اینکه می‌گوید «وَكَيْفَ تَكْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلَىٰ»، الان که آیات خدا دارد نازل می شود و هنوز رسول بین شماست کافر می‌شوید. واقعاً احساسم این است که می‌گوید بعدش دیگر معلوم است چه می‌شود. یعنی اینکه این اخطاری که به مؤمنین شده الان هم که آیات دارد نازل می‌شود و رسول هم هست انگار این گرایش‌ها وجود دارد چه برسد به اینکه این دوتا قطع شود. «…وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ» (آل‌عمران:۱۰۱) این دیگر اخطار مستقیم به امت می‌شود، مستقیماً با امت صحبت می‌شود که خطری از جانب اهل کتاب شما را تهدید می‌کند که لزوماً جنبۀ ارتداد ندارد.

بعد یک سری توصیه‌هاست که من خیلی مختصر اشاره می‌کنم که می‌گوید «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» (آل‌عمران:102)، تقوا داشته باشید و از دنیا نروید مگر این که مسلم باشید.

  • تکلیف

یک تکلیف کوچک این است که از آیۀ ۶۴ به بعد با آیه‌های سورۀ بقره از ۱۲۲ به بعد حدود سی آیه آنجا، ۳۰ یا ۴۰ آیه اینجا، این‌ها را با همدیگر مقایسه‌ای کنید خیلی خیلی چیزهای جالبی پیدا می‌کنید از تکرارها. فقط آن آیه بزرگ «قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ» (آل‌عمران:۸۴) نیست که تکرار می‌شود. یک قرآن‌شناس معروف انگلیسی «نیل رابینسون» ۲۰ تا تکرار عبارت‌ها به‌طور دقیق یا مشابه بین این دو قطعۀ سورۀ بقره و آل‌عمران پیدا کرده که شما به عنوان تکلیف این مشابهت‌ها را ببینید؛ مثل این سرگرمی‌هایی که به بچه‌ها می‌دهند که دو تا تصویر هست می‌گویند شباهت‌ها و تفاوت‌هایش را پیدا کنید، اینجا شما ۳۰ تا آیه این طرف، ۳۰ یا ۴۰ تا آیه آن طرف ببینید چند تا شباهت می‌توانید پیدا کنید، شباهت‌های لفظی و عبارت‌ها. این «وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» (آل‌عمران:۱۰۲) جمله‌ای است که حضرت یعقوب به فرزندان خودش گفته که در همان سورۀ بقره تصویری هست که فرزندان خود را جمع می‌کند و این عبارت را می‌گوید.

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» این‌طوری باشید، «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا» که اولی و دومی را گوش نکردند، «وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ»، گفته بود «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا» دیگر، نماد حبل الله همین قرآن است که همۀ مؤمنین باید همیشه حول آن اجتماع می‌کردند و فرقه‌فرقه و پراکنده نمی‌شدند که شدند. «إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ» و اینها را ببخشید.

دیگر نمی‌خوانم. جاهایی که مهم هست را اشاره می‌کنم. دعوت به اتحاد هست و در اسلام آمده که همۀ ادیان توحیدی را با هم متحد کنید و دیگر انتظار اینکه داخل خودش بخواهد تفرقه ایجاد شود خیلی فاجعه است و معلوم است که قرار است بشود و شد. «وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ ۚ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ». دوباره در آیۀ ۱۱۰ تکرار می‌شود «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ»، کلمۀ امت اینجا دوباره در اشاره به همین امت جدید آمده. «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ»، اینکه «يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ»، فرق معروف و خیر خیلی روشن است و این افعالی هم که کنارشان می‌آید «يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ»، همان‌طور که خیلی از مفسرین هم گفته‌اند معروف معنی‌اش کار خوب و منکر کار بد نیست، یک مقدار خاص‌تر است، کار خوبی که به خوبی شناخته شده است. من به آدمی که قبول دارد باید نماز بخواند می‌توانم به نماز امر کنم، اما آدمی که قبول ندارد را نمی‌توانم به نماز امر کنم، می‌توانم به کار خیر دعوتش کنم، می‌توانم بگویم بیا این کار را بکن خوب است. امر و نهی جایی است که طرف قبول دارد، یعنی توافقی وجود دارد، مثلاً نمازخوان است دارد تنبلی می‌کند، من به او می‌گویم این کار را نکن، می‌داند نباید بکند من امر و نهی‌اش می‌کنم و «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ»، این آیات جدای از اینکه می‌گوید پیروی از اهل کتاب نکنید که کردند، می‌گوید فرقه‌فرقه نشوید، متفرق نشوید که شدند، دعوت از مؤمنین این بود که نه فقط داخل خودشان برای همۀ امت‌های دیگر، برای همۀ مردم امر به معروف و نهی از منکر داشته باشند. این معروف و منکر در موقعیت‌های مختلف متفاوتند، یعنی ما با یهودیان و مسیحیان چیزهای معروفی داریم مثل توحید و عبادت خدا و احترام به پدر و مادر و اینها که می‌توانیم امر و نهی کنیم، چون می‌دانند این کارها درست است آن کارها غلط است، قبلاً امر و نهی الهی به آنها شده، حتی با مشرکین؛ «أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ»، أُخْرِجَتْ لِلمؤمنین و برای اهل کتاب و این حرف‌ها نیستند. مسلمانان باید کارهای خوب کنند، مردم را دعوت به کار خوب کنند و خیر امت باشند، بهترین امت باشند برای تمام مردم دنیا و می‌بینید که خیلی بحث این نیست که مردم را به اسلام دعوت کنید، مردم را دعوت کنید به اینکه به پیامبر ایمان بیاورند، قرآن دستشان بدهید. یک شِمای کلی‌تر و روشنی از امت اسلامی در بین سایر مردم اینجا ترسیم شده؛ چه داخل خودشان چه بیرون، اهل خیر هستند، دعوت به خیر می‌کنند. الان هر کس که امر به معروف و نهی از منکر می‌شنود فقط حرف حجاب و اینکه روسری را کج نگذارند بیشتر در ذهن مردم می‌آید. خواهش می‌کنم یک مقدار معروف و منکرهای واقعی‌تر که مدنظر خداوند هست را در نظر بگیرید. مؤمنین آدم‌های خوبی هستند که با خودشان عامل سبقت در خیرات می‌گیرند، کارهای خوب می‌کنند و دیگران را هم به کار خوب تشویق می‌کنند و امر و نهی در زمینه‌هایی که مورد توافق هست انجام می‌دهند و مصلح همۀ جهان هستند و باید باشند، از اولش هم نشدند، بالاخره این دستورالعملی بود که به مسلمین داده شده بود.

شما به اعمال مؤمنین در قرن دوم هجری نگاه کنید ببینید چقدر از این کارها کرده‌اند. این آیات «يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ» و «وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ ۚ وَأُولَٰئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»، مثل کسانی نباشید که متفرق شدند و اختلاف کردند بعد از اینکه بیّنات برایشان آمد؛ همین آیات قرآن آیات بینات هست.

[۳۰: ۰۱]

«وَأُولَٰئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»، عظیمش خیلی دردناک است و بعد تصاویری از قیامت «يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ» و «تِلْكَ آيَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ ۗ وَمَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْمًا لِلْعَالَمِينَ» (آل‌عمران:۱۰۸)، این آیات بعد از بحث‌های مواجهه با اهل کتاب، آیات دستورات مستقیم به مؤمنین است، آسیب‌هایی که ممکن است از این مواجهه‌ها ببینند و این شیوۀ فعال بودن در جهت خیر و معروف و دوری از منکر و دیگران را دعوت کردن می‌توانست بهترین عامل دفاعی این امت در مقابل دیگران باشد. این کارها را نکردند و آن مشکلات هم در واقع پیش آمد. این ادامه پیدا می‌کند، «وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ»، چون اینها خیر امت هستند، بهترین امت هستند، قطعاً کسانی که اهل کتاب هستند اگر ایمان می‌آوردند «لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ»، عده‌ای مؤمن هستند و اکثرشان فاسق. الان مسلمانان هم «مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ» هستند، شیعیان هم همین طور، سلفیان هم همین طور، همۀ فرقه‌ها. فرقه‌های کوچکی هست که اصلاً ذاتشان و همه چیزشان گمراهی است، در واقع توحید را کنار گذاشته‌اند. هستند این فرقه‌های کوچک که پرت و پلا می‌گویند، یک چیزهایی می‌گویند، شاید اصلاً یک مؤمن هم در بین آنها پیدا نشود. ولی اگر جمعیتی جمع شوند دور چیزی بینشان همیشه آدم فاسق و مؤمن هست و همیشه بالاخره با فاصله. همین جنگ احد را نگاه کنید ببینید در زمان پیامبر هم انگار اکثریت طرف آنهاست، البته باید می‌گفتم طرف ماست.

«لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذًى»، هنوز بیشتر بحث اهل کتاب هست، وارد جنگ کفار و اینها نشده‌ایم، اما ببینید این قطعه چگونه دارد تمام می‌شود، یک مقدار ترسناک است. می‌گوید «لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذًى»، به شما هیچ ضرری نمی‌رسانم مگر اینکه آزاری به شما برسانم، «وَإِنْ يُقَاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبَارَ»، اگر با شما بجنگند به شما پشت می‌کنند، «ثُمَّ لَا يُنْصَرُونَ».

«ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ مَا ثُقِفُوا»، شبیه توبه شد؛ من منظورم به آن آقایی است که سؤال می‌کرد که در توبه یک جور دیگر می‌گوید، ببینید در انتهای بحث با اهل کتاب در سورۀ آل‌عمران که بحث نظری است، مهربانی است، بیایید عبادت کنید، بین آن‌ها آدم‌های خوب هستند و این حرف‌ها، ته آن یک دفعه حرف از این است که «وَإِنْ يُقَاتِلُوكُمْ»، پیش‌بینی اینکه اینها از شدت بغض و نفرت نسبت به امت نازنین و جدید و نوجوان که پیامبر بالای سرشان است، هنوز پدر امت زنده است، آیات الهی دارد برایشان نازل می‌شود، این امتی که هزار بار از خودشان در آن زمان پاک‌تر و بهتر است، از بغض و کینه، این‌ها ممکن است دست به جنگ شوند و بروند با مشرکین متحد شوند و بخواهند با اینها بجنگند. این احتمال در پایان این بحث نظری و مسالمت‌آمیز که هنوز آنها در موقعیت بحث نظری هستند، مسالمت‌آمیز دارند برخورد می‌کنند، آخرش این می‌آید که اینها این جوری که دارند آزاری به شما می‌رسانند و اگر با شما جنگیدند این آیه را دقت کنید «ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ مَا ثُقِفُوا إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ» (آل‌عمران:۱۱۲)، شمشیر بردارند و بخواهند با مشرکین متحد شوند.

شما یک لحظه از دید خداوند نگاه کنید، خداوند یک امت‌هایی تشکیل داده، یهودیان و مسیحیان، پیامبر فرستاده که اینها موحد باشند و خدا را بپرستند و نمایندۀ خدا در زمین باشند در بین امت‌ها، که اصلش هم این است که با شرک‌آلوده نشوند و موحد باشند و با مشرکین مقابله کنند. حالا امت نازنین جدید را خداوند فرستاده، قرآن دارد نازل می‌شود، این خبیث‌ها از روی حسادت و رقابت بروند مثلاً با مشرکین متعفّن مکه متحد شوند که این امت را از بین ببرند. اینجا که دیگر بحث «تَعَالَوْا إِلَىٰ كَلِمَةٍ سَوَاءٍ» نیست، باید با اینها بدتر از اینکه با مشرکین کرد رفتار کرد. آهنگ این آیات را دقت کنید؛ اگر که قتال کردند «ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ مَا ثُقِفُوا إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ ۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ۚ ذَٰلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ» (آل‌عمران:۱۱۲)، اگر جنگیدید جواب این است. اصلاً آیه شبیه سورۀ توبه شد. این‌طوری نیست که بگویید خداوند یک دفعه در سورۀ توبه تغییر عقیده داده است، در آل‌عمران چیز دیگری داشته می‌گفته است. در آل‌عمران یک امت موحدی که خداوند تشکیل داده را می‌بینید نسبتی که باید با اهل کتاب داشته باشند. در اول سورۀ بقره می‌بینید که هنوز انگار آن عهد از خداوند سرجای خودش است اینها تخلف کرده‌اند. خیلی نرم و نازک گفت که اگر موحد هستید بیایید خدا را عبادت کنید. اگر شمشیر برداشتید، عکس‌العمل این طرف متفاوت خواهد بود. اصلاً اتحاد امت‌های موحد با مشرکین مکه؛ مشرکین مکه یک مشت متعفن خرافۀ احمق‌اند که در دنیا انگشت‌نما هستند، که اینها بروند به خاطر اینکه این امت نازنین را از بین ببرند با آنها متحد شوند، چون حسودی‌شان شده، این‌ها مثلاً از گمراهی خودشان فکر می‌کنند که این‌ها آدم‌های گمراهی هستند، این‌ها می‌خواهند مردم را گمراه کنند. اگر شمشیر بردارند همین است که می‌بینید.

یعنی از همین‌جا در آخر این قطعه این آیه می‌آید بلافاصله بعدش ببینید چه می‌گوید. «لَيْسُوا سَوَاءً ۗ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللَّهِ آنَاءَ اللَّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ» (آل‌عمران:۱۱۳)، ببینید یک پیچیدگی وجود دارد که این را باید درک کنید. ببینید همین الان که حرف این است که اینها شمشیر هم برداشته‌اند، می‌گوید فراموش نکنید که مؤمنین هم بین آنها هستند، مؤمنینشان شمشیر برنخواهند داشت. بنابراین شما به حساب اینکه اینها کافر شدند و اینها با ما جنگیدند حق ندارید به تمام سرزمین‌های مسیحیان و اینها حمله کنید. هر کس باشد شمشیر برداشته باشد باید جنگید، اشکال ندارد تکه پاره‌اش کنید، «ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ»، بلافاصله می‌گوید این در ذهنتان باشد که اینها مثل شما هستند، بین آنها «مِنهُم المؤمِنون» داریم. چقدر ببینید این آیه بعد از آن حالت شدت «لَيْسُوا سَوَاءً»؛ بعد هم حالت مکث است، این‌ها با هم یکی نیستند، یک کاسه‌شان نکنید، «مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللَّهِ آنَاءَ اللَّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ» و «يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»، یعنی همان کاری که از شما خواستیم بعضی از آنها دارند انجام می‌دهند، «وَيُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَأُولَٰئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ»  (آل‌عمران:۱۱۴) «وَمَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ ۗ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ» (آل‌عمران:۱۱۵)، چقدر ببینید این پایان آخرش مهم است. در عین حال که یکی مانده به پایان این قطعه، همان‌طور که در سورۀ بقره یک حالت پیشگویی نسبت به اینکه جنگ خواهد شد وجود داشت اینجا هم بعد از این بحث‌ها، بعد از این نرمش‌ها، بعد از این دعوت به اتحاد، وقتی می‌گوید «وَإِنْ يُقَاتِلُوكُمْ» یعنی یک جوری این اتفاق خواهد افتاد، یعنی اینها از این بغض و کینه‌ای که دارند بالاخره با شما خواهند جنگید. اگر جنگیدن همان است که می‌بینید، با نهایت با شدت با آنها برخورد می‌شود، ولی پایان این قطعه دوباره این بخش آرامش‌بخش را فراموش نکنید. در مسیحیان رهبان‌هایی وجود دارند، آدم‌های مقدسی وجود دارند، در یهودیان هم همین‌طور. همین الان هم بحث همین است. الان در اسرائیل هم مؤمنینی وجود دارند و شب‌ها بلند می‌شوند و آیات الهی را می‌خوانند. این قطعه را من تمام کردم.

  • جوابگویی نسل حاضری که پیرو آباء خود هستند

یک نفر پرسیده بود که به اهل کتاب زمان پیامبر مدام گفته می‌شود که «یَقتُلونَ الأَنبیاء»؟ آن هم این حس است. اولاً اینکه همان‌طور که قبلاً هم در موردش گفته‌ام که پیشینۀ یک امت یعنی یک نسلی عوض شود نمی‌گویید که نسل قبل ما این کار کردند، شما ادامه‌دهندۀ راهی هستید که در آن راه یک عده کشته شدند، از آن راه که برنگشتید که، به آبای خودتان احترام می‌گذارید، دارید از آنها پیروی می‌کنید. آن‌ها هم قاتل انبیاء بودند، بنابراین باید جوابگو باشند وقتی که پیرو آنها هستند و آنها را قبول دارند. ولی یک حسی از اینکه آنها تلاش برای قتل پیامبر کردند دیگر، یعنی انگار آن حرف دارد به آنها زده می‌شود که یک‌بار این یکی پیغمبر را نخواهید بکشید، می‌گوید کسانی که به قسط دعوت می‌کنند پیامبران را می‌کشید، همین افرادی که در واقع می‌بینید که انگار دارد پیش‌بینی می‌شود در آینده دست به شمشیر هم خواهند برد، این‌ها قاتل انبیاء بودند و هستند. مسیح را سعی کردند بکشند، پیامبر ما را هم سعی کردند بکشند، اصلاً کارشان کلاً همین است. بنابراین مبرّا نیستند و می‌بینید که عملاً هم مخاطبین این آیات همان کار را کردند.

  • توجه به بخش دوم سورۀ آل‌عمران

فکر می‌کنم برای ما آدم‌های ذهن‌گرای زیاد درس خواندۀ اهل بحث نظری بخش دوم سورۀ آل‌عمران باید بیشتر مورد توجه قرار بگیرد که مسئله کندن از دنیا است. توحید با حبّ دنیا سازگار نیست. اسلام، تسلیم حق بودن با حب دنیا سازگار نیست. وقتی چیزی دیگری غیر خدا را دوست داری دچار خطا می‌شوی، «حُبُّ الدنیا رأس کُلِّ خَطیئَهٍ»، یک روایت معروفی هست که من در مورد اسنادش هیچ‌چیز نمی‌دانم، ولی به عنوان حرف خودم می‌زنم، منتها عربی‌اش را گفتم، حبّ دنیا منشأ همه خطاهاست. آن چه که مانع اسلام است حب دنیاست و اینکه «زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَالبَنينَ»، سعی کنیم این تزیینات را یک مقدار از دل خودمان دور کنیم.

  • پرسش و پاسخ

حضار: اولاً می‌خواستم بگویم بخش اول که تمام شد دیگر وارد جزئیات بیشتر که نمی‌شوید احتمالاً؟

استاد: ببینید داستان را که اصلاً نگفته‌ام.

حضار: بله آن داستان که مهم است، غیر از آن؟

استاد: نه دیگر از آن جزئی‌تر، همین الان هم ۴ جلسه شده. من اگر بتوانم ظرف دو جلسه آن بخش پایانی را بگویم خوب است که بعد برای داستان حداقل دو جلسه بماند.

حضار: من دو تا سؤال جزئی داشتم. یکی اینکه چند بار تأکید کردید که در بخش اول با اهل کتاب با قُل صحبت می‌کند، غیرمستقیم صحبت می‌کند. معمولاً هم از ابتدا گفته شده است که در قرآن قُل برای کسانی است که خداوند ترجیحش بر این است که غیرمستقیم صحبت کند. منتها در بخش اول چند تا آیه هست، از جمله آیۀ ۶۵ تا ۷۰ که مستقیم صحبت می‌کند.

استاد: ببینید در سورۀ بقره کلاً خطاب با بنی‌اسرائیل مستقیم است، تا آنجایی که خطاب برمی‌گردد به «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» و مسئله تغییر قبله پیش می‌آید، بعد با قُل صحبت می‌کند. در قرآن همیشه بدون استثنا با مشرکین با قُل صحبت می‌شود، با اهل کتاب بین این دوتا برحسب اینکه چه دارد گفته می‌شود یک انتخاب وجود دارد. یعنی اصولاً این‌گونه نیست که با اهل کتاب دیگر با قُل صحبت می‌شود. یک جاهایی خطاب مستقیم بوده و باز هم می‌ماند. خداوند با اهل کتاب قهر نیست هیچ‌وقت هم قهر نکرده، ولی با مشرکین مستقیم صحبت نمی‌کند.

[۴۵: ۰۱]

حضار: حالا من یک تئوری که داشتم چند بار که این تکه؛ چند سطر اول، را نگاه می‌کنیم، به نظر می‌آید جاهایی که پیامبر دارد در آن محاجه یک سری مطالب را تعریف می‌کند قُل است، بعد وقتی که می‌خواهد یادآوری کند، انگار به دلشان بیفتد، یا اهل الکتاب است. مثلاً قُلی هست که پیامبر مسئله‌ای را یا یک داستانی را یا یک چیزی را حدس می‌زند بعد مثلاً آیۀ ۶۴ می‌گوید «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَىٰ كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ»، انگار اصلاً پیامبر دارد این پیشنهاد را می‌دهد. بعد ۶۵ می‌گوید «يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْرَاهِيمَ وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ»، انگار مثلاً…

استاد: این نکته‌ای که دارید می‌گوید برای فکر کردن و کار کردن نکته خوبی است، یعنی درباره مسئلۀ اینکه کجاها، فکر نمی‌کنم بشود یک گزارۀ کلی پیدا کرد، ولی بالاخره توجه به این موضوع توجه خوبی است که دربارۀ اهل کتاب و بنی‌اسرائیل کجاها قُل می‌آید کجاها قُل نمی‌آید و چه تفاوت‌هایی دارد. از اینکه این را مطرح کردید خوشحالم ولی بحثی نمی‌خواهم بکنم.

حضار: بله. سؤال بعدی این است که یک جایی در آیه ۸۱ جلسۀ قبل فرمودید که می‌گوید «میثاقَ النَّبییّن» میثاق گرفتیم از نبییّن، درست است؟

استاد: بله.

حضار: بعد اینجا گفتید که وقتی از نبی میثاق می‌گیرند این میثاق خیلی محکم است بین خدا و نبی، منتها به واسطه همین نبی امت، امت هم خوب است که فالو کند. منتها آیۀ بعدی‌اش بلافاصله می‌گوید «فَمَنْ تَوَلَّىٰ بَعْدَ ذَٰلِكَ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»، کانکشن این دو تا یک مقدار برایم عجیب است اینکه نمی‌توانم تصور کنم که نبییّن تولی می‌کنند پس این احتمالاً به امت اشاره دارد.

 استاد: من وارد این موضوع نشدم. نه اینکه بحث ندارد، به نظر من نکته‌ای که دارید می‌گویید خیلی هم اتفاقاً مهم است، ولی فکر می‌کنم یک مقدار سخت است. اگر من در حد اشاره بخواهم مثلاً یک چیزی گفته باشم؛ اولاً فقط نمی‌گوید که باید دعوت بعدی را قبول بکنید، حرف نصرت هم هست. باید به آنها کمک کنید. بحث سختش این است که فرق بین نبی و رسول در قرآن چیست. بینید خیلی بحث مفصلی هست که آیا وقتی حرف از انبیا هست با مرسلین یکی هستند، نیستند، یک مقدار سخت است. اینکه درمورد انبیاء، حتی دربارۀ انبیای اولوالعزم هم در قرآن حتی حرف این را می‌زند که اگر این کار را نکنی من چکار می‌کنم، این‌گونه خطاب‌ها وجود دارد. بنابراین تناقضی با لحن قرآن وجود ندارد که اینجا منظور انبیاء، انبیاء خیلی عزام هم باشند و حرف از این باشد که ممکن است خیلی سخت باشد آن موقعیت و تهدید اینکه اگر نکنید چنین می‌کنم، در مورد پیامبر هم چنین خطاب و عتاب‌هایی هست. متوجه هستید منظورم چیست؟ تعجب نکنید از اینکه به انبیا؛ حتی اگر انبیا را در این آیه بالاترین سطح انبیاء هم بگیرید، عتاب و خطاب و تهدید به اینکه اگر نکنید چه می‌شود در مورد پیامبران هم سابقه دارد و در رابطۀ خصوصی بین خدا و پیامبران عتاب و خطاب این طوری هست و در قرآن به عینِ در مورد پیامبر خودمان می‌بینیم که اگر فلان کار را بکنی رگ گردنت را می‌زنیم. حالت‌های تربیتی مستقیم خداوند با پیامبران کلاً یک مقدار عجیب است، یعنی انسان شوکه می‌شود که حبیب خداست. موضوع این است که کوچک‌ترین خطایی پذیرفته نیست و مورد عتاب است. راستش را بخواهید دارم طفره می‌روم از باز کردن بحث در مورد آیه. یک مقدار بحث سختی است. وقتی من یک سوره را برمی‌دارم، آن هم سوره‌ای به این بزرگی، واقعاً تعهدم این نیست که بخواهم در مورد آیه‌های مشکلش بحث کنم.

حضار: این چیزی که فرمودید که بحث مشکلی هست خوب است چون به من دیدی داد که بروم دنبال آن.

استاد: ان‌شالله که دید غلطی نداده باشم.

حضار: اولاً ممنون که دوباره اشاره کردید به آیه. من باید بروم دوباره آن آیه که اشاره کردید را بخوانم چون به نظرم جالب است، آن آیۀ آخر که دارد پیش‌بینی می‌کند آن حالت را و با همان خشونت…

استاد: اصلاً لحن و واژه‌های آن شبیه آنجاست، یعنی اگر موقعیت پیش بیاید در آن موقعیت لحن خداوند این است، آیات مشابه هستند و این چیزی هست که شما باید از سورۀ آل‌عمران بفهمید که آیندۀ بدی در پیش است. همان‌طور که در سوره بقره حس می‌شود که بین مشرکین و مؤمنین دعوا می‌شود، الان هم در پایان این قطعۀ آل‌عمران متأسفانه یک چنین چیزی هست.

حضار: فقط خواستم بگویم همه موردهایی که جلسۀ پیش گفتم را فکر کنم کم و بیش اشاره کردید کلاً، یکی را اشاره نکردید آن هم آیه‌ای است که می‌گوید بدترین دشمنانتان یهود و مشرکین‌اند و بهترین دوستانتان مسیحیان هستند، یک مدل آتئیست نگاه به داستان این است که اصولاً انگار این اعتقاد کلاً بهانه است؛ حالا من مثلاً خودم را می‌خواهم بگذارم جای یک آتئیست، این شرک و اینها کلاً بهانه است. وقتی پیامبر با یکی دشمن می‌شود می‌گوید که عقیده‌اش هم بد هست و اینها. الان اینجا می‌گوید بدترین دشمنانتان یهود «وَالَّذینَ أَشرَکوآ» حالا باز نمی‌گوید «طائفة مِنَ الیَهود»، فقط می‌گوید یهود یعنی یهودیان دیگر. فکر می‌کنم نمی‌شود این را به نحوی چیز کرد، کلاً می‌گوید یهودیان. این احتمالاً همان ماجرای خندق و اینهاست که یهودیان با مشرکین متحد شدند، یعنی ما باید تا ابد دیدمان این باشد که قرار است همیشه بدترین دشمنانمان یهودیان و مشرکین باشند و بهترین دوستانمان مسیحیان باشند. واقعاً قرآن این را می‌خواهد بگوید؟

استاد: بخشید شما گفتید که همه را جواب دادید تقریباً یکی را جواب نداده‌اید. من جوابم این است که برای اینکه شما ظرف دو دقیقه ۱۰۵ تا سؤال و آیه آوردید و من هم اصولاً قصد جوابگویی به شما نداشتم و ندارم مگر اینکه به سورۀ آل‌عمران مربوط باشد. آن نکاتی که گفتید درباره غلاظ و شداد و اینها که در سورۀ توبه است، به این سوره مربوط بود. حس نمی‌کنم آن آیه ارتباطی به سورۀ آل‌عمران دارد که چرا در مورد یهود حرف زده می‌شود؟ آیه جهانی است؟ می‌خواهم بگویم سؤال خارج از Context سوره است. یک سری سؤالاتتان به اینجای سوره ربط داشت، من الان رسیدم به آنها جواب دادم. شبهه پیش نیاید که بقیه سؤالات هم بگویم.

حضار: من قصدم این نبود که شما کلاً می‌خواستید به سؤالات من جواب دهید. منظورم این بود که به‌طور اتفاقی در این جلسه به همه اشاره شد اما یک نکتۀ مبهمی برایم باقی ماند، منظورم این نبود که آن را جواب ندادید فرار کردید.

استاد: ببیند ما قرآن را به ترتیب می‌خوانیم. یک ذهنیتی نسبت به ارتباط مؤمنین با اهل کتاب باید در ذهن شما شکل بگیرد. به نظر من سؤالات شما این‌جوری است که می‌خواهید یک تفسیر موضوعی دربارۀ اهل کتاب در قرآن بشنوید و من هم نمی‌خواهم این کار را کنم. می‌خواهم بگویم سؤالات شما خارج از درک سورۀ آل‌عمران است. شما دوست دارید یک جلساتی باشد که ما بیاییم در مورد اهل کتاب در قرآن صحبت کنیم و جمع کنیم آیات از اول تا آخر را. این جلسه را یک جوری به هم می‌ریزد. آن جلسه هم من به همین دلیل برخوردم این بود که خارج از Context دارید سؤال می‌کنید. مسیحیان آدم‌های مهربان‌تری هستند، یهودیان آدم‌های خشن‌تری هستند، آن‌ها بیشتر با مسلمانان دشمنی می‌کنند. مثلاً فکر کنیم تا ابد است، این که ارتباطی با سورۀ آل‌عمران ندارد. نکته‌ام این است که در محدودۀ Context این سوره لطفاً سؤال کنید و بحث کنید. شما دقیقاً حسّتان این است که اهل کتاب در قرآن را حلاجی کنیم که موضوع خوبی است،‌اما جلسه‌اش این نیست. شما یک جوری باورتان نمی‌شود که ترتیب قرآن ترتیب خوبی است، تنظیم شده است. مثل این است که در یک کلاس یک نفر دارد فصل دوم را درس می‌دهد، شما قبلاً بعدی‌ها را خوانده‌اید و دارید از فصل ده یک سؤال می‌کنید. باید صبر کنید که به آنجا برسید. نکتۀ من در مورد سؤالات شما این است. من نمی‌دانم چند تا از سؤالات شما را جواب داده‌ام، ولی آنهایی را جواب داده‌ام که در این سوره به آنها اشاره‌ای شده بود، برای اینکه در Context سوره بود. من از همه خواهش می‌کنم از موضوع داخل این سوره خارج نشوید. سوره به سوره موضع اهل کتاب که تغییر می‌کند، ورژن های مختلف که به وجود می‌آید، درباره اینکه با این موضوع چگونه باید برخورد کرد آیه می‌آید. الان در انتهای این سوره برای زمان برخورد نظامی اهل کتاب با مؤمنین وقتی که شمشیر برداشتند یک گوشی دستتان داد که یادتان باشد که همیشه اوضاع گل و بلبل نمی‌ماند. این‌ها ممکن است تا این حد به انحراف کشیده شوند و به سمت مشرکین بروند. خواهشم از شما و بقیه این است که سعی کنید در حول و حوش سوره سؤال بپرسید. جلسه حدود دو ساعت شده. به امید خدا جلسۀ آینده قسمت جنگ احد و مواجهه با کفار را؛ اگر بتوانم در ۲ جلسه، سریع من بگویم، وقت به اندازۀ کافی برای داستان زیبای آل‌عمران بماند که سوره حسن ختام داشته باشد. البته پایین زیبایی دارد سوره اما اگر داستان را بیشتر بگویم بهتر است. موفق باشید تا جلسۀ آینده.

جلسه ۷ – سوره آل‌عمران ۴
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو