بسم الله الرحمن الرحیم

درس‌گفتارهای سوره روم، تک جلسه، دکتر روزبه توسرکانی، سال ۱۳۸۶

۱- مقدمه

طبق همان چیزی که در جلسات قبل گفتم قرار بر این است که در مورد سوره روم صحبت کنیم و فقط همین یک جلسه را داشته باشیم. معمولاً چنین کاری نمی‌کنم و همیشه می‌گویم که مخالف هستم با اینکه آدم راجع به یک چیزی به این شکل ناقص و کوتاه صحبت کند، ممکن است چیز خوبی ضایع شود. هر وقت می‌خواهم در مورد موضوعی صحبت کنم، می‌گویم که حداقل ۷-۸ جلسه طول می‌کشد. ولی از قبل قرار شده بود که یک جلسه داشته باشیم و تمدید هم نمی‌شود بنابراین انتظار نداشته باشید که مثل بحث‌هایی که در مورد سوره نور کردیم به جایی برسیم که در مورد همه سوره روم صحبت کرده باشیم و به جایی برسیم که معنی همه آیه‌ها و همه چیز را بفهمیم.

کاری که می‌خواهیم بکنیم مثل یک مقدمه است برای خواندن کل سوره. در مورد سوره یوسف هم چنین کاری انجام شد و قرار نبود بعداً در مورد سوره یوسف صحبت کنم. در جلسه اول محتوای کلی داستان یوسف را گفتم و بعد تصمیم گرفتم که در ۱۴ جلسه وارد جزئیات شوم. در آن جلسه که کلیات را گفتم خیلی از جزئیات واضح نبود و استدلال‌ها هم دقیق نبود و بعد از آن دقیق‌تر استدلال کردم. بنابراین چنین انتظاری از این جلسه نداشته باشید و قرار است که فقط همین یک جلسه باشد و تمام شود. اما چرا سوره روم انتخاب شد؟ یک دلیلش این است که من متوجه شدم چند نفر به طور مستقل دارند سوره روم را می‌خوانند و از من سؤال‌هایی کردند و وقتی داشتم با یکی از آن‌ها صحبت می‌کردم این ایده به ذهنم رسید که می‌شود در یک جلسه چیز خوبی در مورد سوره روم گفت. من کاملاً منکر این هستم که در مورد اکثر سوره‌های قرآن می‌شود در یک جلسه حرف خوبی زد. فکر می‌کنم اگر بخواهیم در یک جلسه در مورد یک سوره صحبت کنیم بیشتر آدم‌ها گمراه می‌شوند، مثلاً فکر می‌کنم در جلسات سوم یا چهارم سوره نور – با اینکه سعی می‌کردم خیلی سریع پیش بروم – رسیدیم به اینکه شاید محتوای اصلی این سوره این باشد. سوره نور حداقل دو تا تم متمایز دارد که به نحوی به دنبال هم می‌آیند و با هم تلفیق می‌شوند. حالا اگر سوره نور را گوش کردید، تصور کنید که بخواهید آن حرف‌ها را در یک جلسه بزنید، اصلاً می‌شود؟ می‌شود حرف‌هایی زد، همیشه می‌شود کتاب هزار صفحه‌ای را در ده صفحه خلاصه کرد ولی چیز خوبی در می‌آید؟ به نظر من اینطور نیست. ولی امیدوارم در مورد سوره روم حرف‌های خوبی زده شود. می‌شود در مورد سوره روم در یک جلسه چیز خوبی گفت.

به غیر از اینکه چند نفر درمورد سوره از من سؤال کردند، دلیل واقعی تشکیل تک جلسه درباره سوره این است سوره روم یک حالت خطی دارد، یعنی در آن مسئله‌ای مطرح می‌شود و کم کم به همان مسئله جواب داده می‌شود. بنابراین شاید برای ذهن خطی ما فهمیدن سوره و صحبت کردن در مورد آن خیلی راحت باشد.

۲- آیات معروف سوره و شروع آن در کنار شروع سوره‌های دیگر قرآن

یک شهرت سوره روم این است که در آن اخبار سیاسی هست و این اخبار جنبه پیشگویانه داشتند و مسلمانان این را جزو معجزات قرآن حساب می‌کنند که وقتی خداوند این سوره را نازل کرد زمانی بود که ایران روم را شکست داده بود و اخبار سیاسی‌ای که در این سوره هست برخلاف اخبار تلویزیون یک مقدارش اخبار اتفاقاتی است که رخ داده و بقیه آن اخبار اتفاقاتی است که قرار است رخ دهد، مثلاً هفت سال بعد از نزول سوره روم اتفاقی که پیشگویی شده بود رخ داد و روم ایران را شکست داد. وقتی آدم از سوره روم حرف می‌زند، به خاطر اسم سوره اولین چیزی که یادش می‌افتد پیشگویی ابتدای سوره است.

چیز دیگری که نظر هر کسی که سوره روم را بخواند جلب می‌کند این مجموعه آیاتی هستند که با «وَمِنْ آيَاتِهِ…» شروع می‌شوند که شاید در هیچ جای دیگر قرآن مورد مشابهی یافت نشود که تعدادی از آیات را به این شکل و پشت سر هم با صراحت متذکر شود. همه شما در درس‌های دبیرستانتان با آیه فطرت آشنا شده‌اید که از آن در بحث‌های دینی خیلی استفاده می‌کنند و شاید معروف‌ترین آیه سوره روم است. یک آیه در مورد محیط زیست در سوره روم هست که با توجه به اوضاع محیط زیست در دنیا این آیه هم می‌تواند کم کم معروف شود. «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ» (الروم:۴۱) احتمالاً اگر الآن نازل می‌شد جو را هم ذکر می‌کردند، آن موقع دست انسان‌ها به زمین و دریاها رسیده بود که خراب کاری کنند ولی الآن جو کره زمین هم اضافه شده و آمریکایی‌ها دارند فضا را هم آلوده می‌کنند! به هر حال در این سوره آیه جالبی در مورد اینکه بشر آلوده کننده جو همه دنیا است هست. شاید همه فکر کنند که الآن اینطور شده ولی به نظر من سابقه تاریخی دارد که بشر زمین و دریا را به آلودگی‌هایی کشیده است. شاید منظورش یک جور آلودگی معنوی باشد، ولی فکر می‌کنم شامل آلودگی ظاهری هم می‌شود.

قبل از اینکه وارد بحث اصلی خود سوره شوم می‌خواهم اشاره‌ای به شروع عجیب این سوره کنم که قبلاً هم چندبار در مورد سوره‌های دیگر این تذکر را داده‌ام. به شروع سوره‌ها دقت کنید، به این دقت کنید که در سوره‌های قرآن چقدر شروع‌های متنوعی وجود دارد و من بارها وقتی در مورد سوره‌های مختلف صحبت می‌کردم این را گفته‌ام که آیات ابتدایی سوره مثل آیات انتهایی سوره مهم هستند. اگر بخواهید کل مفهوم سوره را درک کنید، توجه کردن به محتوای ابتدا و انتهای آن مهم است. این سوره مثل اخبار سیاسی تلویزیون شروع می‌شود، یک خبر سیاسی را اعلام می‌کند که رومی‌ها شکست خورده‌اند و بعد می‌گوید که به زودی پیروز می‌شوند، کلاً این آیات عجیب و تکان‌دهنده هستند، انگار آدم را پرت می‌کند وسط یک محتوایی که انتظارش را نداریم. من همیشه این مثال را می‌زنم که یکسری سوره‌ها با سؤال شروع  می‌شوند، مثلاً «هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا» (الانسان:۱). این شیوه متداول نیست. معمولاً وقتی ما می‌خواهیم متنی را بنویسیم چکار می‌کنیم؟ خیلی آرام مقدمه‌ای می‌نویسیم – همین کاری که الآن دارم انجام می‌دهم –  بعدکلیاتی را می‌گوییم و بعد کم کم سعی می‌کنیم بگوییم که کانتکست چیست و فصل‌بندی را می‌گوییم – وقتی یک تز می‌نویسید باید حتماً فصل‌بندی داشته باشد – یک شروع خیلی جالبی که یادم نیست قبلاً به آن اشاره کرده باشم یا نه در سوره انفال است. سوره انفال اینطور شروع می‌شود که می‌گوید «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ» (الانفال:۱) درباره غنائم از تو می‌پرسند. وقتی که آیه را می‌خوانید، معلوم است که جنگی شده و مشکلاتی بر سر تقسیم غنیمت‌ها پیش آمده است. فضای سوره انفال با یک جمله در ابتدای سوره که ناگهان گفته می‌شود، به خوبی ترسیم می‌شود. مثل اینکه وسط معرکه‌ای سر در آورده‌ایم که قبلاً اتفاق‌هایی در آن رخ داده است و حالا هم مسئله غنائم مطرح است و یک عده دارند سؤال می‌کنند. خود این مطرح کردن سؤال آدم را یک دفعه وارد کل آن معرکه می‌کند و بعداً معلوم می‌شود که قبلش چه اتفاق‌هایی افتاده تا اینکه به اینجا برسیم.

یکی از شروع‌های معروف تاریخ سینما، شروع فیلمی از هیچکاک به اسم پنجره‌ای رو به حیات است. شروعش این شکلی است که دوربین روی اشیاء خانه یک نفر حرکت می‌کند. بعد می‌رود روی عکس‌های خانه آن آدم که از عکس‌ها معلوم می‌شود که این آدم عکاس ورزش است. بعد در ادامه حرکت دوربین عکس جالبی را می‌بینیم از لاستیک اتومبیلی که به سمت دوربین می‌آید و به نظر می‌رسد که این عکاس دچار سانحه‌ای شده و این آخرین عکسی است که می‌بینیم و همینطور آخرین عکسی است که عکاس گرفته است. بعد دوربین عقب‌تر می‌آید و پای شکسته‌ای را می‌بینیم و بعد آن آدم را می‌بینیم که روی صندلی نشسته است. چند ثانیه بیشتر طول نمی‌کشد ولی می‌فهمید که این آدم چکاره است و چکار می‌کرده و دچار سانحه‌ای شده و موضوع فیلم هم این است که یک عکاس در اتاق خودش به دلیل شکستگی استخوان پا بستری است و سعی می‌کند به خاطر دلایل حرفه‌ای به نوعی کار خودش را در اتاقش ادامه دهد. شروع سوره انفال هم اینطور است. این سؤال را که می‌شنوید فضای سوره را می‌فهمید: جنگ شده است و غنائمی به دست آمده و دنیاطلبی‌ای که وجود دارد مشکلاتی را به وجود آورده و بعداً وارد محتوای سوره می‌شود. شروع سوره روم همچین حالتی دارد. یعنی در همان ابتدا خبری گفته می‌شود، انگار سؤالی مطرح شده و سوره روم به نوعی جواب این سؤال را می‌دهد. می‌توان گفت که محتوای سوره روم به شروعش وابسته است. موضوع سوره مطمئناً اختلافات سیاسی بین ابرقدرت‌هایی مثل ایران و روم نیست.

۳- شبهه در عدالت الهی و وضع دنیوی خوب کسانی که اهل حق نیستند

ابتدا می‌خواهم مقدمه‌ای بگویم که ممکن است عجیب باشد و به بازی دیشب ایران و عربستان مربوط می‌شود. فرض کنید که داریم از دیدگاه یک آدم شیعه دوازده امامی خیلی معتقد نگاه می‌کنیم که بزرگترین دشمنان ما وهابی‌ها هستند. فکر می‌کنم حتی بیشتر از آمریکایی‌ها با ما دشمنی دارند و هر موقع که به مسابقات ورزشی می‌رویم – به خصوص فوتبال که خیلی مهم است! – به طور طبیعی می‌بازیم و می‌خواهیم به جام جهانی برویم اما آنها می‌روند. گاهی این ابهام را از مردم می‌شنوم که اگر واقعاً ما برحق هستیم و آنها اینقدر موجودات بدی هستند – پیروان سرسخت عمر هستند و ما پیرو علی هستیم! – چطور این اتفاق رخ می‌دهد؟ چطور است که ما در مسابقات ورزشی به اینها می‌بازیم و این همه دعا می‌کنیم و نذر می‌کنیم و از ائمه کمک می‌خواهیم ولی هیچ فایده‌ای ندارد؟ مساوی هم که می‌کنیم خیلی خوشحال می‌شویم. در جواب این سؤال چه می‌توان گفت؟ یک جواب استاندارد این است که فوتبال اصلاً اهمیتی ندارد. چرا فکر می‌کنیم که باید فوتبال را هم ببریم؟ یا می‌شود یک جواب استاندارد دیگر گفت که ما آنجور که باید شیعه واقعی نیستیم، اگر شیعه واقعی بودیم این اتفاقات نمی‌افتاد. یا یک جواب استاندارد دیگر این است که خداوند دارد ما را آزمایش می‌کند که ببیند واقعاً ایمان داریم یا نه.

اگر فوتبال مهم نیست باید بگوییم پس چه چیزی مهم است؟ مثلاً آیا علم مهم است یا تکنولوژی مهم است؟ در این حوزه که آمریکایی‌ها جلوتر هستند و همشان یا کافر – مسیحی! – هستند یا ملحد و سکولار هستند. سکولارها هم که همه جای دنیا را گرفته‌اند! اگر داریم آزمایش می‌شویم، این آزمایش قرار است چگونه تمام شود؟ فکر می‌کنم که ما از این هزار و چهارصد سال هزار و سیصد و نود سالش را در حال آزمایش شدن هستیم. یک دوره‌ای قدرت گرفتیم که آن دوره هم دوره‌ای بود که به یک معنا سکولار شده بودیم! حکومت‌های خلفایی که مذهبی نبودند قدرت داشتند. اگر شیعه واقعی نیستیم، از وهابی‌ها که بهتریم! فرض کنید که شیعه واقعی نیستیم، اگر حق و عدالت و این حرف‌ها در دنیا مطرح است، ما از آمریکایی‌ها که بدتر نیستیم. قبول دارم که ایرادات زیادی داریم و این جواب خوبی است که ما نباید انتظار داشته باشیم که خیلی جاها موفق شویم و فقط اسماً شیعه هستیم.

چیزی که در سوره روم مطرح است، سؤالی شبیه به همین است. از فوتبال شروع نمی‌شود بلکه از چیز خیلی جدی‌تری شروع می‌شود، از تعادل قوای سیاسی دنیا و اختلاف‌های بین دو ابرقدرت آن زمان که برای مسلمان‌ها خیلی مهم بوده شروع می‌شود. مسلمان‌ها دوست داشتند که رومی‌ها در مقابل ایرانی‌ها پیروز شوند. روابط مشرکین مکه با ایران بهتر بود. حکومت روم که اینجا مطرح است، حکومت بیزانس است، یک حکومت مسیحی است، به هر حال اهل کتاب و یکتاپرست هستند و مسلمان‌ها احساس بهتری نسبت به رومی‌ها داشتند. از نظر تاریخی هم قطعی است که این آیات زمانی نازل شده‌اند که مسلمان‌ها در شعب ابی‌طالب بودند و آنقدر تحت فشار بودند که یک عده را فرستادند به حبشه و می‌گویند نزول سوره روم تقریباً مقارن با مهاجرت به حبشه است و در این شرایطی که مسلمان‌ها مشکلات داخلی زیادی دارند، این خبر را هم شنیدند که ایرانی‌ها رومی‌ها را شکست دادند. ابتدای سوره مربوط به سؤالی در ذهن مؤمنین است که “چرا دنیا اینطوری است؟ اگر واقعاً توحید درست است و همه قدرت در دست خداوند است چطور این اتفاقات که به نظر می‌آید خیلی با خواست خداوند هماهنگ نیست رخ می‌دهد؟”. حالا فوتبال در دوران مدرن مورد توجه قرار گرفته است ولی اگر چیز مهمی در دنیا وجود داشته باشد…

مثلا به نظر می‌آید که الآن آمریکایی‌ها به دنیا مسلط هستند و این نکته مهمی در دنیا است. اینکه ما برای آزمایش پس دادن باید در چنین وضعیتی قرار بگیریم چون خیلی خوب نیستیم و یک‌دفعه نیروهایی که به نظر اهریمن می‌رسند دنیا را در اختیار می‌گیرند حداقل سؤالاتی ایجاد می‌کند. آدم‌هایی را دیده‌ام که یکی از اصلی‌ترین سؤال‌های زندگی‌شان این است که “اگر دین اسلام دین حق است این چه وضع مسلمان‌ها در دنیا است و چرا خداوند به اینها کمک نمی‌کند؟ چرا دنیا در دست کسانی است که اصلاً به خداوند اعتنایی ندارند؟” و این یکجور انگیزه‌های شرک‌آمیز به آدم می‌دهد و تأییدی بر نظریات شرک‌آمیز است که “دنیا یک‌کاسه نیست، یک قدرت در دنیا وجود ندارد، شیطان هم – مثلاً به سنویت معتقد باشیم – قدرت دارد” و می‌بینید که قدرت‌های سیاسی دنیا بیشتر موجودات شیطانی هستند تا موجودات الهی. پس سؤال خیلی سؤال طبیعی‌ای است و به نظر می‌آید در یک دورانی حداقل بین مؤمنین مکه این سؤال به وجود آمده و این سوره با طرح همین مسئله شروع می‌شود و سعی می‌کنم بگویم که تمام سوره به نوعی پاسخ گفتن به این مسئله است ولی طبق معمول پاسخ‌ها عمیق‌تر از آنی می‌شوند که به یک مسئله سیاسی روز یا کلاً به مسائل سیاسی مربوط شود. پس اینکه شروع سوره با طرح یک اشکال – درواقع چیزی شبیه به عقاید شرک‌آمیز – شروع می‌شود چیز واضحی است: “چطور نیروهایی که الهی نیستند به نیروهایی که تا حدودی بهتر از آنها هستند غلبه می‌کنند و چرا در دنیا غلبه با خداوند نیست؟”. وقتی به سیاست نگاه می‌کنید بیشتر به نظر می‌آید که حکومت دنیا در دست شیطان است تا در دست خداوند.

۴- اختفای الهی

می‌خواهم از یکسری مقدمات در مورد مسائل سیاسی‌ای که در آن زمان بوده است صرف نظر بکنم. بحث‌های تاریخی وجود دارد که اگر احساس کردم وقت داریم کنار نمی‌گذارمشان و شاید در آخر جلسه اشاره‌ای به آن هم بکنم که در روم چه اتفاقاتی افتاد و چطور شد که شکست خوردند و برنامه پیروزی هفت سال بعدشان چه بود. با توجه به اینکه روم تاریخ مدونی دارد، در مورد این تاریخ و جغرافیای این اتفاقات اطلاعات خوبی داریم، مثلاً درباره شکست خوردن رومیان در «فِي أَدْنَى الْأَرْضِ» (الروم:۳) اختلافی بین مفسرین بوده که معنی آن “زمین پست‌تر” است “یا زمین نزدیک‌تر”؟ الآن که اطلاعات تاریخ دقیقی داریم اکثرا با توجه به معنی سوره معتقد هستند که معنای آن “زمین پست‌تر” است، زیرا این اتفاق در دره اردن رخ داده بود بود که از نظر جغرافیایی پست ترین نقطه کل کره زمین از نظر ارتفاع است و معنی «فِي أَدْنَى الْأَرْضِ» (الروم:۳) می‌شود در زمین پست‌تر یا در پست‌ترین زمین. در این اتفاق تاریخی هیچ شکی نیست و تقریباً همه تاریخ‌ها و جغرافیای آن به طور دقیق مشخص است. آدم‌هایی که نقش داشتند هم همینطور، از طرف ایران در هر دو مورد خسروپرویز بوده ولی در روم تحولاتی رخ داد که این پیروزی دوباره به دست آمد.

با همین مقدمه‌ای که گفتم مشخص است که می‌خواهیم جواب چه سؤالی را بدهیم و در مورد چه چیزی می‌خواهیم بحث کنیم. این مسئله نه تنها مسئله سیاسی روز آن موقع است، بلکه مسئله‌ای است که مربوط به کل اعتقادات توحیدی و شرک‌آمیز و… می‌شود. ممکن است عدالت و قدرت خداوند زیر سؤال برود زیرا چیزهایی در جهان بروز می‌کند که وقتی تحلیل می‌کنید، چندان نمی‌بینید که آن طرف الهی غالب باشد. برای یکی از مشکلاتی که اتئیست‌ها – کسانی که مخالف با خداپرستی و وجود خداوند هستند – مطرح می‌کنند، اصطلاحی در فلسفه وجود دارد: divine hiddenness، یعنی اختفای الهی. رسماً برهان می‌آورند و این را دلیلی بر این می‌دانند که اصلاً خدایی وجود ندارد. می‌گویند اگر خدایی وجود دارد باید آشکار باشد. “خداوندی که قدرت دارد خودش را آشکار کند وجود دارد، ولی شما هر جای دنیا را که نگاه می‌کنید، بیشتر آثار شیطانی را پیدا می‌کنید تا آثار الهی؟”. مثل صورتی از برهان مبتنی بر مسئله شر است که به نظر می‌رسد اگر خدایی وجود داشت باید خودش را ظاهر می‌کرد و باید آثارش را کاملاً در ظاهر می‌دیدیم و اینطور نیست، و این پنهان بودن دلیل می‌شود بر نبودن. چند تا مقدمه می‌نویسند و در نهایت نتیجه می‌گیرند که “پس خداوند نیست!”. این بحث معروفی در فلسفه دین است که یکی از شاخه‌های مسئله شر است.

می‌توان گفت که سوره روم در مورد اختفای خداوند بحث می‌کند، درمورد اینکه چطور این اتفاق می‌افتد که در دنیا ظهوری که از خداوند انتظار داریم را نمی‌بینیم. احساس من نسبت به سوره روم این است: بعد از مقدمه، از اولین آیه به همین سؤال جواب داده می‌شود تا آخر! حسن سوره روم که باعث می‌شود بتوانیم در موردش راحت صحبت کنیم همین است: خیلی مستقیم وارد مسئله می‌شود و سؤال را مطرح می‌کند و خیلی مستقیم هم جواب می‌دهد، تقریباً هیچ حاشیه‌ای ندارد، نه داستانی مطرح می‌شود و نه خیلی جنبه ادبی دارد و بیشتر شبیه به یک متن است، نمی‌خواهم بگویم یک متن فلسفی، متن سرراستی است که یک مسئله منطقی را بررسی می‌کند. جواب این سؤال در اولین آیه بعد از این آیات ابتدایی داده می‌شود: می‌گوید که اینها فقط ظاهر دنیا را می‌فهمند «يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا» (الروم:۷) و مشکل همین است. دنبال ظهور می‌گردند و تنها چیزی که می‌فهمند لایه‌های خیلی سطحی دنیا است، اصلاً اختفایی در کار نیست. جواب سوره روم به این سؤال این است که هیچ اختفایی در کار نیست، همه چیز آشکار است. اینها هستند که مشکل دارند که فقط به ظاهر توجه می‌کنند، مثل اینکه به یک پوسته نازکی از دنیا توجه می‌کنند که آنجا معادلات مربوط به ظهور خداوند، توحید و عدالت خداوند و… سردرگمشان می‌کند. در حالی که اگر چشمشان درست ببیند و باطن دنیا را هم ببینند – بتوانند پشت پرده‌ها را هم ببینند – می‌بینند که هیچ مشکلی وجود ندارد و می‌بینند که خداوند است که همیشه حکومت می‌کند و کرده است. در همه مسائل از جمله در مسائل ظاهری حکومت خداوند برقرار است، منتها در ادامه سوره بیان می‌شود که در ظاهر دنیا نسبت به قدرت و عدالت خداوند احساس اختفا می‌کنیم.

۵- شیوه بیان متناسب با محتوا در سوره، باطن دنیا

 راجع به این آیات با تأکید زیادی صحبت می‌کنم، چون شاید ایده همین سخنرانی هم فهمیدن همین چند آیه اول باشد که در ادامه، محتوای سوره از همین آیات بسط پیدا می‌کند. به این موضوع می‌توانید فکر کنید: من یک جمله فارسی به شما بگویم که شروعش این باشد: “این آدم‌ها ظاهر حیات دنیا را می‌فهمند و از … غافل هستند” چه عبارتی را به جای سه نقطه می‌گذارید؟ تست کنکور است! انتظار دارید که چه چیزی بشنوید؟ “از باطن حیات دنیا غافل هستند”. ولی در سوره روم چه می‌گوید؟ “آنها از آخرت غافل هستند” (الروم:۷). اگر با متون عرفانی آشنا باشید احتمالا شنیده‌اید که آخرت باطن دنیاست. مثلاً در قرآن به صراحت می‌گوید که «إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ» (التوبة:۴۹ و العنکبوت:۵۴) نه اینکه در آینده اینطور می‌شود، بلکه همین الآن اینها در جهنم هستند. به صراحت در قرآن آمده است که آخرت چیزی نیست به غیر از اینکه “سرائر” – آن چیزهایی که پنهان هستند – آشکار می‌شوند: «يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ» (الطارق:۹)، حق آشکار می‌شود. چیزهایی آشکار می‌شوند که وجود دارند، نه اینکه وجود ندارند. درواقع یک چیزی در همین دنیا هست که آدم‌هایی که به یقین رسیده‌اند، پشت ظواهر دنیا را که نگاه می‌کنند، آخرت را می‌بینند. روایت معروفی هست که جوانی می‌آید و پیغمبر او را می‌بیند که در حال خاصی است و به او می‌گوید که در چه حالی هستی؟ او می‌گوید در حال یقین هستم، یعنی می‌توانم بگویم چه کسانی در بهشت هستند و چه کسانی در جهنم هستند و پرده‌ها از جلوی چشمانم برداشته شده است. دیگر فقط ظاهر دنیا را نمی‌بینم، باطن دنیا را هم می‌بینم و باطن دنیا هم همان چیزی است که در آخرت آشکار می‌شود. آخرت اینطور نیست که در آنجا دادگاهی تشکیل شود و بعد براساس پرونده‌ها، هیئت منصفه یا یک قاضی باشد و حکم بدهد. در قرآن به صراحت گفته می‌شود که در آخرت حقایق آشکار می‌شود. به نظر من این آیه مصداق خوبی برای این حرف است، در حالی که به نظر می‌آید باید حرف از باطن و حقیقت دنیا بزند، حرف از آخرت می‌زند. باطن و حقیقت دنیا همان آخرت است و آخرت نقطه مقابل ظاهر حیات دنیاست. آن چیزی که اینها از نظر شناخت در آن گیر کرده‌اند و در واقع آخرت را درک نمی‌کنند.

می‌گوید «يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ» (الروم:۷) این حالت پارادوکسیکال که مقدمه‌ای گفته می‌شود و شما انتظار دارید که در ادامه آن چیز خاصی بشنوید ولی چیز دیگری می‌شنوید، ادامه پیدا می‌کند، چون موضوع همین است که به شما بگوید در پشت چیزهای ظاهری که می‌فهمید چیز دیگری هست. مثلاً این آیه که خیلی عجیب است: آیا در نفس خودتان تفکر نمی‌کنید؟ (الروم:۸). انتظار دارید که چه چیزی بشونید؟ انتظار دارید آیه‌ای مثل آیه دیگری که جلوتر در این سوره می‌آید بشنوید – یعنی قرار است آیات انفسی را بشنویم – که آیا در نفس خودتان تفکر نمی‌کنید که خداوند شما را خلق کرده «مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً» (الروم:۵۱). آدم به خودش نگاه کند می‌تواند این چیزها را ببیند، می‌تواند ببیند که ما ضعیف بودیم و بعد از ضعف دوباره قدرت پیدا کردیم و به دنیا می‌آییم و از دنیا می‌رویم و… اینها آیات انفسی هستند.

«أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ» (الروم:۸) می‌گوید آیا در نفس خودشان تفکر نمی‌کنند؟ «مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمًّى» (الروم:۸). اگر در خودم فکر کنم باید به این نتیجه برسم که خداوند آسمان و زمین و چیزهایی که بینشان است را باطل خلق نکرده است. حتماً از عرفا شنیده‌اید که انسان عالم صغیر است و این عالم، عالم کبیر است. یعنی در درون ما هم یک چیزی از آسمان و زمین هست. عرفا از معنویاتی که ما در آن حرف می‌زنیم، به عنوان آسمان‌ها یاد می‌کنند و از جسم به عنوان ارض یاد می‌کنند. بنابراین وقتی به نفس خودم نگاه می‌کنم، در پشت این پرده ظاهری – که حیات معمولی دنیوی است – باطنی وجود دارد، چیزی که منطبق بر همان آسمان‌ها و زمینی است که در بیرون وجود دارند. تا به حال چند بار از این آیه استفاده کردم تا بگویم قرآن به صراحت این نکته را می‌گوید: در سوره اعراف راجع به شخصی صحبت می‌کند و می‌گوید که ما آیات خودمان را به او دادیم ولی او هنوز مشکل دارد، می‌گوید که «وَلَٰكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ» (الاعراف:۱۷۶) ولی در زمین جاودان شد. یعنی چه؟ در زمین جاودان شد یعنی چه؟ نمی‌توانید اینجا ارض را ترجمه کنید مگر اینکه پرانتز باز کنید و بگویید که منظور جسمانیت است، در مراحل ابتدایی جسمانی حیات خودش گیر کرد، نه اینکه در زمین به معنای جغرافیایی گیر کرده باشد که مثلا قرار بود به آسمان برود ولی در زمین ماند و جاودانه شد. اینطور نیست، اصلاً چیزی در زمین جاودان نمی‌شود، خود زمین جاودان نیست که چیز دیگری در آن جاودانه شود.

در آیه بعدی می‌گوید «أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ» (الروم:۹) آیا در زمین سیر نمی‌کنند؟ اگر در زمین سیر کنیم اطلاعات جغرافیایی به دست می‌آوریم ولی در ادامه به تاریخ اشاره می‌کند «فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» (الروم:۹)  بعد می‌گوید «وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ» (الروم:۹). اگر الآن در زمین سیر کنید که نمی‌بینید پیامبرانی آمده بودند ولی – این از بقیه چیزهایی که تا به حال گفته‌ایم ساده‌تر است – آیا ما همین الآن از آثاری که باقی مانده است و از ظاهر همین جغرافیای زمین نمی‌توانیم چیزی از گذشته را بفهمیم که ظاهر نباشد؟ مثلاً ما به همین شیوه تاریخ را نمی‌فهمیم؟ اگر سکولار هم باشید قبول دارید که پشت این آثاری که در ظاهر هست باطن تاریخی وجود دارد. مثلاً می‌روم تخت جمشید و می‌گویند که اینجا نشان می‌دهد که پادشاهانی بوده‌اند، ولی من بگویم که من در اینجا پادشاهی ندیدم! فقط چند تا ستون است، برای چه می‌گویید پادشاهی وجود داشته است؟ این موضوع خیلی ساده است و اگر یک مقدار عقل انسان کار کند، وقتی در زمین می‌چرخد پشت همین چیزهایی که در ظاهر وجود دارند باطنی می‌بیند، تاریخ وجود دارد. از همین گردش کردن در جغرافیا و دیدن یکسری آثار، به چیزهایی در پشت پرده پی می‌برید.

آخرین آیه‌ای که این حالت پارادوکسیکال را دارد این آیه است که می‌گوید «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا…» (الروم:۱۰) اینها آدم‌های بدی بودند و خیلی قدرتمند بودند و برایشان رُسُل آمد و… انتظار دارید بشنوید که عاقبت اینها چه شد؟ مثلا من در زمین سیر کردم و آثاری را دیدم و فهمیدم که اقوامی بودند و پیامبرانی برایشان آمدند. «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَىٰ» (الروم:۱۰) می‌گوید که آنهایی که بد کردند، عاقبتشان بد شد. عاقبت بدشان چه بود؟ انتظار داریم بشنویم که مثلا رعد و برق آمد و پدرشان در آمد یا زلزله‌ای آمد یا طوفان آمد و غرق شدند یا… ولی چه می‌گوید؟ می‌گوید بدی کردند و عاقبتشان بد شد که «أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ» (الروم:۱۰) یعنی به جایی رسیدند که آیات خداوند را تکذیب کردند «وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ» (الروم:۱۰) و به اینجا رسیدند که آیات را مسخره کردند. عرق شدن در آب ظاهر ماجرا است، بلای واقعی که در اثر کار بدشان بر سر اینها آمد این بود که به اینجا رسیدند. به جایی رسیدند که آیات را تکذیب و مسخره کردند. چه بلایی ممکن است بر سر یک انسان بیاید بدتر از اینکه به همچنین جایی برسد؟

هر ۴ تا آیه (۷، ۸، ۹ و ۱۰) این ویژگی را دارد که یک مقدمه می‌گوید و بنابر همان ظواهری که بهش عادت داریم انتظار داریم که چیز دیگری بشنویم، ولی یک چیزی پشت آن چیزی که واقعاً وجود دارد را می‌شنویم و تمامش شگفت‌انگیز است. از همه شگفت‌انگیزتر آن آیه است که می‌گوید «أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ» (الروم:۸) من باید در درون خودم بنگرم تا بفهمم که خداوند آسمان‌ها و زمین و چیزهایی که بین اینها هست را «بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمًّى» (الروم:۸) خلق کرده است و اکثر مردم «بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ» (الروم:۸). این مقدمه‌ای است در جواب ابهام‌هایی که در ذهن بعضی‌ها هست که می‌گوید مشکل از خودتان است، شما فقط یک چیز خیلی‌خیلی ظاهری از دنیا می‌فهمید و آنقدر رشد نکردید و قوه شناختی شما آنقدر قوی نشده که بتوانید پشت این ظاهر را بفهمید. اگر جغرافیا را می‌بینید، تاریخ را هم ببینید. اگر به درون خودتان نگاه می‌کنید، بدانید که خبرهایی هست، آسمان و زمینی برای خودتان دارید، جسمی دارید و فرراتر از آن لول‌های بالاتری دارید که طبقه‌طبقه بالای همدیگر قرار گرفته‌اند، به همان شکلی که آسمان‌ها در اطراف زمین قرار گرفته‌اند. اگر ظاهر این دنیا را می‌بینید، بدانید که پشت اینجا آخرتی هست. آدمی که واقعاً دید خوبی داشته باشد و به یقین رسیده باشد، همین دنیا را که نگاه می‌کند معادلات عادلانه آخرت را می‌بیند. نمونه‌اش این است که آدمی که بدی می‌کند کارش به جایی می‌رسد که آیات خداوند را تکذیب می‌کند و این چیزی نیست به غیر از رسیدن به جهنم در همین دنیا. تأکید می‌کنم که بارها این موضوع به صراحت در قرآن ذکر شده است.

من نسبت به این مسئله خیلی حساسیت دارم که بعضی از چیزهایی که قرآن به صراحت می‌گوید را می‌گویند: “بله یک تعبیر عرفانی است که آخرت…”. صراحتی بیشتر از این در قرآن وجود دارد که می‌گوید اعمالی که شما انجام می‌دهید باطنی دارد و در آخرت مسئله اصلی همین است؟ می‌گوید «لِيُرَوْا أَعْمَالَهُمْ» (الزلزلة:۶) اصلاً مردم بیرون می‌آیند که اعمال خودشان را ببینند و در قیامت اتفاقی نمی‌افتد به غیر از اینکه اعمالتان را همانطوری که هست می‌بینید. می‌گوید کسانی که مال یتیم می‌خورند «إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا» (النساء:۱۰) آتش می‌خورند. وقتی که قیامت برپا می‌شود و حقایق آشکار می‌شود و این پوسته ظاهری شفاف می‌شود، «بَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ» (ق:۲۲) وقتی پشت این را می‌بینید، اعمال خودتان را می‌بینید. اگر در این دنیا آتش خوردید در آن دنیا هم به شما آتش می‌دهند بخورید. آن چیزی که در جهنم می‌سوزد انسان‌ها هستند، یعنی هیزم نمی‌ریزند که شما را بسوازنند، در واقع سوخت آنجا خود ما انسان‌ها هستیم که بر اثر کارهایی که کرده‌ایم، آتش می‌گیریم. آیات این شکلی زیاد است و تقریباً جایی نیست که در مورد آخرت بحث شود و به این اشاره نشود که این باطن اعمالی است که انجام می‌دهید و اتفاقی که در آن دنیا می‌افتد، جلوه کردن حق است و این ظاهر به نحوی شفاف می‌شود و اگر شما تا به حال نمی‌دیدید، باطن را می‌بینید.

بعضی‌ها در بیان اینکه چه مکانیسمی وجود دارد که پیامبران معصوم هستند می‌گویند که خدا به آنها عصمت را القا می‌کند. ولی شما اگر ببینید که مال یتیم خوردن آتش است، آتش را که نمی‌خورید! یک جواب خیلی خوب و منطقی این است که پیامبران معصوم هستند چون باطن هر کاری را درک می‌کنند. مثلاً اگر شما واقعاً این را بدانید که باطن غیبت کردن خوردن گوشت برادر مرده خودتان است، غیبت نمی‌کنید. در واقع غفلت ما از آن چیزی که واقعا در دنیا می‌گذرد باعث می‌شود که در دنیا گناه کنیم، وگرنه همه معصوم می‌شدند.

۶- چگونه باطن دنیا را ببینیم و مفهوم «آیه»

مقدمه این سوره جواب صریحی بود به این سؤال که “چرا دنیا اینجوری است و چرا خداوند مخفی است؟” که می‌گوید اصلاً خداوند مخفی نیست، خداوند ظهور دارد به این شرط که شما دیدتان قوی‌تر باشد و بتوانید از این پوسته ظاهری که به اصطلاح حجابی است که شما پشتش را نمی‌بینید، رد شوید. پشت پرده را دیدن هم اینطور نیست که پرده را کنار بزنید و به پشت پرده بروید، باید پرده برایتان شفاف شود تا بتوانید پشتش را ببینید. حالا بعد از این مقدمه انتظار دارید سوره چطور پیش برود؟ سوره می‌تواند همینجا تمام شود و یک سوره کوتاه باشد در مورد اینکه آدم‌هایی هستند که حرف‌های بیخودی می‌زنند و جوابش این است که اصلاً اینطور نیست و شما هستید که مشکل دارید، باطن دنیا آخرت است و آخرت عین عدالت انجام می‌شود و… هیچ مشکلی وجود ندارد. ولی سؤالاتی در ادامه این جواب پیش می‌آید. یک سؤال این است: فرض کنید من آدم مؤمنی هستم و قرآن را قبول دارم، ولی همین الآن هم که ما درون خودمان را نگاه می‌کنیم آسمان و زمین را نمی‌بینیم و دنیا را هم که نگاه می‌کنیم، خیلی آخرت را نمی‌بینیم، مال یتیم هم بخوریم نمی‌فهمیم که آتش خورده‌ایم چه برسد به اینکه دیگران بخورند و…

جوابی که در مقدمه سوره داده می‌شود جواب دندان شکنی است ولی اگر یک نفر مؤمن باشد، به سؤالات جدیدی می‌رسد که باید چه کار کند؟ چگونه می‌شود باطن دنیا را دید؟ یا چه چیزی باعث شده که ما اینطوری شدیم که فقط ظاهر دنیا را می‌بینیم؟ چرا حقایقی که ادعا می‌شود وجود دارد را نمی‌بینیم و یا حداقل کم می‌بینیم؟ یاد گرفته‌ایم که تاریخ را از روی جغرافیا بخوانیم ولی یاد نگرفتیم که آخرت را از روی دنیا تشخیص بدهیم تا ببینیم چه خبر است. بنابراین با اینکه جواب آن سؤال داده شده است ولی جا برای این بحث وجود دارد و این سوره هم ادامه پیدا می‌کند. اولین موضوعی که در ادامه مفصلاً در موردش بحث می‌شود این است که کجا را نگاه کنید تا این چیزها را ببینید و بعد اینکه چه شده است که به این وضع رسیده‌اید که فقط ظاهر را می‌بینید و باطن را نمی‌بینید. دوباره تأکید می‌کنم که این سوره خیلی به چیزی که ما دوست داریم نزدیک است، یعنی خطی است: یک سؤالی مطرح می‌شود و جوابش این است. حالا ممکن است این سؤال هم پیش بیاید. داستان هم ندارد و همه چیز خیلی منطقی پیش می‌رود.

قبل از اینکه وارد فصلی بشویم که آیاتش با «وَمِنْ آيَاتِهِ» شروع می‌شود، اگر بخواهیم در یک کلمه بگوییم که این سوره در مورد چه چیزی است می‌توانیم بگوییم در مورد آیات الهی است و اینکه چرا و چطور انسان‌ها در اثر اعمال سوء آیات الهی را تکذیب می‌کنند؛ یعنی مکانیسم تکذیب آیات خداوند چیست و چطور می‌شود آیات خداوند را دید، آیات خداوند چیستند. چرا به این شکل است؟ اصلاً معنی آیه همین است: آیه یک چیز ظاهری است که اگر به آن دقت کنید معنایی را در پشتش می‌بینید که به شما راه می‌دهد تا به پشت پرده برسید. می‌گویند که عرب واژه آیه را اینطور استعمال می‌کرد که در بیابانی که زندگی می‌کردند، برای اینکه راه‌ها گم نشوند در جاهایی نشانه می‌گذاشتند و به این نشانه‌ها می‌گفتند آیه. واقعاً مفهوم نشانه یا sign ترجمه خیلی خوب و دقیقی برای مفهوم قرآنی آیه است، چیزی که ما به آن “نشانه” می‌گوییم، یک چیزی است که راه را نشان می‌دهد. ایزوتسو چند صفحه در مورد مفهوم آیه بحث کرده است که شاید قبلا به آن اشاره کرده باشم.

در قرآن آیه به حالت کلی‌تری استعمال شده است، نشانه به معنای کلی. مثلاً زبان پر از نشانه است. نشانه‌های راهنمایی و رانندگی نشانه‌هایی هستند که معنایی دارند و باید به آنها عمل کنید. به اصطلاح نشانه “دال” و “مدلول” دارد یعنی نشانه از دو جزء تشکیل می‌شود: یک چیزی که دلالت می‌کند و مدلولی که پشت سرش است که آن را نمی‌بینید. آیه درباره همین است، مجموعه‌ای از چیزهایی است که کاملاً ظاهر هستند و اینها را می‌بینید و اگر بتوانید به آنها دقت کنید و آنها را معنی کنید متوجه می‌شوید که به چیزی در پشت خودشان اشاره می‌کنند. آیات الهی آن چیزهایی هستند که خداوند کاملاً در ظاهر گذاشته و اگر شما به آنها نگاه کنید می‌توانید اسماء و صفات خداوند را در دنیا ببینید. بنابراین در یک کلام این سوره بحث در مورد کسانی است که آیات الهی را نمی‌بینند که یا تکذیب می‌کنند و می‌گویند همچین آیاتی وجود ندارند یا حداقل دسترسی واقعی به این آیات ندارند، ممکن است حتی جزء مؤمنین باشند، یعنی همراه پیامبر باشند ولی آیات را آنطور که باید درک نکنند.

پس اگر بخواهم در یک کلمه بگویم که سوره روم دارد در مورد چه چیزی بحث می‌کند، نمی‌گویم “درباره اختفای الهی”، چون أصلا ” اختفای الهی” مفهومی ندارد. خداوند اصلاً اختفایی در جهان ندارد و همچنین پدیده‌ای در جهان وجود ندارد، بلکه می‌گویم درباره آیات الهی و توجه به آیات الهی است و اینکه چه می‌شود که انسان به تکذیب آیات الهی می‌رسد. اینجا ادعا این است که کسانی که مرتکب اعمال بد می‌شوند، کارشان به اینجا می‌رسد، به این شکل نیست که دیدن آیات الهی یک عمل شناختی باشد – مثلاً شما کتاب بخوانید و آیات الهی را ببینید – این آدم‌ها اعمالی داشتند که بخاطرش محروم شدند و کارشان به جایی رسید که آیات الهی را نمی‌بینند. این منطق کلی دین است و در قرآن بارها مستقیم و غیر مستقیم روی این تأکید می‌شود که شناخت ما تحت تأثیر شیوه زندگی کردن ما است، یعنی اینطور نیست که آدم‌ها باهوش باشند یا بی‌هوش باشند که یک چیزهایی را بفهمند یا نفهمند، اینکه چطور زندگی کرده‌اند کارشان را به اینجا می‌رساند که مؤمن باشند یا کافر باشند. اگر اینطور نباشد، شرک و توحید ایدئولوژی‌های فکری هستند که مثلاً یک نفر استدلال‌های خداشناسی را خوانده و قانع شده و نفر دیگر استدلال‌های خداشناسی را خوانده و قانع نشده و نفر اول را می‌برند بهشت و نفر دوم را می‌برند جهنم! شاید اصلاً این آدم خنگی بوده که نفهمیده این استدلال‌ها چه هستند، با اینکه خیلی سعی کرده ولی آخرش هم نفهمید که واجب الوجود چیست و چرا ممکن الوجودها احتیاج به واجب الوجود دارند. قرآن اصلاً اینطور نگاه نمی‌کند که آدم‌ها به بهشت و جهنم براساس شناخت‌هایی که از برهان‌های فلسفی ممکن است به دست بیاورند نائل می‌شوند. اتفاقی که واقعاً می‌افتد این است که یا شما شیوه زندگی‌ای دارید که باعث می‌شود که چشم باطنتان نبیند و آیات الهی را مشاهده نکنید یا طوری زندگی می‌کنید که آیات الهی را مشاهده می‌کنید.

بعد از آیه «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَىٰ» (الروم:۱۰) این آیه می‌آید: «اللَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» (الروم:۱۱)، مقدمه سوره تمام شده و مستقیماً توصیف از آخرت می‌آید، می‌گوید «وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ» (الروم:۱۲) وقتی که قیامت برپا می‌شود مجرمین ناامید می‌شوند «وَلَمْ يَكُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَكَائِهِمْ شُفَعَاءُ» (الروم:۱۳) و از بین کسانی که شریک خداوند قرار داده بودند، شفیعی پیدا نمی‌کنند «وَكَانُوا بِشُرَكَائِهِمْ كَافِرِينَ» (الروم:۱۳) و به شرکاءشان کفر می‌ورزند. «وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَتَفَرَّقُونَ» (الروم:۱۴) روزی که قیامت برپا می‌شود اینها هم متفرق می‌شوند «فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَهُمْ فِي رَوْضَةٍ يُحْبَرُونَ» (الروم:۱۵) آنهایی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند در باغ‌هایی هستند و در ادامه آنهایی که کافر شدند و آیات و لقاء آخرت را تکذیب کردند، «فَأُولَٰئِكَ فِي الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ» (الروم:۱۶). این آیات را می‌خوانم چون فکر می‌کنم حالت تمرینی خوبی دارد. اگر موضوع سوره این است که آخرت پشت ظاهر دنیا است، پس هر توصیفی که از آخرت در قرآن هست، باید به یک چیزی در حیات دنیا اشاره کند، یعنی به باطن حیات دنیا. مثلاً در روز قیامت این حال به کسانی که کافر هستند دست می‌دهد که «يَوْمَئِذٍ يَتَفَرَّقُونَ» (الروم:۱۴) یعنی متفرق می‌شوند، چه حقیقتی در این دنیا هست که آنجا اینطوری ظاهر می‌شود؟ نظر می‌آید در خود این سوره جواب این سؤال هست. بالاخره اینکار “exercise” است، وقتی مفهوم کلی را قبول کردید باید بگویید که معادل دنیایی چیزهایی که برای مؤمنین درباره آخرت از کفار توصیف می‌کند چیست.

بعد از آیه فطرت یک آیه در این سوره هست که می‌گوید «وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ ‎﴿٣١﴾‏ مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا» (الروم:۳۱). ویژگی آدم‌هایی که مشرک هستند را در همین دنیا هم می‌بینید. یک شعر معروف از مولانا هست که می‌گوید: جان گرگان و سگان از هم جداست / متحد جان‌های مردان خداست (مثنوی / دفتر چهرم / بخش ۱۷). این آدم‌ها همین الآن هم دچار تفرقه هستند، فرقه ایجاد می‌کنند و بحث‌های فرقه‌ای می‌کنند و تمام مدت به دنبال این هستند که اختلافات را بزرگ کنند – اختلافات بین ادیان یا هر چیزی – این حقیقت که آدمی که مشرک است از درونش تا اعمال ظاهرش تماما در حال تفرقه است، چیزی است که در دنیا قابل دیدن است. تقریباً ظاهر است و خیلی باطن نیست! و همینطور است که حالت این انسان‌ها در روز قیامت این است که «يَوْمَئِذٍ يَتَفَرَّقُونَ» (الروم:۱۴). یا مثلاً «وَلَمْ يَكُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَكَائِهِمْ شُفَعَاءُ» (الروم:۱۳) می‌گوید که از شرکاء آنها برای آنها شفیعی نیست «وَكَانُوا بِشُرَكَائِهِمْ كَافِرِينَ» (الروم:۱۳) عبارت کانوا کافرین به گذشته هم اشاره می‌کند. نمی‌گوید که آن روز کافر می‌شوند، انگار از قبل بودند و در آیه فطرت قبل از همان آیه «فَرَّقُوا دِينَهُمْ» (الروم:۳۱) همین را با صراحت می‌گوید: فطرت همه آدم‌ها فطرت توحیدی است.

واقعیت این است که همه کفار هم همین الآن به بت‌های خودشان و چیزهای غیرخدایی که اعتقاد دارند کافر هستند. محال است که انسان بتواند به چیزی غیر از خداوند ایمان بیاورد و واقعاً مشرک به معنای واقعی کلمه باشد. اگر از آنها بپرسید برای خودشان فکر می‌کنند که ایمان دارند، ولی واقعیت این نیست. درون انسان به غیر از خدا هیچ چیزی را نمی‌پذیرد. آن چیزی که عرفا می‌گویند باز هم درست است: انسان نمی‌تواند چیزی غیر از خداوند بپرستد و نمی‌تواند چیزی غیر از او بخواهد، فقط در صورت اغوای شیطان فکر می‌کند که چیزی غیر از خدا را صدا می‌زند و چیزی غیر از خدا می‌خواهد. اصلاً چیزی به غیراز خدا برای صدا زدن وجود ندارد. آیه‌ای بارها با همین مضمون در قرآن تکرار می‌شود که از آدم‌هایی که مؤمن نیستند و مشرک هستند، می‌پرسد «أَنَّىٰ يُؤْفَكُونَ»، اصلاً جایی وجود ندارد که بروند. اینطور نیست که جایی باشد غیر از اینکه تحت حکومت خداوند باشد، همانجا که ایستاده‌اید، خداوند همانجاست. پس این سؤال یک سؤال واقعی است که “کجا می‌روید؟”. جایی وجود ندارد. پس هیچ انسانی نیست که خدا را نخواهد. بنابراین همین الآن در همین دنیا اگر تحلیل کنید به این نتیجه می‌رسید که همه آدم‌هایی که خدا را قبول ندارند، در ظاهر حرفش را می‌زنند، در باطن به غیر از کمال چیزی جذبشان نمی‌کند و اگر خداوند کمال مطلق است همه انسان‌ها هم در حال پرستش خداوند و در حال صدا کردن خداوند هستند و فقط اغوا شده‌اند و فکر می‌کنند که آن چیزی که در خداوند هست را در چیز دیگری پیدا کرده‌اند، در واقع مثل این است که تصاویر کج و معوجی در آینه شکسته و در هم بر هم وجودشان افتاده است که در حقیقت همان تصویر خداست ولی اینها چیزهای شکسته‌ای را می‌بینند و فکر می‌کنند که اینها چیز دیگری هستند که می‌پرستند.

از این آیه که می‌گوید کسانی که مؤمن هستند و عمل صالح انجام می‌دهند «فَهُمْ فِي رَوْضَةٍ يُحْبَرُونَ» (الروم:۱۵) هم باید این نتیجه را بگیرید – و همینطور هم هست – که آدمی که مؤمن است و عمل صالح انجام می‌دهد همین الآن دارد در درون خودش در بهشت زندگی می‌کند، در صلح و صفا است و آن حالت تسلیمی که در انسان مؤمن هست را دارد و رزق الهی را هم دریافت می‌کند، به طور مداوم معرفت دریافت می‌کند. اگر زندگی یک انسانی را که عارفانه زندگی می‌کند نگاه کنید، عین آدمی است که از صبح تا شب در باغی می‌چرخد و از رزقی که در آن هست بهره‌برداری می‌کند و اینها به شکل معرفت یا حالات خوبی که به او دست می‌دهد در این دنیا ظاهر می‌شود که شما نمی‌بینید، شما درونش را نمی‌بینید. بیرونش را می‌بینید که ممکن است خیلی لاغر و پژمرده باشد و آدم احساس کند که چقدر آدم بدبختی است و حتی دلتان به رحم بیاید و سعی کنید به او مقداری غذا بدهید، ولی واقعیت این است که در درونش خیلی پروار و سرحال است. توضیحاتی که اینجا آمده را به عنوان مثال گفتم تا بگویم که در سراسر قرآن، هر توصیفی که از آخرت هست – چه بهشت و چه جهنم – در مورد حقایقی صحبت می‌کند که در همین دنیا متحقق شده‌اند. مثلاً آیه‌ای در ابتدای سوره بقره هست که با صراحت در مورد افراد بهشتی می‌گوید که هر رزقی که به آنها می‌دهیم می‌گویند «قَالُوا هَٰذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا» (القره:۲۵) یعنی قبلاً چیزی شبیه به این را وقتی در دنیا بودیم تجربه کردیم. بنظر می‌آید اینطور باشد که در آنجا همین چیزهایی که در اینجا هست به نوعی تشدید می‌شود، نه اینکه چیزی را در این دنیا اصلاً تجربه نکرده باشید و بعد با آن مواجه شوید. مثلا در این دنیا و در درونتان، باطن وجودتان عذاب نکشیده باشد و در آن دنیا بروید جهنم، یا در این دنیا در وجودتان هیچ شادمانی‌ای نبوده و مدام در عذاب بودید و فکر کنید چون در ظاهر به شریعت عمل می‌کنید در آن دنیا بر طبق محاسباتی که در یک پرونده‌هایی منعکس شده شما را می‌فرستند بهشت، یعنی حالتان در این دنیا مثل مشرکین و کفار حال خیلی بدی است و پر از یأس و بدبختی و این چیزها است ولی در آن دنیا یکدفعه بر طبق حکمی می‌روید بهشت و به قول آقای محمدتقی جعفری بهتان پرتقال می‌دهند. چون همیشه حساسیت داشت به اینکه مردم فکر می‌کنند بهشت یک باغی است که در آن پرتقال می‌دهند، می‌گفت اگر به ابن سینا پرتقال دهند به چه دردش می‌خورد. آدمی مثل ابن سینا گذشته از اینکه از خوردن پرتقال لذت می‌برد، دلش می‌خواهد ادامه معرفتی که در این دنیا به آن می‌رسید را در آن دنیا هم به او بدهند، حالا فکر کنید که برای او یک پرتقال درشت‌تر بیاورند و به زور به او پرتقال بدهند که این را بخور خیلی شیرین و آبدار است! آدم‌هایی که از لذت نفسانی در این دنیا گذشته‌اند – نه اینکه صرف نظر کردند – دیگر برایشان پرتقال خوردن لذتی ندارد و اینکه از این حالت زمینی بودن رها شوند و برده شوند به یک جنتی که به آنها پرتغال بدهند…

آقای محمدتقی جعفری می‌گفت معاد جسمانی نیست و این اختلافی است که از قبل بین حکما بوده که آیا معاد جسمانی هست یا نیست. نمی‌خواهم بگویم که معاد جسمانی هست یا نه ولی لزوماً لذت‌های جسمانی در معاد مطرح نیست. ممکن است همانطور که ابن سینا اینجا پرتغال می‌خورد در آنجا هم بخورد ولی درست نیست که فقط چون توصیف‌های قرآن تمثیل‌هایی هستند که به لذت‌های جسمانی اشاره می‌کنند – خود قرآن به صراحت می‌گوید که اینها مثل هستند (الرعد:۳۵ و محمد:۱۵) – فکر کنیم که غیر از اینها در آنجا چیز دیگری وجود ندارد. ادامه همان رشد و معرفتی که در درون افراد مؤمن هست، در آنجا هم ظاهر می‌شود.

اگر بخواهم از سوره روم – شاید حتی از کل قرآن – چند آیه را انتخاب کنم، احتمالاً یکی از آنها این آیه است که همیشه برایم جالب است. آدم یک آیه‌ای را در یک دوره‌ای می‌خواند و خوشش می‌آید و ممکن است که چند سال بعد آنقدر برایش جالب نباشد. نمی‌دانم که چند سال است، ولی هر وقت که این آیات را می‌خوانم روی من تأثیر می‌گذارد و همیشه هم یک جوری من را منقلب می‌کند. بعد از اینکه این حرف ها را می‌زند – حرف‌هایی درباره اینکه “خداوند ظاهر نیست و چرا اینجوری شد و چرا آنجوری شد” که یک جوری توهین‌آمیز هستند – قبل از اینکه به ادامه بحث بپردازد، آیات تسبیحی می‌آید و در همه جای قرآن همینطوری است که هر چند مدت یکبار یک آیاتی برای تسبیح و تنزیه خداوند می‌آید و در این سوره این آیات شهرت به این دارند که به نوعی به اوقات نماز طبق شریعت هم اشاره می‌کنند – که البته اوقاتی که اشاره می‌کند سه تا نیست. ما یک صبح داریم و یک ظهر و عصر داریم و یک مغرب و عشاء. ولی در اینجا اینطوری نیست – می‌گوید «فَسُبْحَانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَحِينَ تُصْبِحُونَ ‎﴿١٧﴾‏ وَلَهُ الْحَمْدُ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَعَشِيًّا وَحِينَ تُظْهِرُونَ» (الروم:۱۷) که عشاء را از “تمسون” به طرز مشکوکی جدا کرده است. بعد می‌گوید «يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَيُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَكَذَٰلِكَ تُخْرَجُونَ» (الروم:۱۹).

۷- آیات الهی و فطرت، اعتباریات و واقعیات

در ادامه یکسری آیات می‌آید که به شما می‌گویند که مشکل اصلی شما اگر در این دنیا خداوند را نمی‌بینید و اگر باطن این دنیا را نمی‌بینید چیست: به جاهایی که باید نگاه کنید، نگاه نمی‌کنید. یک مسئله این است که باید یاد بگیرید که کجاهای دنیا را نگاه کنید، یک مشکل همین است که شما می‌خواهید به جاهایی از دنیا مثل بازی ایران و عربستان نگاه کنید و حکومت خداوند را ببینید. همین الآن که مثلاً آمریکایی‌ها به ظاهر دارند بر دنیا حکومت می‌کنند، در همانجایی که الآن نشسته‌اید می‌توانید به چیزهایی نگاه کنید و حکومت خداوند را ببینید، چیزی که آمریکایی‌ها در آن دخالت نمی‌کنند، رومی‌ها هم نمی‌کردند. غیر از ظاهر حیات دنیا یک بیسی در این دنیا هست: خود آن حیات دنیا، جایی که کسی در آن دخالت کرده است. در واقع آنجا که طبیعت است. انسان‌ها را یک لحظه از ذهنتان حذف کنید و فرض کنید که انسان‌های نخستین هستید و هنوز هیچ تمدنی را تشکیل نداده‌اید و یک حیات طبیعی دارید. هنوز آمریکا به وجود نیامده و روم و ایران هم با هم جنگ نکرده‌اند و مصنوعات بشری هم هنوز در دنیا تولید نشده‌اند، تکنولوژی نیست و میوه را از روی درخت می‌خورید نه در کنسروی که باید در قوطی‌اش را باز کنید که به نظر می‌آید انسان‌ها این کنسرو را به شما داده‌اند. اگر در یک محیط طبیعی خودتان را تصور کنید، زمین با بهشت خیلی فرق نمی‌کند. باغ بزرگی است که همه جایش سبز است و اگر همه جایش هم نباشد حداقل جاهای سرسبزی دارد و به اندازه کافی غذا هست و همه چیز خوب است و دخالت چیزی به غیر از خداوند را نمی‌بینید.

همه آیاتی که اینجا می‌آیند توجه دادن به همین بیس و واقعیات حیات است. نمونه فعلی بازی‌هایی که خودمان ساخته‌ایم فوتبال است، ولی بقیه ظاهر حیات دنیا هم بازی است «لهو و لعب»، چیزی که مردم در آن درگیر هستند. مثلاً صرف کردن عمر خود به دنبال پست و مقام یا مسائلی مثل اینکه “چرا فلانی رئیس جمهور شد” یا “چرا فلانی در انتخابات ریاست جمهوری شکست خورد”. اصلاً چرا در دنیا چیزی به نام ریاست جمهوری وجود دارد؟ من درستش کرده‌ام. خودمان یک چیزی را به اسم ریاست جمهوری قرارداد کردیم و عادت کردیم که انتخابات انجام بدهیم و مردم رأی بدهند و همه اینها قراردادی هستند و پست ریاست جمهوری جزو مخلوقات حقیقی خداوند نیست، یک چیزی است که توسط انسان‌ها ساخته و ابداع شده ولی این ابهام پیش نیاید که اینها بیخود هستند، بلکه می‌خواهیم تفکیک کنیم بین دو چیزی که در دنیا وجود دارد. اصطلاح قدیمش عالم خلق و عالم امر است. گاهی هم می‌گویم تکوین و تشریع، ولی اصطلاحی که الآن به درد می‌خورد، اصطلاحی در فلسفه است: حقایق در مقابل اعتباریات و قراردادها. آن چیزهایی که واقعاً در دنیا وجود دارند، حقایق هستند. چیزهای اعتباری هم داریم که شامل هرجور قراردادی که بین خودمان می‌گذاریم می‌شود. مالکیت در اثر اعتبار به وجود می‌آید. عبارت “این موبایل برای ایشان است” یعنی چه؟ یعنی ما همه قبول داریم که ایشان پول داده و خریده است و بازار را هم قبول داریم. مثلاً کمونیست‌ها ممکن است قبول نداشته باشند که این موبایل برای ایشان است و بگویند برای همه مردم است. یک مرحله بالاتر از مالکیت – یعنی انتزاعی‌تر – پول است. پول را ما درست کرده‌ایم و می‌شود با آن کارهایی کرد، کاملاً یک قرارداد محض است. یک تکه کاغذ است که بر روی آن عکسی چاپ شده و می‌گویند که پشتوانه‌ای مانند طلا دارد که خیلی روشن نیست که آن پشتوانه‌ها…

الآن در دنیای اقتصاد مدرن این مسئله پشتوانه خیلی لوس شده است؛ یعنی قدرت پول کشورها را چیزهای دیگری تعیین می‌کند. می‌بینید که کشورهای صادرکننده قیمت پولشان را پایین می‌آورند و وارد کننده‌ها با اینکه می‌خواهند بالا ببرند ولی پایین می‌آید. پول از مالکیت Abstractتر است، حداقل مالکیت اینطور است که می‌توانم مال خودم را در دست خودم بگیرم و به معنایی – مثلا زورم زیادتر است – بگویم که مالک این شده‌ام، هر چند که به من نمی‌چسبد و یک مفهوم قراردادی است ولی مالکیت مفهوم واقعی‌تری دارد تا مفهوم ارزش داشتن پول. این خودکار ارزش دارد چون می‌شود با آن نوشت، پول ارزش دارد چون با قراردادهایی می‌توانند با آن در بازار چیزی بخرند که ارزش داشته باشد. از اول که بشر بوجود آمده است کاری که در دنیا کرده‌ایم این است که مدام قرارداد گذاشتیم و این قراردادها را بسط دادیم تا رسیدیم به جایی که الآن هستیم و مصنوعات درست کردیم. یک مشکلی که ما را از اینکه حقیقت را ببینیم دور می‌کند، این است که در اعتباریات زندگی می‌کنیم. آدمی را در نظر بگیرید که ۹۹ درصد از زندگی خودش را صرف این کرده که پول به دست آورد، چه انتظاری دارید که این آدم که همه عقلش منحصر شده به عقل معاش، حقایق عالم را ببیند. چنین آدمی در یک قرارداد Abstract زندگی می‌کند، درگیر یک بازی شده است. این عین این است که بخواهید از روی نتایج فوتبال بفهمید که کدام تیم برای آدم‌هایی است که برحق هستند. بازی فوتبال را خود ما به وجود آوردیم و یک چیز قراردادی است. مثلاً چرا برزیل قهرمان نمی‌شود؟ این سؤالی است که مردم برزیل هر چهار سال یکبار از خودشان می‌پرسند. البته چندباری قهرمان شدند.

از آدمی که بازی برایش همه زندگی است، چه انتظاری دارید که به حقایق دنیا توجه کند؟ شما انتظار دارید خداوند در بازی‌هایی که ما درست کرده‌ایم همانطوری جلوه کند که در مخلوقاتی که خودش درست کرده جلوه می‌کند؟ یعنی اگر من مسابقات گردوبازی درست کنم، باید مسلمان‌ها در دنیا قهرمان گردوبازی شوند چون مثلاً اینها طرفدار خدا هستند؟ یعنی هر بازی را که درست می‌کنم خدا باید در آنجا همانطوری که در دنیایی که خودش خلق کرده است ظاهر می‌شود، به میل من که بازی را ساختم ظاهر کند؟ بعد هم ببینم که چنین نکرد و بگویم خدا وجود ندارد چون اگر وجود داشت باید ملحدین می‌باختند. سیاست جهانی چقدر حقیقی و واقعی است؟ برد و باخت گروه‌های سیاسی براساس یکسری قراردادهاست. نمی‌خواهم بگویم هیچ حقیقتی در آن نیست، در همه قراردادها و بازی‌ها هم بهره‌ای از حقیقت هست. مثلا پول قابل تبدیل به شیء است و آن شیء می‌تواند به شما قدرت بدهد، یعنی شما را قوی‌تر از آن چیزی که هستید بکند چون که به شما انضمام پیدا کرده است. فقط مشکل این است که مالکیت قابل فسق است. مثلاً کسی نمی‌تواند دانش شما را از بگیرد یا دزد نمی‌تواند عقل شما را بدزدد، ولی مالکیت شما را یک انسان دیگر می‌تواند سلب بکند.

در این آیات به نوعی دارید تمرین می‌کنید که به چه چیزی نگاه کنیم که در آن همیشه خدا بوده و همیشه هم هست و هیچ کس هم تا به حال در آن دخالت نکرده است. جایی که مصنوعات و قراردادهای بشری نیست و بازی‌هایی را که درست کرده‌ایم کنار می‌گذاریم. سر تا ته دنیا را نگاه کنید، همانی است که اینجا نوشته شده است. «وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ» (الروم:۲۰) – مدام کلمه خلق در این آیات تکرار می‌شود – خداوند شما را خلق کرده است، آمریکایی‌ها شما را خلق نکرده‌اند یا مثلاً وهابی‌ها در خلق ما دخالتی نداشتند. «وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً» (الروم:۲۱) اینکه زن و مردی به وجود آمده‌اند و رابطه عاشقانه‌ای بین زن و مرد ایجاد می‌شود هم از آیات خداوند است. کدام قرارداد است که این چیزها را قرارداد کرده باشد؟ مثلا آمریکایی‌ها اعلام کنند که عاشق شدن ممنوع است؟ البته سعی می‌کنند که زن و مرد را کنسل کنند و همه یکجوری مرد شوند! ولی واقعیت این است که در دنیا چیزی وجود دارد که در ادامه با واژه فطرت به آن اشاره می‌شود. آن چیزی که خداوند خلق کرده است قابل تبدیل نیست. خداوند این دنیا را خلق کرده است و اگر بشر را زن و مرد خلق کرده تا ابد همین زن و مرد هستند که آن فطرت زنانه خودش را دارد و این فطرت مردانه خودش را دارد؛ می‌شود بازی‌هایی درست کرد که ظاهر نشود ولی تا ابد مرد، مرد است و زن هم زن است و اینها هر کدام ویژگی‌های خودشان را دارند. زن‌ها می‌توانند درگیر بازی‌های مردانه شوند و ظاهرشان مردانه‌تر و مردانه‌تر شود ولی لحظاتی وجود دارد که دوباره تبدیل به زن می‌شوند، مثلا اگر یک دایناسور ببینند. من ایده تولید دایناسور را قبلاً در کلاس گفته‌ام، برای اینکه زن‌ها دوباره به فطرت زنانه خودشان برگردند می‌توان از ایده پارک ژوراسیک استفاده کرد. حالا مردان چطور باید به آن حالت مردانه خودشان برگردند؟! شاید اگر دایناسور بسازیم آنها هم درست شودند چون مجبور می‌شوند از زن‌ها حمایت کنند و ویژگی‌های خودشان را داشته باشند.

فطرت و خلقتی وجود دارد که دست نمی‌خورد، همیشه بوده و همیشه هست و هیچ کس نمی‌تواند به آن دست بزند. ژن‌هایمان را نمی‌توان دست‌کاری کرد – البته الان یکجوری می‌خواهند اینکار را انجام دهند – آن چیزی که در ناخودآگاه ما است و با آن رؤیا می‌بینیم هم همینطور؛ یک بیس غیر قابل تبدیل دارد. خیلی چیزها قابل تبدیل است و می‌توانید به جهان مخلوقات، مصنوعات را اضافه کنید که حقیقت مادی دارند. می‌توانید بر روی جهان مخلوقات قراردادهایی بگذارید و بازی‌هایی را درست کنید. بیس زندگی این است که به دنبال رزق خودتان می‌روید و رزقتان را به دست می‌آورید. ۵۰۰۰ سال قبل مردم یخچال نداشتند و صبح از خانه بیرون می‌رفتند و شکار می‌کردند و یک چیزی برای خوردن پیدا می‌کردند. بنابراین فعالیت‌های حیاتی بخش عمده‌ای از زندگی مردم را تشکیل می‌داد. ما الآن ابتغاء رزق می‌کنیم، ولی خیلی غیر مستقیم و خیلی قراردادی. یعنی من کارهایی می‌کنم و پول به دست می‌آورم و یک آدم دیگری که شکار هم نرفته و گوسفند را تربیت کرده است مغازه‌ای دارد و دلالی هم وجود دارد و گوشت این گوسفند دست به دست می‌شود تا بالاخره من پول می‌دهم و این گوشت را می‌خرم. آن رابطه مستقیمی که با طبیعت داشتیم در مصنوعاتی که این وسط گذاشته‌ایم گم شده است. ولی اگر آدم عقل داشته باشد، او هم دارد گوشت همان گوسفند را می‌خورد. ما الآن غیر از آن چیزی که قبلاً مردم می‌خوردند را نمی‌خوریم. ممکن است که طبخش را تغییر بدهیم و یا اتفاقات دیگری بیفتد ولی به هر حال طبیعت وجود دارد و ما در کره زمین زندگی می‌کردیم و هنوز هم داریم زندگی می‌کنیم «خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ» (الروم:۲۰) محیط زندگی ما همانجا است که همیشه بود، همان غذاها را می‌خوریم و فقط یک مقدار نحوه به دست آوردنش را پیچیده کرده‌ایم. اگر شما به حیات به معنای واقعی کلمه نگاه کنید، از رزقی که می‌خورید، از رابطه زن و مرد تا به دنیا آمدنتان و مردنتان، همه چیز مثل همان صدهزار سال قبل است و بیس حیات همان است، فطرت من هم همان فطرت است. هر چه تمدن جلوتر می‌رود ظواهر بیشتر تغییر می‌کند و دور می‌شویم، یعنی یک عالم امر ایجاد می‌شود.

تصور دینی این است که ما یک عالم خلق داریم و یک عالم امر، یعنی قوانین بشری داریم و همینطور یک نوع زندگی تشریعی داریم که منطبق با همان فطرت ماست، ولی این را می‌توانیم دست‌کاری کنیم. خیلی سخت می‌توان عالم خلق را دستکاری کرد، تا یک جایی حق نفوذ داریم. خوشبختانه الآن همین علم جدید این را نشان داده است، مثلا در مهندسی به لایه‌های پایین‌تر از یک حد خاص – لول‌های ساب اتمیک مثلا – نمی‌رسیم و نمی‌توانیم کنترل کنیم. در نهایت دارند سعی می‌کنند که کامپیوتر کوانتومی بسازند که اگر این را هم بسازند – برخی می‌گویند همین هم قابل مهندسی نیست – دیگر لول‌های پایین‌تر قابل مهندسی نیست. بیسی در این جهان وجود دارد که بشر نمی‌تواند به آن دست بزند. ژن را می‌توان دستکاری کرد، چیزهایی را می‌توان دستکاری کرد، ولی نه هر چیزی را. قوانین جهان را نمی‌توانید دستکاری کنید. جهان خلقت چیزهای ثابتی دارد که من اصلاً نمی‌توانم به آنها دست بزنم. ولی می‌توانم در جهان خلقت تغییر محدودی ایجاد کنم، می‌توانم مصنوعاتی بسازم و به عالم خلقت ضمیمه کنم. مثل همین تکنولوژی؛ یا در شهر زندگی کنم و از صبح که بیدار می‌شوم مصنوعات دست بشر را ببینم و از طبیعت دور شوم. ولی حتما لازم نیست که برای دیدن آیات الهی در طبیعت زندگی کنید. همین که نفس می‌کشیم، همین که خورشید صبح می‌آید و شب می‌رود و ماه و آسمان و حیات ما هم همان است، از آیات خداوند است؛ فقط یک مقدار پیچیده شده است. اگر یاد بگیریم که باید به کجا نگاه کنیم که آنجا جایی است که خداوند همیشه حکومت کرده است و خواهد کرد و دست آمریکایی‌ها و هیچ کس دیگر هم به آن نمی‌رسد، آیات الهی را می‌بینیم. فرقی نمی‌کند رومی‌ها ایرانی‌ها را شکست بدهند یا ایرانی‌ها رومی‌ها را، چه برسد به اینکه دیشب عربستان ایران را می‌برد یا ایران از عربستان می‌برد. بیس ثابتی در دنیا وجود دارد که محل حکومت خداوند است. منتهی حرف این نیست که در این ظواهر خداوند حکومت نمی‌کند.

نه اینکه در چیزهایی که من قرارداد کرده‌ام و در مصنوعات نمی‌توان خدا را دید، اما سخت است. ممکن است یک عارف یا یک پیامبر در زشت‌ترین چیزها و احمقانه‌ترین بازی‌هایی که در این دنیا هست بتواند حضور خداوند را بعد از اینکه یاد گرفته است که آیات الهی را ببیند، حس کند. ولی اگر شما مرتب در آن بازی‌ها گم شده باشید، از آنجا نمی‌توانید شروع کنید و یاد بگیرید که جلوه‌های اسماء الهی را ببینید. بیس این است که از خلقت خداوند شروع کنید، یاد بگیرید که آیات را ببینید، جای درست را نگاه کنید. وقتی یاد گرفتید شاید بتوانید در زندگی روزمره و در زندگی تکنولوژیک و قراردادی هم ببینید که اتفاق خاصی نیفتاده است، اینکه غذا را کنسرو بخورید فرقی با اینکه خودتان شکار کنید ندارد. غذا همان است فقط کنسرو شده است. می‌توانید به جای اینکه در طبیعت زندگی کنید، شب‌ها کانال چهار نگاه کنید که ماهی‌ها چجوری زندگی می‌کنند و شیر و پلنگ و… چگونه‌اند. خطر هم ندارد، زندگی کردن در طبیعت خطرناک است. روی برقی که در آسمان هست و خوابی که در شب می‌بینید هم فکر نمی‌کنم آمریکایی‌ها تأثیری بگذارند. همه این چیزها را می‌توان به غبار تکنولوژی و قرارداد آلوده کرد ولی آن بیس همچنان در جای خودش هست. یک جاهایی اصلاً قابل دستکاری نیست و یک جاهایی خیلی سخت است و یک جاهایی هم بازی درست کردن خیلی راحت است. این آیات به ما می‌گویند کجا را نگاه کنیم که آیات الهی را ببینیم و از اینجا باید بفهمیم مشکل ما چیست که آیات الهی را نمی‌بینیم و برایمان سؤال پیش می‌آید که “چرا روم از ایران باخت؟ چه زمانی قرار است پیروز شود؟ مؤمنین چرا اینقدر بدبخت هستند؟”.

چه کسی گفته مؤمنین بدبخت هستند؟ پشت ماجرا مؤمنین خوشبخت هستند. مؤمنین همین الان «فِي رَوْضَةٍ يُحْبَرُونَ» (الروم:۱۵) هستند. در حالی که کفار «فِي الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ» (الروم:۱۶). چه روم پیروز شده باشد چه ایران، مؤمنین در شعب ابی‌طالب خوشبخت هستند. کسی که مؤمن باشد در درون خودش سعادت دارد و احساس سعادت می‌کند. این احساس که چرا مسلمان‌ها بدبخت هستند و آنها خوشبخت هستند نتیجه همان نگاه کردن به یک چیز اشتباه است. منتهی من همین الآن این را مجدداً تکرار می‌کنم که حرف این نیست که در ظواهر این بازی‌ها خداوند حضور ندارد و جلوه نمی‌کند، بلکه دیدنش سخت است. اگر شما تمام فکر و ذکرتان این بازی‌ها باشد، ممکن است اصلاً نبینید ولی اگر به جهان حقیقی که خداوند خلق کرده است نگاه کنید، آن وقت می‌بینید و ممکن است یاد بگیرید که همه جا ببینید. پس این فصل سوره که وارد جزئیاتش نشدم، اشاره به جاهایی است که همیشه خداوند حاکم بوده و هست و آن هم جهان خلقت است. با صراحت می‌گوید که شرکاء شما اینها را خلق کرده‌اند؟ زن و مرد را آمریکایی‌ها خلق کردند؟ چیزی که در جهان خلق شده است را چه کسی خلق کرده است؟ نه از اعتبار آمده است و نه از مصنوعات و بازی‌های بشر. یک چیز واقعی در دنیا هست که باید خدا را آنجا ببینید، تجلی واضح و روشن خداوند آنجا است. پس یک سؤال جواب داده شد: “من باطن دنیا را نمی‌بینم و چه کار باید بکنم که باطن دنیا را بتوانم ببینم؟”. جواب این است که باید به خلقت نگاه کنید، جایی که غیر از این بازی‌ها و غیر از این چیزهایی است که خودتان درست کرده‌اید.

۸- چرا آیات خداوند را در دنیا نمی‌بینیم؟

سؤال دیگری که گفتم پیش می‌آید – و این سوره هم به صورت خطی به آن می‌پردازد – این است که چه می‌شود که آدم‌ها فراموش می‌کنند که به ایات الهی نگاه کنند؟ چطور عمل سوء باعث می‌شود که آیات تکذیب شود؟ چه چیزی آدم را از این چیز روشن و واضحی که در دنیا هست دور می‌کند و او را در همین اعتباریات و بازی‌ها غرق می‌کند؟ چطور آدم‌ها مشرک می‌شوند؟ یعنی وحدانیت خداوند را – یعنی این حقیقت که یک چیز است که دنیا را خلق کرده است و دارد آن را هدایت می‌کند و حکومت دنیا کاملاً یک‌طرفه است – نفهمد و جذب این بشود که به قدرت روم یا شیطان و چیزهای دیگر اعتقاد پیدا کند.

۱-۸ پیروی از هواء

تمثیلی در ادامه این فصل می‌آید که یک چیزی را روشن می‌کند. می‌گوید که «ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلًا مِنْ أَنْفُسِكُمْ هَلْ لَكُمْ مِنْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ مِنْ شُرَكَاءَ» (الروم:۲۸) آیا در این افرادی که مالکشان هستید و برده‌ها و نوکر شما هستند «فِي مَا رَزَقْنَاكُمْ» (الروم:۲۸) هیچکدام شریک رزقی که به شما داده‌ایم هستند؟ «فَأَنْتُمْ فِيهِ سَوَاءٌ» (الروم:۲۸) که با آنها مساوی باشید «تَخَافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ» (الروم:۲۸) و همانطور که ممکن است که در بین خودتان بترسید، از آنها هم بترسید «كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» (الروم:۲۸). در همین راستا که این تمثیل چه چیزی را بیان می‌کند بلافاصله آیه بعد با “بل” شروع می‌شود: «بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ» (الروم:۲۹) مثل اینکه آیه اول می‌گوید “آیا اینطور است؟” و این آیه می‌گوید “خب معلوم است که اینطور نیست”. «بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ» (الروم:۲۹) میل‌هایی در درون ما هست، آیا من صاحب میل‌های خودم هستم یا میل‌ها صاحب من هستند؟ من باید از این میل‌ها تبعیت کنم یا اجزای وجود من باید تابع من باشند؟ من پادشاه وجودم هستم و این امیال من هم جزو وجود من هستند. آیا من پادشاه هستم و می‌توانم این میل‌ها را کنترل کنم و سوارشان هستم یا اینکه آنها سوار من هستند؟ «بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ» (الروم:۲۹) این‌هایی که ظلم کرده‌اند تابع اهواء خودشان هستند، درحالی این اهواء مثل بنده‌های اینها هستند. مثل کسانی هستند که به شما دست و پا و یکسری امیال دادند. مثلاً به شما غریضه جنسی – به آن معنای اعتباری که وجود دارد – داده‌اند، این در اختیار شماست یا اینکه شما در اختیار آنها هستید؟

قبلا گفتم که منشأ شرک چیست و اینجا هم اشاره واضحی به این موضوع وجود دارد. همانطور که خداوند بر عالم حاکم است، اگر شما در درونتان اینطور باشد، به همه اجزای وجودی خودتان حاکمیت داشته باشید و اراده‌تان به همه اجزای وجودتان تسلی پیدا کرده باشد و امیالتان را کنترل کرده باشید، چیزی را که می‌بینید و چیزی را که می‌شنوید و روزنه‌هایی که چیزهایی از آن وارد می‌شوند و آن راه‌هایی که اعمالی انجام می‌شود و از آن بیرون می‌رود تحت کنترل شما باشد و شما تنها پادشاه مملکت خودتان باشید، می‌بینید که بیرون هم یک پادشاه وجود دارد. شما به شدت در اثر قیاس و برون‌فکنی است که جهان را می‌بینید. اگر درونم مشرکانه باشد – پر از از اضداد باشد و یک میل من را به یک طرف و یک میل دیگر من را به طرف دیگر بکشد – آنوقت من در درون پرتضاد خودم من یک موجود بدبختی هستم که مالک چیزهایی که باید مالکشان باشم نیستم. اگر این درون من اینطور باشد، بیرونم را هم به همین شکل می‌بینم. اگر درون من، درون تصفیه شده‌ای باشد که اراده من به همه امیال و به همه خواسته‌های من تسری پیدا کرده است، به وضوح می‌بینم که بیرون هم همینطور است. ما به نحوی جهان را از تطبیق عالم درون و بیرون می‌فهمیم.

در این باره یک بار در یک جلسه کامل و مفصل صحبت کردم. ما همیشه دنیا را اینطور می‌فهمیم که دنیا را به درون خودمان می‌آوریم، بعد می‌فهمیم که چیست. به دنیا مسلماً دسترسی نداریم. حالا که یک چیزی را می‌خواهیم از درون خودمان پراجکت کنیم، این موضوع اهمیت پیدا می‌کند که این آینه‌ای که در درون من است چیست و چطور دارد منعکس می‌کند؟ پراجکشن چطور انجام می‌شود؟ وقتی درون من – یعنی برده‌های من – حاکم من هستند و رزق من را می‌دزدند و می‌خورند و من در ترس از امیال خودم زندگی می‌کنم – تمثیل همین را می‌گوید – چه انتظاری داریم که عالم، در چنین درون پر از تشنج و متشنجی به من توحید نشان بدهد. همچین آدمی بیرون را نگاه می‌کند و می‌بیند که آمریکا دارد به این طرف می‌رود و شوروی دارد به آن طرف می‌رود و این پرنده می‌خواست ماهی بخورد و شکارچی پرنده را کشت و بعد یک خرسی هم آمد و پرنده و ماهی را را با هم برد…

در سکانسی از یکی از فیلم‌های وودی آلن یک نفر یک برگی را نشان می‌دهد و می‌گوید که این چقدر پرفکت است و حرف‌های مذهبی می‌زند – یکی از شوخی‌های متداول در فیلم‌های وودی آلن شوخی‌های ملحدانه است – می‌گوید من که نگاه می‌کنم بیشتر به نظرم طبیعت شبیه به یک رستوران است. ماهی‌های بزرگ، ماهی‌های کوچک را می‌خورند، خرس‌ها فلان را می‌خورند و… همه دارند همدیگر را می‌خورند. چیزی که این آیات می‌گوید این است که هیچ راهی نیست به غیر از اینکه شما در درونتان آن چیزی را که باید واقعاً حاکم باشد حاکم کرده باشید تا حاکمیت خداوند را در دنیا ببینید. ممکن است من استدلال‌هایی بکنم و شما بپذیرید که در دنیا خداوند حکومت می‌کند، ولی وقتی به دنیا نگاه می‌کنید نمی‌بینید. این را حس نمی‌کنید مگر اینکه درونتان تزکیه شده باشد. تزکیه درون هم یعنی اینکه از همه امیالتان – چیزهایی که برای شما خلق شده‌اند و باید شما حاکمشان باشید – این حاکمیت را بگیرید. آدمی که محکوم امیال خودش است، در درونش شرک وجود دارد، حکومت ملوک الطوایفی وجود دارد، دعوا وجود دارد. یک میل به این سمت می‌کشد و دیگری به سمت دیگر. هم می‌خواهد بخوابد و هم می‌خواهد این فیلم را ببیند هم می‌خواهد فوتبال بازی کند. هر سه تا میل هست و بنابراین درونش پر از کشمکش است. آدمی که درونش پر از کشمکش است بیرون را هم پر از کشمکش می‌بیند. اسطوره‌های یونانی را ببینید: تمام خدایان با هم دعوا دارند! نه تنها خدایان با هم دعوا دارند و به همدیگر تجاوز می‌کنند و زن های همدیگر را می‌دزدند، بلکه با انسان هم دعوا دارند! کاملاً رابطه خصمانه‌ای با انسان دارند، احساس می‌کنند که این یک موجود خطرناکی است و مدام می‌خواهند به نحوی انسان را خفه کنند. پرومته آتش را می‌دزدد و به بشر می‌دهد وگرنه خدایان نمی‌خواستند که آتش به بشر برسد. یا گاهاً آدم‌ها در اسطوره‌های یونانی شیطنت‌هایی می‌کنند که خلاف خواست خداست، انگار خدایان بیشتر در جهت سرکوب بشر عمل می‌کنند. آدمی که چنین داستانی را ساخته است، به جای اینکه ثبات و آرامش و امنیت مطلقی که در دنیا هست را حس کند…

آیه‌ای در قرآن هست که می‌گوید اگر شما هدایت شده باشید، هیچ کس نمی‌تواند به شما ضرری بزند (المائده:۱۰۵). شما چه زمانی احساس عدم آرامش می‌کنید و امنیتتان به خطر می‌افتد؟ وقتی که به چیزهایی چنگ انداخته‌اید و می‌خواهید که اینها مال شما باشند. چیزی که در دنیا مهم است، این است که هدایت شده باشید. چه چیزی می‌تواند این هدایت را از شما بگیرد؟ امنیت مطلق برقرار است. کفار بیایند و شما را اذیت بکنند، بهتر! چقدر خوب! اگر یک فشاری از بیرون باشد و من ایمانم را حفظ کنم که هدایت‌یافته‌تر می‌شوم. اگر دلبستگی به ظواهر دنیا نداشته باشم و چیزی که واقعاً در این دنیا برایم مهم است این باشد که من آدم خوبی باشم و کار بدی نکنم و هدایت شده باشم، امنیت مطلق در دنیا برقرار است. عین آیه قرآن است که می‌گوید کسانی که کافر هستند هیچ ضرری به شما نمی‌رسانند، اگر شما هدایت شده باشید. اگر هدایت شوید چه کسی می‌خواهد این هدایت را از شما بگیرد؟ چطور می‌خواهند بگیرند؟ نتیجه این حرف‌ها این است که چطور اعمال من باعث می‌شوند که دچار شرک شوم. ممکن است اعمالی انجام دهم که در نتیجه آن درون من تغییر شکل بدهد و دیگر توحید را با خودش نپذیرد. این تمثیل اولین نکته بود در این مورد که چگونه تکذیب آیات اتفاق می‌افتد.

در ادامه آیه فطرت می‌آید – که نمی‌خواهم مفصل درباره آن صحبت کنم – که می‌گوید فطرت و خلقتی در وجودتان هست که هیچ تغییری نمی‌کند. ثباتی در دنیا وجود دارد که تا ابد همینجوری می‌ماند «لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّه» (الروم:۳۰). فطرت ما این است که ما مالک تمام وجود خودمان هستیم و این قابلیت را داریم که توحید را منعکس کنیم، توحید با خلقت ما سازگار است. حضرت یوسف در زندان می‌گوید «أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ» (یوسف:۳۹). واقعیت این است که بخاطر فطرت انسان برای او بهتر است که فقط از عقل خودش تبعیت کند، در واقع از حق تبعیت کند، از خداوند؛ نه از این امیال متفرقی که ما را به این طرف و آن طرف می‌کشند. اینطور نیست که آدمی که مشرک است را فقط از بیرون بکشند، درونش هم همینطور است که در بیرون این را قبول کرده و زیر سلطه آدم‌های مختلف رفته است. آدمی که بر درونش عقل و حق و خداوند حاکم باشد و تابع امیال و چیزهای متفرقه درون خودش نباشد، موحد می‌شود و این بهترین چیز است. بشر طوری خلق شده که این طوری باشد. مثلاً آدمی را تصور کنید که دستش در کنترلش نیست، یک پایش می‌خواهد به این طرف برود و یک پایش به آن طرف. این که زندگی نمی‌شود! شما اگر به درونتان نگاه کنید، زندگی خوب این است که بر همه اجزای خودتان مسلط باشید. این چیزی است که با فطرت بشر سازگار است. وجه دینی‌اش این است که به این شناخت برسید که همه دنیا توحیدی است.

در ادامه تصاویری می‌آید که به این آدم‌ها آسیبی می‌رسد و یکجور می‌شوند، رحمت خداوند را که میچشند جور دیگر می‌شوند. آدم‌هایی که مطابق با فطرتشان نیستند، امیال و چیزهای متفرقه دارند، زندگی‌شان هم همینطوری است. یک روز این طرف می‌روند و یک روزی آن طرف. حالات متغیر دارند. وقتی «ضُرّ» به آنها می‌رسد «مُنِيبِينَ إِلَيْهِ» می‌شوند و وقتی رحمتی به آنها می‌رسد، مشرک می‌شوند (الروم:۳۳).

۲-۸ مشکل اعتباریات

نکته دوم که خیلی مهم است و تابع همین چیزی است که در موردش صحبت کردیم، غرق شدن در قراردادها است. نتیجه آن امیال منحرفی که داریم این است که در خیلی از این قراردادها خودمان را گم می‌کنیم. بارزترین قراردادها که خیلی وسوسه انگیز است، مالکیت و پول است. هیچ کس در تاریخ و فلسفه و حکمت اسلامی – و شاید عرفان – به اندازه علامه طباطبایی در مورد تمایز بین حقیقت و اعتبار صحبت نکرده است و اینقدر خوب حرف نزده است. همیشه هم در آثارش اشاره‌ای به این موضوع هست. جلد دوم اصول فلسفه و روش رئالیسم اصلاً فصلی در مورد ادراکات اعتباری دارد که در آن در مورد تمایز اعتبار و حقیقت بحث می‌کند. یک جزوه کوچک و خیلی عمیق وجود دارد به نام ولایت نامه که به فارسی ترجمه شده است. در همان صفحات اولش بحث محکم و خوبی دارد که چرا این اعتباریات وجود دارند و حتی اشاره‌ای می‌کند به اینکه می‌توانند مشکل‌زا باشند. نکته این است که این اعتباریات جزوی از حیات ما هستتند و تأکید علامه طباطبایی بر این است که ما نمی‌توانیم بدون مالکیت و… به راحتی مسائلی را حل کنیم. به هر حال باید قراردادهایی بگذاریم، نه اینکه بگوییم دنیای ایده‌آل یک دنیای بدون تشریع و قرارداد است، اصلاً اینطور نیست و ما باید برای زندگی جمعی خودمان قراردادهایی داشته باشیم، مثلا مالکیت. در زندگی جمعی خوب است که یکسری خط‌‌کشی‌هایی وجود داشته باشد و وظایف هم تعیین شده باشد و…

حتی در زندگی فردی قراردادهایی پیش می‌آید. منتهی این قراردادها می‌توانند منطبق با فطرت و طبیعی باشند و با عالم خلقت هماهنگی داشته باشند، می‌توانند چرند و پرند باشند و بازی‌های کاذب باشند. نمونه واضح اینکه چگونه این قراردادها از حالت حقیقی دور می‌شوند، تبدیل شدن مالکیت است و بعد تبدیل شدن مالکیت اشیاء به مالکیت پول و همیطور الی آخر. می‌تواند اوراق بهادار هم به این دنباله اضافه شود و در ادامه همینطور چیزهای پیچیده‌تر اضافه شود. جاذبه‌ای که آنها ایجاد می‌کنند یاگمراه شدن آدم در اثر انحراف‌هایی که بوجود می‌آید، از عوامل اصلی‌ای هستند که ما را از حقایق دور می‌کنند. همین امیالی که تحت کنترل ما نیست، ما را به سمت‌هایی می‌کشد که وارد این قراردادها و بازی‌ها می‌شویم و در ظاهر حیات دنیا عرق می‌شویم. بخشی از این ظاهر حیات دنیا را ما خودمان ساخته و پرداخته‌ایم و بازی‌هایی هستند که شاید جزو حیات به معنای واقعی کلمه به حساب نیایند.

چیزی که در ادامه می‌گوید همین است. به رزق خودتان نگاه کنید، رزق را خداوند می‌دهد. مدام در قرآن تأکید می‌شود که یکی از راه‌های گیر نیفتادن در این قراردادها این است که از مالکیت خودتان انفاق کنید. انفاق یعنی انتهای کیسه پول شما باید یک سوراخ وجود داشته باشد. واقعیت این دنیا اینطور است که خداوند چیزهایی را به شما می‌دهد که قسمتی از آن برای شماست و قسمتی از آن برای شما نیست – نه اینکه مال شماست و حالا دارید لطف می‌کنید که انفاق می‌کنید – متقین به اموال خودشان اینطور نگاه می‌کنند: «وَفِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ» (الذاریات:۱۹) در اموالشان حق وجود دارد. خداوند استعدادهایی به من داده است و این درست نیست که من بنشینم و بگویم که خدایا چقدر به من استعداد داده‌ای. خدا این استعداد را به من داده است و من باید از آنها کار بکشم. موضع شما نسبت به هر نعمتی که به شما داده شده است باید این باشد که “باید چکار کنیم؟”. مثلاً اگر این را به من داده‌اند برای چه داده‌اند و در کجای دنیا به درد می‌خورد؟ این پول‌هایی که به من داده‌اند را باید به فلان جا ببرم، جای خرج کردنش آنجاست. مثلا یک مقدار برای زن و بچه خودم و یک مقدار برای آدم‌های مستمند و یک مقدارش هم باید در جای دیگر خرج شود. باید اینطور خرج شود! این تصور که “این را به من داده‌اند و مال خودم است و هر کار که با آن کردم، کردم” درست نیست. وقتی به شما رزقی داده‌اند و زیاده‌طلبی می‌کنید و حاضر نیستید که بخشی از آن را به دیگران بدهید و حق آنها را نمی‌دهید، این حالت منشأ انحراف است. مالکیت مهم‌ترین قرارداد اعتباری است که بشر درست کرده است و مهم‌ترین چیزی است که می‌تواند باعث انحراف شود. راه منحرف نشدن انفاق است. اصلاً نباید در هر چیزی که مالکش هستید طوری نگاه کنید که انگار مال شماست. همه چیز باید سوراخی داشته باشد. هیچ چیزی را به شما نمی‌دهند که مال شما باشد و به اصطلاح با آن کیف کنید! موضع شما در مقابل تمام نعمت‌ها باید این باشد که این نعمت کجا به درد می‌خورد و چرا به من داده شده است. برای اینکه فقط برای خودم خرج کنم نیست.

چیزی که در ادامه می‌آید همین است: نمونه چنین انحرافی رباخواری است. رباخواری دیگر تهش است! خود پول موضوع معامله شود، پولی که دارد زیاد می‌شود. پول که واقعا وجود ندارد. نمونه خیلی واضح غرق شدن در این قراردادها که در قران خیلی تاکید شده است ربا است: یک فعالیت اقتصادی که کاملا رابطه‌اش با حقیقت قطع شده است. تماما در همان سطح اعتباریات است: من پولی را می‌دهم و پول بیشتری را می‌گیرم، هیچ کاری هم نمی‌کنم. یک چیزی که در این آیات هست، این تذکر است که اگر می‌خواهید در چیزهای اعتباری غرق نشوید، مسئله مالکیت را برای خودتان حل کنید، مالکیت هر چیزی که به شما داده شده است. به وضوح یک معنای رزق همان چیزی است که برای خوردن و ادامه حیات به شما می‌دهند. همه نعمت‌ها به نوعی تحت پوشش رزق هستند. همه اینها پتانسیل زکات دادن و انفاق کردن دارند و اگر زکاتش پرداخت نشود به نحوی می‌گندد و مشکل ایجاد می‌کند و کار آدم به آن جایی می‌رسد که پولی که احتمالاً می‌توان با آن چیزهای با ارزشی را تأمین کرد برایش مسئله اصلی زندگی می‌شود و بعد هم بازی‌های عجیب و غریبی مثل ربا به وجود می‌آید. آدمی که ربا می‌خورد و به جایی رسیده که در همچین بازی‌هایی درگیر شده است محال است که بتواند شناخت خودش و آن حس‌های درونی خودش را آنطوری که باید، حفظ بکند. نمی‌شود که صبح تا شب درگیر یک بازی شیطانی که قواعد آن اصلاً با فطرتتان سازگار نیست شوید و بعد هم انتظار داشته باشید که حقایق را همانطور که سابق می‌دیدید، ببینید.

یکبار دیگر در آیه «اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ» (الروم:۴۰) روی واقعیت‌هایی که در دنیا هست تاکید می‌شود. خداوند شما را خلق کرده است و خلقت ثابتی در بشر وجود دارد و همیشه همینطوری بوده و همین ویژگی‌هایی را که الآن دارد داشته است. همینطور رزق ما از خدا می‌رسد و موت و حیات بعدی‌ای که به آن می‌رسیم هم همینطور است. در واقع نکته در این است که خداوند همه جا حاکم بوده و هست و هیچ اختفایی هم در کار نیست. «هَلْ مِنْ شُرَكَائِكُمْ مَنْ يَفْعَلُ مِنْ ذَٰلِكُمْ مِنْ شَيْءٍ» (الروم:۴۰). با چیزهای قراردادی می‌شود این چیزهای حقیقی را به وجود آورد، آدم‌هایی که بنا بر قرارداد به پست و مقامی رسیده‌اند، قدرت این که با استفاده از قرارداد در خلقت دخالت بکنند را پیدا می‌کنند یا نه؟ من میل ندارم که وارد این بحث شوم چون فکر می‌کنم نمی‌توانم در یک وقت محدودی این حرف‌ها را به خوبی بیان کنم؛ ولی حداقل این کنجکاوی را برایتان ایجاد می‌کنم. به کاربرد واژ سلطان در قرآن دقت کنید. اینطور نیست که چون حکومت در دست خداوند است، سلطه هم صرفا در دست خداوند باشد – یعنی خداوند به هیچ چیزی در این جهان قدرت و نیرو نداده باشد – همه چیزهایی که در دنیا هست جلوه‌هایی از اسماء خداوند هستند. شیطان قدرت دارد، خداوند به شیطان سهمی از قدرت داده است.

تکنولوژی نمونه چنین چیزی است، تمام تغییراتی که می‌توانیم در خلقت ایجاد کنیم و مصنوعاتی که می‌توانیم بسازیم نتیجه این است که “سلطان” در جهان توزیع شده است. اصطلاح سلطان بارها در قرآن به کار می‌رود. چیزهایی که ما فکر می‌کنیم می‌توان به آنها متوسل شد، مصنوعی و دروغ هستند، ولی واقعاً در مواردی سلطان داده شده است. این موضوع خیلی مهم است که مثلاً فکر نکنید مهندسی ژنتیک دخالت در کار خداوند است. آنجایی که خداوند سلطانی قرار داده و می‌شود دخالت کرد، این سلطان را گذاشته است که دخالت کنیم. قرار نیست که بشر دنیا را تغییر شکل ندهد، اتفاقاً قرار است که تغییر شکل بدهد. اینطور نیست که اتفاق بدی رخ داده باشد. برخی‌ها فکر می‌کنند که ما باید طبیعت را همانطور که بود نگه می‌داشتیم و در چادر زندگی می‌کردیم؛ البته چادر هم مصنوعی است پس باید در غار زندگی می‌کردیم و بعد خداپرست می‌شدیم. اصلاً اینطور نیست. بشر قرار است که از سلطانی که در جهان توزیع شده است استفاده کند و به طبیعت مسلط شود و تکنولوژی درست کند. به این آیه دقت کنید که می‌گوید اگر می‌توانید به أَقْطَارِ السَّمَاوَات نفوذ کنید و به آسمان‌ها بروید، بکنید: «فَانْفُذُوا لَا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍ» (الرحمن:۵۵) راهش را یاد بگیرید. چیزهایی وجود دارد و خداوند در دنیا نیروهایی گذاشته است که می‌توان از آن استفاده کرد و حتی با آن به آسمان‌ها رفت. یک موقعی سؤال بود که آیا بشر شرعاً حق دارد از کره زمینی که خداوند او را در آن خلیفه قرار داده است خارج شود یا نه؟ می‌گوید که خارج شوید، ولی نمی‌توانید این کار را بکنید «إِلَّا بِسُلْطَان» (الرحمن:۵۵). چیزهایی وجود دارد که اگر بتوانید آنها را پیدا کنید می‌توانید این کار را انجام دهید. برای برخی از چیزها واقعاً سلطان قرار داده شده است و برای برخی‌ها سلطانی نیست و دروغ است. مشرک آدمی است که به آن دروغ‌ها ایمان آورده است. مثلاً هیچ چیزی در پشت یک بت نیست و چیزی است که بشر آن را خلق کرده و کاملاً قراردادی و احمقانه است و فقط فریب است که فکر می‌کنید اگر برای آن قربانی کنید سودی به شما می‌رساند، درحالی که هیچ اتفاقی نمی‌افتد. وهم کامل است.

حضرت یوسف می‌گوید «مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ» (یوسف:۴۰). می‌گوید شما برای اینها اسم‌هایی گذاشته‌اید و اینها حاوی هیچ نیرو و قدرت واقعی‌ای نیستند. واقعاً خداوند به شیطان قدرت داده است، خداوند به صراحت می‌گوید که من به شیطان قدرت داده‌ام – جای آقای محسن گودرزی که فردا می‌رود آمریکا خالی است، معمولاً هر دفعه که آیه‌ای را فراموش می‌کردم کمک می‌کرد – «إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ» (الحجر:۴۲) پس بنابر خواست خداوند شیطان بر کسانی که منحرف هستند تسلط دارد. چرا؟ چون این تجلی اسم عزیز است: «قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» (ص:۸۲) عزت یعنی خداوند به هر کسی اجازه ورود به بارگاه خودش نمی‌دهد. عزیز یعنی نفوذناپذیر. خداوند هر آدمی را به بارگاه خودش راه نمی‌دهد. چطور اینکار را می‌کند که همه به بارگاهش راه نیابند؟ شیطان با سلطه‌ای که خداوند به او داده است، مامور به اینکار است و چنین افرادی را منحرف می‌کند. مثلاً می‌روند بت می‌تراشند. یعنی آدم‌هایی که توسط شیطان منحرف می‌شوند، آدم‌هایی هستند که خداوند اینها را راه نداده است. کار شیطان این است که در اثر ناخالصی انسان‌ها به آنها سلطه پیدا می‌کند. بنابراین خداوند نه تنها در طبیعت سلطان قرار داده است – که مثلاً با آن تکنولوژی درست می‌کنیم – به شیطان که دشمن ما است هم سلطان داده است، زیرا عزت دارد و نمی‌خواهد هر موجودی وارد بارگاه او شوند. مثلاً قرار نیست که انسان‌های رباخوار راه به بالا پیدا کنند. هر کاری هم بکنند بالاخره به نحوی در زندگی منحرف می‌شوند. واقعیت این است که دارند خدا را می‌پرستند ولی به شیوه منحرفی این کار را می‌کنند، یعنی به بارگاه خداوند به معنی واقعی راه پیدا نمی‌کنند.

از این بحث‌ها خواستم نشان دهم که اشاره به موضوع مالکیت و رزق و انفاق و زکات و ربا و… کاملاً با این سوره و دلایل انحرافی که باعث می‌شوند در ظاهر دنیا متوقف شویم هماهنگی دارد. اینها از مهم‌ترین اعتباریات و بازی‌هایی هستند که خودمان درست کرده‌ایم. ربا کثیف‌ترین بازی اقتصادی است که خودمان درست کرده‌ایم و جزو خلقت نیست و اصلاً با خلقت ما سازگار نیست. نمی‌توانید به راحتی در بازار خداوند را ببینید. آدم رباخواری که فقط دنبال پول و این چیزهاست و به خداوند هیچ توجهی نمی‌کند و به حقایق هیچ توجهی ندارد و در اعتباریات بشری غرق شده است، گمراه می‌شود.

۹- توزیع پراکنده گروهی از آیات با فرم مشابه در سوره‌های قرآن و مثال آن در سوره روم

این فرم بارها در قرآن تکرار می‌شود که یک چیزی مثل صفات مؤمنین در سوره مؤمنون شرح داده می‌شود: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ‎﴿١﴾‏ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ ‎﴿٢﴾‏ وَالَّذِينَ هُمْ…» و همینطور ادامه دارد تا «وَالَّذِينَ هُمْ عَلَىٰ صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ» (المؤمنون:۹). بعد چند صفحه می‌خوانید و وارد موضوعات دیگری می‌شود – مثلا داستان حضرت نوح و چیزهای دیگری در این بین گفته شده است – و انگار فراموش کردید که داشت صفات مؤمنین را می‌گفت. دوباره در یک جایی – معمولا به طور ناگهانی – می‌گوید «إِنَّ الَّذِينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ ‎﴿٥٧﴾‏ وَالَّذِينَ هُمْ بِآيَاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ ‎﴿٥٨﴾‏ وَالَّذِينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لَا يُشْرِكُونَ» (المؤمنون:۵۹) این آیات، ادامه آیات ابتدایی سوره هستند و این تکنیک به نحوی از منظر فرم انسجام ایجاد می‌کند و این حس را ایجاد می‌کند که صفات مؤمنین تنها یک مقدمه نبود که تمام شده باشد. مثل اینکه پرانتز بزرگی باز شده بود و حالا دوباره صفات مؤمنین گفته می‌شود و در ادامه دوباره موضوعات دیگری مطرح می‌شود.

درواقع جمله‌های مشخص با فرم و آهنگ مشخص گفته می‌شود و تعمداً جملات نهایی آن می‌ماند برای بعد. مثلاً سوره نساء مثال روشنی است که فکر می‌کنم هر کس سوره نساء را یک نفس از اول تا آخر بخواند، این احساس به او دست می‌دهد. در این سوره آیات ارث وزن خاصی دارند که در سوره دیگری از قرآن چنین وزنی نمی‌بینید. وزنشان کوتاه‌کوتاه است. مثلاً می‌گوید «يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ فَإِنْ كُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَ وَإِنْ كَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ» (النساء:۱۱) این آیات از جمله‌های کوتاه تشکیل شده‌اند چون مثل قوانین هستند و درواقع مواد قانونی هستند و حالت خشک و صریحی دارند و در آنها هیچ شاعرانگی‌ای وجود ندارد. «وَلِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كَانَ لَهُ وَلَدٌ» (النساء:۱۱) یک صفحه با این ریتم و جمله‌های کوتاه که پر از حرکت هستند ادامه دارد. این آیات را می‌خوانید و بعد انگار این آیات را فراموش می‌کنید تا اینکه می‌رسید به آخر سوره نساء، وقتی که کلا یادتان رفته است که از کجا شروع کردید – یعنی از آیات ارث – می‌گوید «يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلَالَةِ» (النساء:۱۷۶) انگار که بخشی از آیات ارث باقی مانده است و دارد اینجا گفته می‌شود، اینطور نیست که دیگر چیزی درباره ارث نمانده باشد و تکمیل شده باشد. مهم این است که وقتی این آیه را می‌خوانید، احساس می‌کنید که مثل یک دوری است که تکمیل شده و اولش به آخرش وصل شده است؛ حس کمال ایجاد می‌شود. «إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ» (النساء:۱۱) عین همان وزن و همان آیات است. می‌توانست کنار همان آیات باشد ولی دقیقاً در آخر سوره نساء آمده است.

مثل همین را در سوره روم می‌بینید. چند آیه با شروع «وَمِنْ آيَاتِهِ» (۲۰ تا ۲۵) را می‌خوانیم ولی یکی از آنها باقی مانده است. آیات در مورد باد و باران و… مانده است: «وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ يُرْسِلَ الرِّيَاحَ مُبَشِّرَاتٍ وَلِيُذِيقَكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَلِتَجْرِيَ الْفُلْكُ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (الروم:۴۶) به همان سیاق آیات قبل است و اشاره‌ای نسبتا طولانی در مورد باد می‌کند. چرا اینگونه است؟ از منظر فرم زیباست و اشاره کردم که جاهای مختلفی در قرآن چنین تکنیکی وجود دارد ولی این آیه چه ارتباطی با محتوای سوره دارد که از بقیه آیات هم‌شکلش جدا شده است؟ برای اینکه باران و زنده شدن زمین دقیقاً آیه آخرت است، چیزی که در این سوره رویش تأکید می‌شود. نه تنها آیه حکومت خداوند است، آیه زنده شدن مرده‌ها هم هست. تناسب دیگرش – که در خود سوره به وضوح گفته می‌شود و نمی‌خواهم بگویم برداشت من است – این است که این موضوع که یک مدت باران نمی‌آید و بعد باران می‌آید به آن موضوع اول سوره که شکستی هست و باید مدتی بگذرد تا دوباره پیروزی به دست آید و در دوران شکست آدم‌ها ناامید می‌شوند و نباید ناامید شوند، ربط دارد. می‌گوید «وَلَئِنْ أَرْسَلْنَا رِيحًا فَرَأَوْهُ مُصْفَرًّا لَظَلُّوا مِنْ بَعْدِهِ يَكْفُرُونَ» (الروم:۵۱) اگر بادی بفرستیم و باد خشکی باشد، همه کافر می‌شوند و شکرگزاری از یادشان می‌رود.

به غیر از اینکه باد و باران از آیات الهی هستند، نسبت مستقیمی هم با محتوای سوره دارند که همیشه باران و احیای زمین تمثیل قیامت در قرآن است. همچنین این موضوع که یک مدت باران نمی‌آید و بعداً دوباره باران می‌آید و مردم در این مدت فکر می‌کنند که “ای وای چه شده! خدا از ما روی برگردانده است…” با این چیزهای ظاهری دنیا مثل پیروزی روم و بعد پیروزی ایران و دوباره پیروزی روم و … تناسب دارد. نعمت‌های خداوند اینگونه نیستند که همیشه از آسمان باران ببارد. شما تا به حال زمین خشک ندیده‌اید که بارانی ندیده باشد؟ این اختفای خداوند است؟ باران تمثیل خوبی برای أوضاع متغیر ظاهر دنیا است. گاهی ممکن است یک زمین برای مدتی بی‌آب بماند ولی بالاخره خداوند در آنجا باران نازل می‌کند و وقتی که باران می‌آید همه چیز احیا می‌شود. نکته دیگر این آیات، تأکید بر این است که صنعت، جزو خلق خداوند است. ما به یک اعتباری مصنوعات را از مخلوقات الهی جدا می‌کنیم ولی واقعیت که چندبار گفته‌ام این است که لایه مصنوعاتی که ما می‌سازیم و لایه اعتباریاتی که اضافه می‌کنیم هم جزو جهان است و خداوند در آنجا هم حکومت می‌کند. شما به اذن خداوند مصنوعات را می‌سازید و چیزی که در قرآن به عنوان نماد صنعت بارها تکرار می‌شود کشتی است. از آیات خداوند این است که کشتی روی آب شناور است. شما کشتی را می‌سازید و کشتی روی آب شناور می‌شود و برای شما کارهایی را انجام می‌دهد. اینطور نیست که اتومبیل و موشک و… جزو مصنوعات بشر باشند و ربطی به خداوند نداشته باشند. عین آیه قرآن است که شما را خلق کرده‌ایم و «وَمَا تَعْمَلُونَ» (الصافات:۹۶). کارهایی که می‌کنید هم جزوی از خلقت خداوند است و قراردادهایی که می‌گذارید هم از عالم هستند که منشأ آن خداوند است. ولی دیدن خداوند در حرکت یک کشتی مثل تایتانیک یک مقدار سخت است. آن کشتی را سکولارانه ساختند، یکجور قدرت‌نمایی بود و مثلاً احساس می‌کردند که شاهکار صنعتی کرده‌اند. من فکر نمی‌کنم آدم‌ها در آن دورانی که تایتانیک ساخته می‌شد و شهرت پیدا کرده بود، احساس می‌کردند که آیات الهی را می‌بینند، بلکه به قدرت تکنولوژیک بشر نگاه می‌کردند و به طرز مشرکانه‌ای این کار را می‌کردند. ما عادت کرده‌ایم که به مصنوعات خودمان مشرکانه نگاه کنیم: “این را که دیگر خدا نساخته است من ساخته‌ام! من غیر از خدا هستم!”

۱۰- نتیجه بحث: نگاه درست به دنیا

در صفحه آخر هم دوباره توصیف‌هایی از قیامت و آیاتی در مورد خلقت هست، اما می‌خواهم بحث را با این نکته تمام کنم که اصلاً می‌توان گفت اینکه مؤمنین انتظار دارند در معادلات سیاسی دنیا پیروزی خداوند را به صورت پیروزی روم ببینند، رویکرد خوبی است؟ شما از این سوره چه نتیجه‌ای می‌گیرید؟ نباید از خداوند انتظار داشته باشیم که در نتایج فوتبال جلوه‌هایی از او ببینیم. ما باید به خلقت نگاه کنیم و سرگرم مخلوقات و مصنوعات الهی باشیم تا گمراه نشویم و این انتظار پرت و بی‌خودی است که مثلاً در مسابقات فوتبال تیم‌های طرفدار خداوند تیم‌های سکولار را ببرند – که واقعیت کاملاً بالعکس است – مثلاً در بازار رباخواری هم مسلمان‌ها باید برتر باشند؟ ولی بنظر نمی‌آید اینطور باشد، یهودی‌ها استاد رباخواری هستند و گفته می‌شود آنها سنت رباخواری را خیلی پیش برده‌اند؛ پروتستان‌ها هم به دلیل نزدیکی‌ای که با یهودی‌ها داشتند به نوعی رباخواری را تشویق کردند، مثل موضع صهیونیست‌های مسیحی. فارغ از این حرف‌ها، آیا این توقع که ما خداوند را در آنجا و اینجا ببینیم، توقع به جایی است؟ و سوره روم در این باره چه می‌گوید؟ سوره ما را نهی می‌کند که اصلاً به این چیزها فکر نکنیم؟ به نظر نمی‌آید که سوره ما را نهی کند از اینکه انتظار داشته باشیم نصر الهی را در معادلات سیاسی ببینیم، ولی این حالت که عجله داریم و می‌خواهیم بلافاصله ببینیم خوب نیست.

در قرآن خداوند به پیغمبر می‌گوید که تو را فریب ندهد «تَقَلُّبُهُمْ فِي الْبِلَادِ» (غافر:۴). اینطور نیست که انتظار نداشته باشیم جلوه‌های خداوند را در هرجا ببینیم، ولی در جاهای سخیفی مثل فوتبال و خیلی از جاهای دیگر به دنبال خداوند گشتن، مسئله‌دار است. آخرین آیه به پیغمبر می‌گوید که «فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» (الروم:۶۰) وعده‌ای که داده‌ایم محقق می‌شود ولی باید صبر کنی. «وَلَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ» (الروم:۶۰)  این‌هایی که یقین ندارند تو را خار نکنند، مثلا دیدگاه‌های سخیف به دنیا پیدا نکنی. این سخیف است که اینطور به دنیا نگاه کنید که “روم برد و یا ایران برد و یا در فوتبال ایران برد و یا عربستان برد پس خداوند وجود دارد و یا پنهان و یا آشکار است”. این افکار، افکار سخیفی است. چیزهایی وجود دارد که اگر آدم‌های سخیفی نباشیم حکومت و غلبه خداوند را در دنیا می‌بینیم. به این آیه دقت کنید، می‌گوید اینها غلبه کرده‌اند و رومی‌ها در چند سال محدود دوباره غلبه می‌کنند «لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ» (الروم:۴) قبل از این ماجرا و بعد از این ماجرا امر دست خداوند است. آن‌ها که پیروز شدند به امر خداوند است و اینها هم که پیروز می‌شوند به امر خداوند است. اینطور نیست که هیچ چیزی بر خلاف امر خداوند اتفاق بیفتد. «بِنَصْرِ اللَّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشَاءُ» (الروم:۵) خداوند هر کس را که بخواهد می‌تواند یاری کند. ایرانی‌ها هم که پیروز شدند به نصر خداوند بود. رومی‌ها هم که پیروز می‌شوند به نصر خداوند است و در بازی‌هایی که ما درست کرده‌ایم پیچیدگی‌هایی پیش می‌آید که مثلا ممکن است صد سال و یا هزار سال بعد بفهمید که به طور کلی به نفع جهان بود که رومی‌ها دچار چنین لطمه‌ای شوند. مسلمان‌ها در جنگ با قریش هم شکست خوردند، ممکن است هزار سال بعد یک نفر بفهمد که چه حکمتی بود که اینها شکست خوردند، نه اینکه هر لحظه انتظار داشته باشید فوتبالیست‌هایتان ببرند و به المپیک بروید و کشتی‌گیرانتان همه کشتی‌گیرهای ملحد را شکست بدهند. اینطور نگاه کردن به دنیا به معنای واقعی کلمه نگاه سخیفی است.

حکومت خداوند در دنیا برقرار است و هیچ نگران نباشید، جاهایی در دنیا هست که همیشه حکومت خداوند بوده و می‌توان آن را دید. جاهای دیگری هم هست که در آنها پیچیدگی‌هایی وجود دارد و حکومت خداوند برقرار است، حتی در دادن ربا. حتی اینکه چه کسی در قمار بازنده باشد و چه کسی برنده را خداوند تعیین می‌کند، ولی نه به آن صورت که فکر کنید در قمار هم مؤمنین پیروز می‌شوند. در زندگی درونی مؤمنین همیشه پیروز هستند و آن‌هایی که کارهای بد می‌کنند همیشه باخته‌اند زیرا اینها هدایت شده‌اند و آنها به استهزاء آیات رسیده‌اند، ولی اگر در لایه‌های مصنوعی و قراردادی پیشروی کنید دیده نمی‌شود. پیچیدگی‌هایی به وجود می‌آید که نمی‌فهمیم چخبر است. ولی همیشه اینطور است که «لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ» (الروم:۴) قبل از ماجرا و بعد از ماجرا همیشه یک اتفاق رخ می‌دهد: امر خداوند اطاعت می‌شود.

اگر این احساس به شما دست داده است که سوره روم را فهمیده‌اید، این جلسه شکست خورده است! اگر احساس می‌کنید که حالا می‌توانید جزئیات سوره را بررسی کنید خیلی خوب است. اصلاً وارد جزئیات هیچکدام از آیات نشدیم، جزئیات زیادی وجود دارد که اگر کلیات را فهمیده باشید، می‌توانید به بررسی آنها بپردازید. من وقت ندارم که ادامه بدهم ولی امیدوارم که خودتان ادامه دهید.

جلسه ۱ – سوره روم
0 0 votes
Article Rating
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
بستن منو